سفارش تبلیغ
صبا ویژن

148) سوره ابراهیم (14) آیه 22 وَ قالَ الشَّیْطان ...

بسم الله الرحمن الرحیم

148) سوره ابراهیم (14) آیه 22

وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی‏ فَلا تَلُومُونی‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ

ترجمه

و هنگامی که کار تمام شد، شیطان گفت: بدرستی که خداوند شما را وعده داد وعده حق؛ ولی [من] وعده‌تان دادم و با شما خلف وعده کردم؛ و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود جز اینکه دعوت‌تان کردم و اجابتم کردید؛ پس، سرزنشم مکنید و خودتان را سرزنش کنید؛ نه من فریادرس شمایم و نه شما فریادرس من؛ من قطعاً آنچه را در موردم شرک می‌ورزیدید، از قبل، قبول نداشتم؛ بدرستی که ظالمین، برایشان عذابی دردناک است.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ»: نعبیر «من قبل» (= قبلاً) هم می‌تواند متعلق به «بما أَشْرَکْتُمُونِ» باشد، یعنی وصف کار شما: «بدانچه شما قبلا در موردم شرک می‌ورزیدید» (در ترجمه فوق، ویرگول فقط بعد از «از قبل» گذاشته شود)؛ و نیز می‌تواند متعلق به «کَفَرْتُ» باشد، یعنی وصف کار خود شیطان: «من قبلا ً خودم به این مطلب کافر بودم و آن را قبول نداشتم» (در ترجمه فوق، ویرگول فقط پیش از «از قبل» گذاشته شود).

حدیث

1) پیامبر اکرم ص فرمود:

مرگ را جدی بگیرید! مرگ را جدی بگیرید! هشدار که چاره‌ای از مرگ نیست! مرگ می‌آید با راحتی و رجوعی مبارک به بهشت برتر برای اهالی سرای جاودانه که برایش تلاش کردند و بدان رغبت ورزیدند؛ و نیز مرگ می‌آید با شقاوت و ندامت و رجوعی زیانبار برای اهالی سرای فریب که برای این سرا تلاش کردند و بدان رغبت ورزیدند.

سپس فرمود: کسی که سزاوار ولایت خدا و سعادت باشد، اجل در مقابل دیدگانش آید و آرزو به پشت سرش رود؛ و کسی که سزاوار ولایت شیطان و شقاوت باشد، آرزوها در مقابل دیدگان و اجل در پشت سرش قرار گیرد.و از ایشان سوال شد که کدام مومن زیرکتر است؟

فرمود: آنکه بیشتر به یاد مرگ باشد و خود را برای آن جدی‌تر آماده کرده باشد.

الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏3، ص: 258

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ أَبِی یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی شَیْبَةَ الزُّهْرِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَوْتَ الْمَوْتَ أَلَا وَ لَا بُدَّ مِنَ الْمَوْتِ جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِیهِ جَاءَ بِالرَّوْحِ وَ الرَّاحَةِ وَ الْکَرَّةِ الْمُبَارَکَةِ إِلَى جَنَّةٍ عَالِیَةٍ لِأَهْلِ دَارِ الْخُلُودِ الَّذِینَ کَانَ لَهَا سَعْیُهُمْ وَ فِیهَا رَغْبَتُهُمْ وَ جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِیهِ بِالشِّقْوَةِ وَ النَّدَامَةِ وَ بِالْکَرَّةِ الْخَاسِرَةِ إِلَى نَارٍ حَامِیَةٍ لِأَهْلِ دَارِ الْغُرُورِ الَّذِینَ کَانَ لَهَا سَعْیُهُمْ وَ فِیهَا رَغْبَتُهُمْ ثُمَّ قَالَ وَ قَالَ إِذَا اسْتَحَقَّتْ وَلَایَةُ اللَّهِ وَ السَّعَادَةُ جَاءَ الْأَجَلُ بَیْنَ الْعَیْنَیْنِ وَ ذَهَبَ الْأَمَلُ وَرَاءَ الظَّهْرِ وَ إِذَا اسْتَحَقَّتْ وَلَایَةُ الشَّیْطَانِ وَ الشَّقَاوَةُ جَاءَ الْأَمَلُ بَیْنَ الْعَیْنَیْنِ وَ ذَهَبَ الْأَجَلُ وَرَاءَ الظَّهْرِ قَالَ وَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَیُّ الْمُؤْمِنِینَ أَکْیَسُ فَقَالَ أَکْثَرُهُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْدَاداً.

2) امیرالمومنین در فرازی از خطبه معروف به خطبه غراء می‌فرمایند:

شما را به تقوای خدایی سفارش می‌کنم که با بیمهایى که داده جاى عذرى نگذارده، و با راهى که پیش پا نهاده، حجّت بر بندگان گمارده؛ و شما را از دشمنى ترساند که پنهانى در سینه‏ها راه گشاید، و رازگویان در گوشها بدمد، و سخن سراید، تا آدمى را گمراه کند و تباه سازد، و وعده دهد و به دام هوسش در اندازد. زشتى گناهان را در دیده او بیاراید و گناهان بزرگ را خرد و آسان نماید.

چندان که همنشین خود را کم‌کم بفریفت، و راه چاره را به روى او بست، و به گروگانى گذارد که از آن نتواند رست، ناگاه آنچه را آراسته بود انکار کرد، و آن را که خوار مایه شمرده بود بزرگ پنداشت، و از ارتکاب آنچه ایمنش دانسته بود، بر حذر داشت‏!

نهج‌البلاغه، خطبه83 ، با اقتباس از ترجمه شهیدی، ص64

أُوصِیکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِی أَعْذَرَ بِمَا أَنْذَرَ وَ احْتَجَّ بِمَا نَهَجَ وَ حَذَّرَکُمْ عَدُوّاً نَفَذَ فِی الصُّدُورِ خَفِیّاً وَ نَفَثَ فِی الْآذَانِ نَجِیّاً فَأَضَلَّ وَ أَرْدَى وَ وَعَدَ فَمَنَّى‏ وَ زَیَّنَ سَیِّئَاتِ الْجَرَائِمِ وَ هَوَّنَ مُوبِقَاتِ الْعَظَائِمِ حَتَّى إِذَا اسْتَدْرَجَ قَرِینَتَهُ‏ وَ اسْتَغْلَقَ رَهِینَتَهُ‏ أَنْکَرَ مَا زَیَّنَ‏ وَ اسْتَعْظَمَ مَا هَوَّنَ وَ حَذَّرَ مَا أَمَّن‏

3) در روایتی طولانی از امیرالمومنین ع درباره کلمات متشابه در قرآن سوال می‌شود و در فرازی از آن، معانی مختلف دو کلمه «قضی» و «کفر» را بیان می‌فرمایند که: کلمه «قضی» به ده وجه و کلمه «کفر»‌به پنج وجه در قرآن کریم به کار رفته است؛ در خصوص یکی از معانی هریک از این دو کلمه، به این آیه اشاره می‌کنند که فقط همین فقره را آورده‌ایم:

...یکی از معانی «قضی» به معنای قطعی و واجب شدن عذاب است مانند آنجایی که خداوند می‌فرماید: «و هنگامی که کار تمام شد (قضی الامر)، شیطان گفت» و شبیهش مطلبی است که در سوره یوسف آمده که [یوسف به کسانی که در زندان خوابشان را تعبیر کرد گفت» «قطعی و حتمی شد آن مطلبی که در موردش سوال کردید» (یوسف/41) ...

... و اما وجه چهارم از «کفر» «برائت جستن» است آنجایی که خداوند سخن حضرت ابراهیم ع را نقل کرد که گفت: «ما به شما کفر ورزیدیم و بین ما و شما دشمنی و نفرت تا ابد آغاز شد مگر اینکه به خدای واحد ایمان بیاورید» (ممتحنه/4) و اینکه گفت« به شما کفر ورزیدیم» یعنی «از شما برائت می‌جوییم»؛ و همچنین خداوند سبحان در داستان ابلیس و تبری جستن وی در روز قیامت از انسانهایی که به سرپرستی او تن داده بودند، حکایت کرده «من قطعاً کفر ورزیدم بدانچه قبلا در موردم شرک می‌ورزیدید» یعنی از شما تبری جستم؛ و همچنین این آیه که فرمود: «شما این بتها را صرفا برای دوستی بین خودتان در دنیا برگزیدید، سپس روز قیامت برخی به برخی دیگر کفر می‌ورزید و همدیگر را لعنت می‌کنید.» (عنکبوت/25) ...

بحار الأنوار، ج‏90، ص19و 61

...أَمَّا قَضَاءُ الْإِیجَابِ لِلْعَذَابِ کَقَوْلِهِ تَعَالَى فِی سُورَةِ إِبْرَاهِیمَ ع- وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ  أَیْ لَمَّا وَجَبَ الْعَذَابُ وَ مِثْلُهُ فِی سُورَةِ یُوسُفَ ع‏ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ‏  مَعْنَاهُ أَیْ وَجَبَ الْأَمْرُ الَّذِی عَنْهُ تَسَاءَلَان[1]...

‏... وَ أَمَّا الْوَجْهُ الرَّابِعُ مِنَ الْکُفْرِ فَهُوَ مَا حَکَاهُ تَعَالَى مِنْ قَوْلِ إِبْرَاهِیمَ ع- کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ‏  فَقَوْلُهُ‏ کَفَرْنا بِکُمْ‏ أَیْ تَبَرَّأْنَا مِنْکُمْ وَ قَالَ سُبْحَانَهُ فِی قِصَّةِ إِبْلِیسَ وَ تَبَرِّیهِ مِنْ أَوْلِیَائِهِ مِنَ الْإِنْسِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ‏  أَیْ تَبَرَّأْتُ مِنْکُمْ وَ قَوْلُهُ تَعَالَى إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً[2]...

4) امام صادق ع فرمود: خداوند عز و جل مومن را به هر بلایی مبتلا می‌کند و به هرگونه مرگی می‌میراند اما به اینکه عقلش را از دست بدهد مبتلا نمی‌کند. آیا ایوب را ندیدی که چگونه خداوند شیطان را بر مال و اهل و عیالش و بر هر چیزی که داشت تسلط داد، اما بر عقلش تسلط نداد و عقلش را برایش باقی گذاشت تا خدا را با آن به وحدانیت قبول داشته باشد.

الکافی، ج‏2، ص257

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عُثْمَانَ النَّوَّاءِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَبْتَلِی الْمُؤْمِنَ بِکُلِّ بَلِیَّةٍ وَ یُمِیتُهُ بِکُلِّ مِیتَةٍ وَ لَا یَبْتَلِیهِ بِذَهَابِ عَقْلِهِ أَ مَا تَرَى أَیُّوبَ کَیْفَ سُلِّطَ إِبْلِیسُ عَلَى مَالِهِ وَ عَلَى وُلْدِهِ وَ عَلَى أَهْلِهِ وَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ وَ لَمْ یُسَلَّطْ عَلَى عَقْلِهِ تُرِکَ لَهُ‏ لِیُوَحِّدَ اللَّهَ بِهِ.

تدبر

1) این آیه کلام جامعی از ابلیس است که نسبت واقعی بین خود و پیروانش را معلوم می‌دارد که این نسبت صرفا یک وعده توخالی است و هیچ گونه رابطه واقعی‌ای که در دنیا یا در آخرت بتواند این وعده‌ها را محقق کند، ندارد؛ و خودش هم از توخالی بودن وعده‌هایی که می‌دهد مطلع است.

و مقصود از این آیه توجه دادن انسان است به اینکه انسان خودش مسؤول تمامی اعمال خویش است و شیطان هم هر کاری بکند، از مسؤولیت وی کاسته نمی‌شود و لذا جز خودش را نباید سرزنش کند. (المیزان12/ 45 و 49)

2) «...إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ ...»: تمام برنامه‌ریزی‌های زندگی ما بر اساس وعده‌هایی است که از این و آن (یا با عقل و وهم خودمان) دریافت می‌کنیم؛ و تمام ارتباطات با دیگران از جنس دعوت است، یا دعوت خدایی ویا دعوت شیطانی (جلسه139، حدیث2). مهم این است که آن وعده‌ها و این دعوت‌ها را بسنجیم (زمر/18، جلسه140) و معیار ما برای ترجیح وعده‌ها و دعوت‌ها صرفا جذابیت آنها نباشد.

دقت کنید: جذابیت، عنصری است که البته برای بیان حق باید از آن استفاده کنیم، اما نباید و نباید و نباید معیار ما برای انتخاب یک وعده ویا یک دعوت باشد. شاید تمام مشکل ما با شیطان در همین یک جمله است: کاری می‌کند که معیار ما برای انتخاب‌گری فقط «جذابیت» باشد و آنگاه تا می‌تواند امر باطل را تزیین و جذاب می‌کند (انعام/43؛ ان‌شاءالله در روزهای آینده، ابعاد مختلف این مطلب، در این آیه مورد تدبر قرار خواهد گرفت)

(سلطان، علاوه بر معنی تسلط ظاهری، به معنای سلطه عقلی که ناشی از استدلال صحیح باشد، نیز هست. المیزان12/ 47) شیطان هیچ‌گونه تسلطی بر ما ندارد، نه سلطه ظاهری، و نه حتی سلطه عقلی (حدیث4). فقط و فقط وهم ما را به خدمت می‌گیرد. اگر اولا عقل خود را به طور جدی به کار بیندازیم، و وعده حق را از وعده توخالی تمییز دهیم و مقهور جذابیت‌ها نشویم، و ثانیا پس از فهمیدن حق، فقط و فقط از حق تبعیت کنیم، شیطان راهی در ما نخواهد یافت.

3) « وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ ... فَلا تَلُومُونی‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ»: شیطان وقتی کار از کار می‌گذرد، حقایقی که مخفی کرده بود، می‌گوید. اگر این حقیقت را در همین دنیا جدی بگیریم، از مکر او می‌رهیم. او از حرف‌هایش نتیجه می‌گیرد که، نه مرا، بلکه خود را سرزنش کنید. همین کار را باید در دنیا انجام دهیم:

ما وقتی گناه ویا اشتباهی می‌کنیم غالبا دیگران را مقصر می‌شمریم، از نزدیکان و اطرافیان گرفته، تا شیطان؛ همه را مقصر می‌دانیم غیر از خودمان. اما نه فقط گناه، بلکه حتی وقتی اشتباهی می‌کنیم هیچکس به اندازه خودمان مقصر نیست.

چرا؟

چون اگر کسی هیچ راهی به شیطان ندهد، شیطان هیچ تسلطی بر او نخواهد یافت (نحل/99، جلسه143) و کسی که شیطان هیچ کاری با او نتواند بکند، جزء مخلَصین، خواهد بود (ص/83، جلسه142) یعنی به مقام عصمت می‌رسد که مبرا از هر گناه و اشتباهی است.

اگر این حقیقت را بفهمیم و جدی بگیریم، برای هر گناه و هر اشتباهی، پیش و بیش از آنکه دنبال مقصر بیرونی بگردیم، خود را سرزنش می‌کنیم، به درگاه خدا استغفار می‌کنیم و در جستجوی جایی که راه نفوذ را برای شیطان باز کرده‌ایم برمی‌آییم؛ و کسی که دائما مراقب خود باشد و از خدا کمک بخواهد، قطعا رستگار خواهد شد.

یادمان باشد: مشکل اصلی ما این نیست که گاه مرتکب گناه و اشتباه می‌شویم، برای ما انسانهای عادی، طبیعی است که گاه مغلوب شیطان واقع شویم و خدا هم برای همین خود را «تواب» (بسیار توبه‌پذیر) و نه «تائب» (توبه‌پذیر) خوانده است. مشکل در اینجاست که وقتی اشتباه ویا گناه کردیم، حتی در خلوت خود، مسؤولیت خطایمان را نمی‌پذیریم و خود را همواره تبرئه می‌کنیم؛ و لذاست که کم‌کم شیطان بر ما مسلط می‌شود و نمی‌فهمیم.

این همان مفهوم نقدپذیری و از مهمترین ارکان دینداری برای غلبه بر شیطان است که در ادبیات دینی با تعبیر «نفس لوامه» از آن یاد شده است. (قیامة/2، جلسه136، تدبر5)

موارد زیر را چون جنبه تخصصی داشت در کانال نگذاشتم

4) «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ»: با اینکه کار از کار گذشته و همه حقایق بر همه آشکار شده، دیگر آوردن تعبیر «نه من فریادرس شمایم و نه شما فریادرس من» چه ثمره‌ای دارد؟ مگر در آن شرایط کسی انتظار دارد شیطان به فریادش برسد؟ ویا مگر شیطان انتظار دارد که آن فریب‌خوردگان به فریادش برسند؟

با توجه به سوال فوق، علامه طباطبایی می‌فرمایند (المیزان12/ 48): این تعبیر، در معنای کنایه‌ای خود به کار رفته و کنایه از این است که هرگونه رابطه بین او و پیروانش قطع شده که قرآن کریم در موارد دیگری هم تصریح فرموده که هرگونه رابطه‌ای در قیامت قطع می‌شود و باطل بودن همه روابط غیرالهی آشکار می‌گردد (انعام/94؛ یونس/28)

5) «وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ ... دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی‏ ... إِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»: اگر شیطان فقط وعده داده و دعوت کرده، و پیروانش در پیروی از او خودشان مقصرند، پس نباید آنها را «فریب‌خورده» نامید؛ بلکه آنها «ظالم»اند.

این جمله پایانی، پاسخ به شبهه‌ای است که گفته می‌شود: «چرا وقتی شیطان عده‌ای را فریب داده، آنها را به جهنم می‌برند.» این آیه پاسخ می‌دهد که شیطان در انحراف افراد هیچ تسلطی (حتی استدلال معتبر عقلی‌ای که عقل کاملا قانع شود و منجر به سلطه عقلی ابلیس شود، حدیث4) ندارد. هرکس در عمق وجود خود، انحرافی بودن دعوت شیطان را می‌فهمد و با این حال، به خاطر ترجیح دادن هوای نفس، فریب او را می‌خورد. در واقع، انسانها خودشان خواسته‌اند که فریب بخورند و به خود ظلم کنند؛ شاید به همین جهت است که خداوند اصرار دارد که بگوید خدا به کسی ظلم نمی‌کند اماعده‌ای خودشان به خود ستم می‌کنند. (آل‌عمران/117؛ توبه/70؛ یونس/44؛ نحل/33 و 118؛ عنکبوت/40؛ روم/9)

6) « إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ» شرک ورزیدن به شیطان (که در جای دیگر تعبیر به «نهی از عبادت شیطان» شده: یس/61) شرک در اطاعت است؛ (المیزان12/ 48) یعنی در کنار اطاعت خدا، اطاعت شیطان را کردن. جالب اینجاست که خود شیطان هم به بی‌خاصیت بودن خودش اقرار دارد.



[1] . متن کامل این فراز که بیان معنای «قضی» است بدین شرح است:

وَ سَأَلُوهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ عَنِ الْمُتَشَابِهِ فِی الْقَضَاءِ فَقَالَ هُوَ عَشَرَةُ أَوْجَهٍ مُخْتَلِفَةُ الْمَعْنَى فَمِنْهُ قَضَاءُ فَرَاغٍ وَ قَضَاءُ عَهْدٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ إِعْلَامٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ فِعْلٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ إِیجَابٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ کِتَابٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ إِتْمَامٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ حُکْمٍ وَ فَصْلٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ خَلْقٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ نُزُولِ الْمَوْتِ أَمَّا تَفْسِیرُ قَضَاءِ الْفَرَاغِ مِنَ الشَّیْ‏ءِ فَهُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى- وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلى‏ قَوْمِهِمْ‏  مَعْنَى‏ فَلَمَّا قُضِیَ‏ أَیْ فَلَمَّا فَرَغَ وَ کَقَوْلِهِ‏ فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ‏  أَمَّا قَضَاءُ الْعَهْدِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى- وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ‏  أَیْ عَهْدٌ وَ مِثْلُهُ فِی سُورَةِ الْقَصَصِ‏ وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ  أَیْ عَهِدْنَا إِلَیْهِ أَمَّا قَضَاءُ الْإِعْلَامِ فَهُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى- وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ‏  وَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ‏ وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ‏  أَیْ أَعْلَمْنَاهُمْ فِی التَّوْرَاةِ مَا هُمْ عَامِلُونَ: أَمَّا قَضَاءُ الْفِعْلِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى فِی سُورَةِ طه- فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ‏  أَیِ افْعَلْ مَا أَنْتَ فَاعِلٌ وَ مِنْهُ فِی سُورَةِ الْأَنْفَالِ‏ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا  أَیْ یَفْعَلُ مَا کَانَ فِی عِلْمِهِ السَّابِقِ وَ مِثْلُ هَذَا فِی الْقُرْآنِ کَثِیرٌ أَمَّا قَضَاءُ الْإِیجَابِ لِلْعَذَابِ کَقَوْلِهِ تَعَالَى فِی سُورَةِ إِبْرَاهِیمَ ع- وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ  أَیْ لَمَّا وَجَبَ الْعَذَابُ وَ مِثْلُهُ فِی سُورَةِ یُوسُفَ ع‏ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ‏  مَعْنَاهُ أَیْ وَجَبَ الْأَمْرُ الَّذِی عَنْهُ تَسَاءَلَانِ أَمَّا قَضَاءُ الْکِتَابِ وَ الْحَتْمِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى فِی قِصَّةِ مَرْیَمَ- وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا  أَیْ مَعْلُوماً وَ أَمَّا قَضَاءُ الْإِتْمَامِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى فِی سُورَةِ الْقَصَصِ- فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ‏  أَیْ فَلَمَّا أَتَمَّ شَرْطَهُ الَّذِی شَارَطَهُ عَلَیْهِ وَ کَقَوْلِ مُوسَى ع‏ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَ‏  مَعْنَاهُ إِذَا أَتْمَمْتُ وَ أَمَّا قَضَاءُ الْحُکْمِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى‏ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏  أَیْ حُکِمَ بَیْنَهُمْ وَ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَقْضُونَ بِشَیْ‏ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ  وَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ‏  وَ قَوْلُهُ تَعَالَى فِی سُورَةِ یُونُسَ‏ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ‏ بِالْقِسْطِ  وَ أَمَّا قَضَاءُ الْخَلْقِ فَقَوْلُهُ سُبْحَانَهُ- فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ‏  أَیْ خَلَقَهُنَّ وَ أَمَّا قَضَاءُ إِنْزَالِ الْمَوْتِ فَکَقَوْلِ أَهْلِ النَّارِ فِی سُورَةِ الزُّخْرُفِ- وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ‏  أَیْ لَ یَنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَوْتَ وَ مِثْلُهُ‏ لا یُقْضى‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها  أَیْ لَا یَنْزِلُ عَلَیْهِمُ الْمَوْتُ فَیَسْتَرِیحُوا وَ مِثْلُهُ فِی قِصَّةِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى‏ مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ‏  یَعْنِی تَعَالَى لَمَّا أَنْزَلْنَا عَلَیْهِ الْمَوْت

[2] . متن کامل این فراز بدین صورت است:

وَ أَمَّا الْکُفْرُ الْمَذْکُورُ فِی کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى فَخَمْسَةُ وُجُوهٍ مِنْهَا کُفْرُ الْجُحُودِ وَ مِنْهَا کُفْرٌ فَقَطْ وَ الْجُحُودُ یَنْقَسِمُ عَلَى وَجْهَیْنِ وَ مِنْهَا کُفْرُ التَّرْکِ لِمَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ مِنْهُ کُفْرُ الْبَرَاءَةِ وَ مِنْهَا کُفْرُ النَّعِیمِ فَأَمَّا کُفْرُ الْجُحُودِ فَأَحَدُ الْوَجْهَیْنِ مِنْهُ جُحُودُ الْوَحْدَانِیَّةِ وَ هُوَ قَوْلُ مَنْ یَقُولُ لَا رَبَّ وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ وَ لَا بَعْثَ وَ لَا نُشُورَ وَ هَؤُلَاءِ صِنْفٌ مِنَ الزَّنَادِقَةِ وَ صِنْفٌ مِنَ الدَّهْرِیَّةِ الَّذِینَ یَقُولُونَ- وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ذَلِکَ رَأْیٌ وَضَعُوهُ لِأَنْفُسِهِمُ اسْتَحْسَنُوهُ بِغَیْرِ حُجَّةٍ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ‏  وَ قَالَ‏ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ‏  أَیْ لَا یُؤْمِنُونَ بِتَوْحِیدِ اللَّهِ وَ الْوَجْهُ الْآخَرُ مِنَ الْجُحُودِ هُوَ الْجُحُودُ مَعَ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِیقَتِهِ قَالَ تَعَالَى‏ وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا  وَ قَالَ سُبْحَانَهُ‏ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرِینَ‏  أَیْ جَحَدُوهُ بَعْدَ أَنْ عَرَفُوهُ وَ أَمَّا الْوَجْهُ الثَّالِثُ مِنَ الْکُفْرِ فَهُوَ کُفْرُ التَّرْکِ لِمَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ هُوَ مِنَ الْمَعَاصِی قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ‏ وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ- لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ‏ إِلَى قَوْلِهِ- أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ‏  فَکَانُوا کُفَّاراً لِتَرْکِهِمْ مَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ فَنَسَبَهُمْ إِلَى الْإِیمَانِ بِإِقْرَارِهِمْ بِأَلْسِنَتِهِمْ عَلَى الظَّاهِرِ دُونَ الْبَاطِنِ فَلَمْ یَنْفَعْهُمْ ذَلِکَ لِقَوْلِهِ تَعَالَى‏ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا  إِلَى آخِرِ الْآیَةِ وَ أَمَّا الْوَجْهُ الرَّابِعُ مِنَ الْکُفْرِ فَهُوَ مَا حَکَاهُ تَعَالَى مِنْ قَوْلِ إِبْرَاهِیمَ ع- کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ‏  فَقَوْلُهُ‏ کَفَرْنا بِکُمْ‏ أَیْ تَبَرَّأْنَا مِنْکُمْ وَ قَالَ سُبْحَانَهُ فِی قِصَّةِ إِبْلِیسَ وَ تَبَرِّیهِ مِنْ أَوْلِیَائِهِ مِنَ الْإِنْسِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ‏  أَیْ تَبَرَّأْتُ مِنْکُمْ وَ قَوْلُهُ تَعَالَى- إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا إِلَى قَوْلِهِ‏ ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً  الْآیَةَ وَ أَمَّا الْوَجْهُ الْخَامِسُ مِنَ الْکُفْرِ وَ هُوَ کُفْرُ النِّعَمِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ قَوْلِ سُلَیْمَانَ ع- هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ  الْآیَةَ وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ  وَ قَالَ تَعَالَى‏ فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ‏

همچنین درباره کفر شبیه به همین روایت از امام صادق ع نیز روایت شده است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَمْرٍو الزُّبَیْرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنْ وُجُوهِ الْکُفْرِ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ الْکُفْرُ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَلَى خَمْسَةِ أَوْجُهٍ فَمِنْهَا کُفْرُ الْجُحُودِ وَ الْجُحُودُ عَلَى وَجْهَیْنِ وَ الْکُفْرُ بِتَرْکِ مَا أَمَرَ اللَّهُ وَ کُفْرُ الْبَرَاءَةِ وَ کُفْرُ النِّعَمِ فَأَمَّا کُفْرُ الْجُحُودِ فَهُوَ الْجُحُودُ بِالرُّبُوبِیَّةِ وَ هُوَ قَوْلُ مَنْ یَقُولُ لَا رَبَّ وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ وَ هُوَ قَوْلُ صِنْفَیْنِ مِنَ الزَّنَادِقَةِ یُقَالُ لَهُمُ الدَّهْرِیَّةُ وَ هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ- وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ  وَ هُوَ دِینٌ وَضَعُوهُ لِأَنْفُسِهِمْ بِالاسْتِحْسَانِ عَلَى غَیْرِ تَثَبُّتٍ مِنْهُمْ وَ لَا تَحْقِیقٍ لِشَیْ‏ءٍ مِمَّا یَقُولُونَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ‏  أَنَّ ذَلِکَ کَمَا یَقُولُونَ وَ قَالَ- إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ‏ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ‏  یَعْنِی بِتَوْحِیدِ اللَّهِ تَعَالَى فَهَذَا أَحَدُ وُجُوهِ الْکُفْرِ وَ أَمَّا الْوَجْهُ الْآخَرُ مِنَ الْجُحُودِ عَلَى مَعْرِفَةٍ  وَ هُوَ أَنْ یَجْحَدَ الْجَاحِدُ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ اسْتَقَرَّ عِنْدَهُ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ‏ ظُلْماً وَ عُلُوًّا  وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ‏ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرِینَ‏  فَهَذَا تَفْسِیرُ وَجْهَیِ الْجُحُودِ وَ الْوَجْهُ الثَّالِثُ مِنَ الْکُفْرِ کُفْرُ النِّعَمِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى یَحْکِی قَوْلَ سُلَیْمَانَ ع- هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی‏ لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ‏ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ‏  وَ قَالَ‏ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ‏ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ  وَ قَالَ‏ فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ‏ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ‏  وَ الْوَجْهُ الرَّابِعُ مِنَ الْکُفْرِ تَرْکُ مَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ‏ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ‏ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ‏ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ‏ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ‏ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ‏ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى‏ تُفادُوهُمْ‏ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ‏ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ‏ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ‏ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ‏  فَکَفَّرَهُمْ بِتَرْکِ مَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ وَ نَسَبَهُمْ إِلَى الْإِیمَانِ وَ لَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُمْ وَ لَمْ یَنْفَعْهُمْ عِنْدَهُ فَقَالَ‏ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ‏ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ‏ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏  وَ الْوَجْهُ الْخَامِسُ مِنَ الْکُفْرِ کُفْرُ الْبَرَاءَةِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَحْکِی قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ ع- کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ‏  یَعْنِی تَبَرَّأْنَا مِنْکُمْ وَ قَالَ یَذْکُرُ إِبْلِیسَ وَ تَبْرِئَتَهُ مِنْ أَوْلِیَائِهِ مِنَ الْإِنْسِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ‏  وَ قَالَ‏ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً  یَعْنِی یَتَبَرَّأُ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ.

الکافی، ج‏2، ص389-391

 


147) سوره یوسف (12) آیه 53 وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏

بسم الله الرحمن الرحیم

147) سوره یوسف (12) آیه 53 

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ

ترجمه

و نفسم را تبرئه نمی‌کنم؛ که نفس اساساً بسیار امر کننده به بدی است مگر که پروردگارم رحم کند؛ بتحقیق پروردگارم بسیار آمرزنده و دارای رحمتی همیشگی است.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«النَّفْسَ»: ماده «ن‌ف‌س» هم دلالت بر «روح» و «خود» و «تمام حقیقت شیء» می‌کند، هم دلالت بر «خروج نسیم، و هوای جاری» (نَفَس). درباره اینکه کدام از این دو اصل است، برخی اصل را دومی گرفته‌اند که چون قوام «نَفْس» به نَفَس کشیدن است، به آن «نَفْس» گفته‌اند (معجم المقاییس اللغة5/ 460)؛ در نقطه مقابل برخی گفته‌اند اصل این ماده، بر آن چیزی دلالت می‌کند موجب تعین و تشخص یک موجود از غیرش می‌شود (= خود) و چون نَفَس کشیدن عامل بقای حیات شخص است، «نَفَس» از همین ماده ساخته شده است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم12/ 199؛ مفردات ألفاظ القرآن/ 818). جمع «نَفْس» «نُفوس» و «أنفُس» است؛ اما جمع «نَفَس» «أنفاس» می‌باشد (که تعبیر أنفاس در قرآن به کار نرفته است). همچنین از همین ماده است کلمه «نفیس» که به معنای گرانبها و چیزی است که مورد رغبت واقع می‌شود و از همین کلمه، فعل «یتنافسون» در قرآن به کار رفته است (مطففین/26). درباره اینکه این کلمه چه ربطی به نفس دارد، توضیحی یافت نشد، اما ممکن است به نحو استعاری از تعبیر «رَجُلٌ له نَفْسٌ» به معنای این است که او شخصی است که سخاوت و بزرگمنشی دارد[1](المحیط فی اللغة‏8/ 342) گرفته شده باشد.[2]

در این آیه، «الـ» نفس، «الـ» جنس است؛ یعنی جنس نفس و طبیعت نفس و هر نفسی چنین است که ... (مجمع‌البیان5/ 368).[3]

«اَمَّارَةٌ»: صیغه مبالغه از فعل «أمَرَ» (= دستور داد) است، که «ة» پایانی آن می‌تواند تاء تانیث (به خاطر مونث بودن موصوف آن، یعنی «نفس») باشد، و می‌تواند از باب مبالغه بیشتر باشد مانند «ه» در علامه. (الجدول فی إعراب القرآن13/ 11)

«ما رَحِمَ»: «ما»ی موصوله در اینجا می‌تواند به معنای «مَن» باشد [یعنی مانند الذی، که در مورد بی‌جان و جاندار به کار می‌رود؛ توضیح در جلسه134] یعنی هر نفسی به بدی امر می‌کند مگر آن نفسی که خدا بر او رحم کند؛ و می‌تواند به معنای «مدت ...» [به معنای مادام] باشد یعنی «مگر مدت زمانی که خدا بر او رحم کند» (مجمع‌البیان5/ 368)

حدیث

1) از پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و اله روایت شده است:

بهشت را دری است که آن را باب مجاهدین گویند، آنها از این در وارد می‌شوند و فرشتگان به آنان خوشامد می‌گویند و اهل محشر به آنان می‌نگرند که خداوند چگونه آنان را گرامی داشته است؛ و بزرگترین جهاد، جهاد با نفس است زیرا که نفس دستور دهنده به بدی‌ها، مشتاق به سوی شر، و میل‏کننده‏ى به شهوات است؛ نسبت به کارهای خوب، احساس سنگینی می‌کند، آرزوهایش زیاد، و فراموش‏کننده هول و هراسها [ى قیامت] است، عاشق ریاست و دنبال راحتی است؛ خداوند متعال می‌فرماید: «نفس اساساً بسیار امر کننده به بدی است مگر که پروردگارم رحم کند.»

إرشاد القلوب، ج‏1، ص98

وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ لِلْجَنَّةِ بَابٌ یُقَالُ لَهُ بَابُ الْمُجَاهِدِینَ یَدْخُلُونَ مِنْهُ وَ أَنَّ الْمَلَائِکَةَ تَتَرَحَّبُ بِهِمْ وَ أَهْلُ الْجَمْعِ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِمْ بِمَا أَکْرَمَهُمُ اللَّهُ وَ أَعْظَمُ الْجِهَادِ جِهَادُ النَّفْسِ لِأَنَّهَا أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ رَاغِبَةٌ فِی الشَّرِّ مَیَّالَةٌ إِلَى الشَّهَوَاتِ مُتَثَاقِلَةٌ بِالْخَیْرَاتِ کَثِیرَةُ الْآمَالِ نَاسِیَةٌ لِلْأَهْوَالِ مُحِبَّةٌ لِلرِّئَاسَةِ وَ طَالِبَةٌ لِلرَّاحَةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی».

2) امیرالمومنین ع نامه معروف خود به مالک اشتر را این گونه آغاز فرموده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

این فرمانى است از بنده خدا، على امیر مؤمنان به مالک اشتر پسر حارث، در عهدى که با او مى‏گذارد، هنگامى که وى را به حکومت مصر مى‏گمارد برای گرفتن مالیات، و پیکار کردن با دشمنان و سامان دادن کار مردم مصر و آباد کردن شهرهاى آن.

او را فرمان مى‏دهد به تقوای الهی و مقدم داشتن طاعت خدا بر دیگر کارها، و پیروى آنچه در کتاب خود فرمود، از واجب و سنتّ‌ها که کسى جز با پیروى آن راه نیک‏بختى را نپیمود و جز با نشناختن و ضایع ساختن آن بدبخت نبود؛ و این که خداى سبحان را یارى کند به دل و دست و زبان، چه او (جلّ اسمه) یارى هر که او را یار باشد و ارجمندى آن کس که- دین- او را ارجمند سازد، به عهده گرفته.

و او را مى‏فرماید تا نفس خود را در هنگامه شهوات بشکند، و هنگام سرکشیها به فرمانش آرد که «همانا نفس به بدى وا مى‏دارد، مگر که خدا رحمت آرد» ...

نهج البلاغة، نامه 53 (با اقتباس از ترجمه شهیدی، ص325)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ جِبَایَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِیْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِی لَا یَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا وَ لَا یَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا وَ أَنْ یَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ [بِیَدِهِ وَ قَلْبِهِ‏] بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ یَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّه‏ ...

3) در فرازی از وصیت‌نامه امیرالمومنین ع آمده است:

... و خدا را، خدا را در مورد جهاد با نفس در نظر داشته باشید، که نفس دشمن‌ترین دشمنانتان است، که خداوند تبارک و تعالی فرمود: «نفس اساساً بسیار امر کننده به بدی است مگر که پروردگارم رحم کند» و اول گناه، تصدیق و تایید نفس و سکنی گزیدن در هوای نفس است...[4]

دعائم الإسلام، ج‏2، ص352

وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع أَنَّهُمَا ذَکَرَا وَصِیَّةَ عَلِیٍّ ص فَقَالا...

...وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ لِلْأَنْفُسِ فَهِیَ أَعْدَى الْعَدُوِّ لَکُمْ فَإِنَّهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» وَ إِنَّ أَوَّلَ الْمَعَاصِی تَصْدِیقُ النَّفْسِ وَ الرُّکُونُ إِلَى الْهَوَى...

4) امیرالمومنین ع فرمود:

بدرستی که نفس تو بسیار خدعه‌گر است، اگر به او اعتماد کنی، شیطان رهبری تو را به سوی انجام محرمات برعهده می‌گیرد.

تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص 237، حدیث4781

إِنَّ نَفْسَکَ لَخَدُوعٌ إِنْ تَثِقْ بِهَا یَقْتَدِکَ الشَّیْطَانُ إِلَى ارْتِکَابِ الْمَحَارِمِ[5]

تدبر

1) «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی ...»: این آیه ظاهرا ادامه صحبت‌های حضرت یوسف است؛ وی بعد از اینکه بیان کرد که می‌خواستم نشان دهم که من خیانتی نکرده‌ام، گفت: « و نفسم را تبرئه نمی‌کنم ...». او با اینکه پیامبر و در زمره مخلَصین است (یوسف/24)، باز نفس خود را در معرض اینکه او را به گناه بیندازد می‌بیند؛ و می‌داند اگر رحمت الهی، که وی را خالص کرده، شامل حال وی نشود، حتی او هم احتمال داشت که چنان گناهی را مرتکب شود.

"درواقع، تعبیر «من خیانت نکرده‌ام» ممکن است شائبه این را ایجاد کند که شاید خود را می‌ستاید، لذا بلافاصله توضیح داد که اگر خیانت نکردم به خاطر عنایت خدا به من بوده است؛ وگرنه اگر به نفس و «خود»م واگذار شوم، این نفس مرا به گناه می‌کشاند؛ و این شیوه پیامبران است که تا انجام کاری را به خود نسبت می‌دهند بلافاصله آن را ناشی از توفیق الهی می‌شمرند (هود/88)" (المیزان11/ 197)

2) «... إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ ...»: نفس، به خودی خود، اقتضایش امر به بدی است. (المیزان11/ 198) چرا؟ چون نفس، از آن جهت که نفس است دنبال سود و منفعت خود است، و خود را بر همه ترجیح می‌دهد. و «خود» یعنی وضعیتی که «من الان هستم» و همه ما می‌دانیم که هیچگاه «وضعیت موجود»، «وضعیت مطلوب» نیست و وضعیت برتری هست که باید بدان برسیم. پس مادام که کسی «خود» را معیار و مبنا قرار دهد، کارهایش ارزش اخلاقی ندارد (نفس اماره)؛ و تمامی اخلاقیات در گروی این است که از این وضعیت کنونی فراتر رویم.

با این حال، این نفس، همین که کار بد کرد، خود را ملامت می‌کند؛ زیرا «خود» را با «آنچه باید باشد» مقایسه می‌کند؛ یعنی با اینکه خودش وی را به کار بد کشاند، اما می‌یابد که این کار وی را از هدف اصلی و وضعیت مطلوب خود دور کرده است. (نفس لوامه).

تنها نفسی که به خدا رسیده است (یعنی بودن در مرتبه «وضع مطلوب» را تجربه کرده و عندالله سکنی گزیده است) نه به بدی دعوت می‌کند، و نه از «خود»ش بدش می‌آید؛ زیرا «خود»ش کاملا تحت‌‌الشعاع خدا قرار گرفته است (نفس مطمئنه)

پس این گونه که نیست که ما سه نفس داشته باشیم؛ بلکه همین نفس (همین «خود» ما) است در مراتب و موقعیت‌های مختلف.

3) «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»: قبلا تبیین شد که آنکه به بدی‌ها دعوت می‌کند، شیطان است. (جلسه141، تدبر5) اگر این آیه را به آن مطلب ضمیمه کنیم نتیجه می‌شود: نفس وقتی به خود واگذاشته شود، ابزار شیطان می‌گردد و اصلا قابل اعتماد نیست. (حدیث 4)

تذکر: اصطلاح «اعتماد به نفس» در معنای معتبر، به این معناست که انسان خودباخته نباشد و بتواند عقل خود را درست به کار اندازد و تصمیم صحیحی بگیرد. وگرنه «اعتماد به نفس» به معنی اینکه برای رسیدن به مقصود، فقط به نفس خود اعتماد کند و خدا را فراموش کند، قطعا از عوامل انحطاط انسان است. و متاسفانه به نظر می‌رسد در ادبیات مدرن بین این دو معنا خلط می‌شود.

(در ادبیات جامعه‌شناسی، شاید اوج این خلط را در مفهوم «عقلانیت (عقل ابزاری)» و «کنش عقلانی» بتوان مشاهده کرد.)

4) «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ»:

قبلا بحث شد که «رحیم» رحمت همیشگی‌ای است که خاص مومنان است و در پی ایمان و عمل صالح، متوجه آدمی می‌شود (در مقابل «رحمن» که رحمت ابتدایی و جهان‌شمول بود) (جلسه1، تدبر3؛ جلسه8، تدبر4؛ جلسه41، تدبر1). با توجه به آمدن کلمه رحیم در توصیف «ربی»، آن رحمت پروردگار که انسان را از شر نفس اماره در امان می‌دارد، رحمت مبتنی بر عمل و اراده انسانی است که به سمت خدا حرکت کرده؛ به تعبیر دیگر، رحمت ناشی از ایمان است که «کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیما» (احزاب/43).

این تعبیر نشان می‌دهد، این رحمت، که انسان را از شر نفس اماره در امان می‌دارد و پیامبران را به مقام مخلصین رسانده است، پارتی‌بازی نیست؛ بلکه انعکاس ایمان خود آن افراد است؛ و البته مادام که این رحمت ویژه شامل حال آدمی نباشد هرلحظه امکان صدور بدی از او ممکن است.

5) «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» طبق تدبر 4، بعد از تعبیر «ما رحم ربی» اشاره به «رحیم» بودن خدا طبیعی است، اما چرا به «غفور» بودنش هم اشاره کرد؟

الف. بدین جهت که مغفرت است که نقصی که لازمه طبیعت نفس است می‌پوشاند، و آنگاه با رحمت، زیبایی‌ها آشکار می‌گردد. (المیزان11/ 198)

ب. رحمتِ ناشی از مغفرت الهی است که فرد را به مقام مخلصین رسانده است و او را از شر گناهان در امان می‌دارد.

ج. ...

.6) «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ»: چرا نفرمود رحم الله، و چرا کلمه «ربی» را تکرار کرد؟

الف. این جملات در مقام بیان لطف خداوند به وی است، و او با این تعبیر خداوندی که به او این گونه عنایت داشته را ثنا می‌گوید. (المیزان11/ 198)

ب. حضرت یوسف در جامعه بت‌پرست بوده، و همین تعبیر بنوعی تبلیغ دین حق و معرفی توحید، و بیان ربوبیت خداوند نسبت به وی است، که پروردگار من که چنین لطفی به بنده‌اش دارد شایسته پرستش است نه بت‌های بی‌خاصیت. (المیزان11/ 198)

ج. ...

7) «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»: آوردن تعبیر «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی» لااقل دو فایده دارد:

الف. نشان می‌دهد این دستور نفس به بدی، یک امر مطلقی نیست که انسان راه فراری از آن نداشته باشد؛ و اگر رحمت خدا شامل حال شود، دیگر این نفس به بدی امر نمی‌کند.

ب. در امان ماندنش از خیانتی که در آیه قبل ذکر شده، به عنایت و رحمت خداوند است. (المیزان11/ 198)



[1] . أی خَلْقٌ و جَلَادَةٌ و سَخَاءٌ.

[2] . به «خون» هم «نفس» گفته می‌شود و به همین ترتیب درباره اینکه چرایی آن، برخی گفته‌اند چون مانند هوا جریان دارد، و برخی گفته‌اند چون در صورت خروجش، انسان جان می‌دهد. و کلمه «نفاس» و «نفساء» (وضعیت خاص زنانه که از آنها خون می‌رود) هم از همین ریشه گرفته شده است.

[3] . البته ایشان این احتمال را هم مطرح کرده‌اند که «الـ» نفس، «الـ» عهد باشد، یعنی نفس من چنین است که ... ؛ که احتمال بعیدی است.

[4] در بسیاری از دعاهایی که از معصومین رسیده است بر این مطلب تاکید شده است، مثلا:

1) دعاء الحزین: کَانَ یَدْعُو بِهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع بَعْدَ صَلَاةِ اللَّیْلِ ...فَیَا غَوْثَاهْ ثُمَّ وَا غَوْثَاهْ بِکَ یَا اللَّهُ مِنْ هَوًى قَدْ غَلَبَنِی وَ مِنْ عَدُوٍّ قَدِ اسْتَکْلَبَ عَلَیَّ وَ مِنْ دُنْیَا قَدْ تَزَیَّنَتْ لِی وَ مِنْ نَفْسٍ أَمَّارَةٍ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی... (مکارم الأخلاق، ص295)

2) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ الْقُمِّیِّ عَنْ إِدْرِیسَ أَخِیهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِذَا فَرَغْتَ مِنْ صَلَاتِکَ فَقُلِ اللَّهُمَّ ... إِنْ کَانَ مِنِّی تَقْصِیرٌ فِیمَا مَضَى فَإِنِّی أَتُوبُ إِلَیْکَ مِنْهُ وَ أَرْغَبُ إِلَیْکَ فِیمَا عِنْدَکَ وَ أَسْأَلُکَ أَنْ تَعْصِمَنِی مِنْ مَعَاصِیکَ وَ لَا تَکِلَنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً مَا أَحْیَیْتَنِی لَا أَقَلَّ مِنْ ذَلِکَ وَ لَا أَکْثَرَ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمْتَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ ... (الکافی، ج‏3، ص346)

3) دعاء یوم الثلاثاء للسجاد ع‏ : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏،  الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ کَمَا یَسْتَحِقُّهُ حَمْداً کَثِیراً وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّیْطَانِ الَّذِی یَزِیدُنِی ذَنْباً إِلَى ذَنْبِی وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ کُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ .. (المصباح للکفعمی، ص119)

[5] . این دو حدیث هم از همین کتاب قابل توجه است:

4779 إِنَّ هَذِهِ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ فَمَنْ أَهْمَلَهَا جَمَحَتْ بِهِ إِلَى الْمَآثِمِ (520/ 2).

4782 إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ فَمَنِ ائْتَمَنَهَا خَانَتْهُ وَ مَنِ اسْتَنَامَ إِلَیْهَا أَهْلَکَتْهُ وَ مَنْ رَضِیَ عَنْهَا أَوْرَدَتْهُ شَرَّ الْمَوَارِدِ (521/ 2).

 


146) سوره مجادله (58) آیه19 اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِم

بسم الله الرحمن الرحیم

146) سوره مجادله (58) آیه19

اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُون‏

ترجمه

شیطان بر آنها چیره شد[1] و خدا را از یادشان برد؛ آنان حزب شیطان‌اند؛ بدان که قطعا حزب شیطان‌ همان زیان‌کاران‌اند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«اسْتَحْوَذَ»: از ماده «ح‌وذ» می‌باشد که برخی گفته‌اند این ماده به معنای «احاطه پیدا کردن» است (کتاب العین3/ 284) و برخی آن را به معنای سبکی و سرعت و سیر دادن سریع (هل دادن از عقب که به نحوی که موجب حرکت سریع شود) دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة2/ 115) ویا هل دادن همراه با تندی و زور به نحوی که نشان دهنده استیلا و غلبه بر شیء (یا شخص) مورد نظر است، دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن/262) برخی بین این دیدگاه‌های مختلف این گونه جمع کرده‌اند که معنای اصلی این ماده «حرکت و هل دادن سریعی است که همراه با استیلا و احاطه بر شیء باشد»[2] (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم2/ 306) با این توضیحات شاید عبارتی که بتواند بار معنایی جمله (استحوذ علیهم الشیطان) را درست منتقل کند این باشد که:
شیطان بر پشت آنها سوار شد و زمام امورشان را به دست گرفت.

تعبیر «الْخاسِرُون» اسم فاعل است و اسم فاعل دلالت بر ثبوت و استقرار فعل در فاعل می‌کند؛ یعنی این گونه نیست که فقط یک ضرر و خسرانی به آنها نسبت داده شده باشد، بلکه اساسا خسران و زیان امری است که همواره همراه آنهاست.

در عبارت «إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُون» هم آمدن «الـ» بر روی خبر (الخاسرون) و هم آمدن ضمیر فصل (هُم)، دلالت بر حصر می‌کند (یعنی فقط حزب شیطان زیان‌کارند؛ یا به تعبیر دیگر، زیانکاران همگی منحصرا در حزب شیطان قرار دارند) و همچنین آوردن «ألا» (ادات هشدار) و «إنّ» در ابتدای این جمله، و نیز استفاده از جمله اسمیه برای رساندن مقصود، و استفاده از اسم فاعل (خاسرون) به جای فعل (یخسرون) در محل خبر، تاکید مطلب را شدیدتر کرده است. درواقع، در این یک جمله، شش گونه تاکید برای نشان دادن اهمیت مطلب به کار رفته است.

حدیث

1) امیرالمومنین ع در خطبه‌ای حزب شیطان را همان منافقان معرفی کرده، در وصف آن فرمودند:

... بندگان خدا! شما را به تقوای الهی و حذر کردن از منافقان سفارش می‌کنم، که آنان گمراهند و گمراه کننده، خطا کارند و به خطاکارى وادارنده.

پى در پى رنگ مى‏پذیرند و دائما فتنه برمی‌انگیزند.

به هر ستونی استنادتان می‌دهند، و از هر سو بر سر راهتان مى‏نشینند.

قلب‌هایشان بیمار است و ظاهرشان پاک؛ و پوشیده مى‏روند، چون خزنده‏اى زیانمند و زهرناک؛ وصفشان داروست و گفتارشان شفا؛ اما کردارشان درد بى‌درمان.

حسادت‌ورزان بر راحتی [دیگران]اند؛ و افزاینده‌ی بلاى [مردمان] ؛ و نومید کننده امیدواران.

در هر راه یکى را به خاک هلاک افکنده‏اند، و به هر دلى راهى برده‏اند و بر هر اندوهى اشکها ریخته‏اند؛

به همدیگر مدح و ثنا قرض می‌دهند [به تعبیر عامیانه: برای همدیگر نوشابه باز می‌کنند] و چشم در پى پاداش دوخته.

اگر چیزی بخواهند، اصرار فراوان ورزند، و اگر ملامت کنند پرده‏درى کنند، و اگر داورى کنند اسراف ورزند.

به ازای هر حقّى، باطلى آماده کرده‌اند؛ و برابر هر راستى، انحرافی؛ و براى هر زنده‏اى، قاتلى؛ و براى هر دری، کلیدى؛ و براى هر شبی، چراغی.

به آنچه طمع دارند خود را نومید می‌نمایانند، تا بازار خویش بیارایند، و بر بهاى کالاشان بیفزایند.

سخن مى‏گویند تا به شبهه بیندازند؛ و توصیف می‌کنند تا به ابهام بیفکنند.

راه [باطل] را آسان جلوه می‌دهند، و [افراد] را در پیچ و خمهایش سرگردان می‌سازند.

آنان یاران شیطانند و زبانه‏هاى آتش سوزان. «آنان حزب شیطان‌اند؛ بدان که قطعا حزب شیطان‌ همان زیان‌کاران‌اند.»

نهج‌البلاغه، خطبه194؛ با اقتباس از ترجمه شهیدى، ص229-228

 أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أُحَذِّرُکُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ وَ الزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ یَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً وَ یَفْتَنُّونَ افْتِنَاناً وَ یَعْمِدُونَکُمْ بِکُلِّ عِمَادٍ وَ یَرْصُدُونَکُمْ بِکُلِّ مِرْصَادٍ قُلُوبُهُمْ دَوِیَّةٌ وَ صِفَاحُهُمْ نَقِیَّةٌ یَمْشُونَ الْخَفَاءَ وَ یَدِبُّونَ الضَّراءَ وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَیَاءُ حَسَدَةُ الرَّخَاءِ وَ مُؤَکِّدُو الْبَلَاءِ وَ مُقْنِطُو الرَّجَاءِ لَهُمْ بِکُلِّ طَرِیقٍ صَرِیعٌ وَ إِلَى کُلِّ قَلْبٍ شَفِیعٌ وَ لِکُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ یَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ وَ یَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا وَ إِنْ عَذَلُوا کَشَفُوا وَ إِنْ حَکَمُوا أَسْرَفُوا قَدْ أَعَدُّوا لِکُلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَ لِکُلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَ لِکُلِّ حَیٍّ قَاتِلًا وَ لِکُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَ لِکُلِّ لَیْلٍ مِصْبَاحاً یَتَوَصَّلُونَ إِلَى الطَّمَعِ بِالْیَأْسِ لِیُقِیمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ وَ یُنْفِقُوا بِهِ أَعْلَاقَهُمْ یَقُولُونَ فَیُشَبِّهُونَ وَ یَصِفُونَ فَیُمَوِّهُونَ قَدْ هَوَّنُوا الطَّرِیقَ وَ أَضْلَعُوا الْمَضِیقَ فَهُمْ لُمَةُ الشَّیْطَانِ وَ حُمَةُ النِّیرَانِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ

2) رسول خدا ص فرمود:

کسی که دوست دارد در کشتی نجات سوار شود و به عروة الوثقی درآویزد و به ریسمان محکم الهی چنگ زند، پس بعد از من ولایت علی ع را بپذیرد و با دشمنانش دشمنی ورزد و امامانِ هدایتِ پس از وی را امام خویش گیرد، که آنها جانشینان و اوصیای من و حجت‌های خدا بر خلایق پس از من و سروران امتم و رهبران متقین‌اند، حزبشان حزب من، و حزب من حزب الله است؛ و حزب دشمنانشان حزب شیطان است.

الأمالی( للصدوق)، ص19

حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زَیْدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ‏ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَرْکَبَ سَفِینَةَ النَّجَاةِ وَ یَسْتَمْسِکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ وَ یَعْتَصِمَ بِحَبْلِ اللَّهِ الْمَتِینِ فَلْیُوَالِ عَلِیّاً بَعْدِی وَ لْیُعَادِ عَدُوَّهُ وَ لْیَأْتَمَّ بِالْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ مِنْ وُلْدِهِ فَإِنَّهُمْ خُلَفَائِی وَ أَوْصِیَائِی وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ بَعْدِی وَ سَادَةُ أُمَّتِی وَ قَادَةُ الْأَتْقِیَاءِ إِلَى الْجَنَّةِ حِزْبُهُمْ حِزْبِی وَ حِزْبِی حِزْبُ اللَّهِ وَ حِزْبُ أَعْدَائِهِمْ حِزْبُ الشَّیْطَانِ.[3]

3) یکی از شیعیان خدمت امام حسن عسگری ع نامه‌ای نوشت و از ایشان درباره اختلافی که در شیعیان افتاده راهنمایی خواست. ایشان در پاسخ نوشتند:

خداوند فقط عاقل را مخاطب خود قرار داده است؛ و مردم در مورد ما چند گروهند:

گروهی که به بصیرت رسیده و در راه نجات‌اند، به حق چنگ زده و به شاخه تنه اصلی درآویخته‌اند، اهل شک و تردید نیستند، و غیر از ما پناهگاهی نمی‌یابند.

و گروهی که حق را از اهلش نگرفته‌اند، همانند کسی که سوار قایقی در دریا گرفتار آمده، با موجش تکان می‌خورد و با سکونش ساکن می‌شود؛

و گروهی که شیطان بر آنها چیره شده است، کارشان مخالفت‌ورزی با اهل حق و کنار زدن حق به وسیله باطل است به خاطر حسادتی که در درون دارند؛

پس کسی را که راست و چپ می‌رود رها کن، که چوپان چون بخواهد گوسفندانش را گرد آورد با کمترین تلاشی گرد آورد؛ و برحذر باش از افشای اسرار و قدرت‌طلبی، که این دو [انسان را] به هلاکت می‌خواند.

تحف العقول، ص487

عن الإمام الخالص الهادی أبی محمد الحسن بن علی ع‏

... وَ کَتَبَ إِلَیْهِ بَعْضُ شِیعَتِهِ یُعَرِّفُهُ اخْتِلَافَ الشِّیعَةِ فَکَتَبَ ع إِنَّمَا خَاطَبَ اللَّهُ الْعَاقِلَ وَ النَّاسُ فِیَّ عَلَى طَبَقَاتٍ الْمُسْتَبْصِرُ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ مُتَمَسِّکٌ بِالْحَقِّ مُتَعَلِّقٌ بِفَرْعِ الْأَصْلِ غَیْرُ شَاکٍّ وَ لَا مُرْتَابٍ لَا یَجِدُ عَنِّی مَلْجَأً وَ طَبَقَةٌ لَمْ تَأْخُذِ الْحَقَّ مِنْ أَهْلِهِ فَهُمْ کَرَاکِبِ الْبَحْرِ یَمُوجُ عِنْدَ مَوْجِهِ وَ یَسْکُنُ عِنْدَ سُکُونِهِ وَ طَبَقَةٌ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ شَأْنُهُمُ الرَّدُّ عَلَى أَهْلِ الْحَقِّ وَ دَفْعُ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ فَدَعْ مَنْ ذَهَبَ‏ یَمِیناً وَ شِمَالًا فَإِنَّ الرَّاعِیَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَجْمَعَ غَنَمَهُ جَمَعَهَا بِأَهْوَنِ سَعْیٍ وَ إِیَّاکَ وَ الْإِذَاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئَاسَةِ فَإِنَّهُمَا یَدْعُوَانِ إِلَى الْهَلَکَةِ.

تدبر

1) «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ ...»: با اینکه شیطان در ابتدا کاری جز اغواگری و وسوسه نمی‌تواند انجام دهد (نحل/99، جلسه143) اما در صورت تن دادن به سرپرستی‌اش ویا شرک ورزیدن به او (نحل/100، جلسه144) می‌تواند سیطره کامل بر انسان پیدا کند؛ چنان تسلطی که گویی که بر پشت انسان سوار شده و زمام انسان را به دست گرفته (معنای کلمه «استحوذ») و «می‌برد آنجا که خاطرخواه اوست!».

پس، دقت کنیم: اینکه شیطان نمی‌تواند کاری جز وسوسه انجام دهد، در مورد توانایی اولیه شیطان در مواجهه با هرانسانی است؛ اما اگر به او میدان دهیم، می‌تواند زمام تمام امور ما را به دست گیرد.

2) «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»: مهمترین ثمره چیرگی کامل شیطان بر انسان، فراموشی یاد خداست. شیطان، کارش را از اینکه مومنی دلش در برابر ذکر الله خاشع نشود، شروع می‌کند (حدید/16، جلسه79، تدبر1) و در مورد برخی، کار را به جایی می‌رساند که وقتی خدا یاد شود، دچار حالت انزجار می‌شوند (زمر/45، جلسه72، تدبر1 و 2).

یاد خدا صرفا به این نیست که تلقی‌ای از خدا را همواره در حافظه نگه داریم؛ یاد خدا، به این است که عالم را محضر خدا ببینیم و همواره خود را در حضور خدا بدانیم. این همان معنایی است که حضرت عیسی توصیه می‌کرد با کسی نشست و برخاست کنید که شما را به یاد خدا بیندازد. (جلسه54، حدیث4)

(درباره جایگاه ذکر الله در زندگی انسان، قبلا (جلسه55) عباراتی از امام خمینی ذکر شد که در لینک زیر می‌توانید ملاحظه کنید)

3) «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»: مهمترین علامت اینکه شیطان بر وجود کسی چیره شده است یا خیر، این است که چه اندازه یاد خدا در زندگی‌اش حضور دارد. این یک مقیاسی است برای اینکه بدانیم تا چه اندازه در مسیر خدا هستیم یا در مسیر شیطان؟

ظاهرا به همین جهت است که اصرار ویژه‌ای بر اهمیت نماز در اسلام شده است. حقیقت نماز ذکر الله است (طه/14)؛ و هر میزان که نماز را با حضور قلب بخوانیم معلوم می‌شود همان اندازه ذکر الله در زندگی‌مان حضور دارد.

نتیجه:

الف. شاید به همین جهت است که تارک‌الصلوه بودن برای یک مسلمان (یعنی برای کسی که می‌داند خدا نمازخواندن را از او خواسته است) از بدترین گناهان کبیره شمرده شده است؛ زیرا ترک نماز نشان می‌دهد که «یاد خدا» - آن گونه که خدا آن را قبول دارد، نه آن گونه که باب میل شیطان و هوای نفس باشد- از زندگی شخص رخت بربسته و شیطان کاملا بر شخص چیره شده است.

ب. بر اساس نمازهای روزانه‌مان می‌توانیم از میزان تسلط شیطان بر خود آگاه شویم: نماز همانند آزمایشگاهی است که روزانه پنج‌بار در آنجا تست قلب می‌دهیم تا بدانیم چه اندازه این قلب در تسلط خدا یا در تسلط شیطان است.

4) «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ...»: شیطان حزب هم دارد. یعنی اولاً این اندازه روی طرفدارانش سرمایه‌گذاری می‌کند که برخی جزء حزب او می‌شوند؛ و ثانیا این اندازه برای کار جمعی و تشکیلاتی سرمایه‌گذاری می‌کند (جلسه141، تدبر2) که حزب راه می‌اندازد.

و جالب این است که این حزب شیطان در درون جامعه دینی درست می‌شود: این آیه تنها آیه‌ای است که در قرآن کریم، تعبیر «حزب الشیطان» مطرح شده، و اگر به آیات قبل دقت شود، معلوم می‌شود که آیات در وصف منافقان است، نه در وصف کافران (همچنین احادیث 1 و 2)

اگر بر طبق این آیه، مهمترین علامت حزب شیطان، فراموشی یاد خداست؛ و اگر حزب شیطان در جامعه دینی فعال است؛ پس فراموشی یاد خدا در درون جامعه، به این معنا نیست که حتما مردم کافر و یا بت‌پرست شوند؛ همین که سخنان و دستورات الهی در زندگی و روابط انسان‌ها جدی گرفته نشود، یعنی خدا فراموش شده است.

با این بیان معلوم می‌شود اگر سکولاریسم به معنای کنار گذاشتن دین در تصمیم‌گیری‌های اجتماعی است، پس روشنفکران سکولار، بر طبق این آیه، رسما حزب شیطان در جامعه دینی هستند.

5) «أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُون‏»: چنانکه در «نکات ترجمه» گذشت، در این جمله شش تاکید به کار رفته بر این مطلب که «حزب شیطان، زیانکارند». غالبا تاکید در کلامی استفاده می‌شود که احتمال می‌رود مخاطب در قبول مطلب، تردید داشته باشد؛ و حقیقت این است که تردید در زیانکار بودن حزب شیطان (یعنی منافقان و دنیامدارانی که خدا را فراموش کرده‌اند اما هرجا که بتوانند از نام خدا و دین سوءاستفاده می‌کنند) در جامعه ما هم بسیار فراگیر است.

همه ما در پیرامون خود افرادی از حزب شیطان را می‌بینیم که چه‌بسا در این کشور مسئولیتهایی هم داشته باشند؛ اما خدا را فراموش کرده‌اند، به چپاول مشغولند، و تمام همّ و غم‌ّشان این است که خدا در زندگی مردم جدی گرفته نشود، اما چنان ظاهرسازی می‌کنند که گویی درد دین و درد مردم دارند؛ و چون به خاطر سوءاستفاده‌هایشان به قدرت و ثروتی رسیده‌اند، خودشان را انسان‌هایی زرنگ قلمداد می‌کنند و بسیاری از مردم هم زرنگ بودن آنها را باور می‌کنند و به حال آنها غبطه می‌خورند (قصص/79). اما در این آیه شش بار تاکید کرده آنهایند که واقعا زیانکارند.

اما چرا آنها این اندازه زیانکارند؟

چون علی‌رغم همه ثروت و قدرتی که دارند، در همین دنیا وقتی وارد زندگی خصوصی آنها شوید می‌بینید که در درون خود آرامش ندارند و - علاوه بر گرفتاری به انواع مریضی‌های دل، مانند حسادت (حدیث3) - همواره در اضطرابند که مبادا دستشان رو شود (توبه/64)؛ و از آن مهمتر اینکه در آخرت، که عرصه زندگی حقیقی و بی‌پایان انسانهاست، تا ابد در بدترین جای جهنم (حتی پست‌تر از کافران) جای دارند (نساء/145)



[1] . زمام امورشان را به دست گرفت

[2] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو السیر و السوق السریع مع الاستیلاء و الإحاطة

[3] . این دو روایت زیر هم قریب به همین مضمون را می‌رسانند:

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الْأَصْبَهَانِیُّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى الْعَبْسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ السُّلَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَقِیلٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ أَنَّهُ قَالَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ إِنَّ فِی عَلِیٍّ خِصَالًا لَوْ کَانَتْ وَاحِدَةٌ مِنْهَا فِی جَمِیعِ النَّاسِ لَاکْتَفَوْا بِهَا فَضْلًا قَوْلُهُ ص مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ مِنِّی کَهَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ مِنِّی کَنَفْسِی طَاعَتُهُ طَاعَتِی وَ مَعْصِیَتُهُ مَعْصِیَتِی وَ قَوْلُهُ ص حَرْبُ عَلِیٍّ حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمُ عَلِیٍّ سِلْمُ اللَّهِ وَ قَوْلُهُ ص وَلِیُّ عَلِیٍّ وَلِیُّ اللَّهِ وَ عَدُوُّ عَلِیٍّ عَدُوُّ اللَّهِ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ حُجَّةُ اللَّهِ وَ خَلِیفَتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ قَوْلُهُ ص حُبُّ عَلِیٍّ إِیمَانٌ وَ بُغْضُهُ کُفْرٌ وَ قَوْلُهُ ص حِزْبُ عَلِیٍّ حِزْبُ اللَّهِ وَ حِزْبُ أَعْدَائِهِ حِزْبُ الشَّیْطَانِ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ لَا یَفْتَرِقَانِ حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ قَسِیمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ قَوْلُهُ ص مَنْ فَارَقَ عَلِیّاً فَقَدْ فَارَقَنِی وَ مَنْ فَارَقَنِی فَقَدْ فَارَقَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَوْلُهُ ص شِیعَةُ عَلِیٍّ هُمُ الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

الأمالی( للصدوق)، ص89

حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْجِعَابِیُّ یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ لِخَمْسٍ بَقِینَ‏ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ خَمْسِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ حَدَّثَنِی الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ص یَا عَلِیُّ بِکُمْ یُفْتَحُ هَذَا الْأَمْرُ وَ بِکُمْ یُخْتَمُ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَ«إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ» أَنْتُمْ حِزْبُ اللَّهِ وَ أَعْدَاؤُکُمْ حِزْبُ الشَّیْطَانِ طُوبَى لِمَنْ أَطَاعَکُمْ وَ وَیْلٌ لِمَنْ عَصَاکُمْ أَنْتُمْ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى مَنْ تَمَسَّکَ بِهَا اهْتَدَى وَ مَنْ تَرَکَهَا ضَلَّ أَسْأَلُ اللَّهَ لَکُمُ الْجَنَّةَ لَا یَسْبِقُکُمْ أَحَدٌ إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ- فَأَنْتُمْ أَوْلَى بِهَا.

الأمالی (للمفید)، ص110

 


146) سوره مجادله (58) آیه19 اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِم

بسم الله الرحمن الرحیم

146) سوره مجادله (58) آیه19

اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُون‏

ترجمه

شیطان بر آنها چیره شد[1] و خدا را از یادشان برد؛ آنان حزب شیطان‌اند؛ بدان که قطعا حزب شیطان‌ همان زیان‌کاران‌اند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«اسْتَحْوَذَ»: از ماده «ح‌وذ» می‌باشد که برخی گفته‌اند این ماده به معنای «احاطه پیدا کردن» است (کتاب العین3/ 284) و برخی آن را به معنای سبکی و سرعت و سیر دادن سریع (هل دادن از عقب که به نحوی که موجب حرکت سریع شود) دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة2/ 115) ویا هل دادن همراه با تندی و زور به نحوی که نشان دهنده استیلا و غلبه بر شیء (یا شخص) مورد نظر است، دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن/262) برخی بین این دیدگاه‌های مختلف این گونه جمع کرده‌اند که معنای اصلی این ماده «حرکت و هل دادن سریعی است که همراه با استیلا و احاطه بر شیء باشد»[2] (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم2/ 306)

تعبیر «الْخاسِرُون» اسم فاعل است و اسم فاعل دلالت بر ثبوت و استقرار فعل در فاعل می‌کند؛ یعنی این گونه نیست که فقط یک ضرر و خسرانی به آنها نسبت داده شده باشد، بلکه اساسا خسران و زیان امری است که همواره همراه آنهاست.

در عبارت «إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُون» هم آمدن «الـ» بر روی خبر (الخاسرون) و هم آمدن ضمیر فصل (هُم)، دلالت بر حصر می‌کند (یعنی فقط حزب شیطان زیان‌کارند؛ یا به تعبیر دیگر، زیانکاران همگی منحصرا در حزب شیطان قرار دارند) و همچنین آوردن «ألا» (ادات هشدار) و «إنّ» در ابتدای این جمله، و نیز استفاده از جمله اسمیه برای رساندن مقصود، و استفاده از اسم فاعل (خاسرون) به جای فعل (یخسرون) در محل خبر، تاکید مطلب را شدیدتر کرده است. درواقع، در این یک جمله، شش گونه تاکید برای نشان دادن اهمیت مطلب به کار رفته است.

حدیث

1) امیرالمومنین ع در خطبه‌ای حزب شیطان را همان منافقان معرفی کرده، در وصف آن فرمودند:

... بندگان خدا! شما را به تقوای الهی و حذر کردن از منافقان سفارش می‌کنم، که آنان گمراهند و گمراه کننده، خطا کارند و به خطاکارى وادارنده.

پى در پى رنگ مى‏پذیرند و دائما فتنه برمی‌انگیزند.

به هر ستونی استنادتان می‌دهند، و از هر سو بر سر راهتان مى‏نشینند.

قلب‌هایشان بیمار است و ظاهرشان پاک؛ و پوشیده مى‏روند، چون خزنده‏اى زیانمند و زهرناک؛ وصفشان داروست و گفتارشان شفا؛ اما کردارشان درد بى‌درمان.

حسادت‌ورزان بر راحتی [دیگران]اند؛ و افزاینده‌ی بلاى [مردمان] ؛ و نومید کننده امیدواران.

در هر راه یکى را به خاک هلاک افکنده‏اند، و به هر دلى راهى برده‏اند و بر هر اندوهى اشکها ریخته‏اند؛

به همدیگر مدح و ثنا قرض می‌دهند [به تعبیر عامیانه: برای همدیگر نوشابه باز می‌کنند] و چشم در پى پاداش دوخته.

اگر چیزی بخواهند، اصرار فراوان ورزند، و اگر ملامت کنند پرده‏درى کنند، و اگر داورى کنند اسراف ورزند.

به ازای هر حقّى، باطلى آماده کرده‌اند؛ و برابر هر راستى، انحرافی؛ و براى هر زنده‏اى، قاتلى؛ و براى هر دری، کلیدى؛ و براى هر شبی، چراغی.

به آنچه طمع دارند خود را نومید می‌نمایانند، تا بازار خویش بیارایند، و بر بهاى کالاشان بیفزایند.

سخن مى‏گویند تا به شبهه بیندازند؛ و توصیف می‌کنند تا به ابهام بیفکنند.

راه [باطل] را آسان جلوه می‌دهند، و [افراد] را در پیچ و خمهایش سرگردان می‌سازند.

آنان یاران شیطانند و زبانه‏هاى آتش سوزان. «آنان حزب شیطان‌اند؛ بدان که قطعا حزب شیطان‌ همان زیان‌کاران‌اند.»

نهج‌البلاغه، خطبه194؛ با اقتباس از ترجمه شهیدى، ص229-228

 أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أُحَذِّرُکُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ وَ الزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ یَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً وَ یَفْتَنُّونَ افْتِنَاناً وَ یَعْمِدُونَکُمْ بِکُلِّ عِمَادٍ وَ یَرْصُدُونَکُمْ بِکُلِّ مِرْصَادٍ قُلُوبُهُمْ دَوِیَّةٌ وَ صِفَاحُهُمْ نَقِیَّةٌ یَمْشُونَ الْخَفَاءَ وَ یَدِبُّونَ الضَّراءَ وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَیَاءُ حَسَدَةُ الرَّخَاءِ وَ مُؤَکِّدُو الْبَلَاءِ وَ مُقْنِطُو الرَّجَاءِ لَهُمْ بِکُلِّ طَرِیقٍ صَرِیعٌ وَ إِلَى کُلِّ قَلْبٍ شَفِیعٌ وَ لِکُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ یَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ وَ یَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا وَ إِنْ عَذَلُوا کَشَفُوا وَ إِنْ حَکَمُوا أَسْرَفُوا قَدْ أَعَدُّوا لِکُلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَ لِکُلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَ لِکُلِّ حَیٍّ قَاتِلًا وَ لِکُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَ لِکُلِّ لَیْلٍ مِصْبَاحاً یَتَوَصَّلُونَ إِلَى الطَّمَعِ بِالْیَأْسِ لِیُقِیمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ وَ یُنْفِقُوا بِهِ أَعْلَاقَهُمْ یَقُولُونَ فَیُشَبِّهُونَ وَ یَصِفُونَ فَیُمَوِّهُونَ قَدْ هَوَّنُوا الطَّرِیقَ وَ أَضْلَعُوا الْمَضِیقَ فَهُمْ لُمَةُ الشَّیْطَانِ وَ حُمَةُ النِّیرَانِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ

2) رسول خدا ص فرمود:

کسی که دوست دارد در کشتی نجات سوار شود و به عروة الوثقی درآویزد و به ریسمان محکم الهی چنگ زند، پس بعد از من ولایت علی ع را بپذیرد و با دشمنانش دشمنی ورزد و امامانِ هدایتِ پس از وی را امام خویش گیرد، که آنها جانشینان و اوصیای من و حجت‌های خدا بر خلایق پس از من و سروران امتم و رهبران متقین‌اند، حزبشان حزب من، و حزب من حزب الله است؛ و حزب دشمنانشان حزب شیطان است.

الأمالی( للصدوق)، ص19

حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زَیْدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ‏ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَرْکَبَ سَفِینَةَ النَّجَاةِ وَ یَسْتَمْسِکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ وَ یَعْتَصِمَ بِحَبْلِ اللَّهِ الْمَتِینِ فَلْیُوَالِ عَلِیّاً بَعْدِی وَ لْیُعَادِ عَدُوَّهُ وَ لْیَأْتَمَّ بِالْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ مِنْ وُلْدِهِ فَإِنَّهُمْ خُلَفَائِی وَ أَوْصِیَائِی وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ بَعْدِی وَ سَادَةُ أُمَّتِی وَ قَادَةُ الْأَتْقِیَاءِ إِلَى الْجَنَّةِ حِزْبُهُمْ حِزْبِی وَ حِزْبِی حِزْبُ اللَّهِ وَ حِزْبُ أَعْدَائِهِمْ حِزْبُ الشَّیْطَانِ.[3]

3) یکی از شیعیان خدمت امام حسن عسگری ع نامه‌ای نوشت و از ایشان درباره اختلافی که در شیعیان افتاده راهنمایی خواست. ایشان در پاسخ نوشتند:

خداوند فقط عاقل را مخاطب خود قرار داده است؛ و مردم در مورد ما چند گروهند:

گروهی که به بصیرت رسیده و در راه نجات‌اند، به حق چنگ زده و به شاخه تنه اصلی درآویخته‌اند، اهل شک و تردید نیستند، و غیر از ما پناهگاهی نمی‌یابند.

و گروهی که حق را از اهلش نگرفته‌اند، همانند کسی که سوار قایقی در دریا گرفتار آمده، با موجش تکان می‌خورد و با سکونش ساکن می‌شود؛

و گروهی که شیطان بر آنها چیره شده است، کارشان مخالفت‌ورزی با اهل حق و کنار زدن حق به وسیله باطل است به خاطر حسادتی که در درون دارند؛

پس کسی را که راست و چپ می‌رود رها کن، که چوپان چون بخواهد گوسفندانش را گرد آورد با کمترین تلاشی گرد آورد؛ و برحذر باش از افشای اسرار و قدرت‌طلبی، که این دو [انسان را] به هلاکت می‌خواند.

تحف العقول، ص487

عن الإمام الخالص الهادی أبی محمد الحسن بن علی ع‏

... وَ کَتَبَ إِلَیْهِ بَعْضُ شِیعَتِهِ یُعَرِّفُهُ اخْتِلَافَ الشِّیعَةِ فَکَتَبَ ع إِنَّمَا خَاطَبَ اللَّهُ الْعَاقِلَ وَ النَّاسُ فِیَّ عَلَى طَبَقَاتٍ الْمُسْتَبْصِرُ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ مُتَمَسِّکٌ بِالْحَقِّ مُتَعَلِّقٌ بِفَرْعِ الْأَصْلِ غَیْرُ شَاکٍّ وَ لَا مُرْتَابٍ لَا یَجِدُ عَنِّی مَلْجَأً وَ طَبَقَةٌ لَمْ تَأْخُذِ الْحَقَّ مِنْ أَهْلِهِ فَهُمْ کَرَاکِبِ الْبَحْرِ یَمُوجُ عِنْدَ مَوْجِهِ وَ یَسْکُنُ عِنْدَ سُکُونِهِ وَ طَبَقَةٌ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ شَأْنُهُمُ الرَّدُّ عَلَى أَهْلِ الْحَقِّ وَ دَفْعُ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ فَدَعْ مَنْ ذَهَبَ‏ یَمِیناً وَ شِمَالًا فَإِنَّ الرَّاعِیَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَجْمَعَ غَنَمَهُ جَمَعَهَا بِأَهْوَنِ سَعْیٍ وَ إِیَّاکَ وَ الْإِذَاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئَاسَةِ فَإِنَّهُمَا یَدْعُوَانِ إِلَى الْهَلَکَةِ.

تدبر

1) «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ ...»: با اینکه شیطان در ابتدا کاری جز اغواگری و وسوسه نمی‌تواند انجام دهد (نحل/99، جلسه143) اما در صورت تن دادن به سرپرستی‌اش ویا شرک ورزیدن به او (نحل/100، جلسه144) می‌تواند سیطره کامل بر انسان پیدا کند؛ چنان تسلطی که گویی که بر پشت انسان سوار شده و زمام انسان را به دست گرفته (معنای کلمه «استحوذ») و «می‌برد آنجا که خاطرخواه اوست!».

پس، دقت کنیم: اینکه شیطان نمی‌تواند کاری جز وسوسه انجام دهد، در مورد توانایی اولیه شیطان در مواجهه با هرانسانی است؛ اما اگر به او میدان دهیم، می‌تواند زمام تمام امور ما را به دست گیرد.

2) «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»: مهمترین ثمره چیرگی کامل شیطان بر انسان، فراموشی یاد خداست. شیطان، کارش را از اینکه مومنی دلش در برابر ذکر الله خاشع نشود، شروع می‌کند (حدید/16، جلسه79، تدبر1) و در مورد برخی، کار را به جایی می‌رساند که وقتی خدا یاد شود، دچار حالت انزجار می‌شوند (زمر/45، جلسه72، تدبر1 و 2).

یاد خدا صرفا به این نیست که تلقی‌ای از خدا را همواره در حافظه نگه داریم؛ یاد خدا، به این است که عالم را محضر خدا ببینیم و همواره خود را در حضور خدا بدانیم. این همان معنایی است که حضرت عیسی توصیه می‌کرد با کسی نشست و برخاست کنید که شما را به یاد خدا بیندازد. (جلسه54، حدیث4)

(درباره جایگاه ذکر الله در زندگی انسان، قبلا (جلسه55) عباراتی از امام خمینی ذکر شد که در لینک زیر می‌توانید ملاحظه کنید)

3) «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»: مهمترین علامت اینکه شیطان بر وجود کسی چیره شده است یا خیر، این است که چه اندازه یاد خدا در زندگی‌اش حضور دارد. این یک مقیاسی است برای اینکه بدانیم تا چه اندازه در مسیر خدا هستیم یا در مسیر شیطان؟

ظاهرا به همین جهت است که اصرار ویژه‌ای بر اهمیت نماز در اسلام شده است. حقیقت نماز ذکر الله است (طه/14)؛ و هر میزان که نماز را با حضور قلب بخوانیم معلوم می‌شود همان اندازه ذکر الله در زندگی‌مان حضور دارد.

نتیجه:

الف. شاید به همین جهت است که تارک‌الصلوه بودن برای یک مسلمان (یعنی برای کسی که می‌داند خدا نمازخواندن را از او خواسته است) از بدترین گناهان کبیره شمرده شده است؛ زیرا ترک نماز نشان می‌دهد که «یاد خدا» - آن گونه که خدا آن را قبول دارد، نه آن گونه که باب میل شیطان و هوای نفس باشد- از زندگی شخص رخت بربسته و شیطان کاملا بر شخص چیره شده است.

ب. بر اساس نمازهای روزانه‌مان می‌توانیم از میزان تسلط شیطان بر خود آگاه شویم: نماز همانند آزمایشگاهی است که روزانه پنج‌بار در آنجا تست قلب می‌دهیم تا بدانیم چه اندازه این قلب در تسلط خدا یا در تسلط شیطان است.

4) «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ...»: شیطان حزب هم دارد. یعنی اولاً این اندازه روی طرفدارانش سرمایه‌گذاری می‌کند که برخی جزء حزب او می‌شوند؛ و ثانیا این اندازه برای کار جمعی و تشکیلاتی سرمایه‌گذاری می‌کند (جلسه141، تدبر2) که حزب راه می‌اندازد.

و جالب این است که این حزب شیطان در درون جامعه دینی درست می‌شود: این آیه تنها آیه‌ای است که در قرآن کریم، تعبیر «حزب الشیطان» مطرح شده، و اگر به آیات قبل دقت شود، معلوم می‌شود که آیات در وصف منافقان است، نه در وصف کافران (همچنین احادیث 1 و 2)

اگر بر طبق این آیه، مهمترین علامت حزب شیطان، فراموشی یاد خداست؛ و اگر حزب شیطان در جامعه دینی فعال است؛ پس فراموشی یاد خدا در درون جامعه، به این معنا نیست که حتما مردم کافر و یا بت‌پرست شوند؛ همین که سخنان و دستورات الهی در زندگی و روابط انسان‌ها جدی گرفته نشود، یعنی خدا فراموش شده است.

با این بیان معلوم می‌شود اگر سکولاریسم به معنای کنار گذاشتن دین در تصمیم‌گیری‌های اجتماعی است، پس روشنفکران سکولار، بر طبق این آیه، رسما حزب شیطان در جامعه دینی هستند.

5) «أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُون‏»: چنانکه در «نکات ترجمه» گذشت، در این جمله شش تاکید به کار رفته بر این مطلب که «حزب شیطان، زیانکارند». غالبا تاکید در کلامی استفاده می‌شود که احتمال می‌رود مخاطب در قبول مطلب، تردید داشته باشد؛ و حقیقت این است که تردید در زیانکار بودن حزب شیطان (یعنی منافقان و دنیامدارانی که خدا را فراموش کرده‌اند اما هرجا که بتوانند از نام خدا و دین سوءاستفاده می‌کنند) در جامعه ما هم بسیار فراگیر است.

همه ما در پیرامون خود افرادی از حزب شیطان را می‌بینیم که چه‌بسا در این کشور مسئولیتهایی هم داشته باشند؛ اما خدا را فراموش کرده‌اند، به چپاول مشغولند، و تمام همّ و غم‌ّشان این است که خدا در زندگی مردم جدی گرفته نشود، اما چنان ظاهرسازی می‌کنند که گویی درد دین و درد مردم دارند؛ و چون به خاطر سوءاستفاده‌هایشان به قدرت و ثروتی رسیده‌اند، خودشان را انسان‌هایی زرنگ قلمداد می‌کنند و بسیاری از مردم هم زرنگ بودن آنها را باور می‌کنند و به حال آنها غبطه می‌خورند (قصص/79). اما در این آیه شش بار تاکید کرده آنهایند که واقعا زیانکارند.

اما چرا آنها این اندازه زیانکارند؟

چون علی‌رغم همه ثروت و قدرتی که دارند، در همین دنیا وقتی وارد زندگی خصوصی آنها شوید می‌بینید که در درون خود آرامش ندارند و - علاوه بر گرفتاری به انواع مریضی‌های دل، مانند حسادت (حدیث3) - همواره در اضطرابند که مبادا دستشان رو شود (توبه/64)؛ و از آن مهمتر اینکه در آخرت، که عرصه زندگی حقیقی و بی‌پایان انسانهاست، تا ابد در بدترین جای جهنم (حتی پست‌تر از کافران) جای دارند (نساء/145)



[1] . زمام امورشان را به دست گرفت

[2] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو السیر و السوق السریع مع الاستیلاء و الإحاطة

[3] . این دو روایت زیر هم قریب به همین مضمون را می‌رسانند:

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الْأَصْبَهَانِیُّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى الْعَبْسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ السُّلَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَقِیلٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ أَنَّهُ قَالَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ إِنَّ فِی عَلِیٍّ خِصَالًا لَوْ کَانَتْ وَاحِدَةٌ مِنْهَا فِی جَمِیعِ النَّاسِ لَاکْتَفَوْا بِهَا فَضْلًا قَوْلُهُ ص مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ مِنِّی کَهَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ مِنِّی کَنَفْسِی طَاعَتُهُ طَاعَتِی وَ مَعْصِیَتُهُ مَعْصِیَتِی وَ قَوْلُهُ ص حَرْبُ عَلِیٍّ حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمُ عَلِیٍّ سِلْمُ اللَّهِ وَ قَوْلُهُ ص وَلِیُّ عَلِیٍّ وَلِیُّ اللَّهِ وَ عَدُوُّ عَلِیٍّ عَدُوُّ اللَّهِ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ حُجَّةُ اللَّهِ وَ خَلِیفَتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ قَوْلُهُ ص حُبُّ عَلِیٍّ إِیمَانٌ وَ بُغْضُهُ کُفْرٌ وَ قَوْلُهُ ص حِزْبُ عَلِیٍّ حِزْبُ اللَّهِ وَ حِزْبُ أَعْدَائِهِ حِزْبُ الشَّیْطَانِ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ لَا یَفْتَرِقَانِ حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ قَسِیمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ قَوْلُهُ ص مَنْ فَارَقَ عَلِیّاً فَقَدْ فَارَقَنِی وَ مَنْ فَارَقَنِی فَقَدْ فَارَقَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَوْلُهُ ص شِیعَةُ عَلِیٍّ هُمُ الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

الأمالی( للصدوق)، ص89

حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْجِعَابِیُّ یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ لِخَمْسٍ بَقِینَ‏ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ خَمْسِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ حَدَّثَنِی الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ص یَا عَلِیُّ بِکُمْ یُفْتَحُ هَذَا الْأَمْرُ وَ بِکُمْ یُخْتَمُ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَ«إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ» أَنْتُمْ حِزْبُ اللَّهِ وَ أَعْدَاؤُکُمْ حِزْبُ الشَّیْطَانِ طُوبَى لِمَنْ أَطَاعَکُمْ وَ وَیْلٌ لِمَنْ عَصَاکُمْ أَنْتُمْ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى مَنْ تَمَسَّکَ بِهَا اهْتَدَى وَ مَنْ تَرَکَهَا ضَلَّ أَسْأَلُ اللَّهَ لَکُمُ الْجَنَّةَ لَا یَسْبِقُکُمْ أَحَدٌ إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ- فَأَنْتُمْ أَوْلَى بِهَا.

الأمالی (للمفید)، ص110

 


145) سوره انسان (76) آیه3 إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیل

بسم الله الرحمن الرحیم

145) سوره انسان (76) آیه3

إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً

ترجمه

حقیقتاً ما راه [درست] را نشانش دادیم؛ خواه شکرگزار باشد، خواه ناسپاس.

حدیث

1) از امام صادق ع درباره آیه «حقیقتاً ما راه [درست] را نشانش دادیم؛ خواه شکرگزار باشد، خواه ناسپاس» سوال شد.

فرمودند: راه [درست] به او آموخته شد؛ یا آن را می‌گیرد و قبول می‌کند، که در این صورت شکرگزار است؛ ویا رها می‌کند، که در این صورت ناسپاس است.

المحاسن، ج‏1، ص: 276؛ الکافی، ج‏2، ص384 ؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص: 398[1]

عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً قَالَ عُلِّمَ السَّبِیلَ فَإِمَّا آخِذٌ فَهُوَ شَاکِرٌ وَ إِمَّا تَارِکٌ فَهُوَ کَافِر

2) از امام صادق ع روایت شده است:

در تورات نوشته شده است که: شکرگزار کسی باش که به تو نعمت داده، و بر کسی که از تو تشکر کرد نعمت بده؛ چرا که هنگامی که شکر کنی زوالی در نعمت نخواهد بود؛ و هنگامی که ناسپاسی کنی بقایی برای آن نخواهد بود. شکر موجب زیادی نعمت‌ها و موجب در امان ماندن از تغییر و زوال نعمتهاست.

الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 94

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَغْدَادِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَکْتُوبٌ فِی التَّوْرَاةِ اشْکُرْ مَنْ أَنْعَمَ عَلَیْکَ وَ أَنْعِمْ عَلَى مَنْ شَکَرَکَ فَإِنَّهُ لَا زَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُکِرَتْ وَ لَا بَقَاءَ لَهَا إِذَا کُفِرَتْ الشُّکْرُ زِیَادَةٌ فِی النِّعَمِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْغِیَر

3) امیرالمومنین ع فرمودند:

شما اگر آنچه مردگان‌تان دیدند، مى‏دیدید، ناشکیبایى مى‏کردید و مى‏ترسیدید، و مى‏شنیدید و فرمان مى‏بردید. امّا آنچه آنان به چشم خویش دیدند بر شما پوشیده است، و زودا که پرده فرو افتد.

حقیقت را به شما نیز نشان داده‌اند، اگر می‌دیدید؛ و شنواندند، اگر می‌شنیدید؛ و هدایتتان کردند، اگر هدایت می‌شدید؛ و حقیقتاً مى‏گویم، آنچه از آن پند گیرند بر شما آشکار بود و عیان، و از آنچه نباید، بازداشته شدید تا آنجا که بتوان، و پس از فرشتگان، کس فرمان خدا را نرساند جز انسان‏.

 نهج‌البلاغه، خطبه20؛ (با اقتباس از ترجمه شهیدی، ص21)

فَإِنَّکُمْ لَوْ قَدْ عَایَنْتُمْ مَا قَدْ عَایَنَ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ لَکِنْ مَحْجُوبٌ عَنْکُمْ مَا قَدْ عَایَنُوا وَ قَرِیبٌ مَا یُطْرَحُ الْحِجَابُ وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنْ سَمِعْتُمْ وَ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ وَ بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ لَقَدْ جَاهَرَتْکُمُ الْعِبَرُ وَ زُجِرْتُمْ بِمَا فِیهِ مُزْدَجَرٌ وَ مَا یُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّمَاءِ إِلَّا الْبَشَر.

تدبر

1) «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ ...»: چون مرجع ضمیر «ه» به «الإنسان» در آیه قبل برمی‌گردد و این کلمه عام است، پس این آیه دلالت بر هدایت عام همه انسانها دارد (مجمع البیان10/ 615)؛ که ظاهرا این همان هدایت فطری (وجدان) است که در هرکسی قرار داده شده است.[2] بر این اساس، این قسمت از آیه، همان مفاد آیه 8 سوره شمس را بیان می‌کند که در جلسه 135 گذشت؛ لذا اغلب احادیث و تدبرهای آنجا در همینجا نیز کاربرد دارد.

2) «... إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»: این تعبیر دلالت بر اختیار انسان در پیمودن یا نپیمودن راه هدایت دارد.

از این جهت معادل آیه «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ: تا هرکه خواهد ایمان بیاورد و هرکه خواهد کفر ورزد» (کهف/29) می‌باشد (مجمع البیان10/ 615) و نیز شبیه آیه «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا: پس هرکه خواست، راهی به سوی پروردگارش در پیش گرفت» (انسان/29) است (المیزان20/ 123).

3) آوردن تعبیر «إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» بعد از تعبیر «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ»؛ نشان‌دهنده این است که در عالم، اصالت با خوبی‌هاست و بدی‌ها صرفا جنبه طفیلی و تَبَعی دارد؛ و بدین ترتیب، آنچه هم که به انسان الهام شده است، راه خوبی‌ها و راه رسیدن به سعادت است؛ نه صرفا معرفی دو راه مختلف؛ یعنی این گونه نیست که خوبی‌ها و بدی‌ها صرفا به عنوان دو دسته مستقل به انسان القا شده باشد، و انسان نسبت به انجام دادن آنها علی‌السویه باشد. (لذا در ترجمه، کلمه «درست» در کروشه اضافه شد)[3].

چگونگی استنباط این مطلب از آیه:

به کار بردن تعبیر «یا شکرگزار است، یا ناسپاس»‌ بعد از تعبیر «راه را نشانش دادیم» نشان می‌دهد که انسان یا به این راه عمل می‌کند ویا اینکه از این راه اعراض می‌کند (حدیث1). پس یک راه واحد (راه درست) به انسان ارائه شده، که اگر در آن راه حرکت کند، شاکر است؛ و اگر از آن اعراض کند، ناسپاس است. اگر می‌خواست بگوید دو راه را در عرض هم به انسان معرفی کردیم، باید مثلا می‌گفت: «یا به خوبی‌ها عمل می‌کند یا به بدی‌ها».

شبیه همین مطلب در آیه «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8 ؛ جلسه135) است که تعبیر «فجورها و تقواها» را به کار برد و به جایش تعبیری مانند «السیئات و الحسنات» نیاورد؛ که اگر خوب باشد، «خودش را نگه داشته» و اگر بدی کند، مرتکب «فجور و دریدگی و انحراف» شده است.[4]

4) «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»: ضمیمه کردن این آیه به آیه «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی‏ لَشَدید: اگر شکرگزار باشید بر شما می‌افزاییم و اگر ناسپاسی کنید حتما عذابم شدید خواهد بود» (ابراهیم/7) قاعده‌ای برای سیر کلی زندگی انسان را بیان می‌کند:

در جهت خوبی‌ها، اگر به خوبی‌هایی که می‌دانیم عمل کنیم، راه‌های جدید برایمان گشوده می‌شود و بقیه مسیر الی الله برایمان روشن می‌شود (جلسه135، حدیث4؛ و جلسه 140، تدبر4)

و در جهت انحراف هم هرمقدار آنچه می‌دانیم عمل نکنیم، ابهام و سرگردانی و عدم تشخیص و سلطه بیشتر شیطان بر ما تقویت خواهد شد. (جلسه144، حدیث3 و تدبرهای2 و3)

پس، این آیه فرمول کلی‌ای ازتصویر راه زندگی انسان از ابتدا تا انتها، و چگونگی خوب شدن خوبها و بد شدن بدها ارائه می‌دهد.

 



[1] . أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً قَالَ: إِمَّا آخِذٌ فَشَاکِرٌ وَ إِمَّا تَارِکٌ فَکَافِر

[2] . علامه طباطبایی از همین نکته قبل (اینکه بعد از هدایت راه، تعبیر «شاکر یا کافر بودن» را آورد)، همچنین نتیجه گرفته‌اند که این هم شامل هدایت فطری و هم شامل هدایت تشریعی و زبانی می‌شود؛ چرا که در هرگونه هدایتی، ترتب شاکر و کافر بودن نتیجه می‌شود. (المیزان20/ 122-124) مطلبی که می‌تواند به عنوان مؤید دیگری بر این استنباط قلمداد شود به کار بردن ضمیر «متکلم مع‌الغیر» («ـنا» = ما) به جای ضمیر «متکلم وحده» («ـی» = من) است. یعنی خداوند در حالی که دمیدن روح (قرار دادن فطرت در وجود انسان)‌را فقط به خودش نسبت داد (نفختُ فیه من روحی) اما اینجا برای هدایت کردن تعبیر «ما» را آورد؛ که احتمالا واسطه‌ها هدایت (فرشتگان و پیامبران) را هم شامل می‌شود.

[3] علامه طباطبایی از همین نکته (اینکه بعد از هدایت راه، تعبیر شاکر یا کافر بودن را آورد)، علاوه بر اصالت داشتن راه خوبی‌ها، نتیجه گرفته‌اند که این هم شامل هدایت فطری و هم شامل هدایت تشریعی و زبانی می‌شود؛ چرا که در هرگونه هدایتی، ترتب شاکر و کافر بودن نتیجه می‌شود. (المیزان20/ 122-124)

[4] . همچنین استفاده از تعبیر «السبیل» به صورت معرفه نیز مؤید دیگری بر این مدعاست که منظور سبیل و راه معین است، نه هرگونه راهی.

 


144) سوره نحل (16) آیه 100 إِنَّما سُلْطانُهُ

بسم الله الرحمن الرحیم

 144) سوره نحل (16) آیه 100 

إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ

ترجمه

تسلط او فقط بر کسانی است که به سرپرستی‌اش تن دهند، و کسانی که آنها به او شرک می‌ورزند.

نکات نحوی

«یَتَوَلَّوْنَهُ»: «تولی» از ماده «ولی» (دوستی توام با سرپرستی) است که چون به باب «تفعُّل» رفته، معنای مطاوعه (= قبول و پذیرش) پیدا کرده است؛ لذا به معنای «قبول ولایت» (شخصی را به عنوان ولیّ قبول کردن) می‌باشد که ترجمه ساده‌اش می‌شود: «سرپرستی او را بر خود قبول کنند» یا «به سرپرستی‌اش تن دهند»

«بِهِ مُشْرِکُونَ»: حرف «بـ» می‌تواند باء سببیه باشد، یعنی به واسطه او (با اغواگری او) مشرک می‌شوند؛ و می‌تواند باء تعدی باشد، یعنی او را شریک [خدا] می‌گیرند. در مورد مرجع ضمیر «به»، علی‌القاعده به شیطان برمی‌گردد؛ اما برخی (مجاهد) این احتمال را هم مطرح کرده‌اند که مرجع ضمیر به «خدا» برگردد (به خدا شرک می‌ورزند) (به نقل از مجمع‌البیان6/ 593)؛ هرچند برخی با آن مخالفت کرده‌اند زیرا مستلزم آن است که مرجع سه ضمیری که در این آیه آمده مختلف شود [در اینکه مرجع دوضمیر اول (در: «سُلْطانُهُ» و «یَتَوَلَّوْنَهُ»)، شیطان است، تردیدی نیست] (المیزان12/ 345) و البته بسیاری از مترجمان به این اشکال توجه نکرده‌اند.

حدیث

1) ابوبصیر می‌گوید: از امام صادق ع در مورد این آیات سوال کردم که: «پس، هنگامی که قرآن می‌خوانی، از شیطان رجیم به خدا پناه ببر؛ بدرستی که او هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد.»

فرمودند: به خدا سوگند که بر بدن مومن مسلط می‌شود اما بر دینش مسلط نمی‌شود؛ چنانکه بر ایوب مسلط شد به طوری که بدن او را زشت و انزجارآور کرد؛ اما بر دینش مسلط نشد؛ و گاه بر بدن‌های مومنان هم مسلط می‌شود اما بر دینشان مسلط نمی‌شود.

گفتم: پس اینکه خدا می‌فرماید «تسلط او فقط بر کسانی است که به سرپرستی‌اش تن دهند، و کسانی که آنها به او شرک می‌ورزند» چیست؟

فرمود: کسانی که به خدا شرک بورزند هم بر بدن‌هایشان و هم بر دینشان مسلط می‌شود.

الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏8، ص288؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص: 269

عَنْهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»

فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ یُسَلَّطُ وَ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِ عَلَى بَدَنِهِ وَ لَا یُسَلَّطُ عَلَى دِینِهِ قَدْ سُلِّطَ عَلَى أَیُّوبَ ع فَشَوَّهَ خَلْقَهُ وَ لَمْ یُسَلَّطْ عَلَى دِینِهِ وَ قَدْ یُسَلَّطُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى أَبْدَانِهِمْ وَ لَا یُسَلَّطُ عَلَى دِینِهِمْ

قُلْتُ قَوْلُهُ تَعَالَى «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ»

قَالَ الَّذِینَ هُمْ بِاللَّهِ مُشْرِکُونَ یُسَلَّطُ عَلَى أَبْدَانِهِمْ وَ عَلَى أَدْیَانِهِمْ.

2) از امام صادق ع سوال می‌شود درباره آیه «بدرستی که او [= شیطان] هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد». ایشان می‌فرمایند:

او تسلطی ندارد که مومنان را از ولایت خارج کند؛ اما در مورد گناهان، پس آنها نیز مرتکب گناهان می‌شوند همانند دیگران.

(ظاهرا در این گونه روایات، منظور از مومنان، کسانی‌اند که ولایت خدا و رسول و اهل بیت ایشان را که خدا بدانها دستور داده، پذیرفته‌اند.)

تفسیر القمی، ج‏1، ص: 390 ؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص270[1]

عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى یَرْفَعُهُ بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَیْسَ لَهُ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ أَنْ یُزِیلَهُمْ عَنِ الْوَلَایَةِ وَ أَمَّا الذُّنُوبُ فَإِنَّهُمْ یَنَالُونَهَا کَمَا تُنَالُ مِنْ غَیْرِهِم‏.

3) امیرالمومنین ع فرمودند:

نقطه آغاز وقوع فتنه‌ها تنها دو چیز است: هواهای نفسانی‌ای که مورد تبعیت قرار می‌گیرد و بدعت‌هایی که گذاشته می‌شود که در آنها با کتاب الله مخالفت می‌گردد و برخی بر برخی دیگر بر اساسی غیر از دین خدا ولایت و سرپرستی پیدا می‌کنند؛

اگر به فرض باطل از آمیختگی‌اش با حق جدا می‌شد، بر طلب‌کنندگان مخفی نمی‌ماند؛

و اگر حق از پوشش باطل خالص می‌شد، زبان عنادورزان از او کوتاه می‌گشت؛

ولی اندکی از این و اندکی از آن گرفته می‌شود و به هم درمی‌آمیزند، اینجاست که شیطان بر کسانی که ولایتش را پذیرفته‌اند مستولی می‌شود، و کسانی نجات می‌یابند که از جانب خدا خوبی برایشان رقم زده شده است. [= توسط خدا خالص شده باشند]

نهج‌البلاغه، خطبه50 ؛ الکافی، ج‏1، ص54؛ ج8، ص58

إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ وَ یَتَوَلَّى عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِینَ‏ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ‏ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِهِ وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى‏

تدبر

1) «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ»: ابلیس اگرچه در ابتدا، در مورد هیچکس، توانی بیش از اغواگری و وسوسه کردن ندارد، اما در دو صورت توان بیشتری پیدا می‌کند و حتی بر عده‌ای مسلط می‌شود؛ تا حدی که نه‌تنها برخی از جنیان، بلکه برخی از انسان‌ها هم کاملا تحت ولایت شیطان («أَوْلِیاءَ الشَّیْطان‏» نساء/76) و بلکه در زمره شیاطین قرار می‌گیرند («شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن‏» انعام/112).

طبق این آیه شریفه، این دو صورت عبارت‌اند از:

الف. تن دادن به سرپرستی شیطان

ب. شرک ورزیدن (برای کسی در عرض نقشی قبول کردن)

 و با توجه به کلمه «انما» (که دلالت بر حصر دارد) همه کارهایی که زمینه‌ساز تسلط شیطان بر ما می‌شود، به همین دو مورد برمی‌گردد.

2)‌ «سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ»: «تولی» یعنی قبول ولایت و تن دادن به سرپرستی کسی؛ یعنی به سخن او گوش دادن و از او اطاعت کردن؛ اطاعت کردنی که با نوعی محبت و اذعان به برتری او همراه باشد. هرجا که کسی دعوت شیطان را بپذیرد و به گناهی روی آورد، به سرپرستی شیطان تن داده است؛ و وقتی او سرپرست کسی شد، علی‌القاعده آن شخص را در گمراهی بیشتری فرو می‌برد.

ظاهرا بدین جهت است که هرگناهی زمینه‌ساز گناهان بعدی می‌شود و با همین مکانیسم است که انسان‌های عادی کم‌کم به چنان جنایتکارانی تبدیل می‌شوند که باورکردنی نیست.

3) «سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ»: کسی که به سرپرستی شیطان تن دهد، شیطان بر او مسلط می‌شود. و این یک قاعده کلی است: قبول و تن دادن به سرپرستی هرکس، به معنای میدان دادن برای تسلط او بر ماست. شاید به همین دلیل است که در اسلام این اندازه مفهوم «ولایت» مهم است (در احادیث تاکید شده که اگرچه در اسلام واجبات مهمی مثل نماز و انفاق و... وجود دارد؛ اما به هیچ واجبی به اندازه «ولایت» اصرار نشده است؛ اصول کافی2/ 18)[2]؛ و فقط قبول کردن ولایت الله یا کسانی که خداوند تعیین کرده مجاز شمرده شده (مائده/55) و تمام زندگی هر انسانی با یک «ولایت»ی گره خورده که این «ولایت»ها در ولایت الله و ولایت طاغوت منحصر گردیده است (بقره/257).

اگر با قبول سرپرستی شیطان، راه سلطه شیطان بر آدمی باز شد، دیگر فقط با وسوسه و اغوای او سر و کار نداریم؛ بلکه کم‌کم با امر و نهی او سروکار خواهیم داشت؛ و موقعیت به گونه‌ای درمی‌آید که «باید از او اطاعت کنیم»

ظاهرا اینکه انسان گاهی می‌بیند که در وضعیتی قرار گرفته که چاره‌ای جز گناه کردن برایش نمانده است، ناشی از همین است که خودش راه سلطه شیطان بر خود را باز کرده است. (مانند کسی که با گفتن یک دروغ، کم‌کم مجبور به گفتن دروغ‌های دیگر و گناهان دیگر می‌شود)

در حدیث3 هم نشان می‌دهد کسانی که سرپرستی شیطان را پذیرفته‌اند کسانی‌اند که هنگام درهم‌آمیخته شدن حق و باطل توان تشخیص ندارند و توسط شیطان گمراه می‌شوند

پس، اگر دیدیم موقعیت‌های گناه برای‌مان چنان پیش می‌آید که گویی چاره دیگری برایمان نمانده است، احتمال جدی بدهیم که تحت ولایت و سلطه شیطان قرار گرفته‌ایم و سعی کنیم هرچه سریع‌تر با توبه خالصانه خود را از این وضعیت خارج نماییم.

4) «سُلْطانُهُ عَلَى ... الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ»: شرک ورزیدن یعنی او را هم‌رتبه و شریک خدا قرار دادن. ممکن است کسی تن به سرپرستی شیطان ندهد، اما همین که برای وسوسه او در عرض دستورات خدا جایگاهی قائل شود، راه را برای تسلط او باز کرده است. در واقع، کسانی که منطق‌شان این است که «هم خدا را می‌خواهند و هم خرما را»، گاهی سخن خدا را گوش می دهند و بنده خدایند و گاهی سخن شیطان را، اینها شیطان را شریک خدا قرار داده‌اند؛ و لذا راه سلطه شیطان را بر خود باز کرده‌اند؛ و در تدبر قبل بیان شد که اگر راه سلطه شیطان بر آدمی باز شود، چه خواهد شد.

5) « إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ»:

در آیات قرآن کریم، اگرچه مومنان را از تن دادن به ولایت‌های غیرالهی برحذر داشته، اما هیچگاه در مورد کسی که ولایت غیر خدا را قبول کرده تعبیر مومن را به کار نبرده؛ ولی تعبیر شرک‌ورزیدن را در مورد مومنان به کار برده است (یوسف/106). بر این اساس، به نظر می‌رسد شرک ورزیدن، مرتبه‌ کمتری از تسلط شیطان است، که البته می‌تواند مقدمه‌ای باشد برای قبولی سرپرستی کامل شیطان؛ و شاید با توجه به همین میزان و شدت تسلط شیطان بوده که تعبیر «کسانی که تن به سرپرستی او داده‌اند» را مقدم بر «کسانی که به او شرک می‌ورزند» آورده است.



[1] . عبارت آخر در تفسیر عیاشی بدین صورت آمده: لیس له أن یزیلهم عن الولایة، فأما الذنوب و أشباه ذلک فإنه ینال منهم- کما ینال من غیرهم‏

[2]. 1) حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ الزِّیَادِیِّ «1» عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ عَنْ فُضَیْلٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَةِ.

2) أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنْ عَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَةِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَکُوا هَذِهِ یَعْنِی الْوَلَایَةَ.


143) سوره نحل (16) آیه 99 إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطان

بسم الله الرحمن الرحیم

143) سوره نحل (16) آیه 99

إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

ترجمه

بدرستی که او [= شیطان] هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد.

توجه

آیه قبل از این آیه (نحل/98) که ارتباطی با این آیه نیز دارد، در جلسه 92 مطرح شد و احادیث و نکاتی که در آنجا گذشت مجددا تکرار نمی‌شود.

همچنین درباره کلمه «توکل» در جلسات8 و 48، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 توضیحاتی گذشت.

حدیث

1) امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند:

شیطان با وسوسه بر بنده‌ای امکان [نفوذ] نمی‌یابد مگر اینکه او از یاد خدا اعراض کرده، امر خدا را سبک شمرده، به جانب نهی او متمایل شده و اطلاع خداوند از اسرارش را فراموش کرده باشد.

و وسوسه چیزى است که از بیرون قلب با اشاره‌ای به شناخت عقل، و همراهی غریزه حاصل می‌شود [ظاهرا یعنی: وسوسه می‌آید شناخت‌ها را (که اساساً کار عقل است و به‌خودی خود درست هستند) در افق طبیعت و غریزه قرار می‌دهد؛ و توجیهی درست می‌کند که انسان همه چیز را در حد امور حسی و غریزی ببیند؛ یعنی همان پوزیتیویسم.] اما هنگامی که در قلب جای گرفت دیگر سردرگمی و گمراهی و کفر خواهد بود.

در حالی که خداوند عز و جل با دعوت پر از لطف خویش بندگانش را فراخوانده و دشمنی ابلیس را بدیشان نمایانده و فرموده: «بدرستی که شیطان دشمن شماست؛ پس او را دشمن بشمرید» (فاطر/6)

پس در کنار او همانند شخص غریبی باشید در کنار سگ چوپان، که برای دور کردن آن، به صاحبش پناه می‌برد؛ همین طور وقتی شیطان با وسوسه‌هایش نزد تو آمد تا تو را از راه حق به گمراهی بکشاند، و خدا را از یادت ببرد، از او به پروردگارت و پروردگارش پناه ببر، که او حق را در برابر باطل یاوری کند و مظلوم را یاری نماید که فرمود: «بدرستی که او هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد» (نحل/99)

و بر این مطلب و شناخت آمدنش و شیوه‌های مختلف وسوسه او توانایی نخواهی یافت مگر مراقبه دائمی و پافشاری بر خود را در خدمت خدا دیدن، و هیبت آنکه حاضر و ناظر است را در نظر داشتن، و کثرت یاد خدا؛ اما کسی که اوقاتش را به بیهودگی می‌گذارند، پس بی‌تردید او در دام شیطان خواهد افتاد.

و عبرت بگیر از آن اغواء و تکبرورزی‌ای که در مورد خود مرتکب شد آنجا که عملش و عبادتش و شناختش و جرأت ورزیدنش [بر خدا] او را فریفت و دچار عجب کرد؛ در حالی که خداوند علم و معرفت به او داده بود، و او با عقلش! [در مقابل خدا] استدلال کرد - تا ابد لعنت بر او باد -؛ [وقتی او با خود چنین کرد] دیگر چه انتظار داری از خیرخواهی! و دعوت‌گری او نسبت به دیگران!

پس به ریسمان محکم الهی، که محکم‏ترین دستاویز است، چنگ زن؛ که آن، عبارت است از اینکه از روی اضطرار و با وقوف کامل بر نیاز خود، هرلحظه به خداوند پناه ببری؛ و مبادا او با آراستن طاعاتت در مقابل دیدگانت تو را اغوا کند؛ چرا که او نود و نه باب از خوبی‌ها برایت می‌گشاید تا در صدمین باب بر تو غلبه کند؛ پس با او از طریق مخالفت با او و بستن راهش و مقابله با تحریک هوسرانی‌هایش مقابله کن.

مصباح الشریعة، ص79-80

قَالَ الصَّادِقُ ع لَا یَتَمَکَّنُ الشَّیْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَکَنَ إِلَى نَهْیِهِ وَ نَسِیَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا تَکُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ وَ أَمَّا إِذَا تَمَکَّنَ فِی الْقَلْبِ فَذَلِکَ غَیٌّ وَ ضَلَالَةٌ وَ کُفْرٌ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَعَا عِبَادَهُ بِلُطْفِ دَعْوَتِهِ وَ عَرَّفَهُمْ عَدَاوَةَ إِبْلِیسَ فَقَالَ تَعَالَى «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» فَکُنْ مَعَهُ کَالْغَرِیبِ مَعَ کَلْبِ الرَّاعِی یَفْزَعُ إِلَى صَاحِبِهِ فِی صَرْفِهِ عَنْهُ کَذَلِکَ إِذَا أَتَاکَ الشَّیْطَانُ مُوَسْوِسا لِیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ الْحَقِّ وَ یُنْسِیَکَ ذِکْرَ اللَّهِ تَعَالَى فَاسْتَعِذْ مِنْهُ بِرَبِّکَ وَ بِرَبِّهِ فَإِنَّهُ یُؤَیِّدُ الْحَقَّ عَلَى الْبَاطِلِ وَ یَنْصُرُ الْمَظْلُومَ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» وَ لَنْ تَقْدِرَ عَلَى هَذَا وَ مَعْرِفَةِ إِتْیَانِهِ وَ مَذَاهِبِ وَسْوَسَتِهِ إِلَّا بِدَوَامِ الْمُرَاقَبَةِ وَ الِاسْتِقَامَةِ عَلَى بِسَاطِ الْخِدْمَةِ وَ هَیْبَةِ الْمُطَّلِعِ وَ کَثْرَةِ الذِّکْرِ وَ أَمَّا الْمُهْمِلُ لِأَوْقَاتِهِ فَهُوَ صَیْدُ الشَّیْطَانِ لَا مَحَالَةَ وَ اعْتَبِرْ بِمَا فَعَلَ بِنَفْسِهِ مِنَ الْإِغْوَاءِ وَ الِاغْتِرَارِ وَ الِاسْتِکْبَارِ حَیْثُ غَرَّهُ وَ أَعْجَبَهُ عَمَلُهُ وَ عِبَادَتُهُ وَ بَصِیرَتُهُ وَ جُرْأَتُهُ عَلَیْهِ قَدْ أَوْرَثَهُ عِلْمُهُ وَ مَعْرِفَتُهُ وَ اسْتِدْلَالُهُ بِعَقْلِهِ اللَّعْنَةَ عَلَیْهِ إِلَى الْأَبَدِ فَمَا ظَنُّکَ بِنُصْحِهِ وَ دَعَوْتِهِ غَیْرَهُ فَاعْتَصِمْ بِحَبْلِ اللَّهِ الْأَوْثَقِ وَ هُوَ الِالْتِجَاءُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ الِاضْطِرَارُ بِصِحَّةِ الِافْتِقَارِ إِلَى اللَّهِ فِی کُلِّ نَفَسٍ وَ لَا یَغُرَّنَّکَ تَزْیِینُهُ الطَّاعَاتِ عَلَیْکَ فَإِنَّهُ یَفْتَحُ لَکَ تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ بَاباً مِنَ الْخَیْرِ لِیَظْفَرَ بِکَ عِنْدَ تَمَامِ الْمِائَةِ فَقَابِلْهُ بِالْخِلَافِ وَ الصَّدِّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ الْمُضَادَّةِ بِاسْتِهْوَائِه‏

تدبر

1) «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: شیطان با اینکه دشمن قسم‌خورده انسان است و تصمیم به اغوای همگان گرفته (ص/82، جلسه141)، اما توان اولیه‌اش چیزی بیش از وسوسه‌گری نیست؛ و تنها با میدان دادنِ ما به اوست که می‌تواند کارهای بیشتری هم انجام دهد.

این آیه راهکاری می‌دهد که چه کنیم که این وسوسه و اغواگریش، به سلطه او بر ما منجر نشود. راهش این است:

ایمان + توکل تنها بر خدا. ایمان یعنی به آنچه شناخته‌ایم پای‌بند شویم و شناخت‌های‌مان را از افق ذهن به افق قلب و روح خود برسانیم (در جلسه141، تدبر 3 تبیین شد که ایمان بیش از شناخت است) و توکل هم یعنی در مقام عمل فقط به خدا تکیه کنیم.

آیا گمان می‌کنید برای حرکت و رسیدن به مقام مخلَصین کار دیگری لازم است؟ (توضیح تخصصی‌تر در تدبر4)

2) « آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: چرا «آمنوا» را ماضی آورد و «یَتَوَکَّلُونَ» را مضارع؟

می‌دانیم که فعل ماضی در جایی به کار می‌رود که کار بتمامه انجام شده باشد، اما فعل مضارع در جایی است که کار هنوز ادامه دارد. لذا شاید وجهش این است که اگرچه ایمان یک اقدام روبه‌رشد است و همواره باید ارتقا یابد (نساء/136) اما اصل ایمان باید به طور کامل در قلب مستقر شود و شک و تردید و غفلت را از دل بیرون کند، تا شیطان سلطه پیدا نکند؛ اما توکل یک وضعیتی است که در هر اقدامی باید از نو لحاظ شود.

به تعبیر دیگر، اگر ایمان نداریم و هنوز در غفلت ویا در شک و تردیدیم، ابتدا سرمایه‌گذاری جدی‌مان باید روی ایمان متمرکز شود؛ اما وقتی که با مراجعه به درون خود می‌بینیم که ایمان داریم، سرمایه‌گذاری و مراقبت همیشگی ما باید معطوف به مساله توکل باشد که البته داشتن توکل خودبه‌خود درجات ایمان را هم بالا خواهد برد.

3) «... الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: چرا در این آیه «آمَنوا» را مطلق آورد و نفرمود «ایمان به ...»؛ اما در مورد توکل، تعبیر «علی ربهم» را اضافه کرد؟

شاید می‌خواهد نشان دهد که در خصوص ایمان، اصل «ایمان» و «زندگی را بر اساس ایمان بنا کردن» موضوعیت دارد. مهمترین روش شیطان، سرگرم کردن انسان و غافل کردن او از هدف اصلی زندگی است (حدیث1). اگر کسی «ایمان» برایش مساله شد، سوال از هدف زندگی دغدغه‌اش می‌شود؛ و اگر کسی به هدف زندگی اندیشید، جز تسلیم حقیقت محض شدن (عبودیت خدا) گزینه معقول دیگری نخواهد یافت.

پس جدی گرفتن ایمان (یعنی شناختی که قرار است به باور قلبی تبدیل شود) کافی است که انسان را به «ایمان به خدا» رهنمون شود. در حالی که اصل «توکل» (خواه به معنای «وکیل گرفتن» باشد، خواه «خود را به کسی سپردن») امری است که اصل آن، در زندگی همه حضور دارد و شیطان تنها کاری که می‌کند این است که توکل ما را به جای خدا، به سوی امور دیگر (پول و پارتی و ...) جهت‌دهی می‌کند.

درباره کلمه «توکل» در جلسات8 و 48، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 توضیحاتی گذشت.

4) «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: در قرآن کریم غالبا تعبیر «الذین آمنوا» با تعبیر «عملوا الصالحات» قرین شده است (47 مورد)[1]. چرا در اینجا برای عدم سلطه شیطان، به جای تعبیر «عملوا الصالحات» از عبارت «وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» استفاده کرده است؛ به‌ویژه که «توکل» هم امری مربوط به حوزه عمل است؟

پاسخ:

قرآن کریم در آیه بعد (نحل/100)، از تسلط شیطان بر کسانی که دچار شرک‌اند سخن می‌گوید؛ و در جایی دیگر، اشاره می‌کند که ایمان بسیاری از مومنان، آلوده به شرک است (یوسف/106)؛ علی‌القاعده، این شرک، نه شرک جلیّ (آشکار) و در حوزه اعتقادات، بلکه شرک خفی و در حوزه اعمال آنهاست؛ یعنی، ممکن است کسی ایمان داشته باشد و عمل صالح هم انجام دهد، اما دچار شرک خفی باشد و لذا شیطان بر او در همان حد، تسلط پیدا کند (شاهد واضحش هم گناهانی است که در میان مومنان مشاهده می‌شود).

اما کسی که فقط بر خدا توکل کند، در مقام عمل، هیچگاه شرک نمی‌ورزد؛ و لذاست که در مقام عمل (یعنی جدای از ایمان)، برای رسیدن به مقام مخلَصین و مصون ماندن از اغوای شیطان (ص/83، جلسه142)، صرفِ عمل صالح کفایت نمی‌کند؛ بلکه «فقط بر خدا توکل کردن» هم باید در همه اعمال انسان لحاظ شود.

ضمنا توجه شود که در توکل، نه‌تنها، «انجام عمل» فقط برای خداست؛ بلکه «نتیجه گرفتن از عمل» هم کاملا به خدا واگذار می‌گردد. و این نشان‌دهنده مقام مخلَصین است، که نه فقط خالصانه برای خدا کار می‌کنند (مخلَص هستند) بلکه همان کار را هم از خودشان نمی‌بینند.

درواقع، آیه می‌خواهد بفرماید برای مصون ماندن از شیطان، صرف‌نظر از بهره‌مندی از ایمان به طور کلی، در متن هر عملی، علاوه بر حُسنِ فعلی (صالح بودن عمل)، حُسنِ فاعلی (تنها برای خدا بودن) هم باید لحاظ شود؛ و تازه، این هم کافی نیست، بلکه در متن هر عملی، اساسا هیچ نقشی هم برای خود نباید دید.

موارد زیر را در کانال نگذاشتم

5) «...عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» چرا تعبیر «علی ربهم» آورد و نه «علی الله». شاید می‌خواهد نشان دهد که کسی که می‌خواهد از سلطه شیطان در امان بماند باید هنگام توکل کردن به ارتباط ویژه خود با خدایش توجه کند، یعنی بر کسی توکل کند که ربوبیت وی را در دست دارد و لذاست که می‌تواند او را از شر هرچیزی، از جمله شیطان، حفظ کند. (در حدیث1، تعبیر «بِرَبِّکَ وَ بِرَبِّه» آورد)

6) در آیه قبل (نحل/98، جلسه 92) دستور داده شد که هنگام خواندن قرآن، از شیطان به خدا پناه ببر؛ و این آیه در مقام تبیین چرایی این دستور می‌فرماید: شیطان بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، نمی‌تواند تسلط پیدا کند. این مقایسه نشان می‌دهد حقیقت پناه بردن به خدا، همان توکل کردن بر اوست که مانع تسلط شیطان می‌شود. (المیزان12/ 344)

7) از مقایسه این آیه که می‌فرماید «شیطان بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، تسلطی ندارد» با آیه 42 سوره حجر که می‌فرماید: «تو بر بندگانم هیچ تسلطی نداری، مگر شخص گمراهی که از تو پیروی کند» معلوم می‌شود «ایمان و توکل» ملاک صدق «عبودیت» است؛ و دلیلش هم واضح است، زیرا توکل که همان دادن زمام امور خود به خدا و تسلیم شدن در برابر خواسته اوست، از اخص آثار عبودیت است. (المیزان12/ 344)



[1] . در قرآن کریم تعبیر «الذین آمنوا و» 71 مورد به کار رفته است که تنها در 56 مورد، معطوف علیه‌ها ناظر به وضعیت خود «الذین آمنوا» بوده است که از این تعداد 46 مورد آن «و عملوا الصالحات» است (که بعضا وصف دیگری هم بعدش آمده است مثلا»و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)؛ 3 مورد «و هاجروا و جاهدوا» است؛ 3 مورد «و کانوا یتقون» است؛ و 3 مورد دیگر عبارتند از : «وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْم» و «وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَة» و همین آیه محل بحث.

 


143) سوره نحل (16) آیه 99 إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطان

بسم الله الرحمن الرحیم

143) سوره نحل (16) آیه 99

إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

ترجمه

بدرستی که او [= شیطان] هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد.

توجه

آیه قبل از این آیه (نحل/98) که ارتباطی با این آیه نیز دارد، در جلسه 92 مطرح شد و احادیث و نکاتی که در آنجا گذشت مجددا تکرار نمی‌شود.

همچنین درباره کلمه «توکل» در جلسات8 و 48، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 توضیحاتی گذشت.

حدیث

1) امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند:

شیطان با وسوسه بر بنده‌ای امکان [نفوذ] نمی‌یابد مگر اینکه او از یاد خدا اعراض کرده، امر خدا را سبک شمرده، به جانب نهی او متمایل شده و اطلاع خداوند از اسرارش را فراموش کرده باشد.

و وسوسه چیزى است که از بیرون قلب با اشاره‌ای به شناخت عقل، و همراهی غریزه حاصل می‌شود [ظاهرا یعنی: وسوسه می‌آید شناخت‌ها را (که اساساً کار عقل است و به‌خودی خود درست هستند) در افق طبیعت و غریزه قرار می‌دهد؛ و توجیهی درست می‌کند که انسان همه چیز را در حد امور حسی و غریزی ببیند؛ یعنی همان پوزیتیویسم.] اما هنگامی که در قلب جای گرفت دیگر سردرگمی و گمراهی و کفر خواهد بود.

در حالی که خداوند عز و جل با دعوت پر از لطف خویش بندگانش را فراخوانده و دشمنی ابلیس را بدیشان نمایانده و فرموده: «بدرستی که شیطان دشمن شماست؛ پس او را دشمن بشمرید» (فاطر/6)

پس در کنار او همانند شخص غریبی باشید در کنار سگ چوپان، که برای دور کردن آن، به صاحبش پناه می‌برد؛ همین طور وقتی شیطان با وسوسه‌هایش نزد تو آمد تا تو را از راه حق به گمراهی بکشاند، و خدا را از یادت ببرد، از او به پروردگارت و پروردگارش پناه ببر، که او حق را در برابر باطل یاوری کند و مظلوم را یاری نماید که فرمود: «بدرستی که او هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد» (نحل/99)

و بر این مطلب و شناخت آمدنش و شیوه‌های مختلف وسوسه او توانایی نخواهی یافت مگر مراقبه دائمی و پافشاری بر خود را در خدمت خدا دیدن، و هیبت آنکه حاضر و ناظر است را در نظر داشتن، و کثرت یاد خدا؛ اما کسی که اوقاتش را به بیهودگی می‌گذارند، پس بی‌تردید او در دام شیطان خواهد افتاد.

و عبرت بگیر از آن اغواء و تکبرورزی‌ای که در مورد خود مرتکب شد آنجا که عملش و عبادتش و شناختش و جرأت ورزیدنش [بر خدا] او را فریفت و دچار عجب کرد؛ در حالی که خداوند علم و معرفت به او داده بود، و او با عقلش! [در مقابل خدا] استدلال کرد - تا ابد لعنت بر او باد -؛ [وقتی او با خود چنین کرد] دیگر چه انتظار داری از خیرخواهی! و دعوت‌گری او نسبت به دیگران!

پس به ریسمان محکم الهی، که محکم‏ترین دستاویز است، چنگ زن؛ که آن، عبارت است از اینکه از روی اضطرار و با وقوف کامل بر نیاز خود، هرلحظه به خداوند پناه ببری؛ و مبادا او با آراستن طاعاتت در مقابل دیدگانت تو را اغوا کند؛ چرا که او نود و نه باب از خوبی‌ها برایت می‌گشاید تا در صدمین باب بر تو غلبه کند؛ پس با او از طریق مخالفت با او و بستن راهش و مقابله با تحریک هوسرانی‌هایش مقابله کن.

مصباح الشریعة، ص79-80

قَالَ الصَّادِقُ ع لَا یَتَمَکَّنُ الشَّیْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَکَنَ إِلَى نَهْیِهِ وَ نَسِیَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا تَکُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ وَ أَمَّا إِذَا تَمَکَّنَ فِی الْقَلْبِ فَذَلِکَ غَیٌّ وَ ضَلَالَةٌ وَ کُفْرٌ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَعَا عِبَادَهُ بِلُطْفِ دَعْوَتِهِ وَ عَرَّفَهُمْ عَدَاوَةَ إِبْلِیسَ فَقَالَ تَعَالَى «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» فَکُنْ مَعَهُ کَالْغَرِیبِ مَعَ کَلْبِ الرَّاعِی یَفْزَعُ إِلَى صَاحِبِهِ فِی صَرْفِهِ عَنْهُ کَذَلِکَ إِذَا أَتَاکَ الشَّیْطَانُ مُوَسْوِسا لِیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ الْحَقِّ وَ یُنْسِیَکَ ذِکْرَ اللَّهِ تَعَالَى فَاسْتَعِذْ مِنْهُ بِرَبِّکَ وَ بِرَبِّهِ فَإِنَّهُ یُؤَیِّدُ الْحَقَّ عَلَى الْبَاطِلِ وَ یَنْصُرُ الْمَظْلُومَ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» وَ لَنْ تَقْدِرَ عَلَى هَذَا وَ مَعْرِفَةِ إِتْیَانِهِ وَ مَذَاهِبِ وَسْوَسَتِهِ إِلَّا بِدَوَامِ الْمُرَاقَبَةِ وَ الِاسْتِقَامَةِ عَلَى بِسَاطِ الْخِدْمَةِ وَ هَیْبَةِ الْمُطَّلِعِ وَ کَثْرَةِ الذِّکْرِ وَ أَمَّا الْمُهْمِلُ لِأَوْقَاتِهِ فَهُوَ صَیْدُ الشَّیْطَانِ لَا مَحَالَةَ وَ اعْتَبِرْ بِمَا فَعَلَ بِنَفْسِهِ مِنَ الْإِغْوَاءِ وَ الِاغْتِرَارِ وَ الِاسْتِکْبَارِ حَیْثُ غَرَّهُ وَ أَعْجَبَهُ عَمَلُهُ وَ عِبَادَتُهُ وَ بَصِیرَتُهُ وَ جُرْأَتُهُ عَلَیْهِ قَدْ أَوْرَثَهُ عِلْمُهُ وَ مَعْرِفَتُهُ وَ اسْتِدْلَالُهُ بِعَقْلِهِ اللَّعْنَةَ عَلَیْهِ إِلَى الْأَبَدِ فَمَا ظَنُّکَ بِنُصْحِهِ وَ دَعَوْتِهِ غَیْرَهُ فَاعْتَصِمْ بِحَبْلِ اللَّهِ الْأَوْثَقِ وَ هُوَ الِالْتِجَاءُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ الِاضْطِرَارُ بِصِحَّةِ الِافْتِقَارِ إِلَى اللَّهِ فِی کُلِّ نَفَسٍ وَ لَا یَغُرَّنَّکَ تَزْیِینُهُ الطَّاعَاتِ عَلَیْکَ فَإِنَّهُ یَفْتَحُ لَکَ تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ بَاباً مِنَ الْخَیْرِ لِیَظْفَرَ بِکَ عِنْدَ تَمَامِ الْمِائَةِ فَقَابِلْهُ بِالْخِلَافِ وَ الصَّدِّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ الْمُضَادَّةِ بِاسْتِهْوَائِه‏

تدبر

1) «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: شیطان با اینکه دشمن قسم‌خورده انسان است و تصمیم به اغوای همگان گرفته (ص/82، جلسه141)، اما توان اولیه‌اش چیزی بیش از وسوسه‌گری نیست؛ و تنها با میدان دادنِ ما به اوست که می‌تواند کارهای بیشتری هم انجام دهد.

این آیه راهکاری می‌دهد که چه کنیم که این وسوسه و اغواگریش، به سلطه او بر ما منجر نشود. راهش این است:

ایمان + توکل تنها بر خدا. ایمان یعنی به آنچه شناخته‌ایم پای‌بند شویم و شناخت‌های‌مان را از افق ذهن به افق قلب و روح خود برسانیم (در جلسه141، تدبر 3 تبیین شد که ایمان بیش از شناخت است) و توکل هم یعنی در مقام عمل فقط به خدا تکیه کنیم.

آیا گمان می‌کنید برای حرکت و رسیدن به مقام مخلَصین کار دیگری لازم است؟ (توضیح تخصصی‌تر در تدبر4)

2) « آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: چرا «آمنوا» را ماضی آورد و «یَتَوَکَّلُونَ» را مضارع؟

می‌دانیم که فعل ماضی در جایی به کار می‌رود که کار بتمامه انجام شده باشد، اما فعل مضارع در جایی است که کار هنوز ادامه دارد. لذا شاید وجهش این است که اگرچه ایمان یک اقدام روبه‌رشد است و همواره باید ارتقا یابد (نساء/136) اما اصل ایمان باید به طور کامل در قلب مستقر شود و شک و تردید و غفلت را از دل بیرون کند، تا شیطان سلطه پیدا نکند؛ اما توکل یک وضعیتی است که در هر اقدامی باید از نو لحاظ شود.

به تعبیر دیگر، اگر ایمان نداریم و هنوز در غفلت ویا در شک و تردیدیم، ابتدا سرمایه‌گذاری جدی‌مان باید روی ایمان متمرکز شود؛ اما وقتی که با مراجعه به درون خود می‌بینیم که ایمان داریم، سرمایه‌گذاری و مراقبت همیشگی ما باید معطوف به مساله توکل باشد که البته داشتن توکل خودبه‌خود درجات ایمان را هم بالا خواهد برد.

3) «... الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: چرا در این آیه «آمَنوا» را مطلق آورد و نفرمود «ایمان به ...»؛ اما در مورد توکل، تعبیر «علی ربهم» را اضافه کرد؟

شاید می‌خواهد نشان دهد که در خصوص ایمان، اصل «ایمان» و «زندگی را بر اساس ایمان بنا کردن» موضوعیت دارد. مهمترین روش شیطان، سرگرم کردن انسان و غافل کردن او از هدف اصلی زندگی است (حدیث1). اگر کسی «ایمان» برایش مساله شد، سوال از هدف زندگی دغدغه‌اش می‌شود؛ و اگر کسی به هدف زندگی اندیشید، جز تسلیم حقیقت محض شدن (عبودیت خدا) گزینه معقول دیگری نخواهد یافت.

پس جدی گرفتن ایمان (یعنی شناختی که قرار است به باور قلبی تبدیل شود) کافی است که انسان را به «ایمان به خدا» رهنمون شود. در حالی که اصل «توکل» (خواه به معنای «وکیل گرفتن» باشد، خواه «خود را به کسی سپردن») امری است که اصل آن، در زندگی همه حضور دارد و شیطان تنها کاری که می‌کند این است که توکل ما را به جای خدا، به سوی امور دیگر (پول و پارتی و ...) جهت‌دهی می‌کند.

درباره کلمه «توکل» در جلسات8 و 48، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 توضیحاتی گذشت.

4) «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: در قرآن کریم غالبا تعبیر «الذین آمنوا» با تعبیر «عملوا الصالحات» قرین شده است (47 مورد)[1]. چرا در اینجا برای عدم سلطه شیطان، به جای تعبیر «عملوا الصالحات» از عبارت «وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» استفاده کرده است؛ به‌ویژه که «توکل» هم امری مربوط به حوزه عمل است؟

پاسخ:

قرآن کریم در آیه بعد (نحل/100)، از تسلط شیطان بر کسانی که دچار شرک‌اند سخن می‌گوید؛ و در جایی دیگر، اشاره می‌کند که ایمان بسیاری از مومنان، آلوده به شرک است (یوسف/106)؛ علی‌القاعده، این شرک، نه شرک جلیّ (آشکار) و در حوزه اعتقادات، بلکه شرک خفی و در حوزه اعمال آنهاست؛ یعنی، ممکن است کسی ایمان داشته باشد و عمل صالح هم انجام دهد، اما دچار شرک خفی باشد و لذا شیطان بر او در همان حد، تسلط پیدا کند (شاهد واضحش هم گناهانی است که در میان مومنان مشاهده می‌شود).

اما کسی که فقط بر خدا توکل کند، در مقام عمل، هیچگاه شرک نمی‌ورزد؛ و لذاست که در مقام عمل (یعنی جدای از ایمان)، برای رسیدن به مقام مخلَصین و مصون ماندن از اغوای شیطان (ص/83، جلسه142)، صرفِ عمل صالح کفایت نمی‌کند؛ بلکه «فقط بر خدا توکل کردن» هم باید در همه اعمال انسان لحاظ شود.

ضمنا توجه شود که در توکل، نه‌تنها، «انجام عمل» فقط برای خداست؛ بلکه «نتیجه گرفتن از عمل» هم کاملا به خدا واگذار می‌گردد. و این نشان‌دهنده مقام مخلَصین است، که نه فقط خالصانه برای خدا کار می‌کنند (مخلَص هستند) بلکه همان کار را هم از خودشان نمی‌بینند.

درواقع، آیه می‌خواهد بفرماید برای مصون ماندن از شیطان، صرف‌نظر از بهره‌مندی از ایمان به طور کلی، در متن هر عملی، علاوه بر حُسنِ فعلی (صالح بودن عمل)، حُسنِ فاعلی (تنها برای خدا بودن) هم باید لحاظ شود؛ و تازه، این هم کافی نیست، بلکه در متن هر عملی، اساسا هیچ نقشی هم برای خود نباید دید.

5) «...عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» چرا تعبیر «علی ربهم» آورد و نه «علی الله». شاید می‌خواهد نشان دهد که کسی که می‌خواهد از سلطه شیطان در امان بماند باید هنگام توکل کردن به ارتباط ویژه خود با خدایش توجه کند، یعنی بر کسی توکل کند که ربوبیت وی را در دست دارد و لذاست که می‌تواند او را از شر هرچیزی، از جمله شیطان، حفظ کند. (در حدیث1، تعبیر «بِرَبِّکَ وَ بِرَبِّه» آورد)

5) در آیه قبل (نحل/98، جلسه 92) دستور داده شد که هنگام خواندن قرآن، از شیطان به خدا پناه ببر؛ و این آیه در مقام تبیین چرایی این دستور می‌فرماید: شیطان بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، نمی‌تواند تسلط پیدا کند. این مقایسه نشان می‌دهد حقیقت پناه بردن به خدا، همان توکل کردن بر اوست که مانع تسلط شیطان می‌شود. (المیزان12/ 344)

6) از مقایسه این آیه که می‌فرماید «شیطان بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، تسلطی ندارد» با آیه 42 سوره حجر که می‌فرماید: «تو بر بندگانم هیچ تسلطی نداری، مگر شخص گمراهی که از تو پیروی کند» معلوم می‌شود «ایمان و توکل» ملاک صدق «عبودیت» است؛ و دلیلش هم واضح است، زیرا توکل که همان دادن زمام امور خود به خدا و تسلیم شدن در برابر خواسته اوست، از اخص آثار عبودیت است. (المیزان12/ 344)



[1] . در قرآن کریم تعبیر «الذین آمنوا و» 71 مورد به کار رفته است که تنها در 56 مورد، معطوف علیه‌ها ناظر به وضعیت خود «الذین آمنوا» بوده است که از این تعداد 46 مورد آن «و عملوا الصالحات» است (که بعضا وصف دیگری هم بعدش آمده است مثلا»و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)؛ 3 مورد «و هاجروا و جاهدوا» است؛ 3 مورد «و کانوا یتقون» است؛ و 3 مورد دیگر عبارتند از : «وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْم» و «وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَة» و همین آیه محل بحث.

 


143) سوره نحل (16) آیه 99 إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطان

بسم الله الرحمن الرحیم

143) سوره نحل (16) آیه 99

إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

ترجمه

بدرستی که او [= شیطان] هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد.

توجه

آیه قبل از این آیه (نحل/98) که ارتباطی با این آیه نیز دارد، در جلسه 92 مطرح شد و احادیث و نکاتی که در آنجا گذشت مجددا تکرار نمی‌شود.

همچنین درباره کلمه «توکل» در جلسات8 و 48، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 توضیحاتی گذشت.

حدیث

1) امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند:

شیطان با وسوسه بر بنده‌ای امکان [نفوذ] نمی‌یابد مگر اینکه او از یاد خدا اعراض کرده، امر خدا را سبک شمرده، به جانب نهی او متمایل شده و اطلاع خداوند از اسرارش را فراموش کرده باشد.

و وسوسه چیزى است که از بیرون قلب با اشاره‌ای به شناخت عقل، و همراهی غریزه حاصل می‌شود [ظاهرا یعنی: وسوسه می‌آید شناخت‌ها را (که اساساً کار عقل است و به‌خودی خود درست هستند) در افق طبیعت و غریزه قرار می‌دهد؛ و توجیهی درست می‌کند که انسان همه چیز را در حد امور حسی و غریزی ببیند؛ یعنی همان پوزیتیویسم.] اما هنگامی که در قلب جای گرفت دیگر سردرگمی و گمراهی و کفر خواهد بود.

در حالی که خداوند عز و جل با دعوت پر از لطف خویش بندگانش را فراخوانده و دشمنی ابلیس را بدیشان نمایانده و فرموده: «بدرستی که شیطان دشمن شماست؛ پس او را دشمن بشمرید» (فاطر/6)

پس در کنار او همانند شخص غریبی باشید در کنار سگ چوپان، که برای دور کردن آن، به صاحبش پناه می‌برد؛ همین طور وقتی شیطان با وسوسه‌هایش نزد تو آمد تا تو را از راه حق به گمراهی بکشاند، و خدا را از یادت ببرد، از او به پروردگارت و پروردگارش پناه ببر، که او حق را در برابر باطل یاوری کند و مظلوم را یاری نماید که فرمود: «بدرستی که او هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد» (نحل/99)

و بر این مطلب و شناخت آمدنش و شیوه‌های مختلف وسوسه او توانایی نخواهی یافت مگر مراقبه دائمی و پافشاری بر خود را در خدمت خدا دیدن، و هیبت آنکه حاضر و ناظر است را در نظر داشتن، و کثرت یاد خدا؛ اما کسی که اوقاتش را به بیهودگی می‌گذارند، پس بی‌تردید او در دام شیطان خواهد افتاد.

و عبرت بگیر از آن اغواء و تکبرورزی‌ای که در مورد خود مرتکب شد آنجا که عملش و عبادتش و شناختش و جرأت ورزیدنش [بر خدا] او را فریفت و دچار عجب کرد؛ در حالی که خداوند علم و معرفت به او داده بود، و او با عقلش! [در مقابل خدا] استدلال کرد - تا ابد لعنت بر او باد -؛ [وقتی او با خود چنین کرد] دیگر چه انتظار داری از خیرخواهی! و دعوت‌گری او نسبت به دیگران!

پس به ریسمان محکم الهی، که محکم‏ترین دستاویز است، چنگ زن؛ که آن، عبارت است از اینکه از روی اضطرار و با وقوف کامل بر نیاز خود، هرلحظه به خداوند پناه ببری؛ و مبادا او با آراستن طاعاتت در مقابل دیدگانت تو را اغوا کند؛ چرا که او نود و نه باب از خوبی‌ها برایت می‌گشاید تا در صدمین باب بر تو غلبه کند؛ پس با او از طریق مخالفت با او و بستن راهش و مقابله با تحریک هوسرانی‌هایش مقابله کن.

مصباح الشریعة، ص79-80

قَالَ الصَّادِقُ ع لَا یَتَمَکَّنُ الشَّیْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَکَنَ إِلَى نَهْیِهِ وَ نَسِیَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا تَکُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ وَ أَمَّا إِذَا تَمَکَّنَ فِی الْقَلْبِ فَذَلِکَ غَیٌّ وَ ضَلَالَةٌ وَ کُفْرٌ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَعَا عِبَادَهُ بِلُطْفِ دَعْوَتِهِ وَ عَرَّفَهُمْ عَدَاوَةَ إِبْلِیسَ فَقَالَ تَعَالَى «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» فَکُنْ مَعَهُ کَالْغَرِیبِ مَعَ کَلْبِ الرَّاعِی یَفْزَعُ إِلَى صَاحِبِهِ فِی صَرْفِهِ عَنْهُ کَذَلِکَ إِذَا أَتَاکَ الشَّیْطَانُ مُوَسْوِسا لِیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ الْحَقِّ وَ یُنْسِیَکَ ذِکْرَ اللَّهِ تَعَالَى فَاسْتَعِذْ مِنْهُ بِرَبِّکَ وَ بِرَبِّهِ فَإِنَّهُ یُؤَیِّدُ الْحَقَّ عَلَى الْبَاطِلِ وَ یَنْصُرُ الْمَظْلُومَ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» وَ لَنْ تَقْدِرَ عَلَى هَذَا وَ مَعْرِفَةِ إِتْیَانِهِ وَ مَذَاهِبِ وَسْوَسَتِهِ إِلَّا بِدَوَامِ الْمُرَاقَبَةِ وَ الِاسْتِقَامَةِ عَلَى بِسَاطِ الْخِدْمَةِ وَ هَیْبَةِ الْمُطَّلِعِ وَ کَثْرَةِ الذِّکْرِ وَ أَمَّا الْمُهْمِلُ لِأَوْقَاتِهِ فَهُوَ صَیْدُ الشَّیْطَانِ لَا مَحَالَةَ وَ اعْتَبِرْ بِمَا فَعَلَ بِنَفْسِهِ مِنَ الْإِغْوَاءِ وَ الِاغْتِرَارِ وَ الِاسْتِکْبَارِ حَیْثُ غَرَّهُ وَ أَعْجَبَهُ عَمَلُهُ وَ عِبَادَتُهُ وَ بَصِیرَتُهُ وَ جُرْأَتُهُ عَلَیْهِ قَدْ أَوْرَثَهُ عِلْمُهُ وَ مَعْرِفَتُهُ وَ اسْتِدْلَالُهُ بِعَقْلِهِ اللَّعْنَةَ عَلَیْهِ إِلَى الْأَبَدِ فَمَا ظَنُّکَ بِنُصْحِهِ وَ دَعَوْتِهِ غَیْرَهُ فَاعْتَصِمْ بِحَبْلِ اللَّهِ الْأَوْثَقِ وَ هُوَ الِالْتِجَاءُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ الِاضْطِرَارُ بِصِحَّةِ الِافْتِقَارِ إِلَى اللَّهِ فِی کُلِّ نَفَسٍ وَ لَا یَغُرَّنَّکَ تَزْیِینُهُ الطَّاعَاتِ عَلَیْکَ فَإِنَّهُ یَفْتَحُ لَکَ تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ بَاباً مِنَ الْخَیْرِ لِیَظْفَرَ بِکَ عِنْدَ تَمَامِ الْمِائَةِ فَقَابِلْهُ بِالْخِلَافِ وَ الصَّدِّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ الْمُضَادَّةِ بِاسْتِهْوَائِه‏

تدبر

1) «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: شیطان با اینکه دشمن قسم‌خورده انسان است و تصمیم به اغوای همگان گرفته (ص/82، جلسه141)، اما توان اولیه‌اش چیزی بیش از وسوسه‌گری نیست؛ و تنها با میدان دادنِ ما به اوست که می‌تواند کارهای بیشتری هم انجام دهد.

این آیه راهکاری می‌دهد که چه کنیم که این وسوسه و اغواگریش، به سلطه او بر ما منجر نشود. راهش این است:

ایمان + توکل تنها بر خدا. ایمان یعنی به آنچه شناخته‌ایم پای‌بند شویم و شناخت‌های‌مان را از افق ذهن به افق قلب و روح خود برسانیم (در جلسه141، تدبر 3 تبیین شد که ایمان بیش از شناخت است) و توکل هم یعنی در مقام عمل فقط به خدا تکیه کنیم.

آیا گمان می‌کنید برای حرکت و رسیدن به مقام مخلَصین کار دیگری لازم است؟ (توضیح تخصصی‌تر در تدبر4)

2) « آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: چرا «آمنوا» را ماضی آورد و «یَتَوَکَّلُونَ» را مضارع؟

می‌دانیم که فعل ماضی در جایی به کار می‌رود که کار بتمامه انجام شده باشد، اما فعل مضارع در جایی است که کار هنوز ادامه دارد. لذا شاید وجهش این است که اگرچه ایمان یک اقدام روبه‌رشد است و همواره باید ارتقا یابد (نساء/136) اما اصل ایمان باید به طور کامل در قلب مستقر شود و شک و تردید و غفلت را از دل بیرون کند، تا شیطان سلطه پیدا نکند؛ اما توکل یک وضعیتی است که در هر اقدامی باید از نو لحاظ شود.

به تعبیر دیگر، اگر ایمان نداریم و هنوز در غفلت ویا در شک و تردیدیم، ابتدا سرمایه‌گذاری جدی‌مان باید روی ایمان متمرکز شود؛ اما وقتی که با مراجعه به درون خود می‌بینیم که ایمان داریم، سرمایه‌گذاری و مراقبت همیشگی ما باید معطوف به مساله توکل باشد که البته داشتن توکل خودبه‌خود درجات ایمان را هم بالا خواهد برد.

3) «... الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: چرا در این آیه «آمَنوا» را مطلق آورد و نفرمود «ایمان به ...»؛ اما در مورد توکل، تعبیر «علی ربهم» را اضافه کرد؟

شاید می‌خواهد نشان دهد که در خصوص ایمان، اصل «ایمان» و «زندگی را بر اساس ایمان بنا کردن» موضوعیت دارد. مهمترین روش شیطان، سرگرم کردن انسان و غافل کردن او از هدف اصلی زندگی است (حدیث1). اگر کسی «ایمان» برایش مساله شد، سوال از هدف زندگی دغدغه‌اش می‌شود؛ و اگر کسی به هدف زندگی اندیشید، جز تسلیم حقیقت محض شدن (عبودیت خدا) گزینه معقول دیگری نخواهد یافت.

پس جدی گرفتن ایمان (یعنی شناختی که قرار است به باور قلبی تبدیل شود) کافی است که انسان را به «ایمان به خدا» رهنمون شود. در حالی که اصل «توکل» (خواه به معنای «وکیل گرفتن» باشد، خواه «خود را به کسی سپردن») امری است که اصل آن، در زندگی همه حضور دارد و شیطان تنها کاری که می‌کند این است که توکل ما را به جای خدا، به سوی امور دیگر (پول و پارتی و ...) جهت‌دهی می‌کند.

درباره کلمه «توکل» در جلسات8 و 48، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 توضیحاتی گذشت.

4) «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: در قرآن کریم غالبا تعبیر «الذین آمنوا» با تعبیر «عملوا الصالحات» قرین شده است (47 مورد)[1]. چرا در اینجا برای عدم سلطه شیطان، به جای تعبیر «عملوا الصالحات» از عبارت «وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» استفاده کرده است؛ به‌ویژه که «توکل» هم امری مربوط به حوزه عمل است؟

پاسخ:

قرآن کریم در آیه بعد (نحل/100)، از تسلط شیطان بر کسانی که دچار شرک‌اند سخن می‌گوید؛ و در جایی دیگر، اشاره می‌کند که ایمان بسیاری از مومنان، آلوده به شرک است (یوسف/106)؛ علی‌القاعده، این شرک، نه شرک جلیّ (آشکار) و در حوزه اعتقادات، بلکه شرک خفی و در حوزه اعمال آنهاست؛ یعنی، ممکن است کسی ایمان داشته باشد و عمل صالح هم انجام دهد، اما دچار شرک خفی باشد و لذا شیطان بر او در همان حد، تسلط پیدا کند (شاهد واضحش هم گناهانی است که در میان مومنان مشاهده می‌شود).

اما کسی که فقط بر خدا توکل کند، در مقام عمل، هیچگاه شرک نمی‌ورزد؛ و لذاست که در مقام عمل (یعنی جدای از ایمان)، برای رسیدن به مقام مخلَصین و مصون ماندن از اغوای شیطان (ص/83، جلسه142)، صرفِ عمل صالح کفایت نمی‌کند؛ بلکه «فقط بر خدا توکل کردن» هم باید در همه اعمال انسان لحاظ شود.

ضمنا توجه شود که در توکل، نه‌تنها، «انجام عمل» فقط برای خداست؛ بلکه «نتیجه گرفتن از عمل» هم کاملا به خدا واگذار می‌گردد. و این نشان‌دهنده مقام مخلَصین است، که نه فقط خالصانه برای خدا کار می‌کنند (مخلَص هستند) بلکه همان کار را هم از خودشان نمی‌بینند.

درواقع، آیه می‌خواهد بفرماید برای مصون ماندن از شیطان، صرف‌نظر از بهره‌مندی از ایمان به طور کلی، در متن هر عملی، علاوه بر حُسنِ فعلی (صالح بودن عمل)، حُسنِ فاعلی (تنها برای خدا بودن) هم باید لحاظ شود؛ و تازه، این هم کافی نیست، بلکه در متن هر عملی، اساسا هیچ نقشی هم برای خود نباید دید.

5) «...عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» چرا تعبیر «علی ربهم» آورد و نه «علی الله». شاید می‌خواهد نشان دهد که کسی که می‌خواهد از سلطه شیطان در امان بماند باید هنگام توکل کردن به ارتباط ویژه خود با خدایش توجه کند، یعنی بر کسی توکل کند که ربوبیت وی را در دست دارد و لذاست که می‌تواند او را از شر هرچیزی، از جمله شیطان، حفظ کند. (در حدیث1، تعبیر «بِرَبِّکَ وَ بِرَبِّه» آورد)

5) در آیه قبل (نحل/98، جلسه 92) دستور داده شد که هنگام خواندن قرآن، از شیطان به خدا پناه ببر؛ و این آیه در مقام تبیین چرایی این دستور می‌فرماید: شیطان بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، نمی‌تواند تسلط پیدا کند. این مقایسه نشان می‌دهد حقیقت پناه بردن به خدا، همان توکل کردن بر اوست که مانع تسلط شیطان می‌شود. (المیزان12/ 344)

6) از مقایسه این آیه که می‌فرماید «شیطان بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، تسلطی ندارد» با آیه 42 سوره حجر که می‌فرماید: «تو بر بندگانم هیچ تسلطی نداری، مگر شخص گمراهی که از تو پیروی کند» معلوم می‌شود «ایمان و توکل» ملاک صدق «عبودیت» است؛ و دلیلش هم واضح است، زیرا توکل که همان دادن زمام امور خود به خدا و تسلیم شدن در برابر خواسته اوست، از اخص آثار عبودیت است. (المیزان12/ 344)



[1] . در قرآن کریم تعبیر «الذین آمنوا و» 71 مورد به کار رفته است که تنها در 56 مورد، معطوف علیه‌ها ناظر به وضعیت خود «الذین آمنوا» بوده است که از این تعداد 46 مورد آن «و عملوا الصالحات» است (که بعضا وصف دیگری هم بعدش آمده است مثلا»و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)؛ 3 مورد «و هاجروا و جاهدوا» است؛ 3 مورد «و کانوا یتقون» است؛ و 3 مورد دیگر عبارتند از : «وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْم» و «وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَة» و همین آیه محل بحث.

 


143) سوره نحل (16) آیه 99 إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطان

بسم الله الرحمن الرحیم

143) سوره نحل (16) آیه 99

إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

ترجمه

بدرستی که او [= شیطان] هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد.

توجه

آیه قبل از این آیه (نحل/98) که ارتباطی با این آیه نیز دارد، در جلسه 92 مطرح شد و احادیث و نکاتی که در آنجا گذشت مجددا تکرار نمی‌شود.

همچنین درباره کلمه «توکل» در جلسات8 و 48، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 توضیحاتی گذشت.

حدیث

1) امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند:

شیطان با وسوسه بر بنده‌ای امکان [نفوذ] نمی‌یابد مگر اینکه او از یاد خدا اعراض کرده، امر خدا را سبک شمرده، به جانب نهی او متمایل شده و اطلاع خداوند از اسرارش را فراموش کرده باشد.

و وسوسه چیزى است که از بیرون قلب با اشاره‌ای به شناخت عقل، و همراهی غریزه حاصل می‌شود [ظاهرا یعنی: وسوسه می‌آید شناخت‌ها را (که اساساً کار عقل است و به‌خودی خود درست هستند) در افق طبیعت و غریزه قرار می‌دهد؛ و توجیهی درست می‌کند که انسان همه چیز را در حد امور حسی و غریزی ببیند؛ یعنی همان پوزیتیویسم.] اما هنگامی که در قلب جای گرفت دیگر سردرگمی و گمراهی و کفر خواهد بود.

در حالی که خداوند عز و جل با دعوت پر از لطف خویش بندگانش را فراخوانده و دشمنی ابلیس را بدیشان نمایانده و فرموده: «بدرستی که شیطان دشمن شماست؛ پس او را دشمن بشمرید» (فاطر/6)

پس در کنار او همانند شخص غریبی باشید در کنار سگ چوپان، که برای دور کردن آن، به صاحبش پناه می‌برد؛ همین طور وقتی شیطان با وسوسه‌هایش نزد تو آمد تا تو را از راه حق به گمراهی بکشاند، و خدا را از یادت ببرد، از او به پروردگارت و پروردگارش پناه ببر، که او حق را در برابر باطل یاوری کند و مظلوم را یاری نماید که فرمود: «بدرستی که او هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد» (نحل/99)

و بر این مطلب و شناخت آمدنش و شیوه‌های مختلف وسوسه او توانایی نخواهی یافت مگر مراقبه دائمی و پافشاری بر خود را در خدمت خدا دیدن، و هیبت آنکه حاضر و ناظر است را در نظر داشتن، و کثرت یاد خدا؛ اما کسی که اوقاتش را به بیهودگی می‌گذارند، پس بی‌تردید او در دام شیطان خواهد افتاد.

و عبرت بگیر از آن اغواء و تکبرورزی‌ای که در مورد خود مرتکب شد آنجا که عملش و عبادتش و شناختش و جرأت ورزیدنش [بر خدا] او را فریفت و دچار عجب کرد؛ در حالی که خداوند علم و معرفت به او داده بود، و او با عقلش! [در مقابل خدا] استدلال کرد - تا ابد لعنت بر او باد -؛ [وقتی او با خود چنین کرد] دیگر چه انتظار داری از خیرخواهی! و دعوت‌گری او نسبت به دیگران!

پس به ریسمان محکم الهی، که محکم‏ترین دستاویز است، چنگ زن؛ که آن، عبارت است از اینکه از روی اضطرار و با وقوف کامل بر نیاز خود، هرلحظه به خداوند پناه ببری؛ و مبادا او با آراستن طاعاتت در مقابل دیدگانت تو را اغوا کند؛ چرا که او نود و نه باب از خوبی‌ها برایت می‌گشاید تا در صدمین باب بر تو غلبه کند؛ پس با او از طریق مخالفت با او و بستن راهش و مقابله با تحریک هوسرانی‌هایش مقابله کن.

مصباح الشریعة، ص79-80

قَالَ الصَّادِقُ ع لَا یَتَمَکَّنُ الشَّیْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَکَنَ إِلَى نَهْیِهِ وَ نَسِیَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا تَکُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ وَ أَمَّا إِذَا تَمَکَّنَ فِی الْقَلْبِ فَذَلِکَ غَیٌّ وَ ضَلَالَةٌ وَ کُفْرٌ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَعَا عِبَادَهُ بِلُطْفِ دَعْوَتِهِ وَ عَرَّفَهُمْ عَدَاوَةَ إِبْلِیسَ فَقَالَ تَعَالَى «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» فَکُنْ مَعَهُ کَالْغَرِیبِ مَعَ کَلْبِ الرَّاعِی یَفْزَعُ إِلَى صَاحِبِهِ فِی صَرْفِهِ عَنْهُ کَذَلِکَ إِذَا أَتَاکَ الشَّیْطَانُ مُوَسْوِسا لِیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ الْحَقِّ وَ یُنْسِیَکَ ذِکْرَ اللَّهِ تَعَالَى فَاسْتَعِذْ مِنْهُ بِرَبِّکَ وَ بِرَبِّهِ فَإِنَّهُ یُؤَیِّدُ الْحَقَّ عَلَى الْبَاطِلِ وَ یَنْصُرُ الْمَظْلُومَ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» وَ لَنْ تَقْدِرَ عَلَى هَذَا وَ مَعْرِفَةِ إِتْیَانِهِ وَ مَذَاهِبِ وَسْوَسَتِهِ إِلَّا بِدَوَامِ الْمُرَاقَبَةِ وَ الِاسْتِقَامَةِ عَلَى بِسَاطِ الْخِدْمَةِ وَ هَیْبَةِ الْمُطَّلِعِ وَ کَثْرَةِ الذِّکْرِ وَ أَمَّا الْمُهْمِلُ لِأَوْقَاتِهِ فَهُوَ صَیْدُ الشَّیْطَانِ لَا مَحَالَةَ وَ اعْتَبِرْ بِمَا فَعَلَ بِنَفْسِهِ مِنَ الْإِغْوَاءِ وَ الِاغْتِرَارِ وَ الِاسْتِکْبَارِ حَیْثُ غَرَّهُ وَ أَعْجَبَهُ عَمَلُهُ وَ عِبَادَتُهُ وَ بَصِیرَتُهُ وَ جُرْأَتُهُ عَلَیْهِ قَدْ أَوْرَثَهُ عِلْمُهُ وَ مَعْرِفَتُهُ وَ اسْتِدْلَالُهُ بِعَقْلِهِ اللَّعْنَةَ عَلَیْهِ إِلَى الْأَبَدِ فَمَا ظَنُّکَ بِنُصْحِهِ وَ دَعَوْتِهِ غَیْرَهُ فَاعْتَصِمْ بِحَبْلِ اللَّهِ الْأَوْثَقِ وَ هُوَ الِالْتِجَاءُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ الِاضْطِرَارُ بِصِحَّةِ الِافْتِقَارِ إِلَى اللَّهِ فِی کُلِّ نَفَسٍ وَ لَا یَغُرَّنَّکَ تَزْیِینُهُ الطَّاعَاتِ عَلَیْکَ فَإِنَّهُ یَفْتَحُ لَکَ تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ بَاباً مِنَ الْخَیْرِ لِیَظْفَرَ بِکَ عِنْدَ تَمَامِ الْمِائَةِ فَقَابِلْهُ بِالْخِلَافِ وَ الصَّدِّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ الْمُضَادَّةِ بِاسْتِهْوَائِه‏

تدبر

1) «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: شیطان با اینکه دشمن قسم‌خورده انسان است و تصمیم به اغوای همگان گرفته (ص/82، جلسه141)، اما توان اولیه‌اش چیزی بیش از وسوسه‌گری نیست؛ و تنها با میدان دادنِ ما به اوست که می‌تواند کارهای بیشتری هم انجام دهد.

این آیه راهکاری می‌دهد که چه کنیم که این وسوسه و اغواگریش، به سلطه او بر ما منجر نشود. راهش این است:

ایمان + توکل تنها بر خدا. ایمان یعنی به آنچه شناخته‌ایم پای‌بند شویم و شناخت‌های‌مان را از افق ذهن به افق قلب و روح خود برسانیم (در جلسه141، تدبر 3 تبیین شد که ایمان بیش از شناخت است) و توکل هم یعنی در مقام عمل فقط به خدا تکیه کنیم.

آیا گمان می‌کنید برای حرکت و رسیدن به مقام مخلَصین کار دیگری لازم است؟ (توضیح تخصصی‌تر در تدبر4)

2) « آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: چرا «آمنوا» را ماضی آورد و «یَتَوَکَّلُونَ» را مضارع؟

می‌دانیم که فعل ماضی در جایی به کار می‌رود که کار بتمامه انجام شده باشد، اما فعل مضارع در جایی است که کار هنوز ادامه دارد. لذا شاید وجهش این است که اگرچه ایمان یک اقدام روبه‌رشد است و همواره باید ارتقا یابد (نساء/136) اما اصل ایمان باید به طور کامل در قلب مستقر شود و شک و تردید و غفلت را از دل بیرون کند، تا شیطان سلطه پیدا نکند؛ اما توکل یک وضعیتی است که در هر اقدامی باید از نو لحاظ شود.

به تعبیر دیگر، اگر ایمان نداریم و هنوز در غفلت ویا در شک و تردیدیم، ابتدا سرمایه‌گذاری جدی‌مان باید روی ایمان متمرکز شود؛ اما وقتی که با مراجعه به درون خود می‌بینیم که ایمان داریم، سرمایه‌گذاری و مراقبت همیشگی ما باید معطوف به مساله توکل باشد که البته داشتن توکل خودبه‌خود درجات ایمان را هم بالا خواهد برد.

3) «... الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: چرا در این آیه «آمَنوا» را مطلق آورد و نفرمود «ایمان به ...»؛ اما در مورد توکل، تعبیر «علی ربهم» را اضافه کرد؟

شاید می‌خواهد نشان دهد که در خصوص ایمان، اصل «ایمان» و «زندگی را بر اساس ایمان بنا کردن» موضوعیت دارد. مهمترین روش شیطان، سرگرم کردن انسان و غافل کردن او از هدف اصلی زندگی است (حدیث1). اگر کسی «ایمان» برایش مساله شد، سوال از هدف زندگی دغدغه‌اش می‌شود؛ و اگر کسی به هدف زندگی اندیشید، جز تسلیم حقیقت محض شدن (عبودیت خدا) گزینه معقول دیگری نخواهد یافت.

پس جدی گرفتن ایمان (یعنی شناختی که قرار است به باور قلبی تبدیل شود) کافی است که انسان را به «ایمان به خدا» رهنمون شود. در حالی که اصل «توکل» (خواه به معنای «وکیل گرفتن» باشد، خواه «خود را به کسی سپردن») امری است که اصل آن، در زندگی همه حضور دارد و شیطان تنها کاری که می‌کند این است که توکل ما را به جای خدا، به سوی امور دیگر (پول و پارتی و ...) جهت‌دهی می‌کند.

درباره کلمه «توکل» در جلسات8 و 48، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 توضیحاتی گذشت.

4) «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: در قرآن کریم غالبا تعبیر «الذین آمنوا» با تعبیر «عملوا الصالحات» قرین شده است (47 مورد)[1]. چرا در اینجا برای عدم سلطه شیطان، به جای تعبیر «عملوا الصالحات» از عبارت «وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» استفاده کرده است؛ به‌ویژه که «توکل» هم امری مربوط به حوزه عمل است؟

پاسخ:

قرآن کریم در آیه بعد (نحل/100)، از تسلط شیطان بر کسانی که دچار شرک‌اند سخن می‌گوید؛ و در جایی دیگر، اشاره می‌کند که ایمان بسیاری از مومنان، آلوده به شرک است (یوسف/106)؛ علی‌القاعده، این شرک، نه شرک جلیّ (آشکار) و در حوزه اعتقادات، بلکه شرک خفی و در حوزه اعمال آنهاست؛ یعنی، ممکن است کسی ایمان داشته باشد و عمل صالح هم انجام دهد، اما دچار شرک خفی باشد و لذا شیطان بر او در همان حد، تسلط پیدا کند (شاهد واضحش هم گناهانی است که در میان مومنان مشاهده می‌شود).

اما کسی که فقط بر خدا توکل کند، در مقام عمل، هیچگاه شرک نمی‌ورزد؛ و لذاست که در مقام عمل (یعنی جدای از ایمان)، برای رسیدن به مقام مخلَصین و مصون ماندن از اغوای شیطان (ص/83، جلسه142)، صرفِ عمل صالح کفایت نمی‌کند؛ بلکه «فقط بر خدا توکل کردن» هم باید در همه اعمال انسان لحاظ شود.

ضمنا توجه شود که در توکل، نه‌تنها، «انجام عمل» فقط برای خداست؛ بلکه «نتیجه گرفتن از عمل» هم کاملا به خدا واگذار می‌گردد. و این نشان‌دهنده مقام مخلَصین است، که نه فقط خالصانه برای خدا کار می‌کنند (مخلَص هستند) بلکه همان کار را هم از خودشان نمی‌بینند.

درواقع، آیه می‌خواهد بفرماید برای مصون ماندن از شیطان، صرف‌نظر از بهره‌مندی از ایمان به طور کلی، در متن هر عملی، علاوه بر حُسنِ فعلی (صالح بودن عمل)، حُسنِ فاعلی (تنها برای خدا بودن) هم باید لحاظ شود؛ و تازه، این هم کافی نیست، بلکه در متن هر عملی، اساسا هیچ نقشی هم برای خود نباید دید.

5) «...عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» چرا تعبیر «علی ربهم» آورد و نه «علی الله». شاید می‌خواهد نشان دهد که کسی که می‌خواهد از سلطه شیطان در امان بماند باید هنگام توکل کردن به ارتباط ویژه خود با خدایش توجه کند، یعنی بر کسی توکل کند که ربوبیت وی را در دست دارد و لذاست که می‌تواند او را از شر هرچیزی، از جمله شیطان، حفظ کند. (در حدیث1، تعبیر «بِرَبِّکَ وَ بِرَبِّه» آورد)

5) در آیه قبل (نحل/98، جلسه 92) دستور داده شد که هنگام خواندن قرآن، از شیطان به خدا پناه ببر؛ و این آیه در مقام تبیین چرایی این دستور می‌فرماید: شیطان بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، نمی‌تواند تسلط پیدا کند. این مقایسه نشان می‌دهد حقیقت پناه بردن به خدا، همان توکل کردن بر اوست که مانع تسلط شیطان می‌شود. (المیزان12/ 344)

6) از مقایسه این آیه که می‌فرماید «شیطان بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، تسلطی ندارد» با آیه 42 سوره حجر که می‌فرماید: «تو بر بندگانم هیچ تسلطی نداری، مگر شخص گمراهی که از تو پیروی کند» معلوم می‌شود «ایمان و توکل» ملاک صدق «عبودیت» است؛ و دلیلش هم واضح است، زیرا توکل که همان دادن زمام امور خود به خدا و تسلیم شدن در برابر خواسته اوست، از اخص آثار عبودیت است. (المیزان12/ 344)



[1] . در قرآن کریم تعبیر «الذین آمنوا و» 71 مورد به کار رفته است که تنها در 56 مورد، معطوف علیه‌ها ناظر به وضعیت خود «الذین آمنوا» بوده است که از این تعداد 46 مورد آن «و عملوا الصالحات» است (که بعضا وصف دیگری هم بعدش آمده است مثلا»و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)؛ 3 مورد «و هاجروا و جاهدوا» است؛ 3 مورد «و کانوا یتقون» است؛ و 3 مورد دیگر عبارتند از : «وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْم» و «وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَة» و همین آیه محل بحث.