سفارش تبلیغ
صبا ویژن

143) سوره نحل (16) آیه 99 إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطان

بسم الله الرحمن الرحیم

143) سوره نحل (16) آیه 99

إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

ترجمه

بدرستی که او [= شیطان] هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد.

توجه

آیه قبل از این آیه (نحل/98) که ارتباطی با این آیه نیز دارد، در جلسه 92 مطرح شد و احادیث و نکاتی که در آنجا گذشت مجددا تکرار نمی‌شود.

همچنین درباره کلمه «توکل» در جلسات8 و 48، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 توضیحاتی گذشت.

حدیث

1) امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند:

شیطان با وسوسه بر بنده‌ای امکان [نفوذ] نمی‌یابد مگر اینکه او از یاد خدا اعراض کرده، امر خدا را سبک شمرده، به جانب نهی او متمایل شده و اطلاع خداوند از اسرارش را فراموش کرده باشد.

و وسوسه چیزى است که از بیرون قلب با اشاره‌ای به شناخت عقل، و همراهی غریزه حاصل می‌شود [ظاهرا یعنی: وسوسه می‌آید شناخت‌ها را (که اساساً کار عقل است و به‌خودی خود درست هستند) در افق طبیعت و غریزه قرار می‌دهد؛ و توجیهی درست می‌کند که انسان همه چیز را در حد امور حسی و غریزی ببیند؛ یعنی همان پوزیتیویسم.] اما هنگامی که در قلب جای گرفت دیگر سردرگمی و گمراهی و کفر خواهد بود.

در حالی که خداوند عز و جل با دعوت پر از لطف خویش بندگانش را فراخوانده و دشمنی ابلیس را بدیشان نمایانده و فرموده: «بدرستی که شیطان دشمن شماست؛ پس او را دشمن بشمرید» (فاطر/6)

پس در کنار او همانند شخص غریبی باشید در کنار سگ چوپان، که برای دور کردن آن، به صاحبش پناه می‌برد؛ همین طور وقتی شیطان با وسوسه‌هایش نزد تو آمد تا تو را از راه حق به گمراهی بکشاند، و خدا را از یادت ببرد، از او به پروردگارت و پروردگارش پناه ببر، که او حق را در برابر باطل یاوری کند و مظلوم را یاری نماید که فرمود: «بدرستی که او هیچ تسلطی بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، ندارد» (نحل/99)

و بر این مطلب و شناخت آمدنش و شیوه‌های مختلف وسوسه او توانایی نخواهی یافت مگر مراقبه دائمی و پافشاری بر خود را در خدمت خدا دیدن، و هیبت آنکه حاضر و ناظر است را در نظر داشتن، و کثرت یاد خدا؛ اما کسی که اوقاتش را به بیهودگی می‌گذارند، پس بی‌تردید او در دام شیطان خواهد افتاد.

و عبرت بگیر از آن اغواء و تکبرورزی‌ای که در مورد خود مرتکب شد آنجا که عملش و عبادتش و شناختش و جرأت ورزیدنش [بر خدا] او را فریفت و دچار عجب کرد؛ در حالی که خداوند علم و معرفت به او داده بود، و او با عقلش! [در مقابل خدا] استدلال کرد - تا ابد لعنت بر او باد -؛ [وقتی او با خود چنین کرد] دیگر چه انتظار داری از خیرخواهی! و دعوت‌گری او نسبت به دیگران!

پس به ریسمان محکم الهی، که محکم‏ترین دستاویز است، چنگ زن؛ که آن، عبارت است از اینکه از روی اضطرار و با وقوف کامل بر نیاز خود، هرلحظه به خداوند پناه ببری؛ و مبادا او با آراستن طاعاتت در مقابل دیدگانت تو را اغوا کند؛ چرا که او نود و نه باب از خوبی‌ها برایت می‌گشاید تا در صدمین باب بر تو غلبه کند؛ پس با او از طریق مخالفت با او و بستن راهش و مقابله با تحریک هوسرانی‌هایش مقابله کن.

مصباح الشریعة، ص79-80

قَالَ الصَّادِقُ ع لَا یَتَمَکَّنُ الشَّیْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَکَنَ إِلَى نَهْیِهِ وَ نَسِیَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا تَکُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ وَ أَمَّا إِذَا تَمَکَّنَ فِی الْقَلْبِ فَذَلِکَ غَیٌّ وَ ضَلَالَةٌ وَ کُفْرٌ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَعَا عِبَادَهُ بِلُطْفِ دَعْوَتِهِ وَ عَرَّفَهُمْ عَدَاوَةَ إِبْلِیسَ فَقَالَ تَعَالَى «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» فَکُنْ مَعَهُ کَالْغَرِیبِ مَعَ کَلْبِ الرَّاعِی یَفْزَعُ إِلَى صَاحِبِهِ فِی صَرْفِهِ عَنْهُ کَذَلِکَ إِذَا أَتَاکَ الشَّیْطَانُ مُوَسْوِسا لِیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ الْحَقِّ وَ یُنْسِیَکَ ذِکْرَ اللَّهِ تَعَالَى فَاسْتَعِذْ مِنْهُ بِرَبِّکَ وَ بِرَبِّهِ فَإِنَّهُ یُؤَیِّدُ الْحَقَّ عَلَى الْبَاطِلِ وَ یَنْصُرُ الْمَظْلُومَ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» وَ لَنْ تَقْدِرَ عَلَى هَذَا وَ مَعْرِفَةِ إِتْیَانِهِ وَ مَذَاهِبِ وَسْوَسَتِهِ إِلَّا بِدَوَامِ الْمُرَاقَبَةِ وَ الِاسْتِقَامَةِ عَلَى بِسَاطِ الْخِدْمَةِ وَ هَیْبَةِ الْمُطَّلِعِ وَ کَثْرَةِ الذِّکْرِ وَ أَمَّا الْمُهْمِلُ لِأَوْقَاتِهِ فَهُوَ صَیْدُ الشَّیْطَانِ لَا مَحَالَةَ وَ اعْتَبِرْ بِمَا فَعَلَ بِنَفْسِهِ مِنَ الْإِغْوَاءِ وَ الِاغْتِرَارِ وَ الِاسْتِکْبَارِ حَیْثُ غَرَّهُ وَ أَعْجَبَهُ عَمَلُهُ وَ عِبَادَتُهُ وَ بَصِیرَتُهُ وَ جُرْأَتُهُ عَلَیْهِ قَدْ أَوْرَثَهُ عِلْمُهُ وَ مَعْرِفَتُهُ وَ اسْتِدْلَالُهُ بِعَقْلِهِ اللَّعْنَةَ عَلَیْهِ إِلَى الْأَبَدِ فَمَا ظَنُّکَ بِنُصْحِهِ وَ دَعَوْتِهِ غَیْرَهُ فَاعْتَصِمْ بِحَبْلِ اللَّهِ الْأَوْثَقِ وَ هُوَ الِالْتِجَاءُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ الِاضْطِرَارُ بِصِحَّةِ الِافْتِقَارِ إِلَى اللَّهِ فِی کُلِّ نَفَسٍ وَ لَا یَغُرَّنَّکَ تَزْیِینُهُ الطَّاعَاتِ عَلَیْکَ فَإِنَّهُ یَفْتَحُ لَکَ تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ بَاباً مِنَ الْخَیْرِ لِیَظْفَرَ بِکَ عِنْدَ تَمَامِ الْمِائَةِ فَقَابِلْهُ بِالْخِلَافِ وَ الصَّدِّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ الْمُضَادَّةِ بِاسْتِهْوَائِه‏

تدبر

1) «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: شیطان با اینکه دشمن قسم‌خورده انسان است و تصمیم به اغوای همگان گرفته (ص/82، جلسه141)، اما توان اولیه‌اش چیزی بیش از وسوسه‌گری نیست؛ و تنها با میدان دادنِ ما به اوست که می‌تواند کارهای بیشتری هم انجام دهد.

این آیه راهکاری می‌دهد که چه کنیم که این وسوسه و اغواگریش، به سلطه او بر ما منجر نشود. راهش این است:

ایمان + توکل تنها بر خدا. ایمان یعنی به آنچه شناخته‌ایم پای‌بند شویم و شناخت‌های‌مان را از افق ذهن به افق قلب و روح خود برسانیم (در جلسه141، تدبر 3 تبیین شد که ایمان بیش از شناخت است) و توکل هم یعنی در مقام عمل فقط به خدا تکیه کنیم.

آیا گمان می‌کنید برای حرکت و رسیدن به مقام مخلَصین کار دیگری لازم است؟ (توضیح تخصصی‌تر در تدبر4)

2) « آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: چرا «آمنوا» را ماضی آورد و «یَتَوَکَّلُونَ» را مضارع؟

می‌دانیم که فعل ماضی در جایی به کار می‌رود که کار بتمامه انجام شده باشد، اما فعل مضارع در جایی است که کار هنوز ادامه دارد. لذا شاید وجهش این است که اگرچه ایمان یک اقدام روبه‌رشد است و همواره باید ارتقا یابد (نساء/136) اما اصل ایمان باید به طور کامل در قلب مستقر شود و شک و تردید و غفلت را از دل بیرون کند، تا شیطان سلطه پیدا نکند؛ اما توکل یک وضعیتی است که در هر اقدامی باید از نو لحاظ شود.

به تعبیر دیگر، اگر ایمان نداریم و هنوز در غفلت ویا در شک و تردیدیم، ابتدا سرمایه‌گذاری جدی‌مان باید روی ایمان متمرکز شود؛ اما وقتی که با مراجعه به درون خود می‌بینیم که ایمان داریم، سرمایه‌گذاری و مراقبت همیشگی ما باید معطوف به مساله توکل باشد که البته داشتن توکل خودبه‌خود درجات ایمان را هم بالا خواهد برد.

3) «... الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: چرا در این آیه «آمَنوا» را مطلق آورد و نفرمود «ایمان به ...»؛ اما در مورد توکل، تعبیر «علی ربهم» را اضافه کرد؟

شاید می‌خواهد نشان دهد که در خصوص ایمان، اصل «ایمان» و «زندگی را بر اساس ایمان بنا کردن» موضوعیت دارد. مهمترین روش شیطان، سرگرم کردن انسان و غافل کردن او از هدف اصلی زندگی است (حدیث1). اگر کسی «ایمان» برایش مساله شد، سوال از هدف زندگی دغدغه‌اش می‌شود؛ و اگر کسی به هدف زندگی اندیشید، جز تسلیم حقیقت محض شدن (عبودیت خدا) گزینه معقول دیگری نخواهد یافت.

پس جدی گرفتن ایمان (یعنی شناختی که قرار است به باور قلبی تبدیل شود) کافی است که انسان را به «ایمان به خدا» رهنمون شود. در حالی که اصل «توکل» (خواه به معنای «وکیل گرفتن» باشد، خواه «خود را به کسی سپردن») امری است که اصل آن، در زندگی همه حضور دارد و شیطان تنها کاری که می‌کند این است که توکل ما را به جای خدا، به سوی امور دیگر (پول و پارتی و ...) جهت‌دهی می‌کند.

درباره کلمه «توکل» در جلسات8 و 48، و در تکمیل آن، درباره کلمه «وکیل» در جلسه63 توضیحاتی گذشت.

4) «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»: در قرآن کریم غالبا تعبیر «الذین آمنوا» با تعبیر «عملوا الصالحات» قرین شده است (47 مورد)[1]. چرا در اینجا برای عدم سلطه شیطان، به جای تعبیر «عملوا الصالحات» از عبارت «وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» استفاده کرده است؛ به‌ویژه که «توکل» هم امری مربوط به حوزه عمل است؟

پاسخ:

قرآن کریم در آیه بعد (نحل/100)، از تسلط شیطان بر کسانی که دچار شرک‌اند سخن می‌گوید؛ و در جایی دیگر، اشاره می‌کند که ایمان بسیاری از مومنان، آلوده به شرک است (یوسف/106)؛ علی‌القاعده، این شرک، نه شرک جلیّ (آشکار) و در حوزه اعتقادات، بلکه شرک خفی و در حوزه اعمال آنهاست؛ یعنی، ممکن است کسی ایمان داشته باشد و عمل صالح هم انجام دهد، اما دچار شرک خفی باشد و لذا شیطان بر او در همان حد، تسلط پیدا کند (شاهد واضحش هم گناهانی است که در میان مومنان مشاهده می‌شود).

اما کسی که فقط بر خدا توکل کند، در مقام عمل، هیچگاه شرک نمی‌ورزد؛ و لذاست که در مقام عمل (یعنی جدای از ایمان)، برای رسیدن به مقام مخلَصین و مصون ماندن از اغوای شیطان (ص/83، جلسه142)، صرفِ عمل صالح کفایت نمی‌کند؛ بلکه «فقط بر خدا توکل کردن» هم باید در همه اعمال انسان لحاظ شود.

ضمنا توجه شود که در توکل، نه‌تنها، «انجام عمل» فقط برای خداست؛ بلکه «نتیجه گرفتن از عمل» هم کاملا به خدا واگذار می‌گردد. و این نشان‌دهنده مقام مخلَصین است، که نه فقط خالصانه برای خدا کار می‌کنند (مخلَص هستند) بلکه همان کار را هم از خودشان نمی‌بینند.

درواقع، آیه می‌خواهد بفرماید برای مصون ماندن از شیطان، صرف‌نظر از بهره‌مندی از ایمان به طور کلی، در متن هر عملی، علاوه بر حُسنِ فعلی (صالح بودن عمل)، حُسنِ فاعلی (تنها برای خدا بودن) هم باید لحاظ شود؛ و تازه، این هم کافی نیست، بلکه در متن هر عملی، اساسا هیچ نقشی هم برای خود نباید دید.

5) «...عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» چرا تعبیر «علی ربهم» آورد و نه «علی الله». شاید می‌خواهد نشان دهد که کسی که می‌خواهد از سلطه شیطان در امان بماند باید هنگام توکل کردن به ارتباط ویژه خود با خدایش توجه کند، یعنی بر کسی توکل کند که ربوبیت وی را در دست دارد و لذاست که می‌تواند او را از شر هرچیزی، از جمله شیطان، حفظ کند. (در حدیث1، تعبیر «بِرَبِّکَ وَ بِرَبِّه» آورد)

5) در آیه قبل (نحل/98، جلسه 92) دستور داده شد که هنگام خواندن قرآن، از شیطان به خدا پناه ببر؛ و این آیه در مقام تبیین چرایی این دستور می‌فرماید: شیطان بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، نمی‌تواند تسلط پیدا کند. این مقایسه نشان می‌دهد حقیقت پناه بردن به خدا، همان توکل کردن بر اوست که مانع تسلط شیطان می‌شود. (المیزان12/ 344)

6) از مقایسه این آیه که می‌فرماید «شیطان بر کسانی که ایمان آورده‌اند و تنها بر پروردگارشان توکل می‌کنند، تسلطی ندارد» با آیه 42 سوره حجر که می‌فرماید: «تو بر بندگانم هیچ تسلطی نداری، مگر شخص گمراهی که از تو پیروی کند» معلوم می‌شود «ایمان و توکل» ملاک صدق «عبودیت» است؛ و دلیلش هم واضح است، زیرا توکل که همان دادن زمام امور خود به خدا و تسلیم شدن در برابر خواسته اوست، از اخص آثار عبودیت است. (المیزان12/ 344)



[1] . در قرآن کریم تعبیر «الذین آمنوا و» 71 مورد به کار رفته است که تنها در 56 مورد، معطوف علیه‌ها ناظر به وضعیت خود «الذین آمنوا» بوده است که از این تعداد 46 مورد آن «و عملوا الصالحات» است (که بعضا وصف دیگری هم بعدش آمده است مثلا»و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)؛ 3 مورد «و هاجروا و جاهدوا» است؛ 3 مورد «و کانوا یتقون» است؛ و 3 مورد دیگر عبارتند از : «وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْم» و «وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَة» و همین آیه محل بحث.

 


142 ) سوره ص (38) آیه 83 إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَص

بسم الله الرحمن الرحیم

142 ) سوره ص (38) آیه 83

إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین

ترجمه

[همه را اغوا می‌کنم] مگر بندگان خالص‌شده‌‌ تو از میان آنها.

توجه

در جلسه70 (إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصین؛ صافات/160) درباره کلمه «مخلَصین» توضیحاتی گذشت و احادیث و نکات تدبری‌ای مطرح شد که دیگر تکرار نمی‌شود. برای مطالعه آن به لینک زیر مراجعه کنید:

در تلگرام:

 https://telegram.me/YekAaye/688

در فضای وب:

 http://yekayehqurandarrooz.parsiblog.com/Posts/69

حدیث

1) امیرالمومنین ع فرمود:

تفکر در ملکوت آسمانها و زمین، عبادت مخلصین است.

غرر الحکم و درر الکلم2/ 49

التَّفَکُّرُ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ عِبَادَةُ الْمُخْلَصِینَ[1]

2) در فرازی از زیارت معروف به زیارت جامعه کبیره که از امام هادی ع برای زیارت هریک از امامان نقل شده است، آمده است:

... سلام و رحمت و برکات خدا بر دعوت‌کنندگان به خدا و راهنمایان به سوی رضایت خدا و کسانی که در امر خدا استقرار دارند و در محبت خدا به نهایت رسیده‌اند و در توحید خدا خالص‌شده‌اند و اظهارکنندگان امر و نهی او و بندگان گرامی‌داشته شده‌ی اویند که در کلام بر او سبقت نمی‌گیرند (روی حرف او حرف نمی‌زنند) و فقط به دستور او عمل می‌کنند...

من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص609

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ النَّخَعِیُّ قَالَ قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع عَلِّمْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلًا أَقُولُهُ بَلِیغاً کَامِلًا إِذَا زُرْتُ وَاحِداً مِنْکُمْ فَقَال‏ ...

‏ السَّلَامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ وَ الْأَدِلَّاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَقِرِّینَ فِی أَمْرِ اللَّهِ وَ التَّامِّینَ فِی مَحَبَّةِ اللَّهِ وَ الْمُخْلِصِینَ فِی تَوْحِیدِ اللَّهِ وَ الْمُظْهِرِینَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ وَ عِبَادِهِ الْمُکْرَمِینَ الَّذِینَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُه‏ ...[2]

3) پیامبر اکرم ص فرمودند:

دو فرشته نگهبان علی بن ابی‌طالب به همه فرشتگان نگهبان فخر می‌فروشند، از این جهت که همراه علی ع هستند و هیچگاه در گزارش اعمال او به خدا، کاری که خدا را ناراضی کند ثبت نکرده‌اند.

علل الشرائع، ج‏1، ص8

حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْقُرَشِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْفَضْلِ قَالَ حَدَّثَنَا مَنْصُورُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مَهْزِیَارَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْعَوْفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَکَمِ الْبَرَاجِمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا شَرِیکُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی وَقَّاصٍ الْعَامِرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَمِعْتُ النَّبِیَّ ص یَقُولُ:

إِنَّ حَافِظَیْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لَیَفْتَخِرَانِ عَلَى جَمِیعِ الْحَفَظَةِ لِکَیْنُونَتِهِمَا مَعَ عَلِیٍّ وَ ذَلِکَ أَنَّهُمَا لَمْ یَصْعَدَا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِشَیْ‏ءٍ مِنْهُ یُسْخِطُ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى.

4) از امام صادق ع درباره چگونگی نماز عید فطر و عید قربان روایتی نقل شده که در فرازی از دعای قنوت این نماز آمده است:

خدایا از تو بهترین چیزی را می‌خواهم که بندگان فرستاده تو آن را درخواست کرده‌اند، و به تو از شری پناه می‌برم که بندگان خالص‌شده‌ات از آن به تو پناه می‌بردند.

تهذیب الأحکام، ج‏3، ص133

مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّکْبِیرِ فِی الْعِیدَیْنِ فَقَالَ ...

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ خَیْرِ مَا سَأَلَکَ عِبَادُکَ الْمُرْسَلُونَ وَ أَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ مَا عَاذَ بِهِ عِبَادُکَ الْمُخْلَصُون

5) رسول خدا در ضمن حدیثی فرمودند:

پس ای امت محمد! هنگام سختی‌ها و مشکلات محمد و آل محمد را یاد کنید تا خداوند بدین سبب فرشتگانش را، علیه شیاطینی که قصد شما را کرده‌اند، به یاری‌تان بفرستد؛ بدرستی که همراه هریک از شما فرشته‌ای در سمت راستش هست که خوبی هایش را می‌نویسد؛ و فرشته‌ای در سمت چپش که بدی‌هایش را ثبت می‌کند؛ و نیز همراه هرکس دو شیطان از جانب ابلیس هست که او را اغوا می‌کنند؛ پس هنگامی که در قلب وی وسوسه‌ای می‌افکنند، همین که او خدا را یاد کند و «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» بگوید و صلواتی بر محمد و خاندان پاک وی بفرستد، آن دو شیطان پنهان می‌شوند، سپس نزد ابلیس می‌روند و به وی شکایت می‌کنند و می‌گوید کار بر ما دشوار شده، ما را با «مارد»هایی [مارد به معنای «نافرمان» است و نام برخی از شیاطین است؛ صافات/7] یاری ده. پس پشت سر هم برای او از ماردها لشکر می‌فرستد تا گاه به هزار مارد می‌رسد و نزد او می‌آیند و هربار که به وی هجوم می‌آورند او خدا را یاد می‌کند و بر محمد و خاندان پاک او صلوات می‌فرستد، پس راه نفوذی به او نمی‌یابند.

به ابلیس می‌گویند: غیر از خودت و لشکرت کسی نیست که بتواند حریف او شود و او را اغوا کند.

این بار خود ابلیس با لشکریانش قصد او را کنند؛ آنگاه خداوند متعال به فرشتگانش می‌فرماید: «این ابلیس است که با لشکرش قصد فلان بنده‌ام را کرده، پس به سوی آنها یورش برید» پس به ازای هر شیطانی صد فرشته یورش می‌برد ...

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص396-397

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ...أَلَا فَاذْکُرُوا یَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ، مُحَمَّداً وَ آلَهُ عِنْدَ نَوَائِبِکُمْ وَ شَدَائِدِکُمْ لِیَنْصُرَ اللَّهُ بِهِ مَلَائِکَتَکُمْ عَلَى الشَّیَاطِینِ الَّذِینَ یَقْصِدُونَکُمْ.فَإِنَّ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْکُمْ مَعَهُ مَلَکٌ عَنْ یَمِینِهِ یَکْتُبُ حَسَنَاتِهِ، وَ مَلَکٌ عَنْ یَسَارِهِ یَکْتُبُ سَیِّئَاتِهِ، وَ مَعَهُ شَیْطَانَانِ مِنْ عِنْدِ إِبْلِیسَ یُغْوِیَانِهِ، فَإِذَا وَسْوَسَا فِی قَلْبِهِ، ذَکَرَ اللَّهَ وَ قَالَ: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ، خَنَسَ الشَّیْطَانَانِ

ثُمَّ صَارَا إِلَى إِبْلِیسَ فَشَکَوَاهُ وَ قَالا لَهُ: قَدْ أَعْیَانَا أَمْرُهُ، فَأَمْدِدْنَا بِالْمَرَدَةِ. فَلَا یَزَالُ یُمِدُّهُمَا حَتَّى یُمِدَّهُمَا بِأَلْفِ مَارِدٍ، فَیَأْتُونَهُ، فَکُلَّمَا رَامُوهُ ذَکَرَ اللَّهَ، وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ- لَمْ یَجِدُوا عَلَیْهِ طَرِیقاً وَ لَا مَنْفَذاً.

قَالُوا لِإِبْلِیسَ: لَیْسَ لَهُ غَیْرُکَ تُبَاشِرُهُ بِجُنُودِکَ- فَتَغْلِبَهُ وَ تُغْوِیَهُ، فَیَقْصِدُهُ إِبْلِیسُ بِجُنُودِهِ.

فَیَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى لِلْمَلَائِکَةِ: «هَذَا إِبْلِیسُ قَدْ قَصَدَ عَبْدِی فُلَاناً، أَوْ أَمَتِی فُلَانَةَ بِجُنُودِهِ أَلَا فَقَاتِلُوهُمْ» فَیُقَاتِلُهُمْ بِإِزَاءِ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ مِنْهُمْ، مِائَةُ مَلَکٍ ...[3]

تدبر

1) «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین»: اینکه خود ابلیس عده‌ای (= مخلَصین) را از تاثیر اغوای خویش استثنا کرده، نشان می‌دهد که رسیدن به مقام عصمت، هم ممکن است، و هم لااقل عده‌ای هستند که به این مقام می‌رسند.

2) «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین»: آیات سوره ص، به‌وضوح دلالت بر عصمت انبیاء دارد؛ زیرا از ابتدای سوره احوالات برخی از پیامبران را برشمرده می‌شود، سپس درباره آنها در آیه 46 می‌فرماید: «إنا أخلصناهم: ما آنها را خالص کردیم...» و در آیه حاضر نشان می‌دهد که «خالص‌شدگان» از اغوای ابلیس جان سالم بدر می‌برند؛ و می‌دانیم که کسی که از اغوای ابلیس سالم بماند، گناه نمی‌کند و معصوم است.[4]

3) «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین»: از اینکه تعبیر «منهم» را آورد و نفرمود «إِلاَّ عِبادَکَ الْمُخْلَصین» نتیجه می‌شود که شیطان همه را اغوا می‌کند، و البته از میان همین اغواشدگان، کسانی هستند که این اغوای ابلیس آنها را نمی‌لغزاند. به کار بردن کلمه «أجمعین» در آیه قبل هم شاهد دیگری بر این ادعاست (جلسه 141، تدبر2)

اینها نشان می‌دهد که این گونه نیست که معصومین همانند سایر انسانها اختیار نداشته باشند و شیطان اصلا سراغ آنها نرود؛ چنانکه بر طبق روایات اهل سنت، وقتی پیامبر ص فرمود هر انسانی شیطانی دارد، از ایشان سوال کردند: شما چطور؟ فرمود من هم شیطانی دارم اما او تسلیمم شده است. (صحیح ابن‌حبان14/ 326)[5]

4) «...الْمُخْلَصین»: «مخلَص» (خالص‌شده) مقامی بالاتر از «مخلِص» است؛ زیرا مخِلص هنوز در حال خالص کردن خویش است؛ اما مخلَص دیگر خالص شده است. همین تعبیر، نحوه رسیدن به مقام «مخلَص» را هم نشان می‌دهد. مادام که خود شخص می‌کوشد و روی تلاش خود حساب می‌کند، مخلِص است؛ اما زمانی که دیگر خدا کار او را به دست گرفت و او را خالص کرد، مخلَص می‌شود. ظاهرا این همان مقام «ایاک نستعین» است؛ یعنی شخص به این مرحله برسد که بفهمد هیچکس (حتی خودش) هیچکاری نمی‌تواند بکند؛ و تنها و تنها از خدا یاری بجوید. (جلسه80، حدیث2) و خودش را کاملا به خدا واگذار کند.

توسل به پیامبر ص و اهل‌بیت ایشان هم فقط و فقط به این جهت است که خداوند آنها را شفیع (واسطه) قرار داده (انبیاء/28) و خودش به ما دستور داده که از وسیله‌هایی که او تعیین کرده برای حرکت به سوی او استفاده کنیم (مائده/35) وگرنه، اگر کسی خیال کند که خود پیامبر ص و ائمه ع هم مستقلا کاره‌ای هستند، دچار شرک خفی شده است.

5) «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین»: چرا تعبیر «عبادَک» را آورد و فقط نگفت: «إِلاَّ الْمُخْلَصین»؟ ظاهرا می‌خواهد نشان دهد که برای «مخلَص» شدن فقط یک راه هست: بنده‌ی خدا باشیم؛ نه بنده هیچکس و هیچ چیز دیگر. یعنی برای اینکه به حقیقت «ایاک نستعین» عمل کنیم و در زمره «خالص‌شده»ها قرار بگیریم (تدبر4)، باید ابتدا از مسیر «إیاک نعبد» گذر کنیم. (همچنین نگاه کنید به جلسه70، تدبر3)



[1] . درباره اینکه اعمال و مشی مخلصین چگونه‌ است دو روایت زیر و نیز سه روایتی که در پاورقی بعدی آمده است نیز قابل توجه است:

1) الزُّهْدُ سَجِیَّةُ الْمُخْلِصِینَ

غرر الحکم و درر الکلم1/ 174

2) حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ فِی حَدِیثٍ مَرْفُوعٍ إِلَى النَّبِیِّ ص قَالَ: جَاءَ جَبْرَئِیلُ ع إِلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ ...قُلْتُ یَا جَبْرَئِیلُ فَمَا تَفْسِیرُ الْإِخْلَاصِ قَالَ الْمُخْلِصُ الَّذِی لَا یَسْأَلُ النَّاسَ شَیْئاً حَتَّى یَجِدَ وَ إِذَا وَجَدَ رَضِیَ وَ إِذَا بَقِیَ عِنْدَهُ شَیْ‏ءٌ أَعْطَاهُ فِی اللَّهِ فَإِنَّ مَنْ لَمْ یَسْأَلِ الْمَخْلُوقَ فَقَدْ أَقَرَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْعُبُودِیَّةِ وَ إِذَا وَجَدَ فَرَضِیَ فَهُوَ عَنِ اللَّهِ رَاضٍ وَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عَنْهُ رَاضٍ وَ إِذَا أَعْطَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَهُوَ عَلَى حَدِّ الثِّقَةِ بِرَبِّهِ عَزَّ وَ جَل‏...

معانی الأخبار، ص261

[2] . البته دو روایت اول و شاید سومین روایت ذیل، دلالت واضحی دارند که مخلصون منحصر به ائمه اطهار نیستند:

1) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ ع ...

قَالَ ثُمَّ تَمْتَدُّ الْغَیْبَةُ بِوَلِیِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الثَّانِی عَشَرَ مِنْ أَوْصِیَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الْأَئِمَّةِ بَعْدَهُ یَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَیْبَتِهِ الْقَائِلِینَ بِإِمَامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرِینَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَعْطَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الْأَفْهَامِ وَ الْمَعْرِفَةِ مَا صَارَتْ بِهِ الْغَیْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشَاهَدَةِ وَ جَعَلَهُمْ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِینَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ ص بِالسَّیْفِ أُولَئِکَ الْمُخْلَصُونَ حَقّاً وَ شِیعَتُنَا صِدْقاً وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سِرّاً وَ جَهْراً وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ الْفَرَجِ.

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص320

2) قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْحَسَنِیُّ [الْحُسَیْنِیُ‏] قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْفَزَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ یَعْنِی الصَّائِغَ قَالَ حَدَّثَنَا أَیُّوبُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلَادِ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ:

إِنِّی لَجَالِسٌ بَیْنَ یَدَیْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أُعْرِضَ عَلَیْهِ مَسَائِلُ أَعْطَانِیهَا أَصْحَابُنَا إِذْ عَرَضَتْ بِقَلْبِی مَسْأَلَةٌ فَقُلْتُ لَهُ مَسْأَلَةٌ خَطَرَتْ بِقَلْبِی السَّاعَةَ قَالَ وَ لَیْسَ فِی الْمَسَائِلِ قُلْتُ لَا قَالَ وَ مَا هِیَ قُلْتُ قَوْلُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَ‏ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یُقِرُّ بِهِ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّ مِنَ الْمَلَائِکَةِ مُقَرَّبِینَ وَ غَیْرَ مُقَرَّبِینَ وَ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مُرْسَلِینَ وَ غَیْرَ مُرْسَلِینَ وَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ مُمْتَحَنِینَ وَ غَیْرَ مُمْتَحَنِینَ وَ إِنَّ أَمْرَنَا [أَمْرَکُمْ‏] هَذَا عُرِضَ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَلَمْ یُقِرَّ بِهِ إِلَّا الْمُقَرَّبُونَ وَ عُرِضَ عَلَى الْأَنْبِیَاءِ فَلَمْ یُقِرَّ بِهِ إِلَّا الْمُرْسَلُونَ وَ عُرِضَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ فَلَمْ یُقِرَّ بِهِ إِلَّا الْمُخْلَصُونَ.

تفسیر فرات الکوفی، ص428

3) وَ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْقُمِّیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِیسَى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْبُرْسِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمَوْصِلِیُّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ، قَال‏... فَلَمَّا کَانَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ غَدَوْتُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ) ...

قَالَ جَابِرٌ قُلْتُ یَا سَیِّدِی الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلَیَّ بِمَعْرِفَتِکُمْ وَ أَلْهَمَنِی فَضْلَکُمْ وَ وَفَّقَنِی لِشِیعَتِکُمْ وَ مُوَالاةِ مَوَالِیکُمْ وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِکُمْ فَقَالَ یَا جَابِرُ: أَ تَدْرِی مَا الْمَعْرِفَةُ قُلْتُ: لَا أَدْرِی قَالَ: إِثْبَاتُ التَّوْحِیدِ، أَوَّلًا، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمَعَانِی، ثَانِیاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَبْوَابِ ثَالِثاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَیْتَامِ رَابِعاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ النُّقَبَاءِ خَامِساً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ النُّجَبَاءِ سَادِساً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمُخْتَصِّینَ سَابِعاً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمُخْلَصِینَ ثَامِناً، ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْمُمْتَحَنِینَ تَاسِعاً، وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى: قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً وَ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى: لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ الْآیَةَ. یَا جَابِرُ مَوْلَاکَ أَمَرَکَ بِثَبَاتِ التَّوْحِیدِ

الهدایة الکبرى، ص229

[3] . ادامه روایت: وَ هُمْ عَلَى أَفْرَاسٍ مِنْ نَارٍ- بِأَیْدِیهِمْ سُیُوفٌ مِنْ نَارٍ وَ رِمَاحٌ مِنْ نَارٍ، وَ قِسِیٌّ وَ نَشَاشِیبُ وَ سَکَاکِینُ وَ أَسْلِحَتُهُمْ مِنْ نَارٍ، فَلَا یَزَالُونَ یُخْرِجُونَهُمْ وَ یَقْتُلُونَهُمْ بِهَا، وَ یَأْسِرُونَ إِبْلِیسَ، فَیَضَعُونَ عَلَیْهِ تِلْکَ الْأَسْلِحَةِ- فَیَقُولُ: یَا رَبِّ وَعْدَکَ وَعْدَکَ، قَدْ أَجَّلْتَنِی إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ. فَیَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى لِلْمَلَائِکَةِ: «وَعَدْتُهُ أَنْ لَا أُمِیتَهُ، وَ لَمْ أَعِدْهُ أَنْ لَا أُسَلِّطَ عَلَیْهِ السِّلَاحَ وَ الْعَذَابَ وَ الْآلَامَ، اشْتَفُوا مِنْهُ ضَرْباً بِأَسْلِحَتِکُمْ فَإِنِّی لَا أُمِیتُهُ» فَیُثْخِنُونَهُ بِالْجِرَاحَاتِ ثُمَّ یَدْعُونَهُ، فَلَا یَزَالُ سَخِینَ الْعَیْنِ عَلَى نَفْسِهِ- وَ أَوْلَادِهِ الْمَقْتُولِینَ- وَ لَا یَنْدَمِلُ شَیْ‏ءٌ مِنْ جِرَاحَاتِهِ- إِلَّا بِسَمَاعِهِ أَصْوَاتَ الْمُشْرِکِینَ بِکُفْرِهِم. فَإِنْ بَقِیَ هَذَا الْمُؤْمِنُ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ ذِکْرِهِ، وَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، بَقِیَ عَلَى إِبْلِیسَ تِلْکَ الْجِرَاحَاتُ، وَ إِنْ زَالَ الْعَبْدُ عَنْ ذَلِکَ، وَ انْهَمَکَ فِی مُخَالَفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَعَاصِیهِ، انْدَمَلَتْ جِرَاحَاتُ إِبْلِیسَ، ثُمَّ قَوِیَ عَلَى ذَلِکَ الْعَبْدِ حَتَّى یُلْجِمَهُ- وَ یُسْرِجَ عَلَى ظَهْرِهِ وَ یَرْکَبَهُ، ثُمَّ یَنْزِلُ عَنْهُ وَ یُرْکِبُ عَلَى ظَهْرِهِ شَیْطَاناً مِنْ شَیَاطِینِهِ، وَ یَقُولُ لِأَصْحَابِهِ: أَ مَا تَذْکُرُونَ مَا أَصَابَنَا مِنْ شَأْنِ هَذَا ذَلَّ وَ انْقَادَ لَنَا الْآنَ حَتَّى صَارَ یَرْکَبُهُ هَذَا. ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَإِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تُدِیمُوا عَلَى إِبْلِیسَ سُخْنَةَ عَیْنِهِ- وَ أَلَمَ جِرَاحَاتِهِ فَدَاوِمُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ ذِکْرِهِ، وَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ إِنْ زِلْتُمْ عَنْ ذَلِکَ کُنْتُمْ‏ أُسَرَاءَ إِبْلِیسَ فَیَرْکَبُ أَقْفِیَتَکُمْ بَعْضُ مَرَدَتِه‏

[4] . شاید اشکال شود این آیه در مورد برخی انبیاء است، نه همه آنها.

پاسخ مرحوم مجلسی این است که وقتی عصمت برخی از انبیاء اثبات شد، با توجه به اینکه در نبوت فرقی بین آنها نیست، عصمت همه آنها اثبات شده است (بحار الأنوار11/ 96)

ممکن است اشکال شود که این استدلال تمام نیست زیرا این آیه درباره برخی از انبیاست و از طرف دیگر در قرآن به برخی انبیاء نسبت گناه داده است.

پاسخ این است که:

الف) چنین نسبتی به هیچ پیامبری داده نشده است. تنها موردی که هست یکی در مورد حضرت آدم در بهشت و خوردن میوه ممنوعه است که فقط در یک آیه دو تعبیر «غوی» و «عصی» آمده است (عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏؛ طه/121) که در این مورد هم اولا چون بهشت دار تکلیف نبوده، پس عصیان و غوایه به معنای مصطلح در دنیا نمی‌باشد و ثانیا حتی به فرض که چنین باشد اینکه آدم از پیامبران بوده باشد محل بحث است.

ب) در خصوص تعبیراتی که برخی از آنها گناه کردن را برداشت کرده‌اند اتفاقا اسم برخی از پیامبرانی که در موردشان چنان تعابیری هست در زمره همین افرادی که در این سوره مشمول «اخلصناهم»اند مطرح شده‌اند می‌باشد که این نشان می‌دهد که واقعا کار آنها به معنای گناه نبوده است؛ شخصی به نام علی بن محمد بن جهم که همین شبهه را در خصوص مواردی که در قرآن کریم ظاهرا گناهی به برخی پیامبران نسبت داده شده خدمت امام رضا ع مطرح می‌کنند و ایشان تمام موارد را یکی‌یکی توضیح می‌دهند که چگونه این آیات هیچ منافاتی با عصمت انبیاء ندارد. برای مطالعه این گفتگو، ر.ک: عیون اخبار الرضا ع، ج1، ص192-204

[5] . أَخْبَرَنَا بَکْرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْقَزَّازُ بِالْبَصْرَةِ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ مُعَاذٍ الْعَقَدِیُّ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ زِیَادِ بْنِ عِلاقَةَ، عَنْ شَرِیکِ بْنِ طَارِقٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّه ص: " مَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَد اِلا وَلَهُ شَیْطَانٌ "، قَالُوا: وَلَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: " وَلِی إِلا أَنَّ اللَّهَ أَعَانَنِی عَلَیْهِ فَأَسْلَمَ "، صحیح ابن‌حبان، ح 6553، ج14، ص 326

در منابع شیعه، مرحوم مجلسی به همین صورت فوق از کتب اهل سنت روایت کرده (بحار الأنوا)، ج‏60، ص319) و در کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص512 به صورت زیر نقل شده است:

وَ رُوِیَ أَنَّ آدَمَ ع قَالَ إِنِّی لَسَیِّدُ الْبَشَرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا رَجُلٌ مِنْ ذُرِّیَّتِی نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ یُقَالُ أَحْمَدُ فُضِّلَ عَلَیَّ بِاثْنَتَیْنِ زَوْجَتُهُ عَاوَنَتْهُ وَ کَانَتْ لَهُ عَوْناً وَ کَانَتْ زَوْجَتِی عَلَیَّ عَوْناً وَ إِنَّ اللَّهَّ أَعَانَهُ عَلَى شَیْطَانِهِ فَأَسْلَمَ وَ کَفَرَ شَیْطَانِی.

که ظاهرا اصل این هم در منابع اهل سنت است: در کتاب الذریة الطاهرة النبویة لابی بشر الدولابی (متوفی310) ج1، ص38 حدیث(27)- [30 ] چنین آمده است:

حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ عَبْدِ الأَعْلَى، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وَهْبٍ، حَدَّثَنِی عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ زَیْدٍ، قَالَ " قَالَ آدَمُ عَلَیْهِ السَّلامُ: إِنِّی لَسَیِّدُ الْبَشَرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلا رَجُلا مِنْ ذُرِّیَّتِی نَبِیُّ مِنَ الأَنْبِیَاءِ یُقَالُ لَهُ: أَحْمَدُ فُضِّلَ عَلَیَّ بِاثْنَتَیْنِ: زَوْجَتُهُ عَاوَنَتْهُ فَکَانَتْ لَهُ عَوْنًا وَکَانَتْ زَوْجَتِی کَوْنًا وَعَوْنًا، وَأَنَّ اللَّهَ أَعَانَهُ عَلَى شَیْطَانِهِ فَأَسْلَمَ وَکَفَرَ شَیْطَانِی

 


141 ) سوره ص (38) آیه 82 قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ

بسم الله الرحمن الرحیم

141 ) سوره ص (38) آیه 82 

قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ

ترجمه

[ابلیس] گفت: پس [حال که چنین است]، سوگند به عزتت حتماً همگی‌شان را اغواء می‌کنم؛

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لَأُغْوِیَنَّهُمْ» = لـَ + أغوی + نّ + هم عبارت «لَأُغْوِیَنَّهُمْ» جواب قسم است که لام آن لام قسم و نون مشدد در انتهای آن برای تاکید است و لذا دو تاکید در این عبارت به کار رفته است.

«أغوی» از ماده «غوی» است (مصدر: غیّ و غوایه) که چون به باب إفعال رفته، متعدی شده است. «غیّ» درست نقطه مقابل «رشد» است (بقره/256؛ اعراف/146) برخی تعریف آن را بر همین اساس دانسته‌اند که اگر «رشد» به معنای قرار گرفتن در مسیر صلاح و رستگاری است، «غیّ» قرار گفتن در مسیر شر و فساد است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم7/ 287). پس اصل این کلمه به معنای فروافتادن در جهل و گمراهی است[1]؛ و برخی اصل آن را برگرفته از تعبیر «غَوِیَ الفصیل» دانسته‌اند که در مورد [شتر] شیرخواره‌ای به کار می‌رود که یا به خاطر اینکه او را از شیر گرفته‌اند ویا به خاطر اینکه بیش از حد توانش شیر خورده است، به هلاکت کشیده شده است. (کتاب العین4/ 456) همچنین برخی معتقدند که کلمه «غوایه» به نحوی از کلمه «غیابة» (به معنای غبار و ظلمتی که روی امور را می‌پوشاند) اشتقاق یافته و گویی کسی که دچار «غیّ» شده در حجابی فرو رفته که دیگر توان دیدن حقیقت را ندارد (معجم المقاییس اللغة4/ 399؛ أساس البلاغة/459)). مراجعه به آیات قرآن نشان می‌دهد که تفاوت ظریفی بین «غیّ» و «ضلالت» وجود دارد (نجم/2) و درباره این تفاوت گفته‌اند که «غیّ» درجه خفیف‌تری از «ضلالت» و به نحوی مقدمه آن است؛ یعنی ضلالت، وقوع در باطل است، اما «غیّ» قرار گرفتن در مسیری است که سرانجامش به باطل می‌رسد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم7/ 287 ؛ الفروق فی اللغة/208)[2] با این اوصاف، شاید بتوان «سردرگمی» را معادل خوبی برای «غیّ» دانست.

حدیث

1) امام صادق ع درباره سجده نکردن ابلیس بر آدم فرمود:

... ابلیس گفت: پروردگارا! مرا از سجده بر آدم عفو کن و من تو را چنان عبادت کنم که هیچ فرشته مقرب و نبی مُرسَلی تو را آن گونه عبادت نکرده باشد.

خداوند تبارک و تعالی فرمود: نیازی به عبادتت ندارم. من فقط می‌خواهم آن گونه که من می‌خواهم عبادت شوم، نه آن گونه که تو می‌خواهی. بدین ترتیب، از سجده کردن ابا کرد و خداوند متعال فرمود: «بیرون شو که تو رانده‌شده هستی؛ و تا روز جزا لعنت من بر تو باد.» (ص/77-78)

ابلیس گفت: پروردگارا! چگونه چنین می‌کنی در حالی که تو محض عدالت هستی و بر کسی ستم نمی‌کنی؟ آیا پاداش عمل [گذشته‌]ام هدر است؟

فرمود: نه؛ از امر دنیا هرچه می‌خواهی به عنوان پاداش عملت بخواه تا  به تو بدهم.

پس اول چیزی که خواست باقی ماندن تا روز جزا بود؛ که خداوند فرمود: به تو عطا کردم.

گفت: مرا بر فرزندان آدم مسلط فرما!

فرمود: مسلطتت کردم.

گفت: مرا همچون خون در رگها در وجود آنها جاری ساز.

فرمود: جاری ساختم.

گفت: خدایا هیچ فرزندی نیاورند مگر اینکه به ازای هریک دو فرزند به من دهی؛ و من آنها را ببینم در حالی که آنها مرا نمی‌بینند؛ و به هر صورتی که بخواهم برایشان ظاهر شوم.

فرمود: به تو عطا کردم.

گفت: پروردگارا ! بر من بیفزا!

فرمود: جایگاه تو را در سینه‌های آنها قرار دادم.

گفت: همین بس است. و آنگاه بود که گفت: «سوگند به عزتت حتماً همگی‌شان را اغواء می‌کنم؛ مگر بندگان خالص‌شده‌ات را.» (ص/82-83) «سپس از مقابل و از پشت سر، و از راست و از چپ می‌آیم و اکثرشان را سپاسگزار نخواهی یافت.» (اعراف/17)

و از امام صادق ع روایت شده است که چون خداوند تبارک و تعالی به ابلیس آن توانایی را داد، آدم گفت: پروردگارا ! او را بر فرزندانم مسلط گردی و و همچون جریان خون در رگها جاری ساختیریال و به او دادی آنچه که دادی؛ پس سهم من و فرزندانم چه می‌شود؟

فرمود: برای تو و فرزندانت اینکه هر بدی‌ را یکی، و هر خوبی‌ را ده‌برابر [پاداش می‌دهم].

گفت: پروردگارا ! بر من بیفزا!

گفت: توبه را تا زمانی که جان به گلو برسد گسترش دادم.

 گفت: پروردگارا ! بر من بیفزا!

فرمود: می‌بخشم و برایم مهم نیست [بی‌محابا می‌بخشم]

گفت: همین بس است.

[به امام صادق ع] گفتم: فدایت شوم! به موجب چه چیزی ابلیس از جانب خدا مستوجب آن چیزهایی شد که خدا به او داد؟

فرموئ: به خاطر کاری که انجام داده بود که خدا از آن کارش قدردانی کرد.

گفتم: فدایت شوم: آن چه بود؟

فرمود: دو رکعت که در آسمان در مدت چهار هزار سال بجا آورد.

تفسیر القمی، ج‏1، ص42

قَالَ الصَّادِقُ ع ... فَقَالَ إِبْلِیسُ یَا رَبِّ اعْفُنِی مِنَ السُّجُودِ لِآدَمَ ع وَ أَنَا أَعْبُدُکَ عِبَادَةً لَمْ یَعْبُدْکَهَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ- قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا حَاجَةَ لِی إِلَى عِبَادَتِکَ- إِنَّمَا أُرِیدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَیْثُ أُرِیدُ لَا مِنْ حَیْثُ تُرِیدُ- فَأَبَى أَنْ یَسْجُدَ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ» فَقَالَ إِبْلِیسُ یَا رَبِّ کَیْفَ وَ أَنْتَ الْعَدْلُ الَّذِی لَا تَجُورُ- فَثَوَابُ عَمَلِی بَطَلَ قَالَ لَا- وَ لَکِنِ اسْأَلْ مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا مَا شِئْتَ ثَوَاباً لِعَمَلِکَ فَأَعْطَیْتُکَ- فَأَوَّلُ مَا سَأَلَ الْبَقَاءَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ- فَقَالَ اللَّهُ قَدْ أَعْطَیْتُکَ قَالَ سَلِّطْنِی عَلَى وُلْدِ آدَمَ قَالَ قَدْ سَلَّطْتُکَ- قَالَ أَجْرِنِی مِنْهُمْ مَجْرَى الدَّمِ فِی الْعُرُوقِ قَالَ قَدْ أَجْرَیْتُکَ- قَالَ وَ لَا یَلِدُ لَهُمْ وَلَدٌ إِلَّا وَ یَلِدُ لِی اثْنَانِ قَالَ وَ أَرَاهُمْ وَ لَا یَرَوْنِی- وَ أَتَصَوَّرُ لَهُمْ فِی کُلِّ صُورَةٍ شِئْتُ فَقَالَ قَدْ أَعْطَیْتُکَ- قَالَ یَا رَبِّ زِدْنِی- قَالَ قَدْ جَعَلْتُ لَکَ فِی صُدُورِهِمْ أَوْطَاناً قَالَ رَبِّ حَسْبِی- فَقَالَ إِبْلِیسُ عِنْدَ ذَلِکَ «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ- وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ»

قَالَ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا أَعْطَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِبْلِیسَ مَا أَعْطَاهُ مِنَ الْقُوَّةِ- قَالَ آدَمُ یَا رَبِّ سَلَّطْتَهُ عَلَى وُلْدِی- وَ أَجْرَیْتَهُ مَجْرَى الدَّمِ فِی الْعُرُوقِ وَ أَعْطَیْتَهُ مَا أَعْطَیْتَهُ- فَمَا لِی وَ لِوُلْدِی فَقَالَ لَکَ وَ لِوُلْدِکَ السَّیِّئَةُ بِوَاحِدَةٍ وَ الْحَسَنَةُ بِعَشَرَةِ أَمْثَالِهَا- قَالَ یَا رَبِّ زِدْنِی قَالَ التَّوْبَةُ مَبْسُوطَةٌ إِلَى حِینِ یَبْلُغُ النَّفْسُ الْحُلْقُومَ- فَقَالَ یَا رَبِّ زِدْنِی قَالَ أَغْفِرُ وَ لَا أُبَالِی قَالَ حَسْبِی- قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ- بِمَا ذَا اسْتَوْجَبَ إِبْلِیسُ مِنَ اللَّهِ أَنْ أَعْطَاهُ مَا أَعْطَاهُ فَقَالَ بِشَیْ‏ءٍ کَانَ مِنْهُ شَکَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ- قُلْتُ وَ مَا کَانَ مِنْهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ- قَالَ رَکْعَتَیْنِ رَکَعَهُمَا فِی السَّمَاءِ فِی أَرْبَعَةِ آلَافِ سَنَةٍ.

