سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه جلسه 590


حکایت اصحاب کهف

3) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا اصحاب کهف و رقیم در زمان پادشاه ستمگر و سرکشی بودند که مردم مملکتش را به پرستش بتها می‌خواند و کسی که اجابتش نمی‌کرد به قتل می‌رساند؛ و اینان گروهی از مومنان بودند که خداوند عز و جل را عبادت می‌کردند؛

و آن پادشاه جلوی دروازه شهر مامورانی گذاشته بود و اجازه نمی‌داد کسی خارج شود مگر اینکه به بتها سجده کند؛

اینان به بهانه شکار خارج شدند و در راهشان به چوپانی برخوردند و او را به روش خویش دعوت کردند و ... و سگ چوپان هم با آنها همراه شد؛ در هر صورت، آنها به بهانه شکار، اما در اصل برای فرار از دین آن پادشاه، از شهر خارج شدند و چون عصر شد به آن غار وارد شدند و سگ هم همراهشان بود؛ پس خداوند متعال چرت را بر آنان مستولی کرد همان گونه که فرمود «پس بر گوش آنان در غار چند سالی زدیم» پس خوابیدند تا اینکه آن پادشاه و اهل مملکتش مردند و آن زمان سپری شد و زمان دیگری و قوم دیگری آمد؛

آنگاه اینان بیدار شدند و به همدیگر گفتند: چقدر اینجا خوابیده‌ایم؟ به خورشید نگاه کردند که بالا آمده بود و گفتند:‌ یک روز یا قسمتی از یک روز را خوابیده بودیم؛ سپس به یک نفر از خودشان گفتند که این پول را بردار و ناشناس وارد شهر بشو تا تو را نشناسند و برایمان غذایی تهیه کن، که اگر آنان ما را بشناسند ما را به قتل می‌رسانند یا به دین خود برمی‌گردانند. پس وی به شهر آمد و شهر را برخلاف آن وضعیتی دید که به یاد داشت و مردم را متفاوت از آن وضعیتی دید که می‌شناخت؛ آنان او را نمی‌شناختند و او هم نه آنها را می‌شناخت و نه با لهجه آنان آشنا بود. به او گفتند: تو کیستی و از کجا آمده‌ای؟ به آنها خبر داد. پس پادشاه آن شهر با اصحابش به همراه وی آمدند تا به در غار رسیدند و ...

وقتی وی بر یارانش وارد شد آنان ترسیده بودند که مبادا دقیانوس [پادشاه زمان خودشان] از جای آنان آگاه شده باشد، اما او برایشان توضیح داد که آنها در این زمان طولانی خوابیده بودند و آنان آیه و نشانه‌ای برای مردم هستند. پس همگی گریستند و از خداوند متعال خواستند که آنان را به همان بسترهایی که خوابیده بودند برگرداند همان طور که تاکنون بوده‌اند. و آن پادشاه دستور داد که سزاوار است در اینجا مسجدی بنا کنیم و آن را زیارتگاه قرار دهیم که همانا اینان گروهی از مومنان بودند؛

و آنان در هر سالی دو جابجایی داشتند: شش ماه به سمت راستشان خوابیده بودند و شش ماه به سمت چپشان، و آن سگ هم در درگاه غار چمباتمه زده بود.

تفسیر القمی، ج‏2، ص31

فَقَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمَ کَانُوا فِی زَمَنِ مَلِکٍ جَبَّارٍ عَاتٍ وَ کَانَ یَدْعُو أَهْلَ مَمْلَکَتِهِ إِلَى عِبَادَةِ الْأَصْنَامِ فَمَنْ لَمْ یُجِبْهُ قَتَلَهُ وَ کَانَ هَؤُلَاءِ قَوْماً مُؤْمِنِینَ یَعْبُدُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَکَّلَ الْمَلِکُ بِبَابِ الْمَدِینَةِ وُکَلَاءَ وَ لَمْ یَدَعْ أَحَداً یَخْرُجُ حَتَّى یَسْجُدَ لِلْأَصْنَامِ فَخَرَجَ هَؤُلَاءِ بِحِیلَةِ الصَّیْدِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ مَرُّوا بِرَاعٍ فِی‏ طَرِیقِهِمْ فَدَعُوهُ إِلَى أَمْرِهِمْ فَلَمْ یُجِبْهُمْ وَ کَانَ مَعَ الرَّاعِی کَلْبٌ فَأَجَابَهُمُ الْکَلْبُ وَ خَرَجَ مَعَهُمْ ... فَخَرَجَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ مِنَ الْمَدِینَةِ بِحِیلَةِ الصَّیْدِ هَرَباً مِنْ دِینِ ذَلِکَ الْمَلِکِ، فَلَمَّا أَمْسَوْا دَخَلُوا ذَلِکَ الْکَهْفَ وَ الْکَلْبَ مَعَهُمْ فَأَلْقَى اللَّهُ عَلَیْهِمُ النُّعَاسَ کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً، فَنَامُوا حَتَّى أَهْلَکَ اللَّهُ ذَلِکَ الْمَلِکَ وَ أَهْلَ مَمْلَکَتِهِ وَ ذَهَبَ ذَلِکَ الزَّمَانُ وَ جَاءَ زَمَانٌ آخَرُ وَ قَوْمٌ آخَرُونَ ثُمَّ انْتَبَهُوا فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: کَمْ نَمْنَا هَاهُنَا فَنَظَرُوا إِلَى الشَّمْسِ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَقَالُوا: نَمْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ثُمَّ قَالُوا لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ خُذْ هَذَا الْوَرِقَ وَ ادْخُلِ الْمَدِینَةَ مُتَنَکِّراً لَا یَعْرِفُوکَ فَاشْتَرِ لَنَا طَعَاماً فَإِنَّهُمْ إِنْ عَلِمُوا بِنَا وَ عَرَفُونَا یَقْتُلُونَا أَوْ یَرُدُّونَا فِی دِینِهِمْ، فَجَاءَ ذَلِکَ الرَّجُلُ فَرَأَى مَدِینَةً بِخِلَافِ الَّذِی عَهِدَهَا وَ رَأَى قَوْماً بِخِلَافِ أُولَئِکَ لَمْ یَعْرِفْهُمْ وَ لَمْ یَعْرِفُوا لُغَتَهُ وَ لَمْ یَعْرِفْ لُغَتَهُمْ، فَقَالُوا لَهُ: مَنْ أَنْتَ وَ مِنْ أَیْنَ جِئْتَ فَأَخْبَرَهُمْ فَخَرَجَ مَلِکُ تِلْکَ الْمَدِینَةِ مَعَ أَصْحَابِهِ وَ الرَّجُلُ مَعَهُمْ حَتَّى وَقَفُوا عَلَى بَابِ الْکَهْفِ وَ أَقْبَلُوا یَتَطَلَّعُونَ فِیهِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: هَؤُلَاءِ ثَلَاثَةٌ وَ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: خَمْسَةٌ وَ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: هُمْ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ حَجَبَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحِجَابٍ مِنَ الرُّعْبِ فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ یُقَدَّمُ بِالدُّخُولِ عَلَیْهِمْ غَیْرُ صَاحِبِهِمْ فَإِنَّهُ لَمَّا دَخَلَ إِلَیْهِمْ وَجَدَهُمْ خَائِفِینَ أَنْ یَکُونَ أَصْحَابُ دَقْیَانُوسَ شَعَرُوا بِهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ صَاحِبُهُمْ أَنَّهُمْ کَانُوا نَائِمِینَ هَذَا الزَّمَنَ الطَّوِیلَ وَ أَنَّهُمْ آیَةٌ لِلنَّاسِ فَبَکَوْا وَ سَأَلُوا اللَّهَ تَعَالَى أَنْ یُعِیدَهُمْ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ نَائِمِینَ کَمَا کَانُوا ثُمَّ قَالَ الْمَلِکُ یَنْبَغِی أَنْ نَبْنِیَ هَاهُنَا مَسْجِداً وَ نَزُورَهُ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ مُؤْمِنُونَ، فَلَهُمْ فِی کُلِّ سَنَةٍ نَقْلَتَانِ یَنَامُونَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ عَلَى جُنُوبِهِمُ الْیُمْنَى وَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ عَلَى جُنُوبِهِمُ الْیُسْرَى وَ الْکَلْبُ مَعَهُمْ قَدْ بَسَطَ ذِرَاعَیْهِ بِفِنَاءِ الْکَهْفِ.

داستان اصحاب کهف به نحو بسیار طولانی‌تر از امیرالمومنین ع در قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص255-262؛ التحصین لأسرار ما زاد من کتاب الیقین، (ابن‌طاوس) ص645-655؛ إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏2، ص358-365 روایت شده است.[1]

4) از رسول الله ص روایت شده است:

سه نفر بودند که به گشت و گذار در زمین مشغول بودند. یکبار در غاری در قله کوهی مشغول عبادت خداوند بودند که ناگهان صخره‌ای از بالای کوه سقوط کرد و در غار را کاملا پوشاند. به هم گفتند: به خدا سوگند از این وحشتی که بدان گرفتار آمدید رهایی نخواهید یافت مگر اینکه با خداوند رو راست باشید؛ پس بیایید آن عملی را که خالصاً برای خدا انجام داده‌اید پیش آورید.

یکی از آنها گفت: خدایا تو می‌دانی که زمانی من شیفته زنی بودم به خاطر زیبایی و خوشگلی‌اش، و مال فراوانی خرج کردم تا به او دست یابم ولی هنگامی که امکان رابطه با او برایم مهیا شد آتش جهنم را به یاد آوردم و از او فاصله گرفتم. اگر این کار من به خاطر ترس از تو بوده است این صخره را کنار بزن. پس صخره تکانی خورد تا حدی که نوری وارد غار شد.

دیگری گفت: خدایا تو می‌دانی که من عده‌ای را اجیر کردم که سهم هریک نیم درهم بود و هنگامی که کارشان به پایان رسید اجرت همگی‌شان را دادم ولی یکی از آنان گفت که من به اندازه دو نفر کار کردم و جز یک درهم کامل قبول ندارم؛ و رفت و مالش [= نیم درهمی که سهمش بود] را نزد من باقی گذاشت؛ من از آن نیم درهم بذری تهیه کردم و در زمین کاشتم و خداوند روزی فراوانی را از آن به بار نشاند و زمانی که صاحب آن نیم درهم آمد و پولش را خواست ده هزار درهم را به عنوان حقش به او دادم؛ اگر می‌دانی که من این کار را تنها از ترس تو انجام دادم این صخره را کنار بزن. پس صخره بقدری تکان خورد که دیگر همدیگر را بخوبی می‌دیدند.

آخری گفت: خدایا تو می‌دانی که یکبار پدر و مادرم خواب بودند و من برای آنها قدحی از شیر آوردم و ترسیدم که آن را بر زمین بگذارم و حشره‌ای در آن بیفتد و نیز خوش نداشتم که آنان را از خوابشان بیدار کنم که مبادا اذیت شوند؛ پس همان طور ایستادم تا بیدار شدند و آن را نوشیدند. خدایا اگر می‌دانی که آن کار را به خاطر تو انجام دادم این صخره را کنار بزن. پس صخره تکان دیگری خورد تا حدی که دیگر راه برای خروج آنها باز شد.

سپس رسول الله ص فرمود: کسی که با خدا روراست باشد نجات می‌یابد.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص263؛ المحاسن، ج‏1، ص253

الصَّدُوقُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَارِثِ البرادی عَنْ ابْنِ أَبِی أَوْفَى قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ

خَرَجَ ثَلَاثَةَ نَفَرٍ یسیحون فِی الْأَرْضِ فَبَیْنَمَا هُمْ یَعْبُدُونَ اللَّهِ فِی کَهْفِ فِی قُلَّةِ جَبَلٍ حِینَ بَدَتْ صَخْرَةٍ مِنْ أَعْلَى الْجَبَلِ حَتَّى الْتَقَیْتُ بَابُ الْکَهْفِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ یَا عِبَادَ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَا یُنْجِیکُمْ مِمَّا دهیتم فِیهِ إِلَّا أَنْ تَصَدَّقُوا عَنْ اللَّهِ فَهَلُمُّوا مَا عَمِلْتُمْ خَالِصاً لِلَّهِ فَقَالَ أَحَدُهُمْ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی طَلَبْتُ جَیِّدَةٌ لِحُسْنِهَا وَ جَمَالَهَا وَ أَعْطَیْتَ فِیهَا مَالًا ضَخْماً حَتَّى إِذَا قَدَرْتَ عَلَیْهَا وَ جَلَسْتُ مِنْهَا مَجْلِسَ الرَّجُلِ مِنَ الْمَرْأَةِ ذَکَرْتَ النَّارِ فَقُمْتُ عَنْهَا فَرَّقَا مِنْکَ فَارْفَعْ عَنَّا هَذِهِ الصَّخْرَةِ قَالَ فَانْصَدَعَتْ حَتَّى نَظَرُوا إِلَى الضَّوْءُ ثُمَّ قَالَ الْآخَرُ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی اسْتَأْجَرْتَ قَوْماً کُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ بِنِصْفِ دِرْهَمٍ فَلَمَّا فَرَغُوا أَعْطَیْتَهُمْ أُجُورِهِمْ فَقَالَ رَجُلٍ لَقَدْ عَمِلْتَ عَمِلَ رَجُلَیْنِ وَ اللَّهِ لَا آخُذُ إِلَّا دِرْهَماً ثُمَّ ذَهَبَ وَ تَرَکَ مَالِهِ عِنْدِی فبذرت بِذَلِکَ النِّصْفِ الدِّرْهَمِ فِی الْأَرْضِ فَأَخْرَجَ اللَّهِ بِهِ رِزْقاً وَ جَاءَ صَاحِبُ النِّصْفِ الدِّرْهَمِ فأراده فَدَفَعَتْ إِلَیْهِ عَشَرَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ حَقِّهِ فَإِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی إِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِکَ مَخَافَةَ مِنْکَ فَارْفَعْ عَنَّا هَذِهِ الصَّخْرَةِ قَالَ فَانْفَجَرَتْ حَتَّى نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ ثُمَّ قَالَ الْآخَرُ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنْ أَبِی وَ أُمِّی کَانَا نَائِمَیْنِ فأتیتهما بِقَصْعَةٍ مِنْ‏ لَبَنِ فَخِفْتُ أَنْ أَضَعُهُ فَیَقَعُ فِیهِ هَامَّةٍ وَ کَرِهْتُ أَنْ أنبههما مِنْ نومهما فَیَشُقُّ ذَلِکَ عَلَیْهِمَا فَلَمْ أَزَلْ بِذَلِکَ حَتَّى استیقظا فَشَرِبَا اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی فَعَلْتَ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ لِوَجْهِکَ فَارْفَعْ عَنَّا الصَّخْرَةِ فَانْفَرَجَتِ حَتَّى سَهْلِ اللَّهِ لَهُمْ الْمَخْرَجَ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ صَدَقَ اللَّهَ نَجَا.

تدبر

1) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

در آیات قبل سخن از این بود که خداوند در زمین زینتی قرار داده تا مردم را امتحان کند و این زینت را بعد از مدتی زایل خواهد ساخت. در واقع درنگ انسان در دنیا و مشغول شدنش به این زینت‌ها شبیه وضعیت اصحاب کهف است که همان گونه که آنها چند صد سال گذر زمان را چون روزی یا یک نیم‌روز قلمداد کردند انسانها در قیامت هم کل زندگی‌شان در دینا را همچون روزی یا کمتر از یک روز به حساب می‌آورند («کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» مومنون/113؛ «کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ ما یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ» أحقاف/35) (المیزان، ج13، ص245)

و با توجه به این وضعیت، که حکایت زندگی روزمره بسیاری از انسانهاست، واقعا اصحاب کهف، دیگر جای تعجب ندارد.


2) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

برای ما، اینکه عده ای به خواب روند و بعد از سیصد سال بیدار شوند آیه عجیبی است؛ اما اگر کسی چشم آیه‌بین پیدا کند می‌بیند سراسر جهان تجلی آیات خداوند است و تمامی این آیات به قدری عجیب و معجزه‌آساست که در میان آنها، این آیه جای تعجب چندانی ندارد.

به قول سهراب سپهری:

زیر بیدی بودیم

برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم

چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می‌خواهید؟

می‌شنیدیم که بهم می‌گفتند

سحر می‌داند، سحر!

https://yaahagh.com/shaaer/sohrab-sepehri


3) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

در نقل‌های متعددی آمده است که سر بریده امام حسین ع از فراز نیزه‌ها این آیه را قرائت کرد. این واقعه،

هم توسط حارث بن وکیده که از ماموران همراه کاروان بوده روایت شده (دلائل الإمامة، طبری، ص188)[2]

و هم در کوفه توسط سهل بن حبیب شهرزوری (مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج‏4، ص121-123)[3]، و زید بن ارقم (الإرشاد (للمفید)، ج‏2، ص118[4]؛ مناقب آل أبی طالب، ج‏4، ص61[5]؛ إعلام الورى بأعلام الهدى (طبرسی)، ج1، ص473[6] و کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏2، ص67 و الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص561)،

و هم در شام از منهال بن عمرو (الثاقب فی المناقب، ص333[7]؛ الخرائج و الجرائح، ج‏2، ص577[8] و الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص565 و الصراط المستقیم إلى مستحقی التقدیم، ج‏2، ص179)[9]

داستان اصحاب کهف داستان جوانانی بود که ایمان آوردند و خداوند هدایتشان را افزود و آنان را آیه‌ای برای جهانیان گرداند (کهف/13).

و اگر کسی در داستان عاشورا نیک بیندیشد می‌فهمد که در قبال داستان عاشورائیان، دیگر داستان اصحاب کهف جای تعجب ندارد.


4) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

درباره اینکه مراد از کهف، غاری در کوهی است که آن گروهی که داستانشان معروف است (حدیث3) بدان پناه بردند بین مفسران اختلافی نیست (فقط در معاصران، شخصی با نام مستعار عبدالله مستحسن، آن گروه معروف را «اصحاب رقیم» دانسته و «اصحاب کهف» را ائمه اطهار ع قلمداد نموده است (در کتاب: اصحاب کهف در آینه ولایت)، که البته دلایل وی برای چنین تطبیقی قانع‌کننده نیست، هرچند آن ادله، این احتمال را که ائمه ع ویا یاران امام زمان ع یکی از مصادیق تاویلی این آیات باشند تقویت می‌کند.)

اما در اینکه مقصود از «رقیم» چیست اختلاف نظر فراوانی از همان صدر اسلام بین مفسران وجود داشته است. این اقوال را می‌توان در یک تقسیم‌بندی اولیه در دو گروه قرار داد:

الف. دیدگاههایی که اینها را دو گروه می‌دانند؛ که مهمترینش دیدگاهی است که معتقد است رقیم حکایت آن سه نفری است که در غاری محبوس شدند و با صدق نیتشان از غار رهایی یافتند (حدیث4، که این حدیث در کتب اهل سنت نیز بسیار روایت شده است)

ب. دیدگاه هایی که علی‌رغم اختلاف در تعیین مراد از کلمه رقیم، در این نکته اتفاق نظر دارند که اصحاب کهف و رقیم یک گروهند؛ آنگاه درباره اینکه مقصود از رقیم چیست، گفته‌اند:

1. نام وادی‌ای است که این غار در آن بود. (ابن‌عباس و ضحاک)

2. اسم کوهی است که این غار در آن بود. (حسن بصری)

3. شهری که اصحاب کهف از آنجا خارج شدند (سدی و کعب)

4. لوحی از سنگ که نام آنها را بر آن نوشته و بر در غار نصب کرده بودند (سعید بن جبیر، بلخی و جبائی)

5. رقیم به معنای کتاب، و نام مکتوبی است که خداوند از آنچه در آن نوشته شده به ما خبری نداده است (ابن‌زید)

اینها اقوالی است که مرحوم طبرسی از صحابه و تابعین نقل کرده است (مجمع البیان، ج‏6، ص698).

اما اقوال دیگری هم مطرح بوده است که قرطبی (قرن7) در تفسیرش (الجامع لأحکام القرآن، ج‏10، ص356-358) [10] بدانها اشاره کرده مانند اینکه رقیم عبارت است از:

6. صخره‌ای که روی غار گذاشتند [و در غار را بستند] (سدی)

7. لوحی از سرب بوده که کافران اسم و احوالات اصحاب کهف را در آن نوشتند و در سر غار یا در خزانه مملکتی نگه داشتند (ابن‌عباس و فراء)

8. کتاب و نوشته‌ای بوده که شریعتی که از دین حضرت عیسی بدان پای‌بند بودند در آن مکتوب بوده است. (ابن‌عباس)

9. نام پول‌های آنها بوده است (قتاده)

10. سگ آنها بوده است (انس بن مالک و شعبی)

11. منظور دوات است (عکرمه)

12. آن لوح طلایی بوده که زیر دیواری بود که حضرت خضر آن را تجدید بنا کرد [در واقع مربوط به داستان بعدی این سوره است نه درباره اصحاب کهف)

13. منظور خود افراد اصحاب کهف هستند.

14. غاری است در سرزمین روم که در آنجا 21 نفر به خواب رفته و از این جهت شبیه اصحاب کهف هستند اما حکایت دیگری دارند (ضحاک)

15. اسم وادی‌ای در پایین فلسطین است که غاری در آنجا وجود دارد (غزنوی)


5) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

حکایت

در بسیاری از کتب شیعه و سنی حکایتی درباره سخن گفتن امیرالمومنین ع با اصحاب کهف آمده است که اگرچه در شرح و بسط آن اندکی اختلاف است، اما کثرت روایات تردیدی در اینکه چنین سخن گفتنی رخ داده است باقی نمی‌گذارد.

در اینجا واقعه را بر اساس یکی از کتب اهل سنت (مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی‌طالب رضی الله عنه، معروف به المناقب ابن‌المغازلی، م483، ص300[11]) که با سند متصل از انس بن مالک نقل کرده، روایت می‌کنیم و در پایان اسامی برخی دیگر از کتبی که این واقعه را نقل کرده اند ذکر خواهیم کرد.

انس بن مالک می‌گوید: به پیامبر اکرم ص بساطی [= زیراندازی] از بهندف [= اسم منطقه‌ای نزدیک بغداد کنونی] هدیه دادند. به من فرمود: انس! آن را روی زمین پهن کن. من آن را پهن کردم. سپس فرمود: آن ده نفر را جمع کن [در نقل‌های دیگر نام این ده نفر چنین است: خود انس، امیرالمومنین ع، ابوبکر، عمر، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر، طلحه، سعد و سعید؛ و در برخی نقلها به جای سعد و سعید، سلمان و ابوذر است] پس آنان را خواندم و هنگامی که وارد شدند بدانها دستور نشستن بر آن بساط را داد. سپس علی ع را صدا کرد و مدتی طولانی با او نجواکنان سخن گفت و آنگاه علی ع برگشت و دوباره روی بساط نشست و فرمود: ای باد: ما را بر خود سوار کن.

پس باد ما را برداشت و آن بساط ما را روی خود به آرامی تکان می‌داد تا اینکه [حضرت علی ع] فرمود: ای باد ما را همینجا بگذار. سپس فرمود: آیا می دانید که شما در کدامین مکانید؟

گفتیم: خیر.

فرمود: اینجا جایگاه اصحاب کهف و رقیم است. بلند شوید و بدانان سلام کنید!

پس یکی یکی بلند شدیم و به آنان سلام گفتیم اما جوابمان را ندادند. سپس علی بن ابی‌طالب ع بلند شد و گفت: سلام بر شما ای جماعت صدیقان و شهداء! آنها گفتند: و علیک السلام و رحمة الله و برکاته.

من گفتم: آنها را چه می‌شود که جواب تو را دادند اما جواب سلام ما را ندادند؟

علی ع به آنها فرمود: چه شد که جواب برادرانم را ندادید؟

گفتند: ما جماعت صدیقان و شهداء بعد از مرگ با کسی سخن نگوییم مگر با انبیاء و اوصیاء.

سپس [حضرت علی ع] فرمود: ای باد ما را بر خود سوار کن!

پس ما را بر خود سوار کرد و روی خود به آرامی تکان می‌داد تا دوباره فرمود: ای باد ما را بر زمین بگذار. پس بر زمین گذاشت و بناگاه دیدیم در «حره» [= منطقه‌ای در مدینه] هستیم؛

حضرت علی ع فرمود: بشتابیم که نماز [جماعت به امامت] پیامبر را دریابیم؛ ما هم آمدیم و رسیدیم و پیامبر در آخر رکعتش داشت این آیه را می‌خواند «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً».

عیون المعجزات (ابن عبدالوهاب، قرن5 [یا: سید مرتضی])، ص14-15[12]؛

عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص372-373؛

الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص83[13]؛

سعد السعود، ص113[14]؛

مناقب آل أبی طالب، ج‏2، ص337-338[15]؛

الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص164-166[16]؛

المناقب (للعلوی)، ص101-103؛

الثاقب فی المناقب، ص173-175[17]؛

الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص211[18]؛

‏الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏6، ص157[19]؛

الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏10، ص389

روایات مختلف این حکایت در مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج‏1، ص179-194 تا حدودی جمع شده است.


 


 

[9] . و البته در مواقف دیگر آیات دیگری هم از سر مقدس ایشان به گوش رسیده است مانند بقیه آیات سوره کهف، و یا آیه «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون‏» (شعراء/227) و آیه «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُون‏» (ابراهیم/42) و نیز آیه «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه‏» (کهف/39) (مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج‏4، ص121-137؛ بحار الأنوار، ج‏45، ص304)

 

 متن بقیه پاورقیها را را در سایت مطالعه کنید

http://yekaye.ir/al-kahf-18-9/


سفر اربعین

بسم الله الرحمن الرحیم

از آنجا که ان‌شاءالله امروز (یکشنبه، 1395/8/14) عازم سفر عتبات عراق و ان‌شاء الله نیل به زیارت اربعین هستم، حدود یک هفته کار کانال «یک آیه در روز» متوقف خواهد شد و ان‌شاءالله بعد از بازگشت، کار تدبر در آیات و تمسک به روایات ادامه می‌یابد.

امروز نوبت به آیه 10 سوره کهف رسیده بود؛ همان آیه‌ای که، زید بن ارقم می‌گوید: «من در حجره‌ام نشسته بودم که دیدم سر حسین ع را بر نیزه می‌بردند. چون به نزدیک من رسید شنیدم که این آیه را می‌خواند: ‌«آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!» به خدا سوگند مو بر تنم سیخ شد و گفتم: به خدا سوگند سر تو - ای فرزند رسول خدا ص- عجیب‌تر است و عجیب‌تر.» (الإرشاد (للمفید)، ج‏2، ص118)

فَرُوِیَ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ أَنَّهُ قَالَ مُرَّ بِهِ عَلَیَّ وَ هُوَ عَلَى رُمْحٍ وَ أَنَا فِی غُرْفَةٍ فَلَمَّا حَاذَانِی سَمِعْتُهُ یَقْرَأُ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً» فَقَفَّ وَ اللَّهِ شَعْرِی وَ نَادَیْتُ رَأْسُکَ وَ اللَّهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَعْجَبُ وَ أَعْجَبُ.

به همین مناسبت، و از آنجا که تا دقایقی دیگر از ایران خارج خواهم شد، امروز فقط متن و ترجمه آیه را گذاشتم و ان‌شاءالله احادیث و تدبرهای آن پس از بازگشت از این سفر معنوی انجام خواهد شد؛ و ان شاء الله در این زیارت اربعین، باز هم جهانیان عجایب دیگری از این امام دل‌ها را مشاهده خواهند کرد.

از همگان حلالیت می‌طلبم و ان‌شاءالله نایب‌الزیاره تمامی دوستداران اهل بیت ع خواهم بود.

 


589) سوره کهف (18) آیه8 وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعید

بسم الله الرحمن الرحیم

589) سوره کهف (18) آیه8 

وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً

ترجمه

و همانا ما آنچه را روی آن است قطعاً خاکی هموار [= بیابانی خشک زار] خواهیم کرد.

نکات ترجمه

«صَعیداً»

ماده «صعد» در اصل، بر تلفیقی از دو معنای «بالا رفتن» و «مشقت» دلالت می‌کند؛ چنانکه «صُعود» به معنای «رفتن به مکان مرتفع» می‌باشد.

«صَعَد» (وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً؛ جن/17) و «صَعود» (سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً؛ مدثر/17) به معنای گردنه صعب‌العبور است که انسان را به مشقت فراوان می‌اندازد، و تدریجا برای هر کار شاقّ و پرزحمتی به کار رفته است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص287؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص484)

و چون سیر الی الله سیری رو به بالا و متعالی است، ماده «صعد» برای حرکت به سوی خداوند استعاره گرفته شده است: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ‏» (فاطر/10) (مفردات ألفاظ القرآن، ص484)

اما درباره معنای «صَعِید» (که در قرآن کریم، غیر از آیه فوق، در آیه «فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً» (نساء/43؛ مائده/6) و آیه «فَتُصْبِحَ صَعیداً زَلَقاً» (کهف/40) آمده است) بین اهل لغت اختلاف است:

برخی آن را به معنای «وجه الأرض: سطح زمین» گرفته و این دیدگاه را هم مطرح کرده‌اند که آن در اصل غباری بوده که از روی زمین برمی‌خواسته و بالا می‌رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص484)

برخی گفته‌اند به معنای «پشت زمین (ظهر الارض)» و یا «راهی که هیچ گیاهی در آن نباشد» به کار می‌رود (مجمع‌البیان، ج6، ص694)

عده‌ای گفته‌اند که این کلمه هم در مورد «خاکی که روی سطح زمین است» به کار می‌رود؛ هم درباره خود «سطح و روی زمین (وجه الارض)»؛ و هم به معنای «راه و طریق» (المصباح المنیر، ج‏2، ص340؛ معجم مقاییس اللغة، ج‏3، ص287)

برخی هم همه این تحلیل‌ها را نادرست دانسته و بر این باورند «صعید» ‌بر وزن فعیل آن چیزی است که متصف به صفت صعود می‌شود و آن عبارت است از جهت و سمتی که به سمت بالا می‌باشد به طوری که صعود در مورد آن صدق ‌کند؛ و در مقابل زمینی است که فرورفته و رو به پایین باشد؛ و گاهی به زمین مسطحی که در مجاور یک وادی است «صعید» گویند چون «مرتفع بودن» و «رو به پایین بودن» امری نسبی است؛ و وجه تسمیه‌اش این بوده که در تلقی عرب تمیمی اراضی مرتفع از خبائث مصون بوده است چنانکه برای «مدفوع» کلمه «غائط» را (که در اصل به معنای گودال و زمینِ پست است) به کار می‌برند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص289)

ماده «صعد» و مشتقات آن جمعا 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«جُرُزاً»

ماده «جرز» را در اصل به معنای قطع کردن دانسته‌اند چنانکه به شمشیر برنده «سیفٌ جُرَاز» می‌گویند و زمینِ «جُرُز» زمینی است که فاقد هر گونه گیاهی است گویی که هر گیاهی را در آن قطع کرده‌اند (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص441) به تعبیر دیگر، به معنای زمینی است که هیچ گیاهی در آن نمی‌روید گویی گیاهانش را می‌خورد  (مجمع‌البیان، ج6، ص694) و از همین باب به کسی که وقتی سر سفره غذا می‌نشیند هیچ چیزی در سفره باقی نمی‌گذارد مرد یا زن «جَرُوز» گویند. (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص441)

برخی تذکر داده‌اند که این ماده، نه در هر گونه قطع کردنی، بلکه قطع کردنی که در مقابل حالت طبیعی چیزی باشد به کار می‌رود؛ یعنی مثلا اقتضای طبیعی زمین گیاه داشتن و روییدن و سرسبزی بوده، و به این جهت به زمین بی‌آب و علف «جُرُز» گویند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص85)

این ماده در قرآن کریم، غیر از آیه فوق، تنها در آیه «نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُز (سجده/27) به کار رفته است.

حدیث

1) از امام باقر ع درباره تعبیر «صَعِیداً جُرُزاً» روایت شده است که مقصود [زمینی است که] هیچ گیاهی در آن نیست.

تفسیر القمی، ج‏2، ص31

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ [عن أبی جعفر علیه السلام‏] فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «صَعِیداً جُرُزاً» أَیْ لَا نَبَاتَ فِیهَا.


2) حدیثی طولانی از پیامبر اکرم ص خطاب به ابن‌مسعود روایت شده است که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[1] در فرازی از این حدیث آمده است:

ابن مسعود! از مستیِ گناه برحذر باش؛ که همانا گناه مستی‌ای دارد همچون مستیِ شراب؛ بلکه مستی‌ای شدیدتر از آن که خداوند متعال می‌فرماید: «کر و لال و کورند پس آنان برنمی گردند» و می‌فرماید «البته ما آنچه را که بر زمین است زینتی برایش قرار دادیم تا آنان را بیازماییم که کدامیک از آنان کارش بهتر است؛ و همانا ما آنچه را روی آن است قطعاً خاکی هموار [= بیابانی خشک زار] خواهیم کرد.»

مکارم الأخلاق، ص453

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ خَمْسَةُ رَهْطٍ مِنْ أَصْحَابِنَا یَوْماً عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص‏

 یَا ابْنَ مَسْعُودٍ احْذَرْ سُکْرَ الْخَطِیئَةِ فَإِنَّ لِلْخَطِیئَةِ سُکْراً کَسُکْرِ الشَّرَابِ بَلْ هِیَ أَشَدُّ سُکْراً مِنْهُ یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ» وَ یَقُولُ «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً».


3) کُلَیب روایت کرده است: نزد امام صادق ع بودیم که ایشان شروع به صحبت کردند و فرمودند:

هنگامی که روز قیامت شود خداوند بندگان را در یک سطح هموار و یکسان گرد آورد؛

و این گونه خواهد بود که به آسمان دنیا وحی می‌شود که با هر که در تو است هبوط کن؛ پس اهل آسمان دنیا به تعداد دو برابر آن کسانی از جن و انس و فرشتگان که در زمین هستند هبوط می‌کنند؛ سپس اهل آسمان دوم به اندازه دو برابر همه آنها هبوط می‌کنند و همین طور ادامه می‌یابد تا اینکه اهل هفت آسمان هبوط می‌کنند؛ پس جن و انس در میان هفت سراپرده از فرشتگان قرار می‌گیرند سپس منادی ندا می‌دهد «ای جماعت جن و انس! اگر توانستید از کرانه‏هاى آسمان‏ها و زمین بگذرید ...» (الرحمن/33) پس می‌نگرند و می‌بینند که هفت حلقه از فرشتگان آنان را احاطه کرده‌اند.

مجمع البیان، ج‏9، ص311

رَوَى مَسْعَدَةُ بْنُ صَدَقَةَ عَنْ کُلَیْبٍ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْشَأَ یُحَدِّثُنَا فَقَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ الْعِبَادَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ یُوحِی إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا أَنِ اهْبِطِی بِمَنْ فِیکِ فَیَهْبِطُ أَهْلُ السَّمَاءِ الدُّنْیَا بِمِثْلَیْ مَنْ فِی الْأَرْضِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الْمَلَائِکَةِ ثُمَّ یَهْبِطُ أَهْلُ السَّمَاءِ الثَّانِیَةِ بِمِثْلِ الْجَمِیعِ مَرَّتَیْنِ فَلَا یَزَالُونَ کَذَلِکَ حَتَّى یَهْبِطَ أَهْلُ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ فَیَصِیرُ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ فِی سَبْعِ سُرَادِقَاتٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ الْآیَةَ فَیَنْظُرُونَ فَإِذَا قَدْ أَحَاطَ بِهِمْ سَبْعَ أَطْوَاقٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ.[2]


تدبر

1) «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً»

این آیه حاوی تاکیدات فراوانی است:

§       «إنّ» (حرف مشبهه بالفعل)

§       «لـ» (لام مزحلقه)

§       استفاده از جمله اسمیه

§       استفاده از اسم فاعل (جاعلون) به جای فعل (جعلنا)

§       تکرار عبارت «ما علیها» (قبلا تعبیر «ما علی الارض» آمده بود؛ اکنون به جای اینکه بفرماید «لجاعلوه» فرمود «لجاعلون ما علیها»)

§       افزودن وصف «جُرُز» به «صعید» (خود کلمه صعید دلالت دارد بر زمین صاف و همواری که چیزی در آن نیست. کلمه جرز دوباره تاکیدی است بر خالی بودن و منقطع بودن از هر چیزی؛ توضیح بیشتر در نکات ترجمه)

تاملی با خویش

زمانی بر یک مطلب زیاد تاکید می‌شود که باورش برای مخاطب سخت باشد.

پس این یک واقعیت است که باید در آن به طور جدی تامل کنیم تا باور کنیم:

تمام زینت‌های زمین - که مهمترین عامل تفاوت انسانها در زمین بوده - موقتی و گذراست؛ زمانی می‌رسد که خداوند متعال حتما حتما حتما حتما حتما حتما هیچ و پوچ بودن همه آنها را به همگان نشان می‌دهد و زمین را همچون بیابانی هموار و بی‌آب و علف خواهند یافت که همه‌جایش یکسان است و تنها ما می‌مانیم و عملمان.


2) «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً»

در بسیاری از احادیث وقتی می‌خواهند از عرصه قیامت سخن بگویند تعبیر می‌کنند که خداوند همه انسانها را در «صعید واحد»‌ جمع می‌کنند (مثلا حدیث3) و اگر فضل و برتری‌ای هست به اعمالشان است (مثلا جلسه346، حدیث1 http://yekaye.ir/al-balad-90-16-2/). در این آیه نیز تاکید می‌کند که همه زینت‌های زمین - که موجب می‌گردد عده‌ای آن را عامل برتری خود بر دیگران جلوه دهند - به صورت «صعید جرز» (سطح صاف و همواری که کاملا بی‌آب و علف است) در می‌آید.

شاید منظور این است که قیامت به گونه‌ای است که همه برتری‌های اعتباری کنار گذاشته می‌شود و تنها تفاوتی که بین انسانها می‌ماند تفاوت‌های واقعی بین آنهاست که ریشه در اعمال خودشان دارد.

نکته‌ای در باب تفاوت انسان‌ها و عدل الهی

از شبهاتی که برای بسیاری از افراد در باب عدل الهی هست این است که چرا خداوند انسانها را متفاوت آفریده است. یکی از ریشه‌های این شبهه این است که افق تحقق عدالت را در همین زندگی دنیوی جستجو می‌کنند؛ در حالی که واضح است که دنیا ظرفیت تحقق عدالت کامل را ندارد.

این دو آیه پاسخی به این شبهه است: خداوند زینت‌هایی را در زمین قرار داده است، که طبیعتا اینها موجب تفاوت انسانها می‌شود؛ اما آنچه به این زینت ها برمی گردد صرفا برای آزمایش انسانهاست نه عامل واقعی برتری آنها؛ و عرصه قیامت که باطن همه امور آشکار می‌شود همگان خواهند دید که این زینت‌ها صرفا عامل امتحان بود تا این تنوع ظاهری انسانها، نیازهای متقابل پدید آورد و امکان زندگی اجتماعی را مهیا کند؛ وگرنه در باطن امر، همگی در «سطح هموار و یکسان» بوده‌اند، و تنها چگونگی عمل خود آنهاست که آنها را متفاوت کرده است.


3) «ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها ... أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ ... صَعیداً جُرُزاً»

زیبایى گل‏ها و طبیعت فانى است، ولى کار نیک ماندگار است.


4) «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً»

به زیبایى‏هاى ظاهرى دنیا مغرور نشویم، که همه با خاک یکسان مى‏شود.


5) «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً»

علامه طباطبایی می‌فرمایند:

در این دو آیه، توضیح عجیبى درباره حقیقت زندگى بشر در زمین است:

و آن این است که جان انسان که حقیقتی ملکوتی است، به خودی خود، میل به زمین و بقای در آن ندارد، اما خداوند چنین تقدیر کرده که کمال و سعادت جاودانه او از راه اعتقاد و عمل حق تامین گردد، به همین جهت او را به زمین آورده و برای اینکه او در اینجا امتحان شود، این زمین را زینت داده است تا علاقه‌ای بین انسان و آن پیدا شود و امکان امتحان و ابتلای بشر مهیا گردد. هنگامی که این دوره امتحان بسر آید خداوند آن علاقه را از بین انسانها و مادیات محو نموده، آن زینت و زیبایى زمین را مى‏گیرد، و زمین به صورت خاکى خشک و بى‏گیاه درمی‌آورد که دیگر کسی رغبتی بدان نخواهد داشت.

در واقع، این دو آیه در ادامه آیات قبل، و نوعی تسلا دادن پیامبر است که این اندازه غم آنها را نخور که ایمان نمی‌آورند. این سنت ما بوده است که زمین را زینت دهیم تا امتحان شوند و نخواستیم که آنان را مجبور سازیم؛ و وقتی امتحان در کار است، عده‌ای مردود خواهند شد: دلبسته ظواهری می‌شوند که بعدا که حقیقت را نشانشان دادیم خودشان می‌فهمند که آن زیبایی‌ها ارزش دلبستن نداشت. (المیزان، ج13، ص240-241)




[1] . فرازهایی از این حدیث در جلسه68، حدیث1 http://yekaye.ir/nuh-071-21/ و جلسه77، حدیث2 http://yekaye.ir/al-hadeed-057-14/ و جلسه136، حدیث1 http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-02/  و جلسه 158، حدیث1 http://yekaye.ir/al-jathiyah-045-23/  و جلسه162، حدیث2 http://yekaye.ir/al-isra-017-018/ و جلسه579، حدیث1 http://yekaye.ir/al-lail-92-19/ گذشت.

[2] . شاید این روایات را هم به نحوی بتوان ناظر به این آیه دانست:

وَ قِیلَ إِنَّ رَجُلًا مِنْ ثَقِیفٍ سَأَلَ النَّبِیَّ ص کَیْفَ تَکُونُ الْجِبَالُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ عِظَمِهَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ یَسُوقُهَا بِأَنْ یَجْعَلَهَا کَالرِّمَالِ. (مجمع البیان، ج‏7، ص47)

 


588) سوره کهف (18) آیه7 إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَ

بسم الله الرحمن الرحیم

588) سوره کهف (18) آیه7

 إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً

ترجمه

البته ما آنچه را که بر زمین است زینتی برایش قرار دادیم تا آنان را بیازماییم که کدامیک از آنان کارش بهتر است؛

حدیث

1) سعید مسیب روایت کرده است که امام سجاد ع مردم را موعظه می‌کرد و هر جمعه در مسجد رسول الله ص آنان را به زهد در دنیا و توجه به کار آخرت تشویق می‌فرمود و از جمله می‌فرمود:

... پس ای بندگان خدا! تقوای الهی در پیش گیرید و بدانید که خداوند عز و جل شکوفه دنیا و امور دم دستیِ آن را برای هیچیک از اولیایش دوست نداشت و آنها را نه بدان ترغیب فرمود و نه به شکوفه‌های زودگذرش و شادی ظاهری‌اش؛ و همانا دنیا را آفرید و برای آن عده‌ای را آفرید تا در آن «آنها را بیازماید که کدامشان کارش بهتر است» برای آخرت.

الکافی، ج‏8، ص75 ؛ الأمالی( للصدوق)، ص506

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ غَالِبٍ الْأَسَدِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ قَالَ: کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَعِظُ النَّاسَ وَ یُزَهِّدُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ یُرَغِّبُهُمْ فِی أَعْمَالِ الْآخِرَةِ بِهَذَا الْکَلَامِ فِی کُلِّ جُمُعَةٍ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ حُفِظَ عَنْهُ وَ کُتِبَ کَانَ یَقُولُ أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ ...

فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُحِبَّ زَهْرَةَ الدُّنْیَا وَ عَاجِلَهَا لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِهِ وَ لَمْ یُرَغِّبْهُمْ فِیهَا وَ فِی عَاجِلِ زَهْرَتِهَا وَ ظَاهِرِ بَهْجَتِهَا وَ إِنَّمَا خَلَقَ الدُّنْیَا وَ خَلَقَ أَهْلَهَا «لِیَبْلُوَهُمْ» فِیهَا «أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» لآِخِرَتِه‏.


2) امیرالمومنین ع در نامه‌ای به معاویه نوشت:

اما بعد، همانا خداوند سبحان دنیا را براى بعد از دنیا قرار داد، و اهل آن را در آن بیازمود تا معلوم دارد «کدام یک کارش بهتر است». نه چنین بود که ما را براى دنیا آفریده‏ باشند، و نه ما را به کوشش در آن امر کردند. ما را در دنیا گذاشتند تا ما را بدان بیازمایند و مبتلا سازند، و همانا خدا مرا به تو مبتلا کرد و تو را به من مبتلا نمود، و یکى از ما را حجت بر دیگرى مقرر فرمود. پس با تأویل قرآن [= سوءاستفاده معاویه از آیه33 سوره اسراء] در پى دنیا تاختى، و مرا بدانچه دست و زبان من در آن جنایتى نداشت متهم ساختى. تو و مردم شام آن دروغ را [که حضرت علی ع عامل قتل عثمان است!] ساختید و به گردن من انداختید. داناى شما نادانتان را بر انگیزاند و ایستاده‏تان نشسته‏ها را. پس در باره خود از خدا بترس و مهارت را به دست شیطان مده، و روى به آخرت نه که راه ما و تو آن راه است. و از آن بترس که خدا به زودى بر تو عذابی سهمگین فرستد که بنیادت را برکند و نژادت را نیست گرداند. من براى تو به خدا سوگند مى‏خورم - سوگندى که‏ آن را بر هم نمى‏زنم - اگر روزگار من و تو را فراهم آرد، همچنان بر سر راه تو مى‏مانم «تا خدا میان ما داورى کند و او بهترین داوران است‏» (اعراف/87)

نهج البلاغه، نامه55، (اقتباس از ترجمه شهیدی، ص343)

و من کتاب له ع إلى معاویة

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا وَ ابْتَلَى فِیهَا أَهْلَهَا لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَسْنَا لِلدُّنْیَا خُلِقْنَا وَ لَا بِالسَّعْیِ فِیهَا أُمِرْنَا وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا لِنُبْتَلَى بِهَا وَ قَدِ ابْتَلَانِیَ اللَّهُ بِکَ وَ ابْتَلَاکَ بِی فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَى الْآخَرِ فَعَدَوْتَ عَلَى [طَلَبِ‏] الدُّنْیَا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ [وَ طَلَبْتَنِی‏] فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ یَدِی وَ لَا لِسَانِی وَ [عَصَبْتَهُ‏] عَصَیْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ بِی وَ أَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ وَ قَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ فَاتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ وَ نَازِعِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ وَ اصْرِفْ إِلَى الآْخِرَةِ وَجْهَکَ فَهِیَ طَرِیقُنَا وَ طَرِیقُکَ وَ احْذَرْ أَنْ یُصِیبَکَ اللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ تَمَسُّ الْأَصْلَ وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ فَإِنِّی أُولِی لَکَ بِاللَّهِ أَلِیَّهً غَیْرَ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَ إِیَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَا أَزَالُ بِبَاحَتِکَ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ.[1]


3) عمار یاسر می‌گوید: شنیدم که رسول الله ص به علی ع فرمود: ای علی! خداوند تو را به زینتی مزین فرمود که بندگان به بهتر از آن مزین نشده‌اند:

دنیا را منفور تو قرار داد و تو را زاهد نسبت به آن گرداند؛

و نیازمندان را محبوب تو گرداند و تو راضی شدی که آنان پیرو تو باشند و آنان هم به امامت تو راضی شدند.

و از ابن‌مسعود نقل شده که در مورد آیه «البته ما آنچه را که بر زمین است زینتی برایش قرار دادیم» ‌می‌گفت:

زینت زمین مردانِ‌ [نامی] اند؛ و زینت مردان علی بن ابی‌طالب ع است.

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏1، ص458-459

حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیُّ إِمْلَاءً  قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْخَزَّازُ [حَدَّثَنَا] الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْحِیرِیُ‏  [حَدَّثَنَا] الْقَاسِمُ بْنُ خَلِیفَةَ [حَدَّثَنَا] حَمَّادُ بْنُ سَوَّارٍ، عَنْ عِیسَى بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَزَوَّرِ، عَنْ أَبِی مَرْیَمَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ  قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ لِعَلِیٍّ:

یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ زَیَّنَکَ بِزِینَةٍ- لَمْ یُزَیِّنِ الْعِبَادَ بِأَحْسَنَ مِنْهَا، بَغَّضَ إِلَیْکَ الدُّنْیَا، وَ زَهَّدَکَ فِیهَا، وَ حَبَّبَ إِلَیْکَ الْفُقَرَاءَ فَرَضِیتَ بِهِمْ أَتْبَاعاً- وَ رَضُوا بِکَ إِمَاماً.

أَخْبَرَنَا عَقِیلُ بْنُ الْحُسَیْنِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خُرَّزَادَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنْصُورٍ الرَّمَادِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنْ قَتَادَةَ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ [عَبْدِ اللَّهِ‏] بْنِ مَسْعُودٍ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» قَالَ:

زِینَةُ الْأَرْضِ الرِّجَالُ وَ زِینَةُ الرِّجَالِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب.[2]


تدبر

1) «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها»

آنچه را روی زمین است، خداوند  زمین قرار داده است، نه زینت انسان؛

زینت انسان، آن است که به اینها دل نبندد (حدیث3)؛

اهمیت و ارزش انسان، به دلش است؛ و زینتِ دلِ انسان، ایمان است (حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُم‏؛ حجرات/7)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

کسی که خود را نشانته؛ و خود حقیقیِ خویش را گم کرده، زینت زمین (طلا و جواهر و باغ و ...) را زینت خود قلمداد می‌کند؛ و بر سر آن با دیگران نزاع می‌کند و زندگی انسان را در افق «تنازع بقا» می‌فهمد.

چه زیبا سروده است ملای رومی:

همچو شیری صید خود را خویش کن          ترک عشوه‌ی اجنبی و خویش کن ...

در زمین مردمان خانه مکن                       کار خود کن کار بیگانه مکن

کیست بیگانه تن خاکی تو                       کز برای اوست غمناکی تو

تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی             جوهر خود را نبینی فربهی

گر میان مشک تن را جا شود                    روز مردن گند او پیدا شود

مشک را بر تن مزن بر دل بمال                  مشک چه بود نام پاک ذوالجلال

آن منافق مشک بر تن می‌نهد                     روح را در قعر گلخن می‌نهد

بر زبان، نام حق و در جانِ او                    گندها از فکرِ بی‌ایمان او ...

چون تو جزو دوزخی پس هوش دار           جزو سوی کل خود گیرد قرار

ور تو جزو جنتی ای نامدار                      عیش تو باشد ز جنت پایدار ...

ای برادر تو همان اندیشه‌ای                      ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای

گر گل است اندیشة تو گلشنی                  ور بود خاری تو هیمة گلخنی

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh9/


2)‌ «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»

زینت‌های دنیا، در چشم دنیازدگان زینت و جذاب است و دلشان را می‌برد؛ اما در دیده انسان خداشناسِ آخرت‌باور، این زینت‌ها، به خودی خود، نه خوب است و نه بد؛ بلکه مایه ابتلا و آزمایش است:

نه‌تنها برای اینکه معلوم شود که چه کس کار خوب می‌کند و چه کس کار بد؛

بلکه معلوم شود که در میان خوبان هم چه بهتر عمل می‌کند (أحسن عملا)


3) «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»

خداوند وقتی زیبایی‌های روی زمین قرار می‌داد؛ بلکه وقتی آسمانها و زمین را می‌آفرید (وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛ هود/7)، دغدغه‌اش انسان بود؛

در واقع، جهان را برای انسان آفرید و زینت داد؛

اما معنای این سخن آن نیست که «پس انسانها هر کاری می‌توانند بکنند»!؛

بلکه در هر دو مورد فرمود:

«هدف این بود که آنها [= شما] را بیازماید که چه کسی از حیث عمل نیکوتر است»

نکته تخصصی انسان‌شناسی

همه نظامات عالم برای این آفریده شده است که انسان بیاید و آزمونی بدهد و به کمال نهایی برسد. البته معنای آزمون دادن این است که عده‌ای هم رفوزه شوند؛ اما هدف برگزارکنندگان آزمون، هیچگاه اینان نیستند؛ بلکه هدف شناسایی و شناساندن آنانی است که برترین نمره را می‌گیرند.

ظاهرا بدین معناست که می‌گویند: پیامبر خاتم ص و اهل بیت ایشان ع هدف و منظور خدا از خلقت عالَم و آدم بوده است.

سخنی با اهل معرفت

یکی از اساتید ما می‌گفت: «از بهترین کتاب‌های روی کره زمین، «بصائر الدرجات» (صفار، م290) و «الخرائج و الجرائح‏» (قطب‌الدین راوندی، م573) است.» [هردو کتاب مملو از روایاتی در فضیلت و مقام حضرت محمد و آل محمد ص است.] (1)

افرادی که افق انسان را در بهره‌مندی از زینت زمین محدود می‌کنند، می‌پندارند که این روایات غلوآمیز است (روایاتی که بسیاری از آنها با سندهای معتبر در کتب دیگر، اما به طور پراکنده، آمده است)؛ در حالی که اهمیت این دو کتاب از این روست که انسان با خواندن آنها به مقام و ارزش «انسان» پی می‌برد و می‌فهمد «أحسن عملاً» تا چه افق‌هایی راه دارد. اهل بیت ع «انسان» بودند و به چنین مقاماتی رسیدند و این مقامات برای «انسانِ خلیفة‌الله» دست‌یافتنی است.

آری، اگر کسی در خداشناسی بقدری کوته‌بین است که با دیدن مقامات معنوی اهل بیت ع گمان می‌کند که نعوذ بالله آنان خدا هستند، خواندن چنین کتاب‌هایی بر او حرام است؛ اما کسی که بر زبان دلش همواره ذکر «سبحان الله» جاری است، و می‌داند که «الله اکبر» نه فقط یعنی «الله اکبر من کل شیء: خدا بزرگتر از هر چیزی است»، بلکه یعنی «الله اکبر من أن یوصَف: خدا بزرگتر از آن است که وصف شود» (کافی، ج1، ص118)[3]؛ می‌فهمد که پیامبر ص و اهل بیت ع در مقابل خداوند هیچ‌اند و بین این مقامات - که گاه در نظر ما دست‌نیافتنی می‌نماید - تا ذات اقدس خداوند، چه فاصله بی‌نهایتی است!

تذکری تاریخی

برخی گمان می‌کنند ملاک باور معتبر و صحیح شیعی، باورهای امثال شیخ صدوق و شیخ طوسی است؛ و گمان می‌کنند با گذر زمان، باور علمای شیعه به غلو کشیده شده!

با اینکه در جلالت قدر آن بزرگواران و نقش آنها در حفظ میراث شیعه تردیدی نیست؛ اما فروکاستن معرفت معصومین ع در حد اینان، ظلم به هر دو است. همین شیخ صدوق ع از پیامبر اکرم ص و امام صادق ع روایت کرده که ترغیب می‌کرد که «سخن مرا به دیگران برسانید، چون چه‌بسا شما حقیقت آن را نفهمید و دیگران بفهمند». (الأمالی (للصدوق)، ص350).[4] طبیعی است که در طول قرن‌ها علمای شیعه بر احادیثی که همین افراد و دیگران روایت کرده‌اند بیندیشند و فهم‌های عمیق‌تر کم‌کم برای همگان عادی شود و در گذر زمان، فهم جامعه شیعی به افق‌هایی برسد که آن زمان، گاه برای حتی شاگردان اهل بیت ع قابل هضم نبوده است.

معیار صحت یک باور شیعی، استناد معتبر آن به قول معصوم ع است، نه صرفاً باور فلان و بهمان عالم شیعه.

پی‌نوشت

(1) منظور این نیست که تمام روایات آن دو کتاب بی‌استثناء معتبر است؛ هیچ عالم شیعه‌ای چنین باوری را حتی در مورد «کافی» که معتبرترین کتاب شیعیان است، ندارد.


4) «لَمْ یُؤْمِنُوا ... ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ»

[یک] دلیل ایمان نیاوردن، سرمستى به جلوه‏هاى دنیاست. (تفسیر نور، ج‏7، ص142)


5) «زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ»

زینت‏ها، وسیله‏ى آزمایش است تا معلوم شود چه کسى فریفته شده و خود را مى‏فروشد و چه کسى با قناعت و زهد و برخورد کریمانه، آنها را مقدّمه‏ى عمل صالح قرار مى‏دهد. (تفسیر نور، ج‏7، ص143)


6) «أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»

کیفیّت عمل مهم است، نه مقدار و کمّیت آن. «أَحْسَنُ عَمَلا»، نه «أکثر عملا» (تفسیر نور، ج‏7، ص143)

این را در کانال نگذاشتم

7) «لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»

اینکه خداوند می‌فرماید «کدامشان به لحاظ عمل نیکوتر است» نشان می‌دهد که خداوند از انسانها انتظار عمل صالح دارد و اعمال انسانها به خودشان برمی‌گردد و این خلاف نظر کسانی است که انسان را مجبور می‌پندارند. (مجمع‌البیان، ج6، ص695)

به تعبیر دیگر،

آزمایش، نشانه‏ى اختیار انسان است. (تفسیر نور، ج‏7، ص143)



[1] . در خطبه144 نهج‌البلاغه هم حضرت ع می‌فرمایند:

بَعَثَ اللَّهُ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْیِهِ وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْکِ الْإِعْذَارِ إِلَیْهِمْ فَدَعَاهُمْ بِلِسَانِ الصِّدْقِ إِلَى سَبِیلِ الْحَقِّ أَلَا إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ کَشَفَ الْخَلْقَ کَشْفَةً لَا أَنَّهُ جَهِلَ مَا أَخْفَوْهُ مِنْ مَصُونِ أَسْرَارِهِمْ وَ مَکْنُونِ ضَمَائِرِهِمْ وَ لَکِنْ لِیَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا فَیَکُونَ الثَّوَابُ جَزَاءً وَ الْعِقَابُ بَوَاءً أَیْنَ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دُونَنَا کَذِباً وَ بَغْیاً عَلَیْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا یُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ یُسْتَجْلَى الْعَمَى إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَیْشٍ غُرِسُوا فِی هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَیْرِهِمْ.

[2] . در مناقب آل أبی طالب، ج‏2، ص107 این مطلب ابن‌مسعود با سند نزدیکتر نقل شده است:

عَبْدُ الرَّزَّاقِ عَنْ مَعْمَرٍ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ عَطَاءٍ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ فِی قَوْلِهِ «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» قَالَ زِینَةُ الْأَرْضِ الرِّجَالُ وَ زِینَةُ الرِّجَالِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.

[3] . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع حَدَّدْتَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ کَیْفَ أَقُولُ قَالَ قُلْ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ.

وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مَرْوَکِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ جُمَیْعِ بْنِ عُمَیْرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَیُّ شَیْ‏ءٍ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقُلْتُ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ وَ کَانَ ثَمَّ شَیْ‏ءٌ فَیَکُونُ أَکْبَرَ مِنْهُ فَقُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ.

[4] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص النَّاسَ فِی الْحِجَّةِ الْوَدَاعِ بِمِنًى فِی الْمَسْجِدِ الْخَیْفِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا ثُمَّ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَیْرِ فَقِیهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ.


 


587) سوره کهف (18) آیه6 فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِ

بسم الله الرحمن الرحیم

587) سوره کهف (18) آیه6 

فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً

ترجمه

 پس شاید که می‌خواهی خودت را هلاک کنی در پی کار آنها اگر که به این گفتار ایمان نیاورند از تأسف.

نکات ترجمه

باخِعٌ

«البِخاع‏» نام رگ و ریشه‌ای است در استخوان‌های پشت آدمی [= ستون فقرات] که غیر از نخاع است و به همین مناسبت که قطع کردن آن منجر به مرگ آدمی می‌شود، ماده «بخع» را به معنای «کُشتنی که از روی قهر و غلبه باشد» دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص207) و تعبیر «بخع نفسه» به معنای آن است که از شدت به وجد آمدن (به خاطر غم و غصه ویا غیظ و غضب) خودش را به کشتن داد (کتاب العین، ج1، ص123؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص110)

این ماده در قرآن کریم تنها دوبار و با همین تعبیر «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» به کار رفته است (مورد دیگر: ‌شعراء/3)

آثارِهِمْ

ماده «أثر» در اصل به معنای آن باقی مانده و ردپایی است که از چیزی باقی بماند و دیده شود (کتاب العین، ج‏8، ص237) و به تعبیر دیگر، اثر هر شی‌ای، آن چیزی است که دلالت کننده بر آن شیء است (مفردات ألفاظ القرآن، ص62؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص32)

«آثار» جمعِ «أثر» است و به اموری که از چیزی باقی بماند آثار آن گویند (فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ‏؛ روم/50) و به همین مناسبت به پیروی از راه و مسیری که گذشتگان بر آن مسیر بوده‌اند، «بر آثار آنان بودن» گویند (فَهُمْ عَلى‏ آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ‏، صافات/70؛ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی‏، طه/84). (مفردات ألفاظ القرآن، ص62)

«أَثَرْتُ العلم» به معنای روایت کردن آن است و  «أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ‏» (أحقاف/4) آن علمی است که روایت یا نوشته شده و اثرش باقی مانده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص62)

«أثَر» به صورت استعاره‌ای برای «فضل و برتری» به کار رفته است و از این جهت است که «إِیثَارُ» به معنای «برتری دادن» استعمال شده است (وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ‏، حشر/9؛ تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا، یوسف/91؛ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا، أعلى/16). (مفردات ألفاظ القرآن، ص62)[1]

ماده «اثر» و مشتقات آن جمعاً 21 بار در قرآن کریم به کار رفته است.



الْحَدیثِ

درباره ماده «حدث» در جلسه 168 توضیح داده شد که این ماده در اصل به معنای «بودن چیزی بعد از اینکه قبلا نبوده» (پدید آمدن) می‌باشد و «حدیث» به معنای «کلام» و سخن و گفتار به کار می‌رود، چرا که در سخن گفتن دائما مطلبی بعد از مطلب دیگر پدید می‌آید.

 http://yekaye.ir/an-nisa-4-87/

«أَسَفاً»

اغلب مفسران «أَسَفاً» را مفعول لاجله یا حال برای «باخع ...» ‌دانسته‌اند (مثلا:‌ البحر المحیط، ج‏7، ص140)

«مفعول لاجله» چنین می‌شود: برای تاسفی که به خاطر آنها می‌خوری شاید خودت را به کشتن دهی.

«حال» چنین می‌شود: در حالی که غصه آنها را داری، نزدیک است خودت را به کشتن بدهی.

اختلاف قرائت[2]

حدیث

1) از امام باقر ع در توضیح این آیه روایت شده است:

«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ: شاید که می‌خواهی خودت را هلاک کنی» یعنی خودت را به کشتن بدهی «عَلَى آثَارِهِمْ: در پی کارهای آنها» و «أَسَفاً» یعنی به خاطر حزن (غم و غصه)

تفسیر القمی، ج‏2، ص31

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» یَقُولُ قَاتِلٌ نَفْسَکَ «عَلَى آثَارِهِمْ» وَ أَمَّا «أَسَفاً» یَقُولُ حُزْنا.[3]



2) امیرالمومنین ع در خطبه‌ای در وصف پیامبر اکرم ص فرمودند:

او را برگزید از شجره پیامبران، و از چراغدانى پر نور، از خاندانى بلندمرتبه، و از سرزمین بطحاء [= مکه]، از چراغ‌هاى ظلمت و چشمه‏هاى حکمت؛

... طبیبی بود که او به دنبال بیماران این سو و آن سو می‌رفت، و مرهم‌هایش حکیمانه و داغ نهادن‌هایش سوزان بود، آن را به هنگام حاجت بر دل‌هاى کور و گوش‌های ناشنوا و زبان‌های گنگ می‌نهاد؛ و با داروهای خود به دنبال [علاج] عرصه‌های غفلت و کویر‌های حیرت می‌رفت.

نهج البلاغه، خطبه108

مِنْهَا فِی ذِکْرِ النَّبِیِّ ص

اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِیَاءِ وَ مِشْکَاةِ الضِّیَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْیَاءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِیحِ الظُّلْمَةِ وَ یَنَابِیعِ الْحِکْمَةِ ... طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَةُ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْیٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَیْرَةِ.


3) از امیرالمومنین ع درباره پیامبر ص روایت شده است:

از جانب پروردگارش ابلاغ کرد تا حدی که عذری باقی نماند؛ و با هشداردادن برای امتش خیرخواهی کرد؛ و با مژدگانی دادن به بهشت دعوت نمود.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص109

وَ قَالَ ع عِنْدَ ذِکْرِ النَّبِیِّ بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ مُنْذِراً وَ دَعَا إِلَى الْجَنَّةِ مُبَشِّراً.

تدبر

1) «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ»

این تعبیر نهایت دلسوزى پیامبر را مى‏رساند. گویا پیامبر به شخصى تشبیه شده که مى‏بیند عزیزترین افرادش از او جدا مى‏شوند و او با حسرت از پشت سرشان به آنان نگاه مى‏کند. (تفسیر نور، ج‏7، ص141)


2) «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً»

دلسوزى و تأسّف بر گمراهى دیگران یک ارزش است و پیامبر دلسوزترین افراد است. (تفسیر نور، ج‏7، ص141)

در واقع، ایشان به قدری نسبت به همه انسانها دلسوز است و به قدری دغدغه هدایت انسانها را دارد و به قدری تمام زندگی خود را وقف هدایت دیگران کرده، که خداوند به او هشدار می‌دهد که مگر می‌خواهی خودت را بکشی که این اندازه غصه آنها را می‌خوری؟

نکته تخصصی انسان‌شناسی

درد دیگران داشتن یکی از علائم انسانیت است و کسی که از محنت دیگران بی‌غم است نشاید که نامش نهند آدمی.

با این حال، این درد دیگران داشتن هم اقسام و مراتبی دارد.

خیلی اوقات ما برای گرسنگی انسانها، مظلومانه کشته شدن آنها، و در یک کلام لطمات جانی و مالی شدیدی که به آنها وارد می‌شود دلمان به درد می‌آید و البته این چیز خوبی است، تا جایی که امیرالمومنین ع وقتی عده‌ای از دشمنان به منطقه تحت حکومت ایشان یورش بردند و خلخال از پای زن یهودی درآوردند و کسی به دفاع برنخاست، فرمودند اگر کسی از این غم بمیرد رواست. در عین حال، با اینکه چنین چیزی رواست اما قرآن کریم، که در دو جا از اینکه پیامبر ص از شدت غم و غصه دیگران گویی می‌خواهد بمیرد، سخن گفته (مورد دیگر در آیه3 شعراء)، در هر دو جا مساله اصلی را هدایت نشدن انسانها معرفی کرده، نه مسائل مادی. پیامبر اکرم ص برترین انسانی است که خداوند آفریده است. و این غم او، در درجه اول، غم هدایت آنهاست تا گرسنگی آنها و اموری از این دست.

در واقع، اینکه به جان و مال انسانها تعرض شود بسیار دردآور است؛ اما آنچه بمراتب دردناک‌تر است، ایمان نیاوردن آنهاست؛ و این مرضی است که طبیب واقعی (حدیث2) خطر آن را از هر آسیب دیگری بیشتر می‌داند؛ همان طور که خطر بیماری سرطانی بدون درد را، که بسیار خطرناکتر است، یک پزشک حاذق می‌فهمد، نه شخصی که تا دردش نیاید بیماری را منکر است.

تاملی با خویش

آیا درد دیگران را داریم یا فقط در فکر خویشیم؟

و اگر درد دیگران را داریم، چه اندازه درد گرسنگی و مظلومیت دنیوی و ... آنها را داریم و چه اندازه غم محرومیت آنها [و خودمان] از هدایت را؟

اگر غم جان و نان مردم برایمان بیش از غم باور و ایمان مردم است، آیا نباید در اولویت‌سنجی خود تجدید نظر کنیم؟


3) «باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً»

«أَسَفاً» را غالبا مربوط به «باخع ...» ‌دانسته‌اند؛ یعنی از شدت تاسف چیزی نمانده که خودت را به کشتن بدهی. مقصود از «علی آثارهم: بر آثار آنان» یعنی:

الف. در قبال کارهای بدی که آنها انجام می‌دهند و در مقابل دعوت تو دائما بهانه‌جویی می‌کنند. (مجمع‌البیان، ج6، ص694)

ب. عبارت «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ» توضیح آن است؛ یعنی برای همین ایمان نیاوردن و رویگردان شدن آنها از قرآنی که تو برایشان آورده‌ای. (مجمع‌البیان، ج6، ص694؛ المیزان، ج13، ص240)

ج. برای بعد از مرگشان [و در امان ماندن آنها از عذاب] (مجمع‌البیان، ج6، ص694)

د. برای اینکه کارهای آنان اصلاح شود؛ یعنی می‌خواهد بفرماید «رهبر باید در فکر اصلاح عقاید و اعمال مردم و پیگیر آن باشد.» (تفسیر نور، ج‏7، ص141)

ه. ...


4) «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ»

اغلب مفسران منظور از «بِهذَا الْحَدیثِ: را

الف. قرآن کریم

دانسته‌اند و آیه «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً» (زمر/23) که کلمه «احسن الحدیث» در مورد قرآن به کار رفته است نیز موید این برداشت است. اما «حدیث» در قرآن کریم در مورد هر گونه گفتار و حکایتی نیز به کار رفته است؛ و بر این اساس، ممکن است اشاره این آیه:

ب. به همین مطلبی باشد که در دو آیه قبل مورد مذمت قرار گرفت؛ یعنی ایمان نمی‌آورند به اینکه باور به فرزند گرفتن برای خدا خیلی باور مهلکی است (بویژه اگر فرزند را به معنای تشریفاتی‌اش در نظر بگیریم که خود را عزیزکرده خدا قلمداد می کردند)

ج. به مفاد آیه قبل باشد؛ یعنی اینکه سخن از روی علم نباید زد و چنان سخنی کلام گزافی است که انسان را به وادی دروغ می‌کشاند.

د. ...



[1] . در تفاوت «أثر» با «علامت» هم گفته‌اند که «أثر» بعد از شیء است اما علامت قبل از شیء‌است (مثلا می‌گویند این ابرها علامت باران است؛ اما خیس شدن زمین اثر باران است) (الفروق فى اللغة، ص62)

[2] . باخِعٌ نَفْسَکَ / باخِعُ نَفْسِکَ

و قرى‏ء باخِعُ نَفْسِکَ بالإضافة. و قرأ الجمهور: باخِعٌ بالتنوین نَفْسَکَ بالنصب. قال الزمخشری: على الأصل یعنی إن اسم الفاعل إذا استوفی شروط العلم فالأصل أن یعمل، و قد أشار إلى ذلک سیبویه فی کتابه. و قال الکسائی: العمل و الإضافة سواء، و قد ذهبنا إلى أن الإضافة أحسن من العمل بما قررناه فی ما وضعنا فی علم النحو. (البحر المحیط، ج‏7، ص139)

إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا / أَنْ لَمْ یُؤْمِنُوا

و قرئ «أن» بالفتح على لأن فلا یجوز إعمال باخِعٌ إلا إذا جعل حکایة حال ماضیة (أنوار التنزیل، ج‏3، ص273)

إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا / إِنْ لَمْ یُؤْمَنُوا

و قرى‏ء: إِنْ لَمْ یُؤْمنُوا بکسر المیم و فتحها فمن کسر فقال الزمخشری: هو یعنی اسم الفاعل للإستقبال، و من فتح فللمضی یعنی حالة الإضافة، أی لأن لَمْ یُؤْمَنُوا (البحر المحیط، ج‏7، ص139)

[3] . در مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص342 و نیز در تسلیة المجالس و زینة المجالس (حسینی موسوی، قرن10)، ج‏1، ص358 از تفسیر عیاشی چنین حدیثی هم درباره این آیه نقل شده است:

الْعَیَّاشِیُّ بِإِسْنَادِهِ إِلَى الصَّادِقِ ع فِی خَبَرٍ قَالَ النَّبِیُّ ص یَا عَلِیُّ إِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یُوَالِیَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَفَعَلَ وَ سَأَلْتُهُ أَنْ یُؤَاخِیَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَفَعَلَ وَ سَأَلْتُهُ أَنْ یَجْعَلَکَ وَصِیِّی فَفَعَلَ فَقَالَ رَجُلٌ لَصَاعٌ مِنْ تَمْرٍ فِی شَنٍّ بَالٍ خَیْرٌ مِمَّا سَأَلَ مُحَمَّدٌ رَبَّهُ هَلَّا سَأَلَ مَلَکاً یَعْضُدُهُ عَلَى عَدُوِّهِ أَوْ کَنْزاً یَسْتَغْنِی بِهِ عَلَى فَاقَتِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ الْآیَةَ وَ فِی رِوَایَةٍ أَصَابَ لِقَائِلِهِ عِلَّةٌ.

اما در متن تفسیر العیاشی، ج‏2، ص142 که اینک به چاپ رسیده این حدیث با آیه «فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ» آمده است و در تفاسیر برهان (ج3، ص85) و صافی (ج2، ص435) و در بحارالانوار (ج36، ص100) هم از عیاشی همین را نقل کرده‌اند.

 


586) سوره کهف (18) آیه5 ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائ

بسم الله الرحمن الرحیم

586) سوره کهف (18) آیه5

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً

ترجمه

نه آنان بدان علمی دارند و نه پدرانشان؛ [آن سخن چه] گزاف است، [صرفاً] کلمه‌ای است که از دهانشان بیرون می‌آید؛ [= بزرگتر از دهانشان حرف می‌زنند] ، جز دروغ نمی‌گویند.[1]

نکات ترجمه واختلاف قرائت

در روایت قواس از ابن‌کثیر (راوی غیر مشهور از قاری مکه که از قراء سبعه است)‌ و نیز در میان قرائات شواذ (حسن و یحیی بن یعمر و ابن محیصن و ابن‌أبی اسحاق و ثقفی و عمرو بن عبید و روایت خلف از أعرج) به صورت «کَلِمَةٌ» (با تنوین رفع)‌ قرائت شده است[2] که در این صورت معنا بسیار ساده می‌شود «کَلِمَةً» فاعل «کَبُرَتْ» یا مبتدای موخر می‌شود (مجمع البیان، ج‏6، ص692) و ترجمه عبارت «کَبُرَتْ کَلِمَةً» به صورت «بزرگ [= گزاف] است آن کلمه‌ای که ...» خواهد بود که بسیاری از مترجمان ناخودآگاه این گونه ترجمه کرده‌اند.

اما در عموم قرائات مشهور به همین صورت «کَلِمَةً» (با تنوین نصب) قرائت شده است که اهل لغت این را بلیغ‌تر می‌دانند؛ و در این حالت باید فاعل آن را محذوف دانست و آنگاه درباره جایگاه نحوی «کَلِمَةً» چند تحلیل ارائه شده است:

الف. منصوب است چون تفسیر مضمر است شبیه «نعم رجلاً زیدٌ» یعنی چنین بوده است: «کبرت الکلمةُ کلمةً» آنگاه کلمه اول حذف شده است چون کلمه دوم بر آن دلالت می‌کند. [ترجمه چنین می‌شود: چنین کلمه‌ای گزاف است، کلمه‌ای که ...]

ب. تمییز است [ترجمه چنین می‌شود: این سخنی که گفته‌اند گزاف است از این نظر که کلمه‌ای است که ...]

ج. منصوب به خاطر تعجب است و تقدیر کلام چنین بوده است: أکبر بها کَلِمَةً أی من کَلِمَةً؛ [ترجمه چنین می‌شود: این کلمه، چقدر گزاف است! کلمه‌ای است که ...]

(مجمع البیان، ج‏6، ص692[3]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص138[4])

حدیث

1) از امام رضاع از پدرانشان روایت شده است که: یهودی‌ای نزد امیرالمومنین ع آمد و گفت: به من خبر بده از آنچه خدا ندارد و آنچه نزد خدا یافت نمی‌شود و آنچه که خدا نمی‌داند؟!

فرمودند: آنچه را خدا بدان علم ندارد، محتوای همین سخن شماست - ای جماعت یهود - که می‌گویید «عزیر پسر خداست»  (توبه/30) و خدا از اینکه فرزندی داشته باشد بی‌خبر است!

و اینکه پرسیدی خدا چه چیزی ندارد؛ بدان که خدا شریک ندارد!

و اینکه پرسیدی چه چیزی نزد خدا یافت نمی‌شود؛ بدان که ظلم به بندگان نزد خدا یافت نمی‌شود.

یهودی گفت: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست و شهادت می دهم که حضرت محمد ص رسول خداست.

التوحید (للصدوق)، ص377

حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأُشْنَانِیُّ الرَّازِیُّ الْعَدْلُ بِبَلْخٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مَهْرَوَیْهِ الْقَزْوِینِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:

إِنَّ یَهُودِیّاً سَأَلَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَمَّا لَیْسَ لِلَّهِ وَ عَمَّا لَیْسَ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَمَّا لَا یَعْلَمُهُ اللَّهُ؟

فَقَالَ ع أَمَّا مَا لَا یَعْلَمُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَذَلِکَ قَوْلُکُمْ یَا مَعْشَرَ الْیَهُودِ إِنَّ «عُزَیْراً ابْنُ اللَّهِ» وَ اللَّهُ لَا یَعْلَمُ لَهُ وَلَداً وَ أَمَّا قَوْلُکَ مَا لَیْسَ لِلَّهِ فَلَیْسَ لِلَّهِ شَرِیکٌ وَ قَوْلُکَ مَا لَیْسَ عِنْدَ اللَّهِ فَلَیْسَ عِنْدَ اللَّهِ ظُلْمٌ لِلْعِبَادِ.

فَقَالَ الْیَهُودِیُّ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ.


2) هشام بن سالم می‌گوید به امام صادق ع عرض کردم: حق خدا بر بندگانش چیست؟

فرمود: اینکه آنچه می دانند بگویند و از آنچه نمی‌دانند اجتناب نمایند؛ که اگر چنین کردند حق خدا را ادا کرده‌اند.

الکافی، ج‏1، ص50

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ فَقَالَ أَنْ یَقُولُوا مَا یَعْلَمُونَ وَ یَکُفُّوا عَمَّا لَا یَعْلَمُونَ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ فَقَدْ أَدَّوْا إِلَى اللَّهِ حَقَّهُ.[5]


3) در روایات اهل بیت ع روایت شده که خداوند یکبار خطاب به حضرت عیسی ع موعظه‌هایی فرمود. در فرازی از این موعظه‌ها آمده است:

... ای عیسی! چه اندازه چشم بدوزم و منتظر باشم و این قوم در غفلت باشند و برنگردند؟! کلمه از دهانشان خارج می‌شود در حالی که دلهایشان با آن همراهی نمی‌کند؛ خود را در معرض غضب من قرار می‌دهند و به بهانه نزدیک شدن به من ادای دوستی با مومنان را درمی‌آورند...

الکافی، ج‏8، ص134

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْهُمْ ع قَالَ فِیمَا وَعَظَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عِیسَى ع یَا عِیسَى أَنَا رَبُّکَ وَ رَبُّ آبَائِکَ ...

یَا عِیسَى کَمْ أُطِیلُ النَّظَرَ وَ أُحْسِنُ الطَّلَبَ وَ الْقَوْمُ فِی غَفْلَةٍ لَا یَرْجِعُونَ تَخْرُجُ الْکَلِمَةُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ لَا تَعِیهَا قُلُوبُهُمْ یَتَعَرَّضُونَ لِمَقْتِی وَ یَتَحَبَّبُونَ بِقُرْبِی إِلَى الْمُؤْمِنِین‏...


4) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کسی که دینش را از دهان مردم بگیرد، همان مردم او را زایل می‌سازند [= از دین خارج کنند]؛ و کسی که دینش را از کتاب قرآن و سنت بگیرد، کوهها زایل می‌شوند اما او همچنان پابرجاست.

روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏1، ص22

وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

مَنْ أَخَذَ دِینَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَزَالَتْهُ الرِّجَالُ وَ مَنْ أَخَذَ دِینَهُ مِنَ الْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ وَ لَمْ یَزُلْ.

وَ هَذَا الْخَبَرُ مَرْوِیٌّ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع.[6]

تدبر

1) «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ»

عده‌ای گفتند خدا کس یا کسانی را به فرزندی گرفته است (خواه به معنای واقعی، خواه به معنای تشریفاتی و امتیاز غیرواقعی برای برخی قرار دادن)؛ یعنی سخنی نامعقول گفتند که هیچ دلیلی بر آن نداشتند و بدون علم و شناخت حرف زدند؛ و چون سخن نادرست خود را به پدرانشان منسوب می‌کردند، خداوند تاکید کرد که نه خودشان علم داشتند و نه پدرانشان. (المیزان، ج13، ص239)

ثمره اجتماعی

صرف اینکه پدران ما و در سنت‌های جامعه ما باوری رواج داشته است، دلیل نمی‌شود که آن باور درست باشد.


2) «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ»

کسی که بدون تکیه بر علم و معرفت سخن بگوید، گاه سخنی از دهانش بیرون می‌آید که بقدری گزاف است که اگر خودش آن را بفهمد دل خودش هم با آن همراهی نمی‌کند. (حدیث3)


3)‌ «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ ... إِنْ یَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً»

سخن بی‌پشتوانه معرفتی گفتن، انسان را به دام دروغ گفتن می‌کشاند، هر چند خودش نفهمد.


4)‌ «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً»

کسی که بدون تکیه بر علم و معرفت سخن بگوید، بزرگتر از دهانش سخن خواهد گفت؛

و کسی که بزرگتر از حد خویش سخن بگوید، به دروغگویی کشیده می‌شود و سخنش دروغ خواهد بود.



[1] . نه آنان بدان علمی دارند و نه پدرانشان؛ کلمه‌ای گزاف است که از دهانشان بیرون می‌آید؛ [= بزرگتر از دهانشان حرف می‌زنند] ، جز دروغی دروغ نمی‌گویند.

[2] . و فی الشواذ کبرت کلمة برفع کلمة قرأه یحیى بن یعمر و الحسن و ابن المحیصن و ابن أبی إسحاق و الثقفی و الأعرج بخلاف و عمرو بن عبید. (مجمع البیان، ج‏6، ص692)

و قرأ الجمهور: کَلِمَةً بالنصب ... و قرى‏ء کبرت سکون الباء و هی فی لغة تمیم. و قرأ الحسن و ابن یعمر و ابن محیصن و القواس عن ابن کثیر بالرفع على الفاعلیة و النصب أبلغ فی المعنى و أقوى. (البحر المحیط، ج‏7، ص138)

[3] . و قوله «کَبُرَتْ کَلِمَةً» اختلف فی نصب کلمة فقال السراج: انتصب على تفسیر المضمر على حد قولهم نعم رجلا زید و التقدیر على هذا کبرت الکلمة کلمة ثم حذف الأول لدلالة الثانی علیه و مثله کرم رجلا زید و لؤم صاحبا عمرو و یکون المخصوص بالتکبیر فی هذه المسألة محذوفا لدلالة صفته علیه و التقدیر کلمة تخرج من أفواههم أی کلمة خارجة من أفواههم فیکون مرفوعا على وجهین (أحدهما) أن یکون مبتدأ و ما قبله الخبر (و الآخر) أن یکون خبر مبتدإ محذوف و تقدیره هی کلمة تخرج و قیل انتصب کلمة على التمییز المنقول عن الفاعل على حد قولک‏ تصببت عرقا و تفقأت شحما و الأصل کبرت کلمتهم الخارجة من أفواههم قال الشاعر:

و لقد علمت إذا الریاح تناوحت                 هدج الریال تکبهن شمالا

أی تکبهن الریاح شمالا و من قرأ کبرت کلمةٌ فإنه جعل کلمة فاعل کبرت و جعل قولهم «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» کلمة کما قالوا للقصیدة کلمة و على هذا فیکون قوله «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ» فی موضع رفع بکونه صفة لکلمة و لا یجوز أن یکون وصفا لکلمة الظاهرة المنصوبة لأن الوصف یقرب النکرة من المعرفة و التمییز لا یکون معرفة البتة و لا یجوز أن یکون فی موضع نصب على الحال من کلمة المنصوبة لوجهین (أحدهما) أن الحال یقوم مقام الوصف و الثانی أن الحال لا یکون من نکرة فی غالب الأمر

[4] . و قرأ الجمهور: کَلِمَةً بالنصب و الظاهر انتصابها على التمییز، و فاعل کَبُرَتْ مضمر یعود على المقالة المفهومة من قوله قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً، و فی ذلک معنى التعجب أی ما أکبرها کلمة، و الجملة بعدها صفة لها تفید استعظام اجترائهم على النطق بها و إخراجها من أفواههم، فإن کثیرا مما یوسوس به الشیطان فی القلوب و یحدث به النفس لا یمکن أن یتفوه به بل یصرف عنه الفکر، فکیف بمثل هذا المنکر و سمیت کَلِمَةً کما یسمون القصیدة کلمة.

و قال ابن عطیة: و هذه المقالة هی قائمة فی النفس معنى واحدا فیحسن أن تسمى کَلِمَةً.و قال أیضا: و قرأ الجمهور بنصب الکلمة کما تقول نعم رجلا زید، و فسر بالکلمة و وصفها بالخروج من أفواههم فقال بعضهم: نصبها على التفسیر على حد نصب قوله تعالى وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً. و قالت فرقة: نصبها على الحال أی کَبُرَتْ فریتهم و نحو هذا انتهى. فعلى قوله کما تقول نعم رجلا زید یکون المخصوص بالذم محذوفا لأنه جعل تَخْرُجُ صفة لکلمة، و التقدیر کَبُرَتْ کَلِمَةً خارجة مِنْ أَفْواهِهِمْ تلک المقالة التی فاهوا بها و هی مقالتهم اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً. و الضمیر فی کَبُرَتْ لیس عائدا على ما قبله بل هو مضمر یفسره ما بعده، و هو التمییز على مذهب البصریین، و یجوز أن یکون المخصوص بالذم محذوفا و تخرج صفة له أی کَبُرَتْ کَلِمَةً کلمة تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ.

و قال أبو عبیدة: نصب على التعجب أی أکبر بها کَلِمَةً أی من کَلِمَةً.

[5] . در الکافی، ج‏1، ص43 این حدیث هم آمده است: الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ أَنْ یَقُولُوا مَا یَعْلَمُونَ وَ یَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا یَعْلَمُونَ.

[6] . این مضمون در الغیبة للنعمانی، ص22 بدین صورت آمده است:

کَمَا رُوِّینَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مَنْ دَخَلَ فِی هَذَا الدِّینِ بِالرِّجَالِ أَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجَالُ کَمَا أَدْخَلُوهُ فِیهِ وَ مَنْ دَخَلَ فِیهِ بِالْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ یَزُولَ.

و این دو روایت هم قابل توجه است:

حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مَنْ دَانَ اللَّهَ بِغَیْرِ سَمَاعٍ عَنْ صَادِقٍ أَلْزَمَهُ اللَّهُ الْبَتَّةَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ. (بصائر الدرجات، ج‏1، ص14)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ یَجْحَدُوا لَمْ یَکْفُرُوا.  (الکافی، ج‏2، ص388)

 


585) سوره کهف (18) آیه4 وَ یُنْذِرَ الَّذینَ قالُوا اتَّخَذَ ال

بسم الله الرحمن الرحیم

585) سوره کهف (18) آیه4 

وَ یُنْذِرَ الَّذینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً

ترجمه

و بیم دهد کسانی را که گفتند خداوند فرزندی برگرفته است؛

حدیث

1) ابوالاسود دوئلی در ربذه به دیدار ابوذر غفاری رفت و ابوذر برایش تعریف کرد که: یکبار اواسط روز  بر پیامبر ص در مسجدشان وارد شدم و در مسجد کسی نبود غیر از رسول خدا ص، و علی ع که در کنار ایشان بود. خلوت بودن مسجد را غنیمت شمردم و گفتم: یا رسول الله! پدرم و مادرم فدایتان! سفارشی به من بفرمایید که مرا سود دهد.

حضرت فرمودند: باشد؛ خدا تو را کرامت بخشد! ای ابوذر، تو از ما، اهل بیت، هستی! تو را وصیتی می‌کنم که اگر آن را حفظ کردی جامع همه راههای خوبی است؛ و اگر آن را حفظ و نگهداری کردی دو کفه تو را پر کند.

[سپس حضرت مطالب مختلفی بیان کردند؛ در فرازی از این روایت طولانی - که بخشی از آن در جلسه 328، حدیث3 نقل شد http://yekaye.ir/al-hajj-22-23/ - فرمودند:]

ابوذر! همانا خداوند متعال از زمانی که زمین را آفرید و درختان را در آن آفرید، هیچ درختی نبود که بنی‌آدم سراغش می‌رفتند مگر اینکه از آن منفعتی می‌بردند؛ پس همواره زمین و درختان چنین بودند تا اینکه بدکاران بنی‌آدم آن سخن نامربوط را گفتند؛ آن سخن که بسیار نامربوط بود این بود که گفتند «خداوند فرزندی برگرفته است» چون چنین گفتند زمین به خود لرزید و [بسیاری از] منفعت درختان از دست رفت.

الأمالی (للطوسی)، ص535

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الطُّوسِیُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا رَجَاءُ بْنُ یَحْیَى بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَبَرْتَائِیُّ الْکَاتِبُ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ ثَلَاثِ مِائَةٍ وَ فِیهَا مَاتَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمُّ، عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی ذُبَیٍّ الْهُنَائِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو حَرْبِ بْنُ أَبِی الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِیُّ، عَنْ أَبِیهِ أَبِی الْأَسْوَدِ، قَالَ: قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی ذَرٍّ جُنْدَبِ بْنِ جُنَادَةَ فَحَدَّثَنِی أَبُو ذَرٍّ، قَالَ: دَخَلْتُ ذَاتَ یَوْمٍ فِی صَدْرِ نَهَارِهِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فِی مَسْجِدِهِ، فَلَمْ أَرَ فِی الْمَسْجِدِ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَّا رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) إِلَى جَانِبِهِ جَالِسٌ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسْجِدِ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَوْصِنِی بِوَصِیَّةٍ یَنْفَعُنِی اللَّهُ بِهَا. فَقَالَ: نَعَمْ وَ أَکْرِمْ بِکَ یَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّکَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ، وَ إِنِّی مُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ إِذَا حَفِظْتَهَا فَإِنَّهَا جَامِعَةٌ لِطُرُقِ الْخَیْرِ وَ سُبُلِهِ، فَإِنَّکَ إِنْ حَفِظْتَهَا کَانَ لَکَ بِهَا کِفْلَانِ....

یَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّ اللَّهَ (جَلَّ ثَنَاؤُهُ) لَمَّا خَلَقَ الْأَرْضَ وَ خَلَقَ مَا فِیهَا مِنَ الشَّجَرِ، لَمْ یَکُنْ فِی الْأَرْضِ شَجَرَةٌ یَأْتِیهَا بَنُو آدَمَ إِلَّا أَصَابُوا مِنْهَا مَنْفَعَةً، فَلَمْ تَزَلِ الْأَرْضُ وَ الشَّجَرُ کَذَلِکَ حَتَّى تَکَلَّمَ فَجَرَةُ بَنِی آدَمَ، وَ الْکَلِمَةُ الْعَظِیمَةُ قَوْلُهُمْ: اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً، فَلَمَّا قَالُوهَا اقْشَعَرَّتِ الْأَرْضُ وَ ذَهَبَتْ مَنْفَعَةُ الْأَشْجَارِ...[1]

تدبر

1) «وَ یُنْذِرَ الَّذینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً»

اینکه گفتند فرزند دارد، منحصر به کسانی نیست که فرشتگان یا سایر موجودات را فرزند خدا می‌دانستند؛ بلکه این در مورد کسانی نیز صادق است که معتقد بودند که بدون اینکه کار خاصی انجام داده باشند، جایگاه ویژه‌ای نزد خداوند دارند؛ چنانکه خداوند از قول یهود و نصاری نقل می‌کند که آنها خود را پسران خدا می‌دانستند! «وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» (مائده/18) و می‌دانیم که اعتقاد یهودیان و مسیحیان این نبوده که خودشان را واقعا فرزند خدا بدانند.

پس کسانی هم که بی‌دلیل موجهی خود را عزیزکرده خدا بدانند، مخاطب این هشدار می‌باشند.


2) ‌«وَ یُنْذِرَ الَّذینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً»

پس از انذار عمومی افراد در خصوص جدی گرفتن عذاب الهی، به طور خاص در مورد کسانی که می‌گفتند خداوند فرزند دارد هشدار داد. مفسران همگی تذکر دادند که این نشان دهنده اهتمام ویژه به آنها (المیزان، ج13، ص139؛ أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص272) است. اما چه اهمیت خاصی دارد؟

الف. اعتقاد به «فرزند» ناشی از این است که خداوند را شبیه سایر موجوداتی می‌دانند که نیازمند فرزندی است که کمکش کند و جانشینش شود (انوار التنزیل، ج3، ص273) و این نهایتِ خدانشناسی و کفر است، که کسی که خدا را چنین بداند طبیعی است که دستورات او در زندگی را چندان جدی نگیرد.

ب. اعتقاد بی‌دلیل به جایگاه ویژه داشتن نزد خداوند (خود را فرزند خدا دانستن؛ توضیح در تدبر1)، از مهمترین مسائلی است که موجب می‌شود افراد هر کاری انجام دهند و مسیر شقاوت را براحتی بپیمایند.

ج. ما غالبا کارهای بد را مهم می‌شماریم و باورهای افراد را - مادامی که عمل بدی از آنها نبینیم - چندان مهم قلمداد نمی‌کنیم؛ در حالی که همان کارهای انسان هم ریشه در باورهای او دارد و حقیقت انسان را آن باورهایش تشکیل می‌دهد که در کارها نمود پیدا می‌کند. شاید با این بیان می‌خواهد بر اهمیت باور در انسان تاکید کند که خود باور ناصواب است که ما را جهنمی می‌کند.

د. ...




[1] . این روایت در علل الشرائع، ج‏2، ص573 هم مضمونی نزدیک به روایت فوق دارد:

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَجَرَةً إِلَّا وَ لَهَا ثَمَرَةٌ تُؤْکَلُ فَلَمَّا قَالَ النَّاسُ اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» أَذْهَبَ نِصْفَ ثَمَرِهَا فَلَمَّا اتَّخَذُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً» شَاکَ الشَّجَرُ.

همچنین این روایت را هم شاید بتوان مرتبط با این آیه دانست:

حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأُشْنَانِیُّ الرَّازِیُّ الْعَدْلُ بِبَلْخٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مَهْرَوَیْهِ الْقَزْوِینِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: إِنَّ یَهُودِیّاً سَأَلَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَمَّا لَیْسَ لِلَّهِ وَ عَمَّا لَیْسَ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَمَّا لَا یَعْلَمُهُ اللَّهُ فَقَالَ ع أَمَّا مَا لَا یَعْلَمُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَذَلِکَ قَوْلُکُمْ یَا مَعْشَرَ الْیَهُودِ إِنَّ عُزَیْراً ابْنُ اللَّهِ وَ اللَّهُ لَا یَعْلَمُ لَهُ وَلَداً وَ أَمَّا قَوْلُکَ مَا لَیْسَ لِلَّهِ فَلَیْسَ لِلَّهِ شَرِیکٌ وَ قَوْلُکَ مَا لَیْسَ عِنْدَ اللَّهِ فَلَیْسَ عِنْدَ اللَّهِ ظُلْمٌ لِلْعِبَادِ فَقَالَ الْیَهُودِیُّ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ. (التوحید (للصدوق)، ص377)

 


584) سوره کهف (18) آیه3 ماکِثینَ فیهِ أَبَداً

سم الله الرحمن الرحیم

584) سوره کهف (18) آیه3

ماکِثینَ فیهِ أَبَداً

ترجمه

درنگ‌کنندگان‌اند در آن جاودانه.

نکات ترجمه

«ماکِثینَ» از ماده «مکث» است که در این باره توضیحاتی در تدبر2 خواهد آمد.

این ماده و مشتقاتش جمعا 7 بار در قرآن کریم آمده است.

حدیث

1) مسعد] بن صدقه می گوید: یکبار امام صادق ع حکایت بهشتیان و جهنمیان از اهل میثاق را بیان می‌کرد تا آنجا که فرمودند:

سپس از جانب خداوند در مورد هر دو گروه استثنایی آمد [اشاره به آیات 106 تا 108 سوره هود که می‌فرماید شقاوتمندان در جهنم و سعادتمندان در بهشتند مادامی که آسمانها و زمین برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد] ؛ اما کسی که به از علم تفسیر بهره‌ای نبرده می‌گوید «این استثنا از جانب خداوند در مورد کسانی است که وارد جهنم و بهشت شده‌اند و مقصود آن است که هر دو گروه از بهشت و جهنم خارج خواهند شد و آن دو می‌مانند در حالی که کسی در آنها نیست» و چنین کسانی دروغ گفتند؛

بلکه منظور از این استثناء آن است که فرزندان آدم همگی‌شان و نیز فرزندان جن همراه آنها در زمین هستند و آسمان بر آنان سایه افکنده است، پس او مومنان را می‌برد تا جایی که آنان [از ولایت خدا] به ولایت شیطان خارج می‌شوند که همان جهنم است [و همین طور کافرانی که از ولایت شیطان به ولایت الله خارج می‌شوند که بهشت است] پس این است منظور خداوند در مورد اهل بهشت و اهل جهنم که می‌فرماید «مادامی که آسمانها و زمین برقرار است» (هود/107 و 108) یعنی در دنیا؛

و خداوند تبارک و تعالی ابداً اهل بهشت را از بهشت خارج نکند و نه اهل جهنم را ابداً از جهنم خارج نکند؛ و چگونه چنان کاری کند در حالی که در کتابش فرموده است «درنگ‌کنندگان‌اند در آن جاودانه» (کهف/3) و هیچ استثنایی نزده است؛

و این چنین بود که امام باقر ع فرمود: «کسی که در ولایت آل محمد ص وارد شود در بهشت وارد شده است؛ و کسی که در ولایت دشمانا ایشان وارد شود در جهنم وارد شده است» و این است منظور خداوند از خروج از جهنم و بهشت و ورود در آن.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص159-160

عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ: قَصَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قِصَصَ أَهْلِ الْمِیثَاقِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَهْلِ النَّارِ فَقَالَ فِی صِفَاتِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَمِنْهُمْ مَنْ لَقِیَ اللَّهَ شُهَدَاءَ لِرُسُلِهِ ثُمَّ مَنْ [مر] فِی صِفَتِهِمْ - حَتَّى بَلَغَ مِنْ قَوْلِهِ -

ثُمَّ جَاءَ الِاسْتِثْنَاءُ مِنَ اللَّهِ فِی الْفَرِیقَیْنِ‏ جَمِیعاً فَقَالَ الْجَاهِلُ بِعِلْمِ التَّفْسِیرِ إِنَّ هَذَا الِاسْتِثْنَاءَ مِنَ اللَّهِ إِنَّمَا هُوَ لِمَنْ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ ذَلِکَ أَنَّ الْفَرِیقَیْنِ جَمِیعاً یَخْرُجَانِ مِنْهُمَا فَیَبْقَیَانِ فَلَیْسَ فِیهِمَا أَحَدٌ وَ کَذَبُوا بَلْ إِنَّمَا عَنَى بِالاسْتِثْنَاءِ أَنَّ وُلْدَ آدَمَ کُلَّهُمْ وَ وُلْدَ الْجَانِّ مَعَهُمْ عَلَى الْأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتُ یُظِلُّهُمْ فَهُوَ یَنْقُلُ الْمُؤْمِنِینَ حَتَّى یُخْرِجَهُمْ إِلَى وَلَایَةِ الشَّیَاطِینِ وَ هِیَ النَّارُ فَذَلِکَ الَّذِی عَنَى اللَّهُ فِی أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَهْلِ النَّارِ «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» یَقُولُ فِی الدُّنْیَا وَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَیْسَ بِمُخْرِجٍ أَهْلَ الْجَنَّةِ مِنْهَا أَبَداً وَ لَا کُلَّ أَهْلِ النَّارِ مِنْهَا أَبَداً وَ کَیْفَ یَکُونُ ذَلِکَ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ «ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً» [خالِدِینَ فِیها أَبَداً][1] لَیْسَ فِیهَا اسْتِثْنَاءٌ وَ کَذَلِکَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مَنْ دَخَلَ فِی وَلَایَةِ آلِ مُحَمَّدٍ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ مَنْ دَخَلَ فِی وَلَایَةِ عَدُوِّهِمْ دَخَلَ النَّارَ وَ هَذَا الَّذِی عَنَى اللَّهُ مِنَ الِاسْتِثْنَاءِ فِی الْخُرُوجِ مِنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ الدُّخُولِ.


2) از امام باقر ع روایت شده است:

اگر همه فرشتگانی که خداوند عز و جل آفریده است و همه انبیایی که مبعوث فرموده و همه صدیقین و شهدا در مورد ناصبی‌ای [کسی که با اهل بیت ع دشمنی می‌ورزد] شفاعت کنند که خداوند عز و جل وی را از آتش بیرون آورد خداوند ابداً او را بیرون نخواهد آورد چرا که خداوند عز و جل در کتابش می‌فرماید «درنگ‌کنندگان‌اند در آن جاودانه» (کهف/3).

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص208

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَکْرٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَوْ أَنَّ کُلَّ مَلَکٍ خَلَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کُلَّ نَبِیٍّ بَعَثَهُ اللَّهُ وَ کُلَّ صِدِّیقٍ وَ کُلَّ شَهِیدٍ شَفَعُوا فِی نَاصِبٍ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ أَنْ یُخْرِجَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ النَّارِ مَا أَخْرَجَهُ اللَّهُ أَبَداً وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ «ماکِثِینَ فِیهِ أَبَدا»


3) از امیرالمومنین ع در وصف بهشت روایت شده است:

دارای درجاتی بالا و پایین است و منزل‌هایی متفاوت؛ نعمتش هیچگاه قطع نگردد و کسی که در آن مقیم شده کوچ داده نشود و کسی که در آن جاودانه است پیر نشود و کسی که در آن سکونت کرده ناامید نگردد.

نهج البلاغه، خطبه85

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی صِفَةِ الْجَنَّةِ:

دَرَجَاتٌ مُتَفَاضِلَاتٌ وَ مَنَازِلُ مُتَفَاوِتَاتٌ لَا یَنْقَطِعُ نَعِیمُهَا وَ لَا یَضْعَنُ مُقِیمُهَا وَ لَا یَهْرَمُ خَالِدُهَا وَ لَا یَیْأَسُ سَاکِنُهَا.

تدبر

1) «ماکِثینَ فیهِ أَبَداً»

در برزخ و قیامت مواقفی هست که افراد گناهکار پاک می‌شوند و شایسته ورود در بهشت می‌شوند. اما اگر کسی در آخرین مرحله وارد بهشت و جهنم نهایی شد، دیگر از آنجا خارج نشود و تا ابد در آنجا بماند.

نکته تخصصی تفسیری

بسیاری از مفسران این آیه را فقط در مورد بهشتیان دانسته‌اند که آخرین عبارت آیه قبل است (مثلا: مجمع البیان، ج‏6، ص694)؛ در حالی که در آیه قبل، هم سخن از انذار نسبت به عذاب شدید خدا بود و هم بشارت به بهشت؛ و بویژه همین که در یک آیه مستقل قرار داده شده، احتمال اینکه به کل مضامین آیه قبل مرتبط باشد را بیشتر می‌کند؛ و دلیلی هم نیست که آیه را ناظر به هر دو گروه ندانیم چنانکه در احادیث نه‌تنها این آیه را ناظر به هر دو گروه دانسته‌اند (حدیث1)‌ بلکه گاه هنگام بحث خاص خلود جهنمیان هم به این آیه استناد کرده اند (حدیث2).


2) «ماکِثینَ فیهِ أَبَداً»

«مکث» را در لغت غالبا برای «درنگ»ی به کار می‌برند که با انتظار همراه باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص772) تا حدی که برخی معنای آن را «توقف و انتظار» (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص345) و برخی اساسا معنای آن را «انتظار» دانسته‌اند. (کتاب العین، ج‏5، ص353)

اگر می‌گفت «تا ابد در آن مقیم‌اند» عادی بود، اما «درنگ و توقف ابدی» با «انتظار داشتن» چگونه جمع می‌شود؟

الف. در اواخر همین سوره فرموده است «خالِدینَ فیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلا: در آن جاودانه‌اند و درصدد هیچ تحول و تغییری از آن [= نسبت به وضعیتی که دارند] نیستند؛ کهف/108». شاید در اینجا می‌خواهد دلیل آن را بیان کند و نشان دهد که حضور ابدی در بهشت، چون همواره با یک حالت انتظار - انتظار نعمتهای جدید، انتظار معارف عمیق‌تر و ... - همراه است، به گونه‌ای نیست که انسانها دچار یکنواختی و در نتیجه ملالت و دلزدگی شوند.

ب. ...


3) «ماکِثینَ فیهِ أَبَداً»

عمل دائم، پاداش دائم دارد. در آیه‏ى قبل انجام عمل صالح توسط آنان را با تعبیر مضارع (یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ) بیان کرد که تعبیر مضارع دلالت بر تداوم عمل داشت؛ و در این آیه از درنگ همیشگی آنها در بهشت سخن می‌گوید) (تفسیر نور، ج‏7، ص140)

نکته انسان‌شناسی

ما انسانها با اینکه عمرمان محدود است می‌توانیم عمل دائمی انجام دهیم. قبلا حدیثی گذشت که علت خلود بهشتیان و جهنمیان این است که در نیتشان چنان بوده که اگر تا ابد در دنیا باشند همان کار را ادامه دهند (جلسه553، حدیث1 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-65/)[2]

اگر به این نکته ساده توجه کنیم درمی‌یابیم که چگونه می‌توانیم سعادت جاودان را در حد اعلایش به دست آوریم. کافی است که نیت‌مان را درست کنیم.

تاملی با خویش

یکی از اساتید ما نقل می‌کنند که حضرت آیت الله بهجت زیاد می‌فرمود:

«روز قیامت که شد خواهیم دید که بیش از همه، چوب عدم باورهایمان را می‌خوریم»

یعنی به ما گفتند؛ اما باور نکردیم و جدی نگرفتیم و بیش از همه بدین خاطر است که در آنجا احساس ضرر می‌کنیم.


4) «ماکِثینَ فیهِ أَبَداً»

انسان علاقه به زندگى همیشگى و ماندگار دارد، و خداوند آن را در قیامت قرار داده است. از ویژگى نعمت‏های [و عذاب‌هاى] الهى در آخرت، جاودانگى آنهاست و در قیامت، مرگ و فنا نیست. (تفسیر نور، ج‏7، ص140)

تاملی با خویش

از طرفی همه ما طالب زندگی همیشگی هستیم؛

و از طرف دیگر، همه ما می‌دانیم که بالاخره در دنیا می‌میریم و زندگی همیشگی در دنیا به دست‌آمدنی نیست.

با این حال، واقعاً چه اندازه برای این آسایش این زندگی موقت وقت می‌گذاریم و هزینه می‌کنیم، و چه اندازه برای آن زندگی جاودان؟

چرا؟


5) «ماکِثینَ فیهِ أَبَداً»

حکایت

نَظّام (متکلم معروف معتزلی) به هشام بن حَکَم (از شاگردان امام صادق ع) گفت:‌ قطعا بهشتیان تا ابد در بهشت نمی‌مانند چرا که در این صورت بقای آنان همانند بقای خدا خواهد شد، پس محال است که بقای ابدی داشته باشند.

هشام گفت: همانا بهشتیان باقی می‌مانند [نه مستقلاً؛ بلکه] به وسیله کسی که آنان را باقی نگه می‌دارد؛ اما خداوند باقی است بدون اینکه کسی پشتوانه بقای او باشد؛ و از این رو، مطلب آن گونه که تو می‌گویی نیست.

گفت: محال است تا ابد باقی باشند.

گفت: پس چه می‌شوند؟

گفت: خمودی و سستی آنان را دربرمی‌گیرد.

گفت: خبر داری که آنان در بهشت هرچه دلشان بخواهد برایشان مهیا می‌شود (زخرف/71).

گفت: بله.

گفت: اگر دلشان بخواهد و از پروردگارشان درخواست کنند بقای ابدی را چه؟

گفت: خداوند چنین چیزی را به آنها الهام نخواهد کرد!

گفت: اگر شخصی از بهشتیان نگاهش به میوه‌ای بر درختی بیفتد و دستش را دراز کند که آن را بگیرد می دانیم که درخت برایش خم می‌شود؛ سپس یکدفعه نگاهش به میوه دیگری که از آن بهتر است بیفتد و دست چپش را برای گرفتن آن دراز کند؛ و در همان موقع آن خمودی که گقتی گریبانگیرش شود در حالی که دستش را به دو درخت گرفته و آن درختها همچنان بزرگ شوند، او مانند کسی می‌شود که به درختان به صلیب کشیده شده است؛ آیا در بهشت کسی را به صلیب می‌کشند؟!

گفت: این محال است.

گفت: ای نادان! آن چیزی که تو گفتی از این محال‌تر است، که چنین باشد که خداوند انسانهایی را بیافریند و زندگی کنند و آنان را وارد بهشت کند و سپس در آنجا بمیراندشان [و آفرینش آنان عبث گردد] !

(رجال الکشی، ج2، ص552)[3]



[1] . در بحارالانوار، ج8، ص348 و در الفصول المهمة فی أصول الأئمة (تکملة الوسائل)، ج‏1، ص374 به جای «ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً» ، «خالِدِینَ فِیها أَبَداً» آمده است اما در متن تفسیر عیاشی و نیز در البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص135 و تفسیر نور الثقلین، ج‏2، ص399 و تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏6، ص246 به همین صورت «ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً» آمده است.

[2] . و نیز در جلسه 229، حدیث2 http://yekaye.ir/al-baqarah-002-039/

[3] . ابْنُ قُتَیْبَةَ عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی بَکْرٍ قَالَ: قَالَ النَّظَّامُ لِهِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ إِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ لَا یَبْقَوْنَ فِی الْجَنَّةِ بَقَاءَ الْأَبَدِ فَیَکُونَ بَقَاؤُهُمْ کَبَقَاءِ اللَّهِ وَ مُحَالٌ أَنْ یَبْقَوْا کَذَلِکَ فَقَالَ هِشَامٌ إِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ یَبْقَوْنَ بِمُبْقٍ لَهُمْ وَ اللَّهُ یَبْقَى بِلَا مُبْقٍ وَ لَیْسَ هُوَ کَذَلِکَ فَقَالَ مُحَالٌ أَنْ یَبْقَوُا الْأَبَدَ قَالَ قَالَ مَا یَصِیرُونَ قَالَ یُدْرِکُهُمُ الْخُمُودُ قَالَ فَبَلَغَکَ أَنَّ فِی الْجَنَّةِ مَا تَشْتَهِی الْأَنْفُسُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَإِنِ اشْتَهَوْا أَوْ سَأَلُوا رَبَّهُمْ بَقَاءَ الْأَبَدِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا یُلْهِمُهُمْ ذَلِکَ قَالَ فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ نَظَرَ إِلَى ثَمَرَةٍ عَلَى شَجَرَةٍ فَمَدَّ یَدَهُ لِیَأْخُذَهَا فَتَدَلَّتْ إِلَیْهِ الشَّجَرَةُ وَ الثِّمَارُ ثُمَّ حَانَتْ مِنْهُ لَفْتَةً فَنَظَرَ إِلَى ثَمَرَةٍ أُخْرَى أَحْسَنَ مِنْهَا فَمَدَّ یَدَهُ الْیُسْرَى لِیَأْخُذَهَا فَأَدْرَکَهُ الْخُمُودُ وَ یَدَاهُ مُتَعَلِّقَانِ بِشَجَرَتَیْنِ فَارْتَفَعَتِ الْأَشْجَارُ وَ بَقِیَ هُوَ مَصْلُوباً فَبَلَغَکَ أَنَّ فِی الْجَنَّةِ مَصْلُوبِینَ قَالَ هَذَا مُحَالٌ قَالَ فَالَّذِی أَتَیْتَ بِهِ أَمْحَلُ مِنْهُ أَنْ یَکُونَ قَوْمٌ قَدْ خُلِقُوا وَ عَاشُوا فَأُدْخِلُوا الْجِنَانَ تُمَوِّتُهُمْ فِیهَا یَا جَاهِلُ.

 


583) سوره کهف (18) آیه2 قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدیداً مِن

بسم الله الرحمن الرحیم

583) سوره کهف (18) آیه2 

قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً

ترجمه

[خداوند این کتاب را بر بنده‌اش نازل فرمود] در حالی که قوام‌بخش است، تا بیم دهد نسبت به سختی شدیدی از نزد او، و مژده دهد مؤمنانی را که اعمال شایسته انجام می‌دهند که حتما برایشان پاداشی نیکوست.

نکات ترجمه

«قَیِّماً»

«قَیِّم« از ماده «قوم» است که قبلا توضیح داده شد که اصل این ماده به معنای برخاستن و به کاری اقدام کردن است. «قیام» به معنای «عزم به کاری» ویا اسم است برای «چیزی که امور دیگر بدان تکیه می‌زنند». «قیّم» و «قیّوم» هم هر دو از قیام گرفته شده؛ «قَیّم» صفت است، به معنای کسی که دیگری به او تکیه داده و پابرجا گردیده و قوام کارش به اوست؛ مانند «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» (یوسف/40) یا «فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ» (بینة/3)؛ و «قیّوم» صیغه مبالغه در همین معنا می‌باشد (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّوم‏؛ بقره/214. (جلسه366 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/)

چنانکه همه مفسران تذکر داده‌اند «قَیِّماً» وصف «عوجاً» نیست بلکه مربوط است به عبارتِ «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ».

اغلب مفسران آن را «حال» دانسته‌اند برای «الکتاب» (= کتاب را نازل فرمود در حالی که این کتاب «قیم» بود)؛

و البته معدودی از مفسران (مانند بیضاوی) این احتمال را که «حال» باشد برای ضمیر «ه» در «له» [و در واقع، حال باشد برای «عبده»: کتاب را بر بنده‌اش نازل فرمود در حالی که بنده‌اش «قیم» بود] را نیز محتمل دانسته‌اند (أنوار التنزیل، ج‏3، ص272)

«بَأْساً»

قبلا اشاره شد که ماده «بءس» (بأس یا بؤس) به معنای شدت و سختی‌ است، که غالبا در مورد سختی‌های ناشی از جنگ ویا فقر به کار می‌رود. (جلسه149http://yekaye.ir/al-anam-006-042/)

اختلاف قرائت[1]


حدیث

1) ابوحمزه ثمالی می‌گوید: از امام باقر ع درباره [تاویل] این سخن خداوند عز و جل سوال کردم که می‌فرماید «تا بیم دهد نسبت به بأس [= سختی] شدیدی از نزد او».

امام ع فرمود: آن بأس شدید، حضرت علی ع است و او از نزد رسول الله بود و با دشمنش می‌جنگید؛ و پس این است [تاویلِ] این آیه که «تا بیم دهد نسبت به بأس [= سختی] شدیدی از نزد او».

تأویل الآیات الظاهرة، ص285؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص321[2]؛ مناقب آل أبی طالب ع، ج‏2، ص81[3]

ذَکَرَهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

الْبَأْسُ الشَّدِیدُ هُوَ عَلِیٌّ ع وَ هُوَ مِنْ لَدُنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَاتَلَ عَدُوَّهُ فَذَلِکَ قَوْلُهُ «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ».[4]


2) امام سجاد ع یکی از خطبه‌های نماز جمعه را که امیرالمومنین در مسجد کوفه و مدینه می‌خواندند روایت کرده است. در فرازی از خطبه ایشان آمده است:

پس از [غضب] خدا برحذر باشید آن گونه که خودش شما را از [غضب] خود برحذر داشته است که او نسبت به سختی شدیدی هشدارتان داده؛ و خشیت الهی داشته باشید خشیت کسی که عذری ندارد؛ و عملی که انجام می‌دهید برای ریا و سُمعه* نباشد که هرکسی برای غیر خدا کاری انجام دهد خداوند وی را به همان کسی که برایش آن کار را انجام داده وامی‌گذارد؛ و کسی که خالصانه برای خدا کاری انجام دهد خداوند خودش متولی پاداش او می‌شود؛ و از عذاب خدا هراسان باشید که البته او شما را بیهوده نیافریده و چیزی از امر شما را رها نکرده است؛ آثارتان را معلوم کرد و کارهایتان را دانست و اجل‌هایتان را معین فرمود؛ پس مبادا به دنیا فریفته شوید که او فریبنده اهلش است؛ کسی که به او مغرور شود فریب‌خورده و راه فنا و نابودی را در پیش گرفته است؛ و همانا آخرت سرای زندگانی است اگر که می‌دانستند.

از خداوند جایگاه شهدا و همنشینی با انبیا و معیشت سعادتمندان را تقاضامندیم که ما از او و به اوییم.

وقعة صفین، ص10 (فرازهایی از این خطبه در خطبه23 نهج‌البلاغه و در الکافی، ج‏5، ص57 نیز آمده است)

نَصْرٌ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ خُطْبَةَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فِی الْجُمُعَةِ بِالْکُوفَةِ وَ الْمَدِینَةِ...[5]

فَاحْذَرُوا مِنَ اللَّهِ مَا حَذَّرَکُمْ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ حَذَّرَ بَأْساً شَدِیداً وَ اخْشَوُا اللَّهَ خَشْیَةً لَیْسَتْ بِتَعْذِیرٍ وَ اعْمَلُوا فِی غَیْرِ رِیَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ فَإِنَّ مَنْ عَمِلَ لِغَیْرِ اللَّهِ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى مَا عَمِلَ لَهُ وَ مَنْ عَمِلَ لِلَّهِ مُخْلِصاً تَوَلَّى اللَّهُ أَجْرَهُ وَ أَشْفِقُوا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْ شَیْئاً مِنْ أَمْرِکُمْ سُدًى قَدْ سَمَّى آثَارَکُمْ وَ عَلِمَ أَعْمَالَکُمْ وَ کَتَبَ آجَالَکُمْ فَلَا تَغُرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا غَرَّارَةٌ بِأَهْلِهَا مَغْرُورٌ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا وَ إِلَى فَنَاءٍ مَا هِیَ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْحَیَوَانِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ أَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِیَاءِ وَ مَعِیشَةَ السُّعَدَاءِ فَإِنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ.

* پی‌نوشت:

سُمعه: شبیه ریا است با این تفاوت که ریا، انجام کار است برای اینکه دیگران ببینند و تحسین کنند؛ ولی سمعه، انجام کار برای اینکه دیگران بشنوند و تحسین کنند.


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

[روز قیامت] بنده در پیشگاه خداوند می ایستد؛ پس به فرشتگانش می‌فرماید: بین نعمتهایم بر او و عملی که او انجام داده مقایسه کنید!

پس نعمتها اعمال را کاملا در خود غرق می‌کنند؛

خطاب می‌آید نعمتها را بر او ببخشید و بین اعمال خوب و بد خودش مقایسه کنید!

پس اگر خوبی‌ها و بدی‌هایش مساوی شد خداوند بدی را با خوبی زایل می‌سازد و او را به بهشت وارد می‌کند؛ و اگر خوبی‌اش اضافی آمد خداوند به ازای آن اضافی به او عطا می‌فرماید؛ و اگر خوبی‌اش کم آمد ولی از اهل تقوا بود و به خداوند متعال شرک نورزیده بود، او از اهل مغفرت خواهد بود و خداوند با رحمتش وی را، اگر بخواهد، مشمول مغفرت قرار می‌دهد و با عفوش بر او تفضل کند.

أعلام الدین فی صفات المؤمنین (دیلمی)، ص43

عَنْ عَطَاءِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: یُوقَفُ الْعَبْدُ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ فَیَقُولُ لِمَلَائِکَتِهِ قِیسُوا بَیْنَ نِعَمِی عَلَیْهِ وَ بَیْنَ عَمَلِهِ فَتَسْتَغْرِقُ النِّعَمُ الْعَمَلَ فَیَقُولُ هَبُوا لَهُ النِّعَمَ وَ قِیسُوا بَیْنَ الْخَیْرِ وَ الشَّرِّ مِنْهُ فَإِنِ اسْتَوَى الْعَمَلَانِ أَذْهَبَ اللَّهُ الشَّرَّ بِالْخَیْرِ وَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ کَانَ لَهُ فَضْلٌ أَعْطَاهُ اللَّهُ بِفَضْلِهِ وَ إِنْ کَانَ عَلَیْهِ فَضْلٌ وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ التَّقْوَى وَ لَمْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ تَعَالَى فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْمَغْفِرَةِ یَغْفِرُ اللَّهُ لَهُ بِرَحْمَتِهِ إِنْ شَاءَ وَ یَتَفَضَّلُ عَلَیْهِ بِعَفْوِهِ.

تدبر

1) «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً؛ قَیِّماً»

چنانکه همه مفسران تذکر داده‌اند «قَیِّماً» وصف «عوجاً» نیست بلکه مربوط است به عبارتِ «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ»، که می‌تواند بیان «حالِ» «الکتاب» باشد یا «حالِ» «عبده» (توضیح در نکات ترجمه)

درباره اینکه مقصود از «قیم» در این آیه چیست این دیدگاهها مطرح شده که با توجه به امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا ممکن است همگی مد نظر بوده باشد:

الف.«قیم» به معنای «مستقیم» است (ابن‌عباس و ضحاک، به نقلِ التبیان (طوسی)، ج‏7، ص5) یعنی این کتاب را مستقیم و معتدل قرار داد که هیچ افراط و تفریطی در آن نیست (مجمع البیان (طبرسی)، ج‏6، ص693؛ تفسیر الصافی، ج‏3، ص230) و اجزایش همدیگر را تصدیق می‌کند و شاهد بر همدیگر است (جامع البیان (طبری)، ج‏15، ص127)

ب. قیم و قوام‌بخش سایر کتب آسمانی قرار داد که آنها را تصدیق کند و [تعالیم آنها را] حفظ نماید. (التبیان، ج‏7، ص5؛ جامع البیان، ج‏15، ص127) و باطل را از آنان نفی کند و مواردی که باید نسخ شود نسخ نماید (فراء، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص693)

ج. قیم نسبت به امور دین؛ یعنی قرآن را پشتوانه و مرجع همه امور دین قرار داد (ابومسلم، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص693)

د. امری دائمی که تا قیامت ثابت و پابرجا بماند و نسخ نشود. (مجمع البیان، ج‏6، ص693)

ه. آن را به صورت «ملتبس» (چیزی که مایه شک و شبهه شود و افراد را به انحراف بکشاند) قرار نداد (ابن‌عباس، جامع البیان، ج‏15، ص‌127)

و. برپا دارنده و قوام‌بخش مصالح بندگان (أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص272؛ المیزان، ج13، ص237)

ز. منظور پیامبر است که با برانگیخته شدن به نبوت و نزول قرآن بر او، قیّم و پشتوانه این امت می‌باشد.

ح. ...


2) «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ ... قَیِّماً»

در این آیه قرآن را «قیم» خوانده است و در آیه‌ای دیگر اصل دین اسلام را «وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ» (بینة/5)

و واضح است که بین این دو ارتباط است:

یا این قیّم بودن ابتداءاً وصف دین اسلام است که می‌خواهد مصالح جامعه بشری را تامین کند و قوام‌بخش یک جامعه مطلوب گردد و چون قرآن مشتمل بر این دین است به تبع آن قیم خوانده شده؛

ویا در درجه اول وصف خود قرآن است که کتابی است محکم و پشتوانه همه امور، و چون دین اسلام متکی به قرآن است او هم قیم شده است. (المیزان، ج13، ص237)


3) «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً؛ قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً ...»

با توجه به اینکه «قَیِّماً» قطعا مربوط به ماقبل از جمله «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» است، چرا آن را  را پس از این و در آیه‌ای دیگر آورد و بسادگی نفرمود: «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ قَیِّماً وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»؟

الف. هر دو عبارت حال برای «الکتاب» هستند، پس تقدم و تاخرشان تفاوتی نمی‌کند؛ اما نکته در این است که اعوجاج نداشتن یعنی در درون خودش هیچ خلا و مشکلی وجود ندارد؛ و «قیم» بودن یعنی پشتوانه امور دیگر است؛ و چیزی باید ابتدا خودش کامل و بی‌نقص باشد تا بتواند پشتوانه کمال و پابرجایی امور دیگر قرار بگیرد. (ابوعبدالله رازی، به نقل البحر المحیط، ج‏7، ص136؛ المیزان، ج13، ص237)[6]

 ب. می‌خواهد این معنا را هم القا کند که «قَیِّماً» حال برای «عبده» قرار بگیرد. (تدبر1، بند ز)

نکته تخصصی تفسیری

در وضعیت فعلی، کلمه «قَیِّماً» در آیه بعدی آمده، و قرین شده است با عبارت «لِیُنْذِرَ بَأْساً ...»؛ که این انذار و تبشیر توسط پیامبر ص انجام می‌شود؛ و به همین مناسبت ذهن به این سو می‌رود که «قیما» را هم وصف پیامبر ص بگیرد و معنای لطیف دیگری غیر از معنای رایج هم از آیه استنباط کند. در حالی که اگر در همان آیه قبل و بلافاصله بعد از «الکتاب» می‌آورد چنین فهمی از آیه بسیار بعید می‌شد.

ج. ...


4) «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً؛ قَیِّماً»

شرط قیام به مصالح دیگران، اعوجاج نداشتن مصلح است. (تفسیر نور، ج7، ص139)


5) «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً؛ قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنینَ ...»

چون قرآن هم فی نفسه کامل و مصون از هر اعوجاج است و هم قیّم و پشتوانه امور دیگر است، می‌تواند از عهده انذار و تبشیر به نحو صحیح و جامع برآید. (المیزان، ج13، ص238)


6) «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً»

از تقابل بین انذار و تبشیر، و اینکه بشارت را به کسانی داد که هم اهل ایمانند و هم عمل صالح انجام می دهند می‌توان نتیجه گرفت که انذار هم شامل کافرانی است که نه ایمان دارند و نه عمل صالح؛ و هم شامل کسانی است که ایمان آورده‌اند ولی اهل گناه‌اند (المیزان، ج13، ص238) و هم شامل کسانی که ظاهرا اعمال شایسته انجام می‌دهند اما ایمان نمی‌آورند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

علامه طباطبایی در بیان فوق به گروه سومی که انذار شامل حالشان می‌شود (عمل صالح دارند اما کافرند) اشاره نکرد. چرا؟

به نظر می‌رسد ریشه بحث به همان مطلبی برگردد که:

مقدمه 1. قبلا بیان شد که انسان چند ساحت دارد: یکی ساحت کفر و ایمان و نفاق است و یکی ساحت کنش صالحانه و فاسقانه (جلسه561، تدبر1 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-73/

مقدمه2. اگرچه وضعیت آرمانی آن است که اگر در ساحت نخستین ایمان دارد، در ساحت دوم هم اهل عمل صالح باشد؛ و یا اگر در ساحت اول کافر یا منافق است، در ساحت دوم هم اهل فسق و فجور باشد؛ اما واقعیت این است که انسان موجودی بسیار پیچیده است و نه مومنان منحصر در معصومین هستند و نه صدور کار نیکو از کافران و منافقان محال است.

اما از آنجا که عمیق‌ترین ساحت وجودی انسان ساحت اول است، اگر کسی کافر یا منافق باشد آنچه در ظاهر از وی به عنوان عمل صالح دیده می‌شود حقیقتا امری پوچ و بی‌خاصیت است؛ و به همین جهت است که قرآن اعمال خوب کافران را همچون «سرابی که تشنه گمان می‌کند آب است» معرفی فرموده (نور/39) و وعده داده که در قیامت تمام اینها «هباءاً منثوراً» خواهد شد. (فرقان/23)

ثمره جامعه‌شناسی

اگر مساله فوق درست فهمیده شود معلوم می گردد که صرفاً بر اساس رفتارهایی که در یک جامعه مشاهده می‌شود، نمی‌توان درباره واقعا خوبتر یا بدتر بودن یک جامعه قضاوت کرد؛ همان گونه که صرفاً از روی تعداد دروغ‌های یک نفر نمی‌توان درباره واقعا دروغگو بودن یا نبودن او قضاوت نمود (زیرا هم دروغگوی حرفه‌ای خیلی کم دروغ می‌گوید؛ و هم ممکن است یک انسان باطناً راستگو برای اینکه در موقعیت خاصی قرار گرفته (مثلا موقعیت تقیه و نجات جان بیگناهان) مجبور باشد دروغ بگوید)

تبصره

منظور از «کافر» در بحث‌های فوق، نه «کافر شناسنامه‌ای» بلکه کافر حقیقی است؛ یعنی کسی که حقیقت دین بر او عرضه شده باشد اما او از روی لجاجت و عناد، تسلیم حقیقت نشود.


[1] . چند مورد اختلاف قرائتی که در این آیه گزارش شده است:

1)      حفص یسکت على قوله عِوَجاً سکتة خفیفة ثم یقول قَیِّماً. (البحر المحیط، ج‏7، ص136) سکت حفص بخلف عنه علی «عوجا» فی الوصل سکتة لطیفة و قرأ الباقون فی الوصل بالتنوین، و فی الوقف بغیر تنوین. (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص293)

2)      و فی بعض القراءات «و لکن جعله قیما» (التبیان (شیخ طوسی)، ج‏7، ص4؛ جامع البیان (طبری)، ج‏15، ص127) و فی بعض مصاحف الصحابة «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً لکِن جَعَلَهُ قَیِّماً» و یحمل ذلک على تفسیر المعنى لا أنها قراءة (البحر المحیط، ج‏7، ص136)

3)      «و قرئ قیما» (الکشاف، ج‏2، ص702؛ أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص272)

4)      قرأ أبو بکر [= شعبه از عاصم] بروایة یحیى من لدنِهِ بإشمام الدال الضم و کسر الهاء و النون و قرأ الباقون بضم الدال و سکون النون (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏6، ص692ِ البحر المحیط، ج‏7، ص136) قرأ شعبة «لَدْنِهِ» بإسکان الدال و ضم الشفتین بالاشمام و کسر النون و الهاء و مدها فی الوصل و قرأ الباقون «لَدُنْهُ» بضم الدال و اسکان النون و ضم الهاء مکسورة فی الاصل الا عند ابن‌کثیر [= شام] فانه علی أصله [لدُنهِ] بوصلها واو. (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص293)

5)      و قرى‏ء وَ یُبَشِّرَ بالرفع و الجمهور بالنصب عطفا على لِیُنْذِر (البحر المحیط، ج‏7، ص136)

6)      عن الحسن بن صالح قال قال لی أبو جعفر ع: لا تقرأ «یُبَشِّرَ» إنما البشر بشر الأدیم- قال: فصلیت بعد ذلک خلف الحسن فقرأ «تبشر» (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص321)

[2] . عن البرقی عمن رواه رفعه عن أبی بصیر عن أبی جعفر ع «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» قال: «البأس الشدید» علیٌّ و هو من لدن رسول الله علیه و آله السلام، قاتل معه عدوه، فذلک قوله: «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ».

[3] . الْبَاقِرُ وَ الرِّضَا ع فِی قَوْلِهِ لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ الْبَأْسُ الشَّدِیدُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ لَدُنْ رَسُولِ اللَّهِ ص یُقَاتِلُ مَعَهُ عَدُوَّهُ.

[4] . و معنى قوله لِیُنْذِرَ یعنی النَّبِیَّ ص بَأْساً شَدِیداً أی ذا بأس شدید فحذف المضاف و أقیم المضاف إلیه مقامه أمیر المؤمنین و شدة بأسه و سطوته متفق علیها بغیر خلاف و قوله مِنْ لَدُنْهُ أی من عنده و من أهل بیته و من نفسه صلى الله علیهما و على ذریتهما الطیبین صلاة باقیة فی کل عصر و کل حین. (تأویل الآیات الظاهرة، ص285)

[5] . إِنَّ الْحَمْدَ لِلَّهِ أَحْمَدُهُ وَ أَسْتَعِینُهُ وَ أَسْتَهْدِیهِ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الضَّلَالَةِ مَنْ یَهْدِ اللَّهَ فَلَا مُضِلَّ لَهُ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلا هادِیَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ انْتَجَبَهُ لِأَمْرِهِ وَ اخْتَصَّهُ بِالنُّبُوَّةِ أَکْرَمُ خَلْقِهِ وَ أَحَبُّهُمْ إِلَیْهِ فَبَلَغَ رِسَالَةَ رَبِّهِ وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ وَ أَدَّى الَّذِی عَلَیْهِ وَ أُوصِیکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ خَیْرُ مَا تَوَاصَى بِهِ عِبَادُ اللَّهِ وَ أَقْرَبُهُ لِرِضْوَانِ اللَّهِ وَ خَیْرُهُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ وَ بِتَقْوَى اللَّهِ أُمِرْتُمْ وَ لِلْإِحْسَانِ وَ الطَّاعَةِ خُلِقْتُمْ

[6] . این پاسخ به مطلبی است که بسیاری از مفسران گفته‌اند «قیما» چون حال برای «الکتاب» است باید بعد از آن می‌آمد و اکنون که عبارت «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» بین این دو فاصله شده، تقدیم و تاخیر رخ داده است (مجمع البیان، ج‏6، ص693). در واقع مبنای پاسخ این است که هم عبارت «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» و هم «قَیِّماً» هر دو حال برای «الکتاب» هستند؛ و طبق تحلیل فوق اتفاقا «اعوجاج نداشتن» باید مقدم بر «قیم» بودن بیاید.

 


582) سوره کهف (18) آیه1 بِسْمِ اللَّهِ ...الْحَمْدُ لِلَّهِ الّ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ؛

‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً 

582) سوره کهف (18) آیه1

ترجمه

به نام خداوندی که رحمتش فراگیر و همیشگی است؛

هرگونه سپاس و ستایش از آنِ خداوندی است که این کتاب را بر بنده‌اش نازل فرمود و اعوجاجی در آن نگذاشت؛

نکات ترجمه

«عِوَجاً»

ماده «عوج» ‌را به معنای میل و کجی و انحراف از حالت صاف و مستقیم دانسته‌اند.

درباره اینکه «عَوَج» با «عِوَج» چه تفاوتی دارند، برخی گفته‌اند که در مورد اموری که کج بودنش براحتی با چشم قابل مشاهده است (مانند چوب و دیوار) تعبیر «عَوَج»؛ و در مورد اموری که کج بودنش نیازمند فکر و بصیرت است (مانند دین و سخن) تعبیر «عِوَج» به کار برده می‌شود. اما قرآن کریم درباره زمین هم تعبیر «عِوَج» را به کار برده است (لا تَرى‏ فیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً ؛ طه/107)؛ و اینها در توضیح آن گفته‌اند از این باب است که غیرمسطح بودن زمین (در بسیاری از مناطقی که در نظر اول مسطح به نظر می‌رسد، نیاز مند تفکر و بصیرت است (مفردات ألفاظ القرآن، ص593؛ المیزان، ج13، ص236)

اما برخی بر این باورند که اساساً «عَوَج» در مورد کج و مایل بودن اشیای عمودی به کار می‌رود؛ اما در مورد اشیای مسطح و گسترده و نیز در مورد امور (و نه اشیاء)(که دین و کلام و ... از این جمله‌اند) «عِوَج» گفته می‌شود. (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص179)

از این ماده 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است که همگی به صورت «عِوَج» بوده است.

حدیث

1) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود فرمودند:

... و به شما باد به کتاب خدا که همانا ریسمان استوار است و نور آشکار؛ درمانى است سود دهنده، و تشنگى را فرو نشاننده؛ چنگ در زننده را نگهدارنده، و در آویزنده را نجات بخشنده. نه کج شود، تا راستش گردانند، و نه به باطل گراید تا آن را برگردانند. کهنه نگردد به روزگار، نه از خواندن و نه از شنیدن بسیار. کسی که به آن سخن گفت راست گفت، و آن که بدان رفتار کرد پیش افتاد...

نهج البلاغة، خطبه156(اقتباس از ترجمه شهیدی، ص156)

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع

وَ عَلَیْکُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِینُ وَ النُّورُ الْمُبِینُ وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّیُّ النَّاقِعُ وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّکِ وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ لَا یَعْوَجُّ فَیُقَامَ وَ لَا یَزِیغُ فَیُسْتَعْتَبَ وَ لَا یُخْلِقُهُ کَثْرَةُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ.


2) از امام صادق ع خطبه‌ای در وصف حال پیامبر ص و امامان ع روایت شده است. در فرازی از آن می‌فرمایند:

و خداوند این کتاب را به سوی شما نازل فرمود که در آن بیان و تبیان [= توضیح] است؛ «قرآنی عربی بدون هیچ اعوجاج، باشد که تقوا پیشه کنند» (زمر/28)؛ آن را برای مردم تبیین فرمود و راهش را با دانشی نمایاند که تفصیلش داد، و دینی که واضحش ساخت، و فرایضی که واجبش فرمود، و حدودی که حد آنها را برای مردم تعیین و تبیین نمود، و اموری که برای خلائق پرده از آنها برداشت و اعلان فرمود؛ در آن دلالتی به راه نجات است، و آموزه‌هایی است که به سوی هدایت می‌خواند؛ پس رسول الله آنچه بدان فرستاده شده بود ابلاغ کرد، و آنچه را که بدان مامور شده بود آشکارا بیان فرمود، و آنچه از بارهای نبوت بر دوشش گذاشته بودند ادا نمود، و برای پروردگارش صبر کرد، و در راه او مجاهدت نمود، و نسبت به امتش خیرخواهی کرد، و آنان را به نجات فراخواند، و بر این ذکر تشویق فرمود، و آنان را به راه هدایتی دلالت نمود، با شیوه‌ها و انگیزه‌هایی که اساسش را برای بندگان پی نهاد، و مناره‌هایی که پرچمش را برای آنان برافراشته ساخت، تا بعد از او گمراه نشوند و بدانها بسیار مهربان و رحیم بود.

الکافی، ج‏1، ص445

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی خُطْبَةٍ لَهُ خَاصَّةً یَذْکُرُ فِیهَا حَالَ النَّبِیِّ وَ الْأَئِمَّةِ ع وَ صِفَاتِهِمْ ....

 وَ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْهِ الْکِتَابَ فِیهِ الْبَیَانُ وَ التِّبْیَانُ قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ‏ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ قَدْ بَیَّنَهُ لِلنَّاسِ وَ نَهَجَهُ بِعِلْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ وَ دِینٍ قَدْ أَوْضَحَهُ وَ فَرَائِضَ قَدْ أَوْجَبَهَا وَ حُدُودٍ حَدَّهَا لِلنَّاسِ وَ بَیَّنَهَا وَ أُمُورٍ قَدْ کَشَفَهَا لِخَلْقِهِ وَ أَعْلَنَهَا فِیهَا دَلَالَةٌ إِلَى النَّجَاةِ وَ مَعَالِمُ تَدْعُو إِلَى هُدَاهُ فَبَلَّغَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا أُرْسِلَ بِهِ وَ صَدَعَ بِمَا أُمِرَ وَ أَدَّى مَا حُمِّلَ مِنْ أَثْقَالِ النُّبُوَّةِ وَ صَبَرَ لِرَبِّهِ وَ جَاهَدَ فِی سَبِیلِهِ وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَ حَثَّهُمْ عَلَى الذِّکْرِ وَ دَلَّهُمْ عَلَى سَبِیلِ الْهُدَى بِمَنَاهِجَ وَ دَوَاعٍ أَسَّسَ لِلْعِبَادِ أَسَاسَهَا وَ مَنَارٍ رَفَعَ لَهُمْ أَعْلَامَهَا کَیْلَا یَضِلُّوا مِنْ بَعْدِهِ وَ کَانَ بِهِمْ رَءُوفاً رَحِیماً.


3) از امام صادق ع از پدرانشان از رسول خدا ص روایت شده است که فرمودند:

اى مردمان! به درستى که شما در سرای هُدنَة [= موقعیت «آرامش قبل از طوفان»] قرار دارید، و شما بر جناح [= بال‏] سفرید، و رفتن با شما شتاب مى‏کند و شما را زود مى‏برد، و دیده‏اید که شب و روز و آفتاب و ماه، هر نویى را کهنه مى‏کنند، و هر دورى را نزدیک مى‏سازند، و هر وعده‏شده را مى‏آورند. پس آماده شوید براى این مسیر طولانی.

پس مقداد بن اسود برخاست و عرض کرد که: یا رسول اللَّه! سرای هدنه چیست؟

فرمود: خانه‌ی رساندن و تمام شدن. و چون فتنه‏ها مانند پاره‏هاى شب تار، امور را بر شما مشتبه سازد، پس بر شما باد به قرآن؛ زیرا که او شفاعتگری است که شفاعتش مقبول است؛ و سعایت‌کننده‌ای است که بدگویی‌اش رد نمی‌شود، هر که آن را در پیش روى خود قرار دهد [که آن را پیروى کند]، او را به سوى بهشت کشاند، و هر که آن را در پشت سر خود قرار دهد، او را به سوى آتش دوزخ براند؛ و آن راهنمایى است که بر بهترین راه‏ها دلالت مى‏کند.

و آن کتابى است که در آن تفصیل و بیان [= توضیح] و تحصیل [= حاصل شدن مقاصد و اهداف] هست، آن است جداکننده حق و باطل [= رافع هر گونه اختلاف] و شوخى و سرسرى نیست، ظاهرى دارد و باطنى، ظاهرش حکم و دستور است، و باطنش علم و دانش؛ ظاهرش خرّم و زیبا است و باطنش ژرف. اخترانى دارد [احتمالا منظور آیات قرآن است که همچون ستاره‌هایی که در شب تاریک انسان با کمک آنها راهش را پیدا می‌کند، راه را به انسان نشان می‌دهند] و اخترانش هم اخترانى دارند؛ شگفتى‏هایش شماره نشوند و تازه‏هایش کهنه نگردند؛ در آن است چراغ‏هاى هدایت و مناره‌های حکمت، و راهنمایی به سوی معرفت است براى کسى که وصف آن را بشناسد. پس سزاوار است که انسان دیده خود را به جولان درآورد، و نظر تأمّل را به درک صفت آن برساند؛ که نجات بخشد هر که در معرض هلاک است، و رها سازد هر که در چنگالی گرفتار است؛ پس به‌راستى این تفکر است که حیات‌بخش دل بیناست، چونان که طالب نور در تاریکى‏ها به وسیله نور راه مى‏رود. پس بر شما باد خوب خلاص شدن و کم درنگ کردن [= خود را نیکو خلاص کنید و در فتنه‏ها منتظر و سرگردان نگذارید].

الکافی، ج‏2، ص599

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ فِی دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّیْرُ بِکُمْ سَرِیعٌ وَ قَدْ رَأَیْتُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدِیدٍ وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِیدٍ وَ یَأْتِیَانِ بِکُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ.

قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟

قَالَ دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّار وَ هُوَ الدَّلِیلُ یَدُلُّ عَلَى خَیْرِ سَبِیلٍ وَ هُوَ کِتَابٌ فِیهِ تَفْصِیلٌ وَ بَیَانٌ وَ تَحْصِیلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَیْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُکْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ فِیهِ مَصَابِیحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِکْمَةِ وَ دَلِیلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ فَلْیَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْیُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ یَنْجُ مِنْ عَطَبٍ وَ یَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ فَإِنَّ التَّفَکُّرَ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ کَمَا یَمْشِی الْمُسْتَنِیرُ فِی الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ فَعَلَیْکُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ.


4) عبدالاعلی بن اعین می‌گوید: از امام صادق ع شنیدم که می‌فرمود:

من زاده رسول الله هستم و من به کتاب خدا علم دارم و در آن است آغاز آفرینش و هر آنچه رخ می‌دهد تا روز قیامت؛ و در آن است خبر آسمان و خبر زمین و خبر بهشت و خبر جهنم و خبر آنچه بوده و خبر آنچه خواهد بود؛ اینها را می‌دانم همان طور که به کف دستم نگاه می‌کنم؛ همانا خداوند می‌فرماید «در آن تبیان و توضیح هر چیزی است» (نحل/89)

الکافی، ج‏1، ص61

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

قَدْ وَلَدَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَنَا أَعْلَمُ کِتَابَ اللَّهِ وَ فِیهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ فِیهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَرُ الْأَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النَّارِ وَ خَبَرُ مَا کَانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ کَائِنٌ أَعْلَمُ ذَلِکَ کَمَا أَنْظُرُ إِلَى کَفِّی إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ فِیهِ تِبْیَانُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ.


5) از امام صادق ع  از امیرالمومنین ع روایت کرده‌اند:

ای مردم! همانا خداوند تبارک و تعالی پیامبر ص را به جانب شما فرستاد و کتابش را به حق نازل فرمود ...

پس نسخه‌ای از آنچه در صحیفه‌های نخستین [کتابهای آسمانی پیامبران پیشین] بود برایشان آورد که تصدیق می‌کند آنچه پیش رویش بود و جدا می‌کند حلال را از امور مشتبه حرام؛ آن قرآن است، پس آن را به سخن درآورید و هرگز برایتان سخن نخواهد گفت اما من به شما از آن خبر می‌دهم؛ همانا در آن علم آنچه گذشته و علم آنچه تا روز قیامت می‌آید و حکم آنچه بین شماست و بیان آن وضعیتی که در آن به سر می‌برید آمده است؛ به طوری که اگر از من از آن بپرسید شما را مطلع می‌سازم.

الکافی، ج‏1، ص61

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَرْسَلَ إِلَیْکُمُ الرَّسُولَ ص وَ أَنْزَلَ إِلَیْهِ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ ....

فَجَاءَهُمْ بِنُسْخَةِ مَا فِی الصُّحُفِ الْأُولَى وَ تَصْدِیقِ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلِ الْحَلَالِ مِنْ رَیْبِ الْحَرَامِ ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ لَکُمْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ إِنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا مَضَى وَ عِلْمَ مَا یَأْتِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حُکْمَ مَا بَیْنَکُمْ وَ بَیَانَ مَا أَصْبَحْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ فَلَوْ سَأَلْتُمُونِی عَنْهُ لَعَلَّمْتُکُمْ.[1]

تدبر

1) «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»

اینکه خداوند ما انسان‌ها را مخاطب قرار داده و برای ما کتابی برای هدایت ما فروفرستاده که هیچ انحراف و اعوجاجی در آن نیست، جای سپاس و تشکر فراوان دارد؛ علی‌القاعده سپاس‌گزاریش در گروی این است که آن را بخوانیم و به کار ببندیم.

تاملی با خویش

آیا ما واقعا سپاسگزار قرآن هستیم؟ یا آن را مهجور گذاشته‌ایم؟

در طول شبانه‌روز چه اندازه مطالب متفرقه - از جمله: خبرهای راست و دروغ در شبکه‌های مجازی، و ... - می‌خوانیم و می‌شنویم؛ و چه اندازه برای خواندن و تدبر در قرآن وقت می‌گذاریم؟

جالب اینجاست که هنگامی هم که اندک وقتی برای این کار بگذاریم از خدا طلبکار می‌شویم و گویی ما منّتی بر او داریم که وقتمان را صرف قرآن کرده‌ایم!

خداوند ان شاء الله توفیق هرچه بیشتر برای تدبر در کتابش و عمل به فهمیده‌ها، آن هم همراه با اخلاص، عنایت فرماید؛ که اگر فضل و رحمت او نباشد هیچکس از دست شیطان سالم نخواهد ماند. (نور/21)


2) «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»

اگر توجه کنیم که آنچه از صلاح و استواری در جوامع بشری وجود دارد محصول دعوت انبیاء الهی و ترویج آموزه‌های وحیانی بوده است، درمی‌یابیم که واقعا همه حمد و سپاس‌ها از آن خداوند است. (المیزان، ج13، ص237)


3) «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ»

آن خدایی که رب العالمین است (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین‏؛ فاتحه/2) و آسمانها و زمین را آفریده (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏؛ انعام/1) همان خدایی است که کتاب را بر بنده نازل کرده است. پس او می‌تواند همه حقایق خلقت را در کتاب خویش بگنجاند، هرچند چگونگی استنباط همه آن حقایق از این کتاب، کار هرکسی نباشد. (احادیث 4 و 5)


4) «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ»

بندگى خدا، زمینه‏ساز دریافت کمالات معنوى است (تفسیر نور، ج‏7، ص139)


5) «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»

مرجع ضمیر «ه» در «له» می‌تواند:

الف. «الکتاب» باشد؛ یعنی در این کتاب هیچ اعوجاج و انحرافی وجود ندارد.

ب. «عبده» باشد؛ یعنی در شخص پیامبر که بنده خداست و کتاب بر او نازل شده، هیچ اعوجاح و انحرافی وجود ندارد و او تمام آنچه را از خداوند گرفته بی‌کم‌و‌کاست و بدون هیچ انحراف و اعوجاحی در اختیار مردم قرار می‌دهد. (البحر المحیط، ج7، ص136)

(بنا به قاعده «امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا»، ظاهرا هر دو معنا در این آیه مستقلاً مد نظر بوده است.)


6) «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»

نه در قرآنی که خداوند نازل کرده هیچ اعوجاج و انحرافی هست و نه پیامبری که آن را برای مردم آورده، در کارش اعوجاحی بوده (تدبر5)؛ اما انسان فاسق که از استقامت به در آمده و خودش کج و معوج شده است، به تناسب خود، این قرآن را معوج می‌فهمد و شاید بدین جهت است که همین کتاب که برای هدایت است، مایه گمراهی فاسقان می‌شود. (یُضِلُّ بِهِ کَثیراً ... وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقین‏؛ بقره/26)

به قول ملای رومی

زانکه از قرآن بسی گمره شدند                  زان رَسَن قومی درونِ چَه شدند

مر رسن را نیست جرمی ای عَنود               چون تو را سودای سربالا نبود

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar3/sh200/


7) «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»

اینکه «عِوَجاً» را به صورت «نکره در جمله منفی» آورده (اصطلاحاً: نکرة در سیاق نفی) دلالت بر عموم می‌کند؛ یعنی قرآن کریم در همه جهات مستقیم و بدون اعوجاج است؛ در لفظش فصیح، در معنایش بلیغ، در هدایتش صائب، در حجت‌ها و براهینش زنده و پویا، در امر و نهیش خیرخواه، در حکایات و اخباری که نقل کرده صادق، و در حکمی که می‌راند مصون از دخالت شیاطین است؛ هیچ اختلافی در او نیست و باطل از پیش و پس در آن راه نیابد. (المیزان، ج‏13، ص237)




[1] . در همین راستا دو حدیث زیر هم قابل توجه است که حدیث اولش در جلسه2 گذشت http://yekaye.ir/%d9%8eanbyiae-21-10/

عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْعَزِیزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ کِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِیهِ خَبَرُکُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَکُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاکُمْ مَنْ یُخْبِرُکُمْ عَنْ ذَلِکَ لَتَعَجَّبْتُمْ. (الکافی، ج‏2، ص599؛ المحاسن، ج‏1، ص267)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْأَشْعَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ خَتَمَ بِنَبِیِّکُمُ النَّبِیِّینَ فَلَا نَبِیَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِکِتَابِکُمُ الْکُتُبَ فَلَا کِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً وَ أَنْزَلَ فِیهِ تِبْیَانَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ خَلْقَکُمْ وَ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ نَبَأَ مَا قَبْلَکُمْ وَ فَصْلَ مَا بَیْنَکُمْ وَ خَبَرَ مَا بَعْدَکُمْ وَ أَمْرَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ مَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَیْهِ. (الکافی، ج‏1، ص269)