سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1091) سوره عبس (80) آیه 6 فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى

11 محرم 1445

ترجمه

پس تو به او اهتمام می‌ورزی [مشغول می‌شوی].

اختلاف قرائت

اسْتَغْنَى[1]
فَأَنْتَ [2]
تَصَدَّى[3] / تَصَّدَّى / تتصَدَّى / تُصَدّى / تُصْدَى / تَصْدَى

این کلمه در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و برخی قراء عشره (یعقوب) و اربعه عشر (حسن و اعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (ابورجاء و قتاده و أعرج و عیسی) به صورت «تَصَدَّى» قرائت شده است که اصل آن «تَتَصَدَّى» بوده که تاء آن حذف شده است؛

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و برخی دیگر از قراء عشره (ابوجعفر) و اربعه عشر (ابن محیصن) و برخی قرائات غیرمشهور دیگر (زعفرانی[4]) به صورت «تَصَّدَّى» قرائت شده است، که در اینجا نیز اصل آن «تَتَصَدَّى» بوده ولی تاء آن به خاطر نزدیک بودن مخرج ادای حرف، به صاد تبدیل و در آن ادغام شده است؛

و البته در قرائات غیرمشهور به صورتهای دیگری هم قرائت شده است:

در قرائتی از أبی بن کعب و أبو جوزاء و عمرو بن دینار به همان صورت اصلی یعنی «تتصَدَّى» قرائت شده است؛

در قرائتی از امام باقر ع و ابوجعفر یزید بن قعقاع به صورت مجهول یعنی «تُصَدّى» قرائت شده است؛ که به این معناست که چیزی[5] تو را متصدی این امر کرد؛

و در قرائت ابن مسعود وابن سمیفع و جحدری به صورت فعل مجهول از ثلاثی مجرد: «تُصْدَى» قرائت شده است؛

و در برخی روایات غیرمشهور از ابوعمرو (قاری بصره) (یعنی روایت عباس و خالد و نیز روایت صفراوی از طریق اهوازی) به صورت «تَصْدَى» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص304-305[6]؛ التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267[7]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[8]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[9]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[10]؛ المغنی فی القراءات، ص1889[11]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص172[12]؛    البحر المحیط، ج‏10، ص407[13]

نکات ادبی

در ذیل آیه 3 اشاره شد که اغلب مفسران آن آیه را محل وقوع صنعت التفات دانسته بودند. اما در تدبر 1 همان آیه بیان شد که وجهی که با سایر شواهد و قرائن بیرونی سازگارتر باشد این است که وقوع صنعت التفات را در این آیه بدانیم، نه آیه 3.

تَصَدَّى

درباره اینکه ماده اصلی این کلمه «صدی» باشد یا «صدد» بین اهل لغت اختلاف است. در واقع در قرآن کریم دو کلمه داریم که ظاهر آنها از ماده «صدی» است؛ یکی کلمه «تصدی» در همین آیه، و دیگری کلمه «تصدیة» در آیه «وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاَّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً» (انفال/35).

اگر از ماده «صدی» باشد این ماده بقدری معانی متعددی به کار رفته است (مثلا کلمه «صَدَی» هم به معنای جغد مذکر است، هم به معنای مغز (دماغ) است؛ و هم برای مردی که اموالش را درست و بجا مدیریت می‌کند به کار می‌رود و می‌گویند فلانی «صَدَى مالٍ» است؛ و هم به معنای عطش و تشنگی است؛ و صوادی به درختان نخل بلند گویند و «تصدی» چیزی به معنای مشرف شدن بر آن برای نظارت بر آن است؛ و «تصدیة» به معنای سوت زدن به کمک دو دست است) که همین باعث شده برخی از بازگرداندن آن به یک اصل واحد اظهار عجز کنند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص340-341[14]).

برخی هم در خصوص این دو کلمه قرآنی اظهار نظر کرده و کوشیده‌اند این دو را به یک معنا برگردانند و گفته‌اند که «صدی» صوتی است که از هر مکان صیقلی منعکس می‌شود و برمی‌گردد؛ بر این اساس، «تصدیة» ایجاد هر صوتی است که شبیه چنین صوتی باشد؛ و «تصدی» هم به معنای در قبال چیزی قرار گرفتن است همان گونه که «صُدی» بر یک نحوه تقابل دلالت دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص481[15])؛ و یا گفته‌اند «متصدی کسی شدن» به معنای پیروی کردن از صدا و صوت اوست ( المحیط فی اللغة، ج‏8، ص169[16]).

برخی هم خواسته‌اند یک اصل واحد برای همه اینها بیایند و گفته‌اند که آن عبارت است از هر گونه تظاهر کردنی که با سخن یا صوت یا عمل یا سوت زدن یا بلند و رفیع بودن یا مشرف شدن یا متعرض کسی شدن یا انعکاس صوت حاصل شود و ارتباط ماده «صدی»‌و «صدد» و «صدأ» را صرفا در اشتقاق اکبر قبول کرده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص219[17])؛ و یا برخی در خصوص ارتباط ماده با معنای عطش گفته‌اند: تصدی متعرض شدن و پرداختن به چیزی است چنانکه شخص عطشناک سراغ آب می‌رود (مجمع البیان، ج‏10، ص663[18]).

اما آن گونه که زبیدی روایت کرده، بسیاری از قدما همچون ابن سکیت و ابوعبید و ابن سیده و سیبویه و ... این را از ماده «صدد» دانسته‌اند، از این باب که تبدل یک حرف مشدد به حرف «ی» در زبان عربی را امری متداول معرفی کرده‌اند و گفته‌اند اصلا دو کلمه »تصدید» و «تصدد» به ترتیب به معنای سوت زدن و متعرض چیزی شدن است و این دو به صورت «تصدیه» و «تصدی» در آمده است؛ و فقط در میان قدما از أَبو جعفر رسْتُمی نقل شده که «تصدیه» از کلمه «صَدی» به معنای صوت گرفته شده و از این کلمه فعلی در زبان عربی به کار نرفته است (تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏5، ص53[19]).

در مورد کلمه «تصدی» برخی گفته‌اند همین که به باب تفعل رفته دلالت بر اختیار فعل و مطاوعه دارد، یعنی تو با تمایل و رغبت به پرداختن به کار او اهتمام می‌ورزی (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص220[20]).

چنانکه اشاره شد اگر ماده «صدی» را مستقل از «صدد» حساب کنیم از این ماده تنها همین دو بار در قرآن کریم استفاده شده است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

همچنین طبری بدون هیچ توضیحی یک روایت نقل کرده که خصوص این آیه و آیه قبل در مورد عباس (عموی پیامبر ص که مشرک بود و بعدها در فتح مکه اسلام آورد نازل شده است (جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏30، ص34[21]).

حدیث

1) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

هیچ بنده‌ای در میان امت من نیست که در راه خدا اندک لطفی در حق برادرش انجام دهد مگر اینکه خداوند از خادمان بهشت را به خدمت وی گمارد.

الکافی، ج‏2، ص206

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ نَصْرِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ الْهَیْثَمِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی دَاوُدَ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا فِی أُمَّتِی عَبْدٌ أَلْطَفَ أَخَاهُ فِی اللَّهِ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ لُطْفٍ إِلَّا أَخْدَمَهُ اللَّهُ مِنْ خَدَمِ الْجَنَّةِ.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که برادر مسلمانش نزد وی بیاید و وی او را اکرام کند همانا خداوند عز و جل را اکرام کرده است.

الکافی، ج‏2، ص206

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُسْلِمُ فَأَکْرَمَهُ فَإِنَّمَا أَکْرَمَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

3) اسحاق بن عمار روایت کرده که امام صادق ع به من فرمود:

ای اسحاق! در حق اولیای من هرچه می‌توانی نیکی کن؛ که هیچ مومنی به مومنی نیکی نکند و وی را یاری نرساند مگر اینکه سیلی به صورت ابلیس زند و دل وی را به جریحه‌دار سازد.

الکافی، ج‏2، ص207

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى جَمِیعاً عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَدِیٍّ قَالَ أَمْلَى عَلَیَّ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَحْسِنْ یَا إِسْحَاقُ إِلَى أَوْلِیَائِی مَا اسْتَطَعْتَ؛ فَمَا أَحْسَنَ مُؤْمِنٌ إِلَى مُؤْمِنٍ وَ لَا أَعَانَهُ إِلَّا خَمَشَ وَجْهَ إِبْلِیسَ وَ قَرَّحَ قَلْبَهُ.

 

4) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

کسی در یاری برای مسلمانش و اقدام کردن به رفع حاجت او بخل نورزد مگر اینکه خداوند وی را مبتلا کند به یاری کسی که بر او گناه کند و پاداشی دریافت نکند.

ب. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی نسبت به یاری برای مسلمانش - که برای او بکوشد و حق برادری را بجا آورد - بی‌اعتنا نشود مگر اینکه مبتلا شود به یاری کسی که بر او گناه کند و پاداشی دریافت نکند.

الکافی، ج‏2، ص366

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ أَمِینٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع‏ قَالَ:

مَنْ بَخِلَ بِمَعُونَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَ الْقِیَامِ لَهُ فِی حَاجَتِهِ إِلَّا ابْتُلِیَ بِمَعُونَةِ مَنْ یَأْثَمُ عَلَیْهِ وَ لَا یُؤْجَرُ.

ب. أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنِ الْخَطَّابِ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ سَدِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمْ یَدَعْ رَجُلٌ مَعُونَةَ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ حَتَّى یَسْعَى فِیهَا وَ یُوَاسِیَهُ إِلَّا ابْتُلِیَ بِمَعُونَةِ مَنْ یَأْثَمُ وَ لَا یُؤْجَرُ.

درباره اقدام نکردن به کمک به برادر دینی‌ای که سراغ انسان می‌آید احادیث فراوان دیگری هست که برخی دیگر از آنها ذیل آیه 8 خواهد آمد.

در قسمت اختلاف قرائات از تفاسیر شیعه و سنی ذکر شد که از این آیه قرائتی به صورت «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى» از امام باقر ع و دیگران روایت شده است (مثلا در میان شیعه، در تفسیر مرحوم طبرسی (مجمع البیان)؛ و در میان اهل سنت، در تفاسیر فخر رازی (مفاتیح الغیب) و زمخشری (الکشاف) ابوحیان (البحر المحیط) و نیز در کتاب المغنی فی القراءات). ناظر به این قرائت روایت زیر قابل توجه است:

5) ابوبصیر از امام باقر این آیه را به این صورت روایت کرده است که: «اما کسی که بی‌نیازی ورزید؛ پس تو خواسته شد که به او نپردازی؛ و کسی که با تلاش به سراغت می‌آمد و خشیت داشت؛ از تو خواسته شد که به او بی‌اعتنایی کنی.»

و امام ع بعد از این قرائت فرمودند:

‌این از آن مواردی است که تحریف شد.

القراءات (سیاری)، ص172

خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله ... و بإسناده فی قوله:

«أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال:

هذا مما حرّف.

این روایت شرحی نیاز دارد که در تدبر 1 بیان خواهد شد.

تدبر

1) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

در این آیه خداوند دارد مخاطب خود را مواخذه می‌کند که خود را متصدی دعوت یک ثروتمندی کرده است که احساس نیازی به دین و تعالیم الهی نمی‌کرده است. درباره اینکه مقصود از این کسی که مورد مواخذه واقع شده کیست قبلا اشاره شد که در روایت شیعی از این واقعه، آن شخصی که اخم کرد و رویگردان شد شخصی از بنی‌امیه بود ولی در روایت سنی از این واقعه، آن شخص خود پیامبر ص بوده است؛ و هر دو بر این باور بودند که از آیه 3 به بعد از صنعت التفات استفاده شده است. اما در  ذیل آیه 3 (تدبر1 https://yekaye.ir/ababsa-80-03/) بیان شد که یک احتمال جدی این است که صنعت التفات در آیه 6 (یعنی آیه حاضر) رخ داده باشد. یعنی آن تعبیر غایب و مخاطب در آیات قبل در جای خود به کار رفته باشد (در گفتگوی خدا و پیامبرش، آن اموی که اخم کرده، شخص ثالث است و پیامبر ص مخاطب)، اما در این آیه صنعت التفات رخ داده باشد، و مقصود از خطاب از اینجا به بعد، نه پیامبر ص، بلکه آن شخص اموی (عثمان) باشد و در واقع مقصود از آیات این طور می‌شود: «[عثمان] اخم کرد و چهره درهم‌کشید؛ [از این] که آن نابینا پیش او آمد؛ و تو ای پیامبر، از کجا می‌دانی، شاید او پاکی پیشه کند؛ یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایده‌ای دهد. اما کسی که بی‌نیازی ورزید، پس تو ای عثمان به او اهتمام می‌ورزی ... .»

چنانکه دیدیم مهمترین دلیل شیعه برای عدم پذیرش اینکه خطابهای مذکور به پیامبر ص باشد این بود که این گونه معرفی شخص پیامبر ص هم با متواترات تاریخی ناسازگار است و هم با آیات دیگری از قرآن که به توضیح شخصیت پیامبر ص پرداخته است. اما به نظر می‌رسد که اگر یکی از قراءات این آیه - که اتفاقا به امام باقر ع نیز منسوب است؛ و بسیاری از مفسران شیعی و سنی هم وجود این قرائت به روایت امام باقر ع و دیگران را پذیرفته‌اند (مثلا در میان شیعه، در مرحوم طبرسی؛ و در میان اهل سنت، امثال فخر رازی و زمخشری و ابوحیان) - را مبنای فهم آیه قرار دهیم شاید بتوان خطابهای مذکور را ناظر به شخص پیامبر دانست بدون اینکه مذمتی خطاب به پیامبر ص باشد. در این قرائت هم فعل «تصدی» و هم فعل «تلهی» در آیه 10 به صورت فعل مجهول (تُصَدّى؛ تُلَهّى) قرائت شده که در این صورت معنای آیات این است که: «اما کسی که بی‌نیازی ورزید، پس تو خواسته شد که به او نپردازی و کسی که با تلاش به سراغت می‌آمد و خشیت داشت از تو خواسته شد که به او بی‌اعتنایی کنی.».

بدین ترتیب، این نکته در حالی که خطاب به شخص پیامبر است، اما اینکه پیامبر متصدی آن ثروتمند شود و به آن فقیر بی‌اعتنایی کند، فعلی نبوده که فاعلش پیامبر باشد، بلکه از پیامبر درخواست شده که چنین کند؛ و اتفاقا این هم با روایت شیعی از واقعه (که آن کس که اخم کرد و چهره درهم کشید پیامبر نبود) سازگار است و هم با اینکه از این خطابها معنایی برداشت نشود که با سیره متواتر نقل شده از پیامبر ص و سایر آیات قرآن در وصف پیامبر ص ناسازگار باشد.

جالب اینجاست که اگرچه در عموم کتب شیعه و سنی فقط از اصل این قرائت توسط امام باقر ع خبر داده‌اند، اما چنانکه در حدیث 5 گذشت در روایتی که در کتاب القراءات سیاری (از علمای شیعه) درباره این قرائت امام باقر ع ذکر شده، امام باقر ع عدم توجه به این قرائت را مصداق تحریف معرفی کرده است؛ یعنی چه‌بسا امام ع می‌خواهد توضیح دهد که چون بر اساس این قرائت آیه را تفسیر نکردند، بر اساس قراءات دیگر عملا تفسیری از این آیه را مبنا قرار دادند که این افعال کاملا خلاف دینداری (توجه به ثروتمندان و بی‌اعتنایی به فقیران) را صدورش از یک مومن عادی بعید است به پیامبر اکرم ص نسبت دادند.

 

2) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»

دنیا دار تزاحم است و ما انسانها نمی‌توانیم برای تصدی امور و رسیدگی به کار همه انسانها وقت بگذاریم؛ پس برای پرداختن به امور دیگران چاره‌ای نداریم جز یک اولویت‌بندی؛ و هر اولویت‌بندی هم خواه ناخواه مبتنی بر یک نظام ارزش‌گذاری است؛ یعنی علی القاعده ما برای کسی بیشتر وقت می‌گذاریم که اهمیت بیشتری در دیدگان ما داشته باشد؛ و این اهمیت دادن به نظام ارزشی‌ای برمی‌گردد که در ذهن ما حاکم باشد.

متاسفانه بسیاری از متدینان هم معیارشان برای اهمیت دادن به انسانها برخورداری آنان از ثروت و قدرت و سایر مولفه‌های دنیامدارانه است، تا حدی که از پیامبر ص هم انتظار دارند که به چنین کسانی بیش از فقیران و ضعفاء‌ و ... اهتمام بورزد و تزکیه اینان را بر تزکیه دیگران مقدم دارد. این آیه دارد این موضع افرادی که خود را متدین می‌دانند به چالش می‌کشد. آیا معیار ما برای اولویت دادن از حیث وقت گذاشتن برای دیگران، بویژه در جایی که به خیال خود انگیزه الهی و دینی داریم، باید برتری دنیوی افراد باشد؟! اگر معیار ما این است آیا واقعا انگیزه الهی و دینی داریم یا سر خود کلاه گذاشته‌ایم؟!

تذکر اخلاقی

چند سال پیش در میان جمعی از اساتید حوزوی و دانشگاهی میزبان یکی از متفکران مسلمان مقیم آمریکا بودیم که برای یک سفر علمی چند هفته‌ای در ایران بود. به مناسبت بحثی که پیش آمد وی سوالی پرسید که از جنس هشداری است که این آیه به مسلمانان می‌دهد. وی گفت:

«چرا من هرجا می‌روم همه اساتید و تحصیل‌کردگان شما به فکر تبلیغ اسلام و تشیع در آمریکا و اروپا هستند؟ ‌با اینکه زمینه تبلیغ اسلام در قاره آفریقا و آمریکای لاتین بسیار آماده‌تر است. آیا از نظر شما انسانهای آمریکایی و اروپایی ارزش بیشتری از انسانهای آفریقایی و آمریکای لاتین دارند؟»

آیا واقعا زندگی در کشورهای پیشرفته به لحاظ مادی، معیار مهمتر بودن انسانهاست در مقام دعوت به دین؟

 

3) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

با اینکه می‌توانست بفرماید: «فتتصدی له» چرا جمله را به صورت جمله اسمیه آورد و بر ضمیر «أنت» تاکید کرد؟

الف. برای مسجل کردن عتاب و تثبیت آن (المیزان، ج‏20، ص201[22]).

ب. ...

 

4) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

با توجه به اینکه جار و مجرور (له) متعلق به «تصدی» است، اقتضای طبیعی کلام این بود که بعد از آن بیاید؛ اما قبل از آن آمد. این تقدم ما حقّه تاخیر، دلالت بر حصر یا تاکید شدید دارد؛ و متناسب با دو معنایی که برای این آیه بیان شد:

الف. می‌خواهد نشان دهد که گویی از تو می‌خواهند که تو تمام وقت و اهتمامت را برای این شخص مستغنی بگذاری. شاید با این نحوه بیان می‌خواهد بفرماید که اینکه افراد از تو به عنوان پیامبر ص و مبلغ دین انتظار داشته باشند که برای هدایت و تزکیه افراد ثروتمند و دنیامدار وقت بگذاری، اشکالی ندارد؛ اشکال آنجاست که انتظار دارند محور برنامه‌ات را اینان قرار دهی و به دیگران بی‌اعتنا باشی.

ب. می‌خواهد این پرداختن به ثروتمند و بی‌اعتنایی به فقیر را مذمت کند و بفرماید از مثل تو به طور خاص سزاوار نیست که به ثروتمند اهتمام ورزد و از فقیر غافل گردد (الکشاف، ج‏4، ص702[23]).

 

5) «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى»

در قسمت اختلاف قراءات و نیز در حدیث 5 اشاره شد یکی از قراءات این آیه، قرائت کلمه «تصدی» به نحو مجهول است؛ که بر این اساس معنایش این می‌شود که : «تو فقط متصدی او شده باشی»؛ ‌یعنی از تو انتظار دارند که اهتمام اصلی‌ات را این شخص ثروتمند و مستغنی قرار دهی؛ و در آیه بعد خداوند این را به چالش می‌کشد (توضیح بیشتر در تدبر1).

اگر توجه شود که پیامبر در این موقعیت، در مقام دعوت‌کننده و مبلغ دین بوده، این آیه را هشداری می‌توان دید به همه کسانی که از مبلغان دین و حوزویان انتظار هدایت‌گری دارند؛ و از نظر آنان، هدایت افراد دارای ثروت و قدرت و ... اولویت بیشتری دارد.

به بیان دیگر، نه‌تنها خود مبلغ دین باید مراقب باشد که در ذهن خویش اولویت پرداختن به تبلیغ دین را ناظر به دنیامداران قرار ندهد، بلکه سایر متدینان هم باید سطح انتظار خویش از مبلغان دینی را اصلاح کنند؛ و این گونه نباشد که همواره از آنان انتظار داشته باشند اهتمامشان به افراد برجسته دنیوی بیش از سایرین باشد.

 

 

 


[1] . الإمالة فیه کالإمالة فی «تولّى» فی الآیة الأولى (معجم القراءات ج 10، ص304).

[2] . قراءة حمزة فی الوقف بتسهیل الهمز بین بین (معجم القراءات ج 10، ص304).

[3] . . وقراءة الإمالة فی «تَصَدّى» کالإمالة فی «تولّى» فی الآیة الأولى (معجم القراءات ج 10، ص305).

[4] . نام زعفرانی برای این قرائت در کتاب المغنی فی القراءات آمده است. درباره وی در کتاب «الکامل فی القراءات العشر والأربعین الزائدة علیها» (ص73-74) آمده است:

«... ‌‌هذه فضائل أهل البصرة من القراء، ومنهم عون العقیلی کان فی زمن الْجَحْدَرِیّ اختار اختیارًا مثله وکان خیرًا عالمًا مات سنة ثمان وثلاثین، ومن تباعهم أبو عبد اللَّه الحسین بن مالک الزَّعْفَرَانِیّ الرَّازِیّ کان عالمًا بالعربیة فقیهًا متکلمًا راویة للأخبار ثقة مأمونًا ألف کتاب الاستغناء واختار فیه اختیارًا لم یعد الأثر، وألف فی الوقف والابتداء توفى سنة أربع وسبعین وثلاثمائة بالری.

هذلی (م465) سند خود به اختیار زعفرانی را چنین توضیح می‌دهد:

«اختیار ‌الزَّعْفَرَانِیّ؛ قرأت على الفراء على أَبِی عَمْرٍو على أخیه وأبی أحمد على ابن حاشد على ‌الزَّعْفَرَانِیّ وقرأ هو على الجماعة ذکرهم» (ص265).

لازم به ذکر است که این زعفرانی تفاوت دارد با شخصی به نام ابوالفخر زعفرانی در قرن پنجم قرآنی کتابت کرده که مبتنی بر هیچیک از این قراءات اربعه عشر نیست؛ بویژه که بر اساس گزارشی که از موارد اختلاف قرائت این نسخه با قرائات مشهور گزارش شده، این مورد ذکر نشده است (ر.ک مقاله: مرتضی کریمی‌نیا، قرآن مترجم زعفرانی مورخ 546 در ری، کهن‌ترین نسخه کامل، تاریخ‌دار و حاوی ترجمه فارسی. ترجمان وحى، پاییز و زمستان 1398، ش46 (‎ص 52 تا 121). https://mtif.ir/files/120.pdf).

[5] . بر اساس این مبنا که مخاطب این آیه، شخصی از بنی‌امیه عثمان بوده: دنیاطلبی؛ و بر مبنای اینکه پیامبر ص باشد:‌ حرص بر اسلام آوردن وی.

[6] . . قرأ الحسن وأبو رجاء وقتادة والأعرج وعیسى والأعمش وحمزة والکسائی وعاصم وأبو عمرو ویعقوب «تَصَدَّى» بتخفیف الصاد، وأصله: تتصدى، فحذف التاء.

وقرأ نافع وابن کثیر وأبو جعفر وابن محیصن «تَصَّدَّى» بشد الصاد، وذلک على إدغام التاء الثانیة فی الصاد تخفیفاً، إذ أصله: تتصدّى.

. وقرأ أبو جعفر یزید بن القعقاع وأبو جعفر الباقر «تُصَدَّى» بضم التاء وتخفیف الصاد، أی یُصدیک حرصک على إسلامه، أو یدعوک داع إلى التصدی له من الحرص على إسلامه.

وقرأ ابن مسعود وابن السمیفع والجحدری «تُصْدَى» بتاء واحدة مضمومة وتخفیف الصاد.

وذکر هذه القراءة الصفراوی لأبی عمرو وقد قرأها کذلک من طریق الأهوازی ولم یذکر فی التاء شیئاً، ولعلها بالفتح «تَصْدَى».

وقرأ أبی بن کعب وأبو الجوزاء وعمرو بن دینار «تتصَدَّى» بتاءین مع تخفیف الصاد.

[7] . و قرأ نافع و ابن کثیر «تصدى» مشددة الصاد على أن معناه تتصدى فأدغم، أحدى التائین فی الصاد لقرب مخرجهما. الباقون «تصدى» بتخفیف الصاد بإسقاط أحدى التائین.

[8] . و قرأ أهل الحجاز تصدى بالتشدید و الباقون «تَصَدَّى» بتخفیف الصاد؛ قراءة أبی جعفر الباقر (ع) تصدى بضم التاء و فتح الصاد و تلهى بضم التاء أیضا. الحجة: و قوله «تَصَدَّى» أی تعرض فمن قرأ بتشدید الصاد أدغم التاء فی الصاد و من قرأ بالتخفیف أراد تتصدى فحذف التاء و لم یدغمها؛ و من قرأ تصدى فالمعنى یدعوک داع من زینة الدنیا و بشارتها إلى‏ التصدی له و الإقبال علیه.

[9] . و قرئ: (تصدى) بالتشدید بإدغام التاء فی الصاد، و قرأ أبو جعفر: تصدى، بضم التاء، أی تعرض، و معناه یدعوک داع إلى التصدی له من الحرص، و التهالک على إسلامه.

[10] . و قرئ: تصدى، بالتشدید، بإدغام التاء فی الصاد. و قرأ أبو جعفر: تصدى، بضم التاء، أى: تعرّض. و معناه: یدعوک داع إلى التصدی له: من الحرص و التهالک على إسلامه.

[11] . قراءة المعروفة «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» بتخفیف الصاد؛ حجازی و الزعفرانی: بتشدید الصاد؛ عباس و خالد عن أبی‌عمرو: «تَصْدَى» بإسکان الصاد و تخفیف الدال. أبوجعفر محمد بن علی «تُصَدَّى» بضم التاء وتخفیف الصاد.

[12] . خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله ... و بإسناده فی قوله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال: هذا مما حرّف.

[13] . و قرأ الحسن و أبو رجاء و قتادة و الأعرج و عیسى و الأعمش و جمهور السبعة: تَصَدَّى بخف الصاد، و أصله یتصدى فحذف و الحرمیان: بشدها، أدغم التاء فی الصاد و أبو جعفر: تصدى، بضم التاء و تخفیف الصاد، أی یصدک حرصک على إسلام.

[14] . الصاد و الدال و الحرف المعتل فیه کلمٌ متباعدةُ القیاس، لا یکاد یلتقى منها کلمتانِ فى أصل. فالصَّدَى: الذَّکَرُ من البُوم، و الجمع أصداء. قال: «فلیس الناسُ بعدَکَ فى نقیرِ / و ما هم غیرَ أصداءٍ و هامِ» و الصَّدَى: الدِّماغُ نفسُه، و یقال بل هو الموضع الذى جُعِل فیه السَّمْع من‏ الدِّماغ، و لذلک یقال: أصَمَّ اللَّهُ صَدَاه. و یقال بل هذا صَدَى الصَّوْت، و هو الذى یُجیبک إِذا صِحْت بقُرْبِ جَبَل. و قال یصف داراً: «صَمَّ صداها و عفا رسمُها / و استعحمَتْ عن منطقِ السَّائِل» و الصَّدَى: الرَّجُل الحسَنُ القِیام على ماله، یقال هو صَدَى مالٍ. و لا یقال إلّا بالإضافة. و الصَّدَى: العَطَش، یقال رجلٌ صَدٍ و صادٍ، و امرأة صادیة. و تصدَّى فُلانٌ للشَّى‏ء یستشرفه ناظراً إلیه. و التَّصدیة: التَّصفیق بالیدین. قال اللَّه تعالى: وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً. فأمَّا الصَّوادى من النَّخْل فهى الطِّوال. و یقال: صادیتُ فلاناً، إِذا دارَیْتَه. و صادیت [فلاناً مُصاداةً: عاملتُه بمثل صَنیعه]. و إِذا کان بعد الدَّال همزة تغیَّر المعنى، فیکون من الصَّدَإ صدأ الحدید.یقولون: صاغِرٌ صَدِئٌ من صدإ العار.

[15] . الصَّدَى: صوت یرجع إلیک من کلّ مکان صقیل، و التَّصْدِیَةُ: کلّ صوت یجری مجرى الصَّدَى فی أن لا غناء فیه، و قوله: وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً [الأنفال/ 35]، أی: غناء ما یوردونه غناء الصّدى، و مکاء الطّیر. و التَّصَدِّی: أن یقابل الشی‏ء مقابلة الصَّدَى، أی: الصّوت الرّاجع من الجبل، قال: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏ [عبس/ 5- 6]، و الصَّدَى یقال لذکر البوم، و للدّماغ لکون الدّماغ متصوّرا بصورة الصّدى، و لهذا یسمّى: هامة، و قولهم: أصمّ اللّه صَدَاهُ، فدعاء علیه بالخرس، و المعنى: لا جعل اللّه له صوتا حتّى لا یکون له صدى یرجع إلیه بصوته، و قد یقال للعطش: صَدَى، یقال:رجل صَدْیَانُ، و امرأة صَدْیَا، و صَادِیَةٌ.

[16] . و تَصَدَّیْتُ لفُلانٍ: أی تَبِعْت صَدَاه و صَوْتَه، من قَوْلِه عَزَّ و جَلَّ: فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏

[17] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو التظاهر بأیّ وسیلة کانت بقول أو صوت أو عمل أو تصفیق أو تطوّل أو استشراف أو تعرّض أو صیحة أو انعکاس صوت أو غیرها. و من ذلک التظاهر بالعطش قولا أو حالا، و التظاهر بالمداراة و لو تصنّعا، و التظاهر بعد الموت بجسد أو بطائر یصیح. و یدلّ على هذا الأصل: لفظ الصدّ و الصدأ، فانّ الصَّدَّ کما قلنا هو الانصراف، و الانصراف هو التجاوز عن مرتبة التظاهر، و یدلّ على هذه الشدّة و التجاوز تشدید الدال، و الصَّدَأُ هو التظاهر بجرب یعلو الحدید متّصلا به و مغایرا عنه، و هو فیما بین الصدّ مشدّدا و الصدى لینا. و لا یخفى ما بین موادّ الصدر و الصدع و الصدف و الصدق و الصدح: من الاشتقاق الأکبر، لتقاربها لفظا و معنى.

[18] . التصدی التعرض للشی‏ء کتعرض الصدیان للماء.

[19] . و التَّصْدِیدُ: التَّصْفِیقُ. و التَّصدُّدُ: التَّعَرُّض، هذا هو الأَصل، و تُبْدَلُ الدالُ یاءً، فیقال التَّصَدِّی و التَّصْدِیَهُ قال اللَّه عزّ و جلّ: «وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً» فالمُکَاءُ: الصَّفِیرُ، و التَّصْدِیةُ: التَّصْفِیقُ: و قیل للتَّصْفِیق: تَصِدیةٌ، لأَن الیَدَیْن تَتصافَقانِ، فیقابِل صَفْقُ هذِه صَفْقَ الأُخرى و صَدُّ هذه صَدَّ الأُخرَى، و هما وَجْهاها. و عن ابن سیده: التَّصْدِیَةُ: التَّصْفِیقُ و الصَّوتُ، على تحویل التّضعیف. قال: و نظیره: قَصَّیْتُ أَظْفَارِی. فی حروف کثیرة. قالَ: قد عَملَ فیه سیبویه باباً. و قد ذَکَرَ منه یَعقُوبُ و أَبو عبیدٍ أَحرُفاً. و فی التهذیب: یقال صدَّى یُصَدِّی: تَصْدِیةً، إِذا صَفَّقَ. و أَصله: صَدَّدَ یُصدِّدُ، فکثُرَت الدّالات، فقُلِبَت إِحداهُنَّ یاءٌ، کما قالوا: قَصَّیْتُ أَظْفَارِی، و الأَصلُ: قَصَصْتُ. قال: قال ذلک أَبو عُبَیْدٍ، و ابنُ السِّکِّیت، و غیرهما. و ذهَبَ أَبو جعفر الرُّسْتُمِیُّ، إِلى أَن التَّصْدِیَةَ من الصَّدَى، و هو الصَّوتُ، و لم یُستَعمل من الصَّدَى فِعْلٌ. و الحَمْل على المُستعمَل أَوْلَى. قال شیخُنَا: هو کلامٌ ظاهرٌ، و فی کلام المصنِّف لَفٌّ و نَشْرٌ مُشَوَّشٌ. و قول اللَّه تعالى: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏» معناه: تَتَعرَّض له، و تَمِیل إِلیه و تُقْبِل علیه، یقال تَصَدَّى فَلانٌ لفُلان، إِذا تَعَرَّضَ له. و الأَصْل تَصدَّدَ. و قال الأَزهریّ: و یجوز أَن یکون معنى قوله: فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏، أَی تَتَقَرَّب إلیه، من الصَّدَدِ و هو القُرْبُ، کما تقدَّم.

[20] . . أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى .... وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى- 80/ 6.التَّصَدِّی تفعّل و کذلک التلهّی و هو یدلّ على اختیار الفعل و مطاوعة فیه، و الأصل فیهما تتصدّى و تتلهّى. و المعنى- فأنت تختار التظاهر بالقول و العمل لجانب المستغنی مشتغلا به عمّن یخشى، و قد تتلهّى عن جانب هذا الخاشی- راجع- عبس.

. وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً- 8/ 35.یقال مکا یمکو مکوا و مکاء إذا صفر بفیه، و المراد أصوات مخصوصة، کأصوات العرب فی مجالس السرور. و التَّصْدِیَةُ ضرب ید على ید لیسمع منه صوت، و هذا أیضا معمول به فی مجالس العیش و السرور بین العرب و العجم.و الصلاة هو الدعاء و التوجّه، و قد ورد أنّ الطواف صلاة، و کانوا فی الجاهلیّة یطوفون حول البیت بمکاء و تصدیة.

[21] . القول فی تأویل قوله تعالى: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى یقول تعالى ذکره لنبیه محمد صلى الله علیه و سلم: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ بماله. فأنت له تتعرض، رجاء أن یسلم.

 حدثنا ابن حمید، قال: ثنا مهران، عن سفیان أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى قال: نزلت فی العباس.

حدثنی محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عیسى و حدثنی الحرث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، جمیعا عن ابن أبی نجیح، عن مجاهد، قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ قال: عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة.

[22] . و تقدیم ضمیر أنت فی قوله: «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» و قوله: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» و کذا الضمیرین «لَهُ» و «عَنْهُ» فی الآیتین لتسجیل العتاب و تثبیته.

[23] . فإن قلت: قوله فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى، فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى کأن فیه اختصاصا. قلت، نعم، و معناه: إنکار التصدی و التلهی علیه، أى: مثلک خصوصا لا ینبغی له أن یتصدى للغنىّ و یتلهى عن الفقیر.

 


1090) سوره عبس (80) آیه 5 أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏

 أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏

5 محرم 1445 1/5/1402

ترجمه

اما کسی که بی‌نیازی ورزید [/ کسی که مستغنی است]،

نکات ادبی

اسْتَغْنى‏

ماده «غنی»[1] وقتی به صورت کلمه و با الف مقصوره (غِنی) به کار می‌رود غالبا در معنای مال و ثروت است، و وقتی با الف ممدوده (غِناء) به کار می‌رود یک نوع صدای طرب‌انگیز است؛ و البته اگر با الف ممدوده به صورت مفتوح الغین ادا شود (غَناء) به معنای بی‌نیازی و کفایت است و از همان معنای اول است (کتاب العین، ج‏4، ص450[2]). اگرچه ابن فارس نتوانسته معنای واحدی برای آن بیابد و در خصوص آن، از دو اصل (یکی در معنای «کفایت» و دوم این «صوت» خاص) سخن گفته (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص397[3])، اما برخی از اهل لغت این دومی را هم به آن اولی برگردانده‌اند؛ مثلا عسکری بر این باور است که چون همانند ثروت که نفس را بهره‌مند می‌سازد صوت غنایی هم بهره نفسانی به انسان می‌رساند چنین نامیده شده (الفروق فی اللغة، ص169[4])؛ یا حسن جبل بعد از اینکه توضیح داده که حرف «غ» برای یک نحوه تخلخل همراه با سستی به کار می‌رود و حرف «ن» بر یک امتداد لطیف در باطن دلالت دارد و حرف «ی» هم یک نحوه اتصال و امتداد را نشان می‌دهد و ترکیب اینها بر امتداد وجود چیزی لطیف به وفور در یک عرصه دلالت دارد، معنای محوری این ماده را «وجود کفایتی که یک عرصه‌ای را به نحو مطلوبی آباد می‌کند و امر آن را برپا می‌دارد»[5] دانسته، چنانکه ثروت برای اغلب مردم چنین کارکردی دارد و یا مثال برپا ماندن در یک مکان، تعبیر « کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها» (اعراف/92؛ هود/68 و 98) است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1611)، بیان می‌کند وجه تسمیه صدای غناء هم این است که یک صوت دارای رخوت و مطلوبیتی است که به وسیله آن عرصه‌ای، یعنی حنجره) آباد می‌شود، برخلاف صداهای نتراشیده و نخراشیده که به حنجره فشار می‌آورد (همان، ص1613[6]). مرحوم مصطفوی نیز که اصل معنای این ماده را به معنای عدم احتیاج و نقطه مقابل فقر می‌داند و اموری همچون کفایت و إجزاء‌و ثروتمندی را از مصادیق آن به حساب می‌آورد، با اینکه کاربرد این ماده در خصوص صدای غنایی را برگرفته از کلمه «عناه» در زبان عبری (که به معنای ترنم و نغمه و صوت دلرباست) می‌داند، اما اذعان دارد که تناسبی بین این ماده و معنای عربی‌اش هست، که البته آن تناسب را به نحوی تکلف‌آمیز این گونه بیان کرده که استغناء و احساس بی‌نیازی منجر به طغیان و خودنمایی و تجاوز از حد می‌شود که از زمره اینها بلند کردن صداست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص274-275[7])؛ و البته در قرآن کریم ظاهرا در همان معنای این صوت استفاده نشده است.

در خصوص کلمه «غِنى» برخی بر این باورند که این بر سه قسم است: یکی به معنای عدم هرگونه حاجت و نیاز است که فقط در مورد خدا به این معنا به کار می‌رود؛ دوم به معنای کم بودن نیازهای شخص است که مثلا در آیه «وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى»‏(لضحى/8) در این معنا به کار رفته، و سوم به معنای فراوانی مال و ثروت متناسب با تنوع خود مردم است که در آیاتی همچون «وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ»‏ (نساء/6)، «الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیاءُ» (توبة/93)، «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ» (آل عمران/181)، «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ‏» (بقرة/273] به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص615[8]).

