سفارش تبلیغ
صبا ویژن

617) سوره کهف (18) آیه36 وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ ل

بسم الله الرحمن الرحیم

617) سوره کهف (18) آیه36 

وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً

ترجمه

و گمان نکنم که آن ساعت برپا شود و اگر به نزد پروردگارم بازگردانده شوم بی‌تردید بازگشتگاهی بهتر از این جای خواهم یافت.

اختلاف قرائت

اهل عراق، یعنی کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و بصره (ابوعمرو)، به صورت «مِنْها» قرائت کرده‌اند.

اما اهل حجاز، یعنی مکه (ابن‌کثیر) و مدینه (نافع)، و نیز اهل شام (ابن‌عامر)، و همچنین ابوجعفر (از قراء عشره) و ابن‌محیصن و ابن‌زبیر و زید بن علی و ابوبحریة و شیبه و حمید و ابن‌مناذر به صورت «مِنْهُما» قرائت کرده‌اند.

همچنین و در مصحف کوفه و بصره هم به صورت «منها» و در مصحف مدینه و مکه و شام هم به صورت «منهما» کتابت شده است. (مجمع البیان، ج‏6، ص721[1]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص176[2])

قبلا درباره یکسان‌سازی مصاحف در زمان عثمان توضیح داده شد که وی «پنج مصحف» در شهرهای مدینه، مکه، کوفه، بصره و شام قرار داد، که «هفت قرائت»ی که امروزه رایج‌تر است، بر اساس همین پنج مصحف است (در کوفه سه قرائت رواج یافت). (در جلسه280 http://yekaye.ir/al-hegr-15-41/  و سپس جلسه342 http://yekaye.ir/al-balad-90-13/  و نیز در پاورقی اول جلسه356 http://yekaye.ir/al-alaq-96-9-10/#_ftn1  و جلسه375، تدبر4 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-17/ )

الان فقط اضافه می‌کنیم که این مصاحف اندک اختلافاتی با هم داشتند که همگی این موارد نیز دقیقا معلوم است.

حدیث

1) ابوحمزه ثمالی از امام سجاد ع روایت می‌کند که فرمودند:

در عجبم از متکبر فخرفروش، که دیروزش نطفه‌ای بود و فردایش جنازه‌ای؛

و عجب اندر عجب از کسی که در خداوند شک می‌کند در حالی که مخلوقات را می‌بیند؛

و عجب اندر عجب از کسی که مرگ را انکار می‌کند [= به فراموشی می‌سپارد] در حالی روز و شب کسانی که می‌میرند را می‌بیند؛

و عجب اندر عجب از کسی که نشأه [= عالَم] دیگر را انکار می‌کند در حالی که نشأه اول را می‌بیند؛

و عجب اندر عجب از کسی که سرای فانی را آباد می‌کند و سرای باقی را رها کرده است.

المحاسن، ج‏1، ص242

عَلِیُّ بْنُ الْحَکَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ:

عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَخُورِ کَانَ أَمْسِ نُطْفَةً وَ هُوَ غَداً جِیفَةٌ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ وَ هُوَ یَرَى الْخَلْقَ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَرَى مَنْ یَمُوتُ کُلَّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ وَ هُوَ یَرَى الْأُولَى وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِعَامِرِ دَارِ الْفَنَاءِ وَ یَتْرُکُ دَارَ الْبَقَاء.[3]


2) از امام صادق ع روایت شده است که حضرت عیسی بن مریم فرمودند:

برای دنیا کار انجام می‌دهید در حالی که اگر نکنید هم روزی‌تان را می‌دهند؛ و برای آخرتتان کاری نمی‌کنید در حالی که آنجا جز با عمل روزی نمی‌دهند...

الکافی، ج‏2، ص319

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ ص تَعْمَلُونَ لِلدُّنْیَا وَ أَنْتُمْ تُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ عَمَلٍ وَ لَا تَعْمَلُونَ لِلْآخِرَةِ وَ أَنْتُمْ لَا تُرْزَقُونَ فِیهَا إِلَّا بِالْعَمَلِ...[4]


3) از امام صادق ع روایت شده است که پدرم همواره می‌فرمود:

همانا خداوند این قضاء‌را به طور حتم مقرر فرموده که نعمتی به بنده‌ای نداده که آن را از او بگیرد، مگر اینکه آن بنده مرتکب گناهی شود که به خاطر آن گناه، نعمت از او سلب گردد؛ و این همان سخن خداوند است که «همانا خداوند برای هیچ قومی تغییری ایجاد نمی‌کند مگر اینکه خودشان در خود تغییری ایجاد کنند.» (رعد/11)

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص206

عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْمَدَائِنِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ أَبِی کَانَ یَقُولُ:

إِنَّ اللَّهَ قَضَى قَضَاءً حَتْماً لَا یُنْعِمُ عَلَى عَبْدِهِ بِنِعْمَةٍ فَیَسْلُبَهَا إِیَّاهُ قَبْلَ أَنْ یُحْدِثَ الْعَبْدُ مَا یَسْتَوْجِبُ بِذَلِکَ الذَّنْبِ سَلْبَ تِلْکَ النِّعْمَةِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».


4) از امیرالمومنین عروایت شده است:

کسی که به وضعیت فعلی‌اش مغرور شود، در چاره‌اندیشی [برای فردایش] کوتاهی کند.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص311

عن أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قال:

مَنِ اغْتَرَّ بِحَالِهِ قَصَّرَ عَنِ احْتِیَالِه‏.



تدبر

1) «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً»

انسانی که به عقده خودبزرگ‌بینی مبتلا شود، از دیگران، حتی از خدا، انتظارات غیرمنطقی پیدا می‌کند:

از طرفی قیامت را انکار می‌کند؛

از طرف دیگر، انتظار دارد که اگر قیامتی هم باشد خدا نه‌تنها به خاطر این انکارش - که انکار وعده الهی بوده - او را مواخذه نکند، بلکه باید امکانات بیشتر و بهتری هم به او بدهد؛

الف. آن هم تا حدی که سوگند می‌خورد و با قاطعیت بر اینکه حتما امتیاز ویژه‌ای خواهد داشت، اصرار می‌ورزد؛ و

ب. حتی برآورده شدن این آرزو را هم نه نعمتی از جانب خدا، بلکه به خاطر امتیاز ویژه خودش می‌بیند!

توضیح چگونگی استنباط دو مطلب فوق از آیه

الف. «ل» در «لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی» ‌لام سوگند است، یعنی «سوگند می‌خورم اگر به سوی خدا برگردم»؛ و جزای شرط (لَأَجِدَنَّ...) را هم با لام، و نون مشدد همراه کرد که هردو علامت تاکید است: «حتما حتما خواهم یافت ...»؛

ب. نگفت «إن ردنی ربی إلیه، آتانی الله: اگر پروردگارم مرا به سوی خود برگرداند او به من ... خواهد داد» بلکه هم برگشت خود را با فعل مجهول بیان کرد [که گویی خدا کاره‌ای نیست و معلوم نیست چه کسی او را به سوی خدا برمی‌گرداند] و هم به وضعیت بهتر رسیدن را با تعبیر «می‌یابم» بیان کرد نه با تعبیر «خدا می‌دهد».

نکته تخصصی انسان‌شناسی

شاهد بر اینکه مطلب فوق (در اثر نعمت و مبتلا شدن به خودبزرگ‌بینی، به انکار قیامت بپردازد و در همان حال انتظار جایگاه بهتر از خدا داشته باشد) ، نه فقط وضع و حال یک نفر در یک موقعیت خاص، بلکه ویژگی هر انسانی است، این آیه است که درباره همه انسانهاست:

«... الْإِنْسانُ ...؛ وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هذا لِی وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى‏ رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى‏: انسان ... و اگر او را پس از آنکه آسیب و ضررى به او رسیده، رحمتى از جانب خود بچشانیم حتما خواهد گفت: این از آن من است [= به سبب لیاقت خود من است] و گمان ندارم قیامتى برپا شود، و اگرهم به سوى پروردگارم بازگردانده شوم حتما براى من در نزد او وضع خوب‌تری خواهد بود» (فصلت/50)

المیزان، ج13، ص312


2) «قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً؛ وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً»

در آیه قبل، وی گفت:‌ «گمان نکنم که این تا ابد از بین برود» و در این آیه گفت «و گمان نکنم که آن ساعت برپا شود»

یعنی:

دل بستن به دنیا و آرزوهای دور و دراز داشتن، زمینه تردید و انکار آخرت را فراهم می‌آورد.


3) «قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً؛ وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً»

انسان دنیامدار، مبنای زندگی و باورهای اساسی‌اش را ظن و گمان قرار می‌دهد.

نکته تخصصی معرفت‌شناسی

یقین معرفتی، در عین اینکه یک امر معرفت‌شناختی است، یک حالت روان‌شناختی نیز هست. اگرچه صِرف این حالت روان‌شناختی (احساس یقین) دلیل بر معرفت نمی‌شود (چون ممکن است جهل مرکب باشد) اما کسی که از این حالت روان‌شناختی محروم شود، طبیعی است که به لحاظ روان‌شناختی، در رسیدن انسان به «یقین معرفتی» هم بیشتر تردید می‌کند.

اکنون اگر توجه شود که کسی که دنیامدار، و از خدا رویگردان شده، مبنای زندگی و باورهای اساسی‌اش ظن و گمان، و نه یقین، می‌باشد، شاید بتوان نتیجه گرفت که یکی از عوامل روان‌شناختی مهم در اینکه در دوره جدید، تردیدها در زمینه امکان رسیدن به یقین معرفنی زیاد شده، همین غلبه دنیامداری و فراموشی یاد خدا بوده است.


4) «وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فقال ... أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً ... وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً»

انسان دنیامدار همّ و غمّ اصلی‌اش، یا اموال بیشتر (مسائل اقتصادی) است ویا قدرت و شهرت بیشتر (مسائل سیاسی)؛

و این اقتصاد و سیاستِ دنیامدارانه، تخریب‌کننده باورهای دینی‌اش خواهد شد تا حدی که به تردید و انکار معاد روی آوَرَد!

به تعبیر دیگر،

دلبستگى و غرور به مال و قبیله، زمینه‏ى طغیان [در برابر حق و حقیقت] است (تفسیر نور، ج‏7، ص170)


5) «... وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً»

کسی که نعمت خدا را، نه مایه آزمایش، بلکه علامت این بداند که خدا او را اکرام ویژه کرده، پرمدعا شود و خود را همواره از خدا طلبکار ببیند!

مضمون این آیه، از این جهت بسیار شبیه است به آیات زیر:

«فَأَمَّا الْانسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَئهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبّى أَکْرَمَنِ؛ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَئهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ؛ کلّا: اما انسان هر گاه که پروردگارش او را آزمایش کند: پس اکرامش نماید و نعمتش بخشد، گوید: پروردگارم مرا گرامى داشت؛ و اما هر گاه که او را آزمایش کند، پس روزى را بر او تنگ گیرد، گوید: پروردگارم مرا خوار کرد. چنین نیست» (فجر/15-17)


6) «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی ...»

با اینکه وی عملا قیامت را انکار می‌کند، چرا از «پروردگارم» سخن می‌گوید و زنده شدن بعد از مرگ را با عبارت «به نزد پروردگارم بازگردانده شوم» تعبیر می‌نماید؟

الف. چون انسان فطرتاً گرایش به خدا و معنویات دارد. (تفسیر نور، ج‏7، ص171)

ب. چون هرگونه باور به زندگی پس از مرگ، مستلزم اذعان به وجود پروردگاری است که تدبیر انسان به دست اوست.

ج. ...

 

 


[1] . قرأ أهل الحجاز و ابن عامر خیرا منهما بزیادة میم و کذلک هو فی مصاحفهم و قرأ أهل العراق «مِنْها» بغیر میم

[2] . قرأ ابن الزبیر و زید بن علیّ و أبو بحریة و أبو جعفر و شیبة و ابن محیصن و حمید و ابن مناذر و نافع و ابن کثیر و ابن عامر منهما على التثنیة و عود الضمیر على الجنتین، و کذا فی مصاحف مکة و المدینة و الشام. و قرأ الکوفیون و أبو عمرو مِنْها على التوحید و عود الضمیر على الجنة المدخولة و کذا فی مصاحف الکوفة و البصرة.

[3] . در همانجا این روایت هم آمده است:

عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَیَابَةَ عَنْ أَبِی النُّعْمَانِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِلشَّاکِّ فِی قُدْرَةِ اللَّهِ وَ هُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُکَذِّبِ بِالنَّشْأَةِ الْأُخْرَى وَ هُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُصَدِّقِ بِدَارِ الْخُلُودِ وَ هُوَ یَعْمَلُ لِدَارِ الْغُرُورِ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ الَّذِی خَلَقَ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ یَصِیرُ جِیفَةً وَ هُوَ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ لَا یَدْرِی کَیْفَ یَصْنَعُ.

و نیز این روایت در الکافی، ج‏2، ص328 ظاهرا برگرفته از همان روایت متن باشد.

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع عَجَباً لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَخُورِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً ثُمَّ هُوَ غَداً جِیفَةٌ.

[4] . ادامه روایت: وَیْلَکُمْ عُلَمَاءَ سَوْءٍ الْأَجْرَ تَأْخُذُونَ وَ الْعَمَلَ تُضَیِّعُونَ یُوشِکُ رَبُّ الْعَمَلِ أَنْ یُقْبَلَ عَمَلُهُ وَ یُوشِکُ أَنْ یُخْرَجُوا مِنْ ضِیقِ الدُّنْیَا إِلَى ظُلْمَةِ الْقَبْرِ کَیْفَ یَکُونُ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مَنْ هُوَ فِی مَسِیرِهِ إِلَى آخِرَتِهِ وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَى دُنْیَاهُ وَ مَا یَضُرُّهُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِمَّا یَنْفَعُهُ

 


616) سوره کهف (18) آیه35 وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِن

بسم الله الرحمن الرحیم

616) سوره کهف (18) آیه35 

وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً

ترجمه

و داخل باغش شد، در حالی که نسبت به خویشتن ستمکار بود، گفت: گمان نکنم که این تا ابد از بین برود؛

نکات ترجمه

«تَبیدَ»

ماده «بید» در اصل به معنای هلاک شدن و به هلاکت افتادن است (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص325) «بیداء» به معنای بیابان برهوت است و برخی گفته‌اند اصل فعل «باد، یبید» از این کلمه گرفته شده، گویی که چیزی در بیابان متفرق و پراکنده و در نتیجه نابود شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص152؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص389)

از این ماده تنها همین یک بار در قرآن کریم آمده است.

حدیث

1) از امام کاظم ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:

دو چیز مردم را به هلاکت انداخت: ترس از فقر، و درصدد فخر برآمدن (1)

الخصال، ج‏1، ص69

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْقُضَاعِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِسْحَاقُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

أَهْلَکَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْر.

پی‌نوشت:

(1) به نظر می‌رسد که عبارت دوم (طلب الفخر: درصدد فخر برآمدن) دست کم، دو معنا می‌تواند داشته باشد:

الف. فخرفروشی کردن؛

ب. دنبال کاری رفتن صرفا برای اینکه مایه افتخارشان در برابر دیگران شود؛ کاری را برای چشم و هم‌چشمی انجام دادن.


2) از امام صادق ع روایت شده است که در انجیل آمده است که حضرت عیسی ع فرمود:

خدایا صبح مرا یک قرص نان جو روزی فرما؛ و شام نیز یک قرص نان جو، و مرا بیش از آن روزی مده، مبادا که به طغیان کشیده شوم!

عدة الداعی (ابن‌فهد حلی)، ص115

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فِی الْإِنْجِیلِ إِنَّ عِیسَى ع قَالَ

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی غُدْوَةً رَغِیفاً مِنْ شَعِیرٍ وَ عَشِیَّةً رَغِیفاً مِنْ شَعِیرٍ وَ لَا تَرْزُقْنِی فَوْقَ ذَلِکَ فَأَطْغَى‏!



3) روایت شده است که یکبار امیرالمومنین ع خطبه‌ای خواند. ابتدا حمد و ثنای الهی بجا آورد و بر پیامبر ص درود و صلوات فرستاد، سپس فرمود:

بدانید که همانا ترسناک‌ترین چیزی که [به خاطر آن] بر شما می‌ترسم دو خصلت است: پیروی از هوای نفس، و درازیِ آرزو؛ اما پیروی از هوای نفس، مانع [قبول و پیروی از] حق می‌شود؛ و اما درازیِ آرزو، آخرت را به فراموشی می‌سپارد؛

بدانید که همانا بانگ رحیلِ رفتن، زده؛ و همانا آخرت بانگ رحیلِ آمدن، سرداده؛ و هر یک فرزندانی دارند؛ پس، از فرزندان آخرت باشید و نه از فرزندان دنیا؛ که همانا امروز [زمان] عمل است و نه محاسبه؛ و فردا [زمان] محاسبه است و نه عمل.

الکافی، ج‏8، ص58؛ نهج‌البلاغه، خطبه42[1]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ ص ثُمَّ قَالَ

أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ خَلَّتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ أَلَا إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَةً وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ تَرَحَّلَتْ مُقْبِلَةً وَ لِکُلِّ وَاحِدَةٍ بَنُونَ فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا- فَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل‏ ...


4) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

بدبخت کسی است که به حال و روز خویش مغرور شود و فریبِ آرزوهایش را بخورد.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص311

عن أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قال:

الشَّقِیُّ مَنِ اغْتَرَّ بِحَالِهِ وَ انْخَدَعَ لِغُرُورِ آمَالِهِ.

تدبر

1) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ...»

با اینکه او دو باغ داشت، چرا از ورود در یک باغ سخن گفت و نفرمود «دخل جنتاه: وارد دو باغش شد»؟

الف. منظور «جنس باغ» (اصل باغ) است نه یک یا دو باغ. (المیزان، ج13، ص310)

ب. به خاطر اینکه ورود در دو باغ با هم ممکن نیست؛ ابتدا باید وارد یکی شود و از آن خارج شود و بعد وارد دیگری شود. (أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص281؛ البحر المحیط، ج‏7، ص176)[2]

ج.  او چون با این کفرورزی‌اش از «جنت» [= باغ و بهشت] ای که خدا به مومنان وعده داده بی‌بهره است، پس جنت او تنها همین است که در دنیا دارد؛ و اصلا بحث یک باغ و دو باغ مد نظر نیست. (الکشاف، ج‏2، ص721؛ أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص281؛ المیزان، ج13، ص310)[3]؛ بویژه که وی از نابود نشدن «هذه: این»، و نه نابود نشدن «هذین: این دو» سخن گفت.

د. ...[4]


2) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

بسیاری از مفسران بر این باورند که این ورود در باغ همراه با همنشین‌اش بوده است (مثلا: تفسیر الصافی، ج‏3، ص243)

این مدعا چندین شاهد دارد:

اولا در آیه قبل، وی سخنش را با تعبیر «وَ هُوَ یُحاوِرُه‏» (= در حالی که با او گفتگو می‌کرد) آغاز کرد و در عبارتش هم هم‌نشین‌اش را خطاب قرار داد (منک)؛ آنگاه بعد از یک جمله معترضه (= او به باغش وارد شد در حالی که ظالم به خویشتن بود)، بلافاصله بقیه صحبت‌های وی نقل شد؛ و بلافاصله بعد از صحبتهای وی، صحبت‌های هم‌نشین او بیان شد؛ و در ابتدای نقل سخنان هم‌نشین‌اش هم باز عبارت «وَ هُوَ یُحاوِرُه‏» آمد.

ثانیا مخاطب وی را با عبارتِ «صاحبه» (که به معنای «هم‌نشین و همراه او»‌ است)، توصیف کرد؛ بویژه که با توجه به اختلاف نظر شدید آنها و نفرین آن هم‌نشین در حق وی (آیه40)، این هم‌نشینی، با هم‌نشینی و همراهیِ ظاهری مناسب‌تر است، نه دوستی دیرینه‌ای که غالبا نیازمند همراهی و قرابت فکری است.

اما اگر آنها با هم وارد باغ شدند، چرا از تعبیر «دخل جنته: او وارد باغش شد» استفاده کرد، و نه از تعبیر «دخلا جنته: آن دو وارد باغ وی شدند.»؟

الف. از نظر مفسران فوق در این کلام، عبارتی مانند «بصاحبه» (دخل بصاحبه: همنشنیش را وارد باغش کرد تا به او نشان دهد و با او تفاخر کند) (جوامع الجامع، ج‏2، ص364؛ الصافی، ج‏3، ص243) یا «مع صاحبه» و «مرافقا لصاحبه» (التحریر و التنویر، ج15، ص67) در تقدیر است؛ و در تایید نظر آنها می‌توان گفت تعبیر «دَخَلَ جَنَّتَهُ» با عبارت «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ: در حالی که نسبت به خویشتن ستمکار بود» همراه شده؛ و این حال و روز، تنها حال و روز خود صاحب باغ است، نه حال و روز همنشین او؛ و قرآن می‌خواهد بر ورود وی با این حال و روز اشاره کند، و دیگر نیازی به اشاره به آن هم‌نشین ندارد.

با اینکه معنای فوق درست است، اما ظاهرا احتمالات دیگری نیز ممکن است (بویژه با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا)؛ مثلا:

ب. شاید می‌خواهد اشاره کند که او در باغ و بهشت دنیوی‌اش وارد شد، ورودی که مانع ورود وی به بهشت اخروی می‌شود (تدبر1، بند ب)، و همنشین‌اش از این جهت با او همراه نشد. این معنا را با چند بیان می‌توان توضیح داد:

ب.1. باطنِ این بهشت دنیوی، با توجه به حال و روز او (که ظالم بر خویش بود) جهنم است، و هم‌نشین او، به خاطر خداپرستی عمیقی که داشت هیچگاه واقعا وارد این جهنم نشد.

