1067) سوره حجرات (49)، آیه 2 (6. احادیث ناظر به حبط عمل-3)

ادامه احادیث ناظر به حبط عمل

 

ح. هرگونه آزار و اذیت و توهین در حق مؤمن (ولو در حق بدن وی پس از مرگ!)

15) روایتی طولانی از پیامبر اکرم ص نقل شده که آن را آخرین خطبه‌ای می‌دانند که ایشان پیش از شهادتشان در مدینه ایراد فرمودند و در آن به پاداش و عقاب اعمال مختلف اشاره کردند. در فرازهایی از این روایت به اعمالی که منجر به تباهی عمل شده اشاره کرده‌اند؛ که جالب اینجاست که عمده آنها ناظر است به نحوه‌ای از ابعادی از حق الناس در قبال سایر مؤمنان.

از جمله فرازهای آن:

 الف. کسی که غیبت کند ویا به یک زن یا مرد پاکدامن تهمت [روابط نامشروع] بزند خداوند عمل وی را تباه کند و روز قیامت هفتاد هزار فرشته از پس و پیش به وی تازیانه زنند و گرفتار نیش مارها و عقربها شود تا اینکه دستور آید و روانه آتش جهنم شود.

ب. کسی که بدگویی برادر دینی‌اش را نزد صاحب قدرتی کند در حالی که واقعا بدی و امر ناپسندی از وی سر نزده باشد خداوند عمل وی را تباه گرداند.

ج. کسی که در حق برادر دینی‌اش کار نیکی انجام دهد و سپس بر او منت بگذارد عملش تباه شود و تلاشش به هدر رود.

د. کسی که مرده‌ای را غسل دهد و امانت را در مورد وی ادا کند به ازای هر تار مویی برایش ثواب آزادکردن برده‌ای نوشته شود و صد درجه وی را بالا برند.

عمر بن خطاب سوال کرد:‌یا رسول الله: چگونه امانت را در مورد وی ادا کند؟

فرمودند: عورتش را و زشتی‌هایش را بپوشاند؛ که اگر عورتش و زشتی‌هاش را نپوشاند اجر وی تباه گردد و آبروی خودش در دنیا و آخرت برود.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص285 و 290 و 292

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی الْحُسَینُ بْنُ زَیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو الصِّینِی عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْخُرَاسَانِی عَنْ مُیسِّرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَائِشَةَ السَّعْدِی عَنْ یزِیدَ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبِی سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی هُرَیرَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالا:

خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَبْلَ وَفَاتِهِ وَ هِی آخِرُ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا بِالْمَدِینَةِ حَتَّی لَحِقَ بِاللَّهِ تَعَالَی‏ ...

الف. (ص285) مَنِ اغْتَابَ وَ مَنْ رَمَی مُحْصَناً أَوْ مُحْصَنَةً أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَ جَلَدَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ تَنْهَشُ لَحْمَهُ حَیاتٌ وَ عَقَارِبُ ثُمَّ یؤْمَرُ بِهِ إِلَی النَّار.

ب. (ص285) وَ مَنْ سَعَی بِأَخِیهِ إِلَی سُلْطَانٍ لَمْ یبْدُ لَهُ مِنْهُ سُوءٌ وَ لَا مَکْرُوهٌ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَه‏.

ج. (ص290) وَ مَنِ اصْطَنَعَ إِلَی أَخِیهِ مَعْرُوفاً فَمَنَّ بِهِ عَلَیهِ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ خَابَ سَعْیهُ[1].

د. (ص292) وَ مَنْ غَسَّلَ مَیتاً فَأَدَّی فِیهِ الْأَمَانَةَ کَانَ لَهُ بِکُلِّ شَعْرَةٍ عِتْقُ رَقَبَةٍ وَ رُفِعَ لَهُ بِهِ مِائَةُ دَرَجَةٍ.

فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: یا رَسُولَ اللَّهِ کَیفَ یؤَدِّی فِیهِ الْأَمَانَةَ؟

قَالَ: یسْتُرُ عَوْرَتَهُ وَ یسْتُرُ شَینَهُ وَ إِنْ لَمْ یسْتُرْ عَوْرَتَهُ وَ شَینَهُ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ کُشِفَ عَوْرَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ.

 

ط. عدم تسلیم به قضای الهی و جزع کردن در مصیبتها

16) الف. از امام باقر ع روایت شده است:

سزاوارترین خلایق به اینکه تسلیم باشد دربرابر آنچه خداوند مقدر فرموده است کسی است که خداوند عز و جل را می‌شناسد؛ و کسی که به قضای الهی رضایت دهد قضای الهی بر او وارد شود و خداوند اجر وی را عظیم گرداند؛ و کسی که از قضای الهی ناخرسند گردد و بر آن خشم بگیرد قضای بر او وارد گردد و خداوند اجر وی را تباه کند.

الکافی، ج‏2، ص62

مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

أَحَقُّ خَلْقِ اللَّهِ أَنْ یسَلِّمَ لِمَا قَضَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ رَضِی بِالْقَضَاءِ أَتَی عَلَیهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَهُ وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضَاءَ مَضَی عَلَیهِ الْقَضَاءُ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ أَجْرَهُ.

شبیه این مضمون در الخصال (ج‏1، ص23) از امام صادق ع نیز روایت شده است.[2]

ب. جابر می‌گوید از امام باقر ع سوال کردم: جزع چیست؟

فرمود: شدیدترین جزع، فریاد به واویلا سر دادن و صورت و سینه خراشیدن و موی جلوی سر کندن است؛ و کسی که نوحه‌سرایی برپا کند صبر را ترک گفته و در غیر راه قدم نهاده؛ و کسی که صبر پیشه کند و استرجاع [= انا لله و انا الیه راجعون] بگوید و خدا عز و جل را حمد گوید، پس بدانچه خداوند با او کرده راضی شده و اجرش برعهده خداست؛ و کسی که چنین نکند قضای الهی بر او جاری شده در حالی که او هم سزاوار مذمت گردیده و اجرش را خداوند متعال تباه کرده است.

الکافی، ج‏3، ص223

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی جَمِیعاً عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ مَا الْجَزَعُ؟

قَالَ أَشَدُّ الْجَزَعِ الصُّرَاخُ بِالْوَیلِ وَ الْعَوِیلِ وَ لَطْمُ الْوَجْهِ وَ الصَّدْرِ وَ جَزُّ الشَّعْرِ مِنَ‏ النَّوَاصِی وَ مَنْ أَقَامَ النُّوَاحَةَ فَقَدْ تَرَکَ الصَّبْرَ وَ أَخَذَ فِی غَیرِ طَرِیقِهِ وَ مَنْ صَبَرَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ رَضِی بِمَا صَنَعَ اللَّهُ وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یفْعَلْ ذَلِکَ جَرَی عَلَیهِ الْقَضَاءُ وَ هُوَ ذَمِیمٌ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ تَعَالَی أَجْرَهُ.

عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ.

ج. از امیرالمؤمنین ع روایت شده است:

صبر به اندازه مصیبت نازل می‌شود [یعنی هر مصیبتی که بر شخصی وارد شود خداوند به اندازه آن به وی صبر می‌دهد؛ و این گونه نیست که مصیبتی نازل شود که فوق توان و تحمل شخصی باشد و وی در بی‌تحملی جزع و فزع کردن ذی‌حق باشد] و کسی که هنگام مصیبت دست با ران خویش بکوبد (به علامت نارضایتی و اعتراض) عملش تباه شود.

نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت 144

وَ قَالَ ع ینْزِلُ الصَّبْرُ عَلَی قَدْرِ الْمُصِیبَةِ وَ مَنْ ضَرَبَ یدَهُ عَلَی فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُه‏

عین همین روایت از امام صادق ع (من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص416[3]) آمده است؛ و این روایت از امیرالمؤمنین ع در تحف العقول، ص221 و الخصال، ج‏2، ص621 نیز آمده است؛ فقط فاقد جمله اول است؛ و این مضمون از امام کاظم به این صورت آمده که «اگر دست روی ران بکوید یا دست روی دست بزند اجرش تباه شده است» (تحف العقول، ص403[4]) و از امام جواد ع به این صورت آمده است که: «کسی که جزعش بر صبرش غلبه کند اجرش تباه شود و از این امر به خداوند پناه می‌بریم. (تحف العقول، ص456[5])

 

ی. در روابط بین زن و شوهر

17) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

هر زنی که به شوهرش بگوید: من هرگز از تو خیر ندیدم قطعا عمل آن زن حبط و تباه شده است.

من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص440؛ مکارم الأخلاق، ص215

رَوَی جَمِیلُ بْنُ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

أَیمَا امْرَأَةٍ قَالَتْ لِزَوْجِهَا مَا رَأَیتُ قَطُّ مِنْ وَجْهِکَ خَیراً [مَا رَأَیتُ مِنْکَ خَیراً] فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهَا.

ب. از رسول الله ص روایت شده است:

اگر زنی همه آنچه از طلا و نقره در زمین است را به خانه شوهرش ببرد سپس روزی از روزها به سر شوهرش بزند و بگوید: تو کی هستی؟! همه این اموال مال من بوده! عملش تباه می‌شود هرچند که از عابدترین مردم باشد مگر اینکه توبه کند و برگردد و از همسرش معذرت‌خواهی کند.

مکارم الأخلاق، ص202

مِنْ کِتَابِ الرِّیاضِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:

لَوْ أَنَّ جَمِیعَ مَا فِی الْأَرْضِ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِضَّةٍ حَمَلَتْهُ الْمَرْأَةُ إِلَی بَیتِ زَوْجِهَا ثُمَّ ضَرَبَتْ عَلَی رَأْسِ زَوْجِهَا یوْماً مِنَ الْأَیامِ تَقُولُ مَنْ أَنْتَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالِی حَبِطَ عَمَلُهَا وَ لَوْ کَانَتْ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ إِلَّا أَنْ تَتُوبَ وَ تَرْجِعَ وَ تَعْتَذِرَ إِلَی زَوْجِهَا.

 

ک. بسیاری از گناهان (روابط نامشروع، شرب خمر، حسد، و ...)

بسیاری از گناهان نیز به طور خاص موجب حبط اعمال دیگر انسان می‌شود؛ که در روایات گاهی با همین تعبیر «ححبط عمل»‌ . گاه با تعابیر دیگر از این اثر تباه‌کندگی گناهان یاد شده است که در اینجا صرفا به چند نمونه اشاره می‌شود:

18) در همان خطبه طولانی‌ای که در حدیث 15 اشاره شد روابط منافی عفت در ابعاد گوناگون نیز موجب حبط عمل معرفی شده است؛ به این دو فراز از این خطبه توجه کنید:

الف. و کسی که با زنی از راه حرام نکاح کند یا با مردی ویا بچه‌ای نکاح کند خداوند متعال وی را با بدبوترین جنازه محشور کند به طوری که همه مردم از بوی بد وی اذیت شوند تا اینکه وارد جهنم شود و خداوند از او هیچ ما به ازا و فدیه‌ای نپذیرد و عمل وی تباه گردد و او را در تابوتی که با میخهای آهنین محکم شده بگذارند

ب. و غضب خداوند شدت گرفت بر زن شوهرداری که نگاهش دائما به کسانی غیر از همسر یا محارمش است؛ که اگر چنین باشد خداوند هر کاری را که انجام داده تباه می‌کند؛ و اگر در بستر غیر همسرش بیارمد بر خداوند است که وی را بعد از اینکه در قبر عذابش کرد به آتش جهنم اندازد.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص282 و 287

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی الْحُسَینُ بْنُ زَیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو الصِّینِی عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْخُرَاسَانِی عَنْ مُیسِّرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَائِشَةَ السَّعْدِی عَنْ یزِیدَ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبِی سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی هُرَیرَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالا خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَبْلَ وَفَاتِهِ وَ هِی آخِرُ خُطْبَة ...

الف. وَ مَنْ نَکَحَ امْرَأَةً حَرَاماً فِی دُبُرِهَا أَوْ رَجُلًا أَوْ غُلَاماً حَشَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی یوْمَ الْقِیامَةِ أَنْتَنَ مِنَ الْجِیفَةِ یتَأَذَّی بِهِ النَّاسُ حَتَّی یدْخُلَ جَهَنَّمَ وَ لَا یقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صِدْقاً وَ لَا عَدْلًا وَ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَ یدَعُهُ فِی تَابُوتٍ مَشْدُوداً بِمَسَامِیرَ مِنْ حَدِیدٍ وَ یضْرَبُ عَلَیهِ فِی التَّابُوتِ بِصَفَائِحِهِ حَتَّی یبشک [یتَشَبَّکَ‏] فِی تِلْکَ الْمَسَامِیرِ فَلَوْ وُضِعَ عِرْقٌ مِنْ عُرُوقِهِ عَلَی أَرْبَعِمِائَةِ أُمَّةٍ لَمَاتُوا جَمِیعاً وَ هُوَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ عَذَابا

ب. وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَی امْرَأَةٍ ذَاتِ بَعْلٍ مَلَأَتْ‏ عَینَهَا مِنْ غَیرِ زَوْجِهَا أَوْ ذِی مَحْرَمٍ مِنْهَا فَإِنَّهَا إِنْ فَعَلَتْ ذَلِکَ أَحْبَطَ اللَّهُ کُلَّ عَمَلٍ عَمِلَتْهُ فَإِنْ أَوْطَأَتْ فِرَاشَ غَیرِهِ کَانَ حَقّاً عَلَی اللَّهِ تَعَالَی أَنْ یحْرِقَهَا بِالنَّارِ بَعْدَ أَنْ یعَذِّبَهَا فِی قَبْرِهَا

ج. از رسول الله ص روایت شده است:

کسی که به فرد شرابخوار سلام دهد یا با او معانقه یا مصافحه نماید [یعنی به او روی خوش نشان دهد به نحوی که گویی شرابخواری وی مهم نیست] خداوند عمل چهل ساله‌اش را تباه کند.

جامع الأخبار (للشعیری)، ص152

وَ رُوِی عَنِ النَّبِی ص:

مَنْ سَلَّمَ عَلَی شَارِبِ الْخَمْرِ أَوْ عَانَقَهُ أَوْ صَافَحَهُ أَحْبَطَ اللَّهُ عَلَیهِ عَمَلَهُ أَرْبَعِینَ سَنَةً.

د. از امیرالمؤمنین ع روایت شده است:

حسد کارهای نیک را می‌خورد [= از بین می‌برد] آن گونه که آتش هیزم را می‌خورد.

کنز الفوائد، ج‏1، ص136

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

الْحَسَدُ یأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ.

 

 


[1]. برای این مضمون این روایت هم در من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص17 آمده است:

وَ مَنِ اصْطَنَعَ إِلَى أَخِیهِ مَعْرُوفاً فَامْتَنَّ بِهِ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَ ثَبَّتَ وِزْرَهُ وَ لَمْ یَشْکُرْ لَهُ سَعْیَهُ ثُمَّ قَالَ ع یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَرَّمْتُ الْجَنَّةَ عَلَى الْمَنَّانِ وَ الْبَخِیلِ وَ الْقَتَّاتِ وَ هُوَ النَّمَّام‏.

[2]. حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَیُّوبُ بْنُ نُوحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْفَرَّاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: مَنْ رَضِیَ الْقَضَاءَ أَتَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ هُوَ مَأْجُورٌ وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضَاءَ أَتَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ أَجْرَهُ.

[3]. رَوَى صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ ... إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یُنَزِّلُ الصَّبْرَ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ حَبِطَ أَجْرُه.

[4]. امام کاظم ع: وَ مَنْ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى فَخِذِهِ أَوْ ضَرَبَ بِیَدِهِ الْوَاحِدَةِ عَلَى الْأُخْرَى عِنْدَ الْمُصِیبَةِ فَقَدْ حَبِطَ أَجْرُه‏.

[5]. فَمَنْ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلَى صَبْرِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِکَ.

 


1067) سوره حجرات (49)، آیه 2 (4. احادیث ناظر به حبط عمل-2)

ادامه احادیث ناظر به حبط عمل

 

ج. پیروی از باطل علیرغم آشکار شدن حقیقت

10) از امام صادق ع روایت شده است:

کمترین چیزی که انسان را از اسلام بیرون می‌برد این است که ببیند که نظری برخلاف حق است اما بر آن نظر پافشاری کند؛‌ سپس فرمود: «و کسی که به ایمان کفر بورزد قطعا عملش تباه می‌شود» (مائده/5) و فرمود: کسی که به ایمان کفر بورزد همان کسی است که بدانچه خداوند امر کرده عمل نمی کند و بدان راضی نمی‌شود.

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص297

وَ عَنْ أَبَان بن عَبْدِ الرَّحْمَنِ قال: سمعت أبا عبد الله ع یقول:

أَدْنَی مَا یخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْإِسْلَامِ أَنْ یرَی الرَّأْی بِخِلَافِ الْحَقِّ فَیقِیمَ عَلَیهِ؛ ثُمَّ قَالَ «وَ مَنْ یکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُه». وَ قَالَ: الَّذِی یکْفُرُ بِالْإِیمَانِ الَّذِی لَا یعْمَلُ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یرْضَی بِهِ.

 

د. ریا

11) الف. از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است:

از رسول الله ص سوال شد که فردای قیامت نجات در چیست؟

فرمودند: همانا نجات در این است که با خدا خدعه نکنید که خداوند با شما خدعه کند؛ زیرا هرکس به خداوند خدعه بزند خداوند به او خدعه می‌زند و ایمان را از او جدا می‌کند و اگر می‌فهمید می‌دید که به خودش خدعه زده است!

گفته شد: و چگونه می‌شود به خدا خدعه زد؟

فرمود: اینکه کاری را که خداوند دستور داده را انجام م‌دهد اما هدفش غیرخداست؛ پس تقوای الهی در پیش گیرید و ازریا بپرهیزید که همانا شرک به خداوند است. همانا روز قیامت ریاکار با چهار اسم فراخوانده می‌وشد: ای کافر! ای فاجر! ای دغلباز! ای زیانکار! عملت تباه شد و اجرت به هدر رفت و هیچ بهره‌ای نداری! امروز پاداشت را از همان کسی که برای او کار می‌کردی التماس کن!

الأمالی( للصدوق)، ص582

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ هَارُونَ الْفَامِی رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیرِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیادٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع:

أَنَ‏ رَسُولَ اللَّهِ ص سُئِلَ فِیمَا النَّجَاةُ غَداً؟

فَقَالَ إِنَّمَا النَّجَاةُ فِی أَنْ لَا تُخَادِعُوا اللَّهَ فَیخْدَعَکُمْ فَإِنَّهُ مَنْ یخَادِعِ اللَّهَ یخْدَعْهُ وَ یخْلَعْ مِنْهُ الْإِیمَانَ وَ نَفْسَهُ یخْدَعُ لَوْ یشْعُرُ!

فَقِیلَ لَهُ: وَ کَیفَ یخَادِعُ اللَّهَ؟

قَالَ یعْمَلُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ ثُمَّ یرِیدُ بِهِ غَیرَهُ؛ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الرِّیاءَ فَإِنَّهُ شِرْکٌ بِاللَّهِ. إِنَّ الْمُرَائِی یدْعَی یوْمَ الْقِیامَةِ بِأَرْبَعَةِ أَسْمَاءٍ: یا کَافِرُ یا فَاجِرُ یا غَادِرُ یا خَاسِرُ حَبِطَ عَمَلُکَ وَ بَطَلَ أَجْرُکَ وَ لَا خَلَاقَ لَکَ؛ الْیوْمَ فَالْتَمِسْ أَجْرَکَ مِمَّنْ کُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ.

ب. از امیرالمؤمنین ع سوال شد: چه کسی به شقاوت عظیم گرفتار است؟

فرمودند: کسی که دنیا را به خاطر دنیاطلبی ترک کند! که هم دنیا را از دست داده و هم در آخرت زیانکار است؛ و کسی که عبادت ورزد و سخت تلاش کند و روزه بگیرد اما برای ریا در پیش مردم؛ چنین کسی در دنیای ما از لذات دنیای محروم مانده و سختی‌ای به وی رسیده که اگر مخلص بود به خاطر آن سختی سزاوار ثواب می‌شد؛ پس در حالی وارد آخرت می‌شود که می‌پندارد که اعمالی دارد که ترازوی عملش را سنگین می‌کند اما همه را در آنجا «گرد و غباری پراکنده» می‌یابد...

مجموعة ورام، ج‏2، ص95

قَالَ وَ سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنِ الْعَظِیمُ الشَّقَاءُ؟

 قَالَ رَجُلٌ تَرَکَ الدُّنْیا لِلدُّنْیا فَفَاتَتْهُ الدُّنْیا وَ خَسِرَ الْآخِرَةَ وَ رَجُلٌ تَعَبَّدَ وَ اجْتَهَدَ وَ صَامَ رِیاءً لِلنَّاسِ فَذَاکَ حُرِمَ لِذَاتِ الدُّنْیا مِنْ دُنْیانَا وَ لَحِقَهُ التَّعَبُ الَّذِی لَوْ کَانَ بِهِ مُخْلِصاً لَاسْتَحَقَّ ثَوَابَهُ فَوَرَدَ الْآخِرَةَ وَ هُوَ یظُنُّ أَنَّهُ قَدْ عَمِلَ مَا یثْقُلُ بِهِ مِیزَانُهُ فَیجِدُهُ هَباءً مَنْثُورا ...

 

ه. عدم خودداری از محرمات و عدم رعایت حلال و حرام در اموال

12) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل سوال شد که می‌فرماید: «و به سراغ هر گونه عملی که کردند بیاییم، و آن را چون گرد و غباری پراکنده سازیم» (فرقان/23).

فرمودند: به خدا سوگند هرچند اعمالی داشتند درخشانتر از حریر مصری؛ ولیکن وقتی حرامی برایشان پیش می‌آمد آن را رها نمی‌کردند.

الکافی، ج‏2، ص81

عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَن‏ ابْنُ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَیمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً».

قَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ کَانَتْ أَعْمَالُهُمْ أَشَدَّ بَیاضاً مِنَ الْقَبَاطِی وَ لَکِنْ کَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمُ الْحَرَامُ لَمْ یدَعُوهُ.

این حدیث با سندی دیگر و تفاوت مختصری در عبارات در الکافی، ج‏5، ص126 نیز آمده است.[1] همچنین این مضمون در ضمن حدیث شماره «9.ج» هم گذشت؛ و همین مضمون در کتب اهل سنت از قول رسول الله ص هم روایت شده است (مثلا شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏20، ص243[2])

 

و. ظلم در حق کارگر

13) از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمؤمنین ع روایتی طولانی نقل شده که پیامبر چه کارهایی را نهی کردند که در فرازی از آن آمده است:

رسول الله ص فرمودند: کسی که در خصوص اجرت شخصی که برای انجام کاری وی را اجیر کرده به وی ظلم کند خداوند عمل وی را تباه می‌کند و بوی بهشت را بر او حرام می‌گرداند در حالی که بوی بهشت از فاصله‌ای که پیمودن آن پانصد سال طول می‌کشد احساس می‌شود.

الأمالی( للصدوق)، ص427؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص12

رُوِی عَنْ شُعَیبِ بْنِ وَاقِدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ زَیدٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: ... قَالَ رَسُولَ اللَّهِ ص:

مَنْ ظَلَمَ أَجِیراً أَجْرَهُ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَ حَرَّمَ عَلَیهِ رِیحَ الْجَنَّةِ وَ إِنَّ رِیحَهَا لَیوجَدُ مِنْ مَسِیرَةِ خَمْسِمِائَةِ عَام‏.

 

ز. آرزوی گرانی و سختی برای مؤمنان

14) از رسول الله ص روایت شده است:

هر کس یک شب برای امت من آرزوی گرانی کند خداوند اعمال چهل ساله او را تباه خواهد کرد.

نهج الفصاحة، ص754 (ح2937)؛ کنزالعمال، ج4، ص98

قال رسول الله ص:

مَنْ تَمَنّی عَلی اُمَّتِی الْغَلاءَ لَیلَةً وَاحِدَةً اَحْبَطَ اللّه ُ عَمَلَهُ اَرْبَعینَ سَنَةً.

 

 


[1]. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً». فَقَالَ إِنْ کَانَتْ أَعْمَالُهُمْ لَأَشَدَّ بَیَاضاً مِنَ الْقَبَاطِیِّ فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهَا کُونِی هَبَاءً وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ کَانُوا إِذَا شُرِعَ لَهُمُ الْحَرَامُ أَخَذُوهُ.

[2]. حذیفة بن الیمان یرفعه أن قوما یجیئون یوم القیامة و لهم من الحسنات کأمثال الجبال فیجعلها الله هَباءً مَنْثُوراً ثم یؤمر بهم إلى النار فقیل خلهم لنا یا رسول الله قال إنهم کانوا یصلون و یصومون و یأخذون أهبة من اللیل و لکنهم کانوا إذا عرض علیهم الحرام وثبوا علیه.

 


1067) سوره حجرات (49)، آیه 2 (5. احادیث ناظر به حبط عمل1)

- ناظر به حبط عمل

در احادیث ، درباره حبط و تباه شدن عمل، عوامل مهمی - علاوه بر آنچه در قرآن کریم آمده و در تدبرها بدان اشاره خواهد شد- مطرح شده است؛ از جمله:

الف. عدم ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین ع

6) از امام باقر ع از پدرشان از جدشان روایت شده است که یکبار رسول الله ع به حضرت علی ع فرمود:

... و خداوند بر من این را نازل فرمود که: «ای پیامبر ص! ابلاغ کن آنچه را از جانب پروردگارت به تو نازل شده است» یعنی درباره ولایت تو ای علی ع! «و اگر این کار را نکنی اصلا رسالتت را ابلاغ نکرده‌ای» (مائده/67)؛ و اگر من آنچه درباره ولایت تو به من دستور داده شده بود را ابلاغ نمی‌‌کردم عملم تباه می‌شد؛ و کسی که بدون ولایت تو خداوند عز و جل را ملاقات کند عملش تباه شود؛ این وعده‌ای است که آن را به صورت قطعی به من فرمودند و من جز آنچه سخن پروردگارم تبارک و تعالی باشد نمی‌گویم و قطعا آنچه گفتم از جانب خداوند عز و جل بود که در مورد تو نازل شده است.

الأمالی( للصدوق)، ص495

حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِی رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِی عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ الْمَرْزُبَانِ الْفَارِسِی قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَنْصُورٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَیضِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی الْبَاقِرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ یوْمٍ وَ هُوَ رَاکِبٌ وَ خَرَجَ عَلِی ع وَ هُوَ یمْشِی فَقَالَ لَهُ ...

