سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جمعبندی حکایت اصحاب کهف1

بسم الله الرحمن الرحیم


جمع‌بندی حکایت اصحاب کهف

حدیث


قبلا حکایت اصحاب کهف به طور خیلی مختصر بیان شد (در جلسه590، حدیث3) این داستان به نحو بسیار طولانی‌تر در التحصین لأسرار ما زاد من کتاب الیقین، (ابن‌طاوس) ص645-655؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص255-262[1]؛ و إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج‏2، ص358-365 از ابن‌عباس از امیرالمومنین ع روایت شده است.

عبارات این سه متن اندکی با هم متفاوتند و در اینجا بر اساس متن التحصین به روایت مذکور اشاره می‌شود.

در زمان خلافت عمر بن خطاب عده‌ای از علمای یهود به مدینه آمدند و گفتند سوالاتی پرسیدند که وی از پاسخ آنها درماند. امیرالمومنین ع را خبر کردند و ایشان آمدند و آنان سوالهای خود را پرسیدند و حضرت همگی را پاسخ داد و همگی‌شان به غیر از یک نفر ایمان آوردند. وی گفت من سوال دیگری هم دارم. حضرت فرمود: بفرما.

یهودی گفت: به من خبر بده از مردمانی که بیش از سیصد سال مردند سپس خداوند آنان را زنده کرد؛ آنان کیستند؟

حضرت علی ع فرمود: خداوند بر پیامبر ما سوره‌ای در شأن آنها نازل فرموده است؛ اگر می‌خواهی آن را بر تو بخوانم.

گفت: قرآن‌تان را زیاد شنیده‌ام! اما به ما خبر بده اگر واقعا دانا هستی به خبر آنان و اسامی‌شان و اسم شهرشان و اسم پادشاهشان و اسم سگشان و اسم کوهشان و اسم غارشان.

حضرت علی ع فرمود: لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم؛ حبیبم حضرت محمد ص به من خبر داد که در روم شهری بود که بدان افسوس می‌گفتند و پادشاهی داشت که به او دقیوس می‌گفتند که بسیار ثروتمند بود و چنان لشکری گرد آورده بود که هیچیک از پادشاهان روم چنان لشکری نداشتند و مدتی طولانی زندگی کرد در حالی که نه به سردردی مبتلا شد و نه تب کرد و نه مریض شد؛ پس ادعای ربوبیت کرد و به پروردگار خویش کافر گردید و مردم را به عبادت خویش فراخواند؛ پس هر که اجابتش کرد او را اکرام کرد و خلعت بخشید و جوایزی دادإ و هر که عصیانش کرد و از دستوراتش اطاعت نکرد خوار نمود و شکنجه کرد و به زندان انداخت و انواع شکنجه‌ها نمودإ بدین سان روزگاری طولانی سپری شد.

سپس به اهل مملکتش دستور داد که برای او جایگاهی از مرمر برپا سازند به طول چهارصد ذراع که با انواع مروارید و یاقوت و جواهر تززین شده بود و تصویر انواعی از مخلوقات را بر آن نقش زدند و تخت سلطنتی خود را بر روی آن گذاشت و سمت راست خود صد کرسی برای بطریق‌ها و در سمت چپ صد کرسی برای هرقل‌ها [بطریق و هرقل، نام دو منصب از مناصب بزرگان روم است] قرار داد و در پیش رویش چهارصد تن از نزدیکان وی بر روی سکوهایی از طلا و نقره می‌ایستادند؛ و از فرزندان سه تن را برگزیده بود و در راست خود می‌نشاند و از فرزندان پادشاهان هم سه تن را برگزیده بود و در سمت چپ خود می‌نشاند و هیچ کاری را بدون مشورت آنان انجام نمی‌داد و چنین بود که در هر روزی که در جایگاهش می‌نشست سه غلام از در مجلس وارد می‌شدند و در دست یکی‌شان جامی از طلا مملو از مشک بود و در دست دومی جامی از طلا پر از گلاب؛ و در دست سومی پرنده‌ای بود.

یهودی گفت: آن پرنده چه رنگی بود؟

فرمود: رنگش سبز، و منقار و دو پایش قرمز بود، کوچکتر از کبوتر و بزرگتر از گنجشک؛ و آن غلام نزد پادشاه می‌ایستاد و خطاب به آن پرنده فریادی می‌زد و با او سخنی می‌گفت و آن پرنده پرواز می‌کرد تا در جامی می‌رفت که گلاب بود و خود را کاملا در آن غوطه ور می‌ساخت سپس بلند می‌شد و آن مشک را به بال خود برمی‌گرفت و آنگاه غلام سوم فریادی می‌زد و پرنده پرواز می‌کرد تا بالای سر آن پادشاه قرار می‌گرفت و خود را بشدت تکان می‌داد تا آن مشک و گلاب را بر روی وی بپاشد و این کار را تا مدتهای طولانی انجام می دادند.

در میان جماعت آنان، شش نفر از خوبان و داناترین اصحابش  بودند که در مهربانی نسبت به هم همانند فرزندان یک مادر بودند و آن پادشاه بدانان اعتماد داشت و کارها را به سخن آنان اجرا می‌کرد و روالشان این بود که هر روز که از نزد پادشاه بیرون می‌آمدند نزد یکی از خودشان جمع می‌شدند و این نوبت بینشان دور می‌زد. تا اینکه یکبار به آن پادشاه خبری رسید از شورش فردی در سرحدات که قسمت‌هایی از مملکت وی را تصرف کرده است. پس پادشاه غمگین و نگران شد به طوری که علامت این ناراحتی در چهره‌اش نمایان شد و اطرافیانش به خاطر ناراحتی وی بسیار ناراحت و غمگین شدند.

آن روز نوبت بزرگشان بود که نزد او گرد آیند و اسمش تلمیخا بود؛ وی برای پذیرایی از دوستانش انواع غذا و نوشیدنی و میوه و دسر آماده کرد و بستر نرمی برایشان پهن کرد و هنگامی که آنان بر وی وارد شدند آن غذاها را برایشان آورد و گفت: برادرانم از اینها بخورید و بیاشامید.

گفتند: چرا خودت نمی خوری؟

گفت: مساله‌ای پیش آمده که مرا از خوردن و آشامیدن انداخته است.

گفتند: تلمیخا! خودت می‌دانی که خوردن و آشامیدن بی‌تو برای ما صفایی ندارد.

گفت: برادرانم! بخورید چرا که مساله‌ای پیش آمده که اصلا نمی‌توانم چیزی بخورم.

گفتند: تلمیخا مشکلت را بگو؛ اگر مریضی‌ای هست همه ما در پزشکی سررشته داریم و اگر مطلب دیگری است سزاوار نیست که تو ناراحت باشی و ما بی‌خیال باشیم؛ پس جریان را بگو که چه‌بسا مطلبی که بر صاحبش بسیار سخت و سنگین آید اما دیگری بتواند بسهولت مشکل وی را حل کند

گفت: آنچه مرا از خوردن انداخته مطلبی است که امشب بدان فکر می‌کردم.

گفتند: خوب!

گفت: در مورد دقیوس می‌اندیشیدم؛ با خود می‌گفتم اگر دقیوس آن گونه که گمان می‌کند خداست نباید با وقایعی که رخ می‌دهد ناراحت و خوشحال شود و این چنین نگران شود؛ من به نظرم می‌رسد که او یکی همچون ماست: می‌خورد و می‌آشامد و قضای حاجت می‌کند و بلند می‌شود و می‌نشیند و سوار می‌شود و نیازمند اهل و عیال است و می‌خوابد؛ چگونه ممکن است دقیوس خدا باشد؟!

با خود فکر کردم و گفتم چه کسی مرا همچون جنینی درآورد و مرا در شکم مادرم از مایعی سفید آفرید و چه کسی مرا پرورش داد و غذایم داد وقتی که طفلی کوچک بودم و سپس از شیر گرفت و به نوجوانی و جوانی رساند و بعدا مرا میانسال و پیر می‌کند و سپس مرگی است که گریزی از آن نیست؟

باز با خود فکر کردم که کسی که بالای سر ما چنین سقفی را برافراشته که نه ستونی دارد و نه گیره‌ای و نه تکیه‌گاهی؛ و کسی که آن را با ستارگان درخشنده زیبا کرده و کسی که ماه و خورشید را به جریان انداخته و کسی که شب تار و روز روشن را می‌آورد و کسی که ابرها را به حرکت درمی‌آورد تا سرزمینها و آدمیان را از آن سیراب سازد و کسی که دانه را از دل خاک می‌رویاند همان است که ما و وی را آفریده است.

گفتم که دقیوس نیست مگر بشری همچون ما و بنده‌ای از بندگان او، که خدای آسمانها او را پادشاهی بخشیده و نعمت فراوان و عمری دراز و لشکری کثیر و مالی عظیم به او داده اما وی کفر ورزیده و طغیان نموده و ادعای ربوبیت کرده و مردم را به خویش می‌خواند.

[با هم صحبتی کردند و نهایتا] گفتند: مطلب همین طور است که تو می‌گویی و فکر صحیح همین است که تو اندیشیدی؛ دقیوس کسی نیست جز یک عصیانگری که به خدای همه مخلوقات کفر ورزیده است؛ خدایی جز خدای آسمانها و زمین در کار نیست.

تلمیخا گفت: چکار کنیم برای کفر ورزیدن به وی و اطاعت کردن از خدای آسمان و زمین؟

گفتند: نمی دانیم، هر چه تو بگویی.

گفت:  برای خودم و شما راهی جز فرار از دقیوس کافر به سوی خدای آسمان که هم ما و هم او را آفریده است، نمی‌بینم؟

گفتند: نظر خوبی است.

پس آن شب را خوابیدند و نیمه شب تلمیخا گفت: برادرانم برای پرستش پروردگارتان بیدار شوید! همگی «بپا خاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است هرگز غیر از او خدایی را نخوانیم که قطعا نامربوط گفته‌ایم اگر چنان کنیم.» (کهف/14) و بقیه شب را تا صبح به دعا و عبادت پروردگارشان پرداختند. صبح سوار اسبانشان شدند و از ترس دقیوس کافر بیرون شدند و یکسر تاختند تا سه میل از شهر دور شدند. تلمیخا گفت: از اسبها پیاده شوید تا ردپایتان مخفی شود؛ پس پیاده شدند و اسبها را رها کردند و پیاده به راه خود ادامه دادند تا جایی که پاهایشان خونین شد، زبان به شکوه گشودند و گفت: برادرانم این در راه خدا چیزی نیست. رفتند تا ظهر شد و بسیار تشنه شده بودند. مردی را دیدند که گوسفندانی را به چرا آورده بود. گفتند خوب است نزد وی رویم و سیراب شویم. به سراغش رفتند و گفتند: ای چوپان! آیا نزد تو اندکی آب یا شیر هست؟

گفت: به خدایم دقیوس که امروز نه آبی دارم و نه شیری.

گفتند: چوپان! دقیوس را خدا مخوان که او بنده‌ای از بندگان خداست که خداوند به او نعمت بسیار و سلطنت و لشکر و مال داده اما او کفران ورزیده و راه جباران در پیش گرفته است.

چوپان گفت: کار شما عجیب است؛ در چهره شما قیافه پادشاهان می‌بینم و لباستان لباس پادشاهان است و سخنانتان این اندازه عجیب! به گمانم از خدای من دقیوس فرار کرده‌اید حکایتتان را بازگو کنید و راستش را بگویید.

گفتند چوپان! ما دینی را برگزیده‌ایم که برای ما دروغ گفتن روا نیست. من تلمیخا وزیر پادشاهم و اینان دوستانم هستند؛ ما در کار دقیوس اندیشیدیم و گفتیم اگر او واقعا خدا بود نباید دچار غم و نگرانی و خوشحالی می‌شد، نباید می‌خورد و می‌آشامید و می‌ایستاد و می‌نشست و هیچ مصییبتی بر وی وارد می‌شد؛ چرا که خدا نمی‌تواند این چنین باشد. ای چوپان خدای تو هم همان کسی است که تو را آفرید در حالی که چیزی نبودی همان که روز روشن و شب تاریک را می‌آورد و ابرها را به حرکت درمی‌آورد تا با آنها بندگان و سرزمین‌ها را سیراب سازد، همان که آسمانها و زمین و کوهها و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید! چوپان! دقیوس خدا نیست بلکه یک بنده کافر بیهوده‌کاری است که در قبال کسی که او را آفریده راه عصیان در پیش گرفته است.

چوپان گفت: آنچه در دل شما افتاد در دل من هم افتاده است. اکنون کجا می‌روید؟

گفتند می‌خواهیم از دقیوس کافر به سوی خدای آسمان فرار کنیم.

گفت: این گوسفندان امانتی برعهده من است، اندکی درنگ کنید تا اینها را به صاحبانشان برگردانم و من هم همراه شما شوم و با شما از دقیوس کافر به خدایی که ما را آفرید فرار کنم. پس درنگ کردند تا او گوسفندها را به صاحبانشان برگرداند و برگشت و با آنها به راه افتاد و دیدند سگ وی هم دنبالشان می‌آید.

به چوپان گفتند: این سگ تو ممکن است شبانگاه با صدایش ما را لو دهد. پس به طرف او سنگ انداختند و خود چوپان هم با شدت شروع به دور کردن او نمود و وقتی سگ چنین دید خداوند او را به زبان آنها به سخن گفتن درآورد و گفت: ای جماعت! دست از [طرد کردن] من بردارید! من شما را از دشمنانتان حراست خواهم کرد که من ایمان دارم به خدایی که شما و مرا آفرید.

چون این را شنیدند بسیار تعجب کردند و یقینشان به پروردگارشان افزون شد و به حرکت خود ادامه دادند تا شب آنها را در برگرفت.

یهودی گفت: بگو بدانم آن سگ چه رنگی بود و اسمش چه بود؟

فرمود: رنگ آن سگ ابلق در سیاه (راه راه سیاه و سفید) و اسمش قطمیر بود. هنگامی که شب آنها را در برگرفت تلمیخا گفت بیایید امشب در این کوه بگردیم شاید غاری یا دخمه‌ای در آن بیابیم. پس، از آن کوه بالا رفتند و اسم آن کوه خلوس بود و مشغول حرکت بودند که بناگاه کهف [= غار بزرگ] ی دیدند از بهترین غارهایی که تاکنون دیده بودند و جلوی غار چشمه‌ای از آب گوارا و درختانی سرسبز بود؛ پس از آن میوه‌ها خوردند و داخل غار شدند تا بخوابند.

و خداوند ملک‌الموت را به سراغشان فرستاد و دستور داد که روحشان را در خواب قبض کند و خداوند به خورشید دستور داد «هنگامی که طلوع ‌کند از غارشان راست را زیارت می‌کند؛ و هنگامی که غروب می‌کند از آنان در چپ جدا شود» (کهف/17) و خداوند دو فرشته را مامور آنها ساخت تا آنان را به پشت و جلو برگردانند.

چون برگشتِ اینان نزد پادشاه به درازا کشید وی با لشکری از یارانش به جستجوی آنان برآمد و رد آنها را پیدا کردند تا به بالای کوه آمدند و آنان را در غار دیدند که مرده بودند و گمان کردند که در خوابند. پادشاه گفت: اگر می‌خواستم شما را به چیزی بیش از عقوبتی که خود برای خویش رقم زده‌اید عقوبت کنم نمی‌توانستم، پس سنگ و آهک بیاورید و بر درب غار دیواری بسازید و چنین کردند و پادشاه گفت: به خدایتان بگویید که شما را از غضب من نجات دهد؛ و همچنان گمان می‌کردند که آنان خوابند.

پس چون سیصد و نه سال گذشت خداوند آنان را زنده کرد و نزدیک غروب خورشید بود. چون بلند شدند تلمیخا گفت: برادران امشب از عبادت پروردگارمان غافل شدیم. پس بلند شدند و از غار بیرون آمدند و دیدند از چشمه اثری نیست و درختان هم خشک شده‌اند.

گفت: برادرانم! چه مدت در غار مانده‌ایم؟ «گفتند: یک روز یا کمتر از یک روز! گفت: پروردگارم داناتر است بدانچه» مانده‌ایم (کهف/19). همانا کار ما بس عجب دارد مگر می‌شود در یک شب چنین چشمه‌ای فرو رود و چنان درختانی خشک شوند؛ اما در کار خدا هیچ چیز عجیب نیست.

گرسنگی بدانان فشار آورد و تلمیخا هنگامی که از شهر خارج می‌شدند میوه‌هایی فروخته بود و پولش همراهش بود. گفت: چه کسی به شهر می‌رود و غذایی بخرد و البته همگی‌شان از دقیوس می‌ترسیدند. تلمیخا گفت: من خودم می‌روم و خطاب به چوپان گفت که لباست را درآور تا من آنها را بپوشم تا مرا نشناسند. چنین کردند و تلمیخا به راه افتاد و در مسیرش از آبادی‌هایی تا کنون ندیده بود و ویرانه‌هایی می‌دید که به یاد نمی‌آورد. با خود گفت شاید راه را اشتباه می‌روم. از شخصی پرسید مسیر به سمت افسوس کجاست؟

او گفت: افسوس در پیش روی توست.

پرسید: اسم پادشاهش چیست؟

او گفت: عبدالرحمن!

بر تعجب وی افزوده شد و چشمانش را مالید که نکند من در خوابم. سپس رفت تا به شهر رسید و دروازه شهر به گونه‌ای متفاوت شده بود وبر سر در ورودی شهر دو پرچم نصب شده بود که بر آنها نوشته بود «لا اله الا الله عیسی رسول الله». تعجبش بیشتر شد. وارد شهر شد و مردمی را دید که انجیل می‌خواندند. از نانوایی سوال کرد: اسم این شهرتان چیست؟

گفت: افسوس.

گفت: پادشاهتان کیست؟

گفت: عبدالرحمن.

تلمیخا گفت: پس حتما من خوابم.

نانوا گفت: تو خواب نیستی و داری با من صحبت می کنی.

تلمیخا سکه‌ای از سکه‌هایی که نزدش بود را درآورد و به نانوا داد و گفت به اندازه این به من نان بده و عجله کن. نانوا آن را گرفت و نگاهش کرد و دید خیلی سکه بزرگی است و تابه حال چنین سکه‌ای ندیده بود. مرتب یکبار به سکه نگاه می‌کرد و یکبار به تلمیخا. پرسید: اسمت چیست؟

گفت: تلمیخا.

گفت: تلمیخا! گمان می‌کنم گنجی یافته‌ای؛ یا مقداری از آن را به من بده وگرنه ...

تلمیخا گفت: اذیتم نکن! این سکه‌ها پولی است که دیروز در ازای میوه‌هایی که فروختم دریافت کردم که البته تا دیروز مردم این شهر پادشاهشان دقیوس را می‌پرستیدند.

نانوا گفت: من این حرفها را نمی‌فهمم. مرا در آن گنج شریک کن!

تلمیخا گفت: آقا ! من از اهل همین شهر هستم و غریبه نیستم.

نانوا گفت: چه کسی تو را می‌شناسد؟

گفت: خیلی‌ها ! و حدود صد نفر را نام برد که نانوا یکی از آنها را هم نمی‌شناخت.

نانوا عصبانی شد و گفت تو قطعا احمق هستی. گنجی پیدا کرده‌ای و نمی‌خواهی چیزی از آن به من بدهی سپس اسم یک آدم کافر را می‌آوری که سیصد سال پیش مرده! و با وی درگیر شد و مردم دورشان جمع شدند و آنها را نزد پادشاهشان بردند. پادشاه که آدم عاقلی بود پرسید مطلب چیست؟ گفتند یک مطلب عجیبی آورده‌ایم: این آدم و گنجی که با اوست.

پادشاه گفت: پیامبر ما حضرت عیسی ع به ما دستور داده که گنجی را برای خود برنداریم مگر اینکه خمس آن را بدهیم؛ پس خمس آن را پرداخت کن و بقیه‌اش برایت حلال است.

گفت: ای پادشاه! اندکی صبر کن و در کار ما تامل نما ! من مردی از مردم این شهر هستم. دیروز میوه‌ای فروختم و پولش را گرفتم.

پادشاه گفت: آیا از اهل این شهر کسی را می‌شناسی؟

گفت:‌بله، فلانی و فلانی و ... حدود صد نفر را نام برد که یکی را نمی‌شناختند.

پادشاه گفت: ای آقا ! اینها اسامی یک عده کافر است و از اسمهای ما نیست. تو در این شهر خانه‌ای داری که آن را بشناسی؟

گفت: بله.

گفت: پس با هم برویم و آن را نشانمان بده.

با هم به راه افتادند و مردم هم در پی آنان روان شدند تا به باشکوه‌ترین خانه شهر رسیدند و گفت: پادشاه این خانه من است اما بعد از من تغییرش داده‌اند. پادشاه در زد و پیرمردی که از فرط پیری ابروانش روی چشمانش آمده بود در را باز کرد و گفت: چه چیزی پادشاه را به در منزل ما آورده است؟

گفت: چیز عجیبی آورده‌ایم: این آدم گمان می‌کند که اینجا خانه اوست.

پیرمرد عصبانی شد و گفت: اسمت چیست؟ این خانه را من از پدرم و او از جدم به ارث برده است.

گفت: اسم من تلمیخاست!

گفت: پسرِ کی؟

گفت: پسر قسطنطین.

بناگاه پیرمرد بلند شد و وی را در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن دست و پایش کرد و گفت: این جدِ پدرم است؛ به خدای عیسی سوگند اینها از دقیوس کافر به سوی خدای آسمانها و زمین فرار کردند.

پادشاه و بقیه مردم هم جلو آمدند و در حالی که همه می‌گریستند شروع کردند به در آغوش گرفتن و بوسیدن وی. سپس پادشاه گفت: بقیه دوستانت چه کردند؟

گفت: آنها در کوهند.

گفت: ما را نزد آنها ببر.

همه سوار بر مرکبها شدند و به راه افتادند تا به کوه رسیدند. تلمیخا گفت شما اندکی در اینجا درنگ کنید تا آنها را از داستان دقیوس و مرگ او و حکایت مردم این شهر باخبر کنم که اگر آنها جماعت شما را ببینند ممکن است گمان کنند دقیوس بدانها دست یافته است. پس آنها ماندند و تلمیخا به تنهایی سراغ دوستانش رفت.

وقتی بر آنها وارد شد گفتند الحمدلله که خدا تو را از شر دقیوس کافر حفظ کرد.

تلمیخا گفت: دقیوس را رها کنید. چقدر اینجا مانده ایم؟

گفتند یک روز یا کمتر.

گفت: بلکه «سیصد سال، و نه سال افزودند» (کهف/25) و دقیوس مرده و خداوند پیامبری مبعوث کرده و او را به نزد خود برده و اینان اهل این شهرند که نزد شما آمده‌اند.

گفتند: تلمیخا ! آیا می‌خواهی در میان این مردمان زنده بمانی؟

گفت: نه!

گفتند تلمیخا! دستانت را بلند کن و ما هم دستانمان را بلند می‌کنیم؛ و گفتند: پروردگارا ! به حق این عجایبی که به ما نشان دادی و ما را بعد از مرگمان زنده کردی از تو می‌خواهیم که روح ما را بگیری و ما را هرچه سریعتر نزد خودت در به بهشت ببری. و سخنشان تمام نشده بود که روح‌هایشان قبض شد.

آن پادشاه و مردم مدتی طولانی منتظر ماندند؛ وی به یارانش گفت: بروید ببینید چه شد. آنها آمدند و دیگر آنان را [زنده] نیافتند. پادشاه گفت: این عبرتی بود که خداوند به شما نشان داد؛ پس مسجدی در اینجا بنا کنیم. در آن شهر حکمران دیگری هم بود که کافر بود و مخالفت کرد و بین دو گروه نزاعی شدید درگرفت و مسلمانان [= موحدان به شریعت حضرت عیسی ع] پیروز شدند و بر آنان مسجدی بنا کردند و این همان است که فرمود « آنان که بر کارشان غلبه یافتند گفتند قطعا بر آنان مسجدی برخواهیم گرفت.» (کهف/21)

پس آن یهودی بلند شد و اسلام آورد و گفت: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست و اینکه محمد ص رسول الله است و تو داناترینِ اصحاب محمد ص و سزاوارترین آنها بدین امر هستی.

متن روایت و پاورقی ها در سایت

http://yekaye.ir/ashaab-e-kahf-review/




ادامه جمع‌بندی در برگه بعد



[1] .

[2] . ..

 


608) سوره کهف (18) آیه27 وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتاب

بسم الله الرحمن الرحیم

608) سوره کهف (18) آیه27

وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً

ترجمه

و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحی ‌شد تلاوت کن، تبدیل‌کننده‌ای  برای کلماتش نیست و از غیر او هرگز پناهگاهی نمی‌یابی.

نکات ترجمه

«مُلْتَحَداً»

ماده «لحد» در اصل به معنای میل و انحراف از حالت مستقیم است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص237) ویا هر اثر و کاری که خارج از برنامه مورد نظر در چیزی رخ دهد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص169) و به حفره قبر «لَحَد» گویند به خاطر اینکه از وسط شیب دارد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص737)

«ألحد» و «الحاد» (مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ؛ حج/25) به معنای از راه حق متمایل و منحرف شدن است؛ چنانکه الحاد در آیات خدا (یُلْحِدُونَ فی‏ آیاتِنا؛ فصلت/40) یا در اسماء خدا (یُلْحِدُونَ فی‏ أَسْمائِهِ؛ اعراف/180) به معنای منحرف کردن و برگرداندن آنها از مسیر معنای اصلی‌شان است؛ و «الحاد با زبان به سوی چیزی» (لِسانُ الَّذِی یَلْحَدُونَ إِلَیْهِ؛ نحل/103) یعنی زبان را به سوی آن امر متمایل کردن و توضیح دادنی از آن که آن را از جایگاه حقیقی خود بیرون می‌برد (مفردات ألفاظ القرآن، ص737؛ التحقیق، ج10، ص170)

«مُلْتَحَد» (لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً؛ جن/22) به معنای ملجأ و پناهگاه است و وجه تسمیه‌اش را این دانسته اند که کسی که پناهنده می‌شود راه خود را به سوی آن کج و متمایل می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص237) و در تفاوت «ملجأ» و «ملتحد» این احتمال را داده اند که ملجأ هرجایی است که انسان برای حفظ خود از ناملایمات بدان پناه می‌برد (که مهمترین مصداقش پناهگاههای صحیح و واقعا امن است) اما ملتحد، محلی است که خارج از برنامه اصلی زندگی باشد و توجه به آن ناشی از یک انحراف است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص171) چنانکه در کاربردهای قرآنی هم همواره این کلمه (آیه حاضر و آیه22 سوره جن) در جایی که کسی پناهگاهی جز خدا بخواهد در پیش گیرد به کار رفته است.

این ماده و مشتقاتش جمعاً 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) از امام کاظم ع از پدرشان امام باقر ع از پدرشان امام سجاد ع از پدرشان امام حسین ع روایت شده است که ما در مسجد نشسته بودیم که موذن از مناره بالا رفت و گفت: الله اکبر الله اکبر... پس امیرالمومنین ع به گریه افتاد و ما هم با گریه‌اش به گریه افتادیم. چون موذن تمام کرد فرمود: آیا می‌دانید که موذن چه می‌گوید؟

گفتیم خدا و رسولش بهتر می‌دانند.

فرمود: اگر می‌دانستید چه می‌گوید کم می‌خندیدید و بسیار می‌گریستید؛

[سپس حضرت شروع به شرح عبارات اذان کردند که فرازی از آن در جلسه535 گذشت. http://yekaye.ir/al-ahzab-33-46/ در فراز دیگری از آن آمده است: ]

و اما «أشهد أن لا إله إلا الله» اعلام این است که شهادت جز با معرفتی از دل جایز نیست، که گویی می‌گوید می‌دانم [یا: بدان] که همانا معبودی جز خداوند عز و جل نیست و هر معبودی جز خداوند عز و جل باطل است و با زبانم اقرار می‌کنم بدانچه در دلم هست از علم به اینکه خدایی جز الله نیست و شهادت می‌دهم که هیچ پناهگاهی از خدا نیست جز به او؛ و هیچ نجات دهنده‌ای از شر هر شرور و فتنه‌ی هر فتنه‌گری نیست مگر خداوند ...

التوحید (للصدوق)، ص239

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَرْوَزِیُّ الْحَاکِمُ الْمُقْرِئُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْمُقْرِئُ الْجُرْجَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیُّ بِبَغْدَادَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَاصِمٍ الطَّرِیفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو زَیْدٍ عَیَّاشُ بْنُ یَزِیدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکَحَّالُ مَوْلَى زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ أَخْبَرَنِی أَبِی یَزِیدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: کُنَّا جُلُوساً فِی الْمَسْجِدِ إِذَا صَعِدَ الْمُؤَذِّنُ الْمَنَارَةَ فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَبَکَى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع وَ بَکَیْنَا بِبُکَائِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْمُؤَذِّنُ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا یَقُولُ الْمُؤَذِّنُ قُلْنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ وَصِیُّهُ أَعْلَمُ فَقَالَ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا یَقُولُ لَضَحِکْتُمْ قَلِیلًا وَ لَبَکَیْتُمْ کَثِیراً فَلِقَوْلِهِ اللَّهُ أَکْبَرُ مَعَانٍ کَثِیرَةٌ ...[1]

وَ أَمَّا قَوْلُهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِعْلَامٌ بِأَنَّ الشَّهَادَةَ لَا تَجُوزُ إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ مِنَ الْقَلْبِ کَأَنَّهُ یَقُولُ اعلَم أَنَّهُ لَا مَعْبُودَ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنَّ کُلَّ مَعْبُودٍ بَاطِلٌ سِوَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أُقِرُّ بِلِسَانِی بِمَا فِی قَلْبِی مِنَ الْعِلْمِ بِأَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ وَ لَا مَنْجَى مِنْ شَرِّ کُلِّ ذِی شَرٍّ وَ فِتْنَةِ کُلِّ ذِی فِتْنَةٍ إِلَّا بِاللَّه‏...[2]


2) سالم بن محمد گفته است: به امام صادق ع از درد پاهایم شکایت کردم که مرا از کار و زندگی انداخته است.

فرمود: پناهگاهی برایشان فراهم آور!

گفتم: با چه چیزی یا ابن رسول الله ص؟

فرمود: با این آیه هفت بار، تا به اذن خداوند متعال عافیت یابی: «وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً: و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحی ‌شد تلاوت کن، تبدیل‌کننده‌ای  برای کلماتش نیست و از غیر او هرگز پناهگاهی نمی‌یابی.»

پس هفت بار دو پایم را با این پناه دادم همان طور که به من دستور داده بود، پس درد از من مرتفع گردید چنانکه حتی بعد از آن ذره‌ای هم احساس درد نکردم.

طب الأئمة علیهم السلام، ص32؛ المصباح للکفعمی، ص155

خِدَاشُ بْنُ سَبْرَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جُمْهُورٍ عَنْ صَفْوَانَ بَیَّاعِ السَّابِرِیِّ عَنْ سَالِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ:

شَکَوْتُ إِلَى الصَّادِقِ ع وَجَعَ السَّاقَیْنِ وَ أَنَّهُ قَدْ أَقْعَدَنِی عَنْ أُمُورِی وَ أَسْبَابِی فَقَالَ عَوِّذْهُمَا قُلْتُ بِمَا ذَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ بِهَذِهِ الْآیَةِ سَبْعَ مَرَّاتٍ فَإِنَّکَ تُعَافَى بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى «وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً» قَالَ فَعَوَّذْتُهُمَا سَبْعاً کَمَا أَمَرَنِی فَرُفِعَ الْوَجَعُ عَنِّی رَفْعاً حَتَّى لَمْ أُحِسَّ بَعْدَ ذَلِکَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْهُ.[3]

تدبر

1)‌ «وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً»

خداوند به پیامبر دستور می‌دهد که آنچه از کتاب پروردگار تو به تو وحی شده را تلاوت کن، چرا که:

الف. این وحی، برخاسته از کتاب پروردگار توست، پس کاملا به تو و پرورش تو مربوط است؛

ب. کلمات خداوند در این وحی، تغییر و تبدیل‌ناپذیرند، بیانگر آن دسته از اصول و قواعد کلی زندگی‌اند که هیچگاه عوض نخواهند شد؛

ج. اگر نخواهی از این وحی استفاده کنی و نخواهی به کلمات خدا تکیه کنی، در کوران حوادث و مشکلات زندگی غیر او پناهگاهی نخواهی یافت.


2)‌‌ «وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ»

اصل ریشه لغت «تلاوت» به معنی پشت سر دیگری آمدن است؛ در واقع، تلاوت کردن، صرفا قرائت و خواندن نیست، بلکه خواندنی تلاوت است که کاری کند که انسان گام به گام پشت سر قرآن حرکت کند.

اگر پروردگار «تو» این وحی را فرستاده، پس تو هم آن را راهنمای خود قرار بده و گام به گام از آن پیروی کن.[4]

برخی بر این باورند که این تعبیر نوعی دلداری دادن به پیامبر ص است؛ که اگر تو این حکایت اصحاب کهف و تعالیم قرآن را گفتی ولی مخاطبانت عبرت نگرفتند و در مسیر هدایت قدم ننهادند تو ناراحت نباش، بلکه از همان وحی‌ای که به تو شده پیروی کن و ... (المیزان، ج13، ص300)


3) «وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ»

چرا فرمود «کتاب ربک» و مثلا نفرمود کتاب الله؟

الف. شاید می‌خواهد تذکر دهد که اگر به تو گفتیم از این کتاب پیروی کن (تدبر2)، چون این کتاب از جانب «پروردگار تو» است؛ یعنی تنها کسی که حقیقتا تدبیر و پرورش تو به دست اوست؛ یعنی این کتاب را همان کسی نوشته که تو را ساخته است،

سازنده تو دستورالعمل استفاده صحیح از خودت را برایت نوشته است؛

پس تو هم از این دستورالعمل پیروی کن، نه از هرچه با حدس و گمان و حرف این و آن به ذهنت خطور می کند.

ب. ...


4) «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ»

در عبارت فوق و اینکه «کلمات او تبدیل‌کننده ای ندارد و عوض شدنی نیست» با توجه به اینکه مراد از «کلمه» (الفاظ وحی، دستورات الهی که در قالب کلمات بیان شده است؛ پیامببران و رهبران الهی که از آنان به «کلمه» تعبیر شده [مثلا آل‌عمران/39 و 45]، یا ...) چه باشد، و مرجع ضمیر «ه» چه باشد (خداوند، کتاب ربک، ما أوحی الیک، یا ...)، معانی متعددی احتمال دارد که با توجه به قاعده امکان استقاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست همگی آنها مد نظر بوده باشد.

پیشنهاد می‌شود با اندکی توام خودتان این معانی را استخراج کنید و با هم ترکیب کنید؛ و نکات ظریفی که به دست آوردید در قسمت «دیدگاه» صفحه این آیه در سایت بنویسید تا بعدا برای دیگران هم قابل استفاده باشد
از آدرس زیر می‌توانید وارد صفحه این آیه شوید:

http://yekaye.ir/al-kahf-18-27/


5) «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً»

کسی که خود را بشناسد و خدا را بشناسد می‌فهمد که در عالم جز خدا پناهی ندارد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

کسی که خود را درست بشناسد می‌فهمد چنان عظمتی در او هست و با چنان امتحاناتی در دنیا روبرو است که کمتر از خدا، هیچ‌چیز و هیچکس حتی به نحو دروغین و تصنعی هم نمی‌تواند به وی پناه دهد.

نحوه استنباط از آیه

توجه به دو عبارت «من دونه» و «ملتحدا»

تعبیر «من دونه» را در زبان فارسی غالبا به صورت «به جز» یا «به غیر از» ترجمه می‌شود؛ اما در این تعبیر ظرافتی نهفته که گاه واقعا مفادی دقیق‌تر از این دارد. «دون» یعنی پست و پایین، و «من دونه» درباره «غیر»ی است که این کمتر و پست‌تر از خداست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص170)[5] گویی در این تعبیر نه‌تنها می‌فرماید که غیر از خدا پناهگاهی ندارید، بلکه تذکر می‌دهد که غیر خدا دنبال هر پناهگاهی بروید حتما پست‌تر از اوست؛ و هیچ چیز کمتر از خدا نمی‌تواند پناهگاه شما قرار گیرد.

چنانکه در نکات ترجمه بیان شد «ملتحد» اگرچه به معنای «ملجأ» و پناهگاه است اما تفاوتی با آن دارد و آن این است که چون از ماده «لحد» گرفته شده، نوعی معنای انحراف در آن هست گویی پناهگاهی است که به انحراف و در خروج از مسیر حق به عنوان پناهگاه قرار داده شده، و ظاهرا از این روست که تنها در مورد پناهگاه‌های غیرخدایی این تعبیر به کار رفته است؛ که حقیقتا دروغین و تصنعی هستند.




[1] . مِنْهَا أَنَّ قَوْلَ الْمُؤَذِّنِ اللَّهُ أَکْبَرُ یَقَعُ عَلَى قِدَمِهِ وَ أَزَلِیَّتِهِ وَ أَبَدِیَّتِهِ وَ عِلْمِهِ وَ قُوَّتِهِ وَ قُدْرَتِهِ وَ حِلْمِهِ وَ کَرَمِهِ وَ جُودِهِ وَ عَطَائِهِ وَ کِبْرِیَائِهِ فَإِذَا قَالَ الْمُؤَذِّنُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَإِنَّهُ یَقُولُ اللَّهُ الَّذِی لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ وَ بِمَشِیَّتِهِ کَانَ الْخَلْقُ وَ مِنْهُ کَانَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ لِلْخَلْقِ وَ إِلَیْهِ یَرْجِعُ الْخَلْقُ وَ هُوَ الْأَوَّلُ قَبْلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَمْ یَزَلْ وَ الْآخِرُ بَعْدَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا یَزَالُ وَ الظَّاهِرُ فَوْقَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا یُدْرَکُ وَ الْباطِنُ دُونَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا یُحَدُّ فَهُوَ الْبَاقِی وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ دُونَهُ فَانٍ وَ الْمَعْنَى الثَّانِی اللَّهُ أَکْبَرُ أَیِ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ عَلِمَ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ وَ الثَّالِثُ اللَّهُ أَکْبَرُ أَیِ الْقَادِرُ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ یَقْدِرُ عَلَى مَا یَشَاءُ الْقَوِیُّ لِقُدْرَتِهِ الْمُقْتَدِرُ عَلَى خَلْقِهِ الْقَوِیُّ لِذَاتِهِ قُدْرَتُهُ قَائِمَةٌ عَلَى الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا- إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ وَ الرَّابِعُ اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَى مَعْنَى حِلْمِهِ وَ کَرَمِهِ یَحْلُمُ کَأَنَّهُ لَا یَعْلَمُ وَ یَصْفَحُ کَأَنَّهُ لَا یَرَى وَ یَسْتُرُ کَأَنَّهُ لَا یُعْصَى لَا یُعَجِّلُ بِالْعُقُوبَةِ کَرَماً وَ صَفْحاً وَ حِلْماً وَ الْوَجْهُ الْآخَرُ فِی مَعْنَى اللَّهُ أَکْبَرُ أَیِ الْجَوَادُ جَزِیلُ الْعَطَاءِ کَرِیمُ الْفَعَالِ وَ الْوَجْهُ الْآخَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ فِیهِ نَفْیُ کَیْفِیَّتِهِ کَأَنَّهُ یَقُولُ اللَّهُ أَجَلُّ مِنْ أَنْ یُدْرِکَ الْوَاصِفُونَ قَدْرَ صِفَتِهِ الَّتِی هُوَ مَوْصُوفٌ بِهَا وَ إِنَّمَا یَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ عَلَى قَدْرِهِمْ لَا عَلَى قَدْرِ عَظَمَتِهِ وَ جَلَالِهِ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ‏ أَنْ یُدْرِکَ الْوَاصِفُونَ صِفَتَهُ عُلُوّاً کَبِیراً وَ الْوَجْهُ الْآخَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ کَأَنَّهُ یَقُولُ اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ وَ هُوَ الْغَنِیُّ عَنْ عِبَادِهِ لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَى أَعْمَالِ خَلْقِهِ

[2] . البته این فراز قبلا در جلسه 369 گذشت http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-10/

[3] . این روایت در الأمالی( للصدوق)، ص318 نیز درباره این آیه قابل توجه است:

 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سَالِمٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع سَأَلَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا تَفْسِیرُ أَبْجَدْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص تَعَلَّمُوا تَفْسِیرَ أَبْجَدْ فَإِنَّ فِیهِ الْأَعَاجِیبَ کُلَّهَا وَیْلٌ لِعَالِمٍ جَهِلَ تَفْسِیرَهُ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا تَفْسِیرُ أَبْجَدْ قَالَ أَمَّا الْأَلِفُ فَآلَاءُ اللَّهِ ... وَ أَمَّا کَلَمَنْ فَالْکَافُ کَلَامُ اللَّهِ «لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدا»

[4] . ظاهرا بدین جهت است که برخی مراد از این آیه را «از قرآن پیروی کن و بدان عمل کن» دانسته‌اند (و قیل معناه اتبع القرآن و اعمل به؛ مجمع‌البیان، ج6، ص716)

[5] . و قلنا إنّ الدون بمعنى الغیر مع التسفّل، یراد إنّ الإنسان فی مورد خلافه و انحرافه و عصیانه إذا تعرّض للسخط و الغضب من جانب اللَّه عزّ و جلّ لا یجد مقاما من غیره تعالى یتوجّه الیه و یلتجأ الى جانبه خارجا عن محیط برنامجه لیطلب منه النصر فی کشف ابتلائه.

 


607) سوره کهف (18) آیه26 قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَ

بسم الله الرحمن الرحیم

607) سوره کهف (18) آیه26 

قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی‏ حُکْمِهِ أَحَداً

ترجمه

بگو خداوند داناتر است به آنچه ماندند؛ از آنِ اوست غیبِ آسمان‌ها و زمین؛ وه! چه بینا و شنواست! برایشان از غیر او هیچ سرپرستی نیست و احدی را در حکمش شریک نکند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ»

تعبیر «أبصر به» ( بر وزن «أفعِل بـ...») را غالبا صیغه تعجب دانسته‌اند که دو گونه تحلیل نحوی شده است؛ که اولی معروف‌تر است.

الف. اگرچه لفظش امر است اما معنای خبری می‌دهد و حرف «ب» زائده است (شبیه «کفی به») و فاعل آن، ضمیری است که بعد از «ب» می‌آید. در اینجا فاعلش خداست و معنی جمله مشابه است با صیغه تعجب دیگری که در زبان عربی متداول است (ما أبصره: چه بینا بوده است!) (سیبویه؛ به نقل أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص279؛ التبیان فی إعراب القرآن، ص245[1]؛ مجمع‌البیان، ج6، ص715)

ب. فاعل همان فاعل مخاطب (در صیغه امر) است و حرف «ب» زائده است برای دلالت بر مفعول، یعنی ضمیر «ه» مفعول است؛ (أخفش؛ به نقل أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص279)[2] و در این صورت:

ب.1. «ه» در تقدیر به «امر اصحاب کهف» برمی‌گردد و تقدیر معنایش این است که: «ای مخاطب! در امر اصحاب کهف بنگر که امری حقیقی است!» (التبیان فی إعراب القرآن، ص245)[3]

ب.2. «ه» در تقدیر به «هدایت الله» یا «دین الله» برمی‌گردد (ابن‌عطیه، به نقل البحر المحیط، ج‏7، ص165) و تقدیر معنایش این است: «ای مخاطب در هدایت خدا یا دین خدا بنگر که چقدر کارش دقیق و عجیب است.»[4]

البته در یکی از قرائات غیرمشهور (قرائت عیسی) به صورت «أَبْصَرَ بِهِ و أَسْمَعَ» قرائت شده است؛ که دیگر صیغه تعجب نیست، بلکه فعل ماضی است به معنای «[بندگان را] به [معرفت] خویش بینا کرد و شنواکرد» (البحر المحیط، ج‏7، ص165)[5]

اختلاف قرائت

«لا یُشْرِکُ» در اغلب قرائات مشهور.

«لا تُشْرِکْ»؛ در قرائت اهل شام (ابن‌عامر) و روایت روح و زید و حمید ابن‌الوزیر از یعقوب (از قراء عشره) و قرائت حسن و ابورجاء و قتاده و حجدری و مطوعی (از قرائات شاذه) و روایت جعفی و لؤلؤی از ابوبکر [ابن عیاش]

«لا یُشْرِکْ» در قرائت مجاهد (غیرمشهور).

مجمع البیان، ج‏6، ص714[6]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص165[7]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص296

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا خداوند عز و جل دو گونه علم دارد: علمی نزدش هست که احدی را بر آن مطلع نکرده؛ و علمی که آن را به فرشتگان و پیامبرانش داده؛ پس آنچه به فرشتگان و پیامبرانش داده، به ما رسیده است.

الکافی، ج‏1، ص255

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ عِلْماً عِنْدَهُ لَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ وَ عِلْماً نَبَذَهُ إِلَى مَلَائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ فَمَا نَبَذَهُ إِلَى مَلَائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ فَقَدِ انْتَهَى إِلَیْنَا.[8]


2) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل «دانای غیب و آشکار» فرمودند: غیب آن چیزی است که نبوده است؛ و آشکار (شهادة) آن است که بوده است.

معانی الأخبار، ص146

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» فَقَالَ

الْغَیْبُ مَا لَمْ یَکُنْ وَ الشَّهَادَةُ مَا قَدْ کَان‏.


3) روایت شده است که امام رضا ع از امام کاظم از امام صادق ع از امام باقر ع از امام سجاد ع از امام حسین از امیرالمومنین ع از رسول الله ص نقل کرده‌اند که خداوند می‌فرماید:

ای فرزند آدم! همگی‌تان گمراهید مگر کسی که من هدایت کنم؛ و همگی‌تان نیازمندید مگر کسی که من بی‌نیازش سازم؛ و همگی‌تان در معرض هلاکید مگر کسی که من نجات دهم؛

پس، از من بخواهید تا کفایتتان کنم و به راه رشد راهنمایی‌تان نمایم؛

همانا از بندگانم هست کسی که جز فقر او را به صلاح نیاورد و اگر بی‌نیازش کنم وی را فاسد می‌سازد؛

و از بندگانم هست کسی که جز سلامتی او را به صلاح نیاورد و اگر مریضش کنم فاسدش سازد؛

و از بندگانم هست کسی که جز بیماری او را به صلاح نیاورد و اگر بدنش را سلامتی دهم به فساد می‌کشاندش؛

و از بندگانم هست کسی که در عبادت من و نماز شب می‌کوشد و من گاه خواب را بر او مسلط می‌کنم به خاطر لطفی که در حق او دارم، پس او به خواب می‌رود تا صبح شود، و زمانی که برمی‌خیزد، در حالی برمی‌خیزد که از خودش عصبانی است و به حال خود می‌گرید؛ و اگر بین او و آنچه می‌خواست فاصله نمی‌انداختم به خاطر کارش دچار عُجب می‌شد و همین عجب و راضی شدنش از خویش، مایه هلاکش می‌شد چرا که گمان می‌کرد از همه عبادت‌پیشگان برتر شده و با این تلاشش از حد تقصیرکنندگان عبور می‌کرد و بدان سبب از من دور می‌شد در حالی که گمان می‌کرد که به من نزدیک می‌شود؛

پس عمل‌کنندگان به اعمال خویش، هرچقدر هم که خوب باشد، اعتماد نکنند؛

و گناهکاران از مغفرت من نسبت به گناهانشان هرچقدر هم که زیاد باشد ناامید نگردند؛ بلکه به رحمت من امیدوار باشند و به فضل من دلخوش دارند و به حسن نظر من اطمینان کنند؛

و این گونه است که من [حال و روز] بندگانم را به آنچه به صلاحشان است تدبیر می‌کنم که من بدانها لطف بسیار و آگاهی کامل دارم.

الأمالی (للطوسی)، ص167

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو حَفْصٍ عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مَهْرَوَیْهِ الْقَزْوِینِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ سُلَیْمَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ زَیْنُ الْعَابِدِینَ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) قَالَ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ):

یَا ابْنَ آدَمَ، کُلُّکُمْ ضَالٌّ إِلَّا مَنْ هَدَیْتُ، وَ کُلُّکُمْ عَائِلٌ إِلَّا مَنْ أَغْنَیْتُ، وَ کُلُّکُمْ هَالِکٌ إِلَّا مَنْ أَنْجَیْتُ، فَاسْأَلُونِی أَکْفِکُمْ وَ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ رُشْدِکُمْ، فَإِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَاقَةُ وَ لَوْ أَغْنَیْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِی مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الصِّحَّةُ وَ لَوْ أَمْرَضْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِی مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْمَرَضُ وَ لَوْ أَصْحَحْتُ جِسْمَهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِی لَمَنْ یَجْتَهِدُ فِی عِبَادَتِی وَ قِیَامِ اللَّیْلِ لِی، فَأُلْقِی عَلَیْهِ النُّعَاسَ نَظَراً مِنِّی لَهُ، فَیَرْقُدُ حَتَّى یُصْبِحَ وَ یَقُومَ حِینَ یَقُومُ وَ هُوَ مَاقِتٌ لِنَفْسِهِ زَارٍ عَلَیْهَا، وَ لَوْ خَلَّیْتُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَا یُرِیدُ لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ بِعَمَلِهِ، ثُمَّ کَانَ هَلَاکُهُ فِی عُجْبِهِ وَ رِضَاهُ مِنْ نَفْسِهِ، فَیَظُنُّ أَنَّهُ قَدْ فَاقَ الْعَابِدِینَ وَ جَازَ بِاجْتِهَادِهِ حَدَّ الْمُقَصِّرِینَ فَیَتَبَاعَدُ بِذَلِکَ مِنِّی، وَ هُوَ یَظُنُّ أَنَّهُ یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ، فَلَا یَتَّکِلِ الْعَامِلُونَ عَلَى أَعْمَالِهِمْ وَ إِنْ حَسُنَتْ، وَ لَا یَیْأَسِ الْمُذْنِبُونَ مِنْ مَغْفِرَتِی لِذُنُوبِهِمْ وَ إِنْ کَثُرَتْ، لَکِنْ بِرَحْمَتِی فَلْیَثِقُوا، وَ لِفَضْلِی فَلْیَرْجُوا، وَ إِلَى حُسْنِ نَظَرِی فَلْیَطْمَئِنُّوا، وَ ذَلِکَ أَنِّی أُدَبِّرُ عِبَادِی بِمَا یُصْلِحُهُمْ، وَ أَنَا بِهِمْ لَطِیفٌ خَبِیرُ.

تدبر

1) «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی‏ حُکْمِهِ أَحَداً»

درباره درنگ اصحاب کهف در غار ظاهرا بین اهل کتاب اختلاف نظری بوده است: خداوند به پیامبرش می‌فرماید بگو خدا به درنگ آنان از هرکسی داناتر است؛ چرا که

اولا غیب آسمانها و زمین از آنِ اوست؛ و کسی که غیب همه چیز را می‌داند از این واقعه هم از هرکسی مطلع‌تر است، وه که او چه بینا و شنواست!

و ثانیا هیچ کسی غیر او نه ولایت و سرپرستی‌ای بر کسی دارد و نه در حکم با او مشارکت دارد؛ پس وقتی همه چیز تنها و تنها به دست اوست، او داناترین کس به همه امور - از جمله به درنگ اصحاب کهف در غار است. (المیزان، ج13، ص276-277)


2) «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ»

هدف اینکه تذکر داده که «خداوند به آنچه درنگ کردند آگاهتر است» و با افزودن کلمه «قل» بر اینکه این تذکر را حتما بگو تاکید کرده، چیست؟

الف. می‌خواهد تاکید کند که عددی که در آیه قبل گفته شد خداوند به علم خود فرموده، که برتر از علم همگان است؛ و این عددِ صحیحِ مدت درنگ آنان است نه عددی که گروه‌های مختلف اهل کتاب و دیگران بر اساس حدس و گمان‌شان مطرح می‌کنند. (مجمع‌البیان، ج6، ص715؛ المیزان، ج13، ص276)

ب. نشان دهد آیه قبل، نه نظر خود قرآن، بلکه حکایت اختلاف نظر اهل کتاب درباره میزان درنگ اصحاب کهف بود؛ و خداوند با این بیان، عدد آیه قبل را زیر سوال می‌برد و می‌فرماید: خدا به آن عدد داناتر است از شما که چنین اظهارنظر می‌کنید. (البحر المحیط، ج‏7، ص164)[9]

ج. شاید می‌خواهد تذکر دهد همانند بحث از تعداد اصحاب کهف (جلسه 603، تدبر1) ، بحث از مدت دقیق توقف آنها در غار هم یک مساله فرعی است که خدا با این تعبیر - که شبیه تعبیری است که در مورد تعداد هم آمد - می‌خواهد بفرماید که خداوند به اینها داناتر است و شما بیهوده بر سر مطلبی که نمی‌دانید و دانستنش هم اهمیت خاصی در این داستان ندارد جدل نکنید که از غرض اصلی داستان غافل شوید. شاید استفاده از تعبیر «ما لبثوا:‌آنچه درنگ کردند» به جای «کم لبثوا: چه اندازه درنگ کردند» را بتوان موید این برداشت دانست.

د. ...


3) «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی‏ حُکْمِهِ أَحَداً»

تذکر به اینکه «غیب آسمان ها و زمین، از آنِ خداست» ثمرات متعددی دارد؛ از جمله:

الف. برهانی است برای جمله قبل، یعنی بر اینکه خداوند به درنگ آنان از همه کس آگاه تر است.

ب. مقدمه‌ای است برای جمله بعد، که ما را به عظمت و عجیب بودن آگاهی خدا (بصیرت و شنوایی خدا از احوال درونی همگان) توجه دهد.

ج. مقدمه‌ای است برای جملات بعد، که وقتی غیب همه چیز در دست خداست، از هیچکس و هیچ چیز انتظار به دست گرفتن امور ما (ولایت) یا حتی مشارکت با خدا در کار و برنامه خود را نداشته باشیم (حدیث3)

د. خود این مساله به خودی خود، در تقویت خداشناسی - و به تَبَعِ آن، تقویت روحیه پرستش و عبودیت - در انسان موثر است. اینکه در نظر داشته باشیم که غیب اساساً در جایی مطرح می‌شود که امری از حوزه ادراکی کسی بیرون و بر او مخفی باشد؛ و هرچیزی که برای هرکسی غیب است، از آنِ خداوند و در کف قدرت اوست؛ پس همه امور تنها و تنها به دست اوست.

ه. ...


4) «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی‏ حُکْمِهِ أَحَداً»

این دو تعبیر در کنار هم ضرورت مطلقا به خدا وابسته شدن را نشان می‌دهد؛ از این جهت که:

الف. از طرفی هر گونه ولایت مستقل توسط هر کسی غیر خدا را نفی می‌کند؛ و از طرف دیگر حتی مشارکت دیگران در کنار خدا برای امور انسان را نفی می‌نماید. (المیزان، ج13، ص277)

ب. از طرفی هر گونه ولایت و عهده‌دار شدن امور شخص توسط هر کسی غیر خدا را - چه مستقلا و چه در حد مشارکت - نفی می‌کند؛ و از طرف دیگر، اینکه خداوند عهده‌دار ولایت شخص باشد اما کارها و حکم وی را به دیگری واگذار نموده و او را در انجام کارهایش شریک خود کرده باشد را نفی می‌کند. (المیزان، ج13، ص277)

ب. از طرفی در امور تکوینی هرگونه عهده دار شدن امور توسط غیر خدا را نفی می‌کند؛ و از طرف دیگر در امور تشریعی اینکه کسی بتوواند در کنار خداوند در حکم و قانون‌گذاری مشارکتی داشته باشد منتفی می‌داند. (مجمع‌البیان، ج6، ص715)


5) «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ ...»

قبلا بیان شد که ظاهرا وقتی آیه‌ای با تعبیر «قل: بگو» شروع می‌شود، می‌خواهد تاکید کند که این یک وظیفه‌ای است که ابلاغ آن تنها و تنها کار پیامبر نیست؛ بلکه وقتی پیامبر آیه را بر ما می‌خواند این بار لفظ «قل» مخاطبش ما هستیم نه خود او؛ و همین طور وقتی که ما این آیه را بر دیگری می‌خوانیم، مخاطب،ما، مخاطب این «قل» است و ......

اینکه خدا به درنگ آنان داناتر است (پس عدد صحیح را به خدا واگذاریم نه به گفته‌های این و آن؛ و بلکه به اصل مطلب بپردازیم نه به برررسی این حواشی‌ای که ثمره خاصی بر آن مترتب نیست)، غیب آسمانها و زمین از آنِ اوست (پس همه امور به دست اوست)؛ اینکه او چه اندازه بر احوالات ما بینا و شنواست؛ اینکه جز او سرپرستی نداریم و هیچکس هم در حکمش شریک او نیست؛ فهرستی از مطالبی است که هرکسی بعد از آنکه خودش خوب آن را فهمید، به دیگران هم باید بگوید.

 

 


[1] . الهاء تعود على الله عزّ و جلّ، و موضعها رفع لأن التقدیر: أبصر الله، و الباء زائدة، و هکذا فی فعل التعجّب الذی هو على لفظ الأمر.

[2] . أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ذکر بصیغة التعجب للدلالة على أن أمره فی الإدراک خارج عما علیه إدراک السامعین و المبصرین، إذ لا یحجبه شی‏ء و لا یتفاوت دونه لطیف و کثیف و صغیر و کبیر و خفی و جلی، و الهاء تعود إلى اللّه و محله الرفع على الفاعلیة و الباء مزیدة عند سیبویه و کان أصله أبصر أی صار ذا بصر، ثم نقل إلى صیغة الأمر بمعنى الإنشاء، فبرز الضمیر لعدم لیاق الصیغة له أو لزیادة الباء کما فی قوله تعالى وَ کَفى‏ بِهِ و النصب على المفعولیة عند الأخفش و الفاعل ضمیر المأمور و هو کل أحد و الباء مزیدة إن کانت الهمزة للتعدیة و معدیة إن کانت للصیرورة

[3] . قال بعضهم: الفاعل مضمر و التقدیر: أوقع أیها المخاطب إبصارا بأمر الکهف، فهو أمر حقیقة.

[4] . و جاء بما دل على التعجب من إدراکه للمسموعات و المبصرات للدّلالة على أن أمره فی الإدراک خارج عن حد ما علیه إدراک السامعین و المبصرین، لأنه یدرک ألطف الأشیاء و أصغرها کما یدرک أکبرها حجما و أکثفها جرما، و یدرک البواطن کما یدرک الظواهر و الضمیر فی بِهِ عائد على اللّه تعالى، و هل هو فی موضع رفع أو نصب و هل أَسْمِعْ و أَبْصِرْ أمران حقیقة أم أمران لفظا معناهما إنشاء التعجب فی ذلک خلاف مقرر فی النحو. و قال ابن عطیة: و یحتمل أن یکون المعنى أَبْصِرْ بدین اللّه وَ أَسْمِعْ أی بصر بهدى اللّه و سمع فترجع الهاء إما على الهدى و إما على اللّه ذکره ابن الأنباری.

[5] . و قرأ عیسى: أسمع به و أبصر على الخبر فعلا ماضیا لا على التعجب، أی أَبْصَرَ عباده بمعرفته و أسمعهم، و الهاء کنایة عن اللّه تعالى

[6] . و قرأ و لا تشرک بالتاء مجزوما ابن عامر و روح و زید عن یعقوب و سهل و الباقون «وَ لا یُشْرِکُ» بالرفع و الیاء.

[7] . و قرأ الجمهور: وَ لا یُشْرِکُ بالیاء على النفی. و قرأ مجاهد بالیاء و الجزم. قال یعقوب: لا أعرف وجهه. و قرأ ابن عامر و الحسن و أبو رجاء و قتادة و الجحدری و أبو حیوة و زید و حمید ابن الوزیر عن یعقوب و الجعفی و اللؤلؤی عن أبی بکر: و لا تشرک بالتاء و الجزم على النهی

[8] . این دو روایت هم به مضمون فوق نزدیک است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ ضُرَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ‏ مَکْفُوفٌ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْ‏ءٍ تَعْلَمُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أُمِّ الْکِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ. (الکافی، ج‏1، ص256)

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سُوَیْدٍ الْقَلَّاءِ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ ع فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ. (الکافی، ج‏1، ص256)

[9] . هم مرحوم طبرسی و هم علامه طباطبایی (مجمع‌البیان، ج6، ص715؛ المیزان، ج13، ص276) با این برداشت مخالفت کرده‌اند با این بیان که معجزه‌آسا بودن این واقعه برای قبول زنده شدن مردگان در گروی این است که عدد توقف آنان معلوم باشد؛ اما به نظر می‌رسد چنین تلازمی نباشد بلکه صرف آگاهی از یک وقوع طولانی مدت برای دلالت فوق کافی است؛ و برخی احادیث هم با این معنا سازگارتر است، مانند حدیث3 جلسه قبل.

 


606) سوره کهف (18) آیه25 وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائ

بسم الله الرحمن الرحیم

606) سوره کهف (18) آیه25 

وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً

ترجمه

و در کهف‌شان سیصد سال ماندند و نُه [سال] افزودند.

نکات ترجمه

«لَبِثُوا»

قبلا بیان شد که ماده «لبث» به معنای مکث و درنگ کردن و در جایی ماندن است.

(جلسه 433  http://yekaye.ir/al-ahzab-33-14/)

اختلاف قرائت

«ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ»

تحلیل نحوی این تعبیر آن است که «سنین» را به عنوان عطف بیان یا بدل درنظر بگیریم، و در این صورت نمی‌شود آن را معدود سال (به لحاظ نحوی: تمییز) در نظر گرفت زیرا معدود «سیصد» در حالت عادی باید به نحو مضاف الیه و مفرد باید بیاید (اعراب القرآن و بیانه، ج5، ص594)؛ پس باید به صورت «سیصد سالها» ترجمه شود، نه «سیصد سال»؛ که ترجمه دقیق آن، ترجمه‌ای است که آیت الله مشکینی انجام داده است: «و در غارشان (به مدت) سیصد (سال که) سال‏ها (ى متمادى است) درنگ کردند» (ترجمه مشکینی، ص296)

تعبیر «ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ» اگر بخواهد به معنای «سیصد سال» باشد (سال، معدودِ «سیصد» باشد) اشاره شد که در حالت عادی «سنین» باید به صورت «سنة» و در جایگاه مضاف الیه بیاید (شبیه لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ؛ بقره/96)؛ که در این آیه به صورت «ثَلاثَ مِائَةَ سِنَة» قرائت شود؛ که چنین قرائتی تنها در قرائت أُبَیّ - از قرائات شاذه- مشاهده می‌شود (الکشاف، ج2، ص716)[1].

البته گاه در زبان عربی در مقام اضافه، سنین را به جای سنة می‌آورند (معانی‌القرآن، (فراء) ج2، ص138)[2] که در این صورت باید به صورت «ثَلاثَ مِائَةِ سِنین» قرائت شود، که قرائت حمزه و کسائی (از قراء سبعه در کوفه) و خلف (از قراء عشره) و نیز اعمش و حسن (از قرائات شاذه) این چنین بوده است. (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص296)

همچنین اگر «سال» به عنوان تمییز باشد؛ آنگاه باز هم باید به صورت مفرد بیاید، هرچند که گاه جمع را به منزله واحد (یکجا) در نظر می‌گیرند و تمییز را به صورت جمع می‌آورند (مثلا بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا؛ کهف/103) (الکشاف، ج2، ص716), اما باز هم این باید به صورت «ثَلاثَ مِائَةِ سِنین» قرائت شود، که بدان اشاره شد.

حدیث

1) روایت شده است که یهودی‌ای از امام علی ع درباره مدت درنگ آنان [= اصحاب کهف] سوال کرد. حضرت از آنچه در قرآن آمده خبر داد. او گفت: ما در کتابمان آن را سیصد سال یافته‌ایم.

فرمود: آن بر اساس سالهای شمسی است و این به سالهای قمری است.

مجمع البیان، ج‏6، ص715؛ بحار الأنوار، ج‏40، ص188[3]

روی أن یهودیا سأل علی بن أبی طالب (ع) عن مدة لبثهم فأخبر بما فی القرآن فقال أنا نجد فی کتابنا ثلاثمائة فقال (ع) ذاک بسنی الشمس و هذا بسنی القمر

توجه: احتمال دارد منظور آن یهودی از کتابشان، کتاب‌های تاریخی‌ای است که داشته‌اند، نه لزوما تورات؛ چرا که بسیاری از نقل‌های تاریخی، اصحاب کهف را مومنان به حضرت عیسی ع دانسته‌اند.


2) از جابر جعفی روایت شده است که از امام باقر ع شنیدم که می‌فرمود:

به خدا سوگند شخصی از ما اهل بیت، بعد از مرگش حکومت می‌کند بر زمین سیصد سال، و نه [سال] می‌افزاید.

گفم: چه موقع؟

فرمود: بعد از رحلت قائم ع.

گفتم: و قائم چه مدت در عالَم خود خواهد بود؟

فرمود نُه سال از روز قیامش تا رحلتش.

گفتم: بعد از مرگش هرج و مرج خواهد بود؟

فرمود: بله؛ پنجاه سال! سپس «منصور» [= کسی که یاری می‌شود؛ پیروز] به دنیا می‌آید و خون خود و اصحابش را مطالبه می‌کند؛ پس [دشمنان خدا را] به قتل می‌رساند و اسیر می‌کند تا جایی که گفته می‌شود اگر او از ذریه پیامبران بود چنین کشتاری به راه نمی‌انداخت.؛ پس سفید و سیاه مردم علیه او جمع می‌شوند تا او را به حرم خدا پناه می‌دهند؛ پس هنگامی که بلا بر او شدت گرفت «منتصر» می‌میرد و «سفاح» [= فرو ریزنده، فصیح] به جانب دنیا خروج می‌کند در حالی که برای منتصر غضبناک است، پس تمام دشمنان ستمکار ما را به قتل می‌رساند و حکومت تمام زمین را به دست می‌گیرد و خداوند کار او را اصلاح می‌فرماید و زندگی می کند سیصد سال، و نه سال می‌افزاید.

ای جابر! «منتصر» امام حسین ع است و «سفاح» امیرالمومنین صلوات الله علیهما.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص326؛

عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ وَ اللَّهِ لَیَمْلِکَنَّ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهِ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ وَ یَزْدَادُ تِسْعاً قَالَ قُلْتُ فَمَتَى ذَلِکَ قَالَ بَعْدَ مَوْتِ الْقَائِمِ قَالَ قُلْتُ وَ کَمْ یَقُومُ الْقَائِمُ فِی عَالَمِهِ حَتَّى یَمُوتَ قَالَ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً مِنْ یَوْمِ قِیَامِهِ إِلَى مَوْتِهِ قَالَ قُلْتُ فَیَکُونُ بَعْدَ مَوْتِهِ هَرْجٌ قَالَ نَعَمْ خَمْسِینَ سَنَةً قَالَ ثُمَّ یَخْرُجُ الْمَنْصُورُ إِلَى الدُّنْیَا فَیَطْلُبُ دَمَهُ وَ دَمَ أَصْحَابِهِ فَیَقْتُلُ وَ یَسْبِی حَتَّى یُقَالَ لَوْ کَانَ هَذَا مِنْ ذُرِّیَّةِ الْأَنْبِیَاءِ مَا قَتَلَ النَّاسَ کُلَّ هَذَا الْقَتْلِ فَیَجْتَمِعُ النَّاسُ عَلَیْهِ أَبْیَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ فَیَکْثُرُونَ عَلَیْهِ حَتَّى یُلْجِئُونَهُ إِلَى حَرَمِ اللَّهِ فَإِذَا اشْتَدَّ الْبَلَاءُ عَلَیْهِ مَاتَ الْمُنْتَصِرُ وَ خَرَجَ السَّفَّاحُ إِلَى الدُّنْیَا غَضَباً لِلْمُنْتَصِرِ فَیَقْتُلُ کُلَّ عَدُوٍّ لَنَا جَائِرٍ وَ یَمْلِکُ الْأَرْضَ کُلَّهَا وَ یُصْلِحُ اللَّهُ لَهُ أَمْرَهُ وَ یَعِیشُ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ وَ یَزْدَادُ تِسْعاً ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع یَا جَابِرُ وَ هَلْ تَدْرِی مَنِ الْمُنْتَصِرُ وَ السَّفَّاحُ یَا جَابِرُ الْمُنْتَصِرُ الْحُسَیْنُ وَ السَّفَّاحُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِین‏.[4]

این حدیث با اسناد مختلف و با اندک تفاوتی در عبارات، در متون زیر نیز روایت شده است:

الإختصاص، ص257[5]؛ الغیبة للنعمانی، ص332[6]؛ مختصر البصائر، ص166 [7]


3) در روایتی طولانی از امیرالمومنین توضیحاتی درباره قرآن کریم و آیات مختلف آن آمده است. در فرازی از این روایت آمده:

و اما از جمله آن مواردی که در قرآن آمده است که [ظاهر] لفظش خبر است و معنایش حکایت است [ظاهرا خود قرآن خبر می‌دهد اما حقیقتا مطلبی را از قول دیگران حکایت می‌کند] این سخن خداوند عز و جل است که «و در کهف‌شان سیصد سال ماندند و نُه [سال] افزودند.» در حالی که خود آنان گمان کرده بودند که یک روز یا بخشی از یک روز مانده‌اند؛ سپس خداوند متعال فرمود «بگو خداوند بدانچه ماندند داناتر است؛ غیب آسمانها و زمین از آنِ اوست» پس الفاظ این حکایت به لفظی آمد که معنیش معنای خبر دادن نیست و این فقط حکایت آن چیزی است که در مورد آن گفتند؛ و دلیل بر این مطلب هم حکایت کردن سخن اوست که «خواهند گفت سه‌تن بودند چهارمینشان سگشان» تا آخر آیه؛ و این سخن خداوند عز و جل هنگامی که تعداد آنان را یاد کرد «جز عده اندکی آنان را نمی‌دانند» همانند حکایت کردن از آنان است در مورد مدت [ماندن‌شان] : «در کهفشان سیصد سال ماندند و نه ماه افزودند؛ بگو خداوند بدانچه ماندند داناتر است» پس این عطف می‌شود به همان سخن که «خواهند گفت سه تن بودند چهارمینشان سگشان» پس این آیه از آنجا که قطع شده، عطف می‌شود و در ظاهر لفظش خبر است اما معنایش حکایت کردن است.

بحار الأنوار، ج‏90، ص38

ما ورد عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه فی أصناف آیات القرآن و أنواعها و تفسیر بعض آیاتها بروایة النعمانی و هی رسالة مفردة مدونة کثیرة الفوائد نذکرها من فاتحتها إلى خاتمتها

... وَ أَمَّا مَا جَاءَ فِی الْقُرْآنِ عَلَى لَفْظِ الْخَبَرِ وَ مَعْنَاهُ الْحِکَایَةُ فَمِنْ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» وَ قَدْ کَانُوا ظَنُّوا أَنَّهُمْ لَبِثُوا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الْآیَةَ فَخَرَجَتْ أَلْفَاظُ هَذِهِ الْحِکَایَةِ عَلَى لَفْظٍ لَیْسَ مَعْنَاهُ مَعْنَى الْخَبَرِ وَ إِنَّمَا هُوَ حِکَایَةٌ لِمَا قَالُوهُ وَ الدَّلِیلُ عَلَى ذَلِکَ أَنَّهُ حِکَایَةُ قَوْلِهِ سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ذِکْرِ عِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ مِثْلُ حِکَایَتِهِ عَنْهُمْ فِی ذِکْرِ الْمُدَّةِ وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا فَهَذَا مَعْطُوفٌ عَلَى قَوْلِهِ سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ فَهَذِهِ الْآیَةُ مِنَ الْمُنْقَطِعِ الْمَعْطُوفِ وَ هِیَ عَلَى لَفْظِ الْخَبَرِ وَ مَعْنَاهُ حِکَایَة.                

تدبر

1) «وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً»

چرا در مورد مدت درنگ آنان نفرمود «سیصد و نه سال»؛ بلکه چنین تعبیر کرد «سیصد سالها، و نه [سال] افزودند؟

الف. سیصد سال، مبنای شمسی محاسبه است؛ و نه سال، مقدار اضافه‌ای است که اگر مبنای محاسبه را سالهای قمری قرار دهیم، نه سال باید بر سیصد سال اضافه کنیم. (حدیث1؛ المیزان، ج13، ص267)[8]

ب. این تعبیر در زبان عربی متداول است که ابتدا عدد بزرگ و معدودش را می‌آورند و بعد خرده‌اش را به آن اضافه می‌کنند؛ مثلا به جای اینکه بگویند من صد و پنج درهم دارم می‌گویند «عندی مائة درهم و خمسة: من صد درهم دارم و پنج تا» (مجمع البیان، ج‏6، ص715)

ج. این آیه حکایت نظراتی است که دیگران «رجما بالغیب» مطرح کرده‌اند، یعنی همان طور که در مورد تعدادشان بی‌دلیل نظراتی دادند، در مورد مدت درنگشان هم عده‌ای گفتند سیصد سال و عده‌ای نه سال به این اضافه کردند. شاهد این نظر هم این است که در آیه بعد می فرماید: «خداوند به آنچه درنگ کردند داناتر است» شبیه همان تعبیری که در مورد تعدادشان فرمود. (حدیث3)[9]

د. ...


2) «وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً»

چنانکه در نکات ترجمه اشاره شد «سنین» نمی‌تواند معدود و تمییز باشد، (در آن صورت باید به صورت «سنة» می‌آمد) بلکه باید بدل یا عطف بیان به حساب آید (درنگ کردند سیصد سال، سالها)؛ که چنین بدلی دلالت دارد بر زیاد دانستن این مدت؛ و در این فضا وقتی «نه سال اضافه کردند» را هم ضمیمه کنیم، گویی می‌خواهد بفرماید «آنها سیصد سال متمادی درنگ کردند، بلکه نه سال هم بر آن افزودند».

در آیه 11 همین سوره از تعبیر «سِنینَ عَدَداً» (= سالهایی معدود) استفاده شده، که گویی این سالها را خیلی کم معرفی می‌کند و این مدت را حقیر و اندک می‌شمرد.

به نظر می‌رسد علت این تفاوت این است که در آنجا در مقام مقایسه اصحاب کهف بود با اینکه زینت‌های مزین را از بین می‌بریم و می‌خواست بفرماید در مقابل قدرت ما این سالها چندان طولانی و مهم نیست؛ اما در این آیه مقام بحث ناظر به اثبات و حقانیت قیامت است که در اینجا طولانی بودن این مدت در تثبیت مدعا موثرتر است. (المیزان، ج13، ص275-267)

در واقع توجه شود که زیاد و کم بودن دو مفهوم نسبی و مقایسه‌ای است: از زاویه‌ای سیصد سال که چیزی نیست و بسیار اندک است؛ از زاویه دیگر اینکه بعد از سیصد سال دوباره زنده شوند یک معجزه بزرگ است.




[1] . و قال فی حرف عبد اللّه: و قالوا لبثوا. و سنین: عطف بیان لثلثمائة. و قرئ: ثلاثمائة سنین، بالإضافة، على وضع الجمع موضع الواحد فی التمییز، کقوله بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا و فی قراءة أبىّ: ثلاثمائة سنة. تِسْعاً تسع سنین، لأن ما قبله یدل علیه. و قرأ الحسن: تسعا بالفتح.

[2] . و من العرب من یضع السنین فى موضع سنة فهى حینئذ فى موضع خفض لمن أضاف

[3] . مرحوم مجلسی این مطلب را از جماعتی از مفسران نقل کرده است بدین بیان:

و فی کتب أصحاب الروایة أنه قالت الیهود لما سمعت قوله سبحانه فی شأن أصحاب الکهف وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» ما نعرف التسع‏؛ ذَکَرَهَا رَهْطٌ مِنَ الْمُفَسِّرِینَ کَالزَّجَّاجِ وَ غَیْرِهِ أَنَّ جَمَاعَةً مِنْ أَحْبَارِ الْیَهُودِ أَتَتِ الْمَدِینَةَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ مَا فِی الْقُرْآنِ یُخَالِفُ مَا فِی التَّوْرَاةِ إِذْ لَیْسَ فِی التَّوْرَاةِ إِلَّا ثَلَاثُمِائَةٍ سِنِینَ فَأَشْکَلَ الْأَمْرُ عَلَى الصَّحَابَةِ فَبُهِتُوا فَرُفِعَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ لَا مُخَالَفَةَ إِذِ الْمُعَبَّرُ عِنْدَ الْیَهُودِ السَّنَةُ الشَّمْسِیَّةُ وَ عِنْدَ الْعَرَبِ السَّنَةُ الْقَمَرِیَّةُ وَ التَّوْرَاةُ نَزَلَتْ عَنْ لِسَانِ الْیَهُودِ وَ الْقُرْآنُ الْعَظِیمُ عَنْ لِسَانِ الْعَرَبِ وَ الثَّلَاثُمِائَةِ مِنَ السِّنِینَ الشَّمْسِیَّةِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ تِسْعٌ مِنَ السِّنِینَ الْقَمَرِیَّةِ.

[4] . در همین راستا این روایتی که مرحوم مجلسی از کتاب الغیبه آورده قابل توجه است:

رَوَى السَّیِّدُ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ فِی کِتَابِ الْغَیْبَةِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ یَمْلِکُ الْقَائِمُ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ وَ یَزْدَادُ تِسْعاً کَمَا لَبِثَ أَهْلُ الْکَهْفِ فِی کَهْفِهِمْ یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً فَیَفْتَحُ اللَّهُ لَهُ شَرْقَ الْأَرْضِ وَ غَرْبَهَا وَ یَقْتُلُ النَّاسَ حَتَّى لَا یَبْقَى إِلَّا دِینُ مُحَمَّدٍ وَ یَسِیرُ بِسِیرَةِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ وَ یَدْعُو الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ فَیُجِیبَانِهِ وَ تُطْوَى لَهُ الْأَرْضُ وَ یُوحَى إِلَیْهِ فَیَعْمَلُ بِالْوَحْیِ بِأَمْرِ اللَّهِ. (بحار الأنوار، ج‏52، ص390)

[5] . اندکی عباراتش متفاوت است: عَمْرُو بْنُ ثَابِتٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ وَ اللَّهِ لَیَمْلِکَنَّ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ بَعْدَ مَوْتِهِ ثَلَاثَ مِائَةِ سَنَةٍ وَ یَزْدَادُ تِسْعاً قَالَ فَقُلْتُ فَمَتَى یَکُونُ ذَلِکَ قَالَ فَقَالَ بَعْدَ مَوْتِ الْقَائِمِ قُلْتُ لَهُ وَ کَمْ یَقُومُ الْقَائِمُ فِی عَالَمِهِ حَتَّى یَمُوتَ قَالَ فَقَالَ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً مِنْ یَوْمِ قِیَامِهِ إِلَى یَوْمِ مَوْتِهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ فَیَکُونُ بَعْدَ مَوْتِهِ الْهَرْجُ قَالَ نَعَمْ خَمْسِینَ سَنَةً ثُمَّ یَخْرُجُ الْمُنْتَصِرُ إِلَى الدُّنْیَا فَیَطْلُبُ بِدَمِهِ وَ دِمَاءِ أَصْحَابِهِ فَیَقْتُلُ وَ یَسْبِی حَتَّى یُقَالَ لَوْ کَانَ هَذَا مِنْ ذُرِّیَّةِ الْأَنْبِیَاءِ مَا قَتَلَ النَّاسَ کُلَّ هَذَا الْقَتْلِ فَیَجْتَمِعُ عَلَیْهِ النَّاسُ أَبْیَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ فَیَکْثُرُونَ عَلَیْهِ حَتَّى یُلْجِئُوهُ إِلَى حَرَمِ اللَّهِ فَإِذَا اشْتَدَّ الْبَلَاءُ عَلَیْهِ وَ قُتِلَ الْمُنْتَصِرُ خَرَجَ السَّفَّاحُ إِلَى الدُّنْیَا غَضَباً لِلْمُنْتَصِرِ فَیَقْتُلُ کُلَّ عَدُوٍّ لَنَا وَ هَلْ تَدْرِی مَنِ الْمُنْتَصِرُ وَ مَنِ السَّفَّاحُ یَا جَابِرُ الْمُنْتَصِرُ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ السَّفَّاحُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع‏

[6] . أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ بْنِ عُقْدَةَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُفَضَّلِ بْنِ‏ إِبْرَاهِیمَ بْنِ قَیْسِ بْنِ رُمَّانَةَ الْأَشْعَرِیُّ وَ سَعْدَانُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعِیدٍ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ الزَّیَّاتُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَوَانِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ ع یَقُولُ وَ اللَّهِ لَیَمْلِکَنَّ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ وَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ یَزْدَادُ تِسْعاً «1» قَالَ فَقُلْتُ لَهُ وَ مَتَى یَکُونُ ذَلِکَ قَالَ بَعْدَ مَوْتِ الْقَائِمِ ع قُلْتُ لَهُ وَ کَمْ یَقُومُ الْقَائِمُ ع فِی عَالَمِهِ حَتَّى یَمُوتَ فَقَالَ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً مِنْ یَوْمِ قِیَامِهِ إِلَى یَوْمِ مَوْتِهِ.

[7]. وَ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ: «وَ اللَّهِ لَیَمْلِکَنَّ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ رَجُلٌ بَعْدَ مَوْتِهِ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ وَ یَزْدَادُ تِسْعاً» قُلْتُ: مَتَى یَکُونُ ذَلِکَ؟ قَالَ: «بَعْدَ الْقَائِمِ ع» قُلْتُ: وَ کَمْ یَقُومُ الْقَائِمُ ع فِی عَالَمِهِ؟ قَالَ: «تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً، ثُمَّ یَخْرُجُ الْمُنْتَصِرُ إِلَى الدُّنْیَا- وَ هُوَ الْحُسَیْنُ ع- فَیَطْلُبُ بِدَمِهِ وَ دَمِ أَصْحَابِهِ، فَیَقْتُلُ وَ یَسْبِی حَتَّى یَخْرُجَ السَّفَّاحُ وَ هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع-»

[8] . فخر رازی بر این نظر اشکال کرده که در صورت تبدیل سیصد سال شمسی به قمری، نه سال و سه ماه [یا به تعبیر دقیقتر نه سال و دو ماه و 19 روز] باید افزود؛ پاسخش این است که در اعداد این‌چنین طبیعی است که چنین عددی را رُند کنند. (المیزان، ج13، ص267)

[9] . بر این دیدگاه اشکال شده که معجزه بودن این خواب زمانی معنی دار می‌شود که مدتش بیان شده باشد و آن هم که گفت خدا بهتر می‌داند به طور کلی است یعنی آنها نظرات دیگری داشته‌اند و خدا فرمود مدت درنگ آنها سیصد و نه سال بود و بدان این مدت را خدا فرمود خودش بهتر می‌داند از کسانی که رجما بالغیب نظر می‌ردهند. (مجمع البیان، ج‏6، ص715)

البته این اشکال تام نیست و همین که این اندازه خوابیده‌اند که حکومتی سرنگون شده و مردم روزگار عوض شده‌اند برای معجزه بودن کافی است.

مطلبی که می‌تواند این معنا را به عنوان یکی از معانی متعددی که در آیه مد نظر بوده تقویت کند قرائتی است در مصحف ابن‌مسعود، که «و قالوا لبثوا ...» بوده است.

 


605) سوره کهف (18) آیه24 إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ ر

بسم الله الرحمن الرحیم

605) سوره کهف (18) آیه24

إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً

ترجمه

مگر آنکه خدا بخواهد؛ و پروردگارت را یاد کن هنگامی که فراموش کردی؛ و بگو امید است که پروردگارم هدایتم کند به نزدیکتر از این، به [لحاظ] رشد و صواب.

نکات ترجمه

«لِأَقْرَبَ»

قبلا بیان شد که ماده «قرب» در اصل به معنای نزدیکی (در مقابل بُعد: دوری) می‌باشد.

جلسه344 http://yekaye.ir/al-balad-90-15/

اغلب علمای نحو و مفسران حرف «ل» را حرف جر و «أقرب» را افعل تفضیل (نزدیکتر) دانسته‌اند؛ که مجرور است و چون «غیرمنصرف» است به صورت «فتحه» در پایانش می‌آید؛ که بر همین اساس ترجمه شد.

اما حالت دیگر این است «لـ» را لام ناصبه و «أقرب»‌ را فعل مضارع صیغه متکلم وحده در وزن «قَرِبَ یَقْرَبُ» (شبیه: وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ؛ بقره/35) بدانیم که چون «ل» (یا به تعبیر فنی‌تر، «أن» منصوبه محذوف به قرینه لام) بر سر آن وارد شده، این فعل را منصوب کرده است (ترجمه: برای اینکه نزدیک شوم) که تنها یکی از مترجمان بر این اساس ترجمه کرده است: (شاید که هدایتم کند پروردگارم تا نزدیک شوم به این از راه هدایت یافتن. ترجمه محمود اشرفی تبریزی، ص296)

«رَشَداً»

قبلا توضیح داده شد که ماده «رشد» در اصل بر «استقامت در راه» دلالت دارد که به نحوی مشتمل بر معنای «هدایت شدن به سوی خیر و صلاح» می‌باشد.

جلسه591 http://yekaye.ir/al-kahf-18-10/

به لحاظ نحوی «رشداً» را می‌توان تمییز (هدایتم کند به چیزی نزدیکتر به این، به لحاظ رشد) یا مفعول مطلق (هدایتم کند هدایتی نزدیکتر به این) دانست (إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص564)

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است که توضیح دادند:

هنگامی که خداوند حضرت آدم را در بهشت سکونت داد به او فرمود: «آدم! به این درخت نزدیک مشو!»

آدم گفت: «چشم!» اما [مشیت خدا را] استثنا نکرد [= ان‌شاء الله نگفت].

پس خداوند به پیامبرش ص دستور داد و فرمود که: «و البته برای هیچ موردی مگو که من فردا حتما انجام‌دهنده آنم، مگر آنکه خدا بخواهد؛ و پروردگارت را یاد کن هنگامی که فراموش کردی» ولو بعد از یک سال!

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص324

عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع‏ ذَکَرَ أَنَّ آدَمَ ع لَمَّا أَسْکَنَهُ‏ اللَّهُ الْجَنَّةَ فَقَالَ لَهُ یَا آدَمُ لَا تَقْرَبْ هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَقَالَ نَعَمْ یَا رَبِّ وَ لَمْ یَسْتَثْنِ فَأَمَرَ اللَّهُ نَبِیَّهُ فَقَالَ‏ وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ‏ وَ لَوْ بَعْدَ سَنَةٍ.[1]


2) از امام باقر ع روایت شده است:

خداوند می‌فرماید : «و البته برای هیچ موردی مگو که من فردا حتما انجام‌دهنده آنم، مگر آنکه خدا بخواهد» که انجامش ندهم، که اگر مشیت خدا سبقت گرفته باشد که انجامش ندهم نخواهم توانست که انجامش دهم.

سپس امام ع فرمود: برای همین بود که خداوند [در ادامه] فرمود: «و پروردگارت را یاد کن هنگامی که فراموش کردی» یعنی مشیت خدا را در انجامِ کارت استثنا کن.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص325

عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ‏» أَنْ لَا أَفْعَلَهُ فَسَبَقَ مَشِیَّةُ اللَّهِ فِی أَنْ لَا أَفْعَلَهُ فَلَا أَقْدِرُ عَلَى أَنْ أَفْعَلَهُ قَالَ فَلِذَلِکَ قَالَ اللَّهُ‏ «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ‏» أَیِ اسْتَثْنِ مَشِیَّةَ اللَّهِ فِی فِعْلِکَ‏.


3) به سندهای مختلف هم از امام باقر ع و هم از امام صادق ع در مورد این سخن خداوند عز و جل «و پروردگارت را یاد کن هنگامی که فراموش کردی» روایت شده است که فرمودند: هنگامی که شخصی سوگند می‌خورد اما فراموش می‌کند که [مشیت خدا را] استثناء کند [= ان‌شاء الله بگوید] هرگاه که به یاد آورد استثناء کند.

الکافی، ج‏7، ص448[2]؛

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص325[3]؛

النوادر(للأشعری)، ص56 [4]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِیِّ وَ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ‏  قَالَ

إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ فَنَسِیَ أَنْ یَسْتَثْنِیَ فَلْیَسْتَثْنِ إِذَا ذَکَرَ.


4) روایت شده است که امام صادق ع برای انجام کاری فرمود که نوشته‌ای بنویسند. نوشتند و بر ایشان عرضه کردند و در آن استثنا [از مشیت خدا] نبود [= «ان‌شاءالله» ننوشته بودند]. فرمود: چگونه امید دارید که این کار به پایان برسد در حالی که در آن استثناء [از مشیت خدا] نیست؟ نگاه کنید: هرجایی که در آن استثناء نکرده‌اید، استثناء کنید.

الکافی، ج‏2، ص673

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُرَازِمِ بْنِ حَکِیم‏ قَالَ:

أَمَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِکِتَابٍ فِی حَاجَةٍ فَکُتِبَ ثُمَّ عُرِضَ عَلَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهِ اسْتِثْنَاءٌ فَقَالَ کَیْفَ رَجَوْتُمْ أَنْ یَتِمَّ هَذَا وَ لَیْسَ فِیهِ اسْتِثْنَاءٌ انْظُرُوا کُلَّ مَوْضِعٍ لَا یَکُونُ فِیهِ اسْتِثْنَاءٌ فَاسْتَثْنُوا فِیهِ.[5]


5) از امام صادق ع از پدرشان روایت شده است که به امیرالمومنین ع گفته شد: فلانی درباره مشیت [خدا] سخن می‌گوید [= ادعاهایی دارد]. فرمودند: وی را نزد من بخوانید. چنین کردند و او آمد. امیرالمومنین ع فرمود: ای بنده خدا! خداوند تو را برای آنچه می‌خواست [مشیت کرده بود] آفرید یا برای آنچه تو می‌خواستی؟

گفت: برای آنچه او می‌خواست.

فرمود: مریضت کرد، هنگامی که خواست یا هنگامی که تو خواستی؟

گفت: هنگامی که خواست.

فرمود: شفایت داد، هنگامی که خواست یا هنگامی که تو خواستی؟

گفت: هنگامی که خواست.

فرمود: واردت کرد در آن جایی که خواست یا در آن جایی که تو خواستی؟

گفت: در جایی که خواست.

امیرالمومنین ع فرمود: اگر غیر از این می‌گفتی آنچه چشمانت در آن جای گرفته را می‌زدم!

التوحید (للصدوق)، ص337

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ:

قِیلَ لِعَلِیٍّ ع إِنَّ رَجُلًا یَتَکَلَّمُ فِی الْمَشِیَّةِ فَقَالَ ادْعُهُ لِی قَالَ فَدُعِیَ لَهُ فَقَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ خَلَقَکَ اللَّهُ لِمَا شَاءَ أَوْ لِمَا شِئْتَ قَالَ لِمَا شَاءَ قَالَ فَیُمْرِضُکَ إِذَا شَاءَ أَوْ إِذَا شِئْتَ قَالَ إِذَا شَاءَ قَالَ فَیَشْفِیکَ إِذَا شَاءَ أَوْ إِذَا شِئْتَ قَالَ إِذَا شَاءَ قَالَ فَیُدْخِلُکَ حَیْثُ شَاءَ أَوْ حَیْثُ شِئْتَ قَالَ حَیْثُ شَاءَ قَالَ فَقَالَ عَلِیٌّ ع لَهُ لَوْ قُلْتَ غَیْرَ هَذَا لَضَرَبْتُ الَّذِی فِیهِ عَیْنَاکَ‏.


6) عبدالله بن میمون قداح می‌گوید:

یکی از پیروان بنی‌امیه بر امام صادق ع یا امام باقر ع وارد شد؛ ما بر جان ایشان ترسیدیم و گفتیم کاش مخفی شوید! و گفتیم او اینجا نیست. فرمود: خیر، بگذارید بیاید، که رسول الله ص فرمودند: همانا خداوند عز و جل نزد زبان هر گوینده و دست هر کسی که دست به کاری می‌برد حضور دارد؛ پس این گوینده نمی‌تواند بگوید مگر آنچه خدا بخواهد؛ و این که دست به کاری می‌زند نمی‌تواند دستش را به سمت آن کار ببرد مگر بدانچه خدا بخواهد. پس او بر ایشان وارد شد و از اموری سوال کرد و ایمان آورد و رفت.

التوحید (للصدوق)، ص337

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاح‏ قَالَ:

دَخَلَ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَوْ أَبِی جَعْفَرٍ ع رَجُلٌ مِنْ أَتْبَاعِ بَنِی أُمَیَّةَ فَخِفْنَا عَلَیْهِ فَقُلْنَا لَهُ لَوْ تَوَارَیْتَ وَ قُلْنَا لَیْسَ هُوَ هَاهُنَا قَالَ بَلِ ائْذَنُوا لَهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ لِسَانِ کُلِّ قَائِلٍ وَ یَدِ کُلِّ بَاسِطٍ فَهَذَا الْقَائِلُ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَقُولَ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ هَذَا الْبَاسِطُ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَبْسُطَ یَدَهُ إِلَّا بِمَا شَاءَ اللَّهُ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَسَأَلَهُ عَنْ أَشْیَاءَ وَ آمَنَ بِهَا وَ ذَهَبَ.[6]

تدبر

درباره اینکه استثناء «مگر خدا بخواهد» استثنای از چه چیزی است نظرات متعددی بیان شده است؛ که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا همه آنها می‌تواند مد نظر بوده باشد؛ از این رو، آنها را به تفکیک می‌آوریم.

1) «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً؛ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»

هیچ استقلالی برای خودت معتقد مباش:

برای هیچ موردی مگو که من فردا حتما انجام‌دهنده آنم، مگر آنکه گفته‌ات را ملازم بدانی با مشیت خدا، که اگر خدا بخواهد انجامش خواهی داد و اگر نخواهد، نخواهی توانست که انجامش دهی. (المیزان، ج13، ص271)[7]

(توجه شود در این معنا، «یشاء الله» به عنوان «مشیت تکوینی خداوند» مد نظر قرار گرفته است.)


2) «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً؛ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»

سعی کنید طوری سخن بگویید که اگر هر اتفاقی خلاف برنامه‌ریزی شما افتاد، سخن شما دروغ و خلاف نباشد:

برای هیچ موردی مگو که من فردا حتما انجام‌دهنده آنم؛ چرا که ممکن است تا فردا بمیری یا هزار و یک مانع در مسیر انجام آن کار پیدا شود؛ پس اگر خواستی در هر موردی بگویی که کاری را انجام خواهی داد، حتما سخن خود را مقید به خواست خدا بکن، تا اگر هر مانعی که فکرش را نکرده‌ای پیش آمد در کلامت آن را لحاظ کرده باشی. (جبائی، به نقل از مجمع البیان، ج‏6، ص711)[8]

به تعبیر دیگر، خداوند در این آیه ادب بندگی را به انسان می‌آموزد تا به نحوی سخن بگوید که اگر به خاطر مانعی نتوانست به گفته‌اش عمل کند، سخنش دروغ نباشد؛ و اگر سوگند خورده، کفاره‌ای لازم نباشد. (ابن‌عباس، به نقل از مجمع البیان، ج‏6، ص711)[9]

(توجه شود در این معنا نیز «یشاء الله» به عنوان «مشیت تکوینی خداوند» مد نظر قرار گرفته است.)

نکته تخصصی فقهی

فقهای شیعه و سنی به مناسبت این آیه بحث‌هایی در مباحث مربوط به سوگند (الیمین) دارند:

از طرفی همگی اتفاق نظر دارند که جایز، بلکه مستحب است که هرکسی می‌خواهد برای انجام کاری سوگند یاد کند، این تعبیر «ان‌شاءالله» ‌را به آن ضمیمه کند. (برخی از اهل سنت، به دلیل همین آیه، حتی این را واجب دانسته‌اند)

از طرف دیگر، اختلاف نظر دارند که اگر سوگندی این چنین خورد و بدان کار عمل نکرد، آیا کفاره سوگند بر او واجب می‌شود یا خیر؟ نظر اغلب فقهای شیعه این است که اگر این عبارت را واقعا با نیت گفته و کار خود را معلق به مشیت خدا دانسته، رعایت سوگند بر او لازم نیست و اگر رعایت نکرد، کفاره بر او واجب نیست (البته این تبصره‌ای دارد که در تدبر3 خواهد آمد، ان‌شاءالله)؛ و عده‌ای هم اضافه کرده‌اند که اگر فقط از باب تبرک گفته و واقعا نیت استثنا نکرده، باید به سوگندش عمل کند، و اگر عمل نکرد، کفاره بر او واجب می‌شود.

(برای تفصیل نظرات علمای شیعه مراجعه کنید به: جواهرالکلام، ج35، ص241-246؛ مجمع البیان، ج‏6، ص712؛

و برای نظرات اهل سنت به: الفقه على المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت ع، ج‌2، ص106-109)

 تحلیل نحوی چگونگی استنباط این معنا از آیه

این عبارت را دو گونه تحلیل کرده‌اند:

الف. بعد از «إلّا» عبارت «أن تقول» محذوف است و سیاق کلام بر آن دلالت می‌کند (اخفش، به نقل از مجمع البیان، ج‏6، ص711)

ب. استثنای «مگر خدا بخواهد»، استثنای از فاعل است؛ یعنی چنین سخنی نگو مگر در جایی که این جمله که «مگر خدا بخواهد» هم بگویی. (التبیان فی إعراب القرآن، ص244)[10]


3) «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً؛ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»

سعی کنید بنا بر این بگذارید که همواره و همواره به آنچه خدا می‌خواهد و بدان دستور داده، عمل کنید:

برای هیچ موردی مگو که من فردا حتما انجام‌دهنده آنم؛ مگر آنچه را که خدا بخواهد؛ یعنی فقط در مواردی که خدا چیزی را می‌خواهد و به انجام کاری دستور داده، هیچ اشکالی ندارد که بگویید که من حتما انجام دهنده آن کار هستم. (فراء، به نقل از مجمع البیان، ج‏6، ص711)

نکته تخصصی فقهی

در تدبر2 بیان شد که اگر کسی سوگندی خورد و با نیت «ان‌شاءالله» گفت و واقعا موضوع خود را مشروط به مشیت خدا دانست، رعایت سوگند بر او واجب نیست. بسیاری از فقها در اینجا قیدی افزوده‌اند که:

مگر اینکه سوگند به انجام کار واجب یا مستحب، و ترک کار حرام یا مکروهی خورده باشد؛ چرا که که می‌دانیم حتما خداوند چنین کاری را می‌خواهد. (جواهرالکلام، ج35، ص242)

(توجه شود در این معنا، «یشاء الله» به عنوان «مشیت تشریعی خداوند» مد نظر قرار گرفته است.)[11]

تحلیل نحوی چگونگی استنباط این معنا از آیه

در این حالت استثنای «مگر خدا بخواهد»، استثنای از نهی (لاتقولنّ: نگو) است؛ و حرف «أَنْ» در «أن یَشاءَ اللَّهُ» أنِ مصدری است و این عبارت به معنای «مشیة الله» می‌شود، یعنی: در هیچ موردی ادعای انجام کاری نکن مگر در جایی که مشیه الله (خواست خدا) باشد و خداوند به تو اجازه چنین سخنی داده باشد (التبیان فی إعراب القرآن، ص244[12]؛ الکشاف، ج‏2، ص714[13])


4) «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً؛ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»

ممکن است تعبیر «الا ان یشاء الله» در این آیه شبیه کاربرد این تعبیر در آیه «وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» (اعراف/89) باشد که منظور نفی ابدی است؛ یعنی تاکید بر اینکه هیچگاه من فاعل قطعی کارهای خود نیستم (الکشاف، ج‏2، ص715) و همواره اراده من مشروط به مشیت خداوند است. [14]

(در آیه89 سوره اعراف، کافران از شعیب و یارانش می‌خواهند که از دینشان و از پرستش خدای واحد دست بردارند و به بت‌پرستی برگردند، آنها می‌گویند هرگز برنمی‌گردیم مگر اینکه خدا بخواهد؛ و می‌دانیم که هیچگاه خداوند چنین چیزی نخواهد خواست)


5) «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً؛ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»

هروقت انسان تصمیم قطعی می‌گیرد که در آینده‌ای نزدیک یا دور کاری انجام دهد، خوب است آن را با ان‌شاءالله همراه سازد، بدین نیت که خداوند هم زمینه انجام آن را مهیا سازد.

(اقتباس از تحلیل سید مرتضی که در مجمع البیان، ج‏6، ص712-713 نقل شده است.)[15]

ثمره اخلاقی

اگر خود را مقید کنیم که هر کاری می‌خواهیم انجام دهیم آن را با ان‌شاءالله همراه سازیم، ان‌شاءالله تدریجا دیگر گناه و حتی کار مکروهی مرتکب نخواهیم شد و جز کار خوب از ما سر نخواهد زد، زیرا انسان عاقل هیچگاه نمی‌گوید که ان‌شاءالله فلان گناه یا فلان کار مکروه را انجام خواهم داد!


6) «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً؛ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ»

همواره بکوشیم که هر کاری که وعده انجامش را می‌دهیم، آن را مشروط کنیم به مشیت خداوند و بگوییم «ان‌شاءالله: اگر خدا بخواهد». و هرگاه که فراموش کردیم، بلافاصله خدا را به یاد آوریم و یادمان باشد که اگر او نخواهد این کار ما انجام نخواهد شد.

این به یاد آوردن به‌اندازه‌ای مهم بوده که در روایات گفته‌اند اگر ان شاءالله نگفتی و در نظر نگرفتی که کارت مشروط به خواست خداست، هر وقت که به یادت آمد ان‌شاءالله بگو (حدیث3) حتی اگر چهل روز یا حتی یک سال گذشته باشد (الکافی، ج‏7، ص448 ؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص325)

تذکر

توصیه به گفتن ان شاءالله حتی بعد از یک سال، توصیه‌ای صرفا به یک لقلقه زبان نیست، بلکه می‌خواهند هشدار دهند که هر زمان که یادت آمد که ان شاء الله نگفته‌ای به اینکه کارت به مشیت خدا وابسته است توجه کن و برای تثبیت این توجه، ان شاءالله بگو.


7) «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ»

یک انسان مومن همواره به یاد خداست؛ پس هر گاه که فراموش کردی دوباره خدایت را یاد کن؛

چرا که،

«جبران از دست رفته‏ها لازم است.» (تفسیر نور، ج‏7، ص159)

تذکر اخلاقی

فراموشی خدا صرفا فراموشی در حافظه نیست؛ بلکه مهمترین عرصه فراموشی خدا، عرصه ورود در گناه است؛

و انسان نمی‌تواند گناه بکند مگر اینکه یا خود خدا را فراموش کند و یا صفاتش را !

یعنی اگر هم توجه کند که خدا حاضر و ناظر است، با انواع توجیهات سعی می‌کند برخی از صفات خدا را نادیده بگیرد و از صفحه ذهنش پاک کند؛ مانند:

رحمانیت و لطف شدید او به خود، که اقتضای سپاس‌گزاری دارد، نه کفران؛

مالک یوم الدین بودن خدا، که در عرصه محشر حسابرسی خواهد کرد؛

عادل و حاکم بودن خدا، که گناه را جزا خواهد داد؛

و ...

پس هرگاه خدا را فراموش کردیم، سریع به یاد آوریم و به درگاهش توبه کنیم که از خدا جز به خدا پناه نتوان برد:

در ادعیه مکرر تاکید شده است که: «سُبْحَانَ مَنْ لَا مَنْجَى مِنْهُ إِلَّا إِلَیْه‏» (مثلا: الإقبال بالأعمال الحسنة، ج‏2، ص56)


8) «وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً»

می‌توان مرجع ضمیر «این» را داستان اصحاب کهف دانست، آنگاه معنای آیه این است که:

بگو امید است که اگر عده‌ای با مشاهده اصحاب کهف هدایت شدند خداوند با تعالیمی که در اختیار من قرار می‌دهد راه هدایتی به من بنمایاند که برای هدایت مردم، از این واقعه هم نزدیکتر و نزدیک‌کننده‌تر به حقیقت باشد. (زجاج، مجمع‌البیان، ج6، ص713)


9) «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً»

حتی اگر در موردی دچار فراموشی شدی، ناامید نباش و گمان نکن که کارت قابل جبران نیست. بلکه از خدا بخواه که چه‌بسا با این توجه جدیدت راه رشدی فراهم آورد نزدیکتر از این راهی که قبل از نسیان در آن می‌رفتی.

ثمره اخلاقی

در تدبر7 اشاره شد که مهترین مصداق فراموشی، گناه است.

اگرچه انسان باید بشدت مراقب خویش باشد که گناهی از او سر نزند، اما چنین نیست که اگر گناهی از او سر زد، دیگر قابل جبران نباشد یا اگر جبران شود باز هم نمی‌توان به وضعیت قبلی رسید.

مهم این است که در جهانی که خدا دارد، برای هیچکس جای ناامیدی نیست، حتی برای گناهکارترین گناهکاران؛ به شرطی که از صمیم دل خدا را به یاد آورند و از او بخواهند که آنها را به نزدیکترین راه رشدی که خود می‌داند هدایت کند.


10) «قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً»

هدایت مراحلى دارد و همه‏ى آنها به دست خداوند است؛ و از خدا بخواهیم که راه میان‏بُر و نزدیک‏ترین راه به حقّ و صواب را پیدا کنیم. (تفسیر نور، ج‏7، ص159)

 

 


[1] . در النوادر(للأشعری)، ص55-56؛ الکافی، ج‏7، ص448 این حدیث آمده که مضمونش به حدیث فوق نزدیک است و قبلا در جلسه 484 گذشت:   http://yekaye.ir/al-qalam-68-18/

[2] . در کافی علاوه بر این حدیث، در همین صفحه و صفحه بعد این احادیث را هم آورده است:

به علت محدودیت فضای وبلاگ، متن کامل اغلب پاورقیها نیامد و به سایت اصلی مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-kahf-18-24/

[4] . وی این را فقط از محمد بن مسلم؛ و البته از هر دو امام آورده است.

[5] این روایت در النوادر(للأشعری)، ص57؛ تهذیب الأحکام، ج‏8، ص282 آمده که به مضمون فوق نزدیک است و قبل در جلسه 484 گذشت:

رَوَى لِی مُرَازِمٌ قَالَ: دَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَوْماً إِلَى مَنْزِلِ زَیْدٍ [مُعَتِّبٍ] وَ هُوَ یُرِیدُ الْعُمْرَةَ فَتَنَاوَلَ لَوْحاً فِیهِ کِتَابٌ لِعَمِّهِ فِیهِ أَرْزَاقُ الْعِیَالِ وَ مَا یَخْرُجُ لَهُمْ فَإِذَا فِیهِ لِفُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ لَیْسَ فِیهِ اسْتِثْنَاءٌ فَقَالَ لَهُ مَنْ کَتَبَ هَذَا الْکِتَابَ وَ لَمْ یَسْتَثْنِ فِیهِ کَیْفَ ظَنَّ أَنَّهُ یُتِمُّ ثُمَّ دَعَا بِالدَّوَاةِ فَقَالَ أَلْحِقْ فِیهِ فِی کُلِّ اسْمٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‏.  http://yekaye.ir/al-qalam-68-18/

[6] . در همین منبع این احادیث هم آمده که به موضوع مرتبط است و برای رعایت اختصار از ذکر آنها در متن صرف نظر شد:

 

[7] . علامه طباطبایی پس از توضیح فوق، اصرار دارد که دیدگاه های دیگر از معنای آیه دور است؛ اما واقعا هیچ تفاوتی بین تدبر بعدی (که یکی از دیدگاههایی است که ایشان رد می‌کند)‌با نظر علامه نیافتم. متن کلام علامه (ص271-274) چنین است:

 

[8] . به تعبیر دیگر، بعد از «إلّا» عبارت «أن تقول» محذوف است و سیاق کلام بر آن دلالت می‌کند (اخفش، به نقل از مجمع البیان، ج‏6، ص711)

[9] . مرحوم طبرسی در ذیل این آیه سه قول مطرح کرده است. قول دوم در تدبر 3 خواهد آمد. اما هرچه در قول اول و سوم دقت شد به نظر نیامد که اینها دو قول مستقل باشند از این رو، آنها یکجا در همین تدبر آورده شد. متن کامل سخن ایشان چنین است:

 

[10] . إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ: فی المستثنى منه ثلاثة أوجه:... و الثانی- هو من فاعل أی لا تقولنّ إنى فاعل غدا حتى تقرن به قول إن شاء الله.

[11] . علامه طباطبایی در این معنا مناقشه کرده است که «یشاء الله» در قرآن کریم هیچگاه به معنای مشیت تشریعی به کار نرفته است؛ در حالی که به نظر می‌رسد اشکال ایشان هم به لحاظ کبروی و هم به لحاظ صغروی وارد نباشد؛ زیرا به لحاظ کبروی، اگر کلمه‌ای بر معنایی دلالت کند ولو در موارد دیگر قرآن در این معنا به کار نرفته باشد دلیل نمی‌شود که در مورد خاصی به کار نرود بویژه که در روایات مکرر در این معنا به کار رفته است؛ و به لحاظ صغروی هم باید گفت اگرچه غالبا در قرآن کریم همین طور است و غالبا برای مشیت تشریعی از تعبیر «یأذن الله» استفاده شده؛ اما به نظر می‌رسد در برخی آیات مانند: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ (رعد/39) وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ (شوری/51) اینکه معنای مشیت تشریعی مد نظر باشد بعید از ذهن نباشد؛ وچنانکه خود ایشان در مورد آیه اول اصرار دارند که این آیه عام است و همه امور تکوینی و تشریعی را شامل می‌شود (المیزان، ج‏11، ص377).

[12] .

حالت دومی که وی برشمرده در تدبر قبل آمد. وی حالت نحوی سوم را این دانسته که استثناء را استثنای منقطع بدانیم اما درباره اینکه معنای آیه در این صورت چگونه خواهد بود توضیحی نداده است. (و الثالث- أنه منقطع.)

همچنین در الفقه على المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت علیهم السلام، ج‌2، ص106‌ سه حالت مطرح شده است که حالات اول و دوم آن در متن گذشت و تصویری از حالت سوم (که در این آیه به معنای تأبید (ابدی بودن) ‌باشد نیافتیم:

و أمّا قوله عزّ و جلّ: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‌ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً* إِلّا أَنْ یَشاءَ اللّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» ففیه احتمالات:الأوّل: أن یکون معناه: و لا تقولنّ ذلک القول إلّا أن یشاء اللّه أن تقوله بأن یأذن لک.الثانی: أن یکون معناه: و لا تقولنّه إلّا بمشیئة اللّه و هو فی موضع الحال، یعنی إلّا متلبّساً بمشیئة اللّه تعالى قائلًا: إن شاء اللّه.الثالث: أن یکون (إن شاء اللّه) بمعنى التأبید، کأنّه قیل: و لا تقولنّه أبداً مثل قوله تعالى: «وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلّا أَنْ یَشاءَ اللّهُ»؛ لأنّ عودهم فی ملّتهم ممّا لن یشاء اللّه

[13]

 

 


604) سوره کهف (18) آیه23 وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِ

بسم الله الرحمن الرحیم

604) سوره کهف (18) آیه23 

وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً

ترجمه

و البته برای هیچ موردی مگو که من فردا حتما انجام‌دهنده آنم،

شأن نزول

در روایات نقل شده است گروهی از قریش (روایت شان نزول در جلسه590 http://yekaye.ir/al-kahf-18-9/ ) ویا عده‌ای از یهودیان خدمت پیامبر رسیدند و از ایشان سوالی پرسیدند (برخی روایات موضوع سوال را همین اصحاب کهف دانسته‌اند) حضرت فرمود: فردا برایتان خواهم گفت؛ و منتظر بود که جبرئیل نازل شود؛ اما جبرئیل بعد از چهل شب آمد و وقتی حضرت پرسید چرا این قدر دیر آمدی این آیه و آیه بعد را تلاوت کرد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص31-32[1]؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص324[2]؛ مجمع‌البیان، ج6، ص712[3]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است: بنده می‌تواند ان‌شاءالله بگوید حتی اگر چهل روز [از کاری که وعده انجامش را داده بود] هم گذشته و فراموش کرده بود [که آن موقع ان‌شاءالله بگوید] همانا عده‌ای از یهودیان خدمت رسول الله ص آمدند و از چیزهایی سوال کردند و ایشان فرمود: فردا بیایید تا برایتان بازگو کنم. پس جبرئیل تا چهل روز از آمدن نزد ایشان بازداشته شد و سپس آمد و گفت: «و البته برای هیچ موردی مگو که من فردا حتما انجام‌دهنده آنم؛ مگر اینکه خدا بخواهد، و خدا را یاد کن هنگامی که فراموش کردی.» (کهف/23-24)

النوادر(للأشعری)، ص55؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص363؛ دعائم الإسلام، ج‏2، ص97؛ عوالی اللئالی العزیزیة، ج‏3، ص445

حَمَّادُ بْنُ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لِلْعَبْدِ أَنْ یَسْتَثْنِیَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ یَوْماً إِذَا نَسِیَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَتَاهُ أُنَاسٌ مِنَ الْیَهُودِ فَسَأَلُوهُ عَنْ أَشْیَاءَ فَقَالَ لَهُمْ تَعَالَوْا غَداً أُحَدِّثْکُمْ وَ لَمْ یَسْتَثْنِ فَاحْتَبَسَ جَبْرَئِیلُ ع أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ أَتَاهُ فَقَالَ وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ.[4]


2) عبدالعظیم حسنی یکبار خدمت امام جواد ع مشرف شد و از ایشان درخواست کرد که حدیثی از پدرانتان برایم بگویید. امام ع حدیثی را پدرشان از جدشان از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت کردند. تقاضا کرد باز هم بفرمایید. حضرت حدیثی دیگر به همین سان بیان فرمودند. این تقاضا را بارها تکرار کرد و هربار حدیثی دیگر. در فرازی از این روایت آمده است:

گفتم: یا ابن رسول الله! باز هم بفرمایید.

فرمودند: پدرم از جدم از پدرانش روایت کرده که امیرالمومنین ع فرمودند: تدبیر پیش از شروع به کار، تو را از پشیمانی ایمن می‌سازد.

گفتم: یا ابن رسول الله! باز هم بفرمایید.

فرمودند: پدرم از جدم از پدرانش روایت کرده که امیرالمومنین ع فرمودند: کسی که به زمان اعتماد کند زمین می‌خورد.

الأمالی( للصدوق)، ص447

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو تُرَابٍ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ [مُوسَى‏] الرُّویَانِیُّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَدِّثْنِی بِحَدِیثٍ عَنْ آبَائِکَ ع فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ...

فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع التَّدْبِیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤْمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ وَثِقَ بِالزَّمَانِ صُرِع‏...


3) امیرالمومنین ع فرمود:

خدای سبحان را از طریق به هم خوردن تصمیم‌های قطعی، گشوده شدن گره‏هاى دشوار، و درهم شکسته شدن اراده‏های قوی، شناختم‏.[5]

نهج‌البلاغه، حکمت250

وَ قَالَ امیرالمومنین ع

عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ‏ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم‏.[6]

توجه

در جلسه 484 به مناسبت بحث از آیه «وَ لا یَسْتَثْنُونَ: و [هیچ] استثنا نکنند [ان‌شاء الله نگفتند] » احادیث و مطالبی بیان شد که تا حدودی به این آیه و آیه بعد مرتبط می‌باشد؛ و از این رو، مجددا تکرار نمی‌شود.

 http://yekaye.ir/al-qalam-68-18/

تدبر

1) «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً»

به امکانات و توان خود تکیه نکنیم، که فراهم بودن [پاره‌ای از] مقدّمات، تضمین کننده انجام قطعى کار نیست. (تفسیر نور، ج7، ص159)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسان عاقل برای تمام کارهایی که می‌خواهد انجام دهد تدبیر می‌کند، در عین حال می‌داند که برنامه‌ریزی و اراده او تنها عاملی در میان هزاران عامل برای انجام یک کار است، چرا که حتی نمی‌داند تا لحظه انجام آن کار زنده خواهد بود یا نه (حدیث2)؛ از این رو، اگر خود و توانایی خود در عالم را در نظر بگیرد، هیچگاه از جانب خود با قاطعیت اعلام نمی‌کند که حتما فردا فلان کار را انجام خواهم داد.

تاملی در اومانیسم غربی و خلیفة‌الله اسلامی

برخی جریان بعد از رنسانس را این گونه توضیح می‌دهند که جریانی است که خدا را برداشت و انسان را به جای او گذاشت و شاهد مهم این سخن، آراء‌ و اقدامات آگوست کنت (1798-1857) است که او را رسما پدر پوزیتیویسم، پدر جامعه‌شناسی می‌دانند و می‌توان وی را پدر اومانیسم هم دانست[7]، چرا که او بود که نهایتا «دین انسانیت» (The Religion of Humanity) را بنا نهاد و خود را «کاهن معبدِ» آن خواند!

با این حال به نظر می‌رسد تعبیر دقیق‌تر این باشد که «انسان خودمحور» جانشین «انسان خدامحور و خلیفة‌الله» گردید. (برای مقایسه‌ای دقیق بین این دو انسان، مراجعه کنید به «معرفت و معنویت، سید حسین نصر، فصل انسان خلیفة‌الله و انسان عاصی)

شاید یکی از تفاوت‌های این دو انسان این باشد که انسان اومانیسم می‌خواهد همه چیز را تنها بر اساس رای و خواست خویش رقم بزند؛ اما انسان خلیفة‌الله، اراده خواست خود را در دامنه اراده خدا می‌بیند، و می‌داند که آن که همه امور عالم به دست اوست، خداست، نه خود خودبسنده‌اش؛ بله، اگر او منیات را رها کند و خدایی شود، همه عالم تحت تصرف او خواهد بود؛ اما اگر صرفا به خود اتکا کند موجود حقیری است که در میان این خلقت عظیم الهی (از کهکشانهای عظیم گرفته تا ذرات ریز کوانتومی) کاری به دست او نیست.

در واقع، نگاه دینی انسان را از خیال‌پردازی اومانیستی، به واقع‌بینی‌ای عمیق رهنمون می‌شود:

ما دلمان می‌خواهد همه‌کاره عالَم شویم، اما همه‌کاره واقعی عالم تنها و تنها خداست، و تنها و تنها در صورت رنگ و بوی الهی پیدا کردن می‌توان در این عالَم کاره‌ای شد.

پس یک انسان عاقل، تمام تدبیرهایش را انجام می‌دهد، اما باور دارد همه آنها مشروط است به مشیت الهی؛

و چون چنین باوری دارد،

از سویی بیهوده به نتیجه عمل خود دل نمی‌بندد؛

و از سوی دیگر، می‌داند آنجا که خدا وعده داده و راه نشان داده، هیچ بن‌بستی وجود ندارد و هر کاری شدنی است.


2) «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً»

در عالَم هیچ چیزی نیست مگر اینکه هم هستی و هم آثارش به اراده الهی در عالم پیدا شده است. پس هیچ موجودی مستقلاً هیچ کاری نمی‌تواند انجام دهد، و هرکس هر کاری انجام می‌دهد به قدرت و مشیت و اذن الهی است.

پس انسانی که خدا را می‌شناسد می‌داند که نباید هیچگاه خود را مستقل ببیند و گمان کند هر کاری را که بخواهد انجام دهد، حتما - حتی اگر خدا نخواهد- انجام خواهد داد.

خداوند در آیات قبل، هم آیات ابتدایی که فرمود روی زمین را زینت آن قرار دادیم و آن را بیابانی بی‌آب و علف (صعیداً جُرُزاً) خواهیم کرد، و هم در حکایت اصحاب کهف، نشان داد که همه امور تنها و تنها به دست اوست؛ و اکنون به انسان می‌آموزد که درباره هیچ چیز تصمیم مگیر که من آن را فردا انجام مى‏دهم، و این حرف را در هیچ حالى از احوال مزن، مگر زمانى که کار خود را کاملا وابسته به مشیت خدا ببینی. (المیزان، ج13، ص270-272)


3) «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً»

وقتی قاطع‌ترین تصمیماتمان، که به خیال خود قبل از اقدام، همه جوانب امور را سنجیده‌ بودیم، با شکست مواجه شد، باور می‌کنیم که ما همه‌کاره عالم نیستیم، و خدایی فوق ما هست که امور به اراده اوست، نه به دلخواه ما. (حدیث3)

بدین ترتیب می‌توان گفت:

«اعتماد به نفس» اگر مبتنی بر «توکل به خدا» نباشد، امری غیرعاقلانه است؛ و از ما خواسته‌اند که چنین اعتماد به نفسی نداشته باشیم!




[1] . قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فَحَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ سَبَبُ نُزُولِهَا یَعْنِی سُورَةَ الْکَهْفِ أَنَّ قُرَیْشاً بَعَثُوا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ إِلَى نَجْرَانَ، النَّضْرَ بْنَ الْحَارِثِ بْنِ کَلَدَةَ وَ عُقْبَةَ بْنَ أَبِی مُعَیْطٍ وَ الْعَاصَ بْنَ وَائِلٍ السَّهْمِیَّ لِیَتَعَلَّمُوا مِنَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى مَسَائِلَ- یَسْأَلُونَهَا رَسُولَ اللَّهِ ص، فَخَرَجُوا إِلَى نَجْرَانَ إِلَى عُلَمَاءِ الْیَهُودِ فَسَأَلُوهُمْ فَقَالُوا: سَلُوهُ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ- فَإِنْ أَجَابَکُمْ فِیهَا عَلَى مَا عِنْدَنَا فَهُوَ صَادِقٌ- ثُمَّ سَلُوهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ وَاحِدَةٍ- فَإِنِ ادَّعَى عِلْمَهَا فَهُوَ کَاذِبٌ- قَالُوا: وَ مَا هَذِهِ الْمَسَائِلُ قَالُوا: سَلُوهُ عَنْ فِتْیَةٍ کَانُوا فِی الزَّمَنِ الْأَوَّلِ فَخَرَجُوا وَ غَابُوا وَ نَامُوا- وَ کَمْ بَقُوا فِی نَوْمِهِمْ حَتَّى انْتَبَهُوا وَ کَمْ کَانَ عَدَدُهُمْ وَ أَیُّ شَیْ‏ءٍ کَانَ مَعَهُمْ مِنْ غَیْرِهِمْ وَ مَا کَانَ قِصَّتُهُمْ وَ اسْأَلُوهُ عَنْ مُوسَى حِینَ أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ‏ یَتْبَعَ الْعَالِمَ- وَ یَتَعَلَّمَ مِنْهُ مَنْ هُوَ وَ کَیْفَ تَبِعَهُ وَ مَا کَانَ قِصَّتُهُ مَعَهُ وَ اسْأَلُوهُ عَنْ طَائِفٍ طَافَ مِنْ مَغْرِبِ الشَّمْسِ وَ مَطْلَعِهَا- حَتَّى بَلَغَ سَدَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مَنْ هُوَ وَ کَیْفَ کَانَ قِصَّتُهُ ثُمَّ أَمْلَوْا عَلَیْهِمْ أَخْبَارَ هَذِهِ الثَّلَاثِ مَسَائِلَ- وَ قَالُوا لَهُمْ إِنْ أَجَابَکُمْ بِمَا قَدْ أَمْلَیْنَا عَلَیْکُمْ فَهُوَ صَادِقٌ- وَ إِنْ أَخْبَرَکُمْ بِخِلَافِ ذَلِکَ فَلَا تُصَدِّقُوهُ- قَالُوا: فَمَا الْمَسْأَلَةُ الرَّابِعَةُ قَالَ: سَلُوهُ مَتَى تَقُومُ السَّاعَةُ فَإِنِ ادَّعَى عِلْمَهَا فَهُوَ کَاذِبٌ- فَإِنَّ قِیَامَ السَّاعَةِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى.

فَرَجَعُوا إِلَى مَکَّةَ وَ اجْتَمَعُوا إِلَى أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالُوا: یَا أَبَا طَالِبٍ إِنَّ ابْنَ أَخِیکَ یَزْعُمُ أَنَّ خَبَرَ السَّمَاءِ یَأْتِیهِ- وَ نَحْنُ نَسْأَلُهُ عَنْ مَسَائِلَ- فَإِنْ أَجَابَنَا عَنْهَا عَلِمْنَا أَنَّهُ صَادِقٌ- وَ إِنْ لَمْ یُجِبْنَا عَلِمْنَا أَنَّهُ کَاذِبٌ، فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ: سَلُوهُ عَمَّا بَدَا لَکُمْ فَسَأَلُوهُ عَنِ الثَّلَاثِ مَسَائِلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: غَداً أُخْبِرُکُمْ وَ لَمْ یَسْتَثْنِ فَاحْتُبِسَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً- حَتَّى اغْتَمَّ النَّبِیُّ ص وَ شَکَّ أَصْحَابُهُ الَّذِینَ کَانُوا آمَنُوا بِهِ- وَ فَرِحَتْ قُرَیْشٌ وَ اسْتَهْزَءُوا وَ آذَوُا وَ حَزِنَ أَبُو طَالِبٍ، فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ أَرْبَعِینَ یَوْماً- نَزَلَ عَلَیْهِ بِسُورَةِ الْکَهْفِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: یَا جَبْرَئِیلُ لَقَدْ أَبْطَأْتَ فَقَالَ: إِنَّا لَا نَقْدِرُ أَنْ نَنْزِلَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه‏

[2] . عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ قَالَ: إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ بِاللَّهِ فَلَهُ ثُنْیَاهَا إِلَى أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ ذَلِکَ أَنَّ قَوْماً مِنَ الْیَهُودِ سَأَلُوا النَّبِیَّ ص عَنْ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ ائْتُونِی غَداً وَ لَمْ یَسْتَثْنِ حَتَّى أُخْبِرَکُمْ فَاحْتُبِسَ عَنْهُ جَبْرَئِیلُ ع أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ أَتَاهُ وَ قَالَ‏ «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ».

[3] . جاء فی الروایة أن النبی ص سئل عن قصة أصحاب الکهف و ذی القرنین فقال أخبرکم عنه غدا و لم یستثن فاحتبس الوحی عنه‏ أیاما حتى شق علیه فأنزل الله تعالى هذه الآیة بأمره بالاستثناء بمشیئة الله تعالى‏

[4] . در ادامه‌اش روایت کرده: عَنْ حُسَیْنٍ الْقَلَانِسِیِّ عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ ع بِمِثْلِ ذَلِکَ وَ قَالَ لِلْعَبْدِ أَنْ یَسْتَثْنِیَ فِی الْیَمِینِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ یَوْماً إِذَا نَسِی‏.

[5] . این حدیث در جلسه134 http://yekaye.ir/ash-shams-091-07/  و جلسه334 http://yekaye.ir/al-balad-90-5/  گذشت. ضمنا حدیث1 در جلسه491 هم به نحوی شرح این حدیث است http://yekaye.ir/al-qalam-68-25/

[6] . این حدیث نبوی که هم از طریق امام کاظم ع و هم از طریق امام رضا ع روایت شده است هم به بحث مرتبط است:

الأمالی (للطوسی)، ص585؛ أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص213؛ صحیفة الإمام الرضا ع، ص41

أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ الْعَلَوِیُّ الْعُرَیْضِیُّ بِحَرَّانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَدِّی الْحُسَیْنُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَخِیهِ مُوسَى ع، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ عَلِیٍّ ع، عَنِ النَّبِیِّ ص، قَالَ: یَقُولُ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ): مَا مِنْ مَخْلُوقٍ یَعْتَصِمُ  [بِمَخْلُوقٍ] دُونِی إِلَّا قَطَعْتُ أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ وَ أَسْبَابَ الْأَرْضِ مِنْ دُونِهِ، فَإِنْ سَأَلَنِی لَمْ أُعْطِهِ، وَ إِنْ دَعَانِی لَمْ أُجِبْهُ، وَ مَا مِنْ مَخْلُوقٍ یَعْتَصِمُ بِی دُونَ خَلْقِی إِلَّا ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ، فَإِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ، وَ إِنِ اسْتَغْفَرَنِی غَفَرْتُ لَهُ.

[7] . البته ظاهرا واژه اومانیسم را شخصیت معاصر وی، (فردریش نایتاما 1766-1848 Friedrich Immanuel Niethammer) وضع کرد.

 


603) سوره کهف (18) آیه22 سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْب

بسم الله الرحمن الرحیم

603) سوره کهف (18) آیه22 

سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً

ترجمه

بزودی می‌گویند سه تن بودند، چهارمین‌شان سگ‌شان بود، و می‌گویند پنج تن بودند، ششمین‌شان سگشان بود، تیری در تاریکی! و می‌گویند هفت تن بودند و هشتمین‌شان سگ‌شان. بگو پروردگارم به تعداد آنان داناتر است، جز اندکی نمی‌دانندشان؛ پس در مورد آنان به جدال مپرداز مگر مجادله‌ای آشکار، و در مورد آنان از احدی از اینان نظر مخواه.

نکات ترجمه

«رَجْماً بِالْغَیْبِ»

قبلا بیان شد که «رِجام» به معنای «سنگ» است و «رَجم» پرتاب کردن رجام است؛ که به نحو استعاری معنایش توسعه یافته و در مورد ظن و بدگمانی و دشنام دادن و طرد کردن و راندن هم به کار رفته است و برخی آن را به معنای مطلقِ «پرتاب کردن چیزی به سمت کس دانسته‌ و تمامی موارد فوق (سنگسار، دشنام، بدگمانی، لعن کردن) را از مصادیق اصلی این واژه شمرده‌اند.

جلسه273 http://yekaye.ir/al-hegr-15-34/

تعبیر «رجما بالغیب» به معنای «گمانه‌زنی بدون دلیل و برهان» است (المصباح المنیر، ج‏2، ص221) که معادل همان اصطلاح «تیری در تاریکی انداختن» در زبان فارسی می‌باشد.

«لا تُمارِ» «مِراءً»

اینکه آیا ماده «مرو» و «مری» واقعا متفاوت است یا نه، و در هر صورت، «مراء» برگرفته از کدام است، بین اهل لغت اختلاف است. اهل لغت اتفاق نظر دارند که «مروة» (جمع آن: مَرو) به معنای سنگ سفید و درخشان است و کوه مروه هم در اصل سنگ یکپارچه درخشانی بوده است (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّه‏؛ بقره/158).

بر این اساس، برخی بر این باورند که ماده «مرو» (که در خصوص سنگ سخت به کار می‌رود) غیر از ماده «مری» است، و این ماده اخیر در اصل به معنای ممارست و تکرار امری است تا چیزی از آن بیرون آید (که از مصادیق پرکاربرد این واژه دست کشیدن مکرر روی پستان چارپایان برای دوشیدن شیر آنهاست) و به همین جهت بر «مراء» (بحث و جدل کردن) و یا «مریه» (وَ لا یَزالُ الَّذینَ کَفَرُوا فی‏ مِرْیَةٍ مِنْه‏؛ حج/55) و شک کردن اطلاق شده، چون گویی به قدری مطلب مورد نظر را بالا و پایین می‌کنند که مطلب دلخواه خود را از آن بیرون آورند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص88[1]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص766[2])

اما برخی بر این باورند که این دو ماده تفاوتی از این جهت ندارند، بلکه با صرف نظر از اینکه حرف عله چه باشد، این ماده (مرو/مری) بر دو معنای مختلف دلالت دارد: یکی به معنای دست کشیدن بر چیزی و روان ساختن آن (شبیه آنچه در مقام دوشیدن شیر رخ می‌دهد) است و دیگری به معنای صلابت و محکمی در چیزی؛ که در این معنای دوم هم کلمه «مروه» (سنگ براق) به کار رفته است و هم کلمه «مراء» (جدل و بحث و ستیزه) و «تماری» (جدل کردن طرفینی) (أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما یَرى‏؛ نجم/12) و وجه تسمیه آن این است که در مراء بین طرفین سخنان با شدت رد و بدل می‌شود (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص315)[3]

هرچه باشد «مریه» را به عنوان تردد در کاری دانسته‌اند و آن را اخص از «شک» به حساب آورده‌اند و «امْتِرَاء» و «مُمَارَاة» هم به بحث و جدلی گویند که در آن «تردد» (رفت و برگشت‌های مکرر)‌ باشد (قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ‏؛ مریم/34) (مفردات ألفاظ القرآن، ص766 )

- اگر ماده «مرو» را مستقل از «مری» بدانیم باید گفت ماده «مرو» تنها یکبار (همان کلمه «مروة») و از ماده «مری» 19 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«لا تُمارِ» در اصل «لا تماری» بوده که به خاطر اینکه مجزوم شده (به سبب نهی) «ی» آن ساقط شده است.

«لا تَسْتَفْتِ»

قبلا بیان شد که ماده «فتی» [یا «فتو»] در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد:

یکی معنای شادابی و طراوت است، که به جوان شاداب «فتی» گفته می‌شود و معنای دیگر این ماده «تبیین حکم» است و در این معنا، کلمات «فُتْیا» و «فَتْوَى» به معنای پاسخِ یک حکم مشکل است و «استفتاء» طلب کردن پاسخ یک حکم مشکل (فتوا گرفتن، طلب فتوا کردن) می‌باشد.

جلسه594  http://yekaye.ir/al-kahf-18-13/

«لا تَسْتَفْتِ» در اصل «لا تَسْتَفْتِیُ» بوده که به خاطر مجزوم شدن (به سبب نهی) حرف «ی» افتاده است.

اختلاف قرائت[4]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده که امام سجاد ع مکرر می‌فرمود:

شناخت کامل شدن دین مسلمان از این راه است: در اموری که به او مربوط نمی‌شود سخن نمی‌گوید؛ مراء [بحث و جدال] او کم است، و نیز اهل بردباری و صبر است و خوش‌خلق.

الکافی، ج‏2، ص240

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی وَلَّادٍ الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ:

إِنَّ الْمَعْرِفَةَ بِکَمَالِ دِینِ الْمُسْلِمِ تَرْکُهُ الْکَلَامَ فِیمَا لَا یَعْنِیهِ وَ قِلَّةُ مِرَائِهِ وَ حِلْمُهُ وَ صَبْرُهُ وَ حُسْنُ خُلُقِهِ.[5]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

نه با شخص بردبار مراء کن و نه با سفیه؛ زیرا بردبار تو را به خشم می‌آورد [یا: بر تو غلبه می‌کند] و سفیه تو را می‌آزارد.

الکافی، ج‏2، ص301؛ تحف العقول، ص379

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

لَا تُمَارِیَنَّ حَلِیماً وَ لَا سَفِیهاً فَإِنَّ الْحَلِیمَ یَقْلِیکَ [یَغْلِبُک‏] وَ السَّفِیهَ یُؤْذِیکَ.


3) از امام صادق ع از رسول الله ص روایت شده است:

چهار چیز دل را می‌میراند: گناه روی گناه؛ زیاد مناقشه کردن با زنان، یعنی زیاد با زنان [نامحرم] به گفتگو نشستن؛ و با احمق مراء و جدل کردن، تو می‌گویی و او می‌گوید و هرگز به خیر برنمی‌گردد؛ و هم‌نشینی با مردگان.

گفته شد: یا ابن رسول الله ص! مردگان کیانند؟

فرمود: هر ثروتمند رفاه‌زده‌ای!

الخصال، ج‏1، ص228

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَ کَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَ مُمَارَاةُ الْأَحْمَقِ تَقُولُ وَ یَقُولُ وَ لَا یَرْجِعُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً وَ مُجَالَسَةُ الْمَوْتَى فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا الْمَوْتَى قَالَ کُلُّ غَنِیٍّ مُتْرَفٍ.[6]

تدبر

1) «سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً»

خداوند خبر می‌دهد درباره اینکه تعداد اصحاب کهف چند نفرند اختلافی پیش می‌آید که ریشه‌اش این است که عده‌ای صرفا تیری در تاریکی می‌اندازند و بی‌دلیل سخن می‌گویند. و خداوند از پیامبرش خواسته تو وارد این بحث‌ها نشو.

چرا؟

به نظر می‌رسد مهمترین دلیلش این است که اینها بحث‌های بی‌فایده‌ای است و غرض اصلی داستان اصحاب کهف را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

مفسران بحث‌هایی دارند که این افرادی که این عددها را مطرح کرده‌اند چه کسانی بوده‌اند (اهل کتاب، خود مردم آن زمان، مسلمانان، و ...) اما به نظر می‌رسد که همین بحث‌ها هم مصداق همان بحث‌های بی‌فایده‌ای باشد که خدا ما را از پرداختن بدانها برحذر می‌دارد.


2) «سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً»

خداوند از اختلاف نظر در مورد تعداد آنان گزارش کرد؛ آنگاه ابتدا فرمود که جز اندکی تعداد درست را نمی داند، و سپس پیامبر ص را از مراء و نیز از پرس‌وجو از دیگران در این باره برحذر داشت؛ با این حال مطلب را به گونه‌ای القا فرموده که می‌توان عدد صحیح را به دست آورد: اینکه آنان هفت نفر بوده و سگ هشتمین‌شان می‌شده است.[7]

( بر اساس شواهدی مانند اینکه:

دو نظر اول (سه یا پنج نفر بودن آنها) را «تیری در تاریکی انداختن» معرفی نموده؛ اما در مورد نظر آخر (هفت نفر بودنشان) چنین تعبیری نیاورده؛

بین تعابیر «سه تا بودند، سگشان چهارمی‌شان» و «پنج تا بودند، سگشان پنجمین‌شان» حرف عطف نیاورده، اما در تعبیر «هفت‌تا بودند "و" سگشان هشتمین‌شان» حرف عطف آورده که آمدن این حرف دلالت بر ثبوت می‌کند؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص91؛ المیزان، ج13، ص267-268)

چرا از طرفی از بحث و سوال کردن در این باره برحذر می‌دارد و از طرف دیگر مطلب را به گونه‌ای بیان می‌کند که بتوان تعداد را به دست آورد؟

الف. شاید از طرفی می‌خواهد بگوید این اصل واقعه نیست که فکر و ذهنتان را مشغول دارد؛ و از طرف دیگر، فکر نکنید که این مطلب پاسخ صحیح و معتبر ندارد؛ پاسخش را ضمنی داده‌ایم اما شما خودتان را به این امور مشغول نکنید.

ب. برخی مطالب به گونه‌ای نیست که با بحث و پرس‌وجو بتوان به پاسخش رسید. (مثلا در اینجا یک واقعه تاریخی است که گذشته و کسی هم شاهد نبوده که خبر مطمئن بیاورد.) شاید با این سبک بیان می‌خواهد هشدار دهد که در این گونه موارد وقت خود را به بحث کردن و بررسی گمانه‌زنی‌های بی‌پشتوانه این و آن صرف نکنیم و پاسخ را از خود خداوند و کلامی که برایمان فرستاده طلب نماییم.

ج. ...


3) «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ»

چرا بعد از اینکه فرمود «خدا به تعدادشان داناتر است» نگفت «ما یَعْلَمُها إِلاَّ قَلیلٌ» جز اندکی، "آن [تعداد]" را نمی‌دانند؛ بلکه فرمود « ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ: جز اندکی، "آنان" را نمی‌دانند»؟

الف. شاید می‌خواهد بفرماید آنچه اغلب نمی‌دانند تعداد انان نیست (چرا که با خود همین آیه عملا تعداد معلوم شده) بلکه آنچه اغلب نمی‌دانند شناخت درست و مناسب درباره خود آنان است.

ب. . ...


4) «فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً»

مقصود از «ظاهر» در این عبارت «با آنها مرا نکن مگر «مراءً ظاهراً» چیست؟

الف. یعنی با آنان مرا و جدل نکن مگر با استناد به آنچه که ما از امر ایشان برای تو ظاهر کرده‌ایم، به تعبیر دیگر، فقط با استناد به حجت و إخبار الهی در این باره با آنان بحث کن (ابن‌عباس، قتاده و مجاهد؛ مجمع البیان، ج‏6، ص711)[8]

ب. یعنی از آنان دلیل آشکار طلب کن، مثلا بگو شما یک عددی را می‌گویید و عدد دیگری را انکار می‌کنید: هر دو سخن می‌تواند راست یا دروغ باشد، پس یک دلیل بیاورید که حجت باشد که حق با شماست. (مجمع البیان، ج‏6، ص711)

ج. یعنی بحثی اگر خواستی انجام دهی در ملأ و در مقابل مردم انجام بده، چرا که اگر در خفا با آنان بحث کنی بعدا درباره این بحث دروغ می‌گویند و چون کسی شاهد نبوده، ادعا می‌کنند که تو دلیلت از آنان ضعیف‌تر بوده است. (مجمع البیان، ج‏6، ص711)[9]

د. یعنی یک بحث و جدل عمیقی با آنها نداشته باش، بلکه اگر هم خواستی بحث کنی یک بحث ظاهری و غیرعمیق (المیزان، ج‏13، ص269)

ه. یکی از معانی «ظهر» پیروز شدن است، شاید می‌خواهد بفرماید بحث نکن مگر [با آمادگی کامل و] بحثی که یبر اساس شواهد و قرائن علی‌القاعده] تو را بر آنان پیروز می‌کند. (المیزان، ج‏13، ص270)

و. ...[10]


5) «وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً»

اینکه هم «فیهم» آورد و هم «منهم» ظاهرا می‌خواهد بفرماید که:

اولا «دانستن و سؤال از هر کسى جایز نیست، از نااهلان نپرسیم» (تفسیر نور، ج7، ص157)

و ثانیا سوال کردن و پرس‌و‌جو در مورد هر مطلبی هم لازم نیست، فقط سوالی بپرسیم که دانستن یا ندانستنش ثمره‌ای در زندگی ما داشته باشد.



[1] . وی «مرو»‌را مستقلا بحث می‌کند و در «مری» می‌گوید: و التحقیق أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو ممارسة فی شی‏ء حتّى یستخرج منه شیئا لنفسه مادّیّا أو معنویّا.

[2] . راغب اصفهانی اصلا «مروه» را بحث نکرده و صرفا بحث را ناظر به «مری» چنین آورده است:

الْمِرْیَةُ: التّردّد فی الأمر، و هو أخصّ من الشّکّ. قال تعالى: وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ‏ [الحج/ 55]، فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِمَّا یَعْبُدُ هؤُلاءِ [هود/ 109]، فَلا تَکُنْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ‏ [السجدة/ 23]، أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ‏ [فصلت/ 54] و الِامْتِرَاءُ و الْمُمَارَاةُ: المحاجّة فیما فیه مریة. قال تعالى:قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ‏ [مریم/ 34]، بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ‏ [الحجر/ 63]، أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما یَرى‏ [النجم/ 12]، فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً [الکهف/ 22] و أصله من: مَرَیْتُ النّاقةَ: إذا مسحت ضرعها للحلب.

[3] . المیم و الراء و الحرف المعتل أصلانِ صحیحان یدلُّ [أحدُهما] على مسحِ شی‏ءٍ و استِدرار، و الآخر على صلابةٍ فی شی‏ء.

فالأوَّل المَرْیُ: مَرْیُ الناقة، و ذلک إذا مُسِحَتْ للحَلْب، ... و الأصل الآخر المَرْو: جمع مَرْوَة، و هی حجارةٌ تبرُق. قال:

حتَّى کأنِّی للحوادِثِ مَروةٌ            بصَفَا المشَرَّقِ کلَّ حینٍ تقرَع‏

و عندنا أنَّ المِراءَ ممَّا یتمارَى فیه الرّجُلانِ من هذا، لأنَّه کلامٌ فیه بعضُ الشدّة. و یقال: ما رَاهُ مِراءً و مُماراةً.

[4] . و قرأ ابن محیصن ثلاث بإدغام الثاء فی التاء، و حسن ذلک لقرب مخرجهما و کونهما مهموسین، لأن الساکن الذی قبل الثاء من حروف اللین فحسن ذلک، و یقولون لم یأت بالسین فیه و لا فیما بعده لأنه معطوف على المستقبل فدخل فی الاستقبال، أو لأنه أرید به معنى الاستقبال الذی هو صالح له. و قرأ شبل بن عباد عن ابن کثیر بفتح میم خَمْسَةٌ و هی لغة کعشرة. و قرأ ابن محیصن بکسر الخاء و المیم و بإدغام التاء فی السین، و عنه أیضا إدغام التنوین فی السین بغیر غنة. (البحر المحیط، ج‏7، ص159)

و قرى‏ء و ثامنهم کالبهم أی صاحب کلبهم، و زعم بعضهم أنهم ثمانیة رجال، و استدل بهذه القراءة و أول قوله و کلبهم على حذف مضاف، أی و صاحب کلبهم (البحر المحیط، ج‏7، ص160)

[5] در ادامه روایتی که در جلسات قبل هم گذشت این عبارات آمده است. البته برخی احتمال داده‌اند که اینها دیگر، نه ادامه روایت امام باقر ع بلکه توضیحات خود علی بن ابراهیم باشد؛ از این رو در متن نیاوردیم:

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ ... وَ قَوْلُهُ رَجْماً بِالْغَیْبِ‏ یَعْنِی ظَنّاً بِالْغَیْبِ مَا یَسْتَفْتُونَهُمْ وَ قَوْلُهُ فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً یَقُولُ حَسْبُکَ مَا قَصَصْنَا عَلَیْکَ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً یَقُولُ لَا تَسْأَلْ عَنْ أَصْحَابِ الْکَهْفِ أَحَداً مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ. (تفسیر القمی، ج‏2، ص34)

همچنین دو حدیث زیر را نیز می‌توان به نحوی مرتبط با این آیه دانست:

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ إِلَى بَعْضِ الصَّادِقِینَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلَانِ مِنْ یَهُودِ خَیْبَرَ وَ مَعَهُمَا التَّوْرَاةُ مَنْشُورَةً یُرِیدَانِ النَّبِیَّ ص فَوَجَدَاهُ قَدْ قُبِضَ فَأَتَیَا أَبَا بَکْرٍ فَقَالا إِنَّا قَدْ جِئْنَا نُرِیدُ النَّبِیَّ لِنَسْأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَوَجَدْنَاهُ قَدْ قُبِضَ فَقَالَ وَ مَا مَسْأَلَتُکُمَا قَالا أَخْبِرْنَا عَنِ الْوَاحِدِ وَ الِاثْنَیْنِ وَ الثَّلَاثِ وَ الْأَرْبَعَةِ وَ الْخَمْسَةِ وَ السِّتَّةِ وَ السَّبْعَةِ وَ الثَّمَانِیَةِ وَ التِّسْعَةِ وَ الْعَشَرَةِ وَ الْعِشْرِینَ وَ الثَّلَاثِینَ وَ الْأَرْبَعِینَ وَ الْخَمْسِینَ وَ السِّتِّینَ وَ السَّبْعِینَ وَ الثَّمَانِینَ وَ التِّسْعِینَ وَ الْمِائَةِ فَقَالَ لَهُمَا أَبُو بَکْرٍ مَا عِنْدِی فِی هَذَا شَیْ‏ءٌ ائْتِیَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَالَ فَأَتَیَاهُ فَقَصَّا عَلَیْهِ الْقِصَّةَ مِنْ أَوَّلِهَا وَ مَعَهُمَا التَّوْرَاةُ مَنْشُورَةً فَقَالَ لَهُمَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُکُمَا بِمَا تَجِدَانِهِ عِنْدَکُمَا تُسْلِمَانِ قَالا نَعَمْ قَالَ أَمَّا الْوَاحِدُ فَهُوَ اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَمَّا الِاثْنَانِ فَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ أَمَّا الثَّلَاثَةُ وَ الْأَرْبَعَةُ وَ الْخَمْسَةُ وَ السِّتَّةُ وَ السَّبْعَةُ وَ الثَّمَانِیَةُ فَهُنَّ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ فِی أَصْحَابِ الْکَهْفِ سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُم‏ ... (الخصال، ج‏2، ص599-600)

ما ورد عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه فی أصناف آیات القرآن و أنواعها و تفسیر بعض آیاتها بروایة النعمانی

... وَ أَمَّا مَا جَاءَ فِی الْقُرْآنِ عَلَى لَفْظِ الْخَبَرِ وَ مَعْنَاهُ الْحِکَایَةُ فَمِنْ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً وَ قَدْ کَانُوا ظَنُّوا أَنَّهُمْ لَبِثُوا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْآیَةَ فَخَرَجَتْ أَلْفَاظُ هَذِهِ الْحِکَایَةِ عَلَى لَفْظٍ لَیْسَ مَعْنَاهُ مَعْنَى الْخَبَرِ وَ إِنَّمَا هُوَ حِکَایَةٌ لِمَا قَالُوهُ وَ الدَّلِیلُ عَلَى ذَلِکَ أَنَّهُ حِکَایَةُ قَوْلِهِ سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ذِکْرِ عِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ مِثْلُ حِکَایَتِهِ عَنْهُمْ فِی ذِکْرِ الْمُدَّةِ وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا فَهَذَا مَعْطُوفٌ عَلَى قَوْلِهِ سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ فَهَذِهِ الْآیَةُ مِنَ الْمُنْقَطِعِ الْمَعْطُوفِ وَ هِیَ عَلَى لَفْظِ الْخَبَرِ وَ مَعْنَاهُ حِکَایَةٌ وَ مِثْلُه‏ ... (بحار الأنوار، ج‏90، ص38)

[6] . روایات درباره مراء فراوان است. از باب نمونه برخی دیگر از آنها تقدیم می‌شود:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تَرْضَى بِالْمَجْلِسِ دُونَ الْمَجْلِسِ وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ تَلْقَى وَ أَنْ تَتْرُکَ‏ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقّاً وَ أَنْ لَا تُحِبَّ أَنْ تُحْمَدَ عَلَى التَّقْوَى. (الکافی، ج‏2، ص123)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّد عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ یَضْمَنُ لِی أَرْبَعَةً بِأَرْبَعَةِ أَبْیَاتٍ فِی الْجَنَّةِ أَنْفِقْ وَ لَا تَخَفْ فَقْراً وَ أَفْشِ السَّلَامَ فِی الْعَالَمِ وَ اتْرُکِ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقّاً وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ. (الکافی، ج‏2، ص144و  ج‏4، ص44)

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَا زَعِیمُ بَیْتٍ فِی أَعْلَى الْجَنَّةِ وَ بَیْتٍ فِی وَسَطِ الْجَنَّةِ وَ بَیْتٍ فِی رِیَاضِ الْجَنَّةِ لِمَنْ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً. (التوحید (للصدوق)، ص461)

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِیَّاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَ یَنْبُتُ عَلَیْهِمَا النِّفَاقُ. (الکافی، ج‏2، ص300)

وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ النَّبِیُّ ص ثَلَاثٌ مَنْ لَقِیَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِنَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ مِنْ أَیِّ بَابٍ شَاءَ مَنْ حَسُنَ خُلُقُهُ وَ خَشِیَ اللَّهَ فِی الْمَغِیبِ وَ الْمَحْضَرِ وَ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً. (الکافی، ج‏2، ص300)

مَنْ صَحَّ یَقِینُهُ زَهِدَ فِی الْمِرَاءِ (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص275)

[7] . 7 نفر بودن اصحاب کهف، هم قبلا در حدیث2 جلسه590 http://yekaye.ir/al-kahf-18-9/ گذشت و هم در روایات اهل سنت از قول امیرالمومنین حتی با ذکر اسامی‌شان آمده است.

[8] . فیه وجوه (أحدها) أن معناه إلا تجادلهم إلا بما أظهرنا لک من أمرهم عن ابن عباس و قتادة و مجاهد أی لا تجادل إلا بحجة و دلالة و إخبار من الله سبحانه و هو المراء الظاهر (و ثانیها) أن المراد لا تجادلهم إلا جدالا ظاهرا و هو أن تقول لهم أثبتم عددا و خالفکم غیرکم و کلا القولین یحتمل الصدق و الکذب فهلموا بحجة تشهد لکم (و ثالثها) أن المراد إلا مراء یشهده الناس و یحضرونه فلو أخبرتهم فی غیر ملأ من الناس لکذبوا علیک و لبسوا على الضعفة فادعوا أنهم کانوا یعرفونه لأن ذلک من غوامض علومه

[9] . فیه وجوه (أحدها) أن معناه إلا تجادلهم إلا بما أظهرنا لک من أمرهم عن ابن عباس و قتادة و مجاهد أی لا تجادل إلا بحجة و دلالة و إخبار من الله سبحانه و هو المراء الظاهر (و ثانیها) أن المراد لا تجادلهم إلا جدالا ظاهرا و هو أن تقول لهم أثبتم عددا و خالفکم غیرکم و کلا القولین یحتمل الصدق و الکذب فهلموا بحجة تشهد لکم (و ثالثها) أن المراد إلا مراء یشهده الناس و یحضرونه فلو أخبرتهم فی غیر ملأ من الناس لکذبوا علیک و لبسوا على الضعفة فادعوا أنهم کانوا یعرفونه لأن ذلک من غوامض علومه

[10] . اقوال دیگری هم مطرح شده است. مثلا ابوحیان این چنین از اقوال حکایت می‌کند:

و قیده بقوله ظاهرا أی غیر متعمق فیه و هو إن نقص علیهم ما أوحی إلیک فحسب من غیر تجهیل و لا تعنیف کما قال «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ». و قال ابن زید: مِراءً ظاهِراً هو قولک لهم لیس کما تعلمون. و حکى الماوردی إلّا بحجة ظاهرة. و قال ابن الأنباری: إلّا جدال متیقن عالم بحقیقة الخبر، و اللّه تعالى ألقى إلیک ما لا یشوبه باطل. و قال ابن بحر: ظاهِراً یشهده الناس. و قال التبریزی: ظاهِراً ذاهبا بحجة الخصم (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏7، ص162)

 


602) سوره کهف (18) آیه21 وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَع

بسم الله الرحمن الرحیم

602) سوره کهف (18) آیه21 

وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فیها إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً

ترجمه

و این چنین [خودشان و دیگران را] بر [حال و وضع] آنان آگاه ساختیم تا بدانند که قطعا وعده خداوند حق است و قطعا آن ساعتی است که تردیدی در آن نیست، در آن هنگام که بین‌شان در کارشان با هم نزاع می‌کردند، پس گفتند بر آنان بنایی [دیواری] بنا کنیم، پروردگارشان بدانها داناتر است، آنان که بر کارشان غلبه یافتند گفتند قطعا بر آنان مسجدی برخواهیم گرفت.

نکات ترجمه

«أَعْثَرْنا»

وقتی چیزی به پای اسب برخورد کند و او را به زمین بزند تعبیر «عثر الفرس» به کار می‌رود (کتاب العین، ج2، ص105) و «عاثور» گودالی است که برای به دام انداختن شیر حفر می‌کنند (مجمع البیان، ج‏6، ص707)

برخی گفته‌اند اصل این ماده دلالت دارد بر «ورود در جایی به طور ناگهانی و بدون توجه» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص32)؛ و برخی نظرشان این است که ماده «عثر» در اصل به معنای «سقوط و افتادن» می‌باشد و کاربرد آن در خصوص «اطلاع یافتن بر چیزی، بویژه در موردی که دیگران از آن آگاه نیستند» به نحو مجازی بوده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص546) اما برخی همین را معنای اصلی این ماده دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص228).

در قرآن کریم این ماده تنها 2 بار در قرآن کریم به کار رفته است  (مورد دیگر: فَإِنْ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْما، مائده/107) که در هر دو بار در همین معنای اخیر به کار رفته است.

«ابْنُوا» «بُنْیاناً»

ماده «بنی» در اصل به معنای «چیزی را به چیزی منضم کردن» است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص303) به منظور اینکه بنایی با شکل و هیئت خاصی حاصل شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص344) که عموما در معنای بنا کردن و ساختمان‌سازی به کار می‌رود.

هم «بِناء» و هم «بُنْیَان» مصدر هستند که به صورت اسم هم به کار می‌روند؛ و در این صورت اسم هستند برای چیزی که بنا می‌شود (الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءًا، بقره/22؛ فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِد، نحل/26) (أساس البلاغة، ص52).

درباره «بنیان» برخی گفته‌اند که واحدی است که جمع ندارد [یعنی واحد و جمعش یکسان است] (کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ‏، صف/4؛ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّه، توبه/109) (مفردات ألفاظ القرآن، ص147) و برخی گفته‌اند این کلمه «جمع» است و مفردش «بنیانة» است [همانند تمر و تمره] (المحیط فی اللغة، ج‏10، ص405)

لازم به ذکر است که «بنیان» گاه به طور خاص معنای «دیوار» (الحائط؛ الجدار) هم به کار می‌رود (کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ‏؛ مجمع البحرین، ج‏1، ص63) و بعید نیست که در این آیه هم به همین معنا باشد.

«مَبنیّ» اسم مفعول از «بنی» است [= بنا شده] که وقتی در وصف ساختمانی به کار می‌رود منظور ساختمان برافراشته و چشم‌نواز است (تاج العروس، ج‏19، ص221) و مونث آن «مَبْنِیَّة» می‌شود (لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ؛ زمر/20)

ماده «بنی» و مشتقات آن جمعاً 20 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

(لازم به ذکر است که این ماده غیر از ماده «بنو» است که «ابن: فرزند» از آن ساخته می‌شود)

اختلاف قرائت[1]

حدیث

1) [در ادامه حدیث1 جلسه599] از امام باقر ع درباره این آیات روایت شده است:

«وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ» یعنی [این چنین آنان را] بر آن جوانان [= اصحاب کهف] مطلع ساختیم  «تا بدانند که قطعا وعده خداوند حق است» در مورد برانگیختن [قیامت] «و قطعا آن ساعتی است که تردیدی در آن نیست» یعنی هیچ شکی نیست که آن حتما واقع می‌شود.

تفسیر القمی، ج‏2، ص34

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ ... وَ قَوْلُهُ «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ» یَعْنِی أَطْلَعْنَا عَلَى الْفِتْیَةِ «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» فِی الْبَعْثِ «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها» یَعْنِی لَا شَکَّ فِیهَا بِأَنَّهَا کَائِنَةٌ.[2]


2) از امام باقر ع روایت شده است که در میان آنچه لقمان به فرزندش نصیحت کرد آمده است:

فرزندم! اگر در مورد مرگ شک داری از خویش خواب را دور کن، و هرگز نخواهی توانست؛

و اگر در برانگیخته شدن شک داری، از خودت بیدار شدن را دور کن، و هرگز نخواهی توانست؛

پس اگر بیندیشی خواهی دانست که خویشتنت به دست غیر خودت است؛

و همانا خواب به منزله مرگ است و بیداری بعد از خواب به منزله برانگیخته شدن پس از مرگ.

قصص الأنبیاء ع (للراوندی)، ص191

أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٍ مِنْهُمْ الْأَخَوَانِ الشَّیْخُ مُحَمَّدِ وَ عَلِیِّ ابْناً عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الصَّمَدِ عَنْ أَبِیهِمَا عَنْ السَّیِّدِ أَبِی الْبَرَکَاتِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الْحُسَیْنِی‏ عَنْ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى‏ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ النَّخَعِیِّ عَنْ أَخِیهِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِمَا عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: کَانَ فِیمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ع ابْنِهِ أَنْ قَالَ:

یَا بُنَیَّ إِنْ تَکُ فِی شَکٍّ مِنْ الْمَوْتِ فَارْفَعْ عَنْ نَفْسِکَ النَّوْمِ وَ لَنْ تَسْتَطِیعُ ذَلِکَ وَ إِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِنْ الْبَعْثَ فَادْفَعْ عَنْ نَفْسِکَ‏ الِانْتِبَاهِ وَ لَنْ تَسْتَطِیعُ ذَلِکَ فَإِنَّکَ إِذَا فَکَّرْتَ عَلِمْتَ أَنْ نَفْسِکَ بِیَدِ غَیْرُکَ وَ إِنَّمَا النَّوْمِ بِمَنْزِلَةِ الْمَوْتِ وَ إِنَّمَا الْیَقَظَةِ بَعْدَ النَّوْمِ بِمَنْزِلَةِ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ.[3]


3) در معتبرترین منابع اهل سنت روایت شده است:

پیامبر خدا ص به اصحابش آموزش داده بود که به زیارت قبور بروند و بگویند سلام بر اهل این دیار از مومنان و مسلمانان؛ و همانا ما ان‌شاء الله به شما ملحق می‌شویم، و از خداوند برای خودمان و برای شما درخواست عافیت داریم.

