سفارش تبلیغ
صبا ویژن

429) سوره احزاب (33) آیه 10 إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِ

بسم الله الرحمن الرحیم

429) سوره احزاب (33) آیه 10

 إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا    

   3 رمضان 1438

ترجمه

هنگامی که از بالای [سرزمین] شما و از پایین‌تر از [شهر] شما آمدند و هنگامی که دیده‌ها حیران شد و دل‌ها به گلوگاه رسید و به خدا [چه] گمانهایی بردید!

شأن نزول

1) این آیات در داستان احزاب نازل شد[1] و مطلب این گونه بود که قریش در سال پنجم هجری جمع شدند و در میان قبال عرب پیک فرستادند و همه را به جنگ با رسول الله ص تحریک کردند و لشکری حدود ده هزار نفر گردآوردند که همراهشان قبایل کنانه و سُلَیم و فزازه هم حضور داشت؛ و رسول الله قبلا در غزوه‌ای بنی‌نضیر را که گروه مهمی از یهودیان (از نسل حضرت هارون ع) بودند ملزم به خروج از مدینه کرده بود و آنها در منطقه خیبر ساکن شده بودند، رئیس آنها حُیَی بن اخظب بود؛ وی نیز نزد قریش در مکه رفت و گفت محمد ص هم شما را آواره کرده و هم ما را، و پسرعموهای ما، بنی‌قینقاع را هم آواره کرده، پس شما بگردید و هم‌پیمانانتان را جمع کنید ما هم در یثرب هفتصد جنگجو از هم‌مسلک‌هایمان داریم، یعنی یهودیان بنی‌قریظه، که فعلا بین آنها و محمد ص عهد و پیمانی بسته شده و من آنها را وادار به نقض پیمان می‌کنم تا همراه ما شوند و شما از بالا به آنها هجوم برید و آنها هم از پایین. و جایگاه بنی‌قریظه در فاصله دو میلی مدینه بود و جایگاهی بود که به آن چاه مطّلب می‌گفتند. حیی بن اخطب بقدری با آنها اصرار ورزید و همراهشان این طرف و آن طرف رفت که حدود 10 هزار نفر از قبایل قریش و کنانه جمع شدند و اقرع بن حابس با قومش و عباس بر مرداس هم با قبیله بنی‌سلیم آمدند.[2]

تفسیر القمی، ج‏2، ص176-188

2) ابن‌شهر آشوب جمعیت آنها را چنین گزارش کرده است:

ابوسفیان با قریش، و حارث بن عوف با بنی مره، و مسعود بن جبله با قبیله اشجع، و طلبحه بن خویلد اسدی با بنی‌اسد، و عیینه بن حصن فزاری با غطفان، و قیس بن غیلان و ابوالعور اسلی با بنی‌سلیم آمدند؛ و از یهودیان هم حیی بن اخطب و کنانه بن ربیع و سلّام بن ابی‌الحقیق و هودة بن قیس والبی هم با لشکریانشان به آنها ملحق شدند و جمعا 18 هزار نفر مرد جنگجو بودند در حالی که مسلمانان سه هزار نفر بودند.[3]

مناقب آل أبی طالب، ج‏1، ص198

حدیث

1) روایت شده که در روز جنگ احزاب عمرو عبد ودّ و عکرمه بن ابی‌جهل و هبیره بن وهب و نوفل بن عبد اللَّه و ضرار بن خطاب در کنار خندق می‌گشتند و محل باریکى می‌جستند که از آن بتوانند عبور کنند و خود را به مسلمانان برسانند تا به محلى رسیدند که اسبهایشان به زحمت از آن عبور دادند و مسلمانان هم ایستاده بودند و کسى جرأت نداشت که جلو بیاید.

عمرو بن عبد ودّ پیوسته مبارز می‌طلبید و می‌گفت بس که هل من مبارز گفتم و جنگجو طلبیدم صدایم گرفت و خسته شدم.

در تمام این مدت امیر المؤمنین ع می‌خواست به مقابل او برود لیکن رسول خدا اجازه نمیداد و منتظر بود شاید کس دیگری بلند شود؛ اما مسلمانان از ترس او و همراهیانش مانند کسی که کرکس مرگ بر سر او نشسته باشد در جاى خود خشک شده بودند.

چون مبارز طلبیدن عمرو طولانى شد و حضرت على ع هم اصرار می‌ورزید، رسول خدا ص به او فرمود نزدیک من بیا ! حضرت على ع نزدیک رفت و رسول خدا عمامه خود را بر سر او گذاشت و شمشیرش را به او داد و فرمود برو و کارت را انجام بده؛ سپس دعا کرد که خدایا او را یارى کن.

حضرت على ع به طرف عمرو رفته و جابر بن عبدالله انصارى هم به دنبال او رفت تا ببیند بین آن دو چه می‌گذرد.

امیرالمومنین ع وقتی با وى روبرو شد، فرمود: اى عمرو در زمان جاهلیت می‌گفتى هر گاه [در جنگ تن به تن] کسى سه درخواست از من داشته باشد، لااقل یکى از آنها را اجابت می‌کنم.

گفت آری.

فرمود پس من از تو می‌خواهم که به لا اله الا الله شهادت دهی و اینکه حضرت محمد ص رسول خداست و تسلیم امر خدا شوى.

عمرو گفت برادرزاده! از این درخواستت صرف نظر کن!

فرمود اما اگر قبول می‌کردی، برایت بهتر بود.

گفت: بعدی‌اش را بگو.

 فرمود از همان راهى که آمده برگرد.

گفت اصلا! آن وقت زنان قریش چه خواهند گفت؟! بعدی‌اش را بگو.

فرمود پیاده شو و با من مبارزه کن.

عمرو خندید و گفت این حاجتى بود که گمان نمی کردم احدی از عرب چنین درخواستی از من بکند؛ اما من دوست ندارم شخص بزرگواری مانند تو را به قتل برسانم در حالی که با پدرت دوست بودم.

على ع فرمود: لیکن من دوست دارم ترا بکشم؛ اگر مایلى از اسب فرود آى!

عمرو پیاده شد و به صورت اسبش زد و آن را به عقب راند.

جابر گوید این دو به هم درآویختند و گرد و غبارى بلند شد چنانچه آنها را ندیدم تا اینکه صداى تکبیر بلند شد و دانستم على ع او را کشته است. و اصحاب او برگشتند ولی اسبهایشان پایشان لغزید و به خندق افتادند و مسلمانان هم که صداى تکبیر على را شنیدند نزدیک آمدند تا ببینند چه شده و نوفل را در خندق دیدند که نمی‌توانست بیرون بیاید او را هدف سنگ قرار دادند. نوفل گفت چنین کُشتنی سزاوار نیست بیائید با هم مبارزه کنیم. امیر المؤمنین ع بر او وارد شده با ضربتی وی را کشت. سپس سراغ هبیره رفت و ضربه‌ای به قربوس زین او زد که زره او را هم درید. عکرمه و ضرار هم فرار کردند.

جابر گوید کشتن عمرو به دست حضرت علی ع را تشبیه کردم به قصه داود و جالوت که خدا در قرآن خبر میدهد فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ: آنها را به اذن خدا شکست دادند و داود جالوت را کشت» (بقره/251).

الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏1، ص100-102

 

متن اصلی را در لینک زیر ببینید http://yekaye.ir/al-ahzab-33-10/


2) از امیرالمومنین ع روایت شده است که تعبیر «ظن» در قرآن کریم گاهی به معنای «یقین» به کار می‌رود و گاهی به معنای شک و تردید. در همین راستا فرمودند:[4]

و اما سخن خداوند به منافقان که «و به خدا [چه] گمانها بردید» (احزاب/10) این، ظن و گمانِ [از جنس] شک است، نه «ظنِ» [به معنای] یقین؛ و ظن بر دو قسم است:‌ «ظنِ» شک؛ و «ظنِ» یقین؛

پس آنچه درباره معاد [و احوالات انسانها در معاد] تعبیر «ظن» [در قرآن کریم آمده] است «ظنّ» یقین است؛

و آنچه مربوط به امر دنیا [آمده] است، «ظن» شک است.

پس آنچه را که برایت تفسیر کردم خوب بفهم!

التوحید (للصدوق)، ص267؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص: 244و250 [5]

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ بَکْرِ بْنِ‏ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ مَطَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْأَحْدَبُ الْجُنْدُ بِنَیْسَابُورَ قَالَ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ أَبِی بِخَطِّهِ حَدَّثَنَا طَلْحَةُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ أَبِی مَعْمَرٍ السَّعْدَانِیِّ عن أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع:

وَ أَمَّا قَوْلُهُ لِلْمُنَافِقِینَ «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» فَهَذَا الظَّنُّ ظَنُّ شَکٍّ وَ لَیْسَ ظَنَّ یَقِینٍ وَ الظَّنُّ ظَنَّانِ ظَنُّ شَکٍّ وَ ظَنُّ یَقِینٍ فَمَا کَانَ مِنْ أَمْرِ مُعَادٍ مِنَ الظَّنِّ فَهُوَ ظَنُّ یَقِینٍ وَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا فَهُوَ ظَنُّ شَکٍّ فَافْهَمْ مَا فَسَّرْتُ لَکَ.


3) فضل بن ربیع از قول پدرش نقل می‌کند که یکبار منصور دوانیقی (خلیفه عباسی) مرا مامور کرد که [حضرت] جعفر بن محمد [امام صادق ع] را نزد وی ببرم و قصد کشتن وی را داشت. اما حضرت وقتی وارد شد زیر لب مطالبی را گفت و منصور موضعش کاملا زیر و رو شد و ایشان را بسیار اکرام کرد. وقتی حضرت را برمی‌گرداندم به ایشان گفتم که وی قصد قتل شما را داشت و از وی به اصرار خواستم که توضیح دهد که جریان از چه قرار بود. حضرت فرمود:

پدرم از جدم روایت کرده است که هنگامی که یهودیان و قبایل فزاره و غطفان و ... علیه رسول خدا ص جمع شدند - همان که خداوند عز و جل فرمود: «هنگامی که از بالای شما و از پایین‌تر از [شهر] شما آمدند و هنگامی که دیده‌ها حیران شد و دل‌ها به گلوگاه رسید و به خدا [چه] گمانهایی بردید!» - و آن از سخت‌ترین روزهایی بود که بر پیامبر خدا ص گذشت، آن موقع ایشان می‌رفت و می‌آمد و به آسمان نگاه می‌کرد و می‌فرمود: «تنگ می‌گیری [تا] گشایش بدهی!»

در همان ایام، یک شب بیرون آمد و شخصی را دید. به حذیفه فرمود: نگاه کن که او کیست؟

گفت: ای رسول خدا ! این علی بن ابی‌طالب ع است.

رسول خدا ص فرمود: ای ابوالحسن! آیا نمی‌ترسی که مامور مخفی دشمن برایت کمین کرده باشد؟

حضرت علی ع فرمود: من جانم را به خدا و رسولش بخشیده‌ام و بیرون آمده‌ام که در این شب، برای مسلمانان نگهبانی دهم. هنوز سخنانشان تمام نشده بود که جبرئیل نازل شد و گفت: محمد! خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: من جایگاه علی بن ابی‌طالب در این شب را دیدم و از مکنونِ علم خودم کلماتی را به او هدیه می‌کنم که با آن از شر هیچ شیطان متمرد و حاکم ستمگر و آتش‌سوزی و غرق شدن و ویرانی و طوفان و درنده خطرناک و دزد راهزنی پناه برده نشود مگر اینکه خداوند وی را از آن در امان بدارد و آن این است که بگوید:

خدایا نگهبان ما باش با چشمت که نمی‌خوابد؛

و ما را در کنف حمایت خود بگیر با آن تکیه‌گاهی که تزلزلی در او راه ندارد؛

و ما را عزت بده به سلطه‌ای که کاستی نگیرد؛

و به قدرتت بر ما رحم کن؛

و ما را به هلاکت مینداز، در حالی که امید ما تویی؛

پروردگارا ! چه بسیار نعمت که به من بخشیدی و من در شکر آن کوتاهی کردم؛

و چه بسیار بلایایی که مرا بدانها مبتلا نمودی و من در آنها کم‌صبری نمودم؛

پس ای کسی که شکرگزاریِ من در برابر نعمتش کم بود اما مرا محروم نساخت؛

و صبر من در ابتلائاتش اندک بود اما مرا خوار نکرد؛

ای همواره خوبی که هیچگاه زوال نپذیری!

ای صاحب نعمت‌هایی که به شماره نیاید،

از تو می‌خواهم که بر حضرت محمد و آل پاک و طاهرش درود فرستی و مرا در بحبوحه آسیب دشمنان و ستمگران نجات بخشی.

خدایا مرا یاری فرما با دنیایم در دینم، و با تقوایم بر آخرتم؛

و مرا در آنچه از آن غایبم حفظ فرما و در هر جا که حاضرم به خودم وامگذار؛

ای کسی که مغفرت چیزی از او کم نکند و معصیت ضرری به او نزند! از تو می‌خواهم گشایشی نزدیک و صبری زیبا و رزقی گسترده و عافیت از همه بلاها و شکر بر این عافیت، ای رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگان.

مهج الدعوات، ص190-192 [6]


تدبر

1) «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»

این آیه تصویر وضعیت مومنان در جنگ احزاب را [که یکی از سخت‌ترین مقاطع تاریخ اسلام بوده و بعد از آن دیگر اسلام در روند گسترش قرار گرفت] هم از بیرون و هم از داخل توصیف می‌کند:

از بیرون: از بالا و پایین محاصره شده بودید؛

از درون:

اولا چشمانتان از شدت ترس خیره مانده (یا تیره و تار شده) و جانتان به لب رسیده بود (اصطلاحا: قلبشان توی گلویشان آمده بود)  (ایستاده در باد، ص169)

ثانیا گمانه زنی هایتان درباره خدا به اوج رسیده بود!


2) «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»

«إذ» ظرف زمان است؛ منظور کدام زمان است؟

الف. این بدل (اعراب القرآن الکریم، ج3، ص43) یا عطف بیان (المیزان، ج16، ص285) است از عبارت «إذ جائتکم» در آیه قبل، یعنی نعمت خدا را یاد کنید هنگامی که دشمنان به سمت شما آمدند؛ همان هنگام که آنها از بالا و پایین تان به سراغتان آمدند و ...»

ب. چه بسا بتوان «إذ» را متعلق به «فارسلنا» در آیه قبل دانست، یعنی آن فرستادن تندباد و جنود الهی، زمانی بود که از بالا و پایین تان آمده بودند و دیده‌ها حیران شده و دل‌ها به گلوگاه رسیده و انواع گمان های ناروا به خدا برده بودید.

ثمره خداشناسی

امدادهای الهی زمانی می‌آید که سختی‌ها به اوج می‌رسد.

در روایات هم آمده که در جنگ احزاب وقتی شدت و تنگنا به اوج خود رسید رسول الله ص رو به آسمان کرد و فرمود: «ضَیِّقِی تَتَّسِعِی: تنگ بگیر [تا] گشایش بدهی!». (حدیث3)

ثمره اخلاقی

کسی که خدا را باور دارد، نه‌تنها از شدت دشواری‌ها نمی‌هراسد، بلکه اینها را علامت نزدیک بودن فرج می‌داند.

ج. ...


3) «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ»

منظور از اینکه «از بالای شما و از پایین تر از شما» سراغتان آمدند چیست؟

الف. منظور از بالا، سمت شرقی مدینه است که کسی که در مدینه باشد آن سمت را سمت بالای شهر می‌بیند و آنجا سمتی است که یهودیان (طوایف بنی قریطه و بنی نضیر و غطفان) مستقر بودند و مسلمانان را از آنجا در محاصره قرار دادند؛ و منظور از پایین، سمت غربی مدینه (به سمت مکه) است که طوایف عرب (قریش و هم پیمانانشان) از آن سو آمده بودند. (مجمع البیان، ج8، ص532؛ کنزالدقائق، ج‏10، ص329؛ المیزان، ج16، ص285)[7]

ب. می‌تواند علاوه بر بالا و پایین جغرافیایی، اشاره به یک واقعیت تاریخی هم باشد: یعنی تعبیری از محاصره همه جانبه مسلمانان. (ایستاده در باد، ص169)

ج. شاید دو تعبیر بالاتر و پایین تر در معنای معنوی‌اش هم مد نظر باشد؛ مثلا «بالا» اشاره باشد به مشرکانی که به لحاظ نظامی و اجتماعی دست بالا را داشتند و «پایین‌تر» اشاره باشد به یهودیان و یا منافقان جامعه اسلامی که نسبت به حکومت مدینه دست پایین تر را داشتند؛ یا اشاره به وضعیت دینی آنها، یعنی «بالا» یهودیان و اهل کتاب‌اند که قبل از آمدن اسلام از شریعتی الهی برخوردار بودند، و «پایین‌تر»، مشرکان عرب‌اند که به علت شرکشان همواره پایین‌تر محسوب می‌شوند.

د. ...


4) «إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ»

مقصود از این دو تعبیر چیست؟

الف. بر اساس معنای ظاهری:

«زیغ» ‌به معنای مایل و منحرف شدن است و «زیغ بصر» می‌تواند به معنای این باشد که «چشمشان چنان مبهوت دشمن شد که جز اینکه دشمن از هر سو می‌آید چیزی نمی‌دید» یا «چشم از جایگاه طبیعی‌اش بیرون آمد و از ترس و وحشت، لوچ شد»؛ و

«رسیدن قلب به حنجره» یعنی «از ترس قلبشان چنان بالا آمد که اگر تنگنای گلو نبود از دهانشان بیرون می‌افتاد»، یا اشاره است به وضعیتی که «وقتی ترس شدید می‌شود ریه متورم می‌گردد و به قلب به حدی فشار می‌آورد که قلب را تا حنجره بالا می‌برد» (مجمع البیان، ج8، ص532)

ب. بر اساس معنای کنایه‌ای:

ب.1. کنایه است از شدت ترس که حال و روز شخص همانند حال انسان محتضر (در حال مرگ) می‌باشد که چشمانش تیره و تار می‌رود و جانش به لب می‌رسد (المیزان، ج16، ص285)

ب.2. با توجه به اینکه چشم مهمترین منبع شناسایی و قلب در ادبیات قرآنی، مصدر تصمیم‌گیری است، چه‌بسا می‌خواهد اشاره کند که در فشار و سختی دو حالت برای انسان رخ می‌دهد: یکی اینکه فهم و درکش دچار خطا می‌شود (واقعیت‌ها را دگرگون دیده، اشتباه ارزیابی می‌کند) و بر اثر هیجانات حاصل شده، رفتارهای غلطی از او سر می‌زند. یعنی هم ورودی‌هایش دچار مشکل می‌شود و هم خروجی‌هایش. (ایستاده در باد، ص70-171)

ب.3. ...


5) « إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ .... وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»

هنگامی که انسان در سختی‌ها و ابتلائات قرار می‌گیرد، گمانه‌زنی‌هایش نسبت به خدا فزونی می‌یابد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسان منطقی باید اصول زندگی‌اش (یعنی همان اصول دین‌اش، و در تعبیر دقیقتر، پایه‌های ایمانی‌اش) را بر مبنای برهان (معرفت معتبر و مطمئن) بنا کند (قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُم‏، نساء/174؛ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏، بقره/111 و نمل/64)،

نه بر پایه شک (لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فی‏ شَکٍ، سبأ/21)

و نه بر پایه ظن و گمان‌زنی (إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئا، یونس/36 و نجم/28)؛

چرا که در مسائل بنیادین شک و ظن فرقی نیست: «وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی‏ شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ» (نساء/157)

اما حقیقت این است که زندگی انسان بقدری ابعاد متنوع دارد و رسیدن به یقین بقدری دشوار است، که نمی‌شود ظن و گمانه‌زنی را یکسره کنار گذاشت، تا حدی که برخی بر این باورند که اساس پیشرفت دانش تجربی و فنی، بر پایه حدس و گمانه‌زنی است (روش آزمون و خطا).

هرچه باشد، مهم این است که در موقعیت‌های بحرانی و دشوار، این گمانه‌زنی‌های انسان نسبت به همه چیز، به ویژه نسبت به خدا (و عرصه باورهای دینی) فزونی می‌گیرد؛ که آیا خدا به ما کمک خواهد کرد؟ آیا به ما عنایت دارد؟ آیا ما را به حال خود رها کرده است؟ آیا راهمان درست بوده؟

این آیه بوی عتاب می‌دهد؛ اما آیا مطلق گمانه‌زنی را زیر سوال می‌برد؟ یا سوءظن به خدا را (ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ؛ فتح/12)؟

ظاهرا طبیعت انسان به نحوی است که گریزی از این گمانه‌ها نیست؛ لکن مساله اصلی این است که این گمانه‌ها باید در راستای کدام باورها باشد؟

شاید به همین جهت است که اگرچه در اغلب آیات قرآن (از جمله آیه حاضر) گمانه‌زنی‌های افراد با نوعی عتاب و توبیخ همراه است (که آیات بعد در همین سوره، نشان می‌دهد این گمانه‌زنی‌ها، سخنان منافقانی است که گمان بد به خدا برده‌اند) اما در موارد دیگر، بر حُسن «ظن» مومن به خداوند تاکید شده است و خداوند چنان ظن‌هایی را ستوده است، مثلا: «ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیْه» (توبه/118)

با این توضیح شاید بتوان نتیجه گرفت که این آیه لزوما در مقام توبیخ نیست، بلکه در مقام بیان یک واقعیت انسان‌شناختی است؛

و آن این است که: «در سختی‌ها و تنگناها، گمانه‌زنی‌های انسان نسبت به خدا فزونی می‌یابد»؛

آنگاه بر این واقعیت انسان‌شناختی می‌توان توصیه‌ای را مترتب کرد که:

مواظب باشید که گمانه‌زنی‌های‌تان در راستای خداشناسیِ معتبر و صحیحی باشد، نه بر اساس هوا و هوس، که مصداق آیه‌ای شود که فرمود «ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ: خداوند برهانی بر آن قرار نداد و آنان پیروی نمی‌کنند مگر از ظن و آنچه هوای نفسشان اقتضا می‌کند» (نجم/23) (اقتباس از: ایستاده در باد، ص169-176)


این دو را در کانال نگذاشتم

6) «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ»

چرا دو تعبیر را یکسان نیاورد و نفرمود: «من اعلی منکم و من اسفل منکم» یا «من فوقکم و من تحتکم» و یکی را به صورت عادی و دیگری را صفت تفضیلی آورد؟


7) حکایت

وَ رَوَى الْوَاقِدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ کَعْبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أُمَّ عُمَارَةَ تَقُولُ یَوْمَ الْحُدَیْبِیَةِ ... وَ قَالَ أَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ: جَلَسْتُ یَوْماً عِنْدَ الثَّانِی وَ ذَکَرَ الْقَضِیَّةَ، فَقَالَ: لَقَدْ دَخَلَنِی یَوْمَئِذٍ الشَّکُّ، وَ رَاجَعْتُ النَّبِیَّ (ص) مُرَاجَعَةً مَا رَاجَعْتُهُ مِثْلَهَا، وَ لَقَدْ قُلْتُ فِی نَفْسِی، لَوْ کَانَ مِائَةُ رَجُلٍ عَلَى مِثْلِ رَأْیِی مَا دَخَلْنَا فِیهَا أَبَداً!!.

وَ قَالَ الثَّانِی: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَ لَمْ تَکُ حَدَّثْتَنَا، سَتَدْخُلُ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ، وَ تَأْخُذُ مِفْتَاحَ الْکَعْبَةِ، وَ تُعَرِّفُ مَعَ الْمُعَرِّفِینَ، وَ هَذَا هَدْیُنَا لَمْ یَصِلْ إِلَى الْبَیْتِ، وَ لَا نَحْنُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): أَمَا إِنَّکُمْ سَتَدْخُلُونَهُ، فَآخُذُ مِفْتَاحَ الْکَعْبَةِ، وَ أَحْلِقُ رَأْسِی وَ رُءُوسَکُمْ، وَ أُعَرِّفُ مَعَ الْمُعَرِّفِینَ.

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الثَّانِی فَقَالَ: أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ أُحُدٍ «إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ» وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ، أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ الْأَحْزَابِ. «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ کَذَا؟ أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ کَذَا؟ أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ کَذَا؟!.

فَلَمَّا کَانَ الْفَتْحُ، وَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ الْمِفْتَاحَ، قَالَ: ادْعُوا لِی الثَّانِیَ فَجَاءَ، فَقَالَ: هَذَا الَّذِی کُنْتُ قُلْتُ لَکُمْ، فَلَمَّا کَانَ فِی حِجَّةِ الْوَدَاعِ، وَقَفَ بِعَرَفَةَ، وَ قَالَ: إِی وَ اللَّهِ، هَذَا الْبَیْتُ، وَ هَذَا الَّذِی قُلْتُ لَکُمْ!..

المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، ص540-539؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏15، ص25




[1] . [2] .[3] . به علت کمبود فضا از اینجا حذف شد می توانید در لینک زیر مطالب را به طور کامل ببینید http://yekaye.ir/al-ahzab-33-10/

[4] . شروع این حدیث چنین است: أَنَّ رَجُلًا أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ شَکَکْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قَالَ لَهُ ع ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ وَ کَیْفَ شَکَکْتَ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قَالَ لِأَنِّی وَجَدْتُ الْکِتَابَ یُکَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً فَکَیْفَ لَا أَشُکُّ فِیهِ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع إِنَّ کِتَابَ اللَّهِ لَیُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَا یُکَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَکِنَّکَ لَمْ تُرْزَقْ عَقْلًا تَنْتَفِعُ بِهِ فَهَاتِ مَا شَکَکْتَ فِیهِ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏ (شخصی خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و می‌گوید در کتاب خداوند شک کرده‌ام و آیاتی را بیان می‌کند که از نظر خودش با هم ناسازگار است و حضرت پاسخ ایشان را یکی یکی می‌دهد). (فرازهایی از این روایت در جلسه86، حدیث3 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/ ؛ جلسه132، حدیث5 http://yekaye.ir/yunus-010-007/؛ جلسه193، حدیث2 http://yekaye.ir/fussilat-041-21/ ؛ و جلسه381، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/ گذشت.) این حدیث فراز دیگری از همان است.

[5] . مطلب ص250 این است: وَ أَمَّا قَوْلُهُ فِی الْمُنَافِقِینَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا فَلَیْسَ ذَلِکَ بِیَقِینٍ وَ لَکِنَّهُ شَکٌّ فَاللَّفْظُ وَاحِدٌ فِی الظَّاهِرِ وَ مُخَالِفٌ فِی الْبَاطِن‏

[6] . در همین کتاب این دعا به صورت دیگری هم نقل شده است:

 

[7] . البته در الخرائج و الجرائح (ج‏1، ص157) مطلب را بالعکس گفته است: مِنْ فَوْقِکُمْ‏ أَیْ أَحْزَابُ الْعَرَبِ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ یَعْنِی بَنِی قُرَیْظَةَ حِینَ نَقَضُوا عَهْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ صَارُوا مَعَ الْأَحْزَابِ عَلَى الْمُسْلِمِینَ.