سفارش تبلیغ
صبا ویژن

435) سوره احزاب (33) آیه 16 قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِن

بسم الله الرحمن الرحیم

435) سوره احزاب (33) آیه 16

قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلیلاً   

 9 رمضان 1438

ترجمه

بگو هرگز این فرار شما را سودی نخواهد رساند، اگر از مرگ یا کشته شدن فرار می‌کنید؛ و در آن صورت هم جز اندکی برخوردار نخواهید شد.

سالروز عروج ملکوتی روح پرفتوح احیاگر اسلام در عصر ظلمت، زمینه‌ساز ظهور منجی موعود، خمینی کبیر بر همه مستضعفان عالم تسلیت باد.

حدیث

1) در جنگ صفین حضرت علی ع در حالی که لشکر خود را به مبارزه تشویق می‌کردند، فرمودند:

... پس خود را در معرض خشم و عضب الهی قرار ندهید چرا که بازگشت همه شما به خداست و او درباره قومی فرمود: «بگو هرگز این فرار شما را سودی نخواهد رساند، اگر از مرگ یا کشته شدن فرار می‌کنید؛ و در آن صورت هم جز اندکی برخوردار نخواهید شد.» به خدا سوگند که اگر از شمشیر دنیا فرار کردید در برابر شمشیر آخرت جان سالم به در نمی‌برید ...

وقعة صفین، النص، ص236 ؛الکافی، ج‏5، ص39؛ الإرشاد، ج‏1، ص266

نَصْرٌ قَالَ قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ‏  عَنْ أَبِیهِ‏  أَنَّ عَلِیّاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حَرَّضَ النَّاسَ فَقَالَ:

...[1] فَلَا تَعَرَّضُوا لِمَقْتِ اللَّهِ فَإِنَّمَا مَرَدُّکُمْ إِلَى اللَّهِ قَالَ اللَّهُ لِقَوْمٍ‏ قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا وَ ایْمُ اللَّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَیْفِ الْعَاجِلَةِ لَا تَسْلَمُونَ مِنْ سَیْفِ الْآخِرَةِ ...[2]


2) امیرالمومنین ع در یکی از خطبه‌های خود فرمودند:

کسی که از مرگ می‌ترسد، از آن نجات نمی‌یابد؛ و به کسی هم که باقی ماندن را دوست دارد، بقاء را نمی‌دهند؛

و کسی که زمامش را به آرزوها بسپارد، اجل غافلگیرش سازد؛

و اگر تو پشت کرده‌ای، مرگ روی آورده است؛ و چه سریع است این برخورد؛

به هوش باشید، به هوش، که به خدا سوگند چنان پرده‌پوشی کرده‌ که گویی آمرزیده.

روضة الواعظین، ج‏2، ص490؛ نهج‌البلاغه، خطبه68[3]

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی خُطْبَةٍ

فَمَا یَنْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ یَخَافُهُ وَ لَا یُعْطَى الْبَقَاءُ مَنْ أَحَبَّهُ وَ مَنْ جَرَى فِی عِنَانِ أَمَلِهِ عَثَرَهُ أَجَلُهُ إِذَا کُنْتَ فِی إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِی إِقْبَالٍ فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّى کَأَنَّهُ غَفَر.[4]

بحار الأنوار، ج‏6، ص126


تدبر

1) «قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلیلاً»

مرگ حقیقتی انکارناپذیر است. اگر کسی به بهانه مرگ از وظیفه‌اش فرار کند، این گونه نیست که بتواند از مرگ فرار کند؛ بلکه فقط چند روزی آن را عقب انداخته است.

بحث انسان‌شناسی: مرگ‌آگاهی

زندگی انسان، بر اساس غریزه تنظیم نشده است؛ شاید به همین جهت است که یکی از ویژگی‌های مهم انسان این است که موجودی است که:

به مرگ خود توجه می‌کند؛

درباره آن می‌اندیشد؛ و

زندگی خود را متناسب با آن تنظیم می‌کند.

یعنی این گونه نیست که فقط لحظاتی که جانش در خطر باشد، مرگ برایش مهم باشد؛ بلکه بسیاری از برنامه‌های زندگی‌اش و روابطش با دیگران را بر این اساس تنظیم می‌کند که می‌داند مرگی در کار هست.

هر اندازه که انسان مرگ را جدی بگیرد، همان اندازه معنای زندگی‌اش برای او جدی‌تر می‌شود؛

اما کسی که مرگ را جدی نگرفته، تنها در لحظاتی که خطری وی را متوجه مرگ کند، به مرگ می‌اندیشد؛

و چون این اندیشه‌اش هم صرفا یک اندیشه هیجانی است، تنها و تنها دغدغه‌اش این خواهد بود که این خطری که احتمال مرگ را بالا برده است، به طور موقت، دفع کند.

این آیه هشداری است که همان لحظه هم درست بیندیشید! اینکه برای دقایقی خطر را به عقب بیندازید، مساله شما را حل نمی‌کند و مرگ همچنان پیش روی شماست.


2) «لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلیلاً»

ما هرگز با حفظ کردن جانمان، به حل مساله مرگ نائل نمی‌شویم؛ بلکه تنها صورت مساله را به طور موقت، برای خود پاک می‌کنیم. و کسی که چنین باشد، همواره تا زنده است، مساله ترس از مرگ برایش وجود دارد. (ایستاده در باد، ص201)

اما کسی که خود را درست بشناسد، نه‌تنها از مرگ نمی ترسد، بلکه حتی مشتاق آن خواهد بود؛ و قبلا  دیدیم که به کسی که زندگی‌اش را بر مدار دیدار خدا تنظیم کرده، مرگ را مژده می‌دهند. «مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ: کسی که روالش این است که دیدار خدا را امید دارد، پ‍س همانا اجلِ خداوند قطعا آمدنی است» (عنکبوت/5)

(جلسه402، بویژه تدبرهای2 و 4 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-5/ )


3) «قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلیلاً»

شروع این آیه و آیه بعد با «قل: بگو» و لحن ملایم و استدلالی آن، ظاهراً این نکته را دربردارد که نباید برخورد ما با کسانی که، حتی خداوند آنها را منافق و بیماردل خواند (احزاب/12) ، همیشه خصمانه و قهرآمیز باشد. شاید موقعیتی برسد که چاره‌ای جز حذف فیزیکی این گونه اخلال‌گران وجود نداشته باشد - که البته موقعیت و شرایط آن را هم باید از خود قرآن گرفت، نه سلیقه‌های شخصی- اما مطمئناً آن نخستین برخورد ما با آنها نخواهد بود.

درواقع، با این نوع ورود، شاید می‌خواهد تاکید کند که مواجهه با منافقان و بیماردلان در جامعه دینی، در درجه اول باید یک گفتگوی حکیمانه باشد تا مقابله سیاسی؛ چرا که آنها در حال گسترش یک طرز فکر ناصواب در میان مسلمانان هستند و برخورد ابتدایی با چنین پدیده‌ای باید تلاش جهت مداوای این بیماری باشد.

نکته تخصصی دین‌شناسی

اساساً هدف اصلی دین، هدایت و ارشاد انسان‌هاست نه از میان بردن آنها؛ به همین جهت، سنت پیامبران این بوده که تا حد امکان همه ، حتی دشمنانی همچون فرعون را، در درجه اول با سخنی ملایم (قَوْلاً لَیِّناً؛‌طه/44) هدایت و ارشاد کنند؛ حتی اسلام، با تعبیر «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم‏» (توبه/60) اجازه می‌دهد که از تمهیدات اقتصادی برای نرم کردن دل افراد استفاده شود، تا از لجاجت دست بردارند و سخن اسلام را گوش دهند و کم‌کم این سخن بر دلشان بنشیند.

اشتباهی که نباید مرتکب شد این است که به خاطر جذب افراد، مبانی فکری و منطق اسلام را فراموش کنیم. به عبارت ساده‌تر، بی‌تردید تلاش برای تبدیل معاندان به مخالفان قانونی، و مخالفان به موافقان، تلاشی مقدس است، اما این تلاش نباید به قیمت کم‌رنگ کردن شعارهای تاریخی و مبانی اعتقادی ما صورت پذیرد. (ایستاده در باد، ص199-200)

و به نظر می‌رسد فراز و فرودهای این آیات در مواجهه با منافقان و بیماردلان - که گاه بر آنها تند می‌شود و گاه به گفتگوی صمیمانه روی می‌آورد- بدین جهت است که مومنان، به نحو انضمامی، منطق اسلام در این مواجهه را یاد بگیرند؛ و بیاموزند که چگونه از افراط و تفریط در این مواجهه برحذر بمانند.


4) «قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلیلاً»

با اینکه پیامبر ص مکلف است همه مطالب وحیانی را به گوش مخاطبان برساند، چرا در اینجا از تعبیر «قل: بگو» استفاده شده است؟

الف. شاید همانند آنچه بارها گفته شد[5]، اینجا هم می‌خواهد تاکید کند که این دو مطلب، از آن دسته معارفی است که باید برای ترویج و معرفی آن به جامعه تلاش کرد و همه‌جا آن را جار زد؛ و نه فقط پیامبر ص، بلکه هر مومنی هم باید این را به دیگران بگوید. (مثلا جلسه248، تدبر5 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-28/)

ب شاید می‌خواهد اصرار کند که با چنین منطقی حتما باید مقابله شود. یعنی نه فقط خدا جوابشان را می‌دهد بلکه اصرار دارد که تو همین این جواب را بگو و بازگو کن. (جلسه248، تدبر5 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-28/ )

ج. شاید به خاطر این است که مخاطب منافق، همچون کافر، شأنش پایین‌تر از آن است که مستقیما مخاطب کلام خداوند قرار گیرد. (جلسه170، تدبر2 http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/ )

د. شاید می‌خواهد تاکید کند که مواجهه با منافقان و بیماردلان در جامعه دینی، در درجه اول باید یک گفتگوی حکیمانه باشد تا مقابله سیاسی (تدبر قبل)

ه. ...[6]


5) «قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلیلاً»

«تمتع» و «متاع»، لذت‌های دنیوی و بهره‌وری حیوانی انسان است؛ شاهدش هم اینکه در آیات متعددی، نه‌تنها مکررا کلمه «متاع» را به دنیا و زندگی دنیا متصل کرده (تعابیری مانند مَتاعُ الدُّنْیا و مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا و ... 11 بار در قرآن کریم به کار رفته است)[7] و زندگی دنیا را چیزی جز متاع ندانسته (إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاع: غافر/39)، بلکه اغلب این نوع بهره‌وری را بین انسان و چارپایان مشترک دانسته است: «وَ الَّذینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعام» (محمد/12) «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُم» (نازعات/33؛ عبس/32)[8]

یعنی حتی اگر با فرار از جنگ، زنده بمانید، جز یک بهره‌وری اندک حیوانی نصیبی نخواهید داشت.

این تعبیر بخوبی نشان می‌دهد که ظرفیت انسان بسیار بالاتر از اینها بوده و می‌تواند بر اثر تکامل وجودی، به لذتها و بهره‌مندی‌های بسیار بزرگتری دست یابد. (ایستاده در باد، ص203)




[1] . «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ دَلَّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنَ الْعَذَابِ وَ تُشْفِی بِکُمْ عَلَى الْخَیْرِ  إِیمَانٍ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ وَ جَعَلَ ثَوَابَهُ مَغْفِرَةَ الذُّنُوبِ- وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٍ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرَ  فَأُخْبِرُکُمْ بِالَّذِی یُحِبُّ فَقَالَ- إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ‏ فَسَوُّوا صُفُوفَکُمْ کَالْبُنْیَانِ الْمَرْصُوصِ وَ قَدِّمُوا الدَّارِعَ وَ أَخِّرُوا الْحَاسِرَ وَ عَضُّوا عَلَى الْأَضْرَاسِ فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّیُوفِ عَنِ الْهَامِ‏  وَ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ وَ أَسْکَنُ لِلْقُلُوبِ وَ أَمِیتُوا الْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ وَ أَوْلَى بِالْوَقَارِ وَ الْتَوُوا فِی أَطْرَافِ الرِّمَاحِ فَإِنَّهُ أَمْوَرُ لِلْأَسِنَّةِ  وَ رَایَاتُکُمْ فَلَا تُمِیلُوهَا وَ لَا تُزِیلُوهَا وَ لَا تَجْعَلُوهَا إِلَّا فِی أَیْدِی شُجْعَانِکُمُ الْمَانِعِی الذِّمَارِ وَ الصُبَّرِ عِنْدَ نُزُولِ الْحَقَائِقِ أَهْلِ الْحِفَاظِ الَّذِینَ یَحُفُّونَ بِرَایَاتِکُمْ وَ یَکْتَنِفُونَهَا یَضْرِبُونَ خَلْفَهَا وَ أَمَامَهَا وَ لَا تُضَیِّعُوهَا  أَجْزَأَ کُلَّ امْرِئٍ مِنْکُمْ رَحِمَهُ اللَّهُ [وَقْذُ]  قِرْنِهِ وَ وَاسَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ وَ لَمْ یَکِلْ قِرْنَهُ إِلَى أَخِیهِ فَیَجْتَمِعَ عَلَیْهِ قِرْنُهُ وَ قِرْنُ أَخِیهِ فَیَکْتَسِبَ بِذَلِکَ لَائِمَةً وَ یَأْتِیَ بِهِ دَنَاءَةً وَ أَنَّى هَذَا وَ کَیْفَ یَکُونُ هَکَذَا هَذَا یُقَاتِلُ اثْنَیْنَ‏ وَ هَذَا مُمْسِکٌ یَدَهُ قَدْ خَلَّى قِرْنَهُ عَلَى أَخِیهِ هَارِباً مِنْهُ وَ قَائِماً یَنْظُرُ إِلَیْهِ مَنْ یَفْعَلْ هَذَا یَمْقُتْهُ اللَّهُ

[2] . ادامه حدیث این است: اسْتَعِینُوا بِالصِّدْقِ وَ الصَّبْرِ فَإِنَّهُ بَعْدَ الصَّبْرِ یَنْزِلُ النَّصْرُ.

ضمنا فراز آخر این حدیث هم با این موضوع مناسبت دارد:

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ قَالَ أَخْبَرَنِی غَیْرُ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَکْتُوبٌ فِی حِکْمَةِ آلِ دَاوُدَ ع لَا یَظْعَنُ الرَّجُلُ إِلَّا فِی ثَلَاثٍ زَادٍ لِمَعَادٍ أَوْ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ ثُمَّ قَالَ مَنْ أَحَبَّ الْحَیَاةَ ذَلَّ. (الخصال، ج‏1، ص120)


[3] . البته این خطبه بسیار ناقص در نهج‌البلاغه آمده و از عبارات فوق، فقط دو جمله اولش آمده است.

[4] . در تفسیر القمی، ج‏2، ص367 در ذیل آیه «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ‏» آمده است: «وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَا أَیُّهَا النَّاسُ‏ کُلُّ امْرِئٍ مُلَاقٍ فِی فِرَارِهِ مَا مِنْهُ یَفِرُّ: وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ إِلَیْهِ، وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُه‏.» و مرحوم مجلسی هم این حدیث را نقل کرده است از کتاب حسین بن سعید و النوادر عَلِیُّ بْنُ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ دَاوُدَ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَبِی شَیْبَةَ الزُّهْرِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَیُّهَا النَّاسُ کُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ فِی فِرَارِهِ مَا مِنْهُ یَفِرُّ وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ إِلَیْهِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ.

[5] . مواردی که تاکنون به این نکته اشاره شد عبارتند از: (جلسه58، تدبر5 http://yekaye.ir/ar-room-30-42/ ؛ جلسه63، تدبر3 http://yekaye.ir/yunus-010-108/ ؛ جلسه89، تدبر5 http://yekaye.ir/yunus-010-058/ ؛ جلسه91، تدبر8 http://yekaye.ir/yusuf-012-108/ ؛ جلسه103، تدبر4 http://yekaye.ir/al-ikhlas-112-01/ ؛ جلسه119، تدبر1 http://yekaye.ir/an-naml-027-69/ ؛ جلسه129، تدبر4 http://yekaye.ir/al-anam-006-162/ ؛ جلسه202، تدبر5 http://yekaye.ir/ale-imran-003-31/ ؛ جلسه216، تدبر7 http://yekaye.ir/al-mulk-067-23/ ؛ جلسه252، تدبر6 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-32/ )

[6] . البته یکی دیگر از کاربردهای قل در قرآن کریم این است که می‌خواهد ما را هم متوجه سازد که پیامبر سخنانی که به عنوان قرآن می‌فرماید صرفا مکاشفات شخصی‌ای نیست که خودش به زبان درآورده باشد؛ بلکه متن سخن را به او گفته‌اند و او را به رساندن عین آنچه گفته شده مامور کرده‌اند. (جلسه415، تدبر6 http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-108/ )

[7] . ِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاع: غافر/39

مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا: یونس/23، قصص/60 و 61، شوری/36؛ توبه/38؛ زخرف/35

مَتاعُ الدُّنْیا: نساء/77

مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور: آل‌عمران/185؛ حدید/20

مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ رعد/26

[8] . البته این سخن نقض شود به اینکه تعبیر «متعه» و «تمتع» در مورد حج هم به کار رفته است (ْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ) اما ظاهرا همینجا هم از این جهت باشد که یک بهره‌های دنیوی در حج به انسان می‌رسد.

 


434) سوره احزاب (33) آیه 15 وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِ

بسم الله الرحمن الرحیم

434) سوره احزاب (33) آیه 15

وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً

 8 رمضان 1438

ترجمه

در حالی که قطعا آنان قبلاً با خداوند عهد می‌بستند که پشت نکنند و عهد خدا مسئولیت‌زاست.

شأن نزول

از مُقاتل (مجمع‌البیان، ج8، ص547) و ابن‌عباس (البحر المحیط فى التفسیر، ج‏8، ص462)روایت شده منظور پیمان عقبه است؛ همان که قبل از هجرت پیامبر، عده‌ای از اهالی مدینه آمدند و با ایشان بر مسلمانی و دفاع همه‌جانبه از ایشان پیمان بستند.

برخی گفته‌اند که منظور عده‌ای [مشخصا: قبیله بنی حارثه] هستند که در جنگ احد فرار کردند و بعد از جنگ توبه کردند که دیگر فرار نکنند ولی در این جنگ اجازه گرفتند (که در آیه قبل گذشت) (البحر المحیط فى التفسیر، ج‏8، ص462؛ أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏4، ص227 )

برخی گفته‌اند منظور کسانی است که در غزوه بدر غایب بودند و وقتی فضیلتی که خدا برای بدریون برشمرد را شنیدند گفتند خدا را شاهد می‌گیریم که اگر جنگی پیش آید ما حتما در آن شرکت خواهیم کرد. (البحر المحیط فى التفسیر، ج‏8، ص462؛ الدر المنثور، ج‏5، ص188)

حدیث

1) ابوحمزه ثمالی می‌گوید: از امام باقر ع شنیدم که می‌فرمود:

کسی که چهار خصلت در او باشد اسلامش کامل شده، و در ایمان یاری‌اش کرده‌اند، و گناهانش از او ریخته شده و پروردگارش را در حالی ملاقات می‌کند که او از وی راضی است، و اگر از سر تا پایش را گناه فراگرفته باشد خداوند متعال همه را از وجودش فرو می‌ریزاند؛ و آنها عبارتند از:

وفا نسبت به عهدی که برای خدا بر عهده خویش مقرر کرده است؛ و

راستگویی با مردم؛ و

حیا داشتن نسبت به آنچه نزد خداوند و نزد مردم قبیح است؛ و

خوش‌اخلاقی با خانواده و مردم.

الأمالی (للمفید)، ص167؛ الأمالی (للطوسی)، ص189

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْجَلِیلُ الْمُفِیدُ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّازِ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

أَرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَمَلَ إِسْلَامُهُ، وَ أُعِینَ عَلَى إِیمَانِهِ، وَ مُحِّصَتْ عَنْهُ ذُنُوبُهُ، وَ لَقِیَ رَبَّهُ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ، وَ لَوْ کَانَ فِیمَا بَیْنَ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوبٌ حَطَّهَا اللَّهُ (تَعَالَى) عَنْهُ، وَ هِیَ: الْوَفَاءُ بِمَا یَجْعَلُ للَّه عَلَى نَفْسِهِ، وَ صِدْقُ اللِّسَانِ مَعَ النَّاسِ، وَ الْحَیَاءُ مِمَّا یَقْبُحُ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ النَّاسِ، وَ حُسْنُ الْخُلُقِ مَعَ الْأَهْلِ وَ النَّاسِ.


2) خثیمه می‌گوید: امام صادق ع به من فرمود:

خَیثَمِه! ما شجره نبوت، و بیت رحمت، و کلیدهای حکمت، و معدن علم، و جایگاه رسالت، و محل رفت و آمد فرشتگان، و جایگاه سرّ خداوندیم؛ و ماییم امانت‌های خداوند در بندگانش؛ و ماییم حرم الله بزرگتر؛ و ما ذمه [= حقی که باید ادا شود] خداییم، ما عهد خداییم؛ پس هرکه به عهد ما وفا کند به عهد خدا وفا کرده است؛ و کسی که در آن بدعهدی کند، با ذمه خدا و عهد خدا بدعهدی کرده است.

الکافی، ج‏1، ص221

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْخَشَّابِ قَالَ حَدَّثَنَا بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ خَیْثَمَةَ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا خَیْثَمَةُ نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ بَیْتُ الرَّحْمَةِ وَ مَفَاتِیحُ الْحِکْمَةِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ مَوْضِعُ سِرِّ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَدِیعَةُ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ وَ نَحْنُ حَرَمُ اللَّهِ الْأَکْبَرُ وَ نَحْنُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ عَهْدُ اللَّهِ فَمَنْ وَفَى بِعَهْدِنَا فَقَدْ وَفَى بِعَهْدِ اللَّهِ وَ مَنْ خَفَرَهَا فَقَدْ خَفَرَ ذِمَّةَ اللَّهِ وَ عَهْدَهُ.


3) شخصی در نامه‌ای سوالاتی را از امام رضا ع پرسید و امام بدیشان پاسخ گفت. در فرازی از نامه امام آمده است:

خداوند متعال فرار از میدان جنگ را حرام کرد به خاطر تاثیرش در سست شدن دین، و خفیف شمردن پیامبران و امامان عادل، و ترک یاری ایشان بر دشمنان، و عقوبت دادن آنها برای انکار آنچه از اقرار ربوبیت بدان فراخوانده شدند، و [ترک یاری آنها در] آشکار و چیره ساختن عدل و ترک جور و میراندن فساد، و نیز به خاطر آنکه فرار مایه جرات دشمن بر مسلمانان می‌شود، و نیزبه خاطر اثراتش در اسیر و کشته شدن [بی‌پناهان] و نابودی دین خداوند متعال، و سایر آثار مفسده‌آمیزی که دارد؛

و خداوند «تعرّب بعد الهجرة» [رو آوردن به بادیه‌نشینی بعد از انجام هجرت؛ یعنی اینکه انسان بعد از اینکه در جایی جامعه اسلامی تشکیل شد، به خاطر سختی‌ها و مشکلات جامعه دینی، برای ادامه زندگی به جامعه کفر - حتی صحرانشینان جاهل- برود] را حرام کرد، به خاطر اینکه منجر می‌شود به برگشت از دین و ترک یاری پیامبران و حجت‌های الهی، و سایر آثار مفسده‌آمیزی که دارد؛ و نیز به خاطر اینکه منجر به نابودیِ حق هر ذی‌حقی می‌شود، [و اینکه تعرب بعد الهجره حرام شد] نه صرفا به خاطر [این است که] سکونت در بادیه و صحرا [حرام باشد]؛

و به همین جهت است که اگر شخص دین را به طور کامل هم بشناسد باز برایش سکنی گزیدن در میان جاهلان [= بی‌دینان] روا نیست، و بر او بیم می‌رود؛ چرا که [اثرات این همنشینی بقدری است که] ایمن نیست که از اینکه کارش به جایی برسد که علم [= دین حق] را رها کند و در باورهای آن جاهلان وارد شود و به سرگردانی در آن مبتلا گردد.

علل الشرائع، ج‏2، ص481

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِیعِ الصَّحَّافُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع کَتَبَ إِلَیْهِ فِیمَا کَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ:

حَرَّمَ اللَّهُ تَعَالَى الْفِرَارَ مِنَ الزَّحْفِ لِمَا فِیهِ مِنَ الْوَهْنِ فِی الدِّینِ وَ الِاسْتِخْفَافِ بِالرُّسُلِ وَ الْأَئِمَّةِ الْعَادِلَةِ وَ تَرْکِ نُصْرَتِهِمْ عَلَى الْأَعْدَاءِ وَ الْعُقُوبَةِ لَهُمْ عَلَى إِنْکَارِ مَا دُعُوا إِلَیْهِ مِنَ الْإِقْرَارِ بِالرُّبُوبِیَّةِ وَ إِظْهَارِ الْعَدْلِ وَ تَرْکِ الْجَوْرِ وَ إِمَاتَةِ الْفَسَادِ وَ لِمَا فِی ذَلِکَ مِنْ جُرْأَةِ الْعَدُوِّ عَلَى الْمُسْلِمِینَ وَ مَا یَکُونُ فِی ذَلِکَ مِنَ السَّبْیِ وَ الْقَتْلِ وَ إِبْطَالِ دِینِ اللَّهِ تَعَالَى وَ غَیْرِهِ مِنَ الْفَسَادِ

وَ حَرَّمَ التَّعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ لِلرُّجُوعِ عَنِ الدِّینِ وَ تَرْکِ الْمُوَازَرَةِ لِلْأَنْبِیَاءِ وَ الْحُجَجِ ع وَ مَا فِی ذَلِکَ مِنَ الْفَسَادِ وَ إِبْطَالِ حَقِّ کُلِّ ذِی حَقٍّ لَا لِعِلَّةِ سُکْنَى الْبَدْوِ وَ لِذَلِکَ لَوْ عَرَفَ الرَّجُلُ الدِّینَ کَامِلًا لَمْ یَجُزْ لَهُ مُسَاکَنَةُ أَهْلِ الْجَهْلِ وَ الْخَوْفِ عَلَیْهِ لَا یُؤْمَنُ أَنْ یَقَعَ مِنْهُ تَرْکُ الْعِلْمِ وَ الدُّخُولُ مَعَ أَهْلِ الْجَهْلِ وَ التَّمَادِی فِی ذَلِکَ.

تدبر

1) «وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً»

مقصود از این عهدی که قبلا با خدا بسته بودند چیست؟

الف. عهد نمایندگان مردم مدینه است که در مکه به نزد پیامبر ص آمدند و در عقبه با ایشان پیمانی همه‌جانبه در حمایت از ایشان بستند و ایشان را به مدینه دعوت کردند.

 ب. عهد کسانی است که در غزوه بدر نبودند، و می‌خواستند به ثواب بدریون برسند.

ج. عهد کسانی است که در غزوه احد فرار کرده بودند، و توبه کردند که دیگر فرار نکنند.

(توضیح این سه بند، در شأن نزول گذشت)

د. عهد هر مسلمانی است بر دین و دینداری خودش، (ایستاده در باد، ص190) که اساساً دیندار واقعی کسی است که با خدا عهد بسته باشد که جان و مال و آبرو و همه دار و ندارش را در راه دینش فدا کند (توبه/24)؛ کاری که در سکوت امیرالمومنین ع و قیام امام حسین ع بیش از دیگران نمود دارد.

ه. ...


2) «کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً»

عهد خدا مسئولیت‌ساز است.

از مفاهیم دقیق دینی که در جامعه ما رایج شده، این است که به کسی که جایگاهی را در حکومت، به دست می‌گیرد، «مسئول» می‌گویند. این تلقی درصدد این است که نشان دهد پُست و مقام در نگاه دینی، یک موقعیت برای منافع شخص نباید باشد، بلکه صاحب مقام، «مسئول» است؛ یعنی وظیفه‌ای بر دوش اوست که او را در معرض سوال قرار می‌دهد.


3) «کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً»

عهد خدا مسئولیت‌آور است.

بحث تخصصی انسان‌شناسی درباره «مسئول» و «مسئولیت» و «نقدپذیری» و «آزادی»

انسان‌ها دو گونه جهان‌بینی دارند:

  • برخی اساساً خود را «مسئول» می‌بینند؛ در نگاه آنها به زندگی، پرسش‌هایی وجود دارد که باید برای آنها پاسخی تدارک ببینند تا به زندگی مناسب دست یابند.

اقتضای چنین نگاهی آن است که انسان نقدپذیر باشد؛ زیرا این سوالات را قرار نیست که صرفا در دنیا پاسخ دهد، بلکه پاسخی که قرار است آماده کند، پاسخی در روز قیامت است؛ و لذا هر مقدار که در دنیا نقد شود و پاسخ‌هایش مورد موشکافی قرار گیرد، وی را برای پاسخگویی در آخرت آماده می‌کند. این نقدپذیری، که لازمه «مسئول بودن» (مورد سوال قرار گرفتن) است، بقدری در نگاه دینی اهمیت دارد، که از انسان خواسته شده که نه‌تنها نقد دیگران را همچون هدیه‌ای پذیرا باشد (أَحَبُّ إِخْوَانِی إِلَیَّ مَنْ أَهْدَى إِلَیَّ عُیُوبِی: دوست‌داشتنی‌ترین بردرانم کسی است که عیب‌هایم را به من هدیه دهد؛ کافی، ج‏2، ص639)؛ بلکه حتی نباید منتظر بماند تا دیگران وی را نقد کنند: خودش نیز باید هر روز «محاسبه نفس» داشته باشد و اعمال روزانه خود را مورد سوال و نقد قرار دهد و در اصلاح خود بکوشد.

  • در مقابل، نگاه لیبرالیستی (اصالت آزادی) قرار دارد که از نظر آنها هیچ سوال اساسی‌ای برای انسان مطرح نیست که انسان خود را موظف به پاسخگویی آن ببیند؛ لذا هیچ هدفی هم برای انسان‌ها در کار نیست و هیچکس حق ندارد درباره درست یا نادرست بودن شیوه زندگی انسانها قضاوت کند و تنها چیزی که ارزش دارد این است که انسانها رها شوند که هرکس هر کاری دلش می‌خواهد انجام دهد.

البته به خاطر اینکه زندگی اجتماعی از هم نپاشد، از همه خواسته می‌شود که در دلخواه‌هایشان ضرر نزدن به دیگران را رعایت کنند؛ آن هم نه از این جهت که در مقابل این ضرررسانی «مسئول»اند؛ بلکه صرفا از منظری سودجویانه: «اگر تو به دیگران ضرر بزنی، دیگران هم به تو ضرر می‌زنند و در مجموع همه ضرر می‌کنیم؛ پس توافق کنیم که به هم ضرر نزنیم».

پس، این نگاه، انسان را نه در برابر خدا «مسئول» می داند و نه در برابر انسان‌های دیگر، و به همین جهت است که منطق آنها در «ضرر نزدن به دیگران» تنها در موضع ضعف به کار می‌آید؛ یعنی اگر جایی قدرت داشته باشند که «ضرر بزنند اما ضرر نبینند»، براحتی به تجاوز و ... اقدام می‌کنند و به همین جهت است که بزرگترین داعیه‌داران حکومت‌های لیبرالیستی، مانند آمریکا، خود را در تجاوز به کشورهای دیگر، به هیچ‌جا پاسخگو نمی‌بینند.

دقت در این نکته نشان می‌دهد که شعار «نقدپذیری» از جانب لیبرالیستها نیز شعاری توخالی است؛ زیرا وقتی تنها معیار هرکس، دلخواه‌های شخصی او باشد،‌ چه ضابطه‌ای می‌ماند که کسی دیگری را نقد کند؟ (اقتباس از ایستاده در باد، ص192-196)


4) «کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً»

عهد با خدا مسئولیت می‌آورد و مورد بازخواست قرار می‌گیرد.

این جمله اگرچه در خصوص این واقعه خاص در جنگ احزاب نازل شده، اما از مواردی است که بخوبی نشان می‌دهد که شأن نزول، آیه را به همان زمان محدود نمی‌کند، لذا این فقره اخیر آیه از قدیم الایام، یکی از ادله فقهای شیعه و سنی در اثبات وجوب شرعی عهد و نذر و قسم بوده است. (مثلا: الخلاف (طوسی)، ج6، ص192؛ فقه القرآن (راوندی)، ج2، ص234)


5) «وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً»

بسیاری از صحابه با پیامبر عهد بستند که در جنگها فرار نکنند؛ اما خداوند از فرار آنها در جنگهای مختلف خبر داد:

 از غزوه اُحد (إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی‏ أُخْراکُم: هنگامى را که در حال گریز [از کوه‏] بالا مى‏رفتید و به هیچ کس توجه نمى‏کردید و پیامبر، شما را از پشت سرتان فرا مى‏خواند؛ آل‌عمران/153)

و غزوه احزاب (آیه فوق)،

تا غزوه حنین (وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرین: و نیز در روز حنین آن گاه که فزونى عددتان شما را به خود مغرور کرد ولى هیچ چیزى [ز حادثه و عذاب] را از شما دفع نکرد و زمین با آن پهناوریش بر شما تنگ گردید، سپس پشت به دشمن رو به فرار نهادید‏؛ توبه/25).

البته به نص قرآن کریم عده قلیلی از اینان به عهد خود وفادار ماندند که اغلب شهید شدند، جز حضرت علی ع که در ادامه همین سوره، آیه‌ای درباره اینکه او به عهد خود وفادار ماند و همچنان منتظر شهادت است، نازل شد: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلا: در میان مومنان، مردانی هستند که بر عهدی را که با خدا بسته بودند راست ماندند؛ پس برخی از آنها به دلخواهش رسید و برخی هم منتظرند و هیچگاه عهد خود را عوض نکردند.» (احزاب/23) (المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب ع، ص648؛ مناقب آل أبی طالب ع، ج‏2، ص23)


 


433) سوره احزاب (33) آیه 14 وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَق

بسم الله الرحمن الرحیم

433) سوره احزاب (33) آیه 14

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ یَسیراً

 7 رمضان 1438

ترجمه

و اگر [احزاب] از اطرافش [اطراف مدینه یا اطراف خانه‌هایشان] بر آنها وارد می‌شدند و سپس [از آنها] فتنه‌ای طلب می‌کردند [آنان را به ارتداد می‌خواندند]، حتماً بدان روی می‌آوردند و برایش جز اندکی درنگ نمی‌کردند.

نکات ترجمه ای و نحوی

«أَقْطارِ»

جمع «قُطر» ( معنای جانب و ناحیه  وسمت) است که به معنای جوانب و نواحی می‌باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص677؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص106)

این ماده در معانی گوناگونی به کار رفته است که از این معانی سه موردش در قرآن کریم (جمعا 5 مورد) به کار رفته است:

یکی همین «قُطر» است که فقط به صورت جمع آمده و غیر از اینجا در آیه «أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (رحمن/33) هم آمده؛

مورد دیگر « قِطْر: مس» است که در دو جای قرآن به کار رفته است (عَیْنَ الْقِطْرِ، سبأ/12؛ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً، کهف/96)؛

و مورد سوم «قطران» (سَرابیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ، ابراهیم/50) است که «قَطِران» را به معنای قیر مذاب دانسته اند و در قرائتی به صورت «مِن قِطْرٍ آنٍ» قرائت شده که به معنای «مس مذاب» می‌باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص677)

«الْفِتْنَة»

از ماده «فتن» است که درباره این ماده و کلمه «فتنه» در جلسه77 http://yekaye.ir/al-hadeed-057-14/ و جلسه247 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-27/ توضیحاتی گذشت.

 لَآتَوْها = لام جواب شرط + اتَوا (فعل ماضی صیغه جمع مذکر غایب) + ضمیر «ها» (مفعول)

این عبارت دو گونه قرائت شده است. یکی با مد (آ) یعنی به صورت «لَآتَوْها» که در اغلب قرائات سبعه به همین صورت قرائت شده و در این صورت «أتی» در باب افعال رفته و به معنای «می‌دادند، می‌آوردند» می‌باشد (یعنی آنچه از آنها درخواست می‌شد را به درخواست کنندگان می‌دادند)؛ ولی در قرائت دیگری (نافع (مدینه) و ابن‌کثیر (مکه) و روایت خلف از ابن ذکوان از ابن‌عامر (شام) و ابوجعفر (از شواذ)] به صورت «لأتوها» یعنی با همزه (أ) قرائت شده که به حالت ثلاثی مجرد است و به معنای «می‌آمدند» است (یعنی در آنجا که [و برای عمل به] آنها می‌خواستند حاضر می‌شدند] (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص419؛ البحر المحیط فى التفسیر، ج‏8، ص460)

«تَلَبَّثُوا»

ماده «لبث» به معنای مکث و درنگ کردن است و وقتی به صورت «لَبِثَ بالمکان» می‌آید به معنای اقامت کردن و در جای خاصی ماندن است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص228؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص733)

این ماده 31 بار در قرآن کریم آمده که تنها یکبار آن به صورت اسم فاعل (لابث: درنگ کننده) است (لابِثینَ فیها أَحْقاباً، نبأ/23) و همه موارد دیگر به صورت فعل است که تمامی این افعال هم به صورت ثلاثی مجرد (لَبِثَ، یَلبَثُ) است غیر از آیه حاضر که به باب تفعّل رفته است.

«وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ یَسیراً» «یسیر» به معنای «اندک» است و به لحاظ نحوی آن را صفت برای یک کلمه محذوف می‌دانند که آن محذوف، یا ظرف زمان می‌باشد (زماناً یسیراً: درنگ نکردند مگر زمانی اندک) و یا مفعول مطلق (تلبّثاً یسیراً درنگ نکردند جز در حد درنگی اندک) (إعراب القرآن و بیانه، ج‏7، ص615)

حدیث

1) از امیرالمومنین ع درباره متشابهاتی که در تفسیر فتنه هست سوال شد. [ظاهرا یعنی کلمه فتنه در معانی مختلف آمده و آیات مربوطه را متشابه کرده] . فرمودند:

یکی، فتنه [به معنای] امتحان و آزمایش است همان که خداوند متعال می‌فرماید: «الف لام میم، آیا مردم چنین حساب کردند که بگویند ایمان آوردیم [به حال خود] رها می‌شوند و دچار فتنه نمی‌گردند» (عنکبوت/1-2) و به حضرت موسی ع فرمود: «تو را در فتنه‌ انداختیم، چه فتنه‌هایی» (طه/40)

مورد دیگر، فتنه [به معنای] کفر است، همان که خداوند متعال می‌فرماید: «از پیش درصدد فتنه بودند و امور را برایت زیر و رو می‌کردند تا اینکه حق آمد و امر خدا آشکار [یا: چیره] گشت.» (توبه/48) و نیز آنچه در مورد آن دسته از منافقان که در غزوه تبوک اجازه گرفتند که برجای بمانند [در جهاد همراهی نکنند] و خداوند متعال در موردشان فرمود: «و از آنها کسی هست که می‌گوید به من اجازه [مرخصی] بده و مرا در فتنه نینداز، بدانید که در فتنه سقوط کرده‌اند» (توبه/49) یعنی به من اجازه بده و مرا به کافر نکن؛ و خداوند عز و جل فرمود که «بدانید که در فتنه سقوط کردند و همان جهنم محیط بر کافران است» (توبه/49)

مورد دیگر، فتنه [به معنای] عذاب و شکنجه است؛ همان که خداوند متعال می‌فرماید: «روزی که آنها را روی آتش، به فتنه می‌اندازند» (ذاریات/13) یعنی عذاب و شکنجه می‌دهند، «بچشید فتنه‌تان را؛ این است آنچه که بدان شتاب می‌ورزیدید» (ذاریات/14) یعنی بچشید عذابتان را؛ و نیز «همانا کسانی که مردان و زنان مومن را به فتنه انداختند و سپس توبه هم نکردند...» (بروج/10) یعنی مومنان را عذاب می‌کردند.

مورد دیگر، فتنه [به معنای] محبت [افراطی] به مال و فرزند است مانند آنکه خداوند متعال می‌فرماید: «همانا اموال و فرزندانتان فتنه است.» (تغابن/15)

مورد دیگر، فتنه [به معنای] مرض است؛ همان که خداوند متعال می‌فرماید: «آیا نمی‌بینند که آنان هر سال یکبار یا دوبار به فتنه می‌افتند سپس توبه نمی‌کنند و متذکر نمی‌شوند» (توبه/126)یعنی مریض می‌شوند و به قتل می‌رسند.

بحار الأنوار، ج‏5، ص174-175

رَوَى النُّعْمَانِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ فِیمَا رَوَاهُ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَّهُمْ سَأَلُوهُ عَنِ الْمُتَشَابِهِ فِی تَفْسِیرِ الْفِتْنَةِ فَقَالَ ع:

مِنْهُ فِتْنَةُ الِاخْتِبَارِ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» وَ قَوْلُهُ لِمُوسَى «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً»؛

وَ مِنْهُ فِتْنَةُ الْکُفْرِ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ» وَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ فِی الَّذِینَ اسْتَأْذَنُوا رَسُولَ اللَّهِ ص فِی غَزْوَةِ تَبُوکَ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْهُ مِنَ الْمُنَافِقِینَ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِیهِمْ «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَ لا تَفْتِنِّی أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا» یَعْنِی ائْذَنْ لِی وَ لَا تُکْفِرْنِی فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ «أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ»؛

وَ مِنْهُ فِتْنَةُ الْعَذَابِ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ» أَیْ یُعَذَّبُونَ «ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ هذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ» أَیْ ذُوقُوا عَذَابَکُمْ وَ مِنْهُ قَوْلُهُ تَعَالَى «إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا» أَیْ عَذَّبُوا الْمُؤْمِنِینَ؛

وَ مِنْهُ فِتْنَةُ الْمَحَبَّةِ لِلْمَالِ وَ الْوَلَدِ کَقَوْلِهِ تَعَالَى «إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»؛

وَ مِنْهُ فِتْنَةُ الْمَرَضِ وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ «أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لا یَتُوبُونَ وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ» أَیْ یَمْرَضُونَ وَ یُقْتَلُونَ.[1]

سخن امام حسین ع (وقتی سختی‌ها زیاد شود دینداران واقعی کم می‌شوند) (که در جلسه160، حدیث3 http://yekaye.ir/al-araf-007-51/ گذشت) و نیز کلام امیرالمومنین ع که درباره اینکه وقتی خداوند پیامبری می‌فرستد سختی‌هایی می‌فرستد تا کسانی که اهل نیستند کنار بکشند (جلسه400، حدیث3 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/ ) و گلایه‌هایی که از فرار و کم‌کاری مردم زمان خود برای جنگ با دشمن می‌کردند (جلسه407، حدیث2 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-10/ ) نیز به نوعی به این واقعه شبیه است که چون قبلا ارائه شد، تکرار نمی‌شود و از طریق لینکهای ارائه شده می‌توانید آنها را مطالعه کنید.


تدبر

1) «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ یَسیراً»

در این آیه روحیه و حال روز منافقان و بیماردلان جامعه دینی را توضیح می‌دهد. (همان‌ها که می‌گفتند خدا و رسول ما را با وعده‌های خود فریب دادند و برخی شعار «نمی‌توانیم» سر می‌دادند و برخی شعار «خودمان مهمتریم»؛ جلسه قبل، تدبر1)

آنها بقدری ایمانشان غیر اصیل است که اگر دشمن در شهر و خانه آنها وارد شود و از آنها بخواهد که دست از دینشان بردارند، خیلی زود به این خواسته دشمن تن می‌دهند و براحتی از دینشان دست برمی‌دارند.

تبصره

لحن مذمت‌بار این آیه نشان می‌دهد که این آیه غیر از آن حالتی است که از باب تقیه، ایمان خود را مخفی کنند؛ چرا که چنان اقدامی در منطق قرآن بلااشکال است (نحل/106 و آل‌عمران/28).


2) «سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها»

از آنها درخواست «فتنه» می‌شود و آنها بدان تن می‌دهند. مقصود از این «فتنه» را، عموم مفسران شیعه و سنی - در حدی که جستجو شد- ارتداد و کفر و شرک دانسته‌اند (مثلا: مجمع‌البیان (طبرسی)، ج8، ص547؛ جامع البیان (طبری)، ج‏21، ص87؛  الدر المنثور، ج5، ص188؛ المیزان، ج16، ص287)

در روایات هم بر این مطلب که «فتنه، به معنای کافر شدن هم هست»‌، تصریح شده است. (حدیث1)

اما چرا از تعبیر «فتنه» استفاده شده، و مستقیما خود تعبیر «کفر»، «شرک» یا «ارتداد» (که همگی در قرآن به کار رفته) نیامده است؟

الف. چون وضعیت بشدت سخت و دشوار بوده (فتنه، معنای عذاب هم دارد) و چنین وضعیتی به کفر آنها انجامیده است.

ب. چون این وضعیت یک آزمون و ابتلاء برای آنها بوده (از معانی فتنه، امتحان دشوار است) که از آن سربلند بیرون نیامده و دین خود را از دست داده‌اند.

ج. چون وضعیت تیره و تار و پر ابهام بوده (از معانی فتنه، وضعیت پرابهام است) و این تیره و تار بودن، توجیهی برای کافر شدن در ذهن آنها فراهم می‌آورده است.

د. ...


3) «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها»

در وصف این منافقان و بیماردلان،

نفرمود: در حالت عادی در باطن خویش کافرند؛

حتی نفرمود: وقتی دشمن شهر و خانه آنها را تصرف کرد، کافر می‌شوند؛

بلکه فرمود بعد از اینکه شهر و خانه‌شان تصرف شود، وقتی «از آنها خواسته شود» به فتنه و ارتداد تن می‌دهند!

یعنی اگر این فتنه از آنها خواسته نمی‌شد، و یا دشمن به خانه‌هایشان درنمی‌آمد، از دین دست برنمی‌داشتند!

یعنی اگر مشکلی نبود و همه چیز امن و امان بود، شاید اینها تا آخر در صف مومنان می‌ماندند؛ اما هنگام بروز مصیبت و سختی، کافی است که از آنها خواسته شود، تا قبول کنند و از دین منحرف شوند! (ایستاده در باد، ص187)

ثمره اخلاقی-اجتماعی

پس منافق و بیماردل، کسی نیست که فقط ظاهرسازی می‌کند.

تاملی با خویش

چه اندازه ایمان ما این چنین است؟


4) «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ یَسیراً»

در مورد منافقان و بیماردلان، به اینکه «به فتنه و ارتداد تن می‌دهند» بسنده نکرد، بلکه هم با آوردن «لام» روی جزای شرط (لـ + آتوها)، بر «این تن دادن» تاکید کرد و هم در ادامه اشاره کرد که «جز اندکی درنگ نمی‌کردند».

این نشان می‌دهد که ایمان آنها بسیار سطحی، [و به تعبیر امام حسین ع (جلسه160، حدیث3 http://yekaye.ir/al-araf-007-51/) در حد لقلقه زبانشان بوده است] و تصمیم‌گیریِ آنها در خصوص دین، چه اندازه بی‌پشتوانه است؛ که در سختی‌ها «صرفاً با اندک درنگی» از دین خود برمی‌گردند؛

چرا که اگر کسی دینش را به طور جدی انتخاب کرده باشد، اگر زمانی بخواهد از دینش برگردد، با تاملات بسیار چنین موضعی اتخاذ می‌کند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

پس، برای منافقان و بیماردلان، کفر و ایمان، هر دو، اموری سطحی و پیش پا افتاده است: در تصمیمات خود در این زمینه عمیق نیستند و به لوازم و نتایج اعتقادات خود پای‌بند نمی‌باشند. اگر اوضاع و احوال بر وفق مراد باشد مسلمان‌اند (نه از سر تظاهر و ریا، بلکه واقعا!) و اگر هم اوضاع و احوال بچرخد، براحتی کافر می‌شوند (نه از سر تقیه و حفظ جان، بلکه واقعا!) به تعبیر قرآن کریم «مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاء: در این بین مذبذب‌اند، نه به طرف اینان و نه طرف آنان» (نساء/143)؛ نه فقط ایمان آنها باد هواست، بلکه کفرشان هم باد هواست: «الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْرا» (نساء/137)

اما چرا چنین‌اند؟

چون زندگی‌شان بر پایه اعتقاداتشان نیست، بلکه اعتقادات را متناسب با سختی و راحتی زندگی انتخاب می‌کنند،

اندیشه و دین، اساس زندگیِ آنها نیست، بلکه ابزار زندگی آنهاست.

 دینداری را امری سلیقه‌ای می‌دانند که ارزش هزینه کردن ندارد. (ایستاده در باد، ص188-189)

تاملی با خویش

آیا دقت کرده‌اید که امروزه چه اندازه چنین دینی تبلیغ می‌شود؟ دینداری در حد یک معنویت آرامش‌بخش و انجام یک سلسله آداب و رسوم، که کاری به عرصه‌های جدی زندگی اجتماعی نداشته باشد؛ ما که نباید خود را برای باورها و اندیشه‌های‌مان به زحمت بیندازیم!

همان چیزی که در ادبیات غربی «سکولاریسم» نام گرفته و امام خمینی (ره) از آن به «اسلام آمریکایی» تعبیر می‌کرد.


5) «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ یَسیراً»

انتظاری که خداوند از ما دارد را با تصویری که قرآن از این وضعیت ارائه می‌دهد مقایسه کنید:

«دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها» یعنی از اطراف و اکنافِ شهر یا خانه‌هایشان، بر آنها وارد شوند؛ یعنی یک هجوم همه‌جانبه از جانب دشمن؛

سپس

«سُئِلُوا الْفِتْنَةَ» در یک وضعیت دچار و پیچیده، از آنها درخواست می‌شود که دست از دینتان بردارید!

نتیجه

«لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ یَسیراً» آنها هم می‌پذیرند، البته بعد از درنگی اندک.

تحلیل دین‌شناسی

یعنی اگر دشمن تا خانه‌های‌مان هم وارد شد و کار به جان و ناموسمان هم کشید، حق نداریم دست از دین‌مان برداریم!

چرا؟

چون ای برادر تو همان اندیشه‌ای /  ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای!

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh9/

چون ما انسانیم، و ارزش ما، به «خور و خواب و خشم و شهوت»[2] و راحتی و رفاه نیست؛

چون زندگی دنیا، نهایت کار نیست و صرفا یک دوره امتحان است!

چون دین و اندیشه، اساس زندگی است، نه ابزار زندگی (توضیح در تدبر4)

آیا ما خود را این گونه می‌شناسیم یا همّ و غمّ‌مان تنها رفاه و امنیت است؟


6) «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ یَسیراً»

یک مسلمان ضعیف، ممکن است وقتی دشمن حمله کند، تسلیم شود و در میدان عمل، اهل مبارزه و جنگ نباشد، ولی دست کم در درونش از این وضعیت ناراضی است و قلباً آرزوی شکست کفار را دارد. قرآن همین مقدار را هم قبول می‌کند (نحل/106)

اما منافق و بیماردل کسی است که وقتی دشمن حمله کرد، نه فقط در ظاهر، بلکه در باطن هم جز اندکی درنگ نمی کند و قلباً هم (از حیث دین و ایمان) تسلیم می‌شود. (اقتباس از ایستاده در باد، ص187)



[1] . این روایت هم از امیرالمومنین ع است وقتی اصحابش یاریش نمی‌کردند، شبیه بهانه‌تراشی‌های جنگ احزاب:

أَخْبَرَنِی جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی عُبَیْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا هِشَامٌ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو مِخْنَفٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی الْحَارِثُ بْنُ حَصِیرَةَ، عَنْ أَبِی صَادِقٍ، عَنْ جُنْدَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیِّ، قَالَ: قَامَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فِی النَّاسِ لِیَسْتَنْفِرَهُمْ إِلَى أَهْلِ الشَّامِ، وَ ذَلِکَ بَعْدَ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ الَّتِی کَانَتْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ، وَ قَدْ شَنَّ مُعَاوِیَةُ عَلَى بِلَادِ الْمُسْلِمِینَ الْغَارَاتِ، فَاسْتَنْفَرَهُمْ بِالرَّغْبَةِ فِی الْجِهَادِ وَ الرَّهْبَةِ فَلَمْ یَنْفِرُوا، فَأَضْجَرَهُ ذَلِکَ فَقَالَ:

أَیُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاکُمْ، وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ، کَلَامُکُمْ یُوهِنُ الصُّمَّ الصِّلَابَ، وَ تَثَاقُلُکُمْ عَنْ طَاعَتِی یُطَمِّعُ فِیکُمْ عَدُوَّکُمْ، إِذَا أَمَرْتُکُمْ قُلْتُمْ: کَیْتَ وَ کَیْتَ، وَ لَیْتَ وَ عَسَى، أَعَالِیلُ أَبَاطِیلُ، وَ تَسْأَلُونِّی التَّأْخِیرَ دِفَاعَ ذِی الدِّینِ الْمَطُولِ، هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ، لَا یَدْفَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ، وَ لَا یُدْرَکُ الْحَقُّ إِلَّا بِالْجِدِّ وَ الصَّبْرِ. أَیَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِکُمْ تُمَتَّعُونَ، وَ مَعَ أَیِّ إِمَامٍ بَعْدِی تُقَاتِلُونَ! الْمَغْرُورُ وَ اللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ، وَ مَنْ فَازَ بِکُمْ فَازَ بِالسَّهْمِ الْأَخْیَبِ، أَصْبَحْتُ لَا أَطْمَعُ فِی نُصْرَتِکُمْ، وَ لَا أُصَدِّقُ قَوْلَکُمْ، فَرَّقَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ، وَ أَعْقَبَنِی بِکُمْ مَنْ هُوَ خَیْرٌ لِی مِنْکُمْ. أَمَا إِنَّکُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی ذُلًّا شَامِلًا، وَ سَیْفاً قَاطِعاً، وَ أَثَرَةً یَتَّخِذُهَا الظَّالِمُونَ فِیکُمْ سُنَّةً، تُفَرِّقُ جَمَاعَتَکُمْ، وَ تُبْکِی عُیُونَکُمْ، وَ تَمُنُّونَ عَمَّا قَلِیلٍ أَنَّکُمْ رَأَیْتُمُونِی فَنَصَرْتُمُونِی، وَ سَتَعْرِفُونَ مَا أَقُولُ لَکُمْ عَمَّا قَلِیلٍ، وَ لَا یُبَعِّدُ اللَّهُ إِلَّا مَنْ ظَلَمَ.

قَالَ: فَکَانَ جُنْدَبٌ لَا یَذْکُرُ هَذَا الْحَدِیثَ إِلَّا بَکَى، وَ قَالَ: صَدَقَ وَ اللَّهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَدْ شَمِلَنَا الذُّلُّ، وَ رَأَیْنَا الْأَثَرَةَ، وَ لَا یُبَعِّدُ اللَّهُ إِلَّا مَنْ ظَلَمَ. (الأمالی (للطوسی)، ص181؛ نهج‌البلاغه، خطبه29)

[2] . خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت

حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

https://ganjoor.net/saadi/mavaez/ghazal2/sh18/

 


432) سوره احزاب (33) آیه 13 وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا

بسم الله الرحمن الرحیم

 

432) سوره احزاب (33) آیه 13 وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَریقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُریدُونَ إِلاَّ فِراراً

6 رمضان 1438

ترجمه

و آنگاه که طایفه‌ای از آنان گفتند ای اهل یثرب! دیگر [اینجا] جای شما نیست، برگردید؛ و گروهی از آنان از پیامبر ص رخصت می‌طلبند، می‌گویند: بدرستی که خانه‌های ما بی‌حفاظ است؛ در حالی که چنین نیست؛ قصدی جز فرار ندارند.

نکات ترجمه

«یثرب» اسم شهری است که امروزه «مدینه» خوانده می‌شود.[1] از ماده «ثرب» گرفته شده است که این ماده به معنای ملامت کردن و گناه شخصی را به وی گوشزد کردن است: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ‏» (یوسف/92) (مفردات ألفاظ القرآن، ص173) و گفته‌اند پیامبر ص چون وارد این شهر شد این اسم را که دلالت بر ملامت و عیب داشت برای نامیدن این شهر نامناسب می‌دانست و آن را «طیبه» یا «طابه» (به معنای پاک و دلپسند) نامید (لسان العرب، ج‏1، ص235) و در قرآن کریم هم، غیر از این مورد که مطلب از زبان منافقان نقل شده، هرجا خواسته از این شهر اسم ببرد، از کلمه «مدینه» استفاده کرده است (توبه/101 و 120؛ احزاب/60؛ منافقون/8)

این ماده تنها همین دو مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

«مقام»

از ماده «قوم» (به معنای ایستادن) است که درباره این ماده و نیز کلمه «مقام» در جلسه366 (http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/ ) توضیح داده شد.

در اینجا اشاره می‌شود که از میان قراء سبعه، تنها در قرائت حفص از عاصم به صورت «مُقام» قرائت شده و بقیه «مَقام» قرائت کرده‌اند (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص419) البته در میان قرائات شاذه و غیرمشهور السلمی و الأعرج و الیمانی هم همانند حفص قرائت کرده‌اند؛ و البته علاوه بر قرائات سبعة مشهور، أبو جعفر، و شیبة، و أبو رجاء، و الحسن، و قتادة، و النخعی، و عبد اللّه بن مسلم، و طلحة نیز به صورت «مَقام» خوانده‌اند‌. (البحر المحیط فى التفسیر، ج‏8، ص460) [2]

طبری، که بر قرائت «مَقام» اصرار دارد، بر این باور است که «مَقام» اسم مکان است (مکان اقامت، جای ماندن) اما «مُقام» مصدر است (اقامت، ماندن) (جامع البیان، ج‏21، ص86) اما جوهری معتقد است هر دو کلمه هم به معنای «اقامت» و هم به معنای «موضع قیام» به کار می‌رود چرا که اگر از باب «قام یقوم» باشد، مصدرش «مَقام» خواهد بود و اگر از باب «أقام یُقیم» باشد، مصدرش «مُقام» می‌شود [و اسم مکان آنها در همین دو وزن هم، دقیقا به همین دو صورت خواهد بود.] (الصحاح، ج 5، ص2017) و ظاهرا در قرآن کریم «مُقام» بوضوح در هر دو معنا به کار رفته: در معنای اسم مکان: «ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً» (فرقان/66) و در معنای مصدری «دارَ الْمُقامَة» (فاطر/35)؛ اما کاربردهای «مَقام» در معنای اسم مکان وضوح بیشتری دارد: «مَقامِ إِبْراهیم» (بقره/125)، «خافَ مَقامَ رَبِّهِ» (الرحمن/46) «کُنُوزٍ وَ مَقامٍ کَریمٍ» (شعراء/58)، «وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَریمٍ» (دخان/26)، «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ مَقامٍ أَمینٍ» (دخان/51)، «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (صافات/164)، «یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» (اسراء/79) ، «أَیُّ الْفَریقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً» (مریم/73)، «تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ» (نمل/39) ، «فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما» (مائده/107)، «کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامی» (یونس/71)، «لِمَنْ خافَ مَقامی‏» (ابراهیم/14)

کلمه «مقام» جمعاً 18 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول[3]

حدیث

1) از امام صادق درباره آیه «رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ: رضایت دادند که همراه برجای‌ماندگان باشند» (توبه/87 و 93) سوال شد. فرمودند: منظور زنان است؛ آنها می‌گفتند « إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ: خانه‌های ما بی‌حفاظ است» و خانه‌هایشان در اطراف شهر بود به نحوی که از خانه‌های مردم اندکی فاصله داشت؛ اما خداوند سخن آنان را دروغ خواند و فرمود: «آن خانه‌ها بی‌حفاظ نیست، قصدی جز فرار ندارند» چرا که خانه‌هایشان با دیوارهای بلند، و محصور و در امان بود.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص103؛ مجمع البیان، ج‏8، ص545 [4]

عن عبد الله الحلبی قال سألته عن قوله: «رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ» فقال: النساء، إنهم قالوا إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ، و کانت بیوتهم فی أطراف البیوت حیث یتفرد [یتقذر] الناس، فأکذبهم الله قال: «وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً» و هی رفیعة السمک حصینة.


تدبر

1) «وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَریقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُریدُونَ إِلاَّ فِراراً»

این آیه و آیه قبل، دو مطلبی است که منافقان و بیماردلان مطرح کردند. با اینکه هم جمله قبل و هم جملات این آیه از جانب فرد یا افراد خاصی - و نه از جانب همه آنها - مطرح شده بود، در آیه قبل، این مطلب را که «خدا و پیامبرش جز فریب وعده‌ای ندادند»از قول همه آنان مطرح کردند؛ اما در این آیه با تعبیر «طائفة منهم ... فریق منهم»، این مطالب را از قول برخی و برخی مطرح کرد.

شاید بتوان نتیجه گرفت که آن آیه قبل، منطق عمومی منافقان و بیماردلان بوده، که ثمره آن منطق، در این تحلیل‌های مختلف بروز پیدا کرده است.

به نظر می‌آید دو جمله این آیه نیز دو محور کلان تحلیلها را نشان می‌دهد:

تحلیل‌ عده‌ای از منافقان، ناظر به این است که:

« در مقابل قدرت و اجماع آنها، ما جایی نداریم و کاری از پیش نمی‌بریم، پس از موضع‌مان برگردیم» (ای اهل یثرب! دیگر [اینجا] جای شما نیست، برگردید)

و تحلیل عده‌ای دیگر، ناظر به این است که:

«خودمان مشکلات داریم، و آن مشکلات اولویت دارد به مشکلات ناشی از قبول اسلام و آرمانهای اسلامی» (بدرستی که خانه‌های ما بی‌حفاظ است)

تاملی با خویش

آیا این جملات به گوش شما آشنا نیست؟


2) «وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَریقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ»

درباره اینکه این جمله «ای اهل یثرب! دیگر [اینجا] جای شما نیست، برگردید» گفته کیست، نظران زیر مطرح شده است:

الف. عبدالله بن اُبَیّ و اصحابش (نظر سدی، به نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص545)

ب. منافقان طائفه بنی‌سالم (نظر مقاتل، به نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص545)

ج. أوس بن قبطی و هم‌فکرانش (نظر یزید بن رومان، به نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص545)

اما در مورد جمله دوم (کسانی که اجازه می‌گرفتند و می‌گفتند که خانه‌های ما بی‌حفاظ است)، صرفاً مطرح شده که اینها طائفه‌های بنی‌حارثه و بنی‌سلمه بوده است. (مجمع البیان، ج‏8، ص545)


3) «وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا»

با اینکه اسم یثرب با آمدن پیامبر ص به این شهر به «مدینة‌النبی» تغییر کرده بود، چرا این منافقان از کلمه «یثرب» استفاده کردند. (خصوصا که خود قرآن هم در تمامی موارد دیگر از اسم «مدینه» استفاده کرده است؛ توضیح در نکات ترجمه)

الف. زنده کردن احساسات و شعارهای غیردینی در میان مسلمانان، یعنی چون دینداری‌شان سطحی است و اصیل نیست، نگاهشان به آب و خاک، هنوز بر پایه‌های قدیمی استوار است و اکنون فرصتی فراهم آمده تا این نگرشهای غیرمتکی به دین را دوباره زنده کنند. (ایستاده در باد، ص186)

ب. ایجاد اختلاف بین مهاجرین و انصار: این سخن هم نوعی سرزنش و شماتت انصار را دارد و هم نوعی تحقیر و اتهام به مهاجرین؛ گویی اگر مهاجرین راه مدینه را در پیش نمی‌گرفتند یا اگر انصار از پذیرفتن مهاجرین ابا می‌کردند، و همان وضعیت «یثرب» قبل از اسلام برقرار بود، امروز به چنین مصیبتی مبتلا نمی‌شدیم. (ایستاده در باد، ص186)

ج. چون منافقان سعى دارند مؤمنان را از فرهنگ دینى، حتّى در نام‏گذارى و اسامى، دور کنند. (تفسیر نور، ج‏9، ص338)

د. وقتی می‌خواهند در مقابل پیامبر کارشکنی کنند، نیازمند این‌اند تکیه‌گاهی برای مقبول جلوه دادن سخن خود بتراشند لذا با این تعبیر دغدغه‌های قومیتی و ناسیونالیستی را در مقابل دغدغه دینی زنده می‌کنند.

ه. ...


4) «یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا»

منظور از تعبیر «لا مقامَ لَکُمْ: جای شما نیست، برگردید» چیست؟

الف. دیگر اینجا (میدان کارزار) جای شما نیست؛ از جنگ فرار کنید و به خانه‌هایتان در مدینه برگردید و جانتان را نجات دهید. (مجمع البیان، ج‏8، ص545؛ أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏4، ص227؛ المیزان، ج16، ص286)

ب. دیگر جای باقی ماندن بر دین حضرت محمد ص نیست، به شرک برگردید و تسلیم مشرکان شوید تا سالم بمانید. (أنوار التنزیل، ج‏4، ص227)

ج. دیگر جای ماندن در مدینه نیست، به کفار پناهنده شوید تا به شما اجازه دهند که در مدینه بمانید. (أنوار التنزیل، ج‏4، ص227)

د. ...

نکته تخصصی انسان‌شناسی

§         خداوند انسان را که آفرید او را در بهشت «سکنی» داد (یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّة؛ بقره/35؛ اعراف/19)

§         وقتی هم انسان را به زمین فرستاد به او فرمود که «لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ: شما را در زمین قرارگاهی هست» (بقره/36؛ اعراف/24)

§         یکی از ابعاد مهم بهشت و جهنم هم همین قرارگاه و جایگاهی است که انسان دارد «ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً» یا «حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً» (دخان/66 و76).

در واقع یکی از نیازهای اصلی انسان این است که جایی برای قرار و ماندن داشته باشد (نیاز به مسکن) که این را قرآن کریم هم در وضعیت قبل از دنیا، هم در دنیا، و هم بعد از دنیای انسان مطرح کرده است؛

و منافقان برای برانگیختن احساسات مردم علیه دین، دقیقا روی همین نیاز سرمایه‌گذاری کردند که دیگر «جایی برای ماندن ندارید»


5) «یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ»

مقصود از اینکه می‌گفتند خانه‌های ما «عورة: برهنه، بی‌حفاظ» است، چیست؟

الف. یعنی حصار محکمی ندارد و بسادگی می‌توانند در آن وارد شوند (ابن عباس و مجاهد، نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص545)

ب. یعنی خانه‌های ما خالی از مردان شده و می‌ترسیم دزد به سراغش برود (حسن بصری، نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص545)

ج. یعنی خانه‌های ما در سمتی است که دشمن می‌آید و ما نگران خانواده‌های‌مان هستیم (قتادة، نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص545)

د. ...


6) «یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُریدُونَ إِلاَّ فِراراً»

منافق، ترسو و بهانه‏گیر است؛ به خاطر نداشتن شهامت، به جاى موضع‏گیرى صریح، بهانه‏جویى مى‏کند. (تفسیر نور، ج9، ص338)




[1] . از الآبی نقل شده که این شهر در تورات یازده اسم دارد: المدینة، و طابة، و طیبة، و السکینة، و جابرة، و المحفة، و المحبوبة. و القاصدة، و المجبورة، و العذراء و المرحومة (شرح الکافی (للمولى صالح المازندرانی)، ج‏7، ص371؛ مرآة العقول، ج‏6، ص224

[2] . اختلاف قرائت:

لا مُقامَ لَکُمْ، و قرأ السلمی و الأعرج و الیمانی و حفص: بضم المیم، فاحتمل أن یکون مکانا، أی لا مکان إقامة؛ و احتمل أن یکون مصدرا، أی لا إقامة. و قرأ أبو جعفر، و شیبة، و أبو رجاء، و الحسن، و قتادة، و النخعی، و عبد اللّه بن مسلم، و طلحة، و باقی السبعة: بفتحها، و احتمل أیضا المکان، أی لامکان قیام، و احتمل المصدر، أی لا قیام لکم. (البحر المحیط فى التفسیر، ج‏8، ص460)

[3] . در جلسه قبل اشاره شد که:

إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً و هم الذین قالوا لرسول الله ص تأذن لنا نرجع إلى منازلنا- فإنها فی أطراف المدینة و نخاف الیهود علیها- فأنزل الله فیهم إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ- إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِرارا (تفسیر القمی، ج‏2، ص188)

[4] . عبارت مجمع همین مقدار است و البته از همین معلوم می‌شود سوال حلبی از امام صادق ع بوده است: فکذبهم الله تعالى فقال «وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ» بل هی رفیعة السمک حصینة عن الصادق (ع)

 


431) سوره احزاب (33) آیه 12 وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ ال

بسم الله الرحمن الرحیم

 

431) سوره احزاب (33) آیه 12

وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً 

   5 رمضان 1438

ترجمه

و آن گاه که منافقان و بیماردلان می‌گویند خدا و رسولش جز فریب وعده‌ای به ما ندادند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«الْمُنافِقونَ»

منافق، اسم فاعل از ماده «نفق» در باب مفاعله است که درباره این ماده و این کلمه به تفصیل در جلسه 408 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/

غُرُوراً

«غُرُور» از ماده «غرر» است که در جلسه 160 http://yekaye.ir/al-araf-007-51/ توضیح داده شد که این ماده در معانی متعددی به کار می‌رود و برخی گفته‌اند اصل همه این معانی آن است که بر اثر تاثیر چیزی، غفلتی حاصل شود. و در جلسه242 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-22/ هم توضیحات تکمیلی درباره آن ارائه شد.

«ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

«ما» در اینجا مای نافیه است و اینکه برخی از مترجمان آن را مای موصوله قلمداد کرده‌اند (به این صورت: آنچه خدا و رسولش به ما وعده دادند، فریبی بیش نبود) ظاهرا قابل دفاع نمی‌باشد، زیرا در آن صورت، حتی اگر وجود ادات استثناء (إلا) را هم به نحوی توجیه کنیم، باز باید «غرور» به صورت مرفوع (خبر) می‌آمد در حالی که منصوب آمده است.

اما درباره «غرور» دو تحلیل نحوی شده که هر دو می‌تواند درست باشد. یکی اینکه مفعول دوم برای فعل «وعد» باشد (إعراب القرآن الکریم، ج‏3، ص44) که بر همین اساس ترجمه شد؛ و دوم اینکه صفت برای مفعول مطلق محذوف باشد [و مفعول دوم این فعل محذوف باشد] یعنی عبارت به این صورت بوده باشد: ما وعدنا الله و رسوله [النصرَ] الا وعدَ الغرور: خدا و رسولش به ما وعده ندادند نصرت را مگر وعده‌ای فریبنده. (إعراب القرآن و بیانه، ج‏7، ص607)

 

شان نزول

1) در تفسیر قمی آمده است:

[بعد از اینکه سلمان پیشنهاد کندن خندق داد، پیامبر افراد را برای کندن خندق در نقاط مختلف تقسیم کرد و خود هم مشغول شد] چون روز دوم شد، صبحگاه به کار کندن مشغول شدند و پیامبر در مسجد فتح (روی تپه مشرف به خندق) نشسته بود و مهاجران و انصار مشغول کندن بودند که به صخره بزرگی رسیدند که کلنگ‌هایشان بر آن اثری نداشت؛ جابر بن عبدالله انصاری را سرغ پیامبر ص فرستادند که ایشان را مطلع سازد. جابر می‌گوید به مسجد آمدم و دیدم رسول الله به پشت دراز کشیده و ردایش را زیر سر گذاشته و [از شدت گرسنگی] سنگی را محکم به شکمش بسته است. گفتم: یا رسول الله! به صخره‌ای رسیده‌ایم که هیچ کلنگی در آن اثر نمی‌کند. پس با سرعت آمد و آبی خواست و وضویی گرفت و اندکی از آن آب را در دهانش گرداند و بر روی سنگ ریخت، سپس کلنگی گرفت و ضربه‌ای زد، برقی جهید که در آن قصرهای شام را دیدیم، سپس ضربه دیگری زد، برقی جهید که در آن قصرهای مدائن را دیدیم، سپس ضربه‌ دیگری زد و برقی جهید که در آن قصرهای یمن را دیدیم، سپس رسول خدا ص فرمود: بدانید که قطعا خداوند این مکانهایی را که این جرقه در آنها نمایان شد  برای شما فتح می‌کند؛ سپس آن صخره سست شد همانند رملی که روان می‌شود ...

[وی بعد از اینکه رسیدن مشرکان و جنگ امیرالمومنین با عمرو بن عبد ود و ... و خبر پیمان‌شکنی یهودیان را گزارش می‌کند، می‌گوید]

پس چون کار بر اصحاب رسول الله ص طولانی شد و محاصره شدت گرفت و آنها در سرمای شدید بودند و گرسنگی هم به آنها فشار می‌آورد و از جانب یهودیان هم بشدت نگران بودند، منافقان شروع کردند به گفتن سخنانی که خداوند از آنها حکایت کرده است - و از اصحاب رسول الله جز اندکی، کسی نمانده بود که در ورطه نفاق نیافتاده باشد - و رسول الله ص به اصحابش خبر داده بود که احزاب عرب گرد می‌آیند و از بالا به آنها هجوم می‌آورند و یهودیان هم خیانت می‌کنند و از پایین شهر ایجاد نگرانی می‌کنند و سختی فراوان بدانها خواهد رسید ولی عاقبت از آن آنها خواهد بود؛ پس چون قریش و آمدند و یهود خیانت کردند، منافقان گفتند: «خدا و رسولش جز فریب به ما وعده‌ای ندادند» و گروهی از آنها هم باغهایی در اطراف مدینه داشتند و گفتند: ‌رسول الله! اجازه بده که ما به باغهایمان برویم چون آنها اطراف مدینه و بی‌حفاظ است و می‌ترسیم یهودیان به آن دستبرد بزنند؛ و گروهی هم گفتند بیاید فرار کنیم و به بیابان برویم و در پناه بادیه‌نشینان قرار بگیریم، چرا که این چیزهایی که [حضرت] محمد ص به ما وعده داده بود همه‌اش باطل بود...

تفسیر القمی، ج‏2، ص178و 186

فَلَمَّا کَانَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی بَکَّرُوا إِلَى الْحَفْرِ وَ قَعَدَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی مَسْجِدِ الْفَتْحِ فَبَیْنَا الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ یَحْفِرُونَ إِذْ عَرَضَ لَهُمْ جَبَلٌ لَمْ تَعْمَلِ الْمَعَاوِلُ فِیهِ، فَبَعَثُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص یُعْلِمُهُ بِذَلِکَ، قَالَ جَابِرٌ: فَجِئْتُ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ رَسُولُ اللَّهِ مُسْتَلْقٍ عَلَى قَفَاهُ وَ رِدَاؤُهُ تَحْتَ رَأْسِهِ وَ قَدْ شَدَّ عَلَى بَطْنِهِ حَجَراً، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ قَدْ عَرَضَ لَنَا جَبَلٌ لَمْ تَعْمَلِ الْمَعَاوِلُ فِیهِ فَقَامَ مُسْرِعاً حَتَّى جَاءَهُ ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فِی إِنَاءٍ فَغَسَلَ وَجْهَهُ وَ ذِرَاعَیْهِ وَ مَسَحَ عَلَى رَأْسِهِ وَ رِجْلَیْهِ ثُمَّ شَرِبَ وَ مَجَّ مِنْ ذَلِکَ الْمَاءِ فِی فِیهِ ثُمَّ صَبَّهُ عَلَى الْحَجَرِ ثُمَّ أَخَذَ مِعْوَلًا فَضَرَبَ ضَرْبَةً فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ فَنَظَرْنَا فِیهَا إِلَى قُصُورِ الشَّامِ، ثُمَّ ضَرَبَ أُخْرَى فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ نَظَرْنَا فِیهَا إِلَى قُصُورِ الْمَدَائِنِ، ثُمَّ ضَرَبَ أُخْرَى فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ أُخْرَى نَظَرْنَا فِیهَا إِلَى قُصُورِ الْیَمَنِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَا إِنَّهُ سَیَفْتَحُ اللَّهُ عَلَیْکُمْ هَذِهِ الْمَوَاطِنَ الَّتِی بَرَقَتْ فِیهَا الْبَرْقُ. ثُمَّ انْهَالَ عَلَیْنَا الْجَبَلُ کَمَا یَنْهَالُ الرَّمْلُ ...

فَلَمَّا طَالَ عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْأَمْرُ- وَ اشْتَدَّ عَلَیْهِمُ الْحِصَارُ- وَ کَانُوا فِی وَقْتِ بَرْدٍ شَدِیدٍ وَ أَصَابَتْهُمْ مَجَاعَةٌ- وَ خَافُوا مِنَ الْیَهُودِ خَوْفاً شَدِیداً- وَ تَکَلَّمَ الْمُنَافِقُونَ بِمَا حَکَى اللَّهُ عَنْهُمْ- وَ لَمْ یَبْقَ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَّا نَافَقَ إِلَّا الْقَلِیلُ- وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْبَرَ أَصْحَابَهُ أَنَّ الْعَرَبَ تَتَحَزَّبُ وَ یَجِیئُونَ مِنْ فَوْقُ وَ تَغْدِرُ الْیَهُودُ وَ نَخَافُهُمْ مِنْ أَسْفَلَ وَ إِنَّهُ لَیُصِیبُهُمْ جَهْدٌ شَدِیدٌ وَ لَکِنْ تَکُونُ الْعَاقِبَةُ لِی عَلَیْهِمْ، فَلَمَّا جَاءَتْ قُرَیْشٌ وَ غَدَرَتِ الْیَهُودُ قَالَ الْمُنَافِقُونَ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً وَ کَانَ قَوْمٌ لَهُمْ دُورٌ فِی أَطْرَافِ الْمَدِینَةِ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ تَأْذَنُ لَنَا أَنْ نَرْجِعَ إِلَى دُورِنَا- فَإِنَّهَا فِی أَطْرَافِ الْمَدِینَةِ وَ هِیَ عَوْرَةٌ وَ نَخَافُ الْیَهُودَ أَنْ یُغِیرُوا عَلَیْهَا، وَ قَالَ قَوْمٌ هَلُمُّوا فَنَهْرَبَ وَ نَصِیرَ فِی الْبَادِیَةِ- وَ نَسْتَجِیرَ بِالْأَعْرَابِ فَإِنَّ الَّذِی کَانَ یَعِدُنَا مُحَمَّدٌ کَانَ بَاطِلًا کُلُّهُ...[1]

2) فراء می‌گوید:

گوینده این جملات که «خدا و رسولش جز فریب به ما وعده‌ای ندادند»، معتّب بن قشیر انصاری است و قضیه از این قرار است که رسول الله ص کلنگی را از سلمان گرفت در خصوص صخره‌ای که کار آنها را سخت کرده بود؛ پس سه ضربه بر آن زد و در هر ضربه‌ای برقی جهید. سلمان گفت: یا رسول الله! من چیز عجیبی رد آنها دیدم. پیامبر ص فرمود: در ضربه اول، سفیدی‌های کاخ‌های مدائن را دیدی؛ و در دومی کاخ‌های یمن را؛ و در سومی سرزمین‌های ایران و روم؛ و خداوند برای امتم سرچشمه‌های آنها را فتح می‌کند.

معتب وقتی احزاب را دید گفت: [حضرت] محمد ص به ما وعده ایران و روم می‌دهد در حالی که ما از ترس جزات رفتن به دستشویی را نداریم! خدا و رسولش جز فریب به ما وعده‌ای ندادند!

معانی القرآن، ج‏2، ص336

و قوله: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً و هذا قول معتّب بن قشیر الأنصاری وحده.

ذکروا أن رسول اللّه صلى اللّه علیه و [آله و] سلم أخذ معولا من سلمان فى صخرة اشتدّت علیهم، فضرب ثلاث ضربات، مع کل واحدة کلمع البرق. فقال سلمان: و اللّه یا رسول اللّه لقد رأیت فیهنّ عجبا قال فقال النبی علیه السّلام: لقد رأیت فى الضربة الأولى أبیض المدائن، و فى الثانیة قصور الیمن، و فى الثالثة بلاد فارس و الروم. و لیفتحنّ اللّه على أمّتى مبلغ مداهنّ. فقال معتّب حین رأى الأحزاب: أ یعدنا محمّد أن یفتح لنا فارس و الرّوم و أحدنا لا یقدر أن یضرب الخلاء فرقا؟ ما وعدنا اللّه و رسوله إلا غرورا.[2]

توجه

احادیث و تدبرهای جلسه 316 (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ؛ حج/11 http://yekaye.ir/al-hajj-22-11/ ) و جلسه 400 (وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ؛ عنکبوت/3 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/ ) و جلسه 407 (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فی‏ صُدُورِ الْعالَمینَ؛ عنکبوت/10 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-10/ ) نیز تا حدود زیادی در مورد این آیه نیز صادق است؛ لذا از تکرار آنها صرف نظر می شود.

حدیث

1)  حضرت امیر ع در روایتی طولانی به ریشه‌های و شاخه‌های کفر و نفاق اشاره کرده‌اند. بعد از بیان ریشه‌های کفر فرموده‌اند:

و نفاق بر چهار بنیان است: هوی [= هوای نفس]، و سهل‌انگاری (هُوَینا)، و خودبزرگ‌بینی (حفیظه)، و طمع؛

1. هوای نفس خودش چهار شعبه دارد: بغی [= ستم] و از حد خارج شدن (عدوان) و شهوت و طغیان:

- آنکه ستم کرد، به مهلکه‌افتادن‌هایش [یا: کینه‌توز‌انش] فراوان می‌شوند، و از او فاصله می‌گیرند، و علیه او یاری می‌جویند؛

- و آنکه و کسی که از حد خارج شد، از شرورش ایمن نیستند، و قلبش سالم نمی‌ماند، و نفس خود را از شهوات حفظ نمی‌کند؛

- و کسی که نفس خود را از شهوات برکنار نداشت، در امور خبیث وارد می‌شود؛

- و کسی که طغیان کرد، بر راهی آشکار بدون هیچ گونه حجت و دلیلی، گمراه می‌شود.

2. سهل‌انگاری (هُوَینا) بر چهار شعبه است: غَرّه (مغرور شدن، غفلت) ، و آرزو، و هیبت (= ترس و گوشه‌نشیی)، و مماطله (به عقب‌انداختنِ کارها) :

- و این بدان جهت است که ترس و گوشه‌نشیی، شخص را از [انجام] حق بازمی‌دارد؛

- و به عقب انداختن کارها، باعث تفریط [= نقطه مقابل افراط و زیاده‌روی، کم‌کاری] در کار می‌شود تا زمانی که اجل سر رسد؛

- و اگر آرزو نبود، انسان حساب آنچه در آن است [= حال و روز دنیا] را می‌دانست و اگر حساب آنچه را در آن است بداند، چه‌بسا از ترس و دلهره بمیرد؛

- و مغرور شدن هم مایه قصور و کم‌گذاشتن عمل می‌شود [انسان عمل را جدی نمی‌گیرد]

3. و خودبزرگ‌بینی (حفیظه) بر چهار شعبه است: کبر، و فخرفروشی، و حمیت (ازکوره در رفتن، عصبانیت کنترل نشده)، و تعصب‌ورزی:

- پس کسی که تکبر ورزد، به حق پشت کند؛

- و کسی که فخرفروشی کند، به فجور (دریدگی) کشیده شود؛

- و کسی که از کوره در رود، بر گناهان اصرار ورزد؛

- و کسی که تعصب وی را فرابگیرد، به انحراف کشیده شود؛

 چه بد وضعیتی است وضعیتی که بین پشت کردن و دریدگی و اصرار نابجا و انحراف از صراط باشد.

4. و طمع هم چهار شعبه دارد: فرح (خوشگذرانی، شادی نامتعادل)، و مرح (سرمستی، شادی‌ای که شخص را از خود بیخود کند)، و لجاجت، و تکاثر (ثروت‌اندوزی و زیاده‌خواهی):

- پس فرح (خوشگذرانی، شادی نامتعادل)، نزد خداوند ناخوشایند است؛

- و مرح (سرمستی، شادی‌ای که شخص را از خود بیخود کند)، افتادن در خیال‌بافی است

- و لجاجت، بلایی است که شخص را به بردوش کشیدن گناهان می‌کشاند؛

- و تکاثر (ثروت‌اندوزی و زیاده‌خواهی)، لهو (سرگرم شدن) و لعب (بازی کردن) و مشغولیت بیهوده و «جایگزین کردن چیزی که پست است به جای امر بهتر است» (بقره/61)

و این است نفاق و بنیان‌ها و شاخه‌هایش؛ و «خداوند قاهر و چیره‌ای است فوق بندگانش» (انعام/18) ...

الکافی، ج‏2، ص394

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص قَالَ: بُنِیَ الْکُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ- الْفِسْقِ‏  وَ الْغُلُوِّ وَ الشَّکِّ وَ الشُّبْهَةِ ...

وَ النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الْهَوَى وَ الْهُوَیْنَا وَ الْحَفِیظَةِ وَ الطَّمَعِ‏

فَالْهَوَى عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْبَغْیِ وَ الْعُدْوَانِ وَ الشَّهْوَةِ وَ الطُّغْیَانِ- فَمَنْ‏ بَغَى کَثُرَتْ غَوَائِلُهُ وَ تُخُلِّیَ مِنْهُ وَ نُصِرَ [قصر] عَلَیْهِ‏  وَ مَنِ اعْتَدَى لَمْ یُؤْمَنْ بَوَائِقُهُ وَ لَمْ یَسْلَمْ قَلْبُهُ وَ لَمْ یَمْلِکْ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ مَنْ لَمْ یَعْذِلْ نَفْسَهُ فِی الشَّهَوَاتِ خَاضَ فِی الْخَبِیثَاتِ وَ مَنْ طَغَى ضَلَّ عَلَى عَمْدٍ  بِلَا حُجَّةٍ

وَ الْهُوَیْنَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْغِرَّةِ وَ الْأَمَلِ وَ الْهَیْبَةِ وَ الْمُمَاطَلَةِ وَ ذَلِکَ بِأَنَّ الْهَیْبَةَ تَرُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ الْمُمَاطَلَةَ تُفَرِّطُ فِی الْعَمَلِ حَتَّى یَقْدَمَ عَلَیْهِ الْأَجَلُ وَ لَوْ لَا الْأَمَلُ عَلِمَ الْإِنْسَانُ حَسَبَ مَا هُوَ فِیهِ‏  وَ لَوْ عَلِمَ حَسَبَ مَا هُوَ فِیهِ مَاتَ خُفَاتاً مِنَ الْهَوْلِ وَ الْوَجَلِ وَ الْغِرَّةَ تَقْصُرُ بِالْمَرْءِ عَنِ الْعَمَلِ

وَ الْحَفِیظَةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْکِبْرِ وَ الْفَخْرِ وَ الْحَمِیَّةِ  وَ الْعَصَبِیَّةِ فَمَنِ اسْتَکْبَرَ أَدْبَرَ عَنِ الْحَقِّ وَ مَنْ فَخَرَ فَجَرَ وَ مَنْ حَمِیَ أَصَرَّ عَلَى الذُّنُوبِ وَ مَنْ أَخَذَتْهُ الْعَصَبِیَّةُ جَارَ فَبِئْسَ الْأَمْرُ أَمْرٌ بَیْنَ إِدْبَارٍ وَ فُجُورٍ وَ إِصْرَارٍ وَ جَوْرٍ عَلَى الصِّرَاطِ

وَ الطَّمَعُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ الْفَرَحِ وَ الْمَرَحِ وَ اللَّجَاجَةِ وَ التَّکَاثُرِ فَالْفَرَحُ مَکْرُوهٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْمَرَحُ خُیَلَاءُ وَ اللَّجَاجَةُ بَلَاءٌ لِمَنِ اضْطَرَّتْهُ إِلَى حَمْلِ الْآثَامِ وَ التَّکَاثُرُ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ شُغُلٌ وَ اسْتِبْدَالُ‏ الَّذِی هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ

فَذَلِکَ النِّفَاقُ وَ دَعَائِمُهُ وَ شُعَبُهُ وَ اللَّهُ قَاهِرٌ فَوْقَ عِبادِهِ ...

تدبر

1) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

از این آیه تا آیه20 خداوند به توصیف عینی منافقان می‌پردازد و از روحیات و افکار و منطق آنان پرده برمی‌دارد. اولین نکته‌ای که از آنها نقل می‌کند اشاره به تناقضی در منطق فکری آنان است:

مومن کسی است که خدا و رسول را واقعا باور دارد و به اقتضائات این باور هم پای‌بند است؛

کافر کسی است که خدا را قبول ندارد یا اگر خدا را قبول دارد، منکر اصل نبوت، ویا منکر نبوت حضرت محمد ص است.

تکلیف انسان با این دو معلوم است. اما منافق، ظاهرا خدا و رسول را قبول دارد؛ نمی‌گوید خدایی در کار نیست؛ نمی‌گوید حضرت محمد ص پیامبر نیست؛ با این حال، خدا و رسولش را دروغگو و فریبکار معرفی می‌کند؟!!!

چرا؟

الف. این ترفندی است برای نفوذ و غلبه بر مومنان؛ اگر انکار صریح کنند، مومنان به آنان توجه نمی‌کنند. اما این گونه، باورهای ایمانی را سست می‌کنند.

ب. این ناشی از آن است که مبنای زندگی خود را بر «گمانه‌زنی‌های بی‌پشتوانه» قرار داده‌اند (تظنون بالله الظنونا؛ توضیح در جلسه جلسه429، تدبر5)

نکته تخصصی جامعه‌شناسی جامعه دینی

در منطق قرآن، داشتن تفکرات تناقض‌آمیز و بی‌منطق، لزوما ناشی از پنهان‌کاری و توطئه‌گری نیست؛ چنانکه از یهود هم هم گزارش می‌کند که دست خدا را در عالم بسته می‌دانستند (وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَة؛ مائده/64).

در مورد منافق هم خطاست که گمان کنیم منافقان فقط نیروهای ستون پنجم دشمن‌اند که خودآگاه درصدد نفوذند؛ خیر، بسیاری از اوقات، منافق خودش نمی‌داند منافق است، خود را اصلاح‌طلب معرفی می‌کند در حالی که حقیقتا کارش افساد است و خودش نمی‌داند (بقره/11) و می‌پندارد که واقعا اوست که در مسیر هدایت است (اعراف/30؛ زخرف/37) و بهترین کارها را انجام می‌دهد (کهف/104)

از این جهت است که مراجعه به آموزه‌های قرآن برای شناخت نفاق و منافق در جامعه دینی بسیار ضروری است، نه‌تنها برای فریب منافقان را نخوردن، بلکه برای اطمینان از اینکه مبادا خود ما به نفاق دچار شده باشیم خود بی‌خبر باشیم! (اقتباس از ایستاده در باد، ص181-185)

ج. ...

 

2) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

مگر منافقان همان بیماردلان نیستند؟ پس چرا نفرمود «منافقانی که در دل‌هایشان مرض هست» بلکه فرمود: «منافقان» و «کسانی که در دلهایشان مرض هست».

چرا؟

الف. این نشان می‌دهد، با اینکه در دل منافقان هم مرض هست، اما در منطق قرآن، هرکسی که در دلش مرض هست، لزوما منافق نیست. اما منافق چه ویژگی افزونتری دارد؟ شاید با توجه به آیه67 سوره توبه (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُم‏) بتوان گفت یکی از مهمترین ویژگی‌هایی که اینها را جدا می‌کند این است که کسی که در دلش مرض است، مساله اصلی‌اش این است که دنبال هوا و هوس خود باشد؛ اما منافق، به این مقدار راضی نمی‌شود، بلکه در جامعه تشکیل حزب می‌دهد و ارتباطات حزبی برقرار می‌کند و می‌کوشد منکر را گسترش دهد و با معروف مبارزه کند. شاید به همین جهت است که در قرآن هرجا این دو گروه کنار هم ذکر شده‌اند (انفال/49؛ احزاب/12 و 60) از منافقان ابتدا اسم برده شده، گویی اینهایند که خط می‌دهند و بقیه بیماردلان از آنان پیروی می‌کنند.

ب. علاوه بر نکته فوق، شاید می‌خواهد اشاره کند که اگر عده‌ای بیماردل در جامعه نباشند که سخن منافقان را تکرار کنند، منافق نمی‌تواند کار خود را پیش ببرد.

ج. ...

 

3) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

یکی از علائم نفاق و بیماردلی، این است که هنگام قرار گرفتن در مشکلات و سختی‌ها وعده‌های دین خدا را دروغ و فریب بشماریم؛ چرا که نشان‌دهنده این است که ایمان‌مان بیش از آنکه بر یک منطق محکم استوار باشد، بر سطحی‌اندیشی و مواجهه سلیقه‌ای با دین متکی است و گمانه‌زنی‌های خود را مستند به تعالیم خود دین نکرده‌ایم: (ایستاده در باد، ص182-183)

بله، دین به مومنان وعده نصرت الهی داده است، اما آیا وعده داده که هیچگاه در طی این مسیر با مشکل مواجه نمی‌شویم؟ آیا وعده داده که در هیچ مقطعی شکست نمی‌خوریم؟ آیا همین مسلمانان چندی قبل در جنگ احد تاحدودی شکست نخوردند؟ یا بالعکس، بارها و بارها از وقوع فتنه‌ها و آزمایش‌های تکان‌دهنده سخن گفته است؟

(یکبار دیگر حدیث3 از جلسه400 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/ و حدیث2 از جلسه407 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-10/ و حدیث1 از جلسه قبل http://yekaye.ir/al-ahzab-33-11/ را مرور کنید)

و از سوی دیگر، آیا ما که منتظر نصرت الهی هستیم، واقعا مومن بوده‌ایم و به وظایف ایمانی خود درست عمل کرده‌ایم؟

 

4) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

غلبه گمانه‌زنی‌های ناروا در میان منافقان و بیماردلان به حدی است که با دیدن یک سختی، تمام وعده‌های دین را دروغ می‌شمرند:

نگفتند: حالا که به سختی افتادیم وعده خدا و رسولش در اینجا دروغ بود؛

بلکه گفتند اساسا جز وعده دروغ به ما نگفته‌اند.

 

5) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

خود را در وضعیت مسلمانان در جنگ احزاب در نظر بگیرید:

محاصره‌ای عظیم و گرسنگی، کندن خندق با آن هم مشقات، رسیدن خبر خیانت هم‌پیمانان (یهود)، و ...

در چنین شرایطی، پیامبر ص به آنان وعده فتح بزرگترین امپراطوری‌های زمان (ایران و روم) را می‌دهد!

اگر ما بودیم چه عکس‌العملی داشتیم؟

آیا ما هم وعده خدا و رسولش را فریب خواهیم خواند؟!

عبرتی از تاریخ، محکی بر ایمان خود

امروزه هم ما را با تحریم‌ها محاصره کرده‌اند؛ بالا رفتن قیمت‌ها زندگی را بر مردم سخت کرده؛ نه فقط کشورهایی همچون آمریکا و اسرائییل، بلکه بسیاری از حکومت‌های به‌ظاهر مسلمان هم علیه ما متحد شده‌اند، و ...

و اگر کسی نیک بیندیشد، در زمان جنگ تحمیلی وضعیتمان از این هم بدتر بود.

آن زمان امام خمینی (ره) با تکیه بر آموزه‌های قرآن وعده محو اسرائیل را داد.

و این وعده همچنان پابرجاست؛ هرچند منافقان و کسانی که در دلهایشان مرض است این وعده‌ها را فریب، و منادیان این وعده‌ها را فریبکار معرفی کنند.[3]

 

6) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

با اینکه این واقعه، مربوط به جنگ احزاب است و همه تعابیر قبلی را هم به صورت ماضی آورد، (إِذْ جاءَتْکُمْ ... إِذْ جاؤُکُمْ ... إِذْ زاغَتِ الْأَبْصار) اینجا سخن منافقان را با تعبیر مضارع آورد (إِذْ یَقُولُ)؟

الف. نشان دهد تلاشهاى تبلیغاتى منافقان دائمى است. (تفسیر نور، ج‏9، ص337) یعنی این رویه آنها بوده است؛ نه یک اقدام تمام شده.

ب. نشان دهد که امروزه هم این منطق در جامعه دینی وجود دارد.

ج. ...

 

7) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

مأیوس کردن رزمندگان و تضعیف روحیّه‏ى آنان، نشانه‏ى انحراف و نفاق است. (تفسیر نور، ج‏9، ص337)

 

8) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

در میان یاران پیامبر، برخى دچار شک و تردید و برخى دچار نفاق و دورویى بودند. (تفسیر نور، ج‏9، ص337)

ثمرات این نکته

الف. اهل سنت به هر مسلمانی که ولو یکبار پیامبر ص را دیده باشد «صحابی» می‌گویند و معتقدند که همه صحابه عادل‌اند و روایات متعددی در کتابهایشان در تایید این مدعا آورده‌اند و اگر به آنها بگویید پس منافقان چطور، می‌گویند منافقان افراداد کاملا مشخص و شناخته شده‌ای بودند (عبدالله بن ابی و اطرافیانش). این آیه بخوبی بطلان این سخن و مجعول بودن آن روایات را نشان می‌دهد چرا که هم به لحاظ تاریخی، و بر اساس منابع خود آنها، کسی که این سخن را گفته‌ عبدالله بن ابی نبوده (شان نزول) و از آن مهمتر اینکه، در این آیه از عده‌ای بیماردل، غیر از منافقان، هم سخن گفته است.

ب. وقتی در اطرافیان پیامبر خدا ص منافق و بیماردل یافت شود، انتظار داریم در جامعه ما و در اطرافیان بزرگان ما یافت نشود؟!

ج. ...

 

 


[1] . این داستان در أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص104 (از منابع مهم اهل سنت درباره شأن نزول آیات) چنین روایت شده است:

حدَّثنا الأستاذ أبو إِسحاق الثعالبی، أخبرنا عبد اللَّه بن حامد الوَزان، أخبرنا محمد بن جعفر المطیری، حدَّثنا حماد بن الحسن، حدَّثنا محمد بن خالد بن عَثْمَة، حدَّثنا کثیر بن عبد اللَّه بن عمرو بن عوف، حدَّثنی أبی عن أبیه، قال:

خَطَّ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، على الخندق یوم الأحزاب، ثم قطع لکل عشرة أربعین ذراعاً. قال عمرو بن عوف: کنت أنا و سَلْمان، و حُذَیْفَة و النُّعْمَان بن مُقْرِّن المُزَنی، و ستة من الأنصار فی أربعین ذراعاً. فحفرنا حتى إذا کنا تحت «ذو ناب»، أخرج اللَّه من بطن الخندق صخرة مَرْوَة کَسَرَتْ حدیدَنا و شقت علینا، فقلنا: یا سلمان، أرْقَ إلى رسول اللَّه صلى اللّه علیه و سلم، فأخبره خبر هذه الصخرة، فإما أن نعدل عنها، و إِما أن یأمرنا فیها بأمره، فإنا لا نحب أن نجاوز خَطَّه. قال: فرقی سلمان إلى رسول اللَّه صلى اللّه علیه و سلم، و هو ضارب علیه قبة تُرْکِیّة، فقال: یا رسول اللَّه خرجت صخرة بیضاء مَرْوَة من بطن الخندق، فکسرت حدیدنا و شقت علینا حتى ما یحیک فیها قلیل و لا کثیر، فمرْنا فیها بأمرک، فإنا لا نحب أن نجاوز خطَّک. قال: فهبط رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، مع سلمان الخندق، و التسعة على شفة الخندق، فأخذ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، الْمِعْوَل من سلمان فضربها ضربة صدعها، و بَرَق منها برق أضاء ما بین لَابَتَیْها- یعنی المدینة- حتى لکأن مصباحاً فی جوف بیت مظلم. وَ کَبَّرَ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم تکبیر فتح، فکَبَّرَ المسلمون، ثم ضربها رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم الثانیة و برق منها برق أضاء ما بین لَابَتَیْها، حتى لکأن مصباحاً فی جوف بیت مظلم، فکبر رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، تکبیر فتح، و کبر المسلمون، ثم ضربها رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، فکسرها و برق منها برق أضاء ما بین لَابَتَیْهَا حتى لکأن مصباحاً فی جوف بیت مظلم، و کَبّرَ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم تکبیر فتح، و کبر المسلمون، و أخذ بید سلمان و رقی، فقال سلمان: بأبی أنت و أمی یا رسول اللَّه، لقد رأیت شیئاً ما رأیت مثله قط. فالتفت رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، إلى القوم، فقال: رأیتم ما یقول سلمان؟ قالوا: نعم یا رسول اللَّه. قال: ضربت ضربتی الأولى فبرق الذی رأیتم، أضاءت لی منها قصور الحِیرة و مدائن کسرى، کأنها أنیاب الکلاب، و أخبرنی جبریل، علیه السلام، أن أمتی ظاهرةٌ علیها. ثم ضربت ضربتی الثانیة فبرق الذی رأیتم، أضاءت لی منها القصور الحمر من أرض الروم، کأنها أنیاب الکلاب، و أخبرنی جبریل علیه السلام، أن أمتی ظاهرة علیها ثم ضربت ضربتی الثالثة، فبرق الذی رأیتم، أضاءت لی منها قصور صنعاء کأنها أنیاب الکلاب، و أخبرنی جبریل علیه السلام أن أمتی ظاهرة علیها، فأبشروا. فاستبشر المسلمون و قالوا: الحمد للَّه، موعد صدق، وعدنا النصر بعد الحفر. فقال المنافقون: أ لا تعجبون یُمَنِّیکم و یَعِدُکُم الباطل، و یخبرکم أنه یبصر من یَثْرِبَ قُصورَ الحِیرَة و مدائنَ کسرى، و أنها تفتح لکم، و أنتم إِنما تحفرون الخندق من الفَرَقِ، و لا تستطیعون أن تبرزوا! قال: فنزل القرآن وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً، و أنزل اللَّه تعالى فی هذه القصة، قوله: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ الآیة)

[2] . در مجمع البیان، ج‏8، ص545 این واقعه چنین گزارش شده است:

قال ابن عباس إن المنافقین قالوا یعدنا محمد أن یفتح مدائن کسرى و قیصر و نحن لا نأمن أن نذهب إلى الخلاء هذا و الله الغرور

[3] . اقتباس از ایستاده در باد، ص196-198

 


430) سوره احزاب (33) آیه 11 هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ

بسم الله الرحمن الرحیم

430) سوره احزاب (33) آیه 11

هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً

4 رمضان 1438

ترجمه

آنجا [بود که] مومنان آزمایش شدند و تکان شدیدی خوردند.

نکات ترجمه

«ابْتُلِیَ»

فعل مضارع مجهول در وزن افتعال (ابتلاء) و از ماده «بلی» یا «بلو» است. درباره این ماده قبلا (جلسه95 http://yekaye.ir/al-anbiya-021-035/ ) بحث شد که بر دو معنای «امتحان کردن» و «پوسیدن» دلالت دارد و برخی کوشیده‌اند این دو را به همدیگر برگردانند. ابتلاء چون به باب افتعال رفته معنای مطاوعه (پذیرش) می‌دهد و ابتلی (مبتلا شد) ‌به معنای قبول بلا  (تحت آزمایش واقع شدن) است.

«زُلْزِلُوا» «زِلْزال»

ماده «زلزل» که به معنای تکان خوردن و اضطراب شدید است در اصل با تکرار دو حرف «زل» حاصل شده است و لذا به لحاظ معنایی قرابت فراوانی با ماده «زلّ» (زلل، لغزیدن) دارد به طوری که اغلب اهل لغت، «زلزل» ‌را ذیل ماده «زلل» ‌بحث کرده‌اند و برخی تصریح نموده‌اند که تکرار این دو حرف، در واقع دلالت بر تکرار معنای «زلل: لغزش» دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص382). قبلا (جلسه226 http://yekaye.ir/al-baqarah-2-36/ ) درباره ماده «زلل» توضیحاتی ارائه شد و به معنای «زلزل» هم اشاره شد.

در اینجا با توجه به آشنا بودن معنای «زلزله» در زبان فارسی، تنها می‌افزاییم که تفاوت زلزله با «رجفه» (که این کلمه هم در قرآن به کار رفته) در این است که «رجفه» فقط به زلزله‌های مهیب و شدید گفته می‌شود.

ماده «زلل» 4 بار، و ماده «زلزل» ‌6 بار در قرآن کریم به کار رفته است که سه بار آن مربوط به زلزله قیامت است (إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظیمٌ، حج/1 ؛ إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها، زلزال/1) و سه بار آن مربوط به امتحان‌های شدیدی که مومنان بدان مبتلا می‌شوند (مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا، بقره/214 ؛ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً، احزاب/11)

توجه

احادیث و تدبرهای جلسه 149 (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ؛ انعام/42 http://yekaye.ir/al-anam-006-042/ ) و جلسه 333 (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ؛ بلد/4 http://yekaye.ir/al-balad-90-4/ نیز به آیه حاضر مرتبط می‌باشد لذا آنها را مجددا تکرار نخواهیم کرد.


حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که بعد از کشته شدن عثمان، مردم با امیرالمومنین ع بیعت کردند، ایشان بر منبر رفت و خطبه‌ای خواندند و در آن خطبه فرمودند:

بدانید که بلاها و ابتلاهای شما برگشت (از نو شروع می‌شود) همچون روزی که خداوند پیامبرش ص را مبعوث کرد؛ و سوگند به کسی که او را به حق مبعوث کرد، درهم آمیخته خواهید شد چه در هم آمیختنی؛ و غربال خواهید شد چه غربال شدنی، تا اینکه پایین‌ترین‌تان بالاترین‌تان شود و بالاترین‌تان پایین‌ترین؛ و پیشی‌گیرندگانی که عقب‌رانده شده بودند پیشی خواهند گرفت و پیشی‌گیرندگانی که قبلا پیشی گرفته بودند عقب خواهند ماند؛

به خدا سوگند که نه نشانه‌ای را مخفی کردم و نه دروغی بافتم؛ که مرا از این جایگاه و این روز خبر داده بودند.

الکافی، ج‏1، ص369

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ یَعْقُوبَ السَّرَّاجِ وَ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع لَمَّا بُویِعَ بَعْدَ مَقْتَلِ عُثْمَانَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ خَطَبَ بِخُطْبَةٍ ذَکَرَهَا یَقُولُ فِیهَا:

أَلَا إِنَّ بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِیَّهُ ص وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا وَ اللَّهِ مَا کَتَمْتُ وَسِمَةً وَ لَا کَذَبْتُ کَذِبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْیَوْمِ.


2) شخصی خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و می‌گوید در کتاب خداوند شک کرده‌ام و آیاتی را بیان می‌کند که از نظر خودش با هم ناسازگار است و حضرت پاسخ ایشان را یکی یکی می‌دهد).

(فرازهایی از این روایت در:

جلسه86، حدیث3 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/ ؛

جلسه132، حدیث5 http://yekaye.ir/yunus-010-007/؛

جلسه193، حدیث2 http://yekaye.ir/fussilat-041-21/ ؛

جلسه234، تدبر2 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-14/ ؛

جلسه381، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/؛ و

جلسه414، حدیث4 http://yekaye.ir/al-anbiaa-21-107/ گذشت.)

حضرت در اواسط پاسخ خود، یکدفعه فرازی باز می‌کنند و هشداری نسبت به آینده می‌دهند و سپس به پاسخ موارد بعدی می‌پردازند. در این فراز می‌فرمایند:

پس آنچه را برایت گفتم خوب بفهم که من برایت مفصل شرح دادم تا دلگرمی‌ای باشد برای سینه تو و سینه آن کسی که بعدها همانند تو شک کند، و جواب‌دهنده‌ای نیابد که سوالاتش را از او بپرسد به خاطر فراگیر شدن طغیان و فتنه‌ها و اینکه چه‌بسا اهل علم ناچار شوند از ترس اهل ظلم و ستم مطالب را کتمان کنند و در حجاب بدارند؛ که همانا بزودی بر مردم زمانی خواهد آمد که حق در آن پوشیده بماند و باطل آشکار و نمایان؛ و آن زمانی است که سزاوارترین مردم بدیشان دشمن‌ترین آنها بدان است «و حق نزدیک شود» (انبیاء/97)‌ و الحاد عظمت یابد و «فساد آشکار شود» (روم/41) و «آنجا [است که] مومنان آزمایش شوند و تکان شدیدی خورند» (احزاب/11) و کفار آنان را اشرار بنامند؛ پس تلاش مومن این باشد که جان خود را از نزدیکترین مردم به خویش حفظ کند، سپس خداوند فرج را برای اولیای خود برساند و صاحب‌الامر را بر دشمنانش چیره سازد. ...

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص251

جَاءَ بَعْضُ الزَّنَادِقَةِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ ع وَ قَالَ لَهُ لَوْ لَا مَا فِی الْقُرْآنِ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ التَّنَاقُضِ‏ لَدَخَلْتُ فِی دِینِکُمْ فَقَالَ لَهُ ع وَ مَا هُوَ؟

فَافْهَمْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ فَإِنِّی إِنَّمَا أَزِیدُکَ فِی الشَّرْحِ لِأُثْلِجَ فِی صَدْرِکَ وَ صَدْرِ مَنْ لَعَلَّهُ بَعْدَ الْیَوْمِ یَشُکُّ فِی مِثْلِ مَا شَکَکْتَ فِیهِ فَلَا یَجِدُ مُجِیباً عَمَّا یَسْأَلُ عَنْهُ لِعُمُومِ الطُّغْیَانِ وَ الِافْتِتَانِ وَ اضْطِرَارِ أَهْلِ الْعِلْمِ بِتَأْوِیلِ الْکِتَابِ إِلَى الِاکْتِتَامِ وَ الِاحْتِجَابِ خِیفَةَ أَهْلِ الظُّلْمِ وَ الْبَغْیِ أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ یَکُونُ الْحَقُّ فِیهِ مَسْتُوراً وَ الْبَاطِلُ ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ ذَلِکَ إِذَا کَانَ أَوْلَى النَّاسِ بِهِمْ أَعْدَاهُمْ لَهُ- وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ وَ عَظُمَ الْإِلْحَادُ وَ ظَهَرَ الْفَسادُ هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً وَ نَحَلَهُمُ الْکُفَّارُ أَسْمَاءَ الْأَشْرَارِ فَیَکُونُ جُهْدَ الْمُؤْمِنِ أَنْ یَحْفَظَ مُهْجَتَهُ مِنْ أَقْرَبِ النَّاسِ إِلَیْهِ ثُمَّ یُتِیحُ اللَّهُ الْفَرَجَ لِأَوْلِیَائِهِ وَ یُظْهِرُ صَاحِبَ الْأَمْرِ عَلَى أَعْدَائِه‏.


3) از امام صادق ع روایت شده است که رسول خدا ص فرمود:

همانا بلای عظیم با پاداش عظیم جبران شود؛ پس هنگامی که خداوند بنده‌ای را دوست داشته باشد، به بلایی عظیم مبتلایش سازد؛ پس هرکس رضایت دهد، بهره او نزد خدا رضایت است؛ و کسی که از بلا به خشم و غضب آید بهره او نزد خداوند خشم و غضب است.

الکافی، ج‏2، ص253

عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ زَیْدٍ الزَّرَّادِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

إِنَّ عَظِیمَ الْبَلَاءِ یُکَافَأُ بِهِ عَظِیمُ الْجَزَاءِ فَإِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً ابْتَلَاهُ بِعَظِیمِ الْبَلَاءِ فَمَنْ رَضِیَ فَلَهُ عِنْدَ اللَّهِ الرِّضَا وَ مَنْ سَخِطَ الْبَلَاءَ فَلَهُ عِنْدَ اللَّهِ السَّخَطُ.


4) حسین به علوان می‌گوید: نزد امام صادق ع بودیم و سدیر (یکی از اصحاب خاص ایشان) آنجا بود. حضرت فرمود:

همانا خداوند اگر بنده‌ای را دوست بدارد او را در بلاها می‌پوشاند چه پوشاندنی؛ و ما و شما - ای سدیر- با چنین وضعیتی صبح و شام می‌کنیم.

الکافی، ج‏2، ص253

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ وَ عِنْدَهُ سَدِیرٌ:

إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً وَ إِنَّا وَ إِیَّاکُمْ یَا سَدِیرُ لَنُصْبِحُ بِهِ وَ نُمْسِی.[1]

تدبر

1) «هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً»

در امتحان‌های سخت الهی است که تزلزل‌ها و نقطه‌ضعف‌های مومنان - چه رسد به سایر انسانها- آشکار می‌شود. (ایستاده در باد، ص178)

نکته تخصصی انسان‌شناسی و اخلاقی

اگر برای پیمودن مسیر کمال لازم است که نقطه‌ضعف‌هایمان را بشناسیم و بر آنها غلبه کنیم، پس ابتلائات دشواری که این تزلزل‌های وجودی‌مان را نمایان می‌سازند، مصداق رحمت خدایند، نه عذاب وی.

تصحیح یک نقل تاریخی

عبارتی به عنوان حدیث در سخنان معاصران[2] رایج شده که «المومن کالجبل الراسخ لا تحرّکه العواصف‏: مومن مانند کوهی استوار است که هیچ تندبادی تکانش نمی‌دهد.» این مضمون با آیه فوق ناسازگار است و در تفحصی که در کتب حدیثی مختلف انجام شد، چنین حدیثی یافت نشد. بله، در نهج‌البلاغه (خطبه37) حضرت امیر در وصف خود گفته‌اند « کُنْت‏ ... کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لَا تُزِیلُهُ الْعَوَاصِف: من همچون کوهی بودم که تندبادها تکانش نمی‌دادند و طوفانها او را به زوال نمی‌کشاندند‏» و وقتی هم امیرالمومنین ع به شهادت رسید، پیرمردی (که بعدا معلوم شد حضرت خضر ع است) آمد و خطاب به پیکر مطهر ایشان همین تعابیر را به کار برد. (مناقب آل أبی طالب ع، ج‏2، ص347؛ کافی، ج1، ص455؛ الأمالی( للصدوق)، ص242[3]). و البته این مضمون درست است زیرا کسی که در این وضعیت‌های دشوار به هیچ وجه دچار تزلزل نشد، امیرالمومنین ع بود.

البته در احادیث مربوط به آخرالزمان هم داریم که: مردی از قم بپا می‌خیزد و مردم را به حق دعوت می‌کند و همراهش مردمی‌اند مانند ورقه‌های آهنین، نه تندبادها تکانشان می‌دهد، و نه از جنگ و مبارزه خسته می‌شوند، و نه هراسی به دل راه می‌دهند، و بر خداوند توکل می‌کنند، و عاقبت از آنِ متقین است:

عَنْ عَلِیِّ بْنِ عِیسَى عَنْ أَیُّوبَ بْنِ یَحْیَى الْجَنْدَلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ:

رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ یَدْعُو النَّاسَ إِلَى الْحَقِّ یَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کَزُبَرِ الْحَدِیدِ لَا تُزِلُّهُمُ الرِّیَاحُ الْعَوَاصِفُ وَ لَا یَمَلُّونَ مِنَ الْحَرَبِ وَ لَا یَجْبُنُونَ وَ عَلَى اللَّهِ یَتَوَکَّلُونَ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ. (بحار الأنوار، ج‏57، ص216)


2) «هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً»

ابن عبارت دقیقا بعد از اینکه فرمود «گمانه زنی هایتان درباره خدا به اوج رسیده بود!» آمده است. چه‌بسا می‌خواهد نشان دهد که ریشه این تزلزلی که در عده‌ای پیدا شد، همان گمانه‌زنی‌های ناصوابشان بوده است. (ایستاده در باد، ص178)


3) «هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً»

خداوند در برخی موقعیت‌ها امتحان‌های سختی می‌گذارد که حتی مومنان هم بشدت تکان می‌خورند.

هدف از این امتحانات، جدا کردن مومنان واقعی از مدعیان دروغین ایمان است. (ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّى یَمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّب: خداوند این گونه نیست که مومنان را به حال خود رها کند حتی اینکه خبیث را از پاک جدا کند‏؛ آل‌عمران/179)

توضیح بیشتر در احادیث و تدبرهای آیه 3 سوره عنکبوت «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ» (جلسه400 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/) و آیه 11 سوره عنکبوت «وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقینَ» (جلسه 408 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/) گذشت.


4) «هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً»

تعبیر «هنالک: آنجا» اشاره به کدام موقیعت دارد؟ یعنی اوج امتحان و ابتلای مومنان کدام موقعیت بوده است؟

الف. آن موقعیتی که دشمن از بالا و پایین مسلمانان را محاصره کرده بود.

ب. آن‌جایی که آنان شروع به گمانه‌زنی‌ها درباره خدا کردند.

ج. ...


5) «هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً»

با اینکه مطلب کاملا در ادامه مطلب قبل است، چرا از ضمیر اشاره به دور «هنالک: آنجا بود که» استفاده کرد نه از ضمیر اشاره به نزدیک «هناک: اینجا بود که»

الف. این برای اشاره به حالت درونی انسان است؛ یعنی الان که جنگ احزاب را برای شما یادآوری می‌کنیم آن تزلزل‌ها و گمانه‌زنی‌ها و ... تمام شده و شما آن ماجرا را خیلی دور می‌بینید. (ایستاده در باد، ص179)

ب. ...


6) «هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً»

جنگ احزاب نقطه عطفی در تاریخ اسلام است؛ تا پیش از آن مسلمانان دائما مورد هجوم و حمله کفار قرار می‌گرفتند، بعد از آن مسلمانان بودند که دست بالا را پیدا کردند و بر کفار هجوم می‌آوردند .

این نقطه عطف، با ابتلایی شدید همراه بود؛ و در تاریخ، هرگاه قرار بود نقطه عطفی رخ دهد، ‌وعده ابتلائات شدید را دادند، چنانکه به حکومت رسیدن امیرالمومنین ع (حدیث1) و مهدویت (حدیث2) نیز چنین وعده‌ای داده شده است.

اگر انقلاب اسلامی خود را نقطه عطفی در تاریخ می‌شمریم، انتظار ابتلائات شدید و شدیدتر را داشته باشیم، ابتلائاتی که مرزهای منافقان و مومنان را آشکار کند.

اگر این نکته را ضمیمه کنیم به اینکه قرآن کریم، کتاب هدایت بشر در همه زمانهاست، شاید بتوان گفت که این آیات سوره احزاب - که در حال بررسی آنیم - شرح وضعیت فعلی انقلاب ماست.


7)‌ «هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً»

وقتی خداوند حکایت این گونه ابتلائات شدید مومنان، که آنها را بشدت لرزانده، نقل می‌کند، یعنی:

جدی بگیریم که هرچه در ایمان پیش رویم، ‌باید انتظار ابتلائات بیشتر و دشوارتری را داشته باشیم (حدیث3 و حدیث4):

هرکه در این دار مقرب‌تر است                جام بلا بیشتری می‌دهند




[1] . این روایات هم در همین بحث قابل توجه است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ ع أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً النَّبِیُّونَ ثُمَّ الْوَصِیُّونَ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ إِنَّمَا یُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ عَلَى قَدْرِ أَعْمَالِهِ الْحَسَنَةِ فَمَنْ صَحَّ دِینُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلَاؤُهُ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَجْعَلِ الدُّنْیَا ثَوَاباً لِمُؤْمِنٍ وَ لَا عُقُوبَةً لِکَافِرٍ وَ مَنْ سَخُفَ دِینُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُهُ وَ أَنَّ الْبَلَاءَ أَسْرَعُ إِلَى الْمُؤْمِنِ التَّقِیِّ مِنَ الْمَطَرِ إِلَى قَرَارِ الْأَرْض‏. (الکافی، ج‏2، ص259؛ علل الشرائع، ج‏1، ص44)

عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَیْسَ لِلْعَبْدِ قَبْضٌ وَ لَا بَسْطٌ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَوْ نَهَى عَنْهُ إِلَّا وَ مِنَ اللَّهِ فِیهِ ابْتِلَاء (المحاسن، ج‏1، ص279)

[2] . متاسفانه در برخی از تفاسیر معاصران هم بدون ذکر هیچ منبعی این را به عنوان حدیث نقل کرده‌اند مانند تفسیر نمونه، ج19، ص469

[3] . ابن‌شهر آشوب این را از کافی و  «الْإِحَنِ وَ الْمِحَن» صفوانی به این صورت نقل کرده  «کُنْتَ کَالْجَبَلِ الرَّاسِخِ لَا تُحَرِّکُکَ الْعَوَاصِف ‏ وَ لَا تُزِیلُکَ الْقَوَاصِف‏» اما در کافی و امالی و اغلب کتب حدیثی که در دست ماست، کلمه «الراسخ» را ندارد و به این صورت است: «کُنْتَ کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِفُ ...»

 


429) سوره احزاب (33) آیه 10 إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِ

بسم الله الرحمن الرحیم

429) سوره احزاب (33) آیه 10

 إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا    

   3 رمضان 1438

ترجمه

هنگامی که از بالای [سرزمین] شما و از پایین‌تر از [شهر] شما آمدند و هنگامی که دیده‌ها حیران شد و دل‌ها به گلوگاه رسید و به خدا [چه] گمانهایی بردید!

شأن نزول

1) این آیات در داستان احزاب نازل شد[1] و مطلب این گونه بود که قریش در سال پنجم هجری جمع شدند و در میان قبال عرب پیک فرستادند و همه را به جنگ با رسول الله ص تحریک کردند و لشکری حدود ده هزار نفر گردآوردند که همراهشان قبایل کنانه و سُلَیم و فزازه هم حضور داشت؛ و رسول الله قبلا در غزوه‌ای بنی‌نضیر را که گروه مهمی از یهودیان (از نسل حضرت هارون ع) بودند ملزم به خروج از مدینه کرده بود و آنها در منطقه خیبر ساکن شده بودند، رئیس آنها حُیَی بن اخظب بود؛ وی نیز نزد قریش در مکه رفت و گفت محمد ص هم شما را آواره کرده و هم ما را، و پسرعموهای ما، بنی‌قینقاع را هم آواره کرده، پس شما بگردید و هم‌پیمانانتان را جمع کنید ما هم در یثرب هفتصد جنگجو از هم‌مسلک‌هایمان داریم، یعنی یهودیان بنی‌قریظه، که فعلا بین آنها و محمد ص عهد و پیمانی بسته شده و من آنها را وادار به نقض پیمان می‌کنم تا همراه ما شوند و شما از بالا به آنها هجوم برید و آنها هم از پایین. و جایگاه بنی‌قریظه در فاصله دو میلی مدینه بود و جایگاهی بود که به آن چاه مطّلب می‌گفتند. حیی بن اخطب بقدری با آنها اصرار ورزید و همراهشان این طرف و آن طرف رفت که حدود 10 هزار نفر از قبایل قریش و کنانه جمع شدند و اقرع بن حابس با قومش و عباس بر مرداس هم با قبیله بنی‌سلیم آمدند.[2]

تفسیر القمی، ج‏2، ص176-188

2) ابن‌شهر آشوب جمعیت آنها را چنین گزارش کرده است:

ابوسفیان با قریش، و حارث بن عوف با بنی مره، و مسعود بن جبله با قبیله اشجع، و طلبحه بن خویلد اسدی با بنی‌اسد، و عیینه بن حصن فزاری با غطفان، و قیس بن غیلان و ابوالعور اسلی با بنی‌سلیم آمدند؛ و از یهودیان هم حیی بن اخطب و کنانه بن ربیع و سلّام بن ابی‌الحقیق و هودة بن قیس والبی هم با لشکریانشان به آنها ملحق شدند و جمعا 18 هزار نفر مرد جنگجو بودند در حالی که مسلمانان سه هزار نفر بودند.[3]

مناقب آل أبی طالب، ج‏1، ص198

حدیث

1) روایت شده که در روز جنگ احزاب عمرو عبد ودّ و عکرمه بن ابی‌جهل و هبیره بن وهب و نوفل بن عبد اللَّه و ضرار بن خطاب در کنار خندق می‌گشتند و محل باریکى می‌جستند که از آن بتوانند عبور کنند و خود را به مسلمانان برسانند تا به محلى رسیدند که اسبهایشان به زحمت از آن عبور دادند و مسلمانان هم ایستاده بودند و کسى جرأت نداشت که جلو بیاید.

عمرو بن عبد ودّ پیوسته مبارز می‌طلبید و می‌گفت بس که هل من مبارز گفتم و جنگجو طلبیدم صدایم گرفت و خسته شدم.

در تمام این مدت امیر المؤمنین ع می‌خواست به مقابل او برود لیکن رسول خدا اجازه نمیداد و منتظر بود شاید کس دیگری بلند شود؛ اما مسلمانان از ترس او و همراهیانش مانند کسی که کرکس مرگ بر سر او نشسته باشد در جاى خود خشک شده بودند.

چون مبارز طلبیدن عمرو طولانى شد و حضرت على ع هم اصرار می‌ورزید، رسول خدا ص به او فرمود نزدیک من بیا ! حضرت على ع نزدیک رفت و رسول خدا عمامه خود را بر سر او گذاشت و شمشیرش را به او داد و فرمود برو و کارت را انجام بده؛ سپس دعا کرد که خدایا او را یارى کن.

حضرت على ع به طرف عمرو رفته و جابر بن عبدالله انصارى هم به دنبال او رفت تا ببیند بین آن دو چه می‌گذرد.

امیرالمومنین ع وقتی با وى روبرو شد، فرمود: اى عمرو در زمان جاهلیت می‌گفتى هر گاه [در جنگ تن به تن] کسى سه درخواست از من داشته باشد، لااقل یکى از آنها را اجابت می‌کنم.

گفت آری.

فرمود پس من از تو می‌خواهم که به لا اله الا الله شهادت دهی و اینکه حضرت محمد ص رسول خداست و تسلیم امر خدا شوى.

عمرو گفت برادرزاده! از این درخواستت صرف نظر کن!

فرمود اما اگر قبول می‌کردی، برایت بهتر بود.

گفت: بعدی‌اش را بگو.

 فرمود از همان راهى که آمده برگرد.

گفت اصلا! آن وقت زنان قریش چه خواهند گفت؟! بعدی‌اش را بگو.

فرمود پیاده شو و با من مبارزه کن.

عمرو خندید و گفت این حاجتى بود که گمان نمی کردم احدی از عرب چنین درخواستی از من بکند؛ اما من دوست ندارم شخص بزرگواری مانند تو را به قتل برسانم در حالی که با پدرت دوست بودم.

على ع فرمود: لیکن من دوست دارم ترا بکشم؛ اگر مایلى از اسب فرود آى!

عمرو پیاده شد و به صورت اسبش زد و آن را به عقب راند.

جابر گوید این دو به هم درآویختند و گرد و غبارى بلند شد چنانچه آنها را ندیدم تا اینکه صداى تکبیر بلند شد و دانستم على ع او را کشته است. و اصحاب او برگشتند ولی اسبهایشان پایشان لغزید و به خندق افتادند و مسلمانان هم که صداى تکبیر على را شنیدند نزدیک آمدند تا ببینند چه شده و نوفل را در خندق دیدند که نمی‌توانست بیرون بیاید او را هدف سنگ قرار دادند. نوفل گفت چنین کُشتنی سزاوار نیست بیائید با هم مبارزه کنیم. امیر المؤمنین ع بر او وارد شده با ضربتی وی را کشت. سپس سراغ هبیره رفت و ضربه‌ای به قربوس زین او زد که زره او را هم درید. عکرمه و ضرار هم فرار کردند.

جابر گوید کشتن عمرو به دست حضرت علی ع را تشبیه کردم به قصه داود و جالوت که خدا در قرآن خبر میدهد فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ: آنها را به اذن خدا شکست دادند و داود جالوت را کشت» (بقره/251).

الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏1، ص100-102

 

متن اصلی را در لینک زیر ببینید http://yekaye.ir/al-ahzab-33-10/


2) از امیرالمومنین ع روایت شده است که تعبیر «ظن» در قرآن کریم گاهی به معنای «یقین» به کار می‌رود و گاهی به معنای شک و تردید. در همین راستا فرمودند:[4]

و اما سخن خداوند به منافقان که «و به خدا [چه] گمانها بردید» (احزاب/10) این، ظن و گمانِ [از جنس] شک است، نه «ظنِ» [به معنای] یقین؛ و ظن بر دو قسم است:‌ «ظنِ» شک؛ و «ظنِ» یقین؛

پس آنچه درباره معاد [و احوالات انسانها در معاد] تعبیر «ظن» [در قرآن کریم آمده] است «ظنّ» یقین است؛

و آنچه مربوط به امر دنیا [آمده] است، «ظن» شک است.

پس آنچه را که برایت تفسیر کردم خوب بفهم!

التوحید (للصدوق)، ص267؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص: 244و250 [5]

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ بَکْرِ بْنِ‏ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ مَطَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْأَحْدَبُ الْجُنْدُ بِنَیْسَابُورَ قَالَ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ أَبِی بِخَطِّهِ حَدَّثَنَا طَلْحَةُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ أَبِی مَعْمَرٍ السَّعْدَانِیِّ عن أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع:

وَ أَمَّا قَوْلُهُ لِلْمُنَافِقِینَ «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» فَهَذَا الظَّنُّ ظَنُّ شَکٍّ وَ لَیْسَ ظَنَّ یَقِینٍ وَ الظَّنُّ ظَنَّانِ ظَنُّ شَکٍّ وَ ظَنُّ یَقِینٍ فَمَا کَانَ مِنْ أَمْرِ مُعَادٍ مِنَ الظَّنِّ فَهُوَ ظَنُّ یَقِینٍ وَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا فَهُوَ ظَنُّ شَکٍّ فَافْهَمْ مَا فَسَّرْتُ لَکَ.


3) فضل بن ربیع از قول پدرش نقل می‌کند که یکبار منصور دوانیقی (خلیفه عباسی) مرا مامور کرد که [حضرت] جعفر بن محمد [امام صادق ع] را نزد وی ببرم و قصد کشتن وی را داشت. اما حضرت وقتی وارد شد زیر لب مطالبی را گفت و منصور موضعش کاملا زیر و رو شد و ایشان را بسیار اکرام کرد. وقتی حضرت را برمی‌گرداندم به ایشان گفتم که وی قصد قتل شما را داشت و از وی به اصرار خواستم که توضیح دهد که جریان از چه قرار بود. حضرت فرمود:

پدرم از جدم روایت کرده است که هنگامی که یهودیان و قبایل فزاره و غطفان و ... علیه رسول خدا ص جمع شدند - همان که خداوند عز و جل فرمود: «هنگامی که از بالای شما و از پایین‌تر از [شهر] شما آمدند و هنگامی که دیده‌ها حیران شد و دل‌ها به گلوگاه رسید و به خدا [چه] گمانهایی بردید!» - و آن از سخت‌ترین روزهایی بود که بر پیامبر خدا ص گذشت، آن موقع ایشان می‌رفت و می‌آمد و به آسمان نگاه می‌کرد و می‌فرمود: «تنگ می‌گیری [تا] گشایش بدهی!»

در همان ایام، یک شب بیرون آمد و شخصی را دید. به حذیفه فرمود: نگاه کن که او کیست؟

گفت: ای رسول خدا ! این علی بن ابی‌طالب ع است.

رسول خدا ص فرمود: ای ابوالحسن! آیا نمی‌ترسی که مامور مخفی دشمن برایت کمین کرده باشد؟

حضرت علی ع فرمود: من جانم را به خدا و رسولش بخشیده‌ام و بیرون آمده‌ام که در این شب، برای مسلمانان نگهبانی دهم. هنوز سخنانشان تمام نشده بود که جبرئیل نازل شد و گفت: محمد! خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: من جایگاه علی بن ابی‌طالب در این شب را دیدم و از مکنونِ علم خودم کلماتی را به او هدیه می‌کنم که با آن از شر هیچ شیطان متمرد و حاکم ستمگر و آتش‌سوزی و غرق شدن و ویرانی و طوفان و درنده خطرناک و دزد راهزنی پناه برده نشود مگر اینکه خداوند وی را از آن در امان بدارد و آن این است که بگوید:

خدایا نگهبان ما باش با چشمت که نمی‌خوابد؛

و ما را در کنف حمایت خود بگیر با آن تکیه‌گاهی که تزلزلی در او راه ندارد؛

و ما را عزت بده به سلطه‌ای که کاستی نگیرد؛

و به قدرتت بر ما رحم کن؛

و ما را به هلاکت مینداز، در حالی که امید ما تویی؛

پروردگارا ! چه بسیار نعمت که به من بخشیدی و من در شکر آن کوتاهی کردم؛

و چه بسیار بلایایی که مرا بدانها مبتلا نمودی و من در آنها کم‌صبری نمودم؛

پس ای کسی که شکرگزاریِ من در برابر نعمتش کم بود اما مرا محروم نساخت؛

و صبر من در ابتلائاتش اندک بود اما مرا خوار نکرد؛

ای همواره خوبی که هیچگاه زوال نپذیری!

ای صاحب نعمت‌هایی که به شماره نیاید،

از تو می‌خواهم که بر حضرت محمد و آل پاک و طاهرش درود فرستی و مرا در بحبوحه آسیب دشمنان و ستمگران نجات بخشی.

خدایا مرا یاری فرما با دنیایم در دینم، و با تقوایم بر آخرتم؛

و مرا در آنچه از آن غایبم حفظ فرما و در هر جا که حاضرم به خودم وامگذار؛

ای کسی که مغفرت چیزی از او کم نکند و معصیت ضرری به او نزند! از تو می‌خواهم گشایشی نزدیک و صبری زیبا و رزقی گسترده و عافیت از همه بلاها و شکر بر این عافیت، ای رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگان.

مهج الدعوات، ص190-192 [6]


تدبر

1) «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»

این آیه تصویر وضعیت مومنان در جنگ احزاب را [که یکی از سخت‌ترین مقاطع تاریخ اسلام بوده و بعد از آن دیگر اسلام در روند گسترش قرار گرفت] هم از بیرون و هم از داخل توصیف می‌کند:

از بیرون: از بالا و پایین محاصره شده بودید؛

از درون:

اولا چشمانتان از شدت ترس خیره مانده (یا تیره و تار شده) و جانتان به لب رسیده بود (اصطلاحا: قلبشان توی گلویشان آمده بود)  (ایستاده در باد، ص169)

ثانیا گمانه زنی هایتان درباره خدا به اوج رسیده بود!


2) «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»

«إذ» ظرف زمان است؛ منظور کدام زمان است؟

الف. این بدل (اعراب القرآن الکریم، ج3، ص43) یا عطف بیان (المیزان، ج16، ص285) است از عبارت «إذ جائتکم» در آیه قبل، یعنی نعمت خدا را یاد کنید هنگامی که دشمنان به سمت شما آمدند؛ همان هنگام که آنها از بالا و پایین تان به سراغتان آمدند و ...»

ب. چه بسا بتوان «إذ» را متعلق به «فارسلنا» در آیه قبل دانست، یعنی آن فرستادن تندباد و جنود الهی، زمانی بود که از بالا و پایین تان آمده بودند و دیده‌ها حیران شده و دل‌ها به گلوگاه رسیده و انواع گمان های ناروا به خدا برده بودید.

ثمره خداشناسی

امدادهای الهی زمانی می‌آید که سختی‌ها به اوج می‌رسد.

در روایات هم آمده که در جنگ احزاب وقتی شدت و تنگنا به اوج خود رسید رسول الله ص رو به آسمان کرد و فرمود: «ضَیِّقِی تَتَّسِعِی: تنگ بگیر [تا] گشایش بدهی!». (حدیث3)

ثمره اخلاقی

کسی که خدا را باور دارد، نه‌تنها از شدت دشواری‌ها نمی‌هراسد، بلکه اینها را علامت نزدیک بودن فرج می‌داند.

ج. ...


3) «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ»

منظور از اینکه «از بالای شما و از پایین تر از شما» سراغتان آمدند چیست؟

الف. منظور از بالا، سمت شرقی مدینه است که کسی که در مدینه باشد آن سمت را سمت بالای شهر می‌بیند و آنجا سمتی است که یهودیان (طوایف بنی قریطه و بنی نضیر و غطفان) مستقر بودند و مسلمانان را از آنجا در محاصره قرار دادند؛ و منظور از پایین، سمت غربی مدینه (به سمت مکه) است که طوایف عرب (قریش و هم پیمانانشان) از آن سو آمده بودند. (مجمع البیان، ج8، ص532؛ کنزالدقائق، ج‏10، ص329؛ المیزان، ج16، ص285)[7]

ب. می‌تواند علاوه بر بالا و پایین جغرافیایی، اشاره به یک واقعیت تاریخی هم باشد: یعنی تعبیری از محاصره همه جانبه مسلمانان. (ایستاده در باد، ص169)

ج. شاید دو تعبیر بالاتر و پایین تر در معنای معنوی‌اش هم مد نظر باشد؛ مثلا «بالا» اشاره باشد به مشرکانی که به لحاظ نظامی و اجتماعی دست بالا را داشتند و «پایین‌تر» اشاره باشد به یهودیان و یا منافقان جامعه اسلامی که نسبت به حکومت مدینه دست پایین تر را داشتند؛ یا اشاره به وضعیت دینی آنها، یعنی «بالا» یهودیان و اهل کتاب‌اند که قبل از آمدن اسلام از شریعتی الهی برخوردار بودند، و «پایین‌تر»، مشرکان عرب‌اند که به علت شرکشان همواره پایین‌تر محسوب می‌شوند.

د. ...


4) «إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ»

مقصود از این دو تعبیر چیست؟

الف. بر اساس معنای ظاهری:

«زیغ» ‌به معنای مایل و منحرف شدن است و «زیغ بصر» می‌تواند به معنای این باشد که «چشمشان چنان مبهوت دشمن شد که جز اینکه دشمن از هر سو می‌آید چیزی نمی‌دید» یا «چشم از جایگاه طبیعی‌اش بیرون آمد و از ترس و وحشت، لوچ شد»؛ و

«رسیدن قلب به حنجره» یعنی «از ترس قلبشان چنان بالا آمد که اگر تنگنای گلو نبود از دهانشان بیرون می‌افتاد»، یا اشاره است به وضعیتی که «وقتی ترس شدید می‌شود ریه متورم می‌گردد و به قلب به حدی فشار می‌آورد که قلب را تا حنجره بالا می‌برد» (مجمع البیان، ج8، ص532)

ب. بر اساس معنای کنایه‌ای:

ب.1. کنایه است از شدت ترس که حال و روز شخص همانند حال انسان محتضر (در حال مرگ) می‌باشد که چشمانش تیره و تار می‌رود و جانش به لب می‌رسد (المیزان، ج16، ص285)

ب.2. با توجه به اینکه چشم مهمترین منبع شناسایی و قلب در ادبیات قرآنی، مصدر تصمیم‌گیری است، چه‌بسا می‌خواهد اشاره کند که در فشار و سختی دو حالت برای انسان رخ می‌دهد: یکی اینکه فهم و درکش دچار خطا می‌شود (واقعیت‌ها را دگرگون دیده، اشتباه ارزیابی می‌کند) و بر اثر هیجانات حاصل شده، رفتارهای غلطی از او سر می‌زند. یعنی هم ورودی‌هایش دچار مشکل می‌شود و هم خروجی‌هایش. (ایستاده در باد، ص70-171)

ب.3. ...


5) « إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ .... وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»

هنگامی که انسان در سختی‌ها و ابتلائات قرار می‌گیرد، گمانه‌زنی‌هایش نسبت به خدا فزونی می‌یابد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسان منطقی باید اصول زندگی‌اش (یعنی همان اصول دین‌اش، و در تعبیر دقیقتر، پایه‌های ایمانی‌اش) را بر مبنای برهان (معرفت معتبر و مطمئن) بنا کند (قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُم‏، نساء/174؛ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏، بقره/111 و نمل/64)،

نه بر پایه شک (لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فی‏ شَکٍ، سبأ/21)

و نه بر پایه ظن و گمان‌زنی (إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئا، یونس/36 و نجم/28)؛

چرا که در مسائل بنیادین شک و ظن فرقی نیست: «وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی‏ شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ» (نساء/157)

اما حقیقت این است که زندگی انسان بقدری ابعاد متنوع دارد و رسیدن به یقین بقدری دشوار است، که نمی‌شود ظن و گمانه‌زنی را یکسره کنار گذاشت، تا حدی که برخی بر این باورند که اساس پیشرفت دانش تجربی و فنی، بر پایه حدس و گمانه‌زنی است (روش آزمون و خطا).

هرچه باشد، مهم این است که در موقعیت‌های بحرانی و دشوار، این گمانه‌زنی‌های انسان نسبت به همه چیز، به ویژه نسبت به خدا (و عرصه باورهای دینی) فزونی می‌گیرد؛ که آیا خدا به ما کمک خواهد کرد؟ آیا به ما عنایت دارد؟ آیا ما را به حال خود رها کرده است؟ آیا راهمان درست بوده؟

این آیه بوی عتاب می‌دهد؛ اما آیا مطلق گمانه‌زنی را زیر سوال می‌برد؟ یا سوءظن به خدا را (ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ؛ فتح/12)؟

ظاهرا طبیعت انسان به نحوی است که گریزی از این گمانه‌ها نیست؛ لکن مساله اصلی این است که این گمانه‌ها باید در راستای کدام باورها باشد؟

شاید به همین جهت است که اگرچه در اغلب آیات قرآن (از جمله آیه حاضر) گمانه‌زنی‌های افراد با نوعی عتاب و توبیخ همراه است (که آیات بعد در همین سوره، نشان می‌دهد این گمانه‌زنی‌ها، سخنان منافقانی است که گمان بد به خدا برده‌اند) اما در موارد دیگر، بر حُسن «ظن» مومن به خداوند تاکید شده است و خداوند چنان ظن‌هایی را ستوده است، مثلا: «ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیْه» (توبه/118)

با این توضیح شاید بتوان نتیجه گرفت که این آیه لزوما در مقام توبیخ نیست، بلکه در مقام بیان یک واقعیت انسان‌شناختی است؛

و آن این است که: «در سختی‌ها و تنگناها، گمانه‌زنی‌های انسان نسبت به خدا فزونی می‌یابد»؛

آنگاه بر این واقعیت انسان‌شناختی می‌توان توصیه‌ای را مترتب کرد که:

مواظب باشید که گمانه‌زنی‌های‌تان در راستای خداشناسیِ معتبر و صحیحی باشد، نه بر اساس هوا و هوس، که مصداق آیه‌ای شود که فرمود «ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ: خداوند برهانی بر آن قرار نداد و آنان پیروی نمی‌کنند مگر از ظن و آنچه هوای نفسشان اقتضا می‌کند» (نجم/23) (اقتباس از: ایستاده در باد، ص169-176)


این دو را در کانال نگذاشتم

6) «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ»

چرا دو تعبیر را یکسان نیاورد و نفرمود: «من اعلی منکم و من اسفل منکم» یا «من فوقکم و من تحتکم» و یکی را به صورت عادی و دیگری را صفت تفضیلی آورد؟


7) حکایت

وَ رَوَى الْوَاقِدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ کَعْبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أُمَّ عُمَارَةَ تَقُولُ یَوْمَ الْحُدَیْبِیَةِ ... وَ قَالَ أَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ: جَلَسْتُ یَوْماً عِنْدَ الثَّانِی وَ ذَکَرَ الْقَضِیَّةَ، فَقَالَ: لَقَدْ دَخَلَنِی یَوْمَئِذٍ الشَّکُّ، وَ رَاجَعْتُ النَّبِیَّ (ص) مُرَاجَعَةً مَا رَاجَعْتُهُ مِثْلَهَا، وَ لَقَدْ قُلْتُ فِی نَفْسِی، لَوْ کَانَ مِائَةُ رَجُلٍ عَلَى مِثْلِ رَأْیِی مَا دَخَلْنَا فِیهَا أَبَداً!!.

وَ قَالَ الثَّانِی: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَ لَمْ تَکُ حَدَّثْتَنَا، سَتَدْخُلُ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ، وَ تَأْخُذُ مِفْتَاحَ الْکَعْبَةِ، وَ تُعَرِّفُ مَعَ الْمُعَرِّفِینَ، وَ هَذَا هَدْیُنَا لَمْ یَصِلْ إِلَى الْبَیْتِ، وَ لَا نَحْنُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): أَمَا إِنَّکُمْ سَتَدْخُلُونَهُ، فَآخُذُ مِفْتَاحَ الْکَعْبَةِ، وَ أَحْلِقُ رَأْسِی وَ رُءُوسَکُمْ، وَ أُعَرِّفُ مَعَ الْمُعَرِّفِینَ.

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الثَّانِی فَقَالَ: أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ أُحُدٍ «إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ» وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ، أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ الْأَحْزَابِ. «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ کَذَا؟ أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ کَذَا؟ أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ کَذَا؟!.

فَلَمَّا کَانَ الْفَتْحُ، وَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ الْمِفْتَاحَ، قَالَ: ادْعُوا لِی الثَّانِیَ فَجَاءَ، فَقَالَ: هَذَا الَّذِی کُنْتُ قُلْتُ لَکُمْ، فَلَمَّا کَانَ فِی حِجَّةِ الْوَدَاعِ، وَقَفَ بِعَرَفَةَ، وَ قَالَ: إِی وَ اللَّهِ، هَذَا الْبَیْتُ، وَ هَذَا الَّذِی قُلْتُ لَکُمْ!..

المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، ص540-539؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏15، ص25




[1] . [2] .[3] . به علت کمبود فضا از اینجا حذف شد می توانید در لینک زیر مطالب را به طور کامل ببینید http://yekaye.ir/al-ahzab-33-10/

[4] . شروع این حدیث چنین است: أَنَّ رَجُلًا أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ شَکَکْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قَالَ لَهُ ع ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ وَ کَیْفَ شَکَکْتَ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قَالَ لِأَنِّی وَجَدْتُ الْکِتَابَ یُکَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً فَکَیْفَ لَا أَشُکُّ فِیهِ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع إِنَّ کِتَابَ اللَّهِ لَیُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَا یُکَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَکِنَّکَ لَمْ تُرْزَقْ عَقْلًا تَنْتَفِعُ بِهِ فَهَاتِ مَا شَکَکْتَ فِیهِ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏ (شخصی خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و می‌گوید در کتاب خداوند شک کرده‌ام و آیاتی را بیان می‌کند که از نظر خودش با هم ناسازگار است و حضرت پاسخ ایشان را یکی یکی می‌دهد). (فرازهایی از این روایت در جلسه86، حدیث3 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/ ؛ جلسه132، حدیث5 http://yekaye.ir/yunus-010-007/؛ جلسه193، حدیث2 http://yekaye.ir/fussilat-041-21/ ؛ و جلسه381، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/ گذشت.) این حدیث فراز دیگری از همان است.

[5] . مطلب ص250 این است: وَ أَمَّا قَوْلُهُ فِی الْمُنَافِقِینَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا فَلَیْسَ ذَلِکَ بِیَقِینٍ وَ لَکِنَّهُ شَکٌّ فَاللَّفْظُ وَاحِدٌ فِی الظَّاهِرِ وَ مُخَالِفٌ فِی الْبَاطِن‏

[6] . در همین کتاب این دعا به صورت دیگری هم نقل شده است:

 

[7] . البته در الخرائج و الجرائح (ج‏1، ص157) مطلب را بالعکس گفته است: مِنْ فَوْقِکُمْ‏ أَیْ أَحْزَابُ الْعَرَبِ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ یَعْنِی بَنِی قُرَیْظَةَ حِینَ نَقَضُوا عَهْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ صَارُوا مَعَ الْأَحْزَابِ عَلَى الْمُسْلِمِینَ.

 


428) سوره احزاب (33) آیه 9 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُر

بسم الله الرحمن الرحیم

428) سوره احزاب (33) آیه 9 

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً

 2 رمضان 1438

ترجمه

ای کسانی که ایمان آورده‌اند! یاد کنید نعمت خدا بر شما را، آن گاه که لشکریانی به سوی شما آمدند و ما بر آنها تندبادی و [نیز] لشکریانی که آنها را نمی‌دیدید فرستادیم و خداوند همواره به آنچه می‌کنید بیناست.[1]

شأن نزول

در جنگ خندق وقتى که محاصره مدینه شدت یافت و رسول خدا- صلّى اللَّه علیه و آله- دید که مردم از شدت سختی‌ها به حال نزار افتاده‌اند، از کوه فتح بالا رفت و در مسجد فتح دو رکعت نماز خواند، سپس دست به دعا برداشت:

«خدایا ! اگر این گروه هلاک شوند، در روى زمین کسى نیست تو را بپرستد».

پس خداوند تندبادی فرستاد که خیمه‌های مشرکین را برکَند و بارهایشان را زیر و رو نمود و سرماى شدیدى بر آنها مستولی ساخت و خاک و شن را روى آنها ریخت. و فرشتگان نزد پیش پیغمبر- صلّى اللَّه علیه و آله- آمدند و گفتند: یا رسول اللَّه! خداوند ما را به اطاعت تو امر فرموده است ، پس هر چه خواهى امر بفرما.

حضرت فرمود: «مشرکین را برانید و آنها را بترسانید و پشت سر آنها باشید».

پس ملائکه نیز آنچه را که حضرت به آنان امر فرموده بود انجام دادند و خداوند نازل فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! یاد کنید نعمت خدا بر شما را، آن گاه که لشکریانی به سوی شما آمدند» یعنی احزاب مشرکان «و ما بر آنها تندبادی و [نیز] لشکریانی که آنها را نمی‌دیدید فرستادیم و خداوند همواره به آنچه می‌کنید بیناست؛ هنگامی که از بالای شما می‌آمدند»‌یعنی احزاب عرب «و از سمت پایین شما» یعنی یهود بنی‌قریظه هنگامی که با رسول خدا ص عهدشکنی کردند و همراه با احزاب علیه مسلمانان شدند.

الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص156

أَنَّ الْحِصَارَ لَمَّا اشْتَدَّ عَلَى الْمُسْلِمِینَ فِی حَرْبِ الْخَنْدَقِ وَ رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْهُمُ الضَّجَرَ لِمَا کَانَ فِیهِ مِنَ الضُّرِّ صَعِدَ عَلَى مَسْجِدِ الْفَتْحِ فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ تُهْلِکْ هَذِهِ الْعِصَابَةَ لَمْ تُعْبَدْ بَعْدَهَا فِی الْأَرْضِ فَبَعَثَ اللَّهُ رِیحاً قَلَعَتْ خِیَمَ الْمُشْرِکِینَ وَ بَدَّدَتْ رَوَاحِلَهُمْ وَ أَجْهَدَتْهُمْ بِالْبَرْدِ وَ سَفَتِ الرِّمَالَ وَ التُّرَابَ عَلَیْهِمْ وَ جَاءَتْهُ الْمَلَائِکَةُ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنَا بِالطَّاعَةِ لَکَ فَمُرْنَا بِمَا شِئْتَ قَالَ زَعْزِعِی الْمُشْرِکِینَ وَ أَرْعِبِیهِمْ وَ کُونِی مِنْ وَرَائِهِمْ. فَفَعَلَتْ بِهِمْ ذَلِکَ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ» یَعْنِی أَحْزَابَ الْمُشْرِکِینَ «فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ» أَیْ أَحْزَابُ الْعَرَبِ «وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ» یَعْنِی بَنِی قُرَیْظَةَ حِینَ نَقَضُوا عَهْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ صَارُوا مَعَ الْأَحْزَابِ عَلَى الْمُسْلِمِینَ.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

رسول خدا ص در غزوه احزاب در شبی ظلمانی و سرد بر تپه‌ای که روی مسجد فتح بود ایستاد و فرمود: چه کسی می‌رود و خبر آنها (لشکر دشمن) را برایمان بیارد تا بهشت از آن او باشد؟ هیچکس بلند نشد؛ دوباره تکرار کرد؛ باز هیچکس بلند نشد.

امام صادق ع در اینجا دستش را تکان داد و فرمود: و این مردم چه می‌خواستند؟ آیا چیزی بهتر از بهشت می‌خواستند؟

سپس [یک نفر بلند شد، پیامبر ص] فرمود: کیستی؟

گفت: حذیفه.

فرمود: آیا از ابتدای شب صدای مرا نمی‌شنیدی که چیزی نمی‌گفتی؟ نزدیک بیا!

حذیفه گفت:  فدایت شوم. سرما و بی‌حالی مانع می‌شد که جواب دهم.

رسول الله ص فرمود:  برو تا جایی که صدایشان را بشنوی و خبرشان را برایم بیاوری.

هنگامی که رفت رسول الله ص فرمود: خدایا او را از پیش و پس و چپ و راستش حفظ کن تا او را برگردانی.

 و رسول الله ص به او گفت: حذیفه! تا وقتی نزد من برنگشتی کاری انجام نده!

پس حذیفه شمشیر و کمان و زرهش را برداشت و به راه افتاد. خود حذیفه تعریف کرده است که به راه افتادم در حالی که دیگر احساس سرما و بی‌حالی نمی‌کردم. پس از معبر خندق عبور کردم در حالی که مومنان و کافران در حوالی آن بودند.

چون حذیفه به راه افتاد رسول الله ص بلند شد و ندا داد: ای فریادرسِ به سختی‌افتادگان، و ای اجابت‌کننده مضطران، همّ و غمّ و سختی مرا رفع نما که حال مرا می‌بینی.

پس جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله! همانا خداوند - عز ذکره - سخنت و درخواستت را شنیدو اجابتت کرد و بیم دشمنت را کفایت نمود؛ آنگاه رسول الله ص بر زانویش نشست و دستانش را گشود و اشکهایش جاری شد و گفت: سپاس! سپاس! که بر من و اصحابم رحم آوردی.

سپس رسول الله ص فرمود: خداوند عز و جل تندبادی از آسمان دنیا فرستاد که در آن سنگریزه بود و تندبادی از آسمان چهارم که در آن جندل [سنگی که در فلاخن می‌گذارند و پرتاب می‌کنند] بود.

حذیفه تعریف کرده است که من نزدیک آتشی که آنها برافروخته بودند شدم که لشکریان اول خداوند آمد: بادی که در آن سنگریزه بود. هیچ آتش باقی نماند مگر اینکه خاموش شد؛ و هیچ خیمه‌ای، مگر اینکه فروافتاد؛ و هیچ نیزه‌ای، مگر اینکه به این سو و آن سو پرتاب شد؛ تا حدی که با سپرهایشان خود را از سنگریزه‌ها می‌پوشاندند و صدای برخورد سنگریزه‌ها با سپرها را می‌شنیدیم.

حذیفه [وارد اتاق فرماندهی شد و] بین دو نفر از مشرکین نشست و ابوسفیان -  که شیطانی بود در قالب یکی از روسای مشرکان - گفت: ای مردم! شما در میدان جادوگر دروغگویی مستقر شده‌اید و او از دست شما بیرون نمی‌رود؛ اما دیگر جای ماندن نیست که چارپایان‌مان هلاک شدند. دقت کنید و هرکس بببیند چه کسی کنار او نشسته، [مبادا (حضرت) محمد ص جاسوسی در میان ما فرستاده باشد].

حذیفه می‌گوید من سریعا با دست بر روی نفر سمت راستم زدم و گفتم: کیستی؟ گفت: معاویه. به سمت چپی‌ام گفتم: کیستی؟ گفت:‌سهیل بن عمرو.

حذیفه گفت: اینجا بود که لشکر اعظم خداوند روی آورد و ابوسفیان سوار بر مرکبش شد و در قریش فریاد زد: خودتان را نجات دهید! خودتان را نجات دهید!

طلحه ازدی هم بلند شد و گفت: [حضرت] محمد ص بد بلایی بر سرتان آورد؛ و سوار مرکبش شد و در میان قبیله بنی‌اشجع فریاد زد: خودتان را نجات دهید! خودتان را نجات دهید!

عیینه‌بن حصین و حارث بن‌عوف مزنی و اقرع بن‌حابس هم همین کار را کردند و احزاب پراکنده شدند و حذیفه به نزد رسول الله ص بازگشت و به ایشان اوضاع را خبر داد.

و امام صادق ع فرمود: همانا آن وضعیت نزدیک بود که شبیه روز قیامت شود!

الکافی، ج‏8، ص278-279؛ إعلام الورى بأعلام الهدى، ص194؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص345

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَامَ رَسُولُ اللَّهِ‏ ص عَلَى التَّلِّ الَّذِی عَلَیْهِ مَسْجِدُ الْفَتْحِ‏ فِی‏ غَزْوَةِ الْأَحْزَابِ‏ فِی لَیْلَةٍ ظَلْمَاءَ قَرَّةٍ  فَقَالَ مَنْ یَذْهَبُ فَیَأْتِیَنَا بِخَبَرِهِمْ وَ لَهُ الْجَنَّةُ فَلَمْ یَقُمْ أَحَدٌ ثُمَّ أَعَادَهَا فَلَمْ یَقُمْ أَحَدٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِیَدِهِ‏  وَ مَا أَرَادَ الْقَوْمُ أَرَادُوا أَفْضَلَ مِنَ الْجَنَّةِ ثُمَّ قَالَ مَنْ هَذَا فَقَالَ حُذَیْفَةُ فَقَالَ أَ مَا تَسْمَعُ کَلَامِی مُنْذُ اللَّیْلَةِ وَ لَا تَکَلَّمُ أَ قُبِرْتَ [اقترب‏] فَقَامَ حُذَیْفَةُ وَ هُوَ یَقُولُ الْقُرُّ وَ الضُّرُّ  جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ مَنَعَنِی أَنْ أُجِیبَکَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص انْطَلِقْ حَتَّى تَسْمَعَ کَلَامَهُمْ وَ تَأْتِیَنِی بِخَبَرِهِمْ فَلَمَّا ذَهَبَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اللَّهُمَّ احْفَظْهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ حَتَّى تَرُدَّهُ وَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا حُذَیْفَةُ لَا تُحْدِثْ شَیْئاً حَتَّى تَأْتِیَنِی فَأَخَذَ سَیْفَهُ وَ قَوْسَهُ وَ حَجَفَتَهُ‏  قَالَ حُذَیْفَةُ فَخَرَجْتُ وَ مَا بِی مِنْ ضُرٍّ وَ لَا قُرٍّ فَمَرَرْتُ عَلَى بَابِ الْخَنْدَقِ وَ قَدِ اعْتَرَاهُ الْمُؤْمِنُونَ‏  وَ الْکُفَّارُ فَلَمَّا تَوَجَّهَ حُذَیْفَةُ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَادَى- یَا صَرِیخَ الْمَکْرُوبِینَ‏  وَ یَا مُجِیبَ الْمُضْطَرِّینَ اکْشِفْ هَمِّی وَ غَمِّی وَ کَرْبِی فَقَدْ تَرَى حَالِی وَ حَالَ أَصْحَابِی فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ قَدْ سَمِعَ مَقَالَتَکَ وَ دُعَاءَکَ وَ قَدْ أَجَابَکَ وَ کَفَاکَ هَوْلَ عَدُوِّکَ فَجَثَا رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى رُکْبَتَیْهِ وَ بَسَطَ یَدَیْهِ وَ أَرْسَلَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ شُکْراً شُکْراً کَمَا رَحِمْتَنِی وَ رَحِمْتَ أَصْحَابِی ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِمْ رِیحاً مِنَ السَّمَاءِ الدُّنْیَا فِیهَا حَصًى وَ رِیحاً مِنَ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فِیهَا جَنْدَلٌ‏  قَالَ حُذَیْفَةُ فَخَرَجْتُ فَإِذَا أَنَا بِنِیرَانِ الْقَوْمِ وَ أَقْبَلَ جُنْدُ اللَّهِ الْأَوَّلُ رِیحٌ فِیهَا حَصًى فَمَا تَرَکَتْ لَهُمْ نَاراً إِلَّا أَذْرَتْهَا وَ لَا خِبَاءً  إِلَّا طَرَحَتْهُ وَ لَا رُمْحاً إِلَّا أَلْقَتْهُ حَتَّى جَعَلُوا یَتَتَرَّسُونَ‏  مِنَ الْحَصَى فَجَعَلْنَا نَسْمَعُ وَقْعَ الْحَصَى فِی الْأَتْرِسَةِ فَجَلَسَ حُذَیْفَةُ بَیْنَ رَجُلَیْنِ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَقَامَ إِبْلِیسُ فِی صُورَةِ رَجُلٍ مُطَاعٍ فِی الْمُشْرِکِینَ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ قَدْ نَزَلْتُمْ بِسَاحَةِ هَذَا السَّاحِرِ الْکَذَّابِ أَلَا وَ إِنَّهُ لَنْ یَفُوتَکُمْ مِنْ أَمْرِهِ شَیْ‏ءٌ  فَإِنَّهُ لَیْسَ سَنَةَ مُقَامٍ قَدْ هَلَکَ الْخُفُّ وَ الْحَافِرُ فَارْجِعُوا وَ لْیَنْظُرْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ مَنْ جَلِیسُهُ‏  قَالَ حُذَیْفَةُ فَنَظَرْتُ عَنْ یَمِینِی فَضَرَبْتُ بِیَدِی فَقُلْتُ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ فَقُلْتُ لِلَّذِی عَنْ یَسَارِی مَنْ أَنْتَ فَقَالَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو قَالَ حُذَیْفَةُ وَ أَقْبَلَ جُنْدُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ فَقَامَ أَبُو سُفْیَانَ إِلَى رَاحِلَتِهِ ثُمَّ صَاحَ فِی قُرَیْشٍ النَّجَاءَ النَّجَاءَ  وَ قَالَ طَلْحَةُ الْأَزْدِیُّ لَقَدْ زَادَکُمْ مُحَمَّدٌ بِشَرٍّ  ثُمَّ قَامَ إِلَى رَاحِلَتِهِ وَ صَاحَ فِی بَنِی أَشْجَعَ النَّجَاءَ النَّجَاءَ وَ فَعَلَ عُیَیْنَةُ بْنُ حِصْنٍ مِثْلَهَا ثُمَّ فَعَلَ الْحَارِثُ بْنُ عَوْفٍ الْمُزَنِیُّ مِثْلَهَا ثُمَّ فَعَلَ الْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ مِثْلَهَا وَ ذَهَبَ الْأَحْزَابُ وَ رَجَعَ حُذَیْفَةُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّهُ کَانَ لَیُشْبِهُ یَوْمَ الْقِیَامَة.


2) یهودی‌ای بعد از رحلت پیامبر ص بر اصحاب پیامبر ص وارد شد و اعتراض کرد که چرا شما همه فضیلتها را به پیامبر خودتان نسبت می‌دهید و امیرالمومنین ع به او پاسخ داد. فرازهایی از این روایت در جلسه170، حدیث1 http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/ و جلسه426 حدیث4 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-7/  گذشت. در فرازی دیگر از این گفتگو آمده است:

یهودی گفت:

این هود است که خداوند او را با تندبادی بر دشمنانش پیروز کرد. آیا برای [حضرت] محمد ص چنین کاری کرده است؟

امیرالمومنین ع فرمود: بله و به حضرت محمد ص بالاتر از این را داد. همانا خداوند عز و جل در جنگ خندق او را در برابر دشمنانش با تندبادی یاری کرد هنگامی که تندبادی فرستاد که سنگریزه‌ها را بر سر آنان می‌ریخت و نیز لشکریانی که نمی‌دیدندش؛ پس خداوند متعال حضرت محمد ص را با هشت هزار فرشته یاری کرد و از این جهت او را بر حضرت هود ع برتری داد، که تندباد عاد، تندباد خشم بود؛ و تندباد حضرت محمد ص، تندباد رحمت؛ خداوند متعال می‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! یاد کنید نعمت خدا بر شما را، آن گاه که لشکریانی به سوی شما آمدند و ما بر آنها تندبادی و [نیز] لشکریانی که آنها را نمی‌دیدید فرستادیم»

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص212؛ روضة الواعظین، ج‏1، ص62[2]

رُوِیَ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ: إِنَّ یَهُودِیّاً مِنْ یَهُودِ الشَّامِ وَ أَحْبَارِهِمْ کَانَ قَدْ قَرَأَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ صُحُفَ الْأَنْبِیَاءِ ع وَ عَرَفَ دَلَائِلَهُمْ جَاءَ إِلَى مَجْلِسٍ فِیهِ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ فِیهِمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ ابْنُ مَسْعُودٍ وَ أَبُو سَعِیدٍ الْجُهَنِیُ‏ فَقَالَ یَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ مَا تَرَکْتُمْ لِنَبِیٍّ دَرَجَةً وَ لَا لِمُرْسَلٍ فَضِیلَةً إِلَّا أَنْحَلْتُمُوهَا نَبِیَّکُمْ فَهَلْ تُجِیبُونِّی عَمَّا أَسْأَلُکُمْ عَنْهُ؟ فَکَاعَ الْقَوْمُ عَنْهُ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع نَعَمْ مَا أَعْطَى اللَّهُ نَبِیّاً دَرَجَةً وَ لَا مُرْسَلًا فَضِیلَةً إِلَّا وَ قَدْ جَمَعَهَا لِمُحَمَّدٍ ص وَ زَادَ مُحَمَّداً عَلَى الْأَنْبِیَاءِ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً فَقَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ فَهَلْ أَنْتَ مُجِیبِی؟ ...

قَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ فَإِنَّ هَذَا هُودٌ قَدِ انْتَصَرَ اللَّهُ لَهُ مِنْ أَعْدَائِهِ بِالرِّیحِ فَهَلْ فَعَلَ لِمُحَمَّدٍ ص شَیْئاً مِنْ هَذَا؟

قَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع لَقَدْ کَانَ کَذَلِکَ وَ مُحَمَّدٌ ص أُعْطِیَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ انْتَصَرَ لَهُ مِنْ أَعْدَائِهِ بِالرِّیحِ یَوْمَ الْخَنْدَقِ إِذْ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ رِیحاً تَذْرُو الْحَصَى وَ جُنُوداً لَمْ یَرَوْهَا فَزَادَ اللَّهُ تَعَالَى مُحَمَّداً ص بِثَمَانِیَةِ أَلْفِ مَلَکٍ وَ فَضَّلَهُ عَلَى هُودٍ بِأَنَّ رِیحَ عَادٍ رِیحُ سَخَطٍ وَ رِیحَ مُحَمَّدٌ رِیحُ رَحْمَةٍ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها».

تدبر

1) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً»

در سوره احزاب، خداوند متعال ابتدا به پیامبرش دستور داد از کافر و منافق اطاعت مکن (و چند مورد از رسوم بی‌اعتبار اجتماعی را که باید با آن مخالفت شود، برشمرد) و از وحی اطاعت کن (و چند مورد از رسوم دینی را که باید برقرار شود، برشمرد)؛ و تاکید شد که در این راه از چیزی نترس که اگر بر خدا توکل کنی خدا تو را کفایت می‌کند.

از این آیه تا آیه 27 سراغ داستان جنگ احزاب می‌رود که نمونه‌ای عینی است از وضعیت دشوار مسلمانان و امداد الهی (یعنی همان که باید از کفار و منافقان اطاعت نکنند؛ و قبول کنند که خدا برایشان کافی است)، که چه‌بسا بتوان گفت آنچه در آیات قبل، در قالب یک بیانات کلی مطرح شد، در این آیات به نحو انضمامی و با گزارشی از واقعه‌ای عینی، ارائه می‌شود تا امکان فهم عینی‌تر آن دستورالعمل کلی بهتر مهیا شود.


2) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ»

خدا حکایت جنگ احزاب را، که از دشوارترین وضعیت‌های مسلمانان، پس از تشکیل جامعه دینی بوده، با تعبیر «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! به یاد آرید نعمت خدا بر شما را» یاد می‌کند.

پس،

شخص باید ایمان داشته باشد تا نعمت خدا را در اوج سختی‌ها ببیند.


3) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ... فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً وَ جُنُوداً ... وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً»

شرط دریافت امداد الهی، ایمان و تلاش است. (قرائتی، تفسیر نور، ج9، ص335)


4) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها»

خدا حکایت جنگ احزاب را، که از دشوارترین وضعیت‌های مسلمانان، پس از تشکیل جامعه دینی بوده، با تعبیر «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! به یاد آرید نعمت خدا بر شما را» یاد می‌کند.

چرا؟

الف. معمولا وقتی حال مومنان چنان است که پرداختن به مسائل جنبی و درگیری با مشکلات گوناگون آنها را از آرمان‌های اصلی زندگی‌شان دور می‌کند، این جمله که «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» به کار می‌رود. (ایستاده در باد، ص167)

ب. در منطق دینی، در دل هر سختی‌ای نعمت و گشایشی هست (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً؛ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً؛ انشراح/5-6) گاه وضعیت‌ دشوار به گونه‌ای است که یادمان می‌رود غرق بودن در نعمت‌ الهی را؛ و این هشداری است برای چنین مواقعی.

ج. توجه به وقایع دشواری مانند جنگ احزاب، که مسلمانان در محاصره کامل بودند و بر اساس شواهد مادی، هیچ عامل نجاتی نداشتند و خداوند چگونه آنها را در این جنگ پیروز کرد، تذکر به نعمتی است که اگر جدی گرفته شود، جامعه دینی از مشکلات پیش رو نخواهد ترسید و استقامت به خرج خواهد داد.

د. ...

تاملی در وضعیت اجتماعی خویش

اگر گاه جامعه ما در برابر سختی‌ها کم می‌آورد، و تسلیم منطق کافران و منافقان می‌شود، چه اندازه ما آنها را با این منطق قرآنی آشنا کرده‌ایم؟ و چه اندازه برای نشستن این منطق در عمق جان انسانها تلاش نموده‌ایم؟

چه اندازه خودمان این منطق را باور داریم؟ و در جان‌مان نشسته است؟


5) «إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها»

در مورد امداد الهی، که شامل حال مومنان شد، علاوه بر تعبیر «تندباد»، تعبیر «جنود»‌ را هم به کار برد. مقصود از این «جنود» چیست؟ و چرا چنین تعبیری به کار برد؟

الف. آنچه از جانب دشمن آمد، «جنود: لشکریان»‌ بود. «پاسخ جنود را باید با جنود داد.» (قرائتی، تفسیر نور، ج9، ص335)

ب. می‌خواهد اشاره کند که این تندباد، لشکر خداست؛ نه صرفا یک واقعه طبیعی که به طور تصادفی رخ داده است. یعنی  «با اراده خداوند بادها هم سرباز مى‏شوند» (تفسیر نور، ج9، ص335)

ج. در کنار این تندباد، لشکریانی از فرشتگان هم در کار بودند.

نکته تخصصی جهان‌شناسی

در عالم، یک نظام طولی در کار است و یک نظام عرضی. نظام عرضی همان سلسله اسباب و علل مادی‌ای است که یکی در مقابل دیگری مطرح می‌شود. مثلا یک اتاق را، ممکن است نور خورشید گرم کند، یا بخاری، یا شوفاژ و ... . در اینجا علتها در عرض همدیگر هستند؛ و هیچکدام اثر خود را از دیگری نمی‌گیرد. اما نظام طولی، آنجایی است که علتها در طول همدیگرند، یعنی یکی کاملا تحت‌الشعاع دیگری کار می‌کند و استقلالی از آن ندارد. مثلا اینکه مطلبی می‌نویسم هم دستم در کار است و هم اراده من؛ اما دست من در طول اراده من کاری انجام می‌دهد.

آن گونه که از معارف دینی برمی‌آید امداد فرشتگان، از جنس نظام طولی است؛ یعنی این گونه نیست که کار آنها جایگزین کار ما بشود؛ بلکه ایمان و تلاش و کوشش ماست که امداد آنها را فرامی‌خواند (تدبر3). در واقع، تفاوت مومن و کافر در این است که کافر فقط روی اسباب و علل عرضی عالم حساب می‌کند، اما مومن می‌داند که تمام این نظام عرضی، در طول نظام دیگری قرار دارد که آنجا تدبیر اینجا را برعهده دارد (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرا؛ نازعات/5) و اگر وظیفه خود را درست انجام دهد، به ثمر رسیدن کار وی صرفا بر اساس محاسبات مادی نمی‌باشد؛ از جای دیگری کار او پیش می‌رود، که آنجا، هم بر وضعیت او، و هم بر وضعیت دشمنان او مسلط است. (برای تفصیل بحث از نصرت در نظام طولی و عرضی، ر.ک: ایستاده در باد، ص150-161)

د. تعبیر «جنود» در جایی است که نفرات جنگی و مبارزه و جنگ در کار باشد. خداوند با این تعبیر می‌خواهد اشاره کند که جنگ حق و باطل، یک جنگ واقعی و تمام عیار است که در تمام زندگی بشر کشیده شده است. اصرار قرآن بر استفاده از این کلمه و اینکه تمام آسمان و زمین را «جنود» خداوند می‌خواند «و لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» (فتح/4 و7) «ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُو» (مدثر/31) و بر مساله «دشمن» (چه دشمنی شیطان و چه دشمنان بیرونی) ‌بسیار تاکید می‌کند  [چنانکه ماده «عدو: دشمن» و مشتقات آن 106 بار در قرآن کریم آمده است] نشان‌دهنده جدی بودن این مساله در زندگی ماست و کسی که این این منطق قرآنی را در محاسبات خود جدی نگیرد و نسبت به وجود دشمن آسوده‌خاطر باشد، دچار یک ساده‌اندیشی خطرناک است. (ایستاده در باد، ص163-166)

و. ...


6) «فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها»

یاری خدا هم با عوامل کاملا طبیعی انجام می‌شود (تندباد) و هم با عواملی که چه‌بسا دیده نشود (لشکریانی که آنها را نمی‌دیدید)

پس،

برای فهم نصرت الهی، حتما روی عوامل ظاهری و عادی نباید حساب کرد،

و حتی نباید انتظار داشت که لشکر خدا  را که به یاری‌مان آمده، با چشم ظاهر ببینیم؛

البته آنها که اهل دل‌اند، دست نصرت خدا را در تمام مراحل تحولات جامعه دینی می‌بینند.

شهید مطهری از امام خمینی نقل می‌کنند که «در یک جلسه خصوصی ایشان به من می گفت فلانی این ما نیستیم که چنین می کنیم. من دست خدا را به وضوح حس می کنم.» (آینده انقلاب اسلامی ایران، ص51)

رهبر معظم انقلاب اسلامی هم بارها فرمودند « لذا امام آن‌وقت -آن‌طور که به ما اطّلاع دادند- فرموده بودند این انقلاب پیروز خواهد شد، چون نشانه‌ی حضور دست قدرتمند الهی است. یک وقت دیگری هم به خود من ایشان فرمودند، گفتند من در طول این انقلاب یک دست قدرتی را همیشه پشت این حرکت عظیم مردمی دیدم ... میخواهم این را عرض بکنم که در این‌جور حوادث که شما دست قدرت الهی را پشت سرش بوضوح می‌بینید و برکاتش را مشاهده می‌کنید، باید شکر کرد.» (1395/9/3 http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=34995 )


7) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً»

در پایان این آیه تعبیر «و خدا همواره به آنچه انجام می‌دهید بیناست» را آورد تا:

الف. نشان دهد که اگر خدا یاری‌تان کرد، این گونه نبود که شما دست روی دست گذاشته بودید: ایمان و استقامت و عمل شما را دید و شما را یاری کرد.

ب. این احساس را در ما زنده کند که خدا ما را در سختی‌ها و تنگناها رها نمی‌کند و از ما غافل نیست، و آنچه برای ما رخ می‌دهد همه برخاسته از بصیرت و حکمت اوست. (ایستاده در باد، ص166-167)

ثمره اخلاقی

اگر این را بفهمیم، دیگر نه برای خدا تعیین تکیلف می‌کنیم و نه با وقوع یا عدم وقوع این اتفاق یا آن اتفاق، ایمان‌مان دستخوش تحول خواهد شد.

به قول حافظ:

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن        که دوست خود روش بنده پروری داند

https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh177/

و نیز

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت       گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh231/

ج. ...




[1] . موارد اختلاف قرائت به نقل از البحر المحیط فی التفسیر، ج‏8، ص458:

و قرأ الحسن: و جَنودا، بفتح الجیم و الجمهور: بالضم.

و قرأ أبو عمرو فی روایة، و أبو بکرة فی روایة: لم یروها، بیاء الغیبة و باقی السبعة، و الجمهور: بتاء الخطاب.


[2] . قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع

...وَ إِنَّ هُوداً قَدِ انْتَصَرَ اللَّهُ لَهُ مِنْ أَعْدَائِهِ بِالرِّیحِ وَ انْتَصَرَ لِمُحَمَّدٍ مِنْ أَعْدَائِهِ بِالرِّیحِ یَوْمَ الْخَنْدَقِ إِذْ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ رِیحاً تُدِیرُ الْحَصَى وَ جُنُوداً لَمْ یَرَوْهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها

 


427) سوره احزاب (33) آیه 8 لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِ

بسم الله الرحمن الرحیم

427) سوره احزاب (33) آیه 8

لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذاباً أَلیماً        

 1رمضان1438

ترجمه

تا راستگویان را از صدقشان بپرسد و برای کافرین عذابی دردناک مهیا کرده است.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لِیَسْئَلَ» در اصل بوده است: لـ + أن (در تقدیر) + یسئلَ ؛

«لام» آن یا لام تعلیل است یا لام غایت (المیزان، ج16، ص279)؛ که اگر لام تعلیل باشد به معنای این است که: از آنها میثاق گرفتیم به این دلیل که خداوند از صادقان صدقشان را بپرسد؛ و اگر لام غایت باشد به معنای این است که: از آنها میثاق گرفتیم تا اینکه نهایتا خدا از صادقین صدقشان را بخواهد.

و در هر صورت، این عبارت را یا می‌توان مستقیما متعلق «أخذنا» دانست (یعنی از آنها میثاق گرفتیم تا اینکه خدا سوال کند ...) (الجدول فی اعراب القرآن الکریم، ج21، ص132) و یا متعلق به کلمه محذوفی که آن کلمه وابسته به اخذنا باشد، مثلا «یتمهد» (یعنی این طور بوده است: اخذنا لیتمهد ان یسئل: یعنی از آنها میثاق گرفتیم تا خدا زمینه‌سازی کند که از آنها سوال کند)  (المیزان، ج16، ص279)

«وَ أَعَدَّ» فعل «أعدّ» عطف می‌شود به إخذنا، نه به «یسئل» (الجدول فی اعراب القرآن الکریم، ج21، ص132؛ المیزان، ج16، ص279) یعنی مطلب به این صورت بوده است: از آنها میثاق گرفتیم که ... و خداوند مهیا کرده است ... ( نه اینکه: میثاق گرفیتم تا صادقان صدقشان معلوم گردد و برای کافران عذاب آماده شود)

«الْکافِرینَ»

«کافر» اسم فاعل از ماده «کفر» است که در اصل دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن می‌کند. درباره معنای «کفر» در جلسه 205 توضیح داده شد http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/ و در جلسه159، حدیث1 http://yekaye.ir/al-jathiyah-45-24/ و جلسه 148، حدیث3 http://yekaye.ir/ibraheem-014-22/ احادیثی درباره معانی کفر در قرآن کریم ارائه شد.


حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که در مورد صدقش، به هر نحوی که گفته، سوال شود و به حسب آن جزا داده شود، حال و روز کسی که دروغگوست چه خواهد بود؟

مجمع البیان، ج‏8، ص531

قال الصادق (ع):

إذا سأل عن صدقه على أی وجه قاله فیجازی بحسبه فکیف یکون حال الکاذب.


2) از امام کاظم ع روایت شده است که از پدرم جعفر بن محمد (امام صادق) ع شنیدم که می‌فرمود:

از «صدق» بهتر، گوینده آن است؛ و از «خوبی» بهتر، انجام‌دهنده آن است.

الأمالی (للطوسی)، ص223

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْجِعَابِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا یَعْقُوبُ بْنُ زِیَادٍ قِرَاءَةً عَلَیْهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ جَدِّی إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ أَخِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: سَمِعْتُ أَبِی، جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) یَقُولُ:

أَحْسَنُ مِنَ الصِّدْقِ قَائِلُهُ، وَ خَیْرٌ مِنَ الْخَیْرِ فَاعِلُهُ.


3) از امام صادق ع روایت شده است:

هر بنده‌ای هنگامی که راست بگوید اولین کسی که تصدیقش می‌کند خداوند است و خودش هم می‌داند که راستگو است؛ و هنگامی که دروغ بگوید اولین کسی که تکذیبش می‌کند خداوند است و خودش هم می‌داند که دروغگو است.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص178؛ الکافی، ج‏2، ص105[1]

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا صَدَقَ کَانَ أَوَّلَ مَنْ یُصَدِّقُهُ اللَّهُ وَ نَفْسُهُ تَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ وَ إِذَا کَذَبَ کَانَ أَوَّلَ مَنْ یُکَذِّبُهُ اللَّهُ وَ نَفْسُهُ تَعْلَمُ أَنَّهُ کَاذِبٌ.


4) از امام صادق ع روایت شده است:

صدق نوری است که شعاعش عالمش را فرا گرفته است همانند خورشید که با آن هر چیزی روشنایی می‌یابد بدون اینکه از خودش چیزی کم شود؛

و صادق حقیقی کسی است که با حقیقت صدقی که نزدش هست حتی هر دروغگویی را [در جایگاه حقیقت] تصدیق می‌کند؛ و این معنایی است که همراه با او غیر ویا ضدی در کار نیست؛ مثل حضرت آدم - بر پیامبر ما و بر او سلام - که ابلیس را در کذبش تصدیق کرد هنگامی که ابلیس کاذبانه برایش سوگند خورد، [و این تصدیق کردنش] به خاطر این [بود] که هیچ کذبی در حضرت آدم نبود که خداوند تعالی می‌فرماید «در او عزمی [= تصمیمی به مخالفت با عهد ما] نیافتیم» (طه/115) زیرا که شیطان چیزی را ابداع کرد [= دروغگویی] که اول بار بود که انجام می‌شد و در ظاهر و باطن سابقه‌ای نداشت؛ پس خودش با دروغش دچار خسران شد به نحوی که از صدق حضرت آدم ع بر بقای ابدی [= اینکه آدم دلش می خواست جاودانه بماند] نفعی نبرد؛ و حضرت آدم ع با تصدیق کردن کذب او فایده برد به شهادت خداوند عز و جل که از آدم ع عزم و تصمیم بر آنچه که مخالف عهد وی در حقیقت بود را نفی کرد، به نحوی که با کذب او، از مقام برگزیدگی آدم ع چیزی کم نشد.

پس صدق، صفت صادق است و اقتضای حقیقت صدق آن است که خداوند متعال بنده‌اش را تزکیه نماید آن گونه که از صدق حضرت عیسی ع در قیامت یاد شده است با آن اشاره‌ای که به صدقش شد [ظاهرا اشاره به آیه116 سوره مائده است] و نیز [آن گونه که خداوند] برائت [و مبری نمود] راستگویان از رجال امت حضرت محمد ص که فرمود: « این روزی است که راستگویان را صدقشان به کار آید» (مائده/119)

و امیرالمومنین ع فرمود: «صدق شمشیر خداوند در زمین و آسمانش است، که به هر چه روی آورد، آن را تسلیم می‌کند»

و اگر خواستی بدانی که آیا تو صادقی یا کاذب، در صدق معنا و خواسته‌ات و محکمی ادعایت بنگر و آن دو را با ترازویی از جانب خداوند متعال بسنج که گویی در قیامت هستی که خداوند متعال می‌فرماید «و میزان در آن روز، حق است» (اعراف/8) پس اگر معنا و خواسته‌ات با عمق ادعایت هماهنگ درآمد صدق بر تو مستقر گردیده است؛

و کمترین حد صدق آن است که نه زبان با دل مخالف باشد و نه دل با زبان؛

و مَثَلِ صادقی که با آنچه بیان کردیم توصیف شد، مَثَل کسی است که روحش را [جسم] بیرون می‌آورد که اگر بیرون نیاید چه می‌خواهد بکند؟

مصباح الشریعة، ص34-35

قَالَ الصَّادِقُ ع الصِّدْقُ نُورٌ مُتَشَعْشَعٌ فِی عَالَمِهِ کَالشَّمْسِ یَسْتَضِی‏ءُ بِهَا کُلُّ شَیْ‏ءٍ بِمَعْنَاهَا مِنْ غَیْرِ نُقْصَانٍ یَقَعُ عَلَى مَعْنَاهَا وَ الصَّادِقُ حَقّاً هُوَ الَّذِی یُصَدِّقُ کُلَّ کَاذِبٍ بِحَقِیقَةِ صِدْقِ مَا لَدَیْهِ وَ هُوَ الْمَعْنَى الَّذِی لَا یَسَعُ مَعَهُ سِوَاهُ أَوْ ضِدُّهُ مِثْلُ آدَمَ عَلَى نَبِیِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِ السَّلَامُ صَدَّقَ إِبْلِیسَ فِی کَذِبِهِ حِینَ أَقْسَمَ لَهُ کَاذِباً لِعَدَمِ مَا بِهِ مِنَ الْکَذِبِ فِی آدَمَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» لِأَنَّ إِبْلِیسَ أَبْدَعَ شَیْئاً کَانَ أَوَّلَ مَنْ أَبْدَعَهُ وَ هُوَ غَیْرُ مَعْهُودٍ ظَاهِراً وَ بَاطِناً فَخَسِرَ هُوَ بِکَذِبِهِ عَلَى مَعْنًى لَمْ یَنْتَفِعْ بِهِ مِنْ صِدْقِ آدَمَ ع عَلَى بَقَاءِ الْأَبَدِ وَ أَفَادَ آدَمُ ع بِتَصْدِیقِهِ کَذِبَهُ بِشَهَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِنَفْیِ عَزْمِهِ عَمَّا یُضَادُّ عَهْدَهُ فِی‏ الْحَقِیقَةِ عَلَى مَعْنًى لَمْ یَنْتَقِصْ مِنِ اصْطِفَائِهِ بِکَذِبِهِ شَیْئاً فَالصِّدْقُ صِفَةُ الصَّادِقِ وَ حَقِیقَةُ الصِّدْقِ یَقْتَضِی تَزْکِیَةَ اللَّهِ تَعَالَى لِعَبْدِهِ کَمَا ذَکَرَ عَنْ صِدْقِ عِیسَى ع فِی الْقِیَامَةِ بِسَبَبِ مَا أَشَارَ إِلَیْهِ مِنْ صِدْقِهِ وَ هُوَ بَرَاءَةُ الصَّادِقِینَ مِنْ رِجَالِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ تَعَالَى «هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ» وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الصِّدْقُ سَیْفُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ سَمَائِهِ أَیْنَمَا هَوَى بِهِ یَقُدُّهُ فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَ صَادِقٌ أَنْتَ أَمْ کَاذِبٌ فَانْظُرْ فِی صِدْقِ مَعْنَاکَ وَ عَقْدِ دَعْوَاکَ وَ عَیِّرْهُمَا بِقِسْطَاسٍ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى کَأَنَّکَ فِی الْقِیَامَةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» فَإِذَا اعْتَدَلَ مَعْنَاکَ بِغَوْرِ دَعْوَاکَ ثَبَتَ لَکَ الصِّدْقُ وَ أَدْنَى حَدِّ الصِّدْقِ أَنْ لَا یُخَالِفَ اللِّسَانُ الْقَلْبَ وَ لَا الْقَلْبُ اللِّسَانَ وَ مَثَلُ الصَّادِقِ الْمَوْصُوفِ بِمَا ذَکَرْنَا کَمَثَلِ النَّازِعِ لِرُوحِهِ إِنْ لَمْ یَنْزِعْ فَمَا ذَا یَصْنَع‏.

تدبر

1) «لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِمْ»

در آیه قبل فرمود از پیامبران میثاق گرفتیم و در این آیه می‌فرماید «تا راستگویان را از صدقشان بپرسد.» مقصود از این تعبیر این است که:

الف. تا روز قیامت از انبیاء سوال شود از آنچه امتهایشان [در قبال دعوت آنها] انجام دادند. (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص531) و اشاره به معنای همان مطلبی است که در جای دیگر فرمود: «یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ: روزی که خداوند پیامبران را جمع می‌کند و می‌گوید چگونه به شما پاسخ دادند؟» (مائده/109) (المیزان، ج16، ص279؛ ترجمه المیزان، ج16، ص417)

ب. تا از کسانی که به توحید و عدل الهی و شریعتهای آسمانی اذعان کردند از صدق آنها سوال شود، یعنی از آنچه که درباره خداوند متعال می‌گفتند که آیا خداوند به کسی ظلم کرد و آیا حق هرکسی را ادا نمود و ... (مجمع البیان، ج‏8، ص531)

ج. تا از راستگویان درباره صدقشان در کارهایشان سوال شود (مجمع البیان، ج‏8، ص531)

د. تا از راستگویان سوال شود که شما در راست گفتنتان چه قصدی داشتید؛ آیا قربة‌الی الله راست می‌گفتید یا ...، که این یک تهدیدی نسبت به دروغگویان است (مجمع البیان، ج‏8، ص531) و به تعبیر امام صادق ع وقتی از راستگویان در صدقشان مورد سوال و حساب و کتاب واقع می‌شوند، بر سر دروغگویان چه خواهد رفت؟ (حدیث1)

ه. تا روز قیامت از انبیاء سوال شود از آنچه امتهایشان [در قبال دعوت آنها] انجام دادند. که آیا عهدی که خدا در ابلاغ پیام الهی با آنها بسته بود، بدرستی انجام دادند؟ (تفسیر کنز الدقائق، ج‏10، ص328)

و. تا روز قیامت از مردمی که انبیاء به سوی آنان فرستاده شده بودند سوال شود که آیا پیامبرانشان را تصدیق کردند (از این جهت که تصدیق‌کنندة شخص صادق، خودش هم صادق محسوب می‌شود) (تفسیر کنز الدقائق، ج‏10، ص328)

ز. تا خداوند از مومنانی که به عهدشان (= میثاق «ألست بربکم، قالوا بلی») وفا کردند درباره این صداقتشان در وفای به آن عهد سوال کند. (تفسیر کنز الدقائق، ج‏10، ص328) و اشاره باشد به مفاد آیه «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْه‏» (احزاب/23)

ه. گاه می‌گویند «از زید درباره اموالش سوال می‌شود» گاه می‌گویند «از صادق درباره صدقش، یا از عالم درباره علمش سوال می‌شود». فرق دومی با اولی این است که در دومی «صدق» و «علم» را مفروض دانسته است؛ پس این سوال، سوالی است برای اظهار و آشکار شدن آنچه که شخص از آن برخوردار است؛ لذا این آیه به معنای سوال در آخرت نیست، بلکه  به معنای آشکار شدن باطن و حقیقت آنها در دنیا می‌باشد. (المیزان، ج16، ص279؛ ترجمه المیزان، ج16، ص417) (توضیح بیشتر در تدبر2)

ح. ...

تذکر تفسیری

علامه طباطبایی بعد از اشاره به برخی از اقوال فوق، معتقد است که منظور آیه درباره قیامت نیست بلکه انطباق آن بر دنیا (آن گونه که در بند آخر گذشت) واضح‌تر است. در عین اذعان به اینکه استنباط علامه در بند آخر حاوی مطلب دقیقی است، اما چنانکه قبلا هم اشاره شد با توجه به قاعده «امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا» صحیح بودن یک معنا بتنهایی دلیل بر نادرست بودن معانی دیگر نمی‌شود و اگر آیه تحمل چندین معنا را دارد و همه آن معانی هم به‌خودی خود معانی درستی هستند، پس آیه می‌تواند در همه آن معانی مد نظر بوده باشد.


2) «لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِمْ»

گاه «از زید درباره اموالش سوال می‌شود» در اینجا هدف اطلاع پیدا کردن است از اینکه آیا زید اموالی دارد یا نه و اگر دارد آن اموال چیست. اما گاه می‌گویند «از صادق درباره صدقش، یا از عالم درباره علمش سوال می‌شود». در این گونه موارد، هدف سوال کننده، اطلاع بر مطلب جدیدی نیست، بلکه منظورش آن است که آن چیزی را که از آن مطلع است در معرض دید همگان بگذارد. پس معناى سؤال از صادقان از صدقشان، این است که صدق باطنى خود را اظهار کنند، و در مرحله گفتار و کردار آن را نمایش دهند، و از آنجا که عمل صالح مساوى است با تطابق گفتار و کردار با صدق باطنى، منظور این است که با عمل صالح، صدق خود را در همین دنیا آشکار سازند.

به تعبیر دیگر، مراد از سؤال از صادقان از صدق آنان این مى‏شود که تکلیف‏هاى دینى را طورى متوجه ایشان سازد، که با مقتضاى میثاق سازگار و منطبق باشد، تا در نتیجه آن، صدق که در بطون دلها نهفته است، در گفتار و کردار ظهور و جلوه کند.  (المیزان، ج16، ص279؛ ترجمه المیزان، ج16، ص417)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

دروغ اساساً در جایی اتفاق می‌افتد که میان ادراک انسان از واقعیتها و اظهار او از همان واقعیت‌ها تناقضی وجود داشته باشد. از آنجا که هر عمل ارادی همواره با نوعی آگاهی و شناخت انسان از واقعیت‌های خارجی همراه است، پس

در هر عمل ارادی، نوعی توصیف از واقعیت‌های موجود، نهفته است؛

به همین دلیل،

از روی عمل افراد هم می‌توان آنان را صادق یا کاذب خواند. (ایستاده در باد، ص118-119)


3) «لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذاباً أَلیماً»

وضعیت کافران (که عذابی برایشان مهیا شده)، خواه به تبع «اخذ میثاق» (المیزان، ج16، ص279؛ ترجمه، ص417)[2] و خواه مستقیما (تفسیر کنز الدقائق، ج‏10، ص328)[3] در قبال صدق صادقان قرار گرفته است.

از چنین تعبیری فهمیده می‌شود که تقابل مومن و کافر، از جنس تقابل راستگو و دروغگو است.

درواقع، مومن کسی است که به حقیقت ایمان آورده و خود را با حقیقت و راستی هماهنگ کرده؛ و کافر کسی است که حقیقت را مخفی می‌کند؛ چرا که اگر دروغ همان کتمان کردن و انکار حقیقت باشد، پس کافر حقیقتا دروغگوست. [توجه شود کافری که در قرآن کریم محل بحث است، کافری است که حقیقت به او عرضه شده و در مقابل آن لجاجت می ورزد، نه صرفا کسی که در شناسنامه‌اش مسلمان نباشد]

درواقع، «صدق» شاید مهمترین ویژگی یک مومن واقعی باشد (حدیث4)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

در تدبر2 معلوم شد که از روی عمل افراد هم می‌توان آنان را صادق یا کاذب خواند.

به همان ترتیب،

گاهی از روی دو عمل مختلف یک شخص هم می‌توان پی برد که دروغ می‌گوید: کافی است که اعمال او دلالت بر دو درک متناقض (یا دو اظهار متناقض) از یک واقعیت خارجی داشته باشد

این نحوه دروغ گفتن را، که در واقع دروغ گفتن آدمی به خودش است، می توان «کذب وجودی» نامید. کذب وجودی آنجایی محقق می‌شود که میان تمایلات مختلف انسان، تعارضاتی وجود داشته باشد و انسان نتواند خود را در مسیر حقیقت هماهنگ سازد.

نقطه مقابل آن، «صدق وجودی» است؛ و اگر به نسبت ما با خدا توجه شود، معلوم می‌گردد در وجود هر انسانی، تمایل واحد به آن یگانه حقیقت هستی محقق است که اگر بتواند خود را با آن هماهنگ کند، سراسر صدق می‌گردد و در نتیجه، صدق وجودی کامل، تنها با رشد وجودی انسان و تقرب به توحید حاصل می‌شود. (ایستاده در باد، ص119-120)

پس حقیقت کفر همان کذب وجودی است که در مقابل ایمان واقع می‌شود.


4) «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ ... لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِمْ، وَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذاباً أَلیماً»

اخذ میثاق و بررسی میزان وفاداری افراد به آن میثاق، در تقابل با آماده کردن عذاب کافران قرار گرفت.

از چنین تقابلی فهمیده می‌شود که عذاب کافران از جنس مواجهه دروغگویان با پوشالی بودن دروغ خویش است، یعنی همان مضمون «انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُون: بنگر که چگونه بر خویشتن دروغ می‌گویند و آن افتراهایشان از آنان گم شد» (انعام/24) و نیز ثواب مومنان  نیز از جنس صدق صادقان و مواجه شدن به باطن و پشت پرده حقیقت است  که خداوند می‌فرماید: «قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ... خداوند فرمود این روزی است که راستگویی راستگویان به کارشان می‌آید برایشان بهشت‌هایی است که از پایین آن رودها جاری است...» (مائده/119)




[1] . در کافی به این صورت آمده است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ الْبَصْرِیِّ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا فُضَیْلُ إِنَّ الصَّادِقَ أَوَّلُ مَنْ یُصَدِّقُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ وَ تُصَدِّقُهُ نَفْسُهُ تَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ.

[2] . یعنی «خدا از انبیاء میثاق گرفت تا صادقان را از صدقشان بپرسد و برای کافران عذابی آماده کرد»

[3] . یعنی «خداوند از پیامبران میثاقی گرفت تا به مومنانی که تصدیق کردند ثوابی دهد و کافران را به عذاب بفرستد»

 


426) سوره احزاب (33) آیه 7 وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ

بسم الله الرحمن الرحیم

426) سوره احزاب (33) آیه 7

وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهیمَ وَ مُوسى‏ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً

ترجمه

و هنگامی که از پیامبران میثاق [خاص] آنها را گرفتیم و [بویژه] از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم، و از آنها میثاقی غلیظ [= سخت و محکم] گرفتیم.

نکات ترجمه

«میثاق»

از ماده «وثق» است که این ماده دلالت دارد بر گره زدن و محکم کردن (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص85)

«وَثِقَ» به معنای آرامش یافتن و اعتماد کردن به چیزی، و به تعبیر دیگر، اطمینانی است که از محکم‌کاری حاصل می‌شود و «أَوْثَقَ» به معنای محکم کردن؛

«وِثَاق» مصدر باب مفاعله و «وَثَاق» اسم مصدر است که به معنای آن چیزی است که از ماده وثق حاصل می‌شود و لذا به معنای «پیمان» می‌باشد، یعنی چیزی که شخص بدان اعتماد و تکیه می‌کند («وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» فجر/26؛ «حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ‏» محمد/4)

«میثَاق» آن چیزی است که موجب حصول اطمینان می‌شود؛ و لذا به معنای عقد و پیمانی است که با عهد و قسم محکم‌کاری شده باشد؛

«مَوْثِق» میثاقی است که درباره موضوع خاصی قرار داده شده و شخص خود را مقید به انجامش کرده است «حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ‏  ... مَوْثِقَهُمْ‏» (یوسف/66)؛

«وُثْقَى» هم مونث از «اَوْثَق» است (صفت تفضیل) و بر شدت محکم‌کاری دلالت می‌کند «فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» (بقره/256)؛

به شخص قابل اعتماد هم «ثِقَة» می‌گویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص853؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص25-28)

ماده «وثق» ‌با مشتقاتی که در بالا اشاره شد جمعا 34 بار در قرآن کریم آمده است.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

اولین کسی از پیامبران که به «بله» گفتن [در پاسخ به میثاق «ألستُ بربکم»] سبقت جست حضرت محمد ص بود و این بدان جهت است که او نزدیکترین خلق به خداوند تبارک و تعالی بوده است، و در موقعیتی بود که جبرئیل هنگامی که او را به آسمان سیر داد، به او گفت «محمد! جلو بیفت، که در جایگاهی قدم می‌گذاری که هیچ فرشته مقرب و پیامبرِ فرستاده شده‌ای قدم ننهاده است» و اگر نبود که روح و نفس وی از آن مقام بود نمی‌توانست که بدانجا رسد، پس در قبال خداوند عز و جل آن گونه بود که خداوند فرمود: «قاب قوسین، یا نزدیکتر» (نجم/9) یعنی بلکه نزدیکتر؛ پس این امر هنگامی که از جانب خداوند صادر شد، بر اولیائش واقع گردید؛

امام صادق ع ادامه داد: آن میثاقی که از آنها گرفته شد، میثاقی بود بر ربوبیت خداوند و نبوت رسولش و امامت امیرالمومنین و امامان؛ پس فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم» (اعراف/172)و محمد پیامبرتان، و علی ع امامتان، و امامان هدایت‌شده، امامانتان؟ پس «گفتند بله شهادت می‌دهیم» (اعراف/172) پس خداوند متعال فرمود «که [مبادا] بگویند در روز قیامت» یعنی برای اینکه نگویند در روز قیامت «که ما از این غافل بودیم» (اعراف/172) پس اولین میثاقی که خداوند عز و جل از انبیاء گرفت، میثاق بر ربوبیت بود و این همان است که فرمود ‌«و هنگامی که از پیامبران میثاق [خاص] آنها را گرفتیم» (احزاب/7) پس همگی انبیا را یاد کرد و سپس برترین آنها را با اسم نام برد و فرمود «و از تو» ای محمد، پس رسول خدا را مقدم داشت چرا که او برترین آنهاست «و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم» (احزاب/7) پس این پنج نفر برترین انبیاء هستند و رسول الله ص افضل آنهاست؛ سپس بعد از آن، از انبیاء میثاق بر ایمان به رسول الله ص را گرفت و بر اینکه امیرالمومنین ع را یاری کنند و فرمود: «و هنگامی که خداوند از پیامبران میثاق گرفت که هنگامی که به شما کتاب و حکمتی دادم سپس رسولی نزدتان آمد که آنچه با شما بود را تصدیق می‌کرد» یعنی رسول الله ص «حتما باید به او ایمان آورید و باید یاری کنید او را» (ال‌عمران/81) یعنی امیرالمومنین ع را؛ و امت‌هایتان را از خبر او و خبر امامانِ ولیِّ او  باخبر سازید.

تفسیر القمی، ج‏1، ص246-247؛ مختصر البصائر، ص410-411

حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَوَّلُ مَنْ سَبَقَ مِنَ الرُّسُلِ إِلَى بَلَى مُحَمَّدٌ ص وَ ذَلِکَ أَنَّهُ کَانَ أَقْرَبَ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى، وَ کَانَ بِالْمَکَانِ الَّذِی قَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ لَمَّا أُسْرِیَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ «تَقَدَّمْ یَا مُحَمَّدُ فَقَدْ وَطِئْتَ مَوْطِئاً لَمْ یَطَأْهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ» وَ لَوْ لَا أَنَّ رُوحَهُ وَ نَفْسَهُ کَانَتْ مِنْ ذَلِکَ الْمَکَانِ لَمَا قَدَرَ أَنْ یَبْلُغَهُ، فَکَانَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کَمَا قَالَ اللَّهُ «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»‏ أَیْ بَلْ‏ أَدْنَى فَلَمَّا خَرَجَ الْأَمْرُ مِنَ اللَّهِ وَقَعَ إِلَى أَوْلِیَائِهِ ع، فَقَالَ الصَّادِقُ ع کَانَ الْمِیثَاقُ مَأْخُوذاً عَلَیْهِمْ لِلَّهِ بِالرُّبُوبِیَّةِ وَ لِرَسُولِهِ بِالنُّبُوَّةِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ بِالْإِمَامَةِ، فَقَالَ «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» وَ مُحَمَّدٌ نَبِیَّکُمْ وَ عَلِیٌّ إِمَامَکُمْ وَ الْأَئِمَّةُ الْهَادُونَ أَئِمَّتَکُمْ فَـ«قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا» فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى «أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ» أَیْ لِئَلَّا تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ «إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ» فَأَوَّلُ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمِیثَاقَ عَلَى الْأَنْبِیَاءِ لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ وَ هُوَ قَوْلُهُ «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ» فَذَکَرَ جُمْلَةَ الْأَنْبِیَاءِ ثُمَّ أَبْرَزَ أَفْضَلَهُمْ بِالْأَسَامِی فَقَالَ «وَ مِنْکَ» یَا مُحَمَّدُ، فَقَدَّمَ رَسُولَ اللَّهِ ص لِأَنَّهُ أَفْضَلُهُمْ «وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ» فَهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةُ أَفْضَلُ الْأَنْبِیَاءِ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَفْضَلُهُمْ، ثُمَّ أَخَذَ بَعْدَ ذَلِکَ مِیثَاقَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى الْأَنْبِیَاءِ بِالْإِیمَانِ بِهِ وَ عَلَى أَنْ یَنْصُرُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ» یَعْنِی رَسُولَ اللَّهِ ص «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ» یَعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ أَخْبِرُوا أُمَمَکُمْ بِخَبَرِهِ وَ خَبَرِ وَلِیِّهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ ع‏.[1]


2) از امام باقر ع در تفسیر آیه «و قطعا با آدم عهدی بستیم، پس فراموش کرد و عزمی در او نیافتیم» (طه/115) روایت شده است:

با او عهد بسته شد در خصوص حضرت محمد ص و امامان پس از وی، پس آن را رها کرد و عزمی نداشت بر اینکه آنها چنین‌اند و همانا [پیامبران] اولواالعزم، اولوالعزم نامیده شدند چون با آنان عهدی در مورد حضرت محمدص و جانشینان ایشان و مهدی و سیره وی بسته شد، پس آنها عزمشان را جمع کردند که مطلب چنین خواهد بود و بر آن اقرار کردند.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص70

حَدَّثَنِی أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قَالَ:

عَهِدَ إِلَیْهِ فِی مُحَمَّدٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَتُرِکَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ عَزْمٌ فِیهِمْ أَنَّهُمْ هَکَذَا وَ إِنَّمَا سُمِّیَ أُولُو الْعَزْمِ أُوْلِی الْعَزْمِ لِأَنَّهُ عَهِدَ إِلَیْهِمْ فِی مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِیَاءِ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْمَهْدِیِّ وَ سِیرَتِهِ فَأَجْمَعَ عَزْمُهُمْ أَنْ ذَلِکَ کَذَلِکَ وَ الْإِقْرَارَ بِهِ.


3) از امام باقر ع روایت شده است:

شزیعت نوح بر این بود که خداوند را به توحید و اخلاص بپرستند و [اعتقاد به] همتایان را رها کنند و این همان فطرتی است که مردم بر آن فطرت آفریده شده‌اند؛ و خداوند از نوح و انبیاء میثاق گرفت که خداوند تبارک و تعالی را بپرستند و به او شرک نورزند و به نماز و امر به معروف و نهی از منکر و حلال و حرام دستور داد ولی در آن شریعت، احکام مربوط به حدود و نیز میزان معین ارث را واجب نکرد؛ و این شریعت او بود ...

الکافی، ج‏8، ص283

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

کَانَتْ شَرِیعَةُ نُوحٍ ع أَنْ یُعْبَدَ اللَّهُ بِالتَّوْحِیدِ وَ الْإِخْلَاصِ وَ خَلْعِ الْأَنْدَادِ وَ هِیَ الْفِطْرَةُ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها وَ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَهُ عَلَى نُوحٍ ع وَ عَلَى النَّبِیِّینَ ع أَنْ یَعْبُدُوا اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ لَا یُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ أَمَرَ بِالصَّلَاةِ وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ لَمْ یَفْرِضْ عَلَیْهِ أَحْکَامَ حُدُودٍ وَ لَا فَرَضَ مَوَارِیثَ فَهَذِهِ شَرِیعَتُه‏ ...


4) از امام کاظم ع از پدرانشان روایت شده است که امام حسین ع فرمودند: یکبار ما با اصحاب رسول الله بعد از رحلت ایشان در مسجد النبی جمع بودیم و از فضایل ایشان سخن می‌گفتیم که یکی از علمای یهود از اهل شام که به تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و انبیاء مسلط بود بر ما وارد شد و سلام کرد و نزد ما نشست و گفت: ای امت محمد! شما هیچ فضیلت و مرتبتی برای هیچ پیامبر و رسولی را نگذاشته‌اید مگر اینکه آن را برای حضرت محمد ص هم اعتقاد دارید؛ حالا من می‌خواهم چند سوال از شما بپرسم آیا آمادگی دارید؟

امیرالمومنین ع شروع به گفتگو با وی شد و در فرازی از این گفتگو فرمود:

و خداوند متعال از پیامبران یاد کرد ولی برای احترام به وی، از او آغاز کرد با اینکه او آخرینشان بود، پس فرمود: «و هنگامی که از پیامبران میثاق [خاص] آنها را گرفتیم و از تو و از نوح و ...» (احزاب/7) و فرمود: «همانا ما به تو وحی کردیم همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی کردیم» و آن انبیاء همه قبل از او بودند اما با وی آغاز نمود در حالی که وی آخرینشان بود .... و خداوند تبارک و تعالی بر احترام وی افزود، که میثاق وی را قبل از پیامبران اخذ نمود و از پیامبران بر تسلیم و رضا و تصدیق به وی میثاق گرفت و فرمود: و هنگامی که از پیامبران میثاق [خاص] آنها را گرفتیم و از تو و از نوح و و ابراهیم و ...» (احزاب/7) «که به من و به پیامبرم ایمان بیاورید، گفتند ایمان آوردیم» (مائده/111) و نیز فرمود «پیامبر نسبت به مومنان سزاوارتر است از خودشان» (احزاب/6)

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏2، ص407-408

یَرْفَعُهُ إِلَى الْإِمَامِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی جَعْفَرٌ عَنْ أَبِیهِ الْبَاقِرِ ع قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیٌّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: بَیْنَمَا أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ جُلُوسٌ فِی مَسْجِدِهِ بَعْدَ وَفَاتِهِ یَتَذَاکَرُونَ فَضْلَهُ إِذْ دَخَلَ عَلَیْنَا حِبْرٌ مِنْ أَحْبَارِ الْیَهُودِ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ قَدْ قَرَأَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ صُحُفَ إِبْرَاهِیمَ وَ الْأَنْبِیَاءِ وَ عَرَفَ دَلَائِلَهُمْ فَسَلَّمَ عَلَیْنَا وَ جَلَسَ وَ لَبِثَ هُنَیْئَةً ثُمَّ قَالَ یَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ مَا تَرَکْتُمْ لِنَبِیٍّ دَرَجَةً وَ لَا لِمُرْسَلٍ فَضِیلَةً إِلَّا وَ قَدْ نَحَلْتُمُوهَا لِمُحَمَّدٍ نَبِیِّکُمْ فَهَلْ عِنْدَکُمْ جَوَابٌ إِنْ أَنَا سَأَلْتُکُمْ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع ...[2]

وَ قَدْ ذَکَرَ اللَّهُ تَعَالَى الرُّسُلَ فَبَدَأَ بِهِ وَ هُوَ آخِرُهُمْ لِکَرَامَتِهِ ص فَقَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ قَالَ إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ النَّبِیُّونَ قَبْلَهُ فَبَدَأَ بِهِ ص وَ هُوَ آخِرُهُم‏ ... وَ زَادَهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تَکْرِمَةً بِأَخْذِ مِیثَاقِهِ قَبْلَ النَّبِیِّینَ وَ أَخْذِ مِیثَاقِ النَّبِیِّینَ بِالتَّسْلِیمِ وَ الرِّضَا وَ التَّصْدِیقِ لَهُ فَقَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ» «أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قالُوا آمَنَّا» وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم»‏...[3]

تدبر

1) «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهیمَ وَ مُوسى‏ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً»

در این آیه خداوند اشاره‌ای به سلسله تاریخی انبیاء کرده، که بشر از یک هدایت واحد الهی برخوردار بوده و جامعه اسلامی هم بر پایه همین هدایت استوار است. پس اگر سخن از اطاعت نکردن از کافر و منافق، مبارزه با سنتهای باطل، ولایت پیامبر بر مومنان، و خلاصه، تبعیت از وحی در تمام شئون زندگی است، تمام این سخنان ریشه در یک جریان واحد تاریخی دارند که توسط پیامبران برای بشر تبیین شده و خداوند در ابلاغ آن به بشر از همگی‌شان عهد گرفته است. (ایستاده در باد، ص117)


2) «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ»

در قرآن کریم از یک میثاق عمومی بشر سخن به میان رفته است که از آن به میثاق ألست در عالم ذر تعبیر می‌کنند (اعراف/172). اما اینجا با توجه اینکه از «میثاق آنها» (میثاقهم) سخن گفته، ظاهرا این، نه فقط همان میثاق عمومی، بلکه میثاق خاصی است که از انبیاء گرفته شده است. (المیزان، ج16، ص278)

اما این میثاق چیست؟

الف. میثاق بر این است که خدا را بپرستند و مردم را به خدا دعوت کنند و همدیگر را تصدیق نمایند و راه همدیگر را ادامه دهند. (قتاده و مقاتل، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص531)

ب. این همان میثاقی است که در آیه81 سوره آل‌عمران از آن یاد کرد و فرمود: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ: و هنگامى که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمتى دادم، سپس شما را فرستاده‏اى آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد، البته به او ایمان بیاورید و حتماً یاریش کنید.» در واقع، میثاق بر وحدت کلمه در دین و عدم اختلاف در آن است چنانکه در جای دیگر فرموده: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ: همانا این امت شماست امتی واحد و من پروردگار شمایم پس مرا بپرستید» (انبیاء/92) و نیز فرموده «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏ أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ: براى شما از دین همان را تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را که بر تو وحى کردیم و آنچه را که به ابراهیم و موسى و عیسى توصیه نمودیم، که این دین را برپا دارید و در آن متفرق نشوید.» (شورى/13) (المیزان، ج16، ص278)

ج. این آیه بعد از آن است که به پیامبرش دستور داد از کافرو منافق اطاعت مکن (و چند مورد از رسوم بی‌اعتبار اجتماعی را که باید با آن مخالفت شود، برشمرد) و از وحی اطاعت کن (و چند مورد از رسوم دینی را که باید برقرار شود، برشمرد). شاید این نشان می‌دهد که این میثاق اشاره است به آنچه پیامبران الهی در ابلاغ و اجرای شریعت الهی و مبارزه با منطق‌های ضددینی و غیردینی باید بر آن متعهد بمانند و از چیزی در این مسیر نترسند «الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ: کسانی که رسالتهای الهی را ابلاغ می‌کنند و از او می‌ترسند و از احدی غیر از خدا نمی‌ترسند» (احزاب/39)

د. در روایات، این میثاق، میثاق بر اذعان به نبوت پیامبر اکرم ص و امامت امامان پس از ایشان و اذعان به مهدی ع معرفی شده است. (حدیث1؛ توضیح بیشتر در تدبر5)

ه. ...


3) «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهیمَ وَ مُوسى‏ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ»

اینکه اول از پیامبر اسلام ص اسم برد، با اینکه ایشان آخرین پیامبر بوده است، نشان می‌دهد که:

الف. وی برتر از سایر انبیاء است و خداوند احترام ویژه‌ای برای ایشان قائل است. (حدیث4)

ب. ...


4) «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهیمَ وَ مُوسى‏ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ»

چرا پس از اشاره کلی به انبیاء، از پنج پیامبر به طور خاص نام برد؟

الف. آنها پیامبرانی‌اند که شأن و جایگاه ویژه‌ای در میان عموم پیامبران دارند که همان اولواالعزم بودن آنهاست. (المیزان، ج16، ص278)

ب. چون اینها پیامبرانی هستند که از آنها میثاقی محکم‌تر (غلیظ‌تر) از سایر پیامبران گرفته شده است. (أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً) پس احتمالا مسؤولیتی عظیم‌تر بر دوش آنهاست.

ج. ...


5) «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهیمَ وَ مُوسى‏ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً»

خداوند از همه انسانها قبل از ورود در دنیا میثاقی گرفته است (اعراف/172) اما از انبیاء میثاقی خاص گرفته شده و در مورد برخی از آنها (یا همه آنها: بسته به اینکه ضمیر در «منهم» را به «النبیین» برگردانیم یا به «تو و نوح و ابراهیم و...») میثاقی غلیظ و محکم‌تر.

در روایات، این میثاق عظیم، اذعان پیامبران به نبوت پیامبر خاتم و امامت اوصیای او و اذعان به مهدی‌ای از نسل اوست که دین حق را در کل جهان مستقر خواهد کرد. (حدیث1) تا حدی که حضرت آدم ع را چون نتوانست بر این عهد باقی بماند «بدون عزم» خواندند (طه/115) و از سلسله انبیاء اولی‌االعزم خارج دانستند (حدیث2)

این نشان می‌دهد این اذعان، چیزی فراتر از یک اذعان ساده‌ای است که همه ما گمان می‌کنیم بدان اذعان داریم.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

هم اذعان به نبوت پیامبر خاتم، و هم اذعان به مهدویت، بار معنایی سنگینی دارد که معلوم نیست هرکسی از عهده آن برآید. ظاهرا این میثاق فراتر از یک باور ابتدایی، بلکه به معنای ملتزم شدن به تمام لوازم این باور است.

اذعان به نبوت خاتم، یعنی اذعان به این حقیقت که خداوند پیامی فروفرستاده است که تا ابد و برای تمام جوامع کارساز است و هدایت هر انسانی در هر جامعه‌ای را می‌تواند عهده‌دار شود. افق فهم ما از مسائل شریعت غالبا به قدری مضیق است که نمی‌توانیم هضم کنیم که از طرفی با چنین تنوع عظیمی که بین فرهنگ‌های مختلف وجود دارد، و از طرف دیگر با تطورات عظیمی که در تاریخ جهان بویژه در دوره مدرن رخ داده است، چگونه ممکن است که شریعت واحدی همه شؤون زندگی انسان را پاسخگو باشد؛ و از همینجاست که انواع تاویل‌ها و تفسیرهایی از دین، که دین را در حد یک تجربه شخصی فرومی‌کاهد و پای آن را از عرصه‌های مختلف زندگی انسان کنار می‌کشد، رواج می‌یابد.

اذعان به مهدویت هم یعنی اذعان به این حقیقت، که انسان علی‌رغم همه انحرافات عظیمی که در تاریخ مرتکب شده، و علی‌رغم غلبه ظاهری باطل بر تمام شؤون زندگی، در این وضعیت نخواهد ماند و نهایتا حق فراگیر خواهد شد. اینکه بسیاری از انسانها در موقفی با شور و حرارت از اسلام و شعارهای اسلامی حرف می‌زنند و برایش تلاش می‌کنند، اما در کوران فتنه‌های پیاپی که دامن‌گیر جامعه اسلامی می‌شود و با دیدن انحرافات و ریزش‌هایی که حتی در برخی بزرگان دین رخ می‌دهد، ناامید می‌شوند و گاه خودشان هم به جبهه مخالف می‌پیوندند، حکایت دارد که ماندن بر این میثاق نیز کار آسانی نیست.

تاملی با خویش

ما خود را مسلمان و شیعه می‌دانیم؛ یعنی گویی هم به نبوت خاتم اذعان داریم و هم به امامت و مهدویت، یعنی آن میثاق غلیظی که خداوند از پیامبرانش گرفت.

آیا واقعا خود را برای ادای چنین میثاقی آماده کرده‌ایم؟

امشب شب اول ماه مبارک رمضان است، از خداوند بخواهیم در این ماه مبارک به ما توفیق دهد تا واقعا اهل این میثاق شویم و عزم لازم بر آن را داشته باشیم.

 

این را در کانال نگذاشتم

 6) یکی از احادیث جعلی که در کتب اهل سنت آمده، این است که پیامبر ص گفته باشد اگر خدا مرا مبعوث نمی‌کرد به جای من عمر را مبعوث می‌کرد. هم در احتجاجاتی که مامون با علما داشته جعلی بودن این را برملا کرده است و هم در احتجاجات امام جواد با یحیی بن اکثم؛ و در هردو به این آیه تمسک کرده‌اند.

الف. قَالَ آخَرُ فَقَدْ جَاءَ أَنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ لَوْ لَمْ أَکُنْ أُبْعَثُ فِیکُمْ لَبُعِثَ عُمَرُ قَالَ الْمَأْمُونُ هَذَا مُحَالٌ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ قَالَ تَعَالَى «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ» فَهَلْ یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ مَنْ لَمْ یُؤْخَذْ مِیثَاقُهُ عَلَى النُّبُوَّةِ مَبْعُوثاً وَ مَنْ أُخِذَ مِیثَاقاً عَلَى النُّبُوَّةِ مُؤَخَّرا (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص188)

ب. وَ رُوِیَ أَنَّ الْمَأْمُونَ بَعْدَ مَا زَوَّجَ ابْنَتَهُ أُمَّ الْفَضْلِ أَبَا جَعْفَرٍ کَانَ فِی مَجْلِسٍ وَ عِنْدَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ یَحْیَى بْنُ أَکْثَمَ وَ جَمَاعَةٌ کَثِیرَةٌ فَقَالَ لَهُ یَحْیَى بْنُ أَکْثَمَ مَا تَقُولُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فِی‏ ...

فَقَالَ یَحْیَى قَدْ رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ لَوْ لَمْ أُبْعَثْ لَبُعِثَ عُمَرُ؟ فَقَالَ ع کِتَابُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ هَذَا الْحَدِیثِ یَقُولُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ» فَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ فَکَیْفَ یُمْکِنُ أَنْ یُبَدِّلَ مِیثَاقَهُ وَ کُلُّ الْأَنْبِیَاءِ ع لَمْ یُشْرِکُوا بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ فَکَیْفَ یُبْعَثُ بِالنُّبُوَّةِ مَنْ أَشْرَکَ وَ کَانَ أَکْثَرَ أَیَّامِهِ مَعَ الشِّرْکِ بِاللَّهِ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص نُبِّئْتُ وَ آدَمُ بَیْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَد. (الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص448)



[1] . این احادیث هم در همین مضمون می‌باشند:

به علت جا نشدن در این صفحه، برای پاورقیها به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-7/