وَ لَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ» یعْنِی فِی وَلَایتِکَ یا عَلِی «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» وَ لَوْ لَمْ أُبَلِّغْ مَا أُمِرْتُ بِهِ مِنْ وَلَایتِکَ لَحَبِطَ عَمَلِی وَ مَنْ لَقِی اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَیرِ وَلَایتِکَ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ‏ وَعْدٌ ینْجَزُ لِی وَ مَا أَقُولُ إِلَّا قَوْلَ رَبِّی تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ إِنَّ الَّذِی أَقُولُ لَمِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهُ فِیک‏.

 

ب. انکار یا تردید در ولایت امیرالمؤمنین ع (دشمنی با ایشان و دوستی با دشمنان ایشان)

خداوند در قرآن کریم عدم اطاعت از خدا و رسول را عامل مهمی برای باطل شدن اعمال معرفی کرده است: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُم‏» (محمد/33) و در میان این دستورات، ولایت حضرت علی ع چنان مهم بوده که در روایت قبل دیدیم که اگر پیامبر ص هم در ابلاغ آن کوتاهی می‌کرد اعمالش تباه می‌شد. در این زمینه احادیث فراوانی وارد شده است که اتفاقا در حدیث قبل هم همین مضمون (که کسی که ولایت نداشته باشد عملش تباه می‌شود) وجود داشت. در اینجا فقط به برخی از آنها اشاره می‌شود:

7) از امام صادق ع روایت شده است:

اگر کسی در مورد [باطل بودن] آن دو نفر شک کند یا گمان کند [آنان در به دست گرفتن خلافت محق بودند] و بر پیروی آنان بماند خداوند عمل وی را حبط می‌کند؛ همانا حجت خداوند حجتی آشکار و واضح است.

الکافی، ج‏2، ص400

الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ رَفَعَهُ قَال‏: وَ فِی وَصِیةِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ:

مَنْ شَکَّ أَوْ ظَنَّ وَ أَقَامَ عَلَی أَحَدِهِمَا أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ إِنَّ حُجَّةَ اللَّهِ هِی الْحُجَّةُ الْوَاضِحَةُ.

 

8) روایت شده است که رسول الله ص پیش از رحلتشان عباس (عموی خود) را نزد خویش خواندند و با او خلوت کردند و به او چنین گفتند:

ای ابوالفضل [= لقب عباس عموی پیامبر ص] از مواردی که خداوند با من احتجاج می‌کند ابلاغ [دین] به عموم مردم و به خصوص اهل بیتم است و ابلاغ ولایت علی ع و اطاعت از او؛ همانا من رسالت پروردگارم را ابلاغ کردم «پس هرکس می‌خواهد ایمان بیاورد و هرکس می‌خواهد کفر بورزد» (کهف/29). ای ابوالفضل! با اسلام تجدید عهد و میثاق کن و تسلیم ولایت ولی الامر باش و همانند کسی نباش کهبه زبان قبول می‌کند و در دل انکار می‌ورزد، از اهل بیت من فاصله می‌گیرد و بر آنان جلو می‌افتد و دیگران را امیر بر آنان و مسلط بر ایشان می‌کند تا کسانی را که خداوند عزت داده ذلیل کند و کسانی را که خداوند ذلیل فرموده عزیز بدارد، [در حالی که در حقیقت و باطن امر] بدانچه به سوی آن گردن کشیدند نرسیدند و نخواهند رسید.

ای ابوالفضل؛ همانا پروردگارم با من عهدی بست و به من دستور داد که به هرکس از جن و انس که حاضر است و ابلاغ کنم و به حاضران آنان دستور داد که به غایبانشان ابلاغ کنند: هرکس که علی ع را تصدیق کند و یاوری نماید و اطاعت و نصرت کند و بپذیرد و آنچه از واجبات الهی بر عهده اش است ادا نماید به حقیقت ایمان رسیده است؛ و کسی که از این واجبات سرپیچی نماید خداوند عمل وی را تباه خواهد کرد تا اینکه خدا را ملاقات کند در حالی که وی را حجتی نزد خداوند نباشد. ابوالفضل تو چه می‌گویی؟

گفت: یا رسول الله ص! از توپذیرفتم و بدانچه آوردی ایمان آوردم و تصدیق کردم و تسلیم شدم؛ ‌پس تو نیز بر [این اقدام] من شهادت بده.

طرف من الأنباء و المناقب، ص141-142

عن الصادق علیه السّلام، عن أبیه، قال:

دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص الْعَبَّاسَ عِنْدَ مَوْتِهِ فَخَلَا بِهِ فَقَالَ لَهُ:

یا أَبَا الْفَضْلِ اعْلَمْ أَنَّ مِنِ احْتِجَاجِ رَبِّی عَلَی تَبْلِیغِی النَّاسَ عَامَّةً، وَ أَهْلَ بَیتِی خَاصَّةً، و وَلَایةَ عَلِی ع و طاعته، ألا إنی قد بلّغت رسالة ربّی «فَمَنْ شَاءَ فَلْیؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیکْفُرْ».

یا أَبَا الْفَضْلِ جَدِّدْ لِلْإِسْلَامِ عَهْداً وَ مِیثَاقاً، وَ سَلِّمْ لِوَلِی الْأَمْرِ إِمْرَتَهُ، وَ لَا تَکُنْ کَمَنْ یعْطِی بِلِسَانِهِ وَ یکْفُرُ بِقَلْبِهِ، یشَاقُّنِی فِی أَهْلِ بَیتِی وَ یتَقَدَّمُهُمْ وَ یسْتَأْمِرُ [یتأمر] عَلَیهِمْ وَ یتَسَلَّطُ عَلَیهِمْ لِیذِلَّ قَوْماً أَعَزَّهُمُ اللَّهُ وَ لِیعِزَّ قَوْماً أذلّهم اللّه، لَمْ یبْلُغُوا وَ لَا یبْلُغُونَ مَا مَدُّوا إِلَیهِ أَعْینَهُمْ.

یا أَبَا الْفَضْلِ إِنَّ رَبِّی عَهِدَ إِلَی عَهْداً أَمَرَنِی أَنْ أُبَلِّغَهُ الشَّاهِدَ مِنَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ أَنْ آمُرَ شَاهِدَهُمْ أَنْ یبَلِّغُه غَائِبَهُمْ فَمَنْ صَدَّقَ عَلِیاً وَ وَازَرَهُ وَ أَطَاعَهُ وَ نَصَرَهُ وَ قَبِلَهُ، وَ أَدَّی مَا عَلَیهِ‏ مِنَ الْفَرَائِض اللهِ فَقَدْ بَلَغَ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ، وَ مَنْ أَبَی الْفَرَائِضَ فَقَدْ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ، حَتَّی یلْقَی اللَّهَ وَ لَا حُجَّةَ لَهُ عِنْدَهُ. یا أَبَا الْفَضْلِ فَمَا أَنْتَ قَائِلٌ؟

قَالَ: قَبِلْتُ مِنْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ آمَنْتُ بِمَا جِئْتَ بِهِ وَ صَدَّقْتُ وَ سَلَّمْتُ فَاشْهَدْ عَلَی.‏

 

9) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند عز و جل عملی را بدون معرفت نمی پذیرد؛ و اگر کسی همه کارهای خوب را انجام دهد و تمام روزگارش را روزه بگیرد و شبها به عبادت برخیزد و مالش را در راه خدا انفاق نماید و در تمام عمرش به همه طاعات عمل کند ولی پیامبری را که این واجبات را آورده به رسمیت نشناسد که به او ایمان آورد و تصدیقش کند و نیز امام زمانی که خداوند عز و جل اطاعاتش را بر وی واجب شمرده را به رسمیت نشناسد که اطاعتش کند، چنین خداوند نفعی از عملش به وی نرساند که خداوند عز و جل در این زمینه فرمود: «و به سراغ هر گونه عملی که کردند بیاییم، و آن را چون گرد و غباری پراکنده سازیم» (فرقان/23).

و فرمود: اگر این چنین فرد جاهلی، از فرط عبادت، خود را تکه تکه کند حز بر دوری‌اش از خدا نیفزاید.

دعائم الإسلام، ج‏1، ص53-54

وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع ... لَا یقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَمَلًا بِغَیرِ مَعْرِفَةٍ وَ لَوْ أَنَّ الرَّجُلَ عَمِلَ أَعْمَالَ الْبِرِّ کُلَّهَا وَ صَامَ دَهْرَهُ وَ قَامَ لَیلَهُ وَ أَنْفَقَ مَالَهُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ عَمِلَ بِجَمِیعِ طَاعَاتِ اللَّهِ عُمُرَهُ کُلَّهُ وَ لَمْ یعْرِفْ نَبِیهُ الَّذِی جَاءَ بِتِلْکَ الْفَرَائِضِ فَیؤْمِنَ بِهِ وَ یصَدِّقَهُ وَ إِمَامَ عَصْرِهِ الَّذِی افْتَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیهِ طَاعَتَهُ فَیطِیعَهُ لَمْ ینْفَعْهُ اللَّهُ بِشَی‏ءٍ مِنْ عَمَلِهِ؛ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ذَلِکَ: «وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً». وَ قَالَ ع وَ لَوْ تَقَطَّعَ الْجَاهِلُ مِنْ الْعِبَادَةِ إِرْباً إِرْباً مَا ازْدَادَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً.

ب. از امام رضا ع روایت شده است:

خداوند عملی را ازبنده جز با ولایت ما نپذیرد؛ پس هرکس که ولایت ما را نپذیرد از اهل این آیه باشد: «و به سراغ هر گونه عملی که کردند بیاییم، و آن را چون گرد و غباری پراکنده سازیم» (فرقان/23).

مستدرک الوسائل، ج‏1، ص175

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ: لَا یقْبَلُ اللَّهُ عَمَلًا لِعَبْدٍ إِلَّا بِوَلَایتِنَا فَمَنْ لَمْ یوَالِنَا کَانَ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآیةِ وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً

ج. از ابوحمزه ثمالی روایت شده که امام باقر ع فرمودند:

خداوند روز قیامت کسانی را محشور می‌گرداند که پیش رویشان نوری است همچون تلالو پارچه‌های حریر مصری؛ سپس خطاب آید: «گرد و غباری پراکنده شو» (فرقان/23).

سپس فرمود: این ابوحمزه! اینان کسانی بودند که چه نمازها وروزه‌هایی انجام دادند ولیکن وقتی حرامی بر آنان عرضه می‌شد آن را قبول می‌کردند و وقتی چیزی از فضایل امیرالمؤمنین ع بر آنان عرضه می‌شد انکارش می‌کردند.

سپس فرمود: «هباء منثور» [=گرد و غبار پراکنده] همان چیزی است که وقتی شعاع نور خورشید از دریچه‌ای به درون اتاق می‌افتد دیده می‌شود.

تفسیر القمی، ج‏2، ص112-113

حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیدٍ عَنْ یحْیی الْحَلَبِی عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

یبْعَثُ اللَّهُ یوْمَ الْقِیامَةِ قَوْماً بَینَ أَیدِیهِمْ نُورٌ کَالْقَبَاطِی ثُمَّ یقَالُ لَهُ کُنْ‏ «هَبَاءً مَنْثُوراً».

ثُمَّ قَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ یا أَبَا حَمْزَةَ إِنَّهُمْ کَانُوا لَیصُومُونَ وَ یصَلُّونَ وَ لَکِنْ کَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمْ شَی‏ءٌ مِنَ الْحَرَامِ أَخَذُوهُ وَ إِذَا عَرَضَ لَهُمْ شَی‏ءٌ مِنْ فَضْلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنْکَرُوهُ.

قَالَ: وَ الْهَبَاءُ الْمَنْثُورُ هُوَ الَّذِی تَرَاهُ یدْخُلُ الْبَیتَ فِی الْکُوَّةِ مِنْ شُعَاعِ الشَّمْس.‏

در برخی روایات این تباهی عمل در همین دنیا برای آنان رخ می‌دهد (مثلا ر.ک: إقبال الأعمال، ج‏1، ص464[1]).

 

 


[1] . رَوَاهُ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ زُفَّتْ أَرْبَعَةُ أَیَّامٍ إِلَى اللَّهِ کَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَى خِدْرِهَا قِیلَ مَا هَذِهِ الْأَیَّامُ قَالَ یَوْمُ الْأَضْحَى وَ یَوْمُ الْفِطْرِ وَ یَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ یَوْمُ الْغَدِیرِ وَ إِنَّ یَوْمَ الْغَدِیرِ بَیْنَ الْأَضْحَى وَ الْفِطْرِ وَ الْجُمُعَةِ کَالْقَمَرِ بَیْنَ الْکَوَاکِبِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی نَجَا فِیهِ إِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ مِنَ النَّارِ فَصَامَهُ شُکْراً لِلَّهِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی أَکْمَلَ اللَّهُ بِهِ الدِّینَ فِی إِقَامَةِ النَّبِیِّ ع عَلِیّاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَماً وَ أَبَانَ فَضِیلَتَهُ وَ وِصَاءَتَهُ فَصَامَ ذَلِکَ الْیَوْمَ وَ إِنَّهُ لَیَوْمُ الْکَمَالِ وَ یَوْمُ مَرْغَمَةِ الشَّیْطَانِ وَ یَوْمُ تُقْبَلُ أَعْمَالُ الشِّیعَةِ وَ مُحِبِّی آلِ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی أَکْمَلَ اللَّهُ الدِّینَ یَعْمَدُ اللَّهُ فِیهِ إِلَى مَا عَمِلَهُ الْمُخَالِفُونَ فَیَجْعَلُهُ هَباءً مَنْثُوراً.

 


1067) سوره حجرات (49)، آیه 2 (4. احادیث: بلند کردن صدا بر پیامب

 

- ناظر به بلند کردن صدا نزد پیامبر ص

1) الف. از انس‌بن‌مالک نقل‌شده: هنگامیکه این آیه نازل شد، ثابت‌بن‌قیس ناپدید شد. رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) سراغش را گرفت؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) را از حال او باخبر ساختند؛ حضرت ثابت را نزد خویش فرا خوانده و از او [درباره‌ی علّت ناپدید شدنش] پرسید.

گفت: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! این آیه نازل شد و من هم شخصی هستم که صدای بلندی دارم، می‌ترسم که عملم نابود شود [به‌همین‌خاطر در محضر شما حاضر نمی‌شوم]».

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تو مصداق این آیه نیستی، تو به خیر و نیکی زندگی خواهی کرد و به نیکی خواهی مُرد و از اهل بهشت خواهی بود».

تفسیر جوامع الجامع، ج‏4، ص150

عَنْ أَنَسٍ: لَمَّا نَزَلَتِ الْآیة فَقَدَ ثَابِتٌ، فَتَفَقَّدَهُ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) فَأُخْبِرَ بِشَأنِهِ .فَدَعَاهُ فَسَأَلَهُ.

فَقَالَ: یا رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه و آله) لَقَدْ أُنْزِلَتْ هَذِهِ الْآیة وَ إِنِّی رجل جهیر [جَهُورِی] الصَّوْتِ. فَأَخُافُ أَنْ یکُونَ عَمَلِی قَدْ حَبِطَ!

فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله): لَسْتَ هُنَاکَ؛ إِنَّکَ تَعِیشُ بِخَیرٍ وَ تَمُوتُ بِخَیرٍ وَ إِنَّکَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّة.

ب. همین مطلب با دو سند مختلف از قول خود ثابت بن قیس چنین نقل شده است:

هنگامی‌که این آیه نازل شد، ثابت‌بن‌قیس گفت: من بودم که صدایم را از صدای رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) فراتر برده [و در برابر او بلند سخن می‌گفتم؛ اعمال من نابود شد؛ پس] من اهل دوزخم.

این مطلب به گوش رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) رسید. حضرت‌فرمود: [چنین نیست] او از اهل بهشت است.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص402

أخبرنا أحمد بن إبراهیم المُزَکَّی، قال: أخبرنا عبید اللَّه بن محمد الزاهد، قال: أخبرنا أبو القاسم البغوی، قال حدَّثنا قَطَن بن نُسَیر، قال: حدَّثنا جعفر بن سلیمان الضبعی، قال: حدَّثنا ثابت عن أنس، قال:

لما نزلت هذه الآیة «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی» قَالَ ثَابِتُ‌بْنُ‌قَیسٍ: أَنَا الَّذِی کُنْتُ أَرْفَعُ صَوْتِی فَوْقَ صَوْتِ النبی (صلی الله علیه و آله) وَ [أَجْهَرُ لَهُ بِالْقَوْلِ؛ حَبِطَ عَمَلِی] أَنَا مِنْ أَهْلِ النَّارِ.

فَذُکِرَ ذَلِکَ لِرَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: هُوَ مِنْ أَهْلِ الجنة.

رواه مسلم عن قطن بن نُسَیر.

 

2) از امام کاظم (علیه السلام) روایت شده است:

وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وارد مدینه شد، بسیاری از مهاجر و انصار اطراف وی جمع می‌شدند و پیوسته مراجعات مردم به ایشان افزایش می‌یافت و او را با لقبهای شایسته و بزرگ‌منشانه مورد خطاب قرار می‌دادند و این بدان جهت بود که خداوند متعال به آنان دستور داده بود: «ای آن کسانی که ایمان آوردند، صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای همدیگر، با صدای بلند با او سخن مگویید، تا در حالی که شما احساس نمی‌کنید اعمالتان نابود شود!» (حجرات/1).

و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز نسبت به آن‌ها مهربان و برای آنان دلسوز بود و پیوسته می‌کوشید که آنان به گناه نیفتند، به‌طوری‌که به حال هرکسی که باو صحبت می‌کرد می‌نگریست و می‌کوشید صدای خود را از او بلندتر نماید مبادا آن مؤمن مشمول تهدید خداوند در خصوص حبط عمل قرار گیرد.

تا جایی که یکبار عربی بادیه‌نشین از پشت دیوار با صدایی بلند ایشان را صدا زده گفت: یا محمّد (صلی الله علیه و آله)!

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم با صدای بلندتری او را پاسخ داد که می‌خواست آن عرب بادیه نشین به خاطر بلند نمودن صدایش به گناه دچار نگردد.

آن بادیه‌نشین پرسید: به من از توبه بگو، که تا کی پذیرفته می‌شود؟

رسول الله ص فرمود: ای برادر عرب! باب توبه برای فرزند آدم باز است و بسته نمی‌شود تا وقتی که خورشید از مغرب طلوع کند؛ و این همان سخن خداوند متعال است که فرمود: «آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند، یا پروردگارت بیاید، یا پاره‏ای از آیات پروردگارت بیاید؟ روزی که پاره‏ای از آیات پروردگارت آید« که منظور همان طلوع خورشید از مغرب است «کسی را ایمانش سودی نمی بخشد که قبلًا ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده باشد. بگو: «منتظر باشید که ما [هم‏] منتظریم.» (انعام/158)

التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص477-478

قَالَ الْإِمَامُ ع: قَالَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع:

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا قَدِمَ الْمَدِینَةَ کَثُرَ حَوْلَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ، وَ کَثُرَتْ عَلَیهِ الْمَسَائِلُ، وَ کَانُوا یخَاطِبُونَهُ بِالْخِطَابِ الشَّرِیفِ الْعَظِیمِ الَّذِی یلِیقُ بِهِ ص، وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی کَانَ قَالَ لَهُمْ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا- لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ- أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ».

وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِهِمْ رَحِیماً، وَ عَلَیهِمْ عَطُوفاً، وَ فِی إِزَالَةِ الْآثَامِ عَنْهُمْ مُجْتَهِداً حَتَّی إِنَّهُ کَانَ ینْظُرُ إِلَی کُلِّ مَنْ یخَاطِبُهُ، فَیعْمَلُ عَلَی أَنْ یکُونَ صَوْتُهُ ص مُرْتَفِعاً عَلَی صَوْتِهِ لِیزِیلَ عَنْهُ مَا تَوَعَّدَهُ اللَّهُ [بِهِ‏] مِنْ إِحْبَاطِ أَعْمَالِهِ، حَتَّی إِنَّ رَجُلًا أَعْرَابِیاً نَادَاهُ یوْماً وَ هُوَ خَلْفَ حَائِطٍ بِصَوْتٍ لَهُ جَهْوَرِی: یا مُحَمَّد! فَأَجَابَهُ بِأَرْفَعَ مِنْ صَوْتِهِ، یرِیدُ أَنْ لَا یأْثَمَ الْأَعْرَابِی بِارْتِفَاعِ صَوْتِهِ.‏

فَقَالَ لَهُ الْأَعْرَابِی: أَخْبِرْنِی عَنِ التَّوْبَةِ إِلَی مَتَی تُقْبَلُ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صیا أَخَا الْعَرَبِ! إِنَّ بَابَهَا مَفْتُوحٌ لِابْنِ آدَمَ لَا یسَدُّ حَتَّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی: «هَلْ ینْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیهُمُ الْمَلائِکَةُ أَوْ یأْتِی رَبُّکَ أَوْ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ، یوْمَ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ» وَ هُوَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا «لا ینْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیرا».

 

3) الف. از امام محمد باقر ع روایت شده است:

وقتی امام حسن مجتبی ع در بستر احتضار افتاد وصیتهایی به امام حسین ع فرمودند ... [از جمله اینکه]:

بدان که از جانب عایشه مصیبتی به من رسد که مردم از آن زشتی کردار او و دشمنی اش با خدا و رسولش و دشمنی‌اش با ما اهل بیت ع را دریابند.

پس چون امام حسن ع قبض روح شد، آن حضرت را بر روی تختی گذاشتند و به مصلّای رسول الله ص، که آن حضرت در آنجا بر مردگان نماز می‏خواند، بردند و بر آن حضرت نمازگزاردند. چون از نماز بر او فارغ شدند، پیکر مطهر ایشان را برداشتند و به مسجد رسول صلی الله علیه و آله آوردند. هنگامی که آن حضرت را را کنار قبر رسول خدا ص گذاشتند، خبر به عائشه رسید و به او گفتند که اینها حسن بن علی ع را آورده‏اند تا در کنار رسول خدا ص دفن کنند.

پس عائشه پیشاپیش همه سوار بر استری زین‌دار بیرون آمد، ... پس ایستاد و گفت: پسرتان را از خانه من دور کنید؛ که چیزی نباید در آن دفن شود، و نباید پرده رسول خدا صلی الله علیه و آله دریده و هتک حرمت شود!

امام حسین ع به عایشه فرمود: سالهاست که تو و پدرت، پرده رسول الله ص را دریده‌ و هتک حرمتش کرده‌اید؛ و در خانه آن حضرت ص کسی را داخل کردی که رسول الله ص نزدیکی او را دوست نمی‏داشت. و قطعا خداوند تو را در این باره مورد سؤال قرار خواهد داد. ای عایشه! همانا برادرم به من دستور داد که او را به نزد پدرش رسول الله ص ببرم تا عهدی با وی تازه کند؛ و بدان که برادرم آگاهترین مردم به خدا و رسولش بود، و به تأویل کتاب او آگاهتر از این بود که پرده رسول الله ص را بدرد و حرمتش را هتک کند؛ که خداوند تبارک و تعالی فرمود: «ای آن کسانی که ایمان آورده‌اند، داخل حجره‌های پیامبر نشوید مگر به شما اذن داده شود» (احزاب/53) و تو مردانی را بدون اذن رسول الله ص در حجره وی وارد کردی! و نیز خداوند فرموده بود: «ای آن کسانی که ایمان آوردند، صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید» (حجرات/1). و به جان خودم سوگند که تو برای پدرت و فاروق او [یعنی: عمر] کنار گوش رسول خدا ص کلنگ‏ها زدی ... .

ادامه این حدیث ذیل آیه بعد خواهد آمد؛ ان شاء الله تعالی.

الکافی، ج‏1، ص302-303[1]

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِی بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیمَانَ الدَّیلَمِی عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یقُولُ:

 لَمَّا احْتُضِرَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِی ع قَالَ لِلْحُسَینِ: یا أَخِی إِنِّی أُوصِیکَ بِوَصِیةٍ فَاحْفَظْهَا فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَهَیئْنِی ثُمَّ وَجِّهْنِی إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ اصْرِفْنِی إِلَی أُمِّی فَاطِمَةَ ع ثُمَّ رُدَّنِی فَادْفِنِّی بِالْبَقِیعِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سَیصِیبُنِی مِنَ الْحُمَیرَاءِ مَا یعْلَمُ النَّاسُ مِنْ صَنِیعِهَا وَ عَدَاوَتِهَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ص وَ عَدَاوَتِهَا لَنَا أَهْلَ الْبَیتِ.

فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ ع وَ وُضِعَ عَلَی سَرِیرِهِ فَانْطَلَقُوا بِهِ إِلَی مُصَلَّی رَسُولِ اللَّهِ ص الَّذِی کَانَ یصَلِّی فِیهِ عَلَی الْجَنَائِزِ فَصَلَّی عَلَی الْحَسَنِ ع. فَلَمَّا أَنْ صَلَّی عَلَیهِ حُمِلَ فَأُدْخِلَ الْمَسْجِدَ. فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَی قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص بَلَغَ عَائِشَةَ الْخَبَرُ وَ قِیلَ لَهَا: إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِی لِیدْفَنَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ.

فَخَرَجَتْ مُبَادِرَةً عَلَی بَغْلٍ بِسَرْجٍ - فَکَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَکِبَتْ فِی الْإِسْلَامِ سَرْجاً - فَوَقَفَتْ وَ قَالَتْ: نَحُّوا ابْنَکُمْ عَنْ بَیتِی! فَإِنَّهُ لَا یدْفَنُ فِیهِ شَی‏ءٌ وَ لَا یهْتَکُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ حِجَابُهُ!

فَقَالَ لَهَا الْحُسَینُ بْنُ عَلِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِمَا: قَدِیماً هَتَکْتِ أَنْتِ وَ أَبُوکِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَدْخَلْتِ بَیتَهُ مَنْ لَا یحِبُّ رَسُولُ اللَّهِ قُرْبَهُ! وَ إِنَّ اللَّهَ سَائِلُکِ عَنْ ذَلِکِ، یا عَائِشَةُ! إِنَّ أَخِی أَمَرَنِی أَنْ أُقَرِّبَهُ مِنْ أَبِیهِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِیحْدِثَ بِهِ عَهْداً؛ وَ اعْلَمِی أَنَّ أَخِی أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِیلِ کِتَابِهِ مِنْ أَنْ یهْتِکَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ سِتْرَهُ، لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یقُولُ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیوتَ النَّبِی إِلَّا أَنْ یؤْذَنَ لَکُمْ»؛ وَ قَدْ أَدْخَلْتِ أَنْتِ بَیتَ رَسُولِ اللَّهِ ص الرِّجَالَ بِغَیرِ إِذْنِهِ. وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی»؛ وَ لَعَمْرِی لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ لِأَبِیکِ وَ فَارُوقِهِ عِنْدَ أُذُنِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْمَعَاوِلَ ...

