سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (22. تدبر پایانی)

 

د. وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ

30) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»

تعبیر «و اتقوا الله» را می‌توان عطف به «اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ» دانست (المیزان، ج‏18، ص325)، که در این صورت این فراز پایانی ناظر به کل آیه خواهد شد (که در تدبر39 در این باره نکاتی بیان خواهد شد)؛

اما یک تحلیل دیگر این است که عطف بر جمله محذوفی باشد که عبارت «فکرهتموه» (و فراز «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ») بر آن محذوف دلالت دارد. یعنی تقدیر کلام این طور بوده که: شما از خوردن گوشت برادر مرده‌تان کراهت دارید، پس همان طور که از آن کراهت دارید، از غیبت کردن او هم کراهت داشته باشید و تقوا پیشه کنید؛ و این سبک در قرآن شواهد دیگری هم دارد؛ مثلا در آیه «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک‏» (انشرح/1-2) کلمه «و شرحنا» در تقدیر بوده است و اصل کلام چنین بوده: آیا ما سینه تو را گشاد نکردیم. [گشاد کردیم] و بار تو را از دوش تو برداشتیم (مجمع البیان، ج‏9، ص206[1]).

 

31) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»

تعبیر «تقوا» در قرآن هم برای پیشگیری از وقوع در گناه به کار می‌رود و هم برای درمان گناه؛ و هر دو معنا در اینجا می‌تواند مصداق داشته باشد؛ بویژه بر این اساس که توبه خدا نسبت به بنده دو گونه است: «توبه قبل از توبه بنده» (که خداوند با عطف توجه خویش به بنده موجبات توبه او را فراهم می‌آورد) و «توبه بعد از توبه بنده» (که خداوند توبه بنده را می‌پذیرد). این دو معنا چنین است:

الف. تقوا به معنای اجتناب از گناهی باشد که اینها مرتکب شده‌اند؛ و آنگاه این تقوا همان توصیه به توبه است که در ادامه فرمود «خداوند تواب رحیم است» و در این حالت، مقصود از توبه‌پذیر بودن خداوند، قبول توبه بعد از عمل است؛ یعنی حال که مرتکب این گناه شدید توبه کنید که خداوند توبه‌پذیر است و توبه شما را می‌پذیرد (المیزان، ج‏18، ص325).

ب. تقوا به معنای اجتناب و خودنگهداری از وقوع در گناه باشد؛ که در این صورت مقصود از تواب بودن خداوند، نه معنای اصطلاحی توبه، بلکه معنای لغوی آن خواهد بود؛ یعنی تقوا پیشه کنید و بدانید که خداوند بسیار به بندگان متقین خود با وجهه هدایت‌گری‌اش رجوع [= توبه، بازگشت] می‌کند و آنان را از وقوع در مهالک بازمی‌دارد. (المیزان، ج‏18، ص325[2]).

 

32) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ»

تقوا، انسان را به سوی توبه سوق می‏دهد. (تفسیر نور، ج‏9، ص194).

 

33) «لا یغْتَبْ ... إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ‏»

در اسلام بن‏بست وجود ندارد، با توبه می‏توان گناه گذشته را جبران کرد. (تفسیر نور، ج‏9، ص194).

 

34) «إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ‏»

عذرپذیری خداوند، همراه با رحمت؛ و بلکه جلوه‌ای از رحمت اوست (تفسیر نور، ج‏9، ص194).

 

ه. نکات ناظر به چند فراز از فرازهای فوق

35) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ ... وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»

همان‏گونه که آیه‏ی نهم این سوره، برای امنیت و حفظ جان مردم، همه‏ی مسلمانان را مسئول مبارزه با یاغی و تجاوزگر دانست، این آیه نیز برای حفظ آبروی مردم؛ سوءظن، تجسّس و غیبت را حرام کرده است (تفسیر نور، ج‏9، ص188)

 

36) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»

ایمان، تعهّدآور است؛ ‌یعنی [کسی که ادعای ایمان دارد] باید از یک‏سری افکار و اعمال (سوءظن و تجسّس و غیبت) دوری نماید (تفسیر نور، ج‏9، ص189)، و در مجموع تقوا پیشه کند (تقوا یعنی خودنگهداری)، و اگر هم در جایی مرتکب گناه شد هرچه سریعتر توبه کند.

 

37) «لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»

چون در تمثیل «خوردن گوشت برادر مرده» تعلیلی که برای «غیبت» هست عینا برای «تجسس» هم صدق می‌کند (و تفاوت این دو تنها در این است که غیبت اظهار عیب کسی برای دیگران ویا از راه نقل دیگران به ظهور درآوردن آن عیب است؛ ولی تجسس درصدد عیب دیگران برآمدن از طریق بررسی احوال و آثار شخص است)، بعید نیست که این جمله تعلیلی برای هر دو مطلب (غیبت و تجسس)‌ باشد (المیزان، ج‏18، ص325[3]).

 

38) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»

ترتیب اینها (ابتدا اجتناب از ظن سپس نهی از تجسس سپس نهی از غیبت و نهایتا توصیه به تقوا و توبه) و تفاوتی که در این تعابیر هست (در خصوص ظن و گمان، هرگونه ظنی را نهی نکرد -به پرهیز از کثیری از ظن توصیه کرد و برخی از ظنون را گناه خواند-، در مورد تجسس به طور مطلق نهی کرد؛ و در مورد غیبت، نه‌تنها به طور مطلق نهی کرد بلکه با تمثیل خوردن از گوشت برادر مرده، شدت این نهی را بسیار تقویت نمود؛ و در پایان توصیه به تقوا را باز مطلق آورد) حاوی چه نکاتی می‌تواند باشد؟

الف. برای جلوگیری از غیبت باید زمینه‏های غیبت را مسدود کرد. راه ورود به غیبت، اوّل سوء ظن و سپس پیگیری و تجسّس است، لذا قرآن به همان ترتیب نهی کرده است (تفسیر نور، ج‏9، ص189).

ب. به نظر می‌رسد اینها به ترتیب زمینه‌ساز همدیگرند؛ یعنی سوء ظن بسیاری از اوقات زمینه آن می‌شود که انسان اقدام به تجسس نماید؛‌و تجسس و دانستن عیوب دیگران، انسان را به برملا کردن آن عیوب سوق می‌دهد. از این رو، نهی‌ها پشت هم معنای خاصی دارند. گویی می‌فرماید: در مورد مومنان مبتنی بر گمانه‌زنی چیزی نگویید؛ و بعدش هم این طور نباشد که به بهانه اینکه می‌خواهیم از گمان دربیاییم و یقین کنیم به تجسس اقدام کنید؛ و اگر هم به هر طریقی (ولو بدون تجسس) بر عیبی از عیوب آنان مطلع شدید آن را افشا نکنید. به تعبیر دیگر، اول از سخن گفتن بدون علم نهی کرد؛ سپس از دنبال کردن و طلب علم در این زمینه‌ها و در مرحله آخر هم از بیان آنچه در این زمینه‌ها بدان علم پیدا کردیم (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص111[4])؛ و چیزی که موجب می‌شود انسان بر همه اینها فایق آید تقوا و خودنگهداری است؛ که توبه‌پذیر بودن خدا هم مواردی که از این خودمراقبتی دررفت جبران می‌کند.

ج. هرچه جلو می‌رویم قبح عمل بیشتر می‌شود:

خود گمان به خودی خود بد نیست، بویژه که اساس گمانها خود بر دو نوعند:‌ حسن ظن و سوء ظن؛ و حسن ظن در بسیاری از موارد پسندیده است؛ اما در مجموع تکیه بر حدس و گمان خوب نیست (تفصیل بحث در تدبر 3 گذشت).

اما تجسس از اموری است که اصل بر بد بودن آن است، اما بدیش بیشتر جنبه شخصی دارد؛ ‌یعنی تجسس صرفا سوءظن و بی‌اعتمادی انسان به دیگران را تقویت می‌کند و اگر کسی صرفا تجسس کند ولی افشا نکند آثار اجتماعی چندانی بر کارش مترتب نیست.

اما غیبت نه‌تنها اصل بر بد بودنش است، بلکه آثار اجتماعی بسیار بد و مخربی هم دارد.

د. ظن یک عمل غالبا غیرارادی است؛ و نهی از ظن، در واقع نهی از ترتب آثار بر ظن است (حدیث5)؛ اما تجسس و غیبت هردو اعمالی ارادی هستند و لذا بد بودنشان بیش از ظن است. در میان این دو نیز، تجسس در بسیاری از اوقات از خصلتهای عادی‌ای همچون کنجکاوی و ... ریشه می‌گیرد؛ اما‌ انگیزه‌هایی که موجب صدور غیبت می‌شود بسیار پیچیده‌تر از انگیزه‌های تجسس می‌باشند و ناشی از رذایل متعددی در عمق وجود آدمی است (تدبر18).

ه. ...

 

39) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ ... وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ ... وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»

در تدبر 30 بیان شد که برداشت اولیه از این آیه این است که توصیه به تقوا ناظر به فراز آخر باشد (مجمع البیان، ج‏9، ص206[5])؛ اما این تنها برداشت ممکن نیست، ‌بلکه توصیه به تقوا در این آیه می‌تواند ناظر به تمام فرازهای آیه، و حتی آیه قبل باشد؛ اگر چنین باشد، آنگاه:

نه‌تنها:

پرهیز از ظن و بدگمانی به این و آن، و

پرهیز از تجسس کردن در کارهای دیگران، و

پرهیز از غیبت کردن،

بلکه:

پرهیز از مسخره کردن، و

پرهیز از عیب‌جویی، و

پرهیز از همدیگر را با القاب زشت صدا کردن،

همگی از مصادیق تقواورزیدن است؛ و اگر کسی خلاف آن مرتکب شد باید توبه کند.

تاملی با خویش

آیا ما تقوا را صرفا جانماز آب کشیدن می‌دانیم یا اموری همچون مسخره کردن، عیب‌جویی، لقب زشت گذاشتن، بدگمانی و تجسس و غیبت را هم در زمره بی‌تقوایی می‌شمریم؟

چقدر در مقام تشخیص تقوا در دیگران این ضوابط را جدی می گیریم؟!

در مورد خودمان چطور: تقوا یعنی مراقبت از خویش در پیشگاه الهی،

چه اندازه مراقبت می‌کنیم که سخنمان طوری نباشد که کسی را برنجاند؟!

چقدر حواسمان هست که به دیگران بدگمان نشویم؟!

‌اگر بدگمان شدیم تجسس نکنیم؟!

و اگر هم احیانا از عیب کسی مطلع شدیم آن را نزد دیگران مطرح نکنیم؟!

آیا واقعا ما اهل تقوا هستیم؟! و آیا نمی‌خواهیم از این رویه‌ای که داشته‌ایم (چه در مقام قضاوت درباره دیگران، و چه در مورد خود) توبه کنیم؟!

 

 

 


[1] . و لما قیل لهم أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا قالوا لا فقیل «فَکَرِهْتُمُوهُ» أی فکما کرهتم ذلک فاجتنبوا ذکره بالسوء غائبا عن مجاهد و قیل فکما کرهتم لحمه میتا فاکرهوا غیبته حیا عن الحسن فهذا هو تقدیر الکلام؛ و قوله «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» معطوف علی هذا الفعل المقدر و مثله أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَ وَضَعْنا أی و قد شرحنا و وضعنا.

[2] . و قوله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ» ظاهره أنه عطف علی قوله: «اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ» إن کان المراد بالتقوی هو التجنب عن هذه الذنوب التی کانوا یقترفونها بالتوبة إلی الله سبحانه فالمراد بقوله: «إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ» أن الله کثیر القبول للتوبة رحیم بعباده التائبین إلیه اللائذین به.

و إن کان هو التجنب عنها و التورع فیها و إن لم یکونوا یقترفونها فالمراد بقوله: «إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ» أن الله کثیر الرجوع إلی عباده المتقین بالهدایة و التوفیق و الحفظ عن الوقوع فی مهالک الشقوة رحیم بهم.

و ذلک أن التوبة من الله توبتان: توبة قبل توبة العبد بالرجوع إلیه بالتوفیق للتوبة کما قال تعالی: «ثُمَّ تابَ عَلَیهِمْ لِیتُوبُوا»: التوبة: 118، و توبة بعد توبة العبد بالرجوع إلیه بالمغفرة و قبول التوبة کما فی قوله: «فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یتُوبُ عَلَیهِ»: المائدة: 39.

[3] . و اعلم أن ما فی قوله: «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ» إلخ، من التعلیل جار فی‏ التجسس أیضا کالغیبة، و إنما الفرق أن الغیبة هو إظهار عیب الغیر للغیر أو التوصل إلی الظهور علیه من طریق نقل الغیر، و التجسس هو التوصل إلی العلم بعیب الغیر من طریق تتبع آثاره و لذلک لم یبعد أن یکون الجملة أعنی قوله: «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً» إلخ، تعلیلا لکل من الجملتین أعنی «وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً».

[4] . و فی الآیة لطائف: منها أن اللّه تعالى ذکر فی هذه الآیة أمورا ثلاثة مرتبة بیانها، هو أنه تعالى قال: اجْتَنِبُوا کَثِیراً أی لا تقولوا فی حق المؤمنین ما لم تعلموه فیهم بناء على الظن، ثم إذا سئلتم على المظنونات، فلا تقولوا نحن نکشف أمورهم لنستیقنها قبل ذکرها، ثم إن علمتم منها شیئا من غیر تجسس، فلا تقولوه و لا تفشوه عنهم و لا تعیبوا، ففی الأول نهى عما لم أن یعلم، ثم نهى عن طلب ذلک العلم، ثم نهى عن ذکر ما علم.

[5] . و لما قیل لهم أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا قالوا لا فقیل «فَکَرِهْتُمُوهُ» أی فکما کرهتم ذلک فاجتنبوا ذکره بالسوء غائبا عن مجاهد و قیل فکما کرهتم لحمه میتا فاکرهوا غیبته حیا عن الحسن فهذا هو تقدیر الکلام؛ و قوله «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» معطوف علی هذا الفعل المقدر و مثله أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَ وَضَعْنا أی و قد شرحنا و وضعنا.

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (21. تدبر. 4- غیبت.2)

 

تبصره: آیا غیبت غیرمسلمانها بدون اشکال است؟ (تفکیک دو معنای حکم مولوی)

بیان شد که از نظر بسیاری از فقها و مفسران غیبت انسان کافر حرمت شرعی ندارد. در اینجا باید روی کلمه «شرعی» درنگی داشت. ما دو گونه حرمت داریم: یکی حرمت اخلاقی، که عقل بتنهایی آن را تشخیص می‌دهد؛ که در این زمینه اگر دستوری از جانب دین برسد حکم ارشادی می‌باشد؛ و دیگری حرمت شرعی، که عقل به اصل آن ویا به حدود و ثغور دسترسی ندارد و از این رو نیازمند تعیین تکلیف از جانب شریعت است؛ که به آن حکم مولوی ویا حکم تعبدی هم می‌گویند. (توضیح بیشتر این دو در تدبرهای 12 و 13 گذشت). مروری بر تدبرهای 16 تا 19 و احادیثی که در هریک مورد استفاده قرار گرفت (و نیز در ادامه تدبر 25 و احادیث 71 تا 83) نشان می‌دهد که ظاهرا حدود و ثغور غیبت همچون مساله تجسس نیست که صرفا با یک حکم ارشادی مواجه باشیم.

اما نکته قابل توجه این است که حکم مولوی دست کم در دو معنای متفاوت به کار می‌رود که بی‌توجهی به این دو کاربرد موجب خلط بحثهایی می‌شود؛

گاهی وقتی می‌گوییم یک حکم مولوی و حکم دیگر ارشادی است، مشخصا توضیحات فوق مد نظر است؛ یعنی اینکه عقل بتنهایی راهی به کشف آن دارد یا خیر.

اما گاهی این دو تعبیر در زبان فقها و متکلمان از حیث مجازاتی که بر عمل مترتب می‌شود مد نظر است؛ ‌یعنی وقتی می‌گویند حکم مولوی، مقصودشان جایی است که مخالفت با آن مشخصا مصداق مخالفت با امر مولاست که مجازات مخالفت کردن دارد (اصطلاحا عذاب اخروی در پی دارد)؛ و در این فضا، حکم ارشادی مولا، یعنی حکمی که مولا صرفا به خاطر خود مخاطب مطرح کرده و می‌خواهد وی را متوجه برخی از مناقع یا ضررهای انجام آن کار بکند؛ و اگر شخصی آن حکم را عمل نکرد، معنای مخالفت با حکم مولا برداشت نمی‌شود بلکه ضرر دیدن خود شخص مد نظر است (عذاب اخروی در پی ندارد). این فقط در قوانین الهی نیست بلکه در دستورات بشری نیز می‌توان این دو را تفکیک کرد. مثلا قوانین مربوط به رانندگی از جنس حکم مولوی می‌باشد؛ مثلا عبور از چراغ قرمز، از اموری است که تخلف از آن جریمه دارد ولو که در وضعیت خلوت باشد و مزاحمتی برای کسی نداشته باشد (صرف مخالفت کردن تنبیه دارد). اما دستورات پزشک، از جنس حکم ارشادی است؛ یعنی اگر کسی از عمل به نسخه پزشک تخلف کرد صرفا به ضرر خودش کاری کرده است و این تخلفش از حیث مخالفت با پزشک هیچ اهمیتی ندارد.

با این توضیح اکنون وقتی گفته می‌شود فلان مساله حرمت شرعی ندارد؛ ‌معنایش این نیست که لزوما انجام آن به لحاظ اخلاقی هم روا باشد؛ یعنی ممکن است ممنوعیت اخلاقی داشته باشد (یعنی عقل انسان به بد بودن آن حکم کند)، اما انجامش مجازات اخروی نداشته باشد؛ ‌بلکه فقط آثار سویی در دنیا به همراه داشته باشد، که البته به خاطر آن آثار سوء عقل حکم می‌کند که انسان از آن اجتناب کند (شبیه مخالفت با دستور پزشک، که مجازات اخروی ندارد، اما کار خوبی نیست).

با این بیان معلوم می‌شود که وقتی در برخی از موارد بیان می‌شود که غیبت (یا هر مطلب دیگری)، حکم مولوی و حرمت شرعی ندارد، معنایش این نیست که انجام آن کاملا بلااشکال است؛ بلکه چه‌بسا با اینکه انجام آن شرعا حرام نیست (مجازات اخروی ندارد) اما عقل انجام آن را ناروا بشمرد؛ شبیه تخطی کردن از دستور پزشک، که شرعا حرام نیست؛ اما عقل آن را ناروا می‌شمرد.

با این توضیح معلوم می‌شود اینکه بسیاری از فقها و مفسران بیان کرده‌اند که «غیبت انسان کافر» حرمت شرعی ندارد؛ لزوما به معنای این نیست که عقلا هم بلااشکال است؛ بلکه اگر فلسفه حرمت غیبت را که در تدبر 16 بیان شد یکبار دیگر مرور کنیم (غیبت موجب می‌شود پیوندهای اجتماعی بین مردم سست شود و کسی به کسی اعتماد نکند) ویا به ریشه‌هایی که موجب اقدام به آن می‌شود (عجز از مواجهه مستقیم، حسد و ...) آنگاه عقل حکم می‌کند که اگر انسان در یک جامعه‌ای زندگی می‌کند که برخی از آنها مسلمان نیستند هم در اکثریت موارد (غیر از استثنائاتی که عقل در هر جایی آنها را مجاز می‌شمرد مثل شهادت در دادگاه) از غیبت کردن آنها اجتناب کند.

 

23) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً»

غیبت کردن به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه شده است. آوردن کلمه «مرده» چه نکته‌ای دارد و چرا صرفا نفرمود: خوردن گوشت برادر؟

الف. همان طور که مرده قدرت دفاع از خویش را ندارد، کسی هم که غایب است قدرت دفاع از خویش را ندارد (مجمع البیان، ج‏9، ص206؛[1] التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص196[2]؛ المیزان، ج‏18، ص324[3]).

ب. کسی که بمیرد غالبا گوشت بدنش بسرعت فاسد و بسیار بدبو و منزجرکننده می‌گردد. چه‌بسا آوردن این تعبیر علاوه بر نکته فوق، می‌خواهد نشان دهد که باطن عمل غیبت چه اندازه منزجرکننده است؛ که اگر غیبت‌کننده اندک توجهی به باطن عملی که دارد انجام می‌دهد پیدا کند حتما منصرف می‌شود.

ج. ...[4]

 

24) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»

بعد از تشبیه غیبت کردن به خوردن گوشت برادر مرده، فرمود: «پس آن را ناپسند می‌دارید». مقصود از این عبارت چیست؟

الف. همان طور که از خوردن گوشت برادر مرده‌تان بدتان می‌یابد همان طور هم از اینکه او را به بدی یاد کنید خودداری کنید (مجاهد، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص206[5])

ب. همان طور که اگر او بمیرد از خوردن گوشتش اجتناب می‌کنید الان که زنده است هم از غیبتش اجتناب کنید (حسن، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص206[6]).

ج. امری که نفرت از آن به اقتضای طبیعت هرکس معلوم می‌شود را مثال قرار داد تا ضرورت اجتناب از امری را که نفرت از آن به اقتضای عقل معلوم می‌شود را آشکار کند (قتاده، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص206[7])

د. ...

تبصره

چنانکه در اختلاف قراءات بیان شد این کلمه به صورت «فَکُرِّهْتُمُوهُ» (آن را برای شما مبغوض و ناپسند قرار داد) هم قرائت شده است؛ که در این صورت با معنای «ج» سازگارتر است (            معانى القرآن، ج‏3، ص: 73

أکرمکم فکأنه قال: لتعارفوا أن الکریم المتقى «1»، و لو کان «2» کذلک لکانت: لتعرفوا أن أکرمکم، و جاز: لتعارفوا لیعرّف بعضکم بعضا أن أکرمکم عند اللّه أتقاکم.

و قوله: وَ لا تَجَسَّسُوا (12).

القراء مجتمعون على الجیم؛ نزلت خاصة «3» فى «4» سلمان، و کانوا نالوا منه «5».

و قوله: فَکَرِهْتُمُوهُ: قال لهم النبی صلّى اللّه علیه: أ کان أحدکم آکلا لحم أخیه بعد موته؟ قالوا: لا! قال: فإن الغیبة أکل لحمه، و هو أن تقول ما فیه، و إذا قلت ما لیس فیه فهو البهت لیست بغیبة فکرهتموه أی فقد کرهتموه، فلا تفعلوه. و من قرأ: فکرّهتموه یقول: قد بغّض إلیکم و المعنى و اللّه أعلم- واحد، و هو بمنزلة قولک: مات الرجل و أمیت‏

 

25) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»

چرا با اینکه دو فعل اول (یغتب و یأکل) را مفرد و مضارع آورد، اما پاسخ را با تعبیر «فَکَرِهْتُمُوهُ» آورد و نفرمود: «فکرهه» یا «فتکرهونه»؟

الف. تعبیر جمع آوردن از این باب بود که نشان دهد این یک وضعیتی است که همه از آن بدشان می‌آیند و برای تاکید بیشتر کلام بود؛ و آوردن تعبیر ماضی برای نشان دادن این است که این یک امر ثابت و قطعی در میان بشر است [چون فعل ماضی دلالت بر امر محقق الوقوع دارد] (المیزان، ج‏18، ص324[8]).

ب. ...

 

26) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»

در این آیه یکی از ثمرات غیبت، خوردن گوشت برادر مرده (که طبق برخی از احادیث، این تجسم باطنی عمل غیبت است؛ ر.ک: حدیث 77 و 80) را بیان کرد. در احادیث آثار دیگری نیز برای غیبت ذکر شده است؛ که به نظر می‌آید در یک تحلیل عمیق چه‌بسا بتوان بسیاری از آنها را به همین برگرداند:

آثار دنیوی و اخروی غیبت

الف. خودش بوی مردار متعفنی را خواهد گرفت [که اگر کسی باطن‌بین باشد متوجه این تعفن خواهد شد] (حدیث74) وگرنه در محشر همه این بوی متعفن او را متوجه می‌شوند (حدیث76).

ب. غیبت کردن اعمال نیکوی آدمی را نابود می‏کند چنان که آتش هیزم را می‏خورد (حدیث52)؛ و حسنات وی را به سوی کسی که غیبتش را کرده سرازیر می‌کند ویا سیئات وی را به حساب او می‌گذارند (حدیث81)

ج. بهشت بر او حرام می‌شود (حدیث82) به نحوی که شخص غیبت‏کننده، اگر توبه کند، آخرین کسی است که داخل بهشت می‏شود ، و اگر توبه نکرد، نخستین کسی خواهد بود که داخل آتش شود (حدیث52)

د. غیبت در [نابود کردن] دین یک ‌مسلمان، از بیماری خوره در درون او زودتر کارگر می‌شود (حدیث55) و اساسا به خرابی دین انسان منجر می‌شود (حدیث72).

ه. اگر قصد و انگیزه‌اش از غیبت کردن، بدخواهی برای او و از بین بردن آبرویش باشد تا وی از چشم مردم بیفتد، خداوند او را از ولایت خویش به سوی ولایت شیطان بیرون کند ولی شیطان هم او را نپذیرد!

و. دیگران هم پشت سر او بدگویی او را خواهند کرد؛ آن هم با اموری که چه‌بسا در او نباشد (حدیث73 و 76)

ز. تا چهل روز نماز و روزه‌اش قبول نمی‌شود؛ و بابت روزه‌اش پاداشی نخواهد داشت (حدیث 75 و 76)؛ و اساسا مانع بالا رفتن و قبولی اعمال خوب او می‌شود (حدیث78)

ح. خود غیبت خورشت سگان جهنمی است (حدیث72) و غیبت‌کننده در جهنم صورت خویش را با ناخنش می‌خراشد (حدیث79) و حتی جهنمیان هم از حضور وی اذیت می‌شوند (حدیث83).

 

27) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»

از شیوه‏های تبلیغ و تربیت، استفاده از مثال و تمثیل است؛ و به طور خاص در شیوه نهی از منکر، از تعبیرات عاطفی استفاده کنیم. (تفسیر نور، ج‏9، ص194).

 

28) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»

تشبیه غیبت به خوردن گوشت مرده در حقیقت تجسم باطن این گناه است. این مطلبی است که در احادیث گذشت (حدیث74 و 77). اما در کتب شیعه و سنی حکایات متعددی درباره اینکه پیامبر اکرم ص این حقیقت باطنی را برای عده‌ای از مردم نمایان کرد آمده است؛ که در آنجا به چند مورد اشاره می‌شود:

حکایت

الف. انس روایت کرده است که یکبار پیامبر ص دستور داد که مردم روزه بگیرند و تا ایشان اجازه ندهد کسی افطار نکند. مغرب که شد افراد یکی یکی می‌آمدند و از ایشان اجازه برای افطار می‌گرفتند. شخصی آمد و گفت دو دختر از خانواده‌تان همچنان روزه مانده‌اند و خجالت می کشند که نزد شما بیایند. آیا اجازه می‌دهید افطار کنند؟

پیامبر رو برگرداند. دوباره تکرار کرد و باز پیامبر رو برگرداند. دوباره تکرار کرد.

پیامبر ص فرمود: آن دو روزه نیستند. و چگونه روزه باشند در حالی از کل امروز مشغول خوردن گوشت مردمند. برگرد و به آنها بگو که اگر واقعا روزه گرفته‌اید قی کنید.

وی برگشت و به آنها خبر داد و آن دو قی کردند و هریک تکه‌ای خون‌آلود قی کرد.

وی نزد پیامبر ص برگشت و به ایشان خبر داد.

پیامبر ص فرمود: اگر این در شکمشان مانده بود آتش جهنم آن دو را می‌بلعید.

و در نقل دیگر چنین آمده که وقتی پیامبر از پاسخ دادن به آن مرد رویگردان شد وی رفت و دوباره برگشت و گفت: یا رسول الله! آن دو در شرف مرگ قرار گرفته‌اند.

پیامبر ص فرمود: آن دو را بیاورید و فرمود قدح یا طشتی حاضر کنند. پس به یکی از آن دو فرمود: قی کن. او قی کرد و تکه‌های گوشت و خونی چرکین بالا آورد تا حدی که آن قدح پر شد. سپس به دومی فرمود. او نیز چنین کرد. حضرت فرمود: این دو دهان از خوردن آنچه خداوند حلال کرده بود بستند ولی به خوردن آنچه خداوند بر آنان حرام کرده بود اقدام کنند؛ آنان مشغول خوردن گوشت مردم بودند.

کشف الریبة (شهید ثانی)، ص8[9]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص95 و 96[10]

ب. در منابع اهل سنت روایت شده که از ام سلمه درباره غیبت سوال شد. وی گفت که یکبار روز جمعه پیامبر ص برای نماز جمعه بیرون رفت و خانمی از همسایه‌ها از انصار نزد وی آمده و مشغول غیبت شدند و به مردان و زنانی خندیده‌اند. هنوز صحبتهایشان تمام نشده بود که پیامبر ص از نماز برگشت و وقتی صدای ایشان را شنیدند سکوت کردند. چون پیامبر ص به در منزل رسید ردایش را بر روی خود شید و فرمود: وای بر شما. بیرون بیایید و قی کنید و سپس [دهانتان را] با آب بشویید. پس ام سلمه بیرون آمد و گوشت فراوانی قی رد. پس چون فراوانی آن گوشتها را دید به یاد آورد اولین گوشتی را که خورده بود و آن را در اولین جمعه‌ای که گذشته بود یافت. پس پیامبر ص در مورد آنچه وی قی کرده بود از او سوال کرد و او هم توضیح داد. پیامبر ص فرمود: این گوشتی است که پشت سر هم داشتی می‌خوردی. دیگر تو و رفیقت به این روال غیبت کردن برنگردید! و به رفیقش هم فرمود که او هم قی کند و او هم همین طور قی کرد.

الدر المنثور، ج‏6، ص95[11]

ج. از ابن عباس نقل شده است: دو نفر نماز ظهر و عضر را [پشت سر پیامبر ص] بجا آوردند و روزی بودند. وقتی پیامبر ص نمازش تمام شد به آن دو فرمود: وضو و نمازتان را اعاده کنید و روزه را به انتها برسانید ولی یک روز دیگر قضای آن را بجا آورید!

گفتند: چرا یا رسول الله؟

فرمود: چون غیبت فلانی را کردید.

الدر المنثور، ج‏6، ص96[12]

د. و سمره بن جندب از پدرش نقل کرده که یکبار رسول الله ص در ماه رمضان بر دو نفر عبور کرد که یکی مشغول حجامت دیگری بود و داشتند غیبت شخصی را می‌کردند. حضرت فرمود: حجامت‌کننده و شخص حجامت شده روزه‌شان را افطار کردند.

