1088) سوره عبس (80) آیه 3 وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى
وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى
25 ذیالحجه 1444 23/4/1402
ترجمه
و چه چیزی آگاهت کند [= از کجا میدانی/ چگونه ممکن است بدانی/ تو چه میدانی] که شاید او پاکی پیشه کند؛
اختلاف قرائت
یَزَّکَّى[1]
نکات ادبی
ما یُدْریکَ
قبلا بیان شد که «ما» «اسم استفهام»؛ و از این رو، جمله، جمله اسمیه است.
«یدری» از ریشه «دری» (مصدر معروفش: درایه) به معنای «علم» میباشد؛ و چون به باب إفعال رفته، متعدی، و به معنای «أعلم» (آگاه کرد، مطلع کرد) شده است، پس ترکیب «ما یُدْریکَ» به معنای «أَیُّ شیء یُعْلِمُک: چه چیزی تو را آگاه میکند» است، به معنای چه چیزی میتواند تو را آگاه کند.
بسیاری از مترجمان ترکیب «ما یُدْریکَ» را به صورت «چه میدانی» ترجمه کردهاند، که ترجمه دقیقی نیست و این عبارت، ترجمه «ما تَدری» است؛ مگر اینکه کاربرد مجازی آن در فارسی مد نظر باشد. همچنین فعل «یُدری» از افعال دو مفعولی است و به لحاظ نحوی، ضمیر «ک» مفعول اول، و جمله «لَعَلَّهُ یَزَّکَّى» در مقام مفعول دوم برای آن میباشد (إعراب القرآن و بیانه، ج10، ص375).
درباره اینکه «دری» با «علم» چه تفاوتی دارد، دیدگاههای مختلفی ابراز شده است. برخی گفتهاند تفاوتی ندارند، برخی اولی را اخص از دومی دانستهاند و برخی اولی را در جایی دانستهاند که قبلش شکی بوده باشد. برخی بر این باورند که «دری» معرفتی است که با نوعی تدبیر حاصل میشود؛ و برخی دیگر معتقدند که اتفاقا معرفتی است که با تحصیل و تهیه مقدمات حاصل نمیشود، بلکه از راهی غیر عادی حاصل میشود. برخی هم این گونه توضیح دادهاند که کلمه «درایه» چون بر وزن «فعاله» است و دلالت بر نوعی شمول و احاطه میکند (همانند کلمه عمامه) پس درایه در مورد شناختی به کار میرود که عالِم از همه وجوه به معلوم علم داشته باشد. البته با توجه به اینکه همگان معترفند که این ماده در مورد خداوند به کار نمیرود، حتی اگر این نظر آخر درست باشد، باز باید حداقل یکی از وجوه قبلی (مانند گذر از فرایند شک، احتیاج به تدبیر، حصول از راهی غیر عادی) نیز در این ماده لحاظ شده باشد.
ضمنا به لحاظ بلاغی، تعبیر «ما أَدْراکَ» و مشابهات آن دلالت بر عظیم شمردن مطلبی دارد که بعدش میآید.
جلسه98 http://yekaye.ir/al-qadr-097-02/
همچنین در گذشته به این نکته نیز اشاره شد که یک احتمال ضعیف در این ترکیب آن است که «ما»را «ما نافیه» (و جمله را جمله فعلیه) بدانیم که در این صورت معنای این عبارت چنین میشود «البته کسی تو را از آن آگاه نکرده است» (تفسیر عاملی، ج7، ص190). البته در میان کسانی که درباره إعراب این کلمه سخن گفتهاند، چنین تحلیلی یافت نشد، تنها ابوحیان در جایی اشارهای به این معنا کرده، آن هم نه در مقام إعراب، بلکه بعد از اینکه «ما» را «ما استفهام» و مبتدا و عبارت را به معنای «أیُّ شیءیدریک بها: چه چیزی تو را بدان آگاه میکند» معرفی کرده، گفته است: «و معنای آن نفی است؛ یعنی احدی تو را بدان آگاه نمیکند» (البحر المحیط، ج8، ص507)؛ که البته احتمالا مقصود وی در اینجا هم صرفا استفهام انکاری بودن جمله باشد، که جوابش نفی است، نه «ما»ی نافیه.
جلسه 551 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-63/
نکته بلاغی
بنا بر هر دو روایت شیعی و سنی از این ماجرا، تغییر خطابی که در این آیه رخ داده است از باب صنعت التفات است:
- بر مبنای روایت شیعی از واقعه، دو آیه قبل ناظر به شخص دیگری بوده، و الان از همان شخص با تعبیر خطاب یاد میشود (تفسیر کنز الدقائق، ج14، ص133[2]) که اثرش در شنونده جدیتر شود؛ و این در فارسی هم رواج دارد؛ مثلا کسی واقعهای را برای شخص ثالثی این طور حکایت میکند: «فلان کس این طور رانندگی کرد و تصادف کرد؛ مگر من بهت نگفتم این طور رانندگی نکن».
- اما بر مبنای روایت سنی از این واقعه، این را دو گونه کاملا ضد هم تفسیر کردهاند:
برخی که خواستهاند جانب حرمت پیامبر ص را رعایت کنند، گفتهاند این التفات از این باب است که خداوند ابتدا به خاطر احترام و تعظیم شخص پیامبر ص مطلب اول (که نوعی نکوهش است) را با ضمیر غایب آورد، سپس ادامه مطلب را از باب تأنیس (= انس گرفتن) به صورت خطاب به خود ایشان آورد (الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج19، ص213[3])؛
البته برخی توضیح دادهاند که این توجیه (که این از باب احترام به ایشان بوده) با مذمتهای شدیدی که در آیه 5 به بعد آورد سازگار نیست (المیزان، ج20، ص200[4])؛ و در میان اهل سنت هم کسانی که خواستهاند ظهور عادی لفظ را مورد تاکید قرار دهند گفتهاند اینکه ابتدا به صورت غایب آورد و سپس یکدفعه لحن را به صورت مخاطب قرار داد دلالت بر شدت مواخذه دارد، همانند کسی که به مردم از دست جنایتکاری گلایه میکند، یکدفعه رو به خود جنایتکار میکند و او را مورد توبیخ قرار میدهد (الکشاف، ج4، ص701[5])؛ که همین توضیح نیز نشان میدهد وضعیت بلاغی آیه با روایت شیعی از واقعه (که واقعا اینجا توبیخ شدیدی رخ داده، اما مخاطب توبیخ شخص پیامبر ص نبوده است) سازگارتر است؛ یعنی ابتدا خداوند دارد واقعه را به پیامبرش میگوید بعد یکدفعه خطاب را برمیگرداند و کسی که عامل بوده را مورد سرزنش مستقیم قرار میدهد. البته در تدبر 1 گزینه سومی نیز مطرح خواهد شد که چگونه میتوان بین این دو نکته (که آیات 1 و 5تا10 درباره پیامبر ص نباشد اما آیات 3و4 درباره ایشان باشد) جمع کرد که در این صورت، دیگر صنعت التفات در اینجا رخ نداده است.
یَزَّکَّى
ماده «زکو»[6] (که برخی شاید آن را «زکی» بدانند[7]) دلالت میکند بر نمو و زیادت، که برخی معنای طهارت را هم در آن دخیل دانستهاند (معجم مقاییس اللغة، ج3، ص17[8])، و به تعبیر دیگر، نمو و زیادتی که حاصل برکت الهی باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص380)؛ ویا به تعبیر سوم،. زیاد شدن چیزی در ذات خود به نحوی که نوعا خوب باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص907[9]).
اگرچه این ماده در قرآن به صورت فعل ثلاثی مجرد نیز به کار رفته: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (نور/21) که به معنای حصول حالت طهارت و زیادت بابرکت در وجود انسان است؛ اما کاربرد آن در باب تفعیل (تزکیه) بسیار رایج است؛ چنانکه در ادامه همین آیه آمده است: «وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ».
وقتی به باب تفعیل میرود متعدی میشود و دلالت بر اقدام به رشد دادن و پاک کردن دیگری: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِم» (توبه/103)، یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ (بقره/151)، یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ (بقره/129)، یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ (آل عمران/164؛ جمعه/2)، إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (بقره/174)، إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (آل عمران/77)، که این دیگری میتوان نفس خود شخص باشد، یعنی تطهیر نفس از آلودگیهای نفسانی: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها» (شمس/9). البته گاه این ترکیب وقتی درباره خویش به کار میرود در معنای مذموم است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» (نساء/49) یا «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى» (نجم/32)، که فرق این حالت و حالت قبلی را این دانستهاند که اولی اقدام عملی برای پاک کردن خویش است و دومی ادعای زبانی بر این امر [یعنی خودستایی و خود را از آلودگیها منزه دیدن (مفردات ألفاظ القرآن، ص380) و با توجه به اینکه باب تفعیل گاه برای «نسبت دادن فعل به کسی» به کار میرود، برخی یک معنای محتمل برای این کلمه [در این معنای مذموم] را «نسبت دادن به پاکی و طهارت» دانستهاند (المصباح المنیر، ج1، ص254[10])، که شاید بر همین اساس این احتمال برای این کاربرد مطرح شده که انسان باید همه امور خوب را از خدا ببیند و وقتی این پاک کردن را از خود ببیند و بداند مورد مذمت واقع میشود، که برخی از احادیث هم موید این معناست (مجمع البحرین، ج1، ص203- 204[11]).
همچنین در تفاوت تطهیر و تزکیه و تهذیب گفتهاند: تطهیر ناظر به حصول طهارت (در مقابل پلیدی) است، تزکیه ناظر به پاک کردن و خارج کردن آنچه پاک کردنش لازم است، و تهذیب ناظر به جهت صلاح و خلوصی است که حاصل میشود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم4، ص337).
اگرچه در روایات و کلام عرب، کلمه «تزکیه» به عنوان مصدر باب تفعیل فراوان به کار رفته، اما در قرآن کریم این کلمه به کار نرفته است و در عوض مصدر دیگر باب تفعیل یعنی «زکاة» استفاده شده است، مانند: «وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً» (مریم/13) که آن را به معنای «تزکیة له» دانستهاند، هرچند برخی گفتهاند که کلمه «زکات» اسمی است که در این موارد در جایگاه مصدر به کار رفته است (تهذیب اللغة، ج10، ص175[12]). در هر صورت، کلمه «زکات» در کنار «صلات» در قرآن کریم بارها (26 مورد) به کار رفته و دربارهاش توضیح دادهاند که «زکات» به آنچه از حق الله که انسان [از اموال خود] برای فقرا بیرون میآورد، گفته میشود و بدین جهت نامیده شده زیرا با این اقدام امید برکت ویا امید تزکیه نفس دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص381). در اینجا خوب است اشاره شود که کاربرد اصطلاحی دو کلمه زکات و صدقه در عرف متشرعه با کاربرد قرآنی آن تفاوت میکند. در عرف متشرعه زکات را برای موارد خاصی که در شرع به طور خاص واجب شده استفاده میکنند و صدقه را برای انفاقهای مستحب، اما در قرآن کلمه «زکات» نهتنها برای عموم انفاقهای مالی: «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُریدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُون» (روم/39)، بلکه حتی هر چیزی که یک نحوه زیادت و حسن و رشدی را به ارمغان بیاورد به کار رفته است مانند: «فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً» (کهف/81)؛ و برای زکات به معنای خاص فقهی از کلمه «صدقه» استفاده شده: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها» (توبه/103)، و البته کلمه «صدقه» برای انفاقهای مالی دیگر هم به کار رفته است: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ» (بقره/196)، «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذىً» (263)، «إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً» (مجادله/12)، که درباره کلمه «صدقه» قبلا به تفصیل بحث شد (جلسه 929 http://yekaye.ir/an-nesa-4-4/).
البته برای معنای ممدوح «زکاء» ناظر به خویش، این ماده در قرآن غالبا به باب تفعل رفته است: «الَّذی یُؤْتی مالَهُ یَتَزَکَّى» (لیل/18)، «جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» (طه/76)، «وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصیرُ» (فاطر/18)، «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى» (نازعات/18)، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى» (اعلی/14)، که با توجه به اینکه باب تفعل دلالت بر قبول فعل میکند، میتواند موید تفاوتی باشد که در خصوص معنای ممدوح و مذموم تزکیه خویش اشاره کردیم، یعنی جایی که واقعا شخص اقدام به تزکیه خویش کرده است این تعبیر معنای ممدوحی دارد؛ و آن حالت مذموم جایی است که فقط ادعا مطرح است. لازم به ذکر است در این باب گاه حرف «ت» در حرف «ز» ادغام شده و به صورت «یَزَّکَّى» آمده است: «وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى ... وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى» (عبس/3 و 7)
از دیگر کلمات استفاده شده از این ماده در قرآن کاربرد آن بر وزن «فعیل» و به صورت صیغه مبالغه (زَکِیّ، زَکِیَّة) است: «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ» (کهف/74) «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا» (مریم/19)، که به معنای شخص پاک و متقی (کتاب العین، ج5، ص394[13])، یا کسی است به او پاکی نسبت داده میشود (المصباح المنیر، ج1، ص254[14])، مفسران اغلب این کلمه را به معنای «کسی که گناهی ندارد» (بیگناه) دانستهاند؛ و قبلا ذیل آیه سوره کهف اشاره شد که این کلمه به دو صورت «زَکِیَّةً» و «زاکِیَةً» قرائت شده است. از کسائی نقل شده که معنای این دو تفاوتی ندارد؛ اما از ثعلب نقل شده که کلمه «زَکِیَّةً» بلیغتر است (چون معنای اسم فاعل را در صیغه مبالغه میرساند در حالی که «زاکِیَةً» صرفاً اسم فاعل است)؛ و از ابوعمر نیز نقل شده که «زاکِیَةً» کسی است که گناه نکرده، اما «زَکِیَّةً» کسی است که گناه کرده و سپس توبه کرده است؛ و برخی هم بر این باورند که «زاکِیَةً» بیشتر در مورد طهارت بدن به کار میرود و «زَکِیَّةً» در مورد طهارت معنوی از گناه (مجمع البیان، ج6، ص747[15]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج11، ص21[16]؛ البحر المحیط، ج7، ص208[17]) و طبیعی است که استفاده از کلمه «زکات» در پاسخ حضرت خضر (فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً؛ کهف/81)، نسبتی با معنایی که حضرت موسی ع به کار برد، داشته باشد.
این ماده همچنان به صورت افعل تفضیل هم در قرآن کریم به کار رفته است: «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» (کهف/19)، و در این فضا، مصادیق اموری که میتواند بیش از امور دیگر مایه زیادتی و رشدی در انسان شود جالب توجه است: «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِر ذلِکُمْ أَزْکى لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقره/232)، «فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى لَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ» (نور/28) «قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» (نور/30).
ماده «زکو» و مشتقات آن، 59 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
شأن نزول
به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.
حدیث
1) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:
کمککنندهترینِ اشیاء برای تزکیه عقل، آموزش است.
عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص122؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص43
أَعْوَنُ الْأَشْیَاءِ عَلَى تَزْکِیَةِ الْعَقْلِ التَّعْلِیمُ.
2) از امام هادی ع روایت شده است که در فرازی از زیارتی که تعلیم دادند و امروزه به عنوان زیارت جامعه کبیره معروف است، فرمودند:
و صلوات فرستادن ما بر شما و آنچه از ولایت شما را که خداوند به ما داد موجب پاک شدن آفرینش ما و طهارت جان ما و تزکیه ما قرار داد...
من لا یحضره الفقیه، ج2، ص613
رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ النَّخَعِیُّ قَالَ قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع ... قال:
وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِکُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا ...
3) دعایی را شیخ طوسی و مرحوم طبرسی از معصومین روایت کردهاند که به دعای سرّ معروف است و ظاهرا حدیث قدسی است. در فرازی از این دعا آمده است:
ای محمد! هرکس از امت تو میخواهد من نمازش را چند برابر بالا ببرم، بعد از هر نمازی که بر او واجب کردهام در حالی که دستهایش را بلند کرده این را بگوید:
ای آشکار کننده اسرار! و ای نمایان کننده مخفیها؛ و ای قراردهنده احکام، و ای پدید آورنده انعام [=چارپایان]، و ای واجب کننده طاعت و الزام کننده دین [/ الزام کننده به جماعت] و زمینه ساز تعبد؛ به حق هر تزکیه [= پاک و طاهر نمودن] هر نمازی که تو آن را تزکیه [= پاک و طاهر] نمودی و به حق هرکسی که آن نماز را برای او تزکیه نمودی و به حق هرکسی که بدان وسیله او را تزکیه نمودی از تو میخواهم که این نماز مرا طهارتبخش [= زاکیه] و مورد قبول به قبول خاصی از جانب خویش قرار بده و با آن دین مرا پاک و طاهر گردان و به قلبم نیک مراقبت کردن از آن را الهام فرا، تا جایی که مرا از اهل آن، که آنان را به خشوع در آن توصیف فرمودی، قرار دهی؛ تو ولیّ حمد بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و حمد بتمامه از آن توست با هر حمدی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ توحید بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و توحید بتمامه از آن توست با هر توحیدی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تهلیل [= لا اله الا الله گفتن] بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تهلیل بتمامه از آن توست با هر تهلیلی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تسبیح بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تسبیح بتمامه از آن توست با هر تسبیحی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تکبیر بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تکبیر بتمامه از آن توست با هر تکبیری که خودت ولیّ آن هستی؛ خدایا به من عطف توجه کن در این نمازم که آن را این چنین پاک و مقبول رفعت دادی، که همانا تو شنوای دانایی.
[پس اگر اینها را بگوید نمازش چندبرابر در لوح محفوظ بالا رود.]
مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص236؛ مکارم الأخلاق (طبرسی)، ص285[18]
وَ مِنْ دُعَاءِ السِّرِّ:
یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَرَادَ مِنْ أُمَّتِکَ رَفْعَ [/أَنْ أَرْفَعَ] صَلَاتِهِ مُتَضَاعِفَةً [/مُضَاعَفَةً] فَلْیَقُلْ خَلْفَ کُلِّ صَلَاةٍ افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ هُوَ رَافِعٌ یَدَهُ آخِرَ کُلِّ شَیْءٍ [/مَعَ رَفْعِ یَدَیْهِ] :
یَا مُبْدِئَ الْأَسْرَارِ وَ [/یا] مُبینَ الْکِتْمَانِ وَ [/یا] شَارِعَ الْأَحْکَامِ وَ [یا] ذَارِئَ [/بَارِئَ] الْأَنْعَامِ وَ [یا] خَالِقَ الْأَنَامِ وَ [یا] فَارِضَ الطَّاعَةِ وَ [یا] مُلْزِمَ الدِّینِ [/الْجَمَاعَةِ] وَ مُوجِبَ التَّعَبُّدِ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ تَزْکِیَةِ کُلِّ صَلَاةٍ زَکَّیْتَهَا وَ بِحَقِّ مَنْ زَکَّیْتَهَا لَهُ وَ بِحَقِّ مَنْ زَکَّیْتَهَا بِهِ [/کُلِّ صَلَاةٍ زَکَّیْتَهَا لَهُ وَ بِحَقِّ مَنْ زَکَّیْتَهَا بِهِ] أَنْ تَجْعَلَ صَلَاتِی هَذِهِ زَاکِیَةً مُتَقَبَّلَةً بِتَقَبُّلِکَهَا وَ تَصْیِیرِکَ بِهَا دِینِی زَاکِیاً وَ إِلْهَامِکَ قَلْبِی حُسْنَ الْمُحَافَظَةِ عَلَیْهَا حَتَّى تَجْعَلَنِی مِنْ أَهْلِهَا الَّذِینَ ذَکَرْتَهُمْ بِالْخُشُوعِ فِیهَا؛ أَنْتَ وَلِیُّ الْحَمْدِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ الْحَمْدُ کُلُّهُ بِکُلِّ حَمْدٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُّ التَّوْحِیدِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّوْحِیدُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَوْحِیدٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُّ التَّهْلِیلِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّهْلِیلُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَهْلِیلٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُّ التَّسْبِیحِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّسْبِیحُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَسْبِیحٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِیُ التَّکْبِیرِ کُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَکَ التَّکْبِیرُ کُلُّهُ بِکُلِّ تَکْبِیرٍ أَنْتَ لَهُ وَلِیٌّ؛ رَبِّ عُدْ عَلَیَّ فِی صَلَاتِی هَذِهِ بِرَفْعِکَهَا زَاکِیَةً مُتَقَبَّلَةً إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم.
[فَإِنَّهُ إِذَا قَالَ ذَلِکَ رُفِعَتْ صَلَاتُهُ مُضَاعَفَةً فِی اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ.]
تدبر
1) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»
در نکات ادبی بیان شد که اغلب مفسران آیه را بر اساس اجرای صنعت التفات از آیه 2 به 3 تفسیر کردهاند؛ یعنی خطاب در این آیه را به همان کسی دانستهاند که ضمیر غایب مستتر در فعل «عبس» بود؛ یعنی این آیه به آن شخص بنیامیه (بنا بر روایت شیعی) یا به پیامبر ص (بنا بر روایت سنی) خطاب میکند که ای کی که چهره در هم کشیدی! چه چیزی تو را آگاه میکند که بدانی چهبسا آن شخص با تعالیم دین که دریافت میکند و عمل صالحی که در پیش خواهد گرفت پاک و تزکیه شود.
اما به نظر میرسد در خصوص هر دو روایت شیعی و سنی از این واقعه ملاحظاتی در کار باشد:
در خصوص روایت سنی، که اشکال خیلی واضح بود و بیان شد که این توصیفات در نحوه برخورد با ثروتمندان و فقراء (بویژه آیات 5 تا 10) با سایر توصیفاتی که خود قرآن کریم از شخصیت پیامبر ص ارائه داده و نیز آنچه از ایشان در تاریخ معروف است ناسازگار است.
اما در خصوص روایت شیعه مساله این است که اگرچه نقد آنها در خصوص آیات 5 به بعد وارد است، اما اینکه خطابهای آیات 3 و 4 به خود پیامبر ص باشد مشکلی ندارد؛ بویژه که شبیه این گونه خطابها به پیامبر ص در آیات دیگر هم یافت میشود؛ مانند آیه «وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمین: و از خود مران کسانى را که پروردگار خود را صبحگاه و شامگاه مىخوانند در حالى که خشنودى و نزدیکى به او را مىخواهند نه چیزى از حساب آنان بر عهده تو است و نه چیزى از حساب تو بر عهده آنها، تا آنها را برانى و از ستمکاران باشى» (انعام/53). یعنی وجود این گونه نهیها لااقل از باب «به در میگویم تا دیوار بشنود» در قرآن رواج دارد. در واقع، نظر شیعه در آنجا که پیامبر ص چنان برخوردی با چنان انگیزههایی داشته باشد (آیه 1 و آیات 5 تا 10)، انتقاد واردی بود، چون از خود آیات و نیز از گزارشات متواتر تاریخی میدانیم که پیامبر ص کسی نبود که چنین برخوردهایی داشته باشد؛ اما اینکه خداوند به پیامبر ص تذکری دهد که مقصودش عموم مخاطبان باشد امری طبیعی است.
با این اوصاف میتوان وقوع صنعت التفات را نه در گذر از آیه 2 به 3، بلکه در گذر از آیه 4 به 6 دانست؛ یعنی فعلا اقتضاءات ظهور اولیه آیات معتبر باشد و صنعت التفات رخ نداده باشد: مرجع فاعل «عبس»، شخص ثالث (یعنی همان شخص اموی) و مرجع ضمیر «ک»، خود پیامبر ص باشد؛ که در این صورت، این آیات را میتوان به گونهای فهمید که هیچیک از اشکالات فوق وارد نباشد؛ یعنی مقصود از این آیات این است که:
آن شخص اموی فکر میکرد اسلام آوردن آن شخص از بزرگان مشرک قریش مهمتر است از پاسخگویی پیامبر ص این نابینا، پس با آمدن این نابینا اخم کرد و رویگردان شد؛ اما خداوند صورت مساله را عوض کرد و فرمود مهم این نیست که چه کسی اظهار اسلام کند، مهم این است که چه کسی راه تزکیه و پاک شدن را واقعا طی کند، و (و چون آن شخص اموی ارزش مخاطبه نداشت و این نکته را نمیفهمید خداوند به خود پیامبر ص خطاب کرد و فرمود) تو (به عنوان یک انسانی که به تبع اقدام آن اموی، این مساله در ذهنت شکل گرفته که پرداختن به کدامیک از این دو نفر مهمتر است) باید حواست باشد که تزکیه و پیمودن مسیر پاکی مهمتر است؛ و آنگاه تو چه میدانی که چه کسی مسیر تزکیه را در پیش میگیرد، شاید این نابینا این مسیر را در پیش گیرد و آن کافر این مسیر را در پیش نگیرد؛ و این همان مطلبی است که جای دیگر باز خطاب به پیامبر ص فرمود که هدایت شدن افراد به دلخواه تو نیست: «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین: مسلّما تو [نمىتوانى] هر کس را که خود دوست بدارى هدایت کنى؛ و لکن خداست که هر کس را بخواهد هدایت میکند، و او به هدایتشدگان داناتر است» (قصص/56). آنگاه در آیه 6 مقصود از «تو» همان شخص اموی باشد.
البته یک احتمال دیگر در این قضیه هست که ان شاء الله ذیل آیه 6 تدبر 1 مطرح خواهد شد.
2) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»
اغلب مفسران مرجع ضمیر «ه» در «لعله» را همان نابینایی دانستهاند که در آیه قبل ذکر شد (مثلا: مجمع البیان، ج10، ص664[19])؛ اما برخی از مفسران،در عین اذعان به نکته فوق، احتمال دیگری را هم در اینجا مطرح کردهاند که چهبسا مرجع ضمیر، آن کافری باشد که پیامبر ص مشغول گفتگو با او بود و میخواهد بفرماید تو [پیامبر یا عثمان] که طمع داشتی که آن کافر مسیر تزکیه را در پیش گیرد [و به خاطر این امیدت به آن نابینا اخم کردی] از کجا میدانستی که حتما او ایمان آورد که او را ترجیح دادی؟ (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج31، ص 54[20]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج19، ص213[21]؛ الکشاف، ج4، ص701[22]).
3) «ما یُدْرِیکَ ...»
جایی که اطلاع نداریم، قضاوت نکنیم.
ما که به عواملی که منجر به وقوع تصمیمهای مهم در زندگی افراد میشود وقوف نداریم و کسی هم ما را آگاه نکرده که خداوند چه سرنوشتی را برای چه کسی مقدر کرده است، پس درباره افراد سریع قضاوت و موضعگیری نکنیم.
4) «الْأَعْمى ... لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»
به ظاهر افراد نمىتوان قضاوت کرد. گاهى نابینا، از افراد بینا طالبتر است (تفسیر نور، ج10، ص384).
5) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»
بسیاری از اوقات همان کسی مسیر حق را میپیماید و به تزکیه نفس اقدام میکند که ما در موردش هیچ گمان نمیکردیم. لذا برای اهتمام ورزیدن به هدایت دیگران، باید صرفا به وظیفه خود در قبال دیگران اقدام کنیم، نه بر اساس ترجیحات و ظن و گمان شخصی خویش. این آیه چهبسا عبارت دیگری است از آیه «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ: مسلّما تو [نمىتوانى] هر کس را که خود دوست بدارى هدایت کنى؛ و لکن خداست که هر کس را بخواهد هدایت میکند» (قصص/56).
6) «ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى»
اسلام با روحیه استکبار و تحقیر دیگران مخالف است (تفسیر نور، ج10، ص384).