سفارش تبلیغ
صبا ویژن

730) سوره فاطر (35) آیه 30 لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزی

بسم الله الرحمن الرحیم

730) سوره فاطر (35) آیه 30  

 لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ

ترجمه

تا پاداش‌هایشان را تماماً به ایشان بدهد و از فضل خود، ایشان را بیفزاید؛ که همانا او بس خطاپوش و بسیار قدرشناس است.

نکات ادبی

فَضْلِهِ

قبلا بیان شد که ماده «فضل» دلالت بر «زیادتر از حالت میانه و معمول» می‌کند و و فضل خدا به معنای اعطای بیش از حدی که به طور معمول نیاز است و انتظار می‌رود، می‌باشد.

جلسه89 http://yekaye.ir/yunus-010-058/

اغلب مفسران نیز «فضل» را عطایی اضافه بر آنچه که گیرنده آن استحقاقش را داشته است، معرفی کرده‌اند. (مجمع‌البیان، ج8، ص569؛ البحر المحیط، ج8، ص488؛ المیزان، ج16، ص330) و تقابلش با «اجر» در این آیه موید خوبی بر این مدعاست.

غَفُورٌ

قبلا بیان شد که ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف می‌شود، و لذا در مورد انسان‌های عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده می‌شود؛ اما در مغفرت، خداوند گناه شخص را می‌پوشاند و آبروی او را نمی‌برد و در واقع، نحوه‌ای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار می‌رود.

جلسه 183  http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

شَکُورٌ

قبلا بیان شد که «شُکر» را به معنای «شناخت احسان» معرفی کرده‌اند که منظور، نه شناخت ذهنی محض، بلکه شناختی است که انسان متناسب با آن عمل کند که شاید تعبیر «قدرشناسی» برای این نوع شناخت مناسب‌تر باشد؛ لذا بسیاری از اهل لغت، «شکر» را به مدح و ثنای شخصی که نیکی‌ای در حق ما انجام داده، دانسته‌اند؛ و در تفاوت شکر و حمد گفته‌اند: شکر در جایی است که حتما نعمتی داده شده و از آن تشکر شود، اما حمد در غیر آن هم به کار می‌رود؛ زیرا شکر فقط بر افعال است؛ اما حمد هم در مورد افعال و هم در مورد صفات است. در واقع، شکر بر اساس نعمت است و حمد بر اساس حکمت؛ همچنین، نقطه مقابل حمد، «ذم» (سرزنش و مذمت کردن) است؛ ولی نقطه مقابل شکر، «کفران» و ناسپاسی است. واضح است که وقتی شکر به خداوند نسبت داده می‌شود، به معنای پاداشی است که خداوند در مقابل کارهای بندگان به آنها می‌دهد.

جلسه 163 http://yekaye.ir/al-isra-017-019/

حدیث

1)

الف. از پیامبر اکرم ص روایت شده است که در مورد این سخن خداوند که می‌فرماید «و از فضل خود بر ایشان بیفزاید» (فاطر/30) فرمود: این عبارت است از اجازه یافتن برای شفاعت کسی که سزاوار جهنم است، از میان کسانی که در دنیا در حق او نیکی کرده بودند.

مجمع البیان، ج‏8، ص636

روى ابن مسعود عن النبی ص أنه قال فی قوله «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» هو الشفاعة لمن وجبت له النار ممن صنع إلیه معروفا فی الدنیا.


ب. از امام صادق ع روایت شده است:

همانا مومنی از شما روز قیامت بر شخصی می‌گذرد که در دنیا او را می‌شناخته و دستور داده شده که او را به سوی آتش ببرند و فرشته‌ای دارد او را می‌بَرَد. در این هنگام آن شخص می‌گوید: فلانی به فریادم برس، من کسی هستم که در دنیا در حق تو نیکی کردم و آن موقع که فلان درخواست را داشتی برایت انجام دادم؛ آیا امروز نمی خواهی آن کار مرا جبران کنی؟

این مومن به فرشته مامور او می‌گوید: او را رها کن!

و خداوند سخن این مومن را می‌شنود و به آن فرشته دستور می‌دهد که سخن این مومن را عمل کن، و او هم وی را رها می‌کند.

ثواب الأعمال، ص172

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی وَلَّادٍ عَنْ مُیَسِّرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ الْمُؤْمِنَ مِنْکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَیَمُرُّ بِهِ الرَّجُلُ لَهُ الْمَعْرِفَةُ بِهِ فِی الدُّنْیَا وَ قَدْ أُمِرَ بِهِ إِلَى النَّارِ وَ الْمَلَکُ یَنْطَلِقُ بِهِ قَالَ فَیَقُولُ یَا فُلَانُ أَغِثْنِی فَقَدْ کُنْتُ أَصْنَعُ إِلَیْکَ الْمَعْرُوفَ فِی الدُّنْیَا وَ أُسْعِفُکَ فِی الْحَاجَةِ تَطْلُبُهَا مِنِّی فَهَلْ مِنْ عِنْدِکَ الْیَوْمَ مُکَافَاةٌ فَیَقُولُ الْمُؤْمِنُ لِلْمَلَکِ الْمُوَکَّلِ بِهِ خَلِّ سَبِیلَهُ قَالَ فلیسمع [فَیَسْمَعُ‏] اللَّهُ قَوْلَ الْمُؤْمِنِ فَیَأْمُرُ الْمَلَکَ أَنْ یُجِیزَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِ فَیُخَلِّیَ سَبِیلَهُ.


2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

همانا اولیای خدا کسانی‌اند به باطن دنیا نگریستند هنگامی که مردم به ظاهر دنیا نگاه می کردند؛

و به عاقبت آن مشغول شدند هنگامی که مردم به امور زودگذرش مشغول بودند؛

پس در دنیا میراندند آنچه را که می‌ترسیدند که آنان را بمیراند؛

و رها کردند آنچه را که می‌دانستند رهایشان می‌کند؛

و زیاده‌خواهی دیگران از دنیا را اندک شمردند؛

و آنچه آنان از دنیا بدان دست یافته بودند را اموری «از دست رفته» قلمداد کردند؛

آنچه مردم با آن رابطه مسالمت آمیز برقرار کرده بودند [کنایه از خوشگذرانی‌های دنیا] دشمن دانستند و با آنچه مردم بدان دشمنی کردند رابطه مسالمت‌آمیز برقرار نمودند؛

کتاب [= قرآن] را شناختند و بدان شناخته شدند؛ و کتاب خدا بدانان برپا شد و آنان نیز بدان برپا شدند؛

نه جای امیدی فراتر از آنچه بدان امید بستند، دیدند؛ و نه جای ترسی فراتر از آنچه از آن می ترسیدند.

نهج‌البلاغه، حکمت 441

وَ قَالَ امیرالمومنین ع:

إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یُمِیتَهُمْ وَ تَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ وَ رَأَوُا اسْتِکْثَارَ غَیْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلَالًا وَ [دَرْکَهُمْ‏] دَرَکَهُمْ لَهَا [فَوَاتاً] فَوْتاً [أَعْدَاءٌ لِمَا] أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ وَ [سَلْمٌ لِمَنْ‏] سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ بِهِمْ عُلِمَ الْکِتَابُ وَ بِهِ [عُلِمُوا] عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ [کِتَابُ اللَّهِ تَعَالَى‏] الْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا لَا یَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا یَرْجُونَ وَ لَا مَخُوفاً فَوْقَ مَا یَخَافُونَ.


3) روایت شده است که شخصی خدمت رسول الله ص عرض کرد: چرا من مرگ را دوست نمی دارم؟

فرمود: آیا مال و ثروت داری؟

گفت: بله!

فرمود: آن را از پیش [برای آخرتت] بفرست!

گفت: نمی‌توانم.

فرمود: همانا دل انسان با مال و ثروتش است؛ اگر آن را از پیش فرستاد دوست دارد که بدان ملحق شود و اگر آن را عقب انداخت دوست دارد با آن عقب بماند.

مجمع البیان، ج‏8، ص636

عن عبد الله بن عبید بن عمیر اللیثی قال:

قام رجل إلى رسول الله ص فقال یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِی لَا أُحِبُّ الْمَوْتَ؟

قَالَ أ لَکَ مَالٌ؟

قَالَ نَعَمْ.

قَالَ فَقَدِّمهُ!

قال لا أستطیع.

قال فَإِنَّ قَلْبَ الرَّجُلِ مَعَ مَالِهِ إِنْ قَدَّمَهُ أَحَبَّ أَنْ یَلْحَقَ به وَ إِنْ أخَّرَهُ أَحَبَّ أَنْ یَتَأخَّرَ مَعَهُ.

تدبر

1) «یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ؛ لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»

عمل براى دریافت اجر الهى، ضررى به اخلاص نمى‏زند. (تفسیر نور، ج‏9، ص499)

چرا که انسان هر کاری که انجام می‌دهد منفعت و سودی برای خود را طلب می‌کند، خواه خودِ مادی‌اش یا خودِ معنوی‌اش (توضیح در جلسه 718، تدبر2  http://yekaye.ir/al-fater-35-18/ ).

در واقع تمام زندگی ما معامله است: چیزی را می‌دهیم و خرج می‌کنیم (عمر، عمل، دارایی، استعداد، و ...)؛ و به ازای آنچه خرج کرده‌ایم، چیزی دریافت می‌کنیم.

وقتی با خدا معامله کنیم، هم اجرت و ما به ازای کارمان را تماماً دریافت می کنیم؛ و هم او افزوده‌ای هم از فضل خود به ما می‌دهد.

این است معامله و تجارتی که هیچ تباهی و ضرری در او نیست.


2) «لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ»

خداوند هم خطاپوش است و هم قدرشناس.

پس هرکس با خدا معامله کند، اجرتش را به تمام و کمال دریافت می‌کند؛

و او صرفا غافر و شاکر (خطاپوش و قدرشناس) نیست؛

بلکه غفور و شکور است؛ یعنی بسیار خطاپوش است و بسیار قدرشناس؛

پس صرفاً اجرت نمی‌دهد؛ بلکه از فضل خویش نیز بر انسان می‌افزاید.


3) «یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»

مقصود از این اضافه‌ای که خداوند از فضل خود بدانها می‌دهد چیست؟

الف. چه‌بسا مراد، چندبرابر شدن پاداش‌ها و مصداق آیاتی باشد مانند:

الف.1. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها: کسی که حسنه‌ای بیاورد برایش ده برابر آن است» (أنعام/160)

الف.2. «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ: مَثَلِ [انفاقات] کسانى که اموالشان را در راه خدا انفاق مى‏کنند مَثَل دانه‏اى است که هفت خوشه برویاند، در هر خوشه‏اى یکصد دانه باشد و خداوند براى هر که بخواهد [آن را] چند برابر مى‏کند» (بقره/261) (المیزان، ج17، ص44)[1]

الف.3. ...

ب. چه‌بسا مراد، اموری باشد که از سنخ ثواب نیست، و مثلا مصداق آیه «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ: برایشان آنچه بخواهند در آنجا مهیاست و نزد ما اضافه‌ای هم برایشان هست» (ق/35) باشد؛ آنگاه این امر اضافه چیست؟

ب.1. به آنها اجازه شفاعت می‌دهند. (حدیث1) در واقع، با عمل خودشان بهشت برای خودشان مهیا می‌شود و با این اضافه اجازه وارد کردن دیگران در بهشت را می‌یابند.

ب.2. در قبرهایشان برایشان گشایش ایجاد می‌شود (ضحاک، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص636) یعنی عملشان عاقبت نهایی‌شان در قیامت را رقم می‌زند، و این اضافه، تسهیلاتی است برای ادامه بقایشان تا قیامت.

ب.3. مراتب بالای بهشت (مراتب فنا و بقای بعد از فناء) است که با عمل بدانها نمی‌توان رسید و جز با فضل و عنایت خداوند دسترسی‌پذیر نیست.

توضیح: انسان با عمل صالح خود بالا می‌رود اما عرفا می‌گویند که به مرتبه‌ای می‌رسد که دیگر «من» و «عمل من» نباید به هیچ عنوان مطرح باشد؛ و طبیعتا اثر «اعمال من» ‌صرفا تا اینجا بوده و از اینجا به بعد، آنچه انسان را پیش می‌برد صرفا فضل الهی است؛ هرچند در نظر عمیق، آنجا درمی‌یابد که همان عمل وی هم فضل خدا در حق او بوده است.

ب.4. ...

تبصره

مواردی که بیان شد هیچ منافاتی با هم ندارند و بعید نیست که همگی اینها مصادیق مختلف «فضل خدا» بوده باشد.


4) «یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»

نفرمود که از فضل خویش «یزید لهم: برای‌شان می‌افزاید» ‌بلکه فرمود «یزیدهم: ایشان را بیفزاید». چرا؟

الف. فضل خدا صرفا بر داراییِ انسان نمی‌افزاید؛ بلکه بر خود انسان می‌افزاید و حقیقت انسان را ارتقاء می دهد.

ب. ...


5) «لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ»

اینکه خداوند «شکور» باشد کافی است که اجرت افراد را تماماً بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید؛ چرا بر غفور و خطاپوش بودنش هم تاکید کرد، و حتی این را مقدم آورد؟

الف. کارهای همه ما - مخصوصا وقتی در پیشگاه الهی که بر ظرایف امور کاملا آگاه است - عرضه شود، حقیقتا پر از عیب و نقص است، تا حدی که اگر قرار باشد صرفا ما به ازای کار ما را به ما بدهند، هیچ چیزی دست ما را نمی‌گیرد.

به قول امام حسین ع در دعای عرفه: «إِلَهِی مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ فَکَیْفَ لَا یَکُونُ مَسَاوِیهِ مَسَاوِیَ وَ مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ [حَقَّانِیَّتُهُ‏] دَعَاوِیَ فَکَیْفَ لَا تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِی‏: خدایا کسی که خوبی‌هایش بدی است، چگونه بدی‌هایش بدی نباشد؛ و کسی که حقایقش ادعایی بیش نیست، چگونه ادعاهایش بیش از ادعا باشد؟!» (اقبال الاعمال، ج1، ص348)

به تعبیر دیگر، اگر فضل خدا به میدان نیاید همه زیانکار خواهند بود (فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرین‏؛ بقره/64)

و هیچکس پاک و تزکیه نخواهد شد «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً؛ نور/24»

و جز اندکی همگان پیرو شیطان می‌شدیم «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلاَّ قَلیلا؛ نساء/83»

و بدین جهت است که به ما گفته‌اند بیش از آنکه به آنچه جمع کرده‌اید دل ببندید، به فضل و رحمت خدا دلخوش باشید «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُون‏؛ یونس/58»

ب. شاید بتوان گفت که شکور بودن ناظر است به پاداش را تماماً دادن؛ و غفور بودن ناظر است به افزودن ناشی از فضل خدا؛ و در واقع در اینجا از صناعت «لف و نشر مُشَوّش» استفاده شده است.

ج. ...



[1] . در البحر المحیط، ج‏9، ص32 با عبارت «فی الحدیث: بتضعیف حسناتهم» این دیدگاه را به حدیث مستند کرده هرچند حدیثش را نیاورده است.

 


729) سوره فاطر (35) آیه 29 إِنَّ الَّذینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّ

بسم الله الرحمن الرحیم

729) سوره فاطر (35) آیه 29

إِنَّ الَّذینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ

ترجمه

در حقیقت، کسانی که کتاب خدا را تلاوت می‌کنند و نماز بپا داشتند و از آنچه روزی‌شان دادیم نهان و آشکارا انفاق کردند، به تجارتی امید دارند که هرگز تباه نمی‌گردد.

نکات ادبی

یَتْلُونَ

ماده «تلو» - که مصدر آن «تلاوة» است - در اصل بر «تبعیت کردن» و «پشت سر هم آمدن» دلالت دارد، و به همین مناسبت برخی گفته اند وجه تسمیه قرائت قرآن به تلاوت این است که آیه ای بعد از آیه دیگر خوانده می‌شود (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص351) بویژه که تفاوت تلاوت و قرائت را در این دانسته‌اند که قرائت بر خواندن یک کلمه هم اطلاق می‌شود اما در تلاوت باید دو کلمه و بیشتر باشد که پشت سر هم خواندن صدق کند (الفروق فی اللغة، ص54)

البته برخی در این وجه تسمیه مناقشه کرده و گفته اند معنای اصلی ماده «تلو» آن است که چیزی بعد از چیز دیگر بیاید بدین ترتیب که او را جلوی خود قرار دهد و خودش پشت سر او بیاید، و «تلاوت» هم به معنای آن است که شخص آیات قرآن را پیش روی خود قرار دهد و از آنها پیروی کند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص394) و این توضیح با بسیاری از کاربردهای این ماده نیز سازگارتر است (أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ؛ هود/13) و موارد فراوانی هم که این ماده صرفا به معنای قرائت کردن به کار رفته است (بویژه در مواردی که با حرف «علی» آمده است، مثلا «نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَق» قصص/3) ظاهرا از این جهت بوده که شخص تلاوت کننده مو به مو از قرائت آنچه آمده تبعیت می‌کند.

بر همین اساس، برخی معنای این ماده را چنین توضیح داده‌اند که عبارت است از پیروی‌ و پشت سر هم آمدنی که چیزی که از جنس آنها نیست بین آن دو فاصله نیندازد، که این معنا به حسب مورد گاه به معنای اقتدا کردن می‌باشد «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» (شمس/2) و تلاوت در مورد کتب آسمانی گاه به معنای قرائت و پشت سر هم خواندن کلمات و آیات است، مانند «قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ‏» (یونس/16) و گاه به معنای آن را پیشوای خود قرار دادن و در مقام علم و عمل از آن پیروی کردن، مانند « یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ»‏(بقرة/121) (مفردات ألفاظ القرآن، ص168)

ماده «تلو» دست کم[1] 63 بار در قرآن کریم به کار رفته است که غیر از یک مورد که به صورت اسم فاعل آمده (فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً؛ صافات/3) تمامی موارد استعمال آن به صورت فعل ثلاثی مجرد و یا مصدر (تلاوت) بوده است.

یَرْجُونَ

قبلا بیان شد که ماده «رجو» در اصل در دو معنای متفاوت به کار رفته است: یکی در معنای امید و آرزو و انتظار رسیدن خبر خوش (که در این آیه در همین معناست)؛ و دیگری در معنای «کنار و طرف و حاشیه»ی چیزی (وَ الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها: فرشتگان در نواحی و اطراف آسمان مستقرند؛ الحاقة/17)؛ و با اینکه این کلمه در مقابل کلمه «خوف» است (خوف، انتظار امر ناخوشایند را داشتن است) اما اغلب اهل لغت بر این باورند که گاهی کلمه «رجا» در مورد خوف و نگرانی هم به کار می‌رود و آیه «ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً» (نوح/13) را از این باب می‌دانند.

البته ماده «رجأ»  به معنای «تاخیر انداختن» (مثلا: تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُن‏؛ احزاب/53) را غالبا متمایز از «رجو» به معنای انتظار داشتن دانسته‌اند؛ هر چند برخی احتمال می‌دهند که این دو کلمه در اشتقاق کبیر به هم برگردند، چرا که انتظار کشیدن هم با نوعی تاخیر در وقوع واقعه مورد انتظار، همراه است؛ و بر همین اساس، در مورد برخی کلمات قرآنی که عده‌ای آن را از ماده «رجو» دانسته‌اند، احتمال اینکه از ماده «رجأ» به معنای تاخیر باشد هم مطرح شده است، چنانکه در آیات «أَرْجِهْ وَ أَخاهُ» (اعراف/11؛ شعراء/36) ، «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ‏» (توبه/106) [که در قرائتی دیگر، «مرجئون» هم خوانده شده] و «الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها» هر دو قول مطرح شده است.

جلسه 402 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-5/

حدیث

1) حدیثی طولانی از پیامبر اکرم ص خطاب به ابن‌مسعود روایت شده است که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[2] در فرازی از این حدیث آمده است:

ابن مسعود! به کسی که مرا حقاً پیامبر مبعوث کرد بی‌تردید کسی که دنیا را رها کند و به تجارت آخرت روی آورد خداوند در ورای تجارت او برایش تجارت می‌کند که خداوند متعال می‌فرماید «مردانى که هیچ تجارت و خرید و فروشى آنها را از یاد خدا و برپا کردن نماز و پرداختن زکات مشغول نمى‏کند، آنها از روزى مى‏ترسند که دل‏ها و دیده‏ها در آن پریشان است.» (نور/37).

ابن‌مسعود گفت: پدرم و مادرم به فدایت ای رسول الله! چگونه می‌توانم تجارت آخرت انجام دهم؟

فرمود: زبانت از ذکر خدا آرام نگیرد و اینکه بگویی سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر؛ که این تجارتی سودآور است و خداوند متعال می‌فرماید «به تجارتی امید دارند که هرگز تباه نمی‌گردد تا خداوند اجرشان را به طور کامل بدهد و از فضلش بر آنها بیفزاید»» (فاطر/29-30)

ابن‌مسعود! هر چیزی را که به چشمت دیدی و دلت به سوی آن پر کشید آن را برای خداوند قرار بده که آن تجارت آخرت است چرا که خداوند می‌فرماید «آنچه نزد شماست زوال می‌پذیرد و آنچه نزد خداست باقی است» (نحل/96) ...

مکارم الأخلاق، ص455

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ خَمْسَةُ رَهْطٍ مِنْ أَصْحَابِنَا یَوْماً عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ أَصَابَتْنَا مَجَاعَةٌ شَدِیدَةٌ وَ لَمْ یَکُنْ رِزْقُنَا مُنْذُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ إِلَّا الْمَاءَ وَ اللَّبَنَ وَ وَرَقَ الشَّجَرِ فَقُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ إِلَى مَتَى نَحْنُ عَلَى هَذِهِ الْمَجَاعَةِ الشَّدِیدَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ ...

...[3] یَا ابْنَ مَسْعُودٍ وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ مَنْ یَدَعُ الدُّنْیَا وَ یُقْبِلُ عَلَى تِجَارَةِ الْآخِرَةِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَتَّجِرُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ [تِجَارَتِهِ‏] قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» فَقَالَ ابْنُ مَسْعُودٍ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ لِی بِتِجَارَةِ الْآخِرَةِ فَقَالَ ص لَا تُرِیحَنَّ لِسَانَکَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَلِکَ أَنْ تَقُولَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ فَهَذِهِ التِّجَارَةُ الْمُرْبِحَةُ وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ یَا ابْنَ مَسْعُودٍ کُلُّ مَا أَبْصَرْتَهُ بِعَیْنِکَ وَ اسْتَخْلَاهُ قَلْبُکَ فَاجْعَلْهُ لِلَّهِ فَذَلِکَ تِجَارَةُ الْآخِرَةِ لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق‏...[4]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

هر آنچه که خداوند عز و جل بر تو واجب کرده است، آَشکار کردنش برتر از مخفی کردنش است؛ و هر آنچه که مستحب است،مخفی کردنش بهتر از آشکار کردنش است؛ و اگر شخصی زکات مالش را [که بر او واجب است] بر گرده‌اش بگذارد و آشکارا تقسیم کند کاری نیکو و زیباست.

الکافی، ج‏3، ص501

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عن أَبی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

کُلُّ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْکَ فَإِعْلَانُهُ أَفْضَلُ مِنْ إِسْرَارِهِ وَ کُلُّ مَا کَانَ تَطَوُّعاً فَإِسْرَارُهُ أَفْضَلُ مِنْ إِعْلَانِهِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا یَحْمِلُ زَکَاةَ مَالِهِ عَلَى عَاتِقِهِ فَقَسَمَهَا عَلَانِیَةً کَانَ ذَلِکَ حَسَناً جَمِیلًا.


3) از امام صادق ع دعایی برای ابتدای صبح و شب روایت شده است. در فراز پایانی این دعا آمده است:

سپس می گویی: خدایا همانا شب و روز دو مخلوق از مخلوقات تویند؛ پس مرا در آنها مبتلا مگردان به جرات داشتن بر انجام معصیتت و مرتکب شدن آنچه حرام فرموده‌ای؛ و در آن دو، روزیم فرما عملی مقبول، و سعی و تلاشی مشکور، و تجارتی که هرگز نابود نشود.

من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص337

رَوَى عَمَّارُ بْنُ مُوسَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: تَقُولُ إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ...

ثُمَّ تَقُولُ اللَّهُمَّ إِنَّ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِکَ فَلَا تَبْتَلِیَنِّی فِیهِمَا بِجُرْأَةٍ عَلَى مَعَاصِیکَ وَ لَا رُکُوبٍ لِمَحَارِمِکَ وَ ارْزُقْنِی فِیهِمَا عَمَلًا مُتَقَبَّلًا وَ سَعْیاً مَشْکُوراً وَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ.


4) هشام بن معاذ می‌گوید: من همنشین عمر بن عبدالعزیز بودم که وارد مدینه شد و به منادی دستور داد که ندا دهد که هر کس بر او ظلمی شده و دادخواهی‌ای دارد بیاید.

در این میان محمد بن علی - یعنی امام باقر ع - آمد؛ و مزاحم، دربان وی، آمد و گفت محمد بن علی جلوی دروازه است.

او گفت: مزاحم! بگویید وارد شود.

حضرت داخل شد در حالی که عمر بن عبدالعزیز اشکهایش را از چشمانش پاک می کرد. حضرت فرمود: عمر! چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟

هشام گفت: گفتم: یا ابن رسول الله! فلان و بهمان مطلب او را به گریه انداخته!

امام باقر ع فرمود: عمر! همانا دنیا بازاری از بازارهاست، از آن گروهی بدانچه سودشان می‌بخشید بیرون آمدند و گروهی هم از آن با آنچه به ضررشان بود؛ و چه بسیار کسانی که در شبیه وضعیتی که ما در آن هستیم بودیم و این بدانها ضرر زد تا اینکه مرگ به سراغشان آمد و از بیخ و بن برکنده شدند در حالی که مورد ملامت بودند که چرا برای آنچه در آخرت دوست دارند تجهیزاتی برنداشتند و در برابر آنچه ناخوش می‌داشتند سپری آماده نکردند؛ آنچه را جمع کرده بودند کسی که سپاسگزارشان نبود تقسیم کرد؛ و به نزد کسی رفتند که عذرشان را نمی‌پذیرفت؛ پس به خدا سوگند که ما سزاوارتریم که بنگریم بدان اعمالی که بعدا غبطه‌شان را خواهیم خورد، تا بدانها عمل کنیم؛ و بنگریم به اعمالی که بعدا از آنها ترسان خواهیم بود، تا از انجام آنها خودداری کنیم.

پس تقوای الهی در پیش گیر و در دلت دو چیز قرار بده!

نگاه کن آن چیزی را که دوست داری هنگامی که بر پروردگارت وارد می‌شوی همراهت باشد، پس آن را پیشاپیش بفرست؛

و بنگر آن چیزی را که ناخوش داری که هنگامی که بر پروردگارت وارد می‌شوی همراهت باشد، پس جایگزینی برای آن تدارک ببین؛ و مبادا سراغ کالایی بروی که کار کسانی را که پیش از تو بودند کساد کرد و امید داری که از تو بگذرد [دامنگیرت نشود]

الخصال، ج‏1، ص105

حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو صَالِحٍ الْکِنَانِیُّ عَنْ یَحْیَى بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ الْحِمَّانِیِ‏  عَنْ شَرِیکٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ مُعَاذٍ قَالَ:

کُنْتُ جَلِیساً لِعُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ حَیْثُ دَخَلَ الْمَدِینَةَ فَأَمَرَ مُنَادِیَهُ فَنَادَى مَنْ کَانَتْ لَهُ مَظْلِمَةٌ أَوْ ظُلَامَةٌ  فَلْیَأْتِ الْبَابَ فَأَتَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ یَعْنِی الْبَاقِرَ ع فَدَخَلَ إِلَیْهِ مَوْلَاهُ مُزَاحِمٌ فَقَالَ إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیِّ بِالْبَابِ فَقَالَ لَهُ أَدْخِلْهُ یَا مُزَاحِمُ قَالَ فَدَخَلَ وَ عُمَرُ یَمْسَحُ عَیْنَیْهِ مِنَ الدُّمُوعِ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَا أَبْکَاکَ یَا عُمَرُ فَقَالَ هِشَامٌ أَبْکَاهُ کَذَا وَ کَذَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ یَا عُمَرُ إِنَّمَا الدُّنْیَا سُوقٌ‏ مِنَ‏ الْأَسْوَاقِ‏ مِنْهَا خَرَجَ قَوْمٌ بِمَا یَنْفَعُهُمْ وَ مِنْهَا خَرَجُوا بِمَا یَضُرُّهُمْ وَ کَمْ مِنْ قَوْمٍ قَدْ ضَرَّهُمْ بِمِثْلِ الَّذِی أَصْبَحْنَا فِیهِ حَتَّى أَتَاهُمُ الْمَوْتُ فَاسْتَوْعَبُوا فَخَرَجُوا مِنَ الدُّنْیَا مَلُومِینَ لِمَا لَمْ یَأْخُذُوا لِمَا أَحَبُّوا مِنَ الْآخِرَةِ عُدَّةً وَ لَا مِمَّا کَرِهُوا جُنَّةً قَسَمَ مَا جَمَعُوا مَنْ لَا یَحْمَدُهُمْ وَ صَارُوا إِلَى مَنْ لَا یَعْذِرُهُمْ فَنَحْنُ وَ اللَّهِ‏ مَحْقُوقُونَ‏  أَنْ نَنْظُرَ إِلَى تِلْکَ الْأَعْمَالِ الَّتِی کُنَّا نَغْبِطُهُمْ بِهَا فَنُوَافِقَهُمْ فِیهَا وَ نَنْظُرَ إِلَى تِلْکَ الْأَعْمَالِ الَّتِی کُنَّا نَتَخَوَّفُ عَلَیْهِمْ مِنْهَا فَنَکُفَّ عَنْهَا فَاتَّقِ اللَّهَ وَ اجْعَلْ فِی قَلْبِکَ اثْنَتَیْنِ تَنْظُرِ الَّذِی تُحِبُّ أَنْ یَکُونَ مَعَکَ إِذَا قَدِمْتَ عَلَى رَبِّکَ فَقَدِّمْهُ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ تَنْظُرِ الَّذِی تَکْرَهُهُ أَنْ یَکُونَ مَعَکَ إِذَا قَدِمْتَ عَلَى رَبِّکَ فَابْتَغِ فِیهِ الْبَدَلَ وَ لَا تَذْهَبَنَّ إِلَى سِلْعَةٍ قَدْ بَارَتْ عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکَ تَرْجُو أَنْ تَجُوزَ عَنْک‏.[5]

تدبر

1) «إِنَّ الَّذینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ»

زندگی یک معامله و تجارت است.

کسی در این تجارت هیچ ضرر نمی‌کند که اهل تلاوت کتاب الله و اهل نماز و انفاق باشد؛

چرا این سه؟

الف. تمام زندگی انسان در دو ساحت است: اندیشه و عمل؛ و عمل او هم دو حیثیت دارد: یکی نسبتش با خدا و دیگری نسبتش با انسانها دیگر؛ و این سه ناظر به این سه ساحت است:

یعنی در عرصه اندیشه، سامانه فکری خویش را از خدا و کتاب او بگیرد؛

و در مقام عمل، از سویی زندگی خود را بر محور ارتباط با خدا قرار دهد؛

و از سوی دیگر در ارتباطاتش با مردم، دست و دل باز باشد.

ب. ...

 

2) «إِنَّ الَّذینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ»

چرا تلاوت کتاب الله را با فعل مضارع آورد ولی اقامه نماز و انفاق را با فعل ماضی؟

الف. تلاوت کتاب به صورت مضارع آمده که نشانه تداوم عمل و علاقه به تلاوت است، ولى نماز و انفاق به صورت ماضى آمده که نشانه قطعى بودن انجام آن است. می‌خواهد بفرماید کسى که عاشقانه مکتب را بپذیرد، نماز و انفاقش قطعى است. (تفسیر نور، ج‏9، ص497)

ب. فعل ماضی دلالت بر خاتمه یافتن کار دارد و فعل مضارع دلالت بر استمرار؛

اقامه نماز و انفاق، دو عمل است که هرکدام که انجام شود، تمام می‌شود؛ اما تلاوت کتاب خدا، یک ارتباط مستمر با ساحت اندیشه است که دائما بر غنای جان انسان می افزاید، بویژه اگر توجه کنیم که قرآن کریم یک کتاب معمولی نیست که با یک یا چند بار خواندن، تمام محتویاتش به چنگ آید، بلکه کتابی است که «لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُه» عجایبش تمام نشود و شگفتی‌هایش منقضی نگردد» (نهج البلاغه، خطبه18).

ج. ...

 

3) «وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ»

گمان نکنید با انفاق، مال شما تمام مى‏شود؛ چرا که در معامله با خدا، حتّى یک درصد زیان نیست. (تفسیر نور، ج‏9، ص498)

نکته اقتصادی

مدار علم اقتصاد بر به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی و افزایش دارایی‌های شخصی می گردد.

اما در منطق انسان خداباور، سود بردن در انفاق کردن و بخشیدن است نه در جمع‌آوری کردن و مال خود را افزودن.

هر مالی که در اینجا جمع کنیم، نهایتا برای وارث می‌ماند و خودمان از آن بهره‌ای نخواهیم برد؛ اما هر مالی که در راه خدا بدهیم جاودانه نزد خدا برایمان می‌ماند.(حدیث1)

 

4) «یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ... یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ»

مردان خدا میان خوف و رجا هستند (تفسیر نور، ج‏9، ص497)

 

5) «أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ»

دارایى‏هاى انسان، داده الهى است.

اگر توجّه داشته باشیم که دارایى‏هاى ما از خداوند است، در انفاق، بخل نمى‏ورزیم.

به علاوه که از ما نخواسته‌اند کل آنچه خدا به ما داده را ببخشیم، بلکه تنها مقداری از آن را (تفسیر نور، ج‏9، ص498)

 

6) «أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً»

انفاق، هم سرى باشد هم آشکارا.

اما انفاق مخفیانه قبل از انفاق علنى برده شده است؛

شاید بتوان نتیجه گرفت انفاق مخفیانه برترى دارد. (تفسیر نور، ج‏9، ص498؛ همچنین به حدیث 2 توجه شود)

 

7) «یَتْلُونَ ... أَقامُوا ... أَنْفَقُوا ... یَرْجُونَ»

امید به رستگارى، باید با فکر و عمل و انفاق همراه باشد وگرنه امید بدون اقدام، پندارى بیش است. (تفسیر نور، ج‏9، ص498)

 

8) «یَرْجُونَ»

با داشتن علم و خشیت الهى (که در آیه قبل بود) و با تلاوت قرآن و اقامه نماز و کمک به محرومان، باز هم خود را مستحقّ ندانید، تنها امیدوار باشید. (تفسیر نور، ج‏9، ص498)

 

 

9) «إنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ... إِنَّ الَّذینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ»

این کسانی که کتاب خدا را تلاوت می‌کنند و نماز بپا داشتند و از آنچه روزی‌شان دادیم نهان و آشکارا انفاق کردند و به تجارتی امید دارند که هرگز تباه نمی‌گردد، همان علمایی هستند که تنها آنان از خدا خشیت دارند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

تردیدی نیست که این آیه در وصف برخی از اولیای خداست، تا حدی که از ابن‌عباس روایت شده که مصداق اصلی این آیات را امیرالمومنین ع می‌دانسته است. (شواهد التنزیل، ج‏2، ص152)[6]

با این حال اگر دقت شود مدار ارتباط آنها با خدا را «خشیت» و «تجارت» قرار داده است.

این نشان می‌دهد که روایت معروفی که از حضرت امیر ع نقل شده که عبادت را بر سه دسته تقسیم می‌کند: عبادت احرار و تجار و عبید (نهج‌البلاغه، حکمت 237)[7] صرفا در مقام نشان دادن برتر بودن عبادت احرار بر دو دسته دیگر است، نه نفی عبادت عبید و تجار. در واقع، وصول به همین عبادت عبید (عبادت از ترس و خشیت) و تجار (عبادت به امید تجارت) خودش مقامی بسیار عظیم است؛ و البته از این مقام بالاتر هم وجود دارد که شاید بیان آن به زبان ساده باشد، اما درک حقیقتِ آن در افق ذهن امثال ما نمی گنجد؛ چگونه کسی که هنوز خشیت واقعی از خدا را تجربه نکرده و به تجارة لن تبور دل نبسته، سودای عبادت احرار را می‌تواند در سر بپروراند؟!

این توهم که عبادت تنها و تنها باید عبادت احرار باشد و کمتر از آن بی ارزش است، القای شیطان است برای نپیمودن راه درست توسط اکثر انسانها، و ناشی از دوری از فرهنگ و معارف اصیل قرآنی است.

 

 


[1] . تعبیر «دست کم» بدین جهت به کار برده شد که بر اساس قرائات دیگر گاه این عدد کم یا زیاد می‌شود. مثلا یکی از قرائات رایج آیه 20 سوره یونس این است که به جای (هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَ) به صورت (هُنالِکَ تَتْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَ) قرائت شود، تا حدی که راغب اصفهانی در مفردات، این آیه را در ذیل ماده «تلو» به صورت عادی می‌آورد (ص167) و در ذیل ماده «بلو» وقتی می خواهد بیاورد، با تعبیر «قُری» (چنین قرائتی هم وجود دارد!) می‌آورد. (ص145)

[2] . عبارت اول حدیث فوق در جلسه68، حدیث1 http://yekaye.ir/nuh-071-21/

و فرازهای دیگری از این حدیث در جلسه77، حدیث2 http://yekaye.ir/al-hadeed-057-14/

و جلسه136، حدیث1 http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-02/

و جلسه 158، حدیث1 http://yekaye.ir/al-jathiyah-045-23/

و جلسه162، حدیث2 http://yekaye.ir/al-isra-017-018/

و جلسه 176، حدیث1 http://yekaye.ir/qiamat-75-5/

و جلسه 188، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-13/

و جلسه579، حدیث1 http://yekaye.ir/al-lail-92-19/

و جلسه589، حدیث2 http://yekaye.ir/al-kahf-18-8/

و جلسه 609، حدیث2 http://yekaye.ir/al-kahf-18-28/

و جلسه 627، حدیث5 http://yekaye.ir/al-kahf-18-46/

و جلسه 688، حدیث3 http://yekaye.ir/al-kahf-18-105/ 

و جلسه 694، حدیث5 http://yekaye.ir/al-kahf-18-110/ گذشت.

[3] . فراز قبلی این حدیث هم تا حدودی به همین مضمون مرتبط است:

یَا ابْنَ مَسْعُودٍ لَا تَهْتَمَّ لِلرِّزْقِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ قَالَ وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ وَ قَالَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ

[4] . احادیث زیر هم به لحاظ مضمونی می‌توانند ناظر به این آیه محسوب شوند که برای رعایت اختصار به همان موارد متن بسنده شد:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ لِلْفُقَرَاءِ فِی أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ فَرِیضَةً لَا یُحْمَدُونَ إِلَّا بِأَدَائِهَا وَ هِیَ الزَّکَاةُ بِهَا حَقَنُوا دِمَاءَهُمْ وَ بِهَا سُمُّوا مُسْلِمِینَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ حُقُوقاً غَیْرَ الزَّکَاةِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ» فَالْحَقُّ الْمَعْلُومُ مِنْ غَیْرِ الزَّکَاةِ وَ هُوَ شَیْ‏ءٌ یَفْرِضُهُ الرَّجُلُ عَلَى نَفْسِهِ فِی مَالِهِ یَجِبُ عَلَیْهِ أَنْ یَفْرِضَهُ عَلَى قَدْرِ طَاقَتِهِ وَ سَعَةِ مَالِهِ فَیُؤَدِّی الَّذِی فَرَضَ عَلَى نَفْسِهِ إِنْ شَاءَ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ إِنْ شَاءَ فِی کُلِّ جُمْعَةٍ وَ إِنْ شَاءَ فِی کُلِّ شَهْرٍ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَیْضاً- أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً» وَ هَذَا غَیْرُ الزَّکَاةِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَیْضاً- یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» وَ الْمَاعُونَ أَیْضاً وَ هُوَ الْقَرْضُ یُقْرِضُهُ وَ الْمَتَاعُ یُعِیرُهُ وَ الْمَعْرُوفُ یَصْنَعُهُ وَ مِمَّا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَیْضاً فِی الْمَالِ مِنْ غَیْرِ الزَّکَاةِ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» وَ مَنْ أَدَّى مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَقَدْ قَضَى مَا عَلَیْهِ وَ أَدَّى شُکْرَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ فِی مَالِهِ إِذَا هُوَ حَمِدَهُ عَلَى‏ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ فِیهِ مِمَّا فَضَّلَهُ بِهِ مِنَ السَّعَةِ عَلَى غَیْرِهِ وَ لِمَا وَفَّقَهُ لِأَدَاءِ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ وَ أَعَانَهُ عَلَیْهِ.(الکافی، ج‏3، ص498)

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ ضُرَیْسٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا أَعْطَاکُمُ اللَّهُ هَذِهِ الْفُضُولَ مِنَ الْأَمْوَالِ لِتُوَجِّهُوهَا حَیْثُ وَجَّهَهَا اللَّهُ وَ لَمْ یُعْطِکُمُوهَا لِتَکْنِزُوهَا. (الکافی، ج‏4، ص32)

[5] . این فراز از خطبه متقین را می‌توان ناظر به دو آیه گذشته دانست:

یَبِیتُ حَذِراً وَ یُصْبِحُ فَرِحاً حَذِراً لِمَا حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَةِ وَ فَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنَ الْفَضْلِ وَ الرَّحْمَة (نهج‌البلاغه، خطبه 193 خطبه متقین؛ الأمالی( للصدوق)، ص572)

و نیز این حدیث از امام صادق ع را:

قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ رَعَى قَلْبَهُ عَنِ الْغَفْلَةِ وَ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهْوَةِ وَ عَقْلَهُ عَنِ الْجَهْلِ فَقَدْ دَخَلَ فِی دِیوَانِ الْمُتَنَبِّهِینَ؛ ثُمَّ مَنْ رَعَى عِلْمَهُ عَنِ الْهَوَى وَ دِینَهُ عَنِ الْبِدْعَةِ وَ مَالَهُ عَنِ الْحَرَامِ فَهُوَ مِنْ جُمْلَةِ الصَّالِحِینَ - قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ - وَ هُوَ عِلْمُ الْأَنْفُسِ فَیَجِبُ أَنْ یَکُونَ نَفْسُ الْمُؤْمِنِ عَلَى کُلِّ حَالٍ فِی شُکْرٍ أَوْ عُذْرٍ عَلَى مَعْنًى، إِنْ قُبِلَ فَفَضْلٌ وَ إِنْ رُدَّ فَعَدْلٌ، وَ تُطَالِعَ الْحَرَکَاتِ فِی الطَّاعَاتِ بِالتَّوْفِیقِ وَ تُطَالِعَ السُّکُونَ عَنِ الْمَعَاصِی بِالْعِصْمَةِ وَ قِوَامُ‏ ذَلِکَ کُلِّهِ بِالافْتِقَارِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ الِاضْطِرَارِ إِلَیْهِ وَ الْخُشُوعِ وَ الْخُضُوعِ وَ مِفْتَاحُهَا الْإِنَابَةُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مَعَ قَصْرِ الْأَمَلِ بِدَوَامِ ذِکْرِ الْمَوْتِ وَ عِیَانِ الْوُقُوفِ بَیْنَ یَدَیِ الْجَبَّارِ لِأَنَّ فِی ذَلِکَ رَاحَةً مِنَ الْحَبْسِ وَ نَجَاةً مِنَ الْعَدُوِّ وَ سَلَامَةَ النَّفْسِ وَ سَبَبُ الْإِخْلَاصِ فِی الطَّاعَاتِ التَّوْفِیقُ وَ أَصْلُ ذَلِکَ أَنْ یُرَدَّ الْعُمُرُ إِلَى یَوْمٍ وَاحِدٍ - قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الدُّنْیَا سَاعَةٌ فَاجْعَلْهَا طَاعَةً - وَ بَابُ ذَلِکَ کُلِّهِ مُلَازَمَةُ الْخَلْوَةِ بِمُدَاوَمَةِ الْفِکْرِ وَ سَبَبُ الْخَلْوَةِ الْقَنَاعَةُ وَ تَرْکُ الْفُضُولِ مِنَ الْمَعَاشِ وَ سَبَبُ الْفِکْرِ الْفَرَاغُ وَ عِمَادُ الْفَرَاغِ الزُّهْدُ وَ تَمَامُ الزُّهْدِ التَّقْوَى وَ بَابُ التَّقْوَى الْخَشْیَةُ وَ دَلِیلُ الْخَشْیَةِ التَّعْظِیمُ لِلَّهِ تَعَالَى وَ التَّمَسُّکُ بِخَالِصِ طَاعَتِهِ فِی أَوَامِرِهِ وَ الْخَوْفُ وَ الْحَذَرُ مَعَ الْوُقُوفِ عَنْ مَحَارِمِهِ وَ دَلِیلُهَا الْعِلْمُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء (مصباح الشریعة، ص22)

[6] . اصل روایت در تفسیر مقاتل است که دیگران از او نقل کرده‌اند:

أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الشِّیرَازِیُّ أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرٍ الْجَرْجَرَائِیُّ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْبَصْرِیُّ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى الْأَزْرَقُ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هِلَالٍ حَدَّثَنَا نَائِلُ بْنُ نَجِیحٍ، عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنِ الضَّحَّاکِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ‏ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ قَالَ: یَعْنِی عَلِیّاً کَانَ یَخْشَى اللَّهَ وَ یُرَاقِبُهُ.

این روایت با طول و تفصیل بیشتر نیز روایت شده است:

مُقَاتِلُ بْنُ سُلَیْمَانَ عَنِ الضَّحَّاکِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ قَالَ کَانَ عَلِیٌّ یَخْشَى اللَّهَ وَ یُرَاقِبُهُ وَ یَعْمَلُ بِفَرَائِضِهِ وَ یُجَاهِدُ فِی سَبِیلِهِ. (مناقب آل أبی طالب ع، ج‏2، ص28)

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسَدٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُمَرَ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ الضَّحَّاکِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ قَالَ یَعْنِی بِهِ عَلِیّاً ع کَانَ عَالِماً بِاللَّهِ وَ یَخْشَى اللَّهَ وَ یُرَاقِبُهُ وَ یَعْمَلُ بِفَرَائِضِهِ وَ یُجَاهِدُ فِی سَبِیلِهِ وَ یَتْبَعُ جَمِیعَ أَمْرِهِ بِرِضَائِهِ وَ مَرْضَاةَ رَسُولِهِ ص. (تأویل الآیات الظاهرة، ص470)

[7] . وَ قَالَ ع إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَار.

این روایت در الکافی، ج‏2، ص84 از امام صادق ع نیز روایت شده است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِیَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ.

 


728) سوره فاطر (35) آیه 28 وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ ال

بسم الله الرحمن الرحیم

728) سوره فاطر (35) آیه 28

وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ غَفُورٌ

ترجمه

و از مردمان و جنبندگان و چارپایان به رنگهای مختلف، همچنین، جز این نیست که از بندگانش تنها عالمان از خداوند خشیت دارند؛ همانا خداوند شکست‌ناپذیری خطاپوش است.

نکات ادبی

الدَّوَابِّ

ماده «دبب» در اصل بر حرکت و راه رفتن بسیار آرام دلالت می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص263) و معادل «جنبیدن» در فارسی است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص172)

استعمال کلمه «دابّة» برای «اسب» و «حشرات» بیشتر معروف است (مفردات ألفاظ القرآن، ص306) اما در واقع، برای هر جنبده‌ای که روی زمین راه می‌رود این کلمه به کار می‌رود (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص263)

«دابّة» کلمه‌ای است که هم برای مذکر و هم برای مونث به کار می‌رود و جمع آن «دَوابّ» است (المصباح المنیر، ج‏2، ص188)

 این کلمه وقتی مطلق می‌آید به معنای مطلق جانوران و جنبدگان روی زمین به کار می‌رود (وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ، نور/45؛ وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ، بقره/164) اما از آنجا که در معنای آن حرکت روی زمین نهفته است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص263)، گاهی در مقابل «پرندگان» به کار می‌رود (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ‏؛ انعام/38).

همچنین اگرچه این کلمه در مورد مطلق جانداران روی زمین به کار می‌رود اما کلمه گاهی در مقابل انسان (الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ‏؛ حج/18) و گاهی در مقابل انسان و چارپایان (وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ‏؛ فاطر/28) به کار می‌رود.

ماده «دبب» در قرآن کریم به صورت «دابّة» و «دوابّ» و جمعا 18 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْأَنْعامِ

ماده «نعم» در اصل دلالت بر برخورداری از رفاه (ترفّه) و خوشایند بودن معیشت (طیب العیش) و «بر وفق مراد بودن» امور دارد و از این ماده مشتقات فراوانی ساخته شده است که قبلا به تفصیل بیان شد.

یکی از معانی «نَعَم» را شتر دانسته‌اند، از این جهت که برخورداری از آن برای عرب نعمت بزرگی بوده؛ و گفته‌اند که جمع آن را که «أنعام» است، درباره چهارپایان اهلی (مشخصا شتر و گاو و گوسفند) به کار می‌برند «وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً» (أنعام/142) و تاکید کرده‌اند زمانی این برای چارپایان اهلی به کار می‌رود که حتما در میانشان شتر وجود داشته باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص815) ؛ اما به نظر می‌رسد که اگرچه احتمالا اصل این کلمه را ابتدا برای «شتر» استفاده کرده باشند، اما تدریجا حتی مفرد آن (نَعَم) را برای مطلق چارپایان اهلی به کار برده باشند چنانکه اغلب، آیه «مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ» (مائده/95) را مختص شتر ندانسته‌اند؛ و دیگران هم این کلمه را شامل حال همه بهائم دانسته‌اند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص446)

جلسه 458 http://yekaye.ir/al-qalam-68-34/

یَخْشَی

ماده «خشی»[1] در اصل دلالت بر نوعی خوف و ترس می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص184) و البته با توجه به اینکه در برخی آیات در کنار «خوف» مطرح شده (لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى‏؛ طه/77) به هر گونه ترسی گفته نمی‌شود.

برخی «خشیت» را خوفی دانسته‌اند که همراه با نوعی تعظیم نسبت به امر مورد نظر باشد، و شاید بدین جهت است که در آیه قرآن آن را خاص علماء دانسته است (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ؛ فاطر/28) (مفردات ألفاظ القرآن، ص283)

اما دیگران با توجه به برخی از کاربردهای قرآنی این واژه مانند «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً» (کهف/80) «تَخْشَوْنَ کَسادَها» (توبه/24) «ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ‏ منکم» (نساء/25) «خَشْیَةَ إِمْلاقٍ‏» (اسراء/31) و «خَشْیَةَ الْإِنْفاق» (اسراء/100)‏ با این تحلیل مخالفت کرده، و گفته‌اند که معنای این ماده «مراقبت و محافظت کردنی است که همراه با خوف باشد» و به لحاظ معنایی به ماده «خشع» نیز نزدیک است (خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّه‏؛ حشر/21) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص64-65)

اگرچه مرحوم مصطفوی با توجه به نکات فوق، محور معنای خشیت را «مراقبت» قرار داده که البته همراه با ترس باشد، اما به نظر می‌رسد که این معنا، معنای «اتقاء» است (الفروق فی اللغة، ص238[2]) و به نظر می‌رسد تعبیر بهتر این است که بگوییم محور معنای «خشیت» خوف است، و البته خوفی است که شخص را به مراقبت وادارد. در واقع در هر دو کلمه «خشیت» و «اتقاء» دو معنای خوف و مراقبت وجود دارد اما در خشیت محور اصلی خوف است و در اتقاء محور اصلی مراقبت است.

ماده «خشی» 48 بار در قرآن کریم به کار رفته است که تمامی کاربردهای آن یا به صورت فعل ثلاثی مجرد است و یا مصدر آن (خشیت).

عَزیزٌ

قبلا بیان شد که ماده «عزز» به معنای شدت و قوت و قهر و غلبه می‌باشد و «عزت» حالتی در شخص است که مانع از آن می‌شود که مغلوب واقع شود؛ بنابراین «عزیز» یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمی‌شود؛ و به چیزی هم که نایاب است عزیز گفته می‌شود، چون دسترسی [= غلبه] به آن سخت و دشوار است.

تفاوت «عزیز» با «قاهر» (غلبه‌کننده) در این است که عزیز از این جهت گفته می‌شود که کسی توان غلبه و اذیت و آزار او را ندارد، اما قاهر از این جهت گفته می‌شود که او بر دیگران غلبه می‌کند، و تعبیر «عزیزی» (همان «عزیزم» در فارسی) را در مورد محبوبی به کار می‌رود که جدایی از او بر انسان سخت و دشوار است

جلسه122 http://yekaye.ir/al-hajj-022-74/

درباره عزیز بودن خداوند در جلسه 8 (شعراء/217) و جلسه 28 (شعراء/9) نیز نکاتی گذشت که در اینجا تکرار نمی‌شود.

غَفُورٌ

قبلا بیان شد که ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف می‌شود، و لذا در مورد انسان‌های عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده می‌شود؛ اما در مغفرت، گناه شخص را می‌پوشاند و آبروی او را نمی‌برد و در واقع، نحوه‌ای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار می‌رود.

جلسه 183  http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

اختلاف قرائت[3]

حدیث

1)

الف. مکتوبی از امام سجاد ع درباره زهد ورزیدن به دست ابوحمزه ثمالی می‌رسد. وی آن را بر امام عرضه می‌کنند و ایشان آن را تایید می‌فرمایند. در فرازی از آن آمده است:

پس هشدار هشدار پیش از ندامت و حسرت و وارد شدن بر خداوند و ایستادن در پیشگاه او!

به خدا سوگند هیچ گروهی کارشان را از معصیت خدا آغاز نکردند مگر اینکه به عذابش ختم شد؛ و هیچ قومی دنیا را بر آخرت ترجیح ندادند مگر اینکه بازگشتگاه و مآلشان بد شد.

و «علم به خدا» و «عمل» چیزی نیستند جز دو دوست همراه و جدایی‌ناپذیر؛ پس هر که خدا را شناخت از او ترسید و این ترس او را به عمل به طاعت خدا وادار نمود؛ و همانا صاحبان علم و پیروانشان کسانی‌اند که خدا را شناختند و برای او عمل کردند و بدو رغبت نمودند و خداوند می فرماید «جز این نیست که از بندگانش تنها عالمان از خداوند خشیت دارند» (فاطر/28)

پس چیزی از این دنیا را با معصیت خدا طلب نکنید و در این دنیا به طاعت خدا مشغول باشید و ایامش را غنیمت شمارید و برای چیزی تلاش کنید که فردا مایه نجات شما از عذاب خداوند شود ...

الکافی، ج‏8، ص15-16

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: مَا سَمِعْتُ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ کَانَ أَزْهَدَ مِنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع إِلَّا مَا بَلَغَنِی مِنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ أَبُو حَمْزَةَ کَانَ الْإِمَامُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع إِذَا تَکَلَّمَ فِی الزُّهْدِ وَ وَعَظَ أَبْکَى مَنْ بِحَضْرَتِهِ قَالَ أَبُو حَمْزَةَ وَ قَرَأْتُ صَحِیفَةً فِیهَا کَلَامُ زُهْدٍ مِنْ کَلَامِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع وَ کَتَبْتُ مَا فِیهَا ثُمَّ أَتَیْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ص فَعَرَضْتُ مَا فِیهَا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُ وَ صَحَّحَهُ وَ کَانَ مَا فِیهَا: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ...

فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ قَبْلِ النَّدَامَةِ وَ الْحَسْرَةِ وَ الْقُدُومِ عَلَى اللَّهِ وَ الْوُقُوفِ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَاللَّهِ مَا صَدَرَ قَوْمٌ قَطُّ عَنْ مَعْصِیَةِ اللَّهِ إِلَّا إِلَى عَذَابِهِ وَ مَا آثَرَ قَوْمٌ قَطُّ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ إِلَّا سَاءَ مُنْقَلَبُهُمْ وَ سَاءَ مَصِیرُهُمْ

وَ مَا الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ الْعَمَلُ إِلَّا إِلْفَانِ مُؤْتَلِفَانِ‏ فَمَنْ عَرَفَ اللَّهَ خَافَهُ وَ حَثَّهُ الْخَوْفُ عَلَى الْعَمَلِ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ إِنَّ أَرْبَابَ الْعِلْمِ وَ أَتْبَاعَهُمُ الَّذِینَ عَرَفُوا اللَّهَ فَعَمِلُوا لَهُ وَ رَغِبُوا إِلَیْهِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»

فَلَا تَلْتَمِسُوا شَیْئاً مِمَّا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ وَ اشْتَغِلُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ اغْتَنِمُوا أَیَّامَهَا وَ اسْعَوْا لِمَا فِیهِ نَجَاتُکُمْ غَداً مِنْ عَذَابِ اللَّهِ ...[4]

 

ب. و در فرازی از دعای 52 صحیفه سجادیه نیز از ایشان روایت شده است:

خدایا، چه منزهی! همانا خاشع‌ترین خلایقت نسبت به تو، عالمترین ایشان است به تو؛ و خاضعترین آنان نسبت به تو، عاملترین آنان است به طاعات تو؛ و خوارترین آنان نزد تو کسی است که تو روزیش می‌دهی و او غیر تو را می‌پرستد ....

الصحیفة السجادیة، دعای52

 سُبْحَانَکَ! أَخْشَى خَلْقِکَ لَکَ أَعْلَمُهُمْ بِکَ، وَ أَخْضَعُهُمْ لَکَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِکَ، وَ أَهْوَنُهُمْ عَلَیْکَ مَنْ أَنْتَ تَرْزُقُهُ وَ هُوَ یَعْبُدُ غَیْرَکَ ...[5]

 

2) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید «جز این نیست که از بندگانش تنها عالمان از خداوند خشیت دارند» روایت شده است که فرمودند:

منظور از عالمان، کسانی‌اند که عملشان سخنشان را تصدیق نماید؛ و کسی که عملش سخنش را تایید نکند عالم نیست.

الکافی، ج‏1، ص36؛ مجمع البیان، ج‏8، ص636

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ النَّصْرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» قَالَ

یَعْنِی بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ وَ مَنْ لَمْ یُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ فَلَیْسَ بِعَالِمٍ.[6]

 

3) از امام صادق ع روایت شده است

از زمره عبادتها، شدت خوف از خداوند عز و جل است که خداوند می فرماید «جز این نیست که از بندگانش تنها عالمان از خداوند خشیت دارند» (فاطر/28) و نیز می‌فرماید «پس، از مردم نترسید و از من بترسید» (مائده/44) و فرموده است «و کسی که تقوا پیشه کند خداوند برایش راه خروجی قرار می‌دهد» (طلاق/2)

و باز امام صادق ع فرمود: محبت و علاقه به مشهور شدن و روی زبانها افتادن، در دل انسان خداترس راه ندارد.

الکافی، ج‏2، ص69

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ إِنَّ مِنَ الْعِبَادَةِ شِدَّةَ الْخَوْفِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ اللَّهُ «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» وَ قَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ‏» وَ قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»

قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ حُبَّ الشَّرَفِ وَ الذِّکْرِ لَا یَکُونَانِ فِی قَلْبِ الْخَائِفِ الرَّاهِبِ.

 

3) از امام صادق ع روایت شده است:

خشیت میراث علم، و میزانِ آن است؛

و علم شعاع و پرتوی معرفت و قلبِ ایمان است؛

و کسی که از خشیت محروم باشد عالم نیست هرچند در متشابهات علم موشکافی کند که خداوند متعال می‌فرماید «جز این نیست که از بندگانش تنها عالمان از خداوند خشیت دارند» (فاطر/28)

مصباح الشریعة، ص20

قَالَ الصَّادِقُ ع

الْخَشْیَةُ مِیرَاثُ الْعِلْمِ وَ مِیزَانُهُ وَ الْعِلْمُ شُعَاعُ الْمَعْرِفَةِ وَ قَلْبُ الْإِیمَانِ وَ مَنْ حُرِمَ الْخَشْیَةَ لَا یَکُونُ عَالِماً وَ إِنْ شَقَّ الشَّعْرَ بِمُتَشَابِهَاتِ الْعِلْمِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.[7]

4)

الف. امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود فرمودند:

راهى است که مسیرش روشن و چراغش نورانى است. با ایمان اعمال صالح را توان شناخت و با اعمال صالح ایمان را. به ایمان، علم آباد ‌شود؛ و به علم، از مرگ ترسیده ‌شود؛ و با مرگ، دنیا پایان یابد؛ و با دنیا، آخرت حاصل شود؛ و با قیامت، بهشت نزدیک گردد و جهنم بر گمراهان خودی نمایاند.

نهج البلاغة، خطبه156؛ الکافی، ج2، ص50[8]

سَبِیلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ السِّرَاجِ فَبِالْإِیمَانِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِیمَانِ وَ بِالْإِیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ وَ بِالْعِلْمِ یُرْهَبُ الْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیَا وَ بِالدُّنْیَا تُحْرَزُ الْآخِرَةُ وَ بِالْقِیَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ وَ تُبَرَّزُ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِین‏.

 

ب. روایت شده که کمیل در شبی خلوت امیرالمومنین ع را در نخلستان یافت و ایشان سخنانی به وی فرمود از جمله اینکه:

شناخت علم [یا: همنشینی با علم؛ یا: دوست داشتن عالم] راه و روشی است که باید بدان ملتزم بود؛ بدین وسیله است که انسان در زندگیش طاعت، و بعد از مرگش نام نیک به دست می‌آورد.

نهج‌البلاغه، حکمت147؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص290[9]

یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ [صُحْبَةُ الْعِلْمِ / مَحَبَّةُ الْعَالِمِ] دِینٌ یُدَانُ بِهِ بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ.

 

5) در کتاب تفسیر نعمانی روایتی طولانی از امیرالمومنین ع درباره ایمان و کفر و فلسفه احکام شریعت آمده است. در فرازی از این روایت می‌فرمایند:

سپس خداوند بر امت اطاعت از والیان امر که قوام‌بخش دین‌اند را واجب فرمود همان گونه که اطاعت از رسول الله ص را واجب کرد؛ و فرمود «و خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولی‌الامر از خودتان را اطاعت کنید» (نساء/59) سپس جایگاه والیان امر در میان اهل علم را با تاویل کتابش بیان کرد و فرمود «و اگر آن را به رسول الله و اولی الامرشان بازمى‏گرداندند به یقین کسانى از آنان که اهل استنباط‏اند، بدان علم داشتند» (نساء/83) و تمامی مردم از شناخت تاویل کتابش عاجز ماندند جز آنان؛ چرا که آنان راسخان در علم اند و مورد وثوق در تاویل آنچه نازل شده است که خداوند متعال می فرماید «و تاویل آن را نداند جز خداوند و راسخان در علم» تا آخر آیه (آل عمران/7)؛ و باز خداوند سبحان فرمود «بلکه آن آیاتی روشنگر است در سینه آنان که بدانان علم داده شد» (عنکبوت/49) و طلب علم برتر از عبادت است که خداوند عز و جل می فرماید «جز این نیست که از بندگانش تنها عالمان از خداوند خشیت دارند» (فاطر/28) و به خاطر علم است که نزد خداوند سزاوار اسم «صدق: راستگویی» شدند و خداوند آنان را «صادقان: راستگویان» نامید و اطاعتشان را بر جمیع بندگان واجب فرمود با این سخن خود که «ای کسانی که ایمان آوردید، تقوای الهی در پیش گیرید و با صادقان باشید» (توبه/119) پس آنان را اولیای خود قرار داد و ولایتشان را ولایت خود و حزبشان را حزب خود و فرمود «و کسی که ولایت خدا و رسولش و آن کسانی که ایمان آوردند را بپذیرد پس همانا حزب الله است که پیروزمندانند» (مائده/56) و فرمود «همانا ولیّ شما تنها خداوند است و رسولش و کسانی که ایمان آوردند همان کسانی که نماز بپا می دارند و زکات می دهند در حالی که در رکوع‌اند.» (مائده/55)

بحار الأنوار، ج‏66، ص80 و ج‏90، ص56

تَفْسِیرُ النُّعْمَانِیِّ، بِالْإِسْنَادِ الْآتِی فِی کِتَابِ الْقُرْآنِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

... ثُمَّ فَرَضَ عَلَى الْأُمَّةِ طَاعَةَ وُلَاةِ أَمْرِهِ الْقُوَّامِ بِدِینِهِ کَمَا فَرَضَ عَلَیْهِمْ طَاعَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ‏ «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»‏ ثُمَّ بَیَّنَ مَحَلَّ وُلَاةِ أَمْرِهِ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ بِتَأْوِیلِ کِتَابِهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏ «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ‏» وَ عَجَزَ کُلُّ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ عَنْ مَعْرِفَةِ تَأْوِیلِ کِتَابِهِ غَیْرَهُمْ لِأَنَّهُمْ هُمُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ الْمَأْمُونُونَ عَلَى تَأْوِیلِ التَّنْزِیلِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»‏ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ وَ قَالَ سُبْحَانَهُ‏ «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»‏ وَ طَلَبُ الْعِلْمِ أَفْضَلُ مِنَ الْعِبَادَةِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» وَ بِالْعِلْمِ اسْتَحَقُّوا عِنْدَ اللَّهِ اسْمَ الصِّدْقِ وَ سَمَّاهُمْ بِهِ صَادِقِینَ وَ فَرَضَ طَاعَتَهُمْ عَلَى جَمِیعِ الْعِبَادِ بِقَوْلِهِ‏ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ‏» فَجَعَلَهُمْ أَوْلِیَاءَهُ وَ جَعَلَ وَلَایَتَهُمْ وَلَایَتَهُ وَ حِزْبَهُمْ حِزْبَهُ فَقَالَ‏ «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ‏» وَ قَالَ‏ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ‏» ...

تدبر

1) «وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ غَفُورٌ»

خداوند نه‌تنها گیاهان و کوه‌ها را رنگارنگ و متفاوت آفریده، بلکه مردمان و جنبندگان و چارپایان را نیز رنگارنگ و متفاوت آفریده است؛ و بر همه اینها نیز با چنین تنوع عظیمی بشدت به هم مرتبطند و از این رو تدبیر واحدی بر همگی حکمفرماست.

چنین تدبیری حکایت از برنامه‌ای واحد برای نظام عالم دارد و نشان می‌دهد که آفرینش موجودات در جهان عبث نیست و حکیمانه است.

و در نکات ادبی اشاره شد که «خشیت» ترسی است همراه با مراقبت؛ پس کسی که به این عظمت و حکمت نهفته در آن توجه کند و بدان عالم شود، طبیعتا در برابر خداوند دچار خشیت می‌شود: یعنی هم مبهوت این عظمت می‌شود و هم از غفلت بیرون می‌آید و ترس و هراسی وجود وی را فرامی‌گیرد که وی را به مراقبت از خویش و دقت در وظایفی که خدا برعهده او نهاده می‌کشاند.

و البته خداوند هم شکست‌ناپذیر است و هم بسیار آمرزنده؛ یعنی کسی که عالم شد و به مقام خشیت رسید، از طرفی می‌داند که در کار و برنامه خدا شکست راهی ندارد و حتما نظام عالم آن گونه که او طراحی نموده و او می‌خواهد پیش می‌رود؛ و از طرف دیگر، می‌داند که با خدایی بسیار آمرزنده مواجه است، یعنی اگر بنا را بر این گذاشت که زندگی‌اش را نه بر اساس هواهای نفسانی و دلخواه‌های حزبی و جناحی، بلکه بر اساس انجام وظیفه‌ای که خداوند بر دوش او گذاشته سپری کند و در این راه تلاش خود را مبذول داشت، خداوند قصور و تقصیرهای او را بر او می‌بخشد.

 

2) «وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ غَفُورٌ»

اینکه خداوند هم شکست‌ناپذیر است و هم بسیار آمرزنده، چه ربطی به جملات قبل دارد؟

الف. بیان علت خشیت عالمان است؛ یعنی از این جهت که او عزیز و شکست‌ناپذیر است و به هیچ وجه مغلوب نمی‌شود عارفان از او خشیت دارند و چون غفور است و از خطاها و گناهان درمی‌گذرد به او مشتاقند (المیزان، ج17، ص43)[10]

ب. این تعبیری است که یکی خوف و دیگری رجا را در مخاطب پدید می‌آورد که اقتضای خشیت این است. (اقتباس از مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج26، ص236)[11]

ج. می تواند ناظر به فراز نخست آیه، بلکه این آیه و آیه قبل باشد؛ یعنی اوست که چنان تدبیری در عالم قرار داده که گیاهان و کوهها و مردمان و جنبدگان و چارپایانی چنین متفاوت با هم زندگی کنند و در عین حال زندگی‌شان به هم مرتبط باشد، و کسی نمی‌تواند بر این تدبیرش بر او غلبه نماید؛ و در عین حال، غفران و ستر الهی است که شامل حال افراد شده و موجب می‌گردد کارهایی انجام دهند که به خیال خود در برابر خداوند بایستند و خداوند هنوز به آنها مهلت داده است.

د. می‌تواند ناظر به کل عبارات قبل در این آیه و آیه قبل باشد؛ یعنی بنده‌ای که به کار خدا عالم شود و زندگی‌اش را بر اساس خشیت از خدا (مراقبت توام با نگرانی در قبال انجام وظایفی که خدا بر دوش او نهاده) سامان دهد، هم با توجه به چنین تدبیر عظیمی که خداوند قرار داده، از به ثمر رسیدن کارهایش در دنیا خاطر جمع خواهد بود (زیرا که خداوند شکست‌ناپذیر است و امکان ندارد کسی واقعا در راهی که خدا فرموده قدم بردارد و به مقصد نرسد) و هم از اینکه خداوند با او چه خواهد کرد آسوده‌خاطر است (یعنی اگر واقعا در مسیر بود اما در طی مسیر قصور و تقصیرهایی هم از او سر زد، غفاریت خداوند همه آنها را می‌پوشاند و جبران می کند.)

ه. ...

 

3) «وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ»

در امور جسمى و مادّى، انسان در ردیف دیگر موجودات است. (تفسیر نور، ج7، ص494)

 

4) «إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»

جز این نیست که از بندگانش تنها عالمان از خداوند خشیت دارند!

پس،

اگر کسی در عبادت خدا به جای اینکه بر خشیتش افزوده شود، دچار عجب و غرور و ... شد معلوم می‌شود که عبادتش بر اساس جهل بوده است؛

اگر کسی ظاهرا در مسیر علم پیش رفت و تحلیلهای موشکافانه‌ای در عرصه دانش خود ارائه داد، اما انسان خداترسی نبود، علمش حقیقتا علم نیست (حدیث3) و در قیامت که باطن امور آشکار می‌شود به جای اینکه نوری فراروی او باشد، صرفا وبال گردنش خواهد بود؛

اگر کسی واقعا اهل خشیت از خدا بود، معلوم می‌شود از علم حقیقی بهره برده است هرچند در ظاهر بیسواد هم باشد؛

اگر ...

 

5) «وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»

عبارت «کذلک: این چنین است» ناظر به کدام مطلب است؟

الف. ناظر به کل عبارات قبل، و تاکید و تقریری بر اختلافی است که خداوند در ثمرات و کوهها و مردمان و جنبدگان و چارپایان قرار داده است. (المیزان، ج17، ص43)

ب. ناظر به شباهت برقرار کردن بین عبارات قبل در این آیه با عبارات آیه قبل است؛ یعنی اختلاف رنگهای مردمان و جنبدگان و چارپایان همان گونه است که در ثمرات و کوهها نیز رنگهای گوناگون بود. (مجمع‌البیان، ج8، ص635)

ج. چه‌بسا ناظر به عبارت بعد (متعلق به «یخشی») باشد؛ یعنی تنها بندگان عالم خدا هستند که با این چنین عبرت گرفتن از این آیات الهی به خشیت از خدا می‌رسند. (به نقل از المیزان، ج17، ص43)

د. ...

 

6) «إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ غَفُورٌ»

خداوند هم عزیز و شکست‌ناپذیر و همواره غالب و پیروز است؛ و هم غفور و بسیار آمرزنده و خطاپوش.

اگر گناهان را می‌بخشد از سر ضعف و ناچاری نیست؛ و اگر هم عقوبت می‌کند از سر کینه‌جویی و سنگدلی نیست.

 

برای تامل بیشتر

7) «وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ غَفُورٌ»

چرا ثمرات و جبال را در آیه قبل آورد و ناس و دواب و انعام را در این آیه؛ و همه را در یک آیه نیاورد؟

چرا در آنجا ثمرات را مقدم کرد و سپس جبال را؛ و در اینجا ابتدا از ناس سخن گفت سپس از دواب و سپس از انعام؟

چرا در آیه قبل در هر دو مورد «الوانها» آورد اما در این آیه «الوانه»؟[12]

برخی از پاسخهایی که پاره‌ای از مفسران به پرسش‌های فوق داده‌اند؛ اما چندان قانع‌کننده نیست:

الف. مخلوقات زمینی به دو دسته جانوران و غیرجانوران تقسیم می‌شوند و چه‌بسا از این جهت در دو آیه مستقل آورد. در میان غیرجانوران، گیاهان و جمادات را داریم که اولی اشرف از دومی است و از این جهت آن را در آیه قبل مقدم آورد. در مورد جانوران هم اشرفِ آنها انسان است، از این رو، آن را اول آورد. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج26، ص236)[13]

ب. «أنعام» جمع «نعم» به معناى شتر است ولى به گاو و گوسفند نیز گفته مى‏شود. «دواب» به معناى جنبنده است شامل آنها مى‏شود ولى به دلیل اهمیّت و نیاز شدید انسان به این سه حیوان نامشان جدا آمده است (تفسیر نور، ج7، ص494).

ج. ...

 


[1] . قبلا در جلسه 18 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-39/ توضیح مختصری درباره این ماده ارائه شده بود که چون ناقص بود اینجا تکمیل شد.

[2] . أن فی الاتقاء معنى الاحتراس مما یخاف و لیس ذلک فی الخشیة.

[3] . قرأ ابن السمیفع: ألوانها. (البحر المحیط، ج‏9، ص29؛ الکشاف، ج‏3، ص610)

قرئ «و الدواب» مخففا و نظیر هذا التخفیف قراءة من قرأ «و لا الضألین» لأنّ کل واحد منهما فرار من التقاء الساکنین، فحرک ذاک أوّ لهما، و حذف هذا آخرهما (الکشاف، ج‏3، ص610)

و قرأ الجمهور: وَ الدَّوَابِّ، مشدد الباء و الزهری: بتخفیفها، کراهیة التضعیف، إذ فیه التقاء الساکنین. کما همز بعضهم وَ لَا الضَّالِّینَ، فرارا من التقاء الساکنین، فحذف هنا آخر المضعفین و حرک أول الساکنین. (البحر المحیط، ج‏9، ص30)

[4]

این صفحه وبلاگ ظرفیت بیش از این نداشت

بقیه پاورقیها را در سایت ملاحظه کنید

http://yekaye.ir/al-fater-35-28/

 

 


727) سوره فاطر (35) آیه 27 أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ م

بسم الله الرحمن الرحیم

727) سوره فاطر (35) آیه 27

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابیبُ سُودٌ

ترجمه

آیا ندیده‌ای که خداوند از آسمان، آبی فرو فرستاد پس با آن ثمراتی به رنگهای مختلف بیرون آوردیم؛ و از کوهها، راه‌هایی سفید و سرخ به رنگهای مختلف، و [راههای] سیاهی به نهایت سیاه.

نکات ادبی

ثَمَراتٍ

قبلا بیان شد که ماده «ثمر» در اصل به معنای هر چیزی است که از چیز دیگری زاده شود و به دست آید.

برخی کلمه «ثَمَر» را به معنای «میوه، بار درخت» دانسته‌اند که واحد آن  «ثمرة» (رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً؛ بقره/25) و جمع آن «ثمرات» (فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً؛ بقره/22)، و «ثِمار» است و تدریجا در مورد هر نفعی که از چیزی به دست آید اطلاق شده است، چنانکه حتی در امور معنوی (ثمره علم، ثمره ایمان و ...) هم به کار می‌رود.

جلسه 615 http://yekaye.ir/al-kahf-18-34/

ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها

معنی ظاهری این عبارت میوه‌هایی که رنگهایشان مختلف است، اما مفسران احتمال داده اند که این تعبیر کنایه از مطلقِ تنوع میوه ها از حیث طعم و رنگ و بو ... باشد، چنانکه وقتی گفته می‌شود «فلانی با طعامها و میوه‌های رنگارنگ از ما پذیرایی کرد» معنایش تنوع غذا و میوه است نه صرفا تنوع رنگهای آنها. (المیزان، ج17، ص42)

جدد

در بحث از آیه 16 همین سوره بیان شد که ماده «جدد» از الفاظی است که در معانی بسیار متعددی به کار رفته است، که یکی از آنها «راهی آشکار و نمایان» است (جُدَد، جمع جُدَّة: «وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ‏» فاطر/27) و اشاره شد در بین اهل لغت درباره اصل و ریشه این ماده اختلاف نظر است:

برخی آن را در اصل در سه معنای مختلف دانسته و کوشیده‌اند که همه را به این سه معنا برگردانند: یکی عظمت؛ دیگری حظ و بهره، و سومی «قطع» کردن، و جاده و جُدَد را هم از این جهت که پیموده و قطع می‌شود جاده نامیده‌اند.

جلسه 716 http://yekaye.ir/al-fater-35-16/

غَرابیبُ

«غُراب» به معنای کلاغ است؛ و از این کلمه، کلمه «غِرْبیب» ساخته شده به معنای «سیاه» که ظاهرا از رنگ کلاغ برگرفته شده است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص422؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص605) به تعبیر دیگر، به رنگ شدیدا سیاه، به جهت شباهتش با رنگ کلاغ، «غربیب» گفته می‌شود (مجمع‌البیان، ج8، ص635) که جمع آن، «غرابیب» می‌شود.

درباره ماده «غرب» و چگونگی اشتقاق «غُراب» از آن ان‌شاء الله در آیه‌ای دیگر بحث خواهد شد؛ اما کلمه «غرابیب» تنها همین یک بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«غَرابیبُ سُودٌ»

«غرابیب» جمع «غربیب» (به معنای «سیاه») است؛ «سود» هم جمع «أسود» (به معنای سیاه) است.

این ترکیب برای تاکید بر مفهوم سیاهی و یکدست سیاه بودن است (البحر المحیط، ج‏9، ص29)؛ از این جهت ترجمه شد به «سیاهی به نهایت سیاه». اقتضای طبیعی کلام این بود که غربیب که برای تاکید بر أسود بودن است بعد از آن بیاید و «سود غرابیب» گفته شود ولی این جابجا کردن و مقدم را موخر آوردن کلام را بلیغ‌تر می‌کند؛ و البته به لحاظ نحوی برخی «سود» را بدل یا عطف بیان برای غرابیب هم در نظر گرفته اند (مجمع البیان، ج‏8، ص635[1]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص30[2])

همچنین عبارت «غرابیب سود» را می‌توان عطف به «جدد» دانست ویا عطف به «بیض» (الکشاف، ج3، ص609) که آنگاه دو معنای متفاوت را القا می‌کند که در تدبر 2 توضیح داده بخواهد شد.

اختلاف قرائت[3]

حدیث

 1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

از صُنع خداوند بر او استدلال می‌شود و با عقلهاست که معرفت او تثبیت می گردد و با فکر است که حجت ثابت می‌شود؛ به [کثرت] دلایل معروف، و به بینه‌های روشن مشهور است.

روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏1، ص20؛ جامع الأخبار(للشعیری)، ص4[4]

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع

 بِصُنْعِ اللَّهِ یُسْتَدَلُّ عَلَیْهِ وَ بِالْعُقُولِ تُثْبَتُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالْفِکْرِ تُثْبَتُ حُجَّتُهُ مَعْرُوفٌ بِالدَّلَالاتِ مَشْهُورٌ بِالْبَیِّنَات‏.[5]

2) از امام صادق ع در روایت معروف توحید مفضل آمده است:

ای مفضل! به این کوه‌های انباشته شده از گل و سنگ بنگر، همان که غافلان آن را اموری زیادی که نیازی بدان نیست می‌پندارند؛ و ببین چه اندازه منافع فراوانی دارند. از جمله اینکه برف بر آنها می‌بارد و در درهایش می‌ماند برای کسانی که بدان نیاز دارند و این برف کم‌کم آب می‌شود و چشمه‌هایی به راه می‌افتد که از آنها رودهای بزرگ سرچشمه می‌گیرند و در این کوهها انواعی از گیاهان و دواها می‌روید که شبیه آن در صحرا نمی روید؛ و در آن غارها و پناهگاه‌هایی هست که حیوانات از درندگان به آنجا پناه می برند؛ و آنها [کوههای صع‌العبور] به عنوان دژ و قلعه‌هایی در برابر دشمنان مورد استفاده قرار می گیرد؛ و از آنها سنگهایی برای ساختمان و آسیاب و غیره تراشیده می‌شود و در آنها معدن‌هایی از جواهرات هست و کاربردهای دیگری که جز آن که در علم خویش از پیش اینها را مقدر فرموده از آن خبر ندارد.

توحید المفضل، ص151؛ بحار الأنوار، ج‏3، ص127 و ج57 ص148

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر قال قَالَ الصَّادِقُ ع:

... انْظُرْ یَا مُفَضَّلُ إِلَى هَذِهِ الْجِبَالِ الْمَرْکُومَةِ مِنَ الطِّینِ وَ الْحِجَارَةِ الَّتِی یَحْسَبُهَا الْغَافِلُونَ فَضْلًا لَا حَاجَةَ إِلَیْهَا وَ الْمَنَافِعُ فِیهَا کَثِیرَةٌ فَمِنْ ذَلِکَ أَنْ تَسْقُطَ عَلَیْهَا الثُّلُوجُ فَتَبْقَى فِی قِلَالِهَا لِمَنْ یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وَ یَذُوبُ مَا ذَابَ مِنْهُ فَتَجْرِی مِنْهُ الْعُیُونُ الْغَزِیرَةُ الَّتِی تَجْتَمِعُ مِنْهَا الْأَنْهَارُ الْعِظَامُ وَ یَنْبُتُ [تَنْبُتُ] فِیهَا ضُرُوبٌ مِنَ النَّبَاتِ وَ الْعَقَاقِیرِ الَّتِی لَا یَنْبُتُ مِثْلُهَا فِی السَّهْلِ وَ یَکُونَ [تَکُونُ] فِیهَا کُهُوفٌ وَ مَعَاقِلُ [مَقَائِلُ] لِلْوُحُوشِ مِنَ السِّبَاعِ الْعَادِیَةِ وَ یُتَّخَذَ مِنْهَا الْحُصُونُ وَ الْقِلَاعُ الْمَنِیعَةُ لِلتَّحَرُّزِ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ یُنْحَتَ مِنْهَا الْحِجَارَةُ لِلْبِنَاءِ وَ الْأَرْحَاءِ وَ یُوجَدَ فِیهَا مَعَادِنُ لِضَرْبٍ مِنَ الْجَوَاهِرِ وَ فِیهَا خِلَالٌ أُخَرُ لَا یَعْرِفُهَا إِلَّا الْمُقَدِّرُ لَهَا فِی سَابِقِ عِلْمِه‏... .


3) از ابن‌عباس روایت شده است: شخصی خدمت پیامبر اکرم ص رسید و گفت: آیا پروردگارت رنگرزی می‌کند؟!

فرمود: بله، رنگی که هیچگاه رنگ و رویش نرود: سرخ و زرد و سفید.

مسند البزار، ج11، ص342

حَدَّثنا الفضل بن سَهْل، قَال: حَدَّثنا عَبد اللَّهِ بْنُ عُمَر بْنِ أَبَان بْنِ صالح، قَال: حَدَّثنا زِیَادُ بْنُ عَبد اللَّهِ الْعَطَّارُ، عَن عَطاء بْنِ السَّائِبِ، عَن سَعِید بْنِ جُبَیر، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، رَضِی اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ:

جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیه وَ آله وسَلَّم قَالَ: أَیَصْبِغُ رَبُّکَ؟

قَالَ: نَعَمْ صَبْغًا لا یَنْفَضُّ أَحْمَرُ وَأَصْفَرُ وَأَبْیَضُ.

تدبر

1) «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها»

خداوند از آب بى‌رنگ و زمین یک‌رنگ، میوه‏هاى رنگارنگ مى‏آفریند (تفسیر نور، ج7، ص493).[6]

تدبیر و یکپارچگی و به‌هم‌پیوستگی نظام عالم به نحوی است که اموری بسیار متنوع در معرض یک واقعیت (باران) ‌قرار می‌گیرند و هریک شکوفایی خاص خود را پیدا می‌کند.


2) «مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابیبُ سُودٌ»

خطوط و رگه‏هاى رنگارنگ در کوه‏ها تصادفى نیست. (تفسیر نور، ج‏7، ص493)


3) «مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابیبُ سُودٌ»

تعبیر «غرابیب سود»، می‌تواند عطف به «جدد» باشد یا عطف به «بیض»:

الف. اگر عطف به «بیض و حمر» باشد، یعنی برشمردن رنگ سیاه پررنگ در کنار رنگ سفید و سرخ؛ آنگاه منظور از کل این عبارت، عبارت است از:

الف.1 راه‌هایی که به صورت طبیعی با رنگهای مختلف سفید و سرخ و سیاه در کوهها پدید آمده است (المیزان، ج17، ص42)

الف.2. خود کوه‌ها که همچون خطوطی رنگارنگ روی زمین تصویر شده‌اند (المیزان، ج17، ص42)‌

الف.3. رگه‌ها و لایه‌هایی که در اثر رسوبات در دوره‌های مختلف زمین‌شناسی، رنگهای متفاوتی را در متن کوه‌ها پدید آورده‌اند.

الف.4. ...

ب. اگر عطف به «جدد ...» باشد یعنی کوههای «جدد بیض و حمر» در برابر کوههای «غرابیب سود»؛ آنگاه منظور از آن:

ب.1. کوههایی است که در آنها راهها و رگه‌های رنگارنگی نیست بلکه به طور یکدست سیاه هستند (مجمع‌البیان، ج8، ص635)

ب.2. ... [7]


4) «ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذینَ ... أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ...»

در آیه قبل از موضع متکلم وحده (گرفتم) سخن گفت، سپس موضع غایب (خداوند نازل کرد) و سپس متکلم مع‌الغیر (بیرون آوردیم). از این دو تغییر موضع چه نکته‌ای را مد نظر دارد؟

الف. تغییر اول: (من- خدا)

الف.1. در آیه قبل می‌خواست تاکید کند که خود خداوند آنان را می‌گیرد و هیچکس نمی‌تواند شفیع یا یاور آنان شود؛ و اقتضای کلام، متکلم وحده بود؛ اما در اینجا می‌خواهد به جلوه‌ای از آفرینش خدا اشاره کند از این رو نام خدا را می‌برد.

الف.2. ...

ب. تغییر دوم: (خدا - ما)

ب.1. به خاطر کمال اعتنا به فعل است به خاطر آفرینش بدیعی که خبردهنده از قدرت و حکمت است. (المیزان، ج17، ص42)[8]

ب.2. از تعبیر «الله: خدا» به تعبیر «ما» تغییر لحن داد و این اصطلاحا «متکلم معظم لنفسه» است [شبیه تعبیری که شاهان می گویند: ما چنین و چنان کردیم] و دلالت بر فخیم و عظیم‌الشان بودن گوینده دارد چون نعمت بیرون آوردن این گیاهان عظیم‌تر است از نعمت نزول باران؛ لذا این را با ضمیر متکلم بیان کرد و آن را با ضمیر غایب. (البحر المحیط، ج‏9، ص28-29)[9]

ب.3. ...


5) «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ ... إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»

نگاه توحیدی، در عین اینکه روابط علّی بین اشیاء را قبول دارد، همه امور را از خدا می‌بیند.

اگر آنچه می‌بینی این باشد که خداوند آب را از آسمان فروفرستاد و میوه‌ها را بیرون آورد و ...؛

آنگاه عالِمی خواهی شد که از خدا خشیت دارد؛

اما اگر آنچه دیدی صرفا بارش باران بود و روییدن ثمرات؛ معلوم نیست که این علم خشیت بیاورد.

در بحث از آیه 9 همین سوره اشاره شد که این نوع نگاه، یکی از عناصری است که می‌تواند «علم» را رنگ و بوی دینی ببخشد.

جلسه 709، تدبر3 http://yekaye.ir/al-fater-35-9/

 


[1] . «مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِیبُ سُودٌ» أی و من الجبال غرابیب سود على لون واحد لا خطط فیها قال الفراء و هذا على التقدیم و التأخیر تقدیره و سود غرابیب لأنه یقال أسود غربیب و أسود حالک و أقول ینبغی أن یکون سود عطف بیان یبین غرابیب به و الأجود أن یکون تأکیدا إذ الغرابیب لا تکون إلا سودا فیکون کقولک رأیت زیدا زیدا و هذا أولى من أن یحمل على التقدیم و التأخیر

[2] . أسود حلکوک، و أسود غربیب، و من حق الواضح الغایة فی ذلک اللون أن یکون تابعا. فقال ابن عطیة: قدم الوصف الأبلغ، و کان حقه أن یتأخر، و کذلک هو فی المعنى، لکن کلام العرب الفصیح یأتی کثیرا على هذا. و قال الزمخشری: الغربیب تأکید للاسود، و من حق التوکید أن یتبع المؤکد، کقولک: أصفر فاقع، و أبیض یقق، و ما أشبه ذلک و وجهه أن یظهر المؤکد قبله، فیکون الذی بعده تفسیرا لما أضمر، کقول النابغة:و المؤمن العائذات الطیر و إنما یفعل لزیادة التوکید، حیث یدل على المعنى الواحد من طریق الإظهار و الإضمار جمیعا. انتهى. و هذا لا یصح إلا على مذهب من یجیز حذف المؤکد. و من النحاة من منع ذلک، و هو اختیار ابن مالک. و قیل: هو على التقدیم و التأخیر، أی سود غرابیب. و قیل: سود بدل من غرابیب، و هذا أحسن، و یحسنه کون غرابیب لم یلزم فیه أن یستعمل تأکیدا، و منه ما جاء فی الحدیث: «أن اللّه یبغض الشیخ الغریب»، یعنی الذی یخضب بالسواد، و قال الشاعر: (العین طامحة و الید سابحة  /  و الرجل لائحة و الوجه غربیب‏) و قال آخر: (و من تعاجیب خلق اللّه غالیة / البعض منها ملاحیّ و غربیب‏)

[3] . مُخْتَلِفاً / مُخْتَلِفةً  ؛  جُدَد / جُدُد / جَدَد

قرأ الجمهور: مُخْتَلِفاً أَلْوانُها، على حد اختلف ألوانها. و قرأ زید بن علی: مختلفة ألوانها، على حد اختلفت ألوانها، و جمع التکسیر یجوز فیه أن تلحق التاء، و أن لا تلحق.

و قرأ الجمهور: جُدَدٌ، بضم الجیم و فتح الدال، جمع جدة. قال ابن بحر: قطع من قولک: جددت الشی‏ء: قطعته. و قرأ الزهری: کقراءة الجمهور. قال صاحب اللوامح: جمع جدة، و هی ما تخالف من الطریق فی الجبال لون ما یلیها. و عنه أیضا، بضم الجیم و الدال [جُدُد]: جمع جدیدة و جدد و جدائد، کما یقال فی الاسم: سفینة و سفن و سفائن. قال أبو ذؤیب: جون السراة أم جدائد أربع و عنه أیضا [جَدَد]: بفتح الجیم و الدال، و لم یجزه أبو حاتم فی المعنى، و لا صححه أثرا. و قال غیره: هو الطریق الواضح المبین، وضعه موضع الطرائق و الخطوط الواضحة المنفصل بعضها من بعض. و قال أبو عبیدة: یقال جدد فی جمع جدید، و لا مدخل لمعنى الجدید فی هذه الآیة. و قال صاحب اللوامح: جدد جمع جدید بمعنى: آثار جدیدة واضحة الألوان. انتهى. (البحر المحیط، ج‏9، ص29)

[4] در جامع الاخبار چنین آمده است: عن أَمِیر الْمُؤْمِنِین ع قَالَ ع بِصُنْعِ اللَّهِ یُسْتَدَلُّ عَلَیْهِ وَ بِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالتَّفَکُّرِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ مَعْرُوفٌ بِالدَّلَالاتِ مَشْهُودٌ بِالْبَیِّنَاتِ.

[5] . این مضمون از امام رضا ع نیز روایت شده است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرٍو الْکَاتِبُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الْقُلْزُمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی زِیَادٍ الْجُدِّیِّ صَاحِبِ الصَّلَاةِ بِجُدَّةَ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع یَتَکَلَّمُ بِهَذَا الْکَلَامِ عِنْدَ الْمَأْمُونِ فِی التَّوْحِیدِ ... بِصُنْعِ اللَّهِ یُسْتَدَلُّ عَلَیْهِ وَ بِالْعُقُولِ یُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُه‏ ... (التوحید (للصدوق)، ص35)

[6] . علامه طباطبایی این فراز را برهانی بر توحید دانسته‌اند بدین بیان که:

باریدن باران مهمترین عامل رویش گیاهان است و اگر این رویش صرفا ناشی از آن بارش بود اقتضای یک علت واحد معلول واحد است؛ اینکه از آبی واحد چنین تنوعی حاصل می‌شود خبر از تدبیری ورای اینها دارد.

ضمنا اگر هم کسی بگوید این اختلاف به خاطر اختلاف موادی است که در اینها هست، پاسخش این است که با اینکه ریشه همه امور به امری واحد برمی گردد و دوباره همین مطلب فوق تکرار می‌شود که این تنوع چگونه از دل آن واحد بیرون آمد. (المیزان، ج17، ص41-42: قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها» إلخ. حجة أخرى على التوحید و هو أن الله سبحانه ینزل الماء من السماء بالأمطار و هو أقوى العوامل المعینة لخروج الثمرات، و لو کان خروجها عن مقتضى طباع هذا العامل و هو واحد لکان جمیعها ذا لون واحد فاختلاف الألوان یدل على وقوع التدبیر الإلهی. و القول بأن اختلافها منوط باختلاف العوامل المؤثرة فیها و منها اختلاف العناصر الموجودة فیها نوعا و قدرا و خصوصیة التألیف، مدفوع بأن الکلام منقول حینئذ إلى اختلاف نفس العناصر و هی منتهیة إلى المادة المشترکة التی لا اختلاف فیها فاختلاف العناصر المکونة منها یدل على عامل آخر وراء المادة یدبر أمرها و یسوقها إلى غایات مختلفة)

شاید اشکال شود که این قدما بودند که ریشه همه امور جسمانی را «مادة المواد» یا «هیولای اولی» می‌دانستند ولی امروزه ابتدا آن را اتم، سپس الکترون و پروتون و نوترون، و سپس کوارک دانسته‌اند و ... . اما به نظر می‌رسد هرکدام از اینها را ریشه بدانیم، باز این سوال مطرح است. یعنی اگر همه امور مثلا به الکترون و نوترون و پروتون برگردد، چگونه این همه خواص متعارض از دل همین اجزای یکسان درمی‌آید؟ که البته ممکن است چنین پاسخ دهند که خود تنوع اینها و چینش متفاوت اینها موجب این تفاوت در خاصیت می‌شود؛ از این رو به نظر می‌رسد این تقریر از برهان، برهان تامی بر توحید نیست؛ و شاید آنچه در متن آمد تقریر مناسب‌تری باشد

[7] . ابوحیان مطلب را این گونه توضیح می‌دهد که مقصود «جدد بیض» و «جدد حمر» و «جدد غرابیب سود» بوده است که دوتای اول با وصف «مختلفا الوانه» بیان شده و دومی بدون این وصف؛ آنگاه منظور از این عبارت آن است که کوههایی که در آنها راه‌ها یا رگه‌های سفید و یا سرخ هستند، خود رنگهای سفید و یا سرخ طیفی از رنگها را شامل می‌شوند اما رنگ سیاه طیف و اختلاف رنگ ندارد (البحر المحیط، ج‏9، ص29: و الظاهر أنه لما ذکر الغرابیب، و هو الشدید السواد، لم یذکر فیه مختلف ألوانه، لأنه من حیث جعله شدید السواد، و هو المبالغ فی غایة السواد، لم یکن له ألوان، بل هذا لون واحد، بخلاف البیض و الحمر، فإنها مختلفة. و الظاهر أن قوله: بِیضٌ وَ حُمْرٌ لیسا مجموعین بجدة واحدة، بل المعنى: جدد بیض، و جدد حمر، و جدد غرابیب.) اما چون این معنا خیلی دور از ذهن به نظر می‌رسید در متن نیاوردم.

[8] . التفات من الغیبة إلى التکلم. قیل: إن ذلک لکمال الاعتناء بالفعل لما فیه من الصنع البدیع المنبئ عن کمال القدرة و الحکمة

[9] . و خرج من ضمیر الغیبة إلى ضمیر المتکلم فی قوله: فَأَخْرَجْنا، لما فی ذلک من الفخامة، إذ هو مسند للمعظم المتکلم. و لأن نعمة الإخراج أتم من نعمة الإنزال لفائدة الإخراج، فأسند الأتم إلى ذاته بضمیر المتکلم، و ما دونه بضمیر الغائب.

 


726) سوره فاطر (35) آیه 26 ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذینَ کَفَرُوا فَکَ

بسم الله الرحمن الرحیم

726) سوره فاطر (35) آیه 26

ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذینَ کَفَرُوا فَکَیْفَ کانَ نَکیرِ

ترجمه

سپس کسانی را که کفر ورزیده بودند [به قهر] گرفتم، پس سخت‌گیریِ من چگونه بود؟!

نکات ادبی

نَکیرِ

از ماده «نکر»[1] است که این ماده درست نقطه مقابل ماده «عرف» است. «عرف» وضعیتی است که انسان می‌شناسد و دلش با آن آرام می‌گیرد؛ و «نکر» آن است که عقل بدان اعتراف نمی‌کند بلکه به بدی و انکار آن حکم می کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص476؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص265)

«نَکِرَ» به معنای آن است که نشناخت و چیزی را ناشناخته قلمداد کرد (فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُم‏؛ هود/70) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص265)

«نُکُر» (یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَیْ‏ءٍ نُکُر) را امر دشواری که ناشناخته است معرفی کرده (مفردات ألفاظ القرآن، ص824) و آن را صفت مشبهه معرفی کرده‌اند: چیزی که بشدت ناشناخته و مورد انکار می‌باشد (التحقیق، ج‏12، ص266)

«انکار» در اصل چیزی است که دل انسان آن را تصور نکرده و زیر بار آن نمی‌رود و نوعی جهل بوده، و کم‌کم در مورد هر چیزی که با زبان مورد انکار و مخالفت قرار می گیرد به کار رفته، چون سبب این انکار این بوده که قلب انسان بدان اذعان نمی‌کرده است (وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَه‏؛ رعد/36)؛ هرچند گاه در مورد چیزی که انسان در باطن می‌داند اما با زبان انکار می‌کند هم به کار می‌رود. (یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُون‏؛ نحل/83) (مفردات ألفاظ القرآن، ص823؛ التحقیق، ج‏12، ص266)  و اسم فاعل آن «مُنکِر» (قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ؛ نحل/22؛ َ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ، یوسف/58) و اسم مفعول آن «مُنکَر» (قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ؛ نحل/62) می‌باشد

«منکَر» علاوه بر این، به معنای هر کاری است عقل سالم به زشتی و قباحت آن حکم می‌کند ویا در حسن و قبحش متوقف مانده اما شریعت به قبح آن حکم کرده باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص823)

«نُکْر» نیز صفت، و به معنای «مُنکَر» است (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً؛ کهف/74). (مجمع البیان، ج‏6، ص745)

این ماده به صورت افعل تفضیل (أنکر) هم در قرآن کریم به کار رفته است «إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیر» (لقمان/19) که می‌خواهد بگوید با اینکه صدای الاغ بسیار بلند است وسریع به گوش می‌رسد اما نزد عقل و عقلاء صدایی مُنکَر است و کسی آن را به حسن و خوبی نمی‌شناسد. (التحقیق، ج‏12، ص268)

«تَنْکِیر» به معنای آن است که چیزی را به صورتی درآوریم که شناخته نشود (نَکِّرُوا لَها عَرْشَها؛ نمل/41) همان طور که «تعریف» به معنای انجام کاری است برای شناساندن چیزی. (مفردات ألفاظ القرآن، ص823)

«انکار» و «تنکیر» وقتی با حرف «علی» بیاید نوعی معنای ممانعت کردن دارد و به معنای آن است که کاری در مورد او انجام دادم که مانع او شود و او را از انجام کاری بازدارد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص823)

«نکیر» هم می‌تواند به صورت مصدر به کار رود «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» (حج/44 و سبأ/45 و فاطر/35 و ملک/18) که یعنی ببینید «انکار» من درباره او چگونه بوده است (التحقیق، ج‏12، ص267) و دیگران توضیح داده‌اند که این «انکار» در همان معنای «انکار علی» می‌باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص824) یعنی ببین که ممانعت و سخت‌گیری من در قبال کافران چگونه بوده است؟!

و هم می‌تواند به معنای صفت (شبیه منکِر) به کار رود «ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکِیر» یعنی آن روز هیچ منکِری که مانع عذاب من شود نخواهید داشت؛ و البته در همین آیه هم می‌تواند به معنای مصدری باشد، یعنی در آن روز راهی برای انکار آن نخواهید داشت. (التحقیق، ج‏12، ص267)

ماده «نکر» 37 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

نکته نحوی

کسره پایانی کلمه «نکیرِ» در این آیه، جایگزین حرف «ی» متکلم وحده است؛ در اصل «نکیری» بوده است، یعنی انکار و ممانعت و سخت‌گیریِ «من».

حدیث

1) از امام حسن عسکری ع روایت شده است:

هیچ عزتمندی حق را ترک نکرد مگر اینکه ذلیل شد و هیچ ذلیلی حق را نگرفت مگر اینکه عزیز شد.

تحف العقول، ص489

عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ ع قَالَ: مَا تَرَکَ الْحَقَّ عَزِیزٌ إِلَّا ذَلَّ وَ لَا أَخَذَ بِهِ ذَلِیلٌ إِلَّا عَزَّ.


2) از رسول اکرم ص روایت شده است:

همانا خداوند به ظالم مهلت می دهد؛ اما به محض اینکه او را می‌گیرد هیچ راه گریزی برایش نمی‌گذارد؛

سپس این آیه را تلاوت کردند: «و این گونه بود [به قهر] گرفتن پروردگارت، وقتى شهرها را در حالى که ستمگر بودند [به قهر] مى‏گرفت. آرى [به قهر] گرفتن او دردناک و سخت است.» (هود/102)

صحیح بخاری، ج6، ص74؛ صحیح مسلم، ج4، ص1997؛ مجمع البیان، ج‏5، ص292

حَدَّثَنَا صَدَقَةُ بْنُ الفَضْلِ، أَخْبَرَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ، حَدَّثَنَا بُرَیْدُ بْنُ أَبِی بُرْدَةَ، عَنْ أَبِی بُرْدَةَ، عَنْ أَبِی مُوسَى، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ:

إِنَّ اللَّهَ لَیُمْلِی لِلظَّالِمِ حَتَّى إِذَا أَخَذَهُ لَمْ یُفْلِتْهُ؛

قَالَ: ثُمَّ قَرَأَ: «وَکَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ القُرَى وَهِیَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ»[2]

تدبر

1) «ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذینَ کَفَرُوا فَکَیْفَ کانَ نَکیرِ»

خداوند به کافران مهلت می‌دهد و حتی به آنان اجازه می‌دهد که پیامبرانش را تکذیب کنند؛

اما این بدان معنی نیست که کاری به کار آنان نخواهد داشت:

چوب خدا صدا نداره؛

وقتی بخوره دوا نداره!


2) «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ ... ثُمَّ أَخَذْتُ»

قهر خداوند، بعد از اتمام حجت است. (تفسیر نور، ج‏9، ص493)


3) «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ ... ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذینَ کَفَرُوا فَکَیْفَ کانَ نَکیرِ»

بیان قهر و قدرت خداوند در کیفر کفّار، مایه‏ى تسلّى پیروان حقّ است. (تفسیر نور، ج‏9، ص493)


4) «ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذینَ کَفَرُوا فَکَیْفَ کانَ نَکیرِ»

چرا به جای اینکه بفرماید سپس کافران را مجازات می کنم و ببینید که مجازات من چه سخت است؛ فرمود: سپس کافران را می‌گیرم؛ ...؟

الف. این تعبیر کنایه از مجازات کردن است (المیزان، ج17، ص38) و شاید این کنایه را بدین جهت به کار برده که بر اینکه کافران هم‌اینک هم در ید قدرت خداوند هستند اشاره کند.

ب. شاید می‌خواهد اشاره کند که تاکنون بدانها اختیار داده و آنها را رها گذاشته بود؛ اکنون دیگر آنها را رها نمی گذارد و می‌گیردشان.

ج. ...


5) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذینَ کَفَرُوا فَکَیْفَ کانَ نَکیرِ»

مانور قدرت، لازم است:

عذاب کافران،چقدر سخت و هراس‏انگیز است؟! (تفسیر نور، ج‏9، ص493)


6) «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ»

از سرنوشت جوامع کفرپیشه عبرت بگیرید. (تفسیر نور، ج‏9، ص493)


در کانال نگذاشتم

7) «إِنَّا أَرْسَلْناکَ ... ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذینَ کَفَرُوا ...»

چرا سیاق بحث، به ضمیر متکلم وحده (گرفتم) تغییر کرد؟

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که خداوند چنان عهده دار عذاب آنان می شود که هیچکس بین آنان و خدا نمی‌ماند تا بخواهد آنان را شفاعت یا یاری کند. (المیزان، ج17، ص42)[3]

ب. ...

 


[1] . درباره این ماده بحثی در جلسه 210 بیان شده بود http://yekaye.ir/al-ankabut-029-45/ و در برخی جلسات گذشته هم بدان اشاره شد. اما چون ناقص بود این بار به طور کاملتر بدان پرداختیم.

[2] . این حدیث در صحیح ابن‌حبان، ج11، ص578 و برخی دیگر از مجامع روایی اهل سنت بدین صورت آمده است:

أَخْبَرَنَا أَبُو یَعْلَى، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعِیدٍ الْجَوْهَرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا بُرَیْدٌ، عَنْ أَبِی بُرْدَةَ عَنْ أَبِی مُوسَى، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ قَالَ: "إِنَّ اللَّهَ یُمْهِلُ الظَّالِمَ حَتَّى إِذَا أَخَذَهُ لَمْ یَنْفَلِتْ" ثُمَّ تَلَا «وَکَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ القُرَى وَهِیَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ» (هود/102)

شبیه این مضمون هم در کنز الفوائد، ج‏1، ص135 بدین صورت آمده است:

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُمْهِلُ الظَّالِمَ حَتَّى یَقُولَ أَهْمَلَنِی ثُمَّ إِذَا أَخَذَهُ أَخَذَهُ أَخْذَةً رَابِیَةً.

[3] . فلعل الوجه فیه أن أمرهم إلى الله لا یتخلل بینه و بینهم أحد حتى یشفع لهم أو ینصرهم فینجوا من العذاب.

 


725) سوره فاطر (35) آیه 25 وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ ا

بسم الله الرحمن الرحیم

725) سوره فاطر (35) آیه 25

وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنیرِ

ترجمه

و اگر تو را تکذیب کنند، قطعا کسانی که پیش از آنان بودند [نیز] تکذیب کرده‌اند؛ [در حالی که] پیامبرانشان برای آنها دلایل آشکار و کتابها و نوشته‌ی روشنگر آوردند.

نکات ادبی

الْبَیِّناتِ

قبلا بیان شد که ماده «بین» (که در زبان فارسی هم این کلمه رایج است) از کلماتی است که اصطلاحا از اضداد است؛ یعنی هم به معنای «فصل» (فاصله و جدایی) به کار می‌رود و هم به معنای «وصل» (اتصال و به هم رسیدن)؛ و «بیان» به معنی آشکار کردن است و به کلام از این جهت بیان می‌گویند که آشکارکننده مافی‌الضمیر است و با توجه به ریشه کلمه، برخی گفته‌اند بیان به معنای آشکار کردن بعد از ابهام و اجمال است و به کلام از این جهت بیان می‌گویند که در آن انسان باید با جدا کردن کلمات و سپس اتصال برقرار کردن بین آنها مراد مبهم خود را آشکار کند. و «بیِّنه» [= دلیل] هم از همین ریشه و به معنای چیزی است که دلالت کاملا آشکار داشته باشد.

جلسه 114 http://yekaye.ir/ash-shuara-026-195/

الزُّبُرِ

ماده «زبر» در معانی متعددی به کار رفته است. برخی همه این معانی را به دو معنا برگردانده‌اندن: یکی محکم کردن چیزی و دیگری قرائت و کتابت و اموری از این سنخ. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص44)

در معنای اول تعبیر «زَبَرْتُ البِئر» به معنای چاه با سنگ‌چین محکم کردن را داریم که در همین تعبیر «زُبْرة الحدید» به معنای قطعه آهن است و جمع آن «زُبُر» می‌شود (آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ؛ کهف/96) (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص44) و این کلمه به طور مجاز برای امر تکه‌تکه شده‌ای به کار می‌رود؛ چنانکه «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (مؤمنون/53) به معنای آن است در آن امر چند حزب شدند (مفردات ألفاظ القرآن، ص377)

گفته شد که یک معنای «زبر» به معنای نوشتن و یا گاه خواندن است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص45). البته اهل لغت تذکر داده‌اند که ماده «زبر» برای هر نوشتن یا نوشته‌ای به کار برده نمی‌شود، بلکه به نوشته یا نوشتنی که با غلظت و شدت همراه باشد زبور می‌گویند، و گفته شده که «زبور» (جمعِ آن هم «زُبُر» است) هر نوشته و کتابی از کتب آسمانی است که وقوف بر آن دشوار باشد (وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ؛‏ شعراء/196)، و نیز گفته‌اند «زبور» آن کتابی است که فقط مشتمل بر احکام عقلی (مثلا مواعظ و ...) و نه احکام شرعی باشد در حالی که «کتاب» هم شامل احکام عقلی و هم شامل احکام شرعی می‌شود، بویژه که این کلمه برای خاص کتاب حضرت داوود به کار رفته (وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً، نساء/163؛ وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ، أنبیاء/105) و معروف است که کتاب وی شامل بر احکام شرعی نبوده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص377) اما شاید تعبیر «أَمْ لَکُمْ بَراءَةٌ فِی الزُّبُرِ» (قمر/43) شاهدی علیه این مدعا باشد.

برخی هم تفاوت زبور و کتاب را در این دانسته‌اند که «زبور» کتابتی بوده که روی سنگ انجام می‌شده (سنگ‌نبشته) و تدریجا در مورد عموم کتابها و کتابتها به کار رفته، اما در مجموع معنای غلظت و سختی را در خود حفظ کرده است (الفروق فی اللغة، ص286) و برخی هم به همین مناسبت گفته‌اند «زبور» در کتابت و کتاب بودن ثابت‌تر از «کتاب» است، چرا که نوشته‌ای بوده که بر روی سنگ حک می‌شده است. (مجمع‌البیان، ج8، ص634)

بدین ترتیب، برخی این دو معنا را هم به یک معنا برگردانده و بر این باورند که اصل این ماده دلالت می‌کند بر تثبیت خطوطی با استحکام، و این خط اعم از آن است که با کتابت باشد یا با امر طبیعی خارجی یا با فکر و نظر (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص305)

این ماده و مشتقاتش جمعا 8 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْمُنیرِ

در آیه 20 همین سوره توضیح داده شد که «مُنیر» اسم فاعل از ماده «نور» در باب افعال است و به معنای «نور دهنده» و «روشنی‌بخش» می‌باشد.

جلسه 720 http://yekaye.ir/al-fater-35-20/

حدیث

1) از امام باقر روایت شده است: اینکه می فرماید «پس اگر تو را تکذیب کردند، قطعا پیامبرانی که پیش از تو بودند [نیز] تکذیب شده‌اند؛ آوردند البینات» که آیات است «و الزُبُر» که همان کتابهای انبیا در نبوت است «و الکتاب المنیر»  حلال و حرام است.

تفسیر القمی، ج‏1، ص128

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جاؤُوا بِالْبَیِّناتِ» هِیَ الْآیَاتُ «وَ الزُّبُرِ» وَ هِیَ کُتُبُ الْأَنْبِیَاءِ بِالنُّبُوَّةِ «وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ» الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ.


2) حفص بن غیاث از امام صادق ع روایت کرده که فرمودند:

ای حفص! همانا کسی که صبر و شکیبایی می‌ورزد، اندکی صبر می‌کند؛ و کسی هم که جزع و بی‌تابی می‌کند، این بی‌تابی و جزعش اندک است [ظاهرا اشاره به موقت بودن دنیاست].

سپس فرمود: بر تو باد به شکیبایی در تمام کارهایت چرا که خداوند عز و جل [وقتی] حضرت محمد ص را مبعوث کرد به او دستور صبر و مدارا داد و فرمود: «و بر آنچه می‌گویند شکیبا باش و از آنان به شیوه‌ای زیبنده دوری گزین. و تکذیب‌کنندگانِ صاحب نعمت [و ثروت] را به من واگذار!» (مزمل/10-11)؛

و نیز فرمود: «[بدى را] به آنچه خود بهتر است دفع کن، آن گاه کسى که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى یک‏دل مى‏گردد و و این [خصلت‏] را جز کسانى که شکیبا بوده‏اند نمى‏یابند، و آن را جز کسى که سهم بزرگى [از کمال انسانیت] دارد، نخواهد یافت.» (فصلت/34-35).

پس رسول الله ص شکیبایی ورزید تا جایی که آزار‌های عظیمی در حقش روا داشتند و او را مورد هجوم قرار دادند، که سینه‌اش به تنگ آمد، و خداوند عز و جل نازل فرمود: «و قطعاً مى‏دانیم که سینه تو از آنچه مى‏گویند تنگ مى‏شود؛ پس با ستایشِ پروردگارت، تسبیح گوى؛ و از سجده کنندگان باش.» (حجر/97-98).

باز هم او را تکذیب کردند و هدف قرار دادند و اندوهگین شد و خداوند عز و جل به همین دلیل نازل فرمود: «به یقین، مى‏دانیم که آنچه مى‏گویند تو را سخت غمگین مى‏کند. در واقع آنان تو را تکذیب نمى‏کنند، بلکه ستمکاران آیات خدا را انکار مى‏کنند. و پیش از تو نیز پیامبرانى تکذیب شدند، ولى بر آنچه تکذیب شدند و آزار دیدند شکیبایى کردند تا یارى ما به آنان رسید» (انعام/32-33)؛

آنان از این حد هم گذر کردند و خداوند تبارک و تعالی را هم به بدی یاد کردند و او را تکذیب نمودند و رسول الله ص فرمود: من در مورد خودم و خانواده‌ام و آبرویم شکیبایی ورزیدم اما بر اینکه خدا را چنین یاد کنند صبر ندارم؛ پس خداوند عز و جل نازل کرد: «و به یقین آسمان‏ها و زمین و آنچه را که در میان آن دو است در شش روز آفریدیم و هیچ رنج و خستگى به ما نرسید؛ پس بر آنچه می‌گویند شکیبا باش» (ق/38-39). پس پیامبر در جمیع احوالش صبر کردند ... .

الکافی، ج‏2، ص88 ؛ تفسیر القمی، ج‏1، ص197[1]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ جَمِیعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏:

یَا حَفْصُ إِنَّ مَنْ صَبَرَ صَبَرَ قَلِیلًا وَ إِنَّ مَنْ جَزِعَ جَزِعَ قَلِیلًا ثُمَّ قَالَ عَلَیْکَ بِالصَّبْرِ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مُحَمَّداً ص فَأَمَرَهُ بِالصَّبْرِ وَ الرِّفْقِ فَقَالَ‏ «وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ‏ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا وَ ذَرْنِی وَ الْمُکَذِّبِینَ‏ أُولِی النَّعْمَةِ» وَ قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى‏ «ادْفَعْ‏ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏ [السَّیِّئَةَ] فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ‏ وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ‏» فَصَبَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى نَالُوهُ بِالْعَظَائِمِ وَ رَمَوْهُ بِهَا فَضَاقَ صَدْرُهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ‏ بِما یَقُولُونَ‏ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ‏ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ»‏ ثُمَّ کَذَّبُوهُ وَ رَمَوْهُ فَحَزِنَ لِذَلِکَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ‏ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ‏ وَ لکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیاتِ اللَّهِ‏ یَجْحَدُونَ‏ وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ‏ مِنْ قَبْلِکَ‏ فَصَبَرُوا عَلى‏ ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا» فَأَلْزَمَ النَّبِیُّ ص نَفْسَهُ الصَّبْرَ فَتَعَدَّوْا فَذَکَرَ اللَّهَ‏ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ کَذَّبُوهُ فَقَالَ قَدْ صَبَرْتُ فِی نَفْسِی وَ أَهْلِی وَ عِرْضِی وَ لَا صَبْرَ لِی عَلَى ذِکْرِ إِلَهِی فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ‏ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ‏ فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ‏» فَصَبَرَ النَّبِیُّ ص فِی جَمِیعِ أَحْوَالِه‏ ...


3) عبدالواحد بن مختار از امام باقر ع کرده است که ایشان فرمودند:

ای عبدالواحد! اگر کسی طاحب رای و اندیشه صحیح باشد هر چه مردم درباره‌اش بگویند ضرری به او نمی‌رساند هرچند بگویند که او دیوانه است؛ و به او ضرر نمی‌رسد حتی اگر [تنها] در بالای کوهی خدا را عبادت کند تا مرگش سر رسد.

الکافی، ج‏2، ص245

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع

یَا عَبْدَ الْوَاحِدِ مَا یَضُرُّ رَجُلًا إِذَا کَانَ عَلَى ذَا الرَّأْیِ مَا قَالَ النَّاسُ لَهُ وَ لَوْ قَالُوا مَجْنُونٌ وَ مَا یَضُرُّهُ وَ لَوْ کَانَ عَلَى رَأْسِ جَبَلٍ یَعْبُدُ اللَّهَ حَتَّى یَجِیئَهُ الْمَوْتُ.[2]

در آیه 4 همین سوره درباره تکذیب نسبت به پیامبران احادیث و تدبرهایی گذشت که اغلب آنها در اینجا نیز می‌تواند مطرح شود و از طرح مجدد آنها خودداری می‌کنیم:

جلسه 704 http://yekaye.ir/al-fater-35-4/

تدبر

1) «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنیرِ»

پیامبران، که راستگوترین و برحق‌ترین انسانها بودند، برترین و راست‌ترین سخن را - که سخن خداوند است - با دلایل آشکار (بینات) و کتاب‌هایی روشنگر آوردند؛ و بسیاری ایشان را تکذیب کردند!

نه خود ما و نه سخن ما که در حق بودن به گَردِ پیامبران و پیام آنان نمی‌رسیم!

پس اگر حق‌ترین سخنان را با حق‌ترین روش‌ها گفتیم و عده‌ای زیر بار آن نرفتند و بلکه آن را دروغ شمردند، تعجب نکنیم و از تلاش برای تبلیغ حق و حقیقت مایوس نشویم.


2) «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنیرِ»

این آیه بسیار شبیه است به آیه دیگری که می فرماید «فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جاؤُوا بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتابِ الْمُنیر» (آل‌عمران/184)

تفاوت این دو آیه آن است که در یکی بر رفتار تکذیب‌کنندگان تاکید شد و در دیگری بر وضعیت پیامبران که مورد تکذیب واقع شدند.

یعنی بدانیم در طول تاریخ، همواره هم کسانی هستند که سخن حق را تکذیب کنند؛ و هم کسانی بوده‌اند که علی‌رغم اینکه سخن حقشان تکذیب شد از پای ننشستند.

نه از کثرت تکذیب‌کنندگان حق ناامید شویم، و نه گمان کنیم که ما تنها کسانی هستیم که قرار است در برابر تکذیب سخن حق استقامت ورزیم.


3) «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ»

آشنایى با تاریخ گذشتگان، روحیه‏ى صبر و مقاومت را در انسان بالا مى‏برد. (تفسیر نور، ج‏2، ص214)[3]


4) «کَذَّبَ الَّذینَ ... جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنیرِ»

تکذیب انبیا از روى عمد و لجاجت و با علم و آگاهى از محتواى دعوت آنان بوده است. (تفسیر نور، ج‏9، ص493)


5) «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنیرِ»

حرکت انبیا در طول تاریخ، یک حرکت فرهنگى، فکرى و اعتقادى بوده است. (تفسیر نور، ج‏2، ص214)


این را در کانال نگذاشتم

6) «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنیرِ»

با اینکه «زبور» را به معنای «کتاب» دانسته‌اند چرا بعد از «زبور» کتاب را آورد؟

الف. شاید زبور اشاره به صحیفه‌ها و نوشته‌هایی مشتمل بر ذکر خداوند است که متضمن احکام شرعی نیست ولی کتاب منیر کتابهای آسمانی نازل شده‌ای است که مشتمل بر شریعتهای الهی است مانند کتاب نوح و ابراهیم تورات و انجیل (المیزان، ج‏17، ص38)

ب. در نکات ادبی اشاره شد که زبور در اصل نوشته‌ای است که روی سنگ حک می‌شده؛ شاید علت تکرار این است که «زبور» در کتابت و کتاب بودن ثابت‌تر از «کتاب» است. (مجمع‌البیان، ج8، ص634)

ج. احتمال دارد منظور از «زبر» نهی‌های با شدت و غلظت باشد و نه کتاب، در واقع این سه به ترتیب به معنای معجزات آشکار و امور ترساننده و کتابهای نورانی بوده باشد.  (البحر المحیط، ج‏3، ص460)

د. ...

 

 


[1] متن کامل این حدیث به نقل تفسیر قمی قبلا در جلسه 455 گذشت: http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-10/ (تنها تفاوت این بود که در آنجا عبارت «فَتَعَدَّوْا فَذَکَرَ اللَّهَ‏ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى» به صورت «فَقَعَدُوا وَ ذَکَرُوا اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى» آمده بود که ظاهرا نسخه کافی درست‌تر است.

[2] . این چند روایت هم درباره اینکه مومن از تکذیب نمی‌ترسد و این برای مومن طبیعی است قابل توجه است:

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ صَالِحٍ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ ... قَالَ عَلْقَمَةُ فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ النَّاسَ یَنْسُبُونَنَا إِلَى عَظَائِمِ الْأُمُورِ وَ قَدْ ضَاقَتْ بِذَلِکَ صُدُورُنَا فَقَالَ ع یَا عَلْقَمَةُ إِنَّ رِضَا النَّاسِ لَا یُمْلَکُ وَ أَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ وَ کَیْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُ اللَّهِ ع أَ لَمْ یَنْسُبُوا یُوسُفَ ع إِلَى أَنَّهُ هَمَّ بِالزِّنَا أَ لَمْ یَنْسُبُوا أَیُّوبَ ع إِلَى أَنَّهُ ابْتُلِیَ بِذُنُوبِهِ أَ لَمْ یَنْسُبُوا دَاوُدَ إِلَى أَنَّهُ تَبِعَ الطَّیْرَ حَتَّى نَظَرَ إِلَى امْرَأَةِ أُورِیَاءَ فَهَوِیَهَا وَ أَنَّهُ قَدَّمَ زَوْجَهَا أَمَامَ التَّابُوتِ حَتَّى قُتِلَ ثُمَّ تَزَوَّجَ بِهَا أَ لَمْ یَنْسُبُوا مُوسَى إِلَى أَنَّهُ عِنِّینٌ وَ آذَوْهُ حَتَّى «بَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ کانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهاً» أَ لَمْ یَنْسُبُوا جَمِیعَ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ إِلَى أَنَّهُمْ سَحَرَةٌ طَلَبَةُ الدُّنْیَا أَ لَمْ یَنْسُبُوا مَرْیَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ ع إِلَى أَنَّهَا حَمَلَتْ بِعِیسَى مِنْ رَجُلٍ نَجَّارٍ اسْمُهُ یُوسُفُ أَ لَمْ یَنْسُبُوا نَبِیَّنَا محمد [مُحَمَّداً] ص إِلَى «أَنَّهُ شَاعِرٌ مَجْنُونٌ» أَ لَمْ یَنْسُبُوهُ إِلَى أَنَّهُ هَوِیَ امْرَأَةَ زَیْدِ بْنِ حَارِثَةَ فَلَمْ یَزَلْ بِهَا حَتَّى اسْتَخْلَصَهَا لِنَفْسِهِ أَ لَمْ یَنْسُبُوهُ یَوْمَ بَدْرٍ إِلَى أَنَّهُ أَخَذَ لِنَفْسِهِ مِنَ الْمَغْنَمِ قَطِیفَةً حَمْرَاءَ حَتَّى أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْقَطِیفَةِ وَ بَرَّأَ نَبِیَّهُ ص مِنَ الْخِیَانَةِ وَ أَنْزَلَ بِذَلِکَ فِی کِتَابِهِ «وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ‏ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ» أَ لَمْ یَنْسُبُوهُ إِلَى أَنَّهُ ص «یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى» فِی ابْنِ عَمِّهِ عَلِیٍّ ع حَتَّى کَذَّبَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ سُبْحَانَهُ «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى»‏ أَ لَمْ یَنْسُبُوهُ إِلَى الْکَذِبِ فِی قَوْلِهِ إِنَّهُ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ عَلَیْهِمْ حَتَّى أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ «وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى‏ ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا» وَ لَقَدْ قَالَ یَوْماً عُرِجَ بِیَ الْبَارِحَةَ إِلَى السَّمَاءِ فَقِیلَ وَ اللَّهِ مَا فَارَقَ فِرَاشَهُ طُولَ لَیْلَتِه‏ (الأمالی( للصدوق)، ص103)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ الْمُؤْمِنِ عَلَى أَنْ لَا تُصَدَّقَ مَقَالَتُهُ وَ لَا یَنْتَصِفَ مِنْ عَدُوِّهِ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَشْفِی نَفْسَهُ إِلَّا بِفَضِیحَتِهَا لِأَنَّ کُلَّ مُؤْمِنٍ مُلْجَمٌ (الکافی، ج‏2، ص249)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ وَلِیَّهُ فِی الدُّنْیَا غَرَضاً لِعَدُوِّه‏ (الکافی، ج‏2، ص250)

[3] . در این آیه تاکید بر کاری است که معاندان کردند. اما در آیه 184 آل‌عمران که تاکید بر استقامت پیامبران بود این نکته نتیجه می‌شود:

آشنایى با مشکلات دیگران، مایه‏ى تسلّى انسان است. (تفسیر نور، ج‏9، ص493)

 


724) سوره فاطر (35) آیه 24 إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیرا

بسم الله الرحمن الرحیم

724) سوره فاطر (35) آیه 24

إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ

ترجمه

همانا ما تو را به‌حق بشارت‌دهنده و انذاردهنده فرستادیم؛ و هیچ امتی نیست جز اینکه در آن انذاردهنده‌ای گذشت.

نکات ادبی

بَشیراً

قبلا بیان شد که ماده «بشر»‌ را در اصل به معنای «ظهور چیزی همراه با حُسن و جمال» دانسته‌اند که از این ماده «بشرة» به معنای ظاهر پوست انسان (که نمایان است) معروف است؛ و «بشیر» هم در اصل به معنای «خوش‌سیما» بوده است، و وقتی «بشارت» در مقابل «انذار» به کار می‌رود، دلالت بر خبر خوش دادن (در مقابل بیم دادن) دارد. (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص251)

جلسه 534 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-45/

همچنین توضیح داده شد که از نظر برخی، اصل این ماده، همین پوست ظاهری است و «بشارت» (= مژده دادن) را هم از این جهت بشارت گفته‌اند که موجب انبساط در چهره (پوست صورت) شخص می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص125)

جلسه 165 http://yekaye.ir/sad-038-71/

نَذیراً

در جلسه قبل توضیح داده شد.

أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً

در این جمله «نا» فاعل و «ک» مفعولٌ‌به است و «بشیرا» و «نذیرا» هر دو حال هستند برای «ک» (که چه‌بسا بتوان این دو را حال برای فاعل هم دانست)؛

اما «بالحق» نقش‌های مختلفی می‌تواند داشته باشد که با توجه به امکان استعمال یک لفظ در چند معنا همگی می‌تواند مد نظر بوده باشد:

حال برای مفعول باشد؛ یعنی أَرْسَلْناکَ مُحِقّاً، تو را در حالی که به حق هستی فرستادیم (الکشاف، ج3، ص608)

حال برای فاعل باشد؛ یعنی أَرْسَلْناکَ مُحِقّین، ما در حالی که به حق هستیم تو را فرستادیم (الکشاف، ج3، ص608)

صله برای مصدر محذوف (ارسال) باشد، یعنی أَرْسَلْناکَ إرسالا مصحوبا بالحق، فرستادن ما فرستادنی بحق بوده است (الکشاف، ج3، ص608)

متعلق به خود فعل «ارسلنا» و در مقام مفعول دوم باشد، یعنی ارسلناک بالدین الصحیح: تو را با دین صحیح فرستادیم (مجمع‌البیان، ج8، ص633)

صله برای «بَشِیراً وَ نَذِیراً» باشد، یعنی بشیرا بالوعد الحق و نذیرا بالوعید الحق، بشارت‌دهنده به وعده حق و انذار دهنده به وعید حق (الکشاف، ج3، ص608)

«أُمَّةً»

قبلا بیان شد که ماده «امم» در اصل به معانی «اصل» و «مرجع» به کار رفته (اُمّ به معنای «مادر» از همین ریشه است) و همچنین فعل «أمَّ» به معنای «قصد کرد» می‌باشد؛ و ظاهرا به همین جهت است که در معنای «جماعت» و «دین» هم به کار رفته است؛ در واقع، «امت» به جماعتی می‌گویند که قصد و هدف واحد و دین واحدی آنها را در کنار هم جمع کرده باشد.

تعبیر «أُمَّةً واحِدَةً» در قرآن کریم هم در مورد جماعتی که همه با جهت‌گیری الهی باشند به کار رفته (مانند همین آیه و مائده/48 و نحل/93) و هم در مورد جماعتی که همگان از خدا رویگردان شده باشند (زخرف/33) و هم در مورد وضعیت بشر ابتدایی قبل از اینکه اختلافات میان آنها بروز کند (بقره/213؛ یونس/19).

جلسه 126 http://yekaye.ir/houd-11-118/

علی بن ابراهیم قمی توضیح داده است که «أمت» در قرآن کریم در وجوه و معانی متعددی به کار رفته است:

مذهب: «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً» (بقره/213) یعنی بر مذهب و دینی واحد.

جماعتی از مردم: «وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ» (قصص/23)

یک نفر از مردم، که خداوند او را یک امت نامید: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً» (نحل/120)

جنس‌های مختلف همه جانداران «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ» (فاطر/24)

خاص امت حضرت محمد: «کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ» (رعد/30)

وقت: «وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» (یوسف/45) یعنی بعد از وقتی؛ و نیز «إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ» (هود/8)

کل خلایق: «وَ تَرى‏ کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى‏ إِلى‏ کِتابِهَا» (جاثیه/28) و نیز «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ» (نحل/84) و مانند آن فراوان است. (تفسیر القمی، ج‏1، ص323)[1]

خَلا

ماده «خلو» در اصل دلالت دارد بر عاری بودن چیزی از چیزی، و از این ماده، تعابیر «خالی بودن» و «خلوت» در زبان فارسی هم رایج است. (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص205)

«خَلاء» به مکانی گفته می‌شود که هیچ پوششی از حیث ساختمان و ... نداشته باشد، و بدین ترتیب «خُلُوّ» هم در مورد زمان به کار می‌رود و هم در مورد مکان، اما چون در مورد زمانِ گذشته به کار می‌رود، تعبیر «خلا الزمان» ‌به معنای «زمان گذشت و رفت» می‌باشد و این معنای «گذشتن و سپری شدن» برای این کلمه در قرآن کریم زیاد به کار رفته است: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ‏، آل عمران/144؛ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ‏، رعد/6؛ تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ بقرة/141؛ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ‏، آل عمران/137؛ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ، فاطر/24؛ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ،‏بقرة/214؛ وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ، آل عمران/119) (مفردات ألفاظ القرآن، ص297)

و بدین معنا گاه به صورت اسم فاعل در وصف زمانها (الایام خالیه و القرون الخالیه و ...) به کار می‌رود (کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ؛ حاقة/24) و به معنای روزهای سپری شده است (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص204)

تعبیر «خلا الی فلان» به معنای آن است که در خلوت به هم رسیدند (وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ‏، بقرة/14؛ خَلا بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْض‏، بقره/76) (مفردات ألفاظ القرآن، ص298)

این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود و مثلا گفته می‌شود «خَلَّیْتُ فلانا» یعنی او را در خلوت رها کردم؛ و به همین مناسبت به هر رها کردنی «تخلیه» گفته می‌شود؛ مثلا «فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ‏» (توبه/5) (مفردات ألفاظ القرآن، ص298)

برخی تذکر داده‌اند که این معنای بیان شده ناظر به ماده «خلو» است و این ماده با ماده «خلی» که برای کندن گیاهان به کار می‌رود و ماده «خلأ» که به معنای استقرار («خلأ فیه» یعنی همچنان در مکانش باقی ماند) است متفاوت است. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص137)[2]

ماده «خلو» و مشتقاتش جمعا 28 بار در قرآن کریم به کار رفته است و اگر تمایز ماده‌های «خلی» و «خلأ» از «خلو» را بپذیریم، ظاهرا این دو ماده در قرآن کریم به کار نرفته است.

حدیث

1) از امام جواد ع روایت شده که فرمود:

ای جماعت شیعه! با سوره «انا انزلناه» (سوره قدر) با مخالفانتان بحث کنید تا پیروز شوید، که به خداوند سوگند آن حجتی است بر خلایق بعد از رسول خدا ص و همانا آن ملکه دین شماست و غایت علم ما*

ای جماعت شیعه! با «حم، قسم به کتاب مبین، همانا ما آن را در شبی مبارک نازل کردیم، همانا ما انذاردهندگان بودیم» (دخان/1-3) با مخالفانتان بحث کنید که همانا این خاص والیان امر پس از رسول الله ص است.*

ای جماعت شیعیان: همانا خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید «و هیچ امتی نیست جز اینکه در آن انذاردهنده‌ای گذشت.»

گفته شد: یا اباجعفر! انذاردهنده‌اش حضرت محمد ص است!

فرمود: درست گفتی؛ اما آیا او که انذاردهنده بود از زمان بعثتش در تمام نقاط زمین زنده و حاضر بود؟

سوال کننده گفت: خیر.

فرمود: آیا کسی را او که بفرستد، انذاردهنده او نیست همان گونه که خود حضرت محمد ص را که خدا فرستاده بود انذاردهنده از جانب خدا بود؟

گفت: بله.

فرمود: پس به همین ترتیب، حضرت محمد ص از دنیا نرفت مگر اینکه انذاردهنده ای را برانگیخته بود.

گفت: اگر بگویم نه، باید اذعان کنم که رسول الله حق کسانی که در صلب مردان از امتش بودند را ضایع گردانیده است! سپس گفت: آیا قرآن کفایتشان نمی کرد؟

فرمود: بله، به شرطی که مفسری برایش بیابند!

گفت: آیا پیامبر تفسیرش نکرد؟

فرمود: [کل] آن را برای یک نفر تفسیر کرد و برای امت شءن آن یک نفر را بازگو نمود و او علی بن ابی‌طالب است.

سوال‌کننده گفت: یا اباجعفر! این [نکته که فرمودید] مطلب خاصی است که عامه مردم تحملش نمی‌توانند بکنند!

فرمود: خداوند ابا دارد از اینکه تا پیش از آنکه زمانی که قرار است دینش در آن ظاهر شود [یا: دینش بر همه غلبه کند] جز در سرّ و خفا پرستیده شود، همان گونه که رسول الله ص همراه با خدیجه [دینداری‌شان به دین اسلام را] مخفی می کردند تا اینکه دستور به آشکار کردن آمد.

گفت: آیا صاحب این دین را سزد که مخفی کند؟

فرمود: آیا علی بن ابی‌طالب روزی که همراه با رسول الله ص اسلام آورد تا زمانی که [پیامبر ص] امرش را اظهار فرمود مخفی نکرد؟

گفت: بله.

فرمود: امر ما نیز چنین است تا موعدش برسد.

*پی‌نوشت:

حجت آوردن با سوره قدر به این است که سوال شود با توجه به اینکه فعل «تنزلُ الملائکه» مضارع است و هر سال در شب قدر فرشتگان نازل می‌شوند، وقتی پیامبر ص از دنیا رفت، بر چه کسی نازل می‌شوند؟!

الکافی، ج‏1، ص250

مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْحَرِیشِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع قَالَ ...

وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: یَا مَعْشَرَ الشِّیعَةِ خَاصِمُوا بِسُورَةِ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» تَفْلُجُوا فَوَ اللَّهِ إِنَّهَا لَحُجَّةُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عَلَى الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِنَّهَا لَسَیِّدَةُ دِینِکُمْ وَ إِنَّهَا لَغَایَةُ عِلْمِنَا

یَا مَعْشَرَ الشِّیعَةِ خَاصِمُوا بِ «حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ» فَإِنَّهَا لِوُلَاةِ الْأَمْرِ خَاصَّةً بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص

یَا مَعْشَرَ الشِّیعَةِ یَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ»

قِیلَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ نَذِیرُهَا مُحَمَّدٌ ص!

قَالَ صَدَقْتَ فَهَلْ کَانَ نَذِیرٌ وَ هُوَ حَیٌّ مِنَ الْبِعْثَةِ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ؟

فَقَالَ السَّائِلُ لَا.

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَ رَأَیْتَ بَعِیثَهُ أَ لَیْسَ نَذِیرَهُ کَمَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص فِی بِعْثَتِهِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَذِیرٌ؟

فَقَالَ بَلَى.

قَالَ فَکَذَلِکَ لَمْ یَمُتْ مُحَمَّدٌ إِلَّا وَ لَهُ بَعِیثٌ نَذِیرٌ

قَالَ فَإِنْ قُلْتُ لَا فَقَدْ ضَیَّعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ مِنْ أُمَّتِهِ؛ قَالَ وَ مَا یَکْفِیهِمُ الْقُرْآنُ؟

قَالَ بَلَى إِنْ وَجَدُوا لَهُ مُفَسِّراً!

قَالَ وَ مَا فَسَّرَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص؟

قَالَ بَلَى قَدْ فَسَّرَهُ لِرَجُلٍ وَاحِدٍ وَ فَسَّرَ لِلْأُمَّةِ شَأْنَ ذَلِکَ الرَّجُلِ وَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع.

قَالَ السَّائِلُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ کَانَ هَذَا أَمْرٌ خَاصٌّ لَا یَحْتَمِلُهُ الْعَامَّةُ!

قَالَ أَبَى اللَّهُ أَنْ یُعْبَدَ إِلَّا سِرّاً حَتَّى یَأْتِیَ إِبَّانُ أَجَلِهِ الَّذِی یَظْهَرُ فِیهِ دِینُهُ کَمَا أَنَّهُ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ مَعَ خَدِیجَةَ مُسْتَتِراً حَتَّى أُمِرَ بِالْإِعْلَانِ.

قَالَ السَّائِلُ یَنْبَغِی لِصَاحِبِ هَذَا الدِّینِ أَنْ یَکْتُمَ؟

قَالَ أَ وَ مَا کَتَمَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع یَوْمَ أَسْلَمَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى ظَهَرَ أَمْرُهُ؟

قَالَ بَلَى.

قَالَ فَکَذَلِکَ أَمْرُنَا حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ.


2) زندیقی خدمت امام صادق ع می‌رسد و سوالاتی از ایشان می‌پرسند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[3] در فرازی می‌گوید:

به من خبر بدهید از مجوسیان [زرتشتیان] که آیا خداوند برایشان پیامبری مبعوث فرمود؟ چون من در آنها مکتوبات حکیمانه و موعظه‌هایی رسا و مَثَل‌هایی شفابخش دیده‌ام؛ آنان به ثواب و عقاب اقرار دارند و احکام شرعی‌ای دارند که بدان عمل می‌کنند.

امام صادق ع فرمود: «هیچ امتی نیست جز اینکه در آن انذاردهنده‌ای گذشت.» و خداوند پیامبری را با کتابی از نزد خداوند به سویشان مبعوث فرمود، اما او را انکار کردند و با کتابش مخالفت ورزیدند. ...

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص346

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَة ...

قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْمَجُوسِ أَ فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِمْ نَبِیّاً فَإِنِّی أَجِدُ لَهُمْ کُتُباً مُحْکَمَةً وَ مَوَاعِظَ بَلِیغَةً وَ أَمْثَالًا شَافِیَةً یُقِرُّونَ بِالثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ وَ لَهُمْ شَرَائِعُ یَعْمَلُونَ بِهَا قَالَ ع مَا «مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ» وَ قَدْ بُعِثَ إِلَیْهِمْ نَبِیٌّ بِکِتَابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَأَنْکَرُوهُ وَ جَحَدُوا کِتَابَه‏ ...


3) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا خداوند تبارک و تعالی بندگان را از راههای هدایت باخبر نمود و در آن راهها برایشان مناره‌هایی وضع نمود و بدانان خبر داد که چگونه آن راه را بپیمایند و فرمود «و حقّا که من بسیار آمرزنده‏ام کسى را که توبه کند و ایمان آورد و عمل‏هاى شایسته کند، سپس هدایت یابد» (طه/82) و فرمود : «خدا فقط از تقواپیشگان مى‏پذیرد.» (مائده/27) پس هرکه تقوای الهی را در آنچه به او امر کرده در پیش گیرد در حالی به ملاقات خدا نائل شود که بدانچه حضرت محمد ص آورده است مومن باشد،

اما هیهات هیهات که قومی از دست رفتند و مردند پیش از آنکه هدایت یابند و گمان کردند که ایمان آورده اند در حالی که از حیثی که نمی دانند شرک ورزیدند.

همانا کسی که از در وارد خانه شود هدایت یافته است و کسی که راه دیگری در پیش گیرد راه هلاکت را پیموده است.

خداوند طاعت ولیّ امر خود را به طاعت رسولش گره شد و طاعت رسولش را به طاعت خویش؛ پس هرکه طاعت آنان که ولی امرند را ترک کند نه خدا را اطاعت کرده است و نه رسولش را، و این همان اقرار است بدانچه از نزد خداوند عز و جل نازل شده است که «نزد هر مسجدی زینتتان را برگیرید» (اعراف/31) و به دنبال خانه‌هایی باشید که «خدا رخصت داده که رفعت یابند و نامش در آنها یاد شود» (نور/36) ‌و او به شما خبر داد که آنان «مردانى که هیچ تجارت و خرید و فروشى آنها را از یاد خدا و برپا کردن نماز و پرداختن زکات مشغول نمى‏کند، از روزى مى‏ترسند که دل‏ها و دیده‏ها در آن دگرگون شود» (نور/37)

همانا خداوند پیامبرانی را برای امر خویش، خالص و ممتاز بین خلق گرداند؛ سپس آنان را در تصدیق به این امر خود در انذاراتی که فرموده ، خالص و ممتاز گرداند و فرمود « هیچ امتی نیست جز اینکه در آن انذاردهنده‌ای گذشت.» (فاطر/24)

سرگردان شد کسی که جاهل ماند و هدایت یافت کسی که بصیرت یافت و تعقل کرد، که همانا خداوند عز و جل می‌فرماید «در حقیقت، چشمها کور نیست لیکن دلهایى که در سینه‏هاست کور است.» (حج/46) و چگونه هدایت یابد کسی که بصیرت ندارد و چگونه بصیرت داشته باشد کسی که تدبر نمی‌کند.

از رسول خدا ص و اهل بیتش پیروی کنید و بدانچه از نزد خداوند نازل شده اقرار نمایید و نشانه‌های هدایت را تعقیب کنید که همانا آنان علامتهای امانت و تقوایند و بدانید که اگر کسی حضرت عیسی بن مریم ع را انکار کند و نبوت بقیه پیامبران را اقرار نماید واقعا ایمان نیاورده است؛

راه را با جستجو کردن از مناره‌ها بیابید و از پشت حجابها در پی نشانه‌ها و ردپاها باشید تا دینتان را کامل کنید و به خداوند که پروردگارتان است ایمان آورید.

الکافی، ج‏1، ص181-182 و ج‏2، ص47-48

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَى عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ...[4]

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَخْبَرَ الْعِبَادَ بِطُرُقِ الْهُدَى وَ شَرَعَ لَهُمْ فِیهَا الْمَنَارَ وَ أَخْبَرَهُمْ کَیْفَ یَسْلُکُونَ فَقَالَ‏ «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ‏ وَ آمَنَ‏ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» وَ قَالَ‏ «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»‏ فَمَنِ اتَّقَى اللَّهَ فِیمَا أَمَرَهُ لَقِیَ اللَّهَ مُؤْمِناً بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ فَاتَ قَوْمٌ وَ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ یَهْتَدُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ أَشْرَکُوا مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّهُ مَنْ أَتَى الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا اهْتَدَى وَ مَنْ أَخَذَ فِی غَیْرِهَا سَلَکَ طَرِیقَ الرَّدَى وَصَلَ اللَّهُ طَاعَةَ وَلِیِّ أَمْرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ فَمَنْ تَرَکَ طَاعَةَ وُلَاةِ الْأَمْرِ لَمْ یُطِعِ اللَّهَ وَ لَا رَسُولَهُ وَ هُوَ الْإِقْرَارُ بِمَا أُنْزِلَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ «خُذُوا زِینَتَکُمْ‏ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ» وَ الْتَمِسُوا الْبُیُوتَ الَّتِی‏ «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»‏ فَإِنَّهُ أَخْبَرَکُمْ أَنَّهُمْ‏ «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» إِنَّ اللَّهَ قَدِ اسْتَخْلَصَ الرُّسُلَ لِأَمْرِهِ ثُمَّ اسْتَخْلَصَهُمْ مُصَدِّقِینَ بِذَلِکَ فِی نُذُرِهِ فَقَالَ‏ «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ» تَاهَ مَنْ جَهِلَ وَ اهْتَدَى مَنْ أَبْصَرَ وَ عَقَلَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ‏ «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» وَ کَیْفَ یَهْتَدِی مَنْ لَمْ یُبْصِرْ وَ کَیْفَ یُبْصِرُ مَنْ لَمْ یَتَدَبَّرْ اتَّبِعُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتِهِ وَ أَقِرُّوا بِمَا نَزَلَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اتَّبِعُوا آثَارَ الْهُدَى فَإِنَّهُمْ عَلَامَاتُ الْأَمَانَةِ وَ التُّقَى وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَوْ أَنْکَرَ رَجُلٌ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ع وَ أَقَرَّ بِمَنْ سِوَاهُ مِنَ الرُّسُلِ لَمْ یُؤْمِنْ اقْتَصُّوا الطَّرِیقَ بِالْتِمَاسِ الْمَنَارِ وَ الْتَمِسُوا مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ الْآثَارَ تَسْتَکْمِلُوا أَمْرَ دِینِکُمْ وَ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ.

تدبر

1) «إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ»

خداوند در مورد پیامبر ص می‌فرماید که ما به حق تو را به‌حق بشارت‌دهنده و انذاردهنده فرستادیم؛

چرا که هیچ امتی نیست جز اینکه در آن انذاردهنده‌ای گذشت.

اگر این مطلب را به خاتم پیامبران بودن پیامبر ص گره بزنیم نتیجه می‌شود که پیامبر و دین او (احادیث 1 و 3)‌ برای انذار تمامی امتها تا قیامت کافی است.

تاملی با خویش

آیا این مطلب را ما باور داریم؟

یا غلبه ظاهری دنیای غرب از سویی،

و کم‌کاری‌مان در شناخت و ارائه معارف اسلام از سوی دیگر،

کاری کرده که گمان می‌کنیم که ...!

 

2) «إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً»

همانا ما تو را به‌حق بشارت‌دهنده و انذاردهنده فرستادیم؛

با توجه به ظرفیت نحوی «بالحق» در این جمله، چنانکه در نکات ادبی گذشت از این تعبیر می‌توان نتیجه گرفت:

هم خدا بحق بود پیامبرش را فرستاد؛

هم پیامبرش بحق بود که خدا او را فرستاد؛

هم خود این فرستادن امر حقی بود؛ و

هم بشارت و انذاری که آورد بشارت و انذار به حق بود.

یعنی هم فرستنده، هم پیام‌آور، هم محتوای پیام، و هم خود ارسال پیام حق است؛

یعنی اساسا سر و کار مخاطبان دین فقط با حقی است که از جانب حقی توسط حقی به شیوه حقی آمده است.

چقدر جان و روح انسان باید آلوده به باطل و دور از حق و حقیقت دور باشد که در برابر چنین حقی تسلیم نباشد!

 

3) «إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ»

سوال

خداوند در آیه‌ای دیگر می‌فرماید «وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فی‏ کُلِّ قَرْیَةٍ نَذیرا و اگر فرضاً می خواستیم، حتما در هر قریه‌ای انذاردهنده ای می‌فرستادیم» این تعبیر ظهورش در این است که چنین نیست که حتما هر قریه‌ای انذاردهنده ای داشته باشد.

این مطلب چگونه جمع می‌شود با این آیه که می‌فرماید «هیچ امتی نیست جز اینکه در آن انذاردهنده‌ای گذشت»؟

 پاسخ

الف. در نکات ترجمه گذشت که امت جماعتی را می‌گویند که قصد و هدف واحد و دین واحدی آنها را در کنار هم جمع کرده باشد. این آیه ضابطه فرستادن انذاردهنده را همین دانسته که یک وحدت رویه ای در جامعه‌ای باشد؛ و مقیاس را شهر و منطقه جغرافیایی قرار نداده است. پس اگر صدها شهر و بلکه چند کشور یک وحدت رویه‌ای داشته باشند، یک انذاردهنده برایشان کافی است.

ب. ...

 

4) «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ»

هیچ امتی نیست جز اینکه در آن انذاردهنده‌ای گذشت.

اما این بدان معنا نیست که:

حتما آن انذاردهنده از خودشان برخاسته باشد (نفرمود «منها» بلکه فرمود «فیها») (المیزان، ج17، ص38)

حتما به هر فردی هم انذاردهنده‌ای مستقیما برسد (فرمود «أمت» و نفرمود «فرد، رجل، انسان، یا ...»)البته هر فردی از این جهت که در امتی هست و همانند آن امت بر شیوه و آیینی است (تدبر3)، حتما کسی هست که نسبت بدان شیوه و آیین هشدار داده باشد؛ یعنی منظقا حجت بر همه تمام می‌شود هرچند معنایش این نیست که لزوما انذاردهنده‌ای سراغ تک‌تک افراد برود.

ثمره دین‌شناختی

از مطلب فوق چه‌بسا بتوان نتیجه گرفت که خداوند خبر داده که هرکس در هر جامعه‌اش شروع به تحقیق در دین کند، حتما در مسیر تحقیقش انذار و هشدارهایی وجود خواهد داشت که شخص بتواند مسیر درست را بیابد.

شاید بدین جهت است که در اسلام و بویژه در شیعه، برخلاف اغلب دین‌ها و آیین‌های رایج در جهان، بر تحقیقی بودن اصول دین اصرار می‌شود. کسی که حق است و می‌داند که خداوند راه حق را برای جوینده‌اش حتما نمایان می‌سازد، از اینکه مورد تحقیق قرار بگیرد نه‌تنها پروا ندارد، بلکه استقبال هم می‌کند.

 

5) «إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ»

چرا با اینکه پیامبر را هم به عنوان بشارت‌دهنده و هم به عنوان انذاردهنده فرستاد، اما فقط بر این تاکید کرد که هر جامعه‌ای انذاردهنده دارد؟

الف. چون این دو را در عبارت اول با هم آورد، آوردن یکی برای مخاطب کفایت می‌کند که هر دو را در نظر بگیرد (الکشاف، ج3، ص608[5]؛ البحر المحیط، ج9، ص28)[6]

ب. با این که وظیفه‏ى انبیا بشارت و انذار است، امّا به دلیل غفلت مردم، هشدار انبیا بیش‏تر بوده است. (تفسیر نور، ج‏9، ص492)

ج. مفهوم انذار به نحوی است که شامل بشارت، و بلکه شامل سایر مسئولیتهای پیامبر هم می‌شود. (جلسه قبل، تدبر3)

د. ...

 

6) «إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ»

اگر هیچ امتی نیست مگر اینکه نذیری در آن هست؛

پس معلوم می‌شود که هرگز زمین از حجّت الهى خالى نبوده است. (تفسیر نور، ج‏9، ص492)

 


[1] . قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ وَ الْأُمَّةُ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَلَى وُجُوهٍ کَثِیرَةٍ فَمِنْهُ الْمَذْهَبُ وَ هُوَ قَوْلُهُ «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً» أَیْ عَلَى مَذْهَبٍ وَاحِدٍ وَ مِنْهُ الْجَمَاعَةُ مِنَ النَّاسِ وَ هُوَ قَوْلُهُ «وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ» أَیْ جَمَاعَةً وَ مِنْهُ الْوَاحِدُ قَدْ سَمَّاهُ اللَّهُ أُمَّةً وَ هُوَ قَوْلُهُ «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً» وَ مِنْهُ أَجْنَاسُ جَمِیعِ الْحَیَوَانِ وَ هُوَ قَوْلُهُ‏ «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ» وَ مِنْهُ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ ص وَ هُوَ قَوْلُهُ «کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ» وَ هِیَ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ ص وَ مِنْهُ الْوَقْتُ وَ هُوَ قَوْلُهُ «وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» أَیْ بَعْدَ وَقْتٍ وَ قَوْلُهُ «إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ» یَعْنِی الْوَقْتَ وَ مِنْهُ یَعْنِی بِهِ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ «وَ تَرى‏ کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى‏ إِلى‏ کِتابِهَا» وَ قَوْلُهُ «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ» وَ مِثْلُهُ کَثِیرٌ.

[2] . و لیعلم أنّ المعنى المذکورة للمادّة المعتلّة بالواو، و قد خلطوا بین هذه المادّة و بین المعتلّة بالیاء، و المهموزة فانّ الخلى یائیّا بمعنى الجزّ، و منه المخلاة بمعنى ما یجعل فیه الخلى اى النبات و العشب المجزوز و یعلق على عنق الدابّة. و الخلأ مهموزا بمعنى الاستقرار فیقال خلأ فیه أى لم یبرح مکانه.

[3] . فرازهای دیگری از این پرسش و پاسخ در جلسات زیر گذشت:

چلسه42، حدیث1 http://yekaye.ir/67-27-an-naml/

جلسه86، پی‌نوشت5 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/

جلسه137، حدیث2 http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-38/

جلسه170، حدیث2 http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

جلسه203، حدیث3 http://yekaye.ir/al-furqan-025-48/

جلسه398، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-40/

جلسه 481، پی‌نوشت2 http://yekaye.ir/al-qalam-68-15/

جلسه600، حدیث4 http://yekaye.ir/al-kahf-18-19/

جلسه629، حدیث3 http://yekaye.ir/al-kahf-18-48/

جلسه 630، حدیث3 http://yekaye.ir/al-kahf-18-49/

[4] . إِنَّکُمْ لَا تَکُونُونَ صَالِحِینَ حَتَّى تَعْرِفُوا وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا أَبْوَاباً أَرْبَعَةً لَا یَصْلُحُ أَوَّلُهَا إِلَّا بِآخِرِهَا ضَلَّ أَصْحَابُ الثَّلَاثَةِ وَ تَاهُوا تَیْهاً بَعِیداً إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یَقْبَلُ إِلَّا الْعَمَلَ الصَّالِحَ وَ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ إِلَّا الْوَفَاءَ بِالشُّرُوطِ وَ الْعُهُودِ فَمَنْ وَفَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَرْطِهِ وَ اسْتَعْمَلَ مَا وَصَفَ فِی عَهْدِهِ نَالَ مَا عِنْدَهُ وَ اسْتَکْمَلَ مَا وَعَدَهُ

[5] . فإن قلت: کیف اکتفى بذکر النذیر عن البشیر فی آخر الآیة بعد ذکرهما؟ قلت لما کانت النذارة مشفوعة بالبشارة لا محالة، دلّ ذکرها على ذکرها، لا سیما قد اشتملت الآیة على ذکرهما.

[6] . و اکتفى بذکر نذیر عن بشیر، لأنها مشفوعة بها فی قوله: بَشِیراً وَ نَذِیراً، فدل ذلک على أنه مراد، و حذف للدلالة علیه.

 


723) سوره فاطر (35) آیه 23 إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیرٌ

بسم الله الرحمن الرحیم

723) سوره فاطر (35) آیه 23

إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیرٌ

ترجمه

تو جز انذاردهنده‌ای نیستی.

نکات ادبی

نَذیرٌ

ماده «نذر» در اصل بر ترساندن ویا ترسیدن دلالت دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص414)، به تعبیر دیگر، «انذار» به معنای ابلاغ و بیانی است که با ترساندن توأم باشد (در فارسی: هشدار دادن) چنانکه «تبشیر» هم خبری است که مشتمل بر امر مسرت‌بخش باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص798)

البته عموما «انذار» (أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؛ بقره/6) را اخص از «ترساندن» (تخویف) دانسته‌اند؛ برخی گفته‌اند ترساندنی است از طریق سخن انجام می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص75)؛ وبرخی توضیح داده‌اند که ترساندنی است که موضع ترس، و چرایی ترسناک بودن را برای مخاطب آشکار می‌کند و ناشی از نوعی احسان و خیرخواهی از جانب انذاردهنده است و هرچه آن امری که سزاوار ترسیدن است عظیم‌تر باشد، این احسان بیشتر است. (الفروق فی اللغة، ص237)

همچنین در ماده «انذار» نوعی معنای توصیه کردن نهفته است با این تفاوت که «انذار» نسبت به خود به کار نمی‌رود اما کلمه «وصیت» نسبت به خود به کار می‌رود (اوصیتُ نفسی) و دیگر اینکه «انذار» برای برحذر داشتن از کار قبیح انجام می‌شود، اما «توصیه» می‌تواند هم برای برحذر داشتن از کار بد باشد و هم تشویق به کار خوب. (الفروق فی اللغة، ص237)

«الْمُنْذِر» (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها؛ نازعات/45) اسم فاعل از مصدر «إنذار» است؛ و «نذیر» صفت مشبهه از ماده «نذر» است که در معنای اسم فاعل به کار رفته و به همان معنای «مُنذِر» می‌باشد و برای جمع بستن هر دو از تعبیر «نُذُر» استفاده می‌شود (هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى؛‏ نجم/56) (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص414؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص798)

«نَذْر» (ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ، بقرة/270؛ یُوفُونَ بِالنَّذْر، انسان/7؛ ِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فی‏ بَطْنی‏ مُحَرَّراً، آل‌عمران/35؛ إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْما، مریم/26) به معنای کارِ به‌خودیِ خود غیرواجبی را که شخص به دلیل خاصی بر خود واجب می‌سازد (مفردات ألفاظ القرآن، ص797) و جمع آن «نذور» می‌باشد (وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ؛ حج/29). برخی بر این باورند که «نَذر» هم از همین ماده است، چون مطلبی است که شخص می‌ترسد که با آن مخالفت کند (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص415)؛ اما برخی اصل آن را کلمه‌ای برگرفته از زبانهای سریانی و عبری می‌دانند که البته در آن زبانها «ذ» نبوده و این کلمه با «د» یا «ز» تلفظ می‌شود، هرچند معنایش شباهتی با ماده عربی این کلمه دارد؛ از این جهت که نذر یک التزام کلامی است و از این جهت شبیه انذار می‌باشد چرا که در التزام نوعی ضیق و محدودیت و تحذیر وجود دارد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص75).

ماده «نذر» با احتساب کلمه «نَذر» جمعا 130 بار در قرآن کریم به کار رفته است که تنها همین 6 موردی که در بالا اشاره شد در معنای «نَذر» می‌باشد؛ و بقیه همگی در معنای هشدار دادن است.[1]

حدیث

1) از امام حسن مجتبی ع روایت شده است که عده‌ای از یهودیان خدمت پیامبر ص رسیدند و به ایشان گفتند: ای محمد! تو هستی که گمان می‌کنی که رسول خدا هستی و همان طور که به حضرت موسی ع وحی می‌شد به تو نیز وحی می‌شود؟

پیامبر ص لحظه‌ای درنگ کردند و فرمودند: بله، من سید فرزندان آدم هستم و این فخرفروشی نیست؛ من خاتم پیامبران و امام تقواپیشگان و رسول رب العالمین هستم.

گفتند: [رسول] به جانب عرب یا عجم یا ما؟

پس خداوند عز و جل این آیه را نازل فرمود که ای محمد! «بگو ای مردم! همانا من رسول خدا هستم به جانب همگی شما» (اعراف/158).

سپس یهودی‌ای که داناترینشان بود شروع می‌کند به پرسیدن سوالاتی تا بدینجا می‌رسد که:

به چه دلیل تو را محمد و احمد و ابوالقاسم و بشیر و نذیر و داعی نامیده اند؟

پیامبر ص فرمود: اما محمد، چون ستوده شده در زمین هستم،

و اما محمود، چون ستوده شده در آسمان هستم؛

اما ابوالقاسم، چون خداوند در روز قیامت قسمت و سهمِ آتش جهنم را که معین می‌کند، هرکس را از اولین و آخرین که به من کفر ورزیده باشد در آتش جای می‌دهد؛ و قسمت و سهمِ بهشت را که معین می‌کند هرکس که به من ایمان آورده باشد و به پیامبریم اقرار کرده باشد در بهشت خواهد بود؛

اما داعی (= دعوت‌کننده)، چون من مردم را به دین پروردگارم دعوت می‌کنم؛

و اما نذیر (هشداردهنده) چون من هرکه به من کفر ورزد را به آتش هشدار می دهم؛

 و اما بشیر (بشارت‌دهنده) چون من هر که مرا اطاعت کند به بهشت بشارت می‌دهم ...

الأمالی( للصدوق)، ص189؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص365[2]

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالُوا یَا مُحَمَّدُ أَنْتَ الَّذِی تَزْعُمُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّکَ الَّذِی یُوحَى إِلَیْکَ کَمَا أُوحِیَ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع فَسَکَتَ النَّبِیُّ ص سَاعَةً ثُمَّ قَالَ نَعَمْ أَنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ لَا فَخْرَ وَ أَنَا خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ وَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ قَالُوا إِلَى مَنْ إِلَى الْعَرَبِ أَمْ إِلَى الْعَجَمِ أَمْ إِلَیْنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذِهِ الْآیَةَ «قُلْ» یَا مُحَمَّدُ «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً» قَالَ الْیَهُودِیُّ الَّذِی کَانَ أَعْلَمَهُمْ یَا مُحَمَّدُ ...

فَقَالَ الْیَهُودِیُّ لِأَیِ‏ شَیْ‏ءٍ سُمِّیتَ مُحَمَّداً وَ أَحْمَدَ وَ أَبَا الْقَاسِمِ وَ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ دَاعِیاً فَقَالَ النَّبِیُّ ص أَمَّا مُحَمَّدٌ فَإِنِّی مَحْمُودٌ فِی الْأَرْضِ وَ أَمَّا أَحْمَدُ فَإِنِّی مَحْمُودٌ فِی السَّمَاءِ وَ أَمَّا أَبُو الْقَاسِمِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقْسِمُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قِسْمَةَ النَّارِ فَمَنْ کَفَرَ بِی مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ فَفِی النَّارِ وَ یَقْسِمُ قِسْمَةَ الْجَنَّةِ فَمَنْ آمَنَ بِی وَ أَقَرَّ بِنُبُوَّتِی فَفِی الْجَنَّةِ وَ أَمَّا الدَّاعِی فَإِنِّی أَدْعُو النَّاسَ إِلَى دِینِ رَبِّی وَ أَمَّا النَّذِیرُ فَإِنِّی أُنْذِرُ بِالنَّارِ مَنْ عَصَانِی وَ أَمَّا الْبَشِیرُ فَإِنِّی أُبَشِّرُ بِالْجَنَّةِ مَنْ أَطَاعَنِی‏...[3]


2) بعد از اینکه عمروعاص بر محمد بن ابی‌بکر که والی منصوب امیرالمومنین ع در مصر بود غلبه کرد و وی را به شهادت رساند و مصر را فتح کرد، امیرالمومنین ع نامه‌ای خطاب به مردم مصر نوشت که چنین آغاز می شد:

از بنده خدا، امیر مومنان به هرکس از مومنان و مسلمانان که این نامه مرا بخواند:

سلام علیکم

همانا خدایی را حمد گویم که خدایی جز او نیست.

اما بعد، همانا خداوند حضرت محمد ص را به عنوان انذاردهنده ای بر جهانیان و امین وحی خویش و شاهدی بر این امت مبعوث فرمود و شما ای جماعت عرب، بر بدترین دین را برگزیده بودید، و در بدترین سراى خزیده. منزلگاهتان سنگستانهاى ناهموار، همنشینتان گرزه مارهاى زهردار. آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلو آزار. در سرزمین ها پراکنده بودید و آبی پلید را نوشاننده؛ خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان، و حرام‌خوری در میانتان فراوان. بتهاتان همه جا بر پا، پاى تا سر آلوده به خطا...

الغارات، ج‏1، ص303؛ نهج‌البلاغه، خطبه26 (با اقتباس از ترجمه شهیدی، ص26)

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ جُنْدَبٍ‏ عَنْ أَبِیهِ جُنْدَبٍ قَالَ: دَخَلَ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ وَ حُجْرُ بْنُ عَدِیٍّ وَ حَبَّةُ الْعُرَنِیُ‏ وَ الْحَارِثُ الْأَعْوَرُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَبَإٍ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع بَعْدَ مَا افْتُتِحَتْ مِصْرُ وَ هُوَ مَغْمُومٌ حَزِینٌ‏ فَقَالُوا لَهُ: بَیِّنْ لَنَا مَا قَوْلُکَ فِی أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ فَقَالَ لَهُمْ عَلِیٌّ ع: «وَ هَلْ فَرَغْتُمْ لِهَذَا وَ هَذِهِ مِصْرُ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ شِیعَتِی بِهَا قَدْ قُتِلَتْ؟ أَنَا مُخْرِجٌ إِلَیْکُمْ کِتَاباً أُخْبِرُکُمْ فِیهِ عَمَّا سَأَلْتُمْ وَ أَسْأَلُکُمْ أَنْ تَحْفَظُوا مِنْ حَقِّی مَا ضَیَّعْتُمْ فَاقْرَءُوهُ عَلَى شِیعَتِی وَ کُونُوا عَلَى الْحَقِّ أَعْوَاناً وَ هَذِهِ نُسْخَةُ الْکِتَابِ:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى مَنْ قَرَأَ کِتَابِی هَذَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکُمُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُو أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ص نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ‏ وَ أَمِیناً عَلَى التَّنْزِیلِ وَ شَهِیداً عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ یَوْمَئِذٍ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ‏ عَلَى حِجَارَةٍ خَشِنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍ‏ وَ شَوْکٍ مَبْثُوثٍ فِی الْبِلَادِ تَشْرَبُونَ الْمَاءَ الْخَبِیثَ وَ تَأْکُلُونَ الطَّعَامَ الْجَشِیبَ‏ وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْتُلُونَ أَوْلَادَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ وَ تَأْکُلُونَ أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ سُبُلُکُمْ خَائِفَةٌ وَ الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَة...

تدبر

1) «إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیرٌ»

پیامبر و بلکه هر کسی که می‌خواهد پیام خدا را به گوش مردم برساند، صرفا هشداردهنده است؛ اینکه مردم به هشدارهای او گوش دهند یا خیر، و عده‌ای هدایت شوند یا گمراه، برعهده او نیست. (المیزان، ج17، ص37)

ثمره در تحلیل اجتماعی

قضاوت درباره اینکه آیا یک مبلغ دین وظیفه‌اش را درست انجام داده یا خیر، نباید بر اساس ایمان آوردن یا نیاوردن مخاطبان وی باشد. در واقع، صرفا از اینکه مردمی هدایت شوند یا نشوند، نمی‌توان درباره کسی که وظیفه هدایت آنان را برعهده گرفته قضاوت کرد. گاه او وظیفه خود را درست انجام می‌دهند، اما مردم مخاطب وی، زیر بار حق نمی‌روند.


2) «إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیرٌ»

سوال

آیا از این تعبیر که «تو انذاردهنده‌ای بیش نیستی» و دلالت بر حصر دارد، نتیجه نمی‌شود که پیامبر وظیفه حکومت کردن و مداخله در سیاست ندارد؟

پاسخ

هر حصری متناسب با فضاهای خود و برای بیرون کردن برخی از انتظارات نارواست؛ و از هر حصری نمی‌توان خارج شدن هر مطلب متفاوتی را نتیجه گرفت. مثلا وقتی یک معلم سر کلاس خود می‌گوید «من فقط از دانش‌آموزان درس‌خوان خوشم می‌آید» آیا می‌توان نتیجه گرفت که از پدر و مادر و همسرش خوشش نمی‌آید؟!

بهترین شاهد بر اینکه این حصر، همه موارد دیگر را خارج نمی‌کند این است که بلافاصله در آیه بعد علاوه بر نذیر»، پیامبر را «بشیر» هم دانست؛ یعنی این گونه نیست که او فقط و فقط نذیر باشد و نه دارای هیچ مسئولیت دیگری!

اما تاکید آیه بر اینکه پیامبر فقط نذیر است، درصدد است انتظار چه اموری را در مورد پیامبر ص منتفی سازد.

سیاق آیات قبل و بعد، این است که مسئولیت ایمان آوردن یا نیاوردن مردم را از ایشان سلب کند.

مروری بر آیات مشابه (که در آنها هم بر اینکه «تو فقط انذاردهنده ای» تاکید شده، نیز موید این برداشت است.

در آیات مشابه با حصر پیامبر در انذارگر بودن، این انتظارات از ایشان منتفی می‌شود:

  • خودش هر وقت و هرگونه دلش خواست آیه و معجره بیاورد (وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبین‏؛ عنکبوت/50)
  • بتواند برای خودش هرگونه مال و ثروتی جمع کند و هیچ مریضی و مشکلی متوجه وی نشود (قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ؛ اعراف/188)
  • حتما گنجهایی در اختیار داشته باشد و فرشته‌ای در مقابل دیدگان مردم همراهش باشد (فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّما أَنْتَ نَذیرٌ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکیلٌ؛ هود/12)
  • اینکه کسانی که به وی ایمان می‌آورند حتما آدمهای خوب و بدون هرگونه مشکلی باشند (قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ؛ قالَ وَ ما عِلْمی‏ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ ؛ إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى‏ رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ؛ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنینَ؛ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ مُبینٌ؛ شعراء/111-115)
  • اینکه او درباره آینده خودش و دیگران همه چیز را معلوم کند (قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْری ما یُفْعَلُ بی‏ وَ لا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى‏ إِلَیَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ مُبین‏؛ احقاف/9)
  • اینکه موعد قیامت را دقیقا معلوم کند (وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏؛ قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ؛ ملک/26)


3) «إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیرٌ»

با اینکه در آیات مختلف وظایف متعددی برعهده پیامبر ص گذاشته شده و او «بشیر» و «مبشر» ، «داعی» ، «شاهد» و «شهید» ، «واجب‌الاطاعة» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ؛ نساء/64) و ... معرفی شده است، در این آیه او را تنها و تنها «نذیر» (هشدار دهنده) معرفی می‌کند.

شاید بتوان نتیجه گرفت که این عنوان به نحوی جامع همه عناوین فوق است، یعنی کسی که هشدار می‌دهد عملا:

بشارت هم می‌دهد (چرا که کسی که هشدار وی را رعایت کند خوشبخت می‌شود)؛

به سوی دین حق دعوت هم می‌کند؛

شاهد بر اعمال مردم هم هست که آنها را هشدار می‌دهد؛

چنان جدی هشدار می دهد که انتظار دارد از او اطاعت کنند؛

و ...


4) «إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیرٌ»

چرا با اینکه پیامبر «بشارت‌دهنده» هم هست و در آیه بعد بدین مطلب تصریح می‌شود این آیه فقط بر انذاردهنده بودن پیامبر ص تاکید کرد؟

الف. سیاق آیات، اقتضای انذار و هشدار دادن دارد (المیزان، ج17، ص37) در واقع، این فقط ناظر به تسلی دادن پیامبر ص است (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج26، ص234)‌ و فضای بحث تاکید بر این است که در قبال گمراه شدن مخاطب، وی خود را مسئول نبیند. (تدبر1)

ب. اثر انذار در هدایت بسیار بیش از ا ثر بشارت است.

حکایت

آیت الله جوادی آملی یکبار در درس تفسیر قریب به این مضمون می‌فرمودند:

آن مقدار که مردم از ترس جهنم بندگی خدا را بجا می‌آورند و به بهشت می‌روند، از شوق بهشت، بهشت نمی‌روند. شاهدش هم این است که چقدر تعداد کسانی که نماز صبح می‌خوانند بیشتر است از کسانی که نماز شب می‌خوانند! (هر دو باید از خواب خوش برخیزند، برای نماز شب این همه وعده پاداش داده شده، تنها افراد اندکی برمی‌خیزند؛ اما در مورد نخواندن نماز صبح (ترک واجب) هشدار به جهنم داده شده، بسیاری برمی‌خیزند!)

ج. معنای انذار به گونه‌ای عام است که عملا بشارت و سایر مسئولیتهای پیامبر ص را هم دربرمی‌گیرد. (تدبر3)

د. ...

 

 


[1] . قبلا در جلسه 113 http://yekaye.ir/ash-shuara-026-194/ و جلسه 206 http://yekaye.ir/al-furqan-025-51/ درباره این ماده توضیحاتی داده شد که چون جامع نبود، اینجا به طور جامع ارائه شد.

[2] . متن حدیث در تفسیر قمی چنین است: قَالَ وَ سَأَلَ بَعْضُ الْیَهُودِ رَسُولَ اللَّهِ ص لِمَ سُمِّیتَ مُحَمَّداً وَ أَحْمَدَ وَ بَشِیراً وَ نَذِیراً قَالَ: أَمَّا مُحَمَّدٌ فَإِنِّی فِی الْأَرْضِ مَحْمُودٌ وَ أَمَّا أَحْمَدُ فَإِنِّی فِی السَّمَاءِ أَحْمَدُ مِنْهُ، وَ أَمَّا الْبَشِیرُ فَأُبَشِّرُ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ بِالْجَنَّةِ وَ أَمَّا النَّذِیرُ فَأُنْذِرُ مَنْ عَصَى اللَّهَ بِالنَّار.

[3] . در بحار الأنوار، ج‏19، ص175-176حدیثی از امیرالمومنین ع نقل می‌کند درباره اینکه چگونه پیامبر ص در ابتدای کار صرفا موظف به دعوت بود و بعدا موظف به جهاد و ... نیز شد:

أَقُولُ فِی تَفْسِیرِ النُّعْمَانِیِّ بِسَنَدِهِ الْمَذْکُورِ فِی کِتَابِ الْقُرْآنِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی ذِکْرِ النَّاسِخِ وَ الْمَنْسُوخِ وَ مِنْهُ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا بَعَثَ مُحَمَّداً ص أَمَرَهُ فِی بَدْءِ أَمْرِهِ أَنْ یَدْعُوَ بِالدَّعْوَةِ فَقَطْ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا فَبَعَثَهُ اللَّهُ بِالدَّعْوَةِ فَقَطْ وَ أَمَرَهُ أَنْ لَا یُؤْذِیَهُمْ فَلَمَّا أَرَادُوهُ بِمَا هَمُّوا بِهِ مِنْ تَبْیِیتٍ أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِالْهِجْرَةِ وَ فَرَضَ عَلَیْهِ الْقِتَالَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ فَلَمَّا أَمَرَ النَّاسَ بِالْحَرْبِ جَزِعُوا وَ خَافُوا فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى‏ أَجَلٍ قَرِیبٍ إِلَى قَوْلِهِ سُبْحَانَهُ أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ فَنَسَخَتْ آیَةُ الْقِتَالِ آیَةَ الْکَفِّ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ بَدْرٍ وَ عَرَفَ اللَّهُ تَعَالَى حَرَجَ الْمُسْلِمِینَ أَنْزَلَ عَلَى نَبِیِّهِ وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَلَمَّا قَوِیَ الْإِسْلَامُ وَ کَثُرَ الْمُسْلِمُونَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ فَنَسَخَتْ‏ هَذِهِ الْآیَةُ الْآیَةَ الَّتِی أُذِنَ لَهُمْ فِیهَا أَنْ یَجْنَحُوا ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فِی آخِرِ السُّورَةِ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ وَ مِنْ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ الْقِتَالَ عَلَى الْأُمَّةِ فَجَعَلَ عَلَى الرَّجُلِ الْوَاحِدِ أَنْ یُقَاتِلَ عَشَرَةً مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَقَالَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ ثُمَّ نَسَخَهَا سُبْحَانَهُ فَقَالَ الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ فَنَسَخَ بِهَذِهِ الْآیَةِ مَا قَبْلَهَا فَصَارَ مَنْ فَرَّ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الْحَرْبِ إِنْ کَانَتْ عِدَّةُ الْمُشْرِکِینَ أَکْثَرَ مِنْ رَجُلَیْنِ لِرَجُلٍ لَمْ یَکُنْ فَارّاً مِنَ الزَّحْفِ وَ إِنْ کَانَتِ الْعِدَّةُ رَجُلَیْنِ لِرَجُلٍ کَانَ فَارّاً مِنَ الزَّحْفِ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَى قَوْلِهِ ع وَ نُسِخَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً یَعْنِی الْیَهُودَ حِینَ هَادَنَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمَّا رَجَعَ مِنْ غَزَاةِ تَبُوکَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ هُمْ صاغِرُونَ فَنَسَخَتْ هَذِهِ الْآیَةُ تِلْکَ الْهُدْنَةَ

 


نگاهی مجموعی به آیات 19 تا 22

بسم الله الرحمن الرحیم


 

نگاهی مجموعی به آیات 19 تا 22

در چهار آیه گذشته، مقایسه‌هایی به عمل آمد که هرکس می‌فهمد که مثلا کور با بینا یکسان نیست؛ یا ... .

چه چیزی موجب شده که خداوند اینها را در کتاب خود مطرح کند؟

چه تفاوتی با هم دارند که این تعداد متنوع ارائه شد؟

به نظر می‌رسد مناسب است در یک نگاه کلی این چند مقایسه را با هم نیز مورد تامل قرار دهیم.

اما قبل از ورود در این مقایسه، مناسب است اشاره‌ای داشته باشیم به حدیثی درباره سخن گفتن پیامبر ص با مردگان و پاسخی که شبهه‌ای که ممکن است در فهم آخرین فراز آیه اخیر پیش آید:

حدیث

روایت شده است که پیامبر اکرم ص بر سر چاه بدر [که کُشته‌های قریش را در آن ریختند] ایستادند و [خطاب به آنها] فرمودند: «پس آیا یافتید آنچه را که پروردگارتان به شما وعهده داده بود» (اعراف/44) سپس فرمود: «همانا آنان الان آنچه می‌گویم را می‌شنوند»

الصحیح (بخاری)، ج5، ص77؛ مناقب آل أبی طالب (ابن شهرآشوب)، ج‏1، ص60[1]

حَدَّثَنِی عُثْمَانُ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: وَقَفَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ[آله و] سَلَّمَ عَلَى قَلِیبِ بَدْرٍ فَقَالَ: «هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا» ثُمَّ قَالَ: «إِنَّهُمُ الآنَ یَسْمَعُونَ مَا أَقُولُ»[2]

تدبر

11) «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

آیا حدیث فوق که در کتب شیعه و سنی روایت شده، با این آیه ناسازگار است؟

آیا از این جمله می‌توان منکر حیات برزخی شد؟

در یکی از سالن‌های مجازی گفتگو، شخصی منکر حیات بعد از مرگ شده بود و با استناد به این آیه، حدیث مذکور را دروغ می‌شمرد و گمان می‌کرد که انسان بعد از مرگ کاملا نابود می‌شود تا در قیامت دوباره زنده شود.

ظریفی پاسخ وی را در قالب نمایشنامه‌ای داده است که چون، علاوه بر پاسخ به اشکال فوق، در فهم عمیق این آیه و نظایر آن به ما کمک می‌کند، آن پاسخ را عینا می‌آورم.

اصل مطلب را در لینک زیر می‌توانید مطالعه کنید:

http://www.iranclubs.org/forums/showthread.php?p=2355060#post2355060

پرده اول: مناظره با یک یتیم!

یتیم: دیشب پدرم را در خواب دیدم و با او صحبت کردم و خیلی لذت بردم.

دخیل: عزیزم! یعنی می‌گویی پدرت که مرده است، در خواب سخن تو را شنید؟

-: بلی، حتما شنید، و اتفاقا جواب خیلی دلنشین و مناسبی هم به من داد!

-: متاسفانه عزیزم تو کافر شدی!

-: چرا کافر شدم؟!

-: چون مطلبی را بر خلاف قرآن، معتقد شدی!

-: مگر قرآن چه می‌گوید؟

-: قرآن می‌گوید: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏، یعنی پیامبر ما! تو نمی‌توانی به مرده چیزی بشنوانی، و همچنین می‌گوید: و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور‏، یعنی ای پیامبر ما! تو نمی‌توانی به کسانی که در قبر آرمیده‌اند چیزی بشنوانی! عزیزم! مگر پدر تو در قبر نخوابیده است؟ پس چرا می‌گویی به او چیزی شنواندی و او پاسخ تو را داد؟ تو بر خلاف قرآن حرف زدی!

-: من با اینکه پدرم که در قبر آرمیده صدای من را نمی‌شنود که مشکلی ندارم! پدرم وقتی روی تخت بیمارستان مرد، در آن وقت هم گوشش دیگر صدای من را نمی‌شنوید، اصلا پرده صماخ گوش پدر من (که معلم در دبستان به ما آموزش داده) دیگر تکان نمی‌خورد تا صوت را منتقل به گوش میانی و درونی و قسمت حلزونی گوش او کند! عصب بینایی و سلولها و نرونهای عصبی مغز پدر من هم مرده بودند، ممکن نبود پدر من چیزی بشنود! من چگونه کافر شدم و با قرآن مخالفت کردم که می‌دانم الآن پدرم از تخت بیمارستان رفته زیر یک خروار خاک! اگر قبلا گوشش نزدیک دهان من بود و نمی‌شنید اکنون با اینهمه خاک و سنگ چگونه بشنود؟!

-: ولی آیه قرآن را چه کار می‌کنی؟ آیه می‌گوید: تو نمی‌توانی به مرده چیزی بشنوانی، اما تو گفتی که خواب پدر دیدی، و معتقد هستی خودش بوده، و در خواب، سخن تو را شنیده و جواب مناسب داده است؟!


-: گمان نمی‌کنم مقصود قرآن این باشد، ولی الآن یک سؤال مهم برایم پیش آمد!

-: چه سؤالی؟

-: آخر آیه می‌گوید تو نمی‌توانی به کسانی که در قبرها هستند چیزی بشنوانی، و این خیلی مطلب واضحی هست! سؤالم این است که آیا خدا پیامبر فرستاده تا چیزهایی که هر بچه و بزرگ می‌فهمند دوباره به عنوان وحی به آنها بگوید؟! مثلا آیا خدا پیامبر می‌فرستد که به او وحی کند که وقتی تشنه شدید آب بخورید! یا جمع دو و دو می‌شود چهار! آخر چه نیازی بوده که به پیامبر وحی کند که تو نمی‌توانی به مرده‌ها چیزی بشنوانی؟!

-: خوب، برای همین که وقتی تو خواب پدر دیدی هرگز نگویی که من در خواب با خود پدرم تماس گرفتم و او سخن من را شنید و جواب داد!

-: آخر قرآن می‌گوید به مرده که در قبر خوابیده نمی‌توانی چیزی بشنوانی، و من وقتی که پدرم را در خواب دیدم، مرده نبود، زنده بود، گوش داشت، صدای من را می‌شنید، و کاملا با هم ارتباط برقرار می‌کردیم، من با حرف قرآن که مشکلی ندارم، من به کسی که در قبر است نمی‌توانم چیزی بشنوانم، اما می‌توانم با روح پدرم که نمرده و در قبر زیر خاک نرفته، صحبت کنم، من جواب سؤالم را نگرفتم! چرا قرآن این مطلب واضح را که همه می‌دانند که نمی‌توان به کسانی که در قبر خوابیدند چیزی شنوانید را به عنوان وحی آسمانی بر پیامبرش نازل کرده است؟! چه نیازی به این وحی آسمانی بوده؟!

-: بیا با هم برویم نزد استاد رشته مفاهیم قرآنی تا از او سؤال کنیم.

پرده دوم: استاد مفاهیم و تعلیم استعاره

یتیم: جناب استاد، سؤالی برایمان پیش آمده، خواهش می‌کنیم جواب بفرمایید.

استاد: چه سؤالی؟

-: سؤال این است که چرا خداوند در وحی آسمانی قرآن، چیزی بسیار واضح که همه از کوچک و بزرگ می‌دانند، به پیامبرش وحی کرده است؟! آخر چه نیازی به این وحی بوده است؟!

-: مثلا کجا؟

-: مثلا آیه «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏» و آیه «و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور‏»!

-: لبخند استاد!

-: جناب استاد! چرا می‌خندید؟!

-: آخر عزیزم! در اینجا مقصود خداوند این مطلب واضح که می‌گویی نیست! خداوند متعال از یک مطلب واضح که همه می‌دانند کمک می‌گیرد تا یک مطلب غیر واضح را بیان کند، اگر قبل و بعد این آیات را نگاه کنید، مثل خورشید تابان، می‌فهمید که منظور قرآن از مرده، اشخاص کافر هستند، نه مرده در قبر!

-: ممکن است قبل و بعدش را بفرمایید.

-: مثلا در آیه اول در ادامه می‌فرماید: تو فقط و فقط کسانی را که به آیات ما ایمان دارند می‌توانی بشنوانی، و در آیه دوم فورا در ادامه می‌گوید: تو نیستی مگر بیم دهنده! چه ارتباطی دارد؟! اگر نمی‌توانی به کسانی که در قبر آرمیدند چیزی بشنوانی، پس چگونه می‌خواهی بیم دهنده باشی؟! آیا به مرده می‌توان بیم داد؟!

-: خیلی ممنون، برایم واضح شد! مقصود قرآن از مرده، انسانِ قلبْ مرده است، درست است؟

-: بلی عزیزم، این را علماء به نام استعاره اصطلاح کردند، یعنی کافر که قلبش مرده است و گوش قلبش نمی‌شنود، تشبیه شده است به مرده که گوش جسدش نمی‌شنود.

-: اما استاد گرامی! باز یک سؤال مهم برایم مطرح است، اگر مقصود قرآن از مرده، شخص کافر است، پس دیگر نیازی نبود که تصریح کند: تو به کسانی که در قبر هستند نمی‌توانی چیزی بشنوانی! آیه اول مشکلی ندارم، إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏، اما آیه دوم تصریح می‌کند: و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور‏، و همه می‌دانیم که شخص کافر در قبر نیست، او زنده است و هنوز در قبر نرفته است، هر چند که قلبش مرده است، اما هرگز جزء کسانی که در قبر هستند نیست! جناب استاد! چرا قرآن تصریح می‌کند که به کسانی که در قبر هستند نمی‌توانی چیزی بشنوانی؟

(استاد سر به زیر می‌اندازد!!)

-: سؤال خوبی است، من استادی در علم بلاغت می‌شناسم، بیایید با هم برویم پیش او و این سؤال را بپرسیم.

پرده سوم: استاد بلاغت و تعلیم استعاره مرشّحه

استاد مفاهیم: سؤالی مطرح شده که نزد شما آمدیم تا جواب بفرمایید.

استاد بلاغت: چه سؤالی؟

-: می‌دانیم که کلمه موتی (مردگان) در بعض آیات قرآن، استعاره است، و مقصود از آن، مرده نیست، بلکه شخص کافر است، اما سؤال در یک آیه خاص است که چرا تصریح می‌کند: تو نمی‌توانی کسانی را که در قبر آرمیدند چیزی بشنوانی؟ کافر در قبر نیارمیده، و در بین مردم زندگی می‌کند، چگونه می‌توان گفت که او در قبر آرمیده است؟!

-: به نکته بسیار زیبای ادبی، رهنمون شدید، علمای بلاغت اسم این نوع استعاره را استعاره مرشحة یا ترشیحیة می‌گذارند، وقتی صاحب سخن، تشبیه مستقیم کند، مثلا بگوید: کافر که قلبش مرده است شبیه مرده است که جسدش مرده است، این یک تشبیه است، اما اگر تشبیه را بردارد، و اصلا مشبه را ذکر نکند، و تشبیه را پشت صحنه نگه دارد، و فقط مشبه‌به را ذکر کند، اینجا استعاره است، می‌گوید: سراغ مرده نرو که نمی‌توانی به او چیری بشنوانی، ببینید اصلا ذکری از کافر که مشبه است نکرده، و فقط اسم مرده را برده، اما مقصودش از کلمه مرده همان کافر است.

-: ولی ما جواب سؤالمان را نگرفتیم! چون به هر حال کافر در قبر نیارمیده!

-: صبر کنید، مطلب اصلی مانده، این چیزی که توضیح دادم، استعاره بود، و نامش را استعاره تصریحیة می‌گذارند، اما استعاره انواع لطیف دیگری هم دارد، مثل استعاره تخییلیه، یعنی وقتی که صاحب سخن، تشبیه پشت صحنه استعاره را بسیار قوی کند، آنگاه مشبه را به صحنه می‌اورد در حالی که اوصاف و بلکه اعضا و جوارح مشبه‌به را برای او ذکر می‌کند، مثلا در پشت صحنه، مرگ را به یک درنده که به شخص حمله می‌کند، تشبیه می‌کند، اما اسمی از درنده نمی‌برد، و فقط می‌گوید: آنگاه که مرگ چنگالش را در تو فرو برد! همه می‌دانیم که مرگ، چنگال ندارد، و حیوان درنده است که چنگال دارد، ولی تشبیه پشت صحنه مرگ به درنده، به صاحب سخن اجازه می‌دهد تا برای مرگ هم چنگال قرار دهد، و وقتی مرگ شخص فرا می‌رسد، این چنگال مرگ است که در بدن شخص فرو می‌رود!

اما آیه شریفة «و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور» استعاره مرشحة است، یعنی تشبیه پشت صحنه صورت گرفته، و با ظرافت خاصی، مشبه (تماما) از صحنه حذف می‌شود، و آنچه در صحنه می‌ماند تنها و تنها مشبه‌به است با اوصاف خاص خودش! اما قرینه آشکار در کلام وجود دارد که تمام مقصود گوینده، مشبه است، نه مشبه‌به.

در این آیه، از آیه 18 تا 26 را اگر نگاه کنید، مقصود قرآن کریم واضح است، و بعد از تعبیر مردگان در قبور هم فوراً می‌گوید: تو تنها و تنها بیم دهنده هستی! که واضح است بیم دادن به مرده‌های در قبور، معنایی ندارد، و این را «قرینه صارفه» می‌گویند، و در اینجا مثل آن مثال قبلی که مرگ، چنگال نداشت، اما چون تشبیه به درنده شده بود، عضو درنده که چنگال بود، برای او هم قرار داده شده بود، پس گویا مرگ همان درنده‌ای است که چنگال دارد، در این آیه هم چون کافر به مرده تشبیه شده، و از واصاف مردگان، آرمیدن در قبور است، همین صفت با زیبایی خاص، برای کافر هم اثبات شده است، یعنی: ای پیامبر ما! تو نمی‌توانی به این مرده در قبر چیزی بشنوانی! یعنی نمی‌توانی به کافری که گویا همان مرده در قبر خوابیده است، چیزی بشنوانی.

یتیم: فهمیدم! خواب من اصلا منافاتی با مقصود قرآن کریم ندارد، چون کافر، به جسد مرده خوابیده در قبر تشبیه شده، نه به روح پدر من که در عالم ارواح زندگانی مناسب آن عالم دارد، یعنی اصلا این آیات قران، زبطی به حرف من نداشت تا من به مخالفت با آنها، کافر بشوم!


2) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ؛ وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ؛ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ؛ وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ»

در آیات گذشته چندین مقایسه مطرح شد که عموما این را برای مقایسه بین مومنی که در مسیر خداست و کافری که به بیراهه رفته دانستند. این مثالها چه تفاوتی با هم دارند که این تعداد مثالهای متنوعی ارائه شد؟

الف. این تمثیلاتی برای مومن و کافر و پیامدهای عمل آن دو است (المیزان، ج17، ص37) اول (کور و بینا) مثالی برای خود مومن و کافر بود از جهت نحوه قرار گرفتنشان در مسیر؛ دومی (ظلمات و نور) خود مسیر آنهاست و موقعیتشان در قبال هدفی که دارند، سومی (سایه و داغی آفتاب) وضعیتی که این دو در آن بسر می‌برند و بهره‌ و عاقبتی که بر کارشان مترتب می‌شود، و چهارمی (زندگان و مردگان) حقیقت باطنی و نهاییِ آنها در دنیا و آخرت است.

ب. اولی مثالی برای مومن و کافر است که مومن بیناست و کافر نابینا، سپس بیننایی هرچقدر هم قوی باشد فایده‌ای ندارد اگر روشنایی‌ای در کار نباشد از این رو ایمان و کفر را در قالب نور و ظلمت یاد کرد که مومن هم بیناست و هم در نور است و کافر هم کور است و هم در ظلمت؛ سپس بازگشت و مرجع نهایی آنها را ذکر کرد که مومن در سایه و راحتی است و کافر در سختی و حرارت؛ سپس تمثیل مومن و کافر را از بینا و نابینا یک پله بالاتر برد و آن دو را زنده و مرده نامید، چرا که نابینا دست کم ادراکی دارد که برخی مشکلاتش را حل کند، اما کافر هیچ ادراکی ندارد که سودی به او رساند و از این جهت مانند مرده است. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏26، ص232)


2) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ؛ وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ؛ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ؛ وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ»

چرا در این مقایسه‌ها همه را یکسان نیاورد،

یعنی از طرفی بین اعمی و بصیر کلمه «لا» تکرار نشد، اما در تمام مقایسه‌های بعدی کلمه «لا» تکرار شد؛

و از طرف دیگر، «ما یستوی» در ابتدا و انتها آمد اما در آیات میانه نیامد؛ و این دو نیز یکسان نبود، در یکی «لا»ی تاکید تکرار شد و در دیگری خیر؟

الف. در مورد کور و بینا، تقابل بین دو شخص است، نه دو وصف؛ و آن دو شخص، به خودی خود ضد هم نیستند، بلکه به خاطر بهره‌مندی از این وصف در مقابل هم قرار گرفته‌اند و اتفاقا یک شخص واحد ممکن است یک زمان بینا باشد و در زمان بعد، کور باشد؛ اما در آیات بعد، تقابل تاریکی و نور، و تقابل سایه و حرارت آفتاب، تقابل بین دو وصف است؛ و بین این دو وصف، ضدیت ذاتی برقرار است؛ یعنی نور ضد ظلمت است و سایه ضد آفتاب، و این دو در یکجا جمع نمی شوند؛ پس چون منافات بین نور و ظلمت، و نیز بین سایه و آفتاب، تام‌تر است، کلمه «لا» در این دو آیه تکرار شد. در مورد زنده و مرده هم اگرچه تقابل دو شخص است، اما منافات بین این دو بسیار شدیدتر از منافات کور و بیناست، چرا که کور و بینا در ادراک برخی امور شبیه همدیگرند اما زنده و مرده اصلا شباهتی ندارند، از این رو، در مورد اینها هم «لا»ی تاکید اضافه شد. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏26، ص232)

ب. با اضافه کردن «لا» در موارد ظلمات و نور و ظل و حرور، و آوردن «ما یستوی» در ابتدای آیه اول و آیه آخر، چه‌بسا خواسته است که مقایسه را در این چهار مورد یکجا مطرح کند. در واقع، الان به دلیل تفکیک آیه 20 از 21 «ظلمات و نور» را با هم، و «ظل و حرور» را با هم مقایسه می‌کنیم؛ و در این چهار آیه، چهار مقایسه را در نظر می‌گیریم؛

اما اگر شماره آیه را حذف کنیم، چه بسا بتوان گفت که سه مقایسه داریم که در دومی‌اش چهار عنصر با هم مقایسه شده‌اند: کور و بینا مساوی نیستند؛ و ظلمات و نور و سایه و باد سوزان با هم مساوی نیستند؛ و زندگان و مردگان با هم مساوی نیستند ؛

بلکه چه‌بسا چهار مقایسه باشد، اما با چینشی متفاوت: کور و بینا مساوی نیستند؛ و ظلمات و نور و سایه و باد سوزان با هم مساوی نیستند؛ و زندگان با هم مساوی نیستند؛ و مردگان با هم مساوی نیستند؛

ج. ...

در واقع، این تفنن در عبارت، امکان زایش معانی متعددی را ایجاد کرده است که اگر همه را شبیه هم می‌اورد، فقط معنای مقایسه دو به دو اینها به ذهن خطور می کرد.


3) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ؛ وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ؛ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ؛ وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ»

چرا در دوتای اول، مفهومی که بار منفی دارد را مقدم کرد و در دو تای دوم، مفهومی که بار معنایی مثبت دارد؟

الف. کفار قبل از پیامبر کور بودند و راهشان ظلمات، وقتی پیامبر ص بر آنان مبعوث شد عده‌ای بینا شدند و راهشان نور شد، پس در دو فراز اول می‌خواهد بفرماید کسانی که قبل از بعثت بر کفر بودند برابر نیستند با کسانی که بعد از بعثت ایمان آوردند؛ در ادامه می‌خواهد از مرجع و غایت نهایی آنان سخن بگوید و چون رحمت خدا بر غضبش تقدم دارد، مفهوم متناسب‌تر با رحمت (سایه) را مقدم آورد، و چون کافر بعد از بعثت پیامبر بسیار گمراهتر است و مانند مرده‌ای است که هیچ ادراکی ندارد، و از سوی دیگر، کفرورزی آنان بعد از ایمان آوردن مومنان مورد توجه قرار می‌گیرد، زندگان را بر مردگان مقدم نمود. (مفاتیح الغیب، ج‏26، ص232-233)

ب. ...


4) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ؛ وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ؛ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ؛ وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ»

چرا همه را مفرد یا جمع نیاورد، بلکه حتی این گونه نبود که هر تقابلی را کاملا مفرد یا جمع بیاورد، بلکه تقابل اعمی و بصیر، و نیز تقابل ظل و حرور، تقابل دو مفرد بود؛ تقابل ظلمات و نور، تقابل جمع و مفرد؛ و تقابل احیاء و اموات، تقابل دو جمع؟

الف. اعمی و بصیر و نیز ظل و حرور را با لفظ مفرد آورد چون در اینجا در مقام مقایسه دو جنس است (یعنی مثلا جنس کور با جنس بینا) و نه در مقایسه فرد با فرد، چرا که چه‌بسا شخص خاصی که کور است به خاطر بهره هوشی و یا آشنا بودن با منطقه و ... در مجموع آگاهتر از شخص خاص دیگری که بیناست، باشد؛ اما اینکه به عنوان جنس مطلب، بینایی بالاتر از کوری است جای تردید نیست. اما در تفاوت زندگان و مردگان، نه‌تنها جنس زنده و مرده متفاوت است، بلکه هر فرد زنده هم به لحاظ ادراکی برتر از هر فرد مرده است؛ در مورد نور و ظلمت هم چون حق واحد است اما باطل فراوان است و همه ظلمتها و باطل‌ها اگر با هم جمع شوند هیچگاه با نور مساوی نخواهند شد. (مفاتیح الغیب، ج‏26، ص233)

ب. ...



[1] . عبارات ابن‌شهر آشوب اندکی متفاوت است:

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ وَقَفَ النَّبِیُّ ع عَلَى قَلِیبِ بَدْرٍ فَقَالَ بِئْسَ عَشِیرَةُ الرَّجُلِ کُنْتُمْ لِنَبِیِّکُمْ کَذَّبْتُمُونِی وَ صَدَّقَنِی النَّاسُ وَ أَخْرَجْتُمُونِی وَ آوَانِی النَّاسُ وَ قَاتَلْتُمُونِی وَ نَصَرَنِی النَّاسُ ثُمَّ قَالَ هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَکُمْ رَبُّکُمْ حَقّاً فَقَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِی رَبِّی حَقّاً ثُمَّ قَالَ إِنَّهُمْ یَسْمَعُونَ مَا أَقُولُ.

[2] . این مطلب را بخاری در همان صفحه با تفصیل بیشتری و با سندی دیگر چنین آورده است:

حَدَّثَنِی عُبَیْدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: ذُکِرَ عِنْدَ عَائِشَةَ، أَنَّ ابْنَ عُمَرَ رَفَعَ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ[آله و] سَلَّمَ: «إِنَّ المَیِّتَ یُعَذَّبُ فِی قَبْرِهِ بِبُکَاءِ أَهْلِهِ» فَقَالَتْ: وَهَلَ؟ إِنَّمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: «إِنَّهُ لَیُعَذَّبُ بِخَطِیئَتِهِ وَذَنْبِهِ، وَإِنَّ أَهْلَهُ لَیَبْکُونَ عَلَیْهِ الآنَ»، قَالَتْ: وَذَاکَ مِثْلُ قَوْلِهِ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ[آله و] سَلَّمَ قَامَ عَلَى القَلِیبِ وَفِیهِ قَتْلَى بَدْرٍ مِنَ المُشْرِکِینَ، فَقَالَ لَهُمْ مَا قَالَ: «إِنَّهُمْ لَیَسْمَعُونَ مَا أَقُولُ» إِنَّمَا قَالَ: «إِنَّهُمُ الآنَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّ مَا کُنْتُ أَقُولُ لَهُمْ حَقٌّ»، ثُمَّ قَرَأَتْ «إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ المَوْتَى» (نمل/80) «وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی القُبُورِ» (فاطر/22) یَقُولُ حِینَ تَبَوَّءُوا مَقَاعِدَهُمْ مِنَ النَّارِ.

 


722) سوره فاطر (35) آیه 22 وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ ال

بسم الله الرحمن الرحیم

722) سوره فاطر (35) آیه 22

وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور

ترجمه

و زندگان و مردگان برابر نیستند؛ البته خداوند کسی را که بخواهد می‌شنواند، و[لی] تو شنواننده کسانی که در قبرهایند، نیستی [= نمی‌توانی سخنت را به گوشِ دلِ آنان برسانی]

نکات ادبی

الْأَحْیاءُ

ماده «حیی» (و چه‌بسا «حیو»، کتاب العین، ج3‏، ص317) در اصل، دست کم بر دو معنا دلالت دارد: یکی حیات و زندگانی، و نقطه مقابل مرگ؛ و دیگری حیا و شرم، و نقطه مقابل وقاحت و بیشرمی (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص122) البته برخی معنای اصلی را همان معنای اول دانسته و مدعی‌اند که چون بازگشت حیا و شرم به حفظ خویشتن است از ضعف و نقص و دوری از عیب و زشتی، در واقع مشتمل است بر طلب سلامت و حیات و از این جهت حیا هم به همان معنای حیات برمی‌گردد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص395) و معنای جامع مفهوم «حیات» را هم تحقق هر چیزی که قوام و بقای شیء در گروی آن است (اعم از اجزای ظاهری و باطنی و نظم آنها و شرایط لازمه) دانسته‌اند (همان، ج‏11، ص196)[1]

این ماده برای دلالت بر معنای «حیا» در زبان عرب غالبا در باب استفعال (استحیاء) به کار می‌رود (کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیی‏ مِنْکُم‏ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیی‏ مِنَ الْحَق؛ احزاب/53) و در قرآن کریم ظاهرا در این معنا تنها در همین آیه و آیه (إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی‏ أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ...، بقره/26) و آیه (فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشی‏ عَلَی اسْتِحْیاء؛ قصص/25) به کار رفته است؛ هرچند در قرآن کریم ‏این ماده در باب استفعال به معنای «طلب زنده ماندن» هم به کار رفته است (یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ؛ بقره/49 و ابراهیم/6) که توضیح داده‌اند که معنای «طلب» در این آیه ظاهرا بدین جهت است که گویی زندگی‌شان درست دیگران بود و آنها که پسران را می‌کشتند می‌خواستند که این زنان زنده بمانند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص395)[2]

«حیاة» و «حَیَوان» هر دو مصدر (= زندگی) برای ماده «حیی» می‌باشند؛ (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص122) و البته «حیوان» را در مورد «چیزی که از حیات برخوردار است» نیز به کار می‌برند. (المحیط فی اللغه، ج3، ص238) برخی «حیوان» را «مقر حیات» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص269) و برخی معنای آن در آیه «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» را از باب اینکه حیاتی است که بعدش مرگی نیست، ویا از باب مبالغه (که دلالت بر حیات کثیر می‌کند) معرفی کرده‌اند (المصباح المنیر، ج‏2، ص161)[3]

مصدر میمی آن به صورت «محیا» هم در قرآن کریم به کار رفته است (سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ؛ جاثیه/21)

«حیّ» (= زنده) صفت مشبهه بر وزن «فَعل» است (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏،3، ص24؛ المیزان، ج2، ص328)که جمع آن «أحیاء» است (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ؛ بقره/154)

استعمال این ماده در باب إفعال (إحیاء) در قرآن بسیار زیاد است (مثلا: الَّذی یُحْیی‏ وَ یُمیت‏؛ بقره/256)، و از آن اسم فاعل هم ساخته شده (لَمُحْیِ الْمَوْتی‏؛‌روم/50 و فصلت/39) اما مواردی که این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد در قرآن کریم به کار رفته است عبارت است از: « قالَ فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ» (اعراف/25) «یَحْیی‏ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَة» (انفال/42) «إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیی» (مومنون/37) «ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیی» (جاثیه/24) «لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی» (طه/74؛ اعلی/13) و در جلسه 245 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-25/  اشاره شد که درباره کاربرد آن در وضعیت ثلاثی (مثلا «تَحْیَوْنَ») بین مترجمان اختلاف است که بهتر است آن را به «زنده می‌شوید» ترجمه کنیم یا «زندگی می‌کنید»، و این احتمال را تقویت شد که ترجمه آن به «زنده می‌شوید» مناسبتر باشد.

درباره کلمه «تحیة» ‌هم در جلسه 533 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-44/ بیان شد که عموما آن را از «حیات» دانسته‌ و گفته‌اند «تحیة» همان گفتن «حَیَّاکَ اللّه» (خدا برای تو زندگی قرار دهد) است [در فارسی می‌گوییم:‌ ان‌شاءالله زنده باشی؛ خدا عمرت را زیاد کند] و اصل این عبارت خبری بوده که به صورت دعا درآمده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص270) و آن یک نوع تهنیت گفتن است؛ تا حدی که برخی گفته‌اند «حَیَّاکَ اللّه» به معنای «سلام علیک» هم به کار می‌رود. وقتی به مسلمانان گفته می‌شود که بگویید «التحیات لله» یعنی توجه کنید که سلام و بقا و مُلک [حکومت و سلطنت] از آنِ خداست. کلمه «تحیّة» بر وزن «تفعله» (تحیِیَة) بوده که دو حرف یآء در هم ادغام شده است. (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏1، ص183) و در قرآن کریم، کلمه «تحیّة» 6 بار و به صورت فعل 4 بار (حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ، مجادله/8؛ حُیِّیتُمْ ... فَحَیُّوا، نساء/86) آمده است.

درباره وجه تسمیه مار به «حیّة» (فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی، طه/20) گفته‌اند به اعتبار آن است که گویی حیاتش بسیار کامل است از شدت تحرک و حواسی که دارد و تیز عمر طولانی و قدرت زیادش با اینکه به خاطر خزنده بودنش انتظار حیات چندانی از او نمی‌رود و در این استعمال قرآنی هم زمانی کلمه «حیة« را به کار برد که حضرت موسی ع انتظار حرکت و زندگانی‌ای از آن نداشت. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص395)[4]

کلمه «یحیی» ‌اسم یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل و کلمه‌ای عبری است که جزء مواردی است که در زبان عبری و عربی به لحلظ لفظ و معنا یکسان است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص395)

ماده «حیی» و مشتقاتش ظاهرا 182 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْأَمْواتُ

ماده «موت» را در اصل به معنای از بین رفتن قوت و توانایی چیزی دانسته اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص283) و به لحاظ معنایی «مَوت» درست نقطه مقابل «حیات» است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص196) و «ممات» (إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ؛ اسراء/75) هم مصدر دیگری برای این ماده است که به همین معنای «موت» می باشد. (همان، ج‏12، ص108)

به کسی که مرده باشد «مَیِّت» گویند (یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ؛ روم/19) که جمع آن «أموات» (وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ؛ فاطر/22) و «موتی» (کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی‏؛ بقره/73) است. اما کسی که در حال مرگ است را «مائت» گویند و در مورد آیه «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ‏» (زمر/30) هم گفته‌اند این به لحاظ آینده است. و کلمه «مَیِّت» گاه به صورت مخفف هم به صورت «مَیْت» بیان می‌شود (أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ، انعام/122؛ بَلْدَةً مَیْتاً، زخرف/11 و زخرف/11) (مفردات ألفاظ القرآن، ص782)

و زمینی را که لم‌یزرع باشد و حیات در آن جریان نداشته باشد «موات» یا «مَوَتان» (در مقابل «حَیَوان») گویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص782)؛ و البته قرآن کریم تعبیر «مَیِّت» را برای سرزمین نیز به کار برده است: «فَسُقْناهُ إِلی‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ»‏(فاطر/9).

«مَیْتَة» (مردار) (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ، مائدة/3؛ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً، أنعام/145) به جانداری گویند که روحش بدون ذبح از بدنش جدا شده باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص782) یعنی به مردارِ حیوانات حلال گوشتی که اگر ذبح می‌شد گوشتش قابل خوردن می‌بود (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص283) و البته در قرآن کریم برای زمین هم به کار رفته است (وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها؛ یس/33)

«مِیتة» دلالت بر حالت خاص می کند؛ و برای مردنی خاص، خوب یا بد به کار می‌رود (مَات مِیتةً جاهلیَّة) (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص283)

«مَوته» (إِنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولی‏، دخان/35؛ لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی،‏ دخان/56) ظاهرا دلالت بر «دفعه واحده» (یکبار) دارد (أساس البلاغة، ص606).

وقتی این ماده به باب افعال برود متعدی می شود و به معنای «میراندن» است (وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا؛ نجم/44)

ماده «موت» و مشتقات آن جمعا 165 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت[5]

حدیث

1)‌ امیرالمومنین ع در دسته‌بندی انسانها از این جهت انجام «نهی از منکر» فرمود:

برخی منکر را با دست و زبان و دل خویش انکار می‌کند، پس چنین کسی کامل‌کننده همه خصلتهای نیکوست؛ و برخی با زبان و دل انکار می کنند؛ که او دو خصلت از خصلتهای نیکو را درخود جمع کرده و یکی را ضایع نموده؛ و برخی فقط در دل از منکر بیزاری می‌جوید و انکار با دست و زبان را رها می‌کند، که او ضایع کننده دو خصلت برتر از این سه خصلت است؛ و برخی هم هستند که نه با قلب و نه با زبان و نه با دست، مخالفتی با منکر ندارند؛ چنین کسی مرده‌ای است در بین زندگان.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص361؛ حدیث 6106

فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَذَلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ الْخَیْرِ، وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ فَذَلِکَ الْمُتَمَسِّکُ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَةً، وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِلِسَانِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مُضَیِّعٌ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ مُتَمَسِّکٌ‏ بِوَاحِدَةٍ، وَ مِنْهُمْ تَارِکُ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتٍ بَیْنَ الْأَحْیَاءِ.


2) امیرالمومنین فرمودند:

عالم، زنده‌ای در میان مردگان است؛ و جاهل، مرده‌ای در میان زندگان.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص65، احادیث 1657 و 1658

الْعَالِمُ حَیٌّ بَیْنَ الْمَوْتَی؛ و الْجَاهِلُ مَیِّتٌ بَیْنَ الْأَحْیَاءِ.


3) امام حسین ع در روز عاشورا بعد از اینکه با لشکر دشمن اتمام حجت کردند و اثری نکرد، فرمودند:

این مردم مردگانند؛ و من شنواننده کسانی که در قبرهایند نیستم [نمی‌توانم به مردگان سخن خود را برسانم]

الإقبال بالأعمال الحسنة، ج‏3، ص55

القوم أموات و لست بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور.

تدبر

1) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ»

مقصود از زندگان و مردگان در این آیه می تواند همین زنده و مرده متعارف باشد، و می تواند کنایه باشد از:

الف. مومنان و کافران (مجمع‌البیان، ج8، ص634؛ سدی، به نقل از الدر المنثور، ج5، ص249؛ المیزان، ج17، ص37)

ب. برخی گفته‌اند در این موارد، خود این امور، از این جهت که با هم ضدیت دارند مورد توجه‌اند، یعنی خداوند خواسته مثالهایی از امور متضاد بیاورد تا توجه دهد که همان طور که این امور مساوی نیستند عبودیت خداوند - که دعوت به آن، هدف اصلی این آیات است- نیز با ضد آن (مانند شرک ورزیدن و ..) برابر نیست. (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص634)

ج. عالمان و جاهلان (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص634) یعنی کسانی است که فهم حق و حقیقت را جدی‌ بگیرند یا نگیرند. (حدیث2)

د. کسانی که التزام به حق و حقیقت  را جدی‌ بگیرند یا نگیرند. (احادیث 1 و 3)

ه. ...


2) «ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ»

چرا مانند آیات قبل، صرفا به آوردن «لا» در ابتدای آیه بسنده نکرد و دوباره کلمه «ما یستوی» را تکرار نمود؟

الف. چون مطلب طولانی شد و فاصله پیدا کرد، این تعبیر را مجدد آورد تا بر آن تاکید کند و معنا از ذهن شنونده غایب نشود و این نظایر دیگری هم در قرآن کریم دارد مانند «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ» که با توجه به طولانی شدن آیه در آیه بعد دوباره می‌فرماید «وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» (توبه/7-8) (المیزان، ج17، ص37)

ب. این آیات تمثیلی بود برای مومن و کافر و پیامدهای عملشان (المیزان، ج17، ص37) و در این آیه تمثیل مومن و کافر را از بینا و نابینا یک پله بالاتر برد و آن دو را زنده و مرده نامید، (چرا که نابینا دست کم ادراکی دارد که برخی مشکلاتش را حل کند، اما کافر هیچ ادراکی ندارد که سودی به او رساند و از این جهت مانند مرده است) و برای اینکه معلوم شود که این بالاتر بردن تمثیل «کور و نابینا» است همان تعبیر «ما یستوی» را که در ابتدای کور و بینا مطرح شد دوباره آورد تا مخاطب این را با آن مقابل قرار دهد. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏26، ص232)

برای تامل بیشتر

مشکلی که در این توضیح باقی است این است که اگر هدف مقابل هم قرار دادن این دو آیه بود، پس چرا در این آیه برای قسمت دوم «لا» آورد اما در آیه 19 نیاورد؟ و چرا در آنجا ابتدا کور را آورد و سپس بینا را؛ اما اینجا ابتدا زنده را آورد و سپس مرده را؛ و چرا آنجا مفرد آورد و اینجا جمع؟

ج. با توجه به اینکه تعبیر «زنده» و «مرده» به کار نبرد، و مطلب را به صورت جمع آورد، و نیز برخلاف آیه 19 «لا» را بر دومی هم اضافه کرد، شاید می‌خواهد بیان کند: زندگان خودشان هم با هم مساوی نیستند، و همچنین مردگان.

د. ...


3) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

اگرچه در ظاهر این آیه در مقام بیان عدم تساوی زندگان و مردگان است، اما با توجه به ادامه آیه می توان گفت در این آیه درباره مردگان و زندگان چند نسبت معرفی می‌شود (که چه‌بسا مقصود آیه تامل در تمامی این نسبت‌هاست):

الف. نسبت زندگان و مردگان در قبال همدیگر: مرده با زنده برابر نیست: زنده بودن خیلی بهتر است.

ب. نسبت همه‌شان با خدا: مرده با زنده برابر است و برای خدا در اثرگذاری فرقی بین آنها نیست: خدا می‌تواند هرکه را که می‌خواهد بشنوایاند.

ج. نسبت همه‌شان با پیامبر (یا هر دعوت‌کننده‌ای): مرده با زنده برابر نیست: فقط در زنده‌ها می‌توانید اثرگذار باشید.

د. نسبت‌های بین خود زندگان و نسبت‌های بین خود مردگان: زندگان با هم مساوی نیستند و مردگان هم با هم مساوی نیستند؛ بلکه هم در میان زندگان تفاوت‌هایی هست و هم در میان مردگان.



4) «ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ - إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ»

اگر چه مرده با زنده مساوی نیست،  اما در قبال قدرت خداوند هیچ تفاوتی ندارند و با هم مساوی‌اند! (تدبر3)

نکته تخصصی خداشناسی

در تحلیل‌های‌مان بین دو حوزه جدا کنیم:

الف- وضعیت شیء به‌خودی خود

ب- وضعیتش در نسبت با خدا،

که گاه اقتضائات اینها متفاوت می‌شود:

مرده بخودی خود نمی‌شنود، اما اگر خدا بخواهد می‌تواند به مرده هم چیزی بشنواند.

نکته تخصصی فلسفی

در فلسفه بر این باورند که اگر چیزی ذاتیِ چیزی باشد از آن غیرقابل انفکاک است؛

در عین حال، در فضای معارف دینی، انسان احساس می‌کند که گویی این قاعده قیدی بر دست خدا می‌زند؛ و ظواهر برخی آیات این است که خداوند می‌تواند «ذاتی»ِ امور را هم عوض کند؛ چنانکه آتش، که ذاتی‌اش گرماست، بر حضرت ابراهیم سرد شد، یا در قیامت خورشید، که ذاتی اش روشنایی‌بخشی است خاموش می‌شود و کوه که قوامش به استواری است، همچون پنبه حلاجی‌شده می‌شود.

در قبال این مصادیق، دو مواجهه می توان داشت:

یکی اینکه به ضابطه فلسفی مذکور وفادار بمانیم، و در این مثال‌ها مناقشه کنیم، یعنی بگوییم در تمام این موارد، معلوم می‌شود که مثلا گرما واقعا ذاتیِ آتش نبود، یا ... . این راه حل، اگرچه ظاهرا مشکل را حل می‌کند اما عملا بحث ذاتی را بی‌خاصیت می‌کند؛ یعنی دیگر هیچ چیز را نمی‌توان ذاتیِ چیزی دانست.

راه دیگر این است که توجه کنیم که ضابطه فلسفی فوق، ناظر به حوزه ویا وجهه خاصی از واقعیات است، نه کل واقعیت:

یکبار ما مساله را در افق خود واقعیاتِ ماسوی‌الله در قبال هم، در نظر می‌گیریم؛ بحث ذاتی در این فضا راه دارد.

اما یکبار همه واقعیات ما سوی‌الله را در قبال خداوند که مبدأ حقیقیِ همه امور در نظر می‌گیریم که همه آنها عین‌الربط (نه چیزی دارای ربط) به او هستند؛ به نظر می‌رسد در یک نگاه عمیق، حتی ذاتیات اشیاء، و بلکه هویت آنها هم به جعل الهی، ذاتیِ آنها شده باشند.

تبصره

این سخنان مبتنی بر این مبناست که «واقعیت» را اوسع از «وجود» بدانیم، (و اموری همچون ماهیات و طبایع، عدم، استلزامات، نِسَب، و ... را هم واقعی و دارای نفس‌الامر بدانیم، هرچند که تعبیر «موجود» به دقت فلسفی بر آنان صدق نمی‌کند)؛ که ذات باری‌تعالی مبدئیت نسبت به کل این واقعیاتِ اوسع از وجود نیز دارد؛ که در این فضا، تعبیر معروف «ما جعل الله المِشمِشة مشمشةً بل اوجدها» تنها در بستر وجود و موجود صادق است؛ ولی در آن بستر کلان تر، باید گفت که «بل جعل الله المشمشة ‌مشمشةً».


5) «إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

اگرچه مرده با زنده برای خدا فرقی ندارد، اما انسان در مقام انجام وظیفه (حتی اگر پیامبر باشد و به عنوان نماینده و فرستاده خدا انجام وظیفه کند) باید روی وضعیت عادی آنها حساب کند، نه روی اینکه خدا هرکاری می‌تواند بکند.

ثمره اخلاقی

برخی وقت‌ها ما وظیفه خود را با توانایی خدا خلط می‌کنیم و انتظار داریم که خدا چون می‌تواند، پس وظیفه ما را هم انجام دهد؛ مثلا برای توجیه کمک نکردن به نیازمندان (وَ إِذا قیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَه‏؛ یس/47).

خدا کار خودش را می‌کند و ما هم باید کار خود را بکنیم (إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ؛ قصص/56)


6) «إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

انسان، اگر بتواند کار خوبی را انجام دهد، باید تا حد توانش انجام دهد (پیامبر پیام را به زندگان برساند). اما گویی در خدا چنین نیست! (زیرا می دانیم که او می تواند همه را شنوا سازد، اما چنین نکرده است.)

چرا؟

نکته تخصصی خداشناسی

خدا کل عالم را آفریده و کارگردان کل عالم است و در کارهایش ملاحظات کل عالم را می‌کند که از جمله آن ملاحظات ضرورت ابتلائات و فتنه‌انگیزی برای رو آمدن باطن افراد است (هود/7 ؛ عنکبوت/3) اما ما به عنوان یک بازیگر خاص عمل می‌کنیم.

وظایف بهترین بازیگر غیر از وظایف بهترین کارگردان است.


7) «الْأَمْواتُ ... ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

مقصود از «مرده» و «در قبر بودن» که مانع «شنیدن» می‌شود، چیست؟

در آیات دیگر، این مطلب (شنوا کردن عده‌ای) به صورت استفهام انکاری آمده که هریک از اینها صریحا می‌تواند مصداقی از «در قبر بودن» انسان باشد:

الف. «عدم تعقل» (وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُون‏؛ یونس/42)،

ب. «پشت کردن به دعوت حق» و «ایمان نیاوردن و تسلیم حقیقت نبودن» (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ‏؛ وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُون؛ نمل/80-81؛ روم/52-53)،

ج. «در گمراهی غوطه‌ور بودن» (أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کانَ فی‏ ضَلالٍ مُبین؛ زخرف/40)

و در برخی آیات دیگر هم تعابیری از شنیدن‌هایی که واقعا بی‌تاثیر بوده آمده، که آنها نیز چه‌بسا مصداق غیرصریح این در قبر بودن باشد:

د. «دعوت به سوی خدا و آخرت را به بازی گرفتن» (ما یَأْتیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ؛ انبیاء/2)

ه. «در عداد شیاطین قرار گرفتن» (وَ مَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیَاطِینُ؛ ... إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ؛ شعراء/210 و 212)

و. «هواپرستی» (أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ؛ جاثیه/23)

ز. «غفلت» (وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ، اعراف/179؛ أُولئِکَ الَّذینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلی‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ، نحل/108)

ح. «انکار آیات و نشانه‌های الهی و به مسخره گرفتن آنها» (فَما أَغْنی‏ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ؛ احقاف/26)

ط. «غوطه‌ور شدن در بدی‌ها به طوری که امید خیری به او  نباشد» (وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُم؛ انفال/23)

ی. «استکبار ورزیدن در برابر آیات الهی» (یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلی‏ عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ؛ جاثیه/8)

تاملی با خویش

یکبار دیگر این فهرست را مرور کنیم:

«عدم تعقل» ، «پشت کردن به دعوت حق» و «ایمان نیاوردن و تسلیم حقیقت نبودن» ، «در گمراهی غوطه‌ور بودن» ، «دعوت به سوی خدا و آخرت را به بازی گرفتن» ، «در عداد شیاطین قرار گرفتن» ، «هواپرستی» ، «غفلت» ، «انکار آیات و نشانه‌های الهی و به مسخره گرفتن آنها» ، «غوطه‌ور شدن در بدی‌ها به طوری که امید خیری به او  نباشد» ، «استکبار ورزیدن در برابر آیات الهی».

اگر هریک از این اوصاف در ما باشد بدانیم که حقیقت و جان و روح ما مرده و در قبر است، اگرچه ظاهرا روی زمین زندگی می‌کنیم!


8) «الْأَمْواتُ ... ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

چرا «مرده و در قبر بودن» را با «ناشنوا بودن نسبت به سخن حق» یکی کرد؟

چون انسان، برتر از حیوان است؛ پس حیات حقیقیِ او، همان حیات فیزیولوژیکی که حیوان دارد، نیست.

حیات حقیقی او در همان چیزی است که مایه برتری او شده: که در افق فطرت خدایی و بر اساس تعالیم خدا حرکت کند، نه در افق ماده و غریزه.

پس اگر کسی نسبت به پیام حق ناشنوا بود، بهره‌ای از حیات انسانی ندارد؛ پس مرده است.

و

جواب مثبت به دعوت پیامبر دادن است که انسان را زنده می‌کند: «اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ» (انفال/24)


9) «الْأَمْواتُ ... ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

حق و باطل نقطه مقابل هم‌اند؛ و قبول یکی با انکار دیگری تلازم دارد: همان طور که کسی که نسبت به قبول حق واکنشی نشان نمی‌دهد مرده است، کسی هم که نسبت به انکار باطل هیچ واکنشی (حتی در سویدای دل خود) ندارد، مرده است (حدیث1)


10) «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

در تبلیغ، شرط تأثیر پذیری، آمادگی مردم است؛ وگرنه تبلیغ پیامبر نیز بی‌اثر خواهد بود (تفسیر نور، ج‏9، ص492)

 


[1] . و المعنى الجامع لمفهوم الحیاة: هو تحقّق جمیع ما به قوام الشی‏ء، من الأجزاء الظاهریّة و الباطنیّة و النظم فیها و الشرائط اللازمة.

[2] . و أمّا الاستحیاء بمعنى الاستبقاء: فحقیقته طلب الحیاة و إرادة أن یکون فرد آخر حیّا فی مقابل من یرید الموت و الهلاک- وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ. و قد ذکر فی مقابل الذبح و القتل:. سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ‏- 7/ 127.. یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ. و أمّا التعبیر بصیغة الاستفعال: إشارة إلى أنّ الحیاة لیست تحت قدرتهم و طلبهم، و إنّما یریدون طلبها و إبقاءها و إدامة الحیاة.

[3] . این مطلب درباره «حیوان» در جلسه 161 http://yekaye.ir/al-ankabut-029-64/  توضیح داده شد.

 

[4] . و أمّا الحیّة: فباعتبار کونها ذات حیاة کاملة لشدّة تحرّکها و تحسّسها و طول بقائها و زیادة قوّتها و قدرتها، مع عدم انتظار الحیاة منها فی الظاهر، فانّها بصورة حبل‏ممتدّ لا ید لها و لا رجل و لا جارحة، أو کخشبة یابسة. فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى‏- 20/ 10. فی مقام لا یتوقّع و لا ینتظر منها کونها ذات حیاة متحرّکة ساعیة.

[5] . و قرأ زادان عن الکسائی: و ما تستوی الأحیاء، بتاء التأنیث و الجمهور: بالیاء (البحر المحیط، ج‏9، ص26)