607) سوره کهف (18) آیه26 قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَ
بسم الله الرحمن الرحیم
607) سوره کهف (18) آیه26
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی حُکْمِهِ أَحَداً
ترجمه
بگو خداوند داناتر است به آنچه ماندند؛ از آنِ اوست غیبِ آسمانها و زمین؛ وه! چه بینا و شنواست! برایشان از غیر او هیچ سرپرستی نیست و احدی را در حکمش شریک نکند.
نکات ترجمهای و نحوی
«أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ»
تعبیر «أبصر به» ( بر وزن «أفعِل بـ...») را غالبا صیغه تعجب دانستهاند که دو گونه تحلیل نحوی شده است؛ که اولی معروفتر است.
الف. اگرچه لفظش امر است اما معنای خبری میدهد و حرف «ب» زائده است (شبیه «کفی به») و فاعل آن، ضمیری است که بعد از «ب» میآید. در اینجا فاعلش خداست و معنی جمله مشابه است با صیغه تعجب دیگری که در زبان عربی متداول است (ما أبصره: چه بینا بوده است!) (سیبویه؛ به نقل أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج3، ص279؛ التبیان فی إعراب القرآن، ص245[1]؛ مجمعالبیان، ج6، ص715)
ب. فاعل همان فاعل مخاطب (در صیغه امر) است و حرف «ب» زائده است برای دلالت بر مفعول، یعنی ضمیر «ه» مفعول است؛ (أخفش؛ به نقل أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج3، ص279)[2] و در این صورت:
ب.1. «ه» در تقدیر به «امر اصحاب کهف» برمیگردد و تقدیر معنایش این است که: «ای مخاطب! در امر اصحاب کهف بنگر که امری حقیقی است!» (التبیان فی إعراب القرآن، ص245)[3]
ب.2. «ه» در تقدیر به «هدایت الله» یا «دین الله» برمیگردد (ابنعطیه، به نقل البحر المحیط، ج7، ص165) و تقدیر معنایش این است: «ای مخاطب در هدایت خدا یا دین خدا بنگر که چقدر کارش دقیق و عجیب است.»[4]
البته در یکی از قرائات غیرمشهور (قرائت عیسی) به صورت «أَبْصَرَ بِهِ و أَسْمَعَ» قرائت شده است؛ که دیگر صیغه تعجب نیست، بلکه فعل ماضی است به معنای «[بندگان را] به [معرفت] خویش بینا کرد و شنواکرد» (البحر المحیط، ج7، ص165)[5]
اختلاف قرائت
«لا یُشْرِکُ» در اغلب قرائات مشهور.
«لا تُشْرِکْ»؛ در قرائت اهل شام (ابنعامر) و روایت روح و زید و حمید ابنالوزیر از یعقوب (از قراء عشره) و قرائت حسن و ابورجاء و قتاده و حجدری و مطوعی (از قرائات شاذه) و روایت جعفی و لؤلؤی از ابوبکر [ابن عیاش]
«لا یُشْرِکْ» در قرائت مجاهد (غیرمشهور).
مجمع البیان، ج6، ص714[6]؛ البحر المحیط، ج7، ص165[7]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص296
حدیث
1) از امام صادق ع روایت شده است:
همانا خداوند عز و جل دو گونه علم دارد: علمی نزدش هست که احدی را بر آن مطلع نکرده؛ و علمی که آن را به فرشتگان و پیامبرانش داده؛ پس آنچه به فرشتگان و پیامبرانش داده، به ما رسیده است.
الکافی، ج1، ص255
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ عِلْماً عِنْدَهُ لَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ وَ عِلْماً نَبَذَهُ إِلَى مَلَائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ فَمَا نَبَذَهُ إِلَى مَلَائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ فَقَدِ انْتَهَى إِلَیْنَا.[8]
2) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل «دانای غیب و آشکار» فرمودند: غیب آن چیزی است که نبوده است؛ و آشکار (شهادة) آن است که بوده است.
معانی الأخبار، ص146
حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» فَقَالَ
الْغَیْبُ مَا لَمْ یَکُنْ وَ الشَّهَادَةُ مَا قَدْ کَان.
3) روایت شده است که امام رضا ع از امام کاظم از امام صادق ع از امام باقر ع از امام سجاد ع از امام حسین از امیرالمومنین ع از رسول الله ص نقل کردهاند که خداوند میفرماید:
ای فرزند آدم! همگیتان گمراهید مگر کسی که من هدایت کنم؛ و همگیتان نیازمندید مگر کسی که من بینیازش سازم؛ و همگیتان در معرض هلاکید مگر کسی که من نجات دهم؛
پس، از من بخواهید تا کفایتتان کنم و به راه رشد راهنماییتان نمایم؛
همانا از بندگانم هست کسی که جز فقر او را به صلاح نیاورد و اگر بینیازش کنم وی را فاسد میسازد؛
و از بندگانم هست کسی که جز سلامتی او را به صلاح نیاورد و اگر مریضش کنم فاسدش سازد؛
و از بندگانم هست کسی که جز بیماری او را به صلاح نیاورد و اگر بدنش را سلامتی دهم به فساد میکشاندش؛
و از بندگانم هست کسی که در عبادت من و نماز شب میکوشد و من گاه خواب را بر او مسلط میکنم به خاطر لطفی که در حق او دارم، پس او به خواب میرود تا صبح شود، و زمانی که برمیخیزد، در حالی برمیخیزد که از خودش عصبانی است و به حال خود میگرید؛ و اگر بین او و آنچه میخواست فاصله نمیانداختم به خاطر کارش دچار عُجب میشد و همین عجب و راضی شدنش از خویش، مایه هلاکش میشد چرا که گمان میکرد از همه عبادتپیشگان برتر شده و با این تلاشش از حد تقصیرکنندگان عبور میکرد و بدان سبب از من دور میشد در حالی که گمان میکرد که به من نزدیک میشود؛
پس عملکنندگان به اعمال خویش، هرچقدر هم که خوب باشد، اعتماد نکنند؛
و گناهکاران از مغفرت من نسبت به گناهانشان هرچقدر هم که زیاد باشد ناامید نگردند؛ بلکه به رحمت من امیدوار باشند و به فضل من دلخوش دارند و به حسن نظر من اطمینان کنند؛
و این گونه است که من [حال و روز] بندگانم را به آنچه به صلاحشان است تدبیر میکنم که من بدانها لطف بسیار و آگاهی کامل دارم.
الأمالی (للطوسی)، ص167
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو حَفْصٍ عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مَهْرَوَیْهِ الْقَزْوِینِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ سُلَیْمَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ زَیْنُ الْعَابِدِینَ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) قَالَ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ):
یَا ابْنَ آدَمَ، کُلُّکُمْ ضَالٌّ إِلَّا مَنْ هَدَیْتُ، وَ کُلُّکُمْ عَائِلٌ إِلَّا مَنْ أَغْنَیْتُ، وَ کُلُّکُمْ هَالِکٌ إِلَّا مَنْ أَنْجَیْتُ، فَاسْأَلُونِی أَکْفِکُمْ وَ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ رُشْدِکُمْ، فَإِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَاقَةُ وَ لَوْ أَغْنَیْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِی مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الصِّحَّةُ وَ لَوْ أَمْرَضْتُهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِی مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْمَرَضُ وَ لَوْ أَصْحَحْتُ جِسْمَهُ لَأَفْسَدَهُ ذَلِکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِی لَمَنْ یَجْتَهِدُ فِی عِبَادَتِی وَ قِیَامِ اللَّیْلِ لِی، فَأُلْقِی عَلَیْهِ النُّعَاسَ نَظَراً مِنِّی لَهُ، فَیَرْقُدُ حَتَّى یُصْبِحَ وَ یَقُومَ حِینَ یَقُومُ وَ هُوَ مَاقِتٌ لِنَفْسِهِ زَارٍ عَلَیْهَا، وَ لَوْ خَلَّیْتُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَا یُرِیدُ لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ بِعَمَلِهِ، ثُمَّ کَانَ هَلَاکُهُ فِی عُجْبِهِ وَ رِضَاهُ مِنْ نَفْسِهِ، فَیَظُنُّ أَنَّهُ قَدْ فَاقَ الْعَابِدِینَ وَ جَازَ بِاجْتِهَادِهِ حَدَّ الْمُقَصِّرِینَ فَیَتَبَاعَدُ بِذَلِکَ مِنِّی، وَ هُوَ یَظُنُّ أَنَّهُ یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ، فَلَا یَتَّکِلِ الْعَامِلُونَ عَلَى أَعْمَالِهِمْ وَ إِنْ حَسُنَتْ، وَ لَا یَیْأَسِ الْمُذْنِبُونَ مِنْ مَغْفِرَتِی لِذُنُوبِهِمْ وَ إِنْ کَثُرَتْ، لَکِنْ بِرَحْمَتِی فَلْیَثِقُوا، وَ لِفَضْلِی فَلْیَرْجُوا، وَ إِلَى حُسْنِ نَظَرِی فَلْیَطْمَئِنُّوا، وَ ذَلِکَ أَنِّی أُدَبِّرُ عِبَادِی بِمَا یُصْلِحُهُمْ، وَ أَنَا بِهِمْ لَطِیفٌ خَبِیرُ.
تدبر
1) «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی حُکْمِهِ أَحَداً»
درباره درنگ اصحاب کهف در غار ظاهرا بین اهل کتاب اختلاف نظری بوده است: خداوند به پیامبرش میفرماید بگو خدا به درنگ آنان از هرکسی داناتر است؛ چرا که
اولا غیب آسمانها و زمین از آنِ اوست؛ و کسی که غیب همه چیز را میداند از این واقعه هم از هرکسی مطلعتر است، وه که او چه بینا و شنواست!
و ثانیا هیچ کسی غیر او نه ولایت و سرپرستیای بر کسی دارد و نه در حکم با او مشارکت دارد؛ پس وقتی همه چیز تنها و تنها به دست اوست، او داناترین کس به همه امور - از جمله به درنگ اصحاب کهف در غار است. (المیزان، ج13، ص276-277)
2) «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ»
هدف اینکه تذکر داده که «خداوند به آنچه درنگ کردند آگاهتر است» و با افزودن کلمه «قل» بر اینکه این تذکر را حتما بگو تاکید کرده، چیست؟
الف. میخواهد تاکید کند که عددی که در آیه قبل گفته شد خداوند به علم خود فرموده، که برتر از علم همگان است؛ و این عددِ صحیحِ مدت درنگ آنان است نه عددی که گروههای مختلف اهل کتاب و دیگران بر اساس حدس و گمانشان مطرح میکنند. (مجمعالبیان، ج6، ص715؛ المیزان، ج13، ص276)
ب. نشان دهد آیه قبل، نه نظر خود قرآن، بلکه حکایت اختلاف نظر اهل کتاب درباره میزان درنگ اصحاب کهف بود؛ و خداوند با این بیان، عدد آیه قبل را زیر سوال میبرد و میفرماید: خدا به آن عدد داناتر است از شما که چنین اظهارنظر میکنید. (البحر المحیط، ج7، ص164)[9]
ج. شاید میخواهد تذکر دهد همانند بحث از تعداد اصحاب کهف (جلسه 603، تدبر1) ، بحث از مدت دقیق توقف آنها در غار هم یک مساله فرعی است که خدا با این تعبیر - که شبیه تعبیری است که در مورد تعداد هم آمد - میخواهد بفرماید که خداوند به اینها داناتر است و شما بیهوده بر سر مطلبی که نمیدانید و دانستنش هم اهمیت خاصی در این داستان ندارد جدل نکنید که از غرض اصلی داستان غافل شوید. شاید استفاده از تعبیر «ما لبثوا:آنچه درنگ کردند» به جای «کم لبثوا: چه اندازه درنگ کردند» را بتوان موید این برداشت دانست.
د. ...
3) «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی حُکْمِهِ أَحَداً»
تذکر به اینکه «غیب آسمان ها و زمین، از آنِ خداست» ثمرات متعددی دارد؛ از جمله:
الف. برهانی است برای جمله قبل، یعنی بر اینکه خداوند به درنگ آنان از همه کس آگاه تر است.
ب. مقدمهای است برای جمله بعد، که ما را به عظمت و عجیب بودن آگاهی خدا (بصیرت و شنوایی خدا از احوال درونی همگان) توجه دهد.
ج. مقدمهای است برای جملات بعد، که وقتی غیب همه چیز در دست خداست، از هیچکس و هیچ چیز انتظار به دست گرفتن امور ما (ولایت) یا حتی مشارکت با خدا در کار و برنامه خود را نداشته باشیم (حدیث3)
د. خود این مساله به خودی خود، در تقویت خداشناسی - و به تَبَعِ آن، تقویت روحیه پرستش و عبودیت - در انسان موثر است. اینکه در نظر داشته باشیم که غیب اساساً در جایی مطرح میشود که امری از حوزه ادراکی کسی بیرون و بر او مخفی باشد؛ و هرچیزی که برای هرکسی غیب است، از آنِ خداوند و در کف قدرت اوست؛ پس همه امور تنها و تنها به دست اوست.
ه. ...
4) «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی حُکْمِهِ أَحَداً»
این دو تعبیر در کنار هم ضرورت مطلقا به خدا وابسته شدن را نشان میدهد؛ از این جهت که:
الف. از طرفی هر گونه ولایت مستقل توسط هر کسی غیر خدا را نفی میکند؛ و از طرف دیگر حتی مشارکت دیگران در کنار خدا برای امور انسان را نفی مینماید. (المیزان، ج13، ص277)
ب. از طرفی هر گونه ولایت و عهدهدار شدن امور شخص توسط هر کسی غیر خدا را - چه مستقلا و چه در حد مشارکت - نفی میکند؛ و از طرف دیگر، اینکه خداوند عهدهدار ولایت شخص باشد اما کارها و حکم وی را به دیگری واگذار نموده و او را در انجام کارهایش شریک خود کرده باشد را نفی میکند. (المیزان، ج13، ص277)
ب. از طرفی در امور تکوینی هرگونه عهده دار شدن امور توسط غیر خدا را نفی میکند؛ و از طرف دیگر در امور تشریعی اینکه کسی بتوواند در کنار خداوند در حکم و قانونگذاری مشارکتی داشته باشد منتفی میداند. (مجمعالبیان، ج6، ص715)
5) «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ ...»
قبلا بیان شد که ظاهرا وقتی آیهای با تعبیر «قل: بگو» شروع میشود، میخواهد تاکید کند که این یک وظیفهای است که ابلاغ آن تنها و تنها کار پیامبر نیست؛ بلکه وقتی پیامبر آیه را بر ما میخواند این بار لفظ «قل» مخاطبش ما هستیم نه خود او؛ و همین طور وقتی که ما این آیه را بر دیگری میخوانیم، مخاطب،ما، مخاطب این «قل» است و ......
اینکه خدا به درنگ آنان داناتر است (پس عدد صحیح را به خدا واگذاریم نه به گفتههای این و آن؛ و بلکه به اصل مطلب بپردازیم نه به برررسی این حواشیای که ثمره خاصی بر آن مترتب نیست)، غیب آسمانها و زمین از آنِ اوست (پس همه امور به دست اوست)؛ اینکه او چه اندازه بر احوالات ما بینا و شنواست؛ اینکه جز او سرپرستی نداریم و هیچکس هم در حکمش شریک او نیست؛ فهرستی از مطالبی است که هرکسی بعد از آنکه خودش خوب آن را فهمید، به دیگران هم باید بگوید.
[1] . الهاء تعود على الله عزّ و جلّ، و موضعها رفع لأن التقدیر: أبصر الله، و الباء زائدة، و هکذا فی فعل التعجّب الذی هو على لفظ الأمر.
[2] . أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ذکر بصیغة التعجب للدلالة على أن أمره فی الإدراک خارج عما علیه إدراک السامعین و المبصرین، إذ لا یحجبه شیء و لا یتفاوت دونه لطیف و کثیف و صغیر و کبیر و خفی و جلی، و الهاء تعود إلى اللّه و محله الرفع على الفاعلیة و الباء مزیدة عند سیبویه و کان أصله أبصر أی صار ذا بصر، ثم نقل إلى صیغة الأمر بمعنى الإنشاء، فبرز الضمیر لعدم لیاق الصیغة له أو لزیادة الباء کما فی قوله تعالى وَ کَفى بِهِ و النصب على المفعولیة عند الأخفش و الفاعل ضمیر المأمور و هو کل أحد و الباء مزیدة إن کانت الهمزة للتعدیة و معدیة إن کانت للصیرورة
[3] . قال بعضهم: الفاعل مضمر و التقدیر: أوقع أیها المخاطب إبصارا بأمر الکهف، فهو أمر حقیقة.
[4] . و جاء بما دل على التعجب من إدراکه للمسموعات و المبصرات للدّلالة على أن أمره فی الإدراک خارج عن حد ما علیه إدراک السامعین و المبصرین، لأنه یدرک ألطف الأشیاء و أصغرها کما یدرک أکبرها حجما و أکثفها جرما، و یدرک البواطن کما یدرک الظواهر و الضمیر فی بِهِ عائد على اللّه تعالى، و هل هو فی موضع رفع أو نصب و هل أَسْمِعْ و أَبْصِرْ أمران حقیقة أم أمران لفظا معناهما إنشاء التعجب فی ذلک خلاف مقرر فی النحو. و قال ابن عطیة: و یحتمل أن یکون المعنى أَبْصِرْ بدین اللّه وَ أَسْمِعْ أی بصر بهدى اللّه و سمع فترجع الهاء إما على الهدى و إما على اللّه ذکره ابن الأنباری.
[5] . و قرأ عیسى: أسمع به و أبصر على الخبر فعلا ماضیا لا على التعجب، أی أَبْصَرَ عباده بمعرفته و أسمعهم، و الهاء کنایة عن اللّه تعالى
[6] . و قرأ و لا تشرک بالتاء مجزوما ابن عامر و روح و زید عن یعقوب و سهل و الباقون «وَ لا یُشْرِکُ» بالرفع و الیاء.
[7] . و قرأ الجمهور: وَ لا یُشْرِکُ بالیاء على النفی. و قرأ مجاهد بالیاء و الجزم. قال یعقوب: لا أعرف وجهه. و قرأ ابن عامر و الحسن و أبو رجاء و قتادة و الجحدری و أبو حیوة و زید و حمید ابن الوزیر عن یعقوب و الجعفی و اللؤلؤی عن أبی بکر: و لا تشرک بالتاء و الجزم على النهی
[8] . این دو روایت هم به مضمون فوق نزدیک است:
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ ضُرَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ مَکْفُوفٌ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْءٍ تَعْلَمُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أُمِّ الْکِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ. (الکافی، ج1، ص256)
أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سُوَیْدٍ الْقَلَّاءِ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ ع فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ. (الکافی، ج1، ص256)
[9] . هم مرحوم طبرسی و هم علامه طباطبایی (مجمعالبیان، ج6، ص715؛ المیزان، ج13، ص276) با این برداشت مخالفت کردهاند با این بیان که معجزهآسا بودن این واقعه برای قبول زنده شدن مردگان در گروی این است که عدد توقف آنان معلوم باشد؛ اما به نظر میرسد چنین تلازمی نباشد بلکه صرف آگاهی از یک وقوع طولانی مدت برای دلالت فوق کافی است؛ و برخی احادیث هم با این معنا سازگارتر است، مانند حدیث3 جلسه قبل.