الدر المنثور، ج‏6، ص97[13]

 

29) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»

حکایاتی درباره غیبت

الف. میمون بن شاة بر حسن بصری فخر می‌فروخت و می‌گفت من کسی را دیده‌ام که تو ندیده‌ای. و داستانش این بود که می‌گفت: من خواب بودم که یک مردار زنگی سراغم آمد و گفت: ای بنده خدا: [از این گوشت]‌ بخور؟

گفتم: چون غیبت فلانی را نزد تو کردند.

گفتم: به خدا سوگند درباره وی نه سخن نیی گفتم و نه سخن بدی.

گفت: لیکن غیبت را گوش کردی و رضایت دادی [= اعتراضی نکردی].

و میمون بن شاة بعد از آن جریان دیگر اجازه نمی‌داد کسی نزدش غیبتی بکند.

مجمع البیان، ج‏9، ص206[14]

ب. شخصی به ابن سیرین گفت: غیبتت را کردم. حلالم کن.

گفت: خوش ندارم چیزی را که خدا حرام کرده حلال کنم!!![15]

تبصره:

این حکایت از باب این است که غیبت کردن عادی نشود؛ وگرنه اگر کسی واقعا حلالیت بطلبد و بنایش بر این باشد دیگر غیبت کند توصیه این است که او را ببخشیم.

ج. به حسن بصری خبر دادند که فلانی غیبتت را کرده است. پس هدیه‌ای برای او فرستاد.

وی گفت: من طلبی از تو نداشتم.

گفت: به من خبر دادند که تو حسناتت را برایم فرستادی. خواستم جبران کنم!

إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص116[16]

د. وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ

30) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»

تعبیر «و اتقوا الله» را می‌توان عطف به «اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ» دانست (المیزان، ج‏18، ص325)، که در این صورت این فراز پایانی ناظر به کل آیه خواهد شد (که در تدبر39 در این باره نکاتی بیان خواهد شد)؛

اما یک تحلیل دیگر این است که عطف بر جمله محذوفی باشد که عبارت «فکرهتموه» (و فراز «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ») بر آن محذوف دلالت دارد. یعنی تقدیر کلام این طور بوده که: شما از خوردن گوشت برادر مرده‌تان کراهت دارید، پس همان طور که از آن کراهت دارید، از غیبت کردن او هم کراهت داشته باشید و تقوا پیشه کنید؛ و این سبک در قرآن شواهد دیگری هم دارد؛ مثلا در آیه «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک‏» (انشرح/1-2) کلمه «و شرحنا» در تقدیر بوده است و اصل کلام چنین بوده: آیا ما سینه تو را گشاد نکردیم. [گشاد کردیم] و بار تو را از دوش تو برداشتیم (مجمع البیان، ج‏9، ص206[17]).

 

31) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»

تعبیر «تقوا» در قرآن هم برای پیشگیری از وقوع در گناه به کار می‌رود و هم برای درمان گناه؛ و هر دو معنا در اینجا می‌تواند مصداق داشته باشد؛ بویژه بر این اساس که توبه خدا نسبت به بنده دو گونه است: «توبه قبل از توبه بنده» (که خداوند با عطف توجه خویش به بنده موجبات توبه او را فراهم می‌آورد) و «توبه بعد از توبه بنده» (که خداوند توبه بنده را می‌پذیرد). این دو معنا چنین است:

الف. تقوا به معنای اجتناب از گناهی باشد که اینها مرتکب شده‌اند؛ و آنگاه این تقوا همان توصیه به توبه است که در ادامه فرمود «خداوند تواب رحیم است» و در این حالت، مقصود از توبه‌پذیر بودن خداوند، قبول توبه بعد از عمل است؛ یعنی حال که مرتکب این گناه شدید توبه کنید که خداوند توبه‌پذیر است و توبه شما را می‌پذیرد (المیزان، ج‏18، ص325).

ب. تقوا به معنای اجتناب و خودنگهداری از وقوع در گناه باشد؛ که در این صورت مقصود از تواب بودن خداوند، نه معنای اصطلاحی توبه، بلکه معنای لغوی آن خواهد بود؛ یعنی تقوا پیشه کنید و بدانید که خداوند بسیار به بندگان متقین خود با وجهه هدایت‌گری‌اش رجوع [= توبه، بازگشت] می‌کند و آنان را از وقوع در مهالک بازمی‌دارد. (المیزان، ج‏18، ص325[18]).

 

32) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ»

تقوا، انسان را به سوی توبه سوق می‏دهد. (تفسیر نور، ج‏9، ص194).

 

33) «لا یغْتَبْ ... إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ‏»

در اسلام بن‏بست وجود ندارد، با توبه می‏توان گناه گذشته را جبران کرد. (تفسیر نور، ج‏9، ص194).

 

34) «إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ‏»

عذرپذیری خداوند، همراه با رحمت؛ و بلکه جلوه‌ای از رحمت اوست (تفسیر نور، ج‏9، ص194).

 

ه. نکات ناظر به چند فراز از فرازهای فوق

35) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ ... وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»

همان‏گونه که آیه‏ی نهم این سوره، برای امنیت و حفظ جان مردم، همه‏ی مسلمانان را مسئول مبارزه با یاغی و تجاوزگر دانست، این آیه نیز برای حفظ آبروی مردم؛ سوءظن، تجسّس و غیبت را حرام کرده است (تفسیر نور، ج‏9، ص188)

 

36) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»

ایمان، تعهّدآور است؛ ‌یعنی [کسی که ادعای ایمان دارد] باید از یک‏سری افکار و اعمال (سوءظن و تجسّس و غیبت) دوری نماید (تفسیر نور، ج‏9، ص189)، و در مجموع تقوا پیشه کند (تقوا یعنی خودنگهداری)، و اگر هم در جایی مرتکب گناه شد هرچه سریعتر توبه کند.

 

37) «لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»

چون در تمثیل «خوردن گوشت برادر مرده» تعلیلی که برای «غیبت» هست عینا برای «تجسس» هم صدق می‌کند (و تفاوت این دو تنها در این است که غیبت اظهار عیب کسی برای دیگران ویا از راه نقل دیگران به ظهور درآوردن آن عیب است؛ ولی تجسس درصدد عیب دیگران برآمدن از طریق بررسی احوال و آثار شخص است)، بعید نیست که این جمله تعلیلی برای هر دو مطلب (غیبت و تجسس)‌ باشد (المیزان، ج‏18، ص325[19]).

 

38) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»

ترتیب اینها (ابتدا اجتناب از ظن سپس نهی از تجسس سپس نهی از غیبت و نهایتا توصیه به تقوا و توبه) و تفاوتی که در این تعابیر هست (در خصوص ظن و گمان، هرگونه ظنی را نهی نکرد -به پرهیز از کثیری از ظن توصیه کرد و برخی از ظنون را گناه خواند-، در مورد تجسس به طور مطلق نهی کرد؛ و در مورد غیبت، نه‌تنها به طور مطلق نهی کرد بلکه با تمثیل خوردن از گوشت برادر مرده، شدت این نهی را بسیار تقویت نمود؛ و در پایان توصیه به تقوا را باز مطلق آورد) حاوی چه نکاتی می‌تواند باشد؟

الف. برای جلوگیری از غیبت باید زمینه‏های غیبت را مسدود کرد. راه ورود به غیبت، اوّل سوء ظن و سپس پیگیری و تجسّس است، لذا قرآن به همان ترتیب نهی کرده است (تفسیر نور، ج‏9، ص189).

ب. به نظر می‌رسد اینها به ترتیب زمینه‌ساز همدیگرند؛ یعنی سوء ظن بسیاری از اوقات زمینه آن می‌شود که انسان اقدام به تجسس نماید؛‌و تجسس و دانستن عیوب دیگران، انسان را به برملا کردن آن عیوب سوق می‌دهد. از این رو، نهی‌ها پشت هم معنای خاصی دارند. گویی می‌فرماید: در مورد مومنان مبتنی بر گمانه‌زنی چیزی نگویید؛ و بعدش هم این طور نباشد که به بهانه اینکه می‌خواهیم از گمان دربیاییم و یقین کنیم به تجسس اقدام کنید؛ و اگر هم به هر طریقی (ولو بدون تجسس) بر عیبی از عیوب آنان مطلع شدید آن را افشا نکنید. به تعبیر دیگر، اول از سخن گفتن بدون علم نهی کرد؛ سپس از دنبال کردن و طلب علم در این زمینه‌ها و در مرحله آخر هم از بیان آنچه در این زمینه‌ها بدان علم پیدا کردیم (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص111[20])؛ و چیزی که موجب می‌شود انسان بر همه اینها فایق آید تقوا و خودنگهداری است؛ که توبه‌پذیر بودن خدا هم مواردی که از این خودمراقبتی دررفت جبران می‌کند.

ج. هرچه جلو می‌رویم قبح عمل بیشتر می‌شود:

خود گمان به خودی خود بد نیست، بویژه که اساس گمانها خود بر دو نوعند:‌ حسن ظن و سوء ظن؛ و حسن ظن در بسیاری از موارد پسندیده است؛ اما در مجموع تکیه بر حدس و گمان خوب نیست (تفصیل بحث در تدبر 3 گذشت).

اما تجسس از اموری است که اصل بر بد بودن آن است، اما بدیش بیشتر جنبه شخصی دارد؛ ‌یعنی تجسس صرفا سوءظن و بی‌اعتمادی انسان به دیگران را تقویت می‌کند و اگر کسی صرفا تجسس کند ولی افشا نکند آثار اجتماعی چندانی بر کارش مترتب نیست.

اما غیبت نه‌تنها اصل بر بد بودنش است، بلکه آثار اجتماعی بسیار بد و مخربی هم دارد.

د. ظن یک عمل غالبا غیرارادی است؛ و نهی از ظن، در واقع نهی از ترتب آثار بر ظن است (حدیث5)؛ اما تجسس و غیبت هردو اعمالی ارادی هستند و لذا بد بودنشان بیش از ظن است. در میان این دو نیز، تجسس در بسیاری از اوقات از خصلتهای عادی‌ای همچون کنجکاوی و ... ریشه می‌گیرد؛ اما‌ انگیزه‌هایی که موجب صدور غیبت می‌شود بسیار پیچیده‌تر از انگیزه‌های تجسس می‌باشند و ناشی از رذایل متعددی در عمق وجود آدمی است (تدبر18).

ه. ...

 

39) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ ... وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ ... وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»

در تدبر 30 بیان شد که برداشت اولیه از این آیه این است که توصیه به تقوا ناظر به فراز آخر باشد (مجمع البیان، ج‏9، ص206[21])؛ اما این تنها برداشت ممکن نیست، ‌بلکه توصیه به تقوا در این آیه می‌تواند ناظر به تمام فرازهای آیه، و حتی آیه قبل باشد؛ اگر چنین باشد، آنگاه:

نه‌تنها:

پرهیز از ظن و بدگمانی به این و آن، و

پرهیز از تجسس کردن در کارهای دیگران، و

پرهیز از غیبت کردن،

بلکه:

پرهیز از مسخره کردن، و

پرهیز از عیب‌جویی، و

پرهیز از همدیگر را با القاب زشت صدا کردن،

همگی از مصادیق تقواورزیدن است؛ و اگر کسی خلاف آن مرتکب شد باید توبه کند.

تاملی با خویش

آیا ما تقوا را صرفا جانماز آب کشیدن می‌دانیم یا اموری همچون مسخره کردن، عیب‌جویی، لقب زشت گذاشتن، بدگمانی و تجسس و غیبت را هم در زمره بی‌تقوایی می‌شمریم؟

چقدر در مقام تشخیص تقوا در دیگران این ضوابط را جدی می گیریم؟!

در مورد خودمان چطور: تقوا یعنی مراقبت از خویش در پیشگاه الهی،

چه اندازه مراقبت می‌کنیم که سخنمان طوری نباشد که کسی را برنجاند؟!

چقدر حواسمان هست که به دیگران بدگمان نشویم؟!

‌اگر بدگمان شدیم تجسس نکنیم؟!

و اگر هم احیانا از عیب کسی مطلع شدیم آن را نزد دیگران مطرح نکنیم؟!

آیا واقعا ما اهل تقوا هستیم؟! و آیا نمی‌خواهیم از این رویه‌ای که داشته‌ایم (چه در مقام قضاوت درباره دیگران، و چه در مورد خود) توبه کنیم؟!

 

 

 


[1] . ثم ضرب سبحانه للغیبة مثلا فقال «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً» و تأویله إن ذکرک بالسوء من لم یحضرک بمنزلة أن تأکل لحمه و هو میت لا یحس بذلک عن الزجاج.

[2] . و أمّا قید کونه میتا: فانّ الغائب لا اختیار و لا اطّلاع له حتّی یتمکّن عن الدفاع، فالحکم علیه حکم غیابی من دون تحقیق، و هو فی ذلک المقام کالمیت الّذی لا یمکنه دفع الظلم عن نفسه.

[3] . و بالجملة محصله أن اغتیاب المؤمن بمنزلة أن یأکل الإنسان لحم أخیه حال کونه میتا... و إنما کان میتا لأنه لغیبته غافل لا یشعر بما یقال فیه.

[4] . فخر رازی در مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110 دو وجه دیگر هم ذکر کرده است که چون خیلی نامانوس و بعید است در متن نیاوردم:

قوله تعالى: مَیْتاً إشارة إلى دفع وهم، و هو أن یقال القول فی الوجه یؤلم فیحرم، و أما الاغتیاب فلا اطلاع علیه للمغتاب فلا یؤلم، فقال أکل لحم الأخ و هو میت أیضا لا یؤلم، و مع هذا هو فی غایة القبح لما أنه لو اطلع علیه لتألم، کما أن المیت لو أحس بأکل لحمه لآلمه، و فیه معنى: و هو أن الاغتیاب کأکل لحم الآدمی میتا، و لا یحل أکله إلا للمضطر بقدر الحاجة، و المضطر إذا وجد لحم الشاة المیتة و لحم الآدمی المیت فلا یأکل لحم الآدمی، فکذلک المغتاب أن وجد لحاجته مدفعا غیر الغیبة فلا یباح له الاغتیاب.

[5] . و لما قیل لهم أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا قالوا لا فقیل «فَکَرِهْتُمُوهُ» أی فکما کرهتم ذلک فاجتنبوا ذکره بالسوء غائبا عن مجاهد

[6] . و قیل فکما کرهتم لحمه میتا فاکرهوا غیبته حیا عن الحسن فهذا هو تقدیر الکلام ...

[7] . و قال قتادة کما یمتنع أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا لکراهیة الطبع کذلک یجب أن یمتنع عن غیبته لکراهیة العقل و الشرع لأن دواعی العقل و الشرع أحق بالاتباع من دواعی الطبع فإن داعی الطبع أعمی و داعی العقل بصیر.

[8] . و إلی هذه الحقیقة أشار تعالی فیما ذکره من التمثیل بقوله: «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ» و قد أتی بالاستفهام الإنکاری و نسب الحب المنفی إلی أحدهم و لم یقل: بعضکم و نحو ذلک لیکون النفی أوضح استیعابا و شمولا و لذا أکده بقوله بعد: «فَکَرِهْتُمُوهُ» فنسب الکراهة إلی الجمیع و لم یقل: فکرهه...

و فی قوله: «فَکَرِهْتُمُوهُ» و لم یقل: فتکرهونه إشعار بأن الکراهة أمر ثابت محقق منکم فی أن تأکلوا إنسانا هو أخوکم و هو میت فکما أن هذا مکروه لکم فلیکن مکروها لکم اغتیاب أخیکم المؤمن بظهر الغیب فإنه فی معنی أکل أحدکم أخاه میتا.

[9] . وَ قَالَ أَنَسٌ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص النَّاسَ بِصَوْمِ یوْمٍ وَ قَالَ لَا یفْطِرَنَّ أَحَدٌ حَتَّی آذَنَ لَهُ فَصَامَ النَّاسُ حَتَّی إِذَا أَمْسَوْا جَعَلَ الرَّجُلُ یجِی‏ءُ وَ یقُولُ: یا رَسُولَ اللَّهِ ظِلْتُ صَائِماً فَأْذَنْ لِی لِأُفْطِرَ. فَأَذِنَ لَهُ [لَا لِرَجُلٍ وَ الرَّجُل‏] حَتَّی جَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: یا رَسُولَ اللَّهِ: فَتَاتَانِ مِنْ أَهْلِکَ ظَلَّتَا صَائِمَتَینِ وَ إِنَّهُمَا تَسْتَحِیانِ أَنْ تَأْتِیانِکَ فَأْذَنْ لَهُمَا أَنْ تُفْطِرَا. فَأَعْرَضَ عَنْهُ. ثُمَّ عَاوَدَهُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ. ثُمَّ عَاوَدَهُ فَقَالَ ص: إِنَّهُمَا لَمْ تَصُومَا وَ کَیفَ صَامَ مَنْ ظَلَّ هَذَا الْیوْمَ یأْکُلُ لُحُومَ النَّاسِ؟ اذْهَبْ مُرْهُمَا إِنْ کَانَتَا صَائِمَتَینِ أَنْ تَسْتَقْیئَا. فَرَجَعَ إِلَیهِمَا فَأَخْبَرَهُمَا. فَاسْتَقَاءَتَا فَقَاءَتْ کُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا عَلَقَةً مِنْ دَمٍ. فَرَجَعَ إِلَی النَّبِی ص فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ ص: وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ ص بِیدِهِ لَوْ بَقِیتَا فِی بُطُونِهِمَا لَأَکَلَتْهُمَا النَّارُ.

وَ فِی رِوَایةٍ أَنَّهُ لَمَّا أَعْرَضَ عَنْهُ جَاءَهُ بَعْدَ ذَلِکَ وَ قَالَ: یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ مَاتَتَا أَوْ کَادَتَا أَنْ تَمُوتَا. فَقَالَ ص: ایتُونِی بِهِمَا فَجَاءَتَا وَ دَعَا بِعُسٍّ أَوْ قَدَحٍ. فَقَالَ لِإِحْدَاهُمَا: قِئِی فَقَاءَتْ مِنْ‏ قَیحٍ وَ دَمٍ صَدِیدٍ حَتَّی مَلَأَتِ الْقَدَحَ؛ وَ قَالَ ص لِلْأُخْرَی: قِئِی فَقَاءَتْ کَذَلِکَ. فَقَالَ ص: إِنَّ هَاتَینِ صَامَتَا عَمَّا أَحَلَّ اللَّهُ لَهُمَا وَ أَفْطَرَتَا عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیهِمَا جَلَسَتْ إِحْدَاهُمَا إِلَی الْأُخْرَی فَجَعَلَتَا تَأْکُلَانِ لُحُومَ النَّاسِ.

[10] متنی که سیوطی در ص 95 نقل کرده عینا همان متن شهید ثانی در کشف الریبه است اما متن وی در ص 56 اندک تفاوتی دارد و بدین صورت است:

و أخرج ابن مردویه و البیهقی عن أنس ان النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم أمر أن یصوموا یوما و لا یفطرن أحد حتی آذن له فصام الناس فلما أمسوا جعل الرجل یجئ إلی رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم فیقول ظللت منذ الیوم صائما فاذن لی فلأفطرن فیأذن له حتی جاء رجل فقال: یا رسول الله ان فتاتین من أهلک ظلتا منذ الیوم صائمتین فاذن لهما فلیفطرا فأعرض عنه ثم أعاد علیه فقال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم ما صامتا و کیف صام من ظل یأکل لحوم الناس اذهب فمرهما ان کانتا صائمتین أن یستقیا ففعلتا فقاءت کل واحدة منهما علقة فاتی النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم فأخبره فقال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم لو صامتا و بقی فیهما لأکلتهما النار.

 

 

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (20. تدبر. 3- غیبت.1)

 

ج. غیبت (وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ)

16) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»

گفته‌اند غیبت بیان عیب کسی در غیاب و پشت سر اوست به نحوی که خلاف حکمت باشد (مجمع البیان، ج‏9، ص205[1]). و این آیه اشاره دارد به وجوب حفظ آبروی مومن در غیاب وی (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110[2]؛ احادیث 54 و 56 و 60 و 62 و 71 و 79).

مصادیق غیبت

درباره گستره مصادیق آن نظرات مختلف است و از مواردی که عموما خارج از مصادیق غیبت شمرده‌اند بیان عمل کسی است که آشکارا مرتکب گناه می‌شود (المیزان، ج‏18، ص323)؛ چرا که ظاهرا ویژگی اصلی غیبت بیان اموری است که از دید دیگران به طور عادی مخفی بوده است؛ و بیان چیزی که آشکار است غیبت محسوب نمی‌شود (حدیث 69.ج). البته گاهی عیبی (بویژه عیوب جسمانی) در شخص هست که آشکار است، اما افراد بدان توجه ندارند، و بیان آنها به نحوی که موجب توجه افراد بدان شود نیز ظاهرا غیبت محسوب می‌شود (حدیث 67). بدین ترتیب بیان هر عیبی در خَلق [ویژگی‌هایی که مربوط به آفرینش شخص بوده و خودش در آن نقشی ندارد مانند زشت‌رو بودن] ویا خُلق‌وخو ویا عقل ویا عمل ویا نحوه برخورد ویا راه‌وروش ویا جهالت و مانند اینها همگی غیبت محسوب می‌شوند (حدیث52).

گاه وقتی برخی از افراد را از غیبت بازمی‌داریم می‌گویند: «من واقعیت را درباره او گفتم»؛ اینان توجه ندارند که اتفاقا همین مصداق غیبت کردن است که انسان چیزی را بگوید که با چشم خود دیده یا مستقیما با گوش خود شنیده (حدیث65) ولی از مردم پوشیده مانده (حدیث66) و تحت ستاریت خداوند قرار گرفته است (حدیث68)، حتی اگر شماری از گناهان کبیره باشد (حدیث70)؛ وگرنه، اگر واقعیت نداشته باشد، علاوه بر اینکه غیبت است (حدیث68)، تهمت نیز هست (احادیث67 و 69). البته در خصوص گناهانی که به خاطر آنها حد جاری می‌شود شهادت دادن در دادگاه مصداق غیبت شمرده نمی‌شود (حدیث66).

فلسفه حرمت غیبت

جامعه برای بقا و پویایی خود نیازمند وجود ارتباطات صمیمی مبتنی بر اعتماد و انس گرفتن افراد با همدیگر و برقراری انواع پیوندهای روحی و عاطفی است، و رواج غیبت بین مردم عملا این شالوده را تهدید می‌کند، چرا که هر انسانی بالاخره معایبی دارد و خداوند با ستاریت خود آنها را مخفی داشته است، افشا شدن این عیوب پنهان مانع شکل‌گیری و بقای اعتماد متقابل و انس بین افراد می‌شود (المیزان، ج‏18، ص323-324[3]).

موارد جواز غیبت‏

بر اساس آنچه در خصوص برخی مصادیق غیبت در احادیث و فلسفه غیبت بیان شد معلوم می‌شود که مواردی هست که از مصادیق غیبتی که ممنوع است بیرون است؛ که بحث اجتهادی مفصلی طلب می‌کند. از باب نمونه، شیخ انصاری در کتاب معروف مکاسب ابتدا توضیح می‌دهد که بررسی آیات و روایات نشان می‌دهد که حرمت غیبت از باب جلوگیری از تنقیص (نقص و کاستی برشمردن) و آزار مومن است؛‌ پس اگر مصلحتی برتر در کار باشد (خواه مصلحتی در غیبت کننده یا غیبت شونده یا مصلحتی که شرع آن را از حفظ احترام مومن برتر دانسته) این حرمت تخصیص می‌خورد؛ و در ادامه برخی از بارزترین مصادیق جواز غیبت را برمی‌شمرند، همانند کسی‏که بی‌پروا و آشکارا گناه می‏کند (متجاهر به فسق)، در مقام تظلم مظلوم (بیان ظلم ظالم از جانب مظلوم و دادخواهی وی)، نصح مستشیر (کسی که برای مشورت در امری که دانستنش برای وی لازم است به انسان مراجعه کند؛ مثلا در تحقیق برای ازدواج)، نهی از منکر (اگر بداند شخص غیبت شونده در صورتی که گناهش نزد کسی گفته شود از گناه خود دست برمی‌دارد)، افشای بدعت‌گذار و ردّ سخن و عقیده‏ی باطلِ اشخاص منحرف، شهادت در دادگاه، جرح شهود (بیان گناهی در شهود که نشان دهد آنها اعتبار لازم برای شهادت دادن را ندارند)، دفع ضرر از کسی که مورد غیبت واقع می‌شود (بیان نقصی در وی تا از شری رها شود، شبیه وارد تقیه)، جایی که عیبی در وی به عنوان علامت مشخصه او مشهور شده و خودش از آن تعبیر ناراحت نمی‌شود (شبیه حکایات «زینب عطاره حولاء» [= زینب عطرفروش چشم لوچ] در احادیث)، و ... (کتاب المکاسب، ج‌1، ص342‌-358[4])

 

17) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»

غیبت همدیگر را نکنید. وقوع عمل غیبت، علاوه بر وجود گوینده، نیازمند وجود شنونده است؛ و هیچگاه در تنهایی غیبت رخ نمی‌دهد. به تعبیر دیگر، برخلاف آنچه ابتدا گمان می‌شود «غیبت کردن» فقط عملِ گوینده غیبت نیست، بلکه کسی هم که به غیبت گوش می‌سپارد، در وقوع این عمل نقش داشته است.

پس در یک تحلیل عمیق عقلی، غیبت کردن با مشارکت دو طرف انجام می‌شود؛ و ظاهرا از این روست که در احادیث غیبت شونده را شریک غیبت‌کننده برشمرده‌اند (حدیث61). همان طور که بیان غیبت دیگران حرام و گناه است، گوش دادن به سخن کسی که به غیبت دیگران می پردازد نیز حرام است (حدیث69.الف) و حتی گاه گناه وی را بیش از گناه غیبت‌کننده معرفی کرده‌اند (حدیث62.الف) شاید بدین جهت که مستمع است که صاحب سخن را بر سر ذوق می‌آورد؛ و با حسن استماع خود عملا غیبت‌کننده را بدین کار تشویق می‌کند.

وظیفه انسان هنگام شنیدن غیبت

بیان شد که گوش دادن به سخن کسی که به غیبت دیگران می‌پردازد حرام است؛ اما احادیث درباره اینکه در برابر شنیدن غیبت چه باید کرد مختلف است؛ گاه مطلق شنیدن غیبت را حرام و بر وجوب دفاع از مومن تاکید کرده‌اند، گاه این دفاع را مشروط به توانایی داشتن بر دفاع دانسته‌اند، و گاه صرفا بر برحذر داشتن گوینده از غیبت کردن تاکید نموده‌اند. شاید این اختلاف به تفاوت موقعیتهایی برمی‌گردد که انسان غیبت را می‌شنود:

گاه از ابتدا ویا پیش از انعقاد کلام، از قرائن مختلف (مثلا اینکه در مقام مذمت شخص غایب برآمده) معلوم می‌شود که گوینده می‌خواهد غیبت کند (در مقام مذمت شخص برآمده است). اینجا باید از استماع (گوش سپردن به غیبت کننده) پرهیز نمود (حدیث62) و باید از همان ابتدا - یا از همانجا که متوجه شد - مانع وی شد و او را از ادامه دادن سخنش برحذر داشت.

اما گاه تا پیش از اینکه سخن، کامل گردد و غیبت، محقق شود انسان متوجه نمی‌شود که گوینده در مقام غیبت کردن است. در اینجا حرمت استماع بی‌معناست؛ بلکه دو کار باید کرد:

اولا نهی کردن از باب نهی از منکر (حدیث63.د)، هرچند این نهی کردن فایده‌اش فقط این باشد که گوینده غیبت جدیدی انجام ندهد.

ثانیا دفاع کردن از شخصی که از وی غیبت شده است؛ که ظاهرا مقصود از دفاع کردن این است که علی‌رغم اینکه احتمالا آن عیب در آن شخص هست (وگرنه تهمت می‌شد، نه غیبت)، انسان بکوشد مساله را طوری وانمود کند که واقعا آن عیب در او نیست، ویا وجود آن عیب در آن شخص را به نحوی توجیه کند که دیگر عیب محسوب نشود. البته در احادیث وجوب آن مشروط به استطاعت شده است (حدیث57 و 63)، و تنها در صورتی که شخص توان دفاع داشته باشد و دفاع نکند توبیخهای شداد و غلاظ در موردش مطرح شده است (احادیث62)، زیرا بسیاری از اوقات مساله طوری است که امکان دفاع کردن وجود ندارد؛‌ یا لااقل مخاطب در آن لحظه دفاع مناسبی به ذهنش خطور نمی‌کند. و شاید فلسفه اینکه ثوابهای فراوانی برای دفاع کننده برشمرده شده است (حدیث63)، این باشد که انسانها در چنین موقعیتهایی ذهنشان را به کار بیندازند و توجیهی برای عیب شخص مذکور بیابند.

تبصره:

در حدیثی آمده است که اگر در مورد مومنی بدی‌ای ذکر شد و خود او انکارش کرد ولو 50 نفر با سوگند علیه وی شهادت دهند باز سخن خود وی را ترجیح بده (حدیث63. ه). توجه شود که این دستورالعمل ناظر به مردم عادی است؛ نه قاضی و حاکم شرع. در واقع، وظیفه عمومی مومنان این است که هر شایعه‌ای را که علیه برادر یا خواهر دینی‌شان می‌شنوند و خود وی آن را تکذیب می‌کند آن شایعه را -ولو دهها نفر بر آن قسم بخورند- قبول نکنند؛ اما البته اگر کسی تخلفی از شخصی مشاهده کرده است باید نزد حاکم شرع (دادگاه) برود و لذا چنین شهادتی را خارج از مصادیق غیبت دانسته‌اند (حدیث66)؛ و اگر در دادگاه آن تخلف اثبات شد، وی باید به خاطر تخلفی که کرده است مجازات شود؛ که البته اگر مجازات عادلانه اعمال شد، پس از مجازات نیز دیگر نباید با آبروی وی بازی کرد (حدیث 60).

 

18) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»

غیبت همدیگر را نکنید. اما چه چیزی موجب می‌شود انسانها اقدام به غیبت همدیگر کنند؟

علت اقدام به غیبت

در تدبر قبل اشاره شد غیبت کردن عملی است که هم گوینده و هم شنونده در آن نقش دارند؛ و وقتی عوامل غیبت را می‌خواهیم بررسی کنیم باید توجه شود که هم عوامل بیان غیبت و هم عواملی که شخص را به استماع غیبت سوق می‌دهد را باید مد نظر قرار داد و هر دو را ریشه‌کن نمود.

به نظر می‌رسد مهمترین عواملی که موجب اقدام انسانها به غیبت کردن (گفتن یا شنیدن) می‌شود عبارتند از:

- تشفی خاطر و آرام کردن غیظ خود نسبت به شخص مورد نظر (شِفَاءِ غَیظٍ، حدیث52) که به نظر می‌رسد همان است که امیرالمومنین ع آن را «جهد عاجز» می‌خواند (حدیث90.الف) و در حدیث دیگری ناشی از ضعف اراده قلمداد شده است (حدیث90.ب)؛ یعنی انسانی که از مقابله ناتوان است، اوج توانایی او غیبت کردن است و با غیبت کردن، می‌خواهد حقارت خود را جبران و غیط خود را تشفی دهد.

- همراهی با قوم (مُسَاعَدَةِ قَوْمٍ، حدیث52)، یعنی اینکه با کسانی که دارند بدگویی شخصی را انجام می‌‌دهند هم‌کلام شود و عملا برای جانماندن از دیگران با تایید ضمنی آنها به غیبت کردن از آن شخص اقدام ‌کند.

- تهمت زدن و متهم کردن (تُهَمَةٍ، حدیث52)، که این بویژه در مورد کسانی که انسان از آنها بدش می‌آید بسیار مصداق دارد، یعنی به صرف اینکه از کسی بدمان می‌آید هر چیزی را به او نسبت می‌دهیم؛ که در آیه 8 سوره مائده به عنوان یک مصداق بارز بی‌تقوایی برشمرده شده است: ‌«لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏‏».

- تایید خبری بدون تحقیق درباره آن (تَصْدِیقِ خَبَرٍ بِلَا کَشْفِهِ، حدیث52)، که متاسفانه فضای شبکه‌های اجتماعی در فضای مجازی این را بسیار دامن زده است؛ و افراد می‌خواهند نشان دهند که اولین کسی هستند که خبر دارند، لذا به محض دیدن خبری آن را برای دیگران نقل (فوروارد) می‌کنند.

- بدگمانی (سُوءِ ظَنٍّ، حدیث52)، که شاید ریشه عمده غیبت کردن‌ها باشد و در همین آیه هم مقدم بر غیبت ذکر شد.

- حسد (حَسَدٍ، حدیث52)، که چون چشم دیدن خوبیهای شخص مورد نظر را ندارد سعی می‌کند با بیان عیوب مخفی وی از قدر و قیمت وی در جامعه بکاهد.

- مسخره کردن (سُخْرِیةٍ، حدیث52)، بویژه برای خنداندن دیگران، و خود را نزد دیگران جلوه دادن.

- تعجب کردن (تَعَجُّبٍ، حدیث52)، که این خیلی مورد ابتلاست؛ یعنی شخص به خاطر دیدن عیب یا گناهی در شخصی تعجب می‌کند و بدون توجه به اینکه بیان آن مصداق غیبت است به غیبت کردن ویا شنیدن غیبت اقدام می‌نماید.

- اصرار و پافشاری (تَبَرُّمٍ، حدیث52)، که ظاهرا مقصود اصرار بر سخنی است که گفته‌ایم. مثلا گاه در مورد شخصی قضاوتی ناپسند می‌کنیم و دیگران نمی‌پذیرند و برای اصرار بر موضع خویش به بیان عیوب آن شخص می‌پردازیم.

- زینت دادن (تَزَینٍ، حدیث52)، که ظاهرا به معنای این است که انسان برای جالب توجه کردن سخنان و نظرات خویش برای مخاطبان، بیان اطلاعات مخفی دیگران را چاشنی کلام خود کند.

- ...

 

19) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً»

خداوند از ما خواسته است که غیبت نکنیم و آن را به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه کرده است. برخی بر این باورند که این تشبیهی که در این آیه آمده است عملا می‌گوید جبرانی در کار نیست: «اگر از بدن انسان زنده قطعه‌ای جدا شود، امکان پر شدن جای آن هست، ولی اگر از مرده چیزی کنده شود، جای آن همچنان خالی می‏ماند. غیبت، بردن آبروی مردم است و آبرو که رفت دیگر جبران نمی‏شود. (تفسیر نور، ج‏9، ص191)

اما اگرچه اصل این مطلب که جبران آبروی از دست رفته انسانها خیلی دشوار است، اما این گونه نیست که راهی برای جبران گناه غیبت نباشد. در واقع خداوند که ما را از انجام گناهان برحذر داشته، این واقعیت را هم پذیرفته که ما انسان‌های غیرمعصوم در معرض فریب شیطان هستیم و گاه اقدام به گناه می‌کنیم.

اکنون اگر غیبتی از ما سر زد راه جبرانش چیست؟

جبران غیبت

آنچه از احادیث برمی‌آید این است که بهترین کار این است که انسان در مقام غیبت خود را نگه دارد (حدیث91)؛ اما اگر بدان مبتلا شد اگر جبرانش نکند روز قیامت از حسنات وی برمی‌دارند و برای شخص غیبت شده می‌گذارند و اگر حسناتش کم بود از سیئات شخص غیب شده برمی‌دارند و آن سیئات را برای وی قرار می‌دهند؛ و از این رو مهمترین اقدام این است که از وی در همین دنیا حلالیت بطلبد (حدیث93). اما حقیقت این است که در بسیاری از اوقات این حلالیت طلبیدن مفسده دارد؛ یعنی موجب می‌شود کدورتی بین آن شخص و غیبت‌کننده پدید آید، بویژه در جایی که شخص غیبت‌شده از وقوع این غیبت بی‌خبر است. در این گونه موارد توصیه این است که در صورتی که مرتکب غیبت کسی شدیم و خبر این غیبت کردنت به گوش او رسید، از او حلالیت بطلبیم؛ و اگر به گوش او نرسید و از آن خبردار نشد، برای او طلب مغفرت و آمرزش کنیم (حدیث52). در واقع یک راه ساده و عمومی برای جبران غیبت این است که انسان هرگاه که به یاد شخص غیبت‌شده بیفتد برایش استغفار کند (حدیث92) و ظاهرا این استغفار دست کم دو خاصیت دارد: یکی اینکه دل خود انسان را نسبت به شخصی که غیبتش را کرده پاک می‌کند (قبلا بیان شد از ریشه‌های اصلی غیبت کردن حسادت و بدگمانی و تشفی خاطر و ... است) و دیگر اینکه در قیامت ثواب‌های همین استغفار (البته اگر واقعی باشد نه صرفا لقلقه زبان) جایگزین حسناتی می‌شود که قرار است از نامه وی کم شود و به نامه عمل شخص غیبت‌شده منتقل گردد.

 

20) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»

می‌توانست به اصل نهی از غیبت (وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً) بسنده کند، ویا حداکثر این تمثیل غیبت خوردن گوشت را به طور ساده چنین بیان کند که:‌ «لأنه یکون کأکل لحمه»، اما فرمود: «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ».

این تعبیر حاوی نکات متعددی است که با استفاده از فنون بلاغی متعدد غلظت و شدت منع را تقویت می‌کند؛

- مطلب را با استفهام انکاری آورد، [که تاثیرش بیش از اخبار مستقیم است] (المیزان، ج‏18، ص324).

- با اینکه فاعل «یغتب» را «بعضکم» قرار داده بود، دوست نداشتن را به «أحدکم» نسبت داد، که این نفی را به طور آشکارتری شامل همه موارد می‌کند (المیزان، ج‏18، ص324).

- خود تشبیه به خوردن گوشت (تدبر21).

- تشبیه به خوردن گوشت «برادر» (تدبر22).

- آوردن کلمه «میتا» (تشبیه به خوردن گوشت برادر در حالی که او مرده است) (تدبر23).

- تاکید مجدد بر اینکه شما از آن کراهت دارید (تدبر24).

- سیاق بحث را از وضعیت غایب (یغتب، یحب) به وضعیت مخاطب (کرهتموه) تغییر داد و نفرمود «کرهه».

- این کراهت را به صورت جمع آوردن (با اینکه نهی از غیبت را به صورت مفرد آوردده بود و اینجا اقتضای الیه کلام این بود که بفرماید «فکرهه»)، که می‌خواهد این کراهت را به همگان نسبت دهد (المیزان، ج‏18، ص324[5]).

 

21) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ ...»

غیبت کردن به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه شده است. چرا خوردن گوشت او؟

الف. همان گونه که خوردن گوشت مرده امری ناخوشایند است، خوردن گوشت معنوی برادر دینی هم چنین است؛‌ و گوشت معنوی همان وجاهت و شخصیت و اعتبار و عنوان و شکل باطنی روحانی مومن است؛ پس همان گونه که تلائم و شکل‌گیری و به‌هم‌پیوستگی پیکر یک انسان در گروی گوشت بدن اوست، متن وجود باطنی وی هم به این تشبیه شده است؛ و همان طور که خوردن گوشت، آن را هضم و نابود می‌کند، غیبت کردن هم آن گوشت معنوی انسان (وجاهت ...) را نابود می‌سازد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص195[6]).

ب. می‌خواهد بفرماید آبروی انسان همچون خون و گوشتش است؛ و واضح است که آبروی شخص ارزشمندتر از گوشت اوست؛ و همان طور که سزاوار نیست که انسان عاقل گوشت بدن مردم را بکَنَد و بخورد، کندن و از بین بردن آبروی آنها به طریق اولی مذموم است. (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110[7])

ج. ...

 

22) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ»

غیبت کردن به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه شده است. چرا برادر؟

الف. می‌خواهد نشان دهد که مردم باایمان، برادر و هم‏خون یکدیگرند (تفسیر نور، ج‏9، ص194) و چون مومن برادر مومن است و همگی اعضای یک جامعه واحدند، پس لازم است که بینشان حداکثر ترحم و عطوفت باشد و خود تعبیر «بعضکم بعضا هم بر همین ارتباط متقابل شدید تاکید دارد (المیزان، ج‏18، ص324[8]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص196[9]). به تعبیر دیگر، با این تعبیر دارد شدت منع را تقویت می‌کند. زیرا انسانهای عادی (نه افراد فوق‌العاده کینه‌ای مانند هند جگرخوار) حتی از تکه کردن و خوردن گوشت دشمنان خود نیز ابا دارند، چه رسد به افراد معمولی؛ و چه رسد به عزیزترین عزیزان همچون برادر خود (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110[10]) که باید اوج عطوفت و مهربانی را با هم داشته باشند.

ب. شاید می‌خواهد نشان دهد که غیبت کردن، نوعی درّندگی است (تفسیر نور، ج‏9، ص194)؛ آن هم درنده‌ای که به گوشت برادر خود هم رحم نمی‌کند.

ج. بسیاری از فقها و مفسران شیعه و سنی، از آمدن تعبیر «أخیه» استنباط کرده‌اند که حرمت شرعی غیبت ناظر به مسلمانان است، بویژه که در آیات قبل فرمود بین آنها رابطه برادری است؛ و بر این باورند که غیبت انسان کافر حرمت شرعی ندارد (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110[11]؛ المیزان، ج‏18، ص325[12]).

 


[1] . الغیبة ذکر العیب بظهر الغیب علی وجه تمنع الحکمة منه‏.

[2] . ثم قال تعالى: وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً إشارة إلى وجوب حفظ عرض المؤمن فی غیبته.

[3] . و الغیبة تفسد أجزاء المجتمع واحدا بعد واحد فتسقطها عن صلاحیة التأثیر الصالح المرجو من الاجتماع و هو أن یخالط کل صاحبه و یمازجه فی أمن و سلامة بأن‏ یعرفه إنسانا عدلا سویا یأنس به و لا یکرهه و لا یستقذره، و أما إذا عرفه بما یکرهه و یعیبه به انقطع عنه بمقدار ذلک و ضعفت رابطة الاجتماع فهی کالأکلة التی تأکل جثمان من ابتلی بها عضوا بعد عضو حتی تنتهی إلی بطلان الحیاة. و الإنسان إنما یعقد المجتمع لیعیش فیه بهویة اجتماعیة أعنی بمنزلة اجتماعیة صالحة لأن یخالطه و یمازج فیفید و یستفاد منه، و غیبته بذکر عیبه لغیره تسقطه عن هذه المنزلة و تبطل منه هذه الهویة، و فیه تنقیص واحد من عدد المجتمع الصالح و لا یزال ینتقص بشیوع الغیبة حتی یأتی علی آخره فیتبدل الصلاح فسادا و یذهب الأنس و الأمن و الاعتماد و ینقلب الدواء داء. فهی فی الحقیقة إبطال هویة اجتماعیة علی حین غفلة من صاحبها و من حیث لا یشعر به، و لو علم بذلک علی ما فیه من المخاطرة لتحرز منه و توقی انهتاک ستره و هو الستر ألقاه الله سبحانه علی عیوب الإنسان و نواقصه لیتم به ما أراده من طریق الفطرة من تألف أفراد الإنسان و تجمعهم و تعاونهم و تعاضدهم، و أین الإنسان و النزاهة من کل عیب.

[4] . الثالث فیما استثنی من الغیبة و حکم بجوازها بالمعنى الأعم‌

فاعلم أنّ المستفاد من الأخبار المتقدمة و غیرها أنّ حرمة الغیبة لأجل انتقاص المؤمن و تأذّیه منه، فإذا فرض هناک مصلحة راجعة إلى المغتاب بالکسر، أو بالفتح، أو ثالث دلّ العقل أو الشرع على کونها أعظم من مصلحة احترام المؤمن بترک ذلک القول فیه، وجب کون الحکم على طبق أقوى المصلحتین، کما هو الحال فی کلّ معصیة من حقوق اللّه و حقوق الناس، و قد نبّه علیه غیر واحد. ...

الظاهر استثناء موضعین لجواز الغیبة من دون مصلحة: أحدهما: ما إذا کان المغتاب متجاهراً بالفسق ...

الثانی: تظلّم المظلوم و إظهار ما فعل به الظالم و إن کان متستراً به ...

فیبقى من موارد الرخصة لمزاحمة الغرض الأهم صورٌ تعرضوا لها:

منها: نصح المستشیر...

و منها: الاستفتاء، بأن یقول للمفتی: «ظلمنی فلان حقی، فکیف طریقی فی الخلاص؟» هذا إذا کان الاستفتاء موقوفاً على ذکر الظالم بالخصوص، و إلّا فلا یجوز. و یمکن الاستدلال علیه بحکایة هند زوجة أبی سفیان و اشتکائها إلى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم و قولها: «إنّه رجل شحیح لا یعطینی ما یکفینی و ولدی» «3»، فلم یرد صلّى اللّه علیه و آله و سلم علیها غیبةَ أبی سفیان. و لو نوقش فی هذا الاستدلال بخروج غیبة مثل أبی سفیان عن محلِّ الکلام أمکن الاستدلال بصحیحة عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «جاء رجل إلى النبی صلّى اللّه علیه و آله و سلم فقال: إنّ أُمّی لا تدفع یدَ لامسٍ! فقال: احبسها، قال: قد فعلت، فقال صلّى اللّه علیه و آله و سلم: فامنع من یدخل علیها، قال: قد فعلت، قال صلّى اللّه علیه و آله و سلم: فقیّدها؛ فإنّک لا تبرّها بشی‌ء أفضل من أن تمنعها‌ عن محارم اللّه عزّ و جلّ .. الخبر».

و منها: قصد ردع المغتاب عن المنکر الذی یفعله، فإنّه أولى من ستر المنکر علیه، فهو فی الحقیقة إحسان فی حقه، مضافاً إلى عموم أدلّة النهی عن المنکر.

و منها: قصد حسم مادّة فساد المغتاب عن الناس،کالمبتدع الذی یُخاف من إضلاله الناسَ. و یدلّ علیه مضافاً إلى أنّ مصلحة دفع فتنته عن الناس أولى من ستر المغتاب ...

و منها: جرح الشهود ...

و منها: دفع الضرر عن المغتاب، و علیه یحمل ما ورد فی ذم «زرارة» من عدة أحادیث ... و یلحق بذلک الغیبة للتقیّة على نفس المتکلّم أو ماله أو عرضه،أو عن ثالث؛ فإنّ الضرورات تبیح المحظورات.

و منها: ذکر الشخص بعیبه الذی صار بمنزلة الصفة الممیّزة التی لا یعرف إلّا بها کالأعمش و الأعرج و الأشتر و الأحول، و نحوها-، و فی الحدیث: «جاءت زینب العطّارة الحولاء إلى نساء رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم» و لا بأس بذلک فیما إذا صارت الصفة فی اشتهار یوصف الشخص بها إلى حیث لا یکره ذلک صاحبها، و علیه یحمل ما صدر عن الإمام علیه السلام و غیره من العلماء الأعلام. لکن کون هذا استثناءً مبنیّ على کون مجرّد ذکر العیب الظاهر من دون قصد الانتقاص غیبة، و قد منعنا ذلک سابقاً؛ إذ لا وجه لکراهة المغتاب؛ لعدم کونه إظهاراً لعیب غیر ظاهر، و المفروض عدم قصد الذمّ أیضاً. اللّهم إلّا أن یقال: إنّ الصفات المشعرة بالذم کالألقاب المشعرة به، یکره الإنسان الاتّصاف بها و لو من دون قصد الذم؛ فإنّ إشعارها بالذمّ کافٍ فی الکراهة.

و منها [ذکر الشخص بما لا یؤثر عند السامع شیئا، لکونه عالما به]

و منها: ردّ من ادّعى نسباً لیس له، فإنّ مصلحة حفظ الأنساب أولى من مراعاة حرمة المغتاب.

و منها: القدح فی مقالة باطلة‌ و إن دلّ على نقصان قائلها، إذا توقّف حفظ الحقّ و إضاعة الباطل علیه.

و أمّا ما وقع من بعض العلماء بالنسبة إلى من تقدّم علیه منهم من الجهر بالسوء من القول، فلم یعرف له وجه، مع شیوعه بینهم من قدیم الأیام! ثم إنّهم ذکروا موارد للاستثناء لا حاجة إلى ذکرها بعد ما قدّمنا أنّ الضابط فی الرخصة وجود مصلحة غالبة على مفسدة هتک احترام المؤمن، و هذا یختلف باختلاف تلک المصالح و مراتب مفسدة هتک المؤمن، فإنّها متدرجة فی القوّة و الضعف، فربّ مؤمن لا یساوی عِرضَه شی‌ءٌ، فالواجب التحرّی فی الترجیح بین المصلحة و المفسدة.

[5] . و إلی هذه الحقیقة أشار تعالی فیما ذکره من التمثیل بقوله: «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ» و قد أتی بالاستفهام الإنکاری و نسب الحب المنفی إلی أحدهم و لم یقل: بعضکم و نحو ذلک لیکون النفی أوضح استیعابا و شمولا و لذا أکده بقوله بعد: «فَکَرِهْتُمُوهُ» فنسب الکراهة إلی الجمیع و لم یقل: فکرهه.

[6] . وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ‏- 49/ 12.فکما أنّ أکل لحم المیت مکروه کذلک أکل لحم معنوی من الأخ المؤمن. و اللَّحْمُ المعنوی عبارة عن الوجاهة و الشخصیة و الاعتبار و العنوان و الشکل الباطنی الروحانی للمؤمن، فانّ اللحم للإنسان ما به یتحصّل التلاؤم و التشکّل و التلاصق فی متن الوجود، و یشبّه به متن الوجود المعنوی الباطنی، و هو وجهته الباطنی و عنوانه.و کما أنّ بالأکل یمضغ الطعام و اللحم، کذلک بالغیبة و ذکر السوء: یختلّ و یختلط العنوان و الشخصیة و الوجهة الباطنیة.

[7] . رابعها: ما الحکمة فی هذا التشبیه؟ نقول هو إشارة إلى أن عرض الإنسان کدمه و لحمه، و هذا من باب القیاس الظاهر، و ذلک لأن عرض المرء أشرف من لحمه، فإذا لم یحسن من العاقل أکل لحوم الناس لم یحسن منه قرض عرضهم بالطریق الأولى لأن ذلک آلم.

[8] . و بالجملة محصله أن اغتیاب المؤمن بمنزلة أن یأکل الإنسان لحم أخیه حال کونه میتا، و إنما کان لحم أخیه لأنه من أفراد المجتمع الإسلامی المؤلف من المؤمنین و إنما المؤمنون إخوة.

[9] . و أمّا ذکر الأخ: فانّ المؤمن أخ المؤمن، و الناس کلّهم عبید للَّه تعالی، فیلزم أن یعاملوا بینهم بالتراحم و التعاطف.و هکذا التعبیر بقوله تعالی- بَعْضُکُمْ بَعْضاً: فانّه إشارة الی کونهم کالأعضاء من بدن، و لازم أن یتحقّق التعاون و التواصل بینهم.

[10] . قوله لَحْمَ أَخِیهِ آکد فی المنع لأن العدو یحمله الغضب على مضغ لحم العدو، فقال أصدق الأصدقاء من ولدته أمک، فأکل لحمه أقبح ما یکون.

[11] . ثالثها: قوله تعالى: أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً دلیل على أن الاغتیاب الممنوع اغتیاب المؤمن لا ذکر الکافر، و ذلک لأنه شبهه بأکل لحم الأخ، و قال من قبل إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ [الحجرات: 10] فلا أخوة إلا بین المؤمنین، و لا منع إلا من شی‏ء یشبه أکل لحم الأخ ففی هذه الآیة نهى عن اغتیاب المؤمن دون الکافر.

[12] . و اعلم أن فی الکلام إشعارا أو دلالة علی اقتصار الحرمة فی غیبة المسلمین، و من القرینة علیه قوله فی التعلیل: «لَحْمَ أَخِیهِ» فالأخوة إنما هی بین المؤمنین.


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (19. تدبر. 2- تجسس)

 

ب. تجسس (وَ لا تَجَسَّسُوا)

10) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

بعد از پرهیز دادن از ظن و گمان، از تجسس کردن پرهیز داد. تجسس را پیگیری و جستجو کردن از امور مخفی مردمان برای آگاهی پیدا کردن از آنها دانسته‌اند که غالبا به قصد افشا کردن آنها انجام می‌شود (مجمع البیان، ج‏9، ص205[1] ؛ المیزان، ج‏18، ص323[2]) و جالب اینجاست که هرگونه ظنی را نهی نکرد (به پرهیز از کثیری از ظن توصیه کرد و برخی از ظنون را گناه خواند) اما در مورد تجسس به طور مطلق نهی کرد. چه نسبتی بین این دو برقرار است:

الف. ظاهرا ظن و گمان زمینه‌ساز تجسس کردن است؛ و چنانکه در تدبر 3 گذشت برخی از ظنون لزوما بد نیستند؛ اما تجسس آنجاست که انسان به خاطر ظن سویی که پیدا کرده اقدام به تفحص و بررسی می‌کند. در واقع، بعد از اینکه خدا از عمل به ظن نهی کرد ممکن است شخصی با خود بگوید پس من تجسس می‌کنم تا یقین کنم که فلان عیب در آن شخص هست یا خیر؛ و خداوند بلافاصله از این تجسس هم نهی کرد (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110[3]).

ب. ظن غالبا ناخواسته حاصل می‌شود اما تجسس اقدامی ارادی است؛‌ و از این رو بدتر از ظن است؛ ظن زمانی بد می‌شد که بر آن اثری مترتب کنیم؛ و تجسس کردن یک اثری است که انسان پس از ظن با اختیار خود بدان اقدام می‌کند؛ و شاید به همین جهت است که بدترین بدگمانها را کسانی دانسته‌اند که به تجسس اقدام می‌کنند (حدیث 49)

ج. ...

 

11) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

اگر از تجسس نهی شده‌ایم خوب است عوامل پیدایش سوء ظن و آثار مترتب بر آن را هم بشناسیم تا از آنها اجتناب کنیم.

عوامل اقدام به تجسس

الف. سوء ظن (توضیحش در تدبر4 گذشت)

ب. یافتن نقاط عیب دیگران برای بردن آبروی آنها ویا هرگونه ضربه زدن بدانها در موقع مقتضی (حدیث50)

ج. کنجکاوی و سرک کشیدن در اموری که به انسان مربوط نمی‌باشد.

د. ...

عواقب تجسس (برای عامل آن)

الف. برگشت ضرر آن به خویش (کسی که به تجسس از عیوب دیگران اقدام کند خداوند هم عیوب وی را آشکار کند) (حدیث 50.ج و 51)

ب. بی‌اعتبار شدن انسان نزد دیگران؛ از باب این قاعده که:

هر که عیب دگران نزد تو آورد و شمرد        بی‌گمان عیب تو نزد دگران خواهد برد.

ج. ...

 

12) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

قرآن کریم ما را از تجسس نهی می‌کند و احادیث فراوانی هم در مذمت آن وارد شده است. با این حال به نظر می‌رسد این نهی، نهی ارشادی باشد، نه مولوی؛ یعنی نهی‌ای است که ما را به حکم عقل رهنمون می‌شود، نه اینکه از امور تعبدی باشد که عقل ما راهی به تشخیص دقیق حدود و ثغور آن نداشته باشد و حداکثر فقط بتواند کلیاتی از حکمت آن را دریابد.

نکته تخصصی فقهی- اخلاقی (1): ضرورت توأمان احکام ارشادی و مولوی

در جهان اسلام، شیعه و معتزله با قبول حسن و قبح عقلی، حجیت عقل به عنوان یکی از منابع حکم شرعی را پذیرفته‌اند. برخلاف آنچه گاهی برخی از روشنفکرمآبان بیان می‌کنند، لازمه این پذیرش آن نیست که تمامی احکام شریعت حتما باید به تایید عقل برسند تا معتبر شوند؛ ‌زیرا قبول این مدعا به معنای آن است که عقل تمامی نکات مورد نیاز برای هدایت به سعادت انسان را می‌داند؛ و اگر چنین بود دیگر نیازی به نبوت نبود؛ در حالی که شیعه و معتزله هردو خود را مسلمان و معتقد به نبوت می‌دانند و نمی‌خواهند با قبول حسن و قبح عقلی، اصل نبوت را کنار بگذارند.

پس اگر هم نبوت مورد قبول است و هم حسن و قبح عقلی، لازمه‌اش این است که تکالیف شریعت را در یک تقسیم کلی به دو دسته احکام مولوی و ارشادی تقسیم کرد: احکام ارشادی تکالیفی است که عقل با پشتوانه درکی که از حسن و قبح امور دارد مستقلا توان تشخیص باید و نبایدها را دارد، و حکم شارع صرفا راهنمایی و تذکری به همان حکم عقل است؛ و احکام مولوی تکالیفی هستند که به خاطر پیچیدگی‌های خاص زندگی اجتماعی و درهم‌تنیدگی مصالح و مفاسد مختلف، عقل بتنهایی توان احاطه به همه مصالح و مفاسد مذکور را ندارد، و اگر هم داشته باشد توان برآیندگیری دقیق از مجموعه این مصالح و مفاسد را ندارد؛ و اگر نظری هم می‌دهد صرفا ناشی از گمانه‌زنی است نه ناشی از درک دقیق عقلی. از این رو، در اینجا عقل با اینکه به وجود یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی در صدور آن حکم (وجود عقلانیتی در حکم) اذعان دارد اما چون خود را ناتوان از رسیدن به آن می‌بیند تعبد پیشه می‌کند. (تفصیل این نکته و تبیین خطای بسیاری از روشنفکران دینی معاصر که ناشی از عدم توجه به این تفکیک دقیق است، را در مقاله «تأملی فلسفی در باب نسبت فقه و اخلاق» بیان کرده‌ام:

 https://www.souzanchi.ir/a-philosophical-reflection-on-the-relationship-between-jurisprudence-and-ethics/

نکته تخصصی فقهی-اخلاقی (2): اقتضاءات حکم ارشادی

وقتی حکمی ارشادی شد دست کم دو لازمه مهم دارد:

الف. حکم مذکور ناظر به عملی است که عقل انسان حسن یا قبح آن را مستقلا درمی‌یابد و حتی اگر در شریعت هم چنین نهی‌ای واقع نشده بود، باز خود عقل کافی بود که بفهمد نباید آن کار را انجام دهد. اینجاست که پای بحث از فلسفه آن حکم (به عنوان علت تامه صدور حکمت، نه فقط حکمتی از حکمتهای آن) باز می‌شود (که در تدبر 13 در خصوص موضوع مورد بحث به آن خواهیم پرداخت).

ب. حدود و ثغور آن را عقل تشخیص می‌دهد؛ به تعبیر دیگر، این حکم اگر استثناءاتی دارد و در شرایطی مجاز و حتی ضروری شود، همگی مواردی است که عقل توانایی تشخیص آن را دارد؛ و اصرار بر حرمت آن در مواردی که طبق تحلیل موجه عقلانی انجام این کار مجاز و یا حتی ضروری می‌شود، صرفا از باب خشکه‌مقدسی و تحجر، ویا ژست روشنفکرمآبی گرفتن خواهد بود؛ ‌نه دینداری عاقلانه (که در تدبر 14 در خصوص موضوع مورد بحث به آن خواهیم پرداخت).

 

13) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

قرآن کریم مسلمانان را به پرهیز از تجسس در امور همدیگر دستور می‌دهد و اشاره شد که به نظر می‌رسد این نهی، نهی ارشادی باشد. اینجاست که می‌توان درباره فلسفه این حکم بحثی کاملا عقلی داشت:

فلسفه حرمت تجسس

به نظر می‌رسد مهمترین فلسفه حرمت تجسس، این واقعیت است که اکثریت قریب به اتفاق ما انسانها معصوم نیستیم؛ ولی قرار نیست بدی‌ها و زشتی‌ها ما در معرض دید عموم قرار گیرد؛ و بنا بر این است که همین رفتار ظاهری ما معیار مواجهه و برخوردای اجتماعی ما باشد. در واقع، یکی از مهمترین صفات الهی که در شکل‌گیری و تداوم زندگی اجتماعی ما انسانها نقش دارد صفت ستاریت اوست؛ همه ما لغزشهایی داریم، که اگر قرار باشد افراد از این لغزشهای همدیگر اطلاع پیدا کنند نه‌تنها کسی به دیگری اعتماد نمی‌کرد، بلکه حتی حاضر نبود کاری برای دیگری انجام دهد و حتی حاضر به دفن همدیگر نمی‌شدند (لَوْ تَکَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُمْ؛ الأمالی( للصدوق)، ص446؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص53)[4]؛ و اقتضای این ستاریت الهی این است که ما نیز از تفحص و جستجوی عیوب مخفی مردم پرهیز کنیم؛ تا عیوب ما هم مخفی بماند (احادیث 51 و 73). بر همین اساس است که در بسیاری از روایات تاکید کرده‌اند ضابطه عدالتی که مبنای عمل اجتماعی (در اموری مانند شهادت دادن و ...) قرار می‌گیرد همین رعایت ظواهر است وگرنه جز اولیاء‌الله نمی‌شد به عدالت کسی حکم کرد (حدیث68).

 

14) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

قرآن کریم مسلمانان را به پرهیز از تجسس در امور همدیگر دستور می‌دهد؛ و بیان شد که این یک حکم ارشادی است؛ و شاید علت اینکه این حکم را چنین مطلق فرمود و درباره حدود و ثغورش توضیحی نداد همین ارشادی بودن حکم باشد؛ یعنی حکمی است که عقل انسان حدود و ثغورش را می‌فهمد و فقط از باب تذکر بدان هشدار داده شده است.

حدود و ثغور تجسس

چنانکه در فلسفه حکم بیان شد (تدبر13) فلسفه اصلی این حکم، ضرورت برقراری اعتماد بین مسلمانان و امکان تداوم زندگی اجتماعی است؛ که افراد نسبت به همدیگر دچار نفرتی نشوند که عملا اعتماد بین افراد و در نتیجه ارتباط اجتماعی آنان را ناممکن سازد. همین ضابطه بخوبی نشان می‌دهد که اگر در مواردی حفظ جامعه نیازمند تجسس باشد، این نهی شامل آن نمی‌شود.

پس این نهی شامل مواردی که عده‌ای قصد آشوب و دشمنی و اخلال در نظم و امنیت جامعه دارند نمی‌شود؛ و کسی بر اساس شواهدی گمان برد که عده‌ای از دشمنان خارجی یا منافقان داخلی می‌خواهند علیه امنیت و جان و مال و آبروی مسلمانان دسیسه می‌کنند طبیعی است که وظیفه تجسس و بررسی پیش می‌آید (خواه خودش یا اینکه ماموران حکومتی را مطلع سازد و آنان به تجسس اقدام کند).

از همین باب طبیعی است حاکم جامعه اسلامی افرادی را برای تجسس و بررسی اوضاع و احوال و نحوه مدیریت کارگزاران خود استخدام کند؛ چنانکه امیرالمومنین ع در عهدنامه معروفی که برای مالک اشتر نوشت بر تعیین چنین جاسوسانی تاکید کردند، چرا که به هر حال ممکن است این کارگزاران در کارها خیانت ویا به مردم ظلم کنند و حاکم و مسئول مافوق باید مراقب رفتارهای آنان باشد تا بتواند در صورت وقوع چنین رفتارهایی، به تنبیه و توبیخ مناسب و عزل ایشان و نیز اصلاح امور اقدام نماید: «وَ ابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَى خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ» (نهج‌البلاغه، نامه 53).

پس می‌توان گفت عرصه مجاز برای تجسس عرصه‌ای است که ضرورتی برای حفظ جامعه و جلوگیری از آسیب زدن به نظم و امنیت عمومی (هم از جانب دشمنان و منافقان، و هم از جانب کارگزاران خویش) پیش می‌آید؛ که این عرصه در درجه اول برعهده حکومت است؛ و از همین روست که تمام حکومتها تشکیلاتی که موظف به تجسس و کسب اطلاعات برای حفظ امنیت است (وزارت اطلاعات) دارند؛ اما تفاوت مهم اسلام با نظامات دیگر این است که اسلام اجازه نمی‌دهد کارگزاران حکومت (از جمله کارمندان و مسئولان دستگاه اطلاعات) برای انجام هرگونه اطلاعاتی به تجسس در احوال مردم برخیزند و به صرف سوء ظن و بدگمانی به هرکسی که با او مشکل دارند به کارگزارانشان دستور تجسس بدهند؛ و اگر چنین دستوری هم دادند صرف اینکه شخص کارگزار حکومت است توجیه مناسبی نیست که بگوید من مامورم و معذور؛ چرا که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق‏» (نهج‌البلاغه، حکمت165).

حکایت 1

عمر بن خطاب بعد از اینکه سلمان را به جای حذیفه، حاکم مدائن کرد به وی نامه‌ای نوشت و مطالبی را به وی گوشزد کرد؛ ‌از جمله اینکه از او خواست که در کارهایی که حذیفه کرده بود تجسسی کند و نقطه ضعف‌های وی را برایش گزارش کند. سلمان در پاسخ نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم.

از سلمان، برده آزادشده‌ی رسول الله ص، به عمر بن خطّاب!

امّا بعد؛ ای عمر! نامه‌ای از تو به من رسید که مرا سرزنش و توبیخ کرده و در آن نوشته بودی که: تو مرا به عنوان امیری بر اهل مدائن فرستادی و به من امر کرده‌ای که کارهای حذیفة بن یمان را پیگیری، و اموری که در زمانه وی واقع شد و نیز سیره وی را به‌تفصیل بررسی کنم و امور قبیح آن را به تو گزارش دهم؛ در حالی که خداوند در آیه محکمی از کتابش مرا از این کار نهی فرموده، آنجا که فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده‌اند، بسیار از گمان اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمان‌ها گناه است و تجسس نکنید و برخی از شما غیبت برخی را نکنند؛ آیا یکی از شما دوست دارد که از گوشت برادرش که مرده، بخورد؛ قطعاً از آن کراهت دارید؛ و تقوای الهی پیشه کنید، که به‌یقین خداوند بسیار اهل توبه و رحیم است.» (حجرات/12) و من کسی نیستم که به خاطر پیگیری وضعیت حذیفه، خدا را عصیان و تو را اطاعت نمایم ...

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص131

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ مِنْ سَلْمَانَ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَی عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ‏!

أَمَّا بَعْدُ؛ فَإِنَّهُ أَتَانِی مِنْکَ کِتَابٌ یا عُمَرُ تُؤَنِّبُنِی‏ وَ تُعَیرُنِی وَ تَذْکُرُ فِیهِ: أَنَّکَ بَعَثْتَنِی أَمِیراً عَلَی أَهْلِ الْمَدَائِنِ وَ أَمَرْتَنِی أَنْ أَقُصَّ أَثَرَ حُذَیفَةَ وَ أَسْتَقْصِی أَیامَ أَعْمَالِهِ وَ سِیرِهِ، ثُمَّ أُعْلِمَکَ قَبِیحَهَا؛ وَ قَدْ نَهَانِی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ یا عُمَرُ فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ حَیثُ قَالَ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ».‏ وَ مَا کُنْتُ لِأَعْصِی اللَّهَ فِی أَثَرِ حُذَیفَةَ وَ أُطِیعَکَ ...[5]

تبصره

تشخیص مصادیقی که کارگزار موظف است که به تجسس بپردازد یا خیر، در بسیاری از موقعیتها بسیار دشوار است؛ و شاید از همین روست که در نظام جمهوری اسلامی مقرر داشته‌اند که وزیر اطلاعات باید مجتهد باشد. شاید بتوان گفت قدر متیقن بحث فوق برای کارگزاران زیردست، مواردی است که کارگزار متوجه می‌شود این دستور تجسسی که به او داده شده، نه لزوما برای حفظ امنیت و نظم اجتماعی، بلکه از باب جنگ قدرت و تلاش برای زمین زدن افراد است (احادیث 50 و 53.ب). جالب اینجاست که در اسلام حتی در زمینه عدم رعایت احکام دین در عرصه خصوصی نیز کارگزاران حکومت حق تجسس ندارند (تفصیل بحث در تدبر15).

 

15) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

در تدبر قبل تبیین شد عرصه‌ای که عرصه مجاز برای تجسس است آنجایی است که حکومت وظیفه‌ای که برای حفظ جامعه و جلوگیری از آسیب زدن به نظم و امنیت عمومی دارد؛ و تفاوت مهم اسلام با نظامات دیگر این است که اسلام اجازه نمی‌دهد کارگزاران حکومت برای انجام هرگونه اطلاعاتی به تجسس در احوال مردم برخیزند. این عدم اجازه اسلام برای تجسس، ناظر به مسائل اخلاقی و احکام شرعی هم می‌شود؛‌ یعنی اگرچه حکومت دینی نسبت به تحقق و ارتقای اخلاق انسانی و احکام شریعت (همان احکام ارشادی و مولوی که در تدبر 12 تبیین شد) مسئولیت دارد، اما حق تعرض به خلوت و حریم خصوصی انسانها و تجسس از احوال غیرعلنی آنها را ندارد؛ و این مساله بقدری در اسلام مهم است که اثبات گناهان خلاف عفت عمومی (همچون زناکاری) که اجرای حد شرعی در پی دارد، را منوط به شهادت چهار شاهد عادل کرده است، که حتی اگر یک یا دو یا سه نفر شهادت دهند همه آنها مجازات می‌شوند؛ یعنی در این گونه موارد هم باید بشدت علنی شده باشد تا حکومت بخواهد مداخله کند.

پس اگر افراطی در این زمینه از برخی از مدعیان دینداری مشاهده می‌شود، خلاف صریح تعالیم اسلامی است؛ به نحوی که حتی اگر کسی که خود را حاکم جامعه اسلامی می‌داند به این کار اقدام کند مسلمانان حق دارند وی را از این تجسس نهی کنند. مثلا خلیفه دوم بارها این آیه را زیر پا گذاشت ولی هربار از جانب مسلمانان (حتی از جانب گناهکارانی که با تجسس وی، گناهشان برملا شده بود) بشدت مورد مذمت واقع شد؛ و فضای جامعه دینی در جدی گرفتن حرمت تجسس چنان بود که این کسی که بر مسند خلافت نشسته بود چاره‌ای جز عقب‌نشینی نمی‌دید. و این واقعه‌ای است که مورد اذعان شیعه و سنی بوده است، و به همین مناسبت، ‌علاوه بر حکایتی که در تدبر قبل گذشت چند حکایت دیگر از کتب معتبر شیعه و سنی تقدیم می‌شود:

حکایت 2

الف. به عمر بن خطاب خبر دادند که ابامحجن ثقفی همراه با عده‌ای از دوستانش در منزلش مشغول شرابخواری هستند. عمر راه افتاد تا بر او وارد شد و فقط یک نفر را نزد او دید.

ابومحجن گفت: یا امیر! این کار برایت حلال نبود چرا که خداوند تو را از تجسس نهی کرده بود.

عمر گفت: این چه می‌گوید؟

زید بن ثابت و عبدالله بن ارقم گفتند: راست می‌گوید.

پس عمر بیرون آمد و از آنجا رفت.

تفسیر عبد الرزاق، ج3،/ص 223[6]؛ الکشف والبیان (تفسیر الثعلبی)، ج9، ص83؛ مجمع البیان، ج‏9، ص203[7]؛ قریب به این مضمون در الأمالی (للطوسی)، ص130 هم روایت شده است. [8]

ب. عمر شب در حال گشت زدن در شب بود که صدایی شنید. مظنون شد. از دیوار بالا رفت. ‌زن و مردی را در کنار بساط شراب دید. گفت: ای دشمن خدا! آیا گمان می‌کنی که تو معصیت می‌کنی و خدا تو را می‌پوشاند؟

گفت: ای امیر! اگر من یک مورد معصیت خدا کردم تو در سه مورد معصیت کردی: خداوند متعال فرمود «و لا تجسسوا» (حجرات/12) و تو تجسس کردی؛ و فرمود: «به خانه‌ها از درشان وارد شوید» (بقره/189) و تو از دیوار وارد شدی؛ و فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید وارد خانه‌ای غیر از خانه خودتان نشوید مگر اینکه ابتدا انس برقرار کنید و بر اهل خانه سلام کنید» (نور/27) و تو بدون سلام وارد شدی. ...

البصائر والذخائر (ابوحیان توحیدی)، ج6، ص137[9]؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏1، ص182[10]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص93[11]

ج. عبدالرحمن عوف حکایت کرده که یکبار همراه با عمر بن خطاب شبانه مشغول گشت زدن بودند که دیدند چراغی در خانه‌ای روشن است. سراغش رفتند وقتی نزدیک شدند صداهای بلند و نامناسبی می‌آمد. عمر گفت: آیا می‌دانی خانه کیست؟

گفتم: نه.

گفت: خانه ربیعة‌بن امیة‌ بن خلف است و الان مشغول شرابخواری‌اند؛ به نظرت چه کنیم؟

گفتم: آیا می‌دانی که ما کاری کرده‌ایم که خداوند ما را از آن نهی کرده و فرموده: «تجسس نکنید» (حجرات/12) و ما تجسس کردیم. پس عمر از آنجا برگشت و آنها را رها کرد.

مصنف عبد الرزاق، ج10، ص231[12]، الثقات لابن حبان، ج4، ص267؛ مسند الشامیین للطبرانی، ج3، ص60؛ المستدرک على الصحیحین للحاکم، ج4، ص419[13]؛ الکشف والبیان (تفسیر الثعلبی)، ج9، ص83؛ الدر المنثور، ج‏6، ص93

د. عمر بن خطاب همراه عبد الرحمن بن عوف به منظور گشت زدن بیرون رفتند، آتشی دیدند جلو رفتند و اجازه گرفتند. در باز شد و وارد خانه شدند [در نقل الدر المنثور می‌گوید: به خانه که رسیدند دیدند در باز است؛ و وارد شدند].

دیدند در این خانه مردی است و زنی که زن آواز میخواند، و در دست مرد پیاله‌ای است.

عمر گفت: این زن چه نسبتی با تو دارد؟

گفت: زن من است.

عمر گفت: در این پیاله چیست؟

گفت: آب زلال است.

عمر به زن گفت: چه آوازی می‏خواندی؟

زن گفت: این اشعار را می‏خواندم:

 تطاول هذا اللّیل و اسودّ جانبه / و أرّقنی ألّا حبیب ألاعبه‏

 فو اللّه لو لا خشیة اللَّه و التقی / لزعزع من هذا السّریر جوانبه‏

 و لکن عقلی و الحیاء یکفّنی / و أکرم بعلی أن تنال مراکبه

 یعنی: این شب طولانی شد و دامنه آن سیاه گردید، و مرا به بیدارخوابی مبتلا ساخت؛ آیا مگر دوستی نیست که با او سرگرم شوم؟ به خدا سوگند اگر ترس از خدا و تقوا نبود، این تخت اطرافش می‏لغزید. ولی عقل من و حیاء مرا باز می‏دارد، و به شوهرم احترام می‏گذارم که کسی به سواری او دسترسی یابد.

سپس آن مرد گفت: یا أمیر ما اینطور دستور نداریم، خداوند می‏فرماید: «وَ لا تَجَسَّسُوا».

عمر گفت: راست گفتی، و از منزل او بیرون رفت.

الکشف والبیان (تفسیر الثعلبی)، ج9، ص83[14]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص203[15]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص93[16]

ه. شخصی سراغ عمر بن خطاب آمد و گفت: فلانی مست کرده است.

عمر گفت: چه می‌گویی؟

گفت: راست می‌گویم.

عمر گفت: وقتی او مشغول شرابخواری شد مرا خبر کن. مدتی بعد آمد و گفت: او الان مشغول شرابخواری است.

پس با هم به راه افتادند. عمر گفت: از او اجازه بگیر و اگر اجازه داد بگو: آیا کسی هم که همراهم است وارد شود؟

وقتی آن شخص صدای اجازه گرفتن را شنید شراب را مخفی کرد و اجازه داد. گفت: کسی که همراه من است هم وارد شود؟

گفت: ‌بله.

پس عمر وارد شد و گفت: ‌به خدا سوگند بوی شراب می‌آید. پس تجسسی کرد و شراب را یافت و گفت: ‌فلانی! این چه کاری بود که کردی؟

آن شخص که هنوز عقلش زایل نشده بود گفت: ای پسر خطاب! این چه کاری بود که تو کردی؟ آیا خداوند تو را از تجسس نهی نکرده بود؟

عمر منظورش را فهمید و به رفیقش گفت: ‌برویم؛ و او را رها کردند.

سنن سعید بن منصور، ج7، ص394[17]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص93

 

 


[1] . «وَ لا تَجَسَّسُوا» أی و لا تتبعوا عثرات المؤمنین عن ابن عباس و قتادة و مجاهد .

و قیل معناه لا تتبعوا عیوب المسلمین لتهتکوا العیوب التی سترها أهلها .

و قیل معناه و لا تبحثوا عما خفی حتی یظهر عن الأوزاعی‏.

[2] . و قوله: «وَ لا تَجَسَّسُوا» التجسس بالجیم تتبع ما استتر من أمور الناس للاطلاع علیها، و مثله التحسس بالحاء المهملة إلا أن التجسس بالجیم یستعمل فی الشر و التحسس بالحاء یستعمل فی الخیر، و لذا قیل: معنی الآیة لا تتبعوا عیوب المسلمین لتهتکوا الأمور التی سترها أهلها.

[3] . ثم قال تعالى: وَ لا تَجَسَّسُوا إتماما لما سبق لأنه تعالى لما قال: اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ فهم منه أن المعتبر الیقین فیقول القائل أنا أکشف فلانا یعنی أعلمه یقینا و أطلع على عیبه مشاهدة فأعیب فأکون قد اجتنبت الظن فقال تعالى: و لا تتبعوا الظن، و لا تجتهدوا فی طلب الیقین فی معایب الناس.

[4] . حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو تُرَابٍ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ [مُوسَى‏] الرُّویَانِیُّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَدِّثْنِی بِحَدِیثٍ عَنْ آبَائِکَ ع فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَا یَزَالُ النَّاسُ بِخَیْرٍ مَا تَفَاوَتُوا فَإِذَا اسْتَوَوْا هَلَکُوا قَالَ قُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لَوْ تَکَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُمْ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِأَخْلَاقِکُمْ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ عَتَبَ عَلَى الزَّمَانِ طَالَتْ مَعْتَبَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْیَارِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ الْعُدْوَانُ‏ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ- فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا هَلَکَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع التَّدْبِیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤْمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ وَثِقَ بِالزَّمَانِ صُرِعَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع خَاطَرَ بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْیِهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ رَضِیَ بِالْعَافِیَةِ مِمَّنْ دُونَهُ رُزِقَ السَّلَامَةَ مِمَّنْ فَوْقَهُ قَالَ فَقُلْتُ حَسْبِی.

[5] . وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ أَنِّی أَقْبَلْتُ عَلَی سَفِّ الْخُوصِ‏ وَ أَکْلِ الشَّعِیرِ فَمَا هُمَا مِمَّا یعَیرُ بِهِ مُؤْمِنٌ وَ یؤَنَّبُ عَلَیهِ وَ ایمُ اللَّهِ یا عُمَرُ لَأَکْلُ الشَّعِیرِ وَ سَفُّ الْخُوصِ وَ الِاسْتِغْنَاءُ عَنْ رَفِیعِ الْمَطْعَمِ وَ الْمَشْرَبِ وَ عَنْ غَصْبِ مُؤْمِنٍ حَقَّهُ وَ ادِّعَاءِ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ أَفْضَلُ وَ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی وَ لَقَدْ رَأَیتُ رَسُولَ اللَّهِ ص إِذَا أَصَابَ الشَّعِیرَ أَکَلَ وَ فَرِحَ وَ لَمْ یسْخِطْهُ وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ إِعْطَائِی فَإِنِّی قَدَّمْتُهُ لِیوْمِ فَاقَتِی وَ حَاجَتِی وَ رَبِّ الْعِزَّةِ یا عُمَرُ مَا أُبَالِی إِذَا جَازَ طَعَامِی لَهَوَاتِی وَ انْسَاغَ‏ فِی حَلْقِی أَ لُبَابُ الْبُرِّ وَ مُخُّ الْمِعْزَةِ کَانَ أَوْ خُشَارَةُ الشَّعِیرِ

وَ أَمَّا قَوْلُکَ إِنِّی ضَعَّفْتُ سُلْطَانَ اللَّهِ وَ أَوْهَنْتُهُ وَ أَذْلَلْتُ نَفْسِی وَ امْتَهَنْتُهَا حَتَّی جَهِلَ أَهْلُ الْمَدَائِنِ إِمَارَتِی وَ اتَّخَذُونِی جِسْراً یمْشُونَ فَوْقِی وَ یحْمِلُونَ عَلَی ثِقْلَ حَمُولَتِهِمْ‏ وَ زَعَمْتَ أَنَّ ذَلِکَ مِمَّا یوهِنُ سُلْطَانَ اللَّهِ وَ یذِلُّهُ فَاعْلَمْ أَنَّ التَّذَلُّلَ فِی طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَی مِنَ التَّعَزُّزِ فِی مَعْصِیتِهِ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یتَأَلَّفُ النَّاسَ‏ وَ یتَقَرَّبُ مِنْهُمْ وَ یتَقَرَّبُونَ مِنْهُ فِی نُبُوَّتِهِ وَ سُلْطَانِهِ حَتَّی کَأَنَّهُ بَعْضُهُمْ فِی الدُّنُوِّ مِنْهُمْ وَ قَدْ کَانَ یأْکُلُ الْجَشِبَ‏ وَ یلْبَسُ الْخَشِنَ وَ کَانَ النَّاسُ عِنْدَهُ قُرَشِیهُمْ وَ عَرَبِیهُمْ وَ أَبْیضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ سَوَاءً فِی الدِّینِ وَ أَشْهَدُ أَنِّی سَمِعْتُهُ یقُولُ مَنْ وَلِی سَبْعَةً مِنَ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی ثُمَّ لَمْ یعْدِلْ فِیهِمْ لَقِی اللَّهَ وَ هُوَ عَلَیهِ غَضْبَانُ

فَلَیتَنِی یا عُمَرُ أَسْلَمُ مِنْ عَمَارَةِ الْمَدَائِنِ‏ مَعَ مَا ذَکَرْتَ أَنِّی أَذْلَلْتُ نَفْسِی وَ امْتَهَنْتُهَا فَکَیفَ یا عُمَرُ حَالُ مَنْ وَلِی الْأُمَّةَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ یقُولُ: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»

اعْلَمْ أَنِّی لَمْ أَتَوَجَّهْ أَسُوسُهُمْ وَ أُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ فِیهِمْ إِلَّا بِإِرْشَادِ دَلِیلٍ عَالِمٍ فَنَهَجْتُ فِیهِمْ بِنَهْجِهِ وَ سِرْتُ فِیهِمْ بِسِیرَتِهِ‏ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَوْ أَرَادَ بِهَذِهِ الْأُمَّةِ خَیراً أَوْ أَرَادَ بِهِمْ رُشْداً لَوَلَّی عَلَیهِمْ أَعْلَمَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ لَوْ کَانَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ مِنَ اللَّهِ خَائِفِینَ وَ لِقَوْلِ نَبِی اللَّهِ مُتَّبِعِینَ وَ بِالْحَقِّ عَامِلِینَ مَا سَمَّوْکَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ‏ «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» وَ لَا تَغْتَرَّ بِطُولِ عَفْوِ اللَّهِ عَنْکَ وَ تَمْدِیدِهِ بِذَلِکَ مِنْ تَعْجِیلِ عُقُوبَتِهِ؛ وَ اعْلَمْ أَنَّکَ سَیدْرِکُکَ عَوَاقِبُ ظُلْمِکَ فِی دُنْیاکَ وَ آخِرَتِکَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُ عَمَّا قَدَّمْتَ وَ أَخَّرْتَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ.

[6] . عَنْ مَعْمَرٍ ، عَنْ أَیُّوبَ ، عَنْ معمر، عَنْ أَبِی قِلَابَةَ ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ ، حَدَّثَ أَنَّ أَبَا مِحْجَنٍ الثَّقَفِیَّ شَرِبَ الْخَمْرَ فِی بَیْتِهِ هُوَ وَأَصْحَابُهُ ، فَانْطَلَقَ عُمَرُ حَتَّى دَخَلَ عَلَیْهِ فَإِذَا لَیْسَ عِنْدَهُ إِلَّا رَجُلٌ واحد ، فَقَالَ له أَبُو مِحْجَنٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ، إِنَّ هَذَا لَا یَحِلُّ لَکَ ، قَدْ نَهَاکَ اللَّهُ عَنِ التَّجَسُّسِ ، فَقَالَ عُمَرُ: مَا یَقُولُ هَذَا؟ فَقَالَ زَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْأَرْقَمَ: «صَدَقَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا التَّجَسُّسُ» قَالَ: فَخَرَجَ عُمَرُ وَتَرَکَهُ

[7] . و عن أبی قلابة قال أن عمر بن الخطاب حدث أن أبا محجن الثقفی یشرب الخمر فی بیته هو و أصحابه فانطلق عمر حتی دخل علیه فإذا لیس عنده إلا رجل فقال أبو محجن یا أمیر المؤمنین أن هذا لا یحل لک قد نهاک الله عن التجسس فقال عمر ما یقول هذا؟ قال زید بن ثابت و عبد الله بن الأرقم صدق یا أمیر المؤمنین. قال فخرج عمر و ترکه.

[8] . حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو حَفْصٍ عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّیرَفِی، قَالَ: حَدَّثَنَا الْقَاضِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَینُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَبِیبٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی ابْنُ أَبِی أُوَیسٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ‏ سُلَیمَانَ بْنِ بِلَالٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یوسُفَ، عَنِ السَّائِبِ بْنِ یزِیدَ: أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ بَینَمَا هُوَ یمْشِی فِی أَزِقَّةِ الْمَدِینَةِ إِذَا هُوَ بِأَصْوَاتٍ فِی بَیتٍ، فَاطَّلَعَ عَلَیهِمْ فَإِذَا هُمْ عَلَی شَرَابٍ، فَقَالُوا لَهُ حِینَ رَأَوْهُ: مَا هَذَا یا ابْنَ الْخَطَّابِ، أَ لَیسَ اللَّهُ (تَعَالَی) یقُولُ: «وَ لا تَجَسَّسُوا» . قَالَ: فَأَعْرَضَ عُمَرُ عَنْهُمْ وَ انْصَرَفَ مُبَادِراً.

[9] . قال نور بن یزید: کان ‌عمر ‌بن ‌الخطاب ‌یعس بالمدینة فی اللیل، فارتاب بالحال فتسور، فوجد رجلاً عنده امرأة وعنده خمر، فقال له: یا عدو الله، أکنت ترى أن الله یسرک وأنت على معصیته؟ فقال الرجل: لا تعجل علی یا أمیر المؤمنین، إن کنت عصیت الله فی واحد فقد عصیته أنت فی ثلاث: قال الله تعالى: " ولا تجسسوا " (الحجرات: 12) وقد تجسست، وقال: " وأتوا البیوت من أبوابها " (البقرة: 189) وقد تسورت، وقال: " یا أیها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستأنسوا وتسلموا على أهلها " (النور: 27) وأنت دخلت بغیر سلام؛ فقال له عمر: فهل عندک من خیر إن عفوت عنک؟ قال: بلى یا أمیر المؤمنین، والله لئن عفوت عنی لا أعود لمثلها أبداً، فعفا عنه.

[10] . و قیل إن عمر کان یعس باللیل فسمع صوت رجل و امرأة فی بیت فارتاب فتسور الحائط فوجد امرأة و رجلا و عندهما زق خمر فقال یا عدو الله أ کنت تری أن الله یسترک و أنت علی معصیته؟

قال: یا أمیر المؤمنین إن کنت أخطأت فی واحدة فقد أخطأت فی ثلاث؛ قال الله تعالی: «وَ لا تَجَسَّسُوا» و قد تجسست و قال «وَ أْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوابِها» و قد تسورت و قال «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیوتاً فَسَلِّمُوا» و ما سلمت.

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (18. تدبر. 1-ظن)

 

الف. ظن (یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)

1) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

ظاهرا علت اصلی اینکه چرا باید از بسیاری گمان‌ها اجتناب کنیم، این نیست که گمان همیشه اشتباه است؛ ‌بلکه این است که:

الف. گمان گاه درست درمی‌آید و گاه خطا (حدیث2)؛ و لذا قابل اعتماد نیست.

ب. ظن و گمان با تردید و تزلزل رابطه متقابلی دارند (حدیث4) و در واقع، با اینکه ظن نسبت به دروغ این برتری را دارد که گاه درست از آب درمی‌آید، اما بسیار می‌شود که به اشتباه برود ولی همین که گاه درست از آب درمی‌آید، موجب می‌شود خود شخص بدان اعتماد می‌کند، و شاید همین موجب شده از دروغ و کذب (که خود گوینده‌اش از اساس می‌داند نادرست است و خودش بدان اعتماد نمی‌کند) بدتر باشد. (حدیث3).

ج. گمان غالبا ناظر به ظاهر امر است؛‌ در حالی که واقع امر گاه متفاوت با ظاهرش است؛ بویژه در ابعاد اجتماعی و عیب‌جویی از دیگران. مثلا ما یک رفتار را می‌بینیم که خلاف شرع و اخلاق است؛ ‌اما چه‌بسا عامل آن از روی اشتباه یا فراموشی مرتکب آن کار شده باشد است؛‌و لذا نمی‌توان روی این گمان‌هایی که مبتنی بر ظاهر امور است قضاوت صحیح داشت (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110[1]).

د. جایی که انسان یقین ندارد و جای لغزش است، بهتر کار این است که احتیاط کند؛ و اقتضای احتیاط این است که بر ظن و گمان تکیه نکند (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110[2]).

ه. ...

 

1.1) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ»

آیه فقط نفرمود در مورد دیگران دروغ نگویید؛ حتی نفرمود بر اساس شک نظر ندهید؛‌ بلکه فرمود در مورد دیگران به گمانتان هم تکیه نکنید (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص111-112[3])

 

2) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

این آیه از ما خواسته است که از برخی از «ظن»ها اجتناب کنیم و برخی از آنها گناه است؛ این نشان می‌دهد که همه ظن‌ها بد نیستند. آن ظن‌هایی که بد نیستند کدام‌اند؟

الف. گاه ظن در مسیر اطمینان و یقین است؛ یعنی مطلبی هنوز به حد یقین نرسیده اما حدس و گمانی است که نشان از خردمندی شخص است (حدیث12) و شاید به همین مناسبت است که در احادیث دو گونه «:ظن» را از هم متمایز می‌کنند «ظنِ» شک؛ و «ظنِ» یقین؛ و برخی از تعابیر ظن در قرآن که در خصوص مومنان آمده و ممدوح است را مصداق دسته دوم می‌شمرند (حدیث1)

ب. این آیه در ضمن آیات مربوط به روابط اجتماعی بین مومنان است؛ و اغلب ظن‌هایی که در جامعه پیدا می‌شود از مقوله سوء ظن است که در مجموع اغلب این سوء ظنها به دیگران نارواست و حسن ظن به مومنان مصداق بارز آن ظنونی است که ممدوح است. (تفصیل این ظنون در تدبر3)

ج. حسن ظن به خداوند و سوء‌ظن به خویش از آن دسته ظنونی‌ هستند که نه‌تنها مذموم نیستند بلکه از علائم مومنان واقعی است (تفصیل این ظنون در تدبر3).

د. ...

 

3) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

این آیه توصیه اولیه‌ای به پرهیز از ظن دارد با این تحلیل که بسیاری از ظنها گناه است. البته در قرآن کریم گاه شده که ظن افراد مورد مدح واقع شده است: «الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُون‏» (بقره/146) و «قالَ الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» (بقره/249) ویا افراد توصیه به ظن شده‌اند: «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» (نور/12). صرف نظر از اینکه گاه مقصود از برخی مصادیق ممدوح ظن را یقین دانسته‌اند (توضیح در تدبر2.الف)، برای اینکه معلوم شود واقعا تکلیف ما با ظنون مختلف چیست بهتر است نگاه جامعی به اقسام ظن داشته باشیم:

اقسام ظن

ظن و گمانی که در انسانها پدید می‌آید به لحاظ متعلق آن:

یا ناظر به خداست، یا ناظر به خویش، یا ناظر به دیگران؛

و به لحاظ جهت‌گیری نسبت به متعلق آن:

یا حسن ظن است یا سوء ظن؛

و هریک از اینها به لحاظ ارزش‌گذاری می‌تواند خوب یا بد باشد:

الف. ناظر به خدا

در اینجا قاعده کلی این است که حسن ظن به خدا همواره خوب و سوء ظن به خدا همواره بد است. تفصیل این مطلب در احادیث 14 تا 28 گذشت. تنها نکته‌ای که شاید تذکرش لازم باشد این است که حسن ظن به خدا، هیچگاه نباید به سمتی کشیده شود که انسان از کار کردن دست بکشد و حسن ظن به خدا در معنای درست خویش نه‌تنها تنبلی و بی‌مبالاتی نمی‌آورد بلکه کاملا تقویت کننده عبودیت و خوف از خداست (به طور خاص به احادیث 21 تا 24 توجه شود)؛ و از آن سو، بنیان خصلتهایی همچون ترس و بخل و حرص، در سوء ظن داشتن به خداست (احادیث 28-30). پس اگر این آیه از منظر ظن به خدا مورد توجه قرار گیرد باید گفت: مصداق آن ظن کثیری که نسبت به خداوند باید از آن پرهیز نمود، سوءظن داشتن به خداست و هرگونه سوءظنی به خداوند گناه است؛ و البته همواره باید به خدا حسن ظن داشت.

ب. ناظر به خویش

در اینجا مساله کاملا بالعکس می‌شود؛ یعنی انسان همواره باید به خود بدگمان باشد و خود را متهم ببیند؛ و از خوش‌گمانی به خویش برحذر باشد؛ که خوش‌گمانی به خویش منجر به گناهی به نام عجب می‌شود که از بدترین گناهان کبیره است.[4] پس اگر این آیه از منظر ظن به خویش مورد توجه قرار گیرد باید گفت: مصداق آن ظن کثیری که نسبت به خداوند باید از آن پرهیز نمود، حسن ظن داشتن به خویش است و در مقابل سوءظن به خویش از خصلتهای مومنان واقعی است. البته این بدگمانی به آن معناست که خوف از خدا را در انسان تقویت کند؛ وگرنه اگر این بدکمانی به خویش به حدی برسد که شخص امید و رجای خویش به خدا را از دست بدهد و ناامید از رحمت الهی شود قطعا مصداق آن سوءظنی است که باید از آن اجتناب نمود.

ج. ناظر به دیگران

در یک تقسیم کلی، دیگران را می‌توان هم‌کیشان (مومنان و مسلمانان) و غیرهم‌کیشان تقسیم کرد. بحث در مورد غیرهم‌کیشان پیچیدگی خاص خود را دارد که فعلا از مباحث این آیه خارج است[5]. اما در خصوص مومنان و مسلمانان، ظاهرا اصل اولیه داشتن حسن ظن به دیگران و پرهیز از سوء‌ظن به دیگران است و توصیه شده که حتی اگر وضعیت بظاهر نامطلوبی از او دیدیم تا حد امکان آن را بر وجه خوبی حمل کنیم (احادیث31 تا41) مگر کسی که علنا به فسق و فجور اقدام می‌کند (حدیث88)؛ و البته معدود مواردی توصیه‌های مختصری به سوء‌ظن داشتن هم شده است، که مهمترینش آن است که اگر انسان در زمانه‌ای زندگی می‌کند که بدی بر رفتار انسانهای جامعه و غالب است اینجا دیگر جای حسن ظن داشتن نیست (حدیث43) و در واقع، داشتن سوء‌ظن در چنین موقعیتهایی از باب احتیاط و دوراندیشی است (احادیث 13 و 42). البته در روابط با مومنان درست است که از سویی باید تا حد امکان از سوء‌ظن پرهیز داشت و از سویی اگر دیگران به ما حسن ظن داشتند بکوشیم طوری رفتار کنیم که حسن ظن ایشان صادق از آن درآید (حدیث40)، اما حقیقت این است که باید توجه داشته باشیم که بسیاری از مردم به این دستور عمل نمی‌کنند، و از این رو، همان طور که باید از سوء‌ظن به دیگران اجتناب نمود باید از قرار دادن خود در موقعیتی که موجب سوءظن می‌شود پرهیز نمود (احادیث46-47)؛ که این مساله در خصوص زمامداران و کسانی که مسئولیتی برعهده دارند بمراتب بیشتر و ظریفتر است (حدیث45).

البته یک نکته مهم درباره سوء ظن (بخصوص در مورد دیگران) که در احادیث مورد تاکید قرار گرفته این است که انسانها بالاخره ناخواسته مبتلا به سوء ظن می‌شوند تا حدی که گویی هیچ انسانی نیست که از آن خلاصی داشته باشد، ولی مهمترین وظیفه انسان این است که به سوء‌ظن خود ترتیب اثر ندهد (حدیث5) و همین تحلیل محملی بوده است که بسیاری از بزرگان بین احادیثی که سوءظن را مذمت کرده‌اند و احادیثی که گاه از محاسن سوءظن سخن گفته‌اند جمع کنند بدین بیان که اساسا ظن یک صفت انفعالی و خارج از اراده انسان است که نمی‌تواند مورد دستور قرار گیرد؛ پس جایی که از محاسن آن سخن گفته شده صرفا از باب حزم و احتیاط و دوراندیشی و در افق ذهن است[6]؛ و جایی که مذمت شده جایی است که انسان بخواهد بر این سوء ظن خود نتیجه عملی و خارجی مترتب کند (مجمع البیان، ج‏9، ص205[7]؛ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص111[8]؛ المیزان، ج‏18، ص323 و 333[9])

تبصره

چنانکه مشاهده شد در مجموع مصادیق بد بودن سوءظن به نحو چشمگیری بیش از مصادیقی است که در آنها سوء ظن داشتن مطلوب است، و شاید به همین جهت است که در این آیه تاکید اصلی بر اجتناب از سوء ظن است و در احادیث نیز وقتی به صورت کلی بحث شده غالبا از مضرات و مذمت سوء‌ظن و تعارض آن با ایمان (احادیث 6 تا 10) و محاسن حسن ظن (احادیث11-12) سخن گفته شده است.

 

4) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

اگر در مجموع از سوء‌ظن به دیگران برحذر داشته شده‌ایم خوب است عوامل پیدایش سوء ظن و آثار مترتب بر آن را هم بشناسیم تا از آنها اجتناب کنیم.

عوامل پیدایش سوء ظن

الف. کثرت تزلزل و تردید (حدیث4)

ب. ضعف ایمان و آلودگی باطن؛ و بی‌بهرگی از حیاء و امانت و صیانت و صدق (حدیث11)

ج. پستی و لئامت (حدیث37.ب)

د. دور شدن از خوبی‌ها ( 37.ج) و بد بودن خود شخص، که انتظار بدیهای خویش را در دیگران دارد (حدیث34)

ه. هم‌نشینی و هم‌صحبتی با انسانهای بد (حدیث36 و 44)

و. ...

آثار مترتب بر سوء ظن

الف. از دست دادن دین و ایمان (حدیث7 و 35.ج)

ب. گرفتار شدن به عذاب الهی، حتی بعد از اینکه شخص ایمان آورده بود (احادیث7.د و 16)

ج. گرفتار شدن به هبط عمل (حدیث 10.الف) و سنگین کردن بار گناه (حدیث 10.ب)

د. گرفتار شدن به توهمات بد (حدیث9.الف)

ه. فاسد کردن امور (حدیث10.الف) و بدجوری در هم پیچیده شدن (حدیث 9.ب)

و. سوق دادن انسان به اقدامات شرورانه (حدیث 10.ج) همچون آسیب زدن به همنشینان (حدیث 9.ج)

ز. بخل و حرص و ترس و آزمندی (حدیث25 تا 29) (البته چه‌بسا اینها را به عنوان عوامل ایجاد سوءظن هم بتوان دانست؛‌ یعنی رابطه‌ای دوسویه دارند)

ح. از دست دادن دوستان صمیمی (حدیث 37.د)

ط. ترس و نگرانی از همگان (حدیث39. الف) و اعتقاد به خیانت کسانی که اهل خیانت نیستند (حدیث 39.ج)

ی. پیداش حسن ظن نابجا (حسن ظن به کسی که سزاوار حسن ظن نیست) (حدیث39.ب)

ک. ...

راههای غلبه بر سوءظن

علاوه بر ریشه کن کردن آنچه به عنوان عوامل پیداش سوءظن مطرح شد و نیز اندیشیدن درباره عواقب و پیامدهای سوء‌ظن (که این دو مورد در بالا شرح داده شد) ‌برخی راهکارهای خاص هم برای غلبه بر سوء‌ظن و جلوگیری از وقوع پیامدهای آن مطرح شده است؛ از جمله:

الف. ترتیب اثر ندادن به ظن و گمانی که به ذهن خطور کرده (حدیث5)

ب. تضرع به درگاه الهی برای رهایی از آن (حدیث8)

ج. ...

 

5) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

این آیه که در فضای روابط اجتماعی است توصیه اولیه‌اش پرهیز از ظن است، با این تحلیل که بسیاری از ظنها گناه است؛ نه همه ظن‌ها.

ثمره حقوقی:

در مقام قانون گذاری نیاز نیست تمام مصادیق یک کار بد باشد تا ممنوعیت آن توصیه شود؛ گاه همین که اکثر مصادیق آن دارای آثار سوء باشد کافی است که از انجام آن نهی شود.

 

6) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

در جامعه‏ی ایمانی، اصل بر اعتماد، کرامت و برائت انسان‏ها است. (تفسیر نور، ج‏9، ص189)

 

7) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

با اینکه برخی گمان‏ها گناه است، باید از بسیاری گمان‏ها، دوری کنیم. پس برای دوری از گناهان حتمی، باید از گناهان احتمالی اجتناب کنیم. (تفسیر نور، ج‏9، ص189)

 ‏

8) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

انسان باید تا می‌تواند از سوء ظن به مومنان اجتناب کند و کار آنها را بر محمل خوبی حمل نماید (حدیث33) و اگر چنین نکرد حتما آن کار را تدارک نماید:

حکایت 1

شخصی از خاص شیعه مضطرب و نگران خدمت امام کاظم ع آمد و در خلوت به ایشان عرض کرد: یا ابن رسول الله! آنچه موجب ترس من شده این است که فلانی که ظاهرا ابراز می‌دارد که امامت و وصی بودن شما را پذیرفته در این ابراز اعتقادش نفاق می‌ورزد.

امام ع فرمود: چگونه؟

گفت: امروز من با او در مجلس فلانی که از بزرگان بغداد است بودیم؛ صاحب مجلس به او گفت: گمان تو این است که موسی بن جعفر، و نه این شخصی که بر تخت سلطنت نشسته، امام است؟ وی گفت: من چنین نمی‌گویم؛ بلکه گمانم این است که موسی بن جعفر ع غیر امام است؛‌ و اگر چنین نبود که اعتقاد داشتم که او غیر امام است پس بر من و برکسی که چنین اعتقادی ندارد لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم باد. پس صاحب مجلس گفت: خدا تو را جزای خیر دهد و کسانی که از تو سخن‌چینی کردند را لعنت کند.

امام کاظم ع فرمود: مطلب چنان نیست که گمان کرده‌ای؛‌بلکه این رفیقت فقیه‌تر از تو بوده است؛ او فقط گفته: همانا موسی غیر امام است؛ یعنی همانا کسی که غیر امام است موسی غیر از اوست؛ ‌پس در نتیجه او امام است* و در واقع با این سخنش امامت مرا اثبات و امامت غیر مرا نفی کرده است. ای بنده خدا! کی قرار است این گمان تو به برادرت که این را نشانه نفاق او دانستی از تو زدوده شود؟ به سوی خدا توبه کن!

پس آن شخص مراد وی را فهمید و [از گمان بدی که به او برده بود] اندوهگین شد و گفت: ‌یا ابن رسول الله! من مالی ندارم که با آن رضایت وی را به دست آورم؛ ولی پاره‌ای از همه عباداتم و نیز صلواتی که بر شما و لعنتی که بر دشمنان شما می‌فرستم را به او می‌بخشم.

امام ع فرمود: الان از آتش جهنم بیرون آمدی!

* پی‌نوشت

ظاهرا امام ع می‌خواهند چنین توضیح دهند که: مقصود او از عبارت «موسی بن جعفر ع غیر امام است» این است که «موسی بن جعفر غیر امام [مورد نظر تو] است»، که این امام مورد نظر تو غیر از امام واقعی است؛ و در نتیجه کسی که غیر امام [واقعی] است، موسی بن جعفر غیر از اوست

التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص359-340؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص395

قَالَ رَجُلٌ لِمُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع مِنْ خَوَاصِّ الشِّیعَةِ وَ هُوَ یرْتَعِدُ بَعْدَ مَا خَلَا بِهِ: یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا أَخْوَفَنِی أَنْ یکُونَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ ینَافِقُکَ فِی إِظْهَارِهِ اعْتِقَادَ وَصِیتِکَ وَ إِمَامَتِکَ!

فَقَالَ مُوسَی ع: وَ کَیفَ ذَاکَ؟

قَالَ: لِأَنِّی حَضَرْتُ مَعَهُ الْیوْمَ فِی مَجْلِسِ فُلَانٍ رَجُلٍ مِنْ کِبَارِ أَهْلِ بَغْدَادَ فَقَالَ لَهُ صَاحِبُ الْمَجْلِسِ: أَنْتَ تَزْعُمُ أَنَّ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ع إِمَامٌ دُونَ هَذَا الْخَلِیفَةِ الْقَاعِدِ عَلَی سَرِیرِهِ؟! فَقَالَ لَهُ صَاحِبُکَ هَذَا: مَا أَقُولُ هَذَا، بَلْ أَزْعُمُ أَنَّ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ع غَیرُ إِمَامٍ وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ أَعْتَقِدُ أَنَّهُ غَیرُ إِمَامٍ، فَعَلَی وَ عَلَی مَنْ لَمْ یعْتَقِدْ ذَلِکَ‏ لَعْنَةُ اللَّهِ، وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ‏. فَقَالَ لَهُ صَاحِبُ الْمَجْلِسِ: جَزَاکَ اللَّهُ خَیراً، وَ لَعَنَ [اللَّهُ‏] مَنْ وَشَی بِکَ.

قَالَ لَهُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع: لَیسَ کَمَا ظَنَنْتَ، وَ لَکِنَّ صَاحِبَکَ أَفْقَهُ مِنْکَ، إِنَّمَا قَالَ: إِنَّ مُوسَی غَیرُ إِمَامٍ، أَی إِنَّ الَّذِی هُوَ غَیرُ إِمَامٍ فَمُوسَی غَیرُهُ، فَهُوَ إِذاً إِمَامٌ فَإِنَّمَا أَثْبَتَ بِقَوْلِهِ هَذَا إِمَامَتِی، وَ نَفَی إِمَامَةَ غَیرِی. یا عَبْدَ اللَّهِ مَتَی یزُولُ عَنْکَ هَذَا الَّذِی ظَنَنْتَهُ بِأَخِیکَ هَذَا مِنَ النِّفَاقِ تُبْ إِلَی اللَّهِ.

فَفَهِمَ الرَّجُلُ مَا قَالَهُ، وَ اغْتَمَّ وَ قَالَ: یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا لِی مَالٌ فَأُرْضِیهُ بِهِ، وَ لَکِنْ قَدْ وَهَبْتُ لَهُ شَطْرَ عَمَلِی کُلِّهِ مِنْ تَعَبُّدِی، وَ مِنْ صَلَاتِی عَلَیکُمْ أَهْلَ الْبَیتِ، وَ مِنْ لَعْنَتِی لِأَعْدَائِکُمْ.

قَالَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع: الْآنَ خَرَجْتَ مِنَ النَّار.

 

9) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

حکایت2

شقیق بلخی گفته است: در سال 149 برای انجام حج خارج شدم؛ وارد قادسیه گردیدم. نگاهم به مردمی افتاد که با لباسهای متنوع و وسائل مختلف آماده شده بودند و هرکس از آنان در حد وسع خود توشه‌ای برای سفر آماده کرده بود. گفتم: خدایا اینان به خاطر تو راه افتاده‌اند پس آنان را محروم برنگردان.

در حالی که ایستاده بودم و زمام شترم را به دست داشتم و دنبال جایی بودم که جدای از مردم فرود آیم نگاهم به جوان خوش‌سیمای گندمگونی افتاد که سیمای عبادت در چهره‌اش هویدا بود؛‌ بین چشمانش جای سجده‌ا‌ی بود همچون ستاره‌ای درخشان، و روی لباس خود جامه‌ای از پشم پوشیده بود و نعلین عربی به پا داشت و تنها و جدای از جمعیت نشسته بود. با خود گفتم این جوان از صوفی‌هایی است که به خیال توکل می‌خواهد در این راه کلّ بر مردم باشند؛ به خدا سوگند سراغش می‌روم و او را سرزنش می‌کنم.

نزدیک او رفتم همین که چشمش به من افتاد که به سویش می‌آیم؛ فرمود: ای شقیق! «بسیار از گمان اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمان‌ها گناه است و تجسس نکنید» (حجرات/12) و آیه را خواند سپس مرا ترک کرد و رفت؛‌با خود گفتم این جوان از سر من آگاه بود و درباره آنچه در درون من می‌گذشت سخن گفت و مرا به اسمم خطاب کرد و کسی چنین نکند مگر اینکه ولی خدا باشد بروم و به او برسم و از او حلالیت بخواهم؛ پس بسرعت به دنبالش راه افتادم ولی به او نرسیدم و از چشمم گم شد و دیگر ندیدمش ... (این شخص امام کاظم ع بوده و وی در این مسیر بارها ایشان را ملاقات می‌کند و کرامتهای متعدد از ایشان می‌بیند).

دلائل الإمامة، ص317؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏2، ص214[10]

حَدَّثَنِی أَبُو الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی ابْنِ الزُّبَیرِ الْبَلْخِی بِبَلْخٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا حُسَامُ بْنُ حَاتِمٍ الْأَصَمُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، قَالَ: قَالَ لِی شَقِیقٌ یعْنِی ابْنَ إِبْرَاهِیمَ‏ الْبَلْخِی:

خَرَجْتُ حَاجّاً إِلَی بَیتِ اللَّهِ الْحَرَامِ فِی سَنَةِ تِسْعٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ، فَنَزَلْنَا الْقَادِسِیةَ، قَالَ شَقِیقٌ: فَنَظَرْتُ إِلَی النَّاسِ فِی زِیهِمْ بِالْقِبَابِ وَ الْعَمَّارِیاتِ‏ وَ الْخِیمِ وَ الْمَضَارِبِ، وَ کُلُّ إِنْسَانٍ مِنْهُمْ قَدْ تَزَیا عَلَی قَدْرِهِ، فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ إِنَّهُمْ قَدْ خَرَجُوا إِلَیکَ فَلَا تَرُدَّهُمْ خَائِبِینَ.

فَبَینَمَا أَنَا قَائِمٌ، وَ زِمَامُ رَاحِلَتِی بِیدِی، وَ أَنَا أَطْلُبُ مَوْضِعاً أَنْزِلُ فِیهِ مُنْفَرِداً عَنِ النَّاسِ، إِذْ نَظَرْتُ إِلَی فَتًی حَدَثِ السِّنِّ، حَسَنِ الْوَجْهِ، شَدِیدِ السُّمْرَةِ، عَلَیهِ سِیمَاءُ الْعِبَادَةِ وَ شَوَاهِدُهَا، وَ بَینَ عَینَیهِ سَجَّادَةٌ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّی، وَ عَلَیهِ مِنْ فَوْقِ ثَوْبِهِ شِمْلَةٌ مِنْ صُوفٍ، وَ فِی رِجْلِهِ نَعْلٌ عَرَبِی، وَ هُوَ مُنْفَرِدٌ فِی عُزْلَةٍ مِنَ النَّاسِ، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: هَذَا الْفَتَی مِنْ هَؤُلَاءِ الصُّوفِیةِ الْمُتَوَکِّلَةِ، یرِیدُ أَنْ یکُونَ کَلًّا عَلَی النَّاسِ فِی هَذَا الطَّرِیقِ، وَ اللَّهِ لَأَمْضِینَّ إِلَیهِ، وَ لَأُوَبِّخَنَّهُ.

قَالَ: فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَلَمَّا رَآنِی مُقْبِلًا نَحْوَهُ قَالَ لِی: یا شَقِیقُ‏ اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ قَرَأَ الْآیةَ، ثُمَّ تَرَکَنِی وَ مَضَی، فَقُلْتُ فِی‏ نَفْسِی: قَدْ تَکَلَّمَ هَذَا الْفَتَی عَلَی سِرِّی، وَ نَطَقَ بِمَا فِی نَفْسِی، وَ سَمَّانِی بِاسْمِی، وَ مَا فَعَلَ هَذَا إِلَّا وَ هُوَ وَلِی اللَّهِ، أَلْحَقُهُ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ یجْعَلَنِی فِی حِلٍّ، فَأَسْرَعْتُ وَرَاءَهُ، فَلَمْ أَلْحَقْهُ، وَ غَابَ عَنْ عَینِی، فَلَمْ أَرَهُ. ...[11]

 

 


[1] . [فی قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ‏] لأن الظن هو السبب فیما تقدم و علیه تبنى القبائح، و منه یظهر العدو المکاشح و القائل إذا أوقف أموره على الیقین فقلما یتیقن فی أحد عیبا فیلمزه به، فإن الفعل فی الصورة قد یکون قبیحا و فی نفس الأمر لا یکون کذلک، لجواز أن یکون فاعله ساهیا أو یکون الرائی مخطئا.

[2] . و بالجملة کل أمر لا یکون بناؤه على الیقین، فالظن فیه غیر مجتنب مثاله حکم الحاکم على قول الشهود و براءة الذمة عند عدم الشهود إلى غیر ذلک فقوله اجْتَنِبُوا کَثِیراً و قوله تعالى: إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ إشارة إلى الأخذ بالأحوط کما أن الطریق المخوفة لا یتفق کل مرة فیه قاطع طریق، لکنک لا تسلک لاتفاق ذلک فیه مرة و مرتین، إلا إذا تعین فتسلکه مع رفقة کذلک الظن ینبغی بعد اجتهاد تام و وثوق بالغ.

[3] . و فی الآیة لطائف: ... و منها أن اللّه تعالى لم یقل اجتنبوا تقولوا أمرا على خلاف ما تعلمونه، و لا قال اجتنبوا الشک، بل أول ما نهى عنه هو القول بالظن، و ذلک لأن القول على خلاف العلم کذب و افتراء، و القول بالشک، و الرجم بالغیب سفه و هزء، و هما فی غایة القبح، فلم ینه عنه اکتفاء بقوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لأن وصفهم بالإیمان یمنعهم من الافتراء و الارتیاب الذی هو دأب الکافر. و إنما منعهم عما یکثر وجوده فی المسلمین، لذلک قال فی الآیة لا یَسْخَرْ و منها أنه ختم الآیتین بذکر التوبة، فقال فی الأولى: وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ [الحجرات: 11] و قال فی الأخرى إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ [الحجرات: 12] لکن فی الآیة الأولى لما کان الابتداء بالنهی فی قوله لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ذکر النفی الذی هو قریب من النهی، و فی الآیة الثانیة لما کان الابتداء بالأمر فی قوله اجْتَنِبُوا ذکر الارتیاب الذی هو قریب من الأمر.

[4] . افرادی که خود را بی‏عیب می‏دانند، در حقیقت نور علم و ایمانشان کم است و با نور کم، انسان چیزی نمی‏بیند. اگر شما با یک چراغ قوّه وارد سالنی بزرگ شوید، جز اشیای بزرگ چیزی را نمی‏بینید، ولی اگر با نور قوی مانند پرژکتور وارد سالن شدید، حتّی اگر چوب کبریت یا سنجاقی در سالن باشد می‏توانید آن را ببینید. افرادی که نور ایمانشان کم است، جز گناهان بزرگ چیزی به نظرشان نمی‏آید و لذا گاهی می‏گویند: ما که کسی را نکشته‌ایم! از دیوار خانه‌ای که بالا نرفته‌ایم! و گناه را تنها این قبیل کارها می‏پندارند، امّا اگر نور ایمان زیاد باشد، تمام لغزش‏های ریز خود را نیز می‏بینند و به درگاه خدا ناله و استغفار می‏کنند. اگر کسی نسبت به خود خوش‏بین شد، هرگز ترقّی نمی‏کند. او مثل کسی است که دائماً به پشت سر خود و به راههای طی شده نگاه می‏کند و به آن مغرور می‏شود، ولی اگر به جلو نگاه کند و راههای نرفته را ببیند، خواهد دانست که نرفته‏ها چند برابر راههای رفته است! (تفسیر نور، ج9، ص189).

[5]. به نظر می‌رسد در مواجهه با غیرهم‌کیشان شاید بتوان گفت اصل اولی بر عدم اطمینان بدانهاست (وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دینَکُمْ؛ آل عمران/73) و حدیث 43.ج هم ناظر به این وضعیت بود. البته شاید حداقل بین دو دسته بتوان فرق گذاشت: یکی کسانی که نوعی عداوت دینی دارند، که حتما در رابطه با اینها اصل اول سوء ظن و اعتماد نکردن بدانهاست؛ و دسته‌ای که از این جهت خنثی هستند؛ که در مورد اینها وضعیت بسیار پیچیده است و حکم یکسانی نمی‌توان داشت چنانکه مثلا در آیه «وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِما» (آل عمران/75) به این تنوع در آنها اشاره شده است. ان شاء الله در آیات مرتبط با آنها بدین بحث پرداخته خواهد شد.

 

[10] . قَالَ خُشْنَامُ بْنُ حَاتِمٍ الْأَصَمُّ قَالَ قَالَ لِی أَبُو حَاتِمٍ قَالَ قَالَ لِی شَقِیقٌ الْبَلْخِی رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ خَرَجْتُ حَاجّاً فِی سَنَةِ تِسْعٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ فَنَزَلْنَا الْقَادِسِیةَ فَبَینَا أَنَا أَنْظُرُ إِلَی النَّاسِ فِی زِینَتِهِمْ وَ کَثْرَتِهِمْ فَنَظَرْتُ إِلَی فَتًی حَسَنِ الْوَجْهِ شَدِیدِ السُّمْرَةِ ضَعِیفٍ فَوْقَ ثِیابِهِ ثَوْبٌ مِنْ صُوفٍ مُشْتَمِلٍ بِشَمْلَةٍ فِی رِجْلَیهِ نَعْلَانِ وَ قَدْ جَلَسَ مُنْفَرِداً فَقُلْتُ فِی نَفْسِی هَذَا الْفَتَی مِنَ الصُّوفِیةِ یرِیدُ أَنْ یکُونَ کَلًّا عَلَی النَّاسِ فِی طَرِیقِهِمْ وَ اللَّهِ لَأَمْضِینَّ إِلَیهِ وَ لَأُوَبِّخَنَّهُ فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَلَمَّا رَآنِی مُقْبِلًا قَالَ یا شَقِیقُ اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ثُمَّ تَرَکَنِی وَ مَضَی فَقُلْتُ فِی نَفْسِی إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ عَظِیمٌ قَدْ تَکَلَّمَ بِمَا فِی نَفْسِی وَ نَطَقَ بِإِثْمِی وَ مَا هَذَا إِلَّا عَبْدٌ صَالِحٌ لَأَلْحَقَّنَهُ وَ لَأَسْأَلَنَّهُ أَنْ یحَالَّنِی فَأَسْرَعْتُ فِی أَثَرِهِ فَلَمْ أَلْحَقْهُ وَ غَابَ عَنْ عَینِی فَلَمَّا نَزَلْنَا وَاقِصَةَ وَ إِذَا بِهِ یصَلِّی وَ أَعْضَاؤُهُ تَضْطَرِبُ وَ دُمُوعُهُ تَجْرِی فَقُلْتُ هَذَا صَاحِبِی أَمْضِی إِلَیهِ وَ أَسْتَحِلُّهُ فَصَبَرْتُ حَتَّی جَلَسَ وَ أَقْبَلْتُ نَحْوَهُ فَلَمَّا رَآنِی مُقْبِلًا قَالَ یا شَقِیقُ اتْلُ وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی‏ ثُمَّ تَرَکَنِی وَ مَضَی فَقُلْتُ إِنَّ هَذَا الْفَتَی لَمِنَ الْأَبْدَالِ لَقَدْ تَکَلَّمَ عَلَی سِرِّی مَرَّتَینِ‏. فَلَمَّا نَزَلْنَا زُبَالَةَ إِذَا بِالْفَتَی قَائِمٌ عَلَی الْبِئْرِ وَ بِیدِهِ رَکْوَةٌ یرِیدُ أَنْ یسْتَقِی مَاءً فَسَقَطَتِ الرَّکْوَةُ مِنْ یدِهِ فِی الْبِئْرِ وَ أَنَا أَنْظُرُ إِلَیهِ فَرَأَیتُهُ وَ قَدْ رَمَقَ السَّمَاءَ وَ سَمِعْتُهُ یقُولُ‏ «أَنْتَ رَیی إِذَا ظَمِئْتُ إِلَی الْمَا / ءِوَ قُوتِی إِذَا أَرَدْتُ الطَّعَاما» اللَّهُمَّ سَیدِی مَا لِی غَیرُهَا فَلَا تُعْدِمْنِیهَا قَالَ شَقِیقٌ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیتُ الْبِئْرَ وَ قَدِ ارْتَفَعَ مَاؤُهَا فَمَدَّ یدَهُ وَ أَخَذَ الرَّکْوَةَ وَ مَلَأَهَا مَاءً فَتَوَضَّأَ وَ صَلَّی أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ ثُمَّ مَالَ إِلَی کَثِیبِ رَمْلٍ فَجَعَلَ یقْبِضُ بِیدِهِ وَ یطْرَحُهُ فِی الرَّکْوَةِ وَ یحَرِّکُهُ وَ یشْرَبُ فَأَقْبَلْتُ إِلَیهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَی السَّلَامَ فَقُلْتُ أَطْعِمْنِی مِنْ فَضْلِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیکَ فَقَالَ یا شَقِیقُ لَمْ تَزَلْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَینَا ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً فَأَحْسِنْ ظَنَّکَ بِرَبِّکَ ثُمَّ نَاوَلَنِی الرَّکْوَةَ فَشَرِبْتُ مِنْهَا فَإِذَا هُوَ سَوِیقٌ وَ سُکَّرٌ فَوَ اللَّهِ مَا شَرِبْتُ قَطُّ أَلَذَّ مِنْهُ وَ لَا أَطْیبَ رِیحاً فَشَبِعْتُ وَ رَوِیتُ وَ بَقِیتُ أَیاماً لَا أَشْتَهِی طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً ثُمَّ إِنِّی لَمْ أَرَهُ حَتَّی دَخَلْنَا مَکَّةَ فَرَأَیتُهُ لَیلَةً إِلَی جَنْبِ قُبَّةِ الشَّرَابِ فِی نَفْسِ اللَّیلِ قَائِماً یصَلِّی بِخُشُوعٍ وَ أَنِینٍ وَ بُکَاءٍ فَلَمْ یزَلْ کَذَلِکَ حَتَّی ذَهَبَ اللَّیلُ فَلَمَّا رَأَی الْفَجْرَ جَلَسَ فِی مُصَلَّاهُ یسَبِّحُ ثُمَّ قَامَ فَصَلَّی الْغَدَاةَ وَ طَافَ بِالْبَیتِ أُسْبُوعاً فَخَرَجَ فَتَبِعْتُهُ وَ إِذَا لَهُ غَاشِیةٌ وَ مَوَالٍ وَ هُوَ عَلَی خِلَافِ مَا رَأَیتُهُ فِی الطَّرِیقِ وَ دَارَ بِهِ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِ یسَلِّمُونَ عَلَیهِ فَقُلْتُ لِبَعْضِ مَنْ رَأَیتُهُ یقْرُبُ مِنْهُ مَنْ هَذَا الْفَتَی فَقَالَ هَذَا مُوسَی بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقُلْتُ قَدْ عَجِبْتُ أَنْ تَکُونَ هَذِهِ الْعَجَائِبُ إِلَّا لِمِثْلِ هَذَا السَّیدِ.

[11] . وَ ارْتَحَلْنَا حَتَّی نَزَلْنَا وَاقِصَةَ ، فَنَزَلْتُ نَاحِیةً مِنَ الْحَاجِّ، وَ نَظَرْتُ فَإِذَا صَاحِبِی قَائِمٌ یصَلِّی عَلَی کَثِیبِ رَمْلٍ، وَ هُوَ رَاکِعٌ وَ سَاجِدٌ، وَ أَعْضَاؤُهُ تَضْطَرِبُ، وَ دُمُوعُهُ تَجْرِی مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ)، فَقُلْتُ: هَذَا صَاحِبِی، لَأَمْضِینَّ إِلَیهِ، ثُمَّ لَأَسْأَلَنَّهُ أَنْ یجْعَلَنِی فِی حِلٍّ، فَأَقْبَلْتُ نَحْوَهُ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَی مُقْبِلًا قَالَ لِی: یا شَقِیقُ‏ وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی‏ ثُمَّ غَابَ عَنْ عَینِی فَلَمْ أَرَهُ، فَقُلْتُ: هَذَا رَجُلٌ مِنَ الْأَبْدَالِ‏ ، وَ قَدْ تَکَلَّمَ عَلَی سِرِّی مَرَّتَینِ، وَ لَوْ لَمْ یکُنْ عِنْدَ اللَّهِ فَاضِلًا مَا تَکَلَّمَ عَلَی سِرِّی.

وَ رَحَلَ الْحَاجُّ وَ أَنَا مَعَهُمْ، حَتَّی نَزَلْنَا بِزُبَالَةَ ، فَإِذَا أَنَا بِالْفَتَی قَائِمٌ عَلَی الْبِئْرِ، وَ بِیدِهِ رَکْوَةٌ یسْتَقِی بِهَا مَاءً، فَانْقَطَعَتِ الرَّکْوَةُ فِی الْبِئْرِ، فَقُلْتُ: صَاحِبِی وَ اللَّهِ؛ فَرَأَیتُهُ قَدْ رَمِقَ السَّمَاءَ بِطَرْفِهِ، وَ هُوَ یقُولُ: «أَنْتَ رَبِّی إِذَا ظَمِأْتُ إِلَی الْمَا / ءِ وَ قُوتِی إِذَا أَرَدْتُ الطَّعَامَا» إِلَهِی وَ سَیدِی مَا لِی سِوَاهَا، فَلَا تُعْدِمْنِیهَا.

قَالَ شَقِیقٌ: فَوَ اللَّهِ، لَقَدْ رَأَیتُ الْبِئْرَ وَ قَدْ فَاضَ مَاؤُهَا حَتَّی جَرَی عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ، فَمَدَّ یدَهُ، فَتَنَاوَلَ الرَّکْوَةَ، فَمَلَأَهَا مَاءً، ثُمَّ تَوَضَّأَ، فَأَسْبَغَ الْوُضُوءَ، وَ صَلَّی رَکَعَاتٍ، ثُمَّ مَالَ إِلَی کَثِیبِ رَمْلٍ أَبْیضَ، فَجَعَلَ یقْبِضُ بِیدِهِ مِنَ الرَّمْلِ وَ یطْرَحُهُ فِی الرَّکْوَةِ، ثُمَّ یحَرِّکُهَا وَ یشْرَبُ، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: أَ تَرَاهُ قَدْ حَوَّلَ الرَّمْلَ سَوِیقاً؟!

فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ: أَطْعِمْنِی رَحِمَکَ اللَّهُ، مِنْ فَضْلِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیکَ.

فَنَظَرَ وَ قَالَ لِی: یا شَقِیقُ، لَمْ تَزَلْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَینَا أَهْلَ الْبَیتِ سَابِغَةً، وَ أَیادِیهِ لَدَینَا جَمِیلَةً، فَأَحْسِنْ ظَنَّکَ بِرَبِّکَ، فَإِنَّهُ لَا یضَیعُ مَنْ أَحْسَنَ بِهِ ظَنّاً.

فَأَخَذْتُ الرَّکْوَةَ مِنْ یدِهِ وَ شَرِبْتُ، فَإِذَا سَوِیقٌ وَ سُکَّرٌ، فَوَ اللَّهِ مَا شَرِبْتُ شَیئاً قَطُّ أَلَذَّ مِنْهُ، وَ لَا أَطْیبَ رَائِحَةً، فَشَبِعْتُ وَ رَوِیتُ، وَ أَقَمْتُ أَیاماً لَا أَشْتَهِی طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً، فَدَفَعْتُ إِلَیهِ الرَّکْوَةَ.

ثُمَّ غَابَ عَنْ عَینِی، فَلَمْ أَرَهُ حَتَّی دَخَلْتُ مَکَّةَ وَ قَضَیتُ حَجِّی، فَإِذَا أَنَا بِالْفَتَی فِی هَدْأَةٍ مِنْ اللَّیلِ، وَ قَدْ زَهَرَتِ النُّجُومُ، وَ هُوَ إِلَی جَانِبِ قُبَّةِ الشَّرَابِ‏ رَاکِعاً سَاجِداً، لَا یرِیدُ مَعَ اللَّهِ سِوَاهُ، فَجَعَلْتُ أَرْعَاهُ وَ أَنْظُرُ إِلَیهِ، وَ هُوَ یصَلِّی بِخُشُوعٍ وَ أَنِینٍ وَ بُکَاءٍ، وَ یرَتَّلُ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا، فَکُلَّمَا مَرَّتْ آیةٌ فِیهَا وَعْدٌ وَ وَعِیدُ رَدَّدَهَا عَلَی نَفْسِهِ، وَ دُمُوعُهُ تَجْرِی عَلَی خَدِّهِ، حَتَّی إِذَا دَنَا الْفَجْرُ جَلَسَ فِی مُصَلَّاهُ یسَبِّحُ رَبَّهُ وَ یقَدِّسُهُ، ثُمَّ قَامَ فَصَلَّی الْغَدَاةَ، وَ طَافَ بِالْبَیتِ أُسْبُوعاً، وَ خَرَجَ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ، فَخَرَجْتُ، فَرَأَیتُ لَهُ حَاشِیةً وَ مَوَالِی، وَ إِذَا عَلَیهِ لِبَاسٌ خِلَافُ الَّذِی شَاهَدْتُ، وَ إِذَا النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِ یسْأَلُونَهُ عَنْ مَسَائِلِهِمْ، وَ یسَلِّمُونَ عَلَیهِ، فَقُلْتُ لِبَعْضِ النَّاسِ، أَحْسَبُهُ مِنْ مَوَالِیهِ: مَنْ هَذَا الْفَتَی؟

فَقَالَ لِی: هَذَا أَبُو إِبْرَاهِیمَ، عَالِمِ آلِ مُحَمَّدٍ.

قُلْتُ: وَ مَنْ أَبُو إِبْرَاهِیمَ؟

قَالَ: مُوسَی بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیهِمُ السَّلَامُ).

فَقُلْتُ: لَقَدْ عَجِبْتُ أَنْ تُوجَدَ هَذِهِ الشَّوَاهِدُ إِلَّا فِی هَذِهِ الذُّرِّیةِ

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (17. بقیه احادیث مربوط به آیه)

 

د. وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ

94) در فرازی از نامه امیرالمومنین به اهل مصر (وقتی محمد بن ابی‌بکر را به حکومت آنجا می‌فرستاد) آمده است:

و بدانید که نزدیکترین حالتی که بنده به رحمت و مغفرت دارد هنگامی است که به طاعت خداوند عمل می‌کند و خالصانه به توبه روی میآورد؛ پس بر شما باد تقوای خداوند عز و جل؛ که همانا تقوا چنان خوبی جمع می‌کند که غیر آن چنین جمعی نکند؛ و با آن چنان خیری به دست آید که از غیر آن به دست نیاید اعم از خیر دنیا و خیر آخرت.

الغارات، ج‏1، ص147؛ الأمالی (للطوسی)، ص25

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَبَایَةَ قَالَ: کَتَبَ عَلِیٌّ ع إِلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ مِصْرَ: «أَمَّا بَعْدُ

... وَ اعْلَمُوا أَنْ أَقْرَبَ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ إِلَى الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ حِینَ یَعْمَلُ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ مُنَاصَحَتِهِ فِی التَّوْبَةِ فَعَلَیْکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهَا تَجْمَعُ مِنَ الْخَیْرِ مَا لَا یَجْمَعُ غَیْرُهَا وَ یُدْرَکُ بِهَا مِنَ الْخَیْرِ مَا لَا یُدْرَکُ بِغَیْرِهَا خَیْرُ الدُّنْیَا وَ خَیْرُ الْآخِرَة...

 

95) درفرازی از خطبه امیرالمومنین ع که هفت روز بعد از شهادت رسول الله ص ایراد کردند و به خطبه وسیله معروف است و فرازهایی از آن قبلا گذشت [1] آمده است:

ای مردم! همانا شرافتی برتر از اسلام نیست؛ و کرامت و بزرگواری‌ای عزیزتر از تقوا؛ و پناهگاهی مصونیت‌بخش‌تر از پرهیزگاری؛ و شفیعی حاجت‌برآورتر از توبه...

الکافی، ج‏8، ص: 19؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص: 406؛ الأمالی( للصدوق)، ص: 321؛ نهج‌البلاغه، حکمت371

خُطْبَةٌ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هِیَ خُطْبَةُ الْوَسِیلَةِ

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُکَایَةَ التَّمِیمِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ النَّضْرِ الْفِهْرِیِّ عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع ... فَقَالَ ... إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع خَطَبَ النَّاسَ بِالْمَدِینَةِ بَعْدَ سَبْعَةِ أَیَّامٍ مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ ذَلِکَ حِینَ فَرَغَ مِنْ جَمْعِ الْقُرْآنِ وَ تَأْلِیفِهِ فَقَال‏: ...

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَا کَرَمَ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى وَ لَا مَعْقِلَ أَحْرَزُ مِنَ الْوَرَعِ وَ لَا شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَة...

 

96) از امام حسن مجتبی ع روایت شده است که فرمودند:

بدانید که همانا خداوند ... ذکر [قرآن] را بر شما واجب کرد و شما را به تقوا وصیت فرمود و تقوا را نهایت رضایت خویش قرار داد؛ و تقوا باب هر توبه‌ای وسر هر حکمتی است و شرف هر کاری به تقواست...

تحف العقول، ص232

و روی عن الإمام السبط الحسن بن علی ع

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ ...[2] افْتَرَضَ عَلَیْکُمُ الذِّکْرَ وَ أَوْصَاکُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَ التَّقْوَى مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ التَّقْوَى بَابُ کُلِّ تَوْبَةٍ وَ رَأْسُ کُلِّ حِکْمَةٍ وَ شَرَفُ کُلِّ عَمَلٍ بِالتَّقْوَى‏...

 

ه. ناظر به کل آیه

97) از امام صادق ع از پدرشان روایت شده که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند[3]:

بپرهیزید از ظن، که دروغترین دروغ است، و در راه خدا برادر باشید چنانچه خدا به شما فرموده، و بین هم نفرت رد و بدل نکنید و تجسس نکنید، و به هم دشنام ندهید، و غیبت همدیگر نکنید، با هم نزاع نکنید، و بغض و کینه از همدیگر نداشته باشید، و به هم پشت نکنید و به هم حسد نورزید که حسد ایمان را می‌خورد چنانکه هیزم خشک را آتش می‌خورد.

قرب الإسناد، ص29

هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیادٍ قَالَ: وَ حَدَّثَنِی جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِیهِ: أَنَّ النَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ قَالَ::

 إِیاکُمْ وَ الظَّنَّ، فَإِنَّ الظَّنَّ أَکْذَبُ الْکَذِبِ؛ وَ کُونُوا إِخْوَاناً فِی اللَّهِ کَمَا أَمَرَکُمُ اللَّهُ، لَا تَتَنَافَرُوا، وَ لَا تَجَسَّسُوا وَ لَا تَتَفَاحَشُوا، وَ لَا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، وَ لَا تَتَنَازَعُوا، وَ لَا تَتَبَاغَضُوا، وَ لَا تَتَدَابَرُوا، وَ لَا تَتَحَاسَدُوا، فَإِنَّ الْحَسَدَ یأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ الْیابِس‏.

این حدیث به طور مختصرتر در مجمع البیان، ج‏9، ص205[4] و نیز در منابع اهل سنت (الدر المنثور، ج‏6، ص92[5]) آمده است.

 


[1] .در جلسه167، حدیث2 http://yekaye.ir/al-araf-007-142/

و جلسه212، حدیث3 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-074/

و جلسه254، حدیث2 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-34/

و جلسه354، حدیث4 http://yekaye.ir/al-alaq-96-7/

و جلسه 632، حدیث1 http://yekaye.ir/al-kahf-18-51/

و جلسه 839، حدیث2 http://yekaye.ir/ale-imran-3-168/

و جلسه 879، حدیث1 http://yekaye.ir/al-fajr-89-8/

و جلسه 920 حدی2 https://yekaye.ir/ale-imran-3-197/ گذشت.

[2] . لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَیْسَ بِتَارِکِکُمْ سُدًى کَتَبَ آجَالَکُمْ وَ قَسَمَ بَیْنَکُمْ مَعَایِشَکُمْ لِیَعْرِفَ کُلُّ ذِی لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ وَ أَنَّ مَا قُدِّرَ لَهُ أَصَابَهُ وَ مَا صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ یُصِیبَهُ قَدْ کَفَاکُمْ مَئُونَةَ الدُّنْیَا وَ فَرَغَکُمْ لِعِبَادَتِهِ وَ حَثَّکُمْ عَلَى الشُّکْرِ و

[3] . ابتدای این روایت تحت شماره 3 گذشت؛ اما اگر کل آن در نظر گرفته شود می‌توان آن را ناظر به کل آیه دانست لذا در اینجا آمد.

[4] . و فی الحدیث إیاکم و الظن فإن الظن أکذب الحدیث و لا تجسسوا و لا تقاطعوا و لا تحاسدوا و لا تنابزوا و کونوا عباد الله إخوانا

[5] . و أخرج مالک و أحمد و البخاری و مسلم و أبو داود و الترمذی و ابن المنذر و ابن مردویه عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم إیاکم و الظن فان الظن أکذب الحدیث وَ لا تَجَسَّسُوا و لا تنافسوا و لا تحاسدوا و لا تباغضوا و کونوا عباد الله إخوانا.

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (16. احادیث ناظر به غیبت. 6)

 

ج.7) جبران غیبت

در حدیث 52 بیان شد که در صورتی که مرتکب غیبت کسی شدی خبر این غیبت کردنت به گوش او رسید، از او حلالیت بطلب؛ و اگر به گوش او نرسید و از آن خبردار نشد، برای او طلب مغفرت و آمرزش کن. اما احادیث دیگری در این موضوع:

91) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

ترک کردن غیبت نزد خداوند عز و جل محبوبتر از ده هزار رکعت نماز مستحبی است.

الدعوات (للراوندی)، ص293

عَنِ النَّبِیِّ ص [أَنَّهُ‏] قَالَ:

تَرْکُ الْغِیبَةِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَشَرَةِ آلَافِ رَکْعَةٍ تَطَوُّعا.

 

92) از امام‌صادق (علیه السلام) نقل‌شده که فرمودند:

از رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) سوال شد: «کفّاره‌ی غیبت‌کردن چیست»؟

رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «هر زمان به یاد ‌کسی که غیبتش کردی، افتادی، از خداوند برایش طلب آمرزش کنی».

الکافی، ج‏2، ص357؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص377؛ الدر المنثور، ج‏6، ص97[1]؛ الأمالی (للمفید)، ص172[2]

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ حَفْصِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سُئِلَ النَّبِیُّ ص مَا کَفَّارَةُ الِاغْتِیَابِ؟

قَالَ: تَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ کُلَّمَا ذَکَرْتَهُ‏ .

 

93) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

اگر کسی نسبت به برادرش ظلمی در خصوص آبرو یا مال وی مرتکب شده، پس از وی حلالیت بطلبد قبل از آن که روزی برسد که در آنجا دینار و درهمی نیست و از حسنات او بردارند؛ و اگر حسنه‌ای نداشته باشد از سیئات آن شخص مظلوم بردارند و بر سیئات وی بیفزایند.

کشف الریبة، ص73

عَنِ النَّبِیِّ ص:

مَنْ کَانَتْ لِأَخِیهِ عِنْدَهُ مَظْلِمَةٌ فِی عِرْضٍ أَوْ مَالٍ فَلْیَسْتَحْلِلْهَا [فَلْیَتَحَلَّلْهَا] مِنْهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لَیْسَ هُنَاکَ دِینَارٌ وَ لَا دِرْهَمٌ یُؤْخَذُ مِنْ حَسَنَاتِهِ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ لَهُ حَسَنَاتٌ‏ أُخِذَ مِنْ سَیِّئَاتِ صَاحِبِهِ فَیَزِیدُ عَلَى سَیِّئَاتِهِ.

همین حدیث با اندک تفاوتی در نهج الفصاحة، ص501 آمده است و شروعش این است که خداوند رحمت کند کسی را که ...

رحم اللَّه عبدا کانت لأخیه عنده مظلمة فی عرض أو مال فجاءه فاستحلّه قبل أن یؤخذ و لیس ثمّ دینار و لا درهم فإن کانت له حسنات أخذ من حسناته و إن لم تکن له حسنات حملوا علیه من سیّئاته.

ب. و در روایت دیگری از رسول الله ص آمده است:

هنگامی که امتها در پیشگاه خداوند متعال در روز قیامت به زانو درآیند خطاب آید: هرکس اجرش برعهده خداوند متعال است بپا خیزد؛ پس کسی برنخیزد مگر کسی که در دنیا ظلمی را که در حقش شده باشد عفو کرده باشد؛ و این همان سخن خداوند است که فرمود: «پس کسی که عفو کند و اصلاح نماید پس اجر او برعهده خداست» (شوری/40)

کشف الریبة، ص73؛ بحار الأنوار، ج‏72، ص243؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن أبی حاتم)، ج‏11، ص33[3]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص11[4]

وَ فِی خَبَرٍ آخَرَ [عن ابن عباس عن رسول الله]:

إِذَا جَثَتِ الْأُمَمُ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ تَعَالَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ نُودُوا لِیَقُمْ مَنْ کَانَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى فَلَا یَقُومُ إِلَّا مَنْ عَفَا فِی الدُّنْیَا عَنْ مَظْلِمَتِهِ.

 


[1] . و أخرج البیهقی بسند ضعیف عن أنس رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم کفارة الغیبة أن تستغفر لمن اغتبته‏.

[2] . سند و عبارت شیخ مفید شبیه سند اهل سنت است که در پاورقی قبل گذشت:

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو عُبَیْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْحَکِیمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ قَالَ أَخْبَرَنَا دَاوُدُ بْنُ‏ الْمُحَبَّرِ قَالَ حَدَّثَنَا عَنْبَسَةُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْقُرَشِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ یَزِیدَ الْیَمَانِیُّ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَفَّارَةُ الِاغْتِیَابِ أَنْ تَسْتَغْفِرَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ.

[3] . روى ابن المبارک قال: حدّثنى من سمع الحسن یقول: إذا جئت الأمم بین یدی ربّ العالمین یوم القیامة نودی لیقم من أجره على اللّه فلا یقوم إلّا من عفا فی الدّنیا، یصدّق هذا الحدیث قوله تعالى: «فمن عفا و أصلح فأجره على اللّه».

[4] . أخرج ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم إذا کان یوم القیامة أمر الله منادیا ینادى الا لیقم من کان له على الله أجرة لا یقوم الا من عفا فی الدنیا و ذلک قوله فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّه.

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (15. احادیث ناظر به غیبت. 5)

 

ج.5) موارد جواز غیبت

84) از رسول الله ص و نیز از امام رضا ع (الإختصاص، ص242[1]) روایت شده است:

کسی که پرده حیا را انداخت دیگر غیبتی ندارد [=ذکر بدیهای او غیبت محسوب نمی‌شود]

تحف العقول، ص45؛ مشکاة الأنوار، ص234؛ عوالی اللئالی، ج‏1، ص264؛ نهج الفصاحة، ص733؛ الدر المنثور، ج‏6، ص97[2]

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ أَلْقَى جِلْبَابَ الْحَیَاءِ فَلَا غِیْبَةَ لَهُ.

 

85) الف. از پیامبر ص روایت شده است:

آیا از اینکه فاجر را یاد کنید که مردم وی را بشناسند خودداری می‌کنید؟! او را بدانچه در اوست یاد کنید تا مردم از او برحذر باشند.

کشف الریبة، ص35؛ مرآة العقول، ج‏10، ص421؛ بحار الأنوار، ج‏72، ص232؛ تفسیر جوامع الجامع، ج‏4، ص156[3]

قَالَ النَّبِیُّ ص أَ تَرْعَوْنَ عَنْ ذِکْرِ الْفَاجِرِ حَتَّى یَعْرِفَهُ النَّاسُ؟! اذْکُرُوهُ بِمَا فِیهِ یَحْذَرُهُ النَّاسُ.

ب. این حدیث در منابع اهل سنت این گونه روایت شده است:

آیا از اینکه فاجر را یاد کنید خودداری می‌کنید؟! او را بدانچه در اوست یاد کنید تا مردم وی را بشناسند و از او برحذر باشند.

الدر المنثور، ج‏6، ص97

أخرج البیهقی و ضعفه من طریق بهز بن حکیم عن أبیه عن جده قال قال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم:

أ ترعون عن ذکر الفاجر اذکروه بما فیه کی یعرفه الناس و یحذره الناس‏

ج. به امام رضا ع منسوب است که فرموده‌اند:

فاجر و شرابخوار و قمارباز غیبت ندارند [=ذکر گناهشان غیبت محسوب نمی‌شود].

الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص206

وَ لَا غَیْبَةَ لِلْفَاجِرِ وَ شَارِبِ الْخَمْرِ وَ اللَّاعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ الْقِمَار.

 

86) از پیامبر ص روایت شده است:

در مورد فاسق آنچه در اوست بیان کنید تا مردم از او برحذر باشند.

التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص349؛ مجمع البیان، ج‏9، ص202

روی انه صَلى اللَّهُ عَلیه و آله قال:

قولوا فی الفاسق ما فیه کی یحذره الناس

ب. از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کسی که فاسق است غیبت ندارد [=ذکر بدیهای او غیبت محسوب نمی‌شود].

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص19؛تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص463

قال امیرالمومنین ع:

الْفَاسِقُ لَا غَیْبَةَ لَهُ.

ج. از امام صادق ع روایت شده است:

فاسقی که به فسقش تجاهر می‌کند [= آشکارا مرتکب فسق و گناه می‌شود] نه حرمتی دارد و نه غیبتی.

الأمالی( للصدوق)، ص39

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ هَارُونَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ جَامِعٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

إِذَا جَاهَرَ الْفَاسِقُ بِفِسْقِهِ فَلَا حُرْمَةَ لَهُ وَ لَا غِیبَةَ.

 

87) روایت شده که امام صادق ع درباره آیه «خداوند دوست ندارد آشکار کردن سخن به بدی را مگر در مورد کسی که به او ظلم شده است» (نساء/148) فرمودند:

آشکار کردن سخن به بدی آن است که درباره شخصی در خصوص آنچه در وی هست سخن گفته شود.

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص: 283

أَبُو الْجَارُودِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ» قَالَ:

الْجَهْرُ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ أَنْ یُذْکَرَ الرَّجُلُ بِمَا فِیهِ.

نتیجه: یکی از موارد جواز غیبت، جایی است که ظلمی به کسی شده باشد.

 

88) الف. از امام صادق ع روایت شده از پدرشان (امام باقر ع) که فرمودند:

سه نفرند که حرمتی ندارند:

هواپرستی که بدعتی می‌گذارد؛ و حاکم ستمگر؛ و فاسقی که آشکارا مرتکب فسق می‌شود.

قرب الإسناد، ص176؛ الکافی، ج‏8، ص128

السِّنْدِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ علیه‌السّلام قَالَ:

ثَلَاثَةٌ لَیْسَتْ لَهُمْ حُرْمَةٌ: صَاحِبُ هَوًى مُبْتَدَعٍ، وَ الْإِمَامُ الْجَائِرُ، وَ الْفَاسِقُ الْمُعْلِنُ الْفِسْقِ»

ب. از امیرالمومنین ع از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

چهار نفرند که غیبتشان غیبت محسوب نمی‌شود:

فاسقی که آشکارا مرتکب فسق می‌شود؛ و

پیشوای دروغگویی که اگر به او نیکی کنی سپاسگزاری نکند و اگر بدی کنی نبخشد؛ و

کسانی که نسبت به مادران بذله‌گویی می‌کنند*؛ و

کسی که از جماعت مسلمانان بیرون می‌رود و بر امتم طعنه می‌زند و بر آنان شمشیر می‌کشد.

النوادر (للراوندی)، ص18

قَالَ عَلِیٌّ ع‏: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

أَرْبَعَةٌ لَیْسَ غِیبَتُهُمْ غِیبَةً:

الْفَاسِقُ الْمُعْلِنُ بِفِسْقِهِ؛ وَ

الْإِمَامُ الْکَذَّابُ إِنْ أَحْسَنْتَ لَمْ یَشْکُرْ وَ إِنْ أَسَأْتَ لَمْ یَغْفِرْ؛ وَ

الْمُتَفَکِّهُونَ بِالْأُمَّهَاتِ*؛ وَ

الْخَارِجُ مِنَ الْجَمَاعَةِ الطَّاعِنُ عَلَى أُمَّتِی الشَّاهِرُ عَلَیْهَا بِسَیْفِهِ.

* پی‌نوشت:

درباره عبارت «الْمُتَفَکِّهُونَ بِالْأُمَّهَاتِ» اهل لغت گفته‌اند مقصود عبارت است از «الذین یشتمونهنّ ممازحین‏: کسانی‌ که از باب مزاح و شوخی به مادران دشنام می‌دهند». یعنی تعابیر رکیک و نامناسب خطاب به مادران به کار می‌برند تا دیگران را بخندانند. (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏3، ص466؛ لسان العرب، ج‏13، ص524)

 

89) ابن ابی یعفور حدیثی را از امام صادق ع روایت کرده، که فراز پایانی‌اش ناظر به یکی از موارد جواز غیبت است. این حدیث را که شیخ طوسی در دو کتاب از کتب اربعه آورده، ظرفیت سوءتفاهم دارد؛ اما شیخ صدوق همین حدیث را بدون این فراز آخرش و با طول و تفصیلی بیشتری در یکی دیگر از کتب اربعه آورده است؛ که توجه به آن عبارات محذوف می‌تواند جلوی سوءتفاهم در خصوص عبارات محل بحث را بگیرد. عباراتی که داخل کروشه خواهد آمد همگی از متن شیخ صدوق (من لایحضره الفقیه) است؛ که یا با متن دو کتاب شیخ طوسی اختلاف و یا مازاد داشته است.

ابن ابی یعفور می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم: چگونه عدالت شخصی از مسلمانان معلوم می‌شود تا گواهی دادن وی به نفع یا ضرر دیگران پذیرفته شود؟

فرمودند: عدالت را با پوشش و عفت و خویشتن‌داری در امور مربوط به شکم و زیرشکم و دست و زبان بشناسید؛‌و نیز شناخته شود با اجتناب از گناهان کبیره‌ای که خداوند برای آنها وعده جهنم را داده است مانند شرابخواری و زنا و ربا و عاق والدین شدن و فرار از جبهه جنگ و غیر اینها؛ و چیزی که بر همه اینها دلالت دارد این است که همه عیوب (=گناهان) خویش را مخفی می‌دارد (= آشکارا گناهی مرتکب نمی‌شود) تا حدی که بر مسلمانان حرام است که در خصوص ماورای این لغزشها وی را تفتیش کنند و غیبت او را کنند؛ و بر آنان است که رابطه ولایی با او را محترم شمرند [او را پاک و منزه از گناه شمرند] و عدالت وی را بین مردم آشکار کنند؛ و از جمله اینهاست متعهد بودن وی به نمازهای پنجگانه هنگامی که مراقب آنهاست و آنها را در وقتش بجا می‌آورد با حضور در جماعت مسلمانان؛ و از جماعت آنان در محلهای برگزاری نماز جماعت جز در مواردی که عذری دارد تخلف نمی‌کند [پس هنگامی که چنین باشد هنگام نمازهای پنجگانه در محلهای برگزاری نماز حاضر می‌شود و وقتی در مورد او در قبیله و محله‌اش سوال شود می‌گویند که ما از او جز خوبی ندیده‌ایم و او مواظب نمازهایش هست و تعهد دارد که سر وقت آنها را در نمازخانه (= مساجد)‌ ادا کند؛ که این امر گواهی و شهادت ادن وی و عدالت داشتن وی را بین مسلمانان تجویز می‌کند] و این بدان جهت است که نماز پرده‌پوش و کفاره گناهان است [و اگر کسی در محل‌های برگزاری نماز حاضر نشود و متعهد به حضور در جماعت مسلمانان نباشد راهی نیست که بتوان شهادت داد که وی نماز می‌خواند؛ و همانا (یکی از) علت (های) برپایی (نماز) جماعت و جمع شدن برای نماز این است که کسی که نماز می‌خواند از کسی که نمی‌خواند و نیز کسی که مراقبت بر وقت نماز دارد از کسی که آن را ضایع می‌کند معلوم شود] و اگر این نبود نمی‌شد در مورد کسی شهادت به صلاح و خوبی داد؛ زیرا کسی که نماز نمی‌خواند در میان مسلمانان صلاحیتی ندارد؛ چرا که از جانب خدا و رسولش حکم به آتش زدن در خانه‌اش صادر شده است [زیرا رسول الله ص تصمیم گرفت که گروهی را در خانه‌شان آتش بزند به خاطر اینکه حضور در جماعت مسلمانان را ترک کرده بودند؛ و در میان آنها بودند کسی که نماز را در خانه‌اش می‌خواند ولی از او قبول نمی‌شد؛‌و چگونه در بین مسلمانان گواهی و عدالت کسی قبول شود که حکم خد و رسولش بر اینکه در خانه‌اش آتش زده شود صادر شده است]؛

و رسول الله ص می‌فرمود: کسی که در مسجد همراه مسلمانان نماز نمی‌خواند در صورتی که عذری نداشته باشد نمازی ندارد [= نماز قبول نیست]

و نیز رسول الله ص فرمودند: کسی که در خانه‌اش نماز بخواند و از جماعت ما و از جماعت مسلمانان رویگردان باشد بر مسلمانان غیبت کردن از او لازم است؛‌و عدالتش بین آنان ساقط می‌شود و لازم است دوری گزیدن از او؛ و اگر نزد پیشوای مسلمانان برده شود وی او را اندرز می‌دهد و از این رویه برحذر می‌دارد؛ پس اگر در جماعت مسلمانان حاضر شد که هیچ؛ وگرنه خانه‌اش را بر وی آتش می‌زنند؛ و کسی که در جماعت مسلمانان حاضر شود غیبتش بر آنان حرام و عدالتش نزد آنان ثابت می‌شود.

تهذیب الأحکام، ج‏6، ص241؛ الإستبصار، ج‏3، ص12-13؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص38-39

مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُوسَى بْنِ أُکَیْلٍ النُّمَیْرِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَا تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَیْهِمْ؟

قَالَ فَقَالَ: أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ الْکَفِّ عَنِ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْیَدِ وَ اللِّسَانِ وَ یُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْکَبَائِرِ الَّتِی أَوْعَدَ اللَّهُ عَلَیْهَا النَّارَ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَیْنِ وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ، وَ الدَّالُّ عَلَى ذَلِکَ کُلِّهِ وَ السَّاتِرُ [/الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِکَ کُلِّهِ أَنْ یَکُونَ سَاتِراً] لِجَمِیعِ عُیُوبِهِ حَتَّى یَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِینَ تَفْتِیشُ مَا وَرَاءَ ذَلِکَ مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ غِیبَتُهُ [/یَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِینَ مَا وَرَاءَ ذَلِکَ مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُیُوبِهِ وَ تَفْتِیشُ مَا وَرَاءَ ذَلِکَ]؛ وَ یَجِبَ عَلَیْهِمْ تَوْلِیَتُهُ [/تَزْکِیَتُهُ] وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ فِی النَّاسِ [وَ یَکُونَ مَعَهُ] التَّعَاهُدُ لِلصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ إِذَا وَاظَبَ عَلَیْهِنَّ وَ حَافَظَ [/حَفِظَ] مَوَاقِیتَهُنَّ بِإِحْضَارِ [/حُضُورِ] جَمَاعَة [من] الْمُسْلِمِینَ وَ أَنْ لَا یَتَخَلَّفَ عَنْ جَمَاعَتِهِمْ فِی مُصَلَّاهُمْ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ؛ [فَإِذَا کَانَ کَذَلِکَ لَازِماً لِمُصَلَّاهُ عِنْدَ حُضُورِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ فَإِذَا سُئِلَ عَنْهُ فِی قَبِیلَتِهِ وَ مَحَلَّتِهِ قَالُوا مَا رَأَیْنَا مِنْهُ إِلَّا خَیْراً مُوَاظِباً عَلَى الصَّلَوَاتِ مُتَعَاهِداً لِأَوْقَاتِهَا فِی مُصَلَّاهُ فَإِنَّ ذَلِکَ یُجِیزُ شَهَادَتَهُ وَ عَدَالَتَهُ‏ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ] وَ ذَلِکَ أَنَّ الصَّلَاةَ سِتْرٌ وَ کَفَّارَةٌ لِلذُّنُوبِ [وَ لَیْسَ یُمْکِنُ الشَّهَادَةُ عَلَى الرَّجُلِ بِأَنَّهُ یُصَلِّی إِذَا کَانَ لَا یَحْضُرُ مُصَلَّاهُ وَ یَتَعَاهَدُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِینَ وَ إِنَّمَا جُعِلَ الْجَمَاعَةُ وَ الِاجْتِمَاعُ إِلَى الصَّلَاةِ لِکَیْ یُعْرَفَ مَنْ یُصَلِّی مِمَّنْ لَا یُصَلِّی وَ مَنْ یَحْفَظُ مَوَاقِیتَ الصَّلَوَاتِ مِمَّنْ یُضَیِّعُ] وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ أَنْ یَشْهَدَ عَلَى أَحَدٍ بِالصَّلَاحِ، لِأَنَّ مَنْ لَمْ یُصَلِّ [لَا یُصَلِّی] فَلَا صَلَاحَ لَهُ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ؛ لِأَنَّ الْحُکْمَ جَرَى فِیهِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ ص بِالْحَرَقِ [فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هَمَّ بِأَنْ یُحْرِقَ قَوْماً فِی مَنَازِلِهِمْ لِتَرْکِهِمُ الْحُضُورَ لِجَمَاعَةِ الْمُسْلِمِینَ وَ قَدْ کَانَ مِنْهُمْ مَنْ یُصَلِّی فِی بَیْتِهِ فَلَمْ یَقْبَلْ مِنْهُ ذَلِکَ وَ کَیْفَ تُقْبَلُ شَهَادَةٌ أَوْ عَدَالَةٌ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ مِمَّنْ جَرَى الْحُکْمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ رَسُولِهِ ص فِیهِ الْحَرَقُ] فِی جَوْفِ بَیْتِهِ [بِالنَّهَارِ]:

قَالَ [وَ قَدْ کَانَ یَقُولُ] رَسُولُ اللَّهِ ص: لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا یُصَلِّی فِی الْمَسْجِدِ مَعَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ؛

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: لَا غِیبَةَ إِلَّا لِمَنْ صَلَّى فِی بَیْتِهِ وَ رَغِبَ عَنْ جَمَاعَتِنَا وَ مَنْ رَغِبَ عَنْ جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِینَ وَجَبَ عَلَى الْمُسْلِمِینَ غِیبَتُهُ؛ وَ سَقَطَتْ بَیْنَهُمْ عَدَالَتُهُ وَ وَجَبَ هِجْرَانُهُ وَ إِذَا رُفِعَ إِلَى إِمَامِ الْمُسْلِمِینَ أَنْذَرَهُ وَ حَذَّرَهُ فَإِنْ حَضَرَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِینَ وَ إِلَّا أَحْرَقَ عَلَیْهِ بَیْتَهُ وَ مَنْ لَزِمَ جَمَاعَتَهُمْ حَرُمَتْ عَلَیْهِمْ غِیبَتُهُ وَ ثَبَتَتْ عَدَالَتُهُ بَیْنَهُمْ.

 

ج.6) علت اقدام به غیبت

در حدیث 52 ده مطلب به عنوان اصل و ریشه غیبت [= آنچه موجب غیبت کردن می‌شود] مطرح شد: آرام کردن غیظ [خود نسبت به شخص مورد نظر]، و همراهی با قوم، و متهم کردن، و تایید خبری بدون تحقیق درباره آن، و سوءظن، و حسد، و مسخره کردن، و تعجب، و اصرار و پافشاری، و زینت دادن ... پس اگر می‏خواهی که سالم بمانی، خالق را در نظر داشته باش، نه مخلوق را؛ تا عرصه غیبت برای تو محل عبرت‌آموزی شود و عرصه گناه، ثواب.

علاوه بر آن می‌توان به این احادیث هم اشاره داشت:

90) الف. از امیرالمومنین ع روایت شده است:

غیبت کردن، تلاشِ آدم ناتوان است.

نهج البلاغة، حکمت461

 قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

الْغِیبَةُ جُهْدُ الْعَاجِز.

ب. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

شش خصلت است که هیچ مومنی از دنیا نرود و یکی از این خصلتها را داشته باشد مگر اینکه خداوند ضمانت کرده که وی را به بهشت ببرد:

[آخرین موردش] شخصی که نیت و تصمیمش این باشد که غیبت هیچ مسلمانی را نکند؛ پس اگر بر این روال بمیرد خداوند ضمانت کرده است که وی را به بهشت ببرد.

الدعوات (للراوندی)، ص227

قَالَ رسول الله ص:

خِصَالٌ سِتٌّ مَا مِنْ مُسْلِمٍ یَمُوتُ فِی وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ إِلَّا کَانَ ضَامِناً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ:

...[4] وَ رَجُلٌ نِیَّتُهُ أَنْ لَا یَغْتَابَ مُسْلِماً فَإِنْ مَاتَ عَلَى ذَلِکَ کَانَ [ضَامِناً] عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏.

 


[1] . وَ قَالَ الرِّضَا ع مَنْ أَلْقَى جِلْبَابَ الْحَیَاءِ فَلَا غَیْبَةَ لَه‏.

[2] . و أخرج البیهقی و ضعفه عن أنس رضی الله عنه ان النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم قال من ألقی جلباب الحیاء فلا غیبة له‏.

[3] .درجوامع الجامع این طور آمده است: اذکروا الفاجر بما فیه کى یحذره النّاس

[4] . رَجُلٌ خَرَجَ مُجَاهِداً فَإِنْ مَاتَ فِی وَجْهِهِ ذَلِکَ کَانَ ضَامِناً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَجُلٌ تَبِعَ جَنَازَةً فَإِنْ مَاتَ فِی وَجْهِهِ کَانَ ضَامِناً عَلَى اللَّهِ وَ رَجُلٌ تَوَضَّأَ فَأَحْسَنَ الْوُضُوءَ ثُمَّ خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ لِلصَّلَاةِ فَإِنْ مَاتَ فِی وَجْهِهِ کَانَ ضَامِناً عَلَى اللَّهِ وَ رَجُلٌ أَتَى إِمَاماً لَا یَأْتِیهِ إِلَّا لِیُعَزِّزَهُ وَ یُوَقِّرَهُ فَإِنْ مَاتَ فِی وَجْهِهِ ذَلِکَ کَانَ‏ ضَامِناً عَلَى اللَّهِ

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (14. احادیث ناظر به غیبت. 4)

 

ج.4) آثار دنیوی و اخروی غیبت

در حدیث 52 بیان شد که غیبت کردن اعمال نیکوی آدمی را نابود می‏کند چنان که آتش هیزم را می‏خورد و شخص غیبت‏کننده آخرین کسی است که داخل بهشت می‏شود اگر توبه کند، و اگر توبه نکرد او نخستین کسی خواهد بود که داخل آتش شود[1]؛ و در حدیث 55 گذشت که غیبت در [نابود کردن] دین یک ‌مسلمان، از بیماری خوره در درون او زودتر کارگر می‌شود.

اکنون احادیث دیگری در خصوص آثار غیبت تقدیم می‌شود:

71) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که مطلب را علیه مومنی حکایت کند و قصدش بدخواهی برای او و از بین بردن آبرویش باشد تا وی از چشم مردم بیفتد خداوند او را از ولایت خویش به سوی ولایت شیطان بیرون کند ولی شیطان هم او را نپذیرد!

الکافی، ج‏2، ص358؛ المحاسن، ج‏1، ص103؛ الأمالی( للصدوق)، ص486

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

مَنْ رَوَى عَلَى مُؤْمِنٍ رِوَایَةً یُرِیدُ بِهَا شَیْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِیَسْقُطَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ، أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَایَتِهِ إِلَى وَلَایَةِ الشَّیْطَانِ فَلَا یَقْبَلُهُ الشَّیْطَانُ.

 

72) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

هیچ مجلسی با غیبت آباد نشد مگر اینکه خرابی‌ای در دین پدید آورد؛ پس گوشهایتان را از گوش دادن به غیبت پاکیزه نگه دارید که همانا گوینده و شنونده در این گناه شریکند؛ و از رسول الله ص شنیدم که می‌فرمود:

غیبت خورشت سگان جهنمی است؛ کسی که در عیب خویش تامل کند فرصت پرداختن به عیب دیگران را پیدا نمی‌کند؛ و کسی که به عیوب مردم بنگرد و آن را زشت بشمرد و سپس همان را برای خویش رضایت دهد عیناً یک احمق است.

روضة الواعظین، ج‏2، ص470؛ جامع الأخبار(للشعیری)، ص147[2]

وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

مَا عُمِرَ مَجْلِسٌ بِالْغِیبَةِ إِلَّا خَرِبَ مِنَ الدِّینِ فَنَزِّهُوا أَسْمَاعَکُمْ عَنِ اسْتِمَاعِ الْغِیبَةِ فَإِنَّ الْقَائِلَ وَ الْمُسْتَمِعَ لَهَا شَرِیکَانِ فِی الْإِثْمِ؛

وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ:

الْغِیبَةُ إِدَامُ کِلَابِ النَّارِ؛ مَنْ نَظَرَ فِی عَیبِ نَفْسِهِ، اشْتَغَلَ عَنْ عَیبِ غَیرِهِ؛ وَ مَنْ نَظَرَ فِی عُیوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِیهَا لِنَفْسِهِ، فَذَاکَ الْأَحْمَقُ بِعَینِهِ.

 

73) الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

غیبت نکن، که از تو غیبت خواهد شد؛ و برای برادرت چاله‌ای نکن، که در آن خواهی افتاد؛ که همانا کاری که کنی با تو همان خواهد شد.

الأمالی( للصدوق)، ص420؛ روضة الواعظین، ج‏2، ص470

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

لَا تَغْتَبْ فَتُغْتَبْ وَ لَا تَحْفِرْ لِأَخِیکَ حُفْرَةً فَتَقَعَ فِیهَا فَإِنَّکَ کَمَا تَدِینُ تُدَانُ.

ب. و از امام سجاد ع روایت شده است:

کسی که مردم را بدانچه در آنان است مورد هجوم قرار دهد، وی را بدانچه در وی نیست مورد هجوم قرار خواهند داد؛ و کسی که دردش را نمی‌شناسد دوایش او را فاسد کند.

نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص91

وَ قَالَ الإمام السجاد زین العابدین علی بن الحسین‏ علیه‌السّلام:

مَنْ رَمَى النَّاسَ بِمَا فِیهِمْ، رَمَوْهُ بِمَا لَیْسَ فِیهِ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْ دَاءَهُ أَفْسَدَهُ دَوَاؤُهُ.

 

74) از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده است:

ما نزد رسول الله ص بودیم که بناگاه بوی مردار متعفنی بلند شد.

رسول الله ص فرمود: آیا می‌دانید که این بوی چیست؟ بوی کسانی است که غیبت مردم را می‌کنند.

الدر المنثور، ج‏6، ص96

و أخرج أحمد عن جابر بن عبد الله قال:

کنا مع رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم، فارتفعت ریح جیفة منتنة.

فقال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم: أ تدرون ما هذه الریح؟ هذه ریح الذین یغتابون الناس‏.

 

75) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

کسی که از مرد یا زن مسلمانی غیبت کند خداوند متعال تا چهل روز نماز و روزه‌اش را قبول نمی‌کند، مگر اینکه آن شخص وی را ببخشد.

ب. و باز از ایشان روایت شده است:

کسی که در ماه رمضان غیبت مسلمانی را کند- بابت روزه‌اش پاداشی نخواهد داشت.

جامع الأخبار(للشعیری)، ص146

الف. قَالَ ص:

مَنِ اغْتَابَ مُسْلِماً أَوْ مُسْلِمَةً لَمْ یقْبَلِ اللَّهُ تَعَالَی صَلَاتَهُ وَ لَا صِیامَهُ أَرْبَعِینَ یوْماً إِلَّا أَنْ یغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ.

ب. قَالَ ص:

مَنِ اغْتَابَ مُسْلِماً فِی شَهْرِ رَمَضَانَ لَمْ یؤْجَرْ عَلَی صِیامِهِ.

 

76) الف. در فرازی از روایتی که قسمتی از آن در شماره 61 گذشت، آمده است:

و پیامبر ص از غیبت نهی کردند و فرمودند: هرکس غیبت مسلمانی را کند روزه‌اش بر باد رود و وضویش بی‌اثر شود و روز قیامت در حالی وارد [صحرای‌محشر] شود که از دهانش بویی بدتر از مردار پراکنده گردد و اهل‌محشر از آن‌بو آزرده‌خاطر گردند. چنین کسی اگر پیش از توبه‌کردن [از غیبت] بمیرد در حالی مرده است که حرام خدا را حلال شمرده است ... آگاه باشید!

من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص15؛ الأمالی( للصدوق)، ص430؛مکارم الأخلاق، ص430

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَینِ بْنِ مُوسَی بْنِ بَابَوَیهِ الْقُمِّی الْفَقِیهُ نَزِیلُ الرَّی مُصَنِّفُ هَذَا الْکِتَابِ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ وَ أَرْضَاهُ رُوِی عَنْ شُعَیبِ بْنِ وَاقِدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ زَیدٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ- عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: نَهَی رَسُولُ اللَّهِ ص عَن‏ ...

وَ نَهَی عَنِ الْغِیبَةِ وَ قَالَ: مَنِ اغْتَابَ امْرَأً مُسْلِماً بَطَلَ صَوْمُهُ وَ نُقِضَ وُضُوؤُهُ وَ جَاءَ یوْمَ الْقِیامَةِ تَفُوحُ مِنْ فِیهِ رَائِحَةٌ أَنْتَنُ مِنَ الْجِیفَةِ یتَأَذَّی بِهَا أَهْلُ الْمَوْقِفِ فَإِنْ مَاتَ قَبْلَ أَنْ یتُوبَ مَاتَ مُسْتَحِلًّا لِمَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.

ب. همچنین روایت شده پیامبر اکرم ص در فرازهایی از آخرین خطبه‌ای که پیش از شهادتشان ایراد کردند فرمودند:

هرکس غیبت مسلمانی را کند روزه‌اش بر باد رود و وضویش بی‌اثر شود و اگر در این حالت [= پیش از توبه‌کردن از غیبت] بمیرد در حالی مرده است که حرام خدا را حلال شمرده است...

و کسی که دنبال یافتن عیب برادر [دینی]اش راه بیفتد و امر مخفی ناپسندی را از او برملا سازد اولین گامی که برمی‌دارد و بر زمین می‌نهد گامی در جهنم است و خداوند امور مخفی ناپسند وی را در مقابل همگان آشکار سازد.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص284 و 288؛ کشف الریبة، ص10[3]

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّیَ الْحُسَیْنُ بْنُ زَیْدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو الصِّینِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْخُرَاسَانِیِّ عَنْ مُیَسِّرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَائِشَةَ السَّعْدِیِّ عَنْ یَزِیدَ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبِی سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالا خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَبْلَ وَفَاتِهِ وَ هِیَ آخِرُ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا بِالْمَدِینَة ...

وَ مَنِ اغْتَابَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ بَطَلَ صَوْمُهُ وَ انْتَقَضَ وُضُوؤُهُ فَإِنْ مَاتَ وَ هُوَ کَذَلِکَ مَاتَ وَ هُوَ مُسْتَحِلٌّ لِمَا حَرَّمَ اللَّه‏ ...

وَ مَنْ مَشَى فِی عَیْبِ أَخِیهِ وَ کَشْفِ عَوْرَتِهِ کَانَ أَوَّلُ خُطْوَةٍ خَطَاهَا وَ وَضَعَهَا فِی جَهَنَّمَ وَ کَشَفَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِق‏...

در قسمت تدبر حکایتهایی خواهد آمد درباره کسانی که غیبت کردند و پیامبر ص بدانان تذکر داد که روزه‌تان بر باد رفت.

 

77) در منابع اهل سنت روایت شده است که:

الف. عایشه گفت: «لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً: غیبت همدیگر را نکنید»؛ من نزد رسول الله ص بودم؛ خانمی عبور کرد که دامن بلندی داشت که روی زمین کشیده می‌شد. من گفتم: این خانم دامن‌دراز است.

رسول الله ص فرمود: [آنچه خوردی از دهانت] بیرون بینداز!

پس تکه گوشتی را [از دهان] ‌بیرون انداختم!

ب. پیامبر ص به گروهی رسید و فرمود: [لای دندانهایتان را] خلال کنید!

گفتند: ای پیامبر خدا! به خدا سوگند که ما امروز غذایی نخورده‌ایم.

فرمود: اما من گوشت فلانی را لای دندانهایتان می‌بینم؛ و آنان غیبت وی را کرده بودند.

الدر المنثور، ج‏6، ص95

الف. أخرج ابن أبی الدنیا فی ذم الغیبة و الخرائطی فی مساوی الأخلاق و ابن مردویه و البیهقی فی شعب الایمان عن عائشة قالت:

«لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» فانی کنت عند رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم فمرت امرأة طویلة الذیل فقلت یا رسول الله انها الطویلة الذیل فقال النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم الفظی!

فلفظت بضعة لحم‏.

ب. أخرج عبد بن حمید عن عکرمة رفع الحدیث إلی النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم:

أنه لحق قوما، فقال لهم: تخللوا.

فقال القوم: و الله یا نبی الله ما طعمنا الیوم طعاما!

فقال النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم: و الله انی لأری لحم فلان بین ثنایاکم؛ و کانوا قد اغتابوه‏.

 

78) معاذ در روایتی طولانی از رسول الله ص نقل کرده که ایشان فرمودند:

همانا حافظانِ [عمل]، عمل بنده را بالا می‌برند و آن را نوری است همچون نور خورشید، تا اینکه به آسمان دنیا می‌رسد و آن حافظان عمل وی را زیاد و منزه از بدی می‌شمرند تا اینکه به دری می‌رسند که فرشته موکل بر آن در می‌گوید: این عمل را به روی صاحبش بزنید! من مواظب غیبت هستم؛ پروردگارم به من دستور داده که اجازه ندهم که عمل کسی که غیبت مردم را می‌کند از من عبور کند و به سوی پروردگارم برود.

کشف الریبة (شهید ثانی)، ص6

وَ فِی خَبَرِ مُعَاذٍ الطَّوِیلِ الْمَشْهُورِ عَنِ النَّبِی ص:

أَنَّ الْحَفَظَةَ تَصْعَدُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ وَ لَهُ نُورٌ کَشُعَاعِ الشَّمْسِ حَتَّی إِذَا بَلَغَ السَّمَاءَ الدُّنْیا وَ الْحَفَظَةُ تَسْتَکْثِرُ عَمَلَهُ وَ تُزَکِّیهِ فَإِذَا انْتَهَی إِلَی الْبَابِ؛ قَالَ الْمَلَکُ الْمُوَکَّلُ بِالْبَابِ: اضْرِبُوا بِهَذَا الْعَمَلِ وَجْهَ صَاحِبِهِ! أَنَا صَاحِبُ الْغِیبَةِ؛ أَمَرَنِی رَبِّی أَنْ لَا أَدَعَ عَمَلَ مَنْ یغْتَابُ النَّاسَ یتَجَاوَزُنِی إِلَی رَبِّی.

 

79) از رسول الله ص روایت شده است:

شب معراج بر گروهی گذر کردم که صورتهایشان را با ناخنهایشان می‌خرشیدند. گفتم: جبرئیل! اینها کیستند؟

گفت: اینان کسانی‌اند که غیبت مردم را می‌کردند و متعرض آبروی مردم می‌شدند.

مجموعة ورام، ج‏1، ص115؛ إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص116؛ کشف الریبة، ص6؛ عوالی اللئالی، ج‏1، ص276؛ الدر المنثور، ج‏6، ص96[4]

وَ عَنْ أَنَسٍ قَالَ ص:

مَرَرْتُ لَیلَةً أُسْرِی بِی عَلَی قَوْمٍ یخْمِشُونَ وُجُوهَهُمْ بِأَظْفَارِهِمْ [بِأَظَافِیرِهِمْ] فَقُلْتُ: یا جَبْرَئِیلُ مَنْ‏ هَؤُلَاءِ؟

قَالَ: هَؤُلَاءِ الَّذِینَ یغْتَابُونَ النَّاسَ وَ یقَعُونَ فِی أَعْرَاضِهِمْ.

 

80) در منابع اهل سنت روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

کسی که [با غیبت کردن] گوشت برادرش را در دنیا بخورد در آخرت گوشت وی را نزدش بیاورد و به او گفته شود: مردار وی را بخور همان طور که وقتی زنده بود خوردی! و او بناچار از آن می‌خورد و فریاد می‌کشد و چهره ترش می‌کند.

الدر المنثور، ج‏6، ص95

و أخرج أبو یعلی و ابن المنذر و ابن مردویه عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم:

مَنْ أَکَلَ لَحْمَ أَخِیهِ فِی الدُّنْیا قُرِّبَ إِلَیهِ لَحْمُهُ فِی الْآخِرَةِ، فَقِیلَ لَهُ: کُلْهُ مَیتاً کَمَا أَکَلْتَهُ حَیاً. فَإنه لیأْکُلُهُ و [ف‍] یصِیحُ وَ یکْلَحُ.

شهید ثانی هم در کشف الریبة (شهید ثانی)، ص9 این را به عنوان حدیث مرفوع (حدیثی که صریحا به معصوم نسبت داده نشده است) آورده است[5].

 

81) الف. از رسول الله ص روایت شده است:

روز قیامت شخصی را در پیشگاه خداوند حاضر می‌کنند و نامه عملش را به دستش می‌دهند؛ پس حسناتی را که انجام داده در آن نمی‌بیند. می‌گوید: خداوندا! این نامه من نیست چرا که در آن طاعتم را نمی‌بینم.

به او گفته شود: همانا پروردگارت «نه خطا مى‏کند و نه فراموش مى‏نماید» (طه/52). به خاطر غیبت کردن از مردم، عملت رفت!

سپس شخص دیگری را می‌آورند و نامه‌ عملش را به او می‌دهند و او در آن طاعات فراوانی می‌بیند؛ می‌گوید: خداوندا! این نامه عمل من نیست؛ من این طاعات را انجام نداده‌ام.

می‌فرماید: همانا فلانی غیبت تو را کرد در نتیجه حسناتش به تو داده شد.

جامع الأخبار(للشعیری)، ص147

عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیرٍ عَنِ النَّبِی ص أَنَّهُ قَالَ:

یؤْتَی بِأَحَدٍ یوْمَ الْقِیامَةِ یوقَفُ بَینَ یدَی اللَّهِ وَ یدْفَعُ إِلَیهِ کِتَابُهُ فَلَا یرَی حَسَنَاتِهِ؛ فَیقُولُ: إِلَهِی لَیسَ هَذَا کِتَابِی؛ فَإِنِّی لَا أَرَی فِیهَا طَاعَتِی.

فَیقَالُ: إِنَّ رَبَّکَ «لَا یضِلُّ وَ لا ینْسی»،‏ ذَهَبَ عَمَلُکَ بِاغْتِیابِ النَّاسِ.

ثُمَّ یؤْتَی بِآخَرَ وَ یدْفَعُ إِلَیهِ کِتَابُهُ، فَیرَی فِیهِ طَاعَاتٍ کَثِیرَةً؛ فَیقُولُ: إِلَهِی مَا هَذَا کِتَابِی فَإِنِّی مَا عَمِلْتُ هَذِهِ الطَّاعَاتِ!

فَیقُولُ: إِنَّ فُلَاناً اغْتَابَکَ فَدُفِعَتْ حَسَنَاتُهُ إِلَیکَ.

شبیه همین مضمون با عباراتی متفاوت در إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص116[6] نیز ذکر شده است.

ب. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

روز قیامت بنده‌ای را می‌آورند و نیکی‌هایش در کفه‌ای و بدی‌هایش را در کفه دیگری می‌گذارند و کفه بدی‌ها سنگین‌تر می‌شود. پس نامه‌ای می‌آورند و در کفه نیکی‌ها می‌گذارند و این کفه سنگین‌تر می‌شود.

می گوید: پروردگارا! این نامه چیست؛‌چرا که هیچ عملی نبود که من در روز یا شب انجام داده باشم مگر اینکه قبلا در کفه اعمالم گذاشته شده بود.

به او گفته شود: اینها چیزی است که درباره تو گفته شد و تو از آن مبرا بودی؛ ‌و بدین سبب نجات می‌یابد.

الدر المنثور، ج‏6، ص97؛ بحار الأنوار، ج‏106، ص 112[7]؛ الکشکول للشیخ البهائی، ص 66، به نقل از ریاض السالکین فی شرح صحیفة سیدالساجدین، ج‏5، ص370[8]

و أخرج الحکیم الترمذی عن ابن عمر قال قال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم:

یجاء بالعبد یوم القیامة فتوضع حسناته فی کفة و سیئاته فی کفة فترجح السیئات فتجی‏ء بطاقة فتوضع فی کفة الحسنات فترجح بها. فیقول: یا رب ما هذه البطاقة؟ فما من عمل عملته فی لیلی و نهاری الا و قد استقبلت به.

فقیل: هذا ما قیل و أنت منه برئ. فینجو بذلک‏.

ج. از امام باقر ع روایت شده است که فرمودند:

هنگامی که روز قیامت شود گروهی را در پیشگاه الهی حاضر می‌کنند که هیچ حسنه‌ای در نامه عمل خویش نمی‌بینند. می‌گویند: خدایا! حسنات ما چه شد؟

خداوند عز و جل می‌فرماید: غیبت آنها را خورد؛ همانا غیبت حسنات را می‌خورد، همان طور که آتش علوفه [هیزم] را.

مستدرک الوسائل، ج‏9، ص124؛ مجموعة ورام، ج‏2، ص27

الشَّیْخُ الْمُفِیدُ فِی الرَّوْضَةِ، عَنِ الْبَاقِرِ ع أَنَّهُ قَالَ:

إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أَقْبَلَ قَوْمٌ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَا یَجِدُونَ لِأَنْفُسِهِمْ حَسَنَاتٍ، فَیَقُولُونَ: إِلَهَنَا وَ سَیِّدَنَا مَا فَعَلْتَ حَسَنَاتِنَا؟

فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: أَکَلَتْهَا الْغِیبَةُ إِنَّ الْغِیبَةَ تَأْکُلُ [لَتَأْکُلُ] الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَلْفَاءَ [الْحَطَب‏].

د. از امام صادق ع هم روایت شده است :

غیبت حسنات را می‌خورد همان طور که آتش هیزم را.

مصباح الشریعة، ص205؛کشف الریبة (شهید ثانی)، ص9

قَالَ الصَّادِقُ ع

الْغِیبَةُ تَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب.

 

82) از رسول الله ص روایت شده است:

بهشت بر سه کس حرام است: منت‌گذار و غیبت‌کننده و دائم‌الخمر.

الزهد، ص9

الْحُسَیْنُ بْنُ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

تَحْرُمُ الْجَنَّةُ عَلَى ثَلَاثَةٍ: عَلَى الْمَنَّانِ وَ عَلَى الْمُغْتَابِ وَ عَلَى مُدْمِنِ الْخَمْر.

 

83) از امام صادق از پدرانش از امیر مؤمنان علیه‌السّلام روایت نموده‌اند که پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله فرمودند:[9]

چهار گروه هستند که دوزخیان علاوه بر عذاب و شکنجه‌هاى خود، از آزار آن نیز در عذابند؛ آنان از آب جوشان دوزخ نوشانند و فریادشان به واویلا بلند است. دوزخیان به یکدیگر گویند: این چهار گروه چه کرده‌اند که با این همه عذاب و شکنجه‌اى که در آن غوطه مى‌خوریم از اینان نیز در رنج و عذابیم‌؟! یکی [از آن چهار گروه] در تابوتى از آتش گداخته آویخته شده؛ و دیگر روده‌هایش [بیرون ریخته و آن] را با خود مى‌کشد؛ و دیگری از دهانش چرک و خون جارى است؛ و دیگرى گوشت خود را مى‌خورد.

به آن که در تابوت است گفته شود: این دور مانده از رحمت چه کرده است که با هم? آزارهایى که در آنها غوطه‌وریم، از او هم اذیت می‌شویم؟!

گوید: این دورمانده از رحمت در حالى جان سپرد که اموالى از مردم بر گردنش بود و قصد ادای آنها و وفای به عهدش را نداشت

سپس آنکه را که روده‌هایش [بیرون ریخته و آنها] را مى‌کشد گفته شود: این دور مانده از رحمت چه کرده است که با هم? آزارهایى که در آنها غوطه‌وریم، از او هم اذیت می‌شویم؟!

گوید: این دور مانده از رحمت به آلوده شدن بدنش به ادرار اعتنا نمى‌کرد. [نسبت به طهارت و نجاست لاابالی بود]

سپس به آنکه چرک و خون از دهانش جارى است گفته شود: این دور مانده از رحمت چه کرده است که با هم? آزارهایى که در آنها غوطه‌وریم، از او هم اذیت می‌شویم؟!

گوید: همانا این دور مانده از رحمت، کارش این بود که ادای این و آن را درآورد و هر سخن زشتى را که مى‌دید به آن تکیه می‌کرد [یا: فسادی برپا می‌کرد] و با آن مسخره‌بازی درمی‌آورد.

سپس به آنکه گوشتش را مى‌خورد گفته شود: این دور مانده از رحمت چه کرده است که با هم? آزارهایى که در آنها غوطه‌وریم، از او هم اذیت می‌شویم؟!

گوید: این دور مانده از رحمت با غیبت، گوشت مردم را مى‌خورد و در مسیر سخن‌چینى قدم برمی‌داشت. [که خداوند عز و جل فرماید: و همانا زن او [=ابولهب] هیزم‌کش* بود.]

* عبارت اخیر در برخی از نقل‌ها نیامده است؛ و ممکن است شاهد آوردنی از جانب مولف کتاب باشد، نه امام معصوم ع؛ و تعبیر «حمالة الحطب» [هیزم‌کش] را در این آیه هم به معنای اینکه خاشاک در مسیر پیامبر می‌ریخت که ایشان اذیت شود دانسته‌اند و هم کنایه از سخن چینی که میان افراد آتش جنگ را برپا می‌کند (مجمع البیان، ج‏10، ص85[10])؛ و ظاهرا این استشهاد به آیه از باب معنای دوم است و سعدی هم ظاهرا با اقتباس از همین تعبیر می‌گوید:

میان دو کس جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است.

الأمالی( للصدوق)، ص581؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص248؛ روضة الواعظین، ج‏2، ص470-471[11]؛ کشف الریبة، ص9-10

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ أَبُو الْحُسَیْنِ الْکُوفِیُّ الْأَسَدِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ النَّخَعِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ یَزِیدَ قَالَ حَدَّثَنِی حَفْصُ بْنُ غِیَاثٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

أَرْبَعَةٌ یُؤْذُونَ أَهْلَ النَّارِ عَلَى مَا بِهِمْ مِنَ الْأَذَى یُسْقَوْنَ مِنَ الْحَمِیمِ وَ الْجَحِیمِ یُنَادُونَ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ. یَقُولُ أَهْلُ النَّارِ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: مَا بَالُ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ قَدْ آذَوْنَا عَلَى مَا بِنَا مِنَ الْأَذَى [أَذًی]؟ فَرَجُلٌ مُعَلَّقٌ فِی تَابُوتٍ مِنْ جَمْرٍ؛ وَ رَجُلٌ یَجُرُّ أَمْعَاءَهُ [تَجْرِی أَمْعَاؤُهُ صَدِیداً]؛ وَ رَجُلٌ یَسِیلُ فُوهُ قَیْحاً وَ دَماً؛ وَ رَجُلٌ یَأْکُلُ لَحْمَهُ.

فَقِیلَ لِصَاحِبِ التَّابُوتِ: مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَى مَا بِنَا مِنَ الْأَذَى؟

فَیَقُولُ: إِنَّ الْأَبْعَدَ قَدْ مَاتَ وَ فِی عُنُقِهِ أَمْوَالُ النَّاسِ لَمْ یَجِدْ لَهَا فِی نَفْسِهِ أَدَاءً وَ لَا وَفَاءً.

ثُمَّ یُقَالُ لِلَّذِی یَجُرُّ [تَجْرِی] ‌أَمْعَاءَهُ: مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَى مَا بِنَا مِنَ الْأَذَى؟

فَیَقُولُ: إِنَّ الْأَبْعَدَ کَانَ لَا یُبَالِی أَیْنَ أَصَابَ الْبَوْلُ مِنْ جَسَدِهِ.

ثُمَّ یُقَالُ لِلَّذِی یَسِیلُ فُوهُ قَیْحاً وَ دَماً: مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَى مَا بِنَا مِنَ الْأَذَى؟

فَیَقُولُ: إِنَّ الْأَبْعَدَ کَانَ یُحَاکِی فَیَنْظُرُ إِلَى کُلِّ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ [حنیة] فَیُسْنِدُهَا [فیفسد بها] وَ یُحَاکِی بِهَا.

ثُمَّ یُقَالُ لِلَّذِی یَأْکُلُ لَحْمَهُ: مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَى مَا بِنَا مِنَ الْأَذَى؟

فَیَقُولُ: إِنَّ الْأَبْعَدَ کَانَ یَأْکُلُ لُحُومَ النَّاسِ بِالْغِیبَةِ وَ یَمْشِی بِالنَّمِیمَةِ. [قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ].

شبیه این مضمون در خصوص دو گناه دوم و چهارم نگاه کنید به مجموعة ورام، ج‏1، ص116؛ کشف الریبة (شهید ثانی)، ص7[12]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص96[13]

 


[1] . این فراز در ارشاد القلوب بدین صورت آمده که روایت شده که خداوند به حضرت موسی ع وحی کرده است:

کسی که بمیرد در حالی که از غیبت توبه کرده است، آخرین کسی است که وارد بهشت شود؛ و اگر بمیرد در حالی که بر آن گناهش اصرار داشته اولین کسی است که وارد جهنم می‌شود.

إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص116

وَ أَوْحَی اللَّهُ إِلَی مُوسَی ع: مَنْ مَاتَ تَائِباً عَنِ الْغِیبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یدْخُلُ إِلَی الْجَنَّةِ وَ مَنْ مَاتَ مُصِرّاً عَلَیهَا فَهُوَ أَوَّلُ مَنْ یدْخُلُ النَّارَ.

[2]. در جامع الاخبار فرازی که از رسول الله روایت شده نیامده است.

[3] . وَ رَوَى الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ النَّبِیِّ ص مَنْ مَشَى فِی غِیْبَةِ أَخِیهِ وَ کَشْفِ عَوْرَتِهِ کَانَتْ أَوَّلُ خُطْوَةٍ خَطَاهَا وَضَعَهَا فِی جَهَنَّمَ وَ کَشَفَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ وَ مَنِ اغْتَابَ مُسْلِماً بَطَلَ صَوْمُهُ وَ نُقِضَ وُضُوؤُهُ فَإِنْ مَاتَ وَ هُوَ کَذَلِکَ مَاتَ وَ هُوَ مُسْتَحِلٌّ لِمَا حَرَّمَ اللَّهُ.

[4] . و أخرج أحمد و أبو داود و البیهقی عن أنس قال: قال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم لما عرج بی مررت بقوم لهم أظفار من تحاس یخمشون وجوههم و صدورهم فقلت من هؤلاء یا جبریل قال: هؤلاء الذین یأکلون لحوم الناس و یقعون فی اعراضهم‏.

[5] . وَ رُوِی مَرْفُوعاً: مَنْ أَکَلَ لَحْمَ أَخِیهِ فِی الدُّنْیا قُرِّبَ إِلَیهِ لَحْمُهُ فِی الْآخِرَةِ فَقِیلَ لَهُ کُلْهُ مَیتاً کَمَا أَکَلْتَهُ حَیاً فَیأْکُلُهُ فَیصِیحُ وَ یکْلَحُ.

[6] . وَ قَالَ ص: یأْتِی الرَّجُلُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ قَدْ عَمِلَ الْحَسَنَاتِ فَلَا یرَی فِی صَحِیفَتِهِ مِنْ حَسَنَاتِهِ شَیئاً؛ فَیقُولُ: أَینَ الَّتِی عَمِلْتُهَا فِی دَارِ الدُّنْیا؟ فَقَالَ لَهُ: ذَهَبَتْ بِاغْتِیابِکَ لِلنَّاسِ وَ هِی لَهُمْ عِوَضُ اغْتِیابِهِمْ.

[7] . مرحوم مجلسی این را از قول شیخ بهایی بدین صورت نقل کرده است:

... فقد روینا عن سید البشر و الشفیع المشفع فی المحشر أنه قال یجاء بالعبد یوم القیامة فیوضع حسناته فی کفة و سیئاته فی کفة فترجح السیئات فتجی‏ء بطاقة فتقع فی کفة الحسنات فترجح بها فیقول یا رب ما هذه البطاقة فیقول عز و جل هذا ما قیل فیک و أنت منه بری‏ء.

[8] . و عنه صلّى اللّه علیه و آله: یجاء بالعبد یوم القیامة، فتوضع حسناته فی کفّة و سیئاته فی کفّة. الحدیث‏.

[9]. این حدیث قبلا در جلسه 1021 حدیث 5 نیز گذشت

[10] . «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» کانت تحمل الشوک و العضاة فتطرحه فی طریق رسول الله ص إذا خرج إلى الصلاة لیعقره عن ابن عباس و فی روایة الضحاک قال الربیع بن أنس کانت تبث و تنشر الشوک على طریق الرسول فیطأه کما یطأ أحدکم الحریر و قیل أنها کانت تمشی بالنمیمة بین الناس فتلقی بینهم العداوة و توقد نارها بالتهییج کما توقد النار الحطب فسمى النمیمة حطبا عن ابن عباس فی روایة أخرى و قتادة و مجاهد و عکرمة و السدی قالت العرب فلان یحطب على فلان إذا کان یغری به قال‏: " و لم یمش بین الحی بالحطب الرطب" أی لم یمش بالنمیمة و قیل حمالة الحطب معناه حمالة الخطایا عن سعید بن جبیر و أبی مسلم و نظیره قوله وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِ.

[11]. عبارات داخل کروشه فقط در روضة الواعظین آمده است؛ و البته حدیث دوم در روضة‌الواعظین نیامده است.

[12] . وَ قَالَ جَابِرٌ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی مَسِیرٍ فَأُتِی عَلَی قَبْرَینِ یعَذَّبُ صَاحِبُهُمَا فَقَالَ إِنَّهُمَا لَا یعَذَّبَانِ فِی کَبِیرَةٍ [و بکی]. أَمَّا أَحَدُهُمَا فَکَانَ یغْتَابُ النَّاسَ؛ وَ أَمَّا الثَّانِی فَکَانَ لَا یسْتَبْرِئُ مِنْ بَوْلِهِ [فکان لا یتأذی من البول]؛ وَ دَعَا بِجَرِیدَةٍ رَطْبَةٍ أَوْ جَرِیدَتَینِ فَکَسَرَهُمَا ثُمَّ أَمَرَ بِکُلِّ کِسَرٍ فَغُرِسَتْ عَلَی قَبْرٍ فَقَالَ ص أَمَا إِنَّهُ سَیهَوِّنُ‏ مِنْ عَذَابِهِمَا مَا کَانَتَا رَطْبَتَینِ أَوْ مَا لَمْ ییبَسَا.

[13] . و أخرج البخاری فی الأدب و ابن أبی الدنیا عن جابر بن عبد الله قال: کنا مع رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم فاتی علی قبرین یعذب صاحباهما فقال: انهما لا یعذبان فی کبیر و بکی اما أحدهما فکان یغتاب الناس و اما الأخر فکان لا یتأذی من البول فدعا بجریدة رطبة فکسرها ثم أمر بکل کسرة فغرست علی قبر فقال: اما انه سیهون من عذابهما ما کانا رطبتین‏.

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (13. احادیث ناظر به غیبت. 3)

 

ج.3) مصادیق غیبت

در حدیث 52 بیان شد که نمونه بارز غیبت آن است که در مورد کسی چیزی را بیان کنی که آن چیز نزد خداوند عیب نباشد، ویا وی را بابت امری مذمت کنی که اهل علم لزوما بدان جهت وی را مذمت نمی‌کنند؛ ... غیبت به انحای مختلفی واقع می‌شود: با بیان عیبی در خَلق [ویژگی‌هایی که مربوط به آفرینش شخص بوده و خودش در آن نقشی ندارد مانند زشت‌رو بودن] ویا خُلق و خو ویا عقل ویا عمل ویا نحوه برخورد ویا راه و روش ویا جهالت و مانند اینها.

اما احادیث دیگری در این موضوع:

65) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

هرکس درباره‌ی مؤمنی چیزی بگوید که با چشمان‌خویش دیده و با گوش‌خود شنیده، از جمله کسانی است که خداوند [درباره‌ی آنها] فرموده: «کسانی‌که دوست دارند زشتیها در میان کسانی که ایمان آوردند شیوع یابد، برای آنان در دنیا و آخرت عذابی دردناک است» (نور/19).

الکافی، ج‏2، ص357[1]؛ الأمالی( للصدوق)، ص337

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَیُّوبُ بْنُ نُوحٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیْرٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

مَنْ قَالَ فِی [أَخِیهِ] الْمُؤْمِنِ مَا رَأَتْهُ عَیْنَاهُ وَ سَمِعَتْهُ أُذُنَاهُ فَهُوَ مِمَّنْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ»

 

66) داوودبن‌سرحان می‌گوید: از امام‌صادق (علیه السلام) درباره‌ی غیبت سؤال ‌کردم.

امام (علیه السلام) فرمود: «غیبت این ‌است که در مورد برادرت درباره دین ‌او چیزی بگویی که انجام نداده ‌است و چیزی را علیه او منتشر کنی که خداوند آن‌را برایش پوشانده و به‌خاطر آن ‌کار حدّ شرعی بر او جاری نمی‌شود».

الکافی، ج‏2، ص357

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ‏ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْغِیبَةِ.

قَالَ هُوَ أَنْ تَقُولَ‏ لِأَخِیکَ فِی دِینِهِ مَا لَمْ یَفْعَلْ‏ وَ تَبُثَّ عَلَیْهِ أَمْراً قَدْ سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ لَمْ یُقَمْ عَلَیْهِ فِیهِ حَدٌّ .

 

67) الف. در منابع اهل سنت از عایشه نقل کرده‌اند که:

یکبار زن کوتاه‌قدی آمد در حالی که رسول الله ص نشسته بود. با انگشتم اشاره‌ای به پیامبر ص کردم [که نشان دادم که او چقدر قدکوتاه است].

پیامبر ص فرمود: غیبتش را کردی!

ب. و نیز نقل کرده‌اند: شخصی نزد پیامبر ص بود. وقتی خواست بلند شود که برود دیدند در برخاستنش عجز و ناتوانی‌ای دارد [= به طور عادی از جا بلند نمی‌شود؛ ‌بلکه همچون افراد افلیج از جا برمی‌خیزد].

یکی از حضار گفت: فلانی چقدر عاجز و ناتوان است!

رسول الله ص فرمود: همانا گوشت او را خوردید و غیبتش را کردید.

ج. در نقل دیگری، بعد از این سخن رسول الله ص، آنها گفتند: ‌یا رسول الله ص! ما همان چیزی که در او بود را گفتیم.

فرمود: اگر چیزی می‌گفتید که در او نبود آنگاه به او تهمت زده بودید.

د. و از معاذ بن جبل روایت شده است که ما نزد رسول الله بودیم. ذکر شخصی به میان آمد جماعت حاضر گفتند جز طعامی به او بدهند نمی‌خورد؛ و جز مرکبی که برایش آماده کنند سوار نمی‌شود و چقدر آدم ضعیف و ناتوانی است!

رسول الله ص فرمود: غیبت برادرتان را کردید.

گفتند: یا رسول الله ص! آیا درباره چیزی که در او وجود دارد سخن بگوییم غیبت است؟

فرمود: همین کافی است که درباره برادرتان در خصوص امر [ناخوشایند]ی که در او هست سخن بگویید.

الدر المنثور، ج‏6، ص96

الف. أخرج الخرائطی و ابن مردویه و البیهقی عن عائشة رضی الله عنها قالت:

أقبلت امرأة قصیرة و النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم جالس؛ قالت: فأشرت بإبهامی إلی النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم.

فقال النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم: لقد اغتبتها.

ب. أخرج ابن جریر و ابن مردویه و البیهقی عن أبی هریرة رضی الله عنه:

ان رجلا قام من عند النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم، فرؤی فی مقامه عجز. فقال بعضهم ما أعجز فلانا؟!

فقال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم: قد أکلتم الرجل و اغتبتموه‏.

ج. أخرج البیهقی عن معاذ بن جبل رضی الله عنه قال:

ذکر رجل عند النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم فقالوا: ما أعجزه؟!

فقال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم: اغتبتم الرجل!

قالوا: یا رسول الله! قلنا ما فیه.

قال: لو قلتم ما لیس فیه فقد بهتموه‏.

د. أخرج ابن جریر عن معاذ بن جبل رضی الله عنه قال:

کنا عند رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم، فذکر القوم‏ رجلا؛ فقالوا: ما یأکل الا ما أطعم و لا یرحل الا ما رحل له، و ما أضعفه!

فقال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم: اغتبتم أخاکم!

قالوا: یا رسول الله! و غیبة بما یحدث فیه؟!

فقال: بحسبکم أن تحدثوا عن أخیکم بما فیه‏.

 

68) علقمه مى‌گوید: از امام صادق علیه‌السّلام درباره کسى که شهادت او قبول مى‌شود یا نمى‌شود، پرسیدم.

امام فرمود: اى علقمه! هرکه بر فطرت اسلام باشد، شهادت دادن او پذیرفته مى‌شود.

گفتم آیا شهادت گناهکاران هم پذیرفته مى‌شود؟

امام فرمود: اگر شهادت گناهکارى قبول نشود، باید جز شهادت پیامبران و جانشینان آنان پذیرفته نشود زیرا که تنها آنان - و نه بقیه مردم - معصوم‌اند. پس هرکسى را که با چشم خود ندیده‌اى که گناه کند یا این که دو تن به گناه او شهادت داده باشند، پس او در زمره کسانی است که اهل عدالت و [تحت] ستاریت [الهی] می‌باشد و شهادت او قبول است، هرچند که نزد خودش گناهکار باشد. و کسی که چنین شخصی را بر اساس چیزی که در مورد غیبت قرار دهد، از ولایت خداوند عز و جل خارج شده و به ولایت شیطان وارد شده است.

و پدرم از پدران خود برایم روایت کرد که رسول الله ص فرمودند: کسی که از مومنی در خصوص چیزی که در وی هست غیبت کند خداوند هرگز در بهشت بین آن دو جمع نخواهد کرد؛ و کسی که مومنی را با بیان چیزی که در او نیست مورد غیبت قرار دهد پیوند عصمت میان آن دو بریده شود و غیبت‌کننده در آتش جهنم جاودان خواهد بود و چه بدجایگاهی است...

الأمالی( للصدوق)، ص102-103؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص203

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ صَالِحٍ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ:

قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ؟

فَقَالَ: یَا عَلْقَمَةُ کُلُّ مَنْ کَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ.

قَالَ فَقُلْتُ لَهُ: تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ لِلذُّنُوبِ؟

فَقَالَ: یَا عَلْقَمَةُ لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِینَ لِلذُّنُوبِ لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَاتُ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ لِأَنَّهُمْ هُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَیْنِکَ یَرْتَکِبُ ذَنْباً أَوْ لَمْ یَشْهَدْ عَلَیْهِ بِذَلِکَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ کَانَ فِی نَفْسِهِ مُذْنِباً؛ وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِیهِ فَهُوَ خَارِجٌ عَنْ وَلَایَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ دَاخِلٌ فِی وَلَایَةِ الشَّیْطَانِ؛

وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَال:َ مَنِ اغْتَابَ مُؤْمِناً بِمَا فِیهِ لَمْ یَجْمَعِ اللَّهُ بَیْنَهُمَا فِی الْجَنَّةِ أَبَداً وَ مَنِ اغْتَابَ مُؤْمِناً بِمَا لَیْسَ فِیهِ انْقَطَعَتِ الْعِصْمَةُ بَیْنَهُمَا وَ کَانَ الْمُغْتَابُ فِی النَّارِ خالِداً فِیها وَ بِئْسَ الْمَصِیر...

(بقیه این حدیث قبلا در جلسه 557 حدیث2 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-69/ و نیز در جلسه 907 حدیث2 https://yekaye.ir/ale-imran-3-184/ گذشت)

 

69) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

حد غیبت این است که در بار? برادر [دینی] ات چیزى بگویى که در او باشد؛ ولی اگرچیزی بگویی که در او نباشد آن تهمت است؛ و کسى که در مقام غیبت [شنیدن] حاضر شود و آن را انکار نکند، در آن شریک است؛ و اگر از آن جلوگیرى کند، مورد مغفرت خداوند قرار می‌گیرد.

إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص117

وَ قَالَ ص:

حَدُّ الْغِیبَةِ أَنْ تَقُولَ فِی أَخِیکَ مَا هُوَ فِیهِ، فَإِنْ قُلْتَ مَا لَیسَ فِیهِ فَذَاکَ بُهْتَانٌ لَهُ؛ وَ الْحَاضِرُ لِلْغِیبَةِ وَ لَمْ ینْکِرْهَا شَرِیکٌ فِیهَا، وَ مَنْ أَنْکَرَهَا کَانَ مَغْفُوراً لَهُ.

ب. از امام کاظم (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

هرکس پشت سر فرد دیگری چیزی را به او نسبت دهد که در او وجود داشته باشد و مردم از آن اطّلاع داشته باشند، غیبت او را نکرده است. ولی اگر پشت سر شخص دیگری امری را به او نسبت دهد که در او وجود دارد ومردم از آن اطّلاع ندارند، اینجاست که مرتکب غیبت شده است. و هرکس امری را که در شخص وجود نداشته‌باشند به او نسبت دهد، به آن شخص تهمت زده است.

الکافی، ج‏2، ص358

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ رَجُلٍ لَا نَعْلَمُهُ إِلَّا یَحْیَى الْأَزْرَقَ قَالَ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ ص:

مَنْ ذَکَرَ رَجُلًا مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِیهِ مِمَّا عَرَفَهُ النَّاسُ لَمْ یَغْتَبْهُ، وَ مَنْ ذَکَرَهُ مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِیهِ مِمَّا لَا یَعْرِفُهُ النَّاسُ اغْتَابَهُ وَ مَنْ ذَکَرَهُ بِمَا لَیْسَ فِیهِ فَقَدْ بَهَتَهُ.

ج. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است:

غیبت آن است که درباره‌ی برادرت از امری سخن بگویی که خداوند آن را برایش پوشانده است؛ ولی سخن‌گفتن درباره‌ی اموری که در او پدیدار و ظاهر هستند، از قبیل تندخویی و عجول بودن، خیر. و بهتان آن است که چیزی را به او نسبت دهی که در او وجود ندارد.

الکافی، ج‏2، ص358

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَیَابَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏:

الْغِیبَةُ أَنْ تَقُولَ فِی أَخِیکَ مَا سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَمَّا الْأَمْرُ الظَّاهِرُ فِیهِ مِثْلُ الْحِدَّةِ وَ الْعَجَلَةِ فَلَا؛ وَ الْبُهْتَانُ أَنْ تَقُولَ فِیهِ مَا لَیْسَ فِیهِ‏.

د. از امام صادق ع روایت شده است:

از موارد غیبت آن است که در مورد برادرت چیزی را بگویی که خداوند بر وی پوشانده است؛ و از موارد بهتان آن است که در مورد برادرت چیزی بگویی که در او نباشد.

الأمالی( للصدوق)، ص337

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَیَابَةَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

إِنَّ مِنَ الْغِیبَةِ أَنْ تَقُولَ فِی أَخِیکَ مَا سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ إِنَّ مِنَ الْبُهْتَانِ أَنْ تَقُولَ فِی أَخِیکَ مَا لَیْسَ فِیهِ.

ه. و باز در حدیث است:

هنگامی که شخصی را به خاطر چیزی که در او هست و خداوند آن را خوش ندارد یاد کنی غیبتش را کرده‌ای؛ و اگر به چیزی یاد کنی که در او نیست به او بهتان زده‌ای.

مجمع البیان، ج‏9، ص205

و فی الحدیث: إذا ذکرت الرجل بما فیه مما یکرهه الله فقد اغتبته و إذا ذکرته بما لیس فیه فقد بهته‏.[2]

 

70) عبدالله بن سنان می‌گوید: از امام صادق ع درباره این حدیث پرسیدم که می‌فرماید: عورت مومن بر مومن حرام است.

فرمود: بله؛ همین طور است.

گفتم: مقصود عضو زیر شکم اوست؟

فرمود: این گونه نیست که تو پنداشتی. [آن که البته حرام است اما] مقصود از این حدیث، افشا کردن سر اوست.

ب. و باز از امام صادق ع درباره حدیث «عورت مومن بر مومن حرام است» روایت شده که فرمودند:

مقصود آن است که پرده از وی برداشته شود و تو چیزی از [عیوب مخفی] وی را ببینی؛ و آنگاه بخواهی بروی آن را برای دیگران حکایت کنی یا وی را سرزنش نمایی.

الکافی، ج‏2، ص359؛ معانی الأخبار، ج1، ص255

الف. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى‏عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ:

قُلْتُ لَهُ‏: عَوْرَةُ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ حَرَامٌ؟

قَالَ: نَعَمْ‏.

قُلْتُ: تَعْنِی سُفْلَیْهِ‏؟!

قَالَ: لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ؛ إِنَّمَا هِیَ إِذَاعَةُ سِرِّهِ.

ب. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُخْتَارٍ عَنْ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِیمَا جَاءَ فِی الْحَدِیثِ عَوْرَةُ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ حَرَامٌ قَالَ:

مَا هُوَ أَنْ یَنْکَشِفَ فَتَرَى مِنْهُ شَیْئاً إِنَّمَا هُوَ أَنْ تَرْوِیَ عَلَیْهِ أَوْ تَعِیبَه‏.

ج. از امام باقر ع روایت شده است:

برای هر مومن در خصوص مومن دیگر لازم است که تا هفتاد گناه کبیره را بر او بپوشاند.

الکافی، ج‏2، ص207

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

یَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَنْ یَسْتُرَ عَلَیْهِ سَبْعِینَ کَبِیرَةً.

 


[1]. سند کافی چنین است: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع

[2] . این مضمون در منابع اهل سنت نیز مکرر از رسول الله ص روایت شده است؛ مثلا در الدر المنثور، ج‏6، ص94 آمده است:

و أخرج ابن أبی شیبة و عبد بن حمید و أبو داود و الترمذی و صححه و ابن جریر و ابن المنذر و ابن مردویه عن أبی هریرة قال: قیل یا رسول الله ما الغیبة قال: ذکرک أخاک بما یکره قال: یا رسول الله أ رأیت ان کان فی أخی ما أقول قال: ان کان فیه ما تقول فقد اغتبته و ان لم یکن فیه ما تقول فقد بهته‏

و أخرج عبد بن حمید و الخرائطی فی مساوی الأخلاق عن المطلب بن حنطب قال: قال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم ان الغیبة ان تذکر المرء بما فیه فقال: انما کنا نری ان نذکره بما لیس فیه قال: ذاک البهتان‏

و أخرج عبد بن حمید عن عکرمة ان امرأة دخلت علی النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم ثم خرجت فقالت عائشة یا رسول الله ما أجملها و أحسنها لو لا ان بها قصرا فقال لها النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم اغتبتیها یا عائشة فقالت یا رسول الله انما قلت شیا هو بها قال: یا عائشة إذا قلت شیا بها فهی غیبة و إذا قلت ما لیس بها فقد بهتها