نگاهی مجموعی به آیات 19 تا 22
بسم الله الرحمن الرحیم
نگاهی مجموعی به آیات 19 تا 22
در چهار آیه گذشته، مقایسههایی به عمل آمد که هرکس میفهمد که مثلا کور با بینا یکسان نیست؛ یا ... .
چه چیزی موجب شده که خداوند اینها را در کتاب خود مطرح کند؟
چه تفاوتی با هم دارند که این تعداد متنوع ارائه شد؟
به نظر میرسد مناسب است در یک نگاه کلی این چند مقایسه را با هم نیز مورد تامل قرار دهیم.
اما قبل از ورود در این مقایسه، مناسب است اشارهای داشته باشیم به حدیثی درباره سخن گفتن پیامبر ص با مردگان و پاسخی که شبههای که ممکن است در فهم آخرین فراز آیه اخیر پیش آید:
حدیث
روایت شده است که پیامبر اکرم ص بر سر چاه بدر [که کُشتههای قریش را در آن ریختند] ایستادند و [خطاب به آنها] فرمودند: «پس آیا یافتید آنچه را که پروردگارتان به شما وعهده داده بود» (اعراف/44) سپس فرمود: «همانا آنان الان آنچه میگویم را میشنوند»
الصحیح (بخاری)، ج5، ص77؛ مناقب آل أبی طالب (ابن شهرآشوب)، ج1، ص60[1]
حَدَّثَنِی عُثْمَانُ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: وَقَفَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ[آله و] سَلَّمَ عَلَى قَلِیبِ بَدْرٍ فَقَالَ: «هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا» ثُمَّ قَالَ: «إِنَّهُمُ الآنَ یَسْمَعُونَ مَا أَقُولُ»[2]
تدبر
11) «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»
آیا حدیث فوق که در کتب شیعه و سنی روایت شده، با این آیه ناسازگار است؟
آیا از این جمله میتوان منکر حیات برزخی شد؟
در یکی از سالنهای مجازی گفتگو، شخصی منکر حیات بعد از مرگ شده بود و با استناد به این آیه، حدیث مذکور را دروغ میشمرد و گمان میکرد که انسان بعد از مرگ کاملا نابود میشود تا در قیامت دوباره زنده شود.
ظریفی پاسخ وی را در قالب نمایشنامهای داده است که چون، علاوه بر پاسخ به اشکال فوق، در فهم عمیق این آیه و نظایر آن به ما کمک میکند، آن پاسخ را عینا میآورم.
اصل مطلب را در لینک زیر میتوانید مطالعه کنید:
http://www.iranclubs.org/forums/showthread.php?p=2355060#post2355060
پرده اول: مناظره با یک یتیم!
یتیم: دیشب پدرم را در خواب دیدم و با او صحبت کردم و خیلی لذت بردم.
دخیل: عزیزم! یعنی میگویی پدرت که مرده است، در خواب سخن تو را شنید؟
-: بلی، حتما شنید، و اتفاقا جواب خیلی دلنشین و مناسبی هم به من داد!
-: متاسفانه عزیزم تو کافر شدی!
-: چرا کافر شدم؟!
-: چون مطلبی را بر خلاف قرآن، معتقد شدی!
-: مگر قرآن چه میگوید؟
-: قرآن میگوید: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى، یعنی پیامبر ما! تو نمیتوانی به مرده چیزی بشنوانی، و همچنین میگوید: و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور، یعنی ای پیامبر ما! تو نمیتوانی به کسانی که در قبر آرمیدهاند چیزی بشنوانی! عزیزم! مگر پدر تو در قبر نخوابیده است؟ پس چرا میگویی به او چیزی شنواندی و او پاسخ تو را داد؟ تو بر خلاف قرآن حرف زدی!