چنانکه بیان شد عمده استعمال خاص ان کلمه در معنای مال و ثروت است، اما تعبیر در مورد مستقر شدن در یک مکان هم به کار می‌رود: «کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها» (اعراف/92 و هود/68 و 95) و در تفاوت تعبیر «أقام بالمکان» و «غنی بالمکان» گفته‌اند که این دومی در اقامت کردنی به کار می‌رود که شخص با این اقامت کردنش دیگر نیازی به غیر ندارد، در حالی که در خود تعبیر «أقام بالمکان» این معنا نهفته نیست (الفروق فی اللغة، ص303[9]) و برخی هم این را این گونه توضیح داده‌اند که تعبیر « غَنِیَ فی مکان کذا» در جایی به کار می‌رود که وی بقدری در آنجا اقامت کرده باشد که دیگر نیازمند کسی نباشد [و خودش اموراتش را بگذراند] (مفردات ألفاظ القرآن، ص616[10])؛ هرچند برخی هم این تعبیر به صورت منفی را به معنای مطلقِ نیست و نابود شدن چیزی دانسته و گفته‌اند «کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ» یعنی کانه اصلا چیزی نبوده است (کتاب العین، ج‏4، ص451[11]).[12]

کاربرد فعل ثلاثی مجرد این ماده در قرآن تنها در همین مصداق فوق (بحث بودن در یک مکان) است، اما در ابواب ثلاثی مجرد در دو باب افعال و استفعال به کار رفته است:

در باب افعال، «إِغْنَاء» به معنای چیزی یا کسی را غنی و بی‌نیاز کردن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص616[13]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص275[14]). این ماده وقتی به باب افعال می‌رود اقتضای دو مفعول دارد:

یکی چیزی که متعلق نیاز است (نیاز به چه چیزی) که در بسیاری از موارد تعبیر «شیئاْ» آمده: (إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً، یونس/36 و نجم/28؛ إِذْ قالَ لِأَبیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنی‏ عَنْکَ شَیْئاً، مریم/42؛ یَوْمَ لا یُغْنی‏ مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً، دخان/41؛ مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنی‏ عَنْهُمْ ما کَسَبُوا شَیْئاً، جاثیه/10؛ یَوْمَ لا یُغْنی‏ عَنْهُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً، طور/46؛ فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئا، تحریم/10) و یک مورد هم با حرف اضافه «من» آمده: «وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ‏» (مرسلات/31)؛ و در موارد فراوانی هم حذف شده است (وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ، یونس/101؛ ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ‏، مسد/2)؛

 و دوم کسی که قرار است نیازش را رفع کنند، و برخی در اینجا به نکته لطیفی تذکر داده‌اند و آن این است که تعبیر «إغناء» وقتی به خدا [یا کسانی که در امتداد خداوند نامشان آمده] نسبت داده شود به صورت مفعول بی‌واسطه به کار می‌رود، مانند: «إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ‏ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِه» (توبه/74)، «وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللَّهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِه» (نساء/130)، «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه» (نور/32)، «وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه» (نور/33)، «وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاء» (توبه/28)؛ اما اگر فاعلش غیر خدا باشد، برای اشاره به شخصی که نیازی از او قرار است رفع شود از حرف «عن» استفاده می‌شود: «ما أَغْنى‏ عَنِّی مالِیَهْ‏» (حاقة/28)، «لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً» (آل عمران/10)، «ما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یُمَتَّعُونَ‏» (شعراء/207)، «لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ‏» (یس/23). در وجه آن گفته‌اند که چون خداوند قادر مطلق است غنی کردنی که انجام می‌دهد مطلق است و هیچ قید و شرطی ندارد؛ اما غیر خداوند اگر بتواند غنایی برای دیگران انجام دهد از جهت خاصی است؛ حرف «عن» دلالت بر یک نحوه صدور و خروج دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص276[15]). تنها مثال نقض قرآنی این سخن، تعبیر «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ» (عبس/37) است؛ که شاید وجه فوق در اینجا نیز توجیه داشته باشد؛ زیرا در این آیه «یغنیه» نه به معنای بی‌نیاز کردن و به غنی رساندن خویش، بلکه به معنای شدت گرفتاری به خویش است که وی را از هرگونه توجهی به غیر بی‌نیاز می‌کند.

اما وقتی به باب استفعال می‌رود برخی گفته‌اند «استغناء» به معنای «به بی‌نیازی رسیدن»‌ است (کتاب العین، ج4، ص450[16]) و ظاهرا با توجه به باب استفعال، در اصل به معنای «طلب غنی و بی‌نیاز شدن» بوده، اما به خاطر کثرت استعمالش در خصوص «غنی» کم‌کم به معنای «بی‌نیازی» به کار رفته است (الفروق فی اللغة، ص169)؛ و برخی کاربرد آن را در همین معنای «احساس بی‌نیازی کردن» را همچنان برقرار دانسته و از جمله آیه را به عنوان یکی از مصادیق آن برشمرده‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1612؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص276[17]) و به نظر می‌رسد اگرچه در برخی کاربردهای قرآنی ظهور آن در معنای «بی‌نیاز شدن» پررنگ است (مانند: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى»، لیل/8، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏، علق/7)، اما برخی از کاربردهای دیگر نیز هست که ادعای فوق را تایید کند، مانند: «فَقالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنا فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَمیدٌ» (تغابن/6).

این کلمه در وزن «فعیل» در معنای اسم فاعل (یا صفت مشبهه) نیز به کار رفته است که نقطه مقابل «فقیر» است:‌ «إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما» (نساء/135)؛ که اگرچه هم به صورت مفرد (مانند آیه قبل) و هم به صورت جمع (مثلا: یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف‏، بقره/273؛ إِنَّمَا السَّبیلُ عَلَى الَّذینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیاءُ، توبه/93) در قرآن در خصوص انسانها به کار رفته، اما کاربرد آن در مورد خداوند که فراوان است: «و اللَّهُ غَنِیٌّ حَلیمٌ» (بقره/263)، «اللَّه غَنِیٌّ حَمیدٌ» (بقره/267؛ لقمان/12؛ تغابن/6)، «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ» (آل عمران/97)، «فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَریمٌ« (نمل/40)، «إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» (زمر/7)؛ و چنانکه برخی توضیح داده‌اند کاربرد حقیقی آن تنها شایسته خداوند است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص276-277[18]).

کلمه «غِنی» به معنای مال و ثروت، به کلمات «جده» و «یسار» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند استفاده شایع از کلمه «غنی» در مورد مال و ثروت است؛ اما منحصر در آن نیست و برای هر چیزی که بتواند نیازی از انسان را مرتفع کند به کار می‌رود؛ برخلاف «جدة» که تنها در مورد مال و ثروت به کار می‌رود؛ و فرق «یسار» با این دو در آن است که «یسار» آن مقدار مال و ثروتی است که یک زندگی مطلوب با آن میسر می‌شود و کثرت در آن شرط نیست (الفروق فی اللغة، ص169[19]).

ماده «غنی» و مشتقات آن 73 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.[20]

حدیث

ذیل آیه «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى: که خود را مستغنی دید» (علق/7) (در جلسه 354 http://yekaye.ir/al-alaq-96-7/) و آیه «وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی: و اما کسی که بخل ورزید و خود را بی‌نیاز شمرد» (لیل/9) (در جلسه 568 https://yekaye.ir/al-lail-92-8/) و آیه «وَ ما یُغْنی‏ عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّی: و ثروتش چه نیازی را از او مرتفع سازد، چون نگونسار شود؟!» (لیل/11) (در جلسه 571 https://yekaye.ir/al-lail-92-11/) احادیث متعددی گذشت که اغلب آنها را می‌توان ذیل این آیه نیز در نظر گرفت. اما احادیث دیگر:

1) از امام باقر ع روایت شده که درباره آیه «اما کسی که بی‌نیازی ورزید» (عبس/5) فرمودند:

او کسی است که ترک‌کننده حق ما، و ضایع‌کننده آن چیزی است که خداوند از ولایت ما بر وی واجب کرده است.

شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج‏1، ص239

[عن الحسین بن الحکم الحبری، باسناده، عن] عبد اللّه بن محمد بن عقیل، عن أبی جعفر علیه السّلام، إنه قال فی قول اللّه تعالى: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏»، قال:

هو التارک لحقنا، المضیع لما افترضه اللّه تعالى علیه من ولایتنا.

این حدیث ادامه‌ای دارد که ان شاء الله ذیل آیه 7 خواهد آمد.

 

2) الف. از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که امیرالمؤمنین ع فرمودند:

مستی [دست کم] چهار گونه است: مستی شراب؛ و مستی مال و ثروت؛ و مستی خواب؛ و مستی حکمرانی.

معانی الأخبار، ص365؛ الخصال، ج‏2، ص636[21]؛ تحف العقول، ص124

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

السُّکْرُ أَرْبَعُ سَکَرَاتٍ: سُکْرُ الشَّرَابِ وَ سُکْرُ الْمَالِ وَ سُکْرُ النَّوْمِ وَ سُکْرُ الْمُلْکِ.

ب. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند:

سزاوار است که عاقل خود را از مستی مال و مستی قدرت و مستی علم و مستی حاصل از مدح شدن و مستی جوانی نگه دارد؛ که هر یک از اینها بادی خبیث دارد که عقل را سلب، و وقار را کم می‌کند.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص552؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص66

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ أَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُکْرِ الْمَالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَةِ وَ سُکْرِ الْعِلْمِ وَ سُکْرِ الْمَدْحِ وَ سُکْرِ الشَّبَابِ؛ فَإِنَّ لِکُلِّ ذَلِکَ رِیحاً خَبِیثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقَارَ.

ج. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند:

از مستی ثروتمندی به خدا پناه ببرید که مستی آن دیر به هشیاری می‌انجامد.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص370

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

اسْتَعِیذُوا بِاللَّهِ مِنْ سَکْرَةِ الْغِنَى فَإِنَّ لَهُ سَکْرَةً بَعِیدَةَ الْإِفَاقَة.

 

3) الف. از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

با غیرخداوند بی‌نیاز شدن، بزرگ‌ترین فقر و بدبختی است.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص54؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص370

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

الْغِنَى بِغَیْرِ اللَّهِ أَعْظَمُ الْفَقْرِ وَ الشَّقَاءِ.

ب. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند:

مغرور شدن به ثروت موجب گستاخی [= آمیزه‌ای از غرور و هوسرانی] می‌شود.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص349؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص370

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

غُرُورُ الْغِنَى یُوجِبُ الْأَشَرَ.

ج. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند: 

بدترین اموال آن است که صاحب خویش را بی‌نیاز نکند.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص293؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص369

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

شَرُّ الاموال ما لَمْ یُغْنِ عَنْ صاحِبِه.

 

4) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

الف. حب مال دین را سست کرده، یقین را از بین می‌برد.

ب. هر که مال در چشم او ارزشمند شد بزرگان در نظر او خوار و بی‌مقدار می‌شوند.

ج. ثروت حاصل از مال هلاک می‌کند و به طغیان می‌کشاند و [همه چیز را] بر باد می‌دهد.

د. فراوانی اموال دل را فاسد می‌کند و گناه پدید می‌آورد [یا: موجب فراموش گناهان می‌شود].

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص368

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

الف. حُبُّ المالِ یُوهِنُ الدِّینَ و یُفْسِدُ الیَقینَ.

ب. مَنْ کَرُمَ عَلَیْهِ الْمَالُ هَانَتْ عَلَیْهِ الرِّجَالُ.

ج. ثَرْوَةُ الْمَالِ تُرْدِی وَ تُطْغِی وَ تَفْنَى.

د. کَثْرَةُ الْمَالِ تُفْسِدُ الْقُلُوبَ وَ تُنْشِئُ [یُنْسِی‏] الذُّنُوبَ.

درباره عبارت اخیر ظاهرا هر دو معنا می‌تواند درست باشد زیرا از امام صادق ع هم حدیث داریم که:

ه. ... به خاطر پولداری غبطه کسی را نخور، زیرا با ثروت فراوان گناهان زیاد می‌شود به خاطر حقوق واجبی که برعهده انسان می‌آید...

الکافی، ج‏2، ص135

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ

...[22] وَ لَا تَغْبِطْ أَحَداً بِکَثْرَةِ الْمَالِ ،فَإِنَّ مَعَ کَثْرَةِ الْمَالِ تَکْثُرُ الذُّنُوبُ لِوَاجِبِ الْحُقُوق‏ ...[23]

و هم حدیث داریم که:

و. به خاطر ثروت فراوان خوشحال نشو ... که همانا ثروت فراان گناهان را از یاد می‌برد...

الکافی، ج‏2، ص497

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

...[24] لَا تَفْرَحْ بِکَثْرَةِ الْمَالِ ...[25] فَإِنَّ کَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِی الذُّنُوبَ ...[26] .

 

5) الف. هرکس مالی از غیر راه حلال به دست آورد، آن را در راه ناشایستی مصرف کند.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص458؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص355

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

مَنْ یَکْتَسِبْ [اکْتَسَبَ] مَالًا مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ یَصْرِفْهُ فِی غَیْرِ حَقِّهِ.

ب. اندکی که کفایت کند، بهتر از فراوانی است که طغیان آورد.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص371؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص366

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

قَلِیلٌ [/ یَسیرٌ] یَکْفِی خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ یُطْغِی.

 

6) از امام سجاد ع روایت شده است:

رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله به شترچرانى گذر کرد و کسى را فرستاد تا ایشان را سیراب کند.

شتربان گفت: آنچه در پستان شتران است صبحانه قبیله است و آنچه در ظرف‌هاست شام آنهاست.

رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: خدایا مال و فرزندانش را زیاد کن.

سپس به گوسفندچرانى گذر کرد و کس فرستاد تا ایشان را سیراب کند.

چوپان گوسفندها را دوشید و به همراه هر چه در ظرف قبلا دوشیده بود در ظرف پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله ریخت و گوسفندى هم براى حضرت فرستاد و عرض کرد: این بود آنچه داشتیم، اگر دوست دارید که بر آن بیفزاییم می‌افزاییم.

رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: خدایا او را به قدر کفاف روزى ده.

یکى از اصحاب عرض کرد: یا رسول اللَّه! براى آنکه درخواستت را در کرد دعاى فرمودى که همه ما آن را دوست داریم، و براى کسى که حاجتت را روا کرد دعایى فرمودى که همه ما ناخوش داریم.

رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: آنچه کم باشد و کفایت کند، بهتر است از زیادى باشد و دل را مشغول دارد. بار خدایا به محمد و آل محمد ص به قدر کفاف روزى ده!

الکافی ، ج‏2، ص140-141

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیِّ رَفَعَهُ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ص قَالَ:

مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ ص بِرَاعِی إِبِلٍ، فَبَعَثَ‏ یَسْتَسْقِیهِ.‏ فَقَالَ: أَمَّا مَا فِی ضُرُوعِهَا فَصَبُوحُ الْحَیِ‏ وَ أَمَّا مَا فِی آنِیَتِنَا فَغَبُوقُهُمْ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: اللَّهُمَّ أَکْثِرْ مَالَهُ وَ وُلْدَهُ.

ثُمَّ مَرَّ بِرَاعِی غَنَمٍ، فَبَعَثَ إِلَیْهِ یَسْتَسْقِیهِ. فَحَلَبَ لَهُ مَا فِی ضُرُوعِهَا وَ أَکْفَأَ مَا فِی إِنَائِهِ فِی إِنَاءِرَسُولِ اللَّهِ ص، وَ بَعَثَ إِلَیْهِ بِشَاةٍ، وَ قَالَ: هَذَا مَا عِنْدَنَا؛ وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ نَزِیدَکَ زِدْنَاکَ.

قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفَافَ.

فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! دَعَوْتَ لِلَّذِی رَدَّکَ بِدُعَاءٍ عَامَّتُنَا نُحِبُّهُ، وَ دَعَوْتَ لِلَّذِی أَسْعَفَکَ بِحَاجَتِکَ‏ بِدُعَاءٍ کُلُّنَا نَکْرَهُهُ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّ مَا قَلَّ وَ کَفَى خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ وَ أَلْهَى.‏ اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْکَفَافَ.

 

7) امیرالمؤمنین ع در خطبه‌ای فرمودند:

چگونه سرایی را توصیف کنم که آغازش سختی است و پایانش نابودی؛ در حلالش حساب است و در حرامش عقاب؛ کسی که در آن مستغنی شود به فتنه افتد و کسی که در آن نیازمند گردد غمگین شود...

نهج البلاغة، خطبه82؛ تحف العقول، ص201؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص146؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص127

و من کلام له ع فی ذم صفة الدنیا

مَا أَصِفُ مِنْ دَارٍ أَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ؛ فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ؛ مَنِ اسْتَغْنَى فِیهَا فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فِیهَا حَزِنَ ...[27]

 

8) الف. درفرازی از خطبه امیرالمؤمنین ع که هفت روز بعد از شهادت رسول الله ص ایراد کردند و به خطبه وسیله معروف است و فرازهایی از آن قبلا گذشت[28] آمده است:

ای مردم! گنجی سودمندتر از علم نیست؛ ... و زیبایی‌ای زیباتر از عقل نیست ... و کسی که به رأی خویش مغرور شود گمراه گردد؛ و کسی که با عقل خویش استغنا ورزد [= احساس بی‌نیازی کند] بلغزد...

الکافی، ج‏8، ص19؛ تحف العقول، ص93

خُطْبَةٌ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هِیَ خُطْبَةُ الْوَسِیلَةِ

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُکَایَةَ التَّمِیمِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ النَّضْرِ الْفِهْرِیِّ عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع ... فَقَالَ: ... إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع خَطَبَ النَّاسَ بِالْمَدِینَةِ بَعْدَ سَبْعَةِ أَیَّامٍ مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ ذَلِکَ حِینَ فَرَغَ مِنْ جَمْعِ الْقُرْآنِ وَ تَأْلِیفِهِ، فَقَال‏: ...

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا کَنْزَ أَنْفَعُ مِنَ الْعِلْمِ ...[29] وَ لَا جَمَالَ أَزْیَنُ مِنَ الْعَقْلِ ...[30] وَ مَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ ضَلَّ وَ مَنِ اسْتَغْنَى بِعَقْلِهِ زَل‏ ...

دو فراز آخر حدیث فوق در ضمن وصیتی از امیرالمؤمنین ع به امام حسن ع (العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، ص359[31]) یا به امام حسین ع (تحف العقول، ص88[32]) نیز آمده است؛ و آثار این دو اقدام اخیر در منبع زیر به صورت معکوس آمده است؛‌ یعنی:

ب. کسی که با عقل خویش استغنا ورزد [= احساس بی‌نیازی کند] گمراه گردد؛ و کسی که به رأی خویش استبداد ورزد بلغزد.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص429؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص347

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

مَنِ اسْتَغْنَى بِعَقْلِهِ ضَلَّ و مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ زَلَّ.

تدبر

1) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى»

در نکات ادبی اشاره شد که کلمه «اسْتَغْنى‏» به معنای طلب بی‌نیازی کردن است که تدریجا در خصوص خود بی‌نیاز شدن (بویژه به لحاظ مالی، یعنی) و ثروتمند بودن و احساس بی‌نیازی کردن به کار رفته است. درباره اینکه مقصود از آن در این آیه چیست دیدگاههای مختلفی بیان شده است:

الف. کسی که در میان قوم خود جایگاهی دارد و به لحاظ مالی ثروتمند و مستغنی است (مجمع البیان، ج‏10، ص664[33]).

تبصره: برخی از علمای اهل سنت که مخاطب این آیه را پیامبر ص قلمداد کرده‌اند با این معنا بشدت مخالف‌اند؛ زیرا می‌گویند زندگی پیامبر ص نشان می‌دهد که ایشان کسی نبوده است که فردی را به خاطر ثروتمند بودنش مورد احترام ویژه قرار دهد (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[34]). حق این است که اگر واقعا مخاطب این آیه را پیامبر ص بدانیم این تحلیل درست است؛ اما چنانکه قبلا توضیح داده شد نمی‌توان مخاطب را پیامبر ص دانست، زیرا به فرض که این آیه را توجیه کنیم، تطبیق آیات 8 تا 10 بر پیامبر که ناظر به بی‌اعتنایی نسبت به کسی است که دنبال هدایت است چگونه توجیه شود؟!

ب. کسی که خود را بی‌نیاز از خدا ویا هدایت شدن می‌بیند و احساس نیاز نمی‌کند که به پیامبر ص و دین الهی مراجعه کند (عطاء و کلبی، به نقل از مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[35]).

تبصره: این معنا که در میان اهل سنت بسیار رواج دارد و البته معنای درستی هم هست، می‌تواند امتدادی برای زمان بعد از پیامبر ص نیز داشته باشد؛ یعنی اشاره به کسی که خود را از دین الهی بی‌نیاز می‌بیند، هم می‌تواند شامل کسانی باشد که نسبت به اصل نبوت و ارسال پیام الهی احساس بی‌نیازی می‌کنند، و هم ناظر به کسانی که نسبت به اصل امامت و مفسر حقیقی و معصوم وحی احساس بی‌نیازی می‌کنند؛ و مذمت این آیه همان طور که شامل گروه اول می‌شود شامل گروه دوم نیز هست (حدیث1).

ج. می‌تواند تلفیقی از هر دو مطلب فوق باشد، یعنی کسی که به لحاظ مالی ثروتمند است و احساس بی‌نیازی می‌کند و لازمه‌اش یک نحوه ریاست و بزرگی در دیگران مردم و استکبار ورزیدن از پیروی حق است (المیزان، ج‏20، ص200[36])؛ ‌یا به تعبیر دیگر، شخصی است که در اثر ثروت زیاد، گرفتار غرور شده و به این جهت احساس می‌کند که نیازی به هدایت و شنیدن سخن حق ندارد (تفسیر نور، ج‏10، ص384[37]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[38]).

 

2) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى»

با توجه به اینکه جمله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏» در مقام انتقاد است، می‌توان نتیجه گرفت:

احساس بى‏نیازى کردن محکوم است (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

و از احادیث معلوم می‌شود که نه‌تنها احساس بی‌نیازی‌ای که به خاطر کثرت مال و ثروت برای شخص حاصل شود (احادیث 2 تا 6)، بلکه هر چیزی ما سوی الله که در انسان احساس بی‌نیازی رقم بزند مذموم (حدیث3.الف) و فتنه‌ای برای انسان است (حدیث7)، حتی اگر آن چیز عقل باشد (جالب است که امیرالمؤمنین ع در همان حدیثی که علم را بهترین گنج و عقل را بهترین زینت برشمرده، تذکر داده که همین‌ها اگر احساس بی‌نیازی را در انسان رقم بزنند و انسان به علم و عقل خویش مغرور شود مایه هلاکت‌اند، حدیث8).

 

 

 


 


1089) سوره عبس (80) آیه 4 أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى

 أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏

1 محرم 1445 28/4/1402

ترجمه

یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایده‌ای دهد.

اختلاف قرائت

یَذَّکَّرُ

در عموم قراءات به صورت «یَذَّکَّرُ» قرائت شده است، یعنی با تشدید حرف «ذ»؛ که در اصل «یَتَذَکَّرُ» بوده و تاء در دال ادغام شده است؛

اما در قرائت أبیّ‌ بن کعب این ادغام انجام نشده و به صورت «یَتَذَکَّرُ» قرائت شده است

و در روایتی غیرمشهور از قرائت اهل کوفه (عاصم) و نیز در قرائت أعرج به صورت فعل ثلاثی مجرد «یذْکُرُ» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص303[1]؛ المغنی فی القراءات، ص1890-1891[2]

فَتَنْفَعُهُ  / فَتَنْفَعَهُ

قرائت این آیه به این صورت که در میان ما رایج است، اصطلاحا از متفردات حفص است؛ یعنی:

در تمام قرائات سبع، حتی در روایت شعبه از قرائت عاصم (البته بر اساس روایت اعشی و برجمی از شعبه)، و نیز برخی قراءات عشر (ابوجعفر و یعقوب) این فعل به صورت مرفوع: «فَتَنْفَعُهُ» قرائت شده است، یعنی عطف بر «یَذّکّرُ»؛ و ترجمه آیه این گونه می‌شود که: «شاید او ... متذکر شود به نحوی که این تذکر او را فایده‌ای دهد».

اما در طرق مشهور از روایت حفص از قرائت عاصم، و نیز در برخی قرائات غیرمشهور (یعنی قرائت‌های أعرج و أبوحیوة و ابن أبی عبلة و مجاهد و أُبی بن کعب و ابن أبی إسحاق و عیسى و سلمی و زر بن حبیش) به صورت منصوب «فَتَنْفَعَهُ» قرائت شده است؛ که وجهش را این گفته‌اند که این جمله جواب ترجی (لعل) قرار گرفته؛ یعنی جمله ترجی همانند جمله شرط عمل می‌کند که جواب می‌طلبد (معجم القراءات ج 10، ص303-304[3]؛ التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267[4]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[5]؛ المغنی فی القراءات، ص1890[6]). و ترجمه آیه این گونه می‌شود که: «شاید او ... متذکر شود، که در این صورت این تذکر او را فایده‌ای دهد».

لازم به ذکر است در قرائت غیرمشهور دیگری (ابن مقسم) این کلمه علاوه بر نصب عین، به صورت فعل غایب: «فینفعَه» قرائت شده است (المغنی فی القراءات، ص1890).

نکته علوم قرآنی: اصطلاح متفردات (یا مفردات) و شاذ در قراء هفت‌گانه و راویان چهارده‌گانه

چنانکه در جلسات قبل به تفصیل بیان شد قرائات نازل شده بر پیامبر ص که به مردم آموزش می‌دادند قرائات بسیار متنوعی بود و تثبیت این قرائات هفتگانه و کم‌رنگ شدن سایر قرائت‌ها عمدتا با اقدامات ابن مجاهد (م314) و دستگاه حکومت در قرن چهارم رخ داد؛ و پس از آن هم بویژه با تلاش‌های دانی (قرن 5 و بویژه در کتاب «التیسیر فی القراءات السبع») و شاطبی (در قرن 6 و به ویژه در کتاب «حرز الامانی و وجه التهانی»، معروف به شاطبیه) برای هریک از این دو قاری، دو راوی تثبیت شد؛ که حاصلش چهارده روایت می‌شود و همان است که حافظ در شعر خود بدان اشاره کرده است که:

عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ       قرآن زبر بخوانی با چارده روایت

این گونه بود که قرائات فراوان دیگر تحت الشعاع این قرائتها واقع شد و هرچند با تلاشهای افراد بعد بویژه ابن جزری (قرن9) سه قرائت دیگر هم در عداد این قرائات متواتر قرار گرفت، اما همچنان آن قرائات سبعه و دو روایت برای هریک، محور قرائت اغلب مسلمانان قرار گرفت؛ و برخلاف آنچه برخی از معاصران پنداشته‌اند اصلا این گونه نبود که روایت حفص از قرائت عاصم (که امروزه در اغلب بلاد شرق و میانه جهان اسلام رواج دارد) ‌تنها قرائت متواتر از پیامبر ص باشد.

در هر صورت، این وضعیتی که از قرن چهار به بعد رقم خورد موجب شکل‌گیری دو اصطلاح در خصوص قراء سبعه و راویان اربعه عشر شد که بی‌اطلاعی از معنای دقیق این دو اصطلاح منجر به اظهارات ناصوابی از جانب برخی از معاصران شده است که لازم است این دو اصطلاح را توضیح دهیم:

الف. مفردات (متفردات) در قراءات سبع یا عشر

مفرداتِ (یا متفرداتِ) یک قاری یا راوی آن فراز از قرائت وی است که وی تنها شخص در رده قاریان سبعه (و گاه عشره) یا راویان اربعه عشر باشد که فراز مذکور را بدان صورت قرائت تلاوت کرده است. مثلا وقتی می‌گویند «مفردات عاصم»، مقصود قرائت کلماتی است از عاصم، که از هر دو طریق حفص و شعبه به ما رسیده است، اما در قرائت متواترِ هیچیک از شش [یا هشت] قاری دیگر، وجود ندارد. یا وقتی می‌گویند «مفردات حفص از عاصم»، مقصود قرائتی است که حفص از عاصم روایت کرده، و این قرائت نه‌تنها در قراءات شش [یا هشت] قاری دیگر، بلکه در روایت مشهور شعبه از قرائت عاصم هم وجود ندارد.

نکته بسیار مهم در اینجا این است که چنانکه قبلا اشاره شد هم قاریان هفتگانه، راویان دیگر (و لذا قرائات دیگری) داشته‌اند (چنانکه در خود کتاب السبعه ابن مجاهد مثلا در خصوص نافع بارها مشاهده می‌شود)، و هم خود این راویان، طرق متعددی* داشته‌اند؛ و از این رو، آنچه به عنوان متفرداتِ یک قاری یا یک راوی مطرح می‌شود بر اساس این مجموعه قراءات و روایات مشهور وی است؛ ‌وگرنه چه‌بسا همان قاری یا راوی، بر اساس نقل راوی یا طریق دیگری، همان قرائت دیگران را هم داشته باشد، ویا قاری یا راویان دیگر، بر اساس روایات یا طرق‌ دیگرشان، در آنچه به عنوان قرائت مفرده قاری یا راوی خاصی معروف شده، با وی شریک باشند. با این توضیح واضح است که وقتی قرائتی را متواتر می‌دانیم به این معناست که مفردات آن قرائت نیز متواتر است؛ و مفرد یا متفرد بودنش صرفا از حیث مقایسه آن با قرائات متواتر دیگر است و به هیچ عنوان به معنای شاذ بودن آن نیست.

ب. قرائت شاذ در میان قراء سبعه

اصطلاح شاذ در مورد قرائتی بیان می‌شود که نقل آن به صورت متواتر به ما نرسیده باشد. با در توضیحی که در بالا گذشت می‌توان فهمید که از همین قراء سبعه و عشره (و یا راویان آنها) قرائات شاذ هم نقل شده است؛ یعنی این قاریان هفتگانه راویان دیگری داشته‌اند که به دلایل مختلف (از جمله تثبیت دو راوی توسط امثال دانی و شاطبی برای هر قاری) بتدریج از اهمیت افتادند و روایت آنها از این قراء سبعه، که چه‌بسا زمانی قرائتی متواتر بود، بتدریج روایت شاذ شد؛ یا همین راویان «طرق» دیگری داشته‌اند که قرائت دیگری را که از همان قاری مذکور گرفته بودند به آنها تعلیم داده‌اند؛ اما این طرق هم بتدریج مهجور و شاذ شد؛ مثلا ابوعماره حمزه بن قاسم یکی از طرق حفص از عاصم بوده است که الان شاذ شده است (جامع البیان فی القراءات السبع، ج1، ص366[7]).

بدین ترتیب اولا مقصود از قراءات شاذ یک قاری (یا راوی) غیر از مفردات وی است؛ و ثانیا و مهمتر اینکه با توضیح فوق کاملا واضح می‌شود که، برخلاف تصور برخی از متاخران، تعبیر قرائت شاذ در خصوص یکی از این قاریان یا راویان مشهور آنها اصلا به معنای این نیست که همان قرائت متواتری که از وی نقل شده شاذ باشد! مثلا شهید ثانی در شرح این عبارت شهید اول که می‌گوید «در نماز حمد و سوره را باید بر اساس قرائات متواتر خواند و خواندن قرائت شاذ در نماز جایز نیست» (رسائل الشهید الأول، ص169‌[8]) بعد از اشاره به اینکه به نظر شهید اول، نه فقط قراءاتِ هفتگانه، بلکه قرائات عشر هم متواتر است، تذکر می‌دهد که البته هرچه از این هفت یا ده نفر نقل شده، متواتر نیست، بلکه حتی از قراء سبعه هم «شاذ» نقل شده، چه رسد به غیر اینها (الحاشیة الأولى على الألفیة، ص529-530‌[9]؛ المقاصد العلیة فی شرح الرسالة الألفیة، ص245).

اما برخی چون به نکته فوق توجه نداشتند، گمان ‌کرده‌اند که فقط همین دو روایت از هر قاری‌ نقل شده؛ و لذا پنداشته‌اند درباره هرچه از قراء سبعه (یا عشره) نقل شده، یا باید بگوییم متواتر است یا شاذ است! در حالی که برای کسی که در علم قراءات کار کند کاملا واضح است که این قاریانی که قرائتشان در بلاد اسلامی متواتر نقل شده، قرائات دیگری هم داشته‌اند که امروزه آن قراءات دیگر ایشان در عداد ‌قراءات شاذ درآمده است. اما افرادی که با این ادبیات آشنا نبودند این را تهافتی در کلام شهید ثانی دیده‌اند که: وی چند سطر قبل تصریح کرده که این قرائات سبعه و عشره همگی متواترا به پیامبر ص می‌رسد اما خودش در اینجا برخی از اینها را شاذ می‌داند! و سپس به تکلفاتی برای جمع این دو کلام وی افتاده‌اند (مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة، ج‌7، ص218-219‌[10]). و این سوء‌تفاهم همین طور ادامه پیدا کرده تا اینکه عده‌ای از معاصران به شهید ثانی نسبت می‌دهند که وی برخی از این قرائات هفتگانه مشهور را شاذ و غیرمتواتر می‌داند!

آیه محل بحث از این جهت قابل توجه است؛ ‌اگرچه قرائت «فَتَنْفَعَهُ» جزء ‌مفردات حفص به حساب آمده، اما:

چنانکه برخی تذکر داده‌اند این بر اساس روایت مشهور حفص از عاصم است (که این تعبیر نشان می‌دهد که خود حفص در روایتش از عاصم، احتمالا قرائت دیگری که چه‌بسا مطابق قرائت دیگران باشد نیز داشته، که البته آن قرائتش شاذ است)؛

و برخی دیگر هم تذکر داده‌اند که این روایت شعبه از عاصم (که در اینجا با روایت حفص از عاصم متفاوت، و شبیه قراءات دیگر است) بر اساس دو طریق معروف وی (یعنی اعشی و برجمی) بوده است؛ و این بدان معناست که طرق دیگر شعبه، احتمالا قرائتی شبیه روایت حفص را هم از وی روایت کرده‌اند، که البته آن قرائات از شعبه، جزء ‌قراءات شاذ قرار می‌گیرد.

* ما سه مرحله تعریف شده در قرائت در علم قرائات داریم:

قاری، به کسی که اصطلاحا امام القرائه است و اصل قرائت به وی منسوب است؛

راوی، کسی که قرائت خاصی را (هرچند گاه با چند وجه) از قاری مذکور روایت کرده و آن را ترویج نموده است؛ و

طریق، کسی است که وجه خاصی را از این راوی روایت می‌کند (القراءات القرآنیه، ص87)؛

که وجود همین اصطلاح «طریق» بخوبی نشان می‌دهد که نه‌تنها خود هریک از قاریان، بلکه هریک از راویان هم به قرائات متعددی قرائت می‌کرده‌اند.

الذِّکْرَى[11]

نکات ادبی

یَذَّکَّرُ / الذِّکْرى

قبلا بیان شد که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار می‌رود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى‏، آل عمران/36) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا، کهف/28) و «نسیان» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیت‏، کهف/24)؛ و البته مرحوم مصطفوی احتمال داده‌اند معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است.

اما حسن جبل با توجه به تحلیلی که در خصوص تک‌تک حروف این ماده انجام می‌دهد بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر قوت چیزی و صلابت ماده آن به نحوی که [در امور دیگر] نفوذ می‌کند دارد  به نحوی که به فولادی که در شمشیر به کار می‌رود تا صلابت و قدرت نفوذ آن را بیفزاید «ذَکَر» گفته می‌شود؛ و جنس نر هم چون برخلاف جنس ماده صلب‌تر و خشن‌تر است «ذکر» در مقابل «أنثی» گفته می‌شود؛ و اینکه از حسن شهرت انسان به «ذِکر»او تعبیر می‌شود بدین جهت است که شهرت هرکس وجود قوی‌ای برای اوست که موجب نفوذ و انتشار هویت او می‌شود؛ و اصل آن هم «ذکر» زبانی بوده که ذکر چیزی با صوت، وجود قوی آن است که وجود وی را در شنوایی و دل دیگران احضار می‌کند.

در این معنای دوم، «ذِکر» گاه به حالت نفسانی‌ای گفته می‌شود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن می‌گویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن می‌گویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ‏، کهف/63) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ‏، انبیاء/10) تقسیم می‌کنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری.

«ذِکْرَى» (ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ‏، ذاریات/55) را همانند خود کلمه «ذِکر» (أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، رعد/28) مصدر دانسته‌اند و برخی توضیح داده‌اند که «ذکری» به معنای کثرت ذکر است.

«ذکَّر، یُذَکّر تذکیر» حالت متعدی ذکر است یعنی مطلبی را به یاد کسی انداختن، (وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ‏، إبراهیم/5؛ َ تَذْکیری بِآیاتِ اللَّه‏، یونس/71)؛ و «تذکّر» از باب تفعل، و واکنش انسان به تذکیر است، یعنی به یاد آوردن (ذکّرتُه فتذکّر یعنی به یادش انداختم پس به یاد آورد) و تفاوت «تذکر» با «تنبّه» در این است که در تذکر اصل مطلب را شخص می‌دانسته و از یاد برده است اما در تنبه ممکن است شخص اصلا معرفتی به موضوع مرود بحث نداشته باشد و با تنبه او را متوجه آن موضوع کنیم.

وقتی ماده «ذکر» به باب تفعُّل می‌رود گاه به صورت معمولی (تذکّر) می‌آید (أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ، انعام/80) و گاه ادغامی در آن رخ می‌دهد (حرف «ت» به لحاظ تلفظی به «ذ» نزدیک است به آن تبدیل می‌شود و در هم ادغام می‌شوند) و «یتذکّر» به صورت «یذَّکّر»  درمی‌آید (وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ، بقره/269).

این ادغام در باب افتعال (که به لحاظ معنایی بسیار به معنای تفعل نزدیک است) نیز رخ می‌دهد و گاه به صورتی است که هر دو حرف به حرف «د» تبدیل می‌شوند و «اذتکر» به صورت «ادّکر» در می‌آید (وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّة، یوصف/45) و «مُذتکر» به صورت «مُدَّکِر» درمی‌آید (فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ، قمر/15) البته برخی این دیدگاه را مطرح کرده‌اند که اساسا در قبیله ربیعة (از عرب‌های مهم آن زمان) «الذکر» به صورت «الدکر» تلفظ می‌شده است و این کلمه «ادّکر» بر اساس تلفظ ربیعة است.

«تَذْکِرَة» بر وزن تفعله را گفته‌اند که همان معنای تفعیل (تذکیر) می‌دهد به نحوی خفیف‌تر؛ یعنی به معنای آن چیزی است که مایه یادآوری و تذکر می‌شود؛ به تعبیر دیگر، آن موعظه و نصیحتی است که با آن، آنچه را باید بدان عمل شود متذکر می‌شوند.

جلسه 465 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/

فَتَنْفَعَهُ

قبلا بیان شد که «نفع» در مقابل «ضرر» است (لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛ أعراف/188) و به معنای هر آن چیزی است که به وسیله آن به چیزی که خیر و مطلوب است می‌توان رسید؛ ویا به تعبیر دیگر، به معنای خیری است که برای کسی یا چیزی حاصل می‌شود.

و در تفاوت «خیر» با «منفعت» گفته‌اند که کلمه خیر فقط در مورد منافعی که اخلاقاً هم خوب باشد به کار می‌رود، اما کلمه منفعت در مورد گناهان و معصیت هم - اگر به نظر شخص سودی در آن باشد - به کار می‌رود چنانکه در قرآن کریم هم آمده است «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/219).

همچنین اگر از زاویه مقابلات نگاه شود کلمه «نفع» با «سود» هم تفاوت ظریفی دارد: «نفع» در مقابل «ضرر» است اما «سود» (ربح) در مقابل «زیان» (خسر؛ خسران) است.

ماده «متع» نیز در اصل بر منفعت و بهره‌وری دلالت دارد؛ و در تفاوتش با نفع، برخی گفته‌اند نفعی است که مدتی ادامه داشته باشد و برخی گفته‌اند نفع و منفعتی است که همراه با لذت و رفع حاجت باشد، مخصوصا اگر انسان لذتش را زود درک کند مانند لذت پولدار شدن؛ در حالی که نفع در جایی که برای رسیدن به لذت باید صبر کرد نیز به کار می‌رود.

جلسه 823 http://yekaye.ir/ya-seen-36-73/

 

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) یکی از مضامینی که ائمه اطهار ع به عنوان حسن ختام خطبه‌هایی که ایراد می‌کردند از آن استفاده می‌کردند مضمون همین آیه است؛ چنانکه در روایتی از امام باقر ع که نحوه ادای نماز جمعه م خطبه‌های آن را توضیح می‌دهند، خطبه دوم را این گونه به پایان می‌رسانند:

سپس بگوید: خدایا ما را از کسانی قرار بده که متذکر شدند پس این تذکر ایشان را فایده‌ای داد.

سپس از منبر پایین بیاید.

الکافی، ج‏3، ص424

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی خُطْبَةِ یَوْمِ الْجُمُعَةِ:

...[12] ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَذَکَّرَ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏؛ ثُمَّ یَنْزِل‏.

 

2) الف. از پیامبر اکرم ص روایت شده که فرمودند:

خداوند به حضرت داوود ع فرمود: مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.

گفت:‌پروردگارا! من که تو را دوست دارم اما چگونه تو را محبوب خلایقت بگردانم؟!

فرمود: نعمتهایم را به آنان یادآوری کن که اگر اینها را به آنان متذکر شوی مرا دوست خواهند داشت.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص: 205

عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّه‏ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ إِسْرَائِیلَ رَفَعَهُ إِلَى النَّبِیِّ ص قَالَ:

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِدَاوُدَ ع: أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی.

قَالَ: یَا رَبِّ نَعَمْ أَنَا أَحَبَّکَ فَکَیْفَ أحببک إِلَى خَلْقِکَ؟

قَالَ: اذْکُرْ أیادی عِنْدَهُمْ فَإِنَّکَ إِذَا ذَکَرْتَ لَهُمْ ذَلِکَ أحبونی‏.

ب. شبیه این مضمون در گفتگویی بین خداوند و حضرت موسی ع هم روایت شده است؛ از جمله:

ب.1. از امام سجاد ع روایت شده که فرمودند:

خداوند به حضرت موسی ع فرمود: مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.

گفت:‌پروردگارا! چگونه چنین کنم؟

فرمود: لطف‌ها و نعمتهایم را به آنان یادآوری کن تا مرا دوست بدارند؛ که اگر بنده فراری‌ای را به من برگردانی یا گمراهی را به درگاهم هدایت کنی برایت بهتر است از صد سال عبادتی که روزها روزه باشی و شبها به عبادت بایستی.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص: 342

وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع:

أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى ع: حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی، وَ حَبِّبْ خَلْقِی إِلَیَّ.

قَالَ: یَا رَبِّ کَیْفَ أَفْعَلُ؟

قَالَ: ذَکِّرْهُمْ آلَائِی وَ نَعْمَائِی لِیُحِبُّونِی، فَلَئِنْ تَرُدَّ آبِقاً عَنْ بَابِی، أَوْ ضَالًّا عَنْ فِنَائِی، أَفْضَلُ لَکَ مِنْ عِبَادَةِ مِائَةِ سَنَةٍ بِصِیَامِ نَهَارِهَا وَ قِیَامِ لَیْلِهَا.

ب.2. از امام باقر ع روایت شده است:

خداوند به حضرت موسی ع فرمود: مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.

موسی ع گفت: ‌پروردگارا! تو می‌دانی که احدی محبوبتر از تو نزد من نیست؛ اما من چه راهی به دل بندگانت دارم؟

پس خداوند به او وحی کرد: نعمتهایم را به آنان یادآوری کن که آنان جز خوبی یاد نکنند.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص: 161؛ مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص: 332

عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى ع: أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی.

قَالَ مُوسَى: یَا رَبِّ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکَ فَکَیْفَ لِی رَبِّی بِقُلُوبِ الْعِبَادِ؟

فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ: فَذَکِّرْهُمْ نِعْمَتِی وَ آلَائِی فَإِنَّهُمْ لَا یَذْکُرُونَ مِنِّی إِلَّا خَیْرا [حَسَناً].

ج. این مضمون اما به نحوی متفاوت هم روایت شده است؛ بدین نحو که خداوند توصیه می‌کند علاوه بر نعمتها بلاهای خداوند را هم متذکر شود. روایت بدین شرح است:

 از امام رضا ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

خداوند به حضرت موسی ع محی کرد: ای موسی! مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.

گفت:‌پروردگارا! من که تو را دوست دارم اما چگونه تو را محبوب خلایقت بگردانم؟!

فرمود: نعمتهایم را به آنان یادآوری کن و همین طور ابتلائاتی را که برایشان پیش میآورم؛‌ که همانا آنان متذکر نخواهند شد وقتی که از من جز هر خوبی که بدانان می‌رسد چیزی ندانند.

الأمالی (للطوسی)، ص484

أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنِ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ الْقُرَشِیُّ أَبُو الْعَبَّاسِ بِالْکُوفَةِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَیُّوبُ بْنُ نُوحِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) قَالَ:

أَوْحَى اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) إِلَى نَجِیِّهِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): یَا مُوسَى أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی.

قَالَ: یَا رَبِّ إِنِّی أُحِبُّکَ، فَکَیْفَ أُحَبِّبُکَ إِلَى خَلْقِکَ؟

قَالَ: اذْکُرْ لَهُمْ نَعْمَائِی عَلَیْهِمْ، وَ بَلَائِی عِنْدَهُمْ، فَإِنَّهُمْ لَا یَذَّکَّرُونَ إِذْ لَا یَعْرِفُونَ مِنِّی إِلَّا کُلَّ خَیْرٍ.

تدبر

1) «لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ ...»

در این آیه متذکر شدن را به عنوان گزینه رقیب «تزکیه» برشمرد. چنانکه در نکات ادبی اشاره شد ماده «زکو» دلالت بر یک نحوه افزودنی بر جان انسان دارد که همراه با نحوه‌ای طهارت است؛ اما «تذکر» صرفا توجه کردن و جدی گرفتن است.

در واقع، انسان اول تذکر پیدا می‌کند و وقتی متذکر شد به اقتضای آن عمل می‌کند و پاک می‌شود (المیزان، ج‏20، ص200[13]). پس چه‌بسا می‌خواهد نشان دهد که میزان پذیرش افراد جامعه متفاوت است. در برابر ارشاد و دعوت پیامبر، گروهى تزکیه مى‏شوند و گروهى در حدّ تذکّر سود مى‏برند (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

2) «لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ ...»

با اینکه تزکیه علی‌القاعده یک مرحله بالاتر ازتذکر است چرا آن را مقدم کرد؟

الف. چون در مقام مواخذه کسی است که از آن نابینا اعراض کرده، از اثرات بالاتر شروع کرد؛ یعنی می‌فرماید این کسی که تو از او رویگردان می‌شوی، چه‌بسا به تزکیه روی آورد، یا لااقل متذکر شود که آن تذکر یک سودی برایش داشته باشد.

ب. ...

 

3) «أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى»

متذکر شدن صرفا یک حالت روانی زودگذر نیست؛ بلکه حتما سودی به انسان می‌رساند.

توضیح

از وظایف پیامبر ص (و به تبع ایشان، هرکس که می‌خواهد تعالیم پیامبر ص را ترویج دهد) تذکر دادن است، تا حدی که گویی تنها کار پیامبر ص همین است: «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ: پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهنده‏ای» (غاشیه/21).

و وقتی تذکر اثر بگذارد مخاطب متذکر می‌شود، که از این متذکر شدن با واژه «یَذَّکَّرُ» تعبیر می‌شود.

جمله بعدی با حرف «ف» عطف شده که دلالت بر تفریعِ بلافاصله دارد؛ یعنی همین که کسی متذکر شود این تذکر نفعی به وی می‌رساند.[14]

تبصره 1

آقای قرائتی به عنوان برداشتی از این آیه نوشته‌اند: تذکّر دادن، بى‌نتیجه نیست و اثر خود را مى‏گذارد (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

حقیقت این است که این نکته واقعا از این آیه درنمی‌آید؛ چرا که عبارت اول به صورت «یَذَّکَّرُ» است که در خود آن تحت تاثیر واقع شدن اشاره شده است و اگر فرموده بود «ذَکِّرْ» این برداشت درست بود. علاوه بر این، برداشت فوق صریحا در آیه دیگری رد شده است؛ یعنی در آیه دیگری که «ذَکِّرْ» آمده، به جای حرف «ف»، از حرف شرط «إن» استفاده شده؛ یعنی تو تذکرت را بده، اما معلوم نیست که تذکر در هرکسی اثر بگذارد و سودی دهد: «فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى‏» (اعلی/9).

تبصره 2

اگر آیه را به عنوان قضیه شخصیه تفسیر کنیم همان نکته ابتدایی هم که اشاره شد قابل استنباط نخواهد بود. یعنی به عنوان یک گزاره شخصیه، آیه در مقام توضیح روحیات آن نابیناست و می‌خواهد بفرماید: ای کسی که از آن نابینا رویگردان شدی؛ تو چه می‌دانی، شاید آن نابینا متذکر شود و از آن تذکرش سودی نصیبش شود. که در این صورت، آیه لزوما نمی‌خواهد بفرماید که هرکس متذکر شد حتما سودی از تذکر خویش می‌برد؛ ‌بلکه می‌خواهد بگوید چه‌بسا این نابینا از آن دسته متذکرانی باشد که از تذکرشان سودی ببرند که به مفهوم مخالف بگوید معلوم نیست هر متذکری از متذکر شدنش نصیبی ببرد.

البته با توجه به دو قرائتی که ذکر شد هر دوی این مطالب جداگانه مورد توجه باشد؛ یعنی:

از سویی بر اساس قرائت مرفوع «فَتَنْفَعُهُ» که عطف به «یذکر» است، بفرماید که بدانید هر تذکری یک سودی در پی دارد،

و از سوی دیگر بر اساس قرائت منصوب «فَتَنْفَعَهُ» و مطابق با فهم عرفی که گمان می‌کنند برخی از متذکرشدنها خاصیت قابل توجهی ندارد، این را جواب «لعل» قرار دهد و بفرماید که در این مورد خاص چه می‌دانی؛ شاید از آن مواردی باشد که شخص متکر می‌شود و آن متذکر شدن سودش می‌دهد.

 

 

 


[1] . قرأ الجمهور «یَذَّکَّرُ » بشد الذال والکاف، وأصله: یتذکر، فأدغم التاء فی الذال. وقرأ الأعرج وعاصم فی روایة «یذْکُرُ» بسکون الذال وضم الکاف.

[2] . القراءة المعروفة: «أَلَّا یَزَّکَّى» بتشدید الزای، «أَوْ یَذَّکَّرُ» بتشدید الزای و الکاف و فتحهما.

فی حرف عبدالله: «أَلَّا یَتَزَکَّى» بزیادة تاء و تخفیف الزای، «أَوْ یَذَّکَّرُ» بتشدید الزای و الکاف و فتحهما کقراءة العامة.

و فی حرف أبیّ‌بن کعب: «أَلَّا تَتَزَکَّى أَوْ تَتَذَکَّرُ» بزیادة التاءین مع تخفیف الزای و الذال.

الأعرج: «أَوْ یَذْکُرُ» بإسکان الذال و ضم الکاف،

[3] . قرأ حفص عن عاصم فی المشهور عنه والأعرج وأبو حیوة وابن أبی عبلة ومجاهد وأُبی بن کعب وابن أبی إسحاق وعیسى والسلمی وزر بن حبیش «فتنفَعَه» بالنصب على جواب الترجی، وقیل فی جواب التمنی المفهوم من «أو یذَّکَّر».

وقرأ ابن کثیر ونافع وأبو عمرو وحمزة والکسائی وابن عامر وأبو بکر فی روایة الأعشى والبرجمی عنه عن عاصم، وأبو جعفر ویعقوب «فَتَنْفَعُهُ» بالرفع عطفاً على «یَذّکّرُ».

[4] . قرأ عاصم وحده «فتنفعه الذکرى» بالنصب على أنه جواب (لعل) فجرى مجرى جواب الأمر و النهی، لان (لعل) للترجی فهی غیر واجبة، کما أن الامر غیر واجب فی حصول ما تضمنه. الباقون بالرفع عطفاً على (یذکر).

[5] . قرأ عاصم غیر الأعشى و البرجمی فتنفعه بالنصب و الباقون بالرفع. الحجة: قال أبو علی من قرأ فتنفعه بالرفع عطفه على ما تقدم من المرفوع و من قرأ بالنصب فعلى أنه جواب بالفاء لأن المتقدم غیر موجب فکان قوله تعالى «یَذَّکَّرُ» المعطوف على «یَزَّکَّى» فی معنى لعله یکون منه تذکر فانتفاع و کذا قوله لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ.

[6] . الأعرج: «فتنفعَه» بنصب العین.

وافقه أبوحیوة و ابن أبی عبلة و عاصم غیرالاعشی، و البرجمی فی نصب العین.

ابن مقسم: ‌بالیاء مع نصب العین.

[7] . وأما طریق أبی عمارة عنه: فحدّثنا محمد بن أحمد، قال حدّثنا ابن مجاهد، قال حدّثنی محمد بن یحیى الکسائی، عن أبی الحارث عن أبی عمارة حمزة ابن القاسم، عن حفص، عن عاصم بالقراءة.

[8] . الثالثة: القراءة‌. و واجباتها ستة عشر: الأوّل: تلاوة الحمد و السورة فی الثنائیّة و فی الأوّلتین من غیرها.الثانی: مراعاة إعرابها و تشدیدها على الوجه المنقول بالتواتر، فلو قرأ بالشواذّ بطلت.

[9] . قوله: «على الوجه المنقول بالتواتر». لا ریب فی جواز القراءة بما نقل تواترا، و المحقّق منه ما اتّفق علیه أو ما اشتهر من قراءة السبعة، و اختار المصنّف جواز القراءة بتمام‌ العشرة بإضافة أبی جعفر و یعقوب و خلف. و لیس المراد أنّ کلّ ما ورد من هذه القراءات متواتر، بل المراد انحصار المتواتر الآن فیما نقل عنهم، فإنّ بعض ما نقل عن السبعة شاذّ فضلا عن غیرهم، کما حقّقه جماعة من أهل هذا الشأن.

[10] . و الشهید الثانی أجاب عمّا اشکل على الرازی کما سمعت بأنّه لیس المراد بتواترها أنّ کلّ ما ورد من هذه السبع متواتر بل المراد انحصار المتواتر الآن فیما نقل من هذه القراءات، فإنّ بعض ما نقل عن السبعة شاذّ فضلًا عن غیرهم کما حقّقه‌ جماعة من أهل هذا الشأن، انتهى. و قال سبطه بعد نقل هذا عنه: هذا مشکل جدّاً لکن المتواتر لا یشتبه بغیره کما یشهد به الوجدان، انتهى. قلت: و کلامه هذا بظاهره قد یخالف کلامه السابق من أنّ الکلّ نزل به جبرئیل .. إلى آخره، فلیلحظ ذلک، على أنّه ذکر الکلامین فی کتاب واحد و هو «المقاصد العلیة» و الجمع بینهما ممکن. تمّ إنّه لو ثمّ کانت جمیع القراءات متواترة، إذ ما من قراءة إلّا و بعض ما تألّفت منه متواتر قطعاً کمواقع الاجتماع إلّا أن یقال بأنّ المراد أنّ ما یفارق غیر السبع السبع لا متواتر فیه بخلاف السبع فإنّ ما تفارق به غیرها أکثره متواتر. و فیه: أنّ تواتر ما تمتاز به هذه القراءات عن البواقی مع عدم علم أصحابها بعیدٌ کما سمعت مثله فی هذه السبع.

[11] . .قرأه بالإمالة حمزة والکسائی وخلف وأبو عمرو، وابن ذکوان من روایة الصوری. وبالتقلیل قرأ الأزرق وورش. وقرأ الباقون بالفتح ، وهی روایة الأخفش عن ابن ذکوان (معجم القراءات ج 10، ص304).

 

[14] . آقای قرائتی نوشته‌اند: تذکّر دادن، بى نتیجه نیست و اثر خود را مى‏گذارد (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

حقیقت این است که این نکته واقعا از این آیه درنمی‌آید؛ چرا که عبارت اول به صورت «یَذَّکَّرُ» است که در خود آن تحت تاثیر واقع شدن اشاره شده است و اگر فرموده بود «ذَکِّرْ» این برداشت درست بود. علاوه بر این، برداشت فوق صریحا در آیه دیگری رد شده است؛ یعنی در آیه دیگری تصریح شده که تو تذکر بده اما معلوم نیست که تذکر همواره خاصیت داشته باشد: «فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى‏» (اعلی/9).

 


1088) سوره عبس (80) آیه 3 وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى

 وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى

25 ذی‌الحجه 1444 23/4/1402

ترجمه

و چه چیزی آگاهت ‌کند [= از کجا می‌دانی/ چگونه ممکن است بدانی/ تو چه می‌دانی] که شاید او پاکی پیشه کند؛

اختلاف قرائت

یَزَّکَّى[1]

نکات ادبی

ما یُدْریکَ

قبلا بیان شد که «ما» «اسم استفهام»؛ و از این رو، جمله، جمله اسمیه است.

«یدری» از ریشه «دری» (مصدر معروفش: درایه) به معنای «علم» می‌باشد؛ و چون به باب إفعال رفته، متعدی، و به معنای «أعلم» (آگاه کرد، مطلع کرد) شده است، پس ترکیب «ما یُدْریکَ» به معنای «أَیُّ شی‏ء یُعْلِمُک: چه چیزی تو را آگاه می‌کند» است، به معنای چه چیزی می‌تواند تو را آگاه کند.

بسیاری از مترجمان ترکیب «ما یُدْریکَ» را به صورت «چه می‌دانی» ترجمه کرده‌اند، که ترجمه دقیقی نیست و این عبارت، ترجمه «ما تَدری» است؛ مگر اینکه کاربرد مجازی آن در فارسی مد نظر باشد. همچنین فعل «یُدری» از افعال دو مفعولی است و به لحاظ نحوی، ضمیر «ک» مفعول اول، و جمله «لَعَلَّهُ یَزَّکَّى» در مقام مفعول دوم برای آن می‌باشد (إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص375).

درباره اینکه «دری» با «علم» چه تفاوتی دارد، دیدگاههای مختلفی ابراز شده است. برخی گفته‌اند تفاوتی ندارند، برخی اولی را اخص از دومی دانسته‌اند و برخی اولی را در جایی دانسته‌اند که قبلش شکی بوده باشد. برخی بر این باورند که «دری» معرفتی است که با نوعی تدبیر حاصل می‌شود؛ و برخی دیگر معتقدند که اتفاقا معرفتی است که با تحصیل و تهیه مقدمات حاصل نمی‌شود، بلکه از راهی غیر عادی حاصل می‌شود. برخی هم این گونه توضیح داده‌اند که کلمه «درایه» چون بر وزن «فعاله» است و دلالت بر نوعی شمول و احاطه می‌کند (همانند کلمه عمامه) پس درایه در مورد شناختی به کار می‌رود که عالِم از همه وجوه به معلوم علم داشته باشد. البته با توجه به اینکه همگان معترفند که این ماده در مورد خداوند به کار نمی‌رود، حتی اگر این نظر آخر درست باشد، باز باید حداقل یکی از وجوه قبلی (مانند گذر از فرایند شک، احتیاج به تدبیر، حصول از راهی غیر عادی) نیز در این ماده لحاظ شده باشد.

ضمنا به لحاظ بلاغی، تعبیر «ما أَدْراکَ» و مشابهات آن دلالت بر عظیم شمردن مطلبی دارد که بعدش می‌آید.

همچنین راغب بیان کرده در قرآن کریم هرجا تعبیر «وَ ما أَدْراکَ»، آمده، بعدش توضیحی برای آن آمده است، مانند «وَ ما أَدْراکَ ماهِیَهْ نارٌ حامِیَةٌ» (قارعة/10- 11)، «وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ؛ لَیْلَةُ الْقَدْرِ» (قدر/2- 3)، «وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ» (حاقة/3)، «ثُمَّ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ‏» (انفطار/18)، و هرجا تعبیر «وَ ما یُدْرِیکَ» آمده، بعدش چیزی نیامده است مانند «وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى» (عبس/30)، «وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ‏» (شورى/17). اما چنانکه ابن عاشور توضیح داده ظاهرا وی بین یک نکته نحوی و یک بحث معنایی خلط کرده است: در همه این موارد بعدش مطلبی آمده، حالا این مطلب یا شبیه همین آیه سوره عبس تفصیل ماجراست یا همانند آیات سوره قارعه برای ترساندن است و مانند آن؛ اما مساله این است که علمای نحو (به تبع ابوعلی فارسی) بیان کرده‌اند که از آنجا که ترجی هم به استفهام ملحق می‌گردد حرف «لعل» از عوامل تعلیق افعال قلوب است، یعنی این افعال را از عمل می‌اندازد و همان طور که با آمدن جمله استفهامی افعال قلوب به جای سه مفعول، یک مفعول می‌گیرند و به لحاظ نحوی جمله استفهامی را جمله مستانفه حساب می‌کنند، در خصوص ترجی هم همین برخورد را می‌کنند؛ به تعبیر دیگر، بی‌خاصیت شدن «ما یدریک» به لحاظ نحوی در آیه سوره عبس، کاملا شبیه بی‌خاصیت شدن «وَ ما أَدْراکَ» در سوره قدر است؛ و ربطی به دو تعبیر «ما یدریک« و «ما ادراک» ندارد.

جلسه98 http://yekaye.ir/al-qadr-097-02/

همچنین در گذشته به این نکته نیز اشاره شد که یک احتمال ضعیف در این ترکیب آن است که «ما»‌را «ما نافیه» (و جمله را جمله فعلیه) ‌بدانیم که در این صورت معنای این عبارت چنین می‌شود «البته کسی تو را از آن آگاه نکرده است» (تفسیر عاملی، ج7، ص190). البته در میان کسانی که درباره إعراب این کلمه سخن گفته‌اند، چنین تحلیلی یافت نشد، تنها ابوحیان در جایی اشاره‌ای به این معنا کرده، آن هم نه در مقام إعراب،‌ بلکه بعد از اینکه «ما» را «ما استفهام» و مبتدا و عبارت را به معنای «أیُّ شیء‌یدریک بها: چه چیزی تو را بدان آگاه می‌کند» معرفی کرده، گفته است:‌ «و معنای آن نفی است؛ یعنی احدی تو را بدان آگاه نمی‌کند» (البحر المحیط، ج‏8، ص507)؛ که البته احتمالا مقصود وی در اینجا هم صرفا استفهام انکاری بودن جمله باشد، که جوابش نفی است، نه «ما»ی نافیه.

جلسه 551 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-63/ 

نکته بلاغی

بنا بر هر دو روایت شیعی و سنی از این ماجرا، تغییر خطابی که  در این آیه رخ داده است از باب صنعت التفات است:

- بر مبنای روایت شیعی از واقعه، دو آیه قبل ناظر به شخص دیگری بوده، و الان از همان شخص با تعبیر خطاب یاد می‌شود (تفسیر کنز الدقائق، ج‏14، ص133[2]) که اثرش در شنونده جدی‌تر شود؛ و این در فارسی هم رواج دارد؛‌ مثلا کسی واقعه‌ای را برای شخص ثالثی این طور حکایت می‌کند: «فلان کس این طور رانندگی کرد و تصادف کرد؛ مگر من بهت نگفتم این طور رانندگی نکن».

- اما بر مبنای روایت سنی از این واقعه، این را دو گونه کاملا ضد هم تفسیر کرده‌اند:

برخی که خواسته‌اند جانب حرمت پیامبر ص را رعایت کنند، گفته‌اند این التفات از این باب است که خداوند ابتدا به خاطر احترام و تعظیم شخص پیامبر ص مطلب اول (که نوعی نکوهش است) را با ضمیر غایب آورد، سپس ادامه مطلب را از باب تأنیس (= انس گرفتن) به صورت خطاب به خود ایشان آورد (الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏19، ص213[3]

البته برخی توضیح داده‌اند که این توجیه (که این از باب احترام به ایشان بوده) با مذمتهای شدیدی که در آیه 5 به بعد آورد سازگار نیست (المیزان، ج‏20، ص200[4])؛ و در میان اهل سنت هم کسانی که خواسته‌اند ظهور عادی لفظ را مورد تاکید قرار دهند گفته‌اند اینکه ابتدا به صورت غایب آورد و سپس یکدفعه لحن را به صورت مخاطب قرار داد دلالت بر شدت مواخذه دارد، همانند کسی که به مردم از دست جنایتکاری گلایه می‌کند، یکدفعه رو به خود جنایتکار می‌کند و او را مورد توبیخ قرار می‌دهد (الکشاف، ج‏4، ص701[5])؛ که همین توضیح نیز نشان می‌دهد وضعیت بلاغی آیه با روایت شیعی از واقعه (که واقعا اینجا توبیخ شدیدی رخ داده، اما مخاطب توبیخ شخص پیامبر ص نبوده است) سازگارتر است؛ یعنی ابتدا خداوند دارد واقعه را به پیامبرش می‌گوید بعد یکدفعه خطاب را برمی‌گرداند و کسی که عامل بوده را مورد سرزنش مستقیم قرار می‌دهد. البته در تدبر 1 گزینه سومی نیز مطرح خواهد شد که چگونه می‌توان بین این دو نکته (که آیات 1 و 5تا10 درباره پیامبر ص نباشد اما آیات 3و4 درباره ایشان باشد) جمع کرد که در این صورت، دیگر صنعت التفات در اینجا رخ نداده است.

یَزَّکَّى

ماده «زکو»[6] (که برخی شاید آن را «زکی» بدانند[7]) دلالت می‌کند بر نمو و زیادت، که برخی معنای طهارت را هم در آن دخیل دانسته‌اند (معجم مقاییس اللغة، ج‏3، ص17[8])، و به تعبیر دیگر، نمو و زیادتی که حاصل برکت الهی باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص380)؛ ویا به تعبیر سوم،. زیاد شدن چیزی در ذات خود به نحوی که نوعا خوب باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص907[9]).

اگرچه این ماده در قرآن به صورت فعل ثلاثی مجرد نیز به کار رفته: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (نور/21) که به معنای حصول حالت طهارت و زیادت بابرکت در وجود انسان است؛ اما کاربرد آن در باب تفعیل (تزکیه) بسیار رایج است؛ چنانکه در ادامه همین آیه آمده است: «وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ».

وقتی به باب تفعیل می‌رود متعدی می‌شود و دلالت بر اقدام به رشد دادن و پاک کردن دیگری: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِم‏» (توبه/103)، یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ (بقره/151)، یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ (بقره/129)، یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ (آل عمران/164؛ جمعه/2)، إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (بقره/174)، إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (آل عمران/77)، که این دیگری می‌توان نفس خود شخص باشد، یعنی تطهیر نفس از آلودگی‌های نفسانی: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها» (شمس/9). البته گاه این ترکیب وقتی درباره خویش به کار می‌رود در معنای مذموم است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» (نساء/49) یا «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى» (نجم/32)، که فرق این حالت و حالت قبلی را این دانسته‌اند که اولی اقدام عملی برای پاک کردن خویش است و دومی ادعای زبانی بر این امر [یعنی خودستایی و خود را از آلودگی‌ها منزه دیدن (مفردات ألفاظ القرآن، ص380) و با توجه به اینکه باب تفعیل گاه برای «نسبت دادن فعل به کسی» به کار می‌رود، برخی یک معنای محتمل برای این کلمه [در این معنای مذموم] را «نسبت دادن به پاکی و طهارت» دانسته‌اند (المصباح المنیر، ج‏1، ص254[10])، که شاید بر همین اساس این احتمال برای این کاربرد مطرح شده که انسان باید همه امور خوب را از خدا ببیند و وقتی این پاک کردن را از خود ببیند و بداند مورد مذمت واقع می‌شود، که برخی از احادیث هم موید این معناست (مجمع البحرین، ج‏1، ص203- 204[11]).

همچنین در تفاوت تطهیر و تزکیه و تهذیب گفته‌اند: تطهیر ناظر به حصول طهارت (در مقابل پلیدی) است، تزکیه ناظر به پاک کردن و خارج کردن آنچه پاک کردنش لازم است، و تهذیب ناظر به جهت صلاح و خلوصی است که حاصل می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم‏4، ص337).

اگرچه در روایات و کلام عرب، کلمه «تزکیه» به عنوان مصدر باب تفعیل فراوان به کار رفته، اما در قرآن کریم این کلمه به کار نرفته است و در عوض مصدر دیگر باب تفعیل یعنی «زکاة» استفاده شده است، مانند: «وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً» (مریم/13) که آن را به معنای «تزکیة له» دانسته‌اند، هرچند برخی گفته‌اند که کلمه «زکات» اسمی است که در این موارد در جایگاه مصدر به کار رفته است (تهذیب اللغة، ج‏10، ص175[12]). در هر صورت، کلمه «زکات» در کنار «صلات» در قرآن کریم بارها (26 مورد) به کار رفته و درباره‌اش توضیح داده‌اند که «زکات» به آنچه از حق الله که انسان [از اموال خود] برای فقرا بیرون می‌آورد، گفته می‌شود و بدین جهت نامیده شده زیرا با این اقدام امید برکت ویا امید تزکیه نفس دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص381). در اینجا خوب است اشاره شود که کاربرد اصطلاحی دو کلمه زکات و صدقه در عرف متشرعه با کاربرد قرآنی آن تفاوت می‌کند. در عرف متشرعه زکات را برای موارد خاصی که در شرع به طور خاص واجب شده استفاده می‌کنند و صدقه را برای انفاقهای مستحب، اما در قرآن کلمه «زکات» نه‌تنها برای عموم انفاق‌های مالی: «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُریدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُون‏» (روم/39)، بلکه حتی هر چیزی که یک نحوه زیادت و حسن و رشدی را به ارمغان بیاورد به کار رفته است مانند: «فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً» (کهف/81)؛ و برای زکات به معنای خاص فقهی از کلمه «صدقه» استفاده شده: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها» (توبه/103)، و البته کلمه «صدقه» برای انفاقهای مالی دیگر هم به کار رفته است: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ» (بقره/196)، «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذىً» (263)، «إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً» (مجادله/12)، که درباره کلمه «صدقه» ‌قبلا به تفصیل بحث شد (جلسه 929 http://yekaye.ir/an-nesa-4-4/).

البته برای معنای ممدوح «زکاء» ناظر به خویش، این ماده در قرآن غالبا به باب تفعل رفته است: «الَّذی یُؤْتی‏ مالَهُ یَتَزَکَّى» (لیل/18)، «جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» (طه/76)، «وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصیرُ» (فاطر/18)، «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» (نازعات/18)، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى» (اعلی/14)، که با توجه به اینکه باب تفعل دلالت بر قبول فعل می‌کند، می‌تواند موید تفاوتی باشد که در خصوص معنای ممدوح و مذموم تزکیه خویش اشاره کردیم، یعنی جایی که واقعا شخص اقدام به تزکیه خویش کرده است این تعبیر معنای ممدوحی دارد؛ و آن حالت مذموم جایی است که فقط ادعا مطرح است. لازم به ذکر است در این باب گاه حرف «ت» در حرف «ز» ادغام شده و به صورت «یَزَّکَّى» آمده است: «وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى ... وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى» (عبس/3 و 7)

از دیگر کلمات استفاده شده از این ماده در قرآن کاربرد آن بر وزن «فعیل» و به صورت صیغه مبالغه (زَکِیّ، زَکِیَّة) است: «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ» (کهف/74) «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا» (مریم/19)، که به معنای شخص پاک و متقی (کتاب العین، ج‏5، ص394[13])، یا کسی است به او پاکی نسبت داده می‌شود (المصباح المنیر، ج‏1، ص254[14])، مفسران اغلب این کلمه را به معنای «کسی که گناهی ندارد» (بیگناه) دانسته‌اند؛ و قبلا ذیل آیه سوره کهف اشاره شد که این کلمه به دو صورت «زَکِیَّةً» و «زاکِیَةً» قرائت شده است. از کسائی نقل شده که معنای این دو تفاوتی ندارد؛ اما از ثعلب نقل شده که کلمه «زَکِیَّةً» بلیغ‌تر است (چون معنای اسم فاعل را در صیغه مبالغه می‌رساند در حالی که «زاکِیَةً» صرفاً اسم فاعل است)؛ و از ابوعمر نیز نقل شده که «زاکِیَةً» کسی است که گناه نکرده، اما «زَکِیَّةً» کسی است که گناه کرده و سپس توبه کرده است؛ و برخی هم بر این باورند که «زاکِیَةً» بیشتر در مورد طهارت بدن به کار می‌رود و «زَکِیَّةً» در مورد طهارت معنوی از گناه (مجمع البیان، ج‏6، ص747[15]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏11، ص21[16]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص208[17]) و طبیعی است که استفاده از کلمه «زکات» در پاسخ حضرت خضر (فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً؛ کهف/81)، نسبتی با معنایی که حضرت موسی ع به کار برد، داشته باشد.

این ماده همچنان به صورت افعل تفضیل هم در قرآن کریم به کار رفته است: «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» (کهف/19)، و در این فضا، مصادیق اموری که می‌تواند بیش از امور دیگر مایه زیادتی و رشدی در انسان شود جالب توجه است: «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِر ذلِکُمْ أَزْکى‏ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقره/232)، «فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى‏ لَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ» (نور/28) «قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى‏ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» (نور/30).

ماده «زکو» و مشتقات آن، 59 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

کمک‌کننده‌ترینِ اشیاء برای تزکیه عقل، آموزش است.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص122؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص43

أَعْوَنُ الْأَشْیَاءِ عَلَى تَزْکِیَةِ الْعَقْلِ التَّعْلِیمُ.

 

2) از امام هادی ع روایت شده است که در فرازی از زیارتی که تعلیم دادند و امروزه به عنوان زیارت جامعه کبیره معروف است، فرمودند:

و صلوات فرستادن ما بر شما و آنچه از ولایت شما را که خداوند به ما داد موجب پاک شدن آفرینش ما و طهارت جان ما و تزکیه ما قرار داد...

من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص613

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ النَّخَعِیُّ قَالَ قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع‏ ... قال:

وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِکُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا ...

 

3) دعایی را شیخ طوسی و مرحوم طبرسی از معصومین روایت کرده‌اند که به دعای سرّ معروف است و ظاهرا حدیث قدسی است. در فرازی از این دعا آمده است:

ای محمد! هرکس از امت تو می‌خواهد من نمازش را چند برابر بالا ببرم، بعد از هر نمازی که بر او واجب کرده‌ام در حالی که دستهایش را بلند کرده این را بگوید:

ای آشکار کننده اسرار! و ای نمایان کننده مخفی‌ها؛ و ای قراردهنده احکام، و ای پدید آورنده انعام [=چارپایان]، و ای واجب کننده طاعت و الزام کننده  دین [/ الزام کننده به جماعت] و زمینه ساز تعبد؛ به حق هر تزکیه‌ [= پاک و طاهر نمودن] هر نمازی که تو آن را تزکیه [= پاک و طاهر] نمودی و به حق هرکسی که آن نماز را برای او تزکیه نمودی و به حق هرکسی که بدان وسیله او را تزکیه نمودی از تو می‌خواهم که این نماز مرا طهارت‌بخش [= زاکیه] و مورد قبول به قبول خاصی از جانب خویش قرار بده و با آن دین مرا پاک و طاهر گردان و به قلبم نیک مراقبت کردن از آن را الهام فرا، تا جایی که مرا از اهل آن، که آنان را به خشوع در آن توصیف فرمودی، قرار دهی؛ تو ولیّ حمد بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و حمد بتمامه از آن توست با هر حمدی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ توحید بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و توحید بتمامه از آن توست با هر توحیدی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تهلیل [= لا اله الا الله گفتن] بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تهلیل بتمامه از آن توست با هر تهلیلی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تسبیح بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تسبیح بتمامه از آن توست با هر تسبیحی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تکبیر بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تکبیر بتمامه از آن توست با هر تکبیری که خودت ولیّ آن هستی؛ خدایا به من عطف توجه کن در این نمازم که آن را این چنین پاک و مقبول رفعت دادی، که همانا تو شنوای دانایی.

[پس اگر اینها را بگوید نمازش چندبرابر در لوح محفوظ بالا رود.]

مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص236؛ مکارم الأخلاق (طبرسی)، ص285[18]

وَ مِنْ دُعَاءِ السِّرِّ:

یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَرَادَ مِنْ أُمَّتِکَ رَفْعَ [/أَنْ أَرْفَعَ] صَلَاتِهِ مُتَضَاعِفَةً [/مُضَاعَفَةً] فَلْیَقُلْ خَلْفَ کُلِّ صَلَاةٍ افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ هُوَ رَافِعٌ یَدَهُ آخِرَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ [/مَعَ رَفْعِ یَدَیْهِ] :

یَا مُبْدِئَ الْأَسْرَارِ وَ [/یا] مُبینَ الْکِتْمَانِ وَ [/یا] شَارِعَ الْأَحْکَامِ وَ [یا] ذَارِئَ [/بَارِئَ] الْأَنْعَامِ وَ [یا] خَالِقَ الْأَنَامِ وَ [یا] فَارِضَ الطَّاعَةِ وَ [یا] مُلْزِمَ الدِّینِ [/الْجَمَاعَةِ] وَ مُوجِبَ التَّعَبُّدِ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ تَزْکِیَةِ کُلِّ صَلَاةٍ زَکَّیْتَهَا وَ بِحَقِّ مَنْ زَکَّیْتَهَا لَهُ وَ بِحَقِّ مَنْ زَکَّیْتَهَا بِهِ [/کُلِّ صَلَاةٍ زَکَّیْتَهَا لَهُ وَ بِحَقِّ مَنْ زَکَّیْتَهَا بِهِ] أَنْ تَجْعَلَ صَلَاتِی هَذِهِ زَاکِیَةً مُتَقَبَّلَةً بِتَقَبُّلِکَهَا وَ تَصْیِیرِکَ بِهَا دِینِی زَاکِیاً وَ إِلْهَامِکَ قَلْبِی حُسْنَ الْمُحَافَظَةِ عَلَیْهَا حَتَّى تَجْعَلَنِی مِنْ أَهْلِهَا الَّذِینَ ذَکَرْتَهُمْ بِالْخُشُوعِ فِیهَا؛ أَنْتَ وَلِیُّ الْحَمْدِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ الْحَمْدُ کُلُّهُ بِکُلِّ حَمْدٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُّ التَّوْحِیدِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّوْحِیدُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَوْحِیدٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُّ التَّهْلِیلِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّهْلِیلُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَهْلِیلٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُّ التَّسْبِیحِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّسْبِیحُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَسْبِیحٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُ‏ التَّکْبِیرِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّکْبِیرُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَکْبِیرٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ رَبِّ عُدْ عَلَیَّ فِی صَلَاتِی هَذِهِ بِرَفْعِکَهَا زَاکِیَةً مُتَقَبَّلَةً إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم‏.

[فَإِنَّهُ إِذَا قَالَ ذَلِکَ رُفِعَتْ صَلَاتُهُ مُضَاعَفَةً فِی اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ.]

تدبر

1) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»

در نکات ادبی بیان شد که اغلب مفسران آیه را بر اساس اجرای صنعت التفات از آیه 2 به 3 تفسیر کرده‌اند؛ یعنی خطاب در این آیه را به همان کسی دانسته‌اند که ضمیر غایب مستتر در فعل «عبس» بود؛ یعنی این آیه به آن شخص بنی‌امیه (بنا بر روایت شیعی) یا به پیامبر ص (بنا بر روایت سنی) خطاب می‌کند که ای کی که چهره در هم کشیدی! چه چیزی تو را آگاه می‌کند که بدانی چه‌بسا آن شخص با تعالیم دین که دریافت می‌کند و عمل صالحی که در پیش خواهد گرفت پاک و تزکیه شود.

اما به نظر می‌رسد در خصوص هر دو روایت شیعی و سنی از این واقعه ملاحظاتی در کار باشد:

در خصوص روایت سنی، که اشکال خیلی واضح بود و بیان شد که این توصیفات در نحوه برخورد با ثروتمندان و فقراء (بویژه آیات 5 تا 10) با سایر توصیفاتی که خود قرآن کریم از شخصیت پیامبر ص ارائه داده و نیز آنچه از ایشان در تاریخ معروف است ناسازگار است.

اما در خصوص روایت شیعه مساله این است که اگرچه نقد آنها در خصوص آیات 5 به بعد وارد است، اما اینکه خطابهای آیات 3 و 4 به خود پیامبر ص باشد مشکلی ندارد؛ بویژه که شبیه این گونه خطابها به پیامبر ص در آیات دیگر هم یافت می‌شود؛ مانند آیه «وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمین: و از خود مران کسانى را که پروردگار خود را صبحگاه و شامگاه مى‏خوانند در حالى که خشنودى و نزدیکى به او را مى‏خواهند نه چیزى از حساب آنان بر عهده تو است و نه چیزى از حساب تو بر عهده آنها، تا آنها را برانى و از ستمکاران باشى‏» (انعام/53). یعنی وجود این گونه نهی‌ها لااقل از باب «به در می‌گویم تا دیوار بشنود» در قرآن رواج دارد. در واقع، نظر شیعه در آنجا که پیامبر ص چنان برخوردی با چنان انگیزه‌هایی داشته باشد (آیه 1 و آیات 5 تا 10)، انتقاد واردی بود، چون از خود آیات و نیز از گزارشات متواتر تاریخی می‌دانیم که پیامبر ص کسی نبود که چنین برخوردهایی داشته باشد؛ اما اینکه خداوند به پیامبر ص تذکری دهد که مقصودش عموم مخاطبان باشد امری طبیعی است.

با این اوصاف می‌توان وقوع صنعت التفات را نه در گذر از آیه 2 به 3، بلکه در گذر از آیه 4 به 6 دانست؛ یعنی فعلا اقتضاءات ظهور اولیه آیات معتبر باشد و صنعت التفات رخ نداده باشد: مرجع فاعل «عبس»، شخص ثالث (یعنی همان شخص اموی) و مرجع ضمیر «ک»، خود پیامبر ص باشد؛ که در این صورت، این آیات را می‌توان به گونه‌ای فهمید که هیچیک از اشکالات فوق وارد نباشد؛ یعنی مقصود از این آیات این است که:

آن شخص اموی فکر می‌کرد اسلام آوردن آن شخص از بزرگان مشرک قریش مهمتر است از پاسخگویی پیامبر ص این نابینا، پس با آمدن این نابینا اخم کرد و رویگردان شد؛ اما خداوند صورت مساله را عوض کرد و فرمود مهم این نیست که چه کسی اظهار اسلام کند، مهم این است که چه کسی راه تزکیه و پاک شدن را واقعا طی کند، و (و چون آن شخص اموی ارزش مخاطبه نداشت و این نکته را نمی‌فهمید خداوند به خود پیامبر ص خطاب کرد و فرمود) تو (به عنوان یک انسانی که به تبع اقدام آن اموی، این مساله در ذهنت شکل گرفته که پرداختن به کدامیک از این دو نفر مهمتر است) باید حواست باشد که تزکیه و پیمودن مسیر پاکی مهمتر است؛ و آنگاه تو چه می‌دانی که چه کسی مسیر تزکیه را در پیش می‌گیرد، شاید این نابینا این مسیر را در پیش گیرد و آن کافر این مسیر را در پیش نگیرد؛ و این همان مطلبی است که جای دیگر باز خطاب به پیامبر ص فرمود که هدایت شدن افراد به دلخواه تو نیست: «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین: مسلّما تو [نمى‏توانى] هر کس را که خود دوست بدارى هدایت کنى؛ و لکن خداست که هر کس را بخواهد هدایت می‌کند، و او به هدایت‌شدگان داناتر است» (قصص/56). آنگاه در آیه 6 مقصود از «تو» همان شخص اموی باشد.

البته یک احتمال دیگر در این قضیه هست که ان شاء الله ذیل آیه 6 تدبر 1 مطرح خواهد شد.

 

2) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»

اغلب مفسران مرجع ضمیر «ه» در «لعله» را همان نابینایی دانسته‌اند که در آیه قبل ذکر شد (مثلا: مجمع البیان، ج‏10، ص664[19])؛ اما برخی از مفسران،در عین اذعان به نکته فوق، احتمال دیگری را هم در اینجا مطرح کرده‌اند که چه‌بسا مرجع ضمیر، آن کافری باشد که پیامبر ص مشغول گفتگو با او بود و می‌خواهد بفرماید تو [پیامبر یا عثمان] که طمع داشتی که آن کافر مسیر تزکیه را در پیش گیرد [و به خاطر این امیدت به آن نابینا اخم کردی] از کجا می‌دانستی که حتما او ایمان آورد که او را ترجیح دادی؟ (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏31، ص 54[20]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏19، ص213[21]؛ الکشاف، ج‏4، ص701[22]).

 

3) «ما یُدْرِیکَ ...»

جایی که اطلاع نداریم، قضاوت نکنیم.

ما که به عواملی که منجر به وقوع تصمیم‌های مهم در زندگی افراد می‌شود وقوف نداریم و کسی هم ما را آگاه نکرده که خداوند چه سرنوشتی را برای چه کسی مقدر کرده است، پس درباره افراد سریع قضاوت و موضع‌گیری نکنیم.

 

4) «الْأَعْمى ...‏ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»

به ظاهر افراد نمى‏توان قضاوت کرد. گاهى نابینا، از افراد بینا طالب‏تر است ‏(تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

5) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»

بسیاری از اوقات همان کسی مسیر حق را می‌پیماید و به تزکیه نفس اقدام می‌کند که ما در موردش هیچ گمان نمی‌کردیم. لذا برای اهتمام ورزیدن به هدایت دیگران، باید صرفا به وظیفه خود در قبال دیگران اقدام کنیم، نه بر اساس ترجیحات و ظن و گمان شخصی خویش. این آیه چه‌بسا عبارت دیگری است از آیه «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ: مسلّما تو [نمى‏توانى] هر کس را که خود دوست بدارى هدایت کنى؛ و لکن خداست که هر کس را بخواهد هدایت می‌کند» (قصص/56).

 

6) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»

اسلام با روحیه استکبار و تحقیر دیگران مخالف است (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

 

 


1087) سوره عبس (80) آیه 2 أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى

أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏

21 ذی‌الحجه 1444

ترجمه

[از این] که آن نابینا پیش او آمد.

اختلاف قرائت

أَن ...

در اغلب قراءات این جمله با حرف «أنْ» (فقط یک همزه) آمده است؛ که برخی آن را به معنای «إذ» (هنگامی که آن نابینا سراغش آمد) و برخی آن و متعلقاتش را مفعول له دانسته‌اند (به خاطر اینکه آن نابینا سراغش آمد)؛

اما در برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (زید بن علی و أبوعمران جونی و عیسى) قبل از آن همزه استفهام آمده است، و برای جداشدن این دو همزه بین آنها الف فصل آمده است به صورت «أآن»؛

البته بر اساس قرائت أبی بن کعب و أبوالمتوکل و روایتی از قراءات حسن و أبوعمران و عیسى، این دو همزه در هم ادغام شده و به صورت «آن» قرائت شده است؛

البته در روایتی دیگر از قرائت حسن و عیسی به صورت «آأْن» هم آمده است؛

و در قراءت ابن مسعود و ابن سمیفع، فقط همزه استفهام به اولش اضافه شده است و دو همزه پشت هم آمده است به صورت «أأن». که در همه این موارد، باید جمله را به صورت استفهام انکاری خواند و معنای آیه این می‌شود: «آیا به خاطر اینکه نابینایی سراغش آمد، [او اخم کرد و رویگردان شد]؟»

معجم القراءات ج 10، ص301-302[1]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[2]؛ المغنی فی القراءات، ص1889[3]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص53[4]

جَاءَهُ[5]
الْأَعْمَى[6]

نکات ادبی

الْأَعْمی

قبلا بیان شد که ماده «عمی» در اصل در مورد پوشاندن و از معرض دید مخفی کردن به کار می‌رود، چنانکه به ابر بسیار انبوه «عَمَاء» و به تکه‌ای از آن «عَمَاءة» گفته می‌شود. معنای بسیار رایج و پرکاربرد این کلمه «فقدان بینایی» است، و بقدری این معنا شیوع دارد که برخی گفته‌اند اصل این ماده درباره عدم بینایی است، اعم از عدم بینایی چشم (بَصَر) ویا عدم بینایی دل (بصیرة).

دو کلمه «عَمی» و «أَعْمى»‌ به معنای کور و نابینا، و مفرد است (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى؛‏ عبس/2) ؛ و جمعِ مکسر آن به صورت «عُمْی» (صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ؛ بقره/18) و «عُمْیَان» (لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً؛ فرقان/73) می‌باشد؛ و جمع سالم آن به صورت «عمون» و «عمین» (إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ؛‏أعراف/64).

البته کلمه «عَمى‏» به عنوان مصدر (به معنای «کوری و نابینایی») هم به کار می‌رود (ْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏، فصلت/17؛ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى‏، فصلت/44).

چنانکه اشاره شد «عمی» هم برای فقدان «بَصَر» (چشم ظاهر) به کار می‌رود و هم برای فقدان «بصیرة» (چشم باطن، چشم دل)؛ و برخی خواسته‌اند شبیه تفاوت بین «بصر» و «بصیرة» را در مورد ماده «عمی» نیز بیابند (به صورت «عَمْی» و «أَعْمَى»‌ و ...) اما به نظر می‌رسد این ماده در هر دو مورد به کار می‌رود و مانند «بصر» و «بصیرة» نیست که صرفاً از روی لفظ آن بتوان معنا را تفکیک کرد؛ مثلا در آیه «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (حج/46) فعل «عمی» ابتدا در مورد چشم و سپس در مورد دل به کار رفته؛ و یا در آیه «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» (إسراء/72) می‌توان دید که کلمه «أعمی» ابتدا در مورد کورباطنی، و سپس درباره کوری ظاهری به کار رفته است.

تعبیر «عَمِیَ علیه» به معنای آن است که امر بر شخص مشتبه شد چنانکه گویی در قبال آن امر، او نابیناست (فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْباءُ یَوْمَئِذٍ، ص/66؛ وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ،‏ هود/28)؛ و برخی این را به همان معنای اصلی «پوشیده و ملتبس شدن» امر بر شخص برگردانده‌اند.

جلسه 719 https://yekaye.ir/al-fater-35-19/

شأن نزول

همه مفسران اتفاق نظر دارند که این فرد نابینایی که آیه در موردش نازل شد ابن أم مکتوم بوده است که برای سوالی خدمت پیامبر ص مشرف شده بود. توضیحات تفصیلی بیشتر درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد.[7]

حدیث

1) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

بلال و ابن ام مکتوم برای پیامبر ص [و در زمان حیات ایشان] اذان می‌گفتند؛ ابن ام مکتوم که نابینا بود شب [= برای نمازهای مغرب و عشاء] اذان می‌داد؛ و بلال هنگام طلوع فجر.

الکافی، ج‏4، ص98[8]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع ...[9] قَالَ:

وَ کَانَ بِلَالٌ یُؤَذِّنُ لِلنَّبِیِّ ص وَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ وَ کَانَ أَعْمَى یُؤَذِّنُ بِلَیْلٍ وَ یُؤَذِّنُ بِلَالٌ حِینَ یَطْلُعُ الْفَجْرُ ...[10]

ب. از امام صادق ع روایت شده است:

اینکه شخص نابینا اذان بدهد، در صورتی که محکم‌کاری می‌کند [یعنی واقعا بر اساس زمانی که معلوم است اذان می‌دهد] هیچ اشکالی ندارد؛ ابن ام مکتوم نابینا بود و برای رسول الله ص اذان می‌داد.

دعائم الإسلام، ج‏1، ص147

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ص أَنَّهُ قَالَ:

لَا بَأْسَ بِأَذَانِ الْأَعْمَى إِذَا سُدِّدَ وَ قَدْ کَانَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ أَعْمَى یُؤَذِّنُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص.

 

2) الف. روایت شده است که یکبار ابن ام مکتوم [درب خانه پیامبر ص را زد و] از پیامبر اجازه ورود خواست و عایشه و حفصه نزد پیامبر ص بودند. پیامبر ص به آن دو فرمود: بلند شوید و داخل اتاق بروید.

آن دو گفتند: او نابیناست.

فرمود: اگر او شما دو نفر را نمی‌بیند شما که او را می‌بینید.

الکافی، ج‏5، ص534

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ[11] قَالَ:

اسْتَأْذَنَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ عَلَى النَّبِیِّ ص وَ عِنْدَهُ عَائِشَةُ وَ حَفْصَةُ فَقَالَ لَهُمَا: قُومَا فَادْخُلَا الْبَیْتَ.

فَقَالَتَا: إِنَّهُ أَعْمَى.

فَقَالَ: إِنْ لَمْ یَرَکُمَا فَإِنَّکُمَا تَرَیَانِه‏.

ب. شبیه این واقعه در منابع شیعه و سنی در خصوص ام سلمه نیز روایت شده است که در جلسه 542 حدیث 3 گذشت: http://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/

ج. از امام صادق ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت شده است:

یکبار فاطمه دختر رسول الله ص نزد ایشان بود و نابینایی برای ورود به منزل اجازه خواست؛ و حضرت زهرا در پس پرده رفت.

پیامبر ص فرمود: چرا در پس پرده رفتی، او که تو را نمی‌بیند؟

فرمود: یا رسول الله ص! اگر او مرا نمی‌بیند من که او را می‌بینم؛ و او بو را متوجه می‌شود [ظاهرا کنایه از اینکه متوجه حضور من در اینجا می‌شود].

پیامبر ص فرمود: شهادت می‌دهم که تو را پاره تن من هستی.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص95

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِی مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ:

أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص اسْتَأْذَنَ عَلَیْهَا أَعْمَى فَحَجَبَتْهُ. فَقَالَ لَهَا النَّبِیُّ ص: لِمَ حَجَبْتِهِ وَ هُوَ لَا یَرَاکِ؟

فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ لَمْ یرانی [یَرَنِی‏] فَأَنَا أَرَاهُ وَ هُوَ یَشَمُّ الرِّیحَ فَقَالَ النَّبِیُّ ص أَشْهَدُ أَنَّکِ بَضْعَةٌ مِنِّی.

توضیح:

بسیاری از متاخران این روایات را از جنس توصیه به رعایت پوشش زن دانسته‌اند؛ گویی توصیه شده است که زن حتی در مقابل نابینا حجاب بر سر کند؛ اما قبلا هم ذیل آیه 53 سوره احزاب (تدبر 4 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/) و هم مستقلا (https://www.souzanchi.ir/a-mistake-in-understanding-an-hadith-related-to-hijab/ ‌ به تفصیل توضیح داده شد که به نظر می‌رسد عدم دقت در تفاوت کاربرد کلمه «حجاب» در قرآن و روایات با ادبیات عمومی متاخر موجب این سوء‌برداشت شده است. کلمه حجاب در قرآن و روایات به معنای پرده است، نه پوشش زن؛ و در سوره احزاب خداوند درباره زنان پیامبر ص می‌فرماید: «وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ: و هنگامی که از زنان او متاعی می‌خواهید از پشت پرده درخواستتان از آنها را مطرح کنید که این برای پاک ماندن دلهای شما و دلهای آنها بهتر است». در واقع، یکی از دستورات اختصاصی پیامبر ص که در اواخر عمر ایشان نازل شد این است که ارتباط مردم با زنان پیامبر ص باید از پشت پرده باشد. این آیه به خاطر وجود کلمه «حجاب» از همان صدر اسلام، به «آیه حجاب» معروف شده است؛ و حجاب در این آیه قطعا به معنای پرده، دیوار، و هر چیزی است که فاصله‌ای بین دو کس یا دو چیز بیندازد؛ و با «حجاب» در ادبیات امروز، که به معنای پوشش خاصی است که رعایتش بر زنان واجب است، متفاوت می‌باشد. در ادبیات دینی، غالبا به جای «حجاب»ی که ما امروز به کار می‌بریم از کلمه «ستر: پوشش» استفاده می‌شود و وقتی در ادبیات امروزی می‌گوییم آیه حجاب، منظورمان آیاتی است مانند: «قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ ... لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ ...: به زنان با ایمان بگو ... زینت‌هایشان را جز آنچه ظاهر است، آشکار نسازند و با روسری‌هایشان گریبان را نیز بپوشانند و ...» (نور/31) یا «قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِن ...: به همسرانت و دخترانت و زنان مومنین بگو چادرهایشان را به خویش نزدیک کنند ...» (احزاب/59).

با این توضیح معلوم می‌شود که روایات فوق می‌گویند هنگام ورود شخص نابینا پیامبر ص به زنان خود دستور می‌دهند که در این مورد هم در پشت پرده قرار بگیرند، نه اینکه چادر بر سر کنند؛ و بر پرده‌نشینی زنان پیامبر ص و عدم اختلاط آنان با مردان بیگانه اصرار دارد؛ زیرا برخلاف پوشش واجب زن، که هدفش مانع شدن از مشاهده مردان است و اگر مردی نابینا باشد دیگر ضرورتی ندارد، این آیه محدودیت ارتباط را در دو طرف برقرار می‌کند؛ چنانکه در پایان آیه هم صرفاً نمی‌فرماید: «این حکم برای نلغزیدن دلهای مردان» بهتر است؛ بلکه می‌فرماید هم برای دلهای مردان است و هم برای دلهای شما زنان پیامبر ص.

به نظر می‌رسد این حکم، بیش از اینکه از جنس حکم پوشش ضروری برای زنان باشد، یک نوع حرمت خاص قرار دادن برای زنان پیامبر ص، در عین محدود کردن نقش‌آفرینی اجتماعی آنان است، که در جریان جنگ جمل، اهمیت این حکم و مضرات تخطی از آن بر همگان آشکار شد؛ و این پاک ماندن قلوب طرفین، بیشتر ناظر به پاک ماندن از سوءاستفاده سیاسی است، تا سوءاستفاده شهوانی.

البته اصل اینکه زن حتی در مقابل نامحرم - حتی اگر نابینا باشد ­- حریم را رعایت کند به لحاظ ذوق و سلیقه دینی، چیز بدی نیست؛ ولی بحث این است که مقصود از این روایات چه بوده است. حضرت زهرا س هم، چه‌بسا از باب اینکه به خاطر کلمه «نساءکم» در آیه مباهله (آل عمران/61)، مصداق «نساء النبی» قلمداد می‌شده، بر چنین اقدامی تاکید ورزیده است؛ و لذا برخلاف واقعه‌های نقل شده در خصوص زنان پیامبر ص، خود حضرت زهرا س بدین کار اقدام کرد نه اینکه پیامبر ص به او دستور بدهد؛ به علاوه این را مطرح فرمود که او از بوی من حضورم را متوجه می‌شود، که همین تعبیر نشان می‌دهد که مساله، پشت پرده رفتن و فاصله را حفظ کردن بوده، وگرنه صرف رعایت پوشش سر که مانع استشمام بو نمی‌شود.

تدبر

1) «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى»

با توجه به اینکه این آیه اشاره به یک واقعه معین (درباره ابن ام مکتوم) دارد، درباره اینکه چرا اسم وی را نیاورد و به وصف وی (نابینا بودنش) اشاره کرد، اغلب مفسران چنین توضیح داده‌اند که این آیه در مقام نکوهش کسی است که فردی را بخاطر نابینا بودنش جدی نمی‌گیرد و مورد بی‌اعتنایی قرار دهد.

اما سوالی که اینجا پیش می‌آید این است که اگر چنین است چرا کلمه «أعمی»‌ را به صورت معرفه آورد و نفرمود: «أَنْ جاءَهُ أَعْمىً: از اینکه نابینایی نزد او آمد»؟

الف. برخی «إن» را نه به معنای مفعول له، بلکه به معنای «إذ: هنگامی که» دانسته‌اند (مثلا: ابن خالویه، به نقل از التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص268[12]). اگر چنین باشد چون به جای اسم، از وصف استفاده کرده، همین دلالت مورد نظر (نکوهش کسی که فردی را بخاطر نابینا بودنش جدی نمی‌گیرد) دارد؛ و چون در مقام گزارش یک واقعه است طبیعی است که الف و لام معرفه بیاید. به تعبیر دیگر، اشکال فوق تنها در صورتی وارد است که «إن» را در کارکرد مفعول له ببینیم. (بر اساس قرائتهایی که حرف استفهام انکاری در ابتدای جمله آمده نیز اشکال فوق مطابق با همین بیان، مرتفع می‌گردد).

ب. چه‌بسا می‌خواهد نشان دهد که این نابینا یک فرد خاص و محترمی بوده که نادیده گرفتن او و اخم کردن بر او مایه مذمت است؛ نه هر نابینایی.

ج. ...

 

2) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى؛ أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏»

 [مذمتی که در این آیه درباره برخوردی که رخ داده مطرح شده، نشان می‌دهد] نقص عضو نشانه نقص شخصیّت نیست (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

3) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى؛ أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏»

انتقاد به خاطر چهره درهم کشیدن و عبوس کردن در برابر نابینایى که براى او خنده و ترشرویى فرقى ندارد، نشان دهنده حساسیت اسلام در برخورد با طبقه محروم است (تفسیر نور، ج‏10، ص383).

 

 

 


[1] . قراءة الجمهور «أنْ» بهمزة واحدة ، أی : لأن جاء...، وقیل هو بمعنى: إذ ، وقیل : هو مفعول من أجله.

وقرأ زید بن علی والحسن وأبو عمران الجونی وعیسى «أآن» بهمزة ومدة بعدها. قال الشهاب: «قراءة زید وغیره بهمزتین بینهما ألف للفصل بینهما، وذکر هذا الزمخشری.

. وقرأ ابن مسعود وابن السمیفع «أأن» بهمزتین.

قال أبو حیان: «والهمزة فی هاتین القراءتین للاستفهام، وفیهما یقف على «تولّى» ، والمعنى: ألِأَن جاءه کان کذا وکذا»، وأخذ هذا عن الزمخشری

.وقرأ الحسن وعیسى «آأْن» بمدة ثم همزة وتخریجها کالقراءتین السابقتین.

وقرأ أبی بن کعب وأبو المتوکل وأبو عمران وعیسى والحسن «آن» بالمد. وقال ابن عطیة: «... بمدة تقریر وتوقیف والوقف على هذه القراءة على تولّى، وهذه قراءة عیسى».

[2] . و فی الشواذ قراءة الحسن «آن جاءه». الحجة: و من قرأ «آن جاءه» بلفظ الاستفهام فتقدیره ألِأَن جاءه الأعمى و کان ذلک منه فعلق أن یفعل بمحذوف دل علیه «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» و أما على القراءة المشهورة فإن جاءه فی موضع نصب بتولی لأنه الفعل الأقرب منه فکأنه قال تولى لمجی‏ء الأعمى و هو مفعول به.

[3] . قراءة المعروفة «أَنْ جاءَهُ» بهمزة مقصورة علی الخبر؛ الحسن و عیسی بن عمر: بهمزة ممدودة علی الاستفهام؛ وقرئ بهمزتین مقصورتین.

[4] . أن جاءه منصوب بتولى أو بعبس على اختلاف المذهبین فی إعمال الأقرب أو الأبعد و معناه عبس، لأن جاءه الأعمى، و أعرض لذلک، و قرئ أآن جاءه بهمزتین، و بألف بینهما وقف على عَبَسَ وَ تَوَلَّى ثم ابتدأ على معنى الآن جاءه الأعمى، و المراد منه الإنکار علیه.

[5] . أمال الألف حمزة وابن ذکوان. وإذا وقف حمزة فله وجهان فی الهمز: 1 - التسهیل مع المد والقصر. 2 - إبدال الهمزة ألفاً مع المد والقصر. وتقدمت الإمالة والوقف مراراً ، وانظر الآیة / 87 من سورة البقرة والآیة / 43 من سورة النساء. (معجم القراءات ج 10، ص302)

[6] . الإمالة فیه کالإمالة فی «تولَّى» فی الآیة السابقة، وکذلک رؤوس الآیات مما یأتی (معجم القراءات ج 10، ص302).

[7]. این نقل مجاهد که در الدر المنثور، ج‏6، ص315 آمده است را می‌توان به نحوی در اینجا اضافه کرد:

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن مجاهد فی قوله أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ قال رجل من بنى فهر اسمه عبد الله بن أم مکتوم أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ عتبة بن ربیعة و أمیة بن خلف‏

[8] . در همان صفحه این روایت هم قابل توجه است؛ هرچند متن آن عجیب به نظر می‌رسد زیرا ابتدایش می‌گوید ابن ام مکتوم اذان صبح می‌داد ولی پیامبر ص تصحیح می‌کند که وی اذانهای شب را می‌دهد؛ و اگر اذان عشاء هم باشد فاصله زمانی‌اش تا وقت سحری خوردن خیلی زیاد است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَذَّنَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ لِصَلَاةِ الْغَدَاةِ وَ مَرَّ رَجُلٌ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ یَتَسَحَّرُ فَدَعَاهُ أَنْ یَأْکُلَ مَعَهُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ أَذَّنَ الْمُؤَذِّنُ لِلْفَجْرِ فَقَالَ إِنَّ هَذَا ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ وَ هُوَ یُؤَذِّنُ بِلَیْلٍ فَإِذَا أَذَّنَ بِلَالٌ فَعِنْدَ ذَلِکَ فَأَمْسِکْ.

[9] . عَنِ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ فَقَالَ بَیَاضُ النَّهَارِ مِنْ سَوَادِ اللَّیْلِ

[10] . فَقَالَ النَّبِیُّ ص إِذَا سَمِعْتُمْ صَوْتَ بِلَالٍ فَدَعُوا الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ.

[11] . أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ همان احمد بن محمد بن خالد برقی (راوی معروف شیعه در قرن سوم و از اصحاب امام جواد و امام هادی ع) است. مرحوم مجلسی در مرآة العقول (ج‏20، ص373) به خاطر اینکه نام معصومی که برقی از وی روایت کرده نیامده، آن را مرسل خوانده است؛ اما پدرش در روضة المتقین (ج‏8، ص357) از این حدیث با عبارت «و فی الصحیح عن البرقی» یاد کرده است و مرحوم فیض که تقریبا معاصر وی بوده نیز در وافی (ج‏22، ص816) آن را از امام صادق ع می‌داند و مطلب را این طور روایت کرده است: «العدة، عن البرقی، عن أبی عبد اللَّه ع». یک احتمال هست که در نسخه‌ای از کافی که نزد این بزرگان بوده عبارت «عَنْ أَحْمَد بن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ» به صورت «عَنْ أَحْمَد عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ» بوده است که در ناسخان بعدی (از جمله نسخه‌ای که دست ما و مرحوم مجلسی رسیده) کلمه «عن» به صورت «بن» ثبت شده باشد.

[12] . و قوله «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏» معناه عبس لأن جاءه الأعمى، و قال ابن خالویه: تقدیره إذ جاءه الأعمى، و الأعمى المراد به عبد اللَّه بن أم مکتوم فی قول ابن‌عباس و مجاهد و قتادة و الضحاک و ابن زید؛ و قال الفراء: کانت أم مکتوم أم أبیه. و قال غیره: کانت أمه. و قال ابن خالویه أبوه یکنى أبا السرج.

 


1086) سوره عبس (80) آیه 1: عَبَسَ وَ تَوَلَّى (3. حدیث و تدبر)

 

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

این آیات درباره مردی از بنی‌امیه نازل شد که کنار پیامبر ص بود وقتی که ابن ام مکتوم آمد؛ آن شخص تا وی را دید از آمدنش احساس بدی کرد و خود را جمع و جور کرد و چهره‌ای را از او برگرداند. پس خداوند سبحان این مطلب را حکایت کرد و بر او خرده گرفت.

مجمع البیان، ج‏10، ص664

قد رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع:

أَنَّهَا نَزَلَتْ فِی رَجُلٍ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ کَانَ عِنْدَ النَّبِیِّ ص فَجَاءَهُ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ، فَلَمَّا رَآهُ تقذر [نَفَرَ] مِنْهُ وَ جَمَعَ نَفْسَهُ وَ عَبَسَ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْهُ، فَحَکَى اللَّهُ سبحانه ذَلِک‏ وَ أَنْکَرَهُ عَلَیْه‏.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

رسول الله ص هرگاه عبدالله بن ام مکتوم را می‌دید می‌فرمود: مرحبا، مرحبا، به خدا سوگند که خداوند هرگز مرا در خصوص تو عتاب نکرد؛ و بقدری به وی لطف می‌کرد که گاه وی بخاطر این برخوردها [= ابراز محبتهای شدید پیامبر ص به وی] از اینکه محضر پیامبر ص برسد خودداری می‌کرد.

مجمع البیان، ج‏10، ص664

رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ:

کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رَأَى عَبْدَ اللَّهِ ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ قَالَ: مَرْحَباً مَرْحَباً لَا وَ اللَّهِ لَا یُعَاتِبُنِی اللَّهُ فِیکَ أَبَداً وَ کَانَ یَصْنَعُ به [فِیهِ] مِنَ اللُّطْفِ حَتَّى کَانَ یَکُفُّ عَنِ النَّبِیِّ ص مِمَّا یَفْعَلُ بِهِ.

 

3) با سندهای مختلف و در مقاطع مختلف از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

اگر کسی به برادر ایمانی‌اش «أف» بگوید*، ولایتی که بین آنهاست از هم می‌گسلد...

* أف گفتن در عربی برای ابراز ناراحتی و کراهت به کار می‌رود؛ مانند آن است که در فارسی بگوید: «آخ، از دست تو!»

الکافی، ج‏2، ص170

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

...[1] وَ إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِیهِ أُفٍّ انْقَطَعَ مَا بَیْنَهُمَا مِنَ الْوَلَایَة ...[2]

الکافی، ج‏2، ص361

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ أُفٍّ خَرَجَ مِنْ وَلَایَتِهِ ...[3]

الکافی، ج‏8، ص365

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّیْمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِذَا قَالَ الْمُؤْمِنُ لِأَخِیهِ أُفٍّ خَرَجَ مِنْ وَلَایَتِهِ ...[4]

تدبر

1) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»

از سیاق آیه واضح است که این آیه ناظر به یک واقعه خاصی است که شخصی در برابر یک فرد نابینا چهره درهم و به او پشت کرده است؛ و خداوند در مقام مذمت این رفتار برآمده است. چنانکه در شأن نزول آیه بیان شد آن مقدار که مسلم است این است که پیامبر اکرم ص در حال دعوت یک یا چند نفر از سران مشرکین بوده، و در این حال ابن ام مکتوم، که مسلمانی نابینا بود سراغ پیامبر ص می‌آید و سوالاتی از ایشان می‌پرسد. اما اختلاف است که چه کسی در این واقعه با عبوس کردن چهره‌‌اش ناراحتی خود را ابراز داشت؟ مفسران اهل سنت بر این باورند که خود پیامبر ص بود که چنین کرد؛ و مفسران شیعه آن را شخصی دیگر می‌دانند، برخی وی را شخصی از بنی‌امیه دانسته و برخی هم به طور خاص از عثمان نام برده‌اند.

در خصوص روایاتی که در کتب اهل سنت نقل شد در قسمت شأن نزول توضیح دادیم که هیچیک از راویان مستقیم این ماجرا امکان اینکه خودش واقعه را دیده باشد وجود ندارد. این نشان می‌دهد که تمام نقل‌های این‌چنینی این واقعه، اصطلاحا روایت مسند است (‌یعنی در اهل سنت هیچ راوی‌ای که خودش ماجرا را دیده و روایت کرده باشد وجود ندارد)؛ و لذا این احتمال بسیار تقویت می‌شود که اینها برداشت و یا شنیده خود را بیان کرده باشند نه مشاهده خویش را؛ و دیدیم که مویدات دیگری نیز درباره عدم اعتبار روایت مذکور قابل ارائه بود؛ و اینجاست که این قول تقویت می‌شود که این روایت از ماجرا را منافقان (تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[5]) و به احتمال زیاد بنی‌امیه، برای از یاد بردن نقش عثمان در این واقعه ساخته و پرداخته و ترویج کرده‌اند (حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج‏7، ص170[6]).

اگرچه شیعیان برای روایت صحیح از واقعه، احادیثی از امام صادق ع دارند، اما آنچه مورد تاکید شدید آنان است این است که این مذمت‌ها (بویژه آیه 1 و آیات 5 تا 10) درباره هرکس باشد، درباره شخص پیامبر اکرم ص نیست؛ زیرا چنین مواجهه‌ای با نابینایی که برای طلب هدایت آمده، از جانب شخص پیامبر ص - که اساسا وظیفه‌اش نرم‌خویی در دعوت افراد بوده با شأن پیامبری وی ناسازگار است، بویژه که خداوند هم صریحا این نرم‌حویی وی با مومنان را مورد تاکید قرار داده است: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک‏» (آل عمران/159).

برخی از علمای اهل سنت هم اصل اشکال را پذیرفته‌اند، بویژه که خود آنها از جملات معروفی که در وصف پیامبر ص نقل کرده‌اند (و این جمله بقدری معروف شده که در کتب لغت آن را شاهد مثال می‌آورند) این است که ایشان را «لا عَابِسٌ و لا مُفَنَّد[7]: نه چهره درهم می‌کشد و نه سخن بی‌فایده می‌گوید» (الطبقات الکبیر، ج1، ص198؛ أنساب الأشراف، ج1، ص391؛ بلاغات النساء، ص49؛ الثقات لابن حبان، ج1، ص127؛ دلائل النبوة للبیهقی، ج1، ص279؛ النهایة (ابن أثیر)، ج3، ص171؛ لسان العرب، ج3، ص339؛ و ...) ویا «لَا ‌عَابس وَلَا مُعْتَد: نه چهره درهم می‌کشد و نه بر کسی ستم می‌کند» (غریب الحدیث (ابن قتیبة)، ج1، ص463؛ أخبار أبی القاسم الزجاجی، ص64؛  دلائل النبوة لأبی نعیم الأصبهانی، ص339؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج1، ص95؛ و ...) معرفی می‌کنند ویا تصریح می‌کنند که سبک ایشان به گونه‌ای بود که «فقرا نزد ایشان همچون امراء بودند (به نقل از سفیان ثوری؛ الکشاف، ج‏4، ص701[8])؛ و قلیلی از آنها به خاطر همین اشکالات، به سمت روایت شیعی از واقعه متمایل شده‌اند (مثلا محیی‌الدین درویش در اعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص378[9])؛ اما اغلب سعی کرده‌اند با انواع بیانات توجیه کنند که چرا چنین رفتاری از پیامبر ص سر زد و وقوع این رفتار منافاتی با شأن پیامبری ایشان ندارد![10]

اگر مطلب در حد همین دو آیه اول بود چه‌بسا توجیهی برای وقوع این رفتار از پیامبر ص می‌شد ارائه داد که: ابن ام مکتوم نابینا بود، و اخم کردن و روی گرداندن، دو عملی است که شخص بینا متوجه آنها می‌شود، و اگر خدا پیامبر ص را برای اینها عتاب کرد با توجه به اوج محاسن اخلاقی است که از پیامبر ص انتظار می‌رفت، نه اینکه ایشان با عملش موجب رنجش یک مسلمان نابینا شده باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص664[11])؛ اما شاید نکته مهمی که به نظر می‌رسد علت اصلی حساسیت شیعه در نپذیرفتن روایت فوق است آیات بعدی است که علت این اقدام آن فردی که اخم کرده را نشان  می‌دهد که این توضیحات، نه‌تنها خلاف توصیفاتی است که خداوند از پیامبر ارائه کرده، بلکه حتی از یک مومن اخلاق‌مدار بعید است چه رسد به کسی در مقام نبوت.

علامه طباطبایی در این باره می‌گویند:

« همان طور که سید مرتضی توضیح داده این آیات هیچ ظهوری ندارد که مراد از این کسی که اخم کرد پیامبر ص باشد؛ بلکه این آیات صرفا یک خبرند که نه تنها درباره کسی که از او خبر داده می‌شود هیچ صراحتی ندارند، بلکه در آن مطالبی هست که دلالت دارد که مقصود کس دیگری است؛ زیرا عبوس بودن حتی از ویژگی‌های پیامبر ص در قبال دشمنان فرومایه‌شان نیست، چه رسد به مومنانی که برای هدایت به ایشان مراجعه می‌کردند؛ سپس در آیه بیان کرده که آن شخص خود را متصدی ثروتمندان می‌کرده و از فقرا دوری می‌گزیده است و این هیچ نسبتی با اخلاق کریمانه پیامبر ص ندارد.

علاوه بر اینها، خداوند قبل از نزول این سوره، در سوره قلم خلق و خویی متعالی پیامبر ص را ستوده است هنگامی که فرمود: «وَ إِنَّک‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ: و راستى که تو را خویى والاست!» (قلم/4)؛ و همه اتفاق نظر دارند که سوره قلم بعد از سوره علق [و لذا پیش از سوره عبس] نازل شده است و چگونه فرض دارد که خداوند وی را در ابتدای بعثتش این گونه بستاید و اندکی بعد وی را به خاطر اموری عتاب کند همچون اینکه وی عطف توجه به ثروتمندان می‌کند و از فقیران هرچند که مومن و دنبال هدایت باشند رویگردان است!

به علاوه که خداوند در سوره مکی دیگری فرمود: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ؛ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ و خویشانِ نزدیکت را هشدار ده؛ و بال [مهر و فروتنی] خود را براى آن مؤمنانى که تو را پیروى کرده‏اند، فرو گستر.» (شعراء/214-215) و ایشان را به خفض جناح در برابر مومنان دعوت کرد؛ و خود عبارت «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» هم دلالت دارد که این هم از آیات نازل شده در اوایل بعثت است. همچنین در سوره مکی دیگری فرمود: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ: و چشمان خود را به سوى آنچه گروه‏هایى از آنان را از آن برخوردار کرده‏ایم مدوز، و بر آنها غمگین مباش و بال تواضعت را براى مؤمنان فرو گستر» (حجر/88) و این آیه هم در حال و هوای آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ: پس آنچه را که بدان امر مى‏شوى آشکارا بیان کن و از مشرکان روى برتاب» (حجر/94) نازل شده؛ آنگاه چگونه متصور است که ایشان علی‌رغم این دستور خداوند به مومنی عبوس شود و از او اعراض کند و چشمش به سوی اهل دنیا باشد.

از همه اینها گذشته، اساسا بدی ترجیح دادن ثروتمندان بر فقرا و رویگردان شدن از فقرا و اقبال به ثروتمندان خودش به قدر کافی قبیح و مخالف اخلاق کریمانه انسانی است و نیازی به نهی کردن هم ندارد.» (المیزان، ج‏20، ص203[12])

اینجاست که روایت امام صادق ع از سخن پیامبر ص به ابن ام مکتوم بسیار معنی‌دار است؛‌ یعنی پیامبر ص پیش‌بینی می‌کرده که بعدها چنین برداشت نادرستی از آیه شایع شود؛ و لذا در عین اینکه ابن ام مکتوم را بسیار تکریم می‌کرده (که نشان دهد رفتار کسی که در قبال وی اخم کرده و رویگردان شده چقدر بد بوده)، به وی می‌گفته: خداوند هرگز مرا به خاطر تو مورد عتاب قرار نداد (حدیث2).

 

2) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»

خداوند چهره درهم کشیدن و پشت کردن به یک طالب هدایت را مذمت کرد، ولو در مورد شخصی که نابیناست و احتمالا متوجه این رفتار نشود. این نشان می‌دهد که اقدامات ناپسند اخلاقی را صرفا از حیث تاثیری که بر مخاطب می‌گذارد نباید تحلیل کرد. انجام کار بد در حق دیگران، بد است و بر خود شخص تأثیر سوء می‌گذارد، ولو خود آن دیگران متوجه این اقدام نشوند. (اقتباس از تفسیر نور، ج‏10، ص384[13])

 

3) «عَبَسَ وَ ...»

نابینایی برای سوال کردن از پیامبر ص می‌آید و شخص ثالثی به این نابینا اخم می‌کند و خداوند این اخم کردن را ذکر و مذمت می‌کند.

این یعنی حتی کمترین حرکات چهره، که مخاطبِ مستقیمش هم متوجه‌اش نمی‌شود، نه‌تنها در رصد دستگاه الهی است، بلکه برایش آیه نازل شده است.

ثمره اخلاقی

همین آیه آیا کافی نیست که نظارت شدید الهی بر اعمال و رفتار خود را باور کنیم و خیلی جدی مراقب تک تک حرکات و سکنات خود باشیم؟ آیا واقعا این اندازه مراقب حرکات و سکنات خویش هستیم؟

 

4) «عَبَسَ وَ ...»

مومن حرمت دارد، تا حدی که حتی اخم کردن به یک مومن نابینا - که احتمالا خودش متوجه آن اخم نشود - مذمت و مواخذه الهی را در پی دارد. شاید بدین جهت است که هرگونه ابراز ناراحتی و کراهت نسبت به یک مومن، ایمان خود فرد را متزلزل می‌کند (حدیث3).

 

 

 


[1] . حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ لَا یَشْبَعَ وَ یَجُوعُ أَخُوهُ وَ لَا یَرْوَى وَ یَعْطَشُ أَخُوهُ وَ لَا یَکْتَسِیَ وَ یَعْرَى أَخُوهُ فَمَا أَعْظَمَ حَقَّ الْمُسْلِمِ عَلَى أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَ قَالَ أَحِبَّ لِأَخِیکَ الْمُسْلِمِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ إِذَا احْتَجْتَ فَسَلْهُ وَ إِنْ سَأَلَکَ فَأَعْطِهِ لَا تَمَلَّهُ خَیْراً وَ لَا یَمَلَّهُ لَکَ کُنْ لَهُ ظَهْراً فَإِنَّهُ لَکَ ظَهْرٌ إِذَا غَابَ فَاحْفَظْهُ فِی غَیْبَتِهِ وَ إِذَا شَهِدَ فَزُرْهُ وَ أَجِلَّهُ وَ أَکْرِمْهُ فَإِنَّهُ مِنْکَ وَ أَنْتَ مِنْهُ فَإِنْ کَانَ عَلَیْکَ عَاتِباً فَلَا تُفَارِقْهُ حَتَّى تَسْأَلَ سُمَیْحَتَهُ وَ إِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ إِنِ ابْتُلِیَ فَاعْضُدْهُ وَ إِنْ تُمُحِّلَ لَهُ فَأَعِنْهُ

[2] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّی کَفَرَ أَحَدُهُمَا فَإِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْإِیمَانُ فِی قَلْبِهِ کَمَا یَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ وَ قَالَ بَلَغَنِی أَنَّهُ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَزْهَرُ نُورُهُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا تَزْهَرُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ وَلِیُّ اللَّهِ یُعِینُهُ وَ یَصْنَعُ لَهُ وَ لَا یَقُولُ عَلَیْهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ لَا یَخَافُ غَیْرَه‏.

[3] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّی کَفَرَ أَحَدُهُمَا وَ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنْ مُؤْمِنٍ عَمَلًا وَ هُوَ مُضْمِرٌ عَلَى أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ سُوءاً.

[4] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّی کَفَرَ أَحَدُهُمَا لِأَنَّهُ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَحَدٍ عَمَلًا فِی تَثْرِیبٍ عَلَى مُؤْمِنٍ نَصِیحَةً وَ لَا یَقْبَلُ مِنْ مُؤْمِنٍ عَمَلًا وَ هُوَ یُضْمِرُ فِی قَلْبِهِ عَلَى الْمُؤْمِنِ سُوءاً لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ عَنِ النَّاسِ فَنَظَرُوا إِلَى وَصْلِ مَا بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ الْمُؤْمِنِ خَضَعَتْ لِلْمُؤْمِنِینَ رِقَابُهُمْ وَ تَسَهَّلَتْ لَهُمْ أُمُورُهُمْ وَ لَانَتْ لَهُمْ طَاعَتُهُمْ وَ لَوْ نَظَرُوا إِلَى مَرْدُودِ الْأَعْمَالِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَالُوا مَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَحَدٍ عَمَلا.

[5]  . أقولُ: و امّا ما اشتهر من تنزیل هذه الآیات فی النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله دون عثمان فیأباه سیاق مثل هذه المعاتبات الغیر اللّائقة بمنصبه و کذا ما ذکر بعدها الى آخر السورة کما لا یخفى على العارف بأسالیب الکلام و یشبه ان یکون من مختلفات اهل النفاق خذلهم اللَّه.

[6] . محرر این تفسیر گوید: در عهد بنى امیّه موضوع را باین صورت درآوردند که: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از دیدن ابن ام مکتوم رو ترش فرمود و اعراض کرد. (تا اسمى از عثمان و یا مرد اموى) در زبانها نباشد (اقتباس از تفسیر صافى).

[7]. اهل لغت توضیح داده‌اند که مفند کسی است که به خاطر بالا رفتن سنش سخنانی می‌گوید که ارزش شنیدن ندارد؛ هُوَ الَّذِی لَا فائدةَ فِی کَلَامِهِ لِکَبِرٍ أَصَابَهُ.

[8] . قد روى عن سفیان الثوری رحمه اللّه أنّ الفقراء کانوا فی مجلسه أمراء

[9] . و هناک روایة أخرى ذهب إلیها بعضهم و هی أن المحدّث عنه بالعبوس لیس النبی صلّى اللّه علیه و سلم بل هو رجل من بنی أمیة و هو الذی عبس لما أتى ابن أم مکتوم لأن العبوس کما یقول الشریف المرتضى لیس من صفاته صلّى اللّه علیه و سلم مع الأعداء المباینین فضلا عن المؤمنین المسترشدین. و هذا کله یراه القارئ فی المطولات فلیرجع إلیها إن شاء.

[10] . با توجه به اینکه سخنان فخر رازی (م606) غالبا مهمترین صورت‌بندی استدلالات اهل سنت را رقم می‌زند مناسب دیدیم در پاورقی به دیدگاه وی اشاره‌ای داشته باشیم:

وی بعد از نقل روایت بر مذاق اهل سنت برای حل چالش مطرح شده صورت مساله را از آن سو مطرح می‌کند؛ یعنی می‌گوید ابن ام مکتوم با آن کارش مستحق تادیب و تنبیه شدن بود، چرا خداوند رسول الله ص را مورد عتاب قرار داد؟ و توجیهاتی تکلف‌آمیز برای اینکه ابن ام مکتوم سزاوار تنبیه شدن بود می‌آورد و می‌گوید: او درست است نابینا بود اما صدای گفتگوی پیامبر ص را که می‌شنید و از صدا باید تشخیص می‌داد که پیامبر ص چه اهتمامی به دعوت آن مشرکان دارد! به علاوه او خودش مسلمان بود وآنها مشرک بودند و باید اهم و مهم می‌کرد و می‌فهمید که مسلمان کردن آنها مهمتر از پاسخ دادن به وی است! و به علاوه در آیه 4 سوره حجرات خداوند کسانی که پیامبر را از ورای حجره‌ها ندا می‌دهند مذمت کرد که این نشان می‌دهد ندا دادن بی‌وقت پیامبر ص گناه است؛ و اقدام وی هم مصداقی از این ندا دادن بی‌وقت است! (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص52) متن وی بدین قرار است:

و فی الموضع سؤالات:

الأول: أن ابن أم مکتوم کان یستحق التأدیب و الزجر، فکیف عاتب اللّه رسوله على أن أدب ابن أم مکتوم و زجره؟ و إنما قلنا: إنه کان یستحق التأدیب لوجوه أحدها: أنه و إن کان لفقد بصره لا یرى القوم، لکنه لصحة سمعه کان یسمع مخاطبة الرسول صلّى اللّه علیه و سلّم أولئک الکفار، و کان یسمع أصواتهم أیضا، و کان یعرف بواسطة استماع تلک الکلمات شدة اهتمام النبی صلّى اللّه علیه و سلّم بشأنهم، فکان إقدامه على قطع کلام النبی صلّى اللّه علیه و سلّم و إلقاء غرض نفسه فی البین قبل تمام غرض النبی إیذاء للنبی علیه الصلاة و السلام، و ذلک معصیة عظیمة و ثانیها: أن الأهم مقدم على المهم، و هو کان قد أسلم و تعلم، ما کان یحتاج إلیه من أمر الدین، أما أولئک الکفار فما کانوا قد أسلموا، و هو إسلامهم سببا لإسلام جمع عظیم، فإلقاء ابن أم مکتوم، ذلک الکلام فی البین کالسبب فی قطع ذلک الخیر العظیم، لغرض قلیل و ذلک محرم و ثالثها: أنه تعالى قال: إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ [الحجرات: 4] فنهاهم عن مجرد النداء إلا فی الوقت، فههنا هذا النداء الذی صار کالصارف للکفار عن قبول الإیمان و کالقاطع/ على الرسول أعظم مهماته، أولى أن یکون ذنبا و معصیة، فثبت بهذا أن الذی فعله ابن أم مکتوم کان ذنبا و معصیة، و أن الذی فعله الرسول کان هو الواجب، و عند هذا یتوجه السؤال فی أنه کیف عاتبه اللّه تعالى على ذلک الفعل؟)

اینکه اینها را تکلف‌آمیز خواندیم بدین جهت است که به ترتیب اشکالاتی که وی کرده بود باید گفت: اولا روایت خود اینها از واقعه این است که پیامبر ص با نجوا [یعنی صدایی کاملا آرام که فقط طرف مقابل متوجه آن می‌شود] با آن مشرکان سخن می‌گفت؛ صرف نظر از اینکه تشخیص اهتمام خاص داشتن به یک موضوع از روی صدا آن هم در جایی که شخص صدایش را بلند نکرده انتظار نامعقولی است؛ ثانیا اهم و مهمی که فخر رازی در ذهن دارد دقیقا برعکس همان اهم و مهمی است که در آیات بعدی همین سوره مطرح شده است؛ و ثالثا نه‌تنها سوره حجرات سالها بعد از این واقعه نازل شده و لذا مواخذه ابن ام مکتوم از حکمی که چند سال بعد نازل شده نامعقول است، بلکه عجیب اینجاست که همین فخر رازی در آن سوره، بلند صدا کردن ابوبکر و عمر - که شأن نزول مورد ادعای خود اهل سنت برای آن است- را که خود خداوند مایه حبط اعمال دانسته توجیه کرده است؛ که این برخورد یک بام و دو هوای وی را نشان می‌دهد.

وی در ادامه این سوالات را مطرح می‌کند و پاسخ می دهد که چون ارزش علمی چندانی بر آنها مترتب نبود صرفا در پاورقی تقدیم می‌شود:

مفاتیح الغیب، ج‏31، ص53

السؤال الثانی: أنه تعالى لما عاتبه على مجرد أنه عبس فی وجهه، کان تعظیما عظیما من اللّه سبحانه لابن أم مکتوم، و إذا کان کذلک فکیف یلیق بمثل هذا التعظیم أن یذکره باسم الأعمى مع أن ذکر الإنسان بهذا الوصف یقتضی تحقیر شأنه جدا؟.

السؤال الثالث: الظاهر أنه علیه الصلاة و السلام کان مأذونا فی أن یعامل أصحابه على حسب ما یراه مصلحة، و أنه علیه الصلاة و السلام کثیرا ما کان یؤدب أصحابه و یزجرهم عن أشیاء، و کیف لا یکون کذلک و هو علیه الصلاة و السلام إنما بعث لیؤدبهم و لیعلمهم محاسن الآداب، و إذا کان کذلک کان ذلک التعبیس داخلا فی إذن اللّه تعالى إیاه فی تأدیب أصحابه، و إذا کان ذلک مأذونا فیه، فکیف وقعت المعاتبة علیه؟ فهذا جملة ما یتعلق بهذا الموضع من الإشکالات

و الجواب عن السؤال الأول من وجهین الأول: أن الأمر و إن کان على ما ذکرتم إلا أن ظاهر الواقعة یوهم تقدیم الأغنیاء على الفقراء و انکسار قلوب الفقراء، فلهذا السبب حصلت المعاتبة، و نظیره قوله تعالى: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ [الأنعام: 52]، و الوجه الثانی: لعل هذا العتاب لم یقع على ما صدر من الرسول علیه الصلاة و السلام من الفعل الظاهر، بل على ما کان منه فی قلبه، و هو أن قلبه علیه الصلاة و السلام کان قد مال إلیهم بسبب قرابتهم و شرفهم و علو منصبهم، و کان ینفر طبعه عن الأعمى بسبب عماه و عدم قرابته و قلة شرفه، فلما وقع التعبیس و التولی لهذه الداعیة وقعت المعاتبة، لا على التأدیب بل على التأدیب لأجل هذه الداعیة و الجواب عن السؤال الثانی أن ذکره بلفظ الأعمى لیس لتحقیر شأنه، بل کأنه قیل: إنه بسبب عماه استحق مزید الرفق و الرأفة، فکیف یلیق بک یا محمد أن تخصه بالغلظة و الجواب عن السؤال الثالث أنه کان مأذونا فی تأدیب أصحابه لکن هاهنا لما أوهم تقدیم الأغنیاء على الفقراء، و کان ذلک مما یوهم ترجیح الدنیا على الدین، فلهذا السبب جاءت هذه المعاتبة.

جالب اینجاست که وی در پایان کلامش ادعا کرده است که این تنها روایت از واقعه است و هیچ اختلافی در وقوع این واقعه بین مفسران نیست (المسألة الثالثة: أجمع المفسرون على أن الذی عبس و تولى، هو الرسول علیه الصلاة و السلام، و أجمعوا [على‏] أن الأعمى هو ابن أم مکتوم، و قرئ عبس بالتشدید للمبالغة و نحوه کلح فی/ کلح، أن جاءه منصوب بتولى أو بعبس على اختلاف المذهبین فی إعمال الأقرب أو الأبعد و معناه عبس، لأن جاءه الأعمى، و أعرض لذلک، و قرئ أن جاءه بهمزتین، و بألف بینهما وقف على عَبَسَ وَ تَوَلَّى ثم ابتدأ على معنى الآن جاءه الأعمى، و المراد منه الإنکار علیه، و اعلم أن فی الأخبار عما فرط من رسول اللّه ثم الإقبال علیه بالخطاب دلیل على زیادة الإنکار، کمن یشکو إلى الناس جانیا جنى علیه، ثم یقبل على الجانی إذا حمى فی الشکایة مواجها بالتوبیخ و إلزام الحجة. مفاتیح الغیب، ج‏31، ص53)؛ این در حالی است که نه‌تنها در تفاسیری مثل تفسیر قمی (قرن3)، بلکه در برخی از تفاسیر مهم شیعه مثل تبیان شیخ طوسی (م460) و مجمع البیان مرحوم طبرسی (م548) که از تفاسیری بوده که بسیار مورد مراجعه اهل سنت هم قرار می‌گرفته است چنانکه در قسمت شأن نزول دیدیم آن روایت به چالش کشیده شده و بر این روایت متفاوت تاکید شده است.)

[11] . فإن قیل فلو صح الخبر الأول هل یکون العبوس ذنبا أم لا فالجواب أن العبوس و الانبساط مع الأعمى سواء إذ لا یشق علیه ذلک فلا یکون ذنبا فیجوز أن یکون عاتب الله سبحانه بذلک نبیه ص لیأخذه بأوفر محاسن الأخلاق و ینبهه بذلک على عظم حال المؤمن المسترشد و یعرفه أن تألیف المؤمن لیقیم على إیمانه أولى من تألیف المشرک طمعا فی إیمانه.

و قال الجبائی فی هذا دلالة على أن الفعل یکون معصیة فیما بعد لمکان النهی فأما فی الماضی فلا یدل على أنه کان معصیة قبل أن ینهى عنه و الله سبحانه لم ینهه إلا فی هذا الوقت و قیل أن ما فعله الأعمى نوعا من سوء الأدب فحسن تأدیبه بالإعراض عنه إلا أنه کان یجوز أن یتوهم أنه أعرض عنه لفقره و أقبل علیهم لریاستهم تعظیما لهم فعاتبه الله سبحانه على ذلک.

[12] . و لیست الآیات ظاهرة الدلالة على أن المراد بها هو النبی ص بل خبر محض لم یصرح بالمخبر عنه بل فیها ما یدل على أن المعنى بها غیره لأن العبوس لیس من صفات النبی ص مع الأعداء المباینین فضلا عن المؤمنین المسترشدین. ثم الوصف بأنه یتصدى للأغنیاء و یتلهى عن الفقراء لا یشبه أخلاقه الکریمة کما عن المرتضى رحمه الله.

و قد عظم الله خلقه ص إذ قال- و هو قبل نزول هذه السورة-: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ» و الآیة واقعة فی سورة «ن» التی اتفقت الروایات المبینة لترتیب نزول السور على أنها نزلت بعد سورة اقرأ باسم ربک، فکیف یعقل أن یعظم الله خلقه فی أول بعثته و یطلق القول فی ذلک ثم یعود فیعاتبه على بعض ما ظهر من أعماله الخلقیة و یذمه بمثل التصدی للأغنیاء و إن کفروا و التلهی عن الفقراء و إن آمنوا و استرشدوا.

و قال تعالى أیضا: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»: الشعراء: 215 فأمره بخفض الجناح للمؤمنین و السورة من السور المکیة و الآیة فی سیاق قوله: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» النازل فی أوائل الدعوة.                       

و کذا قوله: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ»: الحجر: 88 و فی سیاق الآیة قوله: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ»: الحجر: 94 النازل فی أول الدعوة العلنیة فکیف یتصور منه ص العبوس و الإعراض عن المؤمنین و قد أمر باحترام إیمانهم و خفض الجناح و أن لا یمد عینیه إلى دنیا أهل الدنیا.

على أن قبح ترجیح غنى الغنی- و لیس ملاکا لشی‏ء من الفضل- على کمال الفقیر و صلاحه بالعبوس و الإعراض عن الفقیر و الإقبال على الغنی لغناه قبح عقلی مناف لکریم الخلق الإنسانی لا یحتاج فی لزوم التجنب عنه إلى نهی لفظی.

و بهذا و ما تقدمه یظهر الجواب عما قیل: إن الله سبحانه لم ینهه ص عن هذا الفعل إلا فی هذا الوقت فلا یکون معصیة منه إلا بعده و أما قبل النهی فلا.

و ذلک أن دعوى أنه تعالى لم ینهه إلا فی هذا الوقت تحکم ممنوع، و لو سلم فالعقل حاکم بقبحه و معه ینافی صدوره کریم الخلق و قد عظم الله خلقه ص قبل ذلک إذ قال:  «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ» و أطلق القول، و الخلق ملکة لا تتخلف عن الفعل المناسب لها.

و عن الصادق ع- على ما فی المجمع،:- أنها نزلت فی رجل من بنی أمیة- کان عند النبی ص فجاء ابن أم مکتوم- فلما رآه تقذر منه و جمع نفسه و عبس- و أعرض بوجهه عنه- فحکى الله سبحانه ذلک و أنکره علیه.

و فی المجمع، و روی عن الصادق ع أنه قال: کان رسول الله ص إذا رأى عبد الله بن أم مکتوم قال: مرحبا مرحبا و الله لا یعاتبنی الله فیک أبدا، و کان یصنع به من اللطف- حتى کان یکف عن النبی ص مما یفعل به.

أقول: الکلام فیه کالکلام فیما تقدمه، و معنى قوله: حتى أنه کان یکف «إلخ» أنه کان یکف عن الحضور عند النبی ص لکثرة صنیعه ص به انفعالا منه و خجلا.

[13] . عبارت ایشان چنین است: ارزش اخلاق به خاطر کمال ذاتى آن است، نه خوشایند دیگران. (نابینا که عبوس کننده را نمى‏بیند تا شاد یا ناراحت شود.)

 


1086) سوره عبس (80) آیه 1: عَبَسَ وَ تَوَلَّى (2. شان نزول)

 

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیات (آیه 1 تا 10) اتفاق نظر هست که پیامبر اکرم ص در حال دعوت عده‌ای از بزرگان از مشرکان بود که شخصی نابینا خدمت پیامبر ص آمد و سوالی از ایشان داشت. در اینجا کسی به آن نابینا اخم کرد و از او روی گرداند. درباره اینکه آن دعوت‌شدگان برخی از بزرگان قریش (اغلبشان از بنی‌امیه) بودند و اینکه آن نابینایی که در آیه 2 به وی اشاره می‌شود، ابن ام مکتوم بوده است، اختلافی نیست؛ اما درباره اینکه آن کسی که در آیه اول مورد نظر است و عتابهای بعدی (آیات 3 تا 10) متوجه اوست، کیست دو روایت متفاوت از واقعه وجود دارد. در روایت اهل سنت این شخص خود پیامبر ص است؛ که البته خود مفسرانشان در توضیح اینکه چگونه ممکن است چنین رفتاری از پیامبر ص سر زده باشد و خداوند چنین او را عتاب کرده باشد به تکلفات فراوانی افتاده‌اند (که در تدبرها بدان اشاره خواهد شد)؛ و روایت شیعه (مستند به احادیثی از امام صادق ع) این است که آن شخص عثمان بوده، که در کنار آن جمع حاضر بوده است؛ یعنی وقتی اصرار آن مسلمان نابینا را می‌بیند به او اخم می‌کند و با رویگردان شدن از او سعی می‌کند ناراحتی‌اش را از این وضع به پیامبر ص و دیگران نشان دهد. در ادامه گزارشی از این دو روایت (همراه با نقد علمای شیعه بر روایت اهل سنت) ‌تقدیم می‌شود.

الف. روایت اهل سنت از شأن نزول این آیه:

این واقعه در منابع اهل سنت به طرق مختلفی گزارش شده است که چند نقل معروفتر تقدیم می‌شود:

1) خداوند فرمود: عبس و تولی ان جاءه الاعمی و مقصود از این نابینا ابن ام مکتوم بود و داستان از این قرار است که وی سراغ پیامبر ص آمد در حالی که پیامبر داشت با عتبة بن ربیعه، ابوجهل، عباس بن عبدالمطلب، أبیّ بن خلف و امیه بن خلف نجواکنان گفتگو می‌کرد و آنان را به خداوند دعوت می‌کرد و به اسلام آوردنشان امیدوار بود. در این شرایط ابن ام مکتوم آمد و گفت: ای رسول الله ص! از آنچه خداوند به تو تعلیم داد به من یاد بده! و این را با صدای بلند می‌گفت و تکرار می‌کرد و نمی‌دانست که ایشان با دیگران مشغول گفتگو است، تا حدی که ناراحتی در چهره رسول الله ص به خاطر قطع شدن کلامش نمایان شد و با خود گفت: این بزرگان می‌گویند: پیروان او کورها و افراد پست و بردگان‌اند پس اخم کرد و روی گرداند و به آنان که داشت با آنان صحبت می‌کرد روی آورد. پس خداوند این آیات را نازل کرد. از آن پس رسول الله ص وی را اکرام می‌کرد و وقتی او را می‌دید می‌فرمود: مرحبا به کسی که خداوند مرا به خاطر او عتاب کرد.

اسباب نزول القرآن، ص471[1]

 

2) الف. از عایشه نقل شده است که: عبس و تولی درباره ابن ام مکتوم نابینا نازل شد؛ وی سراغ پیامبر ص آمده بود و مرتب می‌گفت: یا رسول الله مرا راهنمایی کن؛ و نزد رسول الله مردانی از بزرگان مشرکان حضور داشتند و پیامبر از او رویگردان می‌شود و به بقیه توجه می‌کرد و [می‌گفت: آیا در این مطلبی که من گفتم مشکلی می‌بینید؟ و پاسخ می‌شنید که: خیر.]* در اینجا «عبس و تولی» نازل شد.[2]

اسباب نزول القرآن، ص472؛ الدر المنثور، ج‏6، ص314[3]

* مطلب داخل کروشه در اسباب النزول نیامده ولی در الدرالمنثور آمده است.

ب. از عایشه روایت شده است که رسول الله ص در مجلسی بود که عده‌ای از چهره‌های مهم قریش همچون ابوجهل و عتبه حضور داشتند و به آنها می‌فرمود: آیا اگر من چنین و چنان مطلبی آورده باشم خوب نیست؛ آنها می‌گفتند: به خدا سوگند خوب است. در این موقع ابن ام مکتوم آمد در حالی که حضرت مشغول گفتگو با آنها بود و لذا به وی توجهی نکرد. پس خداوند نازل فرمود: «اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند تو خود را متصدی کار او می‌کنی ... و اما کسی که شتابان به سوی تو می‌آید و [از خدا] ترسان است: تو از او به دیگران می‌پردازی» (عبس/5-10). و بعد از این پیامبر ص هر وقت وی می‌آمد اکرامش می‌کرد.

الدر المنثور، ج‏6، ص314[4]

ج. از مسروق روایت شده که بر عایشه وارد شدم در حالی که مردی نابینا نزدش بود و عایشه برای او بالنگ قاچ می‌کرد و عسل به او می‌خورانید. گفتم: ‌ای ام المؤمنین! این کیست؟

گفت: این ابن ام مکتوم است که خداوند به خاطر او پیامبرش را عتاب کرد. و داستانش این بود که وی سراغ پیامبر رفت در زمانی که عتبه و شیبه نزد ایشان بودند. پیامبر ص به آنها توجه کرد و از او رویگردان شد و خداوند نازل فرمود: اخم کرد و رویگردان شد؛ از اینکه سراغش آمد آن نابینا، ابن ام مکتوم.

الدر المنثور، ج‏6، ص315[5]

 

3) از انس روایت شده است: ابن ام مکتوم سراغ پیامبر ص آمد در حالی که ایشان داست با أبی بن خلف گفتگو می‌کرد و لذا از او رویگردان شد. پس خداوند «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى» (عبس/1-2)‌را نازل کرد و بعد از این پیامبر ص هر وقت وی می‌آمد اکرامش می‌کرد.

الدر المنثور، ج‏6، ص314[6]

 

4) از ابن عباس روایت شده است: رسول الله ص داشت با عتبه بن ربیعة و عباس بن عبدالمطلب و ابوجهل آرام گفتگو می‌کرد و خیلی خود را وقف آنان کرده بود و آرزو داشت که آنان ایمان بیاورند. پس مرد نابینایی که به وی عبدالله بن ام مکتوم می‌گفتند نزدیک شد در حالی که پیامبر گرم گفتگو بود. عبدالله مرتب از پیامبر ص درخواست می‌کرد که آیه‌ای از قرآن بر او بخواند و می‌گفت: یا رسول الله! از آنچه خداوند به تو تعلیم داده چیزی به من بیاموز! پیامبر ص از او رویگردان شد و اخم کرد و روی گرداند و از سخنش ناراحت شد و رو به دیگران آورد. چون گفتگویش با آنها تمام شد و راه رفتن به سوی خانه خود را در پیش گرفت خداوند مقداری از بینایی وی را گرفت و سرش را نگه داشت و «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏» را نازل فرمود. چون خداوند این را نازل کرد پیامبر خدا وی را اکرام کرد و با او سخن گفت و به او می‌فرمود: چه کاری داری؟ آیا چیزی از من می‌خواهی؟

الدر المنثور، ج‏6، ص315[7]

 

5) از ابومالک درباره «عبس و تولی» روایت شده است: عبدالله بن ام مکتوم نزد وی آمد و او در بابر وی چهره در هم کشید و رویگرداند و مصتدی بحث با امیه بن خلف بود؛ پس خداوند فرمود: «اما کسی که احساس بی‌نیازی کند تو متصدی او می‌شوی؟» (عبس//5-6)

الدر المنثور، ج‏6، ص315[8]

 

6) از ضحاک درباره آیه «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» نقل شده است که داستان از این قرار است که رسول الله ص با مردی از اظراف قریش ملاقات کرد و او را به اسلام دعوت نمود، در همین حین عبدالله بن ام مکتوم رسید و مرتب شروع به سوال کردن درباره برخی از مسائل اسلام نمود. رسول الله ص به او اخم کرد و خداوند در این واقعه وی را عتاب کرد. چون این آیه نازل شد، رسول الله ص ابن ام مکتوم را خواند و وی را اکرام نمود و دوبار هم در مدینه وی را جانشین خود کرد.

الدر المنثور، ج‏6، ص315[9]

 

7) از مجاهد نقل شده است: رسول الله ص با بزرگی از بزرگان قریش خلوت کرده بود و او را به خداوند دعوت می‌کرد و امید داشت که وی اسلام بیاورد که در همین حال عبدالله بن ام مکتوم سر رسید. چون پیامبر ص او را دید آمدنش را خوش نداشت و با خود گفت: این قریشی الان می‌گوید که پیوران وی کوران و افراد سفله و بردگان‌اند و لذا چهره در هم کشید؛‌پس وحی نازل شد: عَبَسَ وَ تَوَلَّى؛ ... .

الدر المنثور، ج‏6، ص315[10]

 

8) مطلبی هم از قول ابی امامه و هم از قول کعب بن عجره نقل شده که ابن ام مکتوم سراغ پیامبر ص آمد و گفت من سنم بالا رفته و توانم کم شده و آیا اجازه می‌دهید که نمازم را در منزل بخوانم. حضرت پرسید که آیا صدای موذن را می‌شنوی؟ گفت: بله. و حضرت اجازه نداد؛ و این دو ادعا کرده‌اند که درخواستی که وی از پیامبر ص داشت و آیات مذکور برایش نازل شده این بوده است (الدر المنثور، ج‏6، ص315[11])؛ در حالی که بوضوح این نادرست است زیرا اذان دادن علنی‌ای که در این واقعه مطرح شده مربوط به مدینه است در حالی که اجماع مفسران و مورخان این است که این آیات در مکه و در جمع بزرگان قریش نازل شد.[12]

نقد این روایت:

این روایت اهل سنت اشکالاتی وارد است:

الف) اختلاف روایات اهل سنت درباره طرف گفتگوی پیامبر ص:

درباره اینکه آن شخصی که پیامبر ص مشغول گفتگو بود در میان خود اهل سنت اختلاف نظر فراوان است. فقط قرطبی (م671) تا زمان خود 7 قول متفاوت را در این زمینه از تفاسیر مختلف اهل سنت نقل کرده است: (1) ولید بن مغیرة؛ (2) أمیة بن خلص؛ (3) أبی بن خلف؛ (4) عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و أبی بن خلف؛ (5) عتبة بن ربیعة؛ (6) عباس بن عبدالمطلب؛ (7) عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و أبوجهل و عباس بن عبدالمطلب، و أمیة بن خلف، و الولید بن المغیرة (الجامع لأحکام القرآن، ج‏20، ص212).

ب) عدم اتصال سند تا مشاهده‌گر

با توجه به اسامی راویان این واقعه که مدعی‌اند خود پیامبر چهره ترش کرد و رویگردان شد می‌بینیم که هیچیک از راویان مستقیم ماجرا، امکان این را نداشته‌اند که خودشان در این ماجرا حضور داشته باشند. توضیح مطلب اینکه اجماع است که این سوره از سوره‌های مکی است؛ و قبلا اشاره شد که تاریخ نزول این سوره را بعد از هجرت به حبشه دانسته‌اند (هجرت به حبشه مربوط به سال پنجم تا هفتم بعثت است). در حالی که راویان این واقعه، یا از تابعین‌اند که اصلا محضر رسول الله ص را درک نکرده‌اند؛ و در میان کسانی که محضر پیامبر ص را درک کردند و این واقعه را به این صورت در منابع اهل سنت نقل کرده‌اند فقط اسم ابن عباس و عایشه و انس بن مالک دیده می‌شود که در میان این سه هم، انس بن مالک هم که اساسا اول بار در مدینه خدمت پیامبر می‌رسد و مسلمان می‌شود؛ پس قطعا در این واقعه حاضر نبوده، ابن‌عباس (متولد 10 بعثت) است که هنوز این واقعه رخ نداده، و عایشه (متولد 4 یا 5 بعثت) نیز در زمان واقعه کودکی حداکثر دو سه ساله بوده‌ که معلوم است که اگر گزارشی از این واقعه می‌دهد بر اساس تجربه خودش نیست.

ج) نقد ادبی این روایت

ذیل آیه 3 بیان خواهد شد که توضیحی که علمای بلاغت (از جمله علمای اهل سنت مثل زمخشری) درباره صنعت التفات به کار رفته در آیه 3 بیان کرده‌اند به نحوی است که اگر بر خود محتوای آیه تمرکز کنیم، اقتضای اولیه این التفات این است که ابتدا خبر ناظر به شخصی غیر از عامل اصلی باشد، و بعد یکدفعه خطاب را برگرداند و کسی که عامل بوده را مورد سرزنش مستقیم قرار دهد.

د) ناسازگاری این روایت با آیات و روایات دیگر ناظر به شخصیت پیامبر ص

علمای شیعه از این زاویه اشکالاتی مطرح کرده‌اند که برخی از علمای اهل سنت هم این اشکالات را وارد دانسته، و لذا احتمال روایت دوم (روایت شیعی) را تقویت کرده‌اند:

1) شیخ طوسی در تفسیر خویش توضیح داده است:

درباره اینکه مقصود از شخصی که خداوند حکایت کرده که او چهره درهم کشید چه کسی بوده اختلاف است. بسیاری از مفسران و ظاهرگرایان می‌گویند مراد خود پیامبر ص بوده است و مطلب از این قرار بوده که پیامبر با جماعتی از بزرگان و اشراف قریش خلوت کرده بود که ناگاه ابن ام مکتوم آمد تا مسلمان شود؛ ولی پیامبر ص از او رویگردان شد به خاطر اینکه مبادا آن جماعت از اقبال ایشان به وی ناخرسند شوند و خداوند بدین حهت او را عتاب کرد. ویا گفته‌اند که ابن ام مکتوم مسلمان بود و علت اینکه پیامبر ص را مخاطب قرار داد این بود که متوجه نبود که رسول الله ص مشغول گفتگو با آن جماعت است.

اما این سخنان نادرست است؛‌زیرا پیامبر ص کسی است که خداوند قدر و منزلت وی را خیلی باتلاتر از چنین برخوردهایی دانسته است؛‌چگونه ممکن است وی اخم و روی ترش کرده باشد در حالی که وی را در جای دیگر توصیف کرد که «وَ إِنَّک‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ: و همانا تو بر ملکه نفسانى بزرگى [که همه اخلاق فاضله انسانى در آن جمع است] استوارى.» (قلم/4) و فرمود: «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ: و اگر بد خلق و سختدل بودى حتما از دورت پراکنده مى‏شدند.» (آل عمران/159) و چگونه ممکن است کسی از مواجهه با این نابینا رویگردان شود که خداوند درباره‌اش فرمود: «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ: از خود مران آنان که صبح و شام پروردگارشان را مى‏خوانند در حالی که فقط توجه او را مى‏خواهند.» (انعام/52) و هرکس که اخلاق نیک پیامبر و آنچه از مکارم الاخلاق و خوش‌صحبتی که خداوند به وی اختصاص داده بود را خبر داشته باشد - تا حدی که گفته شده است که نشد با کسی دست دهد مگر اینکه طرف مقابل نهایتا دستش را بکشد - آیا این سخنان را باور می‌کند. کسی که اوصافش این گونه است چگونه ممکن است در روی نابینایی که برای اسلام آوردن آمده روی ترش کند، به علاوه که پیامبران از مانند این خلقیات و کمتر از اینها منزه‌اند، چرا که اینها اموری است که موجب نفرت از قبول سخن ایشان و مانع گوش دادن مخاطبان به دعوت ایشان می‌شود؛ و کسی که قدر و منزلت پیامبران را بشناسد چنین ادعاهایی را درباره ایشان نمی‌پذیرد.

اما دیگران گفته‌اند این آیات درباره مردی از بنی‌امیه نازل شد که در کنار پیامبر ص آنجا ایستاده بود [و شاهد گفتگوی پیامبر با بزرگان قریش بود]، که وقتی ابن ام مکتوم آمد از او بدش آمد و خود را جمع کرد و در روی او اخم نمود و رویش را از سمت او برگرداند؛ و خداوند این کارهای وی را حکایت کرد و از باب عتاب بر وی اینها را ناپسند شمرد.

التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص268-269[13]

ابن شهر آشوب هم در متشابه القرآن و مختلفه (ج‏2، ص12) شبیه همین توضیحات را آورده است.[14]

2) سید مرتضی علم‌الهدی هم بعد از اشاره به وجود چنین تفسیری در میان برخی از مفسران توضیح داده است:

ظاهر آیه که هیچ دلالتی ندارد که ناظر به پیامبر باشد و این خطابی به او باشد؛ بلکه صرفا یک خبر داده است که از کسی که خبر درباره اوست سخنی نگفته است؛ و کسی که اهل تامل باشد از همین درمی‌یابد که مقصود پیامبر ص نبوده است؛ زیرا وی را به عبوس بودن توصیف کرده و از صفاتی که خود قرآن در توضیح شخصیت پیامبر ص آورده اصلا این پذیرفتنی نیست؛ و حتی در روایات هم سخنی از چنین برخوردهایی از جانب ایشان با دشمنان فرومایه‌شان نیست، چه رسد به مومنانی که برای هدایت به ایشان مراجعه می‌کردند؛ سپس در آیه بیان کرده که آن شخص خود را متصدی ثروتمندان می‌کرده و از فقرا دوری می‌گزیده است و همه می‌دانند که پیامبر ص اصلا چنین نبوده است. پس اینها هیچ شباهتی با اخلاق گشاده‌روی ایشان و نرمخویی‌شان با مردمان و عطوفتشان در حق دیگران ندارد و چگونه ممکن است به ایشان گفته شود: «چیزی بر عهده تو نیست که او پاک و تزکیه نشود» (عبس/7)، در حالی که اساسا هدف از بعثت ایشان دعوت و هشدار دادن افراد به پاک شدن بوده؛ پس چگونه چیزی برعهده او نباشد؛ و این چنین سخنی تشویق به بی‌خیال شدن در خصوص ایمان قومش است.

در مقابل گفته‌اند که این سوره درباره مردی از اصحاب پیامبر ص نازل شده است که اینها رفتارهای او بوده است؛ و اگر ما شک داشته باشیم که درباره چه کسی نازل شده در این نباید شک کنیم که مقصود پیامبر ص نیست؛ و چه مذمتی بالاتر از اینکه کسی در چهره مومنان اخم کند و از آنان رویگردان شود و به کافران ثروتمند روی آورد و متصدی امور آنان شود؛ در حالی که خداوند قطعا ایشان را از اموری خیلی کمتر از این هم منزه دانسته است.

تنزیه الأنبیاء علیهم السلام، ص119[15]

لازم به ذکر است که برخی از اهل سنت نیز این اشکال سید مرتضی را جدی گرفته، و از همین رو، احتمال اینکه مقصود از «عبس» نه پیامبر ص، بلکه شخصی از بنی‌امیه باشد را احتمالی قابل اعتنا دانسته‌اند (اعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص378[16]).

3) سید بن طاووس هم بعد از اشاره به این قول در میان مفسران‏ توضیح می‌دهند: چه‌بسا مراد، عتاب کردن با کسی است که چنین ویژگی‌هایی را دارد از باب «به در می‌گویم تا دیوار بشنود»؛ و در بسیاری از موارد می‌شود که خداوند پیامبرش را مخاطب قرار داده است اما مقصودش امت ایشان می‌باشد؛ زیرا که پیامبر ص اساسا مرشکان را به دستور خداوند به طاعت خداوند دعوت می‌کرد و تنها چیزی که مانه طاعت خداوند بود موجب خشم و اخم ایشان می‌شد؛ و چگونه ممکن است به کسی که چنین است مورد چنین عتابی قرار گیرد؛ و اصلا آن اوصافی که از پایمبر ص کامل ص ما آمده چه نسبتی دارد با این آیات که: «اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند، تو متصدی کار او می‌شوی؛ و برعهده تو چیزی نیست اگر که او پاک و تزکیه نشود؛ و اما کسی که شنابان سراغت می‌آید در حالی که خاشع است تو از او رویگردان می‌شوی!» (عبس/5-10). آیا کسی که این اوصاف را دارد همان کسی است که خداوند متعال درباره‌اش فرمود: «و او هرگز از روی هوای نفس و دلخواه سخن نمی‌گوید؛ [سخنان او] نیست مگر وحی‌ای که به وی وحی می‌شود. و آیا اصلا پیامبر ص این گونه بوده که متصدی امور ثروتمندان شود و به افراد فقیری که اهل خشیت هستند بی‌اعتنا باشد در حالی که خداوند متعال درباره‌اش می‌فرماید: «او به مومنین بسیار مهربان و دارای رحمت است» (توبه/128).

سعد السعود، ص249[17]

4) مرحوم فیض کاشانی هم می‌گوید: آنچه مشهور شده که این آیات درباره خود پیامبر ص، و نه عثمان، نازل شده است، سیاق این عتابه که اصلا با منصب ایشان سازگاری‌ای ندارد،ا این ادعا را رد می‌کند؛ و نیز سایر توضیحاتی که تا آخر سوره آمده است، همان گونه که بر هرکسی که به اسلوبهای کلام آگاه باشد این مخفی نیست؛ و بعید نیست که از امور ساختگی اهل نفاق - که خداوند خوارشان کند- باشد.

تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[18]

 

ب. روایت علمای شیعه از شأن نزول این آیه:

در موارد فوق دیدیم برخی علمای شیعه (شیخ طوسی، سید مرتضی، ابن شهر آشوب، و سید بن طاووس) صرفا اشاره کرده بودند که شخص مورد مذمت در سوره عبس، غیر از پیامبر ص بوده و برخی هم بیان کرده بودند از بنی‌امیه بوده است. در تفسیر قمی به نام وی تصریح شده است:

5) مرحوم قمی می‌نویسد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏. این آیات درباره عثکن* و ابن ام مکتوم که موذن رسول الله و نابینا بود نازل شد؛ وی سراغ رسول الله ص آمد در حالی که اصحابشان گرد ایشان بودند و عثکن هم آنجا بود. پس رسول الله ص وی را بر او مقدم نمود و او چهره‌اش را در هم کرد و از او رویگرداند؛ سپس خداوند نازل فرمود: «چهره درهم کشید] و رویگردان شد» یعنی عثکن؛ «از اینکه نابینایی نزد او آمد؛ و تو چه می‌دانی شاید او تزکیه شود» یعنی طاهر و پاک باشد؛ «یا متذکر شود» یعنی رسول الله ص وی را متذکر سازد؛ سپس عثکن را مخاطب قرار داد و فرمود: أ«اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند؛ تو متصدی کار او می‌شوی؛ یعنی وقتی ثروتمندی سراغ تو می‌آید متصدی کار او می‌شوی و او را بالا می‌بری؛ «و برعهده تو نیست اینکه او پاک نباشد» یعنی برایت مهم نیست که او قرد پاکی است یا پاک نیست همین که ثروتمند باشد کافی است». «و اما کسی که شتابان به سراغت می‌آید» یعنی ابن ام مکتوم «در حالی که خاشع است؛ پس تو از او تلهّی می‌جویی» یعنی بی‌خیال می‌شوی و التفاتی به او نمی‌کنی.

تفسیر القمی، ج‏2، ص404-405[19]

* عثکن: در متن کنونی تفسیر قمی به این صورت نوشته شده است؛ اما در کتابهایی که بعدا از وی نقل قول کرده‌اند به صورت «عثمان» ثبت شده است؛ مثلا ر.ک: تفسیر الصافی، ج‏5، ص284؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص582؛ بحار الأنوار، ج‏17، ص85، و ج30، ص174، و ج31، ص598)؛ تفسیر نور الثقلین، ج‏5، ص508.

 

6) مرحوم طبرسی نیز پس از اینکه قول مشهور مفسران اهل سنت را نقل می‌کند و نقدهای سید مرتضی را عینا تکرار می‌نماید، دو حدیث از امام صادق که موید شأن نزول فوق است می‌آورد که آن احادیث را در قسمت احادیث خواهیم آورد (مجمع البیان، ج‏10، ص663-664).

 

7)‌ برخی از معاصران در کنار نام عثمان، نام‌های عتبه و شیبه را هم به عنوان احتمالات دیگری در مورد کسی که آیه «عبس» در موردش نازل شد مطرح، و ادعا کرده‌اند که این سخنشان بر اساس روایاتی از امام صادق ع است (نهج البیان عن کشف معانى القرآن، ج‏5، ص316[20])؛ اما اولا چنین روایتی در کتب شیعه یافت نشد؛‌ و ثانیا با توجه به اینکه خود این دو نفر مشرک بوده‌اند و لحن عتاب آیات (بویژه آیات بعد) به گونه‌ای است که ظاهرا یک مسلمان را مورد عتاب قرار می‌دهد، احتمال دارد این اظهار نظر مبتنی بر خلط شخص مورد عتاب با افرادی که مخاطب گفتگوی پیامبر ص بوده‌اند واقع شده باشد.

نقد این روایت:

اگرچه اشکال شیعه در خصوص آیه 1 و آیات 5 به بعد وارد است، اما اینکه خطابهای آیات 3 و 4 به خود پیامبر ص باشد مشکلی ندارد؛ بویژه که شبیه این گونه خطابها به پیامبر ص در آیات دیگر هم یافت می‌شود؛ مانند آیه «وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمین: و از خود مران کسانى را که پروردگار خود را صبحگاه و شامگاه مى‏خوانند در حالى که خشنودى و نزدیکى به او را مى‏خواهند نه چیزى از حساب آنان بر عهده تو است و نه چیزى از حساب تو بر عهده آنها، تا آنها را برانى و از ستمکاران باشى‏» (انعام/53).

ج. روایتی از واقعه که اشکالات فوق را ندارد.

در تمام روایات فوق، فرض بر این بوده که عتابهای آیات 3و4 همانند عتابهای آیات 5 تا 10 است؛ و با توجه به اینکه ضمایر در آیه 1و2 غایب و در آیه 3و4 مخاطب شده طرفین ناچارند صنعت التفات را در گذر از آیه 2 به آیه 3 قبول کنند. اما اگر ضمایر در 4 آیه اول را کاملا بر اساس ظهور اولیه بدانیم و صنعت التفات را در گذر از آیه 4 به آیه 5 بدانیم می‌توان معنایی از این آیات ارائه کرد که هیچیک از اشکالات فوق را نداشته باشد (توضیحات تفصیلی در این باره در نکات ادبی آیه 3 خواهد آمد). بر این اساس، یک احتمال این است مقصود از این آیات این باشد که:

آن شخص اموی فکر می‌کرد اسلام آوردن آن شخص از بزرگان مشرک قریش مهمتر است از پاسخگویی پیامبر ص این نابینا، پس با آمدن این نابینا اخم کرد و رویگردان شد؛ اما خداوند صورت مساله را عوض کرد و فرمود مهم این نیست که چه کسی اظهار اسلام کند، مهم این است که چه کسی راه تزکیه و پاک شدن را واقعا طی کند، و (و چون آن شخص اموی ارزش مخاطبه نداشت و این نکته را نمی‌فهمید خداوند به خود پیامبر ص خطاب کرد و فرمود) تو (به عنوان یک انسانی که به تبع اقدام آن اموی، این مساله در ذهنت شکل گرفته که پرداختن به کدامیک از این دو نفر مهمتر است) باید حواست باشد که تزکیه و پیمودن مسیر پاکی مهمتر است؛ و آنگاه تو چه می‌دانی که چه کسی مسیر تزکیه را در پیش می‌گیرد، شاید این نابینا این مسیر را در پیش گیرد و آن کافر این مسیر را در پیش نگیرد؛ و این همان مطلبی است که جای دیگر باز خطاب به پیامبر ص فرمود که هدایت شدن افراد به دلخواه تو نیست: «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین: مسلّما تو [نمى‏توانى] هر کس را که خود دوست بدارى هدایت کنى؛ و لکن خداست که هر کس را بخواهد هدایت می‌کند، و او به هدایت‌شدگان داناتر است» (قصص/56).

 


[1] . قوله تعالى: عَبَسَ وَ تَوَلَّى* أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ [1- 2] [و هو (ابن أم مَکْتُوم)، و ذلک أنه أتَى النبیَّ صلى اللَّه علیه و سلم و هو یُناجی عُتْبةَ بن ربیعةَ، و أبا جهل بن هشام، و عباس بن عبد المطلب، و أُبَیَّاً و أُمیةَ ابْنَیْ خلف، و یدعوهم إلى اللَّه تعالى، و یرجو إسلامهم. فقام ابن أم مَکْتُوم و قال: یا رسول اللَّه، علمنی مما علمک اللَّه، و جعل یُنادیه و یکرر النداء، و لا یدری أنه مشتغلٌ مقبلٌ على غیره، حتى ظهرت الکَراهِیَةُ فی وجه رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم لِقطعِه کلامَه، و قال فی نفسه: یقول هؤلاء الصنادیدُ: إنما أتباعُه العمیانُ و السِّفْلَةُ و العبیدُ فعَبَس رسولُ اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم و أعرض عنه، و أقبل على القوم الذین یکلمهم. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیات. فکان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم- بعد ذلک- یکرِّمُه، و إذا رآه قال: مرحباً بمن عاتبنی فیه ربی.]

[2] . أخبرنا محمد بن عبد الرحمن المصاحِفِی، أخبرنا أبو عمرو محمد بن أحمد بن حمدان، أخبرنا أبو یَعْلَى، حدَّثنا سعید بن یحیى بن سعید، حدَّثنا أبی، قال: هذا ما قرأنا على هشام بن عُروة، عن عائشة، قالت: أنزلت عَبَسَ وَ تَوَلَّى فی ابن أم مَکْتُوم الأعمى، أتَى إلى النبی ص فجعل یقول: یا رسول اللَّه أرشدنی، و عند رسول اللَّه رجالٌ من عظماء المشرکین، فجعل النبیُّ ص یُعرِضُ عنه، و یُقْبِلُ على الآخَرین. ففی هذا أنزلتْ عَبَس و تَوَلَّى.

رواه الحاکم فی صحیحه، عن علی بن عیسى الحِیرِی، عن العتابی، عن سعد بن یحیى.

[3] . أخرج الترمذی و حسنه و ابن المنذر و ابن حبان و الحاکم و صححه و ابن مردویه عن عائشة قالت أنزلت سورة عَبَسَ وَ تَوَلَّى فی ابن أم مکتوم الأعمى أتى رسول الله صلى الله علیه و سلم فجعل یقول یا رسول الله أرشدنی و عند رسول الله صلى الله علیه و سلم رجل من عظماء المشرکین فجعل رسول الله صلى الله علیه و سلم یعرض عنه و یقبل على الآخر و یقول أ ترى بما أقول بأسا فیقول لا ففی هذا أنزلت‏.

[4] . و أخرج ابن المنذر و ابن مردویه عن عائشة قالت: کان رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم فی مجلس فی ناس من وجوه قریش منهم أبو جهل بن هشام و عتبة بن ربیعة فیقول لهم ألیس حسنا ان جئت بکذا و کذا فیقولون بلى و الله فجاء ابن أم مکتوم و هو مشتغل بهم فسأله فاعرض عنه فانزل الله أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ... وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى یعنى ابن أم مکتوم‏.

[5] . و أخرج الحاکم و صححه و ابن مردویه فی شعب الایمان عن مسروق قال: دخلت على عائشة و عندها رجلا مکفوف تقطع له الأترج و تطعمه إیاه بالعسل. فقلت: من هذا یا أم المؤمنین؟ فقالت: هذا ابن أم مکتوم الذی عاتب الله فیه نبیه صلى الله علیه و [آله و] سلم. قالت: أتى نبى الله صلى الله علیه و [آله و] سلم و عنده عتبة و شیبة فاقبل رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم علیهما فنزلت عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ ابن أم مکتوم‏.

[6] . و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و أبو یعلى عن أنس قال: جاء ابن أم مکتوم إلى النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم و هو یکلم أبى بن خلف فاعرض عنه فانزل الله عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فکان النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم بعد ذلک یکرمه‏.

[7] . و أخرج ابن‏ جریر و ابن مردویه عن ابن عباس قال: بینا رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم یناجى عتبة بن ربیعة و العباس بن عبد المطلب و أبا جهل بن هشام و کان یتصدى لهم کثیرا و یحرص ان یؤمنوا فاقبل الیه رجل أعمى یقال له عبد الله بن أم مکتوم یمشى و هو یناجیهم فجعل عبد الله یستقرئ النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم آیة من القرآن قال یا رسول الله علمنی مما علمک الله فاعرض عنه رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم و عبس فی وجهه و تولى و کره کلامه و أقبل على الآخرین فلما قضى رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم نجواه واخذ ینقلب إلى أهله أمسک الله ببعض بصره ثم خفق برأسه ثم أنزل الله عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فلما نزل فیه ما نزل أکرمه نبى الله و کلمه یقول له ما حاجتک؟ هل ترید من شی‏؟

[8] . و أخرج سعید بن منصور و عبد بن حمید و ابن المنذر عن أبى مالک فی قوله «عَبَسَ وَ تَوَلَّى». قال: جاءه عبد الله بن أم مکتوم فعبس فی وجهه و تولى و کان یتصدى لامیة بن خلف فقال الله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى».‏

[9] . و أخرج ابن سعد و ابن المنذر عن الضحاک فی قوله عَبَسَ وَ تَوَلَّى قال« هو رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم لقى رجلا من أشراف قریش فدعاه إلى الإسلام؛ فأتاه عبد الله بن أم مکتوم فجعل یسأله عن أشیاء من أمر الإسلام؛ فعبس فی وجهه؛ فعاتبه الله فی ذلک. فما نزلت هذه الآیة دعا رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم ابن أم مکتوم فأکرمه و استخلفه على المدینة مرتین‏

[10] . و أخرج عبد بن حمید عن مجاهد قال کان النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم مستخلیا بصندید من صنادید قریش و هو یدعوه إلى الله و هو یرجو ان یسلم، إذ أقبل عبد الله بن أم مکتوم الأعمى. فلما رآه النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم کره مجیئه؛ و قال فی نفسه: یقول هذا القرشی انما اتباعه العمیان و السفلة و العبید. فعبس فنزل الوحى «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» إلى آخر الآیة.

[11] . و أخرج الطبرانی و ابن مردویه عن أبى امامة قال أقبل ابن أم مکتوم الأعمى و هو الذی نزل فیه عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فقال یا رسول الله کما ترى قد کبرت سنى و رق عظمى و ذهب بصرى و لى قائد لا یلائمنى قیاده إیای فهل تجد لی من رخصة اصلى الصلوات الخمس فی بیتی قال هل تسمع المؤذن قال نعم قال ما أجد لک من رخصة.

و أخرج ابن مردویه عن کعب بن عجرة ان الأعمى الذی أنزل الله فیه عَبَسَ وَ تَوَلَّى أتى النبی صلى الله علیه و [آله و] سلم فقال یا رسول الله انى أسمع النداء و لعلى لا أجد قائدا فقال إذا سمعت النداء فأجب داعی الله‏.

[12] . و البانی (از علمای اهل حدیث معاصر) نیز این حدیث را تضعیف کرده است و حدیث شماره 6722 است که در «سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السیئ فی الأمة» (14/ 492-497) آورده است:

 

 

[13] . و اختلفوا فیمن وصفه اللَّه تعالى بذلک، فقال کثیر من المفسرین و أهل الحشو: إن المراد به النبی صلى اللَّه علیه و آله قالوا و ذلک‏ أن النبی صلى اللَّه علیه و آله کان معه جماعة من أشراف قومه و رؤسائهم قد خلا بهم فاقبل ابن أم مکتوم لیسلم فأعرض النبی صلى اللَّه علیه و آله عنه کراهیة أن تکره القوم إقباله علیه فعاتبه اللَّه على ذلک. و قیل: إن ابن أم مکتوم کان مسلماً، و إنما کان یخاطب النبی صلى اللَّه علیه و آله و هو لا یعلم أن رسول اللَّه مشغول بکلام قوم، فیقول یا رسول اللَّه. و هذا فاسد، لان النبی صلى اللَّه علیه و آله قد أجل اللَّه قدره عن هذه الصفات، و کیف یصفه بالعبوس و التقطیب، و قد وصفه بأنه «لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ» (قلم/4) و قال «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (آل عمران/159) و کیف یعرض عمن تقدم وصفه مع قوله تعالى «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» (انعام/52) و من عرف النبی صلى اللَّه علیه و آله و حسن أخلاقه و ما خصه اللَّه تعالى به من مکارم الأخلاق و حسن‏ الصحبة حتى قیل إنه لم یکن یصافح احداً قط فینزع یده من یده، حتى یکون ذلک الذی ینزع یده من یده. فمن هذه صفته کیف یقطب فی وجه أعمى جاء یطلب الإسلام، على أن الأنبیاء علیهم السلام منزهون عن مثل هذه الأخلاق و عما هو دونها لما فی ذلک من التنفیر عن قبول قولهم و الإصغاء إلى دعائهم، و لا یجوّز مثل هذا على الأنبیاء من عرف مقدارهم و تبین نعتهم.

و قال قوم: إن هذه الآیات نزلت فی رجل من بنی أمیة کان واقفاً مع النبی صلى اللَّه علیه و آله، فلما اقبل ابن أم مکتوم تنفر منه، و جمع نفسه و عبس فی وجهه و أعرض بوجهه عنه فحکى اللَّه تعالى ذلک و أنکره معاتبة على ذلک.

 

 

 


1086) سوره عبس (80) آیه 1: عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

عَبَسَ وَ تَوَلَّى

14 ذی‌الحجه 1444 12/4/1402

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر که رحمتش همیشگی است.

اخم کرد [چهره درهم کشید] و رویگردان شد؛

اختلاف قرائت[1]

عَبَسَ

در قراءات معروف به همین صورت فعل ثلاثی مجرد است؛

اما در قرائتی غیرمشهور (زید بن علی) به صورت فعل باب تفعیل «عَبَّسَ» قرائت شده است؛ که تشدید در اینجا را علامت شدت و مبالغه دانسته‌اند.

معجم القراءات ج 10، ص301[2]؛ المغنی فی القراءات، ص1889[3]

تَوَلَّى[4]

نکات ادبی

عَبَسَ

درباره ماده «عبس» اغلب اهل لغت با اشاره به کلمه «العَبَس» (پشگل و مدفوع و ادرار گوسفند و شتر و ... است که به دم و نشیمنگاه آنها می‌چسبد) به توضیح اصل معنای این ماده پرداخته‌اند؛ ابن فارس بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر احساس ناخوشایندی نسبت به چیزی دارد: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» (عبس/1) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص210-211[5]). مرحوم مصطفوی اصل این ماده را یک نحوه انقباضی می‌داند که با حزن همراه باشد و علت تسمیه العبس را هم این دانسته که [برای انسان با دیدنش] یک نحوه انقباض و کراهتی حاصل می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص20[6]). راغب هم با همین توضیح درباره کلمه «العبس» معنای این ماده را درهم کشیده شدن چهره به خاطر به تنگ آمدن سینه دانسته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص544[7]). اما حسن جبل در هنگام توضیح خود مقداری متفاوت موضع گرفته است. وی در هنگام بحث از ماده «عبس» به کلمه «عابس» اشاره کرده که به معنای شیری است که همه از ترس از او فرار می‌کنند و به تبع آن، معنای محوری آن را در هم شدن چهره دانسته است به نحوی که وحشت در دل انسان بیندازد همانند چهره آن شیر؛ و البته در ادامه به همین کلمه «العبس» اشاره کرده و گفته وجه تسمیه آن به خاطر آن حالت تنفری که دیدن آن به انسان دست می‌دهد آن را چنین نامیده‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1393[8]). اما خود وی وقتی در اول باب مربوط به دو حرف «ع» و «ب» از تک تک کلمات مربوطه بر اساس ویژگی تک‌تک حروف آنها سخن می‌گوید توضیحی داده که نشان می‌دهد همان تحلیلی که اغلب اشاره کرده‌اند درست‌تر است. وی در آنجا بیان می‌دارد که حرف «ع» اشاره به یک نحوه پیوستگی رقیق دارد و حرف «ب» برای جمع شدنی سست و یک نحوه چسبندگی به کار می‌رود و این دو در کنار هم برای تراکم یک ماده رقیق سست همانند مایعات در یک مکان یا درون چیزی استفاده می‌شود؛ و حرف «س» هم دلالت بر یک نحوه نفوذ با دقت و حدت دارد و ترکیبش با آن دو برای اشاره به چیزی که خشک و خشکیده به کار می‌رود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم،  ص1385-1386[9])؛ که چنان که مشاهده می‌شود این توضیحات با همان کلمه «العبس» تناسب بیشتری دارد.

برخی در توضیح این ماده به جایگاه آن در قبال ماده‌های مشابه اشاره کرده و گفته‌اند: «عبس» به چهره خشمگین گفته می‌شود؛ اگر خشم به حدی برسد که شخص دندانهایش را هم نشان دهد از تعبیر «کلح» استفاده می‌شود. اگر این خشم و ناراحتی با دلمشغولی و اندیشیدن درباره موضوع همراه شود از تعبیر «بسر» استفاده می‌شود که خداوند هم در جایی اشاره کرد «عَبَسَ وَ بَسَرَ» (مدثر/22)[10] و اگر علاوه براین اخم کردن، عصبانیت هم در چهره‌اش هویدا شود می‌گویند «بسل»؛ و اگر علاوه بر اینها بین دو چشمش هم چین و چروک بیفتد تعبیر «قطب» استفاده می‌شود (کتاب العین، ج‏1، ص343[11]).

در هر صورت از این تعبیر، کلمه «یوم عبوس» به معنای روزی که بشدت ناخوشایند است گرفته شده: «إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَریراً» (انسان/10) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص211[12]) که برخی همین آیه را شاهد گرفته‌اند که کلمه «عبوس» برای غیر ذوی العقول هم به کار می‌رود و این حالت گرفتگی و ناخوشایندی در هر چیزی به فراخور خودش است و «عبوس» در خصوص روز عبارت است از انقباض و عسرت در جریان امور آن روز (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص20[13]).

ماده «عبس» تنها همین 3 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

تَوَلَّى

درباره ماده «ولی» قبلا بیان شد که:

برخی گفته‌اند که اصل آن، دلالت بر «قرب» و نزدیکی می‌کند، چنانکه تعبیر «تَبَاعَدَ بعد وَلْىٍ» یعنی بعد از نزدیکی دور شد. برخی دقت بیشتری به خرج داده‌اند که نه به هرگونه قرب و نزدیکی، بلکه دلالت دارد بر وقوع چیزی در ورای چیز دیگر (که وراء، اعم از جلو یا پشت سر است) در حالی که رابطه‌ای بین آنها باشد، و در واقع، «قرب» و نزدیکی لازمه و اثر این معناست، نه اصل آن؛ به تعبیر دیگر، به معنای اتصال دو چیز است بدون اینکه فاصله‌ای بین آنها باشد؛ و این استعاره گرفته می‌شود برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، نصرت، اعتقاد، و ...؛ چنانکه فعل «ولی یلی» - که کاربرد رایج آن به صورت «وَلِیَ یَلِی» است، اما ندرتاً به صورت «وَلَی یَلِی» هم به کار رفته است- در جایی به کار می‌رود که چیزی در پس چیز دیگری باشد «قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ» (توبه/123) ویا در پی او بیاید؛ و حتی برخی اگرچه کلمه «وَلْی» را به همان معنای «قُرْب» دانسته‌اند، اما اشاره کرده‌اند که برخی این کلمه را هم به معنای «حصول امر دومی بعد از امر اول بدون فاصله» دانسته‌اند...

این ماده وقتی به باب تفعیل (ولّی یولّی تولیة) می‌رود به معنای این است که چیزی را در امری و یا کاری، ورای چیز قبلی قرار دهند؛ بدین ترتیب تعبیر «ولّی وجهه کذا» که به معنای روی آوردن به چیزی است: «فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ» (البقرة/144) «وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» (بقره/149 و 150) «فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلى‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ» (احقاف/29) «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (بقره/115) «لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب» (بقره/177) ‏یعنی روی خود را به سمت آن چیز و در پی توجه به آن چیز قرار دادن؛ و وقتی با تعبیر عنه بیاید «وَلَّى وجهَهُ عن کذا» به معنای روی‌گردان شدن از چیزی است، گویی روی خود را در ورای آنچه در آن بوده قرار می‌دهد و از مواجهه قبلی با آن به جهت ورای آن برمی‌گردد: «سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ» (بقره/142)، که گاهی بدون حرف «عن» و با قرینه‌های کلام، این مفهوم روی‌گردان شدن (و نه روی آوردن) فهمیده می‌شود: «فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً» (نمل/10 و قصص/31)، «وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً» (انفال/16)، «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً» (لقمان/7)...

اما وقتی به باب تفعل برود به معنای پذیرش ولایت است؛ در این حالت کلمه «متولی» نیز همانند «ولیّ» در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار می‌رود؛ یعنی هم در خصوص کسی که «ولایت و سرپرستی کس دیگری» را می‌پذیرد تا عهده‌دار امور او شود: «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ» (اعراف/196)، «وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها» (بقره/205) ، «یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى» (نساء/115) و هم در مورد کسی به کار می‌رود که «ولایت ولیّ‌ای بر خود» را پذیرفته است: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/56).

همانند باب تفعیل، اگر با حرف اضافه «عن» بیاید (چه صریحا و چه در تقدیر) به معنای اعراض کردن و رویگردان می‌باشد؛ که این اعراض کردن گاهی با جسم است و گاهی با گوش ندادن و بی‌اعتنایی کردن: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا» (نجم/29) ، «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حینٍ» (صافات/174) «أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْه‏» (انفال/20). البته ظاهر کلام برخی از محققان این است که چه‌بسا خود کلمه «تولی» (بدون حرف عن، حتی در تقدیر) بتواند بر اساس همان معنای اصلی‌اش به نحوی بر معنای اعراض و رویگردانی دلالت کند، بدین جهت که در پشت سر دیگری قرار گرفتن می‌تواند به معنای خروج از برنامه وی قلمداد شود که با توجه به کثرت فراوان کاربرد «تولی» بدون «عن» در معنای اعراض، - مانند «قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّل» (نور/54)، «إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطان‏» (آل عمران/134) ، « عَبَسَ وَ تَوَلَّى» (عبس/1)- این احتمال بعید نیست و اگر چنین باشد چه‌بسا اساساً ماده «ولی» از مواد متضاد باشد؛ یعنی از موادی باشد که در دو مفهوم ضد هم به کار می‌روند (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار می‌رود و هم در معنای ظلم) و آنگاه چه‌بسا نه‌تنها در باب تفعّل، بلکه در باب تفعیل هم همین قاعده برقرار باشد؛ و نه‌تنها تشخیص کاربرد آن در معنای رویگردان شدن، بلکه تشخیص کاربرد آن در معنای روی آوردن، به کمک قرینه‌ها باشد...

جلسه 961 https://yekaye.ir/an-nesa-4-33/

 


[1] . در الدرالمنثور مطلبی ذیل همین سوره عبس آمده که: کسی در محضر خود پیامبر [ظاهرا] برای قرآن اضافاتی از خودش افزوده است و همین واقعه را ذیل سوره اعلی هم گفته‌اند. اینکه زمان خود پیامبر ص هم عده‌ای از خودشان مطلبی می‌افزوده اند شاید زمینه این را که بعدا صحابه به خود اجازه داده باشند با استناد به حدیث سبعة احرف، مترادف گویی کنند قابل فهمتر کند.

وَأخرج ابْن الضریس عَن أبی وَائِل: أَن وَفد بنی أَسد أَتَوا النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَقَالَ: من أَنْتُم فَقَالُوا: نَحن بَنو الزِّینَة أحلاس الْخَیل فَقَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: أَنْتُم بَنو رشدة فَقَالَ الْحَضْرَمِیّ بن عَامر: وَالله لَا نَکُون کبنی المحوسلة وهم بَنو عبد الله بن غطفان کَانَ یُقَال لَهُم بَنو عبد الْعُزَّى بن غطفان. فَقَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم للحضرمی: هَل تقْرَأ من الْقُرْآن شَیْئا قَالَ: نعم فَقَالَ: اقرأه فَقَرَأَ من ‌‌{عبس وَتَوَلَّى} مَا شَاءَ الله أَن یقْرَأ ثمَّ قَالَ: وَهُوَ الَّذِی منَّ على الحبلى فَأخْرج مِنْهَا ‌نسمَة ‌تسْعَى ‌بَین شراسیف وحشا فَقَالَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم لَا تزد فِیهَا فَإِنَّهَا کَافِیَة» «الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» (8/ 415)

«وَأخرج ابْن النجار عَن أنس قَالَ: اسْتَأْذن الْعَلَاء بن یزِید الْحَضْرَمِیّ على النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَأذن لَهُ فتحدثا طَویلا ثمَّ قَالَ لَهُ: یَا عَلَاء تحسن من الْقُرْآن شَیْئا قَالَ: نعم ثمَّ قَرَأَ عَلَیْهِ عبس حَتَّى خَتمهَا فَانْتهى إِلَى آخرهَا وَزَاد فِی آخرهَا من عِنْده: وَهُوَ الَّذِی أخرج من الحبلى نسمَة تسْعَى من بَین شراسیف وحشا فصاح بِهِ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: یَا عَلَاء إنته فقد انْتَهَت السُّورَة وَالله أعلم» «الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» (8/ 416)

مطلب در سوره اعلی چنین است:

«وَأخرج ابْن سعد عَن الْکَلْبِیّ قَالَ: وَفد حضرمی بن عَامر على النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَقَالَ لَهُ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: أَتَقْرَأُ شَیْئا من الْقُرْآن فَقَرَأَ {سبح اسْم رَبک الْأَعْلَى الَّذِی خلق فسوّى وَالَّذِی قدر فهدى} وَالَّذِی أمتن على الحبلى فَأخْرج مِنْهَا ‌نسمَة ‌تسْعَى ‌بَین شغَاف وحشا. فَقَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: لَا تزیدنّ فِیهَا فَإِنَّهَا شافیة کَافِیَة»«الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» (8/ 481).

البته به نظر می‌رسد که این صحابی، این افزوده را از مطالب ساختگی مسیلمه استفاده کرده است زیرا این عبارات در آیه‌های ادعایی مسیلمه موجود است:

ثُمَّ خَرَجَتْ سَجَاحُ فِی الْجُنُودِ وَقَصَدَتِ الْیَمَامَةَ، وَقَالَتْ: عَلَیْکُمْ بِالْیَمَامَهْ، وَدُفُّوا دَفِیفَ الْحَمَامَهْ، فَإِنَّهَا غَزْوَةٌ صَرَّامَهْ، لَا یَلْحَقُکُمْ بَعْدَهَا مَلَامَهْ. فَقَصَدَتْ بَنِی حَنِیفَةَ، فَبَلَغَ ذَلِکَ مُسَیْلِمَةَ، فَخَافَ إِنْ هُوَ شُغِلَ بِهَا أَنْ یَغْلِبَ ثُمَامَةُ وَشُرَحْبِیلُ بْنُ حَسَنَةَ وَالْقَبَائِلُ التى حَوْلَهُمْ عَلَى حَجْرٍ، وَهِیَ الْیَمَامَةُ، فَأَهْدَى لَهَا، ثُمَّ أَرْسَلَ یَسْتَأْمِنُهَا عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى یَأْتِیَهَا، فَآمَنَتْهُ، فَجَاءَهَا فِی أَرْبَعِینَ مِنْ بَنِی حَنِیفَةَ، فَقَالَ مُسَیْلِمَةُ: لَنَا نِصْفُ الْأَرْضِ، وَکَانَ [ص211] لِقُرَیْشٍ نِصْفُهَا لَوْ عَدَلَتْ، وَقَدْ رَدَّ اللَّهُ عَلَیْکِ النِّصْفَ الَّذِی رَدَّتْ قُرَیْشٌ. وَکَانَ مِمَّا شَرَعَ لَهُمْ أَنَّ مَنْ أَصَابَ وَلَدًا وَاحِدًا ذَکَرًا لَا یَأْتِی النِّسَاءَ حَتَّى یَمُوتَ ذَلِکَ الْوَلَدُ، فَیَطْلُبُ الْوَلَدَ حَتَّى یُصِیبَ ابْنًا ثُمَّ یُمْسِکُ. وَقِیلَ: بَلْ تَحَصَّنَ مِنْهَا، فَقَالَتْ لَهُ: انْزِلْ، فَقَالَ لَهَا: أَبْعِدِی أَصْحَابَکِ. فَفَعَلَتْ، وَقَدْ ضَرَبَ لَهَا قُبَّةً وَجَمَّرَهَا لِتَذْکُرَ بِطِیبِ الرِّیحِ الْجِمَاعَ، وَاجْتَمَعَ بِهَا، فَقَالَتْ لَهُ: مَا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ؟ فَقَالَ: أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّکَ کَیْفَ فَعَلَ بِالْحُبْلَى. أَخْرَجَ مِنْهَا نَسَمَةً تَسْعَى، بَیْنَ صِفَاقٍ وَحَشًى؟ قَالَتْ: وَمَاذَا أَیْضًا؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ النِّسَاءَ أَفَرَاجَا، وَجَعَلَ الرِّجَالَ لَهُنَّ أَزْوَاجًا، فَتُولِجُ فِیهِنَّ قُعْسًا إِیلَاجًا، ثُمَّ تُخْرِجُهَا إِذْ تَشَاءُ إِخْرَاجًا، فَیُنْتِجْنَ لَنَا سِخَالًا إِنْتَاجًا. قَالَتْ: أَشْهَدُ أَنَّکَ نَبِیٌّ. قَالَ: هَلْ لَکِ أَنْ أَتَزَوَّجَکِ وَآکُلَ بِقَوْمِی وَقَوْمِکِ الْعَرَبَ؟ قَالَتْ: نَعَمْ. قَالَ ... «الکامل فی التاریخ - ت تدمری» (2/ 210-211).

[2] . قرأ الجمهور «عَبَسَ» مخففاً.

وقرأ زید بن علی «عَبَّسَ» بشد الباء، والتشدید للمبالغة.

[3] . قراءة المعروفة «عَبَسَ» بتخفیف الباء. زید بن علی «عَبَّسَ» بتشدید الباء.

[4] . قرأه بالإمالة حمزة والکسائی وخلف والأعمش. وبالتقلیل قرأ الأزرق وورش وأبو عمرو. والباقون بالفتح. وقال فی المکرر : «والفتح عن ورش قلیل». (معجم القراءات ج 10، ص301)

[5] . العین و الباء و السین أصلٌ صحیح یدلُّ على تکرُّه‏ فى شى‏ء. و أصله العَبَس: ما یَبِس على هُلْب الذَّنَب من بَعْرٍ و غیره، و هو من الإبل کالوَذَحِ من الشَّاء. قال أبو النَّجم: «کأنَّ فى أذنابهنَّ الشُّوَّلِ / مِن عَبَس الصَّیف قرونَ الأُیَّلٍ» وفى الحدیث: أنّه مرّ بإبلٍ قد عَبَست فى أبوالها. و قال جریر یذکر راعیة: «تَرَى العَبَسَ الحَوْلىَّ جَوْناً بکُوعِها / لها مَسَکاً من غیر عاجٍ و لا ذَبْلِ».

