سفارش تبلیغ
صبا ویژن

603) سوره کهف (18) آیه22 سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْب

بسم الله الرحمن الرحیم

603) سوره کهف (18) آیه22 

سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً

ترجمه

بزودی می‌گویند سه تن بودند، چهارمین‌شان سگ‌شان بود، و می‌گویند پنج تن بودند، ششمین‌شان سگشان بود، تیری در تاریکی! و می‌گویند هفت تن بودند و هشتمین‌شان سگ‌شان. بگو پروردگارم به تعداد آنان داناتر است، جز اندکی نمی‌دانندشان؛ پس در مورد آنان به جدال مپرداز مگر مجادله‌ای آشکار، و در مورد آنان از احدی از اینان نظر مخواه.

نکات ترجمه

«رَجْماً بِالْغَیْبِ»

قبلا بیان شد که «رِجام» به معنای «سنگ» است و «رَجم» پرتاب کردن رجام است؛ که به نحو استعاری معنایش توسعه یافته و در مورد ظن و بدگمانی و دشنام دادن و طرد کردن و راندن هم به کار رفته است و برخی آن را به معنای مطلقِ «پرتاب کردن چیزی به سمت کس دانسته‌ و تمامی موارد فوق (سنگسار، دشنام، بدگمانی، لعن کردن) را از مصادیق اصلی این واژه شمرده‌اند.

جلسه273 http://yekaye.ir/al-hegr-15-34/

تعبیر «رجما بالغیب» به معنای «گمانه‌زنی بدون دلیل و برهان» است (المصباح المنیر، ج‏2، ص221) که معادل همان اصطلاح «تیری در تاریکی انداختن» در زبان فارسی می‌باشد.

«لا تُمارِ» «مِراءً»

اینکه آیا ماده «مرو» و «مری» واقعا متفاوت است یا نه، و در هر صورت، «مراء» برگرفته از کدام است، بین اهل لغت اختلاف است. اهل لغت اتفاق نظر دارند که «مروة» (جمع آن: مَرو) به معنای سنگ سفید و درخشان است و کوه مروه هم در اصل سنگ یکپارچه درخشانی بوده است (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّه‏؛ بقره/158).

بر این اساس، برخی بر این باورند که ماده «مرو» (که در خصوص سنگ سخت به کار می‌رود) غیر از ماده «مری» است، و این ماده اخیر در اصل به معنای ممارست و تکرار امری است تا چیزی از آن بیرون آید (که از مصادیق پرکاربرد این واژه دست کشیدن مکرر روی پستان چارپایان برای دوشیدن شیر آنهاست) و به همین جهت بر «مراء» (بحث و جدل کردن) و یا «مریه» (وَ لا یَزالُ الَّذینَ کَفَرُوا فی‏ مِرْیَةٍ مِنْه‏؛ حج/55) و شک کردن اطلاق شده، چون گویی به قدری مطلب مورد نظر را بالا و پایین می‌کنند که مطلب دلخواه خود را از آن بیرون آورند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص88[1]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص766[2])

اما برخی بر این باورند که این دو ماده تفاوتی از این جهت ندارند، بلکه با صرف نظر از اینکه حرف عله چه باشد، این ماده (مرو/مری) بر دو معنای مختلف دلالت دارد: یکی به معنای دست کشیدن بر چیزی و روان ساختن آن (شبیه آنچه در مقام دوشیدن شیر رخ می‌دهد) است و دیگری به معنای صلابت و محکمی در چیزی؛ که در این معنای دوم هم کلمه «مروه» (سنگ براق) به کار رفته است و هم کلمه «مراء» (جدل و بحث و ستیزه) و «تماری» (جدل کردن طرفینی) (أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما یَرى‏؛ نجم/12) و وجه تسمیه آن این است که در مراء بین طرفین سخنان با شدت رد و بدل می‌شود (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص315)[3]

هرچه باشد «مریه» را به عنوان تردد در کاری دانسته‌اند و آن را اخص از «شک» به حساب آورده‌اند و «امْتِرَاء» و «مُمَارَاة» هم به بحث و جدلی گویند که در آن «تردد» (رفت و برگشت‌های مکرر)‌ باشد (قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ‏؛ مریم/34) (مفردات ألفاظ القرآن، ص766 )

- اگر ماده «مرو» را مستقل از «مری» بدانیم باید گفت ماده «مرو» تنها یکبار (همان کلمه «مروة») و از ماده «مری» 19 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«لا تُمارِ» در اصل «لا تماری» بوده که به خاطر اینکه مجزوم شده (به سبب نهی) «ی» آن ساقط شده است.

«لا تَسْتَفْتِ»

قبلا بیان شد که ماده «فتی» [یا «فتو»] در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد:

یکی معنای شادابی و طراوت است، که به جوان شاداب «فتی» گفته می‌شود و معنای دیگر این ماده «تبیین حکم» است و در این معنا، کلمات «فُتْیا» و «فَتْوَى» به معنای پاسخِ یک حکم مشکل است و «استفتاء» طلب کردن پاسخ یک حکم مشکل (فتوا گرفتن، طلب فتوا کردن) می‌باشد.

جلسه594  http://yekaye.ir/al-kahf-18-13/

«لا تَسْتَفْتِ» در اصل «لا تَسْتَفْتِیُ» بوده که به خاطر مجزوم شدن (به سبب نهی) حرف «ی» افتاده است.

اختلاف قرائت[4]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده که امام سجاد ع مکرر می‌فرمود:

شناخت کامل شدن دین مسلمان از این راه است: در اموری که به او مربوط نمی‌شود سخن نمی‌گوید؛ مراء [بحث و جدال] او کم است، و نیز اهل بردباری و صبر است و خوش‌خلق.

الکافی، ج‏2، ص240

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی وَلَّادٍ الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ:

إِنَّ الْمَعْرِفَةَ بِکَمَالِ دِینِ الْمُسْلِمِ تَرْکُهُ الْکَلَامَ فِیمَا لَا یَعْنِیهِ وَ قِلَّةُ مِرَائِهِ وَ حِلْمُهُ وَ صَبْرُهُ وَ حُسْنُ خُلُقِهِ.[5]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

نه با شخص بردبار مراء کن و نه با سفیه؛ زیرا بردبار تو را به خشم می‌آورد [یا: بر تو غلبه می‌کند] و سفیه تو را می‌آزارد.

الکافی، ج‏2، ص301؛ تحف العقول، ص379

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

لَا تُمَارِیَنَّ حَلِیماً وَ لَا سَفِیهاً فَإِنَّ الْحَلِیمَ یَقْلِیکَ [یَغْلِبُک‏] وَ السَّفِیهَ یُؤْذِیکَ.


3) از امام صادق ع از رسول الله ص روایت شده است:

چهار چیز دل را می‌میراند: گناه روی گناه؛ زیاد مناقشه کردن با زنان، یعنی زیاد با زنان [نامحرم] به گفتگو نشستن؛ و با احمق مراء و جدل کردن، تو می‌گویی و او می‌گوید و هرگز به خیر برنمی‌گردد؛ و هم‌نشینی با مردگان.

گفته شد: یا ابن رسول الله ص! مردگان کیانند؟

فرمود: هر ثروتمند رفاه‌زده‌ای!

الخصال، ج‏1، ص228

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَ کَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَ مُمَارَاةُ الْأَحْمَقِ تَقُولُ وَ یَقُولُ وَ لَا یَرْجِعُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً وَ مُجَالَسَةُ الْمَوْتَى فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا الْمَوْتَى قَالَ کُلُّ غَنِیٍّ مُتْرَفٍ.[6]

تدبر

1) «سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً»

خداوند خبر می‌دهد درباره اینکه تعداد اصحاب کهف چند نفرند اختلافی پیش می‌آید که ریشه‌اش این است که عده‌ای صرفا تیری در تاریکی می‌اندازند و بی‌دلیل سخن می‌گویند. و خداوند از پیامبرش خواسته تو وارد این بحث‌ها نشو.

چرا؟

به نظر می‌رسد مهمترین دلیلش این است که اینها بحث‌های بی‌فایده‌ای است و غرض اصلی داستان اصحاب کهف را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

مفسران بحث‌هایی دارند که این افرادی که این عددها را مطرح کرده‌اند چه کسانی بوده‌اند (اهل کتاب، خود مردم آن زمان، مسلمانان، و ...) اما به نظر می‌رسد که همین بحث‌ها هم مصداق همان بحث‌های بی‌فایده‌ای باشد که خدا ما را از پرداختن بدانها برحذر می‌دارد.


