سفارش تبلیغ
صبا ویژن

743) سوره فاطر (35) آیه 43 اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ

بسم الله الرحمن الرحیم

743) سوره فاطر (35) آیه 43

اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیئِ وَ لا یحیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ ینْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً

ترجمه

استکبارورزیدنی در زمین و نیرنگی بد؛ و نیرنگ بد جز بر اهلش وارد نشود؛ پس آیا جز سنت پیشینیان را انتظار دارند؟ پس هرگز برای سنت خدا تبدیلی نخواهی یافت و هرگز برای سنت خدا دگرگونی‌ای نخواهی یافت.

نکات ادبی

اسْتِکْباراً

قبلا بیان شد که ماده «کبر» در اصل به معنای «بزرگی» و نقطه مقابل «صغر» (کوچکی) می‌باشد؛ و این دو کلمه متضایف هستند، یعنی همواره در نسبت با همدیگر سنجیده می‌شوند، و دو مفهومی هستند که همواره در نسبت با امور دیگر مطرح می‌گردند، برخلاف «عظمت» و «حقارت» که درباره خود شیء به خودی خود و صرف نظر از مقایسه آن با چیزی دیگر به کار می‌روند هرچند در زبان فارسی برای هر دو از کلمه «بزرگ» استفاده می‌کنیم.

جلسه 223 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-13/

اکنون می افزاییم که سه کلمه «کبر» و «تکبر» و «استکبار» به لحاظ معنایی بسیار به هم نزدیک‌اند؛ و استکبار به معنای «بزرگی طلبیدن» و «بزرگی را به خود بستن» است که می‌تواند در معنای ممدوح (اینکه انسان در طلب بزرگی برآید) و مذموم (اینکه انسان بدون اینکه بزرگ باشد، خود را بزرگ بنمایاند) به کار رود و در قرآن همواره در این معنای دوم به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص697)

درباره جایگاه نحوی این کلمه چند دیدگاه مطرح شده، که با توجه به قاعده امکان استعمال یک لفظ در چند معنا همگی می‌تواند درست باشد:

مفعول له: یعنی آمدن انذاردهنده بر آنان نیفزود جز نفرت، برای اینکه (بدین سبب که] آنان در زمین استکبار می‌ورزیدند.

مصدر و مفعول مطلق برای فعل محذوف: یعنی چنین بوده است: استکبروا استکبارا فی الأرض؛ یعنی آمدن انذاردهنده بر آنان نیفزود جز نفرت، و آنان استکبار ورزیدند در زمین چه استکبارورزیدنی.

حال، یعنی مراد «مستکبرین فی الأرض» بوده است. آمدن انذاردهنده بر آنان نیفزود جز نفرت، در حالی که مستکبر در زمین بودند.

بدل[1] برای «نفور»؛ یعنی آمدن انذاردهنده بر آنان نیفزود جز نفرت، جز استکبارورزیدن در زمین.

(مجمع البیان، ج‏8، ص644)[2]

یحیقُ[3]

ماده «حیق» در اصل به معنای «نازل شدن چیزی بر چیزی» می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص125) و تفاوتش با ماده «نزل» را در این دانسته‌اند که اخص از آن است و صرفا در خصوص نزول یک امر ناخوشایند به کار می‌رود. (الفروق فی اللغة، ص301)

برخی بر این باورند که اصل این ماده همان ماده «حقق» است که قلب در آن رخ داده (مفردات ألفاظ القرآن، ص266) و درباره «حق» قبلا اشاره شد که نقطه مقابل «باطل» است. اصل این کلمه را محکم کردن شیء، ثبات و استقرار داشتن، و مطابقت و موافقت داشتن با یک امر ثابت و مستقر دانسته‌اند. (جلسه 311 http://yekaye.ir/al-hajj-22-6/)

همچنین ماده دیگری که به لحاظ معنایی به این خیلی نزدیک است ماده «حوق» است که فعل ماضی آن نیز به صورت «حاق» می‌باشد و آن را به معنای «احاطه کردن» نزدیک دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص121)

برخی به اشتقاق اکبر بین این دو ماده قائل شده‌اند و گفته‌اند در این ماده (و استعمالات قرآنی آن) معنای «نزول» به همراه معنای «احاطه» لحاظ شده است چنانکه در آیات مختلف که در مورد عذاب به کار رفته، عذاب هم بر آن افراد نازل می‌شود و هم آنها را احاطه می‌کند (حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ؛ هود//8 و زمر/48 و نحل/34 و غافر/83 و جاثیه/33 و احقاف/26؛ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ؛ غافر/45) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص332)

اگر تمایز دو ماده «حیق» و «حقق» را بپذیریم باید گفت که ماده «حیق» و مشتقات آن 10 بار؛ و ماده «حقق» و مشتقاتش 287 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مَکْرَ ؛ الْمَکْرُ

قبلا بیان شد که ماده «مکر» در اصل به معنای «حیله» و «خدعه» است؛ یعنی با هر ترفندی شخص را از آنچه می‌خواهد منصرف کردن؛ و به تعبیر دیگر، تدبیر و برنامه‌ریزی‌ای برای ضرررساندن به دیگری بدون اینکه او متوجه شود.

در زبان عربی چند کلمه «مکر» و «کید» و «حیله» بسیار به هم نزدیکند؛ و در تفاوت آنها گفته‌اند:

«مکر» و «کید» تقریبا مانند همدیگرند با این تفاوت که غالبا «کید» قویتر از «مکر» است (شاهد لغوی‌اش هم این است که بدون حرف اضافه متعدی می‌شود در حالی که مکر نیازمند حرف اضافه است) و دیگر اینکه «مکر» حتما در جایی است که خود کسی که مورد مکر قرار گرفته متوجه نباشد، اما در «کید» ممکن است خود او متوجه باشد.

تفاوت «مکر» با «حیله» در این است که مکر فقط در مورد ضرر زدن به کار می‌رود اما حیله در زبان عربی اعم از آن است که برای ضرر زدن باشد یا نفع‌رسانی.

جلسه 710 http://yekaye.ir/al-fater-35-10/

السَّیئ

قبلا توضیح داده شد که ماده «سوء» معادل کلمه فارسی «بد» و مترادف با قبیح و زشت می‌باشد و گفته‌اند تعبیر «سوء» بر هر چیزی که مایه ناراحتی انسان شود اطلاق می‌شود و از هر امر زشت و قبیحی با تعبیر «سُّوأی» یاد می‌شود که نقطه مقابلش «حُسنی» است و هر کار زشت و ناپسندی را «سیّئه» و در مقابل، هر کار خوب و پسندیده‌ای را «حسنه» می‌گویند.

جلسه240 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-20/)

و درباره تفاوت آن با «ضرر» هم گفته شد که تعبیر «سوء» را غالبا در مورد بدی‌هایی که ریشه و منشأش را می‌شناسیم به کار می‌برند؛ اما «ضرر» را در مورد هر بدی‌ای که به انسان برسد، ولو ریشه‌اش را نداند.

جلسه 213 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-075/

اختلاف قرائت

کلمه «السَّیئِ» در عموم قرائتها به صورت مجرور قرائت شده است؛ فقط در قرائت حمزه (از قراء سبعه کوفه) و اعمش (از قراء اربعه عشر کوفی) به صورت مجزوم (السَّیئْ) قرائت شده است. (مجمع‌البیان، ج8، ص643[4]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص41-42[5])

حدیث

1) شخصی خدمت رسول الله ص رفت و عرض کرد: مرا به چیزی سفارش بفرمایید که خداوند در آن فایده‌ای برای من قرار دهد. حضرت فرمودند:

زیاد مرگ را یاد کن تا از دنیا[دوستی] برکنده شوی؛ و بر تو باد به شکر کردن که همانا نعمت را می‌افزاید؛ و زیاد دعا کن چرا که نمی‌دانی چه موقعی دعایت مستجاب می‌شود؛ و بپرهیز از تجاوز که همانا خداوند مقرر فرموده است که هرکس «مورد تجاوز قرار گیرد خداوند حتما او را یاری کند» (حج/60) و فرمود «ای مردم! همانا تجاوزگری شما علیه خودتان تمام می‌شود» (یونس/23) و بپرهیز از مکر و نیرنگ، که همانا خداوند مقرر فرموده است که «و نیرنگ بد جز بر اهلش وارد نشود» (فاطر/43)

تحف العقول، ص35

وَ قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَوْصِنِی بِشَی‏ءٍ ینْفَعُنِی اللَّهُ بِهِ

فَقَالَ ص: أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ یسَلِّکَ عَنِ الدُّنْیا وَ عَلَیکَ بِالشُّکْرِ فَإِنَّهُ یزِیدُ فِی النِّعْمَةِ وَ أَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنَّکَ لَا تَدْرِی مَتَی یسْتَجَابُ لَکَ وَ إِیاکَ وَ الْبَغْی فَإِنَّ اللَّهَ قَضَی أَنَّهُ مَنْ‏ «بُغِی عَلَیهِ لَینْصُرَنَّهُ اللَّهُ‏» وَ قَالَ‏ «أَیهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ‏» وَ إِیاکَ وَ الْمَکْرَ فَإِنَّ اللَّهَ قَضَی أَنْ‏ «لا یحِیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ‏».

 

2) از رسول اکرم ص روایت شده است:

پنج چیز در کتاب خدا آمده است که در هر کسی باشد علیه خودش خواهد بود!

گفتند: آنها چیست؟

فرمودند: پیمان‌شکنی و نیرنگ [= مکر] و تجاوز [= بغی] و فریبکاری [= خدعه] و ستم کردن [= ظلم]؛

اما در مورد پیمان‌شکنی، خداوند عز و جل فرمود «پس هر کس پیمان شکنی کند علیه خودش پیمان‌شکنی کرده است» (فتح/10)

و اما در مورد نیرنگ، خداوند متعال فرمود: «و نیرنگ بد جز بر اهلش وارد نشود» (فاطر/43)

و اما در مورد تجاوز، خداوند متعال فرمود: «ای مردم! همانا تجاوزگری شما علیه خودتان تمام می‌شود» (یونس/23)

و اما در مورد فریبکاری، خداوند متعال فرمود: «خدا و کسانی را که ایمان آوردند فریب می دهند و [در حقیقت] جز خودشان را فریب نمی‌دهند در حالی که احساس نمی‌کنند. (بقره/9)

و اما در مورد ستم کردن، خداوند متعال فرمود: «و به ما ظلم نکردند ولکن به خودشان بود که دائما ظلم می‌کردند» (بقره/57 و اعراف/160)

معدن الجواهر و ریاضة الخواطر، ص48

قَالَ ص‏: خَمْسَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی مَنْ کُنَّ فِیهِ کُنَّ عَلَیهِ قِیلَ وَ مَا هِی؟ یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ النَّکْثُ وَ الْمَکْرُ وَ الْبَغْی وَ الْخِدَاعُ وَ الظُّلْمُ؛

فَأَمَّا النَّکْثُ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ «فَمَنْ نَکَثَ‏ فَإِنَّما ینْکُثُ عَلی‏ نَفْسِهِ‏»

وَ أَمَّا الْمَکْرُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی‏ «وَ لا یحِیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ‏»

وَ أَمَّا الْبَغْی فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی‏ «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ‏»

وَ أَمَّا الْخِدَاعُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی‏ «یخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یخْدَعُونَ‏ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یشْعُرُونَ»‏

وَ أَمَّا الظُّلْمُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی‏ «وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ‏».[6]

 

3) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

شما را هشدار می‌دهم درباره «نیرنگ بد زدن» که «نیرنگ بد جز به اهل خویش برنمی گردد» و برای آنان از جانب خداوند مطالبه‌ای در کار خواهد بود. [یعنی خداوند پیگیر کار آنان خواهد بود تا کاملا ضررش به خودشان برسد]

الدر المنثور، ج‏5، ص256؛ المیزان، ج17، ص58

و أخرج ابن أبى حاتم من طریق سفیان عن أبى زکریا الکوفی عن رجل حدثه أن النبی صلى الله علیه و آله و سلم قال إیاکم و المکر السیئ فانه لا یحِیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ و لهم من الله طالب.

4) از امام حسن عسگری در ضمن حدیثی طولانی آمده است:

هنگامی که مدینه تحت امر رسول الله ص قرار گرفت، حسد «[عبدالله] ابن اُبَیّ» [معروف به رئیس منافقان] شدت گرفت، پس اندیشید که گودالی در یکی از محل‌های نشستن در منزلش حفر کند و روی آن فرشی پهن کند و در ته آن پیکان‌های تیزه و تیرهای مسموم قرار دهد و اطراف فرش را به دیوار محکم کند تا وقتی رسول الله ص و برخی از نزدیکانش مانند حضرت علی ع بر او وارد شوند و رسول الله پایش را روی آن فرش بگذارد درون آن گودال بیفتد و در خانه‌اش موضعی قرار داد و مردانی شمشیر به دست را در آنجا پنهان کرد تا وقتی حضرت محمد ص در آن گودال افتاد آنان بیرون آیند و بر حضرت علی ع و بقیه همراهان پیامبر ص حمله کنند و آنان را به قتل رسانند؛ و همچنین اندیشید که اگر موفق به نشاندن ایشان بر آن فرش نشد، با غذایی مسموم از ایشان پذیرایی کند تا او و اصحابش همگی بمیرند.

پس جبرئیل نزد حضرت آمد و به ایشان خبر داد و به او گفت: خداوند به تو دستور می‌دهد که که هرجا تو را نشاند همانجا بنشینی و از آن غذایی که نزد تو آورد بخوری که خداوند تو را با آیات و معجزات خود بر او غالب گرداند و اکثر کسانی که در این زمینه علیه تو توطئه نمودند به هلاکت رساند.

پس رسول الله وارد شد و بر آن فرش نشست و در چپ و راست و پیرامونش نشستند و در گوال نیفتادند؛ ابن اُبَیّ تعجب کرد و نگاه کرد و دید که گویی زیر آن فرش زمین محکمی شده است.

سپس برای رسول الله ص و علی ع و همراهانشان غذای مسموم آورد و هنگامی که رسول الله ص خواست شروع به غذا خوردن کند دستش را روی غذا گذاشت و فرمود: این غذا را با یک حِرزِ سودمندی مصون گردان [رقعه یا حرز، دعایی است که برای مصون ماندن از بلایا نوشته می‌شود]

پس حضرت علی ع فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الشَّافِی، بِسْمِ اللَّهِ الْکَافِی، بِسْمِ اللَّهِ الْمُعَافِی، بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی لَا یَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَیْ‏ءٌ [وَ لَا دَاءٌ] فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی السَّمَاءِ، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏: به نام خداوند شفابخش، به نام خداوند کفایت‌کننده، به نام خداوند عافیت‌بخش، به نام خدایی که با نام او هیچ چیزی در زمین و در آسمان نمی‌تواند ضرر برساند، و او شنوای داناست».

و رسول الله ص و حضرت علی ع و کسانی که همراهشان بودند از آن خوردند تا سیر شدند.

بعداً یاران و نزدیکان عبدالله بن اُبَیّ آمدند و باقیمانده غذای پیامبر و یارانش را خوردند به خیال اینکه اشتباه شده بود و سم در آن ریخته نشده بود، چرا که دیدند به پیامبر ص  و یارانش هیچ امر ناخوشایندی نرسید. و دختر عبدالله بن ابی  به آن محلی که زیرش را گودال درست کرده بودند و درون آن گودال آن پیکانها و تیرها را گذاشته بودند آمد، و او خودش اینها را طراحی کرده بود، نگاه کرد و دید زیر فرش زمین محکمی است، پس با اطمینان روی آن فرش نشست و خداوند آن گودال را به همان صورتی که حفر شده بود درآورد و او در آن افتاد و هلاک شد و فریاد شیون برخاست.

عبدالله بن ابی رسید و گفت: مبادا بگویید که او در این گودال افتاده که محمد ص خبردار خواهد شد که ما چه ترفندی اندیشیده بودیم. پس می‌گریستند که عروس از دنیا رفت؛ و به خاطر عروسی این دخترش بود که رسول الله ص را دعوت کرده بودند، و نیز مردند کسانی از مازاد غذای رسول الله ص خورده بودند.

و بعدا رسول الله ص از علت مرگ دختر و نزدیکان وی سوال کرد. گفت: دخترم از بلندی افتاد و آنان بر اثر پرخوری دل‌درد مُردند!

رسول الله ص فرمود: خداوند داناتر است که چرا مردند؛ و تغافل کرد [به روی خودش نیاورد که خبر دارد].

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص190-192

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا ظَهَرَ بِالْمَدِینَةِ اشْتَدَّ حَسَدُ «ابْنِ أُبَیٍّ»  لَهُ، فَدَبَّرَ عَلَیْهِ أَنْ یَحْفِرَ لَهُ‏ حَفِیرَةً فِی مَجْلِسٍ مِنْ مَجَالِسِ دَارِهِ، وَ یَبْسُطَ فَوْقَهَا بِسَاطاً، وَ یَنْصِبَ فِی أَسْفَلِ الْحَفِیرَةِ أَسِنَّةَ رِمَاحٍ وَ نَصَبَ‏  سَکَاکِینَ مَسْمُومَةً، وَ شَدَّ أَحَدَ  جَوَانِبِ الْبِسَاطِ وَ الْفِرَاشِ إِلَى الْحَائِطِ لِیَدْخُلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ خَوَاصُّهُ مَعَ عَلِیٍّ ع، فَإِذَا وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص رِجْلَهُ عَلَى الْبِسَاطِ وَقَعَ فِی الْحَفِیرَةِ، وَ کَانَ قَدْ نَصَبَ فِی دَارِهِ، وَ خَبَأَ رِجَالًا بِسُیُوفٍ مَشْهُورَةٍ یَخْرُجُونَ عَلَى عَلِیٍّ ع وَ مَنْ مَعَهُ عِنْدَ وُقُوعِ مُحَمَّدٍ ص فِی الْحَفِیرَةِ فَیَقْتُلُونَهُمْ بِهَا وَ دَبَّرَ أَنَّهُ إِنْ‏  لَمْ یَنْشَطْ لِلْقُعُودِ عَلَى ذَلِکَ الْبِسَاطِ أَنْ یُطْعِمُوهُ مِنْ طَعَامِهِمُ‏  الْمَسْمُومِ لِیَمُوتَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ مَعَهُ جَمِیعاً.

فَجَاءَهُ جَبْرَئِیلُ ع وَ أَخْبَرَهُ بِذَلِکَ، وَ قَالَ لَهُ: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَقْعُدَ حَیْثُ یُقْعِدُکَ وَ تَأْکُلَ مِمَّا یُطْعِمُکَ، فَإِنَّهُ مُظْهِرٌ عَلَیْکَ آیَاتِهِ، وَ مُهْلِکٌ أَکْثَرَ مَنْ تَوَاطَأَ عَلَى ذَلِکَ فِیکَ.

فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَعَدَ  عَلَى الْبِسَاطِ، وَ قَعَدُوا عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ وَ حَوَالَیْهِ، وَ لَمْ یَقَعْ فِی الْحَفِیرَةِ، فَتَعَجَّبَ ابْنُ أُبَیٍّ وَ نَظَرَ، فَإِذَا قَدْ صَارَ مَا تَحْتَ الْبِسَاطِ أَرْضاً مُلْتَئِمَةً.

وَ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عَلِیّاً ع وَ صَحْبَهُمَا بِالطَّعَامِ الْمَسْمُومِ، فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَضْعَ یَدِهِ فِی الطَّعَامِ قَالَ: یَا عَلِیُّ ارْقِ‏  هَذَا الطَّعَامَ بِالرُّقْیَةِ النَّافِعَةِ.

فَقَالَ عَلِیٌّ ع: «بِسْمِ اللَّهِ الشَّافِی، بِسْمِ اللَّهِ الْکَافِی، بِسْمِ اللَّهِ الْمُعَافِی، بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی لَا یَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَیْ‏ءٌ [وَ لَا دَاءٌ] فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی السَّمَاءِ، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏».

ثُمَّ أَکَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِیٌّ ع وَ مَنْ مَعَهُمَا حَتَّى شَبِعُوا.

ثُمَّ جَاءَ أَصْحَابُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ وَ خَوَاصُّهُ، فَأَکَلُوا فَضَلَاتِ رَسُولِ اللَّهِ ص‏ وَ صَحْبِهِ، ظَنّاً مِنْهُمْ‏  أَنَّهُ قَدْ غَلِطَ وَ لَمْ یَجْعَلْ فِیهِ سَمّاً  لَمَّا رَأَوْا مُحَمَّداً وَ صَحْبَهُ لَمْ یُصِبْهُمْ مَکْرُوهٌ.

وَ جَاءَتْ بِنْتُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ إِلَى ذَلِکَ الْمَجْلِسِ الْمَحْفُورِ تَحْتَهُ، الْمَنْصُوبِ فِیهِ مَا نُصِبَ، وَ هِیَ کَانَتْ دَبَّرَتْ ذَلِکَ، وَ نَظَرَتْ فَإِذَا مَا تَحْتَ الْبِسَاطِ أَرْضٌ مُلْتَئِمَةٌ، فَجَلَسَتْ عَلَى الْبِسَاطِ وَاثِقَةً، فَأَعَادَ اللَّهُ الْحَفِیرَةَ بِمَا فِیهَا فَسَقَطَتْ فِیهَا وَ هَلَکَتْ فَوَقَعَتِ الصَّیْحَةُ.

فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ: إِیَّاکُمْ [وَ] أَنْ تَقُولُوا إِنَّهَا سَقَطَتْ فِی الْحَفِیرَةِ، فَیَعْلَمَ مُحَمَّدٌ مَا کُنَّا دَبَّرْنَاهُ عَلَیْهِ. فَبَکَوْا [وَ قَالُوا:] مَاتَتِ الْعَرُوسُ وَ بِعِلَّةِ عُرْسِهَا کَانُوا دَعَوْا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَاتَ الْقَوْمُ الَّذِینَ أَکَلُوا فَضْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص.

فَسَأَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ عَنْ سَبَبِ مَوْتِ الِابْنَةِ وَ الْقَوْمِ فَقَالَ ابْنُ أُبَیٍّ: سَقَطَتْ مِنَ السَّطْحِ، وَ لَحِقَ الْقَوْمُ تُخَمَةً.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: [اللَّهُ‏]  أَعْلَمُ بِمَا ذَا مَاتُوا. وَ تَغَافَلَ عَنْهُمْ‏.

تدبر

1) «ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً؛ اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ»

عبارت «استکباراً ...» می‌تواند مفعول له عبارت قبل باشد (مجمع البیان، ج‏8، ص644؛ المیزان، ج17، ص57)؛ یعنی:

کسانی که مدعی بودند اگر از جانب خداوند کسی بیاید حتما اینها از دیگران بهتر می‌شوند، اما بالعکس شد، یک دلیل مهمش این است که اهل سرکشی و خودبزرگ‌بینی بودند. در واقع کسی که روحیه استکباری داشته باشد، هرچقدر هم مدعی پیروی حقیقت باشد همین که حقیقت بر او عرضه شود نه‌تنها پیروی نخواهد کرد بلکه در راس مخالفان قرار می‌گیرد.

شاید بدین جهت است که خداوند در جای دیگر فرمود که اساسا کسی که روحیه برتری‌طلبی در زمین داشته باشد، بهره‌ای در آخرت نخواهد داشت: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین‏» (قصص/83)

 

2) «ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً؛ اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیئِ»

عبارت «مَکْرَ السَّیئِ» عطف به «استکباراً ...» است، و از این جهت می‌تواند مفعول له عبارت قبل باشد (مجمع البیان، ج‏8، ص644؛ المیزان، ج17، ص57)؛ یعنی:

کسانی که مدعی بودند اگر از جانب خداوند کسی بیاید حتما اینها از دیگران بهتر می‌شوند، اما بالعکس شد، یک دلیل مهمش این است که اهل نیرنگ زدن بودند. در واقع کسی که روحیه نیرنگ‌بازی و فریبکاری داشته باشد، هرچقدر هم مدعی پیروی حقیقت باشد همین که حقیقت بر او عرضه شود نه‌تنها پیروی نخواهد کرد بلکه در راس مخالفان قرار می‌گیرد.

 

3) «ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً؛ اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیئِ»

عبارت «استکباراً ...» می‌تواند بدل از [یا عطف به] «نفوراً» باشد (مجمع البیان، ج‏8، ص644؛ المیزان، ج17، ص57)؛ یعنی:

افراد پرمدعا وقتی با حقیقت روبرو می‌شوند، نه‌تنها نفرت‌شان از حقیقت فزونی می‌گیرد، بلکه سرکشی‌شان در زمین نیز بیشتر می‌شود و نیرنگ‌بازی بیشتری در پیش می‌گیرند.

نکته تخصصی اجتماعی

بنی‌امیه تا پیش از ظهور اسلام، تنها در محدوده مکه نفوذ داشتند؛ اما با آمدن اسلام و ورود منافقانه در آن، حکومت آنان محدوده عظیمی (از حوالی اسپانیای کنونی تا آن سوی ایران) را شامل می‌شد؛ یعنی هم استکبار بیشتری در زمین پیدا کردند و هم نیرنگ‌بازی‌شان شدت بسیار بیشتری گرفت.

اینکه با آمدن دعوت اصیل دینی، منافقانی پیدا می‌شوند که چنین بر استکبار و نیرنگ‌شان افزوده می‌شود، حقیقتی است که خود قرآن کریم بدان توجه داده است؛ و این گونه نیست که برخی جاهلان گمان کنند که با حکومت بنی‌امیه نعوذبالله کار از دست خدا خارج شد!

تاملی درباره پیچیدگی‌های جامعه دینی

مقدمه1. منافق در جامعه دینی پیدا می‌شود، نه در جامعه کفر.

مقدمه2. منافقان از کفار بدترند (إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛ نساء/145)

نتیجه: دین وقتی در جامعه‌ای مستقر شود، کسانی پیدا می‌شوند که از کافران [جامعه قبل از آمدن دین) ‌بدترند.

اما واضح است که این دلیل نمی‌شود که خداوند پیامبران را نفرستد و جامعه دینی تشکیل ندهند. بلکه این هشداری است که خود خداوند تذکر داده که با آمدن انذاردهندگان الهی، عده‌ای استکبار و مکرشان فزونی می‌گیرد؛ و شما مومنان حواستان به این مطلب باشد و برای آن در جامعه‌تان چاره‌ای بیندیشید؛

این چاره، هر چه باشد، این نیست که دین در جامعه مستقر نشود!

 

4) «ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً؛ اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیئِ»

سرچشمه‏ى فرار و نفرت از راه انبیا، یا استکبار است یا حیله.

شاید استکبار از سوى کفّار و حیله از سوى منافقان باشد؛ و

شاید استکبار بستر حیله‏گرى خود مستکبر باشد.

(تفسیر نور، ج‏9، ص513)

 

5) «اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیئِ»

کسی که بخواهد به هدف استکباری و خودبزرگ‌بینی خود نایل آید به نیرنگ زدن و حیله‌های زشت در پیش گرفتن رو می‌آورد.

ثمره سیاسی

اگر این نکته قرآنی را - که «استکبار» را در کنار «نیرنگبازی» می نشاند - جدی بگیریم، در معاهدات با مستکبران عالم بیشتر دقت خواهیم کرد.

 

6) «لا یحیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ»

کسی که نیرنگ می‌زند در حقیقت به خودش نیرنگ می‌زند.

شبهه

بسیار می‌شود که می‌بینیم که شخصی به کس دیگری نیرنگ می‌زند و آن شخص نیرنگ‌خورده است که متضرر می‌شود، نه نیرنگ‌زننده؛ پس چگونه فرموده است که نیرنگش فقط به خود نیرنگ‌زننده برمی‌گردد؟!

پاسخ

چون حقیقت اصیل انسان، آن چیزی است که در آخرت نمایان می‌شود، نه آنچه فعلا در دنیاست؛ و اثر این نیرنگ، در درجه اول در وجود خود نیرنگ‌زننده تثبیت می‌شود، و اثر دنیوی‌اش بر روی مخاطب اثری محدود و زودگذر است. (المیزان، ج17، ص58) در واقع، معیار وقوع یک چیز این است که نهایتا چگونه خواهد شد؛ و موید این برداشت ادامه آیه است که به عبرت گرفتن از گذشتگان دعوت می‌کند؛ یعنی ببینید که عاقبت آنان که نیرنگ بد زدند هلاکت بود. (مفاتیح الغیب، ج‏26، ص247)[7]

نکته تخصصی انسان‌شناسی

مقدمه1. انسان هم بُعد دنیوی دارد و هم بُعد اخروی و ملکوتی.

مقدمه2. فریب دادن همواره برای منافع دنیوی است؛ کسی برای رسیدن به ثواب آخرت، به کسی نیرنگ نمی زند.

نتیجه: کسی که دیگری را فریب می‌دهد، در واقع منافع دنیوی خود را ترجیح داده است، یعنی خود را در افق دنیا محدود دیده و اصطلاحاً خود مادی خویش را بر خود حقیقیِ‌اش ترجیح داده، و حقیقت ابدی خود را فدای منافع زودگذر دنیا کرده است؛ لذا وقتی پرده‌ها کنار می‌رود و می‌بیند که حقیقتش که بسیار ملکوتی‌تر و فراتر از افق دنیا بوده، را به دست خود به هدر داده و می‌یابد که تنها و تنها به خودش ضرر زده است؛ و چون مظلومی که در دنیا ضرر دیده، در آخرت از او طلبکار می‌شود و تمام ضررش در آنجا جبران می‌شود، آن مظلوم حقیقتا ضرری نکرده است.

 

7) «لا یحیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ»

چاه مکن بهر کسی؛ اول خودت دوم کسی.

بسیاری بر این باورند که این ضرب‌المثل در زبان فارسی برگرفته از همین عبارت است و ناظر به حکایتی است که در حدیث 4 گذشت. البته ظاهرا شبیه این مضمون در تورات هم آمده باشد:

حکایت

گویند کعب الاحبار (عالم یهودی‌ای که ظاهرا مسلمان شد) به ابن‌عباس کفت: در تورات آمده است «کسی که برای برادرش چاهی بکند خودش در آن می افتد».

ابن‌عباس گفت: ما این را در کتاب خدا یافته بودیم آنجا که فرمود «و نیرنگ بد جز بر اهلش وارد نشود» (فاطر/43)

(البحر المحیط، ج9، ص42)

 

بقیه احادیث و نکات این آیه را فردا خواهم گذاشت

 

 


[1] . علامه طباطبایی در اینجا تعبیر «عطف» را آورده که ظاهرا همان بدل منظور باشد: و قوله: «اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ» مفعول لأجله لقوله: «نُفُوراً» أی نفروا عنه و تباعدوا للاستکبار فی الأرض و قوله: «وَ مَکْرَ السَّیِّئِ» معطوف على «اسْتِکْباراً» و مفعول لأجله مثله، و قیل: معطوف على «نُفُوراً» و الإضافة فیه من إضافة الموصوف إلى الصفة بدلیل قوله ثانیا: «وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ» إلخ (المیزان، ج17، ص57-58)

[2] . استکبارا مفعول له أیضا و «مَکْرَ السَّیِّئِ» معطوف علیه و یجوز أن یکون مصدرا على تقدیر استکبروا استکبارا فی الأرض و أن یکون حالا أیضا أی مستکبرین فی الأرض و أن یکون بدلا من نفورا أی ما زادهم مجی‏ء النذیر إلا استکبارا فی الأرض

[3] . اختلاف قرائت

و قرى‏ء: یُحیق بالضم، أی بضم الیاء المکرَ السی‏ءَ: بالنصب (البحر المحیط، ج‏9، ص42)

[4] . قرأ حمزة وحده «و مکر السیئ» بسکون الهمزة و الباقون بالجر

[5] و البته در قرائت ابن‌مسعود به صورت «مکراً سَیِّئاً» قرائت شده است:

و قرأ الجمهور: «و مکر السی‏ء» بکسر الهمزة؛

و الأعمش و حمزة: بإسکانها، فإما إجراء للوصل مجرى الوقف، و إما إسکانا لتوالی الحرکات و إجراء للمنفصل مجرى المتصل، کقوله: لنا إبلان. و زعم الزجاج أن هذه القراءة لحن. قال أبو جعفر: و إنما صار لحنا لأنه حذف الإعراب منه. و زعم محمد بن یزید أن هذا لا یجوز فی کلام و لا شعر، لأن حرکات الإعراب دخلت للفرق بین المعانی، و قد أعظم بعض النحویین أن یکون الأعمش یقرأ بهذا، و قال: إنما کان یقف على من أدّى عنه، و الدلیل على هذا أنه تمام الکلام، و أن الثانی لما لم یکن تمام الکلام أعربه، و الحرکة فی الثانی أثقل منها فی الأوّل لأنها ضمة بین کسرتین. و قال الزجاج أیضا: قراءة حمزة و مکر السی‏ء موقوفا عند الحذاق بیاءین لحن لا یجوز، و إنما یجوز فی الشعر للاضطرار. و أکثر أبو علی فی الحجة من الاستشهاد، و الاحتجاج للإسکان من أجل توالی الحرکات و الاضطرار، و الوصل بنیة الوقف، قال: فإذا ساغ ما ذکرناه فی هذه القراءة من التأویل، لم یسغ أن یقال لحن. و قال ابن القشیری: ما ثبت بالاستفاضة أو التواتر أنه قرى‏ء به فلا بد من جوازه، و لا یجوز أن یقال لحن. و قال الزمخشری: لعله اختلس فظن سکونا، أو وقف وقفة خفیفة، ثم ابتدأ وَ لا یَحِیقُ. و روی عن ابن کثیر: و مکر السی‏ء، بهمزة ساکنة بعد السین و یاء بعدها مکسورة، و هو مقلوب السی‏ء المخفف من السی، کما قال الشاعر: (و لا یجزون من حسن بسیّ / و لا یجزون من غلظ بلین‏)

 و قرأ ابن مسعود: و مکرا سیئا، عطف نکرة على نکرة

[6] . شبیه این روایت در سه موردش از از امیرالمومنین ع  و نیز از امام صادق ع و روایت شده است:

وَ قَالَ أمیر المؤمنین ع ثَلَاثُ خِصَالٍ مَرْجِعُهَا عَلَی النَّاسِ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْبَغْیُ وَ النَّکْثُ وَ الْمَکْرُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ» وَ قَالَ تَعَالَی فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی‏ نَفْسِهِ» وَ قَالَ تَعَالَی وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِه‏ (خصائص الأئمة علیهم السلام، ص101)

و روی عن الإمام الصادق أبی عبد الله: ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کُنَّ عَلَیْهِ الْمَکْرُ وَ النَّکْثُ وَ الْبَغْیُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ‏ وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ‏ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ‏ أَجْمَعِینَ‏ وَ قَالَ جَلَّ وَ عَزَّ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی‏ نَفْسِهِ‏ وَ قَالَ‏ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا (تحف العقول، ص318)

[7] . فخر رازی دو وجه دیگر نیز در پاسخ این اشکال مطرح کرده که واقعا بسیار نامحتمل است. کل عبارات وی بدین قرار است:

فإن قال قائل: کثیرا ما نرى أن الماکر یمکر و یفیده المکر و یغلب الخصم بالمکر و الآیة تدل على عدم ذلک، فنقول الجواب عنه من وجوه أحدها:

أن المکر المذکور فی الآیة هو المکر الذی مکروه مع النبی صلى اللّه علیه و آله و سلم من العزم على القتل و الإخراج و لم یحق إلا بهم، حیث قتلوا یوم بدر و غیره

و ثانیها: هو أن نقول المکر السی‏ء عام و هو الأصح فإن النبی علیه السلام نهى عن المکر و أخبر عن النبی صلى اللّه علیه و آله و سلم أنه قال: «لا تمکروا و لا تعینوا ماکرا فإن اللّه یقول و لا یحیق المکر السی‏ء إلا بأهله» و على هذا فذلک الرجل الممکور به [لا] یکون أهلا فلا یرد نقضا

و ثالثها: أن الأمور بعواقبها، و من مکر به غیره و نفذ فیه المکر عاجلا فی الظاهر ففی الحقیقة هو الفائز و الماکر هو الهالک و ذلک مثل راحة الکافر و مشقة المسلم فی الدنیا، و یبین هذا المعنى قوله تعالى: فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ یعنی إذا کان لمکرهم فی الحال رواج فالعاقبة للتقوى و الأمور بخواتیمها، فیهلکون کما هلک الأولون.

 


742) سوره فاطر (35) آیه 42 وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْما

بسم الله الرحمن الرحیم

742) سوره فاطر (35) آیه 42

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی‏ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً

ترجمه

و به خداوند سوگند خوردند، سخت‏ترین سوگندها، که مسلّماً اگر انذاردهنده‌ای نزدشان آید بی‌شک هدایت‌یافته‌تر از هر یک از امّت‏ها باشند؛ اما چون انذاردهنده‌ای نزدشان آمد، آنان را نیفزود جز نفرتی؛

نکات ادبی

جَهْدَ

قبلا بیان شد که ماده «جهد» را به معنای «مشقت و طاقت» دانسته‌اند؛ و گفته شده «جَهد» به معنای «مشقت»، و «جُهد» به معنای «طاقت» و «وسع» (تاب و توان) است؛ و در واقع، این ماده به معنای به کار بستن نهایت توان و وسع خود برای انجام کار است.

«جَهاد» به معنای «زمین سخت و صلب» است؛ و «جِهاد» و «مُجاهده» به معنای به کار بستن تمام توان و تلاش خود برای دفع کردن دشمن می‌باشد.

جلسه 207 http://yekaye.ir/al-furqan-025-52/

نُفُوراً

قبلا بیان شد که ماده «نفر» در اصل به معنای «از جا کندن و دور شدن» (تجافٍ و تباعدٍ؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص459) و رانده شدن از چیزی ویا به سوی چیزی (الانْزِعَاجُ عن الشی‏ءِ و إلی الشی‏ء؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص817) و در یک کلام، سیر و حرکتی است که با کراهت و فشار همراه باشد (سیر و حرکة مع کراهة و انزعاج؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص195).

«نِفار» و «نُفُور» به معنای «نفرت» [که در زبان فارسی هم رایج است] و فاصله گرفتن از روی ناراحتی است (فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً؛ فاطر/42)

جلسه 615 http://yekaye.ir/al-kahf-18-34/

حدیث

1) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند سوال شد که «و به خداوند سوگند خوردند، سخت‏ترین سوگندها، که مسلّماً اگر انذاردهنده‌ای نزدشان آید بی‌شک هدایت‌یافته‌تر از هر یک از امّت‏ها باشند؛ اما چون انذاردهنده‌ای نزدشان آمد آنان را جز نفرت نیفزود؛ استکباری در زمین، و مکری زشت» (فاطر/42-43)

فرمودند: حضرت علی ع بیمار شد و پیامبر ص همراه با مردم به عیادتش آمدند. ابوبکر سه بار به اشاره امر سوال کرد که «با ما عهدی در مورد علی ع بسته بودی؛ اگر امری رخ داد، به سراغ چه کسی برویم؟

حضرت ص فرمود: او نخواهد مُرد تا اینکه شما دو نفر او را از خشم و غضب مملو کنید و نهایت خیانت را در حق او اعمال دارید!

الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج‏3، ص11

سئل الصادق ع عن قوله تعالی «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» إلی قوله «وَ مَکْرَ السَّیِّئِ»

قال ع: مرض علی ع فأعاده النبی ص فی أناس فسأله أبو بکر ثلاثا بأمر عمر کنت قد عهدت إلینا فی علی فإن حدث أمر فإلی من فقال ع إنه لن یموت حتی تملئانه غضبا و توسعانه غدرا.[1]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا از شدیدترین حسرت‌خورندگان در روز قیامت، کسی است که در باب عدل خوب سخن گفته، اما به غیر آن عمل نموده است.

الکافی، ج‏2، ص299

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ یُوسُفَ الْبَزَّازِ عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا ثُمَّ عَمِلَ بِغَیْرِهِ.[2]


3) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا عالمی از علمای بنی‌اسرائیل چنان در عبادت خدا کوشید که مانند چوب خشکی شد؛ پس خداوند به پیامبری از پیامبرانش که در زمان او بود وحی کرد: به او بگو به عزت و جلالم و به جلال و جبروتم سوگند اگر مرا چنان عبادت کنی که همانند دنبه‌ای که در دیگ ذوب می‌شود ذوب شوی، از تو نخواهم پذیرفت، مگر اینکه از آن دری که به تو دستور دادم وارد شوی.

المحاسن، ج‏1، ص97

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ:

إِنَّ حَبْراً مِنْ أَحْبَارِ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَبَدَ اللَّهَ حَتَّی صَارَ مِثْلَ الْخِلَالِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی نَبِیٍّ مِنْ أَنْبِیَائِهِ فِی زَمَانِهِ قُلْ لَهُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ جَبَرُوتِی لَوْ أَنَّکَ عَبَدْتَنِی حَتَّی تَذُوبَ کَمَا تَذُوبُ الْأَلْیَةُ فِی الْقِدْرِ مَا قَبِلْتُ مِنْکَ حَتَّی تَأْتِیَنِی مِنَ الْبَابِ الَّذِی أَمَرْتُک‏.[3]

تدبر

1) «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی‏ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً»

به عمل کار برآید به سخن‌دانی نیست (سعدی)

بسیاری از افراد تا وقتی موقعیت کار مهیا نشده، بسیار پرمدعا هستند، اما وقتی پا عمل می‌رسد، معلوم می‌شود که چقدر در ادعایشان برخطا بوده‌اند. به قول حافظ:

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

... خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد

https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh159/


2) «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ ... فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً»

برخی چنان‌اند که حتی به شدیدترین سوگندهایشان نمی‌توان اعتماد کرد.


3) «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی‏ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً»

برخی خود را دوستدار دین و پیامبر و امام معرفی می‌کنند، اما برداشت و تلقی‌شان از دین و دینداری و پیامبر و امام چنان وهم‌آلود و دور از واقعیت است که وقتی در متن واقعیت با اینها مواجه می‌شوند، نه‌تنها دعوت آنان را اجابت نمی کنند، بلکه جز نفرت و بیزاری چیزی در آنان افزوده نمی شود.

نکته تخصصی اجتماعی

یکی از نقدهایی که علیه حکومت دینی مطرح می‌شود این است که با ورود دین در ساحت حکومت و وقوع برخی نارسایی‌ها و نواقص در این حکومت، مردم از دین بیزار می‌شوند و از آن دور می‌گردند.

برخی گمان می‌کنند این مشکل مربوط به دوره غیبت است که چون در راس حکومت شخص معصوم قرار نگرفته است، چنین می‌شود.

در حالی که نگاهی به تاریخ حکومت پیامبر ص و امیرالمومنین ع بخوبی نشان می‌دهد که حتی در حکومتی که معصوم در راس آن باشد مشکلات و نواقصی (و حتی بی‌لیاقتی‌ها و سوءاستفاده‌هایی در برخی از کارگزاران حکومت) رخ خواهد داد تا حدی که نه‌تنها عده‌ای از شخص معصوم ناراحت می‌شوند، بلکه تحت تاثیر معاویه‌صفتانی که به فضاسازی رسانه‌ای مشغولند، بسیاری از مردم علیه شخص معصوم وارد جنگ می‌شوند!

در واقع، اگر کسی انتظار دارد که با حضور فعال دین در جامعه، همه‌جا بلافاصله گل و بلبل شود و هیچکس معترض نشود، توهمی را می‌پراکند، که از دین حقیقی بسیار فاصله دارد و حکومت پیامبر ص و علی ع هم این گونه نبود.


4) «فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً»

هدف پیامبر و انذاردهنده آن است که مردم را نسبت به دل بستن در دنیا و انجام بدی‌ها هشدار دهد و آنان را به خدا بخواند.

اما عده ای هستند که در مقابل انذار انذاردهندگان الهی، به جای بیزاری از بدی‌ها، صرفا به نفرت و بیزاری‌شان از خدا و دین حق افزوده می‌شود.

می‌توان حدس زد اینان کسانی‌اند که چنان دل بسته دنیا بوده‌اند که انتظارشان از دین و پیامبر خدا این بوده که کاری با دنیاپرستی‌شان نداشته باشد.


5) «فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً»

با توجه به علم و حکمت خداوند، علی‌القاعده، پیامبری که از طرف خداوند برای انذار مردم مبعوث می‌شود، بهترین و تواناترین شخص است در ابلاغ رسالت الهی،

با این حال، در جامعه کسانی هستند که در اثر انذارهای او، نه‌تنها جذب حقیقت نمی‌شوند، بلکه بر نفرتشان از حق و حقیقت افزوده می‌گردد.

پس، ایمان نیاوردن، بلکه دور شدن انسانها از حق و حقیقت، لزوما به این معنا نیست که شخصی که مامور ابلاغ حق شده در کارش قصور یا تقصیر دارد!

در حقیقت، استفاده از بهترین روش‌های تبلیغ هم در جایی تاثیرگذار خواهد بود که زمینه‌ای برای پذیرش حق وجود داشته باشد؛ اگر عده‌ای این زمینه را در خود نابود کرده باشند، حتی در برابر عالی‌ترین دعوت (= قرآن کریم) توسط برترین مُبَلّغِ عالَم (= پیامبر اکرم ص) جز نفرت و بیزاری‌ چیزی بر آنان افزوده نمی شود:

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی

ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره بوم خس

https://ganjoor.net/saadi/golestan/gbab1/sh4/


6) «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی‏ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً»

قریش در مکه به خداوند سوگند خوردند، سخت‏ترین سوگندها، که مسلّماً اگر انذاردهنده‌ای نزدشان آید بی‌شک هدایت‌یافته‌تر از هر یک از امّت‏ها باشند؛ اما چون انذاردهنده‌ای نزدشان آمد آنان را جز نفرت نیفزود (ابوهلال، به نقل از الدر المنثور، ج‏5، ص256)[4]؛

یهودیان در مدینه به مشرکان می‌گفتند که اگر پیامبر بیاید، ما بر شما پیروز خواهیم شد؛ اما چون پیامبر اکرم ص آمد بدو کفر ورزیدند (وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِه؛ بقره/89)؛

مردم جهان اسلام وقتی تبعیض‌های خلیفه سوم را دیدند بر او شوریدند و پس از قتل وی، دور خانه امیرالمومنین ع ازدحام کردند که حتما تو باید حکومت را عهده دار شوی و ما یاریت می کنیم؛ اما بعد از مدتی از اینجا و آنجا سر به شورش برداشتند و سه جنگ عظیم را بر او تحمیل کردند که در اغلب این جنگها جمعیت کسانی که به یاری او برخاستند یک چهارم کسانی که با وی جنگیدند نمی‌شدند؛

مردم کوفه نامه‌ها نوشتند و هزاران نفر بیعت کردند که اگر امام حسین ع بیاید یاری‌اش کنند و یزیدیان را سرنگون کنند، چون امام حسین ع آمد اکثر آنان به سپاه یزید پیوستند و به جنگ با امام حسین ع آمدند.

تاملی با خویش

ما هم ادعا می‌کنیم که منتظر امام زمان ع هستیم و اگر بیاید هدایت‌یافته‌ترین انسانها خواهیم بود و بیش از هرکس دیگری او را یاری خواهیم کرد! آیا وقتی نوبت به عمل برسد، مانند اینان نخواهیم شد؟!


این را در کانال نگذاشتم

7) «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی‏ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً»

اغلب مترجمان و مفسران تعبیر «أَهْدی‏ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ» (ترجمه تحت‌اللفظی: هدایت‌یافته‌تر از یکی از امت‌ها) را به صورت »هدایت یافته‌تر از هریک از امتهای دیگر» ترجمه کرده‌اند. اما چرا در آیه به همین صورت نیامد و مطلب را با تعبیر ساده‌تری (مثلا: اهدی من کل امم، یا ...) بیان نکرد؟

الف. مقصود از «الامم» امتهایی کانند یهود و نصاری است که پیامبری نزدشان آمده است؛ و با این تعبیر می‌خواهد بفرماید که بر آن امتها انذاردهنده‌ای رفته بود اما برای اینها نیامده بود و اینان ادعایشان این بود که اگر بیاید به او لبیک می‌گویند و بدین جهت هدایت‌یافته‌تر می‌شوند از امتهای قبلی که از پیامبرانشان تبعیت نکردند. (المیزان، ج‏17، ص57)[5]

ب. مقتضای مقام همان تعبیر عموم است و معنا همان است که «هدایت‌یافته‌تر از هریک از آن امتهای پیشین که پیامبرشان را تکذیب کردند. (به نقل از المیزان، ج‏17، ص57)[6]

ج. منظور از این تعبیر آن است که اینان هدایت‌یافته‌ترند از امتی که درباره‌اش گفته می‌شود: «احدی الامم»؛ و این تعبیر شبیه تعابیری است نظیر اینکه فلانی یگانه روزگارش است؛ یعنی از امتی که یگانه امتها بود هم هدایت‌یافته‌تر خواهیم شد. (البحر المحیط، ج‏9، ص41)[7] و ترجمه‌اش چنین می‌شود: «هدایت یافته‌تر از آن امّتی که یگانه امّت‏هاست» (ترجمه مشکینی)

د. «أَهْدی‏ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ» به معنای «أَهْدی‏ مِنْ بعض الْأُمَمِ: هدایت‌یافته‌تر خواهیم بود از برخی امتها» ویا به معنای «أَهْدی‏ مِنْ واحِدَةٍ مِنَ الْأُمَمِ» است؛ یعنی هدایت‌یافته‌تر خواهیم بود از یکی از این امتهای یهود و نصاری و غیره. (کشاف، ج3، ص613)

ه. ...[8]

 

 


[1] در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص293 آمده است:

عن علی بن أبی حمزة عن أبی جعفر ع «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا» یعنی و لقد ذکرنا علیا فی القرآن و هو الذکر ف«ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً»

[2] در ادامه آن، این دو حدیث هم آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ قُتَیْبَةَ الْأَعْشَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ عَذَاباً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا وَ عَمِلَ بِغَیْرِهِ.

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ مِنْ أَعْظَمِ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَیْرِهِ.

[3] . ناظر به این آیه این روایت هم آمده است:

الْکَلْبِیُّ قَالَتْ قُرَیْشٌ یَا مُحَمَّدُ تُخْبِرُنَا عَنْ مُوسَى وَ عِیسَى وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ فَأْتِ بِآیَةٍ حَتَّى نُصَدِّقَکَ فَقَالَ ع أَیَّ شَیْ‏ءٍ تُحِبُّونَ أَنْ آتِیَکُمْ بِهِ قَالُوا اجْعَلْ لَنَا الصَّفَا ذَهَباً وَ ابْعَثْ لَنَا بَعْضَ مَوْتَانَا حَتَّى نَسْأَلَهُمْ عَنْکَ وَ أَرِنَا الْمَلَائِکَةَ یَشْهَدُونَ لَکَ أَوْ ائْتِنَا بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا فَقَالَ ع فَإِنْ فَعَلْتُ بَعْضَ مَا تَقُولُونَ أَ تُصَدِّقُونَنِی قَالُوا وَ اللَّهِ لَوْ فَعَلْتَ لَنَتْبَعَنَّکَ أَجْمَعِینَ فَقَامَ ع یَدْعُو أَنْ یَجْعَلَ الصَّفَا ذَهَباً فَجَاءَ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ إِنْ شِئْتَ أَصْبَحَ الصَّفَا ذَهَباً وَ لَکِنْ إِنْ لَمْ یُصَدِّقُوا عَذَّبْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتَ تَرَکْتُهُمْ حَتَّى یَتُوبَ تَائِبُهُمْ فَقَالَ ع بَلْ یَتُوبَ تَائِبُهُمْ فَنَزَلَ وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیر. (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص55)

[4] . أخرج ابن أبى حاتم عن أبى هلال أنه بلغه ان قریشا کانت تقول ان الله بعث منا نبیا ما کانت أمة من الأمم أطوع لخالقها و لا أسمع لنبیها و لا أشد تمسکا بکتابها منا فانزل الله لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ و لو أنا أنزل علینا الکتاب لکنا أهدى منهم وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدى‏ مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ و کانت الیهود تستفتح به على الأنصار فیقولون انا نجد نبیا یخرج.

[5] . و قوله: «لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدى‏ مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ» أی إحدى الأمم التی جاءهم نذیر کالیهود و النصارى و إنما قال: «لَیَکُونُنَّ أَهْدى‏ مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ» و لم یقل: أهدى منهم لأن المعنى أنهم کانوا أمة ما جاءهم نذیر ثم لو جاءهم نذیر کانوا أمة ذات نذیر کإحدى تلک الأمم المنذرة ثم بتصدیق النذیر یصیرون أهدى من التی ماثلوها و هو قوله: «أَهْدى‏ مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ» فافهمه.

[6] . و قیل: إن مقتضى المقام العموم، و قوله: «إِحْدَى الْأُمَمِ» عام و إن کان نکرة فی سیاق الإثبات و اللام فی «الْأُمَمِ» للعهد، و المعنى لیکونن أهدى من کل واحدة من تلک الأمم التی کذبوا رسلهم من الیهود و النصارى و غیرهم.

[7] . لئن جاءنا نذیر من إحدى الأمم، أی من واحدة مهتدیة من الأمم، أو من الأمة التی یقال فیها إحدى الأمم تفضیلا لها على غیرها، کما قالوا: هو أحد الأحدین، و هو أحد الأحد، یریدون التفضیل فی الدهاء و العقل بحیث لا نظیر له،

[8] . آقای سید علی اکبر قرشی در تفسیر احسن الحدیث، ج9، ص45، بدون هیچ توضیحی، این عبارت را به صورت «یکى از هدایت یافته‏ترین امتها» ترجمه کرده است؛ این ترجمه ظاهرا ترجمه «احدی من اهدی الامم» است و بعید است در زبان عربی قلب بدین صورت به کار رفته است، مگر اینکه بگوییم منظور ایشان این بوده که تعبیر «اهدی من احدی الامم» استعاره است از «احدی من اهدی الامم».

 


741) سوره فاطر (35) آیه 41 إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ

بسم الله الرحمن الرحیم

741) سوره فاطر (35) آیه 41

إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً

ترجمه

همانا خداوند آسمانها و زمین را نگهداشته است از اینکه زوال پذیرند؛ و اگر زایل می‌شدند، هیچکس بعد از او، آن دو را نگه نمی‌داشت؛ البته او همواره بردبار و بس خطاپوش است.

نکات ادبی

یُمْسِکُ ؛ أَمْسَکَهُما

در آیه 2 همین سوره بیان شد که:

ماده «مسک» را برخی در اصل به معنای «حبس کردن» دانسته‌اند؛ و برخی معنای اصلی آن را «درآویختن به چیزی» (وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِر؛ ممتحنه/10) ویا «حفظ کردن آن»؛ و برخی هم تلفیقی از این دو معنا را، یعنی «حبس کردن»ی که همراه با «حفظ کردن» باشد، که نقطه مقابل رها گذاشتن (إرسال) است.

این ماده وقتی به باب إفعال می‌رود، دلالت بر نگهداشتنی دارد که فاعل آن مورد توجه خاص است، یعنی زاویه اقدام کردن شخص برای نگهداشتن بیشتر مورد توجه است (الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ‏؛ بقره/229)

اما وقتی به باب تفعیل می‌رود، عمدتاً نگه داشته شدن از زاویه مفعول (آنچه حفظ و نگه داشته می‌شود) مورد توجه است؛ چنانکه «وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» (اعراف/170) به معنای کسانی است که خودشان را مقید به ضوابط کتاب آسمانی می‌کنند.

و وقتی به باب استفعال می‌رود به معنای درصدد حفظ و تمسک کردن به چیزی برآمدن می‌باشد «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏» که اسم فاعل آن «مستمسِک» می‌شود (أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ‏؛ زخرف/21).

جلسه 702 http://yekaye.ir/al-fater-35-2/

تَزُولا ؛ زالَتا

ماده «زول» در اصل بر برداشته شدن چیزی از جایگاهش دلالت می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص38) و علاوه بر کاربرد آن به صورت فعل (یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا، فاطر/41؛ ْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ، ابراهیم/46) به صورت مصدر (زوال) هم در قرآن به کار رفته است (ما لَکُمْ مِنْ زَوالٍ؛ ابراهیم/44)

درباره اینکه کلماتی مانند «ما زال» (فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصیداً خامِدینَ؛ انبیاء/15) و «لا یزال» (لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذی بَنَوْا ریبَةً؛ توبه/110) - که مانند «کان» ناقصه عمل می‌کند و از این رو درباره اینکه واقعا «فعل» هستند یا اسم فعل، اختلاف نظر است - آیا با ماده «زول» تفاوت دارد یا خیر، بین اهل لغت اختلاف است.

أزدی (م 466) سه حالت قائل است:

«زال یزال» که غالبا با حرف نفی می‌آید و مانند «کان» ناقصه عمل می‌کند و مصدر ندارد؛

«زال یزول» که فعل تام و لازم است و به معنای رفتن و انتقال می‌باشد (مانند آیه حاضر)، و مصدر آن «زوال» است؛ و

«زال یزیل» که فعل تام و متعدی است و به معنای «جدا کردن» (تمییز) می‌باشد، و مصدر آن «زَیْل» است؛ و باب مفاعله (زاول یزاول مزاولة) هم از همین حالت مشتق شده و به معنای «جدایی» (مفارقت) می‌باشد. (کتاب الماء، ج‏2، ص597)[1]

ابن منظور (م 711) معتقد است که تنها دو صورت «زال یزول زوالاً» و «زال، یزال زَیْلاً» در کار است که اولی از ماده «زول» و دومی از ماده «زیل» است، و فعل ناقص «زال یزال» هم به صورت اول برمی‌گردد (لسان العرب، ج11، ص313 و 317)

ابن فارس (م 395) ماده اصلی را «زول» (به معنای برداشتن از جای خود) می‌داند که صورت اول را شکل می دهد و آنگاه این ماده دچار اعلال شده و «و» آن به «ی» تبدیل شده است و صورت دوم را رقم زده است ولی تفاوتی در معنا پدید نیامده (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص41)[2]؛

مرحوم مصطفوی نیز در عین حال که به اشتقاق کبیر بین این دو باور دارد، معتقد است که تفاوت آنها در این است که ماده «زول» برداشتنی است که بنوعی بر معنای «بلند کردن از جایی» دلالت دارد، اما ماده «زیل» برداشتنی است که بنوعی بر معنای «جدا کردن از چیزی» دلالت دارد، و از آنجا که نقطه مقابل جدایی (افتراق)، همواره با هم بودن (تلازم و تداوم) است، تعبیر «ما زال» دلالت بر ثبات و استمرار و همیشگی بودن می‌کند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص366[3] و 373) به تعبیر دیگر، از آنجا که معنای «زال» بنوعی دلالت بر معنایی منفی می‌کند، وقتی حرف نفی بر آن وارد می‌شود، دلالت بر معنای اثبات و ثبوت و دوام می‌کند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص388)

برخی معتقدند که این ماده لازم است و متعدی نمی‌شود و از این رو، وقتی به باب تفعیل می‌رود صرفا به معنای تکثیر و شدت زایل شدن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص388)، ولی برخی آن را متعدی دانسته و به معنای «زایل کردن» و یا «جدا کردن» قلمداد نموده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص373) و آیه «نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ» (یونس/28) هم با این تحلیل سازگارتر است.

با توجه به اینکه در ماده «زیل» معنای تفرقه و جدایی نهفته است؛ وقتی به باب تفعل می‌رود (لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ؛ فتح/25) همه اتفاق نظر دارند که به معنای «تفرُق» و جدا شدن می‌باشد (مثلا: معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص41؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص388) و برخی با توجه به همین معنا، آن را مطاوعه [=پذیرش و قبول کردن جدایی] قلمداد کرده‌اند: زَیَّلتُهُ فَتَزَیَّلَ. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص373)

با توجه به اینکه ظاهرا ما با دو ماده «زول» و «زیل» سر و کار داریم و فعل ناقص «ما زال» هم به ماده «زول» برمی‌گردد؛ در مورد کاربردهای این ماده‌ها در قرآن کریم باید گفت:

ماده «زول» و مشتقات آن 4 بار؛ و ماده «زیل» و مشتقات آن 10 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ

اولین «مِن»، من زائده است که برای تاکید به کار می‌رود؛ اما دومین «من» را من ابتدا دانسته‌اند؛ آنگاه مرجع ضمیر در «بعده» را می‌توان به «امساک» برگرداند، یعنی «من بعد امساکه» (یعنی بعد از اینکه خدا آن را نگه می‌داشت، چه کسی ...) (کشاف، ج3، ص617)[4] یا به «زوال» برگرداند (یعنی من بعد الزوال)، و می‌توان آن را به «الله» برگرداند یعنی «من بعد الله» (یعنی بعد از خدا چه کسی می‌تواند آنها را نگهدارد) (المیزان، ج17، ص56)[5] که عبارت «من بعده» در صورت اول «حال» و در صورت دوم «صفت» محسوب می‌شود (إعراب القرآن و بیانه، ج‏8، ص166)[6]

حَلیماً

درباره اینکه اصل ماده «حلم» بر چه چیزی دلالت دارد بین اهل لغت اختلاف است. ابن فارس بر این باور است که این ماده حداقل بر سه معنای کاملا متباین و بی‌ربط به هم دلالت دارد: (1) بردباری و نقطه مقابل عجله؛ (2) حالت سوراخ و فاسد شدن پوست که توسط موریانه و سایر حشرات رخ می‌دهد؛ و (3) دیدن چیزی در خواب؛ و این ماده را از بهترین شواهدی دانسته‌اند که نمی‌توان همه معانی‌اش را بهم برگرداند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص93)

در مقابل، برخی معنای اصلی این ماده را خویشتنداری و کنترل هیجانات معرفی کرده و به نحو تکلف‌آمیزی کوشیده‌اند همه معانی مذکور را به این معنا برگردانند، با این توضیح که پوستی که فاسد می‌شود به خاطر این است که کاملا ساکن و آرام در برابر حشرات موذی بوده، و خواب هم موقعیتی است که اقتضای آرامش و رهایی از هیجانات روز دارد! (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص274)[7]

در هر صورت، بحثی نیست که «حِلْم» به معنای خویشتنداری و کنترل هیجانات است و جمع آن «أَحْلَام» می‌باشد، که با توجه به برخی از کاربردهای این واژه، (مثلا: أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا؛ طور/32) برخی «حِلْم» را به معنای «عقل» دانسته‌اند؛ اما حق این است که از نتایج عقل است (مفردات ألفاظ القرآن، ص253) یعنی اگر هم گاهی بر عقل اطلاق شود نوعی کاربرد مجازی می‌باشد (از باب تسمیه شیء باسم مسببه)

به زمان بلوغ، «حُلُم» گفته می‌شود (الَّذینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ، نور/58؛ وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ‏، نور/59)، ظاهرا از این باب که شخص وقتی به این سن می‌رسد سزاوار است که اهل حِلم و بردباری شود و بتواند خویشتن را کنترل کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص253؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص274)

«حُلْم‏» به معنای آن چیزی است انسان در خواب می‌بیند (رویا)، که جمع آن نیز «أَحْلَام» می‌باشد (أَضْغاثُ أَحْلام؛ یوسف/44؛ انبیاء/5)

«حلیم» صفت مشبهه است به معنای کسی که بسیار بردبار است و صفتی است که هم در مورد انسان (إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ‏، هود/75؛ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ‏، صافات/101) و هم در مورد خداوند به کار رفته است، به همراه اوصافی دیگر (غَفُورٌ حَلِیمٌ، ... غَنِیٌّ حَلِیمٌ‏، ... عَلِیمٌ حَلِیمٌ‏، ... شَکُورٌ حَلِیمٌ‏)

معنای «حلم» به «صبر» بسیار نزدیک است و برخی در تفاوت این دو گفته‌اند که «حلم» مهلت دادن حکیمانه در عذاب کردن و مواخذه کردن کسی است که مستحق عقوبت است و از این رو، نقطه مقابل آن «سفاهت» است که نوعی عجله‌ورزی غیرحکیمانه است[8]؛ اما «صبر» بازداشتن خویش است از افتادن در ناملایمات یا اظهار بی‌تابی کردن؛ و از این روست که در مورد خداوند تعبیر «حلیم» ‌به کار می‌رود اما تعبیر «صابر» خیر (الفروق فی اللغة، 194-195) که اگر این توضیح را قبول کنیم، حق با کسانی است که اصل ماده «حلم» را نقطه مقابل عجله می‌دانستند؛ و مفهوم «خویشتنداری» را لازمه آن، و نه جزء آن، برمی‌شمردند.

ماده «حلم» و مشتقات آن 21 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

غَفُوراً

قبلا بیان شد که ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف می‌شود، و لذا در مورد انسان‌های عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده می‌شود؛ اما در مغفرت، گناه شخص را می‌پوشاند و آبروی او را نمی‌برد و در واقع، نحوه‌ای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار می‌رود.

جلسه 183 http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

اختلاف قرائت[9]

حدیث

1) الف. از امام رضا ع روایت شده است که پدرم [امام کاظم ع] فرمود: کسی نیست که وقتی که می‌خواهد بخوابد بگوید «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً: همانا خداوند آسمانها و زمین را نگهداشته است از اینکه زوال پذیرند؛ و اگر زایل می‌شدند، هیچکس بعد از او، آن دو را نگه نمی‌داشت؛ البته او همواره بردبار و بس خطاپوش است» (فاطر/41) و خانه بر سرش خراب شود.

ثواب الأعمال، ص152؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص471

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ الشَّامِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ:

لَمْ یَقُلْ أَحَدٌ قَطُّ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَنَامَ «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً» فَیَسْقُطَ عَلَیْهِ الْبَیْتُ.

 

ب. از امام صادق ع روایت شده است:

هرکس به زلزله مبتلا شد بگوید:

یَا مَنْ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُورا: ای کسی که آسمانها و زمین را نگهداشته است از اینکه زوال پذیرند؛ و اگر زایل می‌شدند، هیچکس بعد از او، آن دو را نگه نمی‌داشت؛ البته او همواره بردبار و بس خطاپوش است.

تهذیب الأحکام، ج‏3، ص294

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّادٍ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنِ ابْنِ یَقْطِینٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ أَصَابَتْهُ زَلْزَلَةٌ فَلْیَقْرَأْ یَا مَنْ «یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُورا».[10]

 

2) از امام رضا ع روایت شده است:

ما حجت‌های خدا بر خلایق هستیم؛ و خلیفه‌های او در بندگانش؛ و امانتدارانش بر سرّ او؛ و ماییم کلمه تقوی؛ و ماییم شاهدان الهی و مناره‌های او در میان مخلوقات؛ به ماست که خداوند آسمانها و زمین را نگه می‌دارد از اینکه زایل شوند؛ و به ماست که باران نازل می‌کند و رحمتش را می گستراند؛ و زمین هیچگاه از قائمی از ما خالی نیست، خواه آشکار باشد یا مخفی؛ و اگر روزی بدون حجت بماند اهلش را در خود فرو می‌برد همان گونه که دریا ساکنانش را در خود فرومی‌برد.

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص202

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَالِکِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی مَحْمُودٍ قَالَ قَالَ الرِّضَا ع

نَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ وَ خُلَفَاؤُهُ فِی عِبَادِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى سِرِّهِ وَ نَحْنُ کَلِمَةُ التَّقْوَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللَّهِ وَ أَعْلَامُهُ فِی بَرِیَّتِهِ بِنَا یُمْسِکُ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ بِنَا یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَنْشُرُ الرَّحْمَةَ وَ لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ مِنَّا ظَاهِرٍ أَوْ خَافٍ وَ لَوْ خَلَتْ یَوْماً بِغَیْرِ حُجَّةٍ لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا کَمَا یَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ.

شیخ صدوق در این باب 23 حدیث با سندها و عبارات مختلف آورده است که همگی همین مضمون را تایید می‌کند.[11]

 

3) روایت شده است که جاثلیق به امیرالمومنین ع گفت: بفرمایید بدانم که آیا خداوند عرض را حمل می‌کند یا عرش خدا را؟

فرمود: خداوند عز و جل حامل عرش و آسمانها و زمین و آنچه در این دو و آن چیزهایی است که بین این دوست و این سخن خداوند عز و جل است که « همانا خداوند آسمانها و زمین را نگهداشته است از اینکه زوال پذیرند؛ و اگر زایل می‌شدند، هیچکس بعد از او، آن دو را نگه نمی‌داشت؛ البته او همواره بردبار و بس خطاپوش است.»

گفت: پس اینکه می‌فرماید «و عرش پروردگارت را بالای سر خود در آن روز هشت تن حمل می کنند» (حاقه/17) چگونه است در حالی که شما فرمودید خداوند است که عرش و آسمانها و زمین را حمل می‌کند؟!

فرمود: همانا عرش را خداوند متعال از نورهای چهارگانه آفرید: نور سرخ که سرخی را سرخ کرد؛ و نور سبز، که سبزی از او سبز شد؛ و نور زرد، که زردی از او زد گشت؛ و نور سفید، که سفیدی از او سفید شد؛ و آن علمی است که خداوند بر دوش آن حاملان گذاشت و آن نوری است از عظمتش؛ پس به عظمت و نورش دلهای مومنان را بینا فرمود؛ و به عظمت و نورش است که جاهلان با او دشمنی می‌ورزند؛ و به عظمت و نورش است که هرکس از مخلوقات که در آسمانها و زمین است با کارهای مختلف و دینهای متشابه، وسیله‌ای به سوی او می جویند؛ پس هر چیزی «حمل شده» است و خداوند تبارک و تعالی آن دو را نگهداشته است از اینکه زایل شوند، و از [هر] چیزی بدان دو احاطه دارد؛ و او حیات هر چیزی است و نور هر چیزی است، منزه و متعالی‌تر است از آنچه می گویند چه تعالی عظیمی؛ ...

الکافی، ج‏1، ص129؛ إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏2، ص308

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ رَفَعَهُ قَالَ:

سَأَلَ الْجَاثَلِیقُ‏ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَحْمِلُ الْعَرْشَ أَمِ الْعَرْشُ یَحْمِلُهُ؟

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَامِلُ الْعَرْشِ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا فِیهِمَا وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ‏ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً»

قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِهِ‏ وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ فَکَیْفَ قَالَ ذَلِکَ وَ قُلْتَ إِنَّهُ یَحْمِلُ الْعَرْشَ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ؟

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ الْعَرْشَ خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ أَنْوَارٍ أَرْبَعَةٍ نُورٍ أَحْمَرَ مِنْهُ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ وَ نُورٍ أَخْضَرَ مِنْهُ اخْضَرَّتِ الْخُضْرَةُ وَ نُورٍ أَصْفَرَ مِنْهُ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ وَ نُورٍ أَبْیَضَ مِنْهُ ابْیَضَّ الْبَیَاضُ وَ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِی حَمَّلَهُ اللَّهُ الْحَمَلَةَ وَ ذَلِکَ نُورٌ مِنْ عَظَمَتِهِ فَبِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ أَبْصَرَ قُلُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ عَادَاهُ الْجَاهِلُونَ‏ وَ بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ ابْتَغَى مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ جَمِیعِ خَلَائِقِهِ إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ بِالْأَعْمَالِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَدْیَانِ الْمُشْتَبِهَةِ فَکُلُّ مَحْمُولٍ یَحْمِلُهُ اللَّهُ بِنُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ قُدْرَتِهِ لَا یَسْتَطِیعُ لِنَفْسِهِ ضَرّاً وَ لَا نَفْعاً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَیَاةً وَ لَا نُشُوراً فَکُلُّ شَیْ‏ءٍ مَحْمُولٌ وَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الْمُمْسِکُ لَهُمَا أَنْ تَزُولَا وَ الْمُحِیطُ بِهِمَا مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ حَیَاةُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ نُورُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیرا» ...[12]

تدبر

1) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا»

جایگاه آسمان‏ها و زمین، و حرکت و مدار آنها به اراده‏ى خداوند است و اوست که هر لحظه آنها را حفظ مى‏کند. (تفسیر نور، ج‏9، ص510)

 

2) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا»

نظم حاکم بر هستى، از سوى خداست، نه امرى تصادفى. (تفسیر نور، ج‏9، ص510)

 

3) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ»

در آیه قبل از اینکه آفرینش آسمانها و زمین تنها به دست خداست، سخن گفت؛ و در این آیه از اینکه بقای آنها نیز تنها به دست خداست. در واقع، این آیه بنوعی مکمل آیه قبل در توحید ربوبیت است:

همان کسی که خالق و ایجاد کننده است، بقای شیء هم در گروی خود اوست. (المیزان، ج17، ص55)

نکته تخصصی فلسفی

یکی از براهین مهم در خداشناسی این است که «علت موجِده، علت مُبقیه نیز هست» یعنی اگر الف، ب را ایجاد کند؛ همان الف، علت و عامل بقای ب است. به تعبیر دیگر، «ایجاد کردن» با «ساختن» تفاوت مهمی دارد: سازنده‌ی یک چیز، ایجاد کننده آن نیست، برای همین بسیار می‌شود که سازنده می‌میرد و از بین می‌رود، اما شیء ساخته‌شده همچنان باقی است: بنّا می‌میرد اما بنا و ساختمان همچنان باقی است. در «ساختن» تنها شکل دادن به یک موادی مد نظر است، اما در «ایجاد»، تمام حقیقتِ «موجود پدید آمده» در گروی ایجادکننده خویش است.

از اشتباهات مهمی که در تاریخ فلسفه غرب رخ داده، این است که برای برهان نظم از تمثیل «خدای ساعت‌ساز» استفاده می‌کنند؛ گویی جهان مانند ساعتی است که خداوند آن را ساخته و کوک کرده و جهان با نظمی معین به کار خود ادامه می‌دهد. اشکال اصلی این تمثیل این است که ساعت‌ساز تنها و تنها علت پیدایش ساعت است و بقای ساعت دیگر ربطی به ساعت‌ساز ندارد.

شاید از بهترین تمثیل‌ها برای درک مفهوم «ایجادکننده» که فقط «سازنده» نباشد، تمثیلِ ذهن است که در تدبر4 خواهد آمد.

 

4) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ»

برپایی آسمانها و زمین به اراده و مشیت خداوند است. اگر او لحظه‌ای آسمانها و زمین را به حال خود واگذارند همگی نیست و نابود خواهند شد:

به قول بیدل شیرازی

به محض التفاتی زنده دارد آفرینش را

اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها

تمثیل

شاید از بهترین مَثَل‌ها برای درک نسبت خداوند با موجودات، نسبت ما با تصورات ذهنی ساختگیِ خودمان باشد:

آدمی را در ذهن خود بسازید و او را در باغی قرار دهید.

اگر دقت کنید مادام که به آن آدم و باغ در ذهن خود توجه دارید، آنها در ساحت ذهن شما «هستند» اما به محض اینکه توجه خود را از آنها بردارید در پنه ذهن شما نیست و نابود می‌شوند و اثری از آنها باقی نمی‌ماند.

تبصره

مبادا این تمثیل رهزن شود و کسی گمان کند که نعوذبالله خداوند دارای ذهن است و ما در ذهن او بسر می‌بریم. این صرفا تمثیلی بود برای نزدیک شدن به درک «شدت وابستگیِ تمام مخلوقات به خداوند»؛ و البته همانند تمام تمثیل‌ها و تشبیه‌ها از یک جهت «مُقَرِّب» (نزدیک کننده ذهن مخاطب به مقصود درست) است و از صدها جهت مُبَعِّد» (دور کننده ذهن مخاطب از مقصود اصلی)

 

5) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً»

چه ارتباطی است بین اینکه خداوند آسمانها و زمین را نگه داشته با اینکه او بردبار و غفور است؟

الف. چون بردبار است پس در کاری عجله نمی‌کند و چون مغفرت دارد پس جهات عدمی اشیاء را می پوشاند؛ پس آسمانها و زمین را تا زمانی که معین کرده باقی نگه می دارد (المیزان، ج‏17، ص56)[13]

ب. خداوند بسیار حلیم و غفور است که هنوز آسمانها و زمین را نگهداشته، وگرنه شدت قبح شرک آن بود که آسمانها و زمین از هم بپاشد، چنانکه در جای دیگر فرمود «تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» (مریم/90) (الکشاف، ج3، ص617؛ مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج26، ص246)[14] به تعبیر دیگر، از مقایسه این دو آیه برمی‌آید که: همان گونه که میان عقاید و اعمال ما و فروپاشى نظام هستى رابطه است، میان نگاهدارى و حفاظت خداوند از نظام هستى و حلم او نیز رابطه است. (تفسیر نور، ج9، ص509)

ج. خداوند بسیار حلیم و غفور است که علیرغم اصرار آنها بر شرک ورزیدن، آنان را [با درهم پیچیدن طومار آسمانها و زمین) هلاک نمی‌کند و مهلت توبه به آنها می‌دهد و اگر توبه کنند آنان را مورد مغفرت قرار می‌دهد. (مفاتیح الغیب، ج26، ص246)

د. شاید همان مضامینی که در آیه 38 درباره نسبت غیب آسمانها و زمین با درون انسانها مطرح شد، در اینجا مورد نظر است؛ مانند اینکه می‌خواهد با قرین هم آوردن این دو عبارت، تاکید کند بر احاطه خداوند هم بر عالم بیرون و هم بر عالم درون؛ ویا اینکه غیب آسمانها و زمین، روی دیگر سکه وجود انسان و حقایق عظیم و مخفی‌ای است که در درون انسانهاست. (جلسه738، تدبر2)

ه. ...

 

6) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا ... إِنَّهُ کانَ حَلیماً ...»

خداوندى که با قدرت هستى را نگاه داشته، اگر به کفّار مهلتى مى‏دهد به خاطر حلم است نه عجز. (تفسیر نور، ج‏9، ص510)

 

7) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا ...»

حکایت

هشام بن حکم روایت کرده که در مصر زندیقی [= کافری] بود که درباره [علم] امام صادق ع مطالبی شنیده بود؛ به مدینه آمد تا با ایشان مناظره کند اما ایشان را نیافت و به او گفتند که به مکه رفته است. به مکه آمد و ما همراه امام صادق ع بودیم که به ما رسید و ما با امام صادق ع در طواف بودیم.

او اسمش عبدالملک بود و کنیه اش ابوعبدالله؛ شانه‌اش را به شانه امام صادق ع زد [که توجه ایشان را به خود جلب کند] امام صادق ع به او فرمود:

اسمت چیست؟

گفت: عبدالملک [= بنده مَلِک].

فرمود: کنیه‌ات چیست؟

گفت: ابوعبدالله [= پدر عبدالله].

فرمود: آن مَلِکی [= سلطانی] که تو عبد او هستی، کیست؟! آیا از ملوک آسمان است یا از ملوک زمین؟! و بگو ببینم پسر تو، عبدِ خدای زمین است یا عبدِ خدای آسمان؟! بگو آنچه می‌خواهی که مغلوب خواهی شد!

هشام می‌گوید: به آن زندیق گفتم [= طعنه زدم]: آیا جواب ایشان را نمی دهی؟ اما [حضرت] از سخن من خوشش نیامد و [به او] فرمود: وقتی طوافم تمام شد سراغ ما بیا !

وقتی طواف امام ع تمام شد آن زندیق آمد و در مقابل امام صادق ع نشست و ما هم نزد ایشان گرد آمدیم. حضرت به او فرمود:

آیا می دانی که این زمین زیر [درون] و بالایی دارد؟

گفت: بله.

فرمود: آیا به زیر آن وارد شده‌ای؟!

گفت: نه!

 فرمود: چه می‌دانی که زیرش چیست؟

گفت: نمی‌دانم غیر از اینکه گمان می‌کنم خبری نباشد.

فرمود: گمان عجز است در مقامی که توان یقین نباشد. سپس فرمودند: آیا از آسمان بالا رفته‌ای؟

گفت: نه!

فرمود: آیا می‌دانی در آنجا چه خبر است؟

گفت: نه!

فرمود: عجب دارم از تو که نه به شرق رسیده‌ای و نه به غرب؛ نه در زمین پایین رفته‌ای و نه به آسمان صعود کرده‌ای و از اینها عبور نکرده‌ای تا آن سوی آنها را بشناسی، و با این حال، در مورد آنچه در اینهاست انکار پیشه می‌کنی؟! آیا عاقل چیزی را که نمی‌داند انکار می‌کند؟!

زندیق گفت: تاکنون کسی با من چنین بحث نکرده بود!

امام صادق ع فرمود: پس تو در شک هستی؛ شاید او باشد و شاید نباشد؟!

گفت:‌شاید چنین باشد.

فرمود: ای مرد! کسی که نمی‌داند بر کسی که می‌داند حجت ندارد، شخص جاهل حجتی ندارد! ای برادر مصری! خوب سخنم را بفهم! ما هرگز در خدا شک نداریم! آیا خورشید و ماه را نمی‌بینی که در جریانند و امرشان به هم مشتبه نمی‌گردد و بناچار در مسیر خود قرار دارند و مکانی جز مکان خویش ندارند؛ اگر که می‌توانستند که بروند برنمی‌گشتند و اگر ناچار نبودند پس چرا شب روز نمی‌شود و روز شب نمی‌شود. ای برادر مصری! به خدا سوگند که ناچارند از این حرکت؛ و کسی که آنها را ناچار کرده، از آنان حکمفرماتر و برتر است زندیق گفت: راست گفتی!

سپس امام صادق ع فرمود: ای برادر مصری! مطلبی که شما سراغش می‌روید و گمان می‌کنید این است که آن [که این امور را می‌گرداند] دهر [روزگار] است؛ اما اگر دهر آنها را راه می‌برد، پس چرا آنها را برنمی‌گرداند؛ و اگر برمی‌گرداند چرا آنها را نمی‌برد [یعنی اگر کاملا تصادفی و بی‌ضابطه است، چرا روال واحدی در پیش گرفته که غیر از آن رخ نمی‌دهد] ای برادر مصری! چرا آسمان برافراشته است و زمین گسترده شده است؟ چرا آسمان بر زمین نمی‌افتد؟ چرا زمین روی طبقات آسمان فرود نمی‌آید و درهم‌نمی‌آویزند و کسانی که بر آنان هستند فرو نمی‌افتند.

زندیق گفت: خداوند است که آنها را نگهداشته و اوست که پروردگار و سرور آنان است؛ و آن زندیق به دست امام صادق ع ایمان آورد.

الکافی، ج‏1، ص72-73[15]

این دو را در کانال نگذاشتم

8) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا ... إِنَّهُ کانَ حَلیماً ...»

اگر حلم الهى نباشد، کرات آسمانى بر سر خلافکاران فرو مى‏ریزد.

(هنگام برپایى قیامت، خورشید و ماه و ستارگان و زمین دگرگون و درهم ریخته مى‏شود، بنا بر این اگر در دنیا از فروپاشى آنها جلوگیرى مى‏شود به خاطر حلم اوست.) (تفسیر نور، ج‏9، ص510)

 

9) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً»

در روایات خواندن این آیه برای در امان ماندن از زلزله، و مانند آن[16] توصیه شده است؛ اما ...

حکایت

صَالِحُ بْنُ کَیْسَانَ وَ ابْنُ رُومَانَ رَفَعَاهُ إِلَى جَابِرٍ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: جَاءَ الْعَبَّاسُ إِلَى عَلِیٍّ ع یُطَالِبُهُ بِمِیرَاثِ النَّبِیِّ ص فَقَالَ لَهُ مَا کَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ شَیْ‏ءٌ یُورَثُ إِلَّا بَغْلَتُهُ دُلْدُلُ وَ سَیْفُهُ ذُو الْفَقَارِ وَ دِرْعُهُ وَ عِمَامَتُهُ السَّحَابُ وَ أَنَا أَرْبَى بِکَ أَنْ تُطَالِبَ بِمَا لَیْسَ لَکَ فَقَالَ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِکَ وَ أَنَا أَحَقُّ عَمِّهِ وَ وَارِثُهُ دُونَ النَّاسِ کُلِّهِمْ فَنَهَضَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَعَهُ النَّاسُ حَتَّى دَخَلَ الْمَسْجِدَ ثُمَّ أَمَرَ بِإِحْضَارِ الدِّرْعِ وَ الْعِمَامَةِ وَ السَّیْفِ وَ الْبَغْلَةِ فَأُحْضِرَ فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ یَا عَمِّ إِنْ أَطَقْتَ النُّهُوضَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْهَا فَجَمِیعُهُ لَکَ فَإِنَّ مِیرَاثَ الْأَنْبِیَاءِ لِأَوْصِیَائِهِمْ دُونَ الْعَالَمِ وَ لِأَوْلَادِهِمْ فَإِنْ لَمْ تُطِقِ النُّهُوضَ فَلَا حَقَّ لَکَ فِیهِ...بقیه متن در سایت

http://yekaye.ir/al-fater-35-41/

 


[1] . .. پاورقیها را در سایت بخوانید


740) سوره فاطر (35) آیه 40 قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذ

بسم الله الرحمن الرحیم

740) سوره فاطر (35) آیه 40

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونی‏ ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً

ترجمه

بگو آیا شریکانتان که را به جای خدا می‌خوانید ملاحظه کرده‌اید؛ نشانم دهید که چه چیزی از زمین را آفریده‌اند؟! ویا در [کار] آسمانها شراکتی داشته‌اند؟! ویا به آنان کتابی داده‌ایم که آنان بر حجتی از آن تکیه می‌کنند؟! [نه، چنین نیست؛] بلکه ظالمان به همدیگر جز فریب وعده‌ای نمی‌دهند.

نکات ادبی[1] 

شُرَکاءَکُمُ ؛ شِرْکٌ

ماده «شرک» در اصل به معنای مقارن هم قرار گرفتن، و نقطه مقابل تک و منفرد بودن است، و «شرکت» به معنای آن است که چیزی بین دو نفر (یا بیشتر) باشد و خاصِ یک نفر نباشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص265)[2] و برخی توضیح داده اند هر گونه مقارنتی بین دو یا چند نفر در چیزی یا در کاری به نحوی که هر یک سهمی و تاثیری در آن داشته باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص48)[3] و برخی تاکید آن را بر مفهوم مالکیت قرار داده و گفته‌اند «شرکت» و «مشارکت» به معنای مخلوط بودن دو مِلک و دارایی است، یعنی چیزی از آنِ دو نفر یا بیشتر باشد (وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ؛ إسراء/111) (مفردات ألفاظ القرآن، ص451)

این ماده در قرآن کریم در باب‌های مفاعله (مشارکت، شریک کسی شدن: شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد، اسراء/67) ، إفعال (دیگری را شریک کردن و شرک ورزیدن: إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْل، اعراف/173؛ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ، بقره/221) و افتعال (اشتراک، و با هم شریک شدن: ٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ، صافات/33 و زخرف/39) به کار رفته است.

جمع «شریک» «شرکاء» است؛ و این دو کلمه هم در مورد کسی که در عرض انسان است و با هم در چیزی مشارکت دارند به کار می‌رود (فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُث؛ نساء/12) و هم در مورد کسی که در طول انسان است و با کس دیگری در خصوص انسان مشارکت دارد (هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا، انعام/136؛ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ، زمر/29) بدین ترتیب وقتی این کلمه به صورت مضاف به ضمیر می‌آید، گاه به معنای «شریک در مضاف الیه» است (ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ؛ اعراف/195) و گاهی به معنای «شریک با مضاف الیه» است (یُنادیهِمْ أَیْنَ شُرَکائی‏؛ فصلت/47)

ماده «شرک» و مشتقات آن 168 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

تَدْعُونَ

ماده «دعو» در اصل به معنای «متمایل شدن به جانب کسی با کلام» ویا «خواستن چیزی با توجه و میل به آن» و معادل کلمات فارسی «دعوت کردن و خواندن» است. درباره این کلمه و ماده «دعو» در آیه 14 همین سوره توضیح داده شد.

جلسه 714 http://yekaye.ir/al-fater-35-14/

بَیِّنَةٍ

ماده «بین» هم به معنای «فصل» (فاصله و جدایی) به کار می‌رود و هم به معنای «وصل» (اتصال و به هم رسیدن)؛ و «بیان» به معنی آشکار کردن است و «بیِّنه» [= دلیل] هم از همین ریشه و به معنای چیزی است که دلالت کاملا آشکار داشته باشد. درباره کلمه «بَیِّنَة» و ماده «بین» در آیه 25 همین سوره توضیح داده شد.

جلسه 725 http://yekaye.ir/al-fater-35-25/

غُرُوراً

ماده «غرر» در اصل در جایی به کار می‌رود که با تاثیر چیزی، غفلتی حاصل شود و بدین جهت آن را اخص از غفلت دانسته‌اند و «غُرور» به معنای «فریب خوردن» و در غفلت واقع شدن است؛ که به معنای «خدعه» (نیرنگ و فریب) هم بسیار نزدیک است و در تفاوت این دو گفته‌اند که غرور در اصل در جایی است که با به ایهام انداختن مطلبی بر مخاطب مشتبه شود، اما خدعه غالبا در جایی است که با مخفی کردن بخشی از واقعیت مخاطب را فریب دهند. درباره این کلمه و ماده «غرر» در آیه 5 همین سوره توضیح داده شد.

جلسه 705 http://yekaye.ir/al-fater-35-5/

اختلاف قرائت

در قرائت اهل مدینه (نافع) و شام (ابن عامر) و اغلب قراء کوفه (کسائی، و روایت شعبه از عاصم) به صورت « عَلى‏ بَیِّناتٍ» (به صورت جمع)‌ قرائت کرده‌اند؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) و بصره (ابوعمرو) و برخی دیگر از قرائات کوفه (حمزه، و روایت حفص و ابان از عاصم) و نیز قرائت خلف (از قراء عشره) و اعمش (از قراء اربعة عشر) و ابن‌وثاب (از قرائتهای غیرمشهور) به صورت «عَلى‏ بَیِّنَةٍ» (به صورت مفرد) ‌قرائت کرده‌اند. (مجمع البیان، ج‏8، ص641-642[4]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص39[5])

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است: شخصی خدمت پیامبر اکرم ص آمد و گفت: یا رسول الله! مرا سفارشی کنید!

فرمود: به خداوند شرک نورز؛ حتی اگر با آتش سوزانده شوی؛ و حتی اگر شکنجه و عذاب شدی باز همچنان دلت با ایمان مطمئن باشد ...

الکافی، ج‏2، ص158

ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ نَافِعٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی!

فَقَالَ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ إِنْ حُرِّقْتَ بِالنَّارِ وَ عُذِّبْتَ إِلَّا وَ قَلْبُکَ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ ...[6]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا خداوند با مردم بدانچه بدانها داده و شناسانده احتجاج می‌کند.

الکافی، ج‏1، ص163

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى وَ غَیْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنِ ابْنِ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَ‏ اللَّهَ احْتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ.

تدبر

1) «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونی‏ ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ»

این آیه برهانی را به پیامبر ص آموزش می‌دهد برای نفی ربوبیت خدایانی که آنان می‌پرستیدند.

مفاد برهان چنین است:

اگر آن خدایان واقعا در تدبیر عالم نقشی دارند باید در آفرینش آن هم نقشی می‌داشتند، چرا که آفرینش و تدبیر لازم و ملزوم‌اند؛ و اگر مدعی‌اند که آنان در آفرینش نقشی دارند باید دلیلی بیاورند، و این دلیل یا با مراجعه به متن عالم (مراجعه به آسمانها و زمین) حاصل می‌شود یا اینکه خود خداوند از مشارکت آنها خبر داده باشد؛ در حالی که هیچیک از اینها نیست. (المیزان، ج‏17، ص53-54[7])


2) «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونی‏ ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ»

هرکس در هر کاری که گمان می‌کند که کار از دست خدا بتنهایی برنمی‌آید و به همین جهت به سراغ کس دیگری می‌رود که کارش را انجام دهد، لحظه‌ای با خود تامل کند که آیا آن کسی را که در انجام کار در عرض خدا قرار داده، آیا چیزی را در زمین یا آسمان هست که او، و نه خداوند، آن را آفریده باشد؟

تاملی با خویش

وقتی خالق همه چیز تنها و تنها خداست، چرا ما گمان می‌کنیم که برای انجام برخی کارها حتما کس یا چیز دیگری باید باشد تا آن کار انجام شود؟!


3) «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ...»

پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله مأمور به گفتگو با مخالفان بود؛ و در این ماموریت، باید با سؤال، وجدان‏ها را بیدار کند (تفسیر نور، ج‏9، ص508)


4) «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ ... أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ»

اسلام دین منطق و دلیل است. (تفسیر نور، ج‏9، ص509)

و انسان برای هر باوری که دارد و هر کاری که می‌خواهد انجام دهد باید بیّنه [دلیلی آشکار و روشن] داشته باشد.

نکته تخصصی معرفت‌شناسی

تردیدی نیست که تقلید بدون پشتوانه هیچ اعتباری ندارد و انسان برای هر باور و هر کارش باید بیّنه و دلیل داشته باشد.

اما اشتباه است که بیّنه را منحصر در تجربه مستقیم بدانیم؛ بلکه مهمترین بینه‌های ما انسانها بینه‌های مکتوب است؛ یعنی اگر نیک بیندیشیم، عمده علم و دانشی که هریک از ما، بلکه هر یک از دانشمندان برجسته در تجربی‌ترین حوزه‌های دانش، در اختیار دارد، محصول مطالعه و خواندن است. به تعبیر دیگر، عمده شناخت ما از عالم، بیش از آنکه محصول مستقیم تجربه و استدلال خودمان باشد، محصول مطالعه ماست؛ و هرجا به متخصصی در زمینه خاصی مراجعه کنیم که نظرش بر اساس تخصش بوده باشد، این رجوع ما، رجوعی به لحاظ معرفت‌شناختی موجه است.

بدین ترتیب، اگر خدا خداست و از همه حقایق عالم باخبر است، اگر کسی به سخنان خدا مراجعه کند و بر اساس آن به درستیِ یک باور یا شایسته بودن یک اقدام اذعان کند، قطعا این مراجعه او به لحاظ معرفت‌شناختی موجه است.


5) «أَ رَأَیْتُمْ «أَرُونی‏ ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ»

برای هر مطلبی دو گونه دلیل می توان آورد: بر اساس عقل و تجربه و استنباط از متن آفرینش؛ یا بر اساس وحی و استنباط از کتاب آسمانی. در حقیقت، عقل و نقل، در کنار هم هستند، نه در مقابل هم؛ و هم دلیل عقلی و هم دلیل نقلی، دلیل مورد قبول دین می باشد.

نکته معرفت شناسی (درباره «علم دینی»)

از برداشت های نادرست درباره «علم دینی» آن است که علمی است که صرفا متکی بر منابع نقلی باشد؛ در حالی که اگر ضابطه علم دینی بودن، هر علمی باشد که مورد قبول دین است و از منابع مورد قبول دین استفاده کند، هم مسائل تجربی و عقلی، و هم مطالب کتب آسمانی، مورد قبول دین است؛ و علمی که از آنها به دست آید علم دینی خواهد بود. (جوادی آملی، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص50-62)


6) «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا»

تحدّى و مبارزه‏طلبى، تنها در کتاب تشریع نیست که مى‏فرماید: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ» (بقره/23) بلکه در مورد آفرینش و کتاب تکوین نیز هست.


7) «بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً»

وعده‏ى ظالمان، فریب و شعارهاى آنان فریبنده است. (تفسیر نور، ج‏9، ص509)

به تعبیر دیگر، کسی که اهل ظلم باشد، با نظام عالم هماهنگ نیست؛ پس هیچ دلیل و بیّنه‌ای برای اقداماتش ندارد؛ و اگر ظالمان همدیگر را توجیه می‌کنند و به هم وعده‌ای می‌دهند، وعده و توجیه‌شان جز فریب و دروغ نیست.


8) «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ ... بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً»

شروع این آیه درباره مشرکان است؛ و پایان آیه از آنها با تعبیر «ظالمان»ی یاد می‌کند که همدیگر را فریب می‌دهند.

یعنی، کسی که شرک می‌ورزد، ظالم است (إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیم‏؛ لقمان/13)؛

و زندگی مبتنی بر فریب و دروغ در پیش گرفته است.

به عبارت دیگر،

شرک بر تبلیغات و وعده‏هاى فریبکارانه استوار است. (تفسیر نور، ج‏9، ص509)


9) «فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ یَعِدُ ... إِلاَّ غُرُوراً»

هر جا منطق و بیّنه نباشد، فریب است.


10) «إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً»

فریب از هر کس مى‏تواند باشد. گاهى افراد ضعیف و عادى با تملق و چاپلوسى افراد بالاتر را به انحراف مى‏کشانند و گاهى افراد قوى با تهدید و تطمیع و وعده‏ها و شعارهاى دروغین مردم را به اطاعت بى چون و چراى خود وادار مى‏کنند. (تفسیر نور، ج‏9، ص509)

اینها را در کانال نیاوردم

11) «أَرُونی‏ ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ»

چرا در مورد زمین تعبیر «آیا از زمین چیزی آفریدند» به کار برد و در مورد آسمانها تعبیر «آیا در آسمانها مشارکتی دارند» و هر دو را یکسان نفرمود؟

الف. با جایگزین کردن این دو تعبیر می‌خواهد بفهماند که آفرینش لازمه شریک خدا بودن است. (المیزان، ج‏17، ص54)

ب. شاید بدین جهت که زمین در دسترس‌تر است برای کافران تا آسمانها. آنگاه در مورد زمین، که در دسترس‌تان است یک نمونه آفرینش از این معبودها بیاورید؛ اما در مورد آسمانها یک مورد که نشاندهنده مشارکت، و نه لزوما آفرینش، باشد بیاورید هم کافی است.

ج. ..


12) «أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ»

چرا در مورد بینه نداشتن آنها، فرمود «آیا ما به آنها کتابی دادیم» و با همان سبک جمله قبل ادامه نداد و نفرمود «أم لهم کتاب: آیا کتابی دارند؟»

الف. این تعبیر تاکیدش شدیدتر است؛ یعنی نه‌تنها آنان کتابی ندارند، بلکه اصلا ما کتابی در این زمینه نازل نکرده‌ایم که دست اینان باشد یا دست دیگران. (المیزان، ج‏17، ص54)

ب. ...[8]



[1] . درباره «أَ رَأَیْتُمْ» برخی بر این باورند که این تعبیر در ابتدای کلام به معنای «اخبرونی: به من خبر دهید» است؛ و نیز زمخشری گفته که «أَرُونی‏» به منزله بدل برای آن است و ابوحیان در هر دو مطلب بحث دارد:

«قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ، قال الحوفی: ألف الاستفهام ذلک للتقریر، و فی التحریر: أرأیتم: المراد منه أخبرونی، لأن الاستفهام یستدعی ذلک. یقول القائل: أ رأیت ماذا فعل زید؟ فیقول السامع: باع و اشترى، و لو لا تضمنه معنى أخبرونی لکان الجواب نعم أو لا. و قال ابن عطیة: أرأیتم ینزل عند سیبویه منزلة أخبرونی. و قال الزمخشری: أرونی بدل من أرأیتم لأن معنى أرأیتم أخبرونی، کأنه قال: أخبرونی عن هؤلاء الشرکاء و عن ما استحقوا به الإلهیة و الشرکة، أرونی أی جزء من أجزاء الأرض استبدوا بخلقه دون اللّه، أم لهم مع اللّه‏ شرکة فی خلق السموات‏ ...

أما قوله: أَرُونِی بدل من أَ رَأَیْتُمْ فلا یصح، لأنه إذا أبدل مما دخل علیه الاستفهام فلا بد من دخول الأداة على البدل، و أیضا فإبدال الجملة من الجملة لم یعهد فی لسانهم، ثم البدل على نیة تکرار العامل، و لا یتأتى ذلک هنا، لأنه لا عامل فی أرأیتم فیتخیل دخوله على أرونی. و قد تکلمنا فی الأنعام على أرأیتم کلاما شافیا. و الذی أذهب إلیه أن أرأیتم بمعنى أخبرنی، و هی تطلب مفعولین: أحدهما منصوب، و الآخر مشتمل على استفهام. تقول العرب: أ رأیت زیدا ما صنع؟ فالأول هنا هو شُرَکاءَکُمُ، و الثانی ما ذا خَلَقُوا، و أرونی جملة اعتراضیة فیها تأکید للکلام و تسدید. و یحتمل أن یکون ذلک أیضا من باب الإعمال، لأنه توارد على ماذا خلقوا، أرأیتم و أرونی، لأن أرونی قد تعلق على مفعولها فی قولهم: أما ترى، أی ترى هاهنا، و یکون قد أعمل الثانی على المختار عند البصریین. و قیل: یحتمل أن یکون أرأیتم استفهاما حقیقیا، و أرونی أمر تعجیز للتبیین، أی أعملتم هذه التی تدعونها کما هی و على ما هی علیه من العجز، أو تتوهمون فیها قدرة؟ فإن کنتم تعلمونها عاجزة، فکیف تعبدونها؟ أو توهمتم لها قدرة، فأرونی قدرتها فی أی شی‏ء هی، أ هی فی الأرض؟ کما قال بعضهم: إن اللّه إله فی السماء، و هؤلاء آلهة فی الأرض. قالوا: و فیها من الکواکب و الأصنام صورها، أم فی السموات؟ کما قال بعضهم: إن السماء خلقت باستعانة الملائکة، فالملائکة شرکاء فی خلقها، و هذه الأصنام صورها، أم قدرتها فی الشفاعة لکم؟ کما قال بعضهم: إن الملائکة ما خلقوا شیئا، و لکنهم مقربون عند اللّه، فنعبدهم لتشفع لنا، فهل معهم من اللّه کتاب فیه إذنه لهم بالشفاعة؟ انتهى.» (البحر المحیط، ج‏9، ص37)

[2] . توجه شود که ابن‌فارس برای این ماده دو اصل در نظر می‌گیرد: الشین و الراء و الکاف أصلانِ، أحدهما یدلُّ على مقارنَة و خِلَافِ انفراد، و الآخر یدلُّ على امتدادٍ و استقامة؛ و برای اصل دوم این مثالها را می‌آورد «و أمّا الأصل الآخر فالشرَک: لَقَم الطّریق، و هو شِرَاکُه أیضاً. و شِرَاک النَّعْل مشبَّه بهذا. و منه شَرَکُ الصّائدِ، سمِّى بذلک لامتداده.» اما مرحوم مصطفوی، بر اساس تعریفی که در ادامه متن آمده، این دومی را هم به همان اولی برمی‌گرداند و می‌گوید «و بهذه المناسبة تطلق على السهم و النصیب، و على الشَّرَکِ باعتبار تأثیره فی الصید و مشارکته الصائد فی هذا العمل، و على شراک النعل فانّ تأثیره فی التنعّل کالنعل و له سهم فی هذا اللبس. و على شِرَاکِ الطریق فانّ استقامة الطریق فیها تأثیر فی السیر و الهدایة الى المقصود.»

از آنجا که ظاهرا مصداقی از این معنای دوم در قرآن کریم نیامده است، وارد این نزاع که آیا واقعا دو معناست یا یک معنا نشدیم.

[3] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو تقارن فردین أو أفراد فی عمل أو أمر بحیث یکون لکلّ واحد منهم نصیب فیه أو تأثیر.

[4] . و قرأ ابن کثیر و أبو عمرو و حمزة و حفص و خلف «عَلی‏ بَیِّنَةٍ» بالتوحید و الباقون «بینات» بالجمع ... و الوجه فی قراءة «بَیِّنَةٍ» علی الإفراد أنه یجعل ما فی الکتاب أو ما یأتی به النبی ص بینة کما قال أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلی‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی و قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ و من قرأ بالجمع فإن لکل نبی بینة فإذا جمعوا جمعت البینة بجمعهم علی أن فی الکتاب ضروبا من البینة فجمع لذلک

[5] . و قرأ ابن وثاب، و الأعمش، و حمزة، و أبو عمرو، و ابن کثیر، و حفص، و أبان عن عاصم: عَلى‏ بَیِّنَةٍ، بالإفراد؛ و باقی السبعة: بالجمع.

[6] . وَ وَالِدَیْکَ فَأَطِعْهُمَا وَ بَرَّهُمَا حَیَّیْنِ کَانَا أَوْ مَیِّتَیْنِ وَ إِنْ أَمَرَاکَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْ أَهْلِکَ وَ مَالِکَ فَافْعَلْ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنَ الْإِیمَانِ.

[7] . و فی الآیة تلقین النبی ص الحجة على نفی ربوبیة آلهتهم الذین کانوا یعبدونهم و تقریر الحجة أنهم لو کانوا أربابا آلهة من دون الله لکان لهم شی‏ء من تدبیر العالم فکانوا خالقین لما یدبرونه لأن الخلق و التدبیر لا ینفک أحدهما عن الآخر و لو کانوا خالقین لدل علیه دلیل و الدلیل إما من العالم أو من قبل الله سبحانه أما العالم فلا شی‏ء منه یدل على کونه مخلوقا لهم و لو بنحو الشرکة و هو قوله: «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ». و أما من قبله تعالى فلو کان لکان کتابا سماویا نازلا من عنده سبحانه یعترف بربوبیتهم و یجوز للناس أن یعبدوهم و یتخذوهم آلهة، و لم ینزل کتاب على هذه الصفة و هم معترفون بذلک و هو قوله: «أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ»

[8] . شاید بدین جهت که هر کتابی و هر نوشته‌ای دلیل محسوب نمی‌شود؛ نوشته‌ای به صِرف نوشته بودنش دلیل است که از جانب خدا باشد.

 


739) سوره فاطر (35) آیه 39 هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی ا

بسم الله الرحمن الرحیم

739) سوره فاطر (35) آیه 39

هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَ لا یَزیدُ الْکافِرینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا یَزیدُ الْکافِرینَ کُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً

ترجمه

او کسی است که شما را جانشین در زمین گردانید؛ پس هر که کفر ورزد کفرش علیه اوست؛ و کفرپیشگان را کفرشان نزد پروردگارشان جز مبغوضیت [غضب و نفرت] نیفزاید؛ و کفرپیشگان را کفرشان جز خسارت نیفزاید.

نکات ادبی

خَلائِفَ

قبلا بیان شد که «خَلْف‏» به معنای «پشت» (نقطه مقابلِ «قدام: جلو») (بقره/255؛ رعد/11) و «خَلَف» به معنای کسی که در پی می‌آید (نقطه مقابل سَلَف: گذشتگان) می‌باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص293)

برخی گفته‌اند وقتی «خَلَف» به صورت اضافه به خوبی و بدی بیاید (خلَفِ صدق، خلَفِ سوء) طبیعتا با لفظ بعدی به معنای خوبی ویا بدی جانشین اشاره شده؛ اما وقتی قرار باشد به صورت مطلق به کار رود، برای کسی که جانشین مناسبی است، تعبیر «خَلَف»؛ و برای کسی که جایگزین نامطلوبی است، تعبیر «خَلْف‏» را به کار می‌برند؛ (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص210) که این تعبیر دوم در دو جای قرآن کریم به کار رفته است (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ؛ اعراف/169؛ مریم/59) .

 «خلافت» را از این جهت خلافت گفته‌اند که دومی بعد از اولی می‌آید و جانشین او می‌گردد. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص210)

به زنان «خوالف» گویند (رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِف؛ توبه/87 و 93) زیرا مردان غالبا برای کار و امور دیگر از خانه غایب می‌شوند و زنان جانشین آنها می‌گردند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص210)

برخی توضیح داده‌اند که دو کلمه «خَلَف» (جمع: اخلاف) و خالفة (جمع: خوالف) صرفا به معنای کسی است که متصف به صفت جانشین بودن و در پی آمدن می‌شود و از این جهت «خلیف» (جمع: خلفاء) هم به همین معناست (إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوح، اعراف/69؛ أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْض، نمل/62). اما وقتی به صورت «خلیفة» درمی‌آید (إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً، بقره/30؛ یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْض، ص/26)، حرف «ة» دلالت بر مبالغه می‌کند (شبیه «ة» در علامه) و منظور کسی است که خلافت و جانشینی کاملا در حق او تثبیت شده است و جمعِ آن، نه خلفاء، بلکه «خلائف» می‌باشد (وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ، انعام/165؛ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْض، فاطر/39). (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص110-111)

جلسه 220 http://yekaye.ir/al-baqare-2-030/

از کاربردهای ماده «خلف» تعابیری مانند «اختلاف» و «مخالفت» است که در زبان فارسی هم رواج پیدا کرده است؛ و بدین معناست که هرکس راهی غیر از راه دیگری را در پیش گیرد و از آنجا که اختلاف بین مردم غالبا موجب نزاع می‌شود، به نحو استعاری برای هر منازعه و دعوایی هم تعبیر «اختلاف» به کار می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص294)

ماده «خلف» و مشتقات آن جمعا 127 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

کَفَرَ ؛ کُفْرُهُ ؛ الْکافِرینَ

قبلا بیان شد که ماده «کفر» در اصل دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن می‌کند؛ به کشاورز «کافر» گفته می‌شود چون دانه را در دل خاک مخفی می‌کند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را می‌پوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را می‌پوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است)

کفر، هم در نقطه مقابل ایمان به کار می‌رود زیرا «حق را می‌پوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر»‌ و به معنای «ناسپاسی» به کار می‌رود زیرا نعمت را می‌پوشاند؛ و از نظر راغب اصفهانی، در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار می‌رود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بی‌دینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار می‌رود.

لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار می‌رود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار می‌رود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/256) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/137-138؛ منافقون/1-3).

جلسه 205 http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/

همچنین قبلا حدیثی گذشت که توضیح داده بود که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار) [که دو قسم می‌شد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن]، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.

جلسه159، حدیث1 http://yekaye.ir/al-jathiyah-45-24/

مَقْتاً

درباره اصل ماده «مقت» برخی گفته‌اند که دلالت می‌کند بر قُبح و زشتی (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص341)؛

برخی گفته‌اند که دلالت دارد بر بُغض و نفرت شدید (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص139)

و برخی هم هر دو مولفه را دخیل دانسته و گفته‌اند که دلالت دارد بر بُغض و نفرت شدید از کسی که مرتکب کار زشت و قبیحی می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص772)

از کاربردهای این کلمه «نکاح مقت» بوده که کسی با زنِ پدرش ازدواج می‌کرد (وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبیلاً؛ نساء/22) که خداوند منفوریت این را در ردیف فحشاء قرار داد.

کاربردهای قرآنی دیگر این ماده عبارتند از: «لا یَزیدُ الْکافِرینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً» (فاطر/39) «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ فَتَکْفُرُونَ» (غافر/10) «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ» (غافر/35 و صف/3)

این ماده همین 6 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

خَساراً

قبلا بیان شد که ماده «خسر» در اصل دلالت بر «نقص» می‌کند؛ و نه هر نقصی، بلکه نقصی که بر سرمایه انسان وارد شود؛ خواه سرمایه مادی (مال التجاره) ویا سرمایه وجودی و جان خود آدمی؛ و در قرآن کریم از 65 مورد استفاده از مشتقات این ماده، تنها سه موردش در معنای ضرر مادی به کار رفته است (أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرینَ؛، شعرا/181؛ وَ أَقیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمیزان، الرحمن/9؛ وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُون، مطففین/3).

معادل فارسی آن، «زیان» و در نقطه مقابل «سود» (ربح) است و از این جهت با «ضرر» که در مقابل «نفع» است، متفاوت می‌باشد.

برخی توضیح داده‌اند که در زبان عربی برای از دست دادن سرمایه دو تعبیر به کار می‌رود: وقتی مقدار محدودی از سرمایه را از دست داده باشد «وضیعة» می‌گویند و وقتی کل سرمایه را ضرر کرده باشد «خسران» می‌گویند (هرچند بعدا خسران در مورد مقداری از سرمایه هم به کار رفته است)؛ و بر این اساس تعبیر «خسروا أنفسهم» هم بدین معناست که آنها چنان جان و هستی و تمام سرمایه وجودی خود خود را هدر داده‌اند که گویی هلاک شده‌اند و ظاهرا به همین جهت ست که اصل خسران را هلاکت هم دانسته‌اند.

جلسه 243 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-22-2/

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

هرکس که به خداوند کفر بورزد اوست که «مغضوب علیه» (مورد غضب واقع شده) و «ضال» (گمراه) از راه خداوند عز و جل است. (اشاره دارد به آیه آخر سوره حمد)

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص: 50

قَالَ الْإِمَامُ ع: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

کُلُّ مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ فَهُوَ مَغْضُوبٌ عَلَیْهِ، وَ ضَالٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.


2) از امام صادق ع روایت شده است: همراه با ایمان [واقعی] عمل ضرری نمی‌زند و همراه با کفر [واقعی] عمل سودی نمی‌بخشد. آیا نمی‌بینی که [خداوند] فرموده است: «و هیچ چیز مانع پذیرفته شدنِ انفاقهاى آنان نشد جز اینکه به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند» (توبه/54) «و مُردند در حالی که کافر بودند.» (توبه/125)

الکافی، ج‏2، ص464

عَنْهُ عَنْ یُونُسَ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی أُمَیَّةَ یُوسُفَ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

لَا یَضُرُّ مَعَ الْإِیمَانِ عَمَلٌ وَ لَا یَنْفَعُ مَعَ الْکُفْرِ عَمَلٌ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ قَالَ «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ» «وَ مَاتُوا وَ هُمْ کَافِرُونَ».[1]


3) از امام باقر ع روایت شده است:

کسی که مومن باشد و عمل خوبی در [دوره] ایمانش انجام دهد، سپس فتنه‌ای به او برسد و کفر پیشه کند، سپس بعد از کفرش توبه کند، همه آن عملش که در [دوره] ایمانش انجام داده محاسبه می‌شود و آن کفر - با توجه به اینکه بعد از کفرش توبه کرده - آن عملش را باطل نمی‌کند.

الکافی، ج‏2، ص461

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ وَ غَیْرِهِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

مَنْ کَانَ مُؤْمِناً فَعَمِلَ خَیْراً فِی إِیمَانِهِ ثُمَّ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ فَکَفَرَ ثُمَّ تَابَ بَعْدَ کُفْرِهِ کُتِبَ لَهُ وَ حُوسِبَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ کَانَ عَمِلَهُ فِی إِیمَانِهِ وَ لَا یُبْطِلُهُ الْکُفْرُ إِذَا تَابَ بَعْدَ کُفْرِهِ.


4) از امام صادق ع روایت شده است که: رسول خدا ص فرمود: اطاعت علی ع ذلت‌ است و معصیتش کفر به خداست!

گفته شد: یا رسول الله!! چگونه می‌شود که اطاعت علی ع ذلت‌ باشد و معصیتش کفر به خدا؟!

فرمود: همانا علی ع شما را بر انجام حق می‌کشاند، پس اگر اطاعتش کنید [در برابر حق] ذلیل [و مطیع] می‌شوید؛ و اگر عصیانش کنید به خداوند عز و جل کفر ورزیده‌اید.

الکافی، ج‏2، ص388

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ الْمُبَارَکِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ ابْنِ سِنَانٍ وَ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص طَاعَةُ عَلِیٍّ ع ذُلٌّ وَ مَعْصِیَتُهُ کُفْرٌ بِاللَّهِ!

قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ کَیْفَ یَکُونُ طَاعَةُ عَلِیٍّ ع ذُلًّا وَ مَعْصِیَتُهُ کُفْراً بِاللَّهِ؟

قَالَ إِنَّ عَلِیّاً ع یَحْمِلُکُمْ عَلَى الْحَقِّ فَإِنْ أَطَعْتُمُوهُ ذَلَلْتُمْ وَ إِنْ عَصَیْتُمُوهُ کَفَرْتُمْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.


5) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کافر، دنیا بهشتش است، و زندگی زودگذر نهایت همتش، و مرگ مایه شقاوتش، و آتش جهنم غایت و پایانش!

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص92

الْکَافِرُ الدُّنْیَا جَنَّتُهُ وَ الْعَاجِلَةُ هِمَّتُهُ وَ الْمَوْتُ شَقَاوَتُهُ وَ النَّارُ غَایَتُهُ.

تدبر

1) «هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ»

مقصود از این تعبیر که «او کسی است که شماها را خلیفه‌هایی در زمین گردانید» چیست؟

الف. شما را جانشینان کسانی که در قرون قبل می‌زیستند قرار داد، به اینکه شما را بعد از آنان پدید آورد و شما را وارث آنچه از آنِ آنان بود قرار داد. (به نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص642) به تعبیر دیگر، می‌خواهد بیان کند که مردم دائما جایگزین همدیگر می‌شوند و افراد جدید مسلط بر اموری می‌شوند که تحت سلطه و اختیار گذشتگان بود. (المیزان، ج17، ص52) تا بدین وسیله آنان از وضعیت گذشتگان خود عبرت گرفته، مسیر کفر را در پیش نگیرند. (البحر المحیط، ج9، ص37)

ب. شما را همنشینان کفار، در هر امتی بعد از امت، و در هر قرنی بعد از قرن قبل، قرار داد (قتاده، به نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص642)

ج. چه‌بسا مراد همان مقام خلیفة‌اللهی باشد که در ابتدای آفرینش انسان بدان تصریح کرده است، بویژه که عبارات اینجا بسیار شبیه آنجاست: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة: و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: همانا من در زمین خلیفه‌ای قرار می‌دهم» (بقره/30)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

در اینکه مقام خلیفة‌اللهی یک برتری‌ای برای انسان نسبت به سایر موجودات ایجاد می‌کند تردیدی نیست؛ اما اینکه این برتری لزوما به معنای این نیست که ولو هر کاری بکند، ازبقیه موجودات بهتر است. بویژه اگر آن بار امانتی را که انسان را از سایر موجودات متمایز ساخت (احزاب/72)، «اختیار» خاص انسان بدانیم که منجر به این می‌شود که موجودی مکلف و مسئولیت‌پذیر شود (جلسه560، تدبر 1.الف http://yekaye.ir/al-ahzab-33-72/) چرا که اقتضای برخورداری از اختیار این است که موجود مختار بتواند از بقیه بدتر شود (کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، اعراف/179 و فرقان/44؛ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة؛ بقره/74) و شاهد این مدعا هم آن است که آنجا که از این سخن می‌گوید که این امانت را هیچ موجودی جز انسان تحمل نداشت، بلافاصله به جای اینکه مدح کند، مذمت می‌کند (وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا؛ احزاب/72) (توضیح بیشتر در جلسه560، تدبرهای 4 و 7 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-72/)

به نظر می‌رسد که چون اغلب مفسران چنان ذهنیتی داشته‌اند (که اگر خلیفةالله شد حتما نهایتا از بقیه بهتر خواهد بود) - با اینکه عبارات این دو آیه بسیار شبیه همدیگرند - این دو را ناظر به همدیگر ندانسته‌اند و خلیفه در این آیه را صرفاً به معنای جانشین گروههای قبل معرفی کرده‌اند.[2]

د. ...


2) «هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ ...»

این آیه چه ارتباطی به آیات قبل دارد؟

الف. همان طور که کتاب آسمانی را به شما به ارث دادیم (آیه32) به همان صورت زمین را هم به شما از گذشتگان به ارث دادیم تا این نعمت را سپاس می‌گویید و از وضعیت گذشتگانتان عبرت گیرید. (مجمع‌البیان، ج8، ص643)

ب. آیات قبل ناظر به عذاب کافران بود؛ و اکنون می‌فرماید که ما شما را جایگزین قبلی‌ها کردیم اما شما از کفرورزی و عاقبت سوء گذشتگان عبرت نگرفتید و باز به کفر روی آوردید. (البحر المحیط، ج9، ص37)

ج. آیه می‌تواند مستقیما به آیه قبل مرتبط باشد؛ یعنی خداوند چون از سویی عالم به غیب آسمانها و زمین است، پس شما را مقام خلیفة‌اللهی در زمین بخشید و می‌دانست این تنها در توان انسان است؛ و از سوی دیگر و از سوی دیگر از درون سینه‌های شما کاملا باخبر است، و بخشیدن این مقام به انسان اصلا به آن معنا نیست که کسی از شما کفر نورزد. (توضیح بیشتر در تدبر1، بند ج)

د. ...


3) «فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ»

کسی که کفر بورزد این تنها و تنها علیه خودش خواهد بود و ضربه‏اى به خدا نمى‏زند. (تفسیر نور، ج‏7، ص507)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

خداوند ربوبیت انسان را برعهده دارد؛ پس هر کمالی که انسان بدان دست می‌یابد، به عنایت و افاضه خداوند است. کسی که این ربوبیت را به رسمیت می‌شناسد و بدان ایمان می‌آورد خود را در مسیری که خداوند معین کرده قرار می‌دهد؛ و از این رو اگر احیانا عمل خلافی هم از او سر بزند، چون در مجموع در مسیر حق است، این خلاف، حداکثر درنگی در کار او پیش می‌آورد؛ اما ضربه کاری به او نمی‌زند.

اما کسی که به ربوبیت خداوند کفر بورزد، واقعیت را - که او تحت ربوبیت خدا عمل می‌کند - تغییر نداده است، بلکه فقط دچار توهم شده، و به خاطر این توهم، خود را از امدادهای غیبی بی‌بهره می‌بیند و بدانها در زندگی روی نمی‌آورد؛ و عملا خود را از مزایای ایمان آوردن برای طی مسیر رشد و کمال محروم می‌کند.

بحثی درباره علم دینی

این نکته در ساحت علوم انسانی هم رخ می‌نماید. دانشمندی که انسان را تحت ربوبیت خداوند نبیند، عملا قسمت عظیمی از واقعیت را سانسور کرده و در حقیقت فقط خودش را از برخی از اطلاعات صحیح و مهم که بدون آنها هیچ تحلیلی به ثمر نمی‌رسد محروم کرده است.


4) «فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ»

کفّار، کفر خود را به گردن نیاکان یا جامعه نیاندازند. (تفسیر نور، ج‏7، ص507)


5) «هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ + فَـ + مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ»

این دو جمله را با حرف «ف» به هم مربوط کرد؛ چرا؟

الف. جانشینى انسان در زمین باید عامل شکر باشد نه کفر. یعنی شما نیز رفتنى هستید و دیگران جانشین شما خواهند شد، پس در این چند روز دنیا کفر نورزید. (تفسیر نور، ج‏7، ص507)

ب. چه‌بسا می‌خواهد توجه دهد که گذشتگانتان که شما جانشین آنها شده‌اید را ببینید: پس هرکس کفر ورزید کفرش به ضرر خودش تمام شد.

ج. شاید می‌خواهد بفرماید اینکه خداوند شما را خلیفه در زمین قرار داده است، بدین معنا نیست که شما حتما موجودات خوبی خواهید بود و کفر نخواهید ورزید.

د. شاید می‌خواهد بفرماید اینکه خداوند شما را خلیفه در زمین قرار داده است، بدین معنا نیست که اگر کفر بورزید کفرش علیه او تمام نشود.

ه. ...


6) «وَ لا یَزیدُ الْکافِرینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا یَزیدُ الْکافِرینَ کُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً»

چرا نفرمود که ثمره کفرِ کافران «مقت» (مبغوض و رانده شدن از درگاه الهی) و خسران است، بلکه از تعبیر «لا یزید: نمی‌افزاید» استفاده کرد؟

الف. چون فطرت انسان همواره در معرض استکمال . ازدیاد است؛ پس اگر تسلیم حق باشد این کمال و قرب او را می‌افزاید و اگر کفر بورزد، مبغوضیت و خسارت در پیشگاه خدا را. (المیزان، ج17، ص52)

ب. خطرات و آثار کفر محدود نیست و هر لحظه گسترش مى‏یابد. (تفسیر نور، ج‏7، ص507)

ج. ...


7) ‌«وَ لا یَزیدُ الْکافِرینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا یَزیدُ الْکافِرینَ کُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً»

چرا «خسارا» را مستقیما به «مقتاً» عطف نکرد و کل جمله را مجددا تکرار فرمود؟

و اکنون که تکرار کرده، چرا برای «مقتِ» (مبغوض و رانده شدن از درگاه الهی) کافر، از تعبیر «عند ربهم» استفاده کرد؛ اما برای «خسارت» خیر؟

الف. چون خسارت از پیامدهای تبدیل ایمان به کفر، و شقاوتمند شدن است و امری ناشی از عمل خودشان است؛ اما مبغوض شدن امری است که از ناحیه خدا متوجه آنان می‌شود. به عبارت دیگر، محبوب و مبغوض شدن، دو امر خارجی است که «نزد چه کسی» در آن موضوعیت دارد [مثلا شخصی محبوب خداست و مبغوض شیطان] اما خسارت مطلبی است که فقط به خود شخص مربوط است. (المیزان، ج17، ص52)

ب. می‌خواهد توجه دهد که این کفر آنها دو پیامد مستقل دارد که هردو موضوعیت دارند و در هشدار دادن به کافران هر دو مستقلا به کار می‌آیند. مثلا اگر کسی حتی چنان از خدا بیگانه است که گمان می‌کند که مبغوض خدا شدن اصلا اهمیتی ندارد، دست کم بداند که این کفر، علاوه بر این، به خودی خود به او خسارت خواهد زد.

ج. ..


8) «وَ لا یَزیدُ الْکافِرینَ کُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً»

کفر به خودى خود، عامل خسارت است، گرچه کافر عمل فاسدى انجام ندهد. (تفسیر نور، ج‏7، ص507)


9) «هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ ... لا یَزیدُ الْکافِرینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً»

صرف اینکه خداوند ما انسانها را خلیفه در زمین قرار داده نتیجه نمی‌دهد که هر کاری انجام دهیم باز ما را دوست خواهد داشت. بلکه اگر کسی کفر بورزد، خداوند او را را بشدت مبغوض و مطرود درگاه خویش خواهد کرد.


10) «هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ ...وَ لا یَزیدُ الْکافِرینَ کُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً»

صرف اینکه خداوند ما انسانها را خلیفه در زمین قرار داده نتیجه نمی‌دهد که هر کاری انجام دهیم ضرر و زیان نخواهیم کرد. بلکه اگر کسی کفر بورزد، با همین زندگی خلیفة‌اللهی جز بر زیانش افزوده نخواهد شد.


 


[1] . در همانجا این روایت هم آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ أَبِی أُمَیَّةَ یُوسُفَ بْنِ ثَابِتِ بْنِ أَبِی سَعْدَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ: الْإِیمَانُ لَا یَضُرُّ مَعَهُ عَمَلٌ وَ کَذَلِکَ الْکُفْرُ لَا یَنْفَعُ مَعَهُ عَمَلٌ.

[2] . از معدود کسانی که به امکان اینکه در این آیه، خلیفه به معنای خلیفه خدا باشد اشاره کرده، آقای قرائتی است که می‌فرمایند: «مراد از خلیفه بودن انسان در این آیه، یکى از سه امر است: جانشینى ملّت‏ها از ملّت‏ها، جانشینى فرزندان آدم از انسان‏هاى پیش از خلقت آدم، جانشینى انسان از خداوند» (تفسیر نور، ج‏7، ص506) اما خود ایشان هم در پیامهای آیه، از این نکته هیچ استفاده‌ای نمی‌کنند.

 


738) سوره فاطر (35) آیه 38 إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماوا

بسم الله الرحمن الرحیم

738) سوره فاطر (35) آیه 38

إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

ترجمه

همانا خداوند عالم به غیبِ آسمانها و زمین است؛ قطعا او به درون سینه‌ها داناست.

اختلاف قرائت[1]

حدیث

1) فتح بن یزید جرجانی امام رضا ع را در مسیر خروج از خراسان به سمت بغداد [که مامون ایشان را در این سفر شهید کرد] ملاقات می‌کندو سوالاتی از ایشان می‌پرسد. آخرین سوالی که می‌پرسد این است که:

گفتم: آیا خداوند ازلی می‌داند که چیزی که موجود نبوده، اگر موجود شود، چگونه خواهد بود؟

فرمودند: وای بر تو که به مسائل دشواری مشغول شده‌ای. آیا نشنیده‌ای که خداوند می فرماید «»اگر در زمین و آسمان خدایی غیر از الله می‌بود حتما دچار فساد می‌شد» (انبیاء/22) و فرمود «حتما برخی بر برخی برتری‌ می جستند» (مومنون/91) و از قول جهنمیان حکایت کرد «ما را بیرون آور که کار شایسته‌ای انجام دهیم غیر از آنچه انجام می‌دادیم» (فاطر/37). پس او چیزهایی را که رخ نداده می‌داند که اگر رخ دهند چگونه خواهند بود.

پس بلند شدم و دست و پای ایشان را بوسیدم و ایشان سرش را جلو آورد و سر و صورتشان را بوسیدم و از نزد ایشان خارج شدم در جالی که به خاطر حظ و بهره‌ای که برده بودم چنان خوشحال بودم که قابل وصف نبود.

التوحید (للصدوق)، ص65

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ بُرْدَةَ قَالَ حَدَّثَنِی الْعَبَّاسُ بْنُ عَمْرٍو الْفُقَیْمِیُّ عَنْ‏ أَبِی الْقَاسِمِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیِّ عَنِ الْفَتْحِ بْنِ یَزِیدَ الْجُرْجَانِیِّ قَالَ: لَقِیتُهُ [أبا الحسن الرضا] ع‏ عَلَی الطَّرِیقِ عِنْدَ مُنْصَرَفِی مِنْ مَکَّةَ إِلَی خُرَاسَانَ وَ هُوَ سَائِرٌ إِلَی الْعِرَاقِ...

قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَدْ بَقِیَتْ مَسْأَلَةٌ قَالَ هَاتِ لِلَّهِ أَبُوکَ قُلْتُ یَعْلَمُ الْقَدِیمُ الشَّیْ‏ءَ الَّذِی لَمْ یَکُنْ أَنْ لَوْ کَانَ کَیْفَ کَانَ یَکُونُ‏ قَالَ وَیْحَکَ إِنَّ مَسَائِلَکَ لَصَعْبَةٌ أَ مَا سَمِعْتَ اللَّهَ یَقُولُ لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَ قَوْلَهُ‏ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی‏ بَعْضٍ‏ وَ قَالَ یَحْکِی قَوْلَ أَهْلِ النَّارِ أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ‏ وَ قَالَ‏ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ‏ فَقَدْ عَلِمَ الشَّیْ‏ءَ الَّذِی لَمْ یَکُنْ أَنْ لَوْ کَانَ کَیْفَ کَانَ یَکُونُ فَقُمْتُ لِأُقَبِّلَ یَدَهُ وَ رِجْلَهُ فَأَدْنَی رَأْسَهُ فَقَبَّلْتُ وَجْهَهُ وَ رَأْسَهُ وَ خَرَجْتُ وَ بِی مِنَ السُّرُورِ وَ الْفَرَحِ مَا أَعْجِزُ عَنْ وَصْفِهِ لِمَا تَبَیَّنْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ الْحَظِّ.


2) عبدالله بن مسکان می گوید: از امام صادق ع در مورد خداوند تبارک و تعالی سوال کردم که آیا به مکان، قبل از اینکه آن را بیافریند علم دارد؟ یا اینکه علم او همراه با آفرینش او و پس از آفریدنش است؟

فرمودند: خداوند برتر از این است؛ بلکه او همواره به مکان عالم است قبل از اینکه آن را ایجاد کند همانند علمی که پس از ایجاد آن بدان دارد؛ و علم او به تمام اشیاء از این جهت شبیه علم او به مکان است [= همه چیز را قبل از اینکه بیافریند می‌داند و آفرینش آنها چیزی بر علم او اضافه نکند].

التوحید (للصدوق)، ص137

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ مَنْصُورُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْأَصْفَهَانِیُّ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَ کَانَ یَعْلَمُ الْمَکَانَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْمَکَانَ أَمْ عَلِمَهُ عِنْدَ مَا خَلَقَهُ وَ بَعْدَ مَا خَلَقَهُ؟

فَقَالَ: تَعَالَى اللَّهُ بَلْ لَمْ یَزَلْ عَالِماً بِالْمَکَانِ قَبْلَ تَکْوِینِهِ کَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ مَا کَوَّنَهُ وَ کَذَلِکَ عِلْمُهُ بِجَمِیعِ الْأَشْیَاءِ کَعِلْمِهِ بِالْمَکَانِ.[2]


3) امیرالمومنین ع در یکی از خطبه‌هایشان در توضیح علم خداوند فرمودند:

مى‏داند فریاد درندگان را در بیابانها، و نافرمانى بندگان را در نهانها، و آمد و شد ماهیان را به دریاهایى با آب فراوان، و به هم کوفتن آب را بر اثر بادهاى سخت وزان.

نهج البلاغه، خطبه198 (اقتباس از ترجمه شهیدی، ص232)

یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافِ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ وَ تَلَاطُمَ الْمَاءِ بِالرِّیَاحِ الْعَاصِفَات‏

توجه

اغلب احادیث جلسه 607 http://yekaye.ir/al-kahf-18-26/ نیز می‌تواند در مورد این آیه مد نظر قرار گیرد.

تدبر

1) «إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»

آسمانها و زمین در این ظاهر مشهودی که ما از آنها می‌بینیم، خلاصه نمی‌شوند.

آنها غیبی دارند که خداوند بر غیب آنها نیز احاطه کامل دارد.


2) «إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»

همانا خداوند عالم به غیبِ آسمانها و زمین است؛ قطعا او به درون سینه‌ها داناست.

چه ارتباطی هست بین این دو جمله؟

الف. می‌خواهد بفرماید که خداوند هم به عالم بیرون از انسان کاملا علم و احاطه دارد و هم به عالم درون انسان؛ و این دو، اشاره به همان دوگانه آفاق و انفس است که در آیه «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق» (فصلت/53) بدان اشاره شده است.

ب. نه آنچه در آسمانها و زمین بر شما مخفی است از او مخفی می‌ماند و نه آنچه شما در سینه خود مخفی می کنید (مجمع‌البیان، ج8، ص642)

ج. وقتی هیچ امر نهانی در آسمانها و زمین بر خداوند مخفی نیست، پس آنچه شما در سینه‌هایتان مخفی می‌کنید هم بر او مخفی نمی‌ماند. در واقع جمله اول دلیلی است برای پذیرش جمله دوم. (تفسیر کنز الدقائق، ج‏10، ص579)

د. ‏در آیات قبل از بهشت و جهنم و بهشتیان و جهنمیان سخن گفت؛ شاید می‌خواهد اشاره کند اینکه خداوند بهشتیان را در بهشت و جهنمیان را در جهنم جای داد ناشی از این است که هم غیب آسمانها و زمین را می‌داند و هم نهانی‌ترین عرصه وجود آدمیان را؛ و از این روست که می‌داند که وجود چه کسی با چه جایگاهی در عالم تناسب دارد؛ و این قرار گرفتن بهشتیان در بهشت و جهنمیان در جهنم عین عدل است.

ه. غیب آسمانها و زمین، روی دیگر سکه وجود انسان و حقایق عظیم و مخفی‌ای که در درون انسانهاست؛ چنانکه در آیه‌ای دیگر، تفکر در خویشتن را راهی به سوی فهم حقانیت آفرینش آسمانها و زمین دانسته است: «أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَق‏: آیا پس در نفس خویش نمی‌اندیشند؟ خداوند آسمانها و زمین و آنچه بین این دو است را جز به حق نیافرید» (روم/8)

موید این برداشت، شعر منسوب به امیرالمومنین ع است که می‌فرماید:

وَ تَحْسَبُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ             وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ

وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی             بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَر (دیوان أمیر المؤمنین علیه السلام، ص175)

ترجمه: آیا می‌پنداری که تو جسمی کوچک هستی؟ در حالی که در تو عالم بزرگتر درهم‌پیچیده شده است؛ و تو همان «کتاب مبین»ی هستی که با حرفهای آن امور مخفی آشکار می گردد.

و. ...


3) «رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذی کُنَّا نَعْمَلُ ... إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»

اگر کافران در جهنم می‌مانند بدین جهت است که خداوند نهان دلهای آنان را می‌داند؛ و می‌داند که اگر تخفیفی بدانها داده شود و به دنیا برگردند دوباره همان کارهای قبل را تکرار می‌کنند. (البحر المحیط، ج9، ص37)

به تعبیر دیگر،

کسانى که فرصت‏هاى دنیا را از دست داده و عمل صالحى انجام نداده‏اند و در آخرت ناله مى‏زنند که ما را از دوزخ نجات بده تا عمل صالح انجام دهیم، در سخن خود صداقت ندارند. (تفسیر نور، ج‏9، ص507)


4) «إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»

همانا خداوند به درون سینه‌ها داناست؛ و بر اساس باطن و درون شما با شما برخورد و شما را مورد حسابرسی قرار می‌دهد، خواه ظاهر شما با این باطن هماهنگ باشد یا نباشد؛ و از این جهت این مضمون شبیه است به آیاتی مانند «إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ: اگر آنچه در خویشتن دارید آشکار کنید یا مخفی بدارید خداوند شما را بدان مورد حسابرسی قرار می‌دهد» (بقرة/284) (المیزان، ج‏17، ص498)


5) «إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»

«صدور» را در اینجا جمع «صدر» و به معنای «سینه‌ها» دانسته‌اند. اما می‌دانیم که کلمه «صدور» به معنای مصدر هم هست (صادر شدن).

آیا احتمال ندارد که این معنا هم در این آیه مد نظر باشد؟

(یعنی خداوند به غیب آسمانها و زمین آگاه است، چرا که او به ذات صادر شدن و خود ایجاد کردن آگاه است؛ یعنی چون صدور و ایجاد آسمانها و زمین در کف قدرت و علم اوست، پس او غیب آنها را می داند.)


برای تامل بیشتر

6) «إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»

چرا آگاهی خدا از غیب آسمانها و زمین را با تعبیر «عالم» گفت و آگاهی او از ذات صدور را با تعبیر «علیم»؟


7) «إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»

چرا تعبیر علیم «بذات الصدور» گفت نه «علیم بالصدور» و یا حتی «علیم بالقلوب»؟ در واقع، کلمه «ذات» چه نکته‌ای را مد نظر دارد؟

 


[1] . قرأ جناح بن حبیش: عالمٌ منونا، غیب نصبا و الجمهور: على الإضافة (البحر المحیط، ج‏9، ص37)

[2] . این احادیث هم درباره علم خداوند قابل توجه است:

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَ رَأَیْتَ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ أَ لَیْسَ کَانَ فِی عِلْمِ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ بَلَى قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ. (التوحید (للصدوق)، ص135)

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ یَعْنِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ یَکُونُ الْیَوْمَ شَیْ‏ءٌ لَمْ یَکُنْ فِی عِلْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لَا بَلْ کَانَ فِی عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ‏ یُنْشِئَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ. (التوحید (للصدوق)، ص135)

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ مَنْصُورُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْأَصْفَهَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ بَشَّارٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ أَ یَعْلَمُ اللَّهُ الشَّیْ‏ءَ الَّذِی لَمْ یَکُنْ أَنْ لَوْ کَانَ کَیْفَ کَانَ یَکُونُ‏  أَوْ لَا یَعْلَمُ إِلَّا مَا یَکُونُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى هُوَ الْعَالِمُ بِالْأَشْیَاءِ قَبْلَ کَوْنِ الْأَشْیَاءِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏  وَ قَالَ لِأَهْلِ النَّارِ- وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ‏  فَقَدْ عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ لَوْ رَدَّهُمْ لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَ قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ لَمَّا قَالُوا- أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ‏ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ‏  فَلَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمُهُ سَابِقاً لِلْأَشْیَاءِ قَدِیماً قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَهَا فَتَبَارَکَ رَبُّنَا تَعَالَى عُلُوّاً کَبِیراً خَلَقَ الْأَشْیَاءَ وَ عِلْمُهُ بِهَا سَابِقٌ لَهَا کَمَا شَاءَ کَذَلِکَ لَمْ یَزَلْ رَبُّنَا عَلِیماً سَمِیعاً بَصِیراً. (التوحید (للصدوق)، ص136)

 


737) سوره فاطر (35) آیه 37 وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها رَبَّنا أَ

بسم الله الرحمن الرحیم

737) سوره فاطر (35) آیه37

وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذی کُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمینَ مِنْ نَصیرٍ

ترجمه

و آنان در آنجا فریاد برکشند پروردگارا ما را بیرون آور [که] عمل صالحی انجام دهیم غیر از آنچه می کردیم؛ آیا شما را عمری ندادیم که در آن متذکر شود کسی که متذکر می‌شد؛ و به سوی شما انذاردهنده [نیز] آمد؛ پس بچشید، که ظالمان هیچ یاوری ندارند.

نکات ادبی

یَصْطَرِخُونَ

ماده «صرخ» در اصل به صدای بلند دلالت می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص348) و برخی تاکید کرده‌اند که صدایی است که برای درخواست کمک بلند می‌شود (کتاب العین، ج‏4، ص185؛ مجمع البیان، ج‏8، ص641) و تفاوتش با یاری گرفتن (معونة و غواث) در همین است که درخواست کمک با فریاد و صدای بلند همراه است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص223)

«مُصرِخ» (ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ؛ ابراهیم/22) به معنای «فریادرس» است (کتاب العین، ج‏4، ص185) و «صریخ» (وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَریخَ لَهُم؛ یس/43) هم به همان معناست، و در خصوص کسی به کار می‌رود که در شدتها و تنگناها نزد او به فریادرسی می‌روند (کتاب العین، ج‏4، ص185)

«استَصرَخ» (فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ؛ قصص/18) به معنای با فریاد زدن درخواست کمک کردن است.

و وقتی این ماده به باب افتعال می‌رود، به جای «اصتراخ» به صورت «اصطراخ» تلفظ می‌شود (وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها؛ فاطر/37) و در توجیه آن گفته‌اند که چون حرف «ت» بین دو حرف «ص» و «ر» قرار گرفته که هر دو حالت اطباق و استعلا دارد، قلب به «ط» می‌شود. (مجمع البیان، ج‏8، ص641)

این ماده همین 5 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت[1]

حدیث

1) از امام کاظم ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده که پیامبر ص به من فرمودند:

علی! بین کسی که تو را دوست دارد و اینکه چیزی را ببیند که چشمش روشن شود فاصله‌ای نیست مگر دیدن مرگ؛ سپس این آیه را تلاوت فرمود «پروردگارا ما را بیرون آور [که] عمل صالحی انجام دهیم غیر از آنچه می کردیم» (فاطر/37)

یعنی اینکه دشمنانش هنگامی که داخل جهنم شوند می‌گویند «پروردگارا ما را بیرون آور [که] انجام دهیم عمل صالحی» در خصوص ولایت علی ع «غیر از آنچه انجام می دیدم» در دشمنی با او؛ پس در جواب آنها گفته می‌شود «آیا شما شما را عمری ندادیم که در آن متذکر شود کسی که متذکر می‌شد؛ و به سوی شما انذاردهنده [نیز] آمد» که همان پیامبر ص است؛ «پس بچشید که ظالمان» در حق آل محمد ص «هیچ یاوری ندارند» که یاریشان کند و از آن نجاتشان دهد و در برابر آتش مانع آنها شود..

مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص327-328؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص474

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلٍ الْعَطَّارُ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ قَالَ:

قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ص: یَا عَلِیُّ مَا بَیْنَ مَنْ یُحِبُّکَ وَ بَیْنَ أَنْ یَرَی مَا تَقَرُّ بِهِ عَیْنُهُ إِلَّا أَنْ یُعَایِنَ الْمَوْتَ ثُمَّ تَلَا «رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ»‏

یَعْنِی أَنَّ أَعْدَاءَهُ‏ إِذَا دَخَلُوا النَّارَ قَالُوا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً فِی وَلَایَةِ عَلِیٍّ ع غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ فِی عَدَاوَتُهُ فَیُقَالُ لَهُمْ فِی الْجَوَابِ‏ «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ» وَ هُوَ النَّبِیُّ ص‏ «فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ»‏ لِآلِ مُحَمَّدٍ «مِنْ نَصِیرٍ» یَنْصُرُهُمْ وَ لَا یُنْجِیهِمْ مِنْهُ وَ لَا یَحْجُبُهُمْ عَنْهُ‏.


2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

از کسانی مباش که به آخرت امید دارند بدون عمل؛ و امید به توبه دارند علی‌رغم آرزوهای طولانی؛ در مورد دنیا همچون زاهدان سخن می‌گویند ولی در آن همانند کسانی که بدان رغبت دارند کار انجام می‌دهند؛ اگر از آن بدانان داده شود سیر نمی‌شوند و اگر داده نشود قانع نمی‌شوند؛ از شکرِ [= ادای حقِ] آنچه به وی داده شده ناتوان است؛ و در عین حال، در آنچه مانده، بیشتر از آن را می‌جوید؛ مردم را نهی می‌کند اما خودش نهی نمی‌پذیرد؛ و مردم را به اموری امر می‌کند که خودش انجام نمی‌دهد؛ صالحان را دوست دارد اما کارهای آنان را انجام نمی دهد؛ و از بدکاران بیزار است در حالی خودش از آنان است؛ مرگ را ناخوشایند می‌شمرد به خاطر کثرت بدی‌هایش، در عین حال در زندگی‌اش بدیها را رها نمی‌کند؛ می‌گوید چقدر کار کنم که خسته شوم، چرا دست روی دست نگذارم و آرزو کنم؟! پس آرزوی مغفرت را در سر می‌پروراند در حالی که در معصیت غوطه‌ور است؛ عمری سپری کرده است که «متذکر می‌شود در آن، کسی که متذکر می‌شد» (فاطر/37) در مورد آنچه سپری شده می‌گوید اگر کاری می‌کردم و زحمتش را به جان می خریدم برایم بهتر بود؛ در حالی که همچنان عمر ضایع می‌کند و بی‌خیال است؛ اگر مریض شود به خاطر کم‌کاری‌ای که داشته پشیمان می‌شود و همین که سلامت یافت، مغرور می‌شود و کار را به تاخیر می‌اندازد؛ وقتی در عافیت است، به عُجب می‌افتد و وقتی که مبتلا می گردد ناامید می‌شود؛ در جایی که گمان می‌برد نَفسش بر او غلبه می‌کند، و در جایی که یقین دارد بر نفسش غلبه نمی‌کند! در روزی بر آنچه برایش معین شده قانع نیست و بدانچه برایش ضمانت شده اطمینان نمی‌کند؛ و به عملی که برایش واجب شده عمل نمی‌کند ...

تحف العقول، ص157-158

عن أمیر المؤمنین ع‏ (موعظته ع و وصفه المقصرین‏)

لَا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَیْرِ عَمَلٍ وَ یَرْجُو التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ یَقُولُ فِی الدُّنْیَا قَوْلَ الزَّاهِدِینَ وَ یَعْمَلُ فِیهَا عَمَلَ الرَّاغِبِینَ إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ لَمْ یَقْنَعْ یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ وَ یَبْتَغِی الزِّیَادَةَ فِیمَا بَقِیَ یَنْهَی النَّاسَ وَ لَا یَنْتَهِی وَ یَأْمُرُ النَّاسَ مَا لَا یَأْتِی یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَ لَا یَعْمَلُ بِأَعْمَالِهِمْ وَ یُبْغِضُ الْمُسِیئِینَ وَ هُوَ مِنْهُمْ وَ یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ سَیِّئَاتِهِ وَ لَا یَدَعُهَا فِی حَیَاتِهِ یَقُولُ کَمْ أَعْمَلُ فَأَتَعَنَّی‏ أَ لَا أَجْلِسُ فَأَتَمَنَّی فَهُوَ یَتَمَنَّی الْمَغْفِرَةَ وَ یَدْأَبُ فِی الْمَعْصِیَةِ وَ قَدْ عُمِّرَ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ یَقُولُ فِیمَا ذَهَبَ لَوْ کُنْتُ عَمِلْتُ وَ نَصِبْتُ‏ لَکَانَ خَیْراً لِی وَ یُضَیِّعُهُ غَیْرَ مُکْتَرِثٍ لَاهِیاً إِنْ سَقِمَ نَدِمَ عَلَی التَّفْرِیطِ فِی الْعَمَلِ وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ مُغْتَرّاً یُؤَخِّرُ الْعَمَلَ تُعْجِبُهُ نَفْسُهُ مَا عُوفِیَ‏ وَ یَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَی مَا یَظُنُّ وَ لَا یَغْلِبُهَا عَلَی مَا یَسْتَیْقِنُ‏ لَا یَقْنَعُ مِنَ الرِّزْقِ بِمَا قُسِمَ لَهُ وَ لَا یَثِقُ مِنْهُ بِمَا قَدْ ضُمِنَ لَهُ وَ لَا یَعْمَلُ مِنَ الْعَمَلِ بِمَا فُرِضَ عَلَیْهِ ...[2]


3) از امام صادق ع روایت شده است: همانا بنده در امورش در گشایش است تا چهل سالگی؛ پس چون به چهل سالگی رسید خداوند به دو فرشته موکل او وحی می‌کند همانا عمری که لازم بود به بنده‌ام بخشیده‌ام؛ پس، از این پس در کار او علظت و شدت به خرج دهید و عمل‌های کوچک و بزرگ، و کم و زیادش را حفظ و ثبت کنید؛

و از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل که «آیا شما را عمری ندادیم که در آن متذکر شود کسی که متذکر می‌شد» (فاطر/37) سوال شد، فرمودند: این توبیخ شخصی است که به هیجده سالگی رسیده است!

الأمالی( للصدوق)، ص37

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَی بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِ‏ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع:

إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَلَکَیْهِ أَنِّی قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اکْتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ کَثِیرَهُ وَ صَغِیرَهُ وَ کَبِیرَهُ.[3]

وَ سُئِلَ الصَّادِقُ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ فَقَالَ تَوْبِیخٌ لِابْنِ ثَمَانِیَ عَشْرَةَ سَنَةً.

فراز آخر این روایت در مجمع البیان، ج‏8، ص641 نیز آمده است.


4) هم از امیرالمومنین ع و هم از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

عمری که خداوند انسان را در آن معذور می‌دارد، تا شصت سالگی است.

نهج‌البلاغه، حکمت326؛ مجمع البیان، ج‏8، ص641

عن أمیر المؤمنین (ع) قال العمر الذی أعذر الله فیه إلی ابن آدم ستون سنة.

روی عن النبی ص أیضا مرفوعا أنه قال من عمره الله ستین سنة فقد أعذر إلیه.

تدبر

1) «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذی کُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمینَ مِنْ نَصیرٍ»

در آیه قبل در مورد جهنمیان فرمود که نه می‌میرند و نه از عذابشان کم می‌شود. وقتی چنین است، جهنمیان آرزوی بازگشت به دنیا می‌کنند و در آنجا فریاد برکشند پروردگارا ما را بیرون آور تا به جای گناهانی که انجام می دادیم عمل صالحی انجام دهیم؛

اما این تقاضایشان هر رد می‌شود زیرا در دنیا هم مهلت کافی داشتند و هم خداوند انذاردهندگانی را به سوی آنان گسیل داشته بود که هرکس بخواهد عبرت گیرد و متذکر شود، در همان دنیا متذکر می‌شد. آنها در حق خود ظلم کردند و وقتی خدا آنان را به حال خود رها کند هیچکس توان یاری آنها را نخواهد داشت.


2) «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها رَبَّنا ...»

اینکه درخواست آنان را با تعبیر «یصطرخون: فریاد جانکاه سر دادن» بیان کرد نشان می‌دهد:

الف. شدت عذاب‌های آنان را، که فریادشان را درآورده است؛

ب. شدت درماندگی ایشان را، که از ته دل فریاد نی‌زنند؛

ج. شدت هیاهوی جهنم و آشفتگی وضع و حال آنان را؛ که می‌خواهند در آن هیاهو کسی صدایشان را بشنود؛

د. ...


3) «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها رَبَّنا أَخْرِجْنا ...»

این آیات در وصف کافران و کفران‌پیشگان است؛ همانها که ربوبیت خدا در عالم را منکر بودند؛

با این حال، همین مضطرترین جهنمیان (که نه مرگ کارشان را تمام می‌کند و نه عذابشان تخفیفی می‌یابد و چنین فریادشان بلند شده) به ربوبیت خداوند پی می‌برند و خدا را با لفظ «ربنا» خطاب می‌کنند؛

ربوبیت خداوند حقیقتی است که به هیچ وجه قابل انکار نیست؛

اگر کسی در دنیا بدان اذعان نکند، در جهنم بدان اذعان خواهد کرد، جایی که دیگر این اذعان سودی برایش ندارد.


4) «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذی کُنَّا نَعْمَلُ ...»

آنچه راه نجات انسانها می‌باشد جدی گرفتن عمل صالح است؛

وقتی حقیقت نقش عمل صالح در سعادت انسان برملا شود، این کافران کفران‌پیشه تنها آرزویشان این است که برگردند و عمل صالحی انجام دهند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

عمل مطلوب انسان، عملی نیست که فعلا دلخواه اوست؛ بلکه عملی است که واقعا عمل صالح باشد.

مطلوب‌های فعلی ما، اگر عمل صالح نباشند، موقعی فراخواهد رسید که بشدت از انجام آن پشیمان خواهیم شد؛

و پشیمانی از یک عمل نشان می‌دهد که در تشخیص خوب بودن آن در اشتباه بوده‌ایم.

همین مطلب، یکی از عرصه‌های جدی نیاز ما به دین و شریعت الهی است، چرا که عقل ما بتنهایی نمی‌تواند هرآنچه نهایتا مطلوب ما خواهد بود را تشخیص دهد؛ تشخیصی که اگر نباشد پشیمانی‌اش هم عظیم است و هم غیرقابل جبران.


5) «نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذی کُنَّا نَعْمَلُ»

این جهنمیان، همین که جهنمی شده‌اند معلوم است که عمل صالح انجام نمی‌دادند؛ و نیز همین که تقاضا می‌کنند که «برگردیم عمل صالحی انجام دهیم» نشان می‌دهد که اعمالی که انجام داده بودند، صالح نبوده است.

پس چرا دوباره می‌گویند «غیر از آنچه انجام داده بودیم»؟

الف. نشان دهنده شدت حسرت آنان است در خصوص اعمال ناشایستی که انجام داده بودند. (الکشاف، ج‏3، ص615)

ب. قرآن کریم در جای دیگر آنان را چنین توصیف کرده، که «حساب می‌کنند کار خوبی می‌کنند» (هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً؛ کهف/104). آوردن این تعبیر «عمل صالحی غیر از آنچه انجام داده بودیم» اعترافی است به بدی کارهایی که انجام می دادند و آن را خوب می‌پنداشتند. (الکشاف، ج‏3، ص615)

ج. ...


6) «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَ»

عمری که به هر انسانی که جهنمی می‌شود داده شده، برای عبرت گرفتنش کافی بود.

درباره اینکه این عمر چه اندازه است، نه‌تنها بین مفسران (مجمع البیان، ج8، ص641[4]؛ البحر المحیط، ج9، ص36[5])، بلکه در خود روایات هم اختلاف مشاهده می‌شود:

از سن بلوغ (حسن بری، به نقل از البحر المحیط، ج9، ص36) و هیجده سال و چهل سال بیان شده (حدیث3) تا 60 سال (حدیث4). به نظر می‌رسد همه این اقوال درست باشند؛ چرا که اتمام حجت و بسته شدن راه عذر، امری دارای مراتب است:

از طرفی که کسی که به سن بلوغ می‌رسد به حدی از توان درک رسیده که بتواند وظیفه خود را در عالم تشخیص دهد، و برای همین است که از این زمان به بعد مکلف به تکالیف الهی می‌شود؛ در عین حال، در چهل سالگی، انسان از خامی درآمده و راه عذر بر او بسته شده؛ و در شصت سالگی دیگر در سرازیری مرگ قرار دارد و هیچ عذری برای توبه ندارد.


7) «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَ»

عمری که به انسانها داده می‌شود برای عبرت گرفتنشان کافی است.

شبهه

بسیاری از بچه‌ها در زیر سن بلوغ می‌میرند و بسیاری از افراد هستند که بلوغ فکری‌شان که بتوانند تشخیص حق و باطل دهند در سنی بالاتر از سن بلوغ رسمی است و در این فاصله نیز خیلی‌ها می‌میرند. آیا اینها مثال نقضی برای این آیه نیست؟

پاسخ

الف. مقام بحث آیه، مقام پاسخگویی به جهنمیانی‌اند که عذابشان قطعی شده و هیچ راهی برایشان باقی نمانده است؛

اما می‌دانیم که از طرفی بسیاری از افراد در مواقف حساب و یا با عذاب‌های برزخی پاک می‌شوند و نهایتا بهشت می‌روند و نیز بسیاری از افراد، مانند کودکان و مستضعفان فکری، اصلا جهنمی بدین معنا نخواهند بود. اینان تخصصاً از بحث خارج‌اند.

ب. اتمام حجت یک امر دارای مراتب است، هرکس به اندازه‌ای که حجت بر او تمام شود مواخذه خواهد شد.

ج. ...


8) «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذیرُ»

مقصود از این «انذاردهنده‌ای» که آمده و حجت را تمام کرده چیست؟

الف. پیامبر اکرم ص (تفسیر القمی، ج‏2، ص209؛ و نیز ابن‌زید، جبائی، و ... به نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص641) بلکه عموم انبیاء (البحر المحیط، ج‏9، ص37)

ب. قرآن کریم (زید بن علی، به نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص641)

ج. پیری و موی سفید (ابن‌عباس، عکرمه، سفیان بن عیینه، و ... به نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص642؛ البحر المحیط، ج‏9، ص37)

د. مرگ نزدیکان و خویشاوندان (به نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص641)

ه. کمال عقل، (به نقل از مجمع البیان، ج‏8، ص642) که می‌تواند از وقایعی که رخ می دهد عبرت بگیرد.

و. ...


9) «وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ ... کَذلِکَ نَجْزی کُلَّ کَفُورٍ؛ وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ ... فَما لِلظَّالِمینَ مِنْ نَصیرٍ»

کفر، کفران‌ و ناسپاسی، و ظلم، با اینکه سه معنای مختلف‌اند، اما در جهنم، کسانی که مرتکب اینها شده‌اند، یک گروهند: یعنی در شبکه مفاهیم قرآن، تلازمی هست بین کفر و ایمان نیاوردن، با کفران و ناسپاسی و قدرناشناسی، با ظلم و ستم و تعدی از حق خویش.


10) «فَما لِلظَّالِمینَ مِنْ نَصیرٍ»

در نظامی که خداوندِ حق همه‌کاره است، کسی که ظلم کند و بخواهد از حق خارج شود، یاوری نمی‌یابد.[6]

 

 


[1] . و قرأ الجمهور: ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ. و قرأ الأعمش: ما یذکر فیه من اذکر، بالإدغام و اجتلاب همزة الوصل ملفوظا بها فی الدرج. (البحر المحیط، ج‏9، ص36)

و النذیر جنس، و هم الأنبیاء، کل نبی نذیر أمته. و قری‏ء: النذر جمعا (البحر المحیط، ج‏9، ص37)

[2] . فَهُوَ مِنْ نَفْسِهِ فِی شَکٍّ إِنِ اسْتَغْنَی بَطِرَ وَ فُتِنَ‏ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ فَهُوَ مِنَ الذَّنْبِ وَ النِّعْمَةِ مُوَفَّرٌ وَ یَبْتَغِی الزِّیَادَةَ وَ لَا یَشْکُرُ وَ یَتَکَلَّفُ مِنَ النَّاسِ مَا لَا یَعْنِیهِ وَ یَصْنَعُ مِنْ نَفْسِهِ مَا هُوَ أَکْثَرُ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ وَاقَعَهَا بِاتِّکَالٍ عَلَی التَّوْبَةِ وَ هُوَ لَا یَدْرِی کَیْفَ یَکُونُ ذَلِکَ لَا تُغْنِیهِ رَغْبَتُهُ وَ لَا تَمْنَعُهُ رَهْبَتُهُ ثُمَّ یُبَالِغُ فِی الْمَسْأَلَةِ حِینَ یَسْأَلُ وَ یُقَصِّرُ فِی الْعَمَلِ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌ‏ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ یَرْجُو نَفْعَ عَمَلِ مَا لَمْ یَعْمَلْهُ وَ یَأْمَنُ عِقَابَ جُرْمٍ قَدْ عَمِلَهُ یُبَادِرُ مِنَ الدُّنْیَا إِلَی مَا یَفْنَی وَ یَدَعُ جَاهِلًا مَا یَبْقَی‏ وَ هُوَ یَخْشَی الْمَوْتَ وَ لَا یَخَافُ الْفَوْتَ یَسْتَکْثِرُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ وَ یَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْتَقِرُ مِنْ غَیْرِهِ یَخَافُ عَلَی غَیْرِهِ بِأَدْنَی مِنْ ذَنْبِهِ وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَدْنَی مِنْ عَمَلِهِ فَهُوَ عَلَی النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مَدَاهِنٌ یُؤَدِّی الْأَمَانَةَ مَا عُوفِیَ وَ أُرْضِیَ وَ الْخِیَانَةَ إِذَا سَخِطَ وَ ابْتُلِیَ إِذَا عُوفِیَ ظَنَّ أَنَّهُ قَدْ تَابَ وَ إِنِ ابْتُلِیَ ظَنُّ أَنَّهُ قَدْ عُوقِبَ یُؤَخِّرُ الصَّوْمَ وَ یُعَجِّلُ النَّوْمَ لَا یَبِیتُ قَائِماً وَ لَا یُصْبِحُ صَائِماً یُصْبِحُ وَ هِمَّتُهُ الصُّبْحُ وَ لَمْ یَسْهَرْ وَ یُمْسِی وَ هِمَّتُهُ الْعَشَاءُ وَ هُوَ مُفْطِرٌ یَتَعَوَّذُ بِاللَّهِ مِمَّنْ هُوَ دُونَهُ وَ لَا یَتَعَوَّذُ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَهُ یُنْصِبُ النَّاسَ لِنَفْسِهِ وَ لَا یُنْصِبُ نَفْسَهُ لِرَبِّهِ النَّوْمُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الرُّکُوعِ مَعَ الضُّعَفَاءِ یَغْضَبُ مِنَ الْیَسِیرِ وَ یَعْصِی فِی الْکَثِیرِ یَعْزِفُ لِنَفْسِهِ عَلَی غَیْرِهِ‏ وَ لَا یَعْزِفُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ فَهُوَ یُحِبُّ أَنْ یُطَاعَ وَ لَا یُعْصَی وَ یَسْتَوْفِیَ وَ لَا یُوفِیَ یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَ یُغْوِی نَفْسَهُ وَ یَخْشَی الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ وَ لَا یَخْشَی رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ یَعْرِفُ مَا أُنْکِرَ وَ یُنْکِرُ مَا عُرِفَ وَ لَا یَحْمَدُ رَبَّهُ عَلَی نِعَمِهِ وَ لَا یَشْکُرُهُ عَلَی مَزِیدٍ وَ لَا یَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَا یَنْهَی عَنْ مُنْکَرٍ فَهُوَ دَهْرَهُ فِی لَبْسٍ‏ إِنْ مَرِضَ أَخْلَصَ وَ تَابَ وَ إِنْ عُوفِیَ قَسَا وَ عَادَ فَهُوَ أَبَداً عَلَیْهِ وَ لَا لَهُ لَا یَدْرِی عَمَلَهُ إِلَی مَا یُؤَدِّیهِ إِلَیْهِ حَتَّی مَتَی وَ إِلَی مَتَی‏ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنْکَ عَلَی حَذَرٍ احْفَظْ وَ عِ انْصَرِفْ إِذَا شِئْتَ.

فرازی از این روایت در نهج‌البلاغه، حکمت 150 آمده است.

[3] . همچنین در إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص40 آمده است:

قَالَ النَّبِیُّ ص أَعْمَارُ أُمَّتِی بَیْنَ السِّتِّینَ إِلَی السَّبْعِینَ وَ قَلَّ مَنْ یَتَجَاوَزُهَا. و جاء فی قوله تعالی «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ» أنها معاتبة لابن الأربعین و قیل لابن ثمانیة عشر «وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ» الشیب و فی قوله «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا» جاوزت الستین.

[4] . و اختلف فی هذا المقدار فقیل هو ستون سنة و هو المروی عن أمیر المؤمنین (ع) قال العمر الذی أعذر الله فیه إلى ابن آدم ستون سنة و هو إحدى الروایتین عن ابن عباس و روی عن النبی ص أیضا مرفوعا أنه قال من عمره الله ستین سنة فقد أعذر إلیه و قیل هو أربعون سنة عن ابن عباس و مسروق و قیل هو توبیخ لابن ثمانی عشرة سنة عن وهب و قتادة و روی ذلک عن الصادق (ع).

[5] . و هذه المدة، قال الحسن: البلوغ، یرید أنه أول حال التذکر، و قیل: سبع عشرة سنة. و قال قتادة: ثمان عشرة سنة. و قال عمر بن عبد العزیز: عشرون. و قال ابن عباس: أربعون و قیل: خمسون. و قال علی: ستون، و روی ذلک عن ابن عباس

[6] . این جمله اگرچه ظاهرا در وصف موقعیت ظالمان در جهنم آمده است، اما عام است؛ خواه به این دلیل که سیاق، مضمون را مقید نمی‌کند؛ و خواه به این دلیل که قیامت باطن دنیاست که پرده‌های ظاهریش کنار رفته، و هرچه در قیامت رخ دهد، در باطن دنیا همان رخ داده است.

 


736) سوره فاطر (35) آیه 36 وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَ

بسم الله الرحمن الرحیم

736) سوره فاطر (35) آیه 36

وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا یُقْضی‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها کَذلِکَ نَجْزی کُلَّ کَفُورٍ

ترجمه

و کسانی آنان که کفر ورزیدند آنان را آتش جهنم است؛ نه بر آنان حکم می‌شود تا بمیرند و نه از عذاب آن بر آنها تخفیف داده می‌شود؛ اینچنین هر [شخص] بسیار ناسپاسی را جزا می‌دهیم.

نکات ادبی

یُقْضی‏

قبلا بیان شد که ماده «قضی» دلالت دارد بر محکم و متقن کردن و یکسره کردن کار، و به نهایت و پایان رساندن امور. «قضاء» به معنای حکمی است که قطعیت یافته و صادر شده است و «قاضی» بدین جهت بدین نام نامیده شده که احکام را جاری می‌سازد و تفاوت «قضاء» و «حکم» در این است که در کلمه «قضاء» این نکته مطلب تمام شده و نهایت کار معلوم شده مد نظر است، اما در «حکم» به جهت محکم‌کاری و قطعیتش توجه می‌شود.

برخی معنای اصلی این ماده را «جدا کردن و فیصله دادن امور» بیان کرده‌اند که ممکن است با کلام یا با عمل، توسط خدا یا توسط بشر، انجام شود؛ مثلا «وَ قَضی‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ‏» (إسراء/23) به معنای اعلام حکم قطعی است و «فَقَضاهُنَ‏ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یوْمَینِ» (فصلت/12) اشاره به ایجاد و فراغت یافتن از آن [= تمام شدن کار آفرینش آن] است؛ که این گونه به پایان رساندن در مورد بشر هم به کار رفته است: «فَإِذا قَضَیتُمْ‏ مَناسِکَکُمْ‏» (بقرة/200)

این ماده گاه به نحو کنایه در مورد مرگ هم به کار رفته است از این جهت که کار انسان را یکسره می‌کند «وَ نادَوْا یا مالِکُ‏ لِیقْضِ‏ عَلَینا رَبُّکَ‏» (زخرف/77)؛ و از این جهت به «گزاره»ها در منطق «قضیه» می‌گفتند که سخنی بوده که انسان به طور قطعی بیان می‌کرده است دارد.

جلسه 526 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-36/

ان شاءالله در حدیث1 از امیرالمومنین ع ده معنا و کاربرد این ماده در قرآن کریم بیان خواهد شد.

کَفُور

قبلا بیان شد که ماده «کفر» در اصل دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن می‌کند؛ به کشاورز «کافر» گفته می‌شود چون دانه را در دل خاک مخفی می‌کند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را می‌پوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را می‌پوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است) [البته در زبان فارسی، حکم کردن به کفر شخص دیگری را «تکفیر» می‌گوییم که در زبان عربی تعبیر «إکفار» بدین معناست].

کفر، هم در نقظه مقابل ایمان به کار می‌رود زیرا «حق را می‌پوشاند»، و هم در نقطه مقابل «شکر»‌ و به معنای «ناسپاسی» به کار می‌رود زیرا نعمت را می‌پوشاند. در خصوص این مطلب اخیر، راغب اصفهانی توضیح داده که در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار می‌رود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بی‌دینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار می‌رود.

بر اساس توضیحات ایشان اگر بخواهیم با توجه به این دو معنای ناسپاسی (کفران نعمت) و بی‌دینی، مشتقات این ماده را دسته بندی کنیم باید بگوییم:

الف. «کفران» غالبا برای ناسپاسی نعمت به کار می‌رود، و کسی که زیاد کفران نعمت می‌کند، «کَفور» است و«کَفّار» بلیغ‌تر از «کَفور» است، و غالبا برای جمع بستن کسی که کفران نعمت می‌کند از تعبیر «کَفَرَة» استفاده می‌شود.

ب. «کُفر» غالبا برای بی‌دینی به کار می‌رود، و کسی که منکر خدا یا نبوت یا شریعت است «کافر» است که جمع آن «کُفّار» است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص714-716)

و توجه شود که اینها معانی پراستعمال است وگرنه چنانکه اشاره شد برای «زارع» و کشاورز هم تعبیر «کافر» به کار می‌رود و لذا «کُفّار» که جمع «کافر» است در آیه 20 سوره حدید، می‌تواند به معنای «زُرّاع» (کشاورزان)‌ باشد و می‌تواند به همان معنای مخالفان اسلام باشد.

لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار می‌رود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار می‌رود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/256) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/137-138؛ منافقون/1-3).

جلسه 205 http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/

همچنین قبلا حدیثی گذشت که توضیح داده بود که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار) [که دو قسم می‌شد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن]، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت

جلسه159، حدیث1 http://yekaye.ir/al-jathiyah-45-24/

«نَجْزِی» 

قبلا بیان شد که ماده «جزی» در اصل به معنای آن است که چیزی در جای چیز دیگری قرار گیرد و کار آن را انجام دهد (یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئا؛ بقره/48) و در معنای کفایت کردن و جبران کردن (خوبی با خوبی و بدی با بدی) رایج شده؛ و از همین ماده است کلمه «جزیة» (= مالیاتی که از اهل کتاب می‌گیرند) (توبه/29)، چرا که در عوض امکاناتی (مانند امنیت و ...) است که در جامعه اسلامی از آن بهره‌مند می‌شوند.

تفاوت «جزا» با «شکر» در این است که شکر همواره در برابر نعمت به کار می‌رود؛ اما جزا هم در مقابل کار خوب و هم در مقابل کار بد به کار می‌رود.

جلسه 404 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-7/

اختلاف قرائت[1]

قرائت عبارت «نَجْزی کُلَّ» در اغلب قرائات به همین صورت مفعل معلوم به همراه مفعول رایج است؛

اما در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و روایت ابوحاتم از نافع (قاری اهل مدینه) و نیز قرائت خلف (از قراء عشره) به صورت «یُجزَی کُلُّ» (فعل مجهول به همراه نایب فاعل) قرائت شده است. (مجمع البیان، ج‏8، ص641[2]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص36[3])

حدیث

1) روایت شده است که از امیرالمومنین ع درباره کلمه «قضاء» که به صورت متشابه [با معانی گوناگون) در قرآن کریم آمده سوال شد؛ فرمودند:

این کلمه بر ده وجه با معانی مختلف به کار رفته است که عبارتند از:

قضاء فراغ (فارغ شدن از کار)، قضاء عهد (عهدی را به اتمام رساندن)، قضاء اعلام (مطلب را به طور قطعی اعلام کردن)، قضاء فعل (کاری را انجام دادن)، قضاء ایجاب (امری را واجب کردن)، قضاء کتاب (امری را مکتوب و معین کردن)، قضاء اتمام (امری را به پایان رساندن)، قضاء حکم (قضاوت کردن بین افراد)، قضاء خلق (آفریدن)، قضاء نزول موت (مرگ را نازل کردن)؛

  • اما تفسیر قضاء فراغ شدن از چیزی، آن است که فرمود: «هنگامی که گروهی از جنّ را به سوی تو متوجه کردیم که قرآن را گوش می‏دادند پس چون در نزد آن حاضر شدند، گفتند: ساکت گوش فرا دهید و چون فارغ شد به سوی قوم خود بازگشتند در حالی که انذارکننده بودند. (احقاف/29) ؛ و نیز اینکه می‌فرماید «و هنگامی که از مناسک خویش فارغ شدید پس خدا را ذکر کنید» (بقره/200)
  • اما قضاء عهد (عهدی را به اتمام رساندن) ، آن است که فرمود: «پروردگارت چنین عهد کرد که جز او را نپرستید» (اسراء/23) و شبیه آن است آنچه در سوره قصص آمده که «و تو در طرف غربی [وادی مقدس] نبودی هنگامی که ما امر رسالت را به موسی عهد بستیم» (قصص/44)
  • اما قضاء اعلام (مطلب را به طور قطعی اعلام کردن)، آن است که فرمود: «و ما این امر را به او اعلام کردیم که ریشه اینان هنگامی که وارد صبح می‏شوند، بریده خواهد بود» (حجر/66) و نیز اینکه فرمود «و ما به بنی اسرائیل در کتاب اعلان حتمی کردیم که شما بی‏تردید دو بار در زمین فساد خواهید کرد.» (اسراء/4)
  • اما قضاء فعل (کاری را انجام دادن) ، آن است که فرمود: «پس قضا کن آنچه قضا کننده‌ای» (طه/72) یعنی انجام بده آنچه را که انجام دهنده‌‌ای» و نیز آنکه خداوند در سوره انفال فرمود «تا خداوند انجام دهد آنچه را که انجام شدنی بوده است» (انفال/42) یعنی آنچه را که در علم سابقش بود را انجام دهد؛ و مانند این در قرآن فراوان است؛
  • اما قضاء ایجاب در مورد عذاب (عذاب را واجب کردن) ، همانند آن است که فرمود: «و شیطان هنگامی که قضا رانده شد، گفت» (ابراهیم/22) و شبیه آن است مطلبی که در سوره یوسف آمده که «قضایش رانده شد آنچه که در موردش سوال کردید» (یوسف/41) یعنی امری که در مورد آن سوال می‌کردید واجب [واجب التحقق، حتمی] شد.
  • اما قضاء کتاب و حتم (امری را مکتوب و معین کردن) ، آن است که در داستان حضرت مریم فرمود: «و این امری حتمی بود» (مریم/21) یعنی معلوم و معین‌شده بود؛
  • اما قضاء اتمام (امری را به پایان رساندن) ، آن است که خداوند در سوره قصص فرمود: «پس هنگامی که موسی آن مدت را به پایان رساند» (قصص/29) یعنی آن شرطی را که با وی شرط شده بود را به اتمام رساند؛ و نیز شبیه سخن حضرت موسی ع که «هر یک از این دو موعد را به قضا کنم، تحمیلی بر من نخواهد بود» (قصص/28) یعنی هنگامی که به اتمام رسانم.
  • اما قضاء حکم (حکم و قضاوت کردن بین افراد) ، آن است که فرمود: «بین آنها به حق قضاوت شد و گفته شد که حمد خدای را که پروردگار جهانهاست» (زمر/75) یعنی بینشان حُکم [= قضاوت] شد؛ و نیز اینکه فرمود «و خداست که به حق قضاوت می‏کند و کسانی که به جای خدا می‏خوانند هیچ حکمی صادر نتوانند کرد، همانا خداوند است که شنوا و بیناست.» (غافر/20) و نیز اینکه فرمود «و خداوند به حق قضاوت می‌کند و او بهترین جداکنندگان است» (انعام/57) [توجه شود که قرائت این آیه به صورت «یقضی» مربوط به قرائات غیر عاصم و ابن‌کثیر است؛ وگرنه عاصم (که قرآن‌های کنونی غالبا بر اساس قرائت وی تنظیم شده، به صورت «یَقُصُّ: حکایت می‌کند» است] و نیز این که در سوره یونس فرمود «و بین آنان به عدل و داد قضاوتشد»
  • اما قضاء خلق (آفریدن) ، آن است که فرمود: «پس هفت آسمان را در دو روز آفرید» (فصلت/12)
  • اما قضاء نزول موت (مرگ را نازل کردن)؛ ، همانند سخن جهنمیان است در سوره زخرف: «و ندا دادند ای مالک! پروردگارت کار ما را یکسره کند؛ گفت: شما درنگ‌کنندگانید» (زخرف/77) یعنی گفتند که مرگ بر آنان نازل شود تا راحت شوند؛ و مانند آن است اینکه «نه بر آنان حتم می‌شود تا بمیرند و نه از عذاب بر آنها تخفیف داده می‌شود» (فاطر/36) در قصه حضرت سلیمان آمده است که «پس چون مرگ را بر او حتم کردیم جز جنبنده زمین [موریانه] که عصای او را می‏خورد آنها را از مرگش آگاه نساخت» (سبأ/14) که منظور خداوند این است که هنگامی که مرگ را بر او نازل کردیم»

بحار الأنوار، ج‏90، ص18-20

ورد عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه فی أصناف آیات القرآن و أنواعها و تفسیر بعض آیاتها بروایة النعمانی و هی رسالة مفردة مدونة...

سَأَلُوهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ عَنِ الْمُتَشَابِهِ فِی الْقَضَاءِ فَقَالَ هُوَ عَشَرَةُ أَوْجَهٍ مُخْتَلِفَةُ الْمَعْنَی فَمِنْهُ قَضَاءُ فَرَاغٍ وَ قَضَاءُ عَهْدٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ إِعْلَامٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ فِعْلٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ إِیجَابٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ کِتَابٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ إِتْمَامٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ حُکْمٍ وَ فَصْلٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ خَلْقٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ نُزُولِ الْمَوْتِ؛

أَمَّا تَفْسِیرُ قَضَاءِ الْفَرَاغِ مِنَ الشَّیْ‏ءِ فَهُوَ قَوْلُهُ تَعَالَی «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلی‏ قَوْمِهِمْ» مَعْنَی فَلَمَّا قُضِیَ أَیْ فَلَمَّا فَرَغَ وَ کَقَوْلِهِ «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ»؛

أَمَّا قَضَاءُ الْعَهْدِ فَقَوْلُهُ تَعَالَی «وَ قَضی‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» أَیْ عَهد وَ مِثْلُهُ فِی سُورَةِ الْقَصَصِ «وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنا إِلی‏ مُوسَی الْأَمْرَ» أَیْ عَهِدْنَا إِلَیْهِ؛

أَمَّا قَضَاءُ الْإِعْلَامِ فَهُوَ قَوْلُهُ تَعَالَی «وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ» وَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ «وَ قَضَیْنا إِلی‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ» أَیْ أَعْلَمْنَاهُمْ فِی التَّوْرَاةِ مَا هُمْ عَامِلُونَ؛

أَمَّا قَضَاءُ الْفِعْلِ فَقَوْلُهُ تَعَالَی فِی سُورَةِ طه «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» أَیِ افْعَلْ مَا أَنْتَ فَاعِلٌ وَ مِنْهُ فِی سُورَةِ الْأَنْفَالِ «لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا» أَیْ یَفْعَلُ مَا کَانَ فِی عِلْمِهِ السَّابِقِ وَ مِثْلُ هَذَا فِی الْقُرْآنِ کَثِیرٌ؛

أَمَّا قَضَاءُ الْإِیجَابِ لِلْعَذَابِ کَقَوْلِهِ تَعَالَی فِی سُورَةِ إِبْرَاهِیمَ ع «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» أَیْ لَمَّا وَجَبَ الْعَذَابُ وَ مِثْلُهُ فِی سُورَةِ یُوسُفَ ع «قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» مَعْنَاهُ أَیْ وَجَبَ الْأَمْرُ الَّذِی عَنْهُ تَسَاءَلَانِ؛

أَمَّا قَضَاءُ الْکِتَابِ وَ الْحَتْمِ فَقَوْلُهُ تَعَالَی فِی قِصَّةِ مَرْیَمَ «وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا» أَیْ مَعْلُوماً؛

وَ أَمَّا قَضَاءُ الْإِتْمَامِ فَقَوْلُهُ تَعَالَی فِی سُورَةِ الْقَصَصِ «فَلَمَّا قَضی‏ مُوسَی الْأَجَلَ» أَیْ فَلَمَّا أَتَمَّ شَرْطَهُ الَّذِی شَارَطَهُ عَلَیْهِ وَ کَقَوْلِ مُوسَی ع «أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ» مَعْنَاهُ إِذَا أَتْمَمْتُ؛

وَ أَمَّا قَضَاءُ الْحُکْمِ فَقَوْلُهُ تَعَالَی «قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» أَیْ حُکِمَ بَیْنَهُمْ وَ قَوْلُهُ تَعَالَی «وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَقْضُونَ بِشَیْ‏ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» وَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ «وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ» وَ قَوْلُهُ تَعَالَی فِی سُورَةِ یُونُسَ «وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ‏ بِالْقِسْطِ»؛

وَ أَمَّا قَضَاءُ الْخَلْقِ فَقَوْلُهُ سُبْحَانَهُ «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ» أَیْ خَلَقَهُنَّ؛

وَ أَمَّا قَضَاءُ إِنْزَالِ الْمَوْتِ فَکَقَوْلِ أَهْلِ النَّارِ فِی سُورَةِ الزُّخْرُفِ «وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ» أَیْ لِیَنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَوْتَ وَ مِثْلُهُ «لا یُقْضی‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها» أَیْ لَا یَنْزِلُ عَلَیْهِمُ الْمَوْتُ فَیَسْتَرِیحُوا وَ مِثْلُهُ فِی قِصَّةِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ «فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلی‏ مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ» یَعْنِی تَعَالَی لَمَّا أَنْزَلْنَا عَلَیْهِ الْمَوْت‏.

 

2) عمرو بن ثابت روایت کرده است که امام باقر ع فرمودند:

همانا جهنمیان از دردناکی عذابی که می‌چشند زوزه‌ای سر می‌دهند همانند عوعوی سگان و گرگان؛

ای عمرو! پس چه گمان می‌کنی درباره کسانی که «نه کارشان یکسره می‌شود تا بمیرند و نه از عذابشان بدانها تخفیف داده می‌شود» (فاطر/36)

در آنجا تشنگانی‌اند گرسنه؛ از فرط گریه چشمانشان ناتوان، کر و لال و کور، صورتهایشان سیاه، طردشدگانند در آنجا و پشیمان، مورد غضب واقع شده‌اند و بر آنان رحم نشود؛ و در عذابشان تخفیف ندهند؛

در آتش شعله‌ور می‌شوند و از آب جوشان می‌نوشند و از زقوم می‌خورند و با قلاب‌های آتشین درهم می‌شکنند و با گرزها کوبیده می‌شوند؛

فرشتگان غِلاظ و شِداد بر آنان رحم نمی‌کنند در حالی که آنان در آتش به روافتاده، کشیده می‌شوند، و با شیاطین در بند می‌شوند، و با زنجیرهای گران غل و زنجیر می‌شوند؛

اگر دعا کنند برایشان مستجاب نشود و اگر حاجتب بخواهد حاجتشان برآورده نشود؛

این است حال کسی که وارد جهنم شود.

الأمالی( للصدوق)، ص557

ابْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ دِینَارٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ع قَالَ:

إِنَّ أَهْلَ النَّارِ یَتَعَاوَوْنَ فِیهَا کَمَا یَتَعَاوَی الْکِلَابُ وَ الذِّئَابُ مِمَّا یَلْقَوْنَ مِنْ أَلَمِ [أَلِیمِ‏] الْعَذَابِ مَا ظَنُّکَ یَا عَمْرُو بِقَوْمٍ لَا یُقْضَی عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لَا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذَابِهَا عِطَاشٍ فِیهَا جِیَاعٍ کَلِیلَةٍ أَبْصَارُهُمْ صُمٍّ بُکْمٍ عُمْیٍ مُسْوَدَّةٍ وُجُوهُهُمْ خَاسِئِینَ فِیهَا نَادِمِینَ مَغْضُوبٍ عَلَیْهِمْ فَلَا یُرْحَمُونَ وَ مِنَ الْعَذَابِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ وَ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ وَ مِنَ الْحَمِیمِ یَشْرَبُونَ وَ مِنَ الزَّقُّومِ یَأْکُلُونَ وَ بِکَلَائِبِ النَّارِ یُحْطَمُونَ وَ بِالْمَقَامِعِ یُضْرَبُونَ وَ الْمَلَائِکَةُ الْغِلَاظُ الشِّدَادُ لَا یَرْحَمُونَ وَ هُمْ [فَهُمْ‏] فِی النَّارِ یُسْحَبُونَ عَلی‏ وُجُوهِهِمْ وَ مَعَ الشَّیَاطِینِ یُقَرَّنُونَ وَ فِی الْأَنْکَالِ وَ الْأَغْلَالِ یُصَفَّدُونَ إِنْ دَعَوْا لَمْ یُسْتَجَبْ لَهُمْ وَ إِنْ سَأَلُوا حَاجَةً لَمْ تُقْضَ لَهُمْ هَذِهِ حَالُ مَنْ دَخَلَ النَّارَ.


3) از امام صادق ع درباره زیارت امیرالمومنین ع روایتی نقل شده است که در فرازی از آن شخص دست به دعا برمی‌دارد و می‌گوید:

خدایا ! قاتلان پیامبرانت و قاتلان جانشینان پیامبرانانت را با همه لعنتهایت لعنت کن؛ و گرمای آتش را به آنان بچشان؛

خدایا لعنت کن جِبت‌ها و طاغوت‌ها و فرعون‌ها و لات و عزی و جِبت و هر مدعی‌ای که افراد را به جای خدا به خود می‌خواند؛ و هر دروغگوی حدیث‌سازی را

خدایا آنان را لعنت کن و شیعیانشان و پیروانشان و اولیایشان و یاورانشان و دوستدارانشان را لعنتی فراوان؛

خدایا قاتلان امیرالمومنین ع را لعنت کن (سه بار)

خدایا قتلان امام حسن ع و امام حسین ع را لعنت کن (سه بار)

خدایا قاتلان ائمه ع را لعنت کن (سه بار)

حدایا آنان را عذاب کن به عذابی که احدی از جهانیان را آن گونه عذاب نکنی؛ و بر عذابشان بیفزا به خاطر آنکه با والیان امر تو درگیر شدند؛ و برایشان عذابی مهیا فرما که برای احدی از مخلوقاتت روا نداری!

خدایا لعنت کن بر قاتلان یاران پیامبرت را، و قاتلان یاران امیرالمومنین ع را، و قاتلان یاران امام حسن ع و امام حسین ع را، و قاتلان همه کسانی را که در مسیر ولایت آل محمد ص به قتل رسیدند، عذابی دوچندان در پایین‌ترین مرتبه جهنم که در مورد عذابشان بر آنها تخفیف داده نشود در حالی که در آنجا گرفتار و رانده‌شده‌اند؛ در پیشگاه خداوند سر به زیر افکنده‌اند و با پشیمانی و خواری‌ای که به چشم خود می‌بینند به خاطر کشتن عترت پیامبران و رسولانت و پیروان آنها در میان بندگان صالح تو؛

خدایا آنان را لعنت کن در نهانی‌ترین نهانشان و در آشکارترین آشکاری‌ای در آسمانت و در زمینت.

فضائل أمیر المؤمنین ع (ابن‌عقده، م332)، ص142-143؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص589-590؛ فرحة الغری (سید بن طاووس، ترجمه علامه مجلسی)، ص97؛ المزار الکبیر (ابن المشهدی)، ص234

ابن عقدة، قال: أخبرنا أحمد بن الحسین بن عبد الملک الأودی البزاز قال: حدّثنا ذبیان بن حکیم، قال: حدّثنی یونس بن ظبیان، عن أبی عبد اللّه، قال: إذا أردت زیارة قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام فتوضّأ و اغتسل و امشی علی هنک، و قل:...

اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَنْبِیَائِکَ وَ قَتَلَةَ أَوْصِیَاءِ أَنْبِیَائِکَ بِجَمِیعِ لَعَنَاتِکَ وَ أَصْلِهِمْ حَرَّ نَارِکَ

اللَّهُمَّ الْعَنِ الْجَوَابِیتَ وَ الطَّوَاغِیتَ وَ الْفَرَاعِنَةَ وَ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی وَ الْجِبْتَ وَ کُلَّ نِدٍّ یُدْعَی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ کُلَّ [محدث/ مُلْحِدٍ] مُفْتَرٍ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ وَ أَشْیَاعَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ وَ أَوْلِیَاءَهُمْ وَ أَعْوَانَهُمْ وَ مُحِبِّیهِمْ لَعْناً کَثِیراً- اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ثَلَاثاً- اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ثَلَاثاً- اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْأَئِمَّةِ ثَلَاثاً- اللَّهُمَّ عَذِّبْهُمْ عَذَاباً لَا تُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ وَ ضَاعِفْ عَلَیْهِمْ عَذَابَکَ کَمَا [بما] شَاقُّوا وُلَاةَ أَمْرِکَ وَ أَعِدَّ لَهُمْ عَذَاباً لَمْ تُحِلَّهُ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ

اللَّهُمَّ وَ أَدْخِلْ عَلَی قَتَلَةِ أَنْصَارِ رَسُولِکَ وَ قَتَلَةِ أَنْصَارِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَلَی قَتَلَةِ أَنْصَارِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلَی قَتَلَةِ مَنْ قُتِلَ فِی وَلَایَةِ آلِ مُحَمَّدٍ أَجْمَعِینَ[4] عَذَاباً مُضَاعَفاً فِی أَسْفَلِ دَرْکٍ مِنَ الْجَحِیمِ لَا یُخَفَّفُ‏ عَنْهُمْ مِنْ عَذَابِهَا وَ هُمْ فِیهَا مُبْلِسُونَ مَلْعُونُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَدْ عَایَنُوا النَّدَامَةَ وَ الْخِزْیَ الطَّوِیلَ لِقَتْلِهِمْ عِتْرَةَ أَنْبِیَائِکَ وَ رُسُلِکَ وَ أَتْبَاعَهُمْ مِنْ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ فِی مُسْتَسِرِّ السِّرِّ وَ ظَاهِرِ الْعَلَانِیَةِ فِی سَمَائِکَ وَ أَرْضِک‏.[5]

تدبر

1) «وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا یُقْضی‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها کَذلِکَ نَجْزی کُلَّ کَفُورٍ»

عذاب جهنم بقدری شدید است که جهنمیان آرزوی مرگ دارند؛ اما مرگی در کار نخواهد بود؛ چون مرگ در آنجا بی‌معنی است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

بالاترین و ارزشمندترین مطلب برای هرکس، حیات و ادامه بقا و زندگی‌اش است.

در یک نگاه عمیق، حتی کسی که خودکشی می‌کند از «این زندگی» خسته شده؛ و می‌خواهد «راحت شود»‌؛ یعنی «خودش» را در نظر می‌گیرد که بدون «این زندگی» راحت‌تر است؛ و در ناخودآگاه خویش، می‌خواهد ادامه بقایش بدون این زندگی و با راحتی باشد!

با اینکه آنجا بسیاری از حقایق بر همگان مکشوف شده و ناخودآگاه‌ها عیان گردیده، اما ببینید که چه اندازه در آنجا تحت فشارند که باز تقاضای نیست و نابود شدن می‌کنند!


2) «وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا یُقْضی‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها کَذلِکَ نَجْزی کُلَّ کَفُورٍ»

عذاب جهنم انسان را کاملا مستأصل و درمانده می‌کند: نه مردن و نیست و نابود شدنی در کار است، و نه کم شدن عذاب؛

این «جزای» آنان است؛ یعنی ما به ازای کارهایی است که در دنیا کرده‌اند؛

یعنی انسان می‌تواند در دنیا کارهایی بکند که جزای آن، این اندازه شدید باشد!


3) «وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ ... کَذلِکَ نَجْزی کُلَّ کَفُورٍ»

کفر، نوعی کفران نعمت است (تفسیر نور، ج‏9، ص505)

آنان که کفر ورزیدند همان کسانی‌اند که بسیار ناسپاس‌اند.

نکته تفسیری

در آیه ابتدا از کیفر کفرپیشگان سخن می‌گوید و در پایانش می‌فرماید افراد بسیار کفران‌کننده را چنین کیفر می‌دهیم.

این آیه نشان می‌دهد که حتی اگر به لحاظ معنایی، کلمه «کفر» در دو معنای مختلف به کار رود (یکی در مقابل ایمان؛ و دیگری در مقابل شکرگزاری)، اما در منطق قرآن کریم، به لحاظ مصداقی این دو معنا بر هم منطبق می‌شود؛

یعنی هر کافری بسیار ناسپاس است و هر بسیار ناسپاسی کافر است.


4) «وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا یُقْضی‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها»

کسی که کافر شد و تمام درهای سعادت را به روی خود بست، تمام درهای نجات نیز به روی او بسته خواهد شد؛ در آن جا نه مرگ است و نه تخفیف. (تفسیر نور، ج‏9، ص504)


5) «کَذلِکَ نَجْزی کُلَّ کَفُورٍ»

در مجازات، فرد مهم نیست، خصلت مهم است. (تفسیر نور، ج‏9، ص505)

 


[1] . در البحر المحیط، ج‏9، ص35 دو مورد دیگر اختلاف قرائت در این آیه گزارش شده است:

قرأ الجمهور: فَیَمُوتُوا، بحذف النون منصوبا فی جواب النفی، و هو علی أحد معنیی النصب فالمعنی انتفی القضاء علیهم، فانتفی مسببه، ... و قرأ عیسی، و الحسن: فیموتون، بالنون، وجهها أن تکون معطوفة علی لا یقضی.

قال ابن عطیة: قرأ عبد الوارث عن أبی عمرو: و لا یخفف بإسکان الفاء شبه المنفصل بالمتصل، کقوله: فالیوم أشرب غیر مستحقب.

[2] . قرأ أبو عمر و خلف وحده «یُجزَی کلُ کفور» علی ما لم یسم فاعله و الباقون «نَجْزِی» بالنون کلَ بالنصب ... من قرأ «نَجْزِی» بالنون فإنه علی وجه الإخبار من الله تعالی عن نفسه و من قرأ علی بناء الفعل للمفعول به فحجته أن ما قبله «لا یُقْضی‏ عَلَیْهِمْ» و «لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ»

[3] . و قرأ الجمهور: نَجْزِی کُلَّ، مبنیا للفاعل، و نصب کل و أبو عمرو، و أبو حاتم عن نافع: بالیاء مبنیا للمفعول، کل بالرفع.

[4] . در المزار، این فراز اخیر به این صورت آمده است:

اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَی قَتَلَةِ رَسُولِکَ وَ أَوْلَادِ رَسُولِکَ وَ عَلَی قَتَلَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَتَلَةِ أَنْصَارِهِ وَ قَتَلَةِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ أَنْصَارِهِمَا، وَ مَنْ نَصَبَ لِآلِ مُحَمَّدٍ وَ شِیعَتِهِمْ حَرْباً مِنَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ،

[5] در یکی از زیارات جامعه‌ای که از امام هادی ع روایت شده، فرازی مشابه این عبارات هست:

وَ أَنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوهُ وَ خَالَفُوا عَلَیْهِ وَ جَحَدُوا حَقَّهُ وَ أَنْکَرُوا فَضْلَهُ وَ اتَّهَمُوهُ وَ ظَلَمُوا وَصِیَّهُ وَ حَلُّوا عَقْدَهُ وَ نَکَثُوا بَیْعَتَهُ وَ اعْتَدَوْا عَلَیْهِ وَ غَصَبُوهُ خِلَافَتَهُ وَ نَبَذُوا أَمْرَهُ وَ أَسَّسُوا الْجَوْرَ وَ الْعُدْوَانَ عَلَی أَهْلِ النَّبِیِّ ص وَ قَتَلُوهُمْ وَ تَوَلَّوْا غَیْرَهُمْ ذَائِقُو الْعَذَابِ فِی أَسْفَلِ دَرْکٍ مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ- لَا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذَابِهَا وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ مَلْعُونُونَ متبعون [مُتْعَبُونَ‏] نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ یُعَایِنُونَ النَّدَامَةَ وَ الْخِزْیَ الطَّوِیلَ مَعَ الْأَذَلِّینَ الْأَشْرَارِ قَدْ کُبُّوا عَلَی وُجُوهِهِمْ فِی النَّار (البلد الأمین و الدرع الحصین، ص298)

 


735) سوره فاطر (35) آیه 35 الَّذی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِن

سم الله الرحمن الرحیم

735) سوره فاطر (35) آیه 35

الَّذی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغُوبٌ

ترجمه

همان کسی که ما را از فضل خویش در سرای ماندگار جای داد، که نه در آنجا سختی‌ای به ما می‌رسد و نه زحمتی آنجا به ما دست می‌دهد.

نکات ادبی

أَحَلَّنا

قبلا بیان شد که ماده «حلل» را در اصل به معنای «گشودن» و «باز کردن» (باز کردن گره؛ طه/27) دانسته‌اند؛ و «حلال» (در مقابل «حرام») را از این جهت حلال گفته‌اند که وقتی چیزی حلال است، گویی گره آن را گشوده و در آن اجازه تصرف داده‌ شده است. «فرود آمدن و در جایی اقامت کردن» را هم «حلول» (و مکان آن را «محل») گویند از این جهت که وقتی مسافر در جایی فرود می‌آید بارهایش را باز می‌کند؛ و کم‌کم در مورد هر نزول و جای گرفتنی به کار رفته است. به زن و شوهر هم «حلیله» و «حلیل» (جمع آن: «حلائل»؛ نساء/23) می‌گویند از این جهت که هر یک بر دیگری حلال شده است؛ و برخی گفته‌اند: علاوه بر زن و شوهر، به هر همنشینی حلیل و حلیله گویند از این جهت که در یک محل قرار گرفته‌اند. «محله» هم مکانی است که یک گروهی در آنجا جای گرفته‌اند.

جلسه 331 http://yekaye.ir/al-balad-90-2/

در این آیه «أحلّ» را عموما به معنای «محل داد» (جایگاهی قرار داد) دانسته‌اند، اما بعید نیست که معنای «حلال کرد» هم مد نظر بوده باشد؛ یعنی شکر خدایی را که چنان جایگاهی را برای ما حلال کرد و ما را متنعم فرمود.

الْمُقامَةِ

قبلا بیان شد که ماده «قوم» در دو معنای اصلی به کار رفته است: یکی به معنای «جماعتی از مردم» [قوم و قبیله] و دیگری به معنای برخاستن (انتصاب) و عزم و تصمیم. البته برخی اصل این ماده را در معنای نقطه مقابل نسشتن (قعود)، یعنی برخاستن و به کاری اقدام کردن (فعلیة العمل)، دانسته و توضیح داده‌اند که معنای اول آن از زبان سریانی وارد عربی شده است.

«مَقام» به معنای مکانی است که شخص در آن جا می‌ایستد، معادل کلمه «جایگاه» (لا مَقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا، أحزاب/13؛ إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ‏، دخان/51)، که به «جایگاه» از آن جهت که در آن می‌ایستند «مقام»؛ و از آن جهت که در آن می‌نشینند «مَقعد» (فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر؛ قمر/55) گفته می‌شود.

جلسه 366 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/

همچنین در مورد خصوص کلمه «مقام» اشاره شد که طبری، بر این باور است که «مَقام» اسم مکان است (مکان اقامت، جای ماندن) اما «مُقام» مصدر است (اقامت، ماندن) (جامع البیان، ج‏21، ص86) اما مرحوم طبرسی و نیز جوهری معتقدند هر دو کلمه هم به معنای «اقامت» و هم به معنای «موضع قیام» به کار می‌رود (مجمع‌البیان، ج8، ص637) چرا که اگر از باب «قام یقوم» باشد، مصدرش «مَقام» خواهد بود و اگر از باب «أقام یُقیم» باشد، مصدرش «مُقام» می‌شود [و اسم مکان آنها در همین دو وزن هم، دقیقا به همین دو صورت خواهد بود.] (الصحاح، ج 5، ص2017) و ظاهرا در قرآن کریم «مُقام» بوضوح در هر دو معنا به کار رفته: در معنای اسم مکان: «ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً» (فرقان/66) و در معنای مصدری «دارَ الْمُقامَة» (فاطر/35)؛ اما کاربردهای «مَقام» در معنای اسم مکان وضوح بیشتری دارد: «مَقامِ إِبْراهیم» (بقره/125)، «خافَ مَقامَ رَبِّهِ» (الرحمن/46) «کُنُوزٍ وَ مَقامٍ کَریمٍ» (شعراء/58)، «وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَریمٍ» (دخان/26)، «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ مَقامٍ أَمینٍ» (دخان/51)، «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (صافات/164)، «یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» (اسراء/79) ، «أَیُّ الْفَریقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً» (مریم/73)، «تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ» (نمل/39) ، «فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما» (مائده/107)، «کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامی» (یونس/71)، «لِمَنْ خافَ مَقامی‏» (ابراهیم/14)

جلسه 432 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-13/

یَمَسُّنا

قبلا بیان شد که تعبیر «مس» کردن نزدیک به معنای «لمس» کردن می‌باشد. در تفاوت مس و لمس، گفته‌اند: تفاوتشان به این است که «لمس کردن» حتما با دست انجام می‌شود اما تعبیر «مس» کردن در مورد غیر دست هم به کار می‌رود. به تعبیر دیگر، «مس» در معناهای غیرمادی هم به کار می‌رود.

جلسه 90 http://yekaye.ir/hud-001-113/

نَصَبٌ

قبلا بیان شد ماده «نصب» دلالت می‌کند بر «بر پا داشتن و مستقیم نگه داشتن چیزی»؛ و «النَّصْب» سنگی بوده که به عنوان بت برپا می‌داشته و می‌پرستیده‌اند که جمع آن «نَصَائِب» و «نُصُب» و «أَنْصَاب» است که دوتای اخیر در قرآن کریم آمده (وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ‏، مائده/3؛ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ‏، مائدة/90) و «نَصَب» به معنای رنج و زحمت و خستگی می‌باشد از این جهت که گویی انسان به اندازه‌ای صاف بایستد که رمقش تمام شود؛ از این کلمه اسم فاعلش هم در قرآن کریم آمده است (عامِلَةٌ ناصِبَةٌ؛ غاشیة/3). «نصیب» هم به عنوان حظ و بهره شخص از چیزی است، ظاهرا از این جهت که گویی آن سهم برای شخص مورد نظر برپا داشته شده است.

جلسه 287 http://yekaye.ir/al-hegr-15-48/

اکنون می‌افزاییم که کلمه «نَصَب» به صورت «نُصْب» هم تلفظ می‌شود، شبیه «حَزَن» و «حُزن» (مجمع‌البیان، ج8، ص637)

لُغُوبٌ

ماده «لغب» به معنای ضعف و خستگی و رنج می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص: 256؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص742) و غالبا در مورد ضعفی که در قبال کارهای سخت و طاقت‌فرسا پیش می‌آید به کار می‌رود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص205)

از فراء نقل شده که «لغوب» به معنای آن چیزی است که به واسطه آن «لغب» (خستگی و ضعف) پیش می‌آید و به لحاظ نحوی در این آیه ممکن است صفتی باشد که قائم مقام مصدر شده است؛ و می‌تواند صفت برای کلمه محذوف باشد، یعنی «أمر لغوب» (البحر المحیط، ج‏9، ص35)[1]

در تفاوت «نصب» و «لغوب» گفته‌اند که «نصب» به معنای رنج و مشقتی است که کسی که برای کاری ایستاده متحمل می‌شود، اما «لغوب» خستگیِ حاصل از آن رنج و مشقت را گویند؛ به تعبیر دیگر، «نصب» خود سختی و تکلف است؛ ولی «لغوب» نتیجه و حاصل آن که نوعی خستگی و بی‌حالی است. (الکشاف، ج‏3، ص614)[2]

ماده «لغب» تنها دوبار در قرآن کریم آمده است (مورد دیگر: وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ؛ ق/38)

اختلاف قرائت

کلمه «لُغوب» در برخی از قرائتهای کمتر مشهور به صورت «لَغوب» هم قرائت شده است؛ و از صاحب لوامح نقل شده که [در این صورت] ممکن است همانند «قبول» مصدر باشد؛ نه صفت (البحر المحیط، ج‏9، ص35)[3]

حدیث

1) ابوسعید خدری می‌گوید: از رسول الله ص شنیدم که به حضرت علی ع می‌فرمود:

علی جان! بشارت، بشارت! که همانا برای شیعیان تو، نه سختی‌ای در هنگام مرگ است، و نه وحشت در قبر، و نه غم و اندوهی در روز حشر؛

گویی آنان را می‌بینم که از قبرها بیرون می‌آیند و خاک از سر و صورت می‌تکانند و می‌گویند «حمد خدایی را که از ما غم را بزدود بدرستی که پروردگارمان بس خطاپوش و بسیار قدرشناس است. همان کسی که ما را از فضل خویش در سرای ماندگار جای داد، که نه در آنجا سختی‌ای به ما می‌رسد و نه زحمتی آنجا به ما دست می‌دهد.» (فاطر/34-35)

تفسیر فرات الکوفی، ص348-349

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى الدِّهْقَانُ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ لِعَلِیٍّ:

یَا عَلِیُّ أَبْشِرْ وَ بَشِّرْ فَلَیْسَ عَلَى شِیعَتِکَ [لِشِیعَتِکَ‏] کَرْبٌ [حَسْرَةٌ] عِنْدَ الْمَوْتِ وَ لَا وَحْشَةٌ فِی الْقُبُورِ [وَ لَا حُزْنٌ یَوْمَ النُّشُورِ وَ لَکَأَنِّی بِهِمْ یَخْرُجُونَ مِنْ جَدَثِ‏ الْقُبُورِ] یَنْفُضُونَ التُّرَابَ عَنْ [مِنْ‏] رُءُوسِهِمْ وَ لِحَاهُمْ یَقُولُونَ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ. الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ‏.»


2) از امام صادق ع نمازی در روز غدیر ذکر شده که بعد از آن دعایی آمده که در فرازی از آن دعا گفته می‌شود:

خدایا ! زندگی ما را بهترین زندگی و مرگ ما را بهترین مرگ و بازگشتگاه ما را بهترین بازگشتگاه قرار بده تا ما را توفی کنی در حالی که از ما راضی باشی و برای ما واجب گردانی جای گرفتن در بهشت خویش به رحمتت و منزل گزیدن در سَرای تو و بازگشت به «سرای ماندگار از فضل خویش، که نه در آنجا سختی‌ای به ما رسد و نه زحمتی آنجا به ما دست دهد.»

تهذیب الأحکام، ج‏3، ص147؛ کتاب المزار (للمفید)، ص95؛ مصباح المتهجد، ج‏2، ص751

الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحُسَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْهَمْدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حَسَّانَ الْوَاسِطِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الْعَبْدِیُّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ ع یَقُولُ صِیَامُ یَوْمِ غَدِیرِ خُمٍّ یَعْدِلُ ... ثُمَّ قَالَ وَ لْیَکُنْ مِنْ دُعَائِکَ فِی دُبُرِ هَاتَیْنِ الرَّکْعَتَیْنِ أَنْ تَقُول‏ ...

اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْ مَحْیَانَا خَیْرَ الْمَحْیَا وَ مَمَاتَنَا خَیْرَ الْمَمَاتِ وَ مُنْقَلَبَنَا خَیْرَ الْمُنْقَلَبِ حَتَّى تَوَفَّانَا وَ أَنْتَ عَنَّا رَاضٍ قَدْ أَوْجَبْتَ لَنَا حُلُولَ جَنَّتِکَ بِرَحْمَتِکَ وَ الْمَثْوَى فِی دَارِکَ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى «دَارِ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِکَ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوب» ...‏


3) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود فرمودند:

پس به اعمال خویش همت گمارید تا همسایگان خداوند شوید در سرای او؛ همسایگانی که پیامبران با آنان رفیق شوند و فرشتگان آنان را زیارت کنند و گوش‌هایشان برتر از آن باشد که اندک صدایی از آتش را بشنوند؛ و بدنهایشان مصون از آن باشد که با سختی ویا زحمتی مواجه شوند...

نهج البلاغه، خطبه 183

فَبَادِرُوا بِأَعْمَالِکُمْ تَکُونُوا مَعَ جِیرَانِ اللَّهِ فِی دَارِهِ رَافَقَ بِهِمْ رُسُلَهُ وَ أَزَارَهُمْ مَلَائِکَتَهُ وَ أَکْرَمَ أَسْمَاعَهُمْ أَنْ تَسْمَعَ حَسِیسَ نَارٍ أَبَداً وَ صَانَ أَجْسَادَهُمْ أَنْ تَلْقَى لُغُوباً وَ نَصَبا.


4) از ابوذر روایت شده است:

سلمان و بلال را دیدم که به سوی پیامبر ص می‌روند. هنگامی که سلمان به پیامبر رسید خود را روی پای ایشان انداخت و شروع به بوسیدن آن کرد. پیامبر بشدت وی را برحذر داشت و فرمود: سلمان! با من آنچنان که عجم‌ها با شاهانشان رفتار می‌کنند رفتار نکن! من بنده‌ای از بندگان خدا هستم؛ از آنچه بندگان می خورند می خورم؛ و آن گونه که بندگان می نشینند می نشینم.

سلمان گفت: سَرورم! تو را به خدا سوگند می‌دهم که از فضایل فاطمه س در روز قیامت برایم بفرمایی!

حضرت خندان و خوشحال بدو روی کرد و فرمود: به کسی که جانم به دست اوست سوگند، همانا او بنده‌ای است که در روز قیامت بر مَرکَبی سوار می‌شود که سرِ آن مَرکب، از خشیت خداست؛ و چشمانش از نور خداست؛ و زمامش از جلال خداست؛ و گردنش از بهاء [نور عظمت] خداست؛ و کوهانش از رضوان خداست؛ و دُمش از قدس خداست؛ و پاهایش از مجد و شکوه خداست؛ هنگامی که راه می‌رود تسبیح می‌گوید؛ و هنگامی که صدا می‌کند تقدیس می‌گوید؛ بر او هودجی از نور است، که در آن زنی است از انس، حوری‌ای نایاب، جمع شده پس آفریده شده و ساخته شده و تمثل یافته است سه گونه؛ ابتدایش از مُشکِ خوش‌بوست؛ میانه‌اش از عنبر سیاه و سفید، و پایانش از زغفران سرخ؛ که به آب حیات آمیخته شده؛ اگر آب دهانی بر هفت دریای شور بیفکند همگی شیرین شوند؛ و اگر ناخن انگشت کوچکش در سرای دنیا بیرون آید، [نورش] ماه و خورشید را بپوشاند؛ جبرئیل سمت راستش روان است و میکائیل سمت چپش؛ علی پیش رویش است و حسن و حسین ع پشت سرش؛ و خداوند حافظ و نگهبانش؛ پس در عرصه قیامت عبور می‌کنند که ندایی از جانب خداوند عز و جل می‌آید که ای خلایق! چشمانتان را فرواندازید و سرها به زیر افکنید؛ این فاطمه است دختر محمدص پیامبرتان، همسر علی ع امامتان؛ مادر حسن و حسین ع؛ پس، از صراط می گذرد در حالی دو پارچه سفید بر تن دارد؛ چون وارد بهشت شود و بدانچه خداوند از کرامت برایش مهیا فرموده نظر افکند، قرائت کند:

بسم الله الرحمن الرحیم؛ «حمد خدایی را که از ما غم را بزدود بدرستی که پروردگارمان بس خطاپوش و بسیار قدرشناس است. همان کسی که ما را از فضل خویش در سرای ماندگار جای داد، که نه در آنجا سختی‌ای به ما می‌رسد و نه زحمتی آنجا به ما دست می‌دهد.»

خداوند عز و جل به وی وحی کند: فاطمه! بخواه تا به تو [هر چه می‌خواهی] بدهم؛ و آرزو کن تا راضی‌ات کنم.

می‌گوید: خدایا ! تو آرزوی من و فوق هر آرزویی هستی؛ از تو می‌خواهم دوستداران من و دوستداران عترتم را به آتش عذاب نکنی. پس خداوند به او وحی کند: فاطمه! به عزت و جلال و جایگاه رفیعم سوگند؛ دو هزار سال پیش از آنکه آسمان و زمین را بیافرینم قرار گذاشته بودم که دوستدار تو و دوستدار عترت تو را به آتش عذاب نکنم.

تأویل الآیات الظاهرة، ص472-475

الشیخ أبو جعفر محمد بن بابویه‏ رحمه الله قال حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الشَّعْرَانِیِّ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ عَبْدِ الْبَاقِی عَنْ عَمْرِو بْنِ سِنَانٍ الْمَنْبِجِیِّ عَنْ حَاجِبِ‏ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ وَکِیعِ بْنِ الْجَرَّاحِ عَنْ سُلَیْمَانَ الْأَعْمَشِ عَنِ ابْنِ ظَبْیَانَ عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ: رَأَیْتُ سَلْمَانَ وَ بِلَالًا یُقْبِلَانِ إِلَى النَّبِیِّ ص إِذْ انْکَبَّ سَلْمَانُ عَلَى قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص یُقَبِّلُهَا فَزَجَرَهُ النَّبِیُّ ص عَنْ ذَلِکَ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا سَلْمَانُ لَا تَصْنَعْ بِی مَا تَصْنَعُ الْأَعَاجِمُ بِمُلُوکِهَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ آکُلُ مِمَّا یَأْکُلُ الْعَبِیدُ وَ أَقْعُدُ کَمَا یَقْعُدُ الْعَبِیدُ فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ یَا مَوْلَایَ سَأَلْتُکَ بِاللَّهِ إِلَّا أَخْبَرْتَنِی بِفَضْلِ‏ فَاطِمَةَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَالَ فَأَقْبَلَ النَّبِیُّ ص ضَاحِکاً مُسْتَبْشِراً ثُمَّ قَالَ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّهَا الْجَارِیَةُ الَّتِی تَجُوزُ فِی عَرْصَةِ الْقِیَامَةِ عَلَى نَاقَةٍ رَأْسُهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ عَیْنَاهَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خِطَامُهَا مِنْ جَلَالِ اللَّهِ وَ عُنُقُهَا مِنْ بَهَاءِ اللَّهِ وَ سَنَامُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللَّهِ وَ ذَنَبُهَا مِنْ قُدْسِ اللَّهِ وَ قَوَائِمُهَا مِنْ مَجْدِ اللَّهِ إِنْ مَشَتْ سَبَّحَتْ وَ إِنْ رَغَتْ‏ قَدَّسَتْ عَلَیْهَا هَوْدَجٌ مِنْ نُورٍ فِیهِ جَارِیَةٌ إِنْسِیَّةٌ حُورِیَّةٌ عَزِیزَةٌ جُمِعَتْ فَخُلِقَتْ وَ صُنِعَتْ وَ مُثِّلَتْ ثَلَاثَةُ أَصْنَافٍ فَأَوَّلُهَا مِنْ مِسْکٍ أَذْفَرَ وَ أَوْسَطُهَا مِنَ الْعَنْبَرِ الْأَشْهَبِ وَ آخِرُهَا مِنَ الزَّعْفَرَانِ الْأَحْمَرِ عُجِنَتْ بِمَاءِ الْحَیَوَانِ لَوْ تَفَلَتْ تَفْلَةً فِی سَبْعَةِ أَبْحُرٍ مَالِحَةٍ لَعَذُبَتْ وَ لَوْ أَخْرَجَتْ ظُفُرَ خِنْصِرِهَا إِلَى دَارِ الدُّنْیَا لَغَشِیَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِهَا وَ مِیکَائِیلُ عَنْ شِمَالِهَا وَ عَلِیٌّ أَمَامَهَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَرَاءَهَا وَ اللَّهُ یَکْلَؤُهَا وَ یَحْفَظُهَا فَیَجُوزُونَ فِی عَرْصَةِ الْقِیَامَةِ فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ مَعَاشِرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ وَ نَکِّسُوا رُءُوسَکُمْ هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ نَبِیِّکُمْ زَوْجَةُ عَلِیٍّ إِمَامِکُمْ أُمِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ فَتَجُوزُ الصِّرَاطَ وَ عَلَیْهَا رَیْطَتَانِ‏ بَیْضَاوَتَانِ فَإِذَا دَخَلَتْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ نَظَرَتْ إِلَى مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَهَا مِنَ الْکَرَامَةِ قَرَأَتْ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ‏ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ‏ قَالَ فَیُوحِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهَا یَا فَاطِمَةُ سَلِینِی‏ أُعْطِکِ‏ وَ تَمَنِّی عَلَیَّ أُرْضِکِ فَتَقُولُ إِلَهِی أَنْتَ الْمُنَى وَ فَوْقَ الْمُنَى أَسْأَلُکَ أَنْ لَا تُعَذِّبَ مُحِبِّی وَ مُحِبَّ عِتْرَتِی بِالنَّارِ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهَا یَا فَاطِمَةُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَقَدْ آلَیْتُ عَلَى نَفْسِی مِنْ قَبْلِ أَنْ أَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ بِأَلْفَیْ عَامٍ أَنْ لَا أُعَذِّبَ مُحِبِّیکَ وَ مُحِبِّی عِتْرَتِکَ بِالنَّار.[4]

تدبر

1) «الَّذی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغُوبٌ»

بهشتیان همه آنچه در بهشت برایشان مهیا شده را از فضل خداوند می‌بینند، نه از عمل خویش (تفسیر نور، ج‏9، ص504)؛ و این فضل، ظاهرا اشاره است به همان «الفضل الکبیر» که در آیه 32 گذشت (المیزان، ج17، ص48)

و از بالاترین فضل‌های خداوند در حق آنان این است که اولا آنجا سرای اقامت همیشگی است و دیگر نگرانی‌ای از زوال و نابودی نیست؛ و ثانیا آن نعمتها با اندک زحمت و ناخوشایندی‌ای همراه نیست.


2) «لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغُوبٌ»

نفرمود در آنجا آنها به سختی نمی‌افتند و رنج نمی‌کشند، بلکه فرمود: در آنجا سختی و زحمتی آنها را «مسّ» نمی‌کند. مسّ کردن، به معنای لمس کردن، یعنی کمترین و سطحی‌ترین حد تماس برقرار کردن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص206)؛ یعنی در آنجا رنج و زحمت اصلا سراغشان نمی‌آید و تماسی با آنها ندارد. در جای دیگر قرآن کریم، وقتی می‌خواهد با کلمه «نصب» خسته شدن را برساند می‌فرماید: لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبا (کهف/62) و از ملاقات با خستگی سخن می‌گوید. اما در این آیه ارتباط با «نصب» نه‌تنها در حد ملاقات، بلکه حتی در حد تماس هم انکار شده است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

زندگی دنیوی ما چنان با رنج و خستگی آمیخته است که اینها را دو امر درونی، و از عوارض عادی و طبیعی زندگی قلمداد می‌کنیم؛ و بسیاری از مکاتب روان‌شناسی بحث‌های مفصلی دارند درباره ضرورت کنار آمدن با رنج و سختی‌ها و قبول آنها به عنوان جزء لاینفک زندگی؛ و گویی نمی‌توان زندگی بی‌رنج و خستگی‌ای داشت.

شاید این آیه می‌خواهد بگوید که چنین وضعیتی مربوط به زندگی دنیاست؛ اما در زندگی حقیقی نهایی انسان، رنج و زحمت جایی ندارد؛ و رنج، امری است خارج از انسان، که در بهشت، این امر حتی اندک تماسی با انسان برقرار نمی‌کند.

البته چنین وضعیتی فقط در بهشت (فیها) رخ می‌دهد؛ و مادام که در دنیا هستیم، نباید چنین سودایی در سر پروراند.[5]


3) «لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغُوبٌ»

چرا هم بر «نصب» (سختی و مشقت) تاکید کرد و هم بر «لغوب» (زحمت و رنج)؟

الف. اولی ناظر است به سختی‌هایی که به طور طبیعی در زندگی هرکس پیش می‌آید؛ و دومی ناظر است به خستگی و زحمتی که انسان برای گذران زندگی و طلب معاش و سایر نیازمندیها بدان مبتلا می‌شود. (مجمع‌البیان، ج8، ص640[6]؛ المیزان، ج17، ص48[7])

ب. «نصب» خود سختی است و «لغوب» خستگی‌ای است نتیجه آن سختی است (الکشاف، ، ج‏3، ص614) شاید کسی اشکال کند که وقتی علت و سبب نبود، معلولش هم نخواهد بود. اما قرآن کریم به این نحوه بیان می‌خواهد بر تفاوت تمام و کمال بهشت با سرای دنیا اشاره کند؛ یعنی نه خود سختی و مشقت‌های دنیا خبری هست؛ و نه حتی از حس و حالی که بعد از سختی‌ها دامنگیر انسان می‌شود. (اقتباس از البحر المحیط، ج‏9، ص35)[8]

ج. ...


4) «الَّذی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغُوبٌ»

طول عمر بیش از حدّ در دنیا، خستگى‏آور است ولى در بهشت نه خستگى وجود دارد و نه غم. (تفسیر نور، ج‏9، ص504)



[1] . قال الفراء: هو ما یلغب به، کالفطور و السحور، و جاز أن یکون صفة للمصدر المحذوف، کأنه لغوب، کقولهم: موت مائت. و قال صاحب اللوامح: یجوز أن یکون مصدرا کالقبول، و إن شئت جعلته صفة لمضمر، أی أمر لغوب،

[2] . فإن قلت: ما الفرق بین النصب و اللغوب؟ قلت: النصب التعب و المشقة التی تصیب المنتصب للأمر المزاول له. و أما اللغوب فما یلحقه من الفتور بسبب النصب، فالنصب: نفس المشقة و الکلفة. و اللغوب: نتیجته و ما یحدث منه من الکلال و الفترة.

[3] . و قرأ الجمهور: لغوب، بضم اللام، و علی بن أبی طالب و السلمی: بفتحها. (نظر صاحب لوامح را در دو پاورقی قبلتر ملاحظه کنید)

[4] . در ذیل این آیه، این حدیث هم مطرح شده که چون شرح و بسط خاص طلب می‌کند در متن نیاوردم:

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ مَاتَ یَوْمَ الْخَمِیسِ بَعْدَ الزَّوَالِ وَ کَانَ مُؤْمِناً أَعَاذَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ضَغْطَةِ الْقَبْرِ وَ قَبِلَ شَفَاعَتَهُ فِی مِثْلِ رَبِیعَةَ وَ مُضَرَ وَ مَنْ مَاتَ یَوْمَ السَّبْتِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَمْ یَجْمَعِ اللَّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْیَهُودِ فِی النَّارِ أَبَداً وَ مَنْ مَاتَ یَوْمَ الْأَحَدِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَمْ یَجْمَعِ اللَّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّصَارَى فِی النَّارِ أَبَداً وَ مَنْ مَاتَ یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَمْ یَجْمَعِ اللَّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَعْدَائِنَا مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ فِی النَّارِ أَبَداً وَ مَنْ مَاتَ یَوْمَ الثَّلَاثَاءِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ حَشَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَنَا فِی الرَّفِیقِ الْأَعْلَى وَ مَنْ مَاتَ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَقَاهُ اللَّهُ مِنْ عَذَابِ الْحَشْرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ أَسْعَدَهُ بِمُجَاوَرَتِهِ وَ أَحَلَّهُ دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لَا یَمَسُّهُ فِیهَا نَصَبٌ وَ لَا یَمَسُّهُ فِیهَا لُغُوبٌ. (جامع الأخبار(للشعیری)، ص165)

[5]. این مطلب قبلا در تدبر2 جلسه 287 به مناسبت آیه «لایَمَسُّهُمْ فیها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجینَ» گذشت. http://yekaye.ir/al-hegr-15-48/

[6] . «لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ» لا یصیبنا فی الجنة عناء و مشقة «وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» أی و لا یصیبنا فیها إعیاء و متعبة فی طلب المعاش و غیره.

[7] . و النصب بفتحتین التعب و المشقة، و اللغوب بضم اللام: العی و التعب فی طلب المعاش و غیره. و المعنى: الذی جعلنا حالین فی دار الخلود من فضله من غیر استحقاق منا علیه لا یمسنا فی هذه الدار و هی الجنة مشقة و تعب و لا یمسنا فیها عی و لا کلال فی طلب ما نرید أی إن لنا فیها ما نشاء

[8] . فإن قلت: إذا انتفى السبب انتفى مسببه، فما حکمه إذا نفی السبب و انتفى مسببه؟ و أنت تقول: ما شبعت و لا أکلت، و لا یحسن ما أکلت و لا شبعت، لأنه یلزم من انتفاء الأکل انتفاء الشبع، و لا ینعکس، فلو جاء على هذا الأسلوب لکان الترکیب لا یمسنا فیها إعیاء و لا مشقة؟ فالجواب: أنه تعالى بین مخالفة الجنة لدار الدنیا، فإن أماکنها على قسمین: موضع یمس فیه المشاق و المتاعب کالبراری و الصحاری، و موضع یمس فیه الإعیاء کالبیوت و المنازل التی فیها الصغار، فقال: لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ، لأنها لیست مظان المتاعب لدار الدنیا وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ: أی و لا نخرج منها إلى موضع نصب و نرجع إلیها فیمسنا فیها الإعیاء.

 


734) سوره فاطر (35) آیه 34 وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَ

بسم الله الرحمن الرحیم

734) سوره فاطر (35) آیه 34

وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ

ترجمه

و گفتند حمد خدایی را که از ما غم را بزدود بدرستی که پروردگارمان بس خطاپوش و بسیار قدرشناس است.

نکات ادبی

الْحَمْدُ

قبلا بیان شد که «حمد» در فارسی معادل ندارد؛ و در آن معنای «ستایش» (= مدح) و «سپاس» (= شکر) با هم جمع شده است. مدح (ستایش) عکس‌العمل در برابر مشاهده زیبایی و عظمت است که می‌تواند در امور غیراختیاری هم باشد (مثلا مدح قامت رعنا)؛ در حالی که «حمد» فقط در مواردی است که اقدامی اختیاری رخ داده باشد؛

«شکر» (سپاس) در جایی است که نعمت در کار باشد؛ اما «حمد» منحصر به این نیست؛ زیرا شکر فقط بر افعال است؛ اما حمد هم در مورد افعال و هم در مورد صفات است؛ در واقع، شکر بر اساس نعمت است و حمد بر اساس حکمت؛ همچنین، نقطه مقابل حمد، «ذم» (سرزنش و مذمت کردن) است؛ ولی نقطه مقابل شکر، «کفران» و ناسپاسی است. پس «حمد» اعم از «شکر»، و اخص از «مدح» است

جلسه 36 http://yekaye.ir/fateha-alketab-1-2/

و جلسه 163 http://yekaye.ir/al-isra-017-019/

الْحَزَنَ

ماده «حزن» را در اصل به معنای خشونت و شدت در چیزی دانسته‌اند، چنانکه به زمین خشن و ناهموار (الحَزْن) گفته می‌شود (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص54) و این کلمه وقتی در مورد نفس به کار می‌رود به معنای خشونت و ناملایم بودنی است که در اثر غم و غصه در نفس ایجاد می‌شود و نقطه مقابل «فرح» و «سرور» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص231؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص209)

این کلمه به صورت مصدر دو گونه آمده است «حُزْن» (وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْن، یوسف/84؛ أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی‏ إِلَى اللَّه، یوسف/86) و «حَزَن» (أَعْیُنُهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً، توبه/92؛ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً، قصص/8؛ أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ، فاطر/34) که این تفاوت را به دو وزن ثلاثی مجرد این ماده برگردانده‌اند؛ یعنی گفته‌اند:

اگر در وزن «حَزِنَ یَحْزَنُ» باشد، آنگاه فعل لازم است (لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا، توبه/40؛ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ، حجر/88) و مصدر آن «حَزَن» می‌شود؛

اما اگر در وزن «حَزَنَ» «یَحْزُنُ» باشد، آنگاه فعل متعدی است (قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ، انعام/33؛ لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَر، انبیاء/103) مصدر آن «حُزْن» خواهد بود (لسان العرب، ج‏13، ص112؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص210[1])

اما برخی تفاوت «حُزْن» و «حَزَن» را دو لهجه در زبان عربی دانسته‌اند و از ابوعمرو بن ‌العلاء نقل کرده‌اند که این کلمه وقتی در جایگاه منصوب قرار بگیرد، با فتحه می‌آید؛ و وقتی در جایگاه مکسور یا مرفوع بیاید، با ضمه می‌آید؛ مانند «وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ‏» و «وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً»؛ و علت مضموم بودنش در «إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ‏» هم به خاطر کسره نون بوده، گویی این عبارت مجرور شده است. (کتاب العین، ج‏3، ص160-161)[2]

در مقایسه خوف و ترس هم گفته‌اند که خوف مربوط به چیزی است که هنوز رخ نداده و انسان احتمال رخ دادنش را می‌دهد؛ ولی حزن و غم مربوط به چیزی است که رخ داده است و انسان را غمگین کرده است. (المیزان، ج‏18، ص196)

ماده «حزن» 42 بار در قرآن کریم آمده است.

درباره غفور و شکور در آیه 30 توضیح داده شد.

http://yekaye.ir/al-fater-35-30/

اختلاف قرائت[3]

حدیث

1) جهم بن حر می‌گوید وارد مسجد مدینه شدم و دو رکعت نماز در کنار ستون مسجد خواندم و به پیشگاه خدا دعا کردم که: خدایا برای تنهایی من مونس باشد و بر غریبی‌ام رحم کن و همنشین صالحی به نزدم بفرست که حدیثی برایم بگوید که خداوند بدان مرا سود بخشد. پس ابوالدرداء آمد و کنارم نشست و به او گفتم که چه دعایی کرده بودم. گفت: من از تو خوشحال‌ترم که خداوند مرا آن همنشین صالحی که قرار بود نزد تو بیاید قرار داد؛ حال که چنین است برایت حدیثی از پیامبر اکرم ص روایت می‌کنم که شخصا از ایشان شنیده ام و تا کنون به کس دیگری نگفتم و نخواهم گفت. شنیدم که رسول الله ص این آیه را تلاوت فرمود «سپس این کتاب را به میراث دادیم به آنان که گلچین کردیم از بندگانمان؛ پس، از آنان ظالم به خویش بود، و از آنان میانه‌رو بود، و از آنان پیشتاز در خوبی‌ها به اذن خدا؛ آن است که همان تفضل بزرگ است؛ بهشت‌هایی جاودان» و سپس فرمود:

آن پیشتاز وارد بهشت می‌شود بدون حساب به بهشت وارد می‌شوند؛ برای میانه‌رو «حسابرسی آسانی انجام می‌شود» (انشقاق/8)؛ و ظالم به خویش، «در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است» (معارج/4) گرفتار می‌شود تا اینکه حزن و اندوه در درونش وارد شود سپس بر او رحم می‌کند و او را وارد بهشت می‌گرداند؛ پس رسول الله ص فرمود «حمد خدایی را که از ما بزدود غم را» که در طول محشر در درونشان وارد شده بود «بدرستی که پروردگارمان بس خطاپوش و بسیار قدرشناس است» فرمود: قدرشناس بود نسبت به عمل اندک؛ و خطاپوشِ آنها بود نسبت به گناهان بزرگ.

تفسیر فرات الکوفی، ص349-350؛ مجمع البیان، ج‏8، ص638

 فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ مُحَمَّدٍ [أَحْمَدَ] مُعَنْعَناً عَنْ جَهْمِ بْنِ حُرٍّ قَالَ:

دَخَلْتُ مَسْجِدَ الْمَدِینَةِ فَصَلَّیْتُ رَکْعَتَیْنِ عَلَى سَارِیَةٍ ثُمَّ دَعَوْتُ اللَّهَ وَ قُلْتُ اللَّهُمَّ آنِسْ وَحْدَتِی وَ ارْحَمْ غُرْبَتِی وَ ائْتِنِی بِجَلِیسٍ صَالِحٍ یُحَدِّثُنِی بِحَدِیثٍ یَنْفَعُنِی اللَّهُ بِهِ فَجَاءَ أَبُو الدَّرْدَاءِ [رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ‏] حَتَّى جَلَسَ إِلَیَّ فَأَخْبَرْتُهُ بِدُعَائِی فَقَالَ أَمَا إِنِّی أَشَدُّ فَرَحاً بِدُعَائِکَ مِنْکَ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَنِیَ ذَلِکَ الْجَلِیسَ الصَّالِحَ الَّذِی سَافَرَ إِلَیْکَ أَمَا إِنِّی سَأُحَدِّثُکَ بِحَدِیثٍ سَمِعْتُهُ مِنْ [عَنْ‏] رَسُولِ اللَّهِ ص لَمْ أُحَدِّثْ بِهِ‏ أَحَداً قَبْلَکَ وَ لَا أُحَدِّثُ بَعْدَکَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ جَنَّاتُ عَدْنٍ‏» فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص السَّابِقُ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسَابٍ وَ الْمُقْتَصِدُ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ یُحْبَسُ «فِی یَوْمٍ‏ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ» حَتَّى یَدْخُلَ الْحُزْنُ [فِی‏] جَوْفِهِ ثُمَّ یَرْحَمُهُ فَیُدْخِلُهُ الْجَنَّةَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ‏» الَّذِی أَدْخَلَ أَجْوَافَهُمْ فِی طُولِ الْمَحْشَرِ «إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ» قَالَ شَکَرَ لَهُمُ الْعَمَلَ الْقَلِیلَ وَ عَفَا [غَفَرَ] لَهُمُ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ.[4]

2) امام صادق ع از پدرشان روایت کرده‌اند که ابن‌عباس از رسول الله ص روایت کرده است:

هنگامی که روز قیامت شود منادی ندا دهد: ای خلایق! چشمانتان فرو خوابانید تا فاطمه س دختر محمد ص عبور کند؛ پس او اول کسی است که خلعت پوشد و از فردوس [= اعلی مرتبه بهشت] دوازده هزار حوری به استقبال او آیند که پیش از این و پس از آن به استقبال احدی نرفته و نخواهند رفت، بر مَرکَب‌هایی که بالهایشان از یاقوت و زمامشان از لؤلؤ است؛ و بر هر مَرکَبی کجاوه‌ای است از دُرّ، که هر کجاوه‌ای با فرشی از سُندُس (دیبا؛ ابریشم ضخیم) مفروش شده، و رکابش از زبرجد است؛ پس از صراط می‌گذرند تا انتهای آن به فردوس می‌رسند و بهشتیان همدیگر را بدان [= به ورود ایشان] بشارت می‌دهند؛ و در عمق فردوس قصرهای سفیدی است و قصرهایی زرد از مروارید‌های رشته شده؛ که در آن قصرهای سفید هفتاد هزار خانه برای محمد ص و آل اوست و در آن قصرهای زرد هفتاد هزار خانه برای ابراهیم ع و آل او؛ پس او [= حضرت فاطمه ص] بر کرسی‌ای از نور می‌نشنید و آنها [= حوری‌ها] به دورش می‌نشینند و فرشته‌ای به نزد او فرستاده می‌شود که نه قبل از او نزد احدی فرستاده شده بود و نه بعد از او، و می‌گوید: همانا پروردگارت به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: از من بخواه تا [هر چه می‌خواهی] به تو بدهم!

حضرت فاطمه س می‌گوید: خداوند بر من نعمتش را تمام کرد و با کرامتش مرا تهنیت گفت و بهشتش را ارزانی‌ام داشت؛ از او می‌خواهم فرزندانم را و ذریه‌ام را و هرکس که بعد از من در حق آنان مودتی به خرج داد و آنان را پس از من در پناه گرفت؛ آنگاه می‌فرماید « حمد خدایی را که از ما غم را بزدود» (فاطر/34) و چشمم را روشن کرد.

امام صادق ع فرمود: پدرم می‌فرمود: ابن‌عباس چنین بود که هرگاه این حدیث را روایت می‌کرد، در ادامه‌اش این آیه را تلاوت می‌فرمود: «و کسانی که ایمان آوردند و ذریه‌شان در ایمان آنان را پیروی کردند، ذریه‌شان را بدیشان ملحق می‌کنیم و اندکی از عمل آنان نمی کاهیم» (طور/21)

تفسیر فرات الکوفی، ص443

قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ الْحَسَنِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتٌ مُعَنْعَناً [عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع‏] عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ:

إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَى مُنَادٍ یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ حَتَّى تَمُرَّ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ تُکْسَى وَ یَسْتَقْبِلُهَا مِنَ الْفِرْدَوْسِ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ حَوْرَاءَ لَمْ یَسْتَقْبِلْنَ أَحَداً قَبْلَهَا وَ لَا أَحَداً بَعْدَهَا عَلَى نَجَائِبَ مِنْ یَاقُوتٍ أَجْنِحَتُهَا وَ أَزِمَّتُهَا اللُّؤْلُؤُ عَلَیْهَا رَحَائِلُ مِنْ دُرٍّ عَلَى کُلِّ رِحَالَةٍ مِنْهَا نُمْرُقَةٌ مِنْ سُنْدُسٍ وَ رِکَابُهَا زَبَرْجَدٌ فَیَجُزْنَ [فَیَجُوزُونَ فَتَجُوزُ] بِهَا الصِّرَاطَ حَتَّى یَنْتَهِینَ [یَنْتَهُونَ‏] بِهَا إِلَى الْفِرْدَوْسِ فَیَتَبَاشَرُ بِهَا أَهْلُ الْجِنَانِ وَ فِی بُطْنَانِ الْفِرْدَوْسِ قُصُورٌ بِیضٌ وَ قُصُورٌ صُفْرٌ مِنَ اللُّؤْلُؤِ [لُؤْلُؤَةٍ] مِنْ غَرْزٍ [عِرْقٍ‏] وَاحِدٍ إِنَّ فِی الْقُصُورِ الْبِیضِ لَسَبْعِینَ أَلْفَ دَارٍ مَنَازِلُ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ص وَ إِنَّ فِی الْقُصُورِ الصُّفْرِ لَسَبْعِینَ أَلْفَ دَارٍ مَسَاکِنُ إِبْرَاهِیمَ وَ آلِهِ ع فَتَجْلِسُ عَلَى کُرْسِیٍّ مِنْ نُورٍ وَ یَجْلِسْنَ [یَجْلِسُونَ‏] حَوْلَهَا وَ یُبْعَثُ إِلَیْهَا مَلَکٌ لَمْ یُبْعَثْ إِلَى أَحَدٍ قَبْلَهَا وَ لَا یُبْعَثُ إِلَى أَحَدٍ بَعْدَهَا فَیَقُولُ إِنَّ رَبَّکَ یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ سَلِینِی [سَلِی‏] أُعْطِکَ فَتَقُولُ قَدْ أَتَمَّ عَلَیَّ نِعْمَتَهُ وَ هَنَّأَنِی [وَ هَیَّأَ لِی‏] کَرَامَتَهُ أَبَاحَنِی جَنَّتَهُ أَسْأَلُهُ وُلْدِی وَ ذُرِّیَّتِی وَ مَنْ وَدَّهُمْ بَعْدِی وَ حَفِظَهُمْ مِنْ بَعْدِی فَیُوحِی اللَّهُ إِلَى الْمَلَکِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَزُولَ مِنْ مَکَانِهِ أَنْ سُرَّهَا وَ بَشِّرْهَا أَنِّی قَدْ شَفَّعْتُهَا فِی وُلْدِهَا وَ مَنْ وَدَّهُمْ بَعْدَهَا وَ حَفِظَهُمْ فِیهَا فَتَقُولُ‏ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ‏» وَ أَقَرَّ بِعَیْنِی

قَالَ جَعْفَرٌ کَانَ أَبِی یَقُولُ کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ إِذَا ذَکَرَ هَذَا الْحَدِیثَ‏ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ [وَ ما أَلَتْناهُمْ‏]» [الْآیَةَ].[5]

 

3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

من و شیعیانم بر منبرهایی از نور خواهیم بود که فرشتگانی بر ما عبور می‌کنند و به ما سلام می‌دهند و می‌پرسند: این مرد کیست و اینان کیستند؟ بدانها پاسخ داده می‌شود این علی بن ابی‌طالب است پسر عموی پیامبر ص. می‌پرسند: اینان کیستند؟ بدانها گفته می‌شود: اینان شیعیان اویند. می‌پرسند: خود آن پیامبر عرب و پسر عموی این کجاست؟ گفته می‌شود او نزد عرش است. پس منادی‌ای از آسمان از جانب رب العزة ندا می‌دهد: ای علی! تو و شیعیانت به بهشت درآیید، نه در مورد تو نیازی به حسابرسی هست و نه در مورد شیعیانت؛ پس وارد بهشت می‌شوند و از میوه های آنجا متنعم می‌گردند، و می‌پوشند از پرنیان و دیبا و چیزهایی که هیچ چشمی ندیده، و می‌گویند «حمد خدایی را که از ما غم را بزدود؛ بدرستی که پروردگارمان بس خطاپوش و بسیار قدرشناس است.» همان که با پیامبرش محمد ص و با ولی‌اش علی بن ابی‌طالب بر ما منت نهاد؛ پس حمد خدایی راست که با این دو از فضل خود بر ما منت نهاد و ما را وارد بهشت کرد «که چه نیکوست پاداش اهل عمل» (زمر/74)

پس منادی‌ای از آسمان ندا می‌دهد: «بخورید و بیاشامید گوارایتان باد» (حاقه/24) که همانا خداوند رحمان به شما نظر کرده است؛ پس نه سختی‌ای در پیش دارید و نه حسابی و نه عذابی.

تفسیر فرات الکوفی، ص349[6]

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ مُعَنْعَناً عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ:

أَنَا وَ شِیعَتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ فَیَمُرُّ عَلَیْنَا الْمَلَائِکَةُ فَیُسَلِّمُ عَلَیْنَا [قَالَ‏] فَیَقُولُونَ مَنْ هَذَا الرَّجُلُ وَ مَنْ هَؤُلَاءِ فَیُقَالُ لَهُمْ [هَذَا] عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ابْنُ عَمِّ النَّبِیِّ فَیُقَالُ مَنْ هَؤُلَاءِ قَالَ فَیُقَالُ لَهُمْ هَؤُلَاءِ شِیعَتُهُ قَالَ فَیَقُولُونَ أَیْنَ النَّبِیُّ الْعَرَبِیُّ وَ ابْنُ عَمِّهِ فَیَقُولُونَ هُوَ عِنْدَ الْعَرْشِ قَالَ فَیُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ عِنْدَ رَبِّ الْعِزَّةِ یَا عَلِیُّ ادْخُلِ الْجَنَّةَ أَنْتَ وَ شِیعَتُکَ لَا حِسَابَ عَلَیْکَ وَ لَا عَلَیْهِمْ فَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ یَتَنَعَّمُونَ فِیهَا مِنْ فَوَاکِهِهَا وَ یَلْبَسُونَ السُّنْدُسَ وَ الْإِسْتَبْرَقَ وَ مَا لَمْ تَرَ عَیْنٌ فَیَقُولُونَ‏ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ» الَّذِی مَنَّ عَلَیْنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ ص وَ بِوَصِیِّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَالْحَمْدُ [وَ الْحَمْدُ] لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلَیْنَا بِهِمَا مِنْ فَضْلِهِ وَ أَدْخَلَنَا الْجَنَّةَ «فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ‏» فَیُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ «کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً» قَدْ نَظَرَ إِلَیْکُمُ الرَّحْمَنُ بِنَظْرَةٍ فَلَا بُؤْسَ عَلَیْکُمْ وَ لَا حِسَابَ وَ لَا عَذَابَ.[7]

تدبر

1) «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ»

درباره اینکه مقصود از این «حزن» چیست دیدگاههای گوناگونی بیان شده است (به نقل از: البحر المحیط، ج‏9، ص34)

الف. احوالات روز قیامت که انسان را بسیار مضطرب و ناراحت می‌کند. (ابوالدرداء)

ب. نگرانی از اینکه مبادا اعمالمان مورد قبول درگاه خدا قرار نگیرد. (قتاده) و نگرانی از عاقبت امور (قاسم بن محمد)

ج. نگرانی‌های انتقال از دنیا تا بهشت (مقاتل)

د. ترس از شیطان (کلبی)

ه. مظلمه‌خواهی‌ها آخرت و طولانی شدن درنگ در صراط. (ابن‌زید)

و. ...

اما شاید در یک نگاه کلان بتوان گفت متناسب با اینکه وعده ورود در بهشت در آیه قبل، مربوط به کدام از آن سه دسته می‌شد، معنای رفع حزن در این آیه مختلف می‌شود:

اگر آن آیه صرفا شامل پیشتازان در خوبی باشد منظور از این حزن، غم و اندوه‌های دنیاست که دیگر در بهشت راهی ندارد (حدیث2)

و اگر شامل کسانی نیز بشود که ظالم بر خویش‌اند؛ چه‌بسا آیه، علاوه بر پایان یافتن غم‌های دنیا، اشاره‌ای دارد به برطرف شدن غمهایی که در برزخ و مواقف قیامت دامنگیر آنان شده بود. (حدیث1) که تعبیر «غفور» با این معنا مناسبت بیشتری دارد (المیزان، ج17، ص47) هرچند که برخی احتمال داده‌اند که تعبیر «غفور» برای اشاره به ظالمان بر خویش؛ و تعبیر «شکور» (که مبالغه در تشکر است) برای اشاره به پیشتازان در خوبی‌هاست. (البحر المحیط، ج‏9، ص34)

 

2) «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ»

سپاس گفتن خداوند بر اینکه «حزن و اندوه را از ما برد» نشان می‌دهد که گویندگان این سخن دچار حزن و اندوهی بوده‌اند که موعدش بسر آمد.

این مطلب چگونه جمع می‌شود با آیاتی که می‌فرماید «بر اولیاء الله نه خوفی هست و نه حزنی: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» (یونس/62) (بویژه که آیات قبل به گونه‌ای بود که قطعا شامل حال پیشتازان در خوبی‌ها می‌شد و بحث بر سر این بود که آیا ورود دو قسم دیگر را هم می‌توان پذیرفت یا خیر)؟

الف. مقصود از آن آیه که خوف و حزن را از اولیاء الله نفی می‌کند خوف و حزن عمیقی است که در آخرت هم همراه انسان می‌ماند؛ اما در این آیه هرگونه حزن‌های متعارف زندگی دنیوی است که در سطح عادی زندگی همه وجود دارد. مثلا پیامبر اکرم ص با مرگ فرزندشان ابراهیم، دچار حزن فراوانی شدند؛ و این گونه حزن‌ها همگی از دامن انسان رخت برمی‌بندد.

ب. ...

 

3) «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ»

بهشتیان در بهشت خدا را سپاس می‌گویند که غم و اندوه را از ما برد.

پس، دنیا دار غم و غصه است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

1. کسانی که درصددند بهشت را در زمین برقرار سازند؛ نه انسان را درست شناخته‌اند؛ و نه ظرفیت دنیا را. اگر توجه می‌کردند که دنیا سرای غم است، بیش از اینکه در فکر بهشت کردن دنیا و بنا کردن بهشت در زمین برآیند، برای رسیدن به موقعیتی که در آخرت غمی نداشته باشند.

2. همین نکته مهم را عده‌ای درست نفهمیدند و از آن رها کردن وظایف دنیوی و روی آوردن به رهبانیت را نتیجه گرفتند؛ و این هم ناشی از نفهمیدن ظرفیت دنیا و کار انسان در دنیاست.

در واقع، رهبانیت (که مسیحیان بدان مبتلا شدند) و به دنیا چسبیدن (که یهودیان بدان مبتلا شدند) هر دو ناشی از این است که نفهمیدند چگونه باید از غم و غصه دنیا رها شد.

انسان را خداوند در دنیا آفرید تا بتواند با عمل خویش جای خود در آخرت را رقم بزند و هر غم و اندوهی را در آخرت از خود بزداید؛ و این مسیر در دل زندگی دنیا و جامعه است؛ انسان باید در متن جامعه زندگی کند و وظایف اجتماعی خویش را بتمامه انجام دهد تا به بهشت آسمانی برسد؛ اما انتظار نداشته باشد بهشتی که در آسمان است، در همین زمین به چنگش آید.

 


[1] . ایشان افزوده‌اند که وقتی کلمه به صورت «حَزَن» می‌آید این هیات دلالت بر حرکت و استمرار می‌کند (ثمّ إنّ الحزن بالتحریک مصدر یدلّ بهیئته على الحرکة و الاستمرار: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ‏» أی الحزن المستمرّ.) این سخن اگر صرفا استناد به دلالت هیات کلام باشد در ست است، اما اگر بحث تفاوت معنایی باشد ظاهرا قابل قبول نیست چرا که در کاربرد قرآنی این کلمه «حُزن» برای داستان حضرت یعقوب آمده که استمرار حزن او واضح است.

[2] . الحُزْن و الحَزَن، لغتان [إذا ثقلوا فتحوا، و إذا ضحوا خففوا، یقال: أصابه حَزَن شدید، و حُزْن شدید] و یقال: حَزَنَنِی الأمر [یَحْزُنُنِی فأنا مَحْزُون‏] و أَحْزَنَنِی [فأنا مُحْزَن، و هو مُحْزِن‏]، لغتان أیضا، و لا یقال: حازِن. و روی عن أبی عمرو: إذا جاء الحَزَن منصوبا فتحوه، و إذا جاء مکسورا مرفوعا ضموه، قال الله عز و جل: وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ‏ و قال عز اسمه: وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً». و قوله عز و جل: إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ‏». ضموا الحاء هنا لکسرة النون، کأنه مجرور فی استعمال الفعل.

[3] . قرأ الجمهور: الْحَزَنَ: بفتحتین و قرى‏ء بضم الحاء و سکون الزای، ذکره جناح بن حبیش. (البحر المحیط، ج‏9، ص34)

[4] . در روایتی طولانی که در تفسیر فرات الکوفی، ص212-215 آمده رسول الله ص در شرح آیه طوبی لهم و حسن برای مقداد، وضعیتی که خداوند برای بهشتیان فراهم می‌آورد را به تفصیل توضیح می‌دهند و در اواخرش می‌فرمایند:

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا [حَدَّثَنِی‏] الْحُسَیْنُ بْنُ الْقَاسِمِ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ‏ مُحَمَّدِ بْنِ مُصْعَبٍ وَ عَلِیُّ بْنُ حُمْدُونٍ زَادَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ الْحَرْفَ وَ الْحَرْفَیْنِ وَ نَقَصَ بَعْضُهُمْ الْحَرْفَ وَ الْحَرْفَیْنِ وَ الْمَعْنَى وَاحِدٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ [تَعَالَى‏] قَالُوا حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ مِهْرَانَ [قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَکَّارٍ الْهَمْدَانِیُّ عَنْ یُوسُفَ السَّرَّاجُ عَنْ أَبِی هُبَیْرَةَ الْعَمَّارِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع‏] عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ [ص‏] طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ‏ قَامَ الْمِقْدَادُ [مقداد] بْنُ الْأَسْوَدِ الْکِنْدِیُّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ [النَّبِیِ‏] ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا طُوبَى قَالَ ...

فَلَمَّا [فَإِذَا] دَخَلُوا مَنَازِلَهُمْ وَجَدُوا الْمَلَائِکَةَ یُهَنُّونَهُمْ بِکَرَامَةِ رَبِّهِمْ حق [حَتَّى‏] إِذَا اسْتَقَرُّوا قَرَارَهُمْ قِیلَ لَهُمْ‏ فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ‏ رَبَّنَا رَضِینَا فَارْضَ عَنَّا قَالَ بِرِضَایَ عَنْکُمْ وَ بِحُبِّکُمْ أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّی حَلَلْتُمْ [أحللتم‏] دَارِی وَ صَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ فَهَنِیئاً هَنِیئاً [عَطَاءً] غَیْرَ مَجْذُوذٍ [لَیْسَ فِیهِ تَنْغِیصٌ‏] فَعِنْدَهَا قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ [الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ‏]

قَالَ أَبُو مُوسَى [عِیسَى بْنُ مِهْرَانَ‏] فَحَدَّثْتُ بِهِ أَصْحَابَ الْحَدِیثَ عَنْ [مِنْ‏] هَؤُلَاءِ الثَّمَانِیَةِ فَقُلْتُ لَهُمْ أَنَا أَبْرَأُ إِلَیْکُمْ مِنْ عُهْدَةِ هَذَا الْحَدِیثِ لِأَنَّ فِیهِ قَوْمٌ مَجْهُولُونَ وَ لَعَلَّهُمْ أن [لَمْ‏] یَکُونُوا صَادِقِینَ فَرَأَیْتُ من [فِی‏] لَیْلَتِی أَوْ بَعْدُ کَأَنَّ أتانی آت [آتِیاً أَتَانِی‏] وَ مَعَهُ کِتَابٌ فِیهِ مِنْ مُخَوَّلِ‏ بْنِ إِبْرَاهِیمَ وَ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ یَحْیَى بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فُرَاتٍ وَ عَلِیِّ بْنِ الْقَاسِمِ الْکِنْدِیِّ وَ لَمْ أَلْقَ عَلِیَّ بْنَ الْقَاسِمِ وَ عِدَّةً بَعْدَهُ لَمْ أَحْفَظْ أَسَامِیَهُمْ کَتَبْنَا إِلَیْکَ مِنْ تَحْتِ شَجَرَةِ طُوبَى فَقَدْ أَنْجَزَ لَنَا رَبُّنَا مَا وَعَدَنَا فَاسْتَمْسِکْ بِهَذِهِ [بِهَذَا] الْکُتُبِ فَإِنَّکَ لَنْ تَقْرَأَ مِنْهَا کِتَاباً إِلَّا أَشْرَقَتْ لَهُ الْجَنَّة

شبیه این روایت با تفصیل بسیار بیشتر، روایتی است که امام صادق ع از رسول الله روایت کرده‌اند که مواقف پس از مرگ یک مومن از لحظه مرگ تا موقفی که در بهشت بعد از دریافت هنمه نعمتها برای لقاء الله احضار می‌شوند را در الإختصاص، ص345-356 شرح می‌دهند و در پایانش می‌فرمایند:

حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى قَالَ حَدَّثَنِی سَعِیدُ بْنُ جَنَاحٍ‏ عَنْ عَوْفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَبْضَ رُوحِ الْمُؤْمِنِ ...

قَالَ فَلَمَّا دَنَا مِنْهَا نَظَرَتْ إِلَى وَجْهِهِ فَأَنْکَرَتْهُ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فَقَالَتْ حَبِیبِی لَقَدْ خَرَجْتَ مِنْ عِنْدِی وَ مَا أَنْتَ هَکَذَا قَالَ فَیَقُولُ حَبِیبَتِی تَلُومِینِی أَنْ أَکُونَ هَکَذَا وَ قَدْ نَظَرْتُ إِلَى نُورِ وَجْهِ رَبِّی تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَأَشْرَقَ وَجْهِی مِنْ نُورِ وَجْهِهِ ثُمَّ یُعْرِضُ عَنْهَا فَیَنْظُرُ إِلَیْهَا نَظْرَةً فَیَقُولُ حَبِیبَتِی لَقَدْ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِکِ وَ مَا کُنْتِ هَکَذَا فَیَقُولُ حَبِیبِی تَلَومُنِی أَنْ أَکُونَ هَکَذَا وَ قَدْ نَظَرْتُ إِلَى وَجْهِ النَّاظِرِ إِلَى نُورِ وَجْهِ رَبِّی فَأَشْرَقَ وَجْهِی مِنْ وَجْهِ النَّاظِرِ إِلَى نُورِ وَجْهِ رَبِّی سَبْعِینَ ضِعْفاً فَتُعَانِقُهُ مِنْ بَابِ الْخَیْمَةِ وَ الرَّبُّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَضْحَکُ إِلَیْهِمْ فَیُنَادُونَ بِأَصْوَاتِهِمْ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ ...

[5] شبیه چنین ترسیمی از ورود حضرت زهرا در محشر و تشکر ایشان از خداوند را شیخ صدوق در روایتی دیگر آورده است که این روایت در کتبی که از خود شیخ صدوق در دست ماست یافت نشد؛ اما آن را در تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص472-475 از وی نقل کرده‌اند:

الشیخ أبو جعفر محمد بن بابویه‏ رحمه الله قال حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الشَّعْرَانِیِّ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ عَبْدِ الْبَاقِی عَنْ عَمْرِو بْنِ سِنَانٍ الْمَنْبِجِیِّ عَنْ حَاجِبِ‏ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ وَکِیعِ بْنِ الْجَرَّاحِ عَنْ سُلَیْمَانَ الْأَعْمَشِ عَنِ ابْنِ ظَبْیَانَ عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ: رَأَیْتُ سَلْمَانَ وَ بِلَالًا یُقْبِلَانِ إِلَى النَّبِیِّ ص إِذْ انْکَبَّ سَلْمَانُ عَلَى قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص یُقَبِّلُهَا فَزَجَرَهُ النَّبِیُّ ص عَنْ ذَلِکَ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا سَلْمَانُ لَا تَصْنَعْ بِی مَا تَصْنَعُ الْأَعَاجِمُ بِمُلُوکِهَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ آکُلُ مِمَّا یَأْکُلُ الْعَبِیدُ وَ أَقْعُدُ کَمَا یَقْعُدُ الْعَبِیدُ فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ یَا مَوْلَایَ سَأَلْتُکَ بِاللَّهِ إِلَّا أَخْبَرْتَنِی بِفَضْلِ‏ فَاطِمَةَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَالَ فَأَقْبَلَ النَّبِیُّ ص ضَاحِکاً مُسْتَبْشِراً ثُمَّ قَالَ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّهَا الْجَارِیَةُ الَّتِی تَجُوزُ فِی عَرْصَةِ الْقِیَامَةِ عَلَى نَاقَةٍ رَأْسُهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ عَیْنَاهَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خِطَامُهَا مِنْ جَلَالِ اللَّهِ وَ عُنُقُهَا مِنْ بَهَاءِ اللَّهِ وَ سَنَامُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللَّهِ وَ ذَنَبُهَا مِنْ قُدْسِ اللَّهِ وَ قَوَائِمُهَا مِنْ مَجْدِ اللَّهِ إِنْ مَشَتْ سَبَّحَتْ وَ إِنْ رَغَتْ‏ قَدَّسَتْ عَلَیْهَا هَوْدَجٌ مِنْ نُورٍ فِیهِ جَارِیَةٌ إِنْسِیَّةٌ حُورِیَّةٌ عَزِیزَةٌ جُمِعَتْ فَخُلِقَتْ وَ صُنِعَتْ وَ مُثِّلَتْ ثَلَاثَةُ أَصْنَافٍ فَأَوَّلُهَا مِنْ مِسْکٍ أَذْفَرَ وَ أَوْسَطُهَا مِنَ الْعَنْبَرِ الْأَشْهَبِ وَ آخِرُهَا مِنَ الزَّعْفَرَانِ الْأَحْمَرِ عُجِنَتْ بِمَاءِ الْحَیَوَانِ لَوْ تَفَلَتْ تَفْلَةً فِی سَبْعَةِ أَبْحُرٍ مَالِحَةٍ لَعَذُبَتْ وَ لَوْ أَخْرَجَتْ ظُفُرَ خِنْصِرِهَا إِلَى دَارِ الدُّنْیَا لَغَشِیَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِهَا وَ مِیکَائِیلُ عَنْ شِمَالِهَا وَ عَلِیٌّ أَمَامَهَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَرَاءَهَا وَ اللَّهُ یَکْلَؤُهَا وَ یَحْفَظُهَا فَیَجُوزُونَ فِی عَرْصَةِ الْقِیَامَةِ فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ مَعَاشِرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ وَ نَکِّسُوا رُءُوسَکُمْ هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ نَبِیِّکُمْ زَوْجَةُ عَلِیٍّ إِمَامِکُمْ أُمِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ فَتَجُوزُ الصِّرَاطَ وَ عَلَیْهَا رَیْطَتَانِ‏ بَیْضَاوَتَانِ فَإِذَا دَخَلَتْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ نَظَرَتْ إِلَى مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَهَا مِنَ الْکَرَامَةِ قَرَأَتْ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ‏ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ‏ قَالَ فَیُوحِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهَا یَا فَاطِمَةُ سَلِینِی‏ أُعْطِکِ‏ وَ تَمَنِّی عَلَیَّ أُرْضِکِ فَتَقُولُ إِلَهِی أَنْتَ الْمُنَى وَ فَوْقَ الْمُنَى أَسْأَلُکَ أَنْ لَا تُعَذِّبَ مُحِبِّی وَ مُحِبَّ عِتْرَتِی بِالنَّارِ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهَا یَا فَاطِمَةُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَقَدْ آلَیْتُ عَلَى نَفْسِی مِنْ قَبْلِ أَنْ أَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ بِأَلْفَیْ عَامٍ أَنْ لَا أُعَذِّبَ مُحِبِّیکَ وَ مُحِبِّی عِتْرَتِکَ بِالنَّار.

[6] . در همین مضمون حدیثی در جلسه بعد و جدیثی هم در جلسه 741 خواهد آند، ان شاءالله.

[7] . در روایتی که مرحوم کلینی در الکافی، ج‏8، ص312 و شیخ صدوق در الأمالی، ص176 با اندک تفاوتی در عبارات آورده اند، حضرت موقف قیامت که جهنم را می‌آورند را شرح می‌دهد و در پایان اشاره می‌کند به کسانی که نجات یافتند و مشمول این آیه شدند:

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ- وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ سُئِلَ عَنْ ذَلِکَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ أَخْبَرَنِی الرُّوحُ الْأَمِینُ أَنَّ اللَّهَ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ إِذَا جَمَعَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ أُتِیَ بِجَهَنَّمَ تُقَادُ بِأَلْفِ زِمَامٍ أَخَذَ بِکُلِّ زِمَامٍ مِائَةُ أَلْفِ مَلَکٍ مِنَ الْغِلَاظِ الشِّدَادِ لَهَا وَهْدَةٌ تَغِیظُ وَ زَفِیرٌ وَ إِنَّهَا لَتَزْفِرُ الزَّفْرَةَ فَلَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَخَّرَهُمْ إِلَى الْحِسَابِ لَأَهْلَکَتِ الْجَمْعَ ثُمَّ یَخْرُجُ مِنْهَا عُنُقٌ یُحِیطُ بِالْخَلَائِقِ الْبَرِّ مِنْهُمْ وَ الْفَاجِرِ فَمَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ مَلَکاً وَ لَا نَبِیّاً إِلَّا نَادَى رَبِّ نَفْسِی نَفْسِی وَ أَنْتَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ تُنَادِی أُمَّتِی أُمَّتِی ثُمَّ یُوضَعُ عَلَیْهَا صِرَاطٌ أَدَقُّ مِنْ حَدِّ السَّیْفِ عَلَیْهِ ثَلَاثُ قَنَاطِرَ أَمَّا وَاحِدَةٌ فَعَلَیْهَا الْأَمَانَةُ وَ الرَّحِمُ وَ أَمَّا الثَّانِیَةُ فَعَلَیْهَا الصَّلَاةُ وَ أَمَّا الْأُخْرَى فَعَلَیْهَا عَدْلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ فَیُکَلَّفُونَ الْمَمَرَّ عَلَیْهِ فَتَحْبِسُهُمُ الرَّحِمُ وَ الْأَمَانَةُ فَإِنْ نَجَوْا مِنْهَا حَبَسَتْهُمُ الصَّلَاةُ فَإِنْ نَجَوْا مِنْهَا کَانَ الْمُنْتَهَى إِلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ وَ النَّاسُ‏ عَلَى الصِّرَاطِ فَمُتَعَلِّقٌ وَ قَدَمٌ تَزِلُّ وَ قَدَمٌ تَسْتَمْسِکُ وَ الْمَلَائِکَةُ حَوْلَهُمْ یُنَادُونَ یَا حَلِیمُ اغْفِرْ وَ اصْفَحْ وَ عُدْ بِفَضْلِکَ وَ سَلِّمْ سَلِّمْ وَ النَّاسُ یَتَهَافَتُونَ فِیهَا کَالْفَرَاشِ فَإِذَا نَجَا نَاجٍ بِرَحْمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَظَرَ إِلَیْهَا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانِی مِنْکِ بَعْدَ إِیَاسٍ بِمَنِّهِ وَ فَضْلِهِ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ.