بسم الله الرحمن الرحیم
637) سوره کهف (18) آیه56
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً
ترجمه
و پیامبران را نفرستادیم مگر [به عنوان] بشارتدهندگان و بیمدهندگان؛ و کسانی که کفر ورزیدند با [تمسک به] باطل جدال کنند، تا به آن، حق را از جای خود به در آرند، و آیات من و آنچه را [بدان] بیم داده شدهاند به ریشخند گرفتند.
نکات ترجمهای و نحوی
«مُبَشِّرینَ»
قبلا بیان شد که ماده «بشر» را در اصل به معنای «ظهور چیزی همراه با حُسن و جمال» دانستهاند که از این ماده «بَشَرِة» به معنای ظاهر پوست انسان (که نمایان است) معروف است؛ و از نظر برخی، اصل این ماده، همین پوست ظاهری است و «بشارت» (= مژده دادن) را هم از این جهت بشارت گفتهاند که موجب انبساط در چهره (پوست صورت) شخص میشود.
وقتی «بشارت» در مقابل «انذار» به کار میرود، دلالت بر خبر خوش دادن (در مقابل بیم دادن) دارد.
جلسه165 http://yekaye.ir/sad-038-71/
«مُنْذِرینَ» «أُنْذِرُوا»
قبلا بیان شد که «مُنْذِر» اسم فاعل از مصدر «إنذار» است. «انذار» به معنای ابلاغ و بیانی است که با ترساندن توأم باشد (در فارسی: هشدار دادن) چنانکه «تبشیر» هم خبری است که مشتمل بر امر مسرتبخش باشد و گفته شده که «نَذْر» هم از همین ریشه است، چون مطلبی است که شخص میترسد که با آن مخالفت کند. همچنین در تفاوت «انذار» با «ترساندن» (تخویف)، گفته شده که انذار، نه هرگونه ترساندن، بلکه ترساندنی است که موضع ترس، و چرایی ترسناک بودن را برای مخاطب آشکار میکند و ناشی از نوعی احسان و خیرخواهی از جانب انذاردهنده است و هرچه آن امری که سزاوار ترسیدن است عظیمتر باشد، این احسان بیشتر است.
جلسه113 http://yekaye.ir/ash-shuara-026-194/
«ما أُنْذِرُوا»
حرف «ما» در «ما أُنْذِرُوا» را هم میتوان مای موصوله (به معنای «الذی») دانست (ترجمه: آنچه را [بدان] انذار داده شدند، مسخره گرفتند) و هم مای مصدری (انذار کردنشان [اینکه آنان را انذار می کردند] را مسخره گرفتند) (البحر المحیط، ج7، ص195)[1]
«یُجادِلُ»
درباره ماده «جدل» در دو جسله قبل توضیح داده شد که در اصل دلالت دارد بر استحکام چیزی در عین روانیای که دارد، و در بسیاری از اوقات در مورد نزاع کلامیای که تداوم و رفت و برگشت دارد به کار میرود (یعنی «درصدد پیروزی برآمدن از طریق منازعه و غلبهجویی» و این ماده وقتی به باب مفاعله میرود (مُجَادَلَة ، جِدَال) دلالت بر امتداد یافتنِ جَدَل میکند؛ و غالبا بر اصرار و پافشاری بر موضع خویش در سخن، که مانع آشکار شدن حق میشود، اطلاق میگردد.
جلسه 635 http://yekaye.ir/al-kahf-18-54/
«الْباطِلِ»
قبلا بیان شد که «باطل» نقطه مقابل «حق» است و به معنای امری است که با تفحص معلوم میشود هیچ ثباتی ندارد. این کلمه اسم فاعل از ماده «بطل» است که اصل این ماده را به معنای «[از بین] رفتن شیء و اینکه درنگ و مکث بسیار اندکی داشته باشد» دانستهاند.
جلسه174 http://yekaye.ir/saad-38-27/
«الْحَقّ»
قبلا اشاره شد که اصل ماده «حقق» را محکم کردن شیء، و یا ثبات و استقرار داشتن و مطابقت و موافقت داشتن با یک امر ثابت و مستقر دانستهاند، چنانکه به محور و پاشنه درب که درب با تکیه بر آن و بر مدار آن حرکت میکند «حقّ» میگویند.
جلسه311 http://yekaye.ir/al-hajj-22-6/
«لِیُدْحِضُوا»
ماده «دحض» در اصل به معنای لغزش یا لغزاندنی است که به زوال و نابودی منجر شود (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص332؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج3، ص179)
«داحض» (حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِم؛شوری/16) اسم فاعل از آن است به معنای امر زایل و باطل شدنی (مفردات ألفاظ القرآن، ص308)
«مُدْحَض» اسم مفعول از این ماده (در باب افعال) و به معنای مغلوب و شکستخورده و بازنده است (فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضینَ: پس قرعه انداختند و [یونس] از بازندگان بود؛ صافات/141) گویی که وی در مقام مسابقه لغزیده است (البحر المحیط، ج9، ص124)
این ماده جمعا 4 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«هُزُواً»
ماده «هزء» به معنای «مسخره کردن» میباشد (معجم المقاییس اللغة، ج6، ص52) برخی آن را مزاح و ریشخند گرفتن مخفیانه دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص841) و برخی اصل آن را «تحقیر» و «اهانت» کردن دانستهاند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج11، ص256)
اغلب اهل لغت بین «هزأ» و «استهزأ» تفاوت محسوسی را قائل نیستند؛ حداکثر این است که «استهزاء»، در «هزؤ» وارد شدن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص841)[2]، یعنی میتوان گفت فرق «هزأ» با «استهزء» در این است که «هزء» آن وضعیت حقارتآمیزی است که حاصل شده؛ ولی «استهزاء» درصدد ایجاد آن وضعیت برآمدن است. (التحقیق، ج11، ص256)
تفاوت «استهزاء» با «مزاح» در این است که ماده «هزأ» برای شوخیای است که ناشی از حقیر دانستن ویا همراه است با تحقیر کردن شخصی که مورد استهزاء قرار میگیرد. (الفروق فی اللغة، ص248)
همچنین در تفاوت «استهزاء» با «سُخریه» (= مسخره کردن) دو وجه مطرح شده است. یکی اینکه در مسخره کردن حتما چیزی در شخص مورد نظر هست که به خاطر آن وی مسخره میشود؛ اما در استهزاء لزوما چنین نیست، و شاید واقعا هیچ نکتهای در شخصی نباشد اما او را مورد استهزاء قرار دهند. دوم اینکه «مسخره کردن» از آنجا که از ماده «سخر» گرفته شده، در آن نوعی سلطهجویی و به تسخیر درآوردن شخص مد نظر است. (الفروق فی اللغة، ص249)
ماده «هزو» جمعا 34 بار در قرآن کریم به کار رفته است که یازده آن به صورت «هُزُواً» میباشد و بقیه موارد همگی کاربردهای این ماده در باب استفعال - به صورت فعل یا اسم فاعل (مستهزِئ) - میباشد.[3]
حدیث
1) از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
خداوند لعنت کند [کرد] کسانی را که دینشان را دستمایه جدل و ستیزه قرار دادند تا با باطل، حق را از جای خود به در آرند.
التوحید (للصدوق)، ص461
أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ: لَعَنَ اللَّهُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ شُحّاً [شیحاً] یَعْنِی الْجِدَالَ لِیُدْحِضُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ.[4]
و عبدالرحمن بن سمره هم از رسول الله ص روایت کرده است: کسانی که در دین خدا مجادله میکنند بر زبان هفتاد پیامبر لعن شدهاند؛ و کسی که در آیات خدا مجادله کند قطعا کفر ورزیده است که خداوند عز و جل میفرماید «و در آیات خدا جدال نکنند مگر کسانی که کافر شدند، پس رفت و آمدشان در شهرها تو را نفریبد» (غافر/4).
کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص256-257
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الصَّیْرَفِیِّ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لُعِنَ الْمُجَادِلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ عَلَى لِسَانِ سَبْعِینَ نَبِیّاً وَ مَنْ جَادَلَ فِی آیَاتِ اللَّهِ فَقَدْ کَفَرَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاد.»[5]
توجه
چنانکه در جلسه635، تدبر3 اشاره شد جدل یک توانایی و ظرفیت در انسان است که هم میتواند بار معنایی مثبت داشته باشد و هم بار معنایی منفی؛ جالب است که همین تعبیر «جدال و مجادله در آیات الله» در اینجا با بار معنایی کاملا منفی به کار رفت و در حدیث3 جلسه635 با بار معنایی کاملا مثبت.
2) از یکی از ائمه علیهمالسلام [ظاهرا امام صادق ع] روایتی در نحوه زیارت قبور ائمه بقیع وارد شده است. در فرازی از این زیارت میگوییم:
پس من خدمت شما مشرّف شدهام هنگامی که اهل دنیا از شما رویگردان شدند و آیات خدا را مسخره گرفتند و نسبت به آن استکبار ورزیدند...
کامل الزیارات، ص54؛ الکافی، ج4، ص559
حَدَّثَنِی حَکِیمُ بْنُ دَاوُدَ بْنِ حَکِیمٍ قَالَ حَدَّثَنِی سَلَمَةُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ هِشَامٍ [هَاشِمٍ] عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحَدِهِمْ [أَحَدِهِمَا] ع قَالَ: إِذَا أَتَیْتَ قُبُورَ الْأَئِمَّةِ بِالْبَقِیعِ فَقِفْ عِنْدَهُمْ وَ اجْعَلِ الْقِبْلَةَ خَلْفَکَ وَ الْقَبْرَ بَیْنَ یَدَیْکَ ثُمَّ تَقُولُ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ أَئِمَّةَ الْهُدَى...
فَقَدْ وَفَدْتُ إِلَیْکُمْ إِذْ رَغِبَ عَنْکُمْ أَهْلُ الدُّنْیَا وَ اتَّخَذُوا آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْهَا...
و از امام صادق ع روایت شده است:
بدانید که خداوند متعال در میان خلایق، از شخص متلوّن [هفترنگ، بوقلمونصفت] بدش میآید، پس هرگز از حق و اهل حق نلغزید و فاصله نگیرید چرا که هرکس به وسیله باطل، خودرأیی به خرج دهد [= حق را کنار بگذارد] هلاک میشود و دنیا هم از دستش میرود و با ذلت از آن خارج میگردد.
الأمالی (للمفید)، ص137
قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْکَاتِبُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ الْإِسْکَافِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُبْغِضُ مِنْ خَلْقِهِ الْمُتَلَوِّنَ فَلَا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ وَ أَهْلِهِ فَإِنَّ مَنِ اسْتَبَدَّ بِالْبَاطِلِ وَ أَهْلِهِ هَلَکَ وَ فَاتَتْهُ الدُّنْیَا وَ خَرَجَ مِنْهَا صَاغِراً.[6]
3) از امام هادی ع روایت شده است:
همانا خداوند متعال «باطل» را شبیهترین چیز به «حق» قرار داد و آن را «شبهه» نامید، سپس هر دو را برای امتحان خلائق در میان خلق پراکند، پس هرکه حق را از باطل جدا کند و آن را بشناسد، رستگار است، و خداوند چنین کسانی را «اولوا الالباب» (خردمندان) و «اولوا الابصار» (صاحبان بصیرت) نامید و فرمود «پس عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت» (حشر/2) و «ای خردمندان» (بقره/179) و ای «صاحبخِرَدان» (أُولِی النُّهی؛ طه/54 و 128)
و گروهی دیگر کور گردیدند و با شبهه همنشین شدند، پس انحراف، ملازم دلهایشان شد به خاطر آنچه از باطل پیروی کردند و «با باطل جدال کردند، تا به آن، حق را از جای خود به در آرند» (کهف/56) پس در کتابش رسوایشان کرد؛
اینان نزد مردم، به لحاظ تعداد [= به لحاظ عِدّه و عُده]، بیشتریناند؛ و نزد خداوند عز و جل، به لحاظ وزن و قیمت، کمترین؛
و آنان نزد مردم به لحاظ تعداد کمتریناند؛ و نزد خداوند عز و جل، به لحاظ وزن و قیمت، بیشترین؛ وآناناند که اولیاء الله اند ...
الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص732
قال ابوالحسن [الهادی] علیه السّلام:
إنّ اللّه تعالى جعل أشبه شیء بالحقّ الباطل فسمّاه الشبهة، ثمّ بثّهما فی الخلق جمیعا لامتحان الخلق، فمن میّز الحقّ من الباطل و عرفه کان الفائز، و قد سمّاهم اللّه جلّ و عزّ: اولو النهى و اولو الألباب و اولو الأبصار، فقال: فاعتبروا یا أُولِی الْأَلْباب و یا أُولِی النُّهی و یا اولی الأبصار، و عمى قوم آخرون فلزم الشبهة، فألزم قلوبهم الزیغ بما اتّبعوا من الباطل وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ ففضحهم فی کتابه، فهم الأکثرون عددا عند الناس، و الأوّلون وزنا عند اللّه، جلّ و عزّ، و هؤلاء الأقلّون عددا عند الناس و الأکثرون وزنا عند اللّه جلّ و عزّ هم أولیاؤه...
4) از امام صادق ع روایت شده است:
از میان کسانی از این امت که قرآن میخوانند، هرکس وارد در جهنم شود، از کسانی است که آیات خدا را مسخره گرفتند.
الإختصاص، ص226
عَنْ رِفَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ دَخَلَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ النَّارَ مِمَّنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَهُوَ مِمَّنْ یَتَّخِذُ آیاتِ اللَّهِ هُزُوا.[7]
توجه
در جلسه34 http://yekaye.ir/ya-seen-36-30/[8] و
جلسه67 http://yekaye.ir/ar-rum-030-10/[9] احادیث و تاملاتی درباره «مسخره گرفتن پیامبر و آیات خدا» مطرح شد که در اینجا نیز قابل ارائه است و مجددا تکرار نمیشود.
تدبر
1) «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً»
آیه قبل در مقام توضیح مانع ایمان آوردن انسانها بود. ارتباط این آیه با آن آیه در چیست؟
الف. پیامبر را تسلی میدههد که از ایمان نیاوردن آنان ناراحت نشو، چرا که تو وظیفهای جز بشارت و انذار نداری. (المیزان، ج13، ص332)
ب. در آن آیه این ایمان نیاوردن را ناشی از وجود سنتی سابقهدار در گذشتگان دانست. چهبسا در این آیه این سنت را شرح می دهد:
خداوند انسان را موجودی مختار آفرید و البته راه سعادت و شقاوت را به او نشان داد تا با انتخاب خودش مقام خلیفةاللهی را به دست آورد. اینجاست که کار اصلی پیامبران بشارت و هشدار دادن میشود؛ و مهمترین کارشکنی در کار آنان، کنار زدن حق با بحث و جدلِ باطلبنیان؛ و به مسخره گرفتن آیات (نشانههایی که راه را از براهه متمایز میکند) و هشدارهای که داده میشود.
نکته تخصصی انسانشناسی
چون انسان دارای اختیار است، پس تصمیمگیری او همواره مبتنی است بر ترجیح دادنی که بر اساس تشخیص خودش بدان رسیده است؛ یعنی تنها و تنها بر اساس تشخیص و ترجیحی که میدهد عمل میکند. حتی اگر کار بدی میخواهد انجام دهد، ابتدا خودش را توجیه میکند که انجام دادن آن کار ترجیح دارد.
بر این اساس، زندگی انسان همواره در گروی تشخیصهایی است که میدهد و چون خداوند انسان را به حال خود رها نکرده، پس برای کمک به تشخیص و ترجیح او پیامبرانی میفرستد:
کار پیامبران این است که با نشان دادن راه صحیح سعادت و بیراههها، به تشخیص درست انسان کمک کنند؛ آن هم نه نشان دادن ذهنی صرف؛ بلکه نشان دادنی که همراه با برانگیختن احساسات متناسب باشد؛ یعنی شناختی که همراه است با تشویق به پیمودن راه صحیح (بشارت) و ایجاد نگرانی از ورود در بیراههها (إنذار)، تا این «تشخیص»، از ساحت ذهن و زبان مخاطب، به ساحت دل و اراده او برسد و به «ترجیح آگاهانه» منجر شود.
اما کسانی که در مقام کفر و پوشاندن حقیقتاند و نمیخواهند حقیقت آشکار شود و مورد پیروی قرار گیرد، دو کار مهم انجام میدهند: یکی خدشه در مقام تشخیص، و دیگری خدشه در مقام احساسات:
در مقام شناخت، با استمداد از سخنان باطل، به مجادله و آشفته کردن فضای ذهن میپردازند تا با باطل خود، حق را بهتدریج از میدان ذهن مخاطب بیرون کنند؛
و در مقام احساسات، به مسخره کردن (ناچیز و بیارزش جلوه دادنِ) آیات خدا (= نشانهها و علائمی که خداوند قرار داده تا انسان با آن نشانهها راه را درست بپیماید) و هشدارهایی که به مخاطبان داده شده، میپردازند تا مخاطبان پیامبران، نه نشانههای هدایت را جدی بگیرند نه سخن پیامبران را.
ج. ...
2) «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً»
شبهه
در این آیه میفرماید ما پیامبران را نفرستادیم مگر به عنوان بشارتدهندگان و انذاردهندگان؛ پس آیا نباید نتیجه گرفت که: خداوند آنان را برای حکومت کردن نفرستاده، و سیاست و حکومت ربطی به پیامبران ندارد، مگر در حد توصیههای اخلاقی؟
پاسخ
به نظر میرسد این شبهه، که امروز بسیار رواج یافته، یکی از مصادیق اقدام کافران است که در ادامه همین آیه بدان تذکر داده شده است: تسلیم مدعای این شبهه شدن، تنها در یک صورت ممکن است: اینکه انسان با این «برداشت باطل» «حق» را کنار بگذارد و بقیه آیات خداوند و نیز خود انذارهایی که پیامبران دادهاند را جدی نگیرد؛ که توضیح این در دو گام تقدیم میشود:
الف. چرا این برداشت باطل است؟
ب. حق چیست؟ و آیات خدا و انذارهای پیامیران چه بوده است؟
الف)
باطل بودن این برداشت ناشی از خلط حصر مطلق و حصر نسبی است. وقتی تعبیر میشود «چنین نیست مگر چنان» این جمله دلالت بر حصر (=فقط) دارد؛ اما «فقط» در هر چیز، ناظر به محدوده خودش است؛ نه در تمام محدودهها. مثلا وقتی در ورودی سالن امتحانات دانشجویی، مینویسند «فقط دانشجویان سال اول وارد شوند» معلوم است که «بقیه دانشجویان» حق ورود ندارند، اما هیچ عاقلی نمیگوید که چون گفته «فقط دانشجویان» پس مطلقا هیچکس دیگری حق ورود ندارد، حتی اساتید و برگزارکنندگان آزمون و مسئولان دانشگاه و ... ! اگر به قبل و بعد این آیه و چهار آیه دیگری که چنین حصری در مورد وظیفه پیامبران آمده (انعام/48[10]؛ اعراف/188[11]؛ اسراء/105[12]؛ فرقان/56[13]) دقت کنیم بوضوح درمییابیم که مساله ناظر به بحث ایمان آوردن و نیاوردن انسانها بوده، که خداوند در این فضا تذکر میدهد که پیامبران جز بشارتدهنده و انذاردهنده نیستند؛ یعنی هرکس ایمان آورد به نفع خودش است (انعام/48) از آنها انتظار نداشته باشید برای ایمان آوردن شما معجزه کنند و کارهای عجیب و غریب انجام دهند (اعراف/188) یا امکان نداشته باشد که کسی در کار آنها کارشکنی کند (کهف/56) یا ایمان نیاوردن شما تقصیر آنها باشد (اسراء/105-107) یا انتظار مزد دادن از شما داشته باشند (فرقان/56-57).
البته از وجود یک حصر بتنهایی نمیتوان مطلق یا نسبی بودن آن را نتیجه گرفت همان گونه که مطلق بودن یک حصر، نیازمند دلیل و شواهد و قرائن است، نسبی بودنش هم همین طور است؛ و اینجاست که باید دید سایر آیات و انذارهایی که داده شده چیست و با جدی گرفتن آنها حق معلوم شود.
ب)
حقیقت این است که در بسیاری از آیات قرآن، تاکید شده است که هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه اطاعت کردن او را هم لازم گرداندیم (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ؛ نساء/64) و مثلا در سوره شعراء که حکایت دعوت بسیاری از پیامبران را مطرح میکند شاهبیت سخن همه آنان این است که در کنار عبادت خدا، بر اطاعت از خود تاکید میکنند (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ؛شعراء/108 و 110 و 126 و 131 و 144 و 150 و 163 و 179) و جالب اینجاست که حضرت عیسی که در این سوره از او یاد نشده در دو جای دیگر عین همین تعبیر را به کار برده است (آلعمران/50 و زخرف/63)
در مورد انذارهای پیامبران، حتی اگر از موارد فوق، و یا حکایت انذار حضرت موسی در دورهای که به کوه طور رفت برای ضرورت تبعیت از هارون هم صرفنظر کنیم، و بخواهیم فقط از انذارهای پیامبر اسلام سخن بگوییم، تاکیدات فراوان ایشان بر اینکه نهتنها قبول ولایت خود شرط قبولی اسلام است، بلکه هرکس ولایت وی را قبول دارد باید ولیّ منصوب پس از وی را نیز قبول کند، مطلبی است که از ابتدای دعوتشان - در هنگام دعوت خویشاوندان و عشیرهشان - تا آخر عمر - از جمله در حجةالوداع و در غدیر خم - جای هیچ تردیدی در اهتمام ایشان به حکومت به عنوان یکی از وظایف خود باقی نمیگذارد.
3) «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ»
اگرچه خداوند پیامبران را با دلایل آشکار میفرستد (در دهها آیه تاکید شده که پیامبران را «بالبینات» فرستادیم) اما این بدان معنا نیست که اهل باطل نتوانند با مجادلات باطل خود در حقانیت حق «شبههافکنی» کنند (حدیث3).
4) «یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً»
چرا کفرپیشگان که میخواهند مانع به ثمر رسیدن رسالت پیامبران شوند، به مجادله بسنده نمیکنند و به مسخره کردن آیات و انذارها روی میآورند؟
الف. حقیقتی که پیامبران عرضه میدارند بقدری روشن و آشکار است که اگر فقط و فقط فضای بحث و گفتگو حاکم باشد، که قدرت باطل بیش از کف روی آب نیست و حق همچون سیلی خروشان، کفِ باطل را بتمامه زایل کند و خود همواره ماندگار بماند (رعد/17)[14].
شاید بدین جهت است که باید با جوسازی کاری کنند که کسی سخن پیامبران را جدی نگیرد و به آنها واقعا گوش ندهد.
ب. ...
5) «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ ... الَّذینَ کَفَرُوا ... اتَّخَذُوا ... ما أُنْذِرُوا هُزُواً»
چرا با اینکه پیامبران هم بشارت میآورند و هم انذار، خداوند تنها از به مسخره گرفته شدن انذارهای آنان توسط کفرپیشگان سخن گفت؟
الف. اثر انذار در جدی گرفتن سخن پیامبران و تامل در دعوت آنان بسیار بیشتر از اثر بشارت است؛ و در مورد انذارها، اگر کسی احتمال وقوع هم بدهد (مثلا فقط احتمال بدهد که جهنمی در کار است؛ همانند حکایت مذکور در جلسه379، تدبر4 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-21/ ) کافی است که به طور جدی درباره سخنان پیامبران بیندیشد.
ب. ...
6) «وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً»
هدف کافران، محو حق، و ابزار کارشان، جدال و استهزا مىباشد. (تفسیر نور، ج7، ص190)
7) «مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ ... لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ»
مژدهها و هشدارهاى انبیا، واقعیّتهایى است که کفّار براى محو آن تلاش مىکنند. (تفسیر نور، ج7، ص190)
[1] . و احتملت ما أن تکون بمعنى الذی، و العائد محذوف أی وَ ما أنذروه و أن تکون مصدریة أی و إنذارهم فلا تحتاج إلى عائد على الأصح
[2] . یقال: هَزِئْتُ به، و اسْتَهْزَأْتُ، و الِاسْتِهْزَاءُ: ارتیاد الْهُزُؤِ و إن کان قد یعبّر به عن تعاطی الهزؤ، کالاستجابة فی کونها ارتیادا للإجابة، و إن کان قد یجری مجرى الإجابة
[3] . در جلسه34 http://yekaye.ir/ya-seen-36-30/ توضیح مختصری درباره این واژه ارائه شد.
[4] شاید بتوان این روایت در التوحید (للصدوق)، ص456 را هم ناظر به همین مضمون دانست:
أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع یَا زِیَادُ إِیَّاکَ وَ الْخُصُومَاتِ فَإِنَّهَا تُورِثُ الشَّکَّ وَ تُحْبِطُ الْعَمَلَ وَ تُرْدِی صَاحِبَهَا وَ عَسَى أَنْ یَتَکَلَّمَ بِالشَّیْءِ فَلَا یُغْفَرَ لَهُ إِنَّهُ کَانَ فِیمَا مَضَى قَوْمٌ تَرَکُوا عِلْمَ مَا وُکِّلُوا بِهِ وَ طَلَبُوا عِلْمَ مَا کُفُوهُ حَتَّى انْتَهَى کَلَامُهُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَحَیَّرُوا فَإِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیُدْعَى مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ فَیُجِیبُ مِنْ خَلْفِهِ وَ یُدْعَى مِنْ خَلْفِهِ فَیُجِیبُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ.
[5] . این روایت در عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص65 هم در همین راستاست:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْحَافِظُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ التَّمِیمِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ حَدَّثَنِی سَیِّدِی عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ: لَعَنَ اللَّهُ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی دِینِهِ أُولَئِکَ مَلْعُونُونَ عَلَى لِسَانِ نَبِیِّهِ ص.
[6] . در الخصال، ج2، ص626 روایتی از امیرالمومنین ع آمده که اگرچه شباهت زیادی با این روایت دارد اما تاکید اصلیاش بر ولایت است و برخی عباراتش متفاوت میباشد:
حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ الْیَقْطِینِیُّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِی مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا یُصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاه ...
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یُبْغِضُ مِنْ عِبَادِهِ الْمُتَلَوِّنَ فَلَا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ وَ وَلَایَةِ أَهْلِ الْحَقِّ فَإِنَّ مَنِ اسْتَبْدَلَ بِنَا هَلَکَ وَ فَاتَتْهُ الدُّنْیَا وَ خَرَجَ مِنْهَا بِحَسْرَة
[7] . شبیه این مضمون از امیرالمومنین ع هم روایت شده است:
وَ قَالَ امیرالمومنین ع مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ یَتَّخِذُ آیاتِ اللَّهِ هُزُوا (تحف العقول، ص217)
مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ [مِمَّنْ] یَتَّخِذُ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً (نهجالبلاغه، حکمت228)
همچنین
طب الأئمة علیهم السلام، ص131 نیز مصداق دیگری برای استهزاء آیات الله مطرح شده که نشان میدهد فقط آیات قرآن مد نظر نیست، بلکه آیات تکوینی هم میتواند مد نظر باشد:
... وَ اعْلَمْ یَا ابْنَ سَالِمٍ أَنَّ مَنْ لَا یَجْتَنِبِ اللَّهْوَ وَ اللَّذَّةَ عِنْدَ ظُهُورِ الْآیَاتِ کَانَ مِمَّنْ یَتَّخِذُ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً.
[8] . در جلسه34 تدبرهای 3 و 4 و 5 و 6 و 8 و 9 به اینجا میتواند مرتبط باشد:
3) مسخره کردن پیامبران صرفا به معنای ریشخند گرفتن آنان نیست؛ بلکه جدی نگرفتن و غیر مهم (حقیر) دانستن پیام ایشان هم مصداق مسخره گرفتن آن است. آیا ما پیامهای خدا را جدی میگیریم؟
جدی گرفتن مثل وضعیت کسی است که بیماری حاد قلبی دارد و نزد دکتر میرود و دکتر نسخه مینویسد و پرهیز هم میدهد. وی چگونه در خوردن قرصها و رعایت پرهیزها مراقبت میکند؟ آیا قلب ما سالم است؟ (علامت سلامتش، حضور قلب در نماز است. اگر سالم نیستیم نسخه را خیلی باید جدی بگیریم. البته گویی آنها که قلبشان سالم است جدیتر می گیرند تا امثال من!)
4) متاسفانه معیار برخی برای انتخاب مطلب، جذابیت است؛ نه حقیقت. یادمان باشد حقیقت در بسیاری از موارد تلخ است؛ اما مبادا تلخ بودنش بهانه شود که آن را مسخره کنیم! کسی که ملاک انتخابش جذابیت است، منتظر است دلش را ببرند؛ و وقتی پیامبران چنین نمیکنند، آنها را مسخره میکند و ناتوان میشمرد؛ اما کسی که ملاک انتخابش حقیقت است؛ به حقیقت، حتی اگر تلخ باشد، دل میدهد. (به حقیقت دل دادن = ایمان)
5) متاسفانه جدی نگرفتن حقیقت و رسولان الهی یک عادت شده است، نفرمود: «یستهزؤن»، فرمود: «کانوا یستهزؤن».
6) تمام انبیا مورد استهزا قرار گرفتند. «مِنْ رَسُولٍ» پس مبلّغان دینى در انتظار زخم زبان دیگران باشند. (قرائتی، تفسیر نور 9/537)
8) برخی فرستادگان خدا را مسخره میکنند (مانند کسی که به پیامبر توهین میکند یا مسکین واقعی را از خود میراند) و برخی آیات خدا را مسخره میکنند (نساء/140): هر سخن و حکم خدا که رعایت نشود، مسخره کردن آیات (و بنابراین مسخره کردن فرستادهی) خداست.
9) چرا مسخره کردن فرستاده خدا حسرتبارترین کار ممکن است؟ زیرا این فرستاده آمده که به ما کمک کند. به خاطر خودش نیامده و کار تکلفآمیز هم از ما نخواسته (ص/86) اگر برخی کارهایش سخت است چون اساسا رشد کردن سخت است (مثل کسی که میخواهد دکتری بگیرد). آنگاه کسی فقط این سختیها را ببیند و فرستاده حقیقت را جدی نگیرد، واقعا جز به خودش به چه کسی ضرر زده؟
[9] . مهمترین مطلب مرتبط در جلسه67 تدبر5 است بدین بیان:
باور نکردند، خوب! اما چرا مسخره کردند؟
در قرآن کریم، مسخره کردن از مهمترین ویژگیهای کفار و منکران انبیاست.
مواظب نفوذ این ویژگی در خودمان باشیم! اگر در مطلبی از مطالب دینی شک کردیم اشکال ندارد، شک مقدمه یقین است؛ اگر فعلا سخنی را باور نداریم، اشکالی ندارد؛ اما اگر چیزی را که باور نداریم مسخره کردیم، نگران خود شویم. مسخره کردن حکایت از یک نقطه ضعف در وجود آدمی میکند: کسی که استدلال دارد، استدلالش را بیان میکند، نیازی به مسخره کردن ندارد؛ کسی که کم بیاورد، مسخره میکند. اگر نسبت به کسی هم انتقاد داریم، اشکال ندارد؛ انسانها معصوم نیستند؛ اما وقتی مسخره میکنیم، یعنی ... .
[10] . وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.
[11] . قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون.
[12] . وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیراً.
[13] . وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیراً
[14] . أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها ..