سفارش تبلیغ
صبا ویژن

359) سوره علق (96) آیه 12 أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى

بسم الله الرحمن الرحیم

359) سوره علق (96) آیه 12  

أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى

ترجمه

[آیا نگاه کرده‌ای که اگر او بر هدایت بود،] یا به تقوی امر می‌کرد [چه می‌شد] ؟

تبریک سال نو

?? سال نو شد. ??

یک سال دیگر هم از عمرمان گذشت.

آنچه خوردیم و پوشیدیم و وقت گذراندیم؛ از دستمان رفت؛

آنچه برای ما ماند و می‌ماند،

باورهایی است که نحوه تصمیم‌گیری‌، و در حقیقت، رنگ و بوی جانمان را رقم زده؛

و اعمال رفتاری که هویت و شخصیت‌مان را سامان داده است.

?? سال نو شد. ??

 گرد و غبار از خانه‌ها رُفتیم.

آیا غبار از خانه دل نروبیم؟

آیا خودمان نو نشویم؟

اما چگونه؟

خداوند پاسخ می‌دهد:

 «ما کتابی برایتان فرستادیم که در آن ذکر و حال شماست؛ پس، آیا در آن نمی‌اندیشید؟!» (انبیاء/10)

جمعی از تشنگان وحی کوشیدند، سال گذشته، هر روز دست کم درباره یک آیه از این کتاب بیندیشند.

شما هم اگر می خواهید همراه شوید، بسم الله؛

در کانال «یک آیه در روز» عضو شوید و آن را به دوستانتان معرفی کنید:

https://t.me/YekAaye

ان‌شاءالله که در سال 1396، بتوانیم با یاری قرآن، خودمان را نو کنیم.

سال نو بر آنان که می‌خواهند از نو زندگی کنند، مبارک باد.

نکات ترجمه

«التَّقْوى» از ماده «وقی» به معنای نگهداشتن و حفظ کردن است و ترجمه کلمه «تقوی» به «خودنگهداری» بسیار مناسب‌تر است تا «پرهیزکاری». درباره این کلمه در جلسه 135 توضیح داده شد.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

تقوی بر سه گونه است:

یکی تقوای به خدا، و آن عبارت است از اینکه کار محل اختلاف [که درباره‌اش اختلاف نظر هست] را ترک کند، چه رسد به شبهات؛ و این تقوای خاص الخاص است؛

و تقوای از خدا، و آن عبارت است از ترک شبهات، چه رسد به ترک حرام؛ و این تقوای خاص است؛

و تقوای از ترس آتش و عقاب، و آن عبارت است از ترک حرام؛ و این تقوای عام است ...

و فرمودند:

تفسیر تقوا عبارت است از رها کردن آنچه که انجامش مشکلی ندارد، برای برحذر ماندن از آنچه مشکل دارد.

مصباح الشریعة، ص38

قَالَ الصَّادِقُ ع التَّقْوَى عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ تَقْوَى بِاللَّهِ وَ هُوَ تَرْکُ الْخِلَافِ فَضْلًا عَنِ الشُّبْهَةِ وَ هُوَ تَقْوَى خَاصِّ الْخَاصِّ وَ تَقْوَى مِنَ اللَّهِ تَعَالَى وَ هُوَ تَرْکُ الشُّبُهَاتِ فَضْلًا عَنِ الْحَرَامِ وَ هُوَ تَقْوَى الْخَاصِّ وَ تَقْوَى مِنْ خَوْفِ النَّارِ وَ الْعِقَابِ وَ هُوَ تَرْکُ الْحَرَامِ وَ هُوَ تَقْوَى الْعَام‏ ...

... َ وَ تَفْسِیرُ التَّقْوَى تَرْکُ مَا لَیْسَ بِأَخْذِهِ بَأْسٌ حَذَراً مِمَّا بِهِ الْبَأْس‏.

2) از امام باقر ع روایت شده است:

پیامبر اکرم ص در حجة الوداع خطبه‌ای خواندند و فرمودند:

ای مردم!

به خدا سوگند که چیزی نبود که شما را به بهشت نزدیک کند و از آتش دور نماید، مگر اینکه شما را بدان امر کردم؛

و چیزی نبود که شما را به آتش نزدیک کند و از بهشت دور نماید، مگر اینکه شما را از آن بازداشتم.

و همانا روح‌الامین در جان من چنین القا کرد که کسی نمی‌میرد مگر اینکه روزی‌اش را به طور کامل دریافت کند؛

پس تقوای الهی پیشه کنید و در طلب [روزی] حرص نزنید؛

و مبادا اگر چیزی از روزی کسی به تاخیر افتاد، آن را از راه غیر حلال طلب کند؛ چرا که آنچه نزد خداست به دست نمی‌آید مگر با طاعتش.

الکافی، ج‏2، ص74

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ ع فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ فَقَالَ:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ! وَ اللَّهِ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ النَّارِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ؛

أَلَا وَ إِنَّ الرُّوحَ الْأَمِینَ نَفَثَ فِی رُوعِی أَنَّهُ لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ حَتَّى تَسْتَکْمِلَ رِزْقَهَا فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَجْمِلُوا فِی الطَّلَبِ وَ لَا یَحْمِلْ أَحَدَکُمْ اسْتِبْطَاءُ شَیْ‏ءٍ مِنَ الرِّزْقِ أَنْ یَطْلُبَهُ بِغَیْرِ حِلِّهِ فَإِنَّهُ لَا یُدْرَکُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ.[1]

تدبر

1) «أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى»

آن انسان طغیانگر، منع از نماز می‌کرد (علق/7-9)؛ و این بنده‌ای که بر هدایت است، امر به تقوی.

و جالب اینجاست که هم نماز خواندن و هم رعایت تقوی، از اموری‌اند که در نگاه بسیاری از انسان‌ها مساله‌ای شخصی و فقط و فقط به خود شخص مرتبط می‌باشد.

اما شاید این آیات می‌خواهند این نگاه را به چالش بکشند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسان، موجودی اجتماعی است؛ پس، هرچند در ظاهر خود را بی‌اعتنایی بزند، اما در واقع، نمی‌تواند نسبت به زندگی دیگران بی‌اعتنا باشد؛ تا حدی که بسیاری از جامعه‌شناسان برجسته (مانند کولی، مید و بلومر) از «اثرآینه‌سان» سخن گفته‌اند (یعنی انسان هر کاری که می‌کند، نگاه می‌کند که چه اثری در دیگران می‌گذارد و بر اساس انعکاسی که در دیگران دارد کارش را انجام می‌دهد) و عمده کنش‌های انسانی را اساساً «کنش متقابل» می‌دانند.

این آیات چه‌بسا می‌خواهند بگویند، هر انسانی، چه طغیانگر باشد و چه اهل هدایت، نمی‌تواند نسبت به زندگی و رفتار دیگران بی‌تفاوت باشد؛ و حتی در خصوص رفتارهایی که از منظر بسیاری از افراد، کاملا شخصی قلمداد می‌شود، امر و نهی‌ای دارند. البته این امر و نهی، صرفا زبانی نیست؛ بلکه بسیاری از اوقات، ما با اعمال‌مان و نیز با واکنش‌هایمان به رفتار دیگران، عملا آنها را امر و نهی می‌کنیم.

و اگر این واقعیت - که هر انسانی خواه ناخواه در حال امر و نهی دیگران است - جدی گرفته شود، به ادعای دروغین «لیبرالیسم» (که: انسانها مادام که متعرض دیگران نشده‌اند آزادند و ما کاری به باورها و جهت‌گیری‌های درونی دیگران نداریم) فریفته شویم، خواهیم ‌اندیشید که واقعا اگر ما دائما در حال امر و نهی دیگران هستیم، به چه چیزی امر کنیم و از چه نهی نماییم.

نکند ما جزء کسانی باشیم که عملا از ارتباط انسانها با خدا (نماز) منع می‌کنیم؛ و کسی را که اهل ترویج تقواست، از خود می‌رانیم!


2) «أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى؛ أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى»

قرآن کریم در اولین آیات نازل شده بر پیامبر ص، وقتی می‌خواهد مخاطب را به برتر بودن یک انسان توجه دهد، دو ویژگی برایش برمی‌شمرد: اهل هدایت بودن، و آمر به تقوی بودن.

یعنی معیار قضاوت درباره خوبی انسانها این دو چیز است:

آیا او در مسیر هدایت است؟

آیا او در زمره کسانی است که امر به تقوا می‌کنند؟

اما این دو ویژگی چگونه می‌توانند جامع همه خصلتهای خوب شوند؟

نکته تخصصی انسان‌شناسی

پاسخ سوال فوق، نیازمند توجه به چند مقدمه است:

(1) کار خوب، زمانی واقعا خوب است که انسان را به خدا نزدیک کند (وگرنه اگر برای شهرت و ریا و ... باشد، ارزشی ندارد)؛ وهم تقوا و هم هدایت، اموری‌اند که در نسبت با خدا معنی‌دار می‌شوند.

(2) چنانکه از معنای لغوی این دو کلمه هم فهمیده می‌شود «هدایت»، شناخت راه صحیح است؛ و «تقوی» (= خودنگهداری)، التزام عملی به پیمودن آن.

(3) «بر هدایت بودن» یک ویژگی ناظر به خود شخص است؛ و «امر به تقوا کردن» یک ویژگی ناظر به تعامل انسان با دیگران.

(4) در منطق قرآن کریم، رابطه متقابلی بین تقوا و هدایت هست: هدایت اساساً در متقین اثر می‌گذارد (هُدىً لِلْمُتَّقین؛ بقره/2) و ثمره هدایت هم تقواست (وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ؛ محمد/17)؛ یعنی اگر کسی بر هدایت است، اهل تقواست؛ و اگر کسی امر به تقوا می‌کند، درصدد هدایت دیگران است.

پس،

در این دو تعبیر، حقیقتِ «خوب بودن یک انسان»،

اولا در نسبت با خدا،

ثانیا هم به لحاظ فردی و هم به لحاظ اجتماعی،

ثالثا هم در مقام نظر و هم در مقام عمل،

نشان داده شده است.


3) «أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى»

لحن آیه قبل (أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى)، به گونه‌ای بود که از آن استنباط می‌شد که انسان همواره باید قبل از موضع‌گیری در مورد هرکس، ابتدا با خود بیندیشد که اگر او بر هدایت بود، چطور؟ (جلسه قبل، تدبر2)

آمدن این تعبیر (یا به تقوی امر می‌کرد) بلافاصله بعد از آن، از این سوءتفاهم که: «پس، ما هرگز حق امر و نهی کردن به هیچکس را نداریم!» جلوگیری می‌کند.

یعنی در عین حال که نباید درباره دیگران سریع موضع‌گیری کرد و افراد را با کوچکترین اشتباهی در گمراهی محض دانست، اما عرصه‌هایی هم وجود دارد که انحراف و گناه کاملا آشکار است و در اینجا باید صریحا مخاطب را به تقوا امر کرد.


4) «أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى»

تقوا، از ماده وقی و به معنای نگهداشتن است؛ و «تقوا» آن چیزی است که انسان را در مسیر صحیح نگه می‌دارد؛

بر اساس شأن نزول این آیات، مصداق اصلی آن بنده‌ای که «به تقوی امر می‌کرد» است، پیامبر اکرم ص بوده است (جلسه356،‌ شأن نزول)؛

و اگر پیامبر ص پیام آور از جانب خداست، باید ما را به هرآنچه در مسیر رسیدن به بهشت سعادت و دوری از جهنم شقاوت نیاز داریم، امر کرده باشد (حدیث2).



[1] . این سه روایت هم در اهمیت تقوی قابل ملاحظه است:

(1) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص یَقُولُ لَا یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ تَقْوَى وَ کَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ. (الکافی، ج‏2، ص75)                       

(2)‌عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَذَکَرْنَا الْأَعْمَالَ فَقُلْتُ أَنَا مَا أَضْعَفَ عَمَلِی فَقَالَ مَهْ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ ثُمَّ قَالَ لِی إِنَّ قَلِیلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوَى خَیْرٌ مِنْ کَثِیرِ الْعَمَلِ بِلَا تَقْوَى قُلْتُ کَیْفَ یَکُونُ کَثِیرٌ بِلَا تَقْوَى قَالَ نَعَمْ مِثْلُ الرَّجُلِ یُطْعِمُ طَعَامَهُ وَ یَرْفُقُ جِیرَانَهُ وَ یُوَطِّئُ رَحْلَهُ فَإِذَا ارْتَفَعَ لَهُ الْبَابُ مِنَ الْحَرَامِ دَخَلَ فِیهِ فَهَذَا الْعَمَلُ بِلَا تَقْوَى وَ یَکُونُ الْآخَرُ لَیْسَ عِنْدَهُ فَإِذَا ارْتَفَعَ لَهُ الْبَابُ مِنَ الْحَرَامِ لَمْ یَدْخُلْ فِیهِ. (الکافی، ج‏2، ص76)

(3) الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ مُحَسِّنٍ الْمِیثَمِیِّ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ مَا نَقَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْداً مِنْ ذُلِّ الْمَعَاصِی إِلَى عِزِّ التَّقْوَى إِلَّا أَغْنَاهُ مِنْ غَیْرِ مَالٍ وَ أَعَزَّهُ مِنْ غَیْرِ عَشِیرَةٍ وَ آنَسَهُ مِنْ غَیْرِ بَشَرٍ. (الکافی، ج‏2، ص76)

 


358) سوره علق (96) آیه 11 أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُد

بسم الله الرحمن الرحیم

358) سوره علق (96) آیه 11 

أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى

ترجمه

آیا نگاه کرده‌ای که اگر بر هدایت بود، [چه می‌شد] ؟

میلاد مبارک حضرت زهرا، صدیقه کبری سلام الله علیها، بر تمامی پویندگان راهش مبارک باد

سالی که بهارش قدم فاطمه باشد                صدها برکت از کرم فاطمه باشد

امید که یک مژده ز صدها خبر خوش          پیغام فرج در حرم فاطمه باشد

حدیث

1) فرازهایی از خطبه فدکیه

حضرت زینب س روایت کرده است هنگامی که به حضرت فاطمه سلام الله علیها خبر رسید که ابوبکر تصمیمش بر اینکه فدک را از ایشان بازدارد قطعی شده، روسری‌اش را محکم کرد و خود را در چادری پیچید و همراه جمعی از زنان از منزل خارج شد، و به نحوی حرکت ‌کرد که راه رفتنش، از راه رفتن رسول خدا ص چیزی کم نداشت، تا بر ابوبکر - در حالی که در میانه جمعی از مهاجران و انصار بود - وارد شد، ناله‌ای سر داد که همه افراد به گریه افتادند، چون گریه‌اش آرام گرفت، فرمود:

... و شهادت می‌دهم که پدرم محمد ص بنده و رسول خداست؛ پیش از آنکه بیافریند او را اختیار کرده بود، و پیش از آنکه مبعوثش کند، او را برگزیده بود؛ هنگامی که خلایق در غیب، مکنون؛ و از هر هول و هراسی، مصون؛ و با عدم، قرین بودند، [خدا این کار را انجام داد] بر اساس علم خداوند عز و جل به عاقبت امور و احاطه‌اش به حوادث ایام، و شناختش از حد و اندازه کارها؛ خداوند عز و جل او را مبعوث کرد برای تمام کردن کار خود، و محقق ساختن حکمی که مقدر شده بود؛ پس [حضرت محمد ص] امت‌ها را دید که در دین‌های خود فرقه‌فرقه شده بودند، هر یک به آتشی گرفتار و به پرستش بت‌هایی مشغول بود، و خدا را با اینکه می‌شناختند، انکار می کردند؛ پس خداوند عز و جل با حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ظلمتهای آنها را نور بخشید، ابهام و تردیدها را از قلبها گشود، و تاریکیها را از مقابل دیدگان زدود، ...

... سپس شما ای بندگان خدا ...گمان کردید که خداوند حقی برایتان در این امر قرار داده است، و عهدی بود که به جانب شما گسیل داشته بود، در حالی که ما باقی‌مانده آن چیزی بودیم که خداوند بر شما خلیفه قرار داده بود، و کتاب خدا با ما بود، در حالی که بصیرت‌هایش آشکار بود، و آیاتش در مورد ما، از امور مخفی‌اش پرده برمی‌داشت، و برهانش ظواهرش را کاملا واضح می‌ساخت، و شنیدنش جان هر جنبنده‌ای را آرام می‌کرد، پیروی از آن به بهشت رضوان ره می‌نمود و گوش سپردن به آن، به سوی نجات ره می‌برد ...

... در حالی که کتاب خداوند در مقابل شماست: مطالبش نمایان، احکامش شکوفا، نشانه‌هایش رهنما، برحذرداشتن‌هایش تردیدناپذیر، و دستوراتش واضح است، و شما آن را پشت سرتان انداخته‌اید؛ آیا می‌خواهید از او روی برگردانید؟ یا به غیر آن حکم می‌کنید؟ ...

 بلاغات النساء، ص27-31؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص98-104

قَالَ أَحْمَدُ بْنُ أَبِی طَاهِرٍ: حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ- رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ دِیَارِ مِصْرَ لَقِیتُهُ بِالرَّافِقَةِ - قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ: أَخْبَرَنَا مُوسَى بْنُ عِیسَى قَالَ: أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یُونُسَ قَالَ: أَخْبَرَنَا جَعْفَرٌ الْأَحْمَرُ عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ عَنْ عَمَّتِهِ زَیْنَبَ بِنْتِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ، قَالَت‏ ْ: لَمَّا بَلَغَ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَامُ إِجْمَاعُ أَبِی بَکْرٍ عَلَى مَنْعِهَا فَدَکَ لَاثَتْ خِمَارَهَا وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبَابِهَا وَ خَرَجَتْ فِی حَشَدَةِ نِسَائِهَا وَ لُمَةٍ مِنْ قَوْمِهَا، تَجُرُّ أَدْرَاعَهَا، مَا تَخْرِمُ مِنْ مِشْیَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ‏] شَیْئاً، حَتَّى وَقَفَتْ عَلَى أَبِی بَکْرٍ- وَ هُوَ فِی حَشَدٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ- فَأَنَّتْ أَنَّةً أَجْهَشَ لَهَا الْقَوْمُ بِالْبُکَاءِ، فَلَمَّا سَکَنَتْ فَوْرَتُهُمْ قَالَتْ:

... وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِی مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ یَجْتَبِلَهُ، وَ اصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اسْتَنْجَبَهُ، إِذِ الْخَلَائِقُ بِالْغُیُوبِ مَکْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْأَهَاوِیلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهَایَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِمَآیِلِ الْأُمُورِ، وَ إِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاضِعِ الْمَقْدُورِ، ابْتَعَثَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ وَ عَزِیمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُکْمِهِ، فَرَأَى الْأُمَمَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ‏] فِرَقاً فِی أَدْیَانِهَا، عُکَّفاً عَلَى نِیرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْکِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا، فَأَنَارَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ‏] ظُلَمَهَا، وَ فَرَّجَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَ جَلَا عَنِ الْأَبْصَارِ غُمَمَهَا،

...ثُمَّ أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ ... زَعَمْتُمْ حَقٌّ لَکُمْ لِلَّهِ [ملکه الله] فِیکُمْ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَیْکُمْ، وَ نَحْنُ بَقِیَّةٌ اسْتَخْلَفَنَا عَلَیْکُمْ، وَ مَعَنَا کِتَابُ اللَّهِ، بَیِّنَةٌ بَصَائِرُهُ، وَ آیٌ فِینَا مُنْکَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ، وَ بُرْهَانٌ مُنْجَلِیَةٌ ظَوَاهِرُهُ، مُدِیمٌ لِلْبَرِیَّةِ إِسْمَاعُهُ، قَائِدٌ إِلَى الرِّضْوَانِ اتِّبَاعُهُ، مُؤَدٍّ إِلَى النَّجَاةِ اسْتِمَاعُه‏...

...وَ کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ، أُمُورُهُ ظَاهِرَةٌ، وَ أَحْکَامُهُ زَاهِرَةٌ، وَ أَعْلَامُهُ بَاهِرَةٌ، وَ زَوَاجِرُهُ لَائِحَةٌ، وَ أَوَامِرُهُ وَاضِحَةٌ، قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ، أَ رَغْبَةً عَنْهُ تُرِیدُونَ؟، أَمْ بِغَیْرِهِ تَحْکُمُون‏...[1]


2) از امام رضا ع روایت شده است:

امام آبی گوارا بر تشنگان است، و راهنمایی برای هدایت و نجات دهنده از هلاکت است.

الکافی، ج‏1، ص200

أَبُو مُحَمَّدٍ الْقَاسِمُ بْنُ الْعَلَاءِ رَحِمَهُ اللَّهُ رَفَعَهُ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُسْلِمٍ عن الرِّضَا ع:

الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَى‏.

تدبر

1) «أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى»

در این آیه، جمله شرطیه را آورد ولی جواب شرط را نیاورد: آیا نگاه کرده‌ای که اگر بر هدایت بود، [آنگاه...؟].

منظور از «او» در این جمله که «او بر هدایت بود» کیست، و آن جمله محذوف چیست؟

الف. منظور، همان بنده نمازگزار است؛

و آنگاه جواب شرط می‌تواند این باشد که:

(1) «چه عذابی در انتظار آن طغیانگر است»؛ یعنی «اگر آن طغیانگر که بنده نمازگزار را منع می‌کرد می‌دانست که آن بنده بر هدایت است، چه عذابی در انتظار او خواهد بود؟ (مجمع‌البیان، ج10، ص783؛ المیزان، ج20، ص326)

(2) «چه اندازه کار آن طغیانگر عجیب و نامعقول بود»؛ یعنی «اگر آن طغیانگر که بنده نمازگزار را منع می‌کرد می‌دانست که آن بنده بر هدایت است، چه اندازه کارش عجیب و نامعقول بود»؟ (مجمع‌البیان، ج10، ص783)

(3) ...

ب. منظور، خود آن طغیانگر است؛ آنگاه جواب شرط می‌تواند همانند موارد فوق باشد؛ یعنی: اگر آن طغیانگر بر هدایت بود، می‌فهمید که با این کارش چه عذابی در پیش دارد؛ یا چه اندازه کارش نامعقول بوده است؛ یا چه کاری را باید امر می‌کرد یا مانع می‌شد (المیزان، ج20، ص326)؛ یا ...

ج. ...


2) «أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى»

گاه انسان بدون اینکه درباره سخن کسی تامل کرده باشد، پیشاپیش خود را در موضع حق و او را در موضع باطل می‌بیند. انسان همواره باید قبل از موضع‌گیری در مورد هرکس، ابتدا با خود بیندیشد که اگر او بر هدایت بود، چطور؟


3) «أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى»

این آیه ظاهرا در مقام این است که آن انسان طغیانگر را که در مقابل بنده نمازگزار سد ایجاد می‌کرد، مواخذه کند که: تو که چنین می‌کنی، اگر آن بنده در هدایت بود و تو در اشتباه بودی، چطور؟ اما چرا از تعبیر «اگر او بر هدایت بود» استفاده کرد، و تعبیری مانند اگر واقعا «او آدم خوبی بود و کارش درست بود و تو در اشتباه بودی» نیاورد؟

الف. شاید می‌خواهد تذکر دهد که مساله اصلی برای قضاوت کردن درباره کسی، و خوب یا بد دانستن او، مساله در مسیر هدایت بودن است. یعنی معیار قضاوت درباره افراد، وضع کنونی آنها نیست. ممکن است به صورت بالفعل الان ما بهتر از دیگری باشیم، اما او چون در مسیر هدایت قرار گرفته، عاقبتش بهتر از ما شود.

ب. شاید می‌خواهد تذکر دهد که مساله اصلی برای قضاوت کردن درباره کسی، و خوب یا بد دانستن او، وضع مادی و امکانات دنیوی او نیست؛ بلکه وضعیت معنوی و در مسیر هدایت بودن اوست.

ج. ...



[1] . این حدیث هم درباره اینکه هدایت در گروی چیست:

حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ الْجَوْهَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الصَّمَدِ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مُکْرَمٍ قَالَ حَدَّثَنَا الطَّیَالِسِیُّ أَبُو الند [الْوَلِیدِ] عَنْ أَبِی الزِّیَادِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ ذَکْوَانَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْأَعْرَجِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنِ اتَّبَعَهُ کَانَ عَلَى الْهُدَى وَ مَنْ تَرَکَهُ کَانَ عَلَى الضَّلَالَةِ ثُمَّ أَهْلَ بَیْتِی أُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ فِی أَهْلِ بَیْتِی ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقُلْتُ لِأَبِی هُرَیْرَةَ فَمَنْ أَهْلُ بَیْتِهِ نِسَاؤُهُ قَالَ لَا أَهْلُ بَیْتِهِ صُلْبُهُ وَ عَصَبَتُهُ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ الِاثْنَا عَشَرَ الَّذِینَ ذَکَرَهُمُ اللَّهُ فِی قَوْلِهِ وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِه‏ (کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، ص87)

 


356-357) سوره علق (96) آیات 9-10 أَ رَأَیْتَ الَّذی یَنْهى‏؛

بسم الله الرحمن الرحیم

356-357) سوره علق (96) آیات 9-10

أَ رَأَیْتَ الَّذی یَنْهى‏؛ عَبْداً إِذا صَلَّى

ترجمه

آیا دیدی کسی را که  باز دارد؛ بنده‌ای را آنگاه که نماز می‌گذاشت.

اختلاف روایت در تعداد آیات این سوره[1]

شأن نزول

1) روایت شده است که ابوجهل بر جمعی از قریش وارد شد و گفت: شنیده‌ام که محمد جلوی چشم شما صورتش را بر زمین می‌مالد [اشاره به حالت سجده] .

گفتند. بله، همین طور است.

گفت اگر دیدم که این کار را می‌کند، گردنش را لگدمال می‌کنم.

به او گفته شد: او آنجا دارد نماز می‌گذارد.

رفت تا به ایشان جسارت کند، یکدفعه دیدند عقب عقب می‌رود و دستهایش را به حالت دفاع از خود حرکت می‌دهد.

گفتند ابوحَکَم [= لقب ابوجهل]، تو را چه شده؟

گفت میان من و محمّد خندقى پر از آتش بود و وضعیتی ترسناک و بالهایى که مانع از پیشروى من می‌شد.

و پیامبر خدا ص فرمود: به کسی که جانم به دست اوست سوگند، اگر نزدیکم می‌شد ملائکه اعضای بدنش را از هم پاره می‌کردند.

مجمع البیان، ج‏10، ص782؛ مناقب آل أبی طالب ع[2]، ج‏1، ص71؛ الدر المنثور، ج‏6، ص369-370

فقد جاء فی الحدیث أن أبا جهل قال هل یعفر محمد وجهه بین أظهرکم قالوا نعم قال فبالذی یحلف به لئن رأیته یفعل ذلک لأطأن على رقبته فقیل له ها هو ذلک یصلی فانطلق لیطأ على رقبته فما فجأهم إلا و هو ینکص على عقبیه و یتقی بیدیه فقالوا ما لک یا أبا الحکم قال إن بینی و بینه خندقا من نار و هولا و أجنحة و قال نبی الله و الذی نفسی بیده لو دنا منی لاختطفته الملائکة عضوا عضوا فأنزل الله سبحانه «أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى‏» إلى آخر السورة؛ رواه مسلم فی الصحیح[3]


حدیث

2) از امام صادق ع روایت شده است:

امیرالمومنین ع در مسجد کوفه بر مردی گذشت که نماز «ضحی» می‌خواند. امیرالمومنین ع با شلاقی که در دست داشت آرام به پهلوی او زد و گفت: نماز اوابین (توبه‌کنندگان) را ذبح می‌کنی؟ خداوند ذبحت کند!

گفت: پس ترکش کنم؟

فرمود: پس [گمان کرده‌ای که من کسی هستم که درباره‌اش گفته شده] «آیا دیدی کسی را که  باز دارد بنده‌ای را آنگاه که نماز می‌گذاشت»؟

و امام صادق ع در ادامه فرمودند: همین که حضرت علی ع وی را نهی از منکر کرد، برای اثبات اینکه این کار روا نیست، کافی است.

[توضیح:

در فاصله وقتی که خورشید بالا می‌آید تا قبل از اذان ظهر، نمازی از پیامبر ص توصیه نشده است؛ اما در مقابل، نافله‌های نماز ظهر بسیار توصیه و علامت «اوابین» (توبه‌کنندگان) دانسته شده بود. بعد از ایشان، عده‌ای بدعتی گذاشتند و به بهانه‌ اینکه نافله ظهر را قبل از اذان ظهر بخواهیم، ابتدا قبل از اذان ظهر، و سپس برای این مقطع از زمان، نمازی را [تا سقف 8 رکعت که تعداد رکعات نافله ظهر است] توصیه کردند و نامش را نماز «ضحی» گذاشتند و بعدا در مقابل سخن پیامبر ص، حتی آن را نماز «اوابین» هم نامیدند!

حضرت علی ع در زمان خلافت خود با این بدعت مخالفت کردند؛ و اینکه فرمود «نماز اوابین را ذبح می‌کنی، یعنی وقتی افراد به جای نافله ظهر، که وقتش بعد از اذان ظهر است، این نماز را می‌خوانند، دیگر نافله ظهر را نمی‌خوانند و با این کارشان، گویی نافله ظهر را که به نماز توبه‌کنندگان معروف بوده، ذبح کرده‌اند.  (الوافی، ج‏7، ص116)

اما از زمان معاویه به بعد، دوباره این بدعت رواج یافت و این را یکی از اشکالات امیرالمومنین ع شمردند! و احادیثی درباره اهمیت این نماز از قول پیامبر ص جعل کردند. امروزه هم متاسفانه این نماز رواج دارد، با اینکه در کتب بسیار معتبرشان، مانند صحیح بخاری، روایاتی (مثلا از قول پسر عمر) دارند که نه‌تنها پیامبر ص، بلکه ابوبکر و عمر هم چنین نمازی نخوانده‌اند (صحیح بخاری، ج1، ص220، ح 1110)[4]]

الکافی، ج‏3، ص452؛ من لا یحضره الفقیه[5]، ج‏1، ص566

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْقُمِّیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ رَفَعَهُ قَالَ: مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص بِرَجُلٍ یُصَلِّی الضُّحَى فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ فَغَمَزَ جَنْبَهُ بِالدِّرَّةِ وَ قَالَ نَحَرْتَ صَلَاةَ الْأَوَّابِینَ نَحَرَکَ اللَّهُ قَالَ فَأَتْرُکُهَا قَالَ فَقَالَ أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى‏. عَبْداً إِذا صَلَّى فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ کَفَى بِإِنْکَارِ عَلِیٍّ ع نَهْیاً.


3) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که نمازگزار به نماز می‌ایستد، رحمت از اوج آسمانها تا گردنه‌های زمین بر او نازل می‌شود و فرشتگان بر او حلقه می‌زنند و فرشته‌ای ندایش می‌دهد: اگر این نمازگزار از آنچه در این نماز است باخبر بود، نمازش را تمام نمی‌کرد!

الکافی، ج‏3، ص265

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ یَزِیدَ بْنِ خَلِیفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِذَا قَامَ الْمُصَلِّی إِلَى الصَّلَاةِ نَزَلَتْ عَلَیْهِ الرَّحْمَةُ مِنْ أَعْنَانِ السَّمَاءِ إِلَى أَعْنَانِ الْأَرْضِ وَ حَفَّتْ بِهِ الْمَلَائِکَةُ وَ نَادَاهُ مَلَکٌ لَوْ یَعْلَمُ هَذَا الْمُصَلِّی مَا فِی الصَّلَاةِ مَا انْفَتَلَ.[6]


تدبر

1) «أَ رَأَیْتَ الَّذی یَنْهى‏؛ عَبْداً إِذا صَلَّى»

گاه طغیانگری انسان به حدی می‌رسد که نه‌تنها خودش نماز نمی‌خواند، بلکه مانع از نمازگزاردن دیگران می‌شود. البته اینها از دید خدا مخفی نمی‌ماند.

نکته‌ای برای اخلاق اجتماعی

گاهی ممکن است کسی در خانواده ویا جمعی باشد که اهل نماز نیستند و فرد نمازگزار را مسخره می‌کنند.

این آیه به او دلداری می‌دهد که اندوهی به دل راه مده! تو که در چنین شرایطی نماز می‌خوانی، به پیامبرت اقتدا کرده‌ای! تازه، اینها تو را فقط مسخره می‌کنند، اما آن زمان در مقابل نماز پیامبر، قصد چه جسارتهایی می‌کردند؟! (حدیث1)


2) «أَ رَأَیْتَ الَّذی یَنْهى‏؛ عَبْداً إِذا صَلَّى»

مقصود از «آیا دیدی کسی را که ...» در این آیه چیست؟

الف. مواخذه است؛ بدین معنا که «فکر می‌کنی چه عذابی در انتظار اوست»؟ (مجمع‌البیان، ج‏10، ص782)

ب. در مقام تعجب واداشتن است؛  (مجمع‌البیان، ج‏10، ص782؛ المیزان، ج‏20، ص326) به همان وجهی که در زبان فارسی می‌گوییم که «واقعا می‌بینی که فلانی چنین می‌کند؟!»

ج. شاید هشداری است به واقع‌بینی در زندگی یک مومن و مشکلاتی که برایش پیش می‌آید:

نکته تخصصی انسان‌شناسی

در آیات قبل، ابتدا از اکرام انسان با تعلیم ویژه‌ای (که مایه برتری او بر غیر انسان شده است، جلسه 352، تدبر2) سخن گفت، سپس هشدار داد که گمان نکنید که وقتی خدا چنین انسان را اکرام کرده، دیگر همه چیز در این انسان بر وفق مراد است:

اولین هشدار این بود که علی‌رغم چنین عنایت ویژه‌ای عده‌ای راه طغیان را در پیش می‌گیرند.

شاید در اینجا دارد هشدار دوم را می‌دهد که: اگر کسی مومن شد و در همین مسیر کرامت الهی گام برداشت، انتظار نداشته باشد که از جانب آن طغیانگرها اذیت نشود؛

حتی برای نماز خواندنشان، که ظاهرا یک امر فردی است و کاری به کار آنها ندارد، مزاحمش خواهند شد.

نکته تخصصی سیاسی

اگر نکته فوق صحیح باشد، هشداری است که مواظب باشید:

شیطان برای گرفتن دینتان، ابتدا از زاویه سکولاریسم (جدایی دین از مسائل اجتماعی) وارد می‌شود؛ اما اگر وارد شد آزادی عملتان در مسائل دینی‌ مربوط به خودتان را هم تحمل نخواهد کرد. شاهد ساده‌اش هم مخالفت شدید حکومت‌های سکولار غربی با حجاب زنان مسلمان است.

د. ...



3) «عَبْداً إِذا صَلَّى»

اگر این سوره اولین سوره نازل شده بر پیامبر ص باشد و یکجا نازل شده باشد، تعبیر «بنده‌ای که نماز می‌گذاشت» دلالت دارد که پیامبر اکرم ص قبل از نزول قرآن هم نماز می‌خوانده است؛ و این شاهدی است بر اینکه ایشان قبل از برانگیخته شدن به «رسالت» [= ابلاغ پیام الهی به دیگران] ، مقام «نبوت» [اطلاع از مطالب وحیانی] را دارا بوده است. (المیزان، ج20، ص325)


4) «أَ رَأَیْتَ الَّذی یَنْهى‏؛ عَبْداً إِذا صَلَّى»

مقصود از « الَّذی یَنْهى» در این آیه، علی‌القاعده همان انسان طغیانگر است که در آیه 6 از او سخن گفته شد.

پس،

کسی که خود در مقابل خداوند طغیان کرده، رسم بندگی بجا نمی‌آورد، حتی برای عبادات فردی انسانهایی که ظاهراً کاری به کار وی ندارند، نیز مانع‌تراشی می‌کند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی سیاسی

کسی که راه طغیانگری در مقابل خدا در پیش می‌گیرد، این گونه نیست که به آزادی‌های فردی هم احترام بگذارد.

در دوره جدید، با شعار «آزادی» و «لیبرالیسم» (مکتب اصالت آزادی) تلاش شد دین و دینداری از عرصه زندگی کنار زده شود؛ با این ادعا که «هرکسی در عرصه زندگی خود آزاد است، مادام که به آزادی‌های دیگران تجاوز ننماید.» و مدعی شدند که دینداری، عرصه را بر آزادی‌های فردی تنگ می‌کند؛ اما لیبرالیسم، آزادی همگان، حتی دینداران را به رسمیت می‌شناسد.

اما تجربه تمدن مدرن بخوبی اثبات کرد که چنین «آزادی»ای، بیش از یک شعار، و سرپوشی برای بسط سلطه سلطه‌گران نخواهد بود؛ و انسان‌ها تا زمانی آزادی دارند، که در مقابل نظام سلطه تسلیم باشند؛ لذا صریحا اعلام کردند که ایدئولوژی «لیبرال دموکراسی» آزادی انسان را به رسمیت می‌شناسد مگر آزادی کسی که نخواهد زیر بار نظام «لیبرال دموکراسی» برود؛ و از حمایت همه‌جانبه کشورهای غربی از کودتای الجزایر- که مردم در انتخابات آزاد به یک حکومت دینی رای داده بودند - تا قوانین سختگیرانه علیه حجاب زنانی که نمی‌خواهند ابزار شهوترانی مردان بی‌دین قرار گیرند، و ... همگی شواهدی است بر اینکه «کسی که در مقابل خدا طغیان می‌کند، قطعا به دینداران، حتی در مقام دینداری خودشان هم آزادی نخواهد داد.»


 


[1] . قبلا در بحث اختلاف قرائات (جلسه342) اشاره شد که عثمان هنگام یکسان‌سازی مصحف‌ها، پنج نسخه را در پنج شهر اصلی آن زمان (مکه، مدینه، کوفه، بصره و شام) قرار داد. اصطلاحا نسخه‌های مکه و مدینه را نسخه حجازی، و نسخه‌های کوفه و بصره را نسخه عراقی و نسخه‌ شام را نسخه شامی می‌گویند. نحوه شماره‌گذاری آیات در این نسخه‌ها اندک تفاوتی داشته است که چه‌بسا به عنوان یکی از وجوه اختلاف قرائات برشمرده شود.

سوره علق در نسخه عراقی (که نسخه کنونی عثمان طه بر اساس آن تنظیم شده) 19 آیه، و در نسخه حجازی 20 آیه و در نسخه شامی، 18 آیه آمده است؛ بدین صورت که در نسخه حجازی، آیه پایانی، که مشتمل بر سجده واجب است، یعنی «کَلاَّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» به صورت دو آیه مجزا آمده است: «کَلاَّ لا تُطِعْهُ» و «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ»، و در نسخه شامی، دو آیه محل بحث در جلسه امروز، در قالب یک آیه به صورت «أَ رَأَیْتَ الَّذی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى» آمده است. (تفسیر الصافی، ج‏5، ص348: سُورة العلق، مکیّة؛ عدد آیُها عِشرُونَ آیة حجازیّ و تسع عشرة عراقی و ثمانی عشرة شامیّ اختلافها آیتان الَّذِی یَنْهى‏ غیر الشامی لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ حجازی‏)

[2] . حُذَیْفَةُ وَ أَبُو هُرَیْرَةَ جَاءَ أَبُو جَهْلٍ إِلَى النَّبِیِّ ع وَ هُوَ یُصَلِّی لِیَطَأَ عَلَى رَقَبَتِهِ فَجَعَلَ یَنْکُصُ عَلَى عَقِبَیْهِ فَقِیلَ لَهُ مَا لَکَ قَالَ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ خَنْدَقاً مِنْ نَارٍ مَهُولًا وَ رَأَیْتُ مَلَائِکَةً ذَوِی أَجْنِحَةٍ فَقَالَ النَّبِیُّ لَوْ دَنَا مِنِّی لَاخْتَطَفَتْهُ الْمَلَائِکَةُ عُضْواً عُضْواً فَنَزَلَ أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى‏ الْآیَاتِ

[3] . البته مطلب درباره ولید، و نیز درباره ابوجهل به نحوی دیگر هم گفته شده است؛ مثلا:

کَانَ الْوَلِیدُ بْنُ الْمُغِیرَةِ یَنْهَى النَّاسَ عَنِ الصَّلَاةِ- وَ أَنْ یُطَاعَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى‏ عَبْداً إِذا صَلَّى‏ (تفسیر القمی، ج‏2، ص430)

ابْنُ عَبَّاسٍ وَ الْأَصَمُّ کَانَ النَّبِیُّ ع یُصَلِّی عِنْدَ الْمَقَامِ فَمَرَّ بِهِ أَبُو جَهْلٍ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ أَ لَمْ أَنْهَکَ عَنْ هَذَا وَ تَوَعَّدَهُ فَأَغْلَظَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ وَ انْتَهَرَهُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ بِأَیِّ شَیْ‏ءٍ تَتَهَدَّدُنِی أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَکْبَرُ هَذَا الْوَادِی نَادِیاً فَنَزَلَ أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى‏ إِلَى قَوْلِهِ‏ فَلْیَدْعُ نادِیَهُ سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ لَوْ نَادَى لَأَخَذَتْهُ الزَّبَانِیَةُ بِالْعَذَابِ مَکَانَهُ. (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص55)

[4] . حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ تَوْبَةَ، عَنْ مُوَرِّقٍ، قَالَ: قُلْتُ لِابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَتُصَلِّی الضُّحَى؟، قَالَ: لَا، قُلْتُ: فَعُمَرُ؟، قَالَ: لَا، قُلْتُ: فَأَبُو بَکْرٍ؟، قَالَ: لَا، قُلْتُ: فَالنَّبِیُّ ص قَالَ: لَا إِخَالُهُ.

[5] . وَ رَوَى عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ الْمُخْتَارِ الْأَنْصَارِیُّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ صَلَاةِ الضُّحَى فَقَالَ أَوَّلُ مَنْ صَلَّاهَا قَوْمُکَ إِنَّهُمْ کَانُوا مِنَ الْغَافِلِینَ فَیُصَلُّونَهَا وَ لَمْ یُصَلِّهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ إِنَّ عَلِیّاً ع مَرَّ عَلَى رَجُلٍ وَ هُوَ یُصَلِّیهَا فَقَالَ عَلِیٌّ ع مَا هَذِهِ الصَّلَاةُ فَقَالَ أَدَعُهَا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ- فَقَالَ ع أَکُونُ أَنْهَى عَبْداً إِذا صَلَّى

[6] . این روایت همین مضمون را مفصلتر مطرح کرده است:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا قَامَ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ فِی صَلَاتِهِ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهِ أَوْ قَالَ أَقْبَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ حَتَّى یَنْصَرِفَ وَ أَظَلَّتْهُ الرَّحْمَةُ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ إِلَى أُفُقِ السَّمَاءِ وَ الْمَلَائِکَةُ تَحُفُّهُ مِنْ حَوْلِهِ إِلَى أُفُقِ السَّمَاءِ وَ وَکَّلَ اللَّهُ بِهِ مَلَکاً قَائِماً عَلَى رَأْسِهِ یَقُولُ لَهُ أَیُّهَا الْمُصَلِّی لَوْ تَعْلَمُ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ وَ مَنْ تُنَاجِی مَا الْتَفَتَّ وَ لَا زِلْتَ مِنْ مَوْضِعِکَ أَبَداً. (الکافی، ج‏3، ص265)

 


355) سوره علق (96) آیه 8 إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى‏

بسم الله الرحمن الرحیم

355) سوره علق (96) آیه 8 

إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى‏

ترجمه

بی‌تردید رجوع [تنها] به سوی پروردگار توست.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«الرُّجْعى»

از ماده «رجع» است که اصل این ماده به معنای «رد» (برگرداندن) و «تکرار» (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص490) و «برگشت (عود) بدانجایی که از آنجا آمده ویا به وضعیتی که قبلا در آن وضعیت بوده» (مفردات ألفاظ القرآن، ص342؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص61) به کار می‌رود، و صیغه ثلاثی آن (رَجَعَ)، هم در معنای لازم (برگشتن، بازگشتن) و هم در معنای متعدی (برگرداندن، بازگرداندن) استفاده شده است. (کتاب العین، ج1، ص225).

در زبان عربی، برای «برگشت» و «بازگشت» کلمات متعددی به کار رفته است که مقایسه آنها می‌تواند به فهم بهتر آنها کمک کند:

  • «رجع» عام‌ترین معنای آن (= برگشتن، برگرداندن) است ولی:
  • «توبه» رجوع از گناه است همراه با پشیمانی؛ (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص61)
  • «إنابة» رجوع به کار خوب و اطاعت خداست (أَنابُوا إِلَى اللَّه؛ زمر/17) (الفروق فی اللغة، ص300؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص61)
  • «إیاب» رجوعی است که شخص به انتهای مقصد می‌رسد (دقیقا به همانجا که رفته برگردد) (إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ؛ غاشیه/25) ((الفروق فی اللغة، ص299؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص61)
  • «عود» رجوعی بعد از انصراف است؛ یعنی یک اقدام ثانوی (قبلا کاری انجام شده و شخص منصرف شده ولی دوباره به انجام آن اقدام می‌کند) (وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُد؛ انفال/19) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص61)
  • «رد» رجوعی است که با کراهت و اجبار انجام شود (یُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذاب؛ بقره/85) (الفروق فی اللغة، ص107)
  • «فی‏ء» رجوع از نزدیک است؛ یعنی رجوعی که خیلی دور نشده است (فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ بقره/226)[1] (الفروق فی اللغة، ص299)
  • «انقلاب» رجوع به حالت خلاف و نقیض آن وضعیتی است که قبلا در آن وضعیت بوده است (انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُم؛ آل‌عمران/144) (الفروق فی اللغة، ص300)

اما کلمه «رُجْعَى» مصدر ثلاثی برای «رَجَع یَرْجِع» و مترادف با «رُجُوع» و «مَرْجِع» است و لذا تعبیر «إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى‏» در این آیه معادل تعبیر «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً» (مائده/48 و 105) می‌باشد؛ و از سیبویه نقل شده که چون با حرف «إلی» متعدی می‌شود و گاه در موقعیت «حال» قرار می‌گیرد، نمی‌تواند به معنای «اسم مکان» باشد [پس اسم مکان آن، تنها در وزن «مرجَع» می‌آید که در قرآن کریم، این وزن نیامده است] هرچند که مصدر برای وزن «فَعَلَ یَفْعِل» غالبا به صورت «مَفْعَل» [نه مفعِل] می‌آید. (لسان العرب، ج‏8، ص114)

این ماده در قرآن کریم 104 بار به کار رفته است که در همگی معنای «برگشتن» ‌مورد نظر بوده است؛ غیر از یک مورد «وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْع‏؛ طارق/11» که با اینکه کلمه «رَجْع» در قرآن کریم به همان معنای «رجوع» هم به کار رفته (أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعید، ق/3؛ إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِر، ‌طارق/8)، اما در اینجا اغلب اهل لغت، بر این باورند که این کلمه به معنای «باران» است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص491؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص343) هرچند برخی، در عین حال که استعمال کلمه «رجع» در مورد باران را انکار نمی‌کنند، اما معتقدند که اینجا هم «رجع» به همان معنای «برگرداندن» است، از این جهت که آسمان آب‌‌هایی که به صورت بخار به آسمان رفته، و با هر چیز سنگینی را که به آسمان پرتاب شود، برمی‌گرداند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص64)

-         در جمله «إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى» ، «إِلى‏ رَبِّکَ» جار و مجرور، و لذا «خبر إن» می‌باشد که بر «اسم إن» (ربک) مقدم شده است؛ و لذا دلالت بر حصر دارد یعنی «رجوع تنها به سوی پروردگارت است»

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است:

جبرئیل به پیامبر خدا ص فرمود: بدان که من هیچ پیامبری از پیامبران را به اندازه تو دوست نداشته‌ام. پس زیاد بگو:

اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرَى وَ لَا تُرَى وَ أَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى وَ أَنَّ إِلَیْکَ الْمُنْتَهَى وَ الرُّجْعَى وَ أَنَّ لَکَ الْآخِرَةَ وَ الْأُولَى وَ أَنَّ لَکَ الْمَمَاتَ وَ الْمَحْیَا وَ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ أَنْ أُذَلَّ أَوْ أُخْزَى.

[خدایا تو می‌بینی و دیده نشوی؛ و تو در چشم‌انداز برتری؛ و همانا پایان و بازگشت به سوی توست؛ و آخر و اول هم از آن توست، و مرگ و زندگی هم به دست توست؛ و پروردگارا ! به تو پناه می‌برم از اینکه ذلیل و خوار شوم.

مهج الدعوات و منهج العبادات، ص172

رَوَیْنَاهُ بِإِسْنَادِنَا إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ فِی کِتَابِ فَضْلِ الدُّعَاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ جَبْرَئِیلُ یَا نَبِیَّ اللَّهِ اعْلَمْ إِنِّی لَمْ أُحِبَّ نَبِیّاً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ کَحُبِّی إِیَّاکَ فَأَکْثِرْ أَنْ تَقُولَ اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرَى وَ لَا تُرَى وَ أَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى وَ أَنَّ إِلَیْکَ الْمُنْتَهَى وَ الرُّجْعَى وَ أَنَّ لَکَ الْآخِرَةَ وَ الْأُولَى وَ أَنَّ لَکَ الْمَمَاتَ وَ الْمَحْیَا وَ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ أَنْ أُذَلَّ أَوْ أُخْزَى.


2) از امام صادق ع روایت شده است:

«رأس‌الجالوتِ» [= یکی از علمای معروف یهود] به یهودیان گفت: مسلمانان گمان می‌کنند که [حضرت] علی ع تواناترین مردم در جدل کردن و عالم‌ترینِ مردمان است. بیایید با هم سراغ علی ع برویم و از او سوالی بپرسم و در آن سوال، اشتباهش را برملا کنم. پس نزد ایشان آمدند و گفت: یا امیرالمومنین! می‌خواهم از شما سوالی بپرسم!

فرمود: هر چه می‌خواهی بپرس!

گفت: یا امیرالمومینن! پروردگارمان از کِی بوده است؟

فرمود: ای یهودی! «از کِی بوده» را فقط در مورد چیزی می‌گویند که نبوده است، آنگاه [سوال می‌شود] از کِی «بود» شد؛ اما او بوده است بدون اینکه «بودْ شدنی» در کار باشد؛ او بود بدون اینکه «چگونه‌ای» در کار باشد؛ این طور است، یهودی! بله، این طور است! چگونه برای او «قبل»ی باشد؟! او قبل از «قبل» بود، بدون هیچ غایتی، و نه در انتهای غایتی، و نه غایتی به او [برسد] ، غایات نزد او منقطع شدند [= از «غایت بودن» ساقط شدند] که او غایتِ هر غایتی است.

راس‌الجالوت گفت: شهادت می‌دهم که دین تو حق است و آنچه با آن مخالف باشد باطل است.

الکافی، ج‏1، ص90

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ لِلْیَهُودِ إِنَّ الْمُسْلِمِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّ عَلِیّاً ع مِنْ أَجْدَلِ النَّاسِ وَ أَعْلَمِهِمْ اذْهَبُوا بِنَا إِلَیْهِ لَعَلِّی أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ وَ أُخَطِّئُهُ فِیهَا فَأَتَاهُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ.

قَالَ سَلْ عَمَّا شِئْتَ؟

قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَتَى کَانَ رَبُّنَا؟

قَالَ لَهُ یَا یَهُودِیُّ إِنَّمَا یُقَالُ مَتَى کَانَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ فَکَانَ مَتَى کَانَ هُوَ کَائِنٌ بِلَا کَیْنُونِیَّةِ کَائِنٍ کَانَ بِلَا کَیْفٍ یَکُونُ؛ بَلَى یَا یَهُودِیُّ، ثُمَّ بَلَى یَا یَهُودِیُّ، کَیْفَ یَکُونُ لَهُ قَبْلٌ هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا غَایَةٍ وَ لَا مُنْتَهَى غَایَةٍ وَ لَا غَایَةَ إِلَیْهَا انْقَطَعَتِ الْغَایَاتُ عِنْدَهُ هُوَ غَایَةُ کُلِّ غَایَةٍ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّ دِینَکَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا خَالَفَهُ بَاطِلٌ.[2]

تدبر

1) «إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى»

خدا انسان را آفرید، به او علمی ویژه داد؛ اما او طغیان کرد؛ چرا که احساس استغنا کرد. (علق/1-7)

ظاهرا راه علاج این طغیان، آن است که احساس استغنایش به چالش کشیده شود؛ و به آن علم برگردد.

و ظاهرا این آیه همین کار را می‌کند:

ای انسانی که الان احساس استغنا به تو دست داده،

بدان که بی‌تردید رجوع و بازگشت و نهایت کار تو، به جانب پروردگارت است.

الان احساس بی‌نیازی می‌کنی؟! آن موقع چه خواهی کرد؟


2) «إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى»

بی‌تردید رجوع [تنها] به سوی پروردگار توست؛ و می‌دانیم که این رجوع در آخرت بر همگان آشکار می‌گردد.

قبلش فرمود: کسی که احساس بی‌نیازی کند، سر به طغیان می‌زند (علق/6-7). «سر به طغیان می‌زند» یعنی این مقصد را در پیش نمی‌گیرد و از آنجا که هرکس بناچار به این منزل خواهد رسید، رجوع وی با وضع مطلوبی نخواهد بود.

ظاهرا به همین جهت است که رسیدن به سرای مطلوب در آخرت، در گروی این دانسته شده که انسان به سمت علوطلبی و فسادانگیزی (طغیانگری‌ای که ناشی از غلبه غضب و شهوت بر عقل است) نرود، و تقوی (= مراقبت از خویش) ‌پیشه کند: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین: آن سرای آخرت است، برای کسانی قرارش می‌دهیم که در زمین نه دنبال برتری‌جویی‌اند و نه فساد، و عاقبت از آنِ تقوی‌پیشگان است‏؛ قصص/83)


3) «إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى»

آیات سوره علق، اولین آیاتی است که بر پیامبر ص نازل شده است. و الحق که همه مطالب مورد نیاز انسان در این آیات مرور می‌شود:

شروع آیات این بود که با نام پروردگاری آغاز کن که خالق و مبدا همه چیز است؛

و در این آیه می‌فرماید: و بازگشت و نهایت همه چیز هم به سوی اوست.

یعنی همان: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏: ما از آنِ خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم. (بقره/156)

به قول مرحوم آقامحمد رضا الهی قمشه‌ای:

آنِ خدای دان همه مقبول و ناقبول

مِن رَحمةٍ بَدا و إلی رحمةٍ یَؤُول

از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق

این است سر عشق که حیران کند عقول

و بین این مبدا و معاد هم تنها از یک چیز سخن گفته شد: پروردگاری کریم که به انسان علم داد، آن هم با ابزار قلم؛ ولی این انسان، علی‌رغم چنین بزرگواری‌ای که در حقش شده، طغیانگری می‌کند.


4) «إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى»

بی‌تردید رجوع [تنها] به سوی پروردگار توست.

همه ناامیدی‌ها، تزلزل‌ها، هوسرانی‌ها، مردم‌آزاری‌ها، ... و در یک کلمه، بدی‌ها، از اینجا شروع می‌شود که این آیه را فراموش می‌کنیم.

کسی که پایان همه کارها را به دست خدا ببیند، آیا بن‌بستی در زندگی می‌بیند؟

کسی که نهایت همه قدرت‌ها را در خدا ببیند، آیا در مقابل کوران حوادث، ذره‌ای تزلزل‌ به خود راه می‌دهد؟

کسی که بداند که تمامی اعمال و حرکاتش سرانجام در محضر خدا محاسبه خواهد شد، آیا هر کاری که هوس کند، انجام می‌دهد؟

کسی که حشر نهاییِ همگان با هم در محضر عدل خدا را باور کند، آیا دست به آزار دیگران می‌زند؟

و ...

خلاصه اینکه، کسی که بداند آخر کارش با خداست و جز خدا مقصدی در کار نیست، آیا بدی‌ای با خود خواهد برد؟


مورد زیر را در کانال نگذاشتم


5) «إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى»

- فرمود بی‌تردید «الرُّجْعى» (= رجوع) به سوی پروردگار توست. و نفرمود رجوع چه چیزی؟ یعنی این تعبیر را مطلق آورد (نه مقید به چیزی خاص)؛ پس دلالت بر رجوع هر چیز به خدا می‌کند.

- اما چرا «ربک» گفت و نفرمود: رجوع [همه چیز] به «الله» است؟

شاید با توجه به نکته‌ای که در جلسه352 (تدبر1-ج) بیان شد، بتوان این آیه را شاهدی گرفت بر اینکه پیامبر اکرم ص بالاترین مقام در میان مخلوقات را داراست: زیرا رجوع همه چیز، به مقامی است که آن مقام، مقام «ربّ تو» است؛ به تعبیر دیگر، آن مقامی که ربوبیت تو را برعهده گرفته، همان مقامی است که هر چیزی بدان برمی‌گردد.

توجه:

این مضمون که بازگشت و نهایتِ صیرورت همه چیز به «الله» است، در بسیاری از آیات دیگر، مورد توجه بوده است (مثلا: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون، بقره/156؛ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً، مائده/48 و 105)؛ سوال فوق، این است که آوردن کلمه «ربک» در حالی که غالبا از کلمه «الله» در این مقام استفاده شده، چه دلالت اضافه‌ای دارد؟ و تلقی فوق این است که مقام الله (ذات مستجمع حمیع صفات کمال)، همان مقامی است که ربوبیت شخص پیامبر ص را برعهده دارد.



[1] . همچنین مالی که از مشرکین به دست می‌آید را ظاهرا از این جهت «فیء» گفته‌اند که گویی از جانبی به جانب دیگر برمی‌گردد. (منه سمی مال المشرکین فیئا لذلک کأنه فاء من جانب الى جانب.)

[2] . این روایات هم در همین مضمون قابل توجه است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ قَالَ: اجْتَمَعَتِ الْیَهُودُ إِلَى رَأْسِ الْجَالُوتِ فَقَالُوا لَهُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ عَالِمٌ یَعْنُونَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَیْهِ نَسْأَلْهُ فَأَتَوْهُ فَقِیلَ لَهُمْ هُوَ فِی الْقَصْرِ فَانْتَظَرُوهُ حَتَّى خَرَجَ فَقَالَ لَهُ رَأْسُ الْجَالُوتِ جِئْنَاکَ نَسْأَلُکَ فَقَالَ سَلْ یَا یَهُودِیُّ عَمَّا بَدَا لَکَ فَقَالَ أَسْأَلُکَ عَنْ رَبِّکَ مَتَى کَانَ فَقَالَ کَانَ بِلَا کَیْنُونِیَّةٍ کَانَ بِلَا کَیْفٍ کَانَ لَمْ یَزَلْ بِلَا کَمٍّ وَ بِلَا کَیْفٍ کَانَ لَیْسَ لَهُ قَبْلٌ هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَ لَا غَایَةٍ وَ لَا مُنْتَهًى انْقَطَعَتْ عَنْهُ الْغَایَةُ وَ هُوَ غَایَةُ کُلِّ غَایَةٍ فَقَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ امْضُوا بِنَا فَهُوَ أَعْلَمُ مِمَّا یُقَالُ فِیهِ. (الکافی، ج‏1، ص89)

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ‏ مَتَى کَانَ رَبُّکَ فَقَالَ لَهُ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ وَ مَتَى لَمْ یَکُنْ حَتَّى یُقَالَ مَتَى کَانَ کَانَ رَبِّی قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَ بَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ وَ لَا غَایَةَ وَ لَا مُنْتَهَى لِغَایَتِهِ انْقَطَعَتِ الْغَایَاتُ عِنْدَهُ فَهُوَ مُنْتَهَى کُلِّ غَایَةٍ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَ فَنَبِیٌّ أَنْتَ فَقَالَ وَیْلَکَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمَّدٍ ص وَ رُوِیَ أَنَّهُ سُئِلَ ع أَیْنَ کَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ سَمَاءً وَ أَرْضاً فَقَالَ ع أَیْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَکَانٍ وَ کَانَ اللَّهُ وَ لَا مَکَانَ. (الکافی، ج‏1، ص89)

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَتَى کَانَ رَبُّکَ قَالَ وَیْلَکَ إِنَّمَا یُقَالُ مَتَى کَانَ لِمَا لَمْ یَکُنْ فَأَمَّا مَا کَانَ فَلَا یُقَالُ مَتَى کَانَ کَانَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَ بَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ وَ لَا مُنْتَهَى غَایَةٍ لِتَنْتَهِیَ غَایَتُهُ فَقَالَ لَهُ أَ نَبِیٌّ أَنْتَ فَقَالَ لِأُمِّکَ الْهَبَلُ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ رَسُولِ اللَّهِ ص. (الکافی، ج‏1، ص90)

 


354) سوره علق (96) آیه 7 أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏

بسم الله الرحمن الرحیم

354) سوره علق (96) آیه 7

أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏

ترجمه

[انسان حتما سرکشی می‌کند] چون که خود را مستغنی دید.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«اسْتَغْنى»

از ماده «غنی» است؛ که اصل این ماده در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای «کفایت» و «بی‌نیاز شدن»، و دوم در خصوص حالت خاصی از «صوت» (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص398) که برخی تذکر داده‌اند که این معنای دوم از زبان عبری وارد عربی شده است و اصلش «عناه» بوده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص275) و در قرآن کریم تمام 73 موردی که از این ماده استفاده شده در همان معنای اول بوده است.

استفاده شایع این تعبیر در مورد مال و ثروت است؛ اما منحصر در آن نیست؛ برخلاف «جدة» که تنها در مورد مال و ثروت به کار می‌رود (الفروق فی اللغة، ص169)

تعبیر «استغنی» به معنای «به بی‌نیازی رسیدن»‌ است (کتاب العین، ج4، ص450) و با توجه به باب استفعال، در اصل به معنای «طلب غنا و بی‌نیاز شدن» بوده، اما به خاطر کثرت استعمالش در خصوص «غنی» کم‌کم به معنای «بی‌نیازی» به کار رفته است. (الفروق فی اللغة، ص169)

تعبیر «غنی» وقتی در مورد مکان به کار می‌رود، به معنای «اقامت کردن» است (کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها؛ اعراف/92 و هود/68 و 95) و البته اقامت کردنی است که شخص گویی دیگر به چیزی نیاز ندارد. (الفروق فی اللغة، ص303)


«أَنْ رَآهُ» = «أن» مصدری + «رأی» + «ه» (مفعول). این عبارت در مقام مفعول لأجله (مفعول له) برای «یطغی» (در آیه قبل) می‌باشد: طغیان می‌کند به خاطر اینکه ... (إعراب القرآن الکریم، ج‏3، ص457)

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

شخص مرفهی با لباسی پاکیزه خدمت رسول خدا ص آمد و نزد ایشان نشست. سپس مرد تنگدستی با لباسی پاره آمد و کنار آن مرفه نشست. آن مرفه لباسش را به سمت خودش جمع کرد.

رسول خدا ص فرمود: آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد؟

گفت: نه.

فرمود: آیا ترسیدی از ثروت تو چیزی به او برسد؟

گفت: نه.

فرمود: آیا ترسیدی لباست کثیف شود؟

گفت: نه.

فرمود: پس چه چیزی تو را بدان کار واداشت؟

گفت: رسول خدا! حقیقت این است که مرا همدمی است که هر کار زشتی را برایم زینت می‌دهد و هر خوبی‌ای را در نظرم زشت جلوه می‌دهد. [به خاطر این کارم] نصف اموالم را برای او قرار می‌دهم.

پیامبر خدا ص به آن تنگدست فرمود: قبول می‌کنی؟

گفت: نه.

آن مرد گفت: آخر، چرا؟

گفت: می‌ترسم آنچه در تو وارد شد، در من هم وارد شود.

الکافی، ج‏2، ص262-263

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

جَاءَ رَجُلٌ مُوسِرٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص نَقِیُّ الثَّوْبِ فَجَلَسَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَجَاءَ رَجُلٌ مُعْسِرٌ دَرِنُ الثَّوْبِ فَجَلَسَ إِلَى جَنْبِ الْمُوسِرِ فَقَبَضَ الْمُوسِرُ ثِیَابَهُ مِنْ تَحْتِ فَخِذَیْهِ.

فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ خِفْتَ‏ أَنْ یَمَسَّکَ مِنْ فَقْرِهِ شَیْ‏ءٌ؟ قَالَ لَا.

قَالَ فَخِفْتَ أَنْ یُصِیبَهُ مِنْ غِنَاکَ شَیْ‏ءٌ؟ قَالَ لَا.

قَالَ فَخِفْتَ أَنْ یُوَسِّخَ ثِیَابَکَ؟ قَالَ لَا.

قَالَ فَمَا حَمَلَکَ عَلَى مَا صَنَعْتَ؟

فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِی قَرِیناً یُزَیِّنُ لِی کُلَّ قَبِیحٍ وَ یُقَبِّحُ لِی کُلَّ حَسَنٍ وَ قَدْ جَعَلْتُ لَهُ نِصْفَ مَالِی.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلْمُعْسِرِ: أَ تَقْبَلُ؟

قَالَ لَا.

فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ لِمَ؟

قَالَ أَخَافُ أَنْ یَدْخُلَنِی مَا دَخَلَکَ.[1]


2) از امام صادق ع روایت شده است که در مناجاتی که حضرت موسی ع با خدا داشت، خطاب آمد:

موسی! هنگامی که دیدی فقر روی آورده، بگو: مرحبا به شعار و علامت صالحان!

و هنگامی که دیدی بی‌نیازی روی آورده، بگو: گناهی که در عقوبتش عجله کردند!

الکافی، ج‏2، ص263

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِی مُنَاجَاةِ مُوسَى ع:

یَا مُوسَى إِذَا رَأَیْتَ الْفَقْرَ مُقْبِلًا فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِینَ وَ إِذَا رَأَیْتَ الْغِنَى مُقْبِلًا فَقُلْ ذَنْبٌ عَجِلَتْ عُقُوبَتُهُ.[2]


3) از امام کاظم ع روایت شده است:

خداوند عز و جل می‌فرماید: من ثروتمند را از باب اینکه نزد من گرامی‌تر است، ثروتمند نکردم؛ و فقیر را هم از باب اینکه نزدم خوار و پست است، فقیر نساختم؛ و این از اموری است که با آن، اغنیا را به فقرا آزمودم؛ و اگر فقرا نبودند اغنیا مستوجب بهشت نمی‌شدند.

الکافی، ج‏2، ص265

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ مُبَارَکٍ غُلَامِ شُعَیْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع یَقُولُ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ إِنِّی لَمْ أُغْنِ الْغَنِیَّ لِکَرَامَةٍ بِهِ عَلَیَّ وَ لَمْ أُفْقِرِ الْفَقِیرَ لِهَوَانٍ بِهِ عَلَیَّ وَ هُوَ مِمَّا ابْتَلَیْتُ بِهِ الْأَغْنِیَاءَ بِالْفُقَرَاءِ وَ لَوْ لَا الْفُقَرَاءُ لَمْ یَسْتَوْجِبِ الْأَغْنِیَاءُ الْجَنَّةَ.[3]


4) قبلا (جلسه167، حدیث2؛ و جلسه212، حدیث3) درباره خطبه امیرالمومنین ع که به «خطبه وسیله» معروف شده، توضیحاتی داده شد و فرازهایی از آن گذشت. در فراز دیگری از آن می‌فرمایند:

اى مردم! شگفت‏ترین عضو انسان قلب اوست که موادّى از حکمت و اضدادى خلاف آن را در خود جاى داده است:

اگر امیدى برایش پیش آید طمع خوارش مى‏سازد،

اگر شعله طمعش برافروخته گردد حرصش او را بکشد،

اگر نومیدى گریبانش بگیرد افسوس او را از پاى درآورد

اگر خشم بر او عارض شود غیظش شدید گردد،

اگر اوضاع بر وفق مراد باشد مصلحت‌اندیشى را فراموش کند،

اگر دچار ترس شود، برحذر ماندن دغدغه‌اش گردد،

اگر امنیت برایش وسعت یابد، غرور و عزت آسایشش را سلب کند،

اگر مجددا نعمتى به او رسد، غرور و عزّت‌جویی او را در برگیرد،

اگر مالى بدو رسد بى‏نیازى او را به طغیان کشد،

اگر به فقر بر او چنگ زند، بلا مشغولش گرداند [یا: گریه امانش ندهد]،

اگر مصیبتى بدو رسد ناله او را به رسوایى کشد،

اگر گرسنگى او را بفرساید ضعف زمین‌گیرش کند،

اگر در سیرى زیاده‏روى کند شکم‌پیچه او را در فشار قرار دهد،

پس هر کوتاهى‌ای به او ضرر می‌زند و هر افراطى براى او تباهى‏زاست.

الکافی، ج‏8، ص21 (خُطْبَةٌ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هِیَ خُطْبَةُ الْوَسِیلَة)

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُکَایَةَ التَّمِیمِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ النَّضْرِ الْفِهْرِیِّ عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع ... فَقَالَ ... إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع خَطَبَ النَّاسَ بِالْمَدِینَةِ بَعْدَ سَبْعَةِ أَیَّامٍ مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص ... فَقَال‏‏ ...[4]

أَیُّهَا النَّاسُ أَعْجَبُ مَا فِی الْإِنْسَانِ قَلْبُهُ وَ لَهُ مَوَادُّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ أَضْدَادٌ مِنْ خِلَافِهَا:

فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ

وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ

وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ

وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ

وَ إِنْ أُسْعِدَ بِالرِّضَى نَسِیَ التَّحَفُّظَ 

وَ إِنْ نَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ

وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْنُ اسْتَلَبَتْهُ الْعِزَّةُ 

وَ إِنْ جُدِّدَتْ لَهُ نِعْمَةٌ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ

وَ إِنْ أَفَادَ مَالًا أَطْغَاهُ‏ الْغِنَى‏

وَ إِنْ عَضَّتْهُ فَاقَةٌ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ  [وَ فِی نُسْخَةٍ جَهَدَهُ الْبُکَاءُ]

وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ

وَ إِنْ أَجْهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ

وَ إِنْ أَفْرَطَ فِی الشِّبَعِ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ[5]

فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ کُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِد.

تدبر

1) «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»

دلیل طغیانگری انسان این است که خود را مستغنی می‌بیند؛

شاید بدین جهت است که انسان در رنج و سختی آفریده شده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ» (بلد/4، جلسه333) ؛

تا نیازش را فراموش نکند و سر به طغیان برندارد.


2) «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»

طغیانگری انسان ناشی از این است که خود را مستغنی می‌بیند؛

شاید بدین جهت است که علی‌رغم اینکه معصومین ع از منظر اجتماعی، فقر را نکوهیده‌اند و حاکمان را در مورد ریشه‌کن کردن فقر مسؤول دانسته‌اند، در عین حال، از منظر فردی، فقرا را مدح کرده‌اند و در مجموع، آنها را به بهشت نزدیکتر از اغنیا دانسته‌اند. (احادیث2 و 3)، چرا که کسی که نیازمند است، غالبا سر به طغیان برنمی‌دارد.


3) «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»

انسان سر به طغیانگری برمی‌دارد، چرا که خود را مستغنی می‌بیند؛

این آیه ظاهرا فلسفه‌ی آنچه را که موجب شد فرشتگان بر آفرینش آدم اعتراض کنند، بیان می‌کند. فرشتگان از فساد و طغیانی که انسانها در زمین خواهند کرد، گلایه کردند و خداوند سخن آنها را رد نکرد (بقره/30؛ جلسه220، تدبر2) و در این آیه توضیح می‌دهد چرایی آن فسادگری انسان را؛

و جالب اینجاست که این روحیه استغنا را با تعبیر «دیدن» اشاره کرد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

مقدمه اول:

خداوند به انسان اختیار داده است؛ و چون اختیار دارد، آن کاری را «می‌خواهد» (و انجام می‌دهد) که «تشخیص دهد».

مقدمه دوم:

برای تشخیص دادن، خداوند به انسان هم عقل داده (که تشخیص کلی می‌دهد) و هم احساس (که به امر جزیی و خاص متوجه می‌شود)

نتیجه

عقل هر انسانی، نیازمند بودن وی[6] به طور کلی را تشخیص می‌دهد؛ اما این تشخیص باید به طور خاص احساس شود و با توجه خاص (دیدن) همراه شود، تا انسان به اقتضای آن عمل کند. انسان وقتی نیاز خود را احساس می‌کند و در لحظه‌ای که متوجه نیازمندی خود هست، در مقابل خداوند تسلیم و خاضع است، به خدای خود پناه می‌برد و از او کمک می‌گیرد؛ اما وقتی که احساس بی‌نیازی کرد (خود را بی‌نیاز «دید») دیگر تشخیص کلی‌ای که عقل انجام می‌داد، پشتوانه عملش قرار نمی‌گیرد، بلکه همان احساس، پشتوانه عمل وی؛ و در حقیقت، خواسته‌ی نفس (که کوته‌بین و عاجل‌خواه است) محرک عملش می‌شود؛ پس نفس را در مقام خدایی می‌نشاند و در مقابل خداوند متعال طغیان می‌کند.

تأمل

شاید بدین جهت است که برتری و فضیلت انسان (که انسان را برتر از فرشتگان کرد) به «علم» دانسته شد و در عین حال، علی‌رغم برخورداری از این علم خاص، امکان طغیانگری او همچنان مورد اذعان قرار گرفت. (جلسه قبل، تدبر1)


4) نکته‌ای در روش‌شناسی تفسیر

آیه قبل (کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏) در کنار این آیه (أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى)، از نمونه‌های بارزی است که کارکرد قاعده «امکان استعمال یک لفظ در چند معنا» را نشان می‌دهد. آیه قبل بتنهایی یک آیه بود و بحث از طغیانگری انسان را به طور کلی مطرح می‌کرد و در تدبرهای آن هم کوشیده شد، تنها همین مطلب مورد توجه قرار گیرد؛ اما وقتی این آیه به آن افزوده شد، بحث طغیانگری‌ای که ریشه در احساس استغنا داشت، مورد توجه قرار گرفت و تدبرهای فوق، همگی از این زاویه مطرح شد.[7]



[1] . در حکایت زیر عمار شبیه فرد تنگدست فوق، از این آیه استفاده می‌کند:

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَأَیُّکُمُ الْیَوْمَ نَفَعَ بِجَاهِهِ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فَقَالَ عَلِیٌّ ع: أَنَا. قَالَ: صَنَعْتَ مَا ذَا قَالَ: مَرَرْتُ بِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ قَدْ لَازَمَهُ بَعْضُ الْیَهُودِ فِی ثَلَاثِینَ دِرْهَماً کَانَتْ لَهُ عَلَیْهِ فَقَالَ عَمَّارٌ: یَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ ص هَذَا یُلَازمِنُیِ وَ لَا یُرِیدُ إِلَّا أَذَایَ وَ إِذْلَالِی لِمَحَبَّتِی لَکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ، فَخَلِّصْنِی مِنْهُ بِجَاهِکَ. فَأَرَدْتُ أَنْ أُکَلِّمَ لَهُ الْیَهُودِیَّ. فَقَالَ: یَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ إِنَّکَ أَجَلُّ فِی قَلْبِی وَ عَیْنِی- مِنْ أَنْ أَبْذُلَکَ‏  لِهَذَا الْکَافِرِ وَ لَکِنْ اشْفَعْ لِی إِلَى مَنْ لَا یَرُدُّکَ عَنْ طَلِبَةٍ، وَ لَوْ أَرَدْتَ جَمِیعَ جَوَانِبِ الْعَالَمِ- أَنْ یُصَیِّرَهَا  کَأَطْرَافِ السُّفْرَةِ [لَفَعَلَ‏]  فَاسْأَلْهُ أَنْ یُعِینَنِی عَلَى أَدَاءِ دَیْنِهِ، وَ یُغْنِیَنِی عَنِ الِاسْتِدَانَةِ.

فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ افْعَلْ ذَلِکَ بِهِ، ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: اضْرِبْ بِیَدِکَ إِلَى مَا بَیْنَ یَدَیْکَ مِنْ شَیْ‏ءٍ «حَجَرٍ  أَوْ مَدَرٍ» فَإِنَّ اللَّهَ یُقَلِّبُهُ لَکَ ذَهَباً إِبْرِیزاً  فَضَرَبَ یَدَهُ، فَتَنَاوَلَ حَجَراً فِیهِ أَمْنَانٌ‏  فَتَحَوَّلَ فِی یَدِهِ ذَهَباً. ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْیَهُودِیِّ فَقَالَ: وَ کَمْ دَیْنُکَ قَالَ: ثَلَاثُونَ دِرْهَماً. فَقَالَ: کَمْ قِیمَتُهَا مِنَ الذَّهَبِ قَالَ: ثَلَاثَةُ دَنَانِیرَ. قَالَ عَمَّارٌ: اللَّهُمَّ بِجَاهِ مَنْ بِجَاهِهِ- قَلَّبْتَ هَذَا الْحَجَرَ ذَهَباً، لَیِّنْ لِی هَذَا الذَّهَبَ لِأَفْصِلَ قَدْرَ حَقِّهِ. فَأَلَانَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ، فَفَصَلَ لَهُ ثَلَاثَةَ مَثَاقِیلَ، وَ أَعْطَاهُ.

ثُمَّ جَعَلَ یَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّی سَمِعْتُکَ تَقُولُ‏ کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏  وَ لَا أُرِیدُ غِنًى یُطْغِینِی. اللَّهُمَّ فَأَعِدْ هَذَا الذَّهَبَ حَجَراً- بِجَاهِ مَنْ جَعَلْتَهُ ذَهَباً بَعْدَ أَنْ کَانَ حَجَراً. فَعَادَ حَجَراً فَرَمَاهُ مِنْ یَدِهِ، وَ قَالَ: حَسْبِی مِنَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مُوَالاتِی لَکَ- یَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ ص.

[فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:] فَتَعَجَّبَتْ مَلَائِکَةُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ فِعْلِهِ،  وَ عَجَّتْ‏  إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالثَّنَاءِ عَلَیْهِ، فَصَلَوَاتُ اللَّهِ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ تَتَوَالَى عَلَیْهِ.

قَالَ ص: فَأَبْشِرْ یَا أَبَا الْیَقْظَانِ فَإِنَّکَ أَخُو عَلِیٍّ فِی دِیَانَتِهِ، وَ مِنْ أَفَاضِلِ أَهْلِ وَلَایَتِهِ وَ مِنَ الْمَقْتُولِینَ فِی مَحَبَّتِهِ، تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، وَ آخِرُ زَادِکَ مِنَ الدُّنْیَا ضَیَاحٌ‏  مِنْ لَبَنٍ‏ وَ تَلْحَقُ رُوحُکَ بِأَرْوَاحِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْفَاضِلِینَ، فَأَنْتَ مِنْ خِیَارِ شِیعَتِی‏... (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص84-86)

[2] . این دو حدیث هم در همین مضمون است ناظر به ایمان فقیر:

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ دَاوُدَ الْحَذَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَغِیرٍ عَنْ جَدِّهِ شُعَیْبٍ عَنْ مُفَضَّلٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِیمَاناً ازْدَادَ ضِیقاً فِی مَعِیشَتِهِ. (الکافی، ج‏2، ص261)

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الْفَقْرُ أَزْیَنُ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعِذَارِ عَلَى خَدِّ الْفَرَسِ. (الکافی، ج‏2، ص265)

[3] . این دو روایت هم در همین مضمون است البته ناظر به قیامت:

وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَعْدَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَلْتَفِتُ- یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَى فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِینَ شَبِیهاً بِالْمُعْتَذِرِ إِلَیْهِمْ فَیَقُولُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا أَفْقَرْتُکُمْ فِی الدُّنْیَا مِنْ هَوَانٍ بِکُمْ عَلَیَّ وَ لَتَرَوُنَّ مَا أَصْنَعُ بِکُمُ الْیَوْمَ فَمَنْ زَوَّدَ أَحَداً مِنْکُمْ فِی دَارِ الدُّنْیَا مَعْرُوفاً فَخُذُوا بِیَدِهِ فَأَدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ (الکافی، ج‏2، ص261)

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ عِیسَى الْفَرَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أَمَرَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مُنَادِیاً یُنَادِی بَیْنَ یَدَیْهِ أَیْنَ الْفُقَرَاءُ فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ کَثِیرٌ فَیَقُولُ عِبَادِی فَیَقُولُونَ لَبَّیْکَ‏ رَبَّنَا فَیَقُولُ إِنِّی لَمْ أُفْقِرْکُمْ لِهَوَانٍ بِکُمْ عَلَیَّ وَ لَکِنِّی إِنَّمَا اخْتَرْتُکُمْ لِمِثْلِ هَذَا الْیَوْمِ تَصَفَّحُوا وُجُوهَ النَّاسِ فَمَنْ صَنَعَ إِلَیْکُمْ مَعْرُوفاً لَمْ یَصْنَعْهُ إِلَّا فِیَّ فَکَافُوهُ عَنِّی بِالْجَنَّةِ. (الکافی، ج‏2، ص263)

[4] .فراز قبلی هم تاحدودی مربوط بود که برای رعایت اختصار صرف نظر شد:

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْمَنِیَّةَ قَبْلَ الدَّنِیَّةِ وَ التَّجَلُّدَ قَبْلَ التَّبَلُّدِ  وَ الْحِسَابَ قَبْلَ الْعِقَابِ وَ الْقَبْرَ خَیْرٌ مِنَ الْفَقْرِ وَ غَضَّ الْبَصَرِ  خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مِنَ النَّظَرِ وَ الدَّهْرَ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلَا تَبْطَرْ  وَ إِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ فَبِکِلَیْهِمَا تُمْتَحَنُ‏  [وَ فِی نُسْخَةٍ وَ کِلَاهُمَا سَیُخْتَبَرُ]

[5] . درباره اینکه سیری هم انسان را به طغیان می‌کشاند این دو حدیث قابل توجه است:

عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ فِی الْإِنْجِیلِ إِنَّ عِیسَى ع قَالَ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی غُدْوَةً رَغِیفاً مِنْ شَعِیرٍ وَ عَشِیَّةً رَغِیفاً مِنْ شَعِیرٍ وَ لَا تَرْزُقْنِی فَوْقَ ذَلِکَ فَأَطْغَى‏ (عدة الداعی و نجاح الساعی، ص115)

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْبَطْنَ إِذَا شَبِعَ طَغَى‏ (المحاسن، ج‏2، ص446)

[6] . اصطلاحا: فقر وجودی‌اش

[7] . از این جهت شبیه آیه «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فی‏ خَوْضِهِمْ یَلْعَبُون‏» است که به تعبیر علامه طباطبایی، هر یک از فرازهای «قُلِ اللَّهُ» ، «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» ، «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فی‏ خَوْضِهِمْ»‏ و «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فی‏ خَوْضِهِمْ یَلْعَبُون‏» یک معنای متمایز از معنای دیگر ارائه می‌دهد و همگی صحیح و معتبرند.

 


353) سوره علق (96) آیه 6 کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏

بسم الله الرحمن الرحیم

353) سوره علق (96) آیه 6 

کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏

ترجمه

حقا/حاشا، که انسان حتما سرکشی می‌کند،

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«کَلاَّ»: اصلی‌ترین معنایی که برای «کلا» بیان شده این است که حرفی است که در مقام برحذر داشتن و نفی کردن و رد کردن دیدگاه شخص مقابل به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص725) [یعنی به معنای «نه چنین است»؛ که در متون فارسی تعبیر «حاشا و کلا» نیز گاه به کار رفته است.] و تاکیدش از «لا» شدیدتر است (النهایة، ج4، ص139) و از کسائی نقل شده که «لا« صرفا دلالت بر «نفی» می‌کند، اما «کلا» چیزی را نفی می‌کند تا چیز دیگری را اثبات کند؛

و در هر صورت این معنا چنان شیوع دارد که حتی از قول برخی از اهل لغت (مانند سیبوبه و زجاج و خلیل و مبرد و اغلب علمای نحو بصره) نقل شده که هرجا در قرآن کریم «کلا» آمده تنها به همین معناست (لسان العرب، ج‏15، ص231؛ تاج‌العروس، ج20، ص395).

اما بسیاری از اهل لغت گفته‌اند که «کلا» علاوه بر معنای «نفی»، معنای دیگری هم دارد؛ هرچند درباره اینکه آن معنا چیست، نظر واحدی ندارند و جمعا سه معنا گفته شده است: حقا، ألا، نعم (مغنی اللبیب، ص250):

برخی گفته‌اند در معنای «حقا» به کار می‌رود و آیه «کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ» (علق/15) را شاهد بر معنای دوم دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏5، ص408) [در این صورت معنای آیه چنین می‌شود: حقا اگر او [از گناهش] دست برندارد، پیشانی‌اش [یا: موهای جلوی سرش] را گرفته، [به سمت عذاب] می‌کشانیم]

از ابوحاتم سجستانی نقل شده که معتقد است که در قرآن کریم «کلا» به دو معنای «لا» (نفی) و «ألا» (حرف تنبیه، معادل «هان» در فارسی) به کار می‌رود و «کلا» در آیه محل بحث (کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى) را مشخصا به همین معنا «ألا» دانسته است. (به نقل از لسان العرب، ج‏15، ص231).

و نهایتا برخی معنای غیرمنفی «الا» را به معنای کلمه جواب («إی»، «نعم»، معادل «آری» در فارسی هنگامی که در جواب کسی و برای تاکید بر مطلب گفته می‌شود) دانسته‌اند.


«لَیَطْغى» = «لـ» لام مزحلقه برای تاکید + «یَطْغى» فعل مضارع از ماده «طغی» به معنای سرکشی کردن، که درباره این ماده، قبل در جلسه 139 (http://yekaye.ir/az-zumar-039-17/ ) بحث شد.

شان نزول[1]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که: شخصی به امیرالمومنین ع گفت: مرا نصیحتی کن مختصر و مفید.

فرمود: دنیا در حلالش حساب است و در حرامش عقاب؛ و شما کجا و راحتی در دنیا کجا، در حالی که هنوز به سنت پیامبرتان تاسی نکرده‌اید: چیزی را می‌جویید که شما را به طغیان وامی‌دارد، و بدانچه شما را کفایت می‌کند راضی نیستید.

الکافی، ج‏2، ص459

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قِیلَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع عِظْنَا وَ أَوْجِزْ فَقَالَ الدُّنْیَا حَلَالُهَا حِسَابٌ وَ حَرَامُهَا عِقَابٌ وَ أَنَّى لَکُمْ بِالرَّوْحِ وَ لَمَّا تَأَسَّوْا بِسُنَّةِ نَبِیِّکُمْ تَطْلُبُونَ مَا یُطْغِیکُمْ وَ لَا تَرْضَوْنَ مَا یَکْفِیکُمْ.


2) از امام صادق ع روایت شده است که پیامبر ص فرمودند:

خداوند عز و جل هیچ مخلوقی را نیافرید مگر اینکه مخلوق دیگری را بر او برتری داد؛

مطلب این گونه است که خداوند تبارک و تعالی هنگامی که دریاهای مادون را آفرید [ظاهرا اشاره به مواد مذاب درون کره زمین است] به خود بالید و لبریز شد و گفت: چیست که بر من چیره شود؟ پس خداوند زمین را آفرید و بر رویش گستراند و ذلیل شد.

سپس زمین به خود بالید و گفت: چیست که بر من چیره شود؟ پس خدا کوهها را آفرید و آنها را همچون میخی بر رویش استوار کرد که نتواند آنچه را که بر رویش هست تکان دهد و زمین ذلیل شد.

سپس کوه‌ بر زمین فخر فروخت و سربرافراشت و قد کشید و گفت: چیست که بر من چیره شود؟ پس خدا آهن را آفرید و آن را شکافت پس کوه آرام گرفت و ذلیل شد.

سپس آهن به خود بالید و بر کوه فخر فروخت و گفت: چیست که بر من چیره شود؟ پس خدا آتش را آفرید و آهن را ذوب کرد و آهن ذلیل شد.

سپس آهن به خود بالید و زفیر و شهیقی سر داد [شعله‌اش را در خود فرو برد و بیرون داد] و به خود بالید و گفت: چیست که بر من چیره شود؟ پس خدا آب را آفرید و شعله‌اش را خاموش کرد و ذلیل شد.

سپس آب به خود بالید و لبریز شد و گفت: چیست که بر من چیره شود؟ پس خدا باد را آفرید و امواجش را به حرکت درآورد و زیرش را رو آورد و مسیرهایش را بست و آب ذلیل شد.

سپس باد به خود بالید و طوفان بپا کرد و خرامیدن گرفت و گفت: چیست که بر من چیره شود؟ پس خدا انسان را آفرید و بناهایی ساخت و در مقابل باد حایل ساخت و چیزهایی ساخت که او را از باد و غیر آن حفظ کند و باد ذلیل شد.

سپس «انسان طغیان کرد» و گفت چه کسی قویتر از من است؟ پس خداوند مرگ را آفرید و مرگ بر او چیره شد و انسان ذلیل شد.

سپس مرگ به خود بالید و خداوند عز و جل فرمود: فخر مفروش که من تو را بین بهشتیان و جهنمیان ذبح می‌کنم و دیگر هیچگاه حیات نخواهی داست که کسی به تو امید ببندد یا از تو بترسد.

الکافی، ج‏8، ص149

عَنْهُ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع [عَنْ أَبِیهِ ع‏] أَنَّهُ قَالَ قَالَ النَّبِیُّ ص:

‏ مَا خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ خَلْقاً إِلَّا وَ قَدْ أَمَّرَ عَلَیْهِ آخَرَ یَغْلِبُهُ فِیهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ الْبِحَارَ السُّفْلَى فَخَرَتْ وَ زَخَرَتْ‏  وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الْأَرْضَ فَسَطَحَهَا عَلَى ظَهْرِهَا فَذَلَّتْ ثُمَّ قَالَ‏ إِنَّ الْأَرْضَ فَخَرَتْ وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الْجِبَالَ فَأَثْبَتَهَا عَلَى ظَهْرِهَا أَوْتَاداً مِنْ أَنْ تَمِیدَ  بِمَا عَلَیْهَا فَذَلَّتِ الْأَرْضُ وَ اسْتَقَرَّتْ ثُمَّ إِنَّ الْجِبَالَ فَخَرَتْ عَلَى الْأَرْضِ فَشَمَخَتْ‏  وَ اسْتَطَالَتْ وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الْحَدِیدَ فَقَطَعَهَا فَقَرَّتِ الْجِبَالُ وَ ذَلَّتْ ثُمَّ إِنَّ الْحَدِیدَ فَخَرَتْ عَلَى الْجِبَالِ وَ قَالَ أَیُّ شَیْ‏ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ النَّارَ فَأَذَابَتِ الْحَدِیدَ فَذَلَّ الْحَدِیدُ ثُمَّ إِنَّ النَّارَ زَفَرَتْ وَ شَهَقَتْ‏  وَ فَخَرَتْ وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الْمَاءَ فَأَطْفَأَهَا فَذَلَّتْ ثُمَّ إِنَّ الْمَاءَ فَخَرَ وَ زَخَرَ وَ قَالَ أَیُّ شَیْ‏ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الرِّیحَ فَحَرَّکَتْ أَمْوَاجَهُ وَ أَثَارَتْ مَا فِی قَعْرِهِ‏  وَ حَبَسَتْهُ عَنْ مَجَارِیهِ فَذَلَّ الْمَاءُ ثُمَّ إِنَّ الرِّیحَ فَخَرَتْ وَ عَصَفَتْ وَ أَرْخَتْ أَذْیَالَهَا  وَ قَالَتْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ یَغْلِبُنِی فَخَلَقَ الْإِنْسَانَ فَبَنَى وَ احْتَالَ وَ اتَّخَذَ مَا یَسْتَتِرُ بِهِ مِنَ الرِّیحِ وَ غَیْرِهَا فَذَلَّتِ الرِّیحُ ثُمَّ إِنَ‏ الْإِنْسَانَ‏ طَغَى‏ وَ قَالَ مَنْ أَشَدُّ مِنِّی قُوَّةً فَخَلَقَ اللَّهُ لَهُ الْمَوْتَ فَقَهَرَهُ فَذَلَّ الْإِنْسَانُ ثُمَّ إِنَّ الْمَوْتَ فَخَرَ فِی نَفْسِهِ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا تَفْخَرْ فَإِنِّی ذَابِحُکَ بَیْنَ الْفَرِیقَیْنِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَهْلِ النَّارِ ثُمَّ لَا أُحْیِیکَ أَبَداً فَتُرْجَى أَوْ تُخَافَ‏.[2] [3]

تدبر

1) «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏»

نه چنین است که گمان کرده‌اید، این انسان حتما طغیان می‌کند.

کدام انسان؟

همان انسانی که در آیات قبل، با این تعبیر که «پروردگار بسیار کریمت به او علم داد»، درباره‌اش سخن گفت.

اگر دقت کنیم این آیات - که بعد از اشاره به خلقت انسان مطرح شده(آیه 2) - بسیار شبیه آیات 30-31 سوره بقره است که در جلسه 220 (http://yekaye.ir/al-baqare-2-030/ ) و جلسه 221 (http://yekaye.ir/baqare-2-31/ ) مورد بحث قرار گرفت: در آنجا بعد از اشاره به اینکه خداوند می‌خواهد در زمین خلیفه قرار دهد، اعتراض فرشتگان به خونریزی و فساد انسان مطرح شد و خداوند برای نشان دادن شایستگی انسان، به علم ویژه‌ای که به انسان داد، استناد کرد؛ در این آیه ابتدا از علمی که به انسان داده، سخن گفت، سپس بر اینکه او طغیانگر است، تاکید فرمود.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسانی که خدا آفریده است ظرفیت و امکان خوبی و بدی را با هم دارد.

این اشتباه است که همچون فرشتگان (بقره/30) و ابلیس (حجر/33 http://yekaye.ir/al-hegr-15-33/ )، بدی‌های او را ببینیم و چرایی خلیفة‌اللهی او را نفهمیم؛

و به همین اندازه اشتباه است که چون عنایات ویژه خدا و اعطای علم با قلم (= نوشتن، که روی دیگر سکه‌ی «خواندن» و عامل برتری عظیم انسان بر سایر موجودات است؛ جلسه 352، تدبر2) به انسان را ببینیم، گمان کنیم که این موجود که خداوند این اندازه اکرامش کرده، دیگر طغیان نمی‌کند.

«نه چنین است که گمان کرده‌اید، این انسان حتما طغیان می‌کند.»


2)‌ «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏»

نه چنین است که گمان کرده‌اید، این انسان حتما طغیان می‌کند؟

چرا؟

چون اختیار دارد؛ و اختیار داشتن معنی ندارد، مگر اینکه بتواند خلاف آنچه باید انجام دهد، نیز انجام دهد؛ یعنی بتواند طغیان کند؛ و این توانستن، معنی ندارد مگر اینکه واقعا در میان انسانها دیده شود که کسی این راه را برگزیده است.[4]


3) «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏»

نه چنین است که گمان کرده‌اید، در میان انسان‌ها حتما کسانی هستند که طغیان می‌کند.

پس کسانی که دغدغه اصلاح انسان و جامعه انسانی را دارند، انتظار خود را تصحیح کنند:

اگر انتظار دارید کاری کنید که با تلاش‌های شما همه خوب شوند، زهی خیال باطل!

خدا به پیامبرش هم فرمود: تو نمی‌توانی هرکه را دلت می‌خواهد هدایت کنی (قصص/56)؛ دیگران که جای خود دارند!

تذکر:

سخن فوق به معنای دست روی دست گذاشتن و کاری نکردن نیست؛ بلکه صرفا تصحیح انتظار خود از عالم و آدم است. کسی که انتظارش از انسان را با نگاه قرآنی تصحیح نکند، چه‌بسا کارش به جایی برسد که توهم کند علت اینکه مردم در زمان پیامبر اولوالعزمی همچون نوح طغیانگر ماندند، ضعف مدیریت آن پیامبر بوده است!



[1] . قیل إنها نزلت فی أبی جهل هشام من هنا إلى آخر السور (مجمع‌البیان، ج10، ص782)

[2] . وَ قَالَ أَیْضاً وَ الْحِلْمُ یَغْلِبُ الْغَضَبَ وَ الرَّحْمَةُ تَغْلِبُ السُّخْطَ وَ الصَّدَقَةُ تَغْلِبُ الْخَطِیئَةَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا أَشْبَهَ هَذَا مِمَّا قَدْ یَغْلِبُ غَیْرَهُ.

[3] . در الدعوات (للراوندی) ص176، دعایی از امام سجاد آمده که این آیه و آیات دیگری مورد استشهاد قرار گرفته‌اند. این دعا به طور کاملتر در کتاب العتیق الغروی آمده است آن گونه که در بحارالانوار، ج91، ص121-137 ذکر شده است با عنوان: مُنَاجَاةُ مَوْلَانَا زَیْنِ الْعَابِدِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْه‏:

وَ مِنْ دُعَائِهِ [زَیْنُ الْعَابِدِینَ ع‏] رَبِّ إِنَّکَ قَدْ حَسَّنْتَ خَلْقِی وَ عَظَّمْتَ عَافِیَتِی وَ وَسَّعْتَ عَلَیَّ فِی رِزْقِکَ وَ لَمْ تَزَلْ تَنْقُلُنِی مِنْ نِعْمَةٍ إِلَى کَرَامَةٍ وَ [مِنْ کَرَامَةٍ]  إِلَى رِضًا تُجَدِّدُ لِی ذَلِکَ فِی لَیْلِی وَ نَهَارِی لَا أَعْرِفُ غَیْرَ مَا أَنَا فِیهِ مِنْ عَافِیَتِکَ یَا مَوْلَایَ حَتَّى‏  ظَنَنْتُ أَنَّ ذَلِکَ وَاجِبٌ عَلَیْکَ لِی وَ أَنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِی أَنْ أَکُونَ فِی غَیْرِ مَرْتَبَتِی لِأَنِّی لَمْ أَذُقْ طَعْمَ الْبَلَاءِ فَأَجِدَ لَذَّةَ الرِّضَا وَ لَمْ یُذْلِلْنِی الْفَقْرُ فَأَعْرِفَ لَذَّةَ الْغِنَى وَ لَمْ یُلْهِنِی‏  الْخَوْفُ فَأَعْرِفَ فَضْلَ الْأَمْنِ یَا إِلَهِی فَأَصْبَحْتُ وَ أَمْسَیْتُ فِی غَفْلَةٍ مِمَّا فِیهِ غَیْرِی مِمَّنْ هُوَ دُونِی نَکَرْتُ‏  آلَاءَکَ وَ لَمْ أَشْکُرْ نَعْمَاءَکَ وَ لَمْ أَشُکَّ فِی أَنَّ الَّذِی أَنَا فِیهِ دَائِمٌ غَیْرُ زَائِلٍ عَنِّی وَ لَا أُحَدِّثُ نَفْسِی بِانْتِقَالِ عَافِیَةٍ وَ لَا حُلُولِ فَقْرٍ وَ لَا خَوْفٍ وَ لَا حُزْنٍ فِی عَاجِلِ دُنْیَایَ وَ فِی آجِلِ آخِرَتِی فَحَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَ التَّضَرُّعِ إِلَیْکَ فِی دَوَامِ ذَلِکَ لِی مَعَ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ مِنْ شُکْرِکَ [وَ وَعَدْتَنِی عَلَیْهِ مِنْ شُکْرِکَ‏]  وَ وَعَدْتَنِی عَلَیْهِ مِنَ الْمَزِیدِ مِنْ لَدَیْکَ فَسَهَوْتُ وَ لَهَوْتُ وَ غَفَلْتُ وَ أَشِرْتُ وَ بَطِرْتُ وَ تَهَاوَنْتُ حَتَّى جَاءَ التَّغْیِیرُ مَکَانَ الْعَافِیَةِ بِحُلُولِ الْبَلَاءِ وَ نَزَلَ الضُّرُّ مَنْزِلَ الصِّحَّةِ بِأَنْوَاعِ الْأَذَى وَ أَقْبَلَ الْفَقْرُ بِإِزَالَةِ الْغِنَى فَعَرَفْتُ مَا کُنْتِ فِیهِ لِلَّذِی صِرْتُ إِلَیْهِ فَسَأَلْتُکَ مَسْأَلَةَ مَنْ لَا یَسْتَوْجِبُ أَنْ تَسْمَعَ لَهُ دَعْوَةً لِعَظِیمِ مَا کُنْتُ فِیهِ مِنَ الْغَفْلَةِ وَ طَلَبْتُ طَلِبَةَ مَنْ لَا یَسْتَحِقُّ نَجَاحَ الطَّلِبَةِ لِلَّذِی کُنْتُ فِیهِ مِنَ اللَّهْوِ وَ الْغِرَّةِ وَ تَضَرَّعْتُ تَضَرُّعَ مَنْ لَا یَسْتَوْجِبُ الرَّحْمَةَ الَّذِی کُنْتُ فِیهِ مِنَ الزَّهْوِ وَ الِاسْتِطَالَةِ فَرَکَنْتُ‏  إِلَى مَا إِلَیْهِ صَیَّرْتَنِی وَ إِنْ [کَانَ‏]  الضُّرُّ قَدْ مَسَّنِی وَ الْفَقْرُ قَدْ أَذَلَّنِی وَ الْبَلَاءُ قَدْ جَاءَنِی فَإِنْ یَکُ ذَلِکَ [یَا]  إِلَهِی مِنْ سَخَطِکَ عَلَیَّ فَأَعُوذُ بِحِلْمِکَ مِنْ سَخَطِکَ یَا مَوْلَایَ وَ إِنْ کُنْتَ أَرَدْتَ أَنْ تَبْلُوَنِی فَقَدْ عَرَفْتَ ضَعْفِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی إِذْ قُلْتَ‏ إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً  وَ قُلْتَ‏ فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ‏ وَ قُلْتَ‏ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏  وَ قُلْتَ‏ وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ‏  وَ قُلْتُ‏ وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ‏  وَ قُلْتَ‏ وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا  وَ قُلْتَ‏ وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها  صَدَقْتَ وَ بَرِرْتَ یَا مَوْلَایَ فَهَذِهِ صِفَاتِی الَّتِی أَعْرِفُهَا مِنْ نَفْسِی قَدْ مَضَتْ بِقُدْرَتِکَ فِی غَیْرِ أَنْ وَعَدْتَنِی مِنْکَ وَعْداً حَسَناً أَنْ أَدْعُوَکَ فَتَسْتَجِیبَ لِی فَأَنَا أَدْعُوکَ کَمَا أَمَرْتَنِی فَاسْتَجِبْ لِی کَمَا وَعَدْتَنِی وَ ارْدُدْ عَلَیَّ نِعْمَتَکَ وَ انْقُلْنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ إِلَى مَا هُوَ أَکْبَرُ مِنْهُ حَتَّى أَبْلُغَ مِنْهُ رِضَاکَ وَ أَنَالَ بِهِ مَا عِنْدَکَ فِیمَا أَعْدَدْتَهُ لِأَوْلِیَائِکَ‏  الصَّالِحِینَ- إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ قَرِیبٌ مُجِیبٌ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ [الطَّاهِرِینَ‏]  الْأَخْیَار.

[4]  زیرا توانایی‌ای که هیچ مصداق خارجی نداشته باشد، بیشتر به تعارف شبیه است تا به واقعیت!

 


352) سوره علق (96) آیه 3 اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ

بسم الله الرحمن الرحیم

352) سوره علق (96) آیه 3 

اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ

ترجمه

بخوان در حالی که پروردگارت بسیار کریم [کریم‌ترین] است؛

نکات ترجمه

«الْأَکْرَم»

ماده «کرم»، در اصل به معنای «بزرگواری» (شرافت در ذات شخص) و «بزرگ‌منشی» (شرافت در اعمال و رفتار) می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص172).

برخی تاکید کرده‌اند که این کلمه در جایی به کار می‌رود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ و اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که به نحوی بروز کند، کرامت خوانده می‌شود چنانکه در «قُرْآن کَرِیم» (واقعه/77) تعابیری مانند «زَوْجٍ کَرِیمٍ‏» (لقمان/10)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ‏» (دخان/26)، «قَوْلًا کَرِیماً» (إسراء/23) به کار رفته؛ و «اکرام» و «تکریم» هم متعدی از همین باب و به معنای بزرگواری کردن در حق دیگران بدون هیچ چشمداشت، یا چیزی ارزشمند را به کسی بخشیدن می‌باشد (مثلا: «ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ‏: مهمانان مورد اکرامِ حضرت ابراهیم ع» (ذاریات/24) ویا «عِبادٌ مُکْرَمُونَ‏: بندگان مورد اکرام»). همچنین در تعبیر «کرام»‌ (کِراماً کاتِبِینَ؛ انفطار/11؛ کِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/16) ظاهرا هر دو معنا (هم بزرگواری خود شخص و هم مورد اکرام و احترام واقع شدن) نهفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص707)

برای فهم بهتر این معنا خوب است به تفاوت آن با کلمات مشابه (عزت، شرف، کِبَر) نیز توجه شود:

تفاوت «کرم» با «عزت» در این است که در مفهوم عزت نوعی برتری و استعلا نسبت به دیگران نهفته است، در حالی که در «کرامت» لزوما مقایسه‌ای در کار نیست و بزرگواری خود شخص مد نظر است؛ تفاوتش با «شرافت» در این است که این کلمه غالبا در مورد برتری و بزرگی مادی استفاده می‌شود و لذا به خداوند «کریم» گفته می‌شود اما «شریف» گفته نمی‌شود.

[«کِبَر: بزرگی» هم به معنای مطلق بزرگ بودن است ولی «کرم» بزرگی‌ای است که حالت متعالی دارد و لذا تفاوت «کِبَر» و «کَرَم» در زبان عربی، شییه تفاوت «بزرگی» و «بزرگواری» در زبان فارسی است.]

در زبان عربی، «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (حج/18)، در حالی که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (منافقون/8) و نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) می‌باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص46)

«أکرم» صیغه تفضیل از ماده «کرم» است، اما آن را به معنای مبالغه در «کرم» دانسته‌اند (الجدول فى اعراب القرآن، ج‏30، ص367) و توضیح داده‌اند که وزن «أفعل» (أکرم) گاه در معنای «فعیل» (کریم) به کار می‌رود؛ چنانکه در آیاتی مانند «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» () «لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى» و «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى»، نیز سه کلمه «أهون، أشقی، و أتقی» به ترتیب در معنای «هّین: آسان» «شقی: بدبخت» و «تقیّ: پرهیزکار» به کار رفته است. (التوحید (للصدوق)، ص200)

حدیث

1) از امام حسن عسکری از پدرانشان مناجاتی از امیرالمومنین ع روایت شده است که در فرازی از آن آمده:

خدایا؛ کریم و بزرگوار هستی، پس در حقم بزرگواری کن هنگامی که از گدایان درگاهت شدم؛ و با من نیکی کن و مرا در زمره کسانی که بدانها عطا کرده‌ای قرار ده ...

خدایا، تو مرا به اینکه از تو بهشت را بخواهم راهنمایی کردی، و بعد از این شناخت بود که دل من به درخواست آن از تو روی آورد؛ آیا به درخواست خوبی‌هایت راهنمایی می‌کنی، و آنگاه از بخشش دریغ می‌ورزی؟ در حالی که تو کریم و بزرگواری هستی که همه کارهایت دلپسند است، ای صاحب جلالت و کرامت!

خدایا ! اگر من سزاوار آنچه از رحمتت که بدان امیدوارم، نیستم، تو سزاواری که با کَرَم خود بر من تفضل کنی؛ چرا که کریم، این گونه نیست که فقط در حق کسانی که شایستگی‌اش را دارند، نیکی کند...

البلد الأمین و الدرع الحصین، ص316

مناجات مولانا أمیر المؤمنین ع‏، مَرْوِیَّةٌ عَنِ الْعَسْکَرِیِّ عَنْ آبَائِهِ ع‏[1]

إِلَهِی کَرُمْتَ فَأَکْرِمْنِی إِذْ کُنْتُ مِنْ سُؤَّالِکَ وَ جُدْتَ بِالْمَعْرُوفِ فَاخْلِطْنِی بِأَهْلِ نَوَالِک‏...

إِلَهِی أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَى سُؤَالِ الْجَنَّةِ قَبْلَ مَعْرِفَتِهَا فَأَقْبَلَتِ النَّفْسُ بَعْدَ الْعِرْفَانِ عَلَى مَسْأَلَتِهَا أَ فَتَدُلُّ عَلَى خَیْرِکَ السُّؤَالَ ثُمَّ تَمْنَعُهُمُ النَّوَالَ وَ أَنْتَ الْکَرِیمُ الْمَحْمُودُ فِی کُلِّ مَا تَصْنَعُه‏ یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ؛

إِلَهِی إِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَوْجِبٍ لِمَا أَرْجُو مِنْ رَحْمَتِکَ‏ فَأَنْتَ أَهْلُ التَّفَضُّلِ عَلَیَّ بِکَرَمِکَ فَالْکَرِیمُ لَیْسَ یَصْنَعُ کُلَّ مَعْرُوفٍ عِنْدَ مَنْ یَسْتَوْجِبُه‏...[2]

تدبر

1) «اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ»

بخوان؛ و پروردگارت بسیار کریم و کریم‌ترینِ کریمان است؛

چه نسبتی هست بین «دستور به خواندن» و «کریم بودن پروردگار تو»؟

الف. شاید اشاره دارد که توانایی «خواندن» در آدمی، همان کرامتی است که خدا برای انسان قرار داده و بدین جهت او را بر اغلب مخلوقات برتری داده است: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ ... وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلا» (اسراء/70) (توضیح در تدبر2)

ب. در آیه قبل، اشاره شد که پروردگار انسان را از «علق» آفرید، چیزی شبیه لخته خون که در نظر ما بسیار پست و حقیر می‌نماید. شاید با این تاکید دوباره بر «خواندن» می‌خواهد توجه دهد که: ببین خدا چه اندازه کریم است که از چنان امر حقیری،‌ چنین موجودی می‌سازد که این اندازه فرهیخته است که با خواندن سر و کار دارد.

ج. با توجه به اینکه تعبیر «ربک» آمد، نه «الرب» یا «الله» یا «ربکم»، چه‌بسا اشاره دارد به اکرامی که خداوند با نزول قرآن بر پیامبر اکرم ص در حق او روا داشته است[3]؛ یعنی: تو این قرآن را که بر تو فروفرستادیم، بخوان؛ و توجه کن که پروردگارت در حق تو چه‌اندازه کرامت به خرج داده است.

د. «إقرأ» در این آیه، چه‌بسا به معنای این است که «بر مردم بخوان» و تعبیر «ربک الاکرم» هم در مقام تشویق پیامبر بر این کار است، بدین معنا که تو این قرآن را بر مردم بخوان و بدان پروردگارت بسیار کریم است و هم پاداش مناسبی به تو خواهد داد و هم نگران نباش چرا که او با بزرگواریش تو را در این امر تبلیغ یاری خواهد کرد. (جبائی، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص781)

ه. ...

یادآوری: با توجه به قاعده «امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا»، ممکن است تمام موارد فوق - و نیز موارد دیگری که فعلا به ذهن ما خطور نکرده - در این آیه، مورد نظر بوده باشد. یعنی صحتِ قطعیِ یکی از اینها بتنهایی دلیل بر نادرست بودن بقیه نمی‌شود.


2) «اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ»

بخوان؛ و پروردگارت بسیار کریم و کریم‌ترینِ کریمان است؛

اینکه دستور به «خواندن» را در کنار «بسیار کریم بودن» پروردگار ذکر کرد، آیا می‌خواهد اشاره کند به اینکه توانایی «خواندن» در آدمی، همان کرامتی است که خدا برای انسان قرار داده و بدین جهت او را بر اغلب مخلوقات برتری داده است: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلا» (اسراء/70)؟!

نکته تخصصی انسان‌شناسی

اغلب ما بهره‌مندی انسان از «زبان» را به «سخن گفتن» مربوط می‌دانیم؛ اما برخی از فیلسوفان نشان داده‌اند که اساساً «زبان» پیوند وثیقی با «کتابت» دارد و لذا اگر انسان بودنِ انسان تا حدود زیادی به برخورداری وی از «زبان» مرتبط می شود (جلسه221، تدبر3) این ارتباط، بیش و پیش از هر چیز، ناشی از توانایی انسان در عرصه خواندن و نوشتن است.

شاید بتوان گفت آنچه پشتوانه تمام توانمندی‌های انسان (در فهم عالم و پدید آوردن تکنولوژی‌ها و انتقال فرهنگ‌ها و سیطره بر همه چیز و ...) است، و به او چنین جایگاه رفیعی در میان سایر موجودات داده (کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ) و بر موجودات دیگر سوار کرده (حَمَلْناهُمْ ...) و وضعیت غذایی او را چنین متفاوت با سایر آفریدگان قرار داده (رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ) (توضیح در جلسه230، تدبر4) و در یک کلام، او را برتر از اغلب مخلوقات خدا قرار داده (وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلا) همین توان خواندن [و نوشتن] است که می‌تواند تمامی اندوخته‌های معرفتی دیگران را - هرچند هزاران فرسنگ آن‌طرف‌تر یا هزاران سال پیش، زیسته باشند - در اختیار بگیرد.

تنها تصور کنید انسان «خواندن» را رها کند، آِا بعد از گذشت یکی دو نسل، زندگیش تفاوت آشکاری با حیوانات خواهد داشت؟

پس «بخوان» و بدان خدایی بسیار کریم تو را بر این کار توانا کرد.

توجه: چیزی که این برداشت از آیه را بیشتر تقویت می‌کند، آیه بعد است که می‌فرماید: «الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَم‏»

(این آیه قبلا در جلسه43 مورد بحث قرار گرفت و بویژه تدبرهای 1 و 2 و 4 کاملا موید این برداشت هستند؛ لینک زیر

http://yekaye.ir/al-alaq-96-4/


3) «اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ»

در آیه اول، دستور «بخوان» آمده بود. چرا دوباره دستور به «خواندن» داد؟

الف. این تکرار است برای تاکید بر دستور قبل (مجمع البیان، ج‏10، ص781؛ المیزان، ج20، ص324) ویا برای مبالغه و نشان دادن اهمیت مطلب (تفسیر کنز الدقائق، ج‏14، ص346)

ب. امر اول، دستور به قرائت خود ایشان بوده و امر دوم، دستور به اینکه ایشان قرآن را بر مردم بخواند. (جبائی، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص781)[4]

ج. ...[5]


4) «و رَبُّکَ الْأَکْرَمُ»

پروردگارت بسیار کریم است:

پس،

اگر چیزی می‌بخشد، لزوما به خاطر استحقاق مخاطب نیست (المیزان، ج20، ص324)؛

به طوری که حتی اگر کسی استحقاق هم نداشته باشد، او همچنان از دادن بسیاری از نعمت‌هایش دریغ نمی‌ورزد. (حدیث1)

پس،

اگر در حق کسی کرامت ورزید، لزوما دلیل بر اینکه او مورد توجه ویژه خداست، نمی‌شود، چنانکه اگر روزی را بر کسی تنگ گرفت هم دلیل بر اینکه از چشم خدا افتاده نمی‌شود:

فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ؛ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ؛ کَلاَّ بَل ...: اما انسان، هر گاه که پروردگارش او را آزمایش کند و اکرام نماید و نعمت بخشد، گوید: پروردگارم مرا گرامى داشت! و اما هر گاه که او را آزمایش کند و روزى را بر او تنگ گیرد، گوید: پروردگارم مرا خوار کرد! چنین نیست؛ بلکه ...» (فجر/15-17)



[1] . متن کامل دعا (ص311-319) در اینجا جا نشد لذا به صفحه اصلی مراجعه کنید:

http://yekaye.ir/al-alaq-96-3

إِلَهِی صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْنِی إِذَا انْقَطَعَ مِنَ الدُّنْیَا أَثَرِی وَ امْتَحَى مِنَ الْمَخْلُوقِینَ ذِکْرِی وَ صِرْتُ فِی الْمَنْسِیِّینَ کَمَنْ قَدْ نُسِیَ إِلَهِی کَبِرَتْ سِنِّی وَ رَقَّ جِلْدِی وَ دَقَّ عَظْمِی وَ نَالَ الدَّهْرُ مِنِّی وَ اقْتَرَبَ أَجَلِی وَ نَفِدَتْ أَیَّامِی وَ ذَهَبَتْ شَهَوَاتِی وَ بَقِیَتْ تَبِعَاتِی إِلَهِی...

[2] . این فراز هم در اواخر دعا قابل توجه است:

... إِلَهِی لَوْ لَا مَا قَرَفْتُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا فَرِقْتُ عِقَابَکَ وَ لَوْ لَا مَا عَرَفْتُ مِنْ کَرَمِکَ مَا رَجَوْتُ ثَوَابَکَ وَ أَنْتَ أَوْلَى الْأَکْرَمِینَ بِتَحْقِیقِ أَمَلِ الْآمِلِینَ وَ أَرْحَمُ مَنِ اسْتُرْحِمَ فِی تَجَاوُزِهِ عَنِ الْمُذْنِبِینَ إِلَهِی نَفْسِی تُمَنِّینِی بِأَنَّکَ تَغْفِرُ لِی فَأَکْرِمْ بِهَا أُمْنِیَّةً بَشَّرَتْ بِعَفْوِکَ فَصَدِّقْ بِکَرَمِکَ مُبَشِّرَاتِ تَمَنِّیهَا وَ هَبْ لِی بِجُودِکَ مُدَمِّرَاتِ تَجَنِّیهَا إِلَهِی أَلْقَتْنِی الْحَسَنَاتُ بَیْنَ جُودِکَ وَ کَرَمِکَ وَ أَلْقَتْنِی‏ السَّیِّئَاتُ بَیْنَ عَفْوِکَ وَ مَغْفِرَتِکَ وَ قَدْ رَجَوْتُ أَلَّا یَضِیعَ بَیْنَ ذَیْنِ وَ ذَیْنِ مُسِی‏ءٌ وَ مُحْسِن‏.

همچنین این دو عبارت از امام سجاد و امیرالمومنین ع درباره کریم و کرامت:

... لَا یُنْکِرُ- یَا إِلَهِی- عَدْلَکَ إِنْ عَاقَبْتَهُ، وَ لَا یَسْتَعْظِمُ عَفْوَکَ إِنْ عَفَوْتَ عَنْهُ وَ رَحِمْتَهُ، لِأَنَّکَ الرَّبُّ الْکَرِیمُ الَّذِی لَا یَتَعَاظَمُهُ غُفْرَانُ الذَّنْبِ الْعَظِیم‏. ... (الصحیفة السجادیة، دعاء31)

وَ قَالَ ع مِنْ أَشْرَفِ [أَفْعَالِ‏] أَعْمَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَمُ‏ (نهج البلاغة، حکمت222)

[3] . در قرآن کریم گاهی از تعبیر «ربک» استفاده شده و گاه از تعابیر «ربکم»، «رب الناس» «رب الفلق» و ... . یکی از نکاتی که گفته‌اند این است که این مضاف‌الیه‌های مختلف، اشاره به میزان و اهمیت کاری که خدا انجام می‌دهد، دارد؛ یعنی مثلا «رب الفلق» ربوبیت خدا در حد پدیده فلق (سپیده صبح) مد نظر است؛ اما در «رب الناس» ربوبیت و تدبیری که خداوند برای «مردم» به خرج می‌دهد، مد نظر بوده است. با توجه به مقام ویژه پیامبر خاتم ص - که برترین مخلوق خداوند و مظهر اصلی خلیفة‌الله است - شاید این تعبیر «ربک» بر امتنان خاص بر پیامبر ص اشاره دارد.

[4] . برخی گفته‌اند این امر دوم، تکرار نیست بلکه امر اول امر به مطلق قرائت بوده، اما امر دوم، امر به قرائت برای تبلیغ یا امر به قرائت در نماز است (الأوّل مطلق، و الثّانی للتّبلیغ أو فی الصّلاة؛ تفسیر کنز الدقائق، ج‏14، ص346) چون این احتمال اخیر بسیار دور از ذهن می‌نمود، در متن نیاوردم.

[5] . صاحب تفسیر کنز الدقائق به عنوان یک احتمال دیگر، مطرح کرده است (ج‏14، ص346) چه‌بسا به پیامبر دستور داده شده که «بخوان» و ایشان گفته‌اند «خواندن نمی‌دانم» و دوباره دستور داده شده که بخوان. (لعلّه لمّا قیل له: اقرأ باسم ربّک، قال: ما أنا بقارئ، فقیل له: اقرأ) اگرچه چنین حکایتی در منابع اهل سنت درباره نزول وحی مطرح شده، اما اولا اصل داستان مشکوک است؛ زیرا اغلب روایات مربوطه به نحوی است که گویی پیامبر ص در اینکه این آورنده فرشته وحی بوده مشکوک بوده، در حالی که بر اساس آیات و روایات دیگر، قطعا چنین شکی در پیامبر ص راه نیافته (المیزان، ج20، ص329) و ثانیا، حتی اگر اصل آن داستان بدان صورت بوده باشد، علی‌القاعده، آن تکرار از جانب جبرئیل، سخن خود جبرئیل در آن مقام بوده است و غیر از وحی‌ای بوده که از طریق خداوند فرستاده شده، خصوصا که تعبیر «بخوان» و همین استنکاف مورد ادعا، دلالت آشکاری دارد بر اینکه از روی متنی بخواند؛ و اگر متنی در کار بوده، اینکه او بگوید خواندن نمی‌دانم و دوباره به او بگویند بخوان و این دوبار در آن متن نوشته شده باشد، چندان معقول به نظر نمی رسد.

 


350) سوره علق (96) آیه 2 خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ

بسم الله الرحمن الرحیم

350) سوره علق (96) آیه 2

خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ

ترجمه

انسان را از «عَلَق»ی آفرید.

نکات ترجمه‌

«عَلَق»

ماده «علق» در اصل دلالت دارد بر آویختن چیزی به چیزی که برتر از اوست؛ و به همین جهت، به «زالو» «عَلَق» گفته می‌شود؛ همچنین به خون «لخته شده‌ای که هنوز کاملا خشک نشده» «علقه» (جمع آن: علق) گویند چون حالت چسبندگی دارد و و به صورت آویزان باقی می‌ماند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص125؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص580) درباره کلمه «علق» در این آیه، علاوه بر مطالب فوق، یک احتمال دیگری که مطرح شده، این است که منظور «گِل»ی باشد که به خاطر مرطوب بودنش به دست می‌چسبد (مجمع‌البیان، ج10، ص779).

دلیل این را که چرا «علق» -اگر جمع «علقه» باشد- به صورت «جمع» آمده است، چنین گفته‌اند که چون «انسان» در این آیه، در معنای جمع است [یعنی انسان اسم جنس است و به معنای همه انسانها به کار رفته است] (معانی القرآن، ج3، ص278)

در قرآن کریم جمعا 7 بار از این ماده به کار رفته که شش بار آن به همین صورت «علق» و «علقة» است و یکبار هم در معنای آویزان و در هوا معلق ماندن «کالمعلقة» (نساء/129) و کنایه از وضعیت بلاتکلیفی به کار رفته است.

حدیث

1) امام حسین ع در فرازی از دعای عرفه فرموده‌اند:

خدایا، به تو روی آورده‌ام و به ربوبیت تو شهادت می‌دهم و اقرار می‌کنم که تو پروردگارم هستی و بازگشتم به سوی توست؛ مرا به نعمت خود آغاز کردی پیش از آنکه چیز قابل ذکری باشم؛ و مرا از خاک آفریدی؛ سپس مرا در صُلب‌ها جای دادی، ایمن از حوادث روزگار و فراز و نشیب زمانه؛

‌پس همواره در گذر روزها و قرن‌ها از صُلبی به رَحِمی در حرکت بودم، و به خاطر مهربانی و لطف و احسانت به من، مرا در زمانه حکومت کافرانی که عهد تو را شکستند و پیامبرانت را تکذیب کردند، به دنیا نیاوردی؛ بلکه از باب مهربانی و ملاطفتی که در حقم داشتی مرا در زمانه‌ای بیرون آوردی که هدایتی که برایم میسر کرده بودی بر من سبقت گرفته بود و در چنین زمانه‌ای مرا آفریدی و پیش از آن هم با صُنع زیبا و نعمتهای فراوانت، در حقم مهربانی کرده بودی؛

پس آفرینش مرا از منی‌ای جهنده آغاز کردی، سپس مرا در ظلمت‌های سه‌گانه بین گوشت و پوست و خون جای دادی، مرا شاهد بر آفرینشم قرار ندادی و کارم را به خودم واننهادی،‌سپس مرا تمام و سالم به دنیا بیرون آوردی ...

الإقبال بالأعمال الحسنة، ج‏2، ص75

عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فِی دُعَاءِ یَوْمِ عَرَفَةَ

اللّهُمَّ إِنِّی أَرْغَبُ إِلَیْکَ، وَ أَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیَّةِ لَکَ، مُقِرّاً بِأَنَّکَ رَبِّی، وَ أَنَّ إِلَیْکَ مَرَدِّی، ابْتَدَأْتَنِی بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ أَنْ أَکُونَ شَیْئاً مَذْکُوراً وَ خَلَقْتَنِی مِنَ التُّرَابِ ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی الْأَصْلَابَ أَمْناً لِرَیْبِ الْمَنُونِ وَ اخْتِلَافِ الدُّهُورِ فَلَمْ أَزَلْ ظَاعِناً مِنْ صُلْبٍ إِلَى رَحِمٍ فِی تَقَادُمِ الْأَیَّامِ الْمَاضِیَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِیَةِ لَمْ تُخْرِجْنِی لِرَأْفَتِکَ بِی وَ لُطْفِکَ لِی وَ إِحْسَانِکَ إِلَیَّ فِی دَوْلَةِ أَیَّامِ الْکَفَرَةِ الَّذِینَ نَقَضُوا عَهْدَکَ وَ کَذَّبُوا رُسُلَکَ لَکِنَّکَ أَخْرَجْتَنِی رَأْفَةً مِنْکَ وَ تَحَنُّناً عَلَیَّ لِلَّذِی سَبَقَ لِی مِنَ الْهُدَى الَّذِی یَسَّرْتَنِی وَ فِیهِ أَنْشَأْتَنِی وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِکَ رَؤُفْتَ بِی بِجَمِیلِ صُنْعِکَ وَ سَوَابِغِ نِعْمَتِکَ فَابْتَدَعْتَ خَلْقِی مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى‏ ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بَیْنَ لَحْمٍ وَ جِلْدٍ وَ دَمٍ لَمْ تُشْهِدْنِی‏ بِخَلْقِی وَ لَمْ تَجْعَلْ إِلَیَّ شَیْئاً مِنْ أَمْرِی ثُمَّ أَخْرَجْتَنِی إِلَى الدُّنْیَا تَامّاً سَوِیّا.


2) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه‌ای که به نام خطبه «غراء» معروف است، می‌فرمایند:

 [با شما سخن گویم از این انسان] که در تاریکجاى زهدانش بیافرید، و در پرده‏هاى تیره‏اش در پیچید. نطفه‏اى بود جهنده، سپس علقه‌ای شد لخته و ناتمام، و جنین در رحم و طفل شیرخوار، و کودک و نوجوان. آن گاه براى او قلبى حافظ، و زبانى گویا، و چشمى بینا قرار داد، تا بفهمد و پند گیرد، و از گناه خوددارى نماید...

نهج البلاغه، خطبه83

و من خطبة له ع و هی الخطبة العجیبة تسمى «الغراء»

أَمْ هَذَا الَّذِی أَنْشَأَهُ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ شُغُفِ الْأَسْتَارِ نُطْفَةً دِهَاقاً وَ عَلَقَةً مِحَاقاً وَ جَنِیناً وَ رَاضِعاً وَ وَلِیداً وَ یَافِعاً ثُمَّ مَنَحَهُ قَلْباً حَافِظاً وَ لِسَاناً لَافِظاً وَ بَصَراً لَاحِظاً لِیَفْهَمَ مُعْتَبِراً وَ یُقَصِّرَ مُزْدَجِراً ...[1]

تدبر

1) «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»

خدا انسان را از علق آفرید. نطفه انسان از ابتدای تکوینش تا وقتی به صورت بچه از شکم مادر خارج می‌شود، مراحلی را طی می‌کند. «علقه» (جمع آن: علق) اسمی است که برای اولین مرحله‌ای که نطفه تغییر شکل داده، گذاشته شده است؛ که وقتی جنین در این مرحله سقط می‌شود، شبیه یک لخته خون دیده می‌شود.

شبهه

جنین در هیچیک از مراحلش صرفاً یک تکه خون نیست؛ پس، آیا استفاده از کلمه «علقه» برای اشاره به یک مرحله از مراحل جنین، خلاف کشفیات علم نیست؟

پاسخ

بسیاری از مترجمان، «علقه» را به «خون بسته شده» یا «لخته خون» ترجمه کرده‌اند و ظاهرا همین موجب بروز این شبهه شده است. در نکات ترجمه نشان داده شد که «علق» همان طور که در مورد «لخته خون» به کار می‌رود، در مورد زالو، و حتی در مورد گل چسبنده‌ای هم که آویزان می‌ماند، به کار می‌رود. درواقع، درست است که به «خون لخته شده» هم علقه می‌گویند؛ اما ظاهرا استعمال این واژه در خصوص یکی از مراحل جنین، به نحو «اسم»ی است، و نه «وصف»ی. یعنی قرآن کریم هر یک از مراحل جنین را «اسم»گذاری کرده‌ و طبیعی است که در مقام اسم‌گذاری، از مشابهت‌های ظاهری استفاده شود. وقتی جنین در اولین مرحله‌ی بعد از نطفه بودن، سقط می‌شود، آنچه دیده می‌شود شبیه یک لخته خون است، پس اگر بخواهیم برای این مرحله جنین اسمی بگذاریم که آن را از مراحل قبلی و بعدی متمایز کند، «علق» اسم مناسبی است؛ اما نه اینکه این شیء لزوما یک لخته خون باشد. پس، چه‌بسا ترجمه «علقه» به «لخته خون» (که یکی از معانی این واژه بوده و به مناسبت شباهت جنین با آن، این واژه را برای جنین استفاده کرده‌اند) ترجمه‌‌ای ناروا و رهزن اذهان شده است (زیرا به مخاطب القا می‌کند که «علقه» به عنوان مرحله‌ای از مراحل جنین، همان لخته خون بوده، و شبهه فوق را پدید آورده است.)

خلاصه اینکه، استفاده از یک واژه در یک زبان، برای اشاره به چیزی خاص، غیر از استفاده وصفی از آن واژه در آن معناست. (البته چنان که در تدبر 5 خواهد آمد، چه‌بسا همین نام‌گذاری هم دلالت بر ابعادی از این واقعیت می‌کند)


2) «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»

در قرآن کریم، گاه به آفرینش انسان از خاک یا از نطفه اشاره شده، که اولی اشاره به نقطه آغاز مطلق انسان، و دومی اشاره به نقطه آغاز هر فرد انسان است. اما چرا در این آیه به آفرینش انسان «از علق» اشاره کرد؟

الف. می‌خواهد اشاره کند به این نعمت که از چه پستی‌ای خداوند انسان را به چه مقامی می‌رساند (مجمع‌البیان، ج10، ص781) و برای نشان دادن این پستی، موقعیت «علقه» که کاملا شبیه یک لخته خون است،‌ این حالت پستی را بهتر می‌رساند.

ب. در آیه قبل، به ربوبیتِ خالق اشاره شد، و در این آیه، برای اینکه این ربوبیت واضح شود، به یکی از مراحل میانی آفرینش انسان اشاره شد. (اقتباس از المیزان، ج20، ص324)

ج. چه‌بسا علق در معنای لغویش مورد نظر باشد یعنی «امری که معلق و آویزان است». در واقع، اینکه انسان موجودی است که خلقتش او را یکسره بند به این و آن کرده و هیچ استقلالی از خود ندارد و لذا نیازمند ربوبیت خداوند است، مورد نظر می‌باشد.

د. ...

3) «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»

آیا اینکه «انسان» به عنوان اسم جنس به کار رفته و شامل همه انسانها می‌باشد، می‌تواند موید کسانی باشد که خلقت انسان از خاک را نه امری دفعی، بلکه امری تدریجی (در قالب تطور داروینی) می‌دانند؟ (از این جهت که این آیه اگر شامل همه انسانها شود، شامل حضرت آدم و حوا هم می‌شود؛ پس آفریده شدن آدم از خاک، به معنای دفعی نبوده است.)

(قبلا اشاره شد که مشکل اصلی نظریه داروین، نه این است که در مساله تدریجی یا دفعی بودن آفرینش انسان نیست، بلکه مشکل اصلی این است که سابقه وجودی انسان را صرفا از خاک بدانیم یا روحی الهی را هم جزء سابقه وجودی او به حساب آوریم. جلسه232، تدبر4)


4) «... رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ؛ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»

این آیه را بعد از آیه قبل (که از مطلق آفرینش سخن گفته بود) مصداق تخصیص بعد از تعمیم دانسته‌اند (مجمع‌البیان، ج10، ص779). یعنی بعد از اینکه از «خالق بودن خداوند» (که به معنای خالق همه چیز بودن است) سخن گفت، در این آیه بر خلقت انسان تاکید شد.

چرا؟

الف. چون انسان اشرف مخلوقات است و آیات هم به انسان نازل می‌شود (الکشاف، ج4، ص775)

ب. ...

 


5) «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»

این کلیپ را یکی از اعضا ارسال کرده. در«معانی لغات» سه معنا برای «علق» گفتیم و جالب است که هرسه در این آیه صادق است.

از پزشکی صحت مطلب را سوال کردم،تایید کرد.


http://yekaye.ir/al-alaq-96-2/%d8%b9%d9%84%d9%82%d9%87/



[1] . این حدیث از امام صادق ع هم قابل توجه است:

 نَبْتَدِئُ یَا مُفَضَّلُ بِذِکْرِ خَلْقِ الْإِنْسَانِ فَاعْتَبِرْ بِهِ فَأَوَّلُ‏ ذَلِکَ مَا یُدَبَّرُ بِهِ الْجَنِینُ فِی الرَّحِمِ وَ هُوَ مَحْجُوبٌ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ظُلْمَةِ الْبَطْنِ وَ ظُلْمَةِ الرَّحِمِ وَ ظُلْمَةِ الْمَشِیمَةِ حَیْثُ لَا حِیلَةَ عِنْدَهُ فِی طَلَبِ غِذَاءٍ وَ لَا دَفْعِ أَذًى وَ لَا اسْتِجْلَابِ مَنْفَعَةٍ وَ لَا دَفْعِ مَضَرَّةٍ فَإِنَّهُ یَجْرِی إِلَیْهِ مِنْ دَمِ الْحَیْضِ مَا یَغْذُوهُ کَمَا یَغْذُو الْمَاءُ النَّبَاتَ فَلَا یَزَالُ ذَلِکَ غِذَاءَهُ حَتَّى إِذَا کَمَلَ خَلْقُهُ وَ اسْتَحْکَمَ بَدَنُهُ وَ قَوِیَ أَدِیمُهُ عَلَى مُبَاشَرَةِ الْهَوَاءِ وَ بَصَرُهُ عَلَى مُلَاقَاةِ الضِّیَاءِ هَاجَ الطَّلْقُ بِأُمِّهِ فَأَزْعَجَهُ أَشَدَّ إِزْعَاجٍ وَ أَعْنَفَهُ حَتَّى یُولَدَ وَ إِذَا وُلِدَ صَرَفَ ذَلِکَ الدَّمَ الَّذِی کَانَ یَغْذُوهُ مِنْ دَمِ أُمِّهِ إِلَى ثَدْیَیْهَا فَانْقَلَبَ الطَّعْمُ وَ اللَّوْنُ إِلَى ضَرْبٍ آخَرَ مِنَ الْغِذَاءِ وَ هُوَ أَشَدُّ مُوَافَقَةً لِلْمَوْلُودِ مِنَ الدَّمِ فَیُوَافِیهِ فِی وَقْتِ حَاجَتِهِ إِلَیْهِ فَحِینَ یُولَدُ قَدْ تَلَمَّظَ وَ حَرَّکَ شَفَتَیْهِ طَلَباً لِلرَّضَاعِ فَهُوَ یَجِدُ ثَدْیَیْ أُمِّهِ کَالْإِدَاوَتَیْنِ الْمُعَلَّقَتَیْنِ لِحَاجَتِهِ فَلَا یَزَالُ یَغْتَذِی بِاللَّبَنِ مَا دَامَ رَطْبَ الْبَدَنِ رَقِیقَ الْأَمْعَاءِ لَیِّنَ الْأَعْضَاءِ حَتَّى إِذَا تَحَرَّکَ وَ احْتَاجَ إِلَى غِذَاءٍ فِیهِ صَلَابَةٌ لِیَشْتَدَّ وَ یَقْوَى بَدَنُهُ طَلَعَتْ لَهُ الطَّوَاحِنُ مِنَ الْأَسْنَانِ وَ الْأَضْرَاسِ لِیَمْضَغَ بِهِ الطَّعَامَ فَیَلِینَ عَلَیْهِ وَ یَسْهُلَ لَهُ إِسَاغَتُهُ فَلَا یَزَالُ کَذَلِکَ حَتَّى یُدْرِک‏ (توحِید الْمُفَضَّل، ص46)

 


350) سوره علق (96) آیه 1 اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏؛

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ

350) سوره علق (96) آیه 1    

ترجمه

به نام خداوند گسترده‌مهر مهرورز، بخوان به نام پروردگارت که آفرید؛

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«اقْرَأْ» از ماده «قرء» است که از نظر اغلب اهل لغت، معنایش تقریبا معادل با ماده «قری» می‌باشد، که دلالت بر «جمع و اجتماع» می‌کند، چنانکه کلمه «قریة» به معنای محلی است که عده‌ای از انسانها در آن جمع شده باشند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص78-79) و به «ایام حیض» زنان هم «قُرء» گفته می‌شود به خاطر اینکه خون در رحم آنها جمع می‌شود؛[1] و «قرائت» هم نوعی جمع کردن است از این جهت که عبارت است از اینکه حروف و کلمات را همراه با هم ادا کردن، لذا به عمل کسی که فقط یک حرف را ادا کند، «قرائت» نمی گویند؛ و «قرآن» هم مصدر از همین ماده است، یا از این جهت که همه آن در یکجا [مثلا در لوح محفوظ] جمع شده است و یا از این جهت که جامع و مشتمل بر همه حقایق است (مفردات ألفاظ القرآن، ص668) و چه‌بسا از همین جهت «قرائت» باشد، یعنی چون کتابی است که بر قرائت آن بسیار تاکید شده است: «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن‏» (مزمل/20).

البته بین «قرائت» و «تلاوت» این تفاوت هست که در مورد یک کلمه هم تعبیر «قرائت» و «خواندن» به کار می‌رود، اما در مورد تلاوت، چون پیاپی بودن شرط است، حتما باید دو کلمه یا بیشتر در کار باشد (مثلا می‌گویند اسم فلانی را بخوان، اما نمی‌گویند اسم فلانی را تلاوت کن» (الفروق فی اللغة، ص18)؛ و همچنین تفاوت «قرآن» با «فرقان» - با اینکه هر دو از اسمهای این کتاب آسمانی‌اند - در این است که «قرآن» ناظر به جمع بودن مطالب در کنار هم است؛ اما «فرقان» ناظر به اینکه بین حق و باطل جدایی می‌افکند. (الفروق فی اللغة، ص49)

لازم به ذکر است برخی از اهل لغت، بین معنای «قرء» با «قری» و «قرو» تفاوت گذاشته، بر این باورند که اگرچه «قری» به معنای «جمع کردن و اجتماع» می‌باشد و «قریة» هم از همین ماده است؛ اما دو ماده دیگر با آن متفاوتند؛ و معنای اصلی ماده «قرء» همان معنای «قرائت» (فهم و ضبط معانی مکتوب با چشم) می‌باشد؛ و سعی کرده‌اند که معانی ای همچون «قُرء» (ایام حیض) را نیز به این معنا برگردانند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص253)[2].


«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ»

اینکه حرف «بـ» چه جایگاهی دارد و «باسم ربک» متعلق به چیست، چند دیدگاه مطرح شده است:

الف. حرف «بـ» باء زائده (برای تاکید در کلام) است (اعراب القرآن الکریم، ج3، ص457) و درواقع، «اسم ربک» در جایگاه مفعول می‌باشد؛ و منظور آیه این است که «بخوان اسم پروردگارت را» یعنی خدا را اسمهای مقدسش خطاب قرار بده (مجمع‌البیان، ج10، ص780) ویا اینکه «بسم‌الله الرحمن الرحیم» را بخوان (المیزان، ج20، ص323)[3]

ب. «باسم ربک» در جایگاه «حال» است (الکشاف، ج4، ص775)؛ یعنی متعلق به یک مطلب مُقدَّر است مانند «مفتتحاً یا مبتدئاً» که آن مطلب «حال» برای «اقرأ» بوده است، یعنی: بخوان در حالی که شروع می‌کنی با اسم پروردگارت (یعنی در حالی که با بسم الله ... شروع می‌کنی، این آیات نازل شده قرآن را بخوان) (المیزان، ج20، ص323) یا به تعبیر دیگر: بسم الله بگو و سپس آیات را بخوان. (الکشاف، ج4، ص775)

ج. حرف «بـ»، باء ملابسه است، یعنی بخوان همراه با اسم پروردگارت (یعنی همراه با بسم الله ... این آیات را بخوان) (المیزان، ج20، ص323)

شأن نزول

روایات متعدد از طریق شیعه و سنی، همگی اتفاق نظر دارند که این اولین سوره‌ای است که در نزول تدریجی قرآن، بر پیامبر اکرم ص نازل شد.[4] در این زمینه به روایتی از امام هادی ع بسنده می‌کنیم:

1) امام هادی ع بعد از توضیحاتی درباره رفت و آمدهای حضرت پیامبر ص به غار حرا می‌فرمایند:

پس هنگامی که چهل سالش تمام شد، خداوند عز و جل به قلب او نگاهی انداخت و آن را برترین و جلیل‌ترین و مطیع‌ترین و خاشع‌ترین و خاضع‌ترینِ قلوب یافت، پس به درهای آسمان اجازه داد که گشوده شوند در حالی که حضرت محمد ص بدانها می‌نگریست؛ و به فرشتگان اجازه داد که نازل شوند، در حالی که حضرت محمد ص بدانها می‌نگریست؛ و به رحمت [خاصه خود] دستور داد که از ساق عرش تا سر حضرت محمد ص نازل شود و او را در برگیرد؛ و به جبرئیلِ روح‌الامین، که گردنبندی از نور دارد و طاووس فرشتگان است، نگاهی افکند و او به نزد حضرت محمد ص فروآمد، بازوهایش را گرفت و تکانش داد و به او گفت: محمد! بخوان!

گفت: چه بخوانم؟

گفت: «بخوان به نام پروردگارت که آفرید؛ انسان را از «علق» آفرید» - تا این آیه که- «بدو آموخت آنچه را نمی‌دانست.» (علق/1-5) سپس آنچه را خداوند عز و جل به او وحی کرده بود، به پیامبر ص وحی کرد، سپس او به جایگاه عالی خود برگشت و حضرت محمد ص از کوه پایین آمد در حالی که عظمت جلال الهی او را در برگرفته، و از بزرگی آنچه بر او وارد شده بود، تب و لرز کرده بود...

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص156-158

قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ع‏:

...[5] فَلَمَّا اسْتَکْمَلَ أَرْبَعِینَ سَنَةً [وَ]  نَظَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى قَلْبِهِ فَوَجَدَهُ أَفْضَلَ الْقُلُوبِ‏ وَ أَجَلَّهَا، وَ أَطْوَعَهَا وَ أَخْشَعَهَا وَ أَخْضَعَهَا، أَذِنَ لِأَبْوَابِ السَّمَاءِ فَفُتِحَتْ، وَ مُحَمَّدٌ ص یَنْظُرُ إِلَیْهَا، وَ أَذِنَ لِلْمَلَائِکَةِ فَنَزَلُوا وَ مُحَمَّدٌ ص یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ، وَ أَمَرَ بِالرَّحْمَةِ فَأُنْزِلَتْ‏  عَلَیْهِ مِنْ لَدُنْ سَاقِ الْعَرْشِ إِلَى رَأْسِ مُحَمَّدٍ وَ غَمَرَتْهُ، وَ نَظَرَ إِلَى جَبْرَئِیلَ الرُّوحِ الْأَمِینِ الْمُطَوَّقِ بِالنُّورِ، طَاوُسِ الْمَلَائِکَةِ هَبَطَ إِلَیْهِ، وَ أَخَذَ بِضَبْعِهِ‏  وَ هَزَّهُ وَ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ. قَالَ: وَ مَا أَقْرَأُ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ- خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ -‏ إِلَى قَوْلِهِ‏ - ما لَمْ یَعْلَمْ‏» ثُمَّ أَوْحَى [إِلَیْهِ‏] مَا أَوْحَى إِلَیْهِ رَبُّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، ثُمَّ صَعِدَ إِلَى الْعُلْوِ، وَ نَزَلَ مُحَمَّدٌ ص مِنَ‏  الْجَبَلِ- وَ قَدْ غَشِیَهُ مِنْ تَعْظِیمِ جَلَالِ اللَّهِ، وَ وَرَدَ عَلَیْهِ مِنْ کَبِیرِ  شَأْنِهِ مَا رَکِبَهُ بِهِ‏  الْحُمَّى وَ النَّافِضُ...[6]

حدیث

2) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه «قاصعه» می‌فرمایند:

...و چنین بود که من هر سال در حراء همراه پیامبر ص بودم؛ او تنها مرا می‌دیدی و کس دیگری را نمی‌دید؛ و آن زمان جز یک خانه واحد در اسلام نبود که در آن رسول خدا ص بود و خدیجه، و من سومین آنها بودم، نور وحی و رسالت را می‌دیدم و بوی نبوت را استشمام می‌کردم؛ و هنگامی که وحی بر او ص نازل شد، صدای ناله شیطان را شنیدم و گفتم: با رسول الله! این ناله چیست؟

فرمود: این شیطان است که از عبادتش ناامید شد؛ همانا تو آنچه می‌شنوم، می‌شنوی؛ و آنچه می‌بینم، می‌بینی، جز اینکه تو پیامبر ص نیستی، بلکه وزیر هستی وقطعا که تو بر خیر و خوبی‌ می‌باشی.

نهج‌البلاغه، خطبه192

و من خطبة له ع تسمى القاصعة

... وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاء فَأَرَاهُ وَ لَا یَرَاهُ غَیْرِی وَ لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذٍ فِی الْإِسْلَامِ غَیْرَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ خَدِیجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَى نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ ص فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لَکِنَّکَ لَوَزِیرٌ وَ إِنَّکَ لَعَلَى خَیْر...


3) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که در روز یا شبش [سوره] «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ...» را بخواند و در آن روز یا شب بمیرد، شهید از دنیا رفته است و خداوند او را شهید برمی‌انگیزاند و به عنوان شهید زنده می‌کند و همانند کسی است که در راه خدا و همراه رسول خدا با شمشیرش جهاد کرده است.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص124

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ قَرَأَ فِی یَوْمِهِ أَوْ لَیْلَتِهِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ثُمَّ مَاتَ فِی یَوْمِهِ أَوْ لَیْلَتِهِ مَاتَ شَهِیداً وَ بَعَثَهُ اللَّهُ شَهِیداً وَ أَحْیَاهُ شَهِیداً وَ کَانَ کَمَنْ ضَرَبَ بِسَیْفِهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص.


4) از امام باقر ع [ در تاویل یکی از باطن‌های این آیه] روایت شده است:

جبرئیل بر حضرت محمد ص نازل شد و گفت: محمد! بخوان!

گفت: چه بخوانم؟

گفت: «بخوان به نام پروردگارت که آفرید» یعنی آفرید نور قدیم تو را قبل از هر چیزی؛ «انسان را از علق آفرید» یعنی تو را از نطفه‌ای آفرید و [حضرت] علی ع را از تو منشق و جدا کرد، «بخوان در حالی که پروردگارت کریم‌ترین است؛ کسی که با قلم آموخت» یعنی به علی بن ابی طالب آموخت «به آن انسان آنچه را نمی دانست آموخت» یعنی به [حضرت] علی ع آنچه قبل از آن نمی‌دانست، آموخت.

تفسیر القمی، ج‏2، ص430

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الشَّیْبَانِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ: حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ یُوسُفَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ کَیْسَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ قَالَ وَ مَا أَقْرَأُ قَالَ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ یَعْنِی خَلَقَ نُورَکَ الْأَقْدَمَ قَبْلَ الْأَشْیَاءِ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ یَعْنِی خَلَقَکَ مِنْ نُطْفَةٍ [عَلَقَةٍ] وَ شَقَّ مِنْکَ عَلِیّاً اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ یَعْنِی عَلَّمَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ یَعْنِی عَلَّمَ عَلِیّاً مَا لَمْ یَعْلَمْ قَبْلَ ذَلِکَ.


5) از امام صادق ع روایت شده است:

از رسول خدا ص درباره اسم اعظم سوال شد؛ فرمود: هر اسمی از اسماء الله، اعظم است؛ تو قلبت را از هر آنچه ما سوای اوست، فارغ کن و او را با هر اسمی که می‌خواهی بخوان، چرا که خداوند در حقیقت، اسمی و نه اسم دیگر، نیست، بلکه او خداوند واحد قهار است.

مصباح الشریعة، ص133

قَالَ الصَّادِقُ ع

سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ فَقَالَ ص کُلُّ اسْمٍ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ أَعْظَمُ فَفَرِّغْ قَلْبَکَ عَنْ کُلِّ مَا سِوَاهُ وَ ادْعُهُ تَعَالَى بِأَیِّ اسْمٍ شِئْتَ فَلَیْسَ لِلَّهِ فِی الْحَقِیقَةِ اسْمٌ دُونَ اسْمٍ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّار.[7]

تدبر

1) «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»

اولین آیه‌ای که بر پیامبر اسلام ص نازل شده،‌ دعوت به «خواندن» است؛ آن هم خواندن به اسم پروردگاری که همه چیز را او آفریده است.

اگر جایگاه زبان و خواندن در هویت انسان - به عنوان شاید مهمترین عامل تمایز انسان از سایر موجودات - را درک کرده باشیم (جلسه221، تدبر3)

و اگر جایگاه توحید و بویژه اهمیتِ منحصر دانستنِ ربوبیت (چه ربوبیت تکوینی و تدبیر عالم؛ و چه ربوبیت تشریعی و برنامه‌ریزی برای زندگی) در «خالق» (یعنی اینکه فقط خدا را تدبیرکننده و قانون‌گذار زندگی خود بدانیم)، بر ما معلوم شده باشد (توضیح در تدبر2)؛

آنگاه درمی‌یابیم که چه‌بسا همه پیام دین در همین یک آیه خلاصه شده باشد.


2) «رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»

«ربِ» تو (آنکه تو را تدبیر می‌کند و برایت قانون می‌گذارد) همان «خالق» است.

نکته تخصصی دین‌شناسی

در قرآن کریم، وجود «خدا» امری بدیهی دانسته شده که اغلب مشرکان و کافران هم در اصل وجود او تردید نداشته‌اند (مثلا عنکبوت/61-63) و حتی طبق برخی از احادیث، بسیاری از کسانی که رسماً خود را «طبیعت‌گرا» و «منکر خدا» می‌دانسته‌اند،‌ اختلافشان در حد یک دعوای لفظی بوده است: همه آنچه ما درباره «خدا» می‌گوییم (که همه عالم به او وابسته است و او به چیزی وابسته نیست و ...) آنها در مورد «طبیعت» معتقد بوده‌اند؛ در واقع، به جای نام «خدا»، کلمه «طبیعت» را گذاشته بودند.

در حقیقت، مهمترین نزاع کافران و مشرکان با موحدان و انبیاء، نه درباره «وجود» خدا، بلکه بر سر قبول یا رد «ربوبیت» خداوند بوده است. آنها این گونه می‌پنداشتند که خدا جهان را آفریده، اما یا کار جهان (تدبیر عالم، ربوبیت تکوینی) را به دیگران واگذار کرده است؛ ویا اگر تدبیر تکوینی عالم را هم عهده‌دار باشد، با قانون‌گذاری و برنامه‌ریزیِ زندگی انسان (ربوبیت تشریعی)‌ کاری ندارد؛ و این شاید مهمترین معضل اعتقادی انسانها از قدیم بوده است:

در دوران‌ قدیم، این ربوبیت تشریعی را فرعون‌ها و کاهنان و قارون‌ها و هامان‌ها مدعی می‌شدند، تا جایی که فرعون بانگ «أنا ربکم اعلی» (نازعات/24) سر می‌دهد (دقت کنید: نگفت: «أنا الهکم الاعلی: من خدای برتر شمایم»؛ بلکه گفت: «من رب و مدبر و تدبیرکننده برترِ شمایم»)؛ و امروزه هم صاحبان زر و زور و تزویر (سرمایه و قدرت و رسانه) با تکیه بر علوم انسانی و اجتماعی‌ای که جایی برای خدا در زندگی انسان قبول ندارد، همین ادعای «انا ربکم الاعلی» سر می‌دهند.

من درباره جهان مسیحی قضاوت نمی‌کنم، اما آنچه بسیار جای شگفتی دارد وجود پاره‌ای از مدعیان «روشنفکری دینی» در میان مسلمانان است که به «سکولار» بودن خود افتخار می‌کنند؛ می‌گویند ما خدا را و حتی عبادت شخصی خدا را قبول داریم؛ اما ربوبیت خدا و حضور دین (سخن و خواست خدا) در عرصه برنامه‌ریزی اجتماعی را قبول نداریم؛ در حالی که:

هم اولین جمله‌ای که اسلام با آن شروع شد، این بود که «خواندن» (و به تَبَعِ آن، سخن گفتن و موضع‌گیری کردن و ...) ‌به نام آن ربِ تدبیر‌کننده‌ (ربوبیت تکوینی) و برنامه‌ریز (= ربوبیت تشریعی) ای باشد که خالق همه چیز است؛

و هم آخرین سخنی که خبر از کامل شدن دین داده شد (مائده/3)، تاکید چندباره بر نصب امیرالمومنین ع به جانشینی پیامبر ص بود، یعنی تاکید بر تداوم همیشگیِ نقش‌آفرینی قرآن ناطق در عرصه اجتماع.


3) «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ...»

چرا نفرمود «پروردگارت را بخوان»، و فرمود «اسم پروردگارت را بخوان»؟

الف. بزرگداشتِ اسم، بزرگداشتِ مسمی (کسی که اسم بر او نهاده شده) است؛ و انسانی به «اسمِ» کسی احترام می‌گذارد، که به عظمت و احترام آنکه این اسم اوست پی برده و نسبت به او معرفت پیدا کرده باشد. (مجمع‌البیان، ج10، ص780)

ب. مقصود از این تعبیر، شروع کردن هر کار با «خواندن» (= گفتن) «بسم الله ...» است. (المیزان، ج20، ص323)

ج. تنها راهی که برای توجه به خدا داریم، خواندن او به اسمش است تا از این اسم، به مسمی توجه شود؛ چرا که حقیقت خداوند برتر از هر درک، و منزه (صافات/159) و برتر از هر توصیفی است (الله اکبر، یعنی الله اکبر مِن أن یوصَف: خدا بزرگتر از آن است که در وصف آید؛ کافی، ج1، ص118).[8] به قول سعدی شیرین‌سخن:

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم

وز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‌ایم

http://ganjoor.net/saadi/golestan/dibache/

 د. ...


4) «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»

بخوان به نام پروردگارت که آفرید؛

چه چیزی را بخوانم؟

قرآن را. (المیزان، ج20، ص323)

آیا فقط قرآن؟

اگرچه این خطاب به پیامبر ص در آن لحظه عظیم تاریخی، ناظر به خواندن قرآن و دریافت وحی الهی بود، اما اگر مخاطب آیات قرآن کریم، همه زمانها و همه انسانهاست؛ دلیلی نداریم که این آیه را فقط به آن موقعیت محدود کنیم.

پس، می‌توان از این آیه نتیجه گرفت: هر خواندنی را با بسم الله شروع کنیم،

و بدین ترتیب، این آیه پشتوانه آن حدیث نبوی می‌شود که «کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَمْ یُذْکَرْ «بِسْمِ اللَّهِ» فِیهِ فَهُوَ أَبْتَر: هر کار مهمی که در آن از بسم الله خبری نباشد، ابتر می‌ماند» (تفسیر منسوب به امام حسن عسکری، ص25)[9]



[1] راغب اصفهانی معتقد است که «قُرء» در حقیقت برای ورود از حالت پاکی به حالت حیض است:

و الْقُرْءُ فی الحقیقة: اسم للدّخول فی الحیض عن طهر. و لمّا کان اسما جامعا للأمرین الطّهر و الحیض المتعقّب له أطلق على کلّ واحد منهما، لأنّ کلّ اسم موضوع لمعنیین معا یطلق على کلّ واحد منهما إذا انفرد، کالمائدة: للخوان و للطّعام، ثم قد یسمّى کلّ واحد منهما بانفراده به. و لیس الْقُرْءُ اسما للطّهر مجرّدا، و لا للحیض مجرّدا بدلالة أنّ الطّاهر التی لم تر أثر الدّم لا یقال لها: ذات قرء. و کذا الحائض التی استمرّ بها الدّم و النّفساء لا یقال لها ذلک. و قوله: یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ [البقرة/ 228] أی: ثلاثة دخول من الطّهر فی الحیض‏. و قَوْلُهُ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ: «اقْعُدِی عَنْ الصَّلَاةِ أَیَّامَ أَقْرَائِکِ» أی أیّام حیضک، فإنما هو کقول القائل: افعل کذا أیّام ورود فلان، و وروده إنما یکون فی ساعة و إن کان ینسب إلى الأیّام. و قول أهل اللّغة: إنّ الْقُرْءَ من: قَرَأَ، أی: جمع، فإنّهم اعتبروا الجمع بین زمن الطّهر و زمن الحیض حسبما ذکرت لاجتماع الدّم فی الرّحم.

[2] . و «قرو» را هم به معنای «قصد همراه با اقدام و عمل دانسته، که البته در قرآن کریم به کار نرفته است). ایشان برای کلماتی مانند «استقراء« برای هریک از این سه ماده، معنای متفاوتی در نظر گرفته است: فالاستقراء من المهموز: یدلّ على طلب التفهّم و الضبط. و بالواو: یدلّ على طلب القصد فی إقدام. و بالیاء: یدلّ على طلب جمع و تنظیم. مع أنّ اللغویّین یذکرون الکلمة فی ذیل کلّ من الموادّ الثلث، و یفسّرونها بالتتبّع، و المناسب هو الیائىّ. و أیضا یذکرون مفهوم الجمع فی ذیل کلّ منها، مع أنّ الجمع و التجمّع من معانی الیائىّ.

[3] .البته علامه طباطبایی این معنا را برای این آیه قابل قبول نمی‌داند، بلکه فرموده بر اساس اینکه باء را زائده بگیریم، معنایش چنین می‌شود. عبارت ایشان چنین است:

أن التقدیر اقرأ القرآن أو ما فی معناه، و لیس المراد ... و لا أن قوله: «بِاسْمِ رَبِّکَ» مفعول «اقْرَأْ» و الباء زائدة و التقدیر اقرأ اسم ربک أی بسمل.

[4] از باب نمونه می‌توانید مواردی زیر را ملاحظه کنید:

(1) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ السَّرِیِّ عَنْ عَمِّهِ عَلِیِّ بْنِ السَّرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَوَّلُ مَا نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ وَ آخِرُهُ إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّه‏ (الکافی، ج‏2، ص628)

(2) ..

[5] . وَ أَمَّا تَسْلِیمُ الْجِبَالِ وَ الصُّخُورِ وَ الْأَحْجَارِ عَلَیْهِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا تَرَکَ التِّجَارَةَ إِلَى الشَّامِ، وَ تَصَدَّقَ بِکُلِّ مَا رَزَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ تِلْکَ التِّجَارَاتِ، کَانَ یَغْدُو کُلَّ یَوْمٍ إِلَى حِرَاءَ یَصْعَدُهُ، وَ یَنْظُرُ مِنْ قُلَلِهِ إِلَى آثَارِ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ أَنْوَاعِ عَجَائِبِ رَحْمَتِهِ‏  وَ بَدَائِعِ حِکْمَتِهِ، وَ یَنْظُرُ إِلَى أَکْنَافِ السَّمَاءِ وَ أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ الْبِحَارِ، وَ الْمَفَاوِزِ، وَ الْفَیَافِی، فَیَعْتَبِرُ بِتِلْکَ الْآثَارِ، وَ یَتَذَکَّرُ بِتِلْکَ الْآیَاتِ، وَ یَعْبُدُ اللَّهَ حَقَّ عِبَادَتِهِ.

[6] . یَقُولُ وَ قَدِ اشْتَدَّ عَلَیْهِ مَا یَخَافُهُ- مِنْ تَکْذِیبِ قُرَیْشٍ فِی خَبَرِهِ، وَ نِسْبَتِهِمْ إِیَّاهُ إِلَى الْجُنُونِ، [وَ أَنَّهُ‏] یَعْتَرِیهِ شَیْطَانٌ‏  وَ کَانَ مِنْ أَوَّلِ أَمْرِهِ أَعْقَلُ خَلِیقَةِ  اللَّهِ، وَ أَکْرَمُ بَرَایَاهُ وَ أَبْغَضُ الْأَشْیَاءِ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ وَ أَفْعَالُ الْمَجَانِینِ وَ أَقْوَالُهُمْ. فَأَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَشْرَحَ صَدْرَهُ وَ یُشَجِّعَ قَلْبَهُ، فَأَنْطَقَ الْجِبَالَ وَ الصُّخُورَ وَ الْمَدَرَ، وَ کُلَّمَا وَصَلَ إِلَى شَیْ‏ءٍ مِنْهَا نَادَاهُ: [السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدُ] السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللَّهِ، أَبْشِرْ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ فَضَّلَکَ وَ جَمَّلَکَ وَ زَیَّنَکَ- وَ أَکْرَمَکَ فَوْقَ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ لَا یَحْزُنْکَ قَوْلُ‏  قُرَیْشٍ: إِنَّکَ مَجْنُونٌ، وَ عَنِ الدِّینِ مَفْتُونٌ، فَإِنَّ الْفَاضِلَ مَنْ فَضَّلَهُ‏ [اللَّهُ‏] رَبُّ الْعَالَمِینَ، وَ الْکَرِیمَ مَنْ کَرَّمَهُ‏  خَالِقُ الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ، فَلَا یَضِیقَنَّ صَدْرُکَ مِنْ تَکْذِیبِ قُرَیْشٍ وَ عُتَاةِ الْعَرَبِ لَکَ، فَسَوْفَ یُبَلِّغُکَ رَبُّکَ أَقْصَى مُنْتَهَى الْکَرَامَاتِ وَ یَرْفَعُکَ إِلَى أَرْفَعِ الدَّرَجَاتِ. وَ سَوْفَ یُنَعِّمُ وَ یُفَرِّحُ‏  أَوْلِیَاءَکَ- بِوَصِیِّکَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع، وَ سَوْفَ یَبُثُّ عُلُومَکَ فِی الْعِبَادِ وَ الْبِلَادِ، بِمِفْتَاحِکَ وَ بَابِ مَدِینَةِ عِلْمِکَ‏  عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع، وَ سَوْفَ یُقِرُّ عَیْنَکَ بِبِنْتِکَ‏  فَاطِمَةَ ع، وَ سَوْفَ یَخْرُجُ مِنْهَا وَ مِنْ عَلِیٍّ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ سَوْفَ یَنْشُرُ فِی الْبِلَادِ دِینُکَ، وَ سَوْفَ یُعَظِّمُ أُجُورَ الْمُحِبِّینَ لَکَ وَ لِأَخِیکَ، وَ سَوْفَ یَضَعُ فِی یَدِکَ لِوَاءَ الْحَمْدِ، فَتَضَعُهُ فِی یَدِ أَخِیکَ عَلِیٍّ، فَیَکُونُ تَحْتَهُ کُلُّ نَبِیٍّ وَ صِدِّیقٍ وَ شَهِیدٍ، یَکُونُ قَائِدَهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَى جَنَّاتِ النَّعِیمِ.

فَقُلْتُ فِی سِرِّی: یَا رَبِّ- مَنْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ الَّذِی وَعَدْتَنِی بِهِ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا وُلِدَ عَلِیٌّ ع وَ هُوَ طِفْلٌ- أَ وَ هُوَ  وَلَدُ عَمِّی وَ قَالَ بَعْدَ ذَلِکَ لَمَّا تَحَرَّکَ عَلِیٌّ قَلِیلًا  وَ هُوَ مَعَهُ: أَ هُوَ هَذَا فَفِی کُلِّ مَرَّةٍ مِنْ ذَلِکَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مِیزَانُ الْجَلَالِ، فَجُعِلَ مُحَمَّدٌ ص فِی کِفَّةٍ مِنْهُ- وَ مُثِّلَ لَهُ عَلِیٌّ ع وَ سَائِرُ الْخَلْقِ مِنْ أُمَّتِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ [فِی کِفَّةٍ]  فَوُزِنَ بِهِمْ فَرَجَحَ. ثُمَّ أُخْرِجَ مُحَمَّدٌ ص مِنَ الْکِفَّةِ- وَ تُرِکَ عَلِیٌّ فِی کِفَّةِ مُحَمَّدٍ ص الَّتِی کَانَ فِیهَا فَوُزِنَ بِسَائِرِ أُمَّتِهِ، فَرَجَحَ بِهِمْ، فَعَرَفَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص بِعَیْنِهِ وَ صِفَتِهِ. وَ نُودِیَ فِی سِرِّهِ: یَا مُحَمَّدُ هَذَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ صَفِیِّی‏  الَّذِی أُؤَیِّدُ بِهِ هَذَا الدِّینَ، یَرْجَحُ عَلَى جَمِیعِ أُمَّتِکَ بَعْدَکَ. فَذَلِکَ حِینَ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرِی بِأَدَاءِ الرِّسَالَةِ، وَ خَفَّفَ عَنِّی مُکَافَحَةَ الْأُمَّةِ وَ سَهَّلَ عَلَیَّ مُبَارَزَةَ  الْعُتَاةِ الْجَبَابِرَةِ مِنْ قُرَیْشٍ.

[7] . این روایت هم قابل توجه است که برای رعایت اختصار در کانال نگذاشتم:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ لَمْ یَعْبُدِ الْمَعْنَى فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَکَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِیقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَیْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِی وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَیْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِی سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِیَتِهِ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا. (التوحید (للصدوق)، ص220)

[8] . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع حَدَّدْتَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ کَیْفَ أَقُولُ قَالَ قُلْ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ.

وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مَرْوَکِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ جُمَیْعِ بْنِ عُمَیْرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَیُّ شَیْ‏ءٍ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقُلْتُ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ وَ کَانَ ثَمَّ شَیْ‏ءٌ فَیَکُونُ أَکْبَرَ مِنْهُ فَقُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ.

[9] . عن أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ...: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص حَدَّثَنِی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ قَالَ: کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَمْ یُذْکَرْ «بِسْمِ اللَّهِ» فِیهِ فَهُوَ أَبْتَرُ.

 


349) سوره بلد (90) آیه 20 عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ

بسم الله الرحمن الرحیم

349) سوره بلد (90) آیه 20  

عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ

ترجمه

بر آنهاست آتشی فراگیر [سرپوشیده و سربسته]

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«مُؤْصَدَةٌ»

این کلمه هم با همزه (ؤ)[1] و هم بدون همزه (و) قرائت شده است (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص594) و در هر دو صورت، اغلب اهل لغت نیز در اینکه ماده آن «أصد» باشد ویا «وصد»[2] نظر قطعی نداده‌اند، بلکه توضیح داده‌اند که در هر دو صورت، اصل این ماده به معنای اشتمال و فراگیری‌ای است که کاملا بر شیء مورد نظر احاطه دارد و روی آن را می‌پوشاند و لذا به معنای «سرپوش»ی که کاملا روی چیزی قرار بگیرد و در آن را محکم کند نیز به کار رفته است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص110 و ج6، ص117؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص872) و در همین راستا برخی اصل این ماده را به معنای «انضمام چیزی به چیز دیگر به نحوی که کاملا بر آن منطبق شود» دانسته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص121) ؛ لذا اغلب اهل لغت و نیز مفسران «موصده» را معادل «مطبقه» دانسته‌اند. (ابن‌عباس و مجاهد، به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص751؛ المیزان، ج20، ص294) و برخی چنین توضیح داده‌اند که مقصود از این آیه آتشی است که درب [=درپوش]هایش بر روی آن چنان محکم شده که نه راه خروجی برای آنها باقی نمی‌ماند و نه نسیم ورحمتی از بیرون بدانها می‌رسد (مقاتل، به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص751)

برخی توضیح داده‌اند که «موصدة» در اصل وصف «درب» است و تقدیر کلام چنین بوده : «علیهم نار مؤصدة الأبواب» و چون مضاف الیه حذف شده، تنوین در جای آن نشسته است. (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص172) [3]

این کلمه بدین صورت یکبار دیگر هم در  قرآن کریم به کار رفته است (إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَة؛ همزه/8) و از این ماده کلمه «وصید» هم در قرآن کریم به کار رفته که بمعنای «درگاه منزل» می‌باشد (کتاب العین، ج7، ص145؛ المحیط فی اللغة، ج8، ص171) ظاهرا از این جهت که محلی است که درب در آنجا بر منزل بسته و منطبق می‌گردد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص121)[4]

حدیث

1) از امام باقر ع روایتی طولانی نقل شده است که وضعیت کافر حقیقی از لحظه مرگ تا عالم قبر و ورود در محشر و نهایتا وضعیتش در جهنم را توضیح می‌دهند. فرازی از این حدیث در جلسه326 (حدیث3) گذشت. http://yekaye.ir/al-hajj-22-21/ 

فراز پایانی این حدیث (یعنی پایان کار کافرانی که همواره در جهنم خواهند بود) چنین است:

...[5]پس درها جهنم بر آن گذاشته می‌شود و ستونش بر آنان مسدود می‌گردد دیگر نه روح و راحتی‌ای بر آنها وارد ‌شود و نه غم و اندوه هرگز از آنان بیرون رود و آن [آتش] بر آنها «موصده»‌ یعنی دربسته، خواهد بود؛ نه فرشتگانی دارند که شفاعتشان کنند و نه از بهشتیان دوست صمیمی‌ای دارند و پروردگار آنها را به فراموشی می‌سپارد و یاد آنها را از دل‌های بندگان می‌برد و دیگر هرگز یاد نخواهند شد؛

به خداوند عظیم و غفور و رحمان و رحیم پناه می‌بریم از آتش، و آنچه در آن است، و هر عملی که به آتش نزدیک کند؛ که همانا او غفور و رحیم و جواد و کریم است.

الإختصاص، ص365

سَعِیدُ بْنُ جَنَاحٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَوْفُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ قَبْضَ رُوحِ الْکَافِر...

... فَیُطْبَقُ عَلَیْهِمْ أَبْوَابُهَا وَ یُسَدُّ عَلَیْهِمْ عَمَدُهَا فَلَا یَدْخُلُ عَلَیْهِمْ رَوْحٌ أَبَداً وَ لَا یَخْرُجُ مِنْهُمُ الْغَمُّ أَبَداً وَ هِیَ عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ یَعْنِی مُطْبَقَةٌ لَیْسَ لَهُمُ الْمَلَائِکَةُ شَافِعُونَ وَ لَا مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ صِدِّیقٌ حَمِیمٌ وَ یَنْسَاهُمُ الرَّبُّ وَ یَمْحُو ذِکْرَهُمْ مِنْ قُلُوبِ الْعِبَادِ فَلَا یُذْکَرُونَ أَبَداً فَنَعُوذُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ الْغَفُورِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنَ النَّارِ وَ مَا فِیهَا وَ مِنْ کُلِّ عَمَلٍ یُقَرِّبُ مِنَ النَّارِ إِنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ جَوَادٌ کَرِیم‏.


2) در فرازی از مناجات امیرالمومنین ع که به «دعای کمیل» معروف شده، آمده است:

آیا این طور خواهد بود - تو منزهی خدایا و تو را حمد می گویم -که صدای بنده مسلمانت شنیده شود که به خاطر مخالفت با او در بند شده و به خاطر معصیت او طعم عذابش را می‌چشد و بین درهای بسته آن به خاطر جرم و گناهش زندانی شده، در حالی که او فریاد می‌زند فریاد زدنِ کسی که آرزومند رحمتت است، و تو را با زبان اهل توحیدت می‌خواند و با ربوبیتت به تو توسل می جوید؟!

مولای من! چگونه او در عذاب بماند در حالی که امید دارد به آنچه قبلا از حلم و بردباری تو دیده؛ و چگونه آتش او را بیازارد در حالی که او به فضل و رحمت تو آرزومند است، یا چگونه لهیب آتش او را بسوزاند در حالی که تو صدایش را می‌شنوی و جایگاهش را می‌بینی، یا چگونه نَفَس آتش او را در خود گیرد در حالی که تو از ضعف او باخبری، یا چگونه بین درهای بسته به غل و زنجیر کشیده شده باشد در حالی که تو از صداقتش باخبری؟!

مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص848

رُوِیَ أَنَّ کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ النَّخَعِیَّ رَأَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع سَاجِداً یَدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ فِی لَیْلَةِ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَان‏

... أَ فَتُرَاکَ سُبْحَانَکَ یَا إِلَهِی وَ بِحَمْدِکَ تَسْمَعُ فِیهَا صَوْتَ عَبْدٍ مُسْلِمٍ یُسْجَنُ فِیهَا بِمُخَالَفَتِهِ وَ ذَاقَ طَعْمَ عَذَابِهَا بِمَعْصِیَتِهِ وَ حُبِسَ بَیْنَ أَطْبَاقِهَا بِجُرْمِهِ وَ جَرِیرَتِهِ وَ هُوَ یَضِجُّ إِلَیْکَ ضَجِیجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِکَ وَ یُنَادِیکَ بِلِسَانِ أَهْلِ تَوْحِیدِکَ وَ یَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِرُبُوبِیَّتِکَ یَا مَوْلَایَ فَکَیْفَ یَبْقَى فِی الْعَذَابِ وَ هُوَ یَرْجُو مَا سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ أَمْ کَیْفَ تُؤْلِمُهُ النَّارُ وَ هُوَ یَأْمُلُ فَضْلَکَ وَ رَحْمَتَکَ أَمْ کَیْفَ یُحْرِقُهُ لَهَبُهَا وَ أَنْتَ تَسْمَعُ صَوْتَهُ وَ تَرَى مَکَانَهُ أَمْ کَیْفَ یَشْتَمِلُ عَلَیْهِ زَفِیرُهَا وَ أَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفَهُ أَمْ کَیْفَ یَتَغَلْغَلُ بَیْنَ أَطْبَاقِهَا وَ أَنْتَ تَعْلَمُ صِدْقَه‏...


3) هنگامی که امیرالمومنین بعد از جنگ جمل وارد بصره شدند، احنف به قیس دعوت کردند که ایشان و [عده‌ای از خواص] اصحابشان وعده‌ای مهمان وی شوند. حضرت فرمود: با اصحابم کاری نداشته باش. احنف وقتی اصحاب حضرت را دید که چقدر حال افتاده و ظاهر رنجوری دارند، از حضرت پرسید: اینها را چه شده؟ آیا به خاطر گرسنگی است یا از ترس جنگ به این حال و روز افتاده‌اند؟

حضرت ع در وصف حال و روز این اصحابشان مطالبی می‌فرمایند که آنها چگونه آخرت را جدی گرفته‌اند و از شدت آمادگی برای مواقف قیامت چه حال و روزی دارند؛ و سپس توضیحاتی درباره عذابهای جهنمیان و جایگاه بهشت برای متقین ارائه می‌دهند؛ در پایان می‌فرمایند:

و اگر می دیدی آنگاه که منادی ندا دهد: ای کسانی که اهل بهشت و نعمت‌های آن شده‌اید! ای کسانی که زینت‌ها و زیورهای آن ارزانی‌تان گردیده! جاودانه باشید که دیگر مرگی در کار نخواهد بود؛ آن هنگام است که امید جهنمیان قطع شده، درها به رویشان بسته گردیده و تمام اسباب و راهها از دسترس‌شان خارج می‌گردد؛ آن روز چه بسیار پیرمردی که ندای «وای از پیری‌ام» سر می‌دهد و  چه‌بسیار جوانی که فریاد «وای از جوانی‌ام» برمی‌آورد و چه‌بسیار زنی که فریاد «وای از رسوایی‌ام» سر می‌دهد در حالی که حجابش دریده شده؛

آن روز چه‌بسیار محاصره شدگانی که بین درهای بسته آن زندانی‌اند؛ اما چه محاصره شدنی، بعد از اینکه لباس پنبه‌ای بر تن کرده و بر سر ایوانها آب خنک و عذاهای رنگارنگ می‌خوردی، لباسی بر تن می‌کنی که هیچ مویی را آسوده نمی‌گذارد؛ و چیزی نمی‌خوری مگر اینکه تو را می‌گدازد، و نه چشمی مانده که به محبوبی بنگری مگر اینکه از حدقه درآمده باشد!

این است آنچه خداوند برای محرمین آماده کرده؛ و آن چیزی [که قبلا بیان شد] بود که خداوند برای تقوی‌پیشگان آماده نموده است.

صفات الشیعة (للصدوق)، ص44

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحٍ عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ الدِّینَوَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ قَالَ: لَمَّا قَدِمَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الْبَصْرَةَ بَعْدَ قِتَالِ أَهْلِ الْجَمَلِ دَعَاهُ الْأَحْنَفُ بْنُ قَیْسٍ وَ اتَّخَذَ لَهُ طَعَاماً فَبَعَثَ إِلَیْهِ ع وَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ یَا أَحْنَفُ ادْعُ لِی أَصْحَابِی فَدَخَلَ عَلَیْهِ قَوْمٌ مُتَخَشِّعُونَ کَأَنَّهُمْ شِنَانٌ بَوَالِی فَقَالَ الْأَحْنَفُ بْنُ قَیْسٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا هَذَا الَّذِی نَزَلَ بِهِمْ أَ مِنْ قِلَّةِ الطَّعَامِ أَوْ مِنْ هَوْلِ الْحَرْبِ فَقَالَ ص لَا یَا أَحْنَفُ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَحَبَّ أَقْوَاماً تَنَسَّکُوا لَهُ فِی دَارِ الدُّنْیَا تَنَسُّکَ مَنْ هَجَمَ عَلَى مَا عَلِمَ مِنْ قُرْبِهِمْ مِنْ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مِنْ قَبْلِ‏ أَنْ یُشَاهِدُوهَا ...[6]

... وَ لَوْ رَأَیْتَ مُنَادِیاً یُنَادِی وَ هُوَ یَقُولُ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ وَ نَعِیمِهَا وَ یَا أَهْلَ حُلِیِّهَا وَ حُلَلِهَا خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ فَعِنْدَهَا یَنْقَطِعُ رَجَاؤُهُمْ وَ تُغْلَقُ الْأَبْوَابُ وَ تَنْقَطِعُ بِهِمُ الْأَسْبَابُ فَکَمْ یَوْمَئِذٍ مِنْ شَیْخٍ یُنَادِی وَا شَیْبَتَاهْ وَ کَمْ شَبَابٍ یُنَادِی وَا شَبَابَاهْ وَ کَمْ مِنِ امْرَأَةٍ تُنَادِی وَا فَضِیحَتَاهْ هُتِکَتْ عَنْهُمُ السُّتُورُ فَکَمْ یَوْمَئِذٍ مِنْ مَغْمُوسٍ بَیْنَ أَطْبَاقِهَا مَحْبُوسٌ یَا لَکَ غَمْسَةٌ أَلْبَسَتْکَ بَعْدَ لِبَاسِ الْکَتَّانِ وَ الْمَاءِ الْمُبَرَّدِ عَلَى الْجُدْرَانِ وَ أَکْلِ الطَّعَامِ أَلْوَاناً بَعْدَ أَلْوَانٍ لِبَاساً لَمْ یَدَعْ لَکَ شَعْراً نَاعِماً کُنْتَ مُطْعَمَهُ إِلَّا بَیَّضَهُ وَ لَا عَیْناً کُنْتَ تُبْصِرُ بِهَا إِلَى حَبِیبٍ إِلَّا فَقَأَهَا هَذَا مَا أَعَدَّ اللَّهُ لِلْمُجْرِمِینَ وَ ذَلِکَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ لِلْمُتَّقِینَ.

تدبر

1) «عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ»

در آیه قبل فرمود کسانی که به نشانه‌های خدا کفر بورزند، همنشین شومی و بی‌برکتی‌اند؛ و در این آیه، حقیقت این شوم بودن را توضیح می دهد:

واقع شدن در میانه‌ی آتشی فراگیر، که دربش هم تا ابد بسته خواهد بود، نه از بیرون کمکی و یا نسیمی می‌وزد، و نه اینها راهی به خروج از آن خواهند داشت. (حدیث1)


2) «عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ»

چرا عده‌ای در قیامت مبتلا به «نار موصده» (آتشی که دربسته است و دیگر مفری از آن وجود ندارد) می‌شوند؟

الف. به نظر می‌رسد حقیقت جهنم، باطن دنیاست[7] و بدین جهت است که قرآن می‌فرماید که همه ما انسانها حتما وارد جهنم می‌شویم (وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا؛ مریم/71).

پس، حقیقت جهنمی شدن، از آسمان ماندن و زمینی شدن است (چنانکه خداوند وقتی می‌خواهد از جهنمی شدن برخی افراد صحبت کند، می‌فرماید: جاودانگی‌اش را به سمت زمین قرار داد: لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْض‏؛ اعراف/176)

و تمام همت شیطان این است که این زمین را زینت دهد (حجر/39) و انسان را زمین‌گیر کند (جلسه278، تدبر5 http://yekaye.ir/al-hegr-15-39/ )

کسی که افق نگاه و نهایت همتش زمین و دنیا شد، دیگر گردنه قیامت (بلد/11) و نشانه‌هایی را که خداوند سبحان برای راهیابی‌اش قرار داده (بلد/19)، جدی نمی‌گیرد، و پرونده خود را برای همیشه در دنیایی که باطنش جهنم است، می‌بندد؛ و آنگاه که در قیامت باطن امور آشکار گشت، می‌بیند که گرفتار «نار موصدة» شده است، گرفتار آتشی دربسته که نه مرگی دارد و نه راه فراری، زیرا در دنیاست که مرگ معنی داشت و جای اقدام و عمل بود، اما در آخرت فقط جای حساب و جزاست: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل‏» (نهج‌البلاغه، خطبه43)

ب. ...



جمع‌بندی مباحث مطرح شده در سوره بلد

این سوره، ابتدا با سوگندهایی تاکید کرد که انسان در سختی آفریده شده و او از این وضعیت خود غافل است. سپس تاکید شد که ما نعمت‌هایی (چشم و زبان و لب و نعمت هدایت) به او دادیم، اما گردنه‌ای پیش روی اوست که او برای درنوردیدن آن اقدام نکرده؛ و این درنوردیدن، نه حرکتی فیزیکی، بلکه اقدامی انسانی بود: رها کردن گردنی [از یوق بردگی یا یوق آتش]، اطعام در شرایط قحطی به یتیمان خویشاوند و مسکینان زمین‌گیر؛ و از همه مهم‌تر ایمان داشتن و برقراری روابط اجتماعی مطلوب بر مدار توصیه به صبر و رحمت؛ کسی که این گونه شد انسان خوش‌یُمنی است؛ و کسی که این حقایق و آیات الهی را انکار کرد، انسانی بدیُمن، و محبوس در آتش خواهد بود.

شاید بتوان گفت محور آیات این سوره، آیه 4 (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ: حقاً انسان را در رنج [و سختی] آفریدیم) است. در واقع چه‌بسا هدف سوره، توجه دادن به این حقیقت است که متن خلقت انسان در دنیا، با رنج و سختی عجین شده، و باید انسان از گردنه‌ای صعب‌العبور بگذرد؛ و باید خود را برای این عبور آماده کند؛ آمادگی‌اش هم با ایمان و یک سلسله کارهایی که با منفعت‌طلبی دنیوی سازگار نیست، حاصل می‌شود؛ و کسی که این سختی و عبور را جدی نگیرد، این گونه نیست که دیگر مشکلی نخواهد داشت، بلکه در باطن این دنیا که آتش جهنم است، تا ابد محبوس خواهد ماند.

در حقیقت، شاید درس اصلی این سوره، این باشد که آسودگی حقیقی را در دنیا جستجو نکنیم و بدانیم رنج و سختی در زندگی دنیا، امری گریزناپذیر است؛ و تنها در افق آخرت‌بینی است که رنج و سختیِ این زندگی، نه‌تنها تحمل‌پذیر، بلکه چه‌بسا دلپسند، می‌گردد؛ چرا که انسانی که به این منظر ایمان آورد و نشانه‌های راه را جدی بگیرد، این سختی‌ها را مقدمه‌ای برای یک زندگی بسیار دلپذیر می‌سازد.



[1] .قرائت ابوعمرو، حفص،‌ حمزه، یعقوب و خلف (و نیز یزیدی و حسن بصری و اعمش)

[2] . البته برخی اصل را بدون همزه می‌دانند که با همزه آمدنش از باب ابدال است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13،‌ص120) و اغلب اهل لغت هم آن را ذیل حرف «و» مطرح کرده‌اند.

[3] . المؤصدة هی الأبواب، و قد جرت صفة للنار على تقدیر: علیهم نار مؤصدة الأبواب، فکلما ترکت الإضافة عاد التنوین لأنهما یتعاقبان، و اللّه سبحانه و تعالى أعلم بالصواب.

[4] . راغب اصفهانی معنای «وصید» را «متقارب الاصول» نوشته و توضیحی نداده است؛ شاید از این جهت که حالت طبقه طبقه بودن را در معنای «وصد» مهم دانسته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص872)

[5] . فرازی که پیش از این آمده چنین است:

سپس درهایش بر آنها بسته می‌شود که فاصله هر درب تا درب دیگر مسیری پانصد ساله است و ستبری آن درب هم مسیری پانصد ساله است، سپس برای هر یک از آنها سه تابوت تو در تو از آهن گداخته قرار داده می‌شود، آنگاه دیگر تا ابد سخنی از آنها شنیده نشود مگر «شهیق»ی (نفس را به داخل فرستادن)ی همانند شهیق قاطر، و «زفیر»ی (نفس را بیرون دادن)ی همانند عرعر الاغ (هود/106) و زوزه‌ای همانند عوعوی سگ‌، «کر و لال و کور» (بقره/18) که هیچ سخنی ندارند جز ناله،

ثُمَّ یُطْبِقُ عَلَیْهِمْ أَبْوَابَهَا مِنَ الْبَابِ إِلَى الْبَابِ مَسِیرَةَ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ وَ غِلَظُ الْبَابِ مَسِیرَةُ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ یَجْعَلُ کُلَّ رَجُلٍ مِنْهُمْ فِی ثَلَاثِ تَوَابِیتَ مِنْ حَدِیدٍ مِنَ النَّارِ بَعْضُهَا فِی بَعْضٍ فَلَا یَسْمَعُ لَهُمْ کَلَاماً أَبَداً إِلَّا أَنَّ لَهُمْ فِیها شَهِیقٌ کَشَهِیقِ الْبِغَالِ وَ زَفِیرٌ مِثْلُ نَهِیقِ الْحَمِیرِ وَ عُوَاءٌ کَعُوَاءِ الْکِلَابِ صُمٌ‏ بُکْمٌ عُمْیٌ فَلَیْسَ لَهُمْ فِیهَا کَلَامٌ إِلَّا أَنِینٌ

[6] . فَحَمَلُوا أَنْفُسَهُمْ عَلَى مَجْهُودِهَا وَ کَانُوا إِذَا ذَکَرُوا صَبَاحَ یَوْمِ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ تَوَهَّمُوا خُرُوجَ عُنُقٍ یَخْرُجُ مِنَ النَّارِ یُحْشَرُ الْخَلَائِقُ إِلَى رَبِّهِمْ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ کِتَابٍ یَبْدُو فِیهِ عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ فَضَائِحُ ذُنُوبِهِمْ فَکَادَتْ أَنْفُسُهُمْ تَسِیلُ سَیَلَاناً أَوْ تَطِیرُ قُلُوبُهُمْ بِأَجْنِحَةِ الْخَوْفِ طَیَرَاناً وَ تُفَارِقُهُمْ عُقُولُهُمْ إِذَا غَلَتْ بِهِمْ مِنْ أَجْلِ التَّجَرُّدِ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ غَلَیَاناً فَکَانُوا یَحِنُّونَ حَنِینَ الْوَالِهِ فِی دُجَى الظُّلَمِ وَ کَانُوا یَفْجَعُونَ مِنْ خَوْفِ مَا أَوْقَفُوا عَلَیْهِ أَنْفُسَهُمْ فَمَضَوْا ذُبُلَ الْأَجْسَامِ حَزِینَةً قُلُوبُهُمْ کَالِحَةً وُجُوهُهُمْ ذَابِلَةً شِفَاهُهُمْ خَامِصَةً بُطُونُهُمْ تَرَاهُمْ سُکَارَى سُمَّارَ وَحْشَةِ اللَّیْلِ مُتَخَشِّعُونَ کَأَنَّهُمْ شِنَانٌ بَوَالِی قَدْ أَخْلَصُوا لِلَّهِ أَعْمَالَهُمْ سِرّاً وَ عَلَانِیَةً فَلَمْ تَأْمَنْ مِنْ فَزَعِهِ‏ قُلُوبُهُمْ بَلْ کَانُوا کَمَنْ حَرَسُوا قِبَابَ خَرَاجِهِمْ فَلَوْ رَأَیْتَهُمْ فِی لَیْلَتِهِمْ وَ قَدْ نَامَتِ الْعُیُونُ وَ هَدَأَتِ الْأَصْوَاتُ وَ سَکَنَتِ الْحَرَکَاتُ مِنَ الطَّیْرِ فِی الرُّکُودِ وَ قَدْ منههم [نَبَّهَهُمْ‏] هَوْلُ یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ الْوَعِیدُ کَمَا قَالَ سُبْحَانَهُ- أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ فَاسْتَیْقَظُوا إِلَیْهَا فَزِعِینَ وَ قَامُوا إِلَى صَلَاتِهِمْ مُعْوِلِینَ بَاکِینَ تَارَةً وَ أُخْرَى مُسَبِّحِینَ یَبْکُونَ فِی مَحَارِیبِهِمْ وَ یَرِنُّونَ یَصْطَفُّونَ لَیْلَةً مُظْلِمَةً بَهْمَاءَ یَبْکُونَ فَلَوْ رَأَیْتَهُمْ یَا أَحْنَفُ فِی لَیْلَتِهِمْ قِیَاماً عَلَى أَطْرَافِهِمْ مُنْحَنِیَةً ظُهُورُهُمْ یَتْلُونَ أَجْزَاءَ الْقُرْآنِ لِصَلَاتِهِمْ قَدِ اشْتَدَّتْ أَعْوَالُهُمْ وَ نَحِیبُهُمْ وَ زَفِیرُهُمْ إِذَا زَفَرُوا خِلْتَ النَّارَ قَدْ أَخَذَتْ مِنْهُمْ إِلَى حَلَاقِیمِهِمْ وَ إِذَا أَعْوَلُوا حَسِبْتَ السَّلَاسِلَ قَدْ صُفِّدَتْ فِی أَعْنَاقِهِمْ فَلَوْ رَأَیْتَهُمْ فِی نَهَارِهِمْ إِذاً لَرَأَیْتَ قَوْماً- یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ یَقُولُونَ لِلنَّاسِ حُسْناً- وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً قَدْ قَیَّدُوا أَقْدَامَهُمْ مِنَ التُّهَمَاتِ وَ أَبْکَمُوا أَلْسِنَتَهُمْ أَنْ یَتَکَلَّمُوا فِی أَعْرَاضِ النَّاسِ وَ سَجَّمُوا أَسْمَاعَهُمْ أَنْ یَلِجَهَا خَوْضُ خَائِضٍ وَ کَحَلُوا أَبْصَارَهُمْ بِغَضِّ النَّظَرِ إِلَى الْمَعَاصِی وَ انْتَحَوْا دَارَ السَّلَامِ الَّتِی مَنْ دَخَلَهَا کَانَ آمِناً مِنَ الرَّیْبِ وَ الْأَحْزَانِ فَلَعَلَّکَ یَا أَحْنَفُ شَغَلَکَ نَظَرُکَ فِی وَجْهِ وَاحِدَةٍ تُبْدِی الْأَسْقَامَ بِغَاضِرَةِ وَجْهِهَا وَ دَارٍ قَدْ أَشْغَلَتْ بِنَقْشِ رَوَاقِهَا وَ سُتُورٍ قَدْ عَلَّقَتْهَا وَ الرِّیحُ وَ الْآجَامُ مُوَکَّلَةٌ بِثَمَرِهَا وَ لَیْسَتْ دَارُکَ هَذِهِ دَارَ الْبَقَاءِ فَأَحْمَتْکَ الدَّارُ الَّتِی خَلَقَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ مِنْ لُؤْلُؤَةٍ بَیْضَاءَ فَشَقَّقَ فِیهَا أَنْهَارَهَا وَ غَرَسَ فِیهَا أَشْجَارَهَا وَ ظَلَّلَ عَلَیْهَا بِالنُّضْجِ مِنْ ثِمَارِهَا وَ کَبَسَهَا بِالْعَواتِقِ مِنْ حُورِهَا ثُمَّ أَسْکَنَهَا أَوْلِیَاءَهُ وَ أَهْلَ طَاعَتِهِ فَلَوْ رَأَیْتَهُمْ یَا أَحْنَفُ‏ وَ قَدْ قَدِمُوا عَلَى زِیَادَاتِ رَبِّهِمْ سُبْحَانَهُ فَإِذَا ضَرَبْتَ جَنَائِبَهُمْ صَوَّتَتْ رَوَاحِلُهُمْ بِأَصْوَاتٍ لَمْ یَسْمَعِ السَّامِعُونَ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ أَظَلَّتْهُمْ غَمَامَةٌ فَأَمْطَرَتْ عَلَیْهِمُ الْمِسْکَ وَ الرَّادِنَ وَ صَهَلَتْ خُیُولُهَا بَیْنَ أَغْرَاسِ تِلْکَ الْجِنَانِ وَ تَخَلَّلَتْ بِهِمْ نُوقُهُمْ بَیْنَ کُثُبِ الزَّعْفَرَانِ وَ یَتَّطِئُ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِهِمُ اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ وَ اسْتَقْبَلَتْهُمْ قَهَارِمَتُهَا بِمَنَابِرِ الرَّیْحَانِ وَ هَاجَتْ لَهُمْ رِیحٌ مِنْ قِبَلِ الْعَرْشِ فَنَثَرَتْ عَلَیْهِمُ الْیَاسَمِینَ وَ الْأُقْحُوَانَ وَ ذَهَبُوا إِلَى بَابِهَا فَیَفْتَحُ لَهُمُ الْبَابَ رِضْوَانُ ثُمَّ یَسْجُدُونَ لِلَّهِ فِی فِنَاءِ الْجِنَانِ فَقَالَ لَهُمُ الْجَبَّارُ ارْفَعُوا رُءُوسَکُمْ فَإِنِّی قَدْ رَفَعْتُ عَنْکُمْ مَئُونَةَ الْعِبَادَةِ وَ أَسْکَنْتُکُمْ جَنَّةَ الرِّضْوَانِ فَإِنْ فَاتَکَ یَا أَحْنَفُ مَا ذَکَرْتُ لَکَ فِی صَدْرِ کَلَامِی لَتُتْرَکَنَّ فِی سَرَابِیلِ الْقَطِرَانِ وَ لَتَطُوفَنَّ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ وَ لَتَسْقِیَنَّ شَرَاباً حَارَّ الْغَلَیَانِ فِی إِنْضَاجِهِ فَکَمْ یَوْمَئِذٍ فِی النَّارِ مِنْ صُلْبٍ مَحْطُومٍ وَ وَجْهٍ مَهْشُومٍ وَ مُشَوَّهٍ مَضْرُوبٍ عَلَى الْخُرْطُومِ قَدْ أَکَلَتِ الْجَامِعَةُ کَفَّهُ وَ الْتَحَمَ الطَّوْقُ بِعُنُقِهِ فَلَوْ رَأَیْتَهُمْ یَا أَحْنَفُ یَنْحَدِرُونَ فِی أَوْدِیَتِهَا وَ یَصْعَدُونَ جِبَالَهَا وَ قَدْ أُلْبِسُوا الْمُقَطَّعَاتِ مِنَ الْقَطِرَانِ وَ أُقْرِنُوا مَعَ فُجَّارِهَا وَ شَیَاطِینِهَا فَإِذَا اسْتَغَاثُوا بِأَسْوَإِ أَخْذٍ مِنْ حَرِیقٍ شَدَّتْ عَلَیْهِمْ عَقَارِبُهَا وَ حَیَّاتُهَا

[7] . باطن اعمال بدی است که ما انجام داده‌ایم (جلسه299، تدبر2 http://yekaye.ir/al-maaarij-70-28/ )