[6] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو انقباض مع حزن. و قد سبق فی البسر أنّه حصول أمر أو عمل قبل أوانه بعجلة، و هو حالة حاصلة بعد العبوس، و یذکر بعده- ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ. فالتکرّه مقدّمة تحصل قبل العبوس. کما أنّ الشدّة و الغضب یکونان من آثاره، و یتحصّلان بعد تحقّقه، و لیسا من الأصل. و أمّا ما لصق بأذناب الشاه: فهو بمناسبة انقباض و تکرّه فیه.

[7] . الْعُبُوسُ: قُطُوبُ الوجهِ من ضیق الصّدر. قال تعالى: عَبَسَ وَ تَوَلَّى‏ [عبس/ 1]، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ [المدثر/ 22]، و منه قیل: یوم عَبُوسٌ. قال تعالى: یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً [الإنسان/ 10]، و باعتبار ذلک قیل الْعَبَسُ: لِمَا یَبِسَ على هُلْبِ الذَّنَبِ من البعر و البول، و عَبِسَ الوسخُ على وجهه.‏

[8] . جهامة فی الوجه تملأ النفس وحشة کوجه الأسد ... و من مادّی ما یثیر فی النفس النفور و هو الجفاء: «الْعَبَسُ- بالتحریک: مَا یَبِسَ على هُلْبِ اذنابِ الإبل و أفخاذها من البعر و البول، و عَبِسَ الوسخُ علیه و فیه:‌یبس».‏

[9] . العین تعبر عن التحام رقیق و الباء تعبر عن تجمع رخو و تلاصق ما، و الفصل منهما یعبر عن تراکم مادة رقیقة رخوة کالمائع و ما الیه فی الحیز أو الجوف کما فی عباب الماء ... و فی (عبس) تعبر السین عن نفاذ بدقة و حدة، و الترکیب معهما یعبر عن جفاف و یبس.

[10] . مرحوم مصطفوی بر این باور است که «بسر» حصول امری یا کاری با عجله و قبل از رسیدن زمانش است؛ و البته قبول دارد که این وضعیتی است که بعد از «عبس» حاصل می‌شود؛ یعنی ابتدا پیدا شدن یک حالت ناخوشایندی‌ است که این موجب بروز حالت عبوسی است و در پی آن ممکن است به حالت «بسر» برسد؛ و شدت و غضب و ... همگی از آثار عبوس شدن است نه معنای آن.  (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص20) عبارت وی در پاورقی‌های قبل گذشت.

[11] . عَبَسَ یَعْبِس عبوسا فهو عابس الوجه غضبان. فإن أبدى عن أسنانه فی عبوسه قلت کلح. و إن اهتم لذلک و فکر فیه، قلت: بسر، و هکذا قول الله عز و جل عَبَسَ وَ بَسَرَ؛ و بلغنا أن النبی صلى الله علیه و آله کان مقبلا على رجل یعرض علیه الإسلام فأتاه ابن أم مکتوم، فسأله عن بعض ما کان یسأل فشغله عن ذلک الرجل فعبس رسول الله صلى الله علیه و آله وجهه، و لیس من التهاون به، و لکن لما کان یرجو من إسلام ذلک الرجل، فأنزل الله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى؛ و إن رأیته مع ذلک مغضبا قلت: بسل. و إن رأیته مع ذلک و قد زوى بین عینیه قلت: قطب و قطب أیضا فهو عابِس و قاطب. و العَبَسُ: ما یبس على هلب الذنب من البعر و البول، و هو من الإبل کالوذح من الشاء الذی یتعلق بأذنابها و ألیاتها و خصاها، و یکون ذلک من السمن. و فی الحدیث: مر رسول الله بإبل قد عبست فی أبوالها فتقنع بثوبه. و قد عبست فهی عبسة. قال: «کأن فی أذنابهن الشول / من عَبَس الصیف قرون الأیل‏» و یوم عَبُوس: شدید.

[12] . ثم اشتُقَّ من هذا: الیوم العَبُوس، و هو الشدید الکَرِیه. و اشتقّ منه عَبَسَ الرجل یَعْبِس عُبوساً، و هو عابس الوجه: غضبان. و عبّاسٌ، إذا کَثَر ذلک منه.

[13] . . إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً- 76/ 10.یدلّ على أنّ مادّة العُبُوسِ تستعمل فی ذوى العقول و غیرهم. فانّ الانقباض و التکره فی کلّ شی‏ء بحسبه. و العُبُوسِ فی الیوم عبارة عن انقباض و تعسّر فی جریان أموره، کما قال تعالى:. وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً.

 


1085) سوره عبس (80)

بسم الله الرحمن الرحیم

10 ذی‌الحجه 1444

مقدمه

آخرین سوره‌ای که بحث شد سوره حجرات بود که سوره‌ای مدنی بود و با اینکه تعداد آیات آن کم بود، اما هم احادیث فراوانی ذیل آیاتش قابل ارائه بود و هم خود آیات بسیار بحث‌برانگیز بود و بحث آن حدود یک سال و نیم (ابتدای رجب 1443 تا روز عرفه 1444) به طول انجامید. دیدیم که محور اصلی سوره حجرات تنظیم روابط صحیح اجتماعی در جامعه دینی و بلکه بین مطلق انسانها بود و با بحثی درباره ادعای ایمان از جانب برخی از مسلمانان درون جامعه دینی و نپذیرفتن این ادعا از سوی خدا و فرق گذاشتن بین مومن و مسلمان و توضیح مومن واقعی و هشدار نسبت به منت گذاشتن به خاطر مسلمانی به پایان رسید. اکنون دوباره سراغ سوره عبس به عنوان یکی از سوره‌های مکی می‌رویم که شروع آن هم یک بحث ارتباطی در جامعه دینی است و البته همچون اغلب سوره‌های مکی اولین و ضروری‌ترین باورها و نیازهای انسان برای جدی گرفتن زندگی بر مدار دین را مد نظر قرار می‌دهد.

از پروردگار متعال خواهانم که مرا جزء مؤمنان واقعی قرار دهد و از هرگونه اقدام به ظلم و تعدی مصون بدارد و با یاوری خاصی از جانب خود، ورود و خروج مرا در این مسیر، ورود و خروج صدق قرار دهد؛ و حق را بر قلمم چنان جاری سازد که جایی برای سخن باطل یا ورود آن نماند؛ که خودش ما را به چنین دعا کردنی دستور داده، و وعده فرموده که اگر کسی مؤمن باشد [و این گونه سراغ خدا برود]، از این قرآن یکسره شفا و رحمت بر او نازل شود؛ و اگر در زمره ظالمین باشد، از این قرآن جز خسارت بهره‌ای نبرد:

قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً؛

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً (اسراء/80-82)

با توجه به تخصصی بودن برخی از بحثها به کسانی که فرصت کافی برای مطالعه کل محتویات ارائه شده در اینجا را ندارند یادآوری می‌کنم که علاوه بر کانال اصلی بحث در ایتا (https://eitaa.com/yekaye) کانال دیگری با عنوان «یک آیه در روز- گزیده» در همین پیام‌رسان ایتا راه اندازی کرده‌ام (https://eitaa.com/yekAaye) که صرفا گزیده‌ای از این کانال که جنبه کاربردی بیشتری دارد و قیل و قال کمتری در آن است در آنجا بارگذاری می‌شود؛ و ان شاء الله این مطالب گزیده در پیام‌رسان بله (https://ble.ir/yekaye) و تلگرام (https://t.me/yekAaye) نیز بارگذاری خواهد شد.

 

معرفی سوره ‌عبس

- نام سوره

این سوره در مصحف و در اغلب کتب تفسیری و حدیثی سوره «عَبَسَ» می‌نامند (التحریر والتنویر، ج30، ص101[1])، چون با کلم? «عَبَسَ» (به معنای چهره درهم کشید) آغاز شده است.

نام دیگرش سوره «سَفَرة» (به معنای سفیران) است که برگرفته از آیه 15 (بِأَیْدی سَفَرَةٍ) می‌باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص661[2]).

نام دیگرش سوره «الأعمی» است که برگرفته از آیه 2 (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى) می‌باشد (تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص587[3]).

برخی از متاخران از نام سوره «الصاخة» (برگرفته از آیه 33: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ) را هم برای آن یاد کرده‌اند (روح المعانی، ج15، ص241[4]) که ابن عاشور این را قول خفاجی (شهاب‌الدین احمد بن محمد بن عمر خفاجى مصرى (977 - 1069ق)، ادیب، قاضی، و فقیه اهل سنت) می‌داند (التحریر والتنویر، چ30، ص101[5]).

همچنین ابن عاشور ادعا می‌کند که ابن العربی (م 543) در کتاب أحکام القرآن از این سوره به عنوان سوره «ابْنِ أُمِّ مَکْتُوم» هم یاد کرده است (التحریر والتنویر، ج30، ص101[6])، که وی همان نابینایی است که ادعا می‌شود شأن نزول آیات اول درباره وی بوده است؛ اما در احکام القرآن اگرچه در ابتدای این سوره، حکایت ابن ام مکتوم مطرح شده (أحکام القرآن، ج4، ص362) اما چنین نامیدنی در کلمات وی یافت نشد.[7]

- مکی یا مدنی

از ابن عباس و ابن زبیر و ضحاک روایت شده است که این سوره در مکه نازل شده است (الدر المنثور، ج‏6، ص314[8]؛ التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267[9]‏) و نظر عموم مفسران این است که سوره ‌عبس و کل آیات آن مکی می‌باشد؛ و برخی بر این سخن ادعای اجماع کرده‌اند (الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏20، ص211[10]؛ روح المعانی، ج15، ص241[11]؛ التحریر والتنویر، ج30، ص101[12]).

- جایگاه سوره ‌عبس در بین سوره‌ها

این سوره جزء سور «مفصلات» (جدا شده‌ها) است (درباره این تقسیم در ابتدای سوره واقعه توضیحاتی گذشت (جلسه 967 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-0/#_ftn5)؛ و در زمره اواسط سوره‌های «مفصل» دانسته‌اند (التحریر و التنویر، ج30، ص101[13])

این سوره در ترتیب مصحف، 80مین سوره، است که بعد از سوره نازعات و قبل از سوره تکویر واقع شده است (جمال القراء وکمال الاقراء، ص92[14])؛ و به لحاظ ترتیب نزول، هم در روایت ابن عباس (الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص42[15])، و هم در روایت جابر بن یزید (الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص96[16]) 24مین سوره (بعد از سوره نجم و قبل از سوره قدر) معرفی شده است؛ و از زاویه‌ای دیگر، تاریخ نزول آن را ما بین هجرت مسلمین به حبشه و واقعه معراج پیامبر معرفی کرده‌اند (حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج1، ص32[17]).

- تعداد آیات 

تعداد آیات آن، بر اساس نسخه‌های کوفی (که امروزه به خط عثمان طه در بلاد مشرق اسلامی رایج است) و حجازی (مکی و مدنی اخیر) 42 آیه، بر اساس نسخه بصری [و مدنی اخیر] 41 آیه و بر اساس نسخه‌های شامی و مدنی اول 40 آیه می‌باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص661[18]؛ التحریر و التنویر، ج30، ص101[19]) (در جلسه446 درباره چرایی اختلاف در تعداد آیات سوره‌ها توضیح داده شد: yekaye.ir/al-muzzammil-73-1-2)

تفاوت در سه محل است؛ یعنی در محل کلمات « طَعَامِهِ» و «لِأَنْعامِکُمْ» و «الصَّاخَّةُ»؛ بدین بیان که:

عبارت «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ؛ أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» در همه نسخه‌ها به صورت دو آیه روایت شده است؛ اما در نسخه یزید (مدنی اول) به صورت یک آیه روایت شده؛

عبارت «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ؛ فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ؛ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ» در نسخه‌ شامی یک آیه است؛ در نسخه بصری و یزید (مدنی اول) دو آیه است؛ یعنی عبارت «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ؛ فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» یک آیه و بقیه‌اش آیه دیگر است؛ اما در نسخه‌های کوفی و حجازی (مکی و مدنی اخیر) عبارت مذکور سه آیه است.

مجمع البیان، ج‏10، ص661[20]؛ شرح طیبة النشر (للنویری)، ج2، ص611[21]؛ روح المعانی، ج15، ص241[22]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص284[23]

تعداد کلمات و حروف 

تعداد کلمات این سوره را 133 کلمه؛ اما تعداد حرفهایش را 533 حرف دانسته‌اند (روض الجنان، ج‏20، ص144[24]).

اما بر اساس شمارش با نرم‌افزار Word تعداد حروف آن 560 حرف است (که احتمال دارد حروفی که تلفظ نمی‌شوند [همانند حرف الف در کلماتی همچون «الذکرى»‏ و «استغنى‏»] در شمارش مشهور لحاظ نشده باشد)؛ و تعداد کلمات (بدون احتساب بسم الله الرحمن الرحیم) 151 کلمه است (که با توجه به اینکه نرم‌افزار مذکور حروف و ضمایر متصل (مانند «فَتَنْفَعَهُ») را کلمه مستقلی حساب نمی‌کند، عدد کلمات خیلی بیشتر باید باشد و لذا عدد 133 جای تعجب دارد).

- فضیلت و اهمیت سوره 

1) الف. از ابىّ کعب روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

هرکس سورة عبس را بخواند، روز قیامت بیاید در حالی که چهره‌اش خندان و بشارت‌یافته باشد.

مجمع البیان، ج‏10، ص661؛ روض الجنان، ج‏20، ص144[25]

أبی بن کعب عن النبی ص قال: و من قرأ سورة عبس جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر.

این حدیث نبوی با تکمله‌ای به دو صورت دیگر هم روایت شده است:

ب. هرکس این سوره را بخواند، روز قیامت از قبرش بیرون می‌آید در حالی که چهره‌اش خندان و بشارت‌یافته باشد، و هرکس آن را در پوست آّویی بنویسد و آن را [به گردنش] بیاویزد به هر سمتی که روی آورد جز خوبی نبیند.

ج. هرکس سوره عبس را بسیار بخواند، روز قیامت بیرون می‌آید در حالی که چهره‌اش خندان و بشارت‌یافته باشد، و هرکس آن را در پوست آّویی بنویسد و آن را به خود بیاویزد به هر سمتی که روی آورد جز با خوبی مواجه نشود.

خواص القرآن، ص155؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص581

روی عن النبی (صلى الله علیه و آله)، أنه قال: «من قرأ هذه السورة خرج من قبره یوم القیامة ضاحکا مستبشرا، و من کتبها فی رق غزال و علقها لم یر إلا خیرا أینما توجه».

و قال رسول الله (صلى الله علیه و آله): «من أکثر قراءتها خرج یوم القیامة و وجهه ضاحکا مستبشرا، و من کتبها فی رق غزال و علقها علیه لم یلق إلا خیرا أینما توجه».

 

2) از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:

کسى که سوره عبس و «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ» (سوره تکویر) را بخواند، تحت حمایت خاص خداوند در بهشت خواهد بود و زیر سایه خدا و کرامت او در بهشتش و این کار بر خداوند دشوار نیست اگر خدا بخواهد.

 ثواب الأعمال، ص121؛ مجمع البیان، ج‏10، ص661؛ خواص القرآن، ص155

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَن‏ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ سُورَةَ عَبَسَ وَ تَوَلَّى وَ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ کَانَ تَحْتَ [جَنَاحِ][26] اللَّهِ مِنَ الْجِنَانِ [تحت جناح الله و فی جنانه][27] وَ فِی ظِلِّ اللَّهِ وَ کَرَامَتِهِ [و] فِی جِنَانِهِ وَ لَا یَعْظُمُ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

 

3) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

هنگامی که مسافری این را در راهش بخواند وی را از هر آنچه که در راهش در آن سفر با آن مواجه شود کفایت کند.

خواص القرآن، ص155؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص581

و قال الصادق (علیه السلام): «إذا قرأها المسافر فی طریقه یکفى ما یلیه فی طریقه فی ذلک السفر».

 

علاوه بر موارد فوق، خواص دیگری در برخی کتب برای این دو سوره ذکر شده است که ذکر نشده این روایات از کیست؛ اما با توجه به اینکه سنخ این روایات غالبا از معصوم است، یک مورد از کتب شیعه و یک مورد از کتب اهل سنت در این باب تقدیم می‌شود:

4) در برخی کتب شیعی درباره این سوره نقل شده است:

کسی که آن را حمل کند در راهش خوبی به او برسد و از آنچه نگرانش کرده کفایت شود؛ و کسی که آن را بر چشمه‌ای که آبش خشک شده سه روز و هر روز هفت بار بخواند چشمه پر آب شود؛ و کسی که آن را بر مدفونی که [محل قبر] او را گم کرده بخواند خداوند متعال او را به سمت وی راهنمایی کند.

المصباح للکفعمی، ص459؛ خواص القرآن، ص155

مَنْ حَمَلَهَا أَصَابَ الْخَیْرَ فِی طَرِیقِهِ وَ کُفِیَ مَا أَهَمَّهُ وَ مَنْ قَرَأَهَا عَلَى عَیْنٍ قَدْ نَضَبَتْ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعاً غَزُرَتْ وَ مَنْ قَرَأَهَا عَلَى مَدْفُونٍ ضَلَّ عَنْهُ أَرْشَدَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْه‏

 

5) در برخی کتب اهل سنت درباره این سوره نقل شده است:

کسی که آن را بر پوستی بنویسد و با خود حمل کند هیچ راهی را نرود مگر اینکه خوبی ببیند و از عاقبت آن راه کفایت شود؛ و اگر آن در جزیی از مهریه زن باکره‌ای نوشته شود و بر او آویخته گردد از کید مکاران و ستم ستمگران کفایت شود و کار خوب را دوست بدارد.

الزیادة والإحسان فی علوم القرآن، ج2، ص410

‌‌سورة (عبس): من کتبها فی رق وحملها لم یسلک طریقا إلا رأى خیرا، وکفى عاقبة الطریق، وإن کتبت فی قطعة من صداق بکر وعلقها علیه، کفى کید الکائدین، وبغی الباغین، وأحب فعل الخیر.

- غرض سوره و مروری بر محتوای کلی آن 

1) علامه طباطبایی پس از اشاره به اینکه درباره مخاطب عتاب اولیه این سوره، که آیا مقصود خود پیامبر ص است یا شخصی از بنی‌امیه، دو دسته روایت وجود دارد، توضیح می‌دهند که هرچه باشد غرض سوره، عتاب کسى است که ثروتمندان را بر ضعفاء و مساکین از مؤمنین مقدم مى‏دارد، اهل دنیا را احترام مى‏کند و اهل آخرت را خوار مى‏شمارد، بعد از این عتاب اشاره‌ای می‌شود به اینکه وضعیت آفرینش انسان و اینکه در تدبیر امورش سراپا نیازمند خداوند است و با این حال به نعمت پروردگار و تدبیر عظیم او کفران مى‏ورزد، و در آخر سخن را با هشداری به برانگیخته شدن و جزای او به پایان می‌برد (المیزان، ج‏20، ص199[28]).

 

2) در حدی که جستجو شد اغلب مفسران بیان کلی‌ای درباره مفاد این سوره و اینکه بخواهند محوری برای کل سوره بیان کنند نداشتند؛ حداکثر این است که اشاره کنند که ابتدای این سوره درباره برخورد نامناسبی است که با یک فرد نابینا رخ داده؛ و بقیه سوره درباره حوادث قیامت و بیان نعمتهای خداوند است (مثلا: تفسیر نور، ج‏10، ص382[29]). برخی مفسران شیعه (همچون مرحوم طبرسی) و سنی (همچون آلوسی) نیز به این نکته اشاره کرده‌اند چون سوره قبلی بحث را با انذار و هشدار نسبت به کسی که نگران وضعیت آخرتش است پایان برد، این سوره را با بیان انذار کسانی که امیدی به اسلامشان می‌رود و رویگردانی از کسی که می‌ترسد (مجمع البیان، ج‏10، ص661[30]) یا به تعبیر دیگر، بیان اینکه این انذار به چه کسی سود می‌رساند و برای چه کسانی بی‌فایده است شروع کرد (روح المعانى، ج‏15، ص241[31]). البته مقصود اینها از سوره قبلی، سوره نازعات است که سوره قبلی در ترتیب مصحف است، اما اگر بر اساس ترتیب نزول هم نگاه کنیم، آیات پایانی سوره نجم هم که ظاهرا آخرین سوره نازل شده پیش از این سوره است نیز ناظر به همین مساله انذار است (هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى‏؛ نجم/56).

 

3) اگر بخواهیم یک نگاه کلی به این سوره داشته باشیم باید گفت این سوره با اشاره به واقعه‌ای شروع می‌شود که در آن مواجهه‌ای رخ داده است از جانب یک فرد متدین، که وی در مواجهه با با فردی که احساس بی‌نیازی می‌کرده و فردی که مشتاق بوده، دو برخورد متفاوت داشته؛ برای اولی اهتمام ورزیده اما نسبت به دومی رغبت چندانی نشان نداده است؛ و به خاطر این نوع مواجهه‌اش مورد عتاب واقع شده است. بعد از این عتاب این مطرح می‌شود که اساسا این قرآن برای تذکر آمده است وبا اشاره‌ای به نحوه نزول آن از جانب خداوند، انسان را که - به جای تذکر گرفتن از سیر زندگی خویش که از نطفه شروع و به قبر و حشر ختم می‌شود- در غفلت بسر می‌برد شدیدا مذمت می‌کند؛ و از او می‌خواهد که به همین طعام خویش بنگرد که خداوند با چه روندی آن را برای بهره‌وری او مهیا کرده است؛ و آنگاه هشدار می‌دهد به وقوع قیامت، که در آنجا این روابط صمیمانه دنیوی که بر مدار نگاه دینی رقم نخورده، به فرار از همدیگر منجر می‌شود و هرکس در گروی ایمان داشتن یا نداشتن، و نیز در گروی عمل خویش است و انسانها بر همین اساس سفیدرو و سیاه‌رو محشور می‌شوند.

با این توصیف چه‌بسا بتوان گفت محور این سوره هشداری است به انسان، که در روابط و مواجهه‌اش با دیگر انسانها را تا چه اندازه بر مدار نگاه آخرت‌اندیشانه تنظیم کرده است:

بحث را با عتابی نسبت به نمونه‌ای از تنظیم رابطه با دیگران که بر اساس معادلات دنیوی تنظیم شده آغاز می‌کند؛ و بعد از تذکری به چگونگی نزول قرآن (به عنوان مهمترین ابزار هدایت تشریعی)، توجه انسان را جلب می‌کند اولا به سیر وجودی خویش از نطفه تا مرگ، و ثانیا به اینکه نظام عالم دست به دست هم داده تا طعام وی (آنچه تکوینا برای ادامه یافتن حیات دنیوی او لازم است) مهیا شود؛ و در پایان با تذکری به وقوع قیامت و برچیده شدن روابط اجتماعی دنیوی و قرار گرفتن انسانها در دو دسته سفیدبخت و تیره‌بخت عملا از وی خواسته است که این وضعیت اخروی را مبنای جهت‌گیریهای خود قرار دهد.

 

 

 


[1] . سمیت هَذِه الصُّورَة فِی الْمَصَاحِفِ وَکُتُبِ التَّفْسِیرِ وَکُتُبِ السُّنَّةِ «سُورَةَ عبس». وَفِی أحکام ابْنِ الْعَرَبِیِّ» عَنْوَنَهَا «سُورَةَ ابْنِ أُمِّ مَکْتُومٍ» . وَلَمْ أَرَ هَذَا لِغَیْرِهِ. وَقَالَ الْخَفَاجِیُّ: تُسَمَّى «‌سُورَةَ ‌الصَّاخَّةِ» . وَقَالَ الْعَیْنِیُّ فِی «شَرْحِ صَحِیحِ الْبُخَارِیِّ» تُسَمَّى «سُورَةَ السَّفَرَةِ» ، وَتُسَمَّى سُورَةَ «الْأَعْمَى» ، وَکُلُّ ذَلِکَ تَسْمِیَةٌ بِأَلْفَاظٍ وَقَعَتْ فِیهَا لَمْ تَقَعْ فِی غَیْرِهَا مِنَ السُّوَرِ أَوْ بِصَاحِبِ الْقِصَّةِ الَّتِی کَانَتْ سَبَبَ نُزُولِهَا. وَلَمْ یَذْکُرْهَا صَاحِبُ «الْإِتْقَانِ» فِی السُّوَرِ الَّتِی لَهَا أَکْثَرُ مِنَ اسْمٍ وَهُوَ عَبَسَ.

[2] . (80) سورة عبس مکیة و آیاتها ثنتان و أربعون (42) و تسمى سورة السفرة مکیة.

[3] . سورة الأعمى مکیة عددها اثنتان وأربعون آیة کوفى

[4] . ‌‌سورة عبس: وتسمى ‌سورة ‌الصاخة وسورة السفرة وسمیت فی غیر کتاب سورة الأعمى

[5] . وَقَالَ الْخَفَاجِیُّ: تُسَمَّى «‌سُورَةَ ‌الصَّاخَّةِ»

[6] . وَفِی «أحکام ابْنِ الْعَرَبِیِّ» عَنْوَنَهَا «‌سُورَةَ ‌ابْنِ ‌أُمِّ ‌مَکْتُومٍ» . وَلَمْ أَرَ هَذَا لِغَیْرِهِ.

[7] . و در حد جستجوی ما چنین نامیدنی تنها در کتاب آثار ابن بادیس (ج3، ص158) یافت شد که عباراتش چنین است:

«قال: عبس بالقول تساعد ... ما نرجوه فیک. هذا تعریض للنبی- صلى الله علیه وسلم- بما خاطبه الله تعالى فی سورة ابن أم مکتوم، وتخویف له بما یلحقه أن قصر مع هذا المسکین من العتاب واللوم، واحتجاج علیه بالقرآن، وإلزام له بالقبول والإتیان، وهذا تهجم عظیم، وتجاسر شدید، لا یقدم علیه عامة المؤمنین، فکیف بمن یزعم أنه خاصة العارفین.

[8] . (سورة عبس مکیة) أخرج ابن الضریس و النحاس و ابن مردویه و البیهقی فی الدلائل عن ابن عباس قال نزلت سورة عبس بمکة و أخرج ابن مردویه عن ابن الزبیر مثله.

[9] . سورة عبس‏: مکیة فی قول ابن عباس و الضحاک، و هی اثنتان و أربعون آیة فی الکوفی و المدنیین و احدى و أربعون فی البصری

[10] . سورة عبس مکیة فی قول الجمیع وهی إحدى و أربعون آیة.

[11] . وهی مکیة لا خلاف

[12] . وَفِی «أحکام ابْنِ الْعَرَبِیِّ» عَنْوَنَهَا «‌سُورَةَ ‌ابْنِ ‌أُمِّ ‌مَکْتُومٍ» . وَلَمْ أَرَ هَذَا لِغَیْرِهِ. ... وَهِیَ مَکِّیَّةٌ بِالِاتِّفَاقِ. وَقَالَ فِی «الْعَارِضَةِ» : لَمْ یُحَقِّقِ الْعُلَمَاءُ تَعْیِینَ النَّازِلِ بِمَکَّةَ مِنَ النَّازِلِ بِالْمَدِینَةِ فِی الْجُمْلَةِ وَلَا یُحَقَّقُ وَقْتُ إِسْلَامِ ابْنِ أُمِّ مَکْتُومٍ اهـ. وَهُوَ مُخَالِفٌ لِاتِّفَاقِ أَهْلِ التَّفْسِیرِ عَلَى أَنَّهَا مَکِّیَّةٌ فَلَا مُحَصَّلَ لِکَلَامِ ابْنِ الْعَرَبِیِّ.

[13] . وَهِیَ أُولَى السُّوَرِ مِنْ أَوَاسِطِ الْمُفَصَّلِ

[14] . ثم النازعات، وتسمى سورة الساهرة، وسورة الطامة، ثمَّ (عبس) وتسمى سورة السفرة، ثم (إذا الشمس کورت) ویقال لها: سورة التکویر، وتسمى

أیضاً (کُوِّرَتْ)

[15] . وقال ابن الضر یس فِی فَضَائِلِ الْقُرْآنِ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی جعفر الرازی أنبأنا عمرو بْنُ هَارُونَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ عَطَاءٍ الْخُرَاسَانِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: "کَانَتْ إِذَا أنزلت فاتحة الکتاب بِمَکَّةَ کُتِبَتْ بِمَکَّةَ ثُمَّ یَزِیدُ اللَّهُ فِیهَا مَا شَاءَ وَکَانَ أَوَّلَ مَا أَنْزَلَ مِنَ الْقُرْآنِ: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ثُمَّ ن ثُمَّ یا أیها المزمل ثم یا أیها الْمُدَّثِّرُ ثُمَّ تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ ثُمَّ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ثُمَّ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى ثُمَّ وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى ثُمَّ وَالْفَجْرِ ثُمَّ وَالضُّحَى ثُمَّ أَلَمْ نَشْرَحْ ثُمَّ وَالْعَصْرِ ثُمَّ وَالْعَادِیَّاتِ ثُمَّ إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ ثُمَّ أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ثُمَّ أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ ثُمَّ قُلْ یا أیها الْکَافِرُونَ ثُمَّ أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ ثُمَّ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ثُمَّ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ثُمَّ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثُمَّ وَالنَّجْمِ ثُمَّ ‌عَبَسَ ثُمَّ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ثُمَّ وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ثُمَّ وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ ثُمَّ والتین ثُمَّ لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ ثُمَّ الْقَارِعَةُ ثُمَّ لَا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ ثُمَّ وَالْمُرْسَلَاتِ ثُمَّ ق ثُمَّ لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ ثُمَّ وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ ثُمَّ اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ ثُمَّ ص ثُمَّ الْأَعْرَافُ ثُمَّ قُلْ أُوحِیَ ثُمَّ یس ثُمَّ الْفُرْقَانُ ثُمَّ الْمَلَائِکَةُ ثم کهیعص ثم طه ثُمَّ الْوَاقِعَةُ ثُمَّ طسم الشُّعَرَاءِ ثُمَّ طس ثُمَّ الْقَصَصُ ثُمَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ ثُمَّ یُونُسَ ثُمَّ هَودٌ ثُمَّ یُوسُفَ ثُمَّ الحجر ثم الأنعام ثم الصافات ثم لقمان ثم سبأ ثم الزمر ثم حم الْمُؤْمِنِ ثُمَّ حم السَّجْدَةِ ثُمَّ حم عسق ثُمَّ حم الزُّخْرُفِ ثُمَّ الدُّخَانِ ثُمَّ الْجَاثِیَةِ ثُمَّ الْأَحْقَافِ ثُمَّ الذَّارِیَاتُ ثُمَّ الْغَاشِیَةُ ثُمَّ الْکَهْفُ ثُمَّ النَّحْلُ ثُمَّ إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا ثُمَّ سُورَةُ إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ الأنبیاء ثم المؤمنین ثُمَّ تَنْزِیلُ السَّجْدَةِ ثُمَّ الطَّوْرُ ثُمَّ تَبَارَکَ الْمُلْکِ ثُمَّ الْحَاقَّةُ ثُمَّ سَأَلَ ثُمَّ عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ ثُمَّ النَّازِعَاتُ ثُمَّ إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ ثُمَّ إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ ثم الروم ثم الْعَنْکَبُوتُ ثُمَّ وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ فَهَذَا مَا أَنْزَلَ الله بمکة.

ثم أُنْزِلَ بِالْمَدِینَةِ سُورَةُ الْبَقَرَةِ ثُمَّ الْأَنْفَالِ ثُمَّ آلِ عِمْرَانَ ثُمَّ الْأَحْزَابِ ثُمَّ الْمُمْتَحَنَةِ ثُمَّ النِّسَاءِ ثُمَّ إِذَا زُلْزِلَتِ ثُمَّ الْحَدِیدِ ثُمَّ الْقِتَالِ ثُمَّ الرَّعْدِ ثُمَّ الرَّحْمَنِ ثُمَّ الْإِنْسَانِ ثُمَّ الطَّلَاقِ ثُمَّ لَمْ یَکُنْ ثُمَّ الْحَشْرِ ثُمَّ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ ثُمَّ النُّورِ ثُمَّ الْحَجِّ ثُمَّ الْمُنَافِقُونَ ثُمَّ الْمُجَادَلَةِ ثُمَّ الْحُجُرَاتِ ثُمَّ التَّحْرِیمِ ثُمَّ الْجُمْعَةِ ثُمَّ التَّغَابُنِ ثُمَّ الصَّفِّ ثُمَّ الْفَتْحِ ثُمَّ الْمَائِدَةِ ثُمَّ بَرَاءَةٍ

[16] . وَقَالَ أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ أَبْیَضَ فِی جُزْئِهِ الْمَشْهُورِ: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ عُبَیْدُ الِلَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَعْیَنَ الْبَغْدَادِیُّ حَدَّثَنَا حَسَّانُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْمَانِیُّ حَدَّثَنَا أُمَیَّةُ الْأَزْدِیُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ زَیْدٍ قَالَ: أَوَّلُ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْقُرْآنِ بِمَکَّةَ: {اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ} ثُمَّ: {نْ وَالْقَلَمِ} ثُمَّ: {یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ} ثم: {یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ} ثُمَّ: {الْفَاتِحَةَ} ثُمَّ: {تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ} ثُمَّ: {إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ} ثُمَّ: {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَى} ثُمَّ: {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَى} ثُمَّ: {وَالْفَجْرِ} ثُمَّ: {وَالضُّحَى} ثُمَّ: {أَلَمْ نَشْرَحْ} ثُمَّ: {وَالْعَصْرِ} ثُمَّ: {وَالْعَادِیَاتِ} ثُمَّ {الْکَوْثَرَ} ثُمَّ: {أَلْهَاکُمُ} ثُمَّ: {أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ} ثُمَّ: {الْکَافِرُونَ} ثُمَّ: {أَلَمْ تَرَ کَیْفَ} ثُمَّ: {قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ} ثُمَّ: {قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ} ثُمَّ: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ} ثُمَّ: {وَالنَّجْمِ} ثُمَّ: {‌عَبَسَ} ثُمَّ: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً} ثُمَّ: {وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا} ثُمَّ: {الْبُرُوجِ} ثُمَّ: {وَالتِّینِ} ثُمَّ: {لِإِیلافِ} ثُمَّ: {الْقَارِعَةُ} ثُمَّ: {الْقِیَامَةِ} ثُمَّ: {وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ} ثُمَّ: {وَالْمُرْسَلاتِ} ثُمَّ: {ق} [ص97] ثُمَّ: {الْبَلَدُ} ثُمَّ: {الطَّارِقُ} ثُمَّ: {اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ} ثُمَّ: {ص} ثُمَّ: {الْأَعْرَافَ} ثُمَّ: {الْجِنَّ} ثُمَّ: {یس} ثم: {الفرقان} ثم: {الملائکة} ثم: {کهیعص} ثُمَّ: {طه} ثُمَّ: {الْوَاقِعَةَ} ثُمَّ: {الشُّعَرَاءَ} ثُمَّ: {طس سُلَیْمَانَ} ثُمَّ: {طسم} {الْقِصَصِ} ثُمَّ: {بَنِی إِسْرَائِیلَ} ثُمَّ التَّاسِعَةَ یَعْنِی: {یُونُسَ} ثُمَّ: {هَودٌ} ثُمَّ: {یُوسُفَ} ثُمَّ: {الْحِجْرُ} ثم: {الأنعام} ثم: {الصافات} ثم: {لقمان} ثم: {سبأ} ثم: {الزمر} ثم: {حم} {المؤمن} ثم: {حم السَّجْدَةِ} ثُمَّ حم: {الزُّخْرُفِ} ثُمَّ حم: {الدُّخَانِ} ثُمَّ حم: {الْجَاثِیَةِ} ثُمَّ حم: {الْأَحْقَافِ} ثُمَّ: {الذاریات} ثم: {الغاشیة} ثم: {الکهف} ثُمَّ حم: {عسق} ثُمَّ: {تَنْزِیلَ السَّجْدَةِ} ثُمَّ: {الْأَنْبِیَاءَ} ثُمَّ: {النَّحْلَ أَرْبَعِینَ وَبَقِیَّتَهَا بِالْمَدِینَةِ} ثُمَّ: {إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا} ثُمَّ: {الطَّوْرَ} ثُمَّ: {الْمُؤْمِنُونَ} ثُمَّ: {تَبَارَکَ} ثُمَّ: {الْحَاقَّةَ} ثُمَّ: {سَأَلَ} ثُمَّ: {عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ} ثُمَّ: {وَالنَّازِعَاتِ} ثُمَّ: {إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ} ثُمَّ: {إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ} ثم: {الروم} ثم: {الْعَنْکَبُوتَ} ثُمَّ: {وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ} فَذَاکَ مَا أُنْزِلَ بِمَکَّةَ.

وَأُنْزِلَ بِالْمَدِینَةِ سُورَةَ الْبَقَرَةِ ثُمَّ: {آلَ عِمْرَانَ} ثُمَّ: {الْأَنْفَالَ} ثُمَّ: {الْأَحْزَابَ} ثُمَّ: {الْمَائِدَةَ} ثُمَّ: {الْمُمْتَحَنَةَ} ثُمَّ: {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ} ثُمَّ: {النُّورِ} ثُمَّ: {الْحَجِّ} ثُمَّ: {الْمُنَافِقُونَ} ثُمَّ: {الْمُجَادَلَةِ} ثُمَّ: {الْحُجُرَاتِ} ثُمَّ: {التَّحْرِیمِ} ثُمَّ: {الْجُمْعَةِ} ثُمَّ: {التَّغَابُنَ} ثُمَّ: {سَبَّحَ الْحَوَارِیِّینَ} ثُمَّ: {الْفَتْحَ} ثم: {التوبة} وخاتمة الْقُرْآنِ.

[17] . 80 سوره عبس است (و هر سه حرف آن مفتوح است) و تاریخ نزول آن ما بین هجرت مسلمین به حبشه و اسراء است و بعد از سوره نجم نازل شد.

[18] . عدد آیها: اثنتان و أربعون آیة حجازی کوفی و إحدى و أربعون بصری و أربعون شامی و المدنی الأول.

[19] . وَعَدَدُ آیِهَا عِنْدَ الْعَادِّینَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ وَأَهْلِ مَکَّةَ وَأهل الْکُوفَة اثْنَتَانِ وَأَرْبَعُونَ، وَعِنْدَ أَهْلِ الْبَصْرَةِ إِحْدَى وَأَرْبَعُونَ وَعِنْدَ أَهْلِ الشَّامِ أَرْبَعُونَ.

[20] . اختلافها: ثلاث آیات «وَ لِأَنْعامِکُمْ» حجازی کوفی «إِلى‏ طَعامِهِ» غیر یزید «الصَّاخَّةُ» غیر الشامی.

[21] . ‌‌سورة «‌عبس» [مکیة، أربعون دمشقى، وآیة بصرى، وحمصى، واثنتان حجازى- إلا ‌یزید- وکوفى. خلافها ثلاث: ‌إلى ‌طعامه [24] ترکها ‌یزید، ولأنعمکم [32] حجازى وکوفى، الصّآخة [33] ترکها دمشقى] (6).

(6) ما بین المعقوفین زیادة من ط من شرح الجعبرى.

[22] . وآیها اثنتان وأربعون فی الحجازی والکوفی، وإحدى وأربعون فی البصری، وأربعون فی الشامی والمدنی الأول.

[23] . سورة عبس‏؛ و تسمّى سورة السّفرة مکّیّة عدد آیها اثنتان و أربعون آیة حجازیّ کوفیّ و احدى و أربعون بصری و أربعون شامیّ و المدنیّ الأوّل اختلافها ثلاث آیات وَ لِأَنْعامِکُمْ إِلى‏ طَعامِهِ و الصَّاخَّةُ

[24] . سوره عبس: این سورت مکّى است و چهل و یک آیت است به عدد بصریان و چهل و دو عدد کوفیان و مدنیان، و صد و سى و سه کلمت است و پانصد و سى و سه حرف است.

[25] . و روایت است از ابىّ کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سورة عبس بر خواند، روز قیامت روى او خندان و روشن باشد.

[26]. این کلمه در مجمع نیامده است.

[27] . در خواص القرآن بدین صورت آمده است.

[28] . وردت الروایات من طرق أهل السنة أن الآیات نزلت فی قصة ابن أم مکتوم الأعمى دخل على النبی ص و عنده قوم من صنادید قریش یناجیهم فی أمر الإسلام فعبس النبی عنه فعاتبه الله تعالى بهذه الآیات و فی بعض الأخبار من طرق الشیعة إشارة إلى ذلک.

و فی بعض روایات الشیعة أن العابس المتولی رجل من بنی أمیة کان عند النبی ص فدخل علیه ابن أم مکتوم فعبس الرجل و قبض وجهه فنزلت الآیات: و سیوافیک تفصیل البحث عن ذلک فی البحث الروائی التالی إن شاء الله تعالى.

و کیف کان الأمر فغرض السورة عتاب من یقدم الأغنیاء و المترفین على الضعفاء و المساکین من المؤمنین فیرفع أهل الدنیا و یضع أهل الآخرة ثم ینجر الکلام إلى الإشارة إلى هوان أمر الإنسان فی خلقه و تناهیه فی الحاجة إلى تدبیر أمره و کفره مع ذلک بنعم ربه و تدبیره العظیم لأمره و تتخلص إلى ذکر بعثه و جزائه إنذارا و السورة مکیة بلا کلام.

[29] . سیماى سوره عَبس‏: گرچه شأن نزول آیات اولیه این سوره، برخورد نامناسبى است که با یک فرد نابینا صورت گرفته، امّا محور مطالب آن، همانند دیگر سوره‏هاى مکّى، معاد و حوادث تکان دهنده قیامت و سرنوشتِ مؤمنان و کافران در آن روز است. بیان گوشه‏اى از نعمت‏هاى خداوند به انسان و کفران و ناسپاسى او در برابر این نعمت‏ها، بخشى دیگر از آیات این سوره را تشکیل مى‏دهد.

[30] . لما ختم الله سبحانه تلک السورة بذکر إنذاره من یخشى القیامة افتتح هذه السورة بذکر إنذاره قوما یرجو إسلامهم و إعراضه عمن یخشى فقال ...

[31] . لما ذکر سبحانه فیما قبلها إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها [النازعات: 45] ذکر عز و جل فی هذه من ینفعه الإنذار و من لم ینفعه فقال عز من قائل: ...

 


1084) جمعبندی سوره حجرات (قسمت دوم)

 

تدبر

الف) مروری اجمالی بر کل آیات این سوره 

شروع سوره حجرات توصیه به پیش نیفتادن بر خدا و رسول و رعایت تقواست، با تاکید بر اینکه خداوند شنوا و داناست؛ تاکیدی که در فرازهای پایانی سوره نیز دوباره جدی می‌شود، یعنی تاکید بر اینکه خداوند همه چیز در آسمانها و زمین و بلکه هر چیزی را می‌داند، غیب آسمانها و زمین را می‌داند و بینای نسبت به تمام اعمال ماست.

سپس می‌توان یک دسته‌بندی سه‌گانه از حیث نوع برخورد کلامی افراد با پیامبر ص را مشاهده کرد: اول، کسانی که صدایشان را بر پیامبر ص بلند می‌کنند؛ که اینان گرفتار حبط عمل می‌شوند؛ دوم، کسانی که در محضر پیامبر صادیشان را پایین می‌آورند، که اینان از آزمون تقوای دل سربلند بیرون آمده و مشمول مغفرت و اجر عظیم‌اند؛ و سوم، آنان که از پشت حجره‌ها پیامبر ص را صدا می‌کنند، که اغلب اینان افراد بی‌عقل‌اند؛ ‌و اگر صبر کنند که پیامبر ص خارج شود برایشان بهتر است؛ و البته خداوند آنان را می‌بخشد.

در آیه بعد توصیه می‌کند که اگر فاسقی خبر مهمی آورد سریع ترتیب اثر ندهیم، بلکه بررسی کنیم که مبادا تصمیم عجولانه ما موجب زیان دیده عده‌ای بیگناه شود و برای ما فقط پشیمانی بماند.

در آیه بعد به حضور رسول الله میان ما اشاره شده و اینکه خداوند ایمان را محبوب و زینت دلهای ما قرار داده و کفر و فسوق و عصیان را مکروه ما؛ و این فضل و نعمتی از جانب خداوند است؛ که در آیات آخر تذکر می‌دهد که این هدایت شدن ما به ایمان منت خدا برماست نه منت ما بر خدا.

در دو آیه بعد سراغ آن دسته از افراد جامعه ایمانی می‌رود که به نزاع و جنگ با هم می‌پردازند و تذکر می‌دهد که شما با هم برادرید و نباید چنین باشید، بلکه باید با هم در صلح باشید و به قسط رفتار کنید؛ و اگر کسی که تعدی کرده از کار خویش برنگردد بقیه جامعه ایمانی هم باید دست به دست هم دهند و گروه متجاوز را سر جای خود بنشینانند.

در دو آیه بعد سراغ برخی رذایل اخلاقی‌ای می‌رود که در جامعه دینی هم مشاهده می‌شود: ابتدا درباره تمسخر همدیگر، بویژه تمسخر در میان زنان، عیب‌جویی، و القاب زشت برای هم گذاشتن هشدار می‌دهد؛ سپس درباره بدگمانی، تجسس، و غیبت کردن.

در آیه بعد خطاب را از جامعه دینی متوجه کل مردم می‌کند و می‌فرماید: همه‌تان از یک زن و مرد آفریده شده‌اید و خداست که شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله کرده؛ اما اینها مایه تفاخر نباید باشد؛ آنچه مایه برتری است تقواست.

در آیات بعد سراغ عده‌ای می‌رود که ادعای ایمان کرده بودند اما حقیقتا ایمان در دلشان وارد نشده و فقط اسلام آورده‌اند. البته همین‌ها هم اگر اطاعت خدا و رسولش را بکنند ذره‌ای از عملشان هدر نمی‌رود. آنگاه و بعد از اشاره به اینکه مومن واقعی کسی است که در ایمانش ذره‌ای تزلزل وارد نمی‌شود و با جان و مال در راه خدا جهاد می‌کند، می‌فرماید که نخواهید به خدا خبر دهید که آیا واقعا مومنین یا خیر زیرا او همه چیز را می‌داند و همین اسلام آوردنتان که شما را در مسیر ایمان آوردن قرار می‌دهد نیز منت خدا بر شماست نه منت شما بر خدا؛ و سوره را با تذکری به علم غیب خداوند و بصیرت وی به اعمال ما به پایان می‌برد.

اما این موضوعات چه ارتباطی با هم دارند؟ در ابتدای سوره درباره اینکه غرض اصلی سوره چیست سه دیدگاه بیان شد، که دیدگاه سوم، که نظر نگارنده این بود این بود که:

«‌شاید بتوان گفت که مساله این سوره مدیریت پیوندها و ارتباطات اجتماعی است:

بحث را از جامعه دینی آغاز می‌کند که در جامعه دینی محور پیوندها باید ارتباط خاص با رسول الله که امام امت است باشد و انسانها نسبت به ایشان حرف‌شنوی داشته باشند؛ اما بلافاصله تذکر می‌دهد که این حرف‌شنوی نباید به صورت یک عادت در کل روابط جامعه دینی درآید تا حدی که اگر فاسقی هم خبر مهمی آورد بی‌تحقیق به وی اعتماد شود. سپس سراغ پیوندهایی که بین خود مؤمنین وجود دارد و در معرض آسیب است می‌رود و وضع مطلوب این پیوندها را برادری معرفی می‌کند (که یک نوع رابطه گرم بین انسانهاست؛ نه رابطه سردی در حد صرفا رعایت عدالت) که در چنین فضایی آیات تذکر می‌دهد که وقتی رابطه گرم شد از خطرات این گونه روابط غفلت نکنید، این طور نباشد که در چنین فضای عاطفی حرمتها شکسته شود، یا نقطه ضعفهای همدیگر را به رخ بکشید؛ این نقطه ضعفها را در همدیگر نبینید و اگر هم دیدید علنی نکنید. در گام بعد افق بحث را گسترده‌تر می‌کند و سراغ مطلب روابط انسانی (فراتر از جامعه دینی) می‌رود و تذکر می‌دهد که بالاخره انسانها تفاوت دارند (هم در خلقت و هم در اجتماع) و هدف این تفاوتها تعارف و به رسمیت شناختن همدیگر است نه برتری‌طلبی؛‌که معیار برتری فقط تقواست. در فراز بعدی می‌کوشد سیر حرکت از ارتباطات ساده اجتماعی (تعارف) به ارتباطات عمیق دینی را مطرح کند؛ لذا ابتدا حرکت از اسلام به ایمان،‌ و سپس به توصیف مؤمن حقیقی می‌پردازد؛ و در این مسیر هشدار می‌دهد که مبادا این حرکت ایمانی موجب غرور شما شود و نسبت خود با خدا را فراموش کنید؛ و بدین ترتیب پایان سوره با این تذکر به مبدا سوره (که تذکر بر جلو نیفتادن از خدا و رسول بود) برمی‌گردد.»

با اینکه مطلب فوق غلط نیست؛ اما به نظر می‌رسد کامل نباشد؛ ‌یعنی در توضیح فوق هم آیه اول از قلم افتاده، و هم درباره آیات پایانی تحلیل با متن آیات چندان سازگار نیست.

ب) تحلیل تفصیلی از فرازهای سوره حجرات[1]

اگر به آیه اول، و نیز تکرار معنای آن در آیات پایانی توجه کنیم شاید بتوان گفت این سوره دارد ایمان و تقوای اجتماعی را از حیث جلو افتادن شرح می‌دهد. ایمان یعنی جدی گرفتن خداوند و تعالیم او (= نبوت) در زندگی، و تقوا یعنی اینکه انسان خود را در این صراط مستقیم نگه دارد و لازمه‌اش این است که از خدا و رسولش نه جلو بیفتد و نه عقب بماند. شاید بتوان کل تعالیم دین را به این دو دسته تقسیم کرد:

الف. ‌تعالیمی برای کسانی که عقب مانده‌اند (یا ممکن است عقب بمانند)؛‌ یعنی در افق حیوانیت (شهوت و غضب) مانده و وارد فضای انسانیت نشده‌اند؛ و هنوز دین برایشان توضیح اولیات انسانیت است. با این لحاظ شاید بتوان گفت سوره‌های مکی که مخاطبش عموما مشرکان است عموما برای کسانی است که عقب مانده‌اند؛ ‌و به آنان گفته می‌شود حرکت کنید؛ از جای خود برخیزید و به پیامبر ص ملحق شوید؛ و در این افق است که عمده بیانات درباره اعمال دینی بیاناتی کلی است و در مجموع بر سهله و سمحه بودن شریعت اصرار می‌شود.

ب. تعالیمی برای کسانی که جلو افتاده‌اند (یا ممکن است جلو بیفتند)؛ یعنی کسانی که زندگی در جامعه دینی را تجربه کرده‌اند و در زمره مسلمانان و مومنان محسوب می‌شوند، یعنی این گونه نیست که عقب مانده و به قافله دین نپیوسته باشند، اما کاملا تسلیم تعالیم خدا و رسول نیستند؛ بلکه اظهارنظرها و کارهایی می‌کنند که در محدوده دستورات خدا و رسول نیست و راه خود را می‌روند و از این جهت از خدا و رسول جلو می‌افتند.

در مقدمه بیان شد که نزول این سوره را در سال نهم هجرت و این سوره را 108مین سوره نازل شده بر پیامبر ص دانسته‌اند؛ از این رو، طبیعی است که جهت‌گیری اصلی این سوره برای کسانی است که سالهاست عضو جامعه مومنان شده‌اند؛ و آن خطری که اینان را تهدید می‌کند جلو افتادن بر خدا و رسول است؛ در این فضا جلو افتادن یعنی شخص بر اساس نظر و سلیقه شخصی عمل کند؛ در حالی مومن باید برنامه‌اش را با دستورات پیامبر ص تنظیم کند.

اکنون فرازهای این سوره را از این زاویه بازخوانی کنیم:

1) آیه نخست (1) صورت مساله را بیان می‌کند: مساله ما در این سوره مومنان است از این حیث که از خدا و رسولش جلو می‌افتند و تقوایشان آسیب می‌بیند.

2) آیات بعدی (2-6) ناظر به جلو افتادن در مقام اظهارنظر است؛ از این منظر کسانی که در جامعه ‌دینی‌اند سه دسته‌اند:

2.1) کسانی که نظر خود را بر پیامبر ص مقدم می‌دارند و با صدای بلند می‌خواهند صدای پیامبر ص را تحت الشعاع قرار داده، سخن خود را به کرسی بنشانند، که طبیعی است که اینان دچار حبط عمل شوند؛ ‌یعنی چون عالما عامدا از خدا و رسول جلو می‌افتند، در حقیقت در صراط مستقیم دین گام برنمی‌دارند، پس بیراهه می‌روند و همه کارهایشان پوچ و باطل خواهد بود.

2.2) آنان که صدایشان و نظراتشان تحت الشعاع پیامبر ص است؛ ریشه این رویه در آنان آن است که نه فقط زبان، بلکه دل آنها - که پشت زبانشان است - از آزمون تقوا موفق بیرون آمده است؛ و لذا هم گناهانی اگر از آنان سر بزند مورد غفرت قرار می‌گیرد و هم به خاطر این پیرویشان اجر عظیم دارند.

2.3) افرادی که بدون اینکه از نظر پیامبر مطلع باشند از جانب خود اظهارنظر می‌کنند. اینها اگر صبر کنند تا پیام دین به گوششان برسد برایشان بهتر است؛ البته چون این از روی نفهمی‌شان بوده اگر وقتی موضع دین را فهمیدند تسلیم شوند خدا هم آنان را می‌بخشد. آیه بعد در مقام کسب اخبار مهم (از جمله خبر دین) است: می‌فرماید هرکس هر خبر مهمی آورد سریع اعتماد نکنید چرا که آثار سوءی دارد که منجر به پشیمانی می‌شود.

پس تا اینجا هشداری بود درباره اظهارنظر در دین: نظر خود را فوق نظر پیامبر ص قرار ندهید و از خودتان هم نظر ندهید؛ بلکه همواره منتظر شنیدن نظر پیامبر ص و تسلیم آن باشید؛ و البته اگر هم کسی آمد و به شما خبر داد [که مثلا نظر پیامبر ص چنین است] سریع قبول نکنید؛‌بلکه ابتدا بررسی کنید و مطمئن شوید مطلب همان طور است.

3) در اینجا (7-8) اولین پرانتز باز شده، بر این تاکید می‌شود که پیامبر ص بین شماست؛‌یعنی اولا فکر نکنید که دیگر پیامبر بین شما نیست و احکام دین را هرور دلتان خواست از جانب خودتان نظر دهید و دیگر رفع صوت بی‌موضوع شده باشد (توضیح بیشتر ذیل آیه 16، در جلسه 1081 حدیث5)؛ و ثانیا حواستان باشد درست است که پیامبر در میان شماست؛ اما محور اوست و این لطف خدا بر شماست که اهل ایمان شده‌اید و از کفر و فسق و عصیان بیزارید..

4) آیات بعدی (9-12) سراغ مقام عمل می‌رود و برخی مصادیق جلو افتادن از رسول ص را برمی‌شمرد؛ یعنی برخی مصادیق مهم گناه، که در جامعه دینی رخ می‌دهد. این آیات به طور ضمنی تذکری می‌دهد که سطح انتظارتان از جامعه دینی را هم اصلاح کنید. درست است که دین آمده تا انسانها، خوب بشوند؛ اما این طور نیست که با آمدن دین و اسلام آوردن، انسانها خود به خود خوب بشوند و همه بدیها نابود شود؛ چرا که همان طور که در مقام نظر  عده‌ای می‌خواستند سخن خود را به جای سخن پیامبر ص مستقر کنند؛ در مقام عمل هم افراد زیادی پیدا می‌شوند که می‌خواهند کار خودشان را بکنند.

در اینجا به سه دسته انحراف (= جلو افتادن) که در جامعه دینی رخ می‌دهد اشاره می‌کند:

4.1) قتال و جنگ در میان خود مسلمانان! وقتی عده‌ای در جامعه دینی، در نظر یا عمل تسلیم پیامبر ص نباشند و بخواهند سخن خود را بگویند یا کار خود را بکنند، طبیعی است که نزاع و درگیری به وقوع می‌پیوندد، و در اینجا می‌گوید اگر چنین شد چه کنید.

4.2.) حتی اگر درگیری مسلحانه هم رخ ندهد، چون فضای نفسانیات و پیروی از دلخواه‌ها (= جلو افتادن) درون جامعه دینی هم وجود دارد، برخی همدیگر را مسخره و از هم عیب‌جویی می‌کنند و برای هم لقب می‌گذارند تا بدین وسیله، علاوه بر پیامبر ص، سایر افراد جامعه دینی - که رقیب خود می‌پندارند - را هم از میدان بدر کنند.

4.3) وقتی افراد نظر خودشان را مهمتر از نظر رسول الله ص بدانند، به ظن و گمانشان ترتیب اثر می‌دهند؛ یا با اینکه اسلام بدانها اجازه نداده، به خیال خود برای اینکه جلوی منکرات را بگیرند به تجسس و غیبت می‌پردازند.

و خداوند مومنان را از همه این اقدامات برحذر می‌دارد.

5) در اینجا (13) دومین پرانتز باز می‌شود: خطاب از اعضای جامعه دینی به کل جامعه بشریت منتقل می‌شود و به همه هشدار داده می‌شود که این تنوعی را که می‌بینید به خود ما برمی‌گردد؛ هم در افق خلق و هم در افق جعل؛ اما ضابطه شما برای برتری همان تقوا باشد؛ یعنی حفظ کردن خود در مسیری که واقعا صحیح است.

6) اکنون (14-18) که تکلیف افراد از حیث جلو افتادن، هم در مقام اظهار نظر و هم در مقام عمل معلوم شد، سراغ لایه عمیقتر انسانها، یعنی ایمان و جهت‌گیری درونی افراد می‌رود و همان جلو افتادن و تابع واقعی بودن را در این افق شرح می‌دهد: عده‌ای گمان می‌کنند با صرف ادعای مسلمانی، به ایمان دست یافته و واقعا همراه پیامبر ص گام برمی‌دارند؛ و حتی به خاطر آن بر پیامبر ص منت هم می‌گذارند! به اینها می‌گوید خیر، رسیدن ایمان به قلب مراحلی دارد که شما هنوز طی نکرده‌اید. البته اگر در مقام عمل نخواهید جلو یا عقب بیفتید و از خدا و رسولش اطاعت کنید خداوند هم هوای شما را خواهد داشت. سپس می‌فرماید مومنان واقعی (یعنی کسانی که در لایه عمیق وجودی خود نه جلو می‌افتند و نه عقب می‌مانند) آنان‌اند که به خدا و رسول ایمان واقعی دارند (یعنی هم خدا را در زندگی‌شان کاملا جدی می‌گیرند، و هم تعالیم وی را به عنوان راهنمای عمل)، و ایمانشان هیچگاه به تزلزل نمی‌افتد و تمام تلاششان را (با جان و مال) در راه خدا به کار می‌گیرند. سپس هشدار می‌دهد که این لایه عمیق از وجود شما را، که به یک معنا به کل آفرینش گره خورده، خداوندی می‌داند که همه چیز در آسمانها و زمین را می‌داند، پس شما نخواهید این را به خدا تعلیم بدهید و از خدا و رسولش جلو بیفتید؛ بلکه بدانید که این خداوند است که غیب همه چیز و از جمله باطن همه اعمال شما را می‌داند.

ج) برخی نکات دیگر با نگاه کلی به آیات

1) اولین آیه این سوره به عبارت «إِنَّ اللَّهَ سمِیعٌ عَلِیم‏» ختم شد. چه‌بسا تذکر دادن به «سمیع» بودن خداوند، ناظر به کل بحث سوره باشد؛ یعنی اگر بپذیریم که محور این سوره، ارتباطات انسانی است؛ محور ارتباطات انسانی این است که انسان اهل گفتگو باشد؛ و برای اهل گفتگو بودن در قبال دیگران، مهمترین مساله این است که انسان گوش شنوایی داشته باشد؛ و در این سوره قرار است مهمترین ادب اهل گفتگو (یعنی شنوا بودن) را نسبت به رسول الله ص (عدم صدا بلند کردن در گفتگو) و نسبت به سایر مؤمنان (اعتنا به نقلهای مؤمنان و عدم اعتماد به نقل فاسق بدون تحقیق) و نسبت به عموم انسانها (تعارف) بیان ‌دارد؛ از این رو، از باب ضرورت تخلق به اخلاق الله، در ابتدای سوره به صفت «شنوا» بودن خداوند اشاره کرد.

 

2) در ابتدای سوره (آیه 2) از حبط اعمالِ (یعنی نیست و نابود شدن تمام اعمالِ) انسانهایی سخن گفت که در محضر پیامبر ص صدایشان را از صدای ایشان بلندتر می‌کنند و آنان را با عبارت «الذین آمنوا» مخاطب قرار داد.

در آیه 14 درباره کسانی که هنوز ایمان به دلشان وارد نشده می‌فرماید که شما اگر از خدا و رسولش پیروی کنید ذره‌ای از اعمالتان را نمی‌کاهد. از اینکه می‌فرماید «اگر اطاعت کنید از اعمالتان نمی‌کاهد»، می‌توان فهمید که اولا این فرض محتمل است که کسی یافت شود که از اعمالش کاسته شود (وگرنه این شرط لغو بود)؛ و ثانیا  اگر کسی یافت شود که از اعمالش کاسته شود چنین نیست که صرفا به خاطر ایمان نداشتن به چنین حال و روزی رسیده باشد.

در واقع، این آیه نشان می دهد که خداوند از اعمال کسی می‌کاهد که در مقابل خدا و رسولش بایستد؛ و در آیه 2 توضیح داد که آثار شوم صدا بلند کردن در برابر خدا و رسولش در وجود شخص چنان عمیق است که کل اعمال آنان را نیست و نابود می‌کند؛ و واضح است که نیست و نابود شدن عمل، بالاترین درجه کاسته شدن از عمل است.

این نشان می‌دهد که می‌شود برخی از انسانها در مقطعی از زندگی شان با لفظ «الذین آمنوا» مورد خطاب خداوند قرار گیرند، اما به خاطر اینکه صدا بر پیامبر ص بلند کرده‌اند عاقبتشان از کسانی بدتر باشد که خداوند آنان را از اینکه ادعای ایمان آوردن بکنند نهی کرده است و گفته شما فقط بگویید اسلام آورده‌ایم و نگویید ایمان آوردیم.

ثمره معرفت‌شناسی دینی

در اهل سنت نظریه‌ای رایج است با عنوان «نظریه عدالت صحابه»، که بر این باورند که هرکس که صحابه پیامبر ص باشد (و شرط صحابه بودن این می‌دانند که بعد از اسلام آوردن دست کم یکبار محضر پیامبر ص را درک کرده باشد) عدالت دارد و شابسته پیروی است. این آیه دلیل واضحی است بر بطلان این نظریه؛ و اثبات می‌کند که نه فقط درک محضر پیامبر ص در حالت مسلمانی، بلکه حتی اینکه خداوند کسی را با تعبیر «مومن» خطاب قرار دهد، هیچ ضمانتی برای عدالت و عاقبت‌به‌خیری شخص نیست. ذیل آیه 2 [جلسه 1067، تدبر4] بیان شد که اینکه شیعه خلافت ابوبکر و عمر را قبول ندارد و علیه آنها موضع دارد به خاطر این نیست که معتقد باشد آنها کارهایی که حسن فعلی داشته باشد انجام نداده‌اند؛ بلکه تمام حرف شیعه بر اساس آیه صریح قرآن این است که اگر کسی صدایش را بر پیامبر ص بلند کند، تمامی اعمال خود را حبط و تباه ساخته است؛ و اگر این مسأله در خصوص هرکس ثابت شود (که بر اساس معتبرترین منابع اهل سنت یعنی صحیح بخاری و مسلم، این مطلب در خصوص ابوبکر و عمر چندین بار، و مهمتر از همه در ساعات آخر عمر پیامبر ص رخ داده)، وقتی اعمالش حبط و تباه شد آن اعمال نمی‌تواند ذره‌ای برای وی مفید باشد؛ هرچند بسیاری از مردم وی را به خاطر آن اعمال مدح کنند.

 

3) در آیات اول، تقدم بر رسول الله ص و بویژه صدای خود را بر صدای رسول الله ص بلند کردن را بشدت مذمت کرد، و فروکاستن از صدای خویش در محضر پیامبر ص را ستود و از پشت دیوار صدا کردن (بدون رفتن در محضر رسول الله ص اظهارنظر کردن) را کاری خلاف عقل دانست. در همانجا توضیح دادیم که به نظر می‌رسد اینها تعابیری برای نحوه مواجهه ما با دین الهی است که پیامبر ص باید آن را به ما تعلیم دهد و ما در برابر آن مستمع باشیم، نه اینکه کاری کنیم که سخن پیامبر ص نادیده گرفته شود ویا تحت الشعاع سخن ما قرار گیرد (به طور خاص به تدبر 5 از آیه 4 و تدبر3 از آیه 5 توجه شود).

در آیات پایانی از ناصواب بودن ادعای ایمان برخی افراد و منت گذاشتن آنان به خاطر اسلام آوردنشان سخن گفت و اینکه کسی بخواهد به خداوند دینش را تعلیم دهد مذمت کرد.

بعید نیست این مذمت پایانی، بیانی از همان تذکر ابتدایی باشد؛ یعنی بسیاری از افراد که در ظاهر اسلام را قبول می‌کنند، این قبول کردنشان صرفا مبتنی بر منفعت‌طلبی ویا هوای نفس (=دلخواه‌های شخصی) است؛ نه مبتنی بر یک باور عمیق؛ از این رو، هرجا آموزه‌های دین با سلیقه و دلخواهشان ناهماهنگ باشد نه‌تنها بدان تن نمی دهند بلکه می‌کوشند با انواع توجیهات سخن پیامبر ص را تحت الشعاع قرار دهند و اگر لازم باشد خودشان دین را به خدا یاد دهند!!!

و با این وصف، آیات مبانی این سوره نیز همگی لوازم اجتماعی این ترجیح دادن نظر خود بر پیامبر ص است؛ یعنی این سوره می‌خواهد بفرماید کسانی که دینداریشان سلیقه‌ای و مبتنی بر هوای نفس و رسیدن به دلخواه‌هاست و از این رو صدای خود را بر پیامبر ص بلند می‌کنند تا تعالیم دین تحت الشعاع نظرات و دلخواه‌های خودشان قرار گیرد، همان کسانی‌اند که:

به خبر فاسق (وقتی مطابق با دلخواه هایشان هست) ترتیب اثر می‌دهند و علیه افرادی که خوششان نمی‌آید هر خبری را نشر می‌دهند،

اگر لازم شد به جنگ و نزاع با سایر مسلمانان می‌پردازند، و تا زور به میان نیاید، از تعدی کردن به دیگران باکی ندارند؛

اگر از کسی خوششان نیاید ویا گاهی صرفا بخاطر تفریح و خنداندن دیگران، براحتی آن شخص را مسخره می‌کنند، از او عیب‌جویی می‌کنند و برایش لقب می‌گذارند؛

به جای اینکه در دلشان محبت و خوش‌گمانی به مومنان باشد به همه بدگمان‌اند، در کار دیگران تجسس می‌کنند و وقتی بدی‌ای یافتند براحتی غیبت می‌کنند؛

تنوع جوامع و خرده‌فرهنگها را نه از زاویه تعارف، بلکه از زاویه تفاخر می‌نگرند و معیار برتری را وابستگی‌های قومی و قبیله‌ای می‌دانند، نه تقوا؛

و با اینکه ایمان در دلشان وارد نشده ادعای ایمان می‌کنند و به خاطر همین اسلام آوردن نیم‌بندشان هم بر پیامبر ص و خدا منت می‌گذارند.

ریشه همه اینها این است که اسلام آوردنشان ظاهری است و واقعا ایمان در دلشان وارد نشده، و بیش از آنکه درصدد باشند که با کمک اسلام و پیروی از تعالیم آن به رستگاری حقیقی برسند، دنبال یک دین تفننی‌اند که دلخواه‌هایشان را تامین کند.

نکته جامعه‌شناختی: تحلیلی از گسترش معنویت منهای دین

در جهان امروز شاهد گسترش معنویت‌ منهای شریعت الهی هستیم؛ یعنی انسان در ایران و جهان افراد متعددی می‌بیند که ادعا می‌کنند معنویتی برای عالم قبول دارند و حتی به یک معنا خدا را هم قبول دارند، اما خدایی که قبول دارند فاقد ربوبیت تشریعی است؛ ‌یعنی خدایی است که انسان را به حال خود رها کرده و فقط گاهی اوقات یک حال معنوی به او می‌دهد؛ اما هیچ برنامه‌ای برای سعادت انسان ندارد و هیچ شریعتی نفرستاده است!

حقیقت این است که این معنویت منهای شریعت الهی، پدیده جدیدی نیست؛ بلکه همان بت‌پرستی قدیمی است که در چهره جدیدی بروز کرده؛ و در سوره حجرات دارد ظهور و نمادهای این بت‌پرستی را در درون جامعه دینی شرح می‌دهد. بت‌پرستان هم این گونه نبود که منکر خدا باشند؛ بلکه وجود یک خالق برای جهان و برخی پدیده‌های مادی و حتی خودشان را قبول داشتند (عنکبوت/61[2] و 63[3]؛ لقمان/25[4]؛ زمر/38[5]؛ زخرف/87[6])، اما قبول نداشتند خداوند تدبیرگر عالم است و برای آنها توسط انسانی برنامه سعادت فرستاده است: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَیْ‏ء» (انعام/91). در حالی که اگر خدا واقعا خدای مهربان است امکان ندارد نسبت به سرنوشت انسان بی‌اعتنا باشد؛ و البته طبیعی است که پیمودن راه کمال با پیروی محض از دلخواه‌ها شدنی نیست؛ و کسی که می‌خواهد راه کمال را بپیماید باید قبول کند که در بسیاری از شرایط خلاف دلخواه خود اقدام کند؛ از این روست که قبول شریعت مبتنی بر یک نگاه عاقبت‌اندیشانه است؛ و رواج معنویت‌های منهای دین، نه‌تنها به معنای بازگشت دوباره انسان غربزده به دین نیست، بلکه تداوم و تلاش برای تثبیت همان نگاه دین‌ستیزانه و دین‌گریزانه‌ای است که با رنسانس شروع شد.

 

4) اشاره شد که در آیات اول، ارتباطات انسان با رسول الله ص مورد توجه بود؛ و از انسانها می‌خواست که نسبت به سخنان ایشان خاضع باشند و گوش شنوایی داشته باشند. با توجه به فضایی که به خاطر روابط ایمانی برقرار می‌شود طبیعی است که عمل به این دستور در ارتباطات بین خود مؤمنان نیز طنین‌انداز شود؛ یعنی وقتی آن ادب نسبت به رسول الله ص در جانها جای گرفت، این ادب نسبت به سایر مؤمنان هم شیوع پیدا می‌کند؛ شاید از این رو بلافاصله (آیه 6) و اولین نکته‌ای که در روابط بین خود مومنان هشدار می‌دهد این است که مبادا این روحیه پذیرش کلام در جامعه ایمانی بقدری شیوع پیدا کند که حتی اگر فاسقی هم خبر مهمی آورد بدون درنگ قبول کنید؛‌ بلکه باید بررسی کنید.

در واقع، استماع سخن (که مورد تأکید قرآن کریم است: فَبَشِّرْ عِبادِ؛ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه‏؛ زمر/17-18) به معنای باز بودن آغوش انسان برای ارتباطات سالم اجتماعی است؛ نه لزوما پذیرش مفاد سخنی که بیان می‌شود و ترتیب اثر دادن به آن، ولو آن سخن از سوی کسی بیان شود که عضوی از جامعه دینی است (با توجه به شأن نزول آیه 6 معلوم می‌شد که مقصود از فاسق در این آیه، کسی نیست که فسقش از پیش معلوم باشد؛‌ زیرا اگر چنین بود فرستادن وی توسط پیامبر ص برای چنان ماموریتی نامعقول بود؛ و اتفاقا به خاطر همین خبری که آورد خداوند وی را فاسق خواند).

جالب‌تر اینکه در آخرین فراز روابط بین مومنان (آیه12) از سوء‌ظن داشتن و تجسس برحذر می‌دارد. یعنی نباید در این تبین و بررسی بقدری افراط شود که کار به سوء‌ظن و تجسس در احوال افراد کشیده شود.

پس کنار هم گذاشتن این آیات به ما می‌گوید که وظیفه انسان مومن، در خصوص پیامبر ص [و به تبع وی، امام معصوم ع] این است که همواره در برابر نظر وی فروتن و آماده پذیرش باشد؛ اما در قبال سایر مومنان، از سویی باید از سوء‌ظن و تجسس خودداری کند، و از سوی دیگر، اگر توسط فردی از همین جامعه دینی خبری داده شد که موجب سوء‌ظن به دیگران شد باید بررسی شود و بلافاصله بر اساس خبر وی حکم صادر نشود. به تعبیر دیگر، در غیرمعصوم، اگرچه اصل اولی بر عدم سوء ظن داشتن است، اما این در خصوص احوالات شخصی خود افراد است، ولی در جایی که یکی از این افراد خبر مهمی درباره دیگر افراد جامعه دینی می‌دهد که قبول آن مستلزم درگیری ویا طردی نسبت به آن افراد خواهد بود با این خبرش باید با سوء‌ظن مواجه شد و تا بررسی درستی انجام نشده بدان خبر ترتیب اثر نداد.

 

5) در آیات 4 و 5 فرمود: «إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛ وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ». وقتی آدم این آیات را می‌بیند ابتدا به ذهنش می‌رسد چه ربطی به ما دارد. الان که رسول الله ص در میان ما نیست که صدا کردن ایشان از ورای حجره‌ها مصداقی پیدا کند؛ اما در آیه 7 می‌فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ». آیا این آیه نمی‌خواهد شبهه فوق را حل کند؟ (در ذیل این آیه [جلسه 1072، تدبر2] گفتیم که با توجه به آیه «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ» (توبه/105) کاملا محتمل است که این آیه 7 سوره حجرات هم خطاب به ما باشد). در همین آیه 7 ادامه می دهد «لَوْ یطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ: اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا [خودتان] به دردسر می‌افتید». این را ضمیمه کنید به آنچه در آیه 16 فرمود: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ؟» و باز این را ضمیمه کنید به این نکته که در آیات قبل و بعد این (یعنی آیات 14 تا 17) در مقام بیان این است که خیلی‌ها که ادعای ایمان دارند مومن واقعی نیستند و فقط نام اسلام را بر دوش می‌کشند؛ مومن واقعی به خدا و رسولش واقعا ایمان دارند!

به نظر می‌رسد این سوره در این فراز و فرودها می‌خواهد بفرماید: زمانی انسان واقعا مومن است که حضور رسول الله ص و پیام الهی در زندگی‌اش را جدی بگیرد (آیه 7) و تمام برنامه‌های خود در مدار آن تنظیم کند، نه اینکه بخواهد رسول الله ص از دلخواه‌های او اطاعت کند (آیه7)؛ بقدری جدی بگیرد که بداند هر موضعی که دارد می‌گیرد، اگر این موضعش خلاف رسول الله ص باشد که حبط تمام اعمالش را در پی دارد (آیه3) و اگر برگرفته از تعالیم رسول الله ص نباشد از پشت دیوار صدا زدن رسول الله ص (آیه 4) و تعلیم دادن دین خود به خداست (آیه16)! آیا بی‌ادبانه‌تر و نامعقول‌تر از این دو رفتاری متصور است؟

ثمره اخلاقی

بسیاری از اوقات می‌شود که مطلبی به ذهنمان می‌رسد و به بهانه روشنفکری و آزاداندیشی می‌کوشیم آن را چنان مطرح کنیم که همه قبول کنند؛ بدون اینکه مراجعه‌ای بی‌تعصب به آیات و روایات داشته و بررسی‌ای کرده باشیم که آیا این دیدگاه ما چه نسبتی با آموزه‌های دینی دارد؟ در واقع در این موقعیت، دانسته یا ندانسته، صدای خود را فوق آموزه‌های دین قرار می‌دهیم و عملا داریم تعالیم دین را تحت الشعاع نظرات شخصی خود می‌گردانیم.

اگر واقعا چنین می‌کنیم، از منظر این آیات، آیا واقعا جزء انسانهای فرهیخته‌ایم، یا انسانهای بی‌ادب و بی‌عقل (آیه 4)؟!

 

 


[1] . علی‌رغم تلاش فراوانی که انجام شد تا ارتباط بین کل آیات توجیه شود اما هنوز آنچه نوشته شد در خصوص ارتباط فراز پایانی (از آیه 13 به بعد) با کل سوره بیشتر جنبه ذوقی و حدسی دارد که قابل مناقشه است. در مقدمه در اولین پاورقی از بحث تعداد آیات، اشاره شد که بر اساس روایاتی تعداد آیات سوره حجرات بسیار بیش از این است که اکنون در دست ماست؛ که اگر این قول درست باشد آنگاه شاید بتوان فهمید که چرا این توجیه ارائه شده چندان دلچسب نیست. البته در همانجا به تفصیل بیان شد که قبول این احادیث، محمل خاصی دارد و اگر برداشت کسی از آنها این باشد که قرآن تحریف شده است قطعا برداشت ناصوابی است که با شواهد فراوان دیگر می‌توان نشان داد که هیچ گونه دستکاری‌ای در الفاظ قرآن توسط هیچ بشری صورت نگرفته است و قرآنی که نزد ماست تماما (و با رعایت تمام حروف و اعراب) از جانب خداوند متعال نازل شده است.

[2] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ‏

[3] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏

[4] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏

[5] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی‏ بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ‏

[6] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُون‏.