2) «سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً»

خداوند از اختلاف نظر در مورد تعداد آنان گزارش کرد؛ آنگاه ابتدا فرمود که جز اندکی تعداد درست را نمی داند، و سپس پیامبر ص را از مراء و نیز از پرس‌وجو از دیگران در این باره برحذر داشت؛ با این حال مطلب را به گونه‌ای القا فرموده که می‌توان عدد صحیح را به دست آورد: اینکه آنان هفت نفر بوده و سگ هشتمین‌شان می‌شده است.[7]

( بر اساس شواهدی مانند اینکه:

دو نظر اول (سه یا پنج نفر بودن آنها) را «تیری در تاریکی انداختن» معرفی نموده؛ اما در مورد نظر آخر (هفت نفر بودنشان) چنین تعبیری نیاورده؛

بین تعابیر «سه تا بودند، سگشان چهارمی‌شان» و «پنج تا بودند، سگشان پنجمین‌شان» حرف عطف نیاورده، اما در تعبیر «هفت‌تا بودند "و" سگشان هشتمین‌شان» حرف عطف آورده که آمدن این حرف دلالت بر ثبوت می‌کند؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص91؛ المیزان، ج13، ص267-268)

چرا از طرفی از بحث و سوال کردن در این باره برحذر می‌دارد و از طرف دیگر مطلب را به گونه‌ای بیان می‌کند که بتوان تعداد را به دست آورد؟

الف. شاید از طرفی می‌خواهد بگوید این اصل واقعه نیست که فکر و ذهنتان را مشغول دارد؛ و از طرف دیگر، فکر نکنید که این مطلب پاسخ صحیح و معتبر ندارد؛ پاسخش را ضمنی داده‌ایم اما شما خودتان را به این امور مشغول نکنید.

ب. برخی مطالب به گونه‌ای نیست که با بحث و پرس‌وجو بتوان به پاسخش رسید. (مثلا در اینجا یک واقعه تاریخی است که گذشته و کسی هم شاهد نبوده که خبر مطمئن بیاورد.) شاید با این سبک بیان می‌خواهد هشدار دهد که در این گونه موارد وقت خود را به بحث کردن و بررسی گمانه‌زنی‌های بی‌پشتوانه این و آن صرف نکنیم و پاسخ را از خود خداوند و کلامی که برایمان فرستاده طلب نماییم.

ج. ...


3) «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ»

چرا بعد از اینکه فرمود «خدا به تعدادشان داناتر است» نگفت «ما یَعْلَمُها إِلاَّ قَلیلٌ» جز اندکی، "آن [تعداد]" را نمی‌دانند؛ بلکه فرمود « ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ: جز اندکی، "آنان" را نمی‌دانند»؟

الف. شاید می‌خواهد بفرماید آنچه اغلب نمی‌دانند تعداد انان نیست (چرا که با خود همین آیه عملا تعداد معلوم شده) بلکه آنچه اغلب نمی‌دانند شناخت درست و مناسب درباره خود آنان است.

ب. . ...


4) «فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً»

مقصود از «ظاهر» در این عبارت «با آنها مرا نکن مگر «مراءً ظاهراً» چیست؟

الف. یعنی با آنان مرا و جدل نکن مگر با استناد به آنچه که ما از امر ایشان برای تو ظاهر کرده‌ایم، به تعبیر دیگر، فقط با استناد به حجت و إخبار الهی در این باره با آنان بحث کن (ابن‌عباس، قتاده و مجاهد؛ مجمع البیان، ج‏6، ص711)[8]

ب. یعنی از آنان دلیل آشکار طلب کن، مثلا بگو شما یک عددی را می‌گویید و عدد دیگری را انکار می‌کنید: هر دو سخن می‌تواند راست یا دروغ باشد، پس یک دلیل بیاورید که حجت باشد که حق با شماست. (مجمع البیان، ج‏6، ص711)

ج. یعنی بحثی اگر خواستی انجام دهی در ملأ و در مقابل مردم انجام بده، چرا که اگر در خفا با آنان بحث کنی بعدا درباره این بحث دروغ می‌گویند و چون کسی شاهد نبوده، ادعا می‌کنند که تو دلیلت از آنان ضعیف‌تر بوده است. (مجمع البیان، ج‏6، ص711)[9]

د. یعنی یک بحث و جدل عمیقی با آنها نداشته باش، بلکه اگر هم خواستی بحث کنی یک بحث ظاهری و غیرعمیق (المیزان، ج‏13، ص269)