(شبیه آن که در تفسیر آیه «هیچ یک از شما نیست مگر اینکه وارد جهنم می‌شوید...»‌ (مریم/71)[5] از پیامبر ص روایت شده که بعد از ورود عده‌ای از بهشتیان به بهشت، می‌پرسند مگر خدا وعده نداده بود که همه به جهنم وارد می‌شوید؟ [پس چرا ما واردش نشدیم؟] پاسخ می شنوند شما هم وارد شدید در حالی که خاموش بود!» (أنوار التنزیل، ج‏4، ص17؛ بحار الأنوار، ج‏8، ص250)[6]

ب.2. بر طبق روایات، خداوند برای هر انسانی جایگاهی در بهشت [و جایگاهی در جهنم] آماده کرده است که انسانها با اعمال خود یکی را به دست می‌آورند و از دیگری دور می‌شوند.[7] او به نحوی در این باغ دنیوی‌اش وارد شد که عملا این جهنم او را ساخت و باغ بهشتی‌اش را از دست او گرفت؛ اما همنشینِ او چون باغ بهشتی‌اش را هیچگاه از دست نداده بود، عملا به جهنم او - که ظاهر دنیوی‌اش همچون باغ است - وارد نشد.

ج. ...


3) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

کسی که نعمت‌های گذرای دنیا را همیشگی قلمداد کند در درجه اول به خودش ظلم کرده است.


4) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

او در حالی که ظالم به خویش بود، گفت گمان نمی‌کنم این باغ‌ تا ابد نابود شود. این گمان با شناخت‌های متعارفی که هر انسانی از پیرامون خود دارد ناسازگار است.

در نتیجه می‌توان گفت:

گناه (ظلم به خویش) نظام معرفتی انسان را دچار اختلال می‌کند.


5) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ ... قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

دارایى و نعمت‏هاى سرشار، زمینه‌ساز غرور است. (تفسیر نور، ج‏7، ص170)


6) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ .. ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

چرا با اینکه هرکس می‌داند که تمام امور دنیا گذران است، او این باغ خود را ابدی می‌پنداشت؟

الف. کسی که به دارایی خود مغرور شود، آرزوهایش بر عقلش غلبه کنند و فریبش دهند. (حدیث4)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

هیچگاه انسان به امور فانی و گذرا، از آن جهت که گذرا هستند دل نمی‌بندد؛ بلکه تنها به چیزی دل می‌بندد که آن را باقی بداند. وقتی انسان از یاد خداوند رویگرداند و به خود واگذار شود، زیبایی‌های آنچه پیش روی خود مشاهده می‌کند وی را به خود جذب کرده، موجب می‌شود که از فانی بودن آن غافل گردد. در واقع، دنیامداران دائما در یک وضعیت متعارض بسر می‌برند: بر اساس مبنایی عمل می‌کنند که هوای نفس و دلخواهشان آن را درست می‌شمرد و عقلشان آن را تکذیب می‌کند؛ و آنان جانب دلخواه و هوای نفس را می‌گیرند؛ و در عین حال، در عمق وجود خویش می‌دانند که در یک ظن و گمان بی‌اساس غوطه‌ورند. از این رو، نگفت که «این هرگز نابود نمی‌شود» بلکه گفت: «گمان نمی‌کنم که این هرگز نابود شود» (المیزان، ج13، ص311)

ب. ...


7) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

در آیه‏ى 32 فرمود: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ: ما برایش دو باغ قرار دادیم» و در این آیه مى‏فرماید: «جَنَّتَهُ: باغ او»؛

پس،

دارایى‏هاى انسان، از خداست و مالک حقیقى اوست. (تفسیر نور، ج‏7، ص170)


[1] . در نهج‌البلاغه، با عباراتی نزدیک به این عبارت آمده که آن را در جلسه49، حدیث2 اشاره کردیم: http://yekaye.ir/17-40-ghafir/

همچنین حدیث2 در جلسه159 در برخی از فرازها شبیه این حدیث است: http://yekaye.ir/al-jathiyah-045-23/

همچنین فراز ابتدای این روایت، در روایتی دیگر در کافی، ج‏2، ص336 به صورت زیر آمده است:

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ یَحْیَى بْنِ عُقَیْلٍ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّمَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَتَیْنِ اتِّبَاعَ الْهَوَى وَ طُولَ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ.

[2]  دیدگاه دیگری که بیضاوی مطرح می‌کند این است که به خاطر اینکه دو باغ به هم متصل بوده، و ورود به یکی، ورود به هر دو محسوب می‌شود. اما این خلاف آیه قرآن است که می‌فرماید بین آن دو کشتزاری بود؛ مگر اینکه بگوییم کل آن سه و بلکه نخل‌های پیرامونش را هم به خاطر اتصال به هم یکپارچه یک باغ حساب کرده است؛ که در این صورت هم مناسب‌تر این بود که تعبیری مانند «مِلک» یا «ضیاع» به کار می‌رفت، نه «جنة» که خود آیه بین جنت و زرع و نخل تفاوت گذاشت. البته برخی گفته‌اند که اینکه عرب با بیان یکی به جمع اشاره کند متداول است:‌

«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ‏: إنّما أفرد، و لم یقل جنّتیه، لأنهما جمیعا ملکه فصارا کالشی‏ء الواحد. و قیل: اکتفاء بالواحدة عن الثنتین کما یکتفى بالواحد عن الجمع، و هو کقول الهذلی: و العین بعدهم کأنّ حداقها / سملت بشوک فهی عور تدمع» (التبیان فی إعراب القرآن (عکبری، قرن7)، ص246)

[3] . این را ابتدا زمخشری در الکشاف گفته، بیضاوی هم در تفیرش آورد و علامه طباطبایی هم آورده و بعد از نقل آن می‌فرماید «و هو وجه لطیف» اما ابوحیان (در البحر المحیط، ، ج‏7، ص176)‌ با پذیرفتن نظر الف، آن را مسخره می‌کند و نامعقول می‌شمرد؛ و به نظر می‌رسد مساله را خوب تصور نکرده که چنین می‌گوید؛ بویژه که کلمه «هذه» که در نظر الف هیچ توجیهی ندارد و در کمال تعجب ابوحیان این لازمه را هم می‌پذیرد و هیچ توجیهی نمی‌کند که او چگونه فقط برای باقی ماندن یک باغش انتظار باقی بودن همیشگی داشته باشد و نقطه مقابل این دیدگاه را این دانسته که «هذه» ناظر به کل آسمانها و زمین (دنیا) ‌باشد و این را بعید شمرده است. «و الظاهر أن الإشارة بقوله هذِهِ إلى الجنة التی دخلها ا، و عنى بالأبد أبد حیاته و ذلک لطول أمله و تمادی غفلته، و لحسن قیامه علیها بما أوتی من المال و الخدم فهی باقیة مدة حیاته على حالها من الحسن و النضارة، و الحس یقتضی أن أحوال الدنیا بأسرها غیر باقیة أو یکون قائلا بقدم العالم، و أن ما حوته هذه الجنة إن فنیت أشخاص أثمارها فتخلفها أشخاص أخر، و کذا دائما. و یبعد قول من قال: یحتمل أن یشیر بهذه إلى الهیئة من السموات و الأرض و أنواع المخلوقات»

[4] . برخی دیدگاهها هم مطرح شده است مانند اینکه چون همنشین‌اش را فقط به یکی از دو باغ برد (فتح القدیر، ج3، ص340)؛ اما این سخن مبتنی بر این است که اثبات شود حتما آن همنشین هم با وی وارد باغ شده است که در تدبر بعد در این باره نکاتی بیان می‌شود.

[5] . وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا؛ ثُمَّ نُنَجِّی الَّذینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جِثِیًّا.

[6] . وَ عَنْ جَابِرٍ  رضی اللّه عنه‏ أَنَّهُ علیه السلام سُئِلَ عَنْهُ فَقَالَ إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أَ لَیْسَ قَدْ وَعَدَنَا رَبُّنَا أَنْ نَرِدَ النَّارَ فَیُقَالُ لَهُمْ قَدْ وَرَدْتُمُوهَا وَ هِیَ خَامِدَةٌ.

[7] . ُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً إِلَّا جَعَلَ لَهُ فِی الْجَنَّةِ مَنْزِلًا وَ فِی النَّارِ مَنْزِلًا فَإِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ نَادَى مُنَادٍ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ أَشْرِفُوا فَیُشْرِفُونَ عَلَى أَهْلِ النَّارِ وَ تُرْفَعُ لَهُمْ مَنَازِلُهُمْ فِیهَا ثُمَّ یُقَالُ لَهُمْ هَذِهِ مَنَازِلُکُمُ الَّتِی لَوْ عَصَیْتُمُ اللَّهَ لَدَخَلْتُمُوهَا یَعْنِی النَّارَ قَالَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً مَاتَ فَرَحاً لَمَاتَ أَهْلُ الْجَنَّةِ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ فَرَحاً لِمَا صُرِفَ عَنْهُمْ مِنَ الْعَذَابِ، ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ یَا أَهْلَ النَّارِ ارْفَعُوا رُءُوسَکُمْ فَیَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ فَیَنْظُرُونَ مَنَازِلَهُمْ فِی الْجَنَّةِ وَ مَا فِیهَا مِنَ النَّعِیمِ فَیُقَالُ لَهُمْ هَذِهِ مَنَازِلُکُمُ الَّتِی لَوْ أَطَعْتُمْ رَبَّکُمْ لَدَخَلْتُمُوهَا قَالَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً مَاتَ حُزْناً لَمَاتَ أَهْلُ النَّارِ حُزْناً فَیُورَثُ هَؤُلَاءِ مَنَازِلَ هَؤُلَاءِ وَ یُورَثُ هَؤُلَاءِ مَنَازِلَ هَؤُلَاءِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ. (تفسیر القمی، ج‏2، ص89)

 


615) سوره کهف (18) آیه34 وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ

بسم الله الرحمن الرحیم

615) سوره کهف (18) آیه34 

وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً

ترجمه

و برایش ثمره‌ای بود [= ثمر‌اتش برقرار بود] ؛ پس به همنشین خود، ضمن صحبت، گفت: من از تو ثروتم بیشتر، و به لحاظ نفر [= عشیره و خَدَم و حَشَم] عزیزترم.

نکات ترجمه‌

«ثَمَرٌ»

«ماده «ثمر» در اصل به معنای هر چیزی است که از چیز دیگری زاده شود و به دست آید (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص388). برخی کلمه «ثَمَر» را به معنای «میوه، بار درخت» دانسته‌اند که واحد آن  «ثمرة» (رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً؛ بقره/25) و جمع آن «ثمرات» (فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً؛ بقره/22)، و «ثِمار» است و تدریجا در مورد هر نفعی که از چیزی به دست آید اطلاق شده است، چنانکه حتی در امور معنوی (ثمره علم، ثمره ایمان و ...) هم به کار می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص176)

 البته برخی کلمه «ثَمَر» را همان «ثِمار» و برخی آن را جمعِ «ثِمار» و برخی آن را کنایه از مال و اموالی که سود می‌دهد (مفردات ألفاظ القرآن، ص176) ویا اساساً به معنای «مال فراوان» (المحیط فی اللغة، ج‏10، ص143) دانسته‌اند. هرچند در برخی موارد قطعا به همین معنای میوه است: «وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّان ... کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ؛ انعام/141) و «أثمَرَ» هم به معنای میوه دادن و به بار نشستن است.

این ماده در قرآن کریم در مجموع 24 بار به کار رفته است.

اختلاف قرائت

این کلمه در قرائت عاصم (از قراء کوفه، که الان در میان ما رایج‌تر است) و نیز قرائت ابوجعفر و یعقوب (از قراء عشره) و قرائت حسن و یزیدی و ابن‌محیصن و سهل و جابر بن یزید و حجاج و ابوحاتم (از قرائات شاذه) به صورت «ثَمَرٌ» قرائت شده است.

در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و شام (ابن‌عامر) و بقیه قراء کوفه (حمزه و کسائی) (از قرائات سبع) و نیز در قرائت ابن‌عباس و مجاهد و عده دیگری از قرائات شاذ مدینه به صورت «ثُمُرٌ» (جمعِ ثِمار) قرائت شده است.

همچنین در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و اعمش و ابورجاء (از قرائات شاذه) به صورت «ثُمْرٌ» (از باب تخفیف در تلفظ، یا جمع خاصی از «ثمره» شبیه «بدنه و بُدن») قرائت شده است.

لازم به ذکر است هرکس در اینجا «ثمر» را هر طور قرائت کرده در آیه 42 (أُحیطَ بِثَمَرِهِ) هم به همان ترتیب قرائت نموده، غیر از روایت رویس از یعقوب، که در اولی «ثَمَر» قرائت کرده اما در دومی «بثُمُره»)

(مجمع البیان، ج‏6، ص721[1]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص175[2]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص297-298)


«صاحبه»

قبلا بیان شد که ماده «صحب» در اصل دلالت دارد بر نزدیک هم قرار گرفتن و مقارن همدیگر شدن؛ و «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود و البته در عرف غالبا در مواردی اطلاق می‌شود که این همراهی زیاد باشد و از همین جهت به مالک یک چیز هم صاحب آن گفته می‌شود؛ و تفاوت «صاحب» با «قرین» در این است که در مفهوم مصاحبت، یک رابطه متقابل وجود دارد اما در قرین لزوما چنین چیزی وجود ندارد.

جلسه229 http://yekaye.ir/al-baqarah-002-039/


«أَعَزُّ»

قبلا بیان شد که ماده «عزز» در اصل به معنای شدت و قوت و قهر و غلبه می‌باشد و «عزت» حالتی در شخص است که مانع از آن می‌شود که مغلوب واقع شود؛ بنابراین «عزیز» یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمی‌شود؛ و البته به چیزی هم که نایاب است، چون دسترسی [= غلبه] به آن سخت و دشوار است، عزیز گفته می‌شود.

«أعز» افعل تفضیل از «عزیز» است به معنای عزیزتر یا عزیزترین.

جلسه122 http://yekaye.ir/al-hajj-022-74/


«نَفَراً»

ماده «نفر» در اصل به معنای «از جا کندن و دور شدن» (تجافٍ و تباعدٍ؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص459) و رانده شدن از چیزی ویا به سوی چیزی  (الانْزِعَاجُ عن الشی‏ءِ و إلى الشی‏ء؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص817) و در یک کلام، سیر و حرکتی است که با کراهت و فشار همراه باشد (سیر و حرکة مع کراهة و انزعاج؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص195)؛ که در قرآن کریم مکرر در مورد حرکت کردن به سوی جهاد (مثلا:‌ ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏ ... إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً ... انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا؛ توبه/38 و 39 و 41) به کار رفته است.

«نِفار» و «نُفُور» به معنای «نفرت» [که در زبان فارسی هم رایج است] و فاصله گرفتن از روی ناراحتی است (فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً؛ فاطر/42)

و «اسْتِنْفَار» هم «به حالت نفار درآمدن» [ = رمیدن] است (کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ؛ مدثر/50) (مفردات ألفاظ القرآن، ص817)

«نفیر» کسی است که به «نفر» و حرکت از روی اکراه و اجبار واداشته می‌شود و در آیه «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» (اسراء/6) به معنای نیروی رزمی‌ای است که در جهاد حاضر می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص195)

«نَفَر» «اسم جمع»ی است که مفرد ندارد و به معنای گروهی که بین سه تا ده نفر باشند گفته می‌شود؛ و اگر بیش از ده تن باشند، دیگر تعبیر «نفر» به کار نمی‌رود (کتاب العین، ج‏8، ص268) [لازم به ذکر است که در زبان عربی معدود اعداد سه تا ده به صورت جمع می‌آید؛ پس وقتی می‌گویند «هؤلاء عشرة نفر» که به معنای «هؤلاء عشرة رجال‏» است، معلوم می‌شود که کلمه نفر، برخلاف آنچه در فارسی رایج است، کلمه جمع است نه مفرد: مثلا «اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا» (جن/1)]

برخی «نَفَر» و «نَفِیر» را هم‌معنا دانسته و درباره وجه تسمیه‌اش گفته‌اند این تعداد مردانی است که امکان «نَفر» (حرکت جهادی) دارند (مفردات ألفاظ القرآن، ص817) و دیگران هم درباره «نَفَر» توضیح داده‌اند که این واژه اساساً در مورد گروه‌های سه تا ده نفری‌ای به کار می‌رفت که عازم میدان جنگ می‌شدند و تدریجا در مورد هر گروهی که چنین تعدادی باشد به کار رفت؛ و این کلمه بسیار به کلمه «رهط» نزدیک است و تفاوت این دو آن است که «رهط» در خصوص سه تا ده نفری است که اصل و نسب واحدی داشته باشند [خویشاوند نسبی باشند] (الفروق فی اللغة، ص274-275)

ماده «نفر» و مشتقات آن جمعاً 18 بار در قرآن کریم به کار رفته است.


حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کسی که کاری برای فخرفروشی انجام دهد، خداوند روز قیامت او را سیه‌رو محشور می‌کند.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص255

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ النَّوْفَلِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ رَفَعَهُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

مَنْ صَنَعَ شَیْئاً لِلْمُفَاخَرَةِ حَشَرَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَسْوَدَ الْوَجْهِ.


2) از امام صادق ع روایت شده است:

سه چیز اگر دیدی، دغدغه‌ای نداشته باش از اینکه بگویی جایش در جهنم است:

ناسزاگویی و خودبزرگ‌بینی، و فخرفروشی.

المحاسن، ج‏1، ص124

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع ...[3] وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثَلَاثٌ إِذَا کُنَّ فِی الْمَرْءِ [الْمَرْأَةِ] فَلَا تَتَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّه [أَنَّها] فِی جَهَنَّمَ الْبَذَاءُ وَ الْخُیَلَاءُ وَ الْفَخْر.[4]


3) از امام صادق ع روایت شده است:

‌مرد فقیری خدمت رسول الله ص رسید در حالی که شخص ثروتمندی نزد ایشان بود و لباسش را جمع کرد و اندکی فاصله گرفت. رسول الله ص فرمود: چه چیزی تو را بدین کار واداشت؟ آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد و یا از ثروت تو چیزی به او برسد؟

گفت: یا رسول الله ص اکنون که چنین فرمودی نصف اموالم از آن وی باشد.

پیامبر ص به فقیر گفت: قبول می‌کنی؟

گفت: خیر.

فرفمود: چرا؟

گفت: می‌ترسم آنچه در [دل] وی وارد شد در من هم وارد شود.

عدة الداعی، ص115؛ إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص159؛ مجموعة ورام، ج‏1، ص214[5]

وَ رَوَى حَسَّانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ

إِنَّ رَجُلًا فَقِیراً أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ غَنِیٌّ فَکَفَّ ثِیَابَهُ وَ تَبَاعَدَ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا حَمَلَکَ عَلَى مَا صَنَعْتَ أَ خَشِیتَ أَنْ یَلْصَقَ فَقْرُهُ بِکَ أَوْ یَلْصَقَ غِنَاکَ بِهِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا إِذَا قُلْتَ هَذَا فَلَهُ نِصْفُ‏ مَالِی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلْفَقِیرِ أَ تَقْبَلُ مِنْهُ قَالَ لَا قَالَ ص وَ لِمَ قَالَ أَخَافُ أَنْ یَدْخُلَنِی مَا دَخَلَهُ.


4) حضرت امیر ع در روایتی طولانی به ریشه‌های و شاخه‌های نفاق اشاره کرده‌اند که متن کامل آن در جلسه 431، حدیث1 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-12/  گذشت.[6]

ایشان یکی از ریشه‌های «نفاق» را «حفیظة» [= خودبزرگ‌بینی] معرفی کردند که آن را چنین توضیح دادند:

و «حفیظة» دارای چهار شعبه است: کبر، و فخرفروشی، و حمیت (ازکوره در رفتن، عصبانیت کنترل نشده)، و تعصب‌ورزی.

پس کسی که تکبر ورزد، به حق پشت کند؛ و کسی که فخرفروشی کند، به فجور (دریدگی) کشیده شود؛ و ...

الکافی، ج‏2، ص394

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص قَالَ:

... وَ النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الْهَوَى وَ الْهُوَیْنَا وَ الْحَفِیظَةِ وَ الطَّمَعِ.

... وَ الْحَفِیظَةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْکِبْرِ وَ الْفَخْرِ وَ الْحَمِیَّةِ وَ الْعَصَبِیَّةِ.

فَمَنِ اسْتَکْبَرَ أَدْبَرَ مِنَ الْحَقِّ، وَ مَنْ فَخَرَ فَجَر، ...

تدبر

1) «وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»

بسیاری از افراد چنین‌اند که وقتی به مال و مِکنتی می‌رسند و روال دنیوی‌شان در مدار سوددهی قرار می‌گیرد به اطرافیانی که وضع مالی پایین‌تری دارند، فخر فروشی می‌کنند.

نکته اخلاقی

 اگر لطمه‌ای که فخرفروشی به حقیقت جان ما می‌زند را جدی بگیریم (احادیث1 و 2) و بدانیم که همین گناهی که بسیاری از ما چه‌بسا آن را یک گناه صغیره و کم‌اهمیت قلمداد می‌کنیم، از اموری است که شاخ و برگ نفاق را در وجود انسان می‌دواند (حدیث4)، آنگاه قبل از اینکه از خدا مال و ثروت بخواهیم، از خدا ظرفیت استفاده صحیح از آن (به اصطلاح عامیانه: جنبه داشتن) را طلب خواهیم کرد و اگر چنین ظرفیتی را در خود سراغ نداشتیم، زندگی در فقر را بر ثروتی که ما را در معرض فخرفروشی قرار دهد ترجیح خواهیم داد (حدیث3)


2) «وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ ...أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»

وقتی ثمرات باغهای خود را دید، به جای اینکه بگوید ثروتم از ثروت تو بیشتر و نفراتم از نفرات تو بیشتر است (مالی أکثر من مالک و نفری أعزّ من نفرک)، گفت «من از تو بیشترم به لحاظ ثروت، و عزیزترم به لحاظ نفر [= عشیره و خَدَم و حَشَم].

چرا؟

الف. دنیادوستی کار انسان را به جایی می‌رساند که حقیقت خود را در ثروت و نفرات می‌بیند؛

به تعبیر دیگر، کسی که دنیامدار شود خود حقیقی خویش را فراموش می‌کند و حقیقت وجودی خویش را در «داشتن‌ها» و عِدّه [= فرزند و خَدَم و حَشَم] و عُدّه [امکانات و مال و ثروت] جستجو می‌کند، نه در «بودن‌ها» و روح و عمل خود (که بعد از مرگ و از دست دادن همه این دارایی‌ها، همچنان باقی است).

ب. ...


3) «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»

انسان دنیامدار همّ و غمّش یا اموال بیشتر است ویا شهرت و قدرت بیشتر!

ثمره اخلاقی

اگر زمانی دیدیم که هم و غم اصلی‌مان افزایش ثروت و قدرت شده، بر عاقیبت خود بیمناک شویم و سریع در برنامه‌های زندگی‌مان تجدیدنظر کنیم.

تبصره

با توجه به سیره امیرالمومنین ع، آنچه خطرناک است اصالت دادن به ثروت و قدرت، و هدف قرار گرفتنِ آنهاست؛ و نه صِرف بهره‌مندی از آنها؛ چرا که گاه حتی کسب ثروت و قدرت می‌تواند عملی دینی و چه‌بسا واجب باشد.


4) «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ ... فَقالَ ... أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً»

خداوند (در آیه32) نفرمود «او دو باغ داشت»؛ بلکه فرمود: «ما به او دو باغ دادیم».

اما خود آن شخص گفت: «من چنین اموالی دارم».

در واقع، خداوند نعمتی را به او واگذار کرده؛ اما او خود را در آنچه به وی واگذار شده، صاحب اختیار مطلق می‌بیند که گویی خودش در عرض خداوند سبحان، مستقلا کاره‌ای است!

این است ریشه تمام انحرافاتی که مرتکب می‌شود (که خداوند در آیه بعد او را «ظالم بر خویش» می‌خواند) و ظاهرا به خاطر همین نکته است که رفیقش کار او را کفر می‌بیند (آیه37) و وی را از «شرک ورزیدن» برحذر می‌دارد (آیه38). (المیزان، ج13، ص309)


5) «وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»

چرا مستقیما نفرمود که «پس به همنشین خود گفت: من از تو ...» و چه نیازی بود که در این آیه عبارت «و هو یحاوره» را بیاورد و بگوید «پس به همنشین خود، در حالی که با او صحبت می‌کرد، گفت: من از تو ...»؟

الف. ...

در صورتی که پاسخی برای این سوال داشتید در قسمت «پاسخ دهید» در  صفحه این آیه در وب‌سایتِ «یک آیه در روز» ثبت فرمایید که برای دیگران هم قابل استفاده باشد. ورود از طریق لینک زیر:

http://yekaye.ir/al-kahf-18-34/

 


[1] . قرأ أبو جعفر و عاصم و یعقوب و سهل و کان له ثمر و أحیط بثمره فی الموضعین بالفتح و وافق رویس فی الأول و قرأ أبو عمرو بضم الثاء و سکون المیم فی الموضعین و الباقون بضم الثاء و المیم فی الحرفین

[2] . و قرأ ابن عباس و مجاهد و ابن عامر و حمزة و الکسائی و ابن کثیر و نافع و جماعة قراء المدینة: ثُمُرٌ و بثمره بضم الثاء و المیم جمع ثمار. و قرأ الأعمش و أبو رجاء و أبو عمرو بإسکان المیم فیهما تخفیفا أو جمع ثمرة کبدنة و بدن. و قرأ أبو جعفر و الحسن و جابر بن زید و الحجاج و عاصم و أبو حاتم و یعقوب عن رویس عنه بفتح الثاء و المیم فیهما. و قرأ رویس عن یعقوب ثُمُرٌ بضمهما و بثَمَره بفتحهما فیمن قرأ بالضم. [ظاهرا اینجا مطلب را بالعکس گفته، یعنی وی ثمر را بفتحهما گفته چنانکه خودش در جمله قبل گفت و «بثمره» را بضمهما قرائت کرده]

قال ابن عباس و قتادة الثمر جمیع المال من الذهب و الحیوان و غیر ذلک. و قال النابغة:

         مهلا فداء لک الأقوام کلهم             و ما أثمروا من مال و من ولد

 و قال مجاهد: یراد بها الذهب و الفضة خاصة. و قال ابن زید: هی الأصول فیها الثمر. و قال أبو عمرو بن العلاء: الثمر المال، فعلى هذا المعنى أنه کانت له إلى الجنتین أموال کثیرة من الذهب و الفضة و غیرهما، فکان متمکنا من عمارة الجنتین. و أما من قرأ بالفتح فلا إشکال أنه یعنی به حمل الشجر. و قرأ أبو رجاء فی روایة ثَمرٌ بفتح الثاء و سکون المیم، و فی مصحف أبیّ «و آتیناه ثمرا کثیرا» و ینبغی أن یجعل تفسیرا.

[3] . أَنَّ النَّبِیَّ ص أَوْصَى رَجُلًا مِنْ بَنِی تَمِیمٍ قَالَ إِیَّاکَ وَ إِسْبَالَ الْإِزَارِ وَ الْقَمِیصِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنَ الْمَخِیلَةِ وَ اللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمَخِیلَةَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا جَازَ الْکَعْبَیْنِ مِنَ الثَّوْبِ فَفِی النَّارِ وَ

[4] . این روایت در محاسن با دو کلمه «المرأة» و إنها» آمده است؛ ولی در بحار الأنوار، ج‏70، ص292 ا «المرء» و «إنه» و در وسائل الشیعة، ج‏15، ص383 بدین صورت آمده است:  قَالَ ع ثَلَاثٌ إِذَا کُنَّ فِی الرَّجُلِ فَلَا تَتَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّهَا فِی جَهَنَّمَ الْبَذَاءُ وَ الْخُیَلَاءُ وَ الْفَخْرُ. جالب اینجاست که در الخصال، ج‏1، ص159 روایتی مشابه این آمده که احتمال دارد اصلا کلمه آخر آن «الفجر» بوده باشد، نه الفخر: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ‏ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ فُضَیْلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ثَلَاثٌ إِذَا کُنَّ فِی الرَّجُلِ فَلَا تَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّهُ فِی جَهَنَّمَ الْجَفَاءُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ وَ ثَلَاثٌ إِذَا کُنَّ فِی الْمَرْأَةِ فَلَا تَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّهَا فِی جَهَنَّمَ الْبَذَاءُ وَ الْخُیَلَاءُ وَ الْفَجْر» ولی چون سندش متفاوت است نمی‌توان قاطعانه نظر داد. جالب اینکه مرحوم مجلسی عین همین روایت خصال را در جایی با «الفجر» (ج69، ص193) و در جایی با «الفخر» (ج70، ص306) ثبت کرده است.

هم در همین راستاست:

الخصال، ج‏1، ص69

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْقُضَاعِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِسْحَاقُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَهْلَکَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْر.

[5] . عبارت در ورام چنین است: وَ رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلًا غَنِیّاً جَلَسَ بِجَنْبِهِ فَقِیرٌ فَانْقَبَضَ مِنْهُ وَ جَمَعَ ثِیَابَهُ فَقَالَ ص أَ خَشِیتَ أَنْ یَعْدُوَ إِلَیْکَ فَقْرُه‏.

[6] . فراز پایانی آن هم در جلسه 457 گذشت: http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-12/

 


614) سوره کهف (18) آیه33 کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها

بسم الله الرحمن الرحیم

614) سوره کهف (18) آیه33 

کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً

ترجمه

هر دو باغ خوردنی‌هایش می‌داد و از آن چیزی کم نمی‌گذاشت و در خلال آن دو جشمه‌ای جوشاندیم.

نکات ترجمه

«کِلْتَا»

می‌دانیم که در زبان عربی، علاوه بر مفرد و جمع، حالت مثنی وجود دارد. کلمه «کِلا» (و مونث آن: «کِلتا») کلمه‌ای برای حالت تثنیه است[1] که شبیه معنای «کل» (= هر، همه؛ که برای جمع به کار می‌رود) را در مورد تثنیه ایجاد می‌کند که چون در زبان فارسی لفظ مستقلی برای تثنیه نداریم غالبا با ترکیبی از کلمه «هر» با عدد «دو» بیان می‌شود و به صورت «هر دو» ترجمه می‌شود؛

در مورد این کلمه، همانند کلمه «کل»، نقش نحویِ کلمه بعد از آن، مضاف الیه می‌باشد؛ و باز همانند «کل»، که اگر مبتدا واقع شود، خبر آن هم می‌تواند «مفرد» باشد (وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ؛ اسراء/13) و هم «جمع» (کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرین؛ نمل/87‏) ، خبرِ «کلا» نیز به لحاظ نحوی هم می‌تواند مفرد باشد و هم به صورت تثنیه، و اغلب، به صوت مفرد می‌آید.

همچنین اگر مضاف الیه آن، اسم ظاهر باشد، اعراب آن، شبیه إعرابِ الف مقصوره اصلی کلمه می‌شود که به همان حالت باقی می‌ماند؛ اما وقتی مضاف الیه آن ضمیر باشد، همانند اعرابِ کلمه مثنی، اعراب می‌شود؛ یعنی «الفِ» آن در حالت نصب و جر به «ی» تبدیل می‌شود (رأیت کِلَیْهِمَا، و مررت بکِلَیْهِمَا). (؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص726؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص611)

این کلمه در قرآن کریم تنها 2 بار آمده است:‌ یکبار به صورت مذکر: «إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما» (اسراء/23) و یکبار هم به صورت مونث در همین آیه «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» (کهف/33)

اختلاف قرائت

«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ» در مصحف ابن‌مسعود به صورت «کِلَا الْجَنَّتَیْنِ آتت» ثبت شده (چون «جنة» مونث مجازی است هم می‌تواند مذکر قلمداد شود و هم مونث)، و فراء قرائت ابن‌مسعود را به صورت «کُلُّ الْجَنَّتَیْنِ آتی أکله»» نقل کرده است. (البحر المحیط، ج‏7، ص174)[2]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

چه بسیار کسی که به خاطر نعمتی که خداوند به او عطا فرموده، مغرور شده...

الکافی، ج‏2، ص452؛ ج‏8، ص128

 عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِمَا قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ ...[3]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که دلش به دنیا بیاویزد دلش به سه خصلت گرفتار آید:

همّ و غمی که تمام نشود؛ آرزویی که برآورده نگردد؛ و امیدی که بدان نرسد.

الکافی، ج‏2، ص319

 عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْیَا تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِثَلَاثِ خِصَالٍ هَمٍّ لَا یَفْنَى وَ أَمَلٍ لَا یُدْرَکُ وَ رَجَاءٍ لَا یُنَالُ.

تدبر

1) «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً»

در این آیه، در ادامه آیه قبل، گستره اموال آن فرد طغیانگر را مطرح می‌کند که چقدر خداوند در نعمت دادن به وی سنگ تمام گذاشته است:

دو باغی که به او داده، اولا ثمر دارد (آتَتْ أُکُلَها)؛

ثانیا دائما پرثمر است؛ و برخلاف اغلب باغ‌ها که یک سال پرمحصول است و یک‌سال کم‌محصول، هیچگاه دچار نقصان نمی‌شود؛ و

ثالثا خودش چشمه دارد و صاحب آن نگرانی‌ای در قبال مهمترین دغدغه صاحبان زراعت (یعنی کمبود و عدم دسترسی به آب) ندارد. (کنز الدقائق، ج‏8، ص76)[4]


2) «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً»

در آیه31 از باغ‌های جاودانی (جنات عدن) برای مومنان سخن گفت که نهرها از فرودستشان جاری است و همه امکانات در آن مهیاست. در این آیه، نه از باغها، بلکه از دو باغ پرثمر در دنیا سخن گفت که در خلال آن دو نهری جاری شد. صاحبان باغ‌های بهشتی، چنان ظرفیتی پیدا کرده‌اند که آن همه باغ و امکانات بی‌نظیرش برایشان جاویدان ماند و صاحب این دو باغ چنان کم‌ظرفیت بود که خداوند همان دو باغش را نابود کرد.

یک نعمت خاص، در دنیا، مایه ابتلا و امتحان است و چه‌بسا صاحبش را بشدت زمین بزند؛ همان نعمت، آن هم چندین برابرش، در آخرت، پاداش است و نه‌تنها هیچ ضربه‌ای به صاحبش نمی‌زند، بلکه همواره مایه خوشی اوست.


3) «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ ... حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً ... فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً»

نه‌تنها خداوند است که مال و اموال (در این آیه: باغ و نخل و زراعت) را می‌دهد، بلکه عوامل به ثمر رسیدن آن (آبی که باید داده شود) را هم او تامین می‌کند.

اگر این را جدی بگیریم، می‌فهمیم که:

«کشاورز حقیقی [یعنی آن کس که تنها اوست که ثمره هر چیزی را از دل آن چیز بیرون می‌آورد] خداست، نه انسان.» (تفسیر نور، ج7، ص169)

آیا کسی که این را باور کند، آیا ممکن است با دریافت نعمت، مغرور شود؟

پس اگر با دریافت نعمت‌ها مغرور می‌شویم (حدیث1) در خداشناسی خود تجدید نظر کنیم.



[1] . برخی این کلمه را از کلمات وارد شده از زبان عبری می‌دانند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص112)

[2] . و قرأ الجمهور کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ و فی مصحف عبد اللّه کلا الجنتین، أتى بصیغة التذکیر لأن تأنیث الجنتین مجازی، ثم قرأ آتَتْ فأنث لأنه ضمیر مؤنث، فصار نظیر قولهم طلع الشمس و أشرقت. و قال الفراء فی قراءة ابن مسعود: کل الجنتین آتى أکله انتهى فأعاد الضمیر على کل.

و قرأ الجمهور وَ فَجَّرْنا بتشدید الجیم. و قال الفراء: إنما شدد وَ فَجَّرْنا و هو نهر واحد لأن النهر یمتد فکان التفجر فیه کله أعلم اللّه تعالى أن شربهما کان من نهر واحد و هو أغزر الشرب. و قرأ الأعمش و سلام و یعقوب و عیسى بن عمر بتخفیف الجیم و کذا قرأ الأعمش فی سورة القمر، و التشدید فی سورة القمر أظهر لقوله «عُیُوناً»

و قرأ الجمهور نَهَراً بفتح الهاء. و قرأ أبو السمال و الفیاض بن غزوان و طلحة بن سلیمان بسکون الهاء.

[3] . وَ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِسَتْرِ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ کَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِثَنَاءِ النَّاسِ عَلَیْهِ.

[4] . وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ: و لم تنقص من أکلها. شَیْئاً: یعهد فی سائر البساتین، فإنّ الثّمار تتمّ فی عام و تنقص فی عام غالبا... وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً: لیدوم شربهما، فإنّه الأصل و یزید بهاؤهما.

 


613) سوره کهف (18) آیه32 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ ج

بسم الله الرحمن الرحیم

613) سوره کهف (18) آیه32 

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً

ترجمه

و برایشان مثال بزن دو مردی را که برای یکی‌شان دو باغ از [انواع] انگورها قرار دادیم و پیرامون آن دو را با [درختان] نخل پوشاندیم و میان آن دو کشتزاری قرار دادیم؛

میلاد پیامبر اکرم ص و امام صادق ع مبارک باد

میلاد سراسر نورِ پیامبر خوبی‌ها، حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم؛ و سلاله پاکش، امام زیبایی‌ها، حضرت جعفر بن محمد الصادق سلام الله علیه بر همه مسلمانان جهان مبارک باد

کیستی ای نفست پاک‌تر از پاکی ها              غرقِ تسبیحِ بزرگیِ تو افلاکی ها

اَشهَدُ اَنَّ که حیرانِ تو بی باکی ها                نوری و نور پراکنده بر این خاکی ها

ای نَفَس‌های علی ای همه هست زهرا          عالمی دستِ تو بوسید و تو دستِ زهرا

ششمین آینه‌ات آمد و پروانه شدیم              سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم

مرد این راه نبودیم که مردانه شدیم              شیعه‌یِ جعفریِ خادم این خانه شدیم

آسمان را کلماتش سخنش پر کرده              و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده

شاعر: حسن لطفی[1]

حدیث

1) در تاویل آیه‌ی «و برایشان مثال بزن دو مردی را که برای یکی‌شان دو باغ از [انواع] انگورها قرار دادیم و پیرامون آن دو را با [درختان] نخل پوشاندیم و میان آن دو کشتزاری قرار دادیم؛ هر دو باغ ثمره‌خوردنی‌هایشان را می‌دادند و از او ذره‌ای فروگذار نمی‌شد» از امام صادق ع روایت شده است:

آن دو، علی ع است و مردی دیگر.

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص287

مَا ذَکَرَهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَامِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عَوْفٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً» قَالَ هُمَا عَلِیٌّ وَ رَجُلٌ آخَرُ.


2) از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند برای بنده‌ای دری از امر دنیا را باز نکرد، مگر اینکه بر او همانند آن، دری از حرص را باز کرد.

الکافی، ج‏2، ص319

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بَاباً مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَهُ.


3) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که اختلاط و آمیختگی‌اش با دنیا زیاد شود، هنگام جدایی از آن حسرتش شدیدتر خواهد بود.

الکافی، ج‏2، ص319

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ قُرْطٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ کَثُرَ اشْتِبَاکُهُ بِالدُّنْیَا کَانَ أَشَدَّ لِحَسْرَتِهِ عِنْدَ فِرَاقِهَا.

تدبر

1) «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً»

اوایل این سوره اشاره‌ای شد به زینت‌های زمین که عامل امتحان انسانها بود. از این آیه تا آیه44 حکایت دو نفر را مطرح می‌کند که یکی از اینها در این زینت‌های زمین، صاحب باغات و امکاناتی بوده، ولی سر به طغیان و انکار معاد برمی‌دارد و دیگری که عِدّه و عُدّه کمتری داشته، او را بر این کار مواخذه می‌کند. (المیزان، ج13، ص308)

در این آیه و آیه بعد اشاره‌ای به گستره اموال آن فرد طغیانگر می‌کند؛ ظاهرا برای این که مقدمه‌سازی کند که چگونه این اموال فراوان زمینه طغیان او را مهیا کرد؛ و هشداری دهد به کسانی که غوطه‌ور شدن در زینت‌های دنیوی آنها را از یاد خدا و مرگ غافل کرده، که بدانند که چه اندازه در توهم‌اند! (المیزان، ج13، ص308)

و ظاهرا هشداری است به اینکه هرکه امکان بهره‌مندی بیشتری از زینت‌های دنیوی نصیبش شود، زمینه زمین خوردنش بیشتر می‌شود (حدیث2) و حسرتش هنگام از دست دادن آن شدیدتر (حدیث3)


2) «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً»

نوع توصیفی که قرآن از دارایی یکی از این دو فردی که در این مَثَل بیان کرده نشان می‌دهد که این مَثَل، یک واقعه تاریخی بوده است، نه صرفا یک حکایت تمثیلی (المیزان، ج13، ص308)؛ و در بین مفسران درباره اینکه این دو نفر چه کسانی بوده‌اند اقوال متعددی مطرح شده است:

علی ابراهیم قمی این را حکایت مردی پولدار و همسایه‌ فقیرش دانسته (تفسیر القمی، ج‏2، ص36) و مرحوم طبرسی هم همین را ترجیح داده است (مجمع البیان، ج‏6، ص722)؛ اما اقوال دیگری هم گفته شده مانند اینکه:

اینها دو فرزند یکی از پادشاهان بنی‌اسرائیل بوده‌اند (ابن عباس، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص722) ؛

اینها دو برادر بودند یکی مومن و دیگری کافر، که اموالی بدانها به ارث رسیده بود و فرد مومن چون اهل صدقه دادن بود اموالش کمتر از دیگری شده بود (البحر المحیط، ج‏7، ص173)؛

و حتی برخی احتمال داده‌اند که اینها همان کسانی‌اند که در آیات 51-57 سوره صافات حکایت وضعیت آنان در بهشت و جهنم مطرح شده است (مقاتل، به نقل البحر المحیط، ج‏7، ص173)[2]


3) «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً»

چرا وقتی می‌خواهد گستره اموال آن کسی را که طغیان کرد مطرح کند به این مدل اشاره می‌کند: دو باغ از [انواع] انگورها که درختان خرما آنها را احاطه کرده و بین دو باغ کشتزار و زراعت دارد؟

الف. شاید خداوند با بیان مدل کِشت وی، می‌خواهد اشاره کند که او نهایت تدبیر را برای سوددهی و ضرر ندیدن انجام داده بود:

زراعت و مزرعه، کاشت، داشت و برداشتِ محصولاتش در طی چند ماه و حداکثر یک سال ‌است؛ انگور گیاهی چند ساله است و نخل درختی با دوام؛ در چنین تنوع کِشتی، هر سه نوع بازدهی کوتاه‌مدت و میان‌مدت و درازمدت در نظر گرفته شده و چنین طرحی احتمال ورشکستگی را به حداقل می‌رساند. به علاوه که هم انگور و هم خرما از محصولاتی هستند که ثمراتشان هم به نحو فوری و تازه قابل استفاده است؛ و هم به نحو طولانی مدت؛ و تقریبا ضایعات آنها نزدیک به صفر است.

ب. ...



[1] . متن کامل شعر چنین است:

خبرت هست که آن طاق معلی اُفتاد                        ناگهان کُنگره‌یِ سنگیِ کسری اُفتاد

خبرت هست ستون‌های یهودا اُفتاد                         خبرت هست هُبَل خورد شد عُزی اُفتاد

خبر این است زمین پُر شده از آب حیات                 آی بر احمد و بر آلِ محمد صلوات

یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد                            پرده از منظره‌ی باغ جنان بردارد

تاکه از گُردیِ ما یوقِ گران بردارد                          از کران تا به کران بانگِ اذان بردارد

آخر از سمتِ خدا آنکه نیامد آمد                           چهارده تَن همه با نامِ محمد آمد

شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد                 عشق برقی زد و بر هر دلِ بی تاب آمد

جبروت و ملکوتیست که در قاب آمد                      فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد

"گلعُزاری زِ گلستان جهان ما را بس                       زین چمن سایه‌ی آن سَروِ روان ما را بس"

حق بده دیدنِ این معجزه حیرت دارد                      فقط این ابر به باریدنش عادت دارد

نفسش گرم خدایا چه حرارت دارد                         سایه اش نیست و در سایه قیامت دارد

انبیا را بنویسید پیمبر این است                              قبله‌ی روز و شبِ حضرت حیدر این است

کیستی ای نفست پاک‌تر از پاکی ها                        غرقِ تسبیحِ بزرگیِ تو افلاکی ها

اَشهَدُ اَنَّ که حیرانِ تو بی باکی ها                           نوری و نور پراکنده بر این خاکی ها

ای نَفَس‌های علی ای همه هست زهرا                     عالمی دستِ تو بوسید و تو دستِ زهرا

تو درخشیدی و انوارِ حیات آوردی                        سیزده رشته قنات از عرفات آوردی

سیزده چشمه‌ی جوشان نجات آوردی                     سیزده مرتبه بانگِ صلوات آوردی

آخرین باده‌ات از این همه خُم می‌آید                      با دُعایت عَلَم چهاردهم می‌آید

ششمین آینه‌ات آمد و پروانه شدیم                         سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم

مرد این راه نبودیم که مردانه شدیم                         شیعه‌یِ جعفریِ خادم این خانه شدیم

آسمان را کلماتش سخنش پر کرده                         و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده

گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد                    چقدر دور و برت شهر منافق دارد

چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد                     دلِ زهرایی تو صحبت صادق دارد

تو بشیری و به شور ازلی می‌آیی                           سر هر صبح به دیدارِ علی می‌آیی

باز پیچیده در این شهر پیامت آقا                           پشت یک خانه تو هستی و قیامت آقا

عادت صبح تو شد عرض سلامت آقا                      و سلام است فقط تکه کلامت آقا

از تو داریم سلامی پُر عطر و برکات                        باز بر احمد و بر آل محمد صلوات

[2] . ابوحیان برخی از اقوال را چنین مطرح کرده است:

قیل نزلت فی أخوین من بنی مخزوم الأسود بن عبد الأسود بن عبد یالیل و کان کافرا، و أبی سلمة عبد اللّه بن الأسود کان مؤمنا. و قیل: اخوان من بنی إسرائیل فرطوس و هو الکافر و قیل: اسمه قطفیر، و یهوذا و هو المؤمن فی قول ابن عباس. و قال مقاتل: اسمه تملیخا و هو المذکور فی الصافات فی قوله قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ «1» و عن ابن عباس أنهما ابنا ملک من بنی إسرائیل أنفق أحدهما ماله فی سبیل اللّه و کفر الآخر و اشتغل بزینة الدنیا و تنمیة ماله. و عن مکی أنهما رجلان من بنی إسرائیل اشترکا فی مال کافر ستة آلاف فاقتسماها. و روی أنهما کانا حدادین کسبا مالا. و روی أنهما ورثا من أبیهما ثمانیة آلاف دینار، فاشترى الکافر أرضا بألف و بنى دار بألف و تزوج امرأة بألف و اشترى خدما و متاعا بألف، و اشترى المؤمن أرضا فی الجنة بألف فتصدق به، و جعل ألفا صداقا للحور فتصدق به، و اشترى الولدان المخلدین بألف فتصدق به، ثم أصابته حاجة فجلس لأخیه على طریقه فمر فی حشمه فتعرض له فطرده و وبخه على التصدق بماله...

و ذکر إبراهیم بن القاسم الکاتب فی کتابه فی عجائب البلاد أن بحیرة تنیس کانت هاتین الجنتین و کانتا الأخوین، فباع أحدهما نصیبه من الآخر و أنفقه فی طاعة اللّه حتى عیره الآخر، و جرت بینهما هذه المحاورة قال: فغرقها اللّه فی لیلة و إیاهما عنى بهذه الآیة.

 


612) سوره کهف (18) آیه31 أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری

بسم الله الرحمن الرحیم

612) سوره کهف (18) آیه31 

أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئینَ فیها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً

ترجمه

آنان برایشان بهشت‌های عدن [پابرجا، با ثبات، جاودان] است، از فرودستشان نهرها جاری می‌شود، در آن با دستبندهایی از طلا آراسته ‌شوند و لباس‌های سبزی از پرنیان و دیبا [= حریر و ابریشم نازک و ضخیم] بپوشند، تکیه‌زنان‌ در آنجا بر اریکه‌ها [= تخت‌های مجلل] ؛ خوش پاداش، و نیکو آسایش‌گاهی است.

نکات ترجمه

«عَدْنٍ»

ماده «عدن» در اصل به معنای «اقامت» (در جایی قرار و آرام گرفتن) و ثبات است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص248؛ مجمع البیان، ج‏6، ص720) و «مَعْدِن‏» را از این جهت معدن گویند که محل استقرار جواهر و سنگ‌های قیمتی است (مفردات ألفاظ القرآن، ص553)

از این ماده در قرآن کریم تنها همین کلمه 11 بار به کار رفته است که در تمام موارد وصف «جنات» بوده است.

«أَساوِرَ»

این کلمه جمع‌الجمع است؛ یعنی این کلمه، جمع «إسوار» یا «أسوره» است، که این خود، جمعِ «سِوار» یا «سُوار» است (مجمع البیان، ج‏6، ص720؛ المحیط فی اللغة، ج‏8، ص367)؛ و اگرچه ماده «سور» در زبان عربی وجود دارد (و در جلسه76 درباره آن توضیح داده شد، http://yekaye.ir/al-hadeed-057-13/ )؛ اما کلمه «سوار» را «معرب» (برگرفته از کلمه فارسیِ «دستوار» [= دستبند زینتی، النگو]) دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص433؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص115)

این کلمه در قرآن کریم 5 بار به کار رفته که چهار مورد آن به صورت «أَساوِر» (و همگی درباره بهشت) و یکبار آن به صورت «أسوره» (و درباره دنیا: فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب؛ زخرف/53) می‌باشد.

«سُنْدُس» و «إِسْتَبْرَقٍ»

هر دو کلمه «معرب» است؛ «سندس» را جمع «سندسة» به معنای دیبا (دیباج، حریر، ابریشم) نازک معرفی کرده‌اند (مجمع البیان، ج‏6، ص720 و 721؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص404) و اینکه از زبان فارسی یا رومی گرفته شده باشد تردید است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص234)

و «استبرق» به معنای دیبای ضخیم و ستبر است و برخی گفته‌اند دیبایی است که زربافت باشد (مجمع البیان، ج‏6، ص720)؛ اصل فارسی آن را «استبره» (مجمع البیان، ج‏6، ص721) ویا «استقره» (لسان العرب، ج‏10، ص14) دانسته‌اند.

لازم به ذکر است که در زبان عربی ماده «برق» - و حتی فعل «استبرَقَ» (لسان العرب، ج‏10، ص15) - وجود دارد که خود ماده «برق» را هم از واژه‌های دخیل [= داخل شده در زبان عربی] می‌دانند (کتاب العین، ج5، ص155)؛ اما عموم اهل لغت، خود کلمه «إستبرق» (به صورت اسم) را نیز مستقلا کلمه‌ای معرب (وارد شده از بان فارسی) دانسته‌اند؛ فقط جوهری آن را ذیل ماده «برق» آورده و أزهری» گفته در این کلمه ترکیبی از دو زبان فارسی و عربی رخ داده و آن را جزء کلمات خماسی دانسته است (به نقل از لسان العرب، ج‏10، ص14)

کلمه «سندس» در قرآن کریم 3 بار (و هر بار در کنار کلمه «استبرق») آمده است؛

اما کلمه «استبرق» 4 بار آمده (یکبار به‌تنهایی ذکر شده: مُتَّکِئینَ عَلى‏ فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ؛ الرحمن/54) است.

«الْأَرائِکِ»

ماده «أرک» در اصل بر دو معنای مختلف دلالت می‌کند: یکی نام نوعی درخت (اراک) است و دیگری به معنای «اقامت و پابرجایی» می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص83)

«أَرِیکَةُ» (جمع آن: أَرَائِک) به تخت آراسته ویا به حجله‌ای که روی تخت نهاده شده باشد، گویند ((مجمع البیان، ج‏6، ص720) و وجه تسمیه آن یا بدین سبب است که از چوب «اراک» درست می‌شده ویا به خاطر اینکه در مکانی آن را مستقر و پابرجا می‌کرده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص73)

این ماده در قرآن کریم 5 بار به کار رفته است که در تمامی موارد به صورت « الْأَرائِک» و در وصف بهشت می‌باشد.

اختلاف قرائت[1]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

این آیات چنین است: «بگو حق [آن است که] از پروردگارتان است» یعنی ولایت علی ع؛ «پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد؛ بی‌شک ما برای ظالمان» در حق آل محمد «آتشی مهیا کرده‌ایم که سراپرده‌هایش آنان را دربرگیرد و اگر استغاثه کنند به فریادشان می‌رسند با آبی همچون مُهل» مهل آن چیزی است که در تهِ روغین زیتون جوشان باقی می‌ماند «[که] صورتشان را کباب کند؛ چه بد نوشیدنی است و چه بد آسایشگاهی!» سپس آنچه را که خداوند برای مومنان آماده کرده است بیان کرد و فرمود «کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند» تا «و نیکو آسایش‌گاهی است».

تفسیر القمی، ج‏2، ص35

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ هَکَذَا وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ یَعْنِی وَلَایَةَ عَلِیٍّ ع فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ آلَ مُحَمَّدِ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ قَالَ الْمُهْلُ الَّذِی یَبْقَى فِی أَصْلِ الزَّیْتِ الْمَغْلِیِ «یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» ثم ذکر ما أعد الله للمؤمنین فقال: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» إلى قوله «وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقا»


2) به روایت امام باقر ع یکبار از رسول الله درباره بهشت و بهشتیان سوال می‌شود و رسول الله ص به تفصیل توضیخاتی می‌دهند. در فرازی از این روایت آمده است:

پس حضرت علی ع گفت: یا رسول الله ص به ما خبر بده از این سخن خداوند عز و جل «تالارهایی که روی آنها تالارهایی بنا شده است» (زمر/20) که از چه چیزی ساخته شده است.

فرمود: علی! آن تالار‌ها را خداوند برای اولیایش با یاقوت و زبرجد بنا کرده است؛ سقف‌هایش از طلایی است که با نقره مشبک شده است؛ هر غرفه‌ای درهای متعددی از طلا دارد که بر هر دری فرشته‌ای گمارده شده و در آن فرش‌های روی هم از حریر و دیبا به رنگهای مختلف قرار داده شده که با مشک و کافور و عنبر معطر شده است و این سخن خداوند عز و جل است که «و فرش‏هایى عالى و روى هم گسترده» (الرحمن/34) هنگامی که مومن به منزل‌هایی که در بهشت برایش مهیا شده وارد می‌شود و بر سرش تاج پادشاهی و کرامت می‌نهند، لباس‌هایی مزین به طلا و نقره و مروارید بر تنش می‌کنند و یاقوت‌های سرخ به ردیف در تاجش قرار دارد و انواعی از حریر‌های مختلف که با انواعی از بافت‌های زرین و سیمین و مروارید و یاقوت سرخ مزین شده بر تن می‌کند و این است سخن خداوند عز و جل که « در آن با دستبندهایی از طلا آراسته ‌شوند و لباس‌هایشان در آنجا از حریر است» (حج/23)

پس هنگامی که مومن بر تختش تکیه زد تخت از شادی به اهتزاز درمی‌آید و هنگامی که آن ولیّ خدا در منزلهای بهشتی‌اش مستقر شد فرشتة موکل بهشت‌های وی از او اذن می‌خواهد که بیاید و او را به اینکه خداوند او را گرامی داشته، تهنیت گوید؛ پس خادمان بسیار زیبارو و خوش‌سیمای آن مومن می‌گویند: صبر کن که ولیّ خدا بر تختش تکیه زده و حوری‌ای که همسرش است خود را برای وی آماده کرده‌؛ و آنگاه حوری‌ای که همسرش است از خیمه‌اش به جانب او راه می‌افتد در حالی که زیبارویانی او را احاطه کرده‌اند و لباس‌هایی دوخته شده از یاقوت و مروارید و زیرجد بر تن دارد که معطر از مشک و عنبر است و بر سرش تاج کرامت نهاده و کفش‌هایی زرین که با یاقوت و مروارید زینت یافته و بندش از یاقوت سرخ است در پا دارد. پس چون به ولیّ خدا نزدیک می‌شود او از شوق می‌خواهد به سوی وی بیاید، اما به او می‌گوید: ای ولیّ خدا! امروز دیگر زمانه خستگی و زحمت نیست، از جای خود برنخیز که من برای تو هستم و تو برای من ...

الکافی، ج‏8، ص97

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْمَدَنِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» ...

 فَقَالَ عَلِیٌّ ع یَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ‏  مَبْنِیَّةٌ بِمَا ذَا بُنِیَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ یَا عَلِیُّ تِلْکَ غُرَفٌ بَنَاهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَوْلِیَائِهِ بِالدُّرِّ وَ الْیَاقُوتِ وَ الزَّبَرْجَدِ سُقُوفُهَا الذَّهَبُ مَحْبُوکَةٌ بِالْفِضَّةِ  لِکُلِّ غُرْفَةٍ مِنْهَا أَلْفُ بَابٍ مِنْ ذَهَبٍ عَلَى کُلِّ بَابٍ مِنْهَا مَلَکٌ مُوَکَّلٌ بِهِ فِیهَا فُرُشٌ مَرْفُوعَةٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ مِنَ الْحَرِیرِ وَ الدِّیبَاجِ بِأَلْوَانٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ حَشْوُهَا الْمِسْکُ وَ الْکَافُورُ وَ الْعَنْبَرُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ»  إِذَا أُدْخِلَ الْمُؤْمِنُ إِلَى مَنَازِلِهِ فِی الْجَنَّةِ وَ وُضِعَ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ الْمُلْکِ وَ الْکَرَامَةِ أُلْبِسَ حُلَلَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْیَاقُوتِ وَ الدُّرِّ الْمَنْظُومِ فِی الْإِکْلِیلِ‏  تَحْتَ التَّاجِ قَالَ وَ أُلْبِسَ سَبْعِینَ حُلَّةَ حَرِیرٍ بِأَلْوَانٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ ضُرُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ مَنْسُوجَةً بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ اللُّؤْلُؤِ وَ الْیَاقُوتِ الْأَحْمَرِ فَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ‏ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ»  فَإِذَا جَلَسَ الْمُؤْمِنُ عَلَى سَرِیرِهِ اهْتَزَّ سَرِیرُهُ فَرَحاً فَإِذَا اسْتَقَرَّ لِوَلِیِّ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ مَنَازِلُهُ فِی الْجِنَانِ اسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ الْمَلَکُ الْمُوَکَّلُ بِجِنَانِهِ لِیُهَنِّئَهُ بِکَرَامَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِیَّاهُ فَیَقُولُ لَهُ خُدَّامُ الْمُؤْمِنِ مِنَ الْوُصَفَاءِ وَ الْوَصَائِفِ‏  مَکَانَکَ فَإِنَّ وَلِیَّ اللَّهِ قَدِ اتَّکَأَ عَلَى أَرِیکَتِهِ‏  وَ زَوْجَتُهُ الْحَوْرَاءُ تَهَیَّأُ لَهُ فَاصْبِرْ لِوَلِیِّ اللَّهِ قَالَ فَتَخْرُجُ عَلَیْهِ زَوْجَتُهُ الْحَوْرَاءُ مِنْ خَیْمَةٍ لَهَا تَمْشِی مُقْبِلَةً وَ حَوْلَهَا وَصَائِفُهَا وَ عَلَیْهَا سَبْعُونَ حُلَّةً مَنْسُوجَةً بِالْیَاقُوتِ وَ اللُّؤْلُؤِ وَ الزَّبَرْجَدِ وَ هِیَ مِنْ مِسْکٍ وَ عَنْبَرٍ وَ عَلَى رَأْسِهَا تَاجُ الْکَرَامَةِ وَ عَلَیْهَا نَعْلَانِ مِنْ ذَهَبٍ مُکَلَّلَتَانِ بِالْیَاقُوتِ وَ اللُّؤْلُؤِ شِرَاکُهُمَا یَاقُوتٌ أَحْمَرُ فَإِذَا دَنَتْ مِنْ وَلِیِّ اللَّهِ فَهَمَّ أَنْ یَقُومَ إِلَیْهَا شَوْقاً فَتَقُولُ لَهُ یَا وَلِیَّ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا یَوْمَ تَعَبٍ وَ لَا نَصَبٍ فَلَا تَقُم‏ أَنَا لَکَ وَ أَنْتَ لِی ...

تدبر

1) «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئینَ فیها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً»

در آیه قبل در مورد کسانی که اهل ایمان و عمل صالح بودند فرمود که ما اجرشان را ضایع نمی‌کنیم. در این آیه اجر آنان را در بهشت عدن (بهشتی ثابت و پابرجا که دیگر هیچ چیزی در آن از بین‌رفتنی نیست) توضیح داد:

رودها از فرودستشان جاری است: آنها فوق رودها هستند؛ فوق هر تغییری؛

با دست‌بندهایی از طلا آراسته می‌شوند؛ دستانشان که با آن کار خوب انجام می‌دادند غرق در زیبایی خواهد بود؛

لباس‌های سبزی از حریر و ابریشم بر تن کنند؛ سراسر وجودشان را سبزی و خرمی‌ای لطیف و دلچسب احاطه کرده که هم خود از خویش لذت می‌برند و هم هر بیننده‌ای از دیدن آنها چشمش روشن می‌شود

بر اریکه‌هایی تکیه زده‌اند؛ در کمال راحتی و آسودگی‌اند و در عین حال به قدرتی دست یافته‌اند که بر همه امور مسلط‌اند و بر همه چیز اشراف دارند؛

چه پاداش خوبی است و چه مکانت و منزل آسایش‌بخش نیکویی.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسان مومن، عاقل است؛ از این رو، اساسا برای آخرتش کار می‌کند نه برای دنیایش؛ چرا که در آنجاست که همه چیز باقی است: انسان مومن هم دنبال خوشی و لذت و راحتی است، اما افق همه چیز را بسیار فراتر از دنیا می‌بیند.

حکایت

از یکی از بزرگان نقل شده است که گفته:

اگر کسی دنبال سیر و سلوک است و می‌خواهد با ریاضت کشیدن به جایی برسد، بداند که جدی‌ترین و سخت‌ترینِ ریاضت‌ها، ریاضت‌های شرعی است (یعنی رعایت واجب و حرامی که خود خداوند در شریعتش معین فرموده)؛ زیرا

اولا در این ریاضت‌های صوفیانه و ...، مدت زمان ریاضت کشیدن محدود است (همواره یک دوره‌های معین دارد: مثلا چهل روز یا ...)

و ثانیا شما نتیجه عملت را در دنیا می‌بینی و به کشف و کرامت‌هایی در ظاهر می‌رسی؛

ولی در ریاضت شرعی، اولا زمانش نامحدود است؛ تا پایان عمر باید رعایت کنی؛

ثانیا نتیجه عملت کاملا به آخرت واگذار شده و باید ایمان واقعی به خدا و معاد داشته باشی و اصلا انتظار مقام خاصی در دنیا نداشته باشی!


2) «... یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ ...»

چنانکه در «نکات ترجمه» بیان شد: «أَساوِرَ» جمع‌الجمع است؛ یعنی این کلمه، جمع «أسوره» است، و در قرآن کریم جمعا 5 بار به کار رفته که چهار مورد آن به صورت «أَساوِر» است و همگی درباره بهشت؛ و تنها یکبار آن به صورت «أسوره» است و آن هم درباره انتظار کافران در بهره‌مندی در دنیا. (فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب: چرا این شخصی که می‌گوید پیامبر است دستبند‌هایی از طلا ندارد؟ زخرف/53)

شاید بتوان نتیجه گرفت که دنیاپرستی بقدری افق دید انسان‌ها را کوچک می‌کند که وقتی دنیامداران می‌خواهند ثروت فراوان را مطرح کنند تعبیر «أسورة من ذهب» را مطرح می‌کنند؛ اما آنچه به ازای این در بهشت به هر یک از بهشتیان داده می‌شود «أساور» و جمع «أسورة» است؛

و البته این گونه امور،

غیر از آن است که هرچه دلشان بخواهد و بیش از آن برایشان مهیاست (لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ؛ ق/35)؛

غیر از پاداش‌هایی است که به مخیله کسی خطور نمی‌کند (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ؛ سجده/17)؛

غیر از  بهره‌مندی از رضایت خداست که  از هر چیزی بالاتر است (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَر؛ توبه/72).


3) «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئینَ فیها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً»

کسی که دنبال آسایش و آسایش‌گاهِ واقعاً خوب است، بگذارد برای فردای قیامت «حسنت مرتفقا»!

دنیا جای کار و تلاش مدام است، عرصه‌ای است برای به فعلیت رساندن ظرفیت بی‌نهایت، و کسب بالاترین جایگاه‌های ممکن در عالم؛

نه، با این تزاحمات و درگیری‌هایی که دارد، محل آسایش است،

نه، در این عمر کوتاه، فرصتی برای آسایش هست، و

نه، با امکاناتی که دارد، آسایش‌گاه خوبی است!

بهشتی که

هم، دوره حضور در آن جاودان است؛ و

هم چشم‌اندازهای دل‌نوازی دارد؛ و

هم امکانات راحتی و لذت، فوق هر تصوری مهیاست و کاملا در اختیار انسان است؛

چنین جایی است که نیکو آسایشگاهی است.


4) «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ»

چرا لباس سبز؟ چرا هم سندس (حریر نازک) را نام برد و هم استبرق (حریر ضخیم)؟

الف. سبز از این جهت که زیباترین رنگهاست و در ایجاد انبساط خاطر بسیار موثر است؛ و حتی گفته شده است که مداومت بر تماشای سرسبزی بر قوت بینایی می‌افزاید؛ و هم سندس و هم استبرق را نام برد تا نشان دهد انواعی از حریرها با کارایی‌های مختلف در اختیار بهشتیان است (البحر المحیط، ج‏7، ص172)

ب. لباس سبز رنگ کنایه از بدن‌های مِثالی برزخی است (بدنی متناسب با آن عالم) چرا که سبز، رنگی میانه سفید و سیاه است؛ و آن بدن ها نه به ظلمانیتِ [= سیاهیِ] این عالم (= عالم ماده) است و نه به نورانیتِ [= سفیدیِ] عالم اعلی (= عالم تجرد تام)؛ و نازک و ضخیم بودن حریرها (که با دو تعبیر سندس و استبرق بیان شده) کنایه از شدت و مرتاب لطافت [و تجرد] آنهاست. (تفسیر الصافی، ج‏3، ص242)[2]

ج. ...

