سفارش تبلیغ
صبا ویژن

566) سوره لیل (92) آیه 6 وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی

بسم الله الرحمن الرحیم

566)  سوره لیل (92) آیه 6 

وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی

ترجمه

و آن نیکوترین [یا: نیکوکاری] را تصدیق کرد؛

نکات ترجمه

«الْحُسْنی»

ماده «حسن» در اصل به معنای هر امر بهجت‌زا و شادی‌آفرینی است که مورد رغبت واقع می‌گردد و خوب و نیکو شمرده می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص235) و «حُسن» نقطه مقابل «قُبح» است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص57).

«حَسَنَة» هر نعمتی است که انسان در درون خویش آن را می‌یابد و نقطه «سیئة» است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص235)

درباره معنای «حُسْنی» دو نظر مطرح است: برخی آن را [مصدر و] در همان معنای «حسن» و «حَسَنه» (نیکی و نیکوکاری) دانسته و گفته‌اند تفاوتشان در این است که این دو کلمه را هم در مورد اشیاء و هم در مورد اتفاقات و وقایع به کار می‌برند؛ اما «حُسْنی» را در مورد اشیاء و اعیان به کار نمی‌برند و تنها در مورد حوادث و وقایع به کار می‌برند (مفردات ألفاظ القرآن، ص236)[1] اما برخی آن را افعل تفضیل (به معنای نیکوتر یا نیکوترین) دانسته‌اند، که صیغه افعل تفضیل از «حسن»، «أحسن» است که مونث آن «حُسنی» می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص222)

حدیث

1) از امام باقر ع درباره این آیات روایت شده است:

«پس آن که بخشش نمود و تقوا پیشه کرد؛ و تصدیق کرد آن نیکوتر را» به اینکه خداوند متعال به ازای یکی ده برابر تا صدهزار برابر و بیشتر می‌دهد «پس بزودی سهولتی را برایش میسر خواهیم کرد» فرمود: هیچ خوبی‌ای نمی‌خواهد مگر اینکه خداوند برایش میسر فرماید...

ادامه این روایت ان‌شاءالله در جلسه8 خواهد آمد

الکافی، ج‏4، ص46-47؛ مجمع البیان، ج‏10، ص760[2]؛ المقنعة، ص266

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مِهْرَانَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَأَمَّا مَنْ أَعْطی‏ وَ اتَّقی‏ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی»‏ بِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَی یُعْطِی بِالْوَاحِدَةِ عَشَرَةً إِلَی مِائَةِ أَلْفٍ فَمَا زَادَ «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری»‏ قَالَ لَا یُرِیدُ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ إِلَّا یَسَّرَهُ اللَّهُ لَهُ ...


2) از امام صادق ع روایت شده است:

«پس آن که بخشش نمود و تقوا پیشه کرد؛ و تصدیق کرد آن نیکوترین را» فرمود یعنی ولایت را؛ «پس بزودی سهولتی را برایش میسر خواهیم کرد» ...

بصائر الدرجات، ج‏1، ص515؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص426؛ تفسیر فرات الکوفی، ص568[3]

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ مُخَالِدِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ «فَأَمَّا مَنْ أَعْطی‏ وَ اتَّقی‏ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی»‏ قَالَ: بِالْوَلَایَةِ «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری‏» ...


3) از امیرالمومنین ع خطبه‌ای (معروف به خطبه دیباج) روایت شده است. در فرازی از این خطبه می‌فرماید:

و بدانید ای بندگان خدا! که آرزو، عقل را ببَرَد و به تکذیب وعده [الهی] بیانجامد و به غفلت تشویق کند و حسرت به ارث گذارد؛ پس آرزو را تکذیب کنید چرا که مایه فریب است و صاحبش فریب‌خورده؛ بلکه در خوف و رجا به عمل مشغول شوید و اگر مایه رجا و امیدواری‌ای پیش آمد شکر کنید و امیدوارانه همراه آن شوید که خداوند برای تسلیم‌شدگان [مسلمانان] نیکوترین را اعلام فرموده است و برای کسی که شکر گوید زیادت بر آن را؛ که همانا ندیدم مانند بهشت جایی را که جوینده‌اش چنین به خواب رفته باشد؛ و ندیدم مانند آتش جایی را که گریزانِ از او، چنین در خواب باشد؛ و ندیدم کاسبی پرسودتر از کسی که کسب و کار امروزش برایش اندوخته‌ها در آن موقع آماده سازد و نهان‌ها آشکار گرداند...

تحف العقول، ص152

خطبته ع المعروفة بالدیباج‏

... وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْأَمَلَ یُذْهِبُ الْعَقْلَ وَ یُکَذِّبُ الْوَعْدَ وَ یَحُثُّ عَلَى الْغَفْلَةِ وَ یُورِثُ الْحَسْرَةَ فَاکْذِبُوا الْأَمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ وَ إِنَّ صَاحِبَهُ مَأْزُورٌ فَاعْمَلُوا فِی الرَّغْبَةِ وَ الرَّهْبَةِ فَإِنْ نَزَلَتْ بِکُمْ رَغْبَةٌ فَاشْکُرُوا وَ اجْمَعُوا مَعَهَا رَغْبَةً فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ تَأَذَّنَ لِلْمُسْلِمِینَ بِالْحُسْنَى وَ لِمَنْ شَکَرَ بِالزِّیَادَةِ فَإِنِّی لَمْ أَرَ مِثْلَ الْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا کَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا وَ لَا أَکْثَرَ مُکْتَسِباً مِمَّنْ کَسَبَهُ الْیَوْمَ تُذْخَرُ فِیهِ الذَّخَائِرُ وَ تُبْلَى فِیهِ السَّرَائِر...[4]

تدبر

1) «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی»

مقصود از «حسنی» که آنها آن را تصدیق کردند و درست شمردند، چیست؟

الف. وعده نیکویی است که خداوند داده است (ابن‌عباس، قتاده و عکرمه، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص760)

ب. بهشتی است که پاداش نیکوکاران است. (حسن، مجاهد و جبائی، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص760)

ج. «حسنی» ‌صفتی است که به جای موصوف نشسته است، و در اصل «وعده نیکو» بوده؛ و آن وعده‌های خداوند است بر انفاقی که قربة الی الله انجام شود، که حقیقتش تصدیق به برانگیخته شدن و ایمان بدان است و لازمه اینها ایمان به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر ص می‌باشد (المیزان، ج‏20، ص303) به تعبیر دیگر، اذعان به وعده ثوابهای بهشتی بر انفاق است که این تصدیق مستلزم ایمان به توحید و نبوت و معاد می‌باشد.

د. اینکه به ازای انفاق و نیکی‌ای که در این دنیا کرده‌اند چندین برابر و بهترش را دریافت خواهند کرد. (حدیث1)

ه. اذعان به ولایت و امامت اهل بیت ع است (حدیث2)‌ که بعد از پیامبر ص راه سعادت انسان را نشان دادند، بویژه اگر توجه کنیم که در قرآن کریم مصداق اصلی «حسنه» را «مودة فی القربی» (حمایت از اهل بیت و قبول ولایت آنها)‌ معرفی کرده است. (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ (شوری/23) (توضیح این مدعا در: المیزان، ج18، ص48)

و. ...


2) «فَأَمَّا مَنْ أَعْطی‏ وَ اتَّقی؛ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی»

ایمان به آخرت شرط قبولی عمل است. (تفسیر نور، ج10، ص508)

به تعبیر دیگر،

بخشش و انفاق، زمانی واقعاً در سرنوشت انسان موثر است که با تقوی و تصدیق به آخرت همراه باشد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

بهشت برای انسان است، از آن جهت که انسان است و باطنی عمیق‌تر از ظواهر این عالم دارد. یعنی هر عمل خوبی، برای اینکه واقعا خوب باشد، بیش از یک ظاهر فیزیکی، باید از باطنی بهره‌مند باشد که آن را خوب کند. دادن مال به یک نیازمند یک امر ظاهری است، که تنها زمانی از یک حقیقت متعالی برخوردار است که در این پرداخت، اولا «تقوی» رعایت شود (یعنی این مال از راه درست به دست آمده باشد، همراه با این دادن منت گذاشتن نباشد و ...) و ثانیا مبتنی بر باور به یک ماوراء برتر باشد که حقیقت عمل در آنجا جلوه‌گر می‌شود؛ وگرنه کسی که مثلا برای کسب شهرت و یا صرفا به خاطر احساساتی شدن به دیگران کمک می‌کند و این کمک کردنش پشتوانه‌ای در باطن عالم ندارد، نباید انتظار داشته باشد که وقتی وارد آخرت و باطن عالم شد، اثری از کارش در آنجا مشاهده کند.

(برای تفصیل این بحث مراجعه کنید به مرتضی مطهری، عدل الهی، فصل «عمل خیر از غیر مسلمان»)


3) «فَأَمَّا مَنْ أَعْطی‏ وَ اتَّقی؛ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی»

کسی می‌تواند به انفاق خود رنگ الهی داده و اهل تقوا باشد که به قیامت ایمان داشته باشد. (تفسیر نور، ج10، ص508)


4) «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی»

از آخرت و وعده ‌های الهی به «حسنی: نیکوترین» تعبیر کرد. چرا؟

الف. شاید می‌خواهد توجه دهد که تا آخرت به عنوان امر برتر و نیکوتر در باورشان قرار نگیرد و درستی چنین چیزی را تصدیق نکنند، اهل انفاق و تقوا نخواهند بود و در مسیر هدایت قرار نخواهند گرفت.

ب. ...



[1] . الفرق بین الحسن و الحسنة و الْحُسْنَى أنّ الْحَسَنَ یقال فی الأعیان و الأحداث، و کذلک الْحَسَنَةُ إذا کانت وصفا، و إذا کانت اسما فمتعارف فی الأحداث، و الْحُسْنَى لا یقال إلا فی الأحداث دون الأعیان، و الحسن أکثر ما یقال فی تعارف العامة فی المستحسن بالبصر، یقال: رجل حَسَنٌ و حُسَّانٌ، و امرأة حَسْنَاءُ و حُسَّانَةٌ، و أکثر ما جاء فی القرآن من الحسن فللمستحسن من جهة البصیرة، و قوله تعالى: الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏ [الزمر/ 18]

[2] مرحوم طبرسی می گوید که این را از عیاشی نقل کرده است (روى العیاشی ذلک بإسناده عن سعد الإسکاف عن أبی جعفر ع) اما در تفسیر عیاشی یافت نشد و در کافی یافت شد و احتمالا سهوالقلم بوده است.

[3] . فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الزُّهْرِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ ...

[4] . این حدیث هم در همین راستا قابل توجه است: حدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی سَعِیدٍ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ الْجَعْدِ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِیِّ قَالَ لَمَّا وَلَّى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع مُحَمَّدَ بْنَ أَبِی بَکْرٍ مِصْرَ وَ أَعْمَالَهَا کَتَبَ لَهُ کِتَابا ... قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ» فَالْحُسْنَى هِیَ الْجَنَّةُ وَ الزِّیَادَةُ هِیَ الدُّنْیَا (الأمالی (للمفید)، ص262)

 


565) سوره لیل (92) آیه 5 فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى

بسم الله الرحمن الرحیم

565)  سوره لیل (92) آیه 5   

فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى

ترجمه

پس آن که بخشش نمود و تقوا پیشه کرد؛

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است:

رسول الله ص در مسیرشان شخصی را دیدند که نهالی را در محدوده‌ای که از آن اوست می‌کارد. فرمودند: آیا می‌خواهی تو را به کاشت نهالی راهنمایی کنم که ساقه‌اش استوارتر، و رشدش سریعتر، و میوه‌اش گواراتر، و ماندگارتر است؟

عرض کرد: بله! راهنماییم کنید یا رسول الله!

فرمود: هنگامی که صبح و شام می‌کنی بگو سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر؛ که اگر این را گفتی برایت به ازای هر تسبیحی ده درخت از انواع میوه‌ها در بهشت خواهد بود و اینها از باقیات صالحات است.

آن مرد گفت: یا رسول الله! تو را شاهد می گیرم که این محدوده‌ای که در اختیار من است صدقه باشد در اختیار فقرای مسلمان که نیازمند صدقه‌اند؛ پس خداوند این آیات را نازل فرمود: «پس آن که بخشش نمود و تقوا پیشه کرد؛ و آن نیکوترین را تصدیق نمود پس سهولت را برایش میسر گردانیم.»

الکافی، ج‏2، ص506؛ الأمالی( للصدوق)، ص203

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ ضُرَیْسٍ الْکُنَاسِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ ص بِرَجُلٍ یَغْرِسُ غَرْساً فِی حَائِطٍ لَهُ فَوَقَفَ لَهُ وَ قَالَ أَ لَا أَدُلُّکَ عَلَى غَرْسٍ أَثْبَتَ أَصْلًا وَ أَسْرَعَ إِینَاعاً وَ أَطْیَبَ ثَمَراً وَ أَبْقَى؟

قَالَ بَلَى فَدُلَّنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ!

فَقَالَ إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ فَقُلْ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ فَإِنَّ لَکَ إِنْ قُلْتَهُ بِکُلِّ تَسْبِیحَةٍ عَشْرَ شَجَرَاتٍ فِی الْجَنَّةِ مِنْ أَنْوَاعِ الْفَاکِهَةِ وَ هُنَّ مِنَ الْبَاقِیَاتِ الصَّالِحَاتِ

قَالَ فَقَالَ الرَّجُلُ فَإِنِّی أُشْهِدُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَّ حَائِطِی هَذَا صَدَقَةٌ مَقْبُوضَةٌ عَلَى فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِینَ أَهْلِ الصَّدَقَةِ؛ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آیَاتٍ مِنَ الْقُرْآنِ «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏».


2) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که «گرفتن» را بیش از «دادن و عطا کردن» دوست دارد زیانکار است؛ زیرا که به خاطر غفلتش، [دنیای] عاجل و زودگذر را برتر از [آخرت] آجل و پیش رو می‌بیند؛

و برای مومن سزاوار این است که هنگامی که «می‌گیرد» بحق بگیرد و هنگامی که «می‌دهد و عطا می‌کند» در [راه] حق و بحق و از حق بدهد؛

پس چه بسیار گیرنده‌ای که از دینش می‌دهد [در ازای آنچه به دست آورده، دینش را داده است] و نمی‌فهمد؛

و چه بسیار دهنده‌ای که خودش خشم خود را برای خود خریده است؛

پس مساله اصلی دادن و گرفتن نیست؛ بلکه نجات‌یابنده، کسی است که در دادن و گرفتن تقوای الهی پیشه کند و به ریسمان ورع و پرهیزکاری چنگ زند ...

مصباح الشریعة، ص148

قَالَ الصَّادِقُ ع:

مَنْ کَانَ الْأَخْذُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنَ الْإِعْطَاءِ فَهُوَ مَغْبُونٌ لِأَنَّهُ یَرَى الْعَاجِلَ بِغَفْلَتِهِ أَفْضَلَ مِنَ الْآجِلِ وَ یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ إِذَا أَخَذَ أَنْ یَأْخُذَ بِحَقٍّ وَ إِذَا أَعْطَى فَفِی حَقٍّ وَ بِحَقٍّ وَ مِنْ حَقٍّ فَکَمْ مِنْ آخِذٍ مُعْطِی دِینَهُ وَ هُوَ لَا یَشْعُرُ وَ کَمْ مِنْ مُعْطٍ مُورِثٍ بِنَفْسِهِ سَخَطَ اللَّهِ وَ لَیْسَ الشَّأْنُ فِی الْأَخْذِ وَ الْإِعْطَاءِ وَ لَکِنَّ النَّاجِیَ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ فِی الْأَخْذِ وَ الْإِعْطَاءِ وَ اعْتَصَمَ بِحَبْلِ الْوَرَعِ ...[1]


3) از امام صادق ع درباره این آیات روایت شده است:

«پس آن که داد» خمس را؛ «و تقوا پیشه کرد» از پذیرفتن ولایت طاغوت‌ها؛ «و تصدیق نمود آن نیکوترین را» با [اذعان به] ولایت؛ «پس سهولت را برایش میسر گردانیم» و چیزی از خوبی نخواهد مگر اینکه برایش میسر شود...

ادامه روایت ان‌شاءالله در بحث از آیه 8 همین سوره خواهد آمد.

تأویل الآیات الظاهرة، ص782

رَوَى أَحْمَدُ بْنُ الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَیْمَنَ بْنِ مُحْرِزٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

«فَأَمَّا مَنْ أَعْطى»‏ الْخُمُسَ «وَ اتَّقى»‏ وَلَایَةَ الطَّوَاغِیتِ «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى»‏ بِالْوَلَایَةِ «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى»‏ فَلَا یُرِیدُ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ إِلَّا تَیَسَّرَ لَهُ ...


4) عایشه می‌گوید: یکبار گوسفندی ذیح کردند [و پیامبر به هر نیازمندی که آمد مقداری از آن را بخشید].

پیامبر فرمود: آیا چیزی از آن مانده است؟

گفتم: غیر از کتفش چیزی باقی نمانده است.

فرمود: همه‌اش باقی مانده است غیر از کتفش.

سنن ترمذی، ج4، ص225 و 644؛ شرح السنة (بغوی)، ج6، ص136

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ سَعِیدٍ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِی مَیْسَرَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّهُمْ ذَبَحُوا شَاةً، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله و سَلَّمَ: مَا بَقِیَ مِنْهَا؟ قَالَتْ: مَا بَقِیَ مِنْهَا إِلاَّ کَتِفُهَا قَالَ: بَقِیَ کُلُّهَا غَیْرَ کَتِفِهَا.

تدبر

1) «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى»

مقصود از «اعطی» دادن چه چیزی است؟

الف. از آنجا که در آیه 8 که نقطه مقابل این آیه است از «بخل» سخن گفته شده، پس اعطاء در اینجا به معنای انفاق مال است (المیزان، ج20، ص320)

ب. پرداخت حق الله (واجبات مالی‌ای) است که خداوند واجب کرده است (قتاده، به نقل از البحر المحیط، ج10، ص493) که از مهمترین مصادیقش خمس است (حدیث3)

ج. ...


2) «مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى»

«اعطاء» (انفاق و پرداخت‌های مالی) را با «تقوی» همراه کرد؛ این بدان معناست که:

الف. انفاق زمانی واقعا با ارزش است که همراه با تقوی باشد (حدیث2)؛ و در واقع، شرط پذیرفته شدن عطا تقواست. (تفسیر نور، ج10، ص506)

ب. عطا همراه با تقوی کارساز است (تفسیر نور، ج10، ص506)

ج. عطا باید بدون ریا و غرور و منت و آزار باشد. (تفسیر نور، ج10، ص506)

د. آنچه از مقدار و چیستی چیزی که می‌بخشیم مهمتر است، نیت و انگیزه و چگونگی این بخشش است. (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص506)

ه. ...


3) «مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى»

«تقوی» از ماده «وقی» است که بهترین ترجمه آن «خودنگهداری» است.

کسی که چیزی می‌بخشد، چیزی را از دست نداده است، بلکه آنچه واقعا از آنِ وی بوده را برای ابد خوب نگهداری نموده است. (حدیث4)



[1] . وَ النَّاسُ فِی هَاتَیْنِ الْخَصْلَتَیْنِ خَاصٌّ وَ عَامٌّ فَالْخَاصُّ یَنْظُرُ فِی دَقِیقِ الْوَرَعِ فَلَا یَتَنَاوَلُ حَتَّى یَتَیَقَّنَ أَنَّهُ حَلَالٌ وَ إِذَا أَشْکَلَ‏ عَلَیْهِ تَنَاوَلَ عِنْدَ الضَّرُورَةِ وَ الْعَامُّ یَنْظُرُ فِی الظَّاهِرِ فَمَا لَمْ یَجِدْهُ وَ لَا یَعْلَمُهُ غَصْبٌ وَ لَا سَرِقَةٌ تَنَاوَلَ وَ قَالَ لَا بَأْسَ هُوَ لِی حَلَالٌ وَ الْأَمْرُ فِی ذَلِکَ بَیِّنٌ یَأْخُذُ بِحُکْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یُنْفِقُ فِی رِضَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏.

 


564) سوره لیل (92) آیه 4 إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى

بسم الله الرحمن الرحیم

564)  سوره لیل (92) آیه 4 

إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى

ترجمه

همانا کوشش شما مختلف است؛

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است: مردم معادنی هستند همانند معادن طلا و نقره.

الکافی، ج‏8، ص177

سَهْلٌ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ.[1]


2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

همانا مردم بعد از رسول خدا ص به سه کس رجوع کردند:

-        به عالمی که بر هدایت الهی بود و خداوند با آنچه می‌داند وی را از علم غیر خودش بی‌نیاز کرده

-        به جاهلی که مدعی علم بود اما علمی نداشت؛ و به عجب و غرور گرفتار بود؛ دنیا وی را به فتنه انداخته و او غیرش را دچار فتنه کرده است.

-        و به کسی که متعلم بود از عالمی در مسیر هدایت الهی؛

آنگاه، آنکه ادعا می کرد هلاک شد و آنکه دروغ می‌بست باخت و نومید شد.

الکافی، ج‏1، ص33

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ مِمَّنْ یُوثَقُ بِهِ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع یَقُولُ:

إِنَّ النَّاسَ آلُوا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى ثَلَاثَةٍ آلُوا إِلَى عَالِمٍ عَلَى هُدًى مِنَ اللَّهِ قَدْ أَغْنَاهُ اللَّهُ بِمَا عَلِمَ عَنْ عِلْمِ غَیْرِهِ وَ جَاهِلٍ مُدَّعٍ لِلْعِلْمِ لَا عِلْمَ لَهُ مُعْجَبٍ بِمَا عِنْدَهُ قَدْ فَتَنَتْهُ الدُّنْیَا وَ فَتَنَ غَیْرَهُ وَ مُتَعَلِّمٍ مِنْ عَالِمٍ عَلَى سَبِیلِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ نَجَاةٍ ثُمَّ هَلَکَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى‏.


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

مردم بر سه دسته‌اند: عاقل و احمق و فاجر

عاقل آن است که شریعتش [= راه و روشش] دین است؛ طبیعتش بردباری است؛ سجیه‌اش [= خلق و خویش] نظر درست دادن است؛ اگر از او سوال شود جواب گوید و اگر سخن گوید به هدف اصابت کند و اگر بشنود در خود حفظ و نگهداری کند و اگر حدیثی گوید راست گوید و اگر کسی به او اطمینان کند وفا کند؛

و احمق آن است که اگر به امر زیبایی تنبه داده شود غفلت ورزد؛ و اگر از او بخواهند از انجام کار خوبی صرف نظر کند، چنین کند؛ و اگر بر جهالت سوار شود نادانی ورزد؛ و اگر حدیثی گوید دروغ گوید؛ فهم عمیقی ندارد و اگر بخواهند به او عمیقا مطلبی را متوجه سازند به فهم عمیق نرسد؛

و فاجر آن است که اگر او را امین بداری به تو خیانت کند و اگر با او مصاحبت کنی در حقت بدی کند و اگر به او اعتماد کنی خیرخواهانه با تو رفتار نکند.

الخصال، ج‏1، ص116

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

الرِّجَالُ ثَلَاثَةٌ عَاقِلٌ وَ أَحْمَقُ وَ فَاجِرٌ فَالْعَاقِلُ الدِّینُ شَرِیعَتُهُ وَ الْحِلْمُ طَبِیعَتُهُ وَ الرَّأْیُ سَجِیَّتُهُ إِنْ سُئِلَ أَجَابَ وَ إِنْ تَکَلَّمَ أَصَابَ وَ إِنْ سَمِعَ وَعَى وَ إِنْ حَدَّثَ صَدَقَ وَ إِنِ اطْمَأَنَّ إِلَیْهِ أَحَدٌ وَفَى وَ الْأَحْمَقُ إِنِ اسْتُنْبِهَ بِجَمِیلٍ غَفَلَ وَ إِنِ اسْتُنْزِلَ عَنْ حَسَنٍ نَزَلَ وَ إِنْ حُمِلَ عَلَى جَهْلٍ جَهِلَ وَ إِنْ حَدَّثَ کَذَبَ لَا یَفْقَهُ وَ إِنْ فُقِّهَ لَا یَتَفَقَّهُ وَ الْفَاجِرُ إِنِ ائْتَمَنْتَهُ خَانَکَ وَ إِنْ صَاحَبْتَهُ شَانَکَ وَ إِنْ وَثِقْتَ بِهِ لَمْ یَنْصَحْکَ.[2]

تدبر

1) «إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى»

سه سوگند خورد: به شب وقتی می‌پوشاند، به روز وقتی که نمایان می‌شود؛ و به آنکه مذکر و مونث را آفرید (یا به آفرینش مذکر و مونث) و با این سوگندها به اموری که هم گوناگون آفریده شده و هم آثار گوناگونی دارند، می‌فرماید که تلاش‌های شما نیز گوناگون‌اند و آثار گوناگون و متنوعی دارند است: آن کجا که کسی راه سعادت را می‌پوید و آان کجا که کسی راه انحراف و ضلالت را برمی‌گزیند. (المیزان، ج20، ص302)

نکته تخصی انسان‌شناسی

یکی از مهمترین مسائل انسان‌شناسان (آنتروپولوژیست‌ها) این است که چرا انساها با اینکه به لحاظ فیزیولوژی در یک رده دسته‌بندی می‌شوند این اندازه متفاوتند؛ و این تفاوت‌ها کم کم آنان را به اتخاذ رویکردهای نسبی‌گرایانه کشانده است.

صرف نظر از هر پاسخی که به این سوال می‌دهند به نظر می‌رسد این تنوع عظیم انسانی از بهترین ویژگی‌هایی است که نشان از تفاوت عظیم و بنیادین انسان با سایر حیوانات دارد و این تنوع مهمترین ریشه‌اش اختیار انسان است که زندگی‌های کاملا گوناگونی را برای انسان مهیا می‌کند.

به نظر می‌رسد در این آیه و آیات بعد دارد به یک نکته مهم انسان‌شناسی اشاره می‌کند:

اول اذعان به این تفاوتهای عظیم بین انسانها؛

 و دوم اینکه این تفاوتها نباید ما را به نسبی‌گرایی بکشاند؛ زیرا به لحاظ غایت نهایی انسان همه این تفاوتها به دو غایت برخواهد گشت: زندگی سعادتمندانه‌ای که با خود را برتر از مادیات و دلبستگی‌های مادی و مراقبت از سرمایه وجودی خود و اذعان به نیکویی‌ها همراه است و دائما مسیر راحتی برایش میسر می‌گردد؛ و دومی زندگی شقاوتمندانه‌ای که با بخل و خودبزرگ‌بینی و تکذیب نیکویی‌ها همراه می‌باشد و دائما بر سختی‌ها و ناملایماش افزوده می‌گردد.


2) «إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى»

تلاش انسانها متفاوت است: پس، از همه انسانها یک گونه تلاش انتظار نداشته باشیم؛ و افراد را دائما با همدیگر مقایسه نکنیم؛ آنچه باید انتظار داشته باشیم این است که در راه درست حرکت کنند، نه اینکه همه‌ی کارهایشان هم مثل هم شود.


3) «إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى»

تلاش‌های انسانها گوناگون است و همین است که افراد را به همدیگر نیازمند می‌سازد و زندگی اجتماعی را ممکن و مطلوب می‌گرداند.

نکته‌ای درباره تعیین رشته تحصیلی و شغل آینده

بسیاری از افراد سوال می‌کنند «من در چه رشته ای ادامه تحصیل دهم و در آینده زندگی‌ام چه مسیری را در پیش گیرم؟»

قبل از هر پاسخی باید در نظر داشت که قرار نیست همه یکسان باشند و این سوال یک پاسخی که به درد همه بخورد ندارد. یعنی واقعا «بهترین رشته» به طور مطلق نداریم، هرکسی باید متناسب با توانایی‌ها، استعدادها، علائق و نیازهای متنوع جامعه به ورود در یک رشته اقدام کند.

یادمان باشد سعی و تلاش انسانها بسیار متنوع و مختلف است و خدا هم انسان را همین طور آفریده است؛ آنچه مهم است این است که در هر مسیر و رشته‌ای که وارد می‌شویم به فکر عاقبت خود باشیم و تنها بر اساس محاسبات مادی و دنیوی مسیر زندگی خود را انتخاب نکنیم.



[1] . فَمَنْ کَانَ لَهُ فِی الْجَاهِلِیَّةِ أَصْلٌ فَلَهُ فِی الْإِسْلَامِ أَصْلٌ.

[2] . این روایات هم دسته‌بندی‌هایی از انسانها ارائه می‌دهد که قابل توجه است:

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الرِّجَالُ ثَلَاثَةٌ رَجُلٌ بِمَالِهِ وَ رَجُلٌ بِجَاهِهِ وَ رَجُلٌ بِلِسَانِهِ وَ هُوَ أَفْضَلُ الثَّلَاثَةِ. (الخصال، ج‏1، ص116)

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُقْرِئُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْمُقْرِئُ الْجُرْجَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیُّ بِبَغْدَادَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَاصِمٍ الطَّرِیفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو زَیْدٍ عَیَّاشُ بْنُ زَیْدِ بْنِ الْحَسَنِ «1» بْنِ عَلِیٍّ الْکَحَّالُ مَوْلَى زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ أَخْبَرَنِی زَیْدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: النَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ جَاهِلٌ متردی [مُتَرَدٍّ] مُعَانِقٌ لِهَوَاهُ وَ عَابِدٌ متقوی [مُتَقَوٍّ] کُلَّمَا ازْدَادَ عِبَادَةً ازْدَادَ کِبْراً وَ عَالِمٌ یُرِیدُ أَنْ یُوطَأَ عُقْبَاهُ وَ یُحِبُّ مَحْمَدَةَ النَّاسِ وَ عَارِفٌ عَلَى طَرِیقِ الْحَقِّ یُحِبُّ الْقِیَامَ بِهِ فَهُوَ عَاجِزٌ أَوْ مَغْلُوبٌ فَهَذَا أَمْثَلُ أَهْلِ زَمَانِکَ وَ أَرْجَحُهُمْ عَقْلًا. (الخصال، ج‏1، ص262)

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ [شَدِیدٍ] «1» کَنُودٍ [شَدِیدٍ] یُعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا وَ النَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ مِنْهُمْ مَنْ لَا یَمْنَعُهُ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَهَانَةُ نَفْسِهِ وَ کَلَالَةُ حَدِّهِ وَ نَضِیضُ وَفْرِهِ وَ مِنْهُمْ الْمُصْلِتُ [بِسَیْفِهِ‏] لِسَیْفِهِ وَ الْمُعْلِنُ بَشَرِّهِ وَ الْمُجْلِبُ بِخَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ وَ أَوْبَقَ دِینَهُ لِحُطَامٍ یَنْتَهِزُهُ أَوْ مِقْنَبٍ یَقُودُهُ أَوْ مِنْبَرٍ یَفْرَعُهُ وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْیَا لِنَفْسِکَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَکَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً وَ مِنْهُمْ مَنْ یَطْلُبُ الدُّنْیَا بِعَمَلِ الآْخِرَةِ وَ لَا یَطْلُبُ الآْخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْیَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلْأَمَانَةِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِیعَةً إِلَى الْمَعْصِیَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَیَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَیْسَ مِنْ ذَلِکَ فِی مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًى‏ وَ بَقِیَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ الْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ فَهُمْ بَیْنَ شَرِیدٍ نَادٍّ وَ خَائِفٍ مَقْمُوعٍ وَ سَاکِتٍ مَکْعُومٍ وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ وَ ثَکْلَانَ مُوجَعٍ قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ [أَحْمَلَتْهُمُ‏] التَّقِیَّةُ وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ فَهُمْ فِی بَحْرٍ أُجَاجٍ أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا وَ قُهِرُوا حَتَّى ذَلُّوا وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا فَلْتَکُنِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِکُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ وَ ارْفُضُوهَا ذَمِیمَةً فَإِنَّهَا قَدْ رَفَضَتْ مَنْ کَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنْکُمْ. (نهج‌البلاغه، خطبه32)

حَدَّثَنِی أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ أَبِی مَسْرُوقٍ النَّهْدِیِّ بِإِسْنَادِهِ یَرْفَعُهُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ: النَّاسُ أَرْبَعَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلُقٌ وَ لَا خَلَاقَ لَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خَلَاقٌ وَ لَا خُلُقَ لَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَا خُلُقَ وَ لَا خَلَاقَ لَهُ وَ ذَلِکَ مِنْ شَرِّ النَّاسِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلُقٌ وَ خَلَاقٌ فَذَلِکَ خَیْرُ النَّاس‏( الخصال، ج‏1، ص236)

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ بُطَّةَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ عَنْ أَبِیهِ یَرْفَعُهُ إِلَى زُرَارَةَ بْنِ أَوْفَى‏ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ یَا زُرَارَةُ النَّاسُ فِی زَمَانِنَا عَلَى سِتِّ طَبَقَاتٍ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ کَلْبٍ وَ خِنْزِیرٍ وَ شَاةٍ فَأَمَّا الْأَسَدُ فَمُلُوکُ الدُّنْیَا یُحِبُّ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ أَنْ یَغْلِبَ وَ لَا یُغْلَبَ وَ أَمَّا الذِّئْبُ فَتُجَّارُکُمْ یَذُمُّونَ إِذَا اشْتَرَوْا وَ یَمْدَحُونَ إِذَا بَاعُوا وَ أَمَّا الثَّعْلَبُ فَهَؤُلَاءِ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ بِأَدْیَانِهِمْ وَ لَا یَکُونُ فِی قُلُوبِهِمْ مَا یَصِفُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ أَمَّا الْکَلْبُ یَهِرُّ عَلَى النَّاسِ بِلِسَانِهِ وَ یُکْرِمُهُ النَّاسُ مِنْ شَرِّ لِسَانِهِ وَ أَمَّا الْخِنْزِیرُ فَهَؤُلَاءِ الْمُخَنَّثُونَ وَ أَشْبَاهُهُمْ لَا یُدْعَوْنَ إِلَى فَاحِشَةٍ إِلَّا أَجَابُوا وَ أَمَّا الشَّاةُ فَالْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ تُجَزُّ شُعُورُهُمْ وَ یُؤْکَلُ لُحُومُهُمْ وَ یُکْسَرُ عَظْمُهُمْ فَکَیْفَ تَصْنَعُ الشَّاةُ بَیْنَ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ کَلْبٍ وَ خِنْزِیرٍ. (الخصال، ج‏1، ص339)

 


563) سوره لیل (92) آیه 3 وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى

بسم الله الرحمن الرحیم

563)  سوره لیل (92) آیه 3

وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى

ترجمه

و سوگند بدانچه آفرید مذکر و مونث؛

نکات ترجمه

«ما خَلَقَ»

اینکه حرف «ما» در این آیه چیست، بین بزرگان اهل لغت اختلاف است:

برخی همانند فراء ترجیح داده‌اند که این «ما» را «ما»ی موصوله» بدانند (به معنای «الذی: چیزی که») (معانی القرآن، ج‏3، ص270) که ترجمه‌اش می‌شود: «سوگند به کسی که مذکر و مونث را آفرید». آنگاه درباره اینکه چرا برای «خدا» از «ما» (= آنچه) و نه از «مَن» (= آنکه) استفاده شده است، گفته‌اند از باب ابهامی است که موجب تفخیم و تعظیم در کلام می‌شود. (المیزان، ج20، ص302)

اما برخی مانند نحاس نظرشان این است که «ما»ی مصدری ارجحیت دارد (إعراب القرآن، ج‏5، ص149) که در این صورت،، فعل بعد از آن در معنای مصدری به کار رفته است و جمله را باید چنین ترجمه کرد: «و سوگند به آفرینش مذکر و مونث».

و برخی همچون ابوحیان هر دو احتمال را یکسان دانسته‌اند (البحر المحیط، ج‏10، ص492)

اختلاف قرائت

در قرائات مشهور و متواتر در این آیه اختلافی نیست؛ اما

§       در قرائتی از ابن‌مسعود و ابی‌الدرداء و ابن‌عباس (و نیز روایتی از امیرالمومنین ع و امام صادق ع) بدون «ما» و به صورت «وَ خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى» قرائت شده است (مجمع البیان، ج‏10، ص758)[1]

§       در یکی از قرائات شاذه این آیه به صورت «والذکر و الانثی» قرائت شده است (یعنی به خود مذکر و مونث، نه آفرینش یا آفریننده آن سوگند خورده شده است) (الکشاف، ج‏4، ص762[2]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص492[3])

§       در قرائت (و مصحف) ابن مسعود به صورت «و الذی خلق الذکر و الأنثى» قرائت شده است. (الکشاف، ج‏4، ص762)

§       در یکی از قرائات شاذه (کسائی)، به صورت «الذکرِ» یعنی مجرور قرائات شده است که در توضیحش گفته‌اند عطف بر محل «ما خلق» است و بدل از آن می‌باشد و معنای آیه چنین می‌شود: «و سوگند به آنچه آفرید، مذکر و مونث» (الکشاف، ج‏4، ص762؛ البحر المحیط، ج‏10، ص492) و به نظر می‌رسد برخی از مترجمان و مفسران که آیه را به صورت «و سوگند به آنچه آفرید از نر و ماده» ترجمه کرده‌اند (مانند مطصفوق در تفسیر روشن، و نیز ترجمه‌های حلبی، زین‌العادبین رهنما و یاسری) بر این اساس بوده است.

§       و ظاهر برخی از احادیث این است که در میان قرائات شاذه، قرائتی به صورت «اللَّهُ خَالِقُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى» نیز وجود داشته است. (تأویل الآیات الظاهرة، ص781)[4]

حدیث

1) از امام باقر ع در تفسیر و تاویل این آیات روایت شده است: «و سوگند بدانچه [به آن که] آفرید مذکر و مونث» مذکر امیرالمومنین ع است و مونث حضرت فاطمه س «همانا تلاش شما پراکنده است»‌یعنی مختلف و گوناگون است، «پس کسی که اعطا کرد و نیکی را تصدیق نمود» با قوت و غذای خود و روزه گرفت تا به نذرش وفا کند (1) و انگشترش را صدقه داد در حالی که در رکوع بود (2) و مقداد را در آن دینار بر خود مقدم داشت(3) و «نیکی را تصدیق کرد» یعنی همان بهشت و ثواب از جانب خداوند را؛ «پس برایش میسر می‌کنیم» همان را، و او را امام در خوبی، و اسوه و پدر امامان قرار داد، امری که خداوند «بسادگی» برایش میسر فرمود.

مناقب آل أبی طالب، ج‏3، ص320

الْبَاقِرُ ع فِی قَوْلِهِ «وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى»‏ فَالذَّکَرُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأُنْثَى فَاطِمَةُ «إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى» لَمُخْتَلِفٌ «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى»‏ بِقُوَّتِهِ وَ صَامَ حَتَّى وَفَى بِنَذْرِهِ وَ تَصَدَّقَ بِخَاتَمِهِ وَ هُوَ رَاکِعٌ وَ آثَرَ الْمِقْدَادَ بِالدِّینَارِ عَلَى نَفْسِهِ قَالَ «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏» وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ الثَّوَابُ مِنَ اللَّهِ «فَسَنُیَسِّرُهُ» لِذَلِکَ وَ جَعَلَهُ إِمَاماً فِی الْخَیْرِ وَ قُدْوَةً وَ أَباً لِلْأَئِمَّةِ یَسَّرَهُ اللَّهُ «لِلْیُسْرَى».

پی‌نوشت‌ها:

(1) اشاره به نذری که امیرالمومنین ع و حضرت زهرا کردند و سپس سه روز روزه گرفتند و افطاریشان را صدقه دادند و آیا ابتدایی سوره انسان در شأن ایشان نازل شد.

(2) اشاره به اقدام امیرالمومنین ع که در حالت رکوع به فقیری صدقه داد و آیه 55 سوره مائده نازل شد.

(3) اشاره به اینکه در زمان قحطی امیرالمومنین ع و خانواده‌اش دو روز بود غذا نداشتند و ایشان دیناری را قرض می‌گیرد تا غذایی تهیه کند و در مسیر مقداد را می‌بیند که گرسنگی در رخسارش نمایان بود و به خاطر گرسنگی خانواده‌اش به خانه نمی‌رفت و آن دینار را به وی می‌بخشد و به جای خانه به مسجد می‌رود و بعد از نماز با پیامبر ص به خانه برمی‌گردد و می‌بیند غذای بهشتی در خانه فرستاده‌اند (تفسیر فرات کوفی، ص83-85)


2) روایت شده است که یکبار ابن‌ابی‌العوجاء (زندیق معروف) بر امام صادق ع وارد شد و گفت: آیا تو نیستی که گمان می‌کنی خداوند خالق همه چیز است؟

امام ع فرمود: بله.

گفت: من هم خالق هستم!

فرمود: چگونه می‌آفرینی؟

گفت: در جایی مدفوع می‌کنم و مدتی می‌گذارم باقی بماند و پر از حشره می‌شود؛ پس من هستم که آنها را آفریدم!

امام صادق ع فرمود: آیا کسی که آفریننده چیزی است نمی‌داند چه تعداد آفریده است؟

گفت: ‌بله.

فرمود: و نیز می‌دانی کدامشان مذکرند و کدام مونث؛ و می‌دانی که عمر هریک چقدر است؟!

و او ساکت شد.

التوحید (للصدوق)، ص296

حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُمَا اللَّهُ قَالا حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَعْقُوبَ الْهَاشِمِیِّ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ:

دَخَلَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَ لَیْسَ تَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بَلَى فَقَالَ أَنَا أَخْلُقُ فَقَالَ ع لَهُ کَیْفَ تَخْلُقُ فَقَالَ أُحْدِثُ فِی الْمَوْضِعِ ثُمَّ أَلْبَثُ عَنْهُ فَیَصِیرُ دَوَابَّ فَأَکُونُ أَنَا الَّذِی خَلَقْتُهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ لَیْسَ خَالِقُ الشَّیْ‏ءِ یَعْرِفُ کَمْ خَلْقُهُ قَالَ بَلَى قَالَ فَتَعْرِفُ الذَّکَرَ مِنْهَا مِنَ الْأُنْثَى وَ تَعْرِفُ کَمْ عُمُرُهَا فَسَکَتَ.


3) روایت شده است که هرگاه به امام سجاد ع بشارت فرزندی می‌دادند درباره دختر و پسر بودنش سوال نمی‌کرد مگر اینکه ابتدا می‌پرسید که آیا بچه «سَوِیّ» [= به سر و سامان] است؟ و هنگامی که مطلع می‌شد که او بی عیب و نقص است می‌فرمود: خدا را شکر که از من چیز نابسامانی نیافرید.

الکافی، ج‏6، ص21

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ قَالَ:

کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع إِذَا بُشِّرَ بِالْوَلَدِ لَمْ یَسْأَلْ أَ ذَکَرٌ هُوَ أَمْ أُنْثَى حَتَّى یَقُولَ أَ سَوِیٌّ فَإِنْ کَانَ سَوِیّاً قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَخْلُقْ مِنِّی شَیْئاً مُشَوَّهاً.[5]

تدبر

1) «وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى»

درباره اینکه مقصود از «الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى» (مذکر و مونث) چیست؟ این دیدگاه‌ها بیان شده است:

الف. «الـ» روی این دو کلمه، الف و لام جنس است؛ آنگاه منظور از آن:

الف.1. جنس زن و مرد در میان آدمیان است. (نقل شده در مجمع‌البیان، ج10، ص759) از این جهت که تنها اینهایند که موضوع اطاعت تشریعی خداوند می‌باشند. (البحر المحیط، ج10، ص492)

الف.2. مطلق نر و ماده از هر موجودی است. (المیزان، ج20، ص302)

الف.3. ...

ب. «الـ» روی این دو کلمه، الف و لام عهد است و منظور یک زن و مرد خاصی است که اهمیت خاصی دارند که خدا به آنها سوگند خورده، آنگاه این زن و مرد،

ب.1. حضرات آدم و حوا هستند (مقاتل و کلبی، به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص759) از این جهت که شروع انسانها هستند.

ب.2. امیرالمومنین ع و حضرت فاطمه س هستند (حدیث1) از این جهت که برترین زوج عالم می‌باشند (هرچند به لحاظ فردی البته پیامبر اکرم ص از آنان بالاتر بود)

ب.3. ...

ج. ...


2) «وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى»

چرا به آفریننده (یا آفریدن) دو جنس مذکر و مونث سوگند یاد کرد؟

الف. دو جنس مذکر و مونثِ هر نوعی از انواع موجودات با اینکه یک نوع واحدند، اما دو جنس بسیار متفاوتند (المیزان، ج20، ص302) و این نشان می‌دهد چگونه خداوند می‌تواند امور کاملا یکسان را نایکسان سازد و چگونه انسانهایی می‌آفریند که با این اندازه شباهت به هم، آن اندازه کارهایشان متفاوت می‌شود (مطلبی که جواب این قسم‌ها در آیه بعد است).

ب. در دو آیه قبل به روز و شب سوگند خورد که دو پدیده متفاوت در نظام خلقت بودند که بر همه چیز تاثیرگذارند. در این آیه سوگند را متوجه مذکر و مونث می‌کند که دوگانه‌ای‌اند که زندگی اغلب موجودات زنده در گروی همکاری این دو است.

ج. ...



[1] . فی الشواذ قراء النبی ص و قراءة علی بن أبی طالب (ع) و ابن مسعود و أبی الدرداء و ابن عباس و النهار إذا تجلى و خلق الذکر و الأنثى بغیر ما و روی ذلک عن أبی عبد الله (ع).

[2] . و فی قراءة النبی صلى اللّه علیه و سلم: و الذکر و الأنثى. و قرأ ابن مسعود: و الذی خلق الذکر و الأنثى. و عن الکسائی: و ما خلق الذکر و الأنثى بالجر على أنه بدل من محل ما خَلَقَ بمعنى: و ما خلقه اللّه، أى: و مخلوق اللّه الذکر و الأنثى. و جاز إضمار اسم اللّه لأنه معلوم لانفراده بالخلق. إذ لا خالق سواه

[3] . وَ ما خَلَقَ: ما مصدریة أو بمعنى الذی ... و الثابت فی مصاحف الأمصار و المتواتر وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏، و ما ثبت فی الحدیث من قراءة. و الذکر و الأنثى: نقل آحاد مخالف للسواد، فلا یعد قرآنا. و ذکر ثعلب أن من السلف من قرأ: و ما خلق الذکر، بجر الذکر، و ذکرها الزمخشری عن الکسائی، و قد خرجوه على البدل من على تقدیر: و الذی خلق اللّه، و قد یخرج على توهم المصدر، أی و خلق الذکر و الأنثى.

[4] . وَ رُوِیَ بِإِسْنَادٍ مُتَّصِلٍ إِلَى سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى اللَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثَى وَ لِعَلِیٍّ الْآخِرَةُ وَ الْأُولَى.

مَا رَوَاهُ [مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ الْبَرْقِیُّ] مَرْفُوعاً بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنِ الرَّبِیعِ بْنِ بَکْرٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ قَالَ: قَرَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى اللَّهُ خَالِقُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى وَ لِعَلِیٍّ الْآخِرَةُ وَ الْأُولَى.

وَ یَعْضُدُهُ مَا رَوَاهُ إِسْمَاعِیلُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ أَیْمَنَ بْنِ مُحْرِزٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ هَکَذَا وَ اللَّهِ اللَّهُ خَالِقُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى وَ لِعَلِیٍّ الْآخِرَةُ وَ الْأُولَى.

[5] . این دو روایت در الکافی، ج‏6، ص539 هم قابل توجه است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ مَا بَهِمَتِ الْبَهَائِمُ فَلَمْ تُبْهَمْ عَنْ أَرْبَعَةٍ مَعْرِفَتِهَا بِالرَّبِّ وَ مَعْرِفَتِهَا بِالْمَوْتِ وَ مَعْرِفَتِهَا بِالْأُنْثَى مِنَ الذَّکَرِ وَ مَعْرِفَتِهَا بِالْمَرْعَى عَنِ الْخِصْبِ.

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَجَّالِ وَ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَهْمَا أُبْهِمَ عَلَى الْبَهَائِمِ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَلَا یُبْهَمُ عَلَیْهَا أَرْبَعَةُ خِصَالٍ مَعْرِفَةُ أَنَّ لَهَا خَالِقاً وَ مَعْرِفَةُ طَلَبِ الرِّزْقِ وَ مَعْرِفَةُ الذَّکَرِ مِنَ الْأُنْثَى وَ مَخَافَةُ الْمَوْتِ.

 


562) سوره لیل (92) آیه 2 وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى

بسم الله الرحمن الرحیم

562)  سوره لیل (92) آیه 2 

وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى

ترجمه

و سوگند به روز، هنگامی که جلوه تجلی کند؛

اختلاف قرائت[1]

شأن نزول

روایت شده است که مردی درخت خرمایی داشت که شاخه‌های آن بر سر خانه مرد فقیر عیالواری سایه انداخته بود و گاه خرماهای وی در خانه آن شخص می‌ریخت. وی نزد صاحب درخت رفت و گفت که اجازه بده بچه‌های من از این خرماهایی که خودش در خانه‌ام می‌افتد بخورند. وی امتناع کرد. او به نزد رسول الله گلایه کرد. پیامبر ص وی را خواست و این درخواست را مطرح کرد او قبول نکرد. به او فرمود: آیا حاضری این درخت را به ازای درختی در بهشت به من بدهی. قبول نکرد و گفت من خرمای این درخت را خیلی دوست دارم و نیازی به درخت در بهشت ندارم. یکی از مسلمانان آنجا بود سراغ آن مرد رفت و گفت آیا حاضری درختت را به من بفروشی؟ و بالاخره به قیمت چهل درخت (یا طبق برخی نقل‌ها به ازای یک نخلستان) آن درخت را خرید و به پیامبر هدیه کرد و پیامبر ص هم آن درخت را به صاحب آن خانه بخشید و این سوره نازل شد که مقصود از «کسی که تقوا پیشه کند و اعطاء کند» این شخصی است که آن درخت را خرید و «کسی که بخل ورزد و احساس بی‌نیازی کند» صاحب آن درخت بود.

درباره اینکه این شخص که آن درخت را خرید، چه کسی بوده روایات مختلف است:

برخی همانند واحدی (اسباب نزول القرآن، ص477-479)[2] ابتدا روایت فوق را از ابن‌عباس نقل کرده‌اند که وی نامی از این شخص نیاورده ‌است؛ سپس روایت دیگری از عبدالله بن عمر نقل کرده، که این آیه را درباره ابوبکر می‌داند که بلال را از امیه خرید و آزاد کرد.

مرحوم طبرسی، روایت اول واحدی را به عنوان شأن نزول آیه از او نقل می‌کند (مجمع البیان، ج‏10، ص759-760).

حمیری در روایتی از امام رضا ع همین واقعه را با اندکی تفاوت نقل کرده، که این شخص را ابوالدحداح انصاری معرفی کرده است. (قرب الإسناد، ص355-356)[3]

فرات کوفی نیز همین واقعه را با اندکی تفاوت در دو روایت، یکی از امام سجاد ع، و دیگری از موسی بن عیسی انصاری، نقل کرده که هر دو وی را امیرالمومنین معرفی کرده‌اند. (تفسیر فرات الکوفی، ص566-567).[4]

برخی از اهل سنت، روایت ابن‌عباس (یعنی اصل داستان) ‌را نقل می‌کنند ولی آن را ضعیف شمرده و مدعی‌اند دو آیه مذکور درباره ابوبکر و ابوسفیان نازل شده است (الدر المنثور، ج‏6، ص358)[5]

حدیث

1) از امام صادق ع در تاویل آیات این سوره روایت شده است:

«سوگند به شب، هنگامی که بپوشاند» حکومت ابلیس است تا روز که قیامتی رخ دهد و آن همان روز قیام قائم (عج) است؛ «و سوگند به روز، هنگامی که جلوه تجلی کند» همان قائم (عج) است هنگامی که قیام کند و «پس کسی که اعطا نمود و تقوا پیشه کرد [= خود را نگهداشت]» یعنی خودش را به حق داد و از باطل خود را نگه داشت «پس برایش میسر می‌کنیم آسانی را» یعنی بهشت را؛ «و کسی که بخل ورزید و احساس بی‌نیازی کرد» یعنی خود را از حق بازداشت و با [پیوستن به] باطل، از حق احساس بی‌نیازی کرد «و تکذیب نمود نیکویی را»  یعنی ولایت علی بن ابی‌طالب ع و امامان پس از ایشان را «پس برایش میسر می‌کنیم سختی را» یعنی آتش جهنم را...

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص781

جَاءَ مَرْفُوعاً عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ قَالَ دَوْلَةُ إِبْلِیسَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ یَوْمُ قِیَامِ الْقَائِمِ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى وَ هُوَ الْقَائِمُ إِذَا قَامَ وَ قَوْلُهُ فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ أَعْطَى نَفْسَهُ الْحَقَّ وَ اتَّقَى الْبَاطِلَ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏ أَیْ الْجَنَّةَ؛ وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى‏ یَعْنِی بِنَفْسِهِ عَنِ الْحَقِّ وَ اسْتَغْنَى بِالْبَاطِلِ عَنِ الْحَقِّ وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى‏ بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةِ ع مِنْ بَعْدِهِ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى‏ یَعْنِی النَّارَ ...

توجه:

اوایل حدیث2 در جلسه 267 نیز تا حدودی شبیه به این روایت است و در همانجا درباره معنای تاویلی احادیث - که منافاتی با معنای ظاهری آنها ندارد - توضیح مختصری داده شد. http://yekaye.ir/al-lail-92-1/


2) از رسول الله ص روایت شده است:

حضرت علی ع در آسمان، مانند خورشید در روز برای زمینیان است؛ و در آسمان دنیا مانند ماه در شب برای زمینیان است؛ خداوند به اندازه‌ای فضیلت به علی ع عطا فرموده که اگر بین همه اهل زمین تقسیم شود همه را در برخواهد گرفت؛ و به اندازه‌ای به او فهم عطا فرموده که اگر قسمتی از آن بر کل اهل زمین تقسیم می‌شود همه را شامل خواهد شد...

روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏1، ص110

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِیٌّ فِی السَّمَاءِ کَالشَّمْسِ بِالنَّهَارِ فِی الْأَرْضِ وَ فِی سَمَاءِ الدُّنْیَا کَالْقَمَرِ بِاللَّیْلِ فِی الْأَرْضِ أَعْطَى اللَّهُ عَلِیّاً مِنَ الْفَضْلِ جُزْءاً لَوْ قُسِمَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَسِعَهُمْ وَ أَعْطَاهُ مِنَ الْفَهْمِ جُزْءاً لَوْ قُسِمَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَسِعَهُمْ ...[6]

تدبر

در جلسه 134 اشاره شد که سوگند خوردن به چیزی نشانه دهنده دو مطلب است: یکی اهمیت مطلبی که به خاطر آن سوگند می‌خورند (که در اینجا، مطلبش در آیه4 خواهد آمد) و دوم اهمیت و تقدس و ارزشمندی مطلبی که بدان سوگند خورده می‌شود؛ بدین جهت که مطلبی که بدان سوگند خورده شده بقدری اهمیت دارد که برای توجه دادن به مطلبی دیگر، به آن سوگند خورده‌اند. پس در تدبر در این آیات، به اهمیت خود مطلبی که بدان سوگند خورده شده، توجه ویژه‌ای باید شود.

http://yekaye.ir/ash-shams-091-07/

1) «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى»

چرا به روز سوگند یاد کرد؟

الف. نه فقط برخی از مکان‌ها (مانند مسجد و ...) ‌بلکه زمانها هم قداست دارند که خدا به آن سوگند می‌خورد. (تفسیر نور، ج10، ص505)

ب. روز ظلمت شب را کنار می‌زند؛ که اگر نبود مخلوقات نمی‌توانستند درصدد تامین معیشت خود برآیند (مجمع‌البیان، ج10، ص579)

ج. همان گونه که شب عرصه راز و نیاز با خداست و راهی به سوی آسمان است؛ روز هم عرصه کار و تلاش و انجام وظایف اجتماعی است و این هم راهی به سوی آسمان است.

د. ...


2) «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى»

توجه شود: تنها به «روز» سوگند یاد نکرد و نفرمود «والنهار» بلکه به روز، آن هم در هنگامی که تجلی می‌کند و خود را نمایان می‌سازد، سوگند یاد کرد؛ چرا؟

الف. لحظات آغازین صبح، لحظاتی است که گویی دنیا زیر و رو می‌شود. تا دقایقی پیش همه چیز در تاریکی فرو رفته، به‌یکباره ظرف مدت چند دقیقه همه چیز، روز نمایان می‌شود و با نمایان شدنش، همه چیز را نمایان می‌سازد.

سوگند خوردن به این لحظات شاید هشداری است به اینکه ببینید خداوند چقدر سریع همه چیز را می‌تواند زیر و رو کند؛ توجه به این نکته هم هشداری است به اینکه به اقبال این دنیا دل نبندید و مغرور نشوید؛ و هم تسلیتی است که به ناملایمات زندگی دنیا شما را دلسرد نکند؛ چرا که خدایی که ظرف چند دقیقه این عرصه عظیم را از ظلمت به نور وارد می‌سازد، برایش کاری ندارد که وضع شما را در مدتی کوتاه زیر و رو کند.

تاملی با خویش

زندگی ماشینی در اتاق‌های دربسته به ضمیمه بهره‌مندی از صنعت برق و روشنایی، نه‌تنها نظم بیولوژیک خواب و بیداری ما را به هم زده، بلکه اساساً با ما چنان کرده که چندان روز و شب را جدی نمی‌گیریم؛ نه شب شدن شب را متوجه می‌شویم و نه گسترده شدن روشنایی روز را.

با این حال، بد نیست گاهی سر به آسمان بلند کنیم و در این عجایب عالم - که به خاطر تکرار هر روزه برایمان عادی شده - اندکی بیندیشیم و موقعیت خود در عالم را فراموش نکنیم.

ب. ...


3) «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى»

روز موقعیتی است که همه چیز در آن آشکار می‌شود؛ از این رو، بعید نیست این سوگند، نه تنها سوگند به یک موقعیت زمانی (روز در برابر شب) بلکه به یک موقعیت معنوی و حقیقی در عالم هم باشد، مانند روز ظهور و قیام مهدی ع (حدیث1) یا روز قیامت؛ بویژه، اگر آیات 4 به بعد (جواب قسم) را در نظر بگیریم که درباره تنوع انسانها و عاقبت‌های متنوعی است که بدان می‌رسند، این احتمال تقویت می‌شود.


4) «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى»

چرا در این آیه روشنایی روز را با تعبیر ماضی آورد ولی در آیه قبل، اینکه شب همه چیز را می‌پوشاند با تعبیر مضارع آورد؟

الف. فعل ماضی، علاوه بر معنای «گذشته»‌ برای اشاره به وضعیتی به کار می‌رود که کاملا ثبات دارد و تغییری در او راه ندارد (همانند زمان گذشته، که هرچه در گذشته رخ داد، دیگر تغییر نمی‌کند) چنانکه در بسیاری از آیات اوصاف خداوند با تعبیر «کان» آمده است؛ اما فعل مضارع بر یک وضعیتی در حال گذران و تغییر است و ثبات ندارد به کار می‌رود. شاید با این دو گونه تعبیر می‌خواهد اشاره کند که اگر شب و ظلمتی هم هست امری گذراست؛ و آنچه همواره ثابت و پابرجاست روشنایی و ظهور حقیقت است.



[1] . و قرأ الجمهور: تَجَلَّى فعلا ماضیا، فاعله ضمیر النهار. و قرأ عبد اللّه بن عبید بن عمیر: تتجلى بتاءین، یعنی الشمس. و قرى‏ء: تجلى بضم التاء و سکون الجیم، أی الشمس. (البحر المحیط، ج‏10، ص492)

[2] . حدَّثنا أبو مَعْمَر بن إسماعیل الإسماعیلی إملاء بجُرْجانَ سنةَ إحدى و ثلاثین و أربعمائة، أخبرنا أبو الحسن علیُّ بن عُمَر الحافظ، أخبرنا علی بن الحسن بن هارون، حدَّثنا العباس بن عبد اللَّه الترقفی، حدَّثنا حفص بن عمر، حدَّثنا الحکم بن أبان، عن عِکْرِمة، عن ابن عباس: أن رجلًا کانت له نخلةٌ فرْعُها فی دار رجل فقیر ذی عِیالٍ، و کان الرجل إذا جاء و دخل الدار فصَعِد النخلة لیأخذَ منها التمر، فرُبمَّا سقطتْ التمرةُ فیأخذها صِبْیانُ الفقیر، فینزلُ الرجل من نخلته حتى یأخذَ التمرةَ من أیدیهم، فإن وجَدَها فی فم أحدِهم أدخل إصبعه حتى یُخرجَ التمرة من فیه. فشکا الرجلُ ذلک إلى النبی صلى اللَّه علیه و سلم، و أخبره بما یَلْقَى من صاحب النخلة، فقال له النبی صلى اللَّه علیه و سلم: اذهب، و لَقی صاحبَ النخلة و قال: تُعطینی نخلتک المائلةَ التی فرعُها فی دار فلان، و لک بها نخلةٌ فی الجنة؟ فقال له الرجل: [لقد أُعطیتُ‏] و إن لی نخلًا کثیراً، و ما فیها نخلة أعجب إلیَّ ثمرة منها، ثم ذهب الرجل، فَلقی رجلًا کان یسمع الکلام من رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم، فقال: یا رسول اللَّه أ تُعطینی ما أعطیتَ الرجل، نخلة فی الجنة إنْ أنا أَخَذتُها؟ قال: نعم. فذهب الرجلُ فلَقی صاحبَ النخلة، فساوَمَها منه، فقال له: أشَعَرْتَ أن محمداً أعطانی بها نخلةً فی الجنة، فقلتُ: یُعجبنی ثمرُها؟ فقال له الآخر: أ تریدُ بیعَها؟ قال: «لا، إلا أن أُعطَى بها ما لَا أظنُّه أُعطی. قال: فما مناک؟ قال: أربعون نخلة قال له الرجل: لقد جئت بعظیم، تطلبُ بنخلتِک المائلة أربعین نخلة؟ ثم سکتَ عنه، فقال له: أنا أعطیک أربعین نخلةً، فقال له أَشْهِدْ لی إن کنت صادقاً. فمرّ ناسٌ فدعاهم، فأشْهَدَ له بأربعین نخلةً، ثم ذهب إلى النبی صلى اللَّه علیه و سلم، فقال: یا رسول اللَّه، إنّ النخلةَ قد صارت فی ملکی، فهی لک. فذهبَ رسولُ اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم إلى صاحب الدار، فقال: إن النخلةَ لک و لعیالک، فأنزل اللَّه تبارک و تعالى: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏* وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى* وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏* إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى.

- أخبرنا أبو بکر الحارثی أخبرنا أبو الشیخ الحافظ، أخبرنا الولید بن أبان، حدَّثنا محمد بن إدریسَ، حدَّثنا منصور بن [أبی‏] مزاحم، حدَّثنا ابن أبی الوَضَّاح عن یونُسَ، عن ابن إسحاق، عن عبد اللَّه: أن (أبا بکر) اشتَرى (بِلَالًا) من (أُمیةَ بن خَلف) بِبُرْدةٍ و عَشْرِ أَوَاقٍ [من ذهب‏]، فأعتقه، فأنزل اللَّه تبارک و تعالى: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ إلى قوله: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى.]: سَعْیَ أبی بکر و أُمیة بن خلف.) قوله تعالى: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏* وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ الآیات.

[3] . عن أحمد بن محمد عن أحمد بن محمد بن أبی نصر عن أبی الحسن الرِّضَا عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ فِی تَفْسِیرِ «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى» قَالَ: «إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ کَانَ لِرَجُلٍ فِی حَائِطِهِ نَخْلَةٌ، وَ کَانَ یَضُرُّ بِهِ، فَشَکَا ذَلِکَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَدَعَاهُ فَقَالَ: أَعْطِنِی نَخْلَتَکَ بِنَخْلَةٍ فِی الْجَنَّةِ فَأَبَى. فَبَلَغَ ذَلِکَ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ یُکَنَّى أَبَا الدَحْدَاحِ، فَجَاءَ إِلَى صَاحِبِ النَّخْلَةِ فَقَالَ: بِعْنِی نَخْلَتَکَ بِحَائِطِی، فَبَاعَهُ، فَجَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدِ اشْتَرَیْتُ نَخْلَةَ فُلَانٍ بِحَائِطِی، قَالَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: فَلَکَ بَدَلَهَا نَخْلَةٌ فِی الْجَنَّةِ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عَلَى نَبِیِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏ إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ (یَعْنِی النَّخْلَةَ) وَ اتَّقى‏ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ (بِوَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏ وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى‏

[4] . قَالَ أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ: کَانَ رَجُلٌ مُوسِرٌ عَلَى عَهْدِ النَّبِیِّ ص فِی دَارٍ [لَهُ‏] حَدِیقَةٌ وَ لَهُ جَارٌ لَهُ صَبِیَّةٌ فَکَانَ یَتَسَاقَطُ الرُّطَبُ عَنِ النَّخْلَةِ فَیَشُدُّونَ صِبْیَانَهُ یَأْکُلُونَهُ فَیَذَرُونَ [فَیَأْتِی‏] الْمُوسِرُ فَیُخْرِجُ الرُّطَبَ مِنْ جَوْفِ أَفْوَاهِ الصَّبِیَّةِ فَشَکَا الرَّجُلُ ذَلِکَ إِلَى النَّبِیِّ ص فَأَقْبَلَ وَحْدَهُ إِلَى الرَّجُلِ فَقَالَ بِعْنِی حَدِیقَتَکَ هَذِهِ بِحَدِیقَةٍ فِی الْجَنَّةِ فَقَالَ لَهُ الْمُوسِرُ لَا أَبِیعُکَ عَاجِلًا بِآجِلٍ فَبَکَى النَّبِیُّ ص وَ رَجَعَ نَحْوَ الْمَسْجِدِ فَلَقِیَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ [ص‏] مَا یُبْکِیکَ لَا أَبْکَى اللَّهُ عَیْنَیْکَ فَأَخْبَرَهُ خَبَرَ الرَّجُلِ الضَّعِیفِ وَ الْحَدِیقَةِ فَأَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَتَّى اسْتَخْرَجَهُ مِنْ مَنْزِلِهِ وَ قَالَ لَهُ بِعْنِی دَارَکَ قَالَ الْمُوسِرُ بِحَائِطِکَ الْحِسِیِّ فَصَفَّقَ [فسفق‏] عَلَى یَدِهِ وَ دَارَ إِلَى الضَّعِیفِ فَقَالَ لَهُ دُرْ إِلَى دَارِکَ فَقَدْ مَلَّکَکَهَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ وَ أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ [ع عَلَى النَّبِیِّ ص‏] فَقَالَ لَهُ یَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏ إِلَى آخِرِ السُّورَةِ فَقَامَ النَّبِیُّ ص فَقَبَّلَ [و قبل‏] بَیْنَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ بِأَبِی أَنْتَ [وَ أُمِّی‏] قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیکَ هَذِهِ السُّورَةَ کَامِلَةً.

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَفْصٍ الْأَعْشَى مُعَنْعَناً عَنْ مُوسَى بْنِ عِیسَى الْأَنْصَارِیِّ [رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ‏] قَالَ: کُنْتُ جَالِساً مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع بَعْدَ أَنْ صَلَّیْنَا مَعَ النَّبِیِّ ص [الْعَصْرَ] بِهَفَوَاتَ فَجَاءَ رَجُلٌ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا الْحَسَنِ قَدْ قَصَدْتُکَ فِی حَاجَةٍ أُرِیدُ أَنْ تَمْضِیَ مَعِی [فِیهَا] إِلَى صَاحِبِهَا فَقَالَ لَهُ قُلْ [قِفْ‏] قَالَ [فَقَالَ‏] إِنِّی سَاکِنٌ فِی دَارٍ لِرَجُلٍ فِیهَا نَخْلَةٌ وَ إِنَّهُ یَهِیجُ الرِّیحُ فَتَسْقُطُ مِنْ ثَمَرِهَا بَلَحٌ وَ بُسْرٌ وَ رُطَبٌ وَ تَمْرٌ وَ یَصْعَدُ الطَّیْرُ فَیُلْقِی مِنْهُ وَ أَنَا آکُلُ مِنْهُ وَ یَأْکُلُ مِنْهُ الصِّبْیَانُ مِنْ غَیْرِ أَنْ نَنْخَسَهَا بِقَصَبَةٍ أَوْ نَرْمِیَهَا بِحَجَرٍ فَاسْأَلْهُ أَنْ یَجْعَلَنِی فِی حِلٍّ قَالَ انْهَضْ بِنَا فَنَهَضْتُ مَعَهُ فَجِئْنَا إِلَى الرَّجُلِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فَرَحَّبَ [بِهِ‏] وَ فَرِحَ بِهِ وَ سُرَّ وَ قَالَ فِیمَا [فَبِمَا] جِئْتَ یَا أَبَا الْحَسَنِ قَالَ جِئْتُکَ فِی حَاجَةٍ قَالَ تُقْضَى إِنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ مَا هِیَ‏  قَالَ هَذَا الرَّجُلُ سَاکِنٌ فِی دَارٍ لَکَ فِی مَوْضِعِ کَذَا وَ ذَکَرَ أَنَّ فِیهَا نَخْلَةً وَ أَنَّهُ یَهِیجُ الرِّیحُ فَیَسْقُطُ مِنْهَا بَلَحٌ وَ بُسْرٌ وَ رُطَبٌ وَ تَمْرٌ وَ یَصْعَدُ الطَّیْرُ فَیُلْقِی مِثْلَ ذَلِکَ مِنْ غَیْرِ حَجَرٍ یَرْمِیهَا بِهِ أَوْ قَصَبَةٍ یَنْخَسُهَا [أُرِیدُ أَنْ تَجْعَلَهُ‏] فِی حِلٍّ فَتَأَبَّى عَنْ ذَلِکَ وَ سَأَلَهُ ثَانِیاً وَ أَقْبَلَ یُلِحُّ عَلَیْهِ فِی الْمَسْأَلَةِ وَ یَتَأَبَّى إِلَى أَنْ قَالَ اللَّهُ أَنَا أَضْمَنُ‏  لَکَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنْ یُبْدِلَکَ‏  بِهَذِهِ النَّخْلَةِ حَدِیقَةً فِی الْجَنَّةِ فَأَبَى عَلَیْهِ وَ رَهِقَنَا الْمَسَاءُ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ تَبِیعُنِیهَا بِحَدِیقَتِی فُلَانَةَ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ قَالَ فَأَشْهِدْ لِی عَلَیْکَ اللَّهَ وَ مُوسَى بْنَ عِیسَى الْأَنْصَارِیَّ أَنَّکَ قَدْ بِعْتَهَا بِهَذِهِ الدَّارِ  قَالَ نَعَمْ أُشْهِدُ اللَّهَ وَ مُوسَى بْنَ عِیسَى أَنِّی قَدْ بِعْتُکَ هَذِهِ الْحَدِیقَةَ بِشَجَرِهَا وَ نَخْلِهَا وَ ثَمَرِهَا بِهَذِهِ الدَّارِ [أَ لَیْسَ قَدْ بِعْتَنِی هَذِهِ الدَّارَ بِمَا فِیهَا بِهَذِهِ الْحَدِیقَةِ وَ لَمْ یَتَوَهَّمْ أَنَّهُ یَفْعَلُ‏] فَقَالَ نَعَمْ أُشْهِدُ اللَّهَ وَ مُوسَى بْنَ عِیسَى عَلَى أَنِّی قَدْ بِعْتُکَ هَذِهِ الدَّارَ بِمَا فِیهَا بِهَذِهِ الْحَدِیقَةِ فَالْتَفَتَ عَلِیٌّ إِلَى الرَّجُلِ فَقَالَ لَهُ قُمْ فَخُذِ الدَّارَ بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِیهَا وَ أَنْتَ فِی حِلٍّ مِنْهَا وَ وَجَبَتِ الْمَغْرِبُ‏  وَ سَمِعُوا أَذَانَ بِلَالٍ فَقَامُوا مُبَادِرِینَ حَتَّى صَلُّوا مَعَ النَّبِیِّ ص الْمَغْرِبَ وَ عِشَاءَ الْآخِرَةِ ثُمَّ انْصَرَفُوا إِلَى مَنَازِلِهِمْ فَلَمَّا أَصْبَحُوا صَلَّى النَّبِیُّ ص بِهِمُ الْغَدَاةَ وَ عَقَّبَ فَهُوَ یُعَقِّبُ حَتَّى هَبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ ع بِالْوَحْیِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَأَدَارَ وَجْهَهُ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ مَنْ فَعَلَ مِنْکُمْ فِی لَیْلَتِهِ هَذِهِ فَعْلَةً فَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ بَیَانَهَا فَمِنْکُمْ [أَ فِیکُمْ‏] أَحَدٌ یُخْبِرُنِی أَوْ أَخْبَرَهُ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع بَلْ أَخْبِرْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ هَبَطَ جَبْرَئِیلُ ع فَأَقْرَأَنِی عَنِ اللَّهِ السَّلَامَ وَ قَالَ لِی إِنَّ عَلِیّاً فَعَلَ الْبَارِحَةَ فَعْلَةً فَقُلْتُ لِحَبِیبِی جَبْرَئِیلَ [ع‏] مَا هِیَ فَقَالَ اقْرَأْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقُلْتُ وَ مَا أَقْرَأُ فَقَالَ اقْرَأْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏ إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى‏ إِلَى قَوْلِهِ [آخِرَ السُّورَةِ] وَ لَسَوْفَ یَرْضى‏ أَنْتَ یَا عَلِیُّ أَ لَسْتَ صَدَّقْتَ بِالْجَنَّةِ وَ صَدَّقْتَ بِالدَّارِ عَلَى سَاکِنِهَا بَدَلَ الْحَدِیقَةِ فَقَالَ نَعَمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَهَذِهِ سُورَةٌ نَزَلَتْ فِیکَ وَ هَذَا لَکَ فَوَثَبَ [ص إِلَى‏] أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ [إِلَى صَدْرِهِ‏] وَ قَالَ لَهُ أَنْتَ أَخِی وَ أَنَا أَخُوکَ [ص‏].

[5] . و أخرج ابن أبى حاتم بسند ضعیف عن ابن عباس ان رجلا کانت له نخلة فرعها فی دار رجل فقیر ذى عیال ... [عین متن مجمع‌البیان)

... و أخرج ابن جریر و ابن عساکر عن عامر بن عبد الله بن الزبیر قال کان أبو بکر یعتق على الإسلام بمکة فکان یعتق عجائز و نساء إذا أسلمن فقال له أبوه أى بنى أراک تعتق أناسا ضعفاء فلو انک تعتق رجالا جلدا یقومون معک و یمنعونک و یدفعون عنک قال أى أبت انما أرید ما عند الله قال فحدثنی بعض أهل بیتی ان هذه الآیة نزلت فیه فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏

و أخرج عبد بن حمید و ابن مردویه و ابن عساکر من طریق الکلبی عن أبى صالح عن ابن عباس فی قوله فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏ قال أبو بکر الصدیق وَ أَمَّا مَنْ‏ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى‏ وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى‏ قال أبو سفیان بن حرب‏

[6] . تَشَبَّهَتْ لِینُهُ بِلِینِ لُوطٍ وَ خُلُقُهُ بِخُلُقِ یَحْیَى وَ زُهْدُهُ بِزُهْدِ أَیُّوبَ وَ سَخَاؤُهُ بِسَخَاءِ إِبْرَاهِیمَ وَ بَهْجَتُهُ بِبَهْجَةِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ وَ قُوَّتُهُ بِقُوَّةِ دَاوُدَ لَهُ اسْمٌ مَکْتُوبٌ عَلَى کُلِّ حِجَابٍ فِی الْجَنَّةِ بَشَّرَنِی بِهِ رَبِّی وَ کَانَتْ لَهُ الْبِشَارَةُ عِنْدِی عَلِیٌّ مُحَمَّدٌ عِنْدَ الْخَلْقِ مُزَکًّى عِنْدَ الْمَلَائِکَةِ وَ خَاصَّتِی وَ خَالِصَتِی وَ طَاهِرَتِی وَ مِصْبَاحِی وَ رَفِیقِی آنَسَنِی بِهِ رَبِّی فَسَأَلْتُ رَبِّی أَنْ لَا یَقْبِضَهُ قَبْلِی وَ سَأَلْتُهُ أَنْ یَقْبِضَهُ شَهِیداً أُدْخِلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَیْتُ حُورَ عَلِیٍّ أَکْثَرَ مِنْ وَرَقِ الشَّجَرِ وَ قُصُورَ عَلِیٍّ کَعَدَدِ الْبَشَرِ وَ عَلِیٌّ مِنِّی [وَ] أَنَا مِنْ عَلِیٍّ مَنْ تَوَلَّى عَلِیّاً فَقَدْ تَوَلَّانِی حُبُّ عَلِیٍّ نِعْمَةٌ وَ اتِّبَاعُهُ فَضِیلَةٌ دَانَ بِهِ الْمَلَائِکَةُ وَ حَفَّ بِهِ الْجِنُّ الصَّالِحُونَ لَمْ یَمْشِ عَلَى الْأَرْضِ مَاشٍ بَعْدِی إِلَّا کَانَ هُوَ أَکْرَمَ مِنْهُ عِزّاً وَ فَخْراً وَ مِنْهَاجاً لَمْ یَکُ قَطُّ عَجُولًا وَ لَا مُسْتَرْسِلًا لِفَسَادٍ وَ لَا مُتَعَقِّداً حَمَلَتْهُ الْأَرْضُ فَأَکْرَمَتْهُ لَمْ یَخْرُجْ مِنْ بَطْنِ أُنْثَى بَعْدِی أَحَدٌ کَانَ أَکْرَمَ عَلَى اللَّهِ خُرُوجاً مِنْهُ وَ لَمْ یَنْزِلْ مَنْزِلًا إِلَّا کَانَ مَیْمُوناً أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْحِکْمَةَ وَ رَوَاهُ بِالْفَهْمِ تُجَالِسُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ لَا یَرَاهَا وَ لَوْ أُوحِیَ إِلَى أَحَدٍ بَعْدِی لَأُوحِیَ إِلَیْهِ فَزَیَّنَ اللَّهُ بِهِ الْمَحَافِلَ وَ أَکْرَمَ بِهِ الْعَسَاکِرَ وَ أَخْصَبَ بِهِ الْبِلَادَ وَ أَعَزَّ بِهِ الْأَجْنَادَ وَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ یُزَارُ وَ لَا یَزُورُ وَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ الْقَمَرِ إِذَا طَلَعَ أَضَاءَ الظُّلْمَةَ وَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ الشَّمْسِ إِذَا طَلَعَتْ أَنَارَتْ وَصَفَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ مَدَحَهُ بِآیَاتِهِ وَ وَصَفَ فِیهِ آثَارَهُ وَ أَعْلَى مَنَازِلَهُ فَهُوَ الْکَرِیمُ حَیّاً وَ الشَّهِیدُ مَیِّتاً.

 


جمع بندی سوره احزاب

بسم الله الرحمن الرحیم


با توجه به طولانی بودن سوره احزاب، به نظر رسید مناسب است یک روز را برای جمع‌بندی آن اختصاص دهیم.

از این رو، امروز آیه مستقلی مطرح نخواهد شد.

حدیث

1) از رسول الله ص روایت شده است:

هرکس سوره احزاب را بخواند و به خانواده و زیردستانش آن را تعلیم دهد، امان از عذاب قبر به او داده می‌شود.

مجمع البیان، ج‏8، ص524

 أبی بن کعب عن النبی ص قال:

من قرأ سورة الأحزاب و علمها أهله و ما ملکت یمینه أعطی الأمان من عذاب القبر.


2) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که زیاد سوره احزاب را بخواند در روز قیامت در همسایگی حضرت محمد ص و همسران ایشان خواهد بود.

مجمع البیان، ج‏8، ص524

در «ثواب الاعمال» در ادامه این روایت آمده است:

سپس فرمودند: سوره احزاب سوره‌ای است که افتضاحات مردان و زنان قریش و دیگران در آن آمده؛ و بویژه زنان قریش را در میان عرب رسوا کرده است...

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص110

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِی‏ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ کَانَ کَثِیرَ الْقِرَاءَةِ لِسُورَةِ الْأَحْزَابِ کَانَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی جِوَارِ مُحَمَّدٍ ص وَ أَزْوَاجِهِ ثُمَّ قَالَ سُورَةُ الْأَحْزَابِ فِیهَا فَضَائِحُ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ مِنْ قُرَیْشٍ وَ غَیْرِهِمْ یَا ابْنَ سِنَانٍ إِنَّ سُورَةَ الْأَحْزَابِ فَضَحَتْ نِسَاءَ قُرَیْشٍ مِنَ الْعَرَبِ ...

نکته علوم قرآنی: آیا قرآن کریم کم و زیاد شده است؟!

در ادامه روایت فوق در کتاب «ثواب الاعمال» شیخ صدوق[1] آمده است که سوره احزاب بیشتر از این بوده است که در دست شماست! و این مضمونی است که در روایات فراوانی در کتب اهل سنت (مثلا الدر المنثور، ج‏5، ص179-180) [2] نیز وارد شده است.

این گونه روایات در طول تاریخ معرکه آرای قرآن‌شناسان مسلمان بوده است.

بویژه اگر توجه کنیم که در همین آیات موجود هم که هر روزه تلاوت می‌کنیم، قرائات متعددی از همان صدر اسلام به صورت کاملا متواتر تا به امروز رسیده است، مساله پیچیده‌تر می‌شود.

چه توجیهی از این پدیده باید کرد؟

1) جعلی دانستن اینها

ساده‌ترین راه این است که اینها را دروغ و جعلی بشمریم و از کنار آنها بی‌اعتنا عبور کنیم. اما آیا صرفاً وقتی نتوانیم چیزی را توجیه کنیم و با نظام معرفتی خود هماهنگ سازیم باید آن را جعلی بدانیم؟!

2) تحریف قرآن!

هم در میان شیعه و هم در میان اهل سنت، معدود افرادی بوده‌اند که اینها را دال بر تحریف قرآن بعد از پیامبر ص قلمداد کرده‌اند؛ اما فضای مجموع آیاتی که همان افراد هم در قرآن بودنشان تردید ندارند (مثلا:‌ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون‏، حجر/9؛ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حَمید، فصلت/41-42؛ أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفین‏، زخرف/5) و نیز روایات فراوانی که از پیامبر ص و اهل بیت ع رسیده (مانند روایاتی که ثواب ختم یک سوره یا ثواب ختم قرآن را برشمرده، و یا روایاتی که در مورد خواندن تک تک سوره‌ها -از جمله همین سوره احزاب- در نمازهای مختلف وارد شده، و روایاتی که تاکید دارد که قرآن را به همین صورت که در دست مردم است بخوانید، بویژه در نماز - چرا که هر گونه کلام اضافی را موجب بطلان نماز دانسته‌اند- و ... ) بوضوح نشان می‌دهد که تحریفی (به معنای دستکاری در الفاظ قرآن کریم، که در متن خود قرآن کریم چیزی کم و زیاد شود) در کار نبوده است.

3) نسخ‌ تلاوت

توجیهی که در تفاسیر اهل سنت بسیار رایج است (مثلا: احکام القرآن (جصاص)، ج‏1، ص74؛ أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏1، ص100؛ معالم التنزیل (بغوی)، ج‏1، ص154 و 592)، و برخی از بزرگان شیعه (مانند شیخ طوسی) هم آن را پذیرفته‌اند (التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص394) مساله «نسخ‌التلاوة» بوده که دو قسم دارد: «نسخ التلاوة و الحکم، نسخ التلاوة دون الحکم».

مساله «نسخ» یک واقعیت مسلمی است که قرآن کریم هم بر آن تاکید فرموده است (بقره/106). معنای اولی این کلمه که مورد اتفاق همه مفسران است «نسخ الحکم دون التلاوة» است؛ یعنی حکمی در قرآن بیاید و بعداً حکمش نسخ شود در حالی که آیه‌اش هنوز باقی است و تلاوت می‌شود، مانند آیه نجوی (مجادله/12) که پس از چند روز، با نزول آیه بعد، حکمش نسخ شد. مفسران مذکور، این معنا را بسط داده و گفته‌اند ممکن است گاه تلاوت آیه هم نسخ شود، خواه حکمش باقی بماند (نسخ التلاوة دون الحکم)[3]‌ یا حکمش هم نسخ شود و چیزی از آن نماند (نسخ التلاوة و الحکم).

4) وحی بیانی

توجیهی که در برخی از قدمای شیعه (مانند شیخ صدوق، که همین روایت فوق را ذکر کرده) رایج بوده که: اینها «وحی بیانی» بوده است، نه «وحی قرآنی»؛ یعنی وحی را بر دو قسم می‌دانسته‌اند: یکی «وحی قرآنی»، که متن قرآن کریم است؛ و دیگری «وحی بیانی» که شرح و تفسیر آیات است که آن هم از جانب خداوند و توسط فرشته وحی فروآمده اما جزء متن قرآن نیست (شبیه احادیث قدسی). (مثلا إعتقادات الإمامیة (للصدوق)، ص84-86)

5) اختلاف قرائات

توجیه آخر این است که اینها هم از همان مقوله «اختلاف قرائات» است؛ یعنی طبق توضیحی که قبلا داده شد، قرائت‌های مختلف اولا همگی توسط جبرئیل امین نازل، و توسط خود حضرت محمد ص مستقلاً بر مردم قرائت می‌شده است؛ و ثانیا این اختلافات صرفاً در حد اختلاف در اعراب و نقطه نیست، بلکه در برخی قرائتها کلماتی هم بیشتر و کمتر بوده است. (در جلسه 342 http://yekaye.ir/al-balad-90-13/)  و اکنون صرفاً تذکر می‌دهیم که این قرائت‌های متعددی که خود پیامبر ص مستقلا هر بار انجام می‌داد ممکن است در حد چند آیه هم بوده باشد.

در واقع، اکثریت قریب به اتفاق مفسرانی که تعدد قرائات نازل‌شده بر پیامبر ص را اذعان دارند، براین باورند که آنچه در مصحف عثمانی جمع شده است، شامل تمام قرائات نمی‌شود؛ و بویژه در جمع‌آوری قرآن در زمان عثمان، بنا را بر این گذاشتند که بسیاری از این قرائات متعدد را حذف کنند تا مانع اختلاف در امت شوند! و تصمیم گرفتند یک قرائت را اصل قرار دهند و تنها قرائات متعددی را که در حد اعراب و نقطه‌گذاری و برخی از حروف است باقی بگذارند. در واقع خداوند با نزول قرائات متعدد، از طرفی کاری کرد که کسی خودش در قرآن کریم دست نبرد؛ و حداکثر اینکه برخی قرائات را مهجور گذاشتند؛ و از طرف دیگر برخی از این قرائات جسته و گریخته در روایات شیعه و سنی (به عنوان قرائات شاذه) باقی ماند و تمام آنها نزد اهل بیت ع محفوظ است و این همان قرآنی است که امیرالمومنین ع بعد از شهادت پیامبر اکرم ص جمع‌آوری کرد و از او قبول نکردند، و وقتی هم که امام زمان ع ظهور کند آنها را در اختیار همگان قرار می‌دهد.

تدبر سوره‌ای (جمع‌بندی مضمون کل سوره)

سوره احزاب، از سوره‌های مدنی است[4] که خداوند متعال از ابتدا به پیامبرش [چه رسد به عموم مسلمانان] دستور داد از کافر و منافق اطاعت مکن و از وحی اطاعت کن و در این راه از چیزی نترس که اگر بر خدا توکل کنی خدا تو را کفایت می‌کند؛ زیرا که انسان دو دل در سینه ندارد که دو جهت‌گیری ناسازگار را در دل خود جای دهد؛

و به نظر می‌رسد تمام این سوره نشان دادن خطر رواج منطق کافر و منافق است که به طور مخفیانه در میان مومنان و جامعه دینی نفوذ می‌کند؛ و بخوبی نفوذ این منطق در عرصه‌های مختلف حیات انسان را، از خانواده و مسائل خانوادگی گرفته تا جنگ‌ها و عرصه‌های بشدت سیاسی، نشان می‌دهد؛ و نهایتا زندگی انسانی را عرصه امانتی می‌شمرد که در قبال آن، انسانها در سه دسته مومن و منافق و مشرک قرار خواهند گرفت.

1. بحث را با زیر سوال بردن اعتبار رسومی مانند پدرخواندگی و یا اینکه زن همچون مادر باشد، شروع کرد و تذکر داد که معیار اصلی همان روابط واقعی والدین و فرزندان است که مبتنی بر متن طبیعت است، نه آداب و رسوم بی‌پشتوانه؛ اما بلافاصله اعتبار جدیدی را مطرح کرد و آن نسبتی است که پیامبر ص با امت دارند، و به تبع آن، زنان ایشان به عنوان ام‌المؤمنین (مادر مومنان) پیدا می‌کنند؛ تا نشان دهد که تبعیت احکام دین از نظام تکوین، صرفا به ساحت غریزه (رابطه طبیعیِ والدین و فرزندان) منحصر نمی‌شود بلکه ساحت فطرت و روح انسان هم اقتضائاتی دارد (پدری معنوی) که اگر کسی درست نیندیشد شاید تفاوت بی‌اعتباری پسرخواندگی و در عین حال پیامبر را پدر همگان دانستن درنیابد.

2. سپس با اشاره مختصری به سلسله تاریخی پیامبران، اشاره کرد که خداوند از همگی‌ انبیاء عهدی گرفته و هدف این بوده که در این فراز و نشیب‌ها، راستگویان و کافران به نتیجه عمل خود برسند؛ ظاهراً این عهد و میثاق بر سر همان امانتی است که در پایان سوره دوباره به آن برمی‌گردد؛ و راستگویان در برابر کافران همان مومنان در برابر منافقان و مشرکان‌اند.

3. در ادامه به سراغ داستان جنگ احزاب می‌رود که نمونه‌ای عینی است از وضعیت دشوار مسلمانان و تقابل دو منطق منافقان و مومنان: 

سیر واقعه در سوره به این صورت است که ابتدا از هجوم همه‌جانبه دشمن یاد می‌کند و آنگاه به تشریح موضع‌گیری دو جبهه در درون جامعه دینی می‌پردازد: یکی جبهه منافقان و بیماردلان، که وعده خدا و رسول را فریب شمردند و منطق‌شان دو کلمه بود: «نمی‌توانیم» و «خودمان مشکلات مهمتری داریم و چه معنا دارد که برای ارزش‌های دینی این اندازه هزینه دهیم»؛ و دیگری جبهه مومنان واقعی، که همین سختی‌ها بر ایمان و تسلیم آنها افزود؛ و نهایتا ثمره‌ این جنگ در درون جامعه دینی این شد که از طرفی صداقت‌پیشگان نتیجه صدق خود را ببینند؛ و از طرف دیگر تکلیف منافقان معلوم شود: یا نفاق وجودی‌شان آنها را جهنمی کند ویا اینکه در این سختی‌ها تکانی بخورند توفیق توبه پیدا کنند؛ و ثمره‌اش در نسبت جامعه اسلامی با دشمنان بیرونی‌اش این است که بالاخره خداوند هوای مومنان را دارد: احزاب مشرک، در حالی که همچنان غیظ و غضبشان باقی بود، ناکام برگشتند؛ یهودیانی که پیمان‌شکنی کردند نیز مغلوب شده، زمین و اموالشان به غنیمت به مسلمانان رسید.

شاید بتوان گفت پیام اصلی این داستان این بود که بفهماند بقای جامعه اسلامی، در گروی وجود عده‌ای مومن واقعی و یک‌دل است که:

اولاً نظام محاسباتی و منطق زندگی خود را، نه بر اساس دنیامداری و تبعیت از منطق کافران و منافقان، بلکه بر اساس ایمان به وحی الهی تنظیم می‌کنند؛ و

ثانیاً با اتکاء به وعده‌های الهی و نگاه به اسوه‌ای همچون پیامبر ص، بی‌هراس از هر دشمنی به حرکت خود ادامه دهند؛

 که در این صورت،

حتی اگر عده‌ای منافق در میان جامعه باشند که دائماَ ساز مخالف بزنند و کارشکنی کنند، باز خداوند نصرتش را، به طرز باورنکردنی‌ای، شامل حال جامعه دینی خواهد کرد!

4. سپس دوباره به سراغ زنان پیامبر رفت؛ این بار همان کسانی که آنان را ام‌المومنین خوانده بود، بشدت مورد عتاب قرار داد تا همه دریابند که دنیادوستیِ منافق می‌تواند در خانه پیامبر ص هم نفوذ کند! و از پیامبر ص خواست تکلیفش را با آنان یکسره کند: اگر دنیا می‌خواهند پیامبر ص را رها کنند؛ و اگر پای پیامبر ص می‌ایستند باید با ساده‌زیستی و سختی‌های زندگی دینی کنار بیایند؛ و وقتی هم که آن زنان گزینه ماندن را انتخاب کردند، آنان را مدح نکرد بلکه ابتدا با غلظت و شدت تاکید کرد که اگر بمانید و گناه آشکاری کنید عذابتان دو برابر می‌شود، و در مقابل اعجاب کسانی که صرف نسبت با پیامبر ص را برای بهشتی شدن کافی می‌دانستند تاکید کرد که چنین عذابی برای خدا کاری ندارد (شبیه تهدیدی که در آیات قبل درباره منافقان جنگ احزاب کرد که: اینکه خداوند همه کارهای خوب شما را حبط کند، برای او آسان است) و البته تذکر داد که اگر تقواپیشه کنید نیز ثوابتان دو برابر است؛ و سپس شروع کرد به بیان اولیاتی در احکام شرعی برای زنان پیامبر ص؛ و این را از بحث حجاب آغاز کرد. در واقع بخوبی نشان داد که وقتی کسی مسئولیتی در جامعه دینی به عهده می‌گیرد چگونه اطرافیانش طمع می‌کنند و چگونه آن مسئول باید قاطعانه در برابر زیاده‌خواهی‌های اطرافیان خود بایستد و چگونه باید منسوبان خود را بیش و پیش از همه در زمینه رعایت احکام دین کنترل کند؛ و در این میانه گریزی زد به جایگاه ویژه اهل بیت ع، که مبادا کسی این عتاب‌ها را متوجه آنان بداند، که آنان بسیار پاک‌تر از این‌اند که مرتکب چنین اقداماتی شوند.

5. سپس یک تذکر جدی داد که در مسیر دینداری، بین زن و مرد تفاوتی نیست، بلکه اسلام، ایمان، قنوت (= خضوع +‌اطاعت)، صداقت، صبر، صدقه دادن، روزه، پاکدامنی، و ذکر کثیر در میان مردان و زنان یکسان موجب ارتقا می‌گردد؛ این تذکری است که در پایان سوره این گونه منعکس می‌شود که در جهت‌گیری نهایی انسانها (که ایمان و شرک و نفاق است) و سرنوشت نهایی‌شان (بهشتی یا جهنمی بودن)، زن و مرد بودن هیچ تفاوتی ندارد.

6. شاید بتوان گفت در مقابل منطق منافق، رکن اصلی منطق دینی، همان «ذکر کثیر» است یعنی جدی گرفتن حضور  خدا و تعالیم وی در همه عرصه‌های زندگی؛ و ظاهراً از این رو بوده که در بین دو آیه‌ای که بر «ذکر کثیر» تاکید کرد سراغ خصوصی‌ترین عرصه‌های زندگی افراد (مثلا انتخاب همسر)‌رفت؛ و نشان داد که مومن واقعی کسی است که در هر عرصه‌ای هم واقعا پیامبر ص را فرستاده از طرف خدا (و تمام سخن او را از جانب خدا) بشمرد؛ و هم او را آخرین پیامبر ص (یعنی تمام احکام او را تا ابد قابل اجرا و بدون نیاز به تغییر) بداند؛ و او را شاهد و حاضر ببیند؛ انذار و هشدار وی (تصویری که از وضع مطلوب و نامطلوب نهایی ارائه می‌دهد) جدی بگیرد؛ به دعوت و روشنگری وی اعتنا کند؛ و باز تاکید کرد که از منافق و کافر اطاعت نکنید، به مزاحمت‌های آنان بها ندهید و تنها بر خدا توکل کنید.

7. و در این میان یک جمع‌بندی اولیه از وضعیت مومنان و ثمره کارشان ارائه داد: اینکه چگونه در دنیا مشمول رحمت ویژه (صلوات) خدا و فرشتگان می‌شوند و در آخرت چگونه در سلم و سلامت و و روابط سراسر مسالمت‌آمیز بسر خواهند برد و خداوند چه فضل کبیری برایشان مهیا فرموده است.

8. اما ظاهرا باور به اینکه مومن واقعی بودن، نیازمند جدی گرفتن تعالیم خداوند در تمام عرصه‌های زندگی است، هنوز برای مخاطب تثبیت نشده است؛ چرا که دوباره به سراغ یک سلسله مسائل ریزخانوادگی و ارتباطات بظاهر کم‌اهمیتِ! اجتماعی رفت و درباره مزاحمت‌های افراد برای پیامبر و برخوردهایی که با زنان پیامبر ص، و بلکه با عموم زنان دارند هشدار داد و از سوی دیگر بر حجاب زنان پیامبر ص و نوع مواجهه آنان با مردان تاکید کرد.

9. سپس به جمع‌بندی نهایی کار منافقان پرداخت: آنان به خاطر رنجاندن خدا و رسول، مستحق لعن و عذاب، و نیز به خاطر رنجاندن مومنان مرتکب گناهانی آشکار شده‌اند؛ و پس از تذکری مجدد به زنان پیامبر ص و نیز سایر زنان درباره اینکه شما هم با حفظ حجاب، شأن و حریم خود را در برابر این نااهلان حفظ کنید، یکدفعه با عتاب شدیدی، بیماردلان و اراجیف‌بافان را هم در کنار منافقان نشاند و هشدار داد که اگر هریک از اینان از مشکل‌آفرینی برای مومنان و جامعه دینی دست برندارند، همه را ملعون، و مستحق تبعید و یا اعدام می‌داند؛ و عاقبتِ اینان که حقیقتا و در عمق وجودشان کافر هستند عذابی است که در آنجا حسرت می‌خورند که چرا از خدا و رسول پیروی نکردند و در مقابل، هرچه بزرگان و سرکردگان‌شان گفتند- شاید یعنی، هرچیزی را صرفا به خاطر اینکه آداب و رسوم جامعه بود- پذیرفتند.

10. در پایان خداوند از مومنان می‌خواهد که مواظب باشند کاری نکنند که موجبات رنجش پیامبر ص را فراهم آرند؛ و بدین منظور مهمترین دستورالعمل برای رهایی از نفاق مطرح شد: تقوا پیشه کردن و مواظبت جدی از زبان، که جز سخن استوار (صحیح و بجا) نگوید.

11. نهایتا خداوند داستان انسان را در چند جمله خلاصه کرد:

امانتی که فوق ظرفیت آسمانها و زمین بود به انسان داده شد، و در قبال این امانت، مهمترین دسته‌بندی وجودی، رقم خورد:

-        در دنیا بر سه قسم‌اند: منافق، مشرک، و مومن:

یا به دین الهی کاملا بی‌اعتنا، و در فضای شرک‌آلود ادامه حیات می‌دهند (مشرک)؛

یا به ساحت دین الهی وارد می‌شوند؛ که اینان،

یا دین را ساحت اصلی زندگی خود قرار می‌دهند (مومن)؛

یا عملا دین را فقط تا آنجا که باب میلشان باشد می‌پذیرند (منافق)

-        ولی در آخرت دو دسته بیشتر در کار نخواهد بود:

آنان که امانت را ضایع کرده و هدر داده و شایسته جهنم و عذاب می‌شوند (منافق و مشرک)؛

و آنان که اگر قصور و تقصیری هم داشته باشند، چون اصل امانت را حفظ کرده‌اند خداوند آنان را توبه می‌دهد و مشمول غفران و رحمت خدا قرار می‌گیرند (مومن).

خلاصه کلام

می توان گفت سوره احزاب، بیش و پیش از هر چیزی می‌خواهد مومنان را متوجه خطر و دشواری ورود منطق منافق در زندگی‌هایشان کند؛ و بارها هشدار می‌دهد که فکر نکنید نفاق تنها در عرصه سیاسی رخ می‌دهد؛ بلکه در مسائل ساده خانوادگی و ارتباطات اجتماعی نیز می‌توان ردپای ورود منطق نفاق، حتی در خانه پیامبر ص را هم دید؛ از طرفی این انتظار غلط را می‌زداید که جامعه دینی بی‌مشکل و بی‌فتنه پیش برود؛ و از طرف دیگر، نشان می‌دهد که علی‌رغم حضور و کارشکنی‌های منافقان، اگر مومنان راست‌قامتی باشند که به هر قیمتی پای دین خود بایستند جامعه دینی همچنان به پیش خواهد رفت؛

و اگر به یاد داشته باشیم که سختی‌های عالم قبر برای پاک شدن انسان مومن از آلودگی‌هایی است که در دنیا دامنگیرش شده، شاید بتوان گفت که به همین دلیل است که  کسی بر خواندن این سوره (که علی‌القاعده با جدی گرفتن مضامین آن همراه است)‌ مداومت داشته باشد، و آن را به خانواده خود تعلیم دهد، از عذاب قبر ایمن می‌ماند. (حدیث1)



[1] . در ادامه حدیث فوق در «ثواب الاعمال» آمده است: وَ کَانَتْ أَطْوَلَ مِنْ سُورَةِ الْبَقَرَةِ وَ لَکِنْ نَقَصُوهَا وَ حَرَّفُوهَا.

[2] . این مطلب که آیات این سوره بیشتر از این بوده، در روایات فراوانی از کتب اهل سنت (از ابی بن کعب و عمر بن خطاب و حذیفه و عایشه) هم آمده است که برخی از آنها را که سیوطی در الدر المنثور فى تفسیر المأثور (ج‏5، ص179-180) نقل کرده، اشاره می‌شود:

-   و أخرج عبد الرزاق فی المصنف و الطیالسی و سعید ابن منصور و عبد الله بن أحمد فی زوائد المسند و ابن منیع و النسائی و ابن المنذر و ابن الأنباری فی المصاحف و الدارقطنی فی الافراد و الحاکم و صححه و ابن مردویه و الضیاء فی المختارة عن زر قال قال لی أبى بن کعب کیف تقرأ سورة الأحزاب أو کم تعدها قلت ثلاثا و سبعین آیة فقال أبى قد رأیتها و انها لتعادل سورة البقرة او أکثر من سورة البقرة و لقد قرأنا فیها الشیخ و الشیخة إذا زنیا فارجموهما البتة نکالا من الله و الله عزیز حکیم فرفع منها ما رفع‏

-   و أخرج عبد الرزاق عن الثوری قال بلغنا ان ناسا من أصحاب النبی صلى الله علیه و سلم کانوا یقرؤن القرآن أصیبوا یوم مسیلمة فذهبت حروف من القرآن‏

-   و أخرج ابن مردویه عن حذیفة قال قال لی عمر بن الخطاب کم تعدون سورة الأحزاب قلت ثنتین أو ثلاثا و سبعین قال ان کانت لتقارب سورة البقرة و ان کان فیها لآیة الرجم‏

-   و أخرج البخاری فی تاریخه عن حذیفة قال قرأت سورة الأحزاب على النبی صلى الله علیه و سلم فنسیت منها سبعین آیة ما وجدتها

-   و أخرج أبو عبید فی الفضائل و ابن الأنباری و ابن مردویه عن عائشة قالت کانت سورة الأحزاب تقرأ فی زمان النبی صلى الله علیه و سلم مائتی آیة فلما کتب عثمان المصاحف لم یقدر منها الا على ما هو ألآن‏

و در خصوص آیه رجم که عمر مدعی آن بود که در سوره احزاب آمده، در همینجا سیوطی روایات متعددی می‌آورد که این آیه وجود دارد و در مصحف نیامده است:

-   و أخرج عبد الرزاق فی المصنف عن ابن عباس قال أمر عمر ابن الخطاب منادیا فنادى ان الصلاة جامعة ثم صعد المنبر فحمد الله و اثنى علیه ثم قال یا أیها الناس لا تجزعن من آیة الرجم فإنها آیة نزلت فی کتاب الله و قرأناها و لکنها ذهبت فی قرآن کثیر ذهب مع محمد و آیة ذلک ان النبی صلى الله علیه و سلم قد رجم و ان أبا بکر قد رجم و رجمت بعدهما و انه سیجی‏ء قوم من هذه الامة یکذبون بالرجم‏

-   و أخرج مالک و البخاری و مسلم و ابن الضریس عن ابن عباس ان عمر قام فحمد الله و اثنى علیه ثم قال اما بعد أیها الناس‏ ان الله بعث محمدا بالحق و أنزل علیه الکتاب فکان فیما أنزل علیه آیة الرجم فقرأناها و وعیناها الشیخ و الشیخة إذا زنیا فارجموهما البتة و رجم رسول الله صلى الله علیه و سلم و رجمنا بعده فأخشى ان یطول بالناس زمان فیقول قائل لا نجد آیة الرجم فی کتاب الله فیضلوا بترک فریضة أنزلها الله‏

-   و أخرج أحمد و النسائی عن عبد الرحمن بن عوف ان عمر بن الخطاب خطب الناس فسمعته یقول الا و ان ناسا یقولون ما بال الرجم و فی کتاب الله الجلد و قد رجم النبی صلى الله علیه و سلم و رجمنا بعده و لو لا ان یقول قائلون و یتکلم متکلمون ان عمر زاد فی کتاب الله ما لیس منه لأثبتها کما نزلت‏

-   و أخرج النسائی و أبو یعلى عن کثیر بن الصلت قال کنا عند مروان و فینا زید بن ثابت فقال زید ما تقرأ الشیخ و الشیخة إذا زنیا فارجموهما البتة قال مروان الا کتبتها فی المصحف قال ذکرنا ذلک و فینا عمر بن الخطاب فقال اشفیکم من ذلک قلنا فکیف قال جاء رجل إلى النبی صلى الله علیه و سلم فقال یا رسول الله أنبئنی آیة الرجم قال لا أستطیع ألان‏

-   و أخرج ابن سعد عن سعید بن المسیب ان عمر قال إیاکم أن تهلکوا عن آیة الرجم و ان یقول قائل لا نجد حدین فی کتاب الله فقد رجم رسول الله صلى الله علیه و سلم و رجمنا بعده فلولا ان یقول الناس أحدث عمر فی کتاب الله لکتبتها فی المصحف لقد قرأناها الشیخ و الشیخة إذا زنیا فارجموهما البتة قال سعید فما انسلخ ذو الحجة حتى طعن‏

-   و أخرج ابن الضریس عن أبى امامة بن سهل بن حنیف ان خالته أخبرته قالت لقد أقرأنا رسول الله صلى الله علیه و سلم آیة الرجم الشیخ و الشیخة إذا زنیا فارجموهما البتة بما قضیا من اللذة

-   و أخرج ابن الضریس عن عمر قال قلت لرسول الله صلى الله علیه و سلم لما نزلت آیة الرجم اکتمها یا رسول الله قال لا أستطیع ذلک‏

-   و أخرج ابن الضریس عن زید بن أسلم ان عمر بن الخطاب خطب الناس فقال لا تشکوا فی الرجم فانه حق قد رجم رسول الله صلى الله علیه و سلم و رجم أبو بکر و رجمت و لقد هممت ان أکتب فی المصحف فسال أبى بن کعب عن آیة الرجم فقال أبى الست أتیتنی و انا أستقرئها رسول الله صلى الله علیه و سلم فدفعت فی صدری و قلت أ تستقرئه آیة الرجم وهم یتسافدون تسافد الحمر.

[3] . مانند آنچه درباره آیه رجم می‌گویند و در پاورقی قبلی اشاره شد.

[4] . أخرج ابن الضریس و النحاس و ابن مردویه و البیهقی فی الدلائل من طرق عن ابن عباس قال نزلت سورة الأحزاب بالمدینة و أخرج ابن مردویه عن ابن الزبیر مثله‏ (الدر المنثور، ج‏5، ص179)

 


561) سوره احزاب (33) آیه 73 لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ

بسم الله الرحمن الرحیم

561) سوره احزاب (33) آیه 73

لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً

ترجمه

تا اینکه خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و به مردان و زنان مومن عطف توجه کرده، توبه آنان را بپذیرد؛ و خداوند همواره بسیار آمرزنده و رحیم بوده است.

اختلاف قرائت[1]

نکات ترجمه‌ای و نحوی[2] 

حدیث

1) سعد می‌گوید:

امام باقر ع فرمود: دلها بر چهار قسم‌اند: دلی که در آن نفاق و ایمان هست؛ و دلِ وارونه؛ و دل دربسته؛ و دل «أزهرِ» [= نورانیِ] خالی از هر عیب.

گفتم: «أزهر» چیست؟

فرمود: درون آن همانند چراغ است؛ اما «دربسته»، دل منافق است؛ و اما «نورانی»، دل مومن است؛ که اگر به او عطا کنند شکر گوید؛ و اگر مبتلایش سازند صبوری ورزد؛ و اما «وارونه»، دل مشرک است. سپس این آیه را تلاوت فرمود:‌ «پس آیا آن کس که نگونسار روی صورتش راه مى‏پیماید هدایت یافته‏تر است یا آن کس که ایستاده بر راه راست مى‏رود؟ (ملک/22) اما دلی که در آن ایمان و نفاق است آنان [همانند] قومی‌اند که در طائف بودند؛ هریک از آنها اگر اجلش در حال نفاقش سر رسد هلاک شده؛ و اگر در حال ایمانش سر رسد نجات یافته است.

الکافی، ج‏2، ص422؛ معانی الأخبار، ص395

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ:

إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ: قَلْبٌ فِیهِ نِفَاقٌ وَ إِیمَانٌ، وَ قَلْبٌ مَنْکُوسٌ، وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ، وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ.

فَقُلْتُ: مَا الْأَزْهَرُ؟

قَالَ: فِیهِ کَهَیْئَةِ السِّرَاجِ فَأَمَّا الْمَطْبُوعُ، فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ، وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ، فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ؛ إِنْ أَعْطَاهُ شَکَرَ، وَ إِنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ؛ وَ أَمَّا الْمَنْکُوسُ، فَقَلْبُ الْمُشْرِکِ. ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآیَةَ «أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» أَمَّا الْقَلْبُ الَّذِی فِیهِ إِیمَانٌ وَ نِفَاقٌ فَهُمْ قَوْمٌ کَانُوا بِالطَّائِفِ وَ إِنْ أَدْرَکَ أَحَدَهُمْ أَجَلُهُ عَلَى نِفَاقِهِ هَلَکَ وَ إِنْ أَدْرَکَهُ عَلَى إِیمَانِهِ نَجَا.


2) از رسول الله ص روایت شده است:

کسی که بعد از من با علی بن ابی‌طالب مخالف باشد، کافر است؛

کسی که او را [در مرتبه و جایگاه] در عرض دیگران قرار دهد، مشرک است؛

کسی که او را دوست داشته باشد مومن است؛

کسی که بغض و کینه او را داشته باشد، منافق است؛

کسی که پا جای پای او گذارد [به بهشت/ به من] ملحق شود؛

کسی که با او بستیزد از دین خارج شده؛

کسی که او را رد کند نابودشدنی است؛

علی ع نور خداوند در سرزمینهایش است و حجت او بر بندگانش؛

علی ع شمشیر خدا علیه دشمنانش و وارث علم پیامبران است؛

علی ع کلمةُ اللهِ العلیاست [= کلمه الله است که برترین است] و کلمه دشمنان اوست که پست‌ترین است؛

علی سید اوصیاء [= سرور جانشینان] و وصیِ سید پیامبران است؛

علی ع امیر مومنان و پیشوای روسفیدان و امام مسلمین است؛

خداوند [از کسی] ایمان را جز با ولایت و اطاعت وی نمی‌پذیرد.

الأمالی( للصدوق)، ص11

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ زِیَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

الْمُخَالِفُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع بَعْدِی کَافِرٌ وَ الْمُشْرِکُ بِهِ مُشْرِکٌ وَ الْمُحِبُّ لَهُ مُؤْمِنٌ وَ الْمُبْغِضُ لَهُ مُنَافِقٌ وَ الْمُقْتَفِی لِأَثَرِهِ لَاحِقٌ وَ الْمُحَارِبُ لَهُ مَارِقٌ وَ الرَّادُّ عَلَیْهِ زَاهِقٌ عَلِیٌّ نُورُ اللَّهِ فِی بِلَادِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ عَلِیٌّ سَیْفُ اللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِ وَ وَارِثُ عِلْمِ أَنْبِیَائِهِ عَلِیٌّ کَلِمَةُ اللَّهِ الْعُلْیَا وَ کَلِمَةُ أَعْدَائِهِ السُّفْلَى عَلِیٌّ سَیِّدُ الْأَوْصِیَاءِ وَ وَصِیُّ سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَ إِمَامُ الْمُسْلِمِینَ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ الْإِیمَانَ إِلَّا بِوَلَایَتِهِ وَ طَاعَتِهِ.[3]


تدبر

1) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»

خداوند امانتی را عرضه کرد که جز انسان هیچکس آن را برنداشت؛ و هدف از این کار (یا ثمره نهایی مترتب بر این کار)[4] این بود که انسانها در دنیا سه دسته شوند (منافق و مشرک و مومن) که این سه دسته، مجموعه دو گونه عاقبت خواهند داشت (مشمول عذاب یا مغفرت خدا شدن)

عرضه امانت، هرچه باشد یک ویژگی اساسی در تمایز انسان با سایر مخلوقات است؛ پس می‌توان نتیجه گرفت این دو دسته بندی، مهمترین دسته‌بندی در زمینه انسان‌شناسی است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

مبدا علوم انسانی جدید در غرب را به آگوست کنت برمی‌گردانند که معتقد بود روش پژوهش در شناخت انسان دقیقا باید همان روش پوزیتیویستی (= اثبات با مشاهده و تجربه) باشد که از نظر او در علوم طبیعی موفقیت خود را نشان داده بود.

دیلتای، که خود را کانتِ علوم انسانی می‌دانست، بشدت در مقابل پوزیتیویسم ایستاد و بخوبی توضیح داد که رفتارهای انسان از واقعیتی به اسم «معنی» برخوردار است که از این انسان تا آن انسان بسیار متفاوت می‌باشد؛ و پوزیتیویستم در ساحت شناخت انسان بسیار ناتوان است؛ و این سخن در آثار وبر و زیمل سامان‌دهی شد و آنها موضوع علوم انسانی و اجتماعی را نه «رفتار» یا «ساختار» (که از نظر دورکیم با بررسی تجربی محض قابل دست‌یابی بود)، بلکه «کنش» (= رفتار معنی‌دار) دانستند؛ و ضرورتِ در پیش گرفتن روش‌های تفهمی در شناخت مسائل انسانی را مطرح کردند.

در ادبیات دینی، اینکه در شناخت انسان، «معنای» رفتارش بسیار مهمتر از «ظاهر و فیزیکِ» رفتارش بوده است، جزء واضحات است (چنانکه عمل ریاکارانه را هیچکس عمل واقعا دینی نمی‌شمرد). اما نکته جالب توجه این است که در ادبیات دینی ساحت بالاتری از «کنش» وجود دارد که در ادبیات غربی - به خاطر غلبه نگاه‌های ماتریالیستی و اومانیستی - مورد غفلت قرار گرفته؛ و آن، ساحتِ ایمان و نفاق و شرک است (که همان طور که پوزیتیویستها می‌کوشیدند کنش را در حد رفتار و ساختار فروبکاهند، اینان هم می‌کوشند این ساحت را در حد کنش فروبکاهند).

انسانها از حیث ساحت کنش، در ادبیات دینی به صالِح (یا: مُحُسِن: نیکوکار) و فاسق (یا مُسیء: بدکار) تقسیم می‌شوند؛ اما ساحت بالاتری برای انسان وجود دارد که در آن جهت‌گیری کلان وجودی آنها مد نظر است، نه اعمال آنها. از این رو، با اینکه وقتی در دو سر طیف نگاه کنیم، مومنِ کامل حتما صالح و نیکوکار؛ و کافرِ محض، حتما فاسق و بدکار است؛ اما در مراتب بین این دو، بسیار ممکن است که کسی مومن باشد، اما در زمینه‌هایی فاسق و بدکار باشد؛ یا کافر باشد و در زمینه‌هایی صالح و نیکوکار به نظر رسد.

مساله بسیار اساسی این است که سرنوشت نهایی هرکس در گروی ایمان و کفر اوست؛ و اعمال صالح و ناصالح، همگی در مسیر اینکه او چه اندازه در ایمان یا کفر پیش رود موثرند؛ وگرنه اگر کسی بالاخره با ایمان از دنیا رود، با عذاب‌های برزخ و مواقف قیامت نهایتا پاک می‌شود؛ و در مقابل، اگر کسی حقیقت ایمان را در خود نابود کرده باشد اعمال خوب وی حقیقتا بی‌خاصیت بوده و همگی سرابی است که تنها تشنه‌ی درمانده، آن را آب می‌پندارد (وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءًا؛ نور/39) و از این رو در قیامت «هَباءً مَنْثُوراً» (غباری پراکنده؛ فرقان/23) خواهد شد.

این آیه می کوشد، با توجه به امانت خاص الهی‌ که انسان را از غیر انسان متمایز کرده، دسته‌بندی اصلی انسانها را در این ساحت انجام دهد نه در ساحت «کنش»؛

در این دسته‌بندی، انسانها در دنیا سه دسته می‌شوند:

انسانها

یا در فضای شرک‌آلود ادامه حیات می‌دهند که خدا را همه‌کاره عالَم نمی‌دانند (مشرک)؛

یا به دعوت پیامبران لبیک گفته، به ساحت دین الهی وارد می‌شوند؛ که اینان،

یا دین را ساحت اصلی زندگی خود قرار می‌دهند (= مومن)؛

یا عملا دین را فقط تا آنجا که باب میلشان باشد می‌پذیرند (منافق) و در حقیقت به کفر نزدیکترند تا به ایمان (الَّذینَ نافَقُوا ... هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإیمان‏؛ آل عمران/167)

ولی در آخرت دو دسته بیشتر در کار نخواهد بود:

یا این امانت را ضایع کرده و هدر داده و شایسته جهنم و عذاب می‌شوند (منافق و مشرک)؛

ویا اینکه اگر قصور و تقصیری هم داشته باشند، چون اصل امانت را حفظ کرده‌اند خداوند آنان را توبه می‌دهد و مشمول غفران و رحمت خدا قرار می‌گیرند (مومن).


2) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ»

در این سرنوشت نهایی انسان، اگر بحث درباره عمقی‌ترین لایه وجودی آدمی است (تدبر1)، چرا از منافق و مشرک سخن گفت و از کافر سخنی به میان نیاورد؟

الف. آیه در مقام توصیف وجودشناسانه و تکوینی انسان است؛ و از این منظر هیچ انسانی به حقیقت معنا کافر نیست؛ زیرا فطرت خداجو در همگان وجود دارد: عده‌ای بر اساس این فطرت به خودشناسی و خداشناسی می‌رسند که همان مومنان‌اند؛ و عده‌ای علی‌رغم آن فطرت، موجودات دیگری را در زندگی شریک خدا ساخته‌اند و «مشرک» اند. دسته سوم کسانی‌اند که نه به طور کامل مومن‌اند و نه به طور کامل مشرک، بلکه در این میانه سرگردانند: «مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ» (نساء/143) و چون ایمان عمیقا وارد وجودشان نشده، به سعادتی که باید نمی‌رسند و «منافق» نامیده می‌شوند. (ایستاده در باد، ص556)

ب. آیه در مقام بیان سرنوشت نهایی اینها در آخرت است. در آخرت چون پرده‌ها کنار رفته در آنجا کافری (کسی که حقیقت را می‌پوشاند) به کفرش باقی نمی‌ماند؛ بلکه حقیقت بر همه آشکار می‌شود و فقط آنچه در وجود خود رقم زده (شرک می‌ورزیده یا نفاق) ظاهر می‌شود.

ج. هرکه کافر و منکر حقیقت است، حقیقتا یا مشرک بوده (دین الهی را یکسره کنار گذاشته و ظاهر و باطنش در دنیا کافر بوده) و یا منافق بوده است (ظاهرا در دنیا دین الهی را قبول کرده اما باطنش کافر است)؛ از این رو، مشرک و منافق اشاره به دو دسته‌ای است که در حقیقت کافر بوده‌اند.

د. ...


3) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ»

اگر طبق تدبر1 عمیق‌ترین ساحَتِ انسان، و به تَبَعِ آن، عمیق‌ترین دسته‌بندی انسانها، نه دسته‌بندی بر اساس رفتارها و ساختارها ویا کنش‌ها، بلکه دسته‌بندی بر اساس ایمان و شرک و نفاق باشد؛ آنگاه کسی که انسان را در این ساحت تحلیل می‌کند تحلیلی عمیقتر در اختیار دارد تا کسی که انسان را تنها در ساحت رفتار و ساختار، یا کنش، تحلیل می‌کند.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

اگر در نکته فوق خوب دقت شود معلوم می‌شود برخلاف آنچه برخی از مدعیان روشنفکری مطرح می‌کنند، جامعه‌شناسی اسلامی (که از آموزه‌های اسلامی در فهم جامعه کمک می‌گیرد) می‌تواند جوامع کفر را هم تحلیل کند؛ اما جامعه‌شناسی جوامع کفر (پوزیتیویستی و تفهمی‌ای که ساحت ایمان را کاملا فرعی و حاشیه‌ای می‌بییند) توان تحلیل کامل جامعه دینی را ندارند.

شاید بدین جهت است که علی‌رغم اینکه قویترین اندیشمندان علوم انسانی در خدمت اتاق فکرهای آمریکا و نظام سلطه هستند (علم مدرن اساساً رویکرد تکنولوژیک دارد و علم سلطه است: می‌شناسد تا پیش‌بینی کند و مسلط شود) هنوز از شناخت و سلطه یافتن بر (= زمین زدنِ) جامعه دینی ما - که البته در این جامعه هم مومن هست و هم منافق - ناتوان مانده‌اند.


4) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ»

چرا منافق را مقدم بر مشرک ذکر کرد؟

الف. محور بحث امانت بود؛ و کسی که خیانت در امانت می‌کند، کسی است که غالبا خود را ظاهرالصلاح می‌نمایاند؛ و کم پیش می‌آید که خائن به خیانت خود تظاهر کند؛ لذا منافق که خود را ظاهرالصلاح می‌نمایاند و خیانت می‌کند مقدم ذکر کرد. (المیزان، ج16، ص351)

ب. محور مباحث این سوره، هشدار به خطر منافقان و نفوذ نفاق در جامعه دینی بود، پس طبیعی است که در جمع‌بندی هم این گروهند که بیشتر مد نظر هستند و اگر از مشرک یاد کرد صرفاً از این جهت بود که هم‌رتبه بودن منافق با مشرک را نشان دهد.

ج. منافق به خاطر اینکه از پتانسیل دین استفاده می‌کند، ظرفیت‌های بیشتری را در اختیار می‌گیرد و از این رو سقوطی شدیدتر در جهنم دارد و مرتبه عمیقتری از جهنم خواهد بود چنانکه فرموده است: «إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار: همانا منافقان در درجه بد‌تری [یا: در بد‌ترین درجه] از آتش هستند» (نساء/145) پس در مقام عذاب شدن او اولویت دارد.

د. ...


5) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»

چرا در قبال عذاب منافق و مشرک، به جای اینکه از ثواب مومن سخن بگوید از توبه خدا بر مومن سخن گفت؟

الف. خداوند امانتی به انسانها سپرده، و هیچکس طلبی از خدا ندارد تا اجرت بخواهد؛ بلکه در قبال امانت الهی بالاخره هر انسانی در حد خود قصور و تقصیری دارد؛ و حتی معصومین - اگرچه در مقایسه با ما معصومند، اما چنانکه در ادعیه‌شان واضح است - خود را در پیشگاه خداوند مقصر می‌بینند؛ پس هرکس نیازمند آن است که خداوند توبه او را بپذیرد تا بهشتی شود؛ یعنی خدا با صفت غفور و رحیم با همین مومنان مواجه می‌شود که آنها بهشتی می‌شوند؛ نه اینکه مومنان از خدا طلبکار باشند.

ب. اینجا سخن از توبه خدا بر بنده است نه توبه بنده؛ توبه خدا بر بنده همان عطف توجه رحمت‌آمیز خداوند بر بنده است که به صورت ثوابهای اخروی تجلی می‌کند؛ یعنی همان مواجهه با غفران و رحمت که تعبیر «غفور و رحیم» بر آن دلالت دارد.

ج. ...


6) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ ... وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»

منافقان و مشرکان چنان رذالتی در وجود خود رقم زده‌اند که، با اینکه خداوند هم بسیار آمرزنده (غفور) و هم دارای رحمتی همیشگی (رحیم) است، اما آنان را عذاب خواهد کرد.

به تعبیر دیگر، عذاب خدا منافاتی با غفور و رحیم بودن او ندارد؛ بلکه علی‌رغم چنان غفران و رحمتی، عده‌ای مشمول عذاب می‌شوند.


7) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ ... لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ»

امانت الهى مسئولیّت‏آور است. آنکه امانت را حفظ کند، مشمول رحمت؛ و آنکه با کفر و شرک، خیانت کند، کیفر مى‏بیند. (تفسیر نور، ج‏9، ص414)


8) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ»

نکته تخصصی انسان‌شناسی: برابری نهایی زن و مرد

با توجه به اینکه این آیه در مقام بیان سرنوشت نهایی انسانهاست، به کار بردن دو تعبیر مذکر و مونث برای هر یک از ویژگی‌های نفاق و شرک و ایمان نشان می‌دهد که در عذاب و ثواب؛ و نقص و کمال وجودی؛ [و در یک کلام در نهایی‌ترین مرتبه‌ای که انسانهای خوب یا بد می‌توانند بدان دست یابند] تفاوتی بین زن و مرد نیست. (ایستاده در باد، ص557)


9) «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛ لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ»

در آیه قبل از ظلوم و جهول بودن انسان سخن گفت و در این آیه از عذاب منافق و مشرک؛ اگر چه ظلم و جهل را هم در منافق و هم در مشرک می‌توان دید؛ اما شاید از این ترتیب بتوان نتیجه گرفت مهمترین مشکل منافق در ظلمی است که در حق خود و دیگران روا می‌دارد و مهمترین مشکل مشرک جهالت اوست.


10) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛ لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»

این دو آیه [با اشاره به بحث امانت] هم نحوه وجود انسان را توصیف کرده و وجود او را با موجودات دیگر مقایسه نموده، جایگاه او را در کنار باقی موجودات بیان می‌کند و به مراحل اولیه هستی او اشاره می‌کند؛

هم [با تعبیر ظلوم و جهول، که نقطه مقابل علم و عدل است] راه کمال و رشد او را نشان داده؛

و هم [با بیان عذاب و مغفرت الهی در آیه اخیر] سیر انتهایی تحولات او را مشخص می‌کند

خلاصه، یک انسان‌شناسی کاملی را بیان می‌کند که:

انسان، با تمام پستی و حقارتی که دارد، تنها موجودی است که می‌تواند بار امانت الهی را بردارد؛

راه رسیدن او به این مرحله هم، خروج از ظلم و جهل وجودی است.

البته چنین نیست که همه انسانها به کمالات مقتضی فطرت خود برسند، بلکه در این میان، عده‌ای مومن خواهند بود و عده‌ای منافق و عده‌ای مشرک.

(ایستاده در باد، ص554 و 556)


به علت کثرت مطالب، مورد زیر را در کانال نگذاشتم

11) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»

چرا با اینکه در آیه قبل با ضمیر متکلم (انا عرضنا ...) ‌سخن گفت در اینجا در موضع سوم شخص نشست و از تعبیر خدا چنین می‌کند «لیعذب الله ...) استفاده کرد؟

الف. می‌خواهد توجه دهد که عاقب همه امور به خدا برمی‌گردد و عذاب کردن منافق و مشرک و توبه دادنِ مومن، به اقتضای الله بودنِ اوست. (المیزان، ج16، ص351)

ب. ...



[1] . وَ یتُوبَ / فَیتُوبُ / وَ یتُوبُ : جمهور/اعمش/حسن

و قال الزمخشری: ... و قرأ الأعمش: فیتوب، یعنی بالرفع، بجعل العلة قاصرة على فعل الحامل، و یبتدى‏ء و یتوب. و معنى قراءة العامة: لیعذب اللّه حامل الأمانة و یتوب على غیره ممن لم یحملها، لأنه إذا ثبت على أن الواو فی و کان ذلک نوعان من عذاب القتال. انتهى. و ذهب صاحب اللوامح أن الحسن قرأ و یتوب بالرفع. (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏8، ص511)

[2] . لام در ابتدای این آیه را لام تعلیل (الکشاف، ج3، ص565) یا لام غایت (المیزان، ج16، ص351) دانسته‌اند که در هر صورت بیان عاقبت مطلبی است که در آیه قبل گفته شده است.

اغلب این را به عبارت آخر یعنی «حمل امانت» برگردانده‌اند یعنی نتیجه و عاقبت حمل امانت این بود؛ اما به لحاظ معنایی می‌توان آن را نتیجه کل آیه یعنی «عرض امانت و حمل آن توسط انسان» نیز دانست.

[3] . این روایت هم درباره سه گروه مومن و منافق و مشرک قابل توجه است:

أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حُبَیْشٍ الْکَاتِبُ قَالَ أَخْبَرَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الزَّعْفَرَانِیُّ قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو إِسْحَاقَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی سَعِیدٍ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ الْجَعْدِ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِیِّ قَالَ لَمَّا وَلَّى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع مُحَمَّدَ بْنَ أَبِی بَکْرٍ مِصْرَ وَ أَعْمَالَهَا کَتَبَ لَهُ کِتَاباً وَ أَمَرَهُ أَنْ یَقْرَأَهُ عَلَى أَهْلِ مِصْرَ وَ لِیَعْمَلَ بِمَا وَصَّاهُ بِهِ فِیهِ فَکَانَ الْکِتَابُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ ... وَ لَقَدْ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِی مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِکاً أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِیمَانِهِ وَ أَمَّا الْمُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ‏ اللَّهُ بِشِرْکِهِ وَ لَکِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ عَالِمِ اللِّسَانِ یَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ یَفْعَلُ مَا تُنْکِرُون‏.

الأمالی (للمفید)، ص268؛ نهج البلاغة، نامه27؛ الأمالی (للطوسی)، ص30؛ تحف العقول، ص179

[4] . لام در ابتدای این آیه را لام تعلیل (الکشاف، ج3، ص565) یا لام غایت (المیزان، ج16، ص351) دانسته‌اند که در هر صورت بیان عاقبت مطلبی است که در آیه قبل گفته شده است.

 


560) سوره احزاب (33) آیه 72 إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی ا

سم الله الرحمن الرحیم

560) سوره احزاب (33) آیه 72

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً

ترجمه

ما آن امانت را بر آسمانها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، پس ابا کردند از اینکه آن را بردارند [= برعهده گیرند] و از آن نگران شدند و انسان آن را برداشت؛ حقّاً که او ستمکار و نادان بود.

نکات ترجمه

«فَأَبَینَ» = فـ + «أبین»

«أبین» فعل ماضی از ماده «أبی» در صیغه جمع مونث غایب می‌باشد (وزن فَعَلنَ)؛ و قبلا توضیح داده شد که ماده «ابی» به معنای امتناع شدید و سر باز زدن از انجام کاری است (ابا کردن).

جلسه 205 http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/

«أَشْفَقْنَ»

«أَشْفَقْنَ» فعل ماضی باب إفعال در صیغه جمع مونث غایب از ماده «شفق» است؛ و قبلا توضیح داده شد که ماده «شفق» را به معنای «عنایت کردن آمیخته با ترس»، و «إشفاق» را رقت ورزیدن و حذر کردن دانسته‌اند که وقتی با حرف «من» متعدی می‌شود معنای «ترس» در آن غلبه دارد.

جلسه298 http://yekaye.ir/al-maaarij-70-27/

«الْإِنْسان»

«انسان» را برخی از ماده «أنس» دانسته‌اند که در اصل به معنای ظهور و آشکار شدنی است که همراه با آرامش باشد و گفته‌اند در مقابل «جنیان»، به «إنسان» «إنس» می‌گویند، چون آنها مخفی‌اند و نمی‌شود با آنها مأنوس شد و احساس آرامش کرد؛ اما انسان آشکار است و می‌توان با او أنس گرفت.

جلسه542 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/

و برخی هم «انسان» را از ماده «نسی» دانسته‌اند که به معنای فراموشی است.

جلسه94 http://yekaye.ir/ta-ha-020-115/

«ظَلُوماً»

«ظلوم» صیغه مبالغه از ماده «ظلم» است و قبلا توضیح داده شد که اصل این ماده بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی ظلمت و تاریکی در مقابل نور و روشنایی؛ و دیگری قرار دادن چیزی در غیر جایگاه اصلی خود، که ظلم و ستم از این معنای دوم است.

جلسه315 http://yekaye.ir/al-hajj-22-10/

«جَهُولاً»

«جهول» صیغه مبالغه از ماده «جهل» است که قبلا توضیح داده شد که عموما این ماده را مقطه مقابل «علم» و به معنای «نادانی» دانسته‌اند ولی برخی گفته‌اند «جهل» در سه مورد به کار می‌رود: فقدان علم، اعتقاد برخلاف واقعیت، و انجام کاری برخلاف آنچه سزاوار است؛ و برخی هم معتقدند که این ماده در اصل در دو معنا به کار می‌رفته است. یکی همین معنای نقطه مقابل علم است و دیگری به معنای «سبکی» (خفت) و «اضطراب».

جلسه523 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-33/

حدیث

1) زندیقی خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و سوالات و اشکالاتی را در مورد قرآن کریم مطرح می‌کند.[1] از جمله اینکه می‌گوید: و چنین یافتم که می‌فرماید «ما آن امانت را بر آسمانها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، پس ابا کردند از اینکه آن را بردارند [= برعهده گیرند] و از آن نگران شدند و انسان آن را برداشت؛ حقّاً که او ستمکار و نادان بود» این امانت چیست و این انسان کیست؟ در حالی که از صفات خداوند عزیز علیم این نیست که امر را بر بندگانش مشتبه گرداند؟!

امیرالمومنین ع فرمودند: ... و اما امانتی که از آن یاد کردی؛ پس آن امانتی است که واجب و جایز نیست که جز در پیامبران و جانشینان ایشان باشد، چرا که خداوند آنان را بر آفریده‌های خود امانتدار قرار دارد و حجت‌های روز زمینش گرداند؛ پس سامری و هرکس که دور او جمع شد و هر کافری که در غیاب حضرت موسی ع وی را در گوساله‌پرستی یاری کرد، این پست‌فطرتان، هیچگاه نتوانستند از عهده انتساب جایگاه حضرت موسی به خود و برداشتن آن امانتی را که تنها سزاوار کسانی بود که از هر رجس و پلیدی‌ای پاک‌اند، برآیند؛ و تنها بار گناهش را برداشتند و نیز بار گناه هر کس از ظالمان و یارانشان که آن راه را پیمود؛ و به همین جهت است که پیامبر ص فرمود: هرکه سنت و شیوه حقی را رایج سازد برایش اجر آن و نیز اجر هرکس که تا روز قیامت بدان عمل کند خواهد بود [و نیز اگر سنت بدی را پایه‌ریزی کند ...] و برای این سخن پیامبر ص شاهدی در کتاب خدا وجود دارد و آن این سخن خداوند عز و جل است که بعد از ذکر داستان کشته شدن هابیل توسط قابیل می‌فرماید «و از این روى بر بنی‌اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را - جز به قصاص، یا [به کیفر] فسادى در زمین- بکشد، چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد. و هر کس کسى را زنده بدارد، چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است» (مائده/32) و «زنده کردن» در اینجا تاویلی در باطن دارد غیر از معنای ظاهریش؛ و آن همان هدایت کردن است زیرا هدایت حیات ابدی است و کسی را که خدا زنده بخواند هرگز نمی‌میرد؛ بلکه تنها از سرای رنج و سختی به سرای راحتی و لطف الهی جابجا می‌شود.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص241 و 245 و 251

جَاءَ بَعْضُ الزَّنَادِقَةِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ ع وَ قَالَ لَهُ لَوْ لَا مَا فِی الْقُرْآنِ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ التَّنَاقُضِ‏ لَدَخَلْتُ فِی دِینِکُمْ

فَقَالَ لَهُ ع وَ مَا هُوَ؟

قال ... وَ أَجِدُهُ یَقُولُ إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا» فَمَا هَذِهِ الْأَمَانَةُ وَ مَنْ هَذَا الْإِنْسَانُ وَ لَیْسَ مِنْ صِفَتِهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ التَّلْبِیسُ عَلَى عِبَادِهِ ...

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ ... أَمَّا الْأَمَانَةُ الَّتِی ذَکَرْتَهَا فَهِیَ الْأَمَانَةُ الَّتِی لَا تَجِبُ وَ لَا تَجُوزُ أَنْ تَکُونَ إِلَّا فِی الْأَنْبِیَاءِ وَ أَوْصِیَائِهِمْ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى ائْتَمَنَهُمْ عَلَى خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمُ حُجَجاً فِی أَرْضِهِ و السامری [فَبِالسَّامِرِیِ‏] وَ مَنِ أجمع [اجْتَمَعَ‏] مَعَهُ وَ أَعَانَهُ مِنَ الْکُفَّارِ عَلَى عِبَادَةِ الْعِجْلِ عِنْدَ غَیْبَةِ مُوسَى مَا تَمَّ انْتِحَالُ مَحَلِّ مُوسَى مِنَ الطَّغَامِ وَ الِاحْتِمَالُ لِتِلْکَ الْأَمَانَةِ الَّتِی لَا یَنْبَغِی إِلَّا لِطَاهِرٍ مِنَ الرِّجْسِ فَاحْتَمَلَ وِزْرَهَا وَ وِزْرَ مَنْ سَلَکَ سَبِیلَهُ مِنَ الظَّالِمِینَ وَ أَعْوَانِهِمْ وَ لِذَلِکَ قَالَ النَّبِیُّ ص وَ مَنِ اسْتَنَّ سُنَّةَ حَقٍّ کَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ لِهَذَا الْقَوْلِ مِنَ النَّبِیِّ ص شَاهِدٌ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قِصَّةِ قَابِیلَ قَاتِلِ أَخِیهِ «مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً» وَ لِلْإِحْیَاءِ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ تَأْوِیلٌ فِی الْبَاطِنِ لَیْسَ کَظَاهِرِهِ وَ هُوَ مَنْ هَدَاهَا لِأَنَّ الْهِدَایَةَ هِیَ حَیَاةُ الْأَبَدِ وَ مَنْ سَمَّاهُ اللَّهُ حَیّاً لَمْ یَمُتْ أَبَداً إِنَّمَا یَنْقُلُهُ مِنْ دَارِ مِحْنَةٍ إِلَى دَارِ رَاحَةٍ وَ مِنْحَة...

 

2) از امام صادق ع روایت شده است

- اینکه خداوند می‌فرماید: «ما آن امانت را بر آسمانها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، پس ابا کردند از اینکه آن را بردارند [= برعهده گیرند] و از آن نگران شدند و انسان آن را برداشت؛ حقّاً که او ستمکار و نادان بود» منظور همان ولایت علی بن ابی‌طالب است.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص76؛ الکافی، ج‏1، ص413

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا» قَالَ هِیَ وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع.

- از امام رضا ع در مورد آیه «ما آن امانت را بر آسمانها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، پس ابا کردند از اینکه آن را بردارند [= برعهده گیرند]...» سوال شد فرمودند: امانت همان ولایت [= مقام امامت] است، پس هر کس بناحق آن را ادعا کند قطعا کفر ورزیده است.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص306؛ معانی الأخبار، ص110

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها» فَقَالَ الْأَمَانَةُ الْوَلَایَةُ مَنِ ادَّعَاهَا بِغَیْرِ حَقٍّ فَقَدْ کَفَرَ.

- و ابوبصیر هم درباره همین آیه از امام صادق ع سوال می‌کند. ایشان می‌فرمایند: امامت همان ولایت است و «انسان» همان ابوالشرور [پدر بدی‌ها] منافق است.

معانی الأخبار، ص110

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا قَالَ الْأَمَانَةُ الْوَلَایَةُ وَ الْإِنْسَانُ أَبُو الشُّرُورِ الْمُنَافِقُ.[2]

 

 

3) ابوبصیر می‌گوید از امام صادق ع پرسیدم: خارج شدن حضرت آدم ع از بهشت چگونه بود؟

فرمودند: هنگامی که حضرت آدم ع با حوا ازدواج کرد خداوند متعال به او وحی کرد: آدم! نعمتم بر خودت را به یاد داشته باش که همانا من تو را این گونه بی‌سابقه پدید آوردم و به مشیت خود تو را به صورت بشری سر و سامان دادم و از روحم در تو دمیدم و فرشتگانم را به سجده بر تو واداشتم و تو را بر دوش آنان سوار کردم و خطیب آنان ساختم و زبانت را به همه زبانها گویا کردم و همه اینها را مایه شرافت و افتخار تو قرار دادم؛ و این ابلیس لعین است که از درگاهم راندم و لعنتش کردم هنگامی که از سجده بر تو خدداری کرد و تو را برای کنیزم [= حواء] مایه کرامت قرار دادم و کنیزم را برای تو نعمتی قرار دادم که هیچ نعمتی گرامی‌تر از همسر شایسته نیست، که وقتی به او می‌نگری شاد می‌شوی؛ و هزار سال پیش از اینکه شما را بیافرینم سرای حیات [ادبی] را برایتان آفریدم، تا به عهد و امانت من در آن وارد شوید.

و خداوند متعال این امانت را بر آسمانها و زمین و همه فرشتگان عرضه کرده بود و آن این بود که در نیکوکاری همراهی و از بدی دوری کنند. آنان از قبول آن خودداری کردند و آن را بر آدم عرضه کرد و او پذیرفت و فرشتگان از جرات آدم بر قبول این امانت تعجب کردند و خداوند می فرماید «ما آن امانت را بر آسمانها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، پس ابا کردند از اینکه آن را بردارند [= برعهده گیرند] و از آن نگران شدند و انسان آن را برداشت؛ حقّاً که او ستمکار و نادان بود» و فاصله پذیرش امانت توسط آدم و عصیان کردن پروردگارش به اندازه فاصله بین ظهر و عصر بود...

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص348 (تحفة الإخوان، ص67 «مخطوط».)

و عنه: قال أبو بصیر: أخبرنی کیف کان خروج آدم (علیه السلام) من الجنة؟

فقال الصادق (علیه السلام): «لما تزوج آدم (علیه السلام) بحواء أوحى الله تعالى إلیه: یا آدم، أن اذکر نعمتی علیک، فإنی جعلتک بدیع فطرتی، و سویتک بشرا على مشیئتی، و نفخت فیک من روحی، و أسجدت لک ملائکتی، و حملتک على أکتافهم، و جعلتک خطیبهم، و أطلقت لسانک بجمیع اللغات، و جعلت ذلک کله شرفا لک و فخرا، و هذا إبلیس اللعین قد أبلسته و لعنته حین أبى أن یسجد لک و قد خلقتک کرامة لأمتی، و خلقت أمتی نعمة لک، و ما نعمة أکرم من زوجة صالحة، تسرک إذا نظرت إلیها، و قد بنیت لکما دار الحیوان من قبل أن أخلقکما بألف عام، على أن تدخلاها بعهدی و أمانتی.

و کان الله تعالى عرض هذه الأمانة على السماوات و الأرضین، و على الملائکة جمیعا، و هی أن تکافئوا على الإحسان، و تعدلوا عن الإساءة. فأبوا عن قبولها، فعرضها على آدم (علیه السلام)، فتقبلها، فتعجبت الملائکة من جرأة آدم (علیه السلام) فی قبول الأمانة، یقول الله تعالى: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا و ما کان بین أن قبل الأمانة آدم و بین أن عصى ربه إلا کما بین الظهر و العصر،...[3]

شیخ صدوق در معانی الأخبار، ص110-109 از امام صادق ع در شرح این آیه حدیثی طولانی روایت کرده است که چگونه این امانت، ولایت اهل بیت ع بوده است و چگونه این از ابتدای خلقت بر عالمیان عرضه شده و همان ابتدای خلقت آدم و حوا نیز بر آن دو عرضه شده است که متن کامل این روایت قبلا در دو قسمت در دو جلسه گذشت و از طریق لینکهای زیر می توانید بدانجا مراجعه کنید و مجددا تکرار نمی شود:

جلسه239، حدیث2 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-19/ [4]

جلسه 243، حدیث1 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-22-2/ [5]

 

4) از نصیحت‌های امیرالمومنین ع به اصحابش، بعد از اینکه بر رعایت نماز و زکات تاکید می‌کرد، این بود:

سپس ادای امانت، که محروم و ناامید گردد کسی که اهل آن نباشد؛ همانا آن بر آسمانهای برافراشته و زمین‌های گسترده و کوه های بلندبالا عرضه شد چیزى بلندتر و گسترده‏تر و بزرگتر از آنها نیست. اگر چیزى به خاطر بلندى یا پهنا یا نیرو و یا ارجمندى، امانت را نمى‏پذیرفت، آن سه بودند؛ لیکن از عقوبت ترسیدند و چیزى را دانستند که کسی که از آنان ناتوان‌تر بود - یعنی همان انسان - ندانست چرا که او بسیار ستمگر و نادان بود.

نهج البلاغة، خطبه199؛ الکافی، ج‏5، ص37[6]

و من کلام له ع کان یوصی به أصحابه‏

تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلَاةِ وَ حَافِظُوا عَلَیْهَا ... ثُمَّ إِنَّ الزَّکَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَانا ...

ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ فَقَدْ خَابَ مَنْ لَیْسَ مِنْ أَهْلِهَا إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَى السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِیَّةِ وَ الْأَرَضِینَ الْمَدْحُوَّةِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ‏ الْمَنْصُوبَةِ فَلَا أَطْوَلَ وَ لَا أَعْرَضَ وَ لَا أَعْلَى وَ لَا أَعْظَمَ مِنْهَا وَ لَوِ امْتَنَعَ شَیْ‏ءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لَامْتَنَعْنَ وَ لَکِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ- إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا.[7]

 

5) روایت شده است که هنگامی که وقت نماز می‌شد حضرت علی ع می‌لرزید و متزلزل می‌شد و رنگ به رنگ می‌شد. از ایشان سوال می‌شد: یا امیرالمومنین! چه شده است؟ می‌فرمود: وقت نماز شد؛ وقت ادای امانتی که بر آسمانها و زمین عرضه شد و ابا کردند که آن را برعهده گیرند و از آن بیمناک بودند.

عوالی اللئالی، ج‏1، ص324؛ مناقب آل أبی طالب، ج‏2، ص124[8]

وَ فِی الْحَدِیثِ أَنَّ عَلِیّاً ع إِذَا حَضَرَ وَقْتُ الصَّلَاةِ یَتَمَلْمَلُ وَ یَتَزَلْزَلُ وَ یَتَلَوَّنُ فَقِیلَ لَهُ مَا لَکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَیَقُولُ جَاءَ وَقْتُ الصَّلَاةِ وَقْتُ أَمَانَةٍ عَرَضَهَا اللَّهُ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ- فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها.

تدبر

1) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ ...»

آن امانت که آسمانها و زمین و کوهها بر دوش نکشیدند و انسان برداشت، چه بود؟

الف. «تکلیف» است [که ناشی از اختیار داشتن انسان می‌باشد.] (تفسیر الصافی، ج‏4، ص206) به تعبیر دیگر، همان اذعان به ولایت الهی و تن دادن به استکمالی است که با ایمان و عمل صالح برای انسان حاصل می‌شود؛ و آسمانها و زمین و ... فاقد این استعداد و توانایی‌اند. (المیزان، ج16، ص350)

ب. مقام ولایت، حکومت و امامت است که از آنِ اولیای خاص الهی است و کسی نباید بناحق آن را بردارد و از آنِ خود بشمرد (احادیث1 و 2 و 3) و دلیلش هم این آیه است که می‌فرماید «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها» و کاملا ناظر به امامت می‌باشد و مقصود از حمل، برداشتن، غصب و تصرف نابجا در آن است. (تفسیر القمی، ج‏2، ص198)[9]

بویژه اگر توجه کنیم که مهمترین محور مباحث این سوره مساله نفاق بوده و مرز نفاق و ایمان هم در روایات، ولایت معرف گردیده است.

ج. همان خصلت امانتداری است. (حدیث4) یعنی رعایت امانات مردم و وفای به عهد‌ها که اولینش همان بود که حضرت آدم قابیل را بر فرزندان و اهلش امین دانست ولی قابیل خیانت کرد و هابیل را کشت. (سدی، ضحاک، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص584)

د. آنچه خداوند بدان دستور داده یا از آن نهی کرده (ابوالعالیه، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص584) و به تعبیر دیگر، احکام و واجباتی که خداوند بر بندگان واجب فرموده است (ابن‌عباس، مجاهد، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص584) مانند نماز (حدیث5)

ه. روحی است که خداوند در بشر به ودیعت نهاده است. (درخشان پرتوى از اصول کافى، ج‏4، ص117)

و. ...

نکته تفسیری

مرحوم فیض کاشانی، بعد از اشاره‌ای به برخی از این احادیث که امانت را به ولایت، امانتداری، نماز و ... تفسیر کرده‌اند توضیح می‌دهد که اصل این امانت همان تکلیف به عبودیت خاص خداوند از آن طریقی است که خود او تعیین کرده و تمامی این موارد بیان مصادیقی از آن اصل کلی می‌باشد. (تفسیر الصافی، ج‏4، ص207-209)

 

2) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ ...»

معنای عرضه آن امانت بر آسمان و زمین و کوهها و خودداری کردن آنها چیست؟

الف. منظور عرضه به «اهلِ» آن است (شبیه آیه وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتی‏ کُنَّا فیها (یوسف/82) که به معنای وَ سْئَل اهل الْقَرْیَةَ الَّتی‏ می‌باشد). یعنی عرضه شد به آسمانیان (فرشتگان) و زمینیان و ساکنان کوهها؛ و این عرضه به معنای آن است که به آنها شناسانده شد که ضایع کردن این امانت چه گناه عظیمی دارد؛ و همگی خودداری کردند از اینکه بخواهند مرتکب تجری بر آن و برداشتن نابحق آن شوند؛ اما انسان بدون اعتنا به عقوبتی که در خیانت به آن خواهد دید جاهلانه و ستمگرانه آن را برداشت و در حق آن خیانت کرد. (جبائی، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص585؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص459-460)

ب. عرضه به معنای «در قبال چیزی قرار دادن» است؛ یعنی اگر این امانت در قبال آسمانها و ... قرار گیرد از آنها سنگین‌تر است که آنها توان تحمل آن را ندارند (ابومسلم، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص585)

ج. عرضه به معنای فرضی است؛ یعنی وضعیت به طوری است که به فرض اگر آسمانها و ... عاقل و دارای اختیار بودند و این امانت (اصول و فروع دین و وعده و وعید و ...)‌ بر آنها عرضه می‌شد با همه بزرگی و شدت و قوتشان بر آنها سنگین می‌آمد و از ترس اینکه نتوانند حق آن را ادا کنند زیر بار قبول آن نمی‌رفتند و از پذیرش آن می‌ترسیدند. (المسائل العکبریة (للمفید)، ص90؛ متشابه القرآن (لابن شهر آشوب)، ج‏1، ص30؛ مجمع‌البیان، ج8، ص586)

د. اصلا عرضه‌ای چه به معنای واقعی یا فرضی در کار نیست؛ بلکه این یک تعبیر ادبی است برای نشان دادن اهمیت و عظمت شأن امانت؛ شبیه آن که مثلا می‌گویند «فلانی دروغی گفته که کوهها هم تحمل شیندنش را ندارند» و در واقع مقصود از این تعبیرهمان دلایل توحید و ربوبیت الهی است که در آسمانها و ... قرار داده شده و آنها آن را آشکار می‌کنند اما انسان کافر آن را مخفی می‌کند. (المسائل العکبریة (للمفید)، ص89؛ أمالی المرتضى، ج‏2، ص309؛ مجمع‌البیان، ج8، ص586)

ه. این امانت، تکلیف الهی است و منظور از عرضه به آسمانها و ... و خودداری کردن آنها، نگاه کردن به استعداد و ظرفیت آنها برای قبول این امر، و عدم توانایی آنها برای چنین مقصودی است. (تفسیر الصافی، ج‏4، ص206)

و. ...

 

3) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»

مقصود از «حمل امانت» که سایر موجودات از آن خودداری کردند و انسان برداشت چیست؟

الف. توان تحمل و قبول آن امانت، و حق آن را درست ادا کردن. (مجمع‌البیان، ج8، ص585)

ب. منظور تضییع آن [= تصرف نابجا و ناحق در آن] است؛ بویژه از این جهت که حمل امانت در مورد فرشتگان (اهل آسمان)‌ در معنای مثبتش صدق می‌کند در حالی که در آیه گفته آسمانها هم حمل نکردند (ابوعلی جبائی؛ زجاج، حسن بصری، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص585؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص459-460)

ج. ...

 

4) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»

انسان چه ظرفیت عظیمی دارد: حقیقتی بر او عرضه شده است که آسمانها و زمین و کوهها از برداشتن آن ترسیدند، اما انسان آن را برداشته است. واقعا عجیب است که:

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه کار به نام من دیوانه زدند

https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh184/

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسان از نفخه الهی برخوردار گردیده و به مقام تعلیم اسمائی مفتخر گردیده و از این رو مسجود فرشتگان قرار گرفته است. اما همین انسان وقتی خود را در افق تنگ دنیا و ماده ببیند خداوند در موردش می‌فرماید:

أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها: آیا خلقت شما شدیدتر است یا آسنها که بنا کرده‌ایم؟ (نازعات/27)

لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس‏: قطعا آفرینش آسمانها و زمین از آفرینش مردم برگتر است. (غافر/57)

و چنین انسانی حق آن امانت عظیم الهی را اذعان نمی‌کند لذا اگر در میان حیوانات ظالم و جاهل پیدا می‌شود او در بدی نیز گوی سبقت را از هم ربوده و نه‌تنها از حیوانات گمراه‌تر (کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل‏؛ اعراف/179؛ فرقان/44)، بلکه دلش از سنگ هم سخت‌تر شده (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً؛ بقره/74) و به ظلوم و جهول بودن متصف می‌گردد.

یک انسان‌شناسی جامع این است که توجه کند اگر چنین ظرفیتی در انسان هست همان طور که در خوبی تا قرب الهی پیش می‌رود و از فرشتگان برتر می‌گردد در شقاوت و فسادانیگزی و خونریزی هم به حدی از حیوانات پیشی می‌گیرد که تعجب فرشتگان را هم برمی‌انگیزد.

 

5) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»

محور مباحث این سوره، مساله هشدار و به مومنان در خصوص رخنه اندیشه‌های منافقان در جامعه دینی بود. اینکه در پایان این سوره بحث عرضه امانت مطرح شده و بلافاصله در آیه بعدی - که آیه آخر است - دوباره بحث عذاب منافقان و توبه مومنان را مطرح می‌سازد؛ شاید بتوان نتیجه گرفت که تمام هشدارهای درباره خطر نفاق آن است که این امانت را از انسان می‌گیرد. ان‌شاءالله در بحث از آیه بعد بیشتر به این مساله پرداخته خواهد شد.

 

6) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها ... وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»

چرا در مورد آسمانها و زمین و کوهها، از عرضه و سپس عدم حمل امانت سخن گفت اما در مورد انسان اشاره‌ای به عرضه نکرد و فقط از حمل امانت سخن گفت؟

الف. می‌خواهد اشاره کند که این امانت عین حقیقت وجودی انسان است نوعی اتحاد و یگانگی با وی دارد و از او جدایی ندارد و در واقع، همان است که وجه تمایز انسان و سایر موجودات شمرده می‌شود. (ایستاده در باد، ص549)

ب. تعبیر «آسمانها و زمین» از تعابیری است که در بسیاری از موارد به معنای مطلق موجودات ماسوی الله به کار رفته است؛ و با این تعبیر در واقع نشان داده که آن امانت به همه مخلوقات - از جمله انسان - عرضه شد؛ و اما تنها انسان آن را برداشت.

ج. ...

 

7) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ ... وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»

درباره «الانسان» و اینکه چرا انسان را به خاطر حمل این امانت «ظلوم و جهول» خواند، در این آیه چند نظر مطرح است که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست که همگی مد نظر بوده باشد:

الف. «الـ» آن، الف و لام جنس است (ذات انسان)؛ و آیه درباره نوع انسان است یعنی هر انسانی از این جهت که استعداد پذیرش آن امانت الهی را داشته است؛

آنگاه این امانت استعداد عظیمی است که اگر این استعداد در مسیر صحیح (ایمان و عمل صالح) هدایت شود انسان را از همه موجودات برتر می‌کند؛ اما همین استعداد چنان ظرفیتی در انسان ایجاد می‌کند که اگر این ظرفیت در مسیر صحیح به کار گرفته نشود انسان را از هر موجودی پست‌تر می‌سازد. در واقع، ظلوم و جهول بودن تنها در موجودی فرض دارد که شأنیت اتصاف به عدالت و علم را داشته باشد. (المیزان، ج16، ص350)

ب. «الـ» آن، الف و لام استغراق است (همه انسانها)؛ اما در واقع به خاطر اکثریت، حکم را به همه تسری داده است؛ یعنی از آنجا که اکثریت در این امانت خیانت کرده، گفته «انسانها چنین‌اند»؛ شبیه تعابیری مانند «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» (عصر/1) «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» (عادیات/6) و ... که منظور وضعیت غالب در انسانهایند و البته انبیاء و اولیاء از آن خارج می‌باشند. (مجمع‌البیان، ج8، ص587)

ج. «الـ» آن، الف و لام عهد است (آن انسان)؛ منظور انسان خاصی است که در روایات همان اولین کسی است که خلافت امیرالمومنین ع را غصب کرد و حمل هم به معنای غصب و برداشتن بناحق است و واضح است که چنین کسی ظلوم و جهول است. (تفسیر قمی، ج2، ص198؛ همچنین حدیث2)

د. ...

 

 


[1] . فرازهایی از این روایت در جلسات زیر گذشت:

جلسه86، حدیث3 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/ ؛

جلسه132، حدیث5 http://yekaye.ir/yunus-010-007/؛

جلسه193، حدیث2 http://yekaye.ir/fussilat-041-21/ ؛

جلسه234، تدبر2 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-14/ ؛

جلسه381، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/؛ و

جلسه414، حدیث4 http://yekaye.ir/al-anbiaa-21-107/ ؛

جلسه430، حدیث2 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-11/

جلسه455، حدیث3 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-10/

[2] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ قَالَ الْوَلَایَةُ أَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا کُفْراً بِهَا وَ عِنَاداً وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ وَ الْإِنْسَانُ الَّذِی حَمْلَهَا أَبُو فُلَانٍ. (بصائر الدرجات، ج‏1، ص76)

[3] . این دو روایت نیز درباره عرضه عمومی امانت قابل توجه است:

 

[6] . سند و متن کافی چنین است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عَقِیلٍ الْخُزَاعِیِّ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع کَانَ إِذَا حَضَرَ الْحَرْبَ یُوصِی لِلْمُسْلِمِینَ بِکَلِمَاتٍ فَیَقُولُ تَعَاهَدُوا الصَّلَاةَ وَ حَافِظُوا عَلَیْهَا ... ثُمَّ إِنَّ الزَّکَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً ... وَ الرَّغْبَةِ عَمَّا عَلَیْهِ صَالِحُو عِبَادِ اللَّهِ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مَنْ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى» مِنَ الْأَمَانَةِ فَقَدْ خَسِرَ مَنْ لَیْسَ مِنْ أَهْلِهَا وَ ضَلَّ عَمَلُهُ عُرِضَتْ عَلَى السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِیَّةِ وَ الْأَرْضِ الْمِهَادِ وَ الْجِبَالِ الْمَنْصُوبَةِ فَلَا أَطْوَلَ وَ لَا أَعْرَضَ وَ لَا أَعْلَى وَ لَا أَعْظَمَ لَوِ امْتَنَعْنَ مِنْ طُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ عِظَمٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزَّةٍ امْتَنَعْنَ وَ لَکِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَة

[7] . این دو حدیث هم امانت را به معنای مطلق امانتداری گرفته است:

عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ وَ أَبِی الْمِعْزَى وَ الْوَلِیدِ بْنِ مُدْرِکٍ عَنْ إِسْحَاقَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ یَبْعَثُ إِلَى الرَّجُلِ یَقُولُ لَهُ ابْتَعْ لِی ثَوْباً فَیَطْلُبُ لَهُ فِی السُّوقِ فَیَکُونُ عِنْدَهُ مِثْلُ مَا یَجِدُ لَهُ فِی السُّوقِ فَیُعْطِیهِ مِنْ عِنْدِهِ قَالَ لَا یَقْرَبَنَّ هَذَا وَ لَا یُدَنِّسْ نَفْسَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا» وَ إِنْ کَانَ عِنْدَهُ خَیْراً مِمَّا یَجِدُ لَهُ فِی السُّوقِ فَلَا یُعْطِیهِ مِنْ عِنْدِهِ. (تهذیب الأحکام، ج‏6، ص352؛ فقه القرآن، ج‏2، ص44)

وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ الْآیَةَ مَا الَّذِی عَرَضَ عَلَیْهِنَّ وَ مَا الَّذِی حَمَلَ الْإِنْسَانُ وَ مَا کَانَ هُوَ قَالَ فَقَالَ عَرَضَ عَلَیْهِنَّ الْأَمَانَةَ بَیْنَ النَّاسِ وَ ذَلِکَ حِینَ خَلَقَ الْخَلْقَ. (مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص52)

[8] . در مناقب چنین آمده است: وَ فِی تَفْسِیرِ الْقُشَیْرِیِّ أَنَّهُ [= عَلِیّ بْن أَبِی طَالِبٍ] ع کَانَ إِذَا حَضَرَهُ وَقْتُ الصَّلَاةِ تَلَوَّنَ وَ تَزَلْزَلَ فَقِیلَ لَهُ مَا لَکَ فَیَقُولُ جَاءَ وَقْتُ أَمَانَةٍ عَرَضَهَا اللَّهُ تَعَالَى عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها .. وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ فِی ضَعْفِی فَلَا أَدْرِی أُحْسِنُ إِذَا مَا حُمِّلْتُ أَمْ لَا.

[9] . و این مضمون در احادیث زیاد است که به معنای خاص حکومت کردن است؛ چنانکه حضرت امیر ع در نامه‌ای به یکی از استاندارهایش می‌نویسد « أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی‏» نهج‌البلاغه، نامه41

 


559) سوره احزاب (33) آیه 71 یصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یغْفِ

بسم الله الرحمن الرحیم

559) سوره احزاب (33) آیه 71

یصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ مَنْ یطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً

ترجمه

[تا] برای شما کارهایتان اصلاح کند و گناهانتان را بر شما ببخشاید و هر کس خدا و رسولش را فرمان بَرَد قطعا به رستگاری عظیمی نائل آمده است.

حدیث

1) از امام صادق ع در مورد این آیه روایت شده است:

«و هر کس خدا و رسولش را فرمان بَرَد» در ولایت علی ع و امامان پس از وی «قطعا به رستگاری عظیمی نائل آمده است» به خدا سوگند که این گونه نازل شده است.

تفسیر القمی، ج‏2، ص198؛ الکافی، ج‏1، ص414؛ مناقب آل أبی طالب، ج‏3، ص106؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص459[1]

أَخْبَرَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» فِی وَلَایَةِ عَلِیٍّ وَ الْأَئِمَّةِ ع مِنْ بَعْدِهِ «فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً» هَکَذَا نَزَلَتْ وَ اللَّهِ.


2) رسول اکرم ص در فرازی از خطبه روز غدیر، پس از برشمردن برخی از فضائل امیرالمومنین ع  فرمودند:

ای مردم! فضایل علی بن ابی‌طالب نزد خدا و آنچه که در قرآن کریم در این مورد نازل شده است بیش از آن است که در یک مقام بتوان همه را برشمرد؛ پس هرکس شما را بدانها خبر داد و آنها را به شما شناساند تصدیقش کنید.

ای مردم «هر کس فرمان بَرَد خدا و رسولش» و علی ع و امامانی را برایتان بازگو کردم «قطعا به رستگاری عظیمی نائل آمده» (احزاب/71)

ای مردم! کسانی که در بیعت با او و پذیرش سرپرستی و سلام دادن به او به عنوان امیرالمومنین سبقت گیرند «آنان‌اند که رستگاران‌اند»

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص: 66؛ روضة الواعظین (فتال نیشابوری م508)، ج‏1، ص99؛ الیقین باختصاص مولانا علی ع بإمرة المؤمنین (سید بن طاووس)، ص360؛ العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة (رضی‌الدین حلی م703)، ص182

حَدَّثَنِی السَّیِّدُ الْعَالِمُ الْعَابِدُ أَبُو جَعْفَرٍ مَهْدِیُّ بْنُ أَبِی حَرْبٍ الْحُسَیْنِیُّ الْمَرْعَشِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ‏  قَالَ أَخْبَرَنَا الشَّیْخُ أَبُو عَلِیٍّ الْحَسَنُ بْنُ الشَّیْخِ السَّعِیدِ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنِی الشَّیْخُ السَّعِیدُ الْوَالِدُ أَبُو جَعْفَرٍ  قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ قَالَ أَخْبَرَنِی جَمَاعَةٌ عَن أَبِی مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُکْبَرِیِ‏  قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ‏  قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِیٌّ السُّورِیُ‏  قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیُ‏  مِنْ وُلْدِ الْأَفْطَسِ وَ کَانَ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِینَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْهَمْدَانِیُ‏  قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ الطَّیَالِسِیُ‏  قَالَ حَدَّثَنَا سَیْفُ بْنُ عَمِیرَةَ  وَ صَالِحُ بْنُ عُقْبَةَ  جَمِیعاً عَنْ قَیْسِ بْنِ سِمْعَانَ‏  عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِیِ‏  عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع أَنَّهُ قَال‏

حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الْمَدِینَة ... فَلَمَّا بَلَغَ غَدِیرَ خُمٍّ قَبْلَ الْجُحْفَةِ بِثَلَاثَةِ أَمْیَالٍ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ ع‏ ... َ وَ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَوْقَ تِلْکَ الْأَحْجَارِ وَ قَالَ ص الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی‏ ...

مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ فَضَائِلَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ أَنْزَلَهَا فِی الْقُرْآنِ أَکْثَرَ مِنْ أَنْ أُحْصِیَهَا فِی مَقَامٍ وَاحِدٍ فَمَنْ أَنْبَأَکُمْ بِهَا وَ عَرَّفَهَا فَصَدِّقُوهُ مَعَاشِرَ النَّاسِ «مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» وَ عَلِیّاً وَ الْأَئِمَّةَ الَّذِینَ ذَکَرْتُهُمْ «فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً» مَعَاشِرَ النَّاسِ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ إِلَى مُبَایَعَتِهِ وَ مُوَالاتِهِ وَ التَّسْلِیمِ عَلَیْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ «أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُون‏»


3) حارث اعور روایت می‌کند که امیرالمومنین ع یکبار بعد از نماز عصر خطبه بسیار عالی‌ای در مباحث توحیدی ایراد کردند که من آن را نوشتم. در پایان این خطبه آمده است:

و شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست و حضرت محمد بنده و فرستاده اوست که او را بحق به نبوت برانگیخت و دلیل بر او شد و وی را راهنمایی فرمود؛ پس به وسیله او راه را از بیراهه نشان داد و ما را از جهالت رهانید؛ پس «هر کس خدا و رسولش را فرمان بَرَد قطعا به رستگاری عظیمی نائل آمده» (احزاب/71) و ثواب فراوانی به دست آورده است؛ و هرکس خدا و رسولش را عصیان کند «به خسران آشکاری مبتلا گردیده» (نساء/119) و مستوجب عذابی دردناک شده است.

پس با پای‌بندی بدانچه از شنیدن و اطاعت کردن و خیرخواهی خالصانه و همکاری نیکو بر شما واجب گردیده، راه رستگاری را بپویید؛ و خویشتن را بر ماندن در راه مستقیم و دوری از امور ناپسند ملزم کنید؛ و حق را بین خود مبادله نمایید [= همدیگر را به رعایت حق دعوت کنید] و در انجام آن همکاری داشته باشید؛ و دستان فرد ظالم نادان را بگیرید و امر به معروف و نهی از منکر کنید؛ و فضیلت صاحبان فضیلت را به رسمیت بشناسید؛

خداوند ما و شما را در مسیر هدایت حفظ کند و ما و شما را بر تقوی ثابت‌قدم گرداند و برای خودم و شما به درگاه الهی استغفار می‌کنم.

الکافی، ج‏1، ص141-142؛ التوحید (للصدوق)، ص33-34

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ وَ غَیْرِهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ رَجُلٍ سَمَّاهُ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع خُطْبَةً بَعْدَ الْعَصْرِ فَعَجِبَ النَّاسُ مِنْ حُسْنِ صِفَتِهِ وَ مَا ذَکَرَهُ مِنْ تَعْظِیمِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ فَقُلْتُ لِلْحَارِثِ أَ وَ مَا حَفِظْتَهَا قَالَ قَدْ کَتَبْتُهَا فَأَمْلَاهَا عَلَیْنَا مِنْ کِتَابِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی ...[2]

وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ بَعَثَهُ بِالْحَقِّ نَبِیّاً دَالًّا عَلَیْهِ وَ هَادِیاً إِلَیْهِ فَهَدَى بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ اسْتَنْقَذَنَا بِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً وَ نَالَ ثَوَاباً جَزِیلًا وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً وَ اسْتَحَقَّ عَذَاباً أَلِیماً فَأَنْجِعُوا بِمَا یَحِقُّ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ وَ إِخْلَاصِ النَّصِیحَةِ وَ حُسْنِ الْمُؤَازَرَةِ وَ أَعِینُوا عَلَى أَنْفُسِکُمْ بِلُزُومِ الطَّرِیقَةِ الْمُسْتَقِیمَةِ وَ هَجْرِ الْأُمُورِ الْمَکْرُوهَةِ وَ تعاطوا الْحَقَّ بَیْنَکُمْ وَ تَعَاوَنُوا عَلَیْهِ وَ خُذُوا عَلَى یَدَیِ الظَّالِمِ السَّفِیهِ مُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اعْرِفُوا لِذَوِی الْفَضْلِ فَضْلَهُمْ عَصَمَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ بِالْهُدَى وَ ثَبَّتَنَا وَ إِیَّاکُمْ عَلَى التَّقْوَى وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِی وَ لَکُمْ.


تدبر

1) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً؛ یصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»

کسی که با در پیش گرفتن مسیر تقوا، مدار سخن گفتن خود را استوار سازد و از کذب و لغو و آزار دوری نماید، کارهایش اصلاح و گناهانش بخشیده می‌شود.

اما چرا و چگونه؟

الف. وقتى نفس آدمى به رعایت قول سدید (یعنی پرهیز از کذب و لغو و فسادانگیزی در مقام سخن) عادت کرد بتدریج طبیعت او از هرگونه زشتی و لغو و فسادی منقطع می‌گردد و اعمال انسان صالح می‌شود؛ و کم‌کم وقتی نفس بر خوبی مداومت کرد از عمری که قبلا در گناهان صرف نموده پشیمان می‌گردد که این پشیمانی توبه است و مغفرت گناهان را در پی دارد. (المیزان، ج16، ص347)

ب. می‌توان گناهان را در یک تقسیم کلی به دو دسته گناهان زبانی و غیر زبانی تقسیم کرد. رعایت قول سدید اولا به معنای اجتناب از همه گناهان زبانی (از جمله دروغ گفتن) است؛ و ثانیا چون ارتباطات انسانی مهمترین رکن زندگی هرکس را تشکیل می‌دهد و قرار است که انسان دروغ نگوید، ناچار می‌شود از هر گناه غیر زبانی‌ای هم خودداری کند.

بدین سان، رعایت «قول سدید» عملا همه کارهای انسان را اصلاح و گناهان وی را مشمول مغفرت می‌گرداند.

ج. انسانیت انسان در گروی بهره‌مندی از زبان است و اگر کسی زبانش را حفظ کند همه چیزش درست می‌شود. (توضیح در تدبر3)

د. ...


2) «مَنْ یطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً»

اگر کسی خدا را به خدایی قبول داشته باشد (خدا کسی است که عالم مطلق و خیر محض است) و رسولش را هم واقعا فرستاده او بداند، تردید نمی‌کند که اطاعت از خدا و رسول است که واقعا نهایت رستگاری و سعادت ممکن را برای انسان به ارمغان خواهد آورد.


3) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً ... وَ مَنْ یطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً»

از اینکه تنها دستور به تقوا و قول سدید داد و بلافاصله فرمود «کسی که خدا و رسولش را اطاعت کند ...» می‌توان نتیجه گرفت: مهمترین محور اطاعت از خدا و رسول، همین تقوا و رعایت قول سدید است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

اگر برخورداری از فرهنگ و تمدن را مهمترین عامل تمایز انسان از حیوان بدانیم، تردیدی نیست که مهمترین چیزی که امکان بهره‌مندی از فرهنگ‌های گوناگون و بلکه امکان رشد فرهنگها را ایجاد کرده بهره‌مندی انسان از زبان (سخن و کلام) است؛ و همین ویژگی انسان، عامل تمایز اصلی او از سایر موجودات است؛ چنانکه خداوند هنگامی که می‌خواهد لیاقت انسان برای مقام خلیفة‌الللهی را مطرح سازد، مساله تعلیم اسماء را پیش می‌کشد (توضیح در جلسه221، تدبر3 http://yekaye.ir/baqare-2-31/) ویا در جای دیگر، پس از اشاره به خلقت انسان، مهمترین ویژگی او را آموختن بیان می‌شمرد (خَلَقَ الْإِنْسان‏ عَلَّمَهُ الْبَیان‏؛ الرحمن/3-4) و تمام علمی که به بشر گرفته را مدیون توان استفاده وی از قلم می‌شمرد (الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَم‏؛ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَم‏؛ علق/4-5) (به مطالب بیان شده در جلسه43، تدبرهای1 و4 http://yekaye.ir/al-alaq-96-4/[3] و جلسه 45، تدبر5 http://yekaye.ir/al-alaq-96-5/ توجه شود[4])

پس اگر کسی بتواند این عامل ممیزه انسانی را درست و آن گونه که شاید و باید استفاده کند، همه کارهایش رو به راه می‌گردد و این چنان زندگی وی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد که اندک گناهان دیگری که ممکن است از وی سر بزند را هم مشمول مغفرت می‌گرداند.


4) «قُولُوا قَوْلاً سَدیداً؛ یصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»

مسیر رشد و صلاح یک اجتماع را می‌توان از روی سلامت و صحت شیوه بیان در آن اجتماع، تخمین زد. (ایستاده در باد، ص531)

شاید بدین جهت بوده است که مطابق برخی روایات، پیامبر در هر منبری که می‌رفت این آیات را بر مردم می‌خواند. (جلسه قبل، حدیث5)

جایگاه اساسی قول سدید در حفظ جامعه دینی از نفاق

محور مباحث این سوره هشداری بود به پرهیز از اطاعت کافر و منافق، و ضرورت پیروی از وحی (= خدا و رسول)؛ و در موارد مختلف نشان دادیم که حقیقتِ این پیروی، پیروی از منطق آنهاست؛ و منطق کافر و منافق، منطقی است که بر هوا و هوس و دلخواه‌های شخصی و گروهی و ... مبتنی است نه بر «قول سدید».

پس کسی که مبنای زندگی خود را «قول سدید» قرار دهد، کسی است که دیگر از منطق کافر و منافق پیروی نخواهد کرد، بلکه تنها و تنها منطق خدا و رسولش را پیروی می‌کند؛ و بدین ترتیب می‌توان این دو آیه را جمع‌بندی کل سوره دانست که یاد می‌دهد برای اینکه به پیروی از منطق کافر و منافق مبتلا نشویم و زندگی‌مان بر اساس اطاعت خدا و رسولش سامان یابد چه باید کرد:

باید دائما از خود مراقبت کنیم (تقوا یعنی خودنگهداری) و در مسیر زندگی کاملا در سخن گفتن (تحلیل کردن و بر اساس آن تحلیل‌ها عمل نمودن) بر اساس «قول سدید» حرکت کنیم.


5) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً ... وَ مَنْ یطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً»

عبارتِ «هر کس خدا و رسولش را فرمان بَرَد قطعا به رستگاری عظیمی نائل آمده است» درواقع خاتمه‌بخش حقیقی این سوره است (و دو آیه بعدی هم صرفا متمم همین نکته است) چرا که اطاعت از خدا و رسول مشتمل بر تمامی احکامی است که در این سوره بیان شد. (المیزان، ج16، ص348)




[1] . سند و متن روایتش اندکی متفاوت است: رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّیَّارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ [عن علیِّ] بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فِی وَلَایَةِ عَلِیٍّ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً.

[2] . لَا یَمُوتُ وَ لَا تَنْقَضِی عَجَائِبُهُ لِأَنَّهُ کُلَّ یَوْمٍ فِی شَأْنٍ مِنْ إِحْدَاثِ بَدِیعٍ لَمْ یَکُنِ الَّذِی لَمْ یَلِدْ فَیَکُونَ فِی الْعِزِّ مُشَارَکاً وَ لَمْ یُولَدْ فَیَکُونَ مَوْرُوثاً هَالِکاً وَ لَمْ تَقَعْ عَلَیْهِ الْأَوْهَامُ فَتُقَدِّرَهُ شَبَحاً مَاثِلًا وَ لَمْ تُدْرِکْهُ الْأَبْصَارُ فَیَکُونَ بَعْدَ انْتِقَالِهَا حَائِلًا الَّذِی لَیْسَتْ فِی أَوَّلِیَّتِهِ نِهَایَةٌ وَ لَا لآِخِرِیَّتِهِ حَدٌّ وَ لَا غَایَةٌ الَّذِی لَمْ یَسْبِقْهُ وَقْتٌ وَ لَمْ یَتَقَدَّمْهُ زَمَانٌ وَ لَا یَتَعَاوَرُهُ زِیَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ وَ لَا یُوصَفُ بِأَیْنٍ وَ لَا بِمَ وَ لَا مَکَانٍ الَّذِی بَطَنَ مِنْ خَفِیَّاتِ الْأُمُورِ وَ ظَهَرَ فِی الْعُقُولِ بِمَا یُرَى فِی خَلْقِهِ مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِیرِ الَّذِی سُئِلَتِ الْأَنْبِیَاءُ عَنْهُ فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَ لَا بِبَعْضٍ بَلْ وَصَفَتْهُ بِفِعَالِهِ وَ دَلَّتْ عَلَیْهِ بِآیَاتِهِ لَا تَسْتَطِیعُ عُقُولُ الْمُتَفَکِّرِینَ جَحْدَهُ لِأَنَّ مَنْ کَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ فِطْرَتَهُ وَ مَا فِیهِنَّ وَ مَا بَیْنَهُنَّ وَ هُوَ الصَّانِعُ لَهُنَّ فَلَا مَدْفَعَ لِقُدْرَتِهِ الَّذِی نَأَى مِنَ الْخَلْقِ فَلَا شَیْ‏ءَ کَمِثْلِهِ الَّذِی خَلَقَ خَلْقَهُ لِعِبَادَتِهِ وَ أَقْدَرَهُمْ عَلَى طَاعَتِهِ بِمَا جَعَلَ فِیهِمْ وَ قَطَعَ عُذْرَهُمْ بِالْحُجَجِ فَعَنْ بَیِّنَةٍ هَلَکَ مَنْ هَلَکَ وَ بِمَنِّهِ نَجَا مَنْ نَجَا وَ لِلَّهِ الْفَضْلُ مُبْدِئاً وَ مُعِیداً ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ وَ لَهُ الْحَمْدُ افْتَتَحَ الْحَمْدَ لِنَفْسِهِ وَ خَتَمَ أَمْرَ الدُّنْیَا وَ مَحَلَّ الْآخِرَةِ «3» بِالْحَمْدِ لِنَفْسِهِ فَقَالَ وَ قَضَى بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ اللَّابِسِ الْکِبْرِیَاءِ بِلَا تَجْسِیدٍ وَ الْمُرْتَدِی بِالْجَلَالِ بِلَا تَمْثِیلٍ وَ الْمُسْتَوِی عَلَى الْعَرْشِ بِغَیْرِ زَوَالٍ وَ الْمُتَعَالِی عَلَى الْخَلْقِ بِلَا تَبَاعُدٍ مِنْهُمْ وَ لَا مُلَامَسَةٍ مِنْهُ لَهُمْ لَیْسَ لَهُ حَدٌّ یُنْتَهَى إِلَى حَدِّهِ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ فَیُعْرَفَ بِمِثْلِهِ ذَلَّ مَنْ تَجَبَّرَ غَیْرَهُ وَ صَغُرَ مَنْ تَکَبَّرَ دُونَهُ وَ تَوَاضَعَتِ الْأَشْیَاءُ لِعَظَمَتِهِ وَ انْقَادَتْ لِسُلْطَانِهِ وَ عِزَّتِهِ وَ کَلَّتْ عَنْ إِدْرَاکِهِ طُرُوفُ الْعُیُونِ وَ قَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلَائِقِ الْأَوَّلِ قَبْلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَا قَبْلَ لَهُ وَ الْآخِرِ بَعْدَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَا بَعْدَ لَهُ الظَّاهِرِ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ بِالْقَهْرِ لَهُ وَ الْمُشَاهِدِ لِجَمِیعِ الْأَمَاکِنِ بِلَا انْتِقَالٍ إِلَیْهَا لَا تَلْمِسُهُ لَامِسَةٌ وَ لَا تُحِسُّهُ حَاسَّةٌ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ أَتْقَنَ مَا أَرَادَ مِنْ خَلْقِهِ مِنَ الْأَشْبَاحِ کُلِّهَا لَا بِمِثَالٍ سَبَقَ إِلَیْهِ وَ لَا لُغُوبٍ دَخَلَ عَلَیْهِ فِی خَلْقِ مَا خَلَقَ لَدَیْهِ ابْتَدَأَ مَا أَرَادَ ابْتِدَاءَهُ وَ أَنْشَأَ مَا أَرَادَ إِنْشَاءَهُ عَلَى مَا أَرَادَ مِنَ الثَّقَلَیْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لِیَعْرِفُوا بِذَلِکَ رُبُوبِیَّتَهُ وَ تَمَکَّنَ فِیهِمْ طَاعَتُهُ نَحْمَدُهُ بِجَمِیعِ مَحَامِدِهِ کُلِّهَا عَلَى جَمِیعِ نَعْمَائِهِ کُلِّهَا وَ نَسْتَهْدِیهِ لِمَرَاشِدِ أُمُورِنَا وَ نَعُوذُ بِهِ مِنْ سَیِّئَاتِ أَعْمَالِنَا وَ نَسْتَغْفِرُهُ لِلذُّنُوبِ الَّتِی سَبَقَتْ مِنَّا

[3] . تدبر1 چنین بود: بنیاد علم انسانی، بر اساس قلم است: تفاوت انسان با سایر موجودات در این است که انسان ادراکاتش منحصر در غریزه نیست، بنابراین فرهنگ و تمدن دارد؛ و فرهنگ و تمدن داشتن در صورتی ممکن می‌شود که انسانها بتوانند دانش خود را بدون حضور فیزیکی منتقل کنند و این کار عظیمی است که «قلم» انجام می‌دهد.

تدبر 4 چنین بود: اگر به این تفاوت انسان به سایر موجودات توجه شود، معلوم می‌شود که برخلاف نظر آنتروپولوژیست‌ها (انسان‌شناسان، مردم‌شناسان)، اولین انسان، «انسان ماهر» و «انسان شکارچی» (حدود 2 میلیون سال قبل) یا «انسان جاوه» (حدود 1 میلیون سال قبل) و حتی «نئوآندرتال» (حدود 150 تا 35 هزار سال قبل) نبوده؛ آن موجودات، اگرچه ظاهری همچون انسان داشتند اما «آدم» نبودند؛ آنچه مربوط به «ما قبل تاریخ» است، انسان نیست؛ انسان از زمانی انسان شد که خدا با «قلم» به او آموزش داد و او توانست فرهنگ خود را منتقل کند و تمدن ایجاد کند؛ لذا حضرت آدم، نه غارنشین بود، نه شکارچی، نه ...؛ همه اینها موجوداتی قبل از آدم‌اند؛ اگرچه بدنی کاملا شبیه انسان داشته‌ باشند (در جلسه قبل اشاره شد که اشکال تلقی داروینی از انسان این است که روح را نادیده می‌گیرد و فقط بر اساس بدن حکم می‌کند).

[4] . تدبر مذکور چنین بود: بسیاری از ما علم حقیقی را در کشف و شهودی جستجو می‌کنیم که راهش از جنس عمل کردن است. دنبال این هستیم که کسی دائما به ما بگوید «چنین و چنان بکن» اما قرآن وقتی می‌خواهد از تعلیم الهی به انسان سخن بگوید، ابتدا نام قلم را می‌آورد. شاید یکی از علل کم‌اعتنایی ما به «مطالعه جدی قرآن»، این است که: نقش «معرفت حاصل از عمل» را مهم‌تر از «معرفت حاصل از قلم» می‌دانیم، ولو آن قلم، قلم الهی باشد! البته باید بدانچه می‌دانیم عمل کنیم و از خدا طلب فهم کنیم (حدیث 1) تا توان بهره‌گیری‌مان از قرآن هم بالا رود؛ اما آیا به جای اهتمام به مرشد و حکیم، نباید جدی‌تر سراغ قلم و نوشته (قرآن کریم) برویم؟!

 


558) سوره احزاب (33) آیه 70 یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا

بسم الله الرحمن الرحیم

558) سوره احزاب (33) آیه 70

یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً

ترجمه

ای کسانی که ایمان آورده‌اید تقوای الهی پیشه کنید و استوار سخن بگویید؛

تسلیت شهادت امام سجاد ع

شهادت مظلومانه امام سجاد، زین‌العابدین، مظلوم‌ترین امامی که کار تربیت جامعه اسلامی را دوباره از نقطه صفر آغاز کرد، تسلیت باد.

حدیث

1) امام صادق ع به عبّاد بن کثیر [صوفی‌ای که گاه زهد توهمی خود را به رخ امام می‌کشید و مثلا بر امام ع خرده می‌گرفت که چرا لباس پشمین نمی‌پوشید و ...] فرمود:

وای بر تو ای عبّاد! آیا مغرور شده‌ای که جلوی شکم و شهوتت را نگه داشته‌ای؟! همانا خداوند عز و جل می‌فرماید «ای کسانی که ایمان آورده‌اید تقوای الهی پیشه کنید و استوار سخن بگویید؛ [تا] برایتان اعمالتان را اصلاح کند ...» (احزاب/70) بدان که خداوند از تو چیزی را قبول نمی‌کند مگر اینکه سخن عادلانه بگویی.

الکافی، ج‏8، ص107

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِعَبَّادِ بْنِ کَثِیرٍ الْبَصْرِیِّ الصُّوفِیِّ:

وَیْحَکَ یَا عَبَّادُ غَرَّکَ أَنْ عَفَّ بَطْنُکَ وَ فَرْجُکَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ» اعْلَمْ أَنَّهُ لَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنْکَ شَیْئاً حَتَّى تَقُولَ قَوْلًا عَدْلًا.


2) از امام صادق ع حدیثی طولانی روایت شده که تمام اعضا و جوارح آدمی در قبال «ایمان‌ورزی» وظیفه‌ای خاص خود دارند و ایشان یک‌یک این وظایف را شرح می‌دهند. وظیفه گوش قبلا در جلسه 140 حدیث4 گذشت http://yekaye.ir/az-zumar-039-18/

درباره وظیفه زبان می‌فرمایند:

و بر زبان واجب فرمود مهار زدن [یا: از روی تعقل سخن گفتن] و بیان آنچه که دل بدان معتقد شده است تا [با زبانش] بدان اقرار کند که خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «بگویید به خدا ایمان آوردیم و نیز بدانچه بر ما نازل کرد و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل فرمود و بدانچه به موسی و عیسی داده شد و نیز بدانچه به پیامبران از جانب پروردگارشان داده شد، بین هیچیک از آنها تفاوتی نمی‌گذاریم و ما تنها تسلیم اوییم» (بقره/136) و فرمود: «به مردم سخن نیکو بگویید» (بقره/83) و فرمود «و استوار سخن بگویید» (احزاب/70) و فرمود: «بگو حق، از پروردگارت است» (کهف/29) و مانند اینها که خداوند به گفتن آن دستور فرمود؛ پس این است آنچه که خداوند بر زبان واجب فرمود؛ و این، عملِ آن است.

دعائم الإسلام، ج‏1، ص4-6

وَ قَدْ رُوِّینَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ص ... قَالَ:

أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِیمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَیْهَا وَ فَرَّقَهُ فِیهَا فَلَیْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُکِلَتْ مِنَ الْإِیمَانِ بِغَیْرِ مَا وُکِلَتْ بِهِ أُخْتُهَا ...

وَ فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ الْعَقْلَ وَ التَّعْبِیرَ عَنِ الْقَلْبِ مَا عَقَدَ عَلَیْهِ فَأَقَرَّ بِهِ فَقَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهِیمَ‏ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏ وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» وَ قَالَ «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» وَ قَالَ «وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً» وَ قَالَ «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» وَ أَشْبَاهَ ذَلِکَ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْقَوْلِ بِهِ فَهَذَا مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى اللِّسَانِ وَ هُوَ عَمَلُه.[1]


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

سپس شما را برحذر می‌دارم از شکستن اخلاق [= بی‌اخلاقی کردن] و وزیر و رو کردنش [= ناسازگاری ظاهر و باطن]. و زبان را [با دل] یکى گردانید. و هرکس باید زبان خود را نگاه دارد، که این زبان، به صاحبش قصد سرکشى دارد. به خدا، ندیدم بنده‏اى را که باتقوا باشد و تقوایش وى را سود دهد، مگر آن گاه که زبان خویش نگه دارد.

و همانا زبان مومن، در پسِ دل اوست؛ و دل منافق، از پسِ زبان اوست؛

چرا که مومن چون خواهد سخنى بر زبان آرد، در درون خویش درباره آن نیک تدبر کند، پس اگر خوب بود، آشکارش کند؛ و اگر بد بود، پنهانش دارد، و منافق مى‏گوید آنچه بر زبانش آید، در حالی که نمى‏داند چه به سود اوست و چه به زیان او؛ و رسول خدا (ص) فرمود: ایمان بنده‏اى راست و استوار نگردد مگر آنکه دل او استوار شود؛ و دل او راست و استوار نشود مگر آنکه زبان او استوار گردد. پس هر یک از شما که تواند خدا را دیدار کند در حالی که دست به خون و مال مسلمانان نیالوده، و زبان به ریختن آبروى‏شان نگشوده، حتماً چنین کند.

نهج‌البلاغه، خطبه176

ثُمَّ إِیَّاکُمْ وَ تَهْزِیعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِیفَهَا وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یَتَّقِی تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى [یَخْتَزِنَ‏] یَخْزُنَ لِسَانَهُ وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِی نَفْسِهِ فَإِنْ کَانَ خَیْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ یَتَکَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لَا یَدْرِی مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَیْهِ وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّى یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ نَقِیُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ أَمْوَالِهِمْ سَلِیمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ فَلْیَفْعَلْ.


4) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که از سر بی‌توجهی کلام احمقانه‌ای [ناروایی] از دهان یک از شما بیرون پرید که از آن بر [آبروی] خویش می‌ترسد، کلام [حکیمانه‌ای] در پی آن آوَرَد تا اعجاب ‌برانگیزاند و به خاطرها سپرده شود و آن [کلام نخست] به فراموش گردد.

علل الشرائع، ج‏2، ص465

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاشَانِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْمُعَلَّى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْخَطَّابِ بْنِ الْفَرَّاءِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِذَا أَفْلَتَتْ مِنْ أَحَدِکُمْ کَلِمَةٌ حَمْقَاءُ [جَفَاءٍ] یَخَافُ مِنْهَا عَلَى نَفْسِهِ فَلْیُتْبِعْهَا بِکَلِمَةٍ تُعْجَبُ مِنْهَا تُحْفَظُ وَ تُنْسَى تِلْکَ.


5) روایت شده است که رسول الله ص هیچگاه بر منبر ننشست مگر اینکه این آیه را تلاوت فرمود که «ای کسانی که ایمان آورده‌اید تقوای الهی پیشه کنید و استوار سخن بگویید.»

الدر المنثور، ج‏5، ص224؛ المیزان، ج‏16، ص353

و أخرج ابن المنذر و ابن مردویه عن سهل ابن سعد الساعدی رضى الله عنه قال ما جلس رسول الله صلى الله علیه و سلم على هذا المنبر قط الا تلا هذه الآیة «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِید»

تدبر

1) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً»

در آیه قبل مومنان را برحذر داشت که پیامبر ص را اذیت کنند. اینجا از آنها می‌خواهد تقواپیشه کنند و استوار سخن بگویند. به نظر می‌رسد این مطلب ریشه آن اقدام را بیان می‌کند. یعنی اگر می‌بینید که گاهی کسانی با اینکه خود را مومن می‌دانند اما کاری انجام می‌دهند که موجبات آزار و اذیت پیامبرشان را فراهم می‌سازند ریشه‌اش در این است که تقوا را جدی نگرفته و هنگام سخن گفتن، مراقبت‌های لازم را ندارند.


2) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً»

کسی ایمانش جدی باشد اهل تقوا خواهد بود، پس هر سخنی نمی‌گوید و ابتدا می‌اندیشد و جوانب امور را بررسی می‌کند و آنگاه سخن محکم و استوار می‌گوید. آن منافق است که ابتدا سخن می‌گوید بعد می‌اندیشد و چون نمی‌خواهد از گفته خود کوتاه بیاید به انواع توجیهات متوسل می‌گردد. (حدیث3)


3) «قُولُوا قَوْلاً سَدیداً»

منظور از «قول سدید» چیست؟

الف. سخن صواب، و بری از فساد، و خالی از هرگونه شائبه کذب و لغو، که با ظاهر و باطن انسان هماهنگ باشد (مجمع‌البیان، ج8، ص585)

ب. سخنی که مطابق با واقع باشد؛ لغو و بی‌فایده نباشد، اگر هم فایده دارد، فایده نامشروع و فسادانگیز (ماننند تهمت و ...) نداشته باشد. (المیزان، ج16، ص347)

ج. ناظر به آیه قبل است، یعنی سخن صواب بگویید و چیزی که شایسته پیامبر نیست به ایشان نسبت ندهید. (مقاتل، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص585)

د. ...


4) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً»

از مومنان خواسته شده که هنگام سخن گفتن «قول سدید» بگویند. قول سدید، حتما عناصری بیش از «راست گفتن» دارد. یک سخن به شرطی قابل گفتن است که علاوه بر راست بودن، در راستای رشد و صلاح انسانها هم باشد؛ و به تعبیر دیگر، در هنگام سخن گفتن، علاوه بر توجه به راست بودن آن، باید به تاثیرات آن سخن در زندگی انسانها هم توجه کرد.

تاملی در جامعه خود

آیا این شعار برخی روزنامه‌ها که «دانستن حق مردم است» واقعا شعار صحیحی است؟


5) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا ... قُولُوا قَوْلاً سَدیداً»

در آیه 60 همین سوره، در کنار منافقان، از کسانی سخن گفت که «اراجیف می‌بافند» و شایعه‌پراکنی می‌کنند (درباره آسیب شدیدی که اینان در جامعه ایجاد می‌کنند در جلسه 548، تدبر2 توضیحاتی گذشت).

در اینجا به مومنان دستور می‌دهد که سخن محکم و استوار بگویند یعنی اولا جز راست نگویند و ثانیا هر راستی را هم نگویند و به آثار سخن توجه کنند.

تاملی در نسبت حقیقت و مصلحت

دکتر شریعتی در آثار خود با بیاناتی ادیبانه بارها از دشمنی مصلحت و حقیقت، و ذبح ظالمانه حقیقت در پای مصلحت، سخن گفته و اصرار دارد که «نباید هیچگاه حقیقت را فدای مصلحت کرد».[2]

آن سخنان اگرچه بسیار ادیبانه و زیبا بیان شده‌اند اما خود عاری از حقیقت‌اند! آنچه دشمن حقیقت بوده است، منفعت‌طلبی بوده، نه مصلحت‌جویی؛ و البته باید اذعان کرد که بسیاری از اوقات منفعت‌طلبان، زیر عنوان مصلحت‌اندیشی، بار خود را بسته‌اند؛ اما سوء استفاده از یک واژه نباید دلیل شود که ما «حقیقت» را نادیده بگیریم!

قرآن کریم از ما می‌خواهد «قول سدید» بگوییم، یعنی فقط به راست و دروغ بودن (مطابق با حقیقت بودن یا نبودنِ) سخن توجه نکنیم بلکه صلاح و مصلحت‌های واقعی جامعه و تاثیر آن سخن در مخاطب را هم جدی بگیریم. مثلا گاه مصلحت یک مادری که بیماری قلبی دارد این است که خبر قتل وحشتناک تنها فرزندش را از او مخفی کرد.

اساساً مگر نه این است که امیرالمومنین ع آن مهمترین منادی حقیقت و عدالت، 25 سال به خاطر مصلحت اسلام، از اصرار بر مهمترین حقیقتی که پیامبر ص بارها بر آن تاکید کرده بود، خودداری کرد؟

آیا واقعا بدون در نظر گرفتن مصلحت‌های واقعی، می‌توان هر حقیقتی را در هر زمان و مکانی جار زد؟!


این مورد را در کانال نگذاشتم:

حکایت

وَ مِمَّا رَوَاهُ الْحَکَمُ بْنُ مَرْوَانَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ نَزَلَتْ قَضِیَّةٌ فِی زَمَانِ خِلَافَتِهِ فَقَامَ لَهَا وَ قَعَدَ وَ ارْتَجَّ وَ نَظَرَ مَنْ حَوْلَهُ فَقَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ مَا ذَا تَقُولُونَ فِی هَذَا الْأَمْرِ فَقَالُوا أَنْتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ خَلِیفَةُ رَسُولِ اللَّهِ تَعَالَى وَ الْأَمْرُ بِیَدِکَ فَغَضِبَ مِنْ ذَلِکَ وَ قَالَ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَتَعْلَمُنَّ مَنْ صَاحِبُهَا وَ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ بِهَا فَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَأَنَّکَ أَرَدْتَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَالَ أَنَّى نَعْدِلُ عَنْهُ وَ هَلْ لَقِحَتْ حُرَّةٌ بِمِثْلِهِ قَالُوا أَ نَأْتِیکَ بِهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ هَیْهَاتَ هُنَاکَ شِمْخٌ مِنْ هَاشِمٍ وَ نَسَبٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَا یَأْتِی فَقُومُوا بِنَا إِلَیْهِ قَالَ فَقَامَ عُمَرُ وَ مَنْ مَعَهُ وَ هُوَ یَقُولُ أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى‏ ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى وَ دُمُوعُهُ تَهْمِلُ عَلَى خَدَّیْهِ قَالَ فَأَجْهَشَ الْقَوْمُ لِبُکَائِهِ ثُمَّ سَکَتَ فَسَکَتُوا وَ سَأَلَهُ عُمَرُ عَنْ مَسْأَلَتِهِ فَأَصْدَرَ جَوَابَهَا فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ یَا أَبَا الْحَسَنِ لَقَدْ أَرَادَکَ اللَّهُ لِلْحَقِّ وَ لَکِنْ أَبَى قَوْمُکَ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع یَا أَبَا حَفْصٍ عَلَیْکَ مِنْ هُنَا وَ مِنْ هُنَا إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً قَالَ فَضَرَبَ عُمَرُ بِإِحْدَى یَدَیْهِ عَلَى الْأُخْرَى وَ خَرَجَ مُسْوَدَّ اللَّوْنِ کَأَنَّمَا یَنْظُرُ فِی سَوَادٍ.

و هذا الحدیث من کتاب أعلام النبوة فی القائمة الأولى و فی وقف الأخلاطیة.

الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص136؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏12، ص79[3]؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف (سید بن طاووس)، ج‏2، ص424[4]؛ عین العبرة فی غبن العترة، ص15؛ عدة الداعی (ابن فهد حلی)، ص111؛ إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏2، ص219



[1] . این حدیث به همراه احادیث دیگری درباره زبان در پاورقی‌های 4 و 5 جلسه 338 گذشت http://yekaye.ir/al-balad-90-9/

[2] . مثلا در «مسئولیت‌های شیعه بودن» می‌گوید:

«همیشه مصلحت، روپوش دروغین زیبایی بوده است، تا دشمنان "حقیقت"، حقیقت را در درونش مدفون کنند.  همیشه "مصلحت" تیغ شرعی بوده است تا حقیقت را رو به قبله ذبح کنند ... آری، حقیقت نیست، اما مصلحت است؛ حقیقت است، اما مصلحت نیست: این است شعار "تشیع مصلحت". "تشیع مصلحت"، نابود کننده "تشیع حقیقت" است، همچنان که در تاریخ اسلام، "اسلام حقیقت"، قربانی "اسلام مصلحت" شد، ... من که تمام عمر شاهد قربانی شدن و پایمال شدن حقیقت‌ها، به وسیله انسان‌های مصلحت پرست بوده‌ام، در مورد "مصلحت" عقده پیدا کرده‌ام و اعتقاد یافته‌ام که: "هیچ چیز غیر از خود حقیقت، مصلحت نیست".»

[3] . و حدثنی الحسین بن محمد السینی قال قرأت على ظهر کتاب ...

[4] . و من طریف ما رووه فی المعنى الموصوف ما هو موجود فی خزانة الکتب بالرباط المعروف بتربة الاختلاطیة بالجانب الغربی من بغداد فی ورقة من رق ملصقة بآخره کتاب أعلام الرسول تألیف المأمون من خلفاء بنی العباس و تاریخ الکتاب المذکور شوال سنة إحدى و خمسین و مائتین ما نسخته عن الحکم بن مروان عن جبیر بن حبیب قال‏