سفارش تبلیغ
صبا ویژن

606) سوره کهف (18) آیه25 وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائ

بسم الله الرحمن الرحیم

606) سوره کهف (18) آیه25 

وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً

ترجمه

و در کهف‌شان سیصد سال ماندند و نُه [سال] افزودند.

نکات ترجمه

«لَبِثُوا»

قبلا بیان شد که ماده «لبث» به معنای مکث و درنگ کردن و در جایی ماندن است.

(جلسه 433  http://yekaye.ir/al-ahzab-33-14/)

اختلاف قرائت

«ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ»

تحلیل نحوی این تعبیر آن است که «سنین» را به عنوان عطف بیان یا بدل درنظر بگیریم، و در این صورت نمی‌شود آن را معدود سال (به لحاظ نحوی: تمییز) در نظر گرفت زیرا معدود «سیصد» در حالت عادی باید به نحو مضاف الیه و مفرد باید بیاید (اعراب القرآن و بیانه، ج5، ص594)؛ پس باید به صورت «سیصد سالها» ترجمه شود، نه «سیصد سال»؛ که ترجمه دقیق آن، ترجمه‌ای است که آیت الله مشکینی انجام داده است: «و در غارشان (به مدت) سیصد (سال که) سال‏ها (ى متمادى است) درنگ کردند» (ترجمه مشکینی، ص296)

تعبیر «ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ» اگر بخواهد به معنای «سیصد سال» باشد (سال، معدودِ «سیصد» باشد) اشاره شد که در حالت عادی «سنین» باید به صورت «سنة» و در جایگاه مضاف الیه بیاید (شبیه لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ؛ بقره/96)؛ که در این آیه به صورت «ثَلاثَ مِائَةَ سِنَة» قرائت شود؛ که چنین قرائتی تنها در قرائت أُبَیّ - از قرائات شاذه- مشاهده می‌شود (الکشاف، ج2، ص716)[1].

البته گاه در زبان عربی در مقام اضافه، سنین را به جای سنة می‌آورند (معانی‌القرآن، (فراء) ج2، ص138)[2] که در این صورت باید به صورت «ثَلاثَ مِائَةِ سِنین» قرائت شود، که قرائت حمزه و کسائی (از قراء سبعه در کوفه) و خلف (از قراء عشره) و نیز اعمش و حسن (از قرائات شاذه) این چنین بوده است. (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص296)

همچنین اگر «سال» به عنوان تمییز باشد؛ آنگاه باز هم باید به صورت مفرد بیاید، هرچند که گاه جمع را به منزله واحد (یکجا) در نظر می‌گیرند و تمییز را به صورت جمع می‌آورند (مثلا بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا؛ کهف/103) (الکشاف، ج2، ص716), اما باز هم این باید به صورت «ثَلاثَ مِائَةِ سِنین» قرائت شود، که بدان اشاره شد.

حدیث

1) روایت شده است که یهودی‌ای از امام علی ع درباره مدت درنگ آنان [= اصحاب کهف] سوال کرد. حضرت از آنچه در قرآن آمده خبر داد. او گفت: ما در کتابمان آن را سیصد سال یافته‌ایم.

فرمود: آن بر اساس سالهای شمسی است و این به سالهای قمری است.

مجمع البیان، ج‏6، ص715؛ بحار الأنوار، ج‏40، ص188[3]

روی أن یهودیا سأل علی بن أبی طالب (ع) عن مدة لبثهم فأخبر بما فی القرآن فقال أنا نجد فی کتابنا ثلاثمائة فقال (ع) ذاک بسنی الشمس و هذا بسنی القمر

توجه: احتمال دارد منظور آن یهودی از کتابشان، کتاب‌های تاریخی‌ای است که داشته‌اند، نه لزوما تورات؛ چرا که بسیاری از نقل‌های تاریخی، اصحاب کهف را مومنان به حضرت عیسی ع دانسته‌اند.


2) از جابر جعفی روایت شده است که از امام باقر ع شنیدم که می‌فرمود:

به خدا سوگند شخصی از ما اهل بیت، بعد از مرگش حکومت می‌کند بر زمین سیصد سال، و نه [سال] می‌افزاید.

گفم: چه موقع؟

فرمود: بعد از رحلت قائم ع.

گفتم: و قائم چه مدت در عالَم خود خواهد بود؟

فرمود نُه سال از روز قیامش تا رحلتش.

گفتم: بعد از مرگش هرج و مرج خواهد بود؟

فرمود: بله؛ پنجاه سال! سپس «منصور» [= کسی که یاری می‌شود؛ پیروز] به دنیا می‌آید و خون خود و اصحابش را مطالبه می‌کند؛ پس [دشمنان خدا را] به قتل می‌رساند و اسیر می‌کند تا جایی که گفته می‌شود اگر او از ذریه پیامبران بود چنین کشتاری به راه نمی‌انداخت.؛ پس سفید و سیاه مردم علیه او جمع می‌شوند تا او را به حرم خدا پناه می‌دهند؛ پس هنگامی که بلا بر او شدت گرفت «منتصر» می‌میرد و «سفاح» [= فرو ریزنده، فصیح] به جانب دنیا خروج می‌کند در حالی که برای منتصر غضبناک است، پس تمام دشمنان ستمکار ما را به قتل می‌رساند و حکومت تمام زمین را به دست می‌گیرد و خداوند کار او را اصلاح می‌فرماید و زندگی می کند سیصد سال، و نه سال می‌افزاید.

ای جابر! «منتصر» امام حسین ع است و «سفاح» امیرالمومنین صلوات الله علیهما.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص326؛

عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ وَ اللَّهِ لَیَمْلِکَنَّ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهِ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ وَ یَزْدَادُ تِسْعاً قَالَ قُلْتُ فَمَتَى ذَلِکَ قَالَ بَعْدَ مَوْتِ الْقَائِمِ قَالَ قُلْتُ وَ کَمْ یَقُومُ الْقَائِمُ فِی عَالَمِهِ حَتَّى یَمُوتَ قَالَ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً مِنْ یَوْمِ قِیَامِهِ إِلَى مَوْتِهِ قَالَ قُلْتُ فَیَکُونُ بَعْدَ مَوْتِهِ هَرْجٌ قَالَ نَعَمْ خَمْسِینَ سَنَةً قَالَ ثُمَّ یَخْرُجُ الْمَنْصُورُ إِلَى الدُّنْیَا فَیَطْلُبُ دَمَهُ وَ دَمَ أَصْحَابِهِ فَیَقْتُلُ وَ یَسْبِی حَتَّى یُقَالَ لَوْ کَانَ هَذَا مِنْ ذُرِّیَّةِ الْأَنْبِیَاءِ مَا قَتَلَ النَّاسَ کُلَّ هَذَا الْقَتْلِ فَیَجْتَمِعُ النَّاسُ عَلَیْهِ أَبْیَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ فَیَکْثُرُونَ عَلَیْهِ حَتَّى یُلْجِئُونَهُ إِلَى حَرَمِ اللَّهِ فَإِذَا اشْتَدَّ الْبَلَاءُ عَلَیْهِ مَاتَ الْمُنْتَصِرُ وَ خَرَجَ السَّفَّاحُ إِلَى الدُّنْیَا غَضَباً لِلْمُنْتَصِرِ فَیَقْتُلُ کُلَّ عَدُوٍّ لَنَا جَائِرٍ وَ یَمْلِکُ الْأَرْضَ کُلَّهَا وَ یُصْلِحُ اللَّهُ لَهُ أَمْرَهُ وَ یَعِیشُ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ وَ یَزْدَادُ تِسْعاً ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع یَا جَابِرُ وَ هَلْ تَدْرِی مَنِ الْمُنْتَصِرُ وَ السَّفَّاحُ یَا جَابِرُ الْمُنْتَصِرُ الْحُسَیْنُ وَ السَّفَّاحُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِین‏.[4]

این حدیث با اسناد مختلف و با اندک تفاوتی در عبارات، در متون زیر نیز روایت شده است:

الإختصاص، ص257[5]؛ الغیبة للنعمانی، ص332[6]؛ مختصر البصائر، ص166 [7]


3) در روایتی طولانی از امیرالمومنین توضیحاتی درباره قرآن کریم و آیات مختلف آن آمده است. در فرازی از این روایت آمده:

و اما از جمله آن مواردی که در قرآن آمده است که [ظاهر] لفظش خبر است و معنایش حکایت است [ظاهرا خود قرآن خبر می‌دهد اما حقیقتا مطلبی را از قول دیگران حکایت می‌کند] این سخن خداوند عز و جل است که «و در کهف‌شان سیصد سال ماندند و نُه [سال] افزودند.» در حالی که خود آنان گمان کرده بودند که یک روز یا بخشی از یک روز مانده‌اند؛ سپس خداوند متعال فرمود «بگو خداوند بدانچه ماندند داناتر است؛ غیب آسمانها و زمین از آنِ اوست» پس الفاظ این حکایت به لفظی آمد که معنیش معنای خبر دادن نیست و این فقط حکایت آن چیزی است که در مورد آن گفتند؛ و دلیل بر این مطلب هم حکایت کردن سخن اوست که «خواهند گفت سه‌تن بودند چهارمینشان سگشان» تا آخر آیه؛ و این سخن خداوند عز و جل هنگامی که تعداد آنان را یاد کرد «جز عده اندکی آنان را نمی‌دانند» همانند حکایت کردن از آنان است در مورد مدت [ماندن‌شان] : «در کهفشان سیصد سال ماندند و نه ماه افزودند؛ بگو خداوند بدانچه ماندند داناتر است» پس این عطف می‌شود به همان سخن که «خواهند گفت سه تن بودند چهارمینشان سگشان» پس این آیه از آنجا که قطع شده، عطف می‌شود و در ظاهر لفظش خبر است اما معنایش حکایت کردن است.

بحار الأنوار، ج‏90، ص38

ما ورد عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه فی أصناف آیات القرآن و أنواعها و تفسیر بعض آیاتها بروایة النعمانی و هی رسالة مفردة مدونة کثیرة الفوائد نذکرها من فاتحتها إلى خاتمتها

... وَ أَمَّا مَا جَاءَ فِی الْقُرْآنِ عَلَى لَفْظِ الْخَبَرِ وَ مَعْنَاهُ الْحِکَایَةُ فَمِنْ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» وَ قَدْ کَانُوا ظَنُّوا أَنَّهُمْ لَبِثُوا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الْآیَةَ فَخَرَجَتْ أَلْفَاظُ هَذِهِ الْحِکَایَةِ عَلَى لَفْظٍ لَیْسَ مَعْنَاهُ مَعْنَى الْخَبَرِ وَ إِنَّمَا هُوَ حِکَایَةٌ لِمَا قَالُوهُ وَ الدَّلِیلُ عَلَى ذَلِکَ أَنَّهُ حِکَایَةُ قَوْلِهِ سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ذِکْرِ عِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ مِثْلُ حِکَایَتِهِ عَنْهُمْ فِی ذِکْرِ الْمُدَّةِ وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا فَهَذَا مَعْطُوفٌ عَلَى قَوْلِهِ سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ فَهَذِهِ الْآیَةُ مِنَ الْمُنْقَطِعِ الْمَعْطُوفِ وَ هِیَ عَلَى لَفْظِ الْخَبَرِ وَ مَعْنَاهُ حِکَایَة.                

تدبر

1) «وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً»

چرا در مورد مدت درنگ آنان نفرمود «سیصد و نه سال»؛ بلکه چنین تعبیر کرد «سیصد سالها، و نه [سال] افزودند؟

الف. سیصد سال، مبنای شمسی محاسبه است؛ و نه سال، مقدار اضافه‌ای است که اگر مبنای محاسبه را سالهای قمری قرار دهیم، نه سال باید بر سیصد سال اضافه کنیم. (حدیث1؛ المیزان، ج13، ص267)[8]

ب. این تعبیر در زبان عربی متداول است که ابتدا عدد بزرگ و معدودش را می‌آورند و بعد خرده‌اش را به آن اضافه می‌کنند؛ مثلا به جای اینکه بگویند من صد و پنج درهم دارم می‌گویند «عندی مائة درهم و خمسة: من صد درهم دارم و پنج تا» (مجمع البیان، ج‏6، ص715)

ج. این آیه حکایت نظراتی است که دیگران «رجما بالغیب» مطرح کرده‌اند، یعنی همان طور که در مورد تعدادشان بی‌دلیل نظراتی دادند، در مورد مدت درنگشان هم عده‌ای گفتند سیصد سال و عده‌ای نه سال به این اضافه کردند. شاهد این نظر هم این است که در آیه بعد می فرماید: «خداوند به آنچه درنگ کردند داناتر است» شبیه همان تعبیری که در مورد تعدادشان فرمود. (حدیث3)[9]

د. ...


2) «وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً»

چنانکه در نکات ترجمه اشاره شد «سنین» نمی‌تواند معدود و تمییز باشد، (در آن صورت باید به صورت «سنة» می‌آمد) بلکه باید بدل یا عطف بیان به حساب آید (درنگ کردند سیصد سال، سالها)؛ که چنین بدلی دلالت دارد بر زیاد دانستن این مدت؛ و در این فضا وقتی «نه سال اضافه کردند» را هم ضمیمه کنیم، گویی می‌خواهد بفرماید «آنها سیصد سال متمادی درنگ کردند، بلکه نه سال هم بر آن افزودند».

در آیه 11 همین سوره از تعبیر «سِنینَ عَدَداً» (= سالهایی معدود) استفاده شده، که گویی این سالها را خیلی کم معرفی می‌کند و این مدت را حقیر و اندک می‌شمرد.

به نظر می‌رسد علت این تفاوت این است که در آنجا در مقام مقایسه اصحاب کهف بود با اینکه زینت‌های مزین را از بین می‌بریم و می‌خواست بفرماید در مقابل قدرت ما این سالها چندان طولانی و مهم نیست؛ اما در این آیه مقام بحث ناظر به اثبات و حقانیت قیامت است که در اینجا طولانی بودن این مدت در تثبیت مدعا موثرتر است. (المیزان، ج13، ص275-267)

در واقع توجه شود که زیاد و کم بودن دو مفهوم نسبی و مقایسه‌ای است: از زاویه‌ای سیصد سال که چیزی نیست و بسیار اندک است؛ از زاویه دیگر اینکه بعد از سیصد سال دوباره زنده شوند یک معجزه بزرگ است.




[1] . و قال فی حرف عبد اللّه: و قالوا لبثوا. و سنین: عطف بیان لثلثمائة. و قرئ: ثلاثمائة سنین، بالإضافة، على وضع الجمع موضع الواحد فی التمییز، کقوله بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا و فی قراءة أبىّ: ثلاثمائة سنة. تِسْعاً تسع سنین، لأن ما قبله یدل علیه. و قرأ الحسن: تسعا بالفتح.

[2] . و من العرب من یضع السنین فى موضع سنة فهى حینئذ فى موضع خفض لمن أضاف

[3] . مرحوم مجلسی این مطلب را از جماعتی از مفسران نقل کرده است بدین بیان:

و فی کتب أصحاب الروایة أنه قالت الیهود لما سمعت قوله سبحانه فی شأن أصحاب الکهف وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» ما نعرف التسع‏؛ ذَکَرَهَا رَهْطٌ مِنَ الْمُفَسِّرِینَ کَالزَّجَّاجِ وَ غَیْرِهِ أَنَّ جَمَاعَةً مِنْ أَحْبَارِ الْیَهُودِ أَتَتِ الْمَدِینَةَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ مَا فِی الْقُرْآنِ یُخَالِفُ مَا فِی التَّوْرَاةِ إِذْ لَیْسَ فِی التَّوْرَاةِ إِلَّا ثَلَاثُمِائَةٍ سِنِینَ فَأَشْکَلَ الْأَمْرُ عَلَى الصَّحَابَةِ فَبُهِتُوا فَرُفِعَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ لَا مُخَالَفَةَ إِذِ الْمُعَبَّرُ عِنْدَ الْیَهُودِ السَّنَةُ الشَّمْسِیَّةُ وَ عِنْدَ الْعَرَبِ السَّنَةُ الْقَمَرِیَّةُ وَ التَّوْرَاةُ نَزَلَتْ عَنْ لِسَانِ الْیَهُودِ وَ الْقُرْآنُ الْعَظِیمُ عَنْ لِسَانِ الْعَرَبِ وَ الثَّلَاثُمِائَةِ مِنَ السِّنِینَ الشَّمْسِیَّةِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ تِسْعٌ مِنَ السِّنِینَ الْقَمَرِیَّةِ.

[4] . در همین راستا این روایتی که مرحوم مجلسی از کتاب الغیبه آورده قابل توجه است:

رَوَى السَّیِّدُ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ فِی کِتَابِ الْغَیْبَةِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ یَمْلِکُ الْقَائِمُ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ وَ یَزْدَادُ تِسْعاً کَمَا لَبِثَ أَهْلُ الْکَهْفِ فِی کَهْفِهِمْ یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً فَیَفْتَحُ اللَّهُ لَهُ شَرْقَ الْأَرْضِ وَ غَرْبَهَا وَ یَقْتُلُ النَّاسَ حَتَّى لَا یَبْقَى إِلَّا دِینُ مُحَمَّدٍ وَ یَسِیرُ بِسِیرَةِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ وَ یَدْعُو الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ فَیُجِیبَانِهِ وَ تُطْوَى لَهُ الْأَرْضُ وَ یُوحَى إِلَیْهِ فَیَعْمَلُ بِالْوَحْیِ بِأَمْرِ اللَّهِ. (بحار الأنوار، ج‏52، ص390)

[5] . اندکی عباراتش متفاوت است: عَمْرُو بْنُ ثَابِتٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ وَ اللَّهِ لَیَمْلِکَنَّ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ بَعْدَ مَوْتِهِ ثَلَاثَ مِائَةِ سَنَةٍ وَ یَزْدَادُ تِسْعاً قَالَ فَقُلْتُ فَمَتَى یَکُونُ ذَلِکَ قَالَ فَقَالَ بَعْدَ مَوْتِ الْقَائِمِ قُلْتُ لَهُ وَ کَمْ یَقُومُ الْقَائِمُ فِی عَالَمِهِ حَتَّى یَمُوتَ قَالَ فَقَالَ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً مِنْ یَوْمِ قِیَامِهِ إِلَى یَوْمِ مَوْتِهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ فَیَکُونُ بَعْدَ مَوْتِهِ الْهَرْجُ قَالَ نَعَمْ خَمْسِینَ سَنَةً ثُمَّ یَخْرُجُ الْمُنْتَصِرُ إِلَى الدُّنْیَا فَیَطْلُبُ بِدَمِهِ وَ دِمَاءِ أَصْحَابِهِ فَیَقْتُلُ وَ یَسْبِی حَتَّى یُقَالَ لَوْ کَانَ هَذَا مِنْ ذُرِّیَّةِ الْأَنْبِیَاءِ مَا قَتَلَ النَّاسَ کُلَّ هَذَا الْقَتْلِ فَیَجْتَمِعُ عَلَیْهِ النَّاسُ أَبْیَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ فَیَکْثُرُونَ عَلَیْهِ حَتَّى یُلْجِئُوهُ إِلَى حَرَمِ اللَّهِ فَإِذَا اشْتَدَّ الْبَلَاءُ عَلَیْهِ وَ قُتِلَ الْمُنْتَصِرُ خَرَجَ السَّفَّاحُ إِلَى الدُّنْیَا غَضَباً لِلْمُنْتَصِرِ فَیَقْتُلُ کُلَّ عَدُوٍّ لَنَا وَ هَلْ تَدْرِی مَنِ الْمُنْتَصِرُ وَ مَنِ السَّفَّاحُ یَا جَابِرُ الْمُنْتَصِرُ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ السَّفَّاحُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع‏

[6] . أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ بْنِ عُقْدَةَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُفَضَّلِ بْنِ‏ إِبْرَاهِیمَ بْنِ قَیْسِ بْنِ رُمَّانَةَ الْأَشْعَرِیُّ وَ سَعْدَانُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعِیدٍ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ الزَّیَّاتُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَوَانِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ ع یَقُولُ وَ اللَّهِ لَیَمْلِکَنَّ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ وَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ یَزْدَادُ تِسْعاً «1» قَالَ فَقُلْتُ لَهُ وَ مَتَى یَکُونُ ذَلِکَ قَالَ بَعْدَ مَوْتِ الْقَائِمِ ع قُلْتُ لَهُ وَ کَمْ یَقُومُ الْقَائِمُ ع فِی عَالَمِهِ حَتَّى یَمُوتَ فَقَالَ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً مِنْ یَوْمِ قِیَامِهِ إِلَى یَوْمِ مَوْتِهِ.

[7]. وَ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ: «وَ اللَّهِ لَیَمْلِکَنَّ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ رَجُلٌ بَعْدَ مَوْتِهِ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ وَ یَزْدَادُ تِسْعاً» قُلْتُ: مَتَى یَکُونُ ذَلِکَ؟ قَالَ: «بَعْدَ الْقَائِمِ ع» قُلْتُ: وَ کَمْ یَقُومُ الْقَائِمُ ع فِی عَالَمِهِ؟ قَالَ: «تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً، ثُمَّ یَخْرُجُ الْمُنْتَصِرُ إِلَى الدُّنْیَا- وَ هُوَ الْحُسَیْنُ ع- فَیَطْلُبُ بِدَمِهِ وَ دَمِ أَصْحَابِهِ، فَیَقْتُلُ وَ یَسْبِی حَتَّى یَخْرُجَ السَّفَّاحُ وَ هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع-»

[8] . فخر رازی بر این نظر اشکال کرده که در صورت تبدیل سیصد سال شمسی به قمری، نه سال و سه ماه [یا به تعبیر دقیقتر نه سال و دو ماه و 19 روز] باید افزود؛ پاسخش این است که در اعداد این‌چنین طبیعی است که چنین عددی را رُند کنند. (المیزان، ج13، ص267)

[9] . بر این دیدگاه اشکال شده که معجزه بودن این خواب زمانی معنی دار می‌شود که مدتش بیان شده باشد و آن هم که گفت خدا بهتر می‌داند به طور کلی است یعنی آنها نظرات دیگری داشته‌اند و خدا فرمود مدت درنگ آنها سیصد و نه سال بود و بدان این مدت را خدا فرمود خودش بهتر می‌داند از کسانی که رجما بالغیب نظر می‌ردهند. (مجمع البیان، ج‏6، ص715)

البته این اشکال تام نیست و همین که این اندازه خوابیده‌اند که حکومتی سرنگون شده و مردم روزگار عوض شده‌اند برای معجزه بودن کافی است.

مطلبی که می‌تواند این معنا را به عنوان یکی از معانی متعددی که در آیه مد نظر بوده تقویت کند قرائتی است در مصحف ابن‌مسعود، که «و قالوا لبثوا ...» بوده است.