سفارش تبلیغ
صبا ویژن

722) سوره فاطر (35) آیه 22 وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ ال

بسم الله الرحمن الرحیم

722) سوره فاطر (35) آیه 22

وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور

ترجمه

و زندگان و مردگان برابر نیستند؛ البته خداوند کسی را که بخواهد می‌شنواند، و[لی] تو شنواننده کسانی که در قبرهایند، نیستی [= نمی‌توانی سخنت را به گوشِ دلِ آنان برسانی]

نکات ادبی

الْأَحْیاءُ

ماده «حیی» (و چه‌بسا «حیو»، کتاب العین، ج3‏، ص317) در اصل، دست کم بر دو معنا دلالت دارد: یکی حیات و زندگانی، و نقطه مقابل مرگ؛ و دیگری حیا و شرم، و نقطه مقابل وقاحت و بیشرمی (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص122) البته برخی معنای اصلی را همان معنای اول دانسته و مدعی‌اند که چون بازگشت حیا و شرم به حفظ خویشتن است از ضعف و نقص و دوری از عیب و زشتی، در واقع مشتمل است بر طلب سلامت و حیات و از این جهت حیا هم به همان معنای حیات برمی‌گردد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص395) و معنای جامع مفهوم «حیات» را هم تحقق هر چیزی که قوام و بقای شیء در گروی آن است (اعم از اجزای ظاهری و باطنی و نظم آنها و شرایط لازمه) دانسته‌اند (همان، ج‏11، ص196)[1]

این ماده برای دلالت بر معنای «حیا» در زبان عرب غالبا در باب استفعال (استحیاء) به کار می‌رود (کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیی‏ مِنْکُم‏ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیی‏ مِنَ الْحَق؛ احزاب/53) و در قرآن کریم ظاهرا در این معنا تنها در همین آیه و آیه (إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی‏ أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ...، بقره/26) و آیه (فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشی‏ عَلَی اسْتِحْیاء؛ قصص/25) به کار رفته است؛ هرچند در قرآن کریم ‏این ماده در باب استفعال به معنای «طلب زنده ماندن» هم به کار رفته است (یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ؛ بقره/49 و ابراهیم/6) که توضیح داده‌اند که معنای «طلب» در این آیه ظاهرا بدین جهت است که گویی زندگی‌شان درست دیگران بود و آنها که پسران را می‌کشتند می‌خواستند که این زنان زنده بمانند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص395)[2]

«حیاة» و «حَیَوان» هر دو مصدر (= زندگی) برای ماده «حیی» می‌باشند؛ (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص122) و البته «حیوان» را در مورد «چیزی که از حیات برخوردار است» نیز به کار می‌برند. (المحیط فی اللغه، ج3، ص238) برخی «حیوان» را «مقر حیات» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص269) و برخی معنای آن در آیه «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» را از باب اینکه حیاتی است که بعدش مرگی نیست، ویا از باب مبالغه (که دلالت بر حیات کثیر می‌کند) معرفی کرده‌اند (المصباح المنیر، ج‏2، ص161)[3]

مصدر میمی آن به صورت «محیا» هم در قرآن کریم به کار رفته است (سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ؛ جاثیه/21)

«حیّ» (= زنده) صفت مشبهه بر وزن «فَعل» است (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏،3، ص24؛ المیزان، ج2، ص328)که جمع آن «أحیاء» است (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ؛ بقره/154)

استعمال این ماده در باب إفعال (إحیاء) در قرآن بسیار زیاد است (مثلا: الَّذی یُحْیی‏ وَ یُمیت‏؛ بقره/256)، و از آن اسم فاعل هم ساخته شده (لَمُحْیِ الْمَوْتی‏؛‌روم/50 و فصلت/39) اما مواردی که این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد در قرآن کریم به کار رفته است عبارت است از: « قالَ فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ» (اعراف/25) «یَحْیی‏ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَة» (انفال/42) «إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیی» (مومنون/37) «ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیی» (جاثیه/24) «لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی» (طه/74؛ اعلی/13) و در جلسه 245 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-25/  اشاره شد که درباره کاربرد آن در وضعیت ثلاثی (مثلا «تَحْیَوْنَ») بین مترجمان اختلاف است که بهتر است آن را به «زنده می‌شوید» ترجمه کنیم یا «زندگی می‌کنید»، و این احتمال را تقویت شد که ترجمه آن به «زنده می‌شوید» مناسبتر باشد.