نکته تخصصی تفسیری

نعمت‌های بهشتی هم مصداق جسمانی دارد و هم مصداق‌های ماورایی؛ و مفسران با توجه به ذوق و معرفت خود به مصادیق مختلف اینها اشاره کرده‌اند که با توجه به امکان استفاده از یک لفظ در معنا همه این معانی ممکن است مورد نظر باشد؛ و درست بودن یکی، به هیچ عنوان دلیل بر نادرستی دیگری نیست.


[1] . و قرأ أبان عن عاصم من اسورة من غیر ألف و بزیادة هاء و هو جمع سوار.

و قرأ أیضا أبان عن عاصم و ابن أبی حماد عن أبی بکر: وَ یَلْبِسُونَ بکسر الباء.

و قرأ ابن محیصن وَ اسْتَبْرَقَ بوصل الألف و فتح القاف حیث وقع جعله فعلا ماضیا على وزن استفعل من البریق، و یکون استفعل فیه موافقا للمجرد الذی هو برق کما تقول: قر و استقر بفتح القاف ذکره الأهوازی فی الإقناع عن ابن محیصن. قال ابن محیصن. وحده: وَ اسْتَبْرَقَ بالوصل و فتح القاف حیث کان لا یصرفه انتهى. فظاهره أنه لیس فعلا ماضیا بل هو اسم ممنوع الصرف. و قال ابن خالویه: جعله استفعل من البریق ابن محیصن فظاهره أنه فعل ماض و خالفهما صاحب اللوامح. قال ابن محیصن: وَ اسْتَبْرَق بوصل الهمزة فی جمیع القرآن فیجوز أنه حذف الهمزة تخفیفا على غیر قیاس، و یجوز أنه جعله عربیة من برق یبرق بریقا. و ذلک إذا تلالأ الثوب لجدته و نضارته، فیکون وزنه استفعل من ذلک فلما تسمى به عامله معاملة الفعل فی وصل الهمزة، و معاملة المتمکنة من الأسماء فی الصرف و التنوین، و أکثر التفاسیر على أنه عربیة و لیس بمستعرب دخل فی کلامهم فأعربوه انتهى. و یمکن أن یکون القولان روایتین عنه فتح القاف و صرفه التنوین، و ذکر أبو الفتح بن جنیّ قراءة فتح القاف، و قال: هذا سهو أو کالسهو انتهى. و إنما قال ذلک لأنه جعله اسما و منعه من الصرف لا یجوز لأنه غیر علم، و قد أمکن جعله فعلا ماضیا فلا تکون هذه القراءة سهوا.

و قرأ ابن محیصن: عَلَى الارائِکِ بنقل الهمزة إلى لام التعریف و إدغام لام على فِیها فتنحذف ألف عَلَى لتوهم سکون لام التعریف و النطق به علرائک و مثله قول الشاعر:

«فما أصبحت علرض نفس بریة  /  و لا غیرها إلّا سلیمان بالها»  یرید على الأرض (البحر المحیط، ج‏7، ص171-172)

[2] . أقول: و کأن الثیاب الخضر کنایة عن أبدانهم المثالیّة البرزخیّة المتوسّطة بین سواد هذا العالم و بیاض العالم الأعلى فانّ الخضرة مرکّبة من سواد و بیاض و الرّقة و الغلظة کنایتان عن تفاوتهما فی مراتب اللطافة.

 


611) سوره کهف (18) آیه30 إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الص

بسم الله الرحمن الرحیم

611) سوره کهف (18) آیه30 

إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً

ترجمه

در مورد کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند قطعا بی‌تردید  ما پاداش کسی را که عملش نیکو باشد ضایع نخواهیم کرد.

نکات ترجمه

«نُضیعُ»

ماده «ضیع» در اصل دلالت بر از دست رفتن و نابود شدن چیزی می‌کند.

از این ماده، کلمه «ضَیْعَة» (جمع آن: ضِیَاع) به معنای «اموال غیرمنقول» به کار رفته که ظاهرا از کلمات نسبتا جدید در عرب باشد (یعنی در زمان قرآن سابقه نداشته) و در وجه تسمیه آن گفته‌اند که اموالی است که اگر شخص مراقب آن نباشد و امور آن را انجام ندهد ضایع می‌شود.

 (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص380؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص513)

برخی گفته‌اند اصل معنای «ضیع» این است که شیء از حالت و نظم اصلی خود به درآید و دیگر اثری بر آن مترتب نشود به طوری که غیرقابل استفاده شود. این کلمه به کلماتی نظیر فقدان و فوت و فناء و هلاکت نزدیک است با این تفاوت که:

در «فقد» و «فقدان» غایب بودن چیزی از حضور شخص و علم او مورد نظر است؛

در «فوت» خارج شدن از سلطه و از دسترس شخص؛

«فنا» نقطه مقابل «بقا» است؛

در «هلک» (هلاکت) فانی شدن چیزی بر اثر حوادث است و در مورد موجودات باشعور و اموری که متعلق بدانهاست به کار می‌رود؛

در«تلف» بر عدم حصول فایده مورد نظر از شیء تاکید می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص53)[1]

این ماده در قرآن کریم جمعا 10 بار به کار رفته که یکبار آن به صورت فعل ماضی (أَضاعُوا الصَّلاةَ؛ مریم/59) و نُه مورد دیگر به صورت فعل مضارع (یُضیعُ؛ اُضیعُ؛ نُضیعُ) می‌باشد که همگی (در قرائات مشهور) عموماً در باب «إفعال» بوده‌اند.[2]

اختلاف قرائت

نُضیعُ / نُضَیِّعُ [3]

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

دغدغه و عنایتتان به قبولیِ عمل، بیش از خود عمل باشد.

الخصال، ج‏1، ص14

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ النَّوْفَلِیِّینَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ رَفَعَهُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

کُونُوا عَلَى قَبُولِ الْعَمَلِ أَشَدَّ عِنَایَةً مِنْکُمْ عَلَى الْعَمَلِ.[4]


2) از امام صادق ع درباره این که خداوند می‌فرماید «تا شما را بیازماید که کدام‌تان عملش نیکوتر است» روایت شده که فرمودند:

منظور این نیست که چه کسی عملش بیشتر است ولکن [منظور این است که] که کدامتان عملش صواب و درست‌تر است؛ و این صواب بودن خشیت از خداست و نیت صادق و نیکو؛

سپس فرمودند: باقی ماندن بر عمل تا اینکه خالص شود، دشوارتر است از خود عمل، و عمل خالصی که نخواهی احدی جز خدا عز و جل تو را بر آن بستاید و نیز نیت، برتر از خود عمل است؛ بدانید که همانا نیت است که عمل است؛ سپس این آیه را تلاوت فرمود: «بگو هرکسی بر اساس شاکله [ساختار وجودی] اش عمل می‌کند» (اسراء/84).

الکافی، ج‏2، ص16

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» قَالَ:

لَیْسَ یَعْنِی أَکْثَرَ عَمَلًا وَ لَکِنْ أَصْوَبَکُمْ عَمَلًا وَ إِنَّمَا الْإِصَابَةُ خَشْیَةُ اللَّهِ وَ النِّیَّةُ الصَّادِقَةُ وَ الْحَسَنَةُ  ثُمَّ قَالَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتَّى یَخْلُصَ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ وَ الْعَمَلُ الْخَالِصُ الَّذِی لَا تُرِیدُ أَنْ یَحْمَدَکَ عَلَیْهِ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ النِّیَّةُ أَفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ أَلَا وَ إِنَّ النِّیَّةَ هِیَ الْعَمَلُ ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» یَعْنِی عَلَى نِیَّتِهِ.


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

همانا ایمان بین بنده و طمع در مخلوقات حجاب و مانعی قرار می‌دهد، و می‌گوید: ای صاحب من! خزائن خداوند متعال مملو از کرامت‌هاست و او «پاداش کسی را که عملش نیکو باشد» ضایع نخواهد کرد؛ ولی آنچه در دست مردم است آمیخته با انواع ناراستی‌هاست؛ و او [= صاحب خود] را به سوی توکل و قناعت و کاستن آرزو و همدمِ طاعت شدن و قطع امید از مخلوقات برمی‌گرداند؛ پس اگر [صاحب ایمان] چنین کرد، [ایمان] همراهش می‌ماند، و اگر چنین نکرد، او را با شومیِ طمع به حال خود می گذارد و از او جدا می‌شود.

مصباح الشریعة، ص: 106

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع

... أَنَّ الْإِیمَانَ یَحْجُزُ بَیْنَ الْعَبْدِ وَ بَیْنَ الطَّمَعِ فِی الْخَلْقِ فَیَقُولُ یَا صَاحِبِی خَزَائِنُ اللَّهِ تَعَالَى مَمْلُوَّةٌ مِنَ الْکَرَامَاتِ وَ هُوَ «لَا یُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» وَ مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ مَشُوبٌ بِالْعِلَلِ وَ یَرُدُّهُ إِلَى التَّوَکُّلِ وَ الْقَنَاعَةِ وَ قَصْرِ الْأَمَلِ وَ لُزُومِ الطَّاعَةِ وَ الْیَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ فَإِنْ فَعَلَ ذَلِکَ لَزِمَهُ [فَقَدْ صَلَحَ][5] وَ إِنْ لَمْ یَفْعَلْ ذَلِکَ تَرَکَهُ مَعَ شُؤْمِ الطَّبْعِ وَ فَارَقَه‏.[6]


تدبر

1) «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً»

در اوایل این سوره هشداری داد به بَدان و بشارتی داد به خوبان، و سپس فرمود زینت‌های زمین را برای این قرار دادیم که انسانها را بیازماییم که کدامین‌شان عملش بهتر است (إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ کهف/7. جلسه588 http://yekaye.ir/al-kahf-18-7/ )

اکنون که اولین فراز این سوره (داستان اصحاب کهف)‌به پایان رسیده دوباره این هشدار به بدان و بشارت به خوبان تکرار می‌شود. در این فراز ابتدا هشدار و انذار در آیه قبل مطرح شد و در این آیه و آیه بعد بشارت.

در این آیه می‌فرماید که اگر کسی در مسیر درست گام برداشت خیالش راحت باشد که اندکی از پاداش وی از دست نخواهد رفت و در آیه بعد گوشه‌ای از این پاداشی را که برای خوبان مهیا شده است، شرح می‌دهد.


2) «إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً»

چرا خداوند بر اینکه اجر خوبان را ضایع نمی‌کنیم تاکید کرد؟ مگر کسی غیر از این انتظاری دارد؟!

الف. در زندگی دنیوی بارها و بارها شاهد بوده ایم که کسی کار خوبی انجام می‌دهد اما نه‌تنها از او قدردانی مناسب به عمل نمی‌آید بلکه حتی علیه او جوسازی‌های فراوانی هم می‌شود و گویی اجرش ضایع شده است (شاید بارزترین مصداق آن در جهان امیرالمومنین ع باشد: کسی که در تمام زمان حیات پیامبر ص بار اسلام بر دوش او بود و در دوره کوتاه حکومتش چنان عدالت ورزید که حتی جرج جرداق مسیحی او را «صوت العدالة الإنسانیة: صدای عدالت انسانی» خواند؛ با این حال اندکی بعد از شهادتش تا حدود صد سال، نه در جوامع کفر، بلکه در جوامع اسلامی بر فراز منبرها او را لعن می کردند!)

طبیعی است که این ذهنیت برای برخی به وجود آید که واقعا کار خوب انجام دادن، ارزشی ندارد زیرا بسیاری را دیده ‌ایم که کارشان هدر رفته است. شاید خداوند در این آیه می‌خواهد این ذهنیت را به چالش بکشد و چنانکه در آیه بعد خواهیم دید ریشه این ذهنیت این است که انتظار دارند در همین دنیا پاداش افراد داده شود!

 ب. ...


3) «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً»

اینکه ابتدا از « کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند»‌ سخن گفت و در ادامه با تعبیر «کسی را که عملش نیکو باشد» مطلب را ادامه داد می‌توان دریافت کسی واقعا کارش نیکوست که اهل ایمان و عمل صالح باشد.

نکته‌ای در فلسفه اخلاق

به نظر می‌رسد از این آیه بتوان نتیجه گرفت که در منطق اسلام، حتما باید حسن فاعلی (ایمان) و حسن فعلی (صالح بودن خود عمل) با هم جمع شوند تا کاری خوب (حَسَن) شمرده شود.


4) «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً»

«الصالحات» صیغه جمعی است که بر سر آن الف و لام آمده و چنین تعبیری دلالت بر شمول می‌کند یعنی همه اعمال صالح.

این تعبیر بشدت اقتضای کثرت عمل دارد با این حال در عبارت دوم فرمود: «أَحْسَنَ عَمَلًا»؛ که این به معنای «اصوب عملا» است نه «اکثر عملا». (حدیث2)

شاید بتوان نتیجه گرفت که با اینکه انسان باید همه کارهای صالح را انجام دهد اما ملاک اصلی در ارزش عمل، کیفیّت عمل است، نه صرف انجام دادن و کمّیت آن.




[1] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو انمحاء الصورة و النظم فی شی‏ء و عدم ترتّب الأثر له بحیث یکون مهملا. و هذا هو الفرق بینها و بین موادّ: الفقدان و الموت و الفناء و الفوت و الهلاک و القتل و العدم: فانّ النظر فی الموت الى انقطاع الحیاة. و فی الفناء الى خلاف البقاء. و فی العدم الى ما یقابل الوجود.

و یلاحظ فی الفقدان: جهة غیبة شی‏ء عن حضور شخص و علمه.

و فی الفوت: خروجه عن السلطة و الید، فی قبال الإتیان.

و فی الهلاک: فناء شی‏ء بالحوادث، فی ذوى العقلاء أو ما یتعلّق بهم.

و فی القتل: موت بید غیره، فهو مقتول.

و فی التلف: عدم حصول الفائدة المقصودة من الشی‏ء مطلقا.

[2] . «مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً»

جایگاه نحوی «عملاً» را هم می‌توان مفعول به دانست (کسی که نیکو انجام داد عملی را) و هم تمییز (کسی که نیکو کرد از نظر عمل = عملش نیکو بود) (إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص588)

ضمنا «أحسنَ» را عموم علمای نحو و مفسران  فعل ماضی در باب افعال دانسته‌اند (نیکو انجام داد عملی را)؛ یکی از مترجمان ظاهرا آن را از افعل تفضیل (نیکوتر، نیکوترین) قلمداد کرده است (ضایع نگردانیم پاداش کسى که نیکوتر است از نظر کردار)

[3] . و قرأ عیسى الثقفی لا نُضَیِّعُ من ضیع عداه بالتضعیف، و الجمهور من أضاع عدوّه بالهمزة (البحر المحیط، ج‏7، ص171)

[4] . الزُّهْدُ فِی الدُّنْیَا قِصَرُ الْأَمَلِ وَ شُکْرُ کُلِّ نِعْمَةٍ الْوَرَعُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَسْخَطَ بَدَنَهُ أَرْضَى رَبَّهُ وَ مَنْ لَمْ یُسْخِطْ بَدَنَهُ عَصَى رَبَّهُ.

[5] . این عبارت در متن مصباح الشریعه هست ولی در نقل قول بحارالانوار (ج70 ص169) و مستدرک الوسائل (ج‏12، ص70) وجود ندارد و احتمالا اشتباهی در نسخه ثبت شده است بویژه که معنا را دچار اختلال می‌کند.

[6] . این دو حدیث هم با موضوع این آیه مرتبط است:

حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعِیدٍ الْعَسْکَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ دُرَیْدٍ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو حَاتِمٍ‏  عَنِ الْعَبْسِیِّ یَعْنِی أبو [أَبَا] مُحَمَّدٍ عُبَیْدَ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ وَ أَخْبَرَنَا  عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَبِیبٍ الْبَصْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا زَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَى الْمِنْقَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْعَلَاءُ بْنُ الْفَضْلِ‏  عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ قَالَ قَیْسُ بْنُ عَاصِمٍ‏ وَفَدْتُ مَعَ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ إِلَى النَّبِیِّ ص فَدَخَلْتُ وَ عِنْدَهُ الصَّلْصَالُ بْنُ الدَّلَهْمَسِ‏  فَقُلْتُ یَا نَبِیَّ اللَّهِ عِظْنَا مَوْعِظَةً فَإِنَّا قَوْمٌ نَعْبُرُ فِی الْبَرِّیَّةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ مَعَ الْعِزِّ ذُلًّا وَ إِنَّ مَعَ الْحَیَاةِ مَوْتاً وَ إِنَ‏ مَعَ‏ الدُّنْیَا آخِرَةً وَ إِنَّ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ حَسِیباً وَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ رَقِیباً وَ إِنَّ لِکُلِّ حَسَنَةٍ ثَوَاباً وَ لِکُلِّ سَیِّئَةٍ عِقَاباً وَ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَاباً وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لَکَ یَا قَیْسُ مِنْ قَرِینٍ یُدْفَنُ مَعَکَ وَ هُوَ حَیٌّ وَ تُدْفَنُ مَعَهُ وَ أَنْتَ مَیِّتٌ فَإِنْ کَانَ کَرِیماً أَکْرَمَکَ وَ إِنْ کَانَ لَئِیماً أَسْلَمَکَ ثُمَّ لَا یُحْشَرُ إِلَّا مَعَکَ وَ لَا تُبْعَثُ إِلَّا مَعَهُ وَ لَا تُسْأَلُ إِلَّا عَنْهُ فَلَا تَجْعَلْهُ إِلَّا صَالِحاً فَإِنَّهُ إِنْ صَلَحَ آنَسْتَ بِهِ وَ إِنْ فَسَدَ لَا تَسْتَوْحِشُ إِلَّا مِنْهُ وَ هُوَ فِعْلُک‏ (الخصال، ج‏1، ص114)

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ ص تَعْمَلُونَ لِلدُّنْیَا وَ أَنْتُمْ تُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ عَمَلٍ وَ لَا تَعْمَلُونَ لِلْآخِرَةِ وَ أَنْتُمْ لَا تُرْزَقُونَ فِیهَا إِلَّا بِالْعَمَلِ وَیْلَکُمْ عُلَمَاءَ سَوْءٍ الْأَجْرَ تَأْخُذُونَ وَ الْعَمَلَ تُضَیِّعُونَ یُوشِکُ رَبُّ الْعَمَلِ أَنْ یُقْبَلَ عَمَلُهُ وَ یُوشِکُ أَنْ یُخْرَجُوا مِنْ ضِیقِ الدُّنْیَا إِلَى ظُلْمَةِ الْقَبْرِ کَیْفَ یَکُونُ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مَنْ هُوَ فِی مَسِیرِهِ إِلَى آخِرَتِهِ وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَى دُنْیَاهُ وَ مَا یَضُرُّهُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِمَّا یَنْفَعُهُ. (الکافی، ج‏2، ص319)

 


610) سوره کهف (18) آیه29 وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ

بسم الله الرحمن الرحیم

610) سوره کهف (18) آیه29 

وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً

ترجمه

بگو حق [آن است که] از پروردگارتان است؛ پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد؛ بی‌شک ما برای ظالمان آتشی مهیا کرده‌ایم که سراپرده‌هایش آنان را دربرگیرد و اگر استغاثه کنند با آبی همچون آهن مذاب [یا: روغن جوشان] به فریادشان می‌رسند، [که] صورتشان را کباب کند؛ چه بد نوشیدنی است و چه بد آسایشگاهی!

نکات ترجمه

«یَسْتَغیثُوا» «یُغاثُوا» [1]

«الْمُهْلِ»

ماده «مهل» در اصل در دو معنای مختلف به کار می‌رود.

یکی در معنای وقار و سکون؛ چنانکه تعبیر «مَهلاً» (درنگ کن، بایست) از این معنا معروف است؛ و مهلت هم از همین ماده گرفته شده است؛ (فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً؛ طارق/17)؛

و دیگری در مورد برخی اشیای مذاب؛ خصوصا روغن جوشان ویا مس گداخته.

(معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص282؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص781)

برخی تذکر داده‌اند که این معنای دوم برگرفته از زبان عبری است و در عبری به معنای چرک و خونابه و هر امر مخلوط و غیرخالص بوده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص191)

این ماده جمعاً 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است که سه بار آن در معنای اول و سه بار آن در معنای دوم می‌باشد.

«مُرْتَفَقاً»

قبلا بیان شد که ماده «رفق» در اصل به معنای نرمخویی و با مدارا و ملاطفت برخورد کردن به کار می‌رود و نقطه مقابل «عنف» (مواجهه با شدت و خشونت) است. «مِرَفق» را به معنای آن چیزی که انسان بدان تکیه می‌زند و مایه رفق و صلاح انسان است دانسته‌اند و به آرنج نیز «مِرَفق» (جمع آن: مرافق) گفته می‌شود (فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ؛ مائده/6) از این جهت که انسان با تکیه بر آن استراحت می‌کند و «ارتفق» تکیه کردن بر «مرفق» می‌باشد و بر همین اساس «مُرْتَفَق» اسم مکان است و به معنای مکانی است که شخص برای استراحت ( بر مرفق خود تکیه زدن) برگزیده است (ساءَتْ مُرْتَفَقاً ... حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً؛ کهف/29 و 31)

جلسه597 http://yekaye.ir/ak-lahf-18-16/

اختلاف قرائت[2] 

حدیث

1) از امام کاظم ع از پدرشان روایت شده است در مورد این سخن خداوند عز و جل: «بگو حق از پروردگارتان است؛ پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد بی‌شک ما برای ظالمان آتشی مهیا کرده‌ایم که سراپرده‌هایش آنان را دربرگیرد» و قرائت کردند تا «همانا کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند قطعا ما ضایع نمی‌سازیم اجر کسی را که عملش بهتر است»، و فرمودند:

به پیامبر ص دستور داده شد «آشکار کن آنچه را به تو امر شده است» (حجر/94) در مورد ولایت علی ع که همانا «آن حق از پروردگارتان است؛ پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد» پس خداوند رها کردن او را معصیت و کفر قرار داد؛ سپس فرمود «بی‌شک ما آتشی مهیا کرده‌ایم برای ظالمان»ی که در حق آل محمد ص ظلم می‌کنند «که سراپرده‌هایش آنان را دربرگیرد» (کهف/29) سپس قرائت کرد همانا کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند قطعا ما ضایع نمی‌سازیم اجر کسی را که عملش بهتر است» (کهف/30) یعنی [عمل بهتر] درباره آل محمد ص.

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص286

وَ قَالَ أَیْضاً حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عِیسَى بْنِ دَاوُدَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» قَالَ وَ قَرَأَ إِلَى قَوْلِهِ «أَحْسَنَ عَمَلًا» ثُمَّ قَالَ قِیلَ لِلنَّبِیِّ ص «اصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ» فِی أَمْرِ عَلِیٍّ فَإِنَّهُ «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» فَجَعَلَ اللَّهُ تَرَکَهُ مَعْصِیَةً وَ کُفْراً ثُمَّ قَالَ قَرَأَ «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ» لِآلِ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ «ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» الْآیَةِ ثُمَّ قَرَأَ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» یَعْنِی بِهِمْ آلَ مُحَمَّدٍ ص.[3]


2) شخصی به امیرالمومنین ع گفت: من تو را دوست دارم و دلم با فلانی [= از دشمنان امیرالمومنین ع] است.

حضرت به او فرمود: تو الان یک چشم هستی؛  [نهایتا] یا کور می‌شوی یا بینا ! «پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد» (کهف/29) و «تو بر آنان سیطره نداری!» (غاشیه/22)

مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، ص: 231

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام لرجل قال له: أنا أحبّک و أهوى فلان، فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام: أنت الآن أعور فإمّا أن تعمى، أو تبصر! فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ، وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ، و ما أنت علیهم بمسیطر.


3) روایت شده است که شخصی از امام رضا ع پرسید: یا ابن رسول الله! آیا خداوند متعال کارهای بندگان را به خودشان تفویض کرده است؟

فرمودندن: آنان ضعیف‌تر و کمتر از آنند که چنین شود [= کارشان به خودشان واگذار شود]

گفت: پس آیا آنان را مجبور کرده است؟

فرمود: خداوند عادل‌تر و جلیل‌تر از آن است که چنین کند.

گفت: پس چه باید گفت؟

فرمود: می‌گویم امر و نهی‌شان کرد و آنان را بر انجام آنچه بدان امر کرد و از آن نهی فرمود توانا ساخت و اختیارشان داد که خود فرمود «و بگو هر کاری می‌خواهید بکنید، که کارتان را می‌بیند و رسولش» (توبه/105) و فرمود «پس هر که بخواهد ایمان آورَد و هر که خواهد کفر بورزد» (کهف/29) و خداوند از باب وعده و وعید فرمود «هرکه به اندازه مثقال ذره‌ای خوبی انجام دهد آن را می‌بیند و هر که به اندازه مثقال ذره‌ای بدی کند آن را می‌بیند.» (زلزال/7-8)

نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص132

وَ فِی بَعْضِ الرِّوَایَاتِ: أَنَّ بَعْضَ النَّاسِ سَأَلَ الرِّضَا عَلَیْهِ السَّلَامُ، فَقَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ تَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَوَّضَ إِلَى عِبَادِهِ أَفْعَالَهُمْ؟

فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: هُمْ أَضْعَفُ مِنْ ذَلِکَ وَ أَقَلُّ.

قَالَ: فَأَجْبَرَهُمْ؟ قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: هُوَ أَعْدَلُ مِنْ ذَلِکَ وَ أَجَلُّ.

قَالَ: فَکَیْفَ تَقُولُ؟

قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: أَقُولُ: أَمَرَهُمْ وَ نَهَاهُمْ، وَ أَقْدَرَهُمْ عَلَى مَا أَمَرَهُمْ بِهِ، وَ نَهَاهُمْ عَنْهُ وَ خَیَّرَهُمْ، فَقَالَ عَزَّ مِنْ قَائِلٍ: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ» وَ قَالَ سُبْحَانَهُ: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» وَ قَالَ تَعَالَى وَعْداً وَ وَعِیداً: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ، وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه‏»[4]


4) زراره می‌گوید یکبار امام باقر ع درباره اینکه مردم در صحرای محشر که معطل هستند چه می‌خورند توضیحی فرمودند. کسی گفت: آنان بقدری گرفتارند که کسی دنبال خوردن و آشامیدن نیست.

حضرت فرمودند: همانا خداوند عز و جل فرزند آدم را توخالی آفریده است و وی گریزی از خوردنی و نوشیدنی ندارد. آیا آنان گرفتارترند یا کسانی که در آتش‌اند که فریاد استغاثه سر می‌دهند و خداوند عز و جل فرمود «اگر استغاثه کنند با آبی همچون آهن مذاب [یا: روغن جوشان] به فریادشان می‌رسند، [که] صورتشان را کباب کند؛ چه بد نوشیدنی‌ای است» (کهف/29)

الکافی، ج‏6، ص287؛ المحاسن، ج‏2، ص397

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ‏ غَیْرَ الْأَرْضِ قَالَ تُبَدَّلُ خُبْزَةً نَقِیَّةً یَأْکُلُ مِنْهَا النَّاسُ حَتَّى یَفْرُغُوا مِنَ الْحِسَابِ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ إِنَّهُمْ لَفِی شُغُلٍ یَوْمَئِذٍ عَنِ الْأَکْلِ وَ الشُّرْبِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ ابْنَ آدَمَ أَجْوَفَ وَ لَا بُدَّ لَهُ مِنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ أَ هُمْ أَشَدُّ شُغُلًا یَوْمَئِذٍ أَمْ مَنْ فِی النَّارِ فَقَدِ اسْتَغَاثُوا وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ- وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّراب‏

شبیه این مطلب از عبدالله بن سنان از امام صادق ع در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص238 و 327 آمده است.


5) از رسول الله ص روایت شده است:

به کسی که مرا به حق مبعوث فرمود: همانا کسی که شرابخوار است عطشان می‌میرد و در قبر عطشان است و روز قیامت در حالی مبعوث می‌شود که عطشان است و هزار سال فریاد واعطشا سر می‌دهد پس برایش می‌آورند «آبی همچون آهن مذاب [یا: روغن جوشان] ، صورتشان را کباب کند» پس چهره‌هایشان متلاشی شود و دندانهایش و چشمانش در آن جام بریزد و لی چاره‌ای جز نوشیدن آن ندارد پس «هر آنچه در شکمش هست را گداخته سازد.» (حج/20)

جامع الأخبار(للشعیری)، ص: 149

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص

وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ إِنَّ شَارِبَ الْخَمْرِ یَمُوتُ عَطْشَاناً [عَطْشَانَ‏] وَ فِی الْقَبْرِ عَطْشَانُ وَ یُبْعَثُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ عَطْشَانُ وَ یُنَادِی وَا عَطَشَاهْ أَلْفَ سَنَةٍ فَیُؤْتَى بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ فَیَنْضَجُ وَجْهُهُ وَ یَتَنَاثَرُ أَسْنَانُهُ وَ عَیْنَاهُ فِی ذَلِکَ الْإِنَاءِ فَلَیْسَ لَهُ بُدٌّ مِنْ أَنْ یَشْرَبَ فَصُهِرَ مَا فِی بَطْنِهِ.



6) ابن ابی‌یعفور می‌گوید : خدمت امام صادق ع بودم که یکی از شیعیان وارد شد و گفت: خداوند کارتان را بر وفق مراد قرار دهد! گاه پیش می‌آید که یکی از ما در ضیق و تنگنای شدیدی قرار می‌گیرد و [از طرف حکومت جور] فراخوانده می‌شود که ساختمانی را بنا کند یا چاهی حفر کند یا سدی را درست کند؛ نظرتان چیست؟

فرمودند: من، در حالی که در این صحرای خشک هیچ چیز نداشته باشم، دوست ندارم یک گره از گره‌هایشان باز کنم یا در مَشکی را برایشان ببندم و یا حتی قلمی را بر کاغذ بکشم؛

همانا اعوان و انصار ستمکاران در سراپرده‌ای از آتش‌اند تا اینکه خدا بین بندگانش حکم کند.

الکافی، ج‏5، ص107

ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَشِیرٍ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا فَقَالَ لَهُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّهُ رُبَّمَا أَصَابَ الرَّجُلَ مِنَّا الضَّیْقُ أَوِ الشِّدَّةُ فَیُدْعَى إِلَى الْبِنَاءِ یَبْنِیهِ أَوِ النَّهَرِ یَکْرِیهِ أَوِ الْمُسَنَّاةِ یُصْلِحُهَا فَمَا تَقُولُ فِی ذَلِکَ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا أُحِبُّ أَنِّی عَقَدْتُ لَهُمْ عُقْدَةً أَوْ وَکَیْتُ لَهُمْ وِکَاءً وَ إِنَّ لِی مَا بَیْنَ لَابَتَیْهَا لَا وَ لَا مَدَّةً بِقَلَمٍ إِنَّ أَعْوَانَ الظَّلَمَةِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی سُرَادِقٍ مِنْ نَارٍ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَ الْعِبَادِ.[5]


چون تعداد احادیث زیاد شد این را در کانال نگذاشتم

7) از امام صادق ع از پدرانشان از حضرت علی ع روایت شده است:

همانا اهل جهنم، هنگامی [درخت] زقوم و [خار‌های خشکیده] ضریع در شکمهایشان همانند غلیان آب جوش به غلیان درمی‌آید درخواست نوشیدنی می‌کنند؛ پس بدانان نوشیدنی‌ای داده می‌شود از چرکاب و «خونابه؛ که آن را جرعه جرعه سر می‌کشند و براحتی نمی‌توانند فرو برند و مرگ از هر سو به سراغشان می‌آید در حالی که مرده نیستند و در پی آن است عذابی شدید» (ابراهیم/16-17) و آب جوشان که در جهنم از زمانی که آفریده شد غلیان می‌کند «همچون آهن مذاب [یا: روغن جوشان] ، صورتشان را کباب کند؛ چه بد نوشیدنی‌ای است و چه بد آسایشگاهی!» (کهف/29)

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص223

عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَمَّا غَلَى الزَّقُّومُ وَ الضَّرِیعُ فِی بُطُونِهِمْ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ سَأَلُوا الشَّرَابَ فَأُتُوا بِشَرَابِ غَسَّاقٍ وَ صَدِیدٍ یَتَجَرَّعُهُ وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ وَ حَمِیمٌ یَغْلِی فِی جَهَنَّمَ مُنْذُ خُلِقَتْ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً.[6]

تدبر

1) «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً»

خداوند به پیامبرش می‌گوید بگو حق از جانب خداست، با این حال خداوند شما را دارای اختیار آفریده است و می‌توانید به این حق ایمان آورید و می‌توانید کفر بورزید؛ اما اینکه هر کاری «می‌توانید» بکنید به این معنا نیست که چون در پذیرش و انکار حق، اختیار دارید در حقیقت هم هیچ تفاوتی بین پذیرش و انکار نباشد؛ چرا که ما برای کسانی که با انکار و کفر ورزیدن به حق در حق خود و دیگران ستم می‌کنند آتشی آماده کرده‌ایم که همچون سراپرده‌ای دورتادور آنان را فرامی گیرد و وقتی هم که فریادرسی بخواهند با آب جوشانی که همچون مس گداخته است به فریادشان می‌رسیم،

آنان اختیار دارند؛ اما با اختیار کردن کفر، هم نوشیدنی بدی و هم استراحتگاه بدی برای خود تدارک دیده‌اند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

از مغالطاتی که امروزه خیلی رواج پیدا کرده است، درهم‌آمیختن «حق» و «اختیار» است؛ می‌گویند: مگر خدا به ما اختیار نداده که چنین و چنان کنیم؛ پس حق داریم که چنان کنیم و کسی نباید جلوی حق ما را بگیرد!

چرا مغالطه است؟ با یک مثال شاید بهتر بتوان ایراد این استدلال را بیان کرد:

آیا من اختیار و توانایی اینکه یک سیلی در گوش یک بچه یتیم بزنم دارم یا نه؟ آیا چون خدا چنین اختیاری به من داده، من حق دارم؟!

در واقع، ایرادش این است که «اختیار»ی که خدا به ما داده، یعنی امکان و توانایی اینکه خودمان در دوراهی‌های زندگی، یکی را انتخاب کنیم؛ اما «حق» ناظر به آن است که کدام راه ما را به مقصد حقیقی می‌رساند. این دو راهی‌ها در بسیاری از اوقات دوراهی حق و باطل است؛ و ما تنها و تنها نسبت به راهی که ما را به حقیقت برساند حق داریم؛ نه نسبت به راهی که ما را به نابودی بکشاند!

پس «حق» صرفا تابع دلخواه ما و توافقات جمعی ما نیست؛ که اگر چنین بود آسمان و زمین و هرآنچه بین این دو است، تباه می‌شد. «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِن‏» (مومنون/71) حق ریشه در حقیقت نهایی‌ای دارد که هرکسی قرار است بدان برسد. این را حتی در مثال‌های حقوق ابتدایی بشر هم می‌توانید بیابید: چرا انسان حق مدرسه رفتن و باسواد شدن دارد، اما چنین حقی را برای الاغ باور نداریم؟ چرا در جهان «حق خودکشی» برای انسانها قبول ندارند و هرکس بخواهد خودکشی کند مانعش می‌شوند؟

اگر این منطق را خوب بفهمیم بسادگی درخواهیم یافت که بسیاری از آنچه امروزه نام حقوق بشر به خود گرفته، نه‌تنها حق بشر نیست بلکه ضد حق بشر است: اموری مانند لواط (یا به تعبیر امروزیش: همجنس‌گرایی)، که بوضوح خلاف هدف خلقت از آفرینش اندام‌های جنسی است؛ حق آزادی انتخاب دین‌های کاملا خرافی مثل بت‌پرستی، که در واقع غوطه‌ور شدن در جهالت محض را حق انسان معرفی می‌کند! و ... .

در یک کلام، خدا ما را با اختیار آفرید که بین بهشت و جهنم انتخاب کنیم؛ اما هیچ عاقلی به خود حق نمی‌دهد که به جهنم برود؛ و اگر کسی به جهنم رفت، نمی‌تواند معترض شود که چرا آتش مرا می‌سوازند، من که حق داشتم به جهنم بروم!


2) «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ»

مقصود از این تعبیر چیست؟

الف. «الـ» حق را می‌توان «الـ» معرفه گرفت؛ یعنی این حق (قرآن) از جانب پروردگارتان است و این را از جانب خودم نیاورده‌ام (زجاج، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص719 )

ب. به قرینه جمله بعد، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید «حق از جانب پروردگارتان آشکار شد؛ پس هرکه می‌خواهد ایمان بیاورد ویا کفر بورزد ...» (مجمع البیان، ج‏6، ص719 )

ج. «الـ» حق را می‌توان «الـ» جنس یا استغراق گرفت؛ هر حقی تنها و تنها از خدا سرچشمه می‌گیرد؛ و هیچ حقی که به نحوی به خداوند برنگردد در کار نیست.

د. ...


3) «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ»

چرا این جمله را با «قل» شروع کرد؟

الف. شاید پاسخی است به کسانی که [بر اساس شان نزول آیه قبل] از پیامبر می‌خواستند که مومنان فقیر را از خود دور کند. در واقع می‌فرماید: به کسانی که چنان پیشنهادی می‌دهند که گویی منتی بر تو دارند و تویی که به ایمان آنان نیاز داری؛ بگو من حقی را می گویم که از جانب پروردگارم است، و به این بهانه‌ها و پیشنهادات نامعقول شما هم کاری ندارم، شما هم خواستید ایمان بیاورید و نخواستید نیاورید؛ اما بدانید که چه عاقبتی منتظر کافران و ظالمان هست. (المیزان، ج13، ص304؛ مجمع‌البیان، ج6، ص719)

ب. وقتی پیامبر این آیه را می‌خواند و ما می‌شنویم «بگو که ...» دو مطلب را درمی‌یابیم: یکی همین که حق از جانب پروردگارمان است؛ دوم این چون مخاطبِ «بگو» هستیم ما هم وظیفه داریم این را به دیگران بگوییم؛ و چون ما این آیه را بر دیگری می خوانیم او هم به همین ترتیب؛ در واقع شاید می‌خواهد بگوید این نکته که حق از جانب خداوند است را باید هرکسی که می‌شنود به دیگران بگوید و این به عنوان یک باور همگانی در جامعه مورد توجه قرار گیرد.

ج. ...


4) «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ»

مقصود از عبارت «هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد» چیست؟

الف. عموما این را نوعی وعید و تهدیدی دانسته‌اند که می‌خواهد بفرماید حجت بر همگان تمام شد حالا این خودتان هستید که باید تصمیم بگیرید که می‌خواهید به این حجت تن دهید یا خیر. (مجمع‌البیان، ج6، ص719؛ أمالی المرتضى، ج‏1، ص75[7]) و این مطلبی است که در بسیاری از مواقف ائمه اطهار در برابر لجاجت‌های آنان می‌توان مشاهده کرد. [8]

ب. حقیقت هدایت اجباربردار نیست و هیچکس حتی خود پیامبر هم نمی‌تواند انسانها را بدون اینکه خودشان بخواهند هدایت کند. از این جهت شبیه مضمون آیاتی است همانند «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ» (قصص/56) «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر» (غاشیه/22)

ج. ممکن است فاعل «شاء» را خدا بگیریم؛ یعنی هر که خدا بخواهد حتما مومن می‌شود و هرکه او بخواهد حتما کافر می‌شود؛ و البته معلوم است که مشیت خدا گزاف و بی‌ضابطه نیست؛ و از این جهت شبیه آیاتی است نظیر َإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاء» (فاطر/8)

د. ...


5) «وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً»

چرا از کافران سخن گفت اما آیه را با تعبیر ظالمین ادامه داد؟

الف. تا نشان دهد که این عذابهایی که بر کافران وارد می‌شود حقیقتا ریشه در عدالت خدا دارد و اینها چون کفرشان به طلم برمی‌گردد آنچنان مواخذه می‌شوند. (المیزان، ج3، ص305)

ب. آن که به خدا کفر می‌ورزد حقیقتا ظالم به شدیدترین معنایش است.

ج. ...


6) «ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً»

چرا در بیان وضع این جهنمیان از این تعابیر فوق استفاده کرد؟

نکته تخصصی انسان‌شناسی

قبلا بیان شد که خوردن و مسکن از ویژگی‌های خاص انسان است که چون در بهشت ابتدا رقم خورد ساحت اینها از همان ابتدا برتر از ساحت غریزی گردید. (جلسه239، تدبر1 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-19/ ) انسان موجودی است که همواره در جایی سکنی می‌گزیند و برای ادامه بقای خود دائما نیازمند خوردن و نوشیدن است. اگر کسی کفر بورزد از خوردنی متناسب با وجود خویش، و نیز از قرار گرفتن در آسایش‌گاهی مناسب خود را محروم کرده است.


7) «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً»

حکایت

یحیی بن ام طویل از اصحاب خاص امام سجاد ع است و در وصف او گفته اند که وی یکی از سه نفر اصحاب سرّ امام سجاد بود که بعد از شهادت امام حسین ع هیچگاه پایش نلغزید و در این مسیر استوار بود.

از یمان بن عبدالله حکایت شده است: یحیی بن ام طویل را دیدم که در محله کناسه [در کوفه] ایستاده بود و با صدای بلند اعلام می‌کرد: ای جماعت اولیاء الله! قطعا ما برائت می‌جوییم از آنچه از دشنام به حضرت علی ع می‌شنوید؛ هر که علی ع را سب و لعن کند لعنت خداوند بر او باد؛ ما از آل مروان و آنچه غیر خدا می‌پرستند برائت می‌جوییم؛ سپس صدایش را پایین آورد و ادامه داد: کسی که اولیای الهی را ناسزا گوید، با او نشست و برخاست نکنید؛ و هرکه در آنچه ما بر آن هستیم تردید دارد [رفاقت و دوستی را] با وی آغاز نکنید؛ و هر یک از برادارنتان نیازمند آن شد که درخواستش را با شما مطرح کند، [همین که قبل از اینکه زبان باز کند و آبرویش برود، به یاریش نشتافتید] به او خیانت کرده‌اید.

الکافی، ج‏2، ص380[9]


[1] . تفات «غوث» با کلمات متشابه در جلسه419 http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-112/ به شرح زیر گذشت:

درباره «یاری کردن» در زبان عربی، علاوه بر دو ماده «عون» و «نصر»، کلمات متعددی به کار رفته که شاید همه را در فارسی به «یاری کردن» ترجمه کنیم؛ اما در هر یک نکته خاصی مد نظر است:

انقاذ («نقذ») به معنای خارج کردن از ابتلاء و فرو رفتن در آن، است؛

تخلیص (خلاص کردن، «خلص») به معنای پاک کردن از شائبه‌ها و آلودگی‌هاست؛

نجات (انجاء، «نجی») به معنای این است که چیزی را کمک کنیم تا مبتلا به وضعیت ناخوشایند جدیدی نشود؛

تفریج («فرج») یاری کردنی است با جدایی انداختن بین دو چیز؛

«غوث» نجات دادن از ابتلاء و شدت و تحت حمایت ویژه قرار دادن است؛

«ظهیر» (پشتیبان، از ماده «ظهر») به معنای آن است که کسی در پشت سر قرار گیرد و انسان بتواند به او تکیه کند؛ و

«مساعده» («سعد») حالتی است که اقتضای خیر و برتری دارد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص279 و ج8، ص258)

 


609) سوره کهف (18) آیه28 وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْ

بسم الله الرحمن الرحیم

609) سوره کهف (18) آیه28 

وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً

ترجمه

و شکیبا ساز خودت را با کسانی که صبح و شام پروردگارشان را می‌خوانند، وجه او را می‌طلبند و چشمانت از [توجه به] آنان تجاوز نکند که زینت زندگی دنیا را بخواهی و پیروی مکن از کسی که دلش را از یادمان غافل کردیم و از هوایش پیروی نمود و کارش به افراط بود.

نکات ترجمه

«الْغَداة»

قبلا بیان شد که ماده «غدو» در اصل به معنای مقطعی از زمان (ابتدای روز) است؛ و نقطه مقابل آن در قرآن «اصل، آصال» (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ؛ أعراف/205) و «عشاء، عشِیّ» (بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ؛ أنعام/52)  است که به معنای شب  وآخر شب می‌باشد. البته «غَد» (سَیَعْلَمُونَ غَداً؛ قمر/26) به معنای «فردا» می‌باشد.

جلسه491 http://yekaye.ir/al-qalam-68-25/

اختلاف قرائت

در قرائات سبع همگی «بِالْغَداةِ» قرائت شده است غیر از قرائت اهل شام (ابن‌عامر) که به صورت «بِالْغُدْوَةِ» قرائت کرده و البته در غیرمشهورها أبو عبد الرحمن و مالک بن دینار و الحسن و نصر بن عاصم و أبو رجاء العطاردی هم همانند وی قرائت کرده‌اند (مجمع البیان، ج‏6، ص716[1]؛ البحر المحیط، ج‏4، ص521[2]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص297)

«وَجْهَهُ»

قبلا بیان شد که ماده «وجه» دلالت دارد بر مقابل چیزی قرار گرفتن و «مواجهه» یعنی وجه یک نفر در مقابل وجه دیگری قرار بگیرد، و «وِجهَه» (وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ؛ بقره/148) آن سمت و جهتی است که از آن سمت با اشیاء و امور روبرو می‌شویم؛ و اصل کلمه‌ی «جهت» همان «وجهة» بوده که واو اول آن افتاده است و «وجه» هر چیزی به حَسَب خودش است؛ لذا در امور غیرمکانمند و خصوصا خداوند، وجه به معنای «صورت» نیست بلکه تعبیر «وجه الله» یعنی آن بُعدی که هنگامی که انسان با دل خود به خدا روی می‌آورد از آن بُعد به خدا روی می‌آورد یا خداوند از آن جهت به انسان توجه می‌کند

(جلسه249 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-29/)

«لا تَعْدُ»[3]

قبلا بیان شد ماده «عدو» [یا «عدی] در اصل دلالت دارد بر تجاوز کردن (گذر کردن) از حد خود و پیشی گرفتن در جایی که سزاوار است بدانجا بسنده شود؛ و برخی گفته‌اند که تفاوتش با «تجاوز» در این است که تجاوز، به صرفِ گذر کردن از نقطه معین (خروج از حق خود) گفته می‌شود؛ اما «تعدی»، تجاوزی است که نادیده گرفتن حقوق دیگران هم در آن لحاظ شده است. برخی اصل این ماده را از کلمه «عُدوَة» (أنفال/42) دانسته‌اند («عدوة الوادی» لبه و حاشیه یک سرزمین)  دانسته‌اند  گویی کسی که تعدی می‌کند، به سمت لبه حق خود می‌رود و از آن گذر می‌کند.

این ماده هم در مورد امور قلبی و درونی (مانند «عداوت»: دشمنی، «عَدُوّ»: دشمن، جمع آن: اعداء) و هم در مورد امور ظاهری و مادی (مانند «عَدْو» به معنای تندتر از معمول راه رفتن، دویدن) به کار می‌رود.

جلسه302 http://yekaye.ir/al-maaarij-70-31/

«زینَةَ»

قبلا درباره «زینت» توضیح داده شد که زیبایی‌ای است که به شیء ضمیمه می‌کنند تا زیبا به نظر برسد و تفاوتش با «جمال» این است که زینت، از خود شخص نیست؛ بلکه به اموری می‌گویند که با افزودن چیزی به شخص مورد نظر انجام می‌شود؛ اما جمال شامل زیبایی‌های خود شخص است.

(جلسه 50 ؛ http://yekaye.ir/15-11-hood/)[4]

«أَغْفَلْنا قَلْبَهُ»

در این عبارت «نا» فاعل و «قلب» مفعول است یعنی «ما دلش را به غفلت مبتلا کردیم»

اختلاف قرائت

اما در برخی از قرائات غیرمشهور (قرائت عمرو بن فائد و موسى أسواری و عمرو بن عبید) این عبارت به صورت «أغفَلَنا قلبُه» قرائت شده که جای فاعل و مفعول عوض می‌شود یعنی «دل او ما را در بوته غفلت قرار داد» (مجمع البیان، ج‏6، ص716[5] ؛ البحر المحیط، ج‏7، ص168[6])

شأن نزول

در مورد این آیه[7] تقریبا شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که شأن نزول آن در مورد سلمان و ابوذر و صهیب و عمار و عده‌ای دیگر از اصحاب فقیر پیامبر ص می‌باشد و حکایت این است که برخی از «مولفة قلوبهم» (کسانی که اسلام آوردند به این امید که مسلمان شدن برایشان سودی داشته باشد و خداوند به پیامبر دستور مدارا و جذب آنان را داد) از جمله عیینة بن حصین و اقرع بن حابس خدمت پیامبر آمدند و گفتند ما مایل هستیم که با شما رفت و آمد کنیم و در محضر شما بیاییم اما این افراد فقیر پشمینه‌پوش که لباس‌هایشان بوی عرق می‌دهد همیشه پیرامون شما هستند؛ شما آنها را دور کنید تا ما نزد شما بیاییم؛ که این آیه نازل شد و پیامبر ص بلند شد و به انتهای مسجد که اینان آنجا جمع بودند رفت و دید که در حال ذکر و نمازند و فرمود: حمد خدایی را که مرا نمیراند تا اینکه به من دستور داد که خود را همراه سازم با چنین مردانی از امتم؛ بدانید که زندگی و مرگم با شما خواهد بود.

مجمع البیان، ج‏6، ص718[8]؛

تفسیر القمی، ج‏2، ص35[9]؛ الدر المنثور، ج‏4، ص219[10]

حدیث

1) از امام باقر و امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز وجل که می‌فرماید «و شکیبا ساز خودت را با کسانی که صبح و شام پروردگارشان را می‌خوانند» روایت شده است که منظور از این، نماز است.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص: 326

عن زرارة و حمران عن أبی جعفر و أبی عبد الله ع فی قوله: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» قال: إنما عنى بها الصلاة.

 

2) حدیثی طولانی از پیامبر اکرم ص خطاب به ابن‌مسعود روایت شده است که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[11] در فرازی از این حدیث آمده است:

... ابن‌مسعود! شیکبایی بورز در کنار کسانی که خدا را یاد می‌کنند و تسبیح (= سبحان الله گفتن) و تهلیل (= لا اله الا الله گفتن) و حمد او را می‌گویند و به طاعت او عمل می‌کنند و صبح و شام او را می‌خوانند که خداوند متعال می‌فرماید «و شکیبا ساز خودت را با کسانی که صبح و شام پروردگارشان را می‌خوانند، وجه او را می‌طلبند و چشمانت از [توجه به] آنان تجاوز نکند.» ...

مکارم الأخلاق، ص456

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ خَمْسَةُ رَهْطٍ مِنْ أَصْحَابِنَا یَوْماً عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ أَصَابَتْنَا مَجَاعَةٌ شَدِیدَةٌ ...

یَا ابْنَ مَسْعُودٍ اصْبِرْ مَعَ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ یُهَلِّلُونَهُ وَ یَحْمَدُونَهُ وَ یَعْمَلُونَ بِطَاعَتِهِ وَ یَدْعُونَهُ بُکْرَةً وَ عَشِیّاً فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُم‏»...

 

3) ابن‌عباس در روایتی طولانی وضعیت اواخر حکومت امیرالمومنین و نامردمی مردمان زمان وی در تنها گذاشتن وی را شرح می‌دهد و از جمله اینکه در آن زمان خدمت خود امیرالمومنین ع می‌رود و ایشان باب درد دل را باز می‌کند و در فرازی از سخنشان می‌فرمایند:

ابن‌عباس! در سرّ و آشکار برای خدا کار کن تا از رستگاران باشی و رها کن کسی را که «از هوایش پیروی نمود و کارش به افراط بود»  معاویه خیال می‌کند که چه می‌کند و برای بعد از خودش چه می‌کند و عمروعاص هم در گمراهی‌اش او را یاری می‌رساند؛ در حالی که عمرش رو به پایان است و حیله‌اش زمین خورده و «بزودی کافران خواهند دانست که سرای عاقبت از آن کیست» (رعد/42)

الیقین باختصاص مولانا علی ع بإمرة المؤمنین، ص326

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطَّبَرِیُّ الْمَعْرُوفُ بِالْخَلِیلِیِّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْحِمَّانِیُ‏  قَالَ حَدَّثَنَا مُخَوَّلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ النَّهْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ‏ کُنْتُ أَتَتَبَّعُ‏  غَضَبَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِذَا ذَکَرَ شَیْئاً أَوْ هَاجَهُ خَبَرٌ فَلَمَّا کَانَ ذَاتَ یَوْمٍ کَتَبَ إِلَیْهِ بَعْضُ شِیعَتِهِ مِنَ الشَّامِ یَذْکُرُ فِی کِتَابِهِ أَنَّ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ وَ عُتْبَةَ بْنَ أَبِی سُفْیَانَ وَ الْوَلِیدَ بْنَ عُقْبَةَ وَ مَرْوَانَ اجْتَمَعُوا عِنْدَ مُعَاوِیَةَ فَذَکَرُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَعَابُوهُ وَ أَلْقَوْا فِی أَفْوَاهِ النَّاسِ أَنَّهُ یَنْتَقِصُ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ یَذْکُرُ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَا هُوَ أَهْلُهُ‏  وَ ذَلِکَ لَمَّا أَمَرَ أَصْحَابَهُ‏  بِالانْتِظَارِ لَهُ بِالنُّخَیْلَةِ فَدَخَلُوا الْکُوفَةَ وَ تَرَکُوهُ فَغَلُظَ ذَلِکَ عَلَیْهِ ...[12]

یَا ابْنَ عَبَّاسٍ عَامِلِ اللَّهَ فِی سِرِّهِ وَ عَلَانِیَتِهِ تَکُنْ مِنَ الْفَائِزِینَ وَ دَعْ مَنِ‏ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً وَ یَحْسِبُ مُعَاوِیَةَ مَا عَمِلَ وَ مَا یُعْمَلُ بِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ لْیُمِدَّهُ ابْنُ الْعَاصِ فِی غَیِّهِ فَکَأَنَّ عُمُرَهُ قَدِ انْقَضَى وَ کَیْدَهُ قَدْ هَوَى وَ سَیَعْلَمُ الْکَافِرُ «لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ» ...[13]

 

4) از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند عز و جل در روز قیامت رو به جانب مومنان فقیر می‌کند شبیه اینکه می‌خواهد از آنان عذرخواهی کند و می‌فرماید: به عزت و جلالم سوگند، فقیر بودن شما در دنیا نه به خاطر خوار بودن شما در دیدگانم بود و امروز خواهید دید که با شما چه کنم؛ پس هرکس در سرای دنیا در حق شما نیکی‌ای کرده است دستش را بگیرید و وارد بهشت کنید...

الکافی، ج‏2، ص261-262

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَعْدَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

 إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَلْتَفِتُ- یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَى فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِینَ‏ شَبِیهاً بِالْمُعْتَذِرِ إِلَیْهِمْ فَیَقُولُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا أَفْقَرْتُکُمْ فِی الدُّنْیَا مِنْ هَوَانٍ بِکُمْ عَلَیَّ وَ لَتَرَوُنَّ مَا أَصْنَعُ بِکُمُ الْیَوْمَ فَمَنْ زَوَّدَ أَحَداً مِنْکُمْ فِی دَارِ الدُّنْیَا مَعْرُوفاً فَخُذُوا بِیَدِهِ فَأَدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ ...[14]

توجه

در بحث از آیه «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی» احادیث و تدبرهایی درباره وجه الله گذشت که مجدد تکرار نمی‌شود

جلسه580 http://yekaye.ir/al-lail-92-20/

تدبر

1) «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»

ثروتمندان براى منصرف کردن پیامبر از معاشرت با تهى‏دستان مؤمن تلاش مى‏کردند و پیامبر در برابر آن تلاشها، مأمور به مقاومت شد؛ ما هم بیاموزیم که براى بدست آوردن دنیا و رضایت سرمایه‏داران، از تهى‏دستان فاصله نگیریم. (تفسیر نور، ج‏7، ص163)

در این آیه ابتدا دستور می‌دهد که با کسانی باش که صبح و شام فکر و ذکرشان پروردگارشان است؛

و سپس اشاره می‌کند کهبه دو عاملی که ممکن است شخص را از این مسیر بازدارد:

یکی چشم دوختن به زینت‌های دنیا؛

و دیگری پیروی کردن از افراد غافل و هواپرست.

 

2) «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ...»

به جای اینکه بگوید با آنها باش (کن مع الذین ...)، فرمود: نفس خود را به صبر همراه آنان وادار ساز. چرا؟

الف. چون در مسیر خدا حرکت کردن سخت است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

نفس انسان همواره میل به خوشی و راحتی دارد؛ اما مسیر کمال و سعادت علی‌القاعده مسیری رو به بالاست و چنین مسیری حتما با سختی و دشواری همراه است. کسی که می‌خواهد مسیر الی الله را بپیماید باید برای تحمل سختی‌ها آماده شود و صبر را به عنوان یکی از ارکان برنامه‌ریزی‌های زندگی خود لحاظ کند.

ب. چون همدلى با تهى‏دستان سخت است. (تفسیر نور، ج‏7، ص163)

ج. چون بسیاری از افراد واقعا خداجو در ظاهرشان حقیر به نظر می‌رسند و بسیاری از اوقات برای ما پرستیژِ با چه کسی بودن موضوعیت دارد و انسان باید نفس خود را بر این کار ملزم کند.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

اگرچه ادب، مرکب خوبی برای رسیدن به اخلاق و استقرار صفات اخلاقی است، اما آداب‌دانی غیر از اخلاق‌مندی است؛ چه بسیار انسانهای آداب‌دانی که وقتی در موقعیت‌های خاصی قرار می‌گیرند ضداخلاقی‌ترین رفتارها را مرتکب می‌شوند (هماند روسای بسیاری از کشورهای جنگ‌افزور)؛ و چه بسیار افرادی که در آداب‌دان نیستند، اما دلی پاک و باصفا دارند و در موقعیت‌های خطیر اخلاقی خوش می‌درخشند.

بسیاری از اوقات، معاشرت با کسی که به علل مختلف (مثلا دور بودن از فرهنگ‌های خاص شهری، یا ...) آداب‌دان نیست، بویژه برای کسانی که خود مبادی آداب‌اند بسیار دشوار می‌نماید؛ و یکی از عللی که روشنفکرنمایان، معاشرت با مردم عادی کوچه و بازار را برنمی‌تابند و کسی را که با چنین مردمی گرم بگیرد با برچسب‌هایی مانند «پوپولیست، ریاکار، و ...» مورد هجوم قرار می‌دهند، این است که در ذهن خودشان آداب‌دانی برتر از سیرت پاک است.

تذکر: سخن فوق بدین معنا نیست که هیچکس پوپولیست و ریاکار و ... نیست؛ بلکه هشداری بدین معناست که اگر در مسیر خدمت به مردم برآمدیم از این برچسب‌ها نهراسیم و وقتی چنین برچسبی بر کسی نهادند ما هم با این روندهای انگیزه‌خوانی! و باطن‌بینی! همراه نشویم.

د. ...

 

3) «یُریدُونَ وَجْهَهُ»

مقصود از اینکه «وجه او را می‌خواهند» چیست؟

الف. «وجه» هر چیزی عبارت است از آن بُعد یا آن حیثیتی که هنگام مواجهه با آن چیز، رو در روی او قرار می‌گیریم؛ بدین ترتیب مقصود از «وجه الله» ممکن است اسماء و صفات خداوند باشد که هر کس متوجه خدا می‌شود و او را می‌خواند با این اسماء به او متوجه می‌شود؛ کسی که وجه الله را می‌طلبد، یا صفات فعلی (مانند رحمت و رضایت و انعام و فضل) خدا را می‌خواهد؛ یعنی می‌خواهد مشمول اینها قرار گیرد ویا صفات غیرفعلی (مانند علم و قدرت و کبریا و عظمت) خدا را می‌خواهد و در واقع می‌خواهد با این صفات خدا به او نزدیک شود و به تعبیر دیگر، خودش را در موقعیتی قرار می‌دهد که اقتضای مشمول این صفت شدن را داشته باشد؛ مثلا خود را در برابر خدا در جایگاه ذلت و حقارت قرار می‌دهد تا از عظمت و کبریایی  او بهره‌مند شود یا خود را در برابر خدا در جایگاه جهل و ضعف می‌بیند و ... (المیزان، ج13، ص302؛ ج‏20، ص127)[15]

ب. ممکن است مقصود از «وجه پروردگار» هر آن جهتی است که منسوب به خداوند است در هر کاری و در هر چیزی (المیزان، ج11، ص344) و شاید بدین مناسبت است که در احادیث متعددی امامان معصوم ع مصداق «وجه الله» معرفی شده‌اند (مثلا جلسه580، حدیث3 http://yekaye.ir/al-lail-92-20/ ) که هرکس می‌خواهد متوجه خدا شود بدانها روی می‌آورد (چنانکه در دعای ندبه در رفاق امام زمان ع ندبه می‌کنیم: أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ إلَیهِ الْأَوْلِیَاءُ: کجاست آن وجه الله که اولیاء الله به سوی او متوجه می‌شوند؟)

ج. به معنای رضایت خداست (مجمع‌البیان، ج6، ص718) از این جهت که وقتی کسی از کسی راضی باشد به او رو می‌کند و وقتی از کسی عصبانی باشد به او پشت می‌کند (روح المعانی، ج‏8، ص251)[16]

د. ...

 

4) «الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ»

دعاى دائمى و خالصانه، ارزشمند است؛ و در آغاز و پایان هر روز باید به یاد خدا بود. (تفسیر نور، ج‏7، ص164)

تاملی اخلاقی

این گونه نیست که اگر کسی صبح و شام به عبادت و دعا اهتمام ورزید حتما آدم ریاکاری است؛ چه‌بسا او واقعا «لِوَجهِ الله» چنین می‌کند؛ اما ما برای اینکه تنبلی خود در عبادت را توجیه کنیم او را متهم به ریا کرده‌ایم.

 

5) «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا»

مواظب چشمان خود باشیم. خداوند این زمین را زینت داده تا ما را بیازماید. (جلسه588، تدبر2 http://yekaye.ir/al-kahf-18-7/ ) این چشمان اگر از حد خود گذر کنند دل را با خود به سویی می‌برند که نباید ببرند.

شاید بدین جهت است که امام صادق ع فرمود «نگاه [حرام] تیری از تیرهای مسموم شیطان است؛ و چه بسیار نگاهی که حسرتی طولانی به ارث گذاشته.

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

النَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ مَسْمُومٌ وَ کَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِیلَةً. (کافی، ج‏5، ص559)

به قول باباطاهر عریان

زدست دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده بیند دل کند یاد

https://ganjoor.net/babataher/2beytiha/sh23/

 

6) «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا»

مقصود از کسی که دلش را از یادمان غافل کرده‌ایم چیست؟ مگر خدا کسی را غافل می‌کند؟

الف. یعنی کسی که با تبعیت از هوای نفس خود را در معرض غفلت قرار داده است (چنانکه در ادامه توضیح داد: و اتبع هواه) و این نتیجه عمل خود اوست شبیه تعبیر «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ: چون منحرف شدند خداوند هم دلهایشان را منحرف کرد» () (مجمع البیان، ج‏6، ص718؛ المیزان، ج13، ص303)

ب. تعبیر «أغفلنا قلبه» نه به معنای «غافل کردیم» بلکه به معنای «او را به غفلت منسوب کردیم، [= او را غافل می‌دانیم]» است شبیه اینکه گاه گفته می‌شود «أکفره» و منظور نسبت دادن به کفر است، نه کافر کردن [قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَه‏» خدا این انسان را بکشد چقدر کفر دارد! عبس/17] (مجمع البیان، ج‏6، ص718)

ج. به معنای «دل ایشان را غافل یافتیم» می‌باشد، چنانکه عرب می‌گوید «قاتلناکم فما أجبناکم: با شما جنگیدیم اما شما را ترسو نیافتیم» (مجمع البیان، ج‏6، ص718)

د. معنای اغفلنا ممکن است این باشد که دلهای آنان را «غُفل» گذاشتیم یعنی بدون نشان و علامت رها کردیم و نشانه‌ای که بر قلوب مومنان می‌گذاریم که بدان نشانه نزد فرشتگان شناخته می‌شوند بر دل آنان نگذاشتیم. (مجمع البیان، ج‏6، ص718) (یکی از معانی «غُفل» بی‌نشانه و علامت بودن است؛ چنانکه «ناقَةٌ غُفْل‏» به معنای ماده شتری است که هیچ علامتی نداشته باشد که معلوم شود از آن کیست؛ لسان العرب، ج7، ص324)

ه. غفلت و فراموشی در جایی است که شیطان بر کسی غلبه کند، این تعبیر یعنی او را به واسطه اینکه دستور ما را ترک گفت با شیطان به حال خود رها کردیم [و از این رو، می‌توان گفت که ما او را به غفلت مبتلا نمودیم] (حسن بصری، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص718)

و. ...

 

7) «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»

مقصود از اینکه کار او «فُرُط» است، چیست؟

الف. کارش به اسراف و زیاده‌روی کشیده شد. (مقاتل و جبائی؛ به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص719)

ب. از حد و اندازه تجاوز کرد (أخفش، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص719) یعنی کارش حساب و کتاب و اندازه معینی ندارد.

ج کارش ضایع است و هدر رفته، و رو به هلاکت نهاده است (مجاهد و سدی و زجاج به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص719)

د. ...

 

8) «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»

خداوند به پیامبرش می‌فرماید اطاعت مکن از کسی که غافل و هواپرست و کارش به افراط است. مگر ممکن است پیامبر ص از چنین کسی اطاعت کند؟ پس چرا خدا چنین فرموده است؟

الف. این از باب «به در می گویم دیوار بشنود» (إیاک أعنی و اسمعی یا جاره) است. به پیامبر ص می‌گویند تا مومنان حساب کار دستشان بیاید. (جلسه420، حدیث1 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-1/ )[17]

ب. اطاعت کردن، صرفاً به معنای گوش دادن مستقیم نیست، بلکه هرجا از منطق کسی، پیروی کردیم و به تعبیر دقیقتر، در مقام عمل، کبراهای استدلال او را مبنای تصمیم‌گیری قرار دادیم، از او اطاعت کرده‌ایم؛ هرچند به آن مورد خاص دستور نداده باشد. (توضیح بیشتر در جلسه420، تدبر4 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-1/ )

 ج. کسی که غافل و هواپرست و کارش به افراط است، جذابیت‌های ظاهری‌ای هم دارد که می‌تواند افراد را پیرو خود کند! آنچه هیچ جذابیتی ندارد باطل محض است؛ اما در دنیا همواره حق و باطل را در هم می‌آمیزند و بدین ترتیب افراد را به بیراهه می‌کشند. (جلسه144، حدیث3 http://yekaye.ir/an-nahl-016-100/ )[18]

 

9) «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ... تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا ... مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا»

دنیاگرایى در مقابل خداگرایى است؛

و کیفر دنیاگرایى، غفلت از یاد خداوند است. (تفسیر نور، ج‏7، ص164)

 

10) «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»

پیروی از افراد غافل، هواپرست و افراطى ممنوع است. (تفسیر نور، ج‏7، ص164)

و این ضابطه‌ای است برای گزینش فرد اصلح در انتخابات.

 


[1] . قرأ ابن عامر وحده «بالغداوة» و الباقون «بِالْغَداةِ»

[2] . البته چنانکه ابوحیان توضیح می‌دهد قرائت به صورت بالغدوات و العشیات هم در شواذ هست:

...

[3] . اختلاف قرائت:

حسن بصری (از قرائات شاذة) عبارت «و لا تعد عینیک» را متفاوت قرائت کرده است؛ اما این تفاوت کجاست؟ در الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص297 که مطلب کاملا اعراب‌گذاری دقیق شده است چنین گفته «قرأ الحسن «و لا تُعَدِّ عیناک» بضم التاء و فتح العین و کسر الدال المشدده هنا، من عدی عینیک بالفتح علی المفعولیة»

...

این روایات هم مرتبط است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ مُوسِرٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص نَقِیُّ الثَّوْبِ فَجَلَسَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص‏  فَجَاءَ رَجُلٌ مُعْسِرٌ دَرِنُ الثَّوْبِ فَجَلَسَ إِلَى جَنْبِ الْمُوسِرِ فَقَبَضَ الْمُوسِرُ ثِیَابَهُ مِنْ تَحْتِ فَخِذَیْهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ خِفْتَ‏ أَنْ یَمَسَّکَ مِنْ فَقْرِهِ شَیْ‏ءٌ قَالَ لَا قَالَ فَخِفْتَ أَنْ یُصِیبَهُ مِنْ غِنَاکَ شَیْ‏ءٌ قَالَ لَا قَالَ فَخِفْتَ أَنْ یُوَسِّخَ ثِیَابَکَ قَالَ لَا قَالَ فَمَا حَمَلَکَ عَلَى مَا صَنَعْتَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِی قَرِیناً یُزَیِّنُ لِی کُلَّ قَبِیحٍ وَ یُقَبِّحُ لِی کُلَّ حَسَنٍ‏  وَ قَدْ جَعَلْتُ لَهُ نِصْفَ مَالِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلْمُعْسِرِ أَ تَقْبَلُ قَالَ لَا فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ لِمَ قَالَ أَخَافُ أَنْ یَدْخُلَنِی مَا دَخَلَکَ. (الکافی، ج‏2، ص263)

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ عِیسَى الْفَرَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أَمَرَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مُنَادِیاً یُنَادِی بَیْنَ یَدَیْهِ‏  أَیْنَ الْفُقَرَاءُ فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ کَثِیرٌ فَیَقُولُ عِبَادِی فَیَقُولُونَ لَبَّیْکَ‏ رَبَّنَا فَیَقُولُ إِنِّی لَمْ أُفْقِرْکُمْ لِهَوَانٍ بِکُمْ عَلَیَّ وَ لَکِنِّی إِنَّمَا اخْتَرْتُکُمْ‏  لِمِثْلِ هَذَا الْیَوْمِ تَصَفَّحُوا وُجُوهَ النَّاسِ فَمَنْ صَنَعَ إِلَیْکُمْ مَعْرُوفاً لَمْ یَصْنَعْهُ إِلَّا فِیَّ فَکَافُوهُ عَنِّی بِالْجَنَّةِ. (الکافی، ج‏2، ص263)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْحَذَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَغِیرٍ عَنْ جَدِّهِ شُعَیْبٍ عَنْ مُفَضَّلٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ لَوْ لَا إِلْحَاحُ هَذِهِ الشِّیعَةِ عَلَى اللَّهِ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ لَنَقَلَهُمْ مِنَ الْحَالِ الَّتِی هُمْ فِیهَا إِلَى مَا هُوَ أَضْیَقُ مِنْهَا . (الکافی، ج‏2، ص264)

[15] . این قول و قول بعد به طور مختصرتر، و البته با نقل قول متن کامل علامه در جلسه580، تدبر2 گذشت. http://yekaye.ir/al-lail-92-20/

[16] . وَجْهَهُ أی رضاه سبحانه و تعالى دون الریاء و السمعة بناء على ما قاله الإمام السهیلی من أن الوجه إذا أضیف إلیه تعالى یراد به الرضا و الطاعة المرضیة مجازا لأن من رضی على شخص یقبل علیه و من غضب یعرض عنه، و قیل: المراد بالوجه الذات و الکلام على حذف مضاف. و قیل: هو بمعنى التوجه، و المعنى یریدون التوجه إلیه تعالى و الزلفى لدیه سبحانه، و الأول أولى،

[17] . از امام صادق ع روایت شده است: خداوند پیامبرش را به روش «به در می‌گویم، دیوار بشنود» مبعوث کرد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص171

قَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ نَبِیَّهُ بِإِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَة.

[18] . امیرالمومنین ع فرمودند: نقطه آغاز وقوع فتنه‌ها تنها دو چیز است: هواهای نفسانی‌ای که مورد تبعیت قرار می‌گیرد و بدعت‌هایی که گذاشته می‌شود که در آنها با کتاب الله مخالفت می‌گردد و برخی بر برخی دیگر بر اساسی غیر از دین خدا ولایت و سرپرستی پیدا می‌کنند؛ اگر به فرض باطل از آمیختگی‌اش با حق جدا می‌شد، بر طلب‌کنندگان مخفی نمی‌ماند؛ و اگر حق از پوشش باطل خالص می‌شد، زبان عنادورزان از او کوتاه می‌گشت؛ ولی اندکی از این و اندکی از آن گرفته می‌شود و به هم درمی‌آمیزند، اینجاست که شیطان بر کسانی که ولایتش را پذیرفته‌اند مستولی می‌شود، و کسانی نجات می‌یابند که از جانب خدا خوبی برایشان رقم زده شده است. [= توسط خدا خالص شده باشند]

نهج‌البلاغه، خطبه50 ؛ الکافی، ج‏1، ص54؛ ج8، ص58

إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ وَ یَتَوَلَّى عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِینَ‏ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ‏ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِهِ وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى‏.

 


ادامه جمع بندی حکایت اصحاب کهف2

ادامه جمع بندی حکایت اصحاب کهف

تدبر

شروع این سوره با حمد و سپاس به درگاه خدایی بود که کتابی برای هدایت ما فروفرستاد که هیچ انحراف و اعوجاحی در آن نیست و قوام‌بخش است (قوام بخش خود دین، ویا مصالح بندگان، ویا کتب آسمانی دیگر ویا ...) تا با این کتاب هم مومنانی را که اهل عمل صالح هستند بشارت دهد به بهشتی جاودان؛ و هم نسبت به شدت و سختی‌ای که از جانب وی ممکن است متوجه بندگان شود انذار دهد، بویژه در خصوص کسانی که بی‌دلیل درباره خدا اظهار نظر می‌کنند و مثلا برای خدا فرزند قرار می‌دهند؛ و البته پیامبر بقدری در این انذار و تبشیر، و در هدایت مردم دلسوزانه برخورد کرد که به او گفته شد مبادا به خاطر ایمان نیاوردن اینان جانت را از دست بدهی!

سپس اشاره کرد که خداوند در زمین زینتی قرار داده تا مردم را امتحان کند و این زینت را بعد از مدتی زایل خواهد ساخت؛ و از آنجا وارد حکایت اصحاب کهف شد؛ گویی درنگ انسان در دنیا و مشغول شدنش به این زینت‌ها شبیه وضعیت اصحاب کهف است که همان گونه که آنها چند صد سال گذر زمان را چون روزی یا یک نیم‌روز قلمداد کردند انسانها در قیامت هم کل زندگی‌شان در دینا را همچون روزی یا کمتر از یک روز به حساب می‌آورند.

شروع این حکایت را با بیان اینکه آیا گمان کردی داستان اینان امری عجیب است آغاز نمود؛ شاید می‌خواهد بفرماید اگر خدا و دینداری را جدی بگیرید؛ واقعا اصحاب کهف، دیگر جای تعجب ندارد؛ و اشاره شد که این یکی از آیاتی است که در بسیاری از نقل‌ها، سر بریده امام حسین ع بر فراز نیزه‌ها تلاوت کرد؛ و با توجه به اینکه پیامبر و اهل بیت ع «کهف» این امت خوانده شده‌اند، شاید بتوان گفت قرار است در داستان اصحاب کهف، به نحوی وضع و حال آنان که قرار است به این کهف امت پناه برند بازگو شود.

خداوند در بیان این داستان، نه‌تنها تمام ریزه‌کاری‌ها، بلکه حتی تمام وقایع مهمی را که در این واقعه رخ داده بود و خط سیر داستان را به هم متصل می‌کند، بازگو نکرد؛ شاید بدین جهت که نمی‌خواهد صرفاً قصه‌ای بگوید؛ بلکه از نقل این واقعه تاریخی  منظوری دارد که فقط آن فرازهایی از این حکایت که در راستای آن منظور به کار می‌آید بازگو فرمود.

ابتدا در سه آیه (10 تا 12) کل داستان اصحاب کهف (در یک آیه: خلاصه کار آنان و منطق آنان در این کار، در آیه بعد: کاری که با آنان شد؛ و در آیه بعد: هدف از این کار) را بیان کرد و در آیه13 همین را هم خلاصه‌تر کرد (کل کار آنان ایمان به خدا بود و کاری که خدا با آنان کرد افزودن هدایتشان)؛ و سپس در آیات 14 تا 26 (و چه‌بسا 27) به تفصیل داستان پرداخت.

ما هم با مبنا قرار دادن آن گزارش اجمالی، بحث را در چهار بند جمع‌بندی می‌کنیم:

الف. پناه بردن به کهف

ب. منطق توحیدی آنان

ج. خدا با آنان چه کرد؟

د. هدف از برانگیختن (بیدار کردن/زنده کردن) آنان

الف. پناه بردن به کهف

کاری که از آنان بیان شد، پناه بردن آنان به کهفی خاص بود؛ این کهف را از همان ابتدا به صورت معرفه بیان کرد، و جالب اینجاست که در هنگام تفصیل داستان هم درباره این کهف زیاد صحبت می‌شود:

1. بلافاصله بعد از اینکه آنها به این تحلیل می‌رسند که جامعه‌شان جامعه فاسدی است، خطاب می‌شوند که به آن کهف [باز به صورت معرفه] پناه ببرید؛

2. این پناه بردن آنان به این کهف مقدمه‌ای برای نزول رحمت خاص خدا معرفی می‌شود؛

3. حتی درباره کیفیت تابش خورشید بر این کهف و زاویه آن نسبت به این کهف در طلوع و غروبش با بیان ریزه‌کاری‌ها سخن می‌گوید.

 4. در پایان هم به پیامبر ص هشدار داد که هیچ پناهگاهی جز خدا نخواهی یافت.

در مجموع، این غار بقدری در حکایت اینان در قرآن موضوعیت دارد که خداوند آنان را با انتساب به این غار معرفی کرد (اصحاب کهف) و در میان مسلمانان بدین نام معروف‌اند [در حالی که آنها با اینکه ظاهرا مسیحی بودند (یا در دوره مسیحیت از خواب بیدار شدند)، در میان مسیحیان، نه به این نام، بلکه به همین خوابشان [«هفت خفته»] معروفند.]

ب. منطق توحیدی آنان

منطق آنان در این کار، ابتدا به طور خلاصه، همه چیز را از پروردگارشان دیدن و تنها از او همه چیز را خواستن است؛ که درخواست‌های‌شان هم دو چیز بود: دریافت رحمت ویژه‌ای از جوار خود خداوند؛ و اینکه کاری که انجام می‌دهند آنان را در مسیر رشد و صلاح و هدایت قرار دهد.

اما در هنگام تفصیل داستان، وقتی وقایع به ترتیب تاریخی بیان می‌شود، این منطق ایشان در دو بخش می‌آید: یکی در ابتدای داستان (و قبل از ورود آنها به کهف) که آنجا اصل و اساس دیدن خداوند (همه چیز را فقط به خدا وابسته دیدن) را مطرح می‌کنند و با همین شناخت توحیدی جامعه‌شان را تحلیل می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که از چنین جامعه‌ای باید فاصله گرفت؛ بخش دوم در غار است که همان دو درخواست را مطرح می‌کنند؛ یعنی بعد از اینکه خدا را شناختند و به آن کهف خاص پناه بردند، از خدا رحمت او و زمینه‌سازی برای اینکه بخوبی و نرمی به هدفشان برسند را درخواست می‌کنند.

ج. خدا با آنان چه کرد؟

ابتدا به طور خلاصه فرمود خداوند سالیانی متمادی بر گوش آنان زد و سپس آنان را برانگیخت.

در هنگام تفصیل داستان، باز این وضعیت را در دو فراز مستقل مطرح کرد.

ابتدا در سیر تاریخی واقعه، از خوابیدن آنها سخن نگفت بلکه یکدفعه به اینکه دیگران با دیدن آنان گمان می‌کنند که بیدارند و رعبشان در دل همه می‌افتاد، تصریح کرد و این را که خداوند چگونه آنان را در آن غار این رو و آن رو می‌کرد  و حتی موقیعت سگشان نسبت به آنها چگونه بود به تفصیل توضیح داد؛ ولی این را که این وضعیت آنان خواب است یا مرگ را چندان به تصریح بیان نکرد (دو کلمه «رقود» (در بستری آرمیدن) و «بعث» (برانگیختن)، هم در مورد خواب به کار می‌رود و هم در مورد مرگ).

در فراز بعدی، پس از پایان داستان، سراغ دو مطلب رفت که بسیار در مورد درنگ آنان در غار بحث‌انگیز بود: یکی تعدادشان و دیگری سالهای در کهف ماندنشان؛ و در هر دو مورد تصریح کرد که خداوند داناتر است؛ با این حال لحن بیان در این دو مورد بسیار متفاوت است:

ج.1. در مورد تعدادشان به گونه‌ای است که گویی این مساله مهمی نیست؛ اختلاف نظر جاهلانه افراد را در این زمینه بازگو می‌کند و از پیامبر ص می‌خواهد که در این مورد از هیچکس سوالی نپرس، شاید یعنی  بیهوده به بحث از تعدادشان مشغول نشوید؛

ج.2. اما در مورد سالهای در کهف ماندنشان، لحن آیه بسیار پیچیده می‌شود و به نحوی تعبیر می‌کند که سوالات متعددی را در ذهن مخاطب برمی‌انگیزاند: «سیصد سالها درنگ کردند، نُه سال افزودند، خدا داناتر است» چرا فرمود «سیصد سالها» و نفرمود «سیصد سال»، چرا آن نه سال را در ادامه سیصد نیاورد و با تعبیر «افزودند» آورد؛ چرا بعد از بیان این تعداد، باز از اینکه خدا داناتر است سخن گفت. و آنچه مساله را باز هم پیچیده‌تر می‌کند این است که هم در گزارش مختصر ابتدای بحث، و هم در گزارش تفصیلی، نه‌تنها نفرمود که این مطلب مهم نیست و از کسی در این باره سوالی نکن، بلکه حتی فلسفه این برانگیختن را این معرفی کرد که چه کسی حساب این سالها را دقیقتر می‌داند!

د. هدف از برانگیختن (بیدار کردن/زنده کردن) آنان

در گزارش تفصیلی فرمود آنان را برانگیختیم تا ببینیم کدام حزب، حساب مدت درنگ آنها را دقیق‌تر داشته‌اند! در گزارش تفصیلی هم بلافاصله بعد از برانگیختن آنان می‌فرماید «برای اینکه از همدیگر سوال کنند»؛ و ظاهرا سوالشان هم در مورد مدت درنگشان است! آیا این دو حزب، همین بحثی است که بین خودشان درگرفت؟ آیا دانستن این زمان، هدف از برانگیختن آنان بوده یا آن گونه که بسیاری از مفسران گفته‌اند صرفا امری که بر برانگیختن آنان متفرع می‌شده است؟! و اگر یک امر حاشیه‌ای است چرا دوبار بر آن تاکید کرد؟

البته در پایان حیات اصحاب کهف و پیش از بیان نزاعی که بعد از مرگشان درباره آنها رخ داد، خداوند دوباره از هدف این واقعه سخن می‌گوید؛ اما نه هدف برانگیخته شدن آنها، بلکه هدف از اطلاع یافتن دیگران بر آنان، هدف این بود که همه بدانند وعده خدا حق است و در وقوع آن ساعت تردیدی نیست.

با این اوصاف، شاید بتوان گفت این آیات دو گونه هدف برای این واقعه برمی‌شمرد:

یکی، همان هدفی است که اغلب ما درباره اصحاب کهف در نظر می‌گیریم: تاییدی بر قیامت؛ اما ظاهرا این هدف، صرفا هدفی ثانوی است، یعنی ثمره این داستان است برای کسانی که بر اصحاب کهف اشراف یافتند (أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا ...)؛ که البته نزاعی را بین شاهدان این واقعه رقم زد که با مزار آنان چه کنند؟!

اما دومین هدف، که هدف اوّلی از برانگیختن آنان است (بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ ...؛ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا)، مطلبی است درباره محاسبه دقیق زمان درنگ آنان!

قبل از بیان تعداد سالهای در کهف ماندن‌شان، یا به تعبیر دقیق‌تر، بین این دو مساله (تعداد خودشان و تعداد سالهای درنگ‌شان)، دو آیه‌ آمده که شاید بتواند مارا به فهم عمیق‌تر این تحلیل برساند: در این دو آیه می‌فرماید در هیچ موردی نگو من حتما فلان کار را انجام می‌دهم؛ مگر اینکه خدا بخواهد؛ و اگر هم یادت رفت بلافاصله خدا را یاد کن و از او بخواه که راه رشد نزدیکتری را به تو رهنمون شود.

این سه مطلب چه ربطی به هم دارند؟ آیا می‌توان گفت خداوند متعال با این بیان می‌خواهد بفرماید که تعداد آنها مهم نیست؛ اما درنگ آنان مهم است، آن هم نه از زاویه محاسبه تعداد سالهای آن، بلکه از زاویه اینکه بفهمید که چگونه همه چیز به مشیت الهی وابسته است و حتی زمان - که همگان می‌پندارند حساب گذر زمان را دقیق می‌دانند - آن گونه که شما حساب می‌کنید نیست (نظام عالم این طور نیست که شما در ظاهر می‌بینید: خود اصحاب کهف یک روز یا کمتر قلمداد کردند؛ عده‌ای سیصد گفتند و عده‌ای هم نه سال بر آن افزودند؛ اما خدا داناتر است)؟ و آیا این، و نه صرفا معجزه‌ای برای اثبات معاد، نمی‌تواند هدف اصلی داستان اصحاب کهف است؟

شاید با بیان فوق، معنای آن نزاعی که بر سر مزار آنان رخ داد و ارتباطش با اصل داستان نیز معلوم شود (که چرا خداوند درباره ورود آن یک نفر به شهر، و وقایعی که رخ داد، و بازگشت او، و خبر دادن از وضعیت به بقیه، و دعای آنان، و مرگ آنان در غار، هیچ نگفت، اما از نزاعی که بعد از آنان رخ داد سخن گفت)؛ یعنی اگر مساله اصلی این است که بدانیم همه امور در دست خداست، پس نزاع اصلی‌ای که بر سر مزار آنان رخ می‌دهد نزاع کسانی است که می‌خواهند با بنا کردن مسجدی بر مزار آنان، یاد و خاطره آنها را به نحوی زنده نگهدارند که انسانها را متوجه مشیت الهی کنند، با کسانی که حاضرند هر بنا و ساختمانی بر سر مزار آنان بنا شود غیر از مسجد، تا بلکه آنان صرفا جزء میراث فرهنگی و آثار باستانی شوند نه عاملی برای به یاد معاد افتادن انسانها.

وشاید بدین جهت است که در پایان این حکایت باز قرآن سراغ همان نگرش توحیدی‌ای می‌رود که منطق اصحاب کهف بود (که به غیر خدا نه کسی می‌تواند سرپرستی کسی را برعهده گیرد و نه در کاری شریک خدا شود) و به پیامبر ص می‌فرماید تو این وحی‌ای را که به تو می‌شود پیروی کن که هیچ تغییر و تبدیلی در کلمات او راه ندارد؛ و این بار از اینکه غیر از خدا پناهگاهی (کهفی) نخواهی یافت، سخن می‌گوید.

خلاصه مطلب اینکه

قرآن کریم بعد از اینکه از اهمیت وحی برای زندگی انسان و بشارت و انذاری که در آن است سخن گفت و از اینکه زمین را ما زینت دادیم و زینتش را به یکباره محو می‌کنیم، به حکایت اصحاب کهف پرداخت، و خلاصه آن بشارت و انذارها را در داستان ایشان جمع کرد، تمام کار آنان را در اینکه ایمان آوردند خلاصه کرد و این ایمان آوردن در سه گام بسط یافت:

1. کهف معین و مشخصی در این جامعه پرآشوب بیابیم؛ که آن کهف را خود خدا به ما معرفی کرده است؛

2. امیدمان در درجه اول به رحمت ویژه خداوند باشد؛

3. از او بخواهیم که تمام کارهای‌مان را در مسیر رشد حقیقی‌مان قرار دهد.

و تمام کاری که با آنان کرد را در یک عبارت خلاصه کرد: افزودن هدایت آنان؛ و وضعیت آنان را در فراز و فرود این خواب و بیداریِ بس طولانی نمایان ساخت تا این مطلب را - که همه چیز وابسته به خداست - که نقطه آغاز حرکتشان بود، خودشان هم با عمق جان درک کنند و ببینند چگونه حتی زمانی که بر آنان می‌گذرد هم از محاسبه آنان بیرون است و بدون تکیه بر مشیت خدا نمی‌توان حتی درباره فردا هم سخنی گفت.

آیا این سخنان برای ما که مدعی انتظار فرج هستیم پیامی ندارد؟