أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى
1 محرم 1445 28/4/1402
ترجمه
یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایدهای دهد.
اختلاف قرائت
یَذَّکَّرُ
در عموم قراءات به صورت «یَذَّکَّرُ» قرائت شده است، یعنی با تشدید حرف «ذ»؛ که در اصل «یَتَذَکَّرُ» بوده و تاء در دال ادغام شده است؛
اما در قرائت أبیّ بن کعب این ادغام انجام نشده و به صورت «یَتَذَکَّرُ» قرائت شده است
و در روایتی غیرمشهور از قرائت اهل کوفه (عاصم) و نیز در قرائت أعرج به صورت فعل ثلاثی مجرد «یذْکُرُ» قرائت شده است.
معجم القراءات ج 10، ص303[1]؛ المغنی فی القراءات، ص1890-1891[2]
فَتَنْفَعُهُ / فَتَنْفَعَهُ
قرائت این آیه به این صورت که در میان ما رایج است، اصطلاحا از متفردات حفص است؛ یعنی:
در تمام قرائات سبع، حتی در روایت شعبه از قرائت عاصم (البته بر اساس روایت اعشی و برجمی از شعبه)، و نیز برخی قراءات عشر (ابوجعفر و یعقوب) این فعل به صورت مرفوع: «فَتَنْفَعُهُ» قرائت شده است، یعنی عطف بر «یَذّکّرُ»؛ و ترجمه آیه این گونه میشود که: «شاید او ... متذکر شود به نحوی که این تذکر او را فایدهای دهد».
اما در طرق مشهور از روایت حفص از قرائت عاصم، و نیز در برخی قرائات غیرمشهور (یعنی قرائتهای أعرج و أبوحیوة و ابن أبی عبلة و مجاهد و أُبی بن کعب و ابن أبی إسحاق و عیسى و سلمی و زر بن حبیش) به صورت منصوب «فَتَنْفَعَهُ» قرائت شده است؛ که وجهش را این گفتهاند که این جمله جواب ترجی (لعل) قرار گرفته؛ یعنی جمله ترجی همانند جمله شرط عمل میکند که جواب میطلبد (معجم القراءات ج 10، ص303-304[3]؛ التبیان فى تفسیر القرآن، ج10، ص267[4]؛ مجمع البیان، ج10، ص662[5]؛ المغنی فی القراءات، ص1890[6]). و ترجمه آیه این گونه میشود که: «شاید او ... متذکر شود، که در این صورت این تذکر او را فایدهای دهد».
لازم به ذکر است در قرائت غیرمشهور دیگری (ابن مقسم) این کلمه علاوه بر نصب عین، به صورت فعل غایب: «فینفعَه» قرائت شده است (المغنی فی القراءات، ص1890).
نکته علوم قرآنی: اصطلاح متفردات (یا مفردات) و شاذ در قراء هفتگانه و راویان چهاردهگانه
چنانکه در جلسات قبل به تفصیل بیان شد قرائات نازل شده بر پیامبر ص که به مردم آموزش میدادند قرائات بسیار متنوعی بود و تثبیت این قرائات هفتگانه و کمرنگ شدن سایر قرائتها عمدتا با اقدامات ابن مجاهد (م314) و دستگاه حکومت در قرن چهارم رخ داد؛ و پس از آن هم بویژه با تلاشهای دانی (قرن 5 و بویژه در کتاب «التیسیر فی القراءات السبع») و شاطبی (در قرن 6 و به ویژه در کتاب «حرز الامانی و وجه التهانی»، معروف به شاطبیه) برای هریک از این دو قاری، دو راوی تثبیت شد؛ که حاصلش چهارده روایت میشود و همان است که حافظ در شعر خود بدان اشاره کرده است که:
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
این گونه بود که قرائات فراوان دیگر تحت الشعاع این قرائتها واقع شد و هرچند با تلاشهای افراد بعد بویژه ابن جزری (قرن9) سه قرائت دیگر هم در عداد این قرائات متواتر قرار گرفت، اما همچنان آن قرائات سبعه و دو روایت برای هریک، محور قرائت اغلب مسلمانان قرار گرفت؛ و برخلاف آنچه برخی از معاصران پنداشتهاند اصلا این گونه نبود که روایت حفص از قرائت عاصم (که امروزه در اغلب بلاد شرق و میانه جهان اسلام رواج دارد) تنها قرائت متواتر از پیامبر ص باشد.