ه. یکی از معانی «ظهر» پیروز شدن است، شاید می‌خواهد بفرماید بحث نکن مگر [با آمادگی کامل و] بحثی که یبر اساس شواهد و قرائن علی‌القاعده] تو را بر آنان پیروز می‌کند. (المیزان، ج‏13، ص270)

و. ...[10]


5) «وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً»

اینکه هم «فیهم» آورد و هم «منهم» ظاهرا می‌خواهد بفرماید که:

اولا «دانستن و سؤال از هر کسى جایز نیست، از نااهلان نپرسیم» (تفسیر نور، ج7، ص157)

و ثانیا سوال کردن و پرس‌و‌جو در مورد هر مطلبی هم لازم نیست، فقط سوالی بپرسیم که دانستن یا ندانستنش ثمره‌ای در زندگی ما داشته باشد.



[1] . وی «مرو»‌را مستقلا بحث می‌کند و در «مری» می‌گوید: و التحقیق أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو ممارسة فی شی‏ء حتّى یستخرج منه شیئا لنفسه مادّیّا أو معنویّا.

[2] . راغب اصفهانی اصلا «مروه» را بحث نکرده و صرفا بحث را ناظر به «مری» چنین آورده است:

الْمِرْیَةُ: التّردّد فی الأمر، و هو أخصّ من الشّکّ. قال تعالى: وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ‏ [الحج/ 55]، فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِمَّا یَعْبُدُ هؤُلاءِ [هود/ 109]، فَلا تَکُنْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ‏ [السجدة/ 23]، أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ‏ [فصلت/ 54] و الِامْتِرَاءُ و الْمُمَارَاةُ: المحاجّة فیما فیه مریة. قال تعالى:قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ‏ [مریم/ 34]، بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ‏ [الحجر/ 63]، أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما یَرى‏ [النجم/ 12]، فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً [الکهف/ 22] و أصله من: مَرَیْتُ النّاقةَ: إذا مسحت ضرعها للحلب.

[3] . المیم و الراء و الحرف المعتل أصلانِ صحیحان یدلُّ [أحدُهما] على مسحِ شی‏ءٍ و استِدرار، و الآخر على صلابةٍ فی شی‏ء.

فالأوَّل المَرْیُ: مَرْیُ الناقة، و ذلک إذا مُسِحَتْ للحَلْب، ... و الأصل الآخر المَرْو: جمع مَرْوَة، و هی حجارةٌ تبرُق. قال:

حتَّى کأنِّی للحوادِثِ مَروةٌ            بصَفَا المشَرَّقِ کلَّ حینٍ تقرَع‏

و عندنا أنَّ المِراءَ ممَّا یتمارَى فیه الرّجُلانِ من هذا، لأنَّه کلامٌ فیه بعضُ الشدّة. و یقال: ما رَاهُ مِراءً و مُماراةً.

[4] . و قرأ ابن محیصن ثلاث بإدغام الثاء فی التاء، و حسن ذلک لقرب مخرجهما و کونهما مهموسین، لأن الساکن الذی قبل الثاء من حروف اللین فحسن ذلک، و یقولون لم یأت بالسین فیه و لا فیما بعده لأنه معطوف على المستقبل فدخل فی الاستقبال، أو لأنه أرید به معنى الاستقبال الذی هو صالح له. و قرأ شبل بن عباد عن ابن کثیر بفتح میم خَمْسَةٌ و هی لغة کعشرة. و قرأ ابن محیصن بکسر الخاء و المیم و بإدغام التاء فی السین، و عنه أیضا إدغام التنوین فی السین بغیر غنة. (البحر المحیط، ج‏7، ص159)

و قرى‏ء و ثامنهم کالبهم أی صاحب کلبهم، و زعم بعضهم أنهم ثمانیة رجال، و استدل بهذه القراءة و أول قوله و کلبهم على حذف مضاف، أی و صاحب کلبهم (البحر المحیط، ج‏7، ص160)

[5] در ادامه روایتی که در جلسات قبل هم گذشت این عبارات آمده است. البته برخی احتمال داده‌اند که اینها دیگر، نه ادامه روایت امام باقر ع بلکه توضیحات خود علی بن ابراهیم باشد؛ از این رو در متن نیاوردیم:

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ ... وَ قَوْلُهُ رَجْماً بِالْغَیْبِ‏ یَعْنِی ظَنّاً بِالْغَیْبِ مَا یَسْتَفْتُونَهُمْ وَ قَوْلُهُ فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً یَقُولُ حَسْبُکَ مَا قَصَصْنَا عَلَیْکَ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً یَقُولُ لَا تَسْأَلْ عَنْ أَصْحَابِ الْکَهْفِ أَحَداً مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ. (تفسیر القمی، ج‏2، ص34)

همچنین دو حدیث زیر را نیز می‌توان به نحوی مرتبط با این آیه دانست:

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ إِلَى بَعْضِ الصَّادِقِینَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلَانِ مِنْ یَهُودِ خَیْبَرَ وَ مَعَهُمَا التَّوْرَاةُ مَنْشُورَةً یُرِیدَانِ النَّبِیَّ ص فَوَجَدَاهُ قَدْ قُبِضَ فَأَتَیَا أَبَا بَکْرٍ فَقَالا إِنَّا قَدْ جِئْنَا نُرِیدُ النَّبِیَّ لِنَسْأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَوَجَدْنَاهُ قَدْ قُبِضَ فَقَالَ وَ مَا مَسْأَلَتُکُمَا قَالا أَخْبِرْنَا عَنِ الْوَاحِدِ وَ الِاثْنَیْنِ وَ الثَّلَاثِ وَ الْأَرْبَعَةِ وَ الْخَمْسَةِ وَ السِّتَّةِ وَ السَّبْعَةِ وَ الثَّمَانِیَةِ وَ التِّسْعَةِ وَ الْعَشَرَةِ وَ الْعِشْرِینَ وَ الثَّلَاثِینَ وَ الْأَرْبَعِینَ وَ الْخَمْسِینَ وَ السِّتِّینَ وَ السَّبْعِینَ وَ الثَّمَانِینَ وَ التِّسْعِینَ وَ الْمِائَةِ فَقَالَ لَهُمَا أَبُو بَکْرٍ مَا عِنْدِی فِی هَذَا شَیْ‏ءٌ ائْتِیَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَالَ فَأَتَیَاهُ فَقَصَّا عَلَیْهِ الْقِصَّةَ مِنْ أَوَّلِهَا وَ مَعَهُمَا التَّوْرَاةُ مَنْشُورَةً فَقَالَ لَهُمَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُکُمَا بِمَا تَجِدَانِهِ عِنْدَکُمَا تُسْلِمَانِ قَالا نَعَمْ قَالَ أَمَّا الْوَاحِدُ فَهُوَ اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَمَّا الِاثْنَانِ فَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ أَمَّا الثَّلَاثَةُ وَ الْأَرْبَعَةُ وَ الْخَمْسَةُ وَ السِّتَّةُ وَ السَّبْعَةُ وَ الثَّمَانِیَةُ فَهُنَّ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ فِی أَصْحَابِ الْکَهْفِ سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُم‏ ... (الخصال، ج‏2، ص599-600)

ما ورد عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه فی أصناف آیات القرآن و أنواعها و تفسیر بعض آیاتها بروایة النعمانی

... وَ أَمَّا مَا جَاءَ فِی الْقُرْآنِ عَلَى لَفْظِ الْخَبَرِ وَ مَعْنَاهُ الْحِکَایَةُ فَمِنْ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً وَ قَدْ کَانُوا ظَنُّوا أَنَّهُمْ لَبِثُوا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْآیَةَ فَخَرَجَتْ أَلْفَاظُ هَذِهِ الْحِکَایَةِ عَلَى لَفْظٍ لَیْسَ مَعْنَاهُ مَعْنَى الْخَبَرِ وَ إِنَّمَا هُوَ حِکَایَةٌ لِمَا قَالُوهُ وَ الدَّلِیلُ عَلَى ذَلِکَ أَنَّهُ حِکَایَةُ قَوْلِهِ سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ذِکْرِ عِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ مِثْلُ حِکَایَتِهِ عَنْهُمْ فِی ذِکْرِ الْمُدَّةِ وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا فَهَذَا مَعْطُوفٌ عَلَى قَوْلِهِ سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ فَهَذِهِ الْآیَةُ مِنَ الْمُنْقَطِعِ الْمَعْطُوفِ وَ هِیَ عَلَى لَفْظِ الْخَبَرِ وَ مَعْنَاهُ حِکَایَةٌ وَ مِثْلُه‏ ... (بحار الأنوار، ج‏90، ص38)

[6] . روایات درباره مراء فراوان است. از باب نمونه برخی دیگر از آنها تقدیم می‌شود:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تَرْضَى بِالْمَجْلِسِ دُونَ الْمَجْلِسِ وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ تَلْقَى وَ أَنْ تَتْرُکَ‏ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقّاً وَ أَنْ لَا تُحِبَّ أَنْ تُحْمَدَ عَلَى التَّقْوَى. (الکافی، ج‏2، ص123)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّد عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ یَضْمَنُ لِی أَرْبَعَةً بِأَرْبَعَةِ أَبْیَاتٍ فِی الْجَنَّةِ أَنْفِقْ وَ لَا تَخَفْ فَقْراً وَ أَفْشِ السَّلَامَ فِی الْعَالَمِ وَ اتْرُکِ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقّاً وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ. (الکافی، ج‏2، ص144و  ج‏4، ص44)

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَا زَعِیمُ بَیْتٍ فِی أَعْلَى الْجَنَّةِ وَ بَیْتٍ فِی وَسَطِ الْجَنَّةِ وَ بَیْتٍ فِی رِیَاضِ الْجَنَّةِ لِمَنْ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً. (التوحید (للصدوق)، ص461)

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِیَّاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَ یَنْبُتُ عَلَیْهِمَا النِّفَاقُ. (الکافی، ج‏2، ص300)

وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ النَّبِیُّ ص ثَلَاثٌ مَنْ لَقِیَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِنَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ مِنْ أَیِّ بَابٍ شَاءَ مَنْ حَسُنَ خُلُقُهُ وَ خَشِیَ اللَّهَ فِی الْمَغِیبِ وَ الْمَحْضَرِ وَ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً. (الکافی، ج‏2، ص300)

مَنْ صَحَّ یَقِینُهُ زَهِدَ فِی الْمِرَاءِ (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص275)

[7] . 7 نفر بودن اصحاب کهف، هم قبلا در حدیث2 جلسه590 http://yekaye.ir/al-kahf-18-9/ گذشت و هم در روایات اهل سنت از قول امیرالمومنین حتی با ذکر اسامی‌شان آمده است.

[8] . فیه وجوه (أحدها) أن معناه إلا تجادلهم إلا بما أظهرنا لک من أمرهم عن ابن عباس و قتادة و مجاهد أی لا تجادل إلا بحجة و دلالة و إخبار من الله سبحانه و هو المراء الظاهر (و ثانیها) أن المراد لا تجادلهم إلا جدالا ظاهرا و هو أن تقول لهم أثبتم عددا و خالفکم غیرکم و کلا القولین یحتمل الصدق و الکذب فهلموا بحجة تشهد لکم (و ثالثها) أن المراد إلا مراء یشهده الناس و یحضرونه فلو أخبرتهم فی غیر ملأ من الناس لکذبوا علیک و لبسوا على الضعفة فادعوا أنهم کانوا یعرفونه لأن ذلک من غوامض علومه

[9] . فیه وجوه (أحدها) أن معناه إلا تجادلهم إلا بما أظهرنا لک من أمرهم عن ابن عباس و قتادة و مجاهد أی لا تجادل إلا بحجة و دلالة و إخبار من الله سبحانه و هو المراء الظاهر (و ثانیها) أن المراد لا تجادلهم إلا جدالا ظاهرا و هو أن تقول لهم أثبتم عددا و خالفکم غیرکم و کلا القولین یحتمل الصدق و الکذب فهلموا بحجة تشهد لکم (و ثالثها) أن المراد إلا مراء یشهده الناس و یحضرونه فلو أخبرتهم فی غیر ملأ من الناس لکذبوا علیک و لبسوا على الضعفة فادعوا أنهم کانوا یعرفونه لأن ذلک من غوامض علومه

[10] . اقوال دیگری هم مطرح شده است. مثلا ابوحیان این چنین از اقوال حکایت می‌کند:

و قیده بقوله ظاهرا أی غیر متعمق فیه و هو إن نقص علیهم ما أوحی إلیک فحسب من غیر تجهیل و لا تعنیف کما قال «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ». و قال ابن زید: مِراءً ظاهِراً هو قولک لهم لیس کما تعلمون. و حکى الماوردی إلّا بحجة ظاهرة. و قال ابن الأنباری: إلّا جدال متیقن عالم بحقیقة الخبر، و اللّه تعالى ألقى إلیک ما لا یشوبه باطل. و قال ابن بحر: ظاهِراً یشهده الناس. و قال التبریزی: ظاهِراً ذاهبا بحجة الخصم (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏7، ص162)