-: من با اینکه پدرم که در قبر آرمیده صدای من را نمیشنود که مشکلی ندارم! پدرم وقتی روی تخت بیمارستان مرد، در آن وقت هم گوشش دیگر صدای من را نمیشنوید، اصلا پرده صماخ گوش پدر من (که معلم در دبستان به ما آموزش داده) دیگر تکان نمیخورد تا صوت را منتقل به گوش میانی و درونی و قسمت حلزونی گوش او کند! عصب بینایی و سلولها و نرونهای عصبی مغز پدر من هم مرده بودند، ممکن نبود پدر من چیزی بشنود! من چگونه کافر شدم و با قرآن مخالفت کردم که میدانم الآن پدرم از تخت بیمارستان رفته زیر یک خروار خاک! اگر قبلا گوشش نزدیک دهان من بود و نمیشنید اکنون با اینهمه خاک و سنگ چگونه بشنود؟!
-: ولی آیه قرآن را چه کار میکنی؟ آیه میگوید: تو نمیتوانی به مرده چیزی بشنوانی، اما تو گفتی که خواب پدر دیدی، و معتقد هستی خودش بوده، و در خواب، سخن تو را شنیده و جواب مناسب داده است؟!
-: گمان نمیکنم مقصود قرآن این باشد، ولی الآن یک سؤال مهم برایم پیش آمد!
-: چه سؤالی؟
-: آخر آیه میگوید تو نمیتوانی به کسانی که در قبرها هستند چیزی بشنوانی، و این خیلی مطلب واضحی هست! سؤالم این است که آیا خدا پیامبر فرستاده تا چیزهایی که هر بچه و بزرگ میفهمند دوباره به عنوان وحی به آنها بگوید؟! مثلا آیا خدا پیامبر میفرستد که به او وحی کند که وقتی تشنه شدید آب بخورید! یا جمع دو و دو میشود چهار! آخر چه نیازی بوده که به پیامبر وحی کند که تو نمیتوانی به مردهها چیزی بشنوانی؟!
-: خوب، برای همین که وقتی تو خواب پدر دیدی هرگز نگویی که من در خواب با خود پدرم تماس گرفتم و او سخن من را شنید و جواب داد!
-: آخر قرآن میگوید به مرده که در قبر خوابیده نمیتوانی چیزی بشنوانی، و من وقتی که پدرم را در خواب دیدم، مرده نبود، زنده بود، گوش داشت، صدای من را میشنید، و کاملا با هم ارتباط برقرار میکردیم، من با حرف قرآن که مشکلی ندارم، من به کسی که در قبر است نمیتوانم چیزی بشنوانم، اما میتوانم با روح پدرم که نمرده و در قبر زیر خاک نرفته، صحبت کنم، من جواب سؤالم را نگرفتم! چرا قرآن این مطلب واضح را که همه میدانند که نمیتوان به کسانی که در قبر خوابیدند چیزی شنوانید را به عنوان وحی آسمانی بر پیامبرش نازل کرده است؟! چه نیازی به این وحی آسمانی بوده؟!
-: بیا با هم برویم نزد استاد رشته مفاهیم قرآنی تا از او سؤال کنیم.
پرده دوم: استاد مفاهیم و تعلیم استعاره
یتیم: جناب استاد، سؤالی برایمان پیش آمده، خواهش میکنیم جواب بفرمایید.
استاد: چه سؤالی؟
-: سؤال این است که چرا خداوند در وحی آسمانی قرآن، چیزی بسیار واضح که همه از کوچک و بزرگ میدانند، به پیامبرش وحی کرده است؟! آخر چه نیازی به این وحی بوده است؟!
-: مثلا کجا؟
-: مثلا آیه «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى» و آیه «و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»!
-: لبخند استاد!
-: جناب استاد! چرا میخندید؟!
-: آخر عزیزم! در اینجا مقصود خداوند این مطلب واضح که میگویی نیست! خداوند متعال از یک مطلب واضح که همه میدانند کمک میگیرد تا یک مطلب غیر واضح را بیان کند، اگر قبل و بعد این آیات را نگاه کنید، مثل خورشید تابان، میفهمید که منظور قرآن از مرده، اشخاص کافر هستند، نه مرده در قبر!
-: ممکن است قبل و بعدش را بفرمایید.