در هر صورت، این وضعیتی که از قرن چهار به بعد رقم خورد موجب شکلگیری دو اصطلاح در خصوص قراء سبعه و راویان اربعه عشر شد که بیاطلاعی از معنای دقیق این دو اصطلاح منجر به اظهارات ناصوابی از جانب برخی از معاصران شده است که لازم است این دو اصطلاح را توضیح دهیم:
الف. مفردات (متفردات) در قراءات سبع یا عشر
مفرداتِ (یا متفرداتِ) یک قاری یا راوی آن فراز از قرائت وی است که وی تنها شخص در رده قاریان سبعه (و گاه عشره) یا راویان اربعه عشر باشد که فراز مذکور را بدان صورت قرائت تلاوت کرده است. مثلا وقتی میگویند «مفردات عاصم»، مقصود قرائت کلماتی است از عاصم، که از هر دو طریق حفص و شعبه به ما رسیده است، اما در قرائت متواترِ هیچیک از شش [یا هشت] قاری دیگر، وجود ندارد. یا وقتی میگویند «مفردات حفص از عاصم»، مقصود قرائتی است که حفص از عاصم روایت کرده، و این قرائت نهتنها در قراءات شش [یا هشت] قاری دیگر، بلکه در روایت مشهور شعبه از قرائت عاصم هم وجود ندارد.
نکته بسیار مهم در اینجا این است که چنانکه قبلا اشاره شد هم قاریان هفتگانه، راویان دیگر (و لذا قرائات دیگری) داشتهاند (چنانکه در خود کتاب السبعه ابن مجاهد مثلا در خصوص نافع بارها مشاهده میشود)، و هم خود این راویان، طرق متعددی* داشتهاند؛ و از این رو، آنچه به عنوان متفرداتِ یک قاری یا یک راوی مطرح میشود بر اساس این مجموعه قراءات و روایات مشهور وی است؛ وگرنه چهبسا همان قاری یا راوی، بر اساس نقل راوی یا طریق دیگری، همان قرائت دیگران را هم داشته باشد، ویا قاری یا راویان دیگر، بر اساس روایات یا طرق دیگرشان، در آنچه به عنوان قرائت مفرده قاری یا راوی خاصی معروف شده، با وی شریک باشند. با این توضیح واضح است که وقتی قرائتی را متواتر میدانیم به این معناست که مفردات آن قرائت نیز متواتر است؛ و مفرد یا متفرد بودنش صرفا از حیث مقایسه آن با قرائات متواتر دیگر است و به هیچ عنوان به معنای شاذ بودن آن نیست.
ب. قرائت شاذ در میان قراء سبعه
اصطلاح شاذ در مورد قرائتی بیان میشود که نقل آن به صورت متواتر به ما نرسیده باشد. با در توضیحی که در بالا گذشت میتوان فهمید که از همین قراء سبعه و عشره (و یا راویان آنها) قرائات شاذ هم نقل شده است؛ یعنی این قاریان هفتگانه راویان دیگری داشتهاند که به دلایل مختلف (از جمله تثبیت دو راوی توسط امثال دانی و شاطبی برای هر قاری) بتدریج از اهمیت افتادند و روایت آنها از این قراء سبعه، که چهبسا زمانی قرائتی متواتر بود، بتدریج روایت شاذ شد؛ یا همین راویان «طرق» دیگری داشتهاند که قرائت دیگری را که از همان قاری مذکور گرفته بودند به آنها تعلیم دادهاند؛ اما این طرق هم بتدریج مهجور و شاذ شد؛ مثلا ابوعماره حمزه بن قاسم یکی از طرق حفص از عاصم بوده است که الان شاذ شده است (جامع البیان فی القراءات السبع، ج1، ص366[7]).
بدین ترتیب اولا مقصود از قراءات شاذ یک قاری (یا راوی) غیر از مفردات وی است؛ و ثانیا و مهمتر اینکه با توضیح فوق کاملا واضح میشود که، برخلاف تصور برخی از متاخران، تعبیر قرائت شاذ در خصوص یکی از این قاریان یا راویان مشهور آنها اصلا به معنای این نیست که همان قرائت متواتری که از وی نقل شده شاذ باشد! مثلا شهید ثانی در شرح این عبارت شهید اول که میگوید «در نماز حمد و سوره را باید بر اساس قرائات متواتر خواند و خواندن قرائت شاذ در نماز جایز نیست» (رسائل الشهید الأول، ص169[8]) بعد از اشاره به اینکه به نظر شهید اول، نه فقط قراءاتِ هفتگانه، بلکه قرائات عشر هم متواتر است، تذکر میدهد که البته هرچه از این هفت یا ده نفر نقل شده، متواتر نیست، بلکه حتی از قراء سبعه هم «شاذ» نقل شده، چه رسد به غیر اینها (الحاشیة الأولى على الألفیة، ص529-530[9]؛ المقاصد العلیة فی شرح الرسالة الألفیة، ص245).
اما برخی چون به نکته فوق توجه نداشتند، گمان کردهاند که فقط همین دو روایت از هر قاری نقل شده؛ و لذا پنداشتهاند درباره هرچه از قراء سبعه (یا عشره) نقل شده، یا باید بگوییم متواتر است یا شاذ است! در حالی که برای کسی که در علم قراءات کار کند کاملا واضح است که این قاریانی که قرائتشان در بلاد اسلامی متواتر نقل شده، قرائات دیگری هم داشتهاند که امروزه آن قراءات دیگر ایشان در عداد قراءات شاذ درآمده است. اما افرادی که با این ادبیات آشنا نبودند این را تهافتی در کلام شهید ثانی دیدهاند که: وی چند سطر قبل تصریح کرده که این قرائات سبعه و عشره همگی متواترا به پیامبر ص میرسد اما خودش در اینجا برخی از اینها را شاذ میداند! و سپس به تکلفاتی برای جمع این دو کلام وی افتادهاند (مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة، ج7، ص218-219[10]). و این سوءتفاهم همین طور ادامه پیدا کرده تا اینکه عدهای از معاصران به شهید ثانی نسبت میدهند که وی برخی از این قرائات هفتگانه مشهور را شاذ و غیرمتواتر میداند!
آیه محل بحث از این جهت قابل توجه است؛ اگرچه قرائت «فَتَنْفَعَهُ» جزء مفردات حفص به حساب آمده، اما:
چنانکه برخی تذکر دادهاند این بر اساس روایت مشهور حفص از عاصم است (که این تعبیر نشان میدهد که خود حفص در روایتش از عاصم، احتمالا قرائت دیگری که چهبسا مطابق قرائت دیگران باشد نیز داشته، که البته آن قرائتش شاذ است)؛
و برخی دیگر هم تذکر دادهاند که این روایت شعبه از عاصم (که در اینجا با روایت حفص از عاصم متفاوت، و شبیه قراءات دیگر است) بر اساس دو طریق معروف وی (یعنی اعشی و برجمی) بوده است؛ و این بدان معناست که طرق دیگر شعبه، احتمالا قرائتی شبیه روایت حفص را هم از وی روایت کردهاند، که البته آن قرائات از شعبه، جزء قراءات شاذ قرار میگیرد.
* ما سه مرحله تعریف شده در قرائت در علم قرائات داریم:
قاری، به کسی که اصطلاحا امام القرائه است و اصل قرائت به وی منسوب است؛
راوی، کسی که قرائت خاصی را (هرچند گاه با چند وجه) از قاری مذکور روایت کرده و آن را ترویج نموده است؛ و
طریق، کسی است که وجه خاصی را از این راوی روایت میکند (القراءات القرآنیه، ص87)؛
که وجود همین اصطلاح «طریق» بخوبی نشان میدهد که نهتنها خود هریک از قاریان، بلکه هریک از راویان هم به قرائات متعددی قرائت میکردهاند.
الذِّکْرَى[11]
نکات ادبی
یَذَّکَّرُ / الذِّکْرى
قبلا بیان شد که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار میرود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى، آل عمران/36) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا، کهف/28) و «نسیان» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیت، کهف/24)؛ و البته مرحوم مصطفوی احتمال دادهاند معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است.
اما حسن جبل با توجه به تحلیلی که در خصوص تکتک حروف این ماده انجام میدهد بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر قوت چیزی و صلابت ماده آن به نحوی که [در امور دیگر] نفوذ میکند دارد به نحوی که به فولادی که در شمشیر به کار میرود تا صلابت و قدرت نفوذ آن را بیفزاید «ذَکَر» گفته میشود؛ و جنس نر هم چون برخلاف جنس ماده صلبتر و خشنتر است «ذکر» در مقابل «أنثی» گفته میشود؛ و اینکه از حسن شهرت انسان به «ذِکر»او تعبیر میشود بدین جهت است که شهرت هرکس وجود قویای برای اوست که موجب نفوذ و انتشار هویت او میشود؛ و اصل آن هم «ذکر» زبانی بوده که ذکر چیزی با صوت، وجود قوی آن است که وجود وی را در شنوایی و دل دیگران احضار میکند.
در این معنای دوم، «ذِکر» گاه به حالت نفسانیای گفته میشود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری میکند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن میگویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن میگویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ، کهف/63) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ، انبیاء/10) تقسیم میکنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری.
«ذِکْرَى» (ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ، ذاریات/55) را همانند خود کلمه «ذِکر» (أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، رعد/28) مصدر دانستهاند و برخی توضیح دادهاند که «ذکری» به معنای کثرت ذکر است.
«ذکَّر، یُذَکّر تذکیر» حالت متعدی ذکر است یعنی مطلبی را به یاد کسی انداختن، (وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ، إبراهیم/5؛ َ تَذْکیری بِآیاتِ اللَّه، یونس/71)؛ و «تذکّر» از باب تفعل، و واکنش انسان به تذکیر است، یعنی به یاد آوردن (ذکّرتُه فتذکّر یعنی به یادش انداختم پس به یاد آورد) و تفاوت «تذکر» با «تنبّه» در این است که در تذکر اصل مطلب را شخص میدانسته و از یاد برده است اما در تنبه ممکن است شخص اصلا معرفتی به موضوع مرود بحث نداشته باشد و با تنبه او را متوجه آن موضوع کنیم.
وقتی ماده «ذکر» به باب تفعُّل میرود گاه به صورت معمولی (تذکّر) میآید (أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ، انعام/80) و گاه ادغامی در آن رخ میدهد (حرف «ت» به لحاظ تلفظی به «ذ» نزدیک است به آن تبدیل میشود و در هم ادغام میشوند) و «یتذکّر» به صورت «یذَّکّر» درمیآید (وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ، بقره/269).
این ادغام در باب افتعال (که به لحاظ معنایی بسیار به معنای تفعل نزدیک است) نیز رخ میدهد و گاه به صورتی است که هر دو حرف به حرف «د» تبدیل میشوند و «اذتکر» به صورت «ادّکر» در میآید (وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّة، یوصف/45) و «مُذتکر» به صورت «مُدَّکِر» درمیآید (فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ، قمر/15) البته برخی این دیدگاه را مطرح کردهاند که اساسا در قبیله ربیعة (از عربهای مهم آن زمان) «الذکر» به صورت «الدکر» تلفظ میشده است و این کلمه «ادّکر» بر اساس تلفظ ربیعة است.
«تَذْکِرَة» بر وزن تفعله را گفتهاند که همان معنای تفعیل (تذکیر) میدهد به نحوی خفیفتر؛ یعنی به معنای آن چیزی است که مایه یادآوری و تذکر میشود؛ به تعبیر دیگر، آن موعظه و نصیحتی است که با آن، آنچه را باید بدان عمل شود متذکر میشوند.
جلسه 465 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/
فَتَنْفَعَهُ
قبلا بیان شد که «نفع» در مقابل «ضرر» است (لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛ أعراف/188) و به معنای هر آن چیزی است که به وسیله آن به چیزی که خیر و مطلوب است میتوان رسید؛ ویا به تعبیر دیگر، به معنای خیری است که برای کسی یا چیزی حاصل میشود.
و در تفاوت «خیر» با «منفعت» گفتهاند که کلمه خیر فقط در مورد منافعی که اخلاقاً هم خوب باشد به کار میرود، اما کلمه منفعت در مورد گناهان و معصیت هم - اگر به نظر شخص سودی در آن باشد - به کار میرود چنانکه در قرآن کریم هم آمده است «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/219).
همچنین اگر از زاویه مقابلات نگاه شود کلمه «نفع» با «سود» هم تفاوت ظریفی دارد: «نفع» در مقابل «ضرر» است اما «سود» (ربح) در مقابل «زیان» (خسر؛ خسران) است.
ماده «متع» نیز در اصل بر منفعت و بهرهوری دلالت دارد؛ و در تفاوتش با نفع، برخی گفتهاند نفعی است که مدتی ادامه داشته باشد و برخی گفتهاند نفع و منفعتی است که همراه با لذت و رفع حاجت باشد، مخصوصا اگر انسان لذتش را زود درک کند مانند لذت پولدار شدن؛ در حالی که نفع در جایی که برای رسیدن به لذت باید صبر کرد نیز به کار میرود.
جلسه 823 http://yekaye.ir/ya-seen-36-73/
شأن نزول
به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.
حدیث
1) یکی از مضامینی که ائمه اطهار ع به عنوان حسن ختام خطبههایی که ایراد میکردند از آن استفاده میکردند مضمون همین آیه است؛ چنانکه در روایتی از امام باقر ع که نحوه ادای نماز جمعه م خطبههای آن را توضیح میدهند، خطبه دوم را این گونه به پایان میرسانند:
سپس بگوید: خدایا ما را از کسانی قرار بده که متذکر شدند پس این تذکر ایشان را فایدهای داد.
سپس از منبر پایین بیاید.
الکافی، ج3، ص424
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی خُطْبَةِ یَوْمِ الْجُمُعَةِ:
...[12] ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَذَکَّرَ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى؛ ثُمَّ یَنْزِل.
2) الف. از پیامبر اکرم ص روایت شده که فرمودند:
خداوند به حضرت داوود ع فرمود: مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.
گفت:پروردگارا! من که تو را دوست دارم اما چگونه تو را محبوب خلایقت بگردانم؟!
فرمود: نعمتهایم را به آنان یادآوری کن که اگر اینها را به آنان متذکر شوی مرا دوست خواهند داشت.
قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص: 205
عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّه عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ إِسْرَائِیلَ رَفَعَهُ إِلَى النَّبِیِّ ص قَالَ:
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِدَاوُدَ ع: أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی.
قَالَ: یَا رَبِّ نَعَمْ أَنَا أَحَبَّکَ فَکَیْفَ أحببک إِلَى خَلْقِکَ؟
قَالَ: اذْکُرْ أیادی عِنْدَهُمْ فَإِنَّکَ إِذَا ذَکَرْتَ لَهُمْ ذَلِکَ أحبونی.
ب. شبیه این مضمون در گفتگویی بین خداوند و حضرت موسی ع هم روایت شده است؛ از جمله:
ب.1. از امام سجاد ع روایت شده که فرمودند:
خداوند به حضرت موسی ع فرمود: مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.
گفت:پروردگارا! چگونه چنین کنم؟
فرمود: لطفها و نعمتهایم را به آنان یادآوری کن تا مرا دوست بدارند؛ که اگر بنده فراریای را به من برگردانی یا گمراهی را به درگاهم هدایت کنی برایت بهتر است از صد سال عبادتی که روزها روزه باشی و شبها به عبادت بایستی.
التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص: 342
وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع:
أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى ع: حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی، وَ حَبِّبْ خَلْقِی إِلَیَّ.
قَالَ: یَا رَبِّ کَیْفَ أَفْعَلُ؟
قَالَ: ذَکِّرْهُمْ آلَائِی وَ نَعْمَائِی لِیُحِبُّونِی، فَلَئِنْ تَرُدَّ آبِقاً عَنْ بَابِی، أَوْ ضَالًّا عَنْ فِنَائِی، أَفْضَلُ لَکَ مِنْ عِبَادَةِ مِائَةِ سَنَةٍ بِصِیَامِ نَهَارِهَا وَ قِیَامِ لَیْلِهَا.
ب.2. از امام باقر ع روایت شده است:
خداوند به حضرت موسی ع فرمود: مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.
موسی ع گفت: پروردگارا! تو میدانی که احدی محبوبتر از تو نزد من نیست؛ اما من چه راهی به دل بندگانت دارم؟
پس خداوند به او وحی کرد: نعمتهایم را به آنان یادآوری کن که آنان جز خوبی یاد نکنند.
قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص: 161؛ مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص: 332
عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى ع: أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی.
قَالَ مُوسَى: یَا رَبِّ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکَ فَکَیْفَ لِی رَبِّی بِقُلُوبِ الْعِبَادِ؟
فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ: فَذَکِّرْهُمْ نِعْمَتِی وَ آلَائِی فَإِنَّهُمْ لَا یَذْکُرُونَ مِنِّی إِلَّا خَیْرا [حَسَناً].
ج. این مضمون اما به نحوی متفاوت هم روایت شده است؛ بدین نحو که خداوند توصیه میکند علاوه بر نعمتها بلاهای خداوند را هم متذکر شود. روایت بدین شرح است:
از امام رضا ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
خداوند به حضرت موسی ع محی کرد: ای موسی! مرا دوست بدار و مرا محبوب خلایقم بگردان.
گفت:پروردگارا! من که تو را دوست دارم اما چگونه تو را محبوب خلایقت بگردانم؟!
فرمود: نعمتهایم را به آنان یادآوری کن و همین طور ابتلائاتی را که برایشان پیش میآورم؛ که همانا آنان متذکر نخواهند شد وقتی که از من جز هر خوبی که بدانان میرسد چیزی ندانند.
الأمالی (للطوسی)، ص484
أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنِ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ الْقُرَشِیُّ أَبُو الْعَبَّاسِ بِالْکُوفَةِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَیُّوبُ بْنُ نُوحِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) قَالَ:
أَوْحَى اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) إِلَى نَجِیِّهِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): یَا مُوسَى أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی.
قَالَ: یَا رَبِّ إِنِّی أُحِبُّکَ، فَکَیْفَ أُحَبِّبُکَ إِلَى خَلْقِکَ؟
قَالَ: اذْکُرْ لَهُمْ نَعْمَائِی عَلَیْهِمْ، وَ بَلَائِی عِنْدَهُمْ، فَإِنَّهُمْ لَا یَذَّکَّرُونَ إِذْ لَا یَعْرِفُونَ مِنِّی إِلَّا کُلَّ خَیْرٍ.
تدبر
1) «لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ ...»
در این آیه متذکر شدن را به عنوان گزینه رقیب «تزکیه» برشمرد. چنانکه در نکات ادبی اشاره شد ماده «زکو» دلالت بر یک نحوه افزودنی بر جان انسان دارد که همراه با نحوهای طهارت است؛ اما «تذکر» صرفا توجه کردن و جدی گرفتن است.
در واقع، انسان اول تذکر پیدا میکند و وقتی متذکر شد به اقتضای آن عمل میکند و پاک میشود (المیزان، ج20، ص200[13]). پس چهبسا میخواهد نشان دهد که میزان پذیرش افراد جامعه متفاوت است. در برابر ارشاد و دعوت پیامبر، گروهى تزکیه مىشوند و گروهى در حدّ تذکّر سود مىبرند (تفسیر نور، ج10، ص384).
2) «لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ ...»
با اینکه تزکیه علیالقاعده یک مرحله بالاتر ازتذکر است چرا آن را مقدم کرد؟
الف. چون در مقام مواخذه کسی است که از آن نابینا اعراض کرده، از اثرات بالاتر شروع کرد؛ یعنی میفرماید این کسی که تو از او رویگردان میشوی، چهبسا به تزکیه روی آورد، یا لااقل متذکر شود که آن تذکر یک سودی برایش داشته باشد.
ب. ...
3) «أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى»
متذکر شدن صرفا یک حالت روانی زودگذر نیست؛ بلکه حتما سودی به انسان میرساند.
توضیح
از وظایف پیامبر ص (و به تبع ایشان، هرکس که میخواهد تعالیم پیامبر ص را ترویج دهد) تذکر دادن است، تا حدی که گویی تنها کار پیامبر ص همین است: «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ: پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهندهای» (غاشیه/21).
و وقتی تذکر اثر بگذارد مخاطب متذکر میشود، که از این متذکر شدن با واژه «یَذَّکَّرُ» تعبیر میشود.
جمله بعدی با حرف «ف» عطف شده که دلالت بر تفریعِ بلافاصله دارد؛ یعنی همین که کسی متذکر شود این تذکر نفعی به وی میرساند.[14]
تبصره 1
آقای قرائتی به عنوان برداشتی از این آیه نوشتهاند: تذکّر دادن، بىنتیجه نیست و اثر خود را مىگذارد (تفسیر نور، ج10، ص384).
حقیقت این است که این نکته واقعا از این آیه درنمیآید؛ چرا که عبارت اول به صورت «یَذَّکَّرُ» است که در خود آن تحت تاثیر واقع شدن اشاره شده است و اگر فرموده بود «ذَکِّرْ» این برداشت درست بود. علاوه بر این، برداشت فوق صریحا در آیه دیگری رد شده است؛ یعنی در آیه دیگری که «ذَکِّرْ» آمده، به جای حرف «ف»، از حرف شرط «إن» استفاده شده؛ یعنی تو تذکرت را بده، اما معلوم نیست که تذکر در هرکسی اثر بگذارد و سودی دهد: «فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى» (اعلی/9).
تبصره 2
اگر آیه را به عنوان قضیه شخصیه تفسیر کنیم همان نکته ابتدایی هم که اشاره شد قابل استنباط نخواهد بود. یعنی به عنوان یک گزاره شخصیه، آیه در مقام توضیح روحیات آن نابیناست و میخواهد بفرماید: ای کسی که از آن نابینا رویگردان شدی؛ تو چه میدانی، شاید آن نابینا متذکر شود و از آن تذکرش سودی نصیبش شود. که در این صورت، آیه لزوما نمیخواهد بفرماید که هرکس متذکر شد حتما سودی از تذکر خویش میبرد؛ بلکه میخواهد بگوید چهبسا این نابینا از آن دسته متذکرانی باشد که از تذکرشان سودی ببرند که به مفهوم مخالف بگوید معلوم نیست هر متذکری از متذکر شدنش نصیبی ببرد.
البته با توجه به دو قرائتی که ذکر شد هر دوی این مطالب جداگانه مورد توجه باشد؛ یعنی:
از سویی بر اساس قرائت مرفوع «فَتَنْفَعُهُ» که عطف به «یذکر» است، بفرماید که بدانید هر تذکری یک سودی در پی دارد،
و از سوی دیگر بر اساس قرائت منصوب «فَتَنْفَعَهُ» و مطابق با فهم عرفی که گمان میکنند برخی از متذکرشدنها خاصیت قابل توجهی ندارد، این را جواب «لعل» قرار دهد و بفرماید که در این مورد خاص چه میدانی؛ شاید از آن مواردی باشد که شخص متکر میشود و آن متذکر شدن سودش میدهد.
[1] . قرأ الجمهور «یَذَّکَّرُ » بشد الذال والکاف، وأصله: یتذکر، فأدغم التاء فی الذال. وقرأ الأعرج وعاصم فی روایة «یذْکُرُ» بسکون الذال وضم الکاف.
[2] . القراءة المعروفة: «أَلَّا یَزَّکَّى» بتشدید الزای، «أَوْ یَذَّکَّرُ» بتشدید الزای و الکاف و فتحهما.
فی حرف عبدالله: «أَلَّا یَتَزَکَّى» بزیادة تاء و تخفیف الزای، «أَوْ یَذَّکَّرُ» بتشدید الزای و الکاف و فتحهما کقراءة العامة.
و فی حرف أبیّبن کعب: «أَلَّا تَتَزَکَّى أَوْ تَتَذَکَّرُ» بزیادة التاءین مع تخفیف الزای و الذال.
الأعرج: «أَوْ یَذْکُرُ» بإسکان الذال و ضم الکاف،
[3] . قرأ حفص عن عاصم فی المشهور عنه والأعرج وأبو حیوة وابن أبی عبلة ومجاهد وأُبی بن کعب وابن أبی إسحاق وعیسى والسلمی وزر بن حبیش «فتنفَعَه» بالنصب على جواب الترجی، وقیل فی جواب التمنی المفهوم من «أو یذَّکَّر».
وقرأ ابن کثیر ونافع وأبو عمرو وحمزة والکسائی وابن عامر وأبو بکر فی روایة الأعشى والبرجمی عنه عن عاصم، وأبو جعفر ویعقوب «فَتَنْفَعُهُ» بالرفع عطفاً على «یَذّکّرُ».
[4] . قرأ عاصم وحده «فتنفعه الذکرى» بالنصب على أنه جواب (لعل) فجرى مجرى جواب الأمر و النهی، لان (لعل) للترجی فهی غیر واجبة، کما أن الامر غیر واجب فی حصول ما تضمنه. الباقون بالرفع عطفاً على (یذکر).
[5] . قرأ عاصم غیر الأعشى و البرجمی فتنفعه بالنصب و الباقون بالرفع. الحجة: قال أبو علی من قرأ فتنفعه بالرفع عطفه على ما تقدم من المرفوع و من قرأ بالنصب فعلى أنه جواب بالفاء لأن المتقدم غیر موجب فکان قوله تعالى «یَذَّکَّرُ» المعطوف على «یَزَّکَّى» فی معنى لعله یکون منه تذکر فانتفاع و کذا قوله لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ.
[6] . الأعرج: «فتنفعَه» بنصب العین.
وافقه أبوحیوة و ابن أبی عبلة و عاصم غیرالاعشی، و البرجمی فی نصب العین.
ابن مقسم: بالیاء مع نصب العین.
[7] . وأما طریق أبی عمارة عنه: فحدّثنا محمد بن أحمد، قال حدّثنا ابن مجاهد، قال حدّثنی محمد بن یحیى الکسائی، عن أبی الحارث عن أبی عمارة حمزة ابن القاسم، عن حفص، عن عاصم بالقراءة.
[8] . الثالثة: القراءة. و واجباتها ستة عشر: الأوّل: تلاوة الحمد و السورة فی الثنائیّة و فی الأوّلتین من غیرها.الثانی: مراعاة إعرابها و تشدیدها على الوجه المنقول بالتواتر، فلو قرأ بالشواذّ بطلت.
[9] . قوله: «على الوجه المنقول بالتواتر». لا ریب فی جواز القراءة بما نقل تواترا، و المحقّق منه ما اتّفق علیه أو ما اشتهر من قراءة السبعة، و اختار المصنّف جواز القراءة بتمام العشرة بإضافة أبی جعفر و یعقوب و خلف. و لیس المراد أنّ کلّ ما ورد من هذه القراءات متواتر، بل المراد انحصار المتواتر الآن فیما نقل عنهم، فإنّ بعض ما نقل عن السبعة شاذّ فضلا عن غیرهم، کما حقّقه جماعة من أهل هذا الشأن.
[10] . و الشهید الثانی أجاب عمّا اشکل على الرازی کما سمعت بأنّه لیس المراد بتواترها أنّ کلّ ما ورد من هذه السبع متواتر بل المراد انحصار المتواتر الآن فیما نقل من هذه القراءات، فإنّ بعض ما نقل عن السبعة شاذّ فضلًا عن غیرهم کما حقّقه جماعة من أهل هذا الشأن، انتهى. و قال سبطه بعد نقل هذا عنه: هذا مشکل جدّاً لکن المتواتر لا یشتبه بغیره کما یشهد به الوجدان، انتهى. قلت: و کلامه هذا بظاهره قد یخالف کلامه السابق من أنّ الکلّ نزل به جبرئیل .. إلى آخره، فلیلحظ ذلک، على أنّه ذکر الکلامین فی کتاب واحد و هو «المقاصد العلیة» و الجمع بینهما ممکن. تمّ إنّه لو ثمّ کانت جمیع القراءات متواترة، إذ ما من قراءة إلّا و بعض ما تألّفت منه متواتر قطعاً کمواقع الاجتماع إلّا أن یقال بأنّ المراد أنّ ما یفارق غیر السبع السبع لا متواتر فیه بخلاف السبع فإنّ ما تفارق به غیرها أکثره متواتر. و فیه: أنّ تواتر ما تمتاز به هذه القراءات عن البواقی مع عدم علم أصحابها بعیدٌ کما سمعت مثله فی هذه السبع.
[11] . .قرأه بالإمالة حمزة والکسائی وخلف وأبو عمرو، وابن ذکوان من روایة الصوری. وبالتقلیل قرأ الأزرق وورش. وقرأ الباقون بالفتح ، وهی روایة الأخفش عن ابن ذکوان (معجم القراءات ج 10، ص304).
[14] . آقای قرائتی نوشتهاند: تذکّر دادن، بى نتیجه نیست و اثر خود را مىگذارد (تفسیر نور، ج10، ص384).
حقیقت این است که این نکته واقعا از این آیه درنمیآید؛ چرا که عبارت اول به صورت «یَذَّکَّرُ» است که در خود آن تحت تاثیر واقع شدن اشاره شده است و اگر فرموده بود «ذَکِّرْ» این برداشت درست بود. علاوه بر این، برداشت فوق صریحا در آیه دیگری رد شده است؛ یعنی در آیه دیگری تصریح شده که تو تذکر بده اما معلوم نیست که تذکر همواره خاصیت داشته باشد: «فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى» (اعلی/9).