سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه جلسه 590


حکایت اصحاب کهف

3) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا اصحاب کهف و رقیم در زمان پادشاه ستمگر و سرکشی بودند که مردم مملکتش را به پرستش بتها می‌خواند و کسی که اجابتش نمی‌کرد به قتل می‌رساند؛ و اینان گروهی از مومنان بودند که خداوند عز و جل را عبادت می‌کردند؛

و آن پادشاه جلوی دروازه شهر مامورانی گذاشته بود و اجازه نمی‌داد کسی خارج شود مگر اینکه به بتها سجده کند؛

اینان به بهانه شکار خارج شدند و در راهشان به چوپانی برخوردند و او را به روش خویش دعوت کردند و ... و سگ چوپان هم با آنها همراه شد؛ در هر صورت، آنها به بهانه شکار، اما در اصل برای فرار از دین آن پادشاه، از شهر خارج شدند و چون عصر شد به آن غار وارد شدند و سگ هم همراهشان بود؛ پس خداوند متعال چرت را بر آنان مستولی کرد همان گونه که فرمود «پس بر گوش آنان در غار چند سالی زدیم» پس خوابیدند تا اینکه آن پادشاه و اهل مملکتش مردند و آن زمان سپری شد و زمان دیگری و قوم دیگری آمد؛

آنگاه اینان بیدار شدند و به همدیگر گفتند: چقدر اینجا خوابیده‌ایم؟ به خورشید نگاه کردند که بالا آمده بود و گفتند:‌ یک روز یا قسمتی از یک روز را خوابیده بودیم؛ سپس به یک نفر از خودشان گفتند که این پول را بردار و ناشناس وارد شهر بشو تا تو را نشناسند و برایمان غذایی تهیه کن، که اگر آنان ما را بشناسند ما را به قتل می‌رسانند یا به دین خود برمی‌گردانند. پس وی به شهر آمد و شهر را برخلاف آن وضعیتی دید که به یاد داشت و مردم را متفاوت از آن وضعیتی دید که می‌شناخت؛ آنان او را نمی‌شناختند و او هم نه آنها را می‌شناخت و نه با لهجه آنان آشنا بود. به او گفتند: تو کیستی و از کجا آمده‌ای؟ به آنها خبر داد. پس پادشاه آن شهر با اصحابش به همراه وی آمدند تا به در غار رسیدند و ...

وقتی وی بر یارانش وارد شد آنان ترسیده بودند که مبادا دقیانوس [پادشاه زمان خودشان] از جای آنان آگاه شده باشد، اما او برایشان توضیح داد که آنها در این زمان طولانی خوابیده بودند و آنان آیه و نشانه‌ای برای مردم هستند. پس همگی گریستند و از خداوند متعال خواستند که آنان را به همان بسترهایی که خوابیده بودند برگرداند همان طور که تاکنون بوده‌اند. و آن پادشاه دستور داد که سزاوار است در اینجا مسجدی بنا کنیم و آن را زیارتگاه قرار دهیم که همانا اینان گروهی از مومنان بودند؛

و آنان در هر سالی دو جابجایی داشتند: شش ماه به سمت راستشان خوابیده بودند و شش ماه به سمت چپشان، و آن سگ هم در درگاه غار چمباتمه زده بود.

تفسیر القمی، ج‏2، ص31

فَقَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمَ کَانُوا فِی زَمَنِ مَلِکٍ جَبَّارٍ عَاتٍ وَ کَانَ یَدْعُو أَهْلَ مَمْلَکَتِهِ إِلَى عِبَادَةِ الْأَصْنَامِ فَمَنْ لَمْ یُجِبْهُ قَتَلَهُ وَ کَانَ هَؤُلَاءِ قَوْماً مُؤْمِنِینَ یَعْبُدُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَکَّلَ الْمَلِکُ بِبَابِ الْمَدِینَةِ وُکَلَاءَ وَ لَمْ یَدَعْ أَحَداً یَخْرُجُ حَتَّى یَسْجُدَ لِلْأَصْنَامِ فَخَرَجَ هَؤُلَاءِ بِحِیلَةِ الصَّیْدِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ مَرُّوا بِرَاعٍ فِی‏ طَرِیقِهِمْ فَدَعُوهُ إِلَى أَمْرِهِمْ فَلَمْ یُجِبْهُمْ وَ کَانَ مَعَ الرَّاعِی کَلْبٌ فَأَجَابَهُمُ الْکَلْبُ وَ خَرَجَ مَعَهُمْ ... فَخَرَجَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ مِنَ الْمَدِینَةِ بِحِیلَةِ الصَّیْدِ هَرَباً مِنْ دِینِ ذَلِکَ الْمَلِکِ، فَلَمَّا أَمْسَوْا دَخَلُوا ذَلِکَ الْکَهْفَ وَ الْکَلْبَ مَعَهُمْ فَأَلْقَى اللَّهُ عَلَیْهِمُ النُّعَاسَ کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً، فَنَامُوا حَتَّى أَهْلَکَ اللَّهُ ذَلِکَ الْمَلِکَ وَ أَهْلَ مَمْلَکَتِهِ وَ ذَهَبَ ذَلِکَ الزَّمَانُ وَ جَاءَ زَمَانٌ آخَرُ وَ قَوْمٌ آخَرُونَ ثُمَّ انْتَبَهُوا فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: کَمْ نَمْنَا هَاهُنَا فَنَظَرُوا إِلَى الشَّمْسِ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَقَالُوا: نَمْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ثُمَّ قَالُوا لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ خُذْ هَذَا الْوَرِقَ وَ ادْخُلِ الْمَدِینَةَ مُتَنَکِّراً لَا یَعْرِفُوکَ فَاشْتَرِ لَنَا طَعَاماً فَإِنَّهُمْ إِنْ عَلِمُوا بِنَا وَ عَرَفُونَا یَقْتُلُونَا أَوْ یَرُدُّونَا فِی دِینِهِمْ، فَجَاءَ ذَلِکَ الرَّجُلُ فَرَأَى مَدِینَةً بِخِلَافِ الَّذِی عَهِدَهَا وَ رَأَى قَوْماً بِخِلَافِ أُولَئِکَ لَمْ یَعْرِفْهُمْ وَ لَمْ یَعْرِفُوا لُغَتَهُ وَ لَمْ یَعْرِفْ لُغَتَهُمْ، فَقَالُوا لَهُ: مَنْ أَنْتَ وَ مِنْ أَیْنَ جِئْتَ فَأَخْبَرَهُمْ فَخَرَجَ مَلِکُ تِلْکَ الْمَدِینَةِ مَعَ أَصْحَابِهِ وَ الرَّجُلُ مَعَهُمْ حَتَّى وَقَفُوا عَلَى بَابِ الْکَهْفِ وَ أَقْبَلُوا یَتَطَلَّعُونَ فِیهِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: هَؤُلَاءِ ثَلَاثَةٌ وَ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: خَمْسَةٌ وَ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: هُمْ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ حَجَبَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحِجَابٍ مِنَ الرُّعْبِ فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ یُقَدَّمُ بِالدُّخُولِ عَلَیْهِمْ غَیْرُ صَاحِبِهِمْ فَإِنَّهُ لَمَّا دَخَلَ إِلَیْهِمْ وَجَدَهُمْ خَائِفِینَ أَنْ یَکُونَ أَصْحَابُ دَقْیَانُوسَ شَعَرُوا بِهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ صَاحِبُهُمْ أَنَّهُمْ کَانُوا نَائِمِینَ هَذَا الزَّمَنَ الطَّوِیلَ وَ أَنَّهُمْ آیَةٌ لِلنَّاسِ فَبَکَوْا وَ سَأَلُوا اللَّهَ تَعَالَى أَنْ یُعِیدَهُمْ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ نَائِمِینَ کَمَا کَانُوا ثُمَّ قَالَ الْمَلِکُ یَنْبَغِی أَنْ نَبْنِیَ هَاهُنَا مَسْجِداً وَ نَزُورَهُ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ مُؤْمِنُونَ، فَلَهُمْ فِی کُلِّ سَنَةٍ نَقْلَتَانِ یَنَامُونَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ عَلَى جُنُوبِهِمُ الْیُمْنَى وَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ عَلَى جُنُوبِهِمُ الْیُسْرَى وَ الْکَلْبُ مَعَهُمْ قَدْ بَسَطَ ذِرَاعَیْهِ بِفِنَاءِ الْکَهْفِ.

داستان اصحاب کهف به نحو بسیار طولانی‌تر از امیرالمومنین ع در قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص255-262؛ التحصین لأسرار ما زاد من کتاب الیقین، (ابن‌طاوس) ص645-655؛ إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏2، ص358-365 روایت شده است.[1]

4) از رسول الله ص روایت شده است:

سه نفر بودند که به گشت و گذار در زمین مشغول بودند. یکبار در غاری در قله کوهی مشغول عبادت خداوند بودند که ناگهان صخره‌ای از بالای کوه سقوط کرد و در غار را کاملا پوشاند. به هم گفتند: به خدا سوگند از این وحشتی که بدان گرفتار آمدید رهایی نخواهید یافت مگر اینکه با خداوند رو راست باشید؛ پس بیایید آن عملی را که خالصاً برای خدا انجام داده‌اید پیش آورید.

یکی از آنها گفت: خدایا تو می‌دانی که زمانی من شیفته زنی بودم به خاطر زیبایی و خوشگلی‌اش، و مال فراوانی خرج کردم تا به او دست یابم ولی هنگامی که امکان رابطه با او برایم مهیا شد آتش جهنم را به یاد آوردم و از او فاصله گرفتم. اگر این کار من به خاطر ترس از تو بوده است این صخره را کنار بزن. پس صخره تکانی خورد تا حدی که نوری وارد غار شد.

دیگری گفت: خدایا تو می‌دانی که من عده‌ای را اجیر کردم که سهم هریک نیم درهم بود و هنگامی که کارشان به پایان رسید اجرت همگی‌شان را دادم ولی یکی از آنان گفت که من به اندازه دو نفر کار کردم و جز یک درهم کامل قبول ندارم؛ و رفت و مالش [= نیم درهمی که سهمش بود] را نزد من باقی گذاشت؛ من از آن نیم درهم بذری تهیه کردم و در زمین کاشتم و خداوند روزی فراوانی را از آن به بار نشاند و زمانی که صاحب آن نیم درهم آمد و پولش را خواست ده هزار درهم را به عنوان حقش به او دادم؛ اگر می‌دانی که من این کار را تنها از ترس تو انجام دادم این صخره را کنار بزن. پس صخره بقدری تکان خورد که دیگر همدیگر را بخوبی می‌دیدند.

آخری گفت: خدایا تو می‌دانی که یکبار پدر و مادرم خواب بودند و من برای آنها قدحی از شیر آوردم و ترسیدم که آن را بر زمین بگذارم و حشره‌ای در آن بیفتد و نیز خوش نداشتم که آنان را از خوابشان بیدار کنم که مبادا اذیت شوند؛ پس همان طور ایستادم تا بیدار شدند و آن را نوشیدند. خدایا اگر می‌دانی که آن کار را به خاطر تو انجام دادم این صخره را کنار بزن. پس صخره تکان دیگری خورد تا حدی که دیگر راه برای خروج آنها باز شد.

سپس رسول الله ص فرمود: کسی که با خدا روراست باشد نجات می‌یابد.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص263؛ المحاسن، ج‏1، ص253

الصَّدُوقُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَارِثِ البرادی عَنْ ابْنِ أَبِی أَوْفَى قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ

خَرَجَ ثَلَاثَةَ نَفَرٍ یسیحون فِی الْأَرْضِ فَبَیْنَمَا هُمْ یَعْبُدُونَ اللَّهِ فِی کَهْفِ فِی قُلَّةِ جَبَلٍ حِینَ بَدَتْ صَخْرَةٍ مِنْ أَعْلَى الْجَبَلِ حَتَّى الْتَقَیْتُ بَابُ الْکَهْفِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ یَا عِبَادَ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَا یُنْجِیکُمْ مِمَّا دهیتم فِیهِ إِلَّا أَنْ تَصَدَّقُوا عَنْ اللَّهِ فَهَلُمُّوا مَا عَمِلْتُمْ خَالِصاً لِلَّهِ فَقَالَ أَحَدُهُمْ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی طَلَبْتُ جَیِّدَةٌ لِحُسْنِهَا وَ جَمَالَهَا وَ أَعْطَیْتَ فِیهَا مَالًا ضَخْماً حَتَّى إِذَا قَدَرْتَ عَلَیْهَا وَ جَلَسْتُ مِنْهَا مَجْلِسَ الرَّجُلِ مِنَ الْمَرْأَةِ ذَکَرْتَ النَّارِ فَقُمْتُ عَنْهَا فَرَّقَا مِنْکَ فَارْفَعْ عَنَّا هَذِهِ الصَّخْرَةِ قَالَ فَانْصَدَعَتْ حَتَّى نَظَرُوا إِلَى الضَّوْءُ ثُمَّ قَالَ الْآخَرُ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی اسْتَأْجَرْتَ قَوْماً کُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ بِنِصْفِ دِرْهَمٍ فَلَمَّا فَرَغُوا أَعْطَیْتَهُمْ أُجُورِهِمْ فَقَالَ رَجُلٍ لَقَدْ عَمِلْتَ عَمِلَ رَجُلَیْنِ وَ اللَّهِ لَا آخُذُ إِلَّا دِرْهَماً ثُمَّ ذَهَبَ وَ تَرَکَ مَالِهِ عِنْدِی فبذرت بِذَلِکَ النِّصْفِ الدِّرْهَمِ فِی الْأَرْضِ فَأَخْرَجَ اللَّهِ بِهِ رِزْقاً وَ جَاءَ صَاحِبُ النِّصْفِ الدِّرْهَمِ فأراده فَدَفَعَتْ إِلَیْهِ عَشَرَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ حَقِّهِ فَإِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی إِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِکَ مَخَافَةَ مِنْکَ فَارْفَعْ عَنَّا هَذِهِ الصَّخْرَةِ قَالَ فَانْفَجَرَتْ حَتَّى نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ ثُمَّ قَالَ الْآخَرُ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنْ أَبِی وَ أُمِّی کَانَا نَائِمَیْنِ فأتیتهما بِقَصْعَةٍ مِنْ‏ لَبَنِ فَخِفْتُ أَنْ أَضَعُهُ فَیَقَعُ فِیهِ هَامَّةٍ وَ کَرِهْتُ أَنْ أنبههما مِنْ نومهما فَیَشُقُّ ذَلِکَ عَلَیْهِمَا فَلَمْ أَزَلْ بِذَلِکَ حَتَّى استیقظا فَشَرِبَا اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی فَعَلْتَ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ لِوَجْهِکَ فَارْفَعْ عَنَّا الصَّخْرَةِ فَانْفَرَجَتِ حَتَّى سَهْلِ اللَّهِ لَهُمْ الْمَخْرَجَ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ صَدَقَ اللَّهَ نَجَا.

تدبر

1) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

در آیات قبل سخن از این بود که خداوند در زمین زینتی قرار داده تا مردم را امتحان کند و این زینت را بعد از مدتی زایل خواهد ساخت. در واقع درنگ انسان در دنیا و مشغول شدنش به این زینت‌ها شبیه وضعیت اصحاب کهف است که همان گونه که آنها چند صد سال گذر زمان را چون روزی یا یک نیم‌روز قلمداد کردند انسانها در قیامت هم کل زندگی‌شان در دینا را همچون روزی یا کمتر از یک روز به حساب می‌آورند («کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» مومنون/113؛ «کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ ما یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ» أحقاف/35) (المیزان، ج13، ص245)

و با توجه به این وضعیت، که حکایت زندگی روزمره بسیاری از انسانهاست، واقعا اصحاب کهف، دیگر جای تعجب ندارد.


2) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

برای ما، اینکه عده ای به خواب روند و بعد از سیصد سال بیدار شوند آیه عجیبی است؛ اما اگر کسی چشم آیه‌بین پیدا کند می‌بیند سراسر جهان تجلی آیات خداوند است و تمامی این آیات به قدری عجیب و معجزه‌آساست که در میان آنها، این آیه جای تعجب چندانی ندارد.

به قول سهراب سپهری:

زیر بیدی بودیم

برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم

چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می‌خواهید؟

می‌شنیدیم که بهم می‌گفتند

سحر می‌داند، سحر!

https://yaahagh.com/shaaer/sohrab-sepehri


3) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

در نقل‌های متعددی آمده است که سر بریده امام حسین ع از فراز نیزه‌ها این آیه را قرائت کرد. این واقعه،

هم توسط حارث بن وکیده که از ماموران همراه کاروان بوده روایت شده (دلائل الإمامة، طبری، ص188)[2]

و هم در کوفه توسط سهل بن حبیب شهرزوری (مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج‏4، ص121-123)[3]، و زید بن ارقم (الإرشاد (للمفید)، ج‏2، ص118[4]؛ مناقب آل أبی طالب، ج‏4، ص61[5]؛ إعلام الورى بأعلام الهدى (طبرسی)، ج1، ص473[6] و کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏2، ص67 و الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص561)،

و هم در شام از منهال بن عمرو (الثاقب فی المناقب، ص333[7]؛ الخرائج و الجرائح، ج‏2، ص577[8] و الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص565 و الصراط المستقیم إلى مستحقی التقدیم، ج‏2، ص179)[9]

داستان اصحاب کهف داستان جوانانی بود که ایمان آوردند و خداوند هدایتشان را افزود و آنان را آیه‌ای برای جهانیان گرداند (کهف/13).

و اگر کسی در داستان عاشورا نیک بیندیشد می‌فهمد که در قبال داستان عاشورائیان، دیگر داستان اصحاب کهف جای تعجب ندارد.


4) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

درباره اینکه مراد از کهف، غاری در کوهی است که آن گروهی که داستانشان معروف است (حدیث3) بدان پناه بردند بین مفسران اختلافی نیست (فقط در معاصران، شخصی با نام مستعار عبدالله مستحسن، آن گروه معروف را «اصحاب رقیم» دانسته و «اصحاب کهف» را ائمه اطهار ع قلمداد نموده است (در کتاب: اصحاب کهف در آینه ولایت)، که البته دلایل وی برای چنین تطبیقی قانع‌کننده نیست، هرچند آن ادله، این احتمال را که ائمه ع ویا یاران امام زمان ع یکی از مصادیق تاویلی این آیات باشند تقویت می‌کند.)

اما در اینکه مقصود از «رقیم» چیست اختلاف نظر فراوانی از همان صدر اسلام بین مفسران وجود داشته است. این اقوال را می‌توان در یک تقسیم‌بندی اولیه در دو گروه قرار داد:

الف. دیدگاههایی که اینها را دو گروه می‌دانند؛ که مهمترینش دیدگاهی است که معتقد است رقیم حکایت آن سه نفری است که در غاری محبوس شدند و با صدق نیتشان از غار رهایی یافتند (حدیث4، که این حدیث در کتب اهل سنت نیز بسیار روایت شده است)

ب. دیدگاه هایی که علی‌رغم اختلاف در تعیین مراد از کلمه رقیم، در این نکته اتفاق نظر دارند که اصحاب کهف و رقیم یک گروهند؛ آنگاه درباره اینکه مقصود از رقیم چیست، گفته‌اند:

1. نام وادی‌ای است که این غار در آن بود. (ابن‌عباس و ضحاک)

2. اسم کوهی است که این غار در آن بود. (حسن بصری)

3. شهری که اصحاب کهف از آنجا خارج شدند (سدی و کعب)

4. لوحی از سنگ که نام آنها را بر آن نوشته و بر در غار نصب کرده بودند (سعید بن جبیر، بلخی و جبائی)

5. رقیم به معنای کتاب، و نام مکتوبی است که خداوند از آنچه در آن نوشته شده به ما خبری نداده است (ابن‌زید)

اینها اقوالی است که مرحوم طبرسی از صحابه و تابعین نقل کرده است (مجمع البیان، ج‏6، ص698).

اما اقوال دیگری هم مطرح بوده است که قرطبی (قرن7) در تفسیرش (الجامع لأحکام القرآن، ج‏10، ص356-358) [10] بدانها اشاره کرده مانند اینکه رقیم عبارت است از:

6. صخره‌ای که روی غار گذاشتند [و در غار را بستند] (سدی)

7. لوحی از سرب بوده که کافران اسم و احوالات اصحاب کهف را در آن نوشتند و در سر غار یا در خزانه مملکتی نگه داشتند (ابن‌عباس و فراء)

8. کتاب و نوشته‌ای بوده که شریعتی که از دین حضرت عیسی بدان پای‌بند بودند در آن مکتوب بوده است. (ابن‌عباس)

9. نام پول‌های آنها بوده است (قتاده)

10. سگ آنها بوده است (انس بن مالک و شعبی)

11. منظور دوات است (عکرمه)

12. آن لوح طلایی بوده که زیر دیواری بود که حضرت خضر آن را تجدید بنا کرد [در واقع مربوط به داستان بعدی این سوره است نه درباره اصحاب کهف)

13. منظور خود افراد اصحاب کهف هستند.

14. غاری است در سرزمین روم که در آنجا 21 نفر به خواب رفته و از این جهت شبیه اصحاب کهف هستند اما حکایت دیگری دارند (ضحاک)

15. اسم وادی‌ای در پایین فلسطین است که غاری در آنجا وجود دارد (غزنوی)


5) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

حکایت

در بسیاری از کتب شیعه و سنی حکایتی درباره سخن گفتن امیرالمومنین ع با اصحاب کهف آمده است که اگرچه در شرح و بسط آن اندکی اختلاف است، اما کثرت روایات تردیدی در اینکه چنین سخن گفتنی رخ داده است باقی نمی‌گذارد.

در اینجا واقعه را بر اساس یکی از کتب اهل سنت (مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی‌طالب رضی الله عنه، معروف به المناقب ابن‌المغازلی، م483، ص300[11]) که با سند متصل از انس بن مالک نقل کرده، روایت می‌کنیم و در پایان اسامی برخی دیگر از کتبی که این واقعه را نقل کرده اند ذکر خواهیم کرد.

انس بن مالک می‌گوید: به پیامبر اکرم ص بساطی [= زیراندازی] از بهندف [= اسم منطقه‌ای نزدیک بغداد کنونی] هدیه دادند. به من فرمود: انس! آن را روی زمین پهن کن. من آن را پهن کردم. سپس فرمود: آن ده نفر را جمع کن [در نقل‌های دیگر نام این ده نفر چنین است: خود انس، امیرالمومنین ع، ابوبکر، عمر، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر، طلحه، سعد و سعید؛ و در برخی نقلها به جای سعد و سعید، سلمان و ابوذر است] پس آنان را خواندم و هنگامی که وارد شدند بدانها دستور نشستن بر آن بساط را داد. سپس علی ع را صدا کرد و مدتی طولانی با او نجواکنان سخن گفت و آنگاه علی ع برگشت و دوباره روی بساط نشست و فرمود: ای باد: ما را بر خود سوار کن.

پس باد ما را برداشت و آن بساط ما را روی خود به آرامی تکان می‌داد تا اینکه [حضرت علی ع] فرمود: ای باد ما را همینجا بگذار. سپس فرمود: آیا می دانید که شما در کدامین مکانید؟

گفتیم: خیر.

فرمود: اینجا جایگاه اصحاب کهف و رقیم است. بلند شوید و بدانان سلام کنید!

پس یکی یکی بلند شدیم و به آنان سلام گفتیم اما جوابمان را ندادند. سپس علی بن ابی‌طالب ع بلند شد و گفت: سلام بر شما ای جماعت صدیقان و شهداء! آنها گفتند: و علیک السلام و رحمة الله و برکاته.

من گفتم: آنها را چه می‌شود که جواب تو را دادند اما جواب سلام ما را ندادند؟

علی ع به آنها فرمود: چه شد که جواب برادرانم را ندادید؟

گفتند: ما جماعت صدیقان و شهداء بعد از مرگ با کسی سخن نگوییم مگر با انبیاء و اوصیاء.

سپس [حضرت علی ع] فرمود: ای باد ما را بر خود سوار کن!

پس ما را بر خود سوار کرد و روی خود به آرامی تکان می‌داد تا دوباره فرمود: ای باد ما را بر زمین بگذار. پس بر زمین گذاشت و بناگاه دیدیم در «حره» [= منطقه‌ای در مدینه] هستیم؛

حضرت علی ع فرمود: بشتابیم که نماز [جماعت به امامت] پیامبر را دریابیم؛ ما هم آمدیم و رسیدیم و پیامبر در آخر رکعتش داشت این آیه را می‌خواند «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً».

عیون المعجزات (ابن عبدالوهاب، قرن5 [یا: سید مرتضی])، ص14-15[12]؛

عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص372-373؛

الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص83[13]؛

سعد السعود، ص113[14]؛

مناقب آل أبی طالب، ج‏2، ص337-338[15]؛

الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص164-166[16]؛

المناقب (للعلوی)، ص101-103؛

الثاقب فی المناقب، ص173-175[17]؛

الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص211[18]؛

‏الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏6، ص157[19]؛

الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏10، ص389

روایات مختلف این حکایت در مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج‏1، ص179-194 تا حدودی جمع شده است.


 


 

[9] . و البته در مواقف دیگر آیات دیگری هم از سر مقدس ایشان به گوش رسیده است مانند بقیه آیات سوره کهف، و یا آیه «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون‏» (شعراء/227) و آیه «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُون‏» (ابراهیم/42) و نیز آیه «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه‏» (کهف/39) (مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج‏4، ص121-137؛ بحار الأنوار، ج‏45، ص304)

 

 متن بقیه پاورقیها را را در سایت مطالعه کنید

http://yekaye.ir/al-kahf-18-9/