سفارش تبلیغ
صبا ویژن

601) سوره کهف (18) آیه20 إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ ی

بسم الله الرحمن الرحیم

601) سوره کهف (18) آیه20 

إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعیدُوکُمْ فی‏ مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً

ترجمه

چرا که آنان اگر بر شما دسترسی پیدا کنند سنگسارتان می‌کنند یا شما را در آیین خود برمی‌گردانند و در این صورت ابداً رستگار نخواهید شد.

نکات ترجمه

یَظْهَرُوا

قبلا بیان شد که در ماده «ظهر» دو معنای «قوت» و «بروز» (= ظهور و آشکار شدن)‌ لحاظ شده است، و در استعمالات مختلف این واژه، گاه معنای آشکار شدن بیشتر غلبه دارد، مثل «ظُهر» که از این جهت ظهر نامیده می‌شود که آَشکارترین و روشن‌ترین وقت روز است، و گاه معنای «قوت» غلبه دارد، مانند «ظهیر» به معنای پشتیبان (سبأ/22، تحریم/4).

جلسه444 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-26/

در این آیه تعبیر «یظهروا علیکم» هم به معنای «به شما علم و آگاهی پیدا کنند» می‌تواند باشد و هم به معنای «بر شما غلبه پیدا کنند» و با توجه به اینکه آنان قدرت داشتند، همین که بر آنها اطلاع پیدا می کردند کافی بود تا بر آنان غلبه کنند (المیزان، ج13، ص261)

یَرْجُمُوکُمْ

قبلا بیان شد که «رِجام» به معنای «سنگ» است و «رَجم» پرتاب کردن رجام است؛ که به نحو استعاری معنایش توسعه یافته و در مورد ظن و بدگمانی و دشنام دادن و طرد کردن و راندن هم به کار رفته است و استعمالش در موارد فوق بقدری زیاد است که برخی آن را به معنای مطلقِ «پرتاب کردن چیزی به سمت کسی» دانسته‌ و تمامی موارد فوق (سنگسار، دشنام، بدگمانی، لعن کردن) را از مصادیق اصلی این واژه شمرده‌اند.

جلسه273 http://yekaye.ir/al-hegr-15-34/ [1]

برخی «یَرْجُمُوکُمْ» در این آیه را به معنای «راندن و بیرون کردن» دانسته‌اند؛ و حتی برخی آن را به معنای اینکه «شما را ازین غار بیرون آرند» قلمداد نموده‌اند. (کشف الاسرار و عدة الابرار، ج5، ص656)

«مِلَّتِهِمْ»

ماده «ملل» در اصل بر تنگنا و تضییقی در دل که موجب درد و ناراحتی شود [= تنگ‌دل شدن] دلالت می‌کند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص173) (تعبیر «ملول شدن» در فارسی از همین ماده رایج است)

کلمه «ملّة» به معنای دین و شریعت است (مفردات ألفاظ القرآن، ص774) و درباره وجه تسمیه آن گفته‌اند که چون هر دین و شریعتی نوعی ضیق و محدودیت تحت ضوابط معین ایجاد می‌کند، بدان «ملّة» گویند و هم در مورد دین و آیین حق به کار می‌رود و هم در مورد آیین باطل (إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ... وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ؛ یوسف/37-38) و تفاوتش با «دین» این است که «ملّة» از جهت سختی و محدودیت‌هایی است که یک شریعت (اعم از حق یا باطل) به خاطر قوانینی که دارد ایجاد می‌کند؛ اما «دین» به معنای نوعی خضوع و تسلیم شدن است که صرفا در مورد دین حق به کار می‌رود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص174) اما برخی گفته‌اند «ملة» از جهت تشریع یک دین می‌گویند [از زاویه خدا یا کسی که این قوانین را برای مردم قرار داده است] اما «دین» با توجه به معنای لغوی آن که اطاعت و تسلیم شدن است، از جهت اطاعت و عمل کردن به آن دین توسط خود مردم. (مفردات ألفاظ القرآن، ص774)

کلمه دیگری که ظاهرا از ماده «ملل» در قرآن کریم به کار رفته است فعلی است در معنای القا کردن که تنها سه بار در یک آیه به کار رفته است (وَ لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ ... لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ؛ بقره/282) برخی معتقدند که اساساً اصل «ملّة» از همین ماده «ملل» گرفته شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص774)؛ اما به نظر می‌رسد حق با کسانی است که آن را متفاوت از معنای فوق می‌دانند و تذکر داده‌اند که ماده دیگری به صورت «ملی» هست که به معنای القای مطلبی از روی کتاب یا از حافظه است (املاء در فارسی معروف است) (وَ قالُوا أَساطیرُ الْأَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصیلاً؛ فرقان/5) که ظاهرا اصل آن عبری یا سریانی بوده است؛ و در این ماده گاهی «ی» به «ل» تبدیل می‌شود و شبیه «ملل» می‌شود  (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص173) (همچنین باید دقت کرد که ماده «ملو» هم داریم که به معنای «زمان طولانی» و «مهلت دادن است و چون در برخی از باب‌ها به صورت «ی» می‌آید (فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرین؛ حج/44) ممکن است با دو مورد فوق اشتباه گرفته شود.)

ماده «ملل» به صورت «ملّة» 15 مورد در قرآن کریم آمده است و اگر سه مورد فوق که به معنای القا کردن است را هم بنا به نظر راغب اصفهانی هم‌ریشه با همین کلمه «ملّة» بدانیم از این ماده جمعا 18 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

لازم به ذکر است رواج کلمه «ملت» به معنای مردم، و نیز «ملّی» (به معنای مربوط به مردم کشور خاص) ناشی از برخی از اشتباهات مترجمان بوده است که این کلمه را به عنوان معادل برای کلماتی همچون «nation» و «nationalism» انتخاب کرده‌اند که در فضای «nation-state» فهم می‌شود و کاملا ناظر به پدیده «کشور» به معنای مدرن آن (که بر اساس حاکمیت ملی تعریف می‌شود) است؛ و به‌تَبَعِ این انتخاب، تدریجا در فارسی معنای «مردم یک کشور خاص» پیدا کرده است و ظاهرا کاربرد در این حتی در زبان فارسی هم سابقه‌ای ندارد.

اختلاف قرائت[2]

حدیث

1) ابوصلت می‌گوید: به امام رضا ع عرض کردم: در پیرامون کوفه ... گروهی هستند که گمان می‌کنند حسین بن علی ع کُشته نشده است و شِبه او بر حنظله بن اسعد شامی القا شده و او همانند عیسی بن مریم به آسمان برده شد و به این آیه احتجاج می‌کنند که «و خداوند برای کافران بر مومنان راهی قرار نداده است» (نساء/141).

فرمود: دروغ گفتند؛ غضب خداوند و لعنت او بر آنان! آنان با این سخنشان پیامبر خدا ص را - که خبر داده بود که حسین بن علی ع به قتل خواهد رسید - تکذیب کردند و کافر شدند؛ به خدا سوگنند حسین ع کُشته شد و کسی که بهتر از حسین بود، [یعنی] امیرالمومنین ع و حسن بن علی ع، کشته شدند و هیچیک از ما نیست مگر اینکه کُشته می‌شود؛

و اما این سخن خداوند عز و جل که «و خداوند برای کافران بر مومنان راهی قرار نداده است» منظورش این است که خداوند برای کافر حجتی علیه مومن [= استدلالی که کافر را بر مومن پیروز کند] قرار نداده است وگرنه خداوند عز و جل خودش خبر داده است از کافرانی که پیامبران را بناحق می‌کشتند و با اینکه آنان را می کشتند اما خداوند هیچ راهی که آنها حجتی علیه آن انبیاء داشته باشند برایشان قرار نداد.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص203-204

حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِیمٍ الْقُرَشِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ أَبِی الصَّلْتِ الْهَرَوِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ فِی سَوَادِ الْکُوفَةِ ...[3] قَوْماً یَزْعُمُونَ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع لَمْ یُقْتَلْ وَ أَنَّهُ أُلْقِیَ شِبْهُهُ عَلَى حَنْظَلَةَ بْنِ أَسْعَدَ الشَّامِیِّ وَ أَنَّهُ رُفِعَ إِلَى السَّمَاءِ کَمَا رُفِعَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ ع وَ یَحْتَجُّونَ بِهَذِهِ الْآیَةِ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا».

فَقَالَ کَذَبُوا عَلَیْهِمْ غَضَبُ اللَّهِ وَ لَعْنَتُهُ وَ کَفَرُوا بِتَکْذِیبِهِمْ لِنَبِیِّ اللَّهِ ص فِی إِخْبَارِهِ بِأَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع سَیُقْتَلُ وَ اللَّهِ لَقَدْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ ع وَ قُتِلَ مَنْ کَانَ خَیْراً مِنَ الْحُسَیْنِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع وَ مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَمَقْتُولٌ بِالسَّمِّ بِاغْتِیَالِ مَنْ یَغْتَالُنِی أَعْرِفُ ذَلِکَ بِعَهْدٍ مَعْهُودٍ إِلَیَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَخْبَرَهُ بِهِ جَبْرَئِیلُ عَنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ أَمَّا قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا» فَإِنَّهُ یَقُولُ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِکَافِرٍ عَلَى مُؤْمِنٍ حُجَّةً وَ لَقَدْ أَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ کُفَّارٍ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ مَعَ قَتْلِهِمْ إِیَّاهُمْ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَنْبِیَائِهِ ع سَبِیلًا مِنْ طَرِیقِ الْحُجَّةِ.


2) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا خداوند عز و جل به مومن تمامی امور مومن را به وی واگذار کرد اما این را به او واگذار نکرد که خود ذلیل کند؛ آیا سخن خداوند عز و جل را نشنیدی که «و عزت از آن خداوند است و از آنِ رسولش و از آنِ مومنان» (منافقون/8) ؟ پس سزاوار مومن این است که عزیز باشد و به واسطه عزتی که خداوند با ایمان و اسلام به او داده، ذلیل نشود.

الکافی، ج‏5، ص63

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَهُ أَ لَمْ تَسْمَعْ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» فَالْمُؤْمِنُ یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ عَزِیزاً وَ لَا یَکُونَ ذَلِیلًا یُعِزُّهُ اللَّهُ بِالْإِیمَانِ وَ الْإِسْلَامِ.


3) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند: سزاوار نیست که مومن خود را ذلیل کند.

گفته شد: و چگونه خود را ذلیل کند؟

فرمودند: خود را در معرض چیزی قرار دهد که طاقت و تحملش را ندارد.

الکافی، ج‏5، ص64؛ تهذیب الأحکام، ج‏6، ص180

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِ‏ قَالَ

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لَا یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَهُ.

قِیلَ لَهُ وَ کَیْفَ یُذِلُّ نَفْسَهُ؟

قَالَ یَتَعَرَّضُ لِمَا لَا یُطِیقُ.

تدبر

1) «إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ»

مقصود از «اینکه شما را رجم می‌کنند» چیست؟ و چرا این تعبیر را به کار برد؟

الف. یعنی شما را با سنگسار کردن به قتل می‌رسانند و این شدیدترین نوع کشتن بوده است (حسن، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص706) و به کار بردن این تعبیر هم نشان می‌دهد که نوعی طرد کردن آنها در کار بوده و هم نشان می‌دهد که عموم اهل شهر با آنان و دینشان دشمن بوده‌اند به طوری که برای کشتن آنان همگی مشارکت می کردند (سنگسار کشتنی است که با مشارکت مردم انجام می‌شود) (المیزان، ج13، ص262)

ب. رجم در اینجا به معنای اذیت کردن و مورد ملامت قرار دادن شدید است و برگرفته از «رجمه بلسانه: با زبانش او را رجم کرد» می‌باشد. (ابن خریج، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص706)

ج. ...


2) «یُعیدُوکُمْ فی‏ مِلَّتِهِمْ»

چرا تعبیر «بازگرداندن» را به کار بردند؟ مگر آنان قبلا به دین آنها بوده‌اند؟

الف. «بازگرداندن» به معنای «وارد کردن» است شاهدش هم این است که نفرمود «یعیدوکم الی» بلکه فرمود «یعیدوکم فی» (المیزان، ج13، ص262)

ب. ممکن است واقعا اینها قبلا کافر بوده‌ و بعد به خدای واحد مومن شده‌اند.

ج. چه بسا سخن از منظر خود آن کفار بیان شده باشد. یعنی آن کافران فکر می‌کردند که اینها هم مانند آنان کافر بوده و بعدا از دین آنان درآمده‌اند و لذا قصد «بازگرداندن آنان» در دین قبلی‌شان را دارند.

د. ...


3) «یُعیدُوکُمْ فی‏ مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً»

با توجه به اینکه تقیه در دین جایز است و شواهد هم نشان می دهد که خود آنان تا مدتها در میان قوم خود تقیه می کردند، چرا گفتند که «شما را در آیین خود برمی‌گردانند و هیچگاه رستگار نخواهید شد»؟ یعنی حتی اگر آنان را مجبور به برگشتن از دین حق کنند، آنان می‌توانند در ظاهر برگردند و مانند گذشته تقیه کنند، پس چرا نتوانند رستگار شوند؟

الف. علی‌القاعده بعد از اینکه آن مشرکان از ایمان آنان باخبر شده‌اند دیگر این گونه نخواهند بود که به صرف اینکه آنان بگویند ایمان آوردیم کفایت کنند و آنان را به حال خود رها سازند؛ بلکه حتما مدتها با دقت فراوان مراقب اعمال آنان خواهند بود که ببینند آیا اینان واقعا خداپرستی را رها می‌کنند و بت‌پرستی در پیش گیزند.

البته اینکه کسی از هر سو زیر نظر کافران باشد و مجبور به تقیه بسیار شدید باشد (آل‌عمران/28)، باز هم این با رستگار شدنش منافات ندارد چنانکه خداوند از غفران مستضعفانی سخن می‌گوید که امکان هجرت از جامعه کفر را ندارند (نحل/106)؛ اما اینها برای کسی است که امکان هجرت و فرار از دست کفار را ندارد، نه کسانی مانند اصحاب کهف که از دست کفار فرار کرده‌اند و آزادی عمل برای انجام تکالیف دینی به دست آورده‌اند. در واقع آنها می‌خواهند بگویند برای ما که از آن وضعیت رها شده‌ایم دیگر جایز نیست کاری کنیم که دوباره در آن وضعیت قرار گیریم. (المیزان، ج13، ص264)[4]

ب. منظور این است که اگر شما کاری کنید که کفار بر شما مطلع شوند و آنگاه آنان شما را مجبور به کفر کنند، این مصداق «اضطرار به سوء اختیار» است که چنین اضطراری دیگر معذور نیست. (به نقل از المیزان، ج13، ص264) [اضطرار به سوء اختیار بدان معناست که انسان با اختیار خود کاری انجام دهد که در وضعیتی قرار گیرد که در آن وضعیت مانند فرد مضطری باشد که چاره‌ای جز انجام گناه نداشته باشد. مثلا در بیابانی بی‌آب و علف، غذای خود را نابود کند و از گرسنگی به حدی برسد که جز با خوردن گوشت مرداری نجس نتواند زنده بماند.][5]

ج. ممکن است منظور از آنان این تذکر به مطلب بدون لحاظ تقیه باشد؛ یعنی می‌خواهند بگویند: آنان قصد جدی می‌کنند که شما را به دینشان برگردانند و بدانید که اگر واقعا به دین آنها برگردید هیچگاه رستگار نخواهید شد. (اقتباس از: کشف‌الاسرار و عدة الابرار، ج5، ص656؛ تفسیر نسفی، ج1، ص556؛ ترجمه قرآن نوبری، ج1، ص260)

د. ...[6]


4) «إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعیدُوکُمْ فی‏ مِلَّتِهِمْ»

تعصب تنها در میان متدینان به دین الهی نیست؛ بلکه بسیاری از اوقات جامعه کفر تعصب شدید بر کفر ورزیدن دارد تا حدی که اگر کسی مانند آنان نشود حتی او را سنگسار خواهند کرد.




[1] . در جلسه92 http://yekaye.ir/an-nahl-016-098/ هم بیان شد:

«الرَّجیم‏» از ریشه «رجم» است که در اصل به معنای پرتاب سنگ به طرف کس یا چیزی است و کم‌کم به معنای هراقدامی که موجب راندن و دور کردن کسی شود به کار رفته و رجیم به معنای «رانده شده و مطرود» می‌باشد. (معجم المقاییس اللغة‏2/ 493؛ مفردات ألفاظ القرآن/345)

[2] . و قرأ زید بن علیّ «یُظهَروا» بضم الیاء مبنیا للمفعول (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏7، ص157)

[3] . قَوْماً یَزْعُمُونَ أَنَّ النَّبِیَّ ص لَمْ یَقَعْ عَلَیْهِ السَّهْوُ فِی صَلَاتِهِ فَقَالَ کَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ إِنَّ الَّذِی لَا یَسْهُو هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ قَالَ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ فِیهِمْ

[4] . اما این توجیه هم قانع‌کننده به نظر نمی‌رسد. آنان که نمی خواستند خود را در دام کفار اندازند که این سخنان مطرح شود. بلکه سوال این است که چرا اگر کفار بیایند و بر اینان سیطره یابند و مجبورشان کنند به شرک ورزی؛ و اینان نتوانند دوباره تقیه کنند و به رستگاری برسند.

[5] . علامه طباطبایی با بیان قبل، معتقد است که این بیان که گذشت دفع می‌شود؛ اما به نظر می‌رسد این وجه قوت بیشتری دارد و دست کم اشکال قبلی بر این وارد نیست.

[6] . علامه طباطبایی اقوال دیگری را هم برای این اشکال ذکر کرده و آنها را قانع‌کننده ندانسته، که حق با ایشان است و لذا در متن نیاوردیم:

و قد أجابوا عن الإشکال بوجوه أخر غیر مقنعة:

منها: أن الإکراه على الکفر قد یکون سببا لاستدراج الشیطان إلى استحسانه و الاستمرار علیه و فیه أن لازم هذا الوجه أن یقال: و یخاف علیکم أن لا تفلحوا أبدا إلا أن یقضى بعدم الفلاح قطعا.

و منها: أنه یجوز أن یکون أراد یعیدوکم إلى دینهم بالاستدعاء دون الإکراه و أنت خبیر بأن سیاق القصة لا یساعد علیه.

و منها: أنه یجوز أن یکون فی ذلک الوقت کان لا یجوز التقیة بإظهار الکفر مطلقا و فیه عدم الدلیل على ذلک