سفارش تبلیغ
صبا ویژن

431) سوره احزاب (33) آیه 12 وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ ال

بسم الله الرحمن الرحیم

 

431) سوره احزاب (33) آیه 12

وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً 

   5 رمضان 1438

ترجمه

و آن گاه که منافقان و بیماردلان می‌گویند خدا و رسولش جز فریب وعده‌ای به ما ندادند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«الْمُنافِقونَ»

منافق، اسم فاعل از ماده «نفق» در باب مفاعله است که درباره این ماده و این کلمه به تفصیل در جلسه 408 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/

غُرُوراً

«غُرُور» از ماده «غرر» است که در جلسه 160 http://yekaye.ir/al-araf-007-51/ توضیح داده شد که این ماده در معانی متعددی به کار می‌رود و برخی گفته‌اند اصل همه این معانی آن است که بر اثر تاثیر چیزی، غفلتی حاصل شود. و در جلسه242 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-22/ هم توضیحات تکمیلی درباره آن ارائه شد.

«ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

«ما» در اینجا مای نافیه است و اینکه برخی از مترجمان آن را مای موصوله قلمداد کرده‌اند (به این صورت: آنچه خدا و رسولش به ما وعده دادند، فریبی بیش نبود) ظاهرا قابل دفاع نمی‌باشد، زیرا در آن صورت، حتی اگر وجود ادات استثناء (إلا) را هم به نحوی توجیه کنیم، باز باید «غرور» به صورت مرفوع (خبر) می‌آمد در حالی که منصوب آمده است.

اما درباره «غرور» دو تحلیل نحوی شده که هر دو می‌تواند درست باشد. یکی اینکه مفعول دوم برای فعل «وعد» باشد (إعراب القرآن الکریم، ج‏3، ص44) که بر همین اساس ترجمه شد؛ و دوم اینکه صفت برای مفعول مطلق محذوف باشد [و مفعول دوم این فعل محذوف باشد] یعنی عبارت به این صورت بوده باشد: ما وعدنا الله و رسوله [النصرَ] الا وعدَ الغرور: خدا و رسولش به ما وعده ندادند نصرت را مگر وعده‌ای فریبنده. (إعراب القرآن و بیانه، ج‏7، ص607)

 

شان نزول

1) در تفسیر قمی آمده است:

[بعد از اینکه سلمان پیشنهاد کندن خندق داد، پیامبر افراد را برای کندن خندق در نقاط مختلف تقسیم کرد و خود هم مشغول شد] چون روز دوم شد، صبحگاه به کار کندن مشغول شدند و پیامبر در مسجد فتح (روی تپه مشرف به خندق) نشسته بود و مهاجران و انصار مشغول کندن بودند که به صخره بزرگی رسیدند که کلنگ‌هایشان بر آن اثری نداشت؛ جابر بن عبدالله انصاری را سرغ پیامبر ص فرستادند که ایشان را مطلع سازد. جابر می‌گوید به مسجد آمدم و دیدم رسول الله به پشت دراز کشیده و ردایش را زیر سر گذاشته و [از شدت گرسنگی] سنگی را محکم به شکمش بسته است. گفتم: یا رسول الله! به صخره‌ای رسیده‌ایم که هیچ کلنگی در آن اثر نمی‌کند. پس با سرعت آمد و آبی خواست و وضویی گرفت و اندکی از آن آب را در دهانش گرداند و بر روی سنگ ریخت، سپس کلنگی گرفت و ضربه‌ای زد، برقی جهید که در آن قصرهای شام را دیدیم، سپس ضربه دیگری زد، برقی جهید که در آن قصرهای مدائن را دیدیم، سپس ضربه‌ دیگری زد و برقی جهید که در آن قصرهای یمن را دیدیم، سپس رسول خدا ص فرمود: بدانید که قطعا خداوند این مکانهایی را که این جرقه در آنها نمایان شد  برای شما فتح می‌کند؛ سپس آن صخره سست شد همانند رملی که روان می‌شود ...

[وی بعد از اینکه رسیدن مشرکان و جنگ امیرالمومنین با عمرو بن عبد ود و ... و خبر پیمان‌شکنی یهودیان را گزارش می‌کند، می‌گوید]

پس چون کار بر اصحاب رسول الله ص طولانی شد و محاصره شدت گرفت و آنها در سرمای شدید بودند و گرسنگی هم به آنها فشار می‌آورد و از جانب یهودیان هم بشدت نگران بودند، منافقان شروع کردند به گفتن سخنانی که خداوند از آنها حکایت کرده است - و از اصحاب رسول الله جز اندکی، کسی نمانده بود که در ورطه نفاق نیافتاده باشد - و رسول الله ص به اصحابش خبر داده بود که احزاب عرب گرد می‌آیند و از بالا به آنها هجوم می‌آورند و یهودیان هم خیانت می‌کنند و از پایین شهر ایجاد نگرانی می‌کنند و سختی فراوان بدانها خواهد رسید ولی عاقبت از آن آنها خواهد بود؛ پس چون قریش و آمدند و یهود خیانت کردند، منافقان گفتند: «خدا و رسولش جز فریب به ما وعده‌ای ندادند» و گروهی از آنها هم باغهایی در اطراف مدینه داشتند و گفتند: ‌رسول الله! اجازه بده که ما به باغهایمان برویم چون آنها اطراف مدینه و بی‌حفاظ است و می‌ترسیم یهودیان به آن دستبرد بزنند؛ و گروهی هم گفتند بیاید فرار کنیم و به بیابان برویم و در پناه بادیه‌نشینان قرار بگیریم، چرا که این چیزهایی که [حضرت] محمد ص به ما وعده داده بود همه‌اش باطل بود...

تفسیر القمی، ج‏2، ص178و 186

فَلَمَّا کَانَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی بَکَّرُوا إِلَى الْحَفْرِ وَ قَعَدَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی مَسْجِدِ الْفَتْحِ فَبَیْنَا الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ یَحْفِرُونَ إِذْ عَرَضَ لَهُمْ جَبَلٌ لَمْ تَعْمَلِ الْمَعَاوِلُ فِیهِ، فَبَعَثُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص یُعْلِمُهُ بِذَلِکَ، قَالَ جَابِرٌ: فَجِئْتُ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ رَسُولُ اللَّهِ مُسْتَلْقٍ عَلَى قَفَاهُ وَ رِدَاؤُهُ تَحْتَ رَأْسِهِ وَ قَدْ شَدَّ عَلَى بَطْنِهِ حَجَراً، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ قَدْ عَرَضَ لَنَا جَبَلٌ لَمْ تَعْمَلِ الْمَعَاوِلُ فِیهِ فَقَامَ مُسْرِعاً حَتَّى جَاءَهُ ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فِی إِنَاءٍ فَغَسَلَ وَجْهَهُ وَ ذِرَاعَیْهِ وَ مَسَحَ عَلَى رَأْسِهِ وَ رِجْلَیْهِ ثُمَّ شَرِبَ وَ مَجَّ مِنْ ذَلِکَ الْمَاءِ فِی فِیهِ ثُمَّ صَبَّهُ عَلَى الْحَجَرِ ثُمَّ أَخَذَ مِعْوَلًا فَضَرَبَ ضَرْبَةً فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ فَنَظَرْنَا فِیهَا إِلَى قُصُورِ الشَّامِ، ثُمَّ ضَرَبَ أُخْرَى فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ نَظَرْنَا فِیهَا إِلَى قُصُورِ الْمَدَائِنِ، ثُمَّ ضَرَبَ أُخْرَى فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ أُخْرَى نَظَرْنَا فِیهَا إِلَى قُصُورِ الْیَمَنِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَا إِنَّهُ سَیَفْتَحُ اللَّهُ عَلَیْکُمْ هَذِهِ الْمَوَاطِنَ الَّتِی بَرَقَتْ فِیهَا الْبَرْقُ. ثُمَّ انْهَالَ عَلَیْنَا الْجَبَلُ کَمَا یَنْهَالُ الرَّمْلُ ...

فَلَمَّا طَالَ عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْأَمْرُ- وَ اشْتَدَّ عَلَیْهِمُ الْحِصَارُ- وَ کَانُوا فِی وَقْتِ بَرْدٍ شَدِیدٍ وَ أَصَابَتْهُمْ مَجَاعَةٌ- وَ خَافُوا مِنَ الْیَهُودِ خَوْفاً شَدِیداً- وَ تَکَلَّمَ الْمُنَافِقُونَ بِمَا حَکَى اللَّهُ عَنْهُمْ- وَ لَمْ یَبْقَ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَّا نَافَقَ إِلَّا الْقَلِیلُ- وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْبَرَ أَصْحَابَهُ أَنَّ الْعَرَبَ تَتَحَزَّبُ وَ یَجِیئُونَ مِنْ فَوْقُ وَ تَغْدِرُ الْیَهُودُ وَ نَخَافُهُمْ مِنْ أَسْفَلَ وَ إِنَّهُ لَیُصِیبُهُمْ جَهْدٌ شَدِیدٌ وَ لَکِنْ تَکُونُ الْعَاقِبَةُ لِی عَلَیْهِمْ، فَلَمَّا جَاءَتْ قُرَیْشٌ وَ غَدَرَتِ الْیَهُودُ قَالَ الْمُنَافِقُونَ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً وَ کَانَ قَوْمٌ لَهُمْ دُورٌ فِی أَطْرَافِ الْمَدِینَةِ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ تَأْذَنُ لَنَا أَنْ نَرْجِعَ إِلَى دُورِنَا- فَإِنَّهَا فِی أَطْرَافِ الْمَدِینَةِ وَ هِیَ عَوْرَةٌ وَ نَخَافُ الْیَهُودَ أَنْ یُغِیرُوا عَلَیْهَا، وَ قَالَ قَوْمٌ هَلُمُّوا فَنَهْرَبَ وَ نَصِیرَ فِی الْبَادِیَةِ- وَ نَسْتَجِیرَ بِالْأَعْرَابِ فَإِنَّ الَّذِی کَانَ یَعِدُنَا مُحَمَّدٌ کَانَ بَاطِلًا کُلُّهُ...[1]

2) فراء می‌گوید:

گوینده این جملات که «خدا و رسولش جز فریب به ما وعده‌ای ندادند»، معتّب بن قشیر انصاری است و قضیه از این قرار است که رسول الله ص کلنگی را از سلمان گرفت در خصوص صخره‌ای که کار آنها را سخت کرده بود؛ پس سه ضربه بر آن زد و در هر ضربه‌ای برقی جهید. سلمان گفت: یا رسول الله! من چیز عجیبی رد آنها دیدم. پیامبر ص فرمود: در ضربه اول، سفیدی‌های کاخ‌های مدائن را دیدی؛ و در دومی کاخ‌های یمن را؛ و در سومی سرزمین‌های ایران و روم؛ و خداوند برای امتم سرچشمه‌های آنها را فتح می‌کند.

معتب وقتی احزاب را دید گفت: [حضرت] محمد ص به ما وعده ایران و روم می‌دهد در حالی که ما از ترس جزات رفتن به دستشویی را نداریم! خدا و رسولش جز فریب به ما وعده‌ای ندادند!

معانی القرآن، ج‏2، ص336

و قوله: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً و هذا قول معتّب بن قشیر الأنصاری وحده.

ذکروا أن رسول اللّه صلى اللّه علیه و [آله و] سلم أخذ معولا من سلمان فى صخرة اشتدّت علیهم، فضرب ثلاث ضربات، مع کل واحدة کلمع البرق. فقال سلمان: و اللّه یا رسول اللّه لقد رأیت فیهنّ عجبا قال فقال النبی علیه السّلام: لقد رأیت فى الضربة الأولى أبیض المدائن، و فى الثانیة قصور الیمن، و فى الثالثة بلاد فارس و الروم. و لیفتحنّ اللّه على أمّتى مبلغ مداهنّ. فقال معتّب حین رأى الأحزاب: أ یعدنا محمّد أن یفتح لنا فارس و الرّوم و أحدنا لا یقدر أن یضرب الخلاء فرقا؟ ما وعدنا اللّه و رسوله إلا غرورا.[2]

توجه

احادیث و تدبرهای جلسه 316 (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ؛ حج/11 http://yekaye.ir/al-hajj-22-11/ ) و جلسه 400 (وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ؛ عنکبوت/3 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/ ) و جلسه 407 (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فی‏ صُدُورِ الْعالَمینَ؛ عنکبوت/10 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-10/ ) نیز تا حدود زیادی در مورد این آیه نیز صادق است؛ لذا از تکرار آنها صرف نظر می شود.

حدیث

1)  حضرت امیر ع در روایتی طولانی به ریشه‌های و شاخه‌های کفر و نفاق اشاره کرده‌اند. بعد از بیان ریشه‌های کفر فرموده‌اند:

و نفاق بر چهار بنیان است: هوی [= هوای نفس]، و سهل‌انگاری (هُوَینا)، و خودبزرگ‌بینی (حفیظه)، و طمع؛

1. هوای نفس خودش چهار شعبه دارد: بغی [= ستم] و از حد خارج شدن (عدوان) و شهوت و طغیان:

- آنکه ستم کرد، به مهلکه‌افتادن‌هایش [یا: کینه‌توز‌انش] فراوان می‌شوند، و از او فاصله می‌گیرند، و علیه او یاری می‌جویند؛

- و آنکه و کسی که از حد خارج شد، از شرورش ایمن نیستند، و قلبش سالم نمی‌ماند، و نفس خود را از شهوات حفظ نمی‌کند؛

- و کسی که نفس خود را از شهوات برکنار نداشت، در امور خبیث وارد می‌شود؛

- و کسی که طغیان کرد، بر راهی آشکار بدون هیچ گونه حجت و دلیلی، گمراه می‌شود.

2. سهل‌انگاری (هُوَینا) بر چهار شعبه است: غَرّه (مغرور شدن، غفلت) ، و آرزو، و هیبت (= ترس و گوشه‌نشیی)، و مماطله (به عقب‌انداختنِ کارها) :

- و این بدان جهت است که ترس و گوشه‌نشیی، شخص را از [انجام] حق بازمی‌دارد؛

- و به عقب انداختن کارها، باعث تفریط [= نقطه مقابل افراط و زیاده‌روی، کم‌کاری] در کار می‌شود تا زمانی که اجل سر رسد؛

- و اگر آرزو نبود، انسان حساب آنچه در آن است [= حال و روز دنیا] را می‌دانست و اگر حساب آنچه را در آن است بداند، چه‌بسا از ترس و دلهره بمیرد؛

- و مغرور شدن هم مایه قصور و کم‌گذاشتن عمل می‌شود [انسان عمل را جدی نمی‌گیرد]

3. و خودبزرگ‌بینی (حفیظه) بر چهار شعبه است: کبر، و فخرفروشی، و حمیت (ازکوره در رفتن، عصبانیت کنترل نشده)، و تعصب‌ورزی:

- پس کسی که تکبر ورزد، به حق پشت کند؛

- و کسی که فخرفروشی کند، به فجور (دریدگی) کشیده شود؛

- و کسی که از کوره در رود، بر گناهان اصرار ورزد؛

- و کسی که تعصب وی را فرابگیرد، به انحراف کشیده شود؛

 چه بد وضعیتی است وضعیتی که بین پشت کردن و دریدگی و اصرار نابجا و انحراف از صراط باشد.

4. و طمع هم چهار شعبه دارد: فرح (خوشگذرانی، شادی نامتعادل)، و مرح (سرمستی، شادی‌ای که شخص را از خود بیخود کند)، و لجاجت، و تکاثر (ثروت‌اندوزی و زیاده‌خواهی):

- پس فرح (خوشگذرانی، شادی نامتعادل)، نزد خداوند ناخوشایند است؛

- و مرح (سرمستی، شادی‌ای که شخص را از خود بیخود کند)، افتادن در خیال‌بافی است

- و لجاجت، بلایی است که شخص را به بردوش کشیدن گناهان می‌کشاند؛

- و تکاثر (ثروت‌اندوزی و زیاده‌خواهی)، لهو (سرگرم شدن) و لعب (بازی کردن) و مشغولیت بیهوده و «جایگزین کردن چیزی که پست است به جای امر بهتر است» (بقره/61)

و این است نفاق و بنیان‌ها و شاخه‌هایش؛ و «خداوند قاهر و چیره‌ای است فوق بندگانش» (انعام/18) ...

الکافی، ج‏2، ص394

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص قَالَ: بُنِیَ الْکُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ- الْفِسْقِ‏  وَ الْغُلُوِّ وَ الشَّکِّ وَ الشُّبْهَةِ ...

وَ النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الْهَوَى وَ الْهُوَیْنَا وَ الْحَفِیظَةِ وَ الطَّمَعِ‏

فَالْهَوَى عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْبَغْیِ وَ الْعُدْوَانِ وَ الشَّهْوَةِ وَ الطُّغْیَانِ- فَمَنْ‏ بَغَى کَثُرَتْ غَوَائِلُهُ وَ تُخُلِّیَ مِنْهُ وَ نُصِرَ [قصر] عَلَیْهِ‏  وَ مَنِ اعْتَدَى لَمْ یُؤْمَنْ بَوَائِقُهُ وَ لَمْ یَسْلَمْ قَلْبُهُ وَ لَمْ یَمْلِکْ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ مَنْ لَمْ یَعْذِلْ نَفْسَهُ فِی الشَّهَوَاتِ خَاضَ فِی الْخَبِیثَاتِ وَ مَنْ طَغَى ضَلَّ عَلَى عَمْدٍ  بِلَا حُجَّةٍ

وَ الْهُوَیْنَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْغِرَّةِ وَ الْأَمَلِ وَ الْهَیْبَةِ وَ الْمُمَاطَلَةِ وَ ذَلِکَ بِأَنَّ الْهَیْبَةَ تَرُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ الْمُمَاطَلَةَ تُفَرِّطُ فِی الْعَمَلِ حَتَّى یَقْدَمَ عَلَیْهِ الْأَجَلُ وَ لَوْ لَا الْأَمَلُ عَلِمَ الْإِنْسَانُ حَسَبَ مَا هُوَ فِیهِ‏  وَ لَوْ عَلِمَ حَسَبَ مَا هُوَ فِیهِ مَاتَ خُفَاتاً مِنَ الْهَوْلِ وَ الْوَجَلِ وَ الْغِرَّةَ تَقْصُرُ بِالْمَرْءِ عَنِ الْعَمَلِ

وَ الْحَفِیظَةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْکِبْرِ وَ الْفَخْرِ وَ الْحَمِیَّةِ  وَ الْعَصَبِیَّةِ فَمَنِ اسْتَکْبَرَ أَدْبَرَ عَنِ الْحَقِّ وَ مَنْ فَخَرَ فَجَرَ وَ مَنْ حَمِیَ أَصَرَّ عَلَى الذُّنُوبِ وَ مَنْ أَخَذَتْهُ الْعَصَبِیَّةُ جَارَ فَبِئْسَ الْأَمْرُ أَمْرٌ بَیْنَ إِدْبَارٍ وَ فُجُورٍ وَ إِصْرَارٍ وَ جَوْرٍ عَلَى الصِّرَاطِ

وَ الطَّمَعُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ الْفَرَحِ وَ الْمَرَحِ وَ اللَّجَاجَةِ وَ التَّکَاثُرِ فَالْفَرَحُ مَکْرُوهٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْمَرَحُ خُیَلَاءُ وَ اللَّجَاجَةُ بَلَاءٌ لِمَنِ اضْطَرَّتْهُ إِلَى حَمْلِ الْآثَامِ وَ التَّکَاثُرُ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ شُغُلٌ وَ اسْتِبْدَالُ‏ الَّذِی هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ

فَذَلِکَ النِّفَاقُ وَ دَعَائِمُهُ وَ شُعَبُهُ وَ اللَّهُ قَاهِرٌ فَوْقَ عِبادِهِ ...

تدبر

1) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

از این آیه تا آیه20 خداوند به توصیف عینی منافقان می‌پردازد و از روحیات و افکار و منطق آنان پرده برمی‌دارد. اولین نکته‌ای که از آنها نقل می‌کند اشاره به تناقضی در منطق فکری آنان است:

مومن کسی است که خدا و رسول را واقعا باور دارد و به اقتضائات این باور هم پای‌بند است؛

کافر کسی است که خدا را قبول ندارد یا اگر خدا را قبول دارد، منکر اصل نبوت، ویا منکر نبوت حضرت محمد ص است.

تکلیف انسان با این دو معلوم است. اما منافق، ظاهرا خدا و رسول را قبول دارد؛ نمی‌گوید خدایی در کار نیست؛ نمی‌گوید حضرت محمد ص پیامبر نیست؛ با این حال، خدا و رسولش را دروغگو و فریبکار معرفی می‌کند؟!!!

چرا؟

الف. این ترفندی است برای نفوذ و غلبه بر مومنان؛ اگر انکار صریح کنند، مومنان به آنان توجه نمی‌کنند. اما این گونه، باورهای ایمانی را سست می‌کنند.

ب. این ناشی از آن است که مبنای زندگی خود را بر «گمانه‌زنی‌های بی‌پشتوانه» قرار داده‌اند (تظنون بالله الظنونا؛ توضیح در جلسه جلسه429، تدبر5)

نکته تخصصی جامعه‌شناسی جامعه دینی

در منطق قرآن، داشتن تفکرات تناقض‌آمیز و بی‌منطق، لزوما ناشی از پنهان‌کاری و توطئه‌گری نیست؛ چنانکه از یهود هم هم گزارش می‌کند که دست خدا را در عالم بسته می‌دانستند (وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَة؛ مائده/64).