-: مثلا در آیه اول در ادامه میفرماید: تو فقط و فقط کسانی را که به آیات ما ایمان دارند میتوانی بشنوانی، و در آیه دوم فورا در ادامه میگوید: تو نیستی مگر بیم دهنده! چه ارتباطی دارد؟! اگر نمیتوانی به کسانی که در قبر آرمیدند چیزی بشنوانی، پس چگونه میخواهی بیم دهنده باشی؟! آیا به مرده میتوان بیم داد؟!
-: خیلی ممنون، برایم واضح شد! مقصود قرآن از مرده، انسانِ قلبْ مرده است، درست است؟
-: بلی عزیزم، این را علماء به نام استعاره اصطلاح کردند، یعنی کافر که قلبش مرده است و گوش قلبش نمیشنود، تشبیه شده است به مرده که گوش جسدش نمیشنود.
-: اما استاد گرامی! باز یک سؤال مهم برایم مطرح است، اگر مقصود قرآن از مرده، شخص کافر است، پس دیگر نیازی نبود که تصریح کند: تو به کسانی که در قبر هستند نمیتوانی چیزی بشنوانی! آیه اول مشکلی ندارم، إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى، اما آیه دوم تصریح میکند: و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور، و همه میدانیم که شخص کافر در قبر نیست، او زنده است و هنوز در قبر نرفته است، هر چند که قلبش مرده است، اما هرگز جزء کسانی که در قبر هستند نیست! جناب استاد! چرا قرآن تصریح میکند که به کسانی که در قبر هستند نمیتوانی چیزی بشنوانی؟
(استاد سر به زیر میاندازد!!)
-: سؤال خوبی است، من استادی در علم بلاغت میشناسم، بیایید با هم برویم پیش او و این سؤال را بپرسیم.
پرده سوم: استاد بلاغت و تعلیم استعاره مرشّحه
استاد مفاهیم: سؤالی مطرح شده که نزد شما آمدیم تا جواب بفرمایید.
استاد بلاغت: چه سؤالی؟
-: میدانیم که کلمه موتی (مردگان) در بعض آیات قرآن، استعاره است، و مقصود از آن، مرده نیست، بلکه شخص کافر است، اما سؤال در یک آیه خاص است که چرا تصریح میکند: تو نمیتوانی کسانی را که در قبر آرمیدند چیزی بشنوانی؟ کافر در قبر نیارمیده، و در بین مردم زندگی میکند، چگونه میتوان گفت که او در قبر آرمیده است؟!
-: به نکته بسیار زیبای ادبی، رهنمون شدید، علمای بلاغت اسم این نوع استعاره را استعاره مرشحة یا ترشیحیة میگذارند، وقتی صاحب سخن، تشبیه مستقیم کند، مثلا بگوید: کافر که قلبش مرده است شبیه مرده است که جسدش مرده است، این یک تشبیه است، اما اگر تشبیه را بردارد، و اصلا مشبه را ذکر نکند، و تشبیه را پشت صحنه نگه دارد، و فقط مشبهبه را ذکر کند، اینجا استعاره است، میگوید: سراغ مرده نرو که نمیتوانی به او چیری بشنوانی، ببینید اصلا ذکری از کافر که مشبه است نکرده، و فقط اسم مرده را برده، اما مقصودش از کلمه مرده همان کافر است.
-: ولی ما جواب سؤالمان را نگرفتیم! چون به هر حال کافر در قبر نیارمیده!
-: صبر کنید، مطلب اصلی مانده، این چیزی که توضیح دادم، استعاره بود، و نامش را استعاره تصریحیة میگذارند، اما استعاره انواع لطیف دیگری هم دارد، مثل استعاره تخییلیه، یعنی وقتی که صاحب سخن، تشبیه پشت صحنه استعاره را بسیار قوی کند، آنگاه مشبه را به صحنه میاورد در حالی که اوصاف و بلکه اعضا و جوارح مشبهبه را برای او ذکر میکند، مثلا در پشت صحنه، مرگ را به یک درنده که به شخص حمله میکند، تشبیه میکند، اما اسمی از درنده نمیبرد، و فقط میگوید: آنگاه که مرگ چنگالش را در تو فرو برد! همه میدانیم که مرگ، چنگال ندارد، و حیوان درنده است که چنگال دارد، ولی تشبیه پشت صحنه مرگ به درنده، به صاحب سخن اجازه میدهد تا برای مرگ هم چنگال قرار دهد، و وقتی مرگ شخص فرا میرسد، این چنگال مرگ است که در بدن شخص فرو میرود!
اما آیه شریفة «و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور» استعاره مرشحة است، یعنی تشبیه پشت صحنه صورت گرفته، و با ظرافت خاصی، مشبه (تماما) از صحنه حذف میشود، و آنچه در صحنه میماند تنها و تنها مشبهبه است با اوصاف خاص خودش! اما قرینه آشکار در کلام وجود دارد که تمام مقصود گوینده، مشبه است، نه مشبهبه.
در این آیه، از آیه 18 تا 26 را اگر نگاه کنید، مقصود قرآن کریم واضح است، و بعد از تعبیر مردگان در قبور هم فوراً میگوید: تو تنها و تنها بیم دهنده هستی! که واضح است بیم دادن به مردههای در قبور، معنایی ندارد، و این را «قرینه صارفه» میگویند، و در اینجا مثل آن مثال قبلی که مرگ، چنگال نداشت، اما چون تشبیه به درنده شده بود، عضو درنده که چنگال بود، برای او هم قرار داده شده بود، پس گویا مرگ همان درندهای است که چنگال دارد، در این آیه هم چون کافر به مرده تشبیه شده، و از واصاف مردگان، آرمیدن در قبور است، همین صفت با زیبایی خاص، برای کافر هم اثبات شده است، یعنی: ای پیامبر ما! تو نمیتوانی به این مرده در قبر چیزی بشنوانی! یعنی نمیتوانی به کافری که گویا همان مرده در قبر خوابیده است، چیزی بشنوانی.
یتیم: فهمیدم! خواب من اصلا منافاتی با مقصود قرآن کریم ندارد، چون کافر، به جسد مرده خوابیده در قبر تشبیه شده، نه به روح پدر من که در عالم ارواح زندگانی مناسب آن عالم دارد، یعنی اصلا این آیات قران، زبطی به حرف من نداشت تا من به مخالفت با آنها، کافر بشوم!
2) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیرُ؛ وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ؛ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ؛ وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ»
در آیات گذشته چندین مقایسه مطرح شد که عموما این را برای مقایسه بین مومنی که در مسیر خداست و کافری که به بیراهه رفته دانستند. این مثالها چه تفاوتی با هم دارند که این تعداد مثالهای متنوعی ارائه شد؟
الف. این تمثیلاتی برای مومن و کافر و پیامدهای عمل آن دو است (المیزان، ج17، ص37) اول (کور و بینا) مثالی برای خود مومن و کافر بود از جهت نحوه قرار گرفتنشان در مسیر؛ دومی (ظلمات و نور) خود مسیر آنهاست و موقعیتشان در قبال هدفی که دارند، سومی (سایه و داغی آفتاب) وضعیتی که این دو در آن بسر میبرند و بهره و عاقبتی که بر کارشان مترتب میشود، و چهارمی (زندگان و مردگان) حقیقت باطنی و نهاییِ آنها در دنیا و آخرت است.
ب. اولی مثالی برای مومن و کافر است که مومن بیناست و کافر نابینا، سپس بیننایی هرچقدر هم قوی باشد فایدهای ندارد اگر روشناییای در کار نباشد از این رو ایمان و کفر را در قالب نور و ظلمت یاد کرد که مومن هم بیناست و هم در نور است و کافر هم کور است و هم در ظلمت؛ سپس بازگشت و مرجع نهایی آنها را ذکر کرد که مومن در سایه و راحتی است و کافر در سختی و حرارت؛ سپس تمثیل مومن و کافر را از بینا و نابینا یک پله بالاتر برد و آن دو را زنده و مرده نامید، چرا که نابینا دست کم ادراکی دارد که برخی مشکلاتش را حل کند، اما کافر هیچ ادراکی ندارد که سودی به او رساند و از این جهت مانند مرده است. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج26، ص232)
2) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیرُ؛ وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ؛ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ؛ وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ»
چرا در این مقایسهها همه را یکسان نیاورد،
یعنی از طرفی بین اعمی و بصیر کلمه «لا» تکرار نشد، اما در تمام مقایسههای بعدی کلمه «لا» تکرار شد؛
و از طرف دیگر، «ما یستوی» در ابتدا و انتها آمد اما در آیات میانه نیامد؛ و این دو نیز یکسان نبود، در یکی «لا»ی تاکید تکرار شد و در دیگری خیر؟
الف. در مورد کور و بینا، تقابل بین دو شخص است، نه دو وصف؛ و آن دو شخص، به خودی خود ضد هم نیستند، بلکه به خاطر بهرهمندی از این وصف در مقابل هم قرار گرفتهاند و اتفاقا یک شخص واحد ممکن است یک زمان بینا باشد و در زمان بعد، کور باشد؛ اما در آیات بعد، تقابل تاریکی و نور، و تقابل سایه و حرارت آفتاب، تقابل بین دو وصف است؛ و بین این دو وصف، ضدیت ذاتی برقرار است؛ یعنی نور ضد ظلمت است و سایه ضد آفتاب، و این دو در یکجا جمع نمی شوند؛ پس چون منافات بین نور و ظلمت، و نیز بین سایه و آفتاب، تامتر است، کلمه «لا» در این دو آیه تکرار شد. در مورد زنده و مرده هم اگرچه تقابل دو شخص است، اما منافات بین این دو بسیار شدیدتر از منافات کور و بیناست، چرا که کور و بینا در ادراک برخی امور شبیه همدیگرند اما زنده و مرده اصلا شباهتی ندارند، از این رو، در مورد اینها هم «لا»ی تاکید اضافه شد. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج26، ص232)
ب. با اضافه کردن «لا» در موارد ظلمات و نور و ظل و حرور، و آوردن «ما یستوی» در ابتدای آیه اول و آیه آخر، چهبسا خواسته است که مقایسه را در این چهار مورد یکجا مطرح کند. در واقع، الان به دلیل تفکیک آیه 20 از 21 «ظلمات و نور» را با هم، و «ظل و حرور» را با هم مقایسه میکنیم؛ و در این چهار آیه، چهار مقایسه را در نظر میگیریم؛
اما اگر شماره آیه را حذف کنیم، چه بسا بتوان گفت که سه مقایسه داریم که در دومیاش چهار عنصر با هم مقایسه شدهاند: کور و بینا مساوی نیستند؛ و ظلمات و نور و سایه و باد سوزان با هم مساوی نیستند؛ و زندگان و مردگان با هم مساوی نیستند ؛
بلکه چهبسا چهار مقایسه باشد، اما با چینشی متفاوت: کور و بینا مساوی نیستند؛ و ظلمات و نور و سایه و باد سوزان با هم مساوی نیستند؛ و زندگان با هم مساوی نیستند؛ و مردگان با هم مساوی نیستند؛
ج. ...
در واقع، این تفنن در عبارت، امکان زایش معانی متعددی را ایجاد کرده است که اگر همه را شبیه هم میاورد، فقط معنای مقایسه دو به دو اینها به ذهن خطور می کرد.
3) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیرُ؛ وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ؛ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ؛ وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ»
چرا در دوتای اول، مفهومی که بار منفی دارد را مقدم کرد و در دو تای دوم، مفهومی که بار معنایی مثبت دارد؟
الف. کفار قبل از پیامبر کور بودند و راهشان ظلمات، وقتی پیامبر ص بر آنان مبعوث شد عدهای بینا شدند و راهشان نور شد، پس در دو فراز اول میخواهد بفرماید کسانی که قبل از بعثت بر کفر بودند برابر نیستند با کسانی که بعد از بعثت ایمان آوردند؛ در ادامه میخواهد از مرجع و غایت نهایی آنان سخن بگوید و چون رحمت خدا بر غضبش تقدم دارد، مفهوم متناسبتر با رحمت (سایه) را مقدم آورد، و چون کافر بعد از بعثت پیامبر بسیار گمراهتر است و مانند مردهای است که هیچ ادراکی ندارد، و از سوی دیگر، کفرورزی آنان بعد از ایمان آوردن مومنان مورد توجه قرار میگیرد، زندگان را بر مردگان مقدم نمود. (مفاتیح الغیب، ج26، ص232-233)
ب. ...
4) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیرُ؛ وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ؛ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ؛ وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ»
چرا همه را مفرد یا جمع نیاورد، بلکه حتی این گونه نبود که هر تقابلی را کاملا مفرد یا جمع بیاورد، بلکه تقابل اعمی و بصیر، و نیز تقابل ظل و حرور، تقابل دو مفرد بود؛ تقابل ظلمات و نور، تقابل جمع و مفرد؛ و تقابل احیاء و اموات، تقابل دو جمع؟
الف. اعمی و بصیر و نیز ظل و حرور را با لفظ مفرد آورد چون در اینجا در مقام مقایسه دو جنس است (یعنی مثلا جنس کور با جنس بینا) و نه در مقایسه فرد با فرد، چرا که چهبسا شخص خاصی که کور است به خاطر بهره هوشی و یا آشنا بودن با منطقه و ... در مجموع آگاهتر از شخص خاص دیگری که بیناست، باشد؛ اما اینکه به عنوان جنس مطلب، بینایی بالاتر از کوری است جای تردید نیست. اما در تفاوت زندگان و مردگان، نهتنها جنس زنده و مرده متفاوت است، بلکه هر فرد زنده هم به لحاظ ادراکی برتر از هر فرد مرده است؛ در مورد نور و ظلمت هم چون حق واحد است اما باطل فراوان است و همه ظلمتها و باطلها اگر با هم جمع شوند هیچگاه با نور مساوی نخواهند شد. (مفاتیح الغیب، ج26، ص233)
ب. ...
[1] . عبارات ابنشهر آشوب اندکی متفاوت است:
مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ وَقَفَ النَّبِیُّ ع عَلَى قَلِیبِ بَدْرٍ فَقَالَ بِئْسَ عَشِیرَةُ الرَّجُلِ کُنْتُمْ لِنَبِیِّکُمْ کَذَّبْتُمُونِی وَ صَدَّقَنِی النَّاسُ وَ أَخْرَجْتُمُونِی وَ آوَانِی النَّاسُ وَ قَاتَلْتُمُونِی وَ نَصَرَنِی النَّاسُ ثُمَّ قَالَ هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَکُمْ رَبُّکُمْ حَقّاً فَقَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِی رَبِّی حَقّاً ثُمَّ قَالَ إِنَّهُمْ یَسْمَعُونَ مَا أَقُولُ.
[2] . این مطلب را بخاری در همان صفحه با تفصیل بیشتری و با سندی دیگر چنین آورده است:
حَدَّثَنِی عُبَیْدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: ذُکِرَ عِنْدَ عَائِشَةَ، أَنَّ ابْنَ عُمَرَ رَفَعَ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ[آله و] سَلَّمَ: «إِنَّ المَیِّتَ یُعَذَّبُ فِی قَبْرِهِ بِبُکَاءِ أَهْلِهِ» فَقَالَتْ: وَهَلَ؟ إِنَّمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: «إِنَّهُ لَیُعَذَّبُ بِخَطِیئَتِهِ وَذَنْبِهِ، وَإِنَّ أَهْلَهُ لَیَبْکُونَ عَلَیْهِ الآنَ»، قَالَتْ: وَذَاکَ مِثْلُ قَوْلِهِ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ[آله و] سَلَّمَ قَامَ عَلَى القَلِیبِ وَفِیهِ قَتْلَى بَدْرٍ مِنَ المُشْرِکِینَ، فَقَالَ لَهُمْ مَا قَالَ: «إِنَّهُمْ لَیَسْمَعُونَ مَا أَقُولُ» إِنَّمَا قَالَ: «إِنَّهُمُ الآنَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّ مَا کُنْتُ أَقُولُ لَهُمْ حَقٌّ»، ثُمَّ قَرَأَتْ «إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ المَوْتَى» (نمل/80) «وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی القُبُورِ» (فاطر/22) یَقُولُ حِینَ تَبَوَّءُوا مَقَاعِدَهُمْ مِنَ النَّارِ.