سفارش تبلیغ
صبا ویژن

113) سوره شعراء (26) آیه 194 عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ م

بسم الله الرحمن الرحیم

113) سوره شعراء  (26) آیه 194 

عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین‏

ترجمه

[نازل شد] بر قلبت؛ تا از انذاردهندگان باشی.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«عَلى‏ قَلْبِکَ» متعلق به «نزل» در آیه قبل است.

«الْمُنْذِر» اسم فاعل از مصدر «إنذار» است. «انذار» به معنای ابلاغ و بیانی است که با ترساندن توأم باشد (در فارسی: هشدار دادن) چنانکه «تبشیر» هم خبری است که مشتمل بر امر مسرت‌بخش باشد (مفردات ألفاظ القرآن/798) و گفته شده[1] که «نَذْر» هم از همین ریشه است، چون مطلبی است که شخص می‌ترسد که با آن مخالفت کند (معجم المقاییس اللغة5/ 415).

در تفاوت «انذار» با «ترساندن» (تخویف)، گفته شده که انذار، نه هرگونه ترساندن، بلکه ترساندنی است که موضع ترس، و چرایی ترسناک بودن را برای مخاطب آشکار می‌کند و ناشی از نوعی احسان و خیرخواهی از جانب انذاردهنده است و هرچه آن امری که سزاوار ترسیدن است عظیم‌تر باشد، این احسان بیشتر است.[2] (الفروق فی اللغة/237)

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که فرمود:

قلب هرگز یقین نمی‌کند که حق باطل است و نیز هرگز یقین نمی‌کند که باطل حق است. [یعنی امکان ندارد که قلب به طور یقینی حق را باطل ویا باطل را حق قلمداد کند.]

 تفسیر العیاشی، ج‏2، ص53

یونس بن عمار عن أبی عبد الله قال لا یستیقن القلب أن الحق باطل أبدا، و لا یستیقن أن الباطل حق أبدا.

2) رسول خدا ص فرمود: حضرت داوود با پروردگارش مناجات می‌کرد، عرض کرد: خدایا! هر سلطانی خزانه‌ای دارد؛ خزانه تو کجاست؟

خداوند جل جلاله فرمود: من خزانه‌ای دارم بزرگتر از عرش و وسیع‌تر از کسی و پاک‌تر از بهشت و زیباتر از ملکوت؛ که زمینش معرفت است، و آسمانش ایمان است؛ و خورشیدش شوق است؛ و ماهش محبت است؛ و ستارگانش خطورات [ذهنی] است؛ و ابرش عقل است؛ و بارانش رحمت است؛ و درختانش طاعت است؛ و میوه‌اش حکمت است؛ و چهار در دارد: علم و حلم و صبر و رضا؛ بدان که آن همان قلب است.

عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏1، ص: 249

رَوَى أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص

 نَاجَى دَاوُدُ رَبَّهُ فَقَالَ إِلَهِی لِکُلِّ مَلِکٍ خِزَانَةٌ فَأَیْنَ خِزَانَتُکَ؟

فَقَالَ جَلَّ جَلَالُهُ لِی خِزَانَةٌ أَعْظَمُ مِنَ الْعَرْشِ وَ أَوْسَعُ مِنَ الْکُرْسِیِّ وَ أَطْیَبُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ أَزْیَنُ مِنَ الْمَلَکُوتِ أَرْضُهَا الْمَعْرِفَةُ وَ سَمَاؤُهَا الْإِیمَانُ وَ شَمْسُهَا الشَّوْقُ وَ قَمَرُهَا الْمَحَبَّةُ وَ نُجُومُهَا الْخَوَاطِرُ وَ سَحَابُهَا الْعَقْلُ وَ مَطَرُهَا الرَّحْمَةُ وَ أَشْجَارُهَا الطَّاعَةُ وَ ثَمَرُهَا الْحِکْمَةُ وَ لَهَا أَرْبَعَةُ أَبْوَابٍ الْعِلْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الصَّبْرُ وَ الرِّضَاءُ أَلَا وَ هِیَ الْقَلْب.‏[3]

تدبر

1) چرا فرمود «عَلى‏ قَلْبِکَ» و نفرمود «علیک»؟ (چرا فرمود «بر قلب تو نازل شد» و نفرمود «بر تو نازل شد»؟)

از آیات مختلفی مانند «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ: [هنگام مرگ] وقتی قلب‌ها به حنجره‌ها برسد [= جان به لب آید]» (أحزاب/10) یا «فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ: پس در چنین حالتی قلبش گناهکار است» (بقره/283) معلوم می‌شود، مراد از «قلب» در آیات قرآن همان نفس و خودِ انسان است که مرکز ادراک و شعور و خوبی و بدی است، نه صرفا عضو جسمانی صنوبری شکل.

با این مقدمه می‌توان گفت که ظاهرا با تعبیر «علی قلبک» می‌خواسته اشاره کند به چگونگی دریافت قرآن، که:

«این دریافت، توسط روح و جان انسان و بدون مشارکت حواس و اندام‌های حسی ظاهری است.»

و شاهد بر این مطلب این است که حضرت در هنگام وحی حقایقی می‌دید و سخنانی می‌شنید که اطرافیان نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند.[4] (المیزان15/ 317)

شاهد دیگر بر این مطلب، استفاده از تعبیر‌ «روح» درباره نازل کننده وحی است که علی‌القاعده دلالت بر غیرجسمانی بودن آورنده می‌کند (جلسه دیروز، تدبر1)؛ و طبیعتا امر غیرجسمانی با امر غیرجسمانی ارتباط می‌گیرد.

2) «عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین» چنانکه در نکات نحوی بیان شد «علی قلبک» متعلق به «نزل» در آیه قبل می‌باشد. پس چرا آن را در این آیه آورد؟ شاید بدین جهت که می‌خواهد عامل موثر در «منذِر» (هشداردهنده) بودن را «اینکه مطلب در دل شخص جا گرفته باشد» معرفی کند؛ یعنی می‌خواهد بفهماند:

سخن چون از دل برآید، بر دل نشیند.

(توضیح چگونگی استدلال:

این دو آیه روی هم می‌فرمایند: «قرآن» با «روح‌الامین» بر «قلب تو» نازل شد تا تو از انذاردهندگان باشی»

پس، برای اینکه «تو از انذاردهندگان باشی»، سه عنصر نقش داشته: نزول قرآن، نزول توسط روح‌الامین، و نزول در قلب تو. و در اینجا، از میان این سه عامل، تعبیر «بر قلب تو» را مستقل از دو تعبیر قبل و در کنار عبارت «برای اینکه از انذاردهندگان باشی» آورد. موید این برداشت، اینکه: فرمود: «از انذاردهندگان» باشی؛ و نفرمود «منذر» شوی. یعنی وجود انذاردهندگان دیگری را هم قبول کرد، که پیامبر ص یکی از آنهاست؛ در حالی که می‌دانیم، دو عنصر نزول قرآن، و نزول توسط روح‌الامین، خاص پیامبر است.)

3) با توجه به اینکه وحی هم مشتمل بر انذار (بیم از خطر) و هم مشتمل بر بشارت (تشویق به وضعیت مطلوب) است، چرا در مقام ابلاغ وحی، فقط بر «انذاردهندگی» پیامبر تاکید شد؟

شاید بدین جهت که برای اغلب ما انسان‌ها، دفع ضرر، اهمیتی بیش از جلب منفعت دارد. آیت الله جوادی آملی در درس‌ تفسیر خود (تفسیر سوره فرقان) می‌فرمودند:

«بسیاری از مردم در اثر انذار و به خاطر خوف از آتش معصیت نمی‌کنند. اگر کسی نیتش شوق به بهشت باشد با این همه فضائل که برای نماز شب ذکر شده، نماز شب را هم مثل نماز صبح می‌خواند. اما چون محرک او در خواندن نماز صبح خوف از جهنم است، نماز صبح را می خواند ولی از فیض نماز شب محروم است.»

یعنی اگر خدا فقط بهشت را می‌آفرید و جهنم را نمی‌آفرید، چه‌بسا اغلب مردم به دینداری [و سعادت اخروی خود] بی‌اعتنا می‌شدند!



[1] . هرچند برخی بر این باورند که کلمه «نذر» - برخلاف أنذار - ریشه عبری و سریانی دارد و با انذار تفاوت دارد زیرا انذار، نه هرگونه ترساندن، بلکه ترساندن کلامی است، اما نذر اساس تعهد عملی است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم12/ 75)

[2] . همچنین در تفاوت «انذار» با «توصیه» (سفارش کردن)، گفته‌اند که انذار نسبت به خود به کار نمی‌رود اما کلمه وصیت نسبت به خود به کار می‌رود (اوصیتُ نفسی) و دیگر اینکه انذار برای برحذر داشتن از کار قبیح انجام می‌شود، اما توصیه می‌تواند هم برای برحذر داشتن از کار بد باشد و هم تشویق به کار خوب

[3] . عن أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ:

«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: إِنَّ الشَّکَّ وَ الْمَعْصِیَةَ فِی النَّارِ، لَیْسَا مِنَّا وَ لَا إِلَیْنَا، وَ إِنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَطْوِیَّةٌ بِالْإِیمَانِ طَیّاً، فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ إِنَارَةَ مَا فِیهَا فَتَحَهَا بِالْوَحْیِ، فَزَرَعَ فِیهَا الْحِکْمَةَ زَارِعُهَا وَ حَاصِدُهَا» (قرب الإسناد، ص35)

[4] . اینکه کسی در نقد این دیدگاه بگوید که شاید با حواس ظاهری است اما در این حالت، خدا در حواس اطرافیان تصرف می‌کرد و مانع دیدن ویا شنیدن آنها می‌شد، نقد واردی نیست زیرا اولا بر این مبنا، همه ادراکات ما را می‌توان زیر سوال برد و آنگاه هیچ معرفت معتبری باقی نمی‌ماند؛ و ثانیا مبتنی بر این است که ادراک معتبر منحصر در ادراک حسی است. (المیزان15/ 318)