سفارش تبلیغ
صبا ویژن

115) سوره شعراء (26) آیه 196 وَ إِنَّهُ لَفی‏ زُبُرِ الْأَوّ

بسم الله الرحمن الرحیم

115) سوره شعراء  (26) آیه 196

وَ إِنَّهُ لَفی‏ زُبُرِ الْأَوَّلینَ

ترجمه

و این حتما در کتاب‌های پیشینیان نیز هست.

حدیث

1) از امام باقر ع سوال شد که آیا ولایت را جبرئیل زا نزد رب العالمین آورده است؟ فرمود: «روح الامین آن را فروآورد بر قلب تو تا از انذاردهندگان باشی، به زبان عربی مبین و این حتما در زُبُر اولین نیز هست.» فرمود: آن ولایت امیرالمومنین ع است.

بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج‏1، ص: 73

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ سَالِمٍ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع أَخْبِرْنِی عَنِ الْوَلَایَةِ أَ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِیلُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِینَ یَوْمَ الْغَدِیرِ فَقَالَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ قَالَ هِیَ الْوَلَایَةُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ.

2) سیدبن طاووس دعاهایی را از حضرت علی ع در خصوص هریک از روزهای ماه نقل کرده است که در فرازی از دعای روز شانزدهم عبارتی آمده است که نشان می‌دهد که شاید «زبر الاولین» غیر از تورات و زبور، و چیزی در عرض آنهاست. حضرت می‌فرماید:

این [خواسته‌ام] را از تو می‌خواهم ای خدایی که هیچ خدایی جز تو نیست، چرا که هیچ خدایی جز تو نیست، به حق هر قسمی که بدان قسم خورده‌ای در ام‌الکتاب و کتاب مکنون، یا در زبر اولین، یا در زبور، یا در تورات، یا در کتاب مبین، یا در قرآن عظیم، یا رحمانُ یا رحمانُ یا رحیم.

الدروع الواقیة، (سید بن طاووس) ص209

دعاء أمیر المؤمنین علیه السّلام فی کلّ یوم من الشهر... الیوم السادس عشر:

... وَ أَسْأَلُکَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، فَإِنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، بِکُلِّ قَسَمٍ أَقْسَمْتَهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ وَ الْکِتَابِ الْمَکْنُونِ، أَوْ فِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ، أَوْ فِی الزَّبُورِ، أَوْ فِی الْأَلْوَاحِ، أَوْ فِی التَّوْرَاةِ، أَوْ فِی الْإِنْجِیلِ، أَوْ فِی الْکِتَابِ الْمُبِینِ، أَوْ فِی الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، یَا رَحْمَنُ یَا رَحْمَنُ یَا رَحِیمُ. [1]

مقدمه‌ای برای تدبر در این آیه

الف. در مورد مرجع ضمیر «إنه» (چیزی که در «زبر اولین» آمده) این احتمالات قابل طرح است: (4 احتمال اول در بحار الأنوار17/ 197)

1. سرگذشت امتهای سابق که در آیات قبل ذکر شده.

2. [وعده به یا معرفی‌ای از] قرآن  

3. [علائم و اوصاف] پیامبر ص (که قرآن بر او نازل شده) [یا روح الامین، که قرآن را نازل کرده است]

4. انذاری که پیامبر هم بدان موظف شد.

5. ولایت امیرالمومنین ع (حدیث1) که مکمل قرآن است. (جلسه111، حدیث2 و تدبر2)

6. ...


ب. «زُبُر» را جمع زبور، و «زبور» را به معنای کتابی دانسته‌اند که نوشته‌هایش با غلظت و شدت نوشته شده باشد (مفردات/377) و یا وقوف بر آن با صعوبت و دشواری توام باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم4/ 305). در مورد اینکه منظور از خود «زبرالاولین» چیست، احتمالات زیر قابل طرح است:

1. کتب آسمانی قبلی

2. مراتب باطنی قرآن قبل از نزول (همانند لوح محفوظ و ...) (حدیث2)

3. مطلق کتابهای آسمانی (از جمله قرآن) (به دلیل روایتی که می‌فرماید پیامبر ص هم از اولین بود[2])

4. ...


از ترکیب موارد فوق، معانی متعددی به دست می‌آید که اغلب آنها معنی موجهی دارد و لذا بر اساس امکان استعمال لفظ در بیش از یک معنا، می تواند مدنظر قرار گرفته باشد؛ و تامل در هر کدام می‌تواند حاوی نکته‌ای باشد. مثلا حداقل مطلبی که از همه آنها می‌توان به دست آورد این است این آیه با آوردن دو ادات برای تاکید (إنّ + لـ ) نشان می‌دهد مطلب «الف» حتما در «ب» هم آمده است.

از باب نمونه، برخی از معانی‌ای که می‌توان بر اساس تطبیق دو حالت فوق به دست آورد، تقدیم می‌شود:

تدبر

1) «إنه» = حکایات پیامبران قبلی (که عمده آیات قبلی این سوره بدان اختصاص داشت)

«زبرالاولین» = کتب آسمانی قبلی

نتیجه: با توجه به اینکه محور حکایتهای پیامبران در این سوره، «دعوت انبیاء و تبیین اینکه چرا مردمان مختلف زیر بار این دعوت نمی‌رفته‌اند» بوده است؛ آنگاه شاید قرآن با تاکید بر اینکه این حکایات را در کتب آسمانی قبلی هم آوردیم می‌خواهد ما را متوجه اهمیت مساله نحوه مواجهه مردم با دعوت انبیا کند که: به نحوی است که خداوند همواره در کتب آسمانی بر آن تاکید کرده سازد تا افراد هر امتی متوجه شوند تا مبادا شیطان راه‌های تجربه شده در امتهای قبلی را بر سر آنها هم پیاده کند.

2) «إنه» = [وعده به یا معرفی از] قرآن (که در آیات قبل با تعبیر «تنزیل رب العالمین» بدان اشاره شد)

«زبرالاولین» = کتب آسمانی قبلی

نتیجه: اگر کسی به کتب آسمانی قبلی ایمان داشته باشد، حتما در آنها شواهدی پیدا می‌کند که او را به سوی قرآن رهنمون شود.

3) «إنه» = [علائم و اوصاف] پیامبر ص

«زبرالاولین» = کتب آسمانی قبلی

نتیجه: اگر کسی به کتب آسمانی قبلی ایمان داشته باشد، حتما در آنها شواهدی پیدا می‌کند که او را به سوی نبوت پیامبر خاتم ص رهنمون شود.

4) «إنه» = انذاری که پیامبر هم بدان موظف شد.

«زبرالاولین» = کتب آسمانی قبلی

نتیجه: سنت انذار، یک سنت همیشگی در پیامبران الهی بوده است.

5) «إنه» = ولایت امیرالمومنین ع

«زبرالاولین» = کتب آسمانی قبلی

نتیجه: برای اثبات جانشینی حضرت علی ع حتی می‌توان با مراجعه به کتب آسمانی قبلی این مطلب را اثبات کرد.

6) «إنه» = حکایات پیامبران قبلی

«زبرالاولین» = مراتب باطنی قرآن قبل از نزول

نتیجه: نظام عالم و وقایعی که در آن رخ می‌دهد در علم خدا معلوم است؛ و کسی که به بواطن عالم راه پیدا کند، از سرنوشت امتها خبردار می‌شود. (شبیه مضمون آیه21 سوره یونس، بر اساس توضیح ارائه شده در تفسیر المیزان)

7) «إنه» = قرآن

«زبرالاولین» = مراتب باطنی قرآن قبل از نزول

نتیجه: قرآنی که در دست ماست، در عوالم قبل سابقه دارد و از عوالم بالا با طی مراتبی به این عالم نازل شده است.

8) «إنه» = پیامبر ص [یا روح الامین]

«زبرالاولین» = مراتب باطنی قرآن قبل از نزول

نتیجه: حقیقت باطنی پیامبر ص در مراتب قبل از نزول قرآن هم همراه قرآن بوده است.

9) «إنه» = ولایت امیرالمومنین ع

«زبرالاولین» = مراتب باطنی قرآن قبل از نزول

نتیجه: جدایی‌ناپذیریِ قرآن و عترت، که در حدیث ثقلین آمده، فقط ابدی نیست، بلکه ازلی هم هست؛ و اتحاد قرآن ناطق و صامت، به اصطلاح عرفا، فقط مربوط به قوس صعود (سیر الی الله) نیست، بلکه مربوط به قوس نزول (سیر آفرینش) نیز هست.



[1] . فرازهایی از دعای روز چهارم نیز که این تعبیر را دارد به قرار ذیل است:

الیوم الرابع: ...اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ فِی التَّوْرَاةِ، وَ لَکَ الْحَمْدُ فِی الْإِنْجِیلِ، وَ لَکَ الْحَمْدُ فِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ، وَ لَکَ الْحَمْدُ فِی السَّبْعِ الْمَثَانِی وَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَ لَکَ الْحَمْدُ فِی الْمَلَائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ، وَ لَکَ الْحَمْدُ فِی الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ، وَ لَکَ الْحَمْدُ فِی الْکِرَامِ الْکَاتِبِینَ... (الدروع الواقیة، ص179)

[2] . وَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عن عَلِیّ ع ... قَالَ: «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» وَ الزُّبُرُ الذِّکْرُ وَ الْأَوَّلِینَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْهُم‏ (الغارات ج1 ص185)

از امیرالمومنین ع در ضمن سوال و جوابهایی درباره آیه «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» روایت شده است: «زبر» ذکر است و «اولین» رسول خدا ص هم از زمره آنهاست.

 


114) سوره شعراء (26) آیه 195 بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبینٍ‏

بسم الله الرحمن الرحیم

114) سوره شعراء  (26) آیه 195 

بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبینٍ‏

ترجمه

به زبان عربی روشن [قرآن را نازل کرد]

نکات ترجمه (در کانال نگذاشتم)

«مُبین» از ریشه «بین» است. کلمه «بین» (که در زبان فارسی هم رایج است) از کلماتی است که اصطلاحا از اضداد است؛ یعنی هم به معنای «فصل» (فاصله و جدایی) به کار می‌رود و هم به معنای «وصل» (اتصال و به هم رسیدن). (مجمع‌البحرین6/ 217) و «بیان» به معنی آشکار کردن است و به کلام از این جهت بیان می‌گویند که آشکارکننده مافی‌الضمیر است (مفردات/158) و با توجه به ریشه کلمه، برخی گفته‌اند بیان به معنای آشکار کردن بعد از ابهام و اجمال است و به کلام از این جهت بیان می‌گویند که در آن انسان باید با جدا کردن کلمات و سپس اتصال برقرار کردن بین آنها مراد مبهم خود را آشکار کند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم1/ 367) و «بیِّنه» [= دلیل] هم از همین ریشه و به معنای چیزی است که دلالت کاملا آشکار داشته باشد (مفردات/157)

حدیث

1) از یکی از دو امام باقرع و صادق ع درباره آیه «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ» (به زبان عربی مبین) سوال می‌شود. می‌فرمایند:

[یعنی] زبان‌ها را بیان می‌کند؛ اما زبانها نمی‌توانند آن را بیان کنند. [ظاهرا یعنی از عهده بیان هر مطلبی به هر زبانی که باشد برمی‌آید؛ اما هیچ زبانی توانایی آن را ندارد که مطالب آن را آن گونه که سزاوار است به زبان خود بیان و ترجمه کند. البته مرحو فیض کاشانی در توضیح این گفته« مبین از ابانه است یعنی اختلاف را از بین مردم دارای زبانهای مختلف برمی‌دارد» (الوافی9/ 1771)[1]]

 الکافی، ج‏2، ص632

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ قَالَ یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُنُ.

2) از امام باقر ع روایت شده است که:

خداوند متعال هیچ کتاب و وحی‌ای نفرستاد مگر اینکه [اصل آن] به عربی بود؛ که در محل شنوایی پیامبران، به زبان قوم‌شان درمی‌آمد ...

علل الشرائع، ج‏1، ص126

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ الماذرانی بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو قِلَابَةَ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا غَانِمُ بْنُ الْحَسَنِ السَّعْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُسْلِمُ بْنُ خَالِدٍ الْمَکِّیُّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى کِتَاباً وَ لَا وَحْیاً إِلَّا بِالْعَرَبِیَّةِ فَکَانَ یَقَعُ فِی مَسَامِعِ الْأَنْبِیَاءِ ع بِأَلْسِنَةِ قَوْمِهِمْ وَ کَانَ یَقَعُ فِی مَسَامِعِ نَبِیِّنَا بِالْعَرَبِیَّةِ فَإِذَا کَلَّمَ بِهِ قَوْمَهُ کَلَّمَهُمْ بِالْعَرَبِیَّةِ فَیَقَعُ فِی مَسَامِعِهِمْ بِلِسَانِهِمْ... . [2]

تدبر

1) «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ ...»: این آیه بخوبی نشان می‌دهد که این گونه نبوده است که قرآن صرفا یک مکاشفه شخص پیامبر ص بوده باشد که به زبان خود، از آن مکاشفه حکایت کرده باشد. بلکه این آیه صریحا می‌فرماید: آنچه که بر پیامبر نازل شده، به زبان عربی نازل شده است.

(یک شاهد مهم بر اینکه الفاظ قرآن هم از جانب خداوند می‌باشد، این است که از همان ابتدای نبوت، خود پیامبر ص و نیز دیگران، بین «قرآن» و «احادیث قدسی» تفاوت می‌گذاشته‌اند و مهمترین وجه این تفاوت هم در این بوده که در قرآن، خود الفاظ هم تعیین شده از جانب خدا بوده، و اگر کسی معانی قرآنی را بدون الفاظ قرآن و صرفا به صورت «نقل به مضمون» بیان کند، کسی آن سخن را قرآن نمی‌داند؛ اما در حدیث قدسی، الفاظ از جانب شخص پیامبر ص بوده و لذا اگر کسی مضمون حدیث قدسی را نقل کند (همانند سایر احادیث نبوی) همچنان حدیث محسوب می‌شود.)

2) «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ ...» می‌دانیم که خواندن سوره حمد، ونیز خواندن یک سوره (به عنوان قرآن) در نمازهای واجب، واجب است. این آیه (در کنار آیات و احادیث دیگر) یکی از ادله‌ای است که فقها برای اثبات وجوب عربی خواندن نماز بدان تمسک می‌کنند؛ زیرا این آیه بوضوح، زبان قرآن را عربی می‌داند و همان‌گونه که اگر ترجمه شعر حافظ به زبان‌های دیگر (و حتی ترجمه آن به نثر ساده فارسی) را کسی «شعر حافظ» به حساب نمی‌آورد، ترجمه قرآن هم قرآن محسوب نمی‌شود و اگر کسی نماز را به زبان فارسی بخواند، نماز بدون قرآن (حمد و سوره) خوانده است.[3]

3) چرا نفرمود: « بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ» و فرمود «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبینٍ‏»؟ (توجه شود که «مبین» وصف برای «لسان» است)[4]

اگرچه اغلب مفسران، وصف «مبین» را در حد یک تاکید بر «خالی از ابهام بودن» قرآن دانسته‌اند[5]، اما شاید بتوان آن را توضیحی درباره زبان خاص قرآن دانست؛ بدین بیان که زبان قرآن، هم «عربی» است و هم «مبین»، یعنی علاوه بر عربی بودن، همه زبان‌ها را پوشش می‌دهد و هر مفهومی در هر زبانی را می‌تواند آشکار کند؛ اما هیچ زبانی این ظرفیت را ندارد که بتواند تمام معانی قرآن را آشکار کند (حدیث1). شاهد بر این مدعا هم  احادیثی است که بیان می‌کند حتی برای پیامبران دیگر هم وحی با همین زبان می‌آمده و بعد به زبان قوم آنها تبدیل می‌شده است[6] (حدیث2).‌

توضیح بیشتر مطلب فوق، که در کانال نیامد

قرآن درجایی می‌فرماید «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ» (رسولی نفرستادیم مگر به زبان قوم خود؛ ابراهیم/4) و در موارد متعددی مخاطب رسالت پیامبر اکرم ص را همه جهانیان (و نه فقط قوم عرب) معرفی کرده است: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاس» (سبأ/28).[7]

چه‌بسا این آیه می‌خواهد بفرماید زبان قرآن، عربی هست، اما نه عربی ساده‌ای که فقط مال قوم عرب باشد و در عرض زبانهای دیگر قرار بگیرد (که در هر زبانی برخی مفاهیم هست که زبان دیگر از آشکار کردن آن عاجز است و این عجز در زبان عربی عادی هم وجود دارد)؛ بلکه زبان قرآن، هم «عربی» است و هم «مبین»، یعنی علاوه بر عربی بودن، همه زبان‌ها را پوشش می‌دهد و هر مفهومی در هر زبانی را می‌تواند آشکار کند؛ اما هیچ زبانی این ظرفیت را ندارد که بتواند تمام معانی قرآن را آشکار کند (حدیث1).

شاهد بر این مدعا هم اینکه حتی برای پیامبران دیگر هم وحی با همین زبان می‌آمده و بعد به زبان قوم آنها تبدیل می‌شده است[8] (حدیث2)‌ و شاید به همین جهت است که قرآن، که عین نسخه اصلی وحی است، معجزه شده؛ اما سایر کتب آسمانی چون به زبان دیگری تبدیل شده‌اند، (همانند ترجمه‌های قرآن) وجه اعجازگونه خود را از دست داده‌اند.

شاهد دیگری بر این مدعا این است که با اینکه همگان فصاحت و بلاغت قرآن را بسیار بالاتر از نهج‌البلاغه می‌دانند، اما افراد عرب‌زبانی که خواسته‌اند به فصاحت و بلاغت برسند (مانند جاحظ، ادیب و سخنور معروف عرب)، به حفظ خطبه‌های نهج‌البلاغه روآورده‌اند زیرا فهم همه آنها این بوده که خطبه‌های نهج‌البلاغه نهایتا قابلیت تقلید را دارد اما قرآن قابلیت تقلید ندارد و جنسش متفاوت است.

شاید بتوان این را هم شاهدی دیگر بر این مدعا دانست که حفظ قرآن برای اهل هر زبانی که حتی اصلا عربی بلد نیستند، نسبتا آسان است؛ در حالی که همان افراد اگر بخواهند یک متن فصیح عربی دیگر (مثلا نهج‌البلاغه) را حفظ کنند، مادام که معانی آن را به زبان خود نفهمند، برایشان تقریبا ناممکن است.

و شاید به همین جهت است که زبان همه بهشتیان، به طور یکسان زبان عربی معرفی شده است. (یعنی گویی این عربی مبین، زبان فطرت آدمی است)

اگر این نکته درست باشد، آنگاه معلوم می‌شود دلیلی که ابوحنیفه برای خواندن نماز به غیرعربی (مثلا فارسی) ارائه کرده، نیز بی‌وجه است. دلیل وی این است که هر پیامبری به لسان قوم خود بوده و چون دین اسلام برای همه اقوام است، پس، زبان پیامبر همه زبانها بوده [و زبان عربی موضوعیتی ندارد و اهل هر زبانی، اگر قرآن را به زبان خود بخوانند، «قرآن» خوانده‌اند.] (به نقل از: الخلاف1/ 344). علمای شیعه و علمای سایر فرقه‌های اهل سنت، در رد ادعای او، به کلمه «لسان عربی» در همین آیه استناد کرده‌اند؛ اما اشکال وی را حل نکرده‌اند؛ اما طبق بیان فوق، اگر به تعبیر «لسان عربی مبین» استناد می‌کردند، اشکال وی هم پاسخ می‌یافت؛ زیرا این زبان، چون مبین است، پس همه زبانهای دیگر را پوشش می‌دهد. به تعبیر دیگر، زبان قرآن، عربی‌ای که لسان قوم پیامبر ص است، نیست (که اشکال ابوحنیفه وارد باشد) بلکه زبان قرآن، «عربی مبین»ی است که زبانی جهانی و برای همگان می‌باشد.

البته مطالب فوق، در حد یک فرضیه است که نیازمند بررسی‌های بیشتر و مشاهده شواهد موافق و مخالف است.



[1] . عبارت فیض کاشانی چنین است: «یبین الألسن من الإبانة یعنی یرفع الاختلاف من بین أصحاب الألسن المختلفة من الناس‏.»

همچنین شریف لاهیجی در تفسیر این حدیث گفته است: «یعنى قرآن به لسان عربی است که بیان می‌کند زبانها را باین معنى که قرآن بیان میکند احکام و قصص را که نازل گشته بودند بزبان‏ها غیر زبان عربى و بیان نمی‌کند آن قرآن را هر زبانى که باشد بلکه مبین آن زبان جماعتى‏اند که جبرئیل بدولتخانه آنها نازل میشد.» تفسیر شریف لاهیجی، ج‏3، ص396

[2] . چند حدیث دیگر که به آیه ارتباط پیدا می‌کند:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْمَ فَتْحِ مَکَّةَ: یَا أَیُّهَا النَّاسُ- إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا- إِنَّ الْعَرَبِیَّةَ لَیْسَتْ بِأَبٍ وَ وَالِدَةٍ- وَ إِنَّمَا هُوَ لِسَانٌ نَاطِقٌ، فَمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ فَهُوَ عَرَبِیٌّ، أَلَا إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ وَ أَکْرَمُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏ (تفسیر القمی، ج‏2، ص322)

رسول خدا ص در فتح مکه فرمود: ای مردم! بدرستی که خداوند با اسلام غرور و نخوت جاهلی و تفاخر به پدران را از باطل کرد؛ همانا «عربیت» نه پدر است و نه مادر؛ بلکه فقط یک زبان گویاست؛ که کسی به این زبان تکلم کند، «عربی» است؛ بدانید که همه شما از آدم هستید؛ و آدم از خاک است؛ [پس جایی برای فخرفروشی به خاطر اصل و نسب نمی‌ماند] و گرامی‌ترین شما نزد پروردگار، کریم‌ترین شماست.

حَنَانٌ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: صَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمِنْبَرَ یَوْمَ فَتْحِ مَکَّةَ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ ع وَ آدَمُ مِنْ طِینٍ أَلَا إِنَّ خَیْرَ عِبَادِ اللَّهِ عَبْدٌ اتَّقَاهُ إِنَّ الْعَرَبِیَّةَ لَیْسَتْ بِأَبٍ وَالِدٍ وَ لَکِنَّهَا لِسَانٌ نَاطِقٌ فَمَنْ قَصُرَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُبْلِغْهُ حَسَبُهُ أَلَا إِنَّ کُلَّ دَمٍ کَانَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ أَوْ إِحْنَةٍ وَ الْإِحْنَةُ الشَّحْنَاءُ فَهِیَ تَحْتَ قَدَمِی هَذِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ. (الکافی، ج‏8، ص246)

حَدَّثَنَا الْحَاکِمُ أَبُو الْحَسَنِ عَبْدُ الْحَمِیدِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ النَّیْسَابُورِیُّ الْفَقِیهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الْهَاشِمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الضَّرِیرُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ عَبَّادٍ الْمُهَلَّبِیُّ عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ التَّمِیمِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص ...

فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَفْصَحَکَ وَ مَا رَأَیْنَا الَّذِی هُوَ أَفْصَحُ مِنْکَ فَقَالَ وَ مَا یَمْنَعُنِی مِنْ ذَلِکَ وَ بِلِسَانِی نَزَلَ الْقُرْآنُ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ- وَ حَدَّثَنَا الْحَاکِمُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عَلِیٍّ الرِّیَاحِیُّ عَنْ أَبِی عَمْرٍو الضَّرِیرِ بِهَذَا الْحَدِیثِ. (معانی الأخبار، ص320)

[3] . در میان مکاتب مختلف شیعه و سنی غیر از ابوحنیفه (رئیس مکتب حنفی) همگی نماز به زبان فارسی را نماز نمی‌دانند و یکی از ادله همه مکاتب دیگر در نقد نظر ابوحنیفه هم همین آیه است.

[4] . الجدول فی إعراب القرآن19/ 123

[5] . اغلب مفسران درباره کلمه مبین توضیحی نداده‌اند و حداکثر اینکه گفته‌اند به معنای «واضح‌المعنی» می‌باشد (تفسیر صافی4/ 51) یا «مبین للمقاصد تمام البیان» (المیزان15/ 320) یا « مبین للناس ما بهم إلیه الحاجة فی دینهم» (مجمع‌البیان7/32) یا «یبیّن لهم بلغته» (بحرالعلوم2/ 562) و حداکثر این است که گفته‌اند « «مبین» بیان کننده حق و باطل مى‏باشد یعنى هم زبان فصیح و روشن و هم روشنگر حقائق است، گویى بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ راجع به الفاظ و «مبین» راجع به معانى است.» (تفسیر أحسن الحدیث، ج‏7، ص410) و شاید کاملترین بیان در ضقوق مختلف این بیان باشد: « و المراد بالمبین الفصیح الظّاهر الکلمات و الحروف، أو الظّاهر المعانی و الواضح المقاصد، أو المبیّن للمقاصد، أو المبیّن للالسن فانّه کما فی الخبر یبیّن الألسن و لا تبیّنه الألسن فانّ لغة العرب لسعتها و سعة التّصرّف فی هیآت کلماتها تبیّن جمیع اللّغات بمحض التّصرّف فی هیآت کلماتها و لیست تلک السّعة فی سائر اللّغات فلا یبیّن سائر اللّغات بدون التّقییدات لکلماتها لغة العرب فانّ الضّرب بتصریفاته فی هیآته یدلّ على عدّة معان متخالفة لا یمکن تبیینها بسائر اللّغات الّا بضمّ قیوداته عدیدة فانّ الضّرب یفید معناه المصدرىّ و هیئة ضرب یفید المعنى المصدرىّ مع زمانه و نسبته و فاعله و ذکورة فاعله و وحدته و هکذا سائر متصرّفاته و لیس سائر اللّغات کذلک فهو یبیّن الألسن بهیآت کلماته و لا تبیّنه الألسن الّا بضمائم و قیودات لکلماتها» (تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، ج‏3، ص: 163)

در میان اهل لغت هم اغلب به تعابیر مختصری مانند «واضح الدلاله» بسنده کرده‌اند و فقط ابن‌منظور است که گزینه‌های متعددی را [ظاهرا از زجاج] نقل کرده است: «قال الزجاج: بانَ الشی‏ءُ و أَبانَ بمعنى واحد. و یقال: بانَ الشی‏ءُ و أَبَنتُه، فمعنى مُبین أَنه مُبینٌ خیرَه و برَکَته، أَو مُبین الحقَّ من الباطل و الحلالَ من الحرام، و مُبینٌ أَن نُبُوَّةَ سیدنا رسول الله، صلى الله علیه و [آله و] سلم، حقٌّ، و مُبین قِصَصَ الأَنبیاء» (لسان العرب13/ 68)

اما مطلبی که در اینکه «فقط بخواهد بگوید قرآن خالی از ابهام است» تردید ایجاد می‌کند، این است که اتفاقا به اذعان همه مفسران قرآن حاوی مطالبی است که فهم آن برای اغلب افراد دشوار است و حتی بعضا چنان رمزگونه است که هنوز اغلب مفسران راهی به فهم آن پیدا نکرده‌اند و آن همان حروف مقطعه است.

[6] . ویا اینکه زبان بهشتیان زبان عربی معرفی شده است.

[7] . و نیز: وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولا (نساء/79) ؛ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمین‏ (انبیاء/107)

[8] . ویا اینکه زبان بهشتیان زبان عربی معرفی شده است.

 


113) سوره شعراء (26) آیه 194 عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ م

بسم الله الرحمن الرحیم

113) سوره شعراء  (26) آیه 194 

عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین‏

ترجمه

[نازل شد] بر قلبت؛ تا از انذاردهندگان باشی.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«عَلى‏ قَلْبِکَ» متعلق به «نزل» در آیه قبل است.

«الْمُنْذِر» اسم فاعل از مصدر «إنذار» است. «انذار» به معنای ابلاغ و بیانی است که با ترساندن توأم باشد (در فارسی: هشدار دادن) چنانکه «تبشیر» هم خبری است که مشتمل بر امر مسرت‌بخش باشد (مفردات ألفاظ القرآن/798) و گفته شده[1] که «نَذْر» هم از همین ریشه است، چون مطلبی است که شخص می‌ترسد که با آن مخالفت کند (معجم المقاییس اللغة5/ 415).

در تفاوت «انذار» با «ترساندن» (تخویف)، گفته شده که انذار، نه هرگونه ترساندن، بلکه ترساندنی است که موضع ترس، و چرایی ترسناک بودن را برای مخاطب آشکار می‌کند و ناشی از نوعی احسان و خیرخواهی از جانب انذاردهنده است و هرچه آن امری که سزاوار ترسیدن است عظیم‌تر باشد، این احسان بیشتر است.[2] (الفروق فی اللغة/237)

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که فرمود:

قلب هرگز یقین نمی‌کند که حق باطل است و نیز هرگز یقین نمی‌کند که باطل حق است. [یعنی امکان ندارد که قلب به طور یقینی حق را باطل ویا باطل را حق قلمداد کند.]

 تفسیر العیاشی، ج‏2، ص53

یونس بن عمار عن أبی عبد الله قال لا یستیقن القلب أن الحق باطل أبدا، و لا یستیقن أن الباطل حق أبدا.

2) رسول خدا ص فرمود: حضرت داوود با پروردگارش مناجات می‌کرد، عرض کرد: خدایا! هر سلطانی خزانه‌ای دارد؛ خزانه تو کجاست؟

خداوند جل جلاله فرمود: من خزانه‌ای دارم بزرگتر از عرش و وسیع‌تر از کسی و پاک‌تر از بهشت و زیباتر از ملکوت؛ که زمینش معرفت است، و آسمانش ایمان است؛ و خورشیدش شوق است؛ و ماهش محبت است؛ و ستارگانش خطورات [ذهنی] است؛ و ابرش عقل است؛ و بارانش رحمت است؛ و درختانش طاعت است؛ و میوه‌اش حکمت است؛ و چهار در دارد: علم و حلم و صبر و رضا؛ بدان که آن همان قلب است.

عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏1، ص: 249

رَوَى أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص

 نَاجَى دَاوُدُ رَبَّهُ فَقَالَ إِلَهِی لِکُلِّ مَلِکٍ خِزَانَةٌ فَأَیْنَ خِزَانَتُکَ؟

فَقَالَ جَلَّ جَلَالُهُ لِی خِزَانَةٌ أَعْظَمُ مِنَ الْعَرْشِ وَ أَوْسَعُ مِنَ الْکُرْسِیِّ وَ أَطْیَبُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ أَزْیَنُ مِنَ الْمَلَکُوتِ أَرْضُهَا الْمَعْرِفَةُ وَ سَمَاؤُهَا الْإِیمَانُ وَ شَمْسُهَا الشَّوْقُ وَ قَمَرُهَا الْمَحَبَّةُ وَ نُجُومُهَا الْخَوَاطِرُ وَ سَحَابُهَا الْعَقْلُ وَ مَطَرُهَا الرَّحْمَةُ وَ أَشْجَارُهَا الطَّاعَةُ وَ ثَمَرُهَا الْحِکْمَةُ وَ لَهَا أَرْبَعَةُ أَبْوَابٍ الْعِلْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الصَّبْرُ وَ الرِّضَاءُ أَلَا وَ هِیَ الْقَلْب.‏[3]

تدبر

1) چرا فرمود «عَلى‏ قَلْبِکَ» و نفرمود «علیک»؟ (چرا فرمود «بر قلب تو نازل شد» و نفرمود «بر تو نازل شد»؟)

از آیات مختلفی مانند «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ: [هنگام مرگ] وقتی قلب‌ها به حنجره‌ها برسد [= جان به لب آید]» (أحزاب/10) یا «فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ: پس در چنین حالتی قلبش گناهکار است» (بقره/283) معلوم می‌شود، مراد از «قلب» در آیات قرآن همان نفس و خودِ انسان است که مرکز ادراک و شعور و خوبی و بدی است، نه صرفا عضو جسمانی صنوبری شکل.

با این مقدمه می‌توان گفت که ظاهرا با تعبیر «علی قلبک» می‌خواسته اشاره کند به چگونگی دریافت قرآن، که:

«این دریافت، توسط روح و جان انسان و بدون مشارکت حواس و اندام‌های حسی ظاهری است.»

و شاهد بر این مطلب این است که حضرت در هنگام وحی حقایقی می‌دید و سخنانی می‌شنید که اطرافیان نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند.[4] (المیزان15/ 317)

شاهد دیگر بر این مطلب، استفاده از تعبیر‌ «روح» درباره نازل کننده وحی است که علی‌القاعده دلالت بر غیرجسمانی بودن آورنده می‌کند (جلسه دیروز، تدبر1)؛ و طبیعتا امر غیرجسمانی با امر غیرجسمانی ارتباط می‌گیرد.

2) «عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین» چنانکه در نکات نحوی بیان شد «علی قلبک» متعلق به «نزل» در آیه قبل می‌باشد. پس چرا آن را در این آیه آورد؟ شاید بدین جهت که می‌خواهد عامل موثر در «منذِر» (هشداردهنده) بودن را «اینکه مطلب در دل شخص جا گرفته باشد» معرفی کند؛ یعنی می‌خواهد بفهماند:

سخن چون از دل برآید، بر دل نشیند.

(توضیح چگونگی استدلال:

این دو آیه روی هم می‌فرمایند: «قرآن» با «روح‌الامین» بر «قلب تو» نازل شد تا تو از انذاردهندگان باشی»

پس، برای اینکه «تو از انذاردهندگان باشی»، سه عنصر نقش داشته: نزول قرآن، نزول توسط روح‌الامین، و نزول در قلب تو. و در اینجا، از میان این سه عامل، تعبیر «بر قلب تو» را مستقل از دو تعبیر قبل و در کنار عبارت «برای اینکه از انذاردهندگان باشی» آورد. موید این برداشت، اینکه: فرمود: «از انذاردهندگان» باشی؛ و نفرمود «منذر» شوی. یعنی وجود انذاردهندگان دیگری را هم قبول کرد، که پیامبر ص یکی از آنهاست؛ در حالی که می‌دانیم، دو عنصر نزول قرآن، و نزول توسط روح‌الامین، خاص پیامبر است.)

3) با توجه به اینکه وحی هم مشتمل بر انذار (بیم از خطر) و هم مشتمل بر بشارت (تشویق به وضعیت مطلوب) است، چرا در مقام ابلاغ وحی، فقط بر «انذاردهندگی» پیامبر تاکید شد؟

شاید بدین جهت که برای اغلب ما انسان‌ها، دفع ضرر، اهمیتی بیش از جلب منفعت دارد. آیت الله جوادی آملی در درس‌ تفسیر خود (تفسیر سوره فرقان) می‌فرمودند:

«بسیاری از مردم در اثر انذار و به خاطر خوف از آتش معصیت نمی‌کنند. اگر کسی نیتش شوق به بهشت باشد با این همه فضائل که برای نماز شب ذکر شده، نماز شب را هم مثل نماز صبح می‌خواند. اما چون محرک او در خواندن نماز صبح خوف از جهنم است، نماز صبح را می خواند ولی از فیض نماز شب محروم است.»

یعنی اگر خدا فقط بهشت را می‌آفرید و جهنم را نمی‌آفرید، چه‌بسا اغلب مردم به دینداری [و سعادت اخروی خود] بی‌اعتنا می‌شدند!



[1] . هرچند برخی بر این باورند که کلمه «نذر» - برخلاف أنذار - ریشه عبری و سریانی دارد و با انذار تفاوت دارد زیرا انذار، نه هرگونه ترساندن، بلکه ترساندن کلامی است، اما نذر اساس تعهد عملی است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم12/ 75)

[2] . همچنین در تفاوت «انذار» با «توصیه» (سفارش کردن)، گفته‌اند که انذار نسبت به خود به کار نمی‌رود اما کلمه وصیت نسبت به خود به کار می‌رود (اوصیتُ نفسی) و دیگر اینکه انذار برای برحذر داشتن از کار قبیح انجام می‌شود، اما توصیه می‌تواند هم برای برحذر داشتن از کار بد باشد و هم تشویق به کار خوب

[3] . عن أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ:

«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: إِنَّ الشَّکَّ وَ الْمَعْصِیَةَ فِی النَّارِ، لَیْسَا مِنَّا وَ لَا إِلَیْنَا، وَ إِنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَطْوِیَّةٌ بِالْإِیمَانِ طَیّاً، فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ إِنَارَةَ مَا فِیهَا فَتَحَهَا بِالْوَحْیِ، فَزَرَعَ فِیهَا الْحِکْمَةَ زَارِعُهَا وَ حَاصِدُهَا» (قرب الإسناد، ص35)

[4] . اینکه کسی در نقد این دیدگاه بگوید که شاید با حواس ظاهری است اما در این حالت، خدا در حواس اطرافیان تصرف می‌کرد و مانع دیدن ویا شنیدن آنها می‌شد، نقد واردی نیست زیرا اولا بر این مبنا، همه ادراکات ما را می‌توان زیر سوال برد و آنگاه هیچ معرفت معتبری باقی نمی‌ماند؛ و ثانیا مبتنی بر این است که ادراک معتبر منحصر در ادراک حسی است. (المیزان15/ 318)

 


112) سوره شعراء (26) آیه 193 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمین

بسم الله الرحمن الرحیم

112) سوره شعراء  (26) آیه 193

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ 

ترجمه

روح‌الامین آن را نازل کرد. [یا: روح‌الامین با آن نازل شد.]

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«الامین» صفت برای «الروح» است، که چون معرفه است، به شخص خاصی دلالت دارد که ظاهرا همان حضرت جبرئیل امین است؛ و چون صفت (و نه مضاف الیه) است، پس باید بگوییم «روح امین»، و تعبیر «روح‌الامین» تعبیر دقیقی نیست؛ اما از آنجا که اولا این تعبیر در زبان فارسی به صورت یک اصطلاح درآمده است؛ و ثانیا تعبیر «روح امین» معرفه و مشخص بودن آن را نمی‌رساند، بنابراین از همان تعبیر «روح‌الامین»‌استفاده شد.

دو گونه قرائت برای عبارت «نَزلَ بِهِ الرُّوح» به نحو متواتر روایت شده ‌است: برخی[1] حرف «ز» را بدون تشدید و «الروحُ»  را مرفوع (فاعل نزل) قرائت کرده‌اند؛ و برخی[2] حرف «ز» را با تشدید و «الروحَ» را منصوب (مفعول نزل) قرائت کرده‌اند. بر اساس حالت اول، چنین ترجمه می‌شود «روح‌الامین با آن نازل شد» [مگر اینکه حرف «بـ» را باء تعدیه بگیریم که در ادامه توضیح داده می‌شود] و در حالت دوم ترجمه می‌شود «[رب‌العالمین] روح‌الامین را با آن نازل کرد.» هر دو قرائت جزء قرائات معتبر است (مجمع البیان7/ 318) یعنی هردو حالت توسط فرشته وحی و خود پیامبر اکرم ص قرائت شده است.

در عبارت «نَزلَ بِهِ»، اغلب مفسران، حرف «بـ» را به عنوان «عامل متعدی کردن» [و به معنای حرف «را» در فارسی] گرفته‌اند [در زبان عربی، برخی افعال لازم، با اضافه کردن حرف «بـ» متعدی می‌شوند؛ مثلا «جاء زیدٌ» یعنی زید آمد؛ اما «جاء بزَیدٍ» یعنی زید را آورد] که در این صورت، حتی اگر «ز« را بدون تشدید بخوانیم، باز ترجمه‌اش می‌شود «آن را نازل کرد»؛ اما برخی «بـ» را باء ملابست [یا مصاحبت]، و عبارت «به» را در موضع «حال» دانسته‌اند (إعراب القرآن و بیانه7/ 13) که در این حالت، باید به صورت «همراه با آن» ویا «در حالی که متلبس به قرآن بود» ترجمه شود.[3]

حدیث

1) از امام صادق ع سوال می‌شود پیامبر اکرم ص گاهی می‌فرمود: جبرئیل گفت و این مطلبی است که جبرئیل به من دستور داده و گاهی حالت بیهوشی به ایشان دست می‌داد.

امام صادق ع فرمودند: وقتی وحی [مستقیما] از جانب خدا به سوی او می‌آمد و جبرئیل بین آنها [واسطه] نبود، آن حالت به خاطر سنگینی وحی از جانب خدا پیش می‌آمد؛ اما وقتی بین او و خدا جبرئیل [واسطه] بود آن حالت بدیشان دست نمی‌داد و [در اینجا بود که] می‌فرمود: جبرئیل به من گفت و این مطلب را جبرئیل به من دستور داده است.

الأمالی (للطوسی)، ص663

الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الزَّعْفَرَانِیِّ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ:

قَالَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا: أَصْلَحَکَ اللَّهُ، کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَقُولُ: قَالَ جَبْرَئِیلُ، وَ هَذَا جَبْرَئِیلُ یَأْمُرُنِی، ثُمَّ یَکُونُ فِی حَالٍ أُخْرَى یُغْمَى عَلَیْهِ.

قَالَ: فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّهُ إِذَا کَانَ الْوَحْیُ مِنَ اللَّهِ إِلَیْهِ لَیْسَ بَیْنَهُمَا جَبْرَئِیلُ، أَصَابَهُ ذَلِکَ لِثِقْلِ الْوَحْیِ مِنَ اللَّهِ، وَ إِذَا کَانَ بَیْنَهُمَا جَبْرَئِیلُ لَمْ یُصِبْهُ ذَلِکَ، فَیَقُولُ: قَالَ لِی جَبْرَئِیلُ، وَ هَذَا جَبْرَئِیلُ یَأْمُرُنِی.[4]

2) از امام صادق ع روایت شده است:

جبرئیل این گونه بود که وقتی نزد پیامبر ص می‌آمد مانند یک عبد [متواضعانه] در مقابل او می‌نشست و بر او وارد نمی‌شد مگر اینکه اذن می‌گرفت.

علل الشرائع، ج‏1، ص7

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَیْعٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

کَانَ جَبْرَئِیلُ إِذَا أَتَى النَّبِیَّ ص قَعَدَ بَیْنَ یَدَیْهِ قِعْدَةَ الْعَبْدِ وَ کَانَ لَا یَدْخُلُ حَتَّى یَسْتَأْذِنَه.‏[5]

3) از امام صادق ع سوال می‌شود چگونه رسول خدا در آنچه از جانب خدا نازل می‌شد نگران نبود که مبادا تحت مداخلات شیطان واقع نشده باشد؟

فرمود: وقتی خداوند بنده‌ای را به رسالت برمی گزیند، بر او سکینه و وقاری نازل می‌کند به نحوی که آنچه از جانب خدای عز و جل به او می‌رسد [از جانب خدا بودنش برایش بقدری آشکار است که] مانند چیزی است که با چشم می‌بیند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص 201

عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع کَیْفَ لَمْ یَخَفْ رَسُولُ اللَّهِ ص فِیمَا یَأْتِیهِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ مِمَّا یَنْزِغُ بِهِ الشَّیْطَانُ قَالَ

فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ إِذَا اتَّخَذَ عَبْداً رَسُولًا أَنْزَلَ عَلَیْهِ السَّکِینَةَ وَ الْوَقَارَ فَکَانَ یَأْتِیهِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِثْلُ الَّذِی یَرَاهُ بِعَیْنِه.[6]

تدبر

1) در تدبر 1 جلسه 111 بیان شد وقتی هنگام نسبت دادن بیان مطلبی به شخصی، با وصفِ آن شخص (نه فقط اسم او) از او یاد ‌کنند، می‌خواهند نشان دهند که آن وصف در آن کار مدخلیت دارد. اینکه در نزول وحی، جبرئیل با عنوان «روح امین» معرفی شده، دو نکته دارد: اولا افق وحی در افق جسم و حسمانیات نیست؛ و ثانیا امانت‌داری در این انتقال به طور کامل حفظ شده است. این نکته خط بطلانی است بر باور کسانی که معتقدند در نزول وحی و بیان عربی آن (که در دو آیه بعد بدان تصریح می‌شود) تصرفات نفسانی و فرهنگی شخص نبی تاثیرگذار بوده است.

مطالب زیر را به علت دشواری بحث در کانال نگذاشتم

2) آیا جبرئیل همان الروح الامین است؟ در اغلب روایات، الروح ‌الامین به عنوان وصف جبرئیل آمده است، مثلا: «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: ... إِنَّمَا هَذَا جَبْرَئِیلُ الرُّوحُ الْأَمِینُ یُخْبِرُنِی بِهِ عَنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ» (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص438) اما در معدودی از روایات این دو جدای از همدیگر مطرح شده‌اند؛ مثلا: «نَزَلَ جَبْرَئِیلُ وَ الرُّوحُ الْأَمِینُ وَ عِدَّةٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ لَا یُحْصِی عَدَدَهُم...‏» (بصائر الدرجات، ج‏1، ص506) و در آیه4 سوره قدر هم مشخصا الروح غیر از ملائکه معرفی شده است؛ اما این دوئیت آنها لزوما به معنای استقلال کامل آنها (در عرض هم بودن آنها) نیست خصوصا که آیه 2 سوره نحل (یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوح‏) دلالت بر نوعی تفوق وجودی روح بر ملائکه دارد و به نظر می‌رسد روح موجودی است که احاطه وجودی بر جبرئیل و سایر ملائکه دارد (برای بحث بیشتر به رساله انسان قبل الدنیا (علامه طباطبایی) مراجعه کنید)

3) «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ»: با توجه به شباهت این آیه با آیه 102 سوره نحل که می‌فرماید «نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَق‏» به نظر می‌رسد الروح الامین همان الروح القدس است. اما در اینجا امین را برای روح به صورت وصف آورد، اما در آنجا «القدس»‌ را برای روح به صورت اضافه آورد. یعنی القدس امری است که این روح مال او و وابسته به اوست (مثلا کتاب من یعنی کتاب مال من است)، نه اینکه قدوسیت وصف روح باشد.

در جای دیگری که روح در یک ترکیب اضافی آمده تعبیر روحی در آیه نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ (حجر/29) می‌باشد. با توجه به اینکه «القدوس» یکی از اوصاف خداست (حشر/22 و جمعه/1) احتمالا «القُدُس» تعبیر دیگری از همان «القُدُّوس» است و از اینجا یکی بودن «روحی» (که در انسان دمیده شده) با «روح‌القدس» که نازل کننده وحی است، نتیجه می‌شود. اگر این استدلال درست باشد معلوم می‌شود روح القدس از حقیقت خلیفه‌اللهیِ انسان جدا نیست (زیرا آن انسانی که نفخت فیه من روحی شد همان انسانی است که خدا او را به عنوان خلیفه خود معرفی کرد و ملائکه مامور سجده بر او شدند) و آنگاه آنکه وحی را نازل می‌کند (که روح‌القدس نام دارد) مرتبه‌ای از حقیقت انسان کامل است که وحی را بر مرتبه دیگری از او فرو می‌آورد و البته آن مرتبه، امین است یعنی این گونه نیست که چون مرتبه‌ای از انسان کامل وحی را بر مرتبه‌ای دیگر فرود آورده، این مستلزم دخل و تصرفهای انسانی و فرهنگی شده باشد.

توجه شود که این مطلب به هیچ عنوان به معنای انکار وجود فرشته‌ای به نام جبرئیل به عنوان واسطه وحی نیست؛ بلکه توجه به عظمت حقیقت انسانی است که به مقام خلیفه‌اللهی رسیده است (به حدیث2 دوباره دقت شود). مخصوصا اگر به مسجود ملائکه بودن وی توجه کنیم (که سجده بر کسی یعنی صددرصد در اختیار و تابع وی بودن) براحتی معلوم می‌شود که چنین فرشته‌ای وجود دارد و واقعا واسطه می‌شود بین شخص نبی در دنیا (مرتبه دنیوی وجود نبی) و آن مرتبه حقیقت باطنی وی که با تعبیر «من روحی» از او یاد شده است و مسجود همه ملائکه است و این روح چنانکه در بند قبلی اشاره شد فوق جبرئیل است.

نکته آخر اینکه بین توضیح فوق از این آیات، که بعد از اینکه قرآن را تنزیل رب‌العالمین دانست، در مقام بیان چگونگی این تنزیل، و نسبت روح‌القدس با جبرئیل و پیامبر ص است با این دیدگاه که «قرآن از انشائات پیامبر است [!] که از مرتبه‌ای از نفسش که الروح الامین نام دارد به مرتبه دیگری از نفسش که قلب نام دارد نازل شده» و به قول علامه طباطبایی از سخیف‌ترین سخنان است (المیزان15/ 317) فاصله بسیار زیادی است در حد فاصله ایمان و کفر.



[1] . که عبارتند از قرائات ابن عامر و حمزة و الکسائی و أبو بکر عن عاصم و یعقوب و خلف و حسن بصری (در میان قرائات سبعه، قرائت کوفه)

[2] . که عبارتند از «نافع و ابن کثیر و أبو عمرو و حفص عن عاصم و أبو جعفر» (در میان قرائات سبعه، قرائات مکه و مدینه و بصره)

[3] . علامه طباطبایی با توجه به اینکه مقام بیان، درباره نزول قرآن است، نه معیت جبرئیل با قرآن، با سخن فوق مخالفت کرده‌اند (المیزان15/ 317) اما با توجه به امکان استعمال یک لفظ در چند معنا، این مخالفت وجهی ندارد و سیاق، اگرچه یک معنا را ترجیح می‌دهد، اما لزوما معنای دیگر را - مادامی که نادرست نباشد- نمی‌تواند کنار بگذارد. همچنین به نظر می‌رسد حتی می‌توان «بـ» را باء سببیت گرفت، یعنی روح‌الامین به وسیله آن نازل شد که البته این معنا نیاز به شرح و توضیح دارد اما با توجه به حقیقت قرآن معنای نادرستی نیست.

[4] . همچنین به این روایت توجه کنید:

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ وَ الْفَضْلِ ابْنَیْ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیَّیْنِ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ الْغَشْیَةُ الَّتِی کَانَتْ تُصِیبُ رَسُولَ اللَّهِ ص إِذَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ الْوَحْیُ فَقَالَ ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّى اللَّهُ لَهُ قَالَ ثُمَّ قَالَ تِلْکَ النُّبُوَّةُ یَا زُرَارَةُ وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّع‏ (التوحید (للصدوق)، ص115)

زراره از امام صادق ع در مورد آن حالت غشیه (حالتی شبیه بیهوشی که عمده اعضای بدن از کار می‌افتد) که در هنگام نزول وحی بر رسول خدا ص عارض می‌شد، سوال کرد؛ فرمودند: آن وقتی بود که بین ایشان و خداوند هیچکس نبود، هنگامی بود که خدا بر او تجلی می‌کرد. سپس امام صادق ع با حالت خشوع به زراره رو کرد و گفت:‌ ای زراره! آن است نبوت.

[5] . سُئِلَ الصَّادِقُ ع عَنِ الْغَشْیَةِ الَّتِی کَانَتْ تَأْخُذُ النَّبِیَّ ص أَ کَانَتْ تَکُونُ عِنْدَ هُبُوطِ جَبْرَئِیلَ ع فَقَالَ لَا إِنَّ جَبْرَئِیلَ کَانَ إِذَا أَتَى النَّبِیَّ ص لَمْ یَدْخُلْ عَلَیْهِ حَتَّى یَسْتَأْذِنَهُ وَ إِذَا دَخَلَ عَلَیْهِ قَعَدَ بَیْنَ یَدَیْهِ قِعْدَةَ الْعَبْدِ وَ إِنَّمَا ذَلِکَ عِنْدَ مُخَاطَبَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِیَّاهُ بِغَیْرِ تَرْجُمَانٍ وَ وَاسِطَةٍ.حَدَّثَنَا بِذَلِکَ الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع‏ (کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص86)

[6] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْفَرَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّ جَبْرَئِیلَ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِالتَّوْفِیقِ. (التوحید (للصدوق)، ص: 242   تفسیر العیاشی، ج‏2، ص: 201)

 


111) سوره شعراء (26) آیه 192 وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْع

بسم الله الرحمن الرحیم

111) سوره شعراء  (26) آیه 192 

وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمین‏

ترجمه

و به‌یقین که آن، فروفرستادن [= فروفرستاده شده از جانب] پروردگار جهان‌هاست.[1]

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«إِنَّهُ» اینکه مرجع ضمیر «ه» قرآن است، که در ابتدای سوره آمده بود (المیزان15/ 315)[2]

«لَتَنْزیلُ»:[3] «تنزیل» مصدر از «نزّل» (نازل کردن، فروفرستادن) است که در اینجا به معنای «مفعول»‌ (المُنَزَّل: فروفرستاده شده) به کار رفته است[4] و کاربرد مصدر به جای مفعول برای مبالغه در وصف است که گویی آنچه فروفرستاده شده، خود فروفرستادن است. (التحریر و التنویر19/ 194)

درباره «رب‌العالمین» توضیحاتی در جلسه36 (حمد/2) گذشت.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که:

قرآن عهدی از جانب خداوند به خلائق است. پس برای هر شخص مسلمانی سزاوار است که در این عهدش بنگرد و هر روز پنجاه آیه از آن را بخواند

الکافی، ج‏2، ص609

عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْقُرْآنُ عَهْدُ اللَّهِ إِلَى خَلْقِهِ فَقَدْ یَنْبَغِی لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ یَنْظُرَ فِی عَهْدِهِ وَ أَنْ یَقْرَأَ مِنْهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ خَمْسِینَ آیَةً.

2) از امام صادق درباره آیات «و به‌یقین که آن، فروفرستاده رب‌العالمین است، که روح‌الامین آن را بر قلب تو فرودآورد، تا از هشداردهندگان باشی» سوال شد. فرمودند:

[اشاره‌ای به] ولایت امیرالمومنین [است که] در روز غدیر نازل شد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص124

وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ حَسَّانَ [حَنَانٍ‏] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ- نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ- لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ قَالَ: الْوَلَایَةُ نَزَلَتْ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع یَوْمَ الْغَدِیر[5]

3) از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند در در کلامش بر آفریده‌های خود تجلی کرد است ولی نمی‌بینند.

عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص 116

قَالَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنْ لَا یُبْصِرُون‏

تدبر

1) « ... تَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمین»: وقتی هنگام نسبت دادن بیان مطلبی به شخصی، با وصفِ آن شخص (نه فقط اسم او) از او یاد ‌کنند، می‌خواهند نشان دهند که آن وصف در آن کار مدخلیت دارد. مثلا وقتی گفته شود «شاعر می‌گوید» یعنی آن مطلب از جنس شعر است؛ اما وقتی بگویند «قاضی می‌گوید» یعنی آن مطلب از جنس قضاوت است. در این آیه قرآن را از جانب رب‌العالمین معرفی کرده، پس یعنی آنچه در این قرآن آمده، آن چیزهایی است که مربوط به ربوبیت عوالم است؛ پس اگر کسی بخواهد خودش پرورش یابد، یا در ربوبیت عالم و تحول نظام هستی به سمت مقصد خویش نقش ایفا کند، قرآن را باید جدی بگیرد. یادمان باشد رب‌العالمین است که قرآن را نازل کرده است. (درباره «رب‌العالمین» در جلسه 36 توضیحاتی داده شد)

2) «وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمین» : در بحث‌های سوره قدر و بحثهای دیگر بارها نشان داده شد که حقیقت قرآن با حقیقت اهل‌بیت گره خورده است و آنها قرآن ناطق‌اند. شاید به همین جهت است که در برخی روایات (مثلاحدیث2) این آیه را درباره ولایت امیرالمومنین ع نیز دانسته‌اند.

توضیح زیر به دلیل تخصصی بودن در کانال قرار داده نشد.

3) «...تَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمین»: وقتی مصدری که معنای متعدی دارد، به کلمه‌ای اضافه می‌شود گاه آن کلمه بعدی فاعل آن مصدر است و گاه مفعول آن. مثلا وقتی می‌گوییم: فرستادن محمد، گاهی منظورمان این است که محمد چیزی را فرستاده است، و گاهی منظورمان این است که محمد را فرستاده‌اند. و بر اساس قاعده «امکان استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا» امکان دارد گوینده‌ای با یک کلام و متناسب با دو موقعیت بیانی هردو را اراده کرده باشد. در این آیه، چون معنای فاعل بودن خدا کاملا واضح بوده (خدا قرآن را فروفرستاد)، اغلب مفسران این را به این معنا در نظر گرفته‌اند ولی به نظر می‌رسد علاوه بر آن، معنای مفعولی در مورد این آیه نیز بی‌مشکل باشد که در این صورت، این آیه مطلبی که در حدیث 3 بیان شده است را بیان می‌کند. در واقع، عبارت چنین می‌شود: «قرآن، فروفرستادنِ رب‌العالمین است» یعنی خداوند با فروفرستادن قرآن، در واقع صفت رب‌العالمین بودنش را برای مردم فروفرستاده و به تعبیر حدیث3، خداوند با فروفرستادن قرآن، بر مردم [با وصف رب‌العالمین] تجلی کرده است؛ و به تعبیر دیگر، قرآن کریم، تجلی رب‌العالمین بودن خداست در قالب کلام.



[1] . در جلسه 36 (سوره حمد، آیه2) اشاره شد که فقط دونفر عالمین را جهان‌ها (عالَمها) ترجمه کرده اند. در اینجا از آن دو نفر، فقط یکی به آن ترجمه پایبند مانده (دهلوی)

[2] . اینکه مرجع ضمیر «ه» قرآن است، که در ابتدای سوره آمده بود (المیزان15/ 315) تقریبا بین مفسران اختلافی نیست، با این توضیح که برخی گفته‌اند از سیاق آیه واضح است؛ برخی گفته‌اند چون در ابتدای سوره تعبیر «کتاب مبین» آمده، اینجا که پایان و جمع‌بندی سوره است به آن برمی‌گردد (المیزان15/ 315) و برخی هم گفته‌اند به قصص انبیاء که قبل از این آیه در این سوره ذکر شد برمی‌گردد (زبدة التفاسیر5/ 55) از این جهت که قرآن مشتمل بر این قصص است (الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز2/ 441) و حدیث هم داریم که منظور ولایت امیر المومنین است (تفسیر القمی2/ 124)‌ که در توضیحش گفته اند این بین مصداق اتم است که منافی با عموم قرآن نیست (أطیب البیان فی تفسیر القرآن10/ 88)

[3] . حرف «لام» در اینجا را اصطلاحا لام مزحلقه (=عقب رانده شده) گویند (الجدول فی إعراب القرآن19/ 122؛ إعراب القرآن و بیانه7/ 13) که به آن لام ابتداء هم می‌گویند (إعراب القرآن الکریم2/ 39) که کارکرد اصلی آن، تاکید بر محتوای کلام است و گویی این ابتدای کلام بوده ولی به خاطر وجود یک حرف تاکید دیگر (إنّ) و اینکه دو حرف تاکید کنار هم قرار نمی‌گیرد، این حرف تاکید به عقب رانده شده است.

[4] . تفسیر جوامع الجامع3/ 171؛ التبیان فی إعراب القرآن/290؛ الکشاف3/ 334؛ کشف‌الاسرار7/ 157

[5] . همچنین: محمّد بن الفضل، عن أبی الحسن الأوّل علیه السّلام قال: «ولایة علیّ علیه السّلام مکتوبة فی جمیع الصحف و الکتب، و لم یبعث اللّه تعالى نبیّا إلّا بنبوّة محمّد و ولایة علیّ علیه السّلام، و ذلک قول اللّه تعالى: (وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ* نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ* عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ* بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ)» قال: «هی ولایة علیّ علیه السّلام (غرر الأخبار، ص305)

 


110) سوره غافر (40) آیه 19 یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ

بسم الله الرحمن الرحیم

110) سوره غافر (40) آیه 19 

 یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُور 

ترجمه

[خداوند] خیانت‌کارِ چشم‌ها [= خیانت‌ چشم‌ها یا چشم‌های خیانت‌کار] و آنچه را سینه‌ها پنهان می‌کنند، می‌داند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«خائِنَةَ الْأَعْیُنِ» یا «ترکیب اضافی» به معنای «من» است یعنی «الخائنة من الأعین»، که در این صورت خائن، به معنای وصف عده‌ای از چشم‌هاست (خیانتکاران از میان چشم‌ها)؛ ویا «الخائنة» که اسم فاعل است، به معنای مصدری‌اش مد نظر قرار گرفته، که معنایش می‌شود «خیانت‌کاری چشم‌ها» (إعراب القرآن و بیانه8/ 473) که در ترجمه، به ترتیب، به صورت «چشم‌های خیانت‌کار» و «خیانت چشم‌ها» ترجمه می‌شود.

حدیث

1) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عزو جل که می‌فرماید: «خداوند خیانت‌ چشم‏ها را مى‏داند» سوال شد. فرمودند:

آیا ندیده‏اى که گاهى شخصى چیزى را طورى نگاه مى‏کند که گویا به آن نظر نمى‏کند! این است خیانت چشمها.

معانی الأخبار، ص147

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَسْلَمَةَ الْجَرِیرِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ فَقَالَ أَ لَمْ تَرَ إِلَى الرَّجُلِ یَنْظُرُ إِلَى الشَّیْ‏ءِ وَ کَأَنَّهُ لَا یَنْظُرُ إِلَیْهِ فَذَلِکَ خَائِنَةُ الْأَعْیُنِ.[1]

2) از امام صادق ع روایت شده است:

روزی حواریون عیسی نزد او جمع شدند و گفتند: ای آموزگار خوبی‌ها! ما را نصیحتی کن!

فرمود: ... همانا موسی، پیامبر خدا به شما دستور می‌داد که روابط جنسی نامشروع نداشته باشید؛ و من شما را امر می کنم که اصلا در فکر روابط جنسی نامشروع هم نباشید، چه رسد به اینکه مرتکبش شوید؛ زیرا کسی که در فکر این گناه باشد، مانند کسی است که در خانه‌ زیبا و تزیین‌شده‌ای آتش روشن کند که اگر خانه آتش نگیرد، دست‌کم دود آن، زیبایی خانه را خراب می‌کند.

الکافی، ج‏5، ص542

 عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ الْکُوفِیِّ جَمِیعاً عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:[2]

... إِنَّ مُوسَى نَبِیَّ اللَّهِ ع أَمَرَکُمْ أَنْ لَا تَزْنُوا وَ أَنَا آمُرُکُمْ أَنْ لَا تُحَدِّثُوا أَنْفُسَکُمْ بِالزِّنَا فَضْلًا عَنْ أَنْ تَزْنُوا فَإِنَّ مَنْ حَدَّثَ نَفْسَهُ بِالزِّنَا کَانَ کَمَنْ أَوْقَدَ فِی بَیْتٍ مُزَوَّقٍ فَأَفْسَدَ التَّزَاوِیقَ الدُّخَانُ وَ إِنْ لَمْ یَحْتَرِقِ الْبَیْت‏.

تدبر

1) «یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُور»:

انسان‌ها دو گونه گناه می‌کنند: گاه آشکارا، و گاه مخفیانه؛ و این دومی یکی از راه‌های مهم شیطان برای نفوذ در انسان‌های دیندار و مودّب است:

افراد لاابالی آشکارا گناه می‌کنند؛ اما هم فرهنگ دینی و هم ادب اجتماعی مانع انجام گناه می‌شود. راه غلبه بر ادب اجتماعی، «انجام آشکار گناه توسط برخی افراد» و «توجیه گناه» است تا بتدریج، انجام آن گناه عادی شود، و دیگر انجامش، خروج از ادب اجتماعی قلمداد نشود (چنانکه در یک قرن گذشته کاری شد که برهنگی و روابط جنسی خارج از خانواده، در فضای کشورهای غربی، خروج از ادب اجتماعی قلمداد نشود و همین پروژه بشدت در کشورهای اسلامی در حال اجراست).

اما برای غلبه بر فرهنگ دینی، یک راه مهم این است که شخص در ظاهر این فرهنگ را رعایت کند، ولی مخفیانه از آن تخطی کند. این آیه مساله دوم را مد نظر قرار داده، که البته این است که زمینه مساله اول را هم فراهم می‌آورد.

خداوند در آیه قبل از این آیه، از پیامبرش خواسته که مردم را نسبت به روز قیامت هشدار و انذار دهد، و در این آیه تذکر می‌دهد که خداوند، هم از چشم‌های خیانت‌کار باخبر است، و هم از آنچه در سینه مخفی می‌کنید.

پس ای پیامبر! به کسانی که آخرت را باور دارند بگو مخفیانه به سمت گناه میل نکنند که برای خدا همه امور مخفی شما، کاملا آشکار است.

ماه رمضان، که شیاطین در غل و زنجیر بودند، تمام شد. مواظب راه‌های مخفی رخنه شیاطین باشیم.

2) «... خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی ...»: چرا در میان گناهان مخفی، بر خیانت چشم تاکید کرد؟ شاید به خاطر بُعدِ اجتماعیِ شدیدِ آن. خیانت چشم (دزدکی نگاه کردن)، غالبا حیثیت اجتماعی دارد؛ و در مقام تاثیر و تاثرات فرهنگی و دینی، گناهان اجتماعی بسیار مهمتر از گناهان فردی هستند. شاهد این برداشت، این است که در آیه قبل، درباره اینکه «ظالمان» در قیامت هیچ یاور و شفیعی ندارند، سخن گفته؛ و کلمه «ظالم» بشدت بار اجتماعی دارد.

3) «یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ ...»: تذکر به «خائِنَةَ الْأَعْیُن» می‌تواند نشان‌دهنده درهم‌تنیدگی شدید دغدغه‌های فردی و اجتماعی در اسلام باشد. «خیانت چشم» کاری است که غالبا از منظر دیگران مخفی می‌ماند، پس تذکر آن، تذکری بشدت فردی است؛ و در عین حال، مصادیق اصلی خیانت چشم، عموما ناظر به حقوق دیگران است (دزدانه سرک کشیدن غالبا در قبال حریم خصوصی انسان‌های دیگران معنی می‌دهد، خواه آن حریم خصوصی، مربوط به بدن آنها باشد یا خانه آنها یا نوشته‌های خصوصی آنها یا ...)، پس تذکر آن، تذکری بشدت اجتماعی و ناظر به حقوق اجتماعی انسان‌هاست.

در فضای غربی، اهمیت حریم خصوصی، صرفا در افق مداخله آشکار، مانند دزدی، تجاوز، افشا کردن مسائل خصوصی و ... (که می‌توان عنوان تجاوز یدی بر آن نهاد) مطرح است؛ اما در اسلام، حفظ حریم خصوصی انسان‌ها و تشویق انسان‌ها بر مراعات آن، حتی در افق نگاه کردن مخفیانه هم مورد توجه است.

4) «یَعْلَمُ ... ما تُخْفِی الصُّدُور»: با اینکه، بر اساس احادیث متعدد، گناه، مادامی که در سینه بماند (در حد قصد)، و به عمل خارجی منجر نشود، به عنوان گناه در نامه عمل انسان ثبت نمی‌شود، چرا در این آیه بر علم خدا به «ما تُخْفِی الصُّدُور» تاکید شده است؟

شاید بدین جهت که گناهی که در سینه جای گرفت و ذهن را مشغول کرد، احتمال رخ دادنش زیاد است؛ و حتی اگر در خارج به وقوع نپیوندد، صحنه دل را ظلمانی می‌کند، و به قول حضرت عیسی، در خانه دل، آتشی آماده شده که دست کم دودش فضای داخلی خانه را زشت می‌کند (حدیث3).

5) «... ما تُخْفِی الصُّدُور»: چرا نفرمود: آنچه در سینه‌ها مخفی است» (ما یخفی فی الصدور) ‌و فرمود «آنچه سینه‌ها مخفی می‌کند»؟ شاید بدین جهت که چون این آیه در ادامه آیه قبل از خود، و در مقام هشدار و انذار نسبت به آخرت، نسبت به آنچه ما بدان مکلف هستیم، تذکر می‌دهد؛ و آن، فقط همان چیزی است که خودمان در سینه مخفی می‌کنیم؛ وگرنه در قبال آن چیزهایی که ناخواسته در ما مخفی بوده، مواخذه کردن و هشدار دادن معنی ندارد.

ثمره اخلاقی: اگر می‌خواهیم دیگران را نصیحت کنیم، به سراغ اشکالاتی برویم که در ایجاد آن اشکال، خودشان تقصیر داشته‌اند، نه جایی که از اختیارشان خارج بوده و ناخواسته بدان مبتلا شده‌اند.



[1] . احادیث زیر هم قابل توجه است:

1) و من دعاء یوم الأربعاء

کُلُّ سِرٍّ عِنْدَکَ عَلَانِیَةٌ وَ کُلُّ غَیْبٍ عِنْدَکَ شَهَادَةٌ تَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُور

مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص473

2) فی موعظة رسول الله ص لابن مسعود

... یَا ابْنَ مَسْعُودٍ إِیَّاکَ أَنْ تُظْهِرَ مِنْ نَفْسِکَ الْخُشُوعَ وَ التَّوَاضُعَ لِلْآدَمِیِّینَ وَ أَنْتَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ رَبِّکَ مُصِرٌّ عَلَى الْمَعَاصِی وَ الذُّنُوبِ یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُور

مکارم الأخلاق، ص457

3) قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ وَ أَحْصَى آثَارَهُمْ وَ أَعْمَالَهُمْ وَ عَدَدَ أَنْفُسِهِمْ وَ خَائِنَةَ أَعْیُنِهِمْ وَ مَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ مِنَ الضَّمِیرِ وَ مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ الْأَرْحَامِ وَ الظُّهُورِ إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ الْغَایَات‏

نهج‌البلاغه، خطبه89

[2] . عبارت حدف شده چنین است:

اجْتَمَعَ الْحَوَارِیُّونَ إِلَى عِیسَى ع فَقَالُوا لَهُ یَا مُعَلِّمَ الْخَیْرِ أَرْشِدْنَا فَقَالَ لَهُمْ إِنَّ مُوسَى کَلِیمَ اللَّهِ ع أَمَرَکُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى کَاذِبِینَ وَ أَنَا آمُرُکُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ کَاذِبِینَ وَ لَا صَادِقِینَ قَالُوا یَا رُوحَ اللَّهِ زِدْنَا فَقَالَ

فرمود: همانا موسای کلیم‌الله به شما دستور می‌داد که سوگند دروغ نخورید و من به شما می‌گویم اصلا به خدا سوگند نخورید، راست باشد یا دروغ.

گفتند: از روح الله! باز هم بگو.

 


109) صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ

بسم الله الرحمن الرحیم

109) صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ  

سوره حمد (1) آیه 7

ترجمه

راه کسانی که بدانها نعمت دادی، که نه مورد غضب واقع شدند و نه از گمراهان‌اند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«صراط» در این آیه، بدل یا صفت برای «الصراط المستقیم» در آیه قبل است؛ یعنی در مقام توضیح آن می‌باشد. (مجمع البیان1/ 106؛ الکشاف1/ 15؛ إعراب القرآن نحاس‏1/ 20).

«غیر» در این آیه یا وصف برای «الذین» است ویا بدل از آن؛ و «لا» هم یا زائده (برای تاکید نفی) است یا به همان معنای «غیر» (مجمع البیان1/ 107؛ الکشاف1/ 16؛ إعراب القرآن نحاس‏1/ 22). نتیجه مهم این است که برخلاف تلقی برخی از مترجمان سرشناس[1]، این آیه در مقام بیان سه دسته نیست و نمی‌گوید که «راه کسانی که بدانها نعمت دادی و نه راه کسانی که بر آنها غضب کردی و نه راه گمراهان» که گویی که به یک گروه نعمت داده و به دوتای دیگر نداده است؛ بلکه اگرچه به طور ضمنی از سه گروه سخن به میان آمده (هدایت‌شدگان حقیقی، مورد غضب واقع‌شدگان، و گمراهان)، اما آیه فقط ناظر به بیان صراط مستقیم و گروهی که اهل این صراط‌ند می‌باشد؛ که این صراط، صراط کسانی است که بدانها نعمت دادی و در عین حال مورد غضب و گمراهی هم قرار نگرفتند. ثمره بحث در این است که، برخلاف ترجمه‌های مذکور، نعمت دادن در مقابل غضب کردن و گمراهی نیست؛ بلکه همه نعمت گرفته‌اند، منتهی برخی نعمت گرفته ولی مورد غضب ویا گمراهی قرار گرفته‌اند؛ و برخی دیگر نعمت گرفتند و چنان در مسیر هدایت ثابت‌قدم بودند که هیچ مورد غضب و گمراهی قرار نگرفتند. روایاتی هم که «افراد مورد غضب» و «گمراهان» را یهودیان و مسیحیان معرفی می‌کند، باید به همین معنا گرفت، زیرا که در قرآن کریم بارها از نعمتهایی که به اهل کتاب و خصوصا یهودیان داده شده، سخن به میان آمده است (مثلا: بقره/40 و 47 و 122) یعنی به آنها هم نعمت داده شده، اما علی‌رغم آن یا مورد غضب واقع شدند ویا حداقل، گمراه شدند.

حدیث

1) از امام حسن عسگری در تفسیر این آیه روایت شده است که:

«صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ‏» یعنی بگویید ما را به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت بخشیدی که توفیق [قبول] دین تو و اطاعت از تو را پیدا کنند و آنها همانانند که خداوند در موردشان فرمود: «و کسی که از خدا و رسولش اطاعت کند همراه می‌شود با کسانی که خداوند به آنها نعمت بخشید اعم از پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحان و اینان چه خوب رفیقانی هستند» (نساء/71) ... سپس فرمود: مقصود از اینان کسانی که به آنها نعمت ثروت و سلامتی بدنی داده شده، نیست - هرچند که همه اینها هم از نعمتهای ظاهری خداست - اما آیا نمی‌بینی که برخی از آنها [که نعمت ثروت و سلامتی دارند] از زمره کافران و فاسقان‌اند و چه معنی دارد که به شما بگویند که دعا کنید که به سوی صراط آنها راه یابید! بلکه به شما دستور داده که دعا کنید که به صراط کسانی راه یابید که به آنها نعمت ایمان به خدا و تصدیق رسول او و ولایت محمد و خاندان طاهرینش و اصحاب نیکوکار برگزیده‌اش داده شده است...

معانی الأخبار، ص36

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْأَسْتَرْآبَادِیُّ الْمُفَسِّرُ قَالَ حَدَّثَنِی یُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَیَّارٍ عَنْ أَبَوَیْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ :

صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ‏ أَیْ قُولُوا اهْدِنَا صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ بِالتَّوْفِیقِ لِدِینِکَ وَ طَاعَتِکَ وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» ...[2] قَالَ ثُمَّ قَالَ لَیْسَ هَؤُلَاءِ الْمُنْعَمَ عَلَیْهِمْ بِالْمَالِ وَ صِحَّةِ الْبَدَنِ وَ إِنْ کَانَ کُلُّ هَذَا نِعْمَةً مِنَ اللَّهِ ظَاهِرَةً أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ یَکُونُونَ کُفَّاراً أَوْ فُسَّاقاً فَمَا نُدِبْتُمْ إِلَى أَنْ تَدْعُوْا بِأَنْ تُرْشَدُوا إِلَى صِرَاطِهِمْ وَ إِنَّمَا أُمِرْتُمْ بِالدُّعَاءِ بِأَنْ تُرْشَدُوا إِلَى صِرَاطِ الَّذِینَ أُنْعِمَ عَلَیْهِمْ بِالْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَ تَصْدِیقِ رَسُولِهِ‏  وَ بِالْوَلَایَةِ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ أَصْحَابِهِ الْخَیِّرِینَ الْمُنْتَجَبِینَ...

2) از امیرالمومنین ع روایت شده است که خداوند عز و جل به بندگانش دستور داده که از او راه کسانی را طلب کنند که بر آنان نعمت [ویژه] بخشیده شده است؛ و آنان همان انبیاء و صدیقان و شهداء و صالحان‌اند (نساء/71) و به او پناه ببرند از راه کسانی که مورد غضب واقع شده‌اند که همان یهودیان‌اند که خداوند در موردشان فرمود: «بگو آیا به تو خبر بدهم به جایگاهی که نزد خدا از این هم بدتر است؟ کسی که خدا او را لعنت کرد و او را مورد غضب قرار داد» (مائده/60) و نیز به او پناه ببرند از راه گمراهان، که همان کسانی‌اند که خداوند متعال درباره‌شان فرمود: «بگو ای اهل کتاب! در دینتان بناحق غلو نکنید و از هوی و هوس قومی پیروی نکنید که قبلا گمراه شدند و بسیاری را گمراه کردند و از راه راست به گمراهی کشیده شدند» (مائده/77) که همان مسیحیان‌اند.

سپس امیرالمومنین ع فرمود: و هرکس به خدا کفر بورزد، کسی است که مورد غضب واقع شده و از راه خداوند عز و جل گمراه گردیده است.

و امام رضا ع نیز همین را فرمود و اضافه کرد که:

و کسی که در مورد امیرالمومنین ع نیز از حد عبودیت تجاوز کند [یعنی او را، نه عبد، بلکه خدا بداند] او هم کسی است که مورد غضب واقع شده و گمراه است.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری ع، ص50

قَالَ الْإِمَامُ ع: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‏: أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادَهُ أَنْ یَسْأَلُوهُ طَرِیقَ الْمُنْعَمِ عَلَیْهِمْ، وَ هُمُ: النَّبِیُّونَ وَ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ أَنْ یَسْتَعِیذُوا [بِهِ‏] مِنْ طَرِیقِ‏ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ‏ وَ هُمُ الْیَهُودُ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِیهِمْ:

«قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ- مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ»  وَ أَنْ یَسْتَعِیذُوا بِهِ مِنْ طَرِیقِ‏ الضَّالِّینَ‏، وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِیهِمْ: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ- وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ- وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ»  وَ هُمُ النَّصَارَى.

ثُمَّ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع: کُلُّ مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ فَهُوَ مَغْضُوبٌ عَلَیْهِ، وَ ضَالٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

وَ قَالَ الرِّضَا ع کَذَلِکَ، وَ زَادَ فِیهِ، فَقَالَ:

وَ مَنْ تَجَاوَزَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع الْعُبُودِیَّةَ- فَهُوَ مِنَ‏ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ‏ وَ مِنَ‏ الضَّالِّینَ‏.

3) از رسول خدا ص روایت شده است که درباره « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ‏» فرمودند: آن دین خداست که جبرئیل بر محمد ص نازل کرده است [و درباره] «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ» فرمودند منظور شیعیان [پیروان واقعی] علی ع است که با ولایت علی بن ابی‌طالب بر آنها نعمت دادی و بر آنها غضب نکردی و گمراه نشدند.

تفسیر فرات الکوفی، ص52

قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عُبَیْدُ بْنُ کَثِیرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَرْوَانَ قَالَ حَدَّثَنَا عُبَیْدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ مِهْرَانَ الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ‏ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ‏ دِینَ اللَّهِ الَّذِی نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِیلُ ع عَلَى مُحَمَّدٍ ص‏ صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ‏ قَالَ شِیعَةِ عَلِیٍّ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع لَمْ تَغْضَبْ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یَضِلُّوا. [3]

تدبر

1) «صِراطَ الَّذینَ ...» در آیه قبل از خدا خواستیم «صراط مستقیم» ‌را به ما نشان دهد. وقتی کسی از ما راهی را می‌پرسد دو گونه جواب می‌دهیم: گاه آدرس مسیر را گام به گام به او توضیح می‌دهیم و گاه دست او را در دست کسی می‌گذاریم که می‌خواهد همان مسیر را برود. چرا خداوند به جای اینکه راه اول را برود (مثلا بگوید صراط مستقیم راهی است که با نماز و راستگویی و ... حاصل می‌شود) راه دوم را رفت و این راه را با یک عده اشخاص معرفی کرد؟

ظاهرا بدین جهت که: از طرفی راه خدا بسیار دشواریاب است (چون ما انسانهای محدود می‌خواهیم به مقصد بی‌نهایت برسیم، بقره/46)؛ و از طرف دیگر دشمنی قسم‌خورده در مسیر «صراط مستقیم» کمین کرده است (اعراف/16) تا ما را به بیراهه بکشاند؛ و خداوند دانای مهربان می‌خواهد به ما بفهماند که:

طی این مرحله بی‌همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی

در واقع، طبق آیه 7 سوره حمد، تفسیری که برخی از آیه 6 کرده‌اند (که گفته‌اند مقصود از «صراط مستقیم»، قرآن کریم است) کاملا تفسیر به رأی است؛ و این آیه می‌خواهد بگوید که کسی که می‌خواهد صراط مستقیم را بپیماید، نمی‌تواند با شعار «حَسبُنا کتاب الله» (قرآن برای ما کافی است) راه بیفتد، و حتما باید «کسانی که مورد نعمت ویژه خدا قرار گرفته و گناه نمی‌کنند که مورد غضب واقع شوند، و اشتباه نمی‌کنند که به بیراهه بیفتند» را بشناسد.

شاید بدین جهت است که پیامبر اکرم ص این اندازه بر ضرورت تمسک توامان به قرآن و اهل‌بیت خود اصرار می‌ورزید (حدیث ثقلین) و شاید به همین جهت است که هم پیامبر اکرم ص (و درنتیجه برخی از صحابه ایشان)، و هم خود اهل‌بیت اصرار فراوانی داشته‌اند که امامان را به عنوان «صراط مستقیم» معرفی کنند (مثلا جلسه دیروز، حدیث4) و جالب است که در تاریخ این عنوان (که ما صراط مستقیم هستیم) از جانب هیچکس دیگری ادعا نشده است.

2) «... الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ»:

این آیه بر عصمت «الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» هم از «گناه» و هم از «اشتباه» دلالت دارد:

مقدمه1. در نکات ترجمه توضیح داده شد که «غیر...» و «لا...»، صفت و یا بدل برای «الذین..» هستند؛ یعنی در عین حال که ظاهرا اشاره به دو گروه دیگر است، اما در مقام توضیح اوصاف «الذین انعمت علیهم» هستند. یعنی آیه می‌فرماید صراط کسانی را برو، که بدانها نعمت دادیم و آنها از نعمت در مسیر هدایت استفاده کردند و نه مورد غضب خدا واقع شدند، و نه به بیراهه افتادند.

مقدمه 2. کلمه «گمراه» هم شامل کسانی می‌شود که عامدانه در مقابل راه الهی راه دیگری را در پیش می‌گیرند و به خاطر گناه عامدانه‌شان مورد غضب خدا واقع می‌شوند؛ و هم شامل کسی که عامدا گناه نکرده، اما چون راه را بلد نیست، به بیراهه کشیده شده است. از آنجا که در این آیه «گمراهان» را جداگانه در مقابل «مغضوب علیهم» قرار داد؛ پس علی‌القاعده معنی خاص آن مد نظر است. پس، با دو تعبیر ‌«مغضوب علیهم» و «گمراهان» وقتی با هم بیایند قطعا، علاوه بر کسانی که عمدا گناه می‌کنند، کسانی را هم که تعمد ندارد، اما به خاطر اشتباهاتشان به بیراهه کشیده می‌شوند، شامل می‌شود؛ و در این آیه، «الذین انعمت علیهم»ی مورد نظر است که در زمره هیچ یک از این دو گروه قرار نگیرند.

نتیجه: «الذین انعمت علیهم» نه گناه می‌کنند (که جزء مغضوب علیهم شوند) و نه حتی اشتباه می‌کنند (که به نحوی جزء گمراهان قرار گیرند).

3) «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»:‌ وقتی «صراط مستقیم» (آیه قبل) را با تعبیر «صراط الذین» توضیح می‌دهند، معنایش این است که اگر کسی می‌خواهد راه مستقیم الی الله را پیدا کند حتما باید «کسان خاصی»‌ را پیدا کند که این راه را رفته‌اند و چنانکه در تدبر 1 بیان شد، این افراد باید معصوم از گناه و اشتباه باشند.

حالا ما اینها را یافتیم، چگونه می‌توان همراه اینها شد؟ پاسخش را در آیه 71 سوره نساء داده است (احادیث1 و2):

همراهی اینها - پس از اینکه آنها را شناختیم - تنها با اطاعت از خدا و رسول حاصل می‌شود: «و کسی که از خدا و رسولش اطاعت کند همراه می‌شود با کسانی که خداوند به آنها نعمت بخشید اعم از پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحان؛ و اینان چه خوب رفیقانی هستند» (نساء/71) یعنی صرف شناخت اینها برای هدایت شدن کافی نیست، بلکه شناخت آنها برای این است که بتوانیم به نحو درست از خدا و رسول تبعیت کنیم، که در این صورت ما هم همراه و جزء اصحاب این صراط خواهیم شد (حدیث4)

4) «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ»: در برخی احادیث مصادیق یهود و نصاری به عنوان مصداق آشکار «دو گروه مورد غضب و گمراه» معرفی شده‌اند. اما همان طور که با دقت در حدیث 2 نیز معلوم می‌شود، این به عنوان «مصداق آشکار» است نه «تنها مصداق»؛ چرا که اولا اینکه آن دو گروه مصداق این آیه هستند، بر اساس آیات قرآنی‌ای است که تعبیر «غضب» و «ضلّ» در آن در مورد اینها استفاده شده، و می‌دانیم که این تعبیر در مورد دیگران (حتی برخی از مسلمانان، مثلا منافقان) هم به کار رفته است؛ و ثانیا در همان حدیث 2، بلافاصله، امام ع موارد دیگری را هم به آنها ملحق می کند.

مطلب زیر را در کانال نگذاشتم

5) پیامبر اکرم ص بارها و بارها امام علی ع و اهل‌بیت را «صراط مستقیم» نامیدند و با توجه به نکته تدبر 1 همین برای اثبات اینکه اسلام را باید تنها از اهل بیت دریافت کرد و در نتیجه تنها جانشینان شایسته پیامبر ص اهل بیت هستند، کافی بوده است و ظاهرا خود پیامبر در بحث خلافت هم بر این حدیث تاکید کرده‌اند. از آنجا که اصل این حدیث قریب به متواتر بوده و نمی‌توانستند آن را انکار کنند، در دوره‌ بنی‌امیه و بعد از آن، ترفندی به کار می‌برند که این حدیث را تحت‌الشعاع قرار دهند و آن اینکه این حدیث را با حفظ اینکه در مقام بیان درباره خلافت خود پیامبر است باقی می‌گذارند اما القا می‌کنند که پیامبر قبل از اینکه علی را صراط مستقیم معرفی کند دو خلیفه اول را به نحوی به عنوان کسانی که شایستگی خلافت دارند مطرح کرده است و سعی می‌کنند این گونه نقل قول از پیامبر اکرم ص را به خود حضرت علی ع و یا افراد مهمی مانند حذیفه (شخصی که از نظر خود اهل سنت درباره جانشینی پیامبر ص اسراری از پیامبر ص شنیده بود که افشا نکرد!) نسبت دهند تا جای هرگونه تردیدی رفع شود.

غافل از اینکه مقایسه تعبیر «صراط مستقیم» (که تعبیری کاملا قرآنی است و قرآن در سوره حمد که هر روز توسط مسلمانان خوانده می‌شود افراد اهل این صراط را تنها راه قابل پیروی معرفی کرده) ‌با تعابیری که در در وصف خلفای دیگر ساخته شده، بخوبی ساختگی بودن آن جملات قبلی را معلوم می‌شود. البته بوده‌اند معدود افرادی در اهل سنت که اصل حدیث را که سخنی درباره دیگران ندارد و فقط درباره امیرالمومنین است را نگه داشته‌اند و به جای تعبیر «الصراط المستقیم» تعبیر «المحجه البیضاء» (= راه روشن) را در همین حدیث نقل کرده‌اند و حدیثشان در پاک‌سازی‌هایی که انجام شده، تا امروز جان سالم بدر برده است. در اینجا ابتدا حدیثی که تنها اسم امام علی ع در آن برده شده را می‌آوریم و سپس به برخی از مصادق دستکاری شده آن اشاره می‌کنیم. (با تعبیر دست‌کاری شده ِ مذکور، بالغ بر پنجاه مورد در کتب اهل سنت یافت شد)

حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ، ثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ وُهَیْبٍ الْغَزِّیُّ، ثَنَا ابْنُ أَبِی السَّرِیِّ، ثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، ثَنَا النُّعْمَانُ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ الْجَنَدِیُّ، عَنْ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنْ تَسْتَخْلِفُوا عَلِیًّا، وَمَا أَرَاکُمْ فَاعِلِینَ، تَجِدُوهُ هَادِیًا مَهْدِیًّا، یَحْمِلُکُمْ عَلَى الْمَحَجَّةِ الْبَیْضَاءِ»

رسول خدا فرمود اگر علی را خلیفه کنید ، که نمی‌بینم که چنین کنید، او را هدایت‌کننده‌ی هدایت شده می‌یابید که شما را بر راهی روشن حرکت می‌دهد.

حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء (ابونعیم الإصبهانی) ج1 ص64 (وی این حدیث را با چهار سند دیگر هم نقل کرده که بویژه رجال سند فوق از کسانی‌اند که حتی علمای وهابی نیز آنها را معتبر می‌دانند چنانکه در نرم‌افزار «جوامع‌الکلم» محصول وزارت اوقاف عربستان، که رجال حدیث را هم بررسی می‌کند، حکم به صحیح بودن این حدیث کرده است)

و نمونه‌ای از این حدیث که با تعبیر «صراط مستقیم» درباره امیرالمومنین ع است ولی قبلش توضیحاتی درباره دو خلیفه قبلی آمده را حاکم نیشابوری آورده است: (حاکم نیشابوری مبنایش را گردآوری احادیث بر مبنای صحیح بخاری و مسلم قرار داده است)

(4629)- حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحِ بْنِ هَانِئٍ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ سَلَمَةَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ شَاذَانَ قَالا: ثنا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ رَافِعٍ، قَالا: ثنا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَنَا النُّعْمَانُ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ، عَنْ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " إِنْ وَلَّیْتُمُوهَا أَبَا بَکْرٍ فَزَاهِدٌ فِی الدُّنْیَا، رَاغِبٌ فِی الآخِرَةِ، وَفِی جِسْمِهِ ضَعْفٌ، وَإِنْ وَلَّیْتُمُوهَا عُمَرُ فَقِوِیُّ أَمِینٌ، لا یَخَافُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ، وَإِنْ وَلَّیْتُمُوهَا عَلِیًّا فَهَادٍ مُهْتَدٍ، یُقِیمُکُمْ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ".

هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّیْخَیْنِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ

المستدرک على الصحیحین ج3 ص153

برخی اولا کلمه «صراط» را به «الطریق» تغییر داده‌اند که در ذهن مفهوم قرآنی صراط مستقیم حاضر نشود و بعد از آوردنش شرح مفصلی می‌دهند که منظورِ پیامبر درباره حضرت علی ع، بلافصله بعد از خودش نبوده، بلکه منظور بعد از عثمان بوده است! مثلا:

 حَدَّثَنَا حَاتِمٌ، ح یَحْیَى، ح الْحِمَّانِیُّ، ح شَرِیکٌ، عَنْ أَبِی الْیَقْظَانِ، عَنْ أَبِی وَائِلٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَا تَسْتَخْلِفُ عَلَیْنَا، فَقَالَ: «إِنِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَیْکُمْ خَلِیفَةً مِنْ بَعْدِی ثُمَّ عَصَیْتُمْ خَلِیفَتِی نَزَلَ الْعَذَابُ» ، ثُمَّ قَالَ: «إِنْ تُوَلُّوا هَذَا الْأَمْرَ أَبَا بَکْرٍ تَجِدُوهُ قَوِیًّا فِی أَمْرِ اللَّهِ ضَعِیفًا فِی بَدَنِهِ، وَإِنْ تُوَلُّوهَا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِیًّا فِی أَمْرِ اللَّهِ قَوِیًّا فِی بَدَنِهِ، وَإِنْ تُوَلُّوا عَلِیًّا وَلَنْ تَفْعَلُوا تَجِدُوهُ هَادِیًا مَهْدِیًّا یَسْلُکُ بِکُمُ الطَّرِیقَ الْمُسْتَقِیمَ»

بحر الفوائد المشهور بمعانی الأخبار ج1 ص279

و جالب اینجاست که با این افزوده، عده‌ای از قول حضرت علی ع هم نقل کرده‌اند که دیگر جای شک و شبهه‌ای باقی نماند، از جمله احمد بن حنبل (رئیس فرقه حنبلی) در مسند خود (که جزء کتب اصلی حدیثی اهل سنت است) آورده است:

859 - حَدَّثَنَا أَسْوَدُ بْنُ عَامِرٍ، حَدَّثَنِی عَبْدُ الْحَمِیدِ بْنُ أَبِی جَعْفَرٍ یَعْنِی الْفَرَّاءَ، عَنْ إِسْرَائِیلَ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ عَلِیٍّ، قَالَ: قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَنْ نُؤَمِّرُ بَعْدَکَ؟ قَالَ: «إِنْ تُؤَمِّرُوا أَبَا بَکْرٍ، تَجِدُوهُ أَمِینًا، زَاهِدًا فِی الدُّنْیَا، رَاغِبًا فِی الْآخِرَةِ، وَإِنْ تُؤَمِّرُوا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِیًّا أَمِینًا، لَا یَخَافُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ، وَإِنْ تُؤَمِّرُوا عَلِیًّا، وَلَا أُرَاکُمْ فَاعِلِینَ، تَجِدُوهُ هَادِیًا مَهْدِیًّا، یَأْخُذُ بِکُمُ الطَّرِیقَ الْمُسْتَقِیمَ»

مسند الإمام أحمد بن حنبل ج2 ص214

و همین طور حاکم نیشابوری در جای دیگری از مستدرک خود:

4434 - حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَفَّانَ، وَأَخْبَرَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْجَوْهَرِیُّ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ خُزَیْمَةَ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَفَّانَ الْعَامِرِیُّ، ثنا زَیْدُ بْنُ الْحُبَابِ، ثنا فُضَیْلُ بْنُ مَرْزُوقٍ الرُّوَاسِیُّ، ثنا أَبُو إِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنْ تُوَلُّوا أَبَا بَکْرٍ تَجِدُوهُ زَاهِدًا فِی الدُّنْیَا، رَاغِبًا فِی الْآخِرَةِ، وَإِنْ تُوَلُّوا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِیًّا أَمِینًا، لَا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ تَعَالَى لَوْمَةُ لَائِمٍ، وَإِنْ تُوَلُّوا عَلِیًّا تَجِدُوهُ هَادِیًا مَهْدِیًّا یَسْلُکُ بِکُمُ الطَّرِیقَ» هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ " وَشَاهِدَهُ حَدِیثُ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ

المستدرک على الصحیحین ج3 ص73

چنانکه اشاره شد نقل‌های بسیار متعددی از این تعبیر در کتب اهل سنت آمده است که اینها فقط از باب نمونه اشاره شد



[1] . مثلا مجتبوی، مکارم شیرازی، قرائتی، آیتی، الهی قمشه‌ای، حلبی، خواجوی، زین‌العابدین راهنما، جلال‌الدین فارسی که تعبیر «راه اینان و نه راه آنان» را در ترجمه مد نظر قرار داده‌اند. فرمایشات علامه طباطبایی در المیزان هم هرچند صراحتی ندارد اما ظاهر آن چنین تلقی‌ای را القا می‌کند (المیزان1/ 29) به نحوی که در ترجمه المیزان همین گونه ترجمه شده (ترجمه المیزان1/ 44)، هرچند که ترجمه‌ مستقلی که بر اساس المیزان انجام شده، به این نکته دقت کرده و از این اشتباه اجتناب نموده است. در میان مترجمان، فولادوند، مشکینی، مصطفوی (تفسیر روشن)، انصاریان، انصاری، رضایی، فیض‌الاسلام، گرمارودی، به این نکته توجه داشته‌ و ترجمه مناسبی ارائه نموده‌اند.

[2] . وَ حُکِیَ هَذَا بِعَیْنِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع

[3] . حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِی قَوْلِهِ‏ الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ‏ قَالَ هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ مَعْرِفَتُهُ- وَ الدَّلِیلُ عَلَى أَنَّهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ‏. قَوْلُهُ‏ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ‏  وَ هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی أُمِّ الْکِتَاب‏

تفسیر القمی، ج‏1، ص: 29

 


تبریک عید سعید فطر


بسم الله الرحمن الرحیم

حلول عید فطر بر همه آنان که از ماه رمضان بهره بردند و ان‌شاءالله امروز در پیشگاه الهی سربلندند، مبارک باشد.

و خداحافظ ای ماه خدا، خداحافظی کسی که جدایی‌اش بر ما سخت است و ما را غمگین کرده و روی‌گردانی‌اش از ما، دل ما را مالامال از بیم و هراس می‌کند،

خداحافظ ای بهترین همنشین در میانه ایام و اوقات؛

خداحافظ ای ماهی که آرزوها در آن دست‌یافتنی شده بود و نامه اعمال پر و پیمان؛

خدا حافظ ای ماهی که وقتی بودی جلیل‌القدر بودی و وقتی که رفتی دلها را به درد آوردی؛

خداحافظ ای ماهی که ما را دل‌نازک کردی و از بار گناهان رهایی بخشیدی؛

خداحافظ ای ماهی که کمک‌کاری نیکو در برابر شیطان بودی؛

خداحافظ ای ماهی که بسیاری را در راه خدا آزاد کردی و چقدر خوشحال است کسی که حرمت تو را نگه داشت؛

خداحافظ ای ماهی که چه بسیار گناهان ما را محو کردی و بدی‌هایمان را پوشاندی؛

خداحافظی‌ای نه از روی ملول و دل‌زده شدن از تو؛

خداحافظ ای کسی که قبل از اینکه بیایی، منتظرت بودیم و قبل از رفتنت، دلتنگ نبودنت شدیم؛ که دیروز چه مشتاقت بودیم و امروز چه دلتنگ گشته‌ایم؛

خداحافظ ای رحمت‌ها و برکاتی که دیگر از آنها محروم شدیم

خداحافظ ...


فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وِدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ عَلَیْنَا، وَ غَمَّنَا وَ أَوْحَشَنَا انْصِرَافُهُ عَنَّا ...

السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا شَهْرَ اللَّهِ الْأَکْبَرَ وَ یَا عِیدَ أَوْلِیَائِهِ.

السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَکْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ، وَ یَا خَیْرَ شَهْرٍ فِی الْأَیَّامِ وَ السَّاعَاتِ.

السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِیهِ الْآمَالُ، وَ نُشِرَتْ فِیهِ الْأَعْمَالُ.

السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ قَرِینٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً، وَ أَفْجَعَ فَقْدُهُ مَفْقُوداً، وَ مَرْجُوٍّ آلَمَ فِرَاقُهُ.

السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ أَلِیفٍ آنَسَ مُقْبِلًا فَسَرَّ، وَ أَوْحَشَ مُنْقَضِیاً فَمَضَّ

السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ مُجَاوِرٍ رَقَّتْ فِیهِ الْقُلُوبُ، وَ قَلَّتْ فِیهِ الذُّنُوبُ.

السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ نَاصِرٍ أَعَانَ عَلَى الشَّیْطَانِ، وَ صَاحِبٍ سَهَّلَ سُبُلَ الْإِحْسَانِ

السَّلَامُ عَلَیْکَ مَا أَکْثَرَ عُتَقَاءَ اللَّهِ فِیکَ، وَ مَا أَسْعَدَ مَنْ رَعَى حُرْمَتَکَ بِکَ!

السَّلَامُ عَلَیْکَ مَا کَانَ أَمْحَاکَ لِلذُّنُوبِ، وَ أَسْتَرَکَ لِأَنْوَاعِ الْعُیُوبِ!

السَّلَامُ عَلَیْکَ مَا کَانَ أَطْوَلَکَ عَلَى الْمُجْرِمِینَ، وَ أَهْیَبَکَ فِی صُدُورِ الْمُؤْمِنِینَ!

السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ شَهْرٍ لَا تُنَافِسُهُ الْأَیَّام‏ السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ شَهْرٍ هُوَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ سَلَامٌ

السَّلَامُ عَلَیْکَ غَیْرَ کَرِیهِ الْمُصَاحَبَةِ، وَ لَا ذَمِیمِ الْمُلَابَسَةِ

السَّلَامُ عَلَیْکَ کَمَا وَفَدْتَ عَلَیْنَا بِالْبَرَکَاتِ، وَ غَسَلْتَ عَنَّا دَنَسَ الْخَطِیئَاتِ

السَّلَامُ عَلَیْکَ غَیْرَ مُوَدَّعٍ بَرَماً وَ لَا مَتْرُوکٍ صِیَامُهُ سَأَماً.

السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ مَطْلُوبٍ قَبْلَ وَقْتِهِ، وَ مَحْزُونٍ عَلَیْهِ قَبْلَ فَوْتِهِ.

السَّلَامُ عَلَیْکَ کَمْ مِنْ سُوءٍ صُرِفَ بِکَ عَنَّا، وَ کَمْ مِنْ خَیْرٍ أُفِیضَ بِکَ عَلَیْنَا

السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى لَیْلَةِ الْقَدْرِ الَّتِی هِیَ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

السَّلَامُ عَلَیْکَ مَا کَانَ أَحْرَصَنَا بِالْأَمْسِ عَلَیْکَ، وَ أَشَدَّ شَوْقَنَا غَداً إِلَیْکَ.

السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى فَضْلِکَ الَّذِی حُرِمْنَاهُ، وَ عَلَى مَاضٍ مِنْ بَرَکَاتِکَ سُلِبْنَاهُ...


(فرازی از دعای وداع امام سجاد ع با ماه رمضان، دعای 45 صحیفه سجادیه)

 


108) سوره حمد (1) آیه 6 اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم‏

بسم الله الرحمن الرحیم

108) سوره حمد (1) آیه 6 

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم‏   

29 رمضان 1437

ترجمه

ما را به راه مستقیم هدایت فرما!

نکات ترجمه‌ای

«الصِّراط»: اغلب اهل لغت بر این نظرند که اصل آن «سراط» می‌باشد که چون مخرج حرف «ص» به «ط» نزدیکتر است، به صورت «صراط» درآمده است (مثلا: معجم المقاییس اللغة3/ 350؛ لسان العرب7/ 340؛ مجمع البیان1/ 103) معنای رایج «سرط» «بلعیدن سریع» است (کتاب العین7/ 212) و برخی توضیح داده‌اند که با توجه به کاربردهای مختلف آن، اصل ماده «س‌ر‌ط» دلالت بر «غیب شدن ناشی از رفت و برگشت» می‌کند و بلعیدن را هم از همین جهت «سرط» گفته‌اند (معجم المقاییس اللغة3/ 152)[1] و درباره وجه تسمیه «صراط» هم گفته‌اند، صراط، راه مهیا و سهل‌شده‌ای است که گویی رهرو را در خود می‌بلعد (مفردات ألفاظ القرآن/ 407) بدون اینکه بگذارد رهروش از آن بیرون بیفتد (المیزان1/ 33)

«الْمُسْتَقیم» اسم فاعل از فعل «استقام» است. ماده «قام» به معنای «انتصب» (صاف ایستادن) و نیز به معنای عزم انجام کاری است (قام بهذا الامر) (معجم المقاییس اللغة5/ 43). برخی گفته‌اند "«قیام» در چند معنا به کار می‌رود: «قیام مربوط به شخص» (ایستادن)، «قیام برای چیزی» (حفظ و نگهداری و مراقبت از آن) و «قیام بر چیزی» (عزم به انجام کاری)، و «قیام به عنوان اسم برای چیزی که به آن تکیه داده می‌شود» که همه اینها در قرآن به کار رفته است؛ و اینکه به قیامت، قیامت گفته می‌شود از این باب است که انسان یکدفعه قیام می‌کند و «استقامت» هم به راهی گفته می‌شود که در مسیر مستقیم (صاف و بی‌انحناء) باشد و از این جهت، راه حق، راه مستقیم گفته شده؛ و کاربرد تعبیر استقامت برای انسان هم از این باب است وی در راه مستقیم باقی بماند." (مفردات ألفاظ القرآن/ 690-692). همچنین با توجه به نزدیکی دو معنای «مستقیم» و «مستوی»، در تفاوت این دو گفته‌اند که: مصدر «استواء» در جایی به کار می‌رود که مقایسه‌ای بین دو چیز شبیه هم در جریان باشد، ولی مصدر «استقامت» بر تداوم یک جریان واحد دلالت دارد؛ لذا نقطه مقابل «استواء»، «تفاوت» است؛ و نقطه مقابل «استقامت»، اعوجاج [= کجی]. (الفروق فی اللغة/150)

حدیث

1) از امام صادق ع درباره «صراط» سوال شد. فرمودند:

صراط از مو دقیقتر [= باریک‌تر] و از شمشیر تبزتر است؛ پس برخی مثل برق از آن عبور می‌کنند؛ و برخی همانند سواره‌ای که به تاخت می‌رود؛ و برخی بر آن قدم‌زنان می روند و برخی خود را با دست و سینه روی زمین می‌کشانند؛ و برخی در حالی که دائما در حال افتادن‌اند می‌روند به نحوی که آتش [لحظه‌ای] او را می‌گیرد و [لحظه‌ای] فرومی‌گذارد.

تفسیر القمی، ج‏1، ص29

وَ عَنْهُ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ‏ سَأَلْتُهُ عَنِ الصِّرَاطِ فَقَالَ هُوَ أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْفِ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمُرُّ عَلَیْهِ مِثْلَ الْبَرْقِ- وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمُرُّ عَلَیْهِ مِثْلَ عَدْوِ الْفَرَسِ- وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمُرُّ عَلَیْهِ مَاشِیاً وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمُرُّ عَلَیْهِ حَبْواً  وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمُرُّ عَلَیْهِ مُتَعَلِّقاً- فَتَأْخُذُ النَّارُ مِنْهُ شَیْئاً وَ تَتْرُکُ مِنْهُ شَیْئاً

2) و بار دیگر از امام صادق ع درباره «صراط» سوال شد، فرمود:

او راهی است به سوی معرفت خداوند عز و جل، و دوتاست: صراطی در دنیا و صراطی در آخرت؛ اما صراطی که در دنیاست همان امامی است که اطاعت از او واجب است، کسی که در دنیا او را بشناسد و به هدایت او اقتدا کند، از صراطی که در آخرت همچون پلی روی جهنم کشیده می‌شود عبور می‌کند؛ و کسی که او را در دنیا امامت او به رسمیت نشناسد، قدمش در صراط در آخرت می‌لغزد و به آتش جهنم سقوط می‌کند.

معانی الأخبار، ص33

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحُسَیْنِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ عِیسَى بْنِ أَبِی مَرْیَمَ الْعِجْلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ الْعَرْزَمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حَاتِمٍ الْمِنْقَرِیُّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصِّرَاطِ فَقَالَ هُوَ الطَّرِیقُ إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمَا صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِی الدُّنْیَا وَ صِرَاطٌ فِی الْآخِرَةِ وَ أَمَّا الصِّرَاطُ الَّذِی فِی الدُّنْیَا فَهُوَ الْإِمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ مَنْ عَرَفَهُ فِی الدُّنْیَا وَ اقْتَدَى بِهُدَاهُ مَرَّ عَلَى الصِّرَاطِ الَّذِی هُوَ جِسْرُ جَهَنَّمَ فِی الْآخِرَةِ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ فِی الدُّنْیَا زَلَّتْ قَدَمُهُ عَنِ الصِّرَاطِ فِی الْآخِرَةِ فَتَرَدَّى فِی نَارِ جَهَنَّمَ.

همچنین به حدیث1 جلسه41 می‌توانید مراجعه کنید که گفته شد: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم» قَالَ الطَّرِیقَ وَ مَعْرِفَةَ الْإِمَام‏»

3) از امام حسن عسگری در تفسیر آیه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» روایت شده است که:

یعنی [خدایا] توفیقی که به ما دادی که تو را تاکنون اطاعت کنیم همچنان برای ما مستدام بدار تا در آینده عمرمان هم تو را اطاعت کنیم؛ و «صراط مستقیم» دوتاست [= دو تجلی دارد] صراطی در دنیا، و صراطی در آخرت؛ پس صراط مستقیم در دنیا آن راهی است که نه به غلوّ [افراط در حق ائمه و آنها را همچون خدا قلمداد کردن] بینجامد و نه به کوتاهی [و حق را آن گونه که شایسته است اذعان نکردن] بلکه راست‌قامت باشد (= استقام) و ذره‌ای به باطل میل نکند؛ و اما راهی که در آخرت است پس همان راه مومنان به سوی بهشت است که راهی مستقیم است که از بهشت به سوی آتش عدول نمی‌کنند و از غیر آتش هم جز به سوی بهشت نمی‌روند؛

[امام عسکری در ادامه می‌فرمایند:] و امام صادق ع درباره این آیه فرموده است:

«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» یعنی ما را در باقی ماندن در راهی که به محبت تو ختم می‌شود و ما را به دین تو می‌رساند و مانع از آن می‌شود که از هوى و هوس‌مان پیروی کنیم و نابود شویم ویا مانع از نظرات شخصی [= بی‌دلیل] خود را مبنا قرار دهیم و به هلاکت افتیم، که هر کس پیرو هوایش شد و به رأى [= نظر شخصی] خویش، با دیده إعجاب نگریست همانند کسی است که من در موردش از عوام ظاهربین تعریف‌ها شنیده بودم ...

[امام صادق ع در اینجا حکایت شخصی را می‌گویند که از این مغازه و آن مغازه دزدی می‌کرد و به فقرا می‌داد و می‌گفت چون خدا گفته یک کار خوب ده‌برابر پاداش دارد من چهار دزدی کردم و چهار انفاق کردم پس پس از کسر چهار گناه از چهل ثواب 36 ثواب برایم می‌ماند و ...]

معانی‌الاخبار، ص35؛ التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری ع، ص44

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْأَسْتَرْآبَادِیُّ الْمُفَسِّرُ قَالَ حَدَّثَنِی یُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبَوَیْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع‏ فِی قَوْلِهِ‏ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ‏ قَالَ أَدِمْ لَنَا تَوْفِیقَکَ الَّذِی بِهِ أَطَعْنَاکَ فِی مَاضِی أَیَّامِنَا حَتَّى نُطِیعَکَ کَذَلِکَ فِی مُسْتَقْبَلِ أَعْمَارِنَا وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ هُوَ صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِی الدُّنْیَا وَ صِرَاطٌ فِی الْآخِرَةِ وَ أَمَّا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ فِی الدُّنْیَا فَهُوَ مَا قَصُرَ عَنِ الْغُلُوِّ وَ ارْتَفَعَ عَنِ التَّقْصِیرِ  وَ اسْتَقَامَ فَلَمْ یَعْدِلْ إِلَى شَیْ‏ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ وَ أَمَّا الطَّرِیقُ الْآخَرُ فَهُوَ طَرِیقُ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى الْجَنَّةِ الَّذِی هُوَ مُسْتَقِیمٌ لَا یَعْدِلُونَ عَنِ الْجَنَّةِ إِلَى النَّارِ وَ لَا إِلَى غَیْرِ النَّارِ سِوَى الْجَنَّةِ قَالَ وَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ‏ قَالَ یَقُولُ أَرْشِدْنَا إِلَى الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِیمِ أَرْشِدْنَا لِلُزُومِ الطَّرِیقِ الْمُؤَدِّی إِلَى مَحَبَّتِکَ وَ الْمُبَلِّغِ إِلَى دِینِکَ وَ الْمَانِعِ مِنْ أَنْ نَتَّبِعَ أَهْوَاءَنَا فَنَعْطَبَ‏  أَوْ نَأْخُذَ بِآرَائِنَا فَنَهْلِکَ ثُمَّ قَالَ ع فَإِنَّ مَنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ کَانَ کَرَجُلٍ سَمِعْتُ غُثَاءَ الْعَامَّةِ  تُعَظِّمُهُ[2]

4) از امام سجاد ع روایت شده است که فرمودند:

بین خداوند و حجت او حجابی نیست و خدا در مقابل حجتش پرده‌ای قرار نداده است؛ ما درهای [رحمت] الهی هستیم، فقط ماییم که صراط مستقیم هستیم؛ ما جایگاه علم خدا و بیان کننده و توضیح دهنده وحی اوییم؛ ما بنیان‌های توحید او و محل اسرار خداییم.

معانی الأخبار، ص35

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ حَدَّثَنِی ثَابِتٌ الثُّمَالِیُّ عَنْ سَیِّدِ الْعَابِدِینَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ: لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ حُجَّتِهِ حِجَابٌ فَلَا  لِلَّهِ دُونَ حُجَّتِهِ سِتْرٌ نَحْنُ أَبْوَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ وَ نَحْنُ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْیِهِ وَ نَحْنُ أَرْکَانُ تَوْحِیدِهِ وَ نَحْنُ مَوْضِعُ سِرِّهِ.

این مطلب که اهل بیت، صراط مستقیم‌اند در کتب اهل سنت نیز آمده است مثلا

عن أبی بریدة فی قول الله تعالى: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ قال: صراط محمد و آله[3]

تفسیر الثعلبی،  ج1 ص120

از ابوبریده (از اصحاب پیامبر ص) در مورد این که خدا می‌فرماید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم» منظور صراط محمد و آل محمد ص است.

تدبر

1) «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم»: سوره حمد را خلاصه کل معارف قرآن می‌دانند. در سوره حمد تا آیه 5 وصف خدا و بیان نسبت ما و خدا بود، در این آیه «تنها» تقاضای ما از خدا مطرح می‌شود؛ پس علی‌القاعده، این تقاضا باید جامع همه خواسته‌های ما باشد. اما چگونه؟

مقدمه 1: هر خواسته‌ای که داریم، از این جهت است که وضعیتی بهتر را برای خود طلب می‌کنیم؛ اکنون، اگر بین «به» و «بهتر» ویا بین «بهتر» و «بهترین» مخیر شویم، همواره دلمان «بهترین» را می‌خواهد؛ و نیز هرگاه که بین «یک بهتر» و «چند بهتر» مخیر شویم، «چند بهتر» را ترجیح می‌دهیم. این یعنی هر انسانی، نه فقط طالب «وضع بهتر»، بلکه خواهان «همه‌بهترین‌ها»ست؛ یعنی طالب «کمال مطلق» است؛ یعنی «طالب خدا»ست. (این خلاصه برهان بر وجود فطرت خداجویی در همه بشر است. چهل حدیث امام خمینی/182)

مقدمه 2: پس ما هر کاری که می‌کنیم، در حقیقت در حال حرکت به سوی خدا هستیم (انشقاق/6)؛ فقط باید سعی کنیم که نزدیک‌ترین راه و مطمئن‌ترین راه را در پیش بگیریم؛ یعنی راه «مستقیم» را، که هم صاف و بدون کجی و انحراف باشد (در نتیجه: کوتاه‌ترین فاصله) و هم قوام و استقامتش قابل اعتماد باشد (در نتیجه: مطمئن‌ترین).

مقدمه 3: هر حاجتی را تنها و تنها خدا می‌تواند برآورده کند (جلسه 102، تدبر1) و در آیه 5 همین سوره هم اعلام کردیم که ما فقط خدا را هدف قرار داده و فقط به کمک او دل می‌بندیم (جلسه80، تدبرهای2-5)

نتیجه: مهمترین خواسته ما در این جهان یافتن راه مستقیم به سوی خداست که این را هم باید خدا به ما بدهد؛ پس مهمترین خواسته ما، این است که از خدا می‌خواهیم ما را به راه مستقیم هدایت کند.

شاید بدین جهت است که در حدیث قدسی برآوردن این خواسته توسط خداوند معادل برآوردن همه خواسته‌های بشر معرفی شده است. (جلسه 56، حدیث2)

2) «اهْدِنَا ...»: مهمترین تفاوت انسان با سایر موجودات در این است که انسان خودش هم باید مسیر حرکت (= هدایت) خود را آگاهانه به دست آورد. خداوند، در مورد کل موجودات، همین که آنها را بیافریند خودش آنها را هدایت می‌کند (هدایت تکوینی، طه/50) اما انسان چون اختیار دارد، می‌تواند راه و مسیری غیر از مسیری که به سمت مقصد حقیقی اوست، در پیش گیرد؛ و بیش از یک راه پیش روی او هست. پس، ما برای درست به مقصد رسیدن‌مان، خودمان هم باید اقدام کنیم و از خدا تقاضای هدایت و نشان دادن راه درست داشته باشیم؛ و از آنجا که خدا هیچ نیازی را در جهان بی‌پاسخ نمی گذارد، پس حتما راه هدایت دیگری (غیر از هدایت تکوینی که شامل همه موجودات می‌شود) برای ما قرار داده است (که به هدایت تشریعی معروف است).

پس به طور خلاصه،

انسان، به هدایت غیرتکوینی خدا هم نیاز دارد و برای اینکه به مقصد حقیقی خود برسد، لازم است دائما نیاز خود به این هدایت غیرتکوینی و تشخیص راه صحیح (که با خودآگاهی و اختیار شخص گره خورده)‌ را جدی بگیرد و درصدد آن باشد. شاید رمز اینکه ابراز این درخواست در هر روز دست‌کم پنج بار واجب است، همین امر باشد.

3) «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم»: در نکات ترجمه بیان شد که «صراط»، راه مهیا و سهل‌شده‌ای است که گویی رهرو را در خود می‌بلعد، بدون اینکه بگذارد رهروش از آن بیرون بیفتد.

علامه طباطبایی تذکر می‌دهد که: "در قرآن کریم، برای «راه خدا» هم از تعبیر «صراط» استفاده شده و هم از تعبیر «سبیل»؛ با این تفاوت مهم که تعبیر «صراط» تنها و تنها به خداوند نسبت داده شده (صراطی، صراط الله، صراطک) است (غیر از آیه 7 همین سوره، که ان‌شاءالله در جلسه بعد، اشاره خواهد شد که خود آیه، دلالت بر عصمت آنها دارد)، در حالی که «سبیل» هم به صورت جمع به کار رفته و هم به گروه های مختلف ایمانی نسبت داده شده است. این نشان می‌دهد که گویی «سبیل» انواع دارد و با نقص و مشکل هم قابل جمع است. پس صراط را می‌توان همانند شاهراهی دانست که همه راه‌های فرعی (سُبُل) به او ختم می‌شود و یا همچون روح نسبت به بدن، که روح همواره واحد است اما بدن دائما در تغییر" (المیزان1/ 31-32)؛

خلاصه اینکه صراط آن راهی است که هیچ اختلاف و اشتباهی در آن نیست؛ و کاملا محکم و بدون نقص با قوام است؛ و ما دائما از خدا قرار گرفتن در چنین راهی را طلب می‌کنیم.

4) «اهْدِنَا الصِّراطَ ...»: علامه طباطبایی توضیح می‌دهد که: "کلمه «هدایت» وقتی با حرف «الی» بیاید از جنسِ «نشان دادن راه» است و وقتی بدون حرف، کلمه مورد نظر را در موقعیت مفعولی قرار دهد، از جنسِ «رساندن به مطلوب» است" (المیزان1/ 34). شاید بدین جهت است که در برخی روایات، «صراط مستقیم» را منحصر در امامان کرده‌اند (حدیث4)؛ زیرا دیگران، اگر کاری هم بتوانند بکنند، از باب نشان دادن راه است؛ و فقط آنان که خودشان به خدا وصل‌ند می‌توانند علاوه بر نشان دادن راه، عملا، انسان را به خدا وصل کنند.

5) ارتباط «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم» و «رب‌العالمین»: در توضیح «رب‌العالمین» اشاره شد که یکی از تفاوت‌های انسان با سایر موجودات این است که هرانسانی یک جهان دارد (تدبر4 جلسه36) و خداوند چون ربوبیت تمام این جهان‌ها را برعهده گرفته، برای همین هدایت ویژه‌ای هم (غیر از هدایت تکوینی) برای هر انسانی نیاز است، که این، به اختیار و اراده خود او برمی‌گردد. (تدبر قبل) پس اگر خدا را به عنوان «رب‌العالمین» بشناسیم، حتما هدایت ویژه از او طلب می‌کنیم.

6) ارتباط «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم» و «إِیَّاکَ نَسْتَعین»: ما در آیه قبل ادعا کردیم که نه فقط «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» ، بلکه «إِیَّاکَ نَسْتَعین»؛ یعنی نه فقط خدا را تنها هدف خود قرار داده‌ایم بلکه برای رسیدن به این هدف هم تنها از او کمک می‌گیریم. اگر جنین است پس در درخواست راه درست، تنها سراغ خدا باید رفت.

پس «اهدنا الصراط المستقیم» یعنی من به این ادعایی که در آیه قبل مطرح کردم پای‌بند می‌مانم و تنها از خدا کمک می‌گیرم که راه را به من بنمایاند.

اگر این مطلب را جدی بگیریم، در پیروی از این و آن بسیار هوشیار و با احتیاط عمل می‌کنیم و هرکس که کارهای عجیب و غریبی انجام داد و وعده کرد که می‌تواند بسادگی و خارج از شریعت و راهی که خدا فروفرستاده، ما را به مقامات بالای معنوی برساند، اعتماد نمی‌کنیم. از خدا می خواهیم فقط و فقط خود خدا ما را هدایت کند و اگر خود خدا هدایت کند، هیچ تردیدی نباید در مسیر باقی بماند. شاید به همین جهت است که در اسلام اصرار هست که اصول دین تحقیقی است، و شاید به همین جهت بوده که حضرت آیت الله بهجت می‌فرمودند:

راه خدا راهی نیست که انسان با حدس و گمان بخواهد برود.



[1] . و «مسترط» هم به معنای «مری» (= مسیر بلعیدن طعام) است. (مجمع البیان1/ 103)

[2] . ادامه متن روایت چنین است:

وَ تسفه- [تَصِفُهُ‏] فَأَحْبَبْتُ لِقَاءَهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْرِفُنِی لِأَنْظُرَ مِقْدَارَهُ وَ مَحَلَّهُ فَرَأَیْتُهُ قَدْ أَحْدَقَ بِهِ خَلْقٌ [الْکَثِیرُ] مِنْ غُثَاءِ الْعَامَّةِ فَوَقَفْتُ مُنْتَبِذاً عَنْهُمْ مُتَغَشِّیاً بِلِثَامٍ‏  أَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ إِلَیْهِمْ فَمَا زَالَ یُرَاوِغُهُمْ‏  حَتَّى خَالَفَ طَرِیقَهُمْ وَ فَارَقَهُمُ وَ لَمْ یَقِرَّ فَتَفَرَّقَتِ الْعَوَامُ عَنْهُ لِحَوَائِجِهِمْ وَ تَبِعْتُهُ أَقْتَفِی أَثَرَهُ-فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ مَرَّ بِخَبَّازٍ فَتَغَفَّلَهُ‏  فَأَخَذَ مِنْ دُکَّانِهِ رَغِیفَیْنِ مُسَارَقَةً  فَتَعَجَّبْتُ مِنْهُ ثُمَّ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَعَلَّهُ مُعَامَلَةٌ ثُمَّ مَرَّ بَعْدَهُ بِصَاحِبِ رُمَّانٍ فَمَا زَالَ بِهِ حَتَّى تَغَفَّلَهُ فَأَخَذَ مِنْ عِنْدِهِ رُمَّانَتَیْنِ مُسَارَقَةً فَتَعَجَّبْتُ مِنْهُ ثُمَّ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَعَلَّهُ مُعَامَلَةٌ ثُمَّ أَقُولُ وَ مَا حَاجَتُهُ إِذاً إِلَى الْمُسَارَقَةِ ثُمَّ لَمْ أَزَلْ أَتْبَعُهُ حَتَّى مَرَّ بِمَرِیضٍ فَوَضَعَ الرَّغِیفَیْنِ وَ الرُّمَّانَتَیْنِ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ مَضَى وَ تَبِعْتُهُ حَتَّى اسْتَقَرَّ فِی بُقْعَةٍ مِنَ الصَّحْرَاءِ فَقُلْتُ لَهُ یَا عَبْدَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُ بِکَ وَ أَحْبَبْتُ لِقَاءَکَ فَلَقِیتُکَ وَ لَکِنِّی رَأَیْتُ مِنْکَ مَا شَغَلَ قَلْبِی وَ إِنِّی سَائِلُکَ عَنْهُ لِیَزُولَ بِهِ شُغُلُ قَلْبِی قَالَ مَا هُوَ قُلْتُ رَأَیْتُکَ مَرَرْتَ بِخَبَّازٍ وَ سَرَقْتَ مِنْهُ رَغِیفَیْنِ ثُمَّ بِصَاحِبِ الرُّمَّانِ وَ سَرَقْتَ مِنْهُ رُمَّانَتَیْنِ قَالَ فَقَالَ لِی قَبْلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَدِّثْنِی مَنْ أَنْتَ قُلْتُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ آدَمَ ع مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص قَالَ حَدِّثْنِی مَنْ أَنْتَ قُلْتُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ أَیْنَ بَلَدُکَ قُلْتُ الْمَدِینَةُ قَالَ لَعَلَّکَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ص قُلْتُ بَلَى فَقَالَ لِی فَمَا یَنْفَعُکَ شَرَفُ أَصْلِکَ مَعَ جَهْلِکَ بِمَا شُرِّفْتَ بِهِ وَ تَرْکِکَ عِلْمَ جَدِّکَ وَ أَبِیکَ لِئَلَّا تُنْکِرَ مَا یَجِبُ أَنْ یُحْمَدَ وَ یُمْدَحَ عَلَیْهِ فَاعِلُهُ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الْقُرْآنُ کِتَابُ اللَّهِ قُلْتُ وَ مَا الَّذِی جَهِلْتُ مِنْهُ قَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها  وَ إِنِّی لَمَّا سَرَقْتُ الرَّغِیفَیْنِ کَانَتْ سَیِّئَتَیْنِ وَ لَمَّا سَرَقْتُ الرُّمَّانَتَیْنِ کَانَتْ سَیِّئَتَیْنِ فَهَذِهِ أَرْبَعُ سَیِّئَاتٍ فَلَمَّا تَصَدَّقْتُ بِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا کَانَ لِی بِهَا أَرْبَعِینَ‏  حَسَنَةً فَانْتَقَصَ مِنْ أَرْبَعِینَ حَسَنَةً أَرْبَعٌ بِأَرْبَعِ سَیِّئَاتٍ بَقِیَ لِی سِتٌّ وَ ثَلَاثُونَ حَسَنَةً قُلْتُ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ أَنْتَ الْجَاهِلُ بِکِتَابِ اللَّهِ أَ مَا سَمِعْتَ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ‏ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ‏  إِنَّکَ لَمَّا سَرَقْتَ رَغِیفَیْنِ‏ کَانَتْ سَیِّئَتَیْنِ وَ لَمَّا سَرَقْتَ رُمَّانَتَیْنِ کَانَتْ أَیْضاً سَیِّئَتَیْنِ وَ لَمَّا دَفَعْتَهُمَا إِلَى غَیْرِ صَاحِبَیْهِمَا بِغَیْرِ أَمْرِ صَاحِبَیْهِمَا کُنْتَ إِنَّمَا أَضَفْتَ أَرْبَعَ سَیِّئَاتٍ إِلَى أَرْبَعِ سَیِّئَاتٍ وَ لَمْ تُضِفْ أَرْبَعِینَ حَسَنَةً إِلَى أَرْبَعِ سَیِّئَاتٍ فَجَعَلَ یُلَاحِظُنِی فَانْصَرَفْتُ وَ تَرَکْتُهُ- قَالَ الصَّادِقُ ع بِمِثْلِ هَذَا التَّأْوِیلِ الْقَبِیحِ الْمُسْتَکْرَهِ یَضِلُّونَ وَ یُضِلُّونَ وَ هَذَا نَحْوُ تَأْوِیلِ مُعَاوِیَةَ (لَعَنَهُ اللَّهُ-) لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فَارْتَعَدَتْ فَرَائِصُ‏  خَلْقٍ کَثِیرٍ وَ قَالُوا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَمَّارٌ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَدَخَلَ عَمْرٌو عَلَى مُعَاوِیَةَ (لَعَنَهُ اللَّهُ) وَ قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ هَاجَ النَّاسُ وَ اضْطَرَبُوا قَالَ لِمَا ذَا قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ (لَعَنَهُ اللَّهُ) قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَا ذَا قَالَ أَ لَیْسَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَمَّارٌ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ (لَعَنَهُ اللَّهُ) دُحِضْتَ فِی قَوْلِکَ أَ نَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتْلَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ لَمَّا أَلْقَاهُ بَیْنَ رِمَاحِنَا فَاتَّصَلَ ذَلِکَ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ إِذاً رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِی قَتَلَ حَمْزَةَ لَمَّا أَلْقَاهُ بَیْنَ رِمَاحِ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ ع طُوبَى لِلَّذِینَ هُمْ کَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَحْمِلُ هَذَا الْعِلْمَ مِنْ کُلِّ خَلَفٍ عُدُولُهُ وَ یَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِیفَ الْغَالِینَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِینَ وَ تَأْوِیلَ الْجَاهِلِینَ.

[3] . أخبرنا أبو محمد عبد الله بن محمد بن عبد الله العاینی، حدّثنا أبو الحسین محمد بن عثمان النصیبی ببغداد، حدّثنا أبو القاسم ابن نهار، حدّثنا أبو حفص المستملی، حدّثنا أبی، حدّثنا حامد بن سهل، حدّثنا عبد الله بن محمد العجلی، حدّثنا إبراهیم بن جابر عن مسلم بن حیان عن أبی بریدة

 


107) سوره اخلاص (112) آیه 4 وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد

(توحید صدوق/122)

بسم الله الرحمن الرحیم

107)   سوره اخلاص (112) آیه 4

وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ

28 رمضان 1437

ترجمه

و هیچکس همانند او نیست.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«کُفُوا» در اصل «کفؤ» بوده (با کلمه «مکافات» هم‌خانواده است) که در قرائت حفص از عاصم،[1] همزه آن از باب سهولت واو خوانده می‌شود و در بقیه قرائات همان همزه خوانده می‌شود (الکامل المفصل فی القرائات الأربعة عشر/604) در هر دو صورت، به معنای مثل و مانند (تساوی دو امر) می‌باشد (معجم المقاییس اللغة5/ 189) و در خصوص دو امر که قدر و منزلت یکسانی دارند به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن/718)

«لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» در این جمله، دو تقدم رخ داده است: «کفواً» خبر کان بوده که قبل از اسم کان (أحد) آمده، و نیز «له» متعلق به «کفواً» بوده که مقدم بر آن آمده است؛ یعنی در حالت عادی باید به این صورت می‌آمد: «لم‌یکن احدٌ کفواً له» اهل لغت این نحوه کاربرد را نمونه‌ای از اوج فصاحت دانسته‌اند زیرا با این تقدم، تاکید خاصی بر «له» - که حاوی اشاره به «خدا» و محور بحث سوره است - حاصل شده است.[2] (الکشاف4/ 819) که اگر در فارسی می‌خواستیم این نکته را لحاظ کنیم احتمالا باید چنین ترجمه‌ای می‌کردیم که خیلی رسا نیست: «و او را هیچکس همانند نیست.»[3]

حدیث

1) فتح بن یزید جرجانی روایت می‌کند که در مسیر کاروان امام رضا ع به سمت خراسان ایشان را زیارت می‌کنند و سخنانی رد و بدل می‌شود تا بدینجا که امام ع می‌فرمایند:

همانا خالق را جز آن گونه که خود توصیف کرده نمی‌توان توصیف کرد؛ و چگونه می‌توان کسی را توصیف کرد که حواس از درک او عاجزند، و اوهام [تصورات ذهنی] از رسیدن به او، و خطورات [قلبی] از حد زدن بر او، و دیدگان از احاطه بر او عاجزند، منزه و برتر است از آنچه وصف‌کنندگان توصیفش کنند؛ در عین نزدیکی، فاصله گرفت و در عین فاصله گرفتن، نزدیک شد؛ پس او در عین دوری‌اش نزدیک است و در عین نزدیکی‌اش دور؛ «چگونگی» را او چگونگی بخشید پس در موردش نمی‌توان پرسید که او چگونه است! و «کجا» را او کجاییت بخشید پس در موردش نمی‌توان پرسید که او کجاست! چرا که او مبدأ برای «چگونه شدن» و «کجاییت یافتن» است.

ای فتح! هر جسمی از غذا تغذیه می‌کند به غیر از خالق روزی‌بخش که او اجسام را جسمانیت بخشید و صورتها را صورت بخشید، پس او نه جسم است و نه صورتی دارد، نه تجزیه‌بردار است و نه متناهی است، نه زیادی می‌پذیرد و نه کم‌شدنی است، مبراست از ذات آنچه که در ذات امور جسمانی قرار داده و او لطیف و خبیر و شنوا و بینا و واحد و أحد و صمدی است که نه می‌زاید و نه زاده شده است و هیچکس همانند او نیست. شیئیت‌دهنده به اشیاء و جسمیت‌بخش به اجسام و صورت‌دهنده به صورتهاست؛ اگر آن گونه بود که مشبهه [کسانی که خدا را به مخلوقات تشبیه می‌کنند] می‌پنداشتند، خالق از مخلوق، و روزی‌دهنده از روزی‌گیرنده، و ایجادکننده از ایجادشونده، شناخته نمی‌شد ولی اوست ایجاد کننده‌، و تفاوت است بین او کسانی که او آنها را جسم و صورت و شیئیت بخشید چرا که هیچ چیزی شبیه او نیست ...

التوحید (للصدوق)، ص61

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ بُرْدَةَ  قَالَ حَدَّثَنِی الْعَبَّاسُ بْنُ عَمْرٍو الْفُقَیْمِیُّ عَنْ‏ أَبِی الْقَاسِمِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیِّ عَنِ الْفَتْحِ بْنِ یَزِیدَ الْجُرْجَانِیِّ قَالَ:

لَقِیتُهُ ع‏  عَلَى الطَّرِیقِ عِنْدَ مُنْصَرَفِی مِنْ مَکَّةَ إِلَى خُرَاسَانَ وَ هُوَ سَائِرٌ إِلَى الْعِرَاقِ ... ثم قال...[4]

وَ إِنَّ الْخَالِقَ لَا یُوصَفُ إِلَّا بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أَنَّى یُوصَفُ الَّذِی تَعْجِزُ الْحَوَاسُّ أَنْ تُدْرِکَهُ وَ الْأَوْهَامُ أَنْ تَنَالَهُ وَ الْخَطَرَاتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ الْأَبْصَارُ عَنِ الْإِحَاطَةِ بِهِ جَلَّ عَمَّا وَصَفَهُ الْوَاصِفُونَ وَ تَعَالَى عَمَّا یَنْعَتُهُ النَّاعِتُونَ نَأَى فِی قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فِی نَأْیِهِ فَهُوَ فِی بُعْدِهِ قَرِیبٌ وَ فِی قُرْبِهِ بَعِیدٌ کَیَّفَ الْکَیْفَ فَلَا یُقَالُ لَهُ کَیْفَ وَ أَیَّنَ الْأَیْنَ فَلَا یُقَالُ لَهُ أَیْنَ إِذْ هُوَ مُبْدِعُ الْکَیْفُوفِیَّةِ وَ الْأَیْنُونِیَّةِ  یَا فَتْحُ کُلُّ جِسْمٍ مُغَذًّى بِغِذَاءٍ إِلَّا الْخَالِقَ الرَّزَّاقَ فَإِنَّهُ جَسَّمَ الْأَجْسَامَ وَ هُوَ لَیْسَ بِجِسْمٍ وَ لَا صُورَةٍ لَمْ یَتَجَزَّأْ وَ لَمْ یَتَنَاهَ وَ لَمْ یَتَزَایَدْ وَ لَمْ یَتَنَاقَصْ مُبَرَّأٌ مِنْ ذَاتِ مَا رَکَّبَ فِی ذَاتِ مَنْ جَسَّمَهُ‏ - وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ. لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ مُنْشِئُ الْأَشْیَاءِ  وَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ وَ مُصَوِّرُ الصُّوَرِ؛ لَوْ کَانَ کَمَا یَقُولُ الْمُشَبِّهَةُ لَمْ یُعْرَفِ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ وَ لَا الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِ وَ لَا الْمُنْشِئُ مِنَ الْمُنْشَأِ لَکِنَّهُ الْمُنْشِئُ فَرق بَیْنَ مَنْ جَسَّمَهُ وَ صَوَّرَهُ وَ شَیَّئَهُ وَ بَیْنَهُ‏  إِذْ کَانَ لَا یُشْبِهُهُ شَی‏ ..

 2) شخصی خدمت امام صادق ع رسید و گفت از محبان شما هستم. امام ع پرسید از کدام دسته از محبان ما. شخصی گفت مگر آنها چند دسته‌اند. حضرت آنها را سه دسته دانست: کسانی که فقط آشکارا ایشان را دوست دارند و کسانی که فقط در باطن، ایشان را دوست دارند و کسانی که در ظاهر و باطن ایشان را دوست دارند؛ شروع به بیان اوصاف هریک کردند و اولین وصف برترین گروه را این دانستند که علم و ایمان‌شان به توحید را محکم کرده‌اند. یکی از اصحاب تقاضا می‌کند که حضرت این ایمان را توضیح دهند، امام می‌فرمایند ایمان را نمی‌شناسید مگر اینکه ابتدا آن را که به او قرار است ایمان بیاورید را بشناسید  و سپس شروع به معرفی توحید می‌کنند: [5]

هر که پندارد خدا را با توهم قلبی [= صورت ساخته‌ی ذهن] می‌شناسد، او مشرک است؛

و هر که پندارد که خدا را با «اسم» و بدون «معنی» می‌شناسد، به بى ‏اساس بودن سخن خود اعتراف کرده است؛ زیرا که «اسم» امری حادث [= قبلا نبوده و الان موجود شده] است؛

و هر که پندارد اسم و معنى را با هم مى‏پرستد، همانا براى خدا شریکى قرار داده است؛

و هر که پندارد معنى را با توصیف [= توضیح ذهنی] و نه با ادراک [درک شهودی] مى‏پرستد، حواله بر امر غایب کرده است [= دنبال خدایی رفته که حضور ندارد]؛

و هر که پندارد صفت و موصوف را [با هم] مى‏پرستد، یکتاپرستى را ابطال نموده است؛ زیرا که صفت غیر از موصوف است؛

و هر که پندارد موصوف را به صفت اضافه مى‏کند [یعنی با وصف ذهنی خدا را می‌شناسد، بعد برای این وصف، یک کسی که صاحب این وصف باشد، در نظر می‌گیرد] همانا بزرگ را کوچک شمرده است؛

و [هیچیک از اینها] خداوند را آن گونه که سزاوارش بود، نشناختند.

عرض شد: پس راه یکتاپرستى چگونه است؟

فرمود: راه بحث باز است و امکان خروج [از این مساله دشوار] فراهم:

شناختِ خودِ [شخص] شاهد و حاضر، قبل از [شناخت] وصف اوست؛ و شناختِ [ذهنیِ شخص] غایب است که بر [پی بردن به وجودِ] خود او مقدم است [یعنی: درک مستقیم کسی که در محضرش قرار داریم، مقدم بر شناخت او بر اساس تصویر ذهنی است؛ اما چیزی را که از ما غایب است ابتدا از راه توصیفات ذهنی به او علم پیدا می‌کنیم و از این راه به وجودش پی می‌بریم؛ و خدا هم همه‌جا شاهد و حاضر است؛ لذا نیاز نیست ابتدا از راه توصیف ذهنی، او را بشناسیم، که اگر توصیفات ما همه نارسا بود، شناخت معتبری رخ نداده باشد؛ بلکه چون حاضر است، حقیقت او را با تمام وجودت درک می‌کنی]

عرض شد: چگونه خودِ آن کسی که شاهد و حاضر است [= خدا] را پیش از صفتش [= پیش از اینکه قبلا تصور ذهنی‌ای از آن برای ما حاصل شده باشد] بشناسیم؟

فرمود: او را مى‏شناسى و به شناخت‌[ی که از] او [داری] هم علم داری و خودت را نیز در پرتو او مى‏شناسى و این گونه نیست که خودت توسّط خود و از جانب خود بشناسى، و نیز مى‏دانى که همانا هر چه در او [= نفس خودت] است از براى او و به واسطه اوست؛ همان گونه که [برادرانش] به یوسف گفتند: «آیا واقعا تو خود یوسفى؟ گفت: آرى، من یوسفم و این برادر من است». [یوسف/90] پس یوسف را به خود او شناختند، نه اینکه با غیر او [= به وسیله کس دیگرى] او را بشناسند، و نه اینکه با توهم قلبی [بر اساس یک صورت ذهنی خودساخته] به او پی ببرند.

آیا سخن خداوند را ملاحظه نکرده‏اى که مى‏فرماید: «شما را نرسد که درخت آن را برویانید» [نمل/60] مى‏فرماید: شما حقّ ندارید از پیش خود امامى [انتخاب و] نصب نمایید و او را به هواى نفس و خواست خود بر حقّ بخوانید... [6]

 [ظاهرا جملات اخیر که امام وارد بحث ضرورت تعیین امام از جانب خدا می‌شوند، از این باب است که نشان دهند که ببینید: کسی که مقام امامت دارد می‌تواند این گونه توحید را شرح دهد و دچار چالش نشود]

تحف العقول، ص329-326

برای مشاهده متن عربی حدیث، ر.ک: http://lib.eshia.ir/15139/1/326

تدبر

1) «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ»: این سوره بیان اصل و نسب خدا بود (جلسه 103 حدیث1) و در معرفی خدا، اذعان به اینکه او هیچ کفو و شبیهی ندارد، گام نهایی است: هم به این معنا که اولین گام نیست؛ و هم به این معنا که نهایت فهم ممکن از خداست.

اولین گام نیست، زیرا اگر معرفی خدا را از انکار هرگونه شباهت او شروع کنیم، چون ذهن ما روال شناختنش را با شباهت‌ها شروع می‌کند، از هرگونه خداشناسی و ارتباط با خدا ناامید می‌شود؛

و نهایت فهم ماست؛ زیرا خداوند حقیقت مطلق است که هیچ شبیه و نظیری ندارد (حدیث1) که ذهن با تشبیه به او، کار شناخت او را تمام شده بداند؛ بلکه حرکت به سمت حقیقت مطلق، پایانی‌ناپذیر است.

2) «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ»: اگر خداوند هیچ شباهتی با هیچ چیز ندارد، پس چگونه او را می‌شناسیم؟ این مهمترین و دشوارترین سوال فلسفی است که امام صادق ع باب بیانی بسیار دقیق در حدیث 2 پاسخ داده‌اند:

مادام که در افق ذهن، در جستجوی خدا هستیم باید بدانیم که «خدا فوق هر توصیفی است» (اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف، جلسه 70، حدیث3؛ و تدبرهای 2-4) اما چون خدا حاضر است - چنانکه در آیه قبل (تدبر1) گذشت: نسبت او و جهان، نسبت دو امر بیرون از هم که از هم غایب باشند، نیست - این حقیقت حاضر را ابتدا مستقیما می‌یابیم، و سپس به تصویرسازی از او اقدام می‌کنیم. پس اگرچه همواره تصویرسازی‌های ما به گرد او نمی‌رسد، اما این بدان معنا نیست که او را نمی‌شناسیم: او را می‌شناسیم، و از این شناخت خود از او آگاهیم و حتی خود را در پرتوی او می‌شناسیم (حدیث2)؛ چرا که او صمد است و هر کمالی (از جمله همه شناخت‌ها) از او ریشه می‌گیرد.

3) «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ»: خداوند به هیچ چیز شبیه نیست؛ از جمله اینکه: شبیه انسان نیست؛ و این مطلبی است که اگرچه در برخی ادیان تحریف شده ویاتلقی‌های عوامانه از اسلام، شیوع دارد (تاحدی که برخی از «فلاسفه دین» غربی گمان می‌کنند که «خدای ادیان ابراهیمی، خدای انسان‌وار (personal) است»)، اما در این آیه صریحا هرگونه تصور انسان‌وار از خداوند نفی شده و چنانکه قبلا اشاره شد امامان ما بشدت هشدار داده‌اند که در خداشناسی مواظب باشیم خدا را در حد تصورات خود پایین نیاوریم: «چه‌بسا مورچه کوچک هم توهم می‌کند که خداوند دو شاخک دارد» (جلسه71، حدیث1)

4) «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ»: دانستن اینکه خداوند به هیچ چیز شبیه نیست، رکن مهمی در دینداری انسان‌هاست: انسان همواره بر اساس میزان قوت و قابلیتی که برای امور است، بدانها تکیه و اعتماد می‌کند، و هر تصویری از هر چیزی، همواره محدودیت‌هایی را همراه دارد، که این محدودیت‌ها مانع اعتماد مطلق آدمی می‌شود؛ اما در برابر خداوند هیچ مانعی برای هیچ کاری وجود ندارد. حتی شبهاتی مانند اینکه «آیا خدا می‌تواند کره زمین را در تخم‌مرغی قرار دهد بدون اینکه زمین کوچک ویا تخم مرغ بزرگ شود؟!» نیز صرفا به خاطر اینکه خود سوال هرگونه جوابی را به تناقض‌گویی می‌کشاند، انجامش ناممکن شده، نه از زاویه توانایی‌های خدا؛ لذا در همین سوال هم اگر بتوان مانع درونی سوال را رفع، و پارادوکسیکال بودن آن را به هر صورتی حذف کرد، می‌توان گفت: بله می‌تواند. چنانکه امام صادق ع در پاسخ یک نفر چنین پاسخ داد: بله، می‌تواند همان گونه که همه کو‌هها و ستارگان را در چشم تو قرار داده بدون اینکه آنها کوچک یا این بزرگ شود!» (توحید صدوق/122)

5) جمع‌بندی سوره توحید

این سوره، معرفی‌ای از خدا ارائه داد و در این معرفی، ابتدا دو نکته ایجابی گفته شد و بلافاصله همین دو نکته ایجابی از منظری سلبی مطرح شد تا به ما یاد دهد که در خداشناسی نه تعطیل (انکار امکان شناخت خدا) رواست و نه تشبیه (اینکه خدا را شیه سایر موجودات بدانیم) مجاز است:

خداوند أحد است، «یک»ی است که دومی برایش فرض ندارد؛ پس احدی کفو و شبیه او نیست.

خداوند صمد است، مافوقی است که همه چیز به او برمی‌گردد و جایی از او خالی نیست؛ پس نسبتش با جهان نسبت ولادت (نسبت دو امر بیرون از هم) نیست.



[1] . و نیز در قرائت ابن‌شنبوذی که اصطلاحا یکی از قرائات شاذه و خارج از قرائات عشری است که معروفترند.

[2] و (که یکی کلمه «أحد» و ناظر به افرادی است که می‌خواهد شباهت آنها با خدا نفی شود؛ و دومی کلمه «کفو» و ناظر به وضعیتی است که از آن جهت آن افراد می‌خواهند با خدا مقایسه شوند)

[3] . ترجمه ابوالفتوح رازی (قرن6) و ترجمه تفسیر نسفی (قرن6) نیز ترجمه «بیان السعاده» بر اساس این مدل ترجمه کرده‌اند. ترجمه فولادوند «او را هیچ همتایی نباشد» به این نزدیک است اما دقیقا مبتدا و خبرش با آیه تطابق ندارد و همچنین است ترجمه مکارم، که هیچکس را هیچگاه ترجمه کرده است: «و براى او هیچگاه شبیه و مانندى نبوده است».

[4] . فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ یُتَّقَى وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ یُطَاعُ فَتَلَطَّفْتُ فِی الْوُصُولِ إِلَیْهِ فَوَصَلْتُ فَسَلَّمْتُ فَرَدَّ عَلَیَّ السَّلَامَ ثُمَّ قَالَ یَا فَتْحُ مَنْ أَرْضَى الْخَالِقَ لَمْ یُبَالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقِ وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخَالِقَ فَقَمِنٌ أَنْ یُسَلَّطَ عَلَیْهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقِ

[5] . دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ ع لَهُ مِمَّنِ الرَّجُلُ فَقَالَ مِنْ مُحِبِّیکُمْ وَ مَوَالِیکُمْ فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ ع لَا یُحِبُّ اللَّهَ عَبْدٌ حَتَّى یَتَوَلَّاهُ وَ لَا یَتَوَلَّاهُ حَتَّى یُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ ثُمَّ قَالَ لَهُ مِنْ أَیِّ مُحِبِّینَا أَنْتَ فَسَکَتَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَهُ سَدِیرٌ  وَ کَمْ مُحِبُّوکُمْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِی الْعَلَانِیَةِ وَ لَمْ یُحِبُّونَا فِی السِّرِّ وَ طَبَقَةٌ یُحِبُّونَا فِی السِّرِّ وَ لَمْ یُحِبُّونَا فِی الْعَلَانِیَةِ وَ طَبَقَةٌ یُحِبُّونَا فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ هُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى‏  شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ عَلِمُوا تَأْوِیلَ الْکِتَابِ‏  وَ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ سَبَبَ الْأَسْبَابِ فَهُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى الْفَقْرُ وَ الْفَاقَةُ وَ أَنْوَاعُ الْبَلَاءِ أَسْرَعُ إِلَیْهِمْ مِنْ رَکْضِ الْخَیْلِ‏  مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا وَ فُتِنُوا فَمِنْ بَیْنِ مَجْرُوحٍ وَ مَذْبُوحٍ مُتَفَرِّقِینَ فِی کُلِّ بِلَادٍ قَاصِیَةٍ بِهِمْ یَشْفِی اللَّهُ السَّقِیمَ وَ یُغْنِی الْعَدِیمَ‏  وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ وَ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ هُمُ الْأَقَلُّونَ عَدَداً الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً وَ خَطَراً وَ الطَّبَقَةُ الثَّانِیَةُ النَّمَطُ الْأَسْفَلُ أَحَبُّونَا فِی الْعَلَانِیَةِ وَ سَارُوا بِسِیرَةِ الْمُلُوکِ فَأَلْسِنَتُهُمْ مَعَنَا وَ سُیُوفُهُمْ عَلَیْنَا  وَ الطَّبَقَةُ الثَّالِثَةُ النَّمَطُ الْأَوْسَطُ أَحَبُّونَا فِی السِّرِّ وَ لَمْ یُحِبُّونَا فِی الْعَلَانِیَةِ وَ لَعَمْرِی‏ لَئِنْ کَانُوا أَحَبُّونَا فِی السِّرِّ دُونَ الْعَلَانِیَةِ  فَهُمُ الصَّوَّامُونَ بِالنَّهَارِ الْقَوَّامُونَ بِاللَّیْلِ تَرَى أَثَرَ الرَّهْبَانِیَّةِ فِی وُجُوهِهِمْ أَهْلُ سِلْمٍ وَ انْقِیَادٍ قَالَ الرَّجُلُ فَأَنَا مِنْ مُحِبِّیکُمْ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ قَالَ جَعْفَرٌ ع إِنَّ لِمُحِبِّینَا فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ علَامَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا قَالَ الرَّجُلُ وَ مَا تِلْکَ الْعَلَامَاتُ قَالَ ع تِلْکَ خِلَالٌ أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِیدَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَ أَحْکَمُوا عِلْمَ تَوْحِیدِهِ وَ الْإِیمَانُ بَعْدَ ذَلِکَ بِمَا هُوَ وَ مَا صِفَتُهُ ثُمَّ عَلِمُوا حُدُودَ الْإِیمَانِ وَ حَقَائِقَهُ وَ شُرُوطَهُ وَ تَأْوِیلَهُ قَالَ سَدِیرٌ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا سَمِعْتُکَ تَصِفُ الْإِیمَانَ بِهَذِهِ الصِّفَةِ قَالَ نَعَمْ یَا سَدِیرُ لَیْسَ لِلسَّائِلِ أَنْ یَسْأَلَ عَنِ الْإِیمَانِ مَا هُوَ حَتَّى یَعْلَمَ الْإِیمَانَ بِمَنْ قَالَ سَدِیرٌ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُفَسِّرَ مَا قُلْتَ

[6] . قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِالاسْمِ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ لِأَنَّ الِاسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِیکاً وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الْمَعْنَى بِالصِّفَةِ لَا بِالْإِدْرَاکِ فَقَدْ أَحَالَ عَلَى غَائِبٍ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الصِّفَةَ وَ الْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِیدَ لِأَنَّ الصِّفَةَ غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُضِیفُ الْمَوْصُوفَ إِلَى الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْکَبِیرِ وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ‏!

قِیلَ لَهُ فَکَیْفَ سَبِیلُ التَّوْحِیدِ قَالَ ع بَابُ الْبَحْثِ مُمْکِنٌ وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَیْنِهِ قِیلَ وَ کَیْفَ نَعْرِفُ‏ عَیْنَ‏ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ قَالَ ع تَعْرِفُهُ وَ تَعْلَمُ عِلْمَهُ وَ تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِهِ وَ لَا تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِکَ وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِیهِ لَهُ وَ بِهِ کَمَا قَالُوا لِیُوسُفَ‏ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی‏  فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ یَعْرِفُوهُ بِغَیْرِهِ وَ لَا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ أَ مَا تَرَى اللَّهَ یَقُولُ‏ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها  یَقُولُ لَیْسَ لَکُمْ أَنْ تَنْصِبُوا إِمَاماً- مِنْ قِبَلِ أَنْفُسِکُمْ تُسَمُّونَهُ مُحِقّاً بِهَوَى أَنْفُسِکُمْ وَ إِرَادَتِکُمْ ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ ع ثَلَاثَةٌ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‏ مَنْ أَنْبَتَ شَجَرَةً لَمْ یُنْبِتْهُ اللَّهُ یَعْنِی مَنْ نَصَبَ إِمَاماً لَمْ یَنْصِبْهُ اللَّهُ أَوْ جَحَدَ مَنْ نَصَبَهُ اللَّهُ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِهَذَیْنِ سَهْماً فِی الْإِسْلَامِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ‏ وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ.