سفارش تبلیغ
صبا ویژن

721) سوره فاطر (35) آیه 21 وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ

بسم الله الرحمن الرحیم

721) سوره فاطر (35) آیه 21

وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ

ترجمه

و نه سایه [سایبان] ، و نه داغی آفتاب [باد سوزان]؛

نکات ادبی

الظِّلُّ

ماده «ظلل» در اصل بر سایه افکندن و پوشاندن چیزی توسط چیز دیگر دلالت دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص461) و نقطه مقابل روشنایی «الضُحّ»» است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص535)

در زبان عربی برای کلمه «سایه» از دو کلمه «ظِلّ» و «فیء» استفاده می‌شود که «فیء» فقط به سایه‌ای که از ظهر تا مغرب پدید می‌آید گفته می‌شود ولی «ظِل» عام تر است و درباره سایه‌ای که  در کل روز تشکیل می‌شود و حتی درباره خود شب به کار می‌رود (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص461). برخی این عام بودن را این طور توضیح داده‌اند که [در کاربرد حقیقی این واژه] اساساً به هر جایی که نور خورشید نرسد، تعبیر «ظل» را به کار می‌برند، چنانکه تعابیری مانند «ظِلُّ اللّیل: سایه شب» و «ظِلُّ الجنّة: سایه بهشت» رایج است، اما «فیء» تنها در جایی است که نور خورشید از آنجا برچیده شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص535) و به همین جهت است که فقط به سایه ظهر تا مغرب گفته می شود، چون «فیء» به معنای رجوع است و سایه از ظهر به بعد، سایه ای است که نور خورشید در حال برگشتن و برچیده شدن است (الفروق فی اللغة، ص304)

کلمه «ظِلّ» هم با بار معنایی مثبت (مثلا سایه بهشتی) و هم با بار معنایی منفی (مثلا سایه عذاب) به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص536؛ توضیح بیشتر در تدبر2) و ظاهراً برای کاربردهای استعاری غالبا از کلمه «ظِلّ» (و نه «فیء») استفاده می‌شود چنانکه برای تعابیری مانند زیر سایه کسی بودن (که به معنای تحت حمایت او بودن است) می‌گویند «أظَلّک فلانٌ» (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص461) و برخی تعابیر سایه در بهشت را (مثلا: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلالٍ‏ و عُیونٍ، مرسلات/41؛ أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها، رعد/35؛ هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ‏ عَلَی الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ، یس/56) غالبا به همین معنای تحت عزت و حمایت ویژه خداوند قرار گرفتن دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص535) و البته در تمامی این آیات منافاتی ندارد که معنای سایه ظاهری هم در کار بوده باشد.

این ماده وقتی به صورت فعل به کار می‌رود می‌تواند به معنای فعل تام باشد ویا فعل ناقص:

در صورتی که فعل تام باشد  به همان معنای «سایه افکندن» است (وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ‏، بقرة/57)،

اما به صورت فعل ناقص (فعل کمکی) که به کار می‌رود (ظلَّ یفعل) به معنای انجام دادن کار در روز است (لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُرُونَ‏؛ روم/51)، چرا که سایه داشتن امور، وضعیتی است که مختص روز است و شب خودش سایه است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص461) و در این حالت گاه با حذف یکی از «لـ»هایش همراه است (فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ،‏واقعة/65؛ ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً؛ طه/97) (مفردات ألفاظ القرآن، ص536)

«ظُلَّة» چیزی است که به شکل سایبان باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص461) و  برخی گفته‌اند که علاوه بر این، به ابری که هم سایه افکند «ظُلَّة» گویند که البته غالبا برای وضعیت وخیم و ناگواری به کار می‌رود (وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ، اعراف/171؛ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ، شعراء/189؛ وَ إِذا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ‏، لقمان/32) (مفردات ألفاظ القرآن، ص536)

«ظُلَل»، جمع «ظُلَّة» است، همانند «غُرْفَة» که جمع آن «غُرَف» است؛ اما «ظلال» هم می‌تواند جمع «ظِلّ» باشد (یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ‏، نحل/48) و هم جمعِ «ظُلَّة»، همانند «حُفْرَة» که جمع آن «حِفَار» است (أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ،‏ بقرة/210)

«ظلیل» (َ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلیلاً؛ نساء/57) صفت مشبهه است و به معنای چیزی است که در اتصافش به صفت سایه افکندن ثبات و دوام داشته باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص168) و برخی چنین توضیح داده‌اند که سایه‌ای است که سایه افکندنش پر و پیمان (فائض) (مفردات ألفاظ القرآن، ص536) و دائمی باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص461) و بتواند شخص را از گرمای آزاردهنده حفظ نماید (انْطَلِقُوا إِلی‏ ظِلٍّ ذی ثَلاثِ شُعَبٍ، لا ظَلیلٍ وَ لا یُغْنی‏ مِنَ اللَّهَبِ؛ مرسلات/30-31) (مفردات ألفاظ القرآن، ص536)

ماده «ظلل» و مشتقات آن جمعا 33 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْحَرُورُ

ماده «حرر» در معانی متعددی به کار رفته است. برخی کوشیده‌اند اینها را به دو معنای نهایی برگردانند: یکی حرارت و گرما در مقابل برودت و سرما؛ و دوم حُر و آزاد و بری از عیب و نقص بودن در برابر بردگی و بنده بودن. (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص6-7)

اما برخی بر این باورند که معنای اصلی این ماده همان حرارت است، و معنای آزادی را هم به آن برگردانند با این توضیح که حرارت حاصل حرکت است (همان گونه که برودت و سرما با ثبات و بی‌تحرکی همراه است، چنانکه بَرَدَ به معنای «ثَبَت» است) و حُر به معنای کسی است که متصف به حرارت و حرکت و عمل و فعالیت می‌شود و این در جایی است که شخص اخیتاردار خویش و آزاد باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص224)

هرچه باشد در قرآن کریم هر دو معنا به کار رفته است:

در معنای حرارت، علاوه بر کلمه «حَرّ» (به معنای داغ) (وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا، توبه/81؛ جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ، نحل/81) کلمه «حرور» به کار رفته (وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ؛ فاطر/21) که غالبا آن را به معنای «باد داغ و سوزان» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص224) و بسیاری تصریح کرده‌اند که به هر باد سوزانی که در شب یا روز بوزد «حرور» می‌گویند (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص7) در مقابل «سموم» که بادهای سوزانی است که در روز و وقتی خورشید در آسمان است، می‌وزد (توضیح بیشتر این دو کلمه در تدبر3 خواهد آمد)

در معنای آزادی نیز برخی توضیح داده‌اند که بر دو قسم است: یکی به معنای کسی که تحت مالکیت دیگری نیست یعنی «حُرّ» (آزاد) است (کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی‏ الْحُرُّ بِالْحُرِّ؛ بقره/178) و به آزاد کردن یک انسان «تحریر» گفته می‌شود (تَحْریرُ رَقَبَةٍ؛ نساء/92 و مائده/89 و مجادله/3) و دیگری در جایی که کسی از قید و بند گناهان و زشتی‌ها آزاد است و بنده شهوات و هواپرستی و ... نیست و ظاهرا در آنجا که مادر حضرت مریم نذر می‌کند که فرزندش را «مُحَرَّر» (آزاد شده) قرار دهد (رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فی‏ بَطْنی‏ مُحَرَّراً؛ آل‌عمران/35)، به این معناست که او را از هرگونه بهره‌وری دنیوی کنار بدارد و وقف عبادت و بندگی خداوند کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص224)

از این ماده کلمه «حریر» (به معنای پارچه‌ای بسیار لطیف و نازک) در قرآن کریم به کار رفته است (لِباسُهُمْ فیها حَریرٌ؛ حج/23 و فاطر/33) که گفته‌اند هر پارچه‌ای که از ابریشم درست شده باشد «حریر»[1] گویند (فقه اللغة، ص45) برخی با توجه به اینکه این کلمه به عنوان لباس بهشتیان مطرح شده (و نیز: وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَریراً؛ انسان/12) گفته‌اند که وجه تسمیه‌اش بدین جهت است که در این ماده اشاره‌ای است به حرکت و فعالیت مطلوب و تحولاتی که انسان بدانها مایل است؛ اما چه‌بسا احتمال قویتر این است که این کلمه از زبان دیگری وارد زبان عربی شده باشد و ربطی به ماده «حرر» در دو معنای فوق نداشته باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص225)

ماده «حرر» جمعا 13 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) معاذ بن جبل می‌گوید: با رسول الله ص در سفری بودیم؛ به ایشان عرض کردم که یا رسول الله! مطلبی به ما بفرما که از بهره‌ای ببریم.

فرمود: اگر زندگانی خوشبختان و مرگ شهدا و نجات در روز حشر و سایه در روز سوزان و هدایت در روز گمراهی می‌خواهید، قرآن بیاموزید که همانا آن کلام خداوند رحمان و حرز [= دفع‌کننده بلا] در برابر شیطان و سنگین‌کننده کفه ترازو [در قیامت] است.

روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن (ابوالفتوح رازی)، ج‏1، ص21 ؛جامع الأخبار(للشعیری)، ص41

وَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی سَفَرٍ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ حَدِّثْنَا بِمَا لَنَا فِیهِ نَفْعٌ فَقَالَ ص:

إِنْ أَرَدْتُمْ عَیْشَ السُّعَدَاءِ وَ مَوْتَ الشُّهَدَاءِ وَ النَّجَاةَ یَوْمَ الْحَشْرِ [الْحَسْرَةِ] وَ الظِّلَّ یَوْمَ الْحَرُورِ وَ الْهُدَی یَوْمَ الضَّلَالَةِ فَادْرُسُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ کَلَامُ الرَّحْمَنِ وَ حِرْزٌ مِنَ الشَّیْطَانِ وَ رُجْحَانٌ فِی الْمِیزَان‏.


2) خطبه‌ای توحیدی از امیرالمومنین ع روایت شده که با اندک تفاوتی از امام رضا ع همان مضامین روایت شده است.

این دو به ترتیب بدین بیان‌اند:

الف. ... و به ضدیتی که بین امور انداخت، معلوم می‌شود که او ضدی ندارد؛

و به اینکه اشیاء را مقارن هم قرار داد معلوم می‌شود که قرینی ندارد.

ضدیت انداخت بین نور با ظلمت، و وضوح با ابهام، و خشکی با تَری، و داغی با سردی؛

درهم‌گردآورنده‌ی بین ناسازگاری‌هایشان است، و نزدیک‌سازنده‌ی دوری‌هایشان ، و جداگرداننده‏ نزدیکیهایشان ..

نهج البلاغة، خطبه 186

وَ بِمُضَادَّتِهِ بَیْنَ الْأُمُورِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِینَ لَهُ ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ الْوُضُوحَ بِالْبُهْمَةِ وَ الْجُمُودَ بِالْبَلَلِ وَ الْحَرُورَ بِالصَّرَدِ [بِالصَّرْدِ] مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا مُقَارِنٌ بَیْنَ مُتَبَایِنَاتِهَا مُقَرِّبٌ بَیْنَ مُتَبَاعِدَاتِهَا مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا


ب. به شباهت برقرار کردنش بین اشیاء معلوم می‌شود که شبیهی ندارد؛

و به ضدیتی که بین امور انداخت، معلوم می‌شود که او ضدی ندارد؛

و به اینکه اشیاء را مقارن هم قرار داد معلوم می‌شود که قرینی ندارد.

ضدیت انداخت بین نور با ظلمت، و سایبان با باد سوزان [یا: سایه با آفتاب داغ]

درهم‌گردآورنده‌ی نزدیکیهایشان است، و جداگرداننده دوری‌هایشان، ‏...

أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص70

و من کلام الإمام علی بن موسی الرضا ع فی التوحید رَوَاهُ عَنْهُ مُحَمَّدُ بْنُ زَیْدٍ الطَّبَرِیُّ قَالَ: کُنْتُ قَائِماً عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع بِخُرَاسَانَ وَ حَوْلَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ غَیْرِهِمْ وَ هُوَ یَتَکَلَّمُ فِی تَوْحِیدِ اللَّهِ تَعَالَی فَقَال‏ ...

بِمُشَابَهَتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُلِمَ أَنْ لَا شِبْهَ لَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَیْنَ الْأَضْدَادِ عُلِمَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الْأُمُورِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِینَ لَهُ ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ الظِّلَّ بِالْحَرُورِ مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَبَایِنَاتِهَا ...

تدبر

1) «وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ»

ظل هم به معنای سایه است و هم سایبان، و حرور، هم به معنای باد سوزان است، هم شدت حرارت آفتاب، و هم هر چیز بسیار پرحرارتی. اما اینکه اینها کنایه از چیست، دیدگاههای متفاوتی بیان شده است، که البته همگی آنها می‌تواند مد نظر باشد.

مقصود از ظل و حرور، به ترتیب، عبارت است از:

الف. بهشت و جهنم (کلبی، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص634؛ سدی، به نقل از الدر المنثور، ج5، ص249)

ب. برخی گفته‌اند در این موارد، خود این امور، از این جهت که با هم ضدیت دارند مورد توجه‌اند، یعنی خداوند خواسته مثالهایی از امور متضاد بیاورد تا توجه دهد که همان طور که این امور مساوی نیستند عبودیت خداوند - که دعوت به آن، هدف اصلی این آیات است- نیز با ضد آن (مانند شرک ورزیدن و ..) برابر نیست. (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص634)

ج. سایه شب و تندبادهای داغ روز (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص634)

د. مردم و چارپایان (تفسیر قمی، ج2، ص208)

ه. ثواب و عقاب (تفسیر الصافی، ج4، ص236) و یا به تعبیر دیگر، تمثیلی است از حق و باطل؛ و ثواب و عقابی که بر پیروی از آنها مترتب می‌شود (البحر المحیط، ج‏9، ص25)

و. مومن و کافر (تفسیر نور، ج‏9، ص491)

ز. ...


برای تامل بیشتر

2) «وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ»

کلمه «حرور» در قرآن کریم تنها همین یکبار آمده است؛

اما کلمه «ظل» به همین صورت اسمی هم با بار معنایی مثبت و مثلا در وصف بهشتیان آمده است (نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلیلاً، نساء/57؛ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ، الواقعه/30؛ أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها، رعد/32) و هم با بار معنایی منفی و مثلا در وصف جهنمیان (وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ، الواقعه/43؛ انْطَلِقُوا إِلی‏ ظِلٍّ ذی ثَلاثِ شُعَبٍ، مرسلات/30؛ لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ، زمر/16) و هم کاملا با بار معنایی خنثی و اشاره به سایه‌های متعارف (مثلا: أَ لَمْ تَرَ إِلی‏ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً؛ فرقان/45).

از این رو، صرفا با توجه به کاربردهای قرآنی این دو کلمه نمی‌توان معلوم کرد که «ظل» در اینجا با بار معنایی منفی به کار رفته یا مثبت؛ اما چنانکه در تدبر 1 دیده شد، عموم مفسران «ظل» را با بار معنایی مثبت، و «حرور» را با بار معنایی منفی قلمداد کرده‌اند.

آما آیا احتمال ندارد که وضعیت بالعکس باشد؟

توجه: در تمامی موارد قبل، ابتدا کلمه دارای بار معنایی منفی آمده (اعمی، ظلمات) آمده و سپس کلمه دارای بار منفی (بصیر، نور)؛ اما در مورد بعدی، ابتدا کلمه دارای بار معنایی مثبت آمده (احیاء) و سپس کلمه دارای بار معنایی منفی (اموات).

شاید با توجه به اینکه اینکه توازن فوق در آیات رعایت شود و نیز اینکه غالبا «حرور» به معنای باد داغ و سوزان به کار رفته، همین برداشت اغلب مفسران موجه‌تر باشد، هرچند احتمال آن معنا نیز کاملا منتفی نیست و با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست هر دو - در دو مقام مختلف و برای افاده دو منظور متفاوت - مورد نظر بوده باشد.


3) «وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ»

اصل کلمه «حرور» اگر چه به لحاظ لغوی به معنای حرارت شدید است و می‌تواند بر داغی آفتاب هم اطلاق شود (المیزان، ج‏17، ص376)[2]، اما در زبان عربی غالبا برای اشاره به «بادهای سوزان» به کار می‌رود، آن هم در مقابل «سموم»، که از نظر فراء و نحاس «سموم» بادهای سوزان در روز است، «حرور» برای اشاره به بادهای داغی است که خواه در شب بوزد یا در روز (به نقل از الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏14، ص339)؛ و اغلب مفسران نیز همین نظر را پدیرفته‌اند (مثلا: التبیان، ج8، ص432؛ مجمع‌البیان، ج8، ص632؛ انوار التنزیل (بیضاوی)، ج4، ص267؛ الکشاف، ج3، ص608؛ البحر المحیط، ج‏9، ص25)

تقابل بین سایه با داغی آفتاب کاملا واضح است؛ اما اگر «حرور» به معنای «باد سوزان» باشد، آنگاه این سوال در برابر آنان پیش می‌آید که واقعا آیا بین سایه (یا سایبان) و «باد داغ» تقابلی هست (چرا که وقتی باد داغ می‌وزد، مهم نیست که در سایه باشیم یا خیر)؟!

الف. معدودی از قدما مانند اخفش و رؤبة بن عجاج برعکس این مطلب را در مورد «حرور» و «سموم» گفته‌اند، یعنی گفته‌اند «حرور: بادهای سوزان در روز است و با تاکید بر این خورشید در آسمان باشد [یعنی مثلا هوا ابری نباشد] ولی «سموم» بادهای سوزان در شب است. (الجامع لأحکام القرآن، ج‏14، ص339)[3] و طبری هم با اینکه به طور کلی همان نظر فراء را قبول دارد، اما بر این باور است که در این آیه، منظور از «حرور» باد سوزان در روز است که این است که در مقابل سایه قرار می‌گیرد (جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏22، ص85)[4]

البته به نظر می‌رسد باز هم اشکال تا حدودی باقی است، بالاخره «حرور» حتی اگر باد سوزان در روز باشد، کاملا محتمل است که انسان موقع وزش این باد در سایه باشد و باز از حرارت آن اذیت شود.

ب. شاید ناتمام بودن این تقابل، نه محل سوال، بلکه محل تاکید و مورد عنایت باشد؛ یعنی این نه برای اشاره به خود مومن و کافر، یا خود بهشت و جهنم، و ...، بلکه برای اشاره به حال و روز مومن و کافر است در دنیا:

مومن در سایه رحمت الهی هست، در عین حال، آزار بادهای سوزان شیاطین در دنیا او را هم می‌آزارد؛

اما کافر فقط در معرض این بادهای سوزان است بدون اینکه حتی در سایه‌ای باشد.

ج. ...

 


[1] . البته اغلب اهل لغت گفته‌اند که به مرد و زنی که دچار غیظ شده و برافروخته باشد «حریر» و «حریرة» گفته می‌شود اما ظاهرا این معنا ربطی به پارچه حریر ندارد.

[2] . الحرور شدة حر الشمس على ما قیل و قیل: هو السموم و قیل: السموم یهب نهارا و الحرور یهب لیلا و نهارا.

[3] . قال الأخفش: و الحرور لا یکون إلا مع شمس النهار، و السموم یکون باللیل، و قیل بالعکس. و قال رؤبة ابن العجاج: الحرور تکون بالنهار خاصة، و السموم یکون باللیل خاصة، حکاه المهدوی. و قال الفراء: السموم لا یکون إلا بالنهار، و الحرور یکون فیهما. النحاس: و هذا أصح، لان الحرور فعول من الحر، وفیة معنى التکثیر، أی الحر المؤذی. قلت: وفی صحیح مسلم عن أبی هریرة عن رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم قال: «قالت النار رب أکل بعضی بعضا فأذن لی أتنفس فأذن لها بنفسین نفس فی الشتاء و نفس فی الصیف فما وجدتم من برد أو زمهریر فمن نفس جهنم و ما وجدتم من حر أو حرور فمن نفس جهنم» و روی من حدیث الزهری عن سعید عن أبی هریرة: «فما تجدون من الحر فمن سمومها و شدة ما تجدون من البرد فمن زمهریرها» و هذا یجمع تلک الأقوال، وأن السموم و الحرور یکون باللیل و النهار، فتأمله

[4] . و الحرور بمنزلة السموم، و هی الریاح الحارة. و ذکر أبو عبیدة معمر بن المثنى، عن روایة بن العجاج، أنه کان یقول: الحرور باللیل، و السموم بالنهار. و أما أبو عبیدة فإنه قال: الحرور فی هذا الموضع و النهار مع الشمس. و أما الفراء فإنه کان یقول: الحرور یکون باللیل و النهار، و السموم لا یکون باللیل إنما یکون بالنهار. و القول فی ذلک عندى، أن الحرور یکون باللیل و النهار، غیر أنه فی هذا الموضع بأن یکون کما قال أبو عبیدة: أشبه مع الشمس، لأن الظل إنما یکون فی یوم شمس، فذلک یدل على أنه أرید بالحرور: الذی یوجد فی حال وجود الظل‏

 


720) سوره فاطر (35) آیه 20 وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ

بسم الله الرحمن الرحیم

720) سوره فاطر (35) آیه 20

وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ

ترجمه

و نه ظلمت‌ها و نه نور؛

نکات ادبی

الظُّلُمات

ماده «ظلم» در اصل بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی ظلمت و تاریکی در مقابل نور و روشنایی؛ و دیگری قرار دادن چیزی در غیر جایگاه اصلی خود، که ظلم و ستم از این معنای دوم است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص468؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص537). برخی معتقدند معنای اول هم به این معنای دوم برمی‌گردد، با این توجیه که اصل در عالم بر نور و روشنایی است و ظلمت و تاریکی، نبودن این اصل در جایگاه خود است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص174).

معنای دوم آن (قرار ندادن چیزی در جای خود) بقدری عام است که حتی در مورد زمینی که در محصول مناسب نمی دهد هم به کار رفته است: «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً» (کهف/33)

«ظُلْمَة» که جمع آن «ظلمات» می‌شود را خداوند برای اشاره به جهل و شرک و فسق به کار برده است؛ همان گونه که برای مقابلات اینها از تعبیر «نور» استفاده کرده است. و گاه تعبیر «در ظلمات بودن» و «کوری» به جای هم به کار می‌رود چنانکه در جایی می‌فرماید «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ»‏(أنعام/122) و در جای دیگر می‌فرماید «کَمَنْ هُوَ أَعْمى»‏ (رعد/19) و یا در جایی می‌فرماید «وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ»‏(أنعام/39) و در جای دیگر می‌فرماید «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ» (بقرة/18) (مفردات ألفاظ القرآن، ص537)

همچنین تعبیر «أَظْلَمَ» (إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا؛ بقره/20) به معنای «در ظلمت واقع شدن» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص537) و با اینکه به باب افعال رفته اما ظاهرا فعل لازم است و شاهدش اینکه اسم فاعل آن «مُظلِم» به معنای کسی است که در ظلمت واقع شده است (وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهار فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ‏؛ یس/37؛ کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً، یونس/27) البته تعبیر «أظلم» به عنوان صفت تفضیلی هم در قرآن کریم به کار رفته است (هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى؛‏ نجم/52) چنانکه فقط تعبیر «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن‏: چه کسی ظالمتر است از کسی که ...» 15 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

کلمه «ظالم» واضح است که در معنای ظلم و تجاوز از حق به کار می‌رود، و چون تجاوز از حق عام است هر کسی که مرتکب هر گناه کوچک یا بزرگی شده باشد، شامل می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص537)

«ظلوم» صیغه مبالغه است (إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ، ابراهیم/34؛ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً، احزاب/72) که غالبا آن را در معنای ظلم و ستم گرفته‌اند (مثلا لسان العرب، ج12، ص373 و 375) اما شاید بتوان آن را در معنای شدت ظلمت هم به کار برد.

درباره اینکه تعبیر «ظَلّام» به ظلم برمی‌گردد یا ظلمت هم اختلاف نظر است؛ برخی بر این باورند که در اشعار عرب، تعبیر «ظلّام» به طور خاص در جایی که کاری در جای خود انجام نشده (برای نحر شتر، چاقو را در جای مناسب قرار ندهند) (تاج‌العروس، ج17، ص450) ویا قبل از اینکه زمانش برسد انجام شود (لسان العرب، ج12، ص376) به کار رفته است؛ هر چند برخی بر این باورند که «ظلام» اسم است برای مصدر «ظلمت» (معجم مقاییس اللغة، ج‏3، ص468). و البته در تمامی استعمالات این کلمه در قرآن کریم (آل‌عمران/182، انفال/51، حج/10، فصلت/46، ق/29) همگی درباره نفى ظلم از خداوند در مورد بندگان (ان الله لیس/ ما ربک/ ما أنا، بِظَلاَّمٍ لِلْعَبید) به کار رفته است.

ماده «ظلم» در مجموع 315 بار در قرآن کریم به کار رفته است که 26 بار آن در معانی ناظر به ظلمت و تاریکی می‌باشد.[1]

النُّورُ

همگان متفق‌اند که ماده «نور» در اصل بر «روشنایی» دلالت می‌کند، و البته برخی با توجه به برخی از مشتقات این ماده بر این باورند که در این ماده نوعی اضطراب و کم ثباتی هم نهفته است (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص369)

در تفاوت «نور» و «ضوء: روشنایی» گفته‌اند که کلمه «ضوء» از حیث روشنایی‌بخشی و اشراق مورد توجه است؛ اما در «نور» خود نورانیت و روشن بودن. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص309)[2] اما برخی هم گفته‌اند «ضوء و ضیاء» آن اجزای نور است که در هوا وارد می‌شود و هوا را روشن می‌کند و شاهدش هم این است که تعبیر «ضیاء النهار: روشناییِ روز» را به کار می‌برند، اما تعبیر «نور النهار: نور روز» را به کار نمی‌برند مگر اینکه مقصودشان «نور خورشید» باشد (الفروق فى اللغة، ص308)[3] برخی هم گفته‌اند «نور» ضوء و روشنایی‌ای است که چشم را بر دیدن توانا می‌سازد، اعم از دیدنهای مادی یا معنوی (مفردات ألفاظ القرآن، ص827). اما هیچیک از این تفاوت‌ها با این مقدار از توضیحات، چندان قانع‌کننده به نظر نمی‌رسد، چرا که اگر در آیه‌ای از آیات قرآن، ظاهرا نوعی دوگانگی بین این مشاهده می‌شود که یکی درباره خورشید و دیگری درباره ماه به کار رفته است: «هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُورا» (یونس/5) اما در دو آیه دیگر، به نظر می‌رسد که این دو به جای همدیگر هم به کار رفته‌اند: «الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ» (بقره/17) و «یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» (نور/35).

با توجه به خصلت روشنایی‌بخشی نور، این کلمه در معنای حسی محدود نشده، و در امور معنوی هم به کار رفته است و تعابیری مانند نور ایمان و نور عقل و نور قرآن و ... در ادبیات دینی بسیار رایج است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص827).

«مُنیر» اسم فاعل در باب افعال است و به معنای «نور دهنده» و «روشنی‌بخش» می‌باشد (کتاب مُنیر، آل‌عمران/184 و فاطر/25 و حج/8 و لقمان/20؛ سِراجاً وَ قَمَراً مُنیراً، فرقان/61؛ وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً، احزاب/46)

کلمه بسیار پرکاربرد دیگر از این ماده کلمه «نار» (آتش) است. برخی گفته‌اند که اساساً روشنایی و حرارت با هم متلازمند و هر دو از تموج شدید در ذرات پدید می‌آیند، وقتی روشنایی مورد تاکید باشد از کلمه «نور» و وقتی حرارت مورد تاکید باشد از کلمه «نار» استفاده می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص309)[4]

ماده «نور» جمعا 194 بار در قرآن کریم به کار رفته است که 6 بار آن، کلمه «منیر»، و 43 بار آن، کلمه «نور» و 145 بار آن، کلمه «نار» می‌باشد.

حدیث

1) عقبة بن عمر روایت کرده است که یک روز امام صادق ع به ما فرمود:

گاه شخصی را می‌یابی که در مقام سخنوری کمترین خطایی از او سر نمی‌زند در حالی که ظلمت دلش تاریکتر از شب ظلمانی است؛ و گاه شخصی را می‌یابی که نمی‌تواند آنچه را که در دل دارد بخوبی به زبان بیان کند در حالی که دلش همچون روشنایی چراغ نورافشانی می‌کند.

الکافی، ج‏2، ص422

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَمْرٍو عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ لَنَا ذَاتَ یَوْمٍ:

تَجِدُ الرَّجُلَ لَا یُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِیباً مِصْقَعاً وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا یَسْتَطِیعُ یُعَبِّرُ عَمَّا فِی قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبُهُ یَزْهَرُ کَمَا یَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ.[5]


2) از فضیل رنگرز روایت شده است که امام صادق ع [خطاب به شیعیان حقیقی خود] فرمودند:

به خدا سوگند شما تور در ظلمتهای زمین هستید؛ به خدا سوگند آسمانیان در ظلمت‌های زمین به شما می‌نگرند همان گونه که شما به ستارگان درخشان آسمان می‌نگرید؛ و همانا به همدیگر می‌گویند: فلانی! واقعا عجب از فلانی، که چگونه به این امر [ولایت اهل بیت ع] رسید!

و این همان سخن پدرم است که می‌فرمود: به خدا سوگند کسی که هلاک شد تعجب نمی‌کنم که چگونه هلاک شد؛ و لیکن در عجبم از کسی که نجات یافت، که [با این همه اغوای شیطان و زمینه برای گمراهی] ، چگونه نجات یافت!

الکافی، ج‏8، ص275

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّار عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ رَوْحٍ عَنْ فُضَیْلٍ الصَّائِغِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ نُورٌ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ اللَّهِ إِنَّ أَهْلَ السَّمَاءِ لَیَنْظُرُونَ إِلَیْکُمْ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ کَمَا تَنْظُرُونَ أَنْتُمْ إِلَى الْکَوْکَبِ الدُّرِّیِّ فِی السَّمَاءِ وَ إِنَّ بَعْضَهُمْ لَیَقُولُ لِبَعْضٍ یَا فُلَانُ عَجَباً لِفُلَانٍ کَیْفَ أَصَابَ هَذَا الْأَمْرَ وَ هُوَ قَوْلُ أَبِی ع وَ اللَّهِ مَا أَعْجَبُ مِمَّنْ هَلَکَ کَیْفَ هَلَکَ وَ لَکِنْ أَعْجَبُ مِمَّنْ نَجَا کَیْفَ نَجَا.[6]


3) ابوخالد کابلی می‌گوید از امام باقر ع درباره این سخن خداوند عز و جل سوال کردم که می‌فرماید: پس ایمان آورید به خداوند و پیامبرش و نوری که نازل کردیم» (تغابن/8).

فرمود: اباخالد! آن نور - به خدا سوگند - امامان از آل محمد ص هستند تا روز قیامت؛ و آنان - به خدا سوگند - نور خدا هستند که نازل فرمود؛ و آنان - به خدا سوگند - نور خداوند در آسمانها و زمین‌اند؛ و ای ابوخالد، به خدا سوگند نور امام در دلهای مومنان تابناکتر است از نور خورشید روشنایی‌بخش در روز؛ و آنان - به خدا سوگند - دلهای مومنان را نورانی می‌کنند و خداوند نور آنان را از هر که بخواهد در حجاب می‌برد و دلهای آنان ظلمانی و تاریک می‌شود.

ای ابوخالد، به خدا سوگند بنده‌ای نیست که ما را دوست بدارد و به ولایت ما تن دهد مگر اینکه خداوند دلش را پاک گرداند؛ و خداوند دل بنده‌ای را پاک نگرداند مگر اینکه تسلیم ما و سِلمِ ما [در صلح و صفا با ما] باشد، که اگر سِلمِ ما بود خداوند او را از محاسبه شدید سالم بدارد و از فزع عظیم روز قیامت ایمن گرداند.

الکافی، ج‏1، ص194

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مِرْدَاسٍ قَالَ حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى وَ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا»؟

فَقَالَ یَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِی السَّمَاوَاتِ وَ فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهِ یَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ یُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِینَ وَ یَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ یَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهِ یَا أَبَا خَالِدٍ لَا یُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ یَتَوَلَّانَا حَتَّى یُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا یُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى یُسَلِّمَ لَنَا وَ یَکُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا کَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِیدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ الْأَکْبَرِ.


4) روایت شده است که پیامبر اکرم ص فرمودند:

هنگامی که خداوند حضرت ابراهیم خلیل ع را آفرید، پرده از چشمانش برداشت و او در کنار عرش نوری دید. پرسید: خدایا: این نور کیست؟

خطاب آمد: این نور محمد، برگزیده من است.

گفت: خدایا من در کنارش نور دیگری می‌بینم؟!

فرمود: ابراهیم! این علی ع یاور دین من است.

گفت: خدایا کنارش نور سومی می‌بینم!

فرمود: ابراهیم! این فاطمه است که پا جای پای پدر و شوهرش می‌گذارد، و دوستداران خود را از آتش می‌رهاند.

گفت: خدایا دو نور دیگر در پی این سه نور می‌بینم.

فرمود: ابراهیم! اینان، حسن و حسین ع هستند که پا جای پای پدر و مادر و جدشان می‌گذارند.

گفت: خدایا نُه نور می‌بینم که گرد آن پنج نور حلقه زده‌اند.

فرمود: ابراهیم، اینان امامان بعد از ایشان‌اند.

پرسید: آنان را به چه [اسمی] می‌شناسند؟!

فرمود: اولینشان علی بن حسین، سپس محمد بن علی، و جعفر بن محمد، و موسی بن جعفر، و علی بن موسی، و محمد بن علی، و علی بن محمد، و حسن بن علی، و محمد بن الحسن القائم المنتظر المهدی، علیهم‌السلام هستند.

گفت: خدایا پیرامونشان نورهای فراوانی می‌بینم که جز تو شمارشان را نمی‌داند.

فرمود: ابراهیم: آنان شیعیان و دوستداران ایشان‌اند.

پرسید: خدایا شیعیان و دوستدارانشان به چه چیزی شناخته می‌شوند؟

فرمود: ابراهیم! به پنجاه و یک رکعت نماز خواندنشان* و «بسم الله الرحمن الرحیم» [در نماز] را با صدای آشکارا بیان کردن و قنوت را قبل از رکوع بجا آوردن، و [اهل] سجده شکر [بودن]، و انگشتر به دست راست کردن.

ابراهیم گفت: پروردگارا ! مرا از شیعیان و محبان آنان قرار بده!

خداوند فرمود: تو را از آنان قرار دادم و در موردش این آیه را نازل فرمود: «و همانا از شیعیان او ابراهیم ع بود، هنگامی که با دلی سالم به نزد پروردگارش آمد.» (صافات/83-84)

*پی‌نوشت:

مجموع نمازهای واجب 17 رکعت و مجموع نافله‌های روزانه 34 رکعت است که جمعا 51 رکعت می‌شود.

الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین (لابن شاذان القمی)، ص186-187

بِالْإِسْنَادِ- یَرْفَعُهُ- إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبی أَوْفَى، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ:

لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ، کَشَفَ لَهُ عَنْ بَصَرِهِ، فَنَظَرَ إِلَى جَنْبِ الْعَرْشِ نُوراً. فَقَالَ: إِلَهِی مَنْ هَذَا النُّورُ؟

فَقَالَ: هَذَا مُحَمَّدٌ صَفْوَتِی.

فَقَالَ: إِلَهِی وَ سَیِّدِی إِنِّی أَرَى بِجَانِبِهِ نُوراً آخَرَ؟

فَقَالَ: یَا إِبْرَاهِیمُ هَذَا عَلِیٌّ نَاصِرُ دِینِی.

فَقَالَ: إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ إِنِّی أَرَى بِجَانِبِهِ نُوراً آخَرَ ثَالِثاً؟

فَقَالَ: یَا إِبْرَاهِیمُ، هَذِهِ فَاطِمَةُ تَلِی أَبَاهَا وَ بَعْلَهَا، فَطَمَتْ مُحِبِّیهَا عَنِ النَّارِ.

فَقَالَ: إِلَهِی وَ سَیِّدِی إِنِّی أَرَى نُورَیْنِ یَلِیَانِ الثَّلَاثَةَ الْأَنْوَارِ؟

قَالَ: یَا إِبْرَاهِیمُ، هَذَانِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ، نُورَاهُمَا یَلِیَانِ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا وَ جَدَّهُمَا.

قَالَ: إِلَهِی وَ سَیِّدِی إِنِّی أَرَى تِسْعَةَ أَنْوَارٍ، فَقَدْ أَحْدَقُوا بِالْخَمْسَةِ الْأَنْوَارِ؟

قَالَ: یَا إِبْرَاهِیمُ، هَذِهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِهِمْ،

قَالَ: یَا رَبِّ، بِمَنْ یَعْرِفُونَ؟

قَالَ: أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، وَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، وَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، وَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى، وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِیُّ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ.

قَالَ: إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ أَرَى عِنْدَهُمْ أَنْوَاراً حَوْلَهُمْ لَا یُحْصِی عِدَّتَهُمْ إِلَّا أَنْتَ،

قَالَ: یَا إِبْرَاهِیمُ، هَؤُلَاءِ شِیعَتُهُمْ وَ مُحِبُّوهُمْ‏

قَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ بِمَا یُعْرَفُ شِیعَتُهُمْ وَ مُحِبُّوهُمْ؟

قَالَ: یَا إِبْرَاهِیمُ، بِصَلَاتِهِمُ الْإِحْدَى وَ الْخَمْسِینَ، وَ الْجَهْرِ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*، وَ الْقُنُوتِ قَبْلَ الرُّکُوعِ، وَ سَجْدَةِ الشُّکْرِ، وَ التَّخَتُّمِ بِالْیَمِینِ قَالَ إِبْرَاهِیمُ: رَبِّ اجْعَلْنِی مِنْ شِیعَتِهِمْ وَ مُحِبِّیهِمْ، قَالَ: قَدْ جَعَلْتُکَ مِنْهُمْ، وَ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ».‏[7]


5) از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:

مومن در پنج نور غوطه‌ور است: ورودی‌اش نور است و خروجی‌اش نور است و علمش نور است و کلامش نور است و چشم‌اندازش روز قیامت به سوی نور است.

الخصال، ج‏1، ص277

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ:

الْمُؤْمِنُ یَتَقَلَّبُ فِی خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ کَلَامُهُ نُورٌ وَ مَنْظَرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَى النُّورِ.

تدبر

1) «وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ»

تاریکی‌ها و روشنایی یکسان نیستند.

در مورد تاریکی و روشنایی حسی این امر کاملا برایمان مشهود است؛ اما مهمتر از تاریکی و روشنایی مادی، ظلمت و نور معنوی است؛ و اگرچه بسیاری از تاریک‌دلان و روشن‌دلان را یکسان ببینیم و حتی در زندگی ظاهری چه‌بسا وضع تاریک‌دلان را مطلوبتر از وضع روشن‌دلان به حساب آوریم، اما در پیشگاه حقیقت واقعا مزیت روشن‌دلان بر تاریک‌دلان قابل انکار نیست.


2) «وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ»

چرا «ظلمت» را جمع بست، اما «نور» را واحد آورد؟

الف. راه حقّ یکى بیش نیست؛ ولى راه‏هاى انحرافى و شرک زیاد است. (تفسیر نور، ج‏9، ص491؛ مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏26، ص233)

ب. «منیت» و خودپسندی که افراد را در مقابل هم قرار می‌دهد و موجب تکثر می‌شود، مربوط به فضای ظلمت است، کسانی که در نورند و نورانی، دوئیت و کثرتی بین خود نمی‌بینند.

مستان خدا گر چه هزارند یکی‌اند

مستان هوا جمله دوگانه‌ست و سه‌گانه‌ست

https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh332/

ج. ...


3) «وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ»

چرا در این آیه (و نیز آیات بعد) حرف نفی «لا» را بر سر کلمه دوم هم تکرار کرد و مانند آیه قبل نبود که تکرار نکند؟

الف. این اصطلاحا «لا» زائده است که برای تاکید نفی می‌آید. (مجمع البیان، ج‏8، ص633؛ الکشاف، ج3، ص608؛ المیزان، ج17، ص36)

ب. این «لا»ء نافیه است؛ و هر یک از این دو «لا» مستقلا دلالت دارد بر عدم تساوی کلمه بعد از آن، با مقابلش (مجمع البیان، ج‏8، ص633؛ و ابن‌عطیه، به نقل از البحر المحیط، ج‏9، ص26) (یعنی می‌خواهد بفرماید: نه ظلمتها با نور مساوی‌اند و نه نور با ظلمتها مساوی است).

ج. در این آیه و آیه بعد (سایه و آفتاب) تقابل بین دو وصف است؛ و بین این دو وصف، ضدیت واقعی برقرار است؛ یعنی نور ضد ظلمت است و سایه ضد آفتاب، و این دو در یکجا جمع نمی شوند؛ اما در مورد کور و بینا، تقابل بین دو شخص است، نه دو وصف؛ و آن دو شخص، به خودی خود ضد هم نیستند، بلکه به خاطر بهره‌مندی از این وصف در مقابل هم قرار گرفته‌اند و اتفاقا یک شخص واحد ممکن است یک زمان بینا باشد و در زمان بعد، کور باشد؛ پس چون منافات بین نور و ظلمت، و نیز بین سایه و آفتاب، تام‌تر است، با تکرار کلمه «لا» در این دو آیه (و عدم آن در آیه 19) بر این مطلب تاکید شده است. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏26، ص233)

د. اگر «لا» را در هر مورد جایگزین کلمه «لا یستوی» بگیریم، چه‌بسا بتوان یک معنای دیگری را هم در نظر گرفت و آن اینکه در مورد «لا الظلمات» با توجه به جمع بودن آن، به معنای عدم تساوی خود ظلمات باشد؛ یعنی خود ظلمت‌ها نیز با هم مساوی نیستند؛ آنگاه چه‌بسا این معنا هم مورد نظر باشد که «نه خود ظلمات با هم یکسانند و نه نور با ظلمات یکسان است.

ه. ...

 


[1] . در جلسه 315 http://yekaye.ir/al-hajj-22-10/ به مناسبت کلمه «ظلام» توضیحی درباره این ماده گذشت که چون ناقص بود در اینجا کامل شد.

[2] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الضیاء، و قد سبق فی الضوء: أنّ النظر فی الضوء الى جهة الإشراق، أى الأشعّة المنتشرة من النور. و فی النور الى نفس النور من حیث هو؛ و هو أعمّ من أن یکون مادّیّا أو روحانیّا، و متقوّما فی نفسه أو بغیره.)

[3] . أن الضیاء ما یتخلل الهواء من أجزاء النور فیبیض بذلک، و الشاهد أنهم یقولون ضیاء النهار و لا یقولون نور النهار الا أن یعنوا الشمس فالنور الجملة التی یتشعب منها، و الضوء مصدر ضاء یضوء ضوءا یقال ضاء و أضاء أی ضاء هو و أضاء غیره.

[4] . إنّ الضوء و الحرارة متلازمان، فانّهما یتحصّلان من التموّج و الاهتزاز الشدید فی ذرّات الشی‏ء و داخله. فإذا کان النظر الى جهة الضوء یقال إنّه نور و یطلق علیه النور. و إذا لوحظ النظر الى جهة الحرارة یطلق علیه النار، و یناسبها وجود الألف الدالّ على التشعشع و الارتفاع و التلألؤ.

[5] . در همین آدرس این دو حدیث هم قابل توجه است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ قَلْبٌ فِیهِ نِفَاقٌ وَ إِیمَانٌ وَ قَلْبٌ مَنْکُوسٌ وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ فَقُلْتُ مَا الْأَزْهَرُ قَالَ فِیهِ کَهَیْئَةِ السِّرَاجِ فَأَمَّا الْمَطْبُوعُ فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ إِنْ‏ أَعْطَاهُ شَکَرَ وَ إِنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ وَ أَمَّا الْمَنْکُوسُ فَقَلْبُ الْمُشْرِکِ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآیَةَ- أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» فَأَمَّا الْقَلْبُ الَّذِی فِیهِ إِیمَانٌ وَ نِفَاقٌ فَهُمْ قَوْمٌ کَانُوا بِالطَّائِفِ فَإِنْ أَدْرَکَ أَحَدَهُمْ أَجَلُهُ عَلَى نِفَاقِهِ هَلَکَ وَ إِنْ أَدْرَکَهُ عَلَى إِیمَانِهِ نَجَا.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْقُلُوبُ ثَلَاثَةٌ قَلْبٌ مَنْکُوسٌ لَا یَعِی شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِوَ هُوَ قَلْبُ الْکَافِرِ وَ قَلْبٌ فِیهِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَالْخَیْرُ وَ الشَّرُّ فِیهِ یَعْتَلِجَانِ فَأَیُّهُمَا کَانَتْ مِنْهُ غَلَبَ عَلَیْهِ وَ قَلْبٌ مَفْتُوحٌ فِیهِ مَصَابِیحُ تَزْهَرُ وَ لَا یُطْفَأُ نُورُهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ قَلْبُ الْمُؤْمِنِ.

[6] . این مضمون که شما «نور در ظلمات زمین هستید» در روایات متعددی آمده است، مثلا در المحاسن، ج‏1، ص163

عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ قَالَ: أَنْتُمْ وَ اللَّهِ نُورٌ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْض‏

و از آن مهمتر روایاتی است که ائمه ع را به عنوان نور در زمین خطاب قرار می‌دهد مثلا در الکافی، ج‏4، ص578 آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ الْکُوفِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: تَقُولُ بِبَغْدَادَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْض‏ ... وَ تُسَلِّمُ بِهَذَا عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ [الثانی] ع.

و این گونه عبارات در زیارت بقیه ائمه ع مثلا امام رضا ع ( من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص604) و امام کاظم ع (المقنعه، ص477) نیز آمده است.

[7] . درباره نور اهل بیت ع این روایات هم قابل توجه‌اند:

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ‏ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع یَقُولُ بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص جَالِسٌ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ لَهُ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ وَجْهاً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ لَمْ أَرَکَ فِی مِثْلِ هَذِهِ الصُّورَةِ فَقَالَ الْمَلَکُ لَسْتُ بِجَبْرَئِیلَ أَنَا مَحْمُودٌ وَ بَعَثَنِیَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أُزَوِّجَ النُّورَ مِنَ النُّورِ قَالَ مَنْ مِنْ مَنْ قَالَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِیٍّ قَالَ فَلَمَّا وَلَّى الْمَلَکُ إِذاً بَیْنَ کَتِفَیْهِ مَکْتُوبٌ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ وَصِیُّهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مُنْذُ کَمْ کُتِبَ هَذَا بَیْنَ کَتِفَیْکَ فَقَالَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَخْلُقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ بِاثْنَیْنِ وَ عِشْرِینَ أَلْفَ عَامٍ. (معانی الأخبار، ص104)

حَدَّثَنِی شِیرَوَیْهِ الدَّیْلَمِیُّ وَ أَبُو الْفَضْلِ الْحُسَیْنِیُّ السَّرَوِیُّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ ثَابِتٍ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ عُمَیْرٍ اللَّیْثِیِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ مَلَائِکَةً مِنْ نُورِ وَجْهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع. (مناقب آل أبی طالب ع، ج‏3، ص82)

وَ بِالْأَسَانِیدِ یَرْفَعُهُ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ إِذْ أَقْبَلَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ، قَالَ: سَمِعْتُ حَبِیبِی رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ عَلِیٌّ نُوراً بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى، یُسَبِّحُ اللَّهَ ذَلِکَ النُّورُ وَ یُقَدِّسُهُ قَبْلَ أَنْ یُخْلَقَ آدَمُ بِأَلْفَیْ عَامٍ، فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ رَکَّبَ ذَلِکَ النُّورَ فِی صُلْبِهِ، فَلَمْ یَزَلْ یَنْقُلُهُ، حَتَّى انْتَهَى فِی صُلْبِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. فَفِیَّ النُّبُوَّةُ وَ فِی عَلِیٍّ الْإِمَامَةُ وَ الْخِلَافَة (الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین (لابن شاذان القمی)، ص82)

 


719) سوره فاطر (35) آیه 19 وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی‏ وَ الْبَصی

بسم الله الرحمن الرحیم

719) سوره فاطر (35) آیه19

وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی‏ وَ الْبَصیرُ

ترجمه

و نه یکسانند کور و بینا؛

نکات ادبی

الْأَعْمی

ماده «عمی» در اصل در مورد پوشاندن و از معرض دید مخفی کردن به کار می‌رود، چنانکه به ابر بسیار انبوه «عَمَاء» و به تکه‌ای از آن «عَمَاءة» گفته می‌شود. (معجم مقاییس اللغة، ج‏4، ص135) معنای بسیار رایج و پرکاربرد این کلمه «فقدان بینایی» است، و بقدری این معنا شیوع دارد که برخی گفته‌اند اصل این ماده درباره عدم بینایی است، اعم از عدم بینایی چشم (بَصَر) ویا عدم بینایی دل (بصیرة) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص280؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص588)

دو کلمه «عَمی» و «أَعْمى»‌ به معنای کور و نابینا، و مفرد است (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى؛‏ عبس/2) ؛ و جمعِ مکسر آن به صورت «عُمْی» (صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ؛ بقره/18) و «عُمْیَان» (لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً؛ فرقان/73) می‌باشد؛ و جمع سالم آن به صورت «عمون» و «عمین» (إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ؛‏أعراف/64) (مفردات ألفاظ القرآن، ص588)

البته کلمه «عَمى‏» به عنوان مصدر (به معنای «کوری و نابینایی») هم به کار می‌رود (ْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏، فصلت/17؛ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى‏، فصلت/44).

چنانکه اشاره شد «عمی» هم برای فقدان «بَصَر» (چشم ظاهر) به کار می‌رود و هم برای فقدان «بصیرة» (چشم باطن، چشم دل)؛ و برخی خواسته‌اند شبیه تفاوت بین «بصر» و «بصیرة» را در مورد ماده «عمی» نیز بیابند (به صورت «عَمْی» و «أَعْمَى»‌ و ...) اما به نظر می‌رسد این ماده در هر دو مورد به کار می‌رود و مانند «بصر» و «بصیرة» نیست که صرفاً از روی لفظ آن بتوان معنا را تفکیک کرد؛ مثلا در آیه «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (حج/46) فعل «عمی» ابتدا در مورد چشم و سپس در مورد دل به کار رفته؛ و یا در آیه «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» (إسراء/72) می‌توان دید که کلمه «أعمی» ابتدا در مورد کورباطنی، و سپس درباره کوری ظاهری به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص588)

تعبیر «عَمِیَ علیه» به معنای آن است که امر بر شخص مشتبه شد چنانکه گویی در قبال آن امر، او نابیناست (فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْباءُ یَوْمَئِذٍ، ص/66؛ وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ،‏ هود/28). (مفردات ألفاظ القرآن، ص589) و برخی این را به همان معنای اصلی «پوشیده و ملتبس شدن» امر بر شخص برگردانده‌اند (معجم مقاییس اللغة، ج‏4، ص134)

ماده «عمی» و مشتقات آن جمعا 33 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْبَصیرُ

درباره ماده «بصر» قبلا بیان شد که برخی گفته‌اند به معنای «چشم» (کتاب العین، ج7، ص117) ویا «قوه بینایی» (مفردات ألفاظ القرآن، ص127) است و برخی گفته‌اند به معنای «علم به چیزی» است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص254) و برخی هم این گونه بین این سخنان جمع کرده‌اند که: به معنای «علمی است که با نظر کردن (خواه نظر کردن [ظاهری] چشم و خواه نظر کردن [باطنی] قلب) حاصل می‌شود» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص280)، علمی که مثل دیدن، کاملا آشکار است (الفروق فی اللغة، ص75).

همچنین در تفاوت «بصر» با «عین» (= چشم) گفته‌اند «چشم، ابزار دیدن است؛ اما بصر، اسم برای خود دیدن است؛ لذا به کسی نابیناست می‌گویند: «عین» او کور (عمیاء) است، نه اینکه «بصر» او کور است. (الفروق فی اللغة، ص75)

«بصیر» بر وزن فعیل، و به معنای فاعل است (یعنی بیننده) (کتاب الماء، ج1، ص253) و مخصوصا وقتی به صورت «بصیرة» می‌آید دلالتش بر نظر کردن با قلب خیلی بیشتر می‌شود (مفردات، ص127؛ کتاب الماء، ج1، ص253).

جمع «بَصَر»، «أبصار» است؛ و جمع «بصیرت»، «بصائر» (مفردات، ص127) و هردو در قرآن کریم آمده است: (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ؛ انعام/103) و (قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُم؛ انعام/104)

ماده «بصر» و مشتقات آن جمعا 148 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

جلسه 91 http://yekaye.ir/yusuf-012-108/

حدیث

1) امام زین‌العابدین در ضمن حدیثی طولانی فرمودند:

همانا خدا برای بنده‌اش چهار چشم قرار داده است: دو چشم که با آن نسبت به کار دین و دنیایش بصیرت یابد و دو چشم که با آن به بصیرت در امر آخرتش برسد. پس اگر خدا خیر بنده‌ای را بخواهد، دو چشمی را که در قلبش قرار داده بر او باز می‌کند تا با آن نسبت به آنچه در امر آخرتش بر او نهان است بینا شود؛ و اگر برای او غیر این را خواهد قلبش را با آنچه در آن است رها می‌کند.

الخصال، ج‏1، ص240

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ عَنِ الزُّهْرِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ یَقُولُ فِیهِ:

أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَ أَعْیُنٍ عَیْنَانِ یُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ وَ عَیْنَانِ یُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَتَحَ لَهُ الْعَیْنَیْنِ اللَّتَیْنِ فِی قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَیْبَ فِی أَمْرِ آخِرَتِهِ وَ إِذَا أَرَادَ بِهِ غَیْرَ ذَلِکَ تَرَکَ الْقَلْبَ بِمَا فِیهِ.[1]

2)

الف. از رسول الله ص روایت شده است:

کورترین (یا: بدترین) کوری، کوریِ دل است.

الکافی، ج‏8، ص81؛ الأمالی( للصدوق)، ص488[2]

حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکِنْدِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُدَیْسٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ قَالَ: سَمِعْتُ کَلَاماً یُرْوَى عَنِ النَّبِیِّ ص وَ عَنْ عَلِیٍّ ع وَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ فَعَرَضْتُهُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ هَذَا قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَعْرِفُهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ... وَ أَعْمَى [شَرَّ] الْعَمَى‏ عَمَى الْقَلْبِ ...


ب. از امیرالمومنین ع روایت شده است:

هنگامی که چشم از شهوت پر شود، دل از [دیدنِ] عاقبت کور شود.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص305

إِذَا أَبْصَرَتِ الْعَیْنُ الشَّهْوَةَ عَمِیَ الْقَلْبُ عَنِ الْعَاقِبَةِ.


ج. از امیرالمومنین ع روایت شده است:

هنگامی که شکم پر شود [ولو] از مباح، دل کور شود از [تشخیصِ راهِ] صلاح.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص360

إِذَا مُلِئَ الْبَطْنُ مِنَ الْمُبَاحِ عَمِیَ الْقَلْبُ عَنِ الصَّلَاح.‏


3) در جلسه 714، حدیث2 فرازی از خطبه‌ای از امیرالمومنین ع گذشت. جملات قبلی آن خطبه بدین بیان است:

اما بعد، پس همانا مکر و خدعه جایش در جهنم است؛ پس از خداوند بترسید و از صولت و خشمش برحذر باشید؛ همانا خداوند برای بندگانش بعد از اینکه  هشدارها را تمام کرد و باب بهانه ها را بست، [باز هم سریعا] برای بندگانش  طرد شدن و مبتلا شدن به «سنت استدراج از آن جایی که نمی دانند» [= نعمت دادن تا اینکه تدریجا به نابودی کشانده شوند] (اعراف/182) را نمی‌پسندد؛ و [سنت استدراج] به این است که تلاش و کوشش بنده را به بیراهه بکشاند تا وفای به عهد* را فراموش کند و گمان کند که کار خوبی می کند (کهف/104) و همواره چنین در گمان و امید و غفلتی از آنچه از خبرهای مهم [= آخرت] است بسر ببرد و بر نفس خویش گره‌ها بنهد و با تمام تلاش در هلاکت خویش بکوشد در حالی که بر مهلتی از جانب خداوند است[3]، با وجود عهدی [که در این مهلت بر گردن اوست؛ اما] همراه با غافلان سقوط می‌کند و همراه با گناهکاران صبحش را آغاز می‌کند و در مورد طاعت خداوند با مومنان مجادله می نماید و فریبکاری‌های رفاه‌زدگان را نیکو می‌شمرد؛

اینان کسانی‌اند که دلهایشان برای شبهه باز و گشوده است و با دروغ و افترا بر دیگران گردن‌فرازی می‌کنند و گمان می‌کنند که این کارشان برای خداست؛ و این بدان جهت است که آنان بر اساس هوا و هوس عمل کردند و کلام حکما را تغییر دادند و با جهل و کوری آن سخنان را تحریف کردند و با آن درصدد ریاکاری و جلب شهرت برآمدند [و قدم برداشتند] بدون [اینکه در] راههای هدفمند و [بر اساس] علامت‌هایی در مسیر و [دیدن] مناره‌هایی آشکار [حرکت کنند] تا سرآمدشان [سر رسید] و به آبشخوری که در آن وارد می‌شوند [درآمدند]؛

تا وقتی که خداوند از ثمره معصیت‌هایشان پرده برداشت و آنان را از سراپرده‌های غفلت بیرون آورد، در حالی که پشت کرده بودند، جلو آمدند؛ و در حالی که رو کرده بودند، عقب رفتند؛ و از آن آرزوهایی که در سر می‌پروراندند و خواسته‌هایی که دنبالش بودند و مهلتی که گذرانده بودند، بهره‌ای نبردند، و آن وبال گردنشان شد؛ پس شروع کردند به فرار از آنچه درصددش بودند؛

و من شما را از اینچنین لغزشی بیم می‌دهم و شما را به تقوای الهی‌ای فرامی‌خوانم که غیر از آن سودی نیست. پس هرکس اگر درباره آنچه در ضمیر خود مخفی کرده [که دلش می‌خواهد از هر کارش سودی ببرد] راست می گوید، بیاید [و تقوا پیشه کند تا] سودی برای خود ببرد؛

که همانا شخص بابصیرت کسی است که بشنود و بیندیشد و بنگرد و از آنچه مایه عبرت است نفعی بَرَد و راههای واضح را بپیماید و در آن از زمین خوردن در پرتگاهها اجتناب کند و از راه کوری فاصله بگیرد و سرکشان را در فساد خویشتن یاری نکند با گیج کردن در مورد مطلب حقی و یا تحریف در سخنی ویا تغییر دادن مطلب راستی؛ و لا قوة الا بالله ...

* پی نوشت

مقصود از فراموشی «وفای به عهد» ظاهرا عهد و میثاق «الست بربکم» است که قبل از ورود در دنیا از همگان گرفته شده است.

تحف العقول، ص154-155؛ خطبه 153[4]

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَکْرَ وَ الْخَدِیعَةَ فِی النَّارِ فَکُونُوا مِنَ اللَّهِ عَلَى وَجَلٍ وَ مِنْ صَوْلَتِهِ عَلَى حَذَرٍ  إِنَّ اللَّهَ لَا یَرْضَى لِعِبَادِهِ بَعْدَ إِعْذَارِهِ وَ إِنْذَارِهِ اسْتِطْرَاداً وَ اسْتِدْرَاجاً «مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» وَ لِهَذَا یَضِلُّ سَعْیُ الْعَبْدِ حَتَّى یَنْسَى الْوَفَاءَ بِالْعَهْدِ وَ یَظُنَّ أَنَّهُ قَدْ أَحْسَنَ صُنْعاً وَ لَا یَزَالُ کَذَلِکَ فِی ظَنٍّ وَ رَجَاءٍ وَ غَفْلَةٍ عَمَّا جَاءَهُ مِنَ النَّبَإِ یَعْقِدُ عَلَى نَفْسِهِ الْعُقَدَ وَ یُهْلِکُهُا بِکُلِّ جَهْدٍ وَ هُوَ فِی مُهْلَةٍ مِنَ اللَّهِ عَلَى عَهْدٍ یَهْوِی مَعَ الْغَافِلِینَ وَ یَغْدُو مَعَ الْمُذْنِبِینَ وَ یُجَادِلُ فِی طَاعَةِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِینَ وَ یَسْتَحْسِنُ تَمْوِیهَ الْمُتْرَفِینَ‏  فَهَؤُلَاءِ قَوْمٌ شَرَحَتْ قُلُوبُهُمْ بِالشُّبْهَةِ وَ تَطَاوَلُوا عَلَى غَیْرِهِمْ بِالْفِرْیَةِ  وَ حَسِبُوا أَنَّهَا لِلَّهِ قُرْبَةٌ وَ ذَلِکَ لِأَنَّهُمْ عَمِلُوا بِالْهَوَى وَ غَیَّرُوا کَلَامَ الْحُکَمَاءِ وَ حَرَّفُوهُ بِجَهْلٍ وَ عَمًى وَ طَلَبُوا بِهِ السُّمْعَةَ وَ الرِّیَاءَ  بِلَا سُبُلٍ قَاصِدَةٍ وَ لَا أَعْلَامٍ جَارِیَةٍ وَ لَا مَنَارٍ مَعْلُومٍ إِلَى أَمَدِهِمْ وَ إِلَى مَنْهَلٍ هُمْ وَارِدُوهُ‏  حَتَّى إِذَا کَشَفَ اللَّهُ لَهُمْ عَنْ ثَوَابِ سِیَاسَتِهِمْ‏ [جَزَاءِ مَعْصِیَتِهِمْ] وَ اسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلَابِیبِ‏ غَفْلَتِهِمْ اسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً وَ اسْتَدْبَرُوا مُقْبِلًا فَلَمْ یَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَکُوا مِنْ أُمْنِیَّتِهِمْ وَ لَا بِمَا نَالُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ وَ لَا مَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ وَ صَارَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَبَالًا فَصَارُوا یَهْرُبُونَ مِمَّا کَانُوا یَطْلُبُونَ‏  وَ إِنِّی أُحَذِّرُکُمْ هَذِهِ الْمَزَلَّةَ [الْمَنْزِلَةَ] وَ آمُرُکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِی لَا یَنْفَعُ غَیْرُهُ فَلْیَنْتَفِعْ بِنَفْسِهِ إِنْ کَانَ صَادِقاً عَلَى مَا یَجُنُّ ضَمِیرُهُ‏  فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ‏ سَمِعَ وَ تَفَکَّرَ وَ نَظَرَ وَ أَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ وَ سَلَکَ جَدَداً وَاضِحاً  یَتَجَنَّبُ فِیهِ الصَّرْعَةَ فِی الْمَهْوَى وَ یَتَنَکَّبُ طَرِیقَ الْعَمَى وَ لَا یُعِینُ عَلَى فَسَادِ نَفْسِهِ الْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِی حَقٍّ أَوْ تَحْرِیفٍ فِی نُطْقٍ أَوْ تَغْیِیرٍ فِی صِدْقٍ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ ...[5]

تدبر

1) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی‏ وَ الْبَصیرُ»

کور و بینا با هم یکسان نیستند.

