سفارش تبلیغ
صبا ویژن

425) سوره احزاب (33) آیه 6 النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ

بسم الله الرحمن الرحیم

425) سوره احزاب (33) آیه 6 

النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فی‏ کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُهاجِرینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً

ترجمه

پیامبر نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است؛ و همسرانش [به‌منزله] مادران آنهایند؛ و خویشاوندان برخی نسبت به برخی دیگر [آن گونه که] در کتاب خدا [مقرر شده] اولی هستند از مومنان و مهاجران؛ مگر اینکه نسبت به دوستانتان [وصیت] شایسته‌ای کرده باشید؛ آن [مطلب] در کتاب رقم خورده است.

نکته ترجمه

«الأرحام» جمع «رَحِم» است و «رحم» عضوی در بدن زن است که نطفه را نگه می‌دارد تا جنین شود و رشد کند و به صورت بچه به دنیا بیاید؛ و چون «خویشاوندی نسبی» نهایتا به «رَحِمِ واحد» منتهی می‌شود، از این خویشاوندی به «رحم» تعبیر می‌شود و به خویشاوندان (کسی که دارای پیوند خویشاوندی است) أولی الأرحام (صاحبان رحم‌ها، برخورداران از خویشاوندی) گفته می‌شود (المیزان، ج16، ص277).


حدیث

1) عبدالله بن شریک از سهم بن حصین اسدی نقل کرده که: من و عبدالله بن علقمه به مکه وارد شدیم و ابن‌علقمه از کسانی بود که دائما حضرت علی ع را سبّ و لعن می کرد. به او گفتم موافقی یک سری به ابوسعید خدری (از اصحاب پیامبر ص) بزنیم؟ گفت: بله. با هم نزد او رفتیم و گفت: آیا درباره علی ع فضیلتی شنیده‌ای؟ ابوسعید گفت: ‌بله؛ وقتی برایت تعریف کردم برو از مهاجرین و قریش بپرس.

همانا رسول خدا ص در روز غدیر خم ایستاد و پیام خدا را ابلاغ کرد سپس گفت: ای مردم! آیا من نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتند:‌ بله! سه بار این را تکرار کرد. سپس فرمود: علی! جلو بیا ! آنگاه رسول خدا ص دست وی را بلند کرد تا حدی که سفیدی زیر بغل هر دو را دیدیم و یه بار فرمود: هر کس من مولای اویم، پس علی ع مولای اوست؛

ابن‌علقمه به ابوسعید گفت: خودت این را از رسول خدا ص شنیدی؟ ابوسعید گفت: بله؛ و به گوش و سینه‌اش اشاره کرد و گفت: با همین گوش‌هایم شنیدم و با قلبم حفظش کردم.

عبدالله بن شریک گفت: ابن‌علقمه و ابن‌حصین به نزد ما برگشتند و هنگامی که نماز ظهر را خواندیم ابن‌علقمه بلند شد و گفت: من به سوی خدا توبه می‌کنم و نزد او استغفار می‌کنم از سبّ و دشنام‌هایی که به علی بن ابی‌طالب می‌گفتم؛ و سه بار این را تکرار کرد.

الأمالی (للطوسی)، ص247

أَخْبَرَنَا أَبُو عُمَرَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ قَادِمٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْرَائِیلُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَرِیکٍ، عَنْ سَهْمِ بْنِ الْحُصَیْنِ الْأَسَدِیِّ، قَالَ: قَدِمْتُ إِلَى مَکَّةَ أَنَا وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلْقَمَةَ، وَ کَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلْقَمَةَ سَبَّابَةً لِعَلِیٍّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) دَهْراً.

قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: هَلْ لَکَ فِی هَذَا- یَعْنِی أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِیَّ- نُحْدِثُ بِهِ عَهْداً قَالَ: نَعَمْ، فَأَتَیْنَاهُ فَقَالَ: هَلْ سَمِعْتَ لِعَلِیٍّ مَنْقَبَةً قَالَ: نَعَمْ إِذَا حَدَّثْتُکَ فَسَلْ عَنْهَا الْمُهَاجِرِینَ وَ قُرَیْشاً، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) قَامَ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ، فَأَبْلَغَ ثُمَّ قَالَ: یَا أَیُّهَا النَّاسُ، أَ لَسْتُ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا: بَلَى. قَالَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ قَالَ: ادْنُ یَا عَلِیُّ، فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) یَدَیْهِ حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى بَیَاضِ آبَاطِهِمَا قَالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ، ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.

قَالَ: فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلْقَمَةَ: أَنْتَ سَمِعْتَ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) قَالَ أَبُو سَعِیدٍ: نَعَمْ، وَ أَشَارَ إِلَى أُذُنَیْهِ وَ صَدْرِهِ، قَالَ: سَمِعَتْهُ أُذُنَایَ وَ وَعَاهُ قَلْبِی.

قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَرِیکَ: فَقَدِمَ عَلَیْنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلْقَمَةَ وَ سَهْمُ بْنُ حُصَیْنٍ، فَلَمَّا صَلَّیْنَا الْهِجِّیرَ قَامَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلْقَمَةَ فَقَالَ: إِنِّی أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ وَ أَسْتَغْفِرُهُ مِنْ سَبِّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ)، ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.[1]

2) شخصی از منافقان نزد زید بن حارثه آمد و خواست با تعریف و تمجید از او و به خاطر انتسابش به عنوان پسرخوانده پیامبر ص، وی را برتر از حضرت علی ع قرار دهد. وی ناراحت شد و گفت:

... بدرستی که رسول خدا ص خیلی مرا دوست داشت تا حدی که مرا به پسرخواندگی پذیرفت و مردم مرا «زید بن محمد» صدا می‌کردند؛ تا اینکه فرزندان علی ع، حسن و حسین ع، به دنیا آمدند و من به حرمت آنها از این نامیده شدن ناراحت بودم و به هرکه مرا این طور صدا می‌کرد می‌گفتم دوست دارم مرا زید، مولای (آزادشده، دوست، تحت ولایتِ) رسول خدا بخوانید چرا که نمی‌خواهم مرا در ردیف حسن و حسین ع قرار دهید؛

و این چنین بود تا خداوند نظر مرا تصدیق کرد و بر حضرت محمد ص وحی فرستاد که: «خداوند برای هیجکس دو دل در درونش ننهاده» یعنی دلی که حضرت محمد و آل او را دوست بدارد و بزرگ بشمارد و دلی که با غیر آنها را همچون آنها بزرگ بشمارد، یا دلی که دشمنانشان را دوست بدارد؛ بلکه هرکس دشمنان آنها را دوست بدارد بغض آنها را به دل دارد و آنها را دوست نخواهد داشت و نیز کسی که دیگران را با آنان یکسان بدارد بغض آنها را دارد و آنها را دوست ندارد.

سپس خداوند فرمود: «و همسرانتان را که با آنها «ظهار» می‌کنید مادرانتان قرار نداده، و فرزندخوانده‌هایتان را هم فرزندانتان نگردانده است» تا آنجا که فرمود «و خویشاوندان، برخی نسبت به برخی دیگر در کتاب خدا اولی هستند» یعنی حسن و حسین ع به فرزندی رسول خدا بر حسب آنچه در کتاب خداست و او واجب کرده «از مومنان و مهاجران» [اولی هستند]؛ «مگر اینکه نسبت به دوستانتان [وصیت] شایسته‌ای کرده باشید» یعنی احسان و کرامتی که باز به جایگاه فرزندان نمی‌رسد، «آن [مطلب] در کتاب رقم خورده است».

پس آن گونه خطاب قرار دادن مرا ترک کردند  و گفتند: «زید برادر رسول خدا» و آن قدر این را گفتند و من خوش نمی‌داشتم تا اینکه رسول خدا ص بین خودش و علی بن ابی‌طالب برادری برقرار کرد.

زید ادامه داد: ای عبدالله! زید مولای (= آزاد شده‌، تحت ولایت)علی بن ابی‌طالب است همان طور که مولای رسول خدا ص بود؛ پس او را نظیر علی ع قرار نده و بالاتر از جایگاهی که دارد مبر، که مانند نصاری می‌شوی که عیسی را بالاتر از جایگاهش قرار دادند و به خداوند عظیم کافر شدند.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص642-645

عن زَیْدُ بْنُ حَارِثَةَ قَالَ: ... إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ لِی شَدِیدَ الْمَحَبَّةِ- حَتَّى تَبَنَّانِی لِذَلِکَ‏  فَکُنْتُ‏ أُدْعَى «زَیْدَ بْنَ‏  مُحَمَّدٍ» إِلَى أَنْ وُلِدَ لِعَلِیٍّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع فَکَرِهْتُ ذَلِکَ لِأَجْلِهِمَا،  وَ قُلْتُ- لِمَنْ کَانَ یَدْعُونِی-: أُحِبُّ أَنْ تَدْعُوَنِی زَیْداً مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ‏ ص فَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أُضَاهِیَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ع، فَلَمْ یَزَلْ ذَلِکَ حَتَّى صَدَّقَ اللَّهُ ظَنِّی، وَ أَنْزَلَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ‏. یَعْنِی قَلْباً یُحِبُّ مُحَمَّداً وَ آلَهُ، وَ یُعَظِّمُهُمْ، وَ قَلْباً یُعَظِّمُ بِهِ غَیْرَهُمْ کَتَعْظِیمِهِمْ. أَوْ قَلْباً یُحِبُّ بِهِ أَعْدَاءَهُمْ، بَلْ مَنْ أَحَبَّ أَعْدَاءَهُمْ فَهُوَ یُبْغِضُهُمْ وَ لَا یُحِبُّهُمْ. [وَ مَنْ سَوَّى بِهِمْ مَوَالِیَهُمْ فَهُوَ یُبْغِضُهُمْ وَ لَا یُحِبُّهُمْ‏]. ثُمَّ قَالَ: وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللَّائِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ‏ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى‏ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ‏  یَعْنِی الْحَسَنُ ع وَ الْحُسَیْنُ ع أَوْلَى بِبُنُوَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی کِتَابِ اللَّهِ وَ فَرْضِهِ‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ- إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً إِحْسَاناً وَ إِکْرَاماً لَا یَبْلُغُ ذَلِکَ مَحَلَّ الْأَوْلَادِ کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً فَتَرَکُوا ذَلِکَ- وَ جَعَلُوا یَقُولُونَ زَیْدٌ أَخُو  رَسُولِ اللَّهِ. فَمَا زَالَ النَّاسُ یَقُولُونَ لِی هَذَا [وَ أَکْرَهُهُ‏] حَتَّى أَعَادَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُؤَاخَاةَ- بَیْنَهُ وَ بَیْنَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع. ثُمَّ قَالَ زَیْدٌ: یَا عَبْدَ اللَّهِ إِنَّ زَیْداً مَوْلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع کَمَا هُوَ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، فَلَا تَجْعَلْهُ نَظِیرَهُ، وَ لَا تَرْفَعْهُ فَوْقَ قَدْرِهِ، فَتَکُونَ کَالنَّصَارَى لَمَّا رَفَعُوا عِیسَى ع فَوْقَ قَدْرِهِ، فَکَفَرُوا بِاللَّهِ [الْعَلِیِ‏] الْعَظِیمِ.


3) عبدالرحیم بن روح می‌گوید از امام باقر ع درباره آیه «پیامبر نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است؛ و همسرانش [به‌منزله] مادران آنهایند؛ و خویشاوندان برخی نسبت به برخی دیگر [آن گونه که] در کتاب خدا [مقرر شده] اولی هستند» سوال کردم که در مورد چه کسی نازل شده است؟

فرمودند: این در مورد امارت (= حکومت) است، همانا این آیه در مورد فرزندان حسین ع پس از او جاری است؛ پس ماییم سزاوارترین افراد به امارت (اولی الامر) و به رسول خدا ص از مومنان و مهاجران و انصار.

پرسیدم: آیا فرزندان جعفر [بن ابی‌طالب] هم در آن سهمی دارند؟

فرمود: خیر.

گفتم : فرزندان عباس [عموی پیامبر ص، که بنی‌العباس خود را منسوب به او می‌دانستند] چطور؟

فرمود: خیر.

و من یکی یکی دودمان عبدالمطلب را برشمردم و در هر مورد فرمود: خیر. اما یادم رفت از فرزندان امام حسن ع بپرسم. یکبار دیگر که سراغ ایشان رفتم گفتم: آیا فرزندان امام حسن ع هم در آن سهمی دارند؟

فرمود: به خدا سوگند که خیر؛ عبدالرحیم! غیر از ما هیچ یک از منسوبان حضرت محمد  ص در آن سهمی ندارند.

الکافی، ج‏1، ص288؛ علل الشرائع، ج‏1، ص207؛ الإمامة و التبصرة من الحیرة، ص48

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ بْنِ رَوْحٍ الْقَصِیرِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ فِیمَنْ نَزَلَتْ؟

فَقَالَ نَزَلَتْ فِی الْإِمْرَةِ إِنَّ هَذِهِ الْآیَةَ جَرَتْ فِی وُلْدِ الْحُسَیْنِ ع مِنْ بَعْدِهِ فَنَحْنُ أَوْلَى بِالْأَمْرِ وَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ قُلْتُ فَوُلْدُ جَعْفَرٍ لَهُمْ فِیهَا نَصِیبٌ قَالَ لَا قُلْتُ فَلِوُلْدِ الْعَبَّاسِ فِیهَا نَصِیبٌ فَقَالَ لَا.

فَعَدَدْتُ عَلَیْهِ بُطُونَ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ کُلَّ ذَلِکَ یَقُولُ لَا قَالَ وَ نَسِیتُ وُلْدَ الْحَسَنِ ع فَدَخَلْتُ بَعْدَ ذَلِکَ عَلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ هَلْ لِوُلْدِ الْحَسَنِ ع فِیهَا نَصِیبٌ؟

فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ یَا عَبْدَ الرَّحِیمِ مَا لِمُحَمَّدِیٍّ فِیهَا نَصِیبٌ غَیْرَنَا.[2]


4) از امام صادق علیه السّلام روایت شده است: همانا گناهان کبیره هفت تاست که در مورد ما نازل گشته و مردم همه آنها را نسبت بما حلال شمردند:

... و امّا عقوق والدین پس خداوند در کتاب خود فرموده «پیامبر نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است؛ و همسرانش [به‌منزله] مادران آنهایند» در حالی که خود او پدر آنهاست؛ پس او را در مورد ذریه و اهل بیتش ناسپاسی کردند و عاق شدند؛[3]

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص238؛ تفسیر فرات الکوفی، ص102-103؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص562[4]

‏ عن معاذ بن کثیر عن أبی عبد الله ع قال یا معاذ الْکَبَائِرَ سَبْعٌ فِینَا أُنْزِلَتْ وَ مِنَّا استُخُفّت، ...

وَأَمَّا عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ فَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى ذَلِکَ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏» وَ هُوَ أبٌ لَهُم[5] فَقَد عَقُّوا رَسُولَ اللَّهِ ص فِی ذُرِّیَّتِهِ و أهل بیته...[6]


5) از امیرالمومنین ع روایت شده است که از رسول خدا ص شنیدم که می‌فرمود: من و علی پدران این امت هستیم؛ و حق ما بر آنها از حق والدینی که آنها را به دنیا آوردند بیشتر است؛ چرا که ما آنها را - در صورتی که از ما اطاعت کنند - از آتش به سوی سرای قرار و آرامش نجات می‌دهیم و از طریق عبودیت به برترین آزادگان ملحقشان می‌کنیم.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص330

قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ‏ أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ لَحَقُّنَا عَلَیْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَیْ وِلَادَتِهِمْ، فَإِنَّا نُنْقِذُهُمْ- إِنْ أَطَاعُونَا- مِنَ النَّارِ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ، وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِیَّةِ بِخِیَارِ الْأَحْرَارِ .[7]


6) رسول خدا ص در غدیر خم فرمود:

ای مردم آیا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟

گفتند: بله؛ سپس همان ولایت را که بر آنها داشت در حق علی ع هم واجب فرمود و فرمود: هر کس که من مولای اویم پس علی ع مولای اوست»  پس چون خداوند پیامبر را پدر مومنان گرداند، مؤونه آنها و تربیت یتیمانشان را هم برعهده او گذاشت؛ و لذا پیامبر خدا ص بر منبر رفت و فرمود:

هرکس که مالی باقی بگذارد برای وارثانش است؛ و هر کس که بدهی‌ای باقی بگذارد یا «ضیاع» (اموال غیرمنقول) [و وارث نداشته باشد] هر دو برعهده من است.

تفسیر القمی، ج‏2، ص176

قَالُ رَسُولِ اللَّهِ ص بِغَدِیرِ خُمٍّ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَ لَسْتُ أَوْلَى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ» قَالُوا: بَلَى ثُمَّ أَوْجَبَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا أَوْجَبَهُ لِنَفْسِهِ عَلَیْهِمْ مِنَ الْوَلَایَةِ فَقَالَ: «أَ لَا مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ» فَلَمَّا جَعَلَ اللَّهُ النَّبِیَّ أَباً لِلْمُؤْمِنِینَ أَلْزَمَهُ مَئُونَتَهُمْ وَ تَرْبِیَةَ أَیْتَامِهِمْ فَعِنْدَ ذَلِکَ صَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمِنْبَرَ فَقَالَ مَنْ تَرَکَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ وَ مَنْ تَرَکَ دَیْناً أَوْ ضَیَاعاً فَعَلَیَّ وَ إِلَیّ.

این مضمون در مناقب آل أبی طالب ع (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص188 [8]از منابع متعددی از اهل سنت نقل شده است.

این دو روایت را برای رعایت اختصار در کانال نگذاشتم:

7) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

به خدا سوگند که من از مردم به خودشان اولی‌ هستم.

عن امیرالمومنین ع : فَوَاللَّهِ إِنِّی لَأَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاس (نهج البلاغه، خطبه118)


8) تفسیر القمی، ج‏2، ص196

 لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ- وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ» وَ حَرَّمَ اللَّهُ نِسَاءَ النَّبِیِّ عَلَى الْمُسْلِمِینَ غَضِبَ طَلْحَةُ، فَقَالَ: یُحَرِّمُ مُحَمَّدٌ عَلَیْنَا نِسَاءَهُ وَ یَتَزَوَّجُ هُوَ نِسَاءَنَا- لَئِنْ أَمَاتَ اللَّهُ مُحَمَّداً لَنَفْعَلَنَّ کَذَا وَ کَذَا ... فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً- إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیماً إِلَى قَوْلِهِ‏ إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ- فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیما

 

تدبرها در برگه بعدی


[1] . بیان این جملات در واقعه غدیر با انواع نقلها در کتب شیعه و سنی آمده است. نمونه‌ای از آنها از قول اصحاب مختلف پیامبر:

پاورقیها هم در این صفحه جا نشد. برای مطالعه آنها به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-6/

 


ادامه جلسه425

ادامه جلسه425


تدبر

1) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فی‏ کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُهاجِرینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً»

در این آیه پس از اینکه اعتبار رسومی مانند پدرخواندگی و یا اینکه زن همچون مادر باشد، را زیر سوال برد و فرمود که اینها فقط در حد لقلقه زبان است و ارزشی ندارد و معیار اصلی همان روابط واقعی والدین و فرزندان است؛ اعتبار جدیدی را مطرح کرد و آن نسبتی است که پیامبر ص با امت برقرار می‌کند؛ که این نسبت از نسبت پدر-فرزندی بالاتر است، به همین جهت خودش همچون پدر واقعی این امت، و بلکه بالاتر از پدران طبیعی (حدیث5) است، و همسرانش - مادام که شأن و جایگاه خود را در تبعیت از دستورات پیامبر ص را حفظ کرده باشند (توضیح در تدبر5) - به منزله مادران این امت قلمداد می‌شوند؛ و اهل بیت ایشان، به همین ترتیب، سزاوارترند از مهاجرین و سایر مومنان. (حدیث2 و حدیث3) و این مطلبی است که در کتاب خدا ثبت و ضبط است؛ و اگر کسی بگوید کتاب خدا برای ما کافی است، و منظورش این باشد که ما به اهل بیت ع نیازی نداریم، صریحا خلاف کتاب خدا سخن گفته است.

ثمره انسان‌شناختی و دین‌شناختی

زندگی انسان آمیخته‌ای از واقعیات و اعتباریات است.

این اعتباریات، مادام که پشتوانه‌ای ندارند، در مقابل واقعیات زندگی رنگ می‌بازند و بیش از سخنی در دهان (لقلقه زبان) هیچ ارزشی ندارند. بر همین اساس، هم حکم ظهار (ادعای اینکه همسرم همچون مادرم است) را با قاطعیت لغو کرد و هم قلمداد کردن فرزندخوانده به جای فرزند واقعی را؛ چرا که به نحو طبیعی، رابطه والدین و فرزندان یک رابطه واقعی است.

اما  واقعیت و حقیقت انسان دو ساحت وجودی مهم دارد:‌ یکی ساحت طبیعت و غریزه، و دیگری ساحت فطرت. اگر رسوم و اعتباریاتی که در زندگی انسان وضع می‌شود، به پشتوانه فطرت باشد، درست است که در ساحت طبیعت و غریزه مابه‌ازایی ندارد، اما برتر از همه روابط طبیعی و غریزی است؛ لذا پیامبر ص که حیات معنوی را برای انسان می‌آورد (انفال/24) جایگاهی برتر از پدر حقیقی پیدا می‌کند؛ و همچنین با اینکه حکم «ظهار» (قلمداد کردن یک نفر به جای مادر که ازدواج را ناممکن می‌سازد) صریحا باطل اعلام شده بود، اما شأن پیامبر ص بقدری تسری پیدا می‌کند که زنان او هم همچون مادر می‌گردند (آن هم دقیقا از همان حیث که «ظهار» باطل شده بود، یعنی حرمت ازدواج).

این مطلب یکی از ظرایف مهم دین‌شناسی است که انسان بفهمد اعتبارات شریعت چگونه گاه از حیث ظاهر شبیه اعتباراتی است که خود شریعت با آنها بشدت مخالفت کرده است؛ و دریابد که تفاوت این دو چیست که با اینکه هر دو اعتباری‌اند، اما یکی بشدت مورد مخالفت قرار می‌گیرد و دیگری از روابط طبیعی هم بالاتر می‌شود.


2) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

مقصود از اینکه «پیامبر نسبت به مومنان از خودشان هم سزاوارتر است» چیست؟

الف. او به تدبیر آنها سزاوارتر است و حکم وی بر حکم خودشان مقدم است چون اطاعت از او در ردیف اطاعت از خدا دانسته شده است (ابن‌زید، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص530)

ب. دعوت او بر خواسته‌های خودشان هم مقدم است؛ یعنی اگر او مومنان را به چیزی فرابخواند ولی خودشان چیز دیگری دلشان بخواهد باید دعوت پیامبر ص را اجابت کنند (ابن‌عباس و عطا، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص530)

ج. گفته شده که هنگامی که پیامبر ص می‌خواست برای غزوه تبوک برود برخی بهانه آوردند که ما باید از پدر و مادرهایمان اجازه بگیریم و این آیه در رد سخن آنها نازل شد (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص530)

د. حکم پیامبر بر مومنان از حکم مومنان بر همدیگر برتر است؛ (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص530) یعنی در مقایسه با جایی که فرموده بود همه مومنان نسبت به همدیگر ولایت دارند «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» (توبه/71) اینجا می‌فرماید که ولایت پیامبر فوق ولایت همه آنها بر همدیگر است. (المیزان، ج16، ص276)

ه. می‌خواهد تاکید کند که هر پیامبری به منزله پدر آن امت است و لذاست که مومنان با هم برادرند (مجاهد، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص530)

و. علامه طباطبایی بعد از نقل برخی از اقوال فوق، معتقد است که هریک از این اقوال اگر بخواهد بگوید که این اولویت فقط در همان جهت است، خطاست زیرا این اولویت، اطلاق دارد، و همه موارد فوق و هر مورد دیگری را هم شامل می‌شود؛ یعنی آنچه مومن برای خود می‌بیند اعم از حفظ و محبت و کرامت و پاسخ به خواسته‌ها و اعمال اراده و ...، هریک از اینها اگر به نحوی دائر مدار بین نظر خودش و نظر پیامبر ص شود، باید جانب پیامبر ص را ترجیح دهد؛ خواه در امور دینی و خواه در امور دنیایی. (المیزان، ج16، ص276)؛ یعنی می‌خواهد بفرماید: «شرط مومن بودن این است که در تمام شؤون زندگی و هر اراده و تصمیمی باید پیامبر ص را بر خودمان مقدم بداریم.» (ایستاده در باد، ص114)

ز. ...


3) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

اینکه «پیامبر نسبت به مومنان از خودشان هم سزاوارتر است»،

می‌تواند بیان یک مطلب تکوینی باشد، که اشاره است به جایگاه پیامبر در عالم که همان مقام «رحمة للعالمین» است (جلسه414، تدبر2 http://yekaye.ir/al-anbiaa-21-107/ )

و می‌تواند بیان یک مطلب تشریعی باشد، بویژه که موضوع را روی «مومنین» برده است؛‌ یعنی «شرط مومن بودن این است که در تمام شؤون زندگی و هر اراده و تصمیمی باید پیامبر ص را بر خودمان مقدم بداریم.» (ایستاده در باد، ص114)


4) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

«پیامبر نسبت به مومنان از خودشان هم سزاوارتر است»

چرا؟

الف. هرکسی ظاهرا خودش است که بیش از هرکس دیگری خود و سعادت خویش را دوست دارد. اما کسی که ایمان می‌آورد می‌فهمد که کسان دیگری (خدا، پیامبر ص و امام ع) هستند که بیش از خود وی، سعادت وی را می‌جویند؛ به علاوه که راه سعادت را بهتر از ما می‌شناسند، پس طبیعتا اراده و تصمیمی آنها در مورد ما، برای خود ما بهتر است. به همین جهت است که می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم‏: ای کسانی که ایمان آورده‌اید خدا و رسولش را اجابت کنید وقتی شما را می‌خوانند بدانچه شما را زنده می‌کند» (انفال/24) (اقتباس از ایستاده در باد، ص114-116)

ب. زیرا خداوند که به صلاح حال ما آگاهتر است و پیامبر را رحمة للعالمین فرستاده، چنین نسبتی را بین ما و پیامبر ص قرار داده است.

ج. ...


5) «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»

مقصود از اینکه «زنان پیامبر ص، مادران شمایند» چیست؟

واضح است که آنها مادر تکوینی ما نیستند، پس این یک حکم تشریعی است، به معنای اینکه آنها به منزله مادر شمایند از حیث لزوم احترام گذاشتن به آنها و حرمت ازدواج با آنها، چنانکه در آیه33 تصریح می‌کند «وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً». و قطعا این حکم تشریعی در همه زمینه‌ها نیست (که از همه جهت شبیه مادرمان باشند) چنانکه به تصریح قرآن حجاب در مقابل مومنان بر آنان واجب بوده و ازدواج با فرزندان آنها - که از غیر پیامبر داشته‌اند - هم بر مردم جایز بوده و بین آنها و سایر مومنان رابطه ارث برقرار نبوده و ... (مجمع‌البیان، ج8، ص530؛ المیزان، ج16، ص277).

بحثی تاریخی

اگر احترام زنان پیامبر ص به عنوان «ام‌المومنین» لازم است، پس چرا حضرت علی ع در جنگ جمل با عایشه جنگید؟

ببینیم اصحاب امیرالمومنین ع چه پاسخی برای این اشکال داشتند:

حکایت

معاویه بعد از اینکه به حکومت رسید یکبار پیرمردی را دید  بسیار شجاع و جسور؛ که در جنگهای مختلف همراه حضرت علی ع با معاویه جنگیده بود. باب صحبت را با او باز کرد تا بدینجا رسید که:

معاویه: آیا در یوم جمل بودی؟

پیرمرد: یوم جمل چیست؟

معاویه: روزی که عایشه با علی ع جنگید.

پیرمرد: غایب نبودم.

معاویه: پیرمرد! حق با علی ع بود یا با عایشه؟

پیرمرد: معلومه، با علی ع!

معاویه: مگر خدا نفرموده است که «و همسران او مادران آنهایند» و پیامبر نگفت «او ام‌المومنین است»؟

پیرمرد: مگر خدا نفرموده است: «ای زنان پیامبر ... و در خانه‌هایتان بنشینید و مانند خودنمایی‌های جاهلیت خودنمایی نکنید» و مگر پیامبر ص به علی ع نفرمود: «علی! تو جانشین من در زنان و خانواده‌ام هستی و طلاق آنها به دست توست» آیا نمی‌بینی که عایشه در این مطلب با خداوند متعال مخالفت کرد و عصیان خدا و رسول او را نمود و از خانه‌اش خارج شد و در این راه خون مسلمانان را بر زمین ریخت و اموال آنها را بر باد داد؛ پس لعنت خدا بر قوم ظالم؛ که او همانند زن نوح در آتش است و بد جایگاهی برای کافران است.

(درباره معنای طلاق زنان پیامبرص بعد از شهادت ایشان به لینک زیر مراجعه کنید)

الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص79

...فَقَالَ مُعَاوِیَةُ لِلشَّیْخِ هَلْ حَضَرْتَ یَوْمَ الْجَمَلِ قَالَ وَ مَا یَوْمُ الْجَمَلِ قَالَ مُعَاوِیَةُ یَوْمَ قَاتَلَتْ عَائِشَةُ عَلِیّاً قَالَ وَ مَا غِبْتُ عَنْهُ قَالَ مُعَاوِیَةُ یَا شَیْخُ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ أَمْ مَعَ عَائِشَةَ قَالَ الشَّیْخُ بَلْ مَعَ عَلِیٍّ قَالَ مُعَاوِیَةُ یَا شَیْخُ أَ لَمْ یَقُلِ اللَّهُ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ قَالَ النَّبِیُّ ص هِیَ أُمُّ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ الشَّیْخُ أَ لَمْ یَقُلِ اللَّهُ تَعَالَى یا نِساءَ النَّبِیِّ إِلَى قَوْلِهِ وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏ وَ قَالَ النَّبِیُّ ص أَنْتَ یَا عَلِیُّ خَلِیفَتِی عَلَى نِسَائِی وَ أَهْلِی وَ طَلَاقُهُنَّ بِیَدِکَ أَ فَتَرَاهَا خَالَفَتْ اللَّهَ تَعَالَى فِی ذَلِکَ عَاصِیَةً اللَّهَ وَ رَسُولَهُ خَارِجَةً مِنْ بَیْتِهَا وَ هِیَ فِی ذَلِکَ سَفَکَتْ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ وَ أَذْهَبَتْ أَمْوَالَهُمْ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ هِیَ کَامْرَأَةِ نُوحٍ فِی النَّارِ وَ لَبِئْسَ مَثْوَى الْکَافِرِینَ.

توضیح تکمیلی درباره معنای طلاق زنان پیامبرص بعد از شهادت ایشان

سعد بن عبدالله قمی، در تشرفی که خدمت امام حسن عسگری و امام زمان ع داشت، (و حکایت آن در جلسه408، حدیث3 گذشت http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/ ) از امام زمان ع سوال می‌کند:

برای ما از شما روایت شده است که «رسول خدا ص طلاق زنانش را به دست امیرالمومنین ع سپرد تا اینکه ایشان در جنگ جمل به عایشه پیغام فرستاد که تو با فتنه‌ای که برپا نمودی وضعیت اسلام و اهلش را تیره و تار نمودی و با نادانی‌ات فرزندانت را به ورطه هلاکت کشاندی؛ ‌یا از این آشوبت دست برمی‌داری و یا طلاق تو را جاری می‌کنم» در حالی که علی‌القاعده طلاق زنان پیامبر ص با رحلت ایشان حاصل شده بود.

فرمود: طلاق چیست؟

گفتم: باز کردن راه.

فرمود: اگر طلاق آنها با وفات رسول خدا ص انجام شده بود و راهشان باز بود پس چرا ازدواج کردن آنها جایز نبود؟

گفتم: چون خداوند عز و جل ازدواج را بر آنها حرام کرده بود.

فرمود: چگونه چنین است در حالی که [اگر چنین باشد] مرگ [همسر] راه آنها را باز می‌کند.

گفتم: فرزند مولای من! برایم توضیح دهید معنی این طلاقی که رسول خدا ص حکمش را به امیرالمومنین ع واگذار کرده بود.

فرمودند: خداوند - تَقَدَّسَ اسْمُهُ- شأن زنان پیامبر ص را بالا برد و آنها را به شرف مادران [امت] اختصاص داد؛ و رسول خدا ص فرمود: این شرف برای آنها باقی است مادامی که در طاعت خداوند باشند؛ پس اگر هریک از آنها بعد از من با شورش علیه تو، عصیان خدا را کرد طلاق را در مورد وی جاری ساز و او را از شرف مادر مومنین بودن ساقط گردان.[1]

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص459


6) «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ»

مقصود از «اولویت خویشاوندان نسبت به همدیگر از مومنان و مهاجران» چیست؟[2]

الف. «مِن» برای مقام مقایسه است: اینها اولی هستند از آنها»؛ درواقع، پس از پیمان برادری که پیامبر ص بین مسلمانان برقرار کرد، افراد بر اساس پیمان برادری و موالات از هم ارث می‌بردند؛ این آیه آن حکم را نسخ کرد و مبنای ارث بردن را صرفا رابطه خانوادگی طبیعی قرار داد. المیزان، ج16، ص277).

ب. می‌توان «مِن» را «مِن بیانیه» گرفت  (خویشاوندانی که از مومنان و مهاجران هستند) (مجمع البیان، ج‏8، ص531؛ المیزان، ج16، ص277). آنگاه بر این اساس، آیه در مقام بیان این است که رابطه ارث بردن فقط بین مومنان است و کافر از مومن ارث نمی‌برد.

ج. بعد از اینکه زنان پیامبر ص را به منزله مادران مومنان معرفی کرد، خواست تاکید کند که این مادری از همه جهت نیست؛ و مثلا ارث بردن، کاملا به رابطه خانوادگی واقعی برمی‌گردد. (مجمع‌البیان، ج8، ص530)

د. مقصود از خویشاوندان، نه مطلق خویشاوندان، بلکه اهل بیت پیامبر ص است، و مقام بحث ادامه همان «اولی بودن پیامبر ص بر مومنان است» و می‌خواهد بفهماند که نه‌تنها پیامبر بر مومنان اولی است؛ بلکه اهل بیت ایشان هم بر مومنان و مهاجران اولی هستند؛ و این ناظر به همان حق حاکمیت اهل بیت ع است که به تبع پیامبر می‌باشد. (حدیث3)

ه. ...


7) «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ»

اینکه اولی‌الارحام نسبت به هم، اولی هستند از مومنان، معلوم است؛ اما چرا کلمه «مهاجران» را آورد؟ (چرا که مهاجران هم خودشان بخشی از مومنان می‌باشند)

الف. اگر معنای آیه را در فضای ترجیح ارث درنظر بگیریم (تدبر6، بند الف) آنگاه شاید می‌خواهد در مقام نسخ ارث بردن برادر دینی، بر آن فضای عاطفی و ایثاری که بین انصار با مهاجران ایجاد شده بود غلبه کند؛ چون غالبا مهاجران بودند که نیازمند بودند و از انصار ارث می‌بردند؛ یعنی می‌خواهد بگوید دیگر ارث بردن در خویشاوندان، بر ارث بردن مهاجران از شما مقدم است؛ چون آن مساله ارث بردن مهاجران، یک مساله مقطعی بوده است.

ب. اگر معنای آیه را ترجیح اهل بیت ع بر دیگران در مقام حکومت بدانیم (تدبر6، بند د) آنگاه این کلمه «مهاجرین» دلالت معنایی خاصی بعد از پیامبر ص دارد، بویژه که بعد از شهادت پیامبر ص، از پیامبر ص حدیثی روایت شد که «امام باید از قریش باشد» و قریش، مهاجران بودند. یعنی آیه در فضایی که مسلمانان پذیرفته‌اند که جانشین پیامبر در حکومت، باید از مهاجران باشد، تاکید می‌کند که در این مقام، اولی‌الارحامِ پیامبر ص، نه‌تنها نسبت به عموم مومنان، و بلکه نسبت به مهاجران، که شما می‌گویید خلیفه باید از میان آنها باشد، نیز اولویت دارند.

ج. ...


8) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فی‏ کِتابِ اللَّهِ»

جایگاه عبارت «فی کتاب الله» در این آیه، به نحوی است که می‌تواند معانی متعددی را برساند و همگی هم می‌توانند درست باشند:

از زاویه اول، هم می‌تواند فقط متعلق به عبارت آخر باشد (اولویت خویشاوندان) و هم می‌تواند ناظر به کل سه عبارت قبل (اولویت پیامبر بر مومنان، به منزله مادر بودن همسران ایشان، و اولویت خویشاوندان) باشد؛ و هم ناظر به کل آیات قبل و مطالبی که در آنها هم گفته شد (مانند اینکه فرزندخوانده را فرزند نشمرید؛ یا حکم «ظهار» و ...)

از زاویه دوم، می‌تواند مراد از آن «لوح محفوظ» یا «قرآن کریم» یا «خود همین سوره» و یا «کتاب آسمانی قبلی» (مشخصا: تورات) باشد (تلفیق نظر مجمع البیان، ج‏8، ص531 و المیزان، ج16، ص277).

و از زاویه سوم، می‌تواند «کتاب تکوین» یا «کتاب تشریع»‌ باشد.

و ضرب هر یک از این زوایا در دیگری اقسام متعددی را پیش رو می‌گذارد که اغلب آنها ممکن است مد نظر بوده باشد (البته برخی از آنها علی‌القاعده مد نظر نیست؛ مثلا اگر منظور کتاب تکوین باشد، آنگاه برخی از گزینه‌های فوق، مانند مادر بودن همسران پیامبر ص را شامل نمی‌شود)


9) «إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً»

مقصود از اینکه «مگر اینکه برای اولیائتان [اقدام] «معروفی» انجام داده باشید» چیست؟

الف. معنای «معروف» در اینجا «وصیت» است و می‌خواهد بفرماید با اینکه نظم ارث در شریعت معلوم شده است (که چه کسانی اولویت دارند) و حکم ارث برادران ایمانی، نسخ شده است؛ اما به جایش قانون وصیت قرار داده شده و انسان با وصیت می‌تواند مقداری (تا ثلث اموال خود) را به کسانی که خودش می‌پسندد اختصاص دهد، خواه جزء خویشاوندانش باشند یا نباشند. (مجمع البیان، ج‏8، ص531؛ المیزان، ج16، ص277).

ب. ...



پیامبر نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است؛ و همسرانش [به‌منزله] مادران آنهایند؛ و خویشاوندان برخی نسبت به برخی دیگر [آن گونه که] در کتاب خدا [مقرر شده] اولی هستند از مومنان و مهاجران؛ مگر اینکه نسبت به دوستانتان [وصیت] شایسته‌ای کرده باشید؛ آن [مطلب] در کتاب رقم خورده است.


10) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

حکایت

روایت شده است که روزی عمر بن خطاب بر منبر رسول خدا ص نشسته بود و خطبه می‌خواند و در خطبه‌اش ادعا کرد که اوست که نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است.

امام حسین ع [که علی‌القاعده آن زمان، کودک یا نوجوانی بیش نبوده‌اند] از کنار مسجد بانگ برداشت: ای دروغگو! پایین بیا از منبر پدرم رسول خدا، که منبر پدرت نیست!

عمر گفت: واقعا؟! این منبر پدرت است، نه منبر من؟! کی این را به تو یاد داده؟ این کار پدرت علی بن ابی‌طالب است!

حسین ع فرمود: اگر از پدرم در آنچه به من دستور داده، اطاعت کنم، به جانم سوگند که او هدایت‌کننده و من هدایت‌شده خواهد بود؛ او بر گردن مردم از زمان رسول خدا ص بیعتی دارد که جبرئیل آن را از نزد خداوند متعال نازل کرده و جز کسی که منکر قرآن است آن را انکار نمی‌کند، مردم به دل آن را شناختند اما به زبان انکارش کردند؛ وای بر کسانی که منکر حق ما اهل بیت ع هستند، که چگونه حضرت محمد ص با غضبی دائم و عذابی شدید با آنها مواجه خواهد شد؟!

عمر گفت: حسین! هرکس حق پدرت را انکار کرده باشد لعنت خدا بر او باد. ما را مردم امیر کردند و ما هم امارت را پذیرفتیم. اگر مردم پدرت را امیر می‌کردند اطاعتش می‌کردیم.

حسین ع فرمود: پسر خطاب! کدام مردم تو را بر خودش امیر کرد، قبل از اینکه تو ابوبکر را بر خودت امیر کنی، تا او تو را بر مردم امیر کند، بدون هیچ حجتی از جانب پیامبر ص و رضایتی از جانب آل محمد ص؟ آیا رضایت شما حاکی از رضایت حضرت محمد ص بود اما رضایت اهل خودش را ناخوشایند می‌داشت؟ اما به خدا سوگند اگر برای زبان گفته‌ای بود که همواره تصدیقش می‌کرد و عملی بود که مومنان یاری‌اش می‌دادند، هیچگاه بر گردن آل محمد سوار نمی‌شدی و بر منبرشان بالا نمی‌رفتی و نمی‌توانستی با کتابی بر آنها حکومت کنی که درباره آنها نازل شده و تو نه حروف مقطعه‌اش را می‌شناسی و نه تاویلش را می‌دانی و بهره‌ات از آن جز شنوایی گوش‌ها نیست؛ خطاکار و صواب‌کار نزدت یکسان‌اند! پس خدا جزای تو را دهد و از تو درباره آن بدعتی که گذاشتی سوال کند.

عمر با عصبانیت از منبر پایین آمد و با عده‌ای از اصحابش به درب منزل امیرالمومنین ع رفتند . اجازه گرفت و وارد شد و گفت:

ای ابوالحسن! امروز ما از پسرت حسین چه کشیدیم؟! با صدای بلند در مسجدالحرام ما را خطاب می‌کند و اراذل و اوباش و اهل مدینه را علیه ما می‌شوراند!

حسن ع فرمود: مثل حسینی که پسر پیامبر ص است، کسی را که [حقی در] حکومت ندارد می‌دوشد؟ یا به وسیله اراذل و اوباش بر اهل دین سخن می‌گوید؟! به خدا سوگند که جز با کمک اراذل و اوباش به این [مقام] دست نیافتی؛ خدا لعت کند هر که را اراذل و اوباش را می‌شوراند!

امیرالمومنین ع فرمود: ابامحمد! [= کنیه امام حسن ع] صبر کن! نه تو کسی بودی که این قدر زود عصبانی شود و نه حَسَب و نَسَبت پست است و نه رگ سودانی‌ها را داری [ظاهرا کنایه از افرادی که سریع رگ گردنشان از عصبانیت بیرون می‌زند]. سخن مرا بشنو و در سخن گفتن عجله مکن.

عمر گفت: ابوالحسن! این دو تا دنبال چیزی هستند؟ جز به خلافت رضایت نمی‌دهند!

امیرالمومنین ع فرمود: آنها نسبشان به پیامبر ص نزدیکتر از آن است که دنبال چیز بیهوده‌ای راه بگیرند؛ اما پسر خطاب، آنها را به حق خودشان راضی کن تا کسانی که که بعد از آنها می‌آیند از تو راضی شوند.

گفت:‌رضایتشان به چیست؟

فرمود: رضایتشان به برگشت از خطاست و خودداری از گناه با توبه!

عمر گفت: ابوالحسن! پسرت را ادب [تنبیه] کن که به پر و پای سلاطینی که حاکم در زمین‌اند نپیچد!

امیرالمومنین ع فرمود: من اهل معصیت را به خاطر معصیتشان ادب [تنبیه] می‌کنم و نیز کسی را که از لغزش و هلاکتش نگرانم [ادب می‌کنم]؛ اما کسی که پدرش رسول خدا ص باشد و دودمانش ادب است؛ به هیچ ادب بهتری از آنچه که دارد منتقل نمی‌شود؛ اما تو آنها را راضی کن!

پس عمر خارج شد. عثمان و عبدالرحمن عوف به سراغش آمدند و عبدالرحمن گفت: اباحفص! چکار کردی؟ چقدر دلیل آوردنت طول کشید؟!

عمر گفت: و آیا دلیل جز به نفع علی و پسرانش تمام شد؟!

عثمان گفت: آنها فرزندان عبدمناف‌اند که باشرافت بوده‌اند ولی مردم بهره‌ای ندارند.

عمر گفت: فکر نمی‌کنم در تو چیزی یافت شود که جای افتخار داشته باشد؟ مگر اینکه به حماقتت افتخار کنی!

عثمان لباس وی را گرفت و محکم کشید و گفت: پسر خطاب! مثل اینکه آنچه را من گفتم منکری؟!

که عبدالرحمن میانشان وارد شد و آنها را از هم جدا کرد و مردم هم متفرق شدند.[3]

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص293


این را در کانال نگذاشتم

11) «کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً»

مقصود از «این مطلب در کتاب نوشته شده است» چیست و چرا با اینکه در همین آیه فرموده بود که این مطلب در «کتاب الله» است، دوباره در پایان آیه این عبارت را آورد.

الف. مقصود همان «کتاب الله» است به همه معانی‌ای که در تدبر8 گذشت، و آوردن مجدد آن از باب تاکید است.

ب. شاید می‌خواهد اشاره کند که این حکم، یک مطلب سلیقه‌ای و یا زمانمند نیست که الان بگوییم و فردا دیگر نیازی به آن نباشد، بلکه مطلبی است که قبلا در کتاب (لوح محفوظ)‌رقم خورده است.

ج. ...




[1] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَاتِمٍ النَّوْفَلِیُّ الْمَعْرُوفُ بِالْکِرْمَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عِیسَى الْوَشَّاءُ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ طَاهِرٍ الْقُمِّیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّیْبَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَسْرُورٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّیِّ قَالَ:

... نَظَرَ إِلَیَّ مَوْلَانَا أَبُو مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ‏ مَا جَاءَ بِکَ یَا سَعْدُ فَقُلْتُ شَوَّقَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَلَى لِقَاءِ مَوْلَانَا قَالَ وَ الْمَسَائِلُ الَّتِی أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَهُ عَنْهَا قُلْتُ عَلَى حَالِهَا یَا مَوْلَایَ قَالَ فَسَلْ قُرَّةَ عَیْنِی وَ أَوْمَأَ إِلَى الْغُلَامِ فَقَالَ لِیَ الْغُلَامُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ مِنْهَا فَقُلْتُ لَهُ مَوْلَانَا وَ ابْنَ مَوْلَانَا إِنَّا رُوِّینَا عَنْکُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص جَعَلَ طَلَاقَ نِسَائِهِ بِیَدِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع حَتَّى أَرْسَلَ یَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى عَائِشَةَ أَنَّکِ قَدْ أَرْهَجْتِ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ أَهْلِهِ بِفِتْنَتِکِ وَ أَوْرَدْتِ بَنِیکِ حِیَاضَ الْهَلَاکِ بِجَهْلِکِ فَإِنْ کَفَفْتِ عَنِّی غَرْبَکِ وَ إِلَّا طَلَّقْتُکِ وَ نِسَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص قَدْ کَانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاتَهُ قَالَ مَا الطَّلَاقُ قُلْتُ تَخْلِیَةُ السَّبِیلِ قَالَ فَإِذَا کَانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَدْ خُلِّیَتْ لَهُنَّ السَّبِیلُ فَلِمَ لَا یَحِلُّ لَهُنَّ الْأَزْوَاجُ قُلْتُ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى حَرَّمَ الْأَزْوَاجَ عَلَیْهِنَّ قَالَ کَیْفَ وَ قَدْ خَلَّى الْمَوْتُ سَبِیلَهُنَّ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی یَا ابْنَ مَوْلَایَ عَنْ مَعْنَى الطَّلَاقِ الَّذِی فَوَّضَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُکْمَهُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَقَدَّسَ اسْمُهُ عَظَّمَ شَأْنَ نِسَاءِ النَّبِیِّ ص فَخَصَّهُنَّ بِشَرَفِ الْأُمَّهَاتِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ هَذَا الشَّرَفَ بَاقٍ لَهُنَّ مَا دُمْنَ لِلَّهِ عَلَى الطَّاعَةِ فَأَیَّتُهُنَّ عَصَتِ اللَّهَ بَعْدِی بِالْخُرُوجِ عَلَیْکَ فَأَطْلِقْ لَهَا فِی الْأَزْوَاجِ وَ أَسْقِطْهَا مِنْ شَرَفِ أُمُومَةِ الْمُؤْمِنِین‏.

[2] . خوب است توجه شود که تعبیر «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فی‏ کِتابِ اللَّه‏» در آیه آخر سوره انفال هم آمده است.

[3] .


424) سوره احزاب (33) آیه 5 ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَط

بسم الله الرحمن الرحیم

424) سوره احزاب (33) آیه 5

ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً

ترجمه

آنها را به [نام] پدرانشان بخوانید که این از نظر خدا عادلانه‌تر است؛ و اگر پدرانشان را نمی‌شناسید، پس برادران شما در دین هستند و موالیان شما؛ و بر شما باکی نیست در جایی که در نسبت دادن به خطا رفتید، لیکن در جایی که دل‌های شما عمد داشته است [جای مواخذه دارد] ؛ و خداوند بسیار آمرزنده و رحیم بوده است.

حدیث[1]

1) از امام کاظم ع روایتی نقل شده است که حضرت درباره خمس توضیحاتی می‌دهند از جمله اینکه به سادات خمس داده می‌شود نه صدقه؛ تا به اینجا می‌رسند که می‌فرمایند:

و کسی که مادرش از بنی‌هاشم باشد هرچند پدرش از سائر قریش هم باشد، باز صدقات [= زکات] بر او جایز است و هیچ سهمی در خمس ندارد؛ چرا که خداوند متعال می‌فرماید: «آنها را به پدرانشان بخوانید [= منسوب کنید]»

الکافی، ج‏1، ص540؛ عوالی اللئالی العزیزیة، ج‏3، ص129

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع [أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع] قَالَ: ... وَ مَنْ کَانَتْ أُمُّهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ أَبُوهُ مِنْ سَائِرِ قُرَیْشٍ فَإِنَّ الصَّدَقَاتِ تَحِلُّ لَهُ وَ لَیْسَ لَهُ مِنَ الْخُمُسِ شَیْ‏ءٌ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ»...


2) از رسول خدا ص روایت شده است که فرمودند:

صدقه بر من و اهل بیت من جایز نیست؛

خداوند لعنت کند کسی را که [خود را] به غیر پدرش ممنسوب کند؛

و خداوند لعنت کند کسی که [خود را] به غیر از موالی‌اش منسوب کند؛

فرزند برای شوهر رسمی است؛ و کسی که ادعای فرزندِ شخص دیگری را می‌کند [درواقع، ادعا می‌کند که با زن او رابطه داشته و بچه، از آنِ اوست] سنگسار می‌شود...

[درباره مقصود از «منسوب کردن خود به غیر موالی» در این روایتی که در بسیاری از کتب اهل سنت هم آمده، برداشت اولیه این است که منظور، غلامی است که صاحب خود را شخص دیگری غیر از صاحب اصلی معرفی کند؛ اما برخی گفته‌اند مقصود دقیق‌تر، کسی است که به ولایت کسانی که واقعا بر وی ولایت دارند (یعنی اهل بیت ع) تن ندهد، و خود را تحت ولایت و حکومت غیر آنها قرار دهد (روضة المتقین، ج‏12، ص150)]

شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار ع، ج‏1، ص228و 277؛ مجمع البیان، ج‏8، ص528؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏15، ص177

عن زید بن أرقم و البراء بن عازب، إنهما قالا: سمعنا أن النبی صلّى اللّه علیه و آله یقول:

إن الصدقة لا تحل لی و لا لأهل بیتی، لعن اللّه مَنِ ادَّعَى إِلَى غَیْرِ أَبِیهِ، و لعن اللّه مَن انْتَمَى إِلَى غَیْرِ مَوَالِیهِ، الولد للفراش و للعاهر الحجر...


3) سوالاتی به صورت مکتوب خدمت امام رضا ع ارسال شد. امام ع پاسخ دادند؛ یکی از پاسخها این بود:

و اما علت اینکه تصرف در مال فرزند برای پدر حلال است اما برای فرزند چنین حقی نیست، آن است که فرزند «هدیه [الهی]» به والد است که خداوند متعال می‌فرماید: «به هر کس بخواهد دختر هدیه می‌کند و به هرکس بخواهد پسر می‌بخشد» به علاوه که او را به مؤونه وی می‌گیرند [موظف به ادای مؤونه وی است]، کوچک باشد یا بزرگ؛ و به او منسوب است و به [نام] او خوانده می‌شود که خداوند متعال می‌فرماید: «آنها را به [نام] پدرانشان بخوانید که این نزد خدا عادلانه‌تر است» و به خاطر این سخن پیامبر ص که «تو و دارایی‌ات از آنِ پدرت هستی»؛ ولی مادر این گونه نیست، از مال فرزند جز به اذن خود فرزند یا اذن پدر برندارد زیرا پدر را به نفقه فرزند می‌گیرند [موظف به ادای نفقه فرزند است] اما زن را به نفقه فرزندش نمی‌گیرند.

علل الشرائع، ج‏2، ص524؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص96

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عُمَیْرُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِیعِ الصَّحَّافُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع کَتَبَ إِلَیْهِ فِیمَا کَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ

عِلَّةُ تَحْلِیلِ مَالِ الْوَلَدِ لِلْوَالِدِ بِغَیْرِ إِذْنِهِ وَ لَیْسَ ذَلِکَ لِلْوَلَدِ لِأَنَّ الْوَلَدَ مَوْهُوبٌ لِلْوَالِدِ فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ مَعَ أَنَّهُ الْمَأْخُوذُ بِمَئُونَتِهِ صَغِیراً وَ کَبِیراً وَ الْمَنْسُوبُ إِلَیْهِ وَ الْمَدْعُوُّ لَهُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ قَوْلِ النَّبِیِّ ص أَنْتَ وَ مَالُکَ لِأَبِیکَ وَ لَیْسَ الْوَالِدَةُ کَذَلِکَ لَا تَأْخُذْ مِنْ مَالِهِ إِلَّا بِإِذْنِهِ أَوْ بِإِذْنِ الْأَبِ لِأَنَّ الْأَبَ مَأْخُوذٌ بِنَفَقَةِ الْوَلَدِ وَ لَا تُؤْخَذُ الْمَرْأَةُ بِنَفَقَةِ وَلَدِهَا.


4) از امام صادق ع روایت شده است:

شش چیز از این امت برداشته شد [= در شش مورد، این امت مواخذه نمی‌شود]

اشتباه،

فراموشی،

آنچه بدان مجبور شده باشند،

آنچه که نمی‌دانند،

آنچه که توانش را ندارند، و

آنچه که بدان مضطر شده باشند.

النوادر(للأشعری)، ص74

عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

وُضِعَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سِتٌّ الْخَطَأُ وَ النِّسْیَانُ وَ مَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ وَ مَا لَا یَعْلَمُونَ وَ مَا لَا یُطِیقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْهِ.[2]

تدبر

1) «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ ... وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»

باید مراقب حرف دهانتان باشید و هر حرفی را نزنید؛ ولی اگر غیرعامدانه حرفی از دهانتان در رفت، زیاد عیبی ندارد؛ توبه کنید که خدا بخشنده است. خدا به آنچه در دلتان می‌گذرد و عمداً می‌گویید بیشتر اهمیت می‌دهد. (ایستاده در باد، ص112)

ثمره اجتماعی

در آیه قبل، صریحا برخی از رسوم را به چالش کشید و گفت اینها فقط حرفی بر دهان آنهاست. در این آیه، پس از اینکه ابتدا باب بهانه‌جویی‌ها را سد کرد (توضیح در تدبر4 خواهد آمد)، می‌گوید اگر این حرفها غیرعامدانه از دهانتان خارج شد، خدا سخت نمی‌گیرد. گویی از شدت و حدت آیه قبل در مقام اجرا می‌کاهد.

اینها نشان می‌دهد «ماهیت دین یک حقیقتی است مستمر، که باید آرام آرام در مراحل گوناگون در جامعه مستقر شود. خیلی اوقات جامعه توان هضم یک تفکر عمیق را ندارد و باید ملاحظه شرایط را کرد». (ایستاده در باد، ص112) آداب و رسوم نادرست را باید کنار گذاشت، اما در مراحل کنار زدن آنها، باید بین جایی که عامدانه به تکرار آن برمی‌گردند و جایی که تعمدی در کار نبوده، تفاوت گذاشت.


2) «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ»

اینکه فرزندخوانده را به پدر واقعی‌اش منسوب کنیم، نه به پدرخوانده، اقتضای عدالت است. یعنی چه؟

الف. یعنی روابط و پیوندهای خانوادگی را نباید صرفا در افق قرارداد و توافق قلمداد کرد. رابطه پدر- فرزندی یک وضعیتی واقعی دارد که اگر آن وضعیت در جای خود قرار بگیرد، عدالت حاصل شده (عدالت قرار دادن هر چیز در جای خود است)؛ و صرف اینکه دو نفر دلشان بخواهد و راضی باشند که خود را پدر و فرزند قلمداد کنند، برای اینکه رابطه آنها را به عنوان پدر- فرزندی به رسمیت بشناسیم کافی نیست. این دستور (که فرزندخوانده را به پدر واقعی‌اش منسوب کنید) مبتنی بر خلقت و نحوه وجود واقعی انسانهاست و آثار حقیقی دارند و نباید آنها را صرفا بر اساس دلخواه‌ها تغییر داد. (اقتباس از ایستاده در باد، ص113-114)

ب. یعنی درک خود از عدل و قسط را ارتقا دهیم و آن را منحصر در روابط اقتصادی و سیاسی نبینیم؛ حتی اینکه چه کسی را به نام چه کسی بخوانیم هم مساله‌ای است که بر اساس معیار واقعی قسط و عدل می‌توان درباره‌اش سخن گفت.

ج. ...


3) «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ»

منظور از «اقسط» چیست؟ چرا از صیغه افعل تفضیل استفاده کرد. مگر عدالت‌تر هم داریم؟ اگر عدالت است که هست و اگر نیست، نیست. پس عدالت‌تر یعنی چه؟

الف. صیغه افعل، همواره در معنای تفضیل نیست. بلکه اینجا این صیغه برای تاکید بر عدالت (خیلی عادلانه بودن) به کار رفته است. (کنزالدقائق، ج10، ص318)[3]

ب. تفضیل در اینجا چه‌بسا به معنای قرب وبعد از عدالت است؛ یعنی چنین کنید که این کار به تحقق عدالت نزدیکتر است. در واقع، عدالت یک وضعیت کلان است که دارای ابعاد متنوعی است و با انجام کارهای گوناگون کم‌کم به آن نزدیک می‌شویم؛ یعنی می‌خواهد بگوید فکر نکنید این یک کار بتنهایی عدالت محقق می‌کند؛ بلکه این یک عنصری است در مسیر عدالت، که شما را به عدالت نزدیکتر می‌کند.

ج. عدالت واقعا یک مطلب ایستا و همه یا هیچ نیست؛ بلکه یک وضعیت پویا و دارای مراتب است؛ لذا واقعا می‌توان از عدالت، و عدالت‌تر سخن گفت.

د. ...


4) «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ ... فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالیکُمْ»

اسلام وقتی دستوری می‌دهد باب بهانه‌جویی‌ها را هم می‌بندد:

در بسیاری از موارد، وقتی کسی را به فرزندی قبول می‌کنند که پدر و مادر واقعی‌اش معلوم نیست. لذا بعد از اینکه دستور داد که پسرخوانده‌ها را به پدران واقعی‌شان منسوب کنید، فرمود که اگر پدرانشان را هم نمی‌شناسید، آنها را برادر دینی خود بخوانید، نه بیش از این.


5) «فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ»

مسلمانان در جامعه اسلامی برادران دینی همدیگرند، حتی با کسانی که - اصطلاحا - «بچه سرراهی» هستند و پدرانشان معلوم نیست!


6) «فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالیکُمْ»

مقصود از «موالی» چیست؟

الف. منظور مومنانی است که تحت ولایت یک دین هستند (المیزان، ج16، ص276) (نزدیک به همان معنای برادران دینی)

ب. یکی از معانی «موالی» پسرعموها است؛ یعنی می‌خواهد بگویدآنها پسران شما نیستند اما برادران دینی و همانند پسرعموهایتان‌اند. (زجاج، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص528)

ب. مقصود هم‌پیمانان دینی‌ای است که یاری آنها واجب است. (مجمع‌البیان، ج8، ص528)

ج. منظور آزادشدگان توسط شخص است که انسان نسبت به آنها اصطلاحاً «ولای عتق»[4] دارد. (از این جهت که بسیاری از این فرزندخوانده‌ها غلام‌هایی بودند که شخص وی را می‌خرید و آزادش می‌کرد و به فرزندخواندگی می‌گرفت؛ شبیه خود زید بن حارثه؛ در واقع می‌خواهد بگوید آن مقدار رابطه‌ای که بین شما و او برقرار شد در همان حد است که آزادش کردید، نه اینکه واقعا فرزند شما شده باشد.)

د. ...


7) «وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ»

جایی که انسان بر اثر اشتباه مرتکب کاری می‌شود گناهکار نیست؛ گناه در جایی است که تعمدی در کار باشد. (حدیث4)

نکته تفسیری:

با اینکه این آیه در سیاق بحثهای مربوط به پسرخواندگی آمده، اما سیاق دلالت آیه را محدود نمی‌سازد و لذا بسیاری از فقها در ابواب مختلف فقهی، (مثلا در احکام حج یا اجرای حد) وقتی می‌خواهند درباره اینکه کسی که اشتباه کرده، مواخذه نمی‌شود، دلیل بیاورند، یکی از ادله‌شان همین آیه است.


8) «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»

وقتی از کسی خطایی سر می‌زند و تعمدی نداشته است، این گونه نیست که نیست که مطلقا هیچ چیزی متوجه وی نباشد، و چشم‌پوشی از خطای وی، حق او باشد؛ بلکه چون خدا غفور و رحیم است، از این خطایش درمی‌گذرد.

ثمره اخلاقی

جایی که خطا منجر به حق‌الناس شود، شخص اگرچه از آن جهت که تعمد نداشته، گناهکار نیست؛ اما به خاطر تضییع حقی که انجام داده، مسئول است؛ و اگر جبران نکند، از این پس گناهکار خواهد شد. مثلا اگر کسی با اتومبیلش بدون اینکه تعمدی داشته باشد با اتومبیلی که در کنار خیابان پارک شده، تصادف کرد، به‌خودی خود گناهکار نیست. اما اگر به جبران خسارتی که زده اقدام نکند، از آن پس گناهکار خواهد بود و این حق‌الناس را باید ادا کند.



[1] . شاید بتوان مطلب زیر را به نحوی به شأن نزول آیه مرتبط دانست؛ اما حق این است که بیش از اینکه ش"أن نزول باشد، شأنی است که با نزول آیه در جامعه رعایت شد:

الفصل الرابع فی ذکر موالیه و مولیاته و جواریه‏: أَمَّا مَوَالِیهِ فَزِیدُ بْنُ حَارِثَةَ وَ کَانَ لِخَدِیجَةَ اشْتَرَاهُ لَهَا حَکِیمُ بْنُ حِزَامٍ بِسُوقِ عُکَاظَ بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ فَوَهَبَتْهُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص بَعْدَ أَنْ تَزَوَّجَهَا فَأَعْتَقَتْهُ فَزَوَّجَهُ أُمَّ أَیْمَنَ فَوَلَدَتْ لَهُ أُسَامَةَ وَ تَبَنَّاهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَکَانَ یُدْعَى زَیْدَ بْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ. (إعلام الورى بأعلام الهدى، ص146)

[2] . این روایات هم نزدیک به همین مضمون است با اندکی بیش و کم:

عَنْ رِبْعِیٍّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عُفِیَ عَنْ أُمَّتِی ثَلَاثٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْیَانُ وَ الِاسْتِکْرَاهُ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ فِیهَا رَابِعَةٌ وَ مَا لَا یُطِیقُون‏ (النوادر(للأشعری)، ص74)

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ قَالَ حَدَّثَنِی عَمْرُو بْنُ مَرْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی أَرْبَعُ‏ خِصَالٍ خَطَأُهَا وَ نِسْیَانُهَا وَ مَا أُکْرِهُوا عَلَیْهِ وَ مَا لَمْ یُطِیقُوا وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ قَوْلُهُ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ. (الکافی، ج‏2، ص463)

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِیِّ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وُضِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعُ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْیَانِ وَ مَا لَا یَعْلَمُونَ وَ مَا لَا یُطِیقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْهِ وَ مَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ وَ الطِّیَرَةُ وَ الْوَسْوَسَةُ فِی التَّفَکُّرِ فِی الْخَلْقِ وَ الْحَسَدُ مَا لَمْ یُظْهِرْ بِلِسَانٍ أَوْ یَدٍ. (الکافی، ج‏2، ص463)

[3] . و «أقسط» أفعل تفضیل، قصد به الزّیادة مطلقا. من القسط، بمعنى: العدل. و معناه: البالغ فی الصّدق‏

[4] . یکی از اقسام ولایت کسی بر دیگری در اسلام، ولای عتق است که حتی بر ولایت شوهر بر همسر برتری دارد؛ یعنی مثلا اگر زن و شوهری هر دو کنیز و غلام بودند و زن آزاد شد، به خاطر برخورداری از ولای عتق، دیگر الزام ندارد تحت ولایت شوهرش باشد و می‌تواند از او جدا شود. به این حدیث دقت کنید: وَ ذَکَرَ أَنَّ بَرِیرَةَ کَانَتْ عِنْدَ زَوْجٍ لَهَا وَ هِیَ مَمْلُوکَةٌ فَاشْتَرَتْهَا عَائِشَةُ فَأَعْتَقَتْهَا فَخَیَّرَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ إِنْ شَاءَتْ أَنْ تَقِرَّ عِنْدَ زَوْجِهَا وَ إِنْ شَاءَتْ فَارَقَتْهُ وَ کَانَ مَوَالِیهَا الَّذِینَ بَاعُوهَا اشْتَرَطُوا عَلَى عَائِشَةَ أَنَّ لَهُمْ وَلَاءَهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْوَلَاءُ لِمَنْ أَعْتَقَ (الکافی، ج‏5، ص486) از دیگر ثمرت ولای عتق  این است که اگر غلامی که آزاد شده بمیرد و وارثی نداشته باشد، شخصی که وی را آزاد کرده از او ارث می‌برد. در واقع، با آزاد کردن وی، در زمره نزدیکترین شخص بعد از خویشاوندانش قرار گرفته است.

 


423) سوره احزاب (33) آیه 4 ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَل

بسم الله الرحمن الرحیم

423) سوره احزاب (33) آیه 4 

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللاَّئی‏ تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبیلَ

ترجمه

خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده؛ و همسرانتان را که با آنها «ظهار» می‌کنید مادرانتان قرار نداده، و فرزندخوانده‌هایتان را هم فرزندانتان نگردانده است. آن سخن شماست به دهانتان؛ و خداوند است که حق می‌گوید و او راه می‌نمایاند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی


کلمه «تُظاهِرُونَ»[1] و «ظهار» در عبارت «أَزْواجَکُمُ اللاَّئی‏ تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ» یک اصطلاح است که اشاره به یکی از رسوم فرهنگ جاهلی دارد که اسلام آن را برانداخت؛ و آن این بود که شوهر گاهی به همسرش می‌گفت: «أنت عَلَیَّ کَظَهرِ اُمّی: تو بر من مانند پشت مادرم هستی» و با این جمله زنش را بر خودش حرام می‌کرد؛ و زن را در یک حالت بلاتکلیفی رها می‌نمود: از طرفی دیگر با او مانند همسرش رفتار نمی‌کرد؛ و از طرف دیگر، طلاقش نداده بود که زن بتواند برود و با مرد دیگری زندگی کند. قرآن کریم این رسم جاهلی را برانداخت و چنین سخنی را بی‌اعتبار دانست و در آیه3 سوره مجادله برای مجازات کسی که چنین کند کفاره‌ای قرار داد. (مجمع البیان، ج‏8، ص527)

هر دو جمله «اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ» و «هُوَ یَهْدِی السَّبیلَ» جملات اسمیه هستند و حاوی تاکیدی بیش از حالتی که مطلب به صورت جمله فعلیه می‌آمد(مثلا می‌فرمود: یَقُولُ اللَّهُ الْحَقَّ؛ یَهْدِی اللَّهُ السَّبیلَ) و در هر دو تاکید بر مبتدا (فاعل) است: خداست که حق را می‌گوید، و خداست که راه را مینمایاند.

«أَدْعِیاءَ»

از ماده «دعو» (خواندن) است که درباره اصل این ماده (به معنای توجه کردن به کسی و خواندن او) در جلسه 317 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-hajj-22-12/

اما کلمه «ادعیاء» را جمعِ شاذ از «دَعیّ» (بر وزن فعیل) دانسته‌اند (کنزالدقائق، ج10، ص316) که به معنای این است که کسی را به عنوان فرزند به کس دیگر منسوب کنند که واقعا فرزند او نیست (مجمع البحرین، ج‏1، ص140و144) که ظاهرا در زبان عربی هم بر فرزندخوانده حمل می‌شود و هم در مورد فرزند نامشروع (حرامزاده). در قرآن کریم تنها در دو مورد و به صورت جمع آمده (احزاب/4 و 37) و در هر دو مورد، به همین معنای فرزندخوانده است.

شأن نزول

گفته‌اند[2] عبارت «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ: فرزندخوانده‌هایتان را فرزندانتان قرار نداده است» در مورد زید بن حارثه نازل شده است. وی در زمان جاهلیت اسیر شده بود و وی را در بازار برده فروشان به فروش آورده بودند. حضرت محمد ص پول خرید وی را پرداخت کرد و او در خانه پیامبر ص بزرگ شد و هنگامی که پیامبر ص نبوتش را ابراز کرد وی اسلام آورد. بعدها پدرش به مکه آمد و به ابوطالب گفت به برادرزاده‌ات بگو او را به من بفروشد یا آزادش کند؛ پیامبر ص فرمود: او آزاد است و هرجا بخواهد می‌تواند برود؛ اما وی حاضر نشد از نزد پیامبر ص برود. پدرش که چنین دید از وی تبری جست و گفت او دیگر فرزند من نیست و پیامبر ص او را به فرزندخواندگی قبول کرد؛ و خیلی‌ها او را زید بن محمد ص می‌خواندند. چنین بود تا بعدا در مدینه به عقد زینب بنت جحش درآمد اما نتوانستند به زندگی مشترک ادامه دهند و زید زینب را طلاق داد و به دستور خداوند حضرت محمد ص با زینب ازدواج کرد تا این رسم جاهلی را براندازد. یهودیان و منافقان پیامبر ص را مذمت کردند که او با زن پسرش ازدواج کرده؛ و خداوند این آیات را نازل کرد که پسرخوانده مانند پسر واقعی نیست. (مجمع البیان، ج‏8، ص527) [3]

چه‌بسا فلسفه این ازدواج و این آیات، آن بود که: چون زید به عنوان پسرخوانده پیامبر ص مطرح شده بود و عرب، پسرخوانده را همچون پسر خود شخص قلمداد می‌کرد، خداوند خواسته نشان دهد که نسل پیامبر ص از طریق حضرت زهرا س ادامه یافته و با الزام پیامبر ص به ازدواج با زن مطلقه زید، تثبیت کند که زید پسر پیامبر ص نیست؛ چنانکه خود زید هم بعد از نزول این آیات اصرار داشت که مردم وی را در عداد حضرت زهرا س که فرزند واقعی پیامبر ص بوده، قرار ندهند و در کلامی از خود پیامبر ص، همین اقدام زید، که حریم اهل بیت ع را نگه می‌داشت، یکی از فضائل مهم وی برشمرده شده است. (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص642-645)[4]

حدیث  

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

محبت ما و محبت دشمن ما در درون یک انسان جمع نمی‌شود؛ چرا که خداوند عز و جل می‌فرماید:

«خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده است.»

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص439

قَالَ عَلِیٌّ ع:

لَا یَجْتَمِعُ حُبُّنَا وَ حُبُّ عَدُوِّنَا فِی جَوْفِ إِنْسَانٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ.»[5]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که کافر را دوست بدارد خدا را دشمن داشته است و کسی که کافر را دشمن بدارد خدا را دوست داشته است؛ سپس فرمود: دوستِ دشمن خدا، دشمن خداست.

صفات الشیعة، ص9؛ الأمالی( للصدوق)[6]، ص605

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ: مَنْ أَحَبَّ کَافِراً فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَ کَافِراً فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ ثُمَّ قَالَ ع صَدِیقُ عَدُوِّ اللَّهِ عَدُوُّ اللَّهِ.[7]


3) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید: «خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده است.» روایت شده است که: امیرالمومنین ع می فرمود:

هیچ بنده‌ای از بندگان خدا - از آنهایی که خداوند دلشان را به ایمان آزموده - نیست مگر اینکه مودت و دوستی ما را بر دلش می‌یابد و ما را دوست دارد؛

و هیچ بنده‌ای از بندگان خدا - از آنهایی که خداوند بر آنها خشم آورده - نیست مگر اینکه بُغض ما را بر دلش می‌یابد و ما را دشمن می‌دارد؛

پس صبح می‌شود در حالی که از دوستیِ دستدارانمان شادمانیم و برایشان غفران می‌طلبیم و نفرت از نفرت‌ورزان به ما را داریم؛

دوستدار ما، صبح می‌کند در حالی که منتظر رحمتی از جانب خداوند عز و جل است چرا که ابواب رحمت بر او گشوده شده؛ و نفرت‌ورزان به ما صبح می‌کنند در حالی که بر لبه پرتگاه آتش‌اند و آن پرتگاه او را درون آتش خواهد انداخت؛ پس گوارا باد بر اهل رحمت رحمتشان، و بدا به حال اهل آتش از جایگاهشان؛ که خداوند عز و جل می‌فرماید: «بد جایگاهی برای متکبران است» (نحل/29).

و هیچ بنده‌ای از بندگان خدا نیست که در محبت به ما کوتاهی بورزد و این کوتاهی ورزیدنش ناشی از خیری باشد که خداوند در او قرار داده باشد؛ چرا که کسی که ما را دوست دارد و کسی که بغض ما را به دل دارد یکسان نیستند و این دو هیچگاه در دل کسی جمع نمی‌شوند چرا که «خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده است» تا با این دوست بدارد و با آن بغض داشته باشد؛ اما دوستدار ما، محبتش را برای ما خالص کند همان گونه که طلا با آتش خالص می‌شود و هیچ ناخالصی‌ای در آن نمی‌ماند؛ و نفرت‌ورزان به ما هم همین طور.

ما فرهیختگانیم و پیشگامان ما پیشگامان پیامبران‌اند؛ و من وصی اوصیاء هستم و آن گروه تجاوزکار [فئه باغیه، ظاهرا اشاره به معاویه و اصحابش است] حزب شیطان‌اند و شیطان از آنهاست؛

پس هرکه می‌خواهد بداند که محبت ما را دارد، دلش را بیازماید؛ اگر در کنار محبت ما، محبت دشمن ما هم یافت می‌شد  از ما نیست و ما از او نیستیم و خداوند دشمن اوست و جبرئیل و میکائیل و خداوند دشمن کافران است. [8]

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص439؛ الأمالی (للطوسی)، ص149؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص171-172[9]؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص385؛ بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، ص87؛ شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار ع (ابن‌حیون مغربی)، ج‏3، ص499

متن عربی در این  صفحه جان شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

 [10]

تدبر

1) «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ»

درباره اینکه مقصود از این تعبیر (خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده) چیست، دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده که با توجه به قاعده امکان استعمال یک لفظ در چند معنا همگی آنها می تواند درست باشد:

الف. در دل هیچکس دو اعتقاد متنافی و تصدیق به دو باور ناسازگار نمی‌تواند جای داشته باشد. (المیزان، ج16، ص274)

ب. در دل هیچکس دو محبت ناسازگار نمی‌تواند جای داشته باشد. بین محبت اولیای خدا و دوستی با کافران و دشمنان اولیاء الله نمی‌توان جمع کرد. (احادیث1 تا 3)

ج. چه‌بسا مقدمه‌ای برای دو حکم بعدی است؛ یعنی اینکه کسی هم همسر باشد و هم مادر؛ یا اینکه کسی هم فرزندخوانده باشد و هم فرزند واقعی، دو امر متنافی است که جمع آنها مانند آن است که یک شخص دارای دو دل باشد. (مجمع‌البیان، ج8، ص527؛ المیزان، ج16، ص274)

د. چه‌بسا تعلیل آیات قبل (اینکه از کافران و منافقان اطاعت نکن و از وحی الهی پیروی کن) است یعنی طاعت خدا و طاعت کافر و منافق دو امر متنافی است که در یک دل نمی‌گنجد. (مجمع‌البیان، ج8، ص527؛ المیزان، ج16، ص274)

ه. ردی بر منافقان است از این جهت که انسان دو دل ندارد که با یکی ایمان بیاورد و با دیگری کفر بورزد (ابومسلم، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص527) و لذا منافق حقیقتا کافر است.

و. ...[11]


2) «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ»

بین محبت خدا و اولیای خدا با محبت شیطان و اولیای شیطان جمع نمی‌شود. (حدیث1)

در واقع، کسی که خدا را دوست دارد، امکان ندارد دشمن خدا را دوست داشته باشد.

نکته اخلاقی_اجتماعی

مگر پیامبر «رحمة للعالمین» نبوده است؟ اگر همه انسانها مخلوق خدایند، آیا مگر کمال انسان نیست که همه را دوست داشته باشد؟

پاسخ

خیر؛ اینها مربوط به دو مقام است: انسان سزاوار است که هر مخلوقی را از این جهت که مخلوق خداست، دوست بدارد و به قول سعدی:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست            عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

https://ganjoor.net/saadi/mavaez/ghazal2/sh13/

اما وقتی کسی در مقابل خدا می‌ایستد از این جهت باید او را دشمن داشت؛

پیامبر ص هم بر همه رحمت بود، اما اقتضای رحمت بر کافر این است که جلوی کفر او بایستد تا او کمتر در جهنم فرو رود و کمتر دیگران را به جهنم بکشاند.


3) «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ»

گناه با دوست داشتن خدا قابل جمع نیست.

به قول حافظ

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد                   دیو چو بیرون رود فرشته درآید

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh232/

اگر کسی بفهمد که ما یک دل بیشتر نداریم، به جایی می‌رسد که همچون اوحدی مراغه‌ای بگوید:

در ضمیر ما نمی‌گنجد به غیر از دوست کس            هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس

http://ganjoor.net/ouhadi/divano/ghazalo/sh418/


4) «وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللاَّئی‏ تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ»

مساله «ظهار» - که یک رسم جاهلی بوده و همان زمان کم‌کم از بین رفته - چه اهمیتی دارد که در قرآن کریم، که برای همه زمانهاست آمده است؟

به نظر می‌رسد ذکر این گونه احکام در قرآن - که دیگر در زمانه‌های بعدی مصداق ندارد - دست کم دو فایده دارد. یکی اینکه توجه به آنها حاوی یک نکته تاریخی است که باید آن نکته و عبرتهای آن باقی بماند؛ و دوم اینکه آن حکم اگرچه الان دیگر مصداق ندارد، اما خود آن حکم مصداقی از یک رویه‌ای است که آن رویه مصادیق دیگری دارد یا بعدا پیدا می‌کند که دانستن این حکم ما را در مواجهه با این مصادیق توانا می‌کند. بر این اساس، تحلیل‌های متعددی از فلسفه آوردن این گونه مطالب - که ظاهرا تاریخ مصرفشان تمام شده - می‌توان ارائه کرد؛ از جمله:

الف. شاید از باب اهمیت روابط خانوادگی و بویژه حقوق زن است؛ حکم ظهار، حکمی است که زن را کاملا بلاتکلیف می‌کرده است، بدون اینکه حقی برای وی محفوظ بماند. و خدا می خواهد نشان دهد که این گونه رفتارها ولو به صورت یک سنت و رسم مستقری در جامعه برقرار باشد، باید صریحا با آن مخالفت کرد.

ب. رابطه‏ى پدر و مادر با فرزند، یک رابطه‏ى حقیقى و طبیعى است نه تشریفاتى و قراردادى. لذا نه همسر، مثل مادر مى‏شود؛ و نه فرزند خوانده، فرزند مى‏شود. (تفسیر نور، ج9، ص329) یعنی می‌خواهد تاکید کند که خانواده، اگرچه با یک توافق و قرارداد آغاز می‌شود؛ اما بنیان روابط آن، بویژه در رابطه والدین و فرزندان، امری فراتر از قراردادها و اعتبارات اجتماعی است و نباید آنها را با امور اعتباری یک‌کاسه کرد.

ج. شاید از باب این است که در برابر رسوم اشتباه جامعه، نباید صرفا به خاطر رسم بودن و برخورداری از سابقه تاریخی، تسلیم شد؛ بلکه اگر رسم غلطی هست، هرچند خیلی نفوذ هم داشته باشد باید آن را کنار گذاشت.

د. شاید می‌خواهد نشان دهد که اسلام یک عقیده شخصی صرف نیست که با دنیا و زندگی دنیوی انسانها کاری نداشته باشد و در واقع خط بطلانی بر سکولاریسم بکشد.

ه. ...


5) «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ»

چرا با اینکه فرزندخواندگی (سرپرستی یک نفر را پذیرفتن) رسم خوبی است (چنانکه پیامبر ص هم این کار را انجام داد) این آیه اصرار دارد که خداوند فرزندخوانده مثل فرزند شخص قرار نمی دهد؟

الف. شاید به خاطر اهمیت نهاد اصیل خانواده و اثراتی است که در روابط واقعی والدین و فرزندان وجود دارد؛ که باید شأن خانواده در حد خود حفظ شود. یعنی عواطفی که انسان را به حمایت از دیگران وامی دارد خوب است اما نباید جایگزین منطق اصلی روابط خانوادگی شود و کم‌کم جامعه به سمتی برود که برای افراد فرقی نکند که بچه واقعی‌شان است یا فرزندخوانده‌شان. درواقع، نباید وضعیت‌های اضطراری را به حدی تشویق کرد که فرقی با وضعیت اصیل نکند. (تدبر4، بند ب)

ب. شاید از این جهت که یادآوری کند که برقراری رسوم اجتماعی نباید صرفا تابع احساسات و عواطف باشد؛ فرزندخواندگی یک مساله ناشی از عواطف است؛ اما فرزندآوری یک امر عینی واقعی است و عواطف والدین، امری فطری است که پشتوانه منطقی استحکام خانواده است؛ و نباید امور احساساتی و عاطفی را در حد امور فطری و منطقی بالا آورد.

ج. ...


6) «ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبیلَ»

در این آیه تقابلی بین دو «قول: سخن» مطرح شده: سخن مردم، که صرفا حرفی در دهان است؛ و سخن خدا، که حق است و راه نشان می‌دهد. هدف از این تقابل چیست؟

الف. صرف اینکه رسمی در میان مردم شایع شود و همگان حرفش را بزنند، دلیل موجهی نیست که انسان خود را ملزم به پیروی از آن کند.

به تعبیر ساده تر، معیار تصمیم‌گیری در زندگی، نباید صرفا حرف مردم باشد.

ب. سخنانی که انسان می‌شنود در یک تقسیم کلی بر دو قسم است: سخنانی که پشتوانه‌ای عقب‌تر از دهان ندارد و ارزش آن در حد باد هواست؛ و سخنی که مبتنی بر حق است و راه صحیح زندگی را به انسان می‌نمایاند.

ج. ...


7) «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللاَّئی‏ تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبیلَ»

این آیه ابتدا می‌فرماید «خدا برای هیچکس دو دل قرار نداده» بعد سراغ دو مساله اجتماعی (از آداب و رسوم جاهلی) می‌رود و بعد می‌گوید آنها سخنان بی‌پشتوانه است در برابر سخن خدا که سخن حق است.

ارتباط بین مضامین این آیه چیست و چرا این مضامین همگی در یک آیه آمده است؟

الف. شاید اگر آیه را در کنار آیات قبل قرار دهیم، ارتباط همین مضامین هم بهتر معلوم شود. در آیات قبل، از اطاعت کفار و منافقان برحذر داشته شد و به پیروی از وحی دعوت شد. در اینجا ابتدا تصریح می‌کند که این دو غیر قابل جمع است؛ انسان یک دل بیشتر ندارد، پس نمی‌شود بین دینداری اصیل با کفر و نفاق آشتی داد؛ آنگاه دو مصداق می‌آورد از آداب و رسوم بی‌پشتوانه جاهلی، که البته پشتوانه احساساتی دارند؛ اما قرآن آنها را «صرفا حرف توی دهان» (به قول معروف: لقلقه زبان) معرفی می‌کند و با قاطعیت می‌خواهد که به آنها اعتنا نکنیم.

در واقع می‌خواهد تذکر دهد به نحوه رخنه کردن منطق کفر و نفاق در جامعه دینی؛ که این منطق از طریق همین آداب و رسوم بی‌پشتوانه منطقی وارد می‌شود. می‌خواهد مسلمانان بیاموزند که کسی نمی‌تواند ادعا کند که ما ایمان به خدا داریم اما بدون توجه به آنچه خدا گفته است، تابع سنت‌های تاریخی خود [و بلکه هر گونه آداب و رسوم اجتماعی و وارداتی و ...] هستیم. (ایستاده در باد، ص107-108)

عبرت‌های کاربردی

چه اندازه منطق کفر و نفاق در میان ما رایج است؟

این آیه بخوبی ضابطه دست ما می‌دهد: جایی که سنت ها و رسومی پیدا و جدی گرفته می‌شود که دین آنها را برنمی‌تابد و یا مخالف آموزه‌های دینی است.

مثلا در جامعه ما،

آیا قبح «ازدواج موقت» بیش از قبح روابط آزاد دختر و پسر نیست؟ (اینکه چشم خود را بر روی هر نوع رابطه ضددینی می بندیم اما همین که دختر و پسر بخواهند بر اساس آموزه های دینی، برای شناخت بهتر هم، حدی از روابط داشته باشند، بشدت در مقابل آنها می‌ایستیم)

آیا «تعدد زوجات» در اغلب رسانه‌ها و محافل عمومی و خصوصی ما مورد طعنه قرار نمی‌گیرد؟

و ...

توجه شود: بحث من بر سر این نیست که الان و در شرایط فعلی کشور، «ترویج» اینها برای حل مشکلات جامعه، خوب است یا نه (که این را در دو کتاب «روایت مطهر» ج3؛ و «جنسیت و دوستی» به تفصیل بحث کرده‌ام) بلکه بحثم این است که آیا میزان حساسیت و نوع مواجهه جامعه ما با این امور چه تفاوتی دارد با آنچه در صدر اسلام در قبال «ظهار» و «فرزندخواندگی» واقع می‌شد؟ آیا خطاب «از کافران و منافقان اطاعت نکنید» شامل ما نمی‌شود؟

ب. شاید می خواهد نشان دهد اطاعت از کافر و منافق، که در آیات قبل مورد هشدار قرار گرفت، فقط در مسائل سیاسی نیست؛ و اتفاقا همین امور ساده و پیش‌پا افتاده اجتماعی است که به منطق کافر و منافق میدان می‌دهد و انسانها را «دو دل» می‌گرداند؛ و جامعه ای که با تبعیت از این گونه مسائل دو دل شد، دیگر راه خدا را نمی‌پیماید.

ج. ...




[1] . در این آیه در دو کلمه «اللائی» و «تظاهرون» با اختلاف قرائت مواجهیم؛ که البته ظاهرا در معنا هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌کند. توضیح این اختلاف به نقل مرحوم طبرسی چنین است:

قرأ ابن عامر و أهل الکوفة «اللَّائِی» مهموزة ممدودة مشبعة بعدها یاء و فی سورة المجادلة و الطلاق مثله و قرأ نافع و یعقوب اللاء مهموزة ممدودة مختلسة لا یاء بعدها و الباقون اللای بغیر همزة و لا مد؛

قرأ عاصم «تُظاهِرُونَ» بضم التاء و تخفیف الظاء و قرأ بفتح التاء و تخفیف الظاء أهل الکوفة غیر عاصم و قرأ ابن عامر تظاهرون بفتح التاء و تشدید الظاء و قرأ الباقون تظهرون بغیر ألف و تشدید الظاء و الهاء. (مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج‏8، ص525)

[2] . درباره عبارت «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» هم گفته شده است:

نزلت فی أبی معمر جمیل بن معمر بن حبیب الفهری و کان لبیبا حافظا لما یسمع و کان یقول إن فی جوفی لقلبین أعقل بکل واحد منهما أفضل من عقل محمد فکانت قریش تسمیه ذا القلبین فلما کان یوم بدر و هزم المشرکون و فیهم أبو معمر و تلقاه أبو سفیان بن حرب و هو آخذ بیده إحدى نعلیه و الأخرى فی رجله فقال له یا أبا معمر ما حال الناس قال انهزموا قال فما بالک إحدى نعلیک فی یدک و الأخرى فی رجلک فقال أبو معمر ما شعرت إلا أنهما فی رجلی فعرفوا یومئذ أنه لم یکن له إلا قلب واحد لما نسی نعله فی یده. (مجمع البیان، ج‏8، ص526؛ مناقب آل أبی طالب، ج‏1، ص126)

[3] . البته در تفسیر القمی، ج‏2، ص172-175 در شأن نزول این آیه شرح و بسطی آمده که بوضوح با شأن پیامبر ص سازگار نیست و چنانکه در تعلیقه آن توضیح داده شده که این گونه نقل ماجرا از جنس جعلیاتی است که در دوره بنی‌امیه برای پایین آوردن مقام پیامبر می‌ساختند و آنچه از معصومین ع درباره داستان زید و زینب آمده چیز دیگری است که در همین تفسیر آن مطلب صحیح هم آمده است. این مورد، موید کسانی است که معتقدند آنچه به نام تفسیر قمی امروزه در دست ماست، عینا کتاب اصلی نیست و نسبت به آن، کمبودها و افزوده‌هایی دارد. به هر حال مطلبی که در اینجا آمده چنین است:

در این  صفحه جا شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[4] .

در این  صفحه جا شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[5] . در همین راستا این حدیث هم قابل توجه است:

در این  صفحه جا شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[6] . سند وی چنین است: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْفَزَارِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:...

[7] . در همین راستا این سه حدیث نیز قابل توجه است:

در این  صفحه جا شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[8] . این مضمون با سندی متفاوت و عباراتی اندکی متفاوت در الأمالی (للمفید)، ص233 نیز آمده است:

در این  صفحه جا شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[9] .

در این  صفحه جان شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[10] . این روایت هم ذیل این آیه قابل توجه است:

قَالَ الصَّادِقُ ع ... فَمَنْ کَانَ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقاً فِی صَلَاتِهِ بِشَیْ‏ءٍ دُونَ اللَّهِ تَعَالَى فَهُوَ قَرِیبٌ مِنْ ذَلِکَ الشَّیْ‏ءِ بَعِیدٌ عَنْ حَقِیقَةِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْهُ فِی صَلَاتِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَطَّلِعُ عَلَى قَلْبِ عَبْدٍ فَأَعْلَمُ فِیهِ حُبَّ الْإِخْلَاصِ لِطَاعَتِی لِوَجْهِی وَ ابْتِغَاءِ مَرْضَاتِی إِلَّا تَوَلَّیْتُ تَقْوِیمَهُ وَ سِیَاسَتَهُ وَ تَقَرَّبْتُ مِنْهُ وَ مَنِ اشْتَغَلَ فِی صَلَاتِهِ بِغَیْرِی فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَهْزِئِینَ بِنَفْسِهِ اسْمُهُ مَکْتُوبٌ فِی دِیوَانِ الْخَاسِرِین. (مصباح الشریعة، ص92)

[11] . این موارد هم مطرح شده بود که چون خیلی بعید بود در متن نیاوردم:

و. شخصی از کفار به نام ابی‌معمر بوده که حافظه خیلی خوبی داشته و می‌گفته من دو دل دارم که هریک بهتر از حضرت محمد ص تعقل می‌کند، و این در نفی ادعای وی مطرح شد. (ابن‌عباس، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص527)

ز. منافقان می‌گفتند حضرت محمد ص دو تا دل دارد (از باب اینکه او نبوغی دارد که مطالب وحی را از خودش می‌سازد) و خداوند آنها را تکذیب کرد. (ابن‌عباس، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص527)

ح. تذکری به مساله توحید در عالم است؛ یعنی همان گونه که دو دل نمی‌تواند تنظیم وضعیت یک انسان را عهده‌دار شود، امکان ندارد این نظم عالم در آن واحد به دو خدا منتسب شود. (مجمع‌البیان، ج8، ص527)

 


422) سوره احزاب (33) آیه 3 وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏

بسم الله الرحمن الرحیم

422) سوره احزاب (33) آیه 3 

وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکیلاً

ترجمه

و بر خدا توکل کن؛ و خداوند کافی است که وکیل [کارساز] باشد.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«تَوَکَّلْ» ، «وَکیلاً»

هر دو از ماده «وکل» هستند که اصل این ماده دلالت دارد بر اعتماد و تکیه کردن به دیگری در کار خود. (معجم مقاییس اللغة، ج‏6، ص136) و «وکالت» (واگذاری کار به دیگری و وی را نایب خود کردن در انجام امری) کلمه‌ای است که در زبان فارسی هم با آن آشناییم.

قبلا (جلسه63) بیان شد که «وکیل» بر وزن فعیل و به معنای مفعول است؛ یعنی کسی که مورد وکالت قرار گرفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص882) و لذا دغدغه اصلی وکیل این است که منافع موکلش رعایت شود. (مجمع‌البیان، ج5، ص212) وکیل گاه انجام کار به نیابت از موکل را عهده‌دار می‌شود و گاه از کاری که موکلش انجام داده دفاع می‌کند و مسئولیت آن را توجیه می‌نماید.

تعبیر «وکیل» 24 بار در قرآن کریم آمده است که در تمامی آنها تاکید است که تنها و تنها خداست که «وکیل» حقیقیِ انسان است و نباید غیر خدا را وکیل گرفت، و حتی پیامبر ص را هم خدا فرستاده، به عنوان «وکیل» نفرستاده است. (وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکیلاً؛ اسراء/54) و البته این به معنای آن است که غیر از خداوند متعال هیچکس نمی‌تواند مستقلا تکیه‌گاه و کارساز شخص دیگری باشد؛ وگرنه اگر توجه شود که همه کارها نهایتا به خداوند برمی‌گردد، اشکالی ندارد که بگوییم خداوند برخی را برای برخی از کارها وکیل می‌کند؛ چنانکه در ادامه مواردی از «توکیل» افراد توسط خداوند مطرح می‌شود.

نکته‌ای که تذکر آن لازم است تفاوت بین «توکیل» و «توکل» است. در زبان عربی، تعبیر «وکیل قرار دادن» و «واگذار کردن کار خود به وکیل» را با تعبیر «توکیل» بیان می‌کنند، نه «توکل»؛ که تعبیر «توکیل» تنها دوبار در قرآن کریم آمده است: «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرینَ» (انعام/89) «یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ» (سجده/11).

نقطه مقابل «توکیل»، «توکل» است؛ که اگر با حرف «لـ» بیاید به معنای «قبول وکالت» (عهده‌دار شدن کارِ شخصی دیگر) می‌باشد؛ و اگر با حرف «علی» بیاید به معنای «اعتماد کردن بر» دیگری است (مفردات ألفاظ القرآن، ص882)؛ و اگر با حرف «بـ» بیاید به معنای «ضمانت کردن برای انجام کار خاصی است» (لسان العرب، ج11، ص734) و در قرآن کریم همواره با حرف «علی» آمده است.[1]

در اینجا شهید مطهری نکته جالبی را تذکر می‌دهند و آن این است که «توکل» با توجه به باب تفعل، به معنای «قبول وکالت» است، نه واگذاری وکالت. آنگاه وقتی با حرف «علی» متعدی می‌شود دو معنا را با هم تلفیق می‌کند: یکی قبول و عهده‌دار شدن کار؛ و دیگری اعتماد و تکیه کردن بر غیر؛ بدین ترتیب، معنای «التوکل علی الله» این است که شخص انجام کار را برعهده بگیرد اما با اعتماد بر خدا؛ و تذکر می‌دهند در فرهنگ جامعه اسلامی، گاه «توکل» به معنای واگذار کردن کار به خدا و خود را کنار کشیدن قلمداد شده؛ که این معنا نه با بحث لغوی آن سازگار است و نه با تعابیر قرآنی مربوطه؛ بلکه توکل یعنی کار را علی‌رغم همه سختی‌ها و ضررهای ظاهری برعهده گرفتن و در این مسیر به حمایت و امید خدا اعتماد کردن؛ و بهترین شاهد بر این مدعا آیه «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه‏؛ انعام/159) است که هم بر عزم کردن تاکید کرده و هم بر توکل. (مطهری، گفتارهایی در اخلاق اسلامی، ص14-29)

ماده «وکل» جمعا 70 بار در قرآن کریم به کار رفته، که تنها در دوباری که بر وزن «توکیل» آمده از واگذاری کار توسط خدا به غیر خدا سخن به میان آمده؛ وگرنه علاوه بر 24 موردی که از تعبیر «وکیل» استفاده شده و در بالا توضیحش گذشت، در تمامی 44 موردی هم که از وزن «توکل» استفاده شده، تاکید بر این شده است که «توکل» فقط باید «علی الله» ‌باشد.[2]

«کَفى‏ بِاللَّهِ وَکیلاً»

«بـ» در «بِاللَّهِ» حرف جر زائد است [زائد، یعنی معنای جدید تغییری ایجاد نمی‌کند؛ وگرنه دلالت بر تاکید دارد] و «الله» اگر چه لفظاً مجرور است؛ اما محلاً مرفوع، و فاعل «کفى» می‌باشد و «وَکِیلًا» تمییز برای آن می‌باشد؛ هرچند برخی گفته‌اند «حال» دانستن آن هم بلااشکال است. (إعراب القرآن (نحاس)، ج‏3، ص207؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏7، ص595)

حدیث

توجه:

احادیث جلسه8 http://yekaye.ir/shuaraa-26-217/  و جلسه 48 http://yekaye.ir/129-9-at-tawbah/  و بویژه حدیث2 جلسه317 http://yekaye.ir/al-hajj-22-12/ نیز درباره توکل می‌باشند که می‌توان در فهم این آیه از آنها هم کمک گرفت.

1) از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند عز و جل به حضرت داود وحی کرد که: هیچ بنده‌ای از بندگانم نیست که به جای مخلوقاتم، به من پناهنده شود و این را در نیتش صادقانه بیابم، جز اینکه اگر آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست علیه وی دسیسه کنند، برایش راه خروجی قرار می‌دهم؛

و هیچ بنده‌ای از بندگانم نیست که به جای من، به هر مخلوقی پناهنده شود و من این را در نیتش بدانم، جز اینکه سبب‌ها و وسائل آسمانها و زمین را از دسترسش خارج می‌کنم و زمین را زیر پایش خالی می‌کنم و برایم مهم نیست که در کدام وادی هلاک می‌شود.

الکافی، ج‏2، ص63

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُفَضَّلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ ع: مَا اعْتَصَمَ بِی عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی دُونَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِی عَرَفْتُ ذَلِکَ مِنْ نِیَّتِهِ ثُمَّ تَکِیدُهُ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ الْمَخْرَجَ مِنْ بَیْنِهِنَّ وَ مَا اعْتَصَمَ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِی عَرَفْتُ ذَلِکَ مِنْ نِیَّتِهِ إِلَّا قَطَعْتُ أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ یَدَیْهِ وَ أَسَخْتُ الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ وَ لَمْ أُبَالِ بِأَیِّ وَادٍ هَلَکَ.


2) ابوبصیر می‌گوید:

امام صادق ع فرمودند: هیچ چیزی نیست مگر اینکه حد و اندازه‌ای دارد.

گفتم: حدا توکل چیست؟

فرمود: یقین.

گفتم: حد یقین چیست؟

فرمود: اینکه همراه با خدا، از چیزی نترسد.

الکافی، ج‏2، ص57

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنِ الْمُثَنَّى بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

قَالَ: لَیْسَ شَیْ‏ءٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ.

 قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَمَا حَدُّ التَّوَکُّلِ؟

قَالَ الْیَقِینُ.

قُلْتُ فَمَا حَدُّ الْیَقِینِ؟

قَالَ أَلَّا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَیْئاً.[3]


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کسی که به خدا پناهنده شود او را در سرور پناه خواهد داد و کسی که بر او توکل کند امورش را کفایت خواهد کرد.

جامع الأخبار(للشعیری)، ص118

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

مَنْ وَثِقَ بِاللَّهِ آوَاهُ السُّرُورَ وَ مَنْ تَوَکَّلَ عَلَیْهِ کَفَاهُ الْأُمُورَ.[4]

تدبر

توجه تمامی نکات تدبری جلسه 8 به این آیه هم مرتبط می‌باشد؛ لذا مجددا تکرار نمی‌شود.

http://yekaye.ir/shuaraa-26-217/

1) «وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکیلاً»

چنانکه در نکات ترجمه توضیح داده شد توکل کردن به معنای این نیست که انسان کارش را انجام ندهد و انتظار داشته باشد خدا انجام دهد؛ بلکه «التوکل علی الله» یعنی انسان خود کاملا عهده‌دار کار خویش بشود، اما برای رسیدن به نتیجه، تنها بر خدا اعتماد کند. (مطهری، گفتارهایی در اخلاق اسلامی، ص14-29) یعنی انسان کارش را انجام دهد، اما نتیجه را از خدا بخواهد؛ و قطعا وقتی انسان متوکل، نتیجه را از خدا بخواهد، خدا برای رسیدن به نتیجه کافی است.

ثمره اخلاقی- اجتماعی

کسی که بر خدا توکل کند، شکست برایش معنی ندارد؛ زیرا او فقط باید به وظیفه عمل کند و نتیجه برعهده خداست؛ و خدا شکست‌ناپذیر است.

تاملی با خویش

اگر بعد از انجام برخی کارها به مقصودمان نمی‌رسیم و ناراحت می‌شویم،

یا واقعا کارمان برای خدا نبوده است؛ و برای نفس بوده؛ و چون نفس به دلخواهش نرسیده، ناراحت شده‌ایم؛

یا باورمان ضعیف است و قبول نداریم که نتیجه را باید برعهده خدا گذاشت و خدا شکست‌ناپذیر است.

پس،

چه‌بسا همین شکست‌های ظاهری، بهترین محرک برای بازبینی و تقویت باور دینی ما باشد؛ چنانکه امیرمومنان ع فرمود: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِم‏: خدا را از اینکه تصمیم‌های قطعی‌ام به هم خورد، شناختم» (نهج‌البلاغه، حکمت250)


2) «کَفى‏ بِاللَّهِ وَکیلاً»

اگر خدا کارگزار و وکیل شود، برای هر کاری کافی است؛ و نیاز به هیچکس دیگری نیست.

آیا واقعا این را باور داریم؟

یا هر وقت سراغ خدا می‌رویم گوشه چشممان به اسباب و علل و دیگران است؟

بیهوده نیست که خداوند متعال می‌فرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون» و اکثرشان ایمان نمی‌آورند مگر در حالی که شرک می‌ورزند»‏ (یوسف/106) یعنی ما به خدا ایمان داریم، اما نه ایمانی موحدانه، و او را بتنهایی کافی نمی‌دانیم!


3) « لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ ... وَ اتَّبِعْ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ... وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکیلاً»

با اینکه امر به توکل عام است، اما با توجه به سیاق آیات قبل، می‌توان گفت منظور اصلی آن، این است که در اطاعت نکردن از کافران و منافقان و پیروی از وحی، بر خدا توکل کن؛ و این نشان می‌دهد که این کار چه اندازه دشوار بوده که خداوند به پیامبرش دستور توکل و واگذاری نتیجه به خدا را می‌دهد. (المیزان، ج16، ص274)

یعنی،

پیروى نکردن از کافران و منافقان و پیروى از وحى، مشکلاتى دارد که راه مبارزه با آن توکّل به خدا است. (تفسیر نور، ج9، ص328)

ثمره اجتماعی

اطاعت نکردن از منطق کافران و منافقان، و ملتزم ماندن به پیروی از وحی، حتی برای پیامبر ص هم بسیار دشوار است؛ و نه‌تنها ایمان، بلکه توکل جدی هم می‌خواهد. این نشان می‌دهد منطق کافران و منافقان، با ظاهری دلچسب و جذاب خودنمایی می‌کند. پس، اگر در جامعه دینی دیدیم که بسیاری، به جای پیروی از منطق وحی، از منطق کافران و منافقان تبعیت می‌کنند، چندان متعجب نشویم!



[1] . ضمنا این ماده را به صورت ثلاثی مجرد (وَکِلَ یا وَکَلَ) و با حرف اضافه «الی» (وکل الی)‌ نیز برای کاربرد «اعتماد کردن بر دیگران» به کار برده‌اند (مثلا: مفردات راغب، ص569)؛ چنانکه در حدیث تعبیر «لا تَکِلْنی إِلى نفسی طَرْفةَ عَیْنٍ» به کار رفته است (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏5، ص221؛ ‏لسان العرب، ج11، ص734).

[2] . درباره کلمه «توکل» در جلسات8 http://yekaye.ir/shuaraa-26-217/ و 48 http://yekaye.ir/129-9-at-tawbah/ ، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 http://yekaye.ir/yunus-010-108/  و 143 http://yekaye.ir/an-nahl-016-99/ توضیحاتی گذشت که همگی آنها در مطلب فوق مورد توجه قرار گرفته است.

[3] . این روایت هم به این مضمون نزدیک است:

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ الآدَمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ‏ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا حَدُّ التَّوَکُّلِ فَقَالَ لِی أَنْ لَا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ أَحَداً قَالَ قُلْتُ فَمَا حَدُّ التَّوَاضُعِ قَالَ أَنْ تُعْطِیَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ مَا تُحِبُّ أَنْ یُعْطُوکَ مِثْلَهُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَشْتَهِی أَنْ أَعْلَمَ کَیْفَ أَنَا عِنْدَکَ قَالَ انْظُرْ کَیْفَ أَنَا عِنْدَکَ. (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص50)

[4] . این احادیث هم از همین کتاب درباره توکل قابل توجه است:

قَالَ النَّبِیُّ ص لَوْ أَنَّکُمْ تَتَوَکَّلُونَ عَلَى اللَّهِ حَقَّ تَوَکُّلِهِ لَرَزَقَکُمْ کَمَا یَرْزُقُ الطَّیْرَ تَغْدُو خِمَاصاً وَ تَرُوحُ بِطَاناً.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَقْوَى النَّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى.

قَالَ النَّبِیُّ ص مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَتْقَى‏ النَّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ.

وَ قَالَ الْبَاقِرُ ع مَنْ تَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ لَا یُغْلَبُ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ لَا یُهْزَمُ.