 

4) الف. مفضل بن عمر از امام صادق ع درباره نحوه ظهور و رجعت سوالی می‌پرسد؛ و امام ع در روایتی طولانی وقایع پس از ظهور و رجعت را شرح می‌دهند؛ تا در فرازی از این روایت به رجعت امیرالمؤمنین ع و شکایتی که ایشان در خصوص ظلمهایی که از امت بر ایشان وارد شد می‌پردازند که در آن آمده است:

امیرالمؤمنین ع فرمود: یا رسول الله ص! به خدا سوگند به تکذیب من و بیعت‌شکنی و مخالفت و جنگیدن با من و حلال شمردن خونم و لعنت فرستادن بر من بسنده نکردند؛ ...

[سپس شروع می‌کنند برخی از این تهمتهایی که به ایشان زده شد مانند اینکه به ایشان تهمت زدند که در زمان پیامبر شراب‌فروشی می‌کرده! یا اینکه تمام غنیمتهای جنگی را برای خودش برمی‌داشته! و...؛ تا به اینجا می‌رسند که:]

 و هیچ تهمت و شبهه و فحشایی نبود مگر اینکه به من نسبت دادند؛

و گمان کردند که اگر من سزاوار خلافت بودم نباید در زمان حیاتتان ابوبکر را در نماز بر من مقدم می‌داشتید؛

در حالی که شما ای رسول الله ص می‌دانید که در حالی که شما در اوج مریضی‌تان بودید عایشه به بلال - وقتی که بلال برای نماز ندا داده بود - دستوری داد، عایشه در دروغ بستن بر شما ای رسول الله ص شتاب ورزید و [به بلال] گفت که همانا رسول الله ص به تو دستور داده که ابوبکر را پیشنماز قرار دهی. بلال ابتدا نپذیرفت تا اینکه دیگرانی هم همین سخن را به او گفتند؛ پس به مسجد برگشت و گفت: خبردهنده‌ای از قول رسول الله به من خبر داده که ای ابوبکر تو به عنوان پیشنماز بایستی. وعایشه از مقابل درب [به داخل حجره] برگشت گویی که اتفاقی نیفتاده بود.

اما ای رسول الله ص تو به او فرمودی: وای بر تو ای حمیراء [=لقب عایشه]! این چه خطای عظیمی بود که مرتکب شدی؟! آیا از جانب من دستور دادی که پدرت را پیشنماز قرار دهند؟!

او گفت: تا حدودی!

ای رسول الله ص! آنگاه بلند شدی در حالی که دست راستت در دست من و دست چپت به دست فضل بن عباس بود؛ و عجله داشتی در حالی که پاهایت روی زمین قرار و آرام نداشت؛ تا اینکه داخل مسجد شدی و به ابوبکر که در جایگاه تو ایستاده بود رسیدی؛‌ پس او را از آنجا بیرون کردی و خودت با مردم نماز گزاردی!

اما به خدا سوگند که منافقان برای فضیلت ابوبکر سخنها گفتند که از جمله آنها این بود که در زمان تو ای رسول الله ص او پیشنماز قرار گرفت؛ پس من چون دیدم که بعد از رحلت شما چنین ادعایی را اظهار داشتند، با آنان احتجاج کردم و برایشان هیچ نقطه اتکا و راه فرار و دلیلی که بتوانند بدان تکیه کنند باقی نگذاشتم و گفتم:

اگر می‌پندارید که رسول الله ص ابوبکر را پیشنماز قرار داد چون وی را برترین امت نزد خویش می‌دانست، پس چرا وی را از این فضیلتی به وی داده بود بیرون کرد؟

واگر می‌پندارید که رسول الله ص در حالی که از بلند شدن ناتوان بود بدین امر کرد؛ اما وقتی حق را دریافت، شتافت و دیگر سزاوار نبود که بنشیند؛ که در این صورت این حجتی علیه توست در [ضرورت] ساقط کردن ابوبکر؛

و اگر می‌پندارید که رسول الله ص وی را در سمت راست خود نگه داشت (نه اینکه به عقب به داخل صفوف بفرستد) و رسول الله ص و ابوبکر در این نماز با همدیگر امام جماعت بودند که این که اصلا شدنی نیست؛

و اگر می‌پندارید که او را در سمت چپ خود گذاشت و ابوبکر امام رسول الله ص بود، زیرا وقتی امام فقط با یک نفر جماعت را بپا می‌دارد او باید در سمت راستش بایستد نه در سمت چپش؛ [که در این صورت باید خلاف آیه قرآن عمل کرده باشند که کسی را بر رسول الله ص مقدم کرده‌اند]

و اگر می‌پندارید که او را بین خودش و صف اول قرار داد به نحوی که رسول الله ص امام ابوبکر بود و ابوبکر امام مسلمانان؛ این که اصلا شدنی نیست، در یک نماز که جز یک امام نمی‌تواند نماز را اقامه کند [مثلا اگر امام اول حمد و سوره را بخواند؛ امام دوم که ماموم هم هست چکار کند؟ اگر بخواند که دیگر ماموم نیست و اگر نخواند که نمی‌تواند امام دیگران باشد]

و اگر می‌پندارید که وی را در صف اول قرار داد، پس برتری او بر سایر افراد صف اول چیست؟

و اگر می‌پندارید که رسول الله ص وی را در صف اول قرار داد که وی صدای تکبیرش را بلند بگوید زیرا صدای پیامبر به خاطر بیماری‌اش آهسته بود و لازم بود که ابوبکر صدایش را بلند کند که بقیه اهل مسجد بشنوند؛ که در این صورت همه اعمال ابوبکر را نابود کرده و وی را مبتلا به حبط عمل دانسته‌اید زیرا خداوند عز و جل می‌فرماید: «ای آن کسانی که ایمان آوردند، صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای همدیگر، با صدای بلند با او سخن مگویید، تا در حالی که شما احساس نمی‌کنید اعمالتان نابود شود!» (حجرات/2).

و به خدا سوگند که ای رسول الله ص! اینها نبود جز اینکه من در میان مسلمانان یاوری برای نصرت دین خدا پیدا نکردم در حالی که آنان را دعوت کردم ...

[و سپس حکایت اینکه شبانه با حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین ع به خانه مهاجریان و انصار رفتند و چند بار آنان وعده دادند و خلف وعده کردند را به تفصیل بیان می‌کنند].

الهدایة الکبری، ص411-412

قَالَ الْحُسَینُ بْنُ حَمْدَانَ الْخُصَیبِی حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ وَ عَلِی بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیانِ عَنْ أَبِی شُعَیبٍ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیرٍ عَنِ ابْنِ الْفُرَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ سَیدِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ (عَلَیهِ السَّلَامُ)، قَالَ: حَاشَ لِلَّهِ أَنْ یوَقِّتَ لَهُ وقت [وَقْتاً] أَوْ تُوَقِّتَ شِیعَتُنَا، قَالَ: قُلْتُ یا مَوْلَای وَ لِمَ ذَلِک‏ ...

یقُولُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیهِ السَّلَامُ) وَ اللَّهِ یا رَسُولَ اللَّهِ مَا رَضُوا بِتَکْذِیبِی وَ نَقْضِ بَیعَتِی وَ الْخِلَافِ عَلَی وَ قِتَالِی وَ اسْتِحْلَالِ دَمِی وَ لَعْنِی ...[2]

وَ لَمْ یبْقُوا عَضِیهَةً وَ لَا شُبْهَةً وَ لَا فَاحِشَةً إِلَّا نَسَبُوهَا إِلَی؛

وَ زَعَمُوا أَنِّی لَوِ اسْتَحْقَیتُ الْخِلَافَةَ لَمَا قَدَّمْتَ عَلَی فِی حَیاتِکَ أَبَا بَکْرٍ فِی الصَّلَاةِ!

وَ لَقَدْ عَلِمْتَ یا رَسُولَ اللَّهِ أَنَّ عَائِشَةَ أَمَرَتْ بِلَالًا وَ أَنْتَ فِی وَعْکِ مَرَضِکَ وَ قَدْ نَادَی بِلَالٌ فِی الصَّلَاةِ؛ فَأَسْرَعَتْ کَاذِبَةً عَلَیکَ یا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَتْ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ یأْمُرُکَ أَنْ تُقَدِّمَ أَبَا بَکْرٍ.

فَرَاجَعَ بِذَلِکَ بِلَالٌ وَ کُلٌّ یقُولُ لَهُ مِثْلَ قَوْلِهَا فَرَجَعَ بِلَالٌ إِلَی الْمَسْجِدِ فَقَالَ إِنَّ مُخْبِراً أَخْبَرَنِی عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) أَنَّهُ أَمَرَ بِتَقْدِیمِکَ یا أَبَا بَکْرٍ فِی الصَّلَاةِ.

وَ رَجَعَتْ عَائِشَةُ مِنَ الْبَابِ نَکِرَتْ؛ وَ قُلْتُ لَهَا یا رَسُولَ اللَّهِ: وَیلَکِ یا حُمَیرَاءُ مَا الَّذِی جَنَیتِ؟ أَمَرْتِ عَنِّی بِتَقْدِیمِ أَبِیکِ فِی الصَّلَاةِ؟

فَقَالَتْ قَدْ کَانَ بَعْضُ ذَلِکَ! یا رَسُولَ اللَّهِ فَقُمْتَ وَ یدُکَ الْیمْنَی عَلَی وَ الْیسْرَی عَلَی الْفَضْلِ بْنِ الْعَبَّاسِ مُعَجِّلًا لَا تَسْتَقِرُّ قَدَمَاکَ عَلَی الْأَرْضِ حَتَّی دَخَلْتَ الْمَسْجِدَ وَ لَحِقْتَ أَبَا بَکْرٍ قَدْ قَامَ مَقَامَکَ فِی الصَّلَاةِ فَأَخْرَجْتَهُ وَ صَلَّیتَ بِالنَّاسِ.

فَوَاللَّهِ لَقَدْ تَکَلَّمَ الْمُنَافِقُونَ بِفَضْلِ أَبِی بَکْرٍ حَتَّی تَقَدَّمَ لِلصَّلَاةِ بِعَهْدِکَ یا رَسُولَ اللَّهِ فَاحْتَجَجْتُ عَلَیهِمْ لَمَّا أَظْهَرُوا ذَلِکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ فَلَمْ أَدَعْ لَهُمْ فِیهَا اعْتِلَالًا وَ لَا مَذْهَباً وَ لَا حُجَّةً ینْقُلُونَ بِهَا وَ ثَنَّیتُ وَ قُلْتُ:

إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) مِنْ تَقْدِیمِ أَبِی بَکْرٍ فِی الصَّلَاةِ لِأَنَّهُ أَفْضَلُ الْأُمَّةِ عِنْدَهُ فَلِمَا خَرَّجَهُ عَنْ فَضْلٍ نَدَبَهُ إِلَیهِ؟

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَمَرَ بِذَلِکَ وَ هُوَ مُثْقِلٌ عَنِ النَّهْضَةِ فَلِمَا وَجَدَ الْحَقَّ فَسَارَعَ فَلَمْ یسَعْهُ الْقُعُودُ فَالْحُجَّةُ عَلَیکَ فِی إِسْقَاطِ أَبِی بَکْرٍ؛

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) أَوْقَفَهُ عَنْ یمِینِهِ دُونَ الصُّفُوفِ فَقَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) وَ أَبُو بَکْرٍ إِمَامَ الْمُسْلِمِینَ فِی تِلْکَ الصَّلَاةِ فَهَذَا لَا یکُونُ؛

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّهُ أَوْقَفَهُ عَنْ شِمَالِهِ فَقَدْ کَانَ أَبُو بَکْرٍ إِمَامَ رَسُولِ اللَّهِ لِأَنَّ الْإِمَامَ إِذَا صَلَّی بِرَجُلٍ وَاحِدٍ فَمَقَامُهُ عَنْ یمِینِهِ لَا عَنْ شِمَالِهِ!

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّهُ أَوْقَفَهُ بَینَهُ وَ بَینَ الصَّفِّ الْأَوَّلِ فَقَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ إِمَامَ أَبِی بَکْرٍ وَ أَبُو بَکْرٍ إِمَامَ الْمُسْلِمِینَ وَ هَذَا الْأَمْرُ لَا یکُونُ وَ لَا یقُومُ رَجُلٌ وَاحِدٌ فِی الصَّلَاةِ إِلَّا إِمَامَ الصَّلَاةِ؛

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّهُ أَقَامَهُ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ فَمَا فَضْلُهُ عَلَی جَمِیعِ الصَّفِّ الْأَوَّلِ؟

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَقَامَهُ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ مُسْمِعاً فِیهِ التَّکْبِیرَ فِی الصَّلَاةِ لِأَنَّهُ کَانَ فِی حَالِ ضِیقِهِ مِنَ الْعِلَّةِ لَا یسْمِعُ سَائرَ مَنْ فِی الْمَسْجِدِ فَقَدْ کَفَّرْتُمْ أَبَا بَکْرٍ وَ حَبَطْتُمْ عَمَلَهُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ»

وَ اللَّهِ مَا ذَاکَ یا رَسُولَ اللَّهِ إِلَّا أَنَّنِی لَمْ أَجِدْ نَاصِراً مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَلَی نُصْرَةِ دِینِ اللَّهِ وَ لَقَدْ دَعَوْتُهُمْ ...[3]

برخوردهای بی‌ادبانه از جانب عایشه (دختر ابوبکر) و حفصه (دختر عمر) با پیامبر در بسیاری از کتب اهل سنت آمده است؛ در اینجا نمونه‌ای که عینا هم در مورد عایشه و هم در مورد حفصه نقل شده را ذکر می‌کنیم:

ب. ابن‌عبّاس گوید: رسول خدا ص با حفصه نشسته بود که بین ایشان مشاجره‌ای حاصل شد پیامبر ص به حفصه فرمود: «آیا مایلی بین من و تو یک مرد حکم نماید».

گفت: «بله».

پیامبر ص فرمود: «پدرت اینکار را انجام دهد». لذا دنبال عمر فرستاد.

 چون او بر ایشان داخل شد به دخترش گفت: «تو صحبت کن».

و او به پیامبر ص گفت: «ای رسول خدا! تو سخن بگو و جز حق بر زبان جاری نسازی».

پس عمر دستش را بالا برد و دو بار به صورت حفصه زد پیامبر ص فرمود: «ای عمر کافی است».

و او به حفصه گفت: «ای دشمن خدا! پیامبر ص غیر حق سخن نمی‌گوید. قسم به خدایی که پیامبر ص را به رسالت برگزید اگر در محضر رسول خدا ص نبود دست از تو برنمی‌داشتم تا اینکه کشته شوی».

پیامبر ص از جای بلند شده و به حجره‌ی خویش رفت و تا یک ماه با هیچ‌یک از زنانش همنشینی ننمود تا اینکه آیه‌ی شریفه‌ی «یا أَیهَا النَّبِی قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها» تا «لَطِیفاً خَبِیراً» نازل شد...

تفسیر القرآن العظیم (للطبرانی)، ج‏5، ص188-189؛ التفسیر الوسیط (للواحدی) ج3، ص467

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُطَّوِّعِی، أنا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْحَافِظُ، أنا مُحَمَّدُ بْنُ مُعَاذٍ الأَهْوَازِی، نا ابْنُ حُمَیدٍ، نا جَرِیرٌ، عَنْ أَشْعَثَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی الْمُغِیرَةِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ:

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رضی اللّه عنهما قَالَ: کَانَ رسول اللّه ص جَالِساً مَعَ حَفْصَة فَتَشَاجَرَا فیما بَینَهُمَا فَقَالَ لَهَا: هَلْ لَکِ أَنْ تَجْعَلِی بَینِی وَ بَینَکِ رَجُلًا؟

قَالَتْ نَعَمْ.

قَالَ أَبُوکِ إِذاً. فَأَرْسَلَ إِلَی عُمَرَ رضی اللّه عنه.

فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ عَلَیهَا قَالَ: تَکَلَّمِی.

قَالَتْ یا رَسُولَ اللَّهِ تَکَلَّمْ وَ لَا تَقُلْ إِلَّا حَقّاً!

فَرَفَعَ عُمَرُ یدَهُ فَوَجّی وَجْهَهَا ثُمَّ رَفَعَ یدَهُ فَوَجّی وَجْهَهَا فَقَالَ لَهُ النَّبِی ص کُفَّ.

فَقَالَ عُمَرُ یا عَدُوَّة اللَّهِ أو یقُولُ رسول اللّه إِلَّا حَقّاً وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَوْ لَا مَجْلِسُهُ مَا رَفَعْتُ یدِی حَتَّی تَمُوتِی.

فَقَامَ النَّبِی ص فَصَعِدَ إِلَی غُرْفةٍ فَمَکَثَ فِیهَا شَهْراً لَا یقْرَبُ شَیئاً مِنْ نِسَائِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ «یا أَیهَا النَّبِی قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها» إِلَی قَوْلِهِ «لَطِیفاً خَبِیراً»...

ج. شبیه همین مطلب در منابع اهل سنت از قول عایشه نیز روایت شده است که:

الثالث من مشیخة ابن حیویه، ص16

أَخْبَرَنَا أَبُو اللَّیثِ نَصْرُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ نَصْرٍ الْفَرَائِضِی، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْخُشُوعِی، سَنَةَ أَرْبَعِینَ وَمِائَتَینِ، ثَنَا یعْقُوبُ بْنُ إِسْحَاقَ الْحَضْرَمِی، ثَنَا عَبْدُ الْوَارِثِ بْنُ سَعِیدٍ الْعَنْبَرِی:

حَدَّثَتْنِی عَائِشَةُ أُمُّ الْمُؤْمِنِینَ، أَنَّهُ کَانَ بَینَهَا وَبَینَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم کَلامٌ.

فَقَالَ لَهَا: ‌‌«مَنْ تَرْضَینَ بَینِی وَبَینَکِ؟ أَتَرْضَینَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ؟»

قَالَتْ: لا أَرْضَاهُ؛ عُمَرُ غَلِیظٌ.

فَقَالَ: «أَتَرْضَینَ بِأَبِیکِ بَینِی وَبَینِکِ؟»

قَالَتْ: نَعَمْ.

قَالَ: فَبَعَثَ إِلَیهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم، فَجَاءَ، فَقَالَ: «وَإِنَّ هَذِهِ مِنْ أَمْرِهَا کَذَا، وَمِنْ أَمْرِهَا کَذَا» .

قَالَتْ: قُلْتُ: اتَّقِ اللَّهَ، وَلا تَقُلْ إِلا حَقًّا.

قَالَتْ: فَرَفَعَ أَبُو بَکْرٍ یدَهُ، فَرَثَمَ بِهِ أَنْفَهَا، وَقَالَ: أَنْتِ لا أُمَّ لَکِ، یا ابْنَةَ أُمِّ رُومَانَ تَقُولِینَ الْحَقَّ وَأَبُوکِ، وَلَا یقُولُهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم!

قَالَتْ: فَابْتَدَرَتْ مِنْخَرَاهَا کَأَنَّهَا غَزْلا، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: «الْبَیتَ» .

وَجَعَلَ یضْرِبُهَا بِهَا، فَقَامَتْ هَارِبَةً مِنْهُ، فَلَزِقَتْ بِظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم.

قَالَتْ: حَتَّی قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم: «أَقْسَمْتُ عَلَیکَ، لَمَّا خَرَجْتَ، فَإِنَّا لَمْ نَدْعُکَ لِهَذَا»

غزالی در إحیاء علوم الدین، ج2، ص43 همین واقعه را با عبارات دیگری روایت کرده است.[4]

این گونه بی‌ادبی‌ها از جانب عایشه نسبت به پیامبر ص که بقدری در منابع اهل سنت زیاد است که وقتی در مقام پاسخ به این اشکال برآمده‌اند که «آیا اینها مصداق اذیت کردن پیامبر ص توسط عایشه نیست؟» به هیچ عنوان در اصل وقوع آنها تردید نکرده‌اند و مهمترین توجیه‌شان این است که بگویند عایشه سنش کم بود! یا اینکه این گونه برخوردها از جانب زنان با شوهر در زنان امری طبیعی است! ر.ک: https://www.islamweb.net/ar/fatwa/202675/

 

- مصداق فاجعه‌آمیز صدا بلند کردن بر سر پیامبر در تاریخ

5) واقعه‌ای درباره بلند کردن صدا در محضر پیامبر ص نقل شده که منجر به مانع شدن از انجام دستور پیامبر ص شد. این واقعه در بسیاری از معتبرترین کتب اهل سنت آمده و قریب به متواتر است؛ چنانکه با یک جستجوی ساده معلوم شد که در صحیح بخاری حداقل هفت بار (ج1، ص54؛ ج2، ص1155؛ ج3، ص1111؛ ج4، ص1612؛ ج6، ص9 و ص2680؛ تحقیق مصطفی البغا)، در صحیح مسلم حداقل سه بار (ج3، ص1257-1259)[5] و در مسند احمد بن حنبل حداقل شش بار (ج3، ص408-409[6]؛ ج4، ص512[7]؛ ج5، ص134-135[8]؛ ج5، ص222[9]؛ ج5، ص351[10]؛ ج23، ص68[11]) با اسناد مختلف آمده است؛ و وقتی در چنین کتابهایی این اندازه روایت شده می‌توان پیش‌بینی کرد که تعداد نقل این واقعه در کتب اهل سنت به چه عددی می‌رسد. تازه، این مواردی که اشاره شد همگی فقط روایت داستان از قول ابن‌عباس است؛ وگرنه این واقعه در این کتب و کتب دیگر اهل سنت، از قول افراد دیگری از صحابه هم روایت شده است؛ مثلا فقط طبرانی (م230) در الطبقات الکبیر (ج2، ص213-215) با 9 سند مختلف این واقعه را علاوه بر ابن‌عباس، از قول امام علی ع، عمر بن الخطاب، جابر بن عبدالله انصاری نیز روایت کرده است[12]؛ و از این رو آیا متواتر بودن آن فقط با منابع اهل سنت کاملا محتمل نیست؟

در اینجا مطلب بر اساس نقل صحیح بخاری، که بعد از قرآن کریم معتبرترین کتاب نزد اهل سنت است، تقدیم می‌شود:

عبیدالله بن عبدالله روایت کرده که ابن‌عباس گفت:

وقتی پیامبر ص در بستر مرگ افتاده بود و در خانه عده‌ای از مردان، از جمله عمر بن خطاب، بودند، پیامبر ص فرمود:

بیایید تا نوشته‌ای برایتان بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.

عمر گفت: قطعا پیامبر ص طوری است که حتما درد بر او غلبه کرده است؛ و نزد شما قرآن هست؛ همان کتاب الله ما را بس است.

پس اهل خانه اختلاف کردند و درگیری پیش آمد؛ برخی می‌گفتند چیزی بیاورید که پیامبر ص برایتان نوشته‌ای بنویسد که هرگز پس از آن گمراه نشوید؛

و برخی هم همان چیزی را می‌گفتند که عمر گفت.

چون نزاع و اختلاف نزد پیامبر زیاد شد رسول الله ص فرمود: بلند شوید!

[این فراز در نقل دیگر چنین است: پس اختلاف کردند و صدای همهمه بسیار زیاد شد. پیامبر ص فرمود: پس از نزد من بلند شوید [=بروید) که همانا نزاع و درگیری نزد من سزاوار نیست؛ ج1، ص54]

عبیدالله می‌گوید: و ابن‌عباس همواره می‌گفت: قطعا آن مصیبتی که همه مصیبتهاست، این است که مانع شدند از اینکه رسول خدا برایشان آن نوشته‌ را بنویسد، به خاطر درگیری‌شان و همهمه‌شان.

صحیح البخاری، ج5، ص2146 (تحقیق مصطفی البغا)

حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَی: حَدَّثَنَا هِشَامٌ، عَنْ مَعْمَرٍ،

وحَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ: أَخْبَرَنَا معمر،

عَنِ الزُهری، عَنْ عُبَیدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الله، عن ابن عباس رضی الله عَنْهُمَا قَالَ:

لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَفِی الْبَیتِ رِجَالٌ، فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، قَالَ النَّبِی صهَلُمَّ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ.

فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِی ص قَدْ غَلَبَ عَلَیهِ الْوَجَعُ، وَعِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ.

فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیتِ فَاخْتَصَمُوا، مِنْهُمْ مَنْ یقُولُ: قرِّبوا یکْتُبْ لَکُمُ النَّبِی ص کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ.

فَلَمَّا أَکْثَرُوا اللَّغْوَ وَالِاخْتِلَافَ عِنْدَ النَّبِی ص، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صقُومُوا.

[این فراز در نقل دیگر چنین است: فَاخْتَلَفُوا وَکَثُرَ اللَّغَطُ. قَالَ: فَقُومُوا عَنِّی، وَلَا ینْبَغِی عِنْدِی التَّنَازُعُ؛ ج1، ص54]

قَالَ عُبَیدُ اللَّهِ: فَکَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ یقُولُ: إِنَّ ‌الرَّزیة ‌کُلَّ ‌الرَّزیة مَا حَالَ بَینَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَبَینَ أَنْ یکْتُبَ لَهُمْ ذَلِکَ الْکِتَابَ، مِنَ اخْتِلَافِهِمْ وَلَغَطِهِمْ.

یادآوری می‌کنم که بخاری در اینجا (و نیز در ج1، ص54[13] و نیز در ج6، ص2680[14]) که اسم عمر به عنوان گوینده آن عبارات در مخالفت با پیامبر را آورده، (و نیز در ج4، ص1612[15]) جمله او را به صورت عبارت «درد بر او غلبه کرده» تعبیر کرده؛ ولی در برخی از مواردی که اسم گوینده این سخنان را نیاورده و از تعبیر «قالوا: گفتند» به جای «قال عمر» استفاده کرده، جمله اصلی او را (که دلالت بر شدت بی‌ادبی او نسبت به پیامبر می‌کند) چنین نقل کرده است که به پیامبر اکرم (ص) در مقابل این درخواست و نگرانیش برای آینده امت، نسبت هذیان‌گویی داده است:

قَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ- گفتند رسول خدا هذیان می‌گوید! صحیح البخاری، ج3، ص1111[16]؛

قَالُوا: مَا لَهُ أَهَجَرَ - گفتند او را چه شده که هذیان می‌گوید! صحیح البخاری، ج2، ص1155[17]؛

قَالُوا: مَا شَأْنُهُ أَهَجَرَ - گفتند برای او چه اتفاقی افتاده که هذیان می‌گوید! صحیح البخاری، ج4، ‌ص1612 و ج6، ص9[18]

وقتی انسان با چنین واقعه‌ای مواجه می‌شود می‌تواند بفهمد که چرا خداوند متعال در این آیه دوم سوره حجرات، بلند کردن صدا در محضر پیامبر را مایه حبط تمامی اعمال معرفی فرمود.

 

 


[1] . متن حدیث زیر بدون ترجمه در جلسه 542 آمد https://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/

 

 

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (3. شان نزول)

 

شأن نزول

طبق توضیحی که علامه طباطبایی می‌دهند (المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص332-333[1]) در الدر المنثور (از منابع مهم اهل سنت) برای این آیه دو شأن نزول آمده که در یک نقل فقط به اسم کسی [یا کسانی] که مورد غیبت واقع شده (سلمان و اسامه) اشاره شده و در نقل دیگری اسم دو نفری که غیبت کردند (ابوبکر و عمر) آمده؛ که ظاهرا این دو نقل ناظر به یک واقعه است؛ چنانکه در برخی منابع شیعه به کل آن یکجا اشاره شده است؛ که در اینجا هر سه نقل تقدیم می‌شود:

1) گفته‌ شده که این آیه در باره دو نفر از اصحاب نازل شده است که غیبت دوست خود سلمان را کرده بودند؛ حکایت از این قرار است که این دو نفر سلمان را فرستاده بودند که برود از خدمت رسول الله (ص) برای آنان غذایی بگیرد. حضرت نیز سلمان را نزد اسامة بن زید که خرانه‌دار رسول الله ص بود فرستاد و اسامه گفت چیزی پیش من نیست.

سلمان دست خالی برگشت. آن دو نفر گفتند: اسامه بخل ورزیده است، و در مورد سلمان هم گفتند: اگر او را سر چاه پر آبی بفرستیم خشک خواهد شد. آن گاه خودشان سراغ اسامه رفتند که آنچه پیامبر ص فرموده بود را نزد وی جستجو کنند.

در راه حضرت به آنان فرمود: چه شده است که می‏بینم دهانتان آلوده به گوشت است؟!

گفتند: یا رسول الله ما امروز گوشتی نخورده‌ایم.

فرمود: مدتی است که دارید گوشت سلمان و اسامه را می‌خورید! و این آیه نازل شد.

الدر المنثور، ج‏6، ص94[2]؛ الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏9، ص82[3]؛ أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏5، ص137[4]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏16، ص331؛ مجمع البیان، ج‏9، ص203[5]

 

2) الف. از انس نقل شده که عرب این گونه که بود که در سفر افراد به همدیگر خدمت می‌کردند. یکبار با ابوبکر و عمر همسفری بود که به آنها خدمت می‌کرد. یکبار آن دو خوابیدند و بیدار شدند و وی غذایی برایشان آماده نکرده بود. گفتند این که فقط اهل خواب است! پس بیدارش کردند و گفتند: سراغ رسول الله ص برو و بگو ابوبکر و عمر به شما سلام می‌رسانند و از شما اجازه می‌خواهند [که از غدای بیت‌المال به آنها داده شود].

رسول الله ص فرمود: آنان غذا خورده‌اند!

پس آن دو آمدند و گفتند ما چه غذایی خورده‌ایم؟!

فرمود: گوشت برادرتان را؛ و به کسی که جانم به دست اوست که من گوشت او را بین دندانهایتان می‌بینم.

پس آن دو گفتند: ای رسول الله ص! برای ما استغفار کن!

فرمود: آن شخص باید برای شما طلب مغفرت کند! [یعنی او باید شما را ببخشد واگر او نبخشد استغفار من فایده‌ای برای شما ندارد].

2) ب. یحیی بن أبی‌کثیر روایت کرده است که پیامبر ص به سفر رفته بود و ابوبکر و عمر هم با وی بودند. پس شخصی را خدمت رسول الله ص فرستادند و از ایشان گوشتی [به عنوان غذا] خواستند.

حضرت فرمود: مگر نه این است که یک شکم سیر گوشت خورده‌اید؟!

گفتند؟ کجا؟ به خدا سوگند که چند روز است گوشت نخورده‌ایم.

فرمود: گوشت همان رفیقتان که از او یاد کردید.

گفتند: یا رسول الله ص! ما فقط گفتیم که او آدم ضعیفی است و هیچ کمکی به ما نکرد.

فرمود: همین را هم نباید می‌گفتید.

پس آن مرد نزد آنها رفت و آنان را از پاسخ پیامبر ص را به آنان گفت. و آن دو نزد پیامبر آمدند و از ایشان خوساتند که برایشان استغفار کند.

الدر المنثور، ج‏6، ص95[6]

 

3) روایت شده است که ابوبکر و عمر سلمان را نزد رسول الله ص فرستادند که برایشان غذایی بیاورد. حضرت وی را نزد اسامه بن زید فرستاد که وی خزانه‌دار رسول الله ص بر زاد و توشه حضرت بود. وی گفت: چیزی نزد من نیست.

سلمان نزد آن دو برگشت. آنان گفت: اسامه بخل ورزید؛ و اگر ما سلمان را سر چاه پر آبی بفرستیم خشک خواهد شد.

سپس نزد رسول الله ص رفتند. حضرت به آنان فرمود: چه شده است که می‏بینم دهانتان آلوده به گوشت است؟!

گفتند: یا رسول اللَّه ما امروز گوشتی نخورده‌ایم.

فرمود: مدتی است که دارید گوشت سلمان و اسامه را می‌خورید! و این آیه نازل شد.

تفسیر جوامع الجامع، ج‏4، ص158[7]

 

 


[1] . و فی الدر المنثور، أخرج ابن أبی حاتم عن السدی": أن سلمان الفارسی کان مع رجلین فی سفر- یخدمهما و ینال من طعامهما- و أن سلمان نام نوما فطلبه صاحباه فلم یجداه- فضربا الخباء و قالا ما یرید سلمان شیئا غیر هذا- أن یجی‏ء إلى طعام معدود و خباء مضروب- فلما جاء سلمان أرسلاه إلى رسول الله ص- یطلب لهما إداما فانطلق فأتاه- فقال: یا رسول الله بعثنی أصحابی لتؤدمهم إن کان عندک. قال: ما یصنع أصحابک بالأدم؟ قد ائتدموا. فرجع سلمان فخبرهما فانطلقا فأتیا رسول الله ص- فقالا: و الذی بعثک بالحق ما أصبنا طعاما منذ نزلنا. قال: إنکما قد ائتدمتما سلمان بقولکما. فنزلت «أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً».

و فیه، أخرج الضیاء المقدسی عن أنس قال: کانت العرب یخدم بعضها بعضا فی الأسفار- و کان مع أبی بکر و عمر رجل یخدمهما- فناما و استیقظا و لم یهیئ لهما طعاما- فقالا: إن هذا لنئوم فأیقظاه فقالا: ائت رسول الله ص فقل له: إن أبا بکر و عمر یقرئانک السلام و یستأدمانک، فقال: إنهما ائتدما، فجاءاه- فقالا یا رسول الله بأی شی‏ء ائتدمنا؟ قال: بلحم أخیکما، و الذی نفسی بیده إنی لأرى لحمه بین ثنایاکما، فقالا: استغفر لنا یا رسول الله. قال: مراه فلیستغفر لکما.

أقول: الظاهر أن القصة الموردة فی الروایتین واحدة و الرجلان المذکوران فی الروایة الأولى أبو بکر و عمر و الرجل المذکور فی الثانیة هو سلمان، و یؤید هذا ما عن‏ جوامع الجامع، قال: و روی: أن أبا بکر و عمر بعثا سلمان إلى رسول الله ص- لیأتی لهما بطعام فبعثه إلى أسامة بن زید- و کان خازن رسول الله ص على رحله- فقال: ما عندی شی‏ء فعاد إلیهما فقالا: بخل أسامة- و لو بعثنا سلمان إلى بئر سمیحة لغار ماؤها. ثم انطلقا إلى رسول الله ص فقال لهما: ما لی أرى خضرة اللحم فی أفواهکما- قالا: یا رسول الله ما تناولنا الیوم لحما. قال: ظلمتم تأکلون لحم سلمان و أسامة فنزلت.

[2] . و أخرج ابن المنذر عن ابن جریج فی قوله وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً الآیة قال زعموا انها نزلت فی سلمان الفارسی أکل ثم رقد فنفخ فذکر رجلان أکله و رقاده فنزلت‏

و أخرج ابن أبى حاتم عن السدى ان سلمان الفارسی کان مع رجلین فی سفر یخدمهما و ینال من طعامهما و ان سلمان نام یوما فطلبه صاحباه فلم یجداه فضربا الخباء و قالا ما یرید سلمان شیا غیر هذا ان یجئ إلى طعام معدود و خباء مضروب فلما جاء سلمان أرسلاه إلى رسول الله صلى الله علیه [و آله] و سلم یطلب لهما إداما فانطلق فأتاه فقال یا رسول الله بعثنی أصحابی لتؤدمهم ان کان عندک قال ما یصنع أصحابک بالأدم قد ائتدموا فرجع سلمان فخبرهما فانطلقا فأتیا رسول الله صلى الله علیه [و آله] و سلم فقالا و الذی بعتک بالحق ما أصبنا طعاما منذ نزلنا قال انکما قد ائتدمتما سلمان بقولکما فنزلت أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً

و أخرج ابن أبى حاتم عن مقاتل فی قوله وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً الآیة قال نزلت هذه الآیة فی رجل کان یخدم النبی صلى الله علیه [و آله] و سلم أرسل بعض الصحابة الیه یطلب منه إداما فمنع فقالوا له انه لبخیل وخیم فنزلت فی ذلک‏.

[3] . الآیة نزلت فی رجلین من أصحاب رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم اغتابا رفیقیهما، و ذلک أنّ رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم کان إذا غزا أو سافر، ضمّ الرجل المحتاج إلى رجلین موسورین یخدمهما، و یحقب حوائجهما، و یتقدّم لهما إلى المنزل، فیهیّئ لهما ما یصلحهما من الطعام، و الشراب، فضم سلمان الفارسی رضی اللّه عنه إلى رجلین فی بعض أسفاره، فتقدّم سلمان، فغلبته عیناه، فلم یهیّئ لهما شیئا، فلمّا قدما، قالا له: ما صنعت شیئا؟ قال: لا. قالا: و لم؟ قال: غلبتنی عینای، فقالا له: انطلق إلى رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم، و اطلب لنا منه طعاما و إداما، فجاء سلمان إلى رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم و سأله طعاما، فقال رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم: «انطلق إلى أسامة بن زید و قل له: إن کان عنده فضل من طعام، و إدام، فلیعطک». و کان أسامة خازن رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم و على رحله، فأتاه، فقال: ما عندی شی‏ء، فرجع سلمان إلیهما، و أخبرهما بذلک، فقالا: کان عند أسامة، و لکن بخل، فبعثا سلمان إلى طائفة من الصحابة، فلم یجد عندهم شیئا، فلمّا رجع سلمان، قالا: لو بعثناه إلى بئر سمیحة لغار ماؤها، ثمّ انطلقا یتجسّسان هل عند أسامة ما أمر لهما به رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم. فلمّا جاءا إلى رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم قال لهما: «ما لی أرى خضرة اللحم فی أفواهکما» قالا: یا رسول الله، و الله ما تناولنا یومنا هذا لحما، فقال: «ظللتم تأکلون لحم سلمان، و أسامة

[4] . روی: أن رجلین من الصحابة بعثا سلمان إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یبغی لهما إداما، و کان أسامة علی طعامه فقال: ما عندی شی‏ء فأخبرهما سلمان فقالا: لو بعثناه إلی بئر سمیحة لغار ماؤها، فلما راحا إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال: لهما: «ما لی أری حضرة اللحم فی أفواهکما»، فقالا: ما تناولنا لحما، فقال: «إنکما قد اغتبتما» فنزلت.

[5] . و قوله «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» نزل فی رجلین من أصحاب رسول الله ص اغتابا رفیقهما و هو سلمان، بعثاه إلی رسول الله ص لیأتی لهما بطعام، فبعثه إلی أسامة بن زید، و کان خازن رسول الله ص علی رحله. فقال: ما عندی شی‏ء. فعاد إلیهما. فقالا: بخل أسامة. و قالا لسلمان: لو بعثناه إلی بئر سمیحة لغار ماؤها. ثم انطلقا یتجسسان عند أسامة ما أمر لهما به رسول الله. فقال لهما رسول الله صما لی أری خضرة اللحم فی أفواهکما؟! قالا یا رسول الله ما تناولنا یومنا هذا لحما. قال: ظللتم تأکلون لحم سلمان و أسامة. فنزلت الآیة.

[6] . الف. و أخرج الضیاء المقدسی فی المختارة عن أنس قال: کانت العرب یخدم بعضها بعضا فی الاسفار و کان مع أبى بکر و عمر رجل یخدمهما فناما فاستیقظا و لم یهیئ لهما طعاما فقالا: ان هذا النوم فایقظاه فقالا: أئت رسول الله صلى الله علیه [و آله] و سلم فقل له ان أبا بکر و عمر یقرئانک السلام و یستأذنک فقال: انهما ائتدما فجاءاه فقالا: یا رسول الله بای شی ائتدمنا؟ قال: بلحم أخیکما و الذی نفسی بیده انى لأرى لحمه بین ثنایاکما فقالا: استغفر لنا یا رسول الله قال: مرأة فلیستغفر لکما.

ب. و أخرج الحکیم الترمذی فی نوادر الأصول عن یحیى بن أبى کثیر ان نبى الله صلى الله علیه [و آله] و سلم کان فی سفر و معه أبو بکر و عمر فأرسلوا إلى رسول الله صلى الله علیه [و آله] و سلم یسألوه لحما فقال: أ و لیس قد ظللتم من اللحم شباعا قالوا من أین فو الله ما لنا باللحم عهد منذ أیام فقال: من لحم صاحبکم الذی ذکرتم. قالوا یا نبى الله انما قلنا انه لضعیف ما یعیننا على شی. قال: ذلک فلا تقولوا. فرجع إلیهم الرجل فأخبرهم بالذی قال: فجاء أبو بکر فقال: یا نبى الله طا على صماخى و استغفر لی ففعل و جاء عمر فقال: یا نبى الله طا على صماخى و استغفر لی ففعل‏

[7] . و روی أن أبا بکر و عمر بعثا سلمان إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لیأتی لهما بطعام فبعثه إلی أسامة بن زید و کان خازن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی رحله، فقال: ما عندی شی‏ء. فعاد إلیهما. فقالا: بخل أسامة و لو بعثنا سلمان إلی بئر سمیحة لغار ماؤها. ثم انطلقا إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقال لهما: ما لی أری خضرة اللّحم فی أفواهکما؟ قالا: یا رسول اللّه (ص) ما تناولنا الیوم لحما. قال: ظللتم تأکلون لحم سلمان و أسامة، فنزلت.

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (2. ادامه نکات ادبی: تجسس و غیبت)

 

لا تَجَسَّسُوا

درباره ماده «جسس» بسیاری بر این باورند که دلالت دارد بر شناخت پیدا کردن نسبت به چیزی با لمس کردن دقیق و ظریف آن (کتاب العین، ج‏6، ص5[1]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص414[2])و راغب نیز در همین فضا توضیح می‌دهد که اصل «جسّ» لمس کردن رگ و گرفتن نبض بوده است برای به دست آوردن سلامتی یا مرض شخص مورد؛ و در همین فضا این ماده را بسیار نزدیک به ماده «حسس» دانسته و در تفاوت «جس» و «حس» گفته‌اند که «جس» اخص از «حس» است زیرا حسّ مطلق درک و احساس است ولی جسّ شناختن حالی است که موجب آن وضعیت شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص196[3]).

اما مرحوم مصطفوی این معنای لمس و تماس را اصلا نیاورده و اصل این ماده را خبر به دست آوردنی می‌داند که با تدبیر و ظرافت همراه باشد؛ و وی هم اگرچه «جس» اخص از «حس» دانسته، اما دلیل این اخص بودنش را این معرفی کرده که شناختی است که با ظرافت و بررسی دقیق حاصل می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص87[4]) که در این صورت عام و خاص من وجه می‌شود نه اخص. در همین راستا، حسن جبل هم بر این باور است که اصل این ماده به معنای نفوذ در باطن چیزی با دقت و ظرافت است آن گونه که حس بینایی در امر مرئی نفوذ می‌کند؛ و تجسس هم به معنای تفتیش از باطن امور، از همین ماده گرفته شده است. وی توضیح می‌دهد اینکه برخی با محور قرار دادن تعبیر «جَسّه بیده» آن را به معنای لمس کردن با دقت قلمداد کرده‌اند اشتباه در مصداق است؛ زیرا مقصود از آن این بوده که با انگشتانش آهسته و مخفیانه چیزی را وارسی کند تا از اوضاع و احوال مخفی آن مطلع شود و مقصود از آن صرف درک حسی ظاهری نیست که اخص از حس باشد؛ و شواهدی بر این مدعا آورده از جمله تعبیر «جسّ البهائم»، که وقتی به کار می‌رود که کسی با دست کردن در رَحِم چارپایان اهلی بخواهد بررسی کند که آیا جنینی در شکم دارند یا خیر. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص311-312[5]). و شاهد دیگری که می‌توان بر مدعای او اقامه کرد کاربرد کلمه «جاسوس» است که شخصی است که مخفیانه دنبال اخبار مخفی و سری می‌گردد و به خاطر همین که آنچه می‌جوید را در خفاء و با ظرافت و دقت و در خفا انجام می‌دهد چنین نامیده شده است (کتاب العین، ج‏6، ص5[6]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص414[7])

ماده «جسس» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

لا یغْتَبْ

قبلا بیان شد که ماده «غیب» در اصل بر پوشیده شدن چیزی از دیدگان دلالت دارد و بر این قیاس کلمه «غَیب» تدریجا برای هر چیزی که مخفی است و تنها خداوند از آن آگاه است به کار رفته است: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یعْلَمُها إِلاَّ هُو» (آل عمران/44).

در واقع «غیب» نقطه مقابل «شهادت» است و متناسب با انواع و مراتب «شهادت» (که به معنای حضور است) انواع و مراتبی برای غیب می‌شود در نظر گرفت: از مخفی ماندن از مقابل دیدگان گرفته: «فَقالَ ما لِی لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ» (نمل/20) تا هر آنچه از محدوده علم افراد مخفی مانده باشد: « قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (کهف/26)؛ و کلمه «غَیب» اگرچه مصدر است اما چون در معنای اسمی به کار رفته، جمع بسته می‌شود: «إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیوبِ» (مائدة/109).

تعبیر «أغابَ» و «مُغیبَة» در مورد زنی به کار می‌رود که شوهرش غایب شده و مثلا به مسافرت رفته است؛ و ظاهرا در همین فضاست که تعبیر «حفظ غیب» (یعنی در نبود همسر، مراعات حقوق او را کردن) یکی از خصلتهای خوب زنان شمرده شده است: «حافِظاتٌ لِلْغَیبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ‏» (نساء/34).

«غَیابة» به گودالی که کسی که در آن قرار گیرد از مقابل دیدگان مخفی می‌شود گویند (وَ أَلْقُوهُ فی‏ غَیابَتِ الْجُبّ» (یوسف/10).

«غِیبة» هم عبارت است از آنکه شخص به بدگویی درباره دیگری بپردازد؛ و چون این بدگویی در غیاب وی انجام می‌شود «غیبت» نام گرفته است. فعل آن در باب افتعال آمده (لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» (حجرات/12) و برخی وجهش را این دانسته اند که باب افتعال دلالت بر «اختیار کردن فعل» دارد و مراد این است که شخص وارد شدن در غیبت از شخص یا کار وی را اختیار کرده است.

جلسه 850 https://yekaye.ir/ale-imran-3-179/

البته بسیاری از مفسران تذکر داده‌اند که غیبت بیان بدی کسی است که وی واقعا آن بدی را داته باشد؛ وگرنه به آن شخص غایب چیزی نسبت داده شود که واقعا در او نیست، این تهمت و بهتان است. (مجمع البیان، ج‏9، ص202[8])

یأْکُلَ

درباره ماده «أکل»‌ قبلا بیان شد که اگرچه ابن فارس اصل معنای آن را «رو به نقصان نهادن» (تنقص) دانسته؛ اما چنانکه تقریبا اغلب اهل لغت اشاره کرده‌اند معنای اصلی و محوری آن همان «خوردن» است؛ مثلا راغب اصفهانی آن را «تناول المطعم» معرفی کرده و حسن جبل که حتی معتقد است که اصل محوری این ماده به نحوی است که بر خود فرایند خوردن (که آسیاب شدن غذا در دهان و بلعیدن آن است) دلالت دارد و معنای محوری آن را «طحن الحی المادة المطعومة مَضغاً بفمه و بلعُها» معرفی کرده است. البته مرحوم مصطفوی قید زایل شدن صورت را اضافه کرده و معنای اصلی این ماده را «التناول الملازم إزالة الصورة و التشخّص من الطرف المأکول» دانسته و سعی کرده حضور این قید را در تمام کاربردهای حقیقی و مجازی آن (مثلا خوردن مال دیگران، خوردن گوشت برای غیبت کردن، و ...) نشان دهد؛ ولی به نظر می‌رسد این قید لازمه طبیعی خورده شدن چیزی است و تاکید مستقل بر آن ضرورتی ندارد و به نظر می‌رسد کثرت کاربردهای مجازی این ماده موجب شده که ابن فارس چنان توسعه معنایی‌ای برای آن قائل شود.

اگرچه اصل خوردن در خصوص موجودات زنده است اما از آنجا که در فرایند خوردن، درهم خرد کردن و نیست و نابود کردن اشیاء‌ رخ می‌دهد این ماده برای اموری که چنین کاری را با شی‌ای انجام می‌دهند استعاره گرفته شده است که از معروفترین مصادیق آن استفاده از تعبیر خوردن هیزم توسط آتش است که در حدیث نبوی است «وَ لَا تَتَحَاسَدُوا، فَإِنَّ الْحَسَدَ یأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ الْیابِس‏» و در قرآن نیز تعبیر خورده شدن چیزی توسط آتش به کار رفته است: «حَتَّی یأْتِینا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ» (آل عمران/183)

بدین ترتیب کلمه «أکْل» مصدر و به معنای «خوردن» «نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» (رعد/4) و «اُکُل» به معنای خوراک است و چیزی که خوردنی باشد: «جَنَّتَینِ ذَواتَی أُکُلٍ خَمْطٍ» (سبأ/16) «کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَینِ» (بقره/265) «تُؤْتی‏ أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» (ابراهیم/25) «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتی‏ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» (رعد/35)‌ «کِلْتَا الْجَنَّتَینِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیئاً» (کهف/33) «وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ» (انعام/141)؛ و البته به مناسبت گاه برای بهره و نصیب شخص از چیزی همین تعبیر «اُکُل» به کار می‌رود چنانکه می‌گویند «فلان ذو أُکُلٍ‏ من الدنیا» ویا برای کسی که عمرش بسر آمده باشد می‌گویند «فلان استوفی‏ أُکُلَهُ».

همچنین در بسیاری از موارد برای خرج کردن و هزینه کردن اموال تعبیر «اکل» به کار می‌رود: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَینَکُمْ بِالْباطِلِ» ‏(بقرة/188» ظاهرا بدین جهت که خوردن یکی از مهمترین مخارج زندگی است و در آیه «إِنَّ الَّذِینَ‏ یأْکُلُونَ‏ أَمْوالَ الْیتامی‏ ظُلْماً إِنَّما یأْکُلُونَ‏ فِی بُطُونِهِمْ ناراً» (نساء/10) این خوردن ظالمانه اموال یتیمان را همان خوردن آتش دانسته است. و البته در قرآن کریم اگرچه اغلب مواردی که تعبیر «خوردن»‌ برای اموال به کار رفته بار معنایی منفی داشته است: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَینَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَریقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره/188) «الَّذینَ یأْکُلُونَ الرِّبا» (بقره/275) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَة» (آل عمران/130) «وَ آتُوا الْیتامی‏ أَمْوالَهُمْ ... وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی‏ أَمْوالِکُمْ» (نساء/2) «وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ» (مائده/62 و 63) «وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلاً لَمًّا» (فجر/19)؛ اما لزوما بار منفی ندارد و گاه در مورد استفاده حلال از اموال هم همین تعبیر به کار رفته است؛ مثلا: «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً» (نساء/4) «وَ ابْتَلُوا الْیتامی‏ ... فَادْفَعُوا إِلَیهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیا فَلْیسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقیراً فَلْیأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ» (نساء/6)

همچنین برای غیبت کردن این تعبیر که فلانی فلانی را (یا گوشت او را) خورد به کار می‌رود چنانکه در شعر عرب آمده است «فإن کنتُ‏ مَأْکُولًا فکن أنت‏ آکِلِی‏» و در قرآن کریم هم آمده است: «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً» (حجرات/12).

جلسه 1019 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-52/

لَحْمَ

درباره ماده «لحم» معروفترین کاربرد این کلمه همان «لَحْم» به معنای گوشت است؛ و برخی معنای اصلی آن برگرفته از همین کاربرد می‌دانند و سایر کاربردهای این واژه را به همین برمی‌گردانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص738) و حداکثر توضیح داده‌اند که معنای محوری این ماده را این دانسته است که جرم غلیظی بین و پیرامون چیزی تنیده شود به طوری که آن را بپوشاند[9]، که این معنا به طور خاص در کاربرد کلمه «لحم» در آیه «وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْما» (بقره/259) [و نیز آیه «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» (مومنون/14)] مشاهده می‌شود. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1964)

اما برخی دیگر معنای دیگری را محور این ماده قرار داده‌اند که لحم تنها یکی از مصادیق آن می‌باشد؛ مثلا:

ابن فارس اصل این ماده را معنای «تداخل» می‌داند و علت تسمیه گوشت به لحم این است که اجزایش درهم متداخ است، و از نظر او به جنگ بدین جهت «ملحمة» گفته‌اند که مردم در هم متداخل می‌شوند؛ و البته خود وی اذعان دارد که شاید وجه تسمیه‌اش به خاطر این باشد که کشته‌شدگان در جنگ همچون گوشت پراکنده هستند (معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص238[10])؛ یا

مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل واحد در این ماده آن چیزی است که در متن چیزی باشد و موجب تلائم و چسبندگی آن شود؛ که از مصادیق آن گوشت در بدن حیوانات است که درهم‌تنیدگی آن موجب شکل‌گیری بدن می‌شود؛ ویا «لَحمة» را به «پود» در منسوجات گویند که به «تار» می‌چسبد و تار و پود پارچه را تشکیل می‌دهند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص194)[11].

جمع «لحم»، «لِحَامٌ»، «لُحُومٌ» و «لُحْمَان» است؛ که از این موارد تنها دومی در قرآن کریم به کار رفته است «لن ینالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها» (حج/37)؛ و وقتی به صورت فعل به کار برده شود (لَحُمَ الرّجل) به معنای چاق شدن است و رجل لاحم کسی است که گوشت و چربی‌اش زیاد باشد (= چاق باشد). (مفردات ألفاظ القرآن، ص738[12])

از کاربردهای جالب این کلمه، این است که تعبیر «ألحمتُ» که به معنای خوراندن گوشت به کسی به کار می‌رود وقتی در مورد انسانی به کار رود و بگوییم «أَلْحَمْتُکَ فلانا: گوشت فلانی را به تو خوراندم» به معنای این است که امکان بدگویی و ناسزاگویی نسبت به او را برای تو مهیا ساختم» و ظاهرا به همین مناسبت است که در این آیه غیبت کردن را به «خوردن گوشت» تعبیر کرده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص738[13])

ماده «لحم» تنها به همین صورت «لَحْم» (و جمع آن: لحوم) در قرآن کریم به کار رفته است، جمعا در 12 مورد.

مَیتاً

قبلا بیان شد که ماده «موت» را در اصل به معنای از بین رفتن قوت و توانایی چیزی دانسته اند و به لحاظ معنایی «مَوت» درست نقطه مقابل «حیات» است؛ و «ممات» (إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ؛ اسراء/75) هم مصدر دیگری برای این ماده است که به همین معنای «موت» می‌باشد.

به کسی که مرده باشد «مَیت» گویند (یخْرِجُ الْحَی مِنَ الْمَیتِ؛ روم/19) که جمع آن «أموات» (وَ ما یسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ؛ فاطر/22) و «موتی» (کَذلِکَ یحْی اللَّهُ الْمَوْتی‏؛ بقره/73) است. اما کسی که در حال مرگ است را «مائت» گویند و در مورد آیه «إِنَّکَ مَیتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیتُونَ‏» (زمر/30) هم گفته‌اند این به لحاظ آینده است. و کلمه «مَیت» گاه به صورت مخفف هم به صورت «مَیت» بیان می‌شود (أَ وَ مَنْ کانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ، انعام/122؛ بَلْدَةً مَیتاً، زخرف/11 و زخرف/11) و چنانکه اشاره شد در آیه «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً» (حجرات/12) ‌به هر دو صورت قرائت شده است.

زمینی را که لم‌یزرع باشد و حیات در آن جریان نداشته باشد «موات» یا «مَوَتان» (در مقابل «حَیوان»)؛ و البته قرآن کریم تعبیر «مَیت» را برای سرزمین نیز به کار برده است: «فَسُقْناهُ إِلی‏ بَلَدٍ مَیتٍ»‏(فاطر/9).

«مَیتَة» (مردار) (حُرِّمَتْ عَلَیکُمُ الْمَیتَةُ، مائدة/3؛ إِلَّا أَنْ یکُونَ مَیتَةً، أنعام/145) به جانداری گویند که روحش بدون ذبح از بدنش جدا شده باشد؛ یعنی مردارِ حیوانات حلال گوشتی که اگر ذبح می‌شد گوشتش قابل خوردن می‌بود و البته در قرآن کریم برای زمین هم به کار رفته است (وَ آیةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیتَةُ أَحْییناها؛ یس/33). اما «مِیتة» دلالت بر حالت خاص می‌کند؛ و برای مردنی خاص، خوب یا بد به کار می‌رود (مَات مِیتةً جاهلیة)؛ و «مَوته» (إِنْ هِی إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولی‏، دخان/35؛ لا یذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی، ‏ دخان/56) هم ظاهرا دلالت بر «دفعه واحده» (یکبار) دارد.

جلسه 722 http://yekaye.ir/al-fater-35-22/

فَکَرِهْتُمُوهُ

ماده «کره» در آیه 7 همین سوره بحث شد (جلسه 1072 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/)

 


[1] . جَسَسْتُه بیدی أی لمسته لأنظر مَجَسَّه أی مَمَسَّه. و الجَسُّ جَسُّ الخبر.

[2] . الجیم و السین أصلٌ واحد، و هو تعرُّف الشئ بمسٍّ لطیف. یقال جَسَسْتُ العرْق و غَیْرَه جَسًّا.

[3] . قال اللّه تعالى: وَ لا تَجَسَّسُوا [الحجرات/ 12]، أصل الْجَسِّ: مسُّ العرق و تعرّف نبضه للحکم به على الصحة و السقم. و هو أخص من الحسّ، فإنّ الحس تعرّف ما یدرکه الحس. و الْجَسُّ: تعرّف حال ما من ذلک، و من لفظ الجسّ اشتق الْجَاسُوسُ.

[4] . أنّ الجَسَّ هو التعرّف و التخبّر بتدبیر و لطف، و الحسّ أعمّ منه لکونه مطلق الإدراک و الإحساس. وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ- 49/ 12.أی لا تتعرّفوا و لا تتخبّروا فی أحوال الأفراد و أعمالهم الخفیّة و أخلاقهم الباطنیّة.

[5] . المعنى المحوری: نفاذٌ إلى باطن الشیء بدقّة ولُطف: کما ینفذ ِحسّ العین منها خلال المرئی .ومنه: «التجسس: التفتیش عن بواطن الأمور (فی لطف). وجَسّ الخبر وتجسَّسه: بحث عنه وفحص (فی خِفیة). والجاسوس: العیْن یتجسس الأخبار، ثم یأتی بها «ولا تجسسوا» وأما قولهم: «جَسّه بیده: مسّه ولمسه»، فالمراد غَمَزه بالأصابع لتبیُّن السِمَن مثلا، فهو تعرُّفٌ على باطن الشیء بطریقة خفیة، أی: دون کَشْفه، کأنما اخترقه . ولا یُقصد مجرّد التحسُّس لظاهره. یؤید هذا قولهُم: «واسع المَجَسّ، وضیق المَجَسّ» (بمعنى واسع الصدر وضیقه)؛ حیث یفسَّر المَجَسّ بالسَرب - وهو الصدر؛ وهو تجویف خلال الجسم. وقد جاء فی تاج العروس: «الجَسّاس: الأسدُ المؤثّر فی الفریسة ببراثنه» (یَغرِس براثنه فی بدنها). (وجسّ البهائم من البقر والجوامیس الآن یکون بدسِّ الجسّاس یدَه فی حیائها إلى رحمها لیتبیَّن إن کان به جنینٌ)

[6] . و منه التَّجَسُّس للجاسُوس. و الجَسّاسة: دابة فی جزیرة البحر تَجُسُّ الأخبارَ و تأتی الدجال. و الجَواسُّ من الإنسان: الیدان و العینان و الفم و الشم، الواحدة جاسَّة، و یقال بالحاء.

[7] . و الجاسوس فَاعولٌ من هذا؛ لأنّه یتخبَّرُ ما یریده بخَفاءٍ و لُطْفٍ. و ذُکر عن الخلیل أنَّ الحواسَّ التى هى مشاعرُ الإنسان ربَّما سمِّیت جَواسَّ. قال ابنُ درید: و قد یکون الجسُّ بالعَیْن. و هذا یصحِّح ما قاله الخلیل. و أنشد: «فاعْصَوْ صَبُوا ثُمَّ جَسُّوه بأعیُنهم»

[8] . و الغیبة أن تذکر الإنسان من ورائه بسوء هو فیه فإذا ذکرته بما لیس فیه فهو البهت و البهتان.

[9] . التئام جرم ٍکثیف غضٍّ بَین أثناء الشیء، وحوله فیکسوه.

[10] . اللام و الحاء و المیم أصلٌ صحیح یدلُّ على تداخُل، کاللَّحمِ الذی هو متداخِلٌ بعضُه فی بعض. من ذلک اللَّحْم. و سمِّیت الحربُ مَلْحَمةً لمعنیین: أحدهما تَلَاحُمُ الناس: تداخُلُهم بعضِهم فی بعض. و الآخر أنَّ القتلى کاللَّحْمِ الملْقَى. و اللَّحیم: القتیل. قال الهُذَلىّ: «فقالوا تَرکنا القومَ قد حَصِرُوا به / فلا ریب أنْ قد کان ثَمَّ لَحِیمُ‏» و لَحْمة البازِی: ما أُطعم إذا صاد، و هی لُحْمته. و لحمة الثَّوب بالضم و لَحمتُه أیضاً. و رجلٌ لَحِیم: کثیر اللَّحم؛ و لاحِمٌ، إذا کان عنده لحم، کما یقال تامِر. و ألْحَمْتُک عِرضَ فُلانٍ، إذا مکَّنتَه منه بشَتْمِه، کأنَّک جعلتَ له لُحمةً یأکلها و یقال: لاحَمْتُ بین الشَّیئین و لاءمت بمعنًى. و رجلٌ لَحِمٌ: مشتهِی اللَّحم؛ و مُلحِمٌ، إذا کان مُطعِمَ اللَّحم. و الشَّجَّة المُتَلَاحِمَة: التی بلغَتْ اللَّحم. و یقال للزَّرْعِ إذا خُلِق فیه القَمح: مُلْحِم. و یقال لَحَمْتُ اللّحمَ عن العظم: قشرتُه. و حَبْلٌ مُلاحَمٌ: شدیدُ الفَتل.

[11] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو ما یکون فی متن شی‏ء یوجب تلاؤما و ملاصقة. و من مصادیقه: اللحوم فی بدن الحیوان الّتى بها یتحصّل التلاؤم و الاشتباک فی أجزاء البدن. و اللَّحْمَةُ فی المنسوجات الّتى تلاصق السدى و تلائم بینها. و حقیقة القرابة بین ذوى الأرحام، و هی الّتى تلائم بینهم. و ما به یتحقّق الاشتباک و الاختلاط فی المحاربة. و یشتقّ من اللحم انتزاعا مشتقّات، فیقال: رجل لاحم، و لحم، و غیر ذلک.

ثمّ إنّ اللحم فی بدن الحیوان عبارة عن العضلات التی بها یتحصّل الانقباض و الانبساط و التحرّک فی أعضاء البدن، و هی واقعة فی متن البدن تلائم و تلاصق العظام بعضها ببعض، و العضلات الإرادیّة منها تعمل بتأثیر الإرادة، و ذلک حین تجیئها إشارة من جانب الأعصاب التی تحرّک و عمل.

وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً- 2/ 259.فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً- 23/ 14. فتکون اللحام فی الحیوان کالکسوة للعظام تغطّیها و تکون لباسا لها، حتّى‏ تتشکّل و تتحقّق الحرکة و الانقباض و الانبساط فی الأعضاء.

إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ‏- 16/ 115.أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ‏- 6/ 145.حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ‏- 5/ 3.فی هذه الآیات الکریمة إشارة الى ما حرّم من اللحوم، و هو اللحم من الخنزیر، و من المیتة، و ما یرفع الصوت فی ذبحه لغیر اللَّه تعالى من الأصنام و غیرها، و ما مات بالخنق، و بالضرب، و بالسقوط، و بالنطح، و بأکل السبع، و بالذبح على النصب، و ما یقسم بالأزلام.و لیراجع فی شرح هذه الموضوعات و أحکامها و علل الحرمة فیها الى الکتب المربوطة المفصّلة.

[12] . اللَّحْمُ جمعه: لِحَامٌ، و لُحُومٌ، و لُحْمَانٌ. قال: وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ [البقرة/ 173]. و لَحُمَ الرّجل: کثر علیه اللّحم فضخم، فهو لَحِیمٌ، و لَاحِمٌ و شَاحِمٌ: صار ذا لَحْمٍ و شحم. نحو: لابن و تامر، و لَحِمَ: ضری باللّحم، و منه: باز لَحِمٌ، و ذئب لحم. أی: کثیرُ أَکْلِ اللّحم. و بیت لَحْمٍ: أی: فیه لحم، و فِی الْحَدِیثِ: «إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ قَوْماً لَحِمِینَ»

[13] . و أَلْحَمَهُ: أطعمه اللّحم، و به شبّه المرزوق من الصّید، فقیل: مُلْحِمٌ، و قد یوصف المرزوق من غیره به، و به شبّه ثوب مُلْحَمٌ: إذا تداخل سداه، و یسمّى ذلک الغزل لُحْمَةٌ تشبیها بلحمة البازی، و منه‏ قِیلَ: «الْوَلَاءُ لُحْمَةٌ کَلُحْمَةِ النَّسَبِ». و شجّة مُتَلَاحِمَةٌ: اکتست اللّحم، و لَحَمْتُ اللّحم عن العظم: قشرته، و لَحَمْتُ الشی‏ءَ، و أَلْحَمْتُهُ، و لَاحَمْتُ بین الشّیئین: لأمتهما تشبیها بالجسم إذا صار بین عظامه لحمٌ یلحم به، و اللِّحَامُ: ما یلحم به الإناء، و أَلْحَمْتُ فلانا: قتلته و جعلته لحما للسّباع، و أَلْحَمْتُ الطائر: أطعمته اللّحم، و أَلْحَمْتُکَ فلانا: أمکنتک من شتمه و ثلبه، و ذلک کتسمیة الاغتیاب و الوقیعة بأکل اللَّحْمِ. نحو قوله تعالى: أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً [الحجرات/ 12]، و فلان لَحِیمٌ فعیل کأنّه جعل لحما للسّباع، و الْمَلْحَمَةُ: المعرکة، و الجمع الْمَلَاحِمُ.

 


1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِ

بسم الله الرحمن الرحیم

1077) سوره حجرات (49)، آیه 12

یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ

19 ربیع‌الثانی-10 رجب 1444

ترجمه

ای کسانی که ایمان آورده‌اند، بسیار از گمان [یا: از بسیاری از گمان‌ها] اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمان‌ها گناه است و [در کار مردم] تجسس نکنید و برخی از شما غیبت برخی را نکنند؛ آیا یکی از شما دوست دارد که از گوشت برادرش که مرده، بخورد؛ قطعاً از آن کراهت دارید؛ و تقوای الهی پیشه کنید، که به‌یقین خداوند بسیار اهل توبه و رحیم است.

اختلاف قرائت

کَثیراً[1]
وَ لا تَجَسَّسُوا / وَ لَا تَّجَسَّسُوا / وَ لا تَحَسَّسُوا

عموما این را به همین صورت «وَ لا تَجَسَّسُوا» قرائت کرده‌اند؛

اما در برخی از روایات از قرائات سبعه (طریقی از روایت بزی از قرائت ابن کثیر) و نیز برخی قراءات اربعة عشر (ابن محیصن) و غیرمشهور (ابن فلیح) با تشدید تاء و به صورت «وَ لَا تَّجَسَّسُوا» قرائت کرده‌اند؛

و در برخی قرائات غیرمشهور دیگر (روایتی از قرائت حسن؛ و نیز قرائت أبورزین و ضحاک و ابن یعمر و أبورجاء و ابن سیرین و ابن‌عباس) به صورت «وَ لا تَحَسَّسُوا» قرائت شده است؛ و در تفاوت تجسس و تحسس گفته‌اند تجسس جستجو از امر مخفی و پنهان است اما تحسس جستجو کردن چیزی است که می‌شناسیم.

مجمع البیان، ج‏9، ص205[2]؛ معجم القراءات ج9، ص86-87[3]

أَنْ یأْکُلَ / أَنْ یاکُلَ [4]
أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ / أَنْ یأْکُل لَّحْمَ[5]
مَیتاً / مَیتاً»

در اغلب قراءات به صورت «مَیتاً» قرائت شده است؛

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و برخی از قراء عشره (ابوجعفر و روایت رویس از یعقوب) و برخی قراء اربعة عشر (روایتی از ابن محیصن) و برخی قراءات غیرمشهور (شیبه و مجاهد) به صورت «مَیتاً» قرائت شده است.

معجم القراءات ج9، ص87[6]

فَکَرِهْتُمُوهُ

در اغلب قراءات مشهور به همین صورت فعل ثلاثی مجرد معلوم «فَکَرِهْتُمُوهُ» قرائت شده است؛

اما در برخی قراءات غیرمشهور (أبوسعید خدری و أبوحیوة و ضحاک و جحدری) به صورت فعل مجهول از باب تفعیل «فَکُرِّهْتُمُوهُ» قرائت شده است؛ که به معنای آن است که بر کراهت از آن آفریده شده و مجبور شده‌اید.

معجم القراءات ج9، ص88[7]

نکات ادبی

اجْتَنِبُوا

درباره ماده «جنب» قبلا بیان شد که برخی همچون ابن فارس بر این باورند که این ماده در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی به معنای ناحیه [= منطقه‌ای که شیء در آن حضور دارد]، که اصطلاح «جَناب» از همین معنا اخذ شده [در فارسی تعبیر «عالی‌جناب» رایج است]؛ و در همین فضاست تعبیر استعاری «قَعَد فلانٌ جَنْبَةً» که در جایی که شخص از دیگران جدا شود و عزلت پیشه کند به کار می‌رود؛ و کلمه «جَنب» به معنای «پهلو»ی انسان نیز از همین معناست؛ و دوم به معنای «بُعد»‌ و «دوری»؛ که [کلمه «اجتناب» که در فارسی هم رایج است ناظر به همین معناست] و کلمه «جَنَابت» در اصل به همین معنای «دوری و بعد» بوده ‏و اطلاق کلمه «جُنُب» [که معنای لغوی‌اش «دور» است] بر شخص «محتلم» (وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِری سَبیلٍ حَتَّی‏ تَغْتَسِلُوا، نساء/43؛ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا، مائده/6) را از این باب دانسته‌اند که به خاطر وضعیتی که بر او عارض شده باید از نماز و مسجد و ... دوری گزیند و اجتناب کند.

اما اغلب بر این باورند که اصل این ماده واحد است؛ اما اینکه این معنای واحد چه بوده محل اختلاف است:

حسن جبل چنین توضیح داده که اصل این ماده دلالت دارد بر ناحیه بیرونی هر چیزی که به خاطر شدت و غلظتی که دارد اندرون شیء را که خالی است حفظ می‌کند، و به همین مناسبت بر پهلوی انسان اطلاق شده، همان گونه که به دو طرف یک دشت که آن دشت را احاطه کرده «جانبیه» (دو طرف و دو جانب آن) گویند؛ و با توجه به اینکه این ماده دلالت بر سمت بیرونی شیء دارد به همین مناسبت در معنای بعد و فاصله گرفتن به کار رفته است.

راغب معتقد است اصل کلمه «جَنْب» در خصوص عضوی از بدن (= «پهلو»ی انسان) بوده: «وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً» (یونس/12) که جمع آن «جُنوب» است: «فَتُکْوی‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ» ‏(توبة/35)، و «تَتَجافی‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ‏» (سجدة/16)، «الَّذینَ یذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی‏ جُنُوبِهِم‏» (آل عمران/191)، «فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی‏ جُنُوبِکُمْ» (نساء/103) «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها» (حج/36) سپس به صورت استعاری برای آن سمتی که سمت این عضو است به کار گرفته شده، و «جَنب» به معنای مطلق «پهلو» و «کنار» رایج شده: [«عَلی‏ ما فَرَّطْتُ فی‏ جَنْبِ اللَّهِ» (زمر/56)]، همان گونه که «یمین» که اسم دست راست بوده، برای اشاره به جهت راست به کار رفته است؛ از این رو تعبیر «وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» (نساء/36) به معنای همنشینی است که در کنار و نزدیک انسان باشد، (که البته برخی آن را استعاره از همسر نیز دانسته‌اند).

مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل این ماده بر میل و به سوی چیزی متمایل شدن، به معنای اینکه چیزی را در کنار خود بگذارد و از آن رویگردان شود، دلالت دارد؛ و «جَنبِ» هر چیزی آن قسمت بیرون از آن است که متصل به آن باشد؛ همان گونه که «طرفِ» هر چیزی، منتها الیه داخلی یک چیز است؛ و به این بیان است که «جانب» به معنای چیزی است که در جنب و کنار چیزی واقع شده باشد: «وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِی» (قصص/44) ، «وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ» (قصص/46) «أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ» (اسراء/68) ، «واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیمَن» (طه/80) «یقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ» (صافات/8).

شاید تعبیر «کنار» در فارسی بهترین معادل آن باشد که هم بر «پهلو» دلالت می‌کند و هم در ترکیب‌هایی مانند «کناره‌گیری» بر دوری و فاصله گرفتن.

با این اوصاف معلوم می‌شود فعل «جَنُبَ‏ یجنُبُ» به معنای «کنار گذاشتن» است که ملازم است با دوری گزیدن و فاصله گرفتن: «وَ اجْنُبْنی‏ وَ بَنِی أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» (ابراهیم/35) و «جُنُب» ‌به معنای «دور» می‌باشد «وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا یشْعُرُونَ» (قصص/11)؛ البته برخی توضیح داده‌اند که اسم فاعل این فعل در حالت ثلاثی مجرد، هم به صورت «جانب» و هم به صورت «جُنُب» به کار می‌رود، و به معنای غریب و بیگانه است، چنانکه می‌گویند: «رَجلٌ جانِبٌ» و «رَجلٌ جُنُبٌ»؛ و کلمه «أجنبی» نیز از همین معنا اخذ شده است.

و این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود ظاهرا دلالت بر شدت کنار گذاشتن و فاصله گرفتن می‌کند: «وَ یتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی‏... وَ سَیجَنَّبُهَا الْأَتْقَی» (اعلی/11و17)

و وقتی به باب افتعال می‌رود دلالت بر آن دارد که این کنار گذاشتن با طوع و رغبت انجام شده است: «وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یعْبُدُوها» (زمر/17) «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» (نحل/36) ، «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (حج/30) «اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنّ» (حجرات/12) «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» (نساء/31) «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ فَاجْتَنِبُوهُ» (مائده/90) «الَّذینَ یجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِش» (شوری/37؛ نجم/32).

جلسه 966 https://yekaye.ir/an-nesa-4-36/

کَثیراً

 

به لحاظ نحوی می‌تواند تمییز باشد ویا مفعول

متعلق به فعل و عمل باشد یا به مفعول و معمول: از ظن زیاد بپرهیزید یا از برخی از ظن‌ها بپرهیزید؟

الظَّنِّ

ماده «ظن» از آن دسته از موادی است که پیچیدگی خاصی دارد و محل اختلاف جدی قرار گرفته است. بسیاری از اهل لغت از ابتدا کار را راحت کرده و گفته اند که این ماده بر دو اصل متفاوت دلالت دارد: یکی به معنای یقین و دیگری به معنای شک؛ و آیاتی همچون آیه «الَّذِینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ‏» (بقره/249)‌را در زمره اول، و بسیاری از آیات دیگر [مثلا «قُلْتُمْ ما نَدْری مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیقِنینَ» (جاثیه/32)] را در زمره معنای دوم به حساب می‌آورند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص462[8]؛ کتاب العین، ج‏8، ص152[9]؛ تهذیب اللغة، ج‏14، ص260[10]). حقیقت این است که این مطلب که ظن در این دو معنا به کار می‌رود، به نحوی مورد قبول عموم اهل لغت بوده و حتی در احادیث اهل بیت ع هم مورد توجه قرار گرفته (ر.ک حدیث ...) اما بحث بر سر این است که به لحاظ لغوی آیا این دو معنا به یک معنای مشترک برگشت می‌کند که آن اصل این ماده باشد یا خیر؛ و اگر برگشت می‌کند آن معنا چیست که می‌تواند هم در مواردی که یقین نیست به کار رود و هم در مواردی که یقین هست.

در این میان، بسیاری از پژوهشگران معنای گمان و عدم یقین را معنای اصلی این ماده دانسته‌اند، مثلا مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل واحد در این ماده، اعتقاد ضعیف غیرقطعی است که یقینی که مستند به دلیل قاطعی باشد در آن یافت نمی‌شود و غالبا مخالف واقع در می‌آید، و به این لحاظ است که پیروی از آن مذموم است، هرچند که موافق واقع درآید (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص180[11]). این گونه افراد وقتی به آیاتی می‌رسند که این کلمه در آنها دلالت واضحی بر معنای یقین دارد [مانند آیه249 سوره بقره که قبلا ذکر شد، و‌یا آیاتی همچون «وَ رَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» (کهف/53) و «إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیهْ» (الحاقة/20) و «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ» (قیامت/28) و «جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحیطَ بِهِمْ» (یونس/22)] یا ادعا می‌کنند که در اینجا «ظن» در معنای مطلق اعتقاد به کار رفته ولی به درجه یقین مستند به درک قاطع نرسیده (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص181[12]) که تکلف‌آمیز بودن این سخن کاملا واضح و خلاف ظاهر آیات فوق است؛ ویا بدون هیچ توضیحی صرفا بیان می‌کنند که این کلمه گاهی به معنای «یقین» هم به کار می‌رود (مثلا در: الصحاح، ج‏6، ص2160[13]؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص387[14]).

در این میان شاید از بهترین تحلیل‌ها تحلیل راغب اصفهانی باشد که حسن جبل آن را تکمیل کرده است؛ راغب می‌گوید: «ظن» اسمی است برای آنچه که از اماره‌ [= نشانه] ای حاصل شود، که اگر آن اماره قوی باشد به حد علم می‏رسد و اگر آن اماره بسیار ضعیف باشد از حد توهّم تجاوز نمی‏کند؛ و هر گاه آن ظن قوی باشد ویا تصور شود که قوی است با إنّ (مشدّده) و إن (مخفّفه) به کار می‏رود، و اگر ظنّ و گمان ضعیف باشد با حرف «أن» [و «أنّ»] که مخصوص سخن و عمل منفی و معدوم است به کار می‏رود مثلا در آیه «الَّذِینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ‏» (بقره/46) ظن قوی است که به یقین نزدیک شده؛ اما در آیه «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ‏» (قیامت/28) و آیه «أَ لا یظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُون ‏» (مطفّفین/4) دلالت بر نهایت ذمّ و سرزنش دارد و معنای آیه اخیر این است که آیا ظنّ و گمانی هم درباره برانگیخته می‌شوند ندارد؛ که اشاره دارد نشانه‏های برانگیخته‏شدن پس از مرگ کاملا آشکار است. یا در آیه «وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیها» (یونس/24) دلالت دارد که آنها از شدّت آزمندی و آرزومداری خود را در حکم عالم می‏پنداشتند؛ یا در آیه «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ‏» (انبیاء/87) منظور ظن در حد توهم است (مفردات ألفاظ القرآن، ص539[15]).

اگر کسی به وی اشکال کند که این ضابطه‌ (ظن قوی با «إن» و ظن ضعیف با «أن» می‌آید) لزوما درست نیست زیرا در آیاتی نظیر «وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ» (ص/24) یا «وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَینا لا یرْجَعُونَ‏» (قصص/39) برای ظن قوی و حتی علم به کار رفته است، شاید با توضیحات ایشان بتوان این گونه دفاع کرد که در این موارد خواسته اشاره کند که آنان در جایی ادعای علم و گمان قوی نموده‌اند که شواهد و أمارات بسیار اندکی بر مدعایشان وجود داشته و واقعا جای علم و یقین نبوده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص539[16]).

با این توضیحات شاید تبیین حسن جبل برای این ماده از همه بهتر باشد؛ وی بعد از اینکه توضیح داده که حرف «ظ» دلالت دارد بر یک نحوه غلظت و نفوذ و حرف «ن» دلالت دارد بر یک نحوه امتداد یافتن لطیف چیزی در باطن، کنار هم قرار گرفتن این دو را دال بر نفوذ چیزی مهم در باطن چیزی می‌داند و سپس با بررسی موارد استعمال آن می‌گوید «معنای محوری این ماده عبارت است از توقع وجود چیزی مهم (در باطن امری) به خاطر اماره‌ای قوی بر آن؛ ... ظن یک اعتقاد قلبی است مبتنی بر أمارات و نشانه‌ها ویا مبتنی بر بحث و نظر، لیکن گاه برخلاف انتظار درمی‌آید و این احتمالِ برخلاف انتظار رخ دادنش ناشی از این است که برگرفته از أمارات یا بحث [نه استدلال یقینی] است؛ و این دو از عرصه‌هایی هستند که اشتباه در آنها راه دارد.» (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1373[17]). در واقع ظن آن توقع و حالت نفسانی‌ای است که جایی به کار می‌رود که خود شخص به نظرش می‌آید ویا ادعا می‌کند که اماره‌ها و نشانه‌های مهمی برای چنین توقعی دارد؛ ولو که آن نشانه‌ها واقعا نتوانند واقعا از آن توقع پشتیبانی کنند. وی در ادامه توضیح می‌دهد که چون این مساله یک امر مشکک است می‌تواند درجات مختلفی داشته باشد؛ از درجه‌ای که بسیار به یقین و علم نزدیک شده (که به همین جهت برخی آن را به عنوان یک معنای این کلمه قلمداد کرده‌اند) تا درجه‌ای که صرفا یک ترجیح نفسانی بدون شواهد قابل اعتناست. از این رو هم در مورد ظنونی که بعدا معلوم می‌شود که بجا بوده استفاده می‌شود « وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا» (یوسف/42)، و هم در مورد ظنونی که بعدا معلوم می‌شود نابجا بوده است، مانند: « بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ ینْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلی‏ أَهْلیهِمْ أَبَدا» (فتح/12) و «وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ کَذِبا» (جن/5) و « إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یحُور» (انشقاق/14). حسن جبل سپس بحث مفصلی درباره مواردی در قرآن کریم که ظاهرا «ظن» به معنای «یقین» به کار رفته ارائه می‌دهد و توجیهات مختلفی که در این باب شده به چالش می‌کشد (بویژه این دیدگاه که کلماتی در زبان عربی وجود دارد که بر دو معنای ضد همدیگر دلالت دارند مخالفت می‌کند) و این چالش را که ایمان با شک و ظن جمع نمی‌شود با توجه به مراتب داشتن ایمان چنین پاسخ می‌دهد که مراتبی از ایمان با مراتب بالایی از ظن (که به یقین نزدیک می‌شود) می‌تواند جمع شود (همان، ص1374-1381).

همچنین برخی تفاوت ظن با یقین (در مواردی که ظن به معنای یقین است) در این دانسته‌اند که ظن در مواردی به کار می‌رود که علم و یقین مورد نظر، با بحث و نظر حاصل شده باشد نه با مشاهده و دیدن، که آیه شریفه «وَ رَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً» (کهف/53) بوضوح این تحلیل را رد می‌کند.

در هر صورت اغلب کاربردهای قرآنی این کلمه با بار منفی است و در بسیاری از موارد در مقابل علم و معرفت و حق و یقین به کار رفته است، مانند: «وَ مِنْهُمْ أُمِّیونَ لا یعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلاَّ أَمانِی وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یظُنُّونَ» (بقره/78) یا « یظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیةِ» (آل عمران/154) یا «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّن‏ وَ ما قَتَلُوهُ یقیناً» (نساء/157) یا «وَ ما یتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیئاً» (یونس/36) (که مضمون این دو آیه در آیه «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیئاً» (نجم/28) جمع شده است) یا «وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یظُنُّونَ» (جاثیه/24) یا «ما نَدْری مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیقِنینَ» (جاثیه/32)؛ «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» (احزاب/10)، «وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْداکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرینَ» (فصلت/23)، «وَ یعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ» (فتح/6)، «اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» (حجرات/12)

هرچند در معدود مواردی هم بوضوح در معنای مثبت و با تایید (که این ظن به امر صحیحی تعلق گرفته) به کار رفته است، که این موارد عبارتند از: «الَّذینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیهِ راجِعُونَ» (بقره/46)، « قالَ الَّذینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ» (بقره/249)، «إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیهْ» (حاقه/20)، «أَ لا یظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ» (مطففین/4)، «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یحُورَ» (انشقاق/14) «وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ» (ص/24)، «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحیصٍ» (فصلت/48)، «وَ وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ باسِرَةٌ، تَظُنُّ أَنْ یفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ ... وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ» (قیامت/24-28)

و در مواردی هم هست که دلالت واضحی بر همین معنای کمتر از یقین (صرف احتمال بیشتر دادن) دارد که با همین وضعیتش مورد تایید واقع شده است، مانند: «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَیهِما أَنْ یتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ یقیما حُدُودَ اللَّهِ» (بقره/230) «وَ ضاقَتْ عَلَیهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیه‏» (توبه/118) «وَ ما ظَنُّ الَّذینَ یفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ یوْمَ الْقِیامَة» (یونس/60)، «وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی‏ عِنْدَ رَبِّک‏» (یوسف/42)، «فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ» (صافات/87)؛ و ان شاء الله در قسمت تدبر درباره این بحث خواهیم کرد که با چنین تنوع مواضع قرآنی در خصوص «ظن» بالاخره چه مقیاسی برای تشخیص ظن خوب از ظن بد هست؟

شاید اگر به تفاوت این کلمه با کلمات مشابه آن (تصور، شک، حسبان [= گمان]، علم و جهل) توجه شود معنای دقیق آن بهتر معلوم گردد:

تفاوت «ظن» با «تصور» در این است که ظن از حالات قلبی است که هنگامی که برخی از أمارات و نشانه‌ها ظاهر شود پیدا می‌شود و آن ترجیح دادن یکی از دو طرف است، که با کم و زیاد شدن أمارات کم و زیاد می‌شود، و نیز هم در خصوص اموری که [به طور محسوس] درک می‌شود به کار می‌رود و هم در اموری که [به طور محسوس] درک نمی‌شود، اما «تصور» و ماده «صور» فقط در خصوص اموری که مدرک است به کار می‌رود؛ و شاهد بر این مدعا هم آن است که اموری مانند علم و قدرت که [به طور محسوس] درک نمی‌شود تصور هم نمی‌شود (الفروق فی اللغة، ص91[18]).

تفاوت «ظن» با «شک» در این است که اصل ماده «شکک» به معنای اموری را در درون چیزی جمع کردن است، و «شک« جمع شدن دو چیز در ضمیر است؛ از این رو در جایی به کار می‌رود که احتمال طرفین یکسان باشد، اما «ظن» قوت گرفتن یک معنا در نفس است بدون اینکه به حد کاملا اطمینان‌بخش برسد و در جایی است که یکی از طرفین ترجیح دارد؛ و در شک هیچ اماره و دلیلی برای هیچ یک از طرفین لازم نیست و گویی بین نقیضین ایستاده، اما ظن جایی است که اماره و شاهدی بر تقویت یکی از طرفین در کار است (الفروق فی اللغة، ص91[19])

تفاوت «ظن» با «حسبان» [= گمان] در این است که «ظن» بک نوع اعتقاد است اما «حسبان» لزوما یک نحوه اعتقاد نیست؛ و اصل «حسبان» از ماده «حسب» و حساب کردن می‌آید؛ که چون تعبیر «أحسبه باظن» (بر اساس ظن چنین حساب و گمان می‌کنم که...» رایج بوده کم کم «ظن» به معنای «گمان کردن» رایج شده است (الفروق فی اللغة، ص92[20])

تفاوت «ظن» با «علم» در این است که کسی که به چیزی ظن دارد در موردش محتمل است که واقع برخلاف ظن او باشد اما علم [وقوع] معلوم را قطعی می‌کند؛ از این رو در قرآن در آیه «إِنْ هُمْ إِلَّا یظُنُّونَ» «ظن» به معنای شک به کار رفته است [در مقابل علم]. (الفروق فی اللغة، ص93[21])

تفاوت «ظن» با «جهل» در این است که جاهل خودش را عالم حساب می‌کند و از نظر خودش، واقع برخلاف آنچه باور دارد نیست؛ اما «ظان» (کسی که ظن دارد) چنین نیست و خودش احتمال امی‌دهد که واقع برخلاف نظر وی باشد (الفروق فی اللغة، ص93[22])[23]

کلمه «ظن» مصدر ثلاثی مجرد است: «ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ» (فتح/12)، که گاه در معنای اسمی به کار می‌رود و به همین جهت جمع بسته می‌شود (کتاب العین، ج‏8، ص152[24]) مانند: «تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»

اسم فاعل از این ماده «ظانّ» به معنای کسی است که نسبت به چیزی دچار ظن و گمان شده است: «وَ یعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ» (فتح/6)؛ و به کسی که به همگان بدگمان است «ظَنون» گفته می‌شود (کتاب العین، ج‏8، ص152[25])

«ظنة» به معنای «اتهام» است و «ظنین» به معنای کسی است که مورد اتهام واقع می‌شود (کتاب العین، ج‏8، ص152[26]) و در قرائت اهل بصره (ابوعمر) و مکه (ابن کثیر) و برخی از قراء کوفه (کسائی) آیه 24 سوره تکویر به صورت «وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیبِ بِظَنینٍ» قرائت شده است.

ماده «ظنن» و مشتقات آن (بر اساس روایت حفص از قرائت عاصم و صرف نظر از قرائتهای دیگری همچون مورد فوق) 69 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

إِثْمٌ

قبلا بیان شد که درباره ماده «أثم» اهل لغت اتفاق نظر دارند که اصل معنای آن به یک نحوه کُندی (بطء) و به تاخیر انداختن دلالت دارد؛ چنانکه به شتری که از قافله شتران عقب بماند «ناقة آثِمةٌ» گویند و تعبیر «ذوالإثم» را برای کسی که در انجام خیر کوتاهی و تعلل می‌کند به کار می‌برند؛ و شاید به این مناسبت بوده که برخی «إثم» را نه مطلق تاخیر و کندی، بلکه کندی و تاخیر در انجام کار خوب دانسته‌اند؛ و برخی هم گفته‌اند کندی‌ای است که ناشی از سنگین بودن و یا بار سنگینی است که بر دوش شخص گذاشته شده باشد. بر همین اساس، گفته شده که اساسا «اِثْم» تعبیری است برای کارهایی که ثواب را به عقب می‌اندازد و ظاهرا به همین مناسبت است که گاه برای اشاره به مطلق «گناه» به کار رفته است: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیهِ» (بقره/173) «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذینَ یکْسِبُونَ الْإِثْمَ سَیجْزَوْنَ بِما کانُوا یقْتَرِفُونَ» (انعام/120) «إِنِّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی‏ وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» (مائده//27) ؛ و گاه مستقیما به معنای «خمر (= شراب) به کار می‌رود و آیه «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْی بِغَیرِ الْحَقِّ» (اعراف/33) را بر همین معنا تطبیق کرده‌اند، برخی با این توجیه که چون انسان را در گناه می‌اندازد و برخی هم وجهش را به اصل لغت برگردانده و گفته‌اند که چون شراب یک حالت خماری و سنگینی می‌آورد ویا چون موجب تعلل و تقصیر ورزیدن شخص از انجام وظایفش می‌گردد؛ و البته برخی هم بر این باورند که گاه عرب برای «کذب: دروغگویی» هم مستقیما تعبیر «إثم» را به کار می‌برد؛ از این جهت که آن را مصداق بارز اثم می‌داند.

در هر صورت چنانکه برخی تذکر داده‌اند این معنای کند کردن و به تاخیر انداختن، ظرافت خاصی را در کاربردهای قرآنی این کلمه منعکس می‌سازد؛ مثلا در آیه «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ» ‏(بقرة/206) اشاره دارد که عزت‌طلبی و خودبزرگ‌بینی وی را از انجام کار خیر به تعلل واداشت؛ ویا در مورد شراب و قمار: «یسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/219) نشان می‌دهد این دو انسان را از انجام کارهای خیر عقب می‌اندازد؛ و یا در موارد متعدد «إثم» را در کنار «عدوان» (تجاوز از حد) آورده «تَظاهَرُونَ عَلَیهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوان» (بقره/85) «وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/2) ، «وَ تَری‏ کَثیراً مِنْهُمْ یسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/62) «یتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوان» (مجادله/8) که گویی به ترتیب به تفریط و افراط اشاره دارد؛ و در جای دیگر آن را در عرض فواحش آورده: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْی بِغَیرِ الْحَقِّ» (اعراف/33) [و نیز: «الَّذینَ یجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» (شوری/37 و نجم/32)] که فواحش اقدام بر گناه، و إثم تعلل ورزیدن در انجام کارهای لازم است؛ و در آیه «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً» (انسان/24) اطاعت از کفار را ابتدا موجب تعلل ورزیدن در انجام کار درست و سپس موجب کفر ورزیدن معرفی کرده است؛ ویا در آیه «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً» (بقره/182) دو امر نگران کننده درباره وصیت‌کننده یکی انحراف و تمایل نابجای وی به برخی از وراث است؛ و دیگری قصور و کم گذاشتن وی برای برخی دیگر؛ و یا در بحث شهادت کسی که برای شهادت دادن حاضر نمی‌شود «فَإِنْ عُثِرَ عَلی‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً» (مائده/107) همین تعلل ورزیدنش گناه است.

همچنین راغب با استناد حدیثی نبوی که فرموده باشد «الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ إِلَیهِ النَّفْسُ، وَ الْإِثْمُ مَا حَاکٍ فِی صَدْرِکَ» «إِثْم» را نقطه مقابل «بِرّ» دانسته و شاید بتوان آیه «تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/2) را هم موید این دانست.

چنانکه اشاره شد کلمه «إثم» در معنای گناه هم به کار می‌رود و از این جهت با کلماتی مانند «خطأ» ، «ذنب» ، «جرم» ، «معصیت» و «وزر» نزدیک است؛ اما تفاوتشان به است که:

«إثم» در جایی است که تنبلی و کم‌کاری ناشی از نوعی تعمد در کار است و دلالت بر «تقصیر» (= کوتاهی‌ ورزیدن، چرا که تقصیر از «قصر» به معنای «کوتاهی» می‌آید) دارد؛ اما:

در «خطأ» لزوما تعمدی در کار نیست؛ هرچند که بقدری در مورد گناهان به کار رفته که گاه تعبیر «خاطی» (لا یأْکُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ؛ حاقه/37) و «خطایا» (نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ؛ بقره/58) برای اشاره به گناهکار و گناهان به کار می‌رود؛ و البته تقابل «خطا» و «اثم» در این آیه بوضوح مشاهده می‌شود: «وَ مَنْ یکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِینا» (نساء/112)

ماده «ذنب» در اصل به معنای دنباله و دم (قسمت رذل و پست هر چیزی) است؛ و به گناه از این جهت «ذنب» گفته می‌شود که یا یک رذالت و پستی‌ای است ویا از این جهت دنباله ناپسندی (از مذمت دیگران تا عقوبت) در پی دارد.

ماده «جرم» را در اصل به معنای «قطع کردن» می‌دانند، و از این جهت به گناه «جُرم» گفته می‌شود که شخص را از آنچه انجامش برعهده او واجب است قطع و جدا می‌کند.

در «معصیت» و ماده «عصی»، مخالفت کردن شخص با نهی مولا مورد اهتمام است.

و در «وزر» تاکید بر سنگینی است که بار گناه بر دوش انجام دهنده‌اش تحمیل می‌کند.

همچنین در قرآن کریم برای «گناه» از تعابیر «ذنب» و «إثم» و «جرم» و «عصیان» و «خطا» استفاده شده؛ اما در بحث عبرت‌گیری از عاقبت گناهکاران، فقط اصطلاح «مجرم» را به کار برده است؛ و برای چرایی این احتمالاتی بیان شد.

جلسه 992 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-25/

 

 

 

 


1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت یازدهم: تدبر: ضرورت توبه

 

و. وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

24) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

درباره نسبت عبارت «وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» با جملات قبل چند احتمال مطرح است، همگی می‌تواند مورد نظر آیه بوده باشد:

الف. مقصود توبه نکردن از این مواردی است که در آیه ذکر شد، که اگر کسی بعد از اینکه مرتکب آنها شد توبه نکند در زمره ظالمان است (مجمع البیان، ج‏9، ص205[1]؛ المیزان، ج‏18، ص322[2]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص519[3])؛ که توضیح بیشتر این مطلب در تدبر بعد خواهد آمد.

ب. مقصود آن است که حتی کسانی که قبل از نزول این آیه این گناهان را انجام داده‌اند باید توبه کنند و این از گناهان تعبدی نیست که شخص بگوید چون حکمش تازه نازل شده آنچه قبلا انجام داده‌ام اشکالی ندارد (اقتباس از مفاتیح الغیب، ج‏28، ص109[4]).

ج. مقصود توبه از مطلق فسوق و گناه کردن است، چه گناهانی که در این آیه آمده، چه آنها که نیامده؛ یعنی از این آیه می توان وجوب شرعی توبه را استنباط کرد؛ یعنی هرکس که گناه می‌کند اگر توبه نکند جزء ظالمان محسوب می‌شود (ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏4، ص382[5]) و شاید بر همین اساس است که فقها مهمترین ضابطه عدالت را (که نقطه مقابل ظلم است) ‌به لحاظ شرعی، عدم انجام گناه و یا توبه از گناه قرار داده‌اند.

د. ...

 

25) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

مسخره کردن و عیب‌جویی نمودن و دیگران را با القاب زشت خطاب کردن، نه فقط گناه (فسوق) است، بلکه ظلم هم هست؛ و در هر صورت توبه لازم دارد:

- گناه است، چون خداوند انسان‌ها را از انجامش برحذر داشته و انجامش معصیت خداست (المیزان، ج‏18، ص322[6])؛ و

- ظلم است،

- یا بدین جهت که به هر حال هر گناهی ظلم به خویش است که انسان با انجامش خود را مستحق عقاب کرده (مجمع البیان، ج‏9، ص205[7])

-ویا از این جهت که هریک از اینها تجاوز به حریم افراد است و اگر انجام دهنده‌اش توبه و جبران نکند، ظالم‏ است. (تفسیر نور، ج‏9، ص187[8])

تذکر اخلاقی- دینی: گناهان مهم و کم‌اهمیت از نظر ما و دین!

بسیاری از ما خود را متدین می‌شمریم غالبا نسبت برخی از گناهان مانند ترک نماز و روزه چنان حساس هستیم تا حدی که گاه کسی که مرتکب آن شود را چنان فاسق می‌شمریم که او را از دایره ایمان کاملا بیرون می‌بریم! و در تدبر 23 تبیین شد که این یک نگاه افراطی است و لزوما معارف کتاب و سنت آن را تایید نمی کند، بلکه ایمان مراتبی دارد و اگرچه فسق به ایمان صدمه می زند، اما چنین نیست که با انجام هر فسقی شخص از ایمان خارج ‌شود.

اما آنچه این آیات تذکر می‌دهد برخی دیگر از گناهان در ارتباطات اجتماعی است که متاسفانه در جامعه ما و حتی میان بسیاری از کسانی که خود را متدین می‌دانند رواج دارد: مسخره کردن قومیت‌ها نسبت به هم، تمسخر بین زنان، عیب‌جویی، و لقب زشت گذاشتن برای همدیگر.

از سوی دیگر می دانیم که مغفرت خداوند بسیار گسترده است و خداوند ممکن است از حق خودش بگذرد؛ اما نمی گذارد حق کسی پایمال شود. اگر نیک دقت کنیم تمام اینها در زمره حق الناس هستند؛ و این آیه تذکر می‌دهد که این گناهان چنان اثر عظیمی دارند که اگر انسان توبه نکند جزء ظالمان محسوب می‌شود. آیا خداوند با این تعبیر می‌خواهد بفرماید که اگر توبه نکنید این گناهان مشمول مغفرت ابتدایی خداوند واقع نمی‌شود؟ آیا احتمال نمی رود که این تعبیر تاکیدی باشد که اگر خداوند از حق خودش بگذرد از حق مردم نمی گذرد؟

و آیا ما این امور را جزء ‌حق الناس به حساب می‌آوریم؛ که لااقل در حد دزدی آنها را زشت بشمریم و از آنها رویگردان باشیم؟ (بگذریم که دزدی ناظر به داراییهای مادی است؛ اما اینها ناظر به آبرو و دارایی های معنوی است؛ و در نگاه اسلام امور معنوی بسیار مهمتر از امور مادی است؛ یعنی بد بودن اینها بمراتب بیش از دزدی اموال است).

و آیا ما ظلم بودن اینها را واقعا قبول کرده‌ایم که اگر کسی مرتکب آن شد وی را از عدالت ساقط بدانیم؟

اکنون لحظه‌ای درنگ کنیم:

آیا نظام محاسباتی ما با نظام محاسباتی‌ای که قرآن از ما انتظار دارد* منطبق است؟!

* پی نوشت: در بسیاری از آیات قرآن کریم با تعابیری همچون: أَ حَسِبَ، أَمْ حَسِبَ، ‏أَمْ حَسِبْتَ، أَمْ حَسِبْتُمْ، أَ یَحْسَبُون‏، أَم یَحْسَبُون‏، لا یَحْسَبَنَّ، و ... نظام محاسباتی ما انسان‌ها صریحا به چالش کشیده شده است. اما اگر نیک بنگریم مواردی که چنین چالشی مطرح است صرفا جایی نیست که از تعبیر «حسب» استفاده شود.

 

 

 


[1] . «وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ» من التنابز و المعاصی و یرجع إلى طاعة الله تعالى «فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» نفوسهم بفعل ما یستحقون به العقاب

[2] . و قوله: «وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» أی و من لم یتب عن هذه المعاصی التی یقترفها بعد ورود النهی فلم یندم علیها و لم یرجع إلى الله سبحانه بترکها فأولئک ظالمون حقا فإنهم لا یرون بها بأسا و قد عدها الله معاصی و نهى عنها.

[3] . وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ: أی عن هذه الأشیاء فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ: تشدید و حکم بظلم من لم یتب

[4] . قال تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ و هذا یحتمل وجهین أحدهما: أن یقال هذه الأشیاء من الصغائر فمن یصیر علیه یصیر ظالما فاسقا و بالمرة الواحدة لا یتصف بالظلم و الفسق فقال و من لم یترک ذلک و یجعله عادة فهو ظالم و ثانیهما: أن یقال قوله تعالى: لا یَسْخَرْ قَوْمٌ وَ لا تَلْمِزُوا وَ لا تَنابَزُوا منع لهم عن ذلک فی المستقبل، و قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ أمرهم بالتوبة عما مضى و إظهار الندم علیها مبالغة فی التحذیر و تشدیدا فی الزجر،

[5] . الثالث: قال شیخنا البهائی قدّس سرّه: لا ریب فی وجوب التوبة على الفور، فإنّ الذنوب بمنزلة السموم المضرّة بالبدن، و کما یجب على شارب السمّ المبادرة إلى الاستفراغ تلافیا لبدنه المشرف على الهلاک، کذلک یجب على صاحب الذنوب المبادرة إلى ترکها و التوبة منها تلافیا لدینه المشرف على الاضمحلال.

قال: و لا خلاف فی أصل وجوبها سمعا، للأمر الصریح بها فی القرآن، و الوعید الحتم على ترکها فیه، قال تعالى: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»، و قال: «وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ».

و إنّما الخلاف فی وجوبها عقلا، فأثبته المعتزلة لدفعها ضرر العقاب، و هذا کما لا یخفى لا یدلّ على وجوب التوبة عن الصغائر ممّن یجتنب الکبائر، لأنّها تکفّره حینئذ، و لهذا ذهب البهشمیّة إلى وجوبها عن الصغائر سمعا لا عقلا، نعم الاستدلال بأنّ الندم على القبیح من مقتضیات العقل الصحیح یعمّ القسمین.

[6] . و قوله: «وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» أی و من لم یتب عن هذه المعاصی التی یقترفها بعد ورود النهی فلم یندم علیها و لم یرجع إلى الله سبحانه بترکها فأولئک ظالمون حقا فإنهم لا یرون بها بأسا و قد عدها الله معاصی و نهى عنها.

[7] . «وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ» من التنابز و المعاصی و یرجع إلى طاعة الله تعالى «فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» نفوسهم بفعل ما یستحقون به العقاب

[8] . ایشان دو نکته گفته‌اند که مطلب فوق تلفیق و اصلاحی از آن دو نکته است. دو نکته ایشان چنین است:

«10 - مسخره کردن و بدنام بردن، گناه است و توبه لازم دارد. (البتّه توبه تنها به زبان نیست، بلکه توبه‏ى تحقیر کردن، تکریم نمودن است.)

11- مسخره، تجاوز به حریم افراد است و اگر مسخره کننده توبه نکند، ظالم‏ است.»

 


1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت دهم: تدبر: فسوق بعد از ایمان

ه. بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ

16) «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ»

در نکات ادبی بیان شد که تعبیر «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ» به لحاظ نحوی چندگونه قابل تحلیل است؛ که اگر آن تحلیل‌ها را بخواهیم در چند معنا جمع کنیم، در یک تقسیم کلی، تاکید کلام، یا بر ارتکاب فسوق است یا بر نام فسوق یا بر بعد از ایمان بودنِ یکی این دو؛ آنگاه دست کم معانی زیر برای این فراز از آیه قابل فرض است (که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست که همه آنها مد نظر باشد):

- تاکید بر ارتکاب فسوق بعد از ایمان باشد، و فسوق، بدل برای اسم باشد، که آنگاه معنایش چنین می‌شود:

1. بد است این نام، این فسوق، در حالی که این فسوق واقع شده باشد بعد از ایمان. چنین فسوقی (فسوق بعد از ایمان) یک اقدام و در نتیجه یک اتصاف زشت معرفی شده است؛ بدین معنا که در جامعه دینی انتظار نمی‌رود که کسی مرتکب فسق شود.

- تاکید بر نام (نامیدن یا نامیده شدن) فسوق بعد از ایمان است، نه بر خود فسوق؛ یعنی بر بازنمایی فسوق تاکید شده، که البته این بازنمایی بعد از ایمان رخ داده است؛ که آنگاه معنایش چنین می‌شود: بد است این نام و این فسوق، در حالی که این نام (نامیدن یا نامیده شدن) واقع شده باشد بعد از ایمان. که خود این چند وجه دارد:

2. تاکید بر نامیده شدن است؛ یعنی مذمت شده که در مورد کسی بعد از ایمان آوردنش همچنان با تعابیری زشت از او یاد شود؛ که در اینجا خود این عمل نام‌گذاری مورد مذمت واقع شده است.

- تاکید بر نامیدن است؛ یعنی اینکه کسی بعد از ایمان آوردن (خودش یا دیگران) همچنان اصرار داشته باشد از دیگران با تعابیری زشت یاد کند؛ که در اینجا شخص عامل مورد مذمت است؛ که این دو حالت دارد:

3. اگر بعد از ایمان آوردن دیگران مد نظر باشد، معنایش این است که اینکه چه بدی می‌کنند کسانی که بعد از ایمان آوردن افراد همچنان آنها را با تعابیر زشت خطاب قرار می‌دهند، و تفاوتش با حالت قبل برگشت می‌کند به اینکه در قبلی عمل نام‌گذاری دیگران مذمت شده، اما در اینجا خود افرادی که بر دیگران چنین نام می‌نهد و موجب رنجش آنان می‌شوند مذمت شده‌اند.

4. اگر بعد از ایمان آوردن خودش مد نظر باشد، مقصود این است که بعد از ایمان آوردنتان از شما انتظار نمی‌رود که چنین نام‌گذاری‌هایی انجام دهید.

- تاکید بر بعد از ایمان بودن یکی از این دو است، نه بر خود فسوق یا بر نام فسوق؛ یعنی اگرچه هم خود فسوق و هم متصف شدن به فسوق امر بدی است، اما اینکه بعد از ایمان و در جامعه ایمانی این دو رخ دهد خیلی بد و محل تاکید است؛ که حالت اولش (بعد از ایمان فسوقی رخ دهد) معنایش شبیه همان حالت (1) می‌شود؛ و حالت دوم (بعد از ایمان، نام فسوق واقع شود) هم عملا به سه مورد بعدی برمی‌گردد.

در واقع، در اینجا با این تعبیر دست کم چهار وضعیت هشدار داده شده است؛ که برای هریک، دست کم ترجمه‌ای از یکی از مترجمان که با آن معنا تناسب دارد ارائه شده است:

1. بد است که کسی بعد از اینکه ایمان آورده، مرتکب فسق و سزاوار نام فاسق شود. (ترجمه دهلوی: بدنامى است فاسقى بعد از ایمان آوردن؛ ترجمه انصاری: فسق بعد از ایمان بد رسمى است).

2. بد است که بعد از اینکه کسی مومن و عضو جامعه دینی شد، برای اشاره به او از تعابیر زشت استفاده شود ویا به وی نسبت فسوق داده شود. (ترجمه طاهری: بد [رسمى‏] است یاد کردن [مردم‏] به انحراف، پس از [آنکه‏] ایمان [آورده‏اند]).[1]

3.‌ بد است که با استفاده از تعابیر زشت در مورد مومنان موجب رنجش آنها شوید. (صفار زاده: با القاب زشت و ناپسند از یکدیگر یاد نکنید بخصوص درباره‏ى آنها که تازه ایمان آورده‏اند).

4. بد است که کسی که مسلمان شده همچنان دهانش به استفاده از سخنان زشت آلوده باشد. (ترجمه عاملی: چه زشت است از پس ایمان و مسلمانى نام فسق و کفر بر کس نهادن؛ ترجمه خواجوی: سخن زشت بعد از ایمان بدنامى است)

با توجه به این چهار معنا می‌توان نکات متعددی از آیه استنباط کرد که در تدبرهای بعدی به برخی از آنها اشاره خواهد شد.

 

17) «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ»

ترجمه1: بد است که کسی بعد از اینکه ایمان آورده، مرتکب فسق و سزاوار نام فاسق شود.

این گونه فهم از معنای آیه به منزله تعلیل و حکمت دستورات قبلی در آیه (و بلکه حکمتی برای کل دستورات شارع) است؛ بر این اساس، می‌خواهد بفرماید:

یکی از بارزترین مصادیق متصف شدن به فسوق همین است که رعایت نکنیم دستورات خدا را در مورد خودداری کردن از تمسخر و عیب‌جویی و لقب زشت گذاشتن بر دیگران؛ و به خاطر همین رعایت نکردن عملا در میان مردم متصف به نام فاسق شویم؛ و این خیلی بد است. (مجمع البیان، ج‏9، ص204-205[2]؛ الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏9، ص82[3]؛ مفاتیح الغیب، ج‏28، ص109[4]؛ المیزان، ج‏18، ص322[5])

 

18) «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ»

صرفا نفرمود «بِئْسَ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ» (به معنای «بِئْسَ الفِسْقُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ») و کلمه «الاسم» را به عنوان فاعل «بئس» آورد. شاید بدین جهت که اگرچه بسیار زشت است که کسی بعد از اینکه ایمان آورده، مرتکب فسق شود؛ اما این عبارت نمی خواهد فقط نمی‌خواهد به بد بودن خود این امر تذکر دهد، ‌بلکه می‌خواهد به بازنمایی آن در جامعه نیز تذکر دهد. به عبارت دیگر، یکبار کسی بعد از ایمانش مرتکب گناه و عملا فاسق می‌شود. این بد است؛ اما بدتر از آن که محل تاکید این آیه است فسق علنی ویا پخش شدن ارتکاب گناه مخفیانه است که موجب می‌گردد شخص در جامعه ایمانی متصف به نام فاسق شود؛ و این است که خیلی بد است و مورد تاکید در این آیه.

نقل شده که آیت الله بهجت قریب به این مضمون می‌فرمودند:

خدا کند گناه نکنیم؛ اگر هم گناه کردیم خدا کند گناه علنی نکنیم که تبعات اجتماعی داشته باشد.

نکته تخصصی ارتباطات: بازنشر مطالب در شبکه‌های اجتماعی از منظر قرآن

اگرچه اسلام بر پرهیز از گناه و عدم رواج بدی‌ها در جامعه اصرار دارد؛ اما افق خود در نهی از منکر را محدود به خود گناهان نمی کند و با بازنمایی گناهان در جامعه نیز به طور جدی مخالفت دارد. به تعبیر دیگر، در نگاه قرآنی، علاوه بر مدیریت اخلاقی جامعه و جلوگیری از آلودگی جامعه به رذایل اخلاقی، مدیریت فضای رسانه‌ای، و نحوه بازنمایی وقایع در جامعه نیز مورد توجه است؛ از این رو، فقط به بد بودن فسوق بعد از ایمان اشاره نکرد بلکه به بعد بودن چنین تسمیه‌ای تاکید نمود. این مطلبی است که در بسیاری از آیات دیگر قرآن کریم هم مورد تاکید قرار گرفته است، مانند آیه «إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَة: همانا کسانی که دوست دارند فحشاء در میان کسانی که ایمان آورده‌اند شیوع پیدا کند برایشان عذابی دردناک است در دنیا و آخرت» (نور/19). تا حدی که پخش خبری درباره وقوع رفتار خلاف عفت از کسی حتی اگر دو سه شاهد عادل هم آن واقعه را مشاهده کرده باشند خلاف روال دینداری، و چنین نقل قول کردن‌هایی را دلیل بر دروغگو بودن افراد شمرده است؛ چنانکه می‌فرماید: «لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُون: چرا برای این [ادعایشان درباره وقوع روابط نامشروع بین آن دو نفر]‏ چهار شاهد نیاوردند؟! پس چون آن شاهدها را نیاوردند در نزد خداوند آنان خود دروغگویند».*

در واقع قرآن کریم این روال که در میان ما رایج شده که هر حرفی را می‌شنویم (یا در شبکه‌های مجازی می‌خوانیم) ‌بلافاصله و بدون تحقیق کافی نشر می‌دهیم و آن را امری کم‌اهمیت می‌شمریم، گناهی بزرگ می‌داند: «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیم‏:آن گاه که آن را زبان به زبان از یکدیگر مى‏گرفتید و با دهان‏هایتان آنچه را که بدان علم نداشتید مى‏گفتید و آن را آسان مى‏پنداشتید در حالى که در نزد خدا بزرگ بود.» (نور/15)

* پی‌نوشت:

آیه تاکید می‌کند که اثبات این واقعه نیازمند آمدن 4 شاهد است (و می‌دانیم که شاهدی معتبر است که عدالتش احراز شود) و اگر 4 شاهد نیاید کسی که ادعا می‌کند دروغگوست. این تعبیر نشان می‌دهد حتی اگر دو یا سه شاهد عادل هم واقعه را دیده باشند حق ندارند بیان کنند؛ و اگر بیان کردند مسلمانان حق و بلکه وظیفه دارند آنان را دروغگو به حساب آورند. همه اینها نشان می‌دهد که با اینکه قرآن کریم با وقوع عمل زناکاری مخالفت جدی دارد، اما مخالفت بسیار بیشتر و شدیدتری با پخش خبر زناکاری افراد دارد؛ به تعبیر دیگر، قرآن کریم این واقعیت تلخ را پیذرفته که حتی در جامعه دینی هم ممکن است افرادی به عمل شنیع زنا روی آورند، اما فضای رسانه‌ای را طوری مدیریت کرده که تنها اگر آنها بسیار وقیح بودند که عملشان را چنان علنی انجام دادند که 4 شاهد عادل آن را مشاهده کرد در فضای عمومی اجازه نشر خبر و سپس محاکمه آنان مطرح شود. آیا رویه ما که خود را مسلمان و پیرو قرآن می‌دانیم در نشر اخبار مربوط به انحرافات اخلاقی در جامعه با این آیات تناسبی دارد؟!

 

19) «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ»

بد است که کسی بعد از اینکه ایمان آورده، مرتکب فسق و سزاوار نام فاسق شود.

وقتی فرمود بد است، یعنی اگر چنین شد دیگر مومن نیست؟ یا هنوز مومن است؟ اساسا آیا ایمان و فسق قابل جمع شدن است؟

بحث کلامی: مومن فاسق!

در تدبر 2 درباره اینکه مومن فاسق نکاتی گذشت. اکنون می افزاییم اینکه آیا ایمان با فسق و گناه (بویژه گناه کبیره) ‌قابل جمع است یا خیر، از مسائل جنجالی اسلام از همان آغاز بوده‌اند. خوارج اصرار داشتند که کسی که مرتکب گناه کبیره شود و توبه نکند مسلمان نیست؛ و ظاهرا معتزله هم به این قول متمایل بوده و ذیل این آیه تعابیری دارند که گویی آیه هشدار می دهد که بین ایمان و فسق جمع نمی‌شود (مثلا: ر.ک: نظر زمخشری در الکشاف، ج‏4، ص370-371[6] و توضیح ابوحیان برای سخن وی و رمانی در البحر المحیط، ج‏9، ص518[7]). از آن سو مرجئه می پنداشتند که هیچ نسبتی بین ایمان و فسق نیست و بدترین فاسق اندک خدشه‌ای به ایمانش وارد نمی‌شود. در این میان، شیعه بر این باور است که اگرچه روح فسق با روح ایمان ناسازگار است، اما چنین نیست که هرکسی با ارتکاب هر فسق و گناهی از زمره مومنان کاملا خارج شود؛ بلکه ایمان امری ذومراتب است که اتفاقا در بسیاری از مومنان (بلکه تمام مومنانی که به مقام عصمت از گناه نرسیده‌اند؛ که چنین عصمتی اعم است از عصمت ذاتی که در پیامبران و امامان است؛ و عصمت اکتسابی که در بسیاری از اولیای خدا یافت می شود) با مراتبی از فسق جمع می‌شود. بله، مراتبی از ایمان هست که فسق ذره‌ای بدان راه ندارد؛ و مراتبی از فسق هم هست که انسان را کاملا از ایمان بیرون می‌برد. شاید توجه به این اثر متقابل بهتر از همه در برخی روایات منعکس شده که می فرمایند در لحظه گناه روح ایمان از شخص جدا می‌شود و بعد از پایان گناه به وی برمی‌گردد؛ و هشدار داده‌اند که از فسق و فجور اجتناب کنید که مبادا روح گناه که از شما زایل شد دیگر برنگردد؛ و در برخی روایات هم چنین عبارت شده که با ارتکاب گناه، از اسلام خارج نمی‌شود اما از ایمان خارج می‌شود (الکافی، ج‏2، ص278-285[8]).

 

20) «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ»

ترجمه2: بد است که بعد از اینکه کسی مومن و عضو جامعه دینی شد، برای اشاره به او از تعابیر زشت استفاده شود ویا به وی نسبت فسوق داده شود.

این معنا که مبنای بسیاری از تفاسیر بوده است (از جمله: مجمع البیان، ج‏9، ص204-205[9]؛ الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏9، ص82[10]؛ المیزان، ج‏18، ص322[11]) این فراز آیه را عمدتا ناظر به عبارت قبلی (لا تنابزوا بالالقاب) قرار می‌دهد؛ و بقدری این وجه در نظر برخی از مفسران برجسته بوده است که کلمه فسوق را به قرینه این آیه در موارد دیگر قرآن هم به معنای «لقب زشت بر هم گذاشتن» دانسته‌اند (فقه القرآن، ج‏1، ص283[12]).

به هر حال بر اساس این معنا می‌خواهد بفرماید: اگرچه هر انسانی حرمت دارد، اما کسی که وارد وادی ایمان شد به طور خاص حرمت پیدا می‌کند و گناهان گذشته‌اش (غیر از حق الناس) مشمول عفو الهی واقع می‌شود؛ یعنی این حرمتش اقتضای آن دارد که اگر سابقا کار ناروایی انجام می‌داده و حتی بدان مشهور بوده است، بعد از ایمان آوردن، همه آن سابقه پاک شود و به تعبیر مذکور در حدیث نبوی ص «الْإِسْلَامُ یَجُبُّ مَا [کان] قَبْلَهُ: اسلام آنچه پیش از وی بوده را می‌پوشاند» (تفسیر القمی، ج‏1، ص148؛ السرائر (ابن ادریس)، ج‏1، ص380؛ المجازات النبویة، ص68؛ مسند أحمد، ج4، ص199) و دیگر کسی حق ندارد وی را با اسمی که معرف آن سابقه سوء است خطاب کند.

 

21) «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ»

ترجمه3: بد است که با استفاده از تعابیر زشت در مورد مومنان موجب رنجش آنها شوید.

این معنا این فراز از آیه را به طور خاص در نسبت با سه عبارت قبلی قرار می‌دهد (نه همچون ترجمه 1 حکمتی عامتر از این سه را بیان می‌کند، و نه همچون ترجمه 2 فقط ناظر به عبارت پیش از خود است)؛ یعنی در این آیه ابتدا به سه نکته تذکر داده می‌شود: تمسخر همدیگر، عیب‌جویی، و لقب زشت گذاشتن؛ و گویی در این فراز می‌خواهد بگوید همه اینها مصداق استفاده از تعابیر زشت است برای مومنان، و این خیلی رویه بدی است که موجبات رنجش مومنان را فراهم کنید.

 

22) «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ»

ترجمه 4: بد است که کسی که مسلمان شده همچنان دهانش به استفاده از سخنان زشت آلوده باشد.

این معنا این فراز از آیه را به طور خاص در نسبت با عبارت قبلی (لقب زشت گذاشتن) و تا حدودی با عبارت اول (تمسخر کردن) قرار می‌دهد؛ و تاکیدش بر گوینده کلام است؛ یعنی از نظر اسلام صرفا ناراحت و رنجش دیگران نیست که موجب شود کاری را مرتکب نشویم، بلکه کرامت خود انسان مومن هم به نحوی است که انجام برخی از امور دون شأن وی است. از امیرالمومنین ع روایت شده است: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ لَمْ یُهِنْهَا بِالْمَعْصِیَةِ: کسی که خودش نزد خویش کرامت و بزرگی یافت آن را با گناه پست و حقیر نمی‌گرداند». (عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص440، ح7616؛ غرر الحکم و درر الکلم، ص634؛ ح 1076)

 

23) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ»

در این آیه ابتدا از تمسخر متقابل بین اقوام و زنان نهی کرد، سپس از عیب‌جویی، سپس لقب زشت گذاشتن برای همدیگر، و سپس فرمود چه بد است این فسوق بعد از آن ایمان. درباره ارتباط این فرازها چند تحلیل می‌توان داشت:

الف. سه کار مذکور هریک، یک انحراف مهم در روابط اجتماعی است؛ و عبارت «الاسم الفسوق» هم اشاره به همان «القاب» (یعنی اشاره به فراز آخر) است و می‌خواهد بفرماید بد است که بعد از اینکه کسی مومن و عضو جامعه دینی شد، برای اشاره به او از تعابیر زشت استفاده شود. (توضیح بیشتر در تدبر20)

ب. سه کار مذکور مهمترین انحرافات اخلاقی در عرصه روابط اجتماعی است و عبارت آخر، جمع‌بندی‌ای از هرسه فراز قبلی است؛ که خود این دست کم دو حالت می تواند باشد:

ب.1. بد است که با تمسخر یا عیب‌جویی ویا استفاده از تعابیر زشت در مورد مومنان موجب رنجش آنها شوید. (توضیح بیشتر در تدبر 21)

ب.2. بد است که کسی که مسلمان شده همچنان اهل تمسخر کردن دیگران ویا عیب‌جویی باشد ویا دهانش به استفاده از سخنان زشت آلوده باشد. (توضیح در بیشتر تدبر 22)

ج. سه کار مذکور برخی از انحرافات اخلاقی است که ممکن است در جامعه دینی هم رایج شود؛ و عبارت آخر، هشداری کلی می‌دهد ناظر به همه انحرافات و می‌فرماید بد است که کسی بعد از اینکه ایمان آورده، مرتکب فسق و سزاوار نام فاسق شود. (توضیح بیشتر در تدبر17)

د. همان گونه که سه عبارت اول به نحوی از هم مستقلند، عبارت آخر، نیز مطلبی جدید و مستقل از آنهاست. با این توضیح که: «تمسخر، یک نوع حکم کردن است همراه با قهر (= غلبه) و خوار کردن طرف مقابل؛ لمز، عیب‌جویی و تضعیف شدید است؛ نبز، صدا کردن زشت و غیرمحترمانه است؛ و فسوق هم به هرگونه خروج از مقررات دینی یا عقلی یا عرفی اطلاق می‌شود. این چهار مرتبه مرتبط است با تحقیر و اذیت کردن مومنانی که به خداوند عزو جل معتقدند به نسبت دیگرانی که مومن‌ باشند یا نباشند؛ اولی (تمسخر) شدیدترین قبح و مذمت را دارد؛ دومی (عیب‌جویی) در رتبه بعدی است زیرا در آن لزوما قهر (= غلبه) و خوار کردن نیست؛ و سومی (لقب گذاشتن) فقط طور خاصی مخاطب قرار دادن است و پیگیری‌ای در کارش نیست؛ و چهارمی هم هرگونه خروج از مقررات تعیین‌شده است. پس این آیه کریمه همه آنچه مربوط به آداب معاشرت بین مومنان است را جمع کرده است». (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص26[13])

د. ...

 

 


[1] . زمخشری در تفسیر خود به معانی اول و دوم اشاره کرده و معنای دوم را دو قسم دانسته است:

الِاسْمُ هاهنا بمعنى الذکر، من قولهم: طار اسمه فی الناس بالکرم أو باللؤم، کما یقال: طار ثناؤه وصیته. و حقیقته: ما سما من ذکره و ارتفع بین الناس. ألا ترى إلى قولهم: أشاد بذکره، کأنه قیل: بئس الذکر المرتفع للمؤمنین بسبب ارتکاب‏ هذه الجرائر أن یذکروا بالفسق. و فی قوله بَعْدَ الْإِیمانِ ثلاثة أوجه: أحدها استقباح الجمع بین الایمان و بین الفسق الذی یأباه الإیمان و یحظره، کما تقول: بئس الشأن بعد الکبرة الصبوة. و الثانی: أنه کان فی شتائمهم لمن أسلم من الیهود: یا یهودى یا فاسق، فنهوا عنه، و قیل لهم: بئس الذکر أن تذکروا الرجل بالفسق و الیهودیة بعد إیمانه، و الجملة على هذا التفسیر متعلقة بالنهى عن التنابز. و الثالث: أن یجعل من فسق غیر مؤمن، کما تقول للمتحول عن التجارة إلى الفلاحة: بئست الحرفة الفلاحة بعد التجارة. (الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏4، ص370-371)

 

[8] . اما مروری بر بسیاری از روایات این ذهینت را مستقر می‌کند؛ روایات زیر همگی در باب کبائر در کافی آمده و شماره روایات بر اساس شماره‌های باب است.

6- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَن‏ یُونُسُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع لَا یَزْنِی الزَّانِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ قَالَ لَا إِذَا کَانَ عَلَى بَطْنِهَا سُلِبَ الْإِیمَانُ مِنْهُ فَإِذَا قَامَ رُدَّ إِلَیْهِ فَإِذَا عَادَ سُلِبَ قُلْتُ فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَعُودَ فَقَالَ مَا أَکْثَرَ مَنْ یُرِیدُ أَنْ یَعُودَ فَلَا یَعُودُ إِلَیْهِ أَبَداً.

7- یُونُسُ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ‏ وَ الْفَواحِشَ‏ إِلَّا اللَّمَمَ‏  قَالَ الْفَوَاحِشُ الزِّنَى وَ السَّرِقَةُ وَ اللَّمَمُ الرَّجُلُ یُلِمُّ بِالذَّنْبِ فَیَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ قُلْتُ بَیْنَ الضَّلَالِ وَ الْکُفْرِ مَنْزِلَةٌ فَقَالَ مَا أَکْثَرَ عُرَى الْإِیمَانِ‏ .

9- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَبِیبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص‏ مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ جُنَّةً  حَتَّى یَعْمَلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً فَإِذَا عَمِلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً انْکَشَفَتْ عَنْهُ الْجُنَنُ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهِمْ أَنِ اسْتُرُوا عَبْدِی بِأَجْنِحَتِکُمْ فَتَسْتُرُهُ الْمَلَائِکَةُ بِأَجْنِحَتِهَا قَالَ فَمَا یَدَعُ شَیْئاً مِنَ الْقَبِیحِ إِلَّا قَارَفَهُ‏  حَتَّى‏ یَمْتَدِحَ إِلَى النَّاسِ بِفِعْلِهِ الْقَبِیحِ فَیَقُولُ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبِّ هَذَا عَبْدُکَ مَا یَدَعُ شَیْئاً إِلَّا رَکِبَهُ وَ إِنَّا لَنَسْتَحْیِی مِمَّا یَصْنَعُ فَیُوحِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِمْ أَنِ ارْفَعُوا أَجْنِحَتَکُمْ عَنْهُ فَإِذَا فُعِلَ ذَلِکَ أَخَذَ فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَنْهَتِکُ سِتْرُهُ فِی السَّمَاءِ وَ سِتْرُهُ فِی الْأَرْضِ فَیَقُولُ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبِّ هَذَا عَبْدُکَ قَدْ بَقِیَ مَهْتُوکَ السِّتْرِ  فَیُوحِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِمْ لَوْ کَانَتْ لِلَّهِ فِیهِ حَاجَةٌ مَا أَمَرَکُمْ أَنْ تَرْفَعُوا أَجْنِحَتَکُمْ عَنْهُ.

- وَ رَوَاهُ ابْنُ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ‏.

10- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ الْکَبَائِرُ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ الْیَأْسُ‏  مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ الْأَمْنُ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ‏ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ‏ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ وَ أَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ ظُلْماً وَ أَکْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَیِّنَةِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ فَقِیلَ لَهُ أَ رَأَیْتَ الْمُرْتَکِبُ لِلْکَبِیرَةِ یَمُوتُ عَلَیْهَا أَ تُخْرِجُهُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ إِنْ عُذِّبَ بِهَا فَیَکُونُ عَذَابُهُ کَعَذَابِ الْمُشْرِکِینَ أَوْ لَهُ انْقِطَاعٌ قَالَ یَخْرُجُ مِنَ الْإِسْلَامِ إِذَا زَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ وَ لِذَلِکَ یُعَذَّبُ أَشَدَّ الْعَذَابِ وَ إِنْ کَانَ مُعْتَرِفاً بِأَنَّهَا کَبِیرَةٌ وَ هِیَ عَلَیْهِ حَرَامٌ وَ أَنَّهُ یُعَذَّبُ عَلَیْهَا وَ أَنَّهَا غَیْرُ حَلَالٍ فَإِنَّهُ مُعَذَّبٌ عَلَیْهَا وَ هُوَ أَهْوَنُ عَذَاباً مِنَ الْأَوَّلِ وَ یُخْرِجُهُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ لَا یُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَامِ.

11- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذَا زَنَى الرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ الْإِیمَانِ قَالَ هُوَ قَوْلُهُ‏ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ‏ ذَاکَ الَّذِی یُفَارِقُهُ.

12- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِیٍّ عَنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: یُسْلَبُ مِنْهُ رُوحُ الْإِیمَانِ مَا دَامَ عَلَى بَطْنِهَا فَإِذَا نَزَلَ عَادَ الْإِیمَانُ قَالَ قُلْتُ لَهُ أَ رَأَیْتَ إِنْ هَمَ‏  قَالَ لَا أَ رَأَیْتَ إِنْ هَمَّ أَنْ یَسْرِقَ أَ تُقْطَعُ یَدُهُ.

13- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ صَبَّاحِ بْنِ سَیَابَةَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدَةَ یَزْنِی الزَّانِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ قَالَ لَا إِذَا کَانَ عَلَى بَطْنِهَا سُلِبَ الْإِیمَانُ مِنْهُ فَإِذَا قَامَ رُدَّ عَلَیْهِ قُلْتُ فَإِنَّهُ أَرَادَ أَنْ یَعُودَ قَالَ مَا أَکْثَرَ مَا یَهُمُّ أَنْ یَعُودَ ثُمَّ لَا یَعُودُ.

16- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْغَنَوِیِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص فَقَالَ‏ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ نَاساً زَعَمُوا أَنَّ الْعَبْدَ لَا یَزْنِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَأْکُلُ الرِّبَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَسْفِکُ الدَّمَ الْحَرَامَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَقَدْ ثَقُلَ عَلَیَّ هَذَا وَ حَرِجَ مِنْهُ صَدْرِی حِینَ أَزْعُمُ أَنَّ هَذَا الْعَبْدَ یُصَلِّی صَلَاتِی وَ یَدْعُو دُعَائِی وَ یُنَاکِحُنِی وَ أُنَاکِحُهُ وَ یُوَارِثُنِی وَ أُوَارِثُهُ وَ قَدْ خَرَجَ مِنَ الْإِیمَانِ مِنْ أَجْلِ ذَنْبٍ یَسِیرٍ أَصَابَهُ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص صَدَقْتَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ وَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِ کِتَابُ اللَّهِ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ وَ أَنْزَلَهُمْ ثَلَاثَ مَنَازِلَ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْکِتَابِ‏ فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ‏  فَأَمَّا مَا ذَکَرَ مِنْ أَمْرِ السَّابِقِینَ فَإِنَّهُمْ أَنْبِیَاءُ مُرْسَلُونَ وَ غَیْرُ مُرْسَلِینَ جَعَلَ اللَّهُ فِیهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِیمَانِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَنِ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ بُعِثُوا أَنْبِیَاءَ مُرْسَلِینَ وَ غَیْرَ مُرْسَلِینَ وَ بِهَا عَلِمُوا الْأَشْیَاءَ وَ بِرُوحِ الْإِیمَانِ عَبَدُوا اللَّهَ وَ لَمْ یُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِرُوحِ الْقُوَّةِ جَاهَدُوا عَدُوَّهُمْ وَ عَالَجُوا مَعَاشَهُمْ وَ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ أَصَابُوا لَذِیذَ الطَّعَامِ وَ نَکَحُوا الْحَلَالَ مِنْ شَبَابِ النِّسَاءِ وَ بِرُوحِ الْبَدَنِ دَبُّوا وَ دَرَجُوا  فَهَؤُلَاءِ مَغْفُورٌ لَهُمْ مَصْفُوحٌ عَنْ ذُنُوبِهِمْ‏  ثُمَّ قَالَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- تِلْکَ الرُّسُلُ‏ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ‏ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ‏ وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ‏ وَ أَیَّدْناهُ‏ بِرُوحِ الْقُدُسِ‏ ثُمَّ قَالَ فِی جَمَاعَتِهِمْ- وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ‏  یَقُولُ أَکْرَمَهُمْ بِهَا فَفَضَّلَهُمْ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ فَهَؤُلَاءِ مَغْفُورٌ لَهُمْ مَصْفُوحٌ عَنْ ذُنُوبِهِمْ ثُمَّ ذَکَرَ أَصْحَابَ الْمَیْمَنَةِ وَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا* بِأَعْیَانِهِمْ جَعَلَ اللَّهُ فِیهِمْ أَرْبَعَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْإِیمَانِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَنِ فَلَا یَزَالُ الْعَبْدُ یَسْتَکْمِلُ هَذِهِ الْأَرْوَاحَ الْأَرْبَعَةَ حَتَّى تَأْتِیَ عَلَیْهِ حَالاتٌ فَقَالَ الرَّجُلُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا هَذِهِ الْحَالاتُ فَقَالَ أَمَّا أُولَاهُنَّ فَهُوَ کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً  فَهَذَا یَنْتَقِصُ مِنْهُ جَمِیعُ الْأَرْوَاحِ وَ لَیْسَ بِالَّذِی یَخْرُجُ مِنْ دِینِ اللَّهِ لِأَنَّ الْفَاعِلَ بِهِ رَدَّهُ إِلَى أَرْذَلِ عُمُرِهِ فَهُوَ لَا یَعْرِفُ لِلصَّلَاةِ وَقْتاً وَ لَا یَسْتَطِیعُ التَّهَجُّدَ بِاللَّیْلِ وَ لَا بِالنَّهَارِ وَ لَا الْقِیَامَ فِی الصَّفِّ مَعَ النَّاسِ فَهَذَا نُقْصَانٌ مِنْ رُوحِ الْإِیمَانِ وَ لَیْسَ یَضُرُّهُ شَیْئاً وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَقِصُ مِنْهُ رُوحُ الْقُوَّةِ فَلَا یَسْتَطِیعُ جِهَادَ عَدُوِّهِ وَ لَا یَسْتَطِیعُ طَلَبَ الْمَعِیشَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَقِصُ مِنْهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ فَلَوْ مَرَّتْ بِهِ أَصْبَحُ بَنَاتِ آدَمَ لَمْ یَحِنَّ إِلَیْهَا  وَ لَمْ یَقُمْ وَ تَبْقَى رُوحُ الْبَدَنِ فِیهِ فَهُوَ یَدِبُّ وَ یَدْرُجُ حَتَّى یَأْتِیَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ فَهَذَا الْحَالُ خَیْرٌ  لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ الْفَاعِلُ بِهِ وَ قَدْ تَأْتِی عَلَیْهِ حَالاتٌ فِی قُوَّتِهِ وَ شَبَابِهِ فَیَهُمُّ بِالْخَطِیئَةِ فَیُشَجِّعُهُ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ یُزَیِّنُ لَهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ یَقُودُهُ رُوحُ الْبَدَنِ حَتَّى تُوْقِعَهُ فِی الْخَطِیئَةِ فَإِذَا لَامَسَهَا نَقَصَ مِنَ الْإِیمَانِ وَ تَفَصَّى مِنْهُ‏  فَلَیْسَ یَعُودُ فِیهِ حَتَّى یَتُوبَ فَإِذَا تَابَ تَابَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ إِنْ عَادَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ نَارَ جَهَنَّمَ فَأَمَّا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ فَهُمُ الْیَهُودُ وَ النَّصَارَى یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ‏ یَعْرِفُونَهُ‏ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ‏ یَعْرِفُونَ مُحَمَّداً وَ الْوَلَایَةَ فِی التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ فِی مَنَازِلِهِمْ- وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ‏ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ‏ أَنَّکَ الرَّسُولُ إِلَیْهِمْ- فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ‏  فَلَمَّا جَحَدُوا مَا عَرَفُوا ابْتَلَاهُمُ اللَّهُ بِذَلِکَ فَسَلَبَهُمْ رُوحَ الْإِیمَانِ وَ أَسْکَنَ أَبْدَانَهُمْ ثَلَاثَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَنِ ثُمَّ أَضَافَهُمْ إِلَى الْأَنْعَامِ فَقَالَ‏ إِنْ هُمْ‏ إِلَّا کَالْأَنْعامِ‏  لِأَنَّ الدَّابَّةَ إِنَّمَا تَحْمِلُ بِرُوحِ الْقُوَّةِ وَ تَعْتَلِفُ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ وَ تَسِیرُ بِرُوحِ الْبَدَنِ فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ أَحْیَیْتَ قَلْبِی بِإِذْنِ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ.

17- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ دَاوُدَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذَا زَنَى الرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ الْإِیمَانِ قَالَ فَقَالَ هُوَ مِثْلُ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ‏ مِنْهُ‏ تُنْفِقُونَ‏  ثُمَّ قَالَ غَیْرُ هَذَا أَبْیَنُ مِنْهُ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ‏ هُوَ الَّذِی فَارَقَهُ.

18- یُونُسُ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ‏ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ  الْکَبَائِرَ فَمَا سِوَاهَا قَالَ قُلْتُ دَخَلَتِ الْکَبَائِرُ فِی الِاسْتِثْنَاءِ قَالَ نَعَمْ‏ .

19- یُونُسُ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْکَبَائِرُ فِیهَا اسْتِثْنَاءُ أَنْ یَغْفِرَ لِمَنْ یَشَاءُ قَالَ نَعَمْ.

21- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ ع الْکَبَائِرُ تُخْرِجُ مِنَ الْإِیمَانِ فَقَالَ نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْکَبَائِرِقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا یَزْنِی الزَّانِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَسْرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ.

22- ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الزَّیَّاتِ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: دَخَلَ ابْنُ قَیْسٍ الْمَاصِرِ وَ عَمْرُو بْنُ ذَرٍّ وَ أَظُنُّ مَعَهُمَا أَبُو حَنِیفَةَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَتَکَلَّمَ ابْنُ قَیْسٍ الْمَاصِرِ فَقَالَ إِنَّا لَا نُخْرِجُ أَهْلَ دَعْوَتِنَا وَ أَهْلَ مِلَّتِنَا مِنَ الْإِیمَانِ فِی الْمَعَاصِی وَ الذُّنُوبِ قَالَ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع یَا ابْنَ قَیْسٍ أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَدْ قَالَ لَا یَزْنِی‏ الزَّانِی‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَسْرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ حَیْثُ شِئْتَ.

23- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ یَرْتَکِبُ الْکَبِیرَةَ مِنَ الْکَبَائِرِ فَیَمُوتُ هَلْ یُخْرِجُهُ ذَلِکَ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنْ عُذِّبَ کَانَ عَذَابُهُ کَعَذَابِ الْمُشْرِکِینَ أَمْ لَهُ مُدَّةٌ وَ انْقِطَاعٌ فَقَالَ مَنِ ارْتَکَبَ کَبِیرَةً مِنَ الْکَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ أَخْرَجَهُ ذَلِکَ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ عُذِّبَ أَشَدَّ الْعَذَابِ وَ إِنْ کَانَ مُعْتَرِفاً أَنَّهُ أَذْنَبَ وَ مَاتَ عَلَیْهِ أَخْرَجَهُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یُخْرِجْهُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ کَانَ عَذَابُهُ أَهْوَنَ مِنْ عَذَابِ الْأَوَّل‏

و نیز این روایت:

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ آدَمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: ... وَ أَنْزَلَ بِالْمَدِینَةِ «الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» فَلَمْ یُسَمِّ اللَّهُ الزَّانِیَ مُؤْمِناً وَ لَا الزَّانِیَةَ مُؤْمِنَةً وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَیْسَ یَمْتَرِی فِیهِ أَهْلُ الْعِلْمِ أَنَّهُ قَالَ لَا یَزْنِی الزَّانِی حِینَ یَزْنِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَسْرِقُ السَّارِقُ حِینَ یَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَإِنَّهُ إِذَا فَعَلَ ذَلِکَ خُلِعَ عَنْهُ الْإِیمَانُ کَخَلْعِ الْقَمِیصِ (الکافی، ج‏2، ص32).

 

 


1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت هشتم: تدبر: مسخره کردن)

 

ب. لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ

در این آیه می‌توانست از تعبیر مختصر «لا تسخروا بعضکم بعضا» استفاده کند؛ اما از تعبیر طولانی «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ» استفاده کرد. این تفاوت در تعبیر دست کم از سه زاویه می‌تواند مورد توجه قرار گرد: یکی اینکه چرا تعبیر «قوم» را به کار برد؛ دوم اینکه چرا بر زنان به طور خاص تاکید کرد و سوم اینکه چرا به جای تعبیر مخاطب از تعبیر غایب استفاده کرد؛ که در سه تدبر بعدی به هریک از این سه نکته اشاره می‌شود:

3) «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ»

چرا بر کلمه قوم تاکید کرد و فرمود «قومی قوم دیگر را مسخره نکند» و صرفا نفرمود «همدیگر را مسخره نکنید»؟

الف. به قرینه فراز بعدی آیه که زنان را مطرح کرده، مقصود از «قوم» در اینجا مردان است (مجمع البیان، ج‏9، ص204[1]؛ المیزان، ج‏18، ص321[2]) و در شیوه‏ى تبلیغ، آنجا که مسئله‏اى مهم است یا مخاطبان متنوّع هستند، باید مطالب تکرار شود (تفسیر نور، ج‏9، ص187).

ب. «لا تسخروا» یعنى شما که مسخره‏کننده هستید؛ و چنین نفرمود، زیرا کسى که مردم را از توهین به دیگران باز مى‏دارد نباید در شیوه‏ى سخنش توهین باشد. (تفسیر نور، ج‏9، ص187)

ج. شاید اینجا بر یک نگاه جامعه‌شناختی به مساله می‌خواهد تاکید کند؛ چرا که کلمه «قوم» به یک نسبت خاص بین افراد اشاره دارد که اگر صرفا نهی می‌آمد (ولو برای این نهی از فعل جمع استفاده می‌شد) چنین دلالتی نداشت؛ آنگاه چه‌بسا بتوان گفت آن نکته جامعه‌شناسی این است که:

ج.1. چون این تعبیر یک نحوه دلالتی بر تکبری دارد که فرد به خاطر حضورش در قوم خودش به آن تکبر و تحقیر دیگران مبتلا می‌شود (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص108-109[3]).

ج.2. از مهمترین عوارض مسخره کردن، کاشتن کینه در دل مخاطب است؛ و شاید مهمترین و محوری‌ترین اصل برای بقای هر جامعه‌ای حفظ انسجام اجتماعی آن باشد. هر جامعه و امتی عموما از اقوام متعددی تشکیل شده است؛ و با توجه به حس برتری‌طلبی در انسان طبیعی است که هریک از این اقوام بخواهد خود را برتر از دیگران ببیند، و اینجاست که این زمینه پیش می‌آید که این برتری‌طلبی را از راه تحقیر و مسخره کردن دیگران به دست آورند. اینجاست که اگر انسجام اجتماعی مهم است باید بیش و پیش از هرچیزی بر اینکه چنین فضایی بین قومیتهای مختلف پیدا نشود جلوگیری کرد؛ و با استفاده از تعبیر «قوم» می‌خواهد بر این تمسخر قومیتها نسبت به همدیگر هشدار دهد.

ج.3. ...

تذکر اخلاقی - جامعه‌شناختی

متاسفانه امروزه در ایران عزیز ما مسخره کردن اقوام در قالب عبارات طنزگونه بسیار شایع شده است (با عباراتی مانند ترکی چنین گفت؛ رشتی‌ها چنان می‌گویند؛ اصفهانیها و ...)؛ و انسان احساس می‌کند که دست‌هایی در کار است که این روند را تقویت کند؛ و قطعا نقل و بازتکرار این گونه سخنان در خصوص اقوام مختلف خلاف دستور خداوند متعال است.

 

4) «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ‏ ...»

چرا مجددا بر مسخره کردن زنان همدیگر را تاکید کرد؟

الف. اغلب مفسران از همین جدا ذکر کردن زنان نتیجه گرفته‌اند که کلمه «قوم» به معنای «مردان» است (مثلا: مجمع البیان، ج‏9، ص204؛ الکشاف، ج‏4، ص367[4]؛ المیزان، ج‏18، ص321)؛ و بر این اساس اگر با سوال فوق مواجه شوند چه‌بسا پاسخ دهند که وقتی قوم به معنای مردان است لازم است زنان جداگانه ذکر شوند. یعنی بر این اساس، آیه ابتدا به تمسخر بین مردان و سپس به تمسخر بین زنان اشاره کرده است.

بحث: اشکال مهمی که به این سخن هست این است که اگرچه بسیاری از اهل لغت درباره اینکه دلالت اولیه کلمه «قوم» بر مردان بوده سخنانی دارد (که در نکات ادبی بیان شد) تا جایی که برخی از فقها در بحث وقف فتوا داده‌اند که اگر کسی چیزی را بر «قومِ» خودش وقف کند فقط مردان - و نه زنان- حق استفاده از آن موقوفه را دارند (فقه القرآن، ج‏2، ص293[5])؛ اما به نظر می‌رسد که این کلمه در خصوص مجموعه زنان و مردان هم به کار رفته است، و حداکثر این است که در خصوص زنان بتنهایی استفاده نشده باشد؛ وگرنه در آیات متعددی که خداوند از قوم فرعون و قوم نوح و عاد و ثمود سخن گفته ویا بارها از هدایت نشدن قوم ظالم و کافر و فاسق سخن به میان آورده‌ (مثلا: إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ ... إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ ... وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ؛ مائده/ 51 و 67 و 108) آیا کسی احتمال می‌دهد که این سخن فقط درباره مردان آن اقوام و مردان ظالم و کافر و فاسق باشد؟!

البته زمخشری به این ایراد چنین پاسخ می‌دهد که در مواردی که کلمه قوم برای مجموع زنان و مردان به کار رفته است از باب این بوده که زنان پیرو مردانشان هستند؛ هرچند به نظر می‌رسد این صرفا یک احتمال ذهنی و قابل مناقشه جدی است. (البته ابوحیان نیز با تایید موضع زمخشری می‌گوید که برخی این را از همان باب تغلیب دانسته‌اند. البحر المحیط، ج‏9، ص517[6])

در هر صورت، کسانی که این مبنا را دارند بر این باورند که اساسا تمسخر کردن در میان مردان نسبت به خود مردان و در میان زنان نسبت به خود زنان بیشتر رواج دارد و قرآن نیز این دو حالت خاص را - از این جهت که بیشتر رواج داشته - مورد تاکید قرار داده است؛ و توجیهاتی هم در این زمینه ارائه کرده‌اند که تکلف‌آمیز به نظر می‌رسد (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص108[7]).

ب. چه‌بسا این آیه به کنایه می‌خواهد به رواج بیشتر مسخره کردن در میان زنان هشدار دهد؛ یعنی گویی در این آیه درباره عرصه‌هایی که بیشتر در معرض ابتلای به این گناه است تذکر می‌دهد و آن را دو عرصه می‌داند: یکی وقتی افراد وقتی در فضای قومیت خود قرار می‌گیرند؛ و دوم در خصوص زنان نسبت به همدیگر. به تعبیر دیگر، وقتی از منظر جمعی و جامعه‌شناسی نگاه کنیم حضور انسان در فضای قومی است که ظرفیت و اقتضای ارتکاب به این گناه را (در مقام تقابل با اقوام دیگر) زیاد می‌کند؛ و وقتی از منظر فردی و روان‌شناسی نگاه کنیم، زنان بیشتر اقتضای ارتکاب این گناه را دارند.

نکته تخصصی روانشناسی: رواج بیشتر تمسخر در میان زنان؟!

آیا از این آیه می‌توان نتیجه گرفت که زمینه مسخره کردن در میان زنان بیش‌تر است؟ و اگر هست، چرا چنین است؟

علی‌رغم اینکه احتمال فوق احتمالی جدی است اما با توجه به اینکه احتمال رقیب وجود دارد (قول الف) نمی‌توان قاطعانه این موضع را به اسلام نسبت داد و خوب است بررسی شود که در روان‌شناسی تجربی این مطلب چقدر قابل قبول است.

البته شاید در همین استظهار فوق هم مناقشه شود که اگر قرار بود بر خصلت روانشناختی زن تاکید شود اقتضای کلام این بود که زن را مفرد بیاورد و مثلا بفرماید «لا امرأة من امرأة»، اما فرمود «وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ»؛ که چه‌بسا دلالت دارد که در خصوص زنان هم وقتی در جمع قرار بگیرند در معرض این گناه خواهند بود؛ و از این رو یک خصلت روانشناسی نیست.

اما به نظر می‌رسد این مناقشه وارد نباشد زیرا:

اولا شأن نزول این آیه نقضی بر این مناقشه است؛ بویژه مواردی که شأن نزول آن را این معرفی کرده که عایشه، ام‌سلمه یا زینب بنت خزیمه را (یعنی یک نفر یک نفر را) مسخره می‌کرده است.

ثانیا چه‌بسا چون مسخره کردن اساسا در مقابل دیگران انجام می‌شود تعبیر «جمع» آمده است؛ یعنی همین مواردی هم که یک نفر داشته مسخره می‌کرده است اما حتما دیگرانی بوده‌اند که مسخره کردن نزد آنان انجام می‌شده و آنان هم با سکوت خود در زمره مسخره کنندگان قرار می‌گیرند و خداوند با آوردن تعبیر جمع خواسته آنان که حضور دارند و کاری نمی کنند را نیز مذمت کند (الکشاف، ج‏4، ص368[8])؛ به عبارت دیگر، با اینکه هم کلمه قوم و هم کلمه نساء بر جماعت دلالت دارد، اما [بویژه به خاطر تحلیلی که درباره چرایی این نهی در خود آیه آمده که: «شاید آنان بهتر از شما باشند»] این نهی منحصر به این نیست که حتما مسخره کنندگان جماعتی باشند، بلکه هر فردی هم که اقدام به تمسخر کند مشمول این نهی واقع می‌شود، بویژه که غالبا این طور است که یک فرد است که مسخره می‌کند و بقیه در پی این تمسخر او می‌خندند که عملا تایید کار او را کرده‌اند؛ و از این رو به این حیث می‌توان آنان را نیز در زمره مسخره‌کنندگان دانست. (البحر المحیط، ج‏9، ص517[9]) و از این رو، حتی اگر بخواهد به این خصلت به لحاظ فردی تاکید کند ناچار است به حضور وی در جمع اشاره کند. و

ثالثا در مورد کسانی که مسخره می‌شوند هم تعبیر جمع (قوم و نساء) آورد، و واضح است که این آیه در جایی که فقط یک نفر را مسخره کنند هم شامل می‌شود؛ پس به همین ترتیب است که جمع آودن تعبیر در مورد مسخره‌کنندگان لزوما دلالت بر اقدام جمعی ندارد.

نکته دیگر اینکه از اینکه متعلق تمسخر در زنان را هم با تعبیر «من نساء» بیان کرد چه‌بسا بتوان نتیجه گرفت که مسخره کردنی که در میان زنان رایجتر است مسخره کردن زنان است، نه مطلق مسخره کردن دیگران؛ یعنی اگر آیه صرفا فرموده بود «لا یسخر بعضکم بعضا» صرف تمسخر افراد نسبت به همدیگر مورد توجه بود؛ اما اینکه هم «قوم من قوم» را آورد و هم «نساء من نساء» نشان می‌دهد آن تمسخرهای شایع‌تر که باید برای جلوگیری از آنها اهتمام ویژه داشت، یکی تمسخرهای قومیتی است و دیگری خصوص تمسخرهایی که زنان نسبت به هم دارد؛ نه صرف تمسخرهایی که زنان انجام می‌دهند.

 

5) «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ‏ ...»

با اینکه آیه با خطاب «یا أیها ...» شروع شد، و فرازهای بعدی آیه هم با نهی به مخاطب همراه است (از خودهایتان عیب‌جویی نکنید، و القاب [زشت] بر همدیگر نگذارید) اما نهی از بحث مسخره کردن را به صورت غایب آورد و به جای اینکه بگوید همدیگر را مسخره نکنید، فرمود: قومی قوم دیگر را و زنان همدیگر را مسخره نکنند. چرا؟

الف. از مهمترین اقداماتی که با ورود دین به عرصه جامعه رقم خورده است برقراری پیوند برادری است بین کسانی که با هم دشمن بودند (وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانا؛ آل عمران/103)؛ که در آیه قبل هم بدان اشاره شد (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ). اگر رابطه بین مسلمانان را رابطه برادری (که اساسش بر محبت و دوستی و حفظ حرمت متقابل است) بدانیم مسخره کردن کاملا برخلاف آن است؛ گویی کسانی که همدیگر را مسخره می‌کنند اصلا قبول نکرده‌اند که برادرند. از این رو، چه‌بسا بحث را از خطاب به غایب برد که گویی اگر مسلمانی مسلمان دیگری را مسخره کند شایسته مخاطب قرار گرفتن هم نیست.

ب. شاید چون می‌خواهد بر دو محور مهمی تاکید کند که متاسفانه مسخره کردن آن عرصه‌ها بیشتر رواج دارد (یعنی یکی مسخره کردن قومیتها نسبت به هم؛ و دیگری مسخره کردن در میان زنان)، بحث را از حالت خطاب درآورد تا بتواند به نام گرو‌هایی که بیشتر در معرض ارتکاب این گناه هستند تاکید نماید.

ج. ...[10]

 

6) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ»

اینکه بعد از بیان برادرى و صلح و آشتى در آیات قبل، از مسخره کردن نهى شده است نشان می‌دهد [چه بسا] مسخره، کلید فتنه، کینه و دشمنى است. (تفسیر نور، ج‏9، ص187)

 

7) «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ»

عبارت «شاید آنان [که مسخره شدند] از اینها [که مسخره می‌کنند] بهتر باشند» («عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ» و «عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ») چه دلالتی دارد؟

الف. این تعبیر، بیان حکمت نهی از تمسخر دیگران است (المیزان، ج‏18، ص322[11]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص517[12])؛ و نشان می‌دهد ریشه‏ى مسخره کردن، احساس خودبرتربینى است که قرآن این ریشه را مى‏خشکاند و مى‏فرماید: نباید خود را بهتر از دیگران بدانید، شاید او بهتر از شما باشد (تفسیر نور، ج‏9، ص187).

ب. چه‌بسا اینجا «یکونوا» به معنای «یصیروا» باشد؛ چرا که وقتی کسی دیگری را مسخره می‌کند غالبا نقطه ضعفی در او یافته است که خودش ندارد؛ و آیه می‌خواهد هشدار دهد که مسخره نکنید، زیرا در همان جهتی که مسخره کردید چه‌بسا آنان از شما بهتر شوند (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص108[13])؛ که در این صورت این مضمون که در برخی از احادیث آمده که اگر کسی دیگری را به خاطر امری سرزنش [یا مسخره] کند از دنیا نمی‌رود مگر به اینکه به همان امر مبتلا می‌شود (مثلا حدیث 7) کاملا تفسیری بر این آیه خواهد بود.

شاید بر اساس این تحلیل است که برخی از این فراز آیه نتیجه گرفته‌اند که:

ما از باطن و سرانجام مردم آگاه نیستیم، پس نباید ظاهربین، سطحى‏نگر وامروزبین باشیم. (تفسیر نور، ج‏9، ص187)

ج. ...

 

8) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

مسخره کردن در قرآن

اگر آیاتی که در آنها از کلماتی با ماده «هزء» و «سخر» (در معنای مسخره کردن، نه در معنای تسخیر و تسلط) و «همز» و «لمز» و «نبز» استفاده شده در قرآن را مرور کنیم جمعا با 44 آیه مواجه خواهیم شد که در این میان مهمترین مطلبی که در آنها مورد توجه قرار گرفته (یعنی در 40 آیه)، این است که انسانهایی هستند (به طور خاص: کافران و منافقان) که پیامبران، آیات و وعده‌های الهی و مومنان را مسخره می‌کنند و ثمره این مسخره کردنشان را بدانها یا در دنیا و یا در آخرت به خودشان برمی‌گردد؛ و بویژه در قیامت مورد تمسخر الهی و تمسخر مومنان قرار خواهند گرفت.[14] در واقع، مساله تمسخر کردن به عنوان یکی از ویژگی‌های جهنمیان بقدری بارز است که در یکی از این آیات تصریح می‌شود که بزرگترین مایه حسرت انسان در قیامت این است که شخص در زمره مسخره کنندگان [آیات و وعده های الهی] بوده است (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فی‏ جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرینَ؛ زمر/56)[15].

از 4 موردی که باقی مانده می‌توان سه مورد دیگر را هم با ملاحظاتی به همین موارد بالا مرتبط دانست: یکی آیه‌ای است که خداوند به پیامبرش وعده می‌دهد که ما تو را در قبال کسانی که مسخره می‌کنند کفایت خواهیم کرد (إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ؛ حجر/95) که این مضمون هم به نحوی در راستای همان آیاتی است که می‌فرماید ما آنها را مسخره خواهیم کرد و لذا می‌توان آن را هم در زمره آیات فوق می‌توان قرار داد. دیگری آیه‌ای است که درباره داستان گاو بنی‌اسرائیل است که آنان وقتی دستور خداوند به ذبح گاو را می‌شنوند به ایشان عرض می‌کنند که آیا ما را مسخره می‌کنی (وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ؛ بقرة/6)؛ که اینها هم گویی خودشان آیه و دستور خداوند را مسخره کرده‌ و جدی نگرفته‌اند که مرتب سوالاتی کردند که کار بر آنها سخت گرفته شد. و سومی هشداری است که وقتی خداوند دستوری داد آن را جدی بگیرید؛ نه اینکه آیات خدا را مسخره بگیرید و بدانها عملا بی‌اعتنایی کنید (وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ؛ بقرة/231).

تنها یک آیه می‌ماند که همین آیه 11 سوره حجرات است که خطابش مستقیما متوجه مومنان است و آنان را از اینکه همدیگر را مسخره کنند برحذر می‌دارد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ».

اگر این آیه را با سایر آیاتی که درباره مسخره کردن در قرآن کریم ناظر شده است می‌توان نتیجه گرفت که مسخره کردنی که در دنیا رخ می‌دهد، یکی از عادات دشمنان دین (اعم از خارجی: کافران؛ و داخلی: منافقان) است که عموما از جانب آنها نسبت به پیامبران، آیات و دستورات الهی رخ می‌دهد؛ و اگر نسبت به مومنان هم هست از زاویه ایمان آنهاست؛ ولی این آیه سوره حجرات تنها موردی است که مومنان دارند همدