سفارش تبلیغ
صبا ویژن

318) سوره حج (22) آیه 13 یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ

بسم الله الرحمن الرحیم

318) سوره حج (22) آیه 13  

یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشیرُ

ترجمه

می‌خواند کسی [را] که قطعا زیانش از سودش نزدیک‌تر است [به عنوان مولی و عشیره خود] ، قطعا [چه] بد مولا و بد عشیره‌ای است.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ»

تحلیل نحوی حرف «لام» (لمن...) در این آیه معرکه آراء گردیده و به تبع آن این جمله چندین وجه می‌تواند داشته باشد (مجمع‌البیان، ج7، ص117-119)[1] :

الف. «لام» تاخیر است و این جمله مستقل از جمله قبل است، در اصل چنین بوده «یدعو مَن لضره...: کسی را می‌خواند که قطعا ضررش ...».

ب. «لام» ابتدای کلام است (که بر کلامی که با «اسم» [در مقابل فعل و حرف] آغاز می‌شود، می‌آید)؛ و «یدعو» مربوط به جمله قبل می‌باشد و در ادامه، با جمله جدیدی (مستانفه) مواجهیم که مبتدایش «لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ» است و خبرش «لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» (قطعا کسی که زیانش از سودش بیشتر است، بد مولی و بد عشیره‌ای است)

آنگاه اینکه «یدعو» چگونه معنا می‌شود، چند حالت دارد:

ب.1. «ذلک» در جمله قبل، مبتداست، و «الضلال البعید» خبرش است، و فعل «یدعو» در اصل «یدعوه» و حال می‌باشد برای «ذلک»، و اصل کلام چنین بوده: «آن، در حالی که او را می‌خواند، گمراهی دور و دراز است»

ب.2. همانند حالت قبل، اما فعل «یدعو»، نه حال، بلکه تکرار و تاکیدی است بر فعل «یدعو» در جمله قبل؛ معنای کلام این گونه می‌شود: «چیزی را که ضرر و نفعی نداشته، می‌خواند و می خواند؛ و این گمراهی دور و دراز است.»

ب.3. «ذلک» در جمله قبل، به معنای «الذی» بوده؛ و «یدعو» در این جمله تکرار و تاکید «یدعو» در آیه قبل است؛ و معنای کلام (از ابتدای آیه قبل) بدین صورت است: «چیزی را که ضرر و نفعی نداشته که گمراهی دوری بوده، می‌خواند و می‌خواند»

ب.4. همانند حالت قبل، اما «یدعو» تکرار قبلی نیست، بلکه فعلی جدید، و «ذلک هو ...» مفعول برای «یدعو»ی دوم می‌باشد، و آنگاه معنا چنین می‌شود: «چیزی را که ضرر و نفعی نداشته، می‌خواند؛ و نیز آن را که گمراهی دوری بوده، می‌خواند»

ج. لام برای ابتدای کلام است؛ اما «یدعو» مربوط به جمله قبل نیست، بلکه معنایش شبیه معنای «یقول» (می‌گوید) یا «یسمی» (می‌نامد) است؛ و «لمن ضره اقرب من نفعه» مبتدایی است که خبرش محذوف است؛ و عبارت «لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» یک جمله جدید است که معنای آن خبر محذوف را نشان می‌دهد؛ یعنی در جمله قبل بیان شد که او با رفتن به سراغ چیزی که سود و ضرری نمی‌تواند داشته باشد به گمراهی دور و درازی افتاده، آنگاه در این آیه بیان می‌کند که او با این رفتارش: «می‌گوید چیزی که ضررش نزدیکتر از سودش است، مولا و عشیره من است؛ و این چه بد مولی و بد عشیره‌ای است».

[در ترجمه تلاش شده با گذاشتن کروشه [که به معنای امکان حذف عبارت است]، به نحوی باشد که حتی‌الامکان همه این معانی را پوشش دهد]

«الْعَشیر»

از ماده «عشر» است که اصل این ماده در دو معنا به کار می‌رود:

یکی معنای «عدد 10» و دیگری به معنای مصاحبت و اختلاط و با هم درآمیختن و معاشرت کردن که «عشیره» به معنای اهل و عیال از همین باب است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص324 و 326).

برخی خواسته‌اند این دو به معنا را به هم پیوند دهند و گفته‌اند ده عدد کامل است و «عشیره» آن اهل و عیال شخص است که با آنها زیاد می‌شود و گویی با آنها به منزله عدد کامل می‌گردد، و به این مناسبت، به نزدیکان و خویشان شخص که با آنها زیاد می‌شود، عشیره گفته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص567)؛ در مقابل، برخی بر این باورند که اساساً در زبان عربی «عشر» به همان معنای مصاحبت و همنشینی بوده است و عشر به معنای «عدد10» همانند نام سایر اعداد، از زبان عبری به عربی وارد شده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص137)

این ماده با مشتقات مختلفش جمعا 27 بار در قرآن کریم به کار رفته است:

از مشتقات این ماده در معنای اول، به غیر از «عشر» و «عشرة» (عدد 10) که جمعا 16 مورد در قرآن کریم به کار رفته، کلمه‌های «عشرون» (انفال/62) «مِعشار» (سبأ/45) و «عشار» (تکویر/4) آمده است که اولی به معنای «عدد 20»، دومی به معنای «عُشر» (یک‌دهم)، و سومی به معنای «شتر ماده‌ای که ده ماه از زمان حملش گذشته و درواقع نزدیک زاییدن است» می‌باشد.

از مشتقات این ماده در معنای دوم، علاوه بر واژه‌های «عشیر» (حج/13) و «عشیرة» (توبه/24؛ شعراء/214؛ مجادله/22)، به صورت فعل «عاشروا» (عاشروهن بالمعروف: به نیکی با آنها معاشرت کنید؛ نساء/19) و نیز به صورت اسم «معشر» (معشر الجن، انعام/128 و 130 و الرحمن/33) به معنای جماعتی که امرشان واحد باشد [وضع و حالشان یکسان مورد توجه باشد] (کتاب العین، ج1، ص248) به کار رفته است.

لازم به ذکر است که برخی گمان کرده‌اند که دو کلمه «عاشورا» که در مورد روز دهم محرم به کار می‌رود، به معنای «دهم» (و «تاسوعا» هم از تسع و به معنای نهم) است، ولی با توجه نکاتی که در مورد وزن «فاعولا» وجود دارد و اینکه نه این دو کلمه در مورد نهم و دهمِ سایر ماهها به کار می‌رود و نه اینکه از این وزن برای سایر اعداد، کلمه‌ای درست شده (مثلا سابوعا یا سادوسا و ...؛ بلکه تعبیر متداول از نهم و دهم به صورت تاسع/تاسعه و عاشر/عاشره است) اهل لغت بحث‌های جالبی دارند که چون این کلمه در قرآن نیامده، از ورود در آن خودداری می‌شود.

شان نزول[2] 

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

بهترین موعظه آن است که سخن از حد راستگویی و عمل از حد اخلاص تجاوز نکند؛ پس همانا حکایت موعظه‌گر و موعظه‌شونده، حکایت بیدار و خفته است؛ پس هرکه خودش از خواب غفلت و مخالفت‌ها و معصیت‌هایش بیدار شد، صلاحیت دارد که دیگر خفتگان را بیدار کند؛ اما کسی که حیران و سرگردان در بیابان‌های سرکشی، و فرورفته در چراگاه‌های گمراهی است و حیا را ترک کرده به خاطر تمایل به سُمعه [درباره انسان خوب بگویند] و ریا و شهرت و خود را نزد مردم خوب نشان دادن، به زی صالحان خود را می نمایاند و با سخنانش چنان اظهار می‌دارد که گویی باطنش را آباد کرده، در حالی که حقیقتاً خالی از اینهاست، بلکه وحشتش را میل به «موردستایش قرار گرفتن» پوشانده؛ و ظلمت طمع، وی را در خود فرو برده است؛

[وای که] چه اندازه به فتنه افتاده با هوای نفس خود! و چه اندازه مردم را به گمراهی کشانده با سخنان خویش! که خداوند عز و جل می‌فرماید: «قطعا [چه] بد مولا و بد همدمی است».

مصباح الشریعة، ص160-161

قَالَ الصَّادِقُ ع:

أَحْسَنُ الْمَوْعِظَةِ مَا لَا یُجَاوِزُ الْقَوْلُ حَدَّ الصِّدْقِ وَ الْفِعْلُ حَدَّ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّ مَثَلَ الْوَاعِظِ وَ الْمُتَّعِظِ کَالْیَقْظَانِ وَ الرَّاقِدِ فَمَنِ اسْتَیْقَظَ عَنْ رَقْدَةِ غَفْلَتِهِ وَ مُخَالَفَاتِهِ وَ مَعَاصِیهِ صَلَحَ أَنْ یُوقِظَ غَیْرَهُ مِنْ ذَلِکَ الرُّقَادِ وَ أَمَّا السَّائِرُ فِی مَفَاوِزِ الِاعْتِدَاءِ وَ الْخَائِضُ فِی مَرَاتِعِ الْغَیِّ وَ تَرْکِ الْحَیَاءِ بِاسْتِحْبَابِ السُّمْعَةِ وَ الرِّیَاءِ وَ الشُّهْرَةِ وَ التَّضَیُّعِ إِلَى الْخَلْقِ الْمُتَزَیِّی بِزِیِّ الصَّالِحِینَ الْمُظْهِرُ بِکَلَامِهِ عِمَارَةَ بَاطِنِهِ وَ هُوَ فِی الْحَقِیقَةِ خَالٍ عَنْهَا قَدْ غَمَرَتْهَا وَحْشَتُهُ حُبَّ الْمَحْمَدَةِ وَ غَشِیَتْهَا ظُلْمَةُ الطَّمَعِ فَمَا أَفْتَنَهُ بِهَوَاهُ وَ أَضَلَّ النَّاسَ بِمَقَالِهِ‏ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشِیر» ...

2) راویان متعدد شیعه و سنی روایت کرده‌اند که هنگامی که بیماری حضرت زهرا سلام الله علیها شدت گرفت، زنان مدینه به عیادت ایشان آمدند و پرسیدند حالتان چطور است؛ ایشان بعد از توضیحاتی درباره اینکه به خاطر نامردمی‌های آن مردم چه حالی دارند، فرمودند:

... چه چیزى سبب گردید تا از ابوالحسن [= حضرت على علیه السّلام] عیبجویى کنند و انتقام گیرند؟ عیب او گفتند زیرا شمشیرش، خویش و بیگانه نمى‏شناخت و قدمش سستی برنمی‌داشت و حملاتش کس باقی نمی‌گذاشت و در راه خداوند عز و جل هیچ ملاحظه‌ای نداشت.

به خداوند سوگند، اگر مردانتان از [به دست گرفتن] زمامی که رسول خدا به او داده بود، خودداری می‌کردند، او افسارش می‌زد و آن را به سلامت به مقصد مى‏رساند، آن گونه که نه بینی شتر رنجیده مى‏شد [شتر را با انداختن زمام در بینی‌اش می‌کشند] و نه سوارش خسته؛ و آنان را وارد مى‏کرد به آبشخورى صاف و گوارا و وسیع که آب از اطرافش سرازیر مى‏بود، و سیراب بیرون مى‏آورد؛ و برای خود جز به مقدار نیاز برنمی‌داشت، به مقدار آبى که تشنگى فرو نشاند و خوراکى که گرسنگى بزداید. در این صورت «ابواب برکات آسمان و زمین بر آنان گشوده‏ مى‏شد» (اعراف/97) و خداوند به زودى آنان را به سبب اعمال و کردارشان مؤاخذه خواهد کرد.

هان! بیا و بشنو! و چون زندگی کنی، روزگار شگفتی به تو بنمایاند؛ و اگر به شگفتی درآیی، شگفتی دیگری در پی آرد.

آخر به چه پناهگاهى تکیه دادند؟ و به کدامین ریسمان چنگ زدند؟ به خدا سوگند دُم‌ها را به جای پاها گذاشتند و عجوزگان [پیران ناتوان] را به جای میان‌سالان ؟! به خاک ساییده باد بینى قومى که «حساب کردند که کارشان خوب است» (کهف/104) «بدانید که آنان فاسدند، ولى خود نمى‏دانند» (بقره/12) «آیا آن کس که مردم را به حق فرا مى‏خواند، سزاوار پیروى است یا آنکه خود هدایت نمی‌شود مگر آنکه هدایتش کنند؟ شما را چه شده؟ چگونه داورى مى‏کنید؟!» (یونس/35)

امّا به خدایت سوگند که نطفه بسته شد [= شتر این فتنه آبستن شد] پس به انتظار باش تا کی نتیجه دهد؟! سپس بدوشند در آغاز دوشیدن، خونی تازه و زهری کام‌تلخ‌کننده‌. «آنجاست که باطل‌پیشگان زیان کنند» (جاثیه/27) و آیندگان، نهایتِ آنچه پیشینیان بنیان نهادند، ببینند.

سپس از جانتان [فقط] به جانتان دلخوش دارید! و به اضطراب فتنه آرامش یابید! و به شمشیرهاى کشیده، و هرج و مرج گسترده و استبداد ستمگران بشارت گیرید، که که غنایم‌تان را ناچیز کنند و کِشته‌تان را درو! پس حسرت بر شما ! و کجا رفتید! و چه کور شدید؟! «آیا شما را به چیزی ملزم کنیم که شما آن را ناخوش می‌دارید؟» (هود/28)

معانی الأخبار، ص355؛ بلاغات النساء، ص32-33 [3]؛ السقیفة و فدک، ص118 [4]؛شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏16، ص233؛ الأمالی (للطوسی)، ص375 [5]؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص108[6]

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحُسَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الطَّیِّبِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ حُمَیْدٍ اللَّخْمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُهَلَّبِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ: لَمَّا اشْتَدَّتْ عِلَّةُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص اجْتَمَعَ عِنْدَهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَقُلْنَ لَهَا یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ کَیْفَ أَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِکِ فَقَالَتْ ...[7]

وَ مَا نَقَمُوا مِنْ أَبِی حَسَنٍ نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ نَکِیرَ سَیْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ وَ نَکَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّهِ لَوْ تَکَافُّوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لَاعْتَلَقَهُ وَ لَسَارَ بِهِمْ سَیْراً سُجُحاً لَا یَکْلُمُ خِشَاشُهُ وَ لَا یُتَعْتَعُ رَاکِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِیراً فَضْفَاضاً تَطْفَحُ ضِفَّتَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ تَخَیَّرَ لَهُمُ الرَّیَّ غَیْرَ مُتَحَلٍّ مِنْهُ بِطَائِلٍ إِلَّا بِغَمْرِ الْمَاءِ وَ رَدْعِهِ سَوْرَةَ السَّاغِبِ وَ لَفُتِحَتْ عَلَیْهِمْ «بَرَکَاتُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ» وَ سَیَأْخُذُهُمُ اللَّهُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ

أَلَا هَلُمَّ فَاسْمَعْ وَ مَا عِشْتَ أَرَاکَ الدَّهْرُ الْعَجَبَ وَ إِنْ تَعْجَبْ وَ قَدْ أَعْجَبَکَ الْحَادِثُ إِلَى أَیِّ سِنَادٍ اسْتَنَدُوا وَ بِأَیَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّکُوا اسْتَبْدَلُوا الذُّنَابَى وَ اللَّهِ بِالْقَوَادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْکَاهِلِ فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ» «أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»

أَمَا لَعَمْرُ إِلَهِکَ لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَیْثَمَا تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا طِلَاعَ الْقَعْبِ دَماً عَبِیطاً وَ زُعَافاً مُمْقِراً هُنَالِکَ «یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» وَ یَعْرِفُ التَّالُونَ غِبَّ مَا أَسَّسَ الْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِیبُوا عَنْ أَنْفُسِکُمْ أَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِینَ یَدَعُ فَیْئَکُمْ زَهِیداً وَ زَرْعَکُمْ حَصِیداً فَیَا حَسْرَتَى لَکُمْ وَ أَنَّى بِکُمْ وَ قَدْ عُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ.[8]

تدبر

1) «یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشیرُ»

کسی که دنبال غیر خدا - که حقیقتا توان سودی و ضرر رساندن ندارد- می‌رود، قطعا دنبال چیزی رفته که ضررش از نفعش به او نزدیکتر است؛

وقتی سرپرستی و همدمی با خدا را کنار بگذارد، سراغ هر که برود، بداند که مبتلا به بد سرپرست و بد همدمی خواهد شد.

2) «یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ»

چرا انسان سراغ هر غیرخدایی برود، ضررش نزدیکتر از نفعش است؟ (توجه شود که تعبیر ضررش بیش از نفعش است، در مواردی که فقط ضرر است و نفعی ندارد هم به کار می‌رود؛ مجمع‌البیان، ج7، ص121)

الف. شاید چون هر خوبی‌ای به خدا برمی‌گردد و هر بدی‌ای به خود اشخاص. (نساء/79) پس هر غیرخدایی، از آن جهت که غیر خدا و بریده از خدا در نظر گرفته شده، فقط بدی دارد، پس، آن خوبی‌ای که هم در او سراغ داریم و به خاطر آن به او دل می‌دهیم، به ما نخواهد رسید.

ب. شاید چون تنها خداست که بی‌نیاز مطلق است و با انجام کارهایش دنبال منفعتی برای خویش نیست. پس هر غیرخدایی هرکاری که می‌کند دنبال منفعت خودش است، نه ما؛ لذا ضررش به ما بیشتر می‌رسد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

هر موجود نیازمندی، در درجه اول نیاز خودش را می‌خواهد رفع کند؛ و اگر کاری برای دیگری انجام می‌دهد در درجه اول دنبال منافع خویش است. کسی که الهی شد، می‌داند اگر رفع نیاز دیگران را وجهه همتش قرار دهد، خدا به مراتب بیشتر نیاز او را رفع می‌کند؛ پس چنین کسی می‌تواند سودش برای ما بیش از زیانش باشد؛ اما هرکه غیرخدایی شد، فقط نیاز خودش اولویت دارد، و چون دنیا دار تزاحم است، [یعنی هر چیزی به یک نفر برسد، بقیه از آن محروم می‌شوند] پس حتما ضررش برای ما بیشتر خواهد بود.

ج. ...

3) «یَدْعُوا ... لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشیرُ»

هر غیرخدایی که انسان سراغش رود، بد سرپرست و بد همدمی است.

چرا؟

الف. شاید چون در درجه اول دنبال سود خودش است، نه سود ما (تدبر2). پس هم در سرپرستی‌اش نسبت به ما و هم در همنشینی‌اش با ما، در درجه اول مراعات دلخواه خودش را می‌کند، نه نیاز ما را.

ب. شاید چون انسان موجودی بس پیچیده است و تنها خداست که علمش مطلق است. البته اگر کسی خدایی شد، و خدا با راهنمایی‌های ویژه‌اش نحوه سرپرستی مطلوب انسان را به او می‌نمایاند، لذا او قبول ولایت او در راستای ولایت خدا سودمند است؛ اما کسی که علمش هرلحظه در معرض خطاست، حتی اگر بخواهد منافع و عواطف ما را در نظر بگیرد، همواره تاحدودی همچون دوست نادان عمل می‌کند.

ج. ...

4) «لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشیرُ»

هر غیرخدایی بد سرپرست و بد همدمی است.

ظاهرا بدین جهت است که در اسلام، این اندازه هم بر قبول ولایت کسانی که خدا تعیین کرده، و هم بر دقت در انتخاب همسر و بلکه هرگونه همنشین و دوست اصرار شده؛ و بویژه تخطی از این قبول ولایت آنان که خدا تعیین کرده، موجب فرو افتادن جامعه در ورطه هلاکت معرفی گردیده است. (حدیث2)

5) «یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشیرُ»

برخی مفسران، «یدعو» در این آیه را به معنای «یقول» دانسته‌اند و عبارت بعدی را سخن آن گوینده (توضیح در نکات ترجمه)

بر این اساس، این آیه بیان حال و سخن آن انسان گمراه [که خدا را بر حرفی می‌پرستید و با یک فتنه‌ای پشت به دین می‌کرد] در قیامت است که می‌گوید: سوگند که کسی که ضررش بیش از نفعش است، بد مولی و بد سرپرستی است. (المیزان، ج14، ص351)



[1] . گزینه‌ الف نظر علمای بصره و کوفه است که توضیحی برایش نداده‌اند و زجاج در توضیح آن گفته: یعنی این لام قسم و تاکید است که از جایش جابجا شده، همانند «لام قسم»ی که باید بر مبتدا بیاید، اما وقتی حرف «ان» در ابتدای جمله باشد، این لام بر روی خبر قرار می‌گیرد مانند «ان زیدا لقائم». نظر دوم حالاتی است که زجاج احتمال داده، و نظر سوم وجه جدیدی است که مرحوم طبرسی به این وجوه افزوده است. و علامه طباطبایی هم در المیزان فقط این وجه سوم را برشمرده است (المیزان، ج14، ص351)

[2] . شاید بتوان روایت زیر را به نحوی ناظر به شأن نزول این آیه دانست:

مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَیُّوبَ، قَالَ حَدَّثَنِی حَمْدَانُ بْنُ سُلَیْمَانَ أَبُو الْخَیْرِ، قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْیَمَانِیُّ، قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ الْکُوفِیُّ، عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ، عَنْ طَاوُسٍ، قَالَ: کُنَّا عَلَى مَائِدَةِ ابْنِ عَبَّاسٍ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ حَاضِرٌ، فَوَقَعَتْ جَرَادَةٌ فَأَخَذَهَا مُحَمَّدٌ، ثُمَّ قَالَ هَلْ تَعْرِفُونَ مَا هَذِهِ النُّقَطُ السُّودُ فِی جَنَاحِهَا قَالُوا اللَّهُ أَعْلَمُ. فَقَالَ أَخْبَرَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (ع) أَنَّهُ کَانَ مَعَ النَّبِیِّ (ص) ثُمَّ قَالَ: هَلْ تَعْرِفُ یَا عَلِیُّ هَذِهِ النُّقَطَ السُّودَ فِی جَنَاحِ هَذِهِ الْجَرَادَةِ قَالَ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ. فَقَالَ (ع) مَکْتُوبٌ فِی جَنَاحِهَا أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ، خَلَقْتُ الْجَرَادَ جُنْداً مِنْ جُنُودِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ مِنْ عِبَادِی، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَمَا بَالُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ یَفْتَخِرُونَ عَلَیْنَا یَقُولُونَ إِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنَّا، فَقَالَ مُحَمَّدٌ مَا وَلَّدَهُمْ إِلَّا مَنْ وَلَّدَنِی، قَالَ، فَسَمِعَ ذَلِکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (ع) فَبَعَثَ إِلَیْهِمَا وَ هُمَا بِالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، فَقَالَ لَهُمَا أَمَا إِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِی مَا قُلْتُمَا إِذْ وَجَدْتُمَا جَرَادَةً، فَأَمَّا أَنْتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ فَفِیمَنْ نَزَلَتْ فَ«لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» فِی أَبِی أَوْ فِی أَبِیکَ وَ تَلَا عَلَیْهِ آیَاتٌ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ کَثِیر (رجال الکشی، ج‏1، ص276)

[3] . حدثنی هارون بن مسلم بن سعدان عن الحسن بن علوان عن عطیة العوفی قال: لما مرضت فاطمة ع المرضة التی توفیت بها دخل النساء علیها...

[4] . حدثنا محمد بن زکریا، قال: حدثنا محمد عبد الرحمن المهلبی، عن عبد اللّه بن حماد بن سلیمان، عن أبیه، عن عبد اللّه بن حسن بن حسن، عن أمه فاطمة بنت الحسین علیها السلام، قالت: لما اشتد بفاطمة بنت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله الوجع

[5] . أَخْبَرَنَا الْحَفَّارُ، قَالَ: حَدَّثَنَا الدِّعْبِلِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الْخَزَّازُ بِبَغْدَادَ بِالْکَرْخِ بِدَارِ کَعْبٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو سَهْلٍ الرَّفَّاءُ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ الدِّعْبِلِیُّ: وَ حَدَّثَنَا أَبُو یَعْقُوبَ إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الدَّبَرِیُّ بِصَنْعَاءِ الْیَمَنِ فِی سَنَةِ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِینَ وَ مِائَتَیْنِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: دَخَلْتُ نِسْوَةٍ مِنْ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) یَعُدْنَهَا فِی عِلَّتِهَا، فَقُلْنَ لَهَا: السَّلَامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ، کَیْفَ أَصْبَحْتِ

[6] . عن سوید بن غفلة

[7] . أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْیَاکُمْ قَالِیَةً لِرِجَالِکُمْ لَفَظْتُهُمْ قَبْلَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ خَوَرِ الْقَنَاةِ وَ خَطَلِ الرَّأْیِ وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی‏ الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ لَا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا وَ شَنَنْتُ عَلَیْهِمْ عَارَهَا فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ سُحْقاً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَیْحَهُمْ أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ رَوَاسِی الرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَ مَهْبِطِ الْوَحْیِ الْأَمِینِ وَ الطَّبِینِ بِأَمْرِ الدُّنْیَا وَ الدِّینِ- أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ

[8] . متن کامل این سخنان به نحوی که اختلاف روایات در آن منعکس شده باشد، به صورت زیر است:

فَقَالَتْ: أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْیَاکُنَّ، قَالِیَةً لِرِجَالِکُنِّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ إِذْ عَجَمْتُهُمْ، وَ سَئِمْتُهُمْ [شنأتهم] بَعْدَ إِذْ سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِأُفُونِ الرَّأْیِ [لفلول الحد] وَ خَطْلِ الْقَوْلِ [الرأی] وَ خَوَرِ الْقَنَاةِ، وَ «لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ» وَ لَا جَرَمَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا، وَ شَنِنْتُ [شنت] عَلَیْهِمْ عَارَهَا، فَجَدْعاً وَ رَغْماً [عقرا] و بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. وَیْحَهُمْ، أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ أَبِی الْحَسَنِ! مَا نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ إِلَّا نَکِیرَ سَیْفِهِ، وَ نَکَالَ وَقْعِهِ، [أنى زحزحوها عن رواسی الرسالة و قواعد النبوة و مهبط الروح الأمین الطبن [و الطیّبین] بأمور الدنیا و الدین أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِین‏ و ما الذی نقموا من أبی الحسن نقموا و الله منه نکیر سیفه و شدة وطأته و نکال وقعته] وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ، وَ تَاللَّهِ [و یا لله] لَوْ تَکَافُّوا عَلَیْهِ عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) لَاعْتَلَقَهُ، ثُمَّ لَسَارَ بِهِمْ سَیْراً سُجُحاً، فَإِنَّهُ قَوَاعِدُ الرِّسَالَةِ، وَ رَوَاسِی النُّبُوَّةِ، وَ مَهْبِطُ الرُّوحِ الْأَمِینِ وَ الْبَطِینُ بِأَمْرِ الدِّینِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ «أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ»

وَ اللَّهِ لَا یَکْتَلِمُ [لا یکلم/تکلم] خِشَاشُهُ [حشاشته]، وَ لَا یُتَعْتَعُ رَاکِبُهُ، وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا رَوِیّاً [/ نمیرا] فَضْفَاضاً، تَطْفَحُ ضِفَّتُهُ [ضفتاه]، وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ خَثَرَ [تحرى] بِهِمُ الرَّیُّ غَیْرَ مُتَحَلٍّ بِطَائِلٍ إِلَّا بِغَمْرِ النَّاهِلِ [غیر متجل منهم بطائل بعمله الباهر] وَ رَدْعِ [ردعه/روعه] سَوْرَةِ السَّاغِبِ، وَ لَفُتِحَتْ عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٌ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ سَیَأْخُذُهُمْ اللَّهُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ.

فَهَلُمَّ فَاسْمَعْ، فَمَا عِشْتَ أَرَاکَ الدَّهْرُ الْعَجَبَ [عجبه] [ألا هلمن فاسمعن و ما عشتن أراکن الدهر عجبا]، وَ إِنْ تَعْجَبْ بَعْدَ الْحَادِثِ [فقد أعجبک الحادث]، فَمَا بِالْهَمِّ بِأَیِّ سَنَدٍ اسْتَنَدُوا [إلى أی لجإ لجئوا و أسندوا]، أَمْ بِأَیَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّکُوا «لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» وَ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا. اسْتَبْدَلُوا الذُّنَابَى بِالْقَوَادِمِ، وَ الْحَرُونَ بِالْقَاحِمِ، وَ الْعَجُزَ بِالْکَاهِلِ، فَتَعْساً لِقَوْمٍ [فرغما لمعاطس قوم] «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»، «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ»، [ویحهم] «أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُون‏

 


317) سوره حج (22) آیه 12 یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَض

بسم الله الرحمن الرحیم

317) سوره حج (22) آیه 12  

یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ

ترجمه

به جای خدا چیزی می‌خواند که نه زیانش دهد و نه سودش رساند؛ این است همان گمراهی دور [و دراز].

نکات ترجمه‌ای و نحوی

کل این آیه، می‌تواند حال برای فاعل «یعبد» در آیه قبل باشد (آن کس بر حاشیه‌ای خدا را می‌پرستد در حالی که ...) و می‌تواند جمله مستأنفه [= جمله جدید و بدون ارتباط نحوی با جمله قبل] باشد (إعراب القرآن و بیانه، ج‏6، ص40)

«یَدْعُوا»

فعل مضارع ضمیر مفرد مذکر غایب است از ماده «دعو». این ماده در اصل به معنای «متمایل شدن به جانب کسی با کلام» (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص279) ویا «خواستن چیزی با توجه و میل به آن» و معادل کلمات فارسی «دعوت کردن و خواندن» است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص: 217). به تعبیر دیگر، دعا همان ندا دادن است با این تفاوت که «ندا دادن» عموما با صدای بلند است، اما دعا می‌تواند با صدای بلند یا آهسته (نجوی) باشد. مصدر «دَعْوَى» هم به معنای «ادعا کردن» به کار می‌رود (فَما کانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا؛ اعراف/5) و هم به معنای «دعا کردن» (وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏؛ یونس/10)؛ همچنین دعا کردن بسیار در معنای درخواست کردن همراه با استغاثه به کار می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص315-316)

در این آیه، به قرینه آیه قبل (یعبد الله علی حرف» و نیز به قرینه تعبیر «من دون الله»، «یدعو» می‌تواند «خواندن» به معنای «پرستیدن و اظهار نیاز» باشد؛ و نیز می‌تواند به معنای «خواستن و دنبال چیزی رفتن»: معنایی که به ذهن اغلب افراد رسیده این است که «به جای خدا چیزی را بپرستد که ...» اما معنای دوم این است که «به جای خدا چیزی را طلب کند که ...»

تذکر

در زبان عربی، چنین رایج است که در انتهای فعل ماضی در صیغه جمع، که به حرف واو ختم می‌شود، الف زاید گذاشته شود (مثلا فعلوا) و چنین کاری در جایی که واو انتهایی، نه نشانگر صیغه جمع، بلکه جزء کلمه باشد، رایج نیست؛ اما کتابت قرآن کریم (که به «رسم المصحف» معروف است) از زمان عثمان به نحو متواتر به همین صورت نقل شده، و تغییر آن سزاوار نیست؛ چرا که گاه این تفاوت‌ها رمزی دارد که اغلب بعد از سالها برای عموم آشکار می‌گردد. (مانند روابط عددی عجیب و معجزه‌آسایی که بین تعداد حروف در سوره‌ها وجود دارد)

«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ ...»

ترکیب نحوی جمله ابتدایی این آیهبه نحوی است که دست کم سه معنای مختلف می‌تواند در بر داشته باشد که با توجه به قاعده «امکان استعمال یک لفظ در چند معنا» همگی می‌توانند درست باشند:

-         «مِنْ دُونِ اللَّهِ» را حال و «ما لا یَضُرُّهُ» را مفعول بدانیم (اغلب مترجمان: به جای خدا می‌خواند چیزی را که نه به او ضرری می‌زند ...)؛

-         «مِنْ دُونِ اللَّهِ» را مفعول و «ما لا یَضُرُّهُ» را حال قلمداد کنیم (ترجمه سیدکاظم ارفع: غیر خدا را مى‏خواند، در صورتى که نه زیانى به او مى‏رساند...)؛

-         «ما لا یَضُرُّهُ» را مفعول بدانیم، اما «مِنْ دُونِ اللَّهِ» در معنای جار و مجروری خود (بدون اینکه حال باشد)‌ قلمداد کنیم: (ترجمه حجة‌التفاسیر: این کس چیزى را از جز خدا مى‏خواند که ضرر به او نمى‏رساند...)

«الضَّلالُ الْبَعیدُ»

این تعبیر استعاره گرفته شده از کسی که در بیابان بقدری دور می‌شود که کاملا راه را گم می‌کند؛ و مسیر گم‌شدنش طولانی و دور از دسترس می‌گردد. (الکشاف، ج‏3، ص147)

حدیث

1) زراره می‌گوید: از امام باقر ع درباره سخن خداوند متعال سوال کردم که فرموده است: « و از مردم، کس هست که خدا را بر حرفی می‌پرستد».

امام فرمود: آنان گروهی‌اند که خدا را واحد دانستند و عبادت هر معبود غیر خدایی را رها کردند، پس، از شرک خارج شدند ولی معرفت پیدا نکردند که حضرت محمد ص رسول خداست، پس آنها خدا را با شک در مورد حضرت محمدص و آنچه آورده بود پرستیدند؛ نزد رسول خدا ص آمدند و [با خود] گفتند: نگاه می‌کنیم، اگر اموالمان زیاد شد و در جان و فرزندانمان به عافیت رسیدیم، می‌فهمیم که او راستگوست و رسول خداست؛ و اگر غیر از این شد، [در کار او] تامل می‌کنیم.

خداوند عز و جل فرمود: «پس اگر خوشی‌ای به او رسد بدان دلگرم شود» یعنی عافیتی در دنیا «و اگر فتنه‌‌ای به او رسد» یعنی بلایی در جان و مالش، «بر وجه [سابق] خویش دگرگون گردد» یعنی بر شکش به جانب شرک، «در دنیا و آخرت زیان کرده است؛ این است همان زیان آشکار. به جای خدا چیزی می‌خواند که نه زیانش دهد و نه سودش رساند»

فرمود: یعنی به شرک برمی‌گردد و غیر خدا را می‌خواند و غیر او را می‌پرستد؛

پس، از آنها برخی معرفت پیدا می‌کند و ایمان در قلبش وارد می‌شود و ایمان می‌آورد و تصدیق می‌کند و از جایگاه شک به سمت ایمان می‌روند؛ و برخی بر شکش باقی می‌مانند، و برخی به جانب شرک برمی‌گردند.

الکافی، ج‏2، ص414؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص79 [1]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ» قَالَ هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَخَرَجُوا مِنَ الشِّرْکِ وَ لَمْ یَعْرِفُوا أَنَّ مُحَمَّداً ص رَسُولُ اللَّهِ فَهُمْ یَعْبُدُونَ اللَّهَ‏ عَلَى شَکٍّ فِی مُحَمَّدٍ ص وَ مَا جَاءَ بِهِ فَأَتَوْا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ قَالُوا نَنْظُرُ فَإِنْ کَثُرَتْ أَمْوَالُنَا وَ عُوفِینَا فِی أَنْفُسِنَا وَ أَوْلَادِنَا عَلِمْنَا أَنَّهُ صَادِقٌ وَ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ وَ إِنْ کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ نَظَرْنَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» یَعْنِی عَافِیَةً فِی الدُّنْیَا «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» یَعْنِی بَلَاءً فِی نَفْسِهِ وَ مَالِهِ «انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ» انْقَلَبَ عَلَى شَکِّهِ إِلَى الشِّرْکِ «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» قَالَ یَنْقَلِبُ مُشْرِکاً یَدْعُو غَیْرَ اللَّهِ وَ یَعْبُدُ غَیْرَهُ فَمِنْهُمْ مَنْ یَعْرِفُ وَ یَدْخُلُ الْإِیمَانُ قَلْبَهُ فَیُؤْمِنُ وَ یُصَدِّقُ وَ یَزُولُ عَنْ مَنْزِلَتِهِ مِنَ الشَّکِّ إِلَى الْإِیمَانِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَثْبُتُ عَلَى شَکِّهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْقَلِبُ إِلَى الشِّرْکِ.

2) از پیامبر اکرم ص روایت شده است که جبرئیل نزد پیامبر آمد و گفت: یا رسول‌الله!  همانا خداوند تبارک و تعالی مرا به هدیه‌ای به سوی تو فرستاده است که تاکنون به کسی داده نشده بود.

گفتم: و آن چیست؟

گفت: صبر و از آن بهتر.

گفتم: و آن چیست؟

گفت: رضا [راضی بودن به قضای الهی] و از آن بهتر.

گفتم: و آن چیست؟

گفت: زهد و از آن بهتر.

گفتم: و آن چیست؟

گفت: اخلاص و از آن بهتر.

گفتم: و آن چیست؟

گفت: یقین و از آن بهتر.

گفتم: و آن چیست، ای جبرئیل!

گفت: همانا نردبان آن توکل بر خداوند عز و جل است.

گفتم: [حقیقتِ] توکل بر خداوند عز و جل چیست؟

گفت: دانستن اینکه مخلوق نه زیان دهد و نه سودی رساند و نه ببخشد و نه منع کند، و ناامید شدن از خَلایق؛ که اگر بنده چنین باشد، کاری جز برای خدا نمی‌کند و بیم و امیدی جز خدا ندارد و در احدی جز خدا طمع نمی‌بندد؛ که توکل این است.

معانی الأخبار، ص261

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ فِی حَدِیثٍ مَرْفُوعٍ إِلَى النَّبِیِّ ص قَالَ:

جَاءَ جَبْرَئِیلُ ع إِلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَرْسَلَنِی إِلَیْکَ بِهَدِیَّةٍ لَمْ یُعْطِهَا أَحَداً قَبْلَکَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُلْتُ وَ مَا هِیَ قَالَ الصَّبْرُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الرِّضَا وَ أَحْسَنُ مِنْهُ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الزُّهْدُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الْإِخْلَاصُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الْیَقِینُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ قُلْتُ وَ مَا هُوَ یَا جَبْرَئِیلُ قَالَ إِنَّ مَدْرَجَةَ ذَلِکَ التَّوَکُّلُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقُلْتُ وَ مَا التَّوَکُّلُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ الْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لَا یَضُرُّ وَ لَا یَنْفَعُ وَ لَا یُعْطِی وَ لَا یَمْنَعُ وَ اسْتِعْمَالُ الْیَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ فَإِذَا کَانَ الْعَبْدُ کَذَلِکَ لَمْ یَعْمَلْ لِأَحَدٍ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ یَرْجُ وَ لَمْ یَخَفْ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ فِی أَحَدٍ سِوَى اللَّهِ فَهَذَا هُوَ التَّوَکُّل‏.

3) در فرازی از حدیثی که امام رضا ع از امام سجاد ع درباره نحوه شناخت مردم، و فریب ظاهر را نخوردن، روایت کرده،[2] امام سجاد ع می‌فرمایند:

همانا در میان مردم کس هست که «دنیا و آخرتش را زیان کرده» دنیا را برای دنیا ترک می‌کند، و به نظرش لذت ریاست باطل برتر از لذت اموال و نعمت‌های مباح و حلال است؛ پس همه آنها را به خاطر رسیدن به ریاست ترک می‌کند تا جایی که «هنگامی که به او گفته شود تقوای الهی پیشه کن! عزت‌طلبی [= ریاست‌طلبی] او را به گناه می کشاند؛ حسابش با جهنم است و بسیار بد جایگاهی است.»

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص321

وَ بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ ذِکْرُهُ عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْن‏:

فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ» یَتْرُکُ الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا وَ یَرَى أَنَّ لَذَّةَ الرِّئَاسَةِ الْبَاطِلَةِ أَفْضَلُ مِنْ لَذَّةِ الْأَمْوَالِ وَ النِّعَمِ الْمُبَاحَةِ الْمُحَلَّلَةِ فَیَتْرُکُ ذَلِکَ أَجْمَعَ طَلَباً لِلرِّئَاسَةِ حَتَّى «إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهاد».

تدبر

1) «یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ»

کسی که باورش به خدا و بندگی‌اش نسبت به او قدری بر لب مرز است که با یک فتنه و آزمون زیر و رو می‌شود، در حقیقت، خدا را کنار گذاشته و دنبال چیزی راه افتاده که برایش نه سودی می‌دهد نه زیانی؛ او بقدری در بیراهه رفته، که دیگر به این زودی راه پیدا نمی‌کند.

ثمره انسان‌شناسی

انسان موجودی نیازمند آفریده شده و وجودش به گونه‌ای است که خواه‌ناخواه به چیزی دل می‌بندد و از او خواسته‌های خود را می‌خواهد.

کسی که به خاطر یک امتحان دشوار خدا را رها می‌کند، این گونه نیست که دیگر به کسی دل نبندد و برای رفع نیازش سراغ کس دیگر نرود؛ اما چون همه چیز به دست خداست[3] و بی‌مشیت الهی چیزی در عالم رخ نمی‌دهد، سراغ هرکه غیر خدا برود، او هیچ نیازی از وی را نمی‌تواند برآورده کند و فقط ضرر کرده است. به قول حافظ شیرازی:

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست

از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ

در معرضی که تخت سلیمان رود به باد

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh100/

2) «یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ»

چرا خواستن از غیر خدا، گمراهی دور و دراز است؟

الف. شاید چون انسان به خاطر ظاهربینی، متوجه نمی‌شود که این امور دنیوی‌ای که بدانها دل بسته و گمان می‌کند که اینها کار او را انجام می‌دهند، واقعا هیچ‌کاره‌اند؛ و زمانی به بی‌خاصیتی آنها پی می‌برد که کار از کار گذشته و راه برگشتی نیست.

ب. ...

3) «ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ»

سراغ چیزی رفتن که توان سود و ضرررسانی ندارد، در واقع، هزینه کردن سرمایه عمر است بدون به دست آوردن سودی؛ لذا با اینکه او توان سود و ضرررسانی ندارد، اما این کار سراسر ضرر کردن است. شاید بدین جهت است که از آن به «گمراهی دور و دراز» تعبیر کرد. به قول عطار نیشابوری:

عمر در سود و زیان بردی به آخر بی‌خبر

می ندارد سود با تو پس زیان می‌بایدت

http://ganjoor.net/attar/divana/ghazal-attar/sh19/

و به قول حافظ شیرازی:

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان

گر شما را نه بس، این سود و زیان ما را بس

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh268/

4) « یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ ... یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ...»

در آیه قبل فرمود «خدا را بر حرفی عبادت می‌کند» و در این آیه فرمود «به جای خدا کسی را می‌خواند»؛ یعنی عبادت بر حرفی (خواه به معنای عبادت بر لب مرز، یا عبادت در حد لقلقه زبان، یا ...، ‌جلسه قبل، تدبر2) باطن و حقیقتش رفتن به سوی غیر خدا است.

شاید به همین جهت است که در احادیث، این آیات را وصف منافقان دانست، که در ظاهر خدا را می‌پرستند، اما در باطن به غیر خدا رو کرده‌اند. (جلسه قبل، حدیث2)

http://yekaye.ir/al-hajj-22-11/

(توجه: حدیث3 دقایقی قبل به احادیث جلسه قبل افزوده شد. از طریق همین لینک بالا قابل مشاهده است)

5) «یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ»

دین‌شناسی: مساله توسل

با توجه به اینکه همه چیز به دست خداست و سراغ کسی غیر خدا نباید رفت، چرا شیعیان به اهل بیت متوسل می‌شوند؟

«غیر خدا»یی که رفتن به سراغش بی‌حاصل است، «غیرخدا»یی است که به جای خدا و در عرض خدا به سراغش می‌روند. اما به دستور خدا سراغ کسی رفتن، مصداقِ رفتن به سوی خداست، نه رفتن به سوی غیر خدا. شاهدش اینکه در قرآن کریم از سویی به شدت هرگونه «ولایت» غیر خدا را قبول کردن، خلاف ایمان می‌شمرد (مثلا اعراف/3؛ شوری/9؛ ...) و از سوی دیگر، مومنان را به قبول ولایت خدا و رسول و امیرالمومنین ع فرامی‌خواند (مائده/55)  



[1] . در تفسیر قمی، این روایت با سندی دیگر از امام صادق ع روایت شده که هم عبارت شروعش تفاوت مختصری دارد و هم بعد از عبارت «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» به جای عبارت «یَعْنِی عَافِیَةً فِی الدُّنْیَا «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» یَعْنِی بَلَاءً فِی نَفْسِهِ وَ مَالِهِ «انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ» انْقَلَبَ عَلَى شَکِّهِ إِلَى الشِّرْکِ «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ»، «الخ...» گذاشته شده است. سند و شروع روایت چنین است:

حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی عِمْرَانَ عَنْ یُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ الظَّبْیَانِ [ابْنِ الطَّیَّارِ] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِی قَوْمٍ وَحَّدُوا اللَّهَ...

[2] . متن کامل حدیث چنین است:

وَ بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ ذِکْرُهُ عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ: إِذَا رَأَیْتُمُ الرَّجُلَ قَدْ حَسُنَ سَمْتُهُ وَ هَدْیُهُ وَ تَمَاوَتَ فِی مَنْطِقِهِ وَ تَخَاضَعَ فِی حَرَکَاتِهِ فَرُوَیْداً لَا یَغُرَّنَّکُمْ فَمَا أَکْثَرَ مَنْ یُعْجِزُهُ تَنَاوُلُ الدُّنْیَا وَ رُکُوبُ الْحَرَامِ مِنْهَا لِضَعْفِ نِیَّتِهِ وَ مَهَانَتِهِ وَ جُبْنِ قَلْبِهِ فَنَصَبَ الدِّینَ فَخّاً لَهَا فَهُوَ لَا یَزَالُ یَخْتِلُ النَّاسَ بِظَاهِرِهِ فَإِنْ تَمَکَّنَ مِنْ حَرَامٍ اقْتَحَمَهُ وَ إِذَا وَجَدْتُمُوهُ یَعِفُّ عَنِ الْمَالِ الْحَرَامِ فَرُوَیْداً لَا یَغُرَّنَّکُمْ فَإِنَّ شَهَوَاتِ الْخَلْقِ مُخْتَلِفَةٌ- فَمَا أَکْثَرَ مَنْ یَنْبُو عَنِ الْمَالِ الْحَرَامِ وَ إِنْ کَثُرَ وَ یَحْمِلُ نَفْسَهُ عَلَى شَوْهَاءَ قَبِیحَةٍ فَیَأْتِی مِنْهَا مُحَرَّماً فَإِذَا وَجَدْتُمُوهُ یَعِفُّ عَنْ ذَلِکَ فَرُوَیْداً لَا یَغُرَّنَّکُمْ حَتَّى تَنْظُرُوا مَا عُقْدَةُ عَقْلِهِ فَمَا أَکْثَرَ مَنْ تَرَکَ‏ ذَلِکَ أَجْمَعَ ثُمَّ لَا یَرْجِعُ إِلَى عَقْلٍ مَتِینٍ فَیَکُونُ مَا یُفْسِدُ بِجَهْلِهِ أَکْثَرَ مِمَّا یُصْلِحُهُ بِعَقْلِهِ فَإِذَا وَجَدْتُمْ عَقْلَهُ مَتِیناً فَرُوَیْداً لَا یَغُرَّکُمْ تَنْظُرُوا أَ مَعَ هَوَاهُ یَکُونُ عَلَى عَقْلِهِ أَمْ یَکُونُ مَعَ عَقْلِهِ عَلَى هَوَاهُ وَ کَیْفَ مَحَبَّتُهُ لِلرِّئَاسَاتِ الْبَاطِلَةِ وَ زُهْدُهُ فِیهَا فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ یَتْرُکُ الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا وَ یَرَى أَنَّ لَذَّةَ الرِّئَاسَةِ الْبَاطِلَةِ أَفْضَلُ مِنْ لَذَّةِ الْأَمْوَالِ وَ النِّعَمِ الْمُبَاحَةِ الْمُحَلَّلَةِ فَیَتْرُکُ ذَلِکَ أَجْمَعَ طَلَباً لِلرِّئَاسَةِ حَتَّى إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ فَهُوَ یَخْبِطُ خَبْطَ عَشْوَاءَ یُوقِدُهُ أَوَّلَ بَاطِلٍ إِلَى أَبْعَدِ غَایَاتِ الْخَسَارَةِ وَ یُمِدُّهُ رَبُّهُ بَعْدَ طَلَبِهِ لِمَا لَا یَقْدِرُ عَلَیْهِ فِی طُغْیَانِهِ فَهُوَ یُحِلُّ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ یُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَا یُبَالِی مَا فَاتَ مِنْ دِینِهِ إِذَا سَلِمَتْ لَهُ الرِّئَاسَةُ الَّتِی قَدْ شَقِیَ مِنْ أَجْلِهَا فَأُولَئِکَ الَّذِینَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً وَ لَکِنَّ الرَّجُلَ کُلَّ الرَّجُلِ نِعْمَ الرَّجُلُ هُوَ الَّذِی جَعَلَ هَوَاهُ تَبَعاً لِأَمْرِ اللَّهِ وَ قُوَاهُ مَبْذُولَةً فِی رِضَى اللَّهِ یَرَى الذُّلَّ مَعَ الْحَقِّ أَقْرَبَ إِلَى عِزِّ الْأَبَدِ مِنَ الْعِزِّ فِی الْبَاطِلِ وَ یَعْلَمُ أَنَّ قَلِیلَ مَا یَحْتَمِلُهُ مِنْ ضَرَّائِهَا یُؤَدِّیهِ إِلَى دَوَامِ النَّعِیمِ فِی دَارٍ لَا تَبِیدُ وَ لَا تنفذ [تَنْفَدُ] وَ أَنَّ کَثِیرَ مَا یَلْحَقُهُ مِنْ سَرَّائِهَا إِنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ یُؤَدِّیهِ إِلَى عَذَابٍ لَا انْقِطَاعَ لَهُ وَ لَا یَزُولُ فَذَلِکُمُ الرَّجُلُ نِعْمَ الرَّجُلُ فِیهِ فَتَمَسَّکُوا وَ بِسُنَّتِهِ فَاقْتَدُوا وَ إِلَى رَبِّکُمْ فَتَوَسَّلُوا فَإِنَّهُ لَا تُرَدُّ لَهُ دَعْوَةٌ وَ لَا یُخَیَّبُ لَهُ طَلِبَةٌ.

[3] . سوی حق چون بشتابی تو چو خورشید بتابی

چو چنان سود بیابی چه کنی سود و زیان را

http://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh160/

 


316) سوره حج (22) آیه 11 وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّه

بسم الله الرحمن الرحیم

316) سوره حج (22) آیه 11  

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ

ترجمه

و از مردم، کس هست که خدا را در حاشیه می‌پرستد، پس اگر خوشی‌ای به او رسد، بدان دلگرم شود، و اگر فتنه‌‌ای به او رسد بر وجه [سابق] خویش دگرگون گردد، در دنیا و آخرت زیان کرده است؛ این است همان زیان آشکار.

نکات ترجمه

عَلى‏ حَرْفٍ

«حَرْف» در اصل به معنای طرف و کناره و لبه و انتهای شیء است؛ و بدین‌سان، «انحراف» یعنی به کناره و حاشیه متمایل شدن، به نحوی که تدریجا از مسیر اصلی خارج شود؛ و «تحریف» عبارت است از به کناره راندن برای اینکه آن چیز از جای حقیقی خود بیرون رود. «حروف» الفبا را هم ظاهرا از این جهت حرف گفته‌اند که همه کلمات بدانها ختم می‌شوند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص198)؛ چنانکه در نحو هم «حرف» (در مقابل «اسم» و «فعل») از حواشی کلمات است که آنها را به هم ربط می‌دهد (مفردات ألفاظ القرآن، ص228)

در قرآن کریم جمعا شش بار این ماده به کار رفته است که چهار مورد آن به صورت فعل «یُحَرِّفُون» و درباره «تحریف کردن کلام» است (‌بقره/75؛ نساء/46؛ مائده/13 و 41) و دو مورد دیگر اسم است، که یکی بوضوح به معنای «کناره گرفتن» می‌باشد (مُتَحَرِّفاً لِقِتال؛ انفال/16)، و مورد آخر کلمه «حرف» در همین آیه حاضر است که می‌تواند هم به معنای «کناره و حاشیه» باشد و هم به معنای «سخن و کلام» (یعنی خدا را فقط در زبان می‌پرستند، اما در عمل پای کار نمی‌مانند.)[1]

شأن نزول[2] 

حدیث

1) زراره می‌گوید از امام باقر ع درباره آیه «و از مردم، کس هست که خدا را در حاشیه می‌پرستد، پس اگر خوشی‌ای به او رسد، بدان دلگرم شود، و اگر فتنه‌‌ای به او رسد بر وجه [سابق] خویش دگرگون گردد، در دنیا و آخرت زیان کرده است» پرسیدم. فرمودند:

آنان گروهی بودند که خدا را عبادت کرده، و عبادت هر معبود غیر خدا را کنار گذاشتند ولی در حضرت محمد ص و آنچه آورده بود، شک کردند؛ پس به زبان اسلام آوردند و شهادت دادند که خدایی جز الله نیست و حضرت محمد ص رسول خداست و به قرآن اقرار کردند، در حالی که درباره حضرت محمد ص و آنچه آورده بود شکاک بودند، با اینکه درباره خدا شک نداشتند؛ و خداوند فرمود: «و از مردم، کس هست که خدا را می‌پرستد بر حرفی» یعنی بر شک در محمد ص و آنچه آورده «پس اگر به او برسد خوشی‌ای» یعنی عافیت در جان و مال و فرزند «بدان دلگرم شود» و راضی گردد «و اگر به او برسد فتنه‌‌ای» یعنی بلایی در بدن و مالش، آن را به فال بد می‌زند و از اینکه در موضع اقرار به پیامبر ص قرار گرفته، ناراحت می‌شود، پس به سوی بازایستادن [از اذعان به نبوت پیامبر ص] و شک برمی‌گردد و دشمنی با خدا و رسولش و انکار نسبت به رسول و آنچه را او آورده در پیش می‌گیرد.

الکافی، ج‏2، ص413

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنِ الْفُضَیْلِ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ» قَالَ زُرَارَةُ سَأَلْتُ عَنْهَا أَبَا جَعْفَرٍ ع فَقَالَ:

هَؤُلَاءِ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ شَکُّوا فِی مُحَمَّدٍ ص وَ مَا جَاءَ بِهِ فَتَکَلَّمُوا بِالْإِسْلَامِ وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَقَرُّوا بِالْقُرْآنِ وَ هُمْ فِی ذَلِکَ شَاکُّونَ فِی مُحَمَّدٍ ص وَ مَا جَاءَ بِهِ وَ لَیْسُوا شُکَّاکاً فِی اللَّهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ یَعْنِی عَلَى شَکٍّ فِی مُحَمَّدٍ ص وَ مَا جَاءَ بِهِ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ یَعْنِی عَافِیَةً فِی نَفْسِهِ وَ مَالِهِ وَ وُلْدِهِ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ رَضِیَ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ یَعْنِی بَلَاءً فِی جَسَدِهِ أَوْ مَالِهِ تَطَیَّرَ وَ کَرِهَ الْمُقَامَ عَلَى الْإِقْرَارِ بِالنَّبِیِّ ص فَرَجَعَ إِلَى الْوُقُوفِ وَ الشَّکِّ فَنَصَبَ الْعَدَاوَةَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ الْجُحُودَ بِالنَّبِیِّ وَ مَا جَاءَ بِهِ.[3]

2) از امام صادق ع روایت شده است:

انسان منافق قطعا به دوری از رحمت خداوند متعال رضایت داده است؛ زیرا اعمالی که ظاهرش شبیه شریعت احکام شریعت است بجا می‌آورد در حالی که در لهو و لغو و پشت و رو کردن حقیقت آن و به مسخره گرفتن آن مشغول است؛

و علامت نفاق عبارت است از کم‌اعتنایی [در خویشتن‌داری] نسبت به دروغ و خیانت و ادعای بی‌محتوا و چشم‌چرانی و سفاهت و اشتباه [یا مغالطه کردن] و کم‌حیایی و کوچک شمردن گناهان و تلاش در ضایع کردن بزرگان دینی و کوچک شمردن [تحمل] مصیبت‌ها در [راه] دین و تکبر و دوست داشتن چاپلوسی و حسد و ترجیح دادن دنیا بر آخرت و بدی بر خوبی و تشویق به سخن‌چینی و دوست داشتن کارهای لهو و یاری اهل گناه و ستم و فرار کردن هنگام انجام کارهای خوب و کم‌ارزش وانمود کردن خوبیِ خوبان و کار بد خود را پسندیده، و کار خوب دیگران را ناپسند قلمداد کردن؛ و مانند اینها فراوان است،

و خداوند در مواضع متعددی از کتابش منافقان را توصیف کرد، چنانکه فرمود: «و از مردم، کس هست که خدا را در حاشیه می‌پرستد» بعد این را تفسیر کرد: «پس اگر خوشی‌ای به او رسد، بدان دلگرم شود، و اگر فتنه‌‌ای به او رسد بر وجه [سابق] خویش دگرگون گردد، در دنیا و آخرت زیان کرده است؛ این است همان زیان آشکار.» و نیز فرمود ...

مصباح الشریعة، ص144-145

قَالَ الصَّادِقُ ع الْمُنَافِقُ قَدْ رَضِیَ بِبُعْدِهِ عَنْ رَحْمَةِ اللَّهِ تَعَالَى لِأَنَّهُ یَأْتِی بِأَعْمَالِهِ الظَّاهِرَةِ شَبِیهاً بِالشَّرِیعَةِ وَ هُوَ لَاهٍ وَ لَاغٍ وَ بَاغٍ بِالْقَلْبِ عَنْ حَقِّهَا مُسْتَهْزِئٌ فِیهَا وَ عَلَامَةُ النِّفَاقِ قِلَّةُ الْمُبَالاةِ بِالْکَذِبِ وَ الْخِیَانَةُ وَ الْوَقَاحَةُ وَ الدَّعْوَى بِلَا مَعْنًى وَ اسْتِخَانَةُ الْعَیْنِ وَ السَّفَهُ وَ الْغَلَطُ وَ قِلَّةُ الْحَیَاءِ وَ اسْتِصْغَارُ الْمَعَاصِی وَ اسْتِیضَاعُ أَرْبَابِ الدِّینِ وَ اسْتِخْفَافُ الْمَصَائِبِ فِی الدِّینِ وَ الْکِبْرُ وَ حُبُّ الْمَدْحِ وَ الْحَسَدُ وَ إِیثَارُ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ وَ الشَّرِّ عَلَى الْخَیْرِ وَ الْحَثُّ عَلَى النَّمِیمَةِ وَ حُبُّ اللَّهْوِ وَ مَعُونَةُ أَهْلِ الْفِسْقِ وَ الْبَغْیِ وَ التَّخَلُّفُ عَنِ الْخَیْرَاتِ وَ تَنَقُّصُ أَهْلِهَا وَ اسْتِحْسَانُ مَا یَفْعَلُهُ مِنْ سُوءٍ وَ اسْتِقْبَاحُ مَا یَفْعَلُهُ غَیْرُهُ مِنْ حَسَنٍ وَ أَمْثَالُ ذَلِکَ کَثِیرَةٌ وَ قَدْ وَصَفَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ فِی غَیْرِ مَوْضِعٍ قَالَ تَعَالَى وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فِی التَّفْسِیرِ أَیْ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِین‏» و قال ...[4]

تدبر

1) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ»

برخی از مردم خداپرست‌اند، اما خدا را نه در متن زندگی، بلکه در حاشیه زندگی‌شان می گذارند؛ تا جایی خدا را قبول دارند که اوضاع بر وفق مرادشان باشد؛ اما همین که اوضاع آن طور که می‌خواهند نیست؛ همه چیز را کنار می‌گذارد.

چنین کسی هم در دنیا ضرر می‌کند و هم در آخرت. و اگر کسی اندکی بیندیشد بوضوح می‌یابد که چنین زندگی‌ای سراسر ضرر و زیان است.

2) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ»

کسی که وقتی خوشی‌ای به او برسد، به دینداری و عبادتش دلگرم می‌شود و وقتی به بلایی آزموده شود، به خدا پشت می‌کند، به عنوان کسی معرفی شده که خدا را «علی حرفٍ» عبادت می‌کند. عبادت «علی حرفٍ» یعنی:

الف. ضعف در عبادت: حرف به معنای لبه یک طناب است؛ یعنی او مانند کسی است که روی لبه طناب ایستاده، هر لحظه در معرض افتادن است؛ و این وصف کسی است که دینداریش را بر دلایل محکم استوار نکرده است. (علی بن عیسی، به نقل از مجمع‌البیان، ج7، ص120)

ب. دینداری با شک (مجاهد، به نقل از مجمع‌البیان، ج7، ص120)

ج. دینداری‌ به زبان؛ چرا که دین دو حرف است: زبان و دل؛ و کسی که فقط به زبان دیندار است، خدا را به یک حرف می‌پرستد. (حسن بصری، به نقل از مجمع‌البیان، ج7، ص120)

د. این یک تعبیر کنایه‌ای و استعاری است و مقصودش همان وضعیتی است که در ادامه آیه آمده: در خوشی‌ها دلگرم شدن و در فتنه‌ها به دین پشت کردن (المیزان، ج14، ص341)

ه. دین یک حد و مرزهایی دارد، کسی که دائما روی مرزهای دین حرکت کند، بالاخره می‌لغزد. یعنی شاید این آیه اشاره به مفاد آن حدیث نبوی است که کسی که وارد در شبهات و امور مشتبه شود، به محرمات کشیده می‌شود و از جایی که نمی‌فهمد به هلاکت می‌افتد.[5]

و. فقط در مقام حرف بنده خداست؛ اما در مقام عمل خیر. یعنی شاید اشاره است به آن حدیث علوی که «حق گسترده‌ترین امور است در مقام وصف کردن؛ و تنگ‌ترین امور است در مقام عمل کردن.[6]

ز. در حاشیه دین ایستاده و آماده خروج از دین است؛ مانند کسی که در کناره لشکر می‌ایستد که تا اوضاع سخت شد، بتواند بلافاصله فرار کند. (تفسیر الصافی، ج‏3، ص366)

ح.  ...

3) «مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ...»

معیار اینکه دین خوب و لازم است یا نه، این نیست که وقتی دیندار شدیم اوضاع زندگی دینوی بر وفق مراد باشد. بلکه اتفاقا، ورود در دینداری معادل است با شروع فتنه‌ها و بلایهایی که نشان دهد که آیا در ادعای ایمان‌مان صادق هستیم؟ (عنکبوت/1-2)

کسی که انتظارش از دین و دینداری این است که با عبادت خدا اوضاع دنیوی‌اش بر وفق مراد شود و به فتنه و بلایی نیفتد، کسی است که خدا روی حرف می‌پرستد و در دنیا و آخرت ضرر می‌کند.

ثمره اجتماعی

برخی گمان می‌کنند باید به هر قیمتی که شده، دین را برای نسل جدید جذاب نمود و از سختی‌های دین و دینداری سخنی نگفت. این آیه به صراحت چنین تلقی‌ای را تخطئه می‌کند و در حدیث، این آیه مصداق منافقان دانسته شده است (حدیث2)

مواظب باشیم ناخواسته در دام نفاق نیفتیم!

4) «... فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ ... وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ ...»

در نقطه مقابل رسیدن «خوبی، از رسیدن «بدی» سخن نگفت، بلکه از رسیدن «فتنه» سخن گفت؛ چرا؟

 الف. شاید بدین جهت که کسی که خدا را جدی بگیرد، می‌فهمد که بدی‌ای در عالَم برای او پیش نخواهد آمد:

آنچه پیش می‌آید یا بوضوح خوبی‌اش معلوم است؛

و یا اگر نامطلوب می‌نماید، فتنه و آزمایشی است که اگر در برابر آن فتنه و سختی‌های آن بر دین خویش استقامت بورزد، رشد بسیار بیشتری برای او خواهد داشت (فصلت/30؛ احقاف/13؛ جن/16)

ب. ...

5) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ»

این مدل عبودیت، که خدا و دین را تا جایی قبول داشته باشیم که اوضاع بر وفق مراد باشد، خسارت دنیا و آخرت را در پی‌دارد و خسارت‌بار بودنش کاملا آشکار است. چرا و چگونه؟

الف. اینکه به فتنه می‌افتد خسارت دنیوی اوست؛‌ و اینکه از خدا روی‌گردان می‌شود خسارت اخروی اوست؛ [پس همین که به فتنه افتاد، چون چنین موضعی دارد، آشکارا دچار خسارت شده است]. (المیزان، ج14، ص351)

ب. همین که در مقابل سختی‌ها به دین پشت کرده، آبرویش را در دنیا از دست می‌دهد و چون مرتد شده همه اعمالش حبط می‌شود. (اقتباس از تفسیر الصافی، ج‏3، ص366)[7]

ج. ...

6) «وَ مِنَ النَّاسِ ... فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ ...»

انسان در معرض هجوم حوادث تلخ و شیرین است؛ و ایمان بعضى‏ها موسمى و سطحى است و حوادث تلخ و شیرین آن را تغییر مى‏دهد. (تفسیر نور، ج‏8، ص23)



[1] . نکته‌ای برای فهم معنای «تعبد علی حرف» در روز عاشورا بعد از اینکه امام حسین ع دشمنان را مخاطب قرار می‌دهد، شمر ملعون این آیه را بر امام تطبیق می‌دهد و حبیب بن مظاهر پاسخی به شمر می‌دهد که در فهم معنای «یعبد علی حرف» می‌تواند نگاه جدیدی بدهد:

فَقَالَ لَهُ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ هُوَ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ إِنْ کَانَ یَدْرِی مَا تَقَوَّلَ فَقَالَ لَهُ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَاکَ تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى سَبْعِینَ حَرْفاً وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّکَ صَادِقٌ مَا تَدْرِی مَا یَقُولُ قَدْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِک‏ (الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص98)

[2] . ابْنُ عَبَّاسٍ: کَانَ جَمَاعَةٌ إِذَا صَحَّ جِسْمُ أَحَدِهِمْ وَ نَتَجَتْ فَرَسُهُ وَ وَلَدَتْ امْرَأَتُهُ غُلَاماً وَ کَثُرَتْ مَاشِیَتُهُ رَضِیَ بِالْإِسْلَامِ وَ إِنْ أَصَابَهُ وَجَعٌ أَوْ سُوءٌ قَالَ مَا أُصِبْتُ فِی هَذَا الدِّینِ إِلَّا سُوءً فَنَزَلَ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْف‏ (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص56)

البته حدیث1 هم به نحوی همین مضمون را تایید می کند.

[3] و در روایات این بر غاصبان مقام اهل بیت ع هم تطبیق شده است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ ضُرَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ‏ قَالَ شِرْکُ طَاعَةٍ وَ لَیْسَ شِرْکَ عِبَادَةٍ وَ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ» قَالَ إِنَّ الْآیَةَ تَنْزِلُ فِی الرَّجُلِ ثُمَّ تَکُونُ فِی أَتْبَاعِهِ ثُمَّ قُلْتُ کُلُّ مَنْ نَصَبَ دُونَکُمْ شَیْئاً فَهُوَ مِمَّنْ‏ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ‏ فَقَالَ نَعَمْ وَ قَدْ یَکُونُ مَحْضاً. (الکافی، ج‏2، ص398-397)  (« محضا» أی شرکا محضا. و یحتمل أن یکون تتمة کلامه سابقا أی و قد یکون فی الرجل محضا و لا یکون فی أتباعه.)

این روایت هم مضمونش شبیه روایت متن است:

حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی عِمْرَانَ عَنْ یُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ الظَّبْیَانِ [ابْنِ الطَّیَّارِ] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِی قَوْمٍ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ جعلوا عبادة [وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ] مَنْ دُونَ اللَّهِ وَ خَرَجُوا مِنَ الشِّرْکِ وَ لَمْ یَعْرِفُوا أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَهُمْ یَعْبُدُونَ اللَّهَ عَلَى شَکٍّ فِی مُحَمَّدٍ وَ مَا جَاءَ بِهِ فَأَتَوْا رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالُوا نَنْظُرُ فَإِنْ کَثُرَتْ أَمْوَالُنَا وَ عُوفِینَا فِی أَنْفُسِنَا وَ أَوْلَادِنَا عَلِمْنَا أَنَّهُ صَادِقٌ وَ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِنْ کَانَ غَیْرُ ذَلِکَ نَظَرْنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ... (تفسیر القمی، ج‏2، ص79)

و البته در روایات این آیه را ابوموسی اشعری و عمروعاص هم تطبیق کرده‌اند:

رُوِیَ فِی مَعْنَى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ أَنَّهُ کَانَ أَبُو مُوسَى وَ عَمْرٌو. (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص181)

[4] . روایات زیر همگی در توصیف کسانی است که خسر الدنیا و الاخره شده‌اند که برای رعایت اختصار آنها را در کانال نگذاشتم:

1) [قَالَ الْإِمَامُ‏] ع: قَالَ الْإِمَامُ الْعَالِمُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع

فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذِهِ الْآیَةَ [أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ؛ بقره/16] حَضَرَ رَسُولَ اللَّهِ ص قَوْمٌ، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ سُبْحَانَ الرَّازِقِ، أَ لَمْ تَرَ فُلَاناً کَانَ یَسِیرَ الْبِضَاعَةِ، خَفِیفَ ذَاتِ الْیَدِ، خَرَجَ مَعَ قَوْمٍ یَخْدُمُهُمْ فِی الْبَحْرِ فَرَعَوْا لَهُ حَقَّ خِدْمَتِهِ، وَ حَمَلُوهُ مَعَهُمْ إِلَى الصِّینِ وَ عَیَّنُوا لَهُ یَسِیراً مِنْ مَالِهِمْ، قَسَّطُوهُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَهُ، وَ جَمَعُوهُ فَاشْتَرَوْا لَهُ [بِهِ‏] بِضَاعَةً مِنْ هُنَاکَ فَسَلِمَتْ فَرَبِحَ الْوَاحِدُ عَشَرَةً. فَهُوَ الْیَوْمَ مِنْ مَیَاسِیرِ أَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ قَالَ قَوْمٌ آخَرُونَ بِحَضْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَمْ تَرَ فُلَاناً کَانَتْ حَسَنَةً حَالُهُ، کَثِیرَةً أَمْوَالُهُ جَمِیلَةً أَسْبَابُهُ، وَافِرَةً خَیْرَاتُهُ وَ شَمْلُهُ مُجْتَمِعٌ، أَبَى إِلَّا طَلَبَ الْأَمْوَالِ الْجُمَّةِ، فَحَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلَى أَنْ تَهَوَّرَ، فَرَکِبَ الْبَحْرَ فِی وَقْتِ هَیَجَانِهِ، وَ السَّفِینَةُ غَیْرُ وَثِیقَةٍ، وَ الْمَلَّاحُونَ غَیْرُ فَارِهِینَ إِلَى أَنْ تَوَسَّطَ الْبَحْرَ حَتَّى لَعِبَتْ بِسَفِینَتِهِ رِیحٌ [عَاصِفٌ‏] فَأَزْعَجَتْهَا إِلَى الشَّاطِئِ، وَ فَتَقَتْهَافِی لَیْلٍ مُظْلِمٍ وَ ذَهَبَتْ أَمْوَالُهُ، وَ سَلِمَ بِحُشَاشَةِ نَفْسِهِ فَقِیراً وَقِیراً یَنْظُرُ إِلَى الدُّنْیَا حَسْرَةً.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِأَحْسَنَ مِنَ الْأَوَّلِ حَالًا، وَ بِأَسْوَأَ مِنَ الثَّانِی حَالًا قَالُوا: بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَمَّا أَحْسَنُ مِنَ الْأَوَّلِ حَالًا فَرَجُلٌ اعْتَقَدَ صِدْقاً بِمُحَمَّدٍ [رَسُولِ اللَّهِ‏]، وَ صِدْقاً فِی إِعْظَامِ عَلِیٍّ أَخِی رَسُولِ اللَّهِ وَ وَلِیِّهِ، وَ ثَمَرَةِ قَلْبِهِ وَ مَحْضِ طَاعَتِهِ، فَشَکَرَ لَهُ رَبَّهُ وَ نَبِیَّهُ وَ وَصِیَّ نَبِیِّهِ فَجَمَعَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ بِذَلِکَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ، وَ رَزَقَهُ لِسَاناً لِآلَاءِ اللَّهِ تَعَالَى ذَاکِراً، وَ قَلْباً لِنَعْمَائِهِ شَاکِراً وَ بِأَحْکَامِهِ رَاضِیاً، وَ عَلَى احْتِمَالِ مَکَارِهِ أَعْدَاءِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ نَفْسَهُ مُوَطِّناً. لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ سَمَّاهُ عَظِیماً فِی مَلَکُوتِ أَرْضِهِ وَ سَمَاوَاتِهِ، وَ حَبَاهُ‏ بِرِضْوَانِهِ وَ کَرَامَاتِهِ، فَکَانَتْ تِجَارَةُ هَذَا أَرْبَحَ، وَ غَنِیمَتُهُ أَکْثَرَ وَ أَعْظَمَ.

وَ أَمَّا أَسْوَأُ مِنَ الثَّانِی حَالًا فَرَجُلٌ أَعْطَى أَخَا مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ بَیْعَتَهُ، وَ أَظْهَرَ لَهُ مُوَافَقَتَهُ وَ مُوَالاةَ أَوْلِیَائِهِ، وَ مُعَادَاةَ أَعْدَائِهِ، ثُمَّ نَکَثَ بَعْدَ ذَلِکَ وَ خَالَفَ وَ وَالَى عَلَیْهِ أَعْدَاءَهُ، فَخُتِمَ لَهُ بِسُوءِ أَعْمَالِهِ فَصَارَ إِلَى عَذَابٍ لَا یَبِیدُ وَ لَا یَنْفَدُ قَدْ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ. (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص126-127)

2) وَ رَوَى لِی مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْهَمْدَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ الْقَاسِمِ قِرَاءَةً قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْمُعَلَّى قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بَکْرٍ الْمُرَادِیُّ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع ذَاتَ یَوْمٍ جَالِسٌ مَعَ أَصْحَابِهِ یُعَبِّیهِمْ لِلْحَرْبِ إِذَا أَتَاهُ شَیْخٌ عَلَیْهِ شَحْبَةُ السَّفَر ...قَالَ فَأَیُّ النَّاسِ أَشَدُّ حَسْرَةً قَالَ ع الَّذِی حُرِمَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِین‏ (من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص383)

3) وَ قَالَ ع: مَعَاشِرَ النَّاسِ اتَّقُوا اللَّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا یَبْلُغُهُ وَ بَانٍ مَا لَا یَسْکُنُهُ وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ یَتْرُکُهُ وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ أَصَابَهُ حَرَاماً وَ احْتَمَلَ بِهِ آثَاماً فَبَاءَ بِوِزْرِهِ وَ قَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لَاهِفاً قَدْ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِین‏ (نهج البلاغة، حکمت 344؛‌این در إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص39 هم آمده، با اندکی تفاوت در عبارات:‌) وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی خُطْبَتِهِ اتَّقُوا اللَّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا یَبْلُغُهُ وَ جَامِعٍ مَا لَا یَأْکُلُهُ وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ أَصَابَهُ حَرَاماً وَ وَرِثَهُ عَدْواً فَاحْتَمَلَ إِصْرَهُ وَ بَاءَ بِوِزْرِهِ وَرَدَ عَلَى رَبِّهِ خَاسِراً آسِفاً لَاهِفاً قَدْ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ.

4) وَ بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ ذِکْرُهُ عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ: إِذَا رَأَیْتُمُ الرَّجُلَ قَدْ حَسُنَ سَمْتُهُ وَ هَدْیُهُ وَ تَمَاوَتَ فِی مَنْطِقِهِ وَ تَخَاضَعَ فِی حَرَکَاتِهِ فَرُوَیْداً لَا یَغُرَّنَّکُمْ فَمَا أَکْثَرَ مَنْ یُعْجِزُهُ تَنَاوُلُ الدُّنْیَا وَ رُکُوبُ الْحَرَامِ مِنْهَا لِضَعْفِ نِیَّتِهِ وَ مَهَانَتِهِ وَ جُبْنِ قَلْبِهِ فَنَصَبَ الدِّینَ فَخّاً لَهَا فَهُوَ لَا یَزَالُ یَخْتِلُ النَّاسَ بِظَاهِرِهِ فَإِنْ تَمَکَّنَ مِنْ حَرَامٍ اقْتَحَمَهُ وَ إِذَا وَجَدْتُمُوهُ یَعِفُّ عَنِ الْمَالِ الْحَرَامِ فَرُوَیْداً لَا یَغُرَّنَّکُمْ فَإِنَّ شَهَوَاتِ الْخَلْقِ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا أَکْثَرَ مَنْ یَنْبُو عَنِ الْمَالِ الْحَرَامِ وَ إِنْ کَثُرَ وَ یَحْمِلُ نَفْسَهُ عَلَى شَوْهَاءَ قَبِیحَةٍ فَیَأْتِی مِنْهَا مُحَرَّماً فَإِذَا وَجَدْتُمُوهُ یَعِفُّ عَنْ ذَلِکَ فَرُوَیْداً لَا یَغُرَّنَّکُمْ حَتَّى تَنْظُرُوا مَا عُقْدَةُ عَقْلِهِ فَمَا أَکْثَرَ مَنْ تَرَکَ‏ ذَلِکَ أَجْمَعَ ثُمَّ لَا یَرْجِعُ إِلَى عَقْلٍ مَتِینٍ فَیَکُونُ مَا یُفْسِدُ بِجَهْلِهِ أَکْثَرَ مِمَّا یُصْلِحُهُ بِعَقْلِهِ فَإِذَا وَجَدْتُمْ عَقْلَهُ مَتِیناً فَرُوَیْداً لَا یَغُرَّکُمْ تَنْظُرُوا أَ مَعَ هَوَاهُ یَکُونُ عَلَى عَقْلِهِ أَمْ یَکُونُ مَعَ عَقْلِهِ عَلَى هَوَاهُ وَ کَیْفَ مَحَبَّتُهُ لِلرِّئَاسَاتِ الْبَاطِلَةِ وَ زُهْدُهُ فِیهَا فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ یَتْرُکُ الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا وَ یَرَى أَنَّ لَذَّةَ الرِّئَاسَةِ الْبَاطِلَةِ أَفْضَلُ مِنْ لَذَّةِ الْأَمْوَالِ وَ النِّعَمِ الْمُبَاحَةِ الْمُحَلَّلَةِ فَیَتْرُکُ ذَلِکَ أَجْمَعَ طَلَباً لِلرِّئَاسَةِ حَتَّى إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ فَهُوَ یَخْبِطُ خَبْطَ عَشْوَاءَ یُوقِدُهُ أَوَّلَ بَاطِلٍ إِلَى أَبْعَدِ غَایَاتِ الْخَسَارَةِ وَ یُمِدُّهُ رَبُّهُ بَعْدَ طَلَبِهِ لِمَا لَا یَقْدِرُ عَلَیْهِ فِی طُغْیَانِهِ فَهُوَ یُحِلُّ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ یُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَا یُبَالِی مَا فَاتَ مِنْ دِینِهِ إِذَا سَلِمَتْ لَهُ الرِّئَاسَةُ الَّتِی قَدْ شَقِیَ مِنْ أَجْلِهَا فَأُولَئِکَ الَّذِینَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً وَ لَکِنَّ الرَّجُلَ کُلَّ الرَّجُلِ نِعْمَ الرَّجُلُ هُوَ الَّذِی جَعَلَ هَوَاهُ تَبَعاً لِأَمْرِ اللَّهِ وَ قُوَاهُ مَبْذُولَةً فِی رِضَى اللَّهِ یَرَى الذُّلَّ مَعَ الْحَقِّ أَقْرَبَ إِلَى عِزِّ الْأَبَدِ مِنَ الْعِزِّ فِی الْبَاطِلِ وَ یَعْلَمُ أَنَّ قَلِیلَ مَا یَحْتَمِلُهُ مِنْ ضَرَّائِهَا یُؤَدِّیهِ إِلَى دَوَامِ النَّعِیمِ فِی دَارٍ لَا تَبِیدُ وَ لَا تنفذ [تَنْفَدُ] وَ أَنَّ کَثِیرَ مَا یَلْحَقُهُ مِنْ سَرَّائِهَا إِنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ یُؤَدِّیهِ إِلَى عَذَابٍ لَا انْقِطَاعَ لَهُ وَ لَا یَزُولُ فَذَلِکُمُ الرَّجُلُ نِعْمَ الرَّجُلُ فِیهِ فَتَمَسَّکُوا وَ بِسُنَّتِهِ فَاقْتَدُوا وَ إِلَى رَبِّکُمْ فَتَوَسَّلُوا فَإِنَّهُ لَا تُرَدُّ لَهُ دَعْوَةٌ وَ لَا یُخَیَّبُ لَهُ طَلِبَةٌ. (الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص320-321)

5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْعَلَوِیِّ عَنْ‏ عِیسَى بْنِ دَاوُدَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ ع «1» قَالَ: نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ لآِلِ مُحَمَّدٍ إِلَّا خَساراً فَالْقُرْآنُ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ لِأَنَّهُمْ الْمُنْتَفِعُونَ بِهِ وَ خَسَارٌ وَ بَوَارٌ عَلَى الظَّالِمِینَ لِأَنَّ فِیهِ الْحُجَّةَ عَلَیْهِمْ وَ لَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا خَسَاراً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ. (تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص284)

6) همچنین در الکافی، ج‏8، ص208 سخنانی از عمار خطاب به ابوذر آمده که از این آیات استفاده کرده است:

سَهْلٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ التَّمِیمِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو جَعْفَرٍ الْخَثْعَمِیُّ قَالَ: قَالَ لَمَّا سَیَّرَ عُثْمَانُ أَبَا ذَرٍّ إِلَى الرَّبَذَةِ شَیَّعَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَقِیلٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع وَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَلَمَّا کَانَ عِنْدَ الْوَدَاعِ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِین‏... ثُمَّ تَکَلَّمَ عَمَّارٌ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ یَا أَبَا ذَرٍّ أَوْحَشَ اللَّهُ مَنْ أَوْحَشَکَ وَ أَخَافَ مَنْ أَخَافَکَ إِنَّهُ وَ اللَّهِ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یَقُولُوا الْحَقَّ إِلَّا الرُّکُونُ إِلَى الدُّنْیَا وَ الْحُبُّ لَهَا أَلَا إِنَّمَا الطَّاعَةُ مَعَ الْجَمَاعَةِ «1» وَ الْمُلْکُ لِمَنْ غَلَبَ عَلَیْهِ وَ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ دَعَوُا النَّاسَ إِلَى دُنْیَاهُمْ فَأَجَابُوهُمْ إِلَیْهَا وَ وَهَبُوا لَهُمْ دِینَهُمْ فَخَسِرُوا الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ وَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِین‏ (البته در السقیفة و فدک، ص77 هم آمده اما با اندکی تفاوت: ) ثم تکلم عمار رحمه اللّه مغضبا، فقال: لا آنس اللّه من أوحشک، و لا آمن من أخافک، أما و اللّه لو أردت دنیاهم لأمنوک، و لو رضیت أعمالهم لأحبّوک، و ما منع الناس أن یقولوا بقولک إلا الرضا بالدنیا، و الجزع من الموت، و مالوا الى سلطان جماعتهم علیه، و الملک لمن غلب، فوهبوا لهم دینهم، و منحهم القوم دنیاهم، فخسروا الدنیا و الآخرة، ألا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ

[5] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَیْنِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: قال أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع ... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَلَالٌ بَیِّنٌ وَ حَرَامٌ بَیِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَکَ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَم‏. (الکافی، ج‏1، ص68)

[6] . فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی‏ التَّوَاصُفِ وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُف‏ (نهج البلاغة، خطبه216)

[7] . عبارت ایشان چنین است: خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ بذهاب عصمته و حبوط عمله بالارتداد

 


315) سوره حج (22) آیه 10 ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَ أَنَّ

بسم الله الرحمن الرحیم

315) سوره حج (22) آیه 10  

ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ

ترجمه

این به ازای آن چیزی است که دستانت پیش فرستاد، و اینکه خداوند به‌هیچ‌وجه ظلم‌کننده به بندگان نیست.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ»

حرف «بـ» می‌تواند باء مقابله باشد (مانند «بعتُ هذا بذاک» این را به [ازای] آن فروختم)، و می‌تواند باء سببیت باشد، یعنی «این خزی و عذاب، به جزای/به سبب آن چیزی است که به دست خود فرستادی» (المیزان، ج14، ص350)

«ظَلاَّمٍ»

صیغه مبالغه از ماده «ظلم» است و اصل این ماده بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی ظلمت و تاریکی در مقابل نور و روشنایی؛ و دیگری قرار دادن چیزی در غیر جایگاه اصلی خود، که ظلم و ستم از این معنای دوم است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص468؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص537). برخی معتقدند معنای اول هم به این معنای دوم برمی‌گردد، با این توجیه که اصل در عالم بر نور و روشنایی است و ظلمت و تاریکی، نبودن این اصل در جایگاه خود است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص174). در اشعار عرب، تعبیر «ظلّام» نیز به طور خاص در جایی که کاری در جای خود انجام نشده (برای نحر شتر، چاقو را در جای مناسب قرار ندهند) (تاج‌العروس، ج17، ص450) ویا قبل از اینکه زمانش برسد انجام شود (لسان العرب، ج12، ص376) به کار رفته است. کلمه «ظلام» پنج بار در قرآن کریم به کار رفته (آل‌عمران/182، انفال/51، حج/10، فصلت/46، ق/29) و همگی درباره نفى ظلم از خداوند است.

ضمنا درباره تفاوت «ظلم» با «بغی» در جلسه253 توضیحاتی ارائه شد. (لینک زیر)

http://yekaye.ir/al-aaraf-7-33/

«لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ» حرف «بـ» اصطلاحا زاید است (یعنی تاثیر نحوی خاصی که در معنا اثر گذار باشد ندارد) و برای تاکید آمده؛ و حرف «لـ» اصطلاحا «حرف زائده برای تقویت» است (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏17، ص92) (در واقع، «عبید» مفعول برای «ظلام» است؛ اما «ظلام» فعل نیست، بلکه اسم مشتق است که می‌تواند همچون فعل، عامل بر کلمات دیگر قرار بگیرد، و این حرف «بـ» نقش عاملیت آن را تقویت می‌کند)

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است: به بندگان دستوری داده نشده که توانایی انجامش را نداشته باشند؛ پس هرچه که دستور داده شده که رعایت کنند، در سعه و توان آنها هست؛ و چیزی که در سعه و توان آنها نباشد [تکلیفش] از آنها برداشته شده است؛ اما در این مردم خیری نیست.

التوحید (للصدوق)، ص347

حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُمَا اللَّهُ قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَا أُمِرَ الْعِبَادُ إِلَّا بِدُونِ سَعَتِهِمْ فَکُلُّ شَیْ‏ءٍ أُمِرَ النَّاسُ بِأَخْذِهِ فَهُمْ مُتَّسِعُونَ لَهُ وَ مَا لَا یَتَّسِعُونَ لَهُ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ وَ لَکِنَّ النَّاسَ لَا خَیْرَ فِیهِمْ.

2) روایت شده است که ابوحنیفه روزی وارد مدینه شد. عبدالله بن مسلم که همراهش بود گفت: اینجا جعفر بن محمد [امام صادق ع] است که از علمای خاندان حضرت محمد ص می‌باشد. برویم و از علمش توشه‌ای برگیریم. وقتی رفتند، دیدند جمعی از علمای شیعه منتظر آمدن ایشان‌اند. همین موقع، نوجوانی بیرون آمد و همگان به احترام او بلند شدند.

ابوحنیفه گفت: ابن‌مسلم! این کیست؟

گفت: موسی [= امام کاظم ع] پسرش است.

گفت: به خدا جلوی شیعیانش خجالت زده‌اش می‌کنم.

گفت هرگز نمی‌توانی.

گفت: به خدا سوگند، چنین می‌کنم.

[سوالی کرد و حضرت جواب داد تا نهایتا رسید به اینکه:]

ابوحنیفه گفت: بچه‌جان! معصیت از جانب کیست؟

فرمود: پیرمرد! از سه حال خارج نیست:

یا از جانب خداست و بنده هیچ نقشی در آن ندارد، که اگر چنین باشد سزاوار حکیم نیست که بنده‌اش را به خاطر کاری که او انجام نداده، مواخذه کند؛

یا از جانب بنده و خدا با همدیگر انجام می‌شود؛ که خدا شریک قوی‌تر است و برای شریک بزرگتر سزاوار نیست که شریک کوچکتر را به گناهش بگیرد؛

یا از جانب بنده است و از جانب خدا نیست، پس اگر بخواهد عفو می‌کند و اگر بخواهد عقوبت می‌نماید.

ابن‌مسلم می‌گوید: چنان دهان ابوحنیفه بسته شد که گویی دهانش را پر از سنگ کرده‌اند. به او گفتم: نگفتم که متعرض اولاد رسول خدا ص نشو!

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص388؛ الأمالی( للصدوق)، ص410 [1]

رُوِیَ: أَنَّهُ دَخَلَ أَبُو حَنِیفَةَ الْمَدِینَةَ وَ مَعَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْلِمٍ فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا حَنِیفَةَ إِنَّ هَاهُنَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ مِنْ عُلَمَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ فَاذْهَبْ بِنَا إِلَیْهِ نَقْتَبِسْ مِنْهُ عِلْماً فَلَمَّا أَتَیَا إِذَا هُمَا بِجَمَاعَةٍ مِنْ عُلَمَاءِ شِیعَتِهِ یَنْتَظِرُونَ خُرُوجَهُ أَوْ دُخُولَهُمْ عَلَیْهِ فَبَیْنَمَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ خَرَجَ غُلَامٌ حَدَثٌ فَقَامَ النَّاسُ هَیْبَةً لَهُ فَالْتَفَتَ أَبُو حَنِیفَةَ فَقَالَ‏ یَا ابْنَ مُسْلِمٍ مَنْ هَذَا؟ قَالَ مُوسَى ابْنُهُ قَالَ وَ اللَّهِ أُخْجِلُهُ بَیْنَ یَدَیْ شِیعَتِهِ قَالَ لَهُ لَنْ تَقْدِرَ عَلَى ذَلِکَ قَالَ وَ اللَّهِ لَأَفْعَلَنَّهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى مُوسَى فَقَالَ یَا غُلَامُ أَیْنَ یَضَعُ الْغَرِیبُ فِی بَلْدَتِکُمْ هَذِهِ؟ قَالَ یَتَوَارَى خَلْفَ الْجِدَارِ وَ یَتَوَقَّى أَعْیُنَ الْجَارِ وَ شُطُوطَ الْأَنْهَارِ وَ مَسْقَطَ الثِّمَارِ وَ لَا یَسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةَ وَ لَا یَسْتَدْبِرُهَا فَحِینَئِذٍ یَضَعُ حَیْثُ شَاءَ ثُمَّ قَالَ یَا غُلَامُ مِمَّنِ الْمَعْصِیَةُ؟ قَالَ یَا شَیْخُ لَا تَخْلُو مِنْ ثَلَاثٍ إِمَّا أَنْ تَکُونَ مِنَ اللَّهِ وَ لَیْسَ مِنَ الْعَبْدِ شَیْ‏ءٌ فَلَیْسَ لِلْحَکِیمِ أَنْ یَأْخُذَ عَبْدَهُ بِمَا لَمْ یَفْعَلْهُ وَ إِمَّا أَنْ تَکُونَ مِنَ الْعَبْدِ وَ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَقْوَى الشَّرِیکَیْنِ فَلَیْسَ لِلشَّرِیکِ الْأَکْبَرِ أَنْ یَأْخُذَ الشَّرِیکَ الْأَصْغَرَ بِذَنْبِهِ وَ إِمَّا أَنْ تَکُونَ مِنَ الْعَبْدِ وَ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ شَیْ‏ءٌ فَإِنْ شَاءَ عَفَا وَ إِنْ شَاءَ عَاقَبَ قَالَ فَأَصَابَتْ أَبَا حَنِیفَةَ سَکْتَةٌ کَأَنَّمَا أُلْقِمَ فُوهُ الْحَجَرَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ لَا تَتَعَرَّضْ لِأَوْلَادِ رَسُولِ اللَّهِ.

3) امام صادق ع سخنانی درباره جبر و اختیار دارند که امام هادی ع آن را شرح داده‌اند. فرازهایی از این روایت در جلسه 138، حدیث4 http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-39/ و جلسه 184، حدیث1 http://yekaye.ir/an-nisa-004-100/ گذشت. در فراز دیگری از آن از زبان امام هادی ع روایت شده است:

از امام صادق ع سوال شد: آیا خداوند بندگان را بر گناهان اجبار کرده؟

امام صادق ع فرمود: خداوند عادل‌تر از این است که چنین کند!

سوال شد: پس، آیا امور را به آنها تفویض کرده؟

امام صادق ع فرمود: او بر آنها مسلط‌تر و عزتمندتر از آن است که چنین کند!

و از امام صادق ع روایت شده است که «مردم درباره «قضا و قدر» سه گروهند: کسی که گمان می‌کند کار به خودش واگذار شده؛ که او خدا را در مُلکش پست شمرده و چنین کسی هلاک‌شدنی است؛ و کسی که گمان می‌کند که خداوند عز و جل بندگان را بر معصیت مجبور کرده و چیزی که توانش را ندارند بدانها تکلیف نموده؛ که چنین کسی خدا را در حکمش ظالم دانسته، و او هم هلاک‌شدنی است؛ و کسی که باور دارد که خداوند بر بندگان آنچه توان و تحملش را دارند تکلیف می‌کند و آنچه توانش را ندارند تکلیف نمی‌کند، پس چون نیکی کند خدا را سپاس گوید و چون بدی از او سر زند نزد خدا استغفار کند، چنین کسی مسلمانِ به بلوغ‌رسیده است.»

پس امام صادق ع با این بیان خبر داد که چه کسانی یوق جبر و تفویض بر گردن خود انداخته و بدان متدین شده‌اند که خلاف حق است؛

خوب، برایت شرح دادم جبری را که کسی که بدان ملتزم شود به خطا افتاده، و نیز تفویضی را که کسی که یوق آن بر گردن نهد به خطا رفته، پس نهایتش منزلتی بین این دو منزلت شد.

سپس [امام هادی ع] فرمود:

برایت در مورد هر بابی از این ابواب مثالی می‌زنم تا برای هرکه طالب است معنی‌اش به ذهن نزدیک شود و جستجو از شرح آن، برایش ساده گردد، به نحوی که آیات محکم قرآن بر آن شهادت دهد و هر خردمندی صدق آن را دریابد، و از خداوند توفیق و مصونیت از خطا می‌طلبم:

اما آن جبری که هرکس بدان ملتزم شود خطاست، سخن کسی است که می‌پندارد خداوند عز و جل بندگان را بر معصیت مجبور آفریده و بعد هم آنها را به خاطر آن عقوبت می کند؛ و کسی که چنین گوید خدا را در حکم کردنش ظالم شمرده و او را تکذیب کرده و سخن او را رد کرده است، چرا که خداوند می‌فرماید «و پروردگارت به احدی ستم نکند» (کهف/49) و نیز «این به ازای آن چیزی است که دستانت پیش فرستاد، و اینکه خداوند به‌هیچ‌وجه ظلم‌کننده به بندگان نیست» (حج/10) و اینکه «بدرستی که خداوند به مردم ظلمی نکند ولی مردم‌اند که به خویش ستم می‌کنند» (یونس/44) به علاوه‌ی آیات فراوان دیگر؛ پس هرکه پندارد که بر انجام معاصی مجبور است، گناهش را به خدا حواله داده و او را در عقوبت کردن ظالم شمرده؛ و کسی که خدا را ظالم بداند، کتاب خدا را تکذیب کرده، و کسی که کتاب خدا را تکذیب کند، به اجماع همه امت، کافر است...

تحف العقول، ص460-461؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص450

وَ مِمَّا أَجَابَ بِهِ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیُّ ع فِی رِسَالَتِهِ إِلَى أَهْلِ الْأَهْوَازِ حِینَ سَأَلُوهُ عَنِ الْجَبْرِ وَ التَّفْوِیض‏ ...

أَنَّ الصَّادِقَ ع سُئِلَ هَلْ أَجْبَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِی فَقَالَ الصَّادِقُ ع هُوَ أَعْدَلُ مِنْ ذَلِکَ فَقِیلَ لَهُ فَهَلْ فَوَّضَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ ع هُوَ أَعَزُّ وَ أَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذَلِکَ وَ رُوِیَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ النَّاسُ فِی الْقَدَرِ عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ رَجُلٍ یَزْعُمُ أَنَّ الْأَمْرَ مُفَوَّضٌ إِلَیْهِ فَقَدْ وَهَّنَ اللَّهَ فِی سُلْطَانِهِ فَهُوَ هَالِکٌ وَ رَجُلٍ یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ أَجْبَرَ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِی وَ کَلَّفَهُمْ مَا لَا یُطِیقُونَ فَقَدْ ظَلَّمَ اللَّهَ فِی حُکْمِهِ فَهُوَ هَالِکٌ وَ رَجُلٍ یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ کَلَّفَ الْعِبَادَ مَا یُطِیقُونَ وَ لَمْ یُکَلِّفْهُمْ مَا لایُطِیقُونَ فَإِذَا أَحْسَنَ حَمِدَ اللَّهَ وَ إِذَا أَسَاءَ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ فَهَذَا مُسْلِمٌ بَالِغٌ فَأَخْبَرَ ع أَنَّ مَنْ تَقَلَّدَ الْجَبْرَ وَ التَّفْوِیضَ وَ دَانَ بِهِمَا فَهُوَ عَلَى خِلَافِ الْحَقِّ فَقَدْ شَرَحْتُ الْجَبْرَ الَّذِی مَنْ دَانَ بِهِ یَلْزَمُهُ الْخَطَأُ وَ أَنَّ الَّذِی یَتَقَلَّدُ التَّفْوِیضَ یَلْزَمُهُ الْبَاطِلُ فَصَارَتِ الْمَنْزِلَةُ بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْنِ بَیْنَهُمَا ثُمَّ قَالَ ع وَ أَضْرِبُ لِکُلِّ بَابٍ مِنْ هَذِهِ الْأَبْوَابِ مَثَلًا یُقَرِّبُ الْمَعْنَى لِلطَّالِبِ وَ یُسَهِّلُ لَهُ الْبَحْثَ عَنْ شَرْحِهِ تَشْهَدُ بِهِ مُحْکَمَاتُ آیَاتِ الْکِتَابِ وَ تَحَقَّقَ تَصْدِیقُهُ عِنْدَ ذَوِی الْأَلْبَابِ وَ بِاللَّهِ التَّوْفِیقُ وَ الْعِصْمَةُ فَأَمَّا الْجَبْرُ الَّذِی یَلْزَمُ مَنْ دَانَ بِهِ الْخَطَأُ فَهُوَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ أَجْبَرَ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِی وَ عَاقَبَهُمْ عَلَیْهَا وَ مَنْ قَالَ بِهَذَا الْقَوْلِ فَقَدْ ظَلَّمَ اللَّهَ فِی حُکْمِهِ وَ کَذَّبَهُ وَ رَدَّ عَلَیْهِ قَوْلَهُ «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» وَ قَوْلَهُ «ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» وَ قَوْلَهُ «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» مَعَ آیٍ کَثِیرَةٍ فِی ذِکْرِ هَذَا فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مُجْبَرٌ عَلَى الْمَعَاصِی فَقَدْ أَحَالَ بِذَنْبِهِ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ ظَلَّمَهُ فِی عُقُوبَتِهِ وَ مَنْ ظَلَّمَ اللَّهَ فَقَدْ کَذَّبَ کِتَابَهُ وَ مَنْ کَذَّبَ کِتَابَهُ فَقَدْ لَزِمَهُ الْکُفْرُ بِاجْتِمَاعِ الْأُمَّة ...

4) حدیث زیر توضیح معنای آیه نیست، بلکه یکی از خطبه‌های امیرالمومنین ع است که در آن، حضرت ع جریان بنی‌عباس  بعد از بنی‌امیه را پیش‌بینی می‌کنند و در آخر این آیه را بر آنها [یا یکی از آنها] تطبیق می‌نمایند:

وای بر این امت از مردانِ آن شجره ملعونه که پروردگار متعال از آن یاد کرد (اسراء/60) اولین‌شان سرسبز است و آخرین‌شان خزان.

سپس بعد از آنها کار امت محمد ص را کسانی به دست می‌گیرند که:

اولین‌شان رئوف‌ترین است،

و دومین‌شان خدعه‌گرترین‌شان،

و پنجمین‌شان گوسفند [کنایه از اینکه حکومتش استقرار می‌یابد]،

و هفتمین‌شان داناترین‌ آنها؛

و دهمین‌شان کافرپیشه‌ترین آنها، که او را نزدیک‌ترین کسانش می‌کشند؛

و پانزدهمین آنها پرمشغله‌ترین با کمترین خوشی،

و شانزدهمین‌شان بیش از بقیه ذمه‌ها را بری کرد و صله رحم بجا آورد؛

گویی هیجدهمین‌شان را می‌بینم که در خون خویش دست و پا می‌زند بعد از آنکه لشکریانش محاصره شدند، که از فرزندانش سه تن بودند که سیره‌شان سیره گمراهان بود؛

و بیست و دومین‌شان پیرمردی است که سالهای طولانی زندگی می‌کند و رعیتش در زمانش با هم خوبند؛

و بیست و ششمین آنها سلطنت از او فرار می کند همچون فرار کردن شتری عصیانگر و یک زیان‌دیده احمق یاریش می‌کند، گویی او را بر پل «زوراء» (منطقه‌ای در عراق) کُشته می‌بینم؛ «این به ازای آن چیزی است که دستانت پیش فرستاد، و اینکه خداوند به‌هیچ‌وجه ظلم‌کننده به بندگان نیست.»

خلاصه توضیح مرحوم مجلسی در بحارالانوار، ج41، ص323-324

اولی سفاح است که رئوف‌ترینشان بود، و دومی منصور است که بسیاری را با مکر و خدعه به قتل رساند، و پنجمی هارون‌الرشید بود که حکومت عباسی در دوره وی باثبات‌ترین موقعیتش را داشت و مانند گوسفندی رام بود، و هفتمی مامون بود که اهل علم و مناظره بود، و دهمی متوکل بود که دشمنی شدیدی با اهل بیت ع داشت و کوشید کربلا را با خاک یکسان کند و ندیمانش او را کشتند، پانزدهمی معتمد بود که عمده حکومتش به جنگ با صاحب الزنج سپری شد، و شانزدهمی معتضد بود که در خواب امیرالمومنین ع را دید و برای همین با علویان بسیار نیکی کرد؛ و هیجدهمی مقتدر بود که مونس خادم (از لشکریان خودش) بر او خروج کرد و لشکری جمع کرد و لشکر وی را از پا درآورد و او در معرکه‌ای در بغداد به قتل رساند و بعدش سه فرزندش راضی و متقی و مطیع عهده دار خلافت شدند. در مورد بیست و دومی، اگر خطای راوی نباشد، امام آن سه نفر را که حکومت مستقل نداشتند، به حساب نیاورده و آنگاه مقصود یا قادر بالله است که 86 سال عمر و 41 سال حکومت کرد یا قائم بأمرالله که 76 سال عمر و 44 سال حکومت کرد؛

و بر این مبنا بیست و ششمی راشد بالله است که تحت حمایت عماد الدین زنگی فرار کرد و فداییان او را کشتند؛ ویا مستعصم، آخرین خلیفه عباسی باشد که اگرچه سی و هفتمین خلیفه عباسی بود اما بیست و ششمین نفر از نسل عباس محسوب می‌شود.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص276

وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ ع وَیْلُ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ رِجَالِهِمْ الشَّجَرَةِ الْمَلْعُونَةِ الَّتِی ذَکَرَهَا رَبُّکُمْ تَعَالَى أَوَّلُهُمْ خَضْرَاءُ وَ آخِرُهُمْ هَزْمَاءُ  ثُمَّ یَلِی بَعْدَهُمْ أَمْرَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ رِجَالٌ أَوَّلُهُمْ أَرْأَفُهُمْ وَ ثَانِیهِمْ أَفْتَکُهُمْ وَ خَامِسُهُمْ کَبْشُهُمْ وَ سَابِعُهُمْ أَعْلَمُهُمْ وَ عَاشِرُهُمْ أَکْفَرُهُمْ یَقْتُلُهُ أَخَصُّهُمْ بِهِ وَ خَامِسَ عَشَرَهُمْ کَثِیرُ الْعَنَاءِ قَلِیلُ الْغَنَاءِ سَادِسَ عَشَرَهُمْ أَقْضَاهُمْ لًلذِّمَمِ وَ أَوْصَلُهُمْ لِلرَّحِمِ کَأَنِّی أَرَى ثَامِنَ عَشَرَهُمْ تَفْحَصُ رِجْلَاهُ فِی دَمِهِ بَعْدَ أَنْ یَأْخُذَ جُنْدَهُ بِکَظْمِهِ مِنْ وُلْدِهِ ثَلَاثُ رِجَالٍ سِیرَتُهُمْ سِیرَةُ الضَّلَالِ وَ الثَّانِی وَ الْعِشْرِینَ مِنْهُمْ الشَّیْخُ الْهَرِمُ تَطُولُ أَعْوَامُهُ وَ تُوَافِقُ الرَّعِیَّةَ أَیَّامُهُ وَ السَّادِسُ وَ الْعِشْرُونَ مِنْهُمْ یُشَرَّدُ الْمُلْکُ مِنْهُ شُرُودَ الْمُنْفَتِقِ وَ یَعْضُدُهُ الْهَزْرَةُ الْمُتَفَیْهِقُ  لَکَأَنِّی أَرَاهُ عَلَى جِسْرِ الزَّوْرَاءِ قَتِیلًا ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ.

تدبر

1) «ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ»

کسی که دیگران را به گمراهی بکشاند نصیبش خواری در دنیا و عذاب در آخرت است؛ و این نتیجه کار خودش است.

به تعبیر دیگر، خداوند به انسان اختیار داده است. اگر گناه کند، نتیجه گناهش را می‌بیند (حدیث2 و 3)؛ و این ظالم بودن خدا نیست.

نکته تخصصی معاد‌شناسی

برخی می‌گویند خدا بسیار مهربان است و کسی را به جهنم نمی‌فرستد؛ گویی کسانی که جهنمی شدن افراد را مطرح کرده‌اند خدا را ظالم می‌دانند و اینها می‌خواهند خدا را از این تقصیر مبرا کنند!

اما زهی خیال باطل!

چون

این خدا نیست که افراد را به جهنم می‌فرستد؛

این خود افرادند که مسیر جهنم را در پیش می‌گیرند؛

و البته خدا بدانان اختیار داده است و راه جهنم رفتن را بر آنها نبسته است.

2) «ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ ...»

انسان هر عملی که در دنیا انجام می‌دهد، پیشاپیش برای آخرت خود چیزی می‌فرستد.

ثمره سلوکی

اگر یادمان باشد که زندگی اخروی بی‌نهایت است و زندگی دنیا محدود؛ و تمام آن زندگی بی‌نهایت بر اساس اعمال محدود ما در این دنیا رقم می‌خورد؛ آنگاه آیا باز هم انجام دستورات الهی را مزاحم زندگی خود می‌شمریم؟

تمثیل

اگر در یک برنامه تلویزیونی به ما بگویند آیا حاضرید که در ازای دریافت صد میلیون تومان، ده ساعت مداوم در این زمین زراعی بیل بزنید، و در این مدت حق ندارید با کسی سخن بگویید و فقط دو قرص نان می‌توانید بخورید، چه پاسخی داریم؟ آیا این بیست ساعت را شکنجه می‌شمریم یا مقدمه‌ای برای راحتی فراوان؟

یا اگر در یک شهر غریب، پلیس راهنمایی به ما هشدار دهد که در این اتوبان پرتردد، محدودیت سرعتی برای رانندگان نگذاشته‌اند، پس، برای عبور از آن، حتما از پل عابر استفاده کنید، وگرنه تصادف کردن شما حتمی، و مقصر خودتان هستید و اگر زنده هم بمانید تا آخر عمر فلج شوید، چه می‌کنیم؟

آیا باورمان به وعده‌های خدا، کمتر از باورمان به یک برنامه تلویزیونی ویا یک پلیس راهنمایی غریبه نیست؟

3) «نُذیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَریقِ؛ ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ ...»

در آیات قبل، مطلب را به صورت غایب آورد (به «او» می‌چشانیم) اما در این آیه، ‌مطلب را به صورت مخاطب آورد (اینها را دستان «تو» پیش فرستاد). چرا؟

الف. تغییر موضع سخن از غایب به مخاطب، بار ملامت و عتاب درباره موضوع را شدیدتر می‌کند. (المیزان، ج14، ص350) (در همه زبانها این نوع بیان وجود دارد. مثلا می‌گویید: «فرشید که دروغ گفت، آبرویش رفت؛ خوب، عزیزم! چرا دروغ می‌گویی که آبرویت برود»)

ب. بر اساس آیات متعدد آخرت در باطن دنیا حاضر است، و جهنم بر جهنمیان، هم‌اکنون هم‌ احاطه دارد (إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرین‏؛ توبه/49؛ عنکبوت/54)؛ و خطاب در این آیه، خطابی است مربوط به موقف آخرت و جهنم (چون می‌فرماید آنها را از پیش فرستادی، یعنی دنیا پشت سر گذاشته شده)؛ و موقف قیامت، موقف حضور است؛ اگر غیبت و پنهانی‌ای هست، مربوط به دنیاست. لذا از موضع دنیا به نحو غایب، خواری در دنیا را خبر داده و وعده عذاب آخرت می‌دهد؛ اما از موضع آخرت، به نحو مخاطب، با او سخن می‌گوید و درباره آنچه از پیش فرستاده، خبر می‌دهد.

ج. ...

4) «... أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ»

«ظلام» صیغه مبالغه است، (ظاهرا یعنی بسیار ظلم‌کننده)،‌ واضح است وقتی می‌فرماید خدا «ظلام نیست» نمی‌خواهد بگوید ظالم بودن در مورد خدا اشکال ندارد و فقط ظلام بودن نارواست! پس، چرا در مورد خدا تعبیر «ظلام» به کار برد؟

الف. با توجه به مقام خدایی خدا، که در کارش خلاف و اختلافی نیست، اگر به یک نفر ظلم کند، به همه ظلم خواهد کرد؛ پس اگر ظالم باشد، حتما ظلام خواهد بود. (المیزان، ج9، ص101؛‌ ج18، ص33)

ب. ظلم، قرار دادن چیزی در غیر جایگاه خودش است؛ و با توجه به اینکه قرار گرفتن همه امور در جای خود به دست خداست، پس اگر او احیانا چیزی را در جای خود نگذارد، [عملا آن چیز در جای چیز دیگری قرار خواهد گرفت و آن چیز دیگر هم در جای شیء سوم و ...] آنگاه هیچ چیزی در جای خود قرار نخواهد گرفت؛ و همین ظلم، او را ظلام می‌کند. (اقتباس از المیزان، ج17، ص401)[2]

ج. اگر خداوند کسانی که دیگران را گمراه کردند و مانع رسیدن آنها به سعادت شدند، عذاب نمی‌کرد و آنها را در ردیف پاکان قرار می‌داد بسیار ستمگر بود؛ و چون ظلّام نیست لذا روى عدل حتما چنین افرادی را عذاب می‌کند (اقتباس از قاموس قرآن، ج‏4، ص271)[3]

د. «ظلام» مبالغه هست، اما چون در سیاق نفی به کار رفته، نمی‌خواهد در ظالم بودن مبالغه کند، بلکه می‌خواهد بر این نفی مبالغه کند، یعنی بفرماید او به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی ظلم نمی‌کند.

ه. ...

5) «ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ»

جمله دوم (یعنی «اینکه خداوند به‌هیچ‌وجه ظلم‌کننده به بندگان نیست») برهان است بر جمله اول (یعنی «این به ازای آن چیزی است که دستانت پیش فرستاد»)؛

چون

«ظلم» یعنی «ممانعت از قرار گرفتن هر چیز در جایگاه خود»

آن عذاب، باطن و حقیقتِ عمل خود اوست، پس جایگاهش در وجود خود آن شخص است.

پس،

آنچه رخ داده، قرار گرفتن آن کار در جای خودش (یعنی مواجهه وی با باطن عمل خودش) و عین عدل است.



[1] . شیخ صدوق این روایت را با سند آوده اما مختصرتر است:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ السِّنَانِیُّ الْمُکَتِّبُ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ الْآدَمِیُّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ عَنِ الْإِمَامِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ الرِّضَا عَلِیِّ بْنِ مُوسَى ع قَالَ: خَرَجَ أَبُو حَنِیفَةَ ذَاتَ یَوْمٍ مِنْ عِنْدِ الصَّادِقِ ع فَاسْتَقْبَلَهُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَهُ یَا غُلَامُ مِمَّنِ الْمَعْصِیَةُ فَقَالَ لَا تَخْلُو مِنْ ثَلَاثَةٍ إِمَّا أَنْ تَکُونَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَیْسَتْ مِنْهُ فَلَا یَنْبَغِی لِلْکَرِیمِ أَنْ یُعَذِّبَ عَبْدَهُ بِمَا لَمْ یَکْتَسِبْهُ وَ إِمَّا أَنْ تَکُونَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنَ الْعَبْدِ فَلَا یَنْبَغِی لِلشَّرِیکِ الْقَوِیِّ أَنْ یَظْلِمَ الشَّرِیکَ الضَّعِیفَ وَ إِمَّا أَنْ تَکُونَ مِنَ الْعَبْدِ وَ هِیَ مِنْهُ فَإِنْ عَاقَبَهُ اللَّهُ فَبِذَنْبِهِ وَ إِنْ عَفَى عَنْهُ فَبِکَرَمِهِ وَ جُودِهِ.

[2] . عبارت علامه طباطبایی، که این نکته را در ذیل آیه 46 سوره فصلت مطرح کرده، چنین است:

قوله تعالى: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها» إلخ أی إن العمل قائم بصاحبه ناعت له فلو کان صالحا نافعا انتفعت به نفسه و إن کان سیئا ضارا تضررت به نفسه فلیس فی إیصاله تعالى نفع العمل الصالح إلى صاحبه و هو الثواب و لا فی إیصال ضرر العمل السیئ إلى صاحبه و هو العقاب ظلم و وضع للشی‏ء فی غیر موضعه.و لو کان ذلک ظلما کان تعالى فی إثابته و تعذیبه من لا یحصى من العباد فی ما لا یحصى من الأعمال ظلاما للعبید لکنه لیس بظلم و لا أنه تعالى ظلام لعبیده و بذلک یظهر وجه التعبیر باسم المبالغة فی قوله: «وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» و لم یقل: و ما ربک بظالم

[3] . عبارت ایشان درباره کل پنج موضعی است که این تعبیر در قرآن کریم آمده است و ما سعی کردیم بر آیه منطبقش کنیم. اصل عبارت ایشان چنین است: «اگر خداوند کافر و ظالم را عذاب نمی‌کرد و آنها را در ردیف پاکان قرار می‌داد و یا عمل هر کس را به خودش بر نمی‌گرداند بسیار ستمگر بود؛ و چون ظلّام نیست لذا روى عدل عذاب می‌کند.»

 


314) سوره حج (22) آیه 9 ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ ا

بسم الله الرحمن الرحیم

314) سوره حج (22) آیه 9 

ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ نُذیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَریقِ

ترجمه

در حالی که رو برگردانده، تا [مردم را] از راه خدا گمراه کند، نصیب او در دنیا خواری باشد و روز قیامت عذاب آتش برافروخته را به او می‌چشانیم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«ثانِیَ عِطْفِهِ»

«ثانی» از ماده «ثنی» است که در اصل بر تکرار چیزی ویا متوالی و پشت سرهم قرار گرفتن امور دلالت می‌کند و کلمه «اثنان» به معنای «دو» و «ثانی» به معنای «دوم» بسیار متداول است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص391؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص178) و «الثِّنْی» در مورد هر چیزی، به معنای آن است که آن شی دولا و روی هم تا شود؛ که جمع آن «أثناء» می‌باشد [تعبیر «در اثنای ...» به معنای «در لابلای ...» در زبان فارسی نیز رایج است] (کتاب العین، ج8، ص243)

در مورد «عِطف» هم باید گفت که اصل ماده «عطف» به معنای متمایل شدن و خم شدن و یک جانب چیزی را به جانب دیگر متمایل کردن (مانند تا کردن) به کار می‌‌رود (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص351) و «عطوف» [و همین طور عطوفت و عاطفه که در فارسی به معنای مهربانی به کار می‌رود] در اصل در مورد ماده شتری به کار می‌رفته که با محبت به جانب بچه‌اش خم و متمایل شده است و همین کلمه وقتی با حرف «عن» ‌بیاید، به معنای ضدش مبدل می‌شود (قهر کردن و روگردان شدن). «عِطفِ» هر چیزی به کناره آن گفته می‌شود، چنانکه «عِطف» کمان، به دو لبه کمان؛ و «عطف» انسان، به دو پهلوی انسان[1] (در فاصله گردن تا کمر) گفته می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص572، مجمع‌البیان، ج7، ص116)

با این توضیحات معلوم می‌شود که ترکیب «ثانی عطفه» به معنای روی گردان شدن است که گویی هنگام مواجهه با حق، پهلو برمی‌گرداند و غالبا توضیح داده‌اند که دلالت بر تکبر و خودبزرگ‌بینی دارد (مجمع‌البیان، ج7، ص116؛ الکشاف، ج3، ص146؛ المیزان، ج14،‌ص349) و لذا برخی اساسا آن را به معنای «لاوی عنقه: گردن کشید، گردن‌فرازی کرد» دانسته (کتاب العین، ح2، ص18) و برخی از مترجمان فارسی نیز چون این تعبیر حالت استعاری داشته، ترجمه «شانه بالا می اندازد» را برای این ترکیب به کار برده‌اند. (ترجمه گرمارودی)

عبارت «ثانِیَ عِطْفِهِ» را عموما «حال» برای مجادله‌کننده (آیه قبل) دانسته‌اند (جدال بدون علم می‌کند در حالی که در مواجهه با حق پهلو برمی‌گرداند).

عبارت «لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ» را می‌توان مستقیما مربوط به «یجادل» (در آیه قبل) دانست (جدل می‌کند تا [مردم را] گمراه کند) و می‌توان وابسته به همین «ثانی عطفه» دانست (پهلو برمی‌گرداند و تکبر می‌ورزد تا [مردم را] گمراه کند) (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏17، ص92)

«لَهُ فِی الدُّنْیا خزی» این عبارت را می‌توان جمله حالیه برای قبل خود دانست (متکبرانه گمراه می‌کند در حالی که بهره‌اش در دنیا خواری است)، می‌تواند «مقارنه» به معنای «استحقاق» باشد (متکبرانه گمراه می‌کند و در همان موقع سزاوار خواری است) ومی‌تواند جمله مستأنفه (یعنی مطلبی کاملا جدید و نه درباره عبارت قبل) باشد (یعنی او چنان می‌کند و در دنیا خواری نصبیش می‌شود) (التبیان فی إعراب القرآن، ص268)

شان نزول[2]


حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است:

کسی که بدون علم و بدون هدایتی از جانب خداوند فتوا دهد (حکم شرعی بیان کند) هم فرشتگان رحمت و هم فرشتگان عذاب او را لعنت کنند، و گناه کسی را که به فتوای او عمل کرده نیز بر دوش کشد.

تهذیب الأحکام، ج‏6، ص223

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً مِنَ اللَّهِ لَعَنَتْهُ مَلَائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلَائِکَةُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ یَعْمَلُ بِفُتْیَاهُ.

2) امام معصوم ع [احتمالا امام صادق ع] [3] فرمودند:

کسی که با علم در وادی ایمان وارد شود، در آن ثابت‌قدم می‌ماند و ایمانش به او نفع می‌رساند؛ و کسی که بدون علم در آن وارد شود، همان طور که در آن وارد شده بود، از آن بیرون می‌رود؛

و نیز فرمودند: کسی که دینش را از کتاب خدا و سنت پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم بگیرد، کوه‌ها زایل می‌شوند پیش از آنکه او زایل شود، و کسی که دینش را از دهان مردم بگیرد، همان مردم او را [از دینش] برمی‌گردانند.

کافی، ج‏1، ص7

قَدْ قَالَ الْعَالِمُ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «مَنْ دَخَلَ فِی الْإِیمَانِ بِعِلْمٍ، ثَبَتَ فِیهِ، وَ نَفَعَهُ إِیمَانُهُ، وَ مَن دَخَلَ فِیهِ بِغَیرِ عِلْمٍ، خَرَجَ مِنْهُ کَمَا دَخَلَ فِیهِ».

وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ «مَنْ أَخَذَ دِینَهُ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صَلَوَات اللَّهِ عَلَیْه وَ آلِهِ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ یَزُولَ، وَ مَنْ أَخَذَ دِینَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ، رَدَّتْهُ الرِّجَالُ»[4]

3) سَدیر[5] می‌گوید: امام باقر ع در کنار خانه خدا دستم را گرفت و رو به خانه خدا کرد و فرمود:

سدیر! همانا به مردم دستور داده شده که نزد این سنگها بیایند و دور آن طواف کنند، سپس نزد ما بیایند و ولایتشان به ما را اظهار دارند؛ و این همان سخن خداوند است که می‌فرماید: «و بدرستی که من بسیار آمرزنده‌اند برای کسی که ایمان آورد و عمل صالحی انجام دهد، سپس هدایت شود» و به سینه خود اشاره کرد و فرمود: «به ولایت ما».

سپس فرمود: سدیر! آیا بیا تا سد کنندگان از دین خدا را نشانت دهم.

سپس در آن لحظه نگاهی به ابوحنیفه و سفیان ثوری انداخت در حالی که حلقه‌هایی را در مسجدالحرام تشکیل داده بودند و فرمود:

اینها سدکنندگان از دین خدا هستند بدون اینکه هدایتی از جانب خدا یا کتاب آشکاری در دست داشته باشند؛ اگر این ناپاکان در خانه‌های خود می‌نشستند، مردم می‌گشتند و وقتی کسی را نمی‌یافتند که [با سخنان باطل ولی عوام‌پسند] از خداوند تبارک و تعالی و از رسولش ص خبر دهد، نزد ما می‌آمدند و آنگاه ما برایشان از خداوند تبارک و تعالی و از رسولش ص خبر می‌دادیم.

الکافی، ج‏1، ص393

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ جَمِیعاً عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ خَالِدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ سَدِیرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ دَاخِلٌ وَ أَنَا خَارِجٌ وَ أَخَذَ بِیَدِی ثُمَ‏ اسْتَقْبَلَ الْبَیْتَ فَقَالَ یَا سَدِیرُ إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ یَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَیَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ یَأْتُونَا فَیُعْلِمُونَا وَلَایَتَهُمْ لَنَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏ ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ إِلَى وَلَایَتِنَا ثُمَّ قَالَ یَا سَدِیرُ فَأُرِیکَ الصَّادِّینَ عَنْ دِینِ اللَّهِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى أَبِی حَنِیفَةَ وَ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ وَ هُمْ حَلَقٌ فِی الْمَسْجِدِ فَقَالَ هَؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِینِ اللَّهِ بِلَا هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ لَا کِتَابٍ مُبِینٍ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْأَخَابِثَ لَوْ جَلَسُوا فِی بُیُوتِهِمْ فَجَالَ النَّاسُ فَلَمْ یَجِدُوا أَحَداً یُخْبِرُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ ص حَتَّى یَأْتُونَا فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ ص.

4) مفضل نامه‌ای خدمت امام صادق ع می‌نویسد و در آن شرح می‌دهد که عده‌ای با استناد به برخی احادیث که نماز و زکات و ... و نیز زنا و ربا و ... را «رجال» (= مردان) معرفی می‌کند، معتقدند باطن واجبات و محرمات عده‌ای از اشخاص‌اند؛ و همین که به برخی از اشخاص ارادت داشته و از برخی بیزاری بجویند کافی است و دیگر نیازی به رعایت این واجبات و محرمات ظاهری نیست.

امام ع توضیح می‌دهند که اصل آن روایات درست بوده، اما فهم اینها باطل است؛ و ضمن تقبیح شدید اینان، با نقل برخی از آن روایات باطنی، شروع به توضیح دادن آنها می‌کنند، فرازی از آن در جلسه253، حدیث1 (http://yekaye.ir/al-aaraf-7-33/ ) گذشت؛ در فراز دیگری از این پاسخ امام ع آمده است:

... پس به تو خبر می دهم از دین، که «همانا اصل دین یک شخص است»؛ و آن شخص، یقین و ایمان است که او [= یقین و ایمان] امام امت و امام زمان خودش است، پس هرکه او را شناخت [یعنی به یقین و ایمان حقیقی رسید] خدا را شناخته؛ و کسی که او را انکار کرد، خدا را انکار کرده؛ و کسی که از او جاهل ماند، در مورد خدا و دینش و حدود و شریعت‌های او به خاطر [پیروی از] غیر آن امام، جاهل مانده؛ و بدین معناست که «معرفت اشخاص، دین خداست»؛

و معرفت در وجه درستش، معرفت ثابتی است از روی بصیرت که با آن دین خدا شناخته می‌شود، و با آن به معرفت الله می‌شود رسید؛ پس این معرفت باطنی‌ای که به‌خودی خود امری ثابت و مستقر است و حقِ خود را [بر داننده خود] واجب می‌سازد، و کسی که بر آن اشراف یافته، مستوجب آن است که شکر خدایی را بجا آورد - که بدان سبب بر او منت نهاده است، از میان منت‌هایی که خدا بر هرکس بخواهد می‌گذارد - ، همراه است با معرفت ظاهری و معرفت در ظاهر؛ پس، اهل معرفت در ظاهر که حقانیت امر ما را دانستند بدون اینکه به چنان علمی دست یافته باشند، به اهل معرفت در باطن با چنان بصیرتی، ملحق نشوند؛ و [البته] به خاطر بهره‌مندی از آن معرفت - که نسبت به حق معرفت الله قاصر است - گمراه نیستند چنانکه خداوند در کتابش فرمود: «و کسانی [را] که به جای او می‌خوانند شفاعتی ندارند مگر کسانی که به حق شهادت دادند در حالی که می‌دانند» (زخرف/86) پس هرکه شهادت به حق داد [لزوما] قلبش کاملا از روی بصیرت بدان معتقد نشده است؛ همچنین کسی که سخنی می‌گوید که [عمیقا] قلبش بدان معتقد نشده، در هنگام عقاب، همچون کسی نیست که قلبش بدان معتقد شده و با بصیرت در آن ثابت‌قدم گردیده است.

پس دانستی چگونه بود حال رجالِ اهل معرفت در ظاهر، در گذشته و حال، که به حق اقرار کردند بدون اینکه علم داشته باشند، تا اینکه کار به پیامبر خدا ص، و بعد از او به کسی که شد، و به کسی که معرفت‌شان بدو رسید، برسد؛ [ظاهرا یعنی: تا اینکه کارشان در قیامت به شفاعت اهل بیت ع برسد] و آنان شناخته شدند فقط بر اساس شناخت کارهایشان و دینشان - که خداوند بر اساس آن دین است که نیکوکار را به نیکی‌اش و بدکار را به بدی‌اش جزا می‌دهد- ؛ [ظاهرا یعنی اگر این اهل معرفت در ظاهر، گمراه محسوب نمی‌شوند، فقط به خاطر این است که کارها و اصل دینشان درست بوده است، نه اینکه به حقیقت معرفت رسیده‌اند] و گاه گفته می‌شود:

همانا که کسی بدون یقین و بصیرت وارد در این امر شد، همان طور که در آن وارد شد، از آن خارج می‌شود؛

خداوند ما و شما را معرفتی ثابت ‌و با بصیرت روزی فرماید ...

بصائر الدرجات، ج‏1، ص530

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِیعِ الوَرَّاقُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْمَدَائِنِیِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ أَنَّهُ کَتَبَ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَجَاءَهُ هَذَا الْجَوَابُ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏

... ثُمَّ إِنِّی أُخْبِرُکَ أَنَّ الدِّینِ وَ أَصْلَ الدِّینِ هُوَ رَجُلٌ وَ ذَلِکَ الرَّجُلُ هُوَ الْیَقِینُ وَ هُوَ الْإِیمَانُ وَ هُوَ إِمَامُ أُمَّتِهِ وَ أَهْلِ زَمَانِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ أَنْکَرَ اللَّهَ وَ دِینَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ جَهِلَ اللَّهَ وَ دِینَهُ وَ حُدُودَهُ وَ شَرَائِعَهُ بِغَیْرِ ذَلِکَ الْإِمَامِ کَذَلِکَ جَرَى بِأَنَّ مَعْرِفَةَ الرِّجَالِ دِینُ اللَّهِ وَ الْمَعْرِفَةُ عَلَى وَجْهِهِ مَعْرِفَةٌ ثَابِتَةٌ عَلَى بَصِیرَةٍ یُعْرَفُ بِهَا دِینُ اللَّهِ وَ یُوصَلُ بِهَا إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ فَهَذِهِ الْمَعْرِفَةُ الْبَاطِنَةُ الثَّابِتَةُ بِعَیْنِهَا الْمُوجِبَةُ حَقَّهَا الْمُسْتَوْجِبُ أَهْلَهَا عَلَیْهَا الشُّکْرَ لِلَّهِ الَّتِی مَنَّ عَلَیْهِمْ بِهَا مِنْ مَنِّ اللَّهِ یَمُنُّ بِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مَعَ الْمَعْرِفَةِ الظَّاهِرَةِ وَ مَعْرِفَةٌ فِی الظَّاهِرِ فَأَهْلُ الْمَعْرِفَةِ فِی الظَّاهِرِ الَّذِینَ عَلِمُوا أَمْرَنَا بِالْحَقِّ عَلَى غَیْرِ عِلْمٍ لَا یَلْحَقُ بِأَهْلِ الْمَعْرِفَةِ فِی الْبَاطِنِ عَلَى بَصِیرَتِهِمْ وَ لَا یَضِلُّوا بِتِلْکَ الْمَعْرِفَةِ الْمُقَصِّرَةِ إِلَى حَقِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ کَمَا قَالَ فِی کِتَابِهِ «وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» فَمَنْ‏ شَهِدَ شَهَادَةَ الْحَقِّ لَا یَعْقِدُ عَلَیْهِ قَلْبَهُ عَلَى بَصِیرَةٍ فِیهِ کَذَلِکَ مَنْ تَکَلَّمَ لَا یَعْقِدُ عَلَیْهِ قَلْبَهُ لَا یُعَاقَبُ عَلَیْهِ عُقُوبَةَ مَنْ عَقَدَ عَلَیْهِ قَلْبَهُ وَ ثَبَتَ عَلَى بَصِیرَةٍ فَقَدْ عَرَفْتَ کَیْفَ کَانَ حَالُ رِجَالِ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ فِی الظَّاهِرِ وَ الْإِقْرَارِ بِالْحَقِّ عَلَى غَیْرِ عِلْمٍ فِی قَدِیمِ الدَّهْرِ وَ حَدِیثِهِ إِلَى أَنِ انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَى نَبِیِّ اللَّهِ وَ بَعْدَهُ إِلَى مَنْ صَارَ وَ إِلَى مَنِ انْتَهَتْ إِلَیْهِ مَعْرِفَتُهُمْ وَ إِنَّمَا عُرِفُوا بِمَعْرِفَةِ أَعْمَالِهِمْ وَ دِینِهِمُ الَّذِی دَانَ اللَّهَ بِهِ الْمُحْسِنُ بِإِحْسَانِهِ وَ الْمُسِی‏ءُ بِإِسَاءَتِهِ وَ قَدْ یُقَالُ إِنَّهُ مَنْ دَخَلَ فِی هَذَا الْأَمْرِ بِغَیْرِ یَقِینٍ وَ لَا بَصِیرَةٍ خَرَجَ مِنْهُ کَمَا دَخَلَ فِیهِ رَزَقَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکَ مَعْرِفَةً ثَابِتَةً عَلَى بَصِیرَة...

تدبر

1) «ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ نُذیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَریقِ»

کسانی که بدون دسترسی به شناختی معتبر به بحث و جدل درباره خدا (و دین خدا و هر حقیقت مهمی برای زندگی انسان) می‌پردازند، در واقع دچار خودبزرگ‌بینی هستند و با این کارشان مردم را از راه خدا منحرف می‌کنند.

ظاهرا عبارت «ثانِیَ عِطْفِهِ» (متکبرانه روی برگردانده) که حال آنها را نشان می‌دهد، ریشه این انحراف خود آنها و انحراف‌افکنی‌شان را هم نشان می‌دهد:

متکبر و خودبزرگ‌بین‌اند؛ لذا خود را در همه چیز صاحب‌نظر می‌دانند و بدون اینکه به هیچ منبع معتبری (از عقل و شهود و وحی) تکیه کرده باشند، بحث جدل می‌کنند؛ (درواقع، «سرچشمه جدال ناآگاهان، غرور و تکبّر است» تفسیر نور، ج8، ص22)

متکبر و خودبزرگ‌بین‌اند، لذا نمی‌توانند ببینند انسان‌ها بنده خدا می‌شوند؛ پس راه خدا را سد می‌کنند، تا خودشان جایگاهی بیابند.

ثمره در انسان‌شناسی و اخلاق

اگر چنین انسان‌هایی، که به خاطر عقده خودبزرگ‌بینی، مردم را عملا به خود می‌خوانند، نبودند، مردم به بیراهه نمی‌رفتند (حدیث3) و لذا چنین کسانی مورد لعن فرشتگان هستند (حدیث1)؛ اما وجود آنها عذری برای مردمی که گمراه شدند، ایجاد نمی‌کند؛ خداوند به هرکسی عقل داده، و خودش باید راه را بیابد؛ و کسی که دینش را از دهان این و آن بگیرد، دینش زایل شدنی است (حدیث1)

در حقیقت، همان گونه که عالمان حقیقی دین، در قبال بدعت‌ها و انحراف‌افکنی‌های چنین انسان‌هایی باید سکوت نکنند و با آنان مقابله کنند، خود عموم مردم هم حق ندارند هر سخنی را از هر کسی قبول کنند.

2) «ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ»

برخی عبارتِ «تا [مردم] را از راه خدا گمراه کند» را مربوط به «جدل می‌کند» دانسته‌اند (جدل می‌کند تا مردم را گمراه کند) (المیزان، ج14،‌ص349) اما در «نکات ترجمه» اشاره شد که می‌توان آن را مربوط به «ثانِیَ عِطْفِهِ: متکبرانه رویگردان می‌شود» نیز دانست؛ که در این صورت معنای لطیفی می‌دهد: «بزرگى مى‏فروشند تا مردم را از راه خدا گمراه کنند»[6]؛ که این مضمون بسیار نزدیک می‌شود به مضمون آیه «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه‏: [فرعون] قومش را تحقیر کرد تا اطاعتش کردند» (زخرف/54)

3) «ثانِیَ عِطْفِهِ ... لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ»

کسی که از حق رویگردان شود، می‌خواهد تکبر به خرج دهد تا خود را بزرگتر از آنچه هست بنمایاند، اما نصیبش خواری و ذلت است.

4) «ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ ... نُذیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَریقِ»

«حریق» آتشی است که شعله‌ور شده، هرچه در مقابلش باشد می‌سوزاند. قبلا اشاره شد که هر عذابی در قیامت، تناسبی دارد با گناهی که در دنیا انجام داده است. چرا عذاب چنین کسانی، حریق قرار داده شده است؟

الف. شاید بدین جهت که تکبر و خودبزرگ‌بینی، یک نوع توهم شخص درباره خویش است که عاری از هرگونه حقیقتی است، و مهمترین خاصیت سوزانندگی آتش، ‌این است که نیست و نابود می‌کند؛ در واقع، او مبتلا به یک توهم شده، و در قیامت تمام آنچه بدان باور پیدا کرده، باید بسوزد، و نیست و نابود بودن این تلقی بر خودش و دیگران عیان گردد.

ب. ...

5) «ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ ...»

اگرچه در اغلب قرائات به همین صورت «لِیُضِلَّ» قرائت شده، اما از میان قرّاء سبعه، ابن‌کثیر، ابوعمرو و یعقوبی (به روایت رویس) (و از قرائات شاذه: یزیدی و ابن‌محیصن)[7] به صورت «لِیَضِلَّ» خوانده‌اند (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة العشر، ص333) که آنگاه معنایش این می‌شود که: او [متکبرانه] روبرگردانده تا گمراه شود از راه خدا.

پس،‌ تکبرورزی می‌تواند عامل گمراهی خود شخص هم بشود.

شاید بدین جهت که کسی که متکبر است نظر خودش را بر حقیقت ترجیح می‌دهد لذا هیچگاه در برابر حقیقتی که برخلاف نظرش است گوش شنوا ندارد.

تذکر: تمامی قرائات سبعه (و بلکه، تمامی قرائات عشره) به نحو متواتر از پیامبر اکرم ص به دست ما رسیده است؛ و همه آنها از جانب فرشته وحی نازل شده است، و لذا همه آنها قرآن محسوب می‌شوند و لذا از نظر همه مفسران شیعه وسنی، تفسیر آیه بر اساس هریک از این قرائات، مصداق تفسیر قرآن بوده، و به فتوای عموم فقهای شیعه و سنی، خواندن هریک از این قرائات متواتر در نماز جایز است.



[1] غالبا اهل لغت و از جمله راغب اصفهانی به «جانباه: دو جنب او» تعبیر کرده‌اند. اما راغب اصفهانی در ادامه در توضیح «جانب» تعبیر «هو الذی یمکنه أن یلقیه من بدنه‏» را به کار برده که ظاهرا به معنای «جلو و پشت» می‌باشد؛ اما مرحوم طبرسی تصریح می‌کند به «جانباه من عن یمین أو شمال»

[2] . درباره شان نزول این آیه در تفسیر قمی (ج2، ص79) بدون ذکر سند، ادعا شده که آیه قبل (و مرحوم فیض [تفسیر الصافی، ج‏3، ص366] نتیجه گرفته: و نیز این آیه) درباره ابوجهل نازل شده است؛ اما با توجه به اینکه این سوره مدنی است و در ابتدای سوره، شان نزول آیات اول سوره را در غزوه بنی‌المصطلق دانستند که در سال ششم هجری رخ داده و ابوجهل در جنگ بدر کشته شده بوده، این شان نزول بعید است.

ادامه این توضیح طولانی بود و در یک صفحه وبلاگ امکان نداشت. لذا هرکس مایل است به آدرس زیر مراجعه کند

http://yekaye.ir/al-hajj-22-9/

[3] . این حدیث را مرحوم کلینی در مقدمه کافی و بدون سند ذکر کرده است و در جستجویی که انجام شد با این عبارت یافت نشد؛ اینکه مقصود از «العالم» کدام امام است، در سه شرح معروف کافی (توسط: میرداماد، ملاصدرا و علامه مازندرانی) چون مطلق آمده، آن را بر امام کاظم ع تطبیق داده‌اند. اما مرحوم مجلسی گفته «این تخصیص معلوم نیست درست باشد» در تعلیقه جدید کافی (نشر دارالحدیث، ص14) به فراز پایانی از حدیث چهارمی که در متن از امام صادق ع آورده‌ایم، ارجاع داده است که البته اندکی در عباراتش متفاوت است؛ اما به نظر می‌رسید جدای از این بحث‌ها با توجه به اینکه جمله مرحوم کلینی به نحوی است که ظاهرا حدیث بعدی را هم از همین امام ع می‌داند و حدیث بعدی (با توجه به پاورقی‌ای که بعد از این پاورقی می‌آید) با اندک تفاوتی در عبارات، از امام صادق ع روایت شده است، (و جایی هم که از امیرالمومنین ع است راویش امام صادق ع است) این احتمال بسیار تقویت می‌شود که این حدیث هم از امام صادق ع باشد.

[4] . این حدیث، در الغیبة للنعمانی، ص22 بدین صورت آمده است: (که اگرچه سندش نیامده اما عبارت «رُوِّینَا: ما را به روایت کردن واداشته‌اند» ظاهرا در جایی به کار می‌رود که شخص از طریق اساتید خود سند دارد و اساتید اجازه روایت کردن به او داده‌اند)

کَمَا رُوِّینَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مَنْ دَخَلَ فِی هَذَا الدِّینِ بِالرِّجَالِ أَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجَالُ کَمَا أَدْخَلُوهُ فِیهِ وَ مَنْ دَخَلَ فِیهِ بِالْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ یَزُولَ؛

و در تصحیح الاعتقاد للمفید، ص 72؛ روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏1، ص22 بدین صورت آمده است:

وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ أَخَذَ دِینَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَزَالَتْهُ الرِّجَالُ وَ مَنْ أَخَذَ دِینَهُ مِنَ الْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ وَ لَمْ یَزُلْ وَ هَذَا الْخَبَرُ مَرْوِیٌّ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع.

[5] . اگرچه کلمه «سُدَیر» (اسم مصغر «سِدر» که نام یک گیاه است) در عربی وجود دارد، اما این اسم، «سَدیر» است که آن را معرب «سه دل» دانسته‌اند که ظاهرا قبه‌ای است که در میان سه قبه متداخل قرار گرفته باشد (هرچند در اینکه معرب آن باشد برخی تردید کرده‌اند) و به علاوه نام منطقه‌ای در یمن و نیز منطقه‌ای در عباسیه است، و «سدیر بن حکیم» از آن دسته راویان شیعی است که اهل سنت هم با اینکه شیعی بودن وی را می‌دانند از او روایت می‌کنند و چنانکه ابوحاتم رازی و ابن‌حجر عسقلانی و ذهبی او را صالح‌الحدیث دانسته‌اند؛ و یحیی بن معین تعبیر «ثقة کوفی» برایش آورده است؛ و دیگرانی هم که او را مذمت کرده‌اند عموما خاطر تشیعش بوده است چنانکه مثلا ابواحمد بن عدی می‌گوید «مفرط فی التشیع اما فی الحدیث فارجو انه لا باس به» البته سلفی‌های وهابی امروزی به همین جهت صریحا او را ضعیف معرفی می‌کنند. (اطلاعات برگرفته از نرم افزار جوامع الکلم)

[6] . علی‌رغم نظر علامه طباطبایی که «گمراه می‌کند» را مبتنی بر «جدل می‌کند» قرار داده، ، اما این عبارت، که در متن آمد، عبارتی است که مترجم المیزان هنگام ترجمه آیه انجام داده است (ترجمه المیزان، ج14، ص482)

[7] . و از تابعین، مجاهد و ابن‌جریح (البحر المحیط فی التفسیر، ج7، ص488)

 


313) سوره حج (22) آیه 8 وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِل

بسم الله الرحمن الرحیم

313) سوره  حج (22) آیه 8

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ

ترجمه

و از مردم، کس هست که در مورد خدا به جدال می‌پردازد بدون هیچ دانشی و نه هدایتی و نه کتابی تابناک؛

میلاد حضرت زینب سلام الله علیها مبارک

میلاد زینب کبری سلام الله علیها بزرگ بانوی عالَم که در کوران مصائبی که کمر زمین و آسمان را شکست جز زیبایی ندید؛ و رسالتی را بر دوش کشید که مردان بزرگ عالَم از انجامش عاجز بودند، مبارک باد.

در این سرا هزارها "فضه" جلیله می‌شود

ولی میان این حرم یکی"عقیله" می‌شود

اما چرا؟

به این نکته توجه کن اگر که در وفاداری،

برادر می‌شود عباس، خواهر می‌شود زینب

پس از حیدر اگر بابا، پس از زهرا اگر مادر

پس از عباس هم قطعا برادر می‌شود زینب

دیشب به مناسبت میلاد باسعادتش، در مسجد زینبیه قم، در جمع محبان اهل بیت علیهم‌السلام، بحثی شد در باب اینکه با نگاه به جایگاه حضرت زینب (سلام الله علیها) در نهضت حسینی، چگونه می‌توان نمونه‌ای از نقش‌آفرینی مستقیم زن در جامعه به عنوان یک «انسان گرانبها» - نه یک «شیء گرانبها» ویا یک «انسان بی‌بها» - را تصویر کرد، که از آنجا که شروع و مبنای این بحث، یک بحث قرآنی بوده، فایل آن در اینجا تقدیم می‌شود.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

قاری [قرآن] بدون علم مانند کسی است که بدون مال و اموال فخرفروشی کند، او به خاطر فقرش از مردم متنفر است و مردم به خاطر فخرفروشی‌اش از او؛ چنین کسی همواره با مردم در حال نزاع است در جایی که ضرورت ندارد؛ و کسی که با مردم در غیر از آن جایی که بدان امر شده، به نزاع و مخاصمه برخیزد با خالقیت و ربوبیت [خدا] به نزاع و مخاصمه برخاسته، که خداوند متعال می‌فرماید: «و از مردم، کس هست که در مورد خدا به جدال می‌پردازد بدون هیچ دانشی و نه هدایتی و نه کتابی تابناک»؛ وعقاب هیچکس شدیدتر نیست از کسی که لباس ادعای بی‌حقیقت و بی‌معنی به تن کند.

مصباح الشریعة، ص57

قَالَ الصَّادِقُ ع الْمُتَقَرِّئُ  بِلَا عِلْمٍ کَالْمُعْجَبِ بِلَا مَالٍ وَ لَا مُلْکٍ یُبْغِضُ النَّاسَ لِفَقْرِهِ وَ یُبْغِضُونَهُ لِعُجْبِهِ فَهُوَ أَبَداً مُخَاصِمٌ لِلْخَلْقِ فِی غَیْرِ وَاجِبٍ وَ مَنْ خَاصَمَ الْخَلْقَ فِی غَیْرِ مَا یُؤْمَرُ بِهِ فَقَدْ نَازَعَ الْخَالِقِیَّةَ وَ الرُّبُوبِیَّةَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ وَ لَیْسَ أَحَدٌ أَشَدَّ عِقَاباً مِمَّنْ لَبِسَ قَمِیصَ الدَّعْوَى بِلَا حَقِیقَةٍ وَ لَا مَعْنًى‏.

2) روایت شده است که امام صادق ع به اصحابشان فرمودند:

سخنی را از من بشنوید که برایتان از شتر بسیارشیرده [= کنایه از مال و ثروت فزاینده] بهتر است:

هیچکس در آنچه به او مربوط نیست، سخن نگوید؛ و در بسیاری از آنچه به او مربوط است هم سخن را رها کند تا اینکه جایگاه مناسبی برای آن بیابد [که گفتن آن سخن واقعا سودی دهد] ، که چه‌بسیار گوینده‌ای که چون در غیر جایگاهش سخن گفت، با کلامش به خود آسیب زد؛

و هیچیک از شما نه با سفیه [= کم‌خِرَد] مراء کند و نه با حلیم [= بُردبار] ، چرا که کسی که با بُردبار مراء کند، وی او را به نهایت کارش رساند؛ و کسی که با کم‌خرد مراء کند، وی او را به خواری و پستی کشاند؛

و برادران خود را وقتی غایبند به بهترین وجهی یاد کنید که دوست دارید وقتی شما غایبید آن گونه یادتان کنند؛

و عمل کسی را انجام دهید که می داند که خوبی‌اش پاداش دارد و جرم‌هایش مواخذه.

[مراء کردن = بحث و جدل کردن و پافشاری بر موضع خویش در یک بحث]

الأمالی (للطوسی)، ص225

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ [الْمُفِید]، قَالَ: حَدَّثَنَا الشَّرِیفُ الصَّالِحُ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ حَمْزَةَ الْحُسَیْنِیُّ (رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی کِتَابِهِ إِلَیْنَا عَلَى یَدِ أَبِی نُوحٍ الْکَاتِبِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) أَنَّهُ قَالَ‏ لِأَصْحَابِهِ:

اسْمَعُوا مِنِّی کَلَاماً هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ مِنَ الدُّهْمِ الْمُوَقَّفَةِ، لَا یَتَکَلَّمْ أَحَدُکُمْ بِمَا لَا یَعْنِیهِ، وَ لْیَدَعْ کَثِیراً مِنَ الْکَلَامِ فِیمَا یَعْنِیهِ حَتَّى یَجِدَ لَهُ مَوْضِعاً، فَرُبَّ مُتَکَلِّمٍ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ جَنَى عَلَى نَفْسِهِ بِکَلَامِهِ، وَ لَا یُمَارِیَنَّ أَحَدُکُمْ سَفِیهاً وَ لَا حَلِیماً، فَإِنَّهُ مَنْ مَارَى حَلِیماً أَقْصَاهُ، وَ مَنْ مَارَى سَفِیهاً أَرْدَاهُ، وَ اذْکُرُوا أَخَاکُمْ إِذَا غَابَ عَنْکُمْ بِأَحْسَنِ مَا تُحِبُّونَ أَنْ تُذْکَرُوا بِهِ إِذَا غِبْتُمْ عَنْهُ، وَ اعْمَلُوا عَمَلَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ مُجَازًى بِالْإِحْسَانِ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ.

کسی که می‌خواهد درباره دین خویش به تحقیق بپردازد، چگونه آغاز کند؟

3) امیرالمومنین ع در فرازی از وصیت‌نامه معروفی که خطاب به امام حسن ع (در منطقه «حاضرین» هنگام بازگشت از صفین) نوشتند، فرموده‌اند:

... پسرم! بدان آنچه بیشتر دوست دارم از وصیتم به کار بندى، عبارت است از تقوای الهی و بسنده کردن بر آنچه بر تو واجب داشته، و گرفتن آنچه پدرانِ نخستین‌ات و خوبانِ خاندانت بر آن بودند؛ چه آنان باز نایستادند از نگریستن در خویش چنانکه تو می‌نگری، و اندیشیدند چنانکه تو می‌اندیشی، و در آخر به این رسیدند که گرفتند آنچه را که شناختند، و دست نگه داشتند از آنچه بدان مکلف نشده بودند.

و اگر نفس تو سر باز زد از اینکه آن را بپذیرد بدون اینکه بداند چنانکه آنان دانستند، پس جستجوى تو باید بر مبنای فهم و آموختن باشد، نه در شبهه‌ها غوطه‌ور شدن، و به نزاع‌ها درآویختن. [ظاهرا یعنی تحقیق و بررسی‌ات را از فهم صحیح صورت مساله و یاد گرفتن از اهل فن آغاز کن، نه از بررسی اقوالی که محل نزاع این و آن بوده و شبیه حق است و تشخیص حق از باطل در آنها ساده نیست]

و پیش از اینکه این راه را بپویى باید از خداى خود یارى جویى؛ و براى توفیق خود بدو روى آرى، و رها کنی هر شائبه‌ای که تو را به شبهه اى دچار سازد یا به گمراهی‌ات دراندازد.

و چون یقین کردى که دلت صفا یافت و [در مقابل حق و حقیقت] خاشع گردید، و اندیشه‌ات به بلوغ رسید و از هرج و مرج رهایید، و همّ و غم تو در یک راستا [= یافتن حقیقت و لاغیر] گردید، در آنچه برایت توضیح دادم بنگر؛

و اگر آنچه از نفست و آسودگى فکر و اندیشه‌ات انتظار داری برایت مهیا نشد، بدان که تو صرفا با چشم نیمه‌بسته این در و آن در می‌زنی، و در تاریکى غوطه‌ور می‌شوی، و طالب دین کسی نیست که در مسیر سرگردانی یا التقاط گام بردارد؛ و در چنین حال بازداشتن خویش سزاوارتر است.

نهج‌البلاغه، نامه 31

و من وصیة له ع للحسن بن علی ع کتبها إلیه بحاضرین عند انصرافه من صفین‏

... وَاعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَیَّ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَى اللَّهِ وَ الاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللَّهُ عَلَیْکَ، وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَیْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَ فَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذلِکَ إِلَى الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا وَ الْإِمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یُکَلَّفُوا،

فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذلِکَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ، لاَ بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ وَ عُلَقِ الْخُصُومَاتِ.

وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذلِکَ بِالاِسْتِعَانَةِ بِإِلهِکَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ، وَ تَرْکِ کُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَةٍ، أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَى ضَلاَلَةٍ.

فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ، وَ تَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ، وَ کَانَ هَمُّکَ فِی ذلِکَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِیَما فَسَّرْتُ لَکَ. وَ إِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ، وَ فَرَاغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ، فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّما تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ. وَ لَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ، وَ الْإِمْسَاکُ عَنْ ذلِکَ أَمْثَلُ. [1]

توجه

آیه 3 سوره حج که در جلسه 308 بحث شد، شباهت زیادی با آیه امروز دارد و تمامی احادیث و 3 تدبر اول آن در مورد این آیه نیز صادق است که از تکرار آنها خودداری می‌شود و از طریق لینک زیر می‌توانید آنها را مرور کنید:

http://yekaye.ir/al-hajj-22-3/

تدبر

1) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ»

خداوند بعد از دلایلی که درباره معاد مطرح کرد، دوباره سراغ کسانی رفت که بدون معرفتی معتبر، بحث و اظهار نظر می‌کنند و این را مصداق اظهارنظر نادرست درباره خدا معرفی کرد (درباره چرایی اینکه این را به خدا ربط دارد، در جلسه 308 تدبرهای 2 و 3 احتمالاتی بیان شد).

در این آیه، کسانی که سخنشان بی‌اعتبار است از سه چیز محروم‌اند؛

پس،

اگر آنان، حتی یکی از این سه را می‌داشتند، سزاوار این مذمت نمی‌شدند.

این نشان می‌دهد که هر یک از این سه از منظر قرآن کریم، یک معرفت معتبر است:

الف. علم (ظاهرا هر دانشی که بشر با روش‌های معتبر عقلی [برهان، حس و تجربه و ...] به دست آورد)

ب. هدایت (ظاهرا همان هدایت ویژه الهی است برای کسانی که در عبودیت اخلاص می‌ورزند)

ج. کتابی که نورافشانی کند (ظاهرا وحی الهی است که از طریق نبوت و در قالب کتاب آسمانی به ما می‌رسد است)[2]

علامه طباطبایی احتمال داده‌اند که این سه، به ترتیب محصول فؤاد [= دل، که در قرآن کریم به معنای مرکز ادراکی انسان به کار رفته] و بَصَر [= دیدن، به معنای شهود] و سمع [شنیدن] باشد و لذا مضمون این آیه شبیه باشد به آیه «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا: در جایی که علم نداری، توقف نکن، بدرستی که سمع و بَصَر و فواد، همه‌شان مورد سوال واقع خواهند شد» (إسراء/36) (المیزان، ج‏14، ص349)

2) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ»

کسی که پشتوانه معرفتی معتبری ندارد، نباید صرفا بر اساس حدسیات و گمانه‌زنی‌های شخصی خود در هیچ عرصه‌ای، بویژه عرصه‌های دینی که لغزش در آنها بشدت هلاکت‌بار است، به بحث و جدل وارد شود. (حدیث3) بسیاری از نزاع‌جویی‌های افراد در مسائل دینی، ناشی از ورود افراد غیرمتخصصی است که اموری را به اسم دین بر مردم تحمیل می‌کنند که خداوند چنان چیزی را نخواسته است (حدیث1).

تذکر اخلاقی

البته همان طور که تحمیل نابجای برخی از امور توسط مدعیان غیرمتخصص، اقدامی خلاف دین است، زیر سوال بردن واجبات دین توسط برخی دیگر از مدعیان غیرمتخصص نیز می‌تواند مصداق این آیه قرار گیرد.

3) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ»

در این آیه، «علم» را غیر از «هدایت» و «کتاب روشنی‌بخش»، معرفی کرده است؛

پس،

«علمی که اسلام قبول دارد، منحصر در آیات و روایات نیست»

بحث تخصصی درباره علم دینی

برخی معتقدند غیر از علومی که از آیات و روایات گرفته شده باشد، بقیه علوم (چه تمامی علوم غربی، و چه حتی علومی که ابتدا از یونان وارد جهان اسلام شد، مانند فلسفه) از نظر اسلام پذیرفتنی نیست.

این آیه صریحا این موضع را تخطئه می‌کند و نشان می‌دهد که قرآن کریم منبع معتبر را منحصر در آنچه محصول هدایت مستقیم الهی ویا کتاب آسمانی است، نمی‌داند.

تبصره

اگرچه افراد فوق، به اسم «علم دینی» چنین سخنی را مطرح می‌کنند؛ و چنین معنایی از علم دینی، بر اساس آیات قرآن، قابل قبول نیست؛ اما «علم دینی» معنای موجهی هم دارد و آن علمی است که یکی از ویژگی‌هایش این است که علاوه بر روش‌های متعارف کسب علم (مانند تجربه و برهان)، معارف ارائه شده از طریق وحی و متون دینی را هم جدی می‌گیرد. به تعبیر دیگر، «علم دینی» نه به معنای نفی سایر تلاشهای معرفتی انسان، بلکه به معنای این است که:

اولا مواجهه عالمانه با مجموعه‌هایی که امروزه به عنوان «علم» شناخته می‌شوند، داشته، بکوشیم که آموزه‌های غیرمعرفتی‌ای را که خودآگاه یا ناخودآگاه در این مجموعه‌ها وارد شده، به اسم علم قبول نکنیم؛

ثانیا در تلاش معرفتی خود، معارف ارائه شده در متون دینی معتبر را هم جدی بگیریم.

4) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ»

در این آیه، «هدایت» را غیر از «کتاب روشنی‌بخش»، معرفی کرده است؛

پس،

«قرآن کریم، الهام و شهود را به عنوان یک راه معتبر معرفتی قبول دارد» (البته راه شخصی)

توضیح تخصصی

برخی از مخالفان عرفان، گمان می‌کنند عرفان ساخته و پرداخته صوفیان است و در اسلام چیزی به اسم کشف و شهود وجود ندارد و برای مطالب مربوط به خدا و عوالم برتر صرفا باید سراغ آیات و روایات رفت.

این آیه صریحا این موضع را تخطئه می‌کند و نشان می‌دهد که قرآن کریم منبع معتبر برای شناخت خدا را منحصر در آنچه محصول کتاب آسمانی است، نمی‌داند؛ و در کنار و علاوه بر متون دینی، از «هدایت» نام برده است، که با توجه به تفکیک آن از «علم» و از «کتاب منیر»، تنها گزینه‌ای که باقی می‌ماند و تناسب دارد، هدایت‌های مستقیمی است که شامل حال افراد می‌شود و عرفا از آن به کشف و شهود یاد می‌کنند.

تبصره

معتبر دانستن کشف و شهود،

اولا بدین معنا نیست که هرکس ادعای کشف و شهود کرد، راست می‌گوید؛ [3]

ثانیا بدین معنا نیست که هرچه برای هرکس رخ می‌دهد که از نظر خودش یک مکاشفه است، لزوما صحیح باشد؛[4]

شاید بدین جهت است که قرآن کریم از تعبیر «هدایت» (که صرفا شامل شهودات رحمانی است) و نه تعابیری مانند شهود و مکاشفه، استفاده کرده است.

5) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ»

«منیر» را غالبا صفت برای «کتاب» گرفته‌اند؛ اما به لحاظ نحوی می‌تواند علاوه بر آن، وصف برای «علم» و «هدی» هم باشد؛[5]

آنگاه معنای جدیدی پیدا می‌کند، یعنی آنچه مبنای معرفت است و بحث و جدل با تکیه بر آن مجاز است، نه هرگونه علم و شهود و کتاب آسمانی، بلکه علم و شهود و کتاب آسمانی‌ای است که از جهت روشنی‌بخش‌اش مورد استفاده قرار گرفته؛ وگرنه هم علم و هم الهامات و هم کتاب آسمانی، همگی ممکن است که مورد سوءاستفاده قرار بگیرند و باز به بحث و جدل نامطلوب بیانجامند.



[1] . این حدیث هم در همین راساست:

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ أَنْ یَقُولُوا مَا یَعْلَمُونَ وَ یَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا یَعْلَمُونَ. (التوحید (للصدوق)، ص459)

[2] . بسیاری از کلمات هستند که اصطلاحاً: «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا» یعنی وقتی با هم‌ بیایند معنای متفاوت‌ دارند و وقتی جدا بیایند یک معنا دارند. کلمه «علم» وقتی بتنهایی در آیه 3 آمد و از مردم، کس هست که در مورد خدا به جدال می‌پردازد بدون هیچ علمی) به معنای هرگونه علمی بود (چه با تحقیق و تفکر به دست آمده باشد یا با شهود و الهام، یا با استفاده از متون دینی) بود؛ اما وقتی در این آیه در کنار دو کلمه «هدی» و «کتاب منیر» آمده، منظور فقط «علم»ی است که غیر از راه «هدایت ویژه» (مثلا وحی و الهام) و غیر از کتاب‌های آسمانی به دست آمده باشد.

[3] . چون شهود یک امر شخصی است، اعتبارش هم صرفا برای خود شخص است؛ به همین جهت است که در مورد قبول سخنان پیامبران هم ما ابتدا با دلیل عقلی «نبوت» را اثبات می‌کنیم و سپس قبول می‌کنیم که ادعای آنها درباره آنچه از جانب خدا فقط به آنها داده شده، معتبر است.

[4] . عرفا بحث‌های سنگینی درباره مکاشفات رحمانی و مکاشفات شیطانی دارند، و قرآن کریم هم همان‌طور که از وحی به پیامبران خبر داده، از وحی بین خود شیاطین هم سخن گفته (انعام/121). بدین جهت است که عرفا یکی از ضابطه‌های معتبر بودن شهود را شهودات معصومین معرفی کرده‌اند، به زبان ساده، اگر کسی حتی به خیال خود مطلبی را شهود کند که خلاف تعالیم وحیانی باشد، شهودش اعتبار ندارد. شاید بدین جهت است که قرآن کریم از تعبیر «هدایت» و نه تعابیری مانند شهود و مکاشفه، استفاده کرده است.

[5] . چنانکه در فارسی هم اگر بعد از چند کلمه که به هم عطف شده‌اند، وصفی بیاید، آن وصف هم ممکن است به آخرین کلمه برگردد و هم به تمام آن کلمات.

 


312) سوره حج (22) آیه 7 وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَة

بسم الله الرحمن الرحیم

312) سوره  حج (22) آیه 7 

وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ

ترجمه

و اینکه آن ساعت، آمدنی است، تردیدی در آن نیست؛ و اینکه خداوند برانگیزاند کسانی که در قبرها [دفن شده]‌ اند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

عبارت «لا رَیْبَ فیها» به لحاظ نحوی دست کم چهار وجه می‌تواند داشته باشد:

می‌تواند خبر دوم باشد برای «الساعة» (الجدول فى اعراب القرآن، ج‏17، ص91) و ضمیر «ها» در «فیها» هم به «الساعة» بر‌گردد (قیامت آمدنی است و قیامت تردیدبردار نیست)

می‌تواند حال باشد برای «آتیة» (اعراب القرآن الکریم، ج‏2، ص303) و ضمیر «ها» در «فیها» هم به «آتیة» برگردد (قیامت آمدنی است در حالی که آمدنش تردیدبردار نیست)

در هر یک از حالات فوق، می‌توان ضمیر «ها» در «فیها» را به کلمه دیگر برگرداند (در اولی به «آتیة» و در دومی به «الساعة»).

«یبعث» از ماده «بعث» است که چنانکه در جلسه 234 بیان شد (http://yekaye.ir/al-aaraf-7-14/) به معنای برانگیختن و به جانب چیزی یا کاری روانه کردن است.

«مَنْ فِی الْقُبُورِ» کلمه «مَن» موصول است و صله می‌خواهد. عبارت «فی‌القبور» جار و مجرور است و وابسته است به «صله‌»ای که در کلام حذف شده است؛ در واقع می‌توان گفت عبارت چنین است: «کسانی که در قبور ...» و این محذوف می‌تواند عبارتی باشد مانند: می‌باشند، دفن شده‌اند، آرمیده‌اند، منتظرند، و ... .

حدیث

1) ابن‌عباس روایت کرده است که مدتی بعد از آنکه حضرت محمد ص مبعوث شد و مردم را به خدا دعوت ‌می‌کرد، جبرئیل دستور خدا را آورد که به اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) نامه بنویسد و آنها را هم به اسلام دعوت کند. از جمله حضرت نامه‌ای نوشت به یهودیان خیبر که رئیس آنها عبدالله بن سلام (از علمای بزرگ یهود در آن زمان) بود. وی گفتگوی طولانی‌ای با پیامبر ص داشته است که از اولین مطالب آن این است:

گفت: محمد (ص) ! مردم را به چه فرامی‌خوانی؟

فرمود: به اسلام و ایمان به خدا؟

گفت: اسلام چیست؟

فرمود: شهادت دادن به اینکه خدایی جز الله نیست، او یکی است، شریکی ندارد؛ و اینکه محمد ص بنده و رسول خداست، و «اینکه آن ساعت، آمدنی است، تردیدی در آن نیست؛ و اینکه خداوند برانگیزاند کسانی که در قبرها [دفن شده]‌ اند.»

الإختصاص، ص42

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ لَمَّا بُعِثَ مُحَمَّدٌ ص أُمِرَ أَنْ یَدْعُوَ الْخَلْقَ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ فَأَسْرَعَ النَّاسُ إِلَى الْإِجَابَةِ وَ أَنْذَرَ النَّبِیُّ ص الْخَلْقَ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِیلُ بِأَنْ یَکْتُبَ إِلَى أَهْلِ الْکِتَابِ یَعْنِی الْیَهُودَ وَ النَّصَارَى ... ثُمَّ وَجَّهَ الْکِتَابَ إِلَى یَهُودِ خَیْبَرَ فَلَمَّا وَصَلَ الْکِتَابُ إِلَیْهِمْ حَمَلُوهُ وَ أَتَوْا بِهِ رَئِیساً لَهُمْ یُقَالُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ ...

قَالَ یَا مُحَمَّدُ فَأَخْبِرْنِی إِلَى مَا تَدْعُو؟

قَالَ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ بِاللَّهِ.

قَالَ وَ مَا الْإِسْلَامُ؟

قَالَ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ «أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُور».

2) از امام صادق ع روایت شده است:رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جبرئیل فرمود: جبرئیل! نشانم می‌دهی که خداوند تبارک و تعالی چگونه روز قیامت برمی‌انگیزاند؟

گفت: بله.

پس به جانب گورستان بنی‌ساعده رفت و نزد قبری رسید و گفت: به اذن خدا بیرون آی!

پس مردی بیرون آمد در حالی که خاک را از سرش می‌تکاند و می‌گفت: وامصیبتا !

سپس گفت: برگرد، و او برگشت.

سپس قبر دیگری را قصد کرد و گفت: به اذن خدا بیرون آی!

پس جوانی بیرون آمد در حالی که خاک را از سرش می‌تکاند و می‌گفت: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست، او یکی است، شریکی ندارد؛ و اینکه محمد ص بنده و رسول خداست، و «اینکه آن ساعت، آمدنی است، تردیدی در آن نیست؛ و اینکه خداوند برانگیزاند کسانی که در قبرها [دفن شده]‌ اند.»

سپس گفت: محمد! این گونه در روز قیامت برانگیخته می‌شوند.

قرب الإسناد، ص58

وَ عَنْهُ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ:

 «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِجَبْرَئِیلَ: یَا جَبْرَئِیلُ، أَرِنِی کَیْفَ یَبْعَثُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الْعِبَادَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَخَرَجَ إِلَى مَقْبَرَةِ بَنِی سَاعِدَةَ، فَأَتَى قَبْراً فَقَالَ لَهُ: اخْرُجْ بِإِذْنِ اللَّهِ. فَخَرَجَ رَجُلٌ یَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ التُّرَابِ، وَ هُوَ یَقُولُ:

وَالَهْفَاهْ- وَ اللَّهْفُ هُوَ الثُّبُورُ- ثُمَّ قَالَ: ادْخُلْ. فَدَخَلَ.

ثُمَّ قَصَدَ بِهِ إِلَى قَبْرٍ آخَرَ فَقَالَ: اخْرُجْ بِإِذْنِ اللَّهِ. فَخَرَجَ شَابٌّ یَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ التُّرَابِ، وَ هُوَ یَقُولُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لَا رَیْبَ فِیهَا، وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.

ثُمَّ قَالَ: هَکَذَا یُبْعَثُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، یَا مُحَمَّدُ».

تدبر

1) «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ»

در دو آیه قبل فرمود که اگر چنان سیری در آفرینش شما هست که دائما از مرحله‌ای به مرحله دیگر منتقل می‌شوید؛ بدین خاطر است که خداوند سراسر حق است و اینکه او مرده‌ها را زنده می‌کند و بر هر کاری تواناست.

در این آیه ظاهرا تاکید می‌کند که آن سیر همچنان بدین خاطر است که آن ساعت بی‌تردید خواهد آمد و نیز اینکه خداوند حتما اهل قبور را برمی‌انگیزاند.

به تعبیر دیگر، به نظر می‌رسد در آیه قبل می‌خواست بگوید که اگر خداشناسی شما اصلاح شود، درک شما از سیر آفرینش اصلاح می‌شود (جلسه قبل، تدبر1)؛ و در این آیه می‌خواهد بگوید اگر درک شما از معاد و قیامت (که قطعا آمدنی است و قطعا مردم از قبرها برمی‌خیزند) اصلاح شود، درک شما از سیر آفرینش اصلاح خواهد شد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

بر اساس توضیحات فوق، ظاهرا این سه آیه می‌خواهند نشان دهند که اساسا فهم درست سیر زندگی انسان در دنیا (= درک صحیح فلسفه زندگی)، در گروی آن است که هم خداشناسی ما اصلاح شود، و هم باور ما به وقوع قیامت.

2) «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها»

در این سه آیه 5-7 از اینحا شروع کرد که:

اگر «ریب» (تردید)ی در «بعث» دارید، ...،

و به اینجا ختم کرد که:

«آن ساعت آمدنی است و «ریب»ی در آن نیست.

ظاهرا می‌خواهد بگوید اگر کسی سیر زندگی انسان را درست توجه کند، می‌فهمد که که قیامت حتما آمدنی است و جای کوچکترین تردیدی در آن نیست.

اما چگونه؟

الف. شاید همین که سیر وجودی‌ای در زمان در کار باشد، کافی است که دلالت کند که همه اجزای این زمان در یک فرازمانی که بر همه اینها محیط است، حضور دارند. پس همین که شما یک سیری تکاملی وجودی در زمان دارید (سیر شما در زمان، مانند حرکت یک سنگ - که تغییری در او ایجاد نمی‌شود- نیست؛ بلکه همانند حرکت یک دانه است که درخت می‌شود و وقتی درخت شد تمام مراتب قبلی را با خود دارد) و این اجزاء همگی با هم آن «لحظه فرازمان: الساعة» را رقم می‌زند؛ پس اگر چنین سیری در زمان هست، آن لحظه فرازمان حتما در کار است و اصلا قابل تردید نیست.

ب. ...

3) «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ»

در این سه آیه 5-7 از اینحا شروع کرد که «اگر «ریب» (تردید)ی در «بعث» دارید، ...، و به اینجا ختم کرد که «آن ساعت آمدنی است و «ریب»ی در آن نیست.

ظاهرا می‌خواهد بگوید اگر کسی سیر زندگی انسان را درست توجه کند، می‌فهمد که حتما قبر پایان کار انسان نیست و اگر در قبر رفتنی هست، برانگیخته شدنی هم در پی دارد.

اما چرا و چگونه؟

الف. شاید بدین بیان که اگر تمام مراحلی که بر شما گذشت، مراحلی از آفرینش خدا بود (نفرمود شما نطفه بودید بعد علقه شدید و ...»، ‌بلکه فرمود شما را از نطفه آفرید و بعد از علقه آفرید و ...) پس این آفرینش ادامه دارد و این بار این آفرینش به صورت تبدیل آنها که در قبر هستند، به زندگانی که سوی محشر می‌شتابند، بروز می‌یابد.

ب. ...

4) «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ ...»

در این آیه و آیه بعد جمعاً پنج مطلب بیان شد: خدا حق است، خدا مردگان را زنده می‌کند، خدا بر هر کاری تواناست، آن ساعت حتما آمدنی است، خدا اهل قبور را برمی‌انکیزاند.»

اگر دقت شود در چهار جمله از آن، بیان مطلب بدین صورت است که: خدا چنین است و چنان می‌کند، اما در خصوص جمله «أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها» تعبیر به صورت اینکه «ساعت، آمدنی است» بیان شد، و بر سیاق عبارات قبل و بعدش، نفرمود «خدا آن ساعت را می‌آورد». دلیل این تفاوت چیست؟

الف. شاید اشاره است به اینکه آن ساعت کاملا ناگهانی می‌آید و هیچ علمی (جز علم خدا) بدان تعلق نمی‌گیرد (اعراف/187) و اشاره نکردن به فاعل، حکایت از مبالغه در مخفی بودن مطلب است (المیزان، ج14، ص348)

ب. شاید می‌خواهد شدت وضوح مطلب را برساند. یعنی اگر کسی نظام عالم را درست درک کند، چنان وقوع قیامت برایش واضح می‌شود که گویی نیاز نیست که برای اثباتش به حکمت و قدرت و سایر صفات خدا تمسک کنیم.

ج. شاید می‌خواهد نشان دهد که مساله وقوع قیامت (= معاد) چنان استقلالی دارد که کاملا می‌تواند به عنوان یکی از اصول دین و در عرض توحید مطرح شود.

د. ...

5) «... أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ»

خدا آنان را که در قبرها هستند برمی‌انگیزاند. پس حشر و معاد، جسمانی هم هست.

 


311) سوره حج (22) آیه 6 ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَق

بسم الله الرحمن الرحیم

311) سوره  حج (22) آیه  6 

ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ

ترجمه

آن از این رو است که تنها خداست که حق است، و اینکه اوست که مردگان را زنده می‌کند و اینکه او بر هر چیزی تواناست.

توجه: امروز به خاطر بحثی که در محضر یکی از اساتید داشتم تدبر7 به آیه دیروز اضافه شد

این اطلاعیه صرفا برای کسانی است که روزانه مطالعه می‌کنند و بعد از یکی دو روز حذف خواهد شد.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«الْحَقّ»: چنانکه قبلا هم اشاره شد (جلسه174 (http://yekaye.ir/saad-38-27/ ) «حق» نقطه مقابل «باطل» است. اصل این کلمه را محکم کردن شیء (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص15) ثبات و استقرار داشتن (المصباح المنیر، ج‏2، ص144) و مطابقت و موافقت داشتن با یک امر ثابت و مستقر دانسته‌اند، چنانکه به محور و پاشنه درب که درب با تکیه بر آن و بر مدار آن حرکت می‌کند «حقّ» می‌گویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص246).

«أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» این عبارت حاوی تاکیدان فراوان است، از جمله:

بیان مطلب در قالب جمله اسمیه + استفاده از ادات «أَنَّ» + استفاده از ضمیر فصل «هو» + آوردن جمله (هو الحق) در مقام خبر دادن از «الله» (می‌توانست بگوید: نفرمود: الله حقٌ) + آمدن «الـ» بر روی خبر (حق) که دلالت بر حصر خبر در مبتدایش می‌کند (فقط او حق است). اگر بخواهیم همه این تاکیدات را در زبان فارسی منعکس کنیم احتمالا چنین باید می‌نوشتیم:

تاکید می‌کنم که همانا الله کسی است که فقط او حق است.

 حدیث

1) شخصی به امام صادق ع عرض کرد: یا اباعبدالله! مرا برای امر عجیبی آفریده شده‌ایم.

امام ع فرمود: آن چیست؟ عجیب این حرف توست!

گفت: ما آفریده شده‌ایم برای فنا و نابودی.

فرمود: صبر کن برادرزاده! ما آفریده شده‌ایم برای بقا؛ و چگونه فانی شود بهشتی که زایل‌شدنی نیست، و آتشی که خاموش نشود؛ ولکن بگو فقط از خانه‌ای به خانه‌ای [دیگر] می‌رویم.

علل الشرائع، ج‏1، ص11

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّا خُلِقْنَا لِلْعَجَبِ قَالَ وَ مَا ذَاکَ لِلَّهِ أَنْتَ قَالَ خُلِقْنَا لِلْفَنَاءِ فَقَالَ مَهْ یَا ابْنَ أَخِ خُلِقْنَا لِلْبَقَاءِ وَ کَیْفَ تَفْنَى جَنَّةٌ لَا تَبِیدُ وَ نَارٌ لَا تَخْمُدُ وَ لَکِنْ قُلْ إِنَّمَا نَتَحَرَّکُ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ.

2) از امام رضا ع سوال شد: چرا خداوند سبحان و متعال، خلایق را به انواع گوناگون و آفرید و همه را به یک نوع واحد نیافرید؟

فرمود: تا در اوهام خطور نکند که او از این کار عاجز بود؛ و هیچ صورتی در ذهن ملحدان نقش نمی‌بندد مگر اینکه خداوند عز و جل، بر آن صورت، مخلوقی آفریده تا نگویند که «آیا خداوند عز و جل می‌تواند صورت چنین و چنانی بیافریند؟»؛ چرا که چیزی در این زمینه نمی‌گوید مگر اینکه چنان صورتی در میان خلایق خداوند تبارک و تعالی موجود است؛ پس با نگریستن در انواع خلایق دانسته می‌شود که او بر هر کاری تواناست.

علل الشرائع، ج‏1، ص14

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْکُوفِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ لِمَ خَلَقَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى الْخَلْقَ عَلَى أَنْوَاعٍ شَتَّى وَ لَمْ یَخْلُقْهُمْ نَوْعاً وَاحِداً فَقَالَ لِئَلَّا یَقَعَ فِی الْأَوْهَامِ أَنَّهُ عَاجِزٌ وَ لَا یَقَعَ صُورَةٌ فِی وَهْمِ مُلْحِدٍ إِلَّا وَ قَدْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهَا خَلْقاً لِئَلَّا یَقُولَ قَائِلٌ هَلْ یَقْدِرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ صُورَةَ کَذَا وَ کَذَا لِأَنَّهُ لَا یَقُولُ مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً إِلَّا وَ هُوَ مَوْجُودٌ فِی خَلْقِهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَیَعْلَمُ بِالنَّظَرِ إِلَى أَنْوَاعِ خَلْقِهِ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ.

3) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که خداوند عز و جل می‌خواهد که مخلوقات را برانگیزاند، آسمان را چهل صباح به بارش وامی‌دارد، پس اعضاء [بدن] گرد هم می‌آیند و گوشت می‌روید.

الأمالی( للصدوق)، ص177؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص253

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادٍ الْهَمَدَانِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَبْعَثَ الْخَلْقَ أَمْطَرَ السَّمَاءَ عَلَى الْأَرْضِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فَاجْتَمَعَتِ الْأَوْصَالُ وَ نَبَتَتِ اللُّحُومُ.

[توجه: چنانکه در تدبر7 آیه قبل اشاره شد، باریدن آن موقع، لزوما به معنای بارانی که ما می‌شناسیم نیست زیرا که زمین و آسمان دیگرگون گردیده‌اند: (یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات‏؛ ابراهیم/48) ] [1]

تدبر

1) «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ»

در آیه قبل فرمود که اگر در رستاخیز تردیدی دارید، به سیر آفرینش خود بنگرید که دائما از مرحله‌ای به مرحله دیگر منتقل شدید؛ و در این انتقال، اگر مرگی هست، نابودی نیست؛ بلکه همچون خمودی و خاموشیِ زمین دارای بذری است که کافی است آبی بر او ببارد تا جنبش و رشد و رویش همه چیز در آن را ببینی.

در این آیه تاکید می‌کند که همه اینها برمی‌گردد به شناختی که باید از خدا داشته باشیم:

اگر رستاخیزی هست، بدین خاطر است که خداوند سراسر حق است و کار باطل نمی‌کند، اوست که مرده‌ها را زنده می‌کند و بر هر کاری تواناست.

ثمره انسان‌شناسی

اگر کسی در باور به معاد دچار شک و تردید است، مشکل اصلی‌اش در خداشناسی‌ِ اوست.

2) «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ»

این آیه سه برهان می‌آورد بر مطلبی که در آیه قبل آمد.

می‌فرماید: «آن مطلب [که در آیه قبل اشاره شد]

اولا بدین سبب است که تنها خداست که حق است؛

ثانیا بدین جهت است که اوست که مردگان را زنده می‌کند؛

و ثالثا بدین علت است که او بر هر چیزی تواناست.

اما آن مطلب (ذلک) کدام است، که اینها علت آن‌اند؟

الف. اصل مساله «بعث: برانگیخته شدن» انسان‌ها در قیامت. (یعنی همان چیزی که در آیه قبل هم بر آن دلیل اقامه شد)

ب. «سیر این‌چنینی آفرینش انسان» و «اینکه زمین خموده، با ریزش باران حیات می‌یابد» (یعنی آن دو نکته کلانی که در آیه قبل، به عنوان دلیل برانگیخته شدن مطرح شد، خودشان در این سه نکته ریشه دارند)

ج. شاید به ترتیب، هریک از این سه، اشاره به برخی از مطالبی باشد که در آیه قبل مطرح شد: مثلا اینکه انسان را با چنان سیری آفریدیم، یا اینکه جنین را تا زمانی معین در رَحِم نگه می‌داریم، یا ...، ناشی از این است که خداست که سراسر حق است و باطلی در او راه ندارد؛ و اینکه برخی را زودتر توفی می‌کنیم، یا اینکه زمین خموده را زنده می‌کنیم، یا ...، ناشی از این است که خداست که مرده زنده می‌کند؛ و اینکه نطفه را علقه کردیم، یا عده‌ای را به سراشیبی عمر انداختیم،‌ یا ...، ناشی از آن است که خداوند بر هر کاری تواناست.

د. ...

3) «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ ...»

تعبیر فوق (آن به این است که خدا ...) از تعابیری است که ظرفیت‌های معنایی متعددی را برای آیه ایجاد کرده، که با توجه به قاعده «امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا» اینکه همه این معانی درست باشد،‌ کاملا محتمل است.

الف. مطالبی که در این آیه آمده می‌تواند «دلیل» برای مطالبی که در آیه قبل آمده بود باشد (که خود این چندین حالت دارد؛ تدبر2)

ب. مطالبی که در این آیه آمده می‌تواند «علت» برای آن مطالب باشد. (المیزان، ج14، ص345-346)

(فرق دلیل و علت این است که «دلیل» ارتباط دو مطلب را برای ذهن ما آماده می‌کند، مثلا از اینکه خدا بر هر کاری تواناست، پی می‌بریم که او می‌تواند از خاک، انسان پدید آورد؛ اما علت، اشاره به ارتباط دو مطلب در متن واقع است، مثلا احیاگری خدا موجب می‌شود زمین خموده زنده شود؛ که البته غالبا «فهم» علت هر چیزی، خودبخود دلیلی برای پی بردن به چرایی آن چیز می‌شود.)

ج. مطالبی که در آیه قبل بوده، ممکن است «دلیل» بر مطالب این آیه باشد، بدین صورت که مثلا: چون خدا چنان آفرینشی انجام داده پس او حق است که پرستیده شود، سزاوار است باور کنیم که او چنین صفات عظیمی (زنده کردن مردگان، توانایی بر هر کار) دارد (مجمع‌البیان، ج7، ص116)

د. ...

4) «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ»

چنین تعبیری در مورد حق بودن خدا با چنان تاکیداتی (جمله حاوی حداقل 5 تاکید است، توضیح در «نکات نحوی») نشان می‌دهد که حق، صرفا صفتی برای خدا نیست، بلکه خداوند، خود حق محض است. (المیزان، ج14، ص345)

بحث تخصصی انسان‌شناسی

هرکسی آن اندازه که خدایی شود، به حق و حقیقت نزدیک شده؛ و نیز در طرف مقابل، هرچه از حق و حقیقت دور شود، از خدا دور شده است؛ و خداپرستی با حق‌طلبی و حقیقت‌جویی لازم و ملزوم‌اند؛

شاید بدین جهت است که در اسلام (خصوصا در شیعه) اصرار فراوانی بر این هست که دینداری تحقیقی باشد؛ یعنی مبنا و معیار دینداری، تنها و تنها حق و حقیقت قرار داده شود، زیرا آنچه حقیقتا حق است، خود خداوند متعال است، و هر حق و حقیقتی از آن جهت که حق است، ما را به سمت خدا می‌برد.

5) «أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ»

خداوند است که احیاگر مردگان است؛ همان خدایی که بر هر کاری تواناست؛

پس،

زندگی مجدد مردگان اصلا جای تعجب و تردید ندارد.



[1] . این روایت هم درباره کیفیت حشر قابل توجه است:

قَالَ أَ فَتَتَلَاشَى الرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ أَمْ هُوَ بَاقٍ؟

قَالَ ع بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَى وَقْتٍ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَبْطُلُ الْأَشْیَاءُ وَ تَفْنَى فَلَا حِسَّ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِیدَتِ الْأَشْیَاءُ کَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا وَ ذَلِکَ أَرْبَعُمِائَةِ سَنَةٍ یَسْبُتُ فِیهَا الْخَلْقُ وَ ذَلِکَ بَیْنَ النَّفْخَتَیْنِ

قَالَ وَ أَنَّى لَهُ بِالْبَعْثِ وَ الْبَدَنُ قَدْ بَلِیَ وَ الْأَعْضَاءُ قَدْ تَفَرَّقَتْ فَعُضْوٌ بِبَلْدَةٍ یَأْکُلُهَا سِبَاعُهَا وَ عُضْوٌ بِأُخْرَى تُمَزِّقُهُ هَوَامُّهَا وَ عُضْوٌ صَارَ تُرَاباً بُنِیَ بِهِ مَعَ الطِّینِ حَائِطٌ؟

قَالَ ع إِنَّ الَّذِی أَنْشَأَهُ مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ وَ صَوَّرَهُ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ کَانَ سَبَقَ إِلَیْهِ قَادِرٌ أَنْ یُعِیدَهُ کَمَا بَدَأَهُ

قَالَ أَوْضِحْ لِی ذَلِکَ

قَالَ ع إِنَّ الرُّوحَ مُقِیمَةٌ فِی مَکَانِهَا رُوحُ الْمُحْسِنِ فِی ضِیَاءٍ وَ فُسْحَةٍ وَ رُوحُ الْمُسِی‏ءِ فِی ضِیقٍ وَ ظُلْمَةٍ وَ الْبَدَنُ یَصِیرُ تُرَاباً کَمَا مِنْهُ خُلِقَ وَ مَا تَقْذِفُ بِهِ السِّبَاعُ وَ الْهَوَامُّ مِنْ أَجْوَافِهَا مِمَّا أَکَلَتْهُ وَ مَزَّقَتْهُ کُلُّ ذَلِکَ فِی التُّرَابِ مَحْفُوظٌ عِنْدَ مَنْ لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ عَدَدَ الْأَشْیَاءِ وَ وَزْنَهَا وَ إِنَّ تُرَابَ الرُّوحَانِیِّینَ بِمَنْزِلَةِ الذَّهَبِ فِی التُّرَابِ فَإِذَا کَانَ حِینُ الْبَعْثِ مُطِرَتِ الْأَرْضُ مَطَرَ النُّشُورِ فَتَرْبُو الْأَرْضُ ثُمَّ تمخضوا [تُمْخَضُ‏] مَخْضَ السِّقَاءِ فَیَصِیرُ تُرَابُ الْبَشَرِ کَمَصِیرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرَابِ إِذَا غُسِلَ بِالْمَاءِ- وَ الزُّبْدِ مِنَ اللَّبَنِ إِذَا مُخِضَ فَیَجْتَمِعُ تُرَابُ کُلِّ قَالَبٍ إِلَى قَالَبِهِ فَیَنْتَقِلُ بِإِذْنِ اللَّهِ الْقَادِرِ إِلَى حَیْثُ الرُّوحِ فَتَعُودُ الصُّوَرُ بِإِذْنِ الْمُصَوِّرِ کَهَیْئَتِهَا وَ تَلِجُ الرُّوحُ فِیهَا فَإِذَا قَدِ اسْتَوَى لَا یُنْکِرُ مِنْ نَفْسِهِ شَیْئاً ... (الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص350)

 


310) سوره حج (22) آیه 5 یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ ف

بسم الله الرحمن الرحیم

310) سوره  حج (22) آیه  5

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ

ترجمه

ای مردم! اگر نسبت به برانگیخته شدن در تردیدید، پس [بدانید/ بیندیشید که] همانا ما شما را آفریدیم از خاکی، سپس از نطفه‌ای، سپس از عَلَقه‌ای [= خون منعقد شده‌ای] سپس از مُضغه‌ای [= لقمه گوشتی] -با آفرینشی تمام یا ناتمام - ، تا [قدرت/حکمت/... خود را] برای شما بیان کنیم و در رَحِم‌ها برقرار داریم آنچه بخواهیم تا سرآمدی معین، سپس شما را کودکی برون آریم، سپس [پرورش دهیم] تا به کمال رشدتان برسید، و از شما برخی توفی ‌یابد، و از شما برخی به سرازیری عمر بازگردانیده شود تا چنان شود که در پی دانایی، [دیگر] چیزی نداند؛ و زمین را مرده می‌بینی، تا هنگامی که آب بر آن فروفرستیم در اهتزاز آید و برآید و برویاند از هر زوج بهجت‌زایی.

حدیث

1) از امام باقر ع در توضیح عباراتی از این آیه آمده است:

«تا برای شما بیان کنیم» که شما این گونه در رحم‌ها بودید، «و در رَحِم‌ها برقرار داریم آنچه بخواهیم» تا به صورت سقط‌شده خارج نشود.

تفسیر القمی، ج‏2، ص78

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع: «وَ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ» کَذَلِکَ کُنْتُمْ فِی الْأَرْحَامِ «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ» فَلَا یَخْرُجُ سِقْطاً.

2) از امام باقر ع درباره این عبارت قرآن کریم «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ: با آفرینشی تمام یا ناتمام [آفریده یا نیافریده]» سوال شد. فرمودند:

«الْمُخَلَّقَةُ: آفریده» کسانی‌اند که خداوند آنها را در صُلب حضرت آدم آفرید و از آنها میثاق گرفت، سپس آنها را در صلب‌های مردان و رَحِم‌های زنان جاری ساخت، و آنان‌اند که به دنیا وارد می‌شوند تا از میثاق مورد سوال قرار گیرند؛

اما «غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ: نیافریده/ آفرینشی ناتمام» کسانی‌اند که خداوند هنگامی که خلائق را در عالَم ذر می‌آفرید و از آنها میثاق می‌گرفت، آنها را نیافرید؛ و آنها همان نطفه‌های به هدر رفته ویا جنین‌های سقط‌شده‌ای هستند قبل از آنکه روح و حیات و بقا در آنها دمیده شود.

الکافی، ج‏6، ص12؛ مختصر البصائر، ص415[1]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ»

 فَقَالَ الْمُخَلَّقَةُ هُمُ الذَّرُّ الَّذِینَ خَلَقَهُمُ اللَّهُ فِی صُلْبِ آدَمَ ع أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ ثُمَّ أَجْرَاهُمْ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ هُمُ الَّذِینَ یَخْرُجُونَ إِلَى الدُّنْیَا حَتَّى یُسْأَلُوا عَنِ الْمِیثَاقِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ فَهُمْ کُلُّ نَسَمَةٍ لَمْ یَخْلُقْهُمُ اللَّهُ فِی صُلْبِ آدَمَ ع حِینَ خَلَقَ الذَّرَّ وَ أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ وَ هُمُ النُّطَفُ مِنَ الْعَزْلِ وَ السِّقْطُ قَبْلَ أَنْ یُنْفَخَ فِیهِ الرُّوحُ وَ الْحَیَاةُ وَ الْبَقَاءُ.

3) محمد بن مسلم گفته است: از امام باقر ع سوال کردم: مردی زنی را می‌زند و نطفه در رحمش سقط می‌گردد، [دیه‌اش چقدر است؟]

امام ع فرمود: بیست دینار (سکه طلا) برعهده اوست.

پرسیدم: اگر او را بزند و علقه‌اش بیفتد.

فرمود: چهل دینار.

پرسیدم: اگر او را بزند و مضغه‌اش بیفتد.

فرمود: شصت دینار.

پرسیدم: او را بزند و چیزی سقط شود که استخوان داشته باشد.

فرمود: دیه کامله بر عهده اوست؛ و امیرالمومینن ع این گونه قضاوت فرمود.

گفتم: خلقت این نطفه را که بدان شناخته شود برایم توصیف کنید.

فرمود: چیز سفیدی شبیه اخلاط غلیظ سینه.

گفتم: خلقت علقه را که بدان شناخته شود برایم توصیف کنید

فرمود: همانند لخته خون حجامت‌شده‌ای که خشک شده، که بعد از تبدیل شدن از حالت نطفه مدت چهل روز می‌ماند و سپس به مضغه تبدیل می‌شود.

گفتم: خلقت این مضغه را که بدان شناخته شود برایم توصیف کنید.

فرمود: شبیه یک لقه گوشت جویده شده قرمز است که در آن رگ‌های سبز مشبکی وجود داشته باشد و سپس به وضعیت استخوان‌دار تبدیل می‌شود.

گفتم: خلقت این چیزی که استخوان دارد را که بدان شناخته شود برایم توصیف کنید.

فرمود: هنگامی که استخوان داشته باشد، گوش و چشمش متمایز شده، و اعضاء و جوارحش سامان یافته‌اند، که هر گاه چنین باشد، دیه کامله دارد.

الکافی، ج‏7، ص345

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الرَّجُلِ یَضْرِبُ الْمَرْأَةَ فَتَطْرَحُ النُّطْفَةَ فَقَالَ عَلَیْهِ عِشْرُونَ دِینَاراً فَقُلْتُ یَضْرِبُهَا فَتَطْرَحُ الْعَلَقَةَ فَقَالَ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ دِینَاراً قُلْتُ فَیَضْرِبُهَا فَتَطْرَحُ الْمُضْغَةَ قَالَ عَلَیْهِ سِتُّونَ دِینَاراً قُلْتُ فَیَضْرِبُهَا فَتَطْرَحُهُ وَ قَدْ صَارَ لَهُ عَظْمٌ فَقَالَ عَلَیْهِ الدِّیَةُ کَامِلَةً وَ بِهَذَا قَضَى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قُلْتُ فَمَا صِفَةُ خِلْقَةِ النُّطْفَةِ الَّتِی تُعْرَفُ بِهَا فَقَالَ النُّطْفَةُ تَکُونُ بَیْضَاءَ مِثْلَ النُّخَامَةِ الْغَلِیظَةِ فَتَمْکُثُ فِی الرَّحِمِ إِذَا صَارَتْ فِیهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ إِلَى عَلَقَةٍ قُلْتُ فَمَا صِفَةُ خِلْقَةِ الْعَلَقَةِ الَّتِی تُعْرَفُ بِهَا فَقَالَ هِیَ عَلَقَةٌ کَعَلَقَةِ الدَّمِ الْمِحْجَمَةِ الْجَامِدَةِ تَمْکُثُ فِی الرَّحِمِ بَعْدَ تَحْوِیلِهَا عَنِ النُّطْفَةِ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ مُضْغَةً قُلْتُ فَمَا صِفَةُ الْمُضْغَةِ وَ خِلْقَتِهَا الَّتِی تُعْرَفُ بِهَا قَالَ هِیَ مُضْغَةُ لَحْمٍ حَمْرَاءُ فِیهَا عُرُوقٌ خُضْرٌ مُشْتَبِکَةٌ ثُمَّ تَصِیرُ إِلَى عَظْمٍ قُلْتُ فَمَا صِفَةُ خِلْقَتِهِ إِذَا کَانَ عَظْماً فَقَالَ إِذَا کَانَ عَظْماً شُقَّ لَهُ السَّمْعُ وَ الْبَصَرُ وَ رُتِّبَتْ جَوَارِحُهُ فَإِذَا کَانَ کَذَلِکَ فَإِنَّ فِیهِ الدِّیَةَ کَامِلَةً.[2]

تدبر

1) «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ ...ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ... وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا ... اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ»

این آیه مخاطبش را «ناس» مردم» قرار داده، و ظاهرا از دو جهت راه تردید درباره رستاخیز را بر هر انسان (نه فقط انسان مومن) می‌بندد:

یکی با تذکر به سابقه خود انسان‌ها، که از خاک و آنگاه از نطفه‌ای بی‌جان، مراحلی طی شد تا انسان به حد رشد و کمالش رسید؛

و دوم با توجه دادن به اینکه زمین مرده و بی‌جان، هم بالاخره جانی تازه می‌گیرد و روییدنی‌های بهجت‌زا در آن می‌روید و زندگی در سراسر آن موج می زند.

یعنی هم خودمان، و هم محیطی که در آن زندگی می‌کنیم، از یک وضعیت بی‌جان، به یک حیات پر جنب و جوش تبدیل شدند. پس اینکه بعد از مرگ و بی‌جان شدن این پیکر، دوباره حیاتی در مرحله‌ای دیگر در کار باشد، هیچ استبعادی ندارد. (مجمع‌البیان، ج7، ص114؛ المیزان، ج7، ص344-345)

2)  «إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ ... مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ ...»

در قرآن یکی از مراحل آفرینش انسان، مضغه (وضعیتی همچون لقمه گوشتی جویده شده) معرفی شده است. (حج/5؛ مومنون/14) در این آیه مضغه را به دو قسم «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» تفسیم کرده است.

درباره اینکه مراد از این دو چیست، دو سخن در میان مفسران از قدیم رواج داشته که در ترجمه‌ها هم همین دو مد نظر قرار گرفته:

یکی اینکه به معنای «دارای خلقت تمام و خلقت نا‌تمام» می‌باشد (ابن‌عباس و قتاده، به نقل از مجمع‌البیان، ج7، ص114) یعنی آنچه خلقتش کامل می‌شود و به صورت نوزادی سالم به دنیا می‌آید، و آنکه در بین راه سقط می‌شود.

دیگری به معنای «شکل و صورت‌دار (مصور) و بی‌صورت» از این جهت که دسته اول، مواردی است که به حیاتش ادامه داده، صورت معینی پیدا می‌کنند؛ اما آنچه تا این مرحله سقط می‌شود، تکه گوشتی است که هیچ صورت معینی ندارد (مجاهد، به نقل از مجمع‌البیان، ج7، ص114)

اما با توجه به روایات (مثلا حدیث2) شاید بتوان این دو کلمه را به همان معنای ظاهریش (آفریده و نیافریده) هم دانست، و اینجا اشاره به بعد دیگری از آفرینش انسان باشد (یک آفرینش از خاک و نطفه و ...، آفرینشی دیگر که برخی مضغه‌ها دارند و برخی ندارند) که در سوره مومنون (آیه14) هم این دو گونه آفرینش را با تعبیر «خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً ... ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر» بیان فرمود. این آفرینش دوم، همان آفرینش روح برای انسانهاست که در عالم ذر رقم خورده، و لذا اگر سیر نطفه و علقه و مضغه طی شود، اما خدا برای آن مضغه روحی نیافریده باشد، آن مضغه به انسان تبدیل نمی‌شود. (حدیث2)

به نظر می‌رسد اگر کسی وجود این «نحوه خلقت دیگر» در انسان را جدی بگیرد، برایش تردیدی در بعث نمی‌ماند، از این جهت که این روح امری ماورای دنیا بوده و قبلا آفریده شده بود و اکنون با این جسم متحد شد؛ طبیعی است که با مردن، آن امر غیردنیوی، همچنان به حیاتش ادامه دهد، و باز طبیعی است که آن روح در مرتبه‌ای دیگر دوباره با جسم متحد شود.

(موید این برداشت این است که بلافاصله بعد از اشاره به «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ»، فرمود «تا برای شما بیان کنیم»، یعنی این بیانگر بودن، نه‌تنها کل سیر انسان از نطفه تا بلوغ و پیری، بلکه همین مرحله هم یک بیانی و تبیینی برای شما دارد.)

3) «إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا ... نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً»

انسان ابتدا در عالم رحم استقرار یافته، اما تا اجل (مرگ، مهلت) معینی؛ و آنگاه به صورتی که ظرفیتش برای زندگی در وضعیت قبلی کامل شده، اما برای زندگی در عالم جدید، کاملا وضعیت ابتدایی است (یعنی نوزاد)، وارد این عالم جدید می‌شود،

این ظاهرا وضعیتی است که قرار است عیناً در رستاخیز رخ دهد. یعنی وقتی از آن عالم بدینجا بنگریم، ما همچون موجودی هستیم که در رَحِمِ دنیا مستقر می‌شویم تا اجل معینی، و آنگاه که ظرفیت رشدمان در اینجا به پایان رسید وارد عالم قیامت می‌شویم که زندگی اصلی‌مان را آنجا شروع کنیم.

4) «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ ... مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً»

انسان‌ها وقتی به کمال رشد می‌رسند، دو حالت پیدا می‌کنند: برخی را فرشته مرگ بتمامه دریافت می‌کند (توفی= دریافت بتمامه) و برخی به سرازیری عمر می‌افتند و از وضعیت علم و آگاهی‌ای که قبلا داشتند، دستشان خالی می‌شود.

وجود این گروه دوم، دلیلی است بر اینکه اولا آن گروه اول که مردند، هیچ و پوچ نشدند، بلکه توفی (دریافت بتمامه) شدند؛ و ثانیا بعث قابل تردید نیست.

چگونه؟

آنان، بعد از اینکه علم داشتند، دیگر علم ندارند؛ در حالی که هنوز هستند. به نظر می‌رسد «علم» و «آگاهی» حصولی، به آن نحوی که در انسان هست، از مهمترین ویژگی‌های منحصر به فرد انسان است که حکایت از یک بُعد ماورایی در انسان می‌کند (جلسه221) http://yekaye.ir/baqare-2-31/ و اذعان به یک بعد ماورایی مانع می‌شود که انسان مرگ در دنیا را پایان کار خویش بداند.

5) «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ»

زمین مرده و بی‌بر و بار است. اما همین که آب به او می‌رسد، ‌به جنبش و رشد و رویاندن می‌رسد.

بله، اگر زمین را بتنهایی می‌دیدیم، که خشک و مرده به نظر می‌آمد، همچون عموم سیارات و ستارگانی که می‌شناسیم و از حیات در آنها خبری نیست. اما همین که آبی از آسمان بر او اضافه شد، این وضع مرده را یکسره زنده می‌کند و هر گونه بهجت‌آفرینی را در خود می‌رویاند.

اگر کسی این را درست بفهمد، می‌فهمد که بعث (رستاخیر) قابل تردید نیست. تمام تردیدها در بعث ناشی از این است که ما به مرده نگاه می کنیم و بس؛ و غفلت می کنیم که این شخص، وقتی هم که زنده بود، زندگیش هم از خودش نبود و دیگری آن را به او بخشیده بود.

زمین مرده هم تا آبی از جای دیگر بر او نمی‌بارید، مرده بود. اما ظرفیت زندگی را داشت؛ بذرهای حیات در او پخش بود اما تا آب نمی‌آمد، آن بذرها نمی‌روییدند.

افاضه‌ای الهی باید، تا حیات دوباره در مرده جریان یابد.

6) آنچه در تدبر 1 بیان شد (اینکه هم خود ما و هم زمین از وضعیتی بی‌جان به حیات رسیدیم) حداکثر، دلیلی برای رفع استبعاد از معاد است ( که زنده شدن مردگان، امر محالی نیست)؛ اما ظاهراً مدعای آیه بسیار بیشتر از این است:

مدعای آیه، رفع هرگونه شک و تردید درباره خود رستاخیز (وقوع آن) است، و نه فقط رفع تردید درباره «امکان» رستاخیز.

 اما چگونه؟

به نظر می‌رسد در چند جای آیه، مطلب را به گونه‌ای بیان کرده، که دقت در آنها می‌تواند نشان دهد که، نه فقط امکان، بلکه وقوع معاد قابل تردید نیست. این موارد عبارتند از:

-         مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ (تدبر2)

-         نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً  (تدبر3)

-         مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى و مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً (تدبر4)

-         إِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ (تدبر5)

و جالب اینجاست که اگر هدف آیه صرفاً رفع استبعاد بود، همه این فقرات قابل حذف بود، چنانکه در تدبر1، به هیچیک از این عناصر اشاره نشد.

توجه:

فردای روزی که این مطالب را نوشتم در محضر یکی از اساتیدم، بحث آیه دیروز مطرح گردید و نکته عالی‌ای بیان شد که در قالب تدبر7 به اینجا اضافه کردم.

7) یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ ... وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ

این آیه می‌فرماید، اگر نسبت به «بعث» تردیدی دارید، مطلبی بیان کنم که دیگر تردیدی برایتان نماند.

در تدبر6 اشاره شد که اغلب مفسران حداکثر، دلیلی برای رفع استبعاد از معاد است ( که زنده شدن مردگان، امر محالی نیست)؛ در حالی که مدعای آیه، بیانی است که نه صرفا «امکان» بلکه «قطعی بودن» (قابل تردید نبودن) بعث را بیان می‌کند.

یک وجه آن می‌تواند بیان ذیل باشد:

شما به مراحلی که در آفرینشتان سپری شده دقت کنید: شما را از خاک آفریدیم، سپس شما را از نطفه، سپس از عَلَقه، سپس از مُضغه ... آفریدیم.[3] وقتی از نطفه، علقه آفریده شد، این گونه نبود که از فعلیت‌های نطفه چیزی باقی نماند و او کاملا نابود شده و به جایش علَقه، به عنوان امری کاملا جدید آفریده شود. بلکه «علقه» آن واقعیتی است که تمام فعلیت‌های نطفه را نگه داشته و البته چیزی زاید بر اوست.

در واقع، اگر در خودتان بیندیشید خواهید فهمید که اگرچه در هر مرحله‌ جدیدی، وضعیت قبلی‌تان را از دست دادید، (از جمادی مردم و نامی شدم، از نما مردم زحیوان سر زدم ...) اما این مرگِ وضعیت قبلی، به معنای نیست و نابود شدن آن نبود، (چون اساساً نیست و نابود شدن چیزی که در متن واقعیت حضور پیدا کرده[4]، بی‌معنی است؛ خصوصا اگر توجه کنیم که زمان هم بعد چهارم اشیای مادی است) بلکه آن مرحله بعدی، تاریخ قبلی خود را با خود دارد و اساساً با انضمام آن تاریخ است که الان هویتی دارد. پس اساساً سیر وجودی خود شما، یک سیر تکامل وجودی در متن عالم بوده است.

اگر چنین است آنگاه خواهید فهمید که مرگ هم صرفا یک مرحله گذر به مرحله دیگر است؛ و اصلا نابودی بی‌معنی است؛ و تمام وجود شما برای مرحله بعدی توفی (دریافت بتمامه) می‌شود، چنانکه نطفه در علقه توفی شد و علقه در مضغه و ... .

اما یک اشکال پیش می‌آید: ما می‌دانیم که انسانها در سرازیری پیری می‌افتند و داشته‌های قبلی و حتی علم قبلی‌شان را از دست می‌دهند. در حالی که شما ادعا کردید که همواره هر مرحله‌ای حاوی مراحل بعدی است.

پاسخش این است که این مرحله پیری، یا حتی مرحله مرگ، همان زمینِ «هامده» است. «هامده» وضعیتی است که ظاهرش مرده است، اما ظرفیت زنده شده دارد؛ اگر بر زمین هامده باران ببارد، به اهتزاز و تکاپو درمی‌آید و اموری را در خود می‌رویاند و سرسبز می‌کند؛ اما اگر بر کویر مرده هرچه آب ببارد، تغییری نمی‌کند. مرگ شما (وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى) و پیری شما (وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ) همانند زمین هامده است، نه زمین لم‌یزرع؛ بذری در آن هست، اما باران نباریده؛ و چون باران نباریده، شبیه زمین لم‌یزرع می‌نُماید. اگر باران متناسب با حیات او بر او ببارد (در احادیث هست که قبل از قیامت، چهل روز بر زمین باران می‌بارد که البته نه آن روزش لزوما از این روزهاست و نه آن باران، لزوما این باران کنونی است؛ چون زمین غیر از آن زمین شده است و سماوات نیز: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات‏؛ ابراهیم/48) آنگاه خواهی دید که چگونه این زمین پیر ویا مرده، به جنبش درمی‌آید و سر برمی‌کشد و همه آن بذرهایی که در دنیا در خود نهاده بود، می‌رویاند (وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتا؛ ثُمَّ یُعیدُکُمْ فیها وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجا؛ نوح/17-18)؛ و به نتیجه می‌رساند، که: «الدنیا مزرعة الآخرة».

نکته تخصصی انسان‌شناسی

هر انسانی، آنی نیست که الان هست؛ بلکه همه آنچه تاکنون بوده را در خود دارد؛ و آن که فنا شدنی نیست و حتما معاد دارد، این حقیقت است که همه حیات او را یکجا در بردارد.[5]

این را در کانال نگذاشتم (مطلب به قدر کافی منقح نشده است)

8) «إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ... وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ ...»

اینها (حرکت انسان از خاک به حیات، و حرکت زمین از وضع مرده به گسترش حیات در آن) ظاهرا دو دلیل مستقل بر مساله معادند. چرا هر دو را در یک آیه آورد نه در دو آیه جداگانه؟

الف. مدل استدلال به هردو یکسان است، پس این دو استدلال، و سایر استدلال‌های شبیه آن، همگی یک نشانه و یک آیه‌اند.

ب. اینها دو استدلالند که با کمک هم «وقوع معاد» را قطعی و بدون تردید می‌کند. در واقع تک‌تک آنها نهایت توانشان، رفع استبعاد (امکان معاد) است، اما با کمک هم دلیل چنان تقویت می‌شود که وقوع معاد هم قطعی می‌شود. (بویژه توجه شود که در هر دو از زمین (تراب/أرض) شروع کرد.

ج. ...



[1] . در مختصر البصائر، این مطلب مستقیما از کِتَابِ الْمَشِیخَةِ لِلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوب نقل شده و در پایانش این جمله را اضافه دارد:

قَالَ: فَهَؤُلَاءِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ وَ هُمُ الَّذِینَ لَا یُسْأَلُونَ عَنِ الْمِیثَاقِ، وَ إِنَّمَا هُمْ خَلْقٌ بَدَا لِلَّهِ فِیهِمْ فَخَلَقَهُمْ فِی الْأَصْلَابِ وَ الْأَرْحَام‏

[2] . روایات زیر هم به آیه مربوطند که چون درکشان دشوار بود در کانال نگذاشتم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع یَقُولُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ النُّطْفَةَ تَکُونُ فِی الرَّحِمِ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ عَلَقَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ مُضْغَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً فَإِذَا کَمَلَ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ بَعَثَ اللَّهُ مَلَکَیْنِ خَلَّاقَیْنِ فَیَقُولَانِ یَا رَبِّ مَا تَخْلُقُ ذَکَراً أَوْ أُنْثَى فَیُؤْمَرَانِ فَیَقُولَانِ یَا رَبِّ شَقِیّاً أَوْ سَعِیداً فَیُؤْمَرَانِ فَیَقُولَانِ یَا رَبِّ مَا أَجَلُهُ وَ مَا رِزْقُهُ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ مِنْ حَالِهِ وَ عَدَّدَ مِنْ ذَلِکَ أَشْیَاءَ وَ یَکْتُبَانِ الْمِیثَاقَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ فَإِذَا أَکْمَلَ اللَّهُ لَهُ الْأَجَلَ بَعَثَ اللَّهُ مَلَکاً فَزَجَرَهُ زَجْرَةً فَیَخْرُجُ وَ قَدْ نَسِیَ الْمِیثَاقَ فَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ الْجَهْمِ فَقُلْتُ لَهُ أَ فَیَجُوزُ أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُحَوِّلَ الْأُنْثَى ذَکَراً وَ الذَّکَرَ أُنْثَى فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ. (الکافی، ج‏6، ص13)

(چون تعداد روایات اینجا زیاد شده بود و امکان ارائه مطلب در یک صفحه وبلاگ نبود، چهارتا را حذف کردم می‌توانید به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-hajj-22-5/



و این دو روایت هم با روایات فوق متفاوتند اما قابل توجه‌اند:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنِ الْعَیَّاشِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع‏ قَالَ إِذَا بَلَغَ الْعَبْدُ مِائَةَ سَنَةٍ فَذَلِکَ أَرْذَلُ الْعُمُر. (تفسیر القمی، ج‏2، ص79)

روی عن أمیر المؤمنین ع، أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ إِنَّ أُنَاساً یَزْعُمُونَ أَنَّ الْعَبْدَ لَا یَزْنِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَأْکُلُ الرِّبَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَسْفِکُ دَماً حَرَاماً وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَقَدْ کَبُرَ هَذَا عَلَیَّ وَ حَرِجَ مِنْهُ صَدْرِی حَتَّى أَزْعُمَ أَنَّ هَذَا الْعَبْدَ الَّذِی یُصَلِّی وَ یُوَارِینِی وَ أُوَارِیهِ‏  أُخْرِجُهُ مِنَ الْإِیمَانِ مِنْ أَجْلِ ذَنْبٍ یَسِیرٍ أَصَابَهُ فَقَالَ ع صَدَقَکَ أَخُوکَ إِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ خَلَقَ اللَّهُ الْخَلْقَ عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ فَأَنْزَلَهُمْ ثَلَاثَ مَنَازِلَ فَذَلِکَ قَوْلُهُ‏ فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ. وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ. وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏  فَأَمَّا مَا ذَکَرَهُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ مِنَ السَّابِقِینَ السَّابِقِینَ ... ثُمَّ ذَکَرَ أَصْحَابَ الْمَیْمَنَةِ وَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً بِأَعْیَانِهِمْ فَجَعَلَ فِیهِمْ أَرْبَعَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْإِیمَانِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَنِ فَلَا یَزَالُ الْعَبْدُ مُسْتَکْمِلًا هَذِهِ الْأَرْوَاحَ الْأَرْبَعَةَ حَتَّى تَأْتِیَ عَلَیْهِ حَالاتٌ فَقَالَ وَ مَا هَذِهِ الْحَالاتُ فَقَالَ عَلِیٌّ ع أَمَّا أَوَّلُهُنَّ فَمَا قَالَ اللَّهُ- وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً  فَهَذَا تَنْقُصُ مِنْهُ جَمِیعُ الْأَرْوَاحِ وَ لَیْسَ بِالَّذِی یَخْرُجُ مِنَ الْإِیمَانِ‏  لِأَنَّ اللَّهَ الْفَاعِلُ بِهِ ذَلِکَ وَ رَادُّهُ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ  فَهُوَ لَا یَعْرِفُ لِلصَّلَاةِ وَقْتاً وَ لَا یَسْتَطِیعُ التَّهَجُّدَ بِاللَّیْلِ وَ لَا الصِّیَامَ بِالنَّهَارِ فَهَذَا نُقْصَانٌ مِنْ رُوحِ الْإِیمَانِ وَ لَیْسَ بِضَارِّهِ شَیْئاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ‏  وَ تَنْقُصُ مِنْهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ فَلَوْ مَرَّتْ بِهِ أَصْبَحُ بَنَاتِ آدَمَ مَا حَنَّ إِلَیْهَا  وَ تَبْقَى فِیهِ رُوحُ الْبَدَنِ فَهُوَ یَدِبُّ بِهَا وَ یَدْرُجُ حَتَّى یَأْتِیَهُ الْمَوْتُ فَهَذَا بِحَالِ خَیْرٍ اللَّهُ الْفَاعِلُ بِهِ ذَلِکَ وَ قَدْ تَأْتِی عَلَیْهِ حَالاتٌ فِی قُوَّتِهِ وَ شَبَابِهِ یَهُمُّ بِالْخَطِیئَةِ فَتُشَجِّعُهُ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ تُزَیِّنُ لَهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ تَقُودُهُ رُوحُ الْبَدَنِ حَتَّى تُوقِعَهُ فِی الْخَطِیئَةِ فَإِذَا لَامَسَهَا تَفَصَّى مِنَ الْإِیمَانِ‏  وَ تَفَصَّى الْإِیمَانُ مِنْهُ فَلَیْسَ بِعَائِدٍ أَبَداً أَوْ یَتُوبَ‏  فَإِنْ تَابَ وَ عَرَفَ الْوَلَایَةَ تَابَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ إِنْ عَادَ فَهُوَ تَارِکٌ لِلْوَلَایَةِ أَدْخَلَهُ اللَّهُ نَارَ جَهَنَّمَ وَ أَمَّا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ... (تحف العقول، ص189-191)

[3] . ما می‌گوییم «نطفه علقه شد» اما خدا می‌فرماید «ما نطفه را علقه آفریدیم»

[4] . یعنی هر چیزی اگر در زمان بعدیش نابود شد، به منزله نفی واقعیت آن چیز از خود آن زمانی‌ که در آن موجود بود، نیست؛ و در قیامت که فعلیت تامه اشیاست، هر چیزی در هر برهه‌ای از زمان هم بوده کل واقعیتش در آن برهه حاضر می‌شود.

[5] . و معاد مرحله‌ای است که همه این بذرهایی که در وجود خود کاشته، یکجا ثمر می‌دهد؛ لذا آمدن هرکس در معاد، آمدن همه حقیقتی است که در عمرش برای خود رقم زده، نه صرف لحظه آخر حیات او.

 


309) سوره حج (22) آیه 4 کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَل

بسم الله الرحمن الرحیم

309) سوره  حج (22) آیه  4 

کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعیرِ   

ترجمه

بر او نوشته [=مقدر] شد که بی‌شک کسی که به سرپرستی‌اش تن دهد،  حتما او گمراهش می‌سازد و به عذاب  سوزان [شعله‌ور] هدایتش می‌نماید.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

از هم‌نشینی با اهل بدعت برحذر باش، چرا که این کار کفر و گمراهی آشکاری در دل می‌رویاند.

مصباح الشریعة، ص68

قَالَ الصَّادِقُ ع: ... وَ احْذَرْ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْبِدَعِ فَإِنَّهَا تُنْبِتُ فِی الْقَلْبِ کُفْراً وَ ضَلَالًا مُبِیناً.

2) در فرازی از وصیت‌های امیرالمومنین ع به امام حسن ع آمده است:

و برحذر باش از همنشینی با کسی که در مورد دینت از او می‌ترسی و ... و مبادا خود را از خدعه‌های شیطان ایمن ببینی و [از نزدیک شدن با شیاطین حذر نکنی و] بگویی هرگاه که مطلب ناشایستی دیدم کنار می‌کشم؛ چرا که این گونه بود که بسیاری از مسلمانان پیش از تو هلاک شدند، در حالی که به معاد یقین داشتند و اگر صریح به آنها مى‏گفتى: آخرتت را به دنیا بفروش، حاضر نبودند؛ ولى شیطان چنان با مکر و خدعه‌هایش عقل از سرشان می‌بَرَد که او را به خاطر بهره حقیری از دنیا به وادی هلاکت بکشاند و دائما از شری‌ به شر دراندازد تا جایی که از رحمت خدا ناامید شود و به «قنوط» (ناامیدی کامل) رساند تا حدی که برای مخالفت با اسلام توجیهی می‌یابد...

تحف العقول، ص79؛ [اگر چه عمده این وصیت‌نامه در نامه31 نهج‌البلاغه آمده؛ اما این قسمت در آنجا نیامده است]

فِی وَصِیَّةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع لِوَلَدِهِ الْحَسَنِ ع‏

... وَ إِیَّاکَ وَ مُقَارَبَةَ مَنْ رَهِبْتَهُ عَلَى دِینِکَ و ... وَ لَا تَأْمَنْ خُدَعَ الشَّیْطَانِ وَ تَقُولُ مَتَى أَرَى مَا أُنْکِرُ نَزَعْتُ فَإِنَّهُ کَذَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ قَدْ أَیْقَنُوا بِالْمَعَادِ فَلَوْ سُمْتَ بَعْضَهُمْ بَیْعَ آخِرَتِهِ بِالدُّنْیَا لَمْ یَطِبْ بِذَلِکَ نَفْساً ثُمَّ قَدْ یَتَخَبَّلُهُ الشَّیْطَانُ بِخَدْعِهِ وَ مَکْرِهِ حَتَّى یُوَرِّطَهُ فِی هَلَکَتِهِ بِعَرَضٍ مِنَ الدُّنْیَا حَقِیرٍ وَ یَنْقُلَهُ مِنْ شَرٍّ إِلَى شَرٍّ حَتَّى یُؤْیِسَهُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ یُدْخِلَهُ فِی الْقُنُوطِ فَیَجِدُ الْوَجْهَ إِلَى مَا خَالَفَ الْإِسْلَام‏ ...

3) از رسول خدا ص روایت شده است که چهار چیز است که دل را به فساد می‌کشاند: ...

و [چهارم] همنشینی با مردگان است.

گفتند: رسول خدا ! همنشینی با مردگان یعنی چه؟

فرمود: همنشینی با هر کس که از [وادی] ایمان به گمراهی، و از احکام [دین] به بیرون متمایل شده است.

الأمالی (للمفید)، ص315

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ خَالِدٍ الْمَرَاغِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا ثُوَابَةُ بْنُ یَزِیدَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ شَبَابَةَ بْنِ سَوَّارٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُبَارَکُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ خَلِیلٍ الْفَرَّاءِ عَنْ أَبِی الْمُجَبِّرِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَرْبَعٌ مَفْسَدَةٌ لِلْقُلُوبِ ...[1] وَ مُجَالَسَةُ الْمَوْتَى فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا مُجَالَسَةُ الْمَوْتَى قَالَ مُجَالَسَةُ کُلِّ ضَالٍّ عَنِ الْإِیمَانِ وَ جَائِرٍ فِی الْأَحْکَام‏.[2]

تدبر

1)  «کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعیرِ»

در آیه قبل از کسی سخن گفت که به خاطر بحث و جدل بدون علم، پیرو شیطان شده است. در این آیه، چنین کسی را به عنوان شخصی معرفی کرده که به سرپرستی آن شیطان تن داده است؛ و کسی که چنین کند، حتما آن شیطان او را گمراه، و مقصدش را عذاب سوزان قرار خواهد داد.

پس،

بحث و جدال بدون علم ç پیروی از شیطان سرکش ç تن دادن به سرپرستی آن شیطانç گمراهیç رسیدن به عذاب سوزان

ثمره اخلاقی

ما غالبا وقتی از اعمال زشتی که موجب جهنمی شدن انسان می‌شود، می‌خواهیم سخن بگوییم اموری مانند قتل بیگناهان و ... به ذهنمان خطور می‌کند؛ و نماد انسان جهنمی را قاتلی بیرحم ویا رباخواری که خون مردم ناتوان را می‌مکد ویا ... می‌دانیم؛

آیا باورمان می‌شود که برخی از سخنوران توانا، چه‌بسا با ظاهری موقر، و احتمالا بسیار خوش‌برخورد و جذاب، که ممکن است یکی از مهمترین مصادیق جهنمیان باشند؟!

آیا حواسمان هستیم که اگر بی‌پروا و بدون علم به اظهار نظر و بحث‌ها وارد شویم و جدال‌ورزانه بر آن نظرمان، که واقعا علم مطمئنی نسبت بدان نداریم، اصرار بورزیم، ممکن است کم‌کم به چه سرنوشتی برسیم؟ یادمان باشد که جهنمی شدن، غالبا تدریجی است (حدیث2).

(توجه: البته تعبیر قرآن «جدل در مورد خدا»ست، نه هرگونه جدل؛ اما در تدبر1 جلسه قبل تبیین شد که هر موضع‌گیری‌ جدی‌ای در زندگی، به نحوی به موضع‌گیری‌ای انسان در حوزه خداشناسی برمی‌گردد.)

2) «کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعیرِ»

توجه شود که مطلب را از «انه من تولاه...» شروع نکرد و عبارت «کتب علیه» را در ابتدای کلام افزود.

الف. ظاهرا می‌خواهد تاکید کند که این یک سنت قطعی و غیرقابل تغییر است و قلم قضای الهی بر لوح محفوظ این را ثبت کرده است. یعنی امکان ندارد کسی به سرپرستی غیرخدایی تن دهد، مگر اینکه به ضلالت و جهنم کشیده می‌شود.

ب. ...

3) «أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدیهِ...»

مرجع ضمیر «ه» و فاعل «یضل» در عبارت «تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» کیست؟

مرحوم طبرسی سه احتمال مطرح کرده است (مجمع‌البیان، ج7، ص113)

الف. هر دو به «شیطان» برگردد، یعنی کسی که به سرپرستی شیطان تن دهد، آن شیطان گمراهش می‌کند...

ب. هر دو به «آن کسی که جدل بدون علم کرده» برگردد، یعنی کسی که به سرپرستی «کسی که بحث و جدل بدون علم می‌کند» تن دهد، این جدل‌کننده او را گمراه می‌کند و ...

ج. ضمیر در «تولاه» به «شیطان» یا به «آن کسی که جدل بدون علم کرده»، برگردد، ولی فاعل «یضل» به خدا برگردد، یعنی کسی که به سرپرستی شیطان یا جدل‌کننده تن دهد، خداوند او را گمراه می‌کند و .. [گمراه کردن خدا به معنای او را به حال خود رها کردن و اجازه گمراه شدن دادن است، که به این معنا در آیات دیگری هم آمده است؛ مثلا: بقره/26]

4) «فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعیرِ»

اضلال و «گمراه» کردن، همراه است با «هدایت» کردن به چیزی دیگر.

در واقع، هرکس انسان را از راهی بازمی‌دارد، حتما راه دیگری را پیش روی انسان می‌گذارد.

بحث تخصصی انسان‌شناسی

از دروغ‌های بزرگی که امروزه زیاد شنیده می‌شود، شعار «آزادی از همه چیز» و «معرفی دین به عنوان مهمترین مانع آزادی» است.

دروغ بودنش هم به این است که:

اولا امکان ندارد که «انسان» از چیزی رها شود و به چیز دیگری وابسته نگردد. بهترین نمونه‌اش هم در مدافعان حکومت «لیبرال دموکراسی» می‌توان مشاهده کرد که ابتدا مدعی می‌شوند که حکومت باید صرفا به انتخاب مردم باشد و کسی حق ندارد آزادی مردم را مانع شود، بعد که از آنها سوال می‌شود که اگر مردمی رای دادند که ما حکومت «لیبرال دموکراسی» را نمی‌خواهیم چطور؟ می‌گویند: باید در مقابل آنها به زور متوسل شد! یعنی آنها آزاد نیستند که لیبرالیسم را نپذیرند!

ثانیا تنها چیزی که حقیقتا می‌تواند آزادی را به همراه بیاورد دین است، زیرا هرکس که بخواهد ما را از چیزی آزاد کند، عملا از طرف دیگری ما را محدود کرده، چون ما را به مدعای خود وابسته کرده است. تنها دین است که می‌تواند انسان را آزاد کند بدون اینکه این آزادی محدودیتی بیاورد؛ زیرا آزاد کردن انسان را با وابسته کردن به خدا گره زده، و خدا هم بی‌نهایت است، کسی که به بی‌نهایت وابسته شود، حقیقتا به هیچ محدودیتی گرفتار نشده است.

5) «یَهْدیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعیرِ»

«سعیر» به معنای آتش شعله‌ور و سوزان است. در قرآن انواعی از عذاب‌ها مطرح شده: عذاب الیم (دردناک)، مُهین (خوارکننده)، که هرکدام مناسبتی با نوع گناه شخص دارد. چرا در اینجا عذاب سعیر مطرح شد؟

الف. آتش مهمترین ویژگی‌اش این است که می‌سوزاند، و نیست و نابود می‌کند. کسی که بدون علم در عرصه‌ای وارد شده و به گمراهی کشیده شده، در واقع دنبال هدفی رفته که واقعیتی ندارد؛ به تعبیر دیگر، چیزی را واقعی فرض کرده، که واقعیتی ندارد؛ شاید علت اینکه به «عذاب سعیر» مبتلا می‌شود این است که در آنجا به او نشان می‌دهند که آن هدفی که داشته، اساساً «نیست و نابود» است؛ و چون این هدف در تمام وجودش رخنه کرده است، نشان دادن «هیچ و پوچ بودنِ» چیزی که عمرش را برایش صرف کرده، برایش بسیار سوزاننده و گزنده است و تمام وجودش را آتش می‌زند. (جلسه51، تدبر2 و 3) http://yekaye.ir/hood-11-16/

ب. ...

6) «یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ؛ کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ ...»

در آیه قبل از کسی سخن گفت که جدل بدون علم کرده و پیرو هر شیطان سرکشی شده است. در این آیه، از کسی سخن می‌گوید که به سرپرستی‌ای تن داده است.

ظاهرا این شاهدی است بر اینکه هرکسی که هر مرامی را در پیش گیرد، عملاً خود را در یک نظام رهبری‌ای قرار داده (جلسه قبل، تدبر6)، یا رهبر اسن یا تن داده به سرپرستی یک رهبر (تدبر3)؛

و اگر کسی خود را تحت ولایت خدا و اولیای او قرار نداد، حتما تحت ولایت و سرپرستی شیطان قرار خواهد گرفت (اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا ... وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوت؛‏ بقره/257)



[1] . الْخَلْوَةُ بِالنِّسَاءِ وَ الِاسْتِمَاعُ مِنْهُنَّ وَ الْأَخْذُ بِرَأْیِهِنَّ

[2] . این روایت هم در همین فضا قابل توجه است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ شَبِیبٍ قَالَ الرِّضَا ع

فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. (الأمالی( للصدوق)، ص130)