درباره کلمه «تحیة» ‌هم در جلسه 533 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-44/ بیان شد که عموما آن را از «حیات» دانسته‌ و گفته‌اند «تحیة» همان گفتن «حَیَّاکَ اللّه» (خدا برای تو زندگی قرار دهد) است [در فارسی می‌گوییم:‌ ان‌شاءالله زنده باشی؛ خدا عمرت را زیاد کند] و اصل این عبارت خبری بوده که به صورت دعا درآمده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص270) و آن یک نوع تهنیت گفتن است؛ تا حدی که برخی گفته‌اند «حَیَّاکَ اللّه» به معنای «سلام علیک» هم به کار می‌رود. وقتی به مسلمانان گفته می‌شود که بگویید «التحیات لله» یعنی توجه کنید که سلام و بقا و مُلک [حکومت و سلطنت] از آنِ خداست. کلمه «تحیّة» بر وزن «تفعله» (تحیِیَة) بوده که دو حرف یآء در هم ادغام شده است. (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏1، ص183) و در قرآن کریم، کلمه «تحیّة» 6 بار و به صورت فعل 4 بار (حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ، مجادله/8؛ حُیِّیتُمْ ... فَحَیُّوا، نساء/86) آمده است.

درباره وجه تسمیه مار به «حیّة» (فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی، طه/20) گفته‌اند به اعتبار آن است که گویی حیاتش بسیار کامل است از شدت تحرک و حواسی که دارد و تیز عمر طولانی و قدرت زیادش با اینکه به خاطر خزنده بودنش انتظار حیات چندانی از او نمی‌رود و در این استعمال قرآنی هم زمانی کلمه «حیة« را به کار برد که حضرت موسی ع انتظار حرکت و زندگانی‌ای از آن نداشت. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص395)[4]

کلمه «یحیی» ‌اسم یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل و کلمه‌ای عبری است که جزء مواردی است که در زبان عبری و عربی به لحلظ لفظ و معنا یکسان است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص395)

ماده «حیی» و مشتقاتش ظاهرا 182 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْأَمْواتُ

ماده «موت» را در اصل به معنای از بین رفتن قوت و توانایی چیزی دانسته اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص283) و به لحاظ معنایی «مَوت» درست نقطه مقابل «حیات» است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص196) و «ممات» (إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ؛ اسراء/75) هم مصدر دیگری برای این ماده است که به همین معنای «موت» می باشد. (همان، ج‏12، ص108)

به کسی که مرده باشد «مَیِّت» گویند (یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ؛ روم/19) که جمع آن «أموات» (وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ؛ فاطر/22) و «موتی» (کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی‏؛ بقره/73) است. اما کسی که در حال مرگ است را «مائت» گویند و در مورد آیه «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ‏» (زمر/30) هم گفته‌اند این به لحاظ آینده است. و کلمه «مَیِّت» گاه به صورت مخفف هم به صورت «مَیْت» بیان می‌شود (أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ، انعام/122؛ بَلْدَةً مَیْتاً، زخرف/11 و زخرف/11) (مفردات ألفاظ القرآن، ص782)

و زمینی را که لم‌یزرع باشد و حیات در آن جریان نداشته باشد «موات» یا «مَوَتان» (در مقابل «حَیَوان») گویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص782)؛ و البته قرآن کریم تعبیر «مَیِّت» را برای سرزمین نیز به کار برده است: «فَسُقْناهُ إِلی‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ»‏(فاطر/9).

«مَیْتَة» (مردار) (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ، مائدة/3؛ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً، أنعام/145) به جانداری گویند که روحش بدون ذبح از بدنش جدا شده باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص782) یعنی به مردارِ حیوانات حلال گوشتی که اگر ذبح می‌شد گوشتش قابل خوردن می‌بود (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص283) و البته در قرآن کریم برای زمین هم به کار رفته است (وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها؛ یس/33)

«مِیتة» دلالت بر حالت خاص می کند؛ و برای مردنی خاص، خوب یا بد به کار می‌رود (مَات مِیتةً جاهلیَّة) (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص283)

«مَوته» (إِنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولی‏، دخان/35؛ لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی،‏ دخان/56) ظاهرا دلالت بر «دفعه واحده» (یکبار) دارد (أساس البلاغة، ص606).

وقتی این ماده به باب افعال برود متعدی می شود و به معنای «میراندن» است (وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا؛ نجم/44)

ماده «موت» و مشتقات آن جمعا 165 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت[5]

حدیث

1)‌ امیرالمومنین ع در دسته‌بندی انسانها از این جهت انجام «نهی از منکر» فرمود:

برخی منکر را با دست و زبان و دل خویش انکار می‌کند، پس چنین کسی کامل‌کننده همه خصلتهای نیکوست؛ و برخی با زبان و دل انکار می کنند؛ که او دو خصلت از خصلتهای نیکو را درخود جمع کرده و یکی را ضایع نموده؛ و برخی فقط در دل از منکر بیزاری می‌جوید و انکار با دست و زبان را رها می‌کند، که او ضایع کننده دو خصلت برتر از این سه خصلت است؛ و برخی هم هستند که نه با قلب و نه با زبان و نه با دست، مخالفتی با منکر ندارند؛ چنین کسی مرده‌ای است در بین زندگان.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص361؛ حدیث 6106

فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَذَلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ الْخَیْرِ، وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ فَذَلِکَ الْمُتَمَسِّکُ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَةً، وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِلِسَانِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مُضَیِّعٌ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ مُتَمَسِّکٌ‏ بِوَاحِدَةٍ، وَ مِنْهُمْ تَارِکُ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتٍ بَیْنَ الْأَحْیَاءِ.


2) امیرالمومنین فرمودند:

عالم، زنده‌ای در میان مردگان است؛ و جاهل، مرده‌ای در میان زندگان.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص65، احادیث 1657 و 1658

الْعَالِمُ حَیٌّ بَیْنَ الْمَوْتَی؛ و الْجَاهِلُ مَیِّتٌ بَیْنَ الْأَحْیَاءِ.


3) امام حسین ع در روز عاشورا بعد از اینکه با لشکر دشمن اتمام حجت کردند و اثری نکرد، فرمودند:

این مردم مردگانند؛ و من شنواننده کسانی که در قبرهایند نیستم [نمی‌توانم به مردگان سخن خود را برسانم]

الإقبال بالأعمال الحسنة، ج‏3، ص55

القوم أموات و لست بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور.

تدبر

1) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ»

مقصود از زندگان و مردگان در این آیه می تواند همین زنده و مرده متعارف باشد، و می تواند کنایه باشد از:

الف. مومنان و کافران (مجمع‌البیان، ج8، ص634؛ سدی، به نقل از الدر المنثور، ج5، ص249؛ المیزان، ج17، ص37)

ب. برخی گفته‌اند در این موارد، خود این امور، از این جهت که با هم ضدیت دارند مورد توجه‌اند، یعنی خداوند خواسته مثالهایی از امور متضاد بیاورد تا توجه دهد که همان طور که این امور مساوی نیستند عبودیت خداوند - که دعوت به آن، هدف اصلی این آیات است- نیز با ضد آن (مانند شرک ورزیدن و ..) برابر نیست. (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص634)

ج. عالمان و جاهلان (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص634) یعنی کسانی است که فهم حق و حقیقت را جدی‌ بگیرند یا نگیرند. (حدیث2)

د. کسانی که التزام به حق و حقیقت  را جدی‌ بگیرند یا نگیرند. (احادیث 1 و 3)

ه. ...


2) «ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ»

چرا مانند آیات قبل، صرفا به آوردن «لا» در ابتدای آیه بسنده نکرد و دوباره کلمه «ما یستوی» را تکرار نمود؟

الف. چون مطلب طولانی شد و فاصله پیدا کرد، این تعبیر را مجدد آورد تا بر آن تاکید کند و معنا از ذهن شنونده غایب نشود و این نظایر دیگری هم در قرآن کریم دارد مانند «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ» که با توجه به طولانی شدن آیه در آیه بعد دوباره می‌فرماید «وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» (توبه/7-8) (المیزان، ج17، ص37)

ب. این آیات تمثیلی بود برای مومن و کافر و پیامدهای عملشان (المیزان، ج17، ص37) و در این آیه تمثیل مومن و کافر را از بینا و نابینا یک پله بالاتر برد و آن دو را زنده و مرده نامید، (چرا که نابینا دست کم ادراکی دارد که برخی مشکلاتش را حل کند، اما کافر هیچ ادراکی ندارد که سودی به او رساند و از این جهت مانند مرده است) و برای اینکه معلوم شود که این بالاتر بردن تمثیل «کور و نابینا» است همان تعبیر «ما یستوی» را که در ابتدای کور و بینا مطرح شد دوباره آورد تا مخاطب این را با آن مقابل قرار دهد. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏26، ص232)

برای تامل بیشتر

مشکلی که در این توضیح باقی است این است که اگر هدف مقابل هم قرار دادن این دو آیه بود، پس چرا در این آیه برای قسمت دوم «لا» آورد اما در آیه 19 نیاورد؟ و چرا در آنجا ابتدا کور را آورد و سپس بینا را؛ اما اینجا ابتدا زنده را آورد و سپس مرده را؛ و چرا آنجا مفرد آورد و اینجا جمع؟

ج. با توجه به اینکه تعبیر «زنده» و «مرده» به کار نبرد، و مطلب را به صورت جمع آورد، و نیز برخلاف آیه 19 «لا» را بر دومی هم اضافه کرد، شاید می‌خواهد بیان کند: زندگان خودشان هم با هم مساوی نیستند، و همچنین مردگان.

د. ...


3) «وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

اگرچه در ظاهر این آیه در مقام بیان عدم تساوی زندگان و مردگان است، اما با توجه به ادامه آیه می توان گفت در این آیه درباره مردگان و زندگان چند نسبت معرفی می‌شود (که چه‌بسا مقصود آیه تامل در تمامی این نسبت‌هاست):

الف. نسبت زندگان و مردگان در قبال همدیگر: مرده با زنده برابر نیست: زنده بودن خیلی بهتر است.

ب. نسبت همه‌شان با خدا: مرده با زنده برابر است و برای خدا در اثرگذاری فرقی بین آنها نیست: خدا می‌تواند هرکه را که می‌خواهد بشنوایاند.

ج. نسبت همه‌شان با پیامبر (یا هر دعوت‌کننده‌ای): مرده با زنده برابر نیست: فقط در زنده‌ها می‌توانید اثرگذار باشید.

د. نسبت‌های بین خود زندگان و نسبت‌های بین خود مردگان: زندگان با هم مساوی نیستند و مردگان هم با هم مساوی نیستند؛ بلکه هم در میان زندگان تفاوت‌هایی هست و هم در میان مردگان.



4) «ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ - إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ»

اگر چه مرده با زنده مساوی نیست،  اما در قبال قدرت خداوند هیچ تفاوتی ندارند و با هم مساوی‌اند! (تدبر3)

نکته تخصصی خداشناسی

در تحلیل‌های‌مان بین دو حوزه جدا کنیم:

الف- وضعیت شیء به‌خودی خود

ب- وضعیتش در نسبت با خدا،

که گاه اقتضائات اینها متفاوت می‌شود:

مرده بخودی خود نمی‌شنود، اما اگر خدا بخواهد می‌تواند به مرده هم چیزی بشنواند.

نکته تخصصی فلسفی

در فلسفه بر این باورند که اگر چیزی ذاتیِ چیزی باشد از آن غیرقابل انفکاک است؛

در عین حال، در فضای معارف دینی، انسان احساس می‌کند که گویی این قاعده قیدی بر دست خدا می‌زند؛ و ظواهر برخی آیات این است که خداوند می‌تواند «ذاتی»ِ امور را هم عوض کند؛ چنانکه آتش، که ذاتی‌اش گرماست، بر حضرت ابراهیم سرد شد، یا در قیامت خورشید، که ذاتی اش روشنایی‌بخشی است خاموش می‌شود و کوه که قوامش به استواری است، همچون پنبه حلاجی‌شده می‌شود.

در قبال این مصادیق، دو مواجهه می توان داشت:

یکی اینکه به ضابطه فلسفی مذکور وفادار بمانیم، و در این مثال‌ها مناقشه کنیم، یعنی بگوییم در تمام این موارد، معلوم می‌شود که مثلا گرما واقعا ذاتیِ آتش نبود، یا ... . این راه حل، اگرچه ظاهرا مشکل را حل می‌کند اما عملا بحث ذاتی را بی‌خاصیت می‌کند؛ یعنی دیگر هیچ چیز را نمی‌توان ذاتیِ چیزی دانست.

راه دیگر این است که توجه کنیم که ضابطه فلسفی فوق، ناظر به حوزه ویا وجهه خاصی از واقعیات است، نه کل واقعیت:

یکبار ما مساله را در افق خود واقعیاتِ ماسوی‌الله در قبال هم، در نظر می‌گیریم؛ بحث ذاتی در این فضا راه دارد.

اما یکبار همه واقعیات ما سوی‌الله را در قبال خداوند که مبدأ حقیقیِ همه امور در نظر می‌گیریم که همه آنها عین‌الربط (نه چیزی دارای ربط) به او هستند؛ به نظر می‌رسد در یک نگاه عمیق، حتی ذاتیات اشیاء، و بلکه هویت آنها هم به جعل الهی، ذاتیِ آنها شده باشند.

تبصره

این سخنان مبتنی بر این مبناست که «واقعیت» را اوسع از «وجود» بدانیم، (و اموری همچون ماهیات و طبایع، عدم، استلزامات، نِسَب، و ... را هم واقعی و دارای نفس‌الامر بدانیم، هرچند که تعبیر «موجود» به دقت فلسفی بر آنان صدق نمی‌کند)؛ که ذات باری‌تعالی مبدئیت نسبت به کل این واقعیاتِ اوسع از وجود نیز دارد؛ که در این فضا، تعبیر معروف «ما جعل الله المِشمِشة مشمشةً بل اوجدها» تنها در بستر وجود و موجود صادق است؛ ولی در آن بستر کلان تر، باید گفت که «بل جعل الله المشمشة ‌مشمشةً».


5) «إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

اگرچه مرده با زنده برای خدا فرقی ندارد، اما انسان در مقام انجام وظیفه (حتی اگر پیامبر باشد و به عنوان نماینده و فرستاده خدا انجام وظیفه کند) باید روی وضعیت عادی آنها حساب کند، نه روی اینکه خدا هرکاری می‌تواند بکند.

ثمره اخلاقی

برخی وقت‌ها ما وظیفه خود را با توانایی خدا خلط می‌کنیم و انتظار داریم که خدا چون می‌تواند، پس وظیفه ما را هم انجام دهد؛ مثلا برای توجیه کمک نکردن به نیازمندان (وَ إِذا قیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَه‏؛ یس/47).

خدا کار خودش را می‌کند و ما هم باید کار خود را بکنیم (إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ؛ قصص/56)


6) «إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

انسان، اگر بتواند کار خوبی را انجام دهد، باید تا حد توانش انجام دهد (پیامبر پیام را به زندگان برساند). اما گویی در خدا چنین نیست! (زیرا می دانیم که او می تواند همه را شنوا سازد، اما چنین نکرده است.)

چرا؟

نکته تخصصی خداشناسی

خدا کل عالم را آفریده و کارگردان کل عالم است و در کارهایش ملاحظات کل عالم را می‌کند که از جمله آن ملاحظات ضرورت ابتلائات و فتنه‌انگیزی برای رو آمدن باطن افراد است (هود/7 ؛ عنکبوت/3) اما ما به عنوان یک بازیگر خاص عمل می‌کنیم.

وظایف بهترین بازیگر غیر از وظایف بهترین کارگردان است.


7) «الْأَمْواتُ ... ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

مقصود از «مرده» و «در قبر بودن» که مانع «شنیدن» می‌شود، چیست؟

در آیات دیگر، این مطلب (شنوا کردن عده‌ای) به صورت استفهام انکاری آمده که هریک از اینها صریحا می‌تواند مصداقی از «در قبر بودن» انسان باشد:

الف. «عدم تعقل» (وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُون‏؛ یونس/42)،

ب. «پشت کردن به دعوت حق» و «ایمان نیاوردن و تسلیم حقیقت نبودن» (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ‏؛ وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُون؛ نمل/80-81؛ روم/52-53)،

ج. «در گمراهی غوطه‌ور بودن» (أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کانَ فی‏ ضَلالٍ مُبین؛ زخرف/40)

و در برخی آیات دیگر هم تعابیری از شنیدن‌هایی که واقعا بی‌تاثیر بوده آمده، که آنها نیز چه‌بسا مصداق غیرصریح این در قبر بودن باشد:

د. «دعوت به سوی خدا و آخرت را به بازی گرفتن» (ما یَأْتیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ؛ انبیاء/2)

ه. «در عداد شیاطین قرار گرفتن» (وَ مَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیَاطِینُ؛ ... إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ؛ شعراء/210 و 212)

و. «هواپرستی» (أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ؛ جاثیه/23)

ز. «غفلت» (وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ، اعراف/179؛ أُولئِکَ الَّذینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلی‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ، نحل/108)

ح. «انکار آیات و نشانه‌های الهی و به مسخره گرفتن آنها» (فَما أَغْنی‏ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ؛ احقاف/26)

ط. «غوطه‌ور شدن در بدی‌ها به طوری که امید خیری به او  نباشد» (وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُم؛ انفال/23)

ی. «استکبار ورزیدن در برابر آیات الهی» (یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلی‏ عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ؛ جاثیه/8)

تاملی با خویش

یکبار دیگر این فهرست را مرور کنیم:

«عدم تعقل» ، «پشت کردن به دعوت حق» و «ایمان نیاوردن و تسلیم حقیقت نبودن» ، «در گمراهی غوطه‌ور بودن» ، «دعوت به سوی خدا و آخرت را به بازی گرفتن» ، «در عداد شیاطین قرار گرفتن» ، «هواپرستی» ، «غفلت» ، «انکار آیات و نشانه‌های الهی و به مسخره گرفتن آنها» ، «غوطه‌ور شدن در بدی‌ها به طوری که امید خیری به او  نباشد» ، «استکبار ورزیدن در برابر آیات الهی».

اگر هریک از این اوصاف در ما باشد بدانیم که حقیقت و جان و روح ما مرده و در قبر است، اگرچه ظاهرا روی زمین زندگی می‌کنیم!


8) «الْأَمْواتُ ... ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

چرا «مرده و در قبر بودن» را با «ناشنوا بودن نسبت به سخن حق» یکی کرد؟

چون انسان، برتر از حیوان است؛ پس حیات حقیقیِ او، همان حیات فیزیولوژیکی که حیوان دارد، نیست.

حیات حقیقی او در همان چیزی است که مایه برتری او شده: که در افق فطرت خدایی و بر اساس تعالیم خدا حرکت کند، نه در افق ماده و غریزه.

پس اگر کسی نسبت به پیام حق ناشنوا بود، بهره‌ای از حیات انسانی ندارد؛ پس مرده است.

و

جواب مثبت به دعوت پیامبر دادن است که انسان را زنده می‌کند: «اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ» (انفال/24)


9) «الْأَمْواتُ ... ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

حق و باطل نقطه مقابل هم‌اند؛ و قبول یکی با انکار دیگری تلازم دارد: همان طور که کسی که نسبت به قبول حق واکنشی نشان نمی‌دهد مرده است، کسی هم که نسبت به انکار باطل هیچ واکنشی (حتی در سویدای دل خود) ندارد، مرده است (حدیث1)


10) «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»

در تبلیغ، شرط تأثیر پذیری، آمادگی مردم است؛ وگرنه تبلیغ پیامبر نیز بی‌اثر خواهد بود (تفسیر نور، ج‏9، ص492)

 


[1] . و المعنى الجامع لمفهوم الحیاة: هو تحقّق جمیع ما به قوام الشی‏ء، من الأجزاء الظاهریّة و الباطنیّة و النظم فیها و الشرائط اللازمة.

[2] . و أمّا الاستحیاء بمعنى الاستبقاء: فحقیقته طلب الحیاة و إرادة أن یکون فرد آخر حیّا فی مقابل من یرید الموت و الهلاک- وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ. و قد ذکر فی مقابل الذبح و القتل:. سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ‏- 7/ 127.. یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ. و أمّا التعبیر بصیغة الاستفعال: إشارة إلى أنّ الحیاة لیست تحت قدرتهم و طلبهم، و إنّما یریدون طلبها و إبقاءها و إدامة الحیاة.

[3] . این مطلب درباره «حیوان» در جلسه 161 http://yekaye.ir/al-ankabut-029-64/  توضیح داده شد.

 

[4] . و أمّا الحیّة: فباعتبار کونها ذات حیاة کاملة لشدّة تحرّکها و تحسّسها و طول بقائها و زیادة قوّتها و قدرتها، مع عدم انتظار الحیاة منها فی الظاهر، فانّها بصورة حبل‏ممتدّ لا ید لها و لا رجل و لا جارحة، أو کخشبة یابسة. فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى‏- 20/ 10. فی مقام لا یتوقّع و لا ینتظر منها کونها ذات حیاة متحرّکة ساعیة.

[5] . و قرأ زادان عن الکسائی: و ما تستوی الأحیاء، بتاء التأنیث و الجمهور: بالیاء (البحر المحیط، ج‏9، ص26)