در دنیا بسیاری از اوقات وضعیت ظاهری هدایت‌یافتگان و گمراهان شبیه همدیگر است و حتی گاه افراد گمراه، در ظاهر زندگی بهتر و خوشایندتری دارند.

اما حقیقت این است که واقعا هدایت‌یافته‌ها و گمراه‌ها یکسان نیستند.


2) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی‏ وَ الْبَصیرُ»

این آیه ناظر به کدام مطلب قبل است؟

الف. عطف به آخرین جمله آیه قبل «وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ: و بازگشت به سوی خداست» می‌باشد، یعنی در آنجا فرمود هر کس تزکیه کند برای خویش تزکیه کرده است؛ و اکنون می‌فرماید وقتی همه نزد خداوند برمی‌گردند شخص بصیری که تزکیه کرده با شخص کوری که تزکیه نکرده است یکسان نیستند. (المیزان، ج17، ص36)

ب. می‌تواند عطف به آیه 12 (وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ ...: دو دریا یکسان نیستند ...) باشد (المیزان، ج17، ص36) و در واقع می‌خواهد بفهماند آن دو دریای شیرین و شور همچنین استعاره است برای اهل بصیرت و کوردلان.

ج. شرحی است بر این مطلب در آیه قبل که «هیچکس بار دیگری را بر دوش نکشد»  که توضیح می دهد تفاوت انسانها را در قیامت، که هرکس بر اساس بینایی و کوری‌ای که در دنیا داشته عمل کرده و هرکس باری متناسب با خویش را بر دوش دارد.

د. ...


3) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی‏ وَ الْبَصیرُ»

در مورد چشم ظاهری، برای ما بسیار واضح است که زندگی برای شخص کور و زندگی برای شخص بینا چه اندازه متفاوت است و شخص بینا هم چقدر بیشتر لذت می‌برد و هم چقدر فعالیت‌های متنوع تری را می تواند انجام دهد.

اگر توجه کنیم که حقیقت اصلی ما دل و روح ماست تا جسم و بدن ما، و اثرات جان و روان ما بسیار شدیدتر و عمیقتر است تا اثرات جسممان؛ آنگاه درمی‌یابیم که چقدر برخورداری از بصیرت دل زندگی را شیرین‌تر و امکان فعالیتهای متنوع تری را برای انسان مهیا می‌سازد.

اگر این مطلب واضح شود وقوع کرامات عجیب از اولیای خدا و نیز ادعای لذت عظیمی که - با همه سختی‌های ظاهری‌ای که غالبا اولیای خدا را احاطه کرده - از زندگی‌شان می‌برند برای ما غیرمنتظره نخواهد بود.

تاملی با خویش

از دست دادن چشم و بینایی جسمانی برای هریک از ما بقدری دلخراش است که اگر اندک مشکلی برای بینایی‌مان پیش آید حاضریم عمده و چه‌بسا تمام دارایی خود را خرج کنیم تا چشممان سلامت یابد.

آیا مراقب چشم باطنمان هم هستیم؟

آیا اصول حفظ سلامتی را در مورد چشم باطنمان رعایت می‌کنیم؟

یکبار دیگر احادیث 2 و 3 را مرور کنید.


4) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی‏ وَ الْبَصیرُ»

حکایت

از ابن‌عباس - که سالها در تفسیر شاگردی امیرالمومنین ع را کرده - در تاویل این آیات روایت شده است:

خداوند می‌فرماید «و نه یکسانند کور» یعنی ابوجهل «و بینا» یعنی علی بن ابی‌طالب ع

سپس می فرماید «ونه ظلمت‌ها» یعنی ابوجهل که دلش بر اثر شرک سراسر ظلمت است؛« و نه نور» یعنی دل علی ع که مملو از نور است؛

سپس فرمود « ونه سایه» یعنی جایگاه حضرت علی ع در بهشت «و نه حرارت» یعنی جایگاه ابوجهل در جهنم؛

سپس همه را یکجا جمع کرد و فرمود« و نه یکسانند زندگان» یعنی علی ع و حمزه و جعفر و حسن ع و حسین ع و فاطمه س و خدیجه س، «و نه مردگان» یعنی کفار مکه.

شواهد التنزیل، ج‏2، ص154

أَخْبَرَنَا عَقِیلُ بْنُ الْحُسَیْنِ، أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ عَلِیٍّ أَبُو عُمَرَ، حَدَّثَنَا أَبُو مُسْلِمٍ الْکَشِّیُّ حَدَّثَنِی یَحْیَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ  عَنْ مَالِکٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ الزُّهْرِیِّ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ‏

فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ قَالَ: أَبُو جَهْلِ بْنُ هِشَامٍ‏ «وَ الْبَصِیرُ» قَالَ: عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، ثُمَّ قَالَ: «وَ لَا الظُّلُماتُ» یَعْنِی أبو [أَبَا] جَهْلٍ الْمُظْلِمَ قَلْبُهُ بِالشِّرْکِ‏ «وَ لَا النُّورُ» یَعْنِی قَلْبَ عَلِیٍّ الْمَمْلُوءَ مِنَ النُّورِ، ثُمَّ قَالَ: «وَ لَا الظِّلُّ» یَعْنِی بِذَلِکَ مُسْتَقَرَّ عَلِیٍّ [فِی‏] الْجَنَّةِ «وَ لَا الْحَرُورُ» یَعْنِی [بِهِ‏] مُسْتَقَرَّ أَبِی جَهْلٍ [فِی‏] جَهَنَّمَ، ثُمَّ جَمَعَهُمْ فَقَالَ: «وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ» عَلِیٌّ وَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ حَسَنٌ وَ حُسَیْنٌ وَ فَاطِمَةُ وَ خَدِیجَةُ «وَ لَا الْأَمْواتُ» کُفَّارُ مَکَّةَ.

 


[1] . این حدیث هم در همین راستا قابل توجه است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَلَا وَ إِنَّ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ جَوْهَراً وَ جَوْهَرُ وُلْدِ آدَمَ مُحَمَّدٌ ص وَ نَحْنُ وَ شِیعَتُنَا بَعْدَنَا حَبَّذَا شِیعَتُنَا مَا أَقْرَبَهُمْ مِنْ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَحْسَنَ صُنْعَ اللَّهِ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنْ یَتَعَاظَمَ النَّاسُ ذَلِکَ أَوْ یَدْخُلَهُمْ زَهْوٌ لَسَلَّمَتْ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ قُبُلًا وَ اللَّهِ مَا مِنْ عَبْدٍ مِنْ شِیعَتِنَا یَتْلُو الْقُرْآنَ فِی صَلَاتِهِ قَائِماً إِلَّا وَ لَهُ بِکُلِّ حَرْفٍ مِائَةُ حَسَنَةٍ وَ لَا قَرَأَ فِی صَلَوَاتِهِ جَالِساً إِلَّا وَ لَهُ بِکُلِّ حَرْفٍ خَمْسُونَ حَسَنَةً وَ لَا فِی غَیْرِ صَلَاةٍ إِلَّا وَ لَهُ بِکُلِّ حَرْفٍ عَشْرُ حَسَنَاتٍ وَ إِنَّ لِلصَّامِتِ مِنْ شِیعَتِنَا لَأَجْرُ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ مِمَّنْ خَالَفَهُ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ عَلَى فُرُشِکُمْ نِیَامٌ لَکُمْ أَجْرُ الْمُجَاهِدِینَ وَ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ فِی صَلَاتِکُمْ لَکُمْ أَجْرُ الصَّافِّینَ فِی سَبِیلِهِ.

أَنْتُمْ وَ اللَّهِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» إِنَّمَا شِیعَتُنَا أَصْحَابُ الْأَرْبَعَةِ الْأَعْیُنِ عَیْنَانِ فِی الرَّأْسِ وَ عَیْنَانِ فِی الْقَلْبِ أَلَا وَ الْخَلَائِقُ کُلُّهُمْ کَذَلِکَ إِلَّا أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَحَ أَبْصَارَکُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ. (الکافی، ج‏8، ص215-216؛ که این فراز آخرش در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص244 هم آمده است.)

[2] . در کافی به صورت «اعمی العمی» آمده و در امالی با سند ذیل به صورت «شر العمی»:

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَخْبِرْنِی عَنْ هَذَا الْقَوْلِ قَوْلُ مَنْ هُوَ: ... وَ شَرَّ الْعَمَى عَمَى الْقَلْبِ ... َ فَقَالَ لِیَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع هَذَا قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص‏

[3] . احتمال دارد یک حرف «الا» در متن افتاده باشد و مراد از عبارات بدین صورت بوده باشد:

همانا خداوند برای بندگانش بعد از آنکه هشدارها را تمام کرد و باب بهانه ها را بست، [جز] به طرد کردن و مبتلا نمودن به «سنت استدراج از آن جایی که نمی دانند» [= نعمت دادن تا اینکه تدریجا به نابودی کشانده شوند] (اعراف/182) رضایت نمی‌دهد؛ و بدین جهت است که تلاش و کوشش بنده را به بیراهه می‌کشاند تا وفای به عهد را فراموش کند و گمان کند که کار خوبی می کند (کهف/104) و همواره چنین در گمان و امید و غفلتی از آنچه از خبرهای مهم [= آخرت] است بسر می‌برد و بر نفس خویش گره‌ها می نهد و با تمام تلاش در هلاکت خویش می‌کوشد در حالی که بر مهلتی از جانب خداوند است،

[4] . در نهج‌البلاغه فقط این عبارات از آن را آورده است:

صفة الضال‏: وَ هُوَ فِی مُهْلَةٍ مِنَ اللَّهِ یَهْوِی مَعَ الْغَافِلِینَ وَ یَغْدُو مَعَ الْمُذْنِبِینَ بِلَا سَبِیلٍ قَاصِدٍ وَ لَا إِمَامٍ قَائِدٍ

صفات الغافلین‏: حَتَّى إِذَا کَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِیَتِهِمْ وَ اسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلَابِیبِ غَفْلَتِهِمُ اسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً وَ اسْتَدْبَرُوا مُقْبِلًا فَلَمْ یَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَکُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ وَ لَا بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ إِنِّی أُحَذِّرُکُمْ وَ نَفْسِی هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ فَلْیَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً وَاضِحاً یَتَجَنَّبُ فِیهِ الصَّرْعَةَ فِی الْمَهَاوِی وَ الضَّلَالَ فِی‏ الْمَغَاوِی وَ لَا یُعِینُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِی حَقٍّ أَوْ تَحْرِیفٍ فِی نُطْقٍ أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْق‏

[5] . قُولُوا مَا قِیلَ لَکُمْ وَ سَلِّمُوا لِمَا رُوِیَ لَکُمْ وَ لَا تَکَلَّفُوا مَا لَمْ تُکَلَّفُوا فَإِنَّمَا تَبِعَتُهُ عَلَیْکُمْ فِیمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ لَفَظَتْ أَلْسِنَتُکُمْ أَوْ سَبَقَتْ إِلَیْهِ غَایَتُکُمْ وَ احْذَرُوا الشُّبْهَةَ فَإِنَّهَا وُضِعَتْ لِلْفِتْنَةِ وَ اقْصِدُوا السُّهُولَةَ وَ اعْمَلُوا فِیمَا بَیْنَکُمْ بِالْمَعْرُوفِ مِنَ الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ وَ اسْتَعْمِلُوا الْخُضُوعَ وَ اسْتَشْعِرُوا الْخَوْفَ وَ الِاسْتِکَانَةَ لِلَّهِ وَ اعْمَلُوا فِیمَا بَیْنَکُمْ بِالتَّوَاضُعِ وَ التَّنَاصُفِ وَ التَّبَاذُلِ‏  وَ کَظْمِ الْغَیْظِ فَإِنَّهَا وَصِیَّةُ اللَّهِ وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّحَاسُدَ وَ الْأَحْقَادَ فَإِنَّهُمَا مِنْ فِعْلِ الْجَاهِلِیَّةِ- وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ‏  أَیُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا عِلْماً یَقِیناً أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْعَبْدِ وَ إِنِ اشْتَدَّ جَهْدُهُ وَ عَظُمَتْ حِیلَتُهُ وَ کَثُرَتْ نِکَایَتُهُ أَکْثَرَ مِمَّا قَدَّرَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ وَ لَمْ یَحُلْ بَیْنَ الْمَرْءِ عَلَى ضَعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ وَ بَیْنَ مَا کُتِبَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَنْ یَزْدَادَ امْرُؤٌ نَقِیراً بِحِذْقِهِ‏  وَ لَنْ یَنْتَقِصَ نَقِیراً بِحُمْقِهِ فَالْعَالِمُ بِهَذَا الْعَامِلُ بِهِ أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِی مَنْفَعَةٍ وَ التَّارِکُ لَهُ أَکْثَرُ النَّاسِ شُغُلًا فِی مَضَرَّةٍ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ فِی نَفْسِهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ وَ رُبَّ مُبْتَلًى عِنْدَ النَّاسِ مَصْنُوعٌ لَه‏ (از اینجا به بعد در جلسه 714 آمد)

 


ادامه جلسه 718

ادامه مباحث جلسه 718

حدیث


2) عبدالسلام بن صالح هروی می‌گوید: به امام رضا ع عرض کردم: یا ابن رسول الله! حدیثی از امام صادق ع روایت شده است که وقتی قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام کند نوادگان قاتلان امام حسین ع به خاطر کار پدرانشان به قتل می‌رساند. آیا درست است؟

فرمودند:‌بله، همین طور است.

گفتم: پس اینکه خداوند می فرماید «و هیچ باربَری بار دیگری را بر دوش نکشد» (انعام/164؛ اسراء/15؛ فاطر/18؛ زمر/7؛ نجم/38) معنایش چیست؟

فرمودند: خداوند در جمیع سخنانش صادق است؛ لیکن نوادگان قاتلان حسین ع به کار پدرانشان راضی هستند و بدان افتخار می کنند؛ و کسی که به چیزی راضی باشد همانند کسی است که آن را انجام داده باشد؛ و اگر مردی در مشرق کشته شود و مردی در مغرب بدان راضی باشد،‌این شخص راضی، نزد خداوند، شریک قاتل است؛ و قائم ع اینها را تنها بدان جهت که آنان به کار پدرانشان راضی هستند به قتل می‌رساند.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص273

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِی حَدِیثٍ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ إِذَا خَرَجَ الْقَائِمُ ع قَتَلَ ذَرَارِیَّ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ ع بِفِعَالِ آبَائِهِمْ؟

فَقَالَ ع هُوَ کَذَلِکَ

فَقُلْتُ وَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» مَا مَعْنَاهُ؟

قَالَ صَدَقَ اللَّهُ فِی جَمِیعِ أَقْوَالِهِ وَ لَکِنْ ذَرَارِیُّ قَتَلَةِ الْحُسَیْنِ ع یَرْضَوْنَ بِأَفْعَالِ آبَائِهِمْ وَ یَفْتَخِرُونَ بِهَا؛ وَ مَنْ رَضِیَ شَیْئاً کَانَ کَمَنْ أَتَاهُ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ فِی الْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ؛

وَ إِنَّمَا یَقْتُلُهُمُ الْقَائِمُ ع إِذَا خَرَجَ لِرِضَاهُمْ بِفِعْلِ آبَائِهِمْ.[1]

تدبر


5) «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری‏ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی‏»

اینکه هیچکس بار دیگری را برعهده نگیرد، چگونه جمع می‌شود با آیات و روایاتی که می‌فرمایند که کسانی که دیگران را گمراه می‌کنند بار گناهان آنها را هم به دوش می‌کشند؟

پاسخ

این آیه می‌خواهد بفرماید گناه خود را به گردن نیاکان، دوستان و محیط نیاندازیم و گمان نکنیم که آنان بار ما را به دوش خواهند کشید؛ چرا که حساب و کتاب هر کس در قیامت، جداگانه است. (تفسیر نور، ج‏7، ص489)

البته گمراه‌کنندگان بار اضافه‌ای به خاطر گمراه کردنشان بر دوش می‌کشند، اما این بار اضافه، غیر از بار گناه خود گمراه‌شدگان است. (تفسیر الصافی، ج‏4، ص235)[2]

نکته تخصصی انسان‌شناسی (1): مضاعف بودن گناه گمراه‌کنندگان

شخصی که دیگری را گمراه می‌کند در آن واحد دو عمل انجام داده است. یکی عمل خودش، که به خودی خود ضرر و عذابی برای خود ایجاد نموده؛ و دوم، تاثیری که در شخص دیگر گذاشته، که این تاثیرگذاری خودش یک ضرر و عذاب دیگری برای او ایجاد می‌کند؛ و این تاثیرگذاری البته از گناه شخص گمراه‌شده نمی‌کاهد، زیرا که وی نیز با اراده خود این تاثیر را پذیرفته است؛ چنانکه در دو آیه پشت سرهم بر این مساله تاکید شده که گمراه‌کنندگان حتی به مخاطبان خود وعده می دهند که شما گناه بکنید و بار گناه شما را ما بر دوش خواهیم کشید و خداوند می‌فرماید: آنها اولا دروغ می‌گویند چون هیچکس نمی‌تواند بار گناه دیگری را بردارد؛ در عین حال این گمراه‌کنندگان بار مضاعفی بر دوش خواهند کشید : «وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبیلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ؛ وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ» (عنکبوت/12-13)

که این دو آیه در

جلسه 409 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-12/

و جلسه 410 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-13/

مورد بحث قرار گرفت.

همچنین این مضمون در کلام امام صادق ع بخوبی مورد توجه قرار گرفته که فرمودند: «هرکس باب گمراهی ای را به کسی بیاموزد، همانند وزر و بال آن کسی که بدان عمل کرده را بر دوش می کشد بدون اینکه از وزر و وبال خود آنان کم شود. (الکافی، ج‏1، ص35)[3]

نکته تخصصی انسان شناسی (2): درباره اراده و «جبر محیط»

از ظرایف بحث «اراده» در انسان، این است که «تاثیرپذیری از دیگران» به معنای مجبور بودن و نفی اراده نیست.

گاه برخی با عنوان «جبر محیط»، «تاثیر» دیگران بر «اراده» شخص را بهانه‌ای برای معذور دانستن وی قلمداد می‌کنند؛ در حالی که خداوند صریحا این سخن را تخطئه می‌کند؛ مگر برخی موارد خاص که واقعا اراده‌ای باقی نمی‌ماند. (نساء/97-98)[4]

در واقع، مهمترین عامل موثر در اراده هر انسانی، احساس مثبت یا منفی‌ای است که در اثر علم و آگاهی و شناختی که از پیرامون خود به دست می‌آورد، نسبت به امور مختلف پیدا می‌کند. در اینکه هر جامعه‌ای احساسات منفی یا مثبت خاصی را به اشخاص منتقل می‌کنند تردیدی نیست، اما نکته مهم این است که عقل انسان در تشخیص خود صرفا تابع این احساسات نیست و می‌تواند حقیقت را ورای این احساسات به دست آورد. در واقع، محیط پیرامون انسان، شناخت ها و نگرش‌های خاصی نسبت به امور را به وی القا می‌کنند و گاه کارهای بد را برایش زینت می‌دهند تا آنها را خوب ببیند (فاطر/8)، اما خداوند همگان را از نعمتی به نام عقل بهره‌مند فرموده، که هرکس در حد توان خویش، می‌تواند بفهمد که برخی از اموری که به وی القا شده، نارواست؛ و همین فهم است که مبنای مواخذه انسانها را مهیا می‌سازد.

بله، اگر شخص اصطلاحا دچار «استضعاف فکری» باشد یعنی قوه درک او چنان ضعیف باشد که نتواند حق و باطل را از هم تشخیص دهد، در اینجا آنان مورد مواخذه قرار نمی‌گیرند، اما مهم این است که هر مقدار را که فهمید، باید بر اساس آن عمل کند، که اگر چنین نکند، کم‌کم راه فهم حقیقت را خودش بر خود می‌بندد و مصداق کسانی می‌شود که زیانکارترین‌انسانهایند اما خودشان چنین حساب می‌کنند که بهترین کار را انجام می‌دهند؛ و به همین جهت چنان شایسته جهنم می‌شوند که اصلا کارشان به حسابرسی هم نمی‌رسد. (کهف/103-105) (درباره این آیات قبلا در جلسات 686-688 بحث شد: http://yekaye.ir/al-kahf-18-103/  و http://yekaye.ir/al-kahf-18-104/ و http://yekaye.ir/al-kahf-18-105/ )


6) «إِنَّما تُنْذِرُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ»

مقصود از این تعبیر که «تنها تو کسانی را هشدار می‌دهی که از پروردگارشان در نهان خشیت دارند و نماز برپاداشتند» چیست؟ اگر آنها از خدا خشیت دارند و نماز اقامه می‌کنند، دیگر چه نیازی به انذار است؟

الف. مقصود این است که انذار و هشدارهای پیامبر ص تنها در کسانی اثر دارد که از پروردگارشان در نهان خشیت دارند.

یعنی با توجه به اینکه پیامبر برای کل جهانیان مبعوث شده بود منظور از اینکه تو تنها چنین افرادی را انذار می‌دهی، آن است که انذار تو تنها برای چنین افرادی فایده دارد و اینها از انذار تو اثر می‌پذیرند. (مجمع البیان، ج‏8، ص633) به تعبیر دیگر، خشیت و نماز به انسان قابلیّت پذیرش مى‏دهد. (تفسیر نور، ج‏7، ص489)

ب. حکایت اثرگذاشتن انذار را شرح می‌دهد که انذار تو واقعا در چه کسانی اثر گذاشته است، یعنی این انذار فقط زمانی واقعا اثر گذاشته که افراد خشیت پیدا کنند و نماز برپا دارند. (اقتباس از المیزان، ج17، ص36)[5]

ج. ...


7) «إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ»

مقصود از «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» چیست؟

الف. یعنی از پروردگارشان خشیت دارند در حالیکه وضعیت قیامت برایشان در نهان است. (مجمع البیان، ج‏8، ص633) به تعبیر دیگر، با اینکه قیامت را ندیده‌اند آن را باور دارند؛ و از این رو، با این حال، از پروردگارشان خشیت دارند.

ب. در خفا و جایی که جز خدا هیچکس هم آنان را نمی‌بیند باز از خداوند خشیت دارند (مجمع البیان، ج‏8، ص633) به تعبیر دیگر، خشیت آنان از پروردگارشان امری کاملا واقعی است و برای تظاهر در برابر مردم نیست.

ج. به واسطه اخباری که از غیب بدانها رسیده و باور پیدا کرده و ایمان آورده‌اند از پروردگارشان می‌ترسند. به تعبیر دیگر، مساله پذیرش انذار الهی ناشی خشیت خداست و این خشیت هم ناشی از ایمان آنان به غیب است، و از این جهت مضمون آن شبیه است به توصیفی که خداوند از متقینِ هدایت‌یافته ارائه می‌دهد که: «هُدىً لِلْمُتَّقین‏؛ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ ...» (بقره/2-3)

د. ...


8) «إِنَّما تُنْذِرُ الَّذینَ ... أَقامُوا الصَّلاةَ»

تنها کسانی واقعا هشدارهای پیامبر ص را جدی می‌گیرند که اهل برپا داشتن نماز باشند.

کسی که نمازش را جدی نمی‌گیرد، معلوم است که قیامت را واقعا جدی نگرفته است.


9) «إِنَّما تُنْذِرُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ»

چرا خشیت داشتن از پروردگار را با فعل مضارع آورد ولی اقامه نماز را با فعل ماضی؟

الف. خواسته به تفاوت اینها اشاره کتد از این جهت که خشیت در هر وقتی لازم است اما نماز در اوقات خاصی انجام می‌شود. (مجمع البیان، ج‏8، ص633) به تعبیر دیگر،  خشیت از خداوند یک امر مستمر است که پایانی بر آن نیست؛ اما برپایی هر نماز یک پایان (وقت مخصوص) دارد.

ب. ...


10) «وَ مَنْ تَزَکَّی فَإِنَّما یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ»

کسی که در راه تزکیه و پاک کردن جان خویش قدم بردارد، ثمره‌اش به خودش می‌رسد.

این جمله همچنان تاکیدی است بر مطلبی که در آیات قبل اشاره کرد که خداوند «غنی حمید» است و از آنچه شما را بدان فراخوانده، خودش نفعی نمی‌برد؛ بلکه اگر ثمره‌ای هست برای خودشماست. (المیزان، ج‏17، ص36)[6]


11) «إِنَّما تُنْذِرُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَنْ تَزَکَّی فَإِنَّما یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ»

ابتدا از کسانی یاد کرد که از پروردگارشان در نهان خشیت دارند و نماز برپاداشتند؛ سپس فرمود کسی که تزکیه کند تنها برای خودش تزکیه می‌کند.

این نشان می‌دهد که هدف نهایی‌ای که پیامبر بدان می‌خواند همان تزکیه و پاک شدن است؛ و حقیقت تزکیه هم پوشیدن لباس خشیت از خدا و اقامه نماز است. (المیزان، ج‏17، ص36)[7]

و از سوی دیگر، تزکیه از طریق تقوا و نماز به دست مى‏آید. (تفسیر نور، ج‏7، ص489)


12) «إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ»

هستى، هدفمند و داراى حرکت تکاملى است. (تفسیر نور، ج‏7، ص489)


13) «إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ»

انسان و هر موجودی، سیری را در وجود خود طی می‌کند و آخرش هرچیزی شد، «مصیرِ» (= شدنِ، عاقبتِ) او همان است؛ و «مصیرِ» همگان خداست.

تاملی در حقیقت جهنم برای جهنمیان

سوال

چگونه است که در این آیه (و 11 آیه دیگر) «مصیر» و شدنِ نهایی همگان را خداوند معرفی نموده است، ولی در 11 آیه مأوی و جایگاه عده‌ای را «جهنم» یا «نار» معرفی کرده و تعبیر «بئس المصیر» را به کار برده است. بالاخره آیا اینان که «مصیر»شان جهنم است، «مصیر»شان خدا نیست؟

پاسخ

غایت و نهایت حرکت هر موجودی خداوند است و در عالَم مقصد و مقصودی جز او وجود ندارد؛ البته این مقصد و مقصود برای انسانها دو گونه می‌تواند باشد:

گاهی خودشان این را هدف خود قرار می‌دهند و با خوشی و خرمی به این مقصد و مقصود می‌رسند، اینان کسانی‌اند که به خدا می‌رسند و از این رسیدن اوج لذت را می‌برند و از این رو، جایگاهشان بهشت است.

اما برخی به خیال خود برخلاف این هدف می‌خواهند سیر کنند؛ اما آنان نیز مقصدی جز خدا نخواهند داشت، اما وقتی به آن مقصد می‌رسند، پوچ بودن تمامی آمال و آرزوهایی که هدف خود قرار داده بودند را می‌بینند و چنان کور، و از حقیقت دور شده‌اند که رسیدن به خدا برای آنان جز عذاب و ناخشنودی و درد و شکنجه نیست. این وضعیت جهنم، نهایت سیری است که خود آنها در وجود خویش، در پیش گرفته‌اند؛ که البته بد بازگشت‌گاهی است.[8]


14) «وَ مَنْ تَزَکَّی فَإِنَّما یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ»

اینکه «صیرورت» مقصد نهایی تحولات وجودی همگان تنها خداست. چه ربطی به مطالب قبل دارد؟

الف. می‌خواهد بفرماید در حالی که هرکس تزکیه کند ثمره‌اش به خودش می‌رسد، اما این پاک شدن، امری نیست که به هدر برود؛ بلکه همگان به سوی خداوند رهسپارند و او پاداش و جزای هرکس را به فراخور عملش می‌دهد؛ و این کسانی که پاک شده‌اند بهترین پاداش‌ها را می‌گیرند. (المیزان، ج‏17، ص36)[9]

ب. این عبارت می‌تواند جمع‌بندی چند آیه قبل باشد. از آنجا که وعده خدا را مطرح کرد تا آنجا که تنها منشأ عزت را خدا دانست، و آنجا که همه را فقیر و محتاج خداوند معرفی نمود؛ می‌خواهد نشان دهد که نه‌تنها ختم کار همه شما، بلکه ختم همه امور به خداست و او هم سررشته امور را به دست دارد و هم پایان امور را؛ پس زندگی را جز با او نباید تنظیم کرد.

ج. ...

 

 


[1] . قَالَ فَقُلْتُ لَهُ بِأَیِّ شَیْ‏ءٍ یَبْدَأُ الْقَائِمُ ع مِنْکُمْ إِذَا قَامَ قَالَ یَبْدَأُ بِبَنِی شَیْبَةَ فَیُقَاطِعُ أَیْدِیَهُمْ لِأَنَّهُمْ سُرَّاقُ بَیْتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

این روایت هم در همین راستا قابل توجه است:

وَ بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ ذِکْرُهُ: أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع کَانَ یَذْکُرُ حَالَ مَنْ مَسَخَهُمُ اللَّهُ قِرَدَةً مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ یَحْکِی قِصَّتَهُمْ فَلَمَّا بَلَغَ آخِرَهَا قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى مَسَخَ أُولَئِکَ الْقَوْمَ لِاصْطِیَادِهِمُ السَّمَکَ فَکَیْفَ تَرَى عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَکُونُ حَالُ مَنْ قَتَلَ أَوْلَادَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هَتَکَ حَرِیمَهُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى وَ إِنْ لَمْ یَمْسَخْهُمْ فِی الدُّنْیَا فَإِنَّ الْمُعَدَّ لَهُمْ مِنْ عَذَابِ الْآخِرَةِ أَضْعَافُ أَضْعَافِ عَذَابِ الْمَسْخِ فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَإِنَّا قَدْ سَمِعْنَا مِنْکَ هَذَا الْحَدِیثَ فَقَالَ لَنَا بَعْضُ النُّصَّابِ فَإِنْ کَانَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ بَاطِلًا فَهُوَ أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ صَیْدِ السَّمَکِ فِی السَّبْتِ أَ فَمَا کَانَ اللَّهُ غَضِبَ عَلَى قَاتِلِیهِ کَمَا غَضِبَ عَلَى صَیَّادِی السَّمَکِ؟ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع قُلْ لِهَؤُلَاءِ النُّصَّابِ فَإِنْ کَانَ إِبْلِیسُ مَعَاصِیهِ أَعْظَمَ مِنْ مَعَاصِی مَنْ کَفَرَ بِإِغْوَائِهِ فَأَهْلَکَ اللَّهُ مَنْ شَاءَ مِنْهُمْ کَقَوْمِ نُوحٍ وَ فِرْعَوْنَ وَ لَمْ یُهْلِکْ إِبْلِیسَ وَ هُوَ أَوْلَى بِالْهَلَاکِ فَمَا بَالُهُ أَهْلَکَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ قَصُرُوا عَنْ إِبْلِیسَ فِی عَمَلِ الْمُوبِقَاتِ وَ أَمْهَلَ إِبْلِیسَ مَعَ إِیثَارِهِ لِکَشْفِ الْمُحَرَّمَاتِ أَ مَا کَانَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ حَکِیماً تَدْبِیرُهُ حِکْمَةً فِیمَنْ أَهْلَکَ وَ فِیمَنِ اسْتَبْقَى؟ فَکَذَلِکَ هَؤُلَاءِ الصَّائِدُونَ فِی السَّبْتِ وَ هَؤُلَاءِ الْقَاتِلُونَ لِلْحُسَیْنِ یَفْعَلُ فِی الْفَرِیقَیْنِ مَا یَعْلَمُ أَنَّهُ أَوْلَى بِالصَّوَابِ وَ الْحِکْمَةِ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ عِبَادُهُ یُسْئَلُونَ وَ قَالَ الْبَاقِرُ ع فَلَمَّا حَدَّثَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع بِهَذَا الْحَدِیثِ قَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ فِی مَجْلِسِهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ کَیْفَ یُعَاقِبُ اللَّهُ وَ یُوَبِّخُ هَؤُلَاءِ الْأَخْلَافَ عَلَى قَبَائِحَ أَتَاهَا أَسْلَافُهُمْ وَ هُوَ یَقُولُ «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏؟» فَقَالَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ ع إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ بِلُغَةِ الْعَرَبِ فَهُوَ یُخَاطِبُ فِیهِ أَهْلَ اللِّسَانِ بِلُغَتِهِمْ یَقُولُ‏ الرَّجُلُ التَّمِیمِیُّ قَدْ أَغَارَ قَوْمُهُ عَلَى بَلَدٍ وَ قَتَلُوا مَنْ فِیهِ أَغَرْتُمْ عَلَى بَلَدِ کَذَا وَ فَعَلْتُمْ کَذَا وَ یَقُولُ الْعَرَبِیُّ نَحْنُ فَعَلْنَا بِبَنِی فُلَانٍ وَ نَحْنُ سَبَیْنَا آلَ فُلَانٍ وَ نَحْنُ خَرَّبْنَا بَلَدَ کَذَا لَا یُرِیدُ أَنَّهُمْ بَاشَرُوا ذَلِکَ وَ لَکِنْ یُرِیدُ هَؤُلَاءِ بِالْعَذْلِ وَ أُولَئِکَ بِالافْتِخَارِ إِنَّ قَوْمَهُمْ فَعَلُوا کَذَا- وَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی هَذِهِ الْآیَاتِ إِنَّمَا هُوَ تَوْبِیخٌ لِأَسْلَافِهِمْ وَ تَوْبِیخُ الْعَذْلِ عَلَى هَؤُلَاءِ الْمَوْجُودِینَ لِأَنَّ ذَلِکَ هُوَ اللُّغَةُ الَّتِی نَزَلَ بِهَا الْقُرْآنُ وَ الْآنَ هَؤُلَاءِ الْأَخْلَافُ أَیْضاً رَاضُونَ بِمَا فَعَلَ أَسْلَافُهُمْ مُصَوِّبُونَ لَهُمْ فَجَازَ أَنْ یُقَالَ أَنْتُمْ فَعَلْتُمْ أَیْ إِذْ رَضِیتُمْ قَبِیحَ فِعْلِهِمْ. (الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص313)

[2] . وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ و لا تحمل نفس آثمة اثم نفس اخرى و امّا قوله وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ ففی الضّالّین المضلّین فانّهم یحملون أثقال اضلالهم مع أثقال ضلالهم و کلّ ذلک أوزارهم لیس فیها شی‏ء من أوزار غیرهم

[3] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا یُنْقَصُ أُولَئِکَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْئاً وَ مَنْ عَلَّمَ بَابَ ضَلَالٍ کَانَ عَلَیْهِ مِثْلُ أَوْزَارِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا یُنْقَصُ أُولَئِکَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَیْئاً.

[4] . إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیراً؛ إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلاً.

[5] . البته عبارات علامه طباطبایی به گونه‌ای است که می‌توان همان معنای بند الف را به ایشان هم نسبت داد، اما می‌توان این معنای دوم را هم از کلام ایشان برداشت نمود:

و قوله: «إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» أی هؤلاء المکذبون لا ینتفعون بالإنذار و لا تتحقق معهم حقیقة الإنذار لأنهم مطبوع على قلوبهم إنما تنذر و ینفع إنذارک الذین یخشون ربهم بالغیب و یقیمون الصلاة التی هی أفضل العبادات و أهمها و بالجملة یؤمنون بالله و یعبدونه أی الذین یخشون ربهم بالغیب و یقیمون الصلاة إثر إنذارک لا أنهم یخشون ربهم و یصلون ثم ینذرون بعد ذلک حتى یلزم تحصیل الحاصل فالآیة کقوله: «إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً» (یوسف/36).

[6] . و فیه تقریر و تأکید لما تقدم من کونه تعالى غنیا حمیدا فهو تعالى لا ینتفع بما یدعو إلیه من التزکی بل الذی تزکى فإنما یتزکى لنفع نفسه.

[7] . و قوله: «وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ» بدل الخشیة و إقامة الصلاة من التزکی للإشارة إلى أن المطلوب بالدعوة و الإنذار هو التزکی و تزکیة النفس تلبسها بالخشیة من الله على الغیب و إقامة الصلاة.

[8] . همچنین به جلسه 78، تدبر6 http://yekaye.ir/al-hadeed-057-15/ مراجعه کنید

[9] . و قد ختم الآیة بقوله: «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» للدلالة على أن تزکیة من تزکى لا تذهب سدى، فإن کلا من الفریقین صائرون إلى ربهم لا محالة و هو یحاسبهم و یجازیهم فیجازی هؤلاء المتزکین أحسن الجزاء.

 


718) سوره فاطر (35) آیه 18 وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری‏

بسم الله الرحمن الرحیم

718) سوره فاطر (35) آیه 18

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری‏ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی‏ إِنَّما تُنْذِرُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَنْ تَزَکَّی فَإِنَّما یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ

ترجمه

و هیچ باربَری بار دیگری را بر دوش نکشد؛ و اگر گرانباری به برداشتن آن دعوت کند چیزی از او آن برداشته نشود ولو خویشاوند باشد؛ تنها تو کسانی را هشدار می‌دهی که از پروردگارشان در نهان خشیت دارند و نماز برپاداشتند؛ و کسی که تزکیه کند تنها برای خودش تزکیه می‌کند؛ و بازگشت به سوی خداست.

نکات ادبی

تَزِرُ ، وازِرَةٌ ، وِزْرَ

قبلا بیان شد که ماده «وزر» دست کم بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی «کوهی که بدان پناه می‌برند» (یا «پناهگاه») و دیگری «سنگینی در چیزی»؛ و در اینکه کدام یک از این دو معنا اصلی بوده و دیگری از آن گرفته شده اختلاف است:

برخی می‌گویند اصل آن، کلمه «وَزَر» است در معنای «پناهگاهی در کوه که بدان پناه می‌برده‌اند»؛ و کلمه «وِزر» به معنای «سنگینی» از باب شباهت آن با کوه ساخته شده؛

و در مقابل، اغلب بر این باورند که اصل این ماده همان «وِزر» (جمع آن: «أوزار») و به معنای مطلقِ «سنگینی» (ثقل) ویا «سنگینی‌ای که بر چیزی حمل شود» بوده؛ و از این جهت به «کوه» «وَزَر» گفته‌اند که بر روی زمین حمل می‌شده، و یا به گناه، «وِزر» می‌گویند چون بار سنگینی است که انسان آن را بر دوش می‌کشد (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏، انعام/164؛ وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ، انعام/31). همچنین به سلاح سنگینی که در جنگ با خود حمل می کنند «وِزر» (حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها؛ محمد/4) و به کسی که بار مشورت دادن و کمک کردن در اداره امور را بر دوش می‌کشد «وزیر» گویند (وَزِیراً مِنْ أَهْلِی‏؛ طه/20)

این ماده جمعا 27 بار در قرآن کریم به کار رفته، که غیر از یک مورد که به نحوی با معنای «کوه» و «پناهگاه» ارتباط دارد (قیامت/11)، در بقیه موارد در همان معنای بار سنگین (اعم از بار مادی، مانند سلاح؛ یا معنوی، مانند گناه و بار مسئولیت) به کار رفته است.

جلسه 370 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-11/

«تَزِرُ» فعل مضارع صیغه مفرد مونث غایب است (اصل آن «تَوْزِرُ» بوده که واو آن حذف شده است)؛

و«وازِرَةٌ» اسم فاعل از همین ماده می‌باشد. علت مونث بودنش را هم این گفته‌اند که در واقع، صفت بوده است برای کلمه «نفس» که مونث مجازی است و اصلش این بوده که وَ لا تَزِرُ نَفسٌ وازِرَةٌ وِزْرَ نَفسٍ أُخْرى‏ (إعراب القرآن (نحاس)، ج‏3، ص250)

مُثْقَلَةٌ

ماده «ثقل» در اصل بر معنای «سنگینی» و نقطه مقابل «خِفَّت» (سبکی) می‌باشد. (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص382)

این ماده ابتدا در مورد اجسام به کار می‌رفته و سپس در مورد معانی (مانند گناه ویا بدهکاری) به کار رفته است (أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ، طور/40) (مفردات ألفاظ القرآن، ص174)

چنانکه استعمال کلمه «ثقیل: سنگین» در مورد امور غیرمادی در قرآن بارها انجام شده است: (و إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً، مزمل/5؛ إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقیلاً، انسان/27)

«مُثْقَل» به کسی گویند که باری بیش از حد توانش بر دوش دارد (وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى‏ حِمْلِها؛ فاطر/18) ‌(کتاب العین، ج‏5، ص137)

وقتی کسی در شنوایی اش مشکل باشد تعبیر «فی أذنه ثِقَلٌ: گوشش سنگین است» به کار می‌رود و تعبیر «ثَقُلَ القول: آن سخن سنگین آمد» برای جایی است شخص از آنچه اظهار می‌شود خوشش نمی‌آید قبولش بر وی سنگین  است؛ و ظاهرا به همین مناسبت هم در وصف روز قیامت آمده است (ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏؛ أعراف/187) (مفردات ألفاظ القرآن، ص174)

«أثقال الأرض» به گنج‌های نهفته در زمین گفته می‌شود و در آیه «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» (زلزلة/2) هم به معنای گنج می‌تنواند باشد و هم کنایه از بدن‌های انسان‌ها که از قبر بیرون می‌آیند (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص382؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص174)

به بارهای سنگین هم «أثقال» گفته می شود «وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ إِلى‏ بَلَدٍ» (نحل/7) و به همین مناسبت بار گناهان که بر دوش گناهکاران سنگینی می‌کند نیز به کار رفته اشت «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ»‏(عنکبوت/13)

وقتی این ماده به وزن «مِفعال» می‌رود دلالت بر اسم آلت می‌کند (مانند مفتاح: کلید)، از این جهت «مثقال» به معنای آن چیزی است که با آن سنگینیِ چیزی اندازه‌گیری می‌شود و به عنوان یکی از واحدهای سنجش وزن بوده است. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ؛ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ؛ زلزله/7-8) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص21)

به دو گروه جن و انس به خاطر کثرتشان «ثَقَلان» گفته می‌شود (سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ؛ الرحمن/31) (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص382)

دو تعبیر سنگینی (ثقل) و سبکی (خفت) دو گونه به کار می‌رود:

گاه به صورت متضایف، یعنی به صورت مقایسه‌ای و نسبی، که در این معنا ممکن است الف را در مقایسه با ب سنگین بشمریم اما در مقایسه با ج سبک باشد؛

اما گاه در مورد اجسامی به کار می‌رود که به خاطر سنگینی به پایین متمایللند (مانند سنگ و چوب) در برابر اشیایی که به خاطر سبکی‌شان رو به بالا متمایلند (مانند آتش و دود) و ظاهرا تعبیر «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ‏» (توبة/38) بر اساس همین معنای دوم باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص175)

از کلمات نزدیک به «ثقل»، ماده «وقر» است و در تفاوت اینها قبلا توضیح داده شد که وقتی سنگینی خود شیء مد نظر باشد از کلمه «ثقل» استفاده می‌شود در حالی که «وقر» سنگینی‌ای است که بر چیزی حمل یا تحمیل می‌شود. (جلسه 523 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-33/)

ماده «تقل» و مشتقات آن جمعا 28 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«حَمْل»

قبلا بیان شد که ماده «حمل» به معنای «جابجا کردن چیزی» کلمه‌ای است که در زبان فارسی هم مانوس است. تنها نکته‌ای که باید افزود این است که در زبان عربی بین «حَمْل» و «حِمْل» تفاوت می‌گذارند. «حَمْل» (ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها؛ حج/2) در جایی است که آن شی‌ای که قرار است جابجا شود، تحت احاطه حامل ویا در درون وی باشد (مانند حمل چیزی درون دستها یا حمل جنین توسط حامله) اما «حِمْل» (وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ؛ فاطر/18) در جایی است که آن شیء را انسان بر پشت خود ویا روی سر جابجا کند به طوری که محموله آشکار و ظاهر باشد، چنانکه به باری که روی حیوانات می‌گذارند نیز «حِمل» گفته می‌شود.

جلسه 307 http://yekaye.ir/al-hajj-22-2/

«حَمل» علاوه بر معنای «آن چیزی که حمل می‌شود»، به معنای «مصدری (حمل کردن) هم به کار رفته است (لسان العرب، ج11، ص175) اما «حِمل» در حدی که جستجو شد، فقط به معنای «آن چیزی که حمل می‌شود»، رفته است.

تُنْذِرُ

قبلا بیان شد که «انذار» به معنای ابلاغ و بیانی است که با ترساندن توأم باشد (در فارسی: هشدار دادن) چنانکه «تبشیر» هم خبری است که مشتمل بر امر مسرت‌بخش باشد؛ و گفته شده که «نَذْر» هم از همین معناست، چون مطلبی است که شخص می‌ترسد که با آن مخالفت کند.

در تفاوت «انذار» با «ترساندن» (تخویف)، گفته شده که انذار، نه هرگونه ترساندن، بلکه ترساندنی است که موضع ترس، و چرایی ترسناک بودن را برای مخاطب آشکار می‌کند و ناشی از نوعی احسان و خیرخواهی از جانب انذاردهنده است و هرچه آن امری که سزاوار ترسیدن است عظیم‌تر باشد، این احسان بیشتر است.

جلسه 113 http://yekaye.ir/ash-shuara-026-194/

تَزَکَّی ، یَتَزَکَّی

قبلا بیان شد که ماده «زکو» یا «زکی» در اصل دلالت می‌کند بر نمو و زیادتی که توأم با نوعی طهارت ویا برکت باشد. و از این ریشه، کلمه «تزکیه» معروف است که در قرآن کریم هم در معنای ممدوح (تطهیر نفس از آلودگی: فاطر/18، شمس/9) و هم در معنای مذموم (خودستایی و خود را از آلودگی‌ها منزه دیدن: نساء/49، نجم/32) به کار رفته است.

در اصطلاح، «زکات» به آنچه از حق الله که انسان [از اموال خود] برای فقرا بیرون می‌آورد، گفته می‌شود و بدین جهت نامیده شده زیرا با این اقدام امید برکت ویا امید تزکیه نفس دارد (توبه/103)

در تفاوت تطهیر و تزکیه و تهذیب گفته‌اند: تطهیر ناظر به حصول طهارت (در مقابل پلیدی) است، تزکیه ناظر به پاک کردن و خارج کردن آنچه پاک کردنش لازم است، و تهذیب ناظر به جهت صلاح و خلوصی است که حاصل می‌شود.

جلسه 84 http://yekaye.ir/al-maidah-005-055/

الْمَصیرُ

اصل ماده «صیر» دلالت بر مآل و مرجع دارد و صیرورت به معنای «شدن» است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص325) چنانکه فعل «صار یصیر» را به معنای از حالی به حال دیگر منتقل شدن (أَلا إِلَى اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ؛ شوری/53) دانسته اند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص499)

«مصیر» را هم به معنای مصدر (= صَیر و صیرورت: شدن) (اساس البلاغه، ص368) و هم به معنای اسم مکان (محل رجوع و منزلگاه [= محل و مقصدِ «شدن»] (النهایة، ج3، ص67) به کار می‌رود. (لسان‌ العرب، ج7، ص477)

این ماده در قرآن کریم جمعا 29 بار به کار رفته است که یکبار آن به صورت فعل و بقیه موارد آن به صورت «مصیر» بوده است.

برخی این احتمال را هم مطرح کرده اند که بین «صورة» و «صیرورة» اشتقاقی رخ داده باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص299) که درباره ماده «صور» قبلا در جلسه 231 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-11/ توضیح داده شد.[1]

حدیث

1) از پیامبر اکرم ص روایت شده که فرمودند:

هنگامی که خلایق قیامت و دقت در حسابرسی و عذاب دردناک را مشاهده کنند، پدر سراغ پسرش می‌رود و می‌گوید: پسرم! آیا من در دنیا خودم را وقت تو نکردم؟ آیا چنین نبود که من تو را بزرگ کردم و از دسترنج خود غذا و طعامت دادم و لباس بر تو پوشاندم و حکمتها و آداب و به تو آموختم و آیات قرآن را به تو درس دادم و دختر خوبی را به ازدواج تو درآوردم و در مدتی که زنده بود برخی از مخارج تو و همسرت را هم می‌دادم و بعد از مرگم هم در مورد اموالم تو را بر خویش برتری دادم؟

او می‌گوید: بله، پدرجان. اینها که گفتی درست است. حالا چه می‌خواهی؟

او می گوید: پسرم! ترازوی عملم سبک مانده و بدی‌هایم بر خوبی‌هایم می‌چربد و فرشتگان گفته‌اند کفه خوبی‌هایت یک حَسَنه دیگر نیاز دارد تا به حد لازم برسد و من از تو می‌خواهم فقط یک حسنه‌ات را به من ببخشی تا در این روزی که خطرش عظیم است ترازویم را بدان سنگین کنم.

پسر می‌گوید: نه پدرجان، به خدا سوگند که من هم از همین چیزی که تو می‌ترسی ترسانم و نمی‌توانم چیزی از حسناتم را به تو ببخشم.

و آن پدر گریان و پشیمان از زحماتی که برای او در سرای دنیا متحمل شده بود، از نزد او می‌رود.

و همینچنین مادری فرزندش را در آن روز می‌بیند و به او می‌گوید: فرزندم! آیا شکم من مدتها جایگاه تو نبود؟

می‌گوید: بله، مادر!

می‌گوید: آیا مدتها از سینه‌هایم ننوشیدی؟

می‌گوید: بله، مادر!

می‌گوید: گناهانم بار مرا خیلی سنگین کرده است. از تو می‌خواهی فقط بار یکی از آنها را برعهده بگیری!

فرزند می‌گوید: مادرجان دست از سرم بردار که من امروز خودم گرفتارم.

و او هم گریان از نزد او برمی‌گردد.

و این تاویل این سخن خداوند متعال است که می‌فرماید « [دیگر] آن روز میانشان نسبت خویشاوندى وجود ندارد، و از [حال‏] یکدیگر نمى‏پرسند.» (مومنون/101)

و فرمود: و در آن روز شخصی سراغ همسرش می‌رود و می‌گوید: من چگونه همسری برایت بودم؟ وی او را مدح و ثنا می‌گوید. سپس می‌گوید: اگر من چنین همسری برایت بودم از تو فقط یک حَسَنه می‌خواهم تا از آنچه که از دقت حسابرسی و سبکی ترازوی اعمال و عبور از صراط می‌بینی رهایی یابم.

همسرش می‌گوید: به خدا سوگند که من چنین کاری را نمی‌توانم برایت انجام دهم و من هم همانند تو که می ترسی از آنچه در پیش است می‌ترسم؛

و او هم با دلی غمگین و حیران برمی گردد.

و این مطلب در تاویل این سخن خداوند متعال است که می‌فرماید «و اگر گرانباری به برداشتن آن دعوت کند چیزی از او آن برداشته نشود ولو خویشاوند باشد» (فاطر/18) یعنی همانا شخصی که از بار گناهان گران‌بار شده است از خانواده و خویشاوندانش درخواست می‌کند که چیزی از بار او و از گناهان او را برعهده بگیرند ولی آنان باری برندارند بلکه حال روز همه‌شان در روز قیامت «خودم، خودم» است همان گونه که خداوند متعال می فرماید «روزی که شخص فرار می‌کند از برادرش؛ و مادر و پدرش؛ و همسر و فرزندش؛ برای هرکس کاری است که او را به خود مشغول می‌دارد» (عبس/34-37)

(توجه: برای جلوگیری از سوءبرداشت در فهم این حدیث، به تدبر2 دقت شود)

إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص57

فَفِی الْخَبَرِ الصَّحِیحِ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّ الْخَلَائِقَ إِذَا عَایَنُوا الْقِیَامَةَ وَ دِقَّةَ الْحِسَابِ وَ أَلِیمَ الْعَذَابِ فَإِنَّ الْأَبَ یَوْمَئِذٍ یَتَعَلَّقُ بِوَلَدِهِ فَیَقُولُ أَیْ بُنَیَّ کُنْتُ لَکَ فِی دَارِ الدُّنْیَا أَ لَمْ أُرَبِّکَ وَ أُغَذِّیکَ وَ أُطْعِمُکَ مِنْ کَدِّی وَ أُکْسِیکَ وَ أُعَلِّمُکَ الْحِکَمَ وَ الْآدَابَ وَ أُدَرِّسُکَ آیَاتِ الْکِتَابِ وَ أُزَوِّجُکَ کَرِیمَةً مِنْ قَوْمِی وَ أَنْفَقْتُ عَلَیْکَ وَ عَلَى زَوْجَتِکَ فِی حَیَاتِی وَ آثَرْتُکَ عَلَى نَفْسِی بِمَالِی بَعْدَ وَفَاتِی فَیَقُولُ صَدَقْتَ فِیمَا قُلْتَ یَا أَبِی فَمَا حَاجَتُکَ فَیَقُولُ یَا بُنَیَّ إِنَّ مِیزَانِی قَدْ خَفَّتْ وَ رَجَحَتْ سَیِّئَاتِی عَلَى حَسَنَاتِی وَ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَحْتَاجُ کِفَّةُ حَسَنَاتِکَ إِلَى حَسَنَةٍ وَاحِدَةٍ حَتَّى ترجع [تَرْجِحَ‏] بِهَا وَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَهَبَ لِی حَسَنَةً وَاحِدَةً أُثَقِّلُ بِهَا مِیزَانِی فِی هَذَا الْیَوْمِ الْعَظِیمِ خَطَرُهُ قَالَ فَیَقُولُ الْوَلَدُ لَا وَ اللَّهِ یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ مِمَّا خِفْتَهُ أَنْتَ وَ لَا أُطِیقُ أُعْطِیکَ مِنْ حَسَنَاتِی شَیْئاً قَالَ فَیَذْهَبُ عَنْهُ الْأَبُ بَاکِیاً نَادِماً عَلَى مَا کَانَ أَسْدَى إِلَیْهِ فِی‏ دَارِ الدُّنْیَا وَ کَذَلِکَ قِیلَ الْأُمُّ تَلْقَى وَلَدَهَا فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ فَتَقُولُ یَا بُنَیَّ أَ لَمْ یَکُنْ بَطْنِی لَکَ وِعَاءً فَیَقُولُ بَلَى یَا أُمَّاهْ فَتَقُولُ أَ لَمْ یَکُنْ ثَدْیَیَّ لَکَ سِقَاءً فَیَقُولُ بَلَى یَا أُمَّاهْ فَتَقُولُ لَهُ إِنَّ ذُنُوبِی أَثْقَلَتْنِی فَأُرِیدُ أَنْ تَحْمِلَ عَنِّی ذَنْباً وَاحِداً فَیَقُولُ إِلَیْکَ عَنِّی یَا أُمَّاهْ فَإِنِّی مَشْغُولٌ بِنَفْسِی فَتَرْجِعُ عَنْهُ بَاکِیَةً وَ ذَلِکَ تَأْوِیلُ قَوْلِهِ تَعَالَى «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ» قَالَ وَ یَتَعَلَّقُ الزَّوْجُ بِزَوْجَتِهِ فَیَقُولُ یَا فُلَانَةُ أَیَّ زَوْجٍ کُنْتُ لَکِ فِی الدُّنْیَا فَتُثْنِی عَلَیْهِ خَیْراً وَ تَقُولُ نِعْمَ الزَّوْجُ کُنْتَ لِی فَیَقُولُ لَهَا أَطْلُبُ مِنْکِ حَسَنَةً وَاحِدَةً لَعَلِّی أَنْجُو بِهَا مِمَّا تَرَیْنَ مِنْ دِقَّةِ الْحِسَابِ وَ خِفَّةِ الْمِیزَانِ وَ الْجَوَازِ عَلَى الصِّرَاطِ فَتَقُولُ لَهُ لَا وَ اللَّهِ إِنِّی لَا أُطِیقُ ذَلِکَ وَ إِنِّی لَأَخَافُ مِثْلَ مَا تَخَافُهُ أَنْتَ فَیَذْهَبُ عَنْهَا بِقَلْبٍ حَزِینٍ حَیْرَانَ وَ ذَلِکَ وَرَدَ فِی تَأْوِیلِ قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى»‏ یَعْنِی أَنَّ النَّفْسَ الْمُثْقَلَةَ بِالذُّنُوبِ تَسْأَلُ أَهْلَهَا وَ قَرَابَتَهَا أَنْ یَحْمِلُوا عَنْهَا شَیْئاً مِنْ حَمْلِهَا وَ ذُنُوبِهَا فَإِنَّهُمْ لَا یَحْمِلُونَهُ بَلْ یَکُونُ حَالُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَفْسِی نَفْسِی کَمَا قَالَ تَعَالَى «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ».



تدبر

1) «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری‏ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی‏ إِنَّما تُنْذِرُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَنْ تَزَکَّی فَإِنَّما یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ»

این آیه چه ارتباطی با آیات قبل دارد؟

الف. گویی پاسخ به سوال مفروضی است که در پی آیه قبل مطرح می‌شود. یعنی در آیات قبل کافران را به هلاکت و نابودی تهدید کرد؛ حال سوال می‌شود که این تکذیب کنندگان بار عملشان را بر دوش کشیدند، وضع و حال مومنان چه می‌شود؟ و این آیه پاسخ می دهد که هیچکس قرار نیست بار کس دیگری را بر دوش کشد هرچند خویشاوند هم باشند. (المیزان، ج‏17، ص36) موید این معنا هم آیات بعدی است که همگی درباره عدم تساوی خوبان وبدان سخن می‌گوید.

ب. ...


2) «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری‏ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی‏»

چرا در قیامت هیچکس حاضر نیست بار کس دیگری را برعهده بگیرد و به او کمک کند، هرچند از نزدیکترین خویشان و دوستانش باشد؟

آیا قیامت محل خودپسندی است؟!

آیا واقعا انسان ها در قیامت این اندازه خودخواه می‌شوند که حتی به کسانی که در حقشان خوبی کرده‌اند هم کمکی نمی‌کنند؟ (حدیث1)

در پاسخ این سوال، دو نکته را باید مورد توجه قرار داد:

یکی اینکه معنای اینکه هرکس به فکر خویش است، چیست؛

دوم اینکه آیا واقعا به خوبی‌هایی که دیگران در حق ما کرده‌اند بی اعتنا خواهیم بود؟

اما توضیح مطلب:

الف. هرکس چنان دلمشغول و نگران عاقبت خویش است که اهمیتی به دیگران نمی‌دهد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

در نگاه ابتدایی بسیاری از افراد گمان می‌کنند که فرق نیکی و ظلم به دیگران در این است که در اولی «خود»مان را در نظر نمی‌گیریم و در دومی همه چیز را برای خود می‌خواهیم و دیگران را فدای خود می‌کنیم.

در حالی که در نگاه عمیق، ما هر کاری انجام می‌دهیم تنها و تنها برای خودمان است؛ و تفاوت کار نیک و کار بد در این است که در اولی به خود اصیل و حقیقیِ خویش توجه کرده‌ایم و در دومی، خود حقیقیِ خویش را فراموش کرده، و «خود» را موجودی در افق دنیا و مادیات قلمداد نموده‌ایم. ما هر نیکی‌ای که در حق دیگران انجام می دهیم و از آن قصد ریا و منت و ... نداریم، در واقع می‌کوشیم به هدفی متعالی دست یابیم، یعنی «خود» را از این وضعیت مادی و دنیوی ارتقا بخشیم و به حقیقتِ ملکوتی خود برسیم.

پس برای هر انسانی «خودِ» حقیقی‌اش از همه چیز و همه کس محبوبتر است؛ و تمام کارهای خوبی که انسان در دنیا انجام می‌دهد برای «خودش» است. در روز قیامت، این خود حقیقی ظهور می‌کند؛ و دیگر در آن عرصه کمک به دیگران، معنایی ندارد. انسان زمانی به دیگران کمک می‌کند که این کمک یک ارتقاء و معنویت و پیشرفتی در حقیقت برای او به همراه داشته باشد. و اینها همگی اموری است که جایش در دنیاست؛ در قیامت ما صرفا با نتایج اعمالمان سر و کار داریم و از این رو، این گونه نیست که اگر در آنجا به کسی کمک کنیم، به همان معنایی که در دنیا کمک کرده ایم این کمک ارتقا و معنویت افزوده‌ای در ما ایجاد کند.

این مطلبی است که در ادامه آیه هم بر آن تاکید می‌شود: «وَ مَنْ تَزَکَّی فَإِنَّما یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ»

ب. هر آنچه کسی در حق دیگری انجام می‌دهد در محاسبات خداوند حساب می‌شود و دیگر نوبت به اینکه از خود شخص بگیرد نمی‌ماند.

نکته تخصصی آخرت‌شناسی

کارهای خیر ما از دو حال خارج نیست. یا در انجام آنها رضایت خدا را مد نظر داشته‌ایم که حقیقتا کار خوب است و در آخرت همه کارهای خوبی که هرکسی در حق دیگری انجام داده باشد، در نامه عمل خودش ثبت شده و در سرنوشت او موثر خواهد بود. اما گاه هدف ما از انجام آن کار، غیر خدا بوده است: خواه برای ریا و کسب شهرت و ..، و یا صرفا تحت تاثیر احساسات و جوّ زدگی و ... . این گونه امور، اگرچه در ظاهر کارهای خوب‌اند، اما روز قیامت هیچ ارزشی نخواهند داشت. اینکه در آیات و روایات، بر اینکه هیچکس حتی به نزدیکترین کسانش که در حق او نیکی کرده‌اند هم اعتنایی نمی‌کند، از این جهت است که اگر او واقعا کارش را برای خدا انجام داده باشد، خداوند اجر او را در نامه عملش ثبت فرموده و دیگر طلبی از این شخص ندارد؛ اگر هم که آن کار برای خدا نبوده، واقعا کار خوبی نبوده است که وی بخواهد بابت آن طلبکار شود. آن شخص به خاطر شهرت و تشفّی خاطر و جوزدگی و... آن کار را انجام داده و بهره‌اش هم همان شهرت و ... در دنیا بوده است؛ و دیگر طلبی از این شخص ندارد.


3) «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری‏‏»

سؤال: آیا مى‏توان به استناد این آیه که در قیامت بار هر کس به دوش خود اوست و ضربه‏اى به دیگرى نمى‏زند، بگوئیم پس ما کارى به گناهکاران نداشته باشیم زیرا بار گناهشان به دوش خودشان است و به ما کارى ندارد؟

پاسخ: این آیه، توجیه سکوت در برابر منکرات نیست زیرا خود سکوت، گناهى است بر گردن افراد ساکت. یکی از وظیفه‌های ما امر به معروف و نهى از منکر است [که اگر آن را انجام ندهیم، گناهی بر دوشمان می‌آید] ولى اگر گوش ندادند گناهشان به دوش ما نیست. (تفسیر نور، ج‏7، ص488)


4) «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری‏ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی‏ حِمْلِها...»

گناه، باری است که بر دوش انسان سنگینی می‌کند. (اقتباس از تفسیر نور، ج‏7، ص489)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

هر عملی که انسان انجام می‌دهد وزن و سنگینی‌ای دارد. اما بسته به اینکه چه اندازه این وزن و سنگینی به حقیقت وجودی انسان مرتبط شود، متفاوت می‌شود:

برخی از چیزها (اعمال خوب) به گونه‌ای است که با حقیقت انسان درمی‌آمیزد و انسان را وزین و سنگین و باوقار می‌کند؛ و در قیامت هم که حقیقت انسان را می‌سنجند، ترازوی عملش بدین لحاظ باید سنگین باشد و بیچاره کسی است که ترازوی عملش سبک باشد: «فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ؛ فَهُوَ فی‏ عیشَةٍ راضِیَةٍ؛ وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ؛ فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ» (قارعه/6-9) ؛

اما برخی چیزها (اعمال بد، گناهان) به گونه‌ای است که به انسان چسبیده و متصل شده، اما از حقیقت انسان بیگانه است؛ از این رو، صرفاً بر دوش انسان سنگینی می‌کند و نه‌تنها به او وقار و طمأنینه نمی‌دهد، بلکه انسان را از پای درمی‌آورد؛ این اعمال، انسان را گران‌بار می‌کند؛ اما سنگین و باوقار نمی‌سازد.

ثمره اخلاقی

انسان هرچه حقیقت خود را جلا دهد، انجام کارهای بد و گناهان بر او سخت و سنگین می‌آید؛ و هرچه از حقیقت اصیل خود فاصله بگیرد، انجام تکالیف الهی بر او سنگین و دشوار می‌آید.

این شاخصی است برای اینکه بفهمیم در زندگی‌مان چه اندازه در مسیر صحیح گام برمی‌داریم.

 

با توجه به کثرت نکات این آیه فردا ادامه مطالب مربوط به این آیه را بحث خواهیم کرد


[1] . قبلا در جلسه 78، تدبر6 http://yekaye.ir/al-hadeed-057-15/ توضیح مختصری درباره این کلمه داده شده بود، که چون خیلی ناقص بود این جلسه کامل شد.

 


717) سوره فاطر (35) آیه 17 وَ ما ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ

بسم الله الرحمن الرحیم

717) سوره فاطر (35) آیه 17

وَ ما ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ

ترجمه

و آن بر خداوند دشوار نیست.

نکات ادبی

بِعَزیزٍ

قبلا بیان شد که ماده «عزز» به معنای شدت و قوت و قهر و غلبه می‌باشد و «عزت» حالتی در شخص است که مانع از آن می‌شود که مغلوب واقع شود؛ بنابراین «عزیز» یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمی‌شود؛ و به چیزی هم که نایاب است عزیز گفته می‌شود، چون دسترسی [= غلبه] به آن سخت و دشوار است.

تفاوت «عزیز» با «قاهر» (غلبه‌کننده) در این است که عزیز از این جهت گفته می‌شود که کسی توان غلبه و اذیت و آزار او را ندارد، اما قاهر از این جهت گفته می‌شود که او بر دیگران غلبه می‌کند، و تعبیر «عزیزی» (همان «عزیزم» در فارسی) را در مورد محبوبی به کار می‌رود که جدایی از او بر انسان سخت و دشوار است

جلسه122 http://yekaye.ir/al-hajj-022-74/

در این آیه، کلمه «عزیز» از همین زاویه «دشوار بودن دسترسی بر آن» مورد توجه قرار گرفته است؛ آن بر خدا عزیز نیست؛ یعنی انجامش سخت و دشوار نیست و این گونه نیست که در انجام این کار خداوند مغلوب شود.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

در ربوبیت عُظمی و الوهیت کبری چنین است که هیچ چیزی را از چیزی ایجاد نمی‌کند مگر خداوند؛ و هیچ چیزی را از جوهریتش [= ذاتش] به جوهر [= ذات] دیگری منتقل نمی‌کند مگر خداوند؛ و هیچ چیزی را از وجود به عدم منتقل نمی‌سازد مگر خداوند.

التوحید (للصدوق)، ص: 68

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ بِشْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ:

فِی الرُّبُوبِیَّةِ الْعُظْمَى وَ الْإِلَهِیَّةِ الْکُبْرَى لَا یُکَوِّنُ الشَّیْ‏ءَ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا اللَّهُ وَ لَا یَنْقُلُ الشَّیْ‏ءَ مِنْ جَوْهَرِیَّتِهِ إِلَى جَوْهَرٍ آخَرَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَا یَنْقُلُ الشَّیْ‏ءَ مِنَ الْوُجُودِ إِلَى الْعَدَمِ إِلَّا اللَّه‏

تدبر

1) «وَ ما ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ»

خداوند اگر بخواهد شما را می‌بَرَد و خَلقِ جدیدی می‌آوَرَد و این کار هیچ دشواری‌ای برای او ندارد.

نکته تخصصی خود‌شناسی

یکی از آن حقایقی که از آن غفلت می‌کنیم این است که ماییم که به خداوند نیازمندیم، نه او به ما.

پس، اگر مهلتی به ما داده، و یا وظایفی برعهده ما گذاشته و ثواب‌هایی برای انجام آن وظایف ویا عقاب‌هایی برای ترک آنها مقدر فرموده، اینها صرفا برای رشد و سعادت خودمان است و این گونه نیست که اگر ما اینها را خلاف دستور او انجام دهیم، دست او در برابر ما بسته باشد و بر دامن کبریاییش گردی بنشیند.

اگر کسی این را باور کند، دیگر هیچگاه خود را از خداوند طلبکار نمی‌بیند، بلکه همواره خود را در پیشگاه خداوند مقصر می‌شمرد. شاید یکی از رموز ضجه‌های انبیاء و اولیاء در پیشگاه الهی (مثلا ناله‌های امیرالمومنین ع در دعای کمیل) همین باشد.

 تبصره

عجیب اینجاست که برخی با استناد به همین جمله که «خدا نیازی به کارهای ما ندارد» در ضرورتِ وظایفی که او برعهده ما گذاشته تردید می‌افکنند!


2)‌«وَ ما ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ»

قدرت خدا را جدی بگیریم، چرا که هیچ کاری بر خداوند دشوار نیست. (تفسیر نور، ج9، ص488)

تاملی فلسفی: تفکیک محال واقعی و توهم محال

برخی چیزها منطقا محال است؛ چنین کاری از خدا سر نمی‌زند، نه بدین جهت که قدرتش را ندارد؛ بلکه به این جهت که رخ دادن آن کار اصلا معنای معقولی ندارد. (مثلا اینکه برای خودش شریک بیافریند).

اما بسیاری از امور هستند که واقعا محال نیستند اما به خاطر غفلت از برخی از حقایق، ذهن ما چنان آن را بعید می‌شمرد که وقوعش را باور نمی‌کند و در عرف آنها را محال می‌شمرد؛ در حالی که اگر به خداییِ خدا توجه شود، وقوع آنها بعید هم نیست، چه رسد به محال.

تاملی در ثواب برخی اعمال

گاه برای برخی از کارها ثواب‌های عظیمی ذکر شده است؛ و برخی افراد صرفا به خاطر اینکه چنان ثوابی را انتظار ندارند، با دیده تردید در این روایات نگاه می‌کنند. در حالی که اگر به جای عملی که شخص را مستحق ثواب کرده، به کسی که دارد پاداش می‌دهد توجه کنیم، درمی‌یابیم که چنان بخشش‌هایی اصلا جای تعجب ندارد و این گونه بذل و بخشش کردن بر خدا دشوار نیست.

شاید بر همین اساس بوده که در برخی از روایات نبوی، بعد از ذکر ثواب‌های فراوان برای برخی اعمال، به همین آیه استشهاد می‌کنند.(مثلا ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص62)[1]


3)‌ «وَ ما ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ»

ایمان، موقعیت انسان در پیشگاه خداوند را بسیار تغییر می‌دهد.

اینکه خداوند انسان‌های بی‌ایمان و ناسپاس را نیست و نابود کند و انسانهای دیگری را جایگزین آنان کند، بر خدا دشوار نیست؛

اما اینکه بنده مومنی را که در دنیا هم سختی‌ای به او رسانده، مشمول رحمت خود نسازد و در جهنم وارد کند، بر او دشوار است! (نهج الفصاحة، ص565، حدیث1941[2]) و ظاهرا بر اساس همین لطف گسترده خداوند نسبت به مومنان بوده، که گاه اهل بیت ع برای برخی از افرادی که شیعه و مومن بوده اما گناهانان کبیره‌ای هم مرتکب شده‌اند، از خداوند درخواست رحمت کرده‌اند (رجال کشی، ص286[3]؛ دعائم الاسلام، ج1، ص73[4]).

آیا انصاف است که کاری کنیم که سزاوار جهنم شویم و در وضعیتی قرار بگیریم که بر خدا دشوار آید؟!

و همین عنایت عظیم خداست که ما را به لقایش امیدوار می‌کند:

عشق آن زنده گزین کو باقی است              کز شراب جان‌فزایت ساقی است

عشق آن بگزین که جمله انبیا                    یافتند از عشق او کار و کیا

تو مگو ما را بدان شه بار نیست                  با کریمان کارها دشوار نیست

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh9/

 


[1] . این روایت درباره ثواب روزه ماه شعبان است که مرحوم صدوق علاوه بر کتاب فوق، آن را در الأمالی، ص23-25 و فضائل الأشهر الثلاثة، ص45-49 نیز آورده است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمَرْوَزِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یَحْیَى بْنِ عَبَّاسٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَامِرٍ الْوَاسِطِیِّ قَالَ أَخْبَرَنِی عَطَاءُ بْنُ‏ السَّائِبِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَامِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَدْ تَذَاکَرَ أَصْحَابُهُ عِنْدَهُ فَضَائِلَ شَعْبَانَ قَالَ شَهْرٌ شَرِیفٌ وَ هُوَ شَهْرِی وَ حَمَلَةُ الْعَرْشِ تُعَظِّمُهُ وَ تَعْرِفُ حَقَّهُ وَ هُوَ شَهْرٌ زَادَ اللَّهُ فِیهِ أَرْزَاقَ الْمُؤْمِنِینَ لِرَمَضَانَ وَ تُزَیَّنُ فِیهِ الْجِنَانُ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ شَعْبَانَ لِأَنَّهُ یَتَشَعَّبُ فِیهِ أَرْزَاقُ الْمُؤْمِنِینَ لِرَمَضَانَ وَ هُوَ شَهْرُ الْعَمَلِ فِیهِ تُضَاعَفُ الْحَسَنَةُ سَبْعِینَ وَ السَّیِّئَةُ مَحْطُوطَةٌ وَ الذَّنْبُ مَغْفُورٌ وَ الْحَسَنَةُ مَقْبُولَةٌ وَ الْجَبَّارُ جَلَّ جَلَالُهُ یُبَاهِی فِیهِ بِعِبَادِهِ یَنْظُرُ مِنْ عَرْشِهِ إِلَى صُوَّامِهِ وَ قُوَّامِهِ فَیُبَاهِی بِهِمْ حَمَلَةَ عَرْشِهِ فَقَامَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ صِفْ لَنَا شَیْئاً مِنْ فَضْلِهِ لِنَزْدَادَ رَغْبَةً فِی صِیَامِهِ وَ قِیَامِهِ نَتَهَجَّدُ لِلْجَلِیلِ فِیهِ- فَقَالَ ص مَنْ صَامَ أَوَّلَ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ سَبْعِینَ حَسَنَةً الْحَسَنَةُ تُعَادِلُ عِبَادَةَ سَنَةٍ- وَ مَنْ صَامَ یَوْمَیْنِ مِنْ شَعْبَانَ حَطَّ عَنْهُ السَّیِّئَةَ الْمُوبِقَةَ وَ مَنْ صَامَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ مِنْ شَعْبَانَ رَفَعَ لَهُ سَبْعِینَ دَرَجَةً فِی الْجِنَانِ مِنْ دُرٍّ وَ یَاقُوتٍ وَ مَنْ صَامَ أَرْبَعَةَ أَیَّامٍ مِنْ شَعْبَانَ وَسَّعَ عَلَیْهِ الرِّزْقَ- وَ مَنْ صَامَ خَمْسَةَ أَیَّامٍ مِنْ شَعْبَانَ حُبِّبَ إِلَى الْعِبَادِ وَ مَنْ صَامَ سِتَّةَ أَیَّامٍ مِنْ شَعْبَانَ صَرَفَ اللَّهُ عَنْهُ سَبْعِینَ لَوْناً مِنَ الْبَلَاءِ وَ مَنْ صَامَ سَبْعَةَ أَیَّامٍ مِنْ شَعْبَانَ عُصِمَ مِنْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ وَ هَمْزِهِ وَ غَمْزِهِ وَ مَنْ صَامَ ثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ مِنْ شَعْبَانَ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى یُسْقَى مِنْ حِیَاضِ الْقُدْسِ وَ مَنْ صَامَ تِسْعَةَ أَیَّامٍ مِنْ شَعْبَانَ عَطَفَ عَلَیْهِ مُنْکَرٌ وَ نَکِیرٌ عِنْدَ مَا یَسْأَلَانِهِ- وَ مَنْ صَامَ مِنْ شَعْبَانَ عَشَرَةَ أَیَّامٍ وَسَّعَ اللَّهُ عَلَیْهِ قَبْرَهُ سَبْعِینَ ذِرَاعاً فِی سَبْعِینَ ذراع [ذِرَاعاً] وَ مَنْ صَامَ أَحَدَ عَشَرَ یَوْماً ضَرَبَ اللَّهُ عَلَى قَبْرِهِ إِحْدَى عَشْرَةَ مَنَارَةً مِنْ نُورٍ وَ مَنْ صَامَ اثْنَیْ عَشَرَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ زَارَهُ فِی قَبْرِهِ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ أَلْفِ مَلَکٍ إِلَى النَّفْخِ فِی الصُّورِ وَ مَنْ صَامَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ اسْتَغْفَرَتْ لَهُ مَلَائِکَةُ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ- وَ مَنْ صَامَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ أُلْهِمَتْ بِهِ الدَّوَابُّ وَ السِّبَاعُ حَتَّى الْحِیتَانُ فِی الْبُحُورِ أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لَهُ وَ مَنْ صَامَ‏ خَمْسَةَ عَشَرَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ نَادَاهُ رَبُّ الْعِزَّةِ وَ عِزَّتِی لَا أَحْرَقْتُکَ بِالنَّارِ وَ مَنْ صَامَ سِتَّةَ عَشَرَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ أَطْفَأَ عَنْهُ سَبْعِینَ بَحْراً مِنَ النِّیرَانِ کُلِّهَا وَ مَنْ صَامَ سَبْعَةَ عَشَرَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ غُلِّقَتْ عَنْهُ أَبْوَابُ النِّیرَانِ کُلُّهَا وَ مَنْ صَامَ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ الْجِنَانِ کُلُّهَا وَ مَنْ صَامَ تِسْعَةَ عَشَرَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ أُعْطِیَ سَبْعُونَ أَلْفَ قَصْرٍ فِی الْجِنَانِ مِنْ دُرٍّ وَ یَاقُوتٍ- وَ مَنْ صَامَ عِشْرِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ زُوِّجَ سَبْعِینَ أَلْفَ زَوْجَةٍ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ وَ مَنْ صَامَ أَحَداً وَ عِشْرِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ وَجَبَتْ لَهُ الْمَلَائِکَةُ وَ مَسَحَتْهُ بِأَجْنِحَتِهَا وَ مَنْ صَامَ اثْنَیْنِ وَ عِشْرِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ کُسِیَ سَبْعِینَ أَلْفَ حُلَّةٍ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ- وَ مَنْ صَامَ ثَلَاثَةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ أُتِیَ بِدَابَّةٍ مِنْ نُورٍ عِنْدَ خُرُوجِهِ مِنْ قَبْرِهِ فَیَرْکَبُهَا طَیَّاراً إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ صَامَ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ شُفِّعَ فِی سَبْعِینَ أَلْفاً مِنْ أَهْلِ التَّوْحِیدِ وَ مَنْ صَامَ خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ أُعْطِیَ بَرَاءَةً مِنَ النِّفَاقِ- وَ مَنْ صَامَ سِتَّةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ جَوَازاً عَلَى الصِّرَاطِ وَ مَنْ صَامَ سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ وَ مَنْ صَامَ ثَمَانِیَةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ تَهَلَّلَ وَجْهُهُ وَ مَنْ صَامَ تِسْعَةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ نَالَ رِضْوَانَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَکْبَرَ وَ مَنْ صَامَ ثَلَاثِینَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ نَادَاهُ جَبْرَئِیلُ ع مِنْ قُدَّامِ الْعَرْشِ یَا هَذَا اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ عَمَلًا جَدِیداً قَدْ غُفِرَ لَکَ مَا مَضَى وَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذُنُوبِکَ وَ الْجَلِیلُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ لَوْ کَانَ ذُنُوبُکَ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ وَ قَطْرِ الْأَمْطَارِ وَ وَرَقِ الْأَشْجَارِ وَ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الثَّرَى وَ أَیَّامِ الدُّنْیَا لَغَفَرْتُهَا لَکَ «وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ» بَعْدَ صِیَامِکَ شَهْرَ شَعْبَانَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ هَذَا لِشَهْرِ شَعْبَانَ.

[2] . عزیز على اللَّه أن یأخذ کریمتی عبد مسلم ثمّ یدخله النّار: بر خدا دشوار است که دو دختر بنده مسلمان را بگیرد آنگاه او را به جهنم برد!

[3] . حَدَّثَنِی نَصْرُ بْنُ الصَّبَّاحِ، قَالَ حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِیُّ، قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، قَالَ أَخْبَرَنِی فُضَیْلٌ الرَّسَّانُ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) بَعْدَ مَا قُتِلَ زَیْدُ بْنُ عَلِیٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ، فَأُدْخِلْتُ بَیْتاً جَوْفَ بَیْتٍ فَقَالَ لِی یَا فُضَیْلُ قُتِلَ عَمِّی زَیْدٌ قُلْتُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ، قَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ أَمَا إِنَّهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ کَانَ عَارِفاً وَ کَانَ عَالِماً وَ کَانَ صَدُوقاً، أَمَا إِنَّهُ لَوْ ظَفِرَ لَوَفَى، أَمَا إِنَّهُ لَوْ مَلَکَ لَعَرَفَ کَیْفَ یَضَعُهَا، قُلْتُ یَا سَیِّدِی أَ لَا أُنْشِدُکَ شِعْراً! قَالَ أَمْهِلْ، ثُمَّ أَمَرَ بِسُتُورٍ فَسُدِلَتْ وَ بِأَبْوَابٍ فَفُتِحَتْ، ثُمَّ قَالَ أَنْشِدْ! فَأَنْشَدْتُهُ:

لِأُمِّ عَمْرٍو بِاللَّوَى مَرْبَعٌ                            طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَعٌ‏

لَمَّا وَقَفْتُ الْعِیسَ فِی رَسْمِهِ                       وَ الْعَیْنُ مِنْ عِرْفَانِهِ تَدْمَعُ‏

ذَکَرْتُ مَنْ قَدْ کُنْتُ أَهْوَى بِهِ                      فَبِتُّ وَ الْقَلْبُ شَجً مُوجَعٌ‏

عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ أَتَوْا أَحْمَدَا                       بِخَطِّهِ لَیْسَ لَهَا مَدْفَعٌ‏

قَالُوا لَهُ لَوْ شِئْتَ أَخْبَرْتَنَا                          إِلَى مَنِ الْغَایَةُ وَ الْمَفْزَعُ‏

إِذَا تَوَلَّیْتَ وَ فَارَقْتَنَا                               وَ مِنْهُمْ فِی الْمُلْکِ مَنْ یَطْمَعُ‏

فَقَالَ لَوْ أَخْبَرْتُکُمْ مَفْزَعاً                          مَا ذَا عَسَیْتُمْ فِیهِ أَنْ تَصْنَعُوا

صَنِیعُ أَهْلِ الْعِجْلِ إِذْ فَارَقُوا                       هَارُونَ فَالتَّرْکُ لَهُ أَوْدَعُ‏

فَالنَّاسُ یَوْمَ الْبَعْثِ رَایَاتُهُمْ                        خَمْسٌ فَمِنْهَا هَالِکٌ أَرْبَعٌ‏

قَائِدُهَا الْعِجْلُ وَ فِرْعَوْنُهَا                          وَ سَامِرِیُّ الْأُمَّةِ الْمُفْظَعُ‏

وَ مِخْدَعٌ مِنْ دِینِهِ مَارِقٌ                            أَخْدَعُ عَبْدٌ لُکَعٌ أَوْکَعُ‏

وَ رَایَةٌ قَائِدُهَا وَجْهُهُ                               کَأَنَّهُ الشَّمْسُ إِذَا تَطْلُعُ‏

 قَالَ فَسَمِعْتُ نَحِیباً مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ، فَقَالَ مَنْ قَالَ هَذَا الشِّعْرَ قُلْتُ السَّیِّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحِمْیَرِیُّ، فَقَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ، قُلْتُ إِنِّی رَأَیْتُهُ یَشْرَبُ النَّبِیذَ! فَقَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ، قُلْتُ إِنِّی رَأَیْتُهُ یَشْرَبُ نَبِیذَ الرُّسْتَاقِ، قَالَ تَعْنِی الْخَمْرَ قُلْتُ نَعَمْ، قَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ مَا ذَلِک [عَزِیزٌ] عَلَى اللَّهِ أَنْ یَغْفِرَ لِمُحِبِّ عَلِیٍّ.

[4] .عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَهُ أَبُو هُرَیْرَةَ الشَّاعِرُ فَقَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ فَقَالَ بَعْضُ مَنْ حَضَرَهُ فِیهِ قَوْلًا وَ کَأَنَّهُ أَغْرَاهُ بِهِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ وَیْحَکَ أَ عَزِیزٌ عَلَى اللَّهِ أَنْ یَغْفِرَ لِرَجُلٍ مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍّ.

این روایت در شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج‏3، ص471 نیز بدین صورت آمده است:

میمون الایادی، عن أبی جعفر محمد بن علی علیه السلام، أنه ذکر أبا هریرة الشاعر [العجلی‏] رحمة اللّه علیه قال: فقلت: إنه کان یشرب الخمر! فقال: ویحک! یا میمون أ عزیز على اللّه أن یغفر لرجل من شیعة علی مثل هذا؟!

 


716) سوره فاطر (35) آیه 16 إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِ

بسم الله الرحمن الرحیم

716) سوره فاطر (35) آیه 16

إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ

ترجمه

اگر بخواهد شما را می‌بَرَد و خَلقِ جدیدی می‌آوَرَد.

نکات ادبی

«خَلْقٍ»

قبلا بیان شد که کلمه «خَلق» مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار می‌رود (= مخلوق، آفریده شده) و در آیه حاضر نیز همانند (قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ) هر دو معنا (آفرینش، آفریدگان) می‌تواند اراده شده باشد.

اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است ، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیده‌اند که بیانگر ویژگی‌هایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است؛ و البته کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» می‌باشد که هم در مورد ایجاد بی‌سابقه و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار می‌رود.

این ماده وقتی درباره «سخن» به کار برده می‌شود غالبا به معنای «سخن دروغ» می‌باشد (عنکبوت/17) که اشاره به همان معنای «ساختگی» بودن دارد چون کلام دروغ، مطلبی است که شخص بدون مراجعه به واقعیت در خود ایجاد کرده است.

جلسه 170 http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

«جَدیدٍ»

ماده «جدد» از الفاظی است که در معانی بسیار متعددی به کار رفته است، مانند:

  • بزرگی و عظمت (وَ أَنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا؛ جن/3)
  • پدربزرگ و مادربزرگ (جَدّ و جَدّة)
  • حظ و بهره ویا بخت و شانس (جَدّ)
  • قطع کردن (و نیز پیمودن) (جَدَدَ)
  • زنی که شیرش خشک شود (جَدود)
  • راهی آشکار و نمایان (جُدَد، جمع جُدَّة: «وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ‏» فاطر/27) که «جَادَّة» هم در همین معناست؛
  • جِدّ (جدی بودن در مقابل شوخی و مسخره‌بازی)
  • تازه و نو و دوباره (جدید و مُجَدّد) چنانکه تعبیر «خَلْقٍ جَدِیدٍ» هم به معنای خلقت مجدد و دوباره همان افراد: (أَ إِنَّا لَفی‏ خَلْقٍ جَدید، رعد/5 و سجده/10؛ إِنَّکُمْ لَفی‏ خَلْقٍ جَدیدٍ، سبأ/7؛ هُمْ فی‏ لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ، ق/15) و هم به معنای مخلوقاتی جدید که جایگزین شما شوند: (یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ، ابراهیم/19 و فاطر/16)

و ...

بر این اساس، در بین اهل لغت درباره اصل و ریشه این ماده اختلاف نظر است:

برخی آن را در اصل در سه معنای مختلف دانسته و کوشیده‌اند که همه را به این سه معنا برگردانند: یکی عظمت؛ دیگری حظ و بهره، و سومی «قطع» کردن، (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص407) و توضیح داده‌اند که مفهوم «جدید» هم ابتدا در مورد لباس جدید به کار می‌رفته که به معنای لباس بوده از این جهت که دوزنده‌اش آن را که الان قطع کرده است؛ و به این مناسبت در مورد هر چیزی که تازه‌ای که هنوز ایامی بر او نگذشته باشد، به کار رفته است و نیز جاده و جُدَد را هم از این جهت که پیموده و قطع می‌شود جاده نامیده‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص409؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص188) برخی هم گفته‌اند از این جهت که کار آن بتازگی به پایان رسیده و «عمل از آن قطع شده» بدان «جدید» می گویند (مجمع‌البیان، ج8، ص630)

اما برخی به نحو تکلف‌آمیزی خواسته‌اند همه این معانی را به معنای «مقام حاصل از جلال و عظمت و قدرت» برگردانند؛ چنانکه «قطع» را از طریق ارجاع آن به کلمه «مقطوع» (رفع شک و تردید و یقینی بودن) به نوعی جلال و عظمت برمی‌گردانند؛ و «جدیت» را هم همین گونه توجیه می‌کنند؛ «حظ و بهره» را به اینکه برای انسان جلالت و قدرت می‌آورد برگردانده؛ و یا «جدید» را نه به معنای هر چیز نو، بلکه به معنای امری که علاوه بر نو بودن یک عظمت و خصوصیت ممتازی نسبت به گذشته پیدا کرده باشد، می‌دانند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص60-61)

ماده «جدد» در قرآن کریم 10 بار و تنها در قالب همین سه کلمه [جَدّ، جُدَد و جدید] به کار رفته است.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا برای صاحب این امر [= قیام جهانی] اصحابش محفوظ و معین است؛ به طوری که اگر همه انسانها بروند، خداوند اصحابش را برایش خواهد آورد و آنان همانانی‌اند که خداوند عز و جل فرمود: «و اگر اینان بدان کافر شوند پس قومی را بدان می‌گماریم که هرگز بدان کافر نباشند.» (انعام/89) و آنان همان کسانی‌اند که خداوند در موردشان فرمود: «پس بزودی خداوند قومی را می‌آورد که دوستشان دارد و آنان هم او را دوست دارند؛ نزد مومنان رام و خاضع‌اند و بر کافران عزیز و غالب» (مائده/54).

الغیبة للنعمانی، ص316

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ ابْنُ عُقْدَةَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَمْزَةَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ سَعِیدٍ قَالا حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ عُثْمَانَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ هَارُونَ الْعِجْلِیِّ قَالَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ مَحْفُوظَةٌ لَهُ أَصْحَابُهُ لَوْ ذَهَبَ النَّاسُ جَمِیعاً أَتَى اللَّهُ لَهُ بِأَصْحَابِهِ وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ» وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ فِیهِمْ «فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِین‏»


2) از امام صادق ع در ضمن گفتگویی با سلیمان بن هارون عجلی روایت شده است:

به خدا سوگند اگر همه اهل زمین جمع شوند تا این امر [ولایت] را از جایگاهی که خداوند در آن جایگاه قرارش داده برگردانند نخواهند توانست؛ و اگر جمیع خلق الله همگی کافر شوند تا جایی که حتی احدی [مومن] نماند خداوند برای این امر کسانی را می‌آورد که اهل و سزاوار آن‌اند.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص174 و 177؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص326[1]

حَدَّثَنِی الْعَبَّاسُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ هَارُونَ

و حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ هَارُونَ الْعِجْلِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع ... قال ع: ... وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یُحَوِّلُوا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ مَوْضِعِهِ الَّذِی وضحه [وَضَعَهُ‏] اللَّهُ مَا اسْتَطَاعُوا وَ لَوْ أَنَّ خَلْقَ اللَّهِ کُلَّهُمْ جَمِیعاً کَفَرُوا حَتَّى لَا یَبْقَى أَحَدٌ جَاءَ اللَّهُ لِهَذَا الْأَمْرِ بِأَهْلٍ یَکُونُونَ هُمْ أَهْلَهُ.

تدبر

1) «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ»

خداوند به ما هیچ نیازی ندارد. اگر ما را آفریده و به ما مهلت داده است معنایش این نیست که دست او بسته باشد و حالا مجبور باشد ما را تحمل کند. اگر بخواهد برایش کاری ندارد که ما را از بین ببرد و خَلقِ جدیدی را به جای ما بیاورد.

ثمره اخلاقی

گاه مشاهده غلبه ظلم و کژی و انحراف انسانها و فقدان خوبی و زیبایی و ... انسان را به ستوه می‌آورد.

این مساله موجی از نگرانی را در اندیشمندان جهان رقم زده که با این وضعی که ما پیش می‌رویم عاقبت انسان چه خواهد شد. همین امر موجب پیدایش برخی از فلاسفه بدبین شده است که جهان را سراسر تیره و تار و انسان را عامل همه بدبختی‌های جهان و نهایتا عامل نابودی زمین معرفی می‌کنند.

همه اینها ریشه در این دارد که خدا را نمی‌شناسند و جهان را به خود واگذار شده می‌پندارند.

انسان مومن، که خدا را می‌شناسد می‌داند که همه عالم تحت تدبیر اوست و کافران و ظالمان و گناهکاران و حتی شیاطین هم در پازل الهی بازی می‌کنند. برای او کاری ندارد که همه این بدکاران را در دمی نابود کند و عالم را فقط از فرشتگان و نیکان پر کند؛ اما چنین نکرده است.

او برنامه‌ای برای عالم دارد که همه آنچه در زمین و زمان می‌گذرد برای آن است که آن برنامه محقق شود.

کسی که این را باور کند، در عین حال که لحظه‌ای از کار و تلاش در راستای وظایفی ک خدا برای او تعیین فرموده فروگذار نمی‌کند، اما نگرانی‌ای از وضعیت عالم نداشته و نخواهد داشت؛ چرا که می‌داند:

اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها


«إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ»

اگر اندکی به تاریخ نگاه کنیم درمی‌یابیم که از بین بردن قدرقدرتها و به زباله‌دان تاریخ سپردن آنها و جایگزین کردن آنها با خلایقی دیگر، کاری است که بارها سابقه داشته است.

به قول بیدل شیرازی

کجا شد تخت جمشید و کجا شد تاج کیخسرو                   کجا شد ملک اسکندر، کجا شد حشمت دارا

نگشته چرخ بر کامی، همی تا گشته این دوران                    نبوده با کس این گیتی، همی تا بوده این دنیا ...

به شوکت گر تویی کاوس و در قوت تویی رستم                 چنانت بشکند از هم، که سنگ و ساغر مینا

بسا شاهان مهر افسر، که سرشان خانه‌ی موران                    بسا خوبانِ مه‌پیکر که تنشان خاک معبرها ...

ما هم همین طور،

اگر هر قدرت و ثروت و شوکت و شهرتی به هم بزنیم، باز هم:

اگر بخواهد ما را می‌بَرَد و خَلقِ جدیدی می‌آوَرَد.

تاملی با خویش

اگر چنین است، پس کاری کنیم که بمانیم؛ که ماندن در جمع آوری مال و مقام نیست؛

بلکه ماندن در رسیدن به وجه الله است؛

چرا که همه فانی می‌شوند و تنها وجه او باقی است. «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ؛‏ وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» (الرحمن/25-26)

به قول شهید آوینی:

«پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند.»

https://old.aviny.com/Article/Aviny/Chapters/Matnefilm/part_6/01.aspx


3) «هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ؛ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ»

به نظر می‌رسد دو جمله این آیه، هریک مبتنی بر دو وصف خداوند است که در آیه قبل بدانها اشاره شد:

خداوند غنی و حمید است:

بی‌نیاز است؛ پس به شما نیازی ندارد و اگر بخواهد شما را می‌برد.

حمید است و کارهایش ستودنی؛ اگر شما را ببرد به جای شما خلق جدیدی می‌آورد، نه بدین سبب که بدانان نیازی دارد؛ بلکه چون او حمید است و اقتضای آن این است که جهان از فیض او بی‌بهره نماند.

و این گونه مبتنی شدن این دو جمله بر آن دو صفت را در آیه دیگری یکجا بیان فرموده است:

«وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ کَما أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرینَ‏: و پروردگار تو بى‏نیاز است و دارای رحمت؛ اگر بخواهد شما را مى‏برد، و پس از شما، آنچه بخواهد جانشین مى‏کند هم چنان که شما را از ذریه گروهى دیگر پدید آورده است.» (أنعام/133) (المیزان، ج17، ص35)


4) «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ»

قدرت الهى را جدّى بگیریم. چرا که دست خداوند در آفرینش باز است و قدرت او بن بست ندارد.

اگر انسان زیر پاى خود را سست و خطرناک بداند، آرام‏تر مى‏رود. (تفسیر نور، ج‏9، ص488)


برای تامل بیشتر

5) «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ»

این مضمون در سه آیه دیگر نیز آمده است؛ و البته هر بار با اندکی تفاوت؛ یکبار بر قدرت خدا تاکید می‌شود (نه بر غنی و حمید بودنش) بار دیگر آن خلق جدید را حکایت خود ما می‌داند که نسبت به گذشتگانمان جدید بودیم؛ و بار دیگر مساله را از زاویه حق بودن آفرینش عالم مطرح می‌فرماید:

إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ وَ یَأْتِ بِآخَرینَ وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ ذلِکَ قَدیراً (نساء/133)

وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ کَما أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرینَ‏ (انعام/133)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدید. (ابراهیم/19)


 


[1] . در تفسیر العیاشی، ج‏1، ص369 هم همین حدیث را آورده، اما کلمه «و» از ابتدای «و الله» آن افتاده که گویی «قال الله» شده است. اما با توجه به اینکه در ص326 با همین سند همانند متن آورده و در بصائر هم در هر دو موردش همین «والله» است به نظر می‌آید تصحیف رخ داده باشد:

عن ابن سنان عن سلیمان بن هارون قال قال الله: لو أن أهل السماء و الأرض اجتمعوا على أن یحولوا هذا الأمر من موضعه الذی وضعه الله فیه ما استطاعوا، و لو أن الناس کفروا جمیعا حتى لا یبقى أحد- لجاء لهذا الأمر بأهل یکونون هم أهله، ثم قال: أ ما تسمع الله یقول: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ» الآیة. و قال فی آیة أخرى «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ- فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ» ثم قال: أما إن أهل هذه الآیة هم أهل تلک الآیة.

 


715) سوره فاطر (35) آیه 15 یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَ

بسم الله الرحمن الرحیم

715) سوره فاطر (35) آیه 15

یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ

ترجمه

ای مردم! شمایید فقیران [نیازمندان] به خدا؛ و آن خداوند است که بی‌نیاز و ستوده است.

نکات ادبی

الْفُقَراءُ

قبلا بیان شد که اصل ماده «فقر» را به معنای گشودگی و شکافی که در چیزی پدید آید دانسته، و «فقار» (ستون فقرات؛ مفردِ آن: فقارة) را هم از همین باب معرفی کرده‌اند، و اغلب اهل لغت گفته‌اند وجه تسمیه شخص نیازمند و محتاج، به «فقیر»، این است که گویی ستوان فقراتش (پشتش) در برابر نیازها و احتیاجات شکسته است. کسانی که این گونه فقر را به ستون فقرات برمی‌گردانند؛ «فاقرة» (تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ؛ قیامت/25) را هم به معنای وضعیتی که ستوان فقرات آدمی را درهم بشکند (کمرشکن) دانسته‌اند.

البته مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل ماده فقر به معنای ضعفی است که موجب احتیاج شود؛ درست نقطه مقابل «غنی» که قوتی است که احتیاج را مرتفع می‌سازد؛ و «فاقره» هم از همین معنا گرفته شده و به معنای «آنچه موجب فقر و نیاز می‌شود» است و بر این باور است که «فقارة» (ستوان فقرات) کلمه‌ای است که از زبان سریانی وارد شده است (یعنی اصل آن ربطی به فقر ندارد) هرچند که چون استخوانهای آن ضعیف است می‌تواند نسبتی هم با معنای «فقر» پیدا کرده باشد.

جلسه 383 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-25/

أَنْتُمُ الْفُقَراءُ

وقتی «الـ» بر خبر وارد می‌شود دلالت بر حصر دارد. انتم الفقراء یعنی «انما انتم فقراء» که این حصر عموماً حصر خبر در مبتداست (فقیر فقط شمایید).

الْغَنِیُّ

قبلا بیان شد که ماده «غنی» در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای «کفایت» و «بی‌نیاز شدن»، و دوم در خصوص حالت خاصی از «صوت»، که برخی تذکر داده‌اند که این معنای دوم از زبان عبری وارد عربی شده است و اصلش «عناه» بوده است و در قرآن کریم تمام 73 موردی که از این ماده استفاده شده در همان معنای اول بوده است.

استفاده شایع این تعبیر در مورد مال و ثروت است؛ اما منحصر در آن نیست؛ برخلاف «جدة» که تنها در مورد مال و ثروت به کار می‌رود.

جلسه 354 http://yekaye.ir/al-alaq-96-7/

الْحَمیدُ

قبلا بیان شد که «حمد» در فارسی معادل ندارد؛ و در آن معنای «ستایش» (= مدح) و «سپاس» (= شکر) با هم جمع شده است. مدح (ستایش) عکس‌العمل در برابر مشاهده زیبایی و عظمت است که می‌تواند در امور غیراختیاری هم باشد (مثلا مدح قامت رعنا)؛ در حالی که «حمد» فقط در مواردی است که اقدامی اختیاری رخ داده باشد؛

«شکر» (سپاس) در جایی است که نعمت در کار باشد؛ اما «حمد» منحصر به این نیست؛ زیرا شکر فقط بر افعال است؛ اما حمد هم در مورد افعال و هم در مورد صفات است؛ در واقع، شکر بر اساس نعمت است و حمد بر اساس حکمت؛ همچنین، نقطه مقابل حمد، «ذم» (سرزنش و مذمت کردن) است؛ ولی نقطه مقابل شکر، «کفران» و ناسپاسی است. پس «حمد» اعم از «شکر»، و اخص از «مدح» است

جلسه 36 http://yekaye.ir/fateha-alketab-1-2/

و جلسه 163 http://yekaye.ir/al-isra-017-019/

همچنین توضیح داده شد که «حمید» صفت مشبهه از ماده «حمد» است که اگرچه غالبا آن را در معنای مفعولی (محمود، ستوده شده، کسی که مورد حمد قرار گرفته) دانسته‌اند؛ ولی برخی احتمال این را که گاه در معنای اسم فاعل (حامد: ستاینده، حمد کننده) منتفی ندانسته‌اند.

جلسه 329 http://yekaye.ir/al-hajj-22-24/

وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ

«هو» ضمیر فصل است (که وقتی بین مبتدا و خبر می‌آید تاکیدی در جمله ایجاد می‌کند، گویی در زبان فارسی، به جای «الف ب است»‌بگوییم «این الف است که ب است») و «غنی» و «حمید» هر دو خبر برای «الله» می‌باشند که چون «الـ» بر سر آنها وارد شده، دلالت بر حصر می‌کنند: تنها خداست که غنی است و تنها خداست که حمید است.

البته می‌توان «حمید» را صفت برای «غنی» هم گرفت؛ آنگاه یعنی: تنها خداست که غنیِ حمید است.

حدیث

1)زرعه می‌گوید: خدمت امام صادق ع عرض کردم: برترین اعمال بعد از معرفت چیست؟

فرمود: بعد از معرفت چیزی معادل نماز نیست؛ و بعد از معرفت و نماز، چیزی معادل زکات [= صدقه و انفاق در راه خدا] نیست؛ و بعد از اینها چیزی معادل روزه نیست؛ و بعد از اینها چیزی معادل حج نیست؛

و ابتدای همه اینحا معرفت ماست، و انتهایش هم معرفت ماست؛

و بعد از اینها چیزی همانند نیکی کردن در حق برادران [ایمانی] و برادری کردن در حق آنان با بخشش درهم و دینار نیست؛ که این دو [درهم و دینار، پول نقد] دو سنگِ مسخ شده‌اند [= دو سنگ معدنی هستند که تغییر شکل داده‌اند] و خداوند با آنها خلایق را - البته بعد از آن چیزهایی که برایت برشمردم - امتحان می‌کند؛

چیزی را ندیدم که به اندازه مداومت در حج خانه خدا، ثروت و بی‌نیازی، و دور کردن فقر را شتاب بخشد؛ و یک نماز واجب [مقبول] ، نزد خداوند معادل هزار حج و هزار عمره مبرور و مقبول است؛ در حالی که یک حج، نزد خداوند از یک خانه پر از طلا، بلکه از کل دنیا پر از طلا و نقره، که در راه خدا انفاق شود، بهتر است؛ و سوگند به کسی که حضرت محمد ص را به عنوان بشارت‌دهنده و انذاردهنده فرستاد، برآوردن حاجت یک نفر مسلمان و گرهی از کار او گشودن، نزد خداوند از حج و طواف و حج و طواف - تا ده بار این را شمرد - بهتر است. سپس دستش را باز کرد و فرمود:

تقوای الهی در پیش گیرید و از انجام کار خیر ملول و کسل نشوید چرا که خداوند عز و جل و پیامبرش ص قطعا از شما و کارهایتان بی‌نیازند «و شمایید نیازمندان به خدا» (فاطر/15) و خداوند عز و جل فقط خواسته است با لطف خود راهی برای وارد کردن شما به بهشت در اختیارتان قرار دهد.

الأمالی (للطوسی)، ص694؛ إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص145-146[1]

وَ عَنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ زَکَرِیَّا، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَبِی کَهْمَسٍ، قَالَ:

وَ عَنْهُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ الْحَسَنِ أَخِیهِ،

عَنْ زُرْعَةَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَیُّ الْأَعْمَالِ هُوَ أَفْضَلُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ قَالَ: مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ یَعْدِلُ هَذِهِ الصَّلَاةَ، وَ لَا بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَ الصَّلَاةِ شَیْ‏ءٌ یَعْدِلُ الزَّکَاةَ، وَ لَا بَعْدَ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ یَعْدِلُ الصَّوْمَ، وَ لَا بَعْدَ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ یَعْدِلُ الْحَجَّ، وَ فَاتِحُةُ ذَلِکَ کُلِّهِ مَعْرِفَتُنَا، وَ خَاتِمَتُهُ مَعْرِفَتُنَا، وَ لَا شَیْ‏ءَ بَعْدَ ذَلِکَ کَبِرِّ الْإِخْوَانِ وَ الْمُوَاسَاةِ بِبَذْلِ الدِّینَارِ وَ الدِّرْهَمِ، فَإِنَّهُمَا حَجَرَانِ مَمْسُوخَانِ، بِهِمَا امْتَحَنَ اللَّهُ خَلْقَهُ بَعْدَ الَّذِی عَدَّدْتُ لَکَ، وَ مَا رَأَیْتُ شَیْئاً أَسْرَعَ غِنًى وَ لَا أَنْفَى لِلْفَقْرِ مِنْ إِدْمَانِ حِجِّ هَذَا الْبَیْتِ، وَ صَلَاةٌ فَرِیضَةٌ تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ أَلْفَ حِجَّةٍ وَ أَلْفَ عُمْرَةٍ مَبْرُورَاتٍ مُتَقَبَّلَاتٍ، وَ الْحِجَّةُ عِنْدَهُ خَیْرٌ مِنْ بَیْتٍ مَمْلُوءٍ ذَهَباً، لَا بَلْ خَیْرٌ مِنْ مِلْ‏ءِ الدُّنْیَا ذَهَباً وَ فِضَّةً تُنْفِقُهُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ)، وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً لَقَضَاءُ حَاجَةِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَ تَنْفِیسُ کُرْبَتِهِ، أَفْضَلُ مِنْ حِجَّةٍ وَ طَوَافٍ وَ حِجَّةٍ وَ طَوَافٍ - حَتَّى عَقَدَ عَشْراً - ثُمَّ خَلَا یَدَهُ، وَ قَالَ: اتَّقُوا اللَّهَ، وَ لَا تَمَلُّوا مِنَ الْخَیْرِ، وَ لَا تَکْسَلُوا، فَإِنَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) وَ رَسُولَهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) لَغَنِیَّانِ عَنْکُمْ وَ عَنْ أَعْمَالِکُمْ، وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ)، وَ إِنَّمَا أَرَادَ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) بِلُطْفِهِ سَبَباً یُدْخِلُکُمْ بِهِ الْجَنَّةَ.

تبصره

در اینکه ابتدا حج را از انفاق مبالغ هنگفت، برتر شمرد، و سپس رفع نیاز یک مومن را از چندین حج برتر شمرد، ظاهرا می‌خواهد تفکیک کند بین دو حالت: یکی خود انفاق کردن و غلبه بر نفس برای دل کندن از مال؛ و دیگری کمک و دستگیری از مومن و تقویت پیوند ایمانی با مومنان.

اغلب ما اهمیت انفاق را درک می‌کنیم، از این رو، ابتدا با شاخص قرار دادن آن، اهمیت حج را گوشزد کرد؛ سپس با شاخص کردن ان دو، اهمیت پیوند ایمانی بین مومنان که در گرفتاری‌ها به یاری همدیگر می‌شتابند را نشان داد.

به تعبیر دیگر، می‌خواهد بفرماید اگر صِرف انفاق را در نظر بگیریم، خرج کردن در راه حج، برتر از سایر خرج کردن‌های در راه خداست؛ اما اگر مساله را از زاویه حل مشکل یک مومنی که الان پیش روی ما قرار دارد در نظر بگیریم، این اقدام [چه با انفاق باشد یا با هر کار دیگری] از حج و ... برتر است.

 

2) دعاى سیزدهم امام سجاد علیه‌السلام صحیفه سجادیه «به هنگام طلب حاجت از خداى متعال» چنین است:

بار خدایا، اى آنکه درگاه تو آخرین مقصد حاجات است و تنها در نزد توست که به خواستها توان رسید. اى خداوندى که در برابر نعمتهایت بهایى نستانى. اى خداوندى که زلال عطایت را به منت تیره نگردانى. اى خداوندى که همگان به تو بى‏نیاز شوند و کس را از تو بى‏نیازى نیست. اى خداوندى که همگان را به تو رغبت است و کس را رخ تافتن از تو میسر نیست. اى خداوندى که هر چه خواهندگان از تو خواهند، خزاین نعمتت فنا نپذیرد. اى خداوندى که حکمتت را هیچ وسیله‏اى و سببى دگرگون نسازد. اى خداوندى که حاجت حاجتمندان از تو منقطع نشود. اى خداوندى که دعاى دعاکنندگان تو را به رنج نیفکند.

به بى‏نیازى از آفریدگانت خود را ستوده‏اى و تو سزاوارى که از آنان بى‏نیازى گزینى. آفریدگانت را به فقر و نیازمندى وصف کرده‏اى و آنان را سزاست که به تو فقیر و نیازمند باشند.

پس هر که بخواهد نیازمندى خویش را به خواهش از درگاه تو رفع کند و گرد بینوایى از چهره خود بیفشاند، حاجت خود از جایى خواسته که بایدش خواست و به دریافت مقصود از راهى رفته است که بایدش رفت.

و هر کس که حاجت به یکى از بندگان تو برد یا یکى از بندگانت را به جای تو سبب روا شدن حاجت خود قرار دهد، جز حرمان نصیبى حاصل نکند و سزاوار است که تو احسان از او بازگیرى.

بار خدایا، مرا به تو حاجتى است که کوشش من از دست یافتن به آن قاصر آمده و راههاى چاره به روى من بسته شده. نفس من مرا واداشت که برآوردن آن نیاز، از کسى خواهم که او خود به روا شدن‏ حاجت نیازمند توست و براى دست یافتن به خواستهایش از تو بى‏نیاز نیست؛ و این خود خطایى بود از خطاهاى خطاکاران و لغزشى از لغزشهاى گنهکاران. سپس به هشدار تو از خواب غفلت بیدار شدم و به توفیق تو از لغزش، برخاستم و به یاری تو در رهایی از لغزشم، برگشتم و به راه آمدن و گفتم: منزه است پروردگار من، چگونه نیازمندى دست نیاز به سوى نیازمند دیگر برد؟ و چسان ناچیزی به ناچیزی روى کند؟ پس، اى خداوند من، با رغبتى تمام آهنگ تو کردم و با اعتماد به تو روى امید به درگاهت آوردم و دریافتم که هر چه فراوان‏تر از تو خواهم باز هم در برابر توانگریت ناچیز است و بخشش را هر چه فزون‏تر خواهم در برابر گشادگى باب عطایت باز هم حقیر است و کرم تو از سؤال هیچ سائلى به تنگنا نمى‏افتد و دست عطاى تو فراتر از هر دست دیگر است.

بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و با من از کرم خود آن کن که فضل تو را در خور است، و نه اینکه با عدل خود آن کنی که استحقاق من است. من نه نخستین کسى هستم که سزاوار منع و طرد بود و اکنون به تو رغبت یافت و تو به عطاى خود او را نواختى؛ و نه نخستین کسى هستم که مستوجب حرمان از درگاه تو بود و دست طلب به سوى تو دراز کرد و تو نومیدش نساختى.

بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و دعاى مرا اجابت کن و به ندایم پاسخ گوى و به زاری‌هاى من رحمت آور و آوازم را بشنو. و مرا از خود نومید مکن، رشته پیوندم را با خود مگسل، و در این نیاز که اکنون مراست، یا هر نیاز دیگر، به درگاه دیگرم مران. خودت یاریم نماى که مطلبم برآید و حاجتم روا شود و به خواسته‏ام برسم، پیش از آنکه این مکان را ترک گویم، بدان سان که سختیها را بر من آسان سازى و در هر کار آنچه را خیر من در آن نهفته است مقدر دارى.

و بر محمد و خاندان او درود بفرست، درودى پیوسته و فزاینده که آن را نه تا ابد انقطاعی باشد و نه اندازه‌اش را نهایتی؛ و این صلوات را یاور من ساز و وسیله برآمدن حاجتم گردان، که تو فراخ نعمت و بخشنده‏اى.

اى پروردگار من، حاجت من چنین و چنان است

[در اینجا حاجت خود یاد کن سپس سر به سجده بگذار و در سجده بگوى]

فضل تو مرا مانوس [تو] ساخت و احسان تو مرا به سوى تو راه نمود،

پس تو را به تو و به محمد و آل محمد - که درود تو بر آنها باد - سوگند مى‏دهم که مرا نومید باز نگردانى.

صحیفه سجادیه ، ترجمه آیتى (با اندکی اصلاحات)، دعای سیزدهم

(13) وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ [زین‌العابدین] عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى:

اللَّهُمَّ یَا مُنْتَهَى مَطْلَبِ الْحَاجَاتِ وَ یَا مَنْ عِنْدَهُ نَیْلُ الطَّلِبَاتِ وَ یَا مَنْ لَا یَبِیعُ نِعَمَهُ بِالْأَثْمَانِ وَ یَا مَنْ لَا یُکَدِّرُ عَطَایَاهُ بِالامْتِنَانِ وَ یَا مَنْ یُسْتَغْنَى بِهِ وَ لَا یُسْتَغْنَى عَنْهُ وَ یَا مَنْ یُرْغَبُ إِلَیْهِ وَ لَا یُرْغَبُ عَنْهُ وَ یَا مَنْ لَا تُفْنِی خَزَائِنَهُ الْمَسَائِلُ وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ وَ یَا مَنْ لَا تَنْقَطِعُ عَنْهُ حَوَائِجُ الْمُحْتَاجِینَ وَ یَا مَنْ لَا یُعَنِّیهِ دُعَاءُ الدَّاعِینَ.

تَمَدَّحْتَ بِالْغَنَاءِ عَنْ خَلْقِکَ وَ أَنْتَ أَهْلُ الْغِنَى عَنْهُمْ‏ وَ نَسَبْتَهُمْ إِلَى الْفَقْرِ وَ هُمْ أَهْلُ الْفَقْرِ إِلَیْکَ. فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِکَ، وَ رَامَ صَرْفَ الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِکَ فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِی مَظَانِّهَا، وَ أَتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا.

وَ مَنْ تَوَجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا دُونَکَ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ، وَ اسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَوْتَ الْإِحْسَانِ.

اللَّهُمَّ وَ لِی إِلَیْکَ حَاجَةٌ قَدْ قَصَّرَ عَنْهَا جُهْدِی، وَ تَقَطَّعَتْ دُونَهَا حِیَلِی، وَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی رَفْعَهَا إِلَى مَنْ یَرْفَعُ حَوَائِجَهُ إِلَیْکَ، وَ لَا یَسْتَغْنِی فِی طَلِبَاتِهِ عَنْکَ، وَ هِیَ زَلَّةٌ مِنْ زَلَلِ الْخَاطِئِینَ، وَ عَثْرَةٌ مِنْ عَثَرَاتِ الْمُذْنِبِینَ. ثُمَّ انْتَبَهْتُ بِتَذْکِیرِکَ لِی مِنْ غَفْلَتِی، وَ نَهَضْتُ بِتَوْفِیقِکَ مِنْ زَلَّتِی، وَ رَجَعْتُ وَ نَکَصْتُ بِتَسْدِیدِکَ عَنْ عَثْرَتِی. وَ قُلْتُ: سُبْحَانَ رَبِّی کَیْفَ یَسْأَلُ مُحْتَاجٌ مُحْتَاجاً وَ أَنَّى یَرْغَبُ مُعْدِمٌ إِلَى مُعْدِمٍ؟ فَقَصَدْتُکَ، یَا إِلَهِی، بِالرَّغْبَةِ، وَ أَوْفَدْتُ عَلَیْکَ رَجَائِی بِالثِّقَةِ بِکَ وَ عَلِمْتُ أَنَّ کَثِیرَ مَا أَسْأَلُکَ یَسِیرٌ فِی وُجْدِکَ، وَ أَنَّ خَطِیرَ مَا أَسْتَوْهِبُکَ حَقِیرٌ فِی وُسْعِکَ، وَ أَنَّ کَرَمَکَ لَا یَضِیقُ عَنْ سُؤَالِ أَحَدٍ، وَ أَنَّ یَدَکَ بِالْعَطَایَا أَعْلَى مِنْ کُلِّ یَدٍ.

اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ احْمِلْنِی بِکَرَمِکَ عَلَى التَّفَضُّلِ، وَ لَا تَحْمِلْنِی بِعَدْلِکَ عَلَى الِاسْتِحْقَاقِ، فَمَا أَنَا بِأَوَّلِ رَاغِبٍ رَغِبَ إِلَیْکَ فَأَعْطَیْتَهُ وَ هُوَ یَسْتَحِقُّ الْمَنْعَ، وَ لَا بِأَوَّلِ سَائِلٍ سَأَلَکَ فَأَفْضَلْتَ عَلَیْهِ وَ هُوَ یَسْتَوْجِبُ الْحِرْمَانَ.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ کُنْ لِدُعَائِی مُجِیباً، وَ مِنْ نِدَائِی قَرِیباً، وَ لِتَضَرُّعِی رَاحِماً، وَ لِصَوْتِی سَامِعاً. وَ لَا تَقْطَعْ رَجَائِی عَنْکَ، وَ لَا تَبُتَّ سَبَبِی مِنْکَ، وَ لَا تُوَجِّهْنِی فِی حَاجَتِی هَذِهِ وَ غَیْرِهَا إِلَى سِوَاکَ‏ وَ تَوَلَّنِی بِنُجْحِ طَلِبَتِی وَ قَضَاءِ حَاجَتِی وَ نَیْلِ سُؤْلِی قَبْلَ زَوَالِی عَنْ مَوْقِفِی هَذَا بِتَیْسِیرِکَ لِیَ الْعَسِیرَ وَ حُسْنِ تَقْدِیرِکَ لِی فِی جَمِیعِ الْأُمُورِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، صَلَاةً دَائِمَةً نَامِیَةً لَا انْقِطَاعَ لِأَبَدِهَا وَ لَا مُنْتَهَى لِأَمَدِهَا، وَ اجْعَلْ ذَلِکَ عَوْناً لِی وَ سَبَباً لِنَجَاحِ طَلِبَتِی، إِنَّکَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ. وَ مِنْ حَاجَتِی یَا رَبِّ کَذَا وَ کَذَا

[وَ تَذْکُرُ حَاجَتَکَ ثُمَّ تَسْجُدُ وَ تَقُولُ فِی سُجُودِکَ]

فَضْلُکَ آنَسَنِی، وَ إِحْسَانُکَ دَلَّنِی، فَأَسْأَلُکَ بِکَ وَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِمْ، أَن لَا تَرُدَّنِی خَائِباً.

الصحیفة السجادیة، دعاء 13

 

3)

الف. از امام صادق ع روایت شده است که امیرالمومنین ع بعد از نماز ظهر می‌فرمود:

خدایا ! من به تو تقرب می‌جویم به جود و کرمت؛ و به تو تقرب می‌جویم به حضرت محمد ص که بنده و پیامبرت است؛ و به تو تقرب می‌جویم به فرشتگان مقرب و پیامبران فرستاده‌شده‌ات؛ و به خودت.

خدایا ! تو از من بی‌نیازی و مرا سراسر احتیاج است به تو؛ تو بی‌نیاز هستی من به تو فقیر و نیازمندم؛ لغزشم را نادیده گرفتی و گناهانم را پوشاندی، پس امروز حاجتم را روا دارد و مرا به خاطر زشتی‌هایی که از من سراغ داری عذاب مکن؛ بلکه عفو و جودت مرا در برگیرد!

سپس به سجده می‌افتاد و می‌فرمود:

ای اهل تقوی [کسی که سزاواری انسان در برابرت تقوا پیشه کند] و ای اهل مغفرت؛ ای نیکوکتر و ای مهربان! تو از پدر و مادرم و از جمیع خلایق نسبت به من مهربانتری؛ پس به من رو آور با روا داشتن حاجتم و اجابت کردن دعایم، در حالی که بر ندایم رحم کرده و انواع بلایا را از من مرتفع ساخته‌ای!

الکافی، ج‏2، ص545

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عِیسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص یَقُولُ إِذَا فَرَغَ مِنَ الزَّوَالِ:

اللَّهُمَّ إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِمَلَائِکَتِکَ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَائِکَ الْمُرْسَلِینَ وَ بِکَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْغَنِیُّ عَنِّی وَ بِیَ الْفَاقَةُ إِلَیْکَ أَنْتَ الْغَنِیُّ وَ أَنَا الْفَقِیرُ إِلَیْکَ أَقَلْتَنِی عَثْرَتِی وَ سَتَرْتَ عَلَیَّ ذُنُوبِی فَاقْضِ لِیَ الْیَوْمَ حَاجَتِی وَ لَا تُعَذِّبْنِی بِقَبِیحِ مَا تَعْلَمُ مِنِّی بَلْ عَفْوُکَ وَ جُودُکَ یَسَعُنِی قَالَ ثُمَّ یَخِرُّ سَاجِداً وَ یَقُولُ یَا أَهْلَ التَّقْوَى وَ یَا أَهْلَ الْمَغْفِرَةِ یَا بَرُّ یَا رَحِیمُ أَنْتَ أَبَرُّ بِی مِنْ أَبِی وَ أُمِّی وَ مِنْ جَمِیعِ الْخَلَائِقِ اقْبَلْنِی بِقَضَاءِ حَاجَتِی مُجَاباً دُعَائِی مَرْحُوماً صَوْتِی قَدْ کَشَفْتَ أَنْوَاعَ الْبَلَایَا عَنِّی.

 

ب. همچنین در فرازی از دعاهای بعد از نماز صبح آمده است:

خدایا! بر محمد و خاندانش بهترین تحیت و سلام را ابلاغ فرما؛

صبح می‌کنم در حالی که سپاسگزار پروردگارم هستم!

صبح می‌کنم در حالی که به خدا شرک نمی‌ورزم و خدایی را در کنار او نمی‌خوانم و غیر از او ولیّ‌ و سرپرستی نمی‌گیرم!

صبح می‌کنم در حالی که در گروی عملم هستم!

صبح می‌کنم در حالی که فقیری فقیرتر از من نیست و «آن خداوند است که بی‌نیاز و ستوده است»!

به [عنایت] خدا صبح می‌کنم و به [عنایت] خدا روزم را به پایان می‌رسانم، و به [عنایت] خدا زندگی می‌کنم و به [عنایت] خدا می‌میرم و برانگیخته شدن به سوی خداست.

مصباح المتهجد، ج‏1، ص205؛ إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج‏1، ص419

فإذا صلیت الفجر عقبت بما تقدم ذکره عقیب الفرائض ثم تقول ما یختص هذا الموضع‏

... اللَّهُمَّ بَلِّغْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ تَحِیَّةً وَ أَفْضَلَ السَّلَامِ أَصْبَحْتُ لِرَبِّی حَامِداً أَصْبَحْتُ لَا أُشْرِکُ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لَا أَدْعُو مَعَ اللَّهِ إِلَهاً وَ لَا أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ وَلِیّاً أَصْبَحْتُ مُرْتَهَناً بِعَمَلِی وَ أَصْبَحْتُ لَا فَقِیرَ أَفْقَرُ مِنِّی وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ بِاللَّهِ أُصْبِحُ وَ بِاللَّهِ أُمْسِی وَ بِاللَّهِ نَحْیَا وَ بِاللَّهِ نَمُوتُ وَ إِلَى اللَّهِ النُّشُور

 

 

تدبر

1) «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»

چنانکه اشاره شد وقتی «الـ» بر خبر وارد می‌شود دلالت بر حصر دارد.یعنی شما تنها و تنها فقیر و نیازمند به درگاه خدایید و جز فقر و نیاز به درگاه خدا هیچ ندارید. در مقابل، آن خداوند کسی است که مطلقاً بی‌نیاز است؛ آن هم بی‌نیازی ستودنی.

نکته تخصصی خداشناسی

یکی از براهین رایج در فلسفه اسلامی در اثبات خداوند برهان وجوب و امکان است. این برهان اثبات می‌کند که خداوند تنها موجود مستقل و خودبسنده عالم و بی‌نیاز از همگان است و همه موجودات دیگر، ممکن‌الوجود و در همه چیزش سراسر نیازمند خداوند است. به نظر می‌رسد این برهان فلاسفه، الهام‌گرفته از همین آیه شریفه باشد.

توضیح برهان وجوب و امکان

مقدمه1. هر موجودی را در نظر بگیریم به حصر عقلی از دو حالت خارج نیست: یا «می‌توانست موجود نباشد» (ممکن‌الوجود) و یا «نمی‌توانست موجود نباشد [= حتما موجود است].» (واجب‌الوجود)

(توضیح معنای «ممکن‌الوجود» : مثلا در این اتاق، یک اتومبیل می‌تواند وجود داشته باشد، یک صندلی هم می‌تواند وجود داشته باشد؛ پس هر دوی اینها ممکن‌الوجودند هرچند که الان صندلی موجود است، ولی اتومبیل موجود نیست.)

مقدمه 2. می‌دانیم که «ممکن‌الوجود»ی در عالم موجود است.

(هر کسی این را دست کم، در مورد خودش می‌یابد: من «ممکن‌الوجود» هستم؛ زیرا اگرچه الان «موجود» هستم، اما «امکان دارد که موجود نباشم» همانند اینکه در هزار سال قبل «من» موجود نبودم.)

مقدمه3: تَرَجُّح بدون مُرَجِّح محال است.

(اگر دو چیز کاملا مساوی باشند، محال است بدون اینکه چیزی به یکی از دو طرف اضافه شود، یکی بر دیگری برتری یابد.)

نتیجه: اگر «ممکن‌الوجود»ی موجود باشد، حتما «واجب‌الوجود»ی باید موجود باشد.

(توضیح: ممکن‌الوجود یعنی حقیقتش به گونه‌ای است که وجود و عدم برای او یکسان است: می‌تواند باشد و می‌تواند نباشد؛ و اگر الان موجود است، نشان می‌دهد که امر دیگری بوده که کفه وی را از تساوی وجود و عدم درآورده و کفه وجود را برتری داده است. آن امر نهایتا نمی‌تواند یک ممکن‌الوجود باشد زیرا همه ممکن‌الوجود‌ها کفه وجود و عدمشان مساوی است؛ بلکه باید موجودی باشد که در ذات خود وجودش بر عدمش چربیده باشد و آن نیست مگر واجب‌الوجود.

پس همه موجودات مخلوق (که عدم در موردشان ممکن است؛ و از این رو ممکن‌الوجودند) سراسر نیازند؛ و این خداوندِ واجب‌الوجود است که بی‌نیاز واقعی است.[2]

 

2) «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»

اشاره شد که آمدن «الـ» بر خبر دلالت بر حصر خبر در مبتدا دارد؛ یعنی فقیر جز شما نیست و غنی هم جز خدا نیست؛

اما این چه معنایی دارد؟ یعنی حتی اگر غنی را فقط خدا بدانیم، یعنی چه که فقیر را منحصر در انسانها بشماریم؟

الف. اینجا در مقام تقابل است و ناظر به امور دیگر نیست؛ یعنی هر فقری تنها در شماست و هر بی‌نیازی‌ای تنها در خداست؛ یعنی در شما چیزی جز فقر نیست؛ و در خداوند چیزی جز بی‌نیازی نیست. بویژه با توجه به آیه بعد (إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ) می‌خواهد بگوید شما مخلوق و تحت تدبیر خدا، و سراسر محتاج اویید؛ وجود شما سراسر فقر و نیاز است و وجود خداوند سراسر بی‌نیازی و غنی. بدین‌سان مقصودش از شما، هر مخلوقی است که آفریده و تحت تدبیر خداست؛ نه صرفا انسانهایی که بالفعل مخاطب آیه شده‌اند. (المیزان، ج17، ص33-34)

ب. برخی گفته‌اند با این تعبیر می‌خواهد صرفا شدت فقر و نیاز آنان را برساند، نه اینکه فقیر بودن را از دیگران نفی کند. (به نقل از المیزان، ج17، ص34).

ج. منظور انسانها و غیر آنهایند از باب تغلیب [= غلبه دادن] موجود باشعور بر غیر آن (به نقل از المیزان، ج17، ص34). یعنی با توجه به اینکه در منطق قرآن کریم همه آفریده‌ها درک و تسبیح دارند (وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ؛ اسراء/44) چه‌بسا این خطاب قرار دادن، خطابی به کل موجودات عالم باشد؛ که برترین آنان را ابتدا خطاب قرار داده، بعد مطلب را ناظر به تمامی آنها بیان فرموده باشد.

د. همه‏ى موجودات فقیرند، لکن چون انسان ادّعا و سرکشى مى‏کند باید مهار شود. (تفسیر نور، ج9، ص487)

ه.

 

3) «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»

چرا علاوه بر بی‌نیاز بودن، بر ستوده بودن خدا هم تاکید کرد؟

الف. همه نیازمند اویند و او بی‌نیازی است که نیاز همه را برآورده می‌کند؛ و کاری [= رفع نیاز از کسی] را انجام نمی‌دهد مگر به نحوی که شایسته مدح و ستایش است. (مجمع البیان، ج‏8، ص632)

ب. همه نیازمند اویند و او بی‌نیازی است که نیاز همه را فقط او می‌تواند برآورده کند؛ و چه بدهد [= نیازی را رفع کند] یا ندهد، در هر صورت کارش ستودنی و بهترین کار ممکن است. (المیزان، ج17، ص34)[3]

ج. شما اساساً فقیر بودید و او تماما بی‌نیاز، با این حال شما را رها نکرد و با نعمتهایش نیازهای شما را رفع نمود و از این رو او سزاوار ستایش و سپاس است. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏26، ص230)[4] به زبان ساده‌تر، خداوند غناى خود را در راه رفع نیاز و نفع مخلوقات به کار مى‏برد و لذا مورد ستایش است. (تفسیر نور، ج9، ص487)

د. معمولًا اغنیا، محبوب نیستند و در تیررس جسارت‏ها، حسادت‏ها، رقابت‏ها و سرقت‏ها هستند امّا خداوند، غنى حمید است. (تفسیر نور، ج9، ص487)

ه. هر غنی‌ای مورد ستایش نیست؛ بلکه غنی‌ای که با غنای خود نیاز نیازمندان را مرتفع می‌کند مورد حمد و ستایش واقع می‌شود؛ پس در مقابل فقر موجودات، هم غنی بودن خدا مطرح می‌شود و هم اینکه غنی بودنش به نحوی است که مورد ستایش قرار می‌گیرد. (الکشاف، ج3، ص606)

و. بی‌نیاز بودن بر دو قسم است: گاه از شدت ضعف، بی‌نیاز است و گاه از شدت کمال. مثلا یک سنگ نیاز به غذا ندارد، اما این بی‌نیازی‌اش از ضعف وجودی اوست. شاید با آوردن تعبیر «حمید» می‌خواهد نشان دهد که بی‌نیازی خدا از این قسم نیست؛ بلکه از فرط کمال و ستوده بودن چنین است.

ز. ...

 

4) «وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»

نقش واسطه‏ها و وسایل و علل را قبول داریم، امّا تمام اسباب و علل نیز در تأثیرگذارى به او محتاجند و غنیّ واقعى و مطلق و کامل، تنها اوست. (تفسیر نور، ج9، ص487)

 

5) «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»

هیچکس از خدا بی‌نیاز نیست. (تفسیر نور، ج9، ص487)

ثمره در تحلیل اجتماعی

هرکس در عالم هر کاری می‌کند تنها و تنها تحت مشیت خداست. اگر ظالمان ظلم هم می‌کنند، گناهکاران معصیت اورا می‌کنند و هر کسی علیه او طغیان می‌کند باز در انجام همین کارهایشان هم محتاج اویند.

پس ظلم ظالمان و عناد کافران، به معنای آن نیست که آنان بر خداوند غلبه کرده‌اند؛ بلکه خداوند خواسته به انسان اراده دهد و اراده دادنش یعنی آنان بتوانند خلاف دستورات او هم عمل کنند.

اگر این را درست درک کنیم هیچگاه از غلبه باطل‌اندیشان و باطل‌مداران دلسرد نمی‌شویم؛ زیرا همه آنها هم در همه کارهایشان محتاج اویند و او نظام عالم را به دست دارد و در جهانی که خداوند بی‌نیاز ستوده نظامش را به دست دارد جای هیچ نگرانی و ناامیدی نیست.

 

 


[1] . نقل ارشاد القلوب تفاوتهای مختصری با نقل امالی دارد:

[2] . درباره این برهان در جلسه 356 تدبر 4 نیز توضیح داده شد: http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-38/ به بیان زیر:

الف. هر چیزی که فرض کنید، منطقاً از دو حال خارج نیست:

یا «ممکن است موجود باشد»

یا «ممکن نیست موجود باشد».

چیزی که ممکن نیست موجود باشد، پس حتما نیست؛ پس با او کاری نداریم (اصطلاحا «ممتنع‌الوجود» است)

ب. چیزی که «ممکن است موجود باشد» منطقاً از دو حال خارج نیست:

یا علاوه بر این، ممکن هم هست که موجود نباشد، یعنی «ممکن است موجود باشد یا موجود نباشد» (اصطلاحا «ممکن‌الوجود» است)،

یا «ممکن نیست موجود نباشد» یعنی «ممکن است که موجود باشد و ممکن نیست که موجود نباشد»؛ پس «حتما موجود است» (اصطلاحاً «واجب‌الوجود» است).

ج. «ممکن‌الوجود»ی موجود است.

دلیل: موجود (یا موجودات)ی را می‌شناسیم که وجود دارد (دارند) و می‌دانیم که «ممکن‌الوجود» می‌باشد (می‌باشند). دست کم، «خودم»! می‌دانم که الان هستم (پس ممتنع‌الوجود نیستم) و لااقل زمانی بوده که من نبوده‌ام (پس واجب‌الوجود نیستم)؛ و چون حالت چهارمی فرض ندارد، پس هستم و «ممکن‌الوجود» هستم.

نتیجه:

اگر «ممکن‌الوجود»ی موجود است، حتما باید واجب‌الوجودی باشد که او را آفریده باشد؛ زیرا «ممکن‌الوجود» به‌خودی خود، نه وجود برایش ضرورت دارد و نه عدم؛ می‌تواند باشد، و می‌تواند نباشد؛ یعنی دو کفه وجود و عدم برای او مساوی است؛ پس اگر «هست»، غیرِ او این کفه وجودش را سنگین‌تر کرده است. آن موجودی که این کفه وجودش را سنگین‌تر کرده، نمی‌شود که خودش صرفا ممکن‌الوجود باشد؛ چون او هم مثل این دو کفه وجود و عدمش یکسان است.

پس اگر ممکن‌الوجودی در عالم هست (که هست)؛ پس حتما واجب‌الوجودی هست که او را آفریده (به عرصه وجود آورده) است.

[3] . تذییل الآیة بصفة الحمید للإشارة إلى أنه غنی محمود الأفعال إن أعطى و إن منع لأنه إذا أعطى لم یعطه لبدل لغناه عن الجزاء و الشکر و کل بدل مفروض و إن منع لم یتوجه إلیه لائمة إذ لا حق لأحد علیه و لا یملک منه شی‏ء.

[4] . المسألة الثالثة: فی قوله: الْحَمِیدُ لما زاد فی الخبر الأول و هو قوله: أَنْتُمُ الْفُقَراءُ زیادة و هو قوله: إِلَى اللَّهِ إشارة لوجوب حصر العبادة فی عبادته زاد فی وصفه بالغنی زیادة و هو کونه حمیدا إشارة إلى کونکم فقراء و فی مقابلته اللّه غنی و فقرکم إلیه فی مقابلة نعمه علیکم لکونه حمیدا واجب الشکر، فلستم أنتم فقراء و اللّه مثلکم فی الفقر بل هو غنی على الإطلاق و لستم أنتم لما افتقرتم إلیه ترککم غیر مقضی الحاجات بل قضى فی الدنیا حوائجکم، و إن آمنتم یقضی فی الآخرة حوائجکم فهو حمید.

 


714) سوره فاطر (35) آیه 14 إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَ

بسم الله الرحمن الرحیم

714) سوره فاطر (35) آیه 14

إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبیرٍ

ترجمه

اگر آنان را بخوانید خواندنِ شما را نمی‌شنوند، و  اگر هم [فرضاً] می‌شنیدند پاسخی به شما نمی‌دادند، و روز قیامت به شرک‌ورزی شما کافر [و ناسپاس] شوند، و [هیچکس] همچون آگاهیْ همه‌چیزدان، تو را باخبر نکند.

نکات ادبی

تَدْعُوهُمْ ، دُعاءَکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «دعو» در اصل به معنای «متمایل شدن به جانب کسی با کلام» ویا «خواستن چیزی با توجه و میل به آن» و معادل کلمات فارسی «دعوت کردن و خواندن» است. به تعبیر دیگر، دعا همان ندا دادن است با این تفاوت که «ندا دادن» عموما با صدای بلند است، اما دعا می‌تواند با صدای بلند یا آهسته (نجوی) باشد.

مصدر «دَعْوَى»، هم به معنای «ادعا کردن» به کار می‌رود (فَما کانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا؛ اعراف/5) و هم به معنای «دعا کردن» (وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏؛ یونس/10).

همچنین دعا کردن بسیار می‌شود که در معنای درخواست کردن همراه با استغاثه به کار رود.

جلسه 317 http://yekaye.ir/al-hajj-22-12/

یُنَبِّئُکَ

ماده «نبأ» را عموما به معنای «خبر» دانسته‌اند با این تفاوت که اولا نبأ در جایی به کار می‌رود که مخاطب از آن خبر بی‌اطلاع است، در حالی که در کلمه «خبر» فرقی نمی‌کند که مخاطب خودش از مطلب آگاه است یا خیر؛ و ثانیا «نبأ» خبری است که هم فایده و اهمیت زیادی دارد و هم غالبا بر اثر آن یقین یا ظن قوی حاصل می‌شود.

درباره ریشه آن توضیح داده‌اند که اصل آن به معنای «آمدن از مکانی به مکان دیگر» می‌باشد، چنانکه به سیل ویا انسانی که از جای دیگری آمده «نابئ» می‌گویند؛ و به «صوت» هم «نَبْأة» می‌گویند چون از مکانی به مکان دیگر می‌آید؛ و «خبر» را هم از همین جهت نبأ گفته‌اند و کسانی هم که «نبیّ: پیامبر» و «نبوت» را از این ماده دانسته‌اند، وجه تسمیه‌اش را این دانسته‌اند که از جانب خدا خبر می‌آورد.

جلسه 223 http://yekaye.ir/al-baqare-2-033/

و نیز جلسه 188 http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-13/

خَبیرٍ

قبلا بیان شد که درباره ماده «خبر» برخی بر این باورند که در اصل در دو معنی به کار می‌رود یکی در معنای «علم» و دیگری در معنای «نرمی و سستی»، چنانکه به کشاورزی که زمین را شخم می‌زند هم «خبیر» گویند چون زمین را نرم و آماده رویش گیاه می‌کند. اما اغلب این دو معنا را به یک معنا برگردانده و گفته‌اند علمی است که با اطلاع و احاطه دقیق باشد و به کنه معلومات پی ببرد و کشاورز شخم‌زننده را هم از این جهت خبیر گفته‌اند که به زوایای پنهان مزرعه‌اش کاملا احاطه دارد و هنگام کار همه چیز را تحت نظر قرار می‌دهد.

بدین ترتیب «خُبْر» و «خِبْرَةً» مصدر این ماده و به معنای خبردار شدن است چنانکه در آیه «قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً» (کهف/91) آن را به معنای علم و معرفت دقیق به حساب آورده‌اند.

«خَبَر» را به معنای وسیله اطلاع  و رسیدن به علم دانسته‌اند: «سَآتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ؛ نمل/7) به معنای این است که بتوانم علم و اطلاعی در این زمینه پیدا کنم.

«خبیر» اسم فاعل و یا صفت مشبهه از این ماده است و کاربرد آن در مورد خداوند به معنای کسی است که علم به باطن و حقایق امور دارد و البته برخی این احتمال را هم مطرح کرده‌اند که شاید «خبیر» در مورد خدا به معنای «مُخبِر:‌ خبر دهنده» باشد.

جلسه 524 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-34/

حدیث

1) از رسول الله ص روایت شده است که فرمودند:

خداوند عز و جل می‌فرماید: قطعا که امید هر مومنی را که به غیر من دل ببندد، به یاس تبدیل می‌کنم، و لباس ذلت در میان مردم بر تن او می‌پوشم، و او را از وصال خود منصرف، و از قرب خویش دور می‌کنم.

کیست که برای برآورده شدن حوایجش به من امید بسته باشد و بدون اینکه حاجت روا شود او را برگردانده باشم؟

کیست که علی‌رغم جرایم عظیمش به من امید داشته باشد و من امیدش را قطع نموده باشم؟

آیا انسان در سختی‌ها به غیر من امید می‌بندد، در حالی که منم که زنده و اهل کرامت هستم؛ و باب من برای کسی که مرا بخواند گشوده است؟!

وای بر کسانی که از رحمتم ناامیدند!

و چه اندازه شقاوتمند است کسی که مرا عصیان می‌کند و مراقب [توجه] من [به او] نیست!

 صحیفة الإمام الرضا علیه السلام، ص93

وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ أَبِی الْحُسَیْنُ ع رُوِیَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَأُقَطِّعَنَّ أَمَلَ کُلِّ مُؤْمِنٍ أَمَّلَ دُونِی بِالْإِیَاسِ وَ لَأُلْبِسَنَّهُ ثَوْبَ مَذَلَّةٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ لَأُنَحِّیَنَّهُ مِنْ وَصْلِی وَ لَأُبَعِّدَنَّهُ مِنْ قُرْبِی مَنْ ذَا الَّذِی أَمَّلَنِی لِقَضَاءِ حَوَائِجِهِ فَقَطَعْتُ بِهِ دُونَهَا أَمْ مَنْ ذَا الَّذِی رَجَانِی بِعَظِیمِ جُرْمِهِ فَقَطَعْتُ رَجَاءَهُ مِنِّی أَ یَأْمُلُ أَحَدٌ غَیْرِی فِی الشَّدَائِدِ وَ أَنَا الْحَیُّ الْکَرِیمُ وَ بَابِی مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعَانِی یَا بُؤْساً لِلْقَانِطِینَ مِنْ رَحْمَتِی وَ یَا شِقْوَةً لِمَنْ عَصَانِی وَ لَمْ یُرَاقِبْنِی‏.[1]


2) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود فرمودند:

پس ای شنونده! از مستی به درآی! و از غفلتت بیدار شو! و از عجله‌ات بکاه!

و بیندیش در آنچه از جانب خداوند تبارک و تعالی آمده است درباره آنچه جایگزینی ندارد و گریزی از او نیست و بناچار بدان می‌رسی!

سپس گونه‌ات را بر زمین بگذار و تکبر را رها کن و ذهنت را حاضر نما و به یاد قبر و منزل‌گاهت بیفت که عبور خود تو بدان خواهد افتاد و عاقبتت آنجاست؛

و همان گونه که باشی با تو همان گونه خواهند بود؛ و هرچه بکاری درو کنی؛ و هر چه کنی با تو همان کنند؛

و چاره‌ای نیست مگر به اینکه به یکی از این دو تکیه کنی:

یا طاعت خدا که بدانچه از آن شنیدی استوار باشی؛

و یا حجت خدا که بدانچه دانستی استوار باشی؛

پس هشدار هشدار؛ و جدی باشید جدی، که ، «و [هیچکس] همچون آگاهیْ خبیر، تو را باخبر نکند.»

تحف العقول، ص156؛ نهج‌البلاغه، خطبه 153[2]

روی عن أمیر المؤمنین ع‏

فَأَفِقْ أَیُّهَا الْمُسْتَمْتِعُ مِنْ سُکْرِکَ وَ انْتَبِهْ مِنْ غَفْلَتِکَ وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ‏  وَ تَفَکَّرْ فِیمَا جَاءَ عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِیمَا لَا خُلْفَ فِیهِ وَ لَا مَحِیصَ عَنْهُ وَ لَا بُدَّ مِنْهُ ثُمَّ ضَعْ فَخْرَکَ وَ دَعْ کِبْرَکَ وَ أَحْضِرْ ذِهْنَکَ وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ وَ مَنْزِلَکَ فَإِنَّ عَلَیْهِ مَمَرَّکَ وَ إِلَیْهِ مَصِیرَکَ وَ کَمَا تَدِینُ تُدَانُ‏  وَ کَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ وَ کَمَا تَصْنَعُ یُصْنَعُ بِکَ وَ مَا قَدَّمْتَ إِلَیْهِ تَقْدَمُ عَلَیْهِ غَداً لَا مَحَالَةَ فَلْیَنْفَعْکَ النَّظَرُ فِیمَا وُعِظْتَ بِهِ وَ عِ‏  مَا سَمِعْتَ وَ وُعِدْتَ فَقَدِ اکْتَنَفَکَ بِذَلِکَ خَصْلَتَانِ وَ لَا بُدَّ أَنْ تَقُومَ بِأَحَدِهِمَا إِمَّا طَاعَةُ اللَّهِ تَقُومُ لَهَا بِمَا سَمِعْتَ وَ إِمَّا حُجَّةُ اللَّهِ تَقُومُ لَهَا بِمَا عَلِمْتَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ وَ الْجِدَّ الْجِدَّ فَإِنَّهُ‏ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیر...[3]

تدبر

1) «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبیرٍ»

این آیه شرح جمله آخر آیه قبل است. در آنجا فرمود «و کسانی که غیر از او می‌خوانید پوست هسته خرمایی را هم مالک نیستند.» و اکنون توضیح می‌دهد که در دنیا اگر آنان را بخوانید خواندنِ شما را اصلا نمی‌شنوند، و  اگر هم فرضاً بشنوند، برآوردن حاجت شما در توان‌شان نیست؛ در قیامت هم اصل اینکه شما سراغ آنها می‌رفتید را انکار می‌کنند!

نکته تفسیری

مصداق اصلی شرک‌ورزیدن، شرک آشکار است یعنی اقدام بت‌پرست‌ها ویا کسانی که فرشتگان یا حضرت عیسی ع را به الوهیت می‌گرفتند. ناتوانی بت‌ها از شنیدن و پاسخ گفتن که واضح است؛ در مورد فرشتگان یا حضرت عیسی ع هم مفسران توضیح داده‌اند که از این جهت است که آنان هیچ کاری را به اختیار خود نمی‌توانند انجام دهند و اگر چیزی می‌شنوند یا پاسخی می‌دهند تنها به اذن خداوند است (مجمع‌البیان، ج8، ص631؛ المیزان، ج17، ص30)

اما این سخنان در مورد شرک خفی هم صادق است؛ یعنی شامل پول‌پرستی، شهوت‌پرستی، مقام‌پرستی و ... هم می‌شود.


2) «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبیرٍ»

اگر خدا را درست بشناسیم می‌فهمیم که همه امور عالم تنها و تنها به دست اوست؛ و برای هر کاری، اگر به غیر او اعتماد کنیم، نه در این دنیا کاری از دستشان ساخته است؛ و نه در قیامت به این اعتماد ما جواب می‌دهند.

با این حال، و با اینکه بارها و بارها دیده‌ایم که این اموری که بدانها اعتماد کرده‌ایم نتوانسته‌اند کار ما را راه بیندازند، باز به سراغ آنها می‌رویم.

آیا این نشانه آن نیست که خدا را واقعا و آن گونه که باید و شاید، باور نداریم؟!


3) «یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ»

مقصود از اینکه «روز قیامت به شرک‌ورزی شما کافر شوند» چیست؟

الف. ممکن است کفر به معنای انکار باشد؛ آنگاه مقصود تبری جستن است از اقدامی که اینان در دنیا انجام می‌دادند: اینان در دنیا آن معبودهای دروغین را شریک خدا قرار می‌دادند؛ و آنها در آنجا از این اقدام آنان تبری می‌جویند؛

و از این جهت شبیه آیه‌ای است که می‌فرماید «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا» (بقره/166)

ویا این آیه که می‌فرماید «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ» (أحقاف/6) (المیزان، ج17، ص30)

(با توجه به اینکه آن معبودها بر دو قسم بوده‌اند: برخی فرشتگان و اولیای خدا بودند که عده‌ای آنان را در ردیف خدا قرار دادند، و برخی بت‌ها و جماداتی بودند که کاری در همین دنیا هم از دستشان برنمی‌آمد؛ به نظر می‌رسد این دو آیه هم به ترتیب واکنش این دو گروه را نشان می‌دهد)

ب. ممکن است کفر به معنای ناسپاسی باشد؛ آنگاه مقصود این است که اینان در دنیا با پرستش آنان انتظار کمک از آنان را داشتند، اما در آنجا آنان هیچ کاری برای اینان انجام نمی‌دهند و عملا با ناسپاسیِ آن معبودها مواجه می‌شوند. آیاتی که از «شاکر» (مانند بقره/158؛‌نساء/147) یا «شکور» (فاطر/34؛ شوری/23؛ تغابن/17) بودنِ خداوند سخن می‌گوید، می‌تواند موید این برداشت باشد.

ج. ...


4) «وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبیرٍ»

«نبأ» به خبرهای مهم می‌گویند (توضیح در نکات ادبی)

آیه می‌فرماید:

خبرهاى مهم را از اهل خبره که کاملا آگاهند بگیرید. (تفسیر نور، ج9،‌ص486)

این را مقایسه کنید با این آیه که «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمین‏: اى کسانى که ایمان آورده‏اید، اگر فاسقى برایتان خبر مهمى آورد، نیک وارسى کنید، مبادا به نادانى گروهى را آسیب برسانید و بعد، از آنچه کرده‏اید پشیمان شوید.» (حجرات/6)

تاملی با خویش

دوران ما را عصر انفجار اطلاعات می‌خوانند؛ اما حقیقت این است که بویژه با پیدایش شبکه‌های اجتماعی در بستر فضای مجازی، مرز راست و دروغ در خبرها بسیار مبهم شده است؛ و افراد بیش از آنکه به صحت و منبع خبر اهتمام داشته باشند تابع جذابیت خبر هستند؛ جذابیتی که منجر به پیدایش پدیده‌ای به نام «سلبریتی» شده است؛ یعنی شهرت‌های بی‌پشتوانه‌ای که صرفا بر اثر تعداد «فالوور» (کسانی که خبرهای یک شخص را تعقیب می‌کنند) پیدا شده است.

ما چکار می‌کنیم؟

آیا با این امواج بی‌خِرَدی همراه می‌شویم؟

یا توصیه‌های خدا را جدی می‌گیریم و خبرهای مهم را تنها از منابع موثق دریافت خواهیم کرد؟


 


[1] .قریب به این مضمون حکایتی مشتمل بر روایتی در جلسه 320، حدیث2 http://yekaye.ir/al-hajj-22-15/ گذشت و نیز روایتی در جلسه 422 حدیث1 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-3/

[2] عبارات نهج‌البلاغه اندکی متفاوت است: فَأَفِقْ أَیُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَکْرَتِکَ وَ اسْتَیْقِظْ مِنْ غَفْلَتِکَ وَ اخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِکَ وَ أَنْعِمِ الْفِکْرَ فِیمَا جَاءَکَ عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ ص مِمَّا لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِیصَ عَنْهُ وَ خَالِفْ مَنْ خَالَفَ ذَلِکَ إِلَى غَیْرِهِ وَ دَعْهُ وَ مَا رَضِیَ لِنَفْسِهِ وَ ضَعْ فَخْرَکَ وَ احْطُطْ کِبْرَکَ وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ فَإِنَّ عَلَیْهِ مَمَرَّکَ وَ کَمَا تَدِینُ تُدَانُ وَ کَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ وَ مَا قَدَّمْتَ الْیَوْمَ تَقْدَمُ عَلَیْهِ غَداً فَامْهَدْ لِقَدَمِکَ وَ قَدِّمْ لِیَوْمِکَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ وَ الْجِدَّ الْجِدَّ أَیُّهَا الْغَافِلُ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیر. ...