در مورد منافق هم خطاست که گمان کنیم منافقان فقط نیروهای ستون پنجم دشمن‌اند که خودآگاه درصدد نفوذند؛ خیر، بسیاری از اوقات، منافق خودش نمی‌داند منافق است، خود را اصلاح‌طلب معرفی می‌کند در حالی که حقیقتا کارش افساد است و خودش نمی‌داند (بقره/11) و می‌پندارد که واقعا اوست که در مسیر هدایت است (اعراف/30؛ زخرف/37) و بهترین کارها را انجام می‌دهد (کهف/104)

از این جهت است که مراجعه به آموزه‌های قرآن برای شناخت نفاق و منافق در جامعه دینی بسیار ضروری است، نه‌تنها برای فریب منافقان را نخوردن، بلکه برای اطمینان از اینکه مبادا خود ما به نفاق دچار شده باشیم خود بی‌خبر باشیم! (اقتباس از ایستاده در باد، ص181-185)

ج. ...

 

2) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

مگر منافقان همان بیماردلان نیستند؟ پس چرا نفرمود «منافقانی که در دل‌هایشان مرض هست» بلکه فرمود: «منافقان» و «کسانی که در دلهایشان مرض هست».

چرا؟

الف. این نشان می‌دهد، با اینکه در دل منافقان هم مرض هست، اما در منطق قرآن، هرکسی که در دلش مرض هست، لزوما منافق نیست. اما منافق چه ویژگی افزونتری دارد؟ شاید با توجه به آیه67 سوره توبه (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُم‏) بتوان گفت یکی از مهمترین ویژگی‌هایی که اینها را جدا می‌کند این است که کسی که در دلش مرض است، مساله اصلی‌اش این است که دنبال هوا و هوس خود باشد؛ اما منافق، به این مقدار راضی نمی‌شود، بلکه در جامعه تشکیل حزب می‌دهد و ارتباطات حزبی برقرار می‌کند و می‌کوشد منکر را گسترش دهد و با معروف مبارزه کند. شاید به همین جهت است که در قرآن هرجا این دو گروه کنار هم ذکر شده‌اند (انفال/49؛ احزاب/12 و 60) از منافقان ابتدا اسم برده شده، گویی اینهایند که خط می‌دهند و بقیه بیماردلان از آنان پیروی می‌کنند.

ب. علاوه بر نکته فوق، شاید می‌خواهد اشاره کند که اگر عده‌ای بیماردل در جامعه نباشند که سخن منافقان را تکرار کنند، منافق نمی‌تواند کار خود را پیش ببرد.

ج. ...

 

3) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

یکی از علائم نفاق و بیماردلی، این است که هنگام قرار گرفتن در مشکلات و سختی‌ها وعده‌های دین خدا را دروغ و فریب بشماریم؛ چرا که نشان‌دهنده این است که ایمان‌مان بیش از آنکه بر یک منطق محکم استوار باشد، بر سطحی‌اندیشی و مواجهه سلیقه‌ای با دین متکی است و گمانه‌زنی‌های خود را مستند به تعالیم خود دین نکرده‌ایم: (ایستاده در باد، ص182-183)

بله، دین به مومنان وعده نصرت الهی داده است، اما آیا وعده داده که هیچگاه در طی این مسیر با مشکل مواجه نمی‌شویم؟ آیا وعده داده که در هیچ مقطعی شکست نمی‌خوریم؟ آیا همین مسلمانان چندی قبل در جنگ احد تاحدودی شکست نخوردند؟ یا بالعکس، بارها و بارها از وقوع فتنه‌ها و آزمایش‌های تکان‌دهنده سخن گفته است؟

(یکبار دیگر حدیث3 از جلسه400 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/ و حدیث2 از جلسه407 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-10/ و حدیث1 از جلسه قبل http://yekaye.ir/al-ahzab-33-11/ را مرور کنید)

و از سوی دیگر، آیا ما که منتظر نصرت الهی هستیم، واقعا مومن بوده‌ایم و به وظایف ایمانی خود درست عمل کرده‌ایم؟

 

4) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

غلبه گمانه‌زنی‌های ناروا در میان منافقان و بیماردلان به حدی است که با دیدن یک سختی، تمام وعده‌های دین را دروغ می‌شمرند:

نگفتند: حالا که به سختی افتادیم وعده خدا و رسولش در اینجا دروغ بود؛

بلکه گفتند اساسا جز وعده دروغ به ما نگفته‌اند.

