سفارش تبلیغ
صبا ویژن

72) سوره فاطر (35) آیه 22 وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاء

بسم الله الرحمن الرحیم

72) سوره فاطر (35) آیه 22      وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور

ترجمه

زندگان و مردگان برابر نیستند؛ البته خداوند کسی را که بخواهد می‌شنواند، و[لی] تو شنواننده کسانی که در قبرهایند، نیستی [= نمی‌توانی سخنت را به گوش آنان برسانی]

حدیث

1)‌ امیرالمومنین ع در دسته‌بندی انسانها از این جهت انجام «نهی از منکر» فرمود:

 فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَذَلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ الْخَیْرِ، وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ فَذَلِکَ الْمُتَمَسِّکُ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَةً، وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِلِسَانِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مُضَیِّعٌ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ مُتَمَسِّکٌ‏ بِوَاحِدَةٍ، وَ مِنْهُمْ تَارِکُ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتٍ بَیْنَ الْأَحْیَاءِ.

برخی منکر را با دست و زبان و دل خویش انکار می‌کند، پس چنین کسی کامل‌کننده همه خصلتهای نیکوست؛ و برخی با زبان و دل انکار می کنند؛ که او دو خصلت از خصلتهای نیکو را درخود جمع کرده و یکی را ضایع نموده؛ و برخی فقط در دل از منکر بیزاری می‌جوید و انکار با دست و زبان را رها می‌کند، که او ضایع کننده دو خصلت برتر از این سه خصلت است؛ و برخی هم هستند که نه با قلب و نه با زبان و نه با دست، مخالفتی با منکر ندارند؛ چنین کسی مرده‌ای است در بین زندگان.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص361؛ حدیث 6106

2) امیرالمومنین فرمودند:

الْعَالِمُ حَیٌّ بَیْنَ الْمَوْتَى؛ و الْجَاهِلُ مَیِّتٌ بَیْنَ الْأَحْیَاءِ.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص65، احادیث 1657 و 1658

عالم، زنده‌ای در میان مردگان است؛ و جاهل، مرده‌ای در میان زندگان.

3) امام حسین ع در روز عاشورا بعد از اینکه با لشکرین اتمام حجت کردند و اثری نکرد، فرمودند:

القوم أموات و لست بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور

الإقبال بالأعمال الحسنة، ج‏3، ص55

این مردم مردگانند؛ و من شنواننده کسانی که در قبرهایند نیستم [نمی‌توانم به مردگان سخن خود را برسانم]

تدبر

تصویر کلی از آیه 22 سوره فاطر:

الف) با توجه به آیات قبل و بعد، دو تعبیر «زنده» و «مرده»، ظاهرا بیش از همه ناظر به کسانی است که فهم حق و حقیقت (حدیث2) ویا التزام به حق و حقیقت (احادیث 1 و 3) را جدی‌ بگیرند یا نگیرند.

ب) در این آیه درباره مردگان و زندگان سه نسبت معرفی می‌شود (که ظاهرا هدف اصلی آیه تامل در این سه نسبت است):

-         نسبت خودشان با خودشان: مرده با زنده برابر نیست: زنده بودن خیلی بهتر است

-         نسبتشان با خدا: مرده با زنده برابر است و برای خدا در اثرگذاری فرقی بین آنها نیست: خدا می‌تواند هرکه را که می‌خواهد بشنوایاند.

-         نسبتشان با پیامبر (یا هر دعوت‌کننده‌ای): مرده با زنده برابر نیست: فقط در زنده‌ها می‌توانید اثرگذار باشید.

و اما چند تدبر:

 1) «ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ - إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ»: اگر چه مرده با زنده مساوی نیست، اما برای خدا مساوی است!

پس در تحلیل‌های‌مان بین دو حوزه جدا کنیم:

الف- وضعیت شیء به‌خودی خود

ب- وضعیتش در نسبت با خدا،

که گاه اقتضائات اینها متفاوت می‌شود:

مرده بخودی خود نمی‌شنود، اما اگر خدا بخواهد می‌تواند به مرده هم چیزی بشنواند.

2) «إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»: اگرچه مرده با زنده برای خدا فرقی ندارد، اما انسان در مقام انجام وظیفه (حتی از جانب پیامبر به عنوان نماینده و فرستاده خدا) باید روی وضعیت عادی آنها حساب کند، نه روی اینکه خدا هرکاری می‌تواند بکند:

برخی وقت‌ها ما وظیفه خود را با توانایی خدا خلط می‌کنیم و انتظار داریم که خدا چون می‌تواند، پس وظیفه ما را هم انجام دهد؛ مثلا برای توجیه کمک نکردن به نیازمندان (یس/47).

خدا کار خودش را می‌کند و ما هم باید کار خود را بکنیم (قصص/56)

3) «إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»: انسان، اگر بتواند کار خوبی را انجام دهد، باید تا حد توانش انجام دهد (پیامبر پیام را به زندگان برساند). اما گویی در خدا چنین نیست! چرا؟

خدا کل عالم را آفریده و کارگردان کل عالم است و در کارهایش ملاحظات کل عالم را می‌کند که از جمله آن ملاحظات ضرورت ابتلائات و فتنه‌انگیزی برای رو آمدن باطن افراد است (هود/7 ؛ عنکبوت/3) اما ما به عنوان یک بازیگر خاص عمل می‌کنیم. وظایف بهترین بازیگر غیر از وظایف بهترین کارگردان است.

4) «الْأَمْواتُ ... ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»: مقصود از «مرده بودن» که مانع «شنیدن» می‌شود، چیست؟ در آیات دیگر، این مانع «عدم تعقل» (یونس/42)، «پشت کردن به دعوت حق» و «ایمان نیاوردن یا تسلیم حقیقت نبودن» (نمل/80-81؛ روم/52-53)، و «در گمراهی غوطه‌ور بودن» (زخرف/40) معرفی شده است.[1]

5) «بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور»: چرا «مرده بودن» را با «نشنیدن سخن حق» یکی کرد؟

چون انسان، برتر از حیوان است؛ پس حیات حقیقیِ او، همان حیات فیزیولوژیکی که حیوان دارد، نیست.

حیات حقیقی او در همان چیزی است که مایه برتری او شده: که در افق فطرت خدایی و بر اساس تعالیم خدا حرکت کند، نه در افق ماده و غریزه.

پس اگر کسی نسبت به پیام حق ناشنوا بود، بهره‌ای از حیات انسانی ندارد؛ پس مرده است.

و جواب مثبت به دعوت پیامبر  دادن است که انسان را زنده می‌کند (انفال/24)

6) حق و باطل نقطه مقابل هم‌اند؛ و قبول یکی با انکار دیگری تلازم دارد: همان طور که کسی که نسبت به قبول حق واکنشی نشان نمی‌دهد مرده است (فاطر/22) کسی هم که نسبت به انکار باطل هیچ واکنشی (حتی در سویدای دل خود) ندارد، مرده است (حدیث1)



[1] . یونس (10): 42 وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُون‏

النمل (27): 80  إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ‏

النمل (27): 81 وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُون‏

الروم (30): 52 فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ‏

الروم(30) :53 وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ‏

الزخرف(43) :40 أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کانَ فی‏ ضَلالٍ مُبین‏

 


71) سوره زمر (39) آیه 45 وَ إِذا ذُکِرَ اللَّه

بسم الله الرحمن الرحیم

71) سوره زمر (39) آیه 45       وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُون‏

ترجمه

و هنگامی که خدا به‌تنهایی یاد شود دل‌های کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند مشمئز می‌گردد[1] و هنگامی که کسانی غیر از او یاد شوند به‌ناگاه احساس خوشحالی[2] می‌کنند. [= گویی مژدگانی دریافت کرده‌اند]

حدیث

1) وَ مِنَ الدَّعَوَاتِ الْمُشَرَّفَةِ فِی یَوْمِ عَرَفَةَ دُعَاءُ مَوْلَانَا الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ :

...أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیَائِکَ حَتَّى عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ وَ أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاکَ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى غَیْرِکَ أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیْثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ وَ أَنْتَ الَّذِی هَدَیْتَهُمْ حَیْثُ اسْتَبَانَتْ لَهُمُ الْمَعَالِمُ [إِلَهِی‏] مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ لَقَدْ خَابَ مَنْ رَضِیَ دُونَکَ بَدَلًا وَ لَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغَى عَنْکَ مُتَحَوَّلًا کَیْفَ یُرْجَى سِوَاکَ وَ أَنْتَ مَا قَطَعْتَ الْإِحْسَانَ وَ کَیْفَ یَطْلُبُ مِنْ غَیْرِکَ وَ أَنْتَ مَا بَدَّلْتَ عَادَةَ الِامْتِنَانِ یَا مَنْ أَذَاقَ أَحِبَّاءَهُ حَلَاوَةَ الْمُؤَانَسَةِ فَقَامُوا بَیْنَ یَدَیْهِ مُتَمَلِّقِینَ وَ

إقبال الأعمال، ج‏1، ص350

امام حسین ع در فرازی از دعای عرفه می‌فرمایند:

خدایا ... تو کسی هستی که نورها را در دلهای اولیایت تاباندی تا تو را بشناسند و به وحدانیت تو پی ببرند و تو کسی هستی که اغیار [=دیگران] را از دلهای دوستانت بیرون کردی تا غیر از تو را دوست نداشته باشند و به غیر تو پناه نبرند.

تو مونس آنهایی در جایی که عوالم آنها را به وحشت انداخت؛ و تویی که آنها را هدایت کردی در جایی که راهها برایشان آشکار گشت.

خدایا! کسی که تو را ندارد، چه دارد؟ و کسی که تو را دارد، چه کم دارد؟ بی‌تردید هرکس به کمتر از تو [به غیر تو] رضایت داد محروم شد؛ و کسی که تو را با چیزی عوض کرد، زیان دیده است.

چگونه امید به غیر تو برود، در حالی که تو باب احسانت را نبسته‌ای؟ و چگونه از غیر تو تقاضا شود، در حالی که تو روال خود بر امتنان را تغییر نداده‌ای؟

ای کسی که به دوستانش شیرینی هم‌نشینی را چشاند، تا در مقابلش به ابراز ارادت برخیزند و ...

مفاتیح الجنان، دعای عرفه

2) عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْخَطَّابِ فِی أَحْسَنِ مَا یَکُونُ حَالًا قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:«وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»

فَقَالَ «وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ» بِطَاعَةِ مَنْ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ «اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذَا ذُکِرَ الَّذِین»َ لَمْ یَأْمُرِ اللَّهُ بِطَاعَتِهِمْ «إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ».

الکافی، ج‏8، ص304

از امام صادق ع در مورد این آیه سوال شد. فرمودند:

«و هنگامی که خدا یاد شود به‌تنهایی» [یعنی] به اطاعت از کسی که خدا به اطاعت او (از خاندان پیامبر ص) دستور داده «دل‌های کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند مشمئز می‌گردد؛ و هنگامی که یاد شوند کسانی که» خداوند به اطاعت آنها دستوری نداده است، «به‌ناگاه احساس خوشحالی می‌کنند»

برای رعایت اختصار، روایت بعدی را در کانال نیاوردم

3) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ حَبِیبٍ الْخَثْعَمِیِّ قَالَ: ذَکَرْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا یَقُولُ أبی [أَبُو] الْخَطَّابِ فَقَالَ اذْکُرْ لِی بَعْضَ مَا یَقُولُ قُلْتُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ یَقُولُ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ إِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ قَالَ هَذَا فَهُوَ مُشْرِکٌ ثَلَاثاً أَنَا إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ بَرِی‏ءٌ ثَلَاثاً بَلْ عَنَى اللَّهُ بِذَلِکَ نَفْسَهُ بَلْ عَنَى اللَّهُ بِذَلِکَ نَفْسَهُ وَ أَخْبَرْتُهُ بِالْآیَةِ فِی حم ذلِکُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ ثُمَّ قَالَ قُلْتُ یَعْنِی بِذَلِکَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ قَالَ هَذَا فَهُوَ مُشْرِکٌ أَنَا إِلَى اللَّهِ مِنْهُ بَرِی‏ءٌ ثَلَاثاً بَلْ عناه [عَنَى‏] بِذَلِکَ نَفْسَهُ.

بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج‏1، ص: 536


تدبر

1) در این آیه هم درد بیان شده هم دوا:

 الف) چیزی برای انسان مشمئز کننده (چندش‌آور) است که با درون انسان ناسازگار باشد. خدا جمال مطلق و برترین حقیقتی است که می‌تواند محبوب انسانها واقع شود.

پس، اگر کسی از یاد خدا به جای اینکه احساس حلاوت کند، مشمئز شود، «دل»ش مشکل دارد.

این آیه علامت خوبی است که بفهمیم دل‌مان سالم است یا خیر؟

آیا سخن از خدا و نماز و دین و ... دل ما را می‌برد یا فیلم‌های هالیوودی؟ از کدام خسته و ملول می‌شویم؟

نکند مریضیم و نمی‌دانیم؟

ب) در این آیه ریشه مرض معرفی شده، پس دوایش هم معلوم می‌شود:

کسی از یاد خدا لذت نمی‌برد که باور به آخرت را جدی نگرفته است.

پس، برای سلامتی «دل»مان، آخرت را جدی بگیریم. ما مرگ را نقطه شروع زندگی حقیقی می‌دانیم یا نقطه پایان آن؟ برای بعد از مرگ آماده‌ایم یا خیر؟ کسی که آخرت را باور کند از یاد خدا لذت می‌برد؛ زیرا آخرت جایی است که او به لقای معشوق می‌رسد.

2) «إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ ...» ذکر خدا که مایه‏ى آرامش دل‏هاست، براى گروهى مایه‏ى آزار و اذیّت است (قرائتی، تفسیر نور10 /181)

3) فرمود: «من دونه»، نفرمود: «غیره». «من دونه» آن غیری است که پایین‌تر است. یعنی دل اینها با خدا شاد نمی‌شود بلکه دلشان کمتر از خدا را می خواهد! انسان همواره کمال‌طلب است و بین زیبا و زیباتر، زیباتر را انتخاب می‌کند. اما غفلت از آخرت چه بلایی به سر آدم می‌آورد که از زیباترین حقیقت مشمئز می شود و با امور پایین خوشحال می‌شود.

4) «"إِذا" هُمْ یَسْتَبْشِرُون‏»: نفرمود از ذکر غیر خدا فقط «خوشحال می‌شوند»؛ بلکه فرمود «گویی "یکدفعه" به آنها مژده داده‌اند» یعنی این اندازه خوشحال می‌شوند که غافلگیر می‌شوند.

مقایسه کنید با این حکایت آیت الله کاشانی از امام خمینی:

"در لحظات آخر عمر امام وقتی که صدای اذان مغرب بلند شد من بالای سر امام بودم و اطبا مایوس بودند صدای اذان که بلند شد بعضی از اطبا که نزد امام بودند به گوش امام گفتند که وقت نماز است و امامی که در حال اغما بود زبانشان تکان خورد به طوری که اطبا گفتند امام برگشت"

http://www7.irna.ir/fa/News/81634583/

5)‌ «ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ»: «فقط ذکر خدا» صرفا مربوط به « ذهن» (گفتن و شنیدن) نیست؛ از ذهن مهمتر، «عمل» است: هرجا خدا عملی را دستور داده، قبول نکنیم و دستور خدا - از آن جهت که خدا دستور داده- برایمان مهم نباشد، مصداق این آیه‌ایم:

در جایی که اصلا به دستور خدا بی‌توجه باشیم و از اول سراغ دستورالعمل‌های دیگران برویم (حدیث 2) که خیلی واضح است؛

اما به نظر می‌رسد در جایی هم که دستور خدا را تنها با توجیهاتی که به آن ضمیمه می‌کنیم قبول کنیم، باز «خدا بتنهایی» را کنار گذاشته و سراغ «من دونه» رفته‌ایم.

6) "عده‌ای از اسلام ناب نگرانى و تنفّر دارند، همین که مى‏گوییم: «قصاص، قانون الهى است» چهره‏شان درهم مى‏شود، ولى همین که مى‏گوییم: «حقوق بین الملل» لبخند مى‏زنند. هر گاه به نماز مى‏ایستد که تنها مخاطبش خداست متنفّر است، ولى هر گاه سخنرانى یا تدریس مى‏کند که مخاطبش غیر خداست با تمام توجّه و نشاط سخن مى‏گوید" (قرائتی، تفسیر نور10 /181)

7) برای کسانی که حوصله تامل بیشتر دارند:

این آیه قرابت زیادی دارد با دو آیه دیگر: غافر/12؛ و إسراء/46 [3]. مقایسه اینها می‌تواند حاوی نکات جدیدی باشد.



[1] . اشمئزار را اغلب به معنای تنفر و منقبض شدن متاثر از آن گرفته‌اند اما برخی به معنای مو برتن سیخ شدن هم گرفته‌اند (قال ابن الأَعرابی: اشْمَأَزَّتْ‏: اقْشَعَرَّتْ. لسان العرب5 /362) چنانکه در حدیثی به این معنا به کار رفته است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ صَالِحٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ إِنَّ حَدِیثَکُمْ هَذَا لَتَشْمَئِزُّ مِنْهُ قُلُوبُ الرِّجَالِ فَمَنْ أَقَرَّ بِهِ فَزِیدُوهُ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ فَذَرُوهُ إِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ یَکُونَ فِتْنَةٌ یَسْقُطُ فِیهَا- کُلُّ بِطَانَةٍ وَ وَلِیجَةٍ حَتَّى یَسْقُطَ فِیهَا مَنْ یَشُقُّ الشَّعْرَ بِشَعْرَتَیْنِ حَتَّى لَا یَبْقَى إِلَّا نَحْنُ وَ شِیعَتُنَا. (الکافی، ج‏1، ص: 370)

[2] . اسْتَبْشَرَ: إذا وجد ما یبشّره من الفرح‏، مفردات ألفاظ القرآن، ص125

[3] . غافر(40):12؛ ذلِکُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبیر

الإسراء(17):46؛ وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ نُفُورا

 


70) سوره صافات (37) آیه 160 إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَ

بسم الله الرحمن الرحیم

70) سوره صافات (37) آیه 160      إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصین‏

ترجمه

[خداوند منزه است از آنچه وصف می‌کنند] به غیر از [توصیف] بندگان خالص‌شده‌ی خدا.

توضیحی درباره «مخلَصین»

«مخلَصین»: اسم مفعول از ریشه «خلص» است.

«خلص» در جایی گفته می‌شود که چیزی مشوب (آلوده) شده باشد سپس نجات پیدا کند و سالم شود (نشب، ثم نجا و سلم) (کتاب العین4/ 186) فرق «خلوص» با «نجات» در این است «نجات در جایی است که حتما اذیتی در کار باشد، اما خلوص چنین نیست و به خروج از هر گرفتاری‌ای گفته می‌شود (الفروق فی اللغه/294) همچنین تفاوتش با «محض» در این است که «محض» درباره هرگونه عدم اختلاط است، اما در «خلوص» یک نوعی برگزیدن و اقدام کردن نهقته است (همان). همچنین فرق «خالص» با «صاف» در این است که در «صاف» -برخلاف «خالص» - نیاز نیست که قبلش مشوب و آلوده باشد (مفردات ألفاظ القرآن/292) خلاصه اینکه «خلوص» به معنای صاف کردن و پاک کردن از هرگونه شائبه و اختلاط و آلودگی است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم‏3/ 102)

ریشه «خلص» در قرآن کریم هم به صورت اسم فاعل (مخلِص: خالص کننده) (مثلا: اعراف/29؛ یونس/22) آمده است و هم به صورت اسم مفعول (مخلَص: خالص شده). جایگاه مخلَص بالاتر از مخلِص است؛ زیرا مخلِص کاملا خالص نشده و هنوز در حال خالص کردن خویش است؛ اما مخلَص از این مرحله گذر کرده و دیگر خالص شده است.

کسی که به مقام مخَلصین برسد، به مقام عصمت رسیده است؛ زیرا ریشه هر خطا، مداخله شیطان در آدمی است و شیطان برای نفوذ در کسی که از هر امر غیرخدایی‌ای خالص شده، هیچ راهی ندارد (ص/82)

کاربرد کلمه «مخلَصین» درباره انبیاء یکی از ادله قرآنی عصمت ایشان است.

نکته (این نکته در کانال گذاشته نشد)

 اندکی از مفسران - مثلا: التفسیر الکبیر (فخر رازی) 26/ 360)- ویا مترجمان - مثلا: نوبری- استثنا (الا عباد ...) را نه مربوط به آیه قبل، بلکه مربوط به دو آیه قبل‌تر (فإنهم لمحضرون) دانسته‌اند. آن معنا غلط نیست چنانکه آیات 127-128 صافات دقیقا به همین صورت است؛ اما به لحاظ نحوی، همواره استثناء را به نزدیکترین عامل زدن، ترجیح دارد و لذا برخی مفسران صریحا با این تفسیر مخالفت کرده‌اند: مثلا الصافی (فیض کاشانی) 4/ 281.

حدیث

1) روی عن جده أبی جعفر الباقر ع «کل ما میزتموه بأوهامکم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم؛ و لعل النمل الصغار یتوهم أن لله زبانیین فإن ذلک کمالها و یتوهم أن عدمهما نقصان لمن لم یتصف بهما و هکذا حال العقلاء فیما یصفون اللَّه تعالى به‏»

الوافی (للفیض) ج‏1، ص408

از امام باقر ع روایت کرده‌اند که:

هرچیزی که با اوهام خودتان در دقیقترین معنا [در مورد خداوند، تصور می‌کنید و با آن خدا را از سایر اشیاء] متمایز می‌کنید، ساخته و پرداخته شماست و به خودتان برمی‌گردد؛ و [بر همین منوال] چه‌بسا مورچه کوچک هم توهم می‌کند که خداوند دو شاخک دارد؛ زیرا کمال خود را در آن [شاخک‌ها] می‌بیند و گمان می‌کند نداشتن آنها، برای کسی که شاخک ندارد، نقص است؛ و این گونه است حال عقلا در مورد آن اموری که خدا را با آن توصیف می‌کنند.

2) امیرالمومنین و سایر ائمه اطهار در فرازی از مناجات شعبانیه می‌گفتند:

إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِک‏

‏إقبال الأعمال، ج‏2، ص686

خدایا، کمال انقطاع به سوی تو (از همه بریدن و فقط به تو پیوستن) را به من عنایت فرما و چشم دل ما را با فروغ نگاه آن به تو نورانی فرما تا چشمان دل ما حجاب‌های نورانی را بدرد تا به معدن عظمت واصل گردد و روح‌های ما به مقام عز قدس تو درآویزد.

3) فَمِنَ الدُّعَاءِ فِی سَحَرِ کُلِّ لَیْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، مَا رَوَیْنَاهُ بِإِسْنَادِنَا إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُکْبَرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ بِإِسْنَادِهِ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ الزَّرَّادِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ أَنَّهُ قَالَ:

کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یُصَلِّی عَامَّةَ لَیْلِهِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِذَا کَانَ فِی السَّحَرِ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ إِلَهِی لَا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِک‏ ...

...بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْکَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت ...

إقبال الأعمال، ج‏1، ص67؛ مفاتیح‌الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی

ابوحمزه ثمالی از امام سجاد ع دعایی را برای شبهای ماه رمضان نقل کرده که در کتاب مفاتیح‌الجنان به نام دعای ابوحمزه ثمالی معروف است. در فرازی از این دعا می‌فرماید:

خدایا، تو را با خودت شناختم و تو مرا به سوی خود راهنمایی کردی و به خودت دعوت کردی و اگر تو نبودی [اگر راهنمایی تو نبود] نمی‌دانستم که تو کیستی ...

تدبر

1) مادام که «منیّت» (خودخواهی) در ما غلبه دارد و خودمان و ذهن خودمان را برتر از همه چیز می‌پنداریم، هر توصیفی از خدا که انجام دهیم، در حد خودمان است، نه در حد خدا: عملا صفات خود را - هرچند به نحو کاملتر - به خدا نسبت می‌دهیم (حدیث 1)؛ پس توصیف ما از او توصیف مناسبی نیست و او فوق توصیف ماست.

اما وقتی منیت کنار رفت و خالص شدیم، از «من» چیزی نمی‌ماند؛ پس دیگر ذهن من نیست که او را توصیف می‌کند، خودش است که خود را توصیف می‌کند؛ و با خودش خودش را می‌شناسیم (حدیث3). برای همین است که از هر توصیفی منزه است مگر از توصیف مخلَصین.

2) عده‌ای از بندگان خدا، مخلَص هستند؛ پس انسان می‌تواند به مقام مخلَص برسد؛ پس می‌توان به مرحله عصمت رسید، می‌توان به مرحله‌ای رسید که دیگر هیچ اشتباه و خطا و گناهی نداشته باشیم. می‌توان به حقیقت محض رسید و خطا نکرد. می‌توان خلیفه خدا شد.

3) در قرآن هرجا وصف «مخلَصین» آمده، موصوفش «عباد خدا» است (عبادالله، عبادک، عبادنا): برای مخلَص شدن فقط یک راه هست: بنده‌ی خدا باشیم؛ نه بنده هیچکس و هیچ چیز دیگر. بسیاری از ما بنده خدا هستیم، اما همزمان بنده پول، بنده شهرت، بنده شهوت، بنده غضب، بنده حرف مردم، بنده خواسته‌های همسر و فرزند، یا بنده ... هم هستیم. اکثر ما مومنیم اما در همان حال مشرکیم (یوسف/106)

برای مخلَص شدن، باید از همه چیز جدا شویم، حتی از حجابهای نورانی بگذریم و در بند خوبی‌ها هم نمانیم (حدیث2) و فقط بنده خدا باشیم، بنده حقیقت محض؛ و نه فقط در مقابل حقیقت، بلکه حتی در عرض آن هم هیچ خواسته‌ای نداشته باشیم.

ماه رمضان در پیش است و شیطان‌ها در بند. بیایید از این فرصت استفاده کنیم و بکوشیم تمرین کنیم که فقط بنده خدا شویم.

4) تاثیر عمل و «نحوه‌ی بودن» در معرفت: مخلَص شدن، در رسیدن به فهم ذهنی و درنیتجه توصیف صحیح و بی‌خطا، موثر است؛ بلکه برای رسیدن به حقیقت محض، ‌تنها راه است.

5) نکته‌ای برای پژوهشگران «فلسفه دین»

اسلام (و سایر ادیان ابراهیمی) را متهم می‌کنند که خدایش، خدای انسان‌وار (personal) است. تصریح قرآن کریم به اینکه خداوند منزه از توصیف هر انسان غیرمخلَصی است، (بویژه توضیح آن در حدیث 1) بخوبی نشان می‌دهد که خدای اسلام، خدای انسان‌وار نیست.

 


69) سوره صافات (37) آیه 159 سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُون

بسم الله الرحمن الرحیم

69) سوره صافات (37) آیه 159     سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُون‏

ترجمه

خداوند منزه است از آنچه وصف می‌کنند.

توضیح برخی کلمات

«سبحان»، مصدر از ریشه «سبح» است.

برخی گفته‌اند این ریشه بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی از جنس عبادت و دومی از جنس سعی و تلاش (معجم المقاییس اللغة‏3 /125)

اما برخی دیگر بین این دو معنا جمع کرده‌اند و گفته‌اند: «سبح، به معنای حرکت سریع (در آب یا هوا) است و ریشه اینکه تسبیح را همان تنزیه خدا دانسته‌اند این است که انسان در عبادت خدا سرعت بگیرد و همین طور که به سوی خوبی می‌رود، از بدی دور شود» (مفردات ألفاظ القرآن/392)

و در چمع‌بندی نهایی گفته شده: «اصل این کلمه، حرکت در مسیر حق بدون هرگونه انحراف و نقطه ضعف است؛ و در این کلمه دو جهت لحاظ شده است: یکی حرکت در مسیر حق، و دوم دوری از ضعف و نقص؛ و با همین دو ویژگی است که از کلمات مشابه خود متمایز می‌شود. مثلا «تنزیه» فقط به دوری از بدی‌ها و نقص‌ها اشاره دارد؛ و «تقدیس» فقط به جهت قداست و برکتی که بعد از دوری از نقص حاصل می‌شود، اشاره دارد» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم‏5 /21)

پس تسبیح کردن خداوند به معنای انکار هرگونه عیب و نقص از خدا، و منزه دانستنی است که شخص را در مسیر حق پیش می‌برد.

حدیث

   1) حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ السِّجْزِیُّ بِنَیْسَابُورَ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمْزَةَ الشَّعْرَانِیُّ الْعَمَّارِیُّ مِنْ وُلْدِ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ یَحْیَى بْنِ عَبْدِ الْبَاقِی الْأَذَنِیُّ بِأَذَنَةَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ الْمَعَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یَزِیدَ عَنْ یَحْیَى‏ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ أَبِی الْعَیْزَارِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَجَّارٍ عَنْ یَزِیدَ بْنِ الْأَصَمِّ قَالَ:

سَأَلَ رَجُلٌ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا تَفْسِیرُ سُبْحَانَ اللَّهِ

قَالَ إِنَّ فِی هَذَا الْحَائِطِ رَجُلًا کَانَ إِذَا سُئِلَ أَنْبَأَ وَ إِذَا سَکَتَّ ابْتَدَأَ

فَدَخَلَ الرَّجُلُ فَإِذَا هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ: یَا أَبَا الْحَسَنِ مَا تَفْسِیرُ سُبْحَانَ اللَّهِ؟

 قَالَ هُوَ تَعْظِیمُ جَلَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَنْزِیهُهُ عَمَّا قَالَ فِیهِ کُلُّ مُشْرِکٍ فَإِذَا قَالَهَا الْعَبْدُ صَلَّى عَلَیْهِ کُلُّ مَلَکٍ.

التوحید (للصدوق)، ص312

شخصی از عمر بن خطاب سوال کرد که: ای امیرمومنان! تفسیر «سبحان الله» چیست؟

گفت: پشت این دیوار مردی است که اگر از او سوال شود خبرهای عظیمی می‌دهد و اگر در مقابلش سکوت شود خودش شروع به صحبت می‌کند.

آن مرد وارد شد و دید علی بن ابی‌طالب آنجاست. عرض کرد: ای ابوالحسن! تفسیر «سبحان الله» چیست؟

فرمود: تعظیم جلالت حداوند عز و جل است از آنچه هر مشرکی درباره‌اش می‌گوید؛ هنگامی که بنده آن را بگوید هر فرشته‌ای بر او درود می‌فرستد.

2) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مَرْوَکِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ جُمَیْعِ بْنِ عُمَیْرٍ قَالَ

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَیُّ شَیْ‏ءٍ اللَّهُ أَکْبَرُ؟

 فَقُلْتُ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ

فَقَالَ وَ کَانَ ثَمَّ شَیْ‏ءٌ فَیَکُونُ أَکْبَرَ مِنْهُ

فَقُلْتُ وَ مَا هُوَ

قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ.

الکافی، ج‏1، ص118

امام صادق فرمود: [وقتی می‌گویی الله اکبر] چه چیز است که خدا بزرگتر [از آن] است؟

گفتم: خدا از هر چیزی بزرگتر است.

فرمود: آیا در آنجا [در قبال خدا] چیزی هست که خدا [قرار باشد] از آن بزرگتر باشد؟

گفتم: پس منظور چیست؟

فرمود: خداوند بزرگتر از آن است که وصف شود.

3) حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُؤَدِّبُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الوَرَّاقُ وَ أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی عِمْرَانَ وَ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع لِأَیِّ عِلَّةٍ عَرَجَ اللَّهُ بِنَبِیِّهِ ص إِلَى السَّمَاءِ وَ مِنْهَا إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى وَ مِنْهَا إِلَى حُجُبِ النُّورِ وَ خَاطَبَهُ وَ نَاجَاهُ هُنَاکَ وَ اللَّهُ لَا یُوصَفُ بِمَکَانٍ؟

فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ لَا یُوصَفُ بِمَکَانٍ وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ زَمَانٌ وَ لَکِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یُشَرِّفَ بِهِ مَلَائِکَتَهُ وَ سُکَّانَ سَمَاوَاتِهِ وَ یُکْرِمَهُمْ بِمُشَاهَدَتِهِ وَ یُرِیَهُ مِنْ عَجَائِبِ عَظَمَتِهِ مَا یُخْبِرُ بِهِ بَعْدَ هُبُوطِهِ وَ لَیْسَ ذَلِکَ عَلَى مَا یَقُولُهُ الْمُشَبِّهُونَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَصِفُونَ.

علل الشرائع، ج‏1، ص132

به امام کاظم ع عرض کردم: چرا خداوند پیامبرش را به آسمان و از آنجا به سدره‌المنتهی و از آنجا به حجابهای نور برد و آنجا با او نجوا کرد در حالی که خداوند توصیف به مکان نمی‌شود [=مکان ندارد] ؟

فرمود: خداوند نه متصف به مکان می‌شود و نه زمان بر او جاری می‌گردد ولی خداوند عز و جل او را بر ملائکه و ساکنان آسمانهایش اشراف دهد و با مشاهده او آنها را اکرام کند و به او از عجایب عظمتش چیزهایی نشان دهد که بعد از بازگشتش از آنها [برای مردم] خبر دهد؛ و مطلب آن گونه نیست که مشبهان [کسانی که خدا را به مخلوقاتش تشبیه می‌کنند و او را دارای جسم و مکان می‌دانند] بیان می‌کنند؛ که خداوند منزه و برتر از آن چیزی است که وصف می‌کنند.

4) حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْبُنْدَارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ الْحَمَّادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الصَّائِغُ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ سَهْلِ بْنِ زَنْجَلَةَ الرَّازِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْوَلِیدُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنِ الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ أَبِی سَلَّامِ الْأَسْوَدِ عَنْ أَبِی سَالِمٍ رَاعِی رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ:

خَمْسٌ مَا أَثْقَلَهُنَّ فِی الْمِیزَانِ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ وَ الْوَلَدُ الصَّالِحُ یُتَوَفَّى لِمُسْلِمٍ فَیَصْبِرُ وَ یَحْتَسِبُ.

الخصال، ج‏1، ص267

پیامبر اکرم ص می‌فرمود:

پنج چیز است که ترازو [ی اعمال] را بسیار سنگین می‌کند: «سُبْحَانَ اللَّهِ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ» و «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» و «اللَّهُ أَکْبَرُ» و «فرزند صالحِ یک مسلمان، که وفات کند و او [بر این مصیبت] صبر کند و [با خدا] معامله کند».

برای رعایت اختصار حدیث زیر را در کانال تلگرام نیاوردم و در ترجمه هم آن فقط نکته اصلی را که ابتدا می‌خواستم در آنجا بیاورم ترجمه کرده‌ام

5) حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:

جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالُوا یَا مُحَمَّدُ أَنْتَ الَّذِی تَزْعُمُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّکَ الَّذِی یُوحَى إِلَیْکَ کَمَا أُوحِیَ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع فَسَکَتَ النَّبِیُّ ص سَاعَةً ثُمَّ قَالَ نَعَمْ أَنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ لَا فَخْرَ وَ أَنَا خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ وَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ قَالُوا إِلَى مَنْ إِلَى الْعَرَبِ أَمْ إِلَى الْعَجَمِ أَمْ إِلَیْنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذِهِ الْآیَةَ- قُلْ یَا مُحَمَّدُ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً قَالَ الْیَهُودِیُّ الَّذِی کَانَ أَعْلَمَهُمْ یَا مُحَمَّدُ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ عَشْرِ کَلِمَاتٍ أَعْطَى اللَّهُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ حَیْثُ نَاجَاهُ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ قَالَ النَّبِیُّ ص سَلْنِی قَالَ أَخْبِرْنِی یَا مُحَمَّدُ عَنِ الْکَلِمَاتِ الَّتِی اخْتَارَهُنَّ اللَّهُ لِإِبْرَاهِیمَ حَیْثُ بَنَى الْبَیْتَ قَالَ النَّبِیُّ ص نَعَمْ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ قَالَ الْیَهُودِیُّ فَبِأَیِّ شَیْ‏ءٍ بَنَى هَذِهِ الْکَعْبَةَ مُرَبَّعَةً قَالَ النَّبِیُّ ص بِالْکَلِمَاتِ الْأَرْبَعِ قَالَ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ سُمِّیَتِ‏ الْکَعْبَةَ قَالَ النَّبِیُّ ص لِأَنَّهَا وَسَطُ الدُّنْیَا قَالَ الْیَهُودِیُّ أَخْبِرْنِی عَنْ تَفْسِیرِ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ قَالَ النَّبِیُّ ص عَلِمَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ أَنَّ بَنِی آدَمَ یَکْذِبُونَ عَلَى اللَّهِ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ تَبَرِّیاً مِمَّا یَقُولُونَ وَ أَمَّا قَوْلُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَإِنَّهُ عَلِمَ أَنَّ الْعِبَادَ لَا یُؤَدُّونَ شُکْرَ نِعْمَتِهِ فَحَمِدَ نَفْسَهُ قَبْلَ أَنْ یَحْمَدُوهُ وَ هُوَ أَوَّلُ الْکَلَامِ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى أَحَدٍ بِنِعْمَتِهِ فَقَوْلُهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ یَعْنِی وَحْدَانِیَّتَهُ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ الْأَعْمَالَ إِلَّا بِهَا وَ هِیَ کَلِمَةُ التَّقْوَى یُثَقِّلُ اللَّهُ بِهِ الْمَوَازِینَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ فَهِیَ کَلِمَةٌ أَعْلَى الْکَلِمَاتِ وَ أَحَبُّهَا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَعْنِی أَنَّهُ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَکْبَرَ مِنِّی لَا تُفْتَتَحُ الصَّلَاةُ إِلَّا بِهَا لِکَرَامَتِهَا عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ الِاسْمُ الْأَکْرَم‏ ُ قَالَ الْیَهُودِیُّ صَدَقْتَ یَا مُحَمَّدُ فَمَا جَزَاءُ قَائِلِهَا قَالَ إِذَا قَالَ الْعَبْدُ سُبْحَانَ اللَّهِ سَبَّحَ مَعَهُ مَا دُونَ الْعَرْشِ فَیُعْطَى قَائِلُهَا عَشْرَ أَمْثَالِهَا وَ إِذَا قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ بِنَعِیمِ الدُّنْیَا مَوْصُولًا بِنَعِیمِ الْآخِرَةِ وَ هِیَ الْکَلِمَةُ الَّتِی یَقُولُهَا أَهْلُ الْجَنَّةِ إِذَا دَخَلُوهَا وَ یَنْقَطِعُ الْکَلَامُ الَّذِی یَقُولُونَهُ فِی الدُّنْیَا مَا خَلَا الْحَمْدَ لِلَّهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- دَعْواهُمْ فِیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ أَمَّا قَوْلُهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَالْجَنَّةُ جَزَاؤُهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ یَقُولُ هَلْ جَزَاءُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِلَّا الْجَنَّةَ فَقَالَ الْیَهُودِیُّ صَدَقْتَ یَا مُحَمَّدُ قَدْ أَخْبَرْتَ وَاحِدَةً فَتَأْذَنُ لِی أَنْ أَسْأَلَکَ الثَّانِیَة ...

امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع حکایت طولانی‌ای را نقل می‌کنند که عده‌ای از یهودیان نزد پیامبر اکرم ص آمدند و سوالاتی کردند. از جمله سوالاتشان این بود که ده کلمه‌ای که خدا به حضرت موسی در کوه طور یاد داد و نیز کلماتی که به حضرت ابراهیم ع هنگام بنای کعبه یاد داد چیست. حضرت فرمود: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ».

وی از تفسیر اینها سوال می‌کند. پیامبر می‌فرمایند:

خداوند عز و جل می‌دانست که فرزندان آدم بر خدا دروغ می‌بندند؛ پس فرمود «خداوند منزه است» از باب تبری از آنچه آنها می گویند؛ اما اینکه فرمود «الحمدلله» چون می‌دانست که بندگانش شکر نعمتش را ادا نمی‌کنند، پس خود را حمد گفت پیش از آنکه آنها او را حمد گویند و این اولین کلام بود که اگر نبود خداوند برهیچکس نعمتی نمی‌بخشد. اما لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ به معنای وحدانیت اوست که خداوند اعمال را جز با آن قبول نمی‌کند و آن همان کلمه تقوی است که ترازوهای اعمال با آن سنگین می‌شود؛ اما الله اکبر پس آن برترین کلمات است و محبوبترین کلمات نزد خداوند عز و جل و یعنی هیچ چیزی بزرگتر از من نیست و به خاطر اهمیت و جایگاهش نماز جز با آن شروع نمی‌شود و آن گرامی‌ترین اسم است...

الأمالی( للصدوق)، ص188؛ علل الشرایع، ج1، ص251؛ الإختصاص، (للمفید) ص34

تدبر

1) خداوند از هر نقص و عیبی که به او نسبت دهیم منزه است. خیلی وقت‌ها مشکلاتی در زندگی خود و دیگران یا در طبیعت می‌بینیم و سوال پیش می‌آید که چرا خدا چنین کرده است؟ یادمان باشد: اگر خدا خداست، مهربان‌ترین است، همه چیز را می‌داند و بر هر کاری تواناست؛ پس همواره بهترین کار را انجام می دهد هرچند ما فعلا - و چه‌بسا تا مدتها- فلسفه آن کار را نفهمیم. خدا منزه از هر توصیفی است که متسلزم نقصی در او باشد.

2) خدا حقیقت مطلق است، هرچقدر به سمت حقیقت برویم باز جا دارد. برای همین است که هیچ وصفی نمی‌تواند او را بتمامه توصیف کند؛ پس او از هر توصیفی برتر است. (حدیث 2) (درباره فوق توصیف بودن خدا در تدبر 3 جلسه 36 توضیحی داده شد)

3) خداشناسی نقطه پایان ندارد. وقتی بچه بودیم، درکی کودکانه از خدا داشتیم؛ احتمالا خدا را همچون نوری در جایی بالای آسمانها تصور می‌کردیم. بزرگ شدیم فهمیدیم خدا فوق مکان است (حدیث4). اما این سوال پیش آمد که اگر خدا از قبل همه چیز را می‌داند، پس آیا ما مجبور نیستیم؟ بزرگتر شدیم و فهمیدیم که خدا فوق زمان است؛ قبل و بعد ندارد که این اشکال پیش آید. الان نیز در حد فهم فعلی‌مان تصوری از خدا داریم؛ اما هرچه باشد خدا فوق آن است.

4) کسی که بفهمد خدا فوق هر توصیفی است، از هیچ گونه سوال و تحقیقی درباره خدا نمی‌ترسد. چون هروقت بفهمیم آنچه به عنوان خدا قلمداد می‌کردیم اشتباه بوده، مشکلی نیست؛ به یک پله بالاتر منتقل می‌شویم؛ چرا که ما دل در گروی حقیقت محض بسته‌ایم، نه فهم فعلی خودمان. پی بردن به «اشتباه بودنِ یک اشتباه» زمانی حاصل می‌شود که به حقیقتی برتر تکیه کرده باشیم. پس خیالمان راحت است که حقیقت محض قابل انکار نیست هرچند فهم‌های فعلی ما از حقیقت محض ممکن است اشتباه باشد.

(البته نترسیدن از سوال، غیر از این است که بدون آماده کردن مقدمات بخواهیم به پاسخ برسیم. کسی که هنوز ضرب و تقسیم را بلد نیست نمی‌تواند جذر (رادیکال) را حل کند)

5) این آیه نه‌تنها برترین شعار آزاداندیشی است، بلکه عملا هم راه پای‌بندی به این شعار را نشان می‌دهد. هر مکتبی و هر دیدگاهی در حد خودش متوقف می‌شود. تئوری‌پردازان «لیبرال دموکراسی»، که پرادعاترین مکتب در عرصه آزادی است، می‌گویند مردم در همه چیز آزادند مگر اینکه بخواهند به نظام لیبرال دموکراسی پشت کنند. اما در این آیه خود خدا می‌گوید حتی به آنچه تاکنون خدا تصور می‌کرده‌ای هم نباید تعصب بورزی! باب تحقیق در حقیقت باز است و هر وقت فهمیدی که آنچه تاکنون خدا تصور می‌کردی خدا نیست، آن را رها کن و برو سراغ حقیقتی که برتر از آن است.

(البته تعصب نداشتن به معنای بی‌اعتنا بودن در برابر حقیقت نیست. کسی که شکاک است، آزاداندیش نیست، بلکه منکر اندیشه است. تعصب نداشتن، یعنی هرجا خطا بودنِ نظرت را فهمیدی رهایش کن، و به آن دلبسته نباش؛ نه اینکه همه چیز - حتی حقیقت - را رها کنی و دلبسته حقیقتی که حقیقت بودنش را فهمیده‌ای هم نباشی!)

6) اکنون می‌توانیم تسبیحات اربعه در نماز را با درک عمیق‌تری بخوانیم:

سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ

ابتدا خدا را از هرگونه نقص و عیبی منزه می‌دانیم، سپس همه کمالات را شایسته او می‌دانیم؛ سپس او را تنها کسی می‌دانیم که چنین است؛ و در آخر اعتراف می‌کنیم که باز نتوانستیم او را وصف کنیم و او فوق وصف ماست.

این مورد را در کانال نگذاشتم

 7) آیه قبل (صافات/159) درباره این است که برخی بین خدا و جنیان نسبت برقرار می‌کنند که گویی آنها خارج از اراده خدا می‌توانند کاری انجام دهند. خدا از این نسبت منزه است. حتی شیطان هم فعالیتهایش در برنامه کلان الهی است و نمی‌تواند کاری را برخلاف اراده تکوینی خدا انجام دهد.

 


68) نوح (71) آیه 22 وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّارا

بسم الله الرحمن الرحیم

68) نوح (71) آیه 22      وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّارا

ترجمه

و نیرنگى بس بزرگ[1] اندیشیدند.

حدیث

1) عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع

لَوْ لَا أَنَّ الْمَکْرَ وَ الْخَدِیعَةَ فِی النَّارِ لَکُنْتُ أَمْکَرَ النَّاس‏

الکافی، ج‏2، ص336

امیرالمومنین ع می‌فرمایند:

اگر نبود که جایگاه مکر و خدغه در آنش است، مکارترین مردم بودم.

2) امیرالمومنین ع می‌فرمایند:

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ‏ وَ لَا أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى‏ مِنْهُ وَ مَا یَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کَیْفَ الْمَرْجِعُ وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِی زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ کَیْساً وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِیهِ إِلَى حُسْنِ الْحِیلَةِ مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ قَدْ یَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ‏ وَجْهَ الْحِیلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ فَیَدَعُهَا رَأْیَ عَیْنٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَیْهَا وَ یَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لَا حَرِیجَةَ لَهُ فِی الدِّین‏

نهج‌البلاغه، خطبه41

ای مردم! همانا وفا همراه با صداقت است، و هیچ سپرى را اطمینان‌بخش‌تر از وفا نمی‌شناسم. و آن که مى‏داند که عاقبت به کجا برمی گردد، مکر و غدر نمی‌کند. ما در روزگارى بسر مى‏بریم که بیشتر مردم آن مکار بودن را زیرکى دانند، و نادانان حیله‌گری را خوش‌فکری قلمداد می‌کنند. چرا چنین‌اند؟ خدا بکشدشان. گاه باشد که مرد آزموده و دانا حیله مناسب را می‌داند؛ امّا امر و نهی خدا راه را بر وی بسته است. پس آگاهانه و در حالی که می‌تواند، آن کار را وامی‌گذارد ولی آنکه پرواى دین ندارد، فرصت را غنیمت می‌شمرد.

تدبر

این آیه (با توجه به آیات قبل و بعد) ظاهرا ادامه گلایه‌های حضرت نوح است و به احتمال بیشتر گلایه از سرانی است که مردم، وقتی عصیان نوح را کردند، از آنان پیروی نمودند.

1) «مَکَرُوا مَکْراً کُبَّارا»: دشمنان حق و حقیقت، اهل مکر و خدعه‌هایی هستند که بسیار عظیم است. پس در مقابل نظام هدایت خدا، نباید انتظار داشته باشیم هیچ فریب و مانعی در کار نباشد. اگر فریب در کار نباشد، اقدام کسی که دنبال حقیقت می‌گردد و از آن پیروی می‌کند، ارزش چندانی نخواهد داشت.

2) «مَکْراً کُبَّارا» وقتی پیامبر اولوالعزمی مثل حضرت نوح، مکر دشمنانش را نه بزرگ (کبیر)، و نه خیلی بزرگ (کِبار)، بلکه بسیار بسیار بزرگ (کُبّار) معرفی می‌کند، و خداوند این جمله را به عنوان یک آیه مستقل می‌آورد؛ پس برنامه‌ریزی دشمنان دین برای ممانعت از توجه عموم مردم به دین خیلی جدی است؛ عموم مردمی که بالاخره از کسی تبعیت می‌کنند: یا اهل حق، یا افراد نااهل. (توضیح بیشتر در تدبر 1 از آیه قبلی؛ دیروز).

3) «مَکْراً کُبَّارا»: اما آنها چه مکری کرده‌اند که حضرت نوح ع آن را بسیار بسیار بزرگ معرفی می‌کند؟ ظاهرا آیه بعد، توضیح این مکر است؛ که سخن آنان را نقل کرده که: «بر حفظ آداب و رسوم خود در عبادت بت‌های‌تان باقی بمانید»

اما این چگونه مکر است، آن هم مکری عظیم؟

نوح ادعای «آوردن پیام سعادت از جانب خدا» را داشت؛ و علی‌القاعده اولین واکنش باید این باشد که «اگر راست می‌گویی، دلیلت چیست؟» (اگر افراد اهل دلیل باشند، بالاخره به حقیقت خواهند رسید.) اما سران مخالف نوح، به جای این واکنش، احساسات خرافیِ ناسیونالیستی را فعال کردند: این آداب و رسومی را که قبلا در میانتان بوده، حفظ کنید و به سخن نوح گوش ندهید!

دورکیم، پدر جامعه‌شناسی، نشان داده است که انسجام و حفظ یک جامعه در گروی وجود یک سلسله آداب و رسوم است. برای همین اگر بخواهند دین از جامعه حذف شود چاره‌ای نیست مگر اینکه آدام و رسومی، هرچند کاملا بی‌مبنا، را در جامعه گسترش دهند؛ که یکی از ریشه‌های پیدایش ناسیونالیسم (ملی‌گرایی) در جهان مدرن همین بوده است.

آیا دقت کرده‌اید که چرا رسانه‌های مخالف دین، به بهانه حفظ ملیت، این اندازه بر حفظ یک سلسله رسوم خرافی‌ در جامعه ما اصرار دارند؟

(توجه شود: سخن فوق به معنای بی‌اعتنایی به جایگاه هویت ملی نیست؛ بحث بر سر این است که اولا رسوم خرافی چه جایگاهی در هویت ملی باید داشته باشد؛ و ثانیا چگونه با تقویت این رسوم خرافی می‌توان توجه مردم به حق و حقیقت را ضعیف کرد.)



[1] . الکُبَّارُ بالتشدید أکبر من الکِبَار بالتخفیف، و هو أکبر من الکَبِیر (مجمع البحرین3 /465)

 


67) سوره نوح (71) آیه 21 قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْ

بسم الله الرحمن الرحیم

67) سوره نوح (71) آیه 21       قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنی‏ وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَسارا

ترجمه

و نوح گفت: پروردگارا! آنان از من سرپیچی کردند و از کسی پیروی نمودند که وی را مال و فرزندش جز زیانکاری نیفزوده است.

حدیث

1) پیامبر اکرم ص ضمن حدیثی طولانی فرمود:

 یَا ابْنَ مَسْعُودٍ مَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَارَعَ إِلَى الْخَیْرَاتِ وَ مَنْ خَافَ النَّارَ تَرَکَ الشَّهَوَاتِ وَ مَنْ تَرَقَّبَ الْمَوْتَ أَعْرَضَ عَنِ اللَّذَّاتِ وَ مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا هَانَتْ عَلَیْهِ الْمُصِیبَاتُ ... إِنْ شِئْتَ نَبَّأْتُکَ بِأَمْرِ نُوحٍ نَبِیِّ اللَّهِ ع إِنَّهُ عَاشَ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَاماً یَدْعُو إِلَى اللَّهِ فَکَانَ إِذَا أَصْبَحَ قَالَ لَا أُمْسِی وَ إِذَا أَمْسَى قَالَ لَا أُصْبِحُ وَ کَانَ لِبَاسُهُ الشَّعْرَ وَ طَعَامُهُ الشَّعِیر...

یَا ابْنَ مَسْعُودٍ لَا تَحْمِلَنَّکَ الشَّفَقَةُ عَلَى أَهْلِکَ وَ وُلْدِکَ عَلَى الدُّخُولِ فِی الْمَعَاصِی وَ الْحَرَام‏ ...

مکارم الأخلاق، ص 448 و457

ای ابن‌مسعود! کسی که مشتاق بهشت است به سوی [انجام] خوبی‌ها می‌شتابد؛ و کسی که از آتش می‌ترسد، شهوت‌پرستی را رها می‌کند؛ و کسی که منتظر مرگ است، از لذات [زودگذر] صرف‌نظر می‌کند؛ و کسی که در دنیا زهد بورزد مصیبت‌های دنیا بر او آسان می‌شود ... [به عنوان شاهدی بر این مطلب،] اگر بخواهی از کار نوح، پیامبر خدا ع، به تو خبر می دهم که او نهصد و پنجاه سال زندگی می‌کرد و مردم را به خدا دعوت می‌کرد و در این مدت این گونه بود که وقتی صبح می‌کرد می‌گفت بعید است تا شب زنده باشم و وقتی شب می‌کرد می‌گفت بعید است به صبح برسم؛ و لباسش از مو [کنایه از لباس زبر] بود و غذایش از جو بود و ...

ای ابن‌مسعود! مبادا مهربانی نسبت به همسر و فرزندت تو را به ورود در گناهان و کارهای حرام وادارد...

2) الْحُسَیْنُ عَنْ مُعَلًّى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ قَالَ حَدَّثَنَا غَیْرُ وَاحِدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع أَنَّهُ قَالَ:

لَا یَکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى یَعْرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ کُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ یَرُدَّ إِلَیْهِ وَ یُسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ کَیْفَ یَعْرِفُ الْآخِرَ وَ هُوَ یَجْهَلُ الْأَوَّلَ.

 الکافی، ج‏1، ص180

امام باقر یا امام صادق ع فرمودند: بنده مومن نخواهد بود مگر اینکه خدا و رسول و امامان، همگی را بشناسد و کارها را به آنها برگرداند و تسلیم ایشان کند (مطیع دستورات ایشان باشد). سپس فرمود: چگونه آخری را می‌شناسند در حالی که نسبت به اولی جاهل هستند.

(منظور از اولی و آخری می‌تواند «خدا» و «امام» باشد [که در کلام امام اول و آخر آمده است]؛ یعنی کسی که در خداشناسی‌اش مشکل دارد چگونه انتظار دارید امام را بشناسد و از او تبعیت کند. البته احتمالات دیگری هم برای این کلام هست)[1]

تدبر

1) «عَصَوْنی‏ وَ اتَّبَعُوا»: انسانها خواه‌ ناخواه در زندگی از کسی و از شیوه‌ای تبعیت می‌کنند؛ اگر کسی از پیامبران الهی تبعیت نکند، از کسانی تبعیت خواهد کرد که اموال و اولادشان هم برایشان زیانبار است. به قول آقای قرائتی «کسی که از رهبر حق اطاعت نکند، دنبال پیروی از نااهلان خواهد رفت. (تفسیر نور10 /236)

2) «إِنَّهُمْ عَصَوْنی» پیامبر فقط نیامده است که سخنی بگوید؛ آمده است که سخنش اطاعت شود؛ اگر در مسیر خدا اطاعت نشود به پروردگار گلایه خواهد کرد.

پس این گونه نیست که قدرت همواره فساد بیاورد: اگر پیامبران از طرف خدا مامور شده‌اند و باید اطاعت شوند، پس درصدد کسب قدرت هستند؛ و با توجه به اینکه او فقط برای خدا کار می‌کند، این دنبال قدرت بودنشان به خاطر خودخواهی نیست.پس:

قدرت زمانی فساد می‌آورد که برای خود باشد، نه برای خدا.

(البته این سخن بدین معنا نیست که هرکس گفت برای خدا کار می‌کنم راست بگوید. هم علی ع می‌گفت برای خدا کار می‌کنم هم معاویه)

3)‌ «مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَسارا» اموال و اولاد دو گونه است: گاهی وجودشان به نفع آدم است، گاهی به ضرر آدم:

در مورد مال وضعیت معلوم‌تر است؛ اگر در راه خدا صرف می‌شود به نفع وی است؛ و اگر در دنیا هدر می‌رود و یا مایه گناه می‌شود، به ضرر شخص است؛

اما در مورد فرزند. معیار این نیست که حتما فرزند خوب شده باشد (چرا که فرزند خود نوح، بد شد) بلکه معیار این است که حتی اگر فرزند بد شود، آیا والدین را بد می‌کند یا خیر. اگر والدین هم به خاطر محبتشان به فرزند در بدی با او همراهی کنند، آنگاه این فرزند جز ضرر برای والدینشان نیست.

4) «اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَسارا» اینکه کسی اموال و اولادش در مسیر زیانکاری وی قرار بگیرد، شاخصی است که از چنین شخصی در جامعه نباید تبعیت کرد. با توجه به تقابل این عبارت با عبارت «عصونی»، معلوم می‌شود که این شاخص در عرصه سیاسی (عرصه قدرت) یک شاخص کاربردی است.

5) «عَصَوْنی‏ وَ اتَّبَعُوا ... خَسارا» مردم پیامبرشان را عصان کردند و از آدمی زیانکار تبعیت کردند؛ پس، اینکه مردم از کسی تبعیت کردند و به کس دیگری بی‌اعتنایی کردند، لزوما به این معنی نیست که اولی آدم شایسته و دومی نالایق است. معیار حقانیت، نظر اکثریت نیست. نظر اکثریت در امور سلیقه‌ای معیار است، نه جایی که حق و حقیقتی در کار باشد.[2]

(توجه شود: قاعده‌ای منطقی هست که «اثبات شیء نفی ما عدا نمی‌کند». این گونه تحلیلها معنایش این نیست که عکسش درست است. یعنی از سخن فوق نتیجه نمی‌شود که اگر کسی مورد بی‌اعتنایی مردم واقع شد حتما آدم خوبی باشد یا اگر مورد توجه واقع شد حتما بد باشد.)



[1] . دو حدیث دیگر که با ادامه مضمون حدیث مرتبط است

1) حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ عُمَرَ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْعَلِیِّ عَنْ سُوَیْدِ بْنِ عَلْقَمَةَ [غَفَلَةَ] عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

إِنَّ ابْنَ آدَمَ إِذَا کَانَ فِی آخِرِ یَوْمٍ مِنْ أَیَّامِ الدُّنْیَا- وَ أَوَّلِ یَوْمٍ مِنْ أَیَّامِ الْآخِرَةِ- مُثِّلَ لَهُ أَهْلُهُ وَ مَالُهُ وَ وُلْدُهُ وَ عَمَلُهُ- فَیَلْتَفِتُ‏ إِلَى مَالِهِ فَیَقُولُ- وَ اللَّهِ إِنِّی کُنْتُ عَلَیْکَ لَحَرِیصاً شَحِیحاً فَمَا عِنْدَکَ فَیَقُولُ خُذْ مِنِّی کَفَنَکَ، ثُمَّ یَلْتَفِتُ إِلَى وُلْدِهِ فَیَقُولُ «وَ اللَّهِ إِنِّی کُنْتُ لَکُمْ لَمُحِبّاً وَ إِنِّی کُنْتُ عَلَیْکُمْ لَمُحَامِیاً فَمَا ذَا عِنْدَکُمْ» فَیَقُولُونَ «نُؤَدِّیکَ إِلَى حُفْرَتِکَ وَ نُوَارِیکَ فِیهَا» ...

تفسیر القمی، ج‏1، ص370

امیرالمومنین ع می‌فرماید:

هنگامی که آخرین روز از ایام دنیا، که اولین روز از ایام آخرت شخص است، فرامی‌رسد، خانواده و مال و فرزند و اعمالش در مقابل او مجسم می‌شوند؛

پس رو به مالش می‌کند و می‌گوید: «به خدا سوگند من برای جمع‌آوری تو حریص و بخیل بودم، حالا تو چه می‌کنی؟» پاسخ می‌دهد: «به اندازه کفنت از من بردار.»

رو به فرزندانش می‌کند و می‌گوید: «به خدا سوگند من شما را بسیار دوست داشتم و از شما در هر موقعیتی حمایت کردم، حالا شما چه می‌کنید؟» می‌گویند: «تو را در قبرت می‌گذاریم و رویت خاک می‌ریزیم و مخفی می‌کنیم.» ...

2) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: مَا یَلْحَقُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ

فَقَالَ سُنَّةٌ سَنَّهَا یُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ فَیَکُونُ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْتَقِصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْ‏ءٌ وَ الصَّدَقَةُ الْجَارِیَةُ تَجْرِی مِنْ بَعْدِهِ وَ الْوَلَدُ الصَّالِحُ یَدْعُو لِوَالِدَیْهِ بَعْدَ مَوْتِهِمَا وَ یَحُجُّ وَ یَتَصَدَّقُ عَنْهُمَا وَ یُعْتِقُ وَ یَصُومُ وَ یُصَلِّی عَنْهُمَا.

 الکافی، ج‏7، ص57

از امام صادق ع سوال شد: بعد از مرگ انسان، چه چیزی [هنوز از دنیا] به او می‌رسد؟

فرمود: شیوه‌ای که آن را راه انداخت و بعد از مرگش بدان عمل شود، پس معادل اجر هرکسی که بدان عمل کند برای او نیز خواهد بود بدون اینکه از اجر عمل‌کننده کم شود؛ و صدقه در جریانی که بعد از او همچنان ادامه دارد؛ و فرزند صالحی که برای والدینش بعد از مرگشان دعا می کند و از جانب آنها حج می‌رود و صدقه می‌دهد و به نیابت از آنها برده آزاد می‌کند و روزه می‌گیرد و نماز می‌خواند.

[2] . پس این جمله امام خمینی که «میزان رای ملت است»، به معنای یک قاعده‌ای که فوق همه قواعد باشد نیست؛ چنانکه ایشان هم این سخن را در موقعیت خاصی فرمودند، نه برای همه امور.

 


66) سوره روم (30) آیه 10 ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذین

بسم الله الرحمن الرحیم

66) سوره روم (30) آیه 10    

 

ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّوأى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُن‏

ترجمه

این آیه حداقل دو ترجمه صحیح دارد:

سپس سرانجام کسانی که بدی کردند فقط بدتر [یا: بدترین سرانجام] بود؛ [زیرا] که آیات [نشانه‌های] خدا را دروغ شمردند و روالشان بر این بود که آن را مسخره کنند.

یا:

سپس سرانجام کسانی که بدی[ها] را به بدترین وجه مرتکب می‌شدند همین بود که آیات [نشانه‌های] خدا را دروغ شمردند؛ و همواره آن را مسخره می‌کردند.

نکات نحوی در توضیح ترجمه

« عاقِبَةَ ...» خبرِ "کان" است که بر آن مقدم شده و لذا دلالت بر حصر می‌کند (که با کلمه «فقط» یا «همین» در ترجمه‌ها نشان داده شده است).


«السُّوأى‏» بر وزن «فُعلی»، افعل تفضیل از کلمه «السوء» می‌باشد (به معنای بدتر، یا بدترین). این کلمه در این آیه دو نقش نحوی مختلف می‌تواند داشته باشد که نتیجه‌اش دو معنای کاملا متفاوت - و البته هر دو صحیح - می‌شود:

1) «السُّوأى‏»، «اسمِ» کان باشد (ترجمه اول، که در میان ترجمه‌های معروف، این ترجمه‌ها را می توان نام برد: آیتی، انصاریان، دهلوی، شعرانی، علامه‌طباطبایی، فولادوند) که در این صورت عبارت «أن کذبوا ...» نیز می‌تواند دو حالت داشته باشد:

الف) متعلق به «عاقبة» (توضیح کاری که این عاقبت را دارد) باشد (الجدول فی إعراب القرآن‏21/ 29) که ترجمه چنین می‌شود: «بدی، عاقبت بدکاران بود [زیرا] که دروغ شمردند ...» 

ب) متعلق به «السُّوأى‏» (توضیحی برای آن وضعیت بدتری که سرانجام بدکاران است) باشد (إعراب القرآن و بیانه‏7/ 477) که ترجمه چنین می‌شود: «عاقبتشان بدتر شد، این شد که دروغ شمردند ...»؛ که در این صورت، معنای آیه، به ترجمه دوم نزدیک می‌شود.

به طور خلاصه، عبارت "أن کذبوا" میتواند توضیح کار بد آنها باشد و میتواند توضیح وضعیت بدتری که سرانجامشان بود، باشد


2) «السُّوأى‏»، مفعول باشد برای فعل «أَساؤُا»[1]؛  و آنگاه «أَنْ کَذَّبُوا» اسم کان قرار می‌گیرد که ترجمه چنین می‌شود: «تکذیب آیات خدا، عاقبت آنها که بدی می‌کردند بدترین را [بدی را به بدترین وجه مرتکب می‌شدند] بود» (ترجمه دوم، که در میان ترجمه‌های معروف این ترجمه‌ها را می توان نام برد: الهی قمشه‌ای، ترجمه المیزان!، مشکینی، مکارم، مجتبوی، قرائتی)

البته ابوالبقاء (یکی از علمای نحو) برای اعراب این آیه، وجوه دیگری هم گفته است (در کتاب إعراب القرآن و بیانه7/ 477 نقل شده) [2]که برای رعایت اختصار بدانها نپرداختیم.

مجددا یادآوری می‌شود بنا بر قاعده «امکان استعمال یک لفظ در چند معنا» (جلسه 8)، همه این معانی می‌تواند در این آیه مورد نظر بوده باشد.

ترجمه نهایی

با توجه به نزدیکی معنای حالت "1) ب"  به حالت "2"، به نظر می رسد که ترجمه زیر می تواند معناهای مختلف را منتقل کند:

"سپس سرانجام کسانی که بدی کردند، بدتر [یا: بدترین سرانجام] بود؛ که آیات [نشانه‌های] خدا را دروغ شمردند و روالشان بر این بود که آن را مسخره کنند."

حدیث

1) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ أَبِی ع یَقُولُ:

مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِیئَةٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَیُوَاقِعُ الْخَطِیئَةَ فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَیْهِ فَیُصَیِّرَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَه‏

الکافی، ج‏2، ص268

امام صادق ع می‌فرماید: پدرم (امام باقر ع) مکرر می‌فرمود:

براى دل چیزی تباه‌کننده‌تر از گناه نیست، به راستى دل هم‌آغوش گناه شود و پیوسته گناه بدان برآید تا بر آن چیره گردد و آن را سر و ته کند.

2) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى‏ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ

إِذَا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ انْمَحَتْ وَ إِنْ زَادَ زَادَتْ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَى قَلْبِهِ فَلَا یُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً.

الکافی، ج‏2، ص271

امام صادق ع می‌فرماید:

چون شخص گناه کند در دلش نقطه سیاهى برآید، پس اگر توبه کند پاک شود، و اگر بر گناه افزاید بر آن سیاهى فزوده گردد تا سیاهى بر دلش چیره شود، و پس از آن هرگز رستگار نگردد.

3) عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع

لَا وَجَعَ أَوْجَعُ لِلْقُلُوبِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ لَا خَوْفَ أَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ وَ کَفَى بِمَا سَلَفَ تَفَکُّراً وَ کَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً.

الکافی، ج‏2، ص275

هیچ دردى براى دل از گناهان دردناک‏تر نیست، و هیچ ترسى از مرگ سخت‏تر نیست؛ و «آنچه گذشته» براى اندیشیدن بس است، و برای موعظه، مرگ کافی است.

تدبر

1) آیه یعنی نشانه؛ و تکذیب (دروغ شمردن) آیات خدا، یعنی باور نکردن نشانه‌هایی که خدا برای هدایت ما می‌فرستد؛ و استهزا (مسخره کردن) آیات خدا، یعنی جدی نگرفتن آنها:

کسی که اهل کار بد شود، نشانه‌های خدا را نه باور می‌کند، و نه جدی می‌گیرد؛

و کسی که چنین شود، بدترین سرانجام را خواهد داشت.

2) بین بدی (گناه) و باورهای انسان ارتباطی جدی هست: بدکاری موجب می‌شود انسان آیات خدا را باور نکند و آنها را جدی نگیرد؛ باور نکردن و جدی نگرفتن آیات خدا هم بدترین سرانجام را خواهد داشت.

(برای بحثی عمیق و جدی درباره ارتباط متقابل باورها و اخلاقیات، به کتاب «علل گرایش به مادیگری» (شهید مطهری) فصل «رابطه مادیت  اخلاقی با مادیگری اعتقادی و به عکس» ص171-177 مراجعه کنید)

3) «عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّوأى‏»: عاقبت کسانی که از کارهای بد برای رسیدن به اهدافشان استفاده می‌کنند، بدترین عاقبت است: اگر این را درست بفهمیم، در مفهوم «زرنگی» تجدیدنظر خواهیم کرد. مثلا آیا کسی که حق دیگران را می‌خورد زرنگ است یا کسی که برای اینکه حق کسی برعهده‌اش نباشد، از حق خود کوتاه می‌آید؟

4) ما غالبا بدترین بدی‌ها را بدی در حق دیگران می‌دانیم؛ اما قرآن، مشکلات انسان در حوزه باورها را را بدترین بدی می‌شمرد. چرا؟

چون رفتارها سطحی‌ترین بُعد وجودی ماست، حقیقت ما اندیشه ماست:

ای برادر تو همه اندیشه‌ای

مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

اگر کسی اندیشه و باورش درست شود عملش درست خواهد شد؛ اما کسی که ظاهرا عمل خوبی دارد اما خدا را در زندگی‌اش جدی نمی‌گیرد، عملش بی‌پشتوانه است و احتمالا در لحظه‌های بحران، باطن خود را نشان خواهد داد.

پس اگر می‌خواهیم (چه خودمان و چه دیگران) رفتارها خوب شود، بیش و پیش از هر چیز باید به نشانه‌هایی که خدا می‌فرستد را باور کنیم و جدی بگیریم.

5) باور نکردند، خوب! اما چرا مسخره کردند؟

در قرآن کریم، مسخره کردن از مهمترین ویژگی‌های کفار و منکران انبیاست.

مواظب نفوذ این ویژگی در خودمان باشیم! اگر در مطلبی از مطالب دینی شک کردیم اشکال ندارد، شک مقدمه یقین است؛ اگر فعلا سخنی را باور نداریم، اشکالی ندارد؛ اما اگر چیزی را که باور نداریم مسخره کردیم، نگران خود شویم. مسخره کردن حکایت از یک نقطه ضعف در وجود آدمی می‌کند: کسی که استدلال دارد، استدلالش را بیان می‌کند، نیازی به مسخره کردن ندارد؛ کسی که کم بیاورد، مسخره می‌کند. اگر نسبت به کسی هم انتقاد داریم، اشکال ندارد؛ انسانها معصوم نیستند؛ اما وقتی مسخره می‌کنیم، یعنی ... .



[1] . به عنوان یک قیل در المیزان16/ 159 آمده؛ البته این حالت در إعراب القرآن و بیانه‏7/ 477 به عنوان نعت برای مصدر أساءوا مطرح شده است.

[2] . عاقبة خبر کان المقدم و الذین مضاف الیه و جملة أساءوا صلة و السوءى نعت لمصدر أساءوا؛ (أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ) أن و ما فی حیزها اسم کان المؤخر و لک أن تجعل السوءى هی الاسم و أن و ما فی حیزها نصب بإسقاط الخافض أو هی بدل من السوءى و فیما یلی نص اعراب أبی البقاء و هو أوضح الأعاریب: «قوله تعالى: ثم کان عاقبة الذین أساءوا السوءى یقرأ بالرفع و النصب فمن رفع جعله اسم کان و فی الخبر وجهان أحدهما السوءى و أن کذبوا فی موضع نصب مفعولا له أی لأن کذبوا أو بأن کذبوا أو فی موضع جر بتقدیر الجار على قول الخلیل و الثانی أن کذبوا أی کان آخر أمرهم التکذیب و السوءى على هذا صفة مصدر، و من نصب جعلها خبر کان و فی الاسم و جهان أحدهما السوءى و الآخر أن کذبوا على ما تقدم و یجوز أن نجعل أن کذبوا بدلا من السوءى أو خبر مبتدأ محذوف و السوءى فعلى من الأسوأ و هی صفة لمصدر محذوف و التقدیر أساء الإساءة السوءى.

 


65) سوره روم (30) آیه 9 أَ وَ لَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ

بسم الله الرحمن الرحیم

65) سوره روم (30) آیه 9     

أَ وَ لَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُون‏

ترجمه

آیا [در جای خود نشستند] و در زمین گشت و گذار نکردند تا بنگرند چگونه بود سرانجام کسانی که قبل از آنان بودند، به لحاظ توانایی، از آنان شدیدتر بودند، و زمین را زیر و رو کردند، و بیش از آنچه اینان زمین را آباد کردند، آنان به آبادانی زمین اقدام کردند، و/ درحالی‌که فرستادگانشان دلایلی آشکار برایشان آوردند؛ پس این گونه نبود که خداوند به آنها ظلم کند ولی این گونه بودند که [به] خودشان ظلم کنند.

نکات نحوی موثر در ترجمه

«أ» همزه ابتدای جمله، همزه استفهام انکاری است؛ و حرف «و» بعد از آن اصطلاحا «واو عاطفه بر مقدر سیاق» است، یعنی جمله بعد از آن عطف می‌شود بر جمله‌ای که حذف شده و بر اساس سیاق عبارت، در تقدیر گرفته می‌شود؛ برای همین در ترجمه، عبارت [در جای خود نشستند] داخل کروشه اضافه شد. در واقع کار این «و» این است که معنای جمله را بدین صورت درمی‌آورد: »آیا ... و در زمین گشت و گذار نکردند؟»

«کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً» را می‌توان «استیناف بیانی» گرفت  (الجدول فی إعراب القرآن‏21/ 28؛ در این حالت، جمله بعد کاملا جمله جدیدی است هرچند به نحوی توضیح جمله قبل می‌باشد بدین صورت: «سرانجام کسانی که قبل از آنان بودند؛ به لحاظ توانایی، از آنان شدیدتر بودند) یا عطف تفسیری (إعراب القرآن الکریم3/ 1؛ در این صورت کاملا در مقام توضیح جمله قبل است بدین صورت: «کسانی که قبل از آنان بودند، که به لحاظ توانایی، از آنان شدیدتر بودند») یا «تابع علی البدلیه» (إعراب القرآن و بیانه‏7/ 47؛ یعنی بدل جمله قبل قرار می‌گیرد: بدین صورت: «کسانی که قبل از آنان بودند، همان کسانی که به لحاظ توانایی، از آنان شدیدتر بودند»)

«و» قبل از جمله «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ»، را غالبا «و» عطف گرفته‌اند (الجدول فی إعراب القرآن‏21/ 28 ؛ إعراب القرآن الکریم3/ 1) اما می تواند «و» هم حالیه باشد؛ یعنی این جمله هم می‌تواند عطف به جمله قبل باشد و هم می تواند «حال» برای آن باشد.

حدیث

امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه 111 نهج‌البلاغه می‌فرمایند:

أَ لَسْتُمْ فِی مَسَاکِنِ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَطْوَلَ أَعْمَاراً وَ أَبْقَى آثَاراً وَ أَبْعَدَ آمَالًا وَ أَعَدَّ عَدِیداً وَ أَکْثَفَ جُنُوداً؟

تَعَبَّدُوا لِلدُّنْیَا أَیَّ تَعَبُّدٍ وَ آثَرُوهَا أَیَّ إِیْثَارٍ ثُمَّ ظَعَنُوا عَنْهَا بِغَیْرِ زَادٍ مُبَلِّغٍ وَ لَا ظَهْرٍ قَاطِعٍ

فَهَلْ بَلَغَکُمْ أَنَّ الدُّنْیَا سَخَتْ لَهُمْ نَفْساً بِفِدْیَةٍ أَوْ أَعَانَتْهُمْ بِمَعُونَةٍ أَوْ أَحْسَنَتْ لَهُمْ‏ صُحْبَةً

بَلْ أَرْهَقَتْهُمْ بِالْقَوَادِحِ وَ أَوْهَقَتْهُمْ بِالْقَوَارِعِ وَ ضَعْضَعَتْهُمْ بِالنَّوَائِبِ وَ عَفَّرَتْهُمْ لِلْمَنَاخِرِ وَ وَطِئَتْهُمْ بِالْمَنَاسِمِ وَ أَعَانَتْ عَلَیْهِمْ رَیْبَ الْمَنُونِ

فَقَدْ رَأَیْتُمْ تَنَکُّرَهَا لِمَنْ دَانَ لَهَا وَ آثَرَهَا وَ أَخْلَدَ إِلَیْهَا حِینَ ظَعَنُوا عَنْهَا لِفِرَاقِ الْأَبَدِ وَ هَلْ زَوَّدَتْهُمْ إِلَّا السَّغَبَ أَوْ أَحَلَّتْهُمْ إِلَّا الضَّنْکَ أَوْ نَوَّرَتْ لَهُمْ إِلَّا الظُّلْمَةَ أَوْ أَعْقَبَتْهُمْ إِلَّا النَّدَامَةَ

أَ فَهَذِهِ تُؤْثِرُونَ أَمْ إِلَیْهَا تَطْمَئِنُّونَ أَمْ عَلَیْهَا تَحْرِصُونَ

فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ یَتَّهِمْهَا وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا عَلَى وَجَلٍ مِنْهَا

فَاعْلَمُوا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ بِأَنَّکُمْ تَارِکُوهَا وَ ظَاعِنُونَ عَنْهَا وَ اتَّعِظُوا فِیهَا بِالَّذِینَ قَالُوا «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً»

حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ فَلَا یُدْعَوْنَ رُکْبَاناً وَ أُنْزِلُوا الْأَجْدَاثَ فَلَا یُدْعَوْنَ ضِیفَاناً وَ جُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِیحِ أَجْنَانٌ وَ مِنَ التُّرَابِ أَکْفَانٌ وَ مِنَ الرُّفَاتِ جِیرَانٌ فَهُمْ جِیرَةٌ لَا یُجِیبُونَ دَاعِیاً وَ لَا یَمْنَعُونَ ضَیْماً وَ لَا یُبَالُونَ مَنْدَبَةً

إِنْ جِیدُوا لَمْ یَفْرَحُوا وَ إِنْ قُحِطُوا لَمْ یَقْنَطُوا

جَمِیعٌ وَ هُمْ آحَادٌ وَ جِیرَةٌ وَ هُمْ أَبْعَادٌ

مُتَدَانُونَ لَا یَتَزَاوَرُونَ وَ قَرِیبُونَ لَا یَتَقَارَبُونَ

حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ أَضْغَانُهُمْ وَ جُهَلَاءُ قَدْ مَاتَتْ أَحْقَادُهُمْ

لَا یُخْشَى فَجْعُهُمْ وَ لَا یُرْجَى دَفْعُهُمْ

اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْأَرْضِ بَطْناً وَ بِالسَّعَةِ ضِیقاً وَ بِالْأَهْلِ غُرْبَةً وَ بِالنُّورِ ظُلْمَة

آیا شما در جاى آنان به سر نمى‏برید که مردند؟ عمرى درازتر از شما داشتند، و آثارى پایدارتر به جا گذاشتند، و تخم آرزو بیشتر در دل کاشتند، و شمارشان فزونتر بود، و سپاهیانشان فراگیرتر.

دنیا را چسان پرستیدند؟ و آن را چگونه بر خود گزیدند؟ سپس از آن رخت بر بستند، بى‏توشه‏اى که کفایت آنان تواند، و یا مرکبى که به منزلشان رساند.

شنیده‏اید دنیا خود را فداى آنان کرده باشد، یا به گونه‏اى یارى‏شان داده، یا با آنان به نیکى به سر برده؟

نه چنین است که سختى آن بدانها چنان رسید که پوست و گوشتشان را درید. با سختیها، سستشان کرد، و با مصیبتها، خوارشان نمود، و بینى‏شان را به خاک مالید، و زیر پایشان سود، و دشواریهاى زمانه را بر آنچه با آنان کرد، افزود.

دیدید چگونه آن را که برابرش فروتنى کرد، و بر خویشتنش گزید و روى بدو آورد، نشناخت، و با او نساخت تا آنکه بار بستند و براى همیشه از آن گسستند.

آیا جز گرسنگى توشه‏اى همراهشان کرد؟ یا جز در سختى‏شان فرود آورد؟ یا روشنى آن برایشان جز تاریکى بود؟ یا جز پشیمانى چیزى بدرقه راهشان نمود؟

پس چنین دنیایى را مى‏گزینید؟ یا بدان اطمینان مى‏کنید؟ یا آزمند آن مى‏شوید؟

بد خانه‏اى است براى کسى که بدان گمان بد نیارد، یا در آن خود را از بیم وى ایمن شمارد.

پس بدانید- و شما مى‏دانید- که آن را خواهید واگذاشت، و از آن رخت خواهید برداشت، و پند گیرید در آن از آنان که گفتند: «از ما نیرومندتر کیست؟»

بر دوشها- به گورهاشان بردند، بى‏آنکه سوارشان خوانند، و در قبرهاشان فرود آوردند و مهمانشان ندانند.

از پهنه زمین، براى آنان گورها ساختند، و از خاک کفنها پرداختند، و از استخوان پوسیده‏ها همسایگان. همسایگانى بى‏زبان. نه خواننده را پاسخ دهند، نه ستمى را بازدارند، و نه به نوحه‏گرى توجّهى دارند.

اگر باران بر آنان ببارد شادمان نگردند، و اگر خشکسالى بود، نومید نباشند.

فرا هم‌اند [با همدیگرند] و یکان یکان، همسایه‏هایند و دوران [دور از هم]. به هم نزدیکند، و هم را نمى‏بینند. کنار همند و از هم کناره مى‏گیرند.

بردبارانى کینه‏هاشان رفته، بى‏خبرانى، حسدهاشان مرده، نه از ایشان بیم آزارى و نه از آنان امید یارى.

روى زمین را هشتند و در دل آن نهفتند. فراخى را نهادند و در تنگناى خفتند. به جاى زندگى با کسان، غربت را گزیدند، و به جاى روشنایى در تاریکى خزیدند.

نهج البلاغه، (خطبه 111) ترجمه شهیدى، ص108-109

نکته

هم برخی احادیث و هم برخی نکات تدبری  آیه 42 سوره روم (جلسه 55) با آیه حاضر مشترک است؛ لذا فقط نکات جدید مطرح می‌شود

تدبر

1) «أَ وَ لَمْ یَسیرُوا ...» لحن آیه مواخذه است، و از ما انتظار دارید سفر کنیم و بنگریم که ... ؛ پس، سفر کردنی که همراه با نظر کردن (و عبرت گرفتن) باشد، یک وظیفه دینی است. (به همین ترتیب: مطالعه تاریخ)

2) «کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً» افراد خیلی قوی‌تر و مهم‌تر از ما روی زمین بودند و دست خالی رفتند. اگر در زمین کاری کردیم و به قدرت و مقام و امکاناتی رسیدیم، ما هم حداکثر مثل آنها. چقدر «قدرت» را «آرمان» خود، ویا معیار «برتری» می‌دانیم؟ (آیا در تحلیل همه جوامع، می‌توان بر اساس مبنای نیچه و فوکو تحلیل کرد؟)

3) « کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ ... أَثارُوا الْأَرْضَ» آنچه برای خود می‌بریم مهم است نه آنچه باقی می‌گذاریم.

4) «کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ ... أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها» بازدید از مظاهر تمدنی (که گاه زمین را زیر و رو کرده‌اند) و بناهای باشکوه گذشتگان خوب است، اما به شرطی که با این دیدن، به انسان فکر کنیم، نه به سنگ و آهن؛ آنها که اینها را ساختند، الان کجایند و چه می‌کنند؛ و این ساخته‌ها چه ثمره‌ای برای خودشان داشت؟ نه اینکه فقط از عظمت کار آنها دچار اعجاب شویم و به‌به و چه‌چه کنیم. عاقبت خود انسان‌ها مهم است، نه جلوه‌های ظاهری‌ای که در زمین ایجاد کردند.

5) «أَثارُوا الْأَرْضَ و عَمَرُوها ... وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» تقابل بین اقدام آنها از سویی، و فرستادن رسولان با دلایل آشکار از سوی دیگر، و نهایتا مذمت آنها نکته‌های مهمی دارد:

الف) اگر کسی زمین را زیر و رو و آباد کرد اما جانش را زیر و رو و آباد نکرد، جای تاسف دارد، نه تحسین.

ب) وقتی کاخ‌های باشکوه گذشتگان را می‌بینیم، مرعوب صاحبانش می‌شویم یا افسوس می‌خوریم بر ظلمی که کردند؟

ج)‌ تمدنی که انبیاء دنبالش هستند، مساله اصلی‌اش تکنولوژی نیست، انسان است. تکنولوژی، ابزار تصرف در زمین و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، ابزار آبادانی زمین است، نه ابزار آبادانی جان انسان؛ اگر مردمان در تمدنی به پیشرفته‌ترین تکنولوژی‌ها برسد، و زمین را زیر و رو کند، معلوم نیست عاقبت به خیر شده باشند. این سخنان به معنای انکار فایده تکنولوژی نیست، بلکه فهم جایگاه آن در ارزش‌گذاری‌های ماست. معیار برتری یک تمدن، به رشد انسانیت در آن است، نه به تکنولوژی‌هایی که به دست آورده.

د) ...

6) «کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُون» ظلم، فقط این نیست که به دیگران لطمه بزنیم! مهمترین ظلم‌ها، ظلم به خود است؛ اگر عمرمان را به جای اینکه خرج ارتقای حقیقت جان‌مان کنیم، خرج زیر و رو کردن زمین کنیم؛ و دست خالی از دنیا برویم، به خودمان ظلم کرده‌ایم. و عجیب اینکه عده‌ای روالشان بر چنین ظلمی است «"کانوا" یظلمون»

7) «ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ» خدا قرار نیست به کسی ظلم کند، اما اگر کسی خودش بخواهد به خودش ظلم کند، جلویش را نمی‌گیرد؛ و ما این گونه ظلم‌ها را می‌بینیم؛ و خدا را مقصر می‌شمریم و می‌گوییم چرا خدا با آنها چنین کرد؟

مثلا:

کسی که هدفش را صرفا ساخت و ساز در زمین (یا هر هدف بی‌ربط به خود انسان) قرار داد و خیلی هم تلاش کرد، اما عمرش برای رسیدن به آن کفاف نداد، مشکل به خودش برمی گردد، نه به خدا. البته کسی که در راه خدا تلاش کند، در همین دنیا نتیجه‌اش را خواهد دید، حتی اگر از دنیا برود رجعت خواهد کرد (بحث دیروز).

8) «عاقِبَةُ الَّذینَ ... کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُون» اگر زندگی گذشتگان را جدی بگیریم، مرگ را جدی می‌گیریم (حدیث)؛ و کسی که مرگ را جدی بگیرد، می‌فهمد که چگونه زندگی کند که به خودش ظلم نکند.[1]

9) آگاهى از تاریخ و فلسفه‏ى آن و آشنایى با سرنوشت اقوام پیشین، انسان را از ظاهربینى نجات مى‏دهد. (بر اساس مقایسه آیه 7 با آیه 9 «یَعْلَمُونَ ظاهِراً ... أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا») (قرائتی، تفسیر نور9 /182)



[1] . اگر زندگی گذشتگان را جدی بنگریم، زندگی‌مان عوض می‌شود: سرمایه‌ای به نام زندگی‌ را خرج چه کردند؟ ما چه می‌کنیم؟ آیا پیچ و مهره‌ای هستیم برای نظام سرمایه‌داری؛ و او هم برای دل‌خوش کردن ما در ازای فعالیت‌هایی که نامش را شغل گذاشته‌ایم پولی به ما می‌دهد و مشغولیت‌هایی هم برای گرم کردن سرمان [سرگرمی] قرار داده که خودمان را از یاد ببریم؟ فرض کنیم در پیدایش یک اثر مادی ماندگار هم سهیم‌مان کرد، چه چیزی برایمان می‌ماند. حداکثر شهرتی برای بعد از مرگ؛ اما چه مشکلی از مرا حل می‌کند. الفاظی که آیندگان درباره من بگویند چه فایده‌ای برای من دارد. اگر شغل، ازدواج، دوستی‌ها، و ... را با خدا تنظیم نکردیم، چرا انتظار داریم بعد از مرگ، در آتش پوچی‌هایی که برای‌مان نمانده، نسوزیم؟

 


65) سوره قصص (28) آیه 6 وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ

بسم الله الرحمن الرحیم

65) سوره قصص (28) آیه 6       وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُون‏

ترجمه

و [می‌خواهیم که] بدانها [که در زمین به ضعف کشیده شده بودند] جایگاه و مکنتی در زمین بخشیم و به فرعون و هامان و لشکریان آن دو از آنان [= مستضعفان] آنچه را همواره پروا داشتند نشان دهیم.

نکته نحوی

«منهم» را برخی متعلق به «نری» دانسته‌اند (إعراب القرآن الکریم‏2 /42؛ إعراب القرآن و بیانه‏7/ 28)، و برخی متعلق به «یحذرون» (الجدول فی إعراب القرآن‏20/ 224)؛ و حتی‌ می‌توان آن را به نحوی متعلق به «جنودهما» دانست؛ که به ترتیب ترجمه‌شان چنین می‌شود:

«نری»: از آنان چیزی را به فرعون و ... نشان دهیم (ترجمه المیزان، قرائتی، جلال‌الدین فارسی، خواجوی)

«یحذرون»: آنچه را که از جانب آنان بیمناک بودند (ترجمه مشکینی، مکارم و فولادوند)

«جنودهما»: لشکریان آن دو از آنها (لشکریانی که فرعون و هامان، از بنی‌اسرائیل و مستضعفان، دور خود جمع کرده بودند) (ترجمه انصاری)

البته بسیاری از مترجمان (و نیز ما) به نحوی ترجمه کرده‌اند که با هرسه (یا حداقل با دو حالت اول) سازگار باشد.

حدیث

1) حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ الْمُقْرِی الْکُوفِیُّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ زَیْدٍ الدَّهَّانِ عَنِ الْمُخَوَّلِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ رِشْدَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ خَالِدٍ الْمَخْزُومِیِّ عَنْ سَلْمَانَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَنَظَرَ إِلَیَّ وَ قَالَ ...

قَالَ سَلْمَانُ فَبَکَیْتُ ثُمَّ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنَّى لِسَلْمَانَ بِإِدْرَاکِهِمْ

قَالَ یَا سَلْمَانُ إِنَّکَ مُدَارِکُهُمْ وَ مِثْلُکَ مَنْ تَوَالاهُمْ لِحِفْظِ الْمَعْرِفَةِ

فَقَالَ سَلْمَانُ فَشَکَرْتُ اللَّهَ کَثِیراً ثُمَّ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی مُؤَجَّلٌ إِلَى عَهْدِهِ

قَالَ یَا سَلْمَانُ اقْرَأْ «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی قُوَّةٍ وَ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً»

قَالَ سَلْمَانُ وَ اشْتَدَّ بُکَائِی وَ شَوْقِی ثُمَّ قُلْتُ بِعَهْدٍ مِنْکَ

قَالَ: وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً إِنَّهُ لَعَهْدِی وَ مِنْ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ التِّسْعَةِ الْأَئِمَّةِ وَ کُلِّ مَنْ هُوَ مِنَّا مَظْلُوماً فِینَا إِی وَ اللَّهِ یَا سَلْمَانُ ثُمَّ لَیَحْضُرَنَّ إِبْلِیسُ وَ جُنُودُهُ وَ کُلُّ مَنْ مَحَضَ الْإِیمَانَ مَحْضاً وَ مَحَضَ الْکُفْرَ مَحْضاً ثُمَّ یُؤْخَذُ بِالْقِصَاصِ وَ الْأَوْتَارِ وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً وَ نَحْنُ تَأْوِیلُ هَذَا الْآیَةِ: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ» قَالَ سَلْمَانُ فَقُمْتُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) «وَ لَا أُبَالِی مَتَى لَقِیَنِیَ الْمَوْتُ أَوْ لَقِیتُه»‏[1]

الهدایة الکبرى، ص: 376-375؛ (با سند دیگر به نقل از امام صادق ع از سلمان در: مصباح الشریعه، ص63-66)

سلمان بر پیامبر ص وارد می‌شود و ضمن حکایتی طولانی پیامبر امامان دوازده‌گانه را یکی یکی به سلمان معرفی می‌کند. سپس سلمان حکایت را چنین تعریف می‌کند:

[از شوقی که به آن امامان پیدا کردم] اشک ریختم و گفتم: ای پیامبر خدا! سلمان کجا و درک محضر آنان کجا؟

پیامبر ص فرمود: «سلمان تو حتما آنها را درک خواهی کرد و نیز هرکس که مانند تو نسبت به آنها تولای همراه با معرفت دارد.»

خدا را بسیار شکر کردم؛ سپس به رسول خدا گفتم: آیا من تا آن زمان زنده می‌مانم؟

فرمود: این آیه را بخوان: «پس آن گاه که وعده نخستین آن دو فرارسد، بندگانى از ما را که سخت نیرومندند بر شما مى‏گماریم، تا میان خانه‏ها[یتان براى قتل و غارت شما] به جستجو درآیند، و این وعده‌ای تحقق‏یافتنى است. سپس دوباره نوبت را به شما برای [غلبه] بر آنان برمی‌گردانیم و شما را با اموال و پسران یارى مى‏دهیم و [تعداد] نفرات شما را بیشتر مى‏گردانیم.» [اسراء/5-6]

گریه و شوقم بیشتر شد و گفتم: آیا واقعا شما این را برایم تضمین می‌کنید؟

فرمود: به خدایی که محمد را مبعوث کرد، قطعا این تضمینی است از جانب من و از جانب علی و فاطمه و حسن و حسین و نه امام و هرکس که از ما باشد و در راه ما متحمل مظلومیت شود؛ آری، به خدا قسم؛ و آنگاه ابلیس و لشکریانش هم حاضر شوند و نیز هرکس که ایمانش خالص شده باشد و نیز هرکس که به کفر محض رسیده باشد؛ و آنگاه قصاص و مجازات می‌شوند و پروردگارت به کسی ظلم نمی‌کند؛ و ما تاویل این آیه هستیم که «و می‌خواهیم که بر کسانی که در زمین ضعیف داشته شده بودند منت بگذاریم و آنها را امام گردانیم و آنها را وارث [زمین] قرار دهیم و بدانها جایگاه و مکنتی در زمین بخشیم و به فرعون و هامان و لشکریان آن دو از آنان [= مستضعفان] آنچه را همواره پروا داشتند نشان دهیم.» [قصص/5-6]

سلمان گفت: سپس در مقابل رسول خدا ایستادم و گفتم: اگر چنین است دیگر برایم مهم نیست که چه زمانی مرگ مرا ملاقات کند یا من او را ملاقات کنم!

2) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَتِّیلٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ النَّهَاوَنْدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ أَبِی سُلَیْمٍ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ:

أَتَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بَعْدَ أَنْ کَبِرَتْ سِنِّی ... قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ زِدْنِی فَإِنَّا قَدْ نُبِزْنَا نَبْزاً انْکَسَرَتْ لَهُ ظُهُورُنَا وَ مَاتَتْ لَهُ أَفْئِدَتُنَا وَ اسْتَحَلَّتْ بِهِ الْوُلَاةُ دِمَاءَنَا فِی حَدِیثٍ رَوَاهُ فُقَهَاؤُهُمْ هَؤُلَاءِ

قَالَ فَقَالَ الرَّافِضَةَ؟

قُلْتُ نَعَمْ.

قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا هُمْ سَمَّوْکُمْ بَلِ اللَّهُ سَمَّاکُمْ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ کَانَ مَعَ فِرْعَوْنَ سَبْعُونَ رَجُلًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَدِینُونَ بِدِینِهِ فَلَمَّا اسْتَبَانَ لَهُمْ ضَلَالُ فِرْعَوْنَ وَ هُدَى مُوسَى رَفَضُوا فِرْعَوْنَ وَ لَحِقُوا بِمُوسَى فَکَانُوا فِی عَسْکَرِ مُوسَى أَشَدَّ أَهْلِ ذَلِکَ الْعَسْکَرِ عِبَادَةً وَ أَشَدَّهُمُ اجْتِهَاداً إِلَّا انَّهُمْ رَفَضُوا فِرْعَوْنَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى أَنْ أَثْبِتْ لَهُمْ هَذَا الِاسْمَ فِی التَّوْرَاةِ فَإِنِّی قَدْ نَحَلْتُهُمْ ثُمَّ ذَخَرَ اللَّهُ هَذَا الِاسْمَ حَتَّى‏ سَمَّاکُمْ بِهِ إِذْ رَفَضْتُمْ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا وَ اتَّبَعْتُمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد.

الإختصاص (للمفید) ص105 (با سند و متن اندکی متفاوت در: الکافی، ج‏8، ص34)

ابوبصیر در اواخر عمرش نزد امام صادق ع می‌آید و با امام درد‌دل‌هایی دارد و امام او را دلداری می‌دهد تا به اینجا می‌رسد که می‌گوید:

فدایت شود باز هم برایم بگو؛ چرا که [دشمنان‌مان] به ما لقبی داده‌اند که پشت ما را شکسته و دل‌های ما را میرانده و بر اساس آن حاکمانشان خون ما را به خاطر حدیثی که راویان و فقهایشان نقل می‌کنند مباح می‌شمرند: [شبیه موضع کنونی داعش در قبال شیعه]

فرمود: [منظورت، تعبیر] رافضی [است] ؟

گفتم: بله.

فرمود: نه به خدا سوگند آنها شما را ننامیدند بلکه خدا شما را نامید! آیا نمی‌دانستی که همراه فرعون هفتاد نفر از بنی‌اسرائیل بودند که به دین او بودند؛ اما هنگامی که گمراهی فرعون و هدایت موسی برایشان آشکار گردید، فرعون را رفض [رها و طرد] کردند و به موسی پیوستند؛ پس در لشکر موسی بودند در حالی که از تمام لشکر وی عابدتر و پرتلاش‌تر بودند چرا که آنها فرعون را رفض کرده بودند؛ پس خدا به موسی وحی کرد که این اسم را برایشان در تورات ثبت کن [یا: ثبت می‌کنم] و بدانها اختصاص می‌دهم؛ سپس خداوند این اسم را حفظ کرد تا اینکه شما را بدان نامید که فرعون و هامان و لشکریانشان را رفض کردید و از محمد و آل محمد ص پیروی نمودید.[2]

تدبر

1) چنانکه در بسیاری از روایات هم تاکید شده:

این آیه و آیه قبل (دیروز) فقط وصف غلبه موسی بر فرعون نیست؛ چرا که اولا تعبیر «منهم» آمد نه «منه»؛ (یعنی این عاقبت را «آنها» و نه فقط «موسی» به رخ فرعونیان خواهند کشید؛ تفسیر قمی2/ 134)[3] ثانیا این منت الهی، با فعل «مضارع» آمد نه «ماضی» (که دلالت بر واقعه‌ای در گذشته داشته باشد)؛

به علاوه، فقط درباره ظهور امام زمان عج هم نیست، (چون اولا همه ضمایر جمع است؛ و ثانیا در روایات براین آیه به عنوان یکی از آیات رجعت فراوان تاکید شده است؛ مثل حدیث1)

بلکه درباره «رجعت» هم هست.

بر اساس آیات و روایات متعددی، بعد از ظهور، پیامبر اکرم ص و امامان و مومنان محض و نیز کافران محض دوباره به دنیا برخواهند گشت و ...

(ان‌شاءالله اگر زنده بودیم در آیاتی دیگر درباره زوایای دیگری از بحث رجعت باز تدبر خواهیم کرد)

2) چرا علاوه بر امام و وارث زمین شدن، بحث «تمکن آنها در زمین» را مطرح کرد؟ زیرا:

الف) اشاره به اینکه آنها حکومت هم خواهند کرد. امام بودن به این نیست که فقط راه را بگوید، بلکه حکومت هم از آن ایشان خواهد بود.

ب) این آیه ناظر به رجعت است و در رجعت، مومنان واقعی که در طول تاریخ همواره ضعیف نگه داشته شده بودند، به کوری چشم فرعونیان و در مقابل دیدگان آنها، به قدرت خواهند رسید و جهانیان طعم واقعی عدالت و آزادی حقیقی (که همه انسانها فقط بنده خدا خواهند بود، نه بنده و نیازمند هیچکس دیگر) را خواهند چشید.

ج) ...

3) چرا بحث «تمکن در زمین» را در همان آیه قبل (دیروز) و در کنار دو ویژگی دیگر نیاورد و در کنار «نری فرعون ...» آورد؟ می‌دانیم که هر آیه، لااقل یک آیه و نشانه است. پس این دو ویژگی (تمکن مستضعفان در زمین و نشان دادن این به فرعونیان) با هم کاملا ارتباط دارند و نشان از یک واقعیت دارند. پس:

الف) چون جزای انسانها فقط در آخرت داده نمی‌شود؛ و عدالت و اینکه حتی دشمنان خدا هم ببینند که خوبان به حکومت رسیده‌اند، باید در همین دنیا هم محقق شود.

ب) توضیحی است برای آنچه فرعونیان از آن بیم داشتند: در طول تاریخ، فرعون‌ها و هامان‌ها (مثلا معاویه و عمروعاص، ‌یا آمریکا و رسانه‌هایش، ...) همواره چنان تبلیغات کردند که موسی‌ (علی ع، یا ...) به درد حکومت نمی‌خورند و اگر حکومت عدلی هم محقق شد، بقدری آن را با چالش مواجه کردند که مردم متقاعد شوند: دین به درد حکومت نمی‌خورد. آنها همواره می‌ترسیدند که دین با تمام توان خود به حکومت برسد و انسان‌ها بفهمند که حتی جذاب‌ترین حکومتهای غیردینی، در مقایسه با حکومت دین حقیقی، جز فریب و چپاول و ظلم نیست.

ج) ...

4) «نری فرعون و ...»: رجعت فقط خاص مومنان نیست؛ بلکه کافران محض را هم زنده می‌کنند و به آنها نشان می‌دهند که آخرش چه شد.

5) «نری ... و جنودهما ... یحذرون»: فرعون (مظهر استکبار) و هامان (مظهر تزویر و فریب) به‌تنهایی کاری از پیش نمی‌برند: مردمی هم هستند که لشکریان آن دو می‌شوند؛ یعنی دلبسته آنان و گوش به فرمان آنان؛ با اینکه اینها خودشان مستکبر و اهل تزویر نبودند، اما چنان روحشان با مستکبران و اهل تزویر انس می‌گیرد، که آنها هم همانند فرعون و هامان، از غلبه حق بیمناکند و خدا غلبه حق را به رخ آنان هم می‌کشد. اگر در طول تاریخ این مردم دون‌صفت مطیع مستکبران وجود نداشته باشند موسی‌ها و علی‌ها مظلوم نمی‌شوند.

ما ان‌شاءالله فرعون و هامان نیستیم، مواظب باشیم مبادا قدرت مستکبران یا تزویر رسانه‌هایشان، ما را تدریجا در زمره لشکریان آنها کند.

6) «ما کانُوا یَحْذَرُونَ»: دشمن هر قدر بزرگ باشد، از مؤمنان هراس و وحشت دارد. (قرائتی، تفسیر نور9 /19)




[1] . عبارت آخر مصباح الشریعه چنین است: «وَ مَا یُبَالِی سَلْمَانُ کَیْفَ لَقِیَ الْمَوْتَ أَوْ لقاه [لَقِیَهُ‏]»

[2] . این حدیث هم با آیه مرتبط و قابل توجه است:

3) قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ حَمْدَانَ الْخُصَیْبِیٌّ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیَّانِ عَنْ أَبِی شُعَیْبٍ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنِ ابْنِ الْفُرَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ سَیِّدِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: ...

ثُمَّ یَظْهَرُ الصَّدِّیقُ الْأَکْبَرُ الْأَجَلُّ السَّیِّدُ مُحَمَّدٌ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) فِی أَنْصَارِهِ إِلَیْهِ وَ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَ وَ اسْتُشْهِدَ مَعَهُ وَ یُحْضَرُ مُکَذِّبُوهُ وَ الشَّاکُّونَ فِیهِ أَنَّهُ سَاحِرُ وَ کَاهِنٌ وَ مَجْنُونٌ وَ مُعَلَّمٌ وَ شَاعِرٌ وَ نَاعِقٌ عَنْ هَذَا وَ مَنْ حَارَبَهُ وَ قَاتَلَهُ حَتَّى یُقْتَصَّ مِنْهُمْ بِالْحَقِّ وَ یُجَاوَزُوا [یُجَازَوْا] بِأَفْعَالِهِمْ مِنْ وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) إِلَى ظُهُورِ الْمَهْدِیِّ مَعَ إِمَامٍ إِمَامٍ وَ وَقْتٍ وَقْتٍ وَ یَحِقَّ تَأْوِیلُ هَذِهِ الْآیَةِ: وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ قَالَ ضَلَالٌ وَ وَبَالٌ لَعَنَهُمَا اللَّهُ فَیُنْبَشَا وَ یُحْیَیَا.

الهدایة الکبرى، ص: 405

... یَا مُفَضَّلُ وَ مَا سَمِعُوا قَوْلَهُ تَعَالَى: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ الْآیَةَ وَ اللَّهِ یَا مُفَضَّلُ إِنَّ تَأْوِیلَ هَذِهِ الْآیَةِ فِینَا؛ إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما هُمْ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ شِیعَتُهُمْ.

الهدایة الکبرى، ص: 421

[3] . و لو کانت هذه الآیة نزلت فی موسى و فرعون لقال- و نری فرعون و هامان و جنودهما منه- ما کانوا یحذرون- أی من موسى و لم یقل منهم- فلما تقدم قوله «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ- وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» علمنا أن المخاطبة للنبی ص و ما وعد الله به رسوله فإنما یکون بعده و الأئمة یکونون من ولده- و إنما ضرب الله هذا المثل لهم فی موسى و بنی إسرائیل و فی أعدائهم بفرعون و هامان و جنودهما- فقال: إن فرعون قتل بنی إسرائیل و ظلم من ظلمهم- فأظفر الله موسى بفرعون و أصحابه حتى أهلکهم الله- و کذلک أهل بیت رسول الله ص أصابهم من أعدائهم القتل و الغصب- ثم یردهم الله و یرد أعداءهم إلى الدنیا حتى یقتلوهم. (تفسیر القمی، ج‏2، ص134)

قال مؤلف هذا الکتاب عفی عنه یمکن ارادة موسى و فرعون و ارادة أهل البیت‏ و أعدائهم، و ما قیل انه مانع لا منع فیه کما یظهر بأدنى تأمل على ارادة کل من المعنیین فی الظاهر و الباطن، کما نطقت به الاخبار الکثیرة عنهم علیهم السلام و قد ذکرنا فی هذا الکتاب من ذلک ما فیه کفایة لمن تتبعه، و وقف على طریقهم علیهم السلام و یؤید ذلک‏ ما رواه‏ ... (تفسیر نور الثقلین، ج‏4، ص108)

 


64) سوره قصص (28) آیه5 وَ نُریدُ أَنْ نَمُنّ

بسم الله الرحمن الرحیم

میلاد سراسر نور خلیفه خدا در زمین و زمان، امام الانس و الجانّ، امید همه چشم‌انتظاران، غایت آمال خیل عدالت‌جویان، موعود تمامی ادیان، یگانه منجی حقیقی انسان، واسطه فیض الهی در هفت آسمان، بر همه آزادگان جهان و شیعیان و منتظران، مبارک باد.

64) سوره قصص (28) آیه5       وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین‏

ترجمه

و می‌خواهیم که بر کسانی که در زمین ضعیف داشته شده بودند منت بگذاریم و آنها را امام گردانیم و آنها را وارث [زمین] قرار دهیم.

توضیح برخی کلمات

استضعف. به معنای «به ضعف کشاندن» و «در موضع ضعف قرار دادن» است، مستضعف به کسی می‌گویند که مردم او را به ضعف کشانده و با او جبارانه برخورد می‌کنند (الذی یَتَضَعَّفُهُ النّاس و یتجبّرون علیه فی الدّنیا للفقر و رثاثة الحال. النهایة فی غریب الحدیث و الأثر3/88) و  نقطه مقابل «مستکبر» می‌باشد. در قرآن کریم هم در معنای منفی به کار رفته (به معنای مستصعفانی که خودشان تن به استضعاف داده‌اند؛ سبأ/31-33) و هم در معنای مثبت (پیروان پیامبران که قدرتمندان یا حتی مردم اطرافشان عرصه را برآنان تنگ کرده‌اند (اعراف/75؛ قصص/5) و وقتی موسی به کوه طور رفت، هارون، برخورد مردم با خودش را مصداق «استضعاف» دانست (اعراف/150)

میلاد منجی عالم بشریت، که همچون مسیحی که با او برخواهد گشت، در گهواره سخن گفت، بر همه تشنگان حقیقت و عدالت مبارک باد.

حدیث

1) وَ أَخْبَرَنِی ابْنُ أَبِی جِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْقُمِّیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْمُطَهَّرِیِّ عَنْ حَکِیمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا قَالَتْ ... فَنَادَانِی أَبُو مُحَمَّدٍ ع یَا عَمَّةِ هَلُمِّی فَأْتِینِی بِابْنِی فَأَتَیْتُهُ بِهِ فَتَنَاوَلَهُ ... فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ قَالَ لَهُ یَا بُنَیَّ انْطِقْ بِقُدْرَةِ اللَّهِ فَاسْتَعَاذَ وَلِیُّ اللَّهِ ع مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ وَ اسْتَفْتَحَ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ» وَ صَلَّى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ ع وَاحِداً وَاحِداً حَتَّى انْتَهَى إِلَى أَبِیهِ فَنَاوَلَنِیهِ أَبُو مُحَمَّدٍ ع وَ قَالَ یَا عَمَّةِ رُدِّیهِ إِلَى أُمِّهِ حَتَّى «تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون»‏ ...

الغیبة (للطوسی) ص236؛ الهدایه الکبری (للخصیبی) ص356

حکیمه دختر امام جواد ع (عمه امام حسن عسگری) حکایت ولادت امام زمان را به تفصیل نقل کرده است. در قسمتی از این حکایت می‌گوید:

[بعد از اینکه امام به دنیا آمد] امام حسن عسگری مرا صدا کرد و فرمود: عمه جان! بیا و فرزندم را نزد من بیاور. پس کودک را نزد ایشان بردم و ایشان او را گرفت و ... سپس دستی بر سرش کشید و گفت: پسرم! به قدرت خدا سخن بگو: پس ولیّ خدا از شیطان رجیم به خدا پناه برد، و شروع کرد که «بسم الله الرحمن الرحیم، و خواستیم که بر کسانی که در زمین به ضعف کشیده شده بودند منت بگذاریم و آنها را امام گردانیم و آنها را وارث قرار دهیم و بدانها جایگاه و مکنتی در زمین بخشیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان، از آنها [= از این مستضعفان] نشان دهیم چیزی را که نگران بودند.» [قصص/5] و سپس بر رسول خدا ص و امیرالمومنین و امامان یکی پس از دیگری تا پدرش صلوات فرستاد؛ پس امام عسگری او را به من داد و گفت عمه‌جان!  او را نزد مادرش برگردان «تا چشمش به او روشن شود و غم نخورد و بداند که یقینا وعده خدا حق است هرچند که اغلب مردم نمی‌دانند.» [قصص/13] ...

2) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ [بْنِ‏] الْهَیْثَمِ الْعِجْلِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَظَرَ إِلَى عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ع فَبَکَى وَ قَالَ أَنْتُمُ الْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِی

 قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ لَهُ مَا مَعْنَى ذَلِکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟

قَالَ مَعْنَاهُ أَنَّکُمُ الْأَئِمَّةُ بَعْدِی؛ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» فَهَذِهِ الْآیَةُ جَارِیَةٌ فِینَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ.[1]

معانی الأخبار (للصدوق) ص79؛

مفضّل بن عمر گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله نظرى به علىّ و حسن و حسین افکند و گریست، و فرمود: شما مستضعفان‏ بعد از من هستید.

مفضّل گوید: عرض کردم یا ابن رسول اللَّه معنى آن چیست؟

فرمود: یعنى شما امامان بعد از من هستید، چون خداوند مى‏فرماید: «و می‌خواهیم که بر کسانی که در زمین ضعیف داشته شده بودند منت بگذاریم و آنها را امام گردانیم و آنها را وارث [زمین] قرار دهیم» و این آیه تا روز قیامت در مورد ما جاری است.

3) حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ [قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَرْوَانَ قَالَ‏ حَدَّثَنَا عُبَیْدُ بْنُ خُنَیْسٍ عَنِ الصَّبَّاحِ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِیرَةَ عَنْ أَبِی صَادِقٍ عَنْ حَنَشٍ‏] عَنْ عَلِیِّ [بْنِ أَبِی طَالِبٍ‏] ع قَالَ: مَنْ أَرَادَ أَنْ یَسْأَلَ عَنْ أَمْرِنَا وَ [عَنْ‏] أَمْرِ الْقَوْمِ فَإِنَّا وَ أَشْیَاعَنَا یَوْمَ خَلَقَ [اللَّهُ‏] السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ عَلَى سُنَّةِ مُوسَى وَ أَشْیَاعِهِ وَ إِنَّ عَدُوَّنَا [وَ أَشْیَاعَهُ‏] یَوْمَ خَلَقَ [اللَّهُ‏] السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ عَلَى سُنَّةِ فِرْعَوْنَ وَ أَشْیَاعِهِ فَلْیَقْرَأْ هَؤُلَاءِ الْآیَاتِ مِنْ أَوَّلِ السُّورَةِ إِلَى قَوْلِهِ یَحْذَرُونَ وَ إِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ [فأقسم‏] الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ الَّذِی [و] أَنْزَلَ الْکِتَابَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص صِدْقاً وَ عَدْلًا لَیَعْطِفَنَّ عَلَیْکُمْ هَؤُلَاءِ عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا.[2]

تفسیر فرات الکوفی، ص: 314  (در نهج‌البلاغه، حکمت209 هم جمله اخیر با اندکی تغییر آمده است[3])

امیرالمومنین ع فرمودند: هرکس که می‌خواهد در مورد کار ما و کار قوم [بلاهایی که بر سر ما آوردند] جویا شود، بداند که ما و شیعیانمان از آن روزی که خدا آسمانها و زمین را آفرید، بر سنت موسی و شیعیانش بودیم و بدرستی که دشمن ما و پیروانش از روزی که آسمانها و زمین آفریده شد بر سنت فرعون و پیروانش بوده است؛ پس [کسی که جویای وضعیت ماست] آیات اول سوره قصص تا کلمه «یحذرون» (آیه 6) را بخواند و من سوگند می‌خورم به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید و قرآن را بر اساس درستی و عدل بر محمد ص نازل کرد آنها به شما متمایل خواهند شد، چون ماده شتری که به بچه خود توجه کند. (نهج‌البلاغه: دنیا به شما روی کند همان گونه که ماده شتر تندخویی که دوباره به بچه خود مهربانی کند)

4) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: لَنْ تَنْقَضِیَ الْأَیَّامُ وَ اللَّیَالِی حَتَّى یَبْعَثَ اللَّهُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی یَمْلَؤُهَا عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً

الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص340

پیامبر اکرم ص فرمود: روزها و شب‌ها‌[ی دنیا] به پایان نخواهد رسید مگر اینکه خدا مردی از خاندان مرا براگیزاند که اسمش همانند اسم من است و زمین را از عدل و داد پر کند همان گونه که از ظلم و جور پر شده بود.

تدبر

1) «نرید ...»: اراده خداوند فوق همه اراده‌هاست؛ و چیزی که او اراده کند حتما محقق می‌شود، هرچند همه چیز در ظاهر برخلاف آن باشد. اینکه کسانی که در تاریخ به ضعف کشیده شده‌اند امامان و وارثان زمین خواهند شد، چیزی است که «خدا می‌خواهد» چه ما بخواهیم چه نخواهیم. انسان عاقل کسی است که خواسته خود را با خواسته خدا هماهنگ کند، ولو اینکه همه مخالفش باشند. پس عاقل‌ترین انسان‌ها زندگی خود را بر اساس باور به مهدویت تنظیم می‌کنند.

2) «نرید ان نمن ...»: مهدویت منتی از حانب خدا بر انسانهاست. تعبیر «منت» غالبا در جایی به کار می‌رود که نسبت به شخصی عطایی فوق انتظار انجام دهند. «مهدویت» منت است، در حساب و کتاب ما نمی‌گنجد. شاید به همین جهت است که در روایات هم تاکید شده که ظهور امام زمان «بغتة» (ناگهانی) خواهد بود. و شاید به همین جهت است که از طرفی از علائم ظهور سخن گفته‌اند و از طرف دیگر، گفته‌اند شب و روز منتظر باشید. (جلسه 62، تدبر5)

3) «الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ»: چرا برترین انسانها را که حکومت جهانی به آنها وعده داده شده، به عنوان مستضعف معرفی کرد؟ شاید اشاره‌ای است به این که اگر انسانی را در موضع ضعف قرار دادند، از ارزش او ذره‌ای کاسته نخواهد شد. بالاترین انسانهای عالم انبیا و ائمه اطهار ع بودند و اینها مهمترین مستضعفان عالم بودند. امیرالمومنین ع در پاسخ معاویه که او را به خاطر اینکه حقش را خورده بودند تمسخر کرده بود، نوشت: «وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَة فِی أَنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شَاکّاً فِی دِینِهِ وَ لَا مُرْتَاباً بِیَقِینِه» «بر مسلمان عیبی نیست از اینکه مظلوم شده باشد، مادامی که دچار شک در دین، و تردید در یقینش نشود.» (نهج‌البلاغه، نامه28)

ما اگر وظیفه خود را درست انجام دهیم، اگر مردم ندیدند و قدردانی نکردند و بلکه حق ما را خوردند، کار ما در جهان گم نمی‌شود.

4) «نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً»: مستضعفان (کسانی که در طول تاریخ منزلت پایینی داشتند)، امام (واجد بالاترین جایگاه) خواهند شد. چقدر ظهور به قیامت شبیه است؟! در قیامت هم آنهایی که بالایند پایین می‌روند و آنها که پایین‌اند بالا می‌آیند (واقعه/3)

5) «نجعلهم الوارثین»: چرا فرمود «وارث»؟ آن هم در عرض «امام»؟

وارث کسی است که ثمرات کار گذشتگان به او می‌رسد.

خداوند مستضعفان را وارثان قرار داده است و هیچ قیدی هم برای این «وارث» بودنشان نیامده است، یعنی وارث همه چیز و همه‌کس. هرکاری در جهان انجام شود، ثمره‌اش را آنها برداشت خواهند کرد.

چرا؟ با توجه به عدل الهی، احتمالا از این رو که اگر کاری در جهان انجام شده است، بارش بر دوش ایشان بوده است. بسیاری از ما تاسف می‌خوریم که چرا کسانی هستند که واقعا و قربه الی الله کار انجام می‌دهند، اما ناشناخته می‌مانند و فرصت‌طلبان کارهای آنها را به نام خود تمام می‌کنند و چیزی به آنها نمی‌رسد. اشتباه می‌کنیم. مستضعفان واقعی (که البته این مظلومیتشان ناشی از قصور و تقصیر خودشان نیست) وارثان حقیقی همه‌چیزند: کارشان در عالم گم نمی‌شود و خودشان ثمره همه کارهایشان را برداشت خواهند کرد. (در بسیاری از روایات، این آیه، به عنوان مژده‌ی «رجعت در دوره ظهور» به مخلصان، مطرح شده است.)

کلامی از امام خمینی به مناسبت این روز و این آیه

سالروز مبارک ولادت با سعادت و پربرکت حضرت خاتم الاوصیاء و مفخر الاولیاء حجت بن‌الحسن العسکرى ارواحنا لمقدمه الفدا، بر مظلومان دهر و مستضعفان جهان مبارک باد.

و چه مبارک است میلاد بزرگ شخصیتى که برپا کننده عدالتى است که بعثت انبیا علیهم السلام براى آن بود؛

و چه مبارک است زاد روز ابر مردى که جهان را از شر ستمگران و دغلبازان تطهیر مى‌نماید و زمین را پس از آنکه ظلم و جور آن را فرا گرفته پر از عدل و داد مى‌نماید و مستکبران جهان را سرکوب و مستضعفان جهان را وارثان ارض مى‌نماید؛

و چه مسعود و مبارک است روزى که جهان از دغلبازى‌ها و فتنه‌انگیزى‌ها پاک شود و حکومت عدل الهى بر سراسر گیتى گسترش یابد و منافقان و حیله‌گران از صحنه خارج شوند و پرچم عدالت و رحمت حق تعالى بر بسیط زمین افراشته گردد و تنها قانون عدل اسلامى بر بشریت حاکم شود و کاخ‌هاى ستم و کنگره‌هاى بیداد فرو ریزد و آنچه غایت بعثت انبیا علیهم صلواه الله و حامیان اولیا علیهم السلام بوده تحقق یابد و برکات حق تعالى بر زمین نازل شود و قلم‌هاى ننگین و زبان‌هاى نفاق افکن شکسته و بریده شود و سلطان حق تعالى بر عالم پرتو افکن گردد و شیاطین و شیطان صفتان به انزوا گرایند و سازمان‌هاى دروغین حقوق بشر از دنیا برچیده شوند؛

و امید است که خداوند متعال آن روز فرخنده را به ظهور این مولود فرخنده هر چه زودتر فرا رساند و خورشید هدایت و امامت را طالع فرماید؛

و اکنون ما منتظران مقدم مبارکش مکلف هستیم تا با تمام توان کوشش کنیم تا قانون عدل الهى را در این کشور ولى عصر (عج) حاکم کنیم و از تفرقه و نفاق و دغلبازى بپرهیزیم و رضاى خداوند متعال را در نظر بگیریم و همگان در مقابل قانون خاضع باشیم و با صلح و صفا و برادرى و برابرى به پیشبرد انقلاب اسلامى کوشا باشیم و حق متعال را در همه احوال حاضر و ناظر بدانیم و تخلف از دستورات اسلام ننمائیم و به وسوسه فتنه انگیزان اعتنا نکنیم؛

... دوستان عزیزم! بسیار دقت کنید و کاملا بهوش باشید و هوشیارانه با آرامش کامل ولى با تمام توان در صحنه باشید که بى شما هیچ کس، هیچ نمى‌تواند کند و با شما همه دشمنان رسول اکرم و ائمه اطهار نابود خواهند شد.

بهوش باشید که ایران در آستانه به ثمر رسیدن انقلاب اصیل شماست.

آگاه باشید که خط منفور ضد اسلامى و غرب، در حال شکست کامل است والحق نشان دادید که هوشیارانه مقاومت مى‌کنید.

خمینى دست یکایک شما را مى‌بوسد و به یکایک شما احترام مى‌گذارد و یکایک شما را رهبر خودش مى‌داند که بارها گفته‌ام من با شما یکى هستم و رهبرى در کار نیست. من خوب درک مى‌کنم که حضور شما در این روزهاى حساس به چه معنائى است و به امید پیروزى نهائى شما بر دشمنانتان روز شمارى مى‌کنم...



[1] . در همین معنا به این احادیث هم توجه کنید:

1) عَنْهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقِطَعِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَاتِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ یَحْیَى الثَّوْرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیٍّ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» قَالَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ یَبْعَثُ اللَّهُ مَهْدِیَّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَیُعِزُّهُمْ وَ یُذِلُّ عَدُوَّهُمْ .

الغیبة (للطوسی) ص184

2) أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ زَکَرِیَّا، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَاحِدِ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْتَرُ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِیهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ، عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهَا الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ: نَحْنُ الْمُسْتَضْعَفُونَ، وَ نَحْنُ الْمَقْهُورُونَ، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنْ نَصَرَنَا فَرَسُولَ اللَّهِ نَصَرَ، وَ مَنْ خَذَلَنَا فَرَسُولَ اللَّهِ خَذَلَ، وَ نَحْنُ وَ أَعْدَاؤُنَا نَجْتَمِعُ یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً الْآیَةَ.

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏1، ص: 560

[2] . این دو روایت هم در ادامه در همین منبع در همین فضا آمده است:

1) قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ الزُّهْرِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ قَالَ: قَالَ لِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع أَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَاقْرَأْ طسم سُورَةَ مُوسَى وَ فِرْعَوْنَ قَالَ فَقَرَأْتُ أَرْبَعَ آیَاتٍ مِنْ أَوَّلِ السُّورَةِ إِلَى قَوْلِهِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ [الْآیَةَ] قَالَ لِی مَکَانَکَ حَسْبُکَ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً إِنَّ الْأَبْرَارَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ شِیعَتَنَا [وَ شِیعَتَهُمْ‏] کَمَنْزِلَةِ [بِمَنْزِلَةِ] مُوسَى وَ شِیعَتِهِ.

2) قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ الزُّهْرِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ زَیْدِ بْنِ سَلَّامٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ [ع‏] فَقُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّ خَیْثَمَةَ الْجُعْفِیَّ حَدَّثَنِی عَنْکَ أَنَّهُ سَأَلَکَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ أَنَّکَ حَدَّثْتَهُ أَنَّکُمُ الْأَئِمَّةُ وَ أَنَّکُمُ الوارثین [الْوَارِثُونَ‏] قَالَ صَدَقَ وَ اللَّهِ خَیْثَمَةُ لَهَکَذَا حَدَّثْتُهُ.

تفسیر فرات الکوفی، ص315-314

[3] . قَالَ ع: لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ‏ عَلَى وَلَدِهَا وَ تَلَا عَقِیبَ ذَلِکَ- وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِین‏