صحیح مسلم، ج3، ص671

حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ، وَزُهَیْرُ بْنُ حَرْبٍ، قَالَا: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْأَسَدِیُّ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ مَرْثَدٍ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ بُرَیْدَةَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ:

کَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ یُعَلِّمُهُمْ إِذَا خَرَجُوا إِلَى الْمَقَابِرِ، فَکَانَ قَائِلُهُمْ یَقُولُ - فِی رِوَایَةِ أَبِی بَکْرٍ -: السَّلَامُ عَلَى أَهْلِ الدِّیَارِ، - وَفِی رِوَایَةِ زُهَیْرٍ-: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الدِّیَارِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُسْلِمِینَ، وَإِنَّا، إِنْ شَاءَ اللهُ لَلَاحِقُونَ، أَسْأَلُ اللهَ لَنَا وَلَکُمُ الْعَافِیَةَ.[4]

و همچنین از عمر روایت کرده‌اند که پیامبر ص فرمود: کسی که قبر مرا زیارت کند یا مرا زیارت کند من شفیع او خواهم بود ویا بر این کارش شهادت خواهم داد.

(در منابع شیعه این سخن پیامبر ص از طریق امام صادق ع و امام باقر ع روایت شده است: قرب الإسناد، ص65)[5]

مسند ابی‌داود الطیالسی، ج1، ص66؛ السنن الکبری (بیهقی) ج5، ص403؛ مسند الفاروق (ابن‌کثیر)، ص327-328

حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا سَوَّارُ بْنُ مَیْمُونٍ أَبُو الْجَرَّاحِ الْعَبْدِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی رَجُلٌ مِنْ آلِ عُمَرَ، عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَنْ زَارَ قَبْرِی» أَوْ قَالَ: «مَنْ زَارَنِی کُنْتُ لَهُ شَفِیعًا أَوْ شَهِیدًا»

و همچنین از رسول الله ص روایت کرده‌اند که فرمودند:

کسی که مرا بعد از مرگم زیارت کند همانند کسی است که مرا در زندگی‌ام زیارت کرده باشد.

سنن الدار القطنی، ص332؛ المجالسه و جواهر العلم، ص444[6]؛ شعب‌الایمان، ج6، ص46

حَدَّثَنَا أَبُو عُبَیْدٍ , وَالْقَاضِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ , وَابْنُ مَخْلَدٍ , قَالُوا: نا مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِیدِ الْبُسْرِیُّ , نا وَکِیعٌ , نا خَالِدُ بْنُ أَبِی خَالِدٍ , وَأَبُو عَوْنٍ , عَنِ الشَّعْبِیِّ , وَالْأَسْوَدِ بْنِ مَیْمُونٍ , عَنْ هَارُونَ بْنِ أَبِی قَزَعَةَ , عَنْ رَجُلٍ مِنْ آلِ حَاطِبٍ , عَنْ حَاطِبٍ , قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ:  «مَنْ زَارَنِی بَعْدَ مَوْتِی فَکَأَنَّمَا زَارَنِی فِی حَیَاتِی.[7]

تدبر

1) «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فیها إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً»

این آیه از آیاتی است که با توجه به اینکه فرازی از داستان اصحاب کهف را حذف کرده و نیز به خاطر وضعیت نحوی‌اش (ضمایر و ...) معانی بسیار متعددی از آن برداشت شده است. در اینجا فقط به مشهورترین برداشت اشاره می‌کنیم:

ظاهرا داستان محذوف چنین است که یکی از اصحاب کهف برای تهیه غذا به شهر می‌رود ولی با توجه به اینکه سکه‌ای که برای خرید غذا می‌دهد از رونق افتاده بود، توجه افراد را به خود جلب می‌کند و راز آنها برملا می‌شود و همراه با حاکم این زمان - که موحد بوده - و عده‌ای از مردم به سراغ بقیه دوستانش در غار می‌آیند؛ و البته موقعیتی بوده که عده‌ای از مردم درباره قیامت هم دچار تردید بوده‌اند و در واقع نزاعی بین موحدان آخرت‌باور و کسانی که در آخرت تردید واشته‌اند در مردم وجود داشته است.

اکنون آیه می‌فرماید:

"و این چنین بود که [آن مردم] را از احوال اینان [= اصحاب کهف] مطلع ساختیم تا [همه آن مردم] بدانند که وعده خداوند حق است و در آن ساعت [وقوع قیامت] هم تردیدی نیست؛ در هنگامی که بین آنها [مردمی که سراغ اصحاب کهف آمده بودند] نزاعی [بر سر وقوع یا عدم وقوع قیامت] واقع شده بود."

دوباره آیه قسمتی از واقعه را حذف کرده (اینکه آن شخصی که به شهر رفته بود به بقیه گفت شما وارد نشوید که دوستانم هراسان نشوند و من بروم به آنها اطلاع دهم و وقتی اطلاع داد نهایتا آنان از خدا خواستند که آنها را دیگر بار بمیراند و سپس درباره اینکه اکنون با آنها چه کنند بین مردمی که آمده بودند اختلاف افتاد) و سپس ادامه می‌دهد:

"[عده‌ای، که ظاهرا همانهایند که قیامت را انکار می‌کردند و وقوع این واقعه به ضررشان تمام شده بود] گفتند دیواری بر آنان بنا کنید [تا دیگر کسی بدانان دسترسی نداشته باشد، چرا که] پروردگارشان به وضع و حال آنان آگاهتر است [و اگر می‌خواست اینها مطرح باشند آنها را دوباره بلافاصله نمی‌میراند؛] و کسانی که برای [به دست گرفتن] امورشان [= امور اصحاب کهف] تسلط یافتند گفتند حتما ما بر سر مزار اینان مسجدی خواهیم ساخت [تا یاد آنها زنده بماند و همواره نشانه‌ای باشند برای موحدانِ آخرت‌باور]."

المیزان، ج13، ص263-267؛ مجمع البیان، ج6، ص710-711؛ البحر المحیط، ج7، ص157-159

تمامی مواردی که داخل کروشه گذاشته شده، مواردی است که برای اینکه این معنای خاص از آیه فهمیده شود به متن افزوده شد و با عوض کردن این افزوده‌ها، گزینه‌های دیگری هم برای معنای این آیه می‌توان در نظر گرفت که در تفاسیر فوق هم به آنها به عنوان اقوال دیگر اشاره شده است؛ اما این معنا مشهورترین و پرطرفدارترین معنایی است که در روایات، و نیز در اغلب تفاسیر شیعه و سنی برای این آیه مطرح شده است.

مجددا یادآوری می‌شود که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست بسیاری از معانی محتمل دیگری که برای این آیه وجود دارد واقعا مد نظر بوده باشد و خداوند با این آیه نکات مختلف متعددی را بیان کرده باشد.


2) «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ + لِـ + یَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فیها»

با اینکه همین که خداوند وعده دهد کافی است که آن مطلب حق باشد؛ با این حال، خداوند گاه کارهایی انجام می‌دهد تا حقانیت وعده‌اش بر همگان کاملا آشکار شود.


3) «فیها إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً»

حتی معجزه‌ای مثل واقعه اصحاب کهف هم می‌تواند بهانه باشد برای نزاع در درون جامعه!

جالب اینجاست که آنان که می‌خواهند این واقعه فراموش شود مساله را به خدا و اینکه خدا به کار اینها آگاهتر است ارجاع می‌دهند؛ اما کسانی که موضع حق را دارند، با این بهانه‌ها دست از موضع خویش برنمی‌دارند.

ثمره جامعه‌شناسی دینی

صرف اینکه امری مایه سوءاستفاده و نزاع و ... می‌شود بتنهایی دلیل نمی‌شود که آن امر را کنار بگذاریم. هر حقیقتی ظرفیت سوءاستفاده هم دارد و وقتی دل بیمار شد هر معجزه‌ای را هم بهانه می‌کند تا در جامعه نزاع بیندازد.

پس به صرف اینکه عده‌ای نزاع انداختند نباید موحدان کنار بکشند و کار را به کسانی واگذار کنند که قصد سوءاستفاده دارند. [تعبیر «غلبوا علی امرهم» چه‌بسا نشانگر این است که چه اندازه قاطعانه بر موضع خود اصرار کرده‌اند که خداوند از غلبه آنان سخن می‌گویند]


4) «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فیها ... قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً»

تجدید بنا و بزرگداشت قبور اولیاء و صالحان که یاد آنها انسان را به یاد خدا می‌اندازد، و بنا کردن مسجدی بر مزار آنان که محل مراجعه عمومی شود، در امت‌های گذشته رایج بوده و قرآن مجید هم با تجلیل از این اقدام در مورد کسانی که مسجدی را در کنار قبر اصحاب کهف بنا کردند یاد می‌کند؛ پس تجلیل و تعظیم قبور پیامبر ص و اهل بیت ایشان هم امری لازم است. (المزار (للشهید الاول)، ص2)[8]

و به طور خلاصه، ساختن مسجد بر مزار اولیاى خدا، ریشه‏ى قرآنى دارد. (تفسیر نور، ج‏7، ص156)

نکته تخصصی دین‌شناسی

متاسفانه وهابیت تبلیغاتی راه انداخته است در مذمت زیارت بزرگان دین؛ و این را شرک معرفی می‌کند! و با همین توجیه نابخردانه بارگاه ائمه بقیع ع را تخریب کردند!

عده‌ای از افرادی که هم با قرآن ناآشنایند و هم از سنت نبوی ص به دورند، با چنین تبلیغاتی همراه می‌شوند. این آیه بخوبی نشان می‌دهد که بنا کردن مسجد و عبادتگاهی در کنار مزار صالحان و اولیاءالله یک سنت حسنه بوده است و در روایات نبوی (از جمله روایات معتبر نزد اهل سنت) نیز بر چنین کاری اصرار شده است. (حدیث3)


چون از پاسخهای زیر چندان مطمئن نبودم این را در کانال نگذاشتم.

5) «فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً»

چرا سخن اول را با تعبیر خطاب «ابنو علیهم بنیانا: بر آنان بنیانی بنا کنید» آورد ولی سخن دوم را با تعبیر متکلم «ما بر آنان مسجدی برخواهیم گرفت»؟

الف. می‌خواهد نشان دهد که واقعا دو گروه شدند و اختلافی پیش آمد و در این میان جریان امور در دست موحدان بود. در واقع، اصحاب کهف در زمانه‌ای بیدار شدند که حکومت در دست موحدان بود و آن کسانی که باقی ماندن یاد اینان را خوش نداشتند عملا قدرت را هم در اختیار نداشتند بلکه فقط در حد پیشنهاد سخنی را خطاب به موحدان مطرح کردند؛ اما موحدان که قدرت را هم در اختیار داشتند گفتند ما آنچه خود صلاح بدانیم انجام می‌دهیم.

ب. اغلب افراد سطحى و ساده‏اندیش، حال کار ندارند و به دیگران مى‏گویند کار کنند، ولى افراد نیرومند مى‏گویند ما خودمان انجام مى‏دهیم. (تفسیر نور، ج‏7، ص156)




[1] . و قرأ الحسن و عیسى الثقفی: غلبوا بضم الغین و کسر اللام (البحر المحیط، ج‏7، ص159)

[2] . روایتی طولانی از امیرالمومنین ع در محاجه با عالم یهودی در پاورقی جلسه مطرح شد. فراز مربوط به آیه حاضر (بر اساس دو نقل مختلف آن روایت) تقدیم می‌شود:

... فَقَالُوا یَا تملیخا أَ تُرِیدُ أَنْ نَکُونَ عِبْرَةً لِلْخَلْقِ؟ قَالَ لَا. فَقَالُوا یَا تملیخا ارْفَعْ یَدَیْکَ وَ نَرْفَعُ أَیْدِیَنَا وَ نَدْعُو أَنْ یَسْتُرَنَا رَبَّنَا وَ لَا یَفْضَحْنَا فَفَعَلُوا ذَلِکَ وَ قَالُوا رَبَّنَا بِحَقِّ الَّذِی أَرَیْتَنَا مِنَ الْعَجَائِبِ وَ أَحْیَیْتَنَا بَعْدَ أَنْ أَمَتَّنَا أَنْ تَقْبِضَ أَرْوَاحَنَا وَ تُعَجِّلَ عِنْدَکَ فِی الْجَنَّةِ. قَالَ فَمَا تَمَّ کَلَامُهُمْ حَتَّى قُبِضَتْ أَرْوَاحُهُمْ. قَالَ فَوَقَفَ الْمَلِکُ سَاعَةً طَوِیلَةً فَمَا رَأَى مِنْهُمْ أَحَداً قَالَ لِأَصْحَابِهِ: اذْهَبُوا فَاطْلُبُوا الْقَوْمَ‏ قَالَ فَطَلَبُوهُمْ فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ أَثَراً إِلَّا عَلَامَةَ الْغَارِ وَ قَدْ طَمَسَ اللَّهُ عَلَى بَابِ الْغَارِ. فَقَالَ الْمَلِکُ هَذِهِ عِبْرَةٌ أَرَاکُمُ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ الْمَلِکُ ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً یَعْنِی مَسْجِداً. فَکَانَ عَلَى الْمَدِینَةِ مَلِکٌ آخَرُ کَافِرٌ فَقَالَ الْکَافِرُ مَاتُوا عَلَى دِینِنَا أَبْنِی عَلَى بَابِ الْکَهْفِ کَنِیسَةً. فَتَقَاتَلَ الْمُسْلِمُونَ وَ الْکُفَّارُ فَهُزِمَ الْکُفَّارُ وَ تَحَکَّمَ الْمُسْلِمُونَ وَ انْقَلَبَ الْکُفَّارُ وَ بَنَى عَلَیْهِمْ مَسْجِداً وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً. (التحصین لأسرار ما زاد من کتاب الیقین، ص655)

... فَقَالُوا یَا تملیخا تُرِیدُ أَنْ تُصَیِّرَنَا فِتْنَةً لِلْعَالَمِینَ قَالَ فَمَا تُرِیدُونَ قَالُوا ارْفَعْ یَدَیْکَ وَ نَرْفَعْ أَیْدِیَنَا فَرَفَعُوا أَیْدِیَهُمْ وَ قَالُوا اللَّهُمَّ بِحَقِّ مَا أَرَیْتَنَا مِنَ الْعَجَائِبِ فِی أَنْفُسِنَا إِلَّا قَبَضْتَ أَرْوَاحَنَا وَ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْنَا أَحَدٌ فَأَمَرَ اللَّهُ مَلَکَ الْمَوْتِ بِقَبْضِ أَرْوَاحِهِمْ وَ طَمَسَ اللَّهُ بَابَ الْکَهْفِ فَأَقْبَلَ الْمَلِکَانِ یَطُوفَانِ حَوْلَ الْکَهْفِ سَبْعَةَ أَیَّامٍ فَلَا یَجِدَانِ لَهُ بَاباً وَ لَا مَنْفَذاً وَ لَا مَسْلَکاً فَأَیْقَنَا حِینَئِذٍ بِلُطْفِ صُنْعِ اللَّهِ الْکَرِیمِ وَ أَنَّ حَالَهُمْ کَانَتْ عِبْرَةً أَرَاهُمُ اللَّهُ إِیَّاهَا فَقَالَ الْمُسْلِمُ عَلَى دِینِی مَاتُوا أَنَا أَبْنِی عَلَى بَابِ الْکَهْفِ مَسْجِداً وَ قَالَ النَّصْرَانِیُّ بَلْ عَلَى دِینِی مَاتُوا فَأَنَا أَبْنِی دَیْراً فَاقْتَتَلَ الْمَلِکَانِ فَغَلَبَ الْمُسْلِمُ النَّصْرَانِیَّ فَبَنَى عَلَى بَابِ الْکَهْفِ مَسْجِداً فَذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص446)

[3] . قسمتی از این حدیث قبلا در جلسه 42 آمده بود: http://yekaye.ir/67-27-an-naml/

[4] . این روایت نیز در همان راستاست: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ یَحْیَى التَّمِیمِیُّ، وَیَحْیَى بْنُ أَیُّوبَ، وَقُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ - قَالَ یَحْیَى بْنُ یَحْیَى: أَخْبَرَنَا، وقَالَ الْآخَرَانِ: - حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ شَرِیکٍ وَهُوَ ابْنُ أَبِی نَمِرٍ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ یَسَارٍ، عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّهَا قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - کُلَّمَا کَانَ لَیْلَتُهَا مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - یَخْرُجُ مِنْ آخِرِ اللَّیْلِ إِلَى الْبَقِیعِ، فَیَقُولُ: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ، وَأَتَاکُمْ مَا تُوعَدُونَ غَدًا، مُؤَجَّلُونَ، وَإِنَّا، إِنْ شَاءَ اللهُ، بِکُمْ لَاحِقُونَ، اللهُمَّ، اغْفِرْ لِأَهْلِ بَقِیعِ الْغَرْقَدِ صحیح مسلم، ج3، ص669

[5] . وَ عَنْهُ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ: أَنَّ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ:

 «مَنْ زَارَنِی حَیّاً وَ مَیِّتاً کُنْتُ لَهُ شَفِیعاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ»

[6] . ابتدای سند وی چنین است: حَدَّثَنَا زَکَرِیَّا بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْبَصْرِیُّ، نَا مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِیدِ، نَا وَکِیعُ بْنُ الْجَرَّاحِ ...

[7] . در منابع شیعه نه‌تنها زیارت معصومین، بلکه بر زیارت مومنان صالح هم تاکیدات فراوانی شده است. مثلا در کامل الزیارات، ص319 آمده است:

حَدَّثَنِی أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ الْقُرَشِیُّ الْکُوفِیُّ عَنْ خَالِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ الرَّازِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ ع یَقُولُ مَنْ لَمْ یُقَدِّرْهُ أَنْ یَزُورَنَا فَلْیَزُرْ صَالِحِی مَوَالِینَا- یُکْتَبْ لَهُ ثَوَابُ زِیَارَتِنَا وَ مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَى صِلَتِنَا فَلْیَصِلْ عَلَى صَالِحِی مَوَالِینَا یُکْتَبْ لَهُ ثَوَابُ صِلَتِنَا.

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَتِّیلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَى صِلَتِنَا فَلْیَصِلْ عَلَى صَالِحِی مَوَالِینَا- یُکْتَبْ لَهُ ثَوَابُ صِلَتِنَا وَ مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَى زِیَارَتِنَا فَلْیَزُرْ صَالِحِی مَوَالِینَا- یُکْتَبْ لَهُ ثَوَابُ زِیَارَتِنَا.

[8] . و لا مشاحّة أنّ مسألة بناء قبور الأولیاء و الصالحین و تشییدها و تعظیمها کانت مألوفة عند الامم السابقة، فهذه کتب التراجم و التاریخ تخبرنا بأنّ العدید من القبور قد اتخذت أماکن یتبرّک بها «3» بل إنّ القرآن المجید یحدّثنا عن قصّة أصحاب الکهف، و أنّ الذین غلبوا على أمرهم قالوا: «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً» «4» فاذا کان هذا- عزیزی القارئ- تجلیل أصحاب الکهف و غیرهم لأنّهم من آیات اللّه، فتجلیل و تعظیم آل النّبی صلوات اللّه علیهم أجمعین أولى و أوجب لأنّهم أعلام آیات اللّه، و أنّهم الذین اختصّوا بالعصمة و بانتمائهم و انتسابهم إلیه صلى اللّه علیه و آله، و أنّ لحمهم لحمه، و دمهم دمه، و حربهم حربه، و سلمهم سلمه، و أنّه صلّى اللّه علیه و آله یحبّهم و یحبّ من یحبّهم، و ببغض من یبغضهم، ناهیک عن وجوب مودّتهم کما تقدّم.

 


601) سوره کهف (18) آیه20 إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ ی

بسم الله الرحمن الرحیم

601) سوره کهف (18) آیه20 

إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعیدُوکُمْ فی‏ مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً

ترجمه

چرا که آنان اگر بر شما دسترسی پیدا کنند سنگسارتان می‌کنند یا شما را در آیین خود برمی‌گردانند و در این صورت ابداً رستگار نخواهید شد.

نکات ترجمه

یَظْهَرُوا

قبلا بیان شد که در ماده «ظهر» دو معنای «قوت» و «بروز» (= ظهور و آشکار شدن)‌ لحاظ شده است، و در استعمالات مختلف این واژه، گاه معنای آشکار شدن بیشتر غلبه دارد، مثل «ظُهر» که از این جهت ظهر نامیده می‌شود که آَشکارترین و روشن‌ترین وقت روز است، و گاه معنای «قوت» غلبه دارد، مانند «ظهیر» به معنای پشتیبان (سبأ/22، تحریم/4).

جلسه444 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-26/

در این آیه تعبیر «یظهروا علیکم» هم به معنای «به شما علم و آگاهی پیدا کنند» می‌تواند باشد و هم به معنای «بر شما غلبه پیدا کنند» و با توجه به اینکه آنان قدرت داشتند، همین که بر آنها اطلاع پیدا می کردند کافی بود تا بر آنان غلبه کنند (المیزان، ج13، ص261)

یَرْجُمُوکُمْ

قبلا بیان شد که «رِجام» به معنای «سنگ» است و «رَجم» پرتاب کردن رجام است؛ که به نحو استعاری معنایش توسعه یافته و در مورد ظن و بدگمانی و دشنام دادن و طرد کردن و راندن هم به کار رفته است و استعمالش در موارد فوق بقدری زیاد است که برخی آن را به معنای مطلقِ «پرتاب کردن چیزی به سمت کسی» دانسته‌ و تمامی موارد فوق (سنگسار، دشنام، بدگمانی، لعن کردن) را از مصادیق اصلی این واژه شمرده‌اند.

جلسه273 http://yekaye.ir/al-hegr-15-34/ [1]

برخی «یَرْجُمُوکُمْ» در این آیه را به معنای «راندن و بیرون کردن» دانسته‌اند؛ و حتی برخی آن را به معنای اینکه «شما را ازین غار بیرون آرند» قلمداد نموده‌اند. (کشف الاسرار و عدة الابرار، ج5، ص656)

«مِلَّتِهِمْ»

ماده «ملل» در اصل بر تنگنا و تضییقی در دل که موجب درد و ناراحتی شود [= تنگ‌دل شدن] دلالت می‌کند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص173) (تعبیر «ملول شدن» در فارسی از همین ماده رایج است)

کلمه «ملّة» به معنای دین و شریعت است (مفردات ألفاظ القرآن، ص774) و درباره وجه تسمیه آن گفته‌اند که چون هر دین و شریعتی نوعی ضیق و محدودیت تحت ضوابط معین ایجاد می‌کند، بدان «ملّة» گویند و هم در مورد دین و آیین حق به کار می‌رود و هم در مورد آیین باطل (إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ... وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ؛ یوسف/37-38) و تفاوتش با «دین» این است که «ملّة» از جهت سختی و محدودیت‌هایی است که یک شریعت (اعم از حق یا باطل) به خاطر قوانینی که دارد ایجاد می‌کند؛ اما «دین» به معنای نوعی خضوع و تسلیم شدن است که صرفا در مورد دین حق به کار می‌رود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص174) اما برخی گفته‌اند «ملة» از جهت تشریع یک دین می‌گویند [از زاویه خدا یا کسی که این قوانین را برای مردم قرار داده است] اما «دین» با توجه به معنای لغوی آن که اطاعت و تسلیم شدن است، از جهت اطاعت و عمل کردن به آن دین توسط خود مردم. (مفردات ألفاظ القرآن، ص774)

کلمه دیگری که ظاهرا از ماده «ملل» در قرآن کریم به کار رفته است فعلی است در معنای القا کردن که تنها سه بار در یک آیه به کار رفته است (وَ لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ ... لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ؛ بقره/282) برخی معتقدند که اساساً اصل «ملّة» از همین ماده «ملل» گرفته شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص774)؛ اما به نظر می‌رسد حق با کسانی است که آن را متفاوت از معنای فوق می‌دانند و تذکر داده‌اند که ماده دیگری به صورت «ملی» هست که به معنای القای مطلبی از روی کتاب یا از حافظه است (املاء در فارسی معروف است) (وَ قالُوا أَساطیرُ الْأَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصیلاً؛ فرقان/5) که ظاهرا اصل آن عبری یا سریانی بوده است؛ و در این ماده گاهی «ی» به «ل» تبدیل می‌شود و شبیه «ملل» می‌شود  (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص173) (همچنین باید دقت کرد که ماده «ملو» هم داریم که به معنای «زمان طولانی» و «مهلت دادن است و چون در برخی از باب‌ها به صورت «ی» می‌آید (فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرین؛ حج/44) ممکن است با دو مورد فوق اشتباه گرفته شود.)

ماده «ملل» به صورت «ملّة» 15 مورد در قرآن کریم آمده است و اگر سه مورد فوق که به معنای القا کردن است را هم بنا به نظر راغب اصفهانی هم‌ریشه با همین کلمه «ملّة» بدانیم از این ماده جمعا 18 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

لازم به ذکر است رواج کلمه «ملت» به معنای مردم، و نیز «ملّی» (به معنای مربوط به مردم کشور خاص) ناشی از برخی از اشتباهات مترجمان بوده است که این کلمه را به عنوان معادل برای کلماتی همچون «nation» و «nationalism» انتخاب کرده‌اند که در فضای «nation-state» فهم می‌شود و کاملا ناظر به پدیده «کشور» به معنای مدرن آن (که بر اساس حاکمیت ملی تعریف می‌شود) است؛ و به‌تَبَعِ این انتخاب، تدریجا در فارسی معنای «مردم یک کشور خاص» پیدا کرده است و ظاهرا کاربرد در این حتی در زبان فارسی هم سابقه‌ای ندارد.

اختلاف قرائت[2]

حدیث

1) ابوصلت می‌گوید: به امام رضا ع عرض کردم: در پیرامون کوفه ... گروهی هستند که گمان می‌کنند حسین بن علی ع کُشته نشده است و شِبه او بر حنظله بن اسعد شامی القا شده و او همانند عیسی بن مریم به آسمان برده شد و به این آیه احتجاج می‌کنند که «و خداوند برای کافران بر مومنان راهی قرار نداده است» (نساء/141).

فرمود: دروغ گفتند؛ غضب خداوند و لعنت او بر آنان! آنان با این سخنشان پیامبر خدا ص را - که خبر داده بود که حسین بن علی ع به قتل خواهد رسید - تکذیب کردند و کافر شدند؛ به خدا سوگنند حسین ع کُشته شد و کسی که بهتر از حسین بود، [یعنی] امیرالمومنین ع و حسن بن علی ع، کشته شدند و هیچیک از ما نیست مگر اینکه کُشته می‌شود؛

و اما این سخن خداوند عز و جل که «و خداوند برای کافران بر مومنان راهی قرار نداده است» منظورش این است که خداوند برای کافر حجتی علیه مومن [= استدلالی که کافر را بر مومن پیروز کند] قرار نداده است وگرنه خداوند عز و جل خودش خبر داده است از کافرانی که پیامبران را بناحق می‌کشتند و با اینکه آنان را می کشتند اما خداوند هیچ راهی که آنها حجتی علیه آن انبیاء داشته باشند برایشان قرار نداد.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص203-204

حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِیمٍ الْقُرَشِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ أَبِی الصَّلْتِ الْهَرَوِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ فِی سَوَادِ الْکُوفَةِ ...[3] قَوْماً یَزْعُمُونَ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع لَمْ یُقْتَلْ وَ أَنَّهُ أُلْقِیَ شِبْهُهُ عَلَى حَنْظَلَةَ بْنِ أَسْعَدَ الشَّامِیِّ وَ أَنَّهُ رُفِعَ إِلَى السَّمَاءِ کَمَا رُفِعَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ ع وَ یَحْتَجُّونَ بِهَذِهِ الْآیَةِ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا».

فَقَالَ کَذَبُوا عَلَیْهِمْ غَضَبُ اللَّهِ وَ لَعْنَتُهُ وَ کَفَرُوا بِتَکْذِیبِهِمْ لِنَبِیِّ اللَّهِ ص فِی إِخْبَارِهِ بِأَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع سَیُقْتَلُ وَ اللَّهِ لَقَدْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ ع وَ قُتِلَ مَنْ کَانَ خَیْراً مِنَ الْحُسَیْنِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع وَ مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَمَقْتُولٌ بِالسَّمِّ بِاغْتِیَالِ مَنْ یَغْتَالُنِی أَعْرِفُ ذَلِکَ بِعَهْدٍ مَعْهُودٍ إِلَیَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَخْبَرَهُ بِهِ جَبْرَئِیلُ عَنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ أَمَّا قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا» فَإِنَّهُ یَقُولُ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِکَافِرٍ عَلَى مُؤْمِنٍ حُجَّةً وَ لَقَدْ أَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ کُفَّارٍ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ مَعَ قَتْلِهِمْ إِیَّاهُمْ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَنْبِیَائِهِ ع سَبِیلًا مِنْ طَرِیقِ الْحُجَّةِ.


2) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا خداوند عز و جل به مومن تمامی امور مومن را به وی واگذار کرد اما این را به او واگذار نکرد که خود ذلیل کند؛ آیا سخن خداوند عز و جل را نشنیدی که «و عزت از آن خداوند است و از آنِ رسولش و از آنِ مومنان» (منافقون/8) ؟ پس سزاوار مومن این است که عزیز باشد و به واسطه عزتی که خداوند با ایمان و اسلام به او داده، ذلیل نشود.

الکافی، ج‏5، ص63

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَهُ أَ لَمْ تَسْمَعْ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» فَالْمُؤْمِنُ یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ عَزِیزاً وَ لَا یَکُونَ ذَلِیلًا یُعِزُّهُ اللَّهُ بِالْإِیمَانِ وَ الْإِسْلَامِ.


3) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند: سزاوار نیست که مومن خود را ذلیل کند.

گفته شد: و چگونه خود را ذلیل کند؟

فرمودند: خود را در معرض چیزی قرار دهد که طاقت و تحملش را ندارد.

الکافی، ج‏5، ص64؛ تهذیب الأحکام، ج‏6، ص180

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِ‏ قَالَ

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لَا یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَهُ.

قِیلَ لَهُ وَ کَیْفَ یُذِلُّ نَفْسَهُ؟

قَالَ یَتَعَرَّضُ لِمَا لَا یُطِیقُ.

تدبر

1) «إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ»

مقصود از «اینکه شما را رجم می‌کنند» چیست؟ و چرا این تعبیر را به کار برد؟

الف. یعنی شما را با سنگسار کردن به قتل می‌رسانند و این شدیدترین نوع کشتن بوده است (حسن، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص706) و به کار بردن این تعبیر هم نشان می‌دهد که نوعی طرد کردن آنها در کار بوده و هم نشان می‌دهد که عموم اهل شهر با آنان و دینشان دشمن بوده‌اند به طوری که برای کشتن آنان همگی مشارکت می کردند (سنگسار کشتنی است که با مشارکت مردم انجام می‌شود) (المیزان، ج13، ص262)

ب. رجم در اینجا به معنای اذیت کردن و مورد ملامت قرار دادن شدید است و برگرفته از «رجمه بلسانه: با زبانش او را رجم کرد» می‌باشد. (ابن خریج، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص706)

ج. ...


2) «یُعیدُوکُمْ فی‏ مِلَّتِهِمْ»

چرا تعبیر «بازگرداندن» را به کار بردند؟ مگر آنان قبلا به دین آنها بوده‌اند؟

الف. «بازگرداندن» به معنای «وارد کردن» است شاهدش هم این است که نفرمود «یعیدوکم الی» بلکه فرمود «یعیدوکم فی» (المیزان، ج13، ص262)

ب. ممکن است واقعا اینها قبلا کافر بوده‌ و بعد به خدای واحد مومن شده‌اند.

ج. چه بسا سخن از منظر خود آن کفار بیان شده باشد. یعنی آن کافران فکر می‌کردند که اینها هم مانند آنان کافر بوده و بعدا از دین آنان درآمده‌اند و لذا قصد «بازگرداندن آنان» در دین قبلی‌شان را دارند.

د. ...


3) «یُعیدُوکُمْ فی‏ مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً»

با توجه به اینکه تقیه در دین جایز است و شواهد هم نشان می دهد که خود آنان تا مدتها در میان قوم خود تقیه می کردند، چرا گفتند که «شما را در آیین خود برمی‌گردانند و هیچگاه رستگار نخواهید شد»؟ یعنی حتی اگر آنان را مجبور به برگشتن از دین حق کنند، آنان می‌توانند در ظاهر برگردند و مانند گذشته تقیه کنند، پس چرا نتوانند رستگار شوند؟

الف. علی‌القاعده بعد از اینکه آن مشرکان از ایمان آنان باخبر شده‌اند دیگر این گونه نخواهند بود که به صرف اینکه آنان بگویند ایمان آوردیم کفایت کنند و آنان را به حال خود رها سازند؛ بلکه حتما مدتها با دقت فراوان مراقب اعمال آنان خواهند بود که ببینند آیا اینان واقعا خداپرستی را رها می‌کنند و بت‌پرستی در پیش گیزند.

البته اینکه کسی از هر سو زیر نظر کافران باشد و مجبور به تقیه بسیار شدید باشد (آل‌عمران/28)، باز هم این با رستگار شدنش منافات ندارد چنانکه خداوند از غفران مستضعفانی سخن می‌گوید که امکان هجرت از جامعه کفر را ندارند (نحل/106)؛ اما اینها برای کسی است که امکان هجرت و فرار از دست کفار را ندارد، نه کسانی مانند اصحاب کهف که از دست کفار فرار کرده‌اند و آزادی عمل برای انجام تکالیف دینی به دست آورده‌اند. در واقع آنها می‌خواهند بگویند برای ما که از آن وضعیت رها شده‌ایم دیگر جایز نیست کاری کنیم که دوباره در آن وضعیت قرار گیریم. (المیزان، ج13، ص264)[4]

ب. منظور این است که اگر شما کاری کنید که کفار بر شما مطلع شوند و آنگاه آنان شما را مجبور به کفر کنند، این مصداق «اضطرار به سوء اختیار» است که چنین اضطراری دیگر معذور نیست. (به نقل از المیزان، ج13، ص264) [اضطرار به سوء اختیار بدان معناست که انسان با اختیار خود کاری انجام دهد که در وضعیتی قرار گیرد که در آن وضعیت مانند فرد مضطری باشد که چاره‌ای جز انجام گناه نداشته باشد. مثلا در بیابانی بی‌آب و علف، غذای خود را نابود کند و از گرسنگی به حدی برسد که جز با خوردن گوشت مرداری نجس نتواند زنده بماند.][5]

ج. ممکن است منظور از آنان این تذکر به مطلب بدون لحاظ تقیه باشد؛ یعنی می‌خواهند بگویند: آنان قصد جدی می‌کنند که شما را به دینشان برگردانند و بدانید که اگر واقعا به دین آنها برگردید هیچگاه رستگار نخواهید شد. (اقتباس از: کشف‌الاسرار و عدة الابرار، ج5، ص656؛ تفسیر نسفی، ج1، ص556؛ ترجمه قرآن نوبری، ج1، ص260)

د. ...[6]


4) «إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعیدُوکُمْ فی‏ مِلَّتِهِمْ»

تعصب تنها در میان متدینان به دین الهی نیست؛ بلکه بسیاری از اوقات جامعه کفر تعصب شدید بر کفر ورزیدن دارد تا حدی که اگر کسی مانند آنان نشود حتی او را سنگسار خواهند کرد.




[1] . در جلسه92 http://yekaye.ir/an-nahl-016-098/ هم بیان شد:

«الرَّجیم‏» از ریشه «رجم» است که در اصل به معنای پرتاب سنگ به طرف کس یا چیزی است و کم‌کم به معنای هراقدامی که موجب راندن و دور کردن کسی شود به کار رفته و رجیم به معنای «رانده شده و مطرود» می‌باشد. (معجم المقاییس اللغة‏2/ 493؛ مفردات ألفاظ القرآن/345)

[2] . و قرأ زید بن علیّ «یُظهَروا» بضم الیاء مبنیا للمفعول (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏7، ص157)

[3] . قَوْماً یَزْعُمُونَ أَنَّ النَّبِیَّ ص لَمْ یَقَعْ عَلَیْهِ السَّهْوُ فِی صَلَاتِهِ فَقَالَ کَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ إِنَّ الَّذِی لَا یَسْهُو هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ قَالَ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ فِیهِمْ

[4] . اما این توجیه هم قانع‌کننده به نظر نمی‌رسد. آنان که نمی خواستند خود را در دام کفار اندازند که این سخنان مطرح شود. بلکه سوال این است که چرا اگر کفار بیایند و بر اینان سیطره یابند و مجبورشان کنند به شرک ورزی؛ و اینان نتوانند دوباره تقیه کنند و به رستگاری برسند.

[5] . علامه طباطبایی با بیان قبل، معتقد است که این بیان که گذشت دفع می‌شود؛ اما به نظر می‌رسد این وجه قوت بیشتری دارد و دست کم اشکال قبلی بر این وارد نیست.

[6] . علامه طباطبایی اقوال دیگری را هم برای این اشکال ذکر کرده و آنها را قانع‌کننده ندانسته، که حق با ایشان است و لذا در متن نیاوردیم:

و قد أجابوا عن الإشکال بوجوه أخر غیر مقنعة:

منها: أن الإکراه على الکفر قد یکون سببا لاستدراج الشیطان إلى استحسانه و الاستمرار علیه و فیه أن لازم هذا الوجه أن یقال: و یخاف علیکم أن لا تفلحوا أبدا إلا أن یقضى بعدم الفلاح قطعا.

و منها: أنه یجوز أن یکون أراد یعیدوکم إلى دینهم بالاستدعاء دون الإکراه و أنت خبیر بأن سیاق القصة لا یساعد علیه.

و منها: أنه یجوز أن یکون فی ذلک الوقت کان لا یجوز التقیة بإظهار الکفر مطلقا و فیه عدم الدلیل على ذلک

 


600) سوره کهف (18) آیه19 وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا

بسم الله الرحمن الرحیم

600) سوره کهف (18) آیه19 

وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَی الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکی‏ طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً

ترجمه

و این‌چنین آنان را برانگیختیم تا میان خود [از یکدیگر] بپرسند؛ یکی از آنان گفت: چقدر مانده‌اید؟ گفتند: روزی یا پاره‌ای از روزی مانده‌ایم. گفتند پروردگارتان به آنچه مانده‌اید داناتر است؛ حال یکی‌تان را با همین پول‌تان به این شهر بفرستید، پس باید نظر کند کدامِ آن، طعامی حلال و پاکیزه‌تر است، پس برایتان از آن رزقی آوَرَد، و باید ملاطفت به خرج دهد و البته احدی را درباره شما آگاه نسازد.

نکات ترجمه

«بَعَثْناهُمْ» «فَابْعَثُوا»

قبلا بیان شد  ماده «بعث» به معنای برانگیختن و به جانب چیزی یا کاری روانه کردن است که در قرآن کریم متناسب با مورد آن، در مورد احیای مردگان، برگزیدن شخصی به مقام نبوت، و فرستادن کسی برای انجام کاری به کار رفته است.

جلسه 234 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-14/

«لَبِثْتُمْ» «لَبِثْنا»

قبلا بیان شد که ماده «لبث» به معنای مکث و درنگ کردن و در جایی ماندن است.

(جلسه 433  http://yekaye.ir/al-ahzab-33-14/)

«یَتَلَطَّفْ»

قبلا بیان شد که ماده «لطف» در اصل دو مفهوم «دقت و ظرافت» و «رفق و مدارا» را در خود جمع کرده و نقطه مقابل غلظت و خشن بودن است. «و لْیَتَلَطَّفْ» فعل امر غایب و به معنای «مدارا کردن و ظرافت به خرج دادن» می‌باشد، و این کلمه کلمه‌ای است که دقیقا در وسط قرآن کریم قرار گرفته است.

جلسه524  http://yekaye.ir/al-ahzab-33-34/

«بِوَرِقِکُمْ»

اصل ماده «ورق» ظاهرا[1] در مورد «وَرَق الشجر» (برگ درخت) بوده (یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّة، اعراف/22 و طه/121؛ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها، انعام/59)؛ و بعدا با قیاس به آن، در مورد مال و اموال به کار رفته است از این جهت که وقتی درختی بی‌برگ و بار شود همانند شخصی فقیر است ( معجم مقاییس اللغة، ج‏6، ص102) همان گونه که کلمه «ثمر: میوه» هم به مال و اموال هم گفته شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص866)

همچنین ظاهرا وقتی به صورت «وَرِق» به کار رود به معنای پول معین (درهم) است (مفردات ألفاظ القرآن، ص866) و برخی توضیح داده‌اند که «وَرَق» (=برگ) اسم است که بر شیء‌طبیعی دلالت می‌کند؛ اما «وَرِق» (همانند خشن) صفت است که بر چیزی که وصف ورقیت داشته باشد دلالت می‌کند و به همین جهت به «سکه نقره» [= درهم] که تصرفی روی نقره انجام شده و حالت ورقیت پیدا کرده وَرِق می‌گویند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص96)[2]

این ماده تنها 4 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت[3]

حدیث

1) از امام صادق ع درباره این آیه که می‌فرماید «پس باید نظر کند کدامِ آن، طعامی حلال و پاکیزه‌تر است» روایت شده است: «طعام حلال و پاکیزه‌تر» خرماست.

المحاسن، ج‏2، ص531؛ الکافی، ج‏6، ص345

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُیَسِّرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ أَوْ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» قَالَ أَزْکَى طَعَاماً التَّمْر.


2) روایت شده است پیامبر خدا ص فرمودند:

ای فرزندان عبدالمطلب! پیشقراول به خاندان خودش دروغ نمی‌گوید. به کسی که مرا به حق مبعوث فرمود سوگند، قطعا همان گونه که می‌خوابید خواهید مُرد؛ و همان گونه که بیدار می‌شوید مبعوث خواهید شد؛ و بعد از مرگ سرایی نیست جز بهشت و جهنم.

إعتقادات الإمامیة (للصدوق)، ص64

قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:

یَا بَنِی عَبْدِ  الْمُطَّلِبِ، إِنَّ الرَّائِدَ لَا یَکْذِبُ أَهْلَهُ. وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، لَتَمُوتُنَّ کَمَا تَنَامُونَ، وَ لَتُبْعَثُنَّ کَمَا تَسْتَیْقِظُونَ، وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ دَارٌ إِلَّا جَنَّةٌ أَوْ نَار.[4]


3) از امام صادق ع روایت شده است: ... همانا خواب، برادر مرگ است و بدان بر مرگی استدلال می‌شود که راهی نمی‌یابی به آگاه شدن بدان، و رجوع برای اصلاح آنچه از دستت رفته است.

مصباح الشریعة، ص44

قَالَ الصَّادِقُ ع: ... إِنَّ النَّوْمَ أَخُو الْمَوْتِ وَ اسْتَدِلَّ بِهَا عَلَى الْمَوْتِ الَّذِی لَا تَجِدُ السَّبِیلَ إِلَى الِانْتِبَاهِ فِیهِ وَ الرُّجُوعِ إِلَى إِصْلَاحِ‏ مَا فَاتَ عَنْکَ.


4) زندیقی سوالاتی را خدمت امام صادق ع مطرح کرد و امام به وی پاسخ گفتند.[5] در فرازی از یکی از پاسخهای ایشان آمده است:

و به تحقیق که بسیاری از آنها که مردند به دنیا برگشتند، از جمله آنها اصحاب کهف؛ خداوند سیصد و نه سال آنان را میراند، سپس در زمانه‌ کسانی آنان را برانگیخت که منکر برانگیخته شدن بودند، تا حجت آنان را قطع کند، و قدرتش را بدانان نشان دهد، و بدانند که برانگیخته شدن حق است....

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص344

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَة

... وَ قَدْ رَجَعَ إِلَى الدُّنْیَا مِمَّا مَاتَ خَلْقٌ کَثِیرٌ مِنْهُمْ أَصْحَابُ الْکَهْفِ أَمَاتَهُمُ اللَّهُ ثَلَاثَمِائَةِ عَامٍ وَ تِسْعَةً ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِی زَمَانِ قَوْمٍ أَنْکَرُوا الْبَعْثَ لِیَقْطَعَ حُجَّتَهُمْ وَ لِیُرِیَهُمْ قُدْرَتَهُ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّ الْبَعْثَ حَقٌّ...

تدبر

1) «وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ...»

خداوند می‌فرماید «و این‌چنین آنان را برانگیختیم برای اینکه از یکدیگر درباره مدت درنگشان بپرسند»

این مدت درنگ چه اهمیتی دارد که به عنوان فلسفه و غایت این برانگیخته شدن مطرح شده است؟

الف. استیلای کفر در جامعه آنان چنان بود که آنان احتمال این را که در چنین جامعه‌ای زمانی حق بتواند ظاهر و غالب شود بسیار دور از ذهن می‌دانستند و گویی باورشان نمی‌شد که چنین باطلی روزی سرنگون شود. خداوند آنان را برای این مدت طولانی میراند/خواباند و زنده کرد/بیدار کرد تا اینکه ابتدا گمان کنند بیش از یک روز نگذشته اما وقتی گذر وقایع را متوجه شوند دریابند که بیش از 300 سال گذشته؛ تا دریابند کوتاهی و بلندی زمان چیزی نیست که بتواند حق را باطل کند یا باطل را زنده کند؛ و گذر عمر هم همین طور است که وقتی انسان به سالهای گذشته خود می‌نگرد کل آن را به اندازه روزی یا کمتر از آن می‌بیند؛ و کسی که به این نکته توجه کند که این زمان‌های بظاهر طولانی زندگانی به اندازه روزی یا کمتر از آن نیست، دلبسته دنیا و زینت‌هایش نمی‌شود؛ و همه اینها به این برمی گردد که چنان سوال و چنان پاسخی ابتدا رد و بدل شود و بعد افراد متوجه شوند که گذر زمان بیش از 300 سال، برای آنها به اندازه یک روز یا کمتر از یک روز به نظر رسیده است.

ب...

(در جلسه593، تدبر2 احتمالات دیگری هم برای پاسخ این سوال مطرح شد که مجددا تکرار نمی‌شود. http://yekaye.ir/al-kahf-18-12/ )


2) «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکی‏ طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ»

کسی که مومن است در مورد غذایی که می‌خواهد بخورد بسیار دقت می‌کند و اصرار دارد که غدایش «مُزَکّی» باشد؛ یعنی پاک و پاکیزه، هم به لحاظ دنیوی (بهداشتی بودن) و هم به لحاظ اخروی (مال حلال بودن). و به کسی که برایش غذا تهیه می‌کند هم اصرار دارد که چنین غذایی تهیه کن.

به تعبیر دیگر،

وارستگان مؤمن هر غذایى را نمى‏خورند، نوع غذا و مقدار برایشان مطرح نیست، پاک و حلال بودن مهم است. (تفسیر نور، ج‏7، ص154)

نکته تاریخی

حلال بودن غذایی که انسان می خورد بقدری بر انسان اثر دارد که در روز کربلا امام حسین ع علت عصیان کوفیان علیه خود و اینکه حتی حاضر به شنیدن سخنان ایشان نبودند را این معرفی کردند که «شکمهایتان از حرام پر شده است: کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ (بحار الأنوار، ج‏45، ص8)[6]

تاملی با خویش

اگر واقعا به خدا ایمان داریم و در مسیر خدا می‌خواهیم گام برداریم بر پاک و حلال بودن غذایی که می‌خوریم اهتمام ویژه داشته باشیم. این توصیه اصحاب کهف به همدیگر، دستور خداوند است به همه مومنان، آنجا که می فرماید:

«فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِه: پس انسان باید در غذای خویش بنگرد» ( عبس/23)


3) «وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً»

این عبارت از عباراتی است که بخوبی نشان می دهد اصحاب کهف بشدت اهل تقیه بودند (جلسه591، حدیث1  http://yekaye.ir/al-kahf-18-10/ ) و خداوند با ذکر این واقعه مهر تاییدی بر آن می‌زند.

پس،

مؤمن باید رازدار و هوشیار باشد وبا مدارا و تقیّه و اصول ایمنى، دشمن را از وجود خود آگاه نکند. کسى که مسئولیّت مى‏پذیرد باید مراقبت‏هاى لازم را داشته باشد (تفسیر نور، ج‏7، ص154)


4) «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا ...»

وقتی می‌فرماید بین آنها از همدیگر سوال مطرح می‌شود؛ ابتدا از قول «یک نفر» (با تعبیر «قائلٌ: گوینده‌ای) سوالی را مطرح می‌کند بعد از جانب «عده‌ای» پاسخی داده می‌شود؛ و در نوبت بعدی، نه همان یک نفر، بلکه «عده‌ای» می‌گویند خدا از مدت این درنگ شما آگاهتر است.

آن یک نفر کیست؟ چرا خدا او را جداگانه مطرح کرد؟ چرا در بار دوم، او نیست که در پاسخ آنها مناقشه می‌کند بلکه عده‌ای مساله را به خدا واگذار می‌کنند؟ چرا این عده نمی گویند «پروردگارمان به مقداری که درنگ کردیم آگاهتر است»؛ بلکه همچون یک ناظر بیرونی، می‌گویند «پروردگارتان به مقداری که درنگ کرده‌اید آگاهتر است»

این سوالاتی است که مرور بر این تعبیرات به ذهن انسان می‌اندازد، اما در حدی که جستجو شد پاسخ معتبری از جانب مفسران به این سوالات یافت نشد و خودم هم هنوز پاسخی برایشان پیدا نکرده‌ام.




[1] . البته برخی بر این باورند که اصل این ماده در مورد هر چیزی است که برای غرض معینی از چیز دیگری متفرع می‌شود و بسط می‌باید و به همین جهت هم بر برگ درخت و ... اطلاق شده است:

أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو ما یتبسّط و یتفرّع من شی‏ء لغرض مقصود. و من مصادیقه: أَوْرَاقُ النباتات و الأشجار. و صفحات القرطاس. و النقرة المضروبة. و بهذا الاعتبار یستعمل فی مورد الکریم من الرجال بلحاظ کونه خضرا یجلب النفوس و فی صفاته طراوة و صفاء، و کذلک فی الفتى حسن الوجه و جمیله. و یستعمل أیضا فی الخسیس من الرجال تشبیها بأوراق زالت طراوتها و خضرتها و یبست و لم یبق لها صفاء و جذبة. و یستعمل أیضا فی اللون القریب من ألوان الأوراق. و فی مطلق المال بتناسب ورق النقرة و السکّة المضروبة. و هذه المعانی تجوّزات. ثمّ إنّ مفهوم ورق الشجرة و لونه و مفهوم النقرة و السکّة: لها سابقة فی اللغات العبریّة و السریانیّة- کما فی فرهنگ تطبیقى و غیره. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص94-95)

[2] . و الفرق بین الْوَرَقِ بفتحتین، و الْوَرِقِ بکسر الراء: أنّ الورق اسم لما یتظاهر من النبات و الشجر، و هو شی‏ء طبیعىّ. بخلاف الورق بالکسر، و هو کالخشن صفة و یدلّ على شی‏ء متّصف بصفات الورقیّة

[3] . قرأ أبو عمرو و أبو بکر و حمزة و خلف بورقکم ساکنة الراء و الباقون بکسر الراء و روی عن أبی عمرو بإدغام الکاف فی القاف و فی الشواذ قراءة أبی رجاء بورقکم بکسر الواو و الإدغام.

الحجة: فی ورقکم أربع لغات فتح الواو و کسر الراء و هو الأصل و فتح الواو و سکون الراء و کسر الواو و سکون الراء و الإدغام قال ابن جنی: هذا عند أصحابنا مخفی غیر مدغم لکنه أخفى کسرة القاف فظنها القراء مدغمة و معاذ الله لو کانت مدغمة لوجب نقل کسرة القاف إلى الراء کقولهم برد و برق و للقراء فی هذا عادة أن یعبروا عن المخفی بالمدغم للطف ذلک علیهم. (مجمع البیان، ج‏6، ص707)

قرأ أبو عمرو و حمزة و أبو بکر و الحسن و الأعمش و الیزیدی و یعقوب فی روایة، و خلف و أبو عبید و ابن سعدان بِوَرِقِکُمْ بإسکان الراء. و قرأ باقی السبعة و زید بن علیّ بکسرها. و قرأ أبو رجاء بکسر الواو و إسکان الراء و إدغام القاف فی الکاف و کذا إسماعیل عن ابن محیصن، و عن ابن محیصن أیضا کذلک إلّا أنه کسر الراء لیصح الإدغام، و قال الزمخشری: و قرأ ابن کثیر بِوَرِقِکُمْ بکسر الراء و إدغام القاف فی الکاف انتهى. و هو مخالف لما نقل الناس عنه. و حکى الزجاج قراءة بکسر الواو و سکون الراء دون إدغام. و قرأ علیّ بن أبی طالب بوارقکم على وزن فاعل جعله اسم جمع کباقر و جائل (البحر المحیط، ج‏7، ص156)

[4] . این روایت امیرالمومنین ع هم به همین مضمون نزدیک است: النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا (عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص66)

[5] . فرازهای دیگری از این پرسش و پاسخ در جلسات زیر گذشت:

چلسه42، حدیث1  http://yekaye.ir/67-27-an-naml/

جلسه86، پی‌نوشت5 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/

جلسه137، حدیث2 http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-38/

جلسه170، حدیث2 http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

جلسه203، حدیث3 http://yekaye.ir/al-furqan-025-48/

جلسه398، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-40/

جلسه 481، پی‌نوشت2 http://yekaye.ir/al-qalam-68-15/


[6] . و أحاطوا بالحسین من کل جانب حتى جعلوه فی مثل الحلقة فخرج ع حتى أتى الناس فاستنصتهم فأبوا أن ینصتوا حتى قال لهم وَیْلَکُمْ مَا عَلَیْکُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَیَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِی وَ إِنَّمَا أَدْعُوکُمْ إِلَى سَبِیلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِی کَانَ مِنَ الْمُرْشَدِینَ وَ مَنْ عَصَانِی کَانَ مِنَ الْمُهْلَکِینَ وَ کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِکُم‏