 

5) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

خود را در وضعیت مسلمانان در جنگ احزاب در نظر بگیرید:

محاصره‌ای عظیم و گرسنگی، کندن خندق با آن هم مشقات، رسیدن خبر خیانت هم‌پیمانان (یهود)، و ...

در چنین شرایطی، پیامبر ص به آنان وعده فتح بزرگترین امپراطوری‌های زمان (ایران و روم) را می‌دهد!

اگر ما بودیم چه عکس‌العملی داشتیم؟

آیا ما هم وعده خدا و رسولش را فریب خواهیم خواند؟!

عبرتی از تاریخ، محکی بر ایمان خود

امروزه هم ما را با تحریم‌ها محاصره کرده‌اند؛ بالا رفتن قیمت‌ها زندگی را بر مردم سخت کرده؛ نه فقط کشورهایی همچون آمریکا و اسرائییل، بلکه بسیاری از حکومت‌های به‌ظاهر مسلمان هم علیه ما متحد شده‌اند، و ...

و اگر کسی نیک بیندیشد، در زمان جنگ تحمیلی وضعیتمان از این هم بدتر بود.

آن زمان امام خمینی (ره) با تکیه بر آموزه‌های قرآن وعده محو اسرائیل را داد.

و این وعده همچنان پابرجاست؛ هرچند منافقان و کسانی که در دلهایشان مرض است این وعده‌ها را فریب، و منادیان این وعده‌ها را فریبکار معرفی کنند.[3]

 

6) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

با اینکه این واقعه، مربوط به جنگ احزاب است و همه تعابیر قبلی را هم به صورت ماضی آورد، (إِذْ جاءَتْکُمْ ... إِذْ جاؤُکُمْ ... إِذْ زاغَتِ الْأَبْصار) اینجا سخن منافقان را با تعبیر مضارع آورد (إِذْ یَقُولُ)؟

الف. نشان دهد تلاشهاى تبلیغاتى منافقان دائمى است. (تفسیر نور، ج‏9، ص337) یعنی این رویه آنها بوده است؛ نه یک اقدام تمام شده.

ب. نشان دهد که امروزه هم این منطق در جامعه دینی وجود دارد.

ج. ...

 

7) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

مأیوس کردن رزمندگان و تضعیف روحیّه‏ى آنان، نشانه‏ى انحراف و نفاق است. (تفسیر نور، ج‏9، ص337)

 

8) «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

در میان یاران پیامبر، برخى دچار شک و تردید و برخى دچار نفاق و دورویى بودند. (تفسیر نور، ج‏9، ص337)

ثمرات این نکته

الف. اهل سنت به هر مسلمانی که ولو یکبار پیامبر ص را دیده باشد «صحابی» می‌گویند و معتقدند که همه صحابه عادل‌اند و روایات متعددی در کتابهایشان در تایید این مدعا آورده‌اند و اگر به آنها بگویید پس منافقان چطور، می‌گویند منافقان افراداد کاملا مشخص و شناخته شده‌ای بودند (عبدالله بن ابی و اطرافیانش). این آیه بخوبی بطلان این سخن و مجعول بودن آن روایات را نشان می‌دهد چرا که هم به لحاظ تاریخی، و بر اساس منابع خود آنها، کسی که این سخن را گفته‌ عبدالله بن ابی نبوده (شان نزول) و از آن مهمتر اینکه، در این آیه از عده‌ای بیماردل، غیر از منافقان، هم سخن گفته است.

ب. وقتی در اطرافیان پیامبر خدا ص منافق و بیماردل یافت شود، انتظار داریم در جامعه ما و در اطرافیان بزرگان ما یافت نشود؟!

ج. ...

 

 


[1] . این داستان در أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص104 (از منابع مهم اهل سنت درباره شأن نزول آیات) چنین روایت شده است:

حدَّثنا الأستاذ أبو إِسحاق الثعالبی، أخبرنا عبد اللَّه بن حامد الوَزان، أخبرنا محمد بن جعفر المطیری، حدَّثنا حماد بن الحسن، حدَّثنا محمد بن خالد بن عَثْمَة، حدَّثنا کثیر بن عبد اللَّه بن عمرو بن عوف، حدَّثنی أبی عن أبیه، قال:

خَطَّ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، على الخندق یوم الأحزاب، ثم قطع لکل عشرة أربعین ذراعاً. قال عمرو بن عوف: کنت أنا و سَلْمان، و حُذَیْفَة و النُّعْمَان بن مُقْرِّن المُزَنی، و ستة من الأنصار فی أربعین ذراعاً. فحفرنا حتى إذا کنا تحت «ذو ناب»، أخرج اللَّه من بطن الخندق صخرة مَرْوَة کَسَرَتْ حدیدَنا و شقت علینا، فقلنا: یا سلمان، أرْقَ إلى رسول اللَّه صلى اللّه علیه و سلم، فأخبره خبر هذه الصخرة، فإما أن نعدل عنها، و إِما أن یأمرنا فیها بأمره، فإنا لا نحب أن نجاوز خَطَّه. قال: فرقی سلمان إلى رسول اللَّه صلى اللّه علیه و سلم، و هو ضارب علیه قبة تُرْکِیّة، فقال: یا رسول اللَّه خرجت صخرة بیضاء مَرْوَة من بطن الخندق، فکسرت حدیدنا و شقت علینا حتى ما یحیک فیها قلیل و لا کثیر، فمرْنا فیها بأمرک، فإنا لا نحب أن نجاوز خطَّک. قال: فهبط رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، مع سلمان الخندق، و التسعة على شفة الخندق، فأخذ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، الْمِعْوَل من سلمان فضربها ضربة صدعها، و بَرَق منها برق أضاء ما بین لَابَتَیْها- یعنی المدینة- حتى لکأن مصباحاً فی جوف بیت مظلم. وَ کَبَّرَ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم تکبیر فتح، فکَبَّرَ المسلمون، ثم ضربها رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم الثانیة و برق منها برق أضاء ما بین لَابَتَیْها، حتى لکأن مصباحاً فی جوف بیت مظلم، فکبر رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، تکبیر فتح، و کبر المسلمون، ثم ضربها رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، فکسرها و برق منها برق أضاء ما بین لَابَتَیْهَا حتى لکأن مصباحاً فی جوف بیت مظلم، و کَبّرَ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم تکبیر فتح، و کبر المسلمون، و أخذ بید سلمان و رقی، فقال سلمان: بأبی أنت و أمی یا رسول اللَّه، لقد رأیت شیئاً ما رأیت مثله قط. فالتفت رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، إلى القوم، فقال: رأیتم ما یقول سلمان؟ قالوا: نعم یا رسول اللَّه. قال: ضربت ضربتی الأولى فبرق الذی رأیتم، أضاءت لی منها قصور الحِیرة و مدائن کسرى، کأنها أنیاب الکلاب، و أخبرنی جبریل، علیه السلام، أن أمتی ظاهرةٌ علیها. ثم ضربت ضربتی الثانیة فبرق الذی رأیتم، أضاءت لی منها القصور الحمر من أرض الروم، کأنها أنیاب الکلاب، و أخبرنی جبریل علیه السلام، أن أمتی ظاهرة علیها ثم ضربت ضربتی الثالثة، فبرق الذی رأیتم، أضاءت لی منها قصور صنعاء کأنها أنیاب الکلاب، و أخبرنی جبریل علیه السلام أن أمتی ظاهرة علیها، فأبشروا. فاستبشر المسلمون و قالوا: الحمد للَّه، موعد صدق، وعدنا النصر بعد الحفر. فقال المنافقون: أ لا تعجبون یُمَنِّیکم و یَعِدُکُم الباطل، و یخبرکم أنه یبصر من یَثْرِبَ قُصورَ الحِیرَة و مدائنَ کسرى، و أنها تفتح لکم، و أنتم إِنما تحفرون الخندق من الفَرَقِ، و لا تستطیعون أن تبرزوا! قال: فنزل القرآن وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً، و أنزل اللَّه تعالى فی هذه القصة، قوله: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ الآیة)

[2] . در مجمع البیان، ج‏8، ص545 این واقعه چنین گزارش شده است:

قال ابن عباس إن المنافقین قالوا یعدنا محمد أن یفتح مدائن کسرى و قیصر و نحن لا نأمن أن نذهب إلى الخلاء هذا و الله الغرور

[3] . اقتباس از ایستاده در باد، ص196-198