سفارش تبلیغ
صبا ویژن

678) سوره کهف (18) آیه96 آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّی إِذا س

بسم الله الرحمن الرحیم

678) سوره کهف (18) آیه96

 آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً

ترجمه

قطعات آهن برایم بیاورید، تا چون بین دو کوه مساوی شد، گفت: بدمید؛ تا چون آن [آهن] را [گداخته همچون] آتش گردانید، گفت: قِطر [مس گداخته یا‌ سرب مذاب] برایم بیاورید تا بر آن بریزم [شکاف‌های آن را پر کنم].

نکات ادبی

الْحَدیدِ

قبلا بیان شد که ماده «حدد» را برخی در اصل ناظر به حدّت و شدت دانسته و برخی معنای اصلی این ماده را «مرز شیء (حد و مرز) که دو چیز را از همدیگر جدا می‌کند» معرفی کرده‌اند؛ و برخی هم مدعی‌اند که اساسا این ماده در دو معنای مختلف «منع کردن» [شبیه شدت و حدت] و «طرف و انتهای شیء» [شبیه مرز] به کار رفته است؛ هرچند به نظر می‌رسد که در اغلب مشتقات این ماده هردو معنا اشراب شده باشد ...

«حدید» را از این جهت درباره آهن به کار می‌برند که سخت و مقاوم است و مانع از آن می‌شود که براحتی بتوان تغییری در آن داد. همچنین از آنجا که حد به معنای مرز هر چیز است، به لبه تیز اشیاء و به تبع آن، به شیء تیز و برنده، و بلکه به هر چیز دقیق و ظریفی هم «حدید» (جمع آن: «حداد») گفته‌اند (مثلا «بَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید» ق/22) (شبیه تیزبین در فارسی) و تعبیر «لسان حدید» (أَلْسِنَةٍ حِدادٍ) یا از این جهت تشبیه آن به تیزی و آزاری است که ایجاد می‌کند؛ یا از جهت تشبیه آن به آهن که همچون ضربه آهن (گرز آهنین) بر سر مخاطب خود فرود می‌آید و او را آزار می‌دهد.

جلسه 438 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-19/


ساوی

قبلا بیان شد که ماده «سوی» دلالت بر استقامت و اعتدال بین دو چیز می‌کند. از این ماده، کلمه «مساوی» و «متساوی» معروف است (به معنای برابری و هم‌اندازه بودن) که اولی در قرآن، هم به صورت فعل (ساوی، کهف/96) و هم به صورت مصدر (سواء، آل‌عمران/64) به کار رفته است.

کلمه «تسویه» (که «سوّی» ماضی همین صیغه است) به معنای برابر و یکسان قرار دادن اجزای یک شیء است؛ و برخی معتقدند که در ماده «سو‌ی» دو مفهوم «بینابین بودن» (توسط) و «اعتدال» لحاظ شده است و «تسویه» نیز یعنی رعایت حد وسط و اعتدال.

جلسه 134 http://yekaye.ir/ash-shams-091-07/

الصَّدَفَیْنِ

از ماده «صدف»، کلمه «صدف» (صدف دریا) معروف است؛ و برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت بر میل و سوگیری دارد که وقتی با حرف «عن» متعدی می‌شود به معنای اعراض و رویگردانی شدید از چیزی می‌باشد (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها؛ أنعام/157) و به هر طرف کوه «صَدَف» گفته می‌شود از این رو که به یکی از دو جهت متمایل است؛ و بر همین اساس وجه تسمیه صدف هم انحنایی است که روی آن هست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص478[1]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص339)

اما برخی بر این باورند که اصل این ماده به معنای تلاقی و برخورد از کنار است؛ همان گونه که کلمه «مواجهه» به معنای برخورد از روبرو می‌باشد؛ و به همین جهت است که به کناره و دامنه کوه گفته می‌شود؛ و البته وقتی با حرف «عن» متعدی می‌شود به معنای اعراض و رویگردان شدن است اما تفاوتش با اعراض در همین است که که گویی از کنار آن رد می‌شود؛ و این لطافت معنایی آن در کاربردهای قرآنی‌ای مانند (انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ، انعام/46؛ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِی الَّذینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ؛ انعام/157) را نشان می دهد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص213)

و به نظر می‌رسد که این تحلیل اخیر با کاربردهای کلماتی مانند تصادف و صُدفه (= برخورد اتفاقی و حساب نشده) سازگارتر است.

این ماده جمعا همین 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مقصود از « الصَّدَفَیْنِ: دو صدف» در این آیه، یا دو طرف یک کوه است، از این جهت که در امتداد همیدکرند و با هم تلاقی پیدا می‌کنند؛ یا اشاره به دو کوه است که هر یک از دیگری انحراف و اعراض پیدا کرده ویا از این جهت که هر یک یک طرفشان با دیگری تلاقی پیدا کرده [و دره‌ای پدید آمده است] ( مجمع البیان، ج‏6، ص763[2]؛ المیزان، ج13، ص364[3])

أُفْرِغْ

ماده «فرغ» در اصل بر خالی بودن و گشایش در امور دلالت می‌کند و فَراغ [در فارسی: فراغت]، نقطه مقابل مشغول بودن است. (فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ؛ انشراح/7) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص493؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص632) و البته وقتی در مورد خداوند به کار می‌رود (سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ‏؛ الرحمن/31) - چون می‌دانیم که پرداختن به چیزی خدا را از پرداختن به چیز دیگر مشغول نمی‌کند (لا یَشغَلُه شأنٌ عن شأن) - یا به معنای مجازی است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص493) و یا به معنای توجه اکید است که گویی چنان به شما می‌پردازد که به چیز دیگری نمی‌پردازد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص68)

از این باب، کلمه «مَفْرَغ» [= وسیله گشاد و خالی] به معنای دَلوی است که از آن آب می‌ریزند؛ و به این مناسبت تعبیر  «أفرَغَ الماءَ» به معنای «آب را ریخت» به کار می‌رود (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص493) و ظاهرا این کلمه کم‌کم نه‌تنها در مورد هر گونه ریختن مایعات به کار رفته است (أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً؛ کهف/96)، بلکه به طور استعاری، در امور غیر مادی هم به کار رفته است  (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً، بقره/250؛ اعراف/126)[4] (مفردات ألفاظ القرآن، ص632)

«فارغ»‌ به کسی می‌گویند که از مشغولیتی رها شده، و کاربرد این در آیه (وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً؛ قصص/10) بدان معناست که دل مادر حضرت موسی ع از هر گونه خوف و اضطراب و نگرانی‌ای که در چنان شرایطی در دل مادر می‌ریزد خالی شد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص68)، و یا اینکه از هر چیزی جز از یاد فرزندش خالی شد، که عبارت بعدیش (إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها) موید این معناست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص632)

ماده «فرغ» جمعاً 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

قِطْراً

ماده «قطر» در معانی متعددی به کار می‌رود، از «قُطر» (در هندسه) گرفته تا «قطره» باران و «قِطر» به معنای مسِ [یا آهن یا هر فلز] گداخته و «قَطار» (پشت سر هم ردیف شدن چیزهایی از یک سنخ) و «أقطار» به معنای جوانب و نواحی (جمعِ قُطر) (إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، الرحمن/33؛ وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها، أحزاب/14). با توجه به چنین تنوعی، برخی از اینکه این معانی را به معنای واحدی برگردانند اظهار عجز کرده‌اند؛ و حداکثر برخی از اینها را در معنای «پشت سر هم بودن» مشترک دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص105-106) اما برخی دیگر معنای مشترک در همه کاربردهای این ماده را «پشت سر هم آمدن قطعاتی محدود و جدا شدن اجزاء از کل» دانسته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص289؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص677) و مس [یا آهن یا سرب] مذاب را هم از این جهت «قِطر» گفته‌اند همچون قطرات آب پشت سر هم سرازیر می‌شود (مجمع البیان، ج‏6، ص762)[5]

ماده «قطر» جمعا 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت

«آتُونِی» دوبار در این آیه آمده است،

در اغلب قرائتها این کلمه به همین صورت (فعل امر باب افعال، در اصل: اَئتونی: به من بدهید) قرائت شده، اما

در مورد اول تنها در روایت شعبه از عاصم (از قراء سبعه اهل کوفه) به صورت «ایتونی» (فعل امر ثلاثی مجرد، در اصل: اِئتونی، به معنای «جیئونی»: نزد من بیایید، که همزه ابتدایی آن همزه وصل محسوب می‌شود و در وصل می‌افتد) قرائت شده؛

ولی در مورد دوم، علاوه بر وی، حمزه (از قراء عشره) و برخی قرائتهای کمتر مشهور (اعمش و طلحه) نیز این‌چنین قرائت کرده‌اند. لازم به ذکر است که در این قرائت، چون غالبا «ائتونی» به کلمه قبل (قال) متصل می‌شود، همزه وصل آن ساقط می‌شود و به صورت «قالَ ائْتونی» قرائت می‌شود.

«زبر» را عموما به صورت »«زُبَر» ‌قرائت کرده اند اما در یکی از قرائات اربعه عشر (حسن) به صورت «زُبُر» قرائت شده است.

الصّدفَیْنِ» چند گونه قرائت شده است: مشهورتر آنها قرائت به صورت «الصَّدَفَیْنِ» و «الصُّدُفَیْنِ» است؛ اما به صورت «الصُّدْفَیْنِ» و «الصَّدْفَیْنِ» و «الصُّدَفَیْنِ» و «الصَّدُفَیْنِ» هم قرائت شده است.

مجمع البیان، ج‏6، ص759[6]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص227[7]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص303

حدیث

1) قبلا (جلسه 668، حدیث1) روایتی از امام صادق ع در شرح این آیات گذشت. در ادامه آن روایت آمده است:

پس ذوالقرنین دری از مس و آهن و قیر و قطران (مس یا برنج گداخته) بین آنها قرار داد و برای خروج آنان مانعی ایجاد کرد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص41

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ [ابْنِ‏] أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع ...

فَجَعَلَ ذُو الْقَرْنَیْنِ بَیْنَهُمْ بَاباً مِنْ نُحَاسٍ وَ حَدِیدٍ وَ زِفْتٍ وَ قَطِرَانٍ. فَحَالَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْخُرُوج‏.


2) در روایتی از امیرالمومنین درباره ذوالقرنین سوال می‌شود. ایشان در فرازی از توضیح خود می‌فرمایند:

پس ذوالقرنین گفت «آنچه پروردگارم به من در آن تمکّن بخشیده، بهتر است؛ پس با نیرویی مرا یاری کنید، میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم. قطعات آهن برایم بیاورید» به آنها دستور داد که برایش آهن بیاورند و آوردند و آن را «بین الصدفین» یعنی بین دو کوه قرار داد تا اینکه بین آن دو را یکسان کرد، سپس بدانها دستور داد که آتش بیاورند، پس آوردند و آن را زیر آهن دمیدند تا حدی که آهن همان آتش [گداخته] گردید؛ سپس «قِطر» که همان «صُفر» [مس زرد، برنج] است بر روی آن ریخت تا آن را کاملا مسدود کرد و این همان است که فرمود « تا چون بین میان دو کوه مساوی شد، گفت: بدمید؛ تا چون آن را آتش گردانید» تا آنجا که فرمود «نقبی در آن نتوانستند» (آیه97).

تفسیر القمی، ج‏2، ص41

سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ نَبِیّاً کَانَ أَمْ مَلَکاً فَقَالَ: ...

 فَقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ «ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوهُ بِالْحَدِیدِ فَأَتَوْا بِهِ فَوَضَعَهُ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ یَعْنِی بَیْنَ الْجَبَلَیْنِ حَتَّى سَوَّى بَیْنَهُمَا ثُمَّ أَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوا بِالنَّارِ فَأَتَوْا بِهَا فَنَفَخُوا [فأشعلوا] تَحْتَ الْحَدِیدِ حَتَّى صَارَ [الحدید] مِثْلَ النَّارِ ثُمَّ صَبَّ عَلَیْهِ الْقِطْرَ وَ هُوَ الصُّفْرُ حَتَّى سَدَّهُ وَ هُوَ قَوْلُهُ حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» إِلَى قَوْلِهِ «نَقْبا».


3) در جلسه قبل (حدیث1) روایتی از امیرالمومنین ع درباره سد ذوالقرنین گذشت. در ادامه آن آمده است:

«قطعات آهن بیاورید» فرمود: پس برایش کوه [= معدن] آهنی را حفر کردند و آنها را به صورت خشت درآوردند و او در بین آن دو کوه آنها را روی هم گذاشت و ذوالقرنین اولین کسی بود که «ردم» [سد مستحکم و عظیم] ای بر زمبن بنا کرد؛ سپس هیزم گردآوردند و آتش در آن انداختند و دمنده‌هایی را در آنجا قرار دادند و بر آن دمیدند تا ذوب شد؛ گفت: برایم «قِطر»‌بیاورید و آن همان مس قرمز است؛ پس برایش کوهی [= معدنی] از مس حفر کردند و آن را بر روی آهن ریخت و همراه با آن ذوب کرد و بدان مخلوط نمود، و می‌فرماید «پس نه توانستند از آن بالا روند و نه توان رخنه در آن را داشتند.» یعنی یأجوج و مأجوج؛ «گفت این رحمتی از جانب پروردگارم است؛ پس چون وعده پروردگارم بیاید آن را در هم می‌شکند و وعده پروردگارم حق بوده است.»

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص343

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع ... إِلَى قَوْلِهِ «زُبَرَ الْحَدِیدِ» قَالَ فَاحْتُفِرَ لَهُ جَبَلُ حَدِیدٍ فَقَلَعُوا لَهُ أَمْثَالَ اللَّبِنِ فَطَرَحَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فِیمَا بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ وَ کَانَ ذُو الْقَرْنَیْنِ هُوَ أَوَّلَ مَنْ بَنَى رَدْماً عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ جَمَعَ عَلَیْهِ الْحَطَبَ وَ أَلْهَبَ فِیهِ النَّارَ وَ وَضَعَ عَلَیْهِ الْمَنَافِیخَ فَنَفَخُوا عَلَیْهِ فَلَمَّا ذَابَ قَالَ آتُونِی بِقِطْرٍ وَ هُوَ الْمِسُّ الْأَحْمَرُ قَالَ فَاحْتَفَرُوا لَهُ جَبَلًا مِنْ مِسٍّ فَطَرَحُوهُ عَلَى الْحَدِیدِ فَذَابَ مَعَهُ وَ اخْتَلَطَ بِهِ قَالَ «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» یَعْنِی یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا».

تدبر

1) «آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً»

در این کلام عباراتی بیان، و عباراتی حذف شده است. می‌توان گفت متن گفتگو چنین بوده است:

[ذوالقرنین گفت] قطعات آهن برایم بیاورید، [آنها قطعات آهن را آوردند و در بین آن دو کوه را با قطعات آهن پر کردند] تا چون بین دو کوه مساوی شد، گفت: [آتش تهیه کنید و در این آهن‌ها] بدمید؛ آنان چنین کردند] تا چون آن [آهن] را [گداخته همچون] آتش گردانید، گفت: [قِطر: مس گداخته یا‌ سرب مذاب] برایم بیاورید تا قِطری بر آن بریزم و شکافش را با آن پر کنم. [و آنان آوردند و به طور کامل شکاف‌های آن پر شد و سدی کاملا مستحکم ساخته شد.]

برای تامل بیشتر

اما، اگر منظور همین توضیح فوق است،

الف. چرا این اندازه عبارات را حذف کرده و برعهده خواننده گذاشته است؟

ب. چرا در همین مواردی هم که آورده از تعبیر غیرمتعارفی برای رساندن مقصود استفاده کرده، مثلا:

ب.1. چرا از تعبیر «ساوی» (مساوی کرد) استفاده کرد، نه مثلا «مَلَأ» (پر کرد)؟

ب.2. چرا با توجه به وجود رواج تعبیر «جبل: کوه» در قرآن، برای اشاره به دو کوه از تعبیر «صدفین» استفاده کرد؟

ب.3. چرا حاصل دمیدن را «آتش گرداندن» خواند نه «مذاب شدن»؟

ب.4. چرا به جای اینکه بسادگی بفرماید «آتُونی‏ قِطْراً أُفْرِغْ عَلَیْهِ: قِطری برایم بیاورید تا روی آن بریزم» فرمود «آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً: برایم بیاورید تا قِطری روی آن بریزم»؟


2) «آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً»

قطعات آهن برایم بیاورید؛

تا چون بین میان دو کوه مساوی شد، گفت: بدمید؛

تا چون آن را آتش گردانید، گفت: برایم بیاورید تا قِطری [مس مذابی] بر آن بریزم.

برای تامل بیشتر

با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایت است، چرا در این آیه جزئیات مراحل ساخت سد به این تفصیل بیان شده است؟

آیا نمی‌توان نتیجه گرفت که این گونه امور هم به نحوی به هدایت انسان مرتبط است؟


3) «آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً»

در این آیه جزئیات مراحل ساخت سد به تفصیل بیان شده است. در آیات قبل (و نیز در آیه بعد) نکاتی وجود دارد که این احتمال را تقویت می‌کند که منظور از این سد صرفا یک سد مادی نباشد. اما

آیا این تعابیر جزیی ناظر به مراحل فیزیکی ساخت سد، نافی آن برداشت‌ها نیست؟

برای تامل بیشتر

آیا می‌توان به این نتیجه رسید که -بویژه با سوالاتی بی‌جوابی که در تدبر 1 مطرح شد - احتمالا در این حکایت، هم ساخت یک سد مادی مد نظر بوده و هم بیان یک حقیقت معنوی؟

اگر چنین است، مقصود از آن بیان معنوی چیست؟ به تعبیر دیگر، تعابیری مانند زُبر حدید، مساوی کردن، صدفین، نفخ، نار، افراغ، قطر، بر چه معانی کنایی‌ای ممکن است مشتمل باشند؟

 

 


[1] . صَدَفَ عنه: أعرض إعراضا شدیدا یجری مجرى الصَّدَفِ، أی: المیل فی أرجل البعیر، أو فی الصّلابة کَصَدَفِ الجبل أی: جانبه، أو الصَّدَفِ الذی یخرج من البحر.

[2] . قال الأزهری: یقال لجانبی الجبل صدفان لتصادفهما أی تحاذیهما و تلاقیهما و قیل هما جبلان کل واحد منهما منعدل عن الآخر کأنه قد صدف عنه

[3] . و الصَّدَفَیْنِ تثنیة الصدف و هو أحد جانبی الجبل ذکر بعضهم أنه لا یقال إلا إذا کان هناک جبل آخر یوازیه بجانبه فهو من الأسماء المتضائفة کالزوج و الضعف و غیره.

[4] . البته مرحوم مصطفوی در التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص68 توضیح دیگری برای این ارائه داده‌اند:

«رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ‏» الإِفْرَاغُ هو التخلیة، و استعماله بحرف على: یدلّ على تخلیة شی‏ء مستولیا علیه، و هذا أبلغ تعبیر فی مقام طلب الصبر، و دعاء له حتّى یعطیه اللَّه تعالى صبرا یستولى بوجوده و ظاهره و باطنه. و نتیجة هذا الصبر هو التثبّت و الاستقامة و تحقّق الایمان.

و الآیة الاولى (وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا): فی مقام المبارزة و المحاربة، و یناسبه التثبّت و النصر.

و الثانیة (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ‏ .... رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِین‏): فی مقام الاعتقاد و الایمان و الکفر، و یناسبه حسن الختام. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص69)

[5] . قال أبو عبیدة: القطر الحدید المذاب و أنشد: (حسام کلون الملح صاف حدیدة / جراز من أقطار الحدید المنعت‏) و أصله من القطر لأن الرصاص و الحدید إذا أذیب قطر کما یقطر الماء

[6] . قرأ حمزة و یحیى عن أبی بکر قال «ایتونی» بالوصل أیضا و الباقون «آتُونِی» بقطع الألف فی الحرفین

و قرأ أهل المدینة و الکوفة غیر أبی بکر «بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» بفتح الصاد و الدال و قرأ الباقون بضم الصاد و الدال غیر أبی بکر فإنه قرأ بضم الصاد و سکون الدال

[7] . قرأ الجمهور آتُونِی. و قرأ أبو بکر عن عاصم ائتونی أی جیئونی.

و قرأ الجمهور زُبَرَ بفتح الباء و الحسن بضمها،

و قرأ الجمهور ساوى‏ و قتادة سوّى، و ابن أبی أمیة عن أبی بکر عن عاصم سووی مبنیا للمفعول.

و قرأ ابن کثیر و أبو عمرو و ابن عامر و الزهری و مجاهد و الحسن الصُّدُفَیْنِ بضم الصاد و الدال، و أبو بکر و ابن محیصن و أبو رجاء و أبو عبد الرحمن کذلک إلّا أنه سکن الدال و باقی السبعة و أبو جعفر و شیبة و حمید و طلحة و ابن أبی لیلى و جماعة عن یعقوب و خلف فی اختیاره و أبو عبید و ابن سعدان بفتحهما، و ابن جندب بالفتح و إسکان الدال، و رویت عن قتادة. و قرأ الماجشون بالفتح و ضم الدال. و قرأ قتادة و أبان عن عاصم بضم الصاد و فتح الدال.

و قرأ الجمهور قال آتُونِی أی أعطونی. و قرأ الأعمش و طلحة و حمزة و أبو بکر بخلاف عنه قال: ائتونی أی جیئونی.