[3] . درباره معنای «خبیر» روایتی در الکافی، ج‏1، ص122 آمده است که قبلا نیز در جلسه24 http://yekaye.ir/14-67-al-mulk/ گذشت:

أَمَّا الْخَبِیرُ فَالَّذِی لَا یَعْزُبُ عَنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَا یَفُوتُهُ لَیْسَ لِلتَّجْرِبَةِ وَ لَا لِلِاعْتِبَارِ بِالْأَشْیَاءِ فَعِنْدَ التَّجْرِبَةِ وَ الِاعْتِبَارِ عِلْمَانِ وَ لَوْ لَا هُمَا مَا عُلِمَ لِأَنَّ مَنْ کَانَ کَذَلِکَ کَانَ جَاهِلًا وَ اللَّهُ لَمْ یَزَلْ خَبِیراً بِمَا یَخْلُقُ وَ الْخَبِیرُ مِنَ النَّاسِ الْمُسْتَخْبِرُ عَنْ جَهْلٍ الْمُتَعَلِّمُ فَقَدْ جَمَعَنَا الِاسْمُ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى‏

و اما «خبیر» (آگاه) کسى است که چیزى بر او پوشیده نیست و از دسترسش بیرون نمی‌رود، خبیر بودن خدا از راه تجربه کردن و عبرت گرفتن از چیزها نیست؛ چرا که در این صورت وقتی که تجربه کرده عالم می‌شود و هنگامی که هنوز تجربه نکرده لازم می‌آید علم نداشته باشد؛ و نیز بدین دلیل که هرکس چنین باشد [در ذات خود] جاهل است؛ در حالی که خدا از ازل به آنچه می‌آفریند آگاه بوده است.

 


713) سوره فاطر (35) آیه 13 یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُ

بسم الله الرحمن الرحیم

713) سوره فاطر (35) آیه 13

یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّی ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمیرٍ

ترجمه

شب را در دل روز درمی‌آوَرَد و روز را در دل شب؛ و خورشید و ماه را مسخر فرمود، هریک تا مدت معینی در جریان است؛ آن است خداوند، پروردگار شما، سلطنت از آنِ اوست؛ و کسانی که غیر از او می‌خوانید «قطمیر» [= پوست هسته خرما]یی را هم مالک نیستند.

نکات ادبی

یُولِجُ

ماده «ولج» در اصل دلالت بر داخل شدن در چیزی دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص143) برخی گفته‌اند «ولوج» داخل شدن در عرصه مضیق است (حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ؛ اعراف/42) (مفردات ألفاظ القرآن، ص882). برخی هم گفته‌اند که «ولوج» ورود در دایره چیزی است که با اتصال به آن همراه باشد؛ و تفاوتش با «ورود» و «دخول» را در این دانسته‌اند که «ورود» (که در مقابل «صدور» است) صِرف نزول در دایره چیزی است؛ و «دخول» (در مقابل «خروج») ورود در دایره چیزی است که آن چیز وی را احاطه کند و دربرگیرد؛ اما «ولوج» ورود به چیزی است به نحو کاملا متصل به آن. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص197[1])

«وَلِیجَة» به دوست بسیار صمیمی که حتی دخل و خرجشان مشترک باشد گویند (کتاب العین، ج6، ص182). برخی توضیح داده‌اند که هر چیزی است که انسان به وی اعتماد می‌کند در حالی که از خانواده و نزدیکان وی نباشد؛ و وقتی می گویند فلانی «ولیجه» در این قوم است؛ یعنی بدانها ملحق شده در حالی که از آنها نیست  (مفردات ألفاظ القرآن، ص883). درباره وجه تسمیه‌اش آن چیزی است که به ولوج و اتصال و ارتباط قلبی متصف می‌گردد و اینکه در قرآن کریم فرموده «وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً» (توبه/16) اشاره است به دوستی‌ای که کاملا در دل شخص رسوخ و نفوذ کرده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص198)

ماده «ولج» جمعا 14 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«أَجَل»

قبلا بیان شد که درباره ماده «أجل» گفته شده که به نحو اشتراک لفظی بر معنای مختلفی دلالت می‌کند که از این معانی تنها دوتایش در قرآن کریم (جمعا 56 بار) به کار رفته است. یکی «أجْل» است که به «صورت «مِن أجْلِ ...» به کار می‌رود واین ترکیب به معنای «به خاطر ...، از برای ...» می‌باشد؛ که در قرآن کریم تنها یکبار به کار رفته (مائده/32) و دیگری «أَجَل» به معنای «غایت وقت» و «مدت معین شده برای چیزی» است که بویژه در مورد «زمان مرگ» و «زمان پایان بدهکاری» به کار می‌رود.

جلسه 254 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-34/

«مُسَمًّی»

اسم مفعول برای کلمه «إسم» است؛ و قبلا بیان شد که ریشه اصلی آن را «سمو» دانسته‌اند. «سمو» به معنای «علو» و بلندی است و به هر جایی که بر فراز جای دیگر باشد «سماء» گفته می‌شود چنانکه آسمان را هم چون فوق زمین است «سماء» می‌گویند و «اسم» را هم از همین ریشه گرفته‌اند چون دلالت بر معنی دارد یعنی به وسیله اسم است که مسمّی (= چیزی که اسم بر او دلالت می‌کند) در یاد افراد بالا می‌آید و شناخته می‌شود.

جلسه 221 http://yekaye.ir/baqare-2-31/

در اینجا زمان «مسمی» به معنای زمانی است که دقیقا وقت آن معلوم است (مجمع البحرین، ج‏1، ص227) گویی آن زمان مشخصا نام برده شده است.

قِطْمیرٍ

وقتی هسته خرما را از درون خرما بیرون می‌آوریم، یک پوسته نازکی روی هسته خرما کشیده شده است که در زبان عربی به آن «قطمیر» گویند (کتاب العین، ج5، ص259) و برخی احتمال این را که به خود هسته خرما هم گفته شود مطرح کرده‌اند (مجمع‌البیان، ج8، ص632؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص119) و هر چه باشد این کلمه در زبان عربی، ضرب‌المثل شده برای اشاره به مقدار بسیار کم و ناچیز. (مفردات ألفاظ القرآن، ص678)

این کلمه را از ماده «قطمر» دانسته‌اند و تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت

عموما کلمه «تَدْعُونَ» را به همین صورت (مخاطب) قرائت کرده‌اند، اما در برخی روایات از کسائی [یکی از قراء سبعه اهل کوفه) و روایتی از ابوعمرو (قاری بصره) و طریقی از حفص (راوی عاصم، یکی از قراء اهل کوفه) و روایتی از یعقوب (از قراء عشره) و نیز در برخی قرائات غیرمشهور (مانند قرائت عیسی و سلام) به صورت «یَدْعُونَ» (غایب) قرائت شده است. (مجمع البیان، ج‏8، ص630[2]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص22[3])

حدیث

1) مفضل بن عمر از شاگردان امام صادق ع است که یکبار با زندیقی به نام ابن ابی‌العوجاء بحث می‌کند و از عهده بحث با او برنمی‌آید و خدمت امام صادق ع می‌رسد و امام صادق ع در چند جلسه برای او درس توحید می‌گذارند و با استفاده از مخلوقات مختلف خداوند راههایی به خداشناسی برای وی می‌گشایند. فرازهایی از این روایت قبلا گذشت[4] و  امروز فراز مربوط به ثمرات خورشید و ماه و شب و روز را بر اساس ترجمه علامه مجلسى (توحید مفضل، ترجمه علامه مجلسی، ص159-163) تقدیم می‌شود.

با توجه به اینکه ترجمه مرحوم مجلسی مربوط به حدود 4 قرن قبل است، مواردی را برای توضیح ترجمه در داخل کروشه قرار داده‌ایم، همچنین مواردی که داخل پرانتز گذاشته‌ایم توضیحات اضافه‌ای از مرحوم مجلسی است که در متن حدیث وجود ندارد:

[طلوع خورشید]

تفکّر نما اى مفضّل! در طلوع و غروب آفتاب براى قیام لیل و نهار، اگر طلوع آفتاب نمى‏بود جمیع امور دنیا باطل مى‏شد و نمى‏توانستند مردم سعى نمایند و تصرف کنند در امور معاش خود، و دنیا همیشه بر ایشان تار بود، و عیش ایشان بدون لذّت و روح و روشنائى و نورر، گوارا نبود، و مصالح طلوع خورشید، از آفتاب روشن‏تر است و احتیاج به بیان ندارد؛

[غروب خورشید]

بلکه تأمل کن در منافع غروب آفتاب، که اگر آن نبود مردم را قرار و سکون میسّر نبود با شدّت احتیاجى که دارند به نوم [= خواب] و استراحت تا آن که ابدان ایشان از کلال [= خستگی] بر آید، و حواس ایشان قوّت یابد، و قوّت هاضمه بر انگیخته شود براى هضم طعام و رسانیدن غذا به سوى اعضاء و اگر همیشه روز مى‏بود، حرص مردم را بر آن مى‏داشت تا آن که پیوسته کار کنند و بدنهاى خود را بکاهند به درستى که بسیارى از مردم آن مقدار حرص بر جمع و کسب و ذخیره کردن اموال دارند که اگر تاریکى شب مانع نمى‏شد ایشان را، هر آینه قرار نمى‏گرفتند و چندان کار مى‏کردند که خود را از کار مى‏افکندند. و ایضاً اگر شب در نمى‏آمد، زمین از حرارت آفتاب به مرتبه‏اى تفتیده مى‏شد که حیوانات و نباتات ضایع مى‏شدند.

پس قادر خبیر به حکمت و تقدیر خود چنین مقدّر کرده که آفتاب گاهى طلوع کند و گاهى غروب کند به مانند چراغى که گاهى براى اهل خانه برافروزند که حوائج خود را به آن تمشیت دهند و گاهى برگیرند که ایشان قرار گیرند و استراحت نمایند، پس نور و ظلمت که ضد یک دیگرند هر دو را براى نظام عالم و انتظام احوال بنى آدم آفریده.

[فصول چهارگانه سال‏]

و ایضاً تفکّر نما در بلند و پست شدن آفتاب، براى آن که در هر سال چهار فصل مختلف پدید آید و تدبیر در مصلحت حکیم قدیر ظاهر گردد، پس در زمستان حرارت در باطن درخت و نبات پنهان مى‏گردد که مادّه‏هاى میوه در آنها متولد گردد و در هوا کثافتى [= تراکمی] پدید آید که از آن ابر و باران در هوا متولد شود و ابدان حیوانات محکم شود و قوّت یابد.

و در بهار موادّى که در زمستان اشجار و نباتات متولّد شده به حرکت آیند، و گیاه‏ها و گل‏ها و شکوفه‏ها برویند و حیوانات براى فرزند به هم رسانیدن به حرکت آیند.

و در تابستان به سبب شدت حرارت هوا میوه‏ها پخته مى‏شوند و رطوبات فاضله و اخلاط فاسده ابدان حیوانات به تحلیل روند و رطوبت روى زمین کم شود که اعمال و عمارات و غیره به آسمانى میسّر گردد.

و در پائیز هوا صاف گردد و بیمارى‏ها مرتفع گردد و بدن‏ها صحیح شود و شب‏ها دراز شود که اعمالى که در شب باید به عمل آید میسّر گردد، و اگر مصالح این فصول را استقصا نمائیم سخن به طول مى‏انجامد.

[ماه‌های دوازده‌گانه]

اکنون تفکّر کن در گردیدن آفتاب به حرکت خاصه خود در بروج دوازده‏گانه (یعنى حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و میزان‏ و عقرب و قوس و جدى و دلو و حوت) و تدبیر صانع قدیر در آن، به درستى که به این دور تمام مى‏شود سال، و به عمل مى‏آید فصول چهارگانه، یعنى بهار و تابستان و پائیز و زمستان، و در این مقدار از حرکت آفتاب غلّه‏ها و میوه‏ها مى‏رسد و کارشان تمام مى‏شود و باز در سال دیگر نشو و نما از سر مى‏گیرند. نمى‏بینى که سال شمسى مقدارش حرکت آفتاب است از اول حمل تا اول حمل؛ و به این سال و امثال آن پیمایند [= محاسبه کنند] زمان‏ها را از زمانى که حق تعالى عالم را آفریده تا هر عصر و زمانى که خواهد. و به این‏ها حساب مى‏کنند مردم عمرهاى خود را و وقت‏هاى قرض‏ها و اجارات و معاملات و سایر امور خود را و به یک دوره آفتاب، یک سال تمام مى‏شود و به این حساب مضبوط مى‏گردد.

[حرکت زمین و خورشید نسبت به هم]

نظر کن در چگونگى تابیدن آفتاب که به چه نحو تدبیر کرده است حکیم وهّاب، به درستى که اگر در یک موضع آسمان ایستاده بود و تجاوز از آن نمى‏نمود هر آینه بسیارى از جهات از نور آن بهره‏ور نمى‏گردیدند و کوه‏ها و دیوارها و سقفها مانع مى‏گردید تابش آن را و چون مى‏خواست فیضش عام و نفعش تمام باشد چنان مقدّر ساخته که در اول روز از مشرق بر آید و بر آنچه مقابل آن است از جهت مغرب بتابد و پیوسته حرکت کند و بگردد به جاهاى مختلف الاوضاع از نور خود بهره رساند تا به مغرب منتهى گردد و به جانب مشرق که در اول روز نتابیده بتابد، پس هیچ موضعى از مواضع نمى‏ماند که بهره خود را از نور خورشید نیابد؛ (زهى منعمى که در خوان احسانش گرده خورشید را به ذرات بر جمیع ساکنان معموره امکان از جماد و نبات و انسان و حیوان قسمت کرده و هیچ یک را بى‏بهره نگذاشته.پس فرمود که) اگر آفتاب یک سال یا کمتر تخلف مى‏ورزید و بر اهل جهان نمى‏تابید حال ایشان ابتر مى‏بود، بلکه ایشان را در آن حال ثبات و بقا محال مى‏نمود، پس [آیا] مردم نمى‏بینند که این قسم امور جلیله که نزد ایشان در تحصیل آنها چاره و حیله نیست چگونه بر مجارى خویش جارى گردیده‏اند و جهت صلاح عالم و بقاى نوع بنى آدم از اوقات خود تخلّف نورزیده‏اند.

[تابش ماه‏]

استدلال کن به ماه که در آن دلایلى است نمایان بر وجود خداوند عالمیان، که عامّه ناس [= مردم] در معرفت ماه‏ها به کار مى‏فرمایند، و سال قمرى را به آن مى‏شناسند اما با سال شمسى که مبنى بر حرکت آفتاب است موافق نیست زیرا که سال قمرى جمیع چهار فصل را فرا نمى‏گیرد و نشو و نماى ثمار و اشجار در آن مدت تمام نمى‏شود و به این سبب ماه‏ها و سال‏هاى قمرى از ماه‏ها و سال‏ها شمسى تخلّف مى‏ورزند و ماهى از ماه‏هاى قمرى (مانند ماه مبارک رمضان) گاه در زمستان گاه در تابستان مى‏باشد.

تفکّر کن در روشنى و تابش ماه در ظلمت شب سیاه، و منفعت آن؛ زیرا که به آن، بر [رغم] مصلحتى که گفتیم که در تاریکى شب هست از براى‏ استراحت حیوانات و سردى هوا براى صلاح ایشان و نباتات، باز مصلحت در آن نبود که همیشه در نهایت ظلمت باشد که هیچ روشنى در آن نباشد و هیچ عمل از اعمال در آن متمشّى نگردد [= امکان انجام شدن نداشته باشد]، زیرا که بسیار است که مردم محتاج مى‏شوند که در شب کار کنند براى تنگى وقت بر ایشان به جهت اتمام اعمال در روز، یا براى شدّت گرمى هوا در روز؛ پس شب، از جهت نور ماه، بسیارى از اعمال را به عمل مى‏آورند، مانند شخم کردن زمین و خشت مالیدن در شب و چوب بریدن و اشباه این اعمال، پس (مدبّر لیل و نهار و خالق ظلمت و انوار) نور ماه را یاورى گردانیده است براى مردم در معاش ایشان در هنگامى که محتاج به آن گردند و انسى گردانید براى مسافران که در شب‏ها حرکت کنند؛

[تنوع حالات ماه]

و باز چنان مقرر گردانیده که در بعضى از شب‏ها در تمام شب باشد و در بعضى مطلقا نباشد؛ و نورش را کمتر از نور آفتاب گردانیده که اگر مانند آفتاب مى‏بود منفعت شب برطرف مى‏شد، و مردم مانند روز در معاش خود به حرکت خواهند بود و سکون و راحت بر ایشان حرام مى‏شد و موجب هلاک ایشان مى‏گردید.

و در تغییر احوال ماه که گاه بدر است و گاه هلال، و گاه در بوته محاق (و گاه در عقده خسوف و وبال)، و در حینى زاید و در زمانى ناقص، تنبیهى است بندگان را بر قدرت خداوندى که خالق و مقدر وى است و بر وفق مصالح عباد به هر نحو که مى‏خواهد او را مى‏گرداند.

توحید المفضل، ص128-132؛ بحار الأنوار، ج‏55، ص175-177

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ‏  قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ قَالَ ....[5]

تدبر

1) «یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّی ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمیرٍ»

در آیات قبل هشدار داد به انسان‌ها که مبادا برای رسیدن به اهدافشان مسیری غیر از مسیری که خدا تعیین فرموده بپیمایند.

در این آیه نیز سراغ بیان مورد دیگری می‌رود از عرصه‌هایی که هم کاملا تحت ید قدرت خدا بودن و هیچ‌کاره بودن ما در آن معلوم است؛ و هم هر روز پیش چشم ماست و تحولات عظیمی است که تمام زندگی ما را تحت‌الشعاع خود قرار داده است: یعنی شب و روز و تسخیر خورشید و ماه در راستای تدبیر عالم؛ و بلافاصله هشدار می‌دهد که آیا هر آنچه غیر خدا که سراغش می‌روید، آیا مالک حقیقیِ کوچکترین و کم‌ارزش‌ترین چیزها هست؟!


2) «یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّی ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمیرٍ»

تحول روز و شب از عظیم‌ترین پدیده‌های پیرامون ماست که چون بسیار شاهد آن بوده‌ایم برایمان عادی شده است:

همه‌جا روشن است اما یکدفعه روز در دل شب فرو می‌رود و ظرف چند دقیقه همه‌جا کاملا تاریک می‌شود تا حدی که روشن کردن هزاران پروژکتور تنها اندکی از پیرامون ما روشن می‌کند اما عمده فضا و محیط همچنان تاریک است.

در پایان شب هم، همه‌جا تاریک است اما یکدفعه شب در دل روز فرو می‌رود و ظرف چند دقیقه، از وضعیتی که چشم چشم را نمی‌دیدی به وضعیتی منتقل می‌شویم که همه چیز براحتی دیده می‌شود و چراغهایی که تا چند دقیقه قبل برای دیدن بسیار ضروری می‌نمود، چنان بی‌اثر می‌شود که تفاوتی در روشنایی بین محل نزدیک و دور از چراغ نمی‌ماند.

اینها همه ناشی از آن است که خداوند خورشید را در نسبت با زمین چنان مسخر فرموده که این تحولات عظیم با نظمی حیرت‌آور رخ می‌دهد.

در عین حال، برای آن که آن ظلمات زندگی ما را کاملا مختل نکند ماه را قرار داده، که آن هم در نظمی دقیق، در نسبت با زمین و خورشید در حرکت است (حدیث1)

این است خدایی که ربوبیت ما را برعهده‌ گرفته است.

آنگاه عاقلانه است که او را وامی‌گذاریم و برای انجام کارهایمان به اموری دل می‌بندیم که حقیقتا مالک هیچ چیزی نیستند و خودشان کاملا در ید قدرت الهی‌اند؟!


3) «یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ»

مقصود از اینکه «شب را در روز داخل می‌کند و روز را در شب» چیست؟

الف. شب را در روز داخل می‌کند یعنی از مقدار روز کم می‌کند و بر مقدار شب می‌افزاید؛ و روز را در شب داخل می‌کند یعنی برعکس حالت فوق؛ و این اشاره به بلند و کوتاه شدن روز و شب‌هاست که در ایام مختلف سال تفاوت می‌کند [اغلب مفسران، از قدیم مانند ابن‌عباس و حسن و مجاهد و ... (به نقل از مجمع‌البیان، ج2،‌ص728)، تا خود مرحوم طبرسی (مجمع‌البیان، ج8، ص631) تا معاصرین (مانند: المیزان، ج17، ص29) این دیدگاه را داشته‌اند.]

ب. اینکه هر یک از شب و روز در جای دیگری وارد شود (جبائی، به نقل از مجمع‌البیان، ج2،‌ص728؛ و ماوردی، به نقل از البحر المحیط، ج3، ص88) در واقع می‌خواهد بگوید تغییر وضعیت روز به شب و بالعکس، یک امر دفعی نیست، بلکه گویی کم‌کم شب وارد روز می‌شود و تاریکی‌اش کم‌کم بر روشنایی روز غلبه می‌کند از آن طرف هم کم‌کم روز وارد شب می‌شود و روشنایی‌اش کم‌کم درون تاریکی شب نفوذ می‌کند.

ج. منظور صِرف پشت سر هم آمدن روز و شب است (ابن‌عطیه، به نقل از البحر المحیط، ج3، ص88)

د. ...

نکته:

این تعبیر به همین صورت (فعل غایب: یولج) در سه جای دیگر قرآن (حج/61؛ لقمان/29؛ حدید/6) ؛ و با فعل مخاطب (تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ) در یک مورد (آل‌عمران/27) آمده است.


4) «سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّی»

نظام دنیا تحت تسخیر الهی است و زمان حیات در زمین، محدود و پایان‌پذیر است؛ چرا که خورشید و ماه اجل و مهلتی دارند که به سوی آن رهسپارند.

نکته:

تعبیر «سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» در 6 آیه دیگر قرآن کریم (به همین صورت، یا به اضافه «لکم») آمده است (ابراهیم/33؛‌ نحل/12؛ عنکبوت/61؛ رعد/2؛ لقمان/29؛ زمر/5) آمده است؛

و این تعبیر همراه با تعبیر «کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّی» در سه مورد آخر نیز تکرار شده است.


5) «ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمیرٍ»

تقابلی که در این آیه بین مُلک خداوند و مِلکِ غیر او برقرار شده، قابل توجه است:

از طرفی با تقدیم خبر بر مبتدا، و نیز معرفه آوردن مبتدا، مُلک و سلطنت را تنها و تنها از آنِ خداوند معرفی نمود؛

و از طرف دیگر، در مورد اینکه آنان مالک چیزی نیستند، نگفت «یک خرما» - که حداقلی از اثر سیرکنندگی را دارد - و حتی نگفت «یک هسته خرما» - که حداقل بتوان آن را کاشت و بعدا محصولی از آن به دست آورد - بلکه فرمود «حتی به اندازه یک پوست روی هسته خرما»!


6) «یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»

کوتاه و بلند شدن شب و روز و یا انتقال تدریجى هر یک به دیگرى تصادفى نیست. چرا که نظام طبیعت مسخّر خداست. (تفسیر نور، ج‏9، ص484)


7) «یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّی ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ»

از توجّه به آفرینش منظّم و هدفدار و زمان بندى شده، توحید خود را تقویت کنید. (تفسیر نور، ج‏9، ص485)

 


[1] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الورود فی محیط شی‏ء متّصلا به. و سبق فی ورد: أنّ الورود نزول الى محیط شی‏ء و یقابله الصدور. و الدخول ورود الى محیط یحویه و یحیطه و یقابله الخروج. و الْوُلُوجُ هو الورود ملاصقا بالشی‏ء و هذا المعنى فیما بین الورود و الدخول، و هو مرتبة بعد الورود بتحقّق اللصوق.

[2] . و قرأ قتیبة عن الکسائی «و الذین یدعون» بالیاء و الباقون بالتاء.

[3] . . و قرأ الجمهور: تدعون، بتاء الخطاب، و عیسى، و سلام، و یعقوب: بیاء الغیبة. و قال صاحب الکامل أبو القاسم بن جبارة: یدعون بالیاء، اللؤلؤی عن أبی عمرو و سلام، و النهاوندی عن قتیبة، و ابن الجلاء عن نصیر، و ابن حبیب و ابن یونس عن الکسائی، و أبو عمارة عن حفص.

[4] . درباره نطق و کتابت در جلسه 43، حدیث2 http://yekaye.ir/al-alaq-96-4/

درباره درخت خرما در جلسه 46، حدیث1 http://yekaye.ir/32-42-ash-shura/

درباره ماه در جلسه 179، حدیث1 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-08/ که البته در آنجا خودم ترجمه کرده بودم و در اینجا ترجمه مرحوم مجلسی قرار داده شده است.

درباره آلات صوت و کلام در جلسه338 پاورقی9  http://yekaye.ir/al-balad-90-9/

و جمع‌بندی نهایی روایت در جلسه 651 پاورقی 10 http://yekaye.ir/al-kahf-18-70/

[5] ناظر به آفرینش ماه و خورشید و شب و روز این دو روایت نیز قابل توجه‌اند:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ بِقُوَّتِهِ وَ مَیَّزَ بَیْنَهُمَا بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَدّاً مَحْدُوداً، وَ أَمَداً مَمْدُوداً یُولِجُ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِی صَاحِبِهِ، وَ یُولِجُ صَاحِبَهُ فِیهِ بِتَقْدِیرٍ مِنْهُ لِلْعِبَادِ فِیمَا یَغْذُوهُمْ بِهِ، وَ یُنْشِئُهُمْ عَلَیْهِ فَخَلَقَ لَهُمُ اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ مِنْ حَرَکَاتِ التَّعَبِ وَ نَهَضَاتِ النَّصَبِ، وَ جَعَلَهُ لِبَاساً لِیَلْبَسُوا مِنْ رَاحَتِهِ وَ مَنَامِهِ، فَیَکُونَ ذَلِکَ لَهُمْ جَمَاماً وَ قُوَّةً، وَ لِیَنَالُوا بِهِ لَذَّةً وَ شَهْوَةً وَ خَلَقَ لَهُمُ النَّهارَ مُبْصِراً لِیَبْتَغُوا فِیهِ مِنْ فَضْلِهِ، وَ لِیَتَسَبَّبُوا إِلَى رِزْقِهِ، وَ یَسْرَحُوا فِی أَرْضِهِ، طَلَباً لِمَا فِیهِ نَیْلُ الْعَاجِلِ مِنْ دُنْیَاهُمْ، وَ دَرَکُ الْآجِلِ فِی أُخْرَاهُمْ بِکُلِّ ذَلِکَ یُصْلِحُ شَأْنَهُمْ، وَ یَبْلُو أَخْبَارَهُمْ، وَ یَنْظُرُ کَیْفَ هُمْ فِی أَوْقَاتِ طَاعَتِهِ، وَ مَنَازِلِ فُرُوضِهِ، وَ مَوَاقِعِ أَحْکَامِهِ، لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا، وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى. (؛ وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ عِنْدَ الصَّبَاحِ وَ الْمَسَاءِ:، دعاء6)

أخرج ابن مردویه عن عبد الله بن مغفل قال قال رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم‏ إِنَّ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ع قَالَ یَا مَعْشَرَ الْحَوَارِیِّینَ الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَخَرَجَ الْحَوَارِیُّونَ فِی هَیْئَةِ الْعِبَادَةِ قَدْ تَضَمَّرَتِ الْبُطُونُ وَ غَارَتِ الْعُیُونُ وَ اصْفَرَّتِ الْأَلْوَانُ فَسَارَ بِهِمْ عِیسَى ع إِلَى فَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ فَقَامَ عَلَى رَأْسِ جُرْثُومَةٍ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ أَنْشَأَ یَتْلُو عَلَیْهِمْ مِنْ‏  آیَاتِ اللَّهِ وَ حِکْمَتِهِ فَقَالَ یَا مَعْشَرَ الْحَوَارِیِّینَ اسْمَعُوا مَا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی لَأَجِدُ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ الَّذِی أَنْزَلَهُ‏  اللَّهُ فِی الْإِنْجِیلِ أَشْیَاءَ مَعْلُومَةً فَاعْمَلُوا بِهَا قَالُوا یَا رُوحَ اللَّهِ وَ مَا هِیَ قَالَ خَلَقَ اللَّیْلَ لِثَلَاثِ خِصَالٍ وَ خَلَقَ النَّهَارَ لِسَبْعِ خِصَالٍ فَمَنْ مَضَى عَلَیْهِ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ هُوَ فِی غَیْرِ هَذِهِ الْخِصَالِ خَاصَمَهُ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَخَصَمَاهُ خَلَقَ اللَّیْلَ لِتَسْکُنَ فِیهِ الْعُرُوقُ الْفَاتِرَةُ الَّتِی أَتْعَبْتَهَا فِی نَهَارِکَ وَ تَسْتَغْفِرَ لِذَنْبِکَ الَّذِی کَسَبْتَهُ بِالنَّهَارِ  ثُمَّ لَا تَعُودُ فِیهِ وَ تَقْنُتَ فِیهِ قُنُوتَ الصَّابِرِینَ فَثُلُثٌ تَنَامُ وَ ثُلُثٌ تَقُومُ وَ ثُلُثٌ تَضَرَّعُ‏  إِلَى رَبِّکَ فَهَذَا مَا خَلَقَ لَهُ اللَّیْلَ وَ خَلَقَ النَّهَارَ لِتُؤَدِّیَ فِیهِ الصَّلَاةَ الْمَفْرُوضَةَ الَّتِی عَنْهَا تُسْأَلُ وَ بِهَا تُخَاطَبُ‏  وَ تَبِرَّ وَالِدَیْکَ وَ أَنْ تَضْرِبَ فِی الْأَرْضِ تَبْتَغِی الْمَعِیشَةَ مَعِیشَةَ یَوْمِکَ وَ أَنْ تَعُودُوا فِیهِ وَلِیّاً لِلَّهِ کَیْمَا یَتَغَمَّدَکُمُ اللَّهِ بِرَحْمَتِهِ وَ أَنْ تُشَیِّعُوا فِیهِ جَنَازَةً کَیْمَا تَنْقَلِبُوا مَغْفُوراً لَکُمْ وَ أَنْ تَأْمُرُوا بِمَعْرُوفٍ وَ أَنْ تَنْهَوْا عَنْ مُنْکَرٍ فَهُوَ ذِرْوَةُ الْإِیمَانِ وَ قِوَامُ الدِّینِ وَ أَنْ تُجَاهِدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ تُزَاحِمُوا إِبْرَاهِیمَ خَلِیلَ الرَّحْمَنِ فِی قُبَّتِهِ وَ مَنْ مَضَى عَلَیْهِ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ هُوَ فِی غَیْرِ هَذِهِ الْخِصَالِ خَاصَمَهُ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَخَصَمَاهُ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ. (الدر المنثور، ج5، ص357)