سفارش تبلیغ
صبا ویژن

640) سوره کهف (18) آیه59 وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّ

بسم الله الرحمن الرحیم

640) سوره کهف (18) آیه59

وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً

ترجمه

و آن جامعه‌ها را هلاکشان کردیم چون ظلم کردند و برای هلاکتشان وعده‌گاهی گذاشتیم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«الْقُرى‏»

«قُری» جمعِ «قَرْیَة» است، و قبلا بیان شد که «قریه» از ماده «قری» (و یا: «قرو») است و این ماده دلالت بر جمع شدن و اجتماع دارد و «قریه» ‌را هم از این جهت «قریه» گفته‌اند که مردم در آن جمع می‌شوند؛ و در قرآن کریم هم به معنای سرزمینی که مردم در آن جمع می‌شوند، به کار رفته (بقره2/58، یوسف/109) هم به معنای خود مردمی است که در جایی جمع شده‌اند (اعراف/4، طلاق/8) و چه‌بسا گاه در یک آیه هر دو معنا مد نظر بوده است (قصص/59) و در تفاوت «قریه» با «بلد» و «مدینه» گفته‌اند «بلد» به معنای قطعه معینی از سرزمین است، خواه آباد شده باشد یا خیر؛ در مفهوم «قریه» اجتماع و جمع شدن مد نظر است، خواه در مورد سرزمین باشد یا خود مردم؛ و در مفهوم «مدینه» برپا کردن و نظم و تدبیر بیشتر مورد نظر است.

جلسه172 http://yekaye.ir/al-baqarah-002-259/

با این توضیحات شاید بهترین معادل این کلمه در اصطلاحات زبان فارسی امروزین کلمه «جامعه» باشد.

برخی ماده «قرأ» (خواندن) را هم تقریبا معادل با ماده «قری» دانسته و برخی بین اینها تفاوت گذاشته‌اند که در این زمینه در جلسه 350 توضیح داده شد:  http://yekaye.ir/al-alaq-96-1/

«أَهْلَکْنا» «مَهْلِک»

برخی اصل ماده «هلک» را به معنای «شکستن و سقوط کردن» دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص62) و دیگران توضیح داده‌اند که منظور از سقوط در اینجا، ساقط شدن از زندگی است، با این ملاحظه که زندگی هر چیزی به اقتضای خودش است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص271)

شاید تعبیر نابودی (إعدام، معدوم شدن) نزدیکترین واژه به این کلمه باشد، هرچند عده‌ای تذکر داده‌اند که هلاکت اعم از نابودی (معدوم شدن) است، چرا که مثلا در جایی که ساختمانی ویران می‌شود و یا حواس از کار می‌افتد و دیگر لذت و نفعی به شخص نمی‌رسد تعبیر هلاکت به کار می‌رود در حالی که هنوز نابود نشده است (الفروق فی اللغة، ص98[1])

برخی  (مفردات ألفاظ القرآن، ص844) توضیح داده‌اند که هلاکت در چهار مورد کاربرد دارد:

1. چیزی را از دست بدهی در حالی که هنوز نزد دیگری موجود باشد مانند «هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ‏» (حاقة/29)

2چیزی در معرض استحاله و فساد قرار بگیرد و کم کم از بین برود مانند «وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ‏» (بقرة/205)

3. مردن و مرگ؛ مانند «إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ‏» (نساء/176) ] و «وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ» (جاثیة/24)[2]

4. بطلان چیزی از عالم و نابودی کامل وی (که گاه با تعبیر «فناء» از آن یاد می‌شود) مانند: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏» (قصص/88) و ظاهرا به این لحاظ است که این کلمه در مورد عذاب (وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها؛ أعراف/4) و فقر و امور بشدت ترسناک به کار می‌رود.

«تَهْلُکَةُ» آن چیزی است که به هلاکت منجر می‌شود (لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ؛ بقرة/95) (مفردات ألفاظ القرآن، ص844)

فعل «هلک» را عموماً فعل لازم می‌دانند[3] (لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ؛ انفال/42)،

بر این اساس،

«هالک» به معنی کسی است که هلاک می‌شود (تَکُونَ مِنَ الْهالِکینَ؛ یوسف/85)؛

اما وقتی به باب افعال برود متعدی می‌شود (أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؛ اعراف/173)، پس

«مُهْلِک» به معنای «هلاک کننده» (إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ؛ عنکبوت/31؛ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدیداً؛ اعراف/164) و

«مُهْلَک» به معنای «هلاک شونده» (فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکینَ؛ مومنون/48)  است.

البته «مُهْلَک» همواره اسم مفعول باب افعال نیست، بلکه گاه به صورت صیغه‌ای از ثلاثی مجرد، به معنای «مصدر» (هلاکت، هلاک شدن) یا «اسم زمان» (زمان هلاکت) هم به کار می‌رود؛ در مقابل «مَهْلِک» مصدر (= هلاک، هلاکت) است؛ و «مَهلَک» اسم زمان [که می‌تواند اسم مکان باشد]. (مجمع البیان، ج‏6، ص738 ؛ البحر المحیط، ج‏7، ص196)

 ماده «هلک» و مشتقات آن 68 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت

کلمه «مهلک» در اغلب قرائت‌ها (هم در اینجا و هم در آیه «ما شَهِدْنا مهْلکَ أَهْلِه» (نمل/49) به صورت «مُهْلَک»[4]؛ در روایت حفص از عاصم به صورت «مَهْلِک»؛ و در روایت ابوبکر [= ابن عیاش] از عاصم «مَهْلَک» قرائت شده است.[5] که طبق توضیح فوق، اگر «مُهْلَک» قرائت شود هم مصدر می‌تواند باشد و هم اسم زمان؛ اما اگر «مَهْلِک» قرائت شود فقط مصدر است؛ و اگر «مَهلَک» قرائت شود فقط اسم زمان (مجمع البیان، ج‏6، ص738[6]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص196[7])

«لَمَّا ظَلَمُوا»

«لمّا» را بسیاری ظرف زمان (به معنای «حین») دانسته‌اند (مثلا: إعراب القرآن الکریم، ج‏2، ص224؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص626) و حداکثر اینکه گفته‌اند ظرفی است که معنای شرطیت هم می‌رساند (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص216)؛ اما از ابوالحسن بن عصفور نقل شده که گفته که «لما» حرف است و مهمترین شاهدش همین آیه است، چرا که در این آیه عبارت «ظلموا» به عنوان علت برای «أهلکناهم» آمده و در این صورت، «لمّا» حرف تعلیل می‌باشد (البحر المحیط، ج‏7، ص196)

حدیث

1) روایت شده است امیرالمومنین ع در نامه‌ تعیین فرماندهان لشکر می نوشت:

اما بعد؛ همانا کسانی که قبل از شما بودند هلاک شدند چرا که مردم را از حق‌شان منع کردند، پس آن را خریدند؛ و آنها را به باطل گرفتند پس بدان اقتدا کردند.

نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه 79

و من کتاب کتبه ع لما استخلف إلى أمراء الأجناد

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْه‏.[8]


2) از ابوحمزه ثمالی روایت شده است: قاضی‌ای از قاضیان کوفه خدمت امام سجاد ع رسید و درباره تفسیر این آیه سوال کرد که می‌فرماید «و میان آنان و میان قریه‌هایی که در آنها برکت نهاده بودیم قریه‌هایی آشکار [پیوسته و نزدیک به هم] قرار داده بودیم، و در میان آنها مسافت را، به اندازه، مقرر داشته بودیم. در این [راه‏] ها، شبها و روزها ایمن و آسوده‏خاطر بگردید» (سبأ/18)

حضرت فرمود: مردم منطقه شما در این باره چه می گویند؟

گفت: می‌گویند منظور مکه است.

فرمود: آیا دیده‌ای در جایی بیش از مکه دزدی شود؟!

گفت: پس چیست؟

فرمود: منظور مردان [خاصی] است.

گفت: در کجای کتاب خدا چنین است؟

فرمود: آیا نشنیده‌ای این سخن خداوند عز و جل را «و چه بسیار قریه‌هایی که از فرمان پروردگار خود و پیامبرانش سرپیچیدند» (طلاق/8) و نیز «آن قریه‌ها را هلاکشان کردیم» (کهف/59) و نیز «و از آن قریه‌ای بپرس که در آن بودیم و از کاروانی که در آن می‌آمدیم» (یوسف/82). آیا از قریه یا کاروان سوال می‌شود یا از مردان؟ و آیاتی در این معنا تلاوت فرمود.

گفت: فدایت شوم. آنان کیستند؟

فرمود: ماییم آنان. سپس فرمود آیا نشنیده‌ای که در ادامه فرمود «شبها و روزها ایمن و آسوده‏خاطر بگردید» فرمود یعنی ایمن و آسوده‌خاطر از انحراف.

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص313؛ مناقب آل أبی طالب، ج‏4، ص129-130

وَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: دَخَلَ قَاضٍ مِنْ قُضَاةِ أَهْلِ الْکُوفَةِ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَقَالَ لَهُ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ قَالَ لَهُ مَا یَقُولُ النَّاسُ فِیهَا قِبَلَکُمْ [بِالْعِرَاقِ] قَالَ یَقُولُونَ إِنَّهَا مَکَّةُ فَقَالَ وَ هَلْ رَأَیْتَ السَّرَقَ فِی مَوْضِعٍ أَکْثَرَ مِنْهُ بِمَکَّةَ قَالَ فَمَا هُوَ؟

قَالَ إِنَّمَا عَنَى الرِّجَالَ قَالَ وَ أَیْنَ ذَلِکَ فِی کِتَابِ اللَّهِ؟ فَقَالَ أَ وَ مَا تَسْمَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ» وَ قَالَ «وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ» وَ قَالَ «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها» أَ فَیُسْأَلُ الْقَرْیَةُ أَوِ الرِّجَالُ أَوِ الْعِیرُ قَالَ وَ تَلَا عَلَیْهِ آیَاتٍ فِی هَذَا الْمَعْنَى قَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَمَنْ هُمْ؟ قَالَ نَحْنُ هُمْ فَقَالَ أَ وَ مَا تَسْمَعُ إِلَى قَوْلِهِ «سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ»؟ قَالَ آمِنِینَ مِنَ الزَّیْغِ.


3) از معصومین مناجاتی بین حضرت موسی ع و خداوند متعال روایت شده است. در فرازی از این مناجات، خداوند می‌فرماید: «زینت دنیا و شکوفایی‌اش فریبت ندهد و هرگز به ظلم رضایت نده و ظالم مباش، که همانا من در کمین ظالمانم تا اینکه حق مظلوم را از او بستانم.

الکافی، ج‏8، ص49

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عِیسَى رَفَعَهُ قَالَ‏ : إِنَّ مُوسَى ع نَاجَاهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَقَالَ لَهُ فِی مُنَاجَاتِهِ یَا مُوسَى...

لَا تَغُرَّنَّکَ زِینَةُ الدُّنْیَا وَ زَهْرَتُهَا وَ لَا تَرْضَ بِالظُّلْمِ‏ وَ لَا تَکُنْ ظَالِماً فَإِنِّی لِلظَّالِمِ رَصِیدٌ  حَتَّى أُدِیلَ مِنْهُ الْمَظْلُوم‏


4) از رسول الله ص روایت شده است:

همانا خداوند به ظالم مهلت می‌دهد تا جایی که او می‌گوید مرا مهلت داده‌اند [= به این مهلت دلخوش می‌شود و گویی کاری به کار او ندارند] سپس او را «بشدت فراوان می‌گیرد». (حاقه/10)

کنز الفوائد، ج‏1، ص135

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُمْهِلُ الظَّالِمَ حَتَّى یَقُولَ أَهْمَلَنِی ثُمَّ إِذَا أَخَذَهُ أَخَذَهُ «أَخْذَةً رَابِیَةً».[9]

تدبر

1) «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً»

خداوند در آیه قبل، فرمود که خداوند به خاطر غفاریت و رحمتی که دارد در عذاب آنان تعجیل نمی‌کند.

این آیه تذکر می‌دهد که اما گمان نکنید که این تاخیر همواره تا آخرت خواهد بود؛ بلکه چه‌بسیار جوامع را به خاطر ظلمی که کردند در همین دنیا هلاک کردیم؛ و البته برای آنها هم موعدی قرار دادیم.

به تعبیر دیگر، خداوند به همه ظالمان مهلتی می‌دهد؛ اما این مهلت لزوما تا قیامت نیست؛

و برخی از همین نکته نتیجه گرفته‌اند که در آیه قبل هم، اگر منظور کفار قریش بوده، وعده‌گاه، نه قیامت، بلکه موقعیتی مانند جنگ بدر و .. بوده است؛ و اگر منظور مطق کافران این امت است، وعده‌گاه این عذاب، آخرالزمان می‌باشد. (المیزان، ج13، ص335)


2) «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا»

چون ظلم کردند عذاب شدند؛

پس آنچه عذاب را در همین دنیا می‌رساند، ظلم است؛

و ظلم هم تنها پایمال کردن حق دیگران نیست؛ بلکه چنانکه در دو آیه قبل گذشت، ظالم‌ترین ظالم کسی است که به آیات خدا متذکر شود اما از آن اعراض کند (آیه57)


3)‌ «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً»

در آیه قبل فرمود اگر مهلت بدانها دادیم، مغرور نشوند، بلکه موعدی برایشان قرار داده‌ایم.

در این آیه می‌فرماید اگر هم هلاک کردیم، تعجیل نکردیم، برای هلاکتشان هم موعدی قرار دادیم.

در واقع، کار خدا کاملا حساب‌شده است؛ و به همه مهلت می‌دهد؛ نه مهلت دادنش از باب فراموشی است و نه عذاب کردنش به معنای این است که به آنها اصلا مهلتی نداده باشد.


4) «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا»

رمز بدبختى و هلاکت مردم، عملکرد ظالمانه‏ى خودشان است. (تفسیر نور، ج‏7، ص193)


5) «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ»

زوال تمدّن‏ها و جوامع، تحت اراده الهى است. (تفسیر نور، ج‏7، ص193)


6) «تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً»

اگر ستمگران را در رفاه و آسایش دیدید، مأیوس نشوید، آنان هم مهلتى دارند. (تفسیر نور، ج‏7، ص193)




[1] . أن الاهلاک أعم من الاعدام لأنه قد یکون بنقض البنیة و إبطال الحاسة و ما یجوز أن یصل معه اللذة و المنفعة، و الاعدام نقیض الایجاد فهو أخص فکل اعدام اهلاک و لیس کل إهلاک إعداما.

[2] . راغب اصفهانی معتقد است در قرآن کریم هرجا برای مرگ از تعبیر هلاک استفاده می‌شود بار مذمت دارد، غیر از آیه «وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا» (غافر/34) و برای این مورد هم نکاتی توضیح داده‌اند.

[3] . هرچند در عربی گاه این فعل لازم به صورت متعدی هم به کار می‌رود و «هَلَکْتَنی» به معنى «أَهْلَکتنی» به کار می‌رود (لسان العرب، ج‏10، ص504)

[4] . فقط در برخی قرائات غیر مشهور،  (اعشی و برجمی) اینجا را به این صورت، اما سوره نمل را به صورت «مَهلَک» قرائت کرده‌اند.

[5] . طبری این روایت را مطلقا به عاصم نسبت می‌دهد؛ اما مهم این است که بدانیم طبری اصلا به قرائت حفص توجه نداشته و در کتابش اصلا مفردات حفص را نیاورده است: «و اختلفت القراء فی قراءة قوله لِمهْلکِهِمْ فقرأ ذلک عامة قراء الحجاز و العراق:" لمُهلَکهم" بضم المیم و فتح اللام على توجیه ذلک إلى أنه مصدر من أهلکوا إهلاکا. و قرأه عاصم:" لمَهلَکهم" بفتح المیم و اللام على توجیهه إلى المصدر من هلکوا هلاکا و مهلکا» (جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج‏15، ص176)

[6] . قرأ حفص عن عاصم «لِمَهْلِکِهِمْ» بفتح المیم و کسر اللام و کذلک فی النمل ما شَهِدْنا مَهْلِکَ و قرأ حماد و یحیى عن أبی بکر بفتح المیم و اللام و قرأ الأعشى و البرجمی عنه هاهنا بالضم و هناک بالفتح و قرأ الباقون لمُهلَکهم و مهلک بضم المیم و فتح اللام.

الحجة: من قرأ لمهلکهم فإن المهلک یجوز أن یکون مصدرا و یجوز أن یکون وقتا فیکون معناه لإهلاکهم أو لوقت إهلاکهم و من قرأ «لِمهْلکِهِمْ» فالمراد لوقت هلاکهم و من قرأ بفتح المیم و اللام فهو مصدر مثل الهلاک و قد حکی أن تمیما یقول هلکنی زید و على هذا حمل بعضهم قوله:" و مهمة هالک من تعرجا" فقال هو بمعنى مهلک فیکون هالک مضافا إلى المفعول به و إذا لم یکن بمعنى مهلک یکون هالک مضافا إلى الفاعل مثل حسن الوجه و کذلک قوله «لِمَهْلِکِهِمْ» على قراءة حفص أو لمهلکهم بفتح اللام و المیم فإنه مصدر فعلى قول من عدى هلکت یکون مضافا إلى المفعول به و على قول من لم یعده یکون مضافا إلى الفاعل.

[7] . و قرأ الجمهور بضم المیم و فتح اللام، و احتمل أن یکون مصدرا مضافا إلى المفعول و أن یکون زمانا. و قرأ حفص و هارون عن أبی بکر بفتحتین و هو زمان الهلاک. و قرأ حفص بفتح المیم و کسر اللام مصدر هلک یهلک و هو مضاف للفاعل. و قیل: هلک یکون لازما و متعدیا فعلى تعدیته یکون مضافا للمفعول، و أنشد أبو علیّ فی ذلک: «و مهمه هالک من تعرجا» و لا یتعین ما قاله أبو علیّ فی هذا البیت، بل قد ذهب بعض النحویین إلى أن هالکا فیه لازم و أنه من باب الصفة المشبهة أصله هالک من تعرجا. فمن فاعل ثم أضمر فی هالک ضمیر مهمه

[8][8] روایاتی که درباره علل هلاکت گذشتگان آمده متعدد است. مثلا در روایتی دیگر در الکافی، ج‏8، ص389 علت هلاکت آنان چنین معرفی شده است:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ  بْنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع [وَ رَوَاهَا غَیْرُهُ بِغَیْرِ هَذَا الْإِسْنَادِ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ خَطَبَ بِذِی قَارٍ]  فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ ... ‏ فَلَا یُلْهِیَنَّکُمُ الْأَمَلُ وَ لَا یَطُولَنَّ عَلَیْکُمُ الْأَجَلُ فَإِنَّمَا أَهْلَکَ‏ مَنْ‏ کَانَ‏ قَبْلَکُمْ‏ أَمَدُ أَمَلِهِمْ وَ تَغْطِیَةُ الْآجَالِ عَنْهُمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ  الَّذِی تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ وَ النَّقِمَة ... .

[9] . سخنی به پیامبر منسوب  و معروف شده است که «الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظلم» در حدی که جستجو شد چنین حدیثی مستند به پیامبر ص یا معصومین یافت نشد و بزرگان اهل حدیث مثل مرحوم مجلسی (مثلا در مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج‏10، ص304) یا مرحوم فیض کاشانی (در تفسیر الصافی، ج‏2، ص477) ویا حتی برخی از بزرگان اهل سنت مانند بیضاوی (أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج‏3، ص15) وقتی این را نقل کرده‌اند به عنوان «قیل: گفته شده» و یا به عنوان یک جمله حکیمانه مورد توجه قرار داده‌اند و آن را به پیامبر ص یا امام معصوم ع نسبت نداده‌اند.