سفارش تبلیغ
صبا ویژن

308) سوره حج (22) آیه 3 وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ

بسم الله الرحمن الرحیم

308) سوره  حج (22) آیه 3 

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ

ترجمه

و از مردم، کس هست که در مورد خدا بدون هیچ دانشی به جدال می‌پردازند و از هر شیطان متمردی پیروی می‌کنند؛

نکات ترجمه

«مَرید»

از ماده «مرد» گرفته شده است که اصل این ماده ظاهرا دلالت می‌کند بر اینکه چیزی عاری و برهنه باشد از آنچه که سزاوار است برخوردار باشد، چنانکه به جوانی که محاسن بر صورت نداشته باشد «أمرد» گویند و به درختی که برگهایش فرو ریخته باشد «شجرة مرداء» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص72؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص318).

«مَرید» و «مارد» هم به کسی می‌گویند که عاری از هر گونه خوبی‌ای باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص764)؛ و گفته‌اند که اساسا «مرود» یعنی چیزی به نهایت جایی برسد که اعضای همان نوع وجود دارند و از آن نهایت خارج شود. (لسان العرب، ج3، ص400) و ظاهرا با توجه به همین نکته است که به کسی که سرکشی (عتوّ) می‌کند «مَرید» گفته می‌شود [و از همین ماده کلمه «متمرد» ساخته شده که در زبان فارسی هم متداول است] و بدین ترتیب، فعل «مَرَد» به معنای کسی که در سرکشی کار را به نهایت می‌رسد، به کار رفته است: «وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ‏؛ توبة/101) (مفردات ألفاظ القرآن، ص764)

حدیث

1) ابوعبیده حذاء روایت کرده است که امام باقر ع به من فرمود:

بپرهیز از ورود در مباحثی که محل اختلاف است، که این کار، منجر به شک می شود و عمل [صالح] را حبط و نابود می کند و کسی که بدین کار پرداخته را به هلاکت می‌کشاند؛ و چه‌بسا که او سخنی بگوید که آن را بر او نبخشند ...

التوحید (للصدوق)، ص456

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع:

یَا زِیَادُ إِیَّاکَ وَ الْخُصُومَاتِ فَإِنَّهَا تُورِثُ الشَّکَّ وَ تُحْبِطُ الْعَمَلَ وَ تُرْدِی صَاحِبَهَا وَ عَسَى أَنْ یَتَکَلَّمَ بِالشَّیْ‏ءِ فَلَا یُغْفَرَ لَهُ ...[1]

2) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که جایگاه کلامش نسبت به عقلش را بداند، سخن گفتنش در آنچه به وی مربوط نیست کم می‌شود.

الزهد، ص5

مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع‏ یَقُولُ: مَنْ عَلِمَ مَوْضِعَ کَلَامِهِ مِنْ عَقْلِهِ قَلَّ کَلَامُهُ فِیمَا لَا یَعْنِیه‏.

3) از رسول خدا ص روایت شده است:

سخت‌ترین چیزی که از آن بر امتم می‌ترسم، سه چیز است:

لغزش عالِم،

جدال کردنِ منافق با استفاده از قرآن،

دنیا، که گردنتان را [در مقابل خود] کج کند، پس نفس خود را در مورد آن همواره متهم بشمارید.

الخصال، ج‏1، ص163

حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعِیدٍ الْعَسْکَرِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو أُسَیْدٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أُسَیْدٍ الْأَصْبَهَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى الصُّوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو غَسَّانَ قَالَ حَدَّثَنَا مَسْعُودُ بْنُ سَعْدٍ الْجَعْفِریُّ وَ کَانَ مِنْ خِیَارِ مَنْ أَدْرَکْنَا عَنْ یَزِیدَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

أَشَدُّ مَا یُتَخَوَّفُ عَلَى أُمَّتِی ثَلَاثَةٌ زَلَّةُ عَالِمٍ أَوْ جِدَالُ مُنَافِقٍ بِالْقُرْآنِ أَوْ دُنْیَا تَقْطَعُ رِقَابَکُمْ فَاتَّهِمُوهَا عَلَى أَنْفُسِکُمْ.

4) از امام صادق ع روایت شده که رسول خدا ص فرمودند:

بپرهیزید از بحث و جدال کردن با هر که «مفتون» (کسی که دچار فتنه و انحراف فکری شده) است، که هر که چنین شده تا زمانی که مدتش به سر آید دلیلش به او تلقین می‌شود [ظاهرا یعنی مادام که وضعیت غبارآلود است، او برای حرف خود دلیل می‌آورد]، اما همین که مدتش تمام شد، آن فتنه‌اش او را به آتش [جهنم] خواهد سوزاند (و در روایتی دیگر: آن خطیئه‌اش او را به خود مشغول کرده، می‌سوزاند.)

التوحید (للصدوق)، ص459؛ الجعفریات (الأشعثیات)، ص171[2]؛ الزهد، ص5

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنِ الْغِفَارِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِیَّاکُمْ وَ جِدَالَ کُلِّ مَفْتُونٍ فَإِنَّ کُلَّ مَفْتُونٍ مُلَقَّنٌ حُجَّتَهُ إِلَى انْقِضَاءِ مُدَّتِهِ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّتُهُ أَحْرَقَتْهُ فِتْنَتُهُ بِالنَّارِ وَ رُوِیَ شَغَلَتْهُ خَطِیئَتُهُ فَأَحْرَقَتْهُ.

تدبر

1) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ»

با اینکه اغلب آیاتی که در مدینه نازل شده، محور بحث خود را «الذین آمنوا» قرار داده، اما این آیه درباره برخی از «ناس: مردم» است؛[3] با این حال، موضوعِ بحث و جدال آنها را «خدا» معرفی کرده است؛ که ظاهرا موضوعِ مربوط به مومنان است. چرا؟

الف. به نظر می‌رسد این آیه (و آیات بعد) در مقام ارائه یک دسته‌بندی عمومی از انسانهاست که محور این دسته‌بندی را می توان «سبک زندگی انسانها» (یا به تعبیر دقیق‌تر: مبنای تصمیم‌گیری انسان‌ها در زندگی) دانست؛ که همگی به نوع خداشناسی آنها برمی‌گردد. (حتی منکران خدا هم که زندگی خود را بر اساس بی خدایی تنظیم می‌کنند، شناختی از خدا دارند که او را انکار می‌کنند)

نکته تخصصی: جایگاه خداشناسی در انسان‌شناسی

با یک نگاه عمیق می‌توان دریافت که مدل‌های کلان زندگی انسانها همگی، بنوعی، به میزان و نحوه خداشناسی آنها و نقشی که برای خدا در زندگی خود باور دارند برمی‌گردد؛ و در یک تقسیم کلی، افراد دو دسته‌اند:

کسانی که خداشناسی آنها مستند به شناخت و آگاهی معتبر است؛

و کسانی که خداشناسی آنها بدون علم، و صرفا بر اساس اغواگری شیاطنی است که بنایشان بر سرکشی و طغیان است.

 و این دو، دو گونه زندگی در پیش خواهند گرفت که در آیه 19 همین سوره خواهد گفت که نزاع بین این دو همواره ادامه خواهد داشت تا اینکه در قیامت، دو دسته اصلی بهشتیان و جهنمیان را رقم بزنند.

2) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ»

آیات قبل و بعد این آیه درباره آخرت، و انکار آن توسط برخی از افراد است. اما این آیه در مورد سخن گفتن بدون علم «درباره خدا» تذکر می‌دهد. چرا؟

الف. شاید می‌خواهد تاکید کند که باور داشتن یا نداشتن به آخرت اساساً به نوع خداشناسی افراد برمی‌گردد.

ب. شاید می‌خواهد نشان دهد که باور داشتن یا نداشتن به آخرت اساساً به عالمانه یا جاهلانه بودن نگاه افراد به خدا برمی‌گردد.

ج. شاید می‌خواهد نشان دهد که این دو نوع خداشناسی است که وضعیت اخروی انسانها را نهایتا معلوم می‌کند (توضیح بیشتر در تدبر1)

د. ...

3) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ»

خدا حقیقت مطلق است که هر حق و حقیقتی، حق بودن خود را از او گرفته است.

پس جدل بدون علم درباره خدا، در واقع، شامل هرگونه جدل بدون علم می‌شود.

پس،

 این آیه نشان می‌دهد که بحث و جدل کردن بدون علم و آگاهی معتبر، تلازم دارد با پیروی از شیاطین سرکش و متمرد.

ظاهرا به همین جهت است که و وجود چنین کسانی یکی از بزرگترین خطراتی است که امت اسلامی را تهدید می‌کند (حدیث3)

ثمره اخلاقی

اگر کسی در زمینه‌ای علم ندارد و وارد بحث می‌شود، بداند که خواه‌ناخواه از یک شیطان متمردی پیروی خواهد کرد. (حدیث1 و 4)

و چنین کسی اگرچه با این اظهارنظرها می‌خواهد برتری عقلی خود را اثبات کند، اما حقیقت این است که حتی جایگاه عقل خود نسبت به کلام خود را نمی‌داند (حدیث2)

حکایت

کسی می‌گفت: در جامعه ما، به هر تخصصی نیاز باشد، به تخصص در حوزه های پزشکی و معماری و فقاهت نیازی نیست؟!

پرسیدند: چگونه؟

گفت: چون

هر مریضی که پیدا کنی، از هرکسی سوال کنی، برایت نسخه می‌پیچد!

اگر در حال ساخت خانه‌ای باشی، هرکس که می‌رسد، درباره معماری خانه نظر می‌دهد!

و هر سوال شرعی‌ای داشته باشی، از هرکه بپرسی، برایت فتوا می‌دهد!

4) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ»

چرا در مورد این انسان‌هایی که در مورد خدا بدون علم جدل می‌کنند، صرفا نفرمود که «از شیطان»، بلکه فرمود «از هر شیطان سرکش و متمردی» پیروی می‌کنند؟ یعنی چرا «هر شیطان»؟

الف. شاید می‌خواهد اشاره کند به اینکه ابلیس ترفندها و راه‌های مختلفی برای اغوای آدمیان دارد و لشکریانی دارد که در هر بابی شیطانی قرار داده است (المیزان، ج14، ص343) و کسی که بدون علم و شناخت حرکت کند به هریک از اینها ممکن است گرفتار شود.

ب. شاید می‌خواهد بگوید که این پیروی کردن، حد نهایتی ندارد (المیزان، ج14، ص343)

ج. شاید می‌خواهد بگوید، وقتی کسی مبنای حرکت معرفتی خود را علم و آگاهی معتبر قرار نداد، هر لحظه و بدون هیچ مبنایی موضعش را عوض می‌کند،  و همه مواضع ضد و نقیض را یکسان قابل اعتنا می‌داند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

در جامعه‌ای که شناخت معتبر محل تردید قرار بگیرد و شکاکیت جایش را بگیرد، دیدگاه‌های بسیار متکثر و ضد و نقیض پیدا می‌شود و در چنین جامعه‌ای طبیعی است که کم‌کم نسبی‌گرایی بر اذهان مسلط گردد، که گویی راه حق، یک راه معینی نیست و همه دیدگاههای ضد و نقیض، همگی به یک اندازه از حقیقت بهره‌مندند؛ و لذا امروز از این شیطان پیروی می‌کند و فردا از آن شیطان، و کم‌کم هر شیطانی را شایسته پیروی می‌داند.

به تعبیر دیگر، انسانی که حق را کنار بگذارد، همه باطل‌های ضد و نقیض را یکسان شایسته پیروی می‌بیند. چرا که، به قول ملای رومی:

مستان خدا گر چه هزارند یکی‌اند

مستان هوا جمله دوگانه‌ست و سه‌گانه‌ست.

http://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh332/

د. ...

5) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ»

چرا در مورد این انسان‌هایی که در مورد خدا بدون علم، بحث و جدل می‌کنند، صرفا نفرمود «از شیطان»، بلکه فرمود «از هر شیطان سرکش و متمردی» پیروی می‌کنند؟ یعنی چرا وصفِ «مرید» را برای این شیاطین آورد؟

(در «نکات ترجمه» بیان شد که «مرید» کسی است که از حد گذر کرده، سرکشی می‌کند ویا کسی که هیچ خیری در او یافت نمی‌شود.)

الف. «مرید» می‌تواند به معنای سرکش، و قید توضیحی برای شیاطین باشد، یعنی درست است که همه شیاطین مَرید و سرکش‌اند، اما از این جهت این وصف را آورده که کسی که بدون علم به بحث و جدل می‌پردازد، کارش به سرکشی خواهد انجامید.

ب. «مرید» می‌تواند به معنای سرکش، و قید احترازی برای شیاطین باشد، یعنی شیاطین چند دسته‌اند؛ برخی وسوسه می‌کنند، برخی غفلت می‌آورند، برخی انسان را به تاخیر انداختن کارها می‌خوانند، ... و برخی هم اهل سرکشی و تمردند؛ و می‌خواهد بفرماید این دسته از شیاطین، قبله آمال چنان افرادی خواهد شد.

ج. مرید می‌تواند به معنای «کسی که هیچ خیری در او نیست» باشد، و اشاره به اینکه وی که بدون علم حرکت می‌کند، عملا پیرو کسی خواهد شد که هیچ خیری از او عایدش نخواهد شد؛ و بعدا می‌فهمد که سراسر ضرر کرده است (حدیث4)

د. ...

6) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ»

تعبیر «شیاطین» در قرآن کریم، منحصر به ابلیس و لشکریان وی از جنیان - که ما عموما متوجه حضور و اغواگریشان نمی‌شویم-، نمی‌باشد؛ بلکه صریحا از «شَیاطینَ الْإِنْس‏» (انعام/112) هم سخن به میان آورده است.

پس، اگرچه در تدبر1 بیان شد که این آیه به یک دسته از دو دسته اصلی انسان‌ها پرداخته، اما با توجه به این ملاحظه، همین دسته، دو گروه مهم دارد: یکی افرادی که چون بدون علم وارد بحث و جدال می‌شوند، پیرو شیاطین می‌شوند، و دوم، خود شیاطینی که بنایشان بر سرکشی است و مُریدهایی از میان انسانها برای خود پیدا می‌کنند. (این دسته دوم، چنانکه در آیات8-9 همین سوره آمده، خودشان هم بدون علم وارد بحث و جدال شده‌اند)

ثمره انسان‌شناسی

همان طور که در میان مومنان، رابطه امت و امام، و پیروی امت از امام وجود دارد، در میان گمراهان هم عده‌ای پیروند و عده‌ای از شیاطین انس و جن، رهبریِ آن گمراهان را برعهده گرفته‌اند.

در واقع، زندگی انسانی بدون اینکه در آن عده‌ای پیرو و عده‌ای رهبر قرار گیرند، امکان ندارد؛ هرچند شیاطینی که رهبری گمراهان را در پیش می‌گیرند، در سخن، هر گونه پیروی کردن را به بهانه مذموم بودن تقلید، تخطئه کنند.



[1] . ادامه روایت چنین است:

إِنَّهُ کَانَ فِیمَا مَضَى قَوْمٌ تَرَکُوا عِلْمَ مَا وُکِّلُوا بِهِ وَ طَلَبُوا عِلْمَ مَا کُفُوهُ حَتَّى انْتَهَى کَلَامُهُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَحَیَّرُوا فَإِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیُدْعَى مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ فَیُجِیبُ مِنْ خَلْفِهِ وَ یُدْعَى مِنْ خَلْفِهِ فَیُجِیبُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ.

[2] . بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اتَّقُوا جِدَالَ کُلِّ مَفْتُونٍ فَإِنَّ کُلَّ مَفْتُونٍ یُلَقَّنُ حُجَّتَهُ إِلَى انْقِضَاءِ مُدَّتِهِ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّتُهُ رَسَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ وَ أَحْرَقَتْهُ.

[3] . همچنین در این سوره تمامی خطابها، غیر از تنها یک مورد در پایان سوره، «یا ایها الناس» است، نه «یا ایها الذین آمنوا».

 


307) سوره حج (22) آیه 2 یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُ

بسم الله الرحمن الرحیم

307) سوره حج (22) آیه 2

یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏ وَ ما هُمْ بِسُکارى‏ وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدیدٌ

ترجمه

روزی که ببینیدش هر [زن] شیردهی از آن که شیر ‌دهد غفلت کند، و هر بارداری بارش را بگذارد، و مردم را مست ببینی در حالی که مست نیستند، ولکن عذاب خداوند سخت است.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«تَرَوْنَها» ضمیر «ها» به آیه قبل برمی‌گردد و در آن آیه هم می‌تواند به «الساعة» برگردد، و هم به «زلزلة» (اعراب القرآن و بیانه، ج‏6، ص386) یعنی این روزی که این اتفاقات می‌افتد، می‌توان خود روز قیامت باشد، و می‌تواند زمان آن زلزله‌ای باشد که از مقدمات وقوع قیامت است.

«تَذْهَلُ» فعل مضارع از ماده «ذهل» است که در جایی به کار می رود که شخص به خاطر ترس یا امری دیگر چیزی را که بدان مشغول بوده، فراموش و رها کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص363؛ کتاب العین، ج4، ص39). در قرآن کریم، این ماده فقط همین یکبار به کار رفته است.

«مُرْضِعَةٍ» «أَرْضَعَتْ»

ماده «رضع» در اصل به معنای «شیر خوردن از پستان» می‌باشد که در مورد انسان و حیوان [= پستانداران] به کار می‌رود (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص400) «مُرضِعة» و « أرضعت» هر دو از باب إفعال هستند که معنا را متعدی می‌کند (شیر دادن)؛ اولی اسم فاعل از این ماده است به معنای «شیر دهنده» و دومی فعل ماضی. در زبان عربی هم «مُرضِع» به کار می‌رود و هم «مُرضِعة»، با توجه به اینکه تنها زنان هستند که شیر می‌دهند، در تفاوت این دو گفته‌اند که «مُرضِع» به «زن شیرده» به طور کلی گفته می‌شود (جمعِ آن: مَراضِع، قصص/12)؛ اما «مُرضِعة» به زن شیردهنده در حالتی که در حال شیر دادن به بچه است و پستانش در دهان اوست، گفته می‌شود. این ماده در قرآن کریم، جمعا 11 بار آمده است که علاوه بر حالت اسم فاعل و فعل، به صورت مصدر «الرَّضاعَة» نیز به کار رفته است. تعبیر «برادر ویا خواهر رضاعی» که در زبان فارسی هم رایج شده، به معنای دو نفری است که هر دو از سینه یک زن شیر خورده باشند، که خواهر و برادر رضاعی، از افرادی‌اند که طبق قرآن کریم به هم محرم می‌باشند: «أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَة: خواهران رضاعی شما» (نساء/23)

«عَمَّا أَرْضَعَتْ» = عن + ما + أرضعت. حرف «ما» در اینجا می‌تواند مای موصول باشد (از آنچه شیر داد) ویا مای مصدری (از شیر دادنش) و در هر دو حالت، مفعول (کسی که به او شیر داده شده) محذوف است (مجمع البیان، ج‏7، ص111)

«حَمْل» تعبیر حمل کردن به معنای «جابجا کردن چیزی» در زبان فارسی هم مانوس است. تنها نکته‌ای که باید افزود این است که در زبان عربی بین «حَمْل» و «حِمْل» تفاوت می‌گذارند. «حَمْل» (ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها؛ حج/2) در جایی است که آن شی‌ای که قرار است جابجا شود، تحت احاطه حامل ویا در درون وی باشد (مانند حمل چیزی درون دستها یا حمل جنین توسط حامله) اما «حِمْل» (وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ؛ فاطر/18) در جایی است که آن شیء را انسان بر پشت خود ویا روی سر جابجا کند به طوری که محموله آشکار و ظاهر باشد، چنانکه به باری که روی حیوانات می‌گذارند نیز «حِمل» گفته می‌شود. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص106؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص257؛ مجمع البیان، ج‏7، ص111)

«تَرَى النَّاسَ سُکارى» در این عبارت، می‌توان «تری» را فعل یک مفعولی دانست و «سکاری» را حال برای آن (مردم را می‌بینی در حالی که مست‌اند) و می‌توان آن را فعل دو مفعولی دانست و «سکاری» را مفعول دوم (می‌بینی که مردم مست‌اند) (مجمع البیان، ج‏7، ص111)

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

بدرستی که قبرها باغی از باغهای بهشت یا گودالی از گودال‌های آتش است؛ و بدانید که روزی سه بار می‌گوید: من خانه وحشتم، من خانه کِرم‌ها هستم.

بدانید که در ورای آن روزی است که «هر شیردهی از آنچه شیر می‌داد غافل شود» (حج/2) و «اطفال پیر شوند، آسمان بدان شکافته شود» (مزمل/17-18)، «و هر بارداری بارش را بنهد و مردم را مست می‌بینی در حالی که مست نیستند ولکن عذاب خداوند سخت است.» (حج/2)

بدانید که در ورای آن «بهشتی است که گستره آن آسمانها و زمین است» (آل‌عمران/133)

خداوند ما و شما را از عذاب دردناک پناه دهد؛ و بر ما و شما از عذاب خوارکننده رحم کند.

مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار (للطبرسی) ص305

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَلَا إِنَّ الْقُبُورَ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ أَلَا وَ إِنَّهُ یَتَکَلَّمُ فِی کُلِّ یَوْمٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ أَنَا بَیْتُ الْوَحْشَةِ أَنَا بَیْتُ الدُّودِ أَلَا وَ إِنَّ وَرَاءَ ذَلِکَ یَوْماً تَذْهَلُ فِیهِ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ یَکُونُ الْوِلْدانَ شِیباً السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ- وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏ وَ ما هُمْ بِسُکارى‏ وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ- أَلَا إِنَّ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ جَنَّةً- عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أَعَاذَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَلِیمِ وَ رَحِمَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِینِ.

2) از امام زین‌العابدین روایتی درباره «صور» نقل شده که در فرازی از آن می‌فرمایند:

... و همانا سه نفخِ [= دمیدن] در صور هست: نفخه‌ی فَزَع [= دمیدن اضطراب]، نفخه‌ی موت [دمیدن مرگ]، و نفخه‌ی بعث [دمیدن برانگیختن].

پس چون ایام دنیا فانی شود، خداوند عز و جل به اسرافیل دستور دهد که «نفخه فزع» را بدمد، پس چون فرشتگان اسرافیل را دیدند که در حالی که صور به همراهش است، هبوط کرده، گفتند خداوند بر مرگ اهل آسمان و زمین اذن داده است.

پس اسرافیل در کنار بیت‌المقدس رو به جانب کعبه هبوط می‌کند و نفخه‌ی فزع را در صور می‌دمد که خداوند متعال فرمود: «و روزی که در صور دمیده می‌شود پس هرکه در زمین و هر که در آسمان است به فَزَع درآید مگر کسی را که خدا بخواهد، و همگی سربه‌زیر و تسلیم حاضر شوند» (نمل/87) تا آنجا که فرمود «هرکه حسنه آورد برایش بهتر از آن خواهد بود و آنان از فزع در آن روز ایمن‌اند» (نمل/89) و زمین به زلزله افتد و « هر [زن] شیردهی از آن که شیر ‌می‌داد غفلت کند، و هر بارداری بارش را بگذارد» (حج/2)، و مردم را  می‌بینی حیران این سو و آن سو می‌روند و برخی بر روی برخی دیگر می‌افتند گویی «آنان مست‌اند در حالی که مست نیستند، ولکن» از عظمت آن فزعی که در آن‌اند چنین شده‌اند، و ریش جوانان از آن فَزَع سفید شود و شیاطین به اطراف زمین بگریزند و اگر نبود که خداوند روح‌های خلایق را در بدن‌هایشان نگه می داشت، از هول آن نفخه خارج می‌شد.

پس آن مقدار که خداوند بخواهد در آن حال درنگ می‌کنند تا خداوند متعال به اسرافیل دستور می‌دهد که نفخه صعق [بیهوشی] را در صور بدمد...

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص53-54

وَ قَدْ رَوَى الثِّقَةُ عَنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ ع ...[1]

وَ لَهُ فِی الصُّورِ ثَلَاثُ نَفَخَاتٍ نَفْخَةُ الْفَزَعِ وَ نَفْخَةُ الْمَوْتِ وَ نَفْخَةُ الْبَعْثِ فَإِذَا أُفْنِیَتْ أَیَّامُ الدُّنْیَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِسْرَافِیلَ أَنْ یَنْفُخَ فِیهِ نَفْخَةَ الْفَزَعِ فَرَأَتِ الْمَلَائِکَةُ إِسْرَافِیلَ وَ قَدْ هَبَطَ وَ مَعَهُ الصُّورُ قَالُوا قَدْ أَذِنَ اللَّهُ فِی مَوْتِ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَیَهْبِطُ إِسْرَافِیلُ عِنْدَ بَیْتِ الْمَقْدِسِ مُسْتَقْبِلَ الْکَعْبَةِ فَیَنْفُخُ فِی الصُّورِ نَفْخَةَ الْفَزَعِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِینَ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ وَ تَزَلْزَلَتِ الْأَرْضُ وَ تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ یَصِیرُ النَّاسُ یَمِیدُونَ وَ یَقَعُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ کَأَنَّهُمْ سُکَارَى وَ ما هُمْ بِسُکارى‏ وَ لَکِنْ مِنْ عَظِیمِ مَا هُمْ فِیهِ مِنَ الْفَزَعِ وَ تَبْیَضُّ لِحَى الشُّبَّانِ مِنَ الْفَزَعِ وَ تَطِیرُ الشَّیَاطِینُ هَارِبَةً إِلَى أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُمْسِکُ أَرْوَاحَ الْخَلَائِقِ فِی أَجْسَادِهِمْ لَخَرَجَتْ مِنْ هَوْلِ تِلْکَ النَّفْخَةِ فَیَمْکُثُونَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَا شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى ثُمَّ یَأْمُرُ اللَّهُ تَعَالَى إِسْرَافِیلَ أَنْ یَنْفُخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةَ الصَّعْق‏... .

شان نزول

3) از دوتن از صحابه پیامبر (عمران بن حُصَین و ابوسعید خدری) درباره شان نزول این آیه آمده است:

دو آیه آغاز این سوره در یکى از شبهاى «غزوه بنى المصطلق» [قرن 6 هجری] نازل‏ شد در حالى که مردم در حال حرکت به سوى میدان جنگ بودند، پیامبر ص مردم را صدا زد، آنها توقف کردند و گرداگرد پیامبر ص حلقه زدند، حضرت این آیات را بر آنها خواند؛ آن شب چنان گریستند که چنان گریه‌ای از ایشان دیده نشده، تا صبح نه زینی از مرکبها برداشتند و نه خیمه‏اى بر پا ساختند، برخی گریان بودند و برخی سر در گریبان نهاده، به فکر فرو رفته بودند.

رسول خدا ص فرمود: آیا مى‏دانید این چه روزى است؟

عرض کردند: خدا و پیامبرش آگاهتر است.

فرمود: روزى است که خداوند به آدم می‌فرماید: امروز است که از میان فرزندانت به جانب آتش روانه خواهم ساخت ...

مجمع‌البیان، ج7، ص112

قال عمران بن الحصین و أبو سعید الخدری نزلت الآیتان من أول السورة لیلا فی غزاة بنی المصطلق (و هم حی من خزاعة) و الناس یسیرون فنادى رسول الله ص فحثوا المطی حتى کانوا حول رسول الله ص فقرأها علیهم فلم یر أکثر باکیا من تلک اللیلة فلما أصبحوا لم یحطوا السرج عن الدواب و لم یضربوا الخیام و الناس من بین باک أو جالس حزین متفکر فقال رسول الله ص أ تدرون أی یوم ذاک قالوا الله و رسوله أعلم قال ذاک یوم یقول الله تعالى لآدم أبعث بعث النار من ولدک ...[2]

تدبر

1) «یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏ وَ ما هُمْ بِسُکارى‏ وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدیدٌ»

وقوع زلزله قیامت و سختی عذاب‌های الهی هم کاملا غافلگیر کننده است و هم چنان رعبی در دلها بیفکند که زنان شیرده، که هنگام شیر دادن تمام توجهشان به بچه شیرخوارشان است، در حالی که پستانشان در دهان بچه است («مرضعه» کسی است که در حال شیر دادن است، توضیح در «نکات ترجمه») شیر دادن را رها می‌کنند، و زنان باردار بچه‌شان می‌افتد و همه مردم چنان عقل از سرشان می‌پرد که هرکس آنها را ببیند گمان می‌کند همه مست‌اند.

وقتی حادثه‌ای غافلگیرکننده است که انسان برایش آماده نباشد.

اما می‌توان غافلگیر نشد و ظاهرا به همین جهت است که علی‌رغم اینکه با این زلزله و نفخه صور، عموماً به جَزَع و فَزَع می‌افتند، عده‌ای دچار هیچ اضطرابی نمی‌شوند (نمل/87، و نیز حدیث2)

آیا ما آماده‌ایم؟ یا غافلگیر خواهیم شد؟

خلوتی با خویش

اگر به ما بگویند دستگاه‌های پیشرفته‌ای اختراع شده که وقوع زلزله را از چند روز قبل پیش‌بینی می‌کند؛ و این دستگاه‌ها نشان می‌دهند تا چند روز دیگر در شهری که در آن زندگی می‌کنیم زلزله بسیار شدیدی می‌آید، و دور شهر هم چنان محاصره شده باشد که به هیچ وجه امکان خروج از شهر نباشد؛ چه می‌کنیم؟

آیا جز این است که همه همّ و غم‌مان یافتن راهی برای خلاصی خواهد بود؟

آیا برای سخن خدا برای ما به اندازه دستگاه‌های پیشرفته انسان‌ساخته اعتبار ندارد؟

راستی،

چرا مخاطبان پیامبر ص وقتی این آیه را شنیدند شب تا صبح خوابشان نبرد (شأن نزول) اما ما می‌شنویم و ... ؟

خداوند همه ما را از شر آن روز نگه دارد، ان‌شاءالله.

2) «یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها»

اینکه هر شیردهی شیرخوارش را رها کند و هر بارداری بارش را بگذارد، یک معنای ظاهری اولیه دارد که قطعا درست است. اما این آیه همانند هر آیه دیگری باطن‌هایی دارد.

الف. شاید یکی از باطن‌هایش این باشد که هرکس هرچه به فعلیت رسانده، بیرون می‌دهد. شیرده شیرخوارش را زمانی رها می‌کند که دیگر نیازی به شیر نداشته باشد. شاید اشاره است به اینکه آنچه انجام دادنی بود، انجام دادیم و کار دیگری نمانده. و هر باری که تاکنون به دوش کشیده بودیم، بر زمین گذاشتیم. یعنی بقدری مهلت داشتیم که هرچه بتوانیم به فعلیت درآوریم، درآورده‌ایم.

(در این معنا، رها کردن شیرخوار و وضع حمل، نه به معنای رها کردن نیمه‌کاره، بلکه رها کردنِ کار به پایان رسیده، قلمداد شده است. چیزی که می‌تواند موید این معنا باشد این است که در برخی روایات، تمسک به این آیه را برای سهولت وضع حمل، در مورد کسی که زمان وضع حملش فرا رسیده، معرفی کرده‌اند (کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص955، حدیث88)[3].

ب. ...

3) «یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها ...»

چون شیر دادن و بارداری مربوط به دنیاست، پس ظاهرا این زلزله عظیم مربوط به دنیاست (مجمع البیان، ج‏7، ص113) که با آن انسانها به قیامت منتقل می‌شوند.

اکنون این سوال پیش می‌آید که:

مگر نه این است که انسانها از عالم برزخ گذر می‌کنند تا وارد قیامت شوند. آیا این آیه نمی‌گوید که آن زنان شیرده و باردار و بچه‌هایشان یکدفعه وارد قیامت می‌شوند؟

الف. این تعبیر استعاری است: یعنی وضعیت به گونه‌ای ترسناک و غافلگیرکننده است که اگر زنی شیرده یا باردار باشد، نیز بچه‌اش را رها می‌کند. (مجمع البیان، ج‏7، ص113)

ب. اگر چه این زلزله مقدمه قیامت است، اما آیه صراحتی ندارد که بلافاصله با این زلزله به صحنه قیامت وارد می‌شوند؛ و کاملا محتمل است که بین این مقدمه و وقوع قیامت فاصله‌ای باشد؛ چنانکه در برخی احادیث است که این واقعه، قبل از نفخ صوری است که انسانها را به فَزَع درمی‌آورد (حدیث2) (یعنی هنوز مردن همگان با نفخ صور حاصل نشده، چه رسد به زنده شدن همگان در قیامت)؛ و چون قبل از آن است، حتی طبق برخی احادیث، می‌تواند مربوط به زمان ظهور ویا زمان رجعت باشد (الهدایة الکبرى، ص405؛ مختصر البصائر، ص455) [4] که همه اینها نیز به عنوان مقدمه قیامت برشمرده شده‌اند.

ج. ...

4) «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏ وَ ما هُمْ بِسُکارى‏ وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدیدٌ»

عذاب خدا کاملا جدی و واقعی است؛ آن گونه که مردمی که فقط در معرض این عذاب واقع می‌شوند (نه اینکه وارد عذاب شده باشند) چنان می‌ترسند که عقل از سرشان می‌پرد و رفتارهایی همچون رفتارهای افراد مستِ لایعقل از آنها سر می‌زند.

نکته

درباره این شبهه که «با توجه به رحمانیت گسترده خداوند، وجود عذاب های جهنم چگونه ممکن است» قبلا توضیح داده شد (جلسه 51، تدبر2) http://yekaye.ir/hood-11-16

5) یَوْمَ «تَرَوْنَها» تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ .. وَ تَضَعُ کُلُّ ... وَ «تَرَى» النَّاسَ سُکارى‏ ...

چرا دوبار تعبیر «تَرَوْنَها: می‌بینیدش» و «تَرَى: می‌بینی» را به کار برد و بسادگی نفرمود:

روزی که هر [زن] شیردهی از آن که شیر ‌دهد غفلت کند، و هر بارداری بارش را بگذارد، و مردم همچون مست‌ها هستند ...

الف. تاکید بیشتری بر مطلب داشته باشد.

ب. این صحنه‌ها مطلبی است که اگر کسی چشم باطن‌بینش باز شود هم‌اکنون می‌تواند ببیند؛ چنانکه پیامبر اکرم ص در سفر معراج، جهنمیان و بهشتیان را در جهنم و بهشت دید؛ و این اختصاص به پیامبر ص ندارد، شاهدش اینکه تعبیر اول را به صورت جمع آورد (می‌بینید) تعبیر دوم را به صورت مفرد (می‌بینی) (در حالی که اگر صرفا تاکید بود، علی‌القاعده هر دو را باید یکسان می‌آورد)

ج. ...

مطلب زیر سوالی است که فعلا برایش پاسخی ندارم؛ لذا در کانال نگذاشتم

6) «یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها»

چرا مرضعه (شیردهنده) و باردار هر دو با بچه‌ای سر و کار دارند. در دومی صریحا از وضع «حمل» سخن گفت و مفعول (حمل: بچه‌ای که در شکم اوست) را تصریح کرد؛ اما در اولی هیچ تصریحی به مفعول (شیرخوار) نکرد و حتی عبارت را به جای اینکه به صورت «تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ ما أَرْضَعَتْه: آنچه را که شیر می‌داد، رها کرد» یا «مَن أَرْضَعَتْه: آن کسی را که شیر می‌داد» بیاورد، به صورت «عَمَّا أَرْضَعَتْ: از آنچه شیر داد» آورد؟ یعنی صرفا به کار او «شیر دادنش» اشاره کرد و سخنی از بچه (آنکه شیر می‌خورد) به میان نیاورد؟



[1] . أَنَّ الصُّورَ قَرْنٌ عَظِیمٌ لَهُ رَأْسٌ وَاحِدٌ وَ طَرَفَانِ وَ بَیْنَ الطَّرَفِ الْأَسْفَلِ الَّذِی یَلِی الْأَرْضَ إِلَى الطَّرَفِ الْأَعْلَى الَّذِی یَلِی السَّمَاءَ مِثْلُ مَا بَیْنَ تُخُومِ الْأَرَضِینَ السَّابِعَةِ إِلَى فَوْقِ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ فِیهِ أَثْقَابٌ بِعَدَدِ أَرْوَاحِ الْخَلَائِقِ وَسِعَ فَمُهُ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ

[2] . ادامه روایت چنین است:

فیقول آدم من کم و کم فیقول الله عز و جل من کل ألف تسعمائة و تسعة و تسعین إلى النار و واحد إلى الجنة فکبر ذلک على المسلمین و بکوا و قالوا فمن ینجو یا رسول الله فقال أبشروا فإن معکم خلیقتین یأجوج و مأجوج ما کانتا فی شی‏ء إلا کثرتاه ما أنتم فی الناس إلا کشعرة بیضاء فی الثور الأسود أو کرقم فی ذراع البکر أو کشأمة فی جنب البعیر ثم قال إنی لأرجو أن تکونوا ربع أهل الجنة فکبروا ثم قال إنی لأرجو أن تکونوا ثلث أهل الجنة فکبروا ثم قال إنی لأرجو أن تکونوا ثلثی أهل الجنة و إن أهل الجنة مائة و عشرون صفا ثمانون منها أمتی ثم قال و یدخل من أمتی سبعون ألفا الجنة بغیر حساب و فی بعض الروایات أن عمر بن الخطاب قال یا رسول الله سبعون ألفا قال نعم و مع کل واحد سبعون ألفا فقام عکاشة بن محصن فقال یا رسول الله ادع الله أن یجعلنی منهم فقال اللهم اجعله منهم فقام رجل من الأنصار فقال ادع الله أن یجعلنی منهم فقال ص سبقک بها عکاشة.

قال ابن عباس کان الأنصاری منافقا فلذلک لم یدع له.

[3] . الْخَوَاتِیمِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الصَّیْرَفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ إِنِّی لَأَعْرِفُ آیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ الْمُنَزَلِ تُکْتَبَانِ لِلْمَرْأَةِ إِذَا عَسُرَ عَلَیْهَا وَلَدُهَا، تُکْتَبَانِ فِی رَقِّ ظَبْیٍ وَ یُعَلِّقُهُ فِی حَقْوَیْهَا: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً، ... إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»، سَبْعَ مَرَّاتٍ. «یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ، إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ، یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏ وَ ما هُمْ بِسُکارى‏ وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ» مَرَّةً وَاحِدَةً. یُکْتَبُ عَلَى وَرَقَةٍ وَ تُرْبَطُ بِخَیْطٍ مِنْ کَتَّانٍ غَیْرِ مَفْتُولٍ وَ تُشَدُّ عَلَى فَخِذِهَا الْأَیْسَرِ، فَإِذَا وَلَدَتْهُ قَطَعْتَهُ مِنْ سَاعَتِکَ وَ لَا تَتَوَانَى عَنْهُ.

[4]. در دو منبع فوق، در حدیثی طولانی در اوصاف ظهور، بعد از آنکه سید حسنی به امام زمان ع می‌رسد و به ایشان می‌پیوندد، آمده است:

قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ حَمْدَانَ الْخُصَیْبِیٌّ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیَّانِ عَنْ أَبِی شُعَیْبٍ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنِ ابْنِ الْفُرَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ سَیِّدِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، ...

قَالَ الْمُفَضَّلُ ثُمَّ مَا ذَا یَا سَیِّدِی قَالَ: ثُمَّ تَثُورُ رِجَالُهُ إِلَى سَرَایَا السُّفْیَانِیِّ بِدِمَشْقَ فَیَأْخُذُونَهُ وَ یَذْبَحُونَهُ عَلَى الصَّخْرَةِ ثُمَّ یَظْهَرُ الْحُسَیْنُ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فِی اثْنَیْ عَشَرَ أَلْفَ صِدِّیقٍ وَ اثْنَیْنِ وَ سَبْعِینَ رِجَالِهِ بِکَرْبَلَاءَ فَیَا لَکَ عِنْدَهَا مِنْ کَرَّةٍ زَهْرَاءَ وَ رَجْعَةٍ بَیْضَاءَ ثُمَّ یَخْرُجُ الصَّدِّیقُ الْأَکْبَرُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِلَیْهِ التَّسْلِیمُ وَ تُنْصَبُ لَهُ الْقُبَّةُ عَلَى النَّجَفِ وَ تُقَامُ أَرْکَانُهَا رُکْنٌ بِهَجَرَ وَ رُکْنٌ بِصَنْعَاءِ الْیَمَنِ وَ رُکْنٌ بِطَیْبَةَ وَ هِیَ مَدِینَةُ النَّبِیِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهَا وَ مَصَابِیحِهَا تُشْرِقُ بِالسَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أَضْوَى مِنَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ فَعِنْدَهَا تُبْلَى السَّرائِرُ وَ تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ ثُمَّ یَظْهَرُ الصَّدِّیقُ الْأَکْبَرُ الْأَجَلُّ السَّیِّدُ مُحَمَّدٌ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) فِی أَنْصَارِهِ إِلَیْهِ وَ مَنْ آمَنَ بِه‏...

ضمنا توجه شود حدیث1 که در متن آمد ضرورتا نمی‌رساند که این آیه خاص قیامت باشد، چون سخن از بعد از قبر است، و بعد از قبر، با رجعت هم قابل تطبیق است.

البته برخی روایات هست که ظهور اولیه‌اش این است که این آیه مربوط به صحنه قیامت است، مثلا رسول خدا ص در هنگام عقد امیرالمومنین ع و صدیق کبری س خطبه‌ای خواندند بدین عبارات:

حَدَّثَنِی أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُکْبَرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْعُرَیْبِ الضَّبِّیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا بْنِ دِینَارٍ الْغَلَابِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا شُعَیْبُ بْنُ وَاقِدٍ، عَنِ اللَّیْثِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ: لَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ أَنْ یُزَوِّجَ فَاطِمَةَ عَلِیّاً (عَلَیْهِ السَّلَامُ) ...

فَلَمَّا حُشِدَ الْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ، وَ قَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی رَفَعَ السَّمَاءَ فَبَنَاهَا، وَ بَسَطَ الْأَرْضَ فَدَحَاهَا، وَ أَثْبَتَهَا بِالْجِبَالِ فَأَرْسَاهَا وَ أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَ مَرْعَاهَا، الَّذِی تَعَاظَمَ عَنْ صِفَاتِ الْوَاصِفِینَ، وَ تَجَلَّلَ عَنْ تَحْبِیرِ لُغَاتِ النَّاطِقِینَ، وَ جَعَلَ الْجَنَّةَ ثَوَابَ الْمُتَّقِینَ، وَ النَّارَ عِقَابَ الظَّالِمِینَ، وَ جَعَلَنِیَ رَحْمَةً لِلْمُؤْمِنِینَ، وَ نَقِمَةً عَلَى الْکَافِرِینَ.

عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّکُمْ فِی دَارِ أَمَلٍ، بَیْنَ حَیَاةٍ وَ أَجَلٍ، وَ صِحَّةٍ وَ عِلَلٍ، دَارِ زَوَالٍ، وَ تَقَلُّبِ أَحْوَالٍ، جُعِلْتُ سَبَباً لِلِارْتِحَالِ، فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَصَّرَ مِنْ أَمَلِهِ، وَ جَدَّ فِی عَمَلِهِ، وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ، وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ قُوتِهِ، فَقَدَّمَهُ لِیَوْمِ فَاقَتِهِ. یَوْمَ تُحْشَرُ فِیهِ الْأَمْوَاتُ، وَ تَخْشَعُ فِیهِ الْأَصْوَاتُ، وَ تُنْکِرُ الْأَوْلَادُ وَ الْأُمَّهَاتُ، «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏ وَ ما هُمْ بِسُکارى» «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً» «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ؛ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» لِیَوْمٍ تَبْطُلُ فِیهِ الْأَنْسَابُ، وَ تُقْطَعُ الْأَسْبَابُ، وَ یَشْتَدُّ فِیهِ عَلَى الْمُجْرِمِینَ الْحِسَابُ، وَ یَدْفَعُونَ إِلَى الْعَذَابِ، فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ، وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.

أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا الْأَنْبِیَاءُ حُجَجُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، النَّاطِقُونَ بِکِتَابِهِ، الْعَامِلُونَ بِوَحْیِهِ، وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَ کَرِیمَتِی فَاطِمَةَ بِأَخِی وَ ابْنِ عَمِّی وَ أَوْلَى النَّاسِ بِی: عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، وَ اللَّهِ عَزَّ شَأْنُهُ قَدْ زَوَّجَهُ بِهَا فِی السَّمَاءِ، بِشَهَادَةِ الْمَلَائِکَةِ، وَ أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَهُ فِی الْأَرْضِ، وَ أُشْهِدُکُمْ عَلَى ذَلِکَ.

ثُمَّ جَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، ثُمَّ قَالَ: قُمْ، یَا عَلِیُّ، فَاخْطُبْ لِنَفْسِکَ... (دلائل الإمامة، ص89-90)

اما باز هم اینها لزوما با هم منافات ندارند، زیرا درست است که پیامبر ص در توصیف احوالات محشر از تعبیری که در این آیه آمده، استفاده کرده «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏ وَ ما هُمْ بِسُکارى» اما تصریح نفرموده که من درباره همین «یومی» که در آیه محل بحث ماست، سخن می‌گویم و کاملا محتمل است که این وضعیت هم در ظهور و هم در رجعت و هم در قیامت رخ دهد، خصوصا که ظهور و رجعت و قیامت سه مرتبه ظهور حقیقت هستند و ممکن است بسیاری از آیات بر هر سه به نحو طولی صدق کنند.

 


306) سوره معارج (70) آیه 35 أُولئِکَ فی‏ جَنَّاتٍ

بسم الله الرحمن الرحیم

306) سوره معارج (70) آیه 35  

أُولئِکَ فی‏ جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ

ترجمه

آنانند در بهشت‌هایی، گرامی‌داشته‌شدگان‌.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«مُکْرَمُون» جمع «مُکرَم» و از ماده «کرم» می‌باشد، که این ماده در اصل دلالت بر شرافت و بزرگمنشی می‌کند که درباره‌اش در جلسه 191 (http://yekaye.ir/al-infitar-082-11/) توضیح داده شد. «مُکرَم» اسم مفعول است یعنی کسی که مورد اکرام قرار می‌گیرد، گرامی داشته می‌شود، و او را بزرگ و عزیز می‌دارند.

عبارت «فی‏ جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ» را به لحاظ نحوی دو گونه می‌توان تحلیل کرد که هر دو می‌تواند درست باشد (المیزان، ج20، ص17؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص216)

الف. «فی جنات» خبر اول باشد برای «اولئک»؛ و «مکرمون» خبر دوم (خبر بعد خبر) باشد؛ آنگاه ترجمه‌اش می‌شود: «آنان در بهشتهایی هستند و آنان گرامی‌داشته‌شدگان‌اند».

ب. «مکرمون» خبر برای «اولئک» باشد؛ و «فی جنات» متعلق باشد به «مکرمون»؛ آنگاه ترجمه‌اش می‌شود: «آنان در بهشت‌هایی گرامی داشته شده‌اند».

حدیث

1) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی خطبه‌هایشان در وصف بهشت فرمودند:

اگر با چشم دل به آنچه که از بهشت برای تو وصف کرده‏اند بنگری،

از آنچه در دنیاست دل می‏کنی، هر چند شگفتی‏آور و زیبا باشد؛

و از خواهش‏های نفسانی و خوشی‏های زندگانی و منظره‏های آراسته و زیبای آن کناره می‏گیری؛

و فکرت را مشغول می‌داری به درختان بهشتی، که شاخه‏هایشان همواره به هم می‏خورند، ریشه‏های‌شان در توده‏های مشک، نهان شده، در سواحل جویباران؛ دارای خوشه‏هایی‌اند مملو از لؤلؤی تر و تازه، آویخته بر شاخه‏های‌شان، و میوه‏های گوناگونی سر برآورده از درون غلاف‏ها و پوشش‏ها؛ شاخه‌هایی که بی‌زحمت خم شوند، تا چیننده آن هر گاه که خواهد، بر چیند. [مهمانداران بهشت] گرد ساکنان آن و پیرامون کاخ‏هایشان در گردشند و آنان را عسل‌های پاکیزه و شراب‏های گوارا دهند.

آنها مردمانی‌ بودند که همواره کرامت قرین‌شان بود تا در سرای قرار فرود آمدند و از رنج سفرها آسودند.

پس ای شنونده! اگر دلت را مشغول داری به رسیدن بدان چشم‌اندازهای زیبا که بر تو هجوم می‌آورد، جانت از شوق آن به درآید و نشستن در این مجلس را نتواند؛ و برای زودتر رسیدن بدانها از این مجلس من به همسایگی اهل قبور روی آری!

خداوند به رحمت خود، ما و شما را از آنان گرداند که به دل کوشند تا خود را به منزلهای نیکوکاران رسانند.

نهج البلاغه، خطبه165 (با اقتباس از ترجمه‌های شهیدی و دشتی)

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع ...

مِنْهَا فِی صِفَةِ الْجَنَّةِ

فَلَوْ رَمَیْتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ نَحْوَ مَا یُوصَفُ لَکَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُکَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَی الدُّنْیَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِکْرِ فِی [اصْطِفَافِ‏] اصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُیِّبَتْ عُرُوقُهَا فِی کُثْبَانِ الْمِسْکِ عَلَی سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا وَ فِی تَعْلِیقِ کَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِی عَسَالِیجِهَا وَ أَفْنَانِهَا وَ طُلُوعِ تِلْکَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِی غُلُفِ أَکْمَامِهَا تُجْنَی مِنْ غَیْرِ تَکَلُّفٍ فَتَأْتِی عَلَی مُنْیَةِ مُجْتَنِیهَا وَ یُطَافُ عَلَی نُزَّالِهَا فِی أَفْنِیَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْکَرَامَةُ تَتَمَادَی بِهِمْ حَتَّی حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَکَ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَی مَا یَهْجُمُ عَلَیْکَ مِنْ تِلْکَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ لَزَهِقَتْ نَفْسُکَ شَوْقاً إِلَیْهَا وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِی هَذَا إِلَی مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالًا بِهَا جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِمَّنْ یَسْعَی بِقَلْبِهِ إِلَی مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ.

2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

هیچ خوبی‌ای که بعدش [= نهایتش] آتش باشد، خوب نیست؛ و هیچ بدی‌ای که بعدش [= نهایتش] بهشت باشد، بد نیست؛

هر نعمتی دون بهشت، کم‌ارزش و حقیر است؛ و هر بلایی دون آتش، عافیت و سلامتی است!

نهج البلاغة حکمت387

 قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ وَ لَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ الْجَنَّةِ مَحْقُورٌ وَ کُلُّ بَلَاءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَةٌ.

3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

بدانید که انسان آزاده‌ این لقمه‌ی نیم‌خورده را برای اهلش می‌گذارد!

بدرستی که برای جانتان بهایی نیست جز بهشت؛ پس آن را جز بدان نفروشید.

نهج البلاغه، حکمت 456

وَ قَالَ ع: أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا.[1]

تدبر

1) «أُولئِکَ فی‏ جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ»

نمازگزارانی (معارج/22) که ارتباط با خدا (نماز) را جدی می‌گیرند (معارج/23 و 34) و افق نگاهشان درباره زندگی تا آخرت کشیده شده است (معارج/26-28) و در زندگی اجتماعی خویش، می‌کوشند اصول اخلاقی را در حوزه‌های مختلف اقتصادی (دادن حق نیازمندان، معراج/24-25)، فرهنگی (کنترل غریزه جنسی، معارج/29-30)، و اجتماعی (امانتداری و خوش‌قولی و دغدغه‌مندی نسبت به احقاق حقوق مردم‌، معارج/32-33) تا حد توان خویش رعایت کنند، در بهشت‌ها گرامی‌داشته می‌شوند.

ثمره انسان‌شناسی

قرآن به ما گوشزد می‌کند که در همین دنیا و میان همین آدم‌ها عده‌ای هستند که قطعا بهشتی‌اند و در بهشت هم مورد اکرام‌اند؛ هرچند که به چشم ما نیایند.

2) «أُولئِکَ فی‏ جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ»

«اکرام» آنان را به صورت اسم مفعول آورد، نه به صورت فعل؛ فرمود آنان «مُکرمون: اکرام‌شدگان»اند، و نفرمود «یُکرَمون: اکرام می‌شوند».

اسم مفعول دلالت بر تحقق و استقرار فعل دارد، در حالی که اگر به صورت فعل مضارع می‌آمد می‌توانست دلالت بر وقوع آن در آینده داشته باشد. یعنی وقتی می‌فرماید "آنان «گرامی داشته ‌شده‌» هستند"، یعنی اکرام در حق آنان انجام شده است و هم‌اکنون هم مورد اکرام‌اند؛ در حالی که اگر می‌فرمود «آنان اکرام می‌شوند» این برداشت می‌شد که این یک وعده‌ای است که بعدا قرار است انجام شود.

در واقع، این آیه خبر از آینده‌ی این نمازگزاران نیست، بلکه خبر از واقعیتی است در باطن عالم، که هم‌اکنون هم در جریان است، هرچند که چشمان ما از دیدن آن عاجز است:

نمازگزاران واقعی هم‌اکنون در بهشت‌اند و مورد اکرام‌.

3) «أُولئِکَ فی‏ جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ»

«جنات» را به صورت جمع (بهشت‌ها) آورد، نه به صورت مفرد. چرا؟

الف. این نمازگزاران واقعی همه یکسان نیستند؛ و متناسب با مراتب مختلف خود، در بهشت‌های مختلفی به سر می‌برند.[2]

ب. این نمازگزاران واقعی، کارهای گوناگونی انجام داده‌اند که به ازای آنها، پاداش‌های مختلفی و در نتیجه بهشت‌های مختلفی برای هریک از آنها در کار است.

ج. ...

4) «أُولئِکَ فی‏ جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ»

در «نکات ترجمه» اشاره شد که «فی جنات» و «مکرمون» را می‌توان دو خبر برای «اولئک» دانست. بر این مبنا، می‌توان گفت:

«بهشتیان هم از نظر مادی «فی جنات» و هم از نظر معنوی «مکرمون» کاملا تامین هستند.» (قرائتی، تفسیر نور، ج10، ص221)

5) «أُولئِکَ فی‏ جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ»

در «نکات ترجمه» اشاره شد که می‌توان «فی جنات» را ظرف برای «مکرمون» دانست.

در این صورت، با توجه به اینکه این ظرف، قبل از «مکرمون» آمده (در حالی که در حالت طبیعی باید بعدش می‌آمد) و دلالت بر انحصار ویا لااقل نوعی تاکید دارد؛

شاید آیه می‌خواهد بفرماید: چندان تعجب نکنید که این نمازگزارانی که دارای چنان صفات اخلاقی متعالی‌ای هستند، در دنیا مورد بی‌اعتنایی واقع می‌شوند؛ زیرا ظرف و محل اکرام حقیقیِ اینان در بهشت است.

6) جمع‌بندی آیات 19 تا 35 سوره معارج:

در آیاتی که گذشت، انسان‌ کلاً زیاده‌خواه (هلوع) دانسته شد: کم‌طاقت در سختی‌ها، و بخیل در خوشی‌ها (معارج/19-21)؛

اما در این میان، عده‌ای این گونه نیستند:

نمازگزارانی (معارج/22) که ارتباط با خدا (نماز) را جدی می‌گیرند (معارج/23 و 34) و افق نگاهشان درباره زندگی تا آخرت کشیده شده است (معارج/26-28)؛ لذا هم کمک به نیازمندان را در راستای تعالی خود می‌بینند (معارج/24-25) و هم شهوت خویش را کاملا تحت کنترل دارند (معارج/29-31) و هم در روابط اجتماعی خویش، امانتدار و خوش‌قول (معارج/32)، و دغدغه‌مند نسبت به احقاق حقوق مردم‌اند (معارج/33)؛

و وجود چنین انسان‌هایی، آرزویی دست‌نیافتنی نیست، بلکه آنان نمازگزارانی‌اند که هم‌اکنون (توضیح در تدبر1) در افق بهشت، گرامی‌داشته شده‌اند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسان حقیقتا کدام است؟

مهمترین مبنای تصمیم‌گیری‌های انسان چیست؟

در انسان‌شناسیِ «انسان مدرن»، در مواجهه با این سوال، سه پاسخ مهم داده شده، که به نحوی اغلب تئوری‌های علوم انسانی و اجتماعی، به این سه برمی‌گردد: آن مبنا، یا زر است (مالکیت)، ویا زور (قدرت)، ویا شهوت (غریزه جنسی)؛ که هریک را یک تئوری‌پرداز مهم، در تبیین انسان مبنا قرار داده ‌است: مارکس، نیچه، و فروید. و هرسه معتقدند که انسان در حوزه مورد نظر خود، زیاده‌خواه و خودخواه است.

آیات فوق به ما می‌گوید که اینان هم درست می‌گویند و هم اشتباه می‌کنند:

درست می‌گویند، چون دارند انسان غیرنمازگزار را تحلیل می‌کنند؛ یعنی انسانی که خدا در زندگی‌اش حضور ندارد؛ و جالب اینجاست که هرسه‌ تئوری‌پرداز یا صریحا منکر خدایند و یا دست‌کم خدا را از زندگی انسان مدرن، حذف‌شده می‌دانند.

و اشتباه می‌کنند، چون واقعیتی به نام «انسانِ واقعا نمازگزار» را ندیده و منکرند؛

و این «انسانِ واقعا نمازگزار» است که در افق علوم انسانی و اجتماعی غربی قابل تحلیل نیست، چرا که چنین انسانی هم‌اکنون در باطن عالم، (یعنی در بهشت) مورد اکرام است؛ در حالی که زندگی مدرن، توجه به باطن حقیقیِ عالم (= آخرت) را از مدار زندگی خود حذف کرده است.

و به همین جهت است که علی‌رغم همه دشمنی‌ها با ایران اسلامی، و برخورداریِ این دشمنان از قویترین متخصصان علوم اجتماعی، هنوز از تحلیل این جامعه، و سرنگون کردن نظام آن، فرومانده‌اند. (این سخنان به معنای انکار گناهان فراوان در میان بسیاری از افراد این جامعه، و حتی انکار نفاق‌ در میان بسیاری از سردمداران نظام اسلامی نیست؛ که آن بحثی دیگر می‌طلبد)

در فایل صوتی زیر این مطلب به تفصیل توضیح داده شده است.


جمع‌بندی‌ای از آیات 19 تا 35 سوره معارج در مقام مقایسه انسان‌شناسی غربی و اسلامی،
ارائه شده در دانشگاه باقرالعلوم ع



[1] . شاید بتوان این روایت را هم ناظر به این آیه دانست:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْمَدَنِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمنِ وَفْداً» فَقَال‏ ...

وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «فَواکِهُ وَ هُمْ مُکْرَمُونَ‏» قَالَ فَإِنَّهُمْ لَا یَشْتَهُونَ شَیْئاً فِی الْجَنَّةِ إِلَّا أُکْرِمُوا بِهِ. (الکافی، ج‏8، ص100)

[2] . الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا تَقُولُوا جَنَّةٌ وَاحِدَةٌ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ دَرَجَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْض‏ (الزهد، ص99)

و منها فی صفة الجنة: دَرَجَاتٌ مُتَفَاضِلَاتٌ وَ مَنَازِلُ مُتَفَاوِتَاتٌ لَا یَنْقَطِعُ نَعِیمُهَا وَ لَا یَظْعَنُ مُقِیمُهَا وَ لَا یَهْرَمُ خَالِدُهَا وَ لَا یَبْأَسُ سَاکِنُهَا (نهج البلاغة، خطبه85)

 


305) سوره معارج (70) آیه 34 وَ الَّذینَ هُمْ عَلى

بسم الله الرحمن الرحیم

305) سوره معارج (70) آیه 34  

وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ

ترجمه

و آنان‌اند که بر نمازشان محافظت دارند.

نکات ترجمه

«یُحافِظُونَ» از ماده «حفظ» که تعبیر حفظ به معنای مراقبت و نگهداری است و درباره این کلمه و تفاوتش با کلمات نزدیک به آن، در جلسه300 بحث شد (http://yekaye.ir/al-maaarij-70-29/). در اینجا فقط اضافه می‌کنیم که این کلمه وقتی مانند این آیه به باب «مفاعله» می‌رود دلالت بر رابطه طرفینی می‌کند یعنی هر یک محافظ دیگری باشد؛ پس این تعبیر که آنها بر نمازشان «محافظت دارند» اشاره‌ای است که از طرفی آنها با مراعات اوقات و ارکان نماز و قیام به آن در کمال خضوع و بندگی بر اقامه درست نمازشان محافظت می‌کنند و در مقابل نماز هم آنها را از فحشاء و منکر (عنکبوت/45) و سایر آسیب‌ها حفظ می‌کند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص245).

حدیث

1) از امام باقر ع و امام صادق ع در تفسیر آیه «و آنان‌اند که بر نمازشان محافظت دارند» (معارج/34) و آیه «‌آنان‌اند که بر نمازشان مداومت‌کنندگان‌اند» (معارج/23) روایت شده است:

محافظت در مورد واجبات است، و مداومت در مورد نافله‌ها (نمازهای مستحبی) است.

عوالی اللئالی العزیزیة، ج‏2، ص21؛ الکافی، ج‏3، ص270[1]؛ فقه القرآن، ج‏1، ص131[2]

وَ رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ ع وَ عَنِ الصَّادِقِ ع فِی تَفْسِیرِ قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» وَ قَوْلِهِ «الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ» أَنَّ الْمُحَافَظَةَ عَلَى الْفَرَائِضِ وَ الْمُدَاوَمَةَ عَلَى النَّوَافِل‏.[3]

2) از امام باقر ع درباره این سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید «و آنان‌اند که بر نمازشان محافظت دارند» (معارج/34) روایت شده است:

این در مورد نماز واجب است که هرکس آن را در وقتش بجا آورد در حالی که به حق آن معرفت دارد و غیر آن را بر آن ترجیح نمی دهد، خداوند برایش نامه رهایی از آتش می‌نویسد؛

و کسی که آن را در وقتش بجا نیاورد و به حق آنها معرفت نداشته باشد و غیر آن را بر آن ترجیح دهد، کارش به خداوند عز و جل واگذار است، اگر خواست او را می‌بخشد و اگر خواست عذابش می‌کند.

مجمع البیان، ج‏10، ص536؛ دعائم الإسلام، ج‏1، ص135

روى زرارة عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ص أَنَّهُ قَالَ: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» قَالَ هَذِهِ الْفَرِیضَةُ مَنْ صَلَّاهَا لِوَقْتِهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا لَا یُؤْثِرُ عَلَیْهَا غَیْرَهَا کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بَرَاءَةً لَا یُعَذِّبَهُ وَ مَنْ صَلَّاهَا لِغَیْرِ وَقْتِهَا غَیْرَ عَارِفٍ بِحَقِّهَا مُؤْثِراً عَلَیْهَا غَیْرَهَا کَانَ ذَلِکَ إِلَیْهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنْ شَاءَ غَفَرَ لَهُ وَ إِنْ شَاءَ عَذَّبَهُ.[4]

3) از امام باقر ع روایت شده است: هر سهو و حوس‌پرتی‌ای در نماز، از آن می‌کاهد، جز آنکه خداوند متعال با نمازهای نافله، راهی برای جبرانش گذاشته است؛

بدرستی که اولین چیزی که بنده بر آن محاسبه می‌شود، نماز است؛ اگر قبول شود ماسوای آن هم قبول می‌شود؛

بدرستی که نماز هنگامی که در اول وقتش بالا رود، به صاحبش برمی‌گردد در حالی که سفید و نورانی است و می‌گوید: مرا حفظ کردی، خدا تو را حفظ کند؛

و اگر در وقتش و بدون حد و اندازه‌های [حقیقی‌] اش بالا رود، سیاه و ظلمانی به صاحبش برمی‌گردد و می‌گوید: مرا ضایع کردی، خدا ضایعت کند!

الکافی، ج‏3، ص268 [5]

جَمَاعَةٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:

کُلُّ سَهْوٍ فِی الصَّلَاةِ یُطْرَحُ مِنْهَا غَیْرَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُتِمُّ بِالنَّوَافِلِ إِنَّ أَوَّلَ مَا یُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلَاةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا إِنَّ الصَّلَاةَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِی أَوَّلِ وَقْتِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَ هِیَ بَیْضَاءُ مُشْرِقَةٌ تَقُولُ حَفِظْتَنِی حَفِظَکَ اللَّهُ وَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِی غَیْرِ وَقْتِهَا بِغَیْرِ حُدُودِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَ هِیَ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ تَقُولُ ضَیَّعْتَنِی ضَیَّعَکَ اللَّهُ.[6]

تدبر

1) «وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ»

در آیاتی که گذشت (معراج/19-34)، نه‌تنها محور انسان‌های شایسته را نمازگزار بودن (المصلین) قرار داد، بلکه هم اولین و هم آخرین خصلت آنها را مربوط به همین مساله نماز دانست: اولش تداوم بر نماز و آخرش محافظت از نماز. این نشان‌دهنده جایگاه عظیم نماز در تحقق انسانیت انسان است. اگر این مطلب فهمیده شود، معلوم می‌شود که چرا فرموده‌اند قبولی نماز، عامل قبولی همه اعمال است (حدیث3)

2) «وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ»

نمازگزار واقعی، فقط نمازش را نمی‌خواند، بلکه از نمازش محافظت می‌کند. این محافظت یعنی:

الف. می‌کوشد با حضور قلب نماز بخواند.

ب. می‌کوشد تمام اجزای نماز را درست بجا آورد.

ج. می‌کوشد تمام شرایط نماز را رعایت کند؛

و کسی که شرایط نماز را رعایت کند، انسانی می‌شود که:

1. بهداشت را تمرین می‌کند (طهارت و وضو)

2. نظم را تمرین می‌کند (وجوب ترتیب در نماز، وجوب رو به قبله بودن و انجام حرکات معین، و ...)

3. خویشتن‌داری را تمرین می‌کند (در نماز نباید به این طرف و آن طرف بگردد، باید خنده و گریه، سخن گفتن، و ... را کنترل کند، و ...)

4. رعایت حق‌الناس را تمرین می‌کند (با لباس غصبی، یا در مکان غصبی، نمی‌توان نماز خواند یا با آب غصبی وضو نمی‌توان گرفت و ...)

5. کار جمعی را تمرین می‌کند (اصل در نماز بر جماعت است و اغلب اذکار نماز به صورت جمع است و ...)

6. وقت‌شناسی را تمرین می‌کند (هر نمازی در وقت معین باید خوانده شود)

7. صلح و صفا با دیگران را تمرین می‌کند (پایان نماز واجب است سلام بدهد و سلام، ابراز صلح و صمیمیت با دیگران است)

8 . ادب را تمرین می‌کند (نحوه ایستادن و نشستن و ... در نماز)

9. قانون‌مداری را تمرین می‌کند (اینکه یک اعمال و اذکار خاصی را به نحو خاصی که مقرر شده انجام دهد)

10. تمرکز را تمرین می‌کند (حضور قلب)

 11. ...

همه اینها غیر از اصل نماز است که تمرین ارتباط مستقیم با خداست و اثرش بسیار برتر از همه اینهاست.


3) «وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ»

اولین ویژگی نمازگزاران واقعی مداومت کردن بر نماز بود (معراج/23) و آخرینش محافظت از نماز. مداومت (همیشگی بودن) ناظر به کمیّت (تعداد و تکرار) نماز است، و محافظت، ناظر به کیفیت. از کمیت شروع کرد و به کیفیت ختم کرد.

اصلاحی در مدل دین‌شناسی

برخی گمان می‌کنند چون کیفیت نماز مهمتر از کمیت آن است، پس ما بر کیفیت آن اصرار بورزیم، نه بر کمیتش.

این آیات، این نگاه را به چالش می‌کشد: درست است که کیفیت مهمتر از کمیت است، اما شروع کار از کمیت است، نه از کیفیت! اینکه نماز با کیفیت عالی و با حضور قلب کامل بخوانیم، آخر کار است، نه ابتدای کار. شروع کار، مداومت و مقید کردن همیشگی خود به نماز است.

جالب است که در روایات، مداومت را بر نافله (نمازهای مستحب)، و محافظت را بر نماز واجب تطبیق داده‌اند. (حدیث1) این هم موید دیگری است که کثرت و کمیت نماز، شروع کار است. اگر کسی می‌خواهد نماز با کیفیت بخواند، ابتدا باید با کثرت نماز شروع کند. به نمازهای واجب بسنده نکند و نوافل را هم بخواند. نمازهای نافله، هم از این جهت که مداومت (همیشگی بودن) را تثبیت می‌کند موثر است، و هم از این جهت که مقدمه‌ای می‌شود برای محافظت از نماز واجب. (نماز واجب هر مقدارش که مورد محافظت ما نباشد و سهو و غفلت در آن راه یابد، با نماز نافله جبران می‌شود؛ حدیث3)

در واقع، این وسوسه شیطان است که: چون حضور قلب نداری، نمازت به درد نمی خورد. خیر! از مداومت بر همین نمازها باید شروع کرد تا کم‌کم به مرتبه محافظت بر نماز رسید.

4) «وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ»

اگرچه اولین خصلت نمازگزاران، مداومت بر نماز بود، اما محافظت از نماز که موجب حضور قلب در نماز می‌شود، آخرین خصلت آنان دانسته شد.

ثمره اخلاقی: راهکار رسیدن به حضور قلب در نماز

همین نمازهای ظاهرا بی‌حضور قلب،

اولا اگر مورد مداومت قرار گیرد (معراج/23) و نمازهای نافله هم جدی گرفته شود (حدیث1)،

و ثانیا به اقتضائات همین مقدار رابطه با خدا هم توجه شود، یعنی اخلاق اقتصادی (دادن حق نیازمندان، معراج/24-25) و باور به معاد (معراج/26-28)، اخلاق فرهنگی (کنترل غریزه جنسی، معارج/29-30)، و اخلاق اجتماعی (امانتداری و وفای به عهد و شهادت به حق) هم مورد اهتمام قرار گیرد،

انسان به مرتبه‌ای می‌رسد که توان محافظت بر نماز پیدا می‌کند و نمازهایش با حضور قلب تمام خواهد بود؛ و اگر هم اندکی غفلت وارد شد، با انجام نمازهای نافله (که قبلا جدی گرفته شده) آن خلأ هم جبران می‌شود.


5) «وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ»

تقریبا تمامی صفاتی که برای این نمازگزاران راستین بیان شد، به صورت اسم فاعل (مشفقون، حافظون، راعون، قائمون) آمد، حتی «مداومت کردن بر نماز» نیز به نحو اسم فاعل « دائمون» آمد. اما این اقدام اخیرشان (محافظت بر نماز) به صورت فعل «یحافظون» آمد، نه اسم فاعل (محافظون). چرا؟

الف. اسم فاعل دلالت بر یک امر ثابت و مستقر در شخص می‌کند، اما فعل  مضارع، دلالت بر یک امری که در حال وقوع است و هنوز به تمامیت خود نرسیده است. شاید می‌خواهد دشواری محافظت از نماز و حضور قلب در نماز را گوشزد کند که اگر چه همه موارد قبلی (از جمله مداومت بر نماز) در اینان به صورت یک صفت مستقر و یک ملکه اخلاقی درآمده است، اما در مورد حضور قلب، بیش از یک کاری که سعی در تحقق آن دارند، از آنها انتظار نمی‌رود.

ب. اسم فاعل دلالت بر وجود یک «صفت» در شخص می‌کند اما فعل دلالت بر انجام یک «رفتار»؛ شاید می‌خواهد نشان دهد که با مساله مراقبت از نماز و حضور قلب، باید به عنوان یک رفتار و یک اقدام، که هر دفعه به تصمیم جدیدی نیازمند است، مواجه شد؛ و آن را یک مطلب تمام شده، ندید؛ و در هر نمازی مستقلا باید بدان اقدام کرد؛ و وجود آن در یک نماز، دلیل نمی‌شود که دیگر در همه نمازهایمان با حضور قلب خواهیم بود؛ همان طور که عدم آن در نمازهای قبلی، دلیل نمی‌شود که ما اساساً از آن بی‌بهره‌ایم و در نمازهای بعدی هم نمی‌توانیم بدان برسیم.

ج. ...

 

 



[1] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ حَرِیزٍ عَنِ الْفُضَیْلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ‏ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» قَالَ هِیَ الْفَرِیضَةُ قُلْتُ «الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ» قَالَ هِیَ النَّافِلَةُ.

همین روایت عینا در تهذیب الأحکام، ج‏2، ص240 نیز آمده است.

[2] . وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «إِلَّا الْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ» إِنَّ ذَلِکَ فِی النَّوَافِلِ یَدْعُونَ عَلَیْهَا وَ فِی قَوْلِهِ «وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» فِی الْفَرَائِضِ وَ الْوَاجِبَاتِ.

[3] . نزدیک به این مضمون روایتی است که از امام کاظم ع آمده است:

رَوَاهُ الصَّدُوقُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ بَابَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ رِجَالِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَاضِی ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِلَّا الْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ» قَالَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ أَصْحَابُ الْخَمْسِینَ مِنْ شِیعَتِنَا قَالَ قُلْتُ «وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» قَالَ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْخَمْسِ صَلَوَاتٍ مِنْ شِیعَتِنَا قَالَ قُلْتُ وَ «أَصْحابُ الْیَمِینِ» قَالَ هُمْ وَ اللَّهِ مِنْ شِیعَتِنَا. (تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص699؛ مجمع البیان، ج‏10، ص536)

[4] . این روایت هم در همین فضا قابل توجه است:

قَالَ ع مَا یَأْمَنُ أَحَدُکُمُ الْحَدَثَانَ فِی تَرْکِ الصَّلَاةِ وَ قَدْ دَخَلَ وَقْتُهَا وَ هُوَ فَارِغٌ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ» قَالَ یُحَافِظُونَ عَلَى الْمَوَاقِیتِ وَ قَالَ «الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ» قَالَ یَدُومُونَ عَلَى أَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ النَّوَافِلِ فَإِنْ فَاتَهُمْ بِاللَّیْلِ قَضَوْا بِالنَّهَارِ وَ إِنْ فَاتَهُمْ بِالنَّهَارِ قَضَوْا بِاللَّیْلِ» (الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص72؛ شبیه مضمون پایانی این حدیث، در حدیث 3 جلسه 294 گذشت)

[5] . این روایت هم به این مضمون نزدیک است:

حُسَیْنٌ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ: إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا صَلَّى الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا وَ حَافَظَ عَلَیْهَا، ارْتَفَعَتْ بَیْضَاءَ نَقِیَّةً تَقُولُ: حَفِظْتَنِی حَفِظَکَ اللَّهُ، وَ إِذَا لَمْ یُصَلِّهَا لِوَقْتِهَا وَ لَمْ یُحَافِظْ عَلَیْهَا، رَجَعَتْ سَوْدَاءَ مُظْلِمَةً تَقُولُ: ضَیَّعْتَنِی ضَیَّعَکَ اللَّهُ. (الأصول الستة عشر، ص322؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص209)

[6] . دو حدیث دیگر به این آیه مربوط می‌شد که به دلایلی که در ادامه می‌آید در کانال نگذاشتم:

1) در روایتی از امام حسن عسگری، از برخی از آیات قرآن، اوقات نماز را بیرون کشیده‌اند از جمله از این آیات وقت نماز صبح را، که چون مضمون روایت پیچیدگی دارد در کانال نگذاشتم:

الْحُسَیْنُ بْنُ حَمْدَانَ الْخَصِیبِیُّ عَنْ عِیسَى بْنِ مَهْدِیٍّ الْجَوْهَرِیِّ قَالَ: ... دَخَلْنَا عَلَى سَیِّدِنَا أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) ...

قال: أَمَّا صَلَوَاتُ الْخَمْسِ فَهِیَ‏ عِنْدَ أَهْلِ الْبَیْتِ کَمَا فَرَضَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَلَى رَسُولِهِ وَ هِیَ إِحْدَى وَ خَمْسِینَ رَکْعَةً فِی سِتَّةِ أَوْقَاتٍ أُبَیِّنُهَا لَکُمْ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ ... وَ صَلَاةُ الْفَجْرِ فَقَدْ حَکَى فِی کِتَابِهِ الْعَزِیزِ: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ» وَ حَکَى فِی حَقِّهَا: «الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ» مِنْ صَبَاحِهِمْ لِمَسَائِهِمْ وَ هَاتَیْنِ الْآیَتَیْنِ وَ مَا دُونَهُمَا فِی حَقِّ صَلَاةِ الْفَجْرِ لِأَنَّهَا جَامِعَةٌ لِلصَّلَاةِ فَمِنْهَا إِلَى وَقْتٍ ثَانٍ إِلَى الِانْتِهَاءِ فِی کَمِّیَّةِ عَدَدِ الصَّلَاةِ وَ أَنَّهَا الصَّلَاةُ تَشَعَّبَتْ مِنْهَا مَبْدَأُ الضِّیَاءِ وَ هِیَ السَّبَبُ وَ الْوَاسِطَةُ مَا بَیْنَ الْعَبْدِ وَ مَوْلَاهُ وَ الشَّاهِدُ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَلَى أَنَّهَا جَامِعَةٌ قَوْلُهُ: «إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» لِأَنَّ الْقُرْآنَ مِنْ بَعْدِ فَرَاغِ الْعَبْدِ مِنَ الصَّلَاةِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ کَانَ مَشْهُوداً أَیْ فِی مَعْنَى الْإِجَابَةِ وَ اسْتِمَاعِ الدُّعَاءِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏ (الهدایة الکبرى، ص348)

2) در برخی ادعیه وضعیت چنین نمازگزارانی در این آیه را جزء تقاضاهای خود برشمرده‌اند که مستقیما درباره آیه توضیحی نمی‌دهد، اما چون آن را با تقاضاهای قبل و بعدش مقایسه کنیم می‌توان نکاتی را به دست آورد،‌ آن را هم در همینجا می‌آورم:

حَدَّثَ أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ التَّلَّعُکْبَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا رَجَاءُ بْنُ یَحْیَى بْنِ سَامَانَ الْعَبَرْتَائِیُّ الْکَاتِبُ قَالَ: هَذَا مِمَّا خَرَجَ مِنْ دَارِ سَیِّدِنَا أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ صَاحِبِ الْعَسْکَرِ الْآخِرِ ع فِی سَنَةِ خَمْسٍ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ قَالَ إِذَا أَرَدْتَ دُخُولَ الْمَسْجِدِ فَقَدِّمْ رِجْلَکَ الْیُسْرَى قَبْلَ الْیُمْنَى فِی دُخُولِکَ وَ قُلْ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ مِنَ اللَّهِ وَ إِلَى اللَّهِ وَ خَیْرُ الْأَسْمَاءِ لِلَّهِ تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ اللَّهُمَّ افْتَحْ لِی أَبْوَابَ رَحْمَتِکَ وَ تَوْبَتِکَ وَ أَغْلِقْ عَنِّی أَبْوَابَ‏ مَعْصِیَتِکَ وَ اجْعَلْنِی مِنْ زُوَّارِکَ وَ عُمَّارِ مَسَاجِدِکَ وَ مِمَّنْ یُنَاجِیکَ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ مِنَ «الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ» وَ ادْحَرْ عَنِّی الشَّیْطَانَ الرَّجِیمَ وَ جُنُودَ إِبْلِیسَ أَجْمَعِینَ. (جمال الأسبوع بکمال العمل المشروع، ص226-225؛ مصباح المتهجد، ج‏1، ص287)

 


304) سوره معارج (70) آیه 33 وَ الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قا

بسم الله الرحمن الرحیم

304) سوره معارج (70) آیه 33   

وَ الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ

ترجمه

و آنان‌اند که بر سر شهادت‌هایشان  ایستاده [= استوار] اند.

نکات ترجمه

«شَهادات»

جمع «شهادة» از ماده «شهد» است که اصل این ماده دلالت دارد بر حضور و آگاهی (علم) و آگاه کردن (اعلام) (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص221) به تعبیر دیگر، «شهادت» حضوری است که همراه با مشاهده (اعم از مشاهده با چشم یا با شهود قلبی) باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص465) و برخی افزوده‌اند که جایی که هم که استدلال و تفکر به نحو قطعی به مطلبی برشد، کلمه «شهادت» را می‌توان به کار برد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص131)[1] و شاهد بر این مدعا هم آیه «شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَت‏ ...» (یوسف/26-27) است. با این توضیحات معلوم می‌شود که در شهادت دو عنصر «علم» و «حضور» با هم شرط است؛ لذا «شهادت» هم از «علم» اخص است و منحصر به مواردی است که علم به معلوم بدون هیچ واسطه‌ای حاصل شده باشد[2]، و هم از «حضور» اخص است و جایی که حضور همراه با غفلت و بی‌توجهی باشد، شهادت صدق نمی‌کند (الفروق فی اللغة، ص88) و اصطلاح «شهادت» هم در جایی که واقعه رخ می‌دهد و شخص حاضر است و به واقعه توجه می‌کند به کار می‌رود (اصطلاحا: تحمل شهادت) و هم در جایی که از شخص تقاضا می‌شود واقعه‌ای را که در آن حاضر بوده، در مقابل دیگران گواهی دهد (اصطلاحا: ادای شهادت).

«شهید» به معنای «حاضری که آگاه است» بر وزن «فعیل» می‌باشد که این وزن، دلالت بر مبالغه در معنای اسم فاعل دارد که وقتی درباره مطلق علم باشد «علیم» گویند، و وقتی درباره علم به امور مخفی و غیرآشکار باشد «خبیر» گویند، و وقتی در مورد علم به امور آشکار باشد «شهید» گویند، که بدین معنا «شهید» هم یکی از اسم‌های خداوند است (لسان العرب، ج‏3، ص239). به کسی هم که در راه خدا کُشته می‌شود «شهید» [و به کار او «شهادت»] گفته می‌شود؛ و درباره چرایی آن، برخی گفته‌اند: چون فرشتگان رحمت در لحظه شهادت نزد او حاضر می‌شوند، یا چون او در محضر فرشتگان قرار می‌گیرد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص221)[3] ویا از این جهت که در آن لحظه آن نعمتهایی که خدا برای آنها مهیا کرده را مشاهده می‌کنند، ویا از این جهت که روح آنها آن لحظه محضر خدا را درک می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص468)

همچنین به محل‌هایی که مناسک حج بجا آورده می‌شود «مشاهدِ» حج گویند از این جهت که جایگاه‌های شریفی است که فرشتگان و خوبان در آنجا حاضر می‌شوند (مفردات ألفاظ القرآن، ص465)

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است که پیامبر خدا ص فرمودند:

کسی که شهادتی را کتمان کند یا به نحوی شهادت دهد که با آن خون مسلمانی هدر رود یا مالش را از چنگش درآورند، روز قیامت می‌آید در حالی صورتش تا جایی که چشم کار می‌کند ظلمانی است و در چهره‌اش خراشیدگی‌ای هست که خلایق او را با اسم و نسبش می‌شناسند؛

 و کسی که شهادتی دهد که حق مسلمانی را با آن زنده کند، روز قیامت می‌آید در حالی صورتش تا جایی که چشم کار می‌کند نورانی است و خلایق او را با اسم و نسبش می‌شناسند؛

سپس امام باقر ع فرمود: آیا نمی‌بینی که خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «و شهادت را برای خدا اقامه کنید» (طلاق/2).

الکافی ج‏7، ص381

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ کَتَمَ شَهَادَةً أَوْ شَهِدَ بِهَا لِیُهْدِرَ لَهَا بِهَا دَمَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَوْ لِیَزْوِیَ مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ ظُلْمَةٌ مَدَّ الْبَصَرِ وَ فِی وَجْهِهِ کُدُوحٌ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِهِ وَ مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِیُحْیِیَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِهِ

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَ لَا تَرَى أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ «وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ».

2)  از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که برای شهادت بحق در جایی حاضر شدی و خواستی با شهادت دادنت حقی را اقامه کنی، آن را آن گونه که صلاح می‌دانی تغییر بده و مرتب کن و تصحیحش کن آن گونه که می‌توانی، تا به صحیح‌ترین وجهی حق را به صاحب حق برساند، البته اینها بعد از‌آن است که نخواهی جز به حق شهادت بدهی، و نخواهی به خود حق، آنچه حق نیست بیافزایی؛

[آن کارها را بکن] چرا که شاهد گاه حق را باطل، ویا حق را محقق می‌کند، و با شاهد است که حق اثبات می‌شود و با شاهد است که به افراد داده می‌شود؛

و شاهد با این کارش - که در اقامه‌ی درست شهادت هر کاری که بدان راهی دارد انجام می‌دهد اعم از اضافه کردن الفاظ و معانی و تفسیر آنها به نحوی که حق ثابت گردد و به نحو صحیح ادا شود و هیچ چیزی بیش از آنچه حق است داده نشود - اجری می‌برد همانند اجر روزه‌دارِ شب‌زنده‌دارِ مجاهد فی سبیل الله.

تهذیب الأحکام، ج‏6، ص285

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ ذُبْیَانَ بْنِ حَکِیمٍ الْأَوْدِیِّ عَنْ مُوسَى بْنِ أُکَیْلٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَیْنِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ

إِذَا شَهِدْتَ عَلَى شَهَادَةٍ فَأَرَدْتَ أَنْ تُقِیمَهَا فَغَیِّرْهَا کَیْفَ شِئْتَ وَ رَتِّبْهَا وَ صَحِّحْهَا بِمَا اسْتَطَعْتَ حَتَّى یَصِحَّ الشَّیْ‏ءُ لِصَاحِبِ الْحَقِّ بَعْدَ أَنْ لَا تَکُونَ تَشْهَدُ إِلَّا بِحَقِّهِ وَ لَا تَزِیدَ فِی نَفْسِ الْحَقِّ مَا لَیْسَ بِحَقٍّ فَإِنَّمَا الشَّاهِدُ یُبْطِلُ الْحَقَّ وَ یُحِقُّ الْحَقَّ وَ بِالشَّاهِدِ یُوجَبُ الْحَقُّ وَ بِالشَّاهِدِ یُعْطَى وَ إِنَّ لِلشَّاهِدِ فِی إِقَامَةِ الشَّهَادَةِ بِتَصْحِیحِهَا بِکُلِّ مَا یَجِدُ إِلَیْهِ السَّبِیلَ مِنْ زِیَادَةِ الْأَلْفَاظِ وَ الْمَعَانِی وَ التَّفْسِیرِ فِی الشَّهَادَةِ مَا بِهِ یُثْبِتُ الْحَقَّ وَ یُصَحِّحُهُ وَ لَا یُؤْخَذُ بِهِ زِیَادَةً عَلَى الْحَقِّ مِثْلَ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِمِ الْمُجَاهِدِ بِسَیْفِهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.

3) از امام باقر ع روایت شده است:

هنگامی که شخصی شهادتی را بشنود و خودش بر آن شاهد نباشد، [اگر از او برای شهادت دادن دعوت شود] به اختیار خودش است که اگر خواست شهادت دهد و اگر خواست سکوت کند؛ مگر اینکه بداند که ظلمی رخ می‌دهد که در این صورت باید شهادت دهد و برایش حلال نیست جز اینکه شهادت دهد.

الکافی، ج‏7، ص382

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا سَمِعَ الرَّجُلُ الشَّهَادَةَ وَ لَمْ یُشْهَدْ عَلَیْهَا فَهُوَ بِالْخِیَارِ إِنْ‏ شَاءَ شَهِدَ وَ إِنْ شَاءَ سَکَتَ إِلَّا إِذَا عَلِمَ مِنَ الظَّالِمِ فَلْیَشْهَدْ وَ لَا یَحِلُّ لَهُ إِلَّا أَنْ یَشْهَدَ.[4]

تدبر

1) «وَ الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ»

ایستاده و استوار بودن بر شهادت یعنی:

الف. برای تحمل شهادت می‌ایستند و از تحمل شهادت خودداری نمی‌کنند (حادثه‌ای رخ داده و باید ایستاد تا بعدا شهادت داد). (المیزان، ج20، ص17)

ب. چیزی که شاهد بوده‌اند کتمان نمی‌کنند. (المیزان، ج20، ص17)

ج. چیزی که شاهد بوده‌اند تغییر نمی‌دهند و تحریف نمی‌کنند و محکم و استوار بر آنچه دیده‌اند می‌ایستند. (المیزان، ج20، ص17) (البته اصلاح کردن عبارات شهادت، و شهادت را به نحوی بیان کردن که در رسیدن حق به حق‌دار موثرتر واقع شود، نه‌تنها مصداق تحریف نیست، بلکه مصداق قیام به شهادت است؛ حدیث2)

د. به شهادت دروغین نمی‌دهند. (بر آنچه واقعا شاهد بوده‌اند می‌ایستند و گواهی می‌دهند)

ه. ...

2) «وَ الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ»

همان طور که امانت‌داری و وفای به عهد (آیه قبل)، مربوط به روابط اجتماعی است، شهادت و گواهی دادن هم همین طور است. پس چرا این را در آیه‌ای مستقل آورد؟

الف. در حالت اول، رابطه فقط بین انسان و آن کسی است که امانتی گذاشته ویا عهدی بسته است. اما در شهادت دادن، انسان همواره با دو نفر مواجه است: کسی که شهادت به نفع اوست و کسی که شهادت به ضرر اوست. به تعبیر دیگر، در قبلی، این منافع شخصی است که ممکن است مانع انجام وظیفه شود؛ اما در این مورد، روابط اجتماعی خاص با افراد است که ممکن است چنین مانعی ایجاد کند؛ در واقع، در قبلی فقط باید بر منفعت‌پرستی غلبه کرد؛ اما در اینجا باید بر حب و بغض‌ها هم غلبه کرد.

ب. در حالت اول مساله هنوز نسبتا شخصی است (فقط بین خود شخص و مخاطب وی است)؛ اما در دومی کاملا جنبه اجتماعی پیدا می‌کند (تلاش برای معلوم شدن حق در بین افراد جامعه، و رسیدن حق به حق‌دار در اجتماع است) (حدیث2)

بحث تخصصی جامعه‌شناسی

زیمل، جامعه‌شناس آلمانی بحث های جالبی دارد در این زمینه که وقتی «دو نفر» بشوند «سه نفر»، چقدر اقتضائات اجتماعی جدیدی پیش می‌آید. مثلا اینکه هر یک از آن دو نفر می‌کوشند نفر سوم را با خود همراه کنند، یا یکی می‌کوشد بین دو نفر دیگر دعوا بیندازد تا بر هر دو مسلط شود یا یکی می‌تواند نقش میانجی بین آن دو را ایفا کند و ... . در واقع، شهادت دادن مربوط به عرصه‌ای است که دست‌کم سه نفر لازم است، اما مورد قبلی (امانتداری و وفای به عهد) مربوط به جایی بود که رابطه بین دو نفر بود.

ج. در حالت اول کالایی را نزد انسان به امانت می‌گذارند ویا انجام کاری را از انسان انتظار دارند، اما در اینجا حقیقتی را در مقابل دیدگان آدم می‌گذارند و از انسان می‌خواهند در قبال آن حقیقت شهادت دهد.

بحث تخصصی جامعه‌شناسی

در مقابل جریان پوزیتیویستی در علوم اجتماعی، «دیلتای» و پس از او، «زیمل» و «ماکس وبر» نشان دادند که آنچه در حوزه «کنش» انسانی مهم است، نه صرفا «رفتار» (که قابلیت مشاهده حسی دارد)، بلکه «معنی»‌ای است که در رفتار لحاظ شده است؛ و افق مساله جامعه‌شناسی را، از بررسی رفتارها به بررسی معانی رفتارها ارتقا دادند. «شهادت دادن» از بهترین نمونه‌های عمل اجتماعی است که اساسا در وادی «معانی رفتار» باید تحلیل شود، نه در قالب رفتار فیزیکی محض؛ و از عرصه‌هایی است که بخوبی تفاوت الگوی تحلیل‌های علوم طبیعی و علوم اجتماعی را در آن می‌توان نشان داد.

د. ...

3) «الْمُصَلِّینَ ... الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ»

نمازگزار واقعی، در روابط اجتماعی‌اش، نه‌تنها اهل امانت‌داری و وفای به عهد است و بر اساس منفعت‌طلبی رفتار نمی‌کند (آیه قبل)؛ بلکه در جایی که شاهد مطلبی بوده، بر شهادت خود پایمردی می‌کند و تحت تاثیر حب و بغض‌های شخصی هم از حق منحرف نمی‌شود. (توضیح در تدبر2، بند الف)

4) «الْمُصَلِّینَ ... الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ»

نمازگزار واقعی، نه‌تنها نسبت به ادای حقوقی که از دیگران برعهده اوست، جدی است (چه حق مستمندان، چه امانات مردم و چه عهدی که با دیگران بسته؛ معراج/24 و 32)، بلکه نسبت به حقوق بین دیگران نیز حساس است و در جایی که آگاهی دارد، با حاضر شدن و شهادت دادن، تمام تلاش خود را می‌کند تا حق به حق‌دار برسد. (حدیث1)

5) «وَ الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ»

در آیاتی که گذشت، انسان‌ زیاده‌خواه (هلوع)، و کم‌طاقت و بخیل دانسته شد؛ مگر نمازگزارانی که برای نیازمندان در اموال خود حقی قرار می‌دهند، آخرت را جدی باور دارند؛ روابط جنسی‌شان کاملا کنترل شده است، و اهل امانتداری و وفای به عهدند. (معراج/19-32)

تمامی این اوصاف اوصافی است که در زندگی انسان بسیار مورد ابتلاست؛ اما شهادت دادن، مطلبی است که در عمر بسیاری از ما ممکن است اصلا پیش نیاید. چرا چنین وصفی را در عداد آن اوصاف مطرح کرد؟

شاید بدین جهت که:

الف. این اقدام اوج اقدام دیگرخواهانه در زندگی انسان است که نه‌تنها انجام آن هیچ نفع مادی واضحی به خود شخص نمی‌رساند، بلکه چه‌بسا مشکلاتی را هم (از جانب کسانی که شهادت علیه آنها بوده) به همراه داشته باشد.

ب. در تمام موارد قبل، خود شخص آگاهانه در موقعیتی قرار می‌گیرد که خودش تصمیم به انجام آن کار می‌گیرد؛ اما تحمل شهادت و سپس شهادت دادن غالبا به طور ناخواسته بر انسان تحمیل می‌شود؛ و انسان غالبا از قبل خود را برای این کار آماده نکرده است؛ و حالا باید در چنین موقعیتی، صرفا برای اینکه حقی به دیگری برسد از وقت و عمر خود مایه بگذارد.

ج. چون مستقیما مساله به خود وی مرتبط نمی‌باشد، شانه خالی کردن از زیر آن هم به گونه‌ای است که غالبا مذمتی را متوجه شخص نمی‌سازد، زیرا غالبا کسی نمی‌داند که او شاهد بوده است؛ پس، فرار از آن، برخلاف تمام موارد قبل، به هیچ وجه لطمه‌ای به آبرو و وجاهت وی وارد نمی‌سازد؛ و لذا اخلاص در چنین کاری جدی‌تر است. (به تعبیر دیگر، هم زمینه ریا و شهرت‌طلبی در آن کمتر است، و هم در انجام ندادنش احتمال نمی‌رود که لطمه‌ای به وجهه او وارد شود.)

د. چون کسی را نمی‌توان به شهادت دادن مجبور ساخت، و صرفا انگیزه درونی است که می‌تواند محرک شخص شود، برخلاف تمامی موارد قبلی، که می‌توان با قانون بیرونی و اعمال زور، شخص را ملزم به انجام آن کار کرد.

ه. ...



[1] . البته ایشان شهادت را بر پنج قسم دانسته‌اند که شهادت با اعضای بدن را به دو قسم شهادت چشم و شهادت سایر حواس تقسیم کرده، و شهود نفس را هم به دو قسم (شهود خود و صفاتش، و شهود خدا و صفاتش)‌ تقسیم کرده‌اند که بدین ترتیب پنج قسم می‌شود که البته اگر این گونه بخواهیم تقسیم کنیم، شهود ملائکه را هم باید در اقسام شهود نفس بیاوریم.

[2] همچنین گفته‌اند که علم به موجود و معدوم تعلق می گیرد اما شهادت خیر (الفروق فی اللغة، ص88)؛ اما به نظر می‌آید این سخن درست نباشد زیرا همان طور که شهادت دادن بر انجام کار داریم، شهادت دادن بر انجام ندادن کار هم داریم (که من شاهد بودم که فلانی در آن ساعت فلانجا بود و لذا آن کار را که مورد اتهام قرار گرفته انجام نداده است)

[3] . و از جمله گفته شده که چون به زمین می‌افتد و زمین را هم «الشاهده» می‌گویند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص221) اما به نظر نمی‌رسد صحیح باشد زیرا هرکس که می‌میرد به زمین می‌افتد، در حالی که فقط به کسی که در راه خدا کشته می‌شود شهید می‌گویند؛ و مثلا هیچگاه به کشتگان دشمن شهید گفته نمی‌شود.

[4] . این روایت درباره اثر شهادت دادن افراد قابل توجه است:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلَادِ عَنْ سَعْدٍ الْإِسْکَافِ قَالَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَّا قَالَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ عَابِدٌ فَأُعْجِبَ بِهِ- دَاوُدُ ع فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ لَا یُعْجِبُکَ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَمْرِهِ فَإِنَّهُ مُرَاءٍ قَالَ فَمَاتَ الرَّجُلُ فَأُتِیَ دَاوُدُ ع وَ قِیلَ لَهُ مَاتَ الرَّجُلُ فَقَالَ دَاوُدُ ع ادْفِنُوا صَاحِبَکُمْ قَالَ فَأَنْکَرَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَ قَالُوا کَیْفَ لَمْ یَحْضُرْهُ قَالَ فَلَمَّا غُسِّلَ قَامَ خَمْسُونَ رَجُلًا فَشَهِدُوا بِاللَّهِ مَا یَعْلَمُونَ مِنْهُ إِلَّا خَیْراً فَلَمَّا صَلَّوْا قَامَ خَمْسُونَ آخَرُونَ فَشَهِدُوا بِاللَّهِ مَا یَعْلَمُونَ مِنْهُ إِلَّا خَیْراً فَلَمَّا دَفَنُوهُ قَامَ خَمْسُونَ فَشَهِدُوا بِاللَّهِ مَا یَعْلَمُونَ مِنْهُ إِلَّا خَیْراً فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ ع مَا مَنَعَکَ أَنْ تَشْهَدَ فُلَاناً قَالَ دَاوُدُ الَّذِی أَطْلَعْتَنِی عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِهِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ کَانَ کَذَلِکَ وَ لَکِنَّهُ قَدْ شَهِدَ قَوْمٌ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ الرُّهْبَانِ مَا یَعْلَمُونَ مِنْهُ إِلَّا خَیْراً فَأَجَزْتُ شَهَادَتَهُمْ بِهِ عَلَیْهِ وَ غَفَرْتُ لَهُ عِلْمِی فِیهِ. (تهذیب الأحکام، ج‏6، ص279)

 


303) سوره معارج (70) آیه 32 وَ الَّذینَ هُمْ لِأَ

بسم الله الرحمن الرحیم

303) سوره معارج (70) آیه 32 

وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ

ترجمه

و آنان‌اند که به امانت‌ها و عهدشان متعهدند؛

نکات ترجمه‌ای

«راعُون»

جمع سالم «راعی» است (جمع مکسر راعی، «رُعاة» و «رِعاء» می‌باشد)؛ و راعی، اسم فاعل از ماده «رعی» می‌باشد که این ماده به معنای رعایت کردن، مراقب بودن و حفظ و نگهداری به کار می‌رود. برخی بر این باورند که این کلمه در اصل در مورد حفظ و نگهداری حیوانات به کار می‌رفته (چنانکه راعی به معنای «چوپان» و «مَرعی» به معنای «چراگاه و مرتع» به کار می‌رود) و بعدا در مورد هرگونه حفظ و نگهداری، بویژه در عرصه حکومت و سیاست نیز رایج شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص357) چنانکه اکنون یکی از معانی راعی، والی و حاکم می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص408). در قرآن کریم، از این ماده، جمعا ده بار به کار رفته، که علاوه بر استفاده آن به صورت فعل ثلاثی مجرد و به معنای عام «مراعات کردن» (بقره/104؛‌نساء/46؛ طه/54؛ حدید/27) به صورت مشتقات زیر نیز آمده است: «راعُون: رعایت‌کنندگان» (معارج/32 و مومنون/8)؛ «رعایة: رعایت کردن» (حدید/27) «رُعاة: چوپانان» (قصص/23) «مرعی: مرتع و چراگاه» (نازعات/31؛ اعلی/4)

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است: [برای شناخت افراد] نه به نماز فریفته شوید و نه به روزه‌شان ؛ چرا که گاه شخص چنان به نماز و روزه عادت کرده که اگر ترکش کند دچار وحشت می‌شود؛ لکن آنها را هنگامی که باید سخن راست گفت ویا هنگام ادای امانت بشناسید.

الکافی، ج‏2، ص104

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا تَغْتَرُّوا بِصَلَاتِهِمْ وَ لَا بِصِیَامِهِمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ حَتَّى لَوْ تَرَکَهُ اسْتَوْحَشَ وَ لَکِنِ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ.

2) از امام صادق ع روایت شده است: سه مطلب هست که عذر هیچکس در آنها پذیرفته نیست:

ادای امانت، خواه [امانت‌گذار]  نیکوکار باشد یا بدکار؛

وفای به عهد، خواه [کسی که با او عهد بسته شده] نیکوکار باشد یا بدکار؛

و نیکی به والدین، خواه نیکوکار باشند یا بدکار.

الکافی، ج‏5، ص132؛ الخصال، ج‏1، ص123

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُصْعَبٍ الْهَمْدَانِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ ثَلَاثَةٌ لَا عُذْرَ لِأَحَدٍ فِیهَا أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ

3) از رسول خدا ص روایت شده است:

شش مطلب را برای من متعهد شوید تا من بهشت را برایتان متعهد شوم:

هنگامی که سخن گفتید، دروغ نگویید؛

هنگامی که وعده دادید، خلف وعده نکنید؛

هنگامی که امانتدار شدید، خیانت در امانت نکنید؛

چشمانتان را فروبخوابانید،

دامن‌هایتان را حفظ کنید؛

دست و زبان‌تان را [از آزار مردم] بازدارید.

الخصال، ج‏1، ص321

حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ بُهْلُولٍ الْقَاضِی فِی دَارِهِ بِمَدِینَةِ السَّلَامِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ یَزِیدَ الصَّدَائِیُّ عَنْ أَبِی شَیْبَةَ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

تَقَبَّلُوا لِی بِسِتٍّ أَتَقَبَّلْ لَکُمْ بِالْجَنَّةِ:

إِذَا حَدَّثْتُمْ فَلَا تَکْذِبُوا

وَ إِذَا وَعَدْتُمْ فَلَا تَخَلَّفُوا

وَ إِذَا اؤْتُمِنْتُمْ فَلَا تَخُونُوا

وَ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ

وَ احْفَظُوا فُرُوجَکُمْ

وَ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَلْسِنَتَکُمْ. [1]

4) از امام صادق ع روایت شده است:

... ما ودیعه [= امانت] های خدا در بندگانیم، ما بزرگترین حرم خداییم؛ ما پیمان خداییم؛ ما عهد خداییم؛ پس هر که به عهد ما وفا کند، به عهد خدا وفا کرده است؛ و کسی که این عهد را بشکند، عهد و پیمان خدا را شکسته است.

 الکافی، ج‏1، ص221

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْخَشَّابِ قَالَ حَدَّثَنَا بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ خَیْثَمَةَ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ...[2] نَحْنُ وَدِیعَةُ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ وَ نَحْنُ حَرَمُ اللَّهِ الْأَکْبَرُ وَ نَحْنُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ عَهْدُ اللَّهِ فَمَنْ وَفَى بِعَهْدِنَا فَقَدْ وَفَى بِعَهْدِ اللَّهِ وَ مَنْ خَفَرَهَا فَقَدْ خَفَرَ ذِمَّةَ اللَّهِ وَ عَهْدَهُ.

تدبر

1) « الْمُصَلِّینَ ... الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»

نمازگزار واقعی، کسی است که در روابط اجتماعی هم انسان قابل اعتمادی است، اگر چیزی از دیگران نزد او باشد، امانتدار است و اگر با دیگران قول و قراری بگذارد، به قول و قرار خویش پای‌بند است؛ که اگر چنین نبود، نمازگزاریش از روی عادت است، نه نمازگزاری واقعی (حدیث1).

2) «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً، إلا الْمُصَلِّین ... الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»

امانتداری و وفای به عهد از مشخصه‌های کسانی است که در مقابل سختی‌ها صبور، و در خوشی‌ها اهل کمک به دیگران‌اند. (معارج/18-19)

3) «وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»

ساده‌ترین مصداق امانت، آن است که دیگران، کالایی را برای مدتی نزد انسان بگذارند (انفال/27)؛

و ساده‌ترین مصداق عهد، قول و قرارهای بین افراد است که طرفین ملتزم به انجام آن می‌شوند (مثلا: توبه/4).

اما عهد و امانت‌هایی که انسان باید نسبت به آنها اهل مراقبت و رعایت باشد، مصداق‌های دیگری هم دارد[3]؛ از جمله:

الف. امانتی که آسمانها و زمین توان بر دوش کشیدن آن را نداشتند (احزاب/72) که مفسران آن را «اختیار»، «ولایت» اولیای الهی، و ... دانسته‌اند؛ و امانتداری به ازای هر یک معنای خاصی دارد.

ب. عهد بندگی با خدا (اعراف/172؛ یس/60) و انجام دستورات الهی (بقره/27 و 40) (احزاب/33)[4]

ج. عهد نبوت و امامت، که از سویی عهد خدا با برخی انسانهاست (بقره/124) و از سوی دیگر عهدی از جانب خدا برعهده انسانها (طه/86، فتح/10) (حدیث4)

د. هر قراری که انسان با خدای خود می‌گذارد که خود را موظف به انجام کاری کند (توبه/75)

ه. خود قرآن، که خداوند برای انسانها فروفرستاده، عهدی است بین خدا و انسان که هر مسلمانی موظف است روزانه در آن بنگرد و از آن بیاموزد. (الکافی، ج‏2، ص609)[5]

و. هر آنچه که شخصی در مورد آن به انسان اعتماد می‌کند و از انسان انتظار دارد آن را حفظ کند اعم از مال و آبرو و ... امانتی نزد انسان است (المیزان، ج20، ص17).

ز. هر نعمتی و هر عضوی از اعضای بدن که خدا به انسان داده، امانتی است که به انسان سپرده شده است و انسان باید آن را در مسیری که خدا مقرر کرده به کار برد (المیزان، ج20، ص17)

ح. ...

4) «وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»

درباره شخصی که پای‌بند به عهد و امانتش است، در قرآن کریم غالبا تعابیری مانند امانتدار (مؤتمن)، اداکننده امانت، وفادار به عهد، به کار می‌رود؛ اما در این آیه تعبیر «راعون» به معنای رعایت، مراعات و مراقبت کننده به کار رفته است.

الف. شاید می‌خواهد تاکید کند که این امانتداری و وفای به عهد در این انسانهای شایسته، صرفا در حد یک رفتار بیرونی نیست، بلکه یک التزام و حساسیت درونی در آنها نسبت به حقوق دیگران و روابطی که با دیگران برقرار می‌کنند وجود دارد.

ب. ...

5) «وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»

هر دو کلمه امانات و عهد را بدون قید آورد؛ نفرمود امانتها ویا عهدی که در قبال مسلمانان، شیعیان، انسانهای خوب، یا ... دارند.

این نشان می‌دهد که نمازگزار واقعی، کسی است که درباره مطلق انسانها (خوب یا بد، مسلمان یا غیر مسلمان، و ...) خود را موظف به امانت‌داری و وفای به عهد می‌بیند؛ یعنی گاه امانتی را قبول نمی‌کند و قول و قراری هم نمی‌گذارد؛ اما اگر به امانت یا عهدی تن داد، حتی اگر امانت‌گذارنده، قاتل پیامبران ویا قاتل امیرالمومنین ع باشد (کافی، ج5، ص133)[6] و یا عهد با مشرکان بسته شده باشد (توبه/4)، بدان وفادار می‌ماند.

تبصره اخلاقی

از آنجا که عهد یک قرارداد طرفینی است، در صورتی که طرف مقابل به عهد وفا نکند و پیمان‌شکنی کند، در واقع دیگر عهدی باقی نمانده است و لذا در این صورت، شخص مومن هم دیگر ضرورتی ندارد ملتزم به عهد باشد.



[1] . این احادیث هم در همین زمینه قابل توجه است:

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زَیْدٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): أَقْرَبُکُمْ غَداً مِنِّی فِی الْمَوْقِفِ أَصْدَقُکُمْ لِلْحَدِیثِ، وَ آدَاکُمْ لِلْأَمَانَةِ، وَ أَوْفَاکُمْ بِالْعَهْدِ، وَ أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً، وَ أَقْرَبُکُمْ مِنَ النَّاسِ. (الأمالی (للطوسی)، ص229)

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی جَدِّی الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ الثَّقَفِیِّ عَنْ سَعِیدِ بْنِ شُرَحْبِیلَ عَنِ ابْنِ لَهِیعَةَ عَنْ أَبِی مَالِکٍ قَالَ: قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع أَخْبِرْنِی بِجَمِیعِ شَرَائِعِ الدِّینِ قَالَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ. (الخصال، ج‏1، ص113)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً إِلَّا بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ. (الکافی، ج‏2، ص104)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی کَهْمَسٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع- عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی یَعْفُورٍ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ قَالَ عَلَیْکَ وَ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا أَتَیْتَ عَبْدَ اللَّهِ فَأَقْرِئْهُ السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ یَقُولُ لَکَ انْظُرْ مَا بَلَغَ بِهِ عَلِیٌّ ع عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَالْزَمْهُ فَإِنَّ عَلِیّاً ع إِنَّمَا بَلَغَ مَا بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ. (الکافی، ج‏2، ص104)

[2] . عبارتی که برای رعایت اختصار حذف شد، چنین است:

یَا خَیْثَمَةُ نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ بَیْتُ الرَّحْمَةِ وَ مَفَاتِیحُ الْحِکْمَةِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ مَوْضِعُ سِرِّ اللَّهِ وَ

[3] . برخی امانات را شامل دو دسته: امانات خدا (که همان عبادات واجب مانند نماز و روزه و...)  و امانات بندگان (مانند ودیعه و عاریه و بیع و شهادات و ...)؛ و عهد را شامل سه دسته: اوامر خدا، نذرهای انسان، و عهدهای طرفینی بین انسانها معرفی کرده‌اند:

«و الأمانات ضربان أمانات الله تعالى و أمانات العباد فالأمانات التی بین الله تعالى و بین عباده هی العبادات کالصیام و الصلاة و الاغتسال و أمانات العباد هی مثل الودائع و العواری و البیاعات و الشهادات و غیرها و أما العهد فعلى ثلاثة أضرب أوامر الله تعالى و نذور الإنسان و العقود الجاریة بین الناس» (مجمع‌البیان، ج7، ص159)

[4] . و قیل: العهد کل ما التزم به الإنسان لغیره فإیمان العبد لربه عهد منه عاهد به ربه أن یطیعه فی کل ما کلفه به فلو عصاه فی شی‏ء مما أمره به أو نهاه عنه فقد نقض عهد (المیزان، ج20، ص17)

[5] . عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْقُرْآنُ عَهْدُ اللَّهِ إِلَى خَلْقِهِ فَقَدْ یَنْبَغِی لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ یَنْظُرَ فِی عَهْدِهِ وَ أَنْ یَقْرَأَ مِنْهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ خَمْسِینَ آیَة.

[6] . در همین راستا این احادیث هم قابل توجه‌اند:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص أَدُّوا الْأَمَانَةَ وَ لَوْ إِلَى قَاتِلِ وُلْدِ الْأَنْبِیَاءِ. (الکافی، ج‏5، ص133)

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبِی حَفْصٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَیْکُمْ بِأَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَکُمْ وَ لَوْ أَنَّ قَاتِلَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع ائْتَمَنَنِی عَلَى أَمَانَةٍ لَأَدَّیْتُهَا إِلَیْهِ. (الکافی، ج‏5، ص133)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی وَصِیَّةٍ لَهُ اعْلَمْ أَنَّ ضَارِبَ عَلِیٍّ ع بِالسَّیْفِ وَ قَاتِلَهُ لَوِ ائْتَمَنَنِی وَ اسْتَنْصَحَنِی وَ اسْتَشَارَنِی ثُمَّ قَبِلْتُ ذَلِکَ مِنْهُ لَأَدَّیْتُ إِلَیْهِ الْأَمَانَةَ. (الکافی، ج‏5، ص133)

 


302) سوره معارج (70) آیه 31 فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِک

بسم الله الرحمن الرحیم

302) سوره معارج (70) آیه 31 

فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ

پس هر که درصدد ورای آن برآید، آنان‌اند که تجاوزگران‌اند.

نکات ترجمه

«العادُونَ»

این کلمه، جمعِ مذکر سالم کلمه «العادی» است، از ماده «عدو» [یا «عدی] ؛ که این ماده در اصل دلالت دارد بر تجاوز کردن (گذر کردن) از حد خود و پیشی گرفتن در جایی که سزاوار است بدانجا بسنده شود؛ و «عادی» کسی است که ظالمانه از حق خودش تجاوز می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص249). و تفاوتش با «تجاوز» در این است که تجاوز، به صرفِ گذر کردن از نقطه معین (خروج از حق خود) گفته می‌شود؛ اما «تعدی»، تجاوزی است که ورود نابجا به حقوق دیگران هم در آن لحاظ شده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص63). برخی اصل این ماده را از کلمه «عُدوَة» (أنفال/42) دانسته‌اند («عدوة الوادی» لبه و حاشیه یک سرزمین)  دانسته‌اند (الفروق فی اللغة، ص124) گویی کسی که تعدی می‌کند، به سمت لبه حق خود می‌رود و از آن گذر می‌کند.

این ماده هم در مورد امور قلبی و درونی (مانند «عداوت»: دشمنی، «عَدُوّ»: دشمن، جمع آن: اعداء) و هم در مورد امور ظاهری و مادی (مانند «عَدْو»[1] به معنای تندتر از معمول راه رفتن، دویدن) به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص554).

چنانکه اشاره شد، «العادون» جمع مذکر سالم کلمه «العادی» است؛ و جمع مونث سالم این کلمه، «العادیات» (عادیات/1) می‌باشد که از «عدو» به معنای «دویدن» گرفته شده و اصطلاحا در مورد اسبانی که با سرعت می‌دوند، به کار می‌رود.

این ماده و مشتقات آن 106 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) امیرالمومنین ع در یکی از خطبه‌هایشان خطاب به مردم فرمودند:

همانا خداوند تبارک و تعالی حد و اندازه‌هایی را معین کرده، پس از این حدود تجاوز نکنید؛ و واجباتی را واجب نمود، پس آنها را کم نگذارید؛ و در مورد اموری سکوت کرد، و این سکوتش از باب فراموشی آنها نبود، پس خود را در آنها مکلف نسازید، که آن از باب رحمت خدا بر شما بوده است و آن [تخفیف] را قبول کنید.

سپس فرمودند:

حلالی آشکار هست و حرامی آشکار؛ و بین اینها امور شبهه‌ناک؛ پس هرکه آن گناهی را بر او مشتبه شده، ترک کند، نسبت به آنچه آشکار است بیشتر اهل ترک کردن خواهد بود؛

و [بدانید] معصیت‌ها، منطقه ممنوعه خداست؛ و هرکس در حول و حوش آن به گردش درآید، بعید نیست که در آن وارد شود.

من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص75

خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع النَّاسَ فَقَالَ:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى حَدَّ حُدُوداً فَلَا تَعْتَدُوهَا وَ فَرَضَ فَرَائِضَ فَلَا تَنْقُصُوهَا وَ سَکَتَ عَنْ أَشْیَاءَ لَمْ یَسْکُتْ عَنْهَا نِسْیَاناً لَهَا فَلَا تُکَلَّفُوهَا رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ لَکُمْ فَاقْبَلُوهَا ثُمَّ قَالَ عَلِیٌّ ع حَلَالٌ بَیِّنٌ وَ حَرَامٌ بَیِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَمَنْ تَرَکَ مَا اشْتَبَهَ عَلَیْهِ مِنَ الْإِثْمِ فَهُوَ لِمَا اسْتَبَانَ لَهُ أَتْرَکُ وَ الْمَعَاصِی حِمَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ یَرْتَعْ حَوْلَهَا یُوشِکْ أَنْ یَدْخُلَهَا.

2) از امام باقر ع روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

در زنا پنج ویژگی هست:

آبرو را می‌برد؛

منجر به فقر می‌شود؛

عمر را می‌کاهد؛

خداوند مهربان را خشمگین می‌سازد؛

و در آتش جاودانه می‌سازد؛

به خدا پناه می‌بریم از آتش.

الکافی، ج‏5، ص542

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ حَرِیزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ النَّبِیُّ ص:

 فِی الزِّنَا خَمْسُ خِصَالٍ:

 یَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ،

وَ یُورِثُ الْفَقْرَ،

وَ یَنْقُصُ الْعُمُرَ،

وَ یُسْخِطُ الرَّحْمَنَ،

وَ یُخَلِّدُ فِی النَّارِ،

نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ.[2]

3) از امام صادق ع در مورد استمناء سوال شد.

فرمودند: گناهی بزرگ است که خداوند در کتابش از آن نهی کرده است؛ و انجام دهنده آن مانند کسی است که با خودش زناشویی کرده باشد! و اگر می‌دانستی که او با خود چه می کند، با او هم‌سفره نمی‌شدی.

سوال کننده گفت: یَا ابْنَ رسولِ اللَّه! اینکه در کتاب خدا آمده را به من نشان بده!

فرمود: این سخن خداوند که می‌فرماید: «پس هر که درصدد ورای آن برآید، آنان‌اند که تجاوزگران‌اند.» (معارج/31؛ مومنون/7) و این کار ورای آن [نکاح با همسر و کنیز] است.

او گفت: کدامشان بزرگتر است: زناکاری یا این کار؟

فرمود: این کار گناهی عظیم است، و گاه می‌شود که شخص با خود می‌گوید برخی از گناهان از برخی دیگر کم‌اهمیت‌ترند؛ در حالی که گناهان همگی در پیشگاه خداوند عظیم‌اند، چرا که همه آنها معصیت هستند، و خداوند دوست ندارد که بندگان مرتکب معصیت شوند؛ و خداوند از آن نهی کرده است، زیرا که آن از کارهای شیطان است، و خداوند فرموده است: «شیطان را نپرستید» (یس/60) «همانا شیطان دشمن شماست، او را دشمن بگیرید، چرا که او حزب خود را فرامی‌خواند تا از اصحاب جهنم شوند.» (فاطر/6)

وسائل الشیعة، ج‏28، ص364

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى فِی نَوَادِرِهِ (ص62) عَنْ أَبِیهِ قَالَ:

سُئِلَ الصَّادِقُ ع عَنِ الْخَضْخَضَةِ؟

فَقَالَ إِثْمٌ عَظِیمٌ قَدْ نَهَى اللَّهُ عَنْهُ فِی کِتَابِهِ، وَ فَاعِلُهُ کَنَاکِحِ نَفْسِهِ وَ لَوْ عَلِمْتَ بِمَا یَفْعَلُهُ مَا أَکَلْتَ مَعَهُ.

فَقَالَ السَّائِلُ فَبَیِّنْ لِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ فِیهِ؟

فَقَالَ قَوْلُ اللَّهِ «فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» وَ هُوَ مِمَّا وَرَاءَ ذَلِکَ.

فَقَالَ الرَّجُلُ أَیُّمَا أَکْبَرُ الزِّنَا أَوْ هِیَ؟

فَقَالَ هُوَ ذَنْبٌ عَظِیمٌ قَدْ قَالَ الْقَائِلُ بَعْضُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ بَعْضٍ وَ الذُّنُوبُ کُلُّهَا عَظِیمٌ عِنْدَ اللَّهِ لِأَنَّهَا مَعَاصِیَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مِنَ الْعِبَادِ الْعِصْیَانَ وَ قَدْ نَهَانَا اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ لِأَنَّهَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ وَ قَدْ قَالَ «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیر»

تدبر

1) «فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»

خدا به انسان غریزه داده، عقل هم داده است؛ هیچکدام را هم اشتباهی نداده است. غریزه اگر در حد و اندازه‌ای که برایش قرار داده شده، رفتار کند، نه‌تنها بد نیست، بلکه کارش می‌تواند کار مستحب و احیای سنت پیامبر ص باشد (جلسه301، حدیث3) اما اگر این غریزه بخواهد از آنچه برایش مجاز است عبور کند، متجاوز است؛ و متجاوز در درجه اول، از حریم عقلش عبور کرده، و به حیوانیت روی آورده است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

اگرچه انسان همانند عموم حیوانات غریزه جنسی دارد، اما  ظاهرا تنها موجودی است که «ازدواج» می‌کند؛ و با این کارش مهمترین بنیاد جامعه‌ی انسانی (یعنی خانواده) را ایجاد می‌کند[3] و این رابطه را در درون یک سلسله قوانین اعتباری اجتماعی قرار می‌دهد؛ چنانکه در تمامی جوامع بشری در طول تاریخ، بین «ازدواج» و «رابطه جنسی آزاد» تفاوت می‌گذاشته‌اند و خانواده در انسان، نهادی است که با «ازدواج قانونی» شکل می‌گیرد.

اگر تفاوت اصلی انسان و حیوان را در بهره‌مندی انسان از «عقل» بدانیم، آنگاه باید گفت که غریزه جنسی در انسان، برخلاف حیوانات، با عقل و انسان بودن وی گره خورده، و لذا مبنای «ازدواج» برای انسان در بهشت (یعنی در مرتبه‌ای از عالم، که ماورای افق دنیاست) پی‌ریزی شد. (توضیح بیشتر در جلسه239، تدبر1) و کسی که ورای این حدودی که عقل برای غریزه تعیین می‌کند بجوید از انسانیت خارج شده و به وادی حیوانیت رو کرده است.

2) «فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»

ارضای غریزه جنسی از راه حرام [ولو به‌تنهایی (استمناء، حدیث3) یا با رضایت طرف مقابل باشد] نوعی تجاوزگری است.

به تعبیر دیگر،

در منطق انسانی که خدا را باور دارد، تجاوز کردن، صرفا «بدون رضایت شخص مقابل، به حریم او وارد شدن» نیست، که اگر طرفین راضی باشند، تجاوز محسوب نشود؛ بلکه هرجا که از حدی که خداوند متعال قرار داده (و خدا هم این حدود را به خاطر مصلحت خود انسانها قرار داده) عبور شود، تجاوز است.

نکته تخصصی جامعه‌شناختی

برخی گمان می‌کنند «محدودیت‌ در روابط، موجب حرص افراد می‌شود؛ و برداشتن محدودیت‌ها، از مشکلات اجتماعی و تعرض‌ها می‌کاهد.» اما نگاهی به وضعیت کشورهایی که روابط جنسی در آنها آزاد است، بخوبی بطلان این تلقی را نشان می‌دهد. آیا عجیب نیست که در بسیاری از کشورها، هرگونه رابطه، صرفا اگر با رضایت طرفین باشد، قانوناً مُجاز است، و «تجاوز» را منحصر به مواردی می‌دانند که بدون رضایت مخاطب، به حریمش وارد شده‌ باشند؛ با این حال، آمار تجاوز در آن کشورها بیشتر است؟ یعنی افراد چنان به عدم تعادل روحی مبتلا شده‌اند که با اینکه اگر مخاطب خود را راضی کنند، (یا سراغ مخاطبانی بروند که راضی و آماده این کار و براحتی در دسترس‌ هستند) رابطه‌شان تجاوز محسوب نمی‌شود؛ با این حال تجاوز در این کشورها بسیار بیشتر است از کشورهایی که هرگونه رابطه نامشروعی را تجاوز می‌دانند! (طبق آمارهای جهانی سایت wonderslist که «ده مورد بالاترین» را در عرصه‌های مختلف گزارش می‌کند، بالاترین آمار تجاوز در جهان به ترتیب مربوط است به: آفریقای جنوبی، سوئد، آمریکا، بریتانیا، هند، نیوزلند، کانادا، استرالیا، زیمبابوه، دانمارک و فنلاند)[4]

3) «فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ»

هر که درصدد ورای آن برآید، تجاوزگر است. تجاوزگر، یعنی کسی که از حد درمی‌گذرد.

واقعا مقصود چیست؟ آیا می‌خواهد بگوید کسی که از حد در گذرد، از حد درگذرنده است؟!

الف. انسان به خاطر برخورداری از بُعد معنوی و ملکوتی‌اش «هلوع» و «بی‌نهایت‌طلب» است (جلسه191، تدبر1). اما تمام امور مادی و حیوانی، به‌خودی خود محدودند. در حیوانات، غریزه جنسی محدود است و در حد نیاز عمل می‌کند، اما انسان به خاطر برخورداری از این بُعدِ بی‌نهایت‌طلبی، اگر غریزه جنسی‌اش بر او حاکم شود، آنگاه هیچگاه و در هیچ مرحله‌ای توقف نخواهد کرد و همواره «تجاوزگر» خواهد بود.

ب. شاید مراد این است که کسی که از حد مجاز عبور کند، دیگر توقفی ندارد. شاید وضعیت تمدن جدید بهترین شاهد بر این مدعا باشد. آنها ابتدا روابط بین زن و مرد را برداشتند، کم‌کم روابط بین هم‌جنس و روابط با حیوانات شیوع پیدا کرد، و امروزه انواعی از روابط جنسی عجیب و غریب پیدا شده که ظاهرا در تاریخ بشر بی‌سابقه است.

ج. شاید کلمه «ابتغی» (درصدد برآمدن، دنبال بودن) محل تاکید است؛ یعنی در مورد غریزه جنسی بدانید که اگر کسی «درصدد برآید» بیش از حد مجاز انجام دهد، «حتما» از حد تجاوز خواهد کرد. (یعنی میل جنسی بقدری شدید است که اگر به این میل اضافی اندکی اعتنا شود، حتما از حد گذر می‌کند.)

د. شاید اشاره است به حرکت مرحله به مرحله‌ای این غریزه. یعنی اگر کسی بخواهد از این حد مشروع فراتر رود، حتی اگر به خیال خود فقط در حد نگاه‌های حرام ویا استمنا باشد، کم‌کم کارش به گناهان دیگر هم خواهد کشید.

ه. ...


یکی از اعضای محترم کانال این شعر از مثنوی معنوی (دفتر اول، ابیات3700 به بعد) را فرستاده است که با این آیه بسیار مناسبت دارد:

نار بیرونی به آبی بفسُرَد                نار شهوت تا به دوزخ می‌برد

نار شهوت می‌نیارامد به آب            زانکه دارد طبع دوزخ در عذاب

نار شهوت را چه چاره نور دین       نورکم اطفاء نار الکافرین

... شهوت ناری به راندن کم نشد     او به ماندن کم شود بی هیچ بُد

تا که هیزم می‌نهی بر آتشی            کی بمیرد آتش از هیزم‌کِشی

چونکه هیزم باز گیری، نار مُرد        زانکه تقوی آب سوی نار برد

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh162/




[1] البته «عدو» به معنای مصدری و به معنای «تجاوز کردن از حق» و «دشمنی» هم به کار رفته است، چنانکه قرآن کریم می‌فرماید: «فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْم‏» (انعام/108)

[2] . این سه روایت هم در توضیح مضرات زناست:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: لِلزَّانِی سِتُّ خِصَالٍ ثَلَاثٌ فِی الدُّنْیَا وَ ثَلَاثٌ فِی الْآخِرَةِ أَمَّا الَّتِی فِی الدُّنْیَا فَیَذْهَبُ بِنُورِ الْوَجْهِ وَ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ یُعَجِّلُ الْفَنَاءَ وَ أَمَّا الَّتِی فِی الْآخِرَةِ فَسَخَطُ الرَّبِّ وَ سُوءُ الْحِسَابِ وَ الْخُلُودُ فِی النَّارِ. (الکافی، ج‏5، ص541)

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِیمَ ع اتَّقِ الزِّنَا فَإِنَّهُ یَمْحَقُ الرِّزْقَ وَ یُبْطِلُ الدِّینَ. (الکافی، ج‏5، ص541)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ وَجَدْنَا فِی کِتَابِ عَلِیٍّ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا کَثُرَ الزِّنَا مِنْ بَعْدِی کَثُرَ مَوْتُ الْفَجْأَةِ. (الکافی، ج‏5، ص541)

[3] . توجه شود که جامعه انسانی اساسا با جامعه‌های حیوانی متفاوت است؛ به نحوی که مهمترین سوال آنتروپولوزیست‌ها (انسان‌شناسان، مردم‌شناسان)‌این است که چرا انسان‌ها با اینکه فیزیولوزی یکسانی دارند و نوع واحدی هستند، از جوامعی برخوردارند که این اندازه با هم متفاوت است.

[4] . http://www.wonderslist.com/top-10-countries-with-maximum-rape-crimes/

 


301) سوره معارج (70) آیه 30 إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ

بسم الله الرحمن الرحیم

301) سوره معارج (70) آیه 30 

إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ

ترجمه

جز با همسرانشان یا آن موردی که صاحب اختیارش هستند، که همانا [در مورد] آنها مورد نکوهش نیستند.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که:

به پدرم [امام باقر ع] گفته شد: چرا مومن شدیدا بُرَنده است؟

فرمود: چون عزت و صلابت قرآن در قلب اوست؛ و محض ایمان، از سینه او [جاری] است؛ و او بنده‌ای است که کاملا مطیع خدا و تصدیق کننده پیامبر اوست.

گفته شد: چرا مومن گاه شدیدا بخیل‌ است؟

فرمود: چون روزی‌اش را از راه حلال به دست می‌آورد، و به دست آوردن حلال دشوار است، پس دوست ندارد چیزی از آن را از دست دهد، چون می‌داند دشواری به دست آوردنش را؛ و نیز اینکه اگر سخاوت می‌ورزد، جز در جایی که سزاوار است چنین نمی‌کند. [ظاهرا یعنی چون، نه بر اساس احساسات، بلکه بر اساس حساب و کتاب، می‌بخشد، دیگران او را بخیل به حساب می‌آورند]

گفته شد: چرا مومن گاه شدیدا اهل زناشویی است؟

فرمود: فرمود به خاطر مراقبتی که نسبت به دامن خویش در قبال آنچه برایش حلال نیست، دارد؛ او کسی نیست که شهوتش را در اینجا و آنجا که میلش کشید پیاده کند، لذا هنگامی که به حلال می‌رسد بدان اکتفا می‌کند و با حلال، خود را از غیر آن بی‌نیاز می‌سازد.

علل الشرائع، ج‏2، ص558-557

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ الرَّبَعِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: قِیلَ لَهُ مَا بَالُ الْمُؤْمِنِ أَحَدَّ شَیْ‏ءٍ قَالَ لِأَنَّ عِزَّ الْقُرْآنِ فِی قَلْبِهِ وَ مَحْضَ الْإِیمَانِ عَنْ صَدْرِهِ وَ هُوَ لَعَبْدٌ مُطِیعٌ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مُصَدِّقٌ قِیلَ فَمَا بَالُ الْمُؤْمِنِ قَدْ یَکُونُ أَشَحَّ شَیْ‏ءٍ قَالَ لِأَنَّهُ یَکْسِبُ الرِّزْقَ مِنْ حِلِّهِ وَ مَطْلَبُ الْحَلَالِ عَزِیزٌ فَلَا یُحِبُّ أَنْ یُفَارِقَهُ شَیْئُهُ لِمَا یَعْلَمُ مِنْ عُسْرِ مَطْلَبِهِ وَ إِنْ هُوَ سَخَتْ نَفْسُهُ لَمْ یَضَعْهُ إِلَّا فِی مَوْضِعِهِ قِیلَ لَهُ فَمَا بَالُ الْمُؤْمِنِ قَدْ یَکُونُ أَنْکَحَ شَیْ‏ءٍ قَالَ لِحِفْظِهِ فَرْجَهُ عَنْ فُرُوجِ مَا لَا یَحِلُّ لَهُ وَ لَکِنْ لَا تَمِیلُ بِهِ شَهْوَتُهُ هَکَذَا وَ لَا هَکَذَا فَإِذَا ظَفِرَ بِالْحَلَالِ اکْتَفَى بِهِ وَ اسْتَغْنَى بِهِ عَنْ غَیْرِهِ.[1]

2) از امام صادق ع در مورد سخن خداوند متعال که می‌فرماید «و آنان‌اند که نگهدارنده دامن خویش‌اند، جز با همسرانشان یا آن موردی که صاحب اختیارش هستند» روایت شده که مراد از آن، کنیزان است، نه بندگان [مرد].

هدایة الأمة إلى أحکام الأئمة علیهم السلام، ج7، ص156 و246

قَالَ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلَّا عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ» إِنَّ الْمُرَادَ بِهِ الْإِمَاءُ خَاصَّةً دُونَ الْعَبِیدِ.

3) از امام صادق ع روایت شده است که رسول خدا ص فرمودند:

کسی که دوست دارد بر فطرت من باشد، پس به سنت من عمل کند؛ و از سنت‌های من ازدواج و زناشویی است.

الکافی، ج‏5، ص496

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مِسْمَعٍ أَبِی سَیَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ عَلَى فِطْرَتِی فَلْیَسْتَنَّ بِسُنَّتِی وَ إِنَّ مِنْ سُنَّتِیَ النِّکَاحَ.[2]

تدبر

«إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ»

«إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ»

«إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ»

1) «إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ»

نمازگزاران واقعی، مراقب غریزه جنسی خود هستند، اما این مراقبت، به معنی رهبانیت و تعطیل کردن غریزه جنسی نیست؛ بلکه جایی که برایشان حلال است، کاملا آزادند.

2) «إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ»

چرا به استثنا کردن موارد حلال، بسنده نکرد، و عبارت «همانا آنان مورد نکوهش نیستند» را افزود؟

الف. برخی گمان می‌کنند دینداری و معنویت با إعمال غریزه جنسی ناسازگار است و اگر انسان بتواند این غریزه را کاملا تعطیل کند، گویی به لحاظ دینی و معنوی بهتر است!

قرآن کریم این تلقی را رد می‌کند و در وصف نمازگزاران، در عین حال که تاکید دارد که در مسائل جنسی خویشتن‌دار هستند (آیه قبل)، اما رهبانیت را قبول ندارد (حدید/27)، بلکه اصل زناشویی به نحو حلال را یک سنت نبوی (یعنی یک امر مستحب) قلمداد می‌کند (حدیث3) و  لذا هرگونه ملامت و نکوهش در زمینه برقراری رابطه جنسیِ مشروع را ناروا می‌شمرد؛ یعنی بین دینداری و معنویت، با رابطه جنسی (در حد مجاز خود) هیچ گونه منافاتی نمی‌بیند.

ب. ...

3) «إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ»

در اسلام، کنیز همانند همسر شخص، حق رابطه جنسی دارد و رابطه شخص با کنیزش مشروع است.

مساله برده‌داری در اسلام و دنیای مدرن

در دنیای قدیم، برده‌داری در تمامی جوامع رواج داشت. اسلام با برنامه‌هایی که اجرا کرد، نه‌تنها کاری کرد که تدریجا برده‌داری از بین برود (مثلا علاوه بر تشویق‌های افراد به آزاد کردن بندگان، کفاره بسیاری از گناهان را آزاد کردن برده قرار داد)؛ بلکه در همان موقع که این نظام هنوز وجود داشت، با قرار دادن انواع حقوق برای بردگان، آن را از قالب یک نظام ظالمانه خارج ساخت.

از جمله آن اقدامات، برنامه‌های اسلام در مورد وضعیت جنسی کنیزان است. در دوره جاهلیت، ارباب اختیار کنیز خود را از هر حیث در اختیار داشت، تا حدی که می‌توانست برای کسب درآمد، او را هر ساعت در اختیار کسی قرار دهد و به فحشاء وادار سازد. قرآن کریم نه‌تنها این گونه امور را کاملا ممنوع کرد (نور/33)، بلکه صاحبان کنیزان را در مورد نیازهای جنسی آنان مسئول دانست، و امکان ازدواج کنیزان با دیگران (اعم از بردگان یا افراد آزاد) را هم به رسمیت شناخت؛ و عِدّه نگهداشتن (فاصله زمانی‌ای که زن بعد از طلاق، حق ازدواج با مرد دیگر ندارد) را همان طور که در مورد زنان آزاد واجب کرد، در مورد کنیزان هم واجب ساخت.

اینها را مقایسه کنید با دنیای مدرن که ظاهرا برده‌داری را ملغی کرد، اما عملا برده‌داری را به صورت‌های دیگر احیا نمود و به نقل منابع موجود در ویکی‌پدیا، هم‌اکنون آمار تجارت «برده‌داری جنسی» (که از آن به «برده‌داری سفید» نیز یاد می‌شود) حدود 800 هزار نفر در سال تخمین زده می‌شود!

4) «إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ»

 از شبهاتی که برخی از مخالفان شیعه مطرح کرده‌اند این است که: «این آیه حکم «متعه» (ازدواج موقت) را نسخ کرده است؛ چون تنها مواردی را که جایز شمرده است، أزواج (همسران) و آنچه فرد صاحب اختیارش است (کنیزان) دانسته است.» دو پاسخ به این اشکال می‌توان داد.

یکی اینکه متعه یا ازدواج موقت، ازدواج است با شرایط کمتر، لذا زن در این حالت - مادام که زمان ازدواج موقت بسر نیامده - همسر محسوب می‌شود (همان گونه که در ازدواج دائم تا قبل از طلاق، همسر هم محسوب می‌شوند).

پاسخ دوم این است که این آیه جزء آیات مکی است در حالی که حکم ازدواج موقت در مدینه نازل شد، و لذا اگر نسخی بخواهد در کار باشد، آیه مدنی را باید ناسخ آیه مکی دانست نه بالعکس (الکافی، ج‏5، ص450).[3]



[1] . ادامه روایت به بحث مربوط نبود، اما چون بسیار زیبا بود در اینجا می‌آوردم:

قَالَ ع إِنَّ قُوَّةَ الْمُؤْمِنِ فِی قَلْبِهِ أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّهُ قَدْ تَجِدُونَهُ ضَعِیفَ‏ الْبَدَنِ نَحِیفَ الْجِسْمِ وَ هُوَ یَقُومُ اللَّیْلَ وَ یَصُومُ النَّهَارَ وَ قَالَ الْمُؤْمِنُ أَشَدُّ فِی دِینِهِ مِنَ الْجِبَالِ الرَّاسِیَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ الْجَبَلَ قَدْ یُنْحَتُ مِنْهُ وَ الْمُؤْمِنَ لَا یَقْدِرُ أَحَدٌ عَلَى أَنْ یَنْحِتَ مِنْ دِینِهِ شَیْئاً وَ ذَلِکَ لِضَنِّهِ بِدِینِهِ وَ شُحِّهِ عَلَیْهِ.

[2] . این حدیث هم در همین راستاست:

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ ثَلَاثَ نِسْوَةٍ أَتَیْنَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَتْ إِحْدَاهُنَّ إِنَّ زَوْجِی لَا یَأْکُلُ اللَّحْمَ وَ قَالَتِ الْأُخْرَى إِنَّ زَوْجِی لَا یَشَمُّ الطِّیبَ وَ قَالَتِ الْأُخْرَى إِنَّ زَوْجِی لَا یَقْرَبُ النِّسَاءَ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَجُرُّ رِدَاءَهُ حَتَّى صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ مَا بَالُ أَقْوَامٍ مِنْ أَصْحَابِی لَا یَأْکُلُونَ اللَّحْمَ وَ لَا یَشَمُّونَ الطِّیبَ وَ لَا یَأْتُونَ النِّسَاءَ أَمَا إِنِّی آکُلُ اللَّحْمَ وَ أَشَمُّ الطِّیبَ وَ آتِی النِّسَاءَ فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی. (الکافی، ج‏5، ص496)

[3] . این استدلال دوم در گفتگوی مومن الطاق با ابوحنیفه مورد استفاده قرار گرفته است:

عَلِیٌّ رَفَعَهُ قَالَ: سَأَلَ أَبُو حَنِیفَةَ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ النُّعْمَانِ صَاحِبَ الطَّاقِ فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ فِی الْمُتْعَةِ أَ تَزْعُمُ أَنَّهَا حَلَالٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا یَمْنَعُکَ أَنْ تَأْمُرَ نِسَاءَکَ أَنْ یُسْتَمْتَعْنَ وَ یَکْتَسِبْنَ عَلَیْکَ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ لَیْسَ کُلُّ الصِّنَاعَاتِ یُرْغَبُ فِیهَا وَ إِنْ کَانَتْ حَلَالًا وَ لِلنَّاسِ أَقْدَارٌ وَ مَرَاتِبُ یَرْفَعُونَ أَقْدَارَهُمْ وَ لَکِنْ مَا تَقُولُ یَا أَبَا حَنِیفَةَ فِی النَّبِیذِ أَ تَزْعُمُ أَنَّهُ حَلَالٌ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا یَمْنَعُکَ أَنْ تُقْعِدَ نِسَاءَکَ فِی الْحَوَانِیتِ نَبَّاذَاتٍ فَیَکْتَسِبْنَ عَلَیْکَ فَقَالَ أَبُو حَنِیفَةَ وَاحِدَةٌ بِوَاحِدَةٍ وَ سَهْمُکَ أَنْفَذُ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ إِنَّ الْآیَةَ الَّتِی فِی سَأَلَ سَائِلٌ تَنْطِقُ بِتَحْرِیمِ الْمُتْعَةِ وَ الرِّوَایَةَ عَنِ النَّبِیِّ ص قَدْ جَاءَتْ بِنَسْخِهَا فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ یَا أَبَا حَنِیفَةَ إِنَّ سُورَةَ سَأَلَ سَائِلٌ مَکِّیَّةٌ وَ آیَةُ الْمُتْعَةِ مَدَنِیَّةٌ وَ رِوَایَتَکَ شَاذَّةٌ رَدِیَّة ...

 


300) سوره معارج (70) آیه 29 وَ الَّذینَ هُمْ لِفُ

بسم الله الرحمن الرحیم

300) سوره معارج (70) آیه 29   

وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ

ترجمه

و آنان‌اند که نگهدارنده اندام‌های جنسی خویش‌اند،

نکات ترجمه

«فُرُوجِ»

جمع «فَرج» است. ماده «ف‌ر ج» در اصل به معنای «گشودگی» و شکافی است که در چیزی یا بین دو چیز افتاده باشد، چنانکه «فُرجة» در دیوار و مانند آن به معنای «شکاف» است و «فَرْجة» به معنای رها شدن از غم و غصه می‌باشد و «فروج» به معنای مرزهایی که بیم نفوذ دشمن از آن می‌رود و نیازمند مراقبت بیشتر است، به کار می‌رود. (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص499؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص628)

به شرمگاه‌های انسان (چه در جلو و چه در عقب) از این جهت که بین دو پا قرار گرفته، به نحو کنایه‌ای «فرج» و «فروج» گفته شده تا هم از طرفی، از تصریح به تعابیر قبیح خودداری شود، و هم بنوعی، با این تعبیر بر ضرورت حفظ و مراقبت از آن تاکید شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص47).

لازم به ذکر است تمامی کلماتی که در قرآن کریم برای اشاره به این اعضای بدن به کار رفته، در آن زمان، معنای غیرمستقیم داشته، اما در طول زمان و به خاطر استفاده مکرر از این کلمات در این معنا، امروزه این کلمات در عرف، مستقیما به معنای همان اعضاء به کار می‌رود و وجه غیرمستقیم خود را از دست داده است.

«حافِظُونَ»

«حافظ» اسم فاعل از ماده «حفظ» است که تعبیر «حفظ و نگهداری» در زبان فارسی هم رواج دارد و عموما آن را به معنای «مراعات چیزی را کردن»‌ (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص87) یا «فراموش نکردن و در قبال نگهداری از چیزی متعهد شدن» (مفردات ألفاظ القرآن، ص244) و یا «هرگونه مراقبت و ضبط [نگهداری]» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص253) دانسته‌اند.

برای اینکه معنای دقیق این واژه بهتر معلوم شود، خوب است تفاوت آن با کلمات مشابه دقت شود:

تفاوت «حفظ» با «رعایت» در این است که نقطه مقابل حفظ، ‌ضایع کردن است؛ اما نقطه مقابل رعایت، مهمل گذاشتن است؛ در واقع حفظ آن است که مانع اثرگذاری عوامل نامطلوب شویم [یعنی صرفا جلوگیری کردن است]، اما رعایت یعنی اقدامی انجام دهیم که با این اقدام ما کسی یا چیزی نتواند آسیبی ایجاد کند [یعنی اقدامی جدید انجام دادن است] (الفروق فی اللغة، ص199)

تفاوت «حفیظ» با «رقیب» (حفاظت با مراقبت) در این است که «رقیب» از این جهت مراقبت می‌کند که چیزی از احوال شخص یا شیء مورد نظر از او مخفی نماند و لذا در معنای آن نوعی تفتیش و وارسی لحاظ شده است، اما در کلمه حفظ، تفتیش و وارسی خود شیء لحاظ نشده است. (الفروق فی اللغة، ص200)

تفاوت «حفظ» با «حراست» در این است که اولا در کلمه حراست نوعی استمرار نهفته است، اما حفظ لزوما چنین نیست؛ ثانیا کلمه حفظ بنوعی دلالت دارد بر علم و احاطه به شی‌ای که قرار است حفظ شود، اما حراست لزوما چنین نیست. (الفروق فی اللغة، ص199)

تفاوت «حفظ» با «علم» (در خصوص محفوظات ذهنی) در آن است که حفظ فقط در مورد شنیدنی‌ها به کار می‌رود و به نگهداشتن مطلب در حافظه گفته می‌شود؛ اما علم هر گونه آگاهی پیدا کردنی را در بر می‌گیرد. (الفروق فی اللغة، ص85)

تفاوت «حفظ» با «حمایت» در این است که حمایت در مورد جایی ویا چیزی است که نمی‌توان بر آن کاملا احاطه پیدا کرد (مثلا حمایت از سرزمین) اما حفظ در جایی است که آن امر کاملا  تحت احاطه شخص درمی‌آید (مثلا حفظ پول) (الفروق فی اللغة، ص201)

تفاوت «حفظ» و «ضبط» [= نگهداری] که «ضبط» دلالت بر شدت محافظت می‌کند به نحوی که مبادا چیزی از آن فروگذار شود؛ لذا در مورد خداوند که احتمال فروگذاری چیزی در مورد او نیست، کلمه «ضابط» به کار نمی‌رود، اما «حفیظ» به کار رفته است. (الفروق فی اللغة، ص201)

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است:

هیچ عبادتی برتر از عفت شکم و شرمگاه نیست.

الکافی، ج‏5، ص554؛ المحاسن، ج‏1، ص292

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ.[1]

2) شخصی به امام باقر ع عرض کرد:

من انسانی هستم که اعمال [خوب] من کم است، کم نماز می‌خوانم، کم روزه می‌گیرم [= فقط به واجبات بسنده می‌کنم و چندان اهل مستحبات نیستم] ؛ اما می‌کوشم که جز مال حلال نخورم و جز از طریق حلال غریزه جنسی‌ام را اشباع نکنم.

امام ع فرمود: و چه جهادی است بالاتر از عفت شکم و شرمگاه؟

المحاسن، ج‏1، ص292

أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِی‏ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ لَهُ رَجُلٌ إِنِّی ضَعِیفُ الْعَمَلِ قَلِیلُ الصَّلَاةِ قَلِیلُ الصَّوْمِ وَ لَکِنْ أَرْجُو أَنْ لَا آکُلَ إِلَّا حَلَالًا وَ لَا أَنْکَحَ إِلَّا حَلَالًا !

فَقَالَ وَ أَیُّ جِهَادٍ أَفْضَلُ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْج‏.

3) از امام صادق ع روایت شده است:

به والدینتان نیکی کنید، فرزندانتان به شما نیکی خواهند کرد؛ و در مورد زنان مردم عفت پیشه کنید، زنانتان عفت پیشه خواهند کرد.

الکافی، ج‏5، ص554

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بَرُّوا آبَاءَکُمْ یَبَرَّکُمْ أَبْنَاؤُکُمْ وَ عِفُّوا عَنْ نِسَاءِ النَّاسِ تَعِفَّ نِسَاؤُکُمْ.[2]

4) نجم بن حطیم می‌گوید:

امام باقر ع به من فرمود: نجم! همه شما با ما در بهشتید؛ اما چقدر زشت است که یکی از شما وارد بهشت شود در حالی که پرده [حیایش] دریده شده و عیب و عورتش آشکار گردیده باشد.

گفتم: فدایت شوم. آیا چنین چیزی شدنی است؟

فرمود: بله، اگر که شرمگاه و شکمش را حفظ نکند.

الخصال، ج‏1، ص25

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی خَلَفٍ عَنْ نَجْمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ لِی یَا نَجْمُ کُلُّکُمْ فِی الْجَنَّةِ مَعَنَا إِلَّا أَنَّهُ مَا أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ مِنْکُمْ أَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ قَدْ هَتَکَ سِتْرَهُ وَ بَدَتْ عَوْرَتُهُ قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ إِنَّ ذَلِکَ لَکَائِنٌ قَالَ نَعَمْ إِنْ لَمْ یَحْفَظْ فَرْجَهُ وَ بَطْنَهُ.[3]

تدبر

1) «وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ»

شهوت، طغیانگر است و به کنترل و حفاظت نیاز دارد (تفسیر نور، ج8، ص84)

2) «وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ»

نفرمود کسانی که شهوت را در خود می‌کُشند یا اندام‌های جنسی را در خویش نابود می‌کنند؛ بلکه فرمود نگهدارنده و مراقب اندام‌های جنسی خویش‌اند.

نکته انسان‌شناسی

در اسلام، شهوت و غریزه جنسی بخودی خود چیز بدی نیست. یکی از تمایلاتی است که خداوند در انسان آفریده، و هیچ بخشی از آفرینش خداوند هم باطل نیست. خدا در انسان، هم عقل قرار داده و هم شهوت؛ عقل مابه‌الامتیاز انسان از حیوانات است؛ و شهوت، امری مشترک بین انسان و حیوان؛ پس برتری انسان بر حیوان به خاطر عقلش است، نه به خاطر شهوتش.

پس استفاده از شهوت بد نیست؛ آنچه بد است، این است که به جای اینکه عقل بر شهوت حاکم باشد (و انسان شهوت خود را در جای صحیح خرج کند) شهوت بر عقل حاکم شود.

نقدی بر تمدن غرب

اگر از منظر اسلامی نقدی بر تمدن غربی هست، این نقد، از جنس سخنان مسیحیت تحریف‌شده نیست که بگوید «این تمدن جدید، چرا رهباینت در پیش نگرفته و به شهوت اعتنا می‌کند»؛ بلکه این است که: چرا این تمدن، شهوت را بر عقل حاکم گردانده؛ و عقل در قبال شهوت، فقط نقش تهیه کننده ابزارهای گوناگون برای شهوترانی را دارد، و نه نقش کنترل کننده.

3) «الْمُصَلِّینَ ... الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ»

در آیات قبل ویژگی نمازگزاران را برمی‌شمرد، که این مزیت را دارند که کم‌طاقت و بخیل نیستند. یکی دیگر از ویژگی‌های آنان این است که در حوزه غریزه جنسی خویشتن‌دارند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

هر انسانی ویژگی‌های مختلفی دارند، اما این ویژگی‌ها کاملا با هم در ارتباطند، هرچند در نگاه ما این ارتباط به چشم نیاید. حرص و کم‌طاقتی و بخیل بودن، با بی‌نمازی گره خورده (معارج/20-22)؛ و در مقابل، نمازخوان واقعی بودن، نه‌تنها با صبوری و بخشندگی و باورمندی به قیامت (معارج/22-28)، بلکه با عفت و خویشتن‌داری جنسی.

در واقع، خصلتهای خوب در انسان با هم گره خورده و خصلتهای بد هم موید و همراهی کننده همدیگرند.

4) «الْمُصَلِّینَ ... الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ»

نمازگزار واقعی است که اهل عفت و خویشتن‌داری جنسی است.

ثمره اخلاقی

در نهایت امر،

نمی‌شود کسی نمازگزار باشد و به جانب عفت متمایل نگردد؛ ویا عفیف باشد و به نماز بی‌اعتنایی کند. همچنین نمی‌شود کسی بی‌عفت باشد و نمازش لطمه نبیند، و یا بی‌نماز باشد و عفتش پابرجا بماند.

پس، اگر افرادی را می‌بینیم که «نمازگزار غیرعفیف» یا «عفیف بی‌نماز» هستند، منتظر باشیم که ببینیم نهایتا کدام خصلت، تکلیف دیگری را یکسره می‌کند.

5) «الْمُصَلِّینَ ... الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ»

نمازگزار کسی است که مبنای زندگی خود را ارتباط خود با خدا قرار داده؛ این ارتباط، کاری کرده که به جای اینکه مال‌پرستی و شهوت بر او حکومت کند (که با اندک سختی‌ای طاقت از دست بدهد، و در مقابل خوبی هایی که به او می‌رسد، خودخواهی و بخلش نقویت شود؛ معارج/19-22) او کنترل اموال و شهواتش را در دست دارد.

ثمره انسان‌شناسی

از مزایای ارتباط با خدا ین است که افق نگاه انسان را گسترش می‌دهد. کسی که با خدا ارتباط ندارد، افق نگاهش، زندگی دنیوی و مادی است؛ لذا وقتی سختی بدو می‌رسد بی‌تاب می‌شود و وقتی خوشی به او می‌رسد نمی‌گذارد دیگران هم از این خوشی بهره‌مند شوند. (معارج/20-21) اما کسی که ارتباط با خدا (نماز) را جدی می‌گیرد، افق نگاهش درباره زندگی تا آخرت کشیده می‌شود (معارج/26-28)؛ لذا هم کمک به نیازمندان را در راستای تعالی خود می‌بیند (معارج/24-25) و هم شهوت خویش را کاملا تحت کنترل دارد.



[1] . این روایت هم به این آیه مربوط می‌شود:

عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُوسَى عَنْ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِی سَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْهَا یَعْنِی الْمُتْعَةَ فَقَالَ لِی حَلَالٌ فَلَا تَتَزَوَّجْ إِلَّا عَفِیفَةً إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» فَلَا تَضَعْ فَرْجَکَ حَیْثُ لَا تَأْمَنُ عَلَى دِرْهَمِکَ. (الکافی، ج‏5، ص453)

[2] . در همین مضمون این روایت هم قابل توجه است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ الْکُوفِیِّ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص تَزَوَّجُوا إِلَى آلِ فُلَانٍ فَإِنَّهُمْ عَفُّوا فَعَفَّتْ نِسَاؤُهُمْ وَ لَا تَزَوَّجُوا إِلَى آلِ فُلَانٍ فَإِنَّهُمْ بَغَوْا فَبَغَتْ نِسَاؤُهُمْ وَ قَالَ مَکْتُوبٌ فِی التَّوْرَاةِ أَنَا اللَّهُ قَاتِلُ الْقَاتِلِینَ وَ مُفْقِرُ الزَّانِینَ أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَزْنُوا فَتَزْنِیَ نِسَاؤُکُمْ کَمَا تَدِینُ تُدَانُ. (الکافی، ج‏5، ص554)

[3] . البته در بسیاری از روایات اصل بهشت رفتن را منوط به مراقبت از این دو کرده‌اند، از باب نمونه:

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ الطَّبَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا خِرَاشٌ قَالَ حَدَّثَنَا مَوْلَایَ أَنَسٌ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ مَنْ ضَمِنَ لِی اثْنَیْنِ ضَمِنْتُ لَهُ الْجَنَّةَ فَقَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا أَضْمَنُهُمَا لَکَ مَا هُمَا قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ ضَمِنَ لِی مَا بَیْنَ لَحْیَیْهِ وَ مَا بَیْنَ رِجْلَیْهِ ضَمِنْتُ لَهُ الْجَنَّةَ. (معانی الأخبار، ص411)

صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَبِی خَالِدٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى النَّبِیَّ ص أَعْرَابِیٌّ فَقَالَ لَهُ أَوْصِنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ أُوصِیکَ بِحِفْظِ مَا بَیْنَ رِجْلَیْک‏ (الزهد، ص8)

 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أُوصِیکَ بِحِفْظِ مَا بَیْنَ رِجْلَیْکَ وَ مَا بَیْنَ لَحْیَیْکَ. (مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص60)

أَخْبَرَنِی الْخَلِیلُ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ أَخْبَرَنَا ابْنُ مُعَاذٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ الْمَرْوَزِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا دَاوُدُ الْأَوْدِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ إِنَّ أَوَّلَ مَا یُدْخَلُ بِهِ النَّارُ مِنْ أُمَّتِیَ الْأَجْوَفَانِ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْأَجْوَفَانِ قَالَ الْفَرْجُ وَ الْفَمُ وَ أَکْثَرُ مَا یُدْخَلُ بِهِ الْجَنَّةُ تَقْوَى اللَّهِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ. (الخصال، ج‏1، ص78)

 


299) سوره معارج (70) آیه 28 إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ م

بسم الله الرحمن الرحیم

299) سوره معارج (70) آیه 28  

إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ

ترجمه

در حقیقت، عذاب پروردگارشان ایمنی‌ناپذیر است.

حدیث

1) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

مومن بین دو خوف است: خوف از آنچه گذشته و خوف از آنچه در پیش روست؛

و با مردن نفس است که حیات دل حاصل می‌شود، و با حیات دل است که به استقامت می‌توان رسید؛

و کسی که خدا را بر اساس خوف و رجا عبادت کند، گمراه نمی‌شود، و به آرزویش می‌رسد؛

و چگونه بنده نترسد در حالی که نمی‌داند که نامه عملش به چه چیزی ختم می‌شود، و عملی ندارد که استحقاقی پیدا کرده باشد که بدان توسل جوید، و توانایی بر کاری ندارد و راه فراری ندارد؛

و چگونه امیدوار نباشد در حالی که عجز خویش را می‌داند و در دریای نعمتهای خداوند غوطه‌ور است آن اندازه که به حساب و شماره درنیاید...

مصباح الشریعة، ص180-181؛ بحار الأنوار، ج‏67، ص391

... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

الْمُؤْمِنُ بَیْنَ خَوْفَیْنِ خَوْفِ مَا مَضَى وَ خَوْفِ مَا بَقِیَ وَ بِمَوْتِ النَّفْسِ یَکُونُ حَیَاةُ الْقَلْبِ وَ بِحَیَاةِ الْقَلْبِ الْبُلُوغُ إِلَى الِاسْتِقَامَةِ وَ مَنْ عَبَدَ اللَّهَ‏ تَعَالَى عَلَى مِیزَانِ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ لَا یَضِلُّ وَ یَصِلُ إِلَى مَأْمُولِهِ وَ کَیْفَ لَا یَخَافُ الْعَبْدُ وَ هُوَ غَیْرُ عَالِمٍ بِمَا یُخْتَمُ صَحِیفَتُهُ وَ لَا لَهُ عَمَلٌ یَتَوَسَّلُ بِهِ اسْتِحْقَاقاً وَ لَا قُدْرَةَ لَهُ عَلَى شَیْ‏ءٍ وَ لَا مَفَرَّ وَ کَیْفَ لَا یَرْجُو وَ هُوَ یَعْرِفُ نَفْسَهُ بِالْعَجْزِ وَ هُوَ غَرِیقٌ فِی بَحْرِ آلَاءِ اللَّهِ وَ نَعْمَائِهِ مِنْ حَیْثُ لَا تُحْصَى وَ لَا تُعَدُّ ...

2) در کتاب فقه منسوب به امام رضا ع آمده است:

ما می‌گوییم: کسی که بمیرد در حالی که خود را از اینکه [ایمان و عمل صالح را] از دست بدهد ایمن می‌داند، از دست خواهد داد؛

و کسی که بمیرد در حالی که ترسان است که مبادا [ایمانش را] از دست بدهد، از اینکه «از دست بدهد» ایمن است؛

و توفیق از جانب خداست.

الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص382؛ بحار الأنوار، ج‏67، ص390

وَ نَرْوِی مَنْ مَاتَ آمِناً مِنْ أَنْ یُسْلَبَ سُلِبَ وَ مَنْ مَاتَ خَائِفاً مِنْ أَنْ یُسْلَبَ أَمِنَ السَّلَبَ وَ بِاللَّهِ التَّوْفِیقُ.

3) از امام صادق ع روایت شده است: از جمله خطبه‌هایی که از پیامبر اکرم ص در یادها باقی مانده این است که فرمودند:

ای مردم! بدرستی که برای شما علائمی قرار داده شده، پس با این علامتها راه بیابید؛ و برای شما نهایتی هست، پس به سوی آن نهایتتان حرکت کنید؛

بدانید که مومن بین دو خوف است: مهلتی که گذشته، نمی داند که خداوند در مورد آن با او چه می‌کند؛ و مهلتی که باقی مانده، نمی‌داند خداوند در آن برای او چه رقم زده است؛

پس بنده مومن، از خویش برای خویش برگیرد، و از دنیایش برای آخرتش، و از جوانی قبل از پیری، و از حیات قبل از مرگ؛ که سوگند به کسی که جان محمد در درست اوست، بعد از دنیا «دنبال رضایت رفتن»ی در کار نخواهد بود، و بعد از آن سرایی نیست مگر بهشت یا آتش.

الکافی، ج‏2، ص70

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِنَّ مِمَّا حُفِظَ مِنْ خُطَبِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ لَکُمْ مَعَالِمَ فَانْتَهُوا إِلَى مَعَالِمِکُمْ وَ إِنَّ لَکُمْ نِهَایَةً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَایَتِکُمْ أَلَا إِنَّ الْمُؤْمِنَ یَعْمَلُ بَیْنَ مَخَافَتَیْنِ بَیْنَ أَجَلٍ قَدْ مَضَى لَا یَدْرِی مَا اللَّهُ صَانِعٌ فِیهِ وَ بَیْنَ أَجَلٍ قَدْ بَقِیَ لَا یَدْرِی مَا اللَّهُ قَاضٍ فِیهِ فَلْیَأْخُذِ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ وَ مِنْ دُنْیَاهُ لآِخِرَتِهِ وَ فِی الشَّبِیبَةِ قَبْلَ الْکِبَرِ وَ فِی الْحَیَاةِ قَبْلَ الْمَمَاتِ فَوَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ مَا بَعْدَ الدُّنْیَا مِنْ مُسْتَعْتَبٍ وَ مَا بَعْدَهَا مِنْ دَارٍ إِلَّا الْجَنَّةُ أَوِ النَّارُ.[1]

تدبر

1) «إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ»

این آیه ظاهرا به منزله دلیل است برای آیه قبل:

چرا «آنان از عذاب پروردگارشان سخت هراسان‌اند»؛

چون «در حقیقت، عذاب پروردگارشان ایمنی‌ناپذیر است.»

2) «إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ»

عذاب خداوند امری نیست که کسی از آن در امان باشد. چرا؟

الف. این عذاب، باطن عمل خود انسانهاست. انسان نیز چون اختیار دارد، ممکن است هر لحظه کاری انجام دهد که باطنش جهنم باشد. پس هیچکس از عذاب در امان نیست، مگر با ایمان و عمل صالح، خود را در پرتوی رحمت خدا قرار دهد.

ب. با وجود ایمان و عمل صالح هم باز کسی نباید خود را در امان ببیند؛ زیرا مادام که زنده‌ایم اختیار داریم و امکان انحراف و سقوط، هیچگاه منتفی نیست. (حدیث3)

ج. با وجود ایمان و عمل صالح، کسی نباید خود را در امان ببیند؛ زیرا از کجا معلوم که حسنات ما واقعا و در باطن حسنه باشد؛ از کجا که به خاطر شهرت و منافعی که داشته و ... کار خوب را انجام نداده باشیم؛ از کجا معلوم که آنها را آن گونه که موظف بوده‌ایم - با تمام شرایط و حدودش- انجام داده باشیم، از کجا معلوم ... (مجمع‌البیان، ج10، ص535) و (حدیث1)

د. ...

3) «إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ»

جهنم و عذاب‌های آن حقیقتی است که کسانی که به هر بهانه‌ای آن را انکار می‌کنند، فقط خود را فریب می‌دهند.

4) «إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ»

کسانی که واقعا بهشتی‌اند (بنا به آیه 35 که درباره همین افراد است) خود را از اینکه به عذاب گرفتار آیند، در امان نمی‌بینند. در مقابل، بسیاری از افراد که باورشان به معاد سست است و اعمالشان به گونه‌ای است که حقیقتا شایسته جهنم‌اند، خود را بهشتی خیال می‌کنند و از خدا طلبکار! (کهف/36)

معیار بهشتی و جهنمی بودن،‌آن نیست که خود انسان خیال می‌کند؛ آنانکه خود را ایمن می‌بینند، در خطرند؛ و آنان که خود را در خطر می‌بینند، ایمن‌اند (حدیث2)

به قول حافظ شیرازی:

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش...

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh276/



[1] . این حدیث هم مضمون نزدیکی بدان دارد:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْمُؤْمِنُ بَیْنَ مَخَافَتَیْنِ ذَنْبٍ قَدْ مَضَى لَا یَدْرِی مَا صَنَعَ اللَّهُ فِیهِ وَ عُمُرٍ قَدْ بَقِیَ لَا یَدْرِی مَا یَکْتَسِبُ فِیهِ مِنَ الْمَهَالِکِ فَهُوَ لَا یُصْبِحُ إِلَّا خَائِفاً وَ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْخَوْفُ. (الکافی، ج‏2، ص71)