سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1095) سوره عبس (80) آیه 10 فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

27 محرم 1445 23/5/1402

ترجمه

پس تو از او [غافل، و به دیگران] سرگرم می‌شوی.

اختلاف قرائت

فَأَنتَ[1]  
عَنْهُ / عَنْهُو

در قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) این کلمه هنگام وصل به کلمه بعدی به صورت «عنهو» تلفظ می‌شود.

معجم القراءات ج 10، ص306[2]؛ الکامل المفصل فی القراءات الأربعة عشر، ص585[3]

عَنْهُ تَلَهَّى / عَنْهو تّلَهّى

در روایتی بزی از قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و برخی دیگر از روایات غیر مشهور از وی (روایت ابن فلیح) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) در هنگام اتصال عنه به تلهی، حرف تاء به صورت مشدد قرائت می‌شود؛ که آن طور که ابوحیان توضیح داده در این صورت کلمه «تلهی» در اصل به صورت تتلهی بوده که دو تاء آن در هم ادغام شده است؛ و در فراز بعد توضیحش می‌آید.

معجم القراءات ج 10، ص306[4]؛ الکامل المفصل فی القراءات الأربعة عشر، ص585[5]

تَلَهَّى / تّلَهّى / تُلَهَّى / تتلَهّى / تَلْهَى / تُلْهَى / تَلَّهی [؟][6]

این کلمه در اغلب قرائات به صورت «تَلَهَّى» قرائت شده است که در اصل «تَتَلَهَّى» بوده که یک تاء‌آن از باب تخفیف در کلام حذف شده است؛ و اگرچه در روایت قنبل از ابن کثیر (قاری مکه) نیز به همین صورت قرائت شده است،

اما چنانکه اشاره شد در روایتی دیگر از ابن کثیر (روایت بزی) و برخی از روایات غیر مشهور از وی (روایت ابن فلیح) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) در هنگام اتصال عنه به تلهی، حرف تاء به صورت تاء‌مشدد قرائت شده است؛

در روایتی از امام باقر ع[7] به صورت فعل مجهول «تُلَهَّى» قرائت شده؛

در برخی قرائات غیرمشهور (ابن مسعود و أبوالجوزاء و طلحة) هر دو تاء ‌به صورت آشکار قرائت شده است: «تتلَهّى»؛

و البته از طلحه قرائت این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد: «تَلْهَى» نیز روایت شده است؛ که این قرائت از برخی از طرق عاصم (قراءة حلوانی از عصمه از روایت شعبه از عاصم از طریق الدانی، و نیز نزد صفراوی) هم روایت شده است؛

و در برخی قرائات غیرمشهور دیگر (أُبَی و ابن سمیفع و جحدری) نیز به صورت فعل ثلاثی مجرد مجهول: «تُلْهَى» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص306[8]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[9]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص172[10]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[11]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408[12]؛ المغنی فی القراءات، ص1890[13]

تَلَهَّى[14]

نکات ادبی

تَلَهَّى

کلمه «تلهی» را عموما از همان ماده «لهو»[15] دانسته‌اند؛ و در برابر کسانی که گفته‌اند این از ماده «لهی» است پاسخ داده شده که درست است که کلماتی که معتل اللام با حرف واو باشند در حالتی که که حرف ما قبل عله مکسورباشد فعل آنها به صورت «ی» می‌آید (مثل شقی یشقی) اما در حالت مصدری دوباره با حرف «و» نوشته می‌شوند و اگر این ماده در حالت مصدری با حرف یاء می‌آمد می‌شد گفت که ریشه‌اش «لهی» است (در البحر المحیط، ج‏10، ص408[16]). در هر صورت کلمات ساخته شده از این ماده بسیار متنوع است: از «لهو» به معنای هر چیزی که از طریق تحریک هوای نفس و طرب انسان را به خود مشغول ‌کند، گرفته تا «لهو» به معنای «زن»، ویا «لَهَاة» به معنای «زبان کوچک» (زائده گوشتی‌ای که در انتهای سقف دهان آویزان است) و «لُهْوَة» به معنای دانه‌هایی که داخل دهانه سنگ آسیاب می‌اندازند تا آرد شود، و یا «لُهَى» به معنای برترین و ناب‌ترین پاداش‌ها (که مفرد آن «لُهْوَة» و «لُهْیَة» است) از این ماده گرفته شده است (کتاب العین، ج‏4، ص87-88[17]).

همین تنوع موجب شده که برخی همچون ابن فارس دو اصل را برای این ماده قائل شوند: یکی هر آنچه که انسان را از چیزی به چیز دیگر مشغول کند، و دیگری همان معنای پرتاب کردن چیزی با دست است و توضیح داده‌اند که علاوه بر کلمه «لُهْوَة» که معنای اصلی این حالت دوم است، بخشش زیاد و دلچسب هم از این بابت که یک نحوه پرتاب کردن با دست است چنین نامیده شده و زبان کوچک هم از باب تشبیهش به دسته آسیاب که از آنجا این دانه‌ها داخل آن ریخته می‌شود چنین نامیده شده است  (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص213[18]).

اما اغلب کوشیده‌اند یک معنای جامع برای اینها بیابند. راغب اصفهانی (و ظاهرا به تبع وی، ابوحیان در البحر المحیط، ج‏10، ص408[19]) همان معنای اولی که ابن فارس گفت را با این توضیح محور قرار داده که «لهو» هر چیزی است که انسان را از کاری که به وی مربوط می‌شود و برایش اهمیت دارد، به خود مشغول کند: «إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» (محمد/36)، «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ‏» (عنکبوت/64) و وجه تسمیه «لَهْوَة» را این می‌داند که آسیاب را به خود مشغول می‌کند و هدیه و عطیه را هم از باب تشبیه به «لهوة» چنین نامیده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص748[20]) ولذا معادل مناسب برای آن در فارسی «سرگرمی» است.

در مقابل، حسن جبل به معنای دومی که ابن فارس مطرح کرده بیشتر متمایل است؛ یعنی بر این باور است که معنای محوری این ماده «انداختن و رها کردن چیزی در یک عرصه باز است»[21] همانند زبان کوچک یا انداختن دانه در میانه سنگ آسیاب؛ و «لهو» به معنای سرگرم شدن به چیزی و غافل شدن از سایر امور هم از باب اینکه شبیه فرو افتادن در چیزی است بدون اینکه به جایی بند باشد چنین نامیده شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2005).

اما مرحوم مصطفوی اساسا تحلیل متفاوتی دارد؛ وی اصل این ماده را هر آنچیزی می‌داند که انسان به آن یک نحوه تمایل دارد و یک لذتی را در آن جستجو می‌کند بدون اینکه به نتیجه کار توجه داشته باشد؛ و بر این باور است که مشغول شدن به چیزی و مانند آن از لوازم و آثار آن است نه معنای کلمه؛ و نیز بر این باور است که کلماتی که در معنای پرتاب کردن دانه در سنگ آسیاب و امثال آن به کار رفته برگرفته از ماده «لهی» است که با «لهو» تفاوت اندکی دارد؛ و سعی کرده تمام کاربردهای قرآنی کلمه «لهو» ‌را با این توضیح شرح دهد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص247-249[22]).

این ماده، در قرآن کریم در حالت ثلاثی مجرد در قرائت حفص از عاصم فقط به صورت مصدر (لهو) ویا اسم فاعل «لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ» (انبیاء/3) به کار رفته است (در بخش اختلاف قرائات دیدیم که در سایر قرائات به صورت فعل ثلاثی مجرد هم به کار رفته بود)؛ اما در ابواب افعال و تفعل به صورت فعل به کار رفته است.

وقتی به باب افعال می‌رود متعدی می‌شود به معنای کسی را در لهو قرار دادن و به خود سرگرم نمودن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص247[23]) مانند: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ» (تکاثر/1)، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّه» (منافقون/9)، «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور/37)، «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» (حجر/3)

اما وقتی در باب تفعل به کار می‌رود به معنای خود را به بی‌خیالی زدن و خود را به چیزی سرگرم نمودن است: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» (عبس/10).

سه کلمه «عبث» و «لهو» و «لعب» به هم نزدیک‌اند، و در مورد هرسه در قرآن کریم، این تعبیر که «خلقت خدا این گونه نیست»، به کار رفته است: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ (مومنون/115) ؛ «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلینَ» (انبیاء/17)؛ «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ (انبیاء/16؛ دخان/38).

در تفاوت آنها اختلاف نظر است. عسکری بر این باور است که:

«عبث» درجایی است که کار کاملا به صورت غیرارادی وناخودآگاه انجام می‌شود [مثلا کسی که با ریشش بازی می‌کند] اما در لهو و لعب می‌تواند یک نحوه حالت ارادی هم داشته باشد.

«لعب» کاری است که انگیزه اصلی آن لذت بردن است و دغدغه‌ای در قبال حکیمانه بودن آن (به ثمره خاصی رسیدن) وجود ندارد (مانند بازی اطفال، که اصلا درکی از حکمت ندارند و صرفا برای لذت بازی می‌کنند)؛

و «لهو» آن سرگرمی است که انسان را از برنامه اصلی خود بازمی‌دارد.

و البته هر لهوی لعب هست، اما «لعب‌» می‌تواند «لهو» نباشد (مانند اینکه کسی بخواهد با بازی کردن، مطلب خاصی را به بچه‌ای آموزش دهد) (الفروق فی اللغة، ص248).

اما مرحوم مصطفوی (که علاوه بر سه کلمه فوق، درباره تفاوت اینها با «لغو» و «مزاح» و «باطل» هم سخن گفته) بر این باور است که:

«عبث» آن کاری است که غرض عقلایی و فایده هدفمندی از آن نباشد؛ و

«لعب» مشغول شدن به کاری است که لذت‌بخش است بدون هیچ گونه توجه‌ای به نتیجه و فایده آن؛ و

«لهو» چیزی است که انسان بدان تمایل دارد و از آن لذت می‌برد بدون اینکه به نتیجه‌اش توجه کند؛ و

«لغو» هم انجام کاری است که قابل اعتنا نباشد و بدون تامل و فکر صورت گرفته باشد؛ و

«مزاح» صرف کاری است که برای انس گرفتن و شوخی کردن انجام می‌شود؛ و

«باطل» نقطه مقابل حق است و چیزی است که ثبات و تحققی نداشته باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص11)

این ماده و مشتقات آن 16 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) امیرالمؤمنین ع به مناسبتی حکایتی را تعریف می‌کنند که در فرازی از آن از پیامبر اکرم ص حدیثی روایت می‌کنند درباره اینکه چگونه فرشتگان از سویی و لشکریان شیطان از سوی دیگر در روز اول شعبان به سوی مردم گسیل می‌شوند و درخت طوبی در بهشت و درخت زقوم در جهنم شاخه‌هایشان را آماده می‌کنند که برخی از افراد با کارهای مختلف به شاخه‌های این دو درآویزند و وارد بهشت یا جهنم شوند. فرازهایی از این حدیث نبوی بدین قرار است:

سپس رسول الله ص فرمود: به کسی که مرا به حق به نبوت مبعوث کرد سوگند، همانا هرکسی به سراغ دری از درهای بدی و عصیان در این روز برود به شاخه‌ای از شاخه‌های درخت زقوم درآویخته است که او را به جهنم ببرد.

[سپس رسول الله ص برخی از این امور بد و معصیت را برمی‌شمرند از جمله]

و کسی که در این روز فقیر ضعیفی سراغش بیاید که بد حال بودن وی را می‌داند و بدون اینکه ضرری به خودش برسد می‌تواند حال او را تغییر دهد و کسی هم نیست که این کار را عهده‌دار شود و با این حال وی را به حال خود رها کند که ضایع شود و به فلاکت افتد و دست او را نگیرد پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که بدکاری نزد وی عذر تقصیر آورد و او عذرش را نپذیرد و به اندازه عقوبت بدی‌اش هم بسنده کند بلکه بیش از آن وی را عقوبت کند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که همسایه‌اش بمیرد و وی از باب خوار شمردن وی در تشییع جنازه‌اش شرکت نکند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که از مصیبت‌دیده‌ای رویگردان شود و از باب حقیر و کوچک شمردن وی، به وی بی‌اعتنایی کند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است. ...

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص647-648

وَ لَقَدْ مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَى قَوْم‏ ... ثُمَّ قَالَ لَهُمْ وَ نَادَاهُم:

لَقَدْ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَیْشاً ذَاتَ یَوْمٍ إِلَى قَوْمٍ مِنْ أَشِدَّاءِ الْکُفَّارِ، فَأَبْطَأَ عَلَیْهِ خَبَرُهُمْ، وَ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِهِمْ. وَ قَالَ: لَیْتَ [لَنَا] مَنْ یَتَعَرَّفُ أَخْبَارَهُمْ، وَ یَأْتِینَا بِأَنْبَائِهِمْ...

...[24] ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَ إِنَّ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الشَّرِّ وَ الْعِصْیَانِ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى النَّارِ.

...[25] وَ مَنْ جَاءَهُ فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقِیرٌ ضَعِیفٌ یَعْرِفُ سُوءَ حَالِهِ، وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى تَغْیِیرِ حَالِهِ مِنْ غَیْرِ ضَرَرٍ یَلْحَقُهُ، وَ لَیْسَ هُنَاکَ مَنْ یَنُوبُ عَنْهُ وَ یَقُومُ مَقَامَهُ، فَتَرَکَهُ یُضَیَّعُ وَ یَعْطَبُ، وَ لَمْ یَأْخُذْ بِیَدِهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیْهِ مُسِی‏ءٌ، فَلَمْ یَعْذِرْهُ، ثُمَّ لَمْ یَقْتَصِرْ بِهِ عَلَى قَدْرِ عُقُوبَةِ إِسَاءَتِهِ، بَلْ أَرْبَى عَلَیْهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

...[26] وَ مَنْ مَاتَ جَارُهُ، فَتَرَکَ تَشْیِیعَ جَنَازَتِهِ تَهَاوُناً بِهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ مُصَابٍ، وَ جَفَاهُ إِزْرَاءً عَلَیْهِ، وَ اسْتِصْغَاراً لَهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ...[27]

 

تدبر

1) «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

در این آیه خداوند دارد مخاطب خود را مواخذه می‌کند که چرا از پاسخگویی به آن فرد ضعیف و نابینا که البته با اشتیاق آمده و خشیت خدا در دل دارد خود را مشغول به دیگری کرده است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[28]). با اینکه می‌توانست بفرماید: «فتتلهی عنه» چرا جمله را به صورت جمله اسمیه آورد و بر ضمیر «أنت» تاکید کرد؟

الف. برای مسجل کردن عتاب و تثبیت آن (المیزان، ج‏20، ص201[29])؛ و بفرماید از مثل تو به طور خاص سزاوار نیست که از چنین کسی غافل گردد (الکشاف، ج‏4، ص702[30]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[31]).

ب. ...

 

2) ‌«فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى»

در قسمت اختلاف قراءات اشاره شد یکی از قراءات این آیه، قرائت کلمه «تُلَهَّى» به نحو مجهول است؛ که بر این اساس معنایش این می‌شود که : «تو فقط از او [غافل، و به دیگران] سرگرم شوی»؛ ‌یعنی از تو انتظار دارند که اصلا به این نابینا اعتنایی نکنی و اهتمام اصلی‌ات را به آن شخص ثروتمند و مستغنی قرار دهی (توضیح بیشتر در جلسه 1092، تدبر1 https://yekaye.ir/ababsa-80-07/ ).

اگر توجه شود که پیامبر در این موقعیت، در مقام دعوت‌کننده و مبلغ دین بوده، این آیه را هشداری می‌توان دید به همه کسانی که از مبلغان دین و حوزویان انتظار هدایت‌گری دارند؛ و از نظر آنان، هدایت افراد ضعیف و محروم هیچ اولویتی ندارد.

به بیان دیگر، نه‌تنها خود مبلغ دین باید مراقب باشد که در ذهن خویش اولویت پرداختن به تبلیغ دین را ناظر به کسانی که مشتاقانه سراغش می‌آیند قرار دهد، و به خاطر ضعف‌هایی که در آنها مشهود است (از ضعف جسمانی مانند نابینایی گرفته، تا ضعف در درک و ...) در توجه کردن به آنها کم نگذارد، بلکه سایر متدینان هم باید سطح انتظار خویش از مبلغان دینی را اصلاح کنند؛ و این گونه نباشد که از آنان انتظار داشته باشند که به این گونه افراد اهتمامی نورزند.

 

3) «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

با توجه به اینکه جار و مجرور (عنه) متعلق به «تَلَهَّى» است، اقتضای طبیعی کلام این بود که بعد از آن بیاید؛ اما قبل از آن آمد. این تقدم ما حقّه تاخیر، دلالت بر حصر یا تاکید شدید دارد؛ و برای این است که:

الف. نشان دهد که گویی از تو می‌خواهند که تو تمام وقت و اهتمامت را برای این شخص مستغنی بگذاری. شاید با این نحوه بیان می‌خواهد بفرماید که اینکه افراد از تو به عنوان پیامبر ص و مبلغ دین انتظار داشته باشند که برای هدایت و تزکیه افراد ثروتمند و دنیامدار وقت بگذاری، اشکالی ندارد؛ اشکال آنجاست که انتظار دارند محور برنامه‌ات را اینان قرار دهی و به دیگران بی‌اعتنا باشی.

ب. می‌خواهد این بی‌اعتنایی به آن نابینایی که با سعی و تلاش آمده بود را مذمت کند و بفرماید غفلت و بی‌اعتنایی به چنسن کسی واقعا سزاوار نیست.

ج. ...

 

3) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ... فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

در شیوه تبلیغ، برخورد دوگانه با فقیر و غنى جایز نیست (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

 

 


[1] . - تقدم تسهیل الهمز فی الآیة /6. (معجم القراءات ج 10، ص306)

[2] . قرأ ابن کثیر والبزی «عنهو» بوصل الهاء بواو عند وصلها بما بعدها. وقراءة الجماعة «عنه» بهاء مضمومة.

[3] .   قرأ ابن کثیر بصلة الهاء بواو المدیه و وافقه ابن محیصن و قرأ الباقون بغیر صلة.

[4] . قرأ البزی وابن فلیح عن ابن کثیر «عَنْهو تّلَهّى» بتشدید التاء فی الوصل مع صلة الهاء قبله بواو ، وقد ذکرته. قال أبو حیان: «بإدغام تاء المضارع فی تاء تفعّل» وأصله تتلَهّى.

[5] .   قرأ البزی بخلف عنه فی الوصل بتشدید التاء و وافقه ابن محیصن بخلف عنهما و قرأ الباقون بالتخفیف.

[6] . شیخ طوسی در التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267 این را گفته است؛ اما به احتمال زیاد سهو القلمی رخ داده؛ چرا که چنانکه در منابع دیگر ذکر شده قرائت بزی و ابن فلیح تشدید را روی تاء‌برده است نه روی لام. عبارت وی چنین است: و قرأ ابن أبی بزة و ابن فلیح عن ابن کثیر «تلهى» بتشدید اللام بمعنى تتلهى، فأدغم احدى التائین فی اللام. الباقون بتخفیف اللام و حذف احدى التائین‏.

[7]. در برخی از کتب تفسیری که به قراءات غیرمشهور هم می‌پردازند این قراءت را به عنوان قرائت «ابوجعفر» ثبت کرده‌اند و با توجه به اینکه یکی از قراءات عشر ابوجعفر یزید بن قعقاع است برخی از متاخران اشتباها این را یکی از قراءات عشر دانسته اند (مثلا عبداللطیف در معجم القراءات در پاورقی بعد) اما این اشتباه است زیرا قراءات عشر متواتر است و این گونه نیست که قراءات در آنها اشتباه شود و در حدی که جستجو شد در کتبی که به تفاوتهای قراءات عشر اشاره شده هیچ یک اشاره‌ای به این قراءت برای یزید بن قعقاع نکرده‌اند.

[8] . وقرأ أبو جعفر یزید بن القعقاع وأبو جعفر الباقر «تُلَهَّى» قال ابن خالویه : «سمعت ابن مجاهد یحکیها ...».

وقرأ ابن مسعود وأبو الجوزاء وطلحة بن مصرف «تتلَهّى» بتاءین.

. وعن طلحة أیضاً «تَلْهَى» بتاء واحدة مفتوحة وسکون اللام. وهی قراءة الحلوانی عن عصمه عن أبی بکر عن عاصم من طریق الدانی، کذا عند الصفراوی

. وقرأ أُبَی وابن السمیفع والجحدری «تُلْهَى» بتاء واحدة خفیفة مرفوعة ولام ساکنة.

. وقراءة الجماعة «تَلَهّى» على وزن تَفَعّل ، وهی روایة قنبل عن النبال عن ابن کثیر.

[9] . قراءة أبی جعفر الباقر (ع) تُصَدى بضم التاء و فتح الصاد و تُلَهى بضم التاء أیضا. الحجة: و قرأ ابن فلیح و البزی عن ابن کثیر تلهى بتشدید التاء على أنه شبه المنفصل بالمتصل و جاز وقوع الساکن بعد اللین کما جاز تمود الثوب فی المتصل و حکى سیبویه فلا تناجوا . و من قرأ تصدى فالمعنى یدعوک داع من زینة الدنیا و بشارتها إلى‏ التصدی له و الإقبال علیه و على ذلک قوله تلهى أیضا أی تصرف عنه.

[10] . خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله ... و بإسناده فی قوله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال: هذا مما حرّف.

[11] . تَلَهَّى تتشاغل، من لهى عنه. و التهى. و تلهى. و قرأ طلحة بن مصرف: تتلهى. و قرأ أبو جعفر: تلهى، أى: یلهیک شأن الصنادید.

[12] . و قرأ الجمهور: تَلَهَّى و البزی عن ابن کثیر: عنهو تلهى، بإدغام تاء المضارعة فی تاء تفعل و أبو جعفر: بضمها مبنیا للمفعول، أی یشغلک دعاء الکافر للإسلام و طلحة: بتاءین و عنه بتاء واحدة و سکون اللام.

[13] . قراءة المعروفة «تَلَهَّى» بتاء واحدة مخففة و فتح اللام و تشدید الهاء. ابن کثیر: «عَنْه تّلَهّى» بتاء واحدة مشددة. طلحه: «تتلَهّى» بتاءین حفیفتین و تشدید الهاء و هی قراءة عبدالله. ابوجعفر محمد بن علی: «تُلَهَّى» بضم التاء و فتح اللام و الهاء و تشدیدها. و ذکر ابوعبدالله عن عاصم: «فأنت عنه تَلْهَی» بفتح التاء و إسکان اللام و تخفیف الهاء.

[14] . . والإمالة فیه على سنن الإمالة فی «تولى» فی الآیة الأولى، فانظر هذا حیث هو (معجم القراءات ج 10، ص307)

 

[24] . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، إِنَّ إِبْلِیسَ إِذَا کَانَ أَوَّلُ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ بَثَّ جُنُودَهُ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِهَا، یَقُولُ لَهُمْ: اجْتَهِدُوا فِی اجْتِذَابِ بَعْضِ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فِی هَذَا الْیَوْمِ. وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَثَّ الْمَلَائِکَةَ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِهَا یَقُولُ [لَهُمْ‏]: سَدِّدُوا عِبَادِی وَ أَرْشِدُوهُمْ. فَکُلُّهُمْ یَسْعَدُ بِکُمْ إِلَّا مَنْ أَبَى‏ وَ تَمَرَّدَ وَ طَغَى، فَإِنَّهُ یَصِیرُ فِی حِزْبِ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ.

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا کَانَ أَوَّلُ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ أَمَرَ بِأَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتُفَتَّحُ، وَ یَأْمُرُ شَجَرَةَ طُوبَى فَتُطْلِعُ أَغْصَانَهَا عَلَى هَذِهِ الدُّنْیَا، [ثُمَّ یَأْمُرُ بِأَبْوَابِ النَّارِ فَتُفَتَّحُ، وَ یَأْمُرُ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ فَتُطْلِعُ أَغْصَانَهَا عَلَى هَذِهِ الدُّنْیَا] ثُمَّ یُنَادِی مُنَادِی رَبِّنَا عَزَّ وَ جَلَّ: یَا عِبَادَ اللَّهِ هَذِهِ أَغْصَانُ شَجَرَةِ طُوبَى، فَتَمَسَّکُوا بِهَا، تَرْفَعْکُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ هَذِهِ أَغْصَانُ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ، فَإِیَّاکُمْ وَ إِیَّاهَا، لَا تُؤَدِّیکُمْ‏  إِلَى الْجَحِیمِ. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَوَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الْخَیْرِ وَ الْبِرِّ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ طُوبَى، فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الشَّرِّ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ، فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى النَّارِ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَمَنْ تَطَوَّعَ لِلَّهِ بِصَلَاةٍ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ صَامَ فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

[وَ مَنْ عَفَا عَنْ مَظْلِمَةٍ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ‏] وَ مَنْ أَصْلَحَ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ، أَوِ الْوَالِدِ وَ وَلَدِهِ أَوِ الْقَرِیبِ وَ قَرِیبِهِ أَوِ الْجَارِ وَ جَارِهِ‏  أَوِ الْأَجْنَبِیِّ أَوِ الْأَجْنَبِیَّةِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ خَفَّفَ عَنْ مُعْسِرٍ مِنْ دَیْنِهِ أَوْ حَطَّ  عَنْهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ نَظَرَ فِی حِسَابِهِ فَرَأَى دَیْناً عَتِیقاً قَدْ أَیِسَ مِنْهُ صَاحِبُهُ، فَأَدَّاهُ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَفَلَ یَتِیماً، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَفَّ سَفِیهاً عَنْ عِرْضِ مُؤْمِنٍ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ أَوْ شَیْئاً مِنْهُ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ قَعَدَ یَذْکُرُ اللَّهَ وَ نَعْمَاءَهُ وَ یَشْکُرُهُ عَلَیْهَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ عَادَ مَرِیضاً فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ شَیَّعَ فِیهِ جَنَازَةً فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ عَزَّى فِیهِ مُصَاباً، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ بَرَّ وَالِدَیْهِ أَوْ أَحَدَهُمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَانَ أَسْخَطَهُمَا قَبْلَ هَذَا الْیَوْمِ فَأَرْضَاهُمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ وَ کَذَلِکَ مَنْ فَعَلَ شَیْئاً مِنْ [سَائِرٍ] مِنْ أَبْوَابِ الْخَیْرِ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

[25] . ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، فَمَنْ قَصَّرَ فِی صَلَاتِهِ الْمَفْرُوضَةِ وَ ضَیَّعَهَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ. [وَ مَنْ کَانَ عَلَیْهِ فَرْضُ صَوْمٍ فَفَرَّطَ فِیهِ وَ ضَیَّعَهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ‏].

[26] . وَ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ، أَوِ الْوَالِدِ وَ وَلَدِهِ، أَوْ الْأَخِ وَ أَخِیهِ، أَوِ الْقَرِیبِ وَ قَرِیبِهِ، أَوْ بَیْنَ جَارَیْنِ، أَوْ خَلِیطَیْنِ أَوْ أَجْنَبِیَّیْنِ فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ شَدَّدَ عَلَى مُعْسِرٍ وَ هُوَ یَعْلَمُ إِعْسَارَهُ، فَزَادَ غَیْظاً وَ بَلَاءً، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ وَ مَنْ کَانَ عَلَیْهِ دَیْنٌ فَکَسَرَهُ عَلَى صَاحِبِهِ، وَ تَعَدَّى عَلَیْهِ حَتَّى أَبْطَلَ دَیْنَهُ، فَقَد تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ کَانَ جَارُهُ مَرِیضاً فَتَرَکَ عِیَادَتَهُ اسْتِخْفَافاً بِحَقِّهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

[27] . وَ مَنْ عَقَّ وَالِدَیْهِ أَوْ أَحَدَهُمَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ کَانَ قَبْلَ ذَلِکَ عَاقّاً لَهُمَا، فَلَمْ یُرْضِهِمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ، وَ [هُوَ] یَقْدِرُ عَلَى ذَلِکَ- فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ کَذَا مَنْ فَعَلَ شَیْئاً مِنْ سَائِرِ أَبْوَابِ الشَّرِّ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، إِنَّ المُتَعَلِّقِینَ بِأَغْصَانِ شَجَرَةِ طُوبَى- تَرْفَعُهُمْ تِلْکَ الْأَغْصَانُ إِلَى الْجَنَّةِ [وَ إِنَّ الْمُتَعَلِّقِینَ بِأَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ تَخْفِضُهُمْ تِلْکَ الْأَغْصَانُ إِلَى الْجَحِیمِ‏]....