147) سوره یوسف (12) آیه 53 وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی
بسم الله الرحمن الرحیم
147) سوره یوسف (12) آیه 53
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ
ترجمه
و نفسم را تبرئه نمیکنم؛ که نفس اساساً بسیار امر کننده به بدی است مگر که پروردگارم رحم کند؛ بتحقیق پروردگارم بسیار آمرزنده و دارای رحمتی همیشگی است.
نکات ترجمهای و نحوی
«النَّفْسَ»: ماده «نفس» هم دلالت بر «روح» و «خود» و «تمام حقیقت شیء» میکند، هم دلالت بر «خروج نسیم، و هوای جاری» (نَفَس). درباره اینکه کدام از این دو اصل است، برخی اصل را دومی گرفتهاند که چون قوام «نَفْس» به نَفَس کشیدن است، به آن «نَفْس» گفتهاند (معجم المقاییس اللغة5/ 460)؛ در نقطه مقابل برخی گفتهاند اصل این ماده، بر آن چیزی دلالت میکند موجب تعین و تشخص یک موجود از غیرش میشود (= خود) و چون نَفَس کشیدن عامل بقای حیات شخص است، «نَفَس» از همین ماده ساخته شده است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم12/ 199؛ مفردات ألفاظ القرآن/ 818). جمع «نَفْس» «نُفوس» و «أنفُس» است؛ اما جمع «نَفَس» «أنفاس» میباشد (که تعبیر أنفاس در قرآن به کار نرفته است). همچنین از همین ماده است کلمه «نفیس» که به معنای گرانبها و چیزی است که مورد رغبت واقع میشود و از همین کلمه، فعل «یتنافسون» در قرآن به کار رفته است (مطففین/26). درباره اینکه این کلمه چه ربطی به نفس دارد، توضیحی یافت نشد، اما ممکن است به نحو استعاری از تعبیر «رَجُلٌ له نَفْسٌ» به معنای این است که او شخصی است که سخاوت و بزرگمنشی دارد[1](المحیط فی اللغة8/ 342) گرفته شده باشد.[2]
در این آیه، «الـ» نفس، «الـ» جنس است؛ یعنی جنس نفس و طبیعت نفس و هر نفسی چنین است که ... (مجمعالبیان5/ 368).[3]
«اَمَّارَةٌ»: صیغه مبالغه از فعل «أمَرَ» (= دستور داد) است، که «ة» پایانی آن میتواند تاء تانیث (به خاطر مونث بودن موصوف آن، یعنی «نفس») باشد، و میتواند از باب مبالغه بیشتر باشد مانند «ه» در علامه. (الجدول فی إعراب القرآن13/ 11)
«ما رَحِمَ»: «ما»ی موصوله در اینجا میتواند به معنای «مَن» باشد [یعنی مانند الذی، که در مورد بیجان و جاندار به کار میرود؛ توضیح در جلسه134] یعنی هر نفسی به بدی امر میکند مگر آن نفسی که خدا بر او رحم کند؛ و میتواند به معنای «مدت ...» [به معنای مادام] باشد یعنی «مگر مدت زمانی که خدا بر او رحم کند» (مجمعالبیان5/ 368)
حدیث
1) از پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و اله روایت شده است:
بهشت را دری است که آن را باب مجاهدین گویند، آنها از این در وارد میشوند و فرشتگان به آنان خوشامد میگویند و اهل محشر به آنان مینگرند که خداوند چگونه آنان را گرامی داشته است؛ و بزرگترین جهاد، جهاد با نفس است زیرا که نفس دستور دهنده به بدیها، مشتاق به سوی شر، و میلکنندهى به شهوات است؛ نسبت به کارهای خوب، احساس سنگینی میکند، آرزوهایش زیاد، و فراموشکننده هول و هراسها [ى قیامت] است، عاشق ریاست و دنبال راحتی است؛ خداوند متعال میفرماید: «نفس اساساً بسیار امر کننده به بدی است مگر که پروردگارم رحم کند.»
إرشاد القلوب، ج1، ص98
وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ لِلْجَنَّةِ بَابٌ یُقَالُ لَهُ بَابُ الْمُجَاهِدِینَ یَدْخُلُونَ مِنْهُ وَ أَنَّ الْمَلَائِکَةَ تَتَرَحَّبُ بِهِمْ وَ أَهْلُ الْجَمْعِ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِمْ بِمَا أَکْرَمَهُمُ اللَّهُ وَ أَعْظَمُ الْجِهَادِ جِهَادُ النَّفْسِ لِأَنَّهَا أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ رَاغِبَةٌ فِی الشَّرِّ مَیَّالَةٌ إِلَى الشَّهَوَاتِ مُتَثَاقِلَةٌ بِالْخَیْرَاتِ کَثِیرَةُ الْآمَالِ نَاسِیَةٌ لِلْأَهْوَالِ مُحِبَّةٌ لِلرِّئَاسَةِ وَ طَالِبَةٌ لِلرَّاحَةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی».
2) امیرالمومنین ع نامه معروف خود به مالک اشتر را این گونه آغاز فرموده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
این فرمانى است از بنده خدا، على امیر مؤمنان به مالک اشتر پسر حارث، در عهدى که با او مىگذارد، هنگامى که وى را به حکومت مصر مىگمارد برای گرفتن مالیات، و پیکار کردن با دشمنان و سامان دادن کار مردم مصر و آباد کردن شهرهاى آن.
او را فرمان مىدهد به تقوای الهی و مقدم داشتن طاعت خدا بر دیگر کارها، و پیروى آنچه در کتاب خود فرمود، از واجب و سنتّها که کسى جز با پیروى آن راه نیکبختى را نپیمود و جز با نشناختن و ضایع ساختن آن بدبخت نبود؛ و این که خداى سبحان را یارى کند به دل و دست و زبان، چه او (جلّ اسمه) یارى هر که او را یار باشد و ارجمندى آن کس که- دین- او را ارجمند سازد، به عهده گرفته.
و او را مىفرماید تا نفس خود را در هنگامه شهوات بشکند، و هنگام سرکشیها به فرمانش آرد که «همانا نفس به بدى وا مىدارد، مگر که خدا رحمت آرد» ...
نهج البلاغة، نامه 53 (با اقتباس از ترجمه شهیدی، ص325)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ جِبَایَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِیْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِی لَا یَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا وَ لَا یَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا وَ أَنْ یَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ [بِیَدِهِ وَ قَلْبِهِ] بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ یَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّه ...
3) در فرازی از وصیتنامه امیرالمومنین ع آمده است:
... و خدا را، خدا را در مورد جهاد با نفس در نظر داشته باشید، که نفس دشمنترین دشمنانتان است، که خداوند تبارک و تعالی فرمود: «نفس اساساً بسیار امر کننده به بدی است مگر که پروردگارم رحم کند» و اول گناه، تصدیق و تایید نفس و سکنی گزیدن در هوای نفس است...[4]
دعائم الإسلام، ج2، ص352
وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع أَنَّهُمَا ذَکَرَا وَصِیَّةَ عَلِیٍّ ص فَقَالا...
...وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ لِلْأَنْفُسِ فَهِیَ أَعْدَى الْعَدُوِّ لَکُمْ فَإِنَّهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» وَ إِنَّ أَوَّلَ الْمَعَاصِی تَصْدِیقُ النَّفْسِ وَ الرُّکُونُ إِلَى الْهَوَى...
4) امیرالمومنین ع فرمود:
بدرستی که نفس تو بسیار خدعهگر است، اگر به او اعتماد کنی، شیطان رهبری تو را به سوی انجام محرمات برعهده میگیرد.
تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص 237، حدیث4781
إِنَّ نَفْسَکَ لَخَدُوعٌ إِنْ تَثِقْ بِهَا یَقْتَدِکَ الشَّیْطَانُ إِلَى ارْتِکَابِ الْمَحَارِمِ[5]
تدبر
1) «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی ...»: این آیه ظاهرا ادامه صحبتهای حضرت یوسف است؛ وی بعد از اینکه بیان کرد که میخواستم نشان دهم که من خیانتی نکردهام، گفت: « و نفسم را تبرئه نمیکنم ...». او با اینکه پیامبر و در زمره مخلَصین است (یوسف/24)، باز نفس خود را در معرض اینکه او را به گناه بیندازد میبیند؛ و میداند اگر رحمت الهی، که وی را خالص کرده، شامل حال وی نشود، حتی او هم احتمال داشت که چنان گناهی را مرتکب شود.
"درواقع، تعبیر «من خیانت نکردهام» ممکن است شائبه این را ایجاد کند که شاید خود را میستاید، لذا بلافاصله توضیح داد که اگر خیانت نکردم به خاطر عنایت خدا به من بوده است؛ وگرنه اگر به نفس و «خود»م واگذار شوم، این نفس مرا به گناه میکشاند؛ و این شیوه پیامبران است که تا انجام کاری را به خود نسبت میدهند بلافاصله آن را ناشی از توفیق الهی میشمرند (هود/88)" (المیزان11/ 197)
2) «... إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ ...»: نفس، به خودی خود، اقتضایش امر به بدی است. (المیزان11/ 198) چرا؟ چون نفس، از آن جهت که نفس است دنبال سود و منفعت خود است، و خود را بر همه ترجیح میدهد. و «خود» یعنی وضعیتی که «من الان هستم» و همه ما میدانیم که هیچگاه «وضعیت موجود»، «وضعیت مطلوب» نیست و وضعیت برتری هست که باید بدان برسیم. پس مادام که کسی «خود» را معیار و مبنا قرار دهد، کارهایش ارزش اخلاقی ندارد (نفس اماره)؛ و تمامی اخلاقیات در گروی این است که از این وضعیت کنونی فراتر رویم.
با این حال، این نفس، همین که کار بد کرد، خود را ملامت میکند؛ زیرا «خود» را با «آنچه باید باشد» مقایسه میکند؛ یعنی با اینکه خودش وی را به کار بد کشاند، اما مییابد که این کار وی را از هدف اصلی و وضعیت مطلوب خود دور کرده است. (نفس لوامه).
تنها نفسی که به خدا رسیده است (یعنی بودن در مرتبه «وضع مطلوب» را تجربه کرده و عندالله سکنی گزیده است) نه به بدی دعوت میکند، و نه از «خود»ش بدش میآید؛ زیرا «خود»ش کاملا تحتالشعاع خدا قرار گرفته است (نفس مطمئنه)
پس این گونه که نیست که ما سه نفس داشته باشیم؛ بلکه همین نفس (همین «خود» ما) است در مراتب و موقعیتهای مختلف.
3) «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»: قبلا تبیین شد که آنکه به بدیها دعوت میکند، شیطان است. (جلسه141، تدبر5) اگر این آیه را به آن مطلب ضمیمه کنیم نتیجه میشود: نفس وقتی به خود واگذاشته شود، ابزار شیطان میگردد و اصلا قابل اعتماد نیست. (حدیث 4)
تذکر: اصطلاح «اعتماد به نفس» در معنای معتبر، به این معناست که انسان خودباخته نباشد و بتواند عقل خود را درست به کار اندازد و تصمیم صحیحی بگیرد. وگرنه «اعتماد به نفس» به معنی اینکه برای رسیدن به مقصود، فقط به نفس خود اعتماد کند و خدا را فراموش کند، قطعا از عوامل انحطاط انسان است. و متاسفانه به نظر میرسد در ادبیات مدرن بین این دو معنا خلط میشود.
(در ادبیات جامعهشناسی، شاید اوج این خلط را در مفهوم «عقلانیت (عقل ابزاری)» و «کنش عقلانی» بتوان مشاهده کرد.)
4) «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ»:
قبلا بحث شد که «رحیم» رحمت همیشگیای است که خاص مومنان است و در پی ایمان و عمل صالح، متوجه آدمی میشود (در مقابل «رحمن» که رحمت ابتدایی و جهانشمول بود) (جلسه1، تدبر3؛ جلسه8، تدبر4؛ جلسه41، تدبر1). با توجه به آمدن کلمه رحیم در توصیف «ربی»، آن رحمت پروردگار که انسان را از شر نفس اماره در امان میدارد، رحمت مبتنی بر عمل و اراده انسانی است که به سمت خدا حرکت کرده؛ به تعبیر دیگر، رحمت ناشی از ایمان است که «کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیما» (احزاب/43).
این تعبیر نشان میدهد، این رحمت، که انسان را از شر نفس اماره در امان میدارد و پیامبران را به مقام مخلصین رسانده است، پارتیبازی نیست؛ بلکه انعکاس ایمان خود آن افراد است؛ و البته مادام که این رحمت ویژه شامل حال آدمی نباشد هرلحظه امکان صدور بدی از او ممکن است.
5) «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» طبق تدبر 4، بعد از تعبیر «ما رحم ربی» اشاره به «رحیم» بودن خدا طبیعی است، اما چرا به «غفور» بودنش هم اشاره کرد؟
الف. بدین جهت که مغفرت است که نقصی که لازمه طبیعت نفس است میپوشاند، و آنگاه با رحمت، زیباییها آشکار میگردد. (المیزان11/ 198)
ب. رحمتِ ناشی از مغفرت الهی است که فرد را به مقام مخلصین رسانده است و او را از شر گناهان در امان میدارد.
ج. ...
.6) «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ»: چرا نفرمود رحم الله، و چرا کلمه «ربی» را تکرار کرد؟
الف. این جملات در مقام بیان لطف خداوند به وی است، و او با این تعبیر خداوندی که به او این گونه عنایت داشته را ثنا میگوید. (المیزان11/ 198)
ب. حضرت یوسف در جامعه بتپرست بوده، و همین تعبیر بنوعی تبلیغ دین حق و معرفی توحید، و بیان ربوبیت خداوند نسبت به وی است، که پروردگار من که چنین لطفی به بندهاش دارد شایسته پرستش است نه بتهای بیخاصیت. (المیزان11/ 198)
ج. ...
7) «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»: آوردن تعبیر «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی» لااقل دو فایده دارد:
الف. نشان میدهد این دستور نفس به بدی، یک امر مطلقی نیست که انسان راه فراری از آن نداشته باشد؛ و اگر رحمت خدا شامل حال شود، دیگر این نفس به بدی امر نمیکند.
ب. در امان ماندنش از خیانتی که در آیه قبل ذکر شده، به عنایت و رحمت خداوند است. (المیزان11/ 198)
[1] . أی خَلْقٌ و جَلَادَةٌ و سَخَاءٌ.
[2] . به «خون» هم «نفس» گفته میشود و به همین ترتیب درباره اینکه چرایی آن، برخی گفتهاند چون مانند هوا جریان دارد، و برخی گفتهاند چون در صورت خروجش، انسان جان میدهد. و کلمه «نفاس» و «نفساء» (وضعیت خاص زنانه که از آنها خون میرود) هم از همین ریشه گرفته شده است.
[3] . البته ایشان این احتمال را هم مطرح کردهاند که «الـ» نفس، «الـ» عهد باشد، یعنی نفس من چنین است که ... ؛ که احتمال بعیدی است.
[4] در بسیاری از دعاهایی که از معصومین رسیده است بر این مطلب تاکید شده است، مثلا:
1) دعاء الحزین: کَانَ یَدْعُو بِهِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع بَعْدَ صَلَاةِ اللَّیْلِ ...فَیَا غَوْثَاهْ ثُمَّ وَا غَوْثَاهْ بِکَ یَا اللَّهُ مِنْ هَوًى قَدْ غَلَبَنِی وَ مِنْ عَدُوٍّ قَدِ اسْتَکْلَبَ عَلَیَّ وَ مِنْ دُنْیَا قَدْ تَزَیَّنَتْ لِی وَ مِنْ نَفْسٍ أَمَّارَةٍ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی... (مکارم الأخلاق، ص295)
2) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ الْقُمِّیِّ عَنْ إِدْرِیسَ أَخِیهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِذَا فَرَغْتَ مِنْ صَلَاتِکَ فَقُلِ اللَّهُمَّ ... إِنْ کَانَ مِنِّی تَقْصِیرٌ فِیمَا مَضَى فَإِنِّی أَتُوبُ إِلَیْکَ مِنْهُ وَ أَرْغَبُ إِلَیْکَ فِیمَا عِنْدَکَ وَ أَسْأَلُکَ أَنْ تَعْصِمَنِی مِنْ مَعَاصِیکَ وَ لَا تَکِلَنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً مَا أَحْیَیْتَنِی لَا أَقَلَّ مِنْ ذَلِکَ وَ لَا أَکْثَرَ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمْتَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ ... (الکافی، ج3، ص346)
3) دعاء یوم الثلاثاء للسجاد ع : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ کَمَا یَسْتَحِقُّهُ حَمْداً کَثِیراً وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّیْطَانِ الَّذِی یَزِیدُنِی ذَنْباً إِلَى ذَنْبِی وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ کُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ .. (المصباح للکفعمی، ص119)
[5] . این دو حدیث هم از همین کتاب قابل توجه است:
4779 إِنَّ هَذِهِ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ فَمَنْ أَهْمَلَهَا جَمَحَتْ بِهِ إِلَى الْمَآثِمِ (520/ 2).
4782 إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ فَمَنِ ائْتَمَنَهَا خَانَتْهُ وَ مَنِ اسْتَنَامَ إِلَیْهَا أَهْلَکَتْهُ وَ مَنْ رَضِیَ عَنْهَا أَوْرَدَتْهُ شَرَّ الْمَوَارِدِ (521/ 2).