تدبر

1) «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ ...»: قبلا (در جلسه122، «نکات ترجمه») بیان شد که «عزت» به معنای «شکست‌ناپذیری»، و حالتی در شخص است که مانع از آن می‌شود که مغلوب واقع شود. جالب است که شیطان برای گمراه کردن انسانها، به عزت خدا قسم می‌خورد. این قسم از طرفی نشان می‌دهد که او چقدر در کارش مصمم است (بویژه که با «لـ» و «نّ» هم بر این اغواگری تاکید کرد)؛ و از طرف دیگر نشان می‌دهد که خودش هم می‌داند که کارش خدشه‌ای در ربوبیت خدا ایجاد نمی‌کند، چرا که در عین اذعان به اینکه خدا به هیچ عنوان مغلوب واقع نمی‌شود، اقدام به گمراه کردن انسانها می‌کند.

(اما اینکه چرا اصلا خدا به او اجازه چنین کاری را داده، در تدبر 5 بحث می‌شود)

2) «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»: چرا شیطان کلمه «أجمعین» را به کار برد، بویژه که در آیه بعد، مخلصین را غیرقابل اغواء دانست؟

الف. ظاهرا شیطان می‌خواهد بگوید من تمام سعی و تلاش خود برای گمراه کردن همگان را به کار می‌برم و از این جهت هیچکس را هم استثنا نمی‌کنم؛ اما پیشاپیش می‌دانم که یک عده‌ای هستند که هرچقدر هم من بکوشم، حریف آنها نمی‌شوم. این نشان می‌دهد عصمت مخلَصین (انبیاء و امامان) منافاتی با اختیار آنها ندارد، و با عصمت فرشتگان متفاوت است. شیطان اصلا سراغ فرشتگان نمی‌رود، اما سراغ معصومین هم می‌آید، هرچند خودش می‌داند که حریف آنها نمی‌شود. (توضیح بیشتر ان شاءالله در بحث از آیه بعد خواهد آمد)

ب. کلمه «جمیع» و «أجمع» برای تاکید بر «اجتماع در یک امر» است (مفردات/202) به‌ویژه در جایی که احتمال جدایی افراد می‌رود (المصباح المنیر2/ 109) و علی‌القاعده این تاکید در تعبیر «أجمعین» بیشتر هم شده است. شاید شیطان می‌خواهد بگوید من بشدت روی کار جمعی حساب می‌کنم تا کار فردی؛ همان چیزی که همواره مشاهده می‌شود فرد بسیاری از اوقات تحت تاثیر جماعت قرار می‌گیرد (تا حدی که برخی معتقد به جبر جامعه شده‌اند) و هر باطلی وقتی توسط جماعتی انجام می‌شود، قبح آن می‌شکند؛ و وقتی گناهی در جامعه‌ای عمومیت یافت، هم انجام آن برای تک‌تک افراد راحت‌تر می‌شود و هم انجام ندادن و مخالفت کردن با آن بسیار دشوارتر می‌شود. اگر این نکته را جدی بگیریم درمی‌یابیم که چرا اسلام این اندازه بر امر به معروف و نهی از منکر تاکید کرده است، تا حدی که قرآن کریم معیار بهترین امت بودن را رعایت آن دانسته (آل‌عمران/110)؛ و امیرالمومنین ع تمامی اعمال نیک (از جمله جهاد) را در قبال آن همچون آب دهانی در قبال دریایی عمیق معرفی کرده است. (نهج‌البلاغه، حکمت374)

3) «قالَ فَبِعِزَّتِکَ ...»: استفاده از تعبیر «فَبِعِزَّتِکَ» توسط شیطان نشان می‌دهد که اگرچه ایمان باید مبتنی بر شناخت باشد، اما ایمان چیزی بیش از شناخت است. شیطان خدا را چنان می‌شناخت که می‌دانست او قدرت مافوقی است که هیچگاه مغلوب نمی‌شود، و حتی به او قسم خورد؛ اما در عین حال به تصریح قرآن کریم «کافر» بود (بقره/34؛ ص/74). وی علاوه بر توحید، نبوت (اینکه عده‌ای مخلَص و لذا معصوم‌اند: ص/83) و معاد (چون تا روز قیامت مهلت خواست: ص/79) را هم می‌شناخت، با این حال، کافر بود. اینها نشان می‌دهد، برای مومن بودن، علاوه بر شناخت، تسلیم بودن در برابر حقیقت و استکبار نورزیدن در برابر حق هم لازم است. (مطهری، عدل الهی/267-278)

4) «قالَ فَـ + بِعِزَّتِکَ ...» حرف «فـ» اصطلاحا فاء تفریع است، یعنی این مطلب را فرع بر مطلب قبلی قرار می‌دهد. آیه قبل، بحث از مهلتی است که خدا به شیطان داد؛ و کاربرد «فـ» در ابتدای جمله شیطان، بدین معناست که: حالا که به من مهلت دادی، من هم همه را گمراه می‌کنم.

این یک خصلت شیطانی است که متاسفانه در بسیاری از افراد پیدا می‌شود: اینکه به آنها امتیازی می‌دهند، اما به جای تشکر و قدردانی، همان امتیاز را دستمایه سوءاستفاده و ضربه زدن قرار می‌دهند.

مواظب باشیم این خصلت شیطانی در ما راه پیدا نکند؛ یا اگر خدای ناکرده راه پیدا کرده، علاجش را جدی بگیریم؛ که بعد از سجده نکردن، این اولین گام شیطان در فاصله گرفتن از خدا بود.

5) سوال

چرا خدا به شیطان اجازه گمراه کردن انسان را داد و این همه امکانات در اختیارش قرار داد (حدیث1)؟

پاسخ:

خداوند به انسان اختیار داده که بتواند خودش راه سعادت را انتخاب کند. در عین حال، هم پیامبرانی فرستاده و هم به او توانایی فهم و عقل داده که بتواند راه درست را بشناسد. در واقع، یکی از فلسفه‌های خلقت انسان، این است که امتحان شود و با انتخاب خودش رشد کند. (هود/7؛ ملک/2؛ و نیز جلسه138، حدیث4)

امتحان و انتخاب زمانی معنا دارد که نه‌تنها دست کم دو گزینه پیش روی شخص وجود داشته باشد، بلکه برای هر دو گزینه نیز انگیزه‌هایی در کار باشد. فطرت و وجدان انسان (شمس/8 ؛ جلسه135، تدبر1) و فرشتگان از سویی او را به سمت خوبی‌ها دعوت می‌کنند (جلسه135، حدیث1). بدی هم از آن جهت که بد است، رغبت کسی را برنمی‌انگیزد؛ پس لازم است که شیطانی فریبکار هم در کار باشد که بدی را خوب جلوه دهد و انسان را به سمت بدی‌ها بخواند تا امتحان الهی واقعی باشد. اگر شیطان نبود و بدی‌‌ای نبود، ارزش خوبی‌ها واقعا شناخته نمی‌شد. به همین جهت است که انسانی که می‌تواند گناه بکند و نمی‌کند، به جایگاهی برتر از فرشتگانی می‌رسد که اصلا نمی‌توانند گناه بکنند. به تعبیر دیگر، پاکی‌ای بسیار ارزشمند است که شخص بتواند ناپاک باشد و انگیزه‌اش را هم داشته باشد، اما پاک بماند.

این مطلب را در کانال نگذاشتم

6) «قال + فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»: شیطان ادعا کرد که همه را (غیر از مخلصین) اغواء می‌کنم، اما آیا نقل این سخن شیطان، به معنای تایید و قبول آن است (یعنی آیا همگان - غیر از مخلَصین که در آیه بعد استثنا شده‌اند- اغواء می‌شوند)؟

در واقع، شیطان کاری را که خودش می‌خواهد انجام دهد بیان کرد، و مانند خدا نیست که هرچه بخواهد، حتما واقع بشود، اما اینکه خداوند ادعای وی را رد نکرد، آیا بنوعی تایید ادعای او نیست؟

شاید آیات 39-42 سوره حجر پاسخ خوبی برای این مساله باشد. در آنجا هم شیطان همین تعبیر و همین استثناء را به کار می‌برد، ولی خداوند می‌فرماید «تو بر بندگانم تسلط نخواهی داشت، مگر افراد «غاوی» که خودشان از تو تبعیت کنند» و درواقع، مطلب را بالعکس می‌کند (شیطان می‌گوید: همه را گمراه می‌کنم بجز...؛ خدا می‌فرماید: برهیچکس تسلط نداری بجز...) یعنی شیطان می‌کوشد همه (غیر از مخلَصین) اغوا شوند؛ اما عده‌ای اغوا می‌شوند که شیطان فقط بر آنها که اغوا شوند و دنبال او راه بیفتند سلطه خواهد داشت.

درواقع شیطان کار خودش را بیان کرده است، اما آیه هیچ دلالتی ندارد که بر اثر کار او همه‌ی غیرمخلَصین هم اغوا ‌شوند.



[1] . کتاب العین4/ 456 ؛ المحیط فی اللغة، ج‏5، ص149؛

[2] . البته برخی از متاخرین کاملا برعکس گفته‌اند، که به نظر نمی‌رسد حق با آنها باشد. محمدباقر شریف قرشی می‌گوید: «غىّ و غوایة بمعنى رفتن براه هلاکت است. گر چه آنرا ضلالت نومیدى، جهل ناشى از اعتقاد فاسد و فساد گفته‏اند، زیرا ضلالت بمعنى گمراهى است و غىّ با آن و رفتن در راه هلاکت هر دو میسازد بعبارت دیگر ضالّ ممکن است بى‏هدف باشد یا در راه هلاکت ولى غوایت آن است که فقط در راه هلاکت باشد طبرسى ذیل آیه قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِ‏ (بقره: 256) فرموده: «غَوَى یَغْوَى غَیّاً وَ غَوایَةً: سَلَکَ طَریقَ الْهَلاکِ» یعنى راه هلاکت در پیش گرفت: در نهایه آنرا ضلالت و دخول در باطل گفته است بنظرم منظورش قسمت دوم ضلالت است که همان هلاکت و دخول در باطل باشد.» (قاموس قرآن، ج‏5، ص132) کلام مرحوم طبرسی در مقام مقایسه آن با ضلالت نبوده و لذاواقعا چنین دلالتی ندارد. ایشان گفته‌اند: «الرشد نقیض الغی و هو الرشد و الرشد و تقول غوی یغوى غیا و غوایة إذا سلک طریق الهلاک و غوى إذا خاب قال الشاعر:

         و من یلق خیرا یحمد الناس أمره             و من یغو لا یعدم على الغی لائما

 و غوی الفصیل یغوى غوى إذا قطع عن اللبن حتى یکاد یهلک» (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏2، ص630)

 


140) سوره زمر (39) آیه 18 الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْل

بسم الله الرحمن الرحیم

140) سوره زمر (39) آیه 18

الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ

ترجمه

[پس، بشارت بده بندگانم را،] آنان که به سخن گوش می‌دهند تا بهترینش را پیروی کنند. آنان کسانی‌اند که خداوند هدایشان کرده است و آنان‌اند که خردمندان‌اند.

نکات ترجمه

«أُولُوا الْأَلْباب» = «أُولُوا» + «الْأَلْباب». «أُولُوا» جمع «أولی» به معنای «برخوردار از، صاحبِ، دارای» می‌باشد. «ألْباب» جمع «لُبّ» است. لب در اصل بر دو معنا دلالت دارد، یعنی ثبات و همراهی با چیزی (که تلبیه و لبیک از همین باب است و به معنای این است که من بر اطاعت تو پابرجا هستم)، و دیگری خلوص و محض بودن است و به همین جهت عقل را لبّ گویند (معجم المقاییس اللغة5/ 200) در واقع، «لبّ»، عقل خالص از هرگونه شائبه است و به همین جهت قرآن کریم درک مطالبی را که جز عقول پاک و بی‌آلایش بدان دست نمی‌یابند کار اولواالباب دانسته است (مفردات ألفاظ القرآن/733) و در تفاوت لبّ و عقل گفته‌اند که در لبّ توجه به خلوص محتوایی است که به دست می‌آید، اما در عقل، توجه به حصر و گردآوری محتواهایی است که به دست می‌آید [چون عقل از عقال که به معنای پابند شتر است، می‌آید] (الفروق فی اللغة/76)

حدیث

1) امام کاظم ع حدیثی طولانی که به شرح عقل و جایگاه آن در دین‌ورزی (خطاب به هشام بن حکم) دارند؛ که شروع آن چنین است:

هشام! خداوند تبارک و تعالی اهل عقل و فهم را در کتاب خود بشارت داد و فرمود: «پس، بشارت بده بندگانم را، آنان که به سخن گوش می‌دهند تا بهترینش را پیروی کنند. آنان کسانی‌اند که خداوند هدایشان کرده است و آنان‌اند که خردمندان‌اند.»

هشام! خداوند تبارک و تعالی با عقل حجت ها را بر مردم تمام کرد و با بیان پیامبران را یاری داد و با ادله آنان را به ربوبیتش رهنمون شد و فرمود ...

الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص13

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع یَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَشَّرَ أَهْلَ الْعَقْلِ وَ الْفَهْمِ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب‏» یَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَکْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ وَ نَصَرَ النَّبِیِّینَ بِالْبَیَانِ وَ دَلَّهُمْ عَلَى رُبُوبِیَّتِهِ بِالْأَدِلَّةِ فَقَال ‏...

2) روزی عده‌ای از شیعیان نزد امام باقر ع گرد آمده بودند؛ پس ایشان را موعظه کرد و آنها را هشدار داد در حالی که آنان غافل و سرگرم [دنیا] بودند؛ این مطلب خیلی ایشان را ناراحت کرد؛ پس اندکی درنگ کرد، سپس سر به جانب ایشان بلند کرد و فرمود:

مسلّما اگر قسمتى از گفتار من بر دل یکى از شما نشسته بود [حتما] بدان جان میداد. هان! اى شبح‌های بى‏روح، و اى فتیله‏هاى بى‏سو، گویی شما همچون چوبهاى تکیه داده شده (منافقون/4)، ویا مانند بتهاى بی‌بر و بارید! آیا [نمیخواهید] طلا از معدن برگیرید؟! و یا روشنى از نور تابان بیابید؟! یا مروارید از دریا بچنگ آرید؟ گفتار نیک و خوب را از [دهان‏] هر کس که درآید- هر چند که بدان عمل نکند که خداوند می‌فرماید: «آنان که به سخن گوش می‌دهند تا بهترینش را پیروی کنند. آنان کسانی‌اند که خداوند هدایشان کرده است» ...

تحف العقول، ص291

وَ حَضَرَهُ [الإمام الباقر] ذَاتَ یَوْمٍ جَمَاعَةٌ مِنَ الشِّیعَةِ فَوَعَظَهُمْ وَ حَذَّرَهُمْ وَ هُمْ سَاهُونَ لَاهُونَ فَأَغَاظَهُ ذَلِکَ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیْهِمْ فَقَالَ

إِنَّ کَلَامِی لَوْ وَقَعَ طَرَفٌ مِنْهُ فِی قَلْبِ أَحَدِکُمْ لَصَارَ مَیِّتاً أَلَا یَا أَشْبَاحاً بِلَا أَرْوَاحٍ وَ ذُبَاباً بِلَا مِصْبَاحٍ کَأَنَّکُمْ «خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ» وَ أَصْنَامٌ مَرِیدَةُ أَ لَا تَأْخُذُونَ الذَّهَبَ مِنَ الْحَجَرِ أَ لَا تَقْتَبِسُونَ الضِّیَاءَ مِنَ النُّورِ الْأَزْهَرِ أَ لَا تَأْخُذُونَ اللُّؤْلُؤَ مِنَ الْبَحْرِ خُذُوا الْکَلِمَةَ الطَّیِّبَةَ مِمَّنْ قَالَهَا وَ إِنْ لَمْ یَعْمَلْ بِهَا فَإِنَّ اللَّهَ یَقُولُ- الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّه‏... [1]

3) حضرت مسیح ع فرمود: حق را از اهل باطل بگیرید و باطل را از اهل حق نگیرید. نقدکننده سخنان باشید؛ که چه بسیار گمراهی‌ای که با آیه‌ای از کتاب خدا آراسته می‌شود همان گونه که درهمی از مس، با نقره‌ی آبگون آراسته می‌شود به نحوی که در نگاه [نقره واقعی و مس نقره اندود] یکسان به نظر می‌رسند در حالی که اهل بصیرت بدان آگاهند.

المحاسن، ج‏1، ص229-230

عَنْ عَلِیِّ بْنِ عِیسَى الْقَاسَانِیِّ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ الْمَیْسِرِیِّ رَفَعَهُ قَالَ:

قَالَ الْمَسِیحُ ع خُذُوا الْحَقَّ مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ لَا تَأْخُذُوا الْبَاطِلَ مِنْ أَهْلِ الْحَقِّ کُونُوا نُقَّادَ الْکَلَامِ فَکَمْ مِنْ ضَلَالَةٍ زُخْرِفَتْ بِآیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ کَمَا زُخْرِفَ الدِّرْهَمُ مِنْ نُحَاسٍ بِالْفِضَّةِ الْمُمَوَّهَةِ النَّظَرُ إِلَى ذَلِکَ سَوَاءٌ وَ الْبُصَرَاءُ بِهِ خُبَرَاء

4) از امام صادق ع در حدیثی طولانی توضیح می‌دهند که تمام اعضا و جوارح آدمی در قبال «ایمان‌ورزی» وظیفه‌ای خاص خود دارند و یک‌یک این وظایف را شرح می‌دهند تا به گوش می‌رسند و می‌فرمایند:

و... بر گوش واجب کرد که از گوش دادن به آنچه خداوند حرام کرده خود را پاک و منزه نگهدارد و از آنچه برایش حلال نیست و خدا او را از آن بازداشته است و نیز از دل دادن به شنیدن آنچه خداوند را خشمگین می‌سازد، رویگردان شود و فرمود: «و در کتاب بر شما نازل شد که وقتی شنیدید که به آیات خدا کفر ورزیده می‌شود و آنها را مسخره می‌گیرند، پس با آنان منشینید تا در بحث دیگری وارد شوند» (نساء/140)

سپس خداوند فراموشی را استثنا کرد و فرمود: «و اگر شیطان تو را به فراموشی مبتلا کرد، پس هنگامی که به یاد آوردی دیگر با افراد ظالم منشین.» (انعام/68)

و فرمود: «پس، بشارت بده بندگانم را، آنان که به سخن گوش می‌دهند تا بهترینش را پیروی کنند. آنان کسانی‌اند که خداوند هدایشان کرده است و آنان‌اند که خردمندان‌اند» (زمر/18)

و خداوند عز و جل فرمود: «بتحقیق که مومنان رستگار شدند، کسانی که در نمازشان خاشع‌اند؛ و کسانی که از [سخن] لغو رویگردانند؛ و کسانی که نسبت به زکات اداکننده‌اند» (مومنون/1-4)

و فرمود: «و هنگامی که لغو شنیدند از آن رویگردان شدند و گفتند کارمان برای خودمان و کار شما برای خودتان» (قصص/55)

و فرمود: «و هنگامی که به لغوی برسند با بزرگواری از آن عبور می‌کنند» (فرقان/72)

پس این است آنچه خداوند از ایمان بر شنوایی واجب کرد که به آنچه برایش حلال نیست با دلدادگی گوش نسپارد و این عملش است و این از ایمان است...

الکافی، ج‏2، ص35

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَیْرِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:...

... لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِیمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَیْهَا وَ فَرَّقَهُ فِیهَا فَلَیْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُکِّلَتْ مِنَ الْإِیمَانِ بِغَیْرِ مَا وُکِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِی بِهِ یَعْقِلُ وَ یَفْقَهُ وَ یَفْهَمُ وَ هُوَ أَمِیرُ بَدَنِهِ الَّذِی لَا تَرِدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْیِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْهَا عَیْنَاهُ اللَّتَانِ یُبْصِرُ بِهِمَا وَ أُذُنَاهُ اللَّتَانِ یَسْمَعُ بِهِمَا وَ یَدَاهُ اللَّتَانِ یَبْطِشُ بِهِمَا وَ رِجْلَاهُ اللَّتَانِ یَمْشِی بِهِمَا وَ فَرْجُهُ الَّذِی الْبَاهُ مِنْ قِبَلِهِ وَ لِسَانُهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ رَأْسُهُ الَّذِی فِیهِ وَجْهُهُ فَلَیْسَ مِنْ هَذِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُکِّلَتْ مِنَ الْإِیمَانِ بِغَیْرِ مَا وُکِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ اسْمُهُ یَنْطِقُ بِهِ الْکِتَابُ لَهَا وَ یَشْهَدُ بِهِ عَلَیْهَا فَفَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ غَیْرَ مَا فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ وَ فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ غَیْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْعَیْنَیْنِ و...

... وَ فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ أَنْ یَتَنَزَّهَ عَنِ الِاسْتِمَاعِ إِلَى مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ أَنْ یُعْرِضَ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَهُ مِمَّا نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ وَ الْإِصْغَاءِ إِلَى مَا أَسْخَطَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ فِی ذَلِکَ «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ» ثُمَّ اسْتَثْنَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَوْضِعَ النِّسْیَانِ فَقَالَ «وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» وَ قَالَ «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» وَ قَالَ «وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ» وَ قَالَ «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً» فَهَذَا مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى السَّمْعِ مِنَ الْإِیمَانِ أَنْ لَا یُصْغِیَ إِلَى مَا لَا یَحِلُّ لَهُ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ مِنَ الْإِیمَان‏...

روایات زیر را برای رعایت اختصار در کانال نیاوردم:

5) از امام صادق ع درباره سخن خداوند که می‌فرماید: «آنان که به سخن گوش می‌دهند تا بهترینش را پیروی کنند ...» سوال شد؛ فرمودند:

منظور کسانی است که تسلیم آل محمد ص هستند، کسانی که حدیث را می‌شنوند و در آن زیاد و کمی انجام نمی‌دهند و همان طور که شنیده‌اند ارائه می دهند.

الکافی، ج‏1، ص392؛ الإختصاص، ص5[2]؛ مختصر البصائر، ص236[3]

أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ أَیْمَنَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع‏ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ قَالَ هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لآِلِ مُحَمَّدٍ الَّذِینَ إِذَا سَمِعُوا الْحَدِیثَ لَمْ یَزِیدُوا فِیهِ وَ لَمْ یَنْقُصُوا مِنْهُ جَاءُوا بِهِ کَمَا سَمِعُوهُ.[4]

6) و روی عن الإمام الراشد الصابر أبی الحسن علی بن محمد ع‏

... وَ لَیْسَ کُلَّمَا وَرَدَتْ آیَةٌ مُشْتَبِهَةٌ کَانَتِ الْآیَةُ حُجَّةً عَلَى مُحْکَمِ الْآیَاتِ اللَّوَاتِی أُمِرْنَا بِالْأَخْذِ بِهَا مِنْ ذَلِکَ قَوْلُهُ «مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ ...» الْآیَةَ وَ قَالَ «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أَیْ أَحْکَمَهُ وَ أَشْرَحَهُ «أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب» تحف العقول، ص475‏[5]

تدبر

1) «[فبشر عبادِ] الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»: این آیه شاید از بهترین دلایلی است که نشان می‌دهد در اسلام اصل بر تحقیق و آزاداندیشی است:

تعبیر «أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ» دلالت دارد که خداوند هدایت شدگان را منحصر در این افراد می‌داند؛ افرادی که آنها را این گونه توصیف کرده است که اولا اهل تعصب نیستند، بلکه اهل گوش دادن به سخن هستند؛ ثانیا اهل تشخیص هستند و نه فقط بین خوب و بد، بلکه بین خوب و خوبتر می‌توانند تشخیص دهند (احسن، یعنی بهتر) و ثالثا وقتی به حقیقتی می‌رسند، در مقابل آن حقیقت تسلیم‌اند و از آن پیروی می‌کنند، و معیارشان حقیقتی است که با بررسی سخنان تشخیص داده‌اند، نه تبعیت از این و آن؛ و در نهایت هم مهمترین صفت این اهل هدایت، این است که برخوردار از عقلی بی‌شائبه و در یک کلام خردمند بوده‌اند.

اگر توجه کنیم که کل این جمله وصف کلمه «عبادِ» (بندگانم) است - که در پایان آیه قبل آمده بود - می‌فهمیم بندگی خدا چه پیوند وثیقی با اهل عقل و فهم بودن و آزاداندیشی دارد (همچنین: حدیث1) و جالب اینجاست که در اسلام، این شنیدن سخنان و آنگاه بررسی آنها، یکی از وظایف شرعی گوش برشمرده شده است. (حدیث4)

2) باز هم یک معضل فرهنگی در جامعه ما:

«یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»: در جلسه 88 (توبه/61) درباره ضرورت خوب گوش دادن احادیث متعددی نقل شد و نیز به وجود یک معضل حاد فرهنگی در جامعه ما (یعنی گوش ندادن به سخن دیگران، تدبر1) اشاره شد. در اینجا نکته دیگری باید به آن اضافه کرد که: گوش دادن بتنهایی کافی نیست؛ بلکه باید علاوه بر آن باید اهل تشخیص هم بود، آن هم بین خوب و خوبتر، و اهل پیروی از حق هم بود؛ و حقیقت این است که در این دو زمینه هم کم مشکل نداریم! اما برای حل این مشکل باید از خودمان شروع کنیم:

-         چه اندازه اهل گوش دادن هستیم (یستمعون)؟

-         وقتی گوش دادیم، چه اندازه اهل تشخیص (أحسنه) هستیم؟ آیا واقعا با عقل خالص و بی‌شائبه (اولواالالباب) قضاوت می‌کنیم یا صرفا بر اساس جناح‌بندی‌ها و علائق پیشین خود؟

- و وقتی حقیقت را تشخیص دادیم، چه اندازه اهل پیروی هستیم (یتبعون)؟

3) «[عبادِ] الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ ...»

متاسفانه در جامعه ما (و چه‌بسا در کل جامعه جهانی) تعصب‌ورزی و گوش ندادن، اگرچه در بیان مذمت می‌شود، اما، چه در میان دینداران و چه در میان بی‌دینان، عملا یک افتخار شده است؟ چگونه؟

کسانی که دینداری‌شان ارثی است از ترس اینکه مبادا بفهمند دینشان اشتباه بوده، هیچ سخنی را گوش نمی‌دهند و بی‌دینان هم از اینکه مبادا بفهمند که دین حاوی سخن حق است و مخالفتشان غیرمنطقی بوده، سخن دین را گوش نمی‌دهند! اولی واضح است، فقط دومی را اندکی توضیح می‌دهم:

بسیاری از آنان که به خیال خود در مقام نقد دین و دینداری برمی‌آیند، در کل تحلیل‌هایشان هیچ آیه و روایتی نمی‌آورند که معلوم شود واقعا سخن دین را خوانده‌اند؛ و می‌بینیم که حتی از خواندن و ترجمه کردن یک آیه ناتوانند؛ متون اسلامی را به طور جدی و تخصصی مطالعه نکرده‌اند؛ بلکه با دیدن گروه‌های انحرافی افراطی‌ای مثل داعش، و تصورات خودساخته‌ای که بر اساس یک سلسله منابع دست چندم از دین دارند، درباره حقیقت دین و دینداری اظهارنظر می‌کنند.

اینان در زمان نوح، از ترس اینکه سخن حق را بشنوند گوششان را می‌پوشاندند (نوح/7) در زمان پیامبر اکرم به همدیگر توصیه می‌کردند که به سخن قرآن گوش ندهید (فصلت/26) و امروزه هم به بهانه لزوم نوآوری و تعدد قرائات و متعصب نبودن! و ...، از خواندن و شنیدن متن کلام خدا روی‌گردانند.

4) «... فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» صرف گوش دادن کافی نیست. حتی سراغ ابعاد خوب کلام هم رفتن کافی نیست؛ باید «خوبتر» را از «خوب» تشخیص داد. یکی از ترفندهای مهم کسانی که می‌خواهند تفسیر به رای کنند و سخن خود را به اسم خدا (یا به هر اسم جذاب دیگری) به خود و دیگران القا نمایند، این است که برخی سخنان «خوب» را کنار هم می‌گذارند تا خود و دیگران را از «خوبتر» باز دارند. برای همین است که باید نقاد کلام بود تا نتوانند با سخنان «خوب» ما را به بیراهه بکشانند! (حدیث3)

ضمنا خودمان هم خیلی وقت‌ها «خوبی»هایی را که دلمان می‌خواهد، می‌بینیم، تا «خوبتر»ی که باید ببینیم، نبینیم.

و البته چنانکه گفته شد، تشخیص «خوبتر» هم کافی نیست. باید بعد از تشخیص، پیروی کرد تا توان تشخیص انسان اضافه شود (جلسه135، حدیث4)

5) «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ... هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»:

تعبیر «أَحْسَنَهُ» قیدی هم بر «یستمعون القول» می‌زند و تعبیر «اولوالالباب» در پایان آیه نیز بر این قید صحه می‌گذارد و جمعا نشان می‌دهند که هرسخنی هم شنیدنی نیست. به قول آقای قرائتی: کسانى حقّ شنیدن هر سخنى را دارند که از نظر علمى و منطقى قدرت تشخیص احسن را داشته باشند (تفسیر نور10/ 156)

توضیح مطلب:

نگفتند بین خوب و بد تشخیص می‌دهد؛ بلکه بین خوب و خوبتر تشخیص می‌دهد. سخنی که انسان، به هر دلیلی، پیشاپیش می‌داند که بد است، شنیدن ندارد. وقتی فاسق خبر آورد، سریع گوش نده (حجرات/6)؛ اگر هم گوش می‌دهی، دل نده (جلسه139/حدیث2). مبادا آزاداندیشی بهانه شود که مطالبی که می‌دانی باطل است گوش دهی. برخی چیزها هست که بد و باطل بودنش از همان ابتدا معلوم است. باید بین خوب و خوبتر انتخاب کنی، نه بین خوب و بد. شاید به همین جهت است که تاکید کرد اینها که چنین‌اند صاحب عقل بی‌شائبه (اولواالالباب) اند. (ما گاهی به خاطر شائبه و آلودگی‌های روحی‌مان دلمان می‌خواهد سخن خاصی را - که می‌دانیم باطل است - بشنویم و این اوقات است که این آیات را بهانه می‌کنیم.)

6) «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ ...» اینکه بعد از استماع قول، پیروی کردن را آورد نشان می‌دهد منظور، قولی است که ربطی به عمل داشته باشد (المیزان‏17/ 25) برای همین است که در این آیه، بحث را روی خوب و خوبتر برد، نه روی خوب و بد (تدبر5)

به قول آیت الله جوادی آملی، امیرالمومنین که فرمود «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال» (به سخن گوش بده و نگاه نکن که سخنگو کیست) در مطالب نظری و در مقام شناخت حقیقت بود؛ وگرنه در جایی که جای عمل است [به تعبیر این آیه، مقام تبعیت است] خود ایشان فرمود: «کلمة حقٍ یراد بها الباطل» (کلمه حقی که از آن باطل اراده شده است.)

http://www.esranews.org/FA/News/139069/%D8%AA%D8%B6%D8%A7%D8%B1%D8%A8%20%D8%A2%D8%B1%D8%A7%20%D9%88%20%D9%87%D9%85%D8%AF%D9%84%D9%8A%20%D9%85%D8%AA%D9%81%D9%83%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%9B%20%D8%B1%D8%A7%D9%87%20%D8%A8%D8%B1%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D9%8A%20%D8%B5%D9%84%D8%AD%20%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%D9%8A%20%D9%88%20%D8%B1%D8%B4%D8%AF%20%D8%B9%D9%84%D9%85%D9%8A

7) «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ... هَداهُمُ اللَّهُ ... هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» خداوند دو نعمت ویژه به انسان داده است: عقل و بیان؛ که عامل تمایز انسان از حیوانات دقیقا در همین دو چیز است؛ و تنها راه هدایت، استفاده درست از همین دو چیز است: عقل خالص داشتن (اولوالالباب) و شنیدن سخنان و تبعیت از بهترین آنها. اگر هم به اعمال خوب فراخوانده شده‌ایم هدفش این است که عقلمان آلوده نشود و پاک بماند.

یادمان باشد هدایت شدن، امری خودبخودی ویا محصول کارهای عجیب و غریب انجام دادن و خواب دیدن و ... نیست؛ هدایت در این است که عقلمان از هر آلودگی پاک باشد و آنگاه سخنان خوب و خوبتر را بشنویم و خوبتر را بشناسیم و بدان عمل کنیم.

تدبر زیر را در کانال نیاوردم

8) «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ...»: برخی با توجه به آیاتی که «القول» را در مورد قرآن به کار برده (مومنون/68 و قصص/51) برخی در اینجا نیز یکی از مصادیق «القول» را خود قرآن دانسته‌اند (مثلا: مجمع‌البیان8/ 770؛ تأویل الآیات الظاهرة/21[6]) پس تبعیت از «خوبتر» در میان قرآن، شاید یعنی آنچه به خود شخص بیشتر ارتباط دارد. اینکه انسان بتواند دوای هر درد خود را از قرآن به دست آورد و بفهمد کدام آیه با حال و روز او بیشتر تطابق دارد، قطعا عامل هدایت وی می‌شود و قطعا دلیل بر برخورداری از یک عقل خالص است. [البته علامه طباطبایی با اینکه «قول»‌ را به معنای قرآن بگیریم، مخالفند و آن را «تخصیص بدون مخصص» دانسته‌اند (المیزان17/ 251)؛ در حالی که اولا دو آیه مومنون/68 و قصص/51 می‌تواند مخصص باشد و ثانیا اگر این را به عنوان یکی از مصادیق آیه بدانیم اصلا تخصیصی نزده‌ایم]



[1] . در همین معناست این روایت از حضرت مسیح:

عَنْهُ

[2] . حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْمُؤْمِنُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ قَالَ هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لِآلِ مُحَمَّدٍ ص إِذَا سَمِعُوا الْحَدِیثَ أَدَّوْهُ کَمَا سَمِعُوهُ لَا یَزِیدُونَ وَ لَا یَنْقُصُونَ.

[3]. یَحْیَى، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ أَوْ عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا بَصِیرٍ یُحَدِّثُ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ قَالَ: «هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لِآلِ مُحَمَّدٍ ص، إِذَا سَمِعُوا الْحَدِیثَ جَاءُوا بِهِ کَمَا سَمِعُوهُ، وَ لَمْ یَزِیدُوا فِیهِ، وَ لَمْ یَنْقُصُوا مِنْهُ»

[4] . این حدیث هم به همین مضمون نزدیک است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلَ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ- الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ قَالَ هُوَ الرَّجُلُ یَسْمَعُ الْحَدِیثَ فَیُحَدِّثُ بِهِ کَمَا سَمِعَهُ لَا یَزِیدُ فِیهِ وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهُ. (الکافی، ج‏1، ص51)

[5] . در الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص453 این روایت بدین صورت نقل شده است:

وَ لَیْسَ کُلُّ آیَةٍ مُشْتَبِهَةٍ فِی الْقُرْآنِ کَانَتِ الْآیَةُ حُجَّةً عَلَى حُکْمِ الْآیَاتِ اللَّاتِی أُمِرَ بِالْأَخْذِ بِهَا وَ تَقْلِیدِهَا وَ هِیَ قَوْلُهُ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ الْآیَةَ وَ قَالَ فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ لِمَا یُحِبُّ وَ یَرْضَى وَ یُقَرِّبُ لَنَا وَ لَکُمُ الْکَرَامَةَ وَ الزُّلْفَى وَ هَدَانَا لِمَا هُوَ لَنَا وَ لَکُمْ خَیْرٌ وَ أَبْقَى إِنَّهُ الْفَعَّالُ لِمَا یُرِیدُ الْحَکِیمُ الْمَجِیدُ.

[6] . و اعلم أیدک الله تعالى أنه قد ورد من طریق العامة و الخاصة الْخَبَرُ الْمَأْثُورُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ قَالَ لِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‏  نَزَلَ الْقُرْآنُ أَرْبَاعاً رُبُعٌ فِینَا وَ رُبُعٌ فِی عَدُوِّنَا وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ أَحْکَامٌ وَ لَنَا کَرَائِمُ الْقُرْآنِ. و کَرَائِمُ الْقُرْآنِ مَحَاسِنُهُ وَ أَحْسَنُهُ‏ لِقَوْلِهِ تَعَالَى‏ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏ و القول هو القرآن. [رواه فرات بن إبراهیم الکوفیّ فی تفسیره ص 2، و ابن المغازلی فی مناقبه ص 328 ح 375، و أیضا الحافظ أبو نعیم فی« ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام» على ما ذکره العلّامة المجلسی( ره) فی البحار ج 35 ص 359، و الخبر فی کلّ موضع ممّا ذکر مرویّ عن ابن عبّاس عن النبیّ صلّى اللّه علیه و آله، نعم الخبر روی فی غیر واحد من الکتب بعینه عن الأصبغ بن نباتة عن علی علیه السّلام. تأویل الآیات الظاهرة، ص21، پاورقی 3]

 


139) سوره زمر (39) آیه 17 وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوت

بسم الله الرحمن الرحیم

139) سوره زمر (39) آیه 17

وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِبادِ

ترجمه

و کسانی که از طاغوت کناره‌گیری کردند، از اینکه بپرستندش، و به خدا بازگشتند، [فقط] برایشان بشارت! پس، بشارت بده بندگانم را ...

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«اجْتَنَب» از ماده «جنب» است. این ماده در دو معنا به کار می‌رود: یکی جَنب و سمت و ناحیه [که در فارسی هم رواج دارد] و دیگری به معنای «دوری» و فاصله گرفتن؛ و «جُنُب» را هم از همین باب گویند که به خاطر وضعیتی که بر او عارض شده باید از نماز و مسجد و ... اجتناب کند. (معجم المقاییس اللغة1/ 483) شاید تعبیر «کناره» در فارسی بهترین معادل آن باشد که هم بر «پهلو» دلالت می‌کند و هم در ترکیب‌هایی مانند «کناره‌گیری» بر دوری و فاصله گرفتن.

«الطَّاغُوتَ» از ماده «ط‌غ‌و» یا «ط‌غ‌ی» است که این ماده دلالت دارد بر تجاوز از حد با سرکشی و عصیان؛ چنانکه در مورد آبی هم که در زمان نوح همه‌جا را فراگرفت تعبیر «طغی الماء» (حاقه/11) به کار رفته است. «طاغوت» بر وزن «فَعَلوت» (مانند جبروت، ملکوت)‌ است[1] (مفردات ألفاظ القرآن/520) که این صیغه دلالت بر مبالغه فراوان می‌کند (الکشاف4/ 120).[2] تفاوت طغیان با «تجاوز» در این است که تجاوز صرفا از حد گذر کردن است، اما طغیان از حد گذر کردنی است که با نوعی قهر و غلبه همراه باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم8/ 63) و تفاوتش با «عتو» (سرکشی) در این است که شدت بیشتری دارد و سرکشی‌ای است که با قهر و غلبه همراه و مستلزم ظلم است (الفروق فی اللغة/224)[3]

«أَناب» از ماده «ن‌وب» به معنای «رجوع مکرر به جایی» است و به همین جهت به زنبور عسل هم  «نَوْب» گفته می‌شود چون دائما به کندوی خود برمی‌گردد.[4] و «الْإِنَابَةُ إلى اللّه» به معنای رجوع به جانب خداوند با توبه و اخلاص عمل برای اوست (مفردات ألفاظ القرآن/ 827) و در تفاوت «انابه» با «رجوع» گفته‌اند که انابه، رجوع به سمت طاعت، و دارای بار معنایی مثبت است و لذا به کسی که به جانب معصیت برگردد تعبیر اناب به کار نمی‌رود. (الفروق فی اللغة/300)

«عِبادِ» در اصل «عبادی» بوده است که یاء آن، به خاطر «فصل» (توقف در این کلمه و جدا افتادنش از جمله بعد) حذف شده است (إعراب القرآن الکریم3/ 13)[5]

شأن نزول

از زید بن اسلم نقل شده است که آیه «وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها» در وصف سه نفر که در زمان جاهلیت هم بر اعتقاد به توحید بودند و «لا اله الا الله» می‌گفتند، نازل شده است: زید بن عمرو بن نفیل، ابوذر غفاری، و سلمان فارسی[6]

(لباب النقول/184- 185، و أسباب النزول/205) به نقل از دلائل الصدق لنهج الحق، ج‏5، ص258

حدیث

1) از امام صادق ع از قول امام باقر ع روایت شده است که:

شما [= کسانی که بر وصیت پیامبر ص در مورد اهل بیت پایدار ماندید] هستید «کسانی که از طاغوت کناره‌گیری کردند، از اینکه بپرستندش»؛ و هرکس که از جبّار و ستمگری اطاعت کند او را پرستیده است.

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص502 ؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص770

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ:

 أَنْتُمْ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ مَنْ أَطَاعَ جَبَّاراً فَقَدْ عَبَدَهُ.[7]

2) امام باقر ع فرمود:

کسی که به سخنگویی کاملا گوش بسپارد (به سخنان وی دل بدهد) بتحقیق که او را پرستیده است؛ پس اگر سخنگو، مطلبی را از جانب خدای عز و جل ادا کند، محققا خدا را پرستیده است؛ و اگر سخنگو مطلبی را ار جانب شیطان ادا کند قطعا که شیطان را پرستیده است.

الکافی، ج‏6، ص435

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْأَرْمَنِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ یُؤَدِّی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یُؤَدِّی عَنِ الشَّیْطَانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّیْطَانَ.

3) امام صادق ع فرمود: بدرستی که بنی‌امیه مردم را در آموزش ایمان آزاد گذاشتند اما در آموزش شرک [اینکه چه مولفه‌هایی موجب ورود شرک در عقاید و اعمال انسان می‌شود] آزاد نگذاشتند تا هنگامی که آنها را به سوی شرک سوق دادند، نفهمند.

الکافی، ج‏2، ص416

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ بَنِی أُمَیَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْکِ لِکَیْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوه‏.

تدبر

1) «وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِبادِ»: این آیه مقدمه آیه‌ای است که بشارت به آزاداندیشان می‌دهد، کسانی که سخنان را می‌شنوند و بهترین را برمی‌گزینند (که ان‌شاءالله فردا بحث خواهد شد). عبادت کردن فقط خم و راست شدن نیست. هر سخنگویی که انسان به وی دل دهد، عبادتش کرده است (حدیث2). برای همین، شرط اول آزاداندیشی و تحقیق، کناره‌گیری از طاغوت و یکسره خود را وقف حقیقت محض (خدا) کردن و بین حقیقت و باطل فرق گذاشتن است. دروغ می‌گوید کسی که تعلق خاطری به طاغوتی دارد، ویا مرزی بین حقیقت و باطل قبول ندارد، و ادعای آزاداندیشی هم می‌کند. چرا که آزاداندیشی، یعنی به هیچ باطلی تعلق خاطر نداشتن؛ و فقط حقیقت را معیار قرار دادن و آزادانه به حقیقت رسیدن. پس، کسی که به حقیقت محض پشت پا زده است، چگونه می‌تواند ادعای آزاداندیشی داشته باشد؟!

و از عجایب عالم این است که امروزه کافران (که حقیقت محض را انکار می‌کنند) پرچمدار شعار آزاداندیشی شده‌اند و قبول پلوارالیسم و تکثرگرایی - که مرزی برای حقیقت و باطل قائل نیست - معیار آزاداندیشی معرفی می‌شود.

و این همان ترفند بنی‌امیه است (حدیث3)، یعنی اجازه می‌دادند حق بیان شود، اما اجازه نمی‌دادند دیدگاه‌های باطل به طور جدی به نقد کشیده شود؛ امروزه هم وقتی به نام پلورالیسم، حق و باطل یکسان احترام شود، و کنار زدن باطل تخطئه شود! انسانها باطل بودن باطل را نخواهند شناخت و لذا اهل باطل می‌توانند بر آنها مسلط شوند.

2) «وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ ...»: همواره کنار گذاشتن باطل، مقدم بر پیروی حق است. همان طور که ابتدا «لا اله» است و سپس «الا الله»، در این آیه هم ابتدا «اجتنبوا الطاغوت» است، سپس «انابوا الی الله»

به قول حافظ:

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

3) «الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها... فَبَشِّرْ عِبادِ»:

به لحاظ نحوی، «ان یعبدوها» بدل برای «الطاغوت» می‌باشد (الکشاف4/ 120)، یعنی آنچه در قبال طاغوت، اجتناب‌کردنی است، عبادت کردن و خاضع شدن و در برابر او تسلیم بودن است.

آین آیه منطق مذاکره با مستکبران عالم، که به حق خود راضی نیستند و می‌خواهند با زور و قدرتشان بر دیگران مسلط شوند، را نشان می دهد: اگر مستکبر دست از خوی تجاوزگریش بردارد، با او مشکلی نداریم، اما کسی که بنده خداست (عبادِ) به هیچ عنوان حاضر نیست در مقابل مستکبران عالم کرنش کند. (حدیث1)

4) «اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها»: انسان بخواهد یا نخواهد از کسی اطاعت می‌کند و در واقع کسی را عبادت می‌کند. اگر کسی می‌خواهد به سوی حقیقت محض (خدا) روی آورد، چاره‌ای ندارد که از هر دعوت باطل و غیرخدایی (طاغوت) دوری گزیند. خداوند در وجود انسان یک دل بیشتر قرار نداده (احزاب/4) و حقیقت و باطل را نمی‌توان با هم در یک دل جمع کرد.

5) «وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا ... وَ أَنابُوا ... فَبَشِّرْ عِبادِ» چرا بعد از بیان «کسانی که چنین و چنان‌اند» نفرمود «فبشرهم: بدانها بشارت بده» بلکه فرمود «فبشر عبادِ: بندگانم را بشارت بده»؟

الف. این از باب تشریف و احترامی است که خدا برای چنان کسانی قائل شده و نیز برای این است که در آیه بعد می‌خواهد آنها را توصیف کند به اینکه بندگان حقیقی خدا چگونه‌اند. (المیزان17/ 25)

ب. چون حقیقت عبودیت خدا چیزی جز این نیست که فرد از هر غیرخدایی گناره‌گیری کند و به سوی خدا برگردد. پس، به جای ضمیر، تعبیر «بندگانم» آورد تا نشان دهد، «آنها همان بندگان واقعی خدایند».

ج. ...

6) «وَ الَّذینَ ... لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِبادِ»

- در عبارت «لَهُمُ الْبُشْرى» «بشری» مبتدا و «لهم» خبر است. اینکه خبر مقدم آمده دلالت بر حصر یا تاکید شدید دارد. (فقط به آنها بشارت بده)

- همچنین «البشری» را مطلق آورد؛ و «الـ» آن هم می‌تواند «الـ» جنس باشد، یعنی هرگونه بشارتی (این بشارت به یک چیز معین محدود نشد)

- به علاوه تنها آیه‌ای در قرآن است که دوبار بشارت در آن تکرار شده است.

در واقع، در این آیه، به جای اینکه پاداش آنان را بیان کند، بر بشارت مطلق به آنها تاکید شدید کرده است و باز هم بشارت داده است. شاید وجهش این است که اگر کسی این گونه بود (از طاغوت کناره‌گیری کرد، از اینکه بپرستدش، و به خدا بازگشت) پاداشش و ثمره کارش قابل توصیف نیست، فقط به بشارت بدهید که خیلی وضعش خوب خواهد شد؛ اما نمی‌تواند تصور کند که چه چیزی و چه اندازه به او خواهند داد.



[1] . در اصل طَغَوُوتُ بوده که در آن لام‌الفعل (و) بر عین‌الفعل (غ) مقدم شده و سپس واو به خاطر اینکه متحرک و ما قبلش مفتوح بوده، به الف تبدیل شده است.

[2] . طاغوت، به نهایت طغیان رسیدن است (تفسیر صافی4/ 318)

[3] . «اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها»: «الطَّاغُوتَ» مفعول برای «اجتبوا» است و «ان یعبدوها» مصدر مؤول است (یعنی در معنای مصدر است و به صورت «عبادتها» بوده است) که بدل برای طاغوت می‌باشد، که این بدل، اصطلاحاً بدل اشتمال است (الکشاف4/ 120)؛ یعنی بدلی است که شامل محتوای مبدل منه خود می‌شود و نکته‌ای را به آن می‌افزاید. در واقع، تقدیر عبارت این گونه است: اجتناب کردند از طاغوت؛ درواقع، اجتناب کردند از پرستشش.

[4] البته کلمه «النُّوبَة» به گروهی از مردم سودان (که سیاهپوستند) نیز گفته می‌شود (کتاب العین8/ 379) و برخی این احتمال را هم مطرح کرده‌اند که وجه تسمیه زنبور عسل به «نوب» از این جهت باشد که مقداری سیاهی در آن هست (کتاب الماء، ج‏3، ص1280)

[5] . البته برخی این را ناشی از رسم المصحف دانسته‌اند که در این صورت یک قاعده عمومی نیست بلکه از اقتضائات خاص قرآن است: إعراب القرآن و بیانه، ج‏8، ص40.

[6] . «أخرج ابن أبی حاتم، عن زید بن أسلم، أنّ هذه الآیة «وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها» نزلت فی ثلاثة نفر کانوا فی الجاهلیّة یقولون: «لا إله إلّا اللّه»؛ زید بن عمرو بن نفیل، و أبی‌ذرّ الغفاری، و سلمان الفارسی». روى الواحدی نحوه، عن ابن زید فی سبب نزول الآیة

[7] . این روایت هم درباره اجتناب از طاغوت قابل توجه است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ ... فَقَالَ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ یَعْنِی بِالْإِمَامِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ یَعْنِی الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الْجِبْتَ وَ الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ الْجِبْتُ وَ الطَّاغُوتُ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ الْعِبَادَةُ طَاعَةُ النَّاسِ لَهُمْ ثُمَّ قَالَ أَنِیبُوا إِلى‏ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ  ثُمَّ جَزَاهُمْ فَقَالَ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ الْإِمَامُ یُبَشِّرُهُمْ بِقِیَامِ الْقَائِمِ وَ بِظُهُورِهِ وَ بِقَتْلِ أَعْدَائِهِمْ وَ بِالنَّجَاةِ فِی الْآخِرَةِ وَ الْوُرُودِ عَلَى مُحَمَّدٍ (الکافی، ج‏1، ص430)

 


138) سوره دخان (44) آیه 39 ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَق

بسم الله الرحمن الرحیم

138) سوره دخان (44) آیه 39 

 ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ

ترجمه

آن دو را جز به حق نیافریدیم؛ ولیکن بیشترشان نمی‌دانند.

میلاد حضرت معصومه (روز دختر) و آغاز دهه کرامت بر همه دخترانی که به ایشان اقتدا می‌کنند و نیز بر همه محبان ایشان مبارک باد

ما در کنار دختر موسی نشسته‌ایم                     عمریست محو او به تماشا نشسته‌ایم

اینجا کویر داغ و نمک‌زار شور نیست                    ما روبروی پهنه دریا نشسته‌ایم

قم سالهاست با نفسش زنده مانده است            باور کنید پیش مسیحا نشسته‌ایم

بوی مدینه می‌وزد از شهر ما بیا                         ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ایم (سید حمیدرضا برقعه‌ای)

حدیث

1) امیرالمومنین ع فرمودند:

آفرینش را آغاز کرد و آفریدگان را به یک بار پدید آورد، بى‏آنکه اندیشه‏اى به کار برد، یا از آزمایشى سودى بردارد؛ و بى آن که حرکتى ایجاد کند، و یا دغدغه‌ای که اضطرابی در او افکند، داشته باشد. براى پدید آمدن موجودات، وقت مناسبى قرار داد، و اجزاى مخالفشان را با هم هماهنگ ساخت، و در هر کدام، غریزه خاصّ خودش را قرار داد، و غرائز را همراه آنان گردانید. از آن پیش که بیافریند به آفریدگان دانا بود، و بر حد و اندازه آنها و پایان کارشان احاطه داشت، و سرشت و جوانبشان را مى‏دانست.

نهج‌البلاغه، خطبه1

...أَنْشَأَ الْخَلْقَ‏ إِنْشَاءً وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً بِلَا رَوِیَّةٍ أَجَالَهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا وَ لَا حَرَکَةٍ أَحْدَثَهَا وَ لَا هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِیهَا أَحَالَ الْأَشْیَاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَ [لَاءَمَ‏] لَأَمَ بَیْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا مُحِیطاً بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا...

2) امیرالمومنین ع در ابتدای خطبه متقین (خطبه همام) می‌فرمایند:

اما بعد، بدرستی که خداوند سبحان و متعال آفریدگان را در حالی ‌آفرید که از طاعت آنها بی‌نیاز بود و از عصیان آنها ایمن، چرا که نه مغصیت کسی که عصیانش کند ضرری به او می زند و نه طاعت کسی که اطاعتش کند سودی برایش دارد. پس نیازهای معیشتی‌شان را بینشان توزیع کرد و هریک را در جایگاهش در دنیا قرار داد ...

نهج‌البلاغه، خطبه193

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَسَمَ بَیْنَهُمْ مَعَایِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْیَا مَوَاضِعَهُم‏...

3) شخصی به امام صادق ع عرض کرد: یا اباعبدالله! ما برای چیز عجیبی آفریده شده‌ایم!

فرمود: خداوند هدایتت کند، آن چیست؟

گفت: ما را برای فناء و نابودی آفریدند!

فرمود: برادرزاده! صبر کن! ما برای بقاء آفریده شده‌ایم؛ و چگونه فانی شود بهشتی که فرسایش ندارد و آتشی که خاموش نمی‌شود؛ این گونه بگو: ما از سرایی به سرای دیگر می‌رویم.

علل الشرائع، ج‏1، ص: 11

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ قَالَ:

قَالَ رَجُلٌ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّا خُلِقْنَا لِلْعَجَبِ!

قَالَ وَ مَا ذَاکَ، لِلَّهِ أَنْتَ

قَالَ خُلِقْنَا لِلْفَنَاءِ

فَقَالَ مَهْ یَا ابْنَ أَخِ خُلِقْنَا لِلْبَقَاءِ وَ کَیْفَ تَفْنَى جَنَّةٌ لَا تَبِیدُ وَ نَارٌ لَا تَخْمُدُ وَ لَکِنْ قُلْ إِنَّمَا نَتَحَرَّکُ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ.

4) از امام صادق ع روایتی درباره اینکه نه جبر درست و است و نه تفویض، بلکه «منزلت بین منزلتین» است، آمده که برای توضیح آن محتوا، پنج مطلب را لازم دانسته‌اند.[1] امام هادی ع این روایت را مفصلا شرح داده‌، و توضیح داده‌اند که اگر بخواهیم دیدگاهی بین جبر و تفویض داشته باشیم، لازمه‌اش این است که فلسفه آفرینش را، امتحان کردن انسانها بدانیم.[2] سپس آیات مربوط به ابتلاء و امتحان در قرآن را به تفصیل مورد بحث قرار می‌دهند و در پایان می‌فرمایند:

... و هرآنچه در قرآن تعبیر «بلوی» (=ابتلاء) و مانند آن آمده که ما برخی از آنها را شرح دادیم، همگی اثبات این است که خداوند انسانها را برای امتحان و آزمایش آفریده است؛ خداوند عز و جل مخلوقات را بیهوده نیافرید و آنها را به حال خود رها نکرد و حکمت خویش را به عنوان بازی آشکار نکرد و در کلام خود این مطلب را ابراز داشت که «آیا حساب کرده‌اید که شما را بیهوده آفریدیم؟»...

تحف العقول، ص474-475

و روی عن الإمام الراشد الصابر أبی الحسن علی بن محمد ع‏

... وَ کُلُّ مَا فِی الْقُرْآنِ مِنْ بَلْوَى هَذِهِ الْآیَاتِ الَّتِی شَرَحَ أَوَّلَهَا فَهِیَ اخْتِبَارٌ وَ أَمْثَالُهَا فِی الْقُرْآنِ کَثِیرَةٌ فَهِیَ إِثْبَاتُ الِاخْتِبَارِ وَ الْبَلْوَى‏ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ لَمْ یَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثاً وَ لَا أَهْمَلَهُمْ سُدًى وَ لَا أَظْهَرَ حِکْمَتَهُ لَعِباً وَ بِذَلِکَ أَخْبَرَ فِی قَوْلِهِ «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبثا» ...[3]

تدبر

1) «ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ ...»:

بحث فلسفه آفرینش انسان، و بلکه فلسفه آفرینش کل جهان، در قرآن کریم بسیار مورد تاکید قرار گرفته است:

از طرفی تاکید شده که خداوند آسمانها و زمین را باطل (ص/27؛ آل‌عمران/191) و بیهوده (عبث: مومنون/115)، ویا از باب سرگرمی (لهو: انبیاء/17) و بازی (لعب: انبیاء/16؛ دخان/38) نیافریده و در این آفریدن هم دنبال جلب منفعت یا دفع ضرری از خود نبوده است (حدیث2).

در مقابل، در جایی فلسفه آفرینش آسمان‌ها و زمین را اظهار قدرت و علم خداوند معرفی فرمود (طلاق/12؛ و نیز احادیث جلسه137)[4] و در جایی علت آفرینش جن و انس را عبودیت دانست (ذاریات/56؛ جلسه125)؛ و همین دو مطلب را در آیات دیگر این گونه باز کرد که فلسفه آسمانها و زمین، و نیز آفرینش مرگ و حیات را ابتلای انسان دانست (هود/7؛ ملک/2؛ و حدیث4)؛ تا مورد رحمت قرارشان دهد (هود/119،جلسه127) و هرکس را به جزای خویش برساند (یونس/4)[5].

با این حال، بیش از همه بر همین «به‌حق» بودن این آفرینش تاکید کرد: [علاوه بر آیه حاضر، نگاه کنید به: (الأنعام/73)  (ابراهیم/19) (حجر/85) (نحل/3) (عنکبوت/44) (روم/8) (زمر/5) (جاثیه/22) (تغابن/3) (احقاف/3)] [6]

این تعبیر صراحت دارد که حکمتی جدی در ورای این آفرینش هست؛ که همان حق و حقیقت است؛ و ظاهرا تعابیری همانند ابتلای انسانها، تحقق عبودیت، مورد رحمت خدا واقع شدن و پاداش دیدن، و اظهار علم و قدرت، همگی توضیح این حق و حقیقت از زوایای گوناگون است.

شاید علت اینکه، بیش از اینکه ابعاد این حکمت را باز کند، بر اصل وجود این حکمت (به حق بودن آفرینش) تاکید کرده، این است که انسان باید ابتدا فلسفه داشتن آفرینش را جدی بگیرد تا بعد درباره چیستی آن بحث کند. و مشکل اغلب انسانها این است که همین را جدی نمی گیرند. به همین جهت، در این آیه بعد از اینکه بر حق بودن آفرینش تاکید کرد، فرمود: «وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ: ولی بیشتر انسانها نمی‌دانند.»

2) «ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ ... لا یَعْلَمُونَ»: هدف آفرینش جز حقّ نیست، اگر هدف از خلقتِ چیزى را درک نکردیم مشکل در فهم و محدودیّت ماست. (قرائتی، تفسیر نور10/ 502)

این مورد را در کانال نگذاشتم:

3) درباره معنای «به حق» بودن آفرینش چند دیدگاه مطرح شده است (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص101):

- آفرینش بر اساس علم، چرا که علم، ره به جانب صواب و حق می‌برد.

- بالحق، یعنی للحق؛ یعنی برای یک مطلب حق، که همان امتحان انسانها و جدا کردن نیکوکار از بدکار است، آفرید؛ یعنی مفاد آیه 4 سوره یونس.

- بر اساس حقی که که سزاوار حمد است، برخلاف باطلی که سزاوار مذمت است.



[1] . ... فَإِنَّا نَبْدَأُ مِنْ ذَلِکَ بِقَوْلِ الصَّادِقِ ع لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ مَنْزِلَةٌ بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْنِ وَ هِیَ صِحَّةُ الْخِلْقَةِ وَ تَخْلِیَةُ السَّرْبِ وَ الْمُهْلَةُ فِی الْوَقْتِ وَ الزَّادُ مِثْلُ الرَّاحِلَةِ وَ السَّبَبُ الْمُهَیِّجُ لِلْفَاعِلِ عَلَى فِعْلِهِ فَهَذِهِ خَمْسَةُ أَشْیَاءَ جَمَعَ بِهِ الصَّادِقُ ع جَوَامِعَ الْفَضْلِ فَإِذَا نَقَصَ الْعَبْدُ مِنْهَا خَلَّةً کَانَ الْعَمَلُ عَنْهُ مَطْرُوحاً بِحَسَبِه‏... (تحف العقول، ص460)

[2] . ... وَ الْقَوْلُ بَیْنَ الْجَبْرِ وَ التَّفْوِیضِ هُوَ الِاخْتِبَارُ وَ الِامْتِحَانُ وَ الْبَلْوَى بِالاسْتِطَاعَةِ الَّتِی مَلَّکَ الْعَبْدَ وَ شَرْحُهَا فِی الْخَمْسَةِ الْأَمْثَالِ الَّتِی ذَکَرَهَا الصَّادِقُ ع أَنَّهَا جَمَعَتْ جَوَامِعَ الْفَضْلِ وَ أَنَا مُفَسِّرُهَا بِشَوَاهِدَ مِنَ الْقُرْآنِ وَ الْبَیَانِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ... (تحف العقول، ص470)

[3] . ادامه روایت که به همین موضوع مرتبط است:

فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَلَمْ یَعْلَمِ اللَّهُ مَا یَکُونُ مِنَ الْعِبَادِ حَتَّى‏ اخْتَبَرَهُمْ قُلْنَا بَلَى قَدْ عَلِمَ مَا یَکُونُ مِنْهُمْ قَبْلَ کَوْنِهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ «لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ» وَ إِنَّمَا اخْتَبَرَهُمْ لِیُعَلِّمَهُمْ عَدْلَهُ وَ لَا یُعَذِّبَهُمْ إِلَّا بِحُجَّةٍ بَعْدَ الْفِعْلِ وَ قَدْ أَخْبَرَ بِقَوْلِهِ «وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا» وَ قَوْلِهِ «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» وَ قَوْلِهِ «رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ» فَالاخْتِبَارُ مِنَ اللَّهِ بِالاسْتِطَاعَةِ الَّتِی مَلَّکَهَا عَبْدَهُ وَ هُوَ الْقَوْلُ بَیْنَ الْجَبْرِ وَ التَّفْوِیضِ وَ بِهَذَا نَطَقَ الْقُرْآنُ وَ جَرَتِ الْأَخْبَارُ عَنِ الْأَئِمَّةِ مِنْ آلِ الرَّسُولِ ص‏...

[4] . اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً

[5] . إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمیمٍ وَ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرُون‏

[6] . و نیز: وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ (الأنعام/73)؛ «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ» (ابراهیم/19) ؛ وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمیلَ (حجر/85) ؛ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ (نحل/3) ؛ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنینَ (عنکبوت/44) ؛ أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ (روم/8) ؛ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفَّارُ (زمر/5) ؛ وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (جاثیه/22) ؛ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ إِلَیْهِ الْمَصیرُ (تغابن/3)

 


137) سوره دخان (44) آیه 38 وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ و

بسم الله الرحمن الرحیم

137) سوره دخان (44) آیه 38 

وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبین‏

ترجمه

و آسمان‌ها و زمین و آنچه را که میان این دو است، به بازى نیافریده‏ایم؛

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لاعِبین» اسم فاعل از ماده «لعب» است. این ماده به معنای «بازی کردن» است یعنی کاری که انگیزه و قصد عاقلانه‌ای ورای خود ندارد و هدفش فقط سرگرم شدن می‌باشد، و از همین ماده است کلمه «لعاب» که به معنای آب‌ دهانی است که از دهان طفل سرازیر می‌شود (معجم المقاییس اللغة5/ 254)[1] از انجام آن، قصد صحیح و عاقلانه‌ای مدنظر نباشد.

سه کلمه «عبث» و «لهو» و «لعب» به هم نزدیک‌اند، و در مورد هرسه در قرآن کریم، این تعبیر که «خلقت خدا این گونه نیست»، به کار رفته است: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ (مومنون/115) ؛ «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلینَ» (انبیاء/17)؛ «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ (انبیاء/16؛ دخان/38) در تفاوت آنها گفته شده است که:

«عبث» درجایی است که کار کاملا به صورت غیرارادی وناخودآگاه انجام می‌شود [مثلا کسی که با ریشش بازی می‌کند] اما در لهو و لعب می‌تواند یک نحوه حالت ارادی هم داشته باشد.

«لعب» کاری است که انگیزه اصلی آن لذت بردن است و دغدغه‌ای در قبال حکیمانه بودن آن (به ثمره خاصی رسیدن) وجود ندارد (مانند بازی اطفال، که اصلا درکی از حکمت ندارند و صرفا برای لذت بازی می‌کنند)؛

و «لهو» آن سرگرمی است که انسان را از برنامه اصلی خود بازمی‌دارد.

و البته هر لهوی لعب هست، اما «لعب‌» می‌تواند «لهو» نباشد (مانند اینکه کسی بخواهد با بازی کردن، مطلب خاصی را به بچه‌ای آموزش دهد) (الفروق فی اللغة/248).

توجه شود که در همین حالت آخر هم باز آن هدفی که تعقیب می‌شود، غیر از هدف خود بازی است؛ و بازی بودنش به آن است که هدفی که در خود بازی مطرح می‌شود، هدفی غیرواقعی است و انگیزه اصلی بازیگر، لذت بردنش است. یعنی آنکه به بازی گرفته می‌شود و بازی می‌کند، رفتارش حکیمانه نیست و هدفی جدی را تعقیب نمی‌کند، هرچند کسی که او را به بازی گرفته، حکمتی دارد.[2]

حدیث

1) از امام صادق ع سوال شد که چرا خداوند آفریدگان را آفرید؟

فرمود: خداوند تبارک و تعالی آفریدگان را بیهوده نیافرید و آنها را رها نکرد؛ بلکه آنها را آفرید تا قدرتش را آشکار کند و آنها را به عبادت خویش وادارد تا بدین سبب مستوجب رضوان او شوند؛ و آنها را نیافرید که منفعتی از آنها به دست آورد ویا ضرری را با آنها از خود دفع کند، بلکه آفریدشان تا بدانان نفع رساند و آنها را به نعمت ابدی برساند.

علل الشرائع، ج‏1، ص9

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَى الْجَلُودِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا الْجَوْهَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ:

سَأَلْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَقُلْتُ لَهُ لِمَ خَلَقَ اللَّهُ الْخَلْقَ؟

فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یَخْلُقْ خَلْقَهُ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ لِإِظْهَارِ قُدْرَتِهِ وَ لِیُکَلِّفَهُمْ طَاعَتَهُ فَیَسْتَوْجِبُوا بِذَلِکَ رِضْوَانَهُ وَ مَا خَلَقَهُمْ لِیَجْلِبَ مِنْهُمْ مَنْفَعَةً وَ لَا لِیَدْفَعَ بِهِمْ مَضَرَّةً بَلْ خَلَقَهُمْ لِیَنْفَعَهُمْ وَ یُوصِلَهُمْ إِلَى نَعِیمِ الْأَبَدِ.

2) زندیقی از امام صادق ع سوالات متعددی پرسید، از جمله اینکه:

پرسید: پس چرا آفریدگان را آفرید در حالی که نیازی به آنها نداشت و مجبور به آفرینش آنها نبود و بازی و کار بیهوده کردن هم سزاوار او نیست؟

فرمود: آنها را آفرید تا حکمتش را آشکار کند و علمش را جاری سازد و تدبیرش را برقرار کند.

گفت: پس چرا به همین سرا بسنده نکرد و همینجا را سرای ثوابش و زندان عقابش قرار نداد؟

فرمود: این دنیا دار ابتلاء و تجارتگاه ثواب و محل کسب رحمت است که با آفات پر و در شهوات تنیده شده است تا در آن میزان اطاعت بندگان را معلوم سازد، و اینجا سرای عمل است نه سرای جزاء.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص338

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَةٍ أَنَّه‏ قَالَ: ...

قال: فَلِأَیِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الْخَلْقَ وَ هُوَ غَیْرُ مُحْتَاجٍ إِلَیْهِمْ وَ لَا مُضْطَرٍّ إِلَى خَلْقِهِمْ وَ لَا یَلِیقُ بِهِ التَّعَبُّثُ بِنَا؟

قَالَ خَلَقَهُمْ لِإِظْهَارِ حِکْمَتِهِ وَ إِنْفَاذِ عِلْمِهِ وَ إِمْضَاءِ تَدْبِیرِهِ قَالَ وَ کَیْفَ لَا یَقْتَصِرُ عَلَى هَذِهِ الدَّارِ فَیَجْعَلَهَا دَارَ ثَوَابِهِ وَ مُحْتَبَسَ عِقَابِهِ قَالَ إِنَّ هَذِهِ الدَّارَ دَارُ ابْتِلَاءٍ وَ مَتْجَرُ الثَّوَابِ وَ مُکْتَسَبُ الرَّحْمَةِ مُلِئَتْ آفَاتٍ وَ طُبِّقَتْ شَهَوَاتٍ لِیَخْتَبِرَ فِیهَا عَبِیدَهُ بِالطَّاعَةِ فَلَا یَکُونُ دَارُ عَمَلٍ دَارَ جَزَاء.

قال: ...

تدبر

توجه: درباره «عبث» نبودن آفرینش، در جلسه96 (مومنون/115) احادیث و نکاتی گذشت (بویژه تدبرها2 و 4) که تکرار نمی‌شود. اما نکاتی اضافه بر آنها:

1) «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبین»: چنانکه در «نکات ترجمه» گذشت، «لعب» با «عبث» اندکی متفاوت است. اگر کاری کاملا اتفاقی و غیرخودآگاه و غیرارادی رخ دهد، عبث نامیده می‌شود؛ اما لهو و لعب می‌تواند تاحدی ارادی باشد. در لعب (بازی) ممکن است نظم و برنامه‌ای هم مشاهده شود، اما این نظم و برنامه، هدفی را خود آن برنامه نشان می‌دهد، تعقیب نمی‌کند (مثلا پیروزی و شکست در یک بازی جنگی، ثمرات پیروزی و شکست در جنگ واقعی را ندارد)؛ بلکه صرفا دنبال سرگرمی (لهو) ویا لذت‌جویی (لعب) است.

مهم است که بدانیم که آفرینش جهان، نه‌تنها عبث نیست، بلکه بازی هم نیست. عده‌ای نظم عالم را می‌بینند، اما همانند تماشاگران یک بازی، برای این نظم فقط به‌به و چه‌چه می‌کنند؛ نه اینکه خود را در این میدان وارد کنند و متناسب با هذف این نظم، زندگی خود را سامان دهند. نظم آسمانها و زمین، غایت و هدفی دارد، که اگر صرفا نظم را دیدیم، اما به هدف آن توجه نکردیم و خود را با هدف آن هماهنگ نکردیم، همچنان جهان را بازی‌ای بیش ندیده‌ایم.

2) «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبین»: چنانکه در بحث از مومنون/115 (جلسه96، تدبر4) گذشت، این گونه آیات در مقام توجه دادن ما به فلسفه آفرینش است و جالب اینجاست که در این آیه، با اینکه موضوع، فقط آفرینش انسان نیست، بلکه آفرینش کل آسمانها و زمین است، اما بلافاصله، در آیات بعد، بحث قیامت مطرح می‌شود؛ یعنی اساسا فلسفه آفرینش با جدی گرفتن قیامت معنی‌دار می‌شود.

3) «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبین»: این آیات (این آیه و آیه بعدی‌اش، که ان‌شاءالله فردا بحث خواهد شد) برهانی بر اثبات معادند؛ بدین بیان که: اگر ورای این عالم فانی، عالم ثابت و باقی‌ای نباشد، اینکه خداوند دائما موجوداتی بیافریند و از بین ببرد، کاری غیرحکیمانه و از جنس بازی کردن است، که وقوع چنین چیزی از خدا امکان ندارد؛ پس این عالم، مقدمه‌ای برای انتقال به عالمی دیگر است. (المیزان18/ 147). ظاهرا به همین جهت است که بلافاصله بعد از این آیات، بحث قیامت را مطرح کرده است.

4) «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبین»: اگر جهان و کار خدا بازی نیست، بازی قلمداد کردن این امر جدی، ضررش تنها و تنها به خود شخص برمی‌گردد. مانند این است که کسی در یک میدان جنگ واقعی وارد شود و خیال کند که آنچه می بیند صرفا یک بازی جنگی است، نه جنگ واقعی. حکایت حال کسانی که دین خدا را بازی می‌گیرند، همین گونه است. واگر کسی خدا و آیات او را به بازی گرفت (توبه/65)، خدا هم او را بازی می‌دهد و می گذارد در طغیانش غوطه‌ور شود (بقره/15) و این اوج بیچارگی یک انسان خواهد بود.

5) «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبین»:

خدا جهان را به بازی نیافریده است؛ اما حیات دنیا فقط بازیچه است (انعام/32)

پس، در عین حال که نظام خلقت را نباید بازی دانست، اما باید زندگی دنیا را به بازی گرفت.

یعنی این آسمانها و زمین، حیات دنیا نیست. در مسیر نظام جهان باید کوشید و بازی نکرد، اما دغدغه‌های دنیوی را باید بازی‌ای بیش ندانست.

این است رمز اینکه چگونه انسان‌های بزرگ و بسیار جدی‌، که خود را کاملا به خدا و نظم الهی او سپردند و دنیا را به بازی گرفتند.

به قول ملای رومی:

کشاکش‌هاست در جانم، کشنده کیست؟ می‌دانم

دمی خواهم بیاسایم، ولیکن نیستم امکان

به هر روزم جنون آرد، دگر بازی برون آرد

که من بازیچه اویم، ز بازی‌های او حیران

چو جامم گه بگرداند، چو ساغر گه بریزد خون

چو خمرم گه بجوشاند، چو مستم گه کند ویران (دیوان شمس، غزل1844)

http://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh1844/



[1] . برخی اساسا معنی اصلی آن را همین «آب دهان سرازیر شده» می‌دانند که چون یک کار بدون قصد و هدفی است به کارهای بی‌قصد و هدف هم بازی گفته شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص741)

[2] . جایگاه نحوی کلمه «لاعبین» در این آیه، حال است؛ یعنی برای بیان وضعیت «ما» (فاعل فعل خلقنا) می‌باشد.

 


136)

بسم الله الرحمن الرحیم

136) سوره قیامة (75) آیه 2 

وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ

ترجمه

نه، سوگند به نفس ملامتگر؛

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لا أُقْسِمُ»: ورود «لا» قبل از قسم در کلام عربی بسیار متداول بوده است و زجاج (از علمای معروف علم نحو) معتقد است که در اینکه این گونه تعابیر به همان معنای «أقسم: سوگند می‌خورم» است، اختلاف نظری نیست، اما در تفسیر آن (که چه تاثیری در معنا می‌گذارد) نظرات متعددی داده شده است. برخی آن را «زائده» دانسته‌اند (یعنی هیچ اثری در معنا نمی‌گذارد)، برخی آن را «صله» دانسته‌اند، یعنی فرق است بین جایی که شخصی ابتدا به ساکن قسم می‌خورد، و جایی که شخص در مقابل سخن دیگران (صله= وصل و اتصال) قسم می‌خورد، و اگرچه قبل از این آیات، کلامی نیست، اما این آیات در مقام رد بر کلام مفروض مخالفان است، یعنی: «این گونه که شما فکر کرده‌اید که قیامتی نباشد و کسی خود را ملامت نکند، نیست، بلکه سوگند می‌خورم که ...». و برخی هم آن را صرفا برای تاکید بر قسم دانسته‌اند (به نقل از: تاج العروس20/ 404). این احتمال هم مطرح است که «لا»ی نافیه (برای نفی) باشد[1] اما از باب اجلال و عظمت مطلب، شبیه آیه «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ» گویی که با آمدن حرف «لا» معنی‌اش چنین می‌شود که «اینکه من با سوگند خوردنم بخواهم عظمت آن را نشان دهم، مانند این است که اصلا عظمت او را نادیده گرفته‌ام چون اهمیت آن فوق این است» (الکشاف4/ 658)

 همچنین شاید بتوان گفت که این «لا»، جزء مواردی است که آمده تا نشان دهد که جواب قسم منفی است چنانکه گفته می‌شود «لَا و الله لَا أفعل» (نه، به خدا قسم، این کار را نمی‌کنم) (مجمع البحرین1/ 370)؛ که نمونه واضح قرآنی آن، تعبیر «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ: نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند» (نساء/65) است؛ [تطبیق آن بر آیه حاضر از این جهت می‌تواند باشد که در این آیات، جواب قسم به نحو استفهام انکاری آمده است. (نه، به ... قسم، آیا آنها گمان کرده‌اند که خدا آنها را مبعوث نمی‌کند؟)] و البته کسانی که این احتمال را مطرح کرده‌اند تذکر داده‌اند که این احتمال در تمامی آیاتی که با تعبیر «لا اقسم» شروع می‌شود، جاری نیست، زیرا در برخی از آنها جواب قسم، مثبت است، مثلا: جواب «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ»، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ...» (بلد/1-4) بوده ویا جواب «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ»، «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» (واقعه/75-77) بوده است (الکشاف4/ 658)

در هر صورت، جواب این قسم، مطلبی است که با آیه «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ» به نحو ضمنی بدان اشاره شده، یعنی اینکه «سوگند به ...، که حتما مبعوث خواهید شد»

«اللَّوَّامَةِ» صیغه مبالغه از ماده «لوم» (به معنای ملامت کردن) است (کتاب العین8/ 343) که اضافه شدن «ة» در انتهای آن نیز دلالت بر تاکید می‌کند، همانند «علامه» (کتاب العین2/ 152).[2]

حدیث

1) در ضمن وصایایی که پیامبر اکرم ص به عبدالله بن مسعود داشتند، آمده است:

ابن مسعود! تا می‌توانی در انجام کارهای صالح و نیکوکاری بکوش چرا که نیکوکار و بدکار هردو پشیمان‌ می‌شوند! نیکوکار می‌گوید ای کاش کارهای خوب بیشتری انجام می‌دادم، و بدکار می‌گویم ای کاش کوتاهی نمی‌کردم؛ و دلیل این مطلب، سخن خداوند است که فرمود: نه، سوگند به نفس ملامت‌گر.

مکارم الأخلاق، ص454

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ خَمْسَةُ رَهْطٍ مِنْ أَصْحَابِنَا یَوْماً عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ... فقال

... یَا ابْنَ مَسْعُودٍ أَکْثِرْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَ الْبِرِّ فَإِنَّ الْمُحْسِنَ وَ الْمُسِی‏ءَ یَنْدَمَانِ یَقُولُ الْمُحْسِنُ یَا لَیْتَنِی ازْدَدْتُ مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ یَقُولُ الْمُسِی‏ءُ قَصَّرْتُ وَ تَصْدِیقُ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»

2) از امام صادق ع روایت شده است که پیامبر اکرم ص فرمود:

خوشا به حال کسی که در نامه عملش در روز قیامت، بعد از هر گناهی، استغفاری ثبت شده باشد.

محاسبةالنفس (‏للسید بن الطاووس)، ص15

وَ رَوَیْتُ مِنْ کِتَابِ فَضْلِ الدُّعَاءِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى الصَّادِقِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص طُوبَى لِمَنْ وَجَدَ فِی صَحِیفَةِ عَمَلِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تَحْتَ کُلِّ ذَنْبٍ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ.

3) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که کار نیکش او را خوشحال کند و کار بدش او را ناراحت کند، او مومن است.

[یعنی مومن ممکن است گناه کند، اما در باطن خود از گناهی که کرده ناراحت می‌شود]

الکافی، ج‏2، ص232

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ سَاءَتْهُ سَیِّئَتُهُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ.

تدبر

1) «وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» : شاید بهترین معادل برای نفس لوامه در اصطلاحات ما «وجدان» باشد و کاری که نفس لوامه می‌کند همان «عذاب وجدان» است. یکی از ویژگی‌های مهم قیامت، حسابرسی و مواخذه است؛ و خداوند این ویژگی را در همین دنیا در وجود ما قرار داده است؛ و شاید به همین جهت است که خداوند در این آیه و آیه قبل، قسم خوردن به قیامت را در کنار قسم خوردن به نفس لوامه قرار داده است. به تعبیر شهید مطهری:

قیامت روز رسیدگی است، روزی است که‌ محکمه عدل تشکیل می‌شود، تنها محکمه عدلی که مربوط به همه جهان است. خدا در نفس انسان هم همان «میزان»ی را که در قیامت دارد خلق کرده است، چون وجدان در بشر همان کاری را می‌کند که «میزان» در قیامت می‌کند. می‌خواهد بگوید که ما یک چنین هادی ملامتگری به بشر داده‌ایم که دقیقا حقیقت را رسیدگی می‌کند، حقیقت را می‌فهمد. (اسلام و مقتضیات زمان1/ 397)

2) وجود نفس لوامه یک ودیعه الهی برای انسان است که متوجه شود آیا در مسیر خدایی قرار دارد یا نه. انسان موجودی جایزالخطاست؛ و فقط انسان‌های بسیار نادری وجود دارند که هیچگاه گناه نمی‌کنند. این گونه نیست که هرکس گناه ‌کند، بلافاصله از وادی ایمان خارج شده باشد. وجود نفس لوامه موجب می‌شود که این گناهان در وجود آدمی تثبیت نشود (حدیث2) و مادام که نفس لوامه در او فعال است؛ و او به این ملامت گوش می‌دهد و از کرده خود پشیمان می‌شود، وی هنوز در وادی ایمان است (حدیث3)

البته انسان می‌تواند به ندای وجدانش بی‌اعتنایی کند، که اگر بی‌اعتنایی کند، کم‌کم این ندا ضعیف می‌شود؛ اما ظاهرا هیچگاه خاموش شدنی نیست. به قول شهید مطهری، خلبانی که بمباران هیروشیما را انجام داد، سالها تربیت کرده‌اند که بتواند چنین ظلمی انجام دهد و بعد هم به او مدال دادند، اما عاقبت دیوانه شد؛ زیرا وجدان بالاخره کار خود را می‌کند. (تعلیم و تربیت در اسلام/159)

http://www.lib.motahari.ir/Content/938/159

3) «... النَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» گاه انسان غمگین است به خاطر مصیبتی که برایش پیش آمده؛ اما احتمالا برای همه ما اوقاتی پیش آمده که «دل‌مان گرفته است» بدون اینکه بدانیم چرا؟ اینکه گاه انسان دلش می‌گیرد، علامتی بر فعال بودن وجدان (نفس لوامه)، و ماورایی بودن حقیقت انسان است. ما وجدان داریم و برتر از این جهانیم؛ و وقتی زیاد در دنیا فرومی‌رویم، این وجدان اعتراض خود را به این صورت به ما نشان می‌دهد، حالمان را می‌گیرد به نحوی که دیگر دل و دماغ هیچ کاری را نداریم.

از اشتباهات افراد این است که در این شرایط به جای اینکه به خود آیند، سعی می‌کنند خود با وسیله‌ای (مثلا با یک فیلم سینمایی یا یک بازی سرگرم‌کننده) سرگرم کنند و به جای توجه به تذکرات وجدان، عامدانه خود را به وادی غفلت بیندازند. در حالی که چنین از عنایات ویژه خداست تا ما را به حقیقت عظیم خود، که در این حصار تنگ دنیا نمی‌گنجد، توجه دهد.

این موقع است که باید توجه کنیم باب دل ما به سوی ملکوت باز شده، و چه بهتر که به جای اینکه به کاری که ما را از خود غافل کند بپردازیم، به مناجات با خدا، که رجوعی جدی به خود حقیقی ماست، روی آوریم.

اگر دچار چنین حالتی شدیم، خوب است در خلوت خود، سری به دعای 21 صحیفه سجادیه بزنیم. عنوان دعا دقیقا همین است: «دعاؤه إذا أحزَنَهُ أمرٌ» (دعای او، وقتی که دلش می‌گرفت). شروع این دعا چنین است:

اللَّهُمَّ یا کافِىَ الْفَرْدِ الضَّعیفِ وَ واقِى الْأَمْرِ الْمَخُوفِ افرَدَتنىِ الخَطایا فَلا صاحِبَ مَعِى‏...

خدایا ! ای که کفایت کننده‌ی تنهای ضعیف! و ای نگهدارنده از واقعه ترسناک! گناهانم مرا تنها و بی‌کس گذاشته که دیگر همنشنی ندارم ...

4) «ِیَوْمِ الْقِیامَة ... النَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» اگر نفس لوامه حسابرس و مواخذه کننده انسان در دنیاست و کاری که در قیامت قرار است انجام شود، در دنیا انجام می‌دهد، پس هرچه به نفس لوامه در وجود خود میدان دهیم، در حقیقت از مواقف حسابرسی روز قیامت گذر کرده‌ایم.

5) امروزه شعار نقدپذیری از شعارهای رایج است، اما کاملا شبیه «عدالت» است که به تعبیر امیرالمومنین ع «وسیع‌ترین مجال‌ها را در مقام بیان، و تنگ‌ترین مجال‌ها را در مقام تن دادن» دارد (نهج‌البلاغه، خطبه216)[3]

اولین شرط نقدپذیری داشتن انصاف است که وقتی عیب انسان را به او تذکر دادند، خودش را ملامت کند نه تذکردهنده را. پس، نقدپذیری چیزی نیست جز میدان دادن به نفس لوامه؛ و باور نکنید که کسی وجدانش خفته باشد و واقعا نقدپذیر باشد. کسی که تحمل نقد شنیدن ندارد، به وجدان خود بی‌اعتنایی کرده است.

تذکر1: نیازی به توضیح ندارد که بحث بر سر نقد منصفانه و خیرخواهانه است؛ نه عیب‌جویی و نیش زبان. (تفاوت این دو را در لینک زیر توضیح داده‌ام)

http://www.souzanchi.ir/%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d9%88-%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%a2%d9%86-%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%b3%d9%88%d9%85/

تذکر2: اگرچه یکی از لوازم نقدپذیری، برخورد خوب با منتقد است، اما این گونه نیست که هرکس در ظاهر برخورد خوبی با منتقدان کرد، حتما نقدپذیر هم باشد. گاه شهرت اجتماعی موجب می‌شود که شخص در ظاهر با منتقدان خویش خوش‌برخورد باشد، اما معیار این است که در مقام عمل در برابر این نقدها چه می‌کند.

6) «... النَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»: وجود وجدان در آدمی (که هرکس در درون خویش با قضاوتهای او روبروست) دلیل خوبی بر برتری بُعد معنوی ما بر بُعد مادی ماست. زیرا انسان را به خاطر ظلم و گناهی که کرده، هرچند سود مادی هم به دست آورده باشد، مواخذه می‌کند.

توضیح مطلب:

از اشکالاتی که مادیگرایان می‌کنند این است که می‌گویند معنویت، صرفا خیال‌بافی است؛ و مادیت است که محسوس و ملموس است، و دین که دعوت به معنویت می‌کند صرفا افیون توده‌هاست.

وجدان پاسخ کوبنده‌ای بر این مدعاست. زیرا وقتی مواخذه‌ای رخ می‌دهد، دو طرف وجود دارد: قاضی و محکوم. وقتی من حکمی علیه خود می‌دهم، در واقع یک بٌعد از وجود من بٌعد دیگر را محکوم می‌کند، و همواره آنکه حاکم است بر آنکه محکوم است، برتری دارد. همین که من وقتی گناه کردم، در عمق وجود خود، احساس شکست می‌کنم و وقتی کار خوبی کردم (که غالبا کارهای خوب با ضرر مادی همراه است: مثلا انفاق به نیازمند) احساس پیروزی می‌کنم، معلوم می‌شود «من»ِ اصیل و حقیقی‌ام، آن است که احساس می‌کند شکست خورده ویا پیروز شده است. (مطهری، فلسفه اخلاق، ص171)



[1] مرحوم طبرسی، علاوه بر اقوال قبلی، برای «نافیه» بودن «لا» دو وجه دیگر را برشمرده است: و قیل معناه لا أقسم بیوم القیامة لظهورها بالدلائل العقلیة و السمعیة و قیل معناه لا أقسم بیوم القیامة فإنکم لا تقرون بها (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص597)

[2] . و درباره اینکه مقصود از آن چیست، گفته شده: مقصود هر انسان خوب یا بدی روز قیامت خود را ملامت می‌کند: اگر بد باشد، که واضح است؛ و اگر خوب است، که چرا بیشتر خوبی نکردم؛ و نیز گفته‌ شده: مقصود نفس انسان مومن است که خود را هنگام ورود در گناهان ملامت می‌کند و بدین طریق خود را از گناه دور می‌دارد؛ و نیز گفته شده: که مقصود انسان کافر است که روز قیامت خود را به خاطر جهنمی‌شدنش ملامت می‌کند (یونس/54)؛ و هرکدام از اینها وجهی دارد (مجمع البیان10/ 597؛ المیزان20/ 104) و لذا همگی می‌توانند درست باشند.

[3] . فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی‏ التَّوَاصُفِ وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُف‏

 


135) سوره شمس (91) آیه8 فَأَلْهَمَها فُجُورَها و

بسم الله الرحمن الرحیم

135) سوره شمس (91) آیه8 

فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها

ترجمه

پس به او دریدگی‌اش و خودنگهداری‌اش را الهام کرد.

نکات ترجمه

«فُجُورَ»: از ماده «ف‌ج‌ر» می‌باشد که به معنای دریدن و شکافتن و ایجاد شکاف گسترده در یک چیز است،[1] و به صبح «فجر» می‌گویند، چون شب را می‌شکافد؛ و «فجور» دریدن پرده دیانت است. (مفردات ألفاظ القرآن/625-626) و به خاطر کثرت استعمال این لفظ در شکافتن و باز کردن باب گناهان، کلمه «فجور»، به نحو خاص در مورد گناه استفاده می‌شود، به نحوی که هرکسی که از حق فاصله بگیرد، «فاجر» خوانده می‌شود (معجم المقاییس اللغة4/ 475) که جمع آن «فُجَّار» (المطففین/7) و «فَجَرَة» (عبس/42) است.

«تَقْوی» از ماده «و‌ق‌ی» به معنای نگهداشتن و حفظ کردن است. (کتاب العین5/ 239)[2] و «وِقَایَة» به معنای حفظ چیزی است از اینکه مورد اذیت و ضرر قرار بگیرد، و «تَقْوی» به معنای قرار دادن خود در «وقایه»‌ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن می‌رود، و به همین مناسبت است که «تقوای الهی» در معنای «ترس از خدا» هم به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن/882). شهید مطهری در گفتارهایی که در شرح جایگاه تقوی در نظام معارف اسلام داشته، تذکر می‌دهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشه‌نشینی و عزلت را القا می‌کند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش می‌شود و انسان را از گناه نگه می‌دارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد می‌کنند (ده‌گفتار/18-30).

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا قلب دو گوش دارد: [از یک گوش] روح ایمان او را به خوبی‌ها می‌خواند، و [از گوش دیگر] شیطان او را به بدی ‌می‌خواند؛ هرکدام از آنها که بر همراهش تفوق یابد بر او غلبه می‌کند.

قرب الإسناد، ص33

وَ عَنْهُ، عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ:

 «إِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَیْنِ، رُوحَ الْإِیمَانِ یُسَارُّهُ بِالْخَیْرِ، وَ الشَّیْطَانُ یُسَارُّهُ بِالشَّرِّ، فَأَیُّهُمَا ظَهَرَ عَلَى صَاحِبِهِ غَلَبَه‏»[3]

2) از امام صادق ع روایت شده است که در تفسیر آیه «و چنین نیست که خداوند قومی را بعد از اینکه هدایتشان کرد، گمراه کند مگر اینکه برایشان تبیین نماید که از چه چیزی خود را نگه می‌داشتند» (توبه/115) فرمود: یعنی تا به آنها بشناساند آنچه را که او را راضی ویا ناراضی می‌کند.

و در مورد آیه «پس به او دریدگی‌اش و خودنگهداری‌اش را الهام کرد» (شمس/8) فرمود: برایشان تبیین کرد آنچه باید انجام دهد و آنچه که باید ترک کند.

و در مورد آیه «ما راه را به او نشان دادیم، سپاسگزار باشد یا ناسپاس» (انسان/3) فرمود: یعنی به او شناساندیم خواه بگیرد یا رها سازد.

و در مورد آیه «و اما ثمود، پس آنها را هدایت کردیم، اما کوری را بیش از هدایت دوست داشتند» (فصلت/17) فرمود: یعنی به آنها شناساندیم، اما آنها کوری را پسندیدند در حالی که می‌دانستند. (و در روایتی دیگر به جای «به آنها شناساندیم»، نقل شده «برایشان تبیین کردیم»)

الکافی، ج‏1، ص163؛ المحاسن، ج‏1، ص276؛ التوحید (للصدوق)، ص411

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ» قَالَ حَتَّى یُعَرِّفَهُمْ مَا یُرْضِیهِ وَ مَا یُسْخِطُهُ

وَ قَالَ «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» قَالَ بَیَّنَ لَهَا مَا تَأْتِی وَ مَا تَتْرُکُ

وَ قَالَ «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» قَالَ عَرَّفْنَاهُ إِمَّا آخِذٌ وَ إِمَّا تَارِکٌ

وَ عَنْ قَوْلِهِ «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى»‏ قَالَ عَرَّفْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى وَ هُمْ یَعْرِفُونَ وَ فِی رِوَایَةٍ بَیَّنَّا لَهُمْ.

3) از امام صادق ع روایت شده است که:

آنچه خداوند بندگان را نسبت بدان در حجاب داشته است، [= نسبت بدان آگاهی پیدا نکرده‌اند] تکلیفش را هم از دوش آنان برداشته است.

الکافی، ج‏1، ص164؛ التوحید (للصدوق)، ص413

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا حَجَبَ اللَّهُ عَنِ الْعِبَادِ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ.[4]

4) امام صادق ع فرمود: کسی که بدانچه می‌داند عمل کند، در شناخت مورد آنچه نمی‌داند، کفایت شود.

التوحید (للصدوق)، ص416

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ النَّخَعِیِّ الْقَاضِی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ کُفِیَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.

5) از امام رضا ع روایت شده است:

... پس، از فراست (زیرکی) مومن برحذر باشید که او به نور خدا که از آن آفریده شده، می‌نگرد.

المحاسن، ج‏1، ص: 131

أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: ...[5] فَاتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ الَّذِی خُلِقَ مِنْه.‏

برای رعایت اختصار، دو روایت زیر را در کانال نگذاشتم

5) از امام صادق ع حدیثی در تاویل سوره شمس نقل شده است که در فرازی از آن آمده است:

«و سوگند به نفس و آنکه سامانش داد» منظور مومن مخفی و مستور (در نسخه دیگر: دارای اعتدال) است در حالی که بر حق است؛ و اینکه فرمود: «پس به او دریدگی‌اش و خودنگهداری‌اش را الهام کرد» یعنی [تمایز] حق را از باطل به او شناساند، و این همان است که فرمود «و سوگند به نفس و آنکه سامانش داد»...

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص: 777

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنِ الْحَلَبِیِّ وَ رَوَاهُ أَیْضاً عَلِیُّ بْنُ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفَضْلِ أَبِی الْعَبَّاسِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: ... «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» قَالَ هُوَ الْمُؤْمِنُ الْمَسْتُورُ (المستوی) وَ هُوَ عَلَى الْحَقِّ وَ قَوْلُهُ «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» قَالَ عَرَّفَهُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ فَذَلِکَ قَوْلُهُ «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» ...[6]

6) در برخی تفاسیر اهل سنت از پیامبر اکرم ص روایت شده است که وقتی رسول خدا آیاتِ «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» را می‌خواند، می‌فرمود: خدایا! به نفس من تقوایش را عنایت فرما و او را پاک کن که تو بهترین پاک کنندگانی؛ و تو سرپرست و مولای اویی.

 بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏89، ص220

الدُّرُّ الْمَنْثُورُ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» وَقَفَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ آتِ نَفْسِی تَقْوَاهَا وَ زَکِّهَا أَنْتَ خَیْرُ مَنْ زَکَّاهَا أَنْتَ وَلِیُّهَا وَ مَوْلَاهَا.[7]


تدبر

1) «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»: هر انسانی می‌خواهد آنچه را حقیقتاً برایش خوب است درست تشخیص دهد؛ و خداوند نحوه هدر رفتن و نیز راه در امان ماندن حقیقت انسان را به او الهام کرده است؛ مهم این است که ما به این ندای فطرت (یا ندای وجدان) گوش دهیم؛ چرا که این وجدان، به نحو یقینی، امکان ندارد خطا کند (جلسه63، حدیث1). اگر گوش دادیم کم‌کم صدای او برای ما آشکارتر می‌شود و آن چیزهایی هم که نمی‌دانیم، خواهیم دانست (حدیث4) اما اگر به صدای او بی‌اعتنایی ورزیم و از نور این چراغ استفاده نکنیم کم‌کم به خاموشی می‌گراید، و نقطه مقابلش میدان‌دار وجود ما می‌شود. (حدیث1) و کسی که شیطان میدان‌دار وجودش شود، دائما بر تردیدهایش افزوده می‌گردد.

و این دست خود ماست که فطرت را میدان‌دار وجود خود کنیم یا شیطان را. هرکاری که برای‌مان پیش آمد و با وجدان‌مان فهمیدیم که باید انجام دهیم یا ندهیم، اگر به ندای وجدان (به تعبیر حدیث: روح ایمان) عمل کردیم، توان تشخیص‌مان در موقعیت‌های بعدی بالاتر می‌رود (حدیث5)؛ و اگر آن را ندیده گرفتیم، توان تشخیص‌مان در موقعیت‌های بعدی کاهش می‌یابد.

شاید این آیه کلیدی‌ترین دستورالعمل در سیر و سلوک را بیان می‌کند؛ دستورالعملی که گام به گام، تا انتهای مسیر را برای انسان ترسیم می‌نماید.

همچنین قوی‌ترین راه را در خودشناسی در اختیار ما قرار می‌دهد: اینکه «چه مقدار به تشخیص درست می‌رسیم؟» و «چه مقدار در حیرت و سرگردانی بسر می‌بریم؟» نشان می‌دهد که: «چه اندازه به فطرت خود بها داده‌ایم و در مسیر حق هستیم؟»

ضمنا هیچگاه دیر نیست. ممکن است وجدان ما غبار فراوان گرفته باشد، اما بالاخره لحظه‌ای هست که در یک دوراهی که می‌دانیم بین «روح ایمان» و «شیطان» مخیر شده‌ایم (تشخیص درست می‌دهیم)؛ اگر در همین لحظه درست عمل کنیم، مسیر کنار رفتن غبارها را آغاز کرده‌ایم.

2) «نفسٍ ... فَأَلْهَمَها الفجور و التقوی»: اینکه انسان به فجور و تقوی پی می‌برد، دلیلی بر وجود روح (نفس مجرد) و امری ماورای مادی در انسان است. زیرا اتفاقا اغلب آنچه مصداق فجور است، اموری است که ظاهرا و به لحاظ مادی، مطلوب انسان است؛ و اگر انسان موجودی صرفاً مادی بود، وجود این میل به خوبی‌های اخلاقی (که غالبا با ضرر مادی توام است)، و نفرت از بدی‌های اخلاقی، و بلکه اصلا تشخیص دادن بین این امور، برایش معنی نداشت؛ همان گونه که این امور برای حیوانات، فراتر از افق غریزه (که این غریزه هم در حد حفظ نسل آنهاست) بی‌معنی است.[8]

ای نسخه‌ی نامه‌ی الهی که تویی

وی آینه‌ی جمال شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست

در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی (دیوان شمس، رباعی1759)

http://ganjoor.net/moulavi/shams/robaeesh/sh1759/

3) نفرمود «فَألهَمَها الفجور و التقوی»، بلکه فرمود «فأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها». چرا؟

الف. می‌خواهد نشان دهد که این الهام فجور و تقوی، مربوط به نفس (که طبق آیات قرآن، نفوس انسانی و جنیان است) می‌باشد، نه سایر موجودات. (المیزان20/ 298)

ب. شاید می‌خواهد تذکر دهد که این الهام، خیلی دقیق و کاربردی است؛ یعنی صرفا یک بیان کلی درباره فجورها و تقواها نیست (که مثلا دروغگویی بد است و راستگویی خوب)، بلکه خوبی و بدی کاری که در هر موردی ممکن است هر فردی مرتکب شود، به او الهام می‌شود.

ج. شاید می‌خواهد تذکر دهد که ممکن است در مورد قضاوت در فجور و تقوای دیگران دچار خطا شویم، اما در عمق وجود خود، در مورد دریدگی و خودنگهداری خود خطا نمی‌کنیم. (یعنی همان مضمون بیان شده قیامت/14، و نیز در حدیث1 جلسه63)

د. ...

4) «... فُجُورَها وَ تَقْواها»: چرا فجور را مقدم بر تقوی آورد؟

الف. چون «تبرى از فجور، رکن تحقق تقوى است هم چنان که تبرى از شرک، رکن و قوام توحید است.» (درخشان پرتوى از اصول کافى، ج‏1، ص397)

ب. چون تا انحراف معلوم نشود، راه درست معنی پیدا نمی‌کند؛ همان فرمایش حضرت علی ع که: «شما راه رشد را نمی‌شناسید مگر اینکه کسی که آن را ترک کرده بشناسید.» (نهج‌البلاغه، خطبه147)[9]

ج. ...

5) آیا این آیه مستلزم شبهه‌ای در نبوت است؟ یعنی اگر خدا فرمود «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» و در تدبر 1 و حدیث4 توضیح داده شد که «این آیه دستورالعملی است که گام به گام، تا انتهای مسیر را برای انسان ترسیم می‌نماید»، آنگاه آیا نمی‌توان گفت که دیگر چه نیازی به پیامبر و شریعت الهی داریم؟ و با همان فطرت تمام مسیر را طی می‌کنیم؟

پاسخ:

همان فطرت و وجدان آدمی، نیاز به یک پیامبر که سخن و راهنمایی‌های ویژه خدا را به ما برساند، طلب می‌کند. چگونگی این مطلب، بیش از آنکه بیان‌کردنی باشد، یافتنی است؛ و شاهد مهم بر وجود چنین مطالبه‌ای در فطرت آدمی، این است که در طول تاریخ، همواره آنان که پاک‌تر و خالص‌ترند، خیلی زودتر به ندای پیامبران لبیک گفته‌اند؛ و کسانی در مقابل دعوت انبیاء، ابراز بی‌نیازی کرده‌اند که غالبا در زندگی عمومی‌شان هم چندان بر اساس ندای فطرت و وجدان خود عمل نمی‌کرده‌اند.

دقت کنید همین الان هم چه کسانی بر این اشکال اصرار می‌ورزند؟!

[توجه شود که بیان فوق، یک پاسخ استدلالی ذهنی نیست، بلکه مبتنی بر خود آیه، وجدان را به قضاوت می‌کشاند. سوال این بود که اگر فطرت گام به گام مسیر را نشان می‌دهد، چه نیازی به پیامبر هست؟ و پاسخ این است که غالبا این سوال از جانب کسانی است که گام به گام با فطرت حرکت نمی‌کنند؛ یعنی اگر شما گام به گام با فطرت حرکت کردید، و هرچه وجدانا درست تشخیص دادید عمل کردید و همین حرکت شما نه‌تنها شوق شما به پیامبران الهی را بیشتر نکرد، بلکه واقعا به بی‌نیازی از پیامبر رسیدید، حرجی بر شما نخواهد بود؛ و البته یک شاهد تاریخی هم بران اقامه شد. این مطلب، پاسخ استدلالی ذهنی هم دارد که مبتنی بر توضیح فلسفه نبوت است و در این مجال نمی‌گنجد.]



[1] . و تعبیر «فَجَرَ الْمَاءَ فَانْفَجَر»یعنی «راهی برای [جوی] آب باز کرد و آب جاری شد» (المصباح المنیر2/ 463)

[2] . و التَّقْوَى‏ فی الأصل: وَقْوَى، فعلى، من‏ وَقَیْتُ‏، فلما فتحت أبدلت تاء فترکت فی تصریف الفعل (این کلمه، مصدر و در اصل به صورت «وَقْوَى» (مصدر بر وزن «فَعلَی») بوده است که به خاطر فتحه، «و» به «تـ» ابدال شده است)

[3] . این حدیث هم به معنای فوق بسیار نزدیک است: الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَیْنِ فَإِذَا هَمَّ الْعَبْدُ بِذَنْبٍ قَالَ لَهُ رُوحُ الْإِیمَانِ لَا تَفْعَلْ وَ قَالَ لَهُ الشَّیْطَانُ افْعَلْ وَ إِذَا کَانَ عَلَى بَطْنِهَا نُزِعَ مِنْهُ رُوحُ الْإِیمَان‏. (الکافی، ج‏2، ص267)

[4] . در همین مضمون روایات زیر هم قابل توجه است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ لَمْ یَعْرِفْ شَیْئاً هَلْ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ قَالَ لَا.  الکافی، ج‏1، ص164؛ التوحید (للصدوق)، ص412

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى وَ غَیْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنِ ابْنِ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَ‏ اللَّهَ احْتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ. الکافی، ج‏1، ص163؛ المحاسن، ج‏1، ص276؛ التوحید (للصدوق)، ص411 (البته روایت اخیر را قبلا در جلسه63، حدیث4 آوردیم)

[5] . قَالَ لِی یَا سُلَیْمَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ نُورِهِ وَ صَبَغَهُمْ فِی رَحْمَتِهِ وَ أَخَذَ مِیثَاقَهُمْ لَنَا بِالْوَلَایَةِ فَالْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَ أُمُّهُ الرَّحْمَةُ

[6] . متن کامل روایت چنین است:

«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها» الشَّمْسُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ ضُحَاهَا قِیَامُ الْقَائِمِ لِأَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَالَ «وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» (طه/59) «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ «وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها» هُوَ قِیَامُ الْقَائِمِ «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها» حبتر وَ دَوْلَتُهُ قَدْ غَشَا عَلَیْهِ الْحَقُّ؛ وَ أَمَّا قَوْلُهُ «وَ السَّماءِ وَ ما بَناها» قَالَ هُوَ مُحَمَّدٌ ع هُوَ السَّمَاءُ الَّذِی یَسْمُو إِلَیْهِ الْخَلْقُ فِی الْعِلْمِ وَ قَوْلُهُ «وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها» قَالَ الْأَرْضُ الشِّیعَةُ «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» قَالَ هُوَ الْمُؤْمِنُ الْمَسْتُورُ [المستوی] وَ هُوَ عَلَى الْحَقِّ وَ قَوْلُهُ «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» قَالَ عَرَّفَهُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ فَذَلِکَ قَوْلُهُ «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها»؛ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها» قَالَ قَدْ أَفْلَحَتْ نَفْسٌ زَکَّاهَا اللَّهُ «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» اللَّهُ وَ قَوْلُهُ «کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها» قَالَ ثَمُودُ رَهْطٌ مِنَ الشِّیعَةِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏ فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ» (فصلت/17) فَهُوَ السَّیْفُ إِذَا قَامَ الْقَائِمُ وَ قَوْلُهُ تَعَالَى «فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ» هُوَ النَّبِیُّ ص «ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها» قَالَ النَّاقَةُ الْإِمَامُ الَّذِی فَهِمَ عَنِ اللَّهِ وَ فَهِمَ عَنْ رَسُولِهِ «وَ سُقْیاها» أَیْ عِنْدَهُ مُسْتَقَى الْعِلْمِ «فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها» قَالَ فِی الرَّجْعَةِ «وَ لا یَخافُ عُقْباها» قَالَ لَا یَخَافُ مِنْ مِثْلِهَا إِذَا رَجَعَ.

[7] . و جاء الروایة عن سعید بن ابى هلال قال: کان رسول الله صلى الله علیه و آله إذا قرء هذه الایة «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها» وقف ثم قال: اللهم آت نفسی تقواها أنت ولیها و مولاها، و زکها أنت خیر من زکاها. (تفسیر نور الثقلین، ج‏5، ص586)

[8] . «وَ ما سَوَّاها + فَـ+ أَلْهَمَها ...» اینکه الهام کردن را بر تسویه (سامان دادن اجزای نفس) متفرع و مبتنی کرد، نشان می‌دهد که عقل عملی (که محل الهام فجور و تقوی است) از لوازم آفرینش نفس انسانی است، همان گونه که در آیه شریفه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» (روم/30) بدان اشاره شده است. (المیزان20/ 298)

[9] . وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی‏ تَرَکَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّکُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَبَذَه‏

 


134) سوره شمس (91) آیه7 وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها

بسم الله الرحمن الرحیم

134) سوره شمس (91) آیه7 

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها

ترجمه

و سوگند به نفس و آنکه سامانش داد [یا: و سوگند به نفس و سامانش]

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«و» که در ابتدای آیه (و نیز ابتدای آیات قبل) آمده، در زبان عربی دلالت بر «سوگند خوردن» دارد؛ که نمونه معروف آن، تعبیر «والله» برای «سوگند به خدا» است که در میان فارس‌زبانان هم شایع شده است. (توجه شود که «و» دوم، حرف عطف است، نه واو سوگند)

«ما سَوّاها» حرف «ما» در اینجا می‌تواند به معنای «الذی» باشد[1] (ترجمه اول) و می‌تواند «ماء مصدریه» باشد [که فعل بعد از خود را در معنای مصدری قرار می‌دهد] که در این حالت، یعنی عبارت باید به صورت «و نفس و تسویتها» ترجمه شود (ترجمه دوم) (مجمع‌البیان10/ 745؛ إعراب القرآن و بیانه10/ 49)

توجه: در زبان عربی غالبا «مَن» [= کسی که] برای موجودات جاندار و «ما» [= چیزی که] برای موجودات بیجان به کار می‌رود؛ و «الذی» [= آن که] برای هر دو به کار می‌رود. اما هریک از این دو گاه به معنای عام [یعنی شبیه «الذی»] نیز به کار می‌روند. نمونه بارز جایی که «ما» برای موجودات جاندار به کار رفته، آیه «لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُم» (نساء/22) می‌باشد.

«سَوّا» از ماده «س‌و‌ی» است که این ماده دلالت بر استقامت و اعتدال بین دو چیز می‌کند (معجم مقاییس اللغة/439). از این ماده، مشتقات متعددی در قرآن کریم به کار رفته است. هم کلمه «مساوی» و «متساوی» معروف است (به معنای برابری و هم‌اندازه بودن) که در قرآن به صورت فعل (ساوی، کهف/96) و هم به صورت مصدر (سواء، آل‌عمران/64) به کار رفته است؛ و هم کلمه «استوی» در قرآن زیاد به کار رفته، که "این دومی در حالت عادی در همان معنای برابری به کار رفته «لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ‏» (التوبة/ 19)، اما وقتی با حرف «علی» متعدی شود به معنای استیلاء، تسلط و اشراف پیدا کردن است مانند «الرحمن علی العرش استوی» (طه/5) (که گفته شده استفاده کلمه «استوی» در معنای «استیلاء»، بدین جهت است که نسبت همه آنچه تحت سیطره اوست، با او یکسان است)؛ و وقتی با «إلی» متعدی شود به معنای این است که خود مطلب یا تدبیر آن به او ختم می‌شود، مانند «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ‏...» (فصلت/11) و کلمه «تسویه» (که «سوّا» ماضی همین صیغه است) به معنای برابر و یکسان قرار دادن اجزای یک شیء و درواقع، طراحی حکیمانه و نظام‌مند و متعادل یک مخلوق است" (مفردات ألفاظ القرآن/439-440)[2] درواقع برخی معتقدند که «در ماده «س‌و‌ی» دو مفهوم «بینابین بودن» (توسط) و «اعتدال» لحاظ شده است و «تسویه» هم یعنی رعایت حد وسط و اعتدال در خلقت از جهت نظم و کمال و تدبیر در شیء» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم5/ 280)



حدیث

در فرازی از روایت معروف به توحید مفضل، از امام صادق ع درباره قوای نفس و کارکردهای آنها توضیحاتی آمده است که فقط به یکی از آنها اشاره می‌شود:

و ای مفضل در این قوایی که در نفس هست و جایگاه آنها تامل نما، منظورم فکر و وهم و عقل و حافظه و ... است. نگاه کن که اگر فقط از حیث حافظه نقص داشت، چه حالی داشت و چه اندازه خلل در امور او و زندگی و تجارت وی وارد می‌شد، اگر که در حافظه نگه نمی‌داشت آنچه را به نفع ویا ضرر اوست وآنچه گرفته و داده و دیده و شنیده و گفته و به او گفته شده، و به یاد نمی‌آورد کسی را که به او خوبی کرده از کسی که به او بدی کرده، و کسی که به نفع او کاری کرده از کسی که به ضررش کاری انجام داده؛

و نیز اگر راهی را تا جایی که رمق داشت می‌رفت باز نمی‌توانست راهش را بیابد؛

و اگر عمرش را به تحصیل می‌گذراند باز هم علمی برایش نمی‌ماند، و به دینی معتقد نمی‌شد و از تجربه‌ای نفعی نمی‌برد، و از هیچ واقعه‌ای که رخ می‌داد عبرتی نمی‌گرفت، بلکه حقیقتا از انسانیت خارج می‌شد؛

پس بنگر به اینکه این چه نعمت عظیمی است و فقط همین یکی در میان آن همه چه جایگاهی دارد؛

و از این نعمت حافظه برتر برای انسان، این است که نعمت نسیان هم به او داده‌اند، که اگر فراموشی نبود، هیچکس از هیچ مصیبتی تسلی نمی‌یافت، و هیچ حسرتی پایانی نداشت، و هیچ کینه‌ای از دل نمی‌رفت، و به خاطر توجهی که به آفات و ضررها بود انسان از هیچ امر دنیوی لذت نمی‌برد، و امیدی به اینکه سلطان [ظالمی] غافل شود نمی‌بود، و از دست هیچ حسودی لحظه‌ای آسایش نبود؛

پس بنگر که خداوند چگونه در انسان حافظه و فراموشی را قرار داده، در حالی که دو امر کاملا متضادند اما هریک مصلحتی دارند؛ و چه می‌گویند کسانی که گمان می‌کنند این اشیای متضاد، خالقهایی متفاوت و متضاد دارند، در حالی که می‌بینی چگونه خداوند بین این دو پدیده متضاد مصلحت و منفعت کلی انسان را جمع کرده است.

سپس ای مفضل بنگر به ...

توحید المفضل، ص 77-79؛ بحار الأنوار، ج‏58، ص256- 257

تَأَمَّلْ یَا مُفَضَّلُ هَذِهِ الْقُوَى الَّتِی فِی النَّفْسِ وَ مَوْقِعَهَا مِنَ الْإِنْسَانِ أَعْنِی الْفِکْرَ وَ الْوَهْمَ وَ الْعَقْلَ وَ الْحِفْظَ وَ غَیْرَ ذَلِکَ أَ فَرَأَیْتَ لَوْ نُقِصَ الْإِنْسَانُ مِنْ هَذِهِ الْخِلَالِ الْحِفْظَ وَحْدَهُ‏ کَیْفَ کَانَتْ تَکُونُ حَالُهُ وَ کَمْ مِنْ خَلَلٍ کَانَ یَدْخُلُ عَلَیْهِ فِی أُمُورِهِ وَ مَعَاشِهِ وَ تَجَارُبِهِ إِذَا لَمْ یَحْفَظْ مَا لَهُ وَ عَلَیْهِ وَ مَا أَخَذَهُ وَ مَا أَعْطَى وَ مَا رَأَى وَ مَا سَمِعَ وَ مَا قَالَ وَ مَا قِیلَ لَهُ وَ لَمْ یَذْکُرْ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْهِ مِمَّنْ أَسَاءَهُ وَ مَا نَفَعَهُ مِمَّا ضَرَّهُ ثُمَّ کَانَ لَا یَهْتَدِی لِطَرِیقٍ لَوْ سَلَکَهُ مَا لَا یُحْصَى وَ لَا یَحْفَظُ عِلْماً وَ لَوْ دَرَسَهُ عُمُرَهُ وَ لَا یَعْتَقِدُ دِیناً وَ لَا یَنْتَفِعُ بِتَجْرِبَةٍ وَ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَعْتَبِرَ شَیْئاً عَلَى مَا مَضَى بَلْ کَانَ حَقِیقاً أَنْ یَنْسَلِخَ مِنَ الْإِنْسَانِیَّةِ أَصْلًا فَانْظُرْ إِلَى النِّعْمَةِ عَلَى الْإِنْسَانِ فِی هَذِهِ الْخِلَالِ أَوْ کَیْفَ مَوْقِعُ الْوَاحِدَةِ مِنْهَا دُونَ الْجَمِیعِ وَ أَعْظَمُ مِنَ النِّعْمَةِ عَلَى الْإِنْسَانِ فِی الْحِفْظِ النِّعْمَةُ فِی النِّسْیَانِ فَإِنَّهُ لَوْ لَا النِّسْیَانُ لَمَا سَلَا أَحَدٌ عَنْ مُصِیبَةٍ وَ لَا انْقَضَتْ لَهُ حَسْرَةٌ وَ لَا مَاتَ لَهُ حِقْدٌ وَ لَا اسْتَمْتَعَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ مَتَاعِ الدُّنْیَا مَعَ تَذَکُّرِ الْآفَاتِ وَ لَا رَجَاءُ غَفْلَةٍ مِنْ سُلْطَانٍ وَ لَا فَتْرَةٌ مِنْ حَاسِدٍ أَ فَلَا تَرَى کَیْفَ جُعِلَ فِی الْإِنْسَانِ الْحِفْظُ وَ النِّسْیَانُ وَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ مُتَضَادَّانِ جُعِلَ لَهُ فِی کُلٍّ مِنْهُمَا ضَرْبٌ مِنَ الْمَصْلَحَةِ وَ مَا عَسَى أَنْ یَقُولَ الَّذِینَ قَسَّمُوا الْأَشْیَاءَ بَیْنَ خَالِقَیْنِ مُتَضَادَّیْنِ فِی هَذِهِ الْأَشْیَاءِ الْمُتَضَادَّةِ الْمُتَبَایِنَةِ وَ قَدْ تَرَاهَا تَجْمَعُ عَلَى مَا فِیهِ الصَّلَاحُ وَ الْمَنْفَعَةُ[3]

2) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

قلب مومن بین دو انگشت از انگشتان خداوند رحمن است (هرگونه که بخواهد آن را زیر و رو می‌کند)

شرح الکافی (للمولى صالح المازندرانی)، ج‏1، ص400 ؛ عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص99

قَالَ النَّبِیُّ ص‏ قَلْبُ‏ الْمُؤْمِنِ‏ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَن (یقلبه کیف یشاء)

[عبارت داخل پرانتز در عوالی اللئالی نیامده است؛ اما عبارت مشهوری است چنانکه زمخشری در الفائق فی غریب الحدیث (ج‏2 ص234) مطلب را به همین صورت نقل کرده و توضیح داده که این حدیث تمثیلی برای سرعت دگرگونی قلوب است که خدا چگونه آن را از حالی به حال دیگر تغییر می‌دهد]

3) امیرالمومنین ع فرمود:

خدای سبحان را از طریق به هم خوردن تصمیم‌های قطعی، گشوده شدن گره‏هاى دشوار، و درهم شکسته شدن اراده‏های قوی، شناختم‏.

نهج‌البلاغه، حکمت 250

عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ‏ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم‏[4]

نکته مقدماتی برای تدبر در آیات حاوی سوگند:

سوگند خوردن به چیزی نشانه دهنده دو مطلب است: یکی اهمیت مطلبی که به خاطر آن سوگند می‌خورند (که در اینجا، مطلبش در آیه9 خواهد آمد) و دوم اهمیت و تقدس و ارزشمندی مطلبی که بدان سوگند خورده می‌شود؛ بدین جهت که مطلبی که بدان سوگند خورده شده بقدری اهمیت دارد که برای توجه دادن به مطلبی دیگر، به آن سوگند خورده‌اند. پس در تدبر در این آیات، به اهمیت خود مطلبی که بدان سوگند خورده شده، توجه ویژه‌ای باید شود.

تدبر

1) «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها»: در سوره شمس، 7 سوگند خورده شده که این آیه آخرین آنهاست، و ثمره همه سوگندها، نتیجه‌گیری‌ای درباره وضعیت همین نفس است (آیات9-10).

نفس و آنچه در او در یک وضعیت بسامان و هماهنگ قرار گرفته، از عظیم‌ترین آیات الهی است که هرکس بی‌واسطه بدان دسترسی دارد. هم توانایی‌هایش بی‌نظیر است و هم ضعف‌هایش برای ادامه حیات انسان، ضروری است (حدیث1). اگرچه واجد اختیار است، اما دگرگونی‌های غیرمنتظره‌اش (حدیث2) حکایت از این دارد که خداوندی فوق اوست که او همه‌کاره این نفس است. (حدیث3) حیاتش به ذراتی وابسته است که با چشم عادی دیده نمی‌شوند، و در عین حال زندگی تمام موجودات کوچک و بزرگ پیرامون خود را تحت‌الشعاع اقداماتش قرار داده است، با اینکه مدت حضورش در این کره خاکی، از همه ساکنان این کره بسیار کمتر بوده است. خدا او را بر اغلب مخلوقات خود برتری داده، در عین حال گاه بیش از همه مخلوقات، عصیان خدا را می‌کند. با این ظرفیت عظیمی که خدا به او داده، گاه مراتب عالم تا قرب خدا را درمی‌نوردد، و گاه خود را خرج دنیای فانی و تولید آتش جهنم می‌کند.

اگر این نفس با این احوالاتش جدی گرفته شود، حتما مراقبت از آن و تزکیه آن جدی گرفته خواهد شد (آیه9)

2) «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها»: در مورد حقیقت انسان، خدا به نفس سوگند خورده و نه به روح.

شاید یکی از فواید آن این باشد که «نفس» یعنی «خود»؛ و حتی کسانی که منکر روح هستند منکر این نیستند که «خود»شان غیر از «دیگران» می‌باشد؛

پس، اگر کسی فقط به «خود»ش بیندیشد و اینکه این خود چگونه «تسویه» شده (ما سواها) - یعنی چگونه در عین حال که دارای اجزای متعددی است، اما این اجزاء چنان با تناسب‌های حساب‌شده و نیز چنان در وضعیتی متناسب و هماهنگ نسبت به همدیگر قرار گرفته‌اند که او بتواند زندگی‌اش را بگذراند و این همه فعالیت‌های متنوع و باورنکردنی انجام دهد، به نحوی که کوچکترین رخنه یا خلل در برخی از این اجزاء ویا در تناسب بین آنها، تمام زندگی‌اش را دچار اختلال می‌کند - همین برایش کافی است که بفهمد موجودی خودبسنده و یا ساخته‌ی تصادفیِ طبیعتِ بی‌شعور نیست؛ و اگر خالق حکیمی او را آفریده، پس آفرینش او نیز یک واقعه بی‌هدف نیست و او در این جهان مسئولیتی دارد و خیر و شر او صرفا تابع دلخواه او نیست (آیه بعد).

شاید به همین جهت است که در امیرالمومنین ع شناخت نفس را سودمندترین شناختها دانسته (غررالحکم6/ 148)[5]، و شناخت آن را مستلزم شناخت خدا معرفی کرده‌اند (غررالحکم5/ 208)[6].

این را در کانال نگذاشتم

3 )«وَ نَفْسٍ ...» با اینکه تمام سوگندهای قبلی را به صورت معرفه آورد (وَ الشَّمْسِ، وَ الْقَمَرِ، وَ النهَّارِ، وَ اللَّیْلِ، وَ السَّمَاءِ، وَ الْأَرْضِ) چرا «نفس» را به صورت نکره آورد؟

الف. علامه طباطبایی می‌گوید: برخی گفته‌اند برای بزرگ جلوه دادن آن (تفخیم) است؛ اما بعید نیست که نکره بودنش، اشاره باشد به اینکه این نفس حاوی یک وصف و یک خبر مهمی است. (المیزان، ج‏20، ص298)

ب. زمخشری می‌گوید: به دو جهت می‌تواند باشد: یکی اینکه منظور نفسی از میان نفوس باشد، یعنی همان نفس حضرت آدم، گویی گفته است «یکی از نفوس»؛ و دوم منظورش همه نفوس باشد و نکره را برای تکثیر آورده شبیه آیه «عَلِمَتْ نَفْسٌ‏» (تکویر/14) (الکشاف، ج‏4، ص759)


[1] . در زبان عربی غالبا «مَن» [= کسی که] برای موجودات جاندار و «ما» [= چیزی که] برای موجودات بیجان به کار می‌رود؛ و «الذی» [= آن که] برای هر دو به کار می‌رود. اما هریک از این دو گاه به معنای عام [یعنی شبیه «الذی»] نیز به کار می‌روند. نمونه بارز جایی که «ما» برای موجودات جاندار به کار رفته، آیه «لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُم» (نساء/22) می‌باشد.

[2] . البته در مفردات، معنای دوم را این گونه بیان کرده است: «و الثانی: أن یقال لاعتدال الشی‏ء فی ذاته، نحو: ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‏ [النجم/ 6]، و قال: فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ‏ [المؤمنون/ 28]، لِتَسْتَوُوا عَلى‏ ظُهُورِهِ‏ [الزخرف/ 13]، فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ‏ [الفتح/ 29]، و استوى فلان على عمالته، و استوى أمر فلان، و متى عدّی بعلى اقتضى معنى الاستیلاء، کقوله: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ [طه/ 5]»اما به نظر می‌رسد تمام معنای دوم به همان معنای استیلاء برگردد و هیچکدام از مثالهایش مثال مناسبی برای اعتدال ذاتی شیء نیست؛ لذا مطلب را به طور خلاصه در متن آن گونه که مشاهده شد آوردیم.

[3] . ادامه حدیث تا جایی که به قلب و نفس مربوط است:

انْظُرْ یَا مُفَضَّلُ إِلَى مَا خُصَّ بِهِ الْإِنْسَانُ دُونَ جَمِیعِ الْحَیَوَانِ مِنْ هَذَا الْخَلْقِ الْجَلِیلِ قَدْرُهُ الْعَظِیمِ غَنَاؤُهُ أَعْنِی الْحَیَاءَ فَلَوْلَاهُ لَمْ یُقْرَ ضَیْفٌ وَ لَمْ یُوفَ بِالْعِدَاتِ وَ لَمْ تُقْضَ الْحَوَائِجُ وَ لَمْ یُتَحَرَّ الْجَمِیلُ وَ لَمْ یُتَنَکَّبِ الْقَبِیحُ فِی شَیْ‏ءٍ مِنَ الْأَشْیَاءِ حَتَّى إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأُمُورِ الْمُفْتَرَضَةِ أَیْضاً إِنَّمَا یُفْعَلُ لِلْحَیَاءِ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ [مَنْ‏] لَوْ لَا الْحَیَاءُ لَمْ یَرْعَ حَقَّ وَالِدَیْهِ وَ لَمْ یَصِلْ ذَا رَحِمٍ وَ لَمْ یُؤَدِّ أَمَانَةً وَ لَمْ یَعِفَّ عَنْ فَاحِشَةٍ أَ فَلَا تَرَى کَیْفَ وُفِّیَ الْإِنْسَانُ جَمِیعَ الْخِلَالِ الَّتِی فِیهَا صَلَاحُهُ وَ تَمَامُ أَمْرِهِ تَأَمَّلْ یَا مُفَضَّلُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ بِهِ عَلَى الْإِنْسَانِ مِنْ هَذَا النُّطْقِ الَّذِی یُعَبِّرُ بِهِ عَمَّا فِی ضَمِیرِهِ وَ مَا یَخْطُرُ بِقَلْبِهِ وَ یُنْتِجُهُ فِکْرُهُ وَ بِهِ یَفْهَمُ مِنْ غَیْرِهِ مَا فِی نَفْسِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الْبَهَائِمِ الْمُهْمَلَةِ الَّتِی لَا تُخْبِرُ عَنْ نَفْسِهَا بِشَیْ‏ءٍ وَ لَا تَفْهَمُ عَنْ مُخْبِرٍ شَیْئاً وَ کَذَلِکَ الْکِتَابَةُ الَّتِی بِهَا تُقَیَّدُ أَخْبَارُ الْمَاضِینَ لِلْبَاقِینَ وَ أَخْبَارُ الْبَاقِینَ لِلْآتِینَ وَ بِهَا تُخَلَّدُ الْکُتُبُ فِی الْعُلُومِ وَ الْآدَابِ وَ غَیْرِهَا وَ بِهَا یَحْفَظُ الْإِنْسَانُ ذِکْرَ مَا یَجْرِی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ غَیْرِهِ مِنَ الْمُعَامَلَاتِ وَ الْحِسَابِ وَ لَوْلَاهُ لَانْقَطَعَ أَخْبَارُ بَعْضِ الْأَزْمِنَةِ عَنْ بَعْضٍ وَ أَخْبَارُ الْغَائِبِینَ عَنْ أَوْطَانِهِمْ وَ دَرَسَتِ الْعُلُومُ وَ ضَاعَتِ الْآدَابُ وَ عَظُمَ مَا یَدْخُلُ عَلَى النَّاسِ مِنَ الْخَلَلِ فِی أُمُورِهِمْ وَ مُعَامَلَاتِهِمْ وَ مَا یَحْتَاجُونَ إِلَى النَّظَرِ فِیهِ مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ وَ مَا رُوِیَ لَهُمْ مِمَّا لَا یَسَعُهُمْ جَهْلُهُ وَ لَعَلَّکَ تَظُنُّ أَنَّهَا مِمَّا یُخْلَصُ إِلَیْهِ بِالْحِیلَةِ وَ الْفِطْنَةِ وَ لَیْسَتْ مِمَّا أُعْطِیَهُ الْإِنْسَانُ مِنْ خَلْقِهِ وَ طِبَاعِهِ وَ کَذَلِکَ الْکَلَامُ إِنَّمَا هُوَ شَیْ‏ءٌ یَصْطَلِحُ عَلَیْهِ النَّاسُ فَیَجْرِی بَیْنَهُمْ وَ لِهَذَا صَارَ یَخْتَلِفُ فِی الْأُمَمِ الْمُخْتَلِفَةِ بِأَلْسُنٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ کَذَلِکَ الْکِتَابَةُ کَکِتَابَةِ الْعَرَبِیِّ وَ السُّرْیَانِیِّ وَ الْعِبْرَانِیِّ وَ الرُّومِیِّ وَ غَیْرِهَا مِنْ سَائِرِ الْکِتَابَةِ الَّتِی هِیَ مُتَفَرِّقَةٌ فِی الْأُمَمِ إِنَّمَا اصْطَلَحُوا عَلَیْهَا کَمَا اصْطَلَحُوا عَلَى الْکَلَامِ فَیُقَالُ لِمَنِ ادَّعَى ذَلِکَ إِنَّ الْإِنْسَانَ وَ إِنْ کَانَ لَهُ فِی الْأَمْرَیْنِ جَمِیعاً فِعْلٌ أَوْ حِیلَةٌ فَإِنَّ الشَّیْ‏ءَ الَّذِی یَبْلُغُ بِهِ ذَلِکَ الْفِعْلَ وَ الْحِیلَةَ عَطِیَّةٌ وَ هِبَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِی خَلْقِهِ فَإِنَّهُ لَوْ لَمْ یَکُنْ لَهُ لِسَانٌ مُهَیَّأٌ لِلْکَلَامِ وَ ذِهْنٌ یَهْتَدِی بِهِ لِلْأُمُورِ لَمْ یَکُنْ لِیَتَکَلَّمَ أَبَداً وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ لَهُ کَفٌّ مُهَیَّأَةٌ وَ أَصَابِعُ لِلْکِتَابَةِ لَمْ یَکُنْ لِیَکْتُبَ أَبَداً وَ اعْتَبِرْ ذَلِکَ مِنَ الْبَهَائِمِ الَّتِی لَا کَلَامَ لَهَا وَ لَا کِتَابَةَ فَأَصْلُ ذَلِکَ فِطْرَةُ الْبَارِئِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَا تَفَضَّلَ بِهِ عَلَى خَلْقِهِ فَمَنْ شَکَرَ أُثِیبَ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی مَا أُعْطِیَ الْإِنْسَانُ عِلْمَهُ وَ مَا مُنِعَ فَإِنَّهُ أُعْطِیَ عِلْمَ جَمِیعِ مَا فِیهِ صَلَاحُ دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ فَمِمَّا فِیهِ صَلَاحُ دِینِهِ مَعْرِفَةُ الْخَالِقِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِالدَّلَائِلِ وَ الشَّوَاهِدِ الْقَائِمَةِ فِی الْخَلْقِ وَ مَعْرِفَةُ الْوَاجِبِ عَلَیْهِ مِنَ الْعَدْلِ عَلَى النَّاسِ کَافَّةً وَ بِرِّ الْوَالِدَیْنِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ مُوَاسَاةِ أَهْلِ الْخُلَّةِ وَ أَشْبَاهِ ذَلِکَ مِمَّا قَدْ تُوجِبُ مَعْرِفَتَهُ وَ الْإِقْرَارُ وَ الِاعْتِرَافُ بِهِ فِی الطَّبْعِ وَ الْفِطْرَةِ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ مُوَافِقَةٍ أَوْ مُخَالِفَةٍ وَ کَذَلِکَ أُعْطِیَ عِلْمَ مَا فِیهِ صَلَاحُ دُنْیَاهُ کَالزِّرَاعَةِ وَ الْغِرَاسِ وَ اسْتِخْرَاجِ الْأَرَضِینَ وَ اقْتِنَاءِ الْأَغْنَامِ وَ الْأَنْعَامِ وَ اسْتِنْبَاطِ الْمِیَاهِ وَ مَعْرِفَةِ الْعَقَاقِیرِ الَّتِی یُسْتَشْفَى بِهَا مِنْ ضُرُوبِ الْأَسْقَامِ وَ الْمَعَادِنِ الَّتِی یُسْتَخْرَجُ مِنْهَا أَنْوَاعُ الْجَوَاهِرِ وَ رُکُوبِ السُّفُنِ وَ الْغَوْصِ فِی الْبَحْرِ وَ ضُرُوبِ الْحِیَلِ فِی صَیْدِ الْوَحْشِ وَ الطَّیْرِ وَ الْحِیتَانِ وَ التَّصَرُّفِ فِی الصِّنَاعَاتِ وَ وُجُوهِ الْمَتَاجِرِ وَ الْمَکَاسِبِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِمَّا یَطُولُ شَرْحُهُ وَ یَکْثُرُ تَعْدَادُهُ مِمَّا فِیهِ صَلَاحُ أَمْرِهِ فِی هَذِهِ الدَّارِ فَأُعْطِیَ عِلْمَ مَا یَصْلُحُ بِهِ دِینُهُ وَ دُنْیَاهُ وَ مُنِعَ مَا سِوَى ذَلِکَ مِمَّا لَیْسَ فِیهِ‏ شَأْنُهُ وَ لَا طَاقَتُهُ أَنْ یَعْلَمَ کَعِلْمِ الْغَیْبِ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ وَ بَعْضِ مَا قَدْ کَانَ أَیْضاً کَعِلْمِ مَا فَوْقَ السَّمَاءِ وَ مَا تَحْتَ الْأَرْضِ وَ مَا فِی لُجَجِ الْبِحَارِ وَ أَقْطَارِ الْعَالَمِ وَ مَا فِی قُلُوبِ النَّاسِ وَ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَ أَشْبَاهِ هَذَا مِمَّا حُجِبَ عَلَى النَّاسِ عِلْمُهُ وَ قَدِ ادَّعَتْ طَائِفَةٌ مِنَ النَّاسِ هَذِهِ الْأُمُورَ فَأَبْطَلَ دَعْوَاهُمْ مَا یَبِینُ مِنْ خَطَئِهُمْ فِی مَا یَقْضُونَ عَلَیْهِ وَ یَحْکُمُونَ بِهِ فِی مَا ادَّعَوْا عِلْمَهُ فَانْظُرْ کَیْفَ أُعْطِیَ الْإِنْسَانُ عِلْمَ جَمِیعِ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ لِدِینِهِ وَ دُنْیَاهُ وَ حُجِبَ عَنْهُ مَا سِوَى ذَلِکَ لِیَعْرِفَ قَدْرَهُ وَ نَقْصَهُ وَ کِلَا الْأَمْرَیْنِ فِیهَا صَلَاحُهُ تَأَمَّلِ الْآنَ یَا مُفَضَّلُ مَا سُتِرَ عَنِ الْإِنْسَانِ عِلْمُهُ مِنْ مُدَّةِ حَیَاتِهِ فَإِنَّهُ لَوْ عَرَفَ مِقْدَارَ عُمُرِهِ وَ کَانَ قَصِیرَ الْعُمُرِ لَمْ یَتَهَنَّأْ بِالْعَیْشِ مَعَ تَرَقُّبِ الْمَوْتِ وَ تَوَقُّعِهِ لِوَقْتٍ قَدْ عَرَفَهُ بَلْ کَانَ یَکُونُ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَدْ فَنِیَ مَالُهُ أَوْ قَارَبَ الْفَنَاءَ فَقَدِ اسْتَشْعَرَ الْفَقْرَ وَ الْوَجَلَ مِنْ فَنَاءِ مَالِهِ وَ خَوْفِ الْفَقْرِ عَلَى أَنَّ الَّذِی یَدْخُلُ عَلَى الْإِنْسَانِ مِنْ فَنَاءِ الْعُمُرِ أَعْظَمُ مِمَّا یَدْخُلُ عَلَیْهِ مِنْ فَنَاءِ الْمَالِ لِأَنَّ مَنْ یَقِلُّ مَالُهُ یَأْمُلُ أَنْ یَسْتَخْلِفَ مِنْهُ فَیَسْکُنُ إِلَى ذَلِکَ وَ مَنْ أَیْقَنَ بِفَنَاءِ الْعُمُرِ اسْتَحْکَمَ عَلَیْهِ الْیَأْسُ وَ إِنْ کَانَ طَوِیلَ الْعُمُرِ ثُمَّ عَرَفَ ذَلِکَ وَثِقَ بِالْبَقَاءِ وَ انْهَمَکَ فِی اللَّذَّاتِ وَ الْمَعَاصِی وَ عَمِلَ عَلَى أَنَّهُ یَبْلُغُ مِنْ ذَلِکَ شَهْوَتَهُ ثُمَّ یَتُوبُ فِی آخِرِ عُمُرِهِ وَ هَذَا مَذْهَبٌ لَا یَرْضَاهُ اللَّهُ مِنْ عِبَادِهِ وَ لَا یَقْبَلُهُ أَ لَا تَرَى لَوْ أَنَّ عَبْداً لَکَ عَمِلَ عَلَى أَنَّهُ یُسْخِطُکَ سَنَةً وَ یُرْضِیکَ یَوْماً أَوْ شَهْراً لَمْ تَقْبَلْ ذَلِکَ مِنْهُ وَ لَمْ یَحُلَّ عِنْدَکَ مَحَلَّ الْعَبْدِ الصَّالِحِ دُونَ أَنْ یُضْمِرَ طَاعَتَکَ وَ نُصْحَکَ فِی کُلِّ الْأُمُورِ فِی کُلِّ الْأَوْقَاتِ عَلَى تَصَرُّفِ الْحَالاتِ فَإِنْ قُلْتَ أَ وَ لَیْسَ قَدْ یُقِیمُ الْإِنْسَانُ عَلَى الْمَعْصِیَةِ حِیناً ثُمَّ یَتُوبُ فَتُقْبَلُ تَوْبَتُهُ قُلْنَا إِنَّ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ یَکُونُ مِنَ الْإِنْسَانِ لِغَلَبَةِ الشَّهَوَاتِ لَهُ لو [وَ] تَرْکِهِ مُخَالَفَتَهَا مِنْ غَیْرِ أَنْ یُقَدِّرَهَا فِی نَفْسِهِ وَ یَبْنِیَ عَلَیْهِ أَمْرَهُ فَیَصْفَحُ اللَّهُ عَنْهُ وَ یَتَفَضَّلُ عَلَیْهِ بِالْمَغْفِرَةِ فَأَمَّا مَنْ قَدَّرَ أَمْرَهُ عَلَى أَنْ یَعْصِیَ مَا بَدَا لَهُ ثُمَّ یَتُوبَ آخِرَ ذَلِکَ فَإِنَّمَا یُحَاوِلُ خَدِیعَةَ مَنْ لَا یُخَادَعُ بِأَنْ یَتَسَلَّفَ التَّلَذُّذَ فِی الْعَاجِلِ وَ یَعِدَ وَ یُمَنِّیَ نَفْسَهُ التَّوْبَةَ فِی الْآجِلِ وَ لِأَنَّهُ لَا یَفِی بِمَا یَعِدُ مِنْ ذَلِکَ فَإِنَّ النُزُوعَ مِنَ التَّرَفُّهِ وَ التَّلَذُّذِ وَ مُعَانَاةَ التَّوْبَةِ وَ لَا سِیَّمَا عِنْدَ الْکِبَرِ وَ ضَعْفِ الْبَدَنِ أَمْرٌ صَعْبٌ وَ لَا یُؤْمَنُ عَلَى الْإِنْسَانِ مَعَ مُدَافَعَتِهِ بِالتَّوْبَةِ أَنْ‏ یُرْهِقَهُ الْمَوْتُ فَیَخْرُجَ مِنَ الدُّنْیَا غَیْرَ تَائِبٍ کَمَا قَدْ یَکُونُ عَلَى الْوَاحِدِ دَیْنٌ إِلَى أَجَلٍ وَ قَدْ یَقْدِرُ عَلَى قَضَائِهِ فَلَا یَزَالُ یُدَافِعُ بِذَلِکَ حَتَّى یَحِلَّ الْأَجَلُ وَ قَدْ نَفِدَ الْمَالُ فَیَبْقَى الدَّیْنُ قَائِماً عَلَیْهِ فَکَانَ خَیْرَ الْإِنْسَانِ أَنْ یُسْتَرَ عَنْهُ مَبْلَغُ عُمُرِهِ فَیَکُونَ طُولَ عُمُرِهِ یَتَرَقَّبُ الْمَوْتَ فَیَتْرُکَ الْمَعَاصِیَ وَ یُؤْثِرَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ فَإِنْ قُلْتَ وَ هَا هُوَ الْآنَ قَدْ سُتِرَ عَنْهُ مِقْدَارُ حَیَاتِهِ وَ صَارَ یَتَرَقَّبُ الْمَوْتَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ یُقَارِفُ الْفَوَاحِشَ وَ یَنْتَهِکُ الْمَحَارِمَ قُلْنَا إِنَّ وَجْهَ التَّدْبِیرِ فِی هَذَا الْبَابِ هُوَ الَّذِی جَرَى عَلَیْهِ الْأَمْرُ فِیهِ فَإِنْ کَانَ الْإِنْسَانُ مَعَ ذَلِکَ لَا یَرْعَوِی وَ لَا یَنْصَرِفُ عَنِ الْمَسَاوِی فَإِنَّمَا ذَلِکَ مِنْ مَرَحِهِ وَ مِنْ قَسَاوَةِ قَلْبِهِ لَا مِنْ خَطَإٍ فِی التَّدْبِیرِ کَمَا أَنَّ الطَّبِیبَ قَدْ یَصِفُ لِلْمَرِیضِ مَا یَنْتَفِعُ بِهِ فَإِنْ کَانَ الْمَرِیضُ مُخَالِفاً لِقَوْلِ الطَّبِیبِ لَا یَعْمَلُ بِمَا یَأْمُرُهُ وَ لَا یَنْتَهِی عَمَّا یَنْهَاهُ عَنْهُ لَمْ یَنْتَفِعْ بِصِفَتِهِ وَ لَمْ یَکُنِ الْإِسَاءَةُ فِی ذَلِکَ الطَّبِیبِ بَلْ لِلْمَرِیضِ حَیْثُ لَمْ یَقْبَلْ مِنْهُ وَ لَئِنْ کَانَ الْإِنْسَانُ مَعَ تَرَقُّبِهِ لِلْمَوْتِ کُلَّ سَاعَةٍ لَا یَمْتَنِعُ عَنِ الْمَعَاصِی فَإِنَّهُ لَوْ وَثِقَ بِطُولِ الْبَقَاءِ کَانَ أَحْرَى بِأَنْ یَخْرُجَ إِلَى الْکَبَائِرِ الْقَطْعِیَّةِ فَتَرَقُّبُ الْمَوْتِ عَلَى کُلِّ حَالٍ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الثِّقَةِ بِالْبَقَاءِ ثُمَّ إِنَّ تَرَقُّبَ الْمَوْتِ وَ إِنْ کَانَ صِنْفٌ مِنَ النَّاسِ یَلْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا یَتَّعِظُونَ بِهِ فَقَدْ یَتَّعِظُ بِهِ صِنْفٌ آخَرُ مِنْهُمْ وَ یَنْزِعُونَ عَنِ الْمَعَاصِی وَ یُؤْثِرُونَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ وَ یَجُودُونَ بِالْأَمْوَالِ وَ الْعَقَائِلِ النَّفْسِیَّةِ فِی الصَّدَقَةِ عَلَى الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ فَلَمْ یَکُنْ مِنَ الْعَدْلِ أَنْ یُحْرَمَ هَؤُلَاءِ الِانْتِفَاعَ بِهَذِهِ الْخَصْلَةِ لِتَضْیِیعِ أُولَئِکَ حَظَّهُمْ مِنْهَا.

[4] روایات ذیل در کتاب بحارالانوار هم در بحث شناخت نفس قابل تامل است:

6- الْإِخْتِصَاصُ، قَالَ الْعَالِمُ ع خَلَقَ اللَّهُ عَالَمَیْنِ مُتَّصِلَیْنِ فَعَالَمٌ عِلْوِیٌّ وَ عَالَمٌ سِفْلِیٌّ وَ رَکَّبَ الْعَالَمَیْنِ جَمِیعاً فِی ابْنِ آدَمَ وَ خَلَقَهُ کریا [کُرَوِیّاً] مُدَوَّراً فَخَلَقَ اللَّهُ رَأْسَ ابْنِ آدَمَ کَقُبَّةِ الْفَلَکِ وَ شَعْرَهُ کَعَدَدِ النُّجُومِ وَ عَیْنَیْهِ کَالشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ مَنْخِرَیْهِ کَالشِّمَالِ وَ الْجَنُوبِ وَ أُذُنَیْهِ کَالْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ جَعَلَ لَمْحَهُ کَالْبَرْقِ وَ کَلَامَهُ کَالرَّعْدِ وَ مَشْیَهُ کَسَیْرِ الْکَوَاکِبِ وَ قُعُودَهُ کَشَرَفِهَا وَ غَفْوَهُ کَهُبُوطِهَا وَ مَوْتَهُ کَاحْتِرَاقِهَا وَ خَلَقَ فِی ظَهْرِهِ أَرْبَعاً وَ عِشْرِینَ فِقْرَةً کَعَدَدِ سَاعَاتِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ خَلَقَ لَهُ ثَلَاثِینَ مِعًى کَعَدَدِ الْهِلَالِ ثَلَاثِینَ یَوْماً وَ خَلَقَ لَهُ اثْنَیْ عَشَرَ وِصْلًا کَعَدَدِ السَّنَةِ اثْنَیْ عَشَرَ شَهْراً وَ خَلَقَ لَهُ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ عِرْقاً کَعَدَدِ السَّنَةِ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ سِتِّینَ یَوْماً وَ خَلَقَ لَهُ سَبْعَمِائَةِ عَصَبَةٍ وَ اثْنَیْ عَشَرَ عُضْواً وَ هُوَ مِقْدَارُ مَا یُقِیمُ الْجَنِینَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ عَجَّنَهُ مِنْ مِیَاهٍ أَرْبَعَةٍ فَخَلَقَ الْمَالِحَ فِی عَیْنَیْهِ فَهُمَا لَا یَذُوبَانِ فِی الْحَرِّ وَ لَا یَجْمُدَانِ فِی الْبَرْدِ وَ خَلَقَ الْمُرَّ فِی أُذُنَیْهِ لِکَیْ لَا تَقْرَبَهُمَا الْهَوَامُّ وَ خَلَقَ الْمَنِیَّ فِی ظَهْرِهِ لِکَیْلَا یَعْتَرِیَهُ الْفَسَادُ وَ خَلَقَ‏ الْعَذْبَ فِی لِسَانِه لِیَجِدَ طَعْمَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ خَلَقَهُ بِنَفْسٍ وَ جَسَدٍ وَ رُوحٍ فَرُوحُهُ الَّتِی لَا تُفَارِقُهُ إِلَّا بِفِرَاقِ الدُّنْیَا وَ نَفْسُهُ الَّتِی تُرِیهِ الْأَحْلَامَ وَ الْمَنَامَاتِ وَ جِسْمُهُ هُوَ الَّذِی یَبْلَى وَ یَرْجِعُ إِلَى التُّرَاب‏

بحار الأنوار، ج‏58، ص253-254

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ‏  قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ عِرْفَانُ الْمَرْءِ نَفْسَهُ أَنْ یَعْرِفَهَا بِأَرْبَعِ طَبَائِعَ وَ أَرْبَعِ دَعَائِمَ وَ أَرْبَعَةِ أَرْکَانٍ وَ طَبَائِعُهُ الدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الرِّیحُ وَ الْبَلْغَمُ وَ دَعَائِمُهُ الْعَقْلُ وَ مِنَ الْعَقْلِ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ أَرْکَانُهُ النُّورُ وَ النَّارُ وَ الرُّوحُ وَ الْمَاءُ فَأَبْصَرَ وَ سَمِعَ وَ عَقَلَ بِالنُّورِ وَ أَکَلَ وَ شَرِبَ بِالنَّارِ وَ جَامَعَ وَ تَحَرَّکَ بِالرُّوحِ وَ وَجَدَ طَعْمَ الذَّوْقِ وَ الطُّعْمِ بِالْمَاءِ فَهَذَا تَأْسِیسُ صُورَتِهِ فَإِذَا کَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَکِیّاً فَطِناً فَهِماً عَرَفَ فِی مَا هُوَ وَ مِنْ أَیْنَ تَأْتِیهِ الْأَشْیَاءُ وَ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ لِمَا هُوَ  صَائِرٌ بِإِخْلَاصِ الْوَحْدَانِیَّةِ وَ الْإِقْرَارِ بِالطَّاعَةِ وَ قَدْ جَرَى فِیهِ النَّفْسُ وَ هِیَ حَارَّةٌ وَ تَجْرِی فِیهِ وَ هِیَ بَارِدَةٌ فَإِذَا حَلَّتْ بِهِ الْحَرَارَةُ أَشِرَ وَ بَطِرَ وَ ارْتَاحَ وَ قَتَلَ وَ سَرَقَ وَ نَصَحَ‏  وَ اسْتَبْشَرَ وَ فَجَرَ وَ زَنَى وَ اهْتَزَّ وَ بَذَخَ وَ إِذَا کَانَتْ بَارِدَةً اهْتَمَّ وَ حَزِنَ وَ اسْتَکَانَ وَ ذَبَلَ وَ نَسِیَ وَ أَیِسَ فَهِیَ الْعَوَارِضُ الَّتِی تَکُونُ مِنْهَا  الْأَسْقَامُ فَإِنَّهُ سَبِیلُهَا وَ لَا یَکُونُ أَوَّلُ ذَلِکَ إِلَّا لِخَطِیئَةٍ عَمِلَهَا فَیُوَافِقُ ذَلِکَ مَأْکَلٌ أَوْ مَشْرَبٌ فِی إِحْدَى سَاعَاتٍ لَا تَکُونُ تِلْکَ السَّاعَةُ مُوَافِقَةً لِذَلِکَ الْمَأْکَلِ وَ الْمَشْرَبِ بِحَالِ الْخَطِیئَةِ فَیَسْتَوْجِبُ الْأَلَمَ مِنْ أَلْوَانِ الْأَسْقَامِ وَ قَالَ جَوَارِحُ الْإِنْسَانِ وَ عُرُوقُهُ وَ أَعْضَاؤُهُ جُنُودٌ لِلَّهِ‏  مُجَنَّدَةٌ عَلَیْهِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهِ سُقْماً سَلَّطَهَا عَلَیْهِ فَأَسْقَمَهُ مِنْ حَیْثُ یُرِیدُ بِهِ ذَلِکَ السُّقْم‏

بحار الأنوار، ج‏58، ص303

الْعِلَلُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى الْبَرْقِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ لِرَجُلٍ اعْلَمْ یَا فُلَانُ إِنَّ مَنْزِلَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الْإِمَامِ مِنَ النَّاسِ الْوَاجِبِ الطَّاعَةِ عَلَیْهِمْ أَ لَا تَرَى أَنَّ جَمِیعَ جَوَارِحِ الْجَسَدِ شُرَطٌ لِلْقَلْبِ وَ تَرَاجِمَةٌ لَهُ مُؤَدِّیَةٌ عَنْهُ الْأُذُنَانِ وَ الْعَیْنَانِ وَ الْأَنْفُ وَ الْفَمُ وَ الْیَدَانِ وَ الرِّجْلَانِ وَ الْفَرْجُ فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا هَمَّ بِالنَّظَرِ فَتَحَ الرَّجُلُ عَیْنَیْهِ وَ إِذَا هَمَّ بِالاسْتِمَاعِ حَرَّکَ أُذُنَیْهِ وَ فَتَحَ مَسَامِعَهُ فَسَمِعَ وَ إِذَا هَمَّ الْقَلْبُ بِالشَّمِّ اسْتَنْشَقَ بِأَنْفِهِ فَأَدَّى تِلْکَ الرَّائِحَةَ إِلَى الْقَلْبِ وَ إِذَا هَمَّ بِالنُّطْقِ تَکَلَّمَ بِاللِّسَانِ‏  وَ إِذَا هَمَّ بِالْحَرَکَةِ سَعَتِ الرِّجْلَانِ وَ إِذَا هَمَّ بِالشَّهْوَةِ تَحَرَّکَ الذَّکَرُ فَهَذِهِ کُلُّهَا مُؤَدِّیَةٌ عَنِ الْقَلْبِ بِالتَّحْرِیکِ وَ کَذَلِکَ یَنْبَغِی الإمام‏  [لِلْإِمَامِ‏] أَنْ یُطَاعَ لِلْأَمْرِ مِنْهُ‏ .

بحار الأنوار، ج‏58، ص304

[5] . مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِف‏

[6] . مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّه‏