سفارش تبلیغ
صبا ویژن

647) سوره کهف (18) آیه66 قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَل

بسم الله الرحمن الرحیم

647) سوره کهف (18) آیه66  

 قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً

ترجمه

موسی به او گفت: آیا تو را پیروی کنم به این [شرط] که مرا از آنچه  آموخته‌ شده‌ای، کمالی بیاموزی؟!

نکات ادبی

«رَشَداً»

قبلا بیان شد که ماده «رشد» در اصل بر «استقامت در راه» دلالت دارد و به نحوی مشتمل بر معنای «هدایت شدن به سوی خیر و صلاح» می‌باشد.

مصدر این ماده در حالت ثلاثی مجرد هم به صورت «رُشْد» (مثلا: تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً، کهف/66؛ وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ، ابراهیم/51) و «رَشَاد» (سَبیلَ الرَّشادِ؛ غافر/29 و 38) آمده که از فعل «رَشَدَ یَرْشُدُ» می‌باشد (لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ، بقره/186)؛ و هم به صورت «رَشَد» (فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً، جن/14؛ لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً، جن/21) که آن را از فعل «رَشِدَ یَرْشَدُ» دانسته‌اند؛ اما اینکه تفاوت این دو در چیست بین اهل لغت اختلاف است:

برخی «رُشد» را نقطه مقابل «غیّ»، و «رَشَد» را نقطه مقابل «ضلالت» دانسته‌اند؛

برخی احتمال داده‌اند که «رَشَد» اخص از «رُشد» است؛ «رُشد» درباره امور دنیوی و اخروی باشد اما «رَشَد» تنها در امور اخروی باشد؛

برخی بر این باورند که «رُشد» دلالت بر وقوع و بهره‌مندی از مطلق معنای رشد می‌کند؛ اما «رَشَد» دلالت بر وضعیتی متحول که شخص در معرض رشد قرار گرفته است؛ و «رشاد» هم دلالت بر استمرار رشد دارد؛

و نهایتا برخی هم معتقدند که «رُشْد» استقامت در دین است؛ اما «رَشَد» همان صلاح است.

اگرچه معنای «رشد» به «هدایت» بسیار نزدیک است اما تفاوت ظریفی هم با هم دارند و آن این است که «ارشاد به چیزی» به معنای «راه به سوی آن را نشان دادن» است؛ اما «اهتداء» امکان و زمینه وصول به آن چیز را عملا مهیا نمودن است.

جلسه 591 http://yekaye.ir/al-kahf-18-10/             

جایگاه نحوی «رُشْداً» در این آیه را هم می‌توان مفعول به دانست، و هم مفعول له (مجمع البیان، ج‏6، ص745)[1]؛ و در هر حالت می‌تواند متعلق به «اتّبعک» باشد، یا متعلق به «تعلّمنی» و یا متعلق به «علّمت».

اختلاف قرائت

کلمه «رشدا» در اغلب قرائات به صورت «رُشْداً» قرائت کرده‌اند؛ اما در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و یعقوب (از قراء عشره) و حسن و ابن‌محیصن و یزیدی (از قرائات اربعة عشر)‌ و برخی دیگر از قرائات غیر مشهور (مانند زهری و اوبحریه و ابن‌مناذر و ابوعبید) «رَشَداً» قرائت کرده‌اند. (مجمع البیان، ج‏6، ص744[2]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص206[3])

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

حضر ت موسی ع از خضر داناتر بود.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص330

عن هشام بن سالم عن أبی عبد الله ع قال کان موسى أعلم من الخضر.


2) یونس و هشام بن ابراهیم در مورد عالِمی که حضرت موسی ع به سراغش رفت اختلاف داشتند که کدامیک از آن دو عالم‌تر بوده است و آیا امکان دارد که کسی حجت بر حضرت موسی ع باشد در حالی که او حجت خدا بر خلایق بوده است؛ پس نامه‌ای نوشتند خدمت امام رضا ع و از ایشان سوال کردند. جواب آمد:

حضرت موسی ع سراغ آن عالِم آمد و به او رسید در حالی که او در جزیره‌ای از جزایر دریا، نشسته، یا تکیه داده بود. حضرت موسی ع بر او سلام کرد؛ و او تعجب کرد زیرا در سرزیمی بود که سلام در آنجا [رسم] نبود! گفت تو کیستی؟

گفت: موسی بن عمران.

گفت: همان موسایی که خداوند با او سخن گفت؟

گفت:‌ بله

گفت: چه می‌خواهی؟

گفت: آمده‌ام که «مرا از آنچه  آموخته‌ شده‌ای، کمالی بیاموزی؟!» (کهف/66)

گفت: من به کاری مامور شده‌ام که تو طاقتش را نداری، و تو به کاری مامور شده‌ای که من طاقتش را ندارم. سپس آن عالِم برای وی حکایت کرد از آنچه از بلاها و مکاید دشمنان که بر آل محمد ص وارد می‌شود تا جایی که هر دو سخت گریستند. سپس آن عالِم از فضایل آل محمد ص برایش گفت تا جایی که حضرت موسی ع گفت: ای کاش من از آل محمد ص بودم؛ و او تعریف کرد از حکایت فلانی و فلانی و فلانی و برانگیخته شدن رسول الله ص به پیامبری برای قومش و آنچه از آنان دید و تکذیبی که در حق وی روا داشتند و برای او از تاویل این آیه گفت که «و دل‏ها و چشم‏هاى آنان را برمى‏گردانیم، همان گونه که نخستین بار بدان ایمان نیاوردند» (انعام/110) یعنی هنگامی که میثاق از آنها گرفته شد.

پس «موسی به او گفت: آیا تو را پیروی کنم به این [شرط] که مرا از آنچه  آموخته‌ شده‌ای، کمالی بیاموزی؟!» (کهف/66)

خضر گفت «همانا تو نمی‌توانی در کنار من صبر داشته باشی؛ و چگونه صبر کنی بر چیزی که بدان احاطه علمی نداری؟» (کهف/67-68)

موسی گفت: «ان شاءالله مرا صبور خواهی یافت و در هیچ کاری با تو مخالفت نکنم» (کهف/69)

خضر گفت: «پس اگر از من پیروی کردی، از چیزی سوال نکن تا اینکه [خودم] درباره آن سخنی برایت بگویم» یعنی گفت: از چیزی که انجام می‌دهم سوال نکن و انجام آن توسط مرا منکر نشمار تا اینکه تو را از حقیقت آن مطلع کنم.

موسی گفت: چشم.

تفسیر القمی، ج‏2، ص38-40

فَحَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ بِلَالٍ عَنْ یُونُسَ قَالَ اخْتَلَفَ یُونُسُ وَ هِشَامُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی الْعَالِمِ الَّذِی أَتَاهُ مُوسَى ع أَیُّهُمَا کَانَ أَعْلَمَ وَ هَلْ یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ عَلَى مُوسَى حُجَّةً فِی وَقْتِهِ وَ هُوَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ فَقَالَ قَاسِمٌ الصَّیْقَلُ: فَکَتَبُوا ذَلِکَ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع یَسْأَلُونَهُ عَنْ ذَلِکَ فَکَتَبَ فِی الْجَوَابِ: أَتَى مُوسَى الْعَالِمَ فَأَصَابَهُ وَ هُوَ فِی جَزِیرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ إِمَّا جَالِساً وَ إِمَّا مُتَّکِئاً فَسَلَّمَ عَلَیْهِ مُوسَى فَأَنْکَرَ السَّلَامَ إِذْ کَانَ بِأَرْضٍ لَیْسَ فِیهَا سَلَامٌ قَالَ: مَنْ أَنْتَ قَالَ: أَنَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ، قَالَ: أَنْتَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ الَّذِی کَلَّمَهُ اللَّهُ تَکْلِیماً قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَمَا حَاجَتُکَ قَالَ: جِئْتُ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً قَالَ: إِنِّی وُکِّلْتُ بِأَمْرٍ لَا تُطِیقُهُ وَ وُکِّلْتَ أَنْتَ بِأَمْرٍ لَا أُطِیقُهُ، ثُمَّ حَدَّثَهُ الْعَالِمُ بِمَا یُصِیبُ آلَ مُحَمَّدٍ مِنَ الْبَلَاءِ وَ کَیْدِ الْأَعْدَاءِ حَتَّى اشْتَدَّ بُکَاؤُهُمَا ثُمَّ حَدَّثَهُ الْعَالِمُ عَنْ فَضْلِ آلِ مُحَمَّدٍ حَتَّى جَعَلَ مُوسَى یَقُولُ یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ حَتَّى ذَکَرَ فُلَاناً وَ فُلَاناً وَ فُلَاناً وَ مَبْعَثَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى قَوْمِهِ وَ مَا یَلْقَى مِنْهُمْ وَ مِنْ تَکْذِیبِهِمْ إِیَّاهُ وَ ذَکَرَ لَهُ مِنْ تَأْوِیلِ هَذِهِ الْآیَةِ «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» حِینَ أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَیْهِمْ فَـ«قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» فَقَالَ الْخَضِرُ: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» فَقَالَ مُوسَى ع: «سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً» قالَ الْخَضِرُ: «فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً» یَقُولُ‏ لَا تَسْأَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ أَفْعَلُهُ وَ لَا تُنْکِرْهُ عَلَیَّ حَتَّى أَنَا أُخْبِرُکَ بِخَبَرِهِ قَالَ: نَعَمْ،...

این حدیث ادامه‌ای دارد که ان‌شاءالله در جلسات بعد بدان خواهیم پرداخت.


3) سیف خرمافروش می‌گوید:

با جماعتی از شیعیان خدمت امام صادق ع در کنار حجر‌الاسود بودیم، حضرت پرسید: جاسوسی بر ما نگمارده‌اند؟

چپ و راستمان را نگاه کردیم و غریبه‌ای ندیدیم و گفتی: جاسوسی در کار نیست.

فرمود: به پروردگار کعبه و به پروردگار این خانه سوگند (سه بار این را گفت)، اگر بین موسی و خضر بودم هر دو را مطلع می‌ساختم که من از آن دو عالِم‌ترم و بدانها خبر می‌دادم از چیزی که در دست آنها نبود؛ چرا که به حضرت موسی ع و حضرت خضر، علمِ بدانچه هست داده شده بود، ولی علمِ بدانچه تا روز قیامت در کار خواهد بود، داده نشده بود، ولی به رسول الله ص علم بدانچه هست و علم بدانچه تا روز قیامت خواهد بود داده شده است، و ما این را از رسول الله ص به ارث برده‌ایم.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص129 و 230؛ الکافی، ج‏1، ص261[4]؛ دلائل الإمامة، ص280

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ قَالَ:

کُنَّا مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جَمَاعَةً مِنَ الشِّیعَةِ فِی الْحِجْرِ فَقَالَ عَلَیْنَا عَیْنٌ فَالْتَفَتْنَا یَمْنَةً وَ یَسْرَةً فَلَمْ نَرَ أَحَداً فَقُلْنَا لَیْسَ عَلَیْنَا عَیْنٌ قَالَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ وَ رَبِّ الْبَیْتِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَوْ کُنْتُ بَیْنَ مُوسَى وَ الْخَضِرِ لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّی أَعْلَمُ مِنْهُمَا وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَیْسَ فِی أَیْدِیهِمَا لِأَنَّ مُوسَى وَ الْخَضِرَ أُعْطِیَا عِلْمَ مَا کَانَ وَ لَمْ یُعْطَیَا عِلْمَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ أُعْطِیَ عِلْمَ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَوَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وِرَاثَةً. [5]


4) ابن‌ابی‌الحدید، در پایان شرح نهج‌البلاغه، حکمت‌های دیگری که به امیرالمومنین ع منسوب است، علاوه بر آنچه سید رضی در نهج البلاغه جمع کرده، آورده است. حکمت 968 آن، چنین است:

در آن علمی که خداوند تو را به آن متنعم فرموده است، با عامه مردم آن گونه معامله نکن که با خواص معامله می‌کنی [علوم خاصی که خداوند در اختیارت قرار داده را، آن طور که در اختیار خواص قرار می‌دهی، در اختیار هرکس قرار نده] و بدان خداوند سبحان را مردانی است که اسرار خفی را نزد آنان به ودیعه گذاشته و آنان را از اشاعه دادن آن منع فرموده است و به یاد آور سخن آن بنده صالح به حضرت موسی ع را که وقتی موسی به او گفت «آیا تو را پیروی کنم به این که مرا از آنچه  آموخته‌ شده‌ای، کمالی بیاموزی؟! پاسخ داد که همانا تو توان این را که همراه من صبر داشته باشی، نداری و چگونه بر مطلبی صبر کنی که بدان احاطه علمی نداری.

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏20، ص345

لا تعامل العامة فیما أنعم به علیک من العلم کما تعامل الخاصة و اعلم أن لله سبحانه رجالا أودعهم أسرارا خفیة و منعهم عن إشاعتها و اذکر قول العبد الصالح لموسى و قد قال له هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً.



تدبر

1)‌ «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»

آموختن چیزی که به رشد انسان منجر شود بقدری اهمیت دارد که حضرت موسی ع، با اینکه پیامبر اولواالعزم، و پیروی‌اش بر همگان لازم بود، به خضر گفت که من از تو پیروی می‌کنم تا تو از آنچه آموخته‌ای رشدی به من تعلیم دهی.

به قول قتاده، «اگر قرار بود کسی به علمی که دارد بسنده کند، حضرت موسی ع که هم‌کلام با خداوند متعال شده بود، سزاوارترین فرد به این بود»، پس در این تعبیر وی (که از تو تبعیت کنم تا ...) نهایت احترام به خضر، و اوج بزرگداشت علم و علم‌آموزی است. (مجمع البیان، ج‏6، ص746)


2) «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»

حضرت موسی ع صرفا نگفت «هَلْ تُعَلِّمُنِی مِمَّا عُلِّمْتَ: آیا از آنچه آموخته‌ای به من تعلیم می‌دهی؟»، بلکه هم اعلام کرد که حاضرم از تو پیروی کنم و هم اینکه موضوع آنچه را قرار است یاد بگیرد «رشد» قرار داد. چرا؟

الف. علم‌آموزی باید جهت‌دار و هدفمند (= در راستای رشد) باشد (لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ)[6]؛ و چنین علم‌آموزی‌ای صرفا با شنیدن حاصل نمی‌شود بلکه نیازمند پیروی عملی از معلم است.

ب. ادب علم‌آموزی را نشان می‌دهد: اگر از کسی انتظار داریم مطلبی به ما بیاموزاند که مایه رشد ما باشد، باید در مقابل او خضوع و فروتنی داشته باشیم (تَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْم‏، کافی، ج1، ص36)[7]

ج. ...


3) «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ ...»

در کل این حکایت موسی و خضر (که 23 آیه است: آیات60-82) یکبار در اولین آیه اسم حضرت موسی ع را آورد و اولین جایی هم کخ خضر مطرح شد، از او به عنوان «بنده‌ای از بندگان ما» یاد کرد. در بقیه آیات، که گفتگوهای این دو را نقل کرده، فقط به تعبیر «قال ... قال» بسنده کرده است و تشخیص اینکه کدام سخن حضرت موسی ع است و کدام سخن خضر را برعهده خواننده گذاشت، که از سیاق آیات هم بخوبی معلوم می‌شود. چرا در اینجا همانند بقیه موارد، به «قال» بسنده نکرد و اسم حضرت موسی ع را آورد و فرمود «قال له موسی»؟

الف. شاید چون پیروی کردن یک پیامبر اولواالعزم از یک فرد دیگر، برای اغلب ذهن‌ها نامانوس بوده، و احتمال داشته که اینجا، جای موسی و خضر را اشتباه بگیرند.

ب. شاید بدین ترتیب می‌خواهد تاکید کند که حواستان باشد که این موسی است - همان موسایی که آن همه معجزه آورد و پیامبری اولواالعزم بود - که دارد اعلام می‌کند که من برای علم‌آموزی حاضرم از تو پیروی کنم.

ج. ...


4) «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ ...»

چرا نگفت: آیا از تو تبعیت کنم، «لأَنْ تُعَلِّمَنِ ...: برای اینکه تعلیم دهی ...»؛ بلکه فرمود: «عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ ...: بر اینکه تعلیم دهی»؟

الف. گویی نمی‌خواهد صرفا یک تقاضای تعلیم را مطرح کند (یعنی بگوید که از تو تبعیت می‌کنم چون می‌خواهی مرا تعلیم دهی و لازمه هر تعلیمی، این است که متعلم از معلم تبعیت کند)، بلکه می‌خواهد پیروی خود را مشروط کند بر این تعلیم، (از تو پیروی می‌کنم به شرط اینکه مرا تعلیم دهی)؛ که این گونه شرط‌گذاری معانی متعددی دارد از جمله:

الف.1. می‌خواهد بگوید من به قدری مایلم که تو تعلیمم دهی، که حاضرم به خاطر آن، از تو تبعیت کنم.

الف.2. پیروی من بر این اساس بوده که تو چنان تعلیمی به من بدهی، که اگر آنچنان تعلیمی در کار نباشد، پیروی من از تو وجهی ندارد.

ب. ...


5) «تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»

اگرچه فطرت ما میل به رشد و کمال دارد، اما شناخت راه رشد، امری فطری نیست؛ بلکه امری آموختنی است.

نکته تخصصی فلسفه اخلاق

اگرچه امهات مسائل اخلاقی در فطرت انسان نهفته است و عقل کلیات خوبی و بدی را درک می‌کند؛ و مقداری از مسیر را می‌تواند بتنهایی بپیماید، اما در تشخیص جزییات، تزاحمات، و ظرائف سلوک اخلاقی ناتوان است؛

پس، «اخلاق سکولار»، که مدعی است با کنار زدنِ شریعت و برنامه‌ای که خداوند برای راهنمایی بشر فروفرستاده (و یا فروکاستن آن به مسائل عبادی محض)، می‌توان تمام مسیر رشد اخلاقی را پیمود، آموزه‌ی همان شیطانی است که در «صراط مستقیم» کمین نموده است (اعراف/16)، و به اسم اخلاق، می‌خواهد انسان را از مسیر اخلاق خارج کند (اعراف/20)[8].


6) «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»

تواضع نسبت به عالمان و اساتید، از اخلاق انبیاست. (تفسیر نور، ج‏7، ص201)


7) «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»

مسافرت با عالِم و تحمّل سختى‏ها در راه کسب علم و دانش و رسیدن به رشد و کمال ارزش دارد. (تفسیر نور، ج‏7، ص201)


8) «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»

علم انبیا، محدود و قابل افزایش است، و برخوردارى از تمام مراتب علم و کمال، شرط نبوّت نیست؛ و مراتب انبیا در بهره‏مندى از علم و کمال متفاوت است. (تفسیر نور، ج‏7، ص201)


اینها را در کانال نمی‌گذارم

9) «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»

چرا حضرت موسی ع از او تعلیم «هرآنچه را که می‌داند» درخواست نکرد، بلکه فرمود «از آنچه به تو آموخته‌اند، به من تعلیم بده»

الف. وی ادب شاگردی را رعایت کرد. (تفسیر نور، ج‏7، ص200)

ب. شاید خواسته زمینه‌سازی کند تا خضر اصل شاگردی وی را بپذیرد.

ج. چه‌بسا می‌دانسته که سنخ علمی که وی طاقتش را دارد با علمی که خضر طاقتش را دارد متفاوت است (حدیث2) و از این رو، به مقدار اندکی از آن هم راضی بوده است.

د. ...


10) «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»

تا آیه قبل، همه ضمایر تثنیه بود (جوانی همراه موسی بود که در تمام مسیر کارهایشان مشترک بود، حتی دنبال خضر بودن (کنا نبغ) و یافتن وی (وجدا) به صورت تثنیه آمد. چرا یکدفعه از این آیه به بعد دیگر از آن جوان خبری نیست و تنها موسی می‌ماند و بتنهایی از خضر می‌خواهد که همراهش شود؟

اگر از ابتدا قرار بود که فقط موسی ع با خضر همراه شود، آن جوان چرا این مسیر را همراه موسی ع آمد و خداوند چنان تعابیری را درباره جستجوی دو نفره و یافتن آنها به کار برد؟



[1] . قوله «رُشْداً» یجوز أن ینتصب على أنه مفعول له و یکون المعنى هل أتبعک للرشد أو لطلب الرشد على أن تعلمنی فیکون «عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ» حالا من قوله «أَتَّبِعُکَ» و یجوز أن یکون قوله «رُشْداً» مفعولا به و تقدیره أتبعک على أن تعلمنی رشدا مما علمته و یکون العلم الذی یتعدى إلى مفعول واحد فیتعدى بتضعیف العین إلى مفعولین و المعنى على أن تعلمنی أمرا ذا رشد و علما ذا رشد

[2] . قرأ أبو عمرو و یعقوب رشدا بالفتح و الباقون «رُشْداً» بضم الراء و سکون الشین؛ ... قال أبو علی الرشد و الرشد لغتان و قد أجرى العرب کل واحد منهما مجرى الآخر فقالوا أسد و أسد و خشب و خشب فجمعوا فعلا على فعل ثم فعلا أیضا على فعل و ذلک قوله وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ و فی آیة أخرى فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ فهذا یدلک على أنهم أجروهما مجرى واحد

[3] . و قرأ الحسن و الزهری و أبو بحریة و ابن محیصن و ابن مناذر و یعقوب و أبو عبید و الیزیدی رُشْداً بفتحتین و هی قراءة أبی عمرو من السبعة. و قرأ باقی السبعة بضم الراء و إسکان الشین.

[4] . در کافی سندش چنین است: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ ...  . ضمنا به جای « رَبِّ الْبَیْتِ» تعبیر «رَبِّ الْبَنِیَّةِ» دارد. همچنین پایانش چنی است:  و لَمْ یُعْطَیَا عِلْمَ مَا یَکُونُ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وِرَاثَةً.

[5] . این حدیث هم درباره علم این دو بزرگوار قابل توجه است:

مِنْ رِیَاضِ الْجِنَانِ أَخَذَهُ مِنْ أَرْبَعِینَ السَّیِّدِ الْحُسَیْنِ بْنِ دِحْیَةَ بْنِ خَلِیفَةَ الْکَلْبِیِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَمَّارِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْحَاقَ الْأَزْرَقِ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ سُلَیْمَانَ‏  قَالَ وُجِدَ فِی ذَخِیرَةِ أَحَدِ حَوَارِیِّ الْمَسِیحِ رِقٌّ فِیهِ مَکْتُوبٌ بِالْقَلَمِ السُّرْیَانِیِّ مَنْقُولٌ مِنَ التَّوْرَاةِ أَنَّهُ لَمَّا تَشَاجَرَ مُوسَى وَ الْخَضِرُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قِصَّةِ السَّفِینَةِ وَ الْغُلَامِ وَ الْجِدَارِ وَ رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ سَأَلَهُ أَخُوهُ هَارُونُ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَمَّا اسْتَعْلَمَهُ مِنَ الْخَضِرِ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ شَاهَدَهُ مِنْ عَجَائِبِ الْبَحْرِ قَالَ بَیْنَا أَنَا وَ الْخَضِرُ عَلَى شَاطِئِ الْبَحْرِ إِذْ سَقَطَ بَیْنَ أَیْدِینَا طَائِرٌ أَخَذَ فِی مِنْقَارِهِ قَطْرَةً  وَ رَمَى بِهَا نَحْوَ الْمَشْرِقِ وَ أَخَذَ ثَانِیَةً وَ رَمَاهَا فِی الْمَغْرِبِ وَ أَخَذَ ثَالِثَةً وَ رَمَى بِهَا نَحْوَ السَّمَاءِ وَ رَابِعَةً رَمَاهَا  إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ أَخَذَ خَامِسَةً وَ عَادَ أَلْقَاهَا فِی الْبَحْرِ فَبُهِتْنَا لِذَلِکَ فَسَأَلْتُ الْخَضِرَ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ ذَلِکَ فَلَمْ یُجِبْ وَ إِذَا نَحْنُ بِصَیَّادٍ یَصْطَادُ فَنَظَرَ إِلَیْنَا وَ قَالَ مَا لِی أَرَاکُمَا فِی فِکْرٍ وَ تَعَجُّبٍ مِنَ الطَّائِرِ قُلْنَا هُوَ ذَلِکَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ صَیَّادٌ قَدْ عَلِمْتُ‏  وَ أَنْتُمَا نَبِیَّانِ مَا تَعْلَمَانِ قُلْنَا مَا نَعْلَمُ إِلَّا مَا عَلَّمَنَا اللَّهُ قَالَ هَذَا طَائِرٌ فِی الْبَحْرِ یُسَمَّى مسلم‏  [مُسْلِماً] لِأَنَّهُ إِذَا صَاحَ یَقُولُ فِی صِیَاحِهِ مُسْلِمٌ فَأَشَارَ بِرَمْیِ الْمَاءِ مِنْ مِنْقَارِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ إِلَى أَنَّهُ یُبْعَثُ نَبِیٌ‏  بَعْدَکُمَا تَمْلِکُ أُمَّتُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ وَ یَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ وَ یُدْفَنُ فِی الْأَرْضِ وَ أَمَّا رَمْیُهُ الْمَاءَ فِی الْبَحْرِ یَقُولُ إِنَّ عِلْمَ الْعَالِمِ عِنْدَ عِلْمِهِ مِثْلُ هَذِهِ الْقَطْرَةِ وَ وَرِثَ عِلْمَهُ وَصِیُّهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ فَسَکَنَ مَا کُنَّا فِیهِ مِنَ الْمُشَاجَرَةِ وَ اسْتَقَلَّ کُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا عِلْمَهُ بَعْدَ أَنْ کُنَّا مُعْجَبِینَ بِأَنْفُسِنَا ثُمَّ غَابَ الصَّیَّادُ عَنَّا فَعَلِمْنَا أَنَّهُ مَلَکٌ بَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْنَا لِیُعَرِّفَنَا حَیْثُ ادَّعَیْنَا الْکَمَالَ‏.

این نقل قول از مرحوم مجلسی در بحار الأنوار، ج‏13، ص313 بود؛ مرحوم استرآبادی در تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص110 از سندی دیگر عینا همین را روایت کرده است: ذَکَرَ أَصْحَابُنَا مِنْ رُوَاةِ الْحَدِیثِ مِنْ کِتَابِ الْأَرْبَعِینَ رِوَایَة أَسْعَدَ الْإِرْبِلِیِّ عَنْ عَمَّارِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْحَاقَ الْأَزْرَقِ عِنْدَ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ: وُجِدَ فِی ذَخِیرَةِ حَوَارِیِّ عِیسَى ع رَقٌّ فِیهِ مَکْتُوبٌ بِالْقَلَمِ السُّرْیَانِیِّ مَنْقُولٌ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ ذَلِکَ لَمَّا تَشَاجَرَ مُوسَى‏ وَ الْخَضِرُ

[6] . امیرالمومنین ع در نامه31 نهج‌البلاغه خطاب به امام حسن ع وصیت کرده‌اند: َ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ وَ لَا یُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لَا یَحِقُ‏ تَعَلُّمُه‏

[7] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَیَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقَارِ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ لَا تَکُونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِینَ فَیَذْهَبَ بَاطِلُکُمْ بِحَقِّکُمْ.

همچنین به امیرالمومنین ع منسوب است که «مَن‏ عَلّمنی‏ حَرفاً، فقد صَیَّرنی عبداً»... (کشف الخفاء للعجلونی، ج 2، ص 265؛ جامع السعادات، ج 3، ص 112).

[8] . فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدین‏. در این آیه شیطان وعده فرشته شدن می‌دهد که آنها حکم خدا را کنار بگذارند: و فرشته در ذهن همه ما مظهر اخلاقی بودن است، پس در واقع، با دعوت به اخلاق سکولار (به سخن خدا اعتنا نکن و فرشته شو!) می‌خواهد انسان را برهنه کند و به بیراهه کشاند.

 


646) سوره کهف (18) آیه65 فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْن

بسم الله الرحمن الرحیم

646) سوره کهف (18) آیه65

  فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً

ترجمه

پس بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که رحمتی از جانب خود به او عطا کرده و به او از نزد خود علمی آموخته بودیم.

نکات ادبی

«لَدُنَّا» = لدن + نا

قبلا بیان شد که «لَدُن» به معنای «عِندَ» (= نزدِ) می‌باشد با این تفاوت که اخص و بلیغ‌تر از آن است؛ و در مورد چرایی اخص بودنش هم گفته‌اند ««لدن» در جایی به کار می‌رود که آن امر بالفعل نزد آن کس حاضر باشد؛ مثلا وقتی بگویم «عندی مالٌ» با صرف اینکه من مالی داشته باشم درست است؛ اما اگر بگویم «لدنی مال‏» یعنی همین الان مالی در دستم حاضر است. به تعبیر دیگر، «لدن» در جایی به کار می‌رود که نزدیکی کاملا متصل باشد.

جلسه591 http://yekaye.ir/al-kahf-18-10/

اصطلاح «علم لَدُنّی» در فرهنگ مسلمانان، به معنای علمی که انبیاء و اولیاء الله بی‌هیچ واسطه‌ای (حتی واسطه حواس و استدلال) و مستقیما از عالم بالا دریافت می‌کنند ظاهراً برگرفته از این آیه می باشد.

اختلاف قرائت[1]

حدیث

1) از امام باقر ع ویا امام صادق ع سوال شد: جایگاه شما در گذشتگان چیست و به چه کسانی شبیه هستید؟

فرمودند: خضر و ذوالقرنین، هر دو عالم بودند اما پیامبر نبودند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص330؛ الکافی، ج‏1، ص269

عن برید عن أحدهما قال قُلْتُ لَهُ مَا مَنْزِلَتُکُمْ وَ بمَنْ تُشْبِهُونَ مِنهم؟

قال: الخضر وَ ذُو الْقَرْنَیْنِ کَانَا عَالِمَیْنِ وَ لَمْ یَکُونَا نَبِیَّیْن‏.[2]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

نزد آن عالم، علمی بود که در آن الواح [که خداوند در کوه طور به حضرت موسی ع داد (اعراف/145 و 154)] نوشته نشده بود؛ و حضرت موسی ع چنین گمان می کرد که همه چیزهایی که بدانها نیاز داد در آن تابوت (بقره/248) است؛ و همه علم در آن الواح برایش نوشته شده است.

مجمع البیان، ج‏6، ص746؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص331[3]

قال الصادق (ع):

کَانَ عِنْدَهُ عِلْمٌ لَمْ یُکْتَبْ لِمُوسَى فِی الْأَلْوَاحِ وَ کَانَ مُوسَى یَظُنُّ أَنَّ جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ الَّتِی یَحْتَاجُ إِلَیْها فِی تَابُوتِهِ وَ جَمِیعَ الْعِلْمِ قَدْ کُتِبَ لَهُ فِی الْأَلْوَاحِ.


3) از امام صادق ع روایت شده است: همانا حضرت سلیمان ع از آصف داناتر بود؛ و حضرت موسی ع هم از آن کسی که از او پیروی کرد، عالم‌تر بود.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص334

عن هشام بن سالم عن أبی عبد الله ع کان سلیمان أعلم من آصف، و کان موسى أعلم من الذی اتبعه.[4]


4) در جلسه641 (آیه60، حدیث3) روایتی از امام صادق ع گذشت، که ادامه آن چنین است:

 پس در آنجا خضر را یافت که خداوند عز و جل را عبادت می کرد همان گونه که خداوند عز و جل در کتابش فرمود «پس بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که رحمتی از جانب خود به او عطا کرده و به او از نزد خود علمی آموخته بودیم. پس موسی به او گفت: آیا از تو پیروی کنم تا اینکه از آنچه خداوند به تو آموخته، [مایه] رُشدی به من بیاموزی؟» خضر به او گفت:  «همانا تو توان صبر کردن همراه با مرا نداری» زیرا من به علمی مامور شده‌ام که تو طاقتش را نداری و تو نیز به علمی مامور شده‌ای که من طاقتش را ندارم. موسی گفت: بلکه می‌کوشم همراه تو صبر کنم. خضر گفت: قیاس در علم خدا و امر او راه ندارد؛ «و چگونه می خواهی بر چیزی صبر کنی که خبر از آن نداری» موسی «گفت: مرا ان شاءالله صابر خواهی یافت و در هیچ امری تو را عصیان نکنم» پس چون مشیت خدا را استثنا کرد (کار خود را موکول به مشیت خدا کرد و ان شاء الله گفت) او پذیرفت و «گفت: پس اگر از من تبعیت کردی از چیزی سوال نکن تا [خودم] برایت از آن سخن بگویم» موسی گفت: قرارمان این گونه به نفع تو و علیه من باشد. «پس به راه افتادند؛ تا هنگامی که وارد کشتی شدند» خضر [چوبی از] آن را شکست. موسی به او گفت »آیا آن را شکستی تا اهلش را غرق کنی؟ قطعا کار ناروایی انجام دادی. گفت: آیا نگفتم که تو هرگز نمی‌توانی همراه من صبر کنی» موسی «گفت: مرا مواخذه نکن به خاطر چیزی که فراموش کردم« یعنی به خاطر اینکه دستورت را ترک کردم «و در کارم بر من سخت مگیر» ...

علل الشرائع، ج‏1، ص59-62

فَوَجَدَا هُنَاکَ الْخَضِرَ ع یَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ کَمَا قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً قالَ لَهُ الْخَضِرُ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً لِأَنِّی وُکِّلْتُ بِعِلْمٍ لَا تُطِیقُهُ وَ وُکِّلْتَ أَنْتَ بِعِلْمٍ لَا أُطِیقُهُ قَالَ مُوسَى لَهُ بَلْ أَسْتَطِیعُ مَعَکَ صَبْراً فَقَالَ لَهُ الْخَضِرُ إِنَّ الْقِیَاسَ لَا مَجَالَ لَهُ فِی عِلْمِ اللَّهِ وَ أَمْرِهِ وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً قالَ مُوسَى سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً فَلَمَّا اسْتَثْنَى الْمَشِیَّةَ قَبِلَهُ قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً فَقَالَ مُوسَى ع لَکَ ذَلِکَ عَلَیَّ فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَها الْخَضِرُ ع فَقَالَ لَهُ مُوسَى ع أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً قالَ مُوسَى لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ أَیْ بِمَا تَرَکْتُ مِنْ أَمْرِکَ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً ...

بقیه این حدیث ان‌شاءالله در جلسه 655 (آیه74)‌ خواهد آمد

تدبر

1) «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»

حضرت موسی ع و همراهش وقتی مسیری که رفته بودند جستجوکنان برگشتند، بنده‌ای از بندگان خدا را یافتند، که در روایات به عنوان خضر معرفی شده است؛ و در این آیه دو وصف او را برشمرده است: اینکه هم از رحمت خاصی برخوردار بوده و هم از علمی خاص.


2) «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»

درباره حضرت خضر ع، آنچه به عنوان مهمترین ویژگی او ذهن اغلب مفسران را به خود مشغول کرده، برخورداری او از علم خاصی بوده که پیامبر اولواالعزم زمانش از آن علم بی‌بهره بوده است؛ و البته قطعا چنین علمی یک ویژگی بسیار خاص و منحصر به فرد است.

اما جالب اینجاست که در این آیه، دو ویژگی دیگر (عبد بودن، مشمول رحمتی از جانب خدا بودن) را هم برای او برمی‌شمرد که کمتر مورد توجه قرار گرفته؛ و جالب‌تر این است که آن دو ویژگی را قبل و مقدم بر علم لدنی‌ای که وی از آن بهره‌مند بوده ذکر می‌کند.


3) «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا»

در معرفی حضرت خضر، اسمی از او نبرد، بلکه با یک صفت و ویژگی از او یاد کرد، و جالب است که اولین و مهمترین ویژگیِ کسی که حضرت موسی ع مامور شده برود و نزد او تعلم کند، «عبد» بودن اوست؛ و جالب‌تر این است که شروع معرفی وی را نه با ویژگیِ منحصر به فرد او، (یعنی علم خاص وی) - که موسی ع بدان جهت سراغش آمد - ، بلکه با این ویژگی‌ای که در دیگران هم هست - با تاکید بر اینکه این ویژگی در دیگران هم هست - شروع کرد: بنده‌ای از بندگان ما.

چرا؟

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که ریشه برخورداری خضر از چنان ویژگی‌هایی که یک پیامبر اولواالعزم را مشتاق درک محضر وی می‌کند، امری است که در اختیار هرکسی هست:

اگر شما هم «بنده‌» شوید، نه لزوما بنده‌ای خیلی خاص و متمایز، بلکه صرفاً بنده‌ای واقعی در میان بندگان واقعی خدا، شما هم می‌توانید به این مقامات برسید!

ب. چه‌بسا می‌خواهد همانند مدخل داستان اصحاب کهف (آیه9، بویژه مطالب جلسه 590، تدبر2 http://yekaye.ir/al-kahf-18-9/ )، اشاره کند که اگرچه شروع این داستان با امری عجیب (زنده شدن ماهی) همراه بود و تمام این مسیر با عجایب همراه استا، اما اگر در مسیر ایمان و عبودیت قرار بگیرید، اینها چیز عجیبی نیست.

ج. ...


4) «فَوَجَدا عَبْداً ... آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا»

بعد از اینکه او را با «عبدا من عبادنا» یاد کرد، و قبل از اشاره به ویژگیِ منحصر به فرد او، (یعنی علم خاص وی) - که موسی ع بدان جهت سراغش آمد - ، از اینکه او «از رحمتی از جانب ما برخوردار بود» یاد کرد.

چرا؟

الف. شاید می‌خواهد تذکر دهد که اگر خضر به چنان جایگاهی رسید، حاصل فضل و رحمت و عنایت ما بوده است؛ نه صرفا اقدامات و تلاش خودش.

ثمره اخلاقی

دادِ او را قابلیت، شرط نیست

بلکه شرطِ قابلیت، دادِ اوست

اگر معیار، در اعطای الهی، رحمت او باشد، آنگاه هر انسانِ حقیرِ همچو منی هم می‌تواند امید داشته باشد به بالاترین عطایا. ما باید وظیفه خود را درست انجام دهیم، اما مهم این است که باور کنیم که علت اصلی عطایای الهی، رحمت اوست، نه تلاش ما، که اگر تلاش ما معیار باشد، هیچکس ره به بهشت نخواهد برد (ِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً؛ نور/21؛ همچنین جلسه 639، حدیث1)

بی‌سبب گر عزّ به ما موصول نیست

قدرت از عزل سبب، معزول نیست

ای گرفتارِ سبب، بیرون مپر

لیک عزل آن مسبب، ظن مبر

هر چه خواهد آن مسبب آوَرَد

قدرت مطلق سببها بر دَرَد

لیک اغلب بر سبب رانَد نفاذ

تا بداند طالبی جستن مراد

چون سبب نَبوَد چه ره جوید مرید

پس سبب در راه می‌باید بدید

این سببها بر نظرها پرده‌هاست

که نه هر دیدار، صنعش را سزاست

دیده‌ای باید سبب‌سوراخ‌کن

تا حجب را بر کَنَد از بیخ و بن

تا مسبب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اکساب و دکان

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar5/sh63/

ب. در ادامه حکایت، مواردی پیش می‌آید (مانند کُشتن آن نوجوان) که در ذهن بسیاری از انسان‌ها ممکن است اقدامی به دور از رحمت، قلمداد شود. شاید از ابتدا تاکید می‌کند که ما او را از رحمتی ویژه برخوردار کردیم؛ و اینها همگی تجلیات رحمت است و اگر غضبی هم دارد، باید غضب وی را در سایه رحمت خاصی که از جانب ما او را در بر گرفته، دید.

ج. ...


5) «عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»

نفرمود «علمناه علما»؛ بلکه فرمود «علمناه من لدنا علما»؛

پس، علم لدنی، بدین معنا که خداوند شخصی را از علمی خاص و منحصر به فرد، آن هم نه از راه‌های متعارف (قوای حسی و عقلی)‌ برخوردار کند، یک واقعیت مورد اذعان قرآن کریم است.


موارد زیر در کانال قرار داده نشد.

6) «آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا»

الف. مقصود از این رحمتی که به او داده شده، چیست؟

الف. نبوت (مجمع البیان، ج‏6، ص746) (توجه: در پی‌نوشت حدیث 1 توضیح داده شد که روایات درباره اینکه خضر پیامبر بوده یا نبوده، متفاوت است؛ و مساله قطعی نیست؛ و بین مفسران هم در این زمینه اختلاف جدی است)

ب. زندگانی طولانی (به نقل از مجمع البیان، ج‏6، ص746)

ج. ...


«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»

5) درباره اینکه این شخص که حضرت موسی ع به سراغش رفت، چه کسی بود، برخی گفته‌اند او فرشته‌ای بود که خداوند متعال حضرت موسی ع را مامور کرد که از او علم به باطن امور را بیاموزد؛ اما اکثرا او را انسانی به نام خضر[5] می‌دانند، آنگاه

الف. ظاهرا اسمش بلیا بن ملکان بوده، و درباره وجه تسمیه‌اش به خضر گفته‌اند که او خضر نامیده شد چون:

الف.1. در هرجا نماز می‌گذارد، پیرامونش سرسبز می‌شد.

الف.2. هرگاه بر زمین خشک و بی‌علفی می‌نشست، وقتی بلند می‌شد آنجا سرسبز شده بود.

الف.3. چون حضرت موسی ع او را بر بوریایی سبز دید.

الف.4. ...

ب. اینکه آیا پیامبر بود یا نه، دو دیدگاه است:

ب.1. حتما پیامبر بوده، چون جایز نیست که یک پیامبر از یک غیر پیامبر پیروی کند و از او علمی بیاموزد، چون این موجب تخفیف جایگاه وی می‌شود. (جبائی، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص746)

ب.2. ممکن است پیامبر نبوده باشد، بلکه بنده صالحی باشد که خداوند بنا به مصالحی علمی به باطن امور به ی داده که به پیامبر زمانش نداده است (ابن إخشید، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص746)

 


[1] . وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً: و قرأ أبو زید عن أبی عمرو مِنْ لَدُنا بتخفیف النون و هی لغة فی لدن و هی الأصل (البحر المحیط، ج‏7، ص204)

[2] . توجه شود روایات درباره اینکه خضر پیامبر بوده یا نبوده، متفاوت است؛ و مساله قطعی نیست. در حدیث3 جلسه641، بیان شده بود که وی نبی مرسل است. اما در حدیث فوق و برخی احادیث دیگر مانند احادیث زیر (که همگی در بصائر الدرجات، ج‏1، ص365-367 آمده و سه مورد اولش در کافی، ج1، ص268-269 آمده) وی غیرپیامبر شمرده شده است:

1- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِی خَالِدٍ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرٍ ع مَا مِنْ مَوْضِعِ الْعُلَمَاءِ قَالَ مِثْلُ ذِی الْقَرْنَیْنِ وَ صَاحِبِ سُلَیْمَانَ وَ صَاحِبِ دَاوُدَ. [در کافی به جای صاحب داود، صَاحِبِ مُوسَى ع آمده است]

2- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنِ الْحَرْثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ عَلِیّاً ع کَانَ مُحَدَّثاً قُلْتُ فَنَقُولُ إِنَّهُ نَبِیٌّ قَالَ فَحَرَّکَ یَدَهُ هَکَذَا ثُمَّ قَالَ أَوْ کَصَاحِبِ سُلَیْمَانَ أَوْ کَصَاحِبِ مُوسَى أَوْ کَذِی الْقَرْنَیْنِ أَ وَ مَا بَلَغَکُمْ أَنَّهُ قَالَ وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ.

3- حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا مَنْزِلُکُمْ مِمَّنْ تُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَى فَقَالَ کَصَاحِبِ مُوسَى وَ ذِی الْقَرْنَیْنِ کَانَا عَالِمَیْنِ وَ لَمْ یَکُونَا نَبِیَّیْنِ.

4- حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْحَرْثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ النَّضْرِیِّ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو جَعْفَرٍ ع أَنَّ عَلِیّاً کَانَ مُحَدَّثاً فَقَالَ أَصْحَابُنَا مَا صَنَعْتَ شَیْئاً أَلَّا سَأَلْتَهُ مَنْ یُحَدِّثُهُ فَقَضَى أَنِّی لَقِیتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ أَ لَسْتَ أَخْبَرْتَنِی أَنَّ عَلِیّاً ع کَانَ مُحَدَّثاً قَالَ بَلَى قُلْتُ مَنْ کَانَ یُحَدِّثُهُ قَالَ مَلَکٌ قُلْتُ فَأَقُولُ إِنَّهُ نَبِیٌّ أَوْ رَسُولٌ قَالَ لَا بَلْ قُلْ مَثَلُهُ مَثَلُ صَاحِبِ سُلَیْمَانَ وَ صَاحِبِ مُوسَى وَ مَثَلُهُ مَثَلُ ذِی الْقَرْنَیْنِ أَ مَا سَمِعْتَ أَنَّ عَلِیّاً ع سُئِلَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ أَ نَبِیّاً کَانَ قَالَ لَا وَ لَکِنْ کَانَ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ نَاصَحَ اللَّهَ فَنَصَحَهُ فَهَذَا مَثَلُهُ.

5- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا مَنْزِلَتُهُمْ أَنْبِیَاءُ هُمْ قَالَ لَا وَ لَکِنَّهُمْ عُلَمَاءُ کَمَنْزِلَةِ ذِی الْقَرْنَیْنِ فِی عِلْمِهِ وَ کَمَنْزِلَةِ صَاحِبِ مُوسَى وَ کَمَنْزِلَةِ صَاحِبِ سُلَیْمَانَ.

6- حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْحَرْثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع أَ لَسْتَ أَخْبَرْتَنِی أَنَّ عَلِیّاً ع کَانَ مُحَدَّثاً قَالَ بَلَى قُلْتُ مَنْ یُحَدِّثُهُ قَالَ مَلَکٌ یُحَدِّثُهُ قُلْتُ أَقُولُ إِنَّهُ نَبِیٌّ أَوْ رَسُولٌ قَالَ لَا بَلْ مَثَلُهُ مَثَلُ صَاحِبِ سُلَیْمَانَ وَ مَثَلُ صَاحِبِ مُوسَى وَ مَثَلُ ذِی الْقَرْنَیْنِ أَ مَا بَلَغَکَ أَنَّ عَلِیّاً ع سُئِلَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ‏ فَقَالُوا کَانَ نَبِیّاً قَالَ لَا بَلْ کَانَ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ نَاصَحَ اللَّهَ فَنَاصَحَهُ فَهَذَا مَثَلُهُ.

7- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْحَرْثِ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع أَ لَسْتَ حَدَّثْتَنِی أَنَّ عَلِیّاً ع کَانَ مُحَدَّثاً قَالَ بَلَى قُلْتُ مَنْ یُحَدِّثُهُ قَالَ مَلَکٌ یُحَدِّثُهُ قَالَ قُلْتُ فَأَقُولُ إِنَّهُ نَبِیٌّ أَوْ رَسُولٌ قَالَ لَا بَلْ مَثَلُهُ مَثَلُ صَاحِبِ سُلَیْمَانَ وَ مَثَلُ صَاحِبِ مُوسَى وَ مَثَلُ ذِی الْقَرْنَیْنِ أَ مَا بَلَغَکَ أَنَّ عَلِیّاً ع سُئِلَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ فَقَالُوا کَانَ نَبِیّاً قَالَ لَا بَلْ کَانَ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ نَاصَحَ اللَّهَ فَنَصَحَهُ فَهَذَا مَثَلُهُ.

[3] . این حدیث در تفسیر عیاشی مقدمه و موخره‌ای دارد که ان‌شاءالله به طور کامل در جلسه 649 خواهد آمد.

[4] . اینکه آیا موسی اعلم بوده یا خضر، مطلب پیچیده است. برخی نقلها هست که تصریح دارد خضر اعلم بوده مانند روایتی که در جلسه 641 گذشت یا این دو نقلی که در النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین (للجزائری)، ص292 آمده است:

وَ رُوِیَ أَنَّ مُوسَى خَطَبَ النَّاسَ بَعْدَ هَلَاکِ الْقِبْطِ وَ دُخُولِهِ مِصْرَ خُطْبَةً طَوِیلَةً فَأُعْجِبَ بِهَا فَقِیلَ لَهُ هَلْ تَعْلَمُ أَحَداً أَعْلَمَ مِنْکَ فَقَالَ لَا فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ بَلْ عِنْدَنَا الْخَضِرُ وَ هُوَ بِمَجْمَعِ الْبَحْرَیْنِ. وَ کَانَ الْخَضِرُ ع فِی أَیَّامِ أَفْرِیدُونَ وَ کَانَ عَلَى مُقَدِّمَةِ ذِی الْقَرْنَیْنِ الْأَکْبَرِ وَ بَقِیَ إِلَى أَیَّامِ مُوسَى.

وَ قِیلَ إِنَّ مُوسَى ع سَأَلَ رَبَّهُ أَیُّ عِبَادِکَ أَعْلَمُ قَالَ الَّذِی یَبْغِی عِلْمَ النَّاسِ إِلَى عِلْمِهِ عَسَى أَنْ یُصِیبَ کَلِمَةً تَدُلُّ عَلَى هُدًى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى قَالَ إِنْ کَانَ فِی عِبَادِکَ أَعْلَمُ مِنِّی فَادْلُلْنِی عَلَیْهِ قَالَ أَعْلَمُ مِنْکَ الْخَضِرُ قَالَ أَیْنَ أَطْلُبُهُ قَالَ عَلَى السَّاحِلِ عِنْدَ الصَّخْرَةِ قَالَ کَیْفَ لِی بِهِ قَالَ تَأْخُذُ حُوتاً فِی مِکْتَلِکَ فَحَیْثُ فَقَدْتَهُ فَهُنَاکَ قَالَ لِفَتَاهُ إِذَا فَقَدْتَ الْحُوتَ فَأَخْبِرْنِی فَذَهَبَا یَمْشِیَانِ فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ [بَیْنِهِما] نَسِیا حُوتَهُما یَعْنِی نَسِیَ مُوسَى أَنْ یَطْلُبَهُ وَ یَتَعَرَّفَ حَالَهُ وَ یُوشَعُ أَنْ یَذْکُرَ لَهُ مَا رَأَى مِنْ حَیَاتِهِ وَ وُقُوعِهِ فِی الْبَحْرِ.

وجه جمعشان ظاهرا مطلبی است که در روایت بعد می‌آید؛ یعنی هر کی از جهتی علمش از دیگری بیشتر بوده، لذا وقتی موسی گمان می‌کند از همه عالمتر است می‌گویند کسی هست که مطالبی می‌داند که تو نمی‌دانی، در عین حال در زوایای دیگری هم موسی مطالبی می‌داند که خضر نمی‌داند.

[5] . در میان مفسران اهل سنت، این احتمال که او پیامبر دیگری باشد هم مطرح شده و در این میان، اسامی «الیسع، الیاس، و خضرون بن قابیل بن آدم» مطرح شده است.( به نقل از البحر المحیط، ج‏7، ص204)

 


645) سوره کهف (18) آیه64 قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدّ

بسم الله الرحمن الرحیم

645) سوره کهف (18)آیه64  

 قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً

ترجمه

گفت: این است آنچه که همواره دنبالش بودیم، پس پی‌جویان [بحث‌کنان] از راهی که آمده بودند، برگشتند.

نکات ادبی

«نَبْغِ»

«نَبْغِ» در اصل «نَبْغِیُ» بوده که ضمه بر واو ثقیل بوده و حذف شده، و اینکه حرف «ی» هم خوانده شود یا نشود، از محل‌های اختلاف قرائت است. [1]

قبلا بیان شد که در مورد ماده «بغی» برخی آن را دارای دو معنای مستقل دانسته‌اند: یکی: طلب کردن و خواستن و درصدد برآمدن (که کلمه «ابتغی» در قرآن به این معنا زیاد به کار رفته) و دیگری ظلم و فساد؛ اما دیگران سعی کرده‌اند برگشت این دو معنا به یک معنای واحد را توضیح دهند و گفته‌اند: «بغی» به معنای «طلب کردن شدید» است (و تفاوتش با «ظلم» هم در برخورداری از همین معناست) و این طلب کردن شدید، که نوعی عبور از حالت میانه است، می‌تواند بحق باشد (معنای مثبت این ماده) یا بناحق.

جلسه 196 http://yekaye.ir/al-kahf-018-108/

جلسه 253 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-33/

«فَارْتَدَّا»

قبلا بیان شد که «ارْتَدّ» از ماده «ردد» به معنای رجوع و برگشتن از وضعیتی که در آن بوده، می‌باشد؛ و در تفاوت «رد» با «رجوع» گفته‌اند که «رد» در اصل رجوع و برگشتنی بوده که با نوعی کراهت و ناخوشایندی از وضعیتی که در آن بسر می‌برده همراه بوده است؛ هرچند کم‌کم این دو کلمه در جای همدیگر هم به کار رفته است.

در هر صورت، کلمه «ارتداد» و «ردّه» در مورد «رجوع به راهی که از آن آمده بود» به کار می‌رود، با این تفاوت که «رده» حتما به معنای کافر شدن (رجوع به کفر) است، اما «ارتداد» گاهی درباره غیر آن هم به کار می‌رود چنانکه در قرآن هم درباره کافر شدن (مائده/5) و هم درباره برگشت از یک مسیر (کهف/64) به کار رفته است.

جلسه 151 http://yekaye.ir/muhammad-047-25/

«آثارِهِما»

قبلا بیان شد که ماده «أثر» در اصل به معنای باقی مانده و ردپایی است که از چیزی باقی بماند و دیده شود و به تعبیر دیگر، اثر هر شی‌ای، آن چیزی است که دلالت کننده بر آن شیء است. «آثار» جمعِ «أثر» است و به اموری که از چیزی باقی بماند آثار آن گویند (فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ‏؛ روم/50) و به همین مناسبت به پیروی از راه و مسیری که گذشتگان بر آن مسیر بوده‌اند، «بر آثار آنان بودن» گویند (فَهُمْ عَلى‏ آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ‏، صافات/70؛ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی‏، طه/84).


جلسه587 http://yekaye.ir/al-kahf-18-6/

«قَصَصاً»

قبلا بیان شد که ماده «قصص» در اصل دلالت دارد بر «تتبع و پیگیری چیزی»، چنانکه وقتی مادر موسی وی را به دریا می‌اندازد و می‌خواهد به دخترش سفارش کند که وی را تعقیب کند و کار وی را پیگیری کند تعبیر «قُصِّیه‏» به کار می‌برد. (قصص/11)؛ و اخبار طولانی را «قصص» گویند چون مطالبش در پی هم می‌آید، و نیز ممکن است وجه تسمیه‌اش از این جهت باشد که خبر از اموری است که آنها در پی هم واقع شده‌اند.

جلسه255 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-35/

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

خوشا به حال هرکسی که از لغزشی که داشته پشیمان می‌باشد، و می‌خواهد آنچه را به خاطر خطایش از دست داده، جبران کند.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص194

طُوبَى لِکُلِّ نَادِمٍ عَلَى زَلَّتِهِ مُسْتَدْرِکٍ فَارِطٍ عَثْرَتَهُ

تدبر

1) «قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً»

بعد از اینکه حضرت موسی ع از حکایت رفتن ماهی در دریا خبردار شد، گفت این همان نشانه‌ای است که ما دنبالش بودیم، برای همین جستجوکنان از راهی که آمده بودند برگشتند.

انسان عاقل کسی است که هر لحظه‌ای که فهمید که مسیری که آمده اشتباه بوده، از همانجا به دقت به جای قبلی‌اش برگردد و از همانجا دوباره حرکت خویش را آغاز کند. (حدیث1)


2) «قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً»

چرا بسادگی نفرمود «رجعا» و یا حتی «ارتدا»، بلکه فرمود «ارتدا علی آثارهما»

الف. شاید مسیر به نحوی بوده که وضوح نداشته پس باید دقیقا ردپای قبلی خود را پی‌جویی کنند تا راه درست برگشت را بیابند.

ب. چه‌بسا می‌خواهد تاکید کند که دقیقا همان مسیری را که رفتند برگشتند، و یاد دهد که اگر کسی مسیری را اشتباه رفت دقیقا باید همان را برگردد و جبران کند؛ نمی‌توان گفت از یک راه دیگر برمی‌گردد تا میان‌بر شود.

ج. ...


اینها را در کانال نگذاشتم

3) «قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً»

سوالاتی که در این آیه به ذهن می‌رسد و پاسخ قانع‌کننده‌ای نیافتم:

الف. چرا فرمود «ما کنا نبغِ» (آنچه همواره درصدد بودیم) و نفرمود «ما نبغِ»(آنچه درصددش بودیم)

ب. اگر «ما» مای موصوله است، چرا ضمیری برای ارجاع آن نیامده و نفرموده «ما کنا نبغیه»؟ آیا احتمال دارد که مای نافیه باشد؟ آنگاه آیا ممکن است مراد این باشد که: «این آن چیزی نبود که مادرصددش بودیم، پس یکبار کل مسیر را بازبینی کنیم تا بفهمیم چرا از آنچه درصددش بودیم دور افتاده‌ایم و آن را نمی‌یابیم»؟

ج. چرا بسادگی نفرمود «رجعا» و یا حتی «ارتدا»، بلکه فرمود «ارتدا علی آثارهما»

د. آوردن کلمه «قصصا» در این آیه چه ضرورتی داشت و چرا به همین که «فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما» بسنده نکرد؟

(توجه: در نکات ادبی توضیح دادیم که «قصص» هم به معنای «جستجو و پی‌گیری کردن» است و هم به معنای «اخبار و حکایات طولانی»، و در تمامی موارد دیگری که این کلمه در قرآن کریم به کار رفته همواره به معنای دوم بوده است)




[1] . و قرئ نبغ بغیر یاء فی الوصل و إثباتها أحسن و هی قراءة أبی عمرو و الکسائی و نافع، و أما الوقف فالأکثر فیه طرح الیاء اتباعا لرسم المصحف، و أثبتها فی الحالین ابن کثیر. (البحر المحیط، ج‏7، ص204)

قرأ نافع و ابوعمرو و الکسائی و أبوجعفر «نَبْغی» بإثبات الیاء بعد الغین وصلاً لا وقفاً و وافقهم الحسن و الیزیدی، و أثبتها ابن‌کثیر و یعقوب وقفاً و وصلاً و وافقهما ابن‌محیصن، و قرأ اباقون «نَبْغِ» بغیر یاء وقفاً و وصلاً (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص301)

 


644) سوره کهف (18) آیه63 قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى

بسم الله الرحمن الرحیم

644) سوره کهف (18) آیه63  

 قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً

ترجمه

گفت آیا دیدی وقتی که به آن صخره پناه برده بودیم، پس من آن ماهی را فراموش کردم و جز شیطان آن را فراموشم نساخت که آن را یادآوری کنم، و به طرز عجیبی راهش را در دریا در پیش گرفت.

نکات ترجمه

«أَوَیْنا»

قبلا توضیح داده شده که ماده «أوی» را «در جایی جمع شدن» یا «به چیزی منضم شدن» دانسته‌اند برخی اصل معنای این ماده را «قصد کردن جایی به نیت استقرار و سکونت و استراحت در آن» معرفی کرده‌اند و «مأوی» به مکانی گفته می‌شود که در آن گرد می‌آید و مستقر می‌شوند و در فارسی معادل کلمات قرارگاه و پناهگاه می‌باشد.

جلسه 540 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-51/

«نَسیتُ» «أَنْسانیهُ»

أَنْسانیهُ = أنسی + ن وقایه + «ی» (ضمیر متکلم وحده) + «ه» (ضمیر مفرد مذکر غایب)

قبلا بیان شد که با اینکه معنای فراموش کردن برای کلمه «نسیان» خیلی متعارف است، اما برخی درباره ماده «نسی» گفته‌اند بر دو معنای متفاوت دلالت دارد: فراموش کردن و ترک کردن؛ و برای معنای «ترک کردن» ‌به آیه «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما» (طه/115) استناد کرده‌اند؛ و در تایید آن، توضیح داده‌اند که «فراموشی» امری غیرارادی است، پس مواردی که «نسیان» در قرآن کریم مورد مواخذه قرار گرفته همگی به معنای «ترک» است، چنانکه ما هم می‌گوییم «ما را از عطای خود فراموش نکن». اما برخی بین این دو معنا چنین جمع کرده‌اند که: نسیان، ترک آن اموری است که قبلا انسان آنها را در قلب خود ثبت و ضبط کرده بود که می‌تواند ناشی از ضعف قلب ویا غفلت ویا حتی عمدی باشد.[1]

جلسه 94 http://yekaye.ir/ta-ha-020-115/

اختلاف قرائت[2]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که شیطان چیزی را فراموشت ساخت، دستت را بر پیشانی‌ات بگذار و بگو: خدایا: همانا از تو می‌خواهم ای به یادآورنده خیر و انجام دهنده و دستور دهنده بدان، که بر محمد و آل محمد ص صلوات بفرستی و آنچه را که شیطان رجیم فراموشم ساخته، به یادم آوری.

مکارم الأخلاق، ص356

عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِذَا أَنْسَاکَ الشَّیْطَانُ شَیْئاً فَضَعْ یَدَکَ عَلَى جَبْهَتِکَ وَ قُلِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ یَا مُذَکِّرَ الْخَیْرِ وَ فَاعِلَهُ وَ الْآمِرَ بِهِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَذْکُرَنِی مَا أَنْسَانِیهِ الشَّیْطَانُ الرَّجِیمُ.


2) از امام صادق ع روایت شده است: سه چیز است که فراموشی را می‌برد و موجب [تقویت] یادآوری می‌شود:

قرائت قرآن، مسواک زدن و روزه.

دعائم الإسلام، ج‏2، ص137

رُوِّینَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ:

ثَلَاثٌ یُذْهِبْنَ النِّسْیَانَ وَ یُحْدِثْنَ الذُّکْرَ قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ وَ السِّوَاکُ وَ الصِّیَامُ.


3) از امام باقر ع از پدرانشان روایت شده استکه: روزی امیرالمومنین ع همراه با امام حسن ع و سلمان فارسی وارد مسجدالحرام شدند و نشستند که بناگاه مردی خوش‌سیما و خوش‌لباس وارد شد و بر امیرالمومنین ع سلام داد و پیش روی ایشان نشست و گفت: یا امیرالمومنین! سه سوال دارم. اگر جوابش را دادی می‌فهمم که این قوم با کاری که با تو کردند در دنیا و آخرتشان ایمن نخواهند بود و اگر جواب نتوانستی بدهی می‌فهمم تو با آنها تفاوتی نداری!

حضرت فرمود: هر سوالی داری بپرس.

گفت: خبر بده که وقتی انسان به خواب می‌رود روحش کجا می‌رود؟ و انسان چگونه به یاد می‌آورد و فراموش می‌کند [= چکار کند که به یاد آورد و چه کاری موجب فراموشی می‌شود]؟ و اینکه چگونه فرزند یک نفر شبیه عموها و دایی‌هایش می‌شود [= چه چیزی موجب می‌شود فرد شبیه عموهایش شود یا شبیه دایی‌هایش]؟

امیرالمومنین ع به امام حسن ع رو کرد و فرمود: یا ابامحمد! تو جوابش را بده.

امام حسن ع فرمود: ...

و اما اینکه در مورد به یاد آوردن و فراموشی گفتی؛ همانا دل انسان در یک حفره‌ای است که بر آن حفره درپوشی هست؛ هرگاه شخص بر محمد و آل محمد صلوات کاملی بفرستد (1) آن درپوش کنار می‌رود و دل نورانی می‌گردد و انسان آنچه را که فراموش کرده بود به یاد می‌آورد؛ و اگر بر محمد و آل محمد صلوات نفرستد یا از صلوات بر آنها بکاهد (2) آن درپوش بسته می‌شود و دل تاریک می‌گردد و شخص آنچه را که به یاد داشت فراموش می کند ...

در پایان پرسش و پاسخها وی به امامت امیرالمومنین ع و یازده امام بعدی به اسم شهادت می‌دهد و خداحافظی می‌کند و از مجلس بیرون می‌رود. امیرالمومنین ع به امام حسن ع می‌فرماید: دنبالش برو ببین کجا رفت. وی بیرون می‌آید و کسی را نمی‌بیند. به امیرالمومنین مطلب را خبر می‌دهد. حضرت می‌فرمایند: او خضر ع بود.

الإمامة و التبصرة من الحیرة (علی بن بابویه)، ص106-108؛ عیون أخبار الرضا ع (محمد بن علی بن بابویه، صدوق)، ج‏1، ص65-68؛ الغیبة للنعمانی، ص58-60[3]؛ المحاسن (برقی)، ج‏2، ص332-333

سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ، وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ، جَمِیعاً قَالُوا: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو هَاشِمٍ دَاوُدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیُّ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ قَالَ: أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ ذَاتَ یَوْمٍ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مُتَّکِئٌ، عَلَى یَدِ سَلْمَانَ، فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ فَجَلَسَ، إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَیْئَةِ وَ اللِّبَاسِ، فَسَلَّمَ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ فَجَلَسَ، ثُمَّ قَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَسْأَلُکَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِی بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ رَکِبُوا مِنْ أَمْرِکَ مَا أَقْضِی عَلَیْهِمْ أَنَّهُمْ لَیْسُوا بِمَأْمُونِینَ فِی دُنْیَاهُمْ وَ لَا فِی آخِرَتِهِمْ، وَ إِنْ تَکُنِ الْأُخْرَى عَلِمْتُ أَنَّکَ وَ هُمْ شَرَعٌ سَوَاءٌ.

فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: سَلْنِی عَمَّا بَدَا لَکَ؟ فَقَالَ: أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَیْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ؟ وَ عَنِ الرَّجُلِ کَیْفَ یَذْکُرُ وَ یَنْسَى؟ وَ عَنِ الرَّجُلِ کَیْفَ یُشْبِهُ وَلَدُهُ الْأَعْمَامَ وَ الْأَخْوَالَ؟

فَالْتَفَتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ فَقَالَ: یَا بَا مُحَمَّدٍ أَجِبْهُ. فَقَالَ: ...[4]

وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ الذُّکْرِ وَ النِّسْیَانِ: فَإِنَّ قَلْبَ الرَّجُلِ فِی حُقٍّ، عَلَى الْحُقِّ طَبَقٌ فَإِنْ صَلَّى الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِکَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَاةً تَامَّةً انْکَشَفَ ذَلِکَ الطَّبَقُ عَنْ ذَلِکَ الْحُقِّ فَأَضَاءَ الْقَلْبُ وَ ذَکَرَ الرَّجُلُ مَا کَانَ نَسِیَهُ، وَ إِنْ هُوَ لَمْ یُصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَوْ نَقَصَ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَیْهِمْ انْطَبَقَ ذَلِکَ الطَّبَقُ عَلَى ذَلِکَ الْحُقِّ فَأَظْلَمَ الْقَلْبُ وَ نَسِیَ الرَّجُلُ مَا کَانَ ذَکَرَ...[5]

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ اتَّبِعْهُ فَانْظُرْ أَیْنَ یَقْصِدُ؟ فَخَرَجَ الْحَسَنُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی أَثَرِهِ، قَالَ: فَمَا کَانَ إِلَّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجَ الْمَسْجِدِ فَمَا دَرَیْتُ أَیْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ اللَّهِ، فَرَجَعْتُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ، فَأَعْلَمْتُهُ.

فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ تَعْرِفُهُ؟ فَقُلْتُ: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَعْلَمُ، فَقَالَ: هُوَ الْخَضِرُ عَلَیْهِ السَّلَامُ.

تدبر

1) «قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً»

وقتی حضرت موسی ع ابراز خستگی کرد و از همراهش درخواست کرد که غذایشان را بیاورد، او به یادش افتاد که ماهی را از دست داده؛ و به حضرت موسی ع عرض کرد: یادت هست آن صخره‌ای را که وقتی به دریا رسیدیم، در پناه آن استراحت می‌کردیم. من فراموش کردم به تو بگویم که ماهی به طرز عجیبی وارد آب شد و راهش را در آب در پیش گرفت و رفت؛ و این فراموشی‌ام هم تقصیر شیطان است.

چگونه می‌شود که یوشع فراموش کند که واقعه به آن مهمی و عجیبی را برای حضرت موسی حکایت کند، و چرا تقصیر را به گردن شیطان می‌اندازد؟

الف. وی با حضرت موسی همنشین بوده و شاید علت این فراموشی این بوده که وی بقدری از حضرت موسی ع عجایب و معجزات دیده بود، که این مطلب چندان در نظرش مهم نیامد (الکشاف، ج‏2، ص733)

ب. شیاطین، مانع ملاقات و همراهى موسى و خضرها هستند و به همین دلیل همراه موسى را به فراموشى انداختند (تفسیر نور، ج‏7، ص198)

در واقع، به نظر می‌رسد «فراموشی این واقعه مهم»، کاملا مرتبط است با این که «عامل فراموشی شیطان بوده است». یعنی می‌خواهد بیان کند که اقتضای خود واقعه این بود که من مطلب را بلافاصله به تو بگویم، و من هم هیچ انگیزه‌ای نداشتم که بخواهم این را از تو مخفی کنم، پس اگر نگفته‌ام، حتما کید شیطان بوده که فراموش کنم تا تو به سختی بیفتی و بلکه بتواند مانع این دیدار شود.

نکته تخصصی پیامبرشناسی

طبق روایات شیعه و سنی، حضرت یوشع، پیامبر بوده است، و پیامبران اگرچه معصوم‌اند (یعنی در دریافت و ابلاغ وحی خطا نمی‌کنند یا مرتکب گناه نمی‌شوند)، اما بدین معنا نیست که از هر گونه دخل و تصرف شیطان مصون‌اند، بلکه از مزاحمتهای دنیوی‌ وی در امان نیستند چنانکه در مورد حضرت ایوب تصریح شده است که « أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب‏» (ص/41). (المیزان، ج‏13، ص341) به نظر می‌رسد این گونه فراموش کردن‌های امور مهم هم از مکاید شیطان است، چنانکه در احادیث هم برای اینکه انسان به فراموشی نیفتد توصیه‌هایی شده، که همگی از جنس توصیه‌هایی است که شیطان را از انسان دور می‌کند.

ج. ...


3) «ما أَنْسانیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ»

گاه شیطان کاری می‌کند که چیزی را فراموش کنیم.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

به یادسپاری مطالب، همواره در اختیار خود انسان، نیست، بلکه عوامل متعددی، در این کار دخیل‌اند؛ و نه فقط عوامل مادی (مانند فعل و انفعالات مغزی و ...) بلکه عوامل معنوی و غیر مادی‌ای مانند شیطان هم می‌توانند در این زمینه موثر باشند.

ثمره اخلاقی

اگرچه انسان باید با یادداشت کردن و ... مانع فراموشی قرارهایی شود که با دیگران می‌گذارد ، اما اگر کسی وعده‌ای را که به ما داده بود فراموش کرد، احتمال بدهیم که تقصیر او نباشد و عذر مردم را پذیرا باشیم.


4) «وَ اتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً»

در اوایل این سوره بیان کرد که آیا حساب کرده‌ای داستان اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ماست (کهف/9). اینجا که می‌خواهد وارد داستان موسی و خضر شود با یک واقعه عجیب شروع می‌شود و بعد همین طور عجایبی که رخ می‌دهد. این تعبیر بخوبی نشان می‌دهد که رفتن ماهی به درون آب و حرکت آن صرفا یک افتادن ساده نبوده است.

 

 


[1] . درباره کاربرد ماده «نسی» در مورد خداوند هم در جلسه 160 توضیحاتی ارائه شد: http://yekaye.ir/al-araf-007-51/

[2] . الف. أَنْسانِیهُ (حفص از عاصم) / أَنْسانِیهِ / أَنْسانِیهی (ابن‌کثیر) / أَنْسَنِیهِ (کسائی)

قرأ حفص «وَ ما أَنْسانِیهُ» بضم الهاء و فی الفتح «بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ» بضم الهاء و الباقون بکسر الهاء من غیر بلوغ الیاء إلا ابن کثیر فإنه یثبت الیاء فی الوصل و قد تقدم القول فی وجه ذلک. (مجمع البیان، ج‏6، ص740)

قرأ حفص: وَ ما أَنْسانِیهُ بضم الهاء و فی [سورة] الفتح «علیهُ اللّه» و ذلک فی الوصل، و أمال الکسائی فتحة السین، (البحر المحیط، ج‏7، ص204)

ب. إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ / أَنْ أَذْکُرَهُ إِلَّا الشَّیْطانُ

و فی مصحف عبد اللّه و قراءته أَنْ أَذْکُرَهُ إِلَّا الشَّیْطانُ. (البحر المحیط، ج‏7، ص204)

ج. و اتَّخَذَ سَبیلَهُ / و اتَّخاذَ سَبیلَهُ

و قرأ أبو حیوة: «و اتخاذ سبیله» عطف على المصدر على ضمیر المفعول فی أَذْکُرَهُ (البحر المحیط، ج‏7، ص204)

[3] . سند وی و شروع متن وی چنین است

قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو هَاشِمٍ دَاوُدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیُّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع‏  عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص ذَاتَ یَوْمٍ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مُتَّکِئٌ عَلَى یَدِ سَلْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ فَجَلَسَ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَیْئَةِ وَ اللِّبَاسِ فَسَلَّمَ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ جَلَسَ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَسْأَلُکَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ سَلْنِی عَمَّا بَدَا لَکَ

[4] . أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْإِنْسَانِ إِذَا نَامَ أَیْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ، فَإِنَّ رُوحَهُ مُتَعَلِّقَةٌ بِالرِّیحِ وَ الرِّیحُ مُتَعَلِّقَةٌ بِالْهَوَاءِ إِلَى وَقْتِ مَا یَتَحَرَّکُ صَاحِبُهَا لِلْیَقَظَةِ، فَإِنْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِرَدِّ تِلْکَ الرُّوحِ إِلَى صَاحِبِهَا جَذَبَتْ تِلْکَ الرُّوحُ الرِّیحَ، وَ جَذَبَتْ تِلْکَ‏ الرِّیحُ الْهَوَاءَ، فَرَجَعَتِ الرُّوحُ فَأُسْکِنَتْ فِی بَدَنِ صَاحِبِهَا، وَ إِنْ لَمْ یَأْذَنِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِرَدِّ تِلْکَ الرُّوحِ إِلَى صَاحِبِهَا جَذَبَ الْهَوَاءُ الرِّیحَ، وَ جَذَبَتِ الرِّیحُ الرُّوحَ، فَلَمْ تُرَدَّ إِلَى صَاحِبِهَا إِلَى وَقْتِ مَا یُبْعَثُ،

[5] . وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ الْمَوْلُودِ الَّذِی یُشْبِهُ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ، فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا أَتَى أَهْلَهُ فَجَامَعَهَا بِقَلْبٍ سَاکِنٍ وَ عُرُوقٍ هَادِئَةٍ وَ بَدَنٍ غَیْرِ مُضْطَرِبٍ فَأَسْکَنَتْ تِلْکَ النُّطْفَةُ فِی جَوْفِ الرَّحِمِ خَرَجَ الْوَلَدُ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ، وَ إِنْ هُوَ أَتَاهَا بِقَلْبٍ غَیْرِ سَاکِنٍ وَ عُرُوقٍ غَیْرِ هَادِئَةٍ وَ بَدَنٍ مُضْطَرِبٍ، اضْطَرَبَتْ تِلْکَ النُّطْفَةُ فَوَقَعَتْ فِی حَالِ اضْطِرَابِهَا عَلَى بَعْضِ الْعُرُوقِ فَإِنْ وَقَعَتْ عَلَى عِرْقٍ مِنْ عُرُوقُ الْأَخْوَالِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَخْوَالَهُ، فَقَالَ الرَّجُلُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّهُ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَهُ- وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ- وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّهُ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ- وَ أَشَارَ إِلَى الْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ وَصِیُّ أَبِیکَ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَکَ، وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَیْنِ بَعْدَهُ، وَ أَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَ أَشْهَدُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، وَ أَشْهَدُ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، وَ أَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى، وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ أَشْهَدُ عَلَى رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ لَا یُکَنَّى وَ لَا یُسَمَّى حَتَّى یَظْهَرَ أَمْرُهُ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً، وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، ثُمَّ قَامَ فَمَضَى.

 


643) سوره کهف (18) آیه62 فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غ

بسم الله الرحمن الرحیم

643) سوره کهف (18) آیه62  

 فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً

ترجمه

و چون عبور کردند  به [یار] جوانش گفت: غذای‌مان را بیاور که براستی از این سفرمان خستگی‌ای به ما رسید.

نکات ترجمه

«غَداءَنا»

قبلا بیان شد که ماده «غدو» در اصل به معنای مقطعی از زمان است، یعنی ابتدای روز؛ و نقطه مقابل آن در قرآن «اصل، آصال» (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ؛ أعراف/205) و «عشاء، عشِیّ» (بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ؛ أنعام/52)  است که به معنای شب  وآخر شب می‌باشد. این ماده وقتی به صورت فعل به کار می‌رود، به معنای «صبح کردن» و یا اقدامی را در صبح انجام دادن می‌باشد. «غداء» به معنای غذایی است که در اوایل روز خورده می‌شود (صبحانه) (آتِنا غَداءَنا؛ کهف/62)

جلسه491 http://yekaye.ir/al-qalam-68-25/

«لَقینا»

قبلا بیان شد که ماده «لقی» به معنای مواجهه و مقابل هم قرار گرفتن و به هم رسیدن (ملاقات) است؛ و برخی توضیح داده‌اند که در لقی دو قید لحاظ شده است: مقابل هم بودن و ارتباط داشتن؛ و دیدار و مواجهه و به هم رسیدن از آثار این معناست.[1]

جلسه132 http://yekaye.ir/yunus-010-007/

«نَصَباً»

قبلا بیان شد که ماده «نصب» در اصل دلالت می‌کند بر «بر پا داشتن و مستقیم نگه داشتن چیزی»؛ و «النَّصْب» سنگی بوده که به عنوان بت برپا می داشته و می‌پرستیده‌اند که جمع آن «نَصَائِب» و «نُصُب» و «أَنْصَاب» است که دوتای اخیر در قرآن کریم آمده (وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ‏، مائده/3؛ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ‏، مائدة/90) و «نَصَب» به معنای رنج و زحمت و خستگی می‌باشد از این جهت که گویی انسان به اندازه‌ای صاف بایستد که رمقش تمام شود؛ و از این کلمه اسم فاعل هم در قرآن کریم آمده است (عامِلَةٌ ناصِبَةٌ؛ غاشیة/3). «نصیب» هم به عنوان حظ و بهره شخص از چیزی است، ظاهرا از این جهت که گویی آن سهم برای شخص مورد نظر برپا داشته شده است.

جلسه287 http://yekaye.ir/al-hegr-15-48/

این ماده بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت[2]

حدیث

1) حفص بن بختری می‌گوید از امام صادق ع درباره این این سخن حضرت موسی به [یار] جوانش که «غذای‌مان را بیاور» (کهف/62) و اینکه [هنگام خروج از مصر] گفت «پروردگارا ! همانا من در قبال آنچه از خیر بر من نازل کرده‌ای، بسیار نیازمندم» (قصص/24) پرسیدم که آیا منظورش طعام و خوراک بود؟

فرمود: حضرت موسی ع خیلی گرسنه می‌شد.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص330

عن الحفص بن البختری عن أبی عبد الله ع فِی قَوْلِ مُوسَى ع لِفَتَاهُ «آتِنا غَداءَنا» وَ قَوْلِهِ «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» قَالَ إِنَّمَا عَنَى الطَّعَامَ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّ مُوسَى لَذُو جَوْعَات‏


همچنین از امام باقر ع روایت شده است:

حضرت موسی ع در سه جا از گرسنگی به پروردگارش شکایت کرد: «غذای‌مان را بیاور که براستی از این سفرمان خستگی‌ای به ما رسید» (کهف/62) «ای کاش اجرتی می‌گرفتی» (کهف/77) و «پروردگارا ! همانا من در قبال آنچه از خیر بر من نازل کرده‌ای، بسیار نیازمندم» (قصص/24)

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص335

عَنْ لَیْثِ بْنِ سُلَیْمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ:

شَکَا مُوسَى إِلَى رَبِّهِ الْجُوعَ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ «آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» «لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»


2) از امام صادق ع داستان حضرت موسی ع و خضر ع به تفصیل نقل شده است. وقتی به اینجای داستان می‌رسند که ماهی در آب رفت و موسی و یوشع به حرکتشان ادامه دادند، می فرماید:

و [حضرت موسی ع] تنها وقتی خسته شد که از آن وقتی که در آن بود، عبور کرد و گفت: «غذای‌مان را بیاور که براستی از این سفرمان خستگی‌ای به ما رسید» (کهف/62)

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص332

عن عبد الرحمن عن سیابة عن أبی عبد الله ع قال ...[3]

قال: و إنما أعیا حیث جاز الوقت فیه فقال «آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً»


توجه: در حدیث1 جلسه641 هم این عبارت از پیامبر ص گذشت که: «و لم یجد موسى النصب حتى جاوز المکان الذی أمر الله تعالى به: و تا زمانی که حضرت موسی از آن مکانی که خداوند امر کرده بود نگذشته بودند خستگی‌ای به موسی نرسیده بود.»


3) محمد بن ابی‌عباد می‌گوید: یکبار خدمت امام رضا ع بودم شنیدم که فرمود: ای جوان! «ائْتِنِی الْغَدَاءَ: غذا را بیاور». از این گونه تعبیر کردن [که فعل «أتی» را بدون استفاده از حرف «بـ» به کار برد و نفرمود « ائْتِنِی بالْغَدَاء»] تعجب کردم [= این را تعبیری غیرفصیحانه شمردم] حضرت این حالت را در رخسار من متوجه شد؛ پس این آیه را تلاوت کرد: «قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا». گفتم: واقعا امیر [اشاره به امام رضا ع در زمان ولایتعهدی ایشان] داناترین مردم و برترین آنهاست.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص128-129

حَدَّثَنَا الْحَاکِمُ أَبُو عَلِیٍّ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الصَّوْلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَوْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبَّادٍ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ یَوْماً یَا غُلَامُ ائْتِنِی الْغَدَاءَ فَکَأَنِّی أَنْکَرْتُ ذَلِکَ فَتَبَیَّنَ الْإِنْکَارُ فِیَ‏ فَقَرَأَ قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا فَقُلْتُ الْأَمِیرُ أَعْلَمُ النَّاسِ وَ أَفْضَلُهُمْ.

تدبر

1) «فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً»

حضرت موسی ع دستور داشت در موقعیت خاصی کاری انجام دهد. همین که از آن موقعیت [بدون اینکه کارش را انجام دهد] عبور کرد، احساس خستگی کرد.

ثمره اخلاقی

حضرت موسی ع وظایف بسیار سنگینی را انجام داده بود؛ اما این تنها موردی است که خداوند «احساس خستگی کردنِ» او را گزارش کرده است؛ آن هم با تعبیر «لمّا ... قال ...: هنگامی که عبور کرد، گفت..»

شاید بتوان نتیجه گرفت:

انسان مومن، مادام که در مسیر انجام وظیفه‌شان حرکت می‌کند، خسته نمی‌شود؛

اگر واقعا داریم انجام وظیفه می‌کنیم و در جایی احساس خستگی کردیم، احتمال دهیم که از مسیر درست خارج شده‌ایم و باید به مسیر اصلی برگردیم.

خدا رحمت کند شهید حسن باقری را. این جمله از او معروف است که:

اگر خسته شدیم باید بدانیم کجای کاراشکال دارد وگرنه کار برای خدا که خستگی ندارد، لذت بخش است.

حکایت: کار برای خدا خستگی ندارد

مقام معظم رهبری یکبار خاطره‌ای را از امام خمینی نقل کردند:

رهبر این امّت و انقلاب، مردی بودند که در هشتاد سالگی سخت‌ترین کارهای دنیا را به دوش گرفتند. روزی که امام وارد ایران شدند، تقریباً هشتاد ساله بودند. نگفتند من پیر و یا خسته‌ام. در یکی از روزهای سال پنجاه و نه که از اهواز به تهران آمده بودم، خدمت ایشان رسیدم و صحبتهای گله‌آمیزی را درباره‌ی موضوعی مطرح کردم. ایشان به من گفتند که افراد مورد نظرشان را برای تشکیل جلسه خبر کنم. جلسه، وسط روز و بدون سابقه تشکیل شد و پیرمرد جوان دل و پر نشاط و نیرومند، جلسه را بدون اظهار خستگی اداره فرمود. کار که برای خدا باشد، خستگی ندارد و زمان بردار نیست. یک وقت یکی از روسیاهیانی که به غلط وارد صفوف اهل ایمان شده بود، چیزی گفت که امام در پاسخ او فرمودند: «اگر شما نمی‌خواهید انجام دهید، کنار بروید؛ من خودم کارها را انجام می‌دهم و بارها را بر دوش می‌گیرم!» باور نمی‌کردند امام این گونه جوانانه وارد میدان شوند.

http://farsi.khamenei.ir/memory-content?id=20250


2) «فَلَمَّا جاوَزا ...»

موسی ع به دستور خداوند قرار بود در مجمع‌البحرین با کسی دیداری داشته باشد؛ و برای رسیدن به مجمع‌البحرین هم به راه افتاد. اما بدانجا رسید و از آنجا گذشت و نفهمید. چرا؟

الف. طبق بسیاری از روایات، و ظاهر آیه66 قرار بود حضرت موسی ع در این همراهی با خضر متوجه محدودیت علم خود شود. شاید همین نکته هم اولین هشدار به وی بوده است که: ببین! تو به جایی که قرار بود، رسیدی، اما نفهمیدی!

ب. ...


3) «قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً»

انسان خسته می‌شود و نیاز به غذا دارد؛ حتی اگر پیامبر اولوالعزم باشد.

تذکر اخلاقی- سلوکی

گاهی برخی افراد انتظارات نابجا از خود دارند. فکر می‌کنند نیازهای طبیعی انسان اموری منفی است و گمان می‌کنند اگر گرسنه شدند و به خاطر گرسنگی غذا خوردند گویی از سیر و سلوک بازمانده‌اند!

وقتی خداوند چند بار در قرآن کریم به گرسنه شدن پیامبر اولواالعزمی مثل حضرت موسی ع را اشاره می‌کند، نشان می‌دهد که تلقی افراد فوق تلقی ناصوابی است.


4) «فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً»

گفته‌اند خداوند حضرت موسی ع را به گرسنگی و خستگی مبتلا کرد تا به یاد ماهی بیافتد (مجمع البیان، ج‏6، ص742)

ثمره معرفت‌شناختی

خداوند گاه انسان را به وسیله امور کاملا طبیعی و دم‌دستی، متوجه مطلبی مهم می‌کند. اما کسی متوجه می‌شود که از پیش، با اصل نشانه‌هایی که خداوند قرار داده، آشنا باشد.




[1] . در جلسه227 http://yekaye.ir/al-baqarah-2-37/  هم درباره «تلقی» یعنی وقتی که این ماده به باب تفعل می‌رود توضیحات تکمیلی ارائه شد.

[2] . نَصَباً / نُصُباً :

قرأ الجمهور نَصَباً بفتحتین و عبد اللّه بن عبید بن عمیر بضمتین. قال صاحب اللوامح و هی إحدى اللغات الأربع التی فیها. (البحر المحیط، ج‏7، ص201)

[3] . إن موسى صعد المنبر و کان منبره ثلاث مراق فحدث نفسه أن الله لم یخلق خلقا أعلم منه، فأتاه جبرئیل فقال له: إنک قد ابتلیت فانزل فإن فی الأرض من هو أعلم منک فاطلبه فأرسل إلى یوشع أنی قد ابتلیت فاصنع لنا زادا و انطلق بنا و اشترى حوتا [من حیتان الحیة] فخرج بأذربیجان، ثم شواه ثم حمله فی مکتل ثم انطلقا یمشیان فی ساحل البحر و النبی إذا أمر أن یذهب إلى مکان لم یعی أبدا حتى یجوز ذلک الوقت، قال: فبینما هما یمشیان انتهیا إلى شیخ مستلقى معه عصاه، موضوعة إلى جانبه و علیه کساء إذا قنع رأسه خرجت رجلاه و إذا غطى رجلیه خرج رأسه، قال: فقام موسى یصلی و قال لیوشع: احفظ علی قال: فقطرت قطرة من السماء فی المکتل فاضطرب الحوت، ثم جعل یثب من المکتل إلى البحر، قال: و هو قوله: «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً» قال: ثم إنه جاء طیر فوقع على ساحل البحر ثم أدخل منقاره فقال: یا موسى ما اتخذت من علم ربک ما حمل ظهر منقاری من جمیع البحر، قال: ثم قام یمشی فتبعه یوشع. قال موسى و قد نسی الزبیل یوشع

 


642) سوره کهف (18) آیه61 فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما ن

بسم الله الرحمن الرحیم

642) سوره کهف (18) آیه61  

 فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً

ترجمه

پس هنگامی که به محل پیوستن آن دو رسیدند ماهی‌شان را فراموش کردند و [آن ماهی] راهش را در دریا در مسیری آزاد و رها در پیش گرفت.

نکات ترجمه

«حُوتَ»

حوت به معنای «ماهی بزرگ» است و اصل این ماده دلالت بر اضطراب و به سرعت این طرف و آن طرف رفتن می‌کند و ظاهرا از همین جهت است که به ماهی «حوت» گویند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص114) و جمع آن «حیتان» (إِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ؛ اعراف/163) است.

جلسه513 http://yekaye.ir/al-qalam-68-48/

«سَرَباً»

ماده «سرب» در اصل بر گشایش و رفتن و حرکت کردن در زمین دلالت می کند. تعبیر «خلِّ سرْبه» یعنی راهش را باز کن که هرجا می خواهد برود؛ (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص155) و «سَرَب» به رفتن در مسیر شیب‌دار و منحنی گفته‌ می‌شود(مفردات ألفاظ القرآن، ص405)؛ و برخی گفته‌اند اصل این ماده برای جایی است که چیزی از حالت سکون و خفا، به حرکت و ظهور درآید (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص91)

«سراب» (أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَةٍ، نور/39؛ وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً، نبأ/20) را هم که از دور آب به نظر می‌رسد ولی واقعیتی ندارد، از این جهت سراب گفته‌اند که در مقابل دیدگان راه می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص405)

«سارب بالنهار» هم کسی است که در روز و به طور آشکار مسیری را می‌پیماید (مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ؛ رعد/10)

ماده «سرب» و مشتقاتش همین 4 بار در قرآن کریم به کار رفته‌اند.

حدیث

1) یکی از علمای یهود خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و سوالاتی می‌پرسد. حضرت پاسخ می‌دهد. در فرازی از آن پاسخ آمده است:

و شما یهودیان می‌گویید که اولین چشمه‌ای ک بر روی زمین جاری شد، چشمه‌ای است که در بیت المقدس است، و دروغ گفتید؛ بلکه آن همان چشمه‌ حیاتی است که یوشع بن نون آن ماهی را در آن شست و همان چشمه‌ای است که خضر از آن نوشید و هیچکس از آن نمی‌نوشد مگر اینکه زنده می ماند.

او گفت: راست گفتی: همانا [من این مطلب را] به خطر هارون و املای موسی [دارم که مطلب] چنین است؛ ....

الخصال، ج‏2، ص476؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص301 و ص298[1]

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ الثَّقَفِیِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: لَمَّا هَلَکَ أَبُو بَکْرٍ وَ اسْتَخْلَفَ عُمَرَ رَجَعَ عُمَرُ إِلَى الْمَسْجِدِ فَقَعَدَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی رَجُلٌ مِنَ الْیَهُودِ وَ أَنَا عَلَّامَتُهُمْ وَ قَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ مَسَائِلَ إِنْ أَجَبْتَنِی فِیهَا أَسْلَمْتُ قَالَ مَا هِیَ قَالَ ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثٌ وَ وَاحِدَةٌ فَإِنْ شِئْتَ سَأَلْتُکَ وَ إِنْ کَانَ فِی الْقَوْمِ أَحَدٌ أَعْلَمَ مِنْکَ فَأَرْشِدْنِی إِلَیْهِ قَالَ عَلَیْکَ بِذَلِکَ الشَّابِّ یَعْنِی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع فَأَتَى عَلِیّاً ع فَسَأَلَهُ ...

قَالَ وَ أَنْتُمْ تَقُولُونَ إِنَّ أَوَّلَ عَیْنٍ نَبَعَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ الْعَیْنُ الَّتِی بِبَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ کَذَبْتُمْ هِیَ عَیْنُ الْحَیَاةِ الَّتِی غَسَلَ فِیهَا یُوشَعُ بْنُ نُونٍ السَّمَکَةَ وَ هِیَ الْعَیْنُ الَّتِی شَرِبَ مِنْهَا الْخَضِرُ وَ لَیْسَ یَشْرَبُ مِنْهَا أَحَدٌ إِلَّا حَیِیَ قَالَ صَدَقْتَ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَبِخَطِّ هَارُونَ وَ إِمْلَاءِ مُوسَى‏...


2) از امام باقر یا امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که کار موسی به سرانجامی که باید می‌رسید رسید، زنبیلی به او داده شد که در آن ماهی نمک‌سودشده‌ای بود و به او گفته شد این تو را به آن رفیقی که می‌خواهی هدایت می‌کند در کنار چشمه‌ای که چیزی به آن نمی‌رسد مگر اینکه زنده می‌شود. پس دو نفری به راه افتادند تا به آن صخره رسیدند و سپس از آن گذشتند و سپس او به همراهش گفت که غذایمان را بیاور؛ او گفت: آن ماهی «راهش را در دریا در مسیری آزاد و رها در پیش گرفت» پس به دنبال آن برگشتند تا به آن رفیقشان در جزیره‌ای رسیدند که زیر عبایی نشسته بود. بر او سلام کرد و او جواب داد و تعجب کرد زیرا در سرزمینی بود که سلام گفتن مرسوم نبود. به او گفت: تو کیستی؟

گفت: موسی.

گفت: همان موسی ابن عمران که با خداوند سخن گفت؟

گفت: آری.

گفت: چرا اینجا آمدی؟

گفت: آمده‌ام تا از علمت به من بیاموزی.

گفت: همانا من به امری مامور شده‌ام که تو طاقتش را نداری. سپس برای او از آل محمد ص و بلاها و مصیبت‌هایی که بدانها می‌رسد سخن گفت تا جایی که گریه هر دو شدید شد و از فضائل حضرت محمد ص و علی ع و فاطمه س و حسن ع و حسین ع و آنچه بدانها داده شده و بدانچه که مبتلا شدند حکایت کرد و دائما می‌گفت: وای از این امت محمد ص!

و آن عالِم هنگامی که موسی ع در پی او روان شد، کشتی را شکافت و آن بچه را کُشت و دیوار را بازسازی کرد و سپس همه را برای موسی ع بیان نمود و گفت: «اینها را به امر خود انجام ندادم». یعنی اگر چنین نبود که پروردگارم مرا بدانها امر کرده بود چنان نمی کردم.

سپس امام ع فرمود: اگر موسی صبر می‌کرد هفتاد تا از این عجایب به او نشان می‌داد.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص157؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص329[2]

أَخْبَرَنَا السَّیِّدُ أَبُو السَّعَادَاتِ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ عَلِیٍّ الشَّجَرِیُّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ص قَالَ:

لَمَّا کَانَ مِنْ أَمْرِ مُوسَى الَّذِی کَانَ أُعْطِیَ مِکْتَلًا فِیهِ حُوتٌ مَالِحٌ فَقِیلَ لَهُ هَذَا یَدُلُّکَ عَلَى صَاحِبِکَ عِنْدَ عَیْنٍ لَا یُصِیبُ مِنْهَا شَیْ‏ءٌ إِلَّا حَیَّ فَانْطَلَقَا حَتَّى بَلَغَا الصَّخْرَةَ وَ جَاوَزَا ثُمَّ قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا فَقَالَ الْحُوتُ اتَّخَذَ فِی الْبَحْرِ سَرَباً فَاقْتَصَّا الْأَثَرَ حَتَّى أَتَیَا صَاحِبَهُمَا فِی جَزِیرَةٍ فِی کِسَاءٍ جَالِساً فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ أَجَابَ وَ تَعَجَّبَ وَ هُوَ بِأَرْضٍ لَیْسَ بِهَا سَلَامٌ فَقَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ مُوسَى فَقَالَ ابْنُ عِمْرَانَ الَّذِی کَلَّمَهُ اللَّهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا جَاءَ بِکَ قَالَ أَتَیْتُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِی قَالَ إِنِّی وُکِّلْتُ بِأَمْرٍ لَا تُطِیقُهُ فَحَدَّثَهُ عَنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص وَ عَنْ بَلَائِهِمْ وَ عَمَّا یُصِیبُهُمْ حَتَّى اشْتَدَّ بُکَاؤُهُمَا وَ ذَکَرَ لَهُ فَضْلَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مَا أُعْطُوا وَ مَا ابْتُلُوا بِهِ فَجَعَلَ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ إِنَّ الْعَالِمَ لَمَّا تَبِعَهُ مُوسَى خَرَقَ السَّفِینَةَ وَ قَتَلَ الْغُلَامَ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ ثُمَّ بَیَّنَ لَهُ کُلَّهَا وَ قَالَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی یَعْنِی لَوْ لَا أَمْرُ رَبِّی لَمْ أَصْنَعْهُ وَ قَالَ لَوْ صَبَرَ مُوسَى لَأَرَاهُ الْعَالِمُ سَبْعِینَ أُعْجُوبَةً.


3) از امام صادق ع از پدرشان روایت شده است که یکبار حضرت موسی ع در میان بزرگان بنی‌اسرائیل نشسته بود که شخصی به وی گفت: من کسی را از تو به خدا داناتر نمی‌شناسم.

موسی گفت: من هم نمی‌شناسم.

پس خداوند به او وحی کرد: به سراغ بنده‌ام خضر برو! پس وی راه به سوی او را سوال کرد. و ماهی را - که وقتی که آن را گم کنند- برایش نشانه قرار دادند؛ و حکایتش همان شد که خداوند بیان فرموده است.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص334

عن عبد الله بن میمون القداح عن أبی عبد الله عن أبیه ع قال بینما موسى قاعدا فی ملإ من بنی إسرائیل إذ قال له رجل: ما أرى أحدا أعلم بالله منک قال موسى: ما أرى، فأوحى الله إلیه بلى [یلی] عبدی الخضر فسأل السبیل إلیه، و کان له آیة الحوت أن افتقده، و کان من شأنه ما قص الله.[3]

تدبر

1) «فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً»

چون موسی و جوان همراهش به محل پیوستن آن دو دریا رسیدند، هر دو ماهی‌شان را فراموش کردند؛ و ماهی راهش را در دریا در مسیری آزاد و رها در پیش گرفت.

در روایات آمده است که این ماهی یک علامتی بود برای محلی که در آن محل موسی ع می‌توانست خضر را پیدا کند. اما در اینجا هر دو از ماهی غافل شدند و ماهی ظاهرا زنده شد و راهش را در دریا در پیش گرفت.

البته در قرآن کریم تعبیر «زنده شد» ندارد و در مقابل اکثر مفسران، که از زنده شدن ماهی سخن گفته‌اند، برخی جانب این نظر را ترجیح داده اند که ظاهر این است که ماهی مرده بوده؛ اما چون روی صخره بوده یا لیز خورده و در آب افتاده یا بر اثر جزر و مد و امواج دریا، دوباره درون دریا افتاده و از دیدگان غیب شده باشد؛ و آنچه هم علامت بوده، صرفا همان مفقود شدن ماهی بوده است. (المیزان، ج13، ص340)

اما به نظر می‌رسد شواهد متعددی در کار است که بر زنده شدن ماهی دلالت می‌کند:

الف. تعبیر «فاتخذ سبیله فی البحر: راهش را در دریا در پیش گرفت» تعبیری است که با اقدامی ارادی از جانب ماهی سازگار است تا افتادن یک ماهی مرده در آب.

ب. تعبیر «سَرَباً» که دلالت بر رفتن در یک مسیر معین و از دیده غایب شدن دارد؛ در حالی که ماهی مرده‌ای که در آب بیفتد، روی آب می‌ماند.

ج. یوشع که ظاهرا شاهد رفتن ماهی بوده، در آیه63 تعبیر می‌کند «وَ اتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبا» یعنی اولا دوباره همان تعبیر «راهش را در دریا در پیش گرفت» را به کار می‌برد و مهمتر اینکه این را مطلبی تعجب‌آمیز می‌شمرد؛ در حالی که افتادن یک ماهی مرده در دریا بر اثر موج یا اموری از این سنخ، مطلب تعجب‌آوری نیست.


2) «فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً»

درباره این ماهی سوالات متعددی به ذهن می‌رسد که پاسخ قانع‌کننده‌ای در کتب تفسیری یافت نشد:

الف. این ماهی چه اهمیتی دارد که خداوند آن را نشانه قرار داد؛ و اینکه موسی و همراهش این ماهی را فراموش کردند مورد تاکید قرار داد؟

ب. اگر این ماهی نشانه بوده،

اولا چرا حضرت موسی و همراهش به گونه‌ای با هم صحبت می‌کنند که گویی قرار بوده این را بخورند؟ (حضرت موسی در آیه بعد می‌فرماید: غذایمان را بیاور؛ و همراهش می‌گوید این ماهی راهش را در آب در پیش گرفت و رفت؛ ظاهرا یعنی این ماهی که به عنوان غذا بوده راهش را گرفت و رفت)

ثانیا چرا تعبیر «ماهیِ آن دو» (نه: ماهیِ او) را به کار برد، با توجه به اینکه اگر نشانه بوده، فقط برای حضرت موسی ع نشانه بوده است و طبق احادیث او مامور شده که ماهی را با خود بیاورد.

ج. ...


3)‌ «نَسِیا حُوتَهُما»

با توجه به اینکه از سوال و جواب آیات بعد، معلوم - و بلکه تصریح - می‌شود که همنشنی موسی ع بوده که ماهی [حکایت کردن از ماهی] را فراموش کرده، چرا خداوند فرمود: آن دو ماهی را نسیان [فراموش] کردند؟

الف. نسیان در اینجا به معنای رها کردن و از دست دادن است، در واقع، آن دو در اینجا ناهیشان را از دست دادند. (مجمع‌البیان، ج6، ص742)

ب. نسیان به همان معنای فراموشی است، اما چون آن که مسئول آوردن ماهی بوده فراموش کرد، به هردویشان نسبت داد؛ مانند اینکه یک کاروان بخواهد جایی برود و مسئول غذا، آوردن آذوقه را فراموش کند، که می‌گویند کاروان آذوقه‌اش را فراموش کرد.

ج. هر کدامشان یک نکته را فراموش کردند: یوشع فراموش کرد که آنچه دید به موسی بگوید؛ و موسی هم فراموش کرد که پیگیر کار ماهی باشد.

د. ممکن است اصلا تقدیر به حذف مضاف باشد؛ یعنی با قرائن بعدی معلوم می‌شود که منظور از «نسیا»‌، «نسی احدهما» است. (البحر المحیط، ج7، ص201)

ه. ...


4) «فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً»

اغلب مفسران این را حاکی از یک حرکت غیرمتعارف توسط ماهی به حساب آورده‌اند[4] که همین بود که تعجب یوشع بن نون (همسفر موسی ع) را برانگیخت؛ و بر این اساس، آن را معجزه‌ای برای حضرت موسی ع یا خضر به حساب آورده‌اند (البحر المحیط، ج‏7، ص201)[5]؛ اما دقیقا منظور از «سَرَباً» و این حرکت غیرمتعارف چه بود؟

الف. یعنی با حرکتش مسیری در آب ایجاد می کرد که آن مسیر، آب به صورت جامد درآمد (مجمع‌البیان،، ج‏6، ص742؛ قتاده، به نقل البحر المحیط، ج‏7، ص201) چنانکه در برخی منابع اهل سنت، حدیثی آمده که مسیری همچون دالان در آب به طور ثابت پدید آمد (الدر المنثور، ج4، ص229[6]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص201[7]) که بعدا که حضرت موسی ع برگشت از راه این دالانی که در آب پدیدار شده بود، به سمت محلی که حضرت خضر ع بود رهنمون شد.

ب. یعنی محل عبورش [در آب] خالی ماند. (البحر المحیط، ج‏7، ص201)[8]

ج. مسیر عبورش به صورت سنگی سخت درآمد (ابن‌عباس، به نقل البحر المحیط، ج‏7، ص201)

د. مسیر معینی را در خشکی پیمود تا خود را به دریا رساند، و در واقع، سرب به معنای تصرف کردن و جولان دادن است (ابن‌زید، به نقل البحر المحیط، ج‏7، ص201)

ه. ...


این را در کانال نمی‌گذارم

5) «فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً»

اگر مراد از «البحرین» در آیه قبل را تلاقی حضرت موسی ع و خضر بدانیم، آنگاه احتمالا «حوت: ماهی» (مرجع ضمیر «هما» در «حوتهما» (با توجه به تعبیر «مجمع بینهما» به جای مجمع البحرین) و «البحر» در اینجا معانی دیگری پیدا کنند. (توجه شود قبول این معانی - هرچه که باشد - به معنای انکار معنای ظاهری اینها نیست؛ چرا که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، کاملا ممکن است همه این معانی مستقلا مد نظر بوده باشد)


[1] . در ص298 سند و متن حدیث بدین صورت است:

حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ وَ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ وَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَیْمَنَ بْنِ مُحْرِزٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ الْکِنْدِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ یَحْیَى الْمَدِینِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمَّا بَایَعَ النَّاسُ عُمَرَ بَعْدَ مَوْتِ أَبِی بَکْرٍ أَتَاهُ رَجُلٌ مِنْ شَبَابِ الْیَهُودِ ...

وَ أَمَّا قَوْلُکَ أَوَّلُ عَیْنٍ نَبَعَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ فَإِنَّ الْیَهُودَ یَزْعُمُونَ أَنَّهَا الْعَیْنُ الَّتِی بِبَیْتِ الْمَقْدِسِ تَحْتَ الْحَجَرِ وَ کَذَبُوا هِیَ عَیْنُ الْحَیَوَانِ الَّتِی انْتَهَى مُوسَى وَ فَتَاهُ إِلَیْهَا فَغَسَلَ فِیهَا السَّمَکَةَ الْمَالِحَةَ فَحَیِیَتْ وَ لَیْسَ مِنْ مَیِّتٍ یُصِیبُهُ ذَلِکَ الْمَاءُ إِلَّا حَیِیَ وَ کَانَ الْخَضِرُ عَلَى مُقَدِّمَةِ ذِی الْقَرْنَیْنِ یَطْلُبُ عَیْنَ الْحَیَاةِ فَوَجَدَهَا الْخَضِرُ ع وَ شَرِبَ مِنْهَا وَ لَمْ یَجِدْهَا ذُو الْقَرْنَی...

و اصل این حدیث در  الکافی، ج‏1، ص531 هم آمده است.

[2] . در تفسیر عیاشی، سند و متن بدین ترتیب است:

عن زرارة و حمران و محمد بن مسلم عن أبی جعفر و أبی عبد الله ع قال إنه لما کان من أمر موسى ع الذی کان أعطی مکتل فیه حوت مملح، قیل له: هذا یدلک على صاحبک عند عین مجمع البحرین لا یصیب منها شی‏ء میتا إلا حیی یقال لها الحیوة، فانطلقا حتى بلغا الصخرة فانطلق الفتى یغسل الحوت فی العین فاضطرب الحوت فی یده حتى خدشه و انفلت منه و نسیه الفتى، فلما جاوز الوقت الذی وقت فیه أعنی موسى «قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً قالَ أَ رَأَیْتَ» إلى قوله «عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً» فلما أتاها وجد الحوت قد خر فی البحر فاقتصا الأثر حتى أتیا صاحبهما فی جزیرة من جزائر البحر إما متکیا و إما جالسا فی کساء له، فسلم علیه موسى فعجب من السلام و هو فی أرض لیس فیها السلام فقال: من أنت قال: أنا موسى، قال: أنت موسى بن عمران الذی کلمه الله تکلیما قال: نعم، قال: فما حاجتک قال أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً، قال: إنی وکلت بأمر لا تطیقه، و وکلت بأمر لا أطیقه، و قال له «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً» فحدثه عن آل محمد ع و عما یصیبهم حتى اشتد بکاؤهما، ثم حدثه عن رسول الله ص و عن أمیر المؤمنین و عن ولد فاطمة و ذکر له من فضلهم و ما أعطوا حتى جعل یقول یا لیتنی من آل محمد و عن رجوع رسول الله ع إلى قومه و ما یلقى منهم و من تکذیبهم إیاه و تلا هذه الآیة: «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» فإنه أخذ علیهم المیثاق.

[3] . در أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص286 (و به تبع آن، در النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین (للجزائری)، ص293) آمده است:

رُوِیَ أَنَّ مُوسَى ع رَقَدَ فَاضْطَرَبَ الْحُوتُ الْمَشْوِیُّ وَ وَثَبَ فِی الْبَحْرِ مُعْجِزَةً لِمُوسَى أَوْ لِلْخَضِرِ ع.

وَ قِیلَ تَوَضَّأَ یُوشَعُ مِنْ عَیْنِ الْحَیَاةِ فَانْتَضَحَ الْمَاءُ عَلَیْهِ فَعَاشَ وَ وَثَبَ فِی الْمَاءِ فَاتَّخَذَ الْحُوتُ طَرِیقَهُ فِی الْبَحْرِ مَسْلَکاً.

[4] . البته علامه طباطبایی که در زنده شدن ماهی تردید کرده، اینجا پس از توضیح کلمه «سرب» که آن را به معنای مسیر و دالانی که با حفاری در زمین ایجاد می‌شود، دانسته، توضیح داده که احتمالا مقصود این است که افتادن این ماهی در آب، و پیمودن مسیری توسط آن، همانند کسی است که در دالانی وارد شود تدریجا از چشم غایب گردد. (السرب المسلک و المذهب و السرب و النفق الطریق المحفور فی الأرض لا نفاذ فیه کأنه شبه السبیل الذی اتخذه الحوت داخل الماء بالسرب الذی یسلکه السالک فیغیب فیه؛ المیزان، ج13، ص340)

[5] . و هو معجزة لموسى علیه السلام أو الخضر إن قلنا أنه نبی و إلّا تکن کرامة

[6] . و أخرج البخاری و مسلم الترمذی و النسائی و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و ابن مردویه و البیهقی فی الأسماء و الصفات من طریق سعید بن جبیر قال ... قال ابن عباس ... حدثنا أبى کعب أنه سمع رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم یقول ... فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً و أمسک الله عن الحوت جریه الماء فصار علیه مثل الطاق...

[7] . و شبه بالسرب مسلک الحوت فی الماء حین لم ینطبق الماء بعده بل بقی کالطاق، هذا الذی ورد فی الحدیث.

[8] . و قال الجمهور: بقی موضع سلوکه فارغا. و قال قتادة: ماء جامدا و عن ابن عباس: حجرا صلدا. و قال ابن زید: إنما اتخذ سبیله سربا فی البر حتى وصل إلى البحر ثم عام على العادة کأنه یعنی بقوله سَرَباً تصرفا و جولانا من قولهم: فحل سارب أی مهمل یرعى حیث شاء. و منه قوله تعالى «وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ» أی متصرف. و قال قوم: اتخذ سَرَباً فی التراب من المکتمل، و صادف فی طریقه حجرا فنقبه.

 


641) سوره کهف (18) آیه60 وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْر

بسم الله الرحمن الرحیم

641) سوره کهف (18) آیه60   

وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً

ترجمه

و هنگامی که موسی به [یار] جوانش گفت: دست از طلب ندارم تا اینکه به محل به هم پیوستن آن دو دریا برسم یا [اگر لازم باشد] روزگاری متمادی راه پویم.

نکات ترجمه

«لِفَتاهُ» = لـِ + فتی + ه

ماده «فتی» [یا «فتو»] در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد:

یکی معنای شادابی و طراوت است، که به جوان شاداب «فتی» (سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ، انبیاء/60) و معنای دیگر این ماده «تبیین حکم» است. برخی خواسته‌اند بین این دو معنا جمع کنند و گفته‌اند اصل این ماده به معنای «امر بالغ تام» است که به «حکم تام حق» فتوی گویند و به جوان بالغ و تام هم «فتی» گویند. کلمه «فتی» ( و نیز «فَتَاة») گاه به نحو کنایه‌ای در مورد غلام (وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فی‏ رِحالِهِم‏؛ یوسف/62) و کنیز (وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاء؛ نور/33) هم به کار می‌رود. البته بین کلمه «فتی» و «شاب: جوان» تفاوتی هست و «فتی» بار معنایی مثبت‌تری دارد که شاید معادل مناسبی برای آن «کلمه: جوانمرد» باشد چنان که کلمه «فتوت» به معنای «جوانمردی» به کار می‌رود.

جلسه 594 http://yekaye.ir/alkahf1813/

در این آیه، منظور از «فتی» را «یوشع بن نون» دانسته‌اند که از این جهت تعبیر «قتی» به کار برده که ملازم و همنشین او بود، وبرخی هم گفته‌اند به معنای کسی است که به حضرت موسی ع خدمت می‌کرد. (مجمع البیان، ج‏6، ص741؛ المیزان، ج13، ص338)

«لا أَبْرَحُ»

ماده «برح» در اصل به معنای زائل شدن و از جای خود بدر شدن و آشکار و بارز شدن دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص238) در واقع «بَرَاح» مکان گسترده و آشکاری است که هیچ پوشش گیاهی و مصنوعی ندارد، پس گاه از حیث ظهور و نمایانی‌اش مورد توجه قرار می‌گیرد و گاه از خالی بودن و فاقد هر چیز بودنش[1]؛ و پس «برح» غالبا اقتضای نفی دارد و وقتی با تعبیر «لا» یا «لن» ضمیمه می‌گردد، نفی در نفی می‌شود و معنای ثبات و استقرار، و کاری را به دوام انجام دادن می‌دهد (لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ‏، طه/91؛ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لی‏ أَبی، یوسف/80) (مفردات ألفاظ القرآن، ص116؛ مجمع البیان، ج‏6، ص740)

این ماده در قرآن کریم تنها همین سه بار و به صورت منفی به کار رفته است.


«حُقُباً»[2]

«حَقَب» ریسمانی است که بار شتر را با آن به شکم شتر محکم می‌بندند (کتاب العین، ج‏3، ص53) و «حُقُب» به معنای دهر و زمان طولانی به کار می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص248)

درباره اینکه اصل ماده «حقب» چیست، برخی گفته‌اند دلالت بر «حبس» (زندانی کردن و نگه داشتن در جایی) می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص89) و برخی بر این باورند که این ماده در درجه اول دلالت بر امتداد و دوام در زمان یا مکان یا هر چیز دیگر دارد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص259)

هرچه باشد در اینکه کلمه «حُقُب» به معنای دهر و زمان است اختلافی نیست، و از زجاج نقل شده که حقب مدت 80 سال است (مجمع البیان، ج‏6، ص740) اما دیگران در آن مناقشه کرده، و گفته‌اند منظور یک زمان طولانی اما مبهم است (مفردات ألفاظ القرآن، ص248). برخی هم بر این باورند که اصلا «حُقُب» اسم دیگری برای «سنة: سال» است با این تفاوت که در سال، اشتمال بر مجموعه‌ای ماهها مد نظر است؛ اما در «حُقُب»‌ اینکه ظرف و بستری است برای اعمال و اموری که در آن جاری می‌شود، چنانکه «حقیبة» به معنای کیف و خورجین ظرفی بوده که اموری را در آن قرار داده و جابجا می کرده‌اند (الفروق فی اللغة، ص266)

«أحقاب» هم جمعِ «حُقُب» می‌باشد (لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً؛ نبأ/23) (مفردات ألفاظ القرآن، ص248).

این ماده در قرآن کریم همین 2 بار آمده است.

اختلاف قرائت

مَجْمِعَ

کلمه «مجمع» سه گونه قرائت شده است: قرائت مشهور «مَجْمَع» است که آن را اسم مکان از باب «جمَعَ یَجمَعُ» دانسته‌اند.

از «ضحاک» و عبدالله بن مسلم به صورت «مَجْمِع» هم قرائت شده‌اند که این هم اسم مکانی است که از همان وزن «مَفعَل» به «مَفعِل» رفته همانند مشرق و مغرب؛

و از ابن‌مسلم قرائت آن به صورت «مِجْمِعَ» هم روایت شده است. (البحر المحیط، ج‏7، ص200)[3]

شأن نزول

1) روایت شده است: چون رسول الله ص به قریش خیر اصحاب کهف را داد؛ گفتند به ما خبر بده از آن عالِمی که خداوند به موسی ع دستور داد که از او پیروی کند و قصه‌اش چیست. پس خداوند این آیات را نازل فرمود.

تفسیر القمی، ج‏2، ص37؛ مجمع‌البیان، ج6، ص741

فَلَمَّا أَخْبَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُرَیْشاً بِخَبَرِ أَصْحَابِ الْکَهْفِ قَالُوا أَخْبِرْنَا عَنِ الْعَالِمِ الَّذِی أَمَرَ اللَّهُ مُوسَى ع أَنْ یَتَّبِعَهُ وَ مَا قِصَّتُهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً»

حدیث

1) روایت شده است روزى پیامبر خدا سخنرانى کرد و فرمود: روزى حضرت موسى ع در میان بنى‌اسرائیل سخنرانى می‌کرد. از او سوال شد: داناترین مردم کیست؟

پاسخ داد: من! خداوند او را مورد سرزنش قرار داد که چرا علم خود را به خدا نسبت نداد، و به او وحى کرد که مرا در محل تلاقى دو دریا، بنده‏اى است از تو عالمتر است.

موسى گفت: چگونه ممکن است او را ببینم؟

خطاب رسید: یک ماهى در زنبیل بگذار و حرکت کن.

موسى به اتفاق یوشع براه افتاد تا به آن صخره رسید. در آنجا قدرى خوابیدند.

ماهى در زنبیل به جنبش در آمد و در دریا افتاد «و راهش را در دریا در پیش گرفت» و خداوند آب دریا را از پر کردن شکاف، منع کرد و آب همچون طاقى بر سر ماهى قرار گرفت. وقتى که بیدار شدند، یوشع فراموش کرد که موسى را از ماجراى مطلع گرداند. بقیه آن روز و شب، راهپیمایى کردند، تا بامداد فردا موسى به [رفیق] جوانش گفت: صبحانه‏مان را بیاور که از این سفر خستگی‌ای به ما رسید. و تا زمانی که حضرت موسی از آن مکانی که خداوند امر کرده بود نگذشته بودند خستگی‌ای به موسی نرسیده بود.

آن جوان گفت: «آیا دیدی در آن صخره جای گرفتیم؟ ...» و آن ماهی راهش را در پیش گرفته بود؛ و این برای موسی و آن جوان مایه تعجب شد؛ پس موسی گفت: «این همان است که دنبالش بودیم ...»

از همان راهى که آمده بودند، بازگشتند تا به آن صخره رسیدند. در آنجا مردى را که دیدند که بدن خود را با یک تکه پارچه پوشیده بود. موسى به او سلام کرد.

خضر گفت: و سلام در سرزمین تو کجاست؟!

گفت: من موسى هستم.

گفت: موساى بنى اسرائیل؟

گفت: آرى، آمده‏ام که «از آنچه آموخته‌ای مرا رشدی بیاموزی!

گفت: همانا تو هرگز نمی‌توانی همراه من صبر کنی» ای موسی! همانا من برخوردار از علمی از علم خدا هستم که تو نمی‌دانی و به من آموخته؛ و تو هم برخوردار از علمی از علم خدا هستی که من نمی‌دانم و خداوند به تو آموخته است.

موسى گفت: «ان‌شاء اللَّه مرا صبور خواهی یافت صبر خواهم کرد و در هیچ امری عصان تو را نکنم.»

خضر گفت: «اگر از من تبعیت کردى، از چیزی از من سوال مکن تا وقتى که خودم از آن برایت یادی کنم.

پس این دو به راه افتادند» و در کنار دریا حرکت می‌کردند که یک کشتى آماده حرکت بود. با آنان صحبت کردند که آنها را هم سوار کنند. آنها خضر را شناختند و هر دو را بدون کرایه سوار کردند.

همین که سوار کشتى شدند، خضر یکى از تخته‏هاى کشتى را با ضربه‌ای کَند و شکست.

 موسى گفت: اینها بدون کرایه، ما را سوار کرده‏اند. آنگاه تو «این را می‌شکافی که اهل آن غرق شوند؟ واقعا که کار زشتى کردى!

گفت: آیا نگفتم تو هرگز نمی‌توانی همراه من صبر کنی؟

گفت مرا به خاطر آنچه فراموش کردم مواخذه مکن و در کارم بر من سخت مگیر.»

رسول الله ص در اینجا فرمود: و این اولین فراموشیِ حضرت موسی ع بود.

در این وقت گنجشکى نزدیک کشتى آمد و منقار خود را در آب فرو برد و کمى آب برداشت. خضر به موسى گفت: علم من و تو در برابر علم خدا نیست مگر مثل این مقداری با برداشتن این گنجشک از آب دریا کم شد!

سپس از کشتى پیاده شدند و در کنار دریا راه می‌رفتند که خضر پسر بچه‏اى را دید که با بچه‏ها مشغول بازى بود. خضر سر پسر بچه را از بدن جدا کرد و او را کشت!

موسى گفت: «آیا یک جان پاک را بدون اینکه مرتکب قتلی شده باشد کُشتی؟ واقعا که چه کار ناپسندى انجام دادى؟

گفت: آیا نگفتم تو هرگز نمی‌توانی همراه من صبر کنی؟»

[پیامبر ص] فرمود: و این واقعا سخت‌تر از اولی بود.

[موسى] «گفت: اگر بعد از این در مورد چیزی از تو سوال کردم، دیگر با من همراهی مکن» تا آنجا که فرمود «دیواری که می‌خواست بیفتد» چون کج شده بود. پس خضر به بازسازی آن دیوار اقدام کرد و موسی ع گفت: اینها مردمی‌اند که ما نزدشان رفتیم و به ما غذایی ندادند و مهمانمان نکردند «کاش می‌شد که بر این کارت اجرتی بگیری.

گفت: این جدایی بین من و توست»

رسول الله ص فرمود: دوست داشتیم موسى صبر کرده بود تا خداوند ادامه این سرگذشت را براى ما بیان می‌کرد.

مجمع البیان، ج‏6، ص742-743

سعید بن جبیر عن ابن عباس قال أخبرنی أبی بن کعب قال خطبنا رسول الله ص فقال إن موسى قام خطیبا فی بنی إسرائیل فسئل أی الناس أعلم قال أنا فعتب الله علیه إذا لم یرد العلم إلیه فأوحى الله إلیه أن لی عبدا بمجمع البحرین هو أعلم منک قال موسى یا رب فکیف لی به قال تأخذ معک حوتا فتجعله فی مکتل ثم انطلق و انطلق معه فتاه یوشع بن نون حتى إذا أتیا الصخرة وضعا رءوسهما فناما و اضطرب الحوت فی المکتل فخرج منه فسقط فی البحر «و اتخذ سبیله فی البحر سربا» و أمسک الله عن الحوت جریة الماء فصار علیه مثل الطاق فلما استیقظ نسی صاحبه أن یخبره بالحوت فانطلقا بقیة یومهما و لیلتهما حتى إذا کان من الغد «قال موسى لفتاه آتنا غداءنا لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا» قال و لم یجد موسى النصب حتى جاوز المکان الذی أمر الله تعالى به فقال فتاه «أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ» الآیة قال و کان للحوت سربا و لموسى و لفتاه عجبا فقال موسى «ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ» الآیة قال رجعا یقصان آثارهما حتى انتهیا إلى الصخرة فوجدا رجلا مسجى بثوب فسلم علیه موسى فقال الخضر و أنى بأرضک السلام قال أنا موسى قال موسى بنی إسرائیل قال نعم أتیتک لـ«تعلمنی مما علمت رشدا قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» یا موسى إنی على علم من علم الله لا تعلمه علمنیه و أنت على علم من علم الله علمک لا أعلمه أنا فقال له موسى «سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً» فقال له الخضر «فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً» فانطلقا یمشیان على ساحل البحر فمرت سفینة و کلموهم أن یحملوهم فعرفوا الخضر فحملوه بغیر قول فلما «رکبا فی السفینة» لم یفجأ إلا و الخضر قد قلع لوحا من ألواح السفینة بالقدوم فقال له موسى قوم قد حملونا بغیر نول عمدت إلى سفینتهم فـ«خرقتها لتغرق أهلها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً» قال و قال رسول الله ص کانت الأولى من موسى (ع) نسیانا و قال و جاء عصفور فوقع على حرف السفینة فنقر فی البحر نقرة فقال له الخضر ما علمی و علمک من علم الله إلا مثل ما نقص هذا العصفور من هذا البحر ثم خرجا من السفینة فبینما هما یمشیان على الساحل إذ أبصر الخضر غلاما یلعب مع الغلمان فأخذ الخضر رأسه بیده فأقلعه فقتله فقال له موسى «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» قال و هذه أشد من الأولى «قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی» إلى قوله «یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» کان مائلا فقال الخضر (ع) بیده فأقامه فقال موسى (ع) قوم قد أتیناهم فلم یطعمونا و لم یضیفونا «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ» فقال رسول الله ص وددنا أن موسى کان صبر حتى یقص علینا من خبرهم


2) از امام باقر ع درباره این سخن خداوند که «و هنگامی که موسی گفت به [یار] جوانش» و او یوشع بن نون بود «دست از طلب ندارم» یعنی همواره چنین کنم «تا اینکه به محل به هم پیوستن آن دو دریا برسم یا [اگر لازم باشد] روزگاری متمادی راه پویم.» منظور از «حُقُب» [= روزگاری متمادی] هشتاد سال است.

تفسیر القمی، ج‏2، ص40

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» وَ هُوَ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ قَوْلُهُ: «لا أَبْرَحُ» یَقُولُ لَا أَزَالُ «حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً» قَالَ الْحُقُبُ ثَمَانُونَ سَنَة.[4]


3) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا خضر پیامبری مرسل بود که خداوند تبارک و تعالی او را به جانب قومش مبعوث فرمود و آنان را به توحید و اقرار به نبوت و پیامبران و کتابها دعوت کرد و معجزه‌اش این بود که بر هیچ چوب خشک و زمین لم‌یزرعی نمی‌نشست مگر اینکه سبز می‌شد و شکوفه می‌زد و به همین جهت «خضر» نامیده شد و اسمش «بالیا» [تالیا] بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح بود؛ و چون موسی ع با خدا سخن گفت و خداوند تورات را بر او نازل کرد و «براى او در الواح از هر موضوعى پندى، و براى هر چیزى تفصیلى» (اعراف/145) نوشت و معجزه‌اش را در دست او و عصایش قرار داد و در «طوفان و ملخ و کنه و قورباغه‏ها و خون» (اعراف/133) و شکافتن دریا و غرق کردن فرعون و لشکریانش و هر آنچه به دست او انجام می‌شد، موسی با خود گفت «فکر نکنم که خداوند عز و جل مخلوقی داناتر از من آفریده باشد.

پس خداوند عز و جل به جبرئیل وحی کرد که جبرئیل! بنده‌ام موسی را دریاب  پیش از آنکه هلاک شود و به او بگو در تلاقی‌گاه دو دریا بنده عابدی هست، دنبالش برو و از او بیاموز. پس جبرئیل بر اساس آنچه خداوند به او دستور داده بود نزد موسی ع آمد و موسی فهمید که این به خاطر آن چیزی است که در ذهنش گذشته بود؛ پس به همراه [یار] جوانش، یوشع بن نون به راه افتاد تا به تلاقی‌گاه دو دریا رسیدند...

ان‌شاءالله ادامه این روایت در جلسه 464 خواهد آمد.

علل الشرائع، ج‏1، ص59-62

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ السُّکَّرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا الْجَوْهَرِیُّ الْبَصْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ الْخَضِرَ کَانَ نَبِیّاً مُرْسَلًا بَعَثَهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَى قَوْمِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَى تَوْحِیدِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِأَنْبِیَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ کُتُبِهِ‏ وَ کَانَتْ آیَتُهُ أَنَّهُ کَانَ لَا یَجْلِسُ عَلَى خَشَبَةٍ یَابِسَةٍ وَ لَا أَرْضٍ بَیْضَاءَ إِلَّا أَزْهَرَتْ خُضْراً وَ إِنَّمَا سُمِّیَ خَضِراً لِذَلِکَ وَ کَانَ اسْمُهُ بالیا [تَالِیَا] بْنَ مِلْکَانَ بْنِ عَابِرِ بْنِ أَرْفَخْشَدَ بْنِ سَامِ بْنِ نُوحٍ ع وَ إِنَّ مُوسَى لَمَّا کَلَّمَهُ اللَّهُ تَکْلِیماً وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ التَّوْرَاةَ وَ کَتَبَ لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ جَعَلَ آیَتَهُ فِی یَدِهِ وَ عَصَاهُ وَ فِی الطُّوفَانِ وَ الْجَرَادِ وَ الْقُمَّلِ وَ الضَّفَادِعِ وَ الدَّمِ وَ فَلْقِ الْبَحْرِ وَ غَرَقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِرْعَوْنَ وَ جُنُودَهُ وَ عَمِلَتِ الْبَشَرِیَّةُ فِیهِ حَتَّى قَالَ فِی نَفْسِهِ مَا أَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ خَلْقاً أَعْلَمَ مِنِّی فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى جَبْرَئِیلَ یَا جَبْرَئِیلُ أَدْرِکْ عَبْدِی مُوسَى قَبْلَ أَنْ یَهْلِکَ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عِنْدَ مُلْتَقَى الْبَحْرَیْنِ رَجُلًا عَابِداً فَاتَّبِعْهُ وَ تَعَلَّمْ مِنْهُ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَى مُوسَى بِمَا أَمَرَهُ بِهِ رَبُّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَعَلِمَ مُوسَى أَنَّ ذَلِکَ لِمَا حَدَّثَتْ بِهِ نَفْسُهُ فَمَضَى هُوَ وَ فَتَاهُ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ ع حَتَّى انْتَهَیَا إِلَى مُلْتَقَى الْبَحْرَیْنِ.[5]

تدبر

1) «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً»

از این آیه تا آیه82 داستان دیدار حضرت موسی ع و خضر بیان می‌شود. شروع جمله با عبارت «و إذ» است که غالبا آن را به معنای «به یاد آور هنگامی را که ...» دانسته‌اند. بدین ترتیب، این تذکر و یادآوری دیگری به پیامبر ص است، در ادامه آن که در ابتدای سوره پیامبر ص را دعوت به صبر کرد و از ایشان خواست که از این اعراض مردم و روی آوردنشان به زینت دنیا ناراحت نشود. به نظر می‌رسد نکته اصلی داستان موسی و خضر در این زمینه آن است که نشان دهد که در پس این ظواهر دنیا که ظاهرا بر وفق مراد اهل دنیاست، حقیقت و تاویلی است که وقتی زمانش سر رسد معلوم می‌شود که حقیقت اینها بسیار متفاوت است با آنچه در ابتدا به نظر می‌رسید. (المیزان، ج13، ص338)

 

2) «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً»

شروع این داستان با جمله حضرت موسی ع است که حکایت از جدیت و عزم شدید ایشان برای اقدامی دارد (که در آیه 65 معلوم می‌شود، آن طلب کردن، یافتن بنده خاصی از بندگان خدا بوده که در روایات، او را حضرت خضر دانسته‌اند و ان‌شاءالله در همان آیه 65 از او بحث خواهد شد). نحوه بیان به طوری است که معلوم می‌شود که قرار است واقعه‌ای در مجمع‌البحرین (تلاقی‌گاه دو دریا) رخ دهد و حضرت موسی ع اعلام می‌کند که حاضرم عمری را برای این هدف صرف کنم.

چنانکه از نحوه حکایتگری خداوند در همین ابتدای داستان معلوم می‌شود، این داستانی پر از رمز و راز است و سوالات بسیاری را در ذهن ایجاد می‌کند.

 

3) «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ ...»

«فتی» به معنای «جوان» و گاه در معنای «جوانمرد» به کار می‌رود؛ و وقتی با صورت مضاف به شخص یا ضمیر، به کار می‌رود غالبا تعبیر احترام‌آمیزی درباره غلام و خدمتکار می‌باشد. شخصی که همراه حضرت موسی ع شد، طبق اغلب روایات یوشع بن نون است که از اولین مومنان به حضرت موسی ع و یاران راستین ایشان بود. چرا وی را با تعبیر «فتاه» آورد؟ و چرا این فرد این مسیر را با حضرت موسی ع رفت؛ ولی وقتی موسی خواست با خضر همراه شود وی را با خود نبردند؟ [وقتی موسی با خضر دیدار می‌کند و حرکتشان را شروع می‌کنند تمام ضمایر به صورت مثنی آمده است]

 

این را در کانال نمی گذارم

4) «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً»

درباره اینکه مقصود از «مجمع‌البحرین: محل اجتماع و به هم رسیدن دو دریا» چیست، قرطبی (الجامع لأحکام القرآن، ج‏11، ص9)[6] و ابوحیان (البحر المحیط، ج7، ص200)[7] این اقوال را ذکر کرده‌اند:

الف. قتاده و مجاهد: التقای دو دریای روم و دریای فارس [اینکه اینها دقیقا کدام دریاست معلوم نشد]

ب. ابن‌عطیه: منطقه‌ای از البحر المحیط [دریای مدیترانه] در شمال تا جنوب در سرزمین فارس در پشت آذربایجان؛ که محل اجتماع دو دریا آن سمتی است که با شام مجاور می‌شود.

ج. دریای اردن و بحر قلزم

د. محمد بن کعب: تنگه بین البحر المحیط [دریای مدیترانه] و دریایی که از خارج آن از دبور به صبا می‌ریزد [کانال سوئز و دریای سرخ]

ه. ابی‌بن کعب: محلی است در آفریقا

و. سدی: دو رود کر و رس در ارمنستان

ز. نقاش: دریای اندلس از البحر المحیط [دریای مدیترانه]

ح. دریای شور و دریای شیرین

ط. دریای ازرق

ی. به ابن‌عباس نسبت داده شده که خود موسی و خضر مد نظرند.

خود قرطبی و ابوحیان و زمخشری با این نظر آخر بشدت مخالفت می‌کنند از این جهت که در روایات از آب آن دریا سخن گفته شده است و این را از جنس تاویلات صوفیه دانسته‌اند؛ در حالی که بر اساس امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا این اشکال وارد نیست؛ یعنی ممکن است هم یک منطقه جغرافیایی مد نظر باشد؛ وهم دیدار بین این دو انسان متعالی به دیدار دو دریا تشبیه شده باشد. چیزی که این معنا را تقویت می‌کند جمله بعدی حضرت موسی است که می گوید «یا روزگاری متمادی را سپری خواهم کرد» که قرینه‌ای است بر اینکه تا هر زمان که عمر داشته باشم به این جستجو ادامه می‌دهم؛ در حالی که اگر فقط یک منطقه جغرافیایی معین مد نظر باشد، فاصله آن تا محلی که حضرت موسی ع از آنجا راه افتاده برایش معلوم بوده و اینکه یا به آن می‌رسم یا روزگاری متمادی را سپری خواهم کرد، معنایی نخواهد داشت.

 

 


[1] . چنانکه به صیدی که از تیررس شکارچی خارج می‌شود «بارح» گویند و آن را شوم می‌دانستند در مقابل «سائح» که در موقعیتی قرار می‌گیرد که می‌توان او را شکار کرد و این را خوش‌یُمن می دانستند.

[2] . اختلاف قرائت: مشهور قرائت این به همین صورت است؛ اما از ضحاک به صورت «حُقْباً» روایت شده است.

و قرأ الضحاک حُقُباً بإسکان القاف و الجمهور بضمها (البحر المحیط، ج‏7، ص200)

[3] . و قرأ الضحاک و عبد اللّه بن مسلم بن یسار مَجْمِعَ بکسر المیم الثانیة و النضر عن ابن مسلم فی کلا الحرفین و هو شاذ، و قیاسه من یفعل فتح المیم کقراءة الجمهور.

 

[4] . همچنین در کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص217 در ضمن روایتی طولانی آمده است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَمَدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ع قَالَ:

... کَانَ وَصِیُّ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ یُوشَعَ بْنَ نُونٍ وَ هُوَ فَتَاهُ الَّذِی قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِی کِتَابِه‏ ...

[5] . علی بن ابراهیم قمی، در در تفسیر القمی، ج‏2، ص37-38 در ادامه روایتی که در شأن نزول ذکر شد، مطالبی آورده که بسیار شبیه مطلب فوق است: قَالَ وَ کَانَ سَبَبُ ذَلِکَ أَنَّهُ لَمَّا کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلِیماً وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْأَلْوَاحَ وَ فِیهَا کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ رَجَعَ مُوسَى إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَأَخْبَرَهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَنْزَلَ عَلَیْهِ التَّوْرَاةَ وَ کَلَّمَهُ قَالَ فِی نَفْسِهِ مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَعْلَمَ مِنِّی فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى جَبْرَئِیلَ أَنْ أَدْرِکْ مُوسَى فَقَدْ هَلَکَ وَ أَعْلِمْهُ أَنَّ عِنْدَ مُلْتَقَى الْبَحْرَیْنِ عِنْدَ الصَّخْرَةِ رَجُلًا أَعْلَمَ مِنْکَ فَصِرْ إِلَیْهِ وَ تَعَلَّمْ مِنْ عِلْمِهِ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَى مُوسَى ع وَ أَخْبَرَهُ فَذَلَّ مُوسَى فِی نَفْسِهِ وَ عَلِمَ أَنَّهُ أَخْطَأَ وَ دَخَلَهُ الرُّعْبُ وَ قَالَ لِوَصِیِّهِ یُوشَعَ بْنِ نُونٍ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنِی أَنْ أَتَّبِعَ رَجُلًا عِنْدَ مُلْتَقَى الْبَحْرَیْنِ وَ أَتَعَلَّمَ مِنْهُ، فَتَزَوَّدَ یُوشَعُ حُوتاً مَمْلُوحاً وَ خَرَجَا فَلَمَّا خَرَجَا وَ بَلَغَا ذَلِکَ الْمَکَانَ وَجَدَا رَجُلًا مُسْتَلْقِیاً عَلَى قَفَاهُ فَلَمْ یَعْرِفَاهُ، فَأَخْرَجَ وَصِیُّ مُوسَى الْحُوتَ وَ غَسَلَهُ بِالْمَاءِ وَ وَضَعَهُ عَلَى الصَّخْرَةِ وَ مَضَیَا وَ نَسِیَا الْحُوتَ وَ کَانَ ذَلِکَ الْمَاءُ مَاءَ الْحَیَوَانِ فَحَیَّ الْحُوتُ وَ دَخَلَ فِی الْمَاءِ فَمَضَى‏ مُوسَى وَ یُوشَعُ مَعَهُ حَتَّى عشیا [عَیِیَا] فَقَالَ مُوسَى لِوَصِیِّهِ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً أَیْ عَنَاءً فَذَکَرَ وَصِیُّهُ السَّمَکَ فَقَالَ لِمُوسَى إِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ عَلَى الصَّخْرَةِ فَقَالَ مُوسَى: ذَلِکَ الرَّجُلُ الَّذِی رَأَیْنَاهُ عِنْدَ الصَّخْرَةِ هُوَ الَّذِی نُرِیدُهُ فَرَجَعَا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً أَیْ عِنْدَ الرَّجُلِ وَ هُوَ فِی صَلَاتِهِ فَقَعَدَ مُوسَى حَتَّى فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمَا.

در منابع اهل سنت مانند أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص286 (و به تبع آن در برخی منابع شیعه مانند النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین (للجزائری)، ص292) نیز نقل‌هایی قریب به این مضمون آمده است:

وَ رُوِیَ أَنَّ مُوسَى خَطَبَ النَّاسَ بَعْدَ هَلَاکِ الْقِبْطِ وَ دُخُولِهِ مِصْرَ خُطْبَةً طَوِیلَةً فَأُعْجِبَ بِهَا فَقِیلَ لَهُ هَلْ تَعْلَمُ أَحَداً أَعْلَمَ مِنْکَ فَقَالَ لَا فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ بَلْ عِنْدَنَا الْخَضِرُ وَ هُوَ بِمَجْمَعِ الْبَحْرَیْنِ. وَ کَانَ الْخَضِرُ ع فِی أَیَّامِ أَفْرِیدُونَ وَ کَانَ عَلَى مُقَدِّمَةِ ذِی الْقَرْنَیْنِ الْأَکْبَرِ وَ بَقِیَ إِلَى أَیَّامِ مُوسَى.

وَ قِیلَ إِنَّ مُوسَى ع سَأَلَ رَبَّهُ أَیُّ عِبَادِکَ أَعْلَمُ قَالَ الَّذِی یَبْغِی عِلْمَ النَّاسِ إِلَى عِلْمِهِ عَسَى أَنْ یُصِیبَ کَلِمَةً تَدُلُّ عَلَى هُدًى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى قَالَ إِنْ کَانَ فِی عِبَادِکَ أَعْلَمُ مِنِّی فَادْلُلْنِی عَلَیْهِ قَالَ أَعْلَمُ مِنْکَ الْخَضِرُ قَالَ أَیْنَ أَطْلُبُهُ قَالَ عَلَى السَّاحِلِ عِنْدَ الصَّخْرَةِ قَالَ کَیْفَ لِی بِهِ قَالَ تَأْخُذُ حُوتاً فِی مِکْتَلِکَ فَحَیْثُ فَقَدْتَهُ فَهُنَاکَ قَالَ لِفَتَاهُ إِذَا فَقَدْتَ الْحُوتَ فَأَخْبِرْنِی فَذَهَبَا یَمْشِیَانِ فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ [بَیْنِهِما] نَسِیا حُوتَهُما یَعْنِی نَسِیَ مُوسَى أَنْ یَطْلُبَهُ وَ یَتَعَرَّفَ حَالَهُ وَ یُوشَعُ أَنْ یَذْکُرَ لَهُ مَا رَأَى مِنْ حَیَاتِهِ وَ وُقُوعِهِ فِی الْبَحْرِ.

[6] . قال قتادة: و هو بحر فارس و الروم، و قاله مجاهد. قال ابن عطیة: و هو ذراع یخرج من البحر المحیط من شمال إلى جنوب فی أرض فارس من وراء أذربیجان، فالرکن الذی لاجتماع البحرین مما یلی بر الشام هو مجمع البحرین على هذا القول. و قیل: هما بحر الأردن و بحر القلزم. و قیل: مجمع البحرین عند طنجة، قاله محمد بن کعب. و روی عن أبی بن کعب: أنه بإفریقیة. و قال السدی: الکر و الرس بأرمینیة. و قال بعض أهل العلم: هو بحر الأندلس من البحر المحیط، حکاه النقاش، و هذا مما یذکر کثیرا. و قالت فرقة: إنما هما موسى و الخضر، و هذا قول ضعیف، و حکی عن ابن عباس

[7] . و مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ قال مجاهد و قتادة: هو مجتمع بحر فارس و بحر الروم. قال ابن عطیة: و هو ذراع یخرج من البحر المحیط من شمال إلى جنوب فی أرض فارس من وراء أذربیجان، فالرکن الذی لاجتماع البحرین مما یلی بر الشام هو مجتمع البحرین على هذا القول. و قالت فرقة منهم محمد بن کعب القرظی: هو عند طنجة حیث یجتمع البحر المحیط و البحر الخارج منه من دبور إلى صبا. و عن أبیّ بإفریقیة. و قیل: هو بحر الأندلس و القریة التی أبت أن تضیفهما هی الجزیرة الخضراء. و قیل: مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ بحر ملح و بحر عذب فیکون الخضر على هذا عند موقع نهر عظیم فی البحر. و قالت فرقة: البحران کنایة عن موسى و الخضر لأنهما بحرا علم. و هذا شبیه بتفسیر الباطنیة و غلاة الصوفیة، و الأحادیث تدل على أنهما بحرا ماء.

و قال الزمخشری: من بدع التفاسیر أن البحرین موسى و الخضر لأنهما کانا بحرین فی العلم انتهى. و قیل: بحر القلزم. و قیل: بحر الأزرق.

 


جمعبندی آیات سوره کهف تا آیه59

بسم الله الرحمن الرحیم

جمع‌بندی آیات سوره کهف تا آیه59

محور مسائل سوره در آیات ابتدایی آن

این سوره با تاکید بر اهمیت وحی برای زندگی انسان شروع شد و بلافاصله دسته‌بندی‌ای در جامعه کرد بر اساس ایمان آوردن یا نیاوردن: و هشداری داد به بَدان و بشارتی به خوبان، و سپس فرمود زینت‌های زمین را - که امری موقت است - برای این قرار دادیم که انسانها را بیازماییم که کدامین‌شان عملش بهتر است. و به نظر می‌رسد همین نکات است که دائما از زوایای گوناگون مورد توجه قرار می‌گیرد.

حکایت اصحاب کهف

سپس به حکایت اصحاب کهف پرداخت، و خلاصه آن بشارت و انذارها را در داستان ایشان جمع کرد، تمام کار آنان را در اینکه ایمان آوردند خلاصه کرد و آنچه ما از ایمان آوردنِ آنان آموختیم در سه گام بسط یافت:

1. کهف معین و مشخصی در این جامعه پرآشوب بیابیم؛ که آن کهف را خود خدا به ما معرفی کرده است؛

2. امیدمان در درجه اول به رحمت ویژه خداوند باشد؛

3. از او بخواهیم که تمام کارهای‌مان را در مسیر رشد حقیقی‌مان قرار دهد.

و تمام کاری که با آنان کرد را در یک عبارت خلاصه کرد: افزودن هدایت آنان؛

و وضعیت آنان را در فراز و فرود این خواب و بیداریِ بس طولانی نمایان ساخت تا این مطلب را - که همه چیز وابسته به خداست - که نقطه آغاز حرکتشان بود، خودشان هم با عمق جان درک کنند و ببینند چگونه حتی زمانی که بر آنان می‌گذرد هم از محاسبه آنان بیرون است و بدون تکیه بر مشیت خدا نمی‌توان حتی درباره فردا هم سخنی گفت؛ و هیچ ولی‌ای غیر از خدا نیست و در حُکمش شریکی ندارد.

لزوم پیروی کامل فقط از دستور خدا (آیه27)

سپس پرانتزی باز کرد و به پیامبر فرمود که سازنده تو دستورالعمل استفاده صحیح از خودت را برایت نوشته است؛ پس تو هم از این دستورالعمل پیروی کن، نه از هرچه با حدس و گمان و حرف این و آن به ذهنت خطور می کند؛ که هیچ‌چیز و هیچکس حتی به نحو دروغین و تصنعی هم نمی‌تواند به تو پناه دهد.

تذکری دوباره به زینت دنیا، این بار در مقایسه با وضعیت آخرت و هشداری به بدان و بشارتی به خوبان (آیات28-31)

دوباره به موضوع اول سوره برگشت: یعنی تذکری به زینت بودن دنیا و مجددا دسته‌بندی‌ای در جامعه؛ اما این بار این مطلب را در این قالب مطرح می‌کند که ابتدا از پیامبر می‌خواهد که با کسانی باش که صبح و شام فکر و ذکرشان پروردگارشان است؛ و سپس اشاره می‌کند به دو عاملی که ممکن است شخص را از این مسیر بازدارد: چشم دوختن به زینت‌های دنیا؛ و پیروی کردن از افراد غافل و هواپرست. چنین بیانی نشان می‌دهد که جذب زینت‌های دنیا شدن است که انسان را با بَدان همراه می‌کند، و از خوبان بازمی‌دارد؛ و برای چشمانی که فریب دنیا را خورده، افراد بد جذابیت‌هایی دارند که نفس به سمت آنان متمایل می‌شود و همراهی با افراد خوب با سختی‌هایی همراه است.

سپس از پیامبر می‌خواهد که یک ضابطه کلی را برای مردم باز کند تا این امتحانی که با زینت‌های روی زمین برای مردم حاصل می‌شود را بهتر و عمیقتر بفهمند: بگو حق از جانب خداست، با این حال خداوند شما را دارای اختیار آفریده است و می‌توانید به این حق ایمان آورید و می‌توانید کفر بورزید؛ اما اینکه هر کاری «می‌توانید» بکنید به این معنا نیست که چون در پذیرش و انکار حق، اختیار دارید در حقیقت هم هیچ تفاوتی بین پذیرش و انکار نباشد؛ چرا که ما برای کسانی که با انکار و کفر ورزیدن به حق، در حق خود و دیگران ستم می‌کنند، آتشی آماده کرده‌ایم که همچون سراپرده‌ای دورتادور آنان را فرامی‌گیرد و وقتی هم که فریادرسی بخواهند با آب جوشانی که همچون مس گداخته است به فریادشان می‌رسیم! در مقابل، اگر کسی در مسیر درست گام برداشت خیالش راحت باشد که اندکی از پاداش وی از دست نخواهد رفت: رودها از فرودستشان جاری است، با دست‌بندهایی از طلا آراسته می‌شوند، لباس‌های سبزی از حریر و ابریشم بر تن کنند و بر اریکه‌هایی تکیه زنند. (شاید با این تعابیر می‌خواهد اشاره کند که آنها فوق رودها هستند؛ فوق هر تغییری؛ دستانشان که با آن کار خوب انجام می‌دادند غرق در زیبایی خواهد بود؛ سراسر وجودشان را سبزی و خرمی‌ای لطیف و دلچسب احاطه کرده که هم خود از خویش لذت می‌برند و هم هر بیننده‌ای از دیدن آنها چشمش روشن می‌شود؛ و در کمال راحتی و آسودگی‌اند و در عین حال به قدرتی دست یافته‌اند که بر همه امور مسلط‌اند و بر همه چیز اشراف دارند)

در واقع، در این فراز دوباره این هشدار به بدان و بشارت به خوبان تکرار می‌شود؛ با این تفاوت که این بار دیگر درباره زینت‌های زمین سخن نمی‌گوید؛ بلکه می‌خواهد تذکر دهد کسی که دنبال آسایش و آسایش‌گاهِ واقعاً خوب است، بگذارد برای فردای قیامت؛ دنیا جای کار و تلاش مدام است، عرصه‌ای است برای به فعلیت رساندن ظرفیت بی‌نهایت، و کسب بالاترین جایگاه‌های ممکن در عالم؛ نه با این تزاحمات و درگیری‌هایی که دارد، محل آسایش است، و نه در این عمر کوتاه، فرصتی برای آسایش هست، و نه با امکاناتی که دارد، آسایش‌گاه خوبی است! بهشتی که هم، دوره حضور در آن جاودان است؛ و هم چشم‌اندازهای دل‌نوازی دارد؛ و هم امکانات راحتی و لذت، فوق هر تصوری مهیاست و کاملا در اختیار انسان است؛ چنین جایی است که نیکو آسایشگاهی است.

حکایت صاحب باغی که باغش نابود شد

سپس از آیه 32 تا آیه44 مَثَلِ دیگری می‌زند: حکایت دو نفر را مطرح می‌کند که یکی از اینها در این زینت‌های زمین، صاحب باغات و امکاناتی بوده، ولی سر به طغیان و انکار معاد برمی‌دارد؛ و هم‌نشین وی، که عِدّه و عُدّه کمتری داشته، ضمن مواخذه او، بر نگاه توحیدی اصرار می‌ورزد و از خدا می‌خواهد آن نعمت‌ها را از او بگیرد؛ و خداوند آن نعمتها را از یک شبه او گرفت و او را در حسرتی کامل رها کرد که نه کسی به یاریش آمد و نه امکان کمک به او وجود داشت.

ابتدا اشاره‌ای به گستره اموال آن فرد طغیانگر می‌کند که چقدر خداوند در نعمت دادن به وی سنگ تمام گذاشته است:

دو باغی که به او داده، اولا ثمر دارد؛ ثانیا دائما پرثمر است؛ و برخلاف اغلب باغ‌ها که یک سال پرمحصول است و یک‌سال کم‌محصول، هیچگاه دچار نقصان نمی‌شود؛ و ثالثا خودش چشمه دارد و صاحب آن نگرانی‌ای در قبال مهمترین دغدغه صاحبان زراعت (یعنی کمبود و عدم دسترسی به آب) ندارد؛ ظاهرا برای این که مقدمه‌سازی کند که چگونه این اموال فراوان زمینه طغیان او را مهیا کرد؛ و هشداری دهد به کسانی که غوطه‌ور شدن در زینت‌های دنیوی آنها را از یاد خدا و مرگ غافل کرده، که بدانند که چه اندازه در توهم‌اند! و ظاهرا هشداری است به اینکه هرکه امکان بهره‌مندی بیشتری از زینت‌های دنیوی نصیبش شود، زمینه زمین خوردنش بیشتر می‌شود و حسرتش هنگام از دست دادن آن شدیدتر.

نکته جالب توجه اینکه در آیه31 از باغ‌های جاودانی (جنات عدن) برای مومنان سخن گفت که نهرها از فرودستشان جاری است و همه امکانات در آن مهیاست؛ اما در آیه32، نه از باغها، بلکه از دو باغ پرثمر در دنیا سخن گفت که در خلال آنها نهری جاری شد. صاحبان باغ‌های بهشتی، چنان ظرفیتی پیدا کرده‌اند که آن همه باغ و امکانات بی‌نظیرش برایشان جاویدان می‌ماند و صاحب این دو باغ چنان کم‌ظرفیت بود که خداوند همان دو باغش را نابود کرد.

در هر صورت، صاحب این دو باغ وقتی به مال و مِکنتی رسید و روال کسب و کارش در مدار سوددهی قرار گرفت، مغرور شد و باب فخر فروشی را باز کرد؛ و دنیادوستی کارش را به جایی رساند که حقیقت خود را در ثروت و نفرات می‌دید؛ یعنی خود حقیقی خویش را فراموش کرد و حقیقت وجودی خویش را در «داشتن‌ها» و عِدّه [= فرزند و خَدَم و حَشَم] و عُدّه [امکانات و مال و ثروت] جستجو می‌کرد، نه در «بودن‌ها» و روح و عمل خود (که بعد از مرگ و از دست دادن همه این دارایی‌ها، همچنان باقی است).

در هر صورت، او در حالی که ظالم به خویش بود، گفت گمان نمی‌کنم این باغ‌ تا ابد نابود شود؛ و قیامتی برپا شود و اگر هم شود حتما بهترش را به من خواهند داد. این گمان با شناخت‌های متعارفی که هر انسانی از پیرامون خود دارد ناسازگار است. می‌توان گفت: گناه (ظلم به خویش) نظام معرفتی وی را دچار اختلال کرد و چنان به عقده خودبزرگ‌بینی مبتلا شد، که حتی از خدا، انتظارات غیرمنطقی پیدا کرد: از طرفی قیامت را انکار می‌کرد؛ و از طرف دیگر، انتظار داشت که اگر قیامتی هم باشد خدا نه‌تنها به خاطر این انکارش - که انکار وعده الهی بوده - او را مواخذه نکند، بلکه امکانات بیشتر و بهتری هم به او بدهد! در واقع، انسان دنیامدار، مبنای زندگی و باورهای اساسی‌اش را ظن و گمان قرار می‌دهد؛ و همّ و غمّ اصلی‌اش، یا اموال بیشتر (مسائل اقتصادی) است ویا قدرت و شهرت بیشتر (مسائل سیاسی)؛ و این اقتصاد و سیاستِ دنیامدارانه، تخریب‌کننده باورهای دینی‌اش خواهد شد تا حدی که به تردید و انکار معاد روی آوَرَد!

هم‌صحبتش با ارجاع دادن وی به اصل و ابتدای حقیقت وجودی خودش، و ذلت و حقارتی که در آن وضعیت نخستین داشته، این موضع وی را کاملا به چالش می‌کشد: تو کسی هستی که سابقه‌ات ابتدا خاک، سپس نطفه‌ای پست و حقیر بوده و اکنون به اینجا رسیده‌ای که خداوند وجودت به مرحله اعتدال و تناسب کامل رسانده است. با چنان سابقه‌ای ادعای استقلال و اختیار مطلق داری؟! جالب اینجاست که آن فرد طغیانگر در جملات خود، فقط درباره معاد تردید کرده بود، با این حال، هم‌صحبتش وی را به کفر به خدا متهم می‌کند! و از شرک نورزیدن خود سخن می‌گوید که به طور تلویحی وی را مشرک هم معرفی می‌نماید! در برابر آن فرد طغیانگر که ادعای استقلال داشت و منم منم می‌کرد و خود را از خدا هم طلبکار می‌دید، این فرد موحد همه چیزش را از ربوبیت خدایش می‌بیند و فقط ربّی ربّی می‌گوید و هیچ چیزی - از جمله نفس و هوای نفس خود - را شریک و در عرض خدا قرار نمی‌دهد؛ و در ادامه بدون اینکه پاسخی از آن طغیانگر نقل شود به عذابی که بر او نازل شد اشاره می‌شود. شاید خداوند در اینجا می‌خواهد برتری منطق وی بر منطق آن فرد مغرور را نشان دهد که او پاسخی برای این سخنان نداشته است.

بالاخره خداوند عذابش را بر آن فرد مغرور نازل کرد و محصولاتش در چنبره عذاب الهی احاطه گردید، او صبح کرد در حالی که برای هزینه‌هایی که در آنجا متحمل شده بود حسرت می‌خورد، اما چه سود؛ چرا که آن باغ کاملا ویران شده بود و او تنها افسوس می‌خورد که ای کاش با این باورهای نادرست، به پروردگارم شرک نمی‌ورزیدم؛ بلکه باور می‌کردم که همه امور به دست اوست و بر همین اساس زندگیم را بنا می‌کردم؛ نه با اعتماد بر مال و اموالی که یک شبه تمامش از دست رفت: اما چه سود؟! وقتی عذاب خدا سر رسد، هیچ چاره‌ای ندارد، نه کسی می‌تواند یاری رساند و نه خود شخص ظرفیت این را دارد که مورد یاری قرار گیرد. این گونه است که معلوم می‌شود ولایت حقیقی و زمام همه امور تنها و تنها به دست خداست: و هر کس برنامه‌اش را با او تنظیم کند هم به بهترین ثمرات می‌رسد و هم به بهترین سرانجام.

دقت شود که هم جمع‌بندی داستان اصحاب کهف با این جمله بود که هیچ ولی‌ای غیر از خدا نیست و در حُکمش شریکی ندارد (آیه26)؛ و هم جمع‌بندی این حکایت با این جمله است که ولایت حقیقی تنها به دست خداست.

مَثَل دیگر: حکایت زندگی دنیا

خداوند متعال در ادامه به پیامبرش می‌فرماید: یک مَثَل دیگری برایشان بزن که این مَثَل نیز همانند حکایت قبل محورش این است که همه امور عالم به دست خداست و فریب زینت‌های چند روزه دنیا را نخورید و اینها را همیشگی نپندارید.

در این مَثَل، خداوند زندگی دنیا را تشبیه می‌کند به آبی که آن را از آسمان فرومی فرستد و با گیاهان زمین درمی‌آمیزد و همه گیاهان را سرسبزی طراوت می‌بخشد؛ اما آن گیاهان، احتمالا در پی وقوع حادثه‌ای، بناگاه و یک‌شبه همچون هیزمی خشک و خرد شوند به نحوی که بادها براحتی آنها را از جا بکنند و شاخه‌هایشان را این سو و آن سو بپراکنند، و در پایان تذکر می‌دهد که خداوند همواره بر هر چیزی همواره تواناست و همه چیز را تنها و تنها در ید قدرت او ببینید.

اکنون که فهمیدید زندگی دنیا چیست، پس بدانید که مال و فرزند - که آن فرد مغرور بدان فخرفروشی می‌کرد - زینت زندگانی دنیاست؛ یعنی زینتی در زمین، که گذران و ناپایدار است؛ و آنچه باقی می‌ماند باقیات صالحاتی است که هم پاداش بهتری نزد خداوند دارد و هم ارزش آن را دارد که آرزویش را در سر بپروراند.

توصیفی از قیامت و و ضعیت مجرمان در آن

اگر دنیا را موقت تزیین کرده‌اند و همه چیز را در آخرت باید جست، پس در آیات 47 تا 53 گریزی می‌زند به توصیف آخرت، آن هم با تاکید بر وضعیت مجرمان در آن، یعنی وضعیت کسانی که به این زینت دنیا دل بستند، و در وسط این بیان، یکدفعه یک گریز دو آیه‌ای می‌زند به ابتدای آفرینش انسان و حکایت سجده نکردن ابلیس، که درباره ارتباطش در ادامه توضیح خواهیم داد.

ابتدا سخن می‌گوید از روزی که کوهها را به حرکت درآوریم، و زمین را صاف و آشکار بینی، و همه را گرد آوردیم‌، و تاکید می کند که از آنان احدی را به حال خود نگذاشتیم. با استفاده از تعبیر «عُرِضَ علی»، نشان می‌دهد که این حشر و احضار همگان در قیامت، بناچار و بدون میل و اراده خود افراد است؛ واقعیتی است که انسانها بخواهند یا نخواهند برایشان رخ خواهد داد. و بلافاصله می‌فرماید «می‌پنداشتید که هرگز برای شما موعدی قرار ندهیم»؟!

این «پندار» ناشی از دلبستگی آنان به دنیاست که موجب گردیده که «گمان» کنند که این دنیا باقی است؛ در واقع، این پندار، نه پنداری ناشی از فکر و تامل، بلکه گمانه‌‌زنی‌ای بوده که در اثر نحوه زندگی‌ای که در پیش گرفته بودند، بر ذهن آنان حکمفرما گردیده، و در مجموع ناشی از بی‌اعتنایی نسبت به خداوند هشدارهای او بوده است. کاملا شبیه صاحب آن باغ، که پندار و گمانی آنچنانی درباره همیشگی بودن باغش پیدا کرده بود.

سپس ادامه می‌دهد که وقتی پرده‌ها کنار رود و حقیقت، آشکارا همچون کتابی در مقابل دیدگان گشوده شود، مجرمان و گناهکاران و هرکسی که با ظاهرسازی، خود را خوب وانمود کرده، ویا به هر طریقی از مجازات فرار کرده بود، کاملا به هراس افتد و فریاد واویلا سر می‌دهند، اما نه از اینکه خدا ظلم کند، بلکه از اینکه ریز و درشت اعمالشان ثبت شده؛ و در واقع، اگر می‌ترسند، از کارهایی که خود انجام داده‌اند، می ترسند؛ چرا که باطن و حقیقتِ خود اعمالشان را آنجا می‌یابند.

یکدفعه در اینجا گریزی می‌زند به ابتدای آفرینش، که خداوند به فرشتگان دستور داد بر آدم سجده کنند و بدین‌سان مطیع بودن خود نسبت به انسان را نشان دهند. در این میان همه سجده کردند، غیر از ابلیس، که او از جن بود، اما بر اثر عبادت‌هایش توانسته بود هم‌افق با فرشتگان قرار گیرد. او به خاطر سجده نکردن بر انسان، از امر خدا بیرون شد؛ و خدا هم به خاطر اینکه او بر انسان سجده نکرد، او را از آن مقامی که داشت برای همیشه بیرون راند. با این حال، بسیاری از انسانها، به جای بندگی خدا، به ولایت او تن داده، به جای شریعت الهی، دستورات او را برنامه زندگی خود قرار می‌دهند؛ و به جای وعده‌های پروردگار، به وعده‌های توخالی او دل می‌بندند؛ و به جای پیروی از حق و عدالت، به پیروی از او، به ظلم و خارج کردن امور از جایگاه اصلی‌شان رو می‌آورند؛ با اینکه او دشمن انسان است؛ آن هم دشمنی قسم‌خورده.

واقعا ما انسان‌ها موجودات عجیبی هستیم: خدایی که ما را آفرید و او را به خاطر اینکه مطیع ما نشد، از بارگاه قدس خود بیرون کرد، کنار می‌گذاریم؛ و اطاعت اویی را که همه برنامه‌اش به زمین زدن ماست، سرلوحه زندگی خود قرار می دهیم!

به هر حال، خداوند مواخذه کرد انسانهایی را که به جای ولایت خدا، به ولایت شیطان و ذریه او تن می‌دهند؛ و بلافاصله تذکر می‌دهد که آنان هیچ شأنیتی برای اینکه بر شما ولایت داشته باشند ندارند: اولا نه شاهد آفرینش آسمان‌ها و زمین بوده‌اند، نه آفرینش خود؛ پس حتی در مورد خودشان هم ولایت نمی‌توانند داشته باشند چه رسد به تدبیر شما؛ و ثانیا خداوند هم کسی نست که اگر به فرض می‌خواست از یاری کسی استفاده کند، شیاطین را - که کارشان گمراه کردن و بازداشتن از حرکت به سوی کمال است - در تدبیر انسانها مشارکت دهد.

درباره اینکه چرا با توجه به اینکه آیات قبل و بعد همگی درباره قیامت است، در این دو آیه بحث را به ابتدای خلقت برد، شاید می‌خواهد نشان دهد که همه آنچه در آخر کار مواجه می‌شوید ریشه‌اش در همین ابتدای آفرینش است؛ و خداوند هیچگاه گمراه‌کننده‌ای را به یاری نگرفته است تا شما بخواهید خدا را در وضعیت نابسامان اخروی خود مقصر بدانید.

در ادامه وضع و حال این کسانی را که فریفته زینت دنیا شدند و تن به ولایت شیطان دادند بیشتر باز می‌کند:

خدا در روز قیامت می‌گوید «شریکان مرا - که شما شریک من می‌پنداشتید - صدا بزنید!» آنها صدا می‌زنند اما پاسخی دریافت نمی‌کنند و معلوم می‌شود که به هیچ عنوان شریک خدا نبوده و هیچ کاری از آنها برای اینها ساخته نیست و هر گونه رابطه‌ای بین آنها باطل می‌گردد و می‌بینند بین آنها فاصله‌ای پرنشدنی و هلاکت‌بار است. سپس مجرمان آتش را می‌بینند، و باور می‌کنند که حتما در آن واقع شوند و از آن گریزگاهی نیابند. مجرمان در دنیا ممکن است بتوانند از چنگال قانون بگریزند، اما مجرم در قیامت امیدى به نجات و راه فرار ندارد.

فلسفه این مَثَل‌ها و مشکل ایمان نیاوردن انسانها

تا اینجا خداوند چند حکایت و مَثَل برشمرد تا بلکه مخاطبان به خود آیند و راه ایمان در پیش گیرند. در آیه 54 مجدداً پرانتزی باز می‌شود که تذکر دهد این گونه مَثَل‌های گوناگون زدن، رویه خدا بوده که انسان را از ظاهربینی برهاند تا بتواند سرمایه‌های حقیقیِ خود را کشف کند، و آنها را هدر ندهد و آن طور که باید و شاید، و به نحو صحیح مورد استفاده قرار دهد. انسانی که خدا آفریده، ذهن جوال و پویایی دارد و هر بار به زاویه‌ای از مطلب می‌نگرد، پس خدا هم در قرآن هرگونه مَثَل و حکایتی که بتواند انسان را به حرکت در مسیر درست سوق دهد آمده است؛ اما حیف که برخی بنای خود را بر جدل و زیر بار حق نرفتن قرار داده‌اند؛ و مادامی که چنین روحیه‌ای باشد، هیچ کلام حقی، حتی کلام خداوند، نمی تواند در وی اثر کند.

سپس می‌فرماید علت ایمان نیاوردن انسانها و استغفار نکردن و برنگشتن آنها به مسیر صحیح دو مطلب بوده است:

یکی اینکه آنها هم مشمول سنت پیشینیان بوده‌اند (یا به این معنا که این یک مطلب جدیدی نیست یا به این معنا که گرفتار آداب و سنن جاهلی‌ گذشتگان بوده‌اند که مانع می‌شد که در برابر حقیقت با رویی باز مواجه شوند) و دیگر اینکه تا عذاب را رودررو مشاهده نکنند مساله را جدی نمی‌گیرند.

در آیات بعد این مطلب را بیشتر شرح می دهد:

خداوند انسان را موجودی مختار آفرید و البته راه سعادت و شقاوت را به او نشان داد تا با انتخاب خودش مقام خلیفة‌اللهی را به دست آورد. اینجاست که کار اصلی پیامبران بشارت و هشدار دادن می‌شود؛ و مهمترین کارشکنی در کار آنان، کنار زدن حق با بحث و جدلِ باطل‌بنیان؛ و به مسخره گرفتن آیات (نشانه‌هایی که راه را از براهه متمایز می‌کند) و هشدارهای که داده می‌شود.

بدین ترتیب، ستمکارترین انسانها کسانی‌اند که در هر صورت پیام خداوند بدانها رسید و با آیات خداوند بدانها تذکر داده شد، اما آنها رویگردان شدند و اقداماتی که کرده بودند را به فراموشی سپردند، و خداوند نیز آنان را در گمراهی‌شان تثبیت کرد تا دیگر هیچگاه ایمان نیاورند. البته خداوند به خاطر غفاریت و رحمتی که دارد، این گونه نیست که به خاطر این کفر و لجاجتشان بلافاصله آنان را عذاب کند، بلکه مهلتی به آنها می‌دهد که نهایتا وعده‌گاهی می‌رسد که دیگر، پناهگاه و راه نجاتی از آن نیابند. در عین حال هشدار می‌دهد که گمان نکنید که این تاخیر همواره تا آخرت خواهد بود؛ بلکه چه‌بسیار جوامع را به خاطر ظلمی که کردند در همین دنیا هلاک کردیم؛ و البته برای آنها هم موعدی قرار دادیم. در واقع، کار خدا کاملا حساب‌شده است؛ و به همه مهلت می‌دهد؛ نه مهلت دادنش از باب فراموشی است و نه عذاب کردنش به معنای این است که به آنها اصلا مهلتی نداده باشد.

ضمنا همین تعبیر که «چون ظلم کردند عذاب شدند» نشان می‌دهد آنچه عذاب را در همین دنیا می‌رساند، ظلم است؛ و ظلم هم تنها پایمال کردن حق دیگران نیست؛ بلکه ظالم‌ترین ظالم کسی است که به آیات خدا متذکر شود اما از آن اعراض کند.

خلاصه کلام اینکه

در ابتدای این سوره خداوند متعال تذکر داد که آنچه در زمین است زینت زمین است [نه زینت شما] ؛ وبرای شما تنها و تنها مایه امتحان است. سپس حکایت اصحاب کهف را بیان کرد که چگونه زمین و زمان کاملا به دست خداست و اگر بخواهد برای مومنان، در عرض یک خوابیدن و بیدار شدن، بساط حکومت چنان ظالم جباری را جمع می‌کند. آنگاه در چند آیه به جهنمیان هشدار، و به بهشتیان بشارت‌هایی داد و در فراز بعدی حکایت دلدادگی یک نفر به دنیا و مغرور شدن و ناکام ماندن وی را اشاره کرد و تمثیلی درباره ناپایداری و گذران بودن زندگی دنیا مطرح فرمود و تذکر داد که مال و فرزند - که آن فرد مغرور بدان فخرفروشی می‌کرد - زینت زندگانی دنیاست، که گذران و ناپایدار است؛ و آنچه باقی می‌ماند باقیات صالحاتی است که هم پاداش بهتری نزد خداوند دارد و هم ارزش آن را دارد که آرزویش را در سر بپروراند.

سپس به توصیف وضعیت کسانی پرداخت که فریب شیطان را خوردند و توضیح داد حال و روز اینها در قیامت که با حقیقت اعمالشان مواجه می‌شوند و هیچکس هم نیست که به فریادشان برسد چگونه خواهد بود و در ادامه به ریشه ایمان نیاوردن اینان اشاره کرد: خداوند به انسان اختیار داده، که اختیار داشتن همراه است با برخورداری از ذهنی که دائما مسائل را تجزیه و تحلیل کند، اما این ذهن به جای اینکه این تجزیه و تحلیلش را در راستای فهم حقایقی خرج کند که خداوند با مَثَل‌ها در اختیار انسان قرار می‌دهد، صرف جدل کردن با تکیه بر باطل می‌کند تا حق را از میدان بدر کند؛ اما نهایتا این مجرمان و ظالمان‌اند که به هلاکت می‌افتند.

شاید وجه مشترک تمامی این فرازها تاکید بر این بود که ولایت و سرپرستی امور تنها و تنها از آن خداوند است و هیچ چیز دیگری که بتوان در زندگی به او اعتماد کرد و در جایی که حقیقت آشکار می‌شود به کار انسان بیاید در کار نیست.


 


640) سوره کهف (18) آیه59 وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّ

بسم الله الرحمن الرحیم

640) سوره کهف (18) آیه59

وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً

ترجمه

و آن جامعه‌ها را هلاکشان کردیم چون ظلم کردند و برای هلاکتشان وعده‌گاهی گذاشتیم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«الْقُرى‏»

«قُری» جمعِ «قَرْیَة» است، و قبلا بیان شد که «قریه» از ماده «قری» (و یا: «قرو») است و این ماده دلالت بر جمع شدن و اجتماع دارد و «قریه» ‌را هم از این جهت «قریه» گفته‌اند که مردم در آن جمع می‌شوند؛ و در قرآن کریم هم به معنای سرزمینی که مردم در آن جمع می‌شوند، به کار رفته (بقره2/58، یوسف/109) هم به معنای خود مردمی است که در جایی جمع شده‌اند (اعراف/4، طلاق/8) و چه‌بسا گاه در یک آیه هر دو معنا مد نظر بوده است (قصص/59) و در تفاوت «قریه» با «بلد» و «مدینه» گفته‌اند «بلد» به معنای قطعه معینی از سرزمین است، خواه آباد شده باشد یا خیر؛ در مفهوم «قریه» اجتماع و جمع شدن مد نظر است، خواه در مورد سرزمین باشد یا خود مردم؛ و در مفهوم «مدینه» برپا کردن و نظم و تدبیر بیشتر مورد نظر است.

جلسه172 http://yekaye.ir/al-baqarah-002-259/

با این توضیحات شاید بهترین معادل این کلمه در اصطلاحات زبان فارسی امروزین کلمه «جامعه» باشد.

برخی ماده «قرأ» (خواندن) را هم تقریبا معادل با ماده «قری» دانسته و برخی بین اینها تفاوت گذاشته‌اند که در این زمینه در جلسه 350 توضیح داده شد:  http://yekaye.ir/al-alaq-96-1/

«أَهْلَکْنا» «مَهْلِک»

برخی اصل ماده «هلک» را به معنای «شکستن و سقوط کردن» دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص62) و دیگران توضیح داده‌اند که منظور از سقوط در اینجا، ساقط شدن از زندگی است، با این ملاحظه که زندگی هر چیزی به اقتضای خودش است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص271)

شاید تعبیر نابودی (إعدام، معدوم شدن) نزدیکترین واژه به این کلمه باشد، هرچند عده‌ای تذکر داده‌اند که هلاکت اعم از نابودی (معدوم شدن) است، چرا که مثلا در جایی که ساختمانی ویران می‌شود و یا حواس از کار می‌افتد و دیگر لذت و نفعی به شخص نمی‌رسد تعبیر هلاکت به کار می‌رود در حالی که هنوز نابود نشده است (الفروق فی اللغة، ص98[1])

برخی  (مفردات ألفاظ القرآن، ص844) توضیح داده‌اند که هلاکت در چهار مورد کاربرد دارد:

1. چیزی را از دست بدهی در حالی که هنوز نزد دیگری موجود باشد مانند «هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ‏» (حاقة/29)

2چیزی در معرض استحاله و فساد قرار بگیرد و کم کم از بین برود مانند «وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ‏» (بقرة/205)

3. مردن و مرگ؛ مانند «إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ‏» (نساء/176) ] و «وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ» (جاثیة/24)[2]

4. بطلان چیزی از عالم و نابودی کامل وی (که گاه با تعبیر «فناء» از آن یاد می‌شود) مانند: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏» (قصص/88) و ظاهرا به این لحاظ است که این کلمه در مورد عذاب (وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها؛ أعراف/4) و فقر و امور بشدت ترسناک به کار می‌رود.

«تَهْلُکَةُ» آن چیزی است که به هلاکت منجر می‌شود (لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ؛ بقرة/95) (مفردات ألفاظ القرآن، ص844)

فعل «هلک» را عموماً فعل لازم می‌دانند[3] (لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ؛ انفال/42)،

بر این اساس،

«هالک» به معنی کسی است که هلاک می‌شود (تَکُونَ مِنَ الْهالِکینَ؛ یوسف/85)؛

اما وقتی به باب افعال برود متعدی می‌شود (أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؛ اعراف/173)، پس

«مُهْلِک» به معنای «هلاک کننده» (إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ؛ عنکبوت/31؛ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدیداً؛ اعراف/164) و

«مُهْلَک» به معنای «هلاک شونده» (فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکینَ؛ مومنون/48)  است.

البته «مُهْلَک» همواره اسم مفعول باب افعال نیست، بلکه گاه به صورت صیغه‌ای از ثلاثی مجرد، به معنای «مصدر» (هلاکت، هلاک شدن) یا «اسم زمان» (زمان هلاکت) هم به کار می‌رود؛ در مقابل «مَهْلِک» مصدر (= هلاک، هلاکت) است؛ و «مَهلَک» اسم زمان [که می‌تواند اسم مکان باشد]. (مجمع البیان، ج‏6، ص738 ؛ البحر المحیط، ج‏7، ص196)

 ماده «هلک» و مشتقات آن 68 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت

کلمه «مهلک» در اغلب قرائت‌ها (هم در اینجا و هم در آیه «ما شَهِدْنا مهْلکَ أَهْلِه» (نمل/49) به صورت «مُهْلَک»[4]؛ در روایت حفص از عاصم به صورت «مَهْلِک»؛ و در روایت ابوبکر [= ابن عیاش] از عاصم «مَهْلَک» قرائت شده است.[5] که طبق توضیح فوق، اگر «مُهْلَک» قرائت شود هم مصدر می‌تواند باشد و هم اسم زمان؛ اما اگر «مَهْلِک» قرائت شود فقط مصدر است؛ و اگر «مَهلَک» قرائت شود فقط اسم زمان (مجمع البیان، ج‏6، ص738[6]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص196[7])

«لَمَّا ظَلَمُوا»

«لمّا» را بسیاری ظرف زمان (به معنای «حین») دانسته‌اند (مثلا: إعراب القرآن الکریم، ج‏2، ص224؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص626) و حداکثر اینکه گفته‌اند ظرفی است که معنای شرطیت هم می‌رساند (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص216)؛ اما از ابوالحسن بن عصفور نقل شده که گفته که «لما» حرف است و مهمترین شاهدش همین آیه است، چرا که در این آیه عبارت «ظلموا» به عنوان علت برای «أهلکناهم» آمده و در این صورت، «لمّا» حرف تعلیل می‌باشد (البحر المحیط، ج‏7، ص196)

حدیث

1) روایت شده است امیرالمومنین ع در نامه‌ تعیین فرماندهان لشکر می نوشت:

اما بعد؛ همانا کسانی که قبل از شما بودند هلاک شدند چرا که مردم را از حق‌شان منع کردند، پس آن را خریدند؛ و آنها را به باطل گرفتند پس بدان اقتدا کردند.

نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه 79

و من کتاب کتبه ع لما استخلف إلى أمراء الأجناد

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْه‏.[8]


2) از ابوحمزه ثمالی روایت شده است: قاضی‌ای از قاضیان کوفه خدمت امام سجاد ع رسید و درباره تفسیر این آیه سوال کرد که می‌فرماید «و میان آنان و میان قریه‌هایی که در آنها برکت نهاده بودیم قریه‌هایی آشکار [پیوسته و نزدیک به هم] قرار داده بودیم، و در میان آنها مسافت را، به اندازه، مقرر داشته بودیم. در این [راه‏] ها، شبها و روزها ایمن و آسوده‏خاطر بگردید» (سبأ/18)

حضرت فرمود: مردم منطقه شما در این باره چه می گویند؟

گفت: می‌گویند منظور مکه است.

فرمود: آیا دیده‌ای در جایی بیش از مکه دزدی شود؟!

گفت: پس چیست؟

فرمود: منظور مردان [خاصی] است.

گفت: در کجای کتاب خدا چنین است؟

فرمود: آیا نشنیده‌ای این سخن خداوند عز و جل را «و چه بسیار قریه‌هایی که از فرمان پروردگار خود و پیامبرانش سرپیچیدند» (طلاق/8) و نیز «آن قریه‌ها را هلاکشان کردیم» (کهف/59) و نیز «و از آن قریه‌ای بپرس که در آن بودیم و از کاروانی که در آن می‌آمدیم» (یوسف/82). آیا از قریه یا کاروان سوال می‌شود یا از مردان؟ و آیاتی در این معنا تلاوت فرمود.

گفت: فدایت شوم. آنان کیستند؟

فرمود: ماییم آنان. سپس فرمود آیا نشنیده‌ای که در ادامه فرمود «شبها و روزها ایمن و آسوده‏خاطر بگردید» فرمود یعنی ایمن و آسوده‌خاطر از انحراف.

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص313؛ مناقب آل أبی طالب، ج‏4، ص129-130

وَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: دَخَلَ قَاضٍ مِنْ قُضَاةِ أَهْلِ الْکُوفَةِ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَقَالَ لَهُ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ قَالَ لَهُ مَا یَقُولُ النَّاسُ فِیهَا قِبَلَکُمْ [بِالْعِرَاقِ] قَالَ یَقُولُونَ إِنَّهَا مَکَّةُ فَقَالَ وَ هَلْ رَأَیْتَ السَّرَقَ فِی مَوْضِعٍ أَکْثَرَ مِنْهُ بِمَکَّةَ قَالَ فَمَا هُوَ؟

قَالَ إِنَّمَا عَنَى الرِّجَالَ قَالَ وَ أَیْنَ ذَلِکَ فِی کِتَابِ اللَّهِ؟ فَقَالَ أَ وَ مَا تَسْمَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ» وَ قَالَ «وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ» وَ قَالَ «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها» أَ فَیُسْأَلُ الْقَرْیَةُ أَوِ الرِّجَالُ أَوِ الْعِیرُ قَالَ وَ تَلَا عَلَیْهِ آیَاتٍ فِی هَذَا الْمَعْنَى قَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَمَنْ هُمْ؟ قَالَ نَحْنُ هُمْ فَقَالَ أَ وَ مَا تَسْمَعُ إِلَى قَوْلِهِ «سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ»؟ قَالَ آمِنِینَ مِنَ الزَّیْغِ.


3) از معصومین مناجاتی بین حضرت موسی ع و خداوند متعال روایت شده است. در فرازی از این مناجات، خداوند می‌فرماید: «زینت دنیا و شکوفایی‌اش فریبت ندهد و هرگز به ظلم رضایت نده و ظالم مباش، که همانا من در کمین ظالمانم تا اینکه حق مظلوم را از او بستانم.

الکافی، ج‏8، ص49

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عِیسَى رَفَعَهُ قَالَ‏ : إِنَّ مُوسَى ع نَاجَاهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَقَالَ لَهُ فِی مُنَاجَاتِهِ یَا مُوسَى...

لَا تَغُرَّنَّکَ زِینَةُ الدُّنْیَا وَ زَهْرَتُهَا وَ لَا تَرْضَ بِالظُّلْمِ‏ وَ لَا تَکُنْ ظَالِماً فَإِنِّی لِلظَّالِمِ رَصِیدٌ  حَتَّى أُدِیلَ مِنْهُ الْمَظْلُوم‏


4) از رسول الله ص روایت شده است:

همانا خداوند به ظالم مهلت می‌دهد تا جایی که او می‌گوید مرا مهلت داده‌اند [= به این مهلت دلخوش می‌شود و گویی کاری به کار او ندارند] سپس او را «بشدت فراوان می‌گیرد». (حاقه/10)

کنز الفوائد، ج‏1، ص135

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُمْهِلُ الظَّالِمَ حَتَّى یَقُولَ أَهْمَلَنِی ثُمَّ إِذَا أَخَذَهُ أَخَذَهُ «أَخْذَةً رَابِیَةً».[9]

تدبر

1) «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً»

خداوند در آیه قبل، فرمود که خداوند به خاطر غفاریت و رحمتی که دارد در عذاب آنان تعجیل نمی‌کند.

این آیه تذکر می‌دهد که اما گمان نکنید که این تاخیر همواره تا آخرت خواهد بود؛ بلکه چه‌بسیار جوامع را به خاطر ظلمی که کردند در همین دنیا هلاک کردیم؛ و البته برای آنها هم موعدی قرار دادیم.

به تعبیر دیگر، خداوند به همه ظالمان مهلتی می‌دهد؛ اما این مهلت لزوما تا قیامت نیست؛

و برخی از همین نکته نتیجه گرفته‌اند که در آیه قبل هم، اگر منظور کفار قریش بوده، وعده‌گاه، نه قیامت، بلکه موقعیتی مانند جنگ بدر و .. بوده است؛ و اگر منظور مطق کافران این امت است، وعده‌گاه این عذاب، آخرالزمان می‌باشد. (المیزان، ج13، ص335)


2) «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا»

چون ظلم کردند عذاب شدند؛

پس آنچه عذاب را در همین دنیا می‌رساند، ظلم است؛

و ظلم هم تنها پایمال کردن حق دیگران نیست؛ بلکه چنانکه در دو آیه قبل گذشت، ظالم‌ترین ظالم کسی است که به آیات خدا متذکر شود اما از آن اعراض کند (آیه57)


3)‌ «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً»

در آیه قبل فرمود اگر مهلت بدانها دادیم، مغرور نشوند، بلکه موعدی برایشان قرار داده‌ایم.

در این آیه می‌فرماید اگر هم هلاک کردیم، تعجیل نکردیم، برای هلاکتشان هم موعدی قرار دادیم.

در واقع، کار خدا کاملا حساب‌شده است؛ و به همه مهلت می‌دهد؛ نه مهلت دادنش از باب فراموشی است و نه عذاب کردنش به معنای این است که به آنها اصلا مهلتی نداده باشد.


4) «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا»

رمز بدبختى و هلاکت مردم، عملکرد ظالمانه‏ى خودشان است. (تفسیر نور، ج‏7، ص193)


5) «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ»

زوال تمدّن‏ها و جوامع، تحت اراده الهى است. (تفسیر نور، ج‏7، ص193)


6) «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً»

اگر ستمگران را در رفاه و آسایش دیدید، مأیوس نشوید، آنان هم مهلتى دارند. (تفسیر نور، ج‏7، ص193)




[1] . أن الاهلاک أعم من الاعدام لأنه قد یکون بنقض البنیة و إبطال الحاسة و ما یجوز أن یصل معه اللذة و المنفعة، و الاعدام نقیض الایجاد فهو أخص فکل اعدام اهلاک و لیس کل إهلاک إعداما.

[2] . راغب اصفهانی معتقد است در قرآن کریم هرجا برای مرگ از تعبیر هلاک استفاده می‌شود بار مذمت دارد، غیر از آیه «وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا» (غافر/34) و برای این مورد هم نکاتی توضیح داده‌اند.

[3] . هرچند در عربی گاه این فعل لازم به صورت متعدی هم به کار می‌رود و «هَلَکْتَنی» به معنى «أَهْلَکتنی» به کار می‌رود (لسان العرب، ج‏10، ص504)

[4] . فقط در برخی قرائات غیر مشهور،  (اعشی و برجمی) اینجا را به این صورت، اما سوره نمل را به صورت «مَهلَک» قرائت کرده‌اند.

[5] . طبری این روایت را مطلقا به عاصم نسبت می‌دهد؛ اما مهم این است که بدانیم طبری اصلا به قرائت حفص توجه نداشته و در کتابش اصلا مفردات حفص را نیاورده است: «و اختلفت القراء فی قراءة قوله لِمهْلکِهِمْ فقرأ ذلک عامة قراء الحجاز و العراق:" لمُهلَکهم" بضم المیم و فتح اللام على توجیه ذلک إلى أنه مصدر من أهلکوا إهلاکا. و قرأه عاصم:" لمَهلَکهم" بفتح المیم و اللام على توجیهه إلى المصدر من هلکوا هلاکا و مهلکا» (جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج‏15، ص176)

[6] . قرأ حفص عن عاصم «لِمَهْلِکِهِمْ» بفتح المیم و کسر اللام و کذلک فی النمل ما شَهِدْنا مَهْلِکَ و قرأ حماد و یحیى عن أبی بکر بفتح المیم و اللام و قرأ الأعشى و البرجمی عنه هاهنا بالضم و هناک بالفتح و قرأ الباقون لمُهلَکهم و مهلک بضم المیم و فتح اللام.

الحجة: من قرأ لمهلکهم فإن المهلک یجوز أن یکون مصدرا و یجوز أن یکون وقتا فیکون معناه لإهلاکهم أو لوقت إهلاکهم و من قرأ «لِمهْلکِهِمْ» فالمراد لوقت هلاکهم و من قرأ بفتح المیم و اللام فهو مصدر مثل الهلاک و قد حکی أن تمیما یقول هلکنی زید و على هذا حمل بعضهم قوله:" و مهمة هالک من تعرجا" فقال هو بمعنى مهلک فیکون هالک مضافا إلى المفعول به و إذا لم یکن بمعنى مهلک یکون هالک مضافا إلى الفاعل مثل حسن الوجه و کذلک قوله «لِمَهْلِکِهِمْ» على قراءة حفص أو لمهلکهم بفتح اللام و المیم فإنه مصدر فعلى قول من عدى هلکت یکون مضافا إلى المفعول به و على قول من لم یعده یکون مضافا إلى الفاعل.

[7] . و قرأ الجمهور بضم المیم و فتح اللام، و احتمل أن یکون مصدرا مضافا إلى المفعول و أن یکون زمانا. و قرأ حفص و هارون عن أبی بکر بفتحتین و هو زمان الهلاک. و قرأ حفص بفتح المیم و کسر اللام مصدر هلک یهلک و هو مضاف للفاعل. و قیل: هلک یکون لازما و متعدیا فعلى تعدیته یکون مضافا للمفعول، و أنشد أبو علیّ فی ذلک: «و مهمه هالک من تعرجا» و لا یتعین ما قاله أبو علیّ فی هذا البیت، بل قد ذهب بعض النحویین إلى أن هالکا فیه لازم و أنه من باب الصفة المشبهة أصله هالک من تعرجا. فمن فاعل ثم أضمر فی هالک ضمیر مهمه

[8][8] روایاتی که درباره علل هلاکت گذشتگان آمده متعدد است. مثلا در روایتی دیگر در الکافی، ج‏8، ص389 علت هلاکت آنان چنین معرفی شده است:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ  بْنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع [وَ رَوَاهَا غَیْرُهُ بِغَیْرِ هَذَا الْإِسْنَادِ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ خَطَبَ بِذِی قَارٍ]  فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ ... ‏ فَلَا یُلْهِیَنَّکُمُ الْأَمَلُ وَ لَا یَطُولَنَّ عَلَیْکُمُ الْأَجَلُ فَإِنَّمَا أَهْلَکَ‏ مَنْ‏ کَانَ‏ قَبْلَکُمْ‏ أَمَدُ أَمَلِهِمْ وَ تَغْطِیَةُ الْآجَالِ عَنْهُمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ  الَّذِی تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ وَ النَّقِمَة ... .

[9] . سخنی به پیامبر منسوب  و معروف شده است که «الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظلم» در حدی که جستجو شد چنین حدیثی مستند به پیامبر ص یا معصومین یافت نشد و بزرگان اهل حدیث مثل مرحوم مجلسی (مثلا در مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج‏10، ص304) یا مرحوم فیض کاشانی (در تفسیر الصافی، ج‏2، ص477) ویا حتی برخی از بزرگان اهل سنت مانند بیضاوی (أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج‏3، ص15) وقتی این را نقل کرده‌اند به عنوان «قیل: گفته شده» و یا به عنوان یک جمله حکیمانه مورد توجه قرار داده‌اند و آن را به پیامبر ص یا امام معصوم ع نسبت نداده‌اند.

 


639) سوره کهف (18) آیه58 وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ ل

بسم الله الرحمن الرحیم

639) سوره کهف (18) آیه58

وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً

ترجمه

و پروردگار توست بسیار آمرزنده و صاحب رحمت؛ اگر [به فرض می‌خواست] آنان را به آنچه به دست آورده‌اند مؤاخذه کند، حتما برایشان در عذاب تعجیل می‌کرد؛ بلکه آنان را وعده‌گاهی است که هرگز از [غیر] او راه نجاتی نیابند.

نکات ترجمه

«الْغَفُورُ»

قبلا بیان شد که ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف می‌شود، و لذا در مورد انسان‌های عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده می‌شود؛ اما در مغفرت، گناه شخص را می‌پوشاند و آبروی او را نمی‌برد و در واقع، نحوه‌ای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار می‌رود.

جلسه 183 . http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

«ذُو الرَّحْمَةِ» = ذو + رحمة 

«رحمة» از ماده «رحم» است که قبلا بیان شد که اصل این ماده را به معنای «رقت قلبی که توام با احسان کردن باشد» دانسته اند که در مورد خداوند تنها به معنای احسان می‌باشد

جلسه89 http://yekaye.ir/yunus-010-058/

«رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ»

«رَبُّکَ» مبتداست و «الْغَفُورُ» و «ذُو الرَّحْمَةِ» خبر اول و دوم آن است. از آنجچا که «ال» بر روی خبر آمده دلالت بر حصر یا تاکید شدید می‌کند.

«مَوْعِدٌ»

قبلا بیان شد که «مَوْعِد» از ماده «وعد» است؛ و «وعده» به معنی «قرار گذاشتن» در زبان فارسی نیز رایج است. از این ماده، کلمه «وعید» را فقط در مورد «وعده تهدیدآمیز و ناخوشایند» به کار می‌برند؛ اما «وعد» را در مورد هرگونه قرار (چه قرار خوب و چه بد) به کار می‌برند. کلمه «موعد»، هم به معنای اسم مکان (مکان وعده، محل ملاقات) (مثلا:‌ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ؛ هود/17)، هم به معنای اسم زمان (زمان وعده، قرار ملاقات) (مثلا: إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْح؛ هود/81) می‌آید، و گاه به معنای مصدر (وعده، دیدار) هم به کار می‌رود.

جلسه 282 http://yekaye.ir/al-hegr-15-43/

«مَوْئِلاً»

اغلب اهل لغت ریشه کلمه «موئل» را «وأل» دانسته‌اند. همگان اتفاق نظر دارند که ماده «وأل» دلالت بر پناه بردن دارد، اما اینکه چه معنای اضافه‌ای در بر دارد؛ برخی آن معنای اضافه را تجمع (در یکجا جمع شدن) دانسته‌اند (معجم مقاییس اللغة، ج‏6، ص79) و برخی آن را «نجات و خلاصی یافتن» (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص10)

در میان اهل لغت، تنها راغب اصفهانی است که این کلمه را اسم مکان از ماده «أول» قلمداد کرده (= موضعی که شخص بدان رجوع می‌کند و برمی‌گردد) و هم‌ریشه با کلمه «تأویل» معرفی نموده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص99)

ماده «وأل» ظاهرا تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت

کلمه «موئلا» مشهورترین قرائت این واژه است، اما در میان قرائات غیرمشهور به صورت ««مَوِّلاً» (قرائت زهری) و «مَوْلاً» (ابوجعفر از حلوانی) نیز قرائت شده است. (البحر المحیط، ج‏7، ص195)[1]

توجه

در جلسه 509 و 510 به مناسبت بحث از آیات «فَذَرْنی‏ وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُون‏؛ وَ أُمْلی‏ لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتین«؛ (قلم/44-45) احادیث و نکاتی درباره سنت املاء و استدراج گذشت که بسیاری از آنها به آیه حاضر نیز مرتبط می‌باشد و از این رو از تکرار آنها خودداری می‌کنیم.

حدیث

مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج‏4، ص435

روی أَنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ: وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا مِنَ النَّاسِ أَحَدٌ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ بِعَمَلِهِ قَالُوا وَ لَا أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ وَ لَا أَنَا إِلَّا أَنْ یَتَغَمَّدَنِیَ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى فَوْقِ رَأْسِهِ وَ طَوَّلَ بِهَا صَوْتَهُ.


الکافی، ج‏2، ص452

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

کَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِمَا قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِسَتْرِ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ کَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِثَنَاءِ النَّاسِ عَلَیْهِ.


نهج‌البلاغه، حکمت30

وَ قَالَ ع الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَر.

تدبر

1) «وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا»

در این آیه، دو جمله اول، همانند دو نفر متخاصم‌اند که جمله سوم قاضی و حَکَم بین آنها شده است:

در جمله اول بر بسیار آمرزنده بودن خداوند و همه رحمت‌ها را از او دانستن تاکید شده؛

در جمله دوم اینکه کسانی که کفر ورزیدند به خاطر آنچه انجام داده‌اند شایسته این‌اند که هرچه زودتر عذاب شوند؛

و آنگاه در جمله سوم، حالت بینابین اتخاذ می‌شود: غفاریت و رحمت گسترده خدا موجب می‌شود که فعلا آنان عذاب نشوند و باز به آنان مهلت داده شود، اما نهایتا وعده‌گاهی می‌رسد که دیگر، پناهگاه و راه نجاتی از آن نیابند. (المیزان، ج13، ص334)


2) «وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ ...»

با اینکه بحث درباره کافرانی است که سزاوار عذاب‌اند و می‌فرماید که خداوند با توجه به غفاریت و رحمتش عذاب آنها را به تاخیر می‌اندازد، چرا فرمود «پروردگار تو» غفور و ... است؛ و نفرمود «پروردگار آنان» چنین است؟

الف. می‌تواند از باب ملاطفت با پیامبر و به‌نوعی تسلای‌ خاطر ایشان باشد، یعنی در آیات قبل از ایمان نیاوردن آنان سخن گفت؛ در اینجا به پیامبر خطاب می‌کند که بدان پروردگار تو چنین است، و از چنین پروردگاری جز این اندازه صبر انتظار نداشته باش.

ب. چه‌بسا نشان می‌دهد که این غفران و مغفرتی که مانع می‌شود که عذاب بلافاصله بر آنان وارد شود، مربوط به همان مقامی است که ربوبیت برترین انسان از آنجا سرچشمه گرفته، یعنی مربوط به ربوبیت مرتبه خلیفة‌اللهی انسان است؛ به تعبیر دیگر، چون خدا در مقام آن است که به انسان فرصت خلیفة‌اللهی بدهد، به آنان این اندازه مهلت می‌دهد.

ج. شاید می‌خواهد نشان دهد که اگر مغفرت و رحمتی هم به آنان می‌رسد با واسطه پیامبر ص است که همان مقام خاص شفاعت ایشان است که در قرآن کریم «مقام محمود» تعبیر شده است. (به تعبیر دیگر، به نحوی اشاره به مقام واسطه فیض بودن وی باشد)

د. ...


4) «وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ»

چرا اول به غفور بودن خداوند اشاره شد و بعد به «دارای رحمت بودن» و چرا تعبیر «ذو رحمت» آورد، نه رحمن و رحیم و مانند آن؟

الف. غفور بودن ناظر است به بخشش گناهان، و رحمت ناظر است به نعمت‌هایی که اضافه بر آنان می‌دهد (مجمع‌البیان، ج6، ص739)

ب. «غفور بودن» خداوند به منزله زمینه‌سازی است برای اینکه مشمول رحمت قرار گیرد؛ کلمه «غفران» دلالت بر محو کردن گناه دارد، گویی با صفت مغفرت، موانعی که مانع شمول رحمت می‌شده برداشته می‌شود؛ آنگاه رحمتی که - اگر مانعی پیش رویش نباشد - هر چیزی را دربرمی گیرد، شامل حال آنان شود؛ و ذو الرحمة (بویژه با توجه به «الِ» آن، که «ال» جنس است) دلالت بر مطلقِ رحمت می‌کند و همه رحمتهای رحمانی و رحیمی را شامل می‌شود؛ و لذا توسعه معنایی بیشتری دارد از رحمان، که تاکیدش بر کثرت رحمت است؛ و نیز از رحیم، که تاکیدش بر ثبات و دوام رحمت است. (المیزان، ج13، ص334)

ج. گفته شده غفور بودن ناظر به کسی است که توبه کند و رحمت ناظر به کسی است که حتی توبه نکرده باشد. (مجمع‌البیان، ج6، ص739)

د. غفور بودن ناظر به این است که بلافاصله آنان را مواخذه نمی‌کند و رحمت داشتن ناظر به این است که مهلت می‌دهد تا توبه کنند (مجمع‌البیان، ج6، ص739).

ه. صاحب رحمت بودن بدین معناست که همه رحمت در اختیار خداست و هیچکس اختیار هیچ رحمتی را ندارد که شامل حال آنان کند (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص10)؛ پس اگر قرار است رحمتی به آنها برسد تنها و تنها از جانب خدا می تواند باشد.

و. ...


5) «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا»

اغلب مترجمان ضمیر «ه» در «من دونه» را به «موعد: وعده‌گاه» یا «العذاب» برگردانده‌اند و گفته‌اند «از آن ملجأ و پناهگاه و گریزگاهی نمی‌یابند» و معدودی از مترجمان ضمیر را به «خدا» برگردانده و گفته‌اند «غیر از خدا پناهی نمی‌یابند». اگرچه هر دو معنا می‌تواند مد نظر باشد، اما به نظر می‌رسد معنای دوم از این جهت ترجیح داشته باشد که در قرآن کریم جمعا 37 بار تعبیر «من دونه» آمده است که 36 بار دیگر آن همگی بوضوح، مرجع ضمیرشان «خداوند» بوده است؛ و با سیاق آیه - که در مقام این است که همه غفرانیت و رحمت از آن خداست - نیز این معنا بیشتر سازگار است، به علاوه که در ارجاع ضمیر به «وعده‌گاه یا عذاب» عملا عبارت «دون» گویی مورد ملاحظه قرار نمی‌گیرد.


6) «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا»

ممکن است خداوند به بدکاران مهلت دهد، اما همه آنها به زمان و موقعیتی می‌رسند که هیچ راه نجاتی از آن نخواهند یافت.

ثمره اجتماعی

انتظار نداشته باشیم که بدکاران در دنیا حتما به جزای عملشان برسند؛ و اگر ظالمی علی‌رغم همه ظلم‌هایی که کرد از دنیا رفت و عذاب نشد، گمان نکنیم «از دست خدا در رفته است و عدالت برقرار نخواهد شد»!



[1] . و قرأ الزهری موّلا بتشدید الواو من غیر همز و لا یاء. و قرأ أبو جعفر عن الحلوانی عنه مولا بکسر الواو خفیفة من غیر همز و لا یاء. و قرأ الجمهور بسکون الواو و همزة بعدها مکسورة