600) سوره کهف (18) آیه19 وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا
بسم الله الرحمن الرحیم
600) سوره کهف (18) آیه19
وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَی الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکی طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً
ترجمه
و اینچنین آنان را برانگیختیم تا میان خود [از یکدیگر] بپرسند؛ یکی از آنان گفت: چقدر ماندهاید؟ گفتند: روزی یا پارهای از روزی ماندهایم. گفتند پروردگارتان به آنچه ماندهاید داناتر است؛ حال یکیتان را با همین پولتان به این شهر بفرستید، پس باید نظر کند کدامِ آن، طعامی حلال و پاکیزهتر است، پس برایتان از آن رزقی آوَرَد، و باید ملاطفت به خرج دهد و البته احدی را درباره شما آگاه نسازد.
نکات ترجمه
«بَعَثْناهُمْ» «فَابْعَثُوا»
قبلا بیان شد ماده «بعث» به معنای برانگیختن و به جانب چیزی یا کاری روانه کردن است که در قرآن کریم متناسب با مورد آن، در مورد احیای مردگان، برگزیدن شخصی به مقام نبوت، و فرستادن کسی برای انجام کاری به کار رفته است.
جلسه 234 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-14/
«لَبِثْتُمْ» «لَبِثْنا»
قبلا بیان شد که ماده «لبث» به معنای مکث و درنگ کردن و در جایی ماندن است.
(جلسه 433 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-14/)
«یَتَلَطَّفْ»
قبلا بیان شد که ماده «لطف» در اصل دو مفهوم «دقت و ظرافت» و «رفق و مدارا» را در خود جمع کرده و نقطه مقابل غلظت و خشن بودن است. «و لْیَتَلَطَّفْ» فعل امر غایب و به معنای «مدارا کردن و ظرافت به خرج دادن» میباشد، و این کلمه کلمهای است که دقیقا در وسط قرآن کریم قرار گرفته است.
جلسه524 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-34/
«بِوَرِقِکُمْ»
اصل ماده «ورق» ظاهرا[1] در مورد «وَرَق الشجر» (برگ درخت) بوده (یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّة، اعراف/22 و طه/121؛ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها، انعام/59)؛ و بعدا با قیاس به آن، در مورد مال و اموال به کار رفته است از این جهت که وقتی درختی بیبرگ و بار شود همانند شخصی فقیر است ( معجم مقاییس اللغة، ج6، ص102) همان گونه که کلمه «ثمر: میوه» هم به مال و اموال هم گفته شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص866)
همچنین ظاهرا وقتی به صورت «وَرِق» به کار رود به معنای پول معین (درهم) است (مفردات ألفاظ القرآن، ص866) و برخی توضیح دادهاند که «وَرَق» (=برگ) اسم است که بر شیءطبیعی دلالت میکند؛ اما «وَرِق» (همانند خشن) صفت است که بر چیزی که وصف ورقیت داشته باشد دلالت میکند و به همین جهت به «سکه نقره» [= درهم] که تصرفی روی نقره انجام شده و حالت ورقیت پیدا کرده وَرِق میگویند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج13، ص96)[2]
این ماده تنها 4 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
اختلاف قرائت[3]
حدیث
1) از امام صادق ع درباره این آیه که میفرماید «پس باید نظر کند کدامِ آن، طعامی حلال و پاکیزهتر است» روایت شده است: «طعام حلال و پاکیزهتر» خرماست.
المحاسن، ج2، ص531؛ الکافی، ج6، ص345
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُیَسِّرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ أَوْ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» قَالَ أَزْکَى طَعَاماً التَّمْر.
2) روایت شده است پیامبر خدا ص فرمودند:
ای فرزندان عبدالمطلب! پیشقراول به خاندان خودش دروغ نمیگوید. به کسی که مرا به حق مبعوث فرمود سوگند، قطعا همان گونه که میخوابید خواهید مُرد؛ و همان گونه که بیدار میشوید مبعوث خواهید شد؛ و بعد از مرگ سرایی نیست جز بهشت و جهنم.
إعتقادات الإمامیة (للصدوق)، ص64
قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:
یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، إِنَّ الرَّائِدَ لَا یَکْذِبُ أَهْلَهُ. وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، لَتَمُوتُنَّ کَمَا تَنَامُونَ، وَ لَتُبْعَثُنَّ کَمَا تَسْتَیْقِظُونَ، وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ دَارٌ إِلَّا جَنَّةٌ أَوْ نَار.[4]
3) از امام صادق ع روایت شده است: ... همانا خواب، برادر مرگ است و بدان بر مرگی استدلال میشود که راهی نمییابی به آگاه شدن بدان، و رجوع برای اصلاح آنچه از دستت رفته است.
مصباح الشریعة، ص44
قَالَ الصَّادِقُ ع: ... إِنَّ النَّوْمَ أَخُو الْمَوْتِ وَ اسْتَدِلَّ بِهَا عَلَى الْمَوْتِ الَّذِی لَا تَجِدُ السَّبِیلَ إِلَى الِانْتِبَاهِ فِیهِ وَ الرُّجُوعِ إِلَى إِصْلَاحِ مَا فَاتَ عَنْکَ.
4) زندیقی سوالاتی را خدمت امام صادق ع مطرح کرد و امام به وی پاسخ گفتند.[5] در فرازی از یکی از پاسخهای ایشان آمده است:
و به تحقیق که بسیاری از آنها که مردند به دنیا برگشتند، از جمله آنها اصحاب کهف؛ خداوند سیصد و نه سال آنان را میراند، سپس در زمانه کسانی آنان را برانگیخت که منکر برانگیخته شدن بودند، تا حجت آنان را قطع کند، و قدرتش را بدانان نشان دهد، و بدانند که برانگیخته شدن حق است....
الإحتجاج (للطبرسی)، ج2، ص344
وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَة
... وَ قَدْ رَجَعَ إِلَى الدُّنْیَا مِمَّا مَاتَ خَلْقٌ کَثِیرٌ مِنْهُمْ أَصْحَابُ الْکَهْفِ أَمَاتَهُمُ اللَّهُ ثَلَاثَمِائَةِ عَامٍ وَ تِسْعَةً ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِی زَمَانِ قَوْمٍ أَنْکَرُوا الْبَعْثَ لِیَقْطَعَ حُجَّتَهُمْ وَ لِیُرِیَهُمْ قُدْرَتَهُ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّ الْبَعْثَ حَقٌّ...
تدبر
1) «وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ...»
خداوند میفرماید «و اینچنین آنان را برانگیختیم برای اینکه از یکدیگر درباره مدت درنگشان بپرسند»
این مدت درنگ چه اهمیتی دارد که به عنوان فلسفه و غایت این برانگیخته شدن مطرح شده است؟
الف. استیلای کفر در جامعه آنان چنان بود که آنان احتمال این را که در چنین جامعهای زمانی حق بتواند ظاهر و غالب شود بسیار دور از ذهن میدانستند و گویی باورشان نمیشد که چنین باطلی روزی سرنگون شود. خداوند آنان را برای این مدت طولانی میراند/خواباند و زنده کرد/بیدار کرد تا اینکه ابتدا گمان کنند بیش از یک روز نگذشته اما وقتی گذر وقایع را متوجه شوند دریابند که بیش از 300 سال گذشته؛ تا دریابند کوتاهی و بلندی زمان چیزی نیست که بتواند حق را باطل کند یا باطل را زنده کند؛ و گذر عمر هم همین طور است که وقتی انسان به سالهای گذشته خود مینگرد کل آن را به اندازه روزی یا کمتر از آن میبیند؛ و کسی که به این نکته توجه کند که این زمانهای بظاهر طولانی زندگانی به اندازه روزی یا کمتر از آن نیست، دلبسته دنیا و زینتهایش نمیشود؛ و همه اینها به این برمی گردد که چنان سوال و چنان پاسخی ابتدا رد و بدل شود و بعد افراد متوجه شوند که گذر زمان بیش از 300 سال، برای آنها به اندازه یک روز یا کمتر از یک روز به نظر رسیده است.
ب...
(در جلسه593، تدبر2 احتمالات دیگری هم برای پاسخ این سوال مطرح شد که مجددا تکرار نمیشود. http://yekaye.ir/al-kahf-18-12/ )
2) «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکی طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ»
کسی که مومن است در مورد غذایی که میخواهد بخورد بسیار دقت میکند و اصرار دارد که غدایش «مُزَکّی» باشد؛ یعنی پاک و پاکیزه، هم به لحاظ دنیوی (بهداشتی بودن) و هم به لحاظ اخروی (مال حلال بودن). و به کسی که برایش غذا تهیه میکند هم اصرار دارد که چنین غذایی تهیه کن.
به تعبیر دیگر،
وارستگان مؤمن هر غذایى را نمىخورند، نوع غذا و مقدار برایشان مطرح نیست، پاک و حلال بودن مهم است. (تفسیر نور، ج7، ص154)
نکته تاریخی
حلال بودن غذایی که انسان می خورد بقدری بر انسان اثر دارد که در روز کربلا امام حسین ع علت عصیان کوفیان علیه خود و اینکه حتی حاضر به شنیدن سخنان ایشان نبودند را این معرفی کردند که «شکمهایتان از حرام پر شده است: کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ (بحار الأنوار، ج45، ص8)[6]
تاملی با خویش
اگر واقعا به خدا ایمان داریم و در مسیر خدا میخواهیم گام برداریم بر پاک و حلال بودن غذایی که میخوریم اهتمام ویژه داشته باشیم. این توصیه اصحاب کهف به همدیگر، دستور خداوند است به همه مومنان، آنجا که می فرماید:
«فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه: پس انسان باید در غذای خویش بنگرد» ( عبس/23)
3) «وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً»
این عبارت از عباراتی است که بخوبی نشان می دهد اصحاب کهف بشدت اهل تقیه بودند (جلسه591، حدیث1 http://yekaye.ir/al-kahf-18-10/ ) و خداوند با ذکر این واقعه مهر تاییدی بر آن میزند.
پس،
مؤمن باید رازدار و هوشیار باشد وبا مدارا و تقیّه و اصول ایمنى، دشمن را از وجود خود آگاه نکند. کسى که مسئولیّت مىپذیرد باید مراقبتهاى لازم را داشته باشد (تفسیر نور، ج7، ص154)
4) «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا ...»
وقتی میفرماید بین آنها از همدیگر سوال مطرح میشود؛ ابتدا از قول «یک نفر» (با تعبیر «قائلٌ: گویندهای) سوالی را مطرح میکند بعد از جانب «عدهای» پاسخی داده میشود؛ و در نوبت بعدی، نه همان یک نفر، بلکه «عدهای» میگویند خدا از مدت این درنگ شما آگاهتر است.
آن یک نفر کیست؟ چرا خدا او را جداگانه مطرح کرد؟ چرا در بار دوم، او نیست که در پاسخ آنها مناقشه میکند بلکه عدهای مساله را به خدا واگذار میکنند؟ چرا این عده نمی گویند «پروردگارمان به مقداری که درنگ کردیم آگاهتر است»؛ بلکه همچون یک ناظر بیرونی، میگویند «پروردگارتان به مقداری که درنگ کردهاید آگاهتر است»
این سوالاتی است که مرور بر این تعبیرات به ذهن انسان میاندازد، اما در حدی که جستجو شد پاسخ معتبری از جانب مفسران به این سوالات یافت نشد و خودم هم هنوز پاسخی برایشان پیدا نکردهام.
[1] . البته برخی بر این باورند که اصل این ماده در مورد هر چیزی است که برای غرض معینی از چیز دیگری متفرع میشود و بسط میباید و به همین جهت هم بر برگ درخت و ... اطلاق شده است:
أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو ما یتبسّط و یتفرّع من شیء لغرض مقصود. و من مصادیقه: أَوْرَاقُ النباتات و الأشجار. و صفحات القرطاس. و النقرة المضروبة. و بهذا الاعتبار یستعمل فی مورد الکریم من الرجال بلحاظ کونه خضرا یجلب النفوس و فی صفاته طراوة و صفاء، و کذلک فی الفتى حسن الوجه و جمیله. و یستعمل أیضا فی الخسیس من الرجال تشبیها بأوراق زالت طراوتها و خضرتها و یبست و لم یبق لها صفاء و جذبة. و یستعمل أیضا فی اللون القریب من ألوان الأوراق. و فی مطلق المال بتناسب ورق النقرة و السکّة المضروبة. و هذه المعانی تجوّزات. ثمّ إنّ مفهوم ورق الشجرة و لونه و مفهوم النقرة و السکّة: لها سابقة فی اللغات العبریّة و السریانیّة- کما فی فرهنگ تطبیقى و غیره. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج13، ص94-95)
[2] . و الفرق بین الْوَرَقِ بفتحتین، و الْوَرِقِ بکسر الراء: أنّ الورق اسم لما یتظاهر من النبات و الشجر، و هو شیء طبیعىّ. بخلاف الورق بالکسر، و هو کالخشن صفة و یدلّ على شیء متّصف بصفات الورقیّة
[3] . قرأ أبو عمرو و أبو بکر و حمزة و خلف بورقکم ساکنة الراء و الباقون بکسر الراء و روی عن أبی عمرو بإدغام الکاف فی القاف و فی الشواذ قراءة أبی رجاء بورقکم بکسر الواو و الإدغام.
الحجة: فی ورقکم أربع لغات فتح الواو و کسر الراء و هو الأصل و فتح الواو و سکون الراء و کسر الواو و سکون الراء و الإدغام قال ابن جنی: هذا عند أصحابنا مخفی غیر مدغم لکنه أخفى کسرة القاف فظنها القراء مدغمة و معاذ الله لو کانت مدغمة لوجب نقل کسرة القاف إلى الراء کقولهم برد و برق و للقراء فی هذا عادة أن یعبروا عن المخفی بالمدغم للطف ذلک علیهم. (مجمع البیان، ج6، ص707)
قرأ أبو عمرو و حمزة و أبو بکر و الحسن و الأعمش و الیزیدی و یعقوب فی روایة، و خلف و أبو عبید و ابن سعدان بِوَرِقِکُمْ بإسکان الراء. و قرأ باقی السبعة و زید بن علیّ بکسرها. و قرأ أبو رجاء بکسر الواو و إسکان الراء و إدغام القاف فی الکاف و کذا إسماعیل عن ابن محیصن، و عن ابن محیصن أیضا کذلک إلّا أنه کسر الراء لیصح الإدغام، و قال الزمخشری: و قرأ ابن کثیر بِوَرِقِکُمْ بکسر الراء و إدغام القاف فی الکاف انتهى. و هو مخالف لما نقل الناس عنه. و حکى الزجاج قراءة بکسر الواو و سکون الراء دون إدغام. و قرأ علیّ بن أبی طالب بوارقکم على وزن فاعل جعله اسم جمع کباقر و جائل (البحر المحیط، ج7، ص156)
[4] . این روایت امیرالمومنین ع هم به همین مضمون نزدیک است: النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا (عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص66)
[5] . فرازهای دیگری از این پرسش و پاسخ در جلسات زیر گذشت:
چلسه42، حدیث1 http://yekaye.ir/67-27-an-naml/
جلسه86، پینوشت5 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/
جلسه137، حدیث2 http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-38/
جلسه170، حدیث2 http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/
جلسه203، حدیث3 http://yekaye.ir/al-furqan-025-48/
جلسه398، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-40/
جلسه 481، پینوشت2 http://yekaye.ir/al-qalam-68-15/
[6] . و أحاطوا بالحسین من کل جانب حتى جعلوه فی مثل الحلقة فخرج ع حتى أتى الناس فاستنصتهم فأبوا أن ینصتوا حتى قال لهم وَیْلَکُمْ مَا عَلَیْکُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَیَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِی وَ إِنَّمَا أَدْعُوکُمْ إِلَى سَبِیلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِی کَانَ مِنَ الْمُرْشَدِینَ وَ مَنْ عَصَانِی کَانَ مِنَ الْمُهْلَکِینَ وَ کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِکُم