سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه اندازی کانالی در پیامرسان سروش

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

چنانکه مستحضرید مطالب این وبلاگ ابتدا در کانالی در تلگرام با همین نام بارگزاری می‌شد و سپس در اینجا قرار می‌گرفت.

با توجه به مشکلی که در تلگرام رخ داده کانالی در پیام‌رسان سروش با آدرس

http://sapp.ir/yekaye.ir

راه اندازی شده است که مطالب ابتدا در آنجا بارگذاری خواهد شد.

 


638) سوره کهف (18) آیه57 وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیات

بسم الله الرحمن الرحیم

638) سوره کهف (18) آیه57

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً

ترجمه

و کیست ستمکارتر از آنکه آیات پروردگارش را به او یادآوری کنند سپس از آن رویگردان شود، و دستاورد پیشین خود را فراموش کند؛ همانا ما بر دلهای‌شان پوشش‌هایی قرار دادیم از اینکه آن را بفهمند و در گوشهای آنان سنگینی‌ای نهادیم! و اگر آنان را به هدایت دعوت کنی، با این حال ابداً هدایت نخواهند شد.

نکات ترجمه

«أَکِنَّةً»

ماده «کنن» در اصل به معنای پوشاندن و حفظ کردن است (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص123؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص136) و «أَکْنَنْتُ» به معنای «مخفی کردم» می‌باشد (ما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فی‏ أَنْفُسِکُمْ، بقره/235؛ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُم‏، قصص/69، نمل/74) (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص123)

«کِنّ» آن است که در آن، چیزی حفظ می‌شود، و جمع آن «أکنان» است (وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً؛ نحل/81)؛

«کِنان» پوششی است که چیزی برای حفاظت در درون آن قرار می گیرد و جمعِ آن، «أَکِنَّة» است، (وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ؛ أنعام/25، اسراء/46، کهف/57) (مفردات ألفاظ القرآن، ص727)

«مکنون» اسم مفعول است یعنی چیزی که درون «کِنّ» (ستر و حفاظ) قرار داده شده است (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عین‏، کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ، صافات/49؛ وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ، طور/24؛ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریم‏، فی‏ کِتابٍ مَکْنُونٍ؛ واقعه/78)

این ماده و مشتقات آن جمعا 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است.


«وَقْراً»

قبلا بیان شد که ماده «وقر» در اصل به معنای سنگینی در چیزی است، چنانکه «وَقْرُ» به سنگین بودن گوش (فی‏ آذانِهِمْ وَقْر؛ فصلت/44) و «وِقْر» به معنای بار سنگین (فَالْحامِلاتِ وِقْراً؛ ذاریات/2) و «وَقَار» به معنای حلم و بزرگمنشی می‌باشد (ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً؛ نوح/13)

جلسه523 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-33/

حدیث

1) از امام حسن عسکری روایت شده است:

هیچ عزیزی حق را ترک نکرد مگر آنکه ذلیل شد؛ و هیچ ذلیلی به حق تمسک نکرد مگر اینکه عزت یافت.

تحف العقول، ص489

عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الحسن بن علی ع قَالَ:

مَا تَرَکَ الْحَقَّ عَزِیزٌ إِلَّا ذَلَّ وَ لَا أَخَذَ بِهِ ذَلِیلٌ إِلَّا عَزَّ.


2) از امام صادق ع روایت شده است:

شیطان تمکن از وسوسه کردن بنده‌ای را ندارد مگر وقتی که او از یاد خداوند متعال رویگردان شده، و امر او را سبک شمرده، و در جانب نهی او سکنی گزیده، و اطلاع او از سرّ خویش را به فراموشی سپرده باشد؛

پس وسوسه آن چیزی است که از بیرون دل حاصل می‌شود با اشاره‌ای به شناخت عقل و همنشینی با طبع [ظاهرا یعنی: وسوسه از طریق القای مطالب ذهنی‌ای است در راستای تحریک احساسات غریزی] ؛ اما هنگامی که در دل جای گرفت، دیگر، غَیّ و گمراهی و کفر است.

مصباح الشریعة، ص79

قَالَ الصَّادِقُ ع:

لَا یَتَمَکَّنُ الشَّیْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَکَنَ إِلَى نَهْیِهِ وَ نَسِیَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا تَکُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ وَ أَمَّا إِذَا تَمَکَّنَ فِی الْقَلْبِ فَذَلِکَ غَیٌّ وَ ضَلَالَةٌ وَ کُفْر.


3) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا بنده‌ای هست که صبح می‌کند و مومن است، اما به شب می‌رسد و کافر است و صبح می‌کند و کافر است و به شب می‌رسد و مومن است؛ و گروهی ایمان به آنها عاریت داده شده است و سپس از آنها گرفته می‌شود و آنان را «مُعارین» (به عاریت داده شدگان) گویند؛ سپس فرمود: فلانی هم از آنها بود.

الکافی، ج‏2، ص418

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ وَ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِیِّ عَنْ کُلَیْبِ بْنِ مُعَاوِیَةَ الْأَسَدِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْعَبْدَ یُصْبِحُ مُؤْمِناً وَ یُمْسِیَ کَافِراً وَ یُصْبِحُ کَافِراً وَ یُمْسِیَ مُؤْمِناً وَ قَوْمٌ یُعَارُونَ الْإِیمَانَ ثُمَّ یُسْلَبُونَهُ وَ یُسَمَّوْنَ الْمُعَارِینَ ثُمَّ قَالَ فُلَانٌ مِنْهُمْ.[1]


4) اصبغ بن نباته حکایت آدم سست‌بنیاد و شکاکی را روایت کرده است که خدمت امیرالمومنین ع آمد و پرسید که آیا «روح» همان جبرئیل نیست؟ حضرت فرمود که جبرئیل از فرشتگان است و «روح» غیر جبرئیل است. او زیر بار نرفت. حضرت آیاتی را شاهد بر مدعای خود ارائه کرد اما او همچنان زیر بار نمی‌رفت. هرچه حضرت ع می‌کوشید این مطلب و معارف عمیق دیگری را با عبارات و شواهد ساده برایش توضیح دهد او نمی‌فهمید و زیر بار نمی‌رفت. نهایتا کار به جایی رسید که گفت: اصلا نمی‌فهمم چه می‌گویی!

حضرت فرمود: همانا خداوند بر دلهای گروهی مُهر زده و فرموده است «اگر آنان را به هدایت دعوت کنی، با این حال ابداً هدایت نخواهند شد» ...

الغارات، ج‏1، ص107-110؛ (چاپ جدید: ص183-187)

وَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ : أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ عَلِیّاً ع عَنِ الرُّوحِ قَالَ «لَیْسَ هُوَ جَبْرَئِیلَ»؟

قَالَ عَلِیٌّ ع: جَبْرَئِیلُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحُ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ.

وَ کَانَ الرَّجُلُ شَاکّاً فَکَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِ فَقَالَ: لَقَدْ قُلْتُ شَیْئاً عَظِیماً وَ مَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ یَزْعُمُ أَنَّ الرُّوحَ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ! قَالَ عَلِیٌّ ع: ...[2]

قَالَ: مَا أَفْقَهَ مَا تَقُولُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ طَبَعَ عَلَى قُلُوبِ قَوْمٍ فَقَالَ: إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً؛ ...[3]

توجه

درباره زیر بار حق نرفتن و تکبر ورزیدن در برابر حق احادیث و نکاتی در جلسه256 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-36/  و جلسه 576 http://yekaye.ir/al-lail-92-16/ گذشت که مجددا تکرار نمی‌شود.

تدبر

1) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»

در دو آیه قبل، از ایمان نیاوردن انسانها و علل آن سخن گفت. در این آیه، ستمکارترین انسانها را کسانی می‌داند که در هر صورت پیام خداوند بدانها رسید و با آیات خداوند بدانها تذکر داده شد، اما آنها رویگردان شدند و اقداماتی که کرده بودند را به فراموشی سپردند، و خداوند نیز آنان را در گمراهی‌شان تثبیت کرد تا دیگر هیچگاه ایمان نیاورند.

اینکه منظور از این افراد چه کسانی‌اند، دو احتمال مهم مطرح است؛ که بر اساس هر احتمال، مراد از «فراموش کردن آنچه از پیش فرستادند» متفاوت می‌شود:

الف. کافرانی که هیچگاه ایمان نیاوردند؛ آنگاه مراد از آنچه از پیش فرستادند، همین اقدامشان در اعراض از حق (المیزان، ج13، ص333) و یا گناهانی بوده که آنها را سزاوار عذاب و عقوبت می کند (مجمع‌البیان، ج6، ص739). در واقع می‌خواهد هشدار دهد که فرو رفتنشان در گناهان، آنان را در غفلتی فرو برده که متوجه اینکه چگونه دارند کارنامه عمل خود را رقم می‌زنند نیستند.

ب. کسانی‌ که ابتدا ایمان آوردند، اما کم‌کم در دنیا فرورفتند و عملاً از دین کناره گرفتند (حدیث3)، بویژه منافقان، که ظاهرا هنوز مسلمانند اما حقیقتا کافر شده‌اند (آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِم‏؛ منافقون/3)؛ آنگاه مراد از آنچه از پیش فرستادند، هم می‌تواند شبیه مورد فوق باشد؛ و هم می‌تواند اشاره به کارهای خوب آنان در زمانی که ایمان آورده بودند باشد؛ بدین معنا که آنان زمانی اهل حق و حقیقت بودند؛ اما کم‌کم اعراض کردند و آن رویه‌ای را که قبلا داشتند فراموش کردند.


2) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ»

ظلم فقط تجاوز به حقوق و آزادی‌های دیگران نیست؛ بلکه ظلم‌ترین ظلم آن است که کسی آیات و نشانه‌های خدا را متوجه شود، اما از آن اعراض کند و هرچه را از پیش فرستاده (اعمال [بدی] را که انجام داده) فراموش کند. اما چر اینها ظلم و بلکه بدترین ظلم‌اند؟

الف. آیات خدا، نشانه‌هایی است که راه سعادت را به انسان می‌نمایاند  اعراض از آنها و فراموشی کارهای خود، در حقیقت، فراموشی حقیقتِ خویش است؛ به تعبیر دیگر، بدترین ظلم، ظلمی است که شخص در حق خود می‌کند که با کنار گذاشتن خدا از زندگی خود، عملا زندگی خود را پوج و بی‌حاصل می‌کند. (تدبر3)

ب. یاد عملکرد بد، زمینه‏ساز توبه و عذرخواهى است و برعکس غفلت از آن، سبب تیرگى روح و کلید همه‏ى بدبختى‏هاست. (تفسیر نور، ج‏7، ص191)

ج. ...


3) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ... إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»

اگر کسی ظالم‌ترینِ اشخاص باشد، علی‌القاعده مجازاتش بدترین مجارات خواهد بود.

پس،

بدترین مجازات یک انسان این است که راه فهم حقیقت و گوش شنوای حقیقت را از او بگیرند، به طوری که هرچه او را به هدایت دعوت کنند با این حال و روزی که پیدا کرده هرگز هدایت نشود. اما چرا این بدترین مجازات است؟

نکته تخصصی انسان‌شناسی

خداوند انسان را با ظرفیت خلیفة‌اللهی و برای رسیدن به مقام خلیفة‌اللهی آفریده است؛ اما بالفعل کمترین دارایی را به او داده است؛ چنانکه انسان به لحاظ جهازات غریزی جزء ضعیف‌ترین موجوداتی است که به دنیا پا می‌گذارد و اگر تا مدتها تحت سرپرستی قرار نگیرد، نمی‌تواند زنده بماند. در واقع، همین که «کمترین فعلیت» را دارد، این امکان را برای او مهیا ساخته که «بیشترین ظرفیت» (بیشترین میزان بالقوه بودن) را در او قرار دهند.

اما صِرف برخورداری از این ظرفیت بسیار عظیم، بتنهایی کافی یست، بلکه باید این ظرفیت را به نحو صحیح شکوفا کند؛ یعنی خداوندبه او اختیار داده،و او باید با تشخیص و ترجیح خودش این مسیر را بیابد و بپیماید (جلسه قبل، تدبر1).

پس، کسی که در وضعیتی قرار گیرد که دیگر راه هدایت (یعنی امکان تشخیص و ترجیح مسیر درست) بر او بسته شود، عملا در کمترین فعلیت و کمترین دارایی ممکن خواهد بود و همه ظرفیت عظیمش به هدر خواهد رفت؛ و برای چنین موجودی که همه ارزشش به امکانات و ظرفیت عظیمی است که به او داده‌اند، هیچ مجازاتی بالاتر از این نیست که همه آن ظرفیت را از او بگیرند و او را در اسفل سافلین رها سازند.

تمثیل

حیوان بودن، مثلا خوک و میمون بودن برای یک خوک یا یک میمون اصلا امر رنج‌آوری نیست؛ اما برای یک انسان بسیار رنج‌آور است که قرار باشد ادامه زندگی‌اش خوک یا میمون باشد (جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ؛ مائده/60). یعنی کسی که ظرفیت انسان بودن را دارد، بالاتری عذاب برایش این است که امکان به فعلیت یافتن این ظرفیتش را از او بگیرند.


4) «إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»

هدایت شدن در درجه اول یا نیازمند دلی است که عمیقا بفهمد، و یا نیازمند گوشی است که شنوا باشد؛ کسی که این دو را از دست بدهد، حتی اگر بالاترین هدایتگری که خداوند فرستاده، یعنی خود پیامبر، نیز به دعوت کردن وی اقدام کند، باز هم هرگز هدایت نخواهد شد. (اقتباس از تفسیر نور، ج‏7، ص192)


4) حکایت

در احوالات پیامبر ص روایت شده است که ایشان پیش از هجرت، در مقابل حجر الاسود، به نحو که هم کعبه و هم بیت‌المقدس قبله ایشان قرار گیرد می‌ایستادند و تا زمانی که از نماز فارغ می‌شدند دیده نمی شدند، و خود را مخفی می‌کردند با خواندنِ این سخن خداوند متعال که «و هنگامی که قرآن بخوانی بین تو و بین کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند حجابی پوشاننده قرار می دهیم» (اسراء/45)

و این سخن خداوند که «آنان کسانی‌اند که خداوند بر دلهایشان مهر زده است»  (نحل/108)

و این سخن خداوند که «بر دلهای‌شان پوشش‌هایی قرار دادیم از اینکه آن را بفهمند و در گوشهای آنان سنگینی‌ای نهادیم!» (کهف/57)

و این سخن خداوند که «آیا پس دیدی کسی را که خدایش را هوای نفسش قرار داد و خداوند او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیده‏اش پرده نهاده است؟» (جاثیه/23)

الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص87

مِنْ مُعْجِزَاتِه‏ ص

أَنَّهُ ص کَانَ یُصَلِّی مُقَابِلَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ یَسْتَقْبِلُ الْکَعْبَةَ وَ یَسْتَقْبِلُ بَیْتَ الْمَقْدِسِ فَلَا یُرَى حَتَّى یَفْرُغَ مِنْ صَلَاتِهِ وَ کَانَ یَسْتَتِرُ بِقَوْلِهِ تَعَالَى‏ «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً»  وَ بِقَوْلِهِ‏ «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»‏؛ وَ بِقَوْلِهِ‏ «جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً»؛ وَ بِقَوْلِهِ‏ «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَة»[4]

 


[1] . این حدیث در همانجا هم قابل توجه است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ وَ غَیْرِهِ عَنْ عِیسَى شَلَقَانَ قَالَ: کُنْتُ قَاعِداً فَمَرَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ قَالَ قُلْتُ یَا غُلَامُ مَا تَرَى مَا یَصْنَعُ أَبُوکَ یَأْمُرُنَا بِالشَّیْ‏ءِ ثُمَّ یَنْهَانَا عَنْهُ أَمَرَنَا أَنْ نَتَوَلَّى أَبَا الْخَطَّابِ ثُمَّ أَمَرَنَا أَنْ نَلْعَنَهُ وَ نَتَبَرَّأَ مِنْهُ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ هُوَ غُلَامٌ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْإِیمَانِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْکُفْرِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً بَیْنَ ذَلِکَ أَعَارَهُ الْإِیمَانَ یُسَمَّوْنَ الْمُعَارِینَ إِذَا شَاءَ سَلَبَهُمْ وَ کَانَ أَبُو الْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِیرَ الْإِیمَانَ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخْبَرْتُهُ مَا قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ ع وَ مَا قَالَ لِی فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّهُ نَبْعَةُ نُبُوَّة

[2] . «أَنْتَ ضَالٌّ تَرْوِی عَنْ أَهْلِ الضَّلَالِ یَقُولُ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ: أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ‏  فَالرُّوحُ غَیْرُ الْمَلَائِکَةِ وَ قَالَ: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ‏ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ‏  وَ قَالَ: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا  وَ قَالَ لآِدَمَ وَ جَبْرَئِیلَ یَوْمَئِذٍ مَعَ الْمَلَائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ‏  فَسَجَدَ جَبْرَئِیلُ مَعَ الْمَلَائِکَةِ لِلرُّوحِ وَ قَالَ لِمَرْیَمَ: فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا  وَ قَالَ لِمُحَمَّدٍ ص: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ‏ ثُمَّ قَالَ‏ : لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ‏  وَ الزُّبُرُ الذِّکْرُ وَ الْأَوَّلِینَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْهُمْ فَالرُّوحُ وَاحِدَةٌ وَ الصُّوَرُ شَتَّى

قَالَ سَعْدٌ : فَلَمْ یَفْهَمِ الشَّاکُّ مَا قَالَهُ‏  أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع غَیْرَ أَنَّهُ قَالَ: الرُّوحُ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ فَسَأَلَهُ عَنْ لَیْلَةِ الْقَدْرِ فَقَالَ: إِنِّی أَرَاکَ تَذْکُرُ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَ  تَنَزُّلَ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ فِیهَا

قَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع قَدْ رَفْرَشَتْ‏  نُزُولُ الْمَلَائِکَةِ بِمِشْفَرَةٍ [عَلَى قَدَرٍ فَرَشْتُ‏] فَإِنْ عَمِیَ‏  عَلَیْکَ شَرْحُهُ فَسَأُعْطِیکَ ظَاهِراً مِنْهُ تَکُونُ أَعْلَمَ أَهْلِ بِلَادِکَ بِمَعْنَى لَیْلَةِ الْقَدْرِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ» 

قَالَ: قَدْ أَنْعَمْتَ عَلَیَّ إِذاً بِنِعْمَةٍ

قَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع: «إِنَّ اللَّهَ فَرْدٌ یُحِبُّ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْرَ  فَأَجْرَى جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ عَلَى سَبْعَةٍ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ‏  وَ قَالَ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ‏  وَ قَالَ: سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ‏  وَ قَالَ: حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ‏  وَ قَالَ‏ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ‏  فَأَبْلِغْ حَدِیثِی أَصْحَابَکَ لَعَلَّ اللَّهَ یَکُونُ قَدْ جَعَلَ فِیهِمْ نَجِیباً إِذَا هُوَ سَمِعَ حَدِیثَنَا نَفَرَ  قَلْبُهُ إِلَى مَوَدَّتِنَا وَ یَعْلَمُ فَضْلَ عِلْمِنَا وَ مَا نَضْرِبُ مِنَ الْأَمْثَالِ الَّتِی لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ بِفَضْلِنَا قَالَ السَّائِلُ: بَیِّنْهَا فِی أَیِّ لَیْلَةٍ أَقْصِدُهَا؟ قَالَ: «اطْلُبْهَا فِی السَّبْعِ الْأَوَاخِرِ وَ اللَّهِ لَئِنْ عَرَفْتَ آخِرَ السَّبْعَةِ لَقَدْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ وَ لَئِنْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ لَقَدْ أَصَبْتَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ»

[3] . فَأَمَّا إِذَا أَبَیْتَ وَ أَبَى عَلَیْکَ أَنْ تَفْهَمَ فَانْظُرْ فَإِذَا مَضَتْ لَیْلَةُ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَاطْلُبْهَا فِی أَرْبَعٍ وَ عِشْرِینَ وَ هِیَ لَیْلَةُ السَّابِعِ وَ مَعْرِفَةُ  السَّبْعَةِ فَإِنَّ مَنْ فَازَ بِالسَّبْعَةِ کَمَّلَ الدِّینَ کُلَّهُ وَ هُنَّ الرَّحْمَةُ لِلْعِبَادِ وَ الْعَذَابُ عَلَیْهِمْ وَ هُمُ‏  الْأَبْوَابُ الَّتِی قَالَ تَعَالَى لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ‏  یَهْلِکُ عِنْدَ کُلِّ بَابٍ جُزْءٌ وَ عِنْدَ الْوَلَایَةِ کُلُّ بَابٍ».

[4] . این مطلب که چند آیه برای در امان ماندن از دشمن قرائت شود در احادیث دیگری هم روایت شده است؛ مثلا:

عَنْ عَلِیٍّ ع: وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجِبَ عَنْ عَدُوِّهِ فَلْیَقْرَأْ مِنَ الْکَهْفِ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً وَ مِنَ النَّحْلِ أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ وَ مِنَ الْجَاثِیَةِ أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُون‏ (المصباح للکفعمی، ص203)

روایتی هم هست که در عدة الداعی و نجاح الساعی، ص295 به صورت زیر آمده:

حَدَّثَ أَبُو عِمْرَانَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ الْکِسْرَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ کَلْبٍ قَالَ حَدَّثَنِی مَنْصُورُ بْنُ الْعَبَّاسِ عَنْ سَعْدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ عَنِ الرِّضَا ع عَنْ أَبِیهِ قَالَ دَخَلَ أَبُو الْمُنْذِرِ هِشَامٌ السَّائِبُ الْکَلْبِیُّ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَنْتَ الَّذِی تُفَسِّرُ الْقُرْآنَ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ ص- وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ- حِجاباً مَسْتُوراً مَا ذَلِکَ الْقُرْآنُ الَّذِی کَانَ إِذَا قَرَأَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص حُجِبَ عَنْهُمْ قُلْتُ لَا أَدْرِی قَالَ فَکَیْفَ قُلْتَ إِنَّکَ تُفَسِّرُ الْقُرْآنَ- قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُنْعِمَ عَلَیَّ وَ تُعَلِّمُنِیهِنَّ قَالَ ع آیَةٌ فِی الْکَهْفِ وَ آیَةٌ فِی النَّحْلِ وَ آیَةٌ فِی الْجَاثِیَةِ وَ هِیَ أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً- فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ وَ فِی النَّحْلِ أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ وَ فِی الْکَهْفِ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.- قال الکسروی فعلمتها رجلا من أهل همدان کانت الدیلم أسرته- فمکث فیهم عشرین سنة ثم ذکر الثلاث آیات قال فجعلت أمر على محالهم و على مراصدهم فلا یرونی و لا یقولون شیئا حتى خرجت إلى أرض الإسلام قال أبو المنذر و علمتها قوما خرجوا فی سفینة من الکوفة إلى بغداد و خرج معهم سبع سفن فقطع على ستة و سلمت سفینة التی قرء فیها هذه الآیات و روی أیضا أن الرجل المسئول عن هذه الآیات ما هی من القرآن هو الخضر ع.

اما در الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص117 بدین صورت حکایت شده که گوینده آن کلمات امام معصوم ع نبوده است:

و رأیت فی المجلد السابع من معجم البلدان للحموی فی ترجمة محمد بن السائب الکلبی ما هذا لفظه و حدث هشام عن أبیه محمد بن السائب قال کنت یوما بالحیرة فوثب إلی رجل فقال أنت الکلبی قلت نعم قال مفسر القرآن قلت نعم قال فأخبرنی عن قول الله عز و جل‏ وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً  ما ذلک القرآن الذی کان رسول الله ص إذا قرأه حجب عن عدوه من الجن و الإنس. قال قلت لا أدری قال فتفسر القرآن و أنت لا تعلمه. قلت أخبرنی قال آیة من الکهف و آیة من الجاثیة و آیة فی النحل قلت الآیات فی هذه السور کثیرة فقال قوله تعالى‏ أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ‏  و قوله عز و جل‏ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً  و قوله تعالى‏ أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ‏ . ثم التفت فلم أره فکأنما ابتلعته الأرض فصرت إلى مجلس من مجالسی فتحدثت بهذا الحدیث. فلما کان بعد مدة صار إلی رجل ممن حضر مجلسی فقال لی خرجت من الکوفة أرید بغداد و خرجت معی سفائن ست و کانت سفینتی السابعة فقرأت هذه‏ الآیات فی سفینتی فنجوت و قطع الست. قال و ضرب الدهر ضربانه‏  و أتانی رجل بعد سنین کثیرة فسلم علی و قال أنا عتیقک و مولاک قال قلت کیف یکون ذلک و أنت رجل من العرب قال غزوت الدیلم فأسرت فکنت فیهم عشر سنین فذکرت الآیات فقرأتها فخرجت أرسف فی قیودی و مررت على الموکلة بنا من السجانین و غیرهم فما عرض لی أحد منهم حتى صرت إلى بلاد الإسلام فأنا عتیقک و مولاک‏.

 


638) سوره کهف (18) آیه57 وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیات

بسم الله الرحمن الرحیم

638) سوره کهف (18) آیه57

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً

ترجمه

و کیست ستمکارتر از آنکه آیات پروردگارش را به او یادآوری کنند سپس از آن رویگردان شود، و دستاورد پیشین خود را فراموش کند؛ همانا ما بر دلهای‌شان پوشش‌هایی قرار دادیم از اینکه آن را بفهمند و در گوشهای آنان سنگینی‌ای نهادیم! و اگر آنان را به هدایت دعوت کنی، با این حال ابداً هدایت نخواهند شد.

نکات ترجمه

«أَکِنَّةً»

ماده «کنن» در اصل به معنای پوشاندن و حفظ کردن است (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص123؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص136) و «أَکْنَنْتُ» به معنای «مخفی کردم» می‌باشد (ما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فی‏ أَنْفُسِکُمْ، بقره/235؛ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُم‏، قصص/69، نمل/74) (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص123)

«کِنّ» آن است که در آن، چیزی حفظ می‌شود، و جمع آن «أکنان» است (وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً؛ نحل/81)؛

«کِنان» پوششی است که چیزی برای حفاظت در درون آن قرار می گیرد و جمعِ آن، «أَکِنَّة» است، (وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ؛ أنعام/25، اسراء/46، کهف/57) (مفردات ألفاظ القرآن، ص727)

«مکنون» اسم مفعول است یعنی چیزی که درون «کِنّ» (ستر و حفاظ) قرار داده شده است (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عین‏، کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ، صافات/49؛ وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ، طور/24؛ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریم‏، فی‏ کِتابٍ مَکْنُونٍ؛ واقعه/78)

این ماده و مشتقات آن جمعا 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

«وَقْراً»

قبلا بیان شد که ماده «وقر» در اصل به معنای سنگینی در چیزی است، چنانکه «وَقْرُ» به سنگین بودن گوش (فی‏ آذانِهِمْ وَقْر؛ فصلت/44) و «وِقْر» به معنای بار سنگین (فَالْحامِلاتِ وِقْراً؛ ذاریات/2) و «وَقَار» به معنای حلم و بزرگمنشی می‌باشد (ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً؛ نوح/13)

جلسه523 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-33/

حدیث

1) از امام حسن عسکری روایت شده است:

هیچ عزیزی حق را ترک نکرد مگر آنکه ذلیل شد؛ و هیچ ذلیلی به حق تمسک نکرد مگر اینکه عزت یافت.

تحف العقول، ص489

عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الحسن بن علی ع قَالَ:

مَا تَرَکَ الْحَقَّ عَزِیزٌ إِلَّا ذَلَّ وَ لَا أَخَذَ بِهِ ذَلِیلٌ إِلَّا عَزَّ.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است:

شیطان تمکن از وسوسه کردن بنده‌ای را ندارد مگر وقتی که او از یاد خداوند متعال رویگردان شده، و امر او را سبک شمرده، و در جانب نهی او سکنی گزیده، و اطلاع او از سرّ خویش را به فراموشی سپرده باشد؛

پس وسوسه آن چیزی است که از بیرون دل حاصل می‌شود با اشاره‌ای به شناخت عقل و همنشینی با طبع [ظاهرا یعنی: وسوسه از طریق القای مطالب ذهنی‌ای است در راستای تحریک احساسات غریزی] ؛ اما هنگامی که در دل جای گرفت، دیگر، غَیّ و گمراهی و کفر است.

مصباح الشریعة، ص79

قَالَ الصَّادِقُ ع:

لَا یَتَمَکَّنُ الشَّیْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَکَنَ إِلَى نَهْیِهِ وَ نَسِیَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا تَکُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ وَ أَمَّا إِذَا تَمَکَّنَ فِی الْقَلْبِ فَذَلِکَ غَیٌّ وَ ضَلَالَةٌ وَ کُفْر.

 

3) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا بنده‌ای هست که صبح می‌کند و مومن است، اما به شب می‌رسد و کافر است و صبح می‌کند و کافر است و به شب می‌رسد و مومن است؛ و گروهی ایمان به آنها عاریت داده شده است و سپس از آنها گرفته می‌شود و آنان را «مُعارین» (به عاریت داده شدگان) گویند؛ سپس فرمود: فلانی هم از آنها بود.

الکافی، ج‏2، ص418

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ وَ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِیِّ عَنْ کُلَیْبِ بْنِ مُعَاوِیَةَ الْأَسَدِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْعَبْدَ یُصْبِحُ مُؤْمِناً وَ یُمْسِیَ کَافِراً وَ یُصْبِحُ کَافِراً وَ یُمْسِیَ مُؤْمِناً وَ قَوْمٌ یُعَارُونَ الْإِیمَانَ ثُمَّ یُسْلَبُونَهُ وَ یُسَمَّوْنَ الْمُعَارِینَ ثُمَّ قَالَ فُلَانٌ مِنْهُمْ.[1]

 

4) اصبغ بن نباته حکایت آدم سست‌بنیاد و شکاکی را روایت کرده است که خدمت امیرالمومنین ع آمد و پرسید که آیا «روح» همان جبرئیل نیست؟ حضرت فرمود که جبرئیل از فرشتگان است و «روح» غیر جبرئیل است. او زیر بار نرفت. حضرت آیاتی را شاهد بر مدعای خود ارائه کرد اما او همچنان زیر بار نمی‌رفت. هرچه حضرت ع می‌کوشید این مطلب و معارف عمیق دیگری را با عبارات و شواهد ساده برایش توضیح دهد او نمی‌فهمید و زیر بار نمی‌رفت. نهایتا کار به جایی رسید که گفت: اصلا نمی‌فهمم چه می‌گویی!

حضرت فرمود: همانا خداوند بر دلهای گروهی مُهر زده و فرموده است «اگر آنان را به هدایت دعوت کنی، با این حال ابداً هدایت نخواهند شد» ...

الغارات، ج‏1، ص107-110؛ (چاپ جدید: ص183-187)

وَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ : أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ عَلِیّاً ع عَنِ الرُّوحِ قَالَ «لَیْسَ هُوَ جَبْرَئِیلَ»؟

قَالَ عَلِیٌّ ع: جَبْرَئِیلُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحُ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ.

وَ کَانَ الرَّجُلُ شَاکّاً فَکَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِ فَقَالَ: لَقَدْ قُلْتُ شَیْئاً عَظِیماً وَ مَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ یَزْعُمُ أَنَّ الرُّوحَ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ! قَالَ عَلِیٌّ ع: ...[2]

قَالَ: مَا أَفْقَهَ مَا تَقُولُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ طَبَعَ عَلَى قُلُوبِ قَوْمٍ فَقَالَ: إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً؛ ...[3]

توجه

درباره زیر بار حق نرفتن و تکبر ورزیدن در برابر حق احادیث و نکاتی در جلسه256 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-36/  و جلسه 576 http://yekaye.ir/al-lail-92-16/ گذشت که مجددا تکرار نمی‌شود.

تدبر

1) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»

در دو آیه قبل، از ایمان نیاوردن انسانها و علل آن سخن گفت. در این آیه، ستمکارترین انسانها را کسانی می‌داند که در هر صورت پیام خداوند بدانها رسید و با آیات خداوند بدانها تذکر داده شد، اما آنها رویگردان شدند و اقداماتی که کرده بودند را به فراموشی سپردند، و خداوند نیز آنان را در گمراهی‌شان تثبیت کرد تا دیگر هیچگاه ایمان نیاورند.

اینکه منظور از این افراد چه کسانی‌اند، دو احتمال مهم مطرح است؛ که بر اساس هر احتمال، مراد از «فراموش کردن آنچه از پیش فرستادند» متفاوت می‌شود:

الف. کافرانی که هیچگاه ایمان نیاوردند؛ آنگاه مراد از آنچه از پیش فرستادند، همین اقدامشان در اعراض از حق (المیزان، ج13، ص333) و یا گناهانی بوده که آنها را سزاوار عذاب و عقوبت می کند (مجمع‌البیان، ج6، ص739). در واقع می‌خواهد هشدار دهد که فرو رفتنشان در گناهان، آنان را در غفلتی فرو برده که متوجه اینکه چگونه دارند کارنامه عمل خود را رقم می‌زنند نیستند.

ب. کسانی‌ که ابتدا ایمان آوردند، اما کم‌کم در دنیا فرورفتند و عملاً از دین کناره گرفتند (حدیث3)، بویژه منافقان، که ظاهرا هنوز مسلمانند اما حقیقتا کافر شده‌اند (آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِم‏؛ منافقون/3)؛ آنگاه مراد از آنچه از پیش فرستادند، هم می‌تواند شبیه مورد فوق باشد؛ و هم می‌تواند اشاره به کارهای خوب آنان در زمانی که ایمان آورده بودند باشد؛ بدین معنا که آنان زمانی اهل حق و حقیقت بودند؛ اما کم‌کم اعراض کردند و آن رویه‌ای را که قبلا داشتند فراموش کردند.

 

2) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ»

ظلم فقط تجاوز به حقوق و آزادی‌های دیگران نیست؛ بلکه ظلم‌ترین ظلم آن است که کسی آیات و نشانه‌های خدا را متوجه شود، اما از آن اعراض کند و هرچه را از پیش فرستاده (اعمال [بدی] را که انجام داده) فراموش کند. اما چر اینها ظلم و بلکه بدترین ظلم‌اند؟

الف. آیات خدا، نشانه‌هایی است که راه سعادت را به انسان می‌نمایاند  اعراض از آنها و فراموشی کارهای خود، در حقیقت، فراموشی حقیقتِ خویش است؛ به تعبیر دیگر، بدترین ظلم، ظلمی است که شخص در حق خود می‌کند که با کنار گذاشتن خدا از زندگی خود، عملا زندگی خود را پوج و بی‌حاصل می‌کند. (تدبر3)

ب. یاد عملکرد بد، زمینه‏ساز توبه و عذرخواهى است و برعکس غفلت از آن، سبب تیرگى روح و کلید همه‏ى بدبختى‏هاست. (تفسیر نور، ج‏7، ص191)

ج. ...

 

3) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ... إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»

اگر کسی ظالم‌ترینِ اشخاص باشد، علی‌القاعده مجازاتش بدترین مجارات خواهد بود.

پس،

بدترین مجازات یک انسان این است که راه فهم حقیقت و گوش شنوای حقیقت را از او بگیرند، به طوری که هرچه او را به هدایت دعوت کنند با این حال و روزی که پیدا کرده هرگز هدایت نشود. اما چرا این بدترین مجازات است؟

نکته تخصصی انسان‌شناسی

خداوند انسان را با ظرفیت خلیفة‌اللهی و برای رسیدن به مقام خلیفة‌اللهی آفریده است؛ اما بالفعل کمترین دارایی را به او داده است؛ چنانکه انسان به لحاظ جهازات غریزی جزء ضعیف‌ترین موجوداتی است که به دنیا پا می‌گذارد و اگر تا مدتها تحت سرپرستی قرار نگیرد، نمی‌تواند زنده بماند. در واقع، همین که «کمترین فعلیت» را دارد، این امکان را برای او مهیا ساخته که «بیشترین ظرفیت» (بیشترین میزان بالقوه بودن) را در او قرار دهند.

اما صِرف برخورداری از این ظرفیت بسیار عظیم، بتنهایی کافی یست، بلکه باید این ظرفیت را به نحو صحیح شکوفا کند؛ یعنی خداوندبه او اختیار داده،و او باید با تشخیص و ترجیح خودش این مسیر را بیابد و بپیماید (جلسه قبل، تدبر1).

پس، کسی که در وضعیتی قرار گیرد که دیگر راه هدایت (یعنی امکان تشخیص و ترجیح مسیر درست) بر او بسته شود، عملا در کمترین فعلیت و کمترین دارایی ممکن خواهد بود و همه ظرفیت عظیمش به هدر خواهد رفت؛ و برای چنین موجودی که همه ارزشش به امکانات و ظرفیت عظیمی است که به او داده‌اند، هیچ مجازاتی بالاتر از این نیست که همه آن ظرفیت را از او بگیرند و او را در اسفل سافلین رها سازند.

تمثیل

حیوان بودن، مثلا خوک و میمون بودن برای یک خوک یا یک میمون اصلا امر رنج‌آوری نیست؛ اما برای یک انسان بسیار رنج‌آور است که قرار باشد ادامه زندگی‌اش خوک یا میمون باشد (جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ؛ مائده/60). یعنی کسی که ظرفیت انسان بودن را دارد، بالاتری عذاب برایش این است که امکان به فعلیت یافتن این ظرفیتش را از او بگیرند.

 

4) «إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»

هدایت شدن در درجه اول یا نیازمند دلی است که عمیقا بفهمد، و یا نیازمند گوشی است که شنوا باشد؛ کسی که این دو را از دست بدهد، حتی اگر بالاترین هدایتگری که خداوند فرستاده، یعنی خود پیامبر، نیز به دعوت کردن وی اقدام کند، باز هم هرگز هدایت نخواهد شد. (اقتباس از تفسیر نور، ج‏7، ص192)

 

4) حکایت

در احوالات پیامبر ص روایت شده است که ایشان پیش از هجرت، در مقابل حجر الاسود، به نحو که هم کعبه و هم بیت‌المقدس قبله ایشان قرار گیرد می‌ایستادند و تا زمانی که از نماز فارغ می‌شدند دیده نمی شدند، و خود را مخفی می‌کردند با خواندنِ این سخن خداوند متعال که «و هنگامی که قرآن بخوانی بین تو و بین کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند حجابی پوشاننده قرار می دهیم» (اسراء/45)

و این سخن خداوند که «آنان کسانی‌اند که خداوند بر دلهایشان مهر زده است»  (نحل/108)

و این سخن خداوند که «بر دلهای‌شان پوشش‌هایی قرار دادیم از اینکه آن را بفهمند و در گوشهای آنان سنگینی‌ای نهادیم!» (کهف/57)

و این سخن خداوند که «آیا پس دیدی کسی را که خدایش را هوای نفسش قرار داد و خداوند او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیده‏اش پرده نهاده است؟» (جاثیه/23)

الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص87

مِنْ مُعْجِزَاتِه‏ ص

أَنَّهُ ص کَانَ یُصَلِّی مُقَابِلَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ یَسْتَقْبِلُ الْکَعْبَةَ وَ یَسْتَقْبِلُ بَیْتَ الْمَقْدِسِ فَلَا یُرَى حَتَّى یَفْرُغَ مِنْ صَلَاتِهِ وَ کَانَ یَسْتَتِرُ بِقَوْلِهِ تَعَالَى‏ «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً»  وَ بِقَوْلِهِ‏ «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»‏؛ وَ بِقَوْلِهِ‏ «جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً»؛ وَ بِقَوْلِهِ‏ «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَة»[4]

 


[1] . این حدیث در همانجا هم قابل توجه است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ وَ غَیْرِهِ عَنْ عِیسَى شَلَقَانَ قَالَ: کُنْتُ قَاعِداً فَمَرَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ قَالَ قُلْتُ یَا غُلَامُ مَا تَرَى مَا یَصْنَعُ أَبُوکَ یَأْمُرُنَا بِالشَّیْ‏ءِ ثُمَّ یَنْهَانَا عَنْهُ أَمَرَنَا أَنْ نَتَوَلَّى أَبَا الْخَطَّابِ ثُمَّ أَمَرَنَا أَنْ نَلْعَنَهُ وَ نَتَبَرَّأَ مِنْهُ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ هُوَ غُلَامٌ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْإِیمَانِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْکُفْرِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً بَیْنَ ذَلِکَ أَعَارَهُ الْإِیمَانَ یُسَمَّوْنَ الْمُعَارِینَ إِذَا شَاءَ سَلَبَهُمْ وَ کَانَ أَبُو الْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِیرَ الْإِیمَانَ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخْبَرْتُهُ مَا قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ ع وَ مَا قَالَ لِی فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّهُ نَبْعَةُ نُبُوَّة

[2] . «أَنْتَ ضَالٌّ تَرْوِی عَنْ أَهْلِ الضَّلَالِ یَقُولُ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ: أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ‏  فَالرُّوحُ غَیْرُ الْمَلَائِکَةِ وَ قَالَ: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ‏ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ‏  وَ قَالَ: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا  وَ قَالَ لآِدَمَ وَ جَبْرَئِیلَ یَوْمَئِذٍ مَعَ الْمَلَائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ‏  فَسَجَدَ جَبْرَئِیلُ مَعَ الْمَلَائِکَةِ لِلرُّوحِ وَ قَالَ لِمَرْیَمَ: فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا  وَ قَالَ لِمُحَمَّدٍ ص: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ‏ ثُمَّ قَالَ‏ : لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ‏  وَ الزُّبُرُ الذِّکْرُ وَ الْأَوَّلِینَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْهُمْ فَالرُّوحُ وَاحِدَةٌ وَ الصُّوَرُ شَتَّى

قَالَ سَعْدٌ : فَلَمْ یَفْهَمِ الشَّاکُّ مَا قَالَهُ‏  أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع غَیْرَ أَنَّهُ قَالَ: الرُّوحُ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ فَسَأَلَهُ عَنْ لَیْلَةِ الْقَدْرِ فَقَالَ: إِنِّی أَرَاکَ تَذْکُرُ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَ  تَنَزُّلَ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ فِیهَا

قَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع قَدْ رَفْرَشَتْ‏  نُزُولُ الْمَلَائِکَةِ بِمِشْفَرَةٍ [عَلَى قَدَرٍ فَرَشْتُ‏] فَإِنْ عَمِیَ‏  عَلَیْکَ شَرْحُهُ فَسَأُعْطِیکَ ظَاهِراً مِنْهُ تَکُونُ أَعْلَمَ أَهْلِ بِلَادِکَ بِمَعْنَى لَیْلَةِ الْقَدْرِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ» 

قَالَ: قَدْ أَنْعَمْتَ عَلَیَّ إِذاً بِنِعْمَةٍ

قَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع: «إِنَّ اللَّهَ فَرْدٌ یُحِبُّ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْرَ  فَأَجْرَى جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ عَلَى سَبْعَةٍ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ‏  وَ قَالَ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ‏  وَ قَالَ: سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ‏  وَ قَالَ: حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ‏  وَ قَالَ‏ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ‏  فَأَبْلِغْ حَدِیثِی أَصْحَابَکَ لَعَلَّ اللَّهَ یَکُونُ قَدْ جَعَلَ فِیهِمْ نَجِیباً إِذَا هُوَ سَمِعَ حَدِیثَنَا نَفَرَ  قَلْبُهُ إِلَى مَوَدَّتِنَا وَ یَعْلَمُ فَضْلَ عِلْمِنَا وَ مَا نَضْرِبُ مِنَ الْأَمْثَالِ الَّتِی لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ بِفَضْلِنَا قَالَ السَّائِلُ: بَیِّنْهَا فِی أَیِّ لَیْلَةٍ أَقْصِدُهَا؟ قَالَ: «اطْلُبْهَا فِی السَّبْعِ الْأَوَاخِرِ وَ اللَّهِ لَئِنْ عَرَفْتَ آخِرَ السَّبْعَةِ لَقَدْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ وَ لَئِنْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ لَقَدْ أَصَبْتَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ»

[3] . فَأَمَّا إِذَا أَبَیْتَ وَ أَبَى عَلَیْکَ أَنْ تَفْهَمَ فَانْظُرْ فَإِذَا مَضَتْ لَیْلَةُ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَاطْلُبْهَا فِی أَرْبَعٍ وَ عِشْرِینَ وَ هِیَ لَیْلَةُ السَّابِعِ وَ مَعْرِفَةُ  السَّبْعَةِ فَإِنَّ مَنْ فَازَ بِالسَّبْعَةِ کَمَّلَ الدِّینَ کُلَّهُ وَ هُنَّ الرَّحْمَةُ لِلْعِبَادِ وَ الْعَذَابُ عَلَیْهِمْ وَ هُمُ‏  الْأَبْوَابُ الَّتِی قَالَ تَعَالَى لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ‏  یَهْلِکُ عِنْدَ کُلِّ بَابٍ جُزْءٌ وَ عِنْدَ الْوَلَایَةِ کُلُّ بَابٍ».

[4] . این مطلب که چند آیه برای در امان ماندن از دشمن قرائت شود در احادیث دیگری هم روایت شده است؛ مثلا:

عَنْ عَلِیٍّ ع: وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجِبَ عَنْ عَدُوِّهِ فَلْیَقْرَأْ مِنَ الْکَهْفِ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً وَ مِنَ النَّحْلِ أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ وَ مِنَ الْجَاثِیَةِ أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُون‏ (المصباح للکفعمی، ص203)

روایتی هم هست که در عدة الداعی و نجاح الساعی، ص295 به صورت زیر آمده:

حَدَّثَ أَبُو عِمْرَانَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ الْکِسْرَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ کَلْبٍ قَالَ حَدَّثَنِی مَنْصُورُ بْنُ الْعَبَّاسِ عَنْ سَعْدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ عَنِ الرِّضَا ع عَنْ أَبِیهِ قَالَ دَخَلَ أَبُو الْمُنْذِرِ هِشَامٌ السَّائِبُ الْکَلْبِیُّ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَنْتَ الَّذِی تُفَسِّرُ الْقُرْآنَ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ ص- وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ- حِجاباً مَسْتُوراً مَا ذَلِکَ الْقُرْآنُ الَّذِی کَانَ إِذَا قَرَأَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص حُجِبَ عَنْهُمْ قُلْتُ لَا أَدْرِی قَالَ فَکَیْفَ قُلْتَ إِنَّکَ تُفَسِّرُ الْقُرْآنَ- قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُنْعِمَ عَلَیَّ وَ تُعَلِّمُنِیهِنَّ قَالَ ع آیَةٌ فِی الْکَهْفِ وَ آیَةٌ فِی النَّحْلِ وَ آیَةٌ فِی الْجَاثِیَةِ وَ هِیَ أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً- فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ وَ فِی النَّحْلِ أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ وَ فِی الْکَهْفِ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.- قال الکسروی فعلمتها رجلا من أهل همدان کانت الدیلم أسرته- فمکث فیهم عشرین سنة ثم ذکر الثلاث آیات قال فجعلت أمر على محالهم و على مراصدهم فلا یرونی و لا یقولون شیئا حتى خرجت إلى أرض الإسلام قال أبو المنذر و علمتها قوما خرجوا فی سفینة من الکوفة إلى بغداد و خرج معهم سبع سفن فقطع على ستة و سلمت سفینة التی قرء فیها هذه الآیات و روی أیضا أن الرجل المسئول عن هذه الآیات ما هی من القرآن هو الخضر ع.

اما در الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص117 بدین صورت حکایت شده که گوینده آن کلمات امام معصوم ع نبوده است:

و رأیت فی المجلد السابع من معجم البلدان للحموی فی ترجمة محمد بن السائب الکلبی ما هذا لفظه و حدث هشام عن أبیه محمد بن السائب قال کنت یوما بالحیرة فوثب إلی رجل فقال أنت الکلبی قلت نعم قال مفسر القرآن قلت نعم قال فأخبرنی عن قول الله عز و جل‏ وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً  ما ذلک القرآن الذی کان رسول الله ص إذا قرأه حجب عن عدوه من الجن و الإنس. قال قلت لا أدری قال فتفسر القرآن و أنت لا تعلمه. قلت أخبرنی قال آیة من الکهف و آیة من الجاثیة و آیة فی النحل قلت الآیات فی هذه السور کثیرة فقال قوله تعالى‏ أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ‏  و قوله عز و جل‏ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً  و قوله تعالى‏ أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ‏ . ثم التفت فلم أره فکأنما ابتلعته الأرض فصرت إلى مجلس من مجالسی فتحدثت بهذا الحدیث. فلما کان بعد مدة صار إلی رجل ممن حضر مجلسی فقال لی خرجت من الکوفة أرید بغداد و خرجت معی سفائن ست و کانت سفینتی السابعة فقرأت هذه‏ الآیات فی سفینتی فنجوت و قطع الست. قال و ضرب الدهر ضربانه‏  و أتانی رجل بعد سنین کثیرة فسلم علی و قال أنا عتیقک و مولاک قال قلت کیف یکون ذلک و أنت رجل من العرب قال غزوت الدیلم فأسرت فکنت فیهم عشر سنین فذکرت الآیات فقرأتها فخرجت أرسف فی قیودی و مررت على الموکلة بنا من السجانین و غیرهم فما عرض لی أحد منهم حتى صرت إلى بلاد الإسلام فأنا عتیقک و مولاک‏.

 


637) سوره کهف (18) آیه56 وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُب

بسم الله الرحمن الرحیم

637) سوره کهف (18) آیه56

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی‏ وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً

ترجمه

و پیامبران را نفرستادیم مگر [به عنوان] بشارت‌دهندگان و بیم‌دهندگان؛ و کسانی که کفر ورزیدند با [تمسک به] باطل جدال کنند، تا به آن، حق را از جای خود به در آرند، و آیات من و آنچه را [بدان] بیم داده شده‌اند به ریشخند گرفتند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«مُبَشِّرینَ»

قبلا بیان شد که ماده «بشر» ‌را در اصل به معنای «ظهور چیزی همراه با حُسن و جمال» دانسته‌اند که از این ماده «بَشَرِة» به معنای ظاهر پوست انسان (که نمایان است) معروف است؛ و از نظر برخی، اصل این ماده، همین پوست ظاهری است و «بشارت» (= مژده دادن) را هم از این جهت بشارت گفته‌اند که موجب انبساط در چهره (پوست صورت) شخص می‌شود.

وقتی «بشارت» در مقابل «انذار» به کار می‌رود، دلالت بر خبر خوش دادن (در مقابل بیم دادن) دارد.

جلسه165 http://yekaye.ir/sad-038-71/

 

«مُنْذِرینَ» «أُنْذِرُوا»

قبلا بیان شد که «مُنْذِر» اسم فاعل از مصدر «إنذار» است. «انذار» به معنای ابلاغ و بیانی است که با ترساندن توأم باشد (در فارسی: هشدار دادن) چنانکه «تبشیر» هم خبری است که مشتمل بر امر مسرت‌بخش باشد و گفته شده که «نَذْر» هم از همین ریشه است، چون مطلبی است که شخص می‌ترسد که با آن مخالفت کند. همچنین در تفاوت «انذار» با «ترساندن» (تخویف)، گفته شده که انذار، نه هرگونه ترساندن، بلکه ترساندنی است که موضع ترس، و چرایی ترسناک بودن را برای مخاطب آشکار می‌کند و ناشی از نوعی احسان و خیرخواهی از جانب انذاردهنده است و هرچه آن امری که سزاوار ترسیدن است عظیم‌تر باشد، این احسان بیشتر است.

جلسه113 http://yekaye.ir/ash-shuara-026-194/

«ما أُنْذِرُوا»

حرف «ما» در «ما أُنْذِرُوا» را هم می‌توان مای موصوله (به معنای «الذی») دانست (ترجمه: آنچه را [بدان] انذار داده شدند، مسخره گرفتند) و هم مای مصدری (انذار کردن‌شان [اینکه آنان را انذار می کردند] را مسخره گرفتند) (البحر المحیط، ج‏7، ص195)[1]

 

«یُجادِلُ»

درباره ماده «جدل» در دو جسله قبل‌ توضیح داده شد که در اصل دلالت دارد بر استحکام چیزی در عین روانی‌ای که دارد، و در بسیاری از اوقات در مورد نزاع کلامی‌ای که تداوم و رفت و برگشت دارد به کار می‌رود (یعنی «درصدد پیروزی برآمدن از طریق منازعه و غلبه‌جویی» و این ماده وقتی به باب مفاعله می‌رود (مُجَادَلَة ، جِدَال) دلالت بر امتداد یافتنِ جَدَل می‌کند؛ و غالبا بر اصرار و پافشاری بر موضع خویش در سخن، که مانع آشکار شدن حق می‌شود، اطلاق می‌گردد.

جلسه 635 http://yekaye.ir/al-kahf-18-54/

 

«الْباطِلِ»

قبلا بیان شد که «باطل» نقطه مقابل «حق» است و به معنای امری است که با تفحص معلوم می‌شود هیچ ثباتی ندارد. این کلمه اسم فاعل از ماده «بطل» است که اصل این ماده را به معنای «[از بین] رفتن شیء و اینکه درنگ و مکث بسیار اندکی داشته باشد» دانسته‌اند.

جلسه174 http://yekaye.ir/saad-38-27/

 

«الْحَقّ»

قبلا اشاره شد که اصل ماده «حقق» را محکم کردن شیء، و یا ثبات و استقرار داشتن و مطابقت و موافقت داشتن با یک امر ثابت و مستقر دانسته‌اند، چنانکه به محور و پاشنه درب که درب با تکیه بر آن و بر مدار آن حرکت می‌کند «حقّ» می‌گویند.

جلسه311 http://yekaye.ir/al-hajj-22-6/

 

«لِیُدْحِضُوا»

ماده «دحض» در اصل به معنای لغزش یا لغزاندنی است که به زوال و نابودی منجر شود (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص332؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص179)

«داحض» (حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِم؛‌شوری/16) اسم فاعل از آن است به معنای امر زایل و باطل شدنی (مفردات ألفاظ القرآن، ص308)

«مُدْحَض» اسم مفعول از این ماده (در باب افعال) و به معنای مغلوب و شکست‌خورده و بازنده است (فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضینَ: پس قرعه انداختند و [یونس] از بازندگان بود؛ صافات/141) گویی که وی در مقام مسابقه لغزیده است (البحر المحیط، ج9، ص124)

این ماده جمعا 4 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

«هُزُواً»

ماده «هزء» به معنای «مسخره کردن» می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص52) برخی آن را مزاح و ریشخند گرفتن مخفیانه دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص841) و برخی اصل آن را «تحقیر» و «اهانت» کردن دانسته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص256)

اغلب اهل لغت بین «هزأ» و «استهزأ» تفاوت محسوسی را قائل نیستند؛ حداکثر این است که «استهزاء»، در «هزؤ» وارد شدن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص841)[2]، یعنی می‌توان گفت فرق «هزأ» با «استهزء» در این است که «هزء» آن وضعیت حقارت‌آمیزی است که حاصل شده؛ ولی «استهزاء» درصدد ایجاد آن وضعیت برآمدن است. (التحقیق، ج‏11، ص256)

تفاوت «استهزاء» با «مزاح» در این است که ماده «هزأ» برای شوخی‌ای است که ناشی از حقیر دانستن ویا همراه است با تحقیر کردن شخصی که مورد استهزاء قرار می‌گیرد. (الفروق فی اللغة، ص248)

همچنین در تفاوت «استهزاء» با «سُخریه» (= مسخره کردن) دو وجه مطرح شده است. یکی اینکه در مسخره کردن حتما چیزی در شخص مورد نظر هست که به خاطر آن وی مسخره می‌شود؛ اما در استهزاء لزوما چنین نیست، و شاید واقعا هیچ نکته‌ای در شخصی نباشد اما او را مورد استهزاء قرار دهند. دوم اینکه «مسخره کردن» از آنجا که از ماده «سخر» گرفته شده، در آن نوعی سلطه‌جویی و به تسخیر درآوردن شخص مد نظر است. (الفروق فی اللغة، ص249)

ماده «هزو» جمعا 34 بار در قرآن کریم به کار رفته است که یازده آن به صورت «هُزُواً» می‌باشد و بقیه موارد همگی کاربردهای این ماده در باب استفعال - به صورت فعل یا اسم فاعل (مستهزِئ) - می‌باشد.[3]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

خداوند لعنت کند [کرد] کسانی را که دینشان را دستمایه جدل و ستیزه قرار دادند تا با باطل، حق را از جای خود به در آرند.

التوحید (للصدوق)، ص461

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّ النَّبِیَّ ص‏ قَالَ: لَعَنَ اللَّهُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ شُحّاً [شیحاً] یَعْنِی الْجِدَالَ لِیُدْحِضُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ.[4]

و عبدالرحمن بن سمره هم از رسول الله ص روایت کرده است: کسانی که در دین خدا مجادله می‌کنند بر زبان هفتاد پیامبر لعن شده‌اند؛ و کسی که در آیات خدا مجادله کند قطعا کفر ورزیده است که خداوند عز و جل می‌فرماید «و در آیات خدا جدال نکنند مگر کسانی که کافر شدند، پس رفت و آمدشان در شهرها تو را نفریبد» (غافر/4).

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص256-257

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الصَّیْرَفِیِّ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لُعِنَ الْمُجَادِلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ عَلَى لِسَانِ سَبْعِینَ نَبِیّاً وَ مَنْ جَادَلَ فِی آیَاتِ اللَّهِ فَقَدْ کَفَرَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاد.»[5]

توجه

چنانکه در جلسه635، تدبر3 اشاره شد جدل یک توانایی و ظرفیت در انسان است که هم می‌تواند بار معنایی مثبت داشته باشد و هم بار معنایی منفی؛ جالب است که همین تعبیر «جدال و مجادله در آیات الله» در اینجا با بار معنایی کاملا منفی به کار رفت و در حدیث3 جلسه635 با بار معنایی کاملا مثبت.

 

2) از یکی از ائمه علیهم‌السلام [ظاهرا امام صادق ع] روایتی در نحوه زیارت قبور ائمه بقیع وارد شده است. در فرازی از این زیارت می‌گوییم:

پس من خدمت شما مشرّف شده‌ام هنگامی که اهل دنیا از شما رویگردان شدند و آیات خدا را مسخره گرفتند و نسبت به آن استکبار ورزیدند...

کامل الزیارات، ص54؛ الکافی، ج‏4، ص559

حَدَّثَنِی حَکِیمُ بْنُ دَاوُدَ بْنِ حَکِیمٍ قَالَ حَدَّثَنِی سَلَمَةُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ هِشَامٍ [هَاشِمٍ‏] عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحَدِهِمْ [أَحَدِهِمَا] ع قَالَ: إِذَا أَتَیْتَ قُبُورَ الْأَئِمَّةِ بِالْبَقِیعِ فَقِفْ عِنْدَهُمْ وَ اجْعَلِ الْقِبْلَةَ خَلْفَکَ وَ الْقَبْرَ بَیْنَ یَدَیْکَ ثُمَّ تَقُولُ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ أَئِمَّةَ الْهُدَى‏...

فَقَدْ وَفَدْتُ إِلَیْکُمْ إِذْ رَغِبَ عَنْکُمْ أَهْلُ الدُّنْیَا وَ اتَّخَذُوا آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْهَا...

 

و از امام صادق ع روایت شده است:

بدانید که خداوند متعال در میان خلایق، از شخص متلوّن [هفت‌رنگ، بوقلمون‌صفت] بدش می‌آید، پس هرگز از حق و اهل حق نلغزید و فاصله نگیرید چرا که هرکس به وسیله باطل، خودرأیی به خرج دهد [= حق را کنار بگذارد] هلاک می‌شود و دنیا هم از دستش می‌رود و با ذلت از آن خارج می‌گردد.

الأمالی (للمفید)، ص137

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْکَاتِبُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ الْإِسْکَافِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُبْغِضُ مِنْ خَلْقِهِ الْمُتَلَوِّنَ فَلَا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ وَ أَهْلِهِ فَإِنَّ مَنِ اسْتَبَدَّ بِالْبَاطِلِ وَ أَهْلِهِ هَلَکَ وَ فَاتَتْهُ الدُّنْیَا وَ خَرَجَ مِنْهَا صَاغِراً.[6]

 

3) از امام هادی ع روایت شده است:

همانا خداوند متعال «باطل» را شبیه‌ترین چیز به «حق» قرار داد و آن را «شبهه» نامید، سپس هر دو را برای امتحان خلائق در میان خلق پراکند، پس هرکه حق را از باطل جدا کند و آن را بشناسد، رستگار است، و خداوند چنین کسانی را «اولوا الالباب» (خردمندان) و «اولوا الابصار» (صاحبان بصیرت) نامید و فرمود «پس عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت» (حشر/2) و «ای خردمندان» (بقره/179) و ای «صاحب‌خِرَدان» (أُولِی النُّهی؛ طه/54 و 128)

و گروهی دیگر کور گردیدند و با شبهه همنشین شدند، پس انحراف، ملازم دلهایشان شد به خاطر آنچه از باطل پیروی کردند و «با باطل جدال کردند، تا به آن، حق را از جای خود به در آرند» (کهف/56) پس در کتابش رسوایشان کرد؛

اینان نزد مردم، به لحاظ تعداد [= به لحاظ عِدّه و عُده]، بیشترین‌اند؛ و نزد خداوند عز و جل، به لحاظ وزن و قیمت، کمترین؛

و آنان نزد مردم به لحاظ تعداد کمترین‌اند؛ و نزد خداوند عز و جل، به لحاظ وزن و قیمت، بیشترین؛ وآنان‌اند که اولیاء الله اند ...

الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص732

قال ابوالحسن [الهادی] علیه السّلام:

إنّ اللّه تعالى جعل أشبه شی‏ء بالحقّ الباطل فسمّاه الشبهة، ثمّ بثّهما فی الخلق جمیعا لامتحان الخلق، فمن میّز الحقّ من الباطل و عرفه کان الفائز، و قد سمّاهم اللّه جلّ و عزّ: اولو النهى و اولو الألباب و اولو الأبصار، فقال: فاعتبروا یا أُولِی الْأَلْباب و یا أُولِی النُّهی و یا اولی الأبصار، و عمى قوم آخرون فلزم الشبهة، فألزم قلوبهم الزیغ بما اتّبعوا من الباطل وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ ففضحهم فی کتابه، فهم الأکثرون عددا عند الناس، و الأوّلون وزنا عند اللّه، جلّ و عزّ، و هؤلاء الأقلّون عددا عند الناس و الأکثرون وزنا عند اللّه جلّ و عزّ هم أولیاؤه...

 

4) از امام صادق ع روایت شده است:

از میان کسانی از این امت که قرآن می‌خوانند، هرکس وارد در جهنم شود، از کسانی است که آیات خدا را مسخره گرفتند.

الإختصاص، ص226

عَنْ رِفَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ دَخَلَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ النَّارَ مِمَّنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَهُوَ مِمَّنْ یَتَّخِذُ آیاتِ اللَّهِ هُزُوا.[7]

توجه

در جلسه34  http://yekaye.ir/ya-seen-36-30/[8] و

جلسه67 http://yekaye.ir/ar-rum-030-10/[9] احادیث و تاملاتی درباره «مسخره گرفتن پیامبر و آیات خدا» مطرح شد که در اینجا نیز قابل ارائه است و مجددا تکرار نمی‌شود.

تدبر

1) «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی‏ وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً»

آیه قبل در مقام توضیح مانع ایمان آوردن انسانها بود. ارتباط این آیه با آن آیه در چیست؟

الف. پیامبر را تسلی می‌دههد که از ایمان نیاوردن آنان ناراحت نشو، چرا که تو وظیفه‌ای جز بشارت و انذار نداری. (المیزان، ج13، ص332)

ب. در آن آیه این ایمان نیاوردن را ناشی از وجود سنتی سابقه‌دار در گذشتگان دانست. چه‌بسا در این آیه این سنت را شرح می دهد:

خداوند انسان را موجودی مختار آفرید و البته راه سعادت و شقاوت را به او نشان داد تا با انتخاب خودش مقام خلیفة‌اللهی را به دست آورد. اینجاست که کار اصلی پیامبران بشارت و هشدار دادن می‌شود؛ و مهمترین کارشکنی در کار آنان، کنار زدن حق با بحث و جدلِ باطل‌بنیان؛ و به مسخره گرفتن آیات (نشانه‌هایی که راه را از براهه متمایز می‌کند) و هشدارهای که داده می‌شود.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

چون انسان دارای اختیار است، پس تصمیم‌گیری او همواره مبتنی است بر ترجیح دادنی که بر اساس تشخیص خودش بدان رسیده است؛ یعنی تنها و تنها بر اساس تشخیص و ترجیحی که می‌دهد عمل می‌کند. حتی اگر کار بدی می‌خواهد انجام دهد، ابتدا خودش را توجیه می‌کند که انجام دادن آن کار ترجیح دارد.

بر این اساس، زندگی انسان همواره در گروی تشخیص‌هایی است که می‌دهد و چون خداوند انسان را به حال خود رها نکرده، پس برای کمک به تشخیص و ترجیح او پیامبرانی می‌فرستد:

کار پیامبران این است که با نشان دادن راه صحیح سعادت و بیراهه‌ها، به تشخیص درست انسان کمک کنند؛ آن هم نه نشان دادن ذهنی صرف؛ بلکه نشان دادنی که همراه با برانگیختن احساسات متناسب باشد؛ یعنی شناختی که همراه است با تشویق به پیمودن راه صحیح (بشارت) و ایجاد نگرانی از ورود در بیراهه‌ها (إنذار)، تا این «تشخیص»، از ساحت ذهن و زبان مخاطب، به ساحت دل و اراده او برسد و به «ترجیح آگاهانه» منجر شود.

اما کسانی که در مقام کفر و پوشاندن حقیقت‌اند و نمی‌خواهند حقیقت آشکار شود و مورد پیروی قرار گیرد، دو کار مهم انجام می‌دهند: یکی خدشه در مقام تشخیص، و دیگری خدشه در مقام احساسات:

در مقام شناخت، با استمداد از سخنان باطل، به مجادله و آشفته کردن فضای ذهن می‌پردازند تا با باطل خود، حق را به‌تدریج از میدان ذهن مخاطب بیرون کنند؛

و در مقام احساسات، به مسخره کردن (ناچیز و بی‌ارزش جلوه دادنِ) آیات خدا (= نشانه‌ها و علائمی که خداوند قرار داده تا انسان با آن نشانه‌ها راه را درست بپیماید) و هشدارهایی که به مخاطبان داده شده، می‌پردازند تا مخاطبان پیامبران، نه نشانه‌های هدایت را جدی بگیرند نه سخن پیامبران را.

ج. ...

 

2) «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی‏ وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً»

شبهه

در این آیه می‌فرماید ما پیامبران را نفرستادیم مگر به عنوان بشارت‌دهندگان و انذاردهندگان؛ پس آیا نباید نتیجه گرفت که: خداوند آنان را برای حکومت کردن نفرستاده، و سیاست و حکومت ربطی به پیامبران ندارد، مگر در حد توصیه‌های اخلاقی؟

پاسخ

به نظر می‌رسد این شبهه، که امروز بسیار رواج یافته، یکی از مصادیق اقدام کافران است که در ادامه همین آیه بدان تذکر داده شده است: تسلیم مدعای این شبهه شدن، تنها در یک صورت ممکن است: اینکه انسان با این «برداشت باطل» «حق» را کنار بگذارد و بقیه آیات خداوند و نیز خود انذارهایی که پیامبران داده‌اند را جدی نگیرد؛ که توضیح این در دو گام تقدیم می‌شود:

الف. چرا این برداشت باطل است؟

ب. حق چیست؟ و آیات خدا و انذارهای پیامیران چه بوده است؟

الف)

باطل بودن این برداشت ناشی از خلط حصر مطلق و حصر نسبی است. وقتی تعبیر می‌شود «چنین نیست مگر چنان» این جمله دلالت بر حصر (=فقط) دارد؛ اما «فقط» در هر چیز، ناظر به محدوده خودش است؛ نه در تمام محدوده‌ها. مثلا وقتی در ورودی سالن امتحانات دانشجویی، می‌نویسند «فقط دانشجویان سال اول وارد شوند» معلوم است که «بقیه دانشجویان» حق ورود ندارند، اما هیچ عاقلی نمی‌گوید که چون گفته «فقط دانشجویان» پس مطلقا هیچکس دیگری حق ورود ندارد، حتی اساتید و برگزارکنندگان آزمون و مسئولان دانشگاه و ... ! اگر به قبل و بعد این آیه و چهار آیه دیگری که چنین حصری در مورد وظیفه پیامبران آمده (انعام/48[10]؛ اعراف/188[11]؛ اسراء/105[12]؛ فرقان/56[13]) دقت کنیم بوضوح درمی‌یابیم که مساله ناظر به بحث ایمان آوردن و نیاوردن انسانها بوده، که خداوند در این فضا تذکر می‌دهد که پیامبران جز بشارت‌دهنده و انذاردهنده نیستند؛ یعنی هرکس ایمان آورد به نفع خودش است (انعام/48) از آنها انتظار نداشته باشید برای ایمان آوردن شما معجزه کنند و کارهای عجیب و غریب انجام دهند (اعراف/188) یا امکان نداشته باشد که کسی در کار آنها کارشکنی کند (کهف/56) یا ایمان نیاوردن شما تقصیر آنها باشد (اسراء/105-107) یا انتظار مزد دادن از شما داشته باشند (فرقان/56-57).

البته از وجود یک حصر بتنهایی نمی‌توان مطلق یا نسبی بودن آن را نتیجه گرفت همان گونه که مطلق بودن یک حصر، نیازمند دلیل و شواهد و قرائن است، نسبی بودنش هم همین طور است؛ و اینجاست که باید دید سایر آیات و انذارهایی که داده شده چیست و با جدی گرفتن آنها حق معلوم شود.

ب)

حقیقت این است که در بسیاری از آیات قرآن، تاکید شده است که هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه اطاعت کردن او را هم لازم گرداندیم (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ؛ نساء/64) و مثلا در سوره شعراء که حکایت دعوت بسیاری از پیامبران را مطرح می‌کند شاه‌بیت سخن همه آنان این است که در کنار عبادت خدا، بر اطاعت از خود تاکید می‌کنند (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ؛‌شعراء/108 و 110 و 126 و 131 و 144 و 150 و 163 و 179) و جالب اینجاست که حضرت عیسی که در این سوره از او یاد نشده در دو جای دیگر عین همین تعبیر را به کار برده است (آل‌عمران/50 و زخرف/63)

در مورد انذارهای پیامبران، حتی اگر از موارد فوق، و یا حکایت انذار حضرت موسی در دوره‌ای که به کوه طور رفت برای ضرورت تبعیت از هارون هم صرف‌نظر کنیم، و بخواهیم فقط از انذارهای پیامبر اسلام سخن بگوییم، تاکیدات فراوان ایشان بر اینکه نه‌تنها قبول ولایت خود شرط قبولی اسلام است، بلکه هرکس ولایت وی را قبول دارد باید ولیّ منصوب پس از وی را نیز قبول کند، مطلبی است که از ابتدای دعوتشان - در هنگام دعوت خویشاوندان و عشیره‌شان - تا آخر عمر - از جمله در حجة‌الوداع و در غدیر خم - جای هیچ تردیدی در اهتمام ایشان به حکومت به عنوان یکی از وظایف خود باقی نمی‌گذارد.

 

3) «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ»

اگرچه خداوند پیامبران را با دلایل آشکار می‌فرستد (در دهها آیه تاکید شده که پیامبران را «بالبینات» فرستادیم) اما این بدان معنا نیست که اهل باطل نتوانند با مجادلات باطل خود در حقانیت حق «شبهه‌افکنی» کنند (حدیث3).

 

4)‌ «یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی‏ وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً»

چرا کفرپیشگان که می‌خواهند مانع به ثمر رسیدن رسالت پیامبران شوند، به مجادله بسنده نمی‌کنند و به مسخره کردن آیات و انذارها روی می‌آورند؟

الف. حقیقتی که پیامبران عرضه می‌دارند بقدری روشن و آشکار است که اگر فقط و فقط فضای بحث و گفتگو حاکم باشد، که قدرت باطل بیش از کف روی آب نیست و حق همچون سیلی خروشان، کفِ باطل را بتمامه زایل کند و خود همواره ماندگار بماند (رعد/17)[14].

شاید بدین جهت است که باید با جوسازی کاری کنند که کسی سخن پیامبران را جدی نگیرد و به آنها واقعا گوش ندهد.

ب. ...

 

5) «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ ... الَّذینَ کَفَرُوا ... اتَّخَذُوا ... ما أُنْذِرُوا هُزُواً»

چرا با اینکه پیامبران هم بشارت می‌آورند و هم انذار، خداوند تنها از به مسخره گرفته شدن انذارهای آنان توسط کفرپیشگان سخن گفت؟

الف. اثر انذار در جدی گرفتن سخن پیامبران و تامل در دعوت آنان بسیار بیشتر از اثر بشارت است؛ و در مورد انذارها، اگر کسی احتمال وقوع هم بدهد (مثلا فقط احتمال بدهد که جهنمی در کار است؛ همانند حکایت مذکور در جلسه379، تدبر4 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-21/ ) کافی است که به طور جدی درباره سخنان پیامبران بیندیشد.

ب. ...

 

6) «وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی‏ وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً»

هدف کافران، محو حق، و ابزار کارشان، جدال و استهزا مى‏باشد. (تفسیر نور، ج‏7، ص190)

 

7) «مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ ... لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ»

مژده‏ها و هشدارهاى انبیا، واقعیّت‏هایى است که کفّار براى محو آن تلاش مى‏کنند. (تفسیر نور، ج‏7، ص190)

 

 


[1] . و احتملت ما أن تکون بمعنى الذی، و العائد محذوف أی وَ ما أنذروه و أن تکون مصدریة أی و إنذارهم فلا تحتاج إلى عائد على الأصح

[2] . یقال: هَزِئْتُ به، و اسْتَهْزَأْتُ، و الِاسْتِهْزَاءُ: ارتیاد الْهُزُؤِ و إن کان قد یعبّر به عن تعاطی الهزؤ، کالاستجابة فی کونها ارتیادا للإجابة، و إن کان قد یجری مجرى الإجابة

[3] . در جلسه34  http://yekaye.ir/ya-seen-36-30/ توضیح مختصری درباره این واژه ارائه شد.

[4] شاید بتوان این روایت در التوحید (للصدوق)، ص456 را هم ناظر به همین مضمون دانست:

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع یَا زِیَادُ إِیَّاکَ وَ الْخُصُومَاتِ فَإِنَّهَا تُورِثُ الشَّکَّ وَ تُحْبِطُ الْعَمَلَ وَ تُرْدِی صَاحِبَهَا وَ عَسَى أَنْ یَتَکَلَّمَ بِالشَّیْ‏ءِ فَلَا یُغْفَرَ لَهُ إِنَّهُ کَانَ فِیمَا مَضَى قَوْمٌ تَرَکُوا عِلْمَ مَا وُکِّلُوا بِهِ وَ طَلَبُوا عِلْمَ مَا کُفُوهُ حَتَّى انْتَهَى کَلَامُهُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَحَیَّرُوا فَإِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیُدْعَى مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ فَیُجِیبُ مِنْ خَلْفِهِ وَ یُدْعَى مِنْ خَلْفِهِ فَیُجِیبُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ.

[5] . این روایت در عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص65 هم در همین راستاست:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْحَافِظُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ التَّمِیمِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ حَدَّثَنِی سَیِّدِی عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ: لَعَنَ اللَّهُ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی دِینِهِ أُولَئِکَ مَلْعُونُونَ عَلَى لِسَانِ نَبِیِّهِ ص.

[6] . در الخصال، ج‏2، ص626 روایتی از امیرالمومنین ع آمده که اگرچه شباهت زیادی با این روایت دارد اما تاکید اصلی‌اش بر ولایت است و برخی عباراتش متفاوت می‌باشد:

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ الْیَقْطِینِیُّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ‏ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِی مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا یُصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاه‏ ...

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یُبْغِضُ مِنْ عِبَادِهِ الْمُتَلَوِّنَ فَلَا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ وَ وَلَایَةِ أَهْلِ الْحَقِّ فَإِنَّ مَنِ اسْتَبْدَلَ بِنَا هَلَکَ وَ فَاتَتْهُ الدُّنْیَا وَ خَرَجَ مِنْهَا بِحَسْرَة

[7] . شبیه این مضمون از امیرالمومنین ع هم روایت شده است:

وَ قَالَ امیرالمومنین ع مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ یَتَّخِذُ آیاتِ اللَّهِ هُزُوا (تحف العقول، ص217)

مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ [مِمَّنْ‏] یَتَّخِذُ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً (نهج‌البلاغه، حکمت228)

همچنین

طب الأئمة علیهم السلام، ص131 نیز مصداق دیگری برای استهزاء آیات الله مطرح شده که نشان می‌دهد فقط آیات قرآن مد نظر نیست، بلکه آیات تکوینی هم می‌تواند مد نظر باشد:

... وَ اعْلَمْ یَا ابْنَ سَالِمٍ أَنَّ مَنْ لَا یَجْتَنِبِ اللَّهْوَ وَ اللَّذَّةَ عِنْدَ ظُهُورِ الْآیَاتِ کَانَ مِمَّنْ یَتَّخِذُ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً.

[8] . در جلسه34 تدبرهای 3 و 4 و 5 و 6 و 8 و 9 به اینجا می‌تواند مرتبط باشد:

3) مسخره کردن پیامبران صرفا به معنای ریشخند گرفتن آنان نیست؛ بلکه جدی نگرفتن و غیر مهم (حقیر) دانستن پیام ایشان هم مصداق مسخره گرفتن آن است. آیا ما پیام‌های خدا را جدی می‌گیریم؟

جدی گرفتن مثل وضعیت کسی است که بیماری حاد قلبی دارد و نزد دکتر می‌رود و دکتر نسخه می‌نویسد و پرهیز هم می‌دهد. وی چگونه در خوردن قرص‌ها و رعایت پرهیزها مراقبت می‌کند؟ آیا قلب ما سالم است؟ (علامت سلامتش، حضور قلب در نماز است. اگر سالم نیستیم نسخه را خیلی باید جدی بگیریم. البته گویی آنها که قلبشان سالم است جدی‌تر می گیرند تا امثال من!)

4)‌ متاسفانه معیار برخی برای انتخاب مطلب، جذابیت است؛ نه حقیقت. یادمان باشد حقیقت در بسیاری از موارد تلخ است؛ اما مبادا تلخ بودنش بهانه شود که آن را مسخره کنیم! کسی که ملاک انتخابش جذابیت است، منتظر است دلش را ببرند؛ و وقتی پیامبران چنین نمی‌کنند، آنها را مسخره می‌کند و ناتوان می‌شمرد؛ اما کسی که ملاک انتخابش حقیقت است؛ به حقیقت، حتی اگر تلخ باشد، دل می‌دهد.  (به حقیقت دل دادن = ایمان)

5) متاسفانه جدی نگرفتن حقیقت و رسولان الهی یک عادت شده است، نفرمود: «یستهزؤن»، فرمود: «کانوا یستهزؤن».

6) تمام انبیا مورد استهزا قرار گرفتند. «مِنْ رَسُولٍ» پس مبلّغان دینى در انتظار زخم زبان دیگران باشند. (قرائتی، تفسیر نور 9/537)

8) برخی فرستادگان خدا را مسخره می‌کنند (مانند کسی که به پیامبر توهین می‌کند یا مسکین واقعی را از خود می‌راند) و برخی آیات خدا را مسخره می‌کنند (نساء/140): هر سخن و حکم خدا که رعایت نشود، مسخره کردن آیات (و بنابراین مسخره کردن فرستاده‌ی) خداست.

9) چرا مسخره کردن فرستاده خدا حسرت‌بارترین کار ممکن است؟ زیرا این فرستاده آمده که به ما کمک کند. به خاطر خودش نیامده و کار تکلف‌آمیز هم از ما نخواسته (ص/86) اگر برخی کارهایش سخت است چون اساسا رشد کردن سخت است (مثل کسی که می‌خواهد دکتری بگیرد). آنگاه کسی فقط این سختی‌ها را ببیند و فرستاده حقیقت را جدی نگیرد، واقعا جز به خودش به چه کسی ضرر زده؟

[9] . مهمترین مطلب مرتبط در جلسه67 تدبر5 است بدین بیان:

باور نکردند، خوب! اما چرا مسخره کردند؟

در قرآن کریم، مسخره کردن از مهمترین ویژگی‌های کفار و منکران انبیاست.

مواظب نفوذ این ویژگی در خودمان باشیم! اگر در مطلبی از مطالب دینی شک کردیم اشکال ندارد، شک مقدمه یقین است؛ اگر فعلا سخنی را باور نداریم، اشکالی ندارد؛ اما اگر چیزی را که باور نداریم مسخره کردیم، نگران خود شویم. مسخره کردن حکایت از یک نقطه ضعف در وجود آدمی می‌کند: کسی که استدلال دارد، استدلالش را بیان می‌کند، نیازی به مسخره کردن ندارد؛ کسی که کم بیاورد، مسخره می‌کند. اگر نسبت به کسی هم انتقاد داریم، اشکال ندارد؛ انسانها معصوم نیستند؛ اما وقتی مسخره می‌کنیم، یعنی ... .

[10] . وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.

[11] . قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون.

[12] . وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیراً.

[13] . وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیراً

[14] . أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها ..


636) سوره کهف (18) آیه55 وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إ

بسم الله الرحمن الرحیم

636) سوره کهف (18) آیه55

وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً

ترجمه

و مردم را بازنداشت از اینکه ایمان آورند، هنگامی که هدایت بدانها رسید، و از پروردگارشان طلب آمرزش کنند، جز اینکه [گویی منتظر بودند] سنت پیشینیان به سراغشان آید یا عذاب، رویارو و بالعیان، به آنها رسد.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«ما مَنَعَ النَّاسَ ...» 

«ما» در ابتدای این آیه را مای نافیه دانسته‌اند، اما این احتمال هم هست که آن را مای استفهامیه دانست، یعنی: چه چیزی بازداشت مردم را از اینکه ...» (البحر المحیط، ج7، ص194)

«أَنْ یُؤْمِنُوا»

این جمله، مفعول دوم برای «منع» است که در تقدیر مصدر می‌باشد یعنی منع نکرد (یا: چه چیزی منع کرد) مردم را از ایمان آوردن... (مجمع‌البیان، ج6، ص736؛ الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص210)

«إِذْ جاءَهُمُ ...»

«إذ» ظرف زمان است که می‌توان آن را متعلق دانست به فعل «منع» (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص210) یا به فعل «یومنوا» (إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص624)

«یَسْتَغْفِرُوا»

قبلا بیان شد که ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف می‌شود، و لذا در مورد انسان‌های عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده می‌شود؛ اما در مغفرت، گناه شخص را می‌پوشاند و آبروی او را نمی‌برد و در واقع، نحوه‌ای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار می‌رود.

جلسه 183 . http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

استغفار به معنای طلب مغفرت کردن است؛ و ماده «غفر» 234 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«أَنْ تَأْتِیَهُمْ»

این جمله در مقام فاعل است برای «منع» که در تقدیر مصدر می‌باشد، یعنی: آمدنِ [= مبتلا شدن به] سنت گذشتگان بازداشت مردم را از اینکه ... (مجمع‌البیان، ج6، ص736؛ الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص210)

«سُنَّةُ»

ماده «سنن» در اصل این ماده به معنای روان شدن و جریان یافتن یک امر منضبط است و یک سیره معین را هم به همین جهت جریان یافتنش در جامعه «سنت» می‌گویند  (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص61؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص237) و در تفاوت «سنت» با «عادت» گفته‌اند عادت آن جایی است که فعل خود انسان برای خودش به صورت یک روال درمی‌آید؛ اما سنت در جایی است که بر مثالِ سابقی عمل شود. (الفروق فی اللغة، ص220) و شاید بهتر باشد بگوییم «عادت» جنبه شخصی دارد، اما سنت یک روال عمومی است.[1]

همچنین کسی که داراى چهره دراز و نرم و یا بینى دراز و کشیده باشد «مسنون الوجه» می‌گویند (کتاب العین، ج‏7، ص197) درباره «مسنون» در جلسه264 http://yekaye.ir/al-hegr-15-26/ توضیحات کافی ارائه شد.

همچنین «سِن» به معنای سالهای عمر را هم از این ماده دانسته‌اند از این جهت که دلالت دارد بر جریان حیات و عمر. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص239)

 دو کلمه دیگر وجود دارد که ظاهرا از این ماده است، یکی «سِنّ» به معنای دندان (جمع آن: أسنان) (وَ السِّنَّ بِالسِّنِ؛ مائدة/45) و دیگری، «أسنان» به معنای نوک نیزه، که برخی سعی کرده‌اند نسبتی بین معنای این ماده و این کلمات و یا بین خود این دو کلمه بیابند چنانکه «سن» به معنای دندان را از باب تشبیه آن به نوک نیزه دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص61) اما ظاهرا هر دو کلمه از زبان عبری (تلفظ عبری آنها به ترتیب: ‌شن و شناناه)‌ وارد عربی شده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص239)

این ماده جمعا 21 بار در قرآن کریم به کار رفته است که 2 بار کلمه «سِنّ» (به معنای دندان) و سه بار «مسنون» بوده و 16 بار دیگر همگی کلمه «سنت» (یا جمع آن: سُنَن) بوده است.

«قُبُلاً»

قبلا بیان شد که ماده «قبل» را در اصل به معنای «مواجهه چیزی با چیز دیگر»، به ویژه در مواجهه‌ای که در آن به نحوی تمایل وجود داشته باشد، دانسته‌اند؛ و اشاره شد که این ماده حوزه استعمالی بسیار گسترده‌ای دارد، و فقط برای کلمه «قبیل» ابن‌منظور بیش از 15 معنا برشمرده‌ (که مهمترینش در معنای «قبیله» (ویا جمع «قبیله») می‌باشد و برخی کلمه «قُبُل» در این آیه و نیز آیه «حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ قُبُلاً» (انعام/11) را نیز جمعِ «قبیل» (مفردات ألفاظ القرآن، ص654) ویا به معنای قبیله قبیله (گروه گروه) دانسته‌اند (کتاب العین، ج5، ص166).

البته اشاره شد که معنای متعارف کلمه «قُبُل» (پیش رو) و نقطه مقابل «دُبُر» (پشت سر) «إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُل» (یوسف/26) است.

همچنین «قِبَل»، هم به معنای مواجهه [«در قبال چیزی» قرار گرفتن] است (ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب، حدید/13؛ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب، بقره/177) و هم به معنای قوت و طاقت، که برخی این معنای دوم را از این جهت دانسته‌اند به طور استعاری برای جایی که قوت و قدرتی برای مقابله کردن باشد به کار می‌رود: «فَما لِلَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ‏» (معارج/36)، «فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها» (نمل/37)

جلسه247 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-27/

اختلاف قرائت

کلمه «قبلا» در این آیه دو قرائت معروف («قِبَلًا» و «قُبُلًا»؛ مجمع البیان، ج‏6، ص736) دارد - که تفاوت معنایی آنها اشاره شد - و چندین قرائت غیرمشهور:

اغلب قراء سبعه (قرائات مکه و مدینه و شام و بصره) و نیز مجاهد و عیسی بن عمر به صورت «قِبَلًا» قرائت کرده‌اند که به این معناست که عذاب بالعیان و آشکارا (رو در رو) به آنها رسد.

اهل کوفه (عاصم و کسائی و حمزه) و خلف (از قرآء عشره) و اعمش و حسن (از قرائات اربعة عشر) و برخی قرائات غیرمشهور دیگر (اعرج و ابن‌ابی‌لیلی و ایوب و ابن‌سعدان و ابن‌عیسی اصبهانی و ابن‌جریر) به صورت «قُبُلًا» قرائت کرده‌اند؛ که می‌تواند به همان معنای «از پیش رو» باشد ویا جمع «قبیل» باشد و منظور این است که انواعی از عذاب به سراغشان می‌آید.

از حسن (از قرائات اربعة عشر) و نیز ابورجاء قرائت آن به صورت «قُبْلَا» روایت شده که به لحاظ معنایی آن را همانند «قُبُلًا» دانسته‌اند که در لهجه بنی‌تمیم این ضمه به صورت سکون تخفیف داده می‌شود.

از ابن‌قتیبه به صورت «قَبَلًا» روایت شده که زمخشری آن را به معنای «مستقبلاً: در حالی که از عذاب استقبال می‌کنند» دانسته است.

از اُبَیّ بن کعب و روایت غزوان از طلحه، به صورت «قَبیلًا» هم قرائت شده است، که به معنای این است که گروهی از عذاب به سراغشان می‌آید.

(البحر المحیط، ج‏7، ص194)[2]

حدیث

1) از رسول الله ص روایت شده است:

قطعا سنت کسانی که پیش از ما بودند را طابق النعل بالنعل و موبه‌مو سوار خواهید شد و از راهشان بیرون نخواهید رفت وجب به وجب، ذراع به ذراع، متر به متر، حتی اگر کسانی که پیش از شما بودند داخل سوراخ سوسماری شده باشند شما هم داخل آن خواهید شد!

گفتند: منظورتان یهودیان و مسیحیان است؟

رسول الله ص فرمود: پس منظورم کیست؟ قطعا که ریسمان اسلام را گره به گره نقض می‌کنید و اول چیزی از دینتان که نقض می‌کنید امامت [امانت] است و آخرینش نماز است.

تفسیر القمی، ج‏2، ص413

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

لَتَرْکَبُنَّ سُنَّةَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ وَ لَا تُخْطِئُون طَرِیقَتَهُمْ شِبْرٌ بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعٌ بِذِرَاعٍ وَ بَاعٌ بِبَاعٍ حَتَّى أَنْ لَوْ کَانَ مَنْ قَبْلَکُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ!

قَالُوا الْیَهُودَ وَ النَّصَارَى تَعْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟

قَالَ: فَمَنْ أَعْنِی؟! لَیُنْقَضُ عُرَى الْإِسْلَامِ عُرْوَةً عُرْوَةً فَیَکُونُ أَوَّلُ مَا تَنْقُضُونَ مِنْ دِینِکُمُ الْإِمَامَةَ [الْأَمَانَةَ] وَ آخِرُهُ الصَّلَاةَ.[3]

 

2) احمد بن محمد می‌گوید: به امام رضا ع عرض کردم: فدایت شوم! اصحاب ما از شهاب، از قول جد شما نقل می‌کنند که فرمود: خداوند ابا دارد از اینکه آنچه را که در بیست و سه سال در اختیار رسول الله گذاشت در اختیار احدی قرار دهد.

فرمود: اگر امام صادق ع این را گفته، همان طور خواهد شد که گفته است.

گفتم: فدایت شوم، شما چه می‌گویید؟

فرمود: چه نیکوست صبر و انتظار فرج؛ آیا سخن آن بنده صالح را نشنیدی که «چشم به راه باشید که من هم همراه شما چشم به راهم» (هود/93) [این سخن حضرت شعیب است] و «منتظر باشید که من هم همراه شما از منتظرانم» (اعراف/71) [این سخن حضرت هود است] پس بر شما باد به صبر، که همانا فرج در [زمان] ناامیدی می‌رسد؛ و بر شما باد به صبوری، که کسانی که پیش از شما بودند صبورتر بودند؛

و امام باقر ع می‌فرمود: به خدا سوگند که سنت‌ها مو به مو و پنجره به پنجره برقرار خواهد شد؛ و بناچار در شما آنچه در کسانی که پیش از شما بودند رخ خواهد داد و اگر همگی بر یک امر واحد می‌بودید، بر امری غیر از سنت کسانی که پیش از شما بودند می‌بودید؛ و اگر عالمان حقیقی [منظور خود ائمه ع است] کسانی را می‌یافتند که با آنان سخن بگویند و سرّشان را فاش نکنند، حتما سخن می‌گفتند و حکمت را تبیین می‌نمودند؛ لیکن خداوند عز و جل شما را به افشا کردن مبتلا کرد و شما قومی هستید که با دلهایتان ما را دوست دارید ولی عملتان با این مخالف است؛ به خدا سوگند اختلاف اصحابت [= شیعیان] صاف نخواهد شد و به همین جهت است که صاحبتان مخفی می‌شود تا مختلف سخن بگویید! شما را چه می‌شود که جلوی خودتان را نگه نمی‌دارید و صبر نمی‌کنید تا خداوند تبارک و تعالی آنچه را می‌خواهید بیاورد؟ این امر بر اساس آنچه مردم دلشان می‌خواهد نخواهد آمد؛ بلکه آن همانا امر خداوند تبارک و تعالی و قضای اوست و صبر [باید کرد]؛ و فقط کسی عجله می‌کند که می‌ترسد [زمان آنچه می خواهد بکند] از دست برود.

قرب الإسناد، ص381

مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ قَالَ:َ

قُلْتُ لِلرِّضَا ع جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ أَصْحَابَنَا رَوَوْا عَنْ شِهَابٍ عَنْ جَدِّکَ ع أَنَّهُ قَالَ أَبَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یُمَلِّکَ أَحَداً مَا مَلَّکَ رَسُولَ اللَّهِ ص ثَلَاثاً وَ عِشْرِینَ سَنَةً

قَالَ إِنْ کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَهُ جَاءَ کَمَا قَالَ

فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَأَیَّ شَیْ‏ءٍ تَقُولُ أَنْتَ

فَقَالَ مَا أَحْسَنَ الصَّبْرَ وَ انْتِظَارَ الْفَرَجِ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ «وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ» وَ «فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ» فَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّهُ إِنَّمَا یَجِی‏ءُ الْفَرَجُ عَلَى الْیَأْسِ وَ قَدْ کَانَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ أَصْبَرَ مِنْکُمْ وَ قَدْ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هِیَ وَ اللَّهِ السُّنَنُ الْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ وَ مِشْکَاةً بِمِشْکَاةٍ وَ لَا بُدَّ أَنْ یَکُونَ فِیکُمْ مَا کَانَ فِی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ لَوْ کُنْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ کُنْتُمْ عَلَى غَیْرِ سُنَّةِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُم‏  وَ لَوْ أَنَّ الْعُلَمَاءَ وَجَدُوا مَنْ یُحَدِّثُونَهُمْ وَ یَکْتُمُ سِرَّهُمْ لَحَدَّثُوا وَ لَبَیَّنُوا الْحِکْمَةَ، وَ لَکِنْ قَدِ ابْتَلَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْإِذَاعَةِ، وَ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُحِبُّونَّا بِقُلُوبِکُمْ وَ یُخَالِفُ ذَلِکَ فِعْلُکُمُ، وَ اللَّهِ مَا یَسْتَوِیَ اخْتِلَافُ أَصْحَابِکَ، وَ لِهَذَا سُتِرَ عَلَى صَاحِبِکُمْ لَیُقَالُ مُخْتَلِفِینِ، مَا لَکُمْ لَا تَمْلِکُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تَصْبِرُونَ حَتَّى یَجِی‏ءَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِالَّذِی تُرِیدُونَ؟ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَیْسَ یَجِی‏ءُ عَلَى مَا یُرِیدُ النَّاسُ، إِنَّمَا هُوَ أَمْرُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ قَضَاؤُهُ وَ الصَّبْرُ، وَ إِنَّمَا یَجْعَلُ [یعجل] مَنْ یَخَافُ الْفَوْتَ.

 

3) از یکی از دو امام باقر ع یا صادق ع روایت شده است که فرمودند:

همانا خداوند اختلاف را بر مخلوقات مقدر فرموده است و این امری است که در علم خداوند حکم آن صادر شده است همان گونه که بر امتهای پیشین صادر شد؛ و این سنت‌ها و مَثَل‌هاست که در مردم جاری می‌شود؛ و بر ما هم جاری می‌شود همان گونه که بر کسانی که قبل از ما بودند جاری شد، و سخن خداوند حق است، چنانکه خداوند تبارک و تعالی به حضرت محمد ص فرمود «سنتِ کسانی که پیش از تو به رسالت فرستادیم و هرگز برای سنت ما تغییر و تحولی نیابی» (اسراء/77) و فرمود «آیا جز منظر سنت پیشینیان هستند؛ پس هرگز برای سنت خدا عوض شدنی نیابی و هرگز برای سنت خدا تغییر و تحولی نیابی» (فاطر/43) و فرمود «پس آیا منتظر چیزی هستند جز شبیه ایام کسانی که پیش از آنان بودند، بگو منتظر باشید که همانا من هم همراه شما از منتظرانم» (یونس/102) و فرمود «آفرینش خداوند عوض نمی‌شود» (روم/30)

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص: 307

عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحَدِهِمَا قَالَ: إِنَّ اللَّهَ قَضَى الِاخْتِلَافَ عَلَى خَلْقِهِ وَ کَانَ أَمْراً قَدْ قَضَاهُ فِی عِلْمِهِ کَمَا قَضَى عَلَى الْأُمَمِ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ هِیَ السُّنَنُ وَ الْأَمْثَالُ یَجْرِی عَلَى النَّاسِ فَجَرَتْ عَلَیْنَا کَمَا جَرَتْ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا وَ قَوْلُ اللَّهِ حَقٌّ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِمُحَمَّدٍ ص «سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلًا» و قال: «فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا» و قال «فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ» و قال: «لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»...[4]

تدبر

1) «وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً»

چینش نحویِ این آیه به گونه‌ای است که ظرفیت استخراج معانی متعددی را ممکن کرده است که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، می‌تواند همه آنها مد نظر بوده باشد؛ و از هر معنایی می‌توان نکاتی استخراج کرد. مهمترین معانی‌ای که می‌توان از این آیه استخراج کرد:

الف. اینکه «ما» در ابتدای آیه را نافیه یا استفهامیه بگیریم:

الف.1. چیزی مانع مردم نشد که ...؛

الف.2. چه چیزی مانع مردم می‌شود که ...

ب. اینکه «إذ« متعلق باشد به «منع» یا به «یومنوا»؛ ثمره‌اش این است که در حالت اول ناظر به جمله «یستغفروا ربهم» هم خواهد بود و در حالت دوم خیر:

ب.1. در هنگام رسیدن هدایت، مانعی برای «ایمان آوردن» و «استغفار کردن» نبود مگر ...

ب.2. «ایمان آوردن در هنگام رسیدن هدایت» و نیز «استغفار کردن» مانعی نداشت مگر ...

ج. دو جمله بعد از الا («تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلینَ: آمدن سنت پیشینیان» و «یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ: آمدن عذاب») هریک ناظر به هردو جمله قبل از الا («مَنَعَ ... أَنْ یُؤْمِنُوا: ایمان نیاوردن» و « مَنَعَ ... أَنْ ... یَسْتَغْفِرُوا: استغفار نکردن») باشد، یا هردوتای دوم مربوط به هردوی اول، یا هریک به یکی از آنها، آنگاه به نحو لف و نشر مرتب، یا لف و نشر مشوش:

ج.1. ایمان نیاوردن‌شان و نیز استغفار نکردنشان، یا به خاطر جاری شدن سنت گذشتگان بود یا به خاطر [انتظار] جاری شدن عذاب.

ج.2. ایمان نیاوردن‌شان و نیز استغفار نکردنشان، هم به خاطر جاری شدن سنت گذشتگان بود و هم به خاطر [انتظار] جاری شدن عذاب.

ج.3. ایمان نیاوردن‌شان، به خاطر جاری شدن سنت گذشتگان بود؛ و استغفار نکردنشان، به خاطر [انتظار] جاری شدن عذاب.

ج.4. ایمان نیاوردن‌شان، به خاطر [انتظار] جاری شدن عذاب بود و استغفار نکردنشان، به خاطر جاری شدن سنت گذشتگان.

د. «قبلا» به معنای رویارو و بالعیان است، یا به معنای گوناگون و متنوع:

د.1. عذاب رویارو سراغشان بیاید.

د.2. عذاب، گوناگون سراغشان بیاید (که خود این دو معنا دارد: انواع عذاب سراغشان بیاید یا عذاب از راههای مختلف سراغشان بیاید)

ه. «قبلا» را در نگاه اول حال برای «یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ» قرار داده‌اند (مانند بند د)؛ اما می‌تواند حال برای هر دو جمله باشد یعنی هم برای «تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلینَ» و هم برای «یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ»؛ که در این صورت معنایش برای «سنت الاولین» چنین می‌شود:

ه.1. سنت پیشیتیان بالعیان سراغشان بیاید. (آشکارا و بالعیان مشمول سنت پیشینیان شود، به نحوی که هر کسی که آنها را ببیند به یاد سنت‌هایی که در پیشینیان به وقوع پیوست بیفتد)

ه.2. سنت پیشینیان، گوناگون سراغشان بیاید (که خود این دو معنا دارد: مشمول سنتهای مختلفی از پیشینیان شوند؛ همه سنتهای متنوع پیشینیان شامل آنها شود)

 

2) «وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ ... یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً»

بسیاری از انسانها تا عذاب را بالعیان نبینند، با آمدن هدایت ایمان نمی‌آورند و حاضر به دست برداشتن و استغفار از گناهان خود نمی‌شوند؛

شبیه عده‌ای که گفتند: اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیم: : «خدایا، اگر این همان حقِّ از جانب توست، پس بر ما از آسمان سنگهایى بباران یا عذابى دردناک بر سر ما بیاور.» (انفال/32) (مجمع البیان، ج‏6، ص737)

و البته دیگر این ایمان فایده‌ای برایشان نخواهد داشت «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ: اما قرار نبود آن گاه که عذاب ما را دیدند ایمانشان به آنها سود بخشد. [این] سنّت خداوند است که درباره بندگانش گذشته» (غافر/85) (المیزان، ج‏13، ص332)

 

3) «وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً»

اینکه بسیاری از انسانها تا سنت پیشینیان نیاید، با آمدن هدایت ایمان نمی‌آورند و حاضر به دست برداشتن و استغفار از گناهان خود نمی‌شوند؛ به چه معناست؟

اغلب مفسران چنین توضیح داده‌اند که مقصود از سنت اولین، همان عذاب استیصال [عذابی که راه گریز و چاره‌ای نمی‌گذارد] است که برای گذشتگان می‌آمد؛ یعنی تا عذاب را به چشم نبینند ایمان نمی‌آورند. (مجمع البیان، ج‏6، ص737؛ البحر المحیط، ج‏7، ص194؛ المیزان، ج‏13، ص332)

اما این بدان معناست که این عبارت هیچ معنایی اضافه بر جمله دوم (یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً: عذاب، آشکارا به آنها رسد) نداشته باشد، یعنی جمله دوم را عطف تفسیری بدانیم، در حالی که غالبا عطف تفسیری با حرف «و» است، نه با حرف «أو» (= یا). پس مراد از «آمدن سُنَّةُ الْأَوَّلینَ» که مانع از ایمان آوردن مردم می‌شود، چیست؟

الف. با این تعبیر می‌خواهد تذکری دهد که گمان نکنید این ایمان نیاوردن به هدایت الهی، یک مطلب جدیدی است که شما با آن مواجه شده‌اید و اولین بار است که کسی با این مشکل مواجه می‌شود؛ خیر، بلکه این روالی است که در گذشتگان هم سابقه داشته است؛ و چون چنین روالی بوده است، حتما در جامعه شما هم بوقوع می‌پیوندد (حدیث1) و نمی‌گذارد که همه مومن شوند. (حدیث3)‌

ب. شاید می‌خواهد اشاره کند به سنت‌های اجتماعی و آداب و رسوم و رویه‌های باطلی که از گذشتگان به ارث مانده است؛ یعنی آنچه مانع می‌شود که مردم وقتی هدایت الهی می‌آید تسلیم آن نشوند، سنت‌های باطلی است که در آنها رواج یافته است.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

در تحلیل ماهیت ارتباطات، دو مکتب مهم وجود دارد: یکی مکتبی که رکن و اصل ارتباطات را در انتقال پیام می‌بیند و محورِ تحلیل خود را در اموری همچون پیام، فرستنده، گیرنده و ... قرار می‌دهد؛ و دیگری مکتبی که رکن ارتباطات را در بستر اجتماعیِ آن و آیین‌ها و سنت‌هایی که ارتباط بین افراد را امکان‌پذیر و معنی‌دار می‌کند، می‌بیند؛ سنت‌هایی که گاه اصلا شنیده شدن، توجه کردن ویا حتی فهمیدنِ «پیامِ»‌ «فرستنده» را برای «گیرنده» ناممکن می‌سازند؛ و از این رو، آنچه از خود پیام و فرستنده و گیرنده مهمتر است، این سنت‌هاست.

شاید این آیه دارد به همین نکته اشاره می‌کند: آنچه مانع می‌شود که وقتی هدایت به مردم برسد ایمان بیاورند،‌این سنت‌هایی است که از پیشینیان آنان را احاطه کرده است.

نکته تخصصی درباره تبلیغ دین

شاید بدین جهت است که در ادبیات دینی این اندازه اصرار هست بر اینکه «دعوت کننده باشیم با اعمالمان، نه با زبانمان» (امام صادق ع: کُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِأَعْمَالِکُمْ، وَ لَا تَکُونُوا دُعَاةً بِأَلْسِنَتِکُمْ؛ قرب الاسناد، ص88)؛ یعنی محور دعوت دیگران را نه «پیام» و انتقال پیام، بلکه عملی قرار دهیم که سنت‌ها و رویه‌های اجتماعی را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

ج. اگر این آیه را مقایسه کنیم با آیات 10 تا 13 سوره حجر، بتوان گفت که شاید می‌خواهد اشاره کند به گناهانی که در جامعه رواج دارد و در قلوب مجرمین و گناهکاران تثبیت شده؛ و این گناهان مانع پذیرش حق می‌شود چنانکه همواره در گذشتگان نیز همین گونه بوده است. آیات مذکور چنین‌اند:

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی‏ شِیَعِ الْأَوَّلینَ؛ وَ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ؛ کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فی‏ قُلُوبِ الْمُجْرِمین‏ لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلین: و به یقین، پیش از تو در گروه‏هاى پیشینیان [پیامبرانى‏] فرستادیم؛ و هیچ پیامبرى برایشان نیامد جز آنکه روالشان این بود او را به مسخره مى‏گرفتند؛ بدین گونه آن را در دل بزهکاران راه مى‏دهیم؛ به او ایمان نمى‏آورند و سنت پیشینیان پیوسته چنین بوده است.»‏ (حجر/10-13)

د. ...

 

4) «وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً»

چرا علاوه بر ایمان آوردن در هنگان رسیدن هدایت، از استغفار هم سخن گفت؟

الف. [تا توجه کنیم که برای طی مسیر سعادت] تنها ایمان کافى نیست، استغفار از لغزش‏ها هم لازم است. (تفسیر نور، ج‏7، ص189)

ب. وقتی هدایت می‌رسد انسان باید بنا را بر این بگذارد که مسیر جدید را در پیش گیرد و دیگر در مسیر قبلی حرکت نکند؛ یعنی حرکت در آن را کنار بگذارد. استغفار به معنای درخواست از خداست برای پوشاندن بدی‌هایی که در گذشته بوده؛ و تا آنها پوشیده و محو نشوند و هنوز آثار خود را داشته باشند، حرکت در مسیر سعادت به نحو مطلوب انجام نخواهد شد.

ج. شاید پاسخ این سوال در گروی توجه به آنچه بعد از «إلا» آمده، می‌باشد؛ یعنی می‌خواهد بفرماید هم سنت و روال پیشینیان چنین بوده که - همان طور که مانع ایمان آوردن هنگام مواجهه با هدایت می‌شده - مانع توجه به خدا و احساس شرمندگی از عمل خود و استغفار هم می‌شده است (اینکه سنت‌ها چگونه ممکن است مانع استغفار شوند، می‌توان شبیه آنچه را در تدبر 3.ب در مورد «مانع شدن این سنتها از ایمان» بیان شد تکرار کرد)؛ و هم اغلب افراد تا عذاب را بالعیان نبینند به فکر استغفار نمی‌افتند.

د. ...

 

این را در کانال نگذاشتم 

5) حکایت

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص85

فَقَالَ سُلَیْمٌ فَقُلْتُ یَا سَلْمَانُ بَایَعْتَ أَبَا بَکْرٍ وَ لَمْ تَقُلْ شَیْئاً؟ قَالَ قَدْ قُلْتُ بَعْدَ مَا بَایَعْتُ تَبّاً لَکُمْ سَائِرَ الدَّهْرِ أَ وَ تَدْرُونَ مَا ذَا صَنَعْتُمْ بِأُنَاسِکُمْ أَصَبْتُمْ وَ أَخْطَأْتُمْ أَصَبْتُمْ سُنَّةَ الْأَوَّلِینَ وَ أَخْطَأْتُمْ سُنَّةَ نَبِیِّکُمْ حَتَّى أَخْرَجْتُمُوهَا مِنْ مَعْدِنِهَا وَ أَهْلِهَا فَقَالَ لِی عُمَرُ أَمَّا إِذَا بَایَعَ صَاحِبُکَ وَ بَایَعْتَ فَقُلْ مَا بَدَا لَکَ وَ لْیَقُلْ مَا بَدَا لَه‏

 

 


[1] . کلمه «سنت» در اصطلاحات جامعه اسلامی در چند معنای خاص به کار می‌رود:

گاهی به مطلق سخن وسیره و روال رسول الله گفته می‌شود؛

گاهی فقط به سخنان رسول خدا (وقتی که تعبیر سنت مثلا در کنار کلمه کتاب می‌آید: کتاب و سنت) و

گاهی فقط به مستحبات (نافله) در قبال فریضه (واجب). (الفروق فی اللغة، ص220)

اما در قرآن کریم به هیچیک از این معانی به کار نرفته است.

[2] . و قرأ الحسن و الأعرج و الأعمش و ابن أبی لیلى و خلف و أیوب و ابن سعدان و ابن عیسى الأصبهانی و ابن جریر و الکوفیون بضم القاف و الباء، فاحتمل أن یکون بمعنى قُبُلًا لأن أبا عبیدة حکاهما بمعنى واحد فی المقابلة، و أن یکون جمع قبیل أی یجیئهم العذاب أنواعا و ألوانا.

و قرأ باقی السبعة و مجاهد و عیسى بن عمر قِبَلًا بکسر القاف و فتح الباء و معناه عیانا. و قرأ أبو رجاء و الحسن أیضا بضم القاف و سکون الباء و هو تخفیف قبل على لغة تمیم. و ذکر ابن قتیبة أنه قرى‏ء بفتحتین و حکاه الزمخشری و قال مستقبلا. و قرأ أبیّ بن کعب و ابن غزوان عن طلحة قبیلا بفتح القاف و باء مکسورة بعدها یاء على وزن فعیل

[3] . این مطلب با تعابیر مختلف در روایات آمده است؛ مثلا در کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص599

قَالَ عَلِیٌّ ع سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ لَتَرْکَبَنَّ أُمَّتِی سُنَّةَ بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ [وَ حَذْوَ] الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ وَ بَاعاً بِبَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلُوا جُحْراً لَدَخَلُوا فِیهِ مَعَهُم‏.

[4] . وَ قَدْ قَضَى اللَّهُ عَلَى مُوسَى ع وَ هُوَ مَعَ قَوْمِهِ یُرِیهِمُ الْآیَاتِ وَ النُّذُرَ ثُمَّ مَرُّوا عَلَى قَوْمٍ یَعْبُدُونَ أَصْنَاماً قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ «6» فَاسْتَخْلَفَ مُوسَى هَارُونَ فَنَصَبُوا عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏ وَ تَرَکُوا هَارُونَ فَقَالَ یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى‏ فَضَرَبَ لَکُمْ أَمْثَالَهُمْ وَ بَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ صَنَعَ بِهِمْ وَ قَالَ إِنَّ نَبِیَّ اللَّهِ ص لَمْ یُقْبَضْ حَتَّى أَعْلَمَ النَّاسَ أَمْرَ عَلِیٍّ ع فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ وَ قَالَ إِنَّهُ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَیْرَ أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ کَانَ صَاحِبَ رَایَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی الْمَوَاطِنِ کُلِّهَا وَ کَانَ مَعَهُ فِی الْمَسْجِدِ یَدْخُلُهُ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ کَانَ أَوَّلَ النَّاسِ إِیمَاناً بِهِ فَلَمَّا قُبِضَ نَبِیُّ اللَّهِ ص کَانَ الَّذِی کَانَ لِمَا قَدْ قُضِیَ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ عَمَدَ عُمَرُ فَبَایَعَ أَبَا بَکْرٍ وَ لَمْ یُدْفَنْ رَسُولُ اللَّهِ ص بَعْدُ فَلَمَّا رَأَى ذَلِکَ عَلِیٌّ ع وَ رَأَى النَّاسَ قَدْ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ خَشِیَ أَنْ یَفْتَتِنَ النَّاسُ فَفَرَغَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ أَخَذَ یَجْمَعُهُ فِی مُصْحَفٍ فَأَرْسَلَ أَبُو بَکْرٍ إِلَیْهِ أَنْ تَعَالَ فَبَایِعْ فَقَالَ عَلِیٌّ ع لَا أَخْرُجُ حَتَّى أَجْمَعَ الْقُرْآنَ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ مَرَّةً أُخْرَى فَقَالَ لَا أَخْرُجُ حَتَّى أَفْرُغَ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ الثَّالِثَةَ عُمَرُ رَجُلًا یُقَالُ لَهُ قُنْفُذٌ فَقَامَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا تَحُولُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ عَلِیٍّ ع فَضَرَبَهَا فَانْطَلَقَ قُنْفُذٌ وَ لَیْسَ مَعَهُ عَلِیٌّ فَخَشِیَ أَنْ یَجْمَعَ عَلِیٌّ النَّاسَ فَأَمَرَ بِحَطَبٍ فَجَعَلَ حَوَالَیْ بَیْتِهِ ثُمَّ انْطَلَقَ عُمَرُ بِنَارٍ فَأَرَادَ أَنْ یُحْرِقَ عَلَى عَلِیٍّ بَیْتَهُ وَ عَلَى فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فَلَمَّا رَأَى ع ذَلِکَ خَرَجَ فَبَایَعَ کَارِهاً غَیْرَ طَائِع‏

 


635) سوره کهف (18) آیه54 وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ

بسم الله الرحمن الرحیم

635) سوره کهف (18) آیه54

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلاً

ترجمه

و حقا که در این قرآن برای مردم از هر مَثَلی ارجاعی دادیم و انسان بیش از هر چیز جدل‌پیشه است.

نکات ترجمه

«جَدَلاً»

ماده «جدل» در اصل دلالت دارد بر استحکام چیزی در عین روانی‌ای که دارد، و در بسیاری از اوقات در مورد نزاع کلامی‌ای که تداوم و رفت و برگشت دارد به کار می‌رود (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص433). برخی مولفه‌های معنایی اصلی این ماده را «استحکام» و «امتداد داشتن» دانسته‌اند، خواه در کلام باشد یا غیر کلام، در حق باشد یا در باطل، در مقام مقابله باشد یا بتنهایی (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص76). برخی هم معنای اصلی این ماده «درصدد پیروزی برآمدن از طریق منازعه و غلبه‌جویی» می‌دانند؛ چنانکه به کُشتی گرفتن و حریف را بر زمین زدن «جِدال» گفته می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص189)

این ماده وقتی به باب مفاعله می‌رود (مُجَادَلَة ، جِدَال) دلالت بر امتداد یافتنِ جَدَل می‌کند؛ و غالبا بر اصرار و پافشاری بر موضع خویش در سخن، که مانع آشکار شدن حق می‌شود، اطلاق می‌گردد. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص76).

این ماده در قرآن کریم 29 بار به کار رفته است که غیر از دو مورد (آیه حاضر، و آیه «ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاَّ جَدَلاً» زخرف/58) همواره در باب مفاعله بوده است.

حدیث

1) [در ضمن روایات تاویلی] از امام باقر ع روایت شده است:

این که خداوند می‌فرماید «و حقا که ارجاعی دادیم در این قرآن برای مردم» یعنی علی را در هر آیه‌ای یاد کردیم، اما از ولایت علی ع سرپیچی کردند پس «جز نفرت بر آنان نیافزود» (اسراء/41)

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏1، ص457

فُرَاتٌ قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ قَالَ: حَدَّثَنَا الْمَازِنِیُّ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَیْبٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ:

قَالَ اللَّهُ: «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ» یَعْنِی لَقَدْ ذَکَرْنَا عَلِیّاً فِی کُلِّ آیَةٍ، فَأَبَوْا وَلَایَةَ عَلِیٍّ فَـ«ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً».


2) از امام صادق ع روایت شده است:

هیچ امری نیست که دو نفر در آن اختلاف کنند مگر اینکه [پاسخ آن] اصل و ریشه‌ای در کتاب خداوند عز و جل دارد ولیکن عقول رجال بدان دست نمی‌یابد.

الکافی، ج‏1، ص60

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

مَا مِنْ أَمْرٍ یَخْتَلِفُ فِیهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَکِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ.


3) از پیامبر ص روایت شده است: ما مجادله‌کنندگان در دین خدا هستیم بر زبان هفتاد پیامبر.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص15

وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ: نَحْنُ الْمُجَادِلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ عَلَى لِسَانِ سَبْعِینَ نَبِیّاً.


و از امیرالمومنین ع روایت شده که یکبار پیامبر ص شبانگاه در اتاق او و فاطمه، دختر رسول الله، را زد و فرمود: آیا نماز شب بجا نمی‌آورید؟

من گفتم: همانا نفس ما در دست خداست، هرگاه بخواهد که ما را [از خواب] برانگیزاند برمی‌انگیزاند (یعنی در حق ما لطف فراوان می‌کند). چون این را گفتم، پیامبر ص برگشت و دیگر سراغم نیامد و می‌شنیدم وقتی که داشت می‌رفت، دستی بر پای خود زد و فرمود «و انسان» یعنی علی بن ابی‌طالب «بیش از هر چیز جدل‌پیشه است» (یعنی به حق و صدق سخن می‌گوید).

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص46

أَبُو بَکْرٍ الشِّیرَازِیُّ فِی کِتَابِهِ عَنْ مَالِکٍ عَنْ أَنَسٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ وَ أَبُو یُوسُفَ یَعْقُوبُ بْنُ سُفْیَانَ فِی تَفْسِیرِهِ وَ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَ أَبُو یَعْلَى فِی مُسْنَدَیْهِمَا قَالَ ابْنُ شِهَابٍ أَخْبَرَنِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ أَنَّ أَبَاهُ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ أَخْبَرَهُ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَخْبَرَهُ أَنَّ النَّبِیَّ طَرَقَهُ وَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ أَ لَا تُصَلُّونَ [لیلاً] فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّمَا أَنْفُسُنَا بِیَدِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ أَنْ یَبْعَثَنَا یَبْعَثُنَا أَیْ یُکْثِرُ اللُّطْفَ بِنَا فَانْصَرَفَ حِینَ قُلْتُ ذَلِکَ وَ لَمْ یَرْجِعْ إِلَیَّ ثُمَّ سَمِعْتُهُ وَ هُوَ مُوَلٍّ یَضْرِبُ فَخِذَیْهِ یَقُولُ «وَ کانَ الْإِنْسانُ» یَعْنِی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ «أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلًا» [یَعْنِی مُتَکَلِّماً بِالْحَقِّ وَ الصِّدْقِ].


4) روایت شده است که نزد امام صادق ع سخنی درباره جدل در دین به میان آمد و اینکه رسول الله ص و ائمه ع از آن نهی کرده‌اند. پس امام صادق ع فرمود: این گونه نیست که مطلقا از آن نهی کرده باشند؛ بلکه از جدال به نحوی که احسن نباشد [= جدل غیر احسن] نهی کردند؛ آیا این سخن خداوند عز و جل را نشنیده‌ای که «و با اهل کتاب مجادله نکن مگر به نحوی که احسن باشد» (عنکبوت/46) و اینکه «به راه پروردگارت بخوان با حکمت و موعظه نیکو و با آنان جدال کن به نحوی که احسن باشد» (نحل/125)

پس آن جدالی که احسن باشد [= جدل احسن] همان است که علما با دین همنشین گردانده‌اند؛ و جدلِ غیر احسن، حرام است و خداوند متعال آن را بر شیعیان ما حرام کرده؛ اما مگر ممکن است که خداوند کل جدالها را حرام کرده باشد در حالی که خودش می فرماید «و گفتند هرگز داخل در بهشت نخواهد شد مگر کسی که یهودی و مسیحی باشد» (بقره/111) و خداوند پاسخشان داد «این آرزوهایشان است، بگو برهانتان را بیاورید اگر راست می‌گویید» (بقره/111) پس علم درست و ایمان را در گروی برهان قرار داد و آیا برهان جز در جدل احسن می‌آید؟!

از ایشان سوال شد: یا ابن رسول الله! جدل احسن و جدل غیر احسن، چیستند؟

فرمود: اما جدل غیر احسن، آن است که با فرد باطل‌پیشه‌ای مجادله کنی و او مطلب باطلی را بر تو وارد سازد اما آن را با حجتی که خداوند برقرار فرموده رد نکنی؛ بلکه یا صرفا در قبال سخن او راه انکار و لجاجت در پیش گیری، و یا اینکه با مطلب حقی که او برای باطل خودش از آن کمک می‌گیرد مخالفت کنی و آن حق را انکار کنی تا مبادا در آن حجتی علیه تو باشد، چرا که نمی‌دانی چگونه از آن رهایی یابی، این است که بر شیعیان ما حرام است که بدین‌سان فتنه‌ای برای برادران ضعیف خود و برای باطل‌پیشگان گردند: اما باطل‌پیشگان، ضعفِ مجادله‌گرِ ضعیف شما و ضعف مطلب وی را دلیل و حجتی برای باطل خود جلوه می دهد؛ و اما آن ضعیفان هم از ضعفی که در فرد محق در مقابل فرد باطل‌پیشه می‌بینند دچار کدورت خاطر می‌شوند.

اما جدال احسن همان است که [مثلا] خداوند به پیامبرش دستور داد که با آن با کسی جدل کند که برانگیخته شدن بعد از مرگ و زنده شدن را انکار می‌کند؛ پس خداوند از قول چنان کسی فرمود «و برای ما مَثَلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد: گفت چه کسی این استخوانها را زنده می‌کند در حالی که پوسیده‌اند؟» (یس/78) آنگاه در پاسخ وی فرمود «بگو» ای محمد! «کسی آن را زنده می‌کند که آن را اول بار ایجاد کرد و به هر آفریده‌ای آگاه است، همان که براى شما از درخت سرسبز [= درخت مرخ و عفار] آتشى پدید آورد، پس شما از آن [به مالیدن دو شاخه سبز به یکدیگر] به ناگاه آتش مى‏افروزید» (یس/79-80)

پس خداوند از پیامبرش خواست که با باطل‌پیشه‌ای که می‌گفت «چه کسی این استخوانها را زنده می‌کند در حالی که پوسیده‌اند؟» این گونه جدل کند که خداوند متعال فرموده است که «بگو کسی آن را زنده می‌کند که آن را اول بار ایجاد کرد» و آیا کسی که آن را بدون هیچ سابقه‌ای ابتداءاً ایجاد کرد، ناتوان است از اینکه بعد از اینکه آن پوسیده شد دوباره ایجادش کند، بلکه نزد شما ابتدایش دشوارتر است از برگرداندنش.

سپس فرمود «همان که براى شما از درخت سرسبز آتشى پدید آورد» یعنی وقتی که آتش سوزان را در درخت سبز و تری قرار داده که از دل آن بیرون می‌آید، به شما فهمانده است که بر بازگرداندن تواناتر است.

سپس فرمود «آیا کسی که آسمانها و زمین را آفرید توانا نیست که مثل آنان را بیافریند؛ بله و او آفریننده بسیار داناست» (یس/81) یعنی هنگامی که آفرینش آسمانها و زمین در تصور و تحلیل شما بزرگتر و بعیدتر است از قدرت بر برگرداندن چیزی که پوسیده، پس چگونه است که آفرینش این امر عجیبتر و دشوارتر از نظر شما را، برای خدا ممکن می‌دانید، اما برگرداندن چیزی را که پوسیده، که نزد شما آسان‌تر است، ناممکن می‌شمرید؟

سپس امام صادق ع فرمود: این جدل احسن است، چرا که در آن بهانه کافران قطع و شبهه‌شان زایل می‌گردد.

اما جدل غیر احسن، آن است که حقی را انکار کنی از این جهت که نمی‌توانی بین آن و باطلِ کسی که با او مجادله می کنی تفکیک کنی و تنها با انکار حق، او را از باطلش دفع می‌کنی؛ پس این حرام است، چرا که در این صورت تو هم مثل اویی؛ او حقی را انکار کرده و تو هم حق دیگری را انکار کرده‌ای.

سپس آن شخص بلند شد و گفت: یا ابن رسول الله! آیا رسول الله ص جدل کرد؟

امام صادق ع فرمود: در مورد رسول الله ص هر گمانی کردی، گمان مبر که او با خداوند مخالفت کند؛ آیا چنین نیست که خداوند متعال خودش فرمود «و با آنان به نحوی که احسن است جدل کن»؟ و فرمود به کسی که برای خدا آن مَثَل را زد، بگو کسی آن را زنده می‌کند که اول بار ایجادش کرد؟ آیا گمان می‌کنی که رسول الله ص با دستوری که خدا به او داد مخالفت کرد؟ و در موردی که خدا به او دستور داد جدل نکرد؟! و از خدا خبر نداد آن چیزی را خدا دستور داده بود که بدان خبر دهد؟!

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری ع، ص: 527-530؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص21-22

قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیُّ ع ذُکِرَ عِنْدَ الصَّادِقِ ع الْجِدَالُ فِی الدِّینِ وَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ الْأَئِمَّةَ ع قَدْ نَهَوْا عَنْهُ فَقَالَ الصَّادِقُ ع: لَمْ یُنْهَ عَنْهُ مُطْلَقاً، وَ لَکِنَّهُ نُهِیَ عَنِ الْجِدَالِ بِغَیْرِ الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ أَ مَا تَسْمَعُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: «وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏»  وَ قَوْلَهُ تَعَالَى: «ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏». فَالْجِدَالُ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ قَدْ قَرَنَهُ‏  الْعُلَمَاءُ بِالدِّینِ، وَ الْجِدَالُ بِغَیْرِ الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ مُحَرَّمٌ حَرَّمَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى شِیعَتِنَا، وَ کَیْفَ یُحَرِّمُ اللَّهُ الْجِدَالَ جُمْلَةً وَ هُوَ یَقُولُ: «وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏» وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى:«تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏» فَجَعَلَ عِلْمَ الصِّدْقِ وَ الْإِیمَانِ بِالْبُرْهَانِ، وَ هَلْ یُؤْتَى بِالْبُرْهَانِ إِلَّا فِی الْجِدَالِ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؟

فَقِیلَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا الْجِدَالُ‏ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏، وَ الَّتِی لَیْسَتْ بِأَحْسَنَ.

قَالَ: أَمَّا الْجِدَالُ بِغَیْرِ الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ، فَأَنْ تُجَادِلَ مُبْطِلًا، فَیُورِدَ عَلَیْکَ بَاطِلًا فَلَا تَرُدَّهُ بِحُجَّةٍ قَدْ نَصَبَهَا اللَّهُ، وَ لَکِنْ تَجْحَدُ قَوْلَهُ أَوْ تَجْحَدُ حَقّاً یُرِیدُ ذَلِکَ الْمُبْطِلُ أَنْ یُعِینَ بِهِ بَاطِلَهُ، فَتَجْحَدُ ذَلِکَ الْحَقَّ مَخَافَةَ أَنْ یَکُونَ لَهُ عَلَیْکَ فِیهِ حُجَّةٌ، لِأَنَّکَ لَا تَدْرِی کَیْفَ التَّخَلُّصُ مِنْهُ، فَذَلِکَ حَرَامٌ عَلَى شِیعَتِنَا أَنْ یَصِیرُوا فِتْنَةً عَلَى ضُعَفَاءِ إِخْوَانِهِمْ وَ عَلَى الْمُبْطِلِینَ. أَمَّا الْمُبْطِلُونَ فَیَجْعَلُونَ ضَعْفَ الضَّعِیفِ مِنْکُمْ إِذَا تَعَاطَى مُجَادَلَتَهُ وَ ضَعْفَ مَا فِی یَدِهِ حُجَّةً لَهُ عَلَى بَاطِلِهِ‏ .وَ أَمَّا الضُّعَفَاءُ فَتُغَمُ‏  قُلُوبُهُمْ لِمَا یَرَوْنَ مِنْ ضَعْفِ الْمُحِقِّ فِی یَدِ الْمُبْطِلِ.

وَ أَمَّا الْجِدَالُ‏ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏ فَهُوَ مَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ نَبِیَّهُ أَنْ یُجَادِلَ بِهِ مَنْ جَحَدَ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ إِحْیَاءَهُ لَهُ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى حَاکِیاً عَنْهُ: «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ»‏ فَقَالَ اللَّهُ فِی الرَّدِّ عَلَیْهِ: «قُلْ»‏ یَا مُحَمَّدُ «یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ‏»

فَأَرَادَ اللَّهُ مِنْ نَبِیِّهِ أَنْ یُجَادِلَ الْمُبْطِلَ الَّذِی قَالَ: کَیْفَ یَجُوزُ أَنْ یُبْعَثَ هَذِهِ الْعِظَامُ وَ هِیَ رَمِیمٌ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ فَیَعْجِزُ مَنِ ابْتَدَأَ بِهِ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَنْ یُعِیدَهُ بَعْدَ أَنْ یَبْلَى بَلِ ابْتِدَاؤُهُ أَصْعَبُ عِنْدَکُمْ مِنْ إِعَادَتِهِ.

ثُمَّ قَالَ: الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً أَیْ إِذَا کَانَ قَدْ کَمَنَ‏  النَّارُ الْحَارَّةُ فِی الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ الرَّطْبِ یَسْتَخْرِجُهَا، فَعَرَّفَکُمْ أَنَّهُ عَلَى إِعَادَةِ مَا بَلِیَ أَقْدَرُ .

ثُمَّ قَالَ: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى‏ وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ‏  أَیْ إِذَا کَانَ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَعْظَمَ‏  وَ أَبْعَدَ فِی أَوْهَامِکُمْ وَ قَدَرِکُمْ‏  أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِ مِنْ إِعَادَةِ الْبَالِی‏  فَکَیْفَ جَوَّزْتُمْ مِنَ اللَّهِ خَلْقَ هَذَا الْأَعْجَبِ عِنْدَکُمْ وَ الْأَصْعَبِ لَدَیْکُمْ وَ لَمْ تُجَوِّزُوا مَا هُوَ أَسْهَلُ عِنْدَکُمْ مِنْ إِعَادَةِ الْبَالِی فَقَالَ الصَّادِقُ ع: فَهَذَا الْجِدَالُ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ، لِأَنَّ فِیهَا قَطْعَ عُذْرِ  الْکَافِرِینَ وَ إِزَالَةَ شُبَهِهِمْ.

وَ أَمَّا الْجِدَالُ بِغَیْرِ الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَأَنْ تَجْحَدَ حَقّاً لَا یُمْکِنُکَ أَنْ تُفَرِّقَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ بَاطِلِ مَنْ تُجَادِلُهُ، وَ إِنَّمَا تَدْفَعُهُ عَنْ بَاطِلِهِ بِأَنْ تَجْحَدَ الْحَقَّ، فَهَذَا هُوَ الْمُحَرَّمُ لِأَنَّکَ مِثْلَهُ، جَحَدَ هُوَ حَقّاً، وَ جَحَدْتَ أَنْتَ حَقّاً آخَرَ.

قَالَ [أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ الْعَسْکَرِیُّ ع‏]: فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ وَ قَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ فَجَادَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ الصَّادِقُ ع: مَهْمَا ظَنَنْتَ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَلَا تَظُنَّ بِهِ مُخَالَفَةَ اللَّهِ، أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ تَعَالَى قَدْ قَالَ:

وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏ وَ قَالَ: قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ لِمَنْ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا، أَ فَتَظُنُّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص خَالَفَ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ، فَلَمْ یُجَادِلْ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهِ، وَ لَمْ یُخْبِرْ عَنِ اللَّهِ بِمَا أَمَرَهُ أَنْ یُخْبِرَ بِهِ!


5) از امام صادق ع از رسول الله ص روایت شده است:

شما را برحذر می دارم از مجادله با هر [فتنه‌گرِ] چشم و گوش بسته‌ای؛ چرا که چنین کسی حجت و استدلالش به او تلقین شده است تا زمانی که مدتش به پایان رسد؛ و چون مدتش به سر آید، همان فتنه‌اش او را به آتش می‌کشد (و در روایتی دیگر: گناهش وی را به خود مشغول می‌کند و او را به آتش اندازد)

[یعنی جدل با چنین کسی فایده‌ای ندارد]

التوحید (للصدوق)، ص459

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنِ الْغِفَارِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

إِیَّاکُمْ وَ جِدَالَ کُلِّ مَفْتُونٍ فَإِنَّ کُلَّ مَفْتُونٍ مُلَقَّنٌ حُجَّتَهُ إِلَى انْقِضَاءِ مُدَّتِهِ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّتُهُ أَحْرَقَتْهُ فِتْنَتُهُ بِالنَّارِ؛ وَ رُوِیَ شَغَلَتْهُ خَطِیئَتُهُ فَأَحْرَقَتْهُ.

تدبر

1) «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ»

هدف از «تصریف امثال: ارجاع دادن و رفت و برگشت در میان مَثَل‌ها» چیست؟

در آیه‌ای هدف از تصریف مطالب در قرآن را «متذکر شدن» معرفی کرده است «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزیدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً» (اسراء/41) و

در آیه دیگری که بسیار شبیه آیه محل بحث است، از اینکه علی‌رغم چنین تصریفی، انسانها کفر و ناسپاسی در پیش گرفند اظهار شگفتی شده است: «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً» (اسراء/89)

تذکر، ارجاع دادن انسان است به حقیقتی که نزد خودش حاضر است، و سپاس‌گزاری در برابر خدا به معنای استفاده درست و مناسب از امکاناتی است که خداوند به انسان عطا فرموده است.

در نتیجه شاید بتوان گفت هدف از تصریف امثال، آن است که انسان به خود بیاید، سرمایه‌های حقیقیِ خود را کشف کند، و آنها را هدر ندهد و آن طور که باید و شاید، و به نحو صحیح مورد استفاده قرار دهد.


2) «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلاً»

در قرآن هرگونه مَثَل و حکایتی که بتواند انسان را به حرکت در مسیر درست سوق دهد آمده است؛ اما حیف که انسان بنای خود را بر جدل و زیر بار حق نرفتن قرار داده است؛ و مادامی که چنین روحیه‌ای داشته باشد، هیچ کلام حقی، حتی کلام خداوند، نمی تواند در وی اثر کند.


3) «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلاً»

خداوند در این قرآنی که در دست ماست، برای مردم از هر مَثَلی آورده، تا انسان که ذهن جوال و پویایی دارد و هر بار به زاویه‌ای از مطلب می‌نگرد، و به هیچ دانسته‌ای بسنده نمی‌کند، بتواند حداکثر استفاده را ببرد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

آیا تعبیر «کان الانسان اکثر شیء جدلا» لزوما مذمت است؟

اغلب مفسران این آیه را حاوی نوعی مذمت دانسته، و معنایی شبیه آنچه در تدبر2 بیان شد، ارائه کرده‌اند (مثلا مجمع‌البیان، ج6، ص737؛ المیزان، ج13، ص332؛ البحر المحیط، ج7، ص193؛ و ...) و عموما بحث مستقلی درباره این آیه نداشته‌اند بلکه چون این آیه بسیار شبیه آیه 89 سوره اسراء (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً) است و آن سوره درست قبل از سوره کهف می‌باشد، بحث آنجا را بی‌نیازکننده از بحثی جدید در اینجا دانسته‌اند؛ و شاید اینکه آن آیه بوضوح بار معنایی منفی دارد، و در مقام مواخذه «اکثر انسانها» است، موجب گردیده که این آیه هم در مقام مذمت قلمداد شود.[1]

اما اگر توجه شود که آنجا تعبیر «اکثر الناس» آمد و اینجا «الانسان»، شاید بتوان گفت که آنجا درباره وضعیت تاریخی و اجتماعی انسانها سخن می‌گوید و اینجا درباره حقیقت وجودی انسان. اگر چنین شد، آنگاه «جدل‌پیشه بودنِ» انسان لزوما نه یک وصف ممدوح است، نه یک وصف مذموم؛ بلکه یک ظرفیت و قابلیت خاص انسان است که هم می‌تواند مایه رشد او شود و هم مایه انحطاط وی.

با این ملاحظه شاید بتوان گفت که این آیه، نه در عرض آیه سوره اسراء، بلکه بیانگر ریشه آن و تحلیل مبناییِ آن است. اساسا انسان، چون موجودی مجادله گر است (یعنی ذهن خلاق و پویا دارد و در هیچ‌جا براحتی آرام نمی گیرد و دائما وجوه مختلفی را در نظر می‌آورد و بر سر هر وجهی که می‌یابد در مقابل نظرات دیگران اصرار می‌ورزد) تنها موجودی است که هم می‌تواند شکور باشد و هم کفور؛ هم می‌تواند از ظرفیت‌های خود و دیگر موجودات استفاده‌ای بسیار بیش از استفاده متعارف ببرد، و هم سوءاستفاده‌ای بسیار بیشتر.

یک حیوان در افق غریزه رفتار می‌کند، چه رفتار خوب (مانند وفاداری سگ، غیرت خروس و ...)‌ یا رفتار بد (مانند درندگی گرگ، حرص مورچه، و ...) برای همین زندگی هر دسته از حیوانات یکنواخت است و اگر تنوعی هست صرفا ناشی از تنوع زیستی-فیزیولوژی است؛ اما انسان، برخوردار از ذهن و زبان است، و همین برخورداری موجب شده که شدیدا جدلی باشد؛ و همین جدلی بودن، تنوع شگفت‌انگیزی را بین انسانها رقم زده است؛ به طوری که تنوع فرهنگی-اجتماعی انسانها بسیار عظیمی را در یک نوع زیستی - فیزیولوژیکی‌ بسیار متشابه رقم زده است.

و خداوند قرآنش را متناسب با چنین انسانی با چنین ظرفیتی تدوین نموده است.

تبصره

نکته‌ای که می‌تواند موید این برداشت باشد این است که در فضای احادیث، گاه تعابیر این آیه را در مقام مذمت (مثلا حدیث1) و گاه در مقام مدح (حدیث3) به کار برده‌اند؛ و در یک جمع‌بندی کلان، تذکر داده‌اند که نهی‌ای که از جدل کردن می‌شود، مطلق نیست، و در برخی از عرصه‌ها، حتی برترین انسانها هم باید اهل جدل باشند (حدیث4)؛ هرچند که البته از برخی جدل‌ها باید برحذر بود (مثلا حدیث5).

به عنوان مویدی دیگر به تدبر4 توجه شود.


4) «کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلاً»

به نظر می‌رسد تعبیر «أکثرُ شیءٍ» دو معنا داشته باشد:

الف. انسان به لحاظ جدل، از هر چیز دیگری در این عالَم، جدلی‌تر است.

ب. انسان، در میان اوصاف خودش، از همه بیشتر جدلی است.

هر کدام از این دو معنا را در نظر بگیریم، شاید بتوان نتیجه گرفت که این تعبیر بیش از آنکه در مقام مذمت انسان باشد، در مقام بیان یک ویژگی و ممیزه مهم انسان در جهان است. (تدبر2)


5) «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلاً»

اگر جمله آخر این آیه را، نه یک مذمت، بلکه بیان یک واقعیت انسان‌شناختی بدانیم، (تدبر3) آنگاه شاید بتوان گفت مهمترین مدلی از شناخت و بیان که با ذهن و زبان انسان - که «أکثرُ شیءٍ جدلاً» است - بیشترین سازگاری را دارد، استفاده از مَثَل است.


6) «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلاً»

برای تامل بیشتر:

- در قرآن کریم 29 بار از تعبیر «مَثَل زدن» (ضَرَبَ مثلا؛ یضرب الله الامثال؛ و ...) استفاده شده است،

- تنها دوبار از تعبیر «تصریف امثال در قرآن»:

همین آیه، و

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً (اسراء/89)

- و البته 5 مورد «تصریف آیات»

انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (انعام/46)

انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (انعام/65)

وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (انعام/105)

کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (اعراف/58)

وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا ما حَوْلَکُمْ مِنَ الْقُرى‏ وَ صَرَّفْنَا الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (احقاف/27)

که از این میان، ظاهرا تنها آیه 105 سوره انعام ناظر به آیات قرآن باشد و بقیه ناظر به آیات خلقت‌اند

- و یک مورد هم «تصریف وعید در قرآن»

وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فیهِ مِنَ الْوَعیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً (طه/113)

- و یک مورد هم «تصریف در قرآن» (بدون اینکه متعلق آن را آیه یا مَثَل یا چیز دیگری معرفی کند)

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزیدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (اسراء/41)




[1] . خصوصا که در آیه دیگری هم ظاهرا جدل در آیات خدا مذمت شده است: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یُجادِلُونَ فی‏ آیاتِ اللَّهِ أَنَّى یُصْرَفُونَ (غافر/69)

 


634) سوره کهف (18) آیه53 وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنّ

بسم الله الرحمن الرحیم

634) سوره کهف (18) آیه53

وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً

ترجمه

و بزهکاران [آن] آتش را دیدند، پس باور کردند که حتما در آن واقع شوند و از آن گریزگاهی نیابند.

میلاد امام حسن عسکری مبارک باد

روی تو برده رونق ماه تمام را         مجذوب کرده جلوه‌ی تو خاص و عام را

حسن تو بی‌نهایت و فضل تو بی‌شمار          مبهوت مانده‌ام بنویسم کدام را

تفسیر چشم‌های تو برهان عاشقی‌ست          می‌خوانم از نگاه تو خیرالکلام را

هر راهبی که دید تو را گفت دیده است        با چشم خود مسیح علیه‌السلام را

هر جا که تو قدم بزنی «سُرَّ مَن رَءا»ست        سرشار کردی از نفست هر مشام را

اما قدوم سبز تو ای کعبه‌ی بهشت     حسرت به دل گذاشته بیت الحرام را

دیدند دشمنان تو حیران و مضطرب             آرامش نگاه تو و شیر رام را

دست سخاوت تو و چشم عنایتت    پر کرده از نسیم سحر صبح و شام را

از ما مگیر، ای همه باران و روشنی    لطف مدام و مرحمت مستدام را

شاعر: سید محمد جواد شرافت https://t.me/shere_aeini/7054    

نکات ترجمه

«الْمُجْرِمُونَ»

ماده «جرم» را در اصل به معنای «قطع کردن» می‌دانند، چنانکه به چیدن میوه از درخت «جَرْم» و «جِرَام‏»، و به میوه چیده شده «ثمر جریم» گویند (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص445؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص192)

از مهمترین کاربردهای این ماده، کاربرد آن در معنای «جُرم» و «گناه» است و به فرد گناهکار «مُجرم» گویند (کتاب العین، ج‏6، ص119)، و این کاربرد بقدری شایع است که برخی از اهل لغت بر این باورند که اساسا ماده «جرم» نه در مورد هرگونه قطع کردنی، بلکه در خصوص «قطع کردنی که بر خلاف اقتضای حق باشد» به کار می‌رود؛ و به این جهت به «گناه»، «جُرم» گفته می‌شود که موجب انقطاع انسان از خداوند می‌گردد. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص88).

در تفاوت «ذنب» و «جُرم» گفته‌اند به گناه از این جهت «ذنب» گفته می‌شود که دنباله ناپسندی (از مذمت دیگران تا عقوبت) در پی دارد [کلمه «ذنب» به معنای دم هم هست] ، اما از این جهت «جُرم» گفته می‌شود که شخص را از آنچه انجامش برعهده او واجب است قطع و جدا می‌کند. (الفروق فى اللغة، ص228)

(درباره کاربرد ماده «جرم» در قرآن کریم در مقایسه با کلماتی همانند «ذنب» و «إثم» در جلسه119 تدبر2 توضیحاتی گذشت http://yekaye.ir/an-naml-027-69/ )[1]

از کاربردهای شایع این ماده، کاربرد آن در باب افعال (إجرام) است (کلمه «مُجرِم» هم اسم فاعل از همین باب است) و در تفاوت «جَرم» (لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا؛ مائده/8) و «إِجرام» (فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذینَ أَجْرَمُوا؛ روم/47) گفته‌اند که در إجرام، تاکید بر فاعلِ جُرم، و ملاحظه نقش او در کاری است که به وقوع پیوسته است (التحقیق، ج‏2، ص89)[2]

تعبیر «لا جَرَم» که علاوه بر کاربردهای قرآنی (5 بار در قرآن آمده، مثلا: لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّار؛ نحل/62) در زبان فارسی هم رایج شده، به معنای «قطعاً» و «ناگزیر» است، و به معنای حکمی است که هیچکس نتواند آن را قطع کند (التحقیق، ج‏2، ص89) و البته درباره وجه تسمیه آن وجوه دیگری هم بیان شده است.

ماده «جرم» و مشتقات آن جمعا 66 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

«مُواقِعُوها» = مُواقِعُون + ها

ماده «وقع» (مصدر آن: «وقوع») را در اصل، برخی به معنای افتادن (سقوط) دانسته (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص134)[3] و برخی آن را «سقوط و نازل شدنی که همراه با ثابت و مستقر شدن باشد» معرفی کرده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص880؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص197) و در کاربرد آن در قرآن کریم اگرچه در برخی کاربردهای این ماده ظاهرا فقط معنای «افتادن» غلبه دارد (إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاء، مائده/91؛ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْض‏، حج/65؛ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ، حجر/29 ، ص/72) اما در اغلب کاربردهایش، افتادنی است که همراه بودنش با استقرار پررنگ است (مثلا: وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ، الذاریات/6؛ إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ، طور/7؛ إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ؛ لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ، واقعه/1-2؛ و ...)

اکثر کاربردهای قرآنی این واژه ناظر به شدائد و عذاب می‌باشد؛ چنانکه «قیامت» را هم از این جهت «واقعه» گفته‌اند[4] (واقعه/1) که گویی بر سر خلائق فرود می‌آید و همه را زیر پوشش خود می‌گیرد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص880) و اساساً به سختی‌های شدید روزگار «واقعة» گفته می‌شود چنانکه در مورد جنگ و حمله‌ای که از جانب دشمن رخ دهد تعبیر «وَاقَعْنا العَدُوّ» را به کار می‌برند و واقع شدن در جنگ را «وِقَاع» و «مُوَاقَعَة» گویند و «وقائع العرب» هم ایام جنگهای آنان بوده است (کتاب العین، ج‏2، ص176-177)[5]

بدین ترتیب، «مواقعه» به معنای در سختی شدید قرار گرفتن می‌باشد، که مراد از آن در این آیه «واقع شدن در عذاب» است (مجمع البیان، ج‏6، ص736-737)[6]

ماده «وقع» و مشتقات آن جمعا 22 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

«مَصْرِفاً»

قبلا بیان شد که ماده «صرف» در اصل دلالت دارد بر «از حالتی به حالت دیگر برگشتن» و «تبدیل کردن چیزی به چیز دیگر» (مفردات ألفاظ القرآن، ص483؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص232) و در واقع، نوعی معنای «رجوع» در این ماده نهفته است، چنانکه کلمه «انصراف» از همین ماده است و نیز در قرآن کریم به معنای «توبه» (فرقان/19) هم به کار رفته و به همین جهت به محلی که پولی را به پول دیگر تبدیل می‌کنند «صیرفی» (در فارسی: صرافی) گفته می‌شود.

جلسه 205 http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/

اکنون می‌افزاییم که کلمه «مَصرِف» هم می‌تواند اسم مکان (محل رجوع کردن برگشتن) باشد و هم اسم زمان (زمان رجوع و بازگشت) (المصباح المنیر، ج‏2، ص338)، و در این آیه، اغلب آن را به معنای «مَعدِل: محل عدول کردن» و موضعی که از آنجا بتوانند برگردند و خلاصی یابند دانسته‌اند (مجمع‌البیان، ج6، ص737؛ تاج العروس، ج12، ص323)

ماده «صرف» و مشتقات آن در قرآن کریم 30 بار به کار رفته است.

اختلاف قرائت[7]

حدیث

1) شخصی خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و می‌گوید در کتاب خداوند شک کرده‌ام و آیاتی را بیان می‌کند که از نظر خودش با هم ناسازگار است، فرازهایی از این گفتگو قبلا گذشت.[8] در فرازی از این گفتگو آمده است:

حضرت علی ع فرمود: باز هم اگر در موردی شک کردی بگو!

گفت: و می‌بینم که خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید «و بزهکاران [آن] آتش را دیدند، پس ظن و گمان بردند که حتما در آن واقع شوند» (کهف/53) و می‌فرماید «در آن روز خداوند پاداش حقِ آنها را بتمامه به آنها می‌دهد و می‌دانند که خداوند است که حق آشکار است» (نور/25) و می‌فرماید «و به خدا [چه] گمانها بردید» (احزاب/10) پس یکبار خبر می‌دهد که آنان «ظن و گمان می‌برند» و یکبار خبر می‌دهد که آنان «می‌دانند»؛ در حالی که ظن و گمان، همان شک است؛ یا امیرالمومنین، این چگونه می‌شود و چگونه در آنچه می‌شنوم شک نکنم؟!

امیرالمومنین ع وقتی به پاسخ این فراز می‌رسند می‌فرمایند:

و اما اینکه فرمود «و بزهکاران [آن] آتش را دیدند، پس ظن بردند که حتما در آن واقع شوند» (کهف/53) یعنی یقین کردند که حتما در آن داخل می‌شوند؛ و نیز اینکه می‌فرماید «من گمان می‌کردم که من با حسابم مواجه خواهم شد» می‌گوید که همانا من یقین داشتم که من برانگیخته شده، مورد محاسبه قرار خواهم گرفت؛ و همچنین است این که می‌فرماید «در آن روز خداوند پاداش حقِ آنها را بتمامه به آنها می‌دهد و می‌دانند [خواهند دانست] که خداوند است که حق آشکار است»

و اما سخن خداوند به منافقان که «و به خدا [چه] گمانها بردیداین، ظن و گمانِ [از جنس] شک است، نه «ظنِ» [به معنای] یقین؛ و ظن بر دو قسم است:‌ «ظنِ» شک؛ و «ظنِ» یقین؛ پس آنچه درباره معاد [و احوالات انسانها در معاد] تعبیر «ظن» [در قرآن کریم] آمده، «ظنّ» یقین است؛ و آنچه مربوط به امر دنیا [آمده] است، «ظن» شک است.

پس آنچه را که برایت تفسیر کردم خوب بفهم!

گفت: گرهی از من گشودی، خداوند گشایش در کارت پدید آورد!

التوحید (للصدوق)، ص258 و 267؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص241 و 244

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ بَکْرِ بْنِ‏ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ مَطَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْأَحْدَبُ الْجُنْدُ بِنَیْسَابُورَ قَالَ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ أَبِی بِخَطِّهِ حَدَّثَنَا طَلْحَةُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ أَبِی مَعْمَرٍ السَّعْدَانِیِّ أَنَّ رَجُلًا أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ شَکَکْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَل ...قَالَ هَاتِ وَیْحَکَ مَا شَکَکْتَ فِیه‏.

قَالَ وَ أَجِدُ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها  وَ قَالَ‏ یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ‏  وَ قَالَ‏ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا  فَمَرَّةً یُخْبِرُ أَنَّهُمْ یَظُنُّونَ وَ مَرَّةً یُخْبِرُ أَنَّهُمْ یَعْلَمُونَ وَ الظَّنُّ شَکٌّ فَأَنَّى ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ کَیْفَ لَا أَشُکُّ فِیمَا تَسْمَع‏ ...

فَقَالَ ع وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها یَعْنِی أَیْقَنُوا أَنَّهُمْ دَاخِلُوهَا وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ یَقُولُ إِنِّی أَیْقَنْتُ أَنِّی أُبْعَثُ فَأُحَاسَبُ وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ وَ أَمَّا قَوْلُهُ لِلْمُنَافِقِینَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا فَهَذَا الظَّنُّ ظَنُّ شَکٍّ وَ لَیْسَ ظَنَّ یَقِینٍ وَ الظَّنُّ ظَنَّانِ ظَنُّ شَکٍّ وَ ظَنُّ یَقِینٍ فَمَا کَانَ مِنْ أَمْرِ مُعَادٍ مِنَ الظَّنِّ فَهُوَ ظَنُّ یَقِینٍ وَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا فَهُوَ ظَنُّ شَکٍّ فَافْهَمْ مَا فَسَّرْتُ لَکَ قَالَ فَرَّجْتَ عَنِّی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْک‏

در الإحتجاج، این حدیث ادامه‌ای دارد که با عبارت «وَ مِنْ سُؤَالِ هَذَا الزِّنْدِیقِ أَنْ قَال»‏ شروع می‌شود و در التوحید نیامده است. در فرازی از این تتمه، از قول امیرالمومنین ع آمده است:

و گاه می‌شود که [منظور از] برخی از ظن و گمان‌های کافران [در قرآن کریم] «یقین» است مانند اینکه می‌فرماید: «و بزهکاران آتش را دیدند، پس ظن بردند که حتما در آن واقع شوند» یعنی یقین کردند که حتما در آن واقع می‌شوند.

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص250

وَ قَدْ یَکُونُ بَعْضُ ظَنِّ الْکَافِرِ یَقِیناً وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها أَیْ تَیَقَّنُوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا.

 

2) ابوسعید خدری از رسول الله روایت کرده است:

روز قیامت کافر را به «مقدار پنجاه هزار سال» (معارج/4) می‌ایستانند، همان گونه که در دنیا کاری نکرد؛ و همانا کافر قطعا جهنم را مى‏بیند، و باور مى‏کند در آن واقع خواهد شد از فاصله چهل سال؛ والله أعلم.

الدر المنثور، ج‏4، ص228

و أخرج أحمد و أبو یعلى و ابن جریر و ابن حبان و الحاکم و صححه و ابن مردویه عن أبى سعید الخدری عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال:

ینصب الکافر یوم القیامة مقدار خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ کما لم یعمل فی الدنیا و ان الکافر لیرى جهنم و یظن انها مواقعه من مسیرة أربعین سنة؛ و الله أعلم‏.

 

3) از رسول الله ص روایت شده است:

جبرئیل به من خبر داد و گفت: هنگامی که خلایق در عرصه قیامت ایستاده‌اند بناگاه خداوند متعال به فرشتگان جهنم دستور می‌دهد که جهنم را بیاورند؛ پس هفتاد هزار فرشته با هفتاد هزار زمام آن را می‌آورند و خلایق حرارت‌ و داغی‌اش را از فاصله‌ای که یک سوارکار پرشتاب در یک ماه بپیماید احساس می‌کنند، در حالی که شراره‌هایش به پرواز درآمده و صدای شعله‌هایش بلند شده است؛ پس چون به عرصه قیامت نزدیک شود «شراره‌هایی پرتاب می‌کند همچون کاخی بلند» (مرسلات/32)؛ پس هیچیک از خلایق در آن روز باقی نمی‌ماند مگر اینکه به صورت بر زمین می‌گذارد و همه‌شان فریاد می‌زنند: پروردگارا مرا! مرا [نجات بده] ! جز تو، پیامبر ص، که در آن موقع ایستاده‌ای و می‌گویی: پروردگارا ! مرا و خاندانم و شیعیانم و دوستداران خاندانم را نجات بده! پس پیامبر ص تقاضا می‌کند که جهنم از آنان عقب رود، و خداوند به خازنان جهنم دستور می‌دهد که آن را به جایی که از آن آمده بود برگردانند.

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص: 57

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْبَرَنِی جَبْرَائِیلُ قَالَ بَیْنَمَا الْخَلَائِقُ وُقُوفٌ فِی عَرْصَةِ الْقِیَامَةِ إِذْ أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى مَلَائِکَةَ النَّارِ أَنْ یَقُودُوا جَهَنَّمَ فَیَقُودُهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ بِسَبْعِینَ أَلْفَ زِمَامٍ فَیَجِدُ الْخَلَائِقُ حَرَّهَا وَ وَهْجَهَا مِنْ مَسِیرَةِ شَهْرٍ لِلرَّاکِبِ الْمُجِدِّ وَ قَدْ تَطَایَرَ شَرَرُهَا وَ عَلَا زَفِیرُهَا فَإِذَا دَنَتْ مِنْ عَرْصَةِ الْقِیَامَةِ صَارَتْ تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ فَلَا یَبْقَى یَوْمَئِذٍ أَحَدٌ مِنْ سَائِرِ الْخَلْقِ إِلَّا وَ یَخِرُّ عَلَى وَجْهِهِ وَ کُلٌّ مِنْهُمْ یُنَادِی یَا رَبِّ نَفْسِی نَفْسِی إِلَّا أَنْتَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ فَإِنَّکَ قَائِمٌ تَقُولُ یَا رَبِّ نَجِّنِی وَ ذُرِّیَّتِی وَ شِیعَتِی وَ مُحِبَّ ذُرِّیَّتِی قَالَ فَیَطْلُبُ النَّبِیُّ أَنْ تَتَأَخَّرَ عَنْهُمْ جَهَنَّمُ فَیَأْمُرُ اللَّهُ تَعَالَى خَزَنَةَ جَهَنَّمَ أَنْ یَرْجِعُوهَا إِلَى حَیْثُ أَتَتْ مِنْهُ.

تدبر

1) «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً»

در آیه قبل، سخن از مشرکانی بود که شریکانی برای خدا قرار داده بودند و به آنها گفته شد که آن شریکان مرا صدا کنید تا جوابتان دهند! اما جوابی نمی‌شوند و بین آنها فاصله‌ای پرنشدنی و هلاکت‌بار است.

در این آیه می‌فرماید مجرمان آتش را دیدند، و باور کردند که حتما در آن واقع شوند و از آن گریزگاهی نیابند.

چرا به جای مشرکان، این بار از مجرمان سخن گفت:

الف. می‌خواهد نشان دهد که این حکم جهنمی شدن، شامل همه مجرمان است [نه فقط مشرکان] (المیزان، ج13، ص332) شاهدش هم آیات 29-30 همین سوره بود که در مقابل کفرورزیدن، پاداش دادن را نه صرفاً در گروی ایمان، بلکه در گروی ایمان و عمل صالح دانست. درواقع، اگر مشرکان را همان کافران بدانیم، علاوه بر آنان، کسانی که ظاهرا ایمان آوردند اما گناهانی عظیم انجام دادند، نیز جهنمی خواهند بود. (جلسه630، حدیث3)

ب. شاید می‌خواهد نشان دهد که هر مجرمی، بنوعی مشرک است (دست کم، مبتلاست به شرک خفی)، زیرا هر گناهی، عملا ترجیح دادن خواست غیر خدا [نفس اماره، شیطان، و ...] بر خداست؛ و از این رو، غیر خدا را در کنار خدا نشاندن است؛ چنانکه در داستان صاحب آن باغی که تکبر ورزید و باغش نابود شد، هم‌نشین‌اش عملا وی را به شرک‌ورزی متهم کرد (آیه38، جلسه 619، تدبر4) و خداوند نیز با نقل این سخنان و سپس عذاب وی، عملا این اتهام را تایید فرمود.

ج. شاید بدین جهت است که بحث درباره قیامت در آیات قبل (آیه49)، با بحثِ ترس عموم «مجرمان» از حسابرسی، شروع شد، و چون از آنجا گریزی به حکایت شیطان و پذیرشِ سرپرستیِ او توسط عده‌ای از انسانها، و در نتیجه شرک ورزیدنِ آنها به خدا مطرح شده بود، بحث به طور خاص به «مشرکان» کشیده شد، و دوباره از این آیه به ادامه بحث آیه49 درباره عموم مجرمان برگشت.

د. ...

 

2) «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها...»

چرا با اینکه این مجرمان آتش را بالعیان در قیامت می‌بینند، تعبیر کرد که «ظن بردند» که در آن واقع خواهند شد؛ و نفرمود «أیقنوا: یقین کردند»؟

الف. ظن در این آیه به معنای علم و یقین است (تفسیر القمی، ج2، ص37؛ مجمع‌البیان، ج6، ص737؛ المیزان، ج13، ص331) و مویدش این است که آنچه مورد «ظن» آنها بوده مشتمل بر تاکیدات متعدد است (جمله اسمیه + «أنّ» + استفاده از اسم فاعل «مواقعوها» به جای فعل «سیقعوا فیها») و در مورد چیزی که یقینی است این اندازه تاکید می‌شود نه در مورد مطلب محتمل و ظنی؛

 ب. ظن در اینجا به همان معنای «ترجیح یکی از طرفین، اما به نحو غیریقینی‌» است، و علت اینکه آنان «گمان کردند» و «یقین نکردند»، چون هنوز به رحمت و عفو خداوند طمع دارند. (البحر المحیط، ج7، ص192)[9]

ج. چه‌بسا این «ظن» به همان گمان است؛ و این دیدن، دیدن از دوردست است که در آیه دیگری بدان اشاره شده («إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیرا: هنگامی که [جهنم] از فاصله‏اى دور، آنان را ببیند، خشم و خروشى از آن مى‏شنوند» (فرقان/12) و می‌خواهد بفرماید:

«در قیامت، گرچه مجرمان آتش را از دور دست مى‏بینند، ولى چنان با صدا و نفیر است که مى‏پندارند الآن در آن مى‏افتند.» (تفسیر نور، ج‏7، ص188)

د. یعنی تعبیر «ظن» در قرآن به دو گونه به کار رفته است؛ یکی «ظنِ شک» و دیگری «ظنِ یقین»؛ و اینجا منظور «ظنِ یقین» است. (حدیث1) و کاربرد «ظن» در مورد یقین، در جایی است که یقین، حاصل تدبر و تامل باشد، نه حاصل مشاهده و علم مستقیم به چیزی (لسان العرب، ج13، ص272)[10]

بحث تخصصی معرفت‌شناسی

شاید علت اینکه چنین تعابیری برای ما نامانوس است این است که مساله علم و معرفت را در همه‌جا به صورت «صفر و یک» قلمداد می‌کنیم که یا «یقین» (و در نتیجه، علم) هست، یا نیست و «شک» است؛ اما اگر توجه کنیم که برخی از عرصه‌های واقعیت هست که علم و معرفت به آنها فازی و تشکیکی و ذومراتب است (مانند اطلاع از یک واقعه از طریق کثرت نقل قولها، و مثلا تفاوت بین خبر مستفیض و خبر متواتر) دیگر دچار این توهم نخواهیم شد که هرچه یقین ریاضی نداشت، علم و معرفت نیست.

به تعبیر دیگر، شاید بتوان گفت که «ظن» یک حالت نفسانی است که در آن یک طرف بر طرف دیگر ترجیح دارد؛ جایی که این ترجیح کاملا بدون پشتوانه معرفتی باشد، آن ظنِ شک، و مذموم است؛ و جایی که این ترجیح، پشتوانه عقلاییِ قابل قبولی داشته باشد و حیث معرفتی پیدا کند، (البته معرفتی در حوزه تشکیکی و منطق فازی)، آن ظنِ یقین، و ممدوح است.

ه. ...

 

3) «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ ...»

در این آیه می‌فرماید مجرمان در قیامت آتش را می‌بینند؛ اما در آیات دیگری سخن از «کور محشور شدن بسیاری از جهنمیان» است (مثلا: نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى؛ قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی‏ أَعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً؛ طه/124-125)[11]. چرا؟

الف. شاید اینها مربوط به دو موقف مستقل در قیامت باشد؛ مثلا این آیه ناظر به موقفی است که هنوز گرفتار آتش نشده‌اند و آن آیه ناظر است به درون جهنم.

ب. ممکن است این آیات ناظر به گروه‌های مختلف و مراتب مختلف چهنمیان باشد؛ که برخی کورند و برخی خیر.

ج. چه‌بسا بتوان نتیجه گرفت که کوری در آخرت، لزوما نابینایی چشم سر نیست، بلکه کوری روح و روان است از دیدن حقایق «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُورِ: همانا آن چشمها نیست که کور شدند ولیکن دلهایی که در سینه‌هاست کور شدند» (حج/46) (اقتباس از متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج‏2، ص105)[12]

د. ...

 

4) «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ ... وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً»

مجرمان در دنیا ممکن است بتوانند از چنگال قانون بگریزند، اما

مجرم در قیامت امیدى به نجات و راه فرار ندارد. (تفسیر نور، ج‏7، ص188)

تاملی با خویش

در دنیا هر مجرمی که در زندانی گرفتار است و عذاب و شکنجه می‌شود مهمترین امیدش این است که بالاخره زمان و مکانی ورای «الانِ در این زندان» هست و امید دارد که یا زمان زندانی بودنش تمام شود و یا از این زندان راه فراری بیابد. همین امید است که موجب می‌شود توان مقاومت وی در برابر شکنجه‌ها بیشتر شود؛ و معروف است که زندانی‌ای که مقاومت روحی‌اش شکسته شود، دست به خودکشی خواهد زد.

اما وقتی مجرمان، عقوبت خود را در پیش روی خود آماده ببینند و در عین حال بدانند که نه زمان این عقوبت پایان یافتنی است و نه مکانی برای گریز از این عقوبت در کار است، و نه حتی امکان خودکشی‌ای برایشان نمانده، چقدر عذابی که خواهند کشید دردناک‌تر از هر عذابی که ما تصورش را می‌کنیم خواهد بود؟

آیا اگر کسی جهنم را به معنایی که در همین یک آیه آمده، جدی بگیرد، امکان دارد به سمت گناه برود و یا حتی فکر گناه کردن را در سر راه دهد؟

 

5) «نادُوا شُرَکائِیَ ... رَأَى الْمُجْرِمُونَ»

شرک، جرم؛ و مشرک، مجرم است. (تفسیر نور، ج‏7، ص188)

 

 


[1] . توضیح مذکور بدین قرار است:

در قرآن کریم برای «گناه» از تعابیر «ذنب» و «إثم» و «جرم» استفاده شده؛ اما در بحث عبرت‌گیری از عاقبت گناهکاران، از این سه واژه، فقط اصطلاح «مجرم» را به کار برده است. (قرآن کریم، در مواردی که به عبرت‌گیری از عاقبت یک عده، تذکر داده، از آنها با تعابیر مکذِّب، مشرک، ظالم، مفسد، و مجرم به کار برده است که همگی غیر از کلمه «مجرم» معانی‌ای دارند که با معنای «گناهکار» اندکی تفاوت دارد) اما چرا؟

الف. یکی از هم‌خانواده‌های کلمه «جُرم» (= گناه)، «جَرم» (= قطع، بریدن) است و اهل لغت معتقدند که معنای این دو کلمه به هم مربوط است هرچند درباره نحوه ارتباط آن اختلاف نظر دارند (معجم المقاییس اللغة1/ 446 ؛ الفروق فی اللغة/228 ؛ مفردات ألفاظ القرآن/192-194 ). شاید وجه مهم عبرت گرفتن از گناهکار این باشد که گناهکار بالاخره از دنیا و لذت‌هایی که به خاطر آن گناه می‌کرده، جدا (قطع) می‌شود؛ و اینجاست که محل عبرت می‌باشد.

ب. کلمات «جرم» و «مجرم» را، نه در مورد هر گناهی، بلکه غالبا در مورد گناهانی که حیثیت اجتماعی دارند، به کار می‌بریم و اگرچه در کلمات اهل لغت عرب در این زمینه سخنی یافت نشد، اما با مشاهده موارد استعمال آن در قرآن، بعید نیست که واقعا همین مد نظر باشد. اگر چنین باشد، آنگاه، علت اینکه از میان سه واژه مذکور، این واژه انتخاب شده، این است که گناهانی واقعا امکان عبرت‌ گرفتن دارند، که در عرصه اجتماعی به چشم بیایند؛ و شاید به همین جهت است که عذاب‌های دنیوی مطرح در قرآن، همگی در مورد گناهان اجتماعی مطرح شده است.

ج ...

[2] . در قرآن کریم، عبارت «فَعَلَیَّ إِجْرامِی‏» (هود/35) به هر دو صورت قرائت شده است؛ به صورت «إِجرامی» که قرائت شود، مصدر است، و به صورت «أَجرامی» که قرائت شود، جمع «جُرم» است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص193)

[3] . توضیح مختصری درباره این ماده در جلسه 166 http://yekaye.ir/sad-038-72/ گذشت، که چون خیلی ناقص بود، این جلسه به تفصیل اشاره شد.

[4] . هرچند برخی معتقدند که «واقعه» از آن جهت نامیده شده که شامل است بر مطلق آنچه در خارج ظاهر و مستقر می‌گردد (التحقیق، ج‏13، ص199)

[5] . البته از ابن‌سیده نقل شده که وقتی این ماده در باب مفاعله می‌رود (واقَعَ یُواقِعُ مُوَاقَعَةً و وِقاعا) به معنای «نزدیک شدن» می‌باشد، چنانکه به عملِ نزدیکی بین زن و مرد هم مَجازاً «مواقعه» گفته می‌شود (لسان العرب، ج8، ص405؛ تاج‌العروس، ج11، ص528)

[6] . از کلمات شایع از این ماده - که در زبان فارسی هم رایج شده - «توقع» است به معنای منتظر وقوع چیزی بودن (مجمع البیان، ج‏6، ص737)

[7] . و فی مصحف عبد اللّه «ملاقوها» مکان «مُواقِعُوها» و قرأه کذلک الأعمش و ابن غزوان عن طلحة.

و عن علقمة أنه قرأ «ملافّوها» بالفاء مشددة من لففت.

و معنى مَصْرِفاً معدلا و مراعا. و أجاز أبو معاذ مَصْرَفاً بفتح الراء و هی قراءة زید بن علیّ جعله مصدرا کالمضرب لأن مضارعه یصرف على یفعل کیصرف. (البحر المحیط، ج‏7، ص192)

[8] . قسمتی از همین عبارات در جلسه 429 حدیث2 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-10/ و فراز قبل از این عبارات در جلسه132، حدیث5 http://yekaye.ir/yunus-010-007/ و فرازهای دیگری از این حدیث در جلسه86، حدیث3 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/  و جلسه193، حدیث2 http://yekaye.ir/fussilat-041-21/ و جلسه381، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/  و جلسه450، حدیث3 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-5/ گذشت.

[9][9] . ابن شهر آشوب در متشابه القرآن و مختلفه، ج‏2، ص139 سخنی دارد که می‌توان آن را نزدیک به مضمون فوق دانست:

قوله سبحانه الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ وصفهم بالخشوع فی الطاعة و مدحهم بذلک بأنهم یظنون أنهم ملاقو ربهم لأن الظن المذکور فی الآیة المراد به العلم و الیقین و قوله وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ و قوله وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها و یحتمل قوله یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ لشدة إشفاقهم من الإقامة على معصیة الله تعالى.

[10] . چنین ظنی در احادیث نیز کاربردهای زیبایی دارند، مثلا در نهج‌البلاغه نامه9 آمده است:

فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِی الَّتِی لَا یُدْلِی أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ یَدَّعِیَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ وَ لَا أَظُنُّ اللَّهَ یَعْرِفُه‏.

[11] . همچنین: وَ مَنْ کانَ فی‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبیلاً (اسراء/72) ؛ وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعیراً (اسراء/97)

[12] . قوله سبحانه- وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ و قال وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها و قال سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً و قال دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً قال ابن عباس و قتادة و الحسن إنهم عمی عما یسرهم عن التکلم بما ینفعهم و صم عما یمنعهم و قیل إنهم یحشرون کذلک ثم یجعلون یبصرون و یشهدون و ینطقون.

 


633) سوره کهف(18) آیه52 وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّ

بسم الله الرحمن الرحیم

633) سوره کهف(18) آیه52

وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً

ترجمه

و روزی که فرماید ندا دهید شریکان مرا -  که می‌پنداشتید - ، پس می‌خوانندشان، ولی اجابتشان نکنند، و بین آنان  شکافی هلاکت‌بار قرار دادیم.

نکات ترجمه

«مَوْبِقاً»

برخی بر این باورند که ماده «وبق» در اصل بر دو معنای مختلف دلالت می‌کند: یکی، هرچیزی که فاصله بین دو چیز قرار گیرد؛ و دوم، هلاکت و نابودی (معجم المقاییس اللغة، ) اما اغلب این دو را به یک معنا برمی‌گردانند و آن را، یا مطلقِ «آنچه سبب هلاکت شود» (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص13) دانسته‌اند، ویا چیزی که با فاصله انداختن بین دو چیز موجب هلاکت گردد (مجمع البیان، ج‏6، ص734)

کلمه «موبق» به معنای «زندان» هم به کار رفته است (الإفصاح فى فقه اللغة، ج‏2، ص986) و بر این اساس، برخی ماده «وبق» را «زندانی کردنی که به هلاکت شخص بیانجامد» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص852).

این ماده تنها 2 بار در قرآن کریم به کار رفته است. یکی در همین آیه ودیگری در آیه «أَوْ یُوبِقْهُنَّ بِما کَسَبُوا» (شوری/34)

اختلاف قرائت

در اغلب قرائات به صورت «یَقُولُ» قرائت شده است؛ اما در قرائت حمزه (از قراء سبعه) و اعمش (از قرائات اربعه عشر) و برخی قرائات غیرمشهور (مانند طلحه و یحی و ابن‌ابی‌لیلی و ابن‌مقسم) به صورت «نَقُولُ» قرائت شده است.

مجمع البیان، ج‏6، ص733[1]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص192[2]

در اغلب قرائات به صورت «شُرَکائِیَ» (با الف ممدود) قرائت شده است. اما بنا به نقل ابوحیان[3]، در قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) با الف مقصوره [یعنی بدون همزه] به صورت «شُرَکایَ» قرائت شده است (البحر المحیط، ج‏7، ص192) [4] و این قرائت به حسن (از قرائات اربعه عشر) نیز نسبت داده شده است (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص299)[5]

حدیث

1) از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

همانا خداوند تبارک و تعالی روز قیامت هر چه را غیر او پرستش می‌شد، اعم از خورشید و ماه و ...، می‌آورد؛ سپس هر انسانی را در مورد آنچه می‌پرستید مورد سوال قرار می‌دهد، پس همه آنان که غیر او را پرستیده‌اند می‌گویند «پروردگارا ! همانا ما اینها را پرستیدیم تا ما را به تو نزدیک کنند» (زمر/3). پس خداوند تبارک و تعالی به فرشتگانش می‌فرماید: آنها و آنچه را می‌پرستیدند به سوی جهنم ببرید، جز آن را که استثنا کردم که همانا «آنان از آن [= جهنم] ، دورنگه‌داشته‌شدگان‌اند» (انبیاء/101)

قرب الإسناد، ص85

هَارُونُ بْنُ مُسْلِم‏ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ قَالَ: وَ حَدَّثَنِی جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِیهِ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَأْتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ یُعْبَدُ مِنْ دُونِهِ، مِنْ شَمْسٍ أَوْ قَمَرٍ أَوْ غَیْرِ ذَلِکَ، ثُمَّ یَسْأَلُ کُلَّ إِنْسَانٍ عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ، فَیَقُولُ کُلُّ مَنْ عَبَدَ غَیْرَهُ: رَبَّنَا إِنَّا کُنَّا نَعْبُدُهَا لِتُقَرِّبَنَا إِلَیْکَ زُلْفَى. قَالَ: فَیَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِلْمَلَائِکَةِ: اذْهَبُوا بِهِمْ وَ بِمَا کَانُوا یَعْبُدُونَ إِلَى النَّارِ، مَا خَلَا مَنِ اسْتَثْنَیْتُ، فَإِنَّ «أُوَلئِکَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ»


2) عبدالاعلی می‌گوید: امام صادق ع حدیثی را برای من بیان فرمود، به ایشان گفتم: فدایت شوم؛ آیا شما چند دقیقه قبل نپنداشتی که چنین و چنان؟!

فرمود: خیر.

این پاسخ بر من سنگین آمد. گفتم: به خدا سوگند که چنین پنداشتی!

فرمود:نه، به خدا سوگند که آن را نپنداشتم!

گفتم: فدایت شوم، به خدا سوگند خودت چنان گفتی!

فرمود:‌بله، آن را گفتم؛ آیا نمی‌دانی که هر «پنداشتن»ی در قرآن، «دروغ» است.

الکافی، ج‏2، ص342؛ الأصول الستة عشر، ص116

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى الْکَاهِلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ:

حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِحَدِیثٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ لَیْسَ زَعَمْتَ لِیَ السَّاعَةَ کَذَا وَ کَذَا؟

فَقَالَ لَا.

فَعَظُمَ ذَلِکَ عَلَیَّ فَقُلْتُ بَلَى وَ اللَّهِ زَعَمْتَ!

فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا زَعَمْتُهُ!

قَالَ فَعَظُمَ عَلَیَّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ بَلَى وَ اللَّهِ قَدْ قُلْتَهُ!

قَالَ نَعَمْ قَدْ قُلْتُهُ؛ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ کُلَّ زَعْمٍ فِی الْقُرْآنِ کَذِب‏؟!

تدبر

1) «وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً»

خدا در روز قیامت می‌گوید «شریکان مرا - که شما شریک من می‌پنداشتید - صدا بزنید!» آنها صدا می‌زنند اما پاسخی دریافت نمی‌کنند و معلوم می‌شود که به هیچ عنوان شریک خدا نبوده و هیچ کاری از آنها برای اینها ساخته نیست و هر گونه رابطه‌ای بین آنها باطل می‌گردد. بدین ترتیب، این آیه سومین تذکر است به اینکه هر گونه رابطه‌ای بین مشرکان و آنچه بدان شرک می‌ورزند باطل و پوچ است. (المیزان، 13، ص331)


2) «جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً»

منظور از «موبق: فاصله‌ای که موجب هلاکت گردد» چیست؟

الف. نام دره عمیقی است که خداوند با آن بین اهل هدایت و اهل ضلالت فاصله می‌اندازد (مجاهد و قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص735)

ب. مانع و دیواری است که بین معبودهای دروغین و عبادت‌کنندگان‌شان کشیده می‌شود (ابن‌ الاعرابی) یعنی معبودهای آنان مانند فرشتگان و حضرت عیسی ع را در بهشت و آنان را در جهنم قرار می‌دهند. (به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص735)

ج. همان ارتباط و اتصال بین آنها در دنیا که مایه هلاکت آنان در آخرت می‌شود (فراء، قتاده و ابن‌عباس، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص735) یعنی با به کار بردن این کلمه می‌خواهد اشاره کند که نه تنها ارتباطی واقعی در کار نیست، بلکه بین آنها فاصله‌ای هلاکت‌بار در کار است، فاصله‌ای که وقتی متوجه این فاصله شدند، هلاکتشان بر خودشان مسلم گردید.

د. عداوت و دشمنی هلاکت‌باری که بین آنان برقرار می‌شود (حسن، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص735)

ه. چه‌بسا هلاکت و بطلانِ هر رابطه‌ای بین آنها مد نظر است؛ یعنی این مشرکان بین خود و معبودهای دروغینشان ارتباطی واقعی قلمداد می کردند، و خدا باطل بودن این رابطه را برملا می‌سازد. هم به کار بردن تعبیر «ندا کنید» که برای صدا کردن از راه دور است، موید این معناست، و هم شباهت این معنا با مضمون آیات دیگری همانند:

«وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ: و شفیعانتان را که آنها را شریکان در خود مى‏پنداشتید همراه شما نمى‏بینیم! به یقین پیوندهاى شما گسسته شد و آنچه را که گم کردید.» (أنعام/94)

و یا: «ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ: سپس به کسانى که شرک ورزیده‏اند گوییم: شما و شریکانتان در جایگاه خود قرار گیرید؛ پس رابطه آنها را با یکدیگر زایل مى‏کنیم و شریکان آنها مى‏گویند: شما [حقیقتاً] ما را نمى‏پرستیدید» (یونس/28)

و. ...


3) «نادُوا شُرَکائِیَ الَّذینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُمْ»

ریشه‏ى شرک، جهل و پندارهاى بى‏اساس است. (تفسیر نور، ج‏7، ص187)

و برملا شدن حقیقت و بی‌اساس بودن پندارشان کاملا برای خود افراد محسوس و ملموس می‌شود:

فقط به آنان گفته نمی‌شود که معبودهای دروغین شما بی‌خاصیت‌اند، بلکه بی‌خاصیت بودن آنها را عملا نشان‌شان می دهند: بخوانید شریکان مرا؛ می‌خوانند اما جوابی نمی‌شوند.


4) «وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً»

در قیامت میان مشرکان و معبودهاى آنان، فاصله زیادى است. (تفسیر نور، ج‏7، ص187)

اگر توجه کنیم که قیامت، ظهور پشت پرده و باطنِ حقایقی است که در دنیا برقرار بوده،

نتیجه می‌شود هر معبودی غیر خدا، و در واقع، هر امری غیر خدا، که انسان بدان دل بندد و او را به خود نزدیک احساس می‌کند و از او حل مشکلاتش را انتظار داشته باشد، واقعا فاصله زیادی از انسان دارند؛ و این نزدیک دانستن آنها به خود صرفا یک پندار بیهوده بیش نیست.

تاملی با خویش

یکبار دلبستگی‌های‌مان را مرور کنیم که انتظار داریم چه کس یا چه چیزی مشکلات ما در زندگی‌مان را حل کند؟ پول، دوست، خویشاوند، مقام، مدرک، یا ... . آیا اینها را به خودی خود کاره‌ای می‌دانیم یا چون خدا ما را به اینها ارجاع داده، سراغ آنها می‌رویم؛ و اینها را تنها در حد وسیله‌ای که خدا در اختیارمان قرار داده، می‌شمریم و حقیقتا از خدا انتظار حل مشکلاتمان را داریم، نه از اینها؟




[1] . قرأ حمزة و یوم نقول بالنون و الباقون بالیاء.

[2] . و قرأ الجمهور وَ یَوْمَ یَقُولُ بالیاء أی اللّه. و قرأ الأعمش و طلحة و یحیى و ابن أبی لیلى و حمزة و ابن مقسم: نقول بنون العظمة

[3] . این قرائت را ابوحیان به ابن کثیر و اهل مکه نسبت می دهد اما نه در مجمع (ج6 ص733) آمده نه در الکامل المفصل (ص299، وی این را به حسن نسبت می دهد در پاورقی اما از ابن کثیر سخنی نمی گوید) و نه در هیچیک از منابعی که دو کتاب المعجم القرائات (عبداللطیف) و المعجم القرائات القرآنیه (احمد مختار) جمع کرده اند.

تنها حدسی که می‌زنم این است که شاید استنادش به روایانی از ابن کثیر است غیر از قنبل و بزی، (وی در مقدمه البحر المحیط درباره اسامی قراء سبعه و راویانشان توضیحی نداده است؛ اما مرحوم طبرسی که در مجمع توضیح می دهد معلوم می‌شود که لزوما راویان اصلی قراء‌سبعه را همان دو نفری که ابن‌مجاهد تعیین کرده، نمی داند و دیگرانی را در عرض آنان بلکه مقدم بر آنان قائل است)

در هر صورت برایم عجیب بود که وی مطلبی را به یکی از قراء‌سبعه نسبت می دهد  در حالی که خودش قرائات سبعه را نزد چند نفر خوانده (فقط 4 تا را اسم می برد اما وقتی در اندلس، دو نفر را نام می‌برد که نزد آنها قرائات سبع را قرائت کردم، بعدش تعبیر «و غیرهما» دارد؛ پس نزد بیش از این 4 نفر قرائات سبعه را تلمذ کرده) و بقدری متبحر است که کتابی هم در نظم درآوردن قرائات سبع نوشته (ص16) با این حال کسی غیر از او این را به ابن کثیر نسبت نداده است. دو مصحف هم اخیرا مصاحفی بر اساس چهارده روایتی که از قرائات سبع وجود دارد تنظیم شده اما در هر دو مصحف بر اساس روایت بزی و قنبل از ابن کثیر باز به همان صورت شرکائی است.

[4] . و قرأ الجمهور شُرَکائِیَ ممدودا مضافا للیاء، و ابن کثیر و أهل مکة مقصورا مضافا لها أیضا

[5] . همچنین ظاهراً ابن‌محیصن به صورت «شُرَکائِیْ الَّذینَ» قرائت می‌کرده، یعنی در وقف روی یاء سکون، و در وصل، آن را به خاطر التقاء‌ساکنین حذف می‌کرده است. (الاتحاف، ص111؛ به نقل از معجم القرائات (عبداللطیف)، ج5، ص241)

 


633) سوره کهف(18) آیه52 وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّ

بسم الله الرحمن الرحیم

633) سوره کهف(18) آیه52

وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً

ترجمه

و روزی که فرماید ندا دهید شریکان مرا -  که می‌پنداشتید - ، پس می‌خوانندشان، ولی اجابتشان نکنند، و بین آنان  شکافی هلاکت‌بار قرار دادیم.

نکات ترجمه

«مَوْبِقاً»

برخی بر این باورند که ماده «وبق» در اصل بر دو معنای مختلف دلالت می‌کند: یکی، هرچیزی که فاصله بین دو چیز قرار گیرد؛ و دوم، هلاکت و نابودی (معجم المقاییس اللغة، ) اما اغلب این دو را به یک معنا برمی‌گردانند و آن را، یا مطلقِ «آنچه سبب هلاکت شود» (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص13) دانسته‌اند، ویا چیزی که با فاصله انداختن بین دو چیز موجب هلاکت گردد (مجمع البیان، ج‏6، ص734)

کلمه «موبق» به معنای «زندان» هم به کار رفته است (الإفصاح فى فقه اللغة، ج‏2، ص986) و بر این اساس، برخی ماده «وبق» را «زندانی کردنی که به هلاکت شخص بیانجامد» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص852).

این ماده تنها 2 بار در قرآن کریم به کار رفته است. یکی در همین آیه ودیگری در آیه «أَوْ یُوبِقْهُنَّ بِما کَسَبُوا» (شوری/34)

اختلاف قرائت

در اغلب قرائات به صورت «یَقُولُ» قرائت شده است؛ اما در قرائت حمزه (از قراء سبعه) و اعمش (از قرائات اربعه عشر) و برخی قرائات غیرمشهور (مانند طلحه و یحی و ابن‌ابی‌لیلی و ابن‌مقسم) به صورت «نَقُولُ» قرائت شده است.

مجمع البیان، ج‏6، ص733[1]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص192[2]

در اغلب قرائات به صورت «شُرَکائِیَ» (با الف ممدود) قرائت شده است. اما بنا به نقل ابوحیان[3]، در قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) با الف مقصوره [یعنی بدون همزه] به صورت «شُرَکایَ» قرائت شده است (البحر المحیط، ج‏7، ص192) [4] و این قرائت به حسن (از قرائات اربعه عشر) نیز نسبت داده شده است (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص299)[5]

حدیث

1) از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

همانا خداوند تبارک و تعالی روز قیامت هر چه را غیر او پرستش می‌شد، اعم از خورشید و ماه و ...، می‌آورد؛ سپس هر انسانی را در مورد آنچه می‌پرستید مورد سوال قرار می‌دهد، پس همه آنان که غیر او را پرستیده‌اند می‌گویند «پروردگارا ! همانا ما اینها را پرستیدیم تا ما را به تو نزدیک کنند» (زمر/3). پس خداوند تبارک و تعالی به فرشتگانش می‌فرماید: آنها و آنچه را می‌پرستیدند به سوی جهنم ببرید، جز آن را که استثنا کردم که همانا «آنان از آن [= جهنم] ، دورنگه‌داشته‌شدگان‌اند» (انبیاء/101)

قرب الإسناد، ص85

هَارُونُ بْنُ مُسْلِم‏ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ قَالَ: وَ حَدَّثَنِی جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِیهِ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَأْتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ یُعْبَدُ مِنْ دُونِهِ، مِنْ شَمْسٍ أَوْ قَمَرٍ أَوْ غَیْرِ ذَلِکَ، ثُمَّ یَسْأَلُ کُلَّ إِنْسَانٍ عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ، فَیَقُولُ کُلُّ مَنْ عَبَدَ غَیْرَهُ: رَبَّنَا إِنَّا کُنَّا نَعْبُدُهَا لِتُقَرِّبَنَا إِلَیْکَ زُلْفَى. قَالَ: فَیَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِلْمَلَائِکَةِ: اذْهَبُوا بِهِمْ وَ بِمَا کَانُوا یَعْبُدُونَ إِلَى النَّارِ، مَا خَلَا مَنِ اسْتَثْنَیْتُ، فَإِنَّ «أُوَلئِکَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ»


2) عبدالاعلی می‌گوید: امام صادق ع حدیثی را برای من بیان فرمود، به ایشان گفتم: فدایت شوم؛ آیا شما چند دقیقه قبل نپنداشتی که چنین و چنان؟!

فرمود: خیر.

این پاسخ بر من سنگین آمد. گفتم: به خدا سوگند که چنین پنداشتی!

فرمود:نه، به خدا سوگند که آن را نپنداشتم!

گفتم: فدایت شوم، به خدا سوگند خودت چنان گفتی!

فرمود:‌بله، آن را گفتم؛ آیا نمی‌دانی که هر «پنداشتن»ی در قرآن، «دروغ» است.

الکافی، ج‏2، ص342؛ الأصول الستة عشر، ص116

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى الْکَاهِلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ:

حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِحَدِیثٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ لَیْسَ زَعَمْتَ لِیَ السَّاعَةَ کَذَا وَ کَذَا؟

فَقَالَ لَا.

فَعَظُمَ ذَلِکَ عَلَیَّ فَقُلْتُ بَلَى وَ اللَّهِ زَعَمْتَ!

فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا زَعَمْتُهُ!

قَالَ فَعَظُمَ عَلَیَّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ بَلَى وَ اللَّهِ قَدْ قُلْتَهُ!

قَالَ نَعَمْ قَدْ قُلْتُهُ؛ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ کُلَّ زَعْمٍ فِی الْقُرْآنِ کَذِب‏؟!

تدبر

1) «وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً»

خدا در روز قیامت می‌گوید «شریکان مرا - که شما شریک من می‌پنداشتید - صدا بزنید!» آنها صدا می‌زنند اما پاسخی دریافت نمی‌کنند و معلوم می‌شود که به هیچ عنوان شریک خدا نبوده و هیچ کاری از آنها برای اینها ساخته نیست و هر گونه رابطه‌ای بین آنها باطل می‌گردد. بدین ترتیب، این آیه سومین تذکر است به اینکه هر گونه رابطه‌ای بین مشرکان و آنچه بدان شرک می‌ورزند باطل و پوچ است. (المیزان، 13، ص331)


2) «جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً»

منظور از «موبق: فاصله‌ای که موجب هلاکت گردد» چیست؟

الف. نام دره عمیقی است که خداوند با آن بین اهل هدایت و اهل ضلالت فاصله می‌اندازد (مجاهد و قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص735)

ب. مانع و دیواری است که بین معبودهای دروغین و عبادت‌کنندگان‌شان کشیده می‌شود (ابن‌ الاعرابی) یعنی معبودهای آنان مانند فرشتگان و حضرت عیسی ع را در بهشت و آنان را در جهنم قرار می‌دهند. (به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص735)

ج. همان ارتباط و اتصال بین آنها در دنیا که مایه هلاکت آنان در آخرت می‌شود (فراء، قتاده و ابن‌عباس، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص735) یعنی با به کار بردن این کلمه می‌خواهد اشاره کند که نه تنها ارتباطی واقعی در کار نیست، بلکه بین آنها فاصله‌ای هلاکت‌بار در کار است، فاصله‌ای که وقتی متوجه این فاصله شدند، هلاکتشان بر خودشان مسلم گردید.

د. عداوت و دشمنی هلاکت‌باری که بین آنان برقرار می‌شود (حسن، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص735)

ه. چه‌بسا هلاکت و بطلانِ هر رابطه‌ای بین آنها مد نظر است؛ یعنی این مشرکان بین خود و معبودهای دروغینشان ارتباطی واقعی قلمداد می کردند، و خدا باطل بودن این رابطه را برملا می‌سازد. هم به کار بردن تعبیر «ندا کنید» که برای صدا کردن از راه دور است، موید این معناست، و هم شباهت این معنا با مضمون آیات دیگری همانند:

«وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ: و شفیعانتان را که آنها را شریکان در خود مى‏پنداشتید همراه شما نمى‏بینیم! به یقین پیوندهاى شما گسسته شد و آنچه را که گم کردید.» (أنعام/94)

و یا: «ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ: سپس به کسانى که شرک ورزیده‏اند گوییم: شما و شریکانتان در جایگاه خود قرار گیرید؛ پس رابطه آنها را با یکدیگر زایل مى‏کنیم و شریکان آنها مى‏گویند: شما [حقیقتاً] ما را نمى‏پرستیدید» (یونس/28)

و. ...


3) «نادُوا شُرَکائِیَ الَّذینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُمْ»

ریشه‏ى شرک، جهل و پندارهاى بى‏اساس است. (تفسیر نور، ج‏7، ص187)

و برملا شدن حقیقت و بی‌اساس بودن پندارشان کاملا برای خود افراد محسوس و ملموس می‌شود:

فقط به آنان گفته نمی‌شود که معبودهای دروغین شما بی‌خاصیت‌اند، بلکه بی‌خاصیت بودن آنها را عملا نشان‌شان می دهند: بخوانید شریکان مرا؛ می‌خوانند اما جوابی نمی‌شوند.


4) «وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً»

در قیامت میان مشرکان و معبودهاى آنان، فاصله زیادى است. (تفسیر نور، ج‏7، ص187)

اگر توجه کنیم که قیامت، ظهور پشت پرده و باطنِ حقایقی است که در دنیا برقرار بوده،

نتیجه می‌شود هر معبودی غیر خدا، و در واقع، هر امری غیر خدا، که انسان بدان دل بندد و او را به خود نزدیک احساس می‌کند و از او حل مشکلاتش را انتظار داشته باشد، واقعا فاصله زیادی از انسان دارند؛ و این نزدیک دانستن آنها به خود صرفا یک پندار بیهوده بیش نیست.

تاملی با خویش

یکبار دلبستگی‌های‌مان را مرور کنیم که انتظار داریم چه کس یا چه چیزی مشکلات ما در زندگی‌مان را حل کند؟ پول، دوست، خویشاوند، مقام، مدرک، یا ... . آیا اینها را به خودی خود کاره‌ای می‌دانیم یا چون خدا ما را به اینها ارجاع داده، سراغ آنها می‌رویم؛ و اینها را تنها در حد وسیله‌ای که خدا در اختیارمان قرار داده، می‌شمریم و حقیقتا از خدا انتظار حل مشکلاتمان را داریم، نه از اینها؟




[1] . قرأ حمزة و یوم نقول بالنون و الباقون بالیاء.

[2] . و قرأ الجمهور وَ یَوْمَ یَقُولُ بالیاء أی اللّه. و قرأ الأعمش و طلحة و یحیى و ابن أبی لیلى و حمزة و ابن مقسم: نقول بنون العظمة

[3] . این قرائت را ابوحیان به ابن کثیر و اهل مکه نسبت می دهد اما نه در مجمع (ج6 ص733) آمده نه در الکامل المفصل (ص299، وی این را به حسن نسبت می دهد در پاورقی اما از ابن کثیر سخنی نمی گوید) و نه در هیچیک از منابعی که دو کتاب المعجم القرائات (عبداللطیف) و المعجم القرائات القرآنیه (احمد مختار) جمع کرده اند.

تنها حدسی که می‌زنم این است که شاید استنادش به روایانی از ابن کثیر است غیر از قنبل و بزی، (وی در مقدمه البحر المحیط درباره اسامی قراء سبعه و راویانشان توضیحی نداده است؛ اما مرحوم طبرسی که در مجمع توضیح می دهد معلوم می‌شود که لزوما راویان اصلی قراء‌سبعه را همان دو نفری که ابن‌مجاهد تعیین کرده، نمی داند و دیگرانی را در عرض آنان بلکه مقدم بر آنان قائل است)

در هر صورت برایم عجیب بود که وی مطلبی را به یکی از قراء‌سبعه نسبت می دهد  در حالی که خودش قرائات سبعه را نزد چند نفر خوانده (فقط 4 تا را اسم می برد اما وقتی در اندلس، دو نفر را نام می‌برد که نزد آنها قرائات سبع را قرائت کردم، بعدش تعبیر «و غیرهما» دارد؛ پس نزد بیش از این 4 نفر قرائات سبعه را تلمذ کرده) و بقدری متبحر است که کتابی هم در نظم درآوردن قرائات سبع نوشته (ص16) با این حال کسی غیر از او این را به ابن کثیر نسبت نداده است. دو مصحف هم اخیرا مصاحفی بر اساس چهارده روایتی که از قرائات سبع وجود دارد تنظیم شده اما در هر دو مصحف بر اساس روایت بزی و قنبل از ابن کثیر باز به همان صورت شرکائی است.

[4] . و قرأ الجمهور شُرَکائِیَ ممدودا مضافا للیاء، و ابن کثیر و أهل مکة مقصورا مضافا لها أیضا

[5] . همچنین ظاهراً ابن‌محیصن به صورت «شُرَکائِیْ الَّذینَ» قرائت می‌کرده، یعنی در وقف روی یاء سکون، و در وصل، آن را به خاطر التقاء‌ساکنین حذف می‌کرده است. (الاتحاف، ص111؛ به نقل از معجم القرائات (عبداللطیف)، ج5، ص241)

 


632) سوره کهف (18) آیه51 ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ و

بسم الله الرحمن الرحیم

632) سوره کهف (18) آیه51

ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً

ترجمه

آنان را نه بر آفرینش آسمان‌ها و زمین شاهد گرفتم، و نه بر آفرینش خودشان؛ و نه چنانم که گمراه‌کنندگان را به دست‌یاری گیرم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«ما أَشْهَدْتُهُمْ» = ما (نافیه) + أَشْهَدْتُ (فعل ماضی صیغه متکلم وحده باب افعال) + هُمْ (مفعول به)

«أَشْهَدْتُ»

قبلا بیان شد که ماده «شهد» در اصل دلالت دارد بر حضور و آگاهی (علم) و آگاه کردن (اعلام). به تعبیر دیگر، «شهادت» حضوری است که همراه با مشاهده (اعم از مشاهده با چشم یا با شهود قلبی) باشد و در شهادت دو عنصر «علم» و «حضور» با هم شرط است؛ و اصطلاح «شهادت» هم در جایی که واقعه رخ می‌دهد و شخص حاضر است و به واقعه توجه می‌کند به کار می‌رود (اصطلاحا: تحمل شهادت) و هم در جایی که از شخص تقاضا می‌شود واقعه‌ای را که در آن حاضر بوده، در مقابل دیگران گواهی دهد (اصطلاحا: ادای شهادت).

جلسه304 http://yekaye.ir/al-maaarij-70-33/

اختلاف قرائت

در اغلب قرائات به صورت «أَشْهَدْتُهُمْ» قرائت شده، اما در قرائت ابوجعفر (از قراء عشره) وبرخی قرائات غیرمشهور (شیبة و سبختیانی و عون العقیلی و ابن مقسم) به صورت «أَشْهَدْناهُمْ» قرائت شده است. (البحر المحیط، ج‏7، ص191[1]؛ مجمع البیان، ج‏6، ص733[2]) در صورت اول، از تعبیر «من دونی» تبعیت شده است و در صورت دوم از تعبیر «قلنا».

اختلاف قرائت

در اغلبی قرائات به صورت «ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ» قرائت شده[3]، اما در قرائت ابوجعفر (از قراء عشره) و حسن (از قرائات اربعه عشر) و برخی قرائات غیرمشهور (جحدری و شیبة) به صورت «وَ ما کُنْتَ» است، که در این حالت، خطاب به پیامبر ص است و آنگاه یا معنایش این است که «سزاوار نیست که گمراه‌کنندگان را به یاری گیری» (الکشاف، ج‏2، ص728)[4] ویا اینکه اخبار از غیب و توصیفی از شخصیت پیامبر ص است که تو چنان از گمراه‌کنندگان دور و بیزاری که هیچگاه گمراه‌کننده‌ای را به یاری نمی گیری و نخواهی گرفت. (البحر المحیط، ج‏7، ص191)[5]

 

«عَضُداً»

کلمه «عضد» به معنای «بازو» (عضو مابین آرنج و شانه) است که به طور استعاری برای کسی که به کمک دیگری می‌آید، گفته می‌شود، همان گونه که «ید: دست» به طور استعاری برای قدرت و قوت به کار می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص571؛ معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص262)

از این ماده تنها همین کلمه، و دو بار در قرآن کریم به کار رفته است که در هر دو مورد همین معنای استعاری‌اش مد نظر بوده است (مورد دوم: سخن خداوند به حضرت موسی ع است که: قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخیک‏؛ قصص/35)[6]

حدیث

 1) امیرالمومنین ع چند روز بعد از رحلت پیامبر اکرم ص خطبه‌ای خواندند که به «خطبه وسیله» مشهور شده است و فرازهایی از آن قبلا گذشت. [7] در ابتدای این خطبه به حمد و سپاس خدا می‌پردازند و در فرازی از این حمد، در توضیح علم خداوند می‌فرمایند:

و امور را دانست، نه با آلت و ابزاری که علم فقط به وسیله آن ابزار ممکن باشد [مانند ما نیست که علممان نیازمند چشم و گوش و مغز و ... است]؛ و بین او و بین آنچه بدان علم دارد، علمِ کس دیگری واسطه نیست که به وسیله آن، به معلوم آگاه شود ...

  الکافی، ج‏8، ص18

خُطْبَةٌ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هِیَ خُطْبَةُ الْوَسِیلَةِ

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُکَایَةَ التَّمِیمِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ النَّضْرِ الْفِهْرِیِّ عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ أَرْمَضَنِی اخْتِلَافُ الشِّیعَةِ فِی مَذَاهِبِهَا فَقَالَ یَا جَابِرُ أَ لَمْ أَقِفْکَ عَلَى مَعْنَى اخْتِلَافِهِمْ مِنْ أَیْنَ اخْتَلَفُوا وَ مِنْ أَیِّ جِهَةٍ تَفَرَّقُوا قُلْتُ بَلَى یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ فَلَا تَخْتَلِفْ إِذَا اخْتَلَفُوا یَا جَابِرُ إِنَّ الْجَاحِدَ لِصَاحِبِ الزَّمَانِ کَالْجَاحِدِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص فِی أَیَّامِهِ یَا جَابِرُ اسْمَعْ وَ عِ قُلْتُ إِذَا شِئْتَ قَالَ اسْمَعْ وَ عِ وَ بَلِّغْ حَیْثُ انْتَهَتْ بِکَ رَاحِلَتُکَ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع خَطَبَ النَّاسَ بِالْمَدِینَةِ بَعْدَ سَبْعَةِ أَیَّامٍ مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ ذَلِکَ حِینَ فَرَغَ مِنْ جَمْعِ الْقُرْآنِ وَ تَأْلِیفِهِ فَقَالَ ...

 وَ عَلِمَهَا لَا بِأَدَاةٍ لَا یَکُونُ الْعِلْمُ إِلَّا بِهَا وَ لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَعْلُومِهِ عِلْمُ غَیْرِهِ بِهِ کَانَ عَالِماً بِمَعْلُومِه‏...

 

همچنین خطبه‌ای دیگر را چنین آغاز فرمودند:

حمد خدایی راست که حمدش در خلایق جاری است و لشکرش پیروز؛ و عظمتش بلندمرتبه است؛ او را سپاس می‌گویم بر پیوسته نعمتهایش و بزرگ بخشش‌هایش؛ همان کسی که بردباری او عظیم است و می‌بخشاید، و در هر حکمی که راند عدالت ورزد؛ و بدانچه گذشت و می‌گذرد آگاه است؛ خلایق را به علم خویش پدید آورد و به حکمتش ایجاد نمود بدون اقتدا کردن و آموختنی؛ و نه با الگو گرفتن از نمونه یک سازنده حکیمی، و نه با خطا رفتنی [نه به نحو آزمون و خطا] و نه در محضر بزرگانی؛ ...

نهج‌البلاغه، خطبه 237

و من خطبة له ع

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْفَاشِی فِی الْخَلْقِ حَمْدُهُ وَ الْغَالِبِ جُنْدُهُ وَ الْمُتَعَالِی جَدُّهُ أَحْمَدُهُ عَلَى نِعَمِهِ التُّؤَامِ وَ آلَائِهِ الْعِظَامِ الَّذِی عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفَا وَ عَدَلَ فِی کُلِّ مَا قَضَى وَ عَلِمَ مَا [بِمَا] یَمْضِی وَ مَا مَضَى مُبْتَدِعِ الْخَلَائِقِ بِعِلْمِهِ وَ مُنْشِئِهِمْ بِحُکْمِهِ بِلَا اقْتِدَاءٍ وَ لَا تَعْلِیمٍ وَ لَا احْتِذَاءٍ لِمِثَالِ صَانِعٍ حَکِیمٍ وَ لَا إِصَابَةِ خَطَإٍ وَ لَا حَضْرَةِ مَلأٍ؛ ...

 

2) در فرازی از دعای عرفه امام سجاد ع آمده است:

[خدایا] تو آنی که هیچ شریکی در آفریدن، یاریت نکرد؛ و در هیچ کاری هیچ وزیری وزارت برایت ننمود؛ و تو را نه شاهدی هست و نه همتایی.

الصحیفة السجادیة، دعاء47

وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی یَوْمِ عَرَفَةَ:

 ... أَنْتَ الَّذِی لَمْ یُعِنْکَ عَلَى خَلْقِکَ شَرِیکٌ، وَ لَمْ یُوَازِرْکَ فِی أَمْرِکَ وَزِیرٌ، وَ لَمْ یَکُنْ لَکَ مُشَاهِدٌ وَ لَا نَظِیرٌ.

 

محمد بن سنان می‌گوید: در محضر امام جواد ع بودم و سخن از اختلاف شیعه شد. فرمودند:

محمد! همانا خداوند تبارک و تعالی همواره در وحدانیت خود تک و تنها بوده است، سپس محمد ص و علی ع و فاطمه را آفرید، پس هزار دهر درنگ کردند و سپس همه اشیاء را آفرید و آنان را بر آفرینش آنها شاهد گرفت و طاعت آنان را بر آنها جاری نمود و امورشان را به آنان واگذار فرمود؛ پس آنان آنچه بخواهند حلال کنند و آنچه بخواهند حرام کنند و البته هرگز جز آنچه خداوند تبارک و تعالی بخواهد نمی خواهند؛

سپس فرمود: محمد! این همان دینی است که کسی که از آن جلو بیفتد، از دین خارج است؛ و هر که از آن جا بماند دینش باطل گردیده، و کسی که بدان ملتزم شود [به حق] پیوسته است؛ آن را بگیر، محمد!

الکافی، ج‏1، ص441

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْفَضْلِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع فَأَجْرَیْتُ اخْتِلَافَ الشِّیعَةِ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَکَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَیْهَا وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَیْهِمْ فَهُمْ یُحِلُّونَ مَا یَشَاءُونَ وَ یُحَرِّمُونَ مَا یَشَاءُونَ وَ لَنْ یَشَاءُوا إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى ثُمَّ قَالَ یَا مُحَمَّدُ هَذِهِ الدِّیَانَةُ الَّتِی مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مُحِقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ خُذْهَا إِلَیْکَ یَا مُحَمَّدُ.

توجه:

منظور از آفرینش حضرات محمد ع و علی ع و فاطمه س، قطعا وجود مادی آنان نیست، که واضح است این وجود بعد از خلقت آسمانها و زمین و ... بوده است؛ بلکه حقیقت نورانیه آنان است که مقدم بر هر چیزی است و در روایات متعددی از آن سخن گفته شده است. ضمنا خداوند شاهدی بر خود؛ و در عرض خود ندارد؛ و در آیه هم شهادت شیاطین بر آفرینش آسمانها و زمین را نفی کرد، نه هرگونه شهادتی را.

 

3) امیرالمومنین ع اندکی بعد از جنگ جمل، جریر را نزد معاویه فرستاد که از وی بیعت بگیرد. معاویه مدتی وی را معطل کرد نهایتا از جریر خواست که نامه‌ای به امیرالمومنین ع بنویسد که وی بیعت می‌کند مشروط بر اینکه حکومت مصر و شام در اختیار معاویه باشد و بعد از حضرت علی ع هم معاویه ملزم به بیعت با کسی نباشد. امیرالمومنین ع در پاسخ جریر نوشت:

اما بعد! معاویه نمی خواهد بیعت من بر گردنش باشد و می‌خواهد هر طور خودش دوست داشت و دلش خواست عمل کند و با این کارهایش می‌خواهد تو را معطل کند تا اهل شام را کاملا با خود موافق نماید؛ و همانا مغیره بن شعبه هم قبلا به من پیشنهاد داده بود که فعلا که من در مدینه هستم معاویه را بر حکومت شام باقی بگذارم و من نپذیرفتم و هیچگاه خدا نبیند مرا که گمراه‌کنندگان را به دست‌یاری برگیرم.

وقعة صفین، ص52؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏3، ص84

نَصْرٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنِ الْجُرْجَانِیِّ قَالَ: کَانَ مُعَاوِیَةُ أَتَى جَرِیراً فِی مَنْزِلِهِ فَقَالَ یَا جَرِیرُ إِنِّی قَدْ رَأَیْتُ رَأْیاً قَالَ هَاتِهِ قَالَ اکْتُبْ إِلَى صَاحِبِکَ یَجْعَلْ لِیَ الشَّامَ وَ مِصْرَ جِبَایَةً فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ لَمْ یَجْعَلْ لِأَحَدٍ بَعْدَهُ بَیْعَةً فِی عُنُقِی وَ أُسَلِّمُ لَهُ هَذَا الْأَمْرَ وَ أَکْتُبُ إِلَیْهِ بِالْخِلَافَةِ فَقَالَ جَرِیرٌ اکْتُبْ بِمَا أَرَدْتَ وَ أَکْتُبُ مَعَکَ فَکَتَبَ مُعَاوِیَةُ بِذَلِکَ إِلَى عَلِیٍّ فَکَتَبَ عَلِیٌّ إِلَى جَرِیرٍ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَرَادَ مُعَاوِیَةُ أَلَّا یَکُونَ لِی فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ وَ أَنْ یَخْتَارَ مِنْ أَمْرِهِ مَا أَحَبَّ وَ أَرَادَ أَنْ یَرْیِثَکَ حَتَّى یَذُوقَ أَهْلَ الشَّامِ وَ إِنَّ الْمُغِیرَةَ بْنَ شُعْبَةَ قَدْ کَانَ أَشَارَ عَلَیَّ أَنْ أَسْتَعْمِلَ مُعَاوِیَةَ عَلَى الشَّامِ وَ أَنَا بِالْمَدِینَةِ فَأَبَیْتُ ذَلِکَ عَلَیْهِ وَ لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَرَانِی أَتَّخِذُ الْمُضِلِّینَ عَضُداً فَإِنْ بَایَعَکَ الرَّجُلُ وَ إِلَّا فَأَقْبِلْ». [8]

وحکایتی که حضرت بدان اشاره می‌کند چنین است که:

وقتی همگان با امیرالمومنین ع بیعت کردند، به ایشان خبر رسید که معاویه از اظهار بیعت خودداری کرده و گفته اگر علی حکومت من در شام و کارهایی را که عثمان به من واگذار کرده، تایید کند، با او بیعت خواهم کرد؛ و مغیره نزد امیرالمومنین ع آمد و گفت: یا امیرالمومنین! معاویه را می‌شناسی و کسی  که پیش از تو بود حکومت شام را به وی واگذار کرد؛ پس تو هم او را والی شام بکن تا کارهایت سر و سامان گیرد و سررشته امور را به دست گیری؛ آن موقع اگر به نظرت رسید که عزلش کنی، عزلش کن!

امیرالمومنین ع فرمود: آیا ضمانت می‌کنی که از زمانی که او را منصوب کردم تا وقتی که برکنارش کنم زنده بمانم؟

گفت: نه!

فرمود: خداوند هیچگاه مرا بازخواست نخواهد کرد به خاطر اینکه او را [حتی] بر دو نفر از مسلمانان در یک شب ظلمانی ولایت داده باشم! «و نه چنانم که گمراه‌کنندگان را به دست‌یاری گیرم» بلکه کسی را نزد او می‌فرستم و او را به حقی که در دستم است دعوت می‌کنم؛ اگر پذیرفت که همانند فردی از سملمانان خواهد بود، هرچه برای آنهاست برای او؛ و هرچه علیه آنهاست علیه او خواهد بود؛ و اگر هم سرپیچی خداوند بین من و او حاکم خواهد بود.»

الأمالی (للطوسی)، ص87؛ بشارة المصطفى لشیعة المرتضى (للطبری م553)، ص263؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج‏3، ص195[9]

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْکَاتِبُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الْکَرِیمِ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیُّ، قَالَ: أَخْبَرَنِی عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ الْقَاسِمِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ ثَابِتٍ، عَنْ جَبَلَةَ بْنِ سُحَیْمٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: لَمَّا بُویِعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) بَلَغَهُ أَنَّ مُعَاوِیَةَ قَدْ تَوَقَّفَ عَنْ إِظْهَارِ الْبَیْعَةِ لَهُ، وَ قَالَ: إِنْ أَقَرَّنِی عَلَى الشَّامِ وَ أَعْمَالِی الَّتِی وَلَّانِیهَا عُثْمَانُ بَایَعْتُهُ، فَجَاءَ الْمُغِیرَةُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فَقَالَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، إِنَّ مُعَاوِیَةَ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ، وَ قَدْ وَلَّاهُ الشَّامَ مَنْ قَدْ کَانَ قَبْلَکَ، فَوَلِّهِ أَنْتَ کَیْمَا تَتَّسِقَ عُرَى الْأُمُورِ ثُمَّ اعْزِلْهُ إِنْ بَدَا لَکَ.

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): أَ تَضْمَنُ لِی عُمُرِی یَا مُغِیرَةُ فِیمَا بَیْنَ تَوْلِیَتِهِ إِلَى خَلْعِهِ قَالَ: لَا. قَالَ: لَا یَسْأَلُنِی اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) عَنْ تَوْلِیَتِهِ عَلَى رَجُلَیْنِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ لَیْلَةً سَوْدَاءَ أَبَداً: «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» لَکِنْ أَبْعَثُ إِلَیْهِ وَ أَدْعُوهُ إِلَى مَا فِی یَدَیَّ مِنَ الْحَقِّ، فَإِنْ أَجَابَ فَرَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ لَهُ مَا لَهُمْ وَ عَلَیْهِ مَا عَلَیْهِمْ، وَ إِنْ أَبَى حَاکَمْتُهُ إِلَى اللَّهِ.[10]

 

4) روایت شده است که یکبار امیرالمومنین ع [ظاهرا در ابتدای خلافت عثمان] خطبه‌ای خواند و فرمود:

ای مردم ساکت شوید و به آنچه می گویم گوش دهید. همانا مردم با ابوبکر و عمر بیعت کردند در حالی که به خدا سوگند من به خاطر وصیت رسول الله ع از آن دو سزاوارتر بودم؛ سپس درنگی کرد و فرمود:

و شما امروز می‌خواهید با عثمان بیعت کنید. اگر چنین کردید - و باز اندکی درنگ کرد - به خدا سوگند در مورد جایگاه من بی‌اطلاع نبودید و نه کسانی که پش از شما بودند بی‌اطلاع بودند؛ و اگر چنین نبود، سخنانی می‌گفتم که نتوانید انکارش کنید.

زبیر گفت: مثلا چه می‌گویی؟

[سپس حضرت شروع کردند فضایل خود را یکی یکی نام بردند. تا اینکه زبیر بلند شد و گفت:]

همه آنچه گفتی درست است و هیچیک را انکار نمی‌کنیم؛ اما مردم با شیخین [ابوبکر و عمر] بیعت کرده‌اند و با اجماع امت مخالفت نکردند.

حضرت چون این را شنید [از منبر] پایین آمد و فرمود «و من نه چنانم که گمراه‌کنندگان را به دست‌یاری گیرم».

الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ع (لابن شاذان القمی)، ص: 117-119

وَ رُوِیَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَنَّهُ خَطَبَ ذَاتَ یَوْمٍ، وَ قَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ: أَنْصِتُوا لِمَا أَقُولُ رَحِمَکُمُ اللَّهُ، إِنَّ النَّاسَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَوْلَى مِنْهُمَا بِوَصِیَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، وَ سَکَتَ- وَ أَنْتُمُ الْیَوْمَ تُرِیدُونَ أَنْ تُبَایِعُوا عُثْمَانَ، فَإِنْ فَعَلْتُمْ- وَ سَکَتَ- وَ اللَّهِ مَا تَجْهَلُونَ مَحَلِّی، وَ لَا جَهِلَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ قُلْتُ مَا لَا تُطِیقُونَ دَفْعَهُ.

فَقَالَ الزُّبَیْرُ: مَا تَقُولُ یَا أَبَا الْحَسَنِ؟

فَقَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَنْشُدُکُمْ بِاللَّهِ: هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ وَحَّدَ اللَّهَ، وَ صَلَّى مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَبْلِی؟

...[11]

قَالَ: فَعِنْدَ ذَلِکَ قَامَ الزُّبَیْرُ وَ قَالَ: صَحَّ مَقَالَتُکَ وَ لَا نُنْکِرُ مِنْهُ شَیْئاً وَ لَکِنَّ النَّاسَ بَایَعُوا الشَّیْخَیْنِ، وَ لَمْ یُخَالِفُوا الْإِجْمَاعَ، فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ، نَزَلَ وَ هُوَ یَقُولُ: «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدا»

 

5) محمد بن مروان می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم: فدایت شوم، [آیا درست است که] رسول الله ص گفته است: خدایا اسلام را [با اسلام آوردن یکی از دو نفر:] با ابوجهل بن هشام یا با عمر بن خطاب عزیز گردان؟

فرمود: محمد! به خدا سوگند که چنین گفته است.

محمد می‌گوید: این مطلب بر من سنگین‌تر بود از اینکه گردن زده شوم. اما ایشان اندکی بعد رو به من کرد و فرمود: محمد! آیا می‌دانی سپس خداوند چه نازل کرد؟

گفتم: فدایتان شوم؛ شما بهتر می‌دانید.

فرمود: همانا رسول الله ص در خانه أرقم بود که فرمود: خدایای اسلام را با ابوجهل بن هشام یا با عمر بن خطاب عزیز گردان؛ پس خداوند نازل کرد «آنان را نه بر آفرینش آسمان‌ها و زمین شاهد گرفتم، و نه بر آفرینش خودشان؛ و نه چنانم که گمراه‌کنندگان را به دست‌یاری گیرم.» (کهف/51) و منظور، این دو تن بودند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص329

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ:

قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: أَعِزَّ الْإِسْلَامَ بِأَبِی جَهْلِ بْنِ هِشَامٍ أَوْ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ؟

فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ! قَدْ وَ اللَّهِ قَالَ ذَلِکَ،

وَ کَانَ عَلَیَّ أَشَدَّ مِنْ ضَرْبِ الْعُنُقِ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ فَقَالَ: هَلْ تَدْرِی مَا أَنْزَلَ اللَّهُ یَا مُحَمَّدُ؟!.

قُلْتُ: أَنْتَ أَعْلَمُ جُعِلْتُ فِدَاکَ.

قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ‏  فِی دَارِ الْأَرْقَمِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ أَعِزَّ الْإِسْلَامَ بِأَبِی جَهْلِ بْنِ هِشَامٍ أَوْ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» یَعْنِیهِمَا.[12]

 

6) عبدالله بن منصور خدمت امام کاظم ع مشرف می‌شود و از ایشان می‌خواهد مقتل امام حسین ع را برایشان بازگو کنند. ایشان جریان عاشورا را از ابتدای مرگ معاویه تا آمدن اسرا به دربار ابن‌زیاد از پدرشان از جدشان روایت می‌کنند. در فرازی از این روایت آمده است:

سپس امام حسین ع به راه خود ادامه داد تا در منطقه قطقطانیه توقف کردند. ایشان به خیمه‌ای که آنجا زده شده بود نگاه کرد و فرمود: این خیمه از آن کیست؟

گفتند: عبیدالله بن حر جُعفی.

حضرت به سراغ او فرستاد و فرمود: ای مرد! تو فردی خطاکار و گناهکاری و اگر به درگاه او توبه نکنی خداوند عز و جل تو را به خاطر آنچه کرده‌ای مواخذه خواهد کرد. پس بیا [توبه کن و] مرا یاری کن تا جدّم در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی شفیع تو گردد.

گفت: یا ابن رسول الله! اگر یاری‌ات کنم اولین کسی خواهم بود که جلوی تو کُشته شوم [در برخی نقل‌ها چنین است: اگر می‌دانستم در کوفه یاوری داری، من اولین کسی می‌شدم که به یاریت قیام می‌کردم] ولیکن این اسبم است، به خدا سوگند سوارش نشدم و چیزی را تعقیب نکردم مگر اینکه به او رسیدم؛ و هیچکس مرا تعقیب نکرد مگر اینکه از دستش گریختم و نجات یافتم؛ پس این برای تو باشد و آن را بگیر.

امام حسین ع از او روی گردانید و فرمود: ما نه به خودت نیازی داریم و نه به اسبت! «و من نه چنانم که گمراه‌کنندگان را به ‌یاری گیرم» ولیکن تو هم از اینجا فرار کن که نه با ما باشی و نه علیه ما، چرا که هرکس صدای کمک‌خواهی ما اهل بیت ع را بشنود و اجابتمان نکند خداوند او را به صورت در آتش جهنم اندازد...

الأمالی( للصدوق)، ص154-155

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْبَغْدَادِیُّ الْحَافِظُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ الْحَسَنُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ زِیَادٍ التُّسْتَرِیُّ مِنْ کِتَابِهِ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى بْنِ یُونُسَ بْنِ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیُّ قَاضِی بَلْخٍ قَالَ حَدَّثَتْنِی مُرَیْسَةُ بِنْتُ مُوسَى بْنِ یُونُسَ بْنِ أَبِی إِسْحَاقَ وَ کَانَتْ عَمَّتِی قَالَتْ حَدَّثَتْنِی صَفِیَّةُ بِنْتُ یُونُسَ بْنِ أَبِی إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِیَّةُ وَ کَانَتْ عَمَّتِی قَالَتْ حَدَّثَتْنِی بَهْجَةُ بِنْتُ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ التَّغْلِبِیُّ عَنْ خَالِهَا عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَنْصُورٍ وَ کَانَ رَضِیعاً لِبَعْضِ وُلْدِ زَیْدٍ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ: سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقُلْتُ حَدِّثْنِی عَنْ مَقْتَلِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ قَال‏...

 ثُمَّ سَارَ الْحُسَیْنُ ع حَتَّى نَزَلَ الْقُطْقُطَانِیَّةَ فَنَظَرَ إِلَى فُسْطَاطٍ مَضْرُوبٍ فَقَالَ لِمَنْ هَذَا الْفُسْطَاطُ فَقِیلَ لِعُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُرِّ الْحَنَفِیِّ [الْجُعْفِیِ‏] فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ الْحُسَیْنُ ع فَقَالَ أَیُّهَا الرَّجُلُ إِنَّکَ مُذْنِبٌ‏ خَاطِئٌ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ آخِذُکَ بِمَا أَنْتَ صَانِعٌ إِنْ لَمْ تَتُبْ إِلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِی سَاعَتِکَ هَذِهِ فَتَنْصُرَنِی وَ یَکُونَ جَدِّی شَفِیعَکَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ نَصَرْتُکَ لَکُنْتُ أَوَّلَ مَقْتُولٍ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ لَکِنَّ هَذَا فَرَسِی خُذْهُ إِلَیْکَ فَوَ اللَّهِ مَا رَکِبْتُهُ قَطُّ وَ أَنَا أَرُومُ شَیْئاً إِلَّا بَلَغْتُهُ وَ لَا أَرَادَنِی أَحَدٌ إِلَّا نَجَوْتُ عَلَیْهِ فَدُونَکَ فَخُذْهُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ الْحُسَیْنُ ع بِوَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ لَا حَاجَةَ لَنَا فِیکَ وَ لَا فِی فَرَسِکَ- وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً وَ لَکِنْ فِرَّ فَلَا لَنَا وَ لَا عَلَیْنَا فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیَتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ ثُمَّ لَمْ یُجِبْنَا کَبَّهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِهِ فِی نَارِ جَهَنَّم‏ ...

تدبر

1) «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً»

در آیه قبل مواخذه کرد انسانهایی را که به جای ولایت خدا، به ولایت شیطان و ذریه او تن می‌دهند. الان تذکر می‌دهد که از دو جهت آنان هیچ ولایتی بر شما ندارند؛ و با توجه به این دو جهتی که در این آیه ذکر کرده، به نظر می‌رسد ولایت در آیه قبل را «ولایت در تدبیر» بدانیم مناسبت‌تر باشد. (جلسه قبل، تدبر3، بند ب)

یکی اینکه کسی که بخواهد بر دیگری ولایت در تدبیر داشته باشد باید احاطه علمی کامل بر او داشته باشد؛ یعنی از ابتدای آفرینش او همه ابعاد او را دیده باشد؛ و آنان نه شاهد آفرینش آسمان‌ها و زمین بوده‌اند، نه آفرینش خود؛ پس حتی در مورد خودشان هم ولایت در تدبیر نمی‌توانند داشته باشند چه رسد به تدبیر شما؛

دوم اینکه اقتضای تدبیر حکیمانه هر موجودی، آن است که به کمال حقیقی‌اش برسد؛ از این رو، امکان ندارد خداوند شیاطین را - که کارشان گمراه کردن و بازداشتن از حرکت به سوی کمال است - در تدبیر انسانها مشارکت دهد. (المیزان، ج13، ص236-237)

 

2) «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»

چرا فرمود : «ما أَشْهَدْتُهُمْ: آنها را شاهد نگرفتم» و نفرمود «ما شهدوا: آنان شاهد نبودند»؟

الف. تا نشان دهد که خداوند مهیمن و مسلط بر همه چیز است؛ و خود مشرکان هم خدا را به عنوان رب‌الارباب قبول داشتند، لیکن می‌پنداشتند خدا این امور را به شیاطین و ... واگذار کرده؛ و آیه می‌خواهد این را رد کند. (المیزان، ج13، ص237)

ب. شاید آیه می‌خواهد به طور ضمنی بفهماند اینکه آنان بالاستقلال بخواهند کاره‌ای در عالَم باشند، قطعا منتفی است؛ و با این تعبیر می‌خواهد نشان دهد حتی اینکه خداوند خودش چنین مشارکتی به آنان داده باشد نیز منتفی است.

ج. شاید می‌خواهد بفهماند اینکه این شیاطین شاهد بر آفرینش آسمانها و زمین نبودند، نه از این بابت است که چنین شاهد بودنی محال است، بلکه از این بابت است که منِ [خدا] چنین امکانی برای آنان قرار ندادم؛ یعنی اگر من می‌خواستم می‌توانستم آنها یا هرکس دیگری را شاهد بر آفرینش آسمانها و زمین قرار دهم. (حدیث2)

د. ...

 

3) «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً»

تردیدی نیست که خداوند بی‌همتاست و نیاز به هیچ شریک و همکار و یاری ندارد؛ خواه آن یار، موجود خوبی باشد یا موجودی شرور و گمراه‌کننده دیگران. پس چرا در این آیه بر اینکه من از «گمراه‌کنندگان» یاری نمی‌گیرم، تاکید کرد؟

الف. ناظر است به مشرکانی که شیاطین را در امور عالَم موثر می‌دانستند (المیزان، ج13، ص237) به تعبیر دیگر، گویی می‌خواهد بگوید شما در قبال سایر مشرکانی که فرشتگان را شریک خدا قرار می دادند مشکلتان مضاعف است. درست است که خدا شریک ندارد اما اگر هم به فرض محال می‌خواست از کسی کمک بگیرد قطعا از گمراه‌کنندگان کمک نمی گرفت.

ب. [شاید می‌خواهد بفهماند] آنان که در راه و خط خدایند، نباید از منحرفان کمک بگیرند. (تفسیر نور، ج‏7، ص186)

نکته تخصصی اخلاق اجتماعی

این آیه در بسیاری از اوقات، به عنوان دلیل اقدام برخی از معصومین معرفی شده است (مثلا احادیث 3 و 4 و6)

این را می‌توان به عنوان یک ضابطه دینی، و مصداقی از قانون «هدف وسیله را توجیه نمی‌کند» دانست. یعنی کسی که می‌خواهد در مسیر خدا گم بردارد، می‌فهمد که مطلقا نمی‌توان و نباید روی کمک کسانی که ذات و حقیقتشان با بدی گره خورده (نه اینکه فقط خودشان گمراه باشند؛ بلکه گمراه‌کننده‌اند) حساب باز کرد؛ و هر گونه اعتماد به چنین کسانی، نهایتا منجر به ضرر خواهد شد.

شاید یک دلیل مهم این ضابطه، نکته‌ای است که در تدبر4 خواهد آمد؛ ان‌شاءالله.

ج. ...

 

4) «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً»

چرا نباید از »گمراه‌کننده»‌هیچ یاری‌ای گرفت؟

نکته تخصی انسان‌شناسی

مقدمه1: هر امری یک ظاهری دارد و یک باطنی؛ و یکی از اموری که در باطن عمل بسیار مهم است، ساختار وجودیِ فاعلِ آن عمل است.

مقدمه2. ما یک مسیر حقیقی در پیش داریم که به کمال نهایی خود برسیم. برای همین، کمک‌کردنی، واقعا کمک است که ما را در این مسیر جلو ببرد. کسی که به هر نحو کمکی به ما بکند که نتیجه‌اش عقب رفتن ما باشد حقیقتا به ما هیچ کمکی نکرده است.

مقدمه3. کسی که گمراهی‌ چنان در وجودش ریشه دوانده که از او یک «گمراه‌کننده» ساخته، مطلقا هیچ کار خوبی انجام نمی‌دهد، و حتی اگر کاری انجام دهد که ظاهر بیرونی‌اش خوب باشد، باطنش در راستای گمراه کردن است. به تعبیر دیگر، کسی که کفر و بدی در وجود او نهادینه شده، اعمال خوبش هم سرابی بیش نیست (نور/39) که در قیامت همچون غباری پراکنده خواهد شد. (فرقان/23)

نتیجه: هر کمکی که این فرد گمراه‌کننده انجام دهد واقعا کمترین اثر مثبتی در رشد حقیقی ما نمی‌تواند داشته باشد.

 

5) «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً؛ ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً»

در جلسه قبل (تدبر5) این سوال مطرح شد که: با توجه به اینکه آیات قبل و بعد همگی درباره قیامت است، یکدفعه چرا این دو آیه بحث را به ابتدای خلقت برد؟ شاید توجه به کلمه «مضلین: گمراه‌کنندگان» ‌بتواند کلید پاسخ باشد:

الف. در مسیر حرکت و از ابتدای کار نباید روی «گمراه‌کنندگان» به هیچ عنوان حسابی باز کرد؛ که اگر از همین ابتدا کسی روی یاری اینها حساب کند بداند که آخرتش را به طور کامل بر باد داده است.

ب. شاید می‌خواهد نشان دهد که همه آنچه در آخر کار مواجه می‌شوید ریشه‌اش در همین ابتدای آفرینش است؛ و خداوند هیچگاه گمراه‌کننده‌ای را به یاری نگرفته است تا شما بخواهید خدا را در وضعیت نابسامان اخروی خود مقصر بدانید.

ج. ...

 

 


مطالب پاورقی در این صحه جا نشد. به سایت مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-kahf-18-51/