سفارش تبلیغ
صبا ویژن

444) سوره احزاب (33) آیه 26 وَ أَنْزَلَ الَّذینَ ظاهَرُوهُمْ مِن

بسم الله الرحمن الرحیم

444) سوره احزاب (33) آیه 26

وَ أَنْزَلَ الَّذینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصیهِمْ وَ قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَریقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَریقاً  

18 رمضان 1438

ترجمه

و کسانی از اهل کتاب را که از آنان پشتیبانی کردند از دژهای خود پایین کِشید و در دل‌هایشان رعب افکند، [تا] گروهی را بکُشید و گروهی را به اسارت گیرید.[1]

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«ظاهَرُوهُمْ»

برخی گفته‌اند ماده «ظهر» در اصل بر «آشکار شدن» در مقابل «در باطن قرار داشتن» [ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ؛ أنعام/151] دلالت می‌کند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص183) اما به نظر می‌رسد حق با کسانی باشد که بر این باورند که در این ماده دو معنای «قوت» و «بروز» (= ظهور و آشکار شدن)‌ لحاظ شده است، بویژه که ظاهرا اصل این ماده از کلمه «ظَهر» به معنای قسمت پشت انسان و حیوان (در مقابل «بطن»: شکم) گرفته شده که دو معنای قوت و آشکار بودن را در خود جمع کرده است [الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ، انشراح/3؛ و جمع آن: ‌ظهور، مثلا: ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما، انعام/146] (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص471)

(این دو نکته در مورد «ظَهر: پشتِ» حیوان واضح‌تر است که هم تحمل بار سنگین دارد و هم آَشکار است، در مقابل «بطن: شکم»شان که غالبا در زیر قرار می‌گیرد و مخفی است؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص184)

در هر صورت در استعمالات مختلف این واژه، گاه معنای آشکار شدن بیشتر غلبه دارد، مثل «ظُهر» که از این جهت ظهر نامیده می‌شود که آَشکارترین و روشن‌ترین وقت روز است (حینَ تُظْهِرُونَ: هنگامی که به وقت ظهر می‌رسید، روم/18)؛

و گاه معنای «قوت» غلبه دارد، مانند «ظهیر» به معنای پشتیبان (سبأ/22، تحریم/4)؛

و گاه یک کلمه مستقلا در هر یک از این دو معنا، به کار رفته: مثلا کلمه «ظاهر» هم در معنای «آشکار» (وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ‏؛ أنعام/120) استفاده شده، و هم به معنای کسی که با قوت «غلبه کرده» و پیروز شده است. (فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ‏: پیروز شدند؛ صف/14)؛

ویا فعل «ظَهَرَ» که هم به معنای «آشکار شدن» است (ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ؛ أنعام/151) و هم به معنای «غلبه یافتن» (إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُم، کهف/20)؛

و یا فعل «أظهَرَ»، که هم در معنای «آشکار کردن» به کار رفته (یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ، غافر/26)، و هم در معنای «غلبه دادن». (لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه، توبه/33)

همچنین به خاطر اینکه به «پشت» انسان، «ظَهر» می‌گویند، به هر چیزی که بی‌اعتنایی کند و اصطلاحا انسان پشت سر بیندازد  «ظِهرىّ» (وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا؛ هود/92) می‌گویند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص471)؛

و «مظاهره» (ظاهَرَ، یُظاهِرُ) نیز به معنای به حمایت و پشتیبانی کردن (الَّذینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتاب، احزاب/26)،

و «تَظاهُر» (تَظاهَرَ، یَتَظاهَرُ) هم به معنای پشتیبانی و حمایت طرفینی (وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْه، تحریم/4) می‌باشد.

ضمنا کلمه «ظهار» و فعل «تظاهرون» (احزاب/4) اشاره به یک سنت جاهلی دارد که قبلا در جلسه423 درباره آن توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

این ماده و مشتقات آن جمعا 59 بار در قرآن کریم به کار رفته است.


«صَیاصیهِمْ»

«صیاصی» جمعِ «صیصه» می‌باشد که اصل این ماده به معنای هر چیزی است که با آن امکان دفاع و حفظ شخص مهیا می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص313) لذا هم به دژ و قلعه‌هایی که به عنوان حصن (پناهگاه) از آنها در برابر دشمنان استفاده می‌شود، و هم به شاخ گاو ویا سیخک پای خروس (که با آن می‌جنگد) «صیصة» گفته می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص501)


شأن نزول

این واقعه در ذی القعده رخ داد و به خاطر نقض عهد یهودیان بنی‌قریظه با پیامبر ص بود.

داستان از این قرار است که هنگامی که بعد از بازگشت احزاب، پیامبر ص به مدینه برگشتند، حضرت زهرا س شروع کردند به شستن سر ایشان که جبرئیل آمد و گفت: آیا سلاح را بر زمین گذاشتی در حالی که هنوز وقتش نیست و کار تمام نشده است.

پس پیامبر (ص) ندا داد که نماز عصر را در محله بنی قریظه خواهیم خواند و پرسید: آیا هیچ جنگجویی بر شما نگذشت؟ گفتند: بله، دحیه کلبی سوار بر استری ابلق که قطیفه دیباج بر روى آن بود از اینجا گذشت. فرمود: او دحیه کلبی نبود بلکه جبرئیل بود که خداوند او را به سوی بنی قریظه روانه کرد تا در آنها تزلزلی بیفکند و در دلهایشان رعب اندازد.

سپس حضرت على ع را در مقدم جبهه فرستاد و فرمود «علی برکة الله» حرکت کن که خداوند زمین و دیار آنها را به شما وعده داده است (آیه27) و همراه وی مهاجران و دو قبیله بنی نجار و بنی اشهل رهسپار شدند و در مسیر افراد به آنها می‌پیوستند.

چون بنی‌قریظه حضرت علی ع را دیدند به همدیگر گفتند: قاتل عمرو بن عبد ود دارد به سوی شما می‌آید. و حضرت علی ع فرمود الحمد لله که اسلام را پیروز کرد و شرک را قلع و قمع نمود.

پیامبر ص بیست و پنج روز آنها را در محاصره قرار داد تا این محاصره آنها را به تنگ آورد.

کعب بن اسد (رئیس آنها) آنها را جمع کرد و گفت: اى جماعت یهود!  بیایید با این مرد بیعت کنیم زیرا که روشن شده که او پیامبر فرستاده شده خداست.

گفتند: خیر.

گفت، پس اگر این را نمى‏پذیرید، پس بیائید کودکان و زنان خود را بکشیم سپس شمشیر به دست بیرون رویم. [تا چیز مهمّى پشت سر ما نباشد که ما را مشغول نماید و تا آخرین نفس بجنگیم.]

گفتند.خیر.

گفت امشب شب شنبه است و محمد و یارانش خود را از ما ایمن می‌شمرند [که در شنبه جنگ بر ما حرام است] بیایید بر آنها شبیخون بزنیم.

گفتند: خیر.

بالاخره توافق کردند که سعد بن معاذ (رئیس قبیله اوس، که هم‌پیمان آنها در دوره جاهلیت بود) را حَکَم بین خود و پیامبر ص قرار دهند؛ و پیامبر ص هم پذیرفت که هر چه وی حکم کند همان باشد.

سعد در جریان درگیری‌ها و تیراندازی‌هایی که بین مسلمانان و احزاب رخ داده بود، بشدت مجروح شده بود و دعا کرده بود که خدایا ! اگر من از جنگ با قریش زنده مادم مرا مهلتی بده که به جنگ با اینها بپردازم و اگر بر اثر این جراحات مردم، آن را شهادتم قرار بده؛ و مرا نمیران مگر اینکه چشم مرا در جریان بنی‌قریظه روشن کنی!

به هر حال، سعد حکم کرد که جنگجویان‌شان را بکُشند و زنان و بچه‌ها را به اسیری بگیرند و اموالشان را تقسیم کنند و زمین‌هایشان از آن مهاجران، و نه انصار، باشد [چون مهاجران که از مکه آمده بودند بشدت نیازمند بودند و عموما ملکی در اختیار نداشتند]

پیامبر ص فرمود: به خدا سوگند که حکم خدا را در مورد آنها پیاده کردی! پس چنین کردند.

مناقب آل أبی طالب ع، ج‏1، ص199-200

وَ أُنْزِلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَى قَوْلِهِ قَدِیراً کَانَتْ فِی ذِی الْقَعْدَةِ وَ کَانُوا نَقَضُوا الْعَهْدَ مَعَ النَّبِیِّ ص.

الزُّهْرِیُّ وَ عُرْوَةُ: لَمَّا دَخَلَ النَّبِیُّ ع الْمَدِینَةَ وَ جَعَلَتْ فَاطِمَةُ ع تَغْسِلُ رَأْسَهُ إِذْ قَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ رَحِمَکَ رَبُّکَ وَضَعْتَ السِّلَاحَ وَ لَمْ یَضَعْهُ أَهْلُ السَّمَاءِ مَا زِلْتُ أَتْبَعُهُمْ حَتَّى بَلَغْتُ الرَّوْحَاءَ فَقَالَ النَّبِیُّ ع لَا تُصَلُّوا الْعَصْرَ إِلَّا فِی بَنِی قُرَیْظَةَ وَ سَأَلَ ص هَلْ مَرَّ بِکُمُ الْفَارِسُ آنِفاً قَالُوا نَعَمْ فَقَالُوا مَرَّ بِنَا دِحْیَةُ الْکَلْبِیُّ عَلَى بَغْلَةٍ شَهْبَاءَ تَحْتَهُ قَطِیفَةُ دِیبَاجٍ فَقَالَ ص لَیْسَ ذَلِکَ بِدِحْیَةَ وَ لَکِنَّهُ جَبْرَئِیلُ أُرْسِلَ إِلَى بَنِی قُرَیْظَةَ لِیُزَلْزِلَهُمْ وَ یَقْذِفُ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ ثُمَّ قَدَّمَ عَلِیّاً ع وَ قَالَ سِرْ عَلَى بَرَکَةِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ وَعَدَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیَارَهُمْ وَ مَعَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ بَنُو النِّجَارِ وَ بَنُو الْأَشْهَلِ وَ جَعَلَ یُسَرِّبُ إِلَیْهِ الرِّجَالَ فَلَمَّا رَأَوْا عَلِیّاً قَالُوا أَقْبَلَ عَلَیْکُمْ قَاتِلُ عَمْرٍو فَقَالَ عَلِیٌّ ع الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْهَرَ الْإِسْلَامَ وَ قَمَعَ الشِّرْکَ فَحَاصَرَهُمُ النَّبِیُّ ع خَمْساً وَ عِشْرِینَ لَیْلَةً فَقَالَ کَعْبُ بْنُ أَسَدٍ یَا مَعْشَرَ الْیَهُودِ نُبَایِعُ هَذَا الرَّجُلَ وَ قَدْ تَبَیَّنَ أَنَّهُ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ قَالُوا لَا قَالَ فَنَقْتُلُ أَبْنَاءَنَا وَ نِسَاءَنَا وَ نَخْرُجُ إِلَیْهِ مُصْلِتِینَ قَالُوا لَا قَالَ فَنَثِبُ عَلَیْهِ وَ هُوَ یَأْمَنُ عَلَیْنَا لِأَنَّهَا لَیْلَةُ السَّبْتِ قَالُوا لَا فَاتَّفَقُوا عَلَى أَنْ یَنْزِلُوا عَلَى حُکْمِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ وَ کَانَ سَعْدٌ أَصَابَ أَکْحَلَهُ نَبْلَةٌ فِی الْأَحْزَابِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ أَبْقَیْتَ مِنْ حَرْبِ قُرَیْشٍ شَیْئاً فَأَبْقِنِی لِحَرْبِهِمْ وَ إِنْ کُنْتَ دَفَعْتَهَا فَاجْعَلْهَا لِی شَهَادَةً وَ لَا تُمِتْنِی حَتَّى تُقِرَّ عَیْنِی مِنْ بَنِی قُرَیْظَةَ قَالَ الصَّادِقُ ع فَحَکَمَ فِیهِمْ یَعْنِی سَعْداً بِقَتْلِ الرِّجَالِ وَ سَبْیِ الذَّرَارِیِّ وَ النِّسَاءِ وَ قِسْمَةِ الْأَمْوَالِ وَ أَنْ یَجْعَلَ عَقَارَهُمْ لِلْمُهَاجِرِینَ دُونَ الْأَنْصَارِ فَقَالَ النَّبِیُّ ص لَقَدْ حَکَمْتَ فِیهِمْ بِحُکْمِ اللَّهِ فَوْقَ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ فَقَتَلَ مِنْهُمْ أَرْبَعَمِائَةٍ وَ خَمْسِینَ رَجُلًا وَ قَسَمَ الْأَمْوَالَ وَ اسْتَرَقَّ الذَّرَارِیَّ وَ حَبَسُوا الْأَسْرَى فِی الدَّارِ مِنْ دُورِ بَنِی النِّجَارِ فَخَرَجَ النَّبِیُّ ع إِلَى مَوْضِعٍ هُوَ السُّوقُ الْیَوْمَ فَخَنْدَقَ فِیهَا خَنَادِقاً وَ أَمَرَ بِهِمْ فَأُخْرِجُوا أَرْسَالا وَ کَانُوا سَبْعَمِائَةِ رَجُلٍ فَقَتَلَ عَلِیٌّ ع عَشْراً وَ قَتَلَ الزُّبَیْرُ عَشْراً وَ قَلَّ رَجُلٌ مِنَ الصَّحَابَةِ إِلَّا قَتَلَ رَجُلًا أَوْ رَجُلَیْنِ.

وقتی کار آنها تمام شد، سعد بن معاذ از شدت جراحات به شهادت رسید و و روایت شده است که جبرئیل خدمت پیامبر ص آمد و گفت: این که امروز از دنیا رفت کدام بنده صالح خداوند بود که درهای آسمان برایش باز شده و عرش به خاطر او لرزید. پیامبر بیرون آمد و خبردار شد که سعد بن معاذ از دنیا رفته است.

مجمع البیان، ج‏8، ص552       

فلما انقضى شأن بنی قریظة انفجر جرح سعد بن معاذ فرجعه رسول الله ص إلى خیمته التی ضربت علیه فی المسجد؛ و روی عن جابر بن عبد الله قال جاء جبرائیل (ع) إلى رسول الله ص فقال من هذا العبد الصالح الذی مات فتحت له أبواب السماء و تحرک له العرش فخرج رسول الله ص فإذا سعد بن معاذ قد قبض.

کل این واقعه با اندکی تفاوت در مجمع البیان، ج‏8، ص551-553[2]، و

تفسیر القمی، ج‏2، ص189-[3]192 آمده است.

حدیث

1) روایت شده است که رسول خدا فرمودند:

من به چهار چیز برتری داده شدم.

همه جای زمین برای امت من مسجد قرار داده شد و هریک از امتم بخواهد نماز بگذارد و آب نیابد، اگر زمین در برابرش باشد آن زمین را مسجد و مایه طهارت وی قرار دادند [یعنی هم به جای وضو از تیمم کند و هم نیاز نیست که حتما مسجد و معبدی باشد تا نماز بگذارد]

و مرا با رعب [در دل دشمنانم] تا مسیری یک ماهه یاری کردند. [ظاهرا یعنی وقتی لشکرم حرکت می‌کند، رعب آن به اندازه مسافتی که یک ماه باید حرکت کند زودتر در دل دشمن می‌افتد.]

و غنایم جنگی برای امتم حلال شد؛

و من به سوی همه مردم فرستاده شدم.

الخصال، ج‏1، ص201

حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْبُنْدَارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُجَاهِدُ بْنُ أَعْیَنَ أَبُو الْحَجَّاجِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی الْعَوَّامِ قَالَ حَدَّثَنَا یَزِیدُ قَالَ أَخْبَرَنَا سُلَیْمَانُ التَّمِیمِیُّ عَنْ سَیَّارٍ عَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

فُضِّلْتُ بِأَرْبَعٍ:

جُعِلَتْ لِأُمَّتِیَ الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً وَ أَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ أُمَّتِی أَرَادَ الصَّلَاةَ فَلَمْ یَجِدْ مَاءً وَ وَجَدَ الْأَرْضَ فَقَدْ جُعِلَتْ لَهُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً،

وَ نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِیرَةَ شَهْرٍ یَسِیرُ بَیْنَ یَدَیَّ،

وَ أُحِلَّتْ لِأُمَّتِیَ الْغَنَائِمُ،

وَ أُرْسِلْتُ إِلَى النَّاسِ کَافَّةً.[4]


2) از امام صادق ع در تفسیر آیه «امر خدا آمد پس برایش عجله نکنید» (نحل/1) روایت شده است:

این همان امر خداست که خداوند عز و جل دستور داده است که نسبت به آن شتاب نورزید تا اینکه خداوند او را به سه لشکر فرشتگان و مومنان و رعب تایید کند، و خروج او همانند خروج رسول الله ص است همان که خداوند متعال فرمود: همان گونه که خداوند تو را از خانه‌ات به حق بیرون آورد.» (انفال/5)

 الغیبة للنعمانی، ص198

عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى الْعَلَوِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» قَالَ:

هُوَ أَمْرُنَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا تَسْتَعْجِلَ بِهِ حَتَّى یُؤَیِّدَهُ اللَّهُ بِثَلَاثَةِ أَجْنَادٍ الْمَلَائِکَةِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الرُّعْبِ وَ خُرُوجُهُ ع کَخُرُوجِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى «کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَق‏».


3) از امام باقر ع روایت شده است:

چون قائم آل‌محمد ص خروج کند خداوند او را با فرشتگان مسوّمین (نشانه‌داران) و مردَفین (دارای صفوف به هم پیوسته) و مُنزَلین (فروفرستاده شدگان) و کروبین (مقربان خاص) یاری می‌دهد در حالی که جبرئیل پیشاپیش اوست، و میکائیل در راست او، و اسرافیل در چپ او، و رعب [در دل دشمن]، مسیر یکماهه‌ای را در جلو و پشت و راست و چپ وی می‌پیماید، و فرشتگان مقرب هم‌قدمش می‌باشند...[5]

الغیبة للنعمانی، ص234

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ زَکَرِیَّا بْنِ شَیْبَانَ قَالَ حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ کُلَیْبٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ ع یَقُولُ:

لَوْ قَدْ خَرَجَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ ع لَنَصَرَهُ اللَّهُ بِالْمَلَائِکَةِ الْمُسَوِّمِینَ وَ الْمُرْدِفِینَ وَ الْمُنْزَلِینَ وَ الْکَرُوبِیِّینَ یَکُونُ جَبْرَئِیلُ أَمَامَهُ وَ مِیکَائِیلُ عَنْ یَمِینِهِ وَ إِسْرَافِیلُ عَنْ یَسَارِهِ وَ الرُّعْبُ یَسِیرُ مَسِیرَةَ شَهْرٍ أَمَامَهُ وَ خَلْفَهُ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ حِذَاهُ ...[6]

تدبر

1) «وَ أَنْزَلَ الَّذینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصیهِمْ وَ قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَریقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ  فَریقاً»

در این آیه به سراغ یهودیانی رفت که در جریان جنگ احزاب پیمان‌شکنی کردند، که آن کفایت‌گری خداوند در مورد جنگ (که در آیه قبل اشاره شد) در اینجا چگونه به وقوع پیوست:

خداوند آنها را از دژهای محکمشان به زیر کشید و در دلشان رعب انداخت، به نحوی که شما بدون اینکه بجنگید و کشته دهید آنها را کشتید و از آنها اسیر گرفتید.

این آیه باز تاکیدی است که اگر شما با خدا باشید چگونه خداوند کار شما را کفایت می‌کند.


2) «وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ»

تنها به دشمنِ رو در رو فکر نکنید، بلکه متوجّه حامیان آنان نیز باشید. (تفسیر نور، ج‏9، ص352)


3) «وَ أَنْزَلَ الَّذینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ»

همزیستى مسالمت‏آمیز با اهل کتاب، تا زمانى است که آنان یاور و پشتیبان دشمنان نباشند. (تفسیر نور، ج‏9، ص351)


4) «قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ»

یکى از امدادهاى غیبى خداوند در جنگ‏ها، ایجاد رعب در دل دشمنان است. (تفسیر نور، ج‏9، ص352)

از امتیازات پیامبر اسلام ص این است که خداوند در دل دشمنان او رعب می‌افکند (حدیث1) و بر اساس روایات، امام زمان هم همین گونه خواهد بود (احادیث2 و 3)

شاید بتوان گفت که این خصوصیت، نه یک خصوصیت شخصی، بلکه ناظر به اسلام است، آنگاه که مسلمانان به حق در مقام یاری اسلام برآیند.

نکته تخصصی سیاسی

اگر چنین است، آیا نباید در معادلات سیاسی خود، سرمابه‌گذاری خاصی داشته باشیم روی این مطلب که اسلام راستین همواره رعبی در دل دشمنان می‌اندازد؟!


5) «قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ»

چنانکه در شأن نزول این آیه،

 هم گفته‌اند که قبل از اینکه لشکر مسلمانان به راه بیفتد، جبرئیل به سوی بنی‌قریظه رفت و در دل آنان تزلزلی انداخت؛

و هم اشاره شده که پیامبر ص حضرت علی ع را ابتدا به سوی بنی‌قریظه گسیل داشت و وقتی حضرت نزدیک شدند آنان فریاد زدند: قاتل عمرو بن عبد ود آمد.

شاید بتوان نتیجه گرفت که:

الف. اقدام خالصانه یک بنده محبوب خدا، به هیچ وجه از اقدامات فرشتگان الهی کم ندارد، و خودش مصداق امداد الهی نسبت به جامعه اسلامی است، چنانکه درباره خود جنگ احزاب هم در روایتی از پیامبر اکرم ص آمده است که «و کان للّه یومئذ جُندان، علیٌّ و الریح: در آن روز، خداوند دو لشکر داشت: حضرت علی ع و طوفان» (الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص323)

ب. این رعبی که خداوند در دل دشمنان اسلام می‌آندازد، اگرچه در اصل امدادی ماورایی از جانب خداوند است، اما اقدامات زمینی انسانها هم در جلب آن نقش دارد. یعنی مومنان باید به وظیفه خود عمل کنند، آنچنان که حضرت امیر ع از مبارزه با عمرو نترسید و با کشتن وی، که از بزرگترین سرداران جنگی زمان خود بود، رعبی در دل سایر دشمنان اسلام انداخت، و هم اینکه اگر آنان به وظیفه خود عمل کردند خداوند با امور ماورایی نیز آنان را یاری می‌کند.

ج. ...


این را در کانال نگذاشتم

5) «وَ أَنْزَلَ الَّذینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصیهِمْ»

چرا برای «بیرون کردن آنها از قلعه‌هایشان، از تعبیر «آنان از دژهای خود پایین کِشید» استفاده کرد؟‌

الف. شاید از این جهت است که آنها روی برجهای قلعه‌هایشان می‌رفتند و از آنجا با دشمنانشان می‌جنگیدند. (المیزان، ج16، ص291)

ب. شاید می‌خواد اشاره‌ای کند به ذلت و خواری‌ای که به آنها رسید.

ج. ...


6) «قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَریقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَریقاً»

با اینکه مطلب درباره جنگ احزاب است که تمام شده و همه تعابیر این بحث از فعل ماضی استفاده کرده، دو جمله آخر را با فعل مضارع به کار برد؟

الف. شاید می‌خواهد بفرماید این رعب افکنی خداوند در دل دشمنان اسلام، صرفا مربوط به آن واقعه نیست و ثمراتش همواره ادامه دارد. (تدبر5)

ب. ...



[1] . احتلاف قرائات:

و قرأ الجمهور: و تأسرون، بتاء الخطاب و کسر السین و أبو حیوة: بضمها و الیمانی: بیاء الغیبة و ابن أنس، عن ابن ذکوان: بیاء الغیبة فی: تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ. (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏8، ص470)

[2] . به علت جا نشدن مطلب در این صفحه به لینک زیر مراجعه کنید http://yekaye.ir/al-ahzab-33-26/


443) سوره احزاب (33) آیه 25 وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذینَ کَفَرُوا ب

بسم الله الرحمن الرحیم

443) سوره احزاب (33) آیه 25

وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزیزاً  

17 رمضان 1438

ترجمه

و خداوند کسانی را که کفر ورزیدند برگرداند با غیط‌شان که به هیچ مطلوبی نرسیدند و خداوند مومنان را در جنگ کفایت کرد و خداوند همواره قوی و عزیز است.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«غَیظ»

ماده «غیظ» در اصل به معنای سختی‌ای است که از جانب دیگری به شخص برسد (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص405) و در استعمالات رایج، به معنای «غضب [خشم و عصبانیت] شدید» است که گویی حرارتی از درون تمام وجود آدمی را فراگیرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص619).

در تفاوت آن با «غضب» گفته‌اند که در مفهوم «غضب» نوعی تصمیم به ضرر زدن به دیگری هم نهفته است؛ لذا کلمه غیظ نسبت به خود به کار می‌رود (در فارسی هم می‌گوییم: از دست خودم غیظم گرفت) اما کلمه «غضب» در مورد خود به کار نمی‌رود (الفروق فی اللغة، ص123) همچنین در غیظ «شدید بودن» و «درونی بودن» شرط است، اما غضب از این دو حیث اعم است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص299) به علاوه، گفته‌اند غضب صرفا به معنای اراده انتقام و مجازات است، اما «غیظ» یک نوع هیجان درونی است که بویژه هنگام انتقام گرفتن به فوران درمی‌آید، و لذا، برخلاف غضب، در مورد خداوند به کار نمی‌رود. (المیزان، ج4‌، ص20)[1]

 «تَغَیُّظ» به معنای إظهار و آشکار کردن غیظ به کار می‌رود که غالبا با صدایی که شنیده شود همراه است (سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً؛ فرقان/12)

از این ماده علاوه بر فعل و مصدر، اسم فاعل (غائظ) هم در قرآن کریم به کار رفته است (وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ؛ شعراء/55) که جمعا موارد استعمال این ماده و مشتقاتش در قرآن کریم 11 مورد می‌باشد.


«بِغَیْظِهِمْ» = «بـ» (باء مصاحبت، به معنای «همراه با») + «غیظ» + «هم»

به لحاظ نحوی،‌این عبارت را عمدتا «حال» دانسته‌اند (به معنای مغیظین، در حالی که غیظ داشتند)، اما علاوه بر این، احتمالات دیگری را هم برای این عبارت می‌توان در نظر گرفت، از جمله:‌

§         «متعلق به کلمه محذوفی که آن کلمه، حال باشد: مانند متلبسین بغیظهم» (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏21، ص150)

§         مفعول دوم برای «ردّ» (إعراب القرآن و بیانه، ج‏7، ص627)

«لَمْ یَنالُوا خَیْراً»

این عبارت غالبا حال دانسته‌اند، خواه حال دوم (إعراب القرآن و بیانه، ج‏7، ص627) یا حال برای ضمیر «هم» در «بغیظهم»  که در این صورت، حال متداخل می‌شود (بغیظهم خودش حال است و آنگاه این کلمه هم حال برای جزیی از آن است) (البحر المحیط، ج‏8، ص469).

البته زمخشری این احتمال را هم مطرح کرده که آن را عطف بیان برای «حال» قبل و یا اساسا جمله استینافی (جمله‌ای مستقل از جملات قبل) بگیریم (الکشاف، ج‏3، ص533)[2]

اختلاف قرائت

در بسیاری از منابع اهل سنت (و برخی منابع شیعه) نقل شده است که ابن‌مسعود این آیه را به صورت «وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ کَانَ اللَّهُ قَوِیّاً عَزِیزاً» قرائت می‌کرده است.

در میان منابع اهل سنت می‌توان به این آثار مراجعه کرد:

 الاکمال فی رفع الارتیاب (سعد الملک)، ج7، ص53[3]

تاریخ دمشق (ابن‌عساکر)، ج42، ص360[4]

میزان الاعتدال (ذهبی)، ج2، ص380؛[5]

مختصر تاریخ دمشق (ابن‌منظور)، ج18، ص10[6]؛

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل (حاکم حسکانی)، ج‏2، ص7-10.[7]

الدر المنثور فى تفسیر المأثور (سیوطی)، ج‏5، ص193[8]

و در کتب شیعه می‌توان به این آثار مراجعه کنید:

الإرشاد (مفید)، ج‏1، ص106[9]

مجمع البیان، ج‏8، ص538[10]

الرسالة العلویة فی فضل أمیر المؤمنین علیه السلام على سائر البریة، (کراجکی، م449) ص65؛

کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص317؛

کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین ع، ص376؛

إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏2، ص245؛

نهج الحق و کشف الصدق، ص199.

البته در نقل ابن شهرآشوب (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج‏3، ص134) [11] و ظاهر کلام مرحوم طبرسی (مجمع البیان، ج‏8، ص550)[12]، این قرائت علاوه بر ابن‌مسعود، توسط امام صادق ع نیز انجام می‌شده است.

شأن نزول

از ابن‌عباس در مورد این سخن خداوند که می‌فرماید «وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ‏: و خداوند مومنان را در جنگ کفایت کرد» روایت شده است: خداوند مومنان را در جنگ خندق با علی بن ابی‌طالب کفایت کرد، آنگاه که وی عمرو بن عبد ودّ را به هلاکت رساند.

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، ص10[13]

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏13، ص284

الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ع (لابن شاذان القمی)، ص129[14]

این مطلب در کتب مختلف و با اسناد مختلف از صحابه دیگری مانند ابن‌مسعود[15]، حذیفه[16]، سلمان فارسی[17] و خود امیرالمومنین ع[18] نیز روایت شده است.[19]

حدیث

1) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

قطعا مبارزه حضرت علی ع با عمرو بن عبد ود در روز خندق از عمل [کل] امت من تا روز قیامت برتر است .

تاریخ بغداد (خطیب بغدادی) ج 13، ص19

 شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، ص14[20]

 تاریخ دمشق (ابن‌عساکر)، ج50، ص333

 المستدرک (حاکم نیسابوری) ، ج3،‌ص32

 مناقب آل أبی طالب ع، ج‏3، ص138[21]

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید[22]، ج‏19، ص60

أَخْبَرَنَا الطَّاهِرِیُّ حَدَّثَنَا لُؤْلُؤُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقَیْصَرِیُّ حَدَّثَنَا أَبُو إِسْحَاقَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّصِیبِیُّ الصُّوفِیُّ- بِالْمَوْصِلِ- حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَدَّادٍ قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ الْحَنْظَلِیُّ حَدَّثَنِی إِسْحَاقُ بْنُ بِشْرٍ الْقُرَشِیُّ: عَنْ بَهْزِ بْنِ حَکِیمٍ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: لَمُبَارَزَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِ وُدٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِ أُمَّتِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ.


2) عامر بن واثله می‌گوید:

در شورای شش نفره‌ای که عمر برای تعیین جانشین خود قرار داد، من جلوی درب ایستاده بودم و آنها در خانه بودند و شنیدم که حضرت علی ع می‌فرمود:

ابوبکر خلیفه تعیین کرد در حالی که من می‌دانستم که از او سزاوارترم، با این حال گوش دادم و مخالفت نکردم؛ و شما می‌خواهید الان عثمان را خلیفه کنید، دیگر گوش نمی‌دهم و اطاعتتان نمی‌کنم؛ عمر مرا در کنار پنج نفری قرار داده است و مرا ششمین آنها گذاشته که برای آنها هیچ فضل و برتری‌انسبت به خودم نمی‌بینم، آیا ما یکسانیم؟

به خدا سوگند با آنها محاجه می‌کنم با خصلتهایی که عرب و عجم‌شان و حتی مشرکان هم نمی‌توانند یکی از آنها را انکار کنند:

شما را به خدا سوگند می‌دهم ... [و شروع کردند به برشمردن فضائل خویش تا رسیدند به اینکه]

شما را به خدا سوگند می‌دهم: آیا در میان شما کسی هست که در موردش این آیه نازل شده باشد که: و خداوند مومنان را در جنگ کفایت کرد با علی بن ابی‌طالب! آیا این در مورد غیر من بوده است؟

گفتند: نه! ...

الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص333

حدّث أبو المظفّر عبد الواحد بن حمد بن محمّد بن شیدة المقرئ، قال:حدّثنا عبد الرزّاق بن عمر الطهرانی، قال: حدّثنا أبو بکر أحمد بن موسى الحافظ، قال: حدّثنا أبو بکر أحمد بن محمّد بن أبی دارم، قال: حدّثنا المنذر بن محمّد، قال: حدّثنی أبی، قال: حدّثنی عمّی، قال: حدّثنی أبی، عن أبان بن تغلب، عن عامر بن واثلة، قال: کنت على الباب یوم الشورى و علیّ علیه السّلام فی البیت فسمعته یقول:

استخلف أبو بکر و أنا فی نفسی أحقّ بها منه فسمعت و أطعت، و أنتم تریدون أن تستخلفوا عثمان إذن لا أسمع و لا اطیع، جعلنی عمر فی خمسة أنا سادسهم و لا یعرف لهم علیّ فضل، أ فنحن سواء؟ أما و اللّه لاحاجّنّهم بخصال لا تستطیع عربهم و لا عجمهم المعاهد منهم و المشرک أن ینکر منها خصلة واحدة.

ثمّ قال: انشدکم باللّه‏ ...

قال: انشدکم باللّه أمنکم من نزل فیه: وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ بعلیّ بن أبی طالب هل تدرون ذلک غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا.


3) روزی که عمرو بن عبد ود مسلمانان را به مبارزه طلبید، همه مردم به خاطر اینکه از قدرت و صولت وی خبر داشتند از ترس پشت سر همدیگر مخفی می‌شدند؛ وقتی که دوباره مبارز طلبید، حضرت علی ع بلند شد و گفت:

من در مقابل او ظاهر می‌شوم.

رسول الله ص فرمود: این عمرو است!

گفت: بله، و من هم علی هستم!

 پس پیامبر ص به او اذن داد که برود.

و چون حضرت علی ع به راه افتاد، پیامبر ص فرمود: کل ایمان در برابر کل کفر ظاهر شد.

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏13، ص261؛ کنز الفوائد، ج‏1، ص: 297؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص60

یوم دعا عمرو بن عبد ود المسلمین إلى المبارزة فأحجم الناس کلهم عنه لما علموا من بأسه و شدته ثم کرر النداء فقام علی ع فقال أنا أبرز إلیه فقال له رسول الله ص إنه عمرو قال نعم و أنا علی فأمره بالخروج إلیه فلما خَرَجَ قَالَ النَّبِیُّ ص:

 بَرَزَ الْإِیمَانُ کُلُّهُ إِلَى الشِّرْکِ کُلِّهِ.[23]

تدبر

1) «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزیزاً»

این آیه به همراه دو آیه قبل و بعدش در مقام جمع‌بندی جنگ احزاب است.

آیه قبل، ‌ثمره این جنگ (به عنوان یک امتحان دشوار الهی) در درون جامعه دینی را نشان داد: اینکه تکلیف مومن و منافق معلوم می‌شود؛

در این آیه و آیه بعد، نسبت مسلمانان با دشمنان بیرونی‌شان معلوم می‌شود:

در این آیه تذکر می‌دهد که بالاخره خداوند هوای مومنان را داشت و احزاب مشرک، در حالی که همچنان غیظ و غضبشان باقی بود، ناکام برگشتند؛ و در آیه بعد سراغ این می‌رود که آن یهودیانی هم که پیمان‌شکنی کردند هم مغلوب مسلمانان شدند و اموالشان به غنیمت به مسلمانان رسید.


2) «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزیزاً»

جنگ احزاب موقعیتی بود که تمامی جهان مقابل اسلام در آن روز دست به دست هم دادند تا اسلام را زمین بزنند.

قرآن از شروع بحث‌، این واقعه را به عنوان یک نعمت الهی (آیه9) و در عین حال، یک ابتلای شدید (آیه11) مورد توجه قرار داد. سپس از موضعگیری منافقان و بیماردلان (آیه12) و در مرتبه بعد از موضعگیری مومنان واقعی (آیه22) سخن گفت و بیان موضعگیری هریک را از تلقی آنها از وعده الهی شروع کرد، که منافقان و بیماردلان این وعده را فریب می‌دانستند، و مومنان این را باور داشتند و ایمانشان افزون شد.

در این آیه نشان می‌دهد که وعده خدا در همین دنیا نیز محقق شد و خداوند بود که آن دشمنان قسم‌خورده را با همه غیظ و غضبی که داشتند ناکام گذاشت و خودش - با انسان مخلَصی به نام امیرالمومنین ع و لشکریانی از جنس باد و طوفان - کار جنگ را برعهده گرفت و مومنان را حتی از اینکه به جنگ بپردازند، بی‌نیاز ساخت.

نکته تخصصی دین‌شناسی

خداوند از مومنان فقط یک چیز می‌خواهد: اینکه وعده خدا و رسول را باور کنند و مدل محاسباتی خود را، نه صرفاً بر اساس ظواهر مادی، بلکه بر اساس باور به خدایی قوی و شکست‌ناپذیر، سامان دهند.

نصرت خدا چنان رسید که حتی نیاز نشد عموم مومنان دست به اسلحه ببرند و در میدان جنگ کشته دهند؛ با این حال، این بدان معنا نبود که دوره‌ای بشدت در تنگنا قرار نگیرند.

جدی گرفتن این نکته، نه‌تنها به لحاظ ایمان شخصی، بلکه به لحاظ تحلیل جامعه‌شناختی چگونگی ایستادگی و پیشرفت یک جامعه بظاهر ضعیف، در مقابل قدرت‌های جهانی نیز بسیار مفید است.


3) «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً»

دشمنان اسلام، غیظ و کینه اسلام و مسلمانان واقعی را در دل دارند، اما اگر مسلمانان واقعا مومن باشند، ‌خداوند غیظ آنان را به خودشان برمی‌گرداند؛ و در مواجهه با اسلام و علی‌رغم هزینه‌هایی که برای این مقابله متحمل می‌شوند، دست خالی برمی‌گردند.

ظاهرا با تکیه بر این آیه قرآنی بود که وقتی شهید بهشتی را از تهدیدات آمریکا تهدید کردند، گفت:

به آمریکا بگویید از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر!


4) «کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزیزاً»

جامعه‌ای که مومن باشد، در جنگ، روی قدرت و شکست‌ناپذیری خدا حساب می‌کند و جامعه‌ای که به خدا تکیه کند خدا او را کفایت می‌کند.

به تعبیر دیگر «سرچشمه‏ى عزّت و قدرت مسلمین خداست » (تفسیر نور، ج9، ص350)




[1] . الغیظ هیجان الطبع للانتقام بمشاهدة کثرة ما لا یرتضیه، بخلاف الغضب فهو إرادة الانتقام أو المجازاة، و لذلک یقال: غضب الله و لا یقال: اغتاظ

[2] . البته ابوحیان با وی مخالفت کرده و گفته است: و لا یظهر کونها بیانا للأولى، و لا للاستئناف، لأنها تبقى کالمفلتة مما قبلها. (البحر المحیط، ج‏8، ص469).

[3] . وفصل بن قاسم، روى عن سفیان عن زبید عن مرة عن عبد الله أنه کان یقرأ وکفى الله المؤمنین القتال بعلی، رواه ابن النواب أبو الحسین عبید الله بن أحمد بن یعقوب عن محمد بن الحسین الأشنانی عن عباد بن یعقوب عنه قال الخطیب: نقلته من خط أبی عبد الله بن بکیر وقد ضبطه الصاد المهملة وقد رواه جماعة بالضاد المعجمة وأظن الصحیح ذاک والله أعلم.

[4] . أخبرنا أبو الفرج سعید بن أبی الرجاء أنا منصور بن الحسین وأحمد بن محمود قالا أنا أبو بکر بن المقرئ نا إسماعیل بن عباد البصری نا عباد بن یعقوب نا الفضل بن القاسم عن سفیان الثوری عن زبید عن مرة عن عبد الله أنه کان یقرأ " وکفى الله المؤمنین القتال " بعلی بن أبی طالب

[5] . وقال ابن المقری: حدثنا إسماعیل بن عباد البصری، حدثنا عباد بن یعقوب، حدثنا الفضل بن القاسم، عن سفیان الثوری، عن زبید، عن مرة، عن ابن مسعود - أنه کان یقرأ. وکفى الله المؤمنین القتال بعلى.

[6] . وعن عبد الله أنه کان یقرأ " وکفى الله المؤمنین القتال " بعلی بن أبی طالب.

[7] . مواردی که در متن ارائه شد را مستقیما ملاحظه کردم؛ اما محقق کتاب شواهد التنزیل (محمد باقر محمودی) در پاورقی همین صفحات فهرستی از منابع از کتب اهل سنت که این روایت در آنها ذکر شده ارائه نموده است که به ترتیب هر روایت و اسناد متخلفی که در آنها آمده بدین بیان است:

بقیه پاورقی‌ها به علت محدودیت جا در این صفحه بارگذاری نشد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-25/


442) سوره احزاب (33) آیه 24 لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقینَ بِصِ

بسم الله الرحمن الرحیم

442) سوره احزاب (33) آیه 24

لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحیماً  

 16 رمضان 1438

ترجمه

تا خداوند صادقان را به صدق‌شان پاداش دهد و منافقان را عذاب کند اگر بخواهد، یا توبه‌پذیرانه بر آنان بازگردد، که همانا خداوند بسیار خطاپوش و رحیم است.

احادیث و تدبرهای جلسه427 لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِمْ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-8/

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که زبانش راستگو بود، عملش پاک و تزکیه می‌شود.

الکافی، ج‏2، ص104

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَکَى عَمَلُهُ.


2) فضیل بن یسار می‌گوید امام صادق ع به من فرمود:

فضیل! همانا صادق، اولین کسی که تصدیقش می کند، خداوند عز و جل است که می‌داند او صادق است، و نیز نفس وی خود را تصدیق می‌کند که می‌داند که صادق است.

الکافی، ج‏2، ص104

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ الْبَصْرِیِّ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

یَا فُضَیْلُ إِنَّ الصَّادِقَ أَوَّلُ مَنْ یُصَدِّقُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ وَ تُصَدِّقُهُ نَفْسُهُ تَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ.[1]


3) از امام باقر ع روایت شده است:

اگر کسی مومن بود و در زمانی که ایمان داشت عمل خوبی انجام داد، سپس به فتنه‌ای مبتلا شد و کافر گردید، و سپس بعد از کفرش توبه کرد؛ [آن عمل خوب] برای ثبت می‌شود، و هر چیزی که جزء عمل وی در زمان ایمانش بوده، محاسبه می‌گردد و کفر آن را باطل نمی‌سازد، در صورتی که بعد از کفر توبه کرده باشد.

الکافی، ج‏2، ص461

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ وَ غَیْرِهِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَنْ کَانَ مُؤْمِناً فَعَمِلَ خَیْراً فِی إِیمَانِهِ ثُمَّ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ فَکَفَرَ ثُمَّ تَابَ بَعْدَ کُفْرِهِ کُتِبَ لَهُ وَ حُوسِبَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ کَانَ عَمِلَهُ فِی إِیمَانِهِ وَ لَا یُبْطِلُهُ الْکُفْرُ إِذَا تَابَ بَعْدَ کُفْرِهِ.


4) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

همانا خداوند توبه بنده را می‌پذیرد مادام که به آخرین نفس‌های احتضار نرسیده باشد؛ پس به جانب پروردگارتان توبه کنید و به اعمال پاک مبادرت ورزید قبل از اینکه [به دنیا] مشغول شوید؛ و بین خودتان و او با فراوان یاد کردن او ارتباط برقرار کنید.

الدعوات (للراوندی)، ص237

قَالَ النَّبِیُّ ص إِنَّ اللَّهَ یَقْبَلُ تَوْبَةَ عَبْدِهِ مَا لَمْ یُغَرْغِرْ تُوبُوا إِلَى رَبِّکُمْ قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا وَ بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ الزَّاکِیَةِ قَبْلَ أَنْ تَشْتَغِلُوا وَ صِلُوا الَّذِی بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ بِکَثْرَةِ ذِکْرِکُمْ إِیَّاهُ.[2]

تدبر

1) «لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحیماً»

«لام» در ابتدای آیه، لام غایت است؛‌ یعنی آنچه در این آیه آمده، غایت و هدف مترتب بر تمام آن چیزهایی است که در آیات قبل گذشت، و مقصود از صادقین، مومنانی‌اند که در وعده‌شان راست گفتند (آیه قبل) (المیزان، ج‏16، ص291)

یعنی هدف خداوند از تمام آنچه در جنگ احزاب رخ داد و عده‌ای وعده خدا و رسول را دروغ شمردند و در پی فرار بودند و عده‌ای تا پای جان استقامت به خرج دادند و در یک کلام، هدف خداوند از همه مشکلاتی که برای جامعه دینی پیش می‌آورد، انجام یک آزمون است تا از طرفی صداقت‌پیشگان نتیجه صدق خود را ببینند؛ و تکلیف منافقان معلوم شود: یا نفاق وجودی‌شان کفر را در آنها قطعی و آنها را جهنمی کند ویا اینکه در این سختی‌ها تکانی بخورند توفیق توبه پیدا کنند؛

و البته در این آزمون، خداوند در مجموع با خطاپوشی و رحمت خاصش به افراد نمره می‌دهد.

نکته تخصصی فلسفه دین (مساله شر)

یکی از مسائلی که فلسفه دین مطرح است، مساله «شرور» است؛ که اگر خداوند عادل است، چرا این اندازه «شر» و بدی در عالم وجود دارد.

به نظر می‌رسد این سوال ناشی از عدم شناخت عمیق از انسان، و غفلت از جایگاه و نقش او در جهان است.

در واقع،

پیشفرض این سوال، آن است که دنیا جای خوشگذرانی است، و وجود ناملایمات نارواست؛

در حالی که،

دنیا جای رشد است و وجود ناملایمات و سختی، همان آزمون‌هایی است که مرحله به مرحله، میزان رشد انسان را معلوم می‌کند و نشان دهد که چه کسی واقعا رشد کرده و چه کسی انسانیت خود را فدای شکم و شهوت می‌نماید و در روزمرگی دنیا غرق می‌شود. (همچنین جلسه209، تدبر3 http://yekaye.ir/an-nahl-016-104/ )


2) «لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ»

چرا عبارت «بصدقهم» ‌را آورد و صرفا نفرمود «لیجزی الصادقین و یعذب المنافقین...»؟

الف. نشان دهد که آنچه ممیزه اصلی مومن و منافق است، «صدق» و پیراستگی از تعارض درونی است.

جامعه‌شناسی جامعه دینی: صدق، تفاوت غایی مومن و منافق

اگر دقت شود:

عهدشکنی منافقان و بیماردلان با این تعبیر بیان شد که وعده خدا و رسول را فریب و دروغ خواندند (آیه12)

در طرف مقابل،

پای‌بندی به عهد مومنان با این تعبیر بیان شد که آنها در عهدشان صداقت نشان دادند (صدقوا ما عاهدوا) (آیه23)

و در این آیه، اساساً کلمه مومن را کنار گذاشت و به جایش از کلمه «صادق» استفاده کرد، و به همین هم بسنده نکرد، بلکه بر اینکه این جزایشان به خاطر «صدق»شان است تاکید نمود.

انگار می خواهد بگوید باعث می‌شود که اعتقادات انسان تبدل یافته و بر عهد خود پایدار نماند، این است که از صدق کافی برخوردار نباشد. گویی زندگی منافقان با نوعی کذب و دروغ آمیخته شده و به همین دلیل، پر از تعارض و تناقض است. در مقابل، مومن کسی است که اعمال و گفتارش با فطرتش سازگار است و تعارض و تناقضی در هستی‌اش پیدا نمی‌شود. (ایستاده در باد، ص237)

ب. جزای انسان‌ها باطن عمل خودشان است: صادق به صدقش جزا می‌گیرد و منافق به خاطر بی‌صداقتی‌اش. (ایستاده در باد، ص237)

ج. ...


3) «لـِ ... یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحیماً»

با اینکه آیات قبل درباره منافقان بسیار شدیداللحن بود، اما در این آیه فقط به وعده عذاب بسنده نکرد، بلکه باب توبه را هم باز نمود و از غفران و رحمت خاصه الهی سخن گفت. چرا؟

الف. نشان دهد باب رحمت خداوند بسیار باز است، و تا عمر باقی است همواره امکان رجوع هست. (ایستاده در باد، ص238)

ب. نشان دهد که اگر چه معاصی علی‌القاعده انسان را به شقاوت می‌کشاند، اما گاه ممکن است معاصی، با به بدبختی کشاندن انسان، چنان انسان را به وحشت اندازد، که چه‌بسا همین وحشت موجب تنبه فرد شود و توبه کند و در واقع راهی که قرار بود شخص را به شقاوت بکشاند، مایه سعادت وی شود. (المیزان، ج‏16، ص291)

ج. نشان دهد که لطف خداوند، از منافقان نیز دور نیست، به شرط آنکه خود بخواهند (تفسیر نور، ج9، ص349)

د. چه‌بسا می‌خواهد به اثرات مثبت، اما مخفیِ دینداری جامعه در تغییر انسانها اشاره کند.

جامعه‌شناسی جامعه دینی

قرآن کریم منافقان را از کافران بدتر می‌داند (نساء/145)، با این حال، گویی در مجموع، امکان توبه و هدایت‌پذیری منافقان را بیشتر دانسته است؛ چرا که:

از طرفی امید مسلمانان به ایمان آوردن «کافران واقعی» (نه کافران شناسنامه‌ای) را غالبا امیدی بیهوده معرفی می‌کند (مثلا بقره/[3]6؛ آل‌عمران/128[4]؛ یس/10[5]) و هرچند امکان توبه آنها را منتفی نمی‌داند و می‌فرماید عذاب در صورتی دامن‌گیر آنها می‌شود که تا هنگام مرگ توبه نکرده باشند (مثلا بروج/10)[6]

و از طرف دیگر، در مورد منافقان، با اینکه تصریح کرده که آنها از ایمان به کفر درغلطیده‌اند، اما بارها بر احتمال توبه آوردن آنها تاکید کرده و آنها را به توبه تشویق نموده است (مثلا بقره/160[7]؛ آل‌عمران/83[8]؛ نساء/146[9]؛ مائده/34[10]؛ توبه/74[11]) البته اگر خودشان توبه نکنند حتی استغفار پیامبر ص هم برای آنها سودی نمی‌بخشد (توبه/80)[12]

ثمره اجتماعی

توجه به اینکه نکته نشان می‌دهد که  مدارا با منافقان و تحمل آنها (که در سیره پیامبر ص و اهل بیت هم مکرر مشاهده می‌شود) صرفا ناشی از نفوذ آنها در جامعه دینی و برحذر ماندن از آسیب‌های آنها نیست؛ بلکه بدین جهت است که چه‌بسا سابقه ایمانی ، حضور آنها در جامعه دینی، و ... احتمال توبه کردن آنها را قابل اعتنا کرده است.

د. ...


4) «لـِ ... یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحیماً»

در این آیه در مورد منافقان ابتدا وعده عذاب داد و سپس باب توبه را باز نمود و از غفران و رحمت خاصه الهی سخن گفت.

چرا؟

الف. در حالی که غفران و رحمت خاصه الهی فراوان است، و با اینکه باب توبه حتی برای منافق هم باز است (توضیح در تدبر قبل، بند ج) اما عذاب خداوند برای آنها چنان جدی است که در مواجهه با منافق باید تهدید به عذاب را بر مساله توبه و مغفرت الهی مقدم کرد.

ب. شاید چون انسانهای مشکل‌دار با تهدید زودتر به خود می‌آیند تا با بشارت!

ج. ...


5) «لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ إِنْ شاءَ»

بسیاری از اوقات ظواهر عالم درست نقطه مقابل باطن عالم است:

منافقان که از سختی‌های جنگ فرار می‌کردند، به عذابی بمراتب بدتر از حضور در وضعیت جنگی مبتلا می‌شوند؛ مومنانی که در سختی‌های جنگ پشت به دشمن نکردند، در ناز و نعمت همیشگی خواهند بود.


6) «لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحیماً»

در آیات قبل، ابتدا از منافقان سخن گفت، سپس از مومنان واقعی؛ ولی در مقام جمع‌بندی، ابتدا از پاداش مومنان گفت سپس از عاقبت منافقان، و در مورد عاقبت منافقان هم ابتدا از احتمال عذاب گفت سپس از توبه‌پذیری و غفران خداوند.

شاید بتوان نتیجه گرفت:

در کلیت جامعه، بشارت به خوبان را باید مقدم بر انذار بدها مطرح کرد؛

در مورد بدها، اندار به عذاب را باید مقدم بر احتمال توبه و بخشش مطرح نمود (تدبر4)


7) «لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحیماً»

این آیه را به اینکه «خداوند غفور (بسیار خطاپوش) و رحیم (دارای رحمت خاصه) است» ختم کرد.

چرا؟

الف. این جمله اخیر صرفا ناظر به جمله قبل (توبه‌پذیری خداوند نسبت منافقان) است و می‌خواهد نشان دهد که اگر خدا توبه آنها را بپذیرد، نه اینکه بدین کار ملزم است، بلکه ناشی از لطف اوست. (مجمع البیان، ج8، ص550)

ب. اشاره شد که این آیه نشان می‌دهد هدف خداوند از همه مشکلاتی که برای جامعه دینی پیش می‌آورد، انجام یک آزمون است تا هم صداقت‌پیشگان نتیجه صدق خود را ببینند؛ و هم تکلیف منافقان معلوم شود (تدبر1)‌ این عبارت نیز ناظر به همین کلیت است، یعنی می‌خواهد نشان دهد که اگرچه خداوند انسانها را می‌آزماید، اما در این آزمون، با توجه به کم‌طاقتی انسان، بنای اولیه‌اش بر خطاپوشی و رحمت خاصه است، نه بر سخت‌گیری و مو را از ماست کشیدن. یعنی همان که در جای دیگر فرمود: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هیچ کس از شما پاک نمى‏شد» (نور/21)

ج. ...


این را در کانال نگذاشتم 

8) «لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحیماً»

تعبیر «ان‌شاء» می‌تواند فقط ناظر به جمله قبلش یاشد (عذاب می‌کند منافقان را اگر بخواهد) یا مربوط به کل عبارات قبلی باشد (اگر بخواهد صادقان را به صدقشان پاداش می‌دهد و منافقان را عذاب می‌کند)

هر دو تعبیر هم می‌تواند مد نظر بوده باشد:

در صورت اول، احتمالا می‌خواهد اشاره کند که لطف خداوند به گونه‌ای است که حتما به وعده‌هایش عمل می‌کند اما در مورد وعیدهایش لزوما خیر؛

در صورت دوم احتمالا می‌خواهد نشان دهد که هیچکس حقی نسبت به خداوند ندارد و هیچ چیز او را مجبور نکرده، مشیت او را نمی تواند محدود کند؛ و اگر چنین پاداش و جزایی می‌دهد به حکمت خود اوست نه به جبری از بیرون.



به نظر می‌رسد احادیث و تدبرهای جلسه427 لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِمْ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-8/  هم به این آیه مرتبط باشد.


[1] . این دو حدیث هم در بحث جزای صدق صادق قابل توجه است:

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ الْخَزَّازِ عَنْ جَدِّهِ الرَّبِیعِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع یَا رَبِیعُ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَصْدُقُ حَتَّى یَکْتُبَهُ اللَّهُ صِدِّیقا (الکافی، ج‏2، ص105)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع فِی أَوَّلِ دَخْلَةٍ دَخَلْتُ عَلَیْهِ تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِیثِ. (الکافی، ج‏2، ص104)

[2] . این حدیث هم درباب توبه قابل توجه است: عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَا شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ. (الکافی، ج‏8، ص19؛ خطبه الوسیله)

[3] . إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ

[4] . لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ

[5] . وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون

[6] . إِنَّ الَّذینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَریقِ

[7] . إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحیمُ

[8] . إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

[9] . إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ أَجْراً عَظیماً

[10] . إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

[11] . یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلیماً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ

[12] . اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین

 


441) سوره احزاب (33) آیه 23 مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا م

بسم الله الرحمن الرحیم

441) سوره احزاب (33) آیه 23

مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً  

 15 رمضان 1438

ترجمه

از مومنان مردانی راست گفتند در عهدی که با خدا بستند؛ پس برخی از آنها نذرش را به سرانجام رساند و برخی از آنها انتظار می‌کشد، و به هیچ روی [پیمان خود را] دگرگون نساختند.

تبریک میلاد امام حسن ع

میلاد سراسر نور سرور جوانان بهشت، کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه‌اسلام مبارک باد.

نکات ترجمه

«نَحْبَهُ»: نحب + ه

ماده «نحب» در اصل به معنای نذر و تعهداتی نظیر آن است  (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص404)

تعبیر «قَضى‏ نَحْبَهُ» به معنای «وَفَى بنذره: نذرش را ادا کرد‏» است که گاه به کنایه از مردن به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص794) و درباره کاربرد این ترکیب در این آیه معانی زیر گفته شده است (مجمع البیان، ج‏8، ص549) :

در راه خدا شهید شد و به آرزویش رسید (ابن‌عباس)؛

از کارش فارغ شد و به نزد پروردگارش بازگشت (اشاره به کسانی که در جنگ احد شهید شدند (محمد بن اسحاق، یزید بن رومان)؛

 اجلش را با وفاء و صدق به سر رساند (حسن بصری، قتاده، ابن‌زید)؛

همان ادای نذر است، گویی آنان نذر کرده بودند که اگر با دشمن مواجه شوند، آنقدر مبارزه کنند که یا پیروز شوند یا شهید (مجاهد، ابن‌قتیبه)

(به نقل از طبرسی[1] در مجمع البیان، ج‏8، ص549؛ و طبری[2] در جامع البیان، ج‏21، ص92-93)

اختلاف قرائات

«وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً» در منابع اهل سنت، از ابن‌عباس (المحرر الوجیز، ج‏4، ص379)[3] و حسن بصری (جامع البیان، ج‏21، ص93)[4]، قرائت این عبارت به صورت «و منهم من بدل تبدیلا» نیز روایت شده است.[5]

شأن نزول

در کتب اهل سنت از ابن‌عباس روایت شده است که مقصود از «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ: از مومنان مردانی راست گفتند در عهدی که با خدا بستند» علی ع و حمزه و جعفر بود؛ «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ: پس برخی از آنها عهدش را به سرانجام رساند» منظور حمزه و جعفر است؛ «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ: و برخی از آنها انتظار می‌کشد» منظور حضرت علی ع است که انتظار می‌کشید اجلش را و وفای به عهد الهی را و شهادت در راه خدا، و به خدا سوگند که شهادت روزی‌اش شد.

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل،ج‏2، ص6

أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ الْمُحَمَّدِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا ابْنُ قِیدَةَ الْفَسَوِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ مُؤْمِنٍ قَالَ: حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الدَّقَّاقُ بِبَغْدَادَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ ثَابِتٍ الْمُقْرِئُ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ الْهُذَیْلِ، عَنْ مُقَاتِلٍ، عَنِ الضَّحَّاکِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ یَعْنِی عَلِیّاً وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ یَعْنِی حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ یَعْنِی عَلِیّاً ع کَانَ یَنْتَظِرُ أَجَلَهُ وَ الْوَفَاءَ لِلَّهِ بِالْعَهْدِ وَ الشَّهَادَةَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رُزِقَ الشَّهَادَةَ.

(علاوه بر مولف این کتاب، در پاورقی همین صفحه فهرستی از آثار اهل سنت ارائه شده که این روایت در آنها ذکر شده است[6]؛ و در کتب شیعه هم همین مضمون از امام باقر ع روایت شده است. مثلا: تفسیر القمی، ج‏2، ص189[7])[8]

حدیث

1) یکبار یکی از یهودیان سراغ امیرالمومنین ع می‌آید و درباره سختی‌هایی که بر پیامبران و اوصیای قبلی رخ داده سوال می‌کند تا می‌رسد به خود حضرت علی ع؛ حضرت ع به او می‌گوید بلند شو تا برایت بگویم، اصحاب می‌گویند چرا همینجا نمی‌گویید، حضرت می‌فرمایند چون شما تحملش را ندارید. بالاخره حضرت شروع می‌کند می‌کنند به امتحان‌های سختی که خداوند در زمان پیامبر ص و بعد از شهادت ایشان از سر گذراندند تا به جریان شورای شش نفره عمر برای تعیین خلافت و انتخاب عثمان می‌رسند و چنین ادامه می‌دهند:

از همان روز بیعت عثمان بقیه افراد هیئت شش نفرى به من مراجعه نمودند و از کارى که کرده بودند عذر خواستند و درخواست کردند که عثمان را خلع کنیم و علیه او قیام کنیم تا حق خود را بگیرم و در این باره دست بیعت بمن دادند که تا پاى جان دادن در زیر پرچم من پایدارى کنند یا کشته شوند و یا خداى عز و جل دوباره حق مرا به من باز گرداند ولى به خدا قسم اى برادر یهودی، همان چیزی که مانع قیام من علیه قبلی‌ها شده بود، مرا از قیام علیه عثمان بازداشت و دیدم حفظ و نگهداری از همین عده‏اى که باقیمانده‏اند بهتر است و آرامش خاطرم را بیشتر فراهم خواهد نمود و می‌دانی اگر مرا را به مرگ دعوت کنند بر آن سوار می‌شوم. هر که حاضر است از اینها که می‌بینی و آن دسته از اصحاب پیغمبر غایبند همه می‌دانند که مرگ در نزد من مانند آب سرد گوارائى است در روز بسیار گرم در کام تشنه جگر سوخته.

من همانم که همراه با عمویم حمزة و برادرم جعفر و پسر عمویم عبیدة با خدا و رسولش عهدى بستیم و بر سر آن عهد همگی وفادار بودیم، آنها از من پیش افتادند و من به خواست خداى عز و جل عقب ماندم؛ پس خداوند در باره ما نازل فرمود آیه شریفه «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا: از مومنان مردانی راست گفتند در عهدی که با خدا بستند؛ پس برخی از آنها عهدش را به سرانجام رساند و برخی از آنها انتظار می‌کشد، و به هیچ روی [پیمان خود را] دگرگون نساختند.»

آنکه عهدش را به سرانجام رساند حمزة و جعفر و عبیدة بودند؛ و من به خدا سوگند همانم که منتظر است، اى برادر یهودی، که هیچ دگرگونی‌ای در پیمان خود نساختم؛ ...

[نکته: عبیده در جنگ بدر، حمزه در جنگ احد، و جعفر در جنگ موته به شهادت رسیدند. تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص442][9]

الخصال، ج‏2، ص376

حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ‏ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیُّ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ قَالَ حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عُبَیْدَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنِ الْحَارِثِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَمْرُو بْنُ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ قَالَ: أَتَى رَأْسُ الْیَهُودِ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع عِنْدَ مُنْصَرَفِهِ عَنْ وَقْعَةِ النَّهْرَوَانِ وَ هُوَ جَالِسٌ فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ أَشْیَاءَ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا نَبِیٌّ أَوْ وَصِیُّ نَبِیٍّ قَالَ سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ یَا أَخَا الْیَهُودِ قَالَ ...[10]

قَالَ لَهُ رَأْسُ الْیَهُودِ صَدَقْتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَأَخْبِرْنِی کَمِ امْتَحَنَکَ اللَّهُ فِی حَیَاةِ مُحَمَّدٍ مِنْ مَرَّةٍ وَ کَمِ امْتَحَنَکَ بَعْدَ وَفَاتِهِ مِنْ مَرَّةٍ وَ إِلَى مَا یَصِیرُ آخِرُ أَمْرِکَ فَأَخَذَ عَلِیٌّ ع‏ بِیَدِهِ وَ قَالَ انْهَضْ بِنَا أُنَبِّئْکَ بِذَلِک...‏

وَ لَقَدْ أَتَانِی الْبَاقُونَ مِنَ السِّتَّةِ مِنْ یَوْمِهِمْ کُلٌّ رَاجِعٌ عَمَّا کَانَ رَکِبَ مِنِّی یَسْأَلُنِی خَلْعَ ابْنِ عَفَّانَ وَ الْوُثُوبَ عَلَیْهِ وَ أَخْذَ حَقِّی وَ یُؤْتِینِی صَفْقَتَهُ وَ بَیْعَتَهُ عَلَى الْمَوْتِ تَحْتَ رَایَتِی أَوْ یَرُدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیَّ حَقِّی فَوَ اللَّهِ یَا أَخَا الْیَهُودِ مَا مَنَعَنِی مِنْهَا إِلَّا الَّذِی مَنَعَنِی مِنْ أُخْتَیْهَا قَبْلَهَا وَ رَأَیْتُ الْإِبْقَاءَ عَلَى مَنْ بَقِیَ مِنَ الطَّائِفَةِ أَبْهَجَ لِی وَ آنَسَ لِقَلْبِی مِنْ فَنَائِهَا وَ عَلِمْت أَنِّی إِنْ حَمَلْتُهَا عَلَى دَعْوَةِ الْمَوْتِ رَکِبْتُهُ فَأَمَّا نَفْسِی فَقَدْ عَلِمَ مَنْ حَضَرَ مِمَّنْ تَرَى وَ مَنْ غَابَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص أَنَّ الْمَوْتَ عِنْدِی بِمَنْزِلَةِ الشَّرْبَةِ الْبَارِدَةِ فِی الْیَوْمِ الشَّدِیدِ الْحَرِّ مِنْ ذِی الْعَطَشِ الصَّدَى وَ لَقَدْ کُنْتُ عَاهَدْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولَهُ ص أَنَا وَ عَمِّی حَمْزَةُ وَ أَخِی جَعْفَرٌ وَ ابْنُ عَمِّی عُبَیْدَةُ عَلَى أَمْرٍ وَفَیْنَا بِهِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ فَتَقَدَّمَنِی أَصْحَابِی وَ تَخَلَّفْتُ بَعْدَهُمْ لِمَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِینَا «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُبَیْدَةُ وَ أَنَا وَ اللَّهِ الْمُنْتَظِرُ یَا أَخَا الْیَهُودِ وَ مَا بَدَّلْتُ تَبْدِیلًا...[11]


2) سدیر می‌گوید نزد امام باقر ع بودیم و از وقایعی که بعد از پیامبر ص رخ داد و کاری که مردم در حق امیرالمومنین ع انجام دادند سخن می‌گفتیم. یکی از حضار گفت: خدا خیرتان دهد! پس عزت و اقتدار بنی‌هاشم کجا بود، آنها که کم نبودند!

امام باقر ع فرمود: و چه کسی از بنی‌هاشم مانده بود [که حضرت بتواند به وی تکیه کند] ؟ آنکه بود جعفر و حمزه بود که به عهدشان با خدا وفا کرده بودند و از دنیا رفته بودند] ؛ برای او تنها دو مرد ضعیف ذلیل تازه‌مسلمان مانده بود: عباس [عموی حضرت، به جای حمزه] و عقیل [برادر حضرت، به جای جعفر] ، و این دو از آزادشدگان بودند [= کسانی که در فتح مکه مسلمان آوردند و پیامبر ص همه را بخشید] ؛ اما به خدا سوگند، اگر حمزه و جعفر در مقابل آن دو نفر بودند، آن دو به آنچه رسیدند نمی‌رسیدند، و اگر شاهد [اقدامات] آن دو می‌بودند، جانشان را تلف می‌کردند.

الکافی، ج‏8، ص190

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ سَدِیرٍ قَالَ:

کُنَّا عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَذَکَرْنَا مَا أَحْدَثَ النَّاسُ بَعْدَ نَبِیِّهِمْ ص وَ اسْتِذْلَالَهُمْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ أَصْلَحَکَ اللَّهُ فَأَیْنَ کَانَ عِزُّ بَنِی هَاشِمٍ وَ مَا کَانُوا فِیهِ مِنَ الْعَدَدِ؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: وَ مَنْ کَانَ بَقِیَ مِنْ‏ بَنِی هَاشِمٍ؟ إِنَّمَا کَانَ جَعْفَرٌ وَ حَمْزَةُ فَمَضَیَا وَ بَقِیَ مَعَهُ رَجُلَانِ ضَعِیفَانِ ذَلِیلَانِ حَدِیثَا عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ عَبَّاسٌ وَ عَقِیلٌ وَ کَانَا مِنَ الطُّلَقَاءِ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً کَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلَا إِلَى مَا وَصَلَا إِلَیْهِ وَ لَوْ کَانَا شَاهِدَیْهِمَا لَأَتْلَفَا نَفْسَیْهِمَا.


3) از امام صادق ع روایت شده است:

مومن بر دو گونه است:

مومنی که در عهد با خدا راست گفت و به شرطش وفا کرد و این همان سخن خداوند عز و جل است که می‌فرماید: «مردانی که راست گفتند در عهدی که با خدا بستند» (احزاب/23)؛ پس او کسی است که نه هول و هراس دنیا به او می‌رسد و نه هول و هراس‌های آخرت، و او از کسانی است که شفاعت می‌کند و شفاعتش نمی‌کنند [= نیازی به شفاعت ندارد]؛

و مومنی که مانند ساقه نهال است، گاه کج می‌شود و گاه مستقیم است؛ اوست که هول و هراس‌های دنیا و هول و هراس آخرت گریبانگیرش می‌شود و او از کسانی است که شفاعتش را می‌کنند و او شفاعت نمی‌کند.

الکافی، ج‏2، ص248

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ نُصَیْرٍ أَبِی الْحَکَمِ الْخَثْعَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنَانِ فَمُؤْمِنٌ صَدَقَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ وَفَى بِشَرْطِهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ» فَذَلِکَ الَّذِی لَا تُصِیبُهُ أَهْوَالُ الدُّنْیَا وَ لَا أَهْوَالُ الْآخِرَةِ وَ ذَلِکَ مِمَّنْ یَشْفَعُ وَ لَا یُشْفَعُ لَهُ وَ مُؤْمِنٌ کَخَامَةِ الزَّرْعِ تَعْوَجُّ أَحْیَاناً وَ تَقُومُ أَحْیَاناً فَذَلِکَ مِمَّنْ تُصِیبُهُ أَهْوَالُ الدُّنْیَا وَ أَهْوَالُ الْآخِرَةِ وَ ذَلِکَ مِمَّنْ یُشْفَعُ لَهُ وَ لَا یَشْفَعُ.


4) یکبار ابوبصیر خدمت امام صادق ع می‌رسد و گلایه می‌کند از وضعیتی که شیعیان بدان گفتارند؛ از جمله حدیثی که علمای اموی جعل کرده‌ و بواسطه آن حدیث جعلی خون شیعیان را مباح می‌شمرند.

امام صادق ع فرمود: منظورت همان است که به شما رافضی می‌گویند؟

گفتم: بله.

فرمود: به خدا سوگند این طور که خیال می‌کنی نیست. آنها شما را چنین ننامیدند، بلکه خداوند شما را چنین نامید! ابامحمد! آیا می دانی که هفتاد نفر از بنی‌اسرائیل بودند که هنگامی که به ضلالت فرعون و قومش پی بردند، آنها را «رفض» [= طرد] کردند؛ و چون بر هدایت بودن حضرت موسی ع را دریافتند به ایشان پیوستند؛ و به همین جهت در لشکر موسی به آنها «رافضی» می‌گفتند، چرا که فرعون را رفض کرده بودند؛ و آنها اهل‌عبادت‌ترین آن لشکر بودند، و محبتشان به موسی و هارون و ذریه ایشان از همه شدیدتر بود؛ پس خداوند عز و جل به حضرت موسی ع وحی کرد که اسم آنها را در تورات ثبت کن که من ایشان را بدین نام نامیدم و این را ارزانی‌شان داشتم. پس حضرت موسی ع این اسم را برای آنها ثبت کرد و خداوند عز و جل این را اسم را برای شما ذخیره کرد تا به شما ارزانی داشت.

ای ابامحمد! دیگران خوبی را رفض کردند و شما شر و بدی را ! مردم هریک فرقه‌ای شدند و هر کدام انشعابی یافتند، اما شما انشعابتان را به سمت و سوی اهل بیت پیامبرتان ص قرار دادید، و جایی رفتید که آنها رفتند، و آن را اختیار کردید که خداوند برای شما اختیار کرد، و چیزی را خواستید که خداوند خواست؛ پس بشارت بر شما، و باز بشارت بر شما، که همانا شمایید امت رحمت‌شده؛ از نیکوکارتان عملش قبول می‌شود و از گناه بدکارتان درمی‌گذرند [= توبه‌شان پذیرفته می‌شود] ؛ و کسی که آنچه شما دارید [= پیروی از اهل بیت ع] را در روز قیامت با خود نیاورد، نه حسناتش پذیرفته می‌شود و نه از گناهانش صرف نظر می‌گردد

[سپس حضرت شروع می‌کنند به بیان آیاتی که در وصف شیعیان واقعی آمده است تا می‌رسند به اینکه:]

ابامحمد! خداوند شما را در کتابش یاد کرد وقتی که فرمود: «از مومنان مردانی راست گفتند در عهدی که با خدا بستند؛ پس برخی از آنها نذرش را به سرانجام رساند و برخی از آنها انتظار می‌کشد، و به هیچ روی [پیمان خود را] تبدیل نکردند.» همانا شما وفا کردید به آن میثاقی که خداوند در مورد ولایت ما از شما گرفت؛ و ما را به غیر ما تبدیل نکردید؛ و اگر چنین نمی‌کردید، خداوند شما را هم مذمت می‌کرد همان گونه که آنها را مذمت کرد آنجایی که فرمود: «و برای اکثر آنها [وفاداری به] عهدی نیافتیم و اکثرشان جز فاسق نیافتیم.» (اعراف/102)

الکافی، ج‏8، ص34-35

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو بَصِیرٍ وَ قَدْ خَفَرَهُ النَّفَسُ فَلَمَّا أَخَذَ مَجْلِسَهُ ...[12]

قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَإِنَّا قَدْ نُبِزْنَا نَبْزاً انْکَسَرَتْ لَهُ ظُهُورُنَا وَ مَاتَتْ لَهُ أَفْئِدَتُنَا وَ اسْتَحَلَّتْ لَهُ الْوُلَاةُ دِمَاءَنَا فِی حَدِیثٍ رَوَاهُ لَهُمْ فُقَهَاؤُهُمْ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الرَّافِضَةُ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا هُمْ سَمَّوْکُمْ وَ لَکِنَّ اللَّهَ سَمَّاکُمْ بِهِ أَ مَا عَلِمْتَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَنَّ سَبْعِینَ رَجُلًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ رَفَضُوا فِرْعَوْنَ وَ قَوْمَهُ لَمَّا اسْتَبَانَ لَهُمْ ضَلَالُهُمْ فَلَحِقُوا بِمُوسَى ع لَمَّا اسْتَبَانَ لَهُمْ هُدَاهُ فَسُمُّوا فِی عَسْکَرِ مُوسَى الرَّافِضَةَ لِأَنَّهُمْ رَفَضُوا فِرْعَوْنَ وَ کَانُوا أَشَدَّ أَهْلِ ذَلِکَ الْعَسْکَرِ عِبَادَةً وَ أَشَدَّهُمْ حُبّاً لِمُوسَى وَ هَارُونَ وَ ذُرِّیَّتِهِمَا ع فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى ع أَنْ أَثْبِتْ لَهُمْ هَذَا الِاسْمَ فِی التَّوْرَاةِ فَإِنِّی قَدْ سَمَّیْتُهُمْ بِهِ وَ نَحَلْتُهُمْ إِیَّاهُ فَأَثْبَتَ مُوسَى ع الِاسْمَ لَهُمْ ثُمَّ ذَخَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمْ هَذَا الِاسْمَ حَتَّى نَحَلَکُمُوهُ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ رَفَضُوا الْخَیْرَ وَ رَفَضْتُمُ الشَّرَّ افْتَرَقَ النَّاسُ کُلَّ فُرْقَةٍ وَ تَشَعَّبُوا کُلَّ شُعْبَةٍ فَانْشَعَبْتُمْ مَعَ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ ص وَ ذَهَبْتُمْ حَیْثُ ذَهَبُوا وَ اخْتَرْتُمْ مَنِ اخْتَارَ اللَّهُ لَکُمْ وَ أَرَدْتُمْ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ فَأَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ الْمَرْحُومُونَ الْمُتَقَبَّلُ مِنْ مُحْسِنِکُمْ وَ الْمُتَجَاوَزُ عَنْ مُسِیئِکُمْ مَنْ لَمْ یَأْتِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِمَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنْهُ حَسَنَةٌ وَ لَمْ یُتَجَاوَزْ لَهُ عَنْ سَیِّئَةٍ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ فَهَلْ سَرَرْتُکَ ...[13]

قَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَقَدْ ذَکَرَکُمُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» إِنَّکُمْ وَفَیْتُمْ بِمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَیْهِ مِیثَاقَکُمْ مِنْ وَلَایَتِنَا وَ إِنَّکُمْ لَمْ تُبَدِّلُوا بِنَا غَیْرَنَا وَ لَوْ لَمْ تَفْعَلُوا لَعَیَّرَکُمُ اللَّهُ کَمَا عَیَّرَهُمْ حَیْثُ یَقُولُ جَلَّ ذِکْرُهُ «وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِین‏» (اعراف/102)

تدبر

1) «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً»

این آیه جمع‌بندی می‌کند وضعیت مومنان واقعی را در سختی‌ها.

  • همه کسانی که ادعای ایمان کرده‌اند عهدی با خدا بسته‌اند.
  • آنان که مومنان واقعی‌اند، کسانی‌اند که در این عهد راستگو بودند و هیچگاه عهدشان را تغییر ندادند (مقایسه شود با آیات 1-3 سوره عنکبوت)
  • اینان دو گروه می‌شوند: عده‌ای به شهادت می‌رسند و عده‌ای همچنان منتظرند.

یعنی گزینه دیگری وجود ندارد!

تاملی با خویش

یکبار دیگر دقت کنید:

مومنان واقعی به حدی پای دینشان می‌ایستند که یا شهید می‌شوند یا منتظرند تا شهید شوند.

ما چه اندازه پای دینمان هستیم؟

و چه اندازه روی زندگی دنیایمان حساب باز کرده‌ایم؟

آیا منتظر و عاشق شهادتیم؟ یا حضورمان در دنیا را برای دین خدا مهمتر می‌دانیم؟!!!


2) «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً»

این کدام عهد است؟

الف. همان عهد فرار نکردن از جنگ که در آیه15 اشاره شد. (مجمع‌البیان، ج8، ص549؛ المیزان، ج16، ص290)

ب. عهد بر حفظ دین خود ولو به قیمت جان دادن.

نحوه استنباط از آیه

دو نکته در آیه هست:

یکی اینکه سرنوشت‌شان در هر حالت شهادت است: یا شهید می‌شوند یا منتظرند تا شهید شوند.

دوم اینکه این عهد خود را هیچگاه تبدیل نکردند.

پس این عهدی است بر اینکه تا پای جان (شهادت) بر دین بمانند و دست از دین نشویند (عدم تبدیل).

ج. ...


3) «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً»

مومنان واقعی آنانی‌اند که صداقتشان را در عهدی که با خدا بستند، نشان دادند؛ یا به آرزوی شهادت رسیدند، یا در انتظار شهادت‌اند؛ اما هر چه باشد، و به هیچ روی از این عهد خود دست برنمی‌دارند.

تاملی با خویش

این دوگانه، دو گانه عجیبی است. یا شهید شده، یا منتظر شهادت است!

آیا یعنی یک انسان دیندار، هیچ هدفی در دنیا ندارد!

یا می‌خواهد نشان دهد که دیندار واقعی چه‌اندازه وظیفه‌گراست؟

یا ...

عبرتی از تاریخ

شأن نزول این آیه را امیرالمومنین ع و مومنان راسخی همچون حضرت حمزه‌ی سید‌الشهداء و حضرت جعفر طیار دانسته‌اند (حدیث1) یعنی کسانی که اگر بودند جریان امامت در مسیر اصلی‌اش قرار می‌گرفت. بعدها در روایات، افرادی مانند مالک‌ اشتر (الغارات، ج‏1، ص264)[14] و اصحاب امام حسین ع (الإرشاد، ج2، ص303)[15] و در مجموع، شیعیان واقعی (حدیث4) مصداق این آیه شمرده شده‌اند.

همچنین تصریح شده که اگر امیرالمومنین ع محبور به قبول حکمیت شد، چون چنین یارانی نداشت (وقعة صفین، ص519)[16] و به همین ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که امام حسن ع چنین یارانی نداشت که مجبور به صلح با معاویه شد.

  • ما چه می‌کنیم؟


4) «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ... وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً»

در آیه قبل، معلوم شد که ایمان یک حقیقت پویاست، و قابل زیاد و کم شدن است و حوادث روزگار در ایمان انسانها تاثیر می‌گذارد؛ اما تاثیری عجیب: در مومن واقعی، هر چه سختی‌ها شدید شود، ایمان زیادتر می‌شود، نه کمتر. (جلسه قبل، تدبر5)

اگر در آیه قبل، به وجهه متغیر (پویا) ایمان اشاره کرد، در این آیه، به وجهه ثابت این ایمان اشاره می‌کند که هیچگاه آن را تبدیل نمی‌کنند.

به تعبیر دیگر، پویایی ایمان و تاثیرپذیری‌اش از حوادث، در مورد مومن واقعی، به هیچ عنوان به جایی نمی‌رسد که دست از ایمانش بردارد.

البته این در مورد عالی‌ترین رتبه مومنان است؛ وگرنه مومنانی هم هستند که با بادهای روزگار خم و راست می‌شوند و هم در دنیا و هم در آخرت با هول و هراس‌هایی مواجه می‌گردند و نهایتا شفاعت به داد آنها می‌رسد. (حدیث3)


5) «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ...»

همه‏ى اصحاب پیامبر و مؤمنان در یک درجه نیستند. (تفسیر نور، ج‏9، ص347)

بلکه همه کسانی که خود را مومن می‌دانستند و در پیرامون پیامبر بودند، در ایمان خود کاملا صادق نبودند.


6) «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ»

دفاع از حقّ تا مرز شهادت، نشانه‏ى صداقت در ایمان است.  (تفسیر نور، ج‏9، ص347)


7) «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ»

باب شهادت باز است. (تفسیر نور، ج‏9، ص348)


8) «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً»

مؤمنان واقعى پایبند عهد و پیمان خود با خدا هستند و هیچ چیز حتّى شهادت دوستان و عزیزان، روحیه آنان را تغییر نمى‏دهد.عامل عقب نشینى یا دلسردى دیگر مؤمنان نمى‏شود. (مؤمن با اینکه شهادت دوستان و عزیزان خود را مى‏بیند، باز خود در انتظار شهادت است) (تفسیر نور، ج‏9، ص348)



[1] . متن در اینجا جا نشد. به سایت مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-23/

 


440) سوره احزاب (33) آیه 22 وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَح

بسم الله الرحمن الرحیم

440) سوره احزاب (33) آیه 22

وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً  

 14 رمضان 1438

ترجمه

و به محض اینکه مومنان احزاب را دیدند گفتند این همان است که خدا و رسولش به ما وعده دادند، و خدا و رسولش راست گفتند؛ و بر آنان جز ایمانی و تسلیمی نیفزود.

حدیث

1) امیرالمومنین ع وقتی در جنگ صفین مردم ایشان را مجبور به صلح کردند، فرمود:

همانا این مردم [اصحاب معاویه] چنین نیستند که بسوى حق بازگشت کنند، و چنین نیستند که به سخن یکسان میان همگان [یعنى ایمان به خدا و رسول] تن دهند، تا اینکه مورد هجوم قرار گیرند با لشکرها و در پی آن سپاه‌ها؛

و تا اینکه هجوم برند بر آنها سواران و در پی آن سواره‌نظام‌ها؛

و تا اینکه خمیس (لشکر عظیمی که پنج سمت آنان یعنى جلو و دنبال و راست و چپ و قلبشان منظم و آراسته است) در پی خمیس به شهرهایشان کشیده شود؛

و تا اینکه اسبها با سم خود زمین‏هاى پیرامونشان و دور تا دور مراتع‌شان را سخت بکوبند، و از هر سو ایشان را بر آنها یورش آرند؛

و تا اینکه مردمانى صدیق و صبور به سراغشان روند، چنان مردمانی که به هلاکت رساندنِ هر یک از آن هلاک‌شدگان، و به شهادت رسیدن هریک از شهیدانشان در راه خدا، جز طاعت خدا و حرص بر دیدار خداوند را در آنان نیفزاید.

و به خدا سوگند ما با پیغمبر (ص) (در جنگها) بودیم و با پدران و فرزندان و برادرانمان و عموهایمان می‌جنگیدیم، و این نمی‌افزود بر ما جز ایمان و تسلیم، و ثبات قدم بر دردهای سوزان، و جدیت در پیکار با دشمنان، و بتنهائى رفتن در برابر هماوردان؛

و گاه تنی از ما با تنی از دشمن همچون دو گاو نر شاخ‌هایشان در هم فرو می‌رفت تا کدامیک جام مرگ را به دیگرى بنوشاند، و از شربت مرگ سیرابش نماید؛ گاه نصرت از آن ما بود، و گاه دشمن گوى پیروزى را مى‏ربود.

چون خداوند و صدق ما را دید، دشمن ما را خوار ساخت، و پیروزى را بهره ما ساخت.

و به جانم سوگند، اگر ما همان می‌کردیم که شما می‌کنید، نه دین پابرجا می‌شد و نه اسلام عزتی می‌یافت؛

و به خدا سوگند، از پستان آن، خون تازه خواهید دوشید، پس آنچه میگویم بخاطر بسپارید.

وقعة صفین، ص521؛ الإرشاد، ج‏1، ص268؛ نهج البلاغة، خطبه[1]56؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص697، ح15[2]

نَصْرُ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الشَّعْبِیِّ: أَنَّ عَلِیّاً قَالَ یَوْمَ صِفِّینَ حِینَ أَقَرَّ النَّاسُ بِالصُّلْحِ:

إِنْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ لَمْ یَکُونُوا لِیَفِیئُوا إِلَى الْحَقِّ وَ لَا لِیُجِیبُوا إِلَى کَلِمَةِ السَّوَاءِ حَتَّى یُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ تَتْبَعُهَا الْعَسَاکِرُ وَ حَتَّى یُرْجَمُوا بِالْکَتَائِبِ تَقْفُوهَا الْجَلَائِبُ وَ حَتَّى یَجُرَّ بِبِلَادِهِمُ الْخَمِیسُ یَتْلُوهُ الْخَمِیسُ وَ حَتَّى یَدَعُوا الْخَیْلَ فِی نَوَاحِی أَرْضِهِمْ وَ بِأَحْنَاءِ مَسَارِبِهِمْ وَ مَسَارِحِهِمْ وَ حَتَّى تُشَنَّ عَلَیْهِمُ الْغَارَاتُ مِنْ کُلِّ فَجٍّ وَ حَتَّى یَلْقَاهُمْ قَوْمٌ صُدُقٌ صُبُرٌ لَا یَزِیدُهُمْ هَلَاکُ مَنْ هَلَکَ مِنْ قَتْلَاهُمْ وَ مَوْتَاهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِلَّا جِدّاً فِی طَاعَةِ اللَّهِ وَ حِرْصاً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ وَ لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص نَقْتُلَ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا یَزِیدُنَا ذَلِکَ إِلَّا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً وَ مُضِیّاً عَلَى أَمَضِّ الْأَلَمِ وَ جِدّاً عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ الِاسْتِقْلَالِ بِمُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ لَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَآنَا اللَّهُ صُبُراً صُدُقاً أَنْزَلَ اللَّهُ بِعَدُوِّنَا الْکَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مِثْلَ الَّذِینَ أَتَیْتُمْ مَا قَامَ الدِّینُ وَ لَا عَزَّ الْإِسْلَامُ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَحْلُبُنَّهَا دَماً فَاحْفَظُوا مَا أَقُولُ لَکُمْ.


2) از امیرالمومنین ع روایت شده که در جنگ صفین می‌فرمودند:

بجنگید با باقیمانده احزاب و اولیای شیطان!

بجنگید با کسی که می‌گوید «خدا و رسولش دروغ گفتند [وعده دروغ دادند]» در حالی که ما می‌گوییم «خدا و رسولش راست گفتند»، سپس آنها غیر از آنچه در ضمیر خود دارند ابراز می‌کنند و می‌گویند «خدا و رسولش راست گفتند.»

دعائم الإسلام، ج‏1، ص390

وَ رُوِّینَا عَنْهُ ص أَنَّهُ قَالَ یَوْمَ صِفِّینَ:

اقْتُلُوا بَقِیَّةَ الْأَحْزَابِ وَ أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ!

اقْتُلُوا مَنْ یَقُولُ کَذَبَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَقُولُ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ یُظْهِرُونَ غَیْرَ مَا یُضْمِرُونَ وَ یَقُولُونَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُه‏.


3) روایت شده است که چون ابن‌ملجم ملعون آن ضربت را زد، زمین بر خود لرزید و دریا و آسمان خروشید و ... و چون مردم فریاد ایشان را شنیدند هر که در مسجد کوفه بود به سوی ایشان هجوم برد و هرکس به سویی می‌دوید و نمی‌دانستند از شدت صدمه و سراسیمگی‌ای که بدانها دست داده بود، چه کنند.

سپس دور امیرالمومنین ع جمع شدند در حالی که سرش را با پارچه‌ای بسته بود و خون بر صورت و محاسنش سرازیر بود و محاسنش غرق خون بود و می‌گفت: این همان است که خدا و رسولش وعده دادند، و خدا و رسولش راست گفتند.

بحار الأنوار، ج‏42، ص282؛ منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج‏5، ص151

إِنَّهُ لَمَّا ضَرَبَهُ الْمَلْعُونُ ارْتَجَّتِ الْأَرْضُ وَ مَاجَتِ الْبِحَارُ وَ السَّمَاوَاتِ وَ اصْطَفَقَتْ أَبْوَابُ الْجَامِعِ ... فَلَمَّا سَمِعَ النَّاسُ الضَّجَّةَ ثَارَ إِلَیْهِ کُلُّ مَنْ کَانَ فِی الْمَسْجِدِ وَ صَارُوا یَدُورُونَ وَ لَا یَدْرُونَ أَیْنَ یَذْهَبُونَ مِنْ شِدَّةِ الصَّدْمَةِ وَ الدَّهْشَةِ ثُمَّ أَحَاطُوا بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هُوَ یَشُدُّ رَأْسَهُ بِمِئْزَرِهِ وَ الدَّمُ یَجْرِی عَلَى وَجْهِهِ وَ لِحْیَتِهِ وَ قَدْ خُضِبَتْ بِدِمَائِهِ وَ هُوَ یَقُولُ هَذَا مَا وَعَدَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُه‏.[3]

تدبر

1) «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً»

در داستان جنگ احزاب، ابتدا به وضعیت منافقان پرداخت و در آیه21 هشدار داد که اسوه شما، نه این منافقان، بلکه پیامبر ص باید باشد و از این آیه به سراغ مومنانی می‌رود که اسوه خود را پیامبر قرار داده بودند.

اولین سخن منافقان این بود که با دیدن احزاب، وعده خدا و رسولش را نیرنگ و فریب دانستند (آیه12)،

و

اولین موضعگیری مومنان واقعی این است که همین واقعه را دلیل می‌گیرند که وعده خدا و رسولش درست بود؛ و همین واقعه بر ایمان و تسلیم آنها افزود.

به نظر می‌رسد گفتن این جمله از جانب مومنان، نوعی مقابله اجتماعی و تبلیغاتی آنها با منافقان است. (ایستاده در باد، ص230)


2) «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً»

نکته تخصصی معرفت‌شناسی

مقایسه این آیه و آیه12 (سخن منفقان که خدا و رسولش به ما جز فریب وعده‌ای ندادند) بخوبی تاثیر مبانی معرفتی افراد را در گزینش شواهد هنگام تحلیل وقایع نشان می‌دهد:

واقعه‌ای واحد رخ داده است:

محاصره شدن جامعه اسلامی توسط جماعات مختلف دشمنان.

خدا و پیامبر وعده‌هایی داده است:

علی‌القاعده هم وعده پیروزی نهایی و هم وعده به سختی افتادن در این مسیر.

منافقان، چون به خاطر طمع به این دین گرویده بودند (جلسه408، حدیث3 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/) وقتی با بحران مواجه می‌شوند، وعده به فتنه افتادن را به فراموشی می‌سپارند و فقط وعده پیروزی را مد نظر قرار می‌دهند و پیامبر ص را متهم به فریبکاری می‌کنند؛ اما مومنان این سختی را هم یکی از وعده‌های پیامبر ص می‌دانند و همین ایمان و تسلیم آنها را افزون می‌کند.


3) «قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»

این کدام وعده بود؟

الف. پیامبر ص به آنان وعده داده بود که همه احزاب علیه آنها جمع می‌شوند ولی نهایتا مسلمانان پیروز خواهند شد. (جبائی، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص549)

ب. خداوند وعده داده بود که «آیا پنداشتید که داخل بهشت مى‏شوید و حال آنکه هنوز مانند آنچه بر [سرِ] پیشینیان شما آمد، بر [سرِ] شما نیامده است؟ آنان دچار سختى و زیان شدند و به تکان درآمدند، تا جایى که پیامبر و کسانى که با وى ایمان آورده بودند گفتند: «یارى خدا کى خواهد بود؟» هان، که پیروزى خدا نزدیک است» (بقره/214) و وقتی این وضعیت سخت را دیدند گفتند خداوند می‌خواهد ما را هم همانند گذشتگان امتحان کند و لذا بر ثبات‌قدم‌شان افزوده شد. (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص549)

ج. هر دو سخن فوق با هم مد نظر است زیرا در آیه هم وعده خدا مطرح شده و هم وعده رسول (المیزان، ج16، ص290)

د. ...


4) «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً»

مومنان وعده امتحانات سخت الهی را باور کرده‌اند، لذا در مواجهه با هجوم مشکلات، نه‌تنها دچار تردید نمی‌شوند، بلکه هرچه سختی‌ها شدت می‌‌یابد، ایمان و تسلیم‌شان افزایش می‌یابد.

این مضمونی است که بارها در قرآن کریم بر آن تاکید شده است. مثلا:

الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ

همان کسانى که [برخى از] مردم به ایشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده‏اند پس، از آن بترسید.» و [لى این سخن‏] بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نیکو حمایتگرى است. (آل‌عمران/173)

و نه‌تنها در جنگ احزاب،

 بلکه در جنگ‌های امیرالمومنین ع (حدیث1)

 و حتی در هنگام مواجهه خود آن حضرت با مرگ (حدیث3) مصداق داشت.

پس برای امروز ما هم صادق است.


5) «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً»

فراز و فرود وقایع، بر میزان «ایمان» و «تسلیم» مومنان تاثیر می‌گذارد، تاثیری عجیب!

یعنی،

اولا هم ایمان و هم تسلیم قابلیت کم و زیاد شدن دارد.

ثانیا این گونه نیست که ایمان و تسلیم، در نسبت با وقایع بیرونی، هیچ تاثیری نپذیرند و صرفا تحت تاثیر اعمال خود شخص و عوامل درونی باشند؛ و

ثالثا تاثیرشان این گونه نیست که با سختی دیدن، حتما ایمان و تسلیم کمتر شود؛ خیر، آن وضع و حال منافقان است (آیات 12 تا 20). اما مومنان با سختی‌ها ایمانشان شدت می‌یابد. (توضیح بیشتر در تدبر4)

تاملی با خویش

این محک خوبی است که ببینیم وضع و حال ما به مومنان حقیقی نزدیکتر است یا به منافقان؟!



6) «ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً»

چرا علاوه بر افزایش «ایمان»، از افزایش «تسلیم» هم سخن گفت؟ این دو چه تفاوتی با هم دارند؟

الف. ایمان باور و گرایشی درونی است، و تسلیم آن چیزی است که در رفتار خارجی بروز می‌کند؛ یعنی هم ایمان درونی‌شان تقویت می‌شود و هم در عمل بیشتر تابع دستورات شریعت می‌شوند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی: «طول و عرض دینداری»

اینکه ایمان افراد بیشتر شود، قابل تصور است، اما افزایش تسلیم (بیشتر تابع شدن) چه معنایی دارد؟

به نظر می‌رسد که دینداری به‌نوعی، وصف هستی انسان است و در طول و عرض زندگی انسان گسترده است.

ظاهرا گستره طولی حضور دین در وجود انسان، همان ایمان است؛ که میزان آن به مراتب رشد و کمال وجودی انسان برمی‌گردد؛ ایمانِ برخی، در حد یک اعتقاد سطحی است که با کوچکترین بحرانی به تزلزل می‌افتد؛ و ایمانِ برخی همچون حضرت امیر ع چنان کوهی استوار بود که تندبادها تکانش نمی‌دادند و طوفانها او را به زوال نمی‌کشاندند. (جلسه430، تدبر1)

اما گستره عرضی دین در وجود انسان، آن است که دینداری در تک‌تک رفتارهای فرد ظهور کند و شخص هرچه بیشتر اعمال و تصمیمات خود را بر پایه دین انجام دهد. (تفصیل بحث در: ایستاده در باد، ص233-235)

ظاهرا اینکه مقام «تسلیم» را یکی از مقامات عالی عرفانی - و حتی بالاتر از مقام «رضا» - دانسته‌اند، همین است که شخص هیچ چیزی را به استقلال به اراده خود انجام نمی‌دهد و همه اراده‌های خود - و در نتیجه همه تصمیم‌های خود - را تسلیم اراده خدا و رسول نموده است.

تاملی جامعه‌شناختی درباره فعالان جامعه دینی

اگر «تسلیمِ» هر چه بیشتر، لازمه ایمانِ برتر، و کم کردن حوزه «تسلیم شدن‌‌ها در برابر دستور خدا و رسول»، برنامه اصلی منافقان است؛ می‌توان فهمید که هریک از مروجان دین حداکثری و حداقلی، چه تکیه‌گاهی دارند!

ب. ...


7) «ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً»

دینداری (ایمان و تسلیم) حقیقتی پویا . رو به رشد است، نه ایستا و ساکن. (ایستاده در باد، ص234)

نتیجه اخلاقی-اجتماعی

اگر کسی اعتقاداتی دارد که نام آن را دین گذاشته، اما این دینداری‌اش در طول و عرض زندگی‌اش (توضیح در تدبر قبل) در حال گسترش و تزاید نیست، مومن حقیقی نیست.

و با توجه به تقابل مومنان در این آیه با منافقان در آیات قبل،

کسی هم که با گسترش و تزاید دینداری در طول و عرض زندگی انسان‌ها، به بهانه‌های مختلف - از جمله سختی‌های ناشی از دینداری- مخالفت می‌ورزد، منافق است.



[1] . فرازی که در نهج‌البلاغه آمده همین مقدار است:

وَ لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا یَزِیدُنَا ذَلِکَ إِلَّا إِیماناً وَ تَسْلِیماً وَ مُضِیّاً عَلَى اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْکَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ حَتَّى اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّأً أَوْطَانَهُ وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً.

[2] . در کتاب سلیم این سخنان قبل از شروع صفین مطرح شده است و البته با اندکی تفاوت:

 أَبَانٌ عَنْ سُلَیْمٍ قَالَ‏ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یَقُولُ قَبْلَ وَقْعَةِ صِفِّینَ ...

وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ أَخْوَالَنَا وَ أَعْمَامَنَا وَ أَهْلَ بُیُوتَاتِنَا ثُمَّ لَا یَزِیدُنَا ذَلِکَ‏ إِلَّا إِیماناً وَ تَسْلِیماً وَ جِدّاً فِی طَاعَةِ اللَّهِ وَ اسْتِقْلَالًا بِمُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الرَّجُلُ مِنْ عَدُوِّنَا لَیَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَوْتِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَآنَا اللَّهُ صُدُقاً وَ صُبُراً أَنْزَلَ الْکِتَابَ بِحُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْنَا وَ الرِّضَا عَنَّا وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ وَ لَسْتُ أَقُولُ إِنَّ کُلَّ مَنْ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص کَذَلِکَ وَ لَکِنْ أَعْظَمُهُمْ وَ جُلُّهُمْ وَ عَامَّتُهُمْ کَانُوا کَذَلِکَ وَ لَقَدْ کَانَتْ مَعَنَا بِطَانَةٌ لَا تَأْلُونَا خَبَالًا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ وَ لَقَدْ کَانَ مِنْهُمْ [بَعْضُ‏] مَنْ تُفَضِّلُهُ أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ‏ یَا ابْنَ قَیْسٍ فَارِّینَ فَلَا رَمَى بِسَهْمٍ وَ لَا ضَرَبَ بِسَیْفٍ وَ لَا طَعَنَ بِرُمْحٍ‏ إِذَا کَانَ الْمَوْتُ وَ النِّزَالُ [لَاذَ وَ تَوَارَى وَ اعْتَلَّ وَ] لَاذَ کَمَا تَلُوذُ النَّعْجَةُ الْعَوْرَاءُ لَا تَدْفَعُ یَدَ لَامِسٍ وَ إِذَا لَقِیَ الْعَدُوَّ فَرَّ وَ مَنَحَ الْعَدُوَّ دُبُرَهُ جُبْناً وَ لُؤْماً وَ إِذَا کَانَ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ الْغَنِیمَةِ تَکَلَّمَ کَمَا قَالَ اللَّهُ- سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ فَلَا یَزَالُ قَدِ اسْتَأْذَنَ رَسُولَ اللَّهِ ص فِی ضَرْبِ عُنُقِ الرَّجُلِ الَّذِی لَیْسَ یُرِیدُ رَسُولُ اللَّهِ ص قَتْلَهُ فَأَبَى عَلَیْهِ‏ وَ لَقَدْ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْماً وَ عَلَیْهِ السِّلَاحُ تَامٌّ فَضَحِکَ [رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه‏ و آله‏] ثُمَّ قَالَ یُکَنِّیهِ أَبَا فُلَانٍ الْیَوْمُ یَوْمُک‏...

[3] . در بحار الأنوار، ج‏45، ص56 شبیه چنین مطلبی را از کتاب المناقب درباره امام حسین ع آورده اما در خود مناقبی که امروزه منتشر شده یافت نشد:

بإسناده عن عبد الله بن میمون عن محمد بن عمرو بن الحسن قال کنا مع الحسین بنهر کربلاء و نظر إلى شمر بن ذی الجوشن و کان أبرص فقال اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى کَلْبٍ أَبْقَعَ یَلَغُ فِی دَمِ أَهْلِ بَیْتِی.

همچنین این حدیث در الکافی، ج‏3، ص167 هم قابل توجه است:

حُمَیْدٌ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ الطَّائِیِّ عَنْ عَنْبَسَةَ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنِ اسْتَقْبَلَ جَنَازَةً أَوْ رَآهَا فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اللَّهُمَّ زِدْنَا إِیماناً وَ تَسْلِیماً الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی تَعَزَّزَ بِالْقُدْرَةِ وَ قَهَرَ الْعِبَادَ بِالْمَوْتِ لَمْ یَبْقَ فِی السَّمَاءِ مَلَکٌ إِلَّا بَکَى رَحْمَةً لِصَوْتِهِ.

 


439) سوره احزاب (33) آیه 20 یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَب

بسم الله الرحمن الرحیم

439) سوره احزاب (33) آیه 20

یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ وَ لَوْ کانُوا فیکُمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَلیلاً  

 13 رمضان 1438


ترجمه

می‌پندارند که احزاب نرفته‌اند و اگر احزاب [دوباره] بیایند آرزو می‌کنند که ای کاش آنها هم در میان اعراب بدوی باشند و پیگیر اخبار شما شوند؛ و فرضاً در میان شما می‌بودند جز اندکی مبارزه نمی‌کردند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«یَحْسَبُونَ»

از ماده «حسب» است که به معنای حساب و کتاب کردن است که در قرآن کریم در بسیاری از موارد به معنای «گمان کردن» به کار می رود و درباره ماده «حسب» و استعمالات قرآنی آن در جلسه96 ( http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/) و جلسه18 (http://yekaye.ir/39-33-al-ahzab/) توضیحاتی ارائه شد.

به لحاظ نحوی نیز، عبارت «یَحْسَبُونَ ...» هم می‌تواند جمله استینافیه (یعنی سرآغاز بحث جدید) باشد و هم جمله حالیه (حال از یکی از ضمایری که در آیه قبل آمد، یعنی از چنان ترسانند در حالی که گمان می کنند که...) (اعراب القرآن و بیانه، ج‏7، ص621)

«أحزاب»

از ماده «حزب» است که این ماده بر جمع شدن و جماعتی که یک غلظت و شدتی در کارشان باشد، دلالت دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص231) و احزاب، جمع آن است؛ که به معنای «جماعات» می‌شود. (مجمع‌البیان، ج8، ص544)[1]

‏«بادُونَ»[2]

جمع سالم از کلمه «بادٍ» (در اصل: بادیٌ ) می‌باشد (البحر المحیط، ج‏8، ص465) به معنای کسی که در بادیه (صحرا و بیابان) سکونت می کند، (مجمع‌البیان، ج8، ص544) و از ماده «بدو» است که در جلسه223 در مورد آن توضیح داده شد که از همین ماده، در فارسی اصطلاح «بَدَوی» (بادیه نشین، کسی که از دور از شهر و آبادی زندگی می کند) رایج است و در مقابل «حَضَر» شهرنشین («حضارة» = تمدن و شهرنشینی) به کار می‌رود. http://yekaye.ir/al-baqare-2-033/

حدیث

1) از امام صادق روایت شده است:

بر شما باد به تفقه [= رسیدن به فهم عمیق] در دین خدا؛ و از «أعراب» نباشید؛ چرا که هرکس در دین خدا به تفقه نرسد، خداوند در روز قیامت به او [به دیده لطف] نمی نگرد و عملش را پاک نمی‌سازد.

الکافی، ج‏1، ص31؛ المحاسن، ج‏1، ص228

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ عَلَیْکُمْ بِالتَّفَقُّهِ فِی دِینِ اللَّهِ وَ لَا تَکُونُوا أَعْرَاباً فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ فِی دِینِ اللَّهِ لَمْ یَنْظُرِ اللَّهُ إِلَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَمْ یُزَکِّ لَهُ عَمَلًا.

توضیح

«أعراب» - که جمعِ «أعرابیّ» است- ، با «عرب» - که خودش اسم جمع است - تفاوت دارد. «أعراب» و «أعرابیّ» به افراد بادیه‌نشین و بی‌فرهنگی می‌گویند که همچنان متناسب با فرهنگ جاهلیت زندگی می‌کنند.


2) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که بعد از هجرت، تَعَرّب ورزد [أعرابی شود، به زندگی در میان کفار برگردد]، مصداق کسی است که این امر [امر هدایت به دین حق] را بعد از آنکه شناخت ترک کرده است.

معانی الأخبار، ص265

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ الْمُتَعَرِّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ التَّارِکُ لِهَذَا الْأَمْرِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ.

توضیح

یکی از گناهان کبیره، «تعرّب بعد الهجرة»  است؛ یعنی اینکه شخص به خاطر سختی‌های زندگی در دارالاسلام، به دارالکفر ویا بادیه‌نشینان جاهلی برگردد و آنجا زندگی کند. در این حدیث، حضرت رمز گناه بودن این عمل را بیان فرموده است؛ زیرا نتیجه این رجوع و زندگی در دارالکفر آن است که انسان کم‌کم دینداری‌اش را تحت تاثیر محیط کفر، از دست می‌دهد، و حضرت می‌فرماید چنین شخصی، مصداق انسانی است که به معرفت دین صحیح رسیده و از آن برگشته است، نه مانند کافرانی که چون از دین صحیح بی‌اطلاع‌اند، اسلام را نپذیرفته‌اند و عذرشان چه‌بسا پذیرفتنی باشد. به متن حدیث3 جلسه434 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-15/ مراجعه کنید.)


تدبر

1) «یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ وَ لَوْ کانُوا فیکُمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَلیلاً»

در آیه16 مبنای عقیدتی آنها (جدی نگرفتن مساله مرگ) را مورد توجه قرار داد، در آیه17 به شیوه و سلوک رفتاری آنها پرداخت و در این آیه به سراغ این رفته است که دلبستگی به زندگی و ترس از مرگ چگونه مدل محاسباتی آنها را دچار اختلال کرده و چه خیالاتی که در جان و روح آنها رقم می زند.

قبلا اشاره شد که این احزاب با باد و طوفانی که رخ داد، فرار را بر قرار ترجیح دادند.

اما این منافقان و بیماردلان چنان دشمن را قوی و شکست‌ناپذیر می‌دانند که باورشان نمی‌شود که احزابی که علیه اسلام جمع شده بودند، بروند؛

و اگر هم باز هم پای سختی‌ها به میان بیاید (دوباره این احزاب برگردند)، ترجیح می‌دهند که در میان بادیه‌نشینان جاهلی زندگی کنند و از دور از حال و روز شما جویا شوند تا اینکه در کنار شما در جامعه اسلامی و در نبرد با دشمن حضور داشته باشند؛

و قرآن هم در ادامه تاکید می‌کند که به اینها دل نبندید، چون اگر هم بمانند و پای نبردی به میان آید، مشارکتشان بسیار اندک خواهد بود.


2) «یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا»

در نکات ترجمه اشاره شد که این عبارت را می‌توان استینافی (= بیان مطلبی جدید) دانست و یا جمله حلیه (بیان حال و روز آنهایی که در آیه قبل درباره‌شان سخن گفته شد.)

اگر حالیه باشد، می‌خواهد بفرماید اگر آن گونه موضعگیری‌های ناروا را از آنها می‌بینید (مانع‌تراشی‌ها، ترس‌هایی که گویی می‌خواهند قالب تهی کنند و ...) این در حالی است که گمان می‌کنند احزاب نرفته‌اند؛ یعنی ترس از حضور دشمن است که آنها را به این کارها کشانده است)

و اگر استینافیه باشد، قرآن کریم می‌خواهد به وجود یک مدل محاسباتی ناروا در منافقان اشاره کند. که این مطلبی است که قبلا بارها بیان شد که قرآن اساساً درصدد است مدل‌های محاسباتی ناروای ما را برملا سازد. (توضیح در تدبر3)


3) «أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ ... أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا ... ؛  یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا ... یَوَدُّوا»

بعد از اینکه در آیه قبل، درباره برخی خصلتهای روان‌شناختی آنها (زیاده‌خواه و خودخواه بودن، جلسه438، تدبر3) اشاره کرد، و از ایمان واقعی نداشتن آنها سخن گفت، در این آیه سراغ این می‌رود که محاسبات آنها بر اساس واقعیت نیست (چرا که احزاب میدان را ترک کرده‌اند اما آنها بر این اساس حساب و کتاب می‌کنند که احزاب نرفته‌اند) و باز از آرزوهای واهی آنان سخن می‌گوید.

شاید می‌خواهد بفرماید این «روحیه منفعت‌طلبی شدید» (أشحّة)، و آن «بیم» (الخوف) و «امید»های واهی (یودّوا)، مدل محاسباتی انسان را دچار اختلال می‌کند تا حدی که واقعیت را نمی‌بیند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی معرفت

در میان مکاتب جامعه‌شناسی، برساخت‌گرایان معتقدند همه آنچه واقعیت قلمداد می‌کنیم برساختة ذهنی و فرهنگیِ خودمان است؛ و بویژه در دوران جدید، این رسانه‌ها هستند که واقعیت را آن گونه که دلشان می‌خواهد در ذهن و ضمیر مخاطب القا می‌کنند.

در عین حال که این سخن به کلیتش نارواست، اما در خصوص بسیاری از انسانها صادق است. اغلب انسان‌ها بیش از آنکه بکوشند بر اساس واقعیات پیرامونی تصمیم بگیرند، بر اساس حدس و گمان‌هایی رفتار می‌کنند که بیشتر متکی به آرزوها و دلخواه‌هایشان است، تا شواهد عینی.

آیا می‌توان از این فضای برساختی بیرون آمد؟

شاید هدف از آخرین مطلبی که در آیه قبل درباره اینها گفته شد (که آنها ایمان واقعی ندارند)؛ این است که راهکاری برای خروج از برساخت‌گرایی مطلق نشان می‌دهد:

اگر دریابیم که حقیقت مطلقی به نام خدا هست و این را در مدل محاسباتی خود جدی بگیریم (ایمان)، آنگاه «روحیه منفعت‌طلبی»، و نیز «بیم» و «امید»های واهی نمی‌توانند ما را از توجه به واقعیات عینی باز دارند؛

و اینجاست که شاید بتوان گفت اسلام به ما نشان می‌دهد که «آرمان‌گرایی» معتبر - چون آرمان خود را حقیقت مطلق قرار داده - نه‌تنها نافی «واقع‌بینی» نیست، بلکه تنها امری است که می‌تواند پشتوانه آن قرار گیرد و مانع شود که منفعت‌طلبی‌ها، و بیم و امیدهای واهی، ‌در تحلیل واقع‌بینانه ما مداخله کند.


4) «إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ»

قبلا در بحث از آیه97 سوره نساء (جلسه181، تدبر1 http://yekaye.ir/an-nisa-004-097/ ) بیان شد که انسانی که در بلاد کفر زندگی می‌کند که نمی‌تواند دینش را حفظ کند واجب است از آنجا هجرت نماید.[3] در مقابل آن چیزی مطرح شده به نام «تعرب بعد از هجرت» یعنی سختی‌ها و مشکلات حضور در جامعه دینی چنان بر فرد فشار بیاورد، که زندگی در این جامعه را رها کرده، به جامعه کفر هجرت کند؛ که این از گناهان کبیره شمرده شده است. (حدیث2)

شاید بتوان یکی از دلایل حرمت این اقدام را این آیه دانست، چرا که بوضوح این روحیه را روحیه منافقان و بیماردلانی که واقعا ایمان نیاورده‌اند دانست.


5) «إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ»

در حالی که می‌فرماید که آنها آرزو دارند که هنگام وقوع سختی‌ها به دور از شما و در میان اعراب بادیه‌نشین باشند، اما در ادامه می‌گوید «از آنجا پیگیر اخبار شما شوند».

چرا پیگیرند؟

الف. از این تعبیر اخیر معلوم می‌شود که اوضاع و احوال مسلمانان برای آنها چندان هم بی‌اهمیت نبوده، به دنبال کسب خبر از اوضاع هستند، ولی روحیه محافظه‌کارانه آنها و طرز فکر و نگاهشان به زندگی، اجازه نمی‌دهد که به طور جدی وارد کارزار شوند. (ایستاده در باد، ص212)

ب. شاید می‌خواهد اشاره کند که بالاخره آنها دلبستگی‌هایی در این جامعه دارند، خواه از جنس دلبستگی به زمین و وطن (که این بیشتر در مورد منافقان از انصار (اهل مدینه) صادق است) و خواه دلبستگی از جنس اینکه از باب طمع اسلام آورده‌ بودند،که این بیشتر در مورد منافقان از مهاجران (اهل مکه) صادق است

(در جلسه408، حدیث3 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/ اشاره شد که اسلام عده‌ای از مسلمانان که در مکه اسلام آوردند بدین خاطر بود که از علمای یهود شنیده بودند که این دین گسترش پیدا خواهد کرد و مسلمان شدند که وقتی بعدها اوضاع سر و سامان گرفت، در این حکومت سهمی داشته باشند.)

ج. ...


6) «وَ لَوْ کانُوا فیکُمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَلیلاً»

منظور از اینکه جز اندکی مبارزه نمی کردند چیست؟

الف. فقط در حدی در معرکه حضور پیدا می‌کردند که مردم خیال کنند آنها هم همراهند (مجمع البیان، ج‏8، ص547)

ب. مبارزه‌شان فقط از باب ریاکاری بوده است، چرا که کاری که برای خدا باشد هیچگاه کم نیست (جبائی و مقاتل، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص547)

نکته تخصصی دین‌شناسی

در اسلام معیار کم و زیاد بودن، نه کمیت عمل، بلکه کیفیت عمل است؛ چنانکه امیرالمومنین ع، با اشاره‌ای به آیه (إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین‏: خداوند تنا از متقین قبول می‌کند؛ مائده/27) فرمودند: «لَا یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى وَ کَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّل‏: هیچ عملی که توام با تقوی باشد اندک نیست؛ و چگونه اندک باشد در حالی که مقبول درگاه الهی است» (نهج‌البلاغه، حکمت95)

ان‌شاءالله در آیه 41 همین سوره بیشتر در این زمینه تامل خواهد شد.

ج. ...



[1] در باره عبارت « یَسْئَلُونَ» هم اختلاف قرائتی هست: 

و قرأ الجمهور: یَسْئَلُونَ، مضارع سأل. و حکى ابن عطیة أن أبا عمرو و عاصما و الأعمش قرأوا: یسالون، بغیر همز، نحو قوله: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ، و لا یعرف ذلک عن أبی عمرو و عاصم، و لعل ذلک فی شاذهما؛ و نقلهما صاحب اللوامح عن الحسن و الأعمش. و قرأ زید بن علی، و قتادة، و الجحدری، و الحسن، و یعقوب بخلاف عنهما: یسأل بعضهم بعضا، أی یقول بعضهم لبعض: ماذا سمعت و ماذا بلغک؟ أو یتساءلون الأعراب، کما تقول: تراءینا الهلال (البحر المحیط، ج‏8، ص465)

و قرا رویس «یسٌائلون» (که همان یتسائلون می‌شود) (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص420)

[2] . ابوحیان می‌نویسد: و قرأ الجمهور: بادُونَ، جمع سلامة لباد. و قرأ عبد اللّه، و ابن عباس، و ابن یعمر، و طلحة: بدى على وزن فعل، کفاز و غزى، و لیس بقیاس فی معتل اللام، بل شبه بضارب، و قیاسه فعلة، کقاض و قضاة. و عن ابن عباس: بدا فعلا ماضیا؛ و فی روایة صاحب الإقلید: بدى بوزن عدى. (البحر المحیط، ج‏8، ص465)

[3] . برای بحثی تفصیلی در این زمینه، رک ولایت فقیه در حکومت اسلام (علامه طهرانی)، ج‌3، ص133-143

 


438) سوره احزاب (33) آیه 19 أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْ

بسم الله الرحمن الرحیم

438) سوره احزاب (33) آیه 19

أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذی یُغْشى‏ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیراً

 12 رمضان 1438

ترجمه

[در حالی که] نسبت به شما بخل می‌ورزند [یا: با حرص جلوی شما را می‌گیرند] ؛ و چون ترس [از جنگ] فرارسید می‌دیدی‌شان که به تو می‌نگرند، [در حالی که] چشمانشان به دَوَران افتاده، همانند کسی که مرگ او را فراگرفته باشد؛ و چون آن ترس رفت، شما را زخم [زبان] زدند با زبانهاى تیز، از سر حرص به مال [و غنیمت]. آنان ایمان نیاورده‌اند، خدا هم اعمالشان را تباه ساخت؛ و این بر خداوند آسان بوده است.

ابراز تسلیت

شهید و زخمی شدن جمعی از عزیزان این ملت، به دست بیماردلان تکفیری را تسلیت عرض می‌کنم.

ان‌شاءالله این گونه اقدامات، علی‌رغم اهداف شوم طراحان آن، مصداق «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرین» (آل‌عمران/54) ‏باشد که نه‌تنها در عزم این ملت برای حرکت به سوی آرمان‌های اسلام خللی نمی‌افکند، بلکه امید است به عنایت خداوند متعال، موجب هوشیاری غفلت‌زدگان، و انسجام بیشتر و راسخ‌تر شدن امت در پیمودن راه اسلام شود.

نکات ترجمه

«اَشِحَّةً»

ماده «شحح» در اصل به معنای منع کردن است، که کم‌کم با معنای حرص زدن نیز همراه شده است (معجم مقاییس اللغة، ج‏3، ص178) و «شُحّ» به معنای «بُخل‌ورزی توام با حرص» می‌باشد (مجمع البیان، ج‏8، ص544؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص446) و در قرآن کریم تاکید شده است که کسی که بتواند این خصلت را در نفس خویش مهار کند رستگار است (وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛ حشر/9 و تغابن/16‏) به کسی که این خصلت را دارد «شحیح» گفته می‌شود که «اَشِحَّةً» جمع آن است.

این ماده تنها به صورت اسم (شُحّ و أشحّة) و جمعا 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

عبارت «أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ» (و شبیه آن، عبارت أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ) را به لحاظ جایگاه نحوی، «حال» یا منصوب بر ذم (شبیه منصوب بر مدح، یا شبیه «ملعونین» در آیه 61) دانسته‌اند[1]؛ و در صورتی که آن را حال بدانیم، حال از چیست، سه احتمال مطرح کرده‌اند که این عبارت حال باشد برای:

-         حال برای «یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض» یعنی منافقان و بیماردلان چنان سخنانی می‌گویند در حالی که نسبت به شما بخل می‌ورزند؛

-         حال برای «الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا» یعنی آنها به برادرانشان می‌گویند نزد ما بیایید در حالی که نسبت به شما بخل می‌ورزند.

-         حال برای «لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا» یعنی آنها در سختی‌های جنگ جز اندکی حاضر نمی‌شوند در حالی که نسبت به شما بخل می‌ورزند. (معانى القرآن، ج‏2، ص338)[2]

به همین ترتیب، می‌توان در مورد «أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ» همین گزینه‌های فوق را مطرح کرد به اضافه اینکه آن را حال برای «سلقوکم» بدانیم، یعنی آنها به شما زخم زبان می‌زنند در حالی که نسبت به غنایم حرص می‌زنند.

 

«الْخَیْرِ»

قبلا بیان شد که اصل معنای «خیر» متمایل شدن است و بدین جهت به «خوبی»ها خیر می‌گویند که مورد رغبت انسان واقع می‌شود. http://yekaye.ir/ale-imran-003-104/ اکنون می‌افزاییم که به همین مناسبت گاه «خیر» در معنای «مال» و اموال به کار می‌رود، و گفته شده که غالبا در جایی است که مال کثیری در کار باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص301)

در قرآن کریم، اگرچه غالبا «خیر» در همان معنای «خوبی» و «بهتر» به کار رفته (مثلا وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْر؛ آل‌عمران/104)؛ اما در برخی از آیات، بوضوح، کلمه «خیر» در معنای مال و ثروت به کار رفته است (مثلا: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدید، عادیات/8 ؛ : إِنْ تَرَکَ خَیْراً بقرة/180) و به نظر می‌رسد در آیه کنونی نیز همین معنا مد نظر باشد که با توجه به قرینه مقام، احتمالا مقصود از این مال، مال حاصل از غنایم است.

 

«سَلَقُوکُمْ» = سلقوا + کم

با اینکه برخی بر این باورند که ماده «سلق» بقدری در معانی متعدد به کار رفته که هیچ جامعی برای آنها نمی‌توان یافت (معجم مقاییس اللغة، ج‏3، ص96) اما مرحوم مصطفوی معتقد است که در تمامی این موارد، معنای «خاضع کردن با قهر و شدت» نهفته است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص221) و مرحوم طبرسی اصل این ماده را به معنای «زدن» می‌داند. (مجمع البیان، ج‏8، ص544)

در هر صورت، اتفاق نظر است که وقتی این تعبیر با واژه‌های «زبان» (لسان) و «کلام» همراه می‌شود (سلقتُهُ باللسان) به معنای آن است که با سخن گفتن رنجشی در مخاطب پدید آوریم (کتاب العین، ج‏5، ص76) که به نظر می‌رسد تعبیر «زخم زبان زدن» در فارسی دقیقا معادل آن باشد.

از این ماده تنها همین واژه و همین یک بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

«حِداد»

ماده «حدد» را برخی در اصل ناظر به حدّت و شدت دانسته‌اند (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص209) و برخی معنای اصلی این ماده را «مرز شیء (حد و مرز) که دو چیز را از همدیگر جدا می‌کند» معرفی کرده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص221) و برخی هم مدعی‌اند که اساسا این ماده در دو معنای مختلف «منع کردن» [شبیه شدت و حدت] و «طرف و انتهای شیء» [شبیه مرز] به کار رفته است (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص4) اما به نظر می‌رسد که در اغلب مشتقات این ماده هردو معنا اشراب شده باشد:

«حدّ» شرعی (مجازات‌های شرعی) را از این جهت «حدّ» (جمع آن: حدود) گفته‌اند که مرز دینداری و بی‌دینی را معلوم ساخته ویا اینکه اجرای آن، مانع ارتکاب مجدد گناه و تخطی از دین می‌شود (مثلا ْ: یُقیما حُدُودَ اللَّه‏، بقره/230)؛

«حدید» را از این جهت درباره آهن به کار می‌برند که سخت و مقاوم است و مانع از آن می‌شود که براحتی بتوان تغییری در آن داد. همچنین از آنجا که حد به معنای مرز هر چیز است، به لبه تیز اشیاء و به تبع آن، به شیء تیز و برنده، و بلکه به هر چیز دقیق و ظریفی هم «حدید» (جمع آن: «حداد») گفته‌اند (مثلا «بَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید» ق/22) (شبیه تیزبین در فارسی) و تعبیر «لسان حدید» (أَلْسِنَةٍ حِدادٍ) یا از این جهت تشبیه آن به تیزی و آزاری است که ایجاد می‌کند؛ یا از جهت تشبیه آن به آهن که همچون ضربه آهن (گرز آهنین) بر سر مخاطب خود فرود می‌آید و او را آزار می‌دهد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص221-222)

«محادّه» (الَّذینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه؛ مجادله/5 و 20‏) نیز به معنای ممانعت و مخالفت کردن است، که می‌تواند ناظر به این نکته هم باشد که با مخالفت و ممانعت خویش، بین خود با طرف مقابل حدی و مرزی قرار داده است.

این ماده جمعاً 25 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) امیرالمومنین ع بعد از جنگ نهروان در خطبه‌ای مردم را برای جهاد با معاویه دعوت کردند. مدتی گذشت و کسی نیامد. دوباره بر منبر رفتند و چنین خطبه خواندند:

نفرین بر شما! که از سرزنشتان به ستوه آمدم. آیا به زندگانى این جهان، به جاى زندگانى جاودان خرسندید، و به جاى عزت به ذلّت دل خوش کرده‏اید؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنان مى‏خوانم، چشمانتان به دَوَران افتاده، همانند کسی که مرگ او را فراگرفته یا در مستی فرو رفته!

در پاسخ سخنانم درمى‏مانید، حیران و سرگردانید، گویى دیوانه‏اید و از خرد بیگانه‏اید.

من دیگر به شما اطمینان ندارم، و شما را پشتوانه خود نینگارم و در در هنگام نیاز، شما را یار و مددکار نپندارم.

همچون شترانى بى‏ساربان‌اید که چون از سویی جمعشان کنند، از دیگر سو بپراکنند.

به جانم سوگند که بد شعله‌هایی هستید برای آتش جنگ. فریب مى‏خورید و چاره کردن نمى‏دانید. پیاپى سرزمینهایتان را مى‏گیرند و پروا ندارید. دیده‏ها بر شما دوخته‏اند و از خواب غفلت سر برنمى‏دارید.

به خدا، مغلوب و خوارند، آنان که یکدیگر را فرو گذارند.

چنانتان مى‏بینم که اگر آسیاى رزم به گردش در آید، و اژدهاى مرگ دهان گشاید، پسر ابو طالب را بگذارید و هر یک به سویى رو آرید

به خدا آن که دشمن را فرصت دهد تا گوشت وى را بدرد و استخوانش را بشکند، و پوستش را بکَنَد، شخصی است بس ناتوان و زبون، با دلى ضعیف در سینه درون.

تو اگر خواهى چنین باش، که من نیستم. به خدا، پاى پس نگذارم و بایستم تا شمشیر مَشرفى از نیام برآرم، چنان که سر از تن بپرد و دست و پاها این سو و آن سو افتد، و از آن پس خدا هر چه خواهد کند.

مردم! مرا بر شما حقّى است، و شما را بر من حقّى. بر من است که خیرخواهى از شما دریغ ندارم، و حقّى را که از بیت‌المال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید.

امّا حقّ من بر شما این است که به بیعت وفا کنید و در نهان و آشکارا حقّ خیرخواهى ادا کنید. چون شما را بخوانم بیایید، و چون فرمان دهم بپذیرید.

نهج‌البلاغه، خطبه34 (اقتباس از ترجمه شهیدی، ص35-36)؛ الغارات، ج‏1، ص36[3]

و من خطبة له ع فی استنفار الناس إلى أهل الشام‏

أُفٍّ لَکُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَکُمْ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ عِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دَارَتْ أَعْیُنُکُمْ کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی غَمْرَةٍ وَ مِنَ الذُّهُولِ فِی سَکْرَةٍ یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ حِوَارِی فَتَعْمَهُونَ فَکَأَنَ‏ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ مَا أَنْتُمْ لِی بِثِقَةٍ سَجِیسَ اللَّیَالِی وَ مَا أَنْتُمْ بِرُکْنٍ یُمَالُ بِکُمْ وَ لَا زَوَافِرَ عِزٍّ یُفْتَقَرُ إِلَیْکُمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا کَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا فَکُلَّمَا جُمِعَتْ [اجْتَمَعَتْ‏] مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سُعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ تُکَادُونَ وَ لَا تَکِیدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ لَا یُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِی غَفْلَةٍ سَاهُونَ غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّ بِکُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ [حَمَشَ‏] الْوَغَى وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً یُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ یَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ یَهْشِمُ عَظْمَهُ وَ یَفْرِی جِلْدَهُ لَعَظِیمٌ عَجْزُهُ ضَعِیفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَیْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ أَنْتَ فَکُنْ ذَاکَ إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِیَ ذَلِکَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِیَّةِ تَطِیرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ وَ تَطِیحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِکَ ما یَشاءُ.

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَةُ لَکُمْ وَ تَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ عَلَیْکُمْ وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِیبُکُمْ کَیْمَا تَعْلَمُوا وَ أَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَةِ وَ النَّصِیحَةُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ وَ الْإِجَابَةُ حِینَ أَدْعُوکُمْ وَ الطَّاعَةُ حِینَ آمُرُکُمْ.[4]

تدبر

1) «أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذی یُغْشى‏ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیراً»

در آیه قبل به سه ویژگی منافقان اشاره شد: اهل مانع‌تراشی در کارها؛ مدعی و دارای نفوذ اجتماعی‌؛ و عافیت‌طلب.

در این آیه، این روحیه عافیت‌طلبی و منفعت‌طلبی آنان را تفصیل می‌دهد، که حاکی از آن است که هیچگاه از صمیم دل با آرمان‌های دینی مردم پیوند برقرار نکرده‌اند:

اولا در مواجهه با شما زیاده‌خواه و خودخواه‌‌اند؛

ثانیا در مواجهه با معرکه‌های سخت، هنگامی که ترس و خطر جدی است، از ترس نزدیک است قالب تهی کنند؛ اما همین که خطر دور و اوضاع تثبیت شد، طلبکار می‌شوند و با زخم زبان به آنان که در متن معرکه و خطر را دفع بوده‌اند حمله می‌کنند، که این هم ناشی از همان زیاده‌خواهی و خودخواهی آنان است که مبادا از غنایم به آنها کمتر برسد.

سپس به ریشه این روحیه اشاره می‌کند که:

«چنین نگاهی به زندگی و چنین برخوردی با دین و جامعه دینی، در حقیقت به معنای این است که این افراد واقعا ایمان نیاورده‌اند.» (ایستاده در باد، ص211)

سپس نتیجه و عاقبت آنها را بیان می‌کند:

پس همان اندک اعمالی هم که دارند پوچ و بی‌ارزش است و خداوند این پوچی را زمانی بر همگان آشکار خواهد کرد.

 

2) «أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ»

مقصود از «نسبت به شما «شحیح»‌اند» چیست؟ (شُحّ = منع و بخل‌ورزی توام با حرص)

الف. از اینکه در جنگ جانشان را برای دفاع از شما و همراه با شما به خطر اندازند، بخل می‌ورزند. (مجمع البیان، ج‏8، ص547)

ب. از اینکه اموالشان را در راه خدا برای جهاد فی سبیل الله خرج کنند، بخل می‌ورزند (قتاده و مجاهد، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص547)

ج. نه‌تنها خود را به کنار می‌کشند، بلکه با حرص جلوی شما را از اینکه در جهاد و یاری پیامبر ص حاضر شوید، می‌گیرند.

د. در مواجهه با شما، دو صفت زیاده‌خواهی و خودخواهی را یکجا از خود بروز می‌دهند. (توضیح در تدبر3).

ه. ...

 

3) «وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ»

این عبارت تصویری از عمق منفعت‌طلبی منافقان و بیماردلان را نشان می‌دهد:

منافقان که تا بتوانند از معرکه‌های سخت و جهاد فرار می‌کنند. همان اندکی هم که برای ریا و فریب دیگران حضور پیدا می‌کنند، بشدت به جان و مال خود بخل می‌ورزند و مواظبند که مبادا کمترین ضرری متوجه آنها شود یا از جانب آنها خیری به دیگران رسد.

تاملی جامعه‌شناختی درباره منافق (ارائه شاخص)

در نکات ترجمه بیان شد که در کلمه «شُحّ» دو معنای «منع کردن» (بخل ورزیدن و همه چیز را صرفاً برای خود خواستن) و «حرص‌ورزیدن» (به حد خود قانع نبودن و زیاده‌خواهی) لحاظ شده است.

مواجهه منافقان با مومنان بر اساس این ضابطه است؛ و این حکایت از عمق فاصله آنها از آموزه‌های دینی و اخلاقی دارد. یکی از آموزه‌های مهم دین و اخلاق، این است که انسان از طرفی قناعت داشته باشد (به حق خود راضی باشد) و از طرف دیگر اهل ایثار و انفاق باشد و «آنچه برای خودش می‌پسندد، برای دیگران هم بپسندد» و بلکه از حق خود به نفع دیگران صرف‌نظر کند.

این تعبیر شاخصی برای شناسایی منافق در اختیار ما قرار می‌دهد که:

-         منافقان، از طرفی برای وادار کردن جامعه به تسلیم شدن در برابر دشمن، خود را طرفدار و دلسوز مردم معرفی کنند (آیه قبل)؛

-         و از طرف دیگر، در مقام عمل تنها به فکر منافع خویش‌اند و حاضر نیستند ذره‌ای از منافع خود به نفع مردم کوتاه بیایند.

 

4) «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذی یُغْشى‏ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ»

منافق انسان دورو است؛ اما دورویی را نباید در حد یک ظاهرسازی ساده فروکاست.

یکی از عرصه‌هایی که عمق این دورویی را بخوبی نشان می‌دهد، تفاوت موضع‌گیری آنها در دو موقعیت خطر و امنیت است:

در موقعیت ترس، چنان ترسو و بزدل‌اند که «می‌بینی‌شان که به تو می‌نگرند، در حالی که چشمانشان به دَوَران افتاده، همانند کسی که مرگ او را فراگرفته باشد»

و وقتی خطر برطرف شود، چنان پرادعایند «که شما را به تعابیری تیز زخم زبان زنند، از سر حرص به مال [و غنیمت]».

تاملی جامعه‌شناختی درباره منافق (ارائه شاخص)

این آیه یک شاخص کاربردی برای شناسایی منافقان می‌دهد.

کسی که در میدان جنگ و سختی‌ها خود را کنار می‌کشد اما در زمان عافیت، بیش از همه شعار می‌دهد و می‌کوشد مجاهدان واقعی را با انواع طعنه‌ها و تهمت‌ها کنار بزند!

پس،

بیش از آنکه سخنان افراد را معیار قضاوت درباره آنان قرار دهیم، به عمل ایشان بنگریم؛ چرا که به تعبیر امیرمومنان ع «حق دارای گسترده‌ترین مجال است در مقام توصیف و سخن‌پراکنی؛ و تنگ‌ترین امور است در مقام اتصاف و عمل: الْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی‏ التَّوَاصُفِ وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُف‏» (نهج البلاغه، خطبه216)

 

5) «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ»

منظور از این تعبیر که «آنها را می‌دیدی در حالی که تو را می‌نگرند» چیست؟

الف. منافقان، تلخى‏ها را از جانب پیامبر مى‏بینند. (تفسیر نور، ج‏9، ص343)

ب. منافقان دائما چشم‌ انتظار تو بودند تا بلکه تسلیم شوی و آنها به خیال خود از این دلهره بیرون آیند.

ج. اینکه در صحنه‌های جدی همه همدیگر را زیر نظر دارند و به قول جامعه‌شناسان، ‌اینکه کنش آنها «کنش متقابل» است، بخوبی آشکار می‌شود. توی پیامبر رفتارها و حرکات آنها را زیر نظر داشتی، و آنها هم دائما چشمشان به تو بود که چکار می‌کنی.

د. ...

 

6) «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ ... تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ»

انسان‌های منافق و بیماردل، در شرایط بحرانى تعادل خود را از دست مى‏دهند. (تفسیر نور، ج‏9، ص343)

 

7) «سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ»

منظور از تعبیر «با زبان‌هایی تیز به شما زخم ربان می‌زنند» چیست؟

الف. با سخنانشان و زبان‌های پر از طعنه و کنایه، شما را بشدت آزار می‌دهند. (فراء، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص547)

ب. هنگام قسمت غنایم جنگی، با اینکه در معرکه حضور جدی نداشته‌اند دائما زخم زبان می‌زنند که از این غنایم به ما هم بدهید که شما در این غنایم سزاوارتر از ما نیستید. (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص547)

تاملی جامعه‌شناختی درباره منافق (ارائه شاخص)

منافقان کسانی‌اند که در معرکه حضور جدی ندارند؛ اما وقت تقسیم غنایم که شد، بشدت دنبال غنایم‌اند.

قرآن کریم تاکید می‌کند که این حرص زدن آنها برای رسیدن به ثمرات و منافع حاصل از پیروزی، ریشه زخم‌زبان زدن‌های آنهاست.

با نگاهی به تاریخ انقلاب اسلامی خودمان و آنچه از زمان شهید بهشتی تا امروز بر سر مجاهدان واقعی آمده، بخوبی می‌توان حدس زد که آن طعنه‌های منافقان بر مجاهدان واقعی از چه سنخ است:

علی‌القاعده، محور طعنه‌هایشان این است که آن مجاهدان، واقعا برای رضای خدا نجنگیده‌اند، بلکه برای رسیدن به این منافع به جنگ رفته‌اند؛ در واقع، مومنان را متهم به منفعت‌طلبی می‌کنند تا آنها را به موضع انفعال بکشانند و آنگاه خودشان حداکثر بهره‌برداری از منافع به دست آمده را داشته باشند.

ج. ...

 

8) «سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ»

مقصود از این تعبیر چیست؟

الف. «خیر» می‌تواند به معنای «مال و ثروت» باشد، آنگاه یعنی نسبت به مال و ثروتی که بعد از جنگ در اختیار قرار گرفته (غنایم جنگی) حرص می‌زنند و با مومنان بر سر تقسیم غنایم دائما مشاجره می‌کنند. (مجمع البیان، ج‏8، ص547؛ المیزان، ج16، ص288)

ب. «خیر» به همان معنای «خوبی» باشد؛ یعنی بخیل‌اند از اینکه حتی سخنی بگویند که در آن خیری نهفته باشد. (جبائی، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص547)

ج. ...

 

9) «أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ ... فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ ... أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیراً»

قرآن حال و روز این منافقان را این گونه توصیف کرد:

-         نسبت به شما زیاده‌خواه و خودخواه‌اند

-         در هنگام خطر بزدل، و در هنگام آرامش پرادعایند

-         نسبت به مال و اموالی که در زمان پیروزی به دست می‌آید نیز زیاده‌خواه و خودخواه‌اند

سپس ریشه همه اینها را این معرفی کرد که ایمان واقعی در دل آنها وارد نشده است.

در واقع می‌خواهد بفرماید:

«چنین نگاهی به زندگی و چنین برخوردی با دین و جامعه دینی، در حقیقت به معنای این است که این افراد واقعا ایمان نیاورده‌اند.» (ایستاده در باد، ص211)

 

10) «أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ»

خداوند در مورد کافران تعبیر «الذین کفروا: آنان که کفر ورزیدند» را به کار می‌برد و با اینکه در مورد منافقان در جای دیگری تعبیر «آمنوا ثم کفروا» را به کار برده (نساء/137؛ منافقون/3) که نشان می‌دهد که آنها در باطن کافر شده‌اند، اما اینجا به جای تعبیر «کفروا» تعبیر «لم یومنوا» را آورد. چرا؟

الف. شاید بدین جهت که می‌خواهد نشان دهد که اگرچه نهایتا منافق با کافر یکی است، اما یک تفاوت ظریفی دارند؛ و آن اینکه اولا کافر کسی است که دعوت دینی را صریحا انکار می‌کند، اما منافق کسی است که دعوت دینی را جدی نمی‌گیرد؛ کافر دین را قبول ندارد، اما منافق کسی است که دین جایگاه واقعی را نزد او ندارد؛ در واقع، هر دو ایمان ندارند، اما ماهیت و ریشه ایمان نیاوردن آنها متفاوت و در نتیجه عملکرد اجتماعی‌شان هم متفاوت است. (ایستاده در باد، ص211)

ب. ...

 

11) «أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ»

خداوند در مورد کافران تعبیر «الذین کفروا: آنان که کفر ورزیدند» را به کار می‌برد و تذکر می‌دهد که اعمال آنها اساساً یا از جنس ظلمات است یا از جنس سراب (نور/39-40)

با اینکه در مورد منافقان در جای دیگری تعبیر «آمنوا ثم کفروا» را به کار برده (نساء/137؛ منافقون/3) که نشان می‌دهد که آنها در باطن کافر شده‌اند، اما اینجا به جای ظلمت و سراب دانستن عمل آنها، از حبط عمل آنها سخن گفت. چرا؟

الف. حبط به معنای باطل و پوچ کردن عمل است؛ یعنی عملی انجام شده، اما باطن مناسبی ندارد و خداوند پوچ و باطل بودن آن را نمایان می‌سازد. علت این تفاوت شاید بدین جهت است که کافر، چون اساساً منکر خداست، اصلا عمل دینی‌ و قابل اعتنایی ندارد (کار بدش ظلمات است، و کار خوبش سراب)؛ اما منافق، چون در ظاهر اسلام آورده، چه‌بسا ظاهراً اعمال دینی و قابل اعتنایی دارد، اما چون حقیقتا ایمان در دلش وارد نشده و خدا و دین را در زندگی خود جدی نگرفته، این اعمالش پشتوانه واقعی ندارد و از باطنی پوچ برخوردار است؛ چنانکه در وصف قیامت داریم که برخی با لباسی نورانی وارد محشر می‌شوند، اما در آنجا خطاب می‌آید که «کُنْ‏ هَبَاءً مَنْثُوراً: غباری پراکنده شو» ( تفسیر القمی، ج‏2، ص113)[5]

در واقع، تفاوتش در این است کافر عملی ندارد که مومنان فریب آن را بخورند، این منافق اعمالی دارد که ممکن است مومنان آن را جدی بگیرند؛ همان چیزی که پیامبر ص فرمود که «من بر این امت از کافر نمی‌ترسم اما از منافق می‌ترسم» (جلسه420 حدیث4)

 ب. ...

 

12) «فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیراً»

مقصود از تعبیر « این بر خداوند آسان بوده است» چیست؟

الف. اشاره به حبط عمل آنهاست. (مجمع‌البیان، ج8، ص547) یعنی اینکه خداوند همه کارهای آنها را پوچ و باطل سازد و در واقع نشان دهد که هیچ باطن معتبری ندارد، برای خدا سهل و آسان است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

ما غالبا درباره خوبی و بدی انسانها بر اساس ظاهر اعمال و رفتارشان قضاوت می‌کنیم؛ و اگرچه به لحاظ تئوری قبول داریم، اما در عمق جان به این سادگی باورمان نمی‌شود که ممکن است کسی اعمال خوب فراوانی انجام داده باشد، اما همه آنها هیچ و پوچ باشد. اما قرآن کریم هشدار می‌دهد که این برای شما سخت است؛ اما نشان دادن این حقیقت برای خداوند کاری ندارد؛ و اگر شما هم خداشناسی‌تان را اصلاح کنید، دیگر این چشم ظاهربین را معیار قضاوت درباره انسانها قرار نمی‌دهید..

ب. اشاره به نفاق منافقان است. (مجمع‌البیان، ج8، ص547) یعنی این گونه نیست که نفاق منافقان امری باشد که نظام عالم را از دست خدا بیرون کرده باشد و خداوند نعوذ بالله غافلگیر شده باشد. خیر؛ این گونه امور بر خداوند سهل و آسان است. (شاید چیزی که موید این معنا باشد آن است که از ضمیر اشاره به دور «ذلک: آن» استفاده کرد، نه از «هذا: این»)

ج. اشاره به این است که رفتار منافقان، (بخل، زخم زبان و دلسرد کردن مردم از حضور در جبهه و ...) نمى‏تواند مشکلى براى اراده خداوند به وجود آورد. . (تفسیر نور، ج‏9، ص343)

د. ...

 

 


[1] . البته در یکی از قرائات کمتر شناخته شده، به صورت رفع قرائت شده که در آن صورت به عنوان خبر برای مبتدای محذوف خواهد بود. طبری به چنین قرائتی اشاره کرده اما از قاری آن نامی نبرده است:

أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ نصب على الحال أو الذم، و یؤیده قراءة الرفع و لیس بتکریر لأن کلّا منهما مقید من وجه. (أنوار التنزیل، ج‏4، ص229)

ولی ابوحیان گفته است:

و قرأ ابن أبی عبلة: أشحةٌ، بالرفع على إضمار مبتدأ، أی هم أشحة. (البحر المحیط فى التفسیر، ج‏8، ص464)

[2] . البته از زجاج نقل شده است که دو احتمال اول را چون مستلزم فاصله افتادن بین صله و موصول است، ناروا دانسته است. «قال أبو جعفر: لا یجوز أن یکون العامل فیه المعوّقین و لا القائلین لئلّا یفرّق بین الصلة و الموصول» (اعراب القرآن (نحاس)، ج‏3، ص211)

[3] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْمُبَارَکِ الْبَجَلِیُّ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ بَکْرِ بْنِ عِیسَى قَالَ: حَدَّثَنِی مَالِکُ بْنُ أَعْیَنَ‏ عَنْ زَیْدِ بْنِ وَهْبٍ‏ : أَنَّ عَلِیّاً ع قَالَ لِلنَّاسِ وَ هُوَ أَوَّلُ کَلَامٍ لَهُ‏ بَعْدَ النَّهْرَوَانِ وَ أُمُورِ الْخَوَارِجِ الَّتِی کَانَتْ فَقَالَ‏: ... فَلَمْ یَنْفِرُوا وَ لَمْ یَنْتَشِرُوا فَتَرَکَهُمْ أَیَّاماً حَتَّى أَیِسَ مِنْ أَنْ یَفْعَلُوا فَدَعَا رُءُوسَهُمْ وَ وُجُوهَهُمْ فَسَأَلَهُمْ عَنْ رَأْیِهِمْ وَ مَا الَّذِی یُثَبِّطُهُمْ فَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ وَ أَقَلُّهُمُ النَّشِیطُ فَقَامَ فِیهِمْ ثَانِیَةً فَقَالَ:

«عِبَادَ اللَّهِ مَا لَکُمْ إِذَا أَمَرْتُکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ ثَوَاباً وَ بِالذُّلِّ وَ الْهَوَانِ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً أَ وَ کُلَّمَا نَادَیْتُکُمْ إِلَى‏ الْجِهَادِ دَارَتْ أَعْیُنُکُمْ کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی سَکْرَةٍ یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ فَتَبْکُمُونَ‏ فَکَأَنَّ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ وَ کَأَنَّ أَبْصَارَکُمْ کُمْهٌ‏ فَأَنْتُمْ لَا تُبْصِرُونَ لِلَّهِ أَنْتُمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا أُسُودُ الشَّرَى فِی الدَّعَةِ وَ ثَعَالِبُ رَوَّاغَةٌ حِینَ تُدْعَوْنَ إِلَى الْبَأْسِ‏ مَا أَنْتُمْ بِرُکْنٍ یُصَالُ بِهِ وَ لَا زَوَافِرُ عِزٍّ یُعْتَصَمُ إِلَیْهَا»

[4] . این سخنرانی امیرالمومنین ع هم که در آن اشاره می‌کند به کسانی که مصداق این آیه بودند، قابل توجه است:

أَبَانٌ عَنْ سُلَیْمٍ قَالَ‏ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یَقُولُ قَبْلَ وَقْعَةِ صِفِّینَ ...

وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ أَخْوَالَنَا وَ أَعْمَامَنَا وَ أَهْلَ بُیُوتَاتِنَا ثُمَّ لَا یَزِیدُنَا ذَلِکَ‏ إِلَّا إِیماناً وَ تَسْلِیماً وَ جِدّاً فِی طَاعَةِ اللَّهِ وَ اسْتِقْلَالًا بِمُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الرَّجُلُ مِنْ عَدُوِّنَا لَیَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَوْتِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَآنَا اللَّهُ صُدُقاً وَ صُبُراً أَنْزَلَ الْکِتَابَ بِحُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْنَا وَ الرِّضَا عَنَّا وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ وَ لَسْتُ أَقُولُ إِنَّ کُلَّ مَنْ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص کَذَلِکَ وَ لَکِنْ أَعْظَمُهُمْ وَ جُلُّهُمْ وَ عَامَّتُهُمْ کَانُوا کَذَلِکَ وَ لَقَدْ کَانَتْ مَعَنَا بِطَانَةٌ لَا تَأْلُونَا خَبَالًا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ وَ لَقَدْ کَانَ مِنْهُمْ [بَعْضُ‏] مَنْ تُفَضِّلُهُ أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ‏ یَا ابْنَ قَیْسٍ فَارِّینَ فَلَا رَمَى بِسَهْمٍ وَ لَا ضَرَبَ بِسَیْفٍ وَ لَا طَعَنَ بِرُمْحٍ‏ إِذَا کَانَ الْمَوْتُ وَ النِّزَالُ [لَاذَ وَ تَوَارَى وَ اعْتَلَّ وَ] لَاذَ کَمَا تَلُوذُ النَّعْجَةُ الْعَوْرَاءُ لَا تَدْفَعُ یَدَ لَامِسٍ وَ إِذَا لَقِیَ الْعَدُوَّ فَرَّ وَ مَنَحَ الْعَدُوَّ دُبُرَهُ جُبْناً وَ لُؤْماً وَ إِذَا کَانَ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ الْغَنِیمَةِ تَکَلَّمَ کَمَا قَالَ اللَّهُ- سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ فَلَا یَزَالُ قَدِ اسْتَأْذَنَ رَسُولَ اللَّهِ ص فِی ضَرْبِ عُنُقِ الرَّجُلِ الَّذِی لَیْسَ یُرِیدُ رَسُولُ اللَّهِ ص قَتْلَهُ فَأَبَى عَلَیْهِ‏ وَ لَقَدْ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْماً وَ عَلَیْهِ السِّلَاحُ تَامٌّ فَضَحِکَ [رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه‏ و آله‏] ثُمَّ قَالَ یُکَنِّیهِ أَبَا فُلَانٍ الْیَوْمُ یَوْمُک‏... (کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص697، ح15)

[5] . حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ یَبْعَثُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَوْماً بَیْنَ أَیْدِیهِمْ نُورٌ کَالْقَبَاطِیِّ ثُمَّ یُقَالُ لَهُ کُنْ‏ هَبَاءً مَنْثُوراً ثُمَّ قَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ یَا أَبَا حَمْزَةَ إِنَّهُمْ کَانُوا لَیَصُومُونَ وَ یُصَلُّونَ- وَ لَکِنْ کَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمْ شَیْ‏ءٌ مِنَ الْحَرَامِ أَخَذُوهُ- وَ إِذَا عَرَضَ لَهُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ فَضْلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنْکَرُوهُ- قَالَ وَ الْهَبَاءُ الْمَنْثُورُ- هُوَ الَّذِی تَرَاهُ یَدْخُلُ الْبَیْتَ- فِی الْکُوَّةِ مِنْ شُعَاعِ الشَّمْس‏

 


437) سوره احزاب (33) آیه 18 قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ

بسم الله الرحمن الرحیم

437) سوره احزاب (33) آیه 18

قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً

 11 رمضان 1438

ترجمه

به‌تحقیق خداوند می‌داند کسانی از شما را که [دیگران را از حضور در جنگ] بازمی‌دارند و کسانی که به برادران‌شان می‌گویند به نزد ما آیید؛ و/درحالی‌که [خودشان] جز اندکی به کارزار نیایند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«قَدْ یَعْلَمُ»

ابن مالک در الفیه از کلام سیبویه چنین برداشت کرده که اگر «قد» بر فعل مضارع بیاید دلالت بر تقلیل می‌کند (مثلا «قد یعلم» یعنی «چه‌بسا بداند»). با توجه به اینکه این تحلیل در مواردی (مانند آیاتی که تعبیر «قد یعلم» یا «قد یری» در مورد خداوند به کار می‌رود) چالش ایجاد می‌کند، برخی مانند زمخشری گفته‌اند «قد» که به معنای «ربما» است گاهی دلالت بر تقلیل می‌کند و گاهی دلالت بر «تکثیر». (الکشاف، ج‏2، ص17)[1] و تعبیر «قد: حرف تکثیر» در کلمات بعدی‌ها شیوع پیدا کرده است. (مثلا: إعراب القرآن الکریم، ج‏3، ص46) اما چنانکه ابوحیان نشان داده، این برداشت اشتباهی از کلام سیبویه بوده است و به چنین تکلفی نیاز نیست بلکه  «قد» در همان معنای «تحقیق» (= محققا) است و این اختصاص به ماضی ندارد، بلکه به قرینه کلام است که در ماضی یا مضارع ممکن است از این معنا عدول شود و در معنای «ربما» به کار آید. (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏4، ص487-488)[2]

«الْمُعَوِّقینَ»

ماده «عوق» به معنای «بازداشتن» است و «عائق» کسی یا چیزی است که مانع انجام کار خیر می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص597) البته برخی گفته‌اند معنای دقیق آن به تاخیر انداختنی است که با بازداشتن و ممانعت همراه باشد یا به تعبیر دیگر، به تاخیر انداختنی که سمت و سوی کار را به سمت دیگری تغییر دهد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص321). «مُعَوِّق» اسم فاعل از این ماده است که به باب تفعیل رفته و متعدی شده است، یعنی کسی که دیگران را از انجام کاری بازی می‌دارد.

این ماده تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

 «هَلُمَّ» اسم فعل در معنای «امر» است؛ به معنای: بیایید، به این سمت روی آورید. (الجدول فى اعراب القرآن، ج‏21، ص143)[3]

«الْبَأْسَ»

قبلا اشاره شد که ماده «بءس» (بأس یا بؤس) به معنای شدت و سختی‌ است، که غالبا در مورد سختی‌های ناشی از جنگ ویا فقر به کار می‌رود. (جلسه149http://yekaye.ir/al-anam-006-042/)

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیه چند قول مطرح شده است:

-         در جنگ احزاب، وقتی عمرو بن عبد ود و یارانش از خندق عبور کردند و به سمت مسلمانان آمدند، مسلمانان همگی از ترس عقب رفتند؛ منافقی از مهاجرین به شخصی که کنارش بود گفت:

آیا این عمرو، که گویی خودِ شیطان است، را نمی بینی؟ به خدا که هیچکس از دست او جان سالم به در نمی‌برد. بیایید [حضرت] محمد ص را به او بدهیم تا او را بکشد و ما هم به قوم خودمان برگردیم؛ و آنگاه خداوند این را نازل کرد که: «به‌تحقیق خداوند می‌داند کسانی از شما را که [دیگران را از حضور در جنگ] بازمی‌دارند و کسانی که به برادران‌شان می‌گویند به نزد ما آیید؛ درحالی‌که [خودشان] جز اندکی به کارزار نیایند؛ به شما حرص می‌ورزند» تا آنجا که فرمود «این بر خدا آسان است»[4]

تفسیر القمی، ج‏2، ص183

-         عده‌ای از منافقان مدینه به بقیه انصار (که اهل مدینه بودند) گفتند: [حضرت] محمد و  اصحابش [در برابر مشرکان] لقمه‌ای بیش نیستند؛ و اگر گوشت بودند، ابوسفیان و این احزاب آنها را خورده بودند؛ آنها را رها کنیم و برویم به زندگی خود برسیم که ما نگرانیم شما هم به خاطر او به هلاکت بیفتید. (مجمع البیان[5]، ج‏8، ص546؛ البحر المحیط[6]، ج‏8، ص463)

-         از ابن‌زید نقل شده است: یکى از یاران پیامبر ص برای انجام کاری از میدان جنگ به درون شهر آمده بود، رفیقش را دید که مشغول خوردن گوشت بریان و شراب بود. گفت تو اینجایی و پیامبر خدا در میان شمشیرها و نیزه‏ها مشغول پیکار است؟! در جوابش گفت تو هم بیا! که همه‌تان محاصره شده‌اید. به خدا سوگند او هرگز از این میدان باز نخواهد گشت! وی گفت: دروغ مى‏گویى، به خدا سوگند مى‏روم و رسول خدا ص را از آنچه گفتى با خبر مى‏سازم، خدمت پیامبر ص آمد و جریان را گفت در اینجا آیه فوق نازل شد.[7] (البحر المحیط ، ج‏8، ص463)

-         از ابن سالب نقل شده است که این در مورد عبد اللّه بن أبیّ، و معتب بن قشیر، و برخی از منافقینی است که از خندق به مدینه برگشته بودند. هر یک از منافقان که نزدشان می‌آمد، به او می‌گفتند بنشین و نرو. و برای برادرانشان در لشکر نوشتند که نزد ما بیایید که منتظرتان هستیم؛ و گاه به لشکر برمی‌گشتند و جلوی چشمها ظاهر می‌شدند که مردم متوجه غبیت آنها نشوند.[8] (البحر المحیط ، ج‏8، ص463)

-         برخی گفته‌اند که این سخنی است که یهودیان به دوستانشان در میان منافقان می‌گفتند. (مجمع البیان ، ج‏8، ص546)

حدیث

1) معاویه برای مظلوم‌نمایی، نامه‌ای به امیرالمومنین ع نوشت و ایشان را در پاره‌ای از جریانات متهم کرد. حضرت پاسخی دادند که در فرازی از این پاسخ آمده است:

 اما اشاره‌ای کردی به آنچه بین من و عثمان روى داده؛ با توجه به نسبت خویشاوندی‌ای که تو با او دارى، تو باید جواب دهی که از میان من و تو، کدام یک بیشتر با او دشمنى کردیم، و راه کشته شدن او نمایاندیم؟ آیا کسی که خواست او را یارى کند اما او نگذاشت و از وی خواست که خوددارى کند؛ یا کسی که از او یارى خواست و او از یاریش دریغ نمود و مرگ را بسوى او کشاند تا اینکه قضاء و قدرش سر رسید؟!

به خدا سوگند «قطعا خداوند می‌داند کسانی از شما را که [دیگران را از کمک] بازمی‌دارند و کسانی که به برادران‌شان می‌گویند به نزد ما آیید؛ درحالی‌که [خودشان] جز اندکی به کارزار نیایند.» (احزاب/18)

و من با این سخنان نمی‌خواهم عذرخواهی کنم بابت اینکه به عثمان بر اثر بدعتهائى که از او آشکار مى‏شد ایراد می‌گرفتم، که اگر ارشاد و راهنمائى من نسبت به او گناه باشد، پس «بسا سرزنش شده است کسی که گناهى ندارد»

[و به این شعر تمسک جست]

«و قد یستفید الظّنّة المتضّح»‏ و گاه باشد که کسی که بسیار پند دهد تهمت و بدگمانى بدست آرد [کنایه از کسی که بقدری در اندرز دادن خیرخواهانه می‌کوشد که متّهم میشود که شاید منظور بد دارد]

و من نمی‌خواستم «مگر اصلاح آن اندازه که توانائى داشتم، و توفیق من تنها به [عنایت] خداوند است تنها بر او توکّل می‌کنم و تنها به سوی او باز می‌گردم.» (هود/88)

نهج‌البلاغه، نامه28؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص178

و من کتاب له ع إلى معاویة جوابا

ثُمَّ ذَکَرْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِی وَ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَکَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِکَ مِنْهُ فَأَیُّنَا کَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اسْتَکَفَّهُ أَمَّنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ إِلَیْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَیْهِ کَلَّا وَ اللَّهِ «لَقَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا».

وَ مَا کُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّی کُنْتُ أَنْقِمُ عَلَیْهِ أَحْدَاثاً فَإِنْ کَانَ الذَّنْبُ إِلَیْهِ إِرْشَادِی وَ هِدَایَتِی لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لَا ذَنْبَ لَهُ‏

وَ قَدْ یَسْتَفِیدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ‏

 وَ مَا أَرَدْتُ «إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»


2) از امام صادق ع روایت شده است که رسول خدا ص می‌فرمودند همانا خداوند عز و جل می‌فرماید:

وای بر کسانی که با دین برای دنیاطلبی خدعه می‌زنند [دین را ابزار رسیدن به دنیا قرار می‌دهند] ؛

وای بر کسانی که آن دسته از مردم را که به قسط و داد امر می‌کنند، به قتل می‌رسانند!

وای بر کسانی که مومن ناچار است در میان آنها روزگارش را به تقیه سپری کند!

آیا به [مهلت دادن] من مغرور شده‌اند؟ یا بر [مخالفت با] من جرأت پیدا کرده‌اند؟!

به خودم سوگند، آنها را به فتنه‌ای مبتلا سازم که فرد بردبارشان هم در آن حیران بماند.

الکافی، ج‏2، ص299

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ:

وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَخْتِلُونَ الدُّنْیَا بِالدِّینِ؛

وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ؛

وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَسِیرُ الْمُؤْمِنُ فِیهِمْ بِالتَّقِیَّةِ؛

أَ بِی یَغْتَرُّونَ أَمْ عَلَیَّ یَجْتَرِءُونَ؟

فَبِی حَلَفْتُ لَأُتِیحَنَّ لَهُمْ فِتْنَةً تَتْرُکُ الْحَلِیمَ مِنْهُمْ حَیْرَان‏.[9]

تدبر

1) «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً»

این آیه دوباره به وصف حال منافقان می‌پردازد با این تفاوت که ظاهرا در اینجا، بیشتر روی خطابش با مومنان است و آنها را متوجه سلوک و شیوه عمل منافقان می‌کند و در این آیه به سه ویژگی آنها می‌پردازد:

الف. مُعَوِّق هستند: یعنی کسانی‌اند که کارها را به تاخیر می‌اندازند و دیگران را هم از انجام آن بازمی دارند؛

ب. «گوینده‌اند به برادرانشان‌ که سوی ما آیید»: با اینکه منافق‌اند اما در جامعه دینی نفوذ سخن دارند و افراد را به پیروی از خود - در مقابل پیروی از پیامبر ص و دین خدا - می‌خوانند.

ج. «جز اندکی به کارزار نیایند»: عافیت‌طلب‌اند و در عرصه‌های دشوار کمتر خبری از آنها هست.


2) «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ»

«به‌تحقیق خداوند می‌داند کسانی از شما را که به تاخیراندازان و بازدارندگان‌اند»

از ویژگی‌های منافق و بیماردل، آن است که در انجام کارهایی که دین خدا به انجام آنها دستور داده، کارشکنی می‌کنند و اصطلاحا «چوب لای چرخِ حرکت اجتماعی مسلمانان می گذارند». (ایستاده در باد، ص208)

تاملی جامعه‌شناختی درباره منافق

کلمه «معوق» در آن واحد بر دو معنای «به تاخیر انداختن» (در فارسی هم رایج شده است که «کار را به تعویق اندخت») و «مانع ایجاد کردن» دلالت دارد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص321).

برخی از مسلمانان هستند که به خاطر تنبلی یا ضعف نفس و ... در انجام وظایف شرعی تعلل می‌ورزند؛ اما در عین حال، کاری به کار دیگران ندارند؛ اما از ویژگی‌های منافق این است که نه‌تنها خودش چنین است، بلکه می‌کوشد مانع از انجام وظایف شرعی توسط دیگران شود و به تعبیری که در ادامه آیه است: دیگران را هم به سمت خود جذب می‌کند (الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا).

تطبیق بر جامعه ما

یکی از وظایف اجتماعی مسلمانان، حفظ عفت است که واضح‌ترین دستورالعمل اجراییِ آن در اسلام، در خصوص مردان، پرهیز از چشم‌چرانی و ایجاد مزاحمت برای زنان؛ و در خصوص زنان: رعایت حجاب شرعی و رفتاری موقر و متین در مواجهه با مردان است؛ که ان‌شاءالله در آیات بعد، به این موضوع می‌رسیم.

اما نکته مرتبط با آیه حاضر این است که گاه برخی از مردان و زنان، به دلایل مختلف، به این وظیفه شرعی خود عمل نمی‌کنند؛ اما آنچه شخص را به وادی نفاق می‌کشاند، کوشش‌های کسانی است که درصددند این رعایت نکردن را در جامعه دینی به صورت یک هنجار درآورند و دیگران را هم به انجام آن ترغیب کنند.

در این راستا، حتی ممکن است خود شخص، در موقعیتی باشد که انجام آن گناه در مورد وی بی‌معنی باشد، اما چون برای ممانعت از تحقق وظیفه شرعی در دیگران اقدام کرده - و به تعبیر این آیه، «مُعوّق» - است؛ مصداق منافق است و لذا گناهش بسیار بدتر از کسی است که شخصا مرتکب گناه شده است. مثلا مردی که در ترویج بی‌حجابی زنان می‌کوشد، به تعبیر قرآن کریم، منافق و بیماردلی است که گناهش بسیار شدیدتر از خود زنانی است که به دلایل شخصی بی‌حجاب‌اند.


3) «الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا»

منافقان درون جامعه دینی برای اهداف غیردینی خود، فراخوان می‌دهند؛ و علی‌القاعده، عده‌ای به سخن آنان اعتنا می‌کنند که آنان فراخوان می‌دهند.

پس،

از ویژگی‌های منافقان است است که افرادی مدعی و دارای نفوذ اجتماعی هستند.

تبصره

به قول ما طلبه‌ها، «اثبات شیء، نفی ما عدا نمی‌کند».

یعنی اگرچه منافقان افرادی مدعی و دارای نفوذند، اما این بدان معنی نیست که هرکسی نفوذ اجتماعی دارد، منافق باشد.


4) «وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً»

این عبارت، بیانگر سومین ویژگی منافقان در این آیه است. «بأس» به معنای سختی و شدت است که گاه مشخصا درباره شرایط جنگی به کار می‌رود. مقصود از اینکه «در هنگام بأس جز اندکی نمی‌آیند» چیست؟

الف. برای مبارزه در راه خدا نمی‌آیند مگر از باب ریا و در حدی که غیبت آنها واضح نشود. (سدی، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص546)

ب. در جنگ حاضر نمی‌شوند مگر با اکراه در حالی که دلشان با دشمن است (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص546)

ج. جبهه رفتن مهم نیست، در جبهه ماندن مهم است. (قرائتی، تفسیر نور، ج9، ص341)

د. کنایه از روحیه عافیت‌طلبی و رفاه‌زدگی است؛ یعنی تا جایی که بتوانند از حضور و یاری در عرصه‌ مشکلات اجتماعی غایب‌اند. (ایستاده در باد، ص208)

ه. ...


5) «الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً»

منافقان می‌کوشند هم خودشان از حضور در عرصه سختی‌های جامعه فرار کنند و هم دیگران را به این رویه خود بخوانند و منطق عافیت‌طلبی را بر منطق دینداری غلبه دهند.

تاملی جامعه‌شناختی درباره منافق

عافیت‌طلبی‌ و رفاه‌زدگی‌ای که منافقان دارند و درصدد ترویج آن در جامعه دینی هستند درست نقطه مقابل منطق «آرمان‌گراییِ واقع‌بینانه» اسلام است. اسلام تمام زندگی انسان مومن را در جهت یک سلسله آرمانهای متعالی معرفی می‌کند؛ در عین حال، بر این مساله که مومن دائما مورد آزمایش و ابتلا قرار می‌گیرد و جامعه دینی دائما درگیر فتنه‌ها و ابتلائات می‌شود، بارها تاکید می‌ورزد؛ و این را حساب و کتابی باطل معرفی کرده که گمان کنیم پس از اعلام ایمان آوردن، همه چیز بی‌دردسر پیش می‌رود و با ابتلاء و فتنه‌ای مواجه نخواهیم شد. (عنکبوت/1-11؛ جلسه399، تدبر2 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-2/ )

تبصره

تلاش برای گسترش عافیت و رفاه عمومی در جامعه دینی، قطعا از دغدغه‌ها اصیل یک نظام دینی است؛ اما عافیت‌طلبی و رفاه‌زدگی‌ای که مذموم است، این است که برای رسیدن به عافیت و رفاه، بر سر ارزش‌ها و آرمان‌ها معامله کنیم؛ همان چیزی که این آیات احزاب بدان می‌پردازد: پیامبر دنبال این نبود که مردم به سختی بیفتند، اما همین که جامعه دینی شکل گرفت و به قوت رسید، احزاب علیه اسلام جمع شدند و در این شرایط بود که منافقان، می‌کوشیدند منطق عافیت‌طلبی را گسترش دهند و با تاکید بر دشواری اوضاع، مسلمانان را به کوتاه آمدن در برابر دشمنان راضی سازند.



[1] . قد نعلم بمعنى ربما الذی تجی‏ء لزیادة الفعل و کثرته نحو قوله:

أَخُو ثِقَةٍ لَا تُهْلِکُ الْخَمْرُ مَالَهُ             وَ لَکِنَّهُ قَدْ یُهْلِکُ المَالَ نَائِلُ

[2] . تفصیل بحث در سایت http://yekaye.ir/al-ahzab-33-18/

[3] . البته زمخشری آن را صرفا صوتی دانسته که برای یک فعل متعدی‌ای مانند «حاضر شوید و نزدیک آیید» به کار می‌رود (الکشاف، ج3، ص530) اما ابوحیان توضیح داده است که این سخن درست نیست بلکه اسم فعل است آنگاه درباره اینکه از چه ترکیب شده چنین توضیح داده است:

و قال الزمخشری: و هلموا إلینا، أی قربوا أنفسکم إلینا، قال: و هو صوت سمی به فعل متعد مثل: احضر و اقرب. انتهى.

و الذی علیه النحویون أن هلم لیس صوتا، و إنما هو مرکب مختلف فی أصل ترکیبه فقیل: هو مرکب من ها التی للتنبیه و لم، و هو مذهب البصریین. و قیل: من هل و أم، و الکلام على ترجیح المختار منهما مذکور فی النحو. و أما قوله: سمی به فعل متعد، و لذلک قدر هَلُمَّ إِلَیْنا: أی قربوا أنفسکم إلینا و النحویون: أنه متعد و لازم فالمتعدی کقوله: قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ: أی احضروا شهداءکم، و اللازم کقوله: هَلُمَّ إِلَیْنا، و أقبلوا إلینا. وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ: أی القتال، إِلَّا قَلِیلًا. یخرجون مع المؤمنین، یوهمونهم أنهم معهم، و لا نراهم یقاتلون إلا شیئا قلیلا إذا اضطروا إلیه، کقوله: ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا. و قلته إما لقصر زمانه، و إما لقلة عقابه، و إنه ریاء و تلمیع لا تحقیق (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏8، ص463)

صاحب تفسیر کنز الدقائق هم در ج‏4، ص477 توضیح داده است:

هَلُمَّ: اسم فعل لا یتصرّف، عند أهل الحجاز.

و فعل یؤنّث و یجمع، عند بنی تمیم.

و أصله عند البصریّین «هالمّ» من لمّ: إذا قصد. حذفت الألف التقدیر السّکون فی اللام، فإنّه الأصل.

و عند الکوفیّین «هل أمّ» فحذفت الهمزة بإلقاء حرکتها على اللام. و هو بعید، لأنّ «هل» لا تدخل الأمر و یکون متعدّیا، کما فی الآیة. و لازما، کما فی قوله تعالى: هَلُمَّ إِلَیْنا.

[4] . وَ أَقْبَلَتْ قُرَیْشٌ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَى الْخَنْدَقِ قَالُوا: هَذِهِ مَکِیدَةٌ مَا کَانَتِ الْعَرَبُ تَعْرِفُهَا قَبْلَ ذَلِکَ فَقِیلَ لَهُمْ هَذَا مِنْ تَدْبِیرِ الْفَارِسِیِّ الَّذِی مَعَهُ فَوَافَى عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ وَ هُبَیْرَةُ بْنُ وَهْبٍ وَ ضِرَارُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى الْخَنْدَقِ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ صَفَّ أَصْحَابَهُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَصَاحُوا بِخَیْلِهِمْ حَتَّى طَفِرُوا الْخَنْدَقَ إِلَى جَانِبِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَصَارُوا أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص کُلُّهُمْ خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدَّمُوا رَسُولَ اللَّهِ ص بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ قَالَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ هُوَ فُلَانٌ لِرَجُلٍ بِجَنْبِهِ مِنْ إِخْوَانِهِ: أَ مَا تَرَى هَذَا الشَّیْطَانَ عَمْرواً لَا وَ اللَّهِ مَا یُفْلِتُ مِنْ یَدَیْهِ‏ أَحَدٌ فَهَلُمُّوا نَدْفَعْ إِلَیْهِ مُحَمَّداً لِیَقْتُلَهُ وَ نَلْحَقْ نَحْنُ بِقَوْمِنَا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِیِّهِ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ قَوْلَهُ قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ إِلَى قَوْلِهِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً

[5] . «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ» و هم الذین یعوقون غیرهم عن الجهاد مع رسول الله ص و یثبطونهم و یشغلونهم لینصرفوا عنه و ذلک بأنهم قالوا لهم ما محمد و أصحابه إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم أبو سفیان و هؤلاء الأحزاب «وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ» یعنی الیهود قالوا لإخوانهم المنافقین «هَلُمَّ إِلَیْنا» أی تعالوا و أقبلوا إلینا و دعوا محمدا و قیل القائلون هم المنافقون قالوا لإخوانهم من ضعفة المسلمین لا تحاربوا و خلوا محمدا فإنا نخاف علیکم الهلاک

[6] . و القائلین لإخوانهم کانوا، أی المنافقون، یثبطون إخوانهم من ساکنی المدینة من أنصار رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم، یقولون: ما محمد و أصحابه إلا أکلة رأس، و لو کانوا لحما لالتهمهم أبو سفیان، فخلوهم. و قیل: هم الیهود، کانوا یقولون لأهل المدینة: تعالوا إلینا و کونوا معنا.

[7] . قال ابن زید: انصرف رجل من عند رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم، یوم الأحزاب، فوجد شقیقه عنده سویق و نبیذ، فقال: أنت هاهنا و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم بین الرماح و السیوف؟ فقال: هلم إلیه، فقد أحیط بک و بصاحبک. و الذی یحلف به لا یستقبلها محمد أبدا، فقال: کذبت و الذی یحلف به، و لأخبرنه بأمرک. فذهب لیخبره، فوجد جبریل قد نزل بهذه الآیة.

[8] . و قال ابن السائب: هی فی عبد اللّه بن أبیّ، و معتب بن قشیر، و من رجع من المنافقین من الخندق إلى المدینة. فإذا جاءهم المنافق قالوا له: ویحک اجلس و لا تخرج، و یکتبون إلى إخوانهم فی العسکر أن ائتونا فإنا ننتظرکم. و کانوا لا یأتون العسکر إلا أن یجدوا بدا من إتیانه، فیأتون لیرى الناس وجوههم، فإذا غفل عنهم عادوا إلى المدینة، فنزلت‏

[9] . همان طور که آنها که عده‌ای را به خود می‌خوانند مذموم‌اند کسانی هم که بی‌حجت دنبال عده‌ای راه می‌افتند مذموم‌اند:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبِی عَقِیلَةَ الصَّیْرَفِیِّ  قَالَ حَدَّثَنَا کَرَّامٌ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِیَّاکَ وَ الرِّئَاسَةَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَطَأَ أَعْقَابَ الرِّجَالِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَمَّا الرِّئَاسَةُ فَقَدْ عَرَفْتُهَا وَ أَمَّا أَنْ أَطَأَ أَعْقَابَ الرِّجَالِ فَمَا ثُلُثَا مَا فِی یَدِی إِلَّا مِمَّا وَطِئْتُ أَعْقَابَ الرِّجَالِ فَقَالَ لِی لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ إِیَّاکَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلًا دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِی کُلِّ مَا قَالَ. (الکافی، ج‏2، ص298)

 


436) سوره احزاب (33) آیه 17 قُلْ مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِ

بسم الله الرحمن الرحیم

436) سوره احزاب (33) آیه 17

قُلْ مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً

 10 رمضان 1438

ترجمه

بگو کیست آن که از [خواست] خدا در مورد شما جلوگیری کند اگر برای شما بدی‌ای بخواهد یا رحمتی را برایتان اراده کند؛ و هرگز برای خودشان جز خداوند ولیّ و یاوری نمی‌یابند.

نکات ترجمه

«مَن ذَا الَّذِى»: «مَن: چه کسی» اسم استفهام، در نقش مبتدا + «ذَا: آن» اسم اشاره (دو کلمه «هذا» و «ذلک» هر دو از «ذا» درست شده‌اند، یکی برای اشاره به نزدیک و دیگری برای اشاره به دور) در نقش خبر + «الَّذِى: که» اسم موصول، بدل از «ذا» بدین ترتیب، ترجمه دقیق این عبارت چنین می‌شود: «چه کسی است آن که ...» که در زبان فارسی به صورت ساده‌تر با عبارت «کیست آن که ...» (کی است آن که) بیان می‌شود.

«یَعْصِمُ»

از ماده «عصم» است که اصل این ماده را به معنای «منع کردن» (مجمع البیان، ج‏2، ص802)[1] یا امساک (خودداری) (مفردات ألفاظ القرآن، ص569) دانسته؛ و برخی گفته‌اند به معنای «حفظ» کردنی است که همراه با «دفاع» و (دفع کردن امور بیگانه) باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص154) و برخی گفته‌اند این واژه سه معنای «امساک» (خودداری) و «منع» (جلوگیری) و «ملازمت» (همراهی) را با هم دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص331).

در قرآن کریم، «عاصمِ» حقیقی [= حفظ کننده و نگهدارنده در برابر دیگران] را تنها خداوند معرفی کرده است («ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ‏» غافر/33 ؛ و «ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ» یونس/27)؛ لذا از طرفی به پیامبرش وعده داده که خداست که او را از شر مردم حفظ می‌کند «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» (مائده/67) و از طرفی در این آیه (مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ؛ احزاب/17) هشدار داده که هیچکس نمی‌تواند انسان را در برابر خواست خداوند نگه دارد؛ و در داستان فرزند نوح، هم اینکه گمان می‌کرد کوه می‌تواند او را حفظ کند، زیر سوال برده است «سَآوی إِلى‏ جَبَلٍ یَعْصِمُنی‏ مِنَ الْماء قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِم» (هود/43).

«اعْتِصام» به معنای به چیزی متمسک شدن است به طوری که وی شخص را از آسیب غیر حفظ کند: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً» (آل عمران/103)، «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ»‏ (آل عمران/ 101)»؛ و

«اسْتَعْصَمَ» (یوسف/32) به معنای «پناه بردن» (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص331) و طلب کردن چنین موقعیتی است که شخص از کسی بخواهد که او را در پناه خود گیرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص569)

«عصمة» هم هر چیزی است که بدان «اعتصام» جویند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص332) و «عصمت پیامبران» هم به معنای آن است که آنها چنان خود را در پناه خداوند قرار داده‌اند که وی آنها را از افتادن در گناه حفظ می‌کند. البته در قرآن کریم کلمه «عصمة» تنها یکبار و آن هم به صورت جمع مکسر: «عِصَم» و در مورد پیوند ازدواج برای زنان به کار رفته است «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» (الممتحنة/ 10) (کوافر، جمع «کافرة» است، به معنای زنان کافر) و ظاهرا به این جهت به این پیوند «عصمة» گفته‌اند که زنی که ازدواج می‌کند تحت حفظ و حمایت شوهرش قرار می‌گیرد و شوهر مانع از هرگونه مزاحمتی از جانب دیگران برای وی می‌شود (مجمع البیان، ج‏9، ص412) (معنای «لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» این است که به پیمان ازدواج با زنان کافرتان دیگر تمسک نجویید؛ یعنی همان که مسلمان و کافر نمی‌توانند همسر همدیگر باشند)

این ماده و مشتقات آن جمعا 13 بار در قرآن کریم به کار رفته‌اند.

«سوء»

قبلا توضیح داده شد که «سوء» بر هر چیزی که مایه ناراحتی انسان شود اطلاق می‌شود (جلسه240 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-20/) و درباره تفاوت آن با «ضرر» هم گفته شد که تعبیر «سوء» را غالبا در مورد بدی‌هایی که ریشه و منشأش را می‌شناسیم به کار می‌برند؛ اما «ضرر» را در مورد هر بدی‌ای که به انسان برسد، ولو ریشه‌اش را نداند. (جلسه 213 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-075/ )

«رَحْمَة»

از ماده «رحم» است که اصل این ماده را به معنای «رقت قلبی که توام با احسان کردن باشد» دانسته اند که در مورد خداوند تنها به معنای احسان می‌باشد (جلسه89 http://yekaye.ir/yunus-010-058/)[2]

«ولی»

درباره ماده «ولی» در جلسه 84 (http://yekaye.ir/al-maidah-005-055/) و جلسه 144 (http://yekaye.ir/an-nahl-016-100/ [2] ) توضیح داده شد که اصل این ماده دلالت بر معنای «قرب» می کند و «ولیّ» از این جهت ولی می‌گویند که نزدیکترین کسی است سرپرستی کار شخص دیگر را برعهده گرفته است. همچنین در جلسه392 (http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-34/)درباره نسبت «ولیّ» با «أولی» بحث شد.

«نَصیر»

از ماده «نصر» است که این ماده را به معنای «یاری» (عون)[3] دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏7، ص108؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص808) و برخی تاکید کرده‌اند که مقصود از آن «یاری»‌ای است که در مقابل دیگری مطرح باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص140)؛ اما برخی اصل معنای این کلمه را «آوردن و دادن خیر» (خیررسانی) دانسته‌اند و اینکه می‌گوییم خدا نصرت داد یعنی پیروزی را به آنها ارزانی داشت؛ چنانکه حتی به باران هم «نَصْر» گفته‌اند و حتی در مورد مطلق «عَطاء» هم به کار رفته است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص436)[4]

«ناصر» (11 بار در قرآن کریم) اسم فاعل از این ماده است به معنای کسی که دیگری را یاری می‌کند و کلمه «نصیر» (24 بار) صیغه مبالغه در همان معنای «ناصر» است و «انصار» جمعی است که برای هر دو به کار می‌رود و «منصور» (کسی که مورد یاری قرار گرفته است) اسم مفعول آن است (اسراء/33؛ صافات/172)

«تَنَاصُر» (صافات/25) به معنای تعاون و یاری متقابل می‌باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص809؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص142)

«اسْتِنْصَار» (قصص/18) به معنای «طلب نصرت» است و برخی بر این باورند که «انْتِصَارُ» (شوری/41) هم همان معنا را دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص809؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص142) [5] اما برخی «انتصار» را به معنای «انتقام گرفتن [برای خود]» دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏7، ص108؛ المحیط فی اللغة، ج‏8، ص127) و با توجه به اینکه، اسم فاعل آن (یعنی «مُنْتَصِر») هم در قرآن به کار رفته است، به نظر می‌رسد هر دو معنا جزء معانی این تعبیر باشد چرا که گاه این واژه در قرآن کریم گاه با معنای «انتقام گیرنده» سازگارتر است (أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمیعٌ مُنْتَصِرٌ؛ قمر/44) و گاه با معنای اینکه «کسی که می‌خواهد یاری کند» «وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مُنْتَصِراً: خود نیز قدرت یارى خود نداشت» (کهف/43) (وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرین، قصص/81؛ فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِیامٍ وَ ما کانُوا مُنْتَصِرین، ذاریات/45)

این ماده و مشتقات آن جمعا 143 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) در جنگ صفین، حضرت علی ع متوجه جماعتی از اهل شام شد که زیر پرچمی جمع بودند و هیچکس حریف آنان نبود.[6] سخنانی فرمودند که فراز پایانی‌اش با این آیه تناسب دارد، اما به نظر رسید خواندن کامل واقعه خالی از لطف نیست:

آنان از جاى خود به در نشوند تا پى در پى زخم نیزه خورند، زخمى که تنشان را سوراخ نماید، چنانکه نسیم از این سو بدان در شود و از آن سو در آید [یا: تا روح از بدنشان درآید]، و ضربتى که کاسه سر را دراند، و استخوانها را خرد کند، و مچ‌ها و دستها را بر زمین ریزد تا جایی که پیشانی‌ها با گرزهای آهنین شکافته گردد و ابروها بر روی سینه‌ها و چانه‌ها پخش شود!

کجایند اهل صبر و جویندگان اجر؟!

پس جماعتی از مسلمانان به نزدش شتافتند و میمنه لشکر (جناح راست لشکر) به مصاف اینها آمدند و آنها را در هم شکافتند و هرکه در مقابلشان بود کنار زدند و پراکنده ساختند؛ پس حضرت فرمود:

من جولان شما را دیدم و کنده شدنتان از صفهایتان که چگونه عرصه را بر ستمگران و طاغیان و بادیه‌نشینان اهل شام تنگ کردید، و شما بلندهمتان عرب و سرافرازان قَدَر و و شب‌زنده‌داران به تلاوت قرآن واجابت‌کنندگان اهل حق هستید آن هنگام که خطاکاران به گمراهی رفتند؛ اگر نبود روی آوردنِ پس از پشت کردنتان، و هجوم بعد از سکونتان، بر شما آن می‌آمد که بر کسانی که در جنگ پا به فرار می‌گذارند واقع می‌شد و شما را در زمره هلاک‌شدگان می‌دیدم؛ اما مرا اندکی به وجد آوردید و غم دلم را التیام بخشیدید هنگامی که دیدم آنان را از جایشان به در کردید همان طور که آنها شما را از جای خود به در کرده بودند، و صف‌هایشان را به هم ریختید همان طور که آنان با شما چنین کردند و شما چنان با شمشیرهایتان برآنان زدید که همچون شتران تشنه‌ رانده شده، اولینشان بر سر آخرینشان سوار شد.

پس صبر داشته باشید تا سکینه و آرامش بر شما نازل شود و خداوند شما را با یقین ثابت‌قدم بدارد؛ و کسی که فرار می‌کند بداند که نفسش را فراری داده اما پروردگارش را به غضب آورده است. همانا گریختن، خشم خدا را برمى‏انگیزاند و خوارى و ننگ آن همیشه مى‏ماند و زندگی را به فساد می‌کشاند. آن که گریزد، نه عمر خود را بیفزاید؛ و نه بین او و آنچه روزى بر سرش آید، مانعی تراشد؛ و نه پروردگارش را راضی کرده باشد؛ و قطعا مرگ انسان در حالی که برحق است و به این خصلتها مبتلا نگردیده بهتر است از زضایت به ملبس شدن به این رذایل و تن دادن بدان.

الکافی، ج‏5، ص40-41؛ نهج‌البلاغه، خطبه124[7]

فِی حَدِیثِ مَالِکِ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: حَرَّضَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص النَّاسَ بِصِفِّینَ ... وَ قَالَ ع حِینَ مَرَّ بِرَایَةٍ لِأَهْلِ الشَّامِ أَصْحَابُهَا لَا یَزُولُونَ عَنْ مَوَاضِعِهِمْ فَقَالَ ع:

إِنَّهُمْ لَنْ یَزُولُوا عَنْ مَوَاقِفِهِمْ دُونَ طَعْنٍ دِرَاکٍ یَخْرُجُ مِنْهُ النَّسِیمُ وَ ضَرْبٍ یَفْلِقُ الْهَامَ وَ یُطِیحُ الْعِظَامَ وَ یَسْقُطُ مِنْهُ الْمَعَاصِمُ وَ الْأَکُفُّ حَتَّى تَصَدَّعَ جِبَاهُهُمْ بِعُمُدِ الْحَدِیدِ وَ تَنَثَّرَ حَوَاجِبُهُمْ عَلَى الصُّدُورِ وَ الْأَذْقَانِ أَیْنَ أَهْلُ الصَّبْرِ وَ طُلَّابُ الْأَجْرِ.

فَسَارَتْ إِلَیْهِ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَعَادَتْ مَیْمَنَتُهُ إِلَى مَوْقِفِهَا وَ مَصَافِّهَا وَ کَشَفَتْ مَنْ بِإِزَائِهَا فَأَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَیْهِمْ وَ قَالَ ع:

إِنِّی قَدْ رَأَیْتُ جَوْلَتَکُمْ وَ انْحِیَازَکُمْ عَنْ صُفُوفِکُمْ تَحُوزُکُمُ الْجُفَاةُ وَ الطُّغَاةُ وَ أَعْرَابُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنْتُمْ لَهَامِیمُ الْعَرَبِ وَ السَّنَامُ الْأَعْظَمُ وَ عُمَّارُ اللَّیْلِ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ دَعْوَةِ أَهْلِ الْحَقِّ إِذْ ضَلَّ الْخَاطِئُونَ فَلَوْ لَا إِقْبَالُکُمْ بَعْدَ إِدْبَارِکُمْ وَ کَرُّکُمْ بَعْدَ انْحِیَازِکُمْ لَوَجَبَ عَلَیْکُمْ مَا یَجِبُ عَلَى الْمُوَلِّی یَوْمَ الزَّحْفِ دُبُرَهُ وَ کُنْتُمْ فِیمَا أَرَى مِنَ الْهَالِکِینَ وَ لَقَدْ هَوَّنَ عَلَیَّ بَعْضَ وَجْدِی وَ شَفَى بَعْضَ حَاجِ صَدْرِی إِذَا رَأَیْتُکُمْ حُزْتُمُوهُمْ کَمَا حَازُوکُمْ فَأَزَلْتُمُوهُمْ عَنْ مَصَافِّهِمْ کَمَا أَزَالُوکُمْ وَ أَنْتُمْ تَضْرِبُونَهُمْ بِالسُّیُوفِ حَتَّى رَکِبَ أَوَّلُهُمْ آخِرَهُمْ کَالْإِبِلِ‏ الْمَطْرُودَةِ الْهِیمِ الْآنِّ فَاصْبِرُوا نَزَلَتْ عَلَیْکُمُ السَّکِینَةُ وَ ثَبَّتَکُمُ اللَّهُ بِالْیَقِینِ وَ لْیَعْلَمِ الْمُنْهَزِمُ بِأَنَّهُ مُسْخِطُ رَبِّهِ وَ مُوبِقُ نَفْسِهِ إِنَّ فِی الْفِرَارِ مَوْجِدَةَ اللَّهِ وَ الذُّلَّ اللَّازِمَ وَ الْعَارَ الْبَاقِیَ وَ فَسَادَ الْعَیْشِ عَلَیْهِ وَ إِنَّ الْفَارَّ لَغَیْرُ مَزِیدٍ فِی عُمُرِهِ وَ لَا مَحْجُوزٍ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ یَوْمِهِ وَ لَا یَرْضَى رَبُّهُ وَ لَمَوْتُ الرَّجُلِ مَحْقاً قَبْلَ إِتْیَانِ هَذِهِ الْخِصَالِ خَیْرٌ مِنَ الرِّضَا بِالتَّلْبِیسِ بِهَا وَ الْإِقْرَارِ عَلَیْهَا.


2) ابوحمزه ثمالی روایت کرده حضرت زین‌العابدین ع در ماه رمضان تمام شب را به نماز مشغول بود و چون به سحر نزدیک می‌شد به درگاه خداوند دعایی می‌کرد؛ که این دعا به دعای ابوحمزه ثمالی معروف شده است. در فرازی از این دها، امام چنین به درگاه خداوند استغاثه می‌کنند:

... خدایا! هنگامی که عصیانت کردم، بدین جهت عصیان نکردم که منکر ربوبیت تو، خوارکننده امر تو، بی‌مهابا در مقابل عقوبت تو، و یا سست‌انگار درباره وعده‌های عذابت باشم؛ بلکه خطایی بود که بر من عارض شد و نفسم آن را برایم آراست و هوایم بر من غلبه کرد و بدبختی‌ای هم به آنها کمک نمود و پرده‌پوشی بزرگمنشانه تو هم فریبم داد؛

پس عصیانت کردم و با توان خود مخالفتت نمودم؛

اکنون چه کسی مرا از عذاب تو نجات می‌دهد و از دست مدعیان فردا چه کسی رهایم می‌سازد و به ریسمان چه کسی چنگ زینم اگر تو ریسمانت را از من قطع کنی...

مصباح المتهجد، ج‏2، ص590؛ مفاتیح‌الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.

رَوَى أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِیُّ قَالَ: کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ ص یُصَلِّی عَامَّةَ اللَّیْلِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِذَا کَانَ السَّحَرُ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاء:

إِلَهِی لَمْ أَعْصِکَ حِینَ عَصَیْتُکَ وَ أَنَا بِرُبُوبِیَّتِکَ جَاحِدٌ وَ لَا بِأَمْرِکَ مُسْتَخِفٌّ وَ لَا لِعُقُوبَتِکَ مُتَعَرِّضٌ وَ لَا لِوَعِیدِکَ مُتَهَاوِنٌ لَکِنْ خَطِیئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی وَ غَلَبَنِی هَوَایَ وَ أَعَانَتْنِی عَلَیْهَا شِقْوَتِی وَ غَرَّنِی سِتْرُکَ الْمُرْخَى عَلَیَ‏ فَقَدْ عَصَیْتُکَ وَ خَالَفْتُکَ بِجُهْدِی فَالْآنَ مِنْ عَذَابِکَ مَنْ یَسْتَنْقِذُنِی وَ مِنْ أَیْدِی الْخُصَمَاءِ غَداً مَنْ یُخَلِّصُنِی وَ بِحَبْلِ مَنْ أَتَّصِلُ إِنْ أَنْتَ قَطَعْتَ حَبْلَکَ عَنِّی.‏


3) از امیرالمومنین ع در یکی از خطبه‌های توحیدی ایشان، پس از توضیحی درباره آفرینش خداوند، روایت شده است:

و او ... با جلال و عزتش فوق هر چیزی از آنها [آفریده‌ها] است. چیزى را که طلب کند عاجزش ننماید، و مانع او نشود که بر او غلبه کند؛ شتابنده‏اى از دستش در نرود تا بر او پیشى جوید؛ به دولتمندى نیازش نیفتد تا او را روزى دهد.

همه چیز پیش او خاضع است، و در برابر عظمت او بى‏ارج و مقدار. از سطوت و قدرت او کس توانِ به سوى دیگرى گریختن را ندارد که خود را از سود و زیان او بازدارد. و او همتایى ندارد تا با او برابرى کردن تواند...

نهج‌البلاغه، خطبه186

و من خطبة له ع فی التوحید و تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبة

و هو ... الْعَالِی عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ مِنْهَا بِجَلَالِهِ وَ عِزَّتِه‏ لَا یُعْجِزُهُ شَیْ‏ءٌ مِنْهَا طَلَبَهُ وَ لَا یَمْتَنِعُ عَلَیْهِ فَیَغْلِبَهُ وَ لَا یَفُوتُهُ السَّرِیعُ مِنْهَا فَیَسْبِقَهُ وَ لَا یَحْتَاجُ إِلَى ذِی مَالٍ فَیَرْزُقَهُ خَضَعَتِ الْأَشْیَاءُ لَهُ وَ ذَلَّتْ مُسْتَکِینَةً لِعَظَمَتِهِ لَا تَسْتَطِیعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطَانِهِ إِلَى غَیْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ وَ لَا کُفْ‏ءَ لَهُ فَیُکَافِئَه‏...

تدبر

1) «قُلْ مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً»

در پاسخ به تلقی منافقان، خداوند به پیامبرش [و به‌تَبَع، به ما] دستور می‌دهد که دو مطلب را به آنها گوشزد کنیم:

مطلب اول (آیه قبل) این بود که بالاخره مرگ یک واقعیت گریزناپذیر برای انسان است؛ و با فرار از جنگ، نمی‌توانید از مرگ فرار کنید؛ پس به جای پاک کردن صورت مسأله، مساله مرگ را به طور جدی برای خود حل کنید.

دوم اینکه (آیه حاضر) اگر خدا بدی یا رحمتی برای شما بخواهد، هیچکس نمی‌تواند جلوی او  بگیرد؛ و کسی حقیقتاً حامی و یاوری جز خدا ندارد. (اقتباس از المیزان، ج16، ص287)[8]

چرا این دو مطلب؟

الف. مطلب اول، نوعی پاسخ نقضی به طرز فکر آنهاست (آنها مشکلی دارند که از مرگ فرار می‌کنند، اما این فرار مشکلشان را حل نمی‌کند)؛ اما مطلب دوم، ارائه راه حل برای مشکل آنهاست (نوع نگاه‌تان به عالم را تغییر دهید و خدا را جدی بگیرید، تا مرگ هم نتواند شما را به چالش بکشاند) (ایستاده در باد، ص203)

ب. این دو، پرداختن به یک مطلب است از دو زوایه خود و خدا؛ یعنی انسان عاقل، چه از منظر وضعیت خودش نگاه کند؛ و چه از منظر نسبتی که با خدا دارد، بهترین کار این است که نظام زندگی‌اش را بر اساس ایمان و وظیفه‌اش در قبال خدا تعریف کند، نه در قبال دلخواه‌های موقتی خود و دیگران.

ج. ...

بقیه مطلب در برگه بعد



[1] . أصل الاعتصام الامتناع و عصمه یعصمه إذا منعه و لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ أی و لا مانع و العصام الحبل لأنه یعتصم به و العصم الأوعال لامتناعها بالجبال

[2] . تعبیر «رحمة للعالمین» در جلسه414 (http://yekaye.ir/al-anbiaa-21-107/) و تعبیر «الأرحام» جمع «رَحِم» در جلسه425 (http://yekaye.ir/al-ahzab-33-6/) و تعبیر «مَرْحَمَةِ» (که مصدر میمی از ماده «رحم» و به معنای «رحمت» می‌باشد) در جلسه346  (http://yekaye.ir/al-balad-90-16-2/) مورد بررسی قرار گرفت.

[3] . البته قبلا توضیح داده شد که «عون» اعم از نصرت است http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-112/

[4] . مرحوم مصطفوی معتقد است که این گونه موارد استعمال مجازی می‌باشد.

[5] . مرحوم مصطفوی اصرار دارد که در کلمه «انتصار» معنای اختیار و اراده کردن نصرت نهفته است؛ چنانکه وقتی در مورد جهنمیان گفته می شود که «فَلا تَنْتَصِران» یعنی شدت عذاب به نحوی است که حتی فکر وتصمیم به اینکه یاری بخواهند هم در آنها راه پیدا نمی‌کند چنانکه وقتی حضرت نوح به خداوند عرض می‌کند «‏فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر» می‌خواهد بگوید این موقعیت من است، بخواه که مرا یاری کنی، (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص142)، و راغب اصفهانی هم در مورد آیه اخیر گفته است: «إنما قال «فَانْتَصِرْ» و لم یقل: انْصُرْ تنبیهاً أنّ ما یلحقنی یلحقک من حیث إنّی جئتهم بأمرک، فإذا نَصَرْتَنِی فقد انْتَصَرْتَ لنفسک‏» (مفردات ألفاظ القرآن، ص809)

[6] . نصر بن مزاحم این واقعه را این گونه گزارش کرده است:

نَصْرٌ عَنْ نُمَیْرِ بْنِ وَعْلَةَ عَنْ عَامِرٍ الشَّعْبِیِّ-: أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ مَرَّ بِأَهْلِ رَایَةٍ فَرَآهُمْ لَا یَزُولُونَ عَنْ مَوْقِفِهِمْ فَحَرَّضَ النَّاسَ عَلَى قِتَالِهِمْ وَ ذُکِرَ أَنَّهُمْ غَسَّانُ فَقَالَ: «إِنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ لَنْ یَزُولُوا عَنْ مَوْقِفِهِمْ دُونَ طَعْنٍ دِرَاکٍ یَخْرُجُ مِنْهُ النَّسِیمُ «1» وَ ضَرْبٍ یَفْلِقُ الْهَامَ وَ یُطِیحُ الْعِظَامَ وَ تَسْقُطُ مِنْهُ الْمَعَاصِمُ وَ الْأَکُفُّ حَتَّى تُصْدِعَ جِبَاهَهُمْ وَ تُنْثَرَ حَوَاجِبُهُمْ عَلَى الصُّدُورِ وَ الْأَذْقَانِ أَیْنَ أَهْلُ الصَّبْرِ وَ طُلَّابُ الْخَیْرِ أَیْنَ مَنْ یَشْرِی وَجْهَهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» فَثَابَتْ إِلَیْهِ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَدَعَا ابْنَهُ مُحَمَّداً فَقَالَ لَهُ: «امْشِ نَحْوَ هَذِهِ الرَّایَةِ مَشْیاً رُوَیْداً عَلَى هِینَتِکَ حَتَّى إِذَا أَشْرَعْتَ فِی صُدُورِهِمُ الرِّمَاحَ فَأَمْسِکْ یَدَکَ حَتَّى یَأْتِیکَ أَمْرِی وَ رَأْیِی» «2» فَفَعَلَ وَ أَعَدَّ عَلِیٌّ ع مِثْلَهُمْ مَعَ الْأَشْتَرِ فَلَمَّا دَنَا مِنْهُمْ وَ أَشْرَعَ الرِّمَاحَ فِی صُدُورِهِمْ أَمَرَ عَلِیٌّ الَّذِینَ أُعِدُّوا فَشَدُّوا عَلَیْهِمْ وَ نَهَضَ مُحَمَّدٌ فِی وُجُوهِهِمْ فَزَالُوا عَنْ مَوَاقِفِهِمْ وَ أَصَابُوا مِنْهُمْ رِجَالًا وَ اقْتَتَلَ النَّاسُ بَعْدَ الْمَغْرِبِ قِتَالًا شَدِیداً فَمَا صَلَّى کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ إِلَّا إِیمَاءً. (وقعة صفین، ص392)

[7] .البته عبارات در نهج‌البلاغه اندکی متفاوت و پس و پیش است:

... وَ ایْمُ اللَّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَیْفِ الْعَاجِلَةِ لَا تَسْلَمُوا [تَسْلَمُونَ‏] مِنْ سَیْفِ الآْخِرَةِ وَ أَنْتُمْ لَهَامِیمُ الْعَرَبِ وَ السَّنَامُ الْأَعْظَم‏ إِنَّ فِی الْفِرَارِ مَوْجِدَةَ اللَّهِ وَ الذُّلَّ اللَّازِمَ وَ الْعَارَ الْبَاقِیَ وَ إِنَّ الْفَارَّ لَغَیْرُ مَزِیدٍ فِی عُمُرِهِ وَ لَا مَحْجُوزٍ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ یَوْمِهِ [مَنْ رَائِحٌ‏] مَنِ الرَّائِحُ إِلَى اللَّهِ کَالظَّمْآنِ یَرِدُ الْمَاءَ الْجَنَّةُ تَحْتَ أَطْرَافِ الْعَوَالِی الْیَوْمَ تُبْلَى الْأَخْبَارُ وَ اللَّهِ لَأَنَا أَشْوَقُ إِلَى لِقَائِهِمْ مِنْهُمْ إِلَى دِیَارِهِمْ اللَّهُمَّ فَإِنْ رَدُّوا الْحَقَّ فَافْضُضْ جَمَاعَتَهُمْ وَ شَتِّتْ کَلِمَتَهُمْ وَ أَبْسِلْهُمْ بِخَطَایَاهُمْ. إِنَّهُمْ لَنْ یَزُولُوا عَنْ مَوَاقِفِهِمْ دُونَ طَعْنٍ دِرَاکٍ یَخْرُجُ [مِنْهُ‏] مِنْهُمُ النَّسِیمُ وَ ضَرْبٍ یَفْلِقُ الْهَامَ وَ یُطِیحُ الْعِظَامَ وَ یُنْدِرُ السَّوَاعِدَ وَ الْأَقْدَامَ وَ حَتَّى یُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ تَتْبَعُهَا الْمَنَاسِرُ وَ یُرْجَمُوا بِالْکَتَائِبِ تَقْفُوهَا الْحَلَائِبُ وَ حَتَّى یُجَرَّ بِبِلَادِهِمُ الْخَمِیسُ یَتْلُوهُ الْخَمِیسُ وَ حَتَّى تَدْعَقَ الْخُیُولُ فِی نَوَاحِرِ أَرْضِهِمْ وَ بِأَعْنَانِ مَسَارِبِهِمْ وَ مَسَارِحِهِمْ.

[8] . کانت الآیة السابقة تنبیها لهم على أن حیاة الإنسان مقضی مؤجل لا ینفع معه فرار من الزحف و فی هذه الآیة تنبیه على أن الشر و الخیر تابعان لإرادة الله محضا لا یمنع عن نفوذها سبب من الأسباب و لا یعصم الإنسان منها أحد فالحزم إیکال الأمر إلى إرادته تعالى و القرار على أمره بالتوکل علیه






بقیه مطلب جلسه 436

بقیه مطلب جلسه 436



تدبر

1) «قُلْ مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً»

در پاسخ به تلقی منافقان، خداوند به پیامبرش [و به‌تَبَع، به ما] دستور می‌دهد که دو مطلب را به آنها گوشزد کنیم:

مطلب اول (آیه قبل) این بود که بالاخره مرگ یک واقعیت گریزناپذیر برای انسان است؛ و با فرار از جنگ، نمی‌توانید از مرگ فرار کنید؛ پس به جای پاک کردن صورت مسأله، مساله مرگ را به طور جدی برای خود حل کنید.

دوم اینکه (آیه حاضر) اگر خدا بدی یا رحمتی برای شما بخواهد، هیچکس نمی‌تواند جلوی او  بگیرد؛ و کسی حقیقتاً حامی و یاوری جز خدا ندارد. (اقتباس از المیزان، ج16، ص287)[1]

چرا این دو مطلب؟

الف. مطلب اول، نوعی پاسخ نقضی به طرز فکر آنهاست (آنها مشکلی دارند که از مرگ فرار می‌کنند، اما این فرار مشکلشان را حل نمی‌کند)؛ اما مطلب دوم، ارائه راه حل برای مشکل آنهاست (نوع نگاه‌تان به عالم را تغییر دهید و خدا را جدی بگیرید، تا مرگ هم نتواند شما را به چالش بکشاند) (ایستاده در باد، ص203)

ب. این دو، پرداختن به یک مطلب است از دو زوایه خود و خدا؛ یعنی انسان عاقل، چه از منظر وضعیت خودش نگاه کند؛ و چه از منظر نسبتی که با خدا دارد، بهترین کار این است که نظام زندگی‌اش را بر اساس ایمان و وظیفه‌اش در قبال خدا تعریف کند، نه در قبال دلخواه‌های موقتی خود و دیگران.

ج. ...


2) «مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً»

مطلب آیه قبل را خبری گفت و این مطلب را سوالی؛ چرا؟

الف. در آنجا می‌خواست تلقی مخاطبان را رد کند، اما اینجا می‌خواهد مطلب جدیدی به آنها یاد دهد (تدبر1، الف)، و برای اینکه آنها درست متوجه شوند، سوالی از خودشان می‌پرسد، که با این سوال آنها را به درون خویش ارجاع دهد، و خودشان به پاسخ آن برسند.

نکته تخصصی آموزشی

در آموزش معارف نیاز نیست که همیشه، نتیجه را مستقیم به مخاطب ارائه دهیم. بسیاری از اوقات بهتر آن است که با طرح سوال، ذهن وی را درگیر و تشنه کنیم تا خودش به سمت جواب حرکت کند. جوابی که خود شخص با تامل بدان دست می‌یابد اثری ماندگارتر و عمیق تر دارد تا مطلبی را که صرفا از زبان دیگران - حتی به نحو استدلالی - بشنود:

هر کجا دردی دوا آنجا رود                      هر کجا فقری نوا آنجا رود

هر کجا مشکل جواب آنجا رود                 هر کجا کشتی است آب آنجا رود

آب کم جو تشنگی آور بدست                  تا بجوشد آب از بالا و پست ...[2]

تا سقاهم ربهم آید خطاب                       تشنه باش الله اعلم بالصواب

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar3/sh151/

تاملی جامعه‌شناختی در وضعیت خویش

برخی بر این باورند که یکی از مشکلات جامعه ما این است که بیش از حد مخاطب را با اطلاعات دینی محاصره کرده‌ایم؛ اطلاعاتی که چون در عمق جانش وارد نشده، اثری در زندگی‌ها نمی‌گذارد؛ و چون گوشش از آنها پر شده، فکر می‌کند که آنها را فهمیده و دیگر حاضر به تأمل جدی و شنیدن آنها به نحو عمیق نیست.

ب. ...


3) «مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً

«کیست آن که از [خواست] خدا در مورد شما جلوگیری کند، اگر برای شما بدی‌ای بخواهد یا رحمتی را برایتان اراده کند».

این مضمون در قرآن کریم به صورت‌های مختلفی بیان شده است؛ مثلا:

«ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ: هر رحمتى را که خداوند براى مردم بگشاید هرگز آن را بازدارنده‏اى نیست، و هر چه را بازدارد هرگز آن را پس از او گشاینده‏اى نباشد» (فاطر/2)

«مَنْ کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَة: هر کس پاداش دنیا را بخواهد، پاداش دنیا و آخرت در نزد خداست» (نساء/124)

«مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً: هر که عزت خواهد (بداند که) عزت یکسره از آن خداوند است» (فاطر/10)

تاملی با خویش

اگر خدا را باور داریم، لحظه‌ای بیندیشیم!

اگر از چیزی فرار می‌کنیم، از کجا و به کجا فرار می‌کنیم؟

مگر نه این است که همه چیز به ید قدرت اوست؟ پس، اگر خدا بخواهد به کسی ضرری یا سودی برساند، چه کسی می‌تواند مانع او شود؟

در واقع، هرکس که از چیزی فرار می‌کند، می‌خواهد از ضرری در امان بماند و به نفعی برسد.

اگر همه سود و زیان‌ها به دست خداست و هیچکس یارای ایستادگی در برابر خواست او را ندارد، چرا در زندگی‌مان تنها در آخرین مرحله سراغ او می‌رویم؟ (ایستاده در باد، ص204)


4) «وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً»

در میان نسبت‌های مختلفی که انسان با خدا دارد، بر دو مفهوم «ولیّ» و «نصیر» تاکید کرد.

چرا؟

الف. «ولیّ» سرپرست است، کسی که از بالا انسان را در مسیری که دارد به جلو می‌برد. «نصیر» یاور است؛ کسی که در کنار انسان می‌ایستد و او را برای رسیدن به مقصودش کمک می‌کند. کسی که نه «ولیّ» دارد و نه «نصیر» یعنی نه پشتوانه‌ای در عالم دارد و نه همراهی؛ و کاملا تک و تنها افتاده است.

ب. ...


5) «قُلْ مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً»

چرا لحن آیه را از حالت مخاطب «کیست که شما را حفظ کند ...» ‌به حالت غایب «نمی یابند یاوری ...» تغییر داد؟

الف. چون مخاطبانش بیماردلان و منافقان بودند و دلشان از کفر و مرض پر شده، [به حق اعتنایی نمی‌کنند] لذا از سخن با آنها اعراض کرد و با پیامبرش سخن گفت. (المیزان، ج16، ص287)

ب. به لحاظ نحوی، این تغییر نشان می‌دهد که فقط جمله اول «مقول قول» (مضمونِ مربوط به «بگو») است.  در نتیجه می‌خواهد بفرماید آن مطلبی که در مواجهه با منافق و بیماردل باید تذکر داد، همان پرسشی است که آنها را با خود درگیر کند؛ و این جمله اخیر، دیگر توضیحی از خدا برای ماست، که خیالمان راحت باشد که آنها سرپرست و یاوری نخواهند یافت.

نکته تکمیلی تعلیم و تربیت

اگرچه در مواجهه با مخاطب، استفاده از پرسش و وادار کردن مخاطب به تامل، در بسیاری از اوقات مناسب است (تدبر2) اما نباید همواره صرفا به پرسش بسنده کرد، بلکه در برخی موارد باید به وضوح، مطلب نهایی را در اختیار مخاطب قرار داد؛ البته مخاطب با مخاطب متفاوت است؛ چنانکه در این آیه، جمله اول مخاطبش منافقان و بیماردلان است؛ و جمله دوم، مخاطبش خود پیامبر و مومنان.

ج. ...


6) «مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً»

با اینکه غالبا در مقابل «سوء»، «حُسن» و در مقابل «رحمت»، «غضب» به کار می‌رود، چرا در این آیه، بین «سوء» و «رحمت» تقابل انداخت؟

الف. آنها برای فرار از «سوء» از جنگ فرار می‌کردند، می‌خواهد به طور ضمنی نشان دهد که اگر قرار باشد بدی‌ای به آنها نرسد باید مشمول رحمت خداوند واقع شوند؛ وگرنه فرار از «سوء: بدی»ای که شخص را مشمول غضب خدا کند، واقعا مبتلا شدن به «سوء» است، نه فرار از آن.

ب. ...


این را در کانال نگذاشتم

7) «مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً»

چرا مطلب را با تعبیر ساده «آیا کسی هست که» بیان نکرد و از تعبیر «من ذا الذی: کیست آن که» استفاده کرد؟

الف. به نظر می‌رسد تاکید شدیدتری در این تعبیر هست که جواب جدی‌تری می‌طلبد.[3]

ب. ...



[1] . کانت الآیة السابقة تنبیها لهم على أن حیاة الإنسان مقضی مؤجل لا ینفع معه فرار من الزحف و فی هذه الآیة تنبیه على أن الشر و الخیر تابعان لإرادة الله محضا لا یمنع عن نفوذها سبب من الأسباب و لا یعصم الإنسان منها أحد فالحزم إیکال الأمر إلى إرادته تعالى و القرار على أمره بالتوکل علیه

[2] . تا نزاید طفلک نازک گلو                    کی روان گردد ز پستان شیر او

رو بدین بالا و پستیها بدو                       تا شوی تشنه و حرارت را گرو

بعد از آن بانگ زنبور هوا                        بانگ آب جو بنوشی ای کیا

حاجت تو کم نباشد از حشیش                 آب را گیری سوی او می‌کشیش

گوش گیری آب را تو می‌کشی                  سوی زرع خشک تا یابد خوشی

زرع جان را کش جواهر مضمرست            ابر رحمت پر ز آب کوثرست

[3] . مقایسه شود با حدید/11 در جلسه74 تدبر1   http://yekaye.ir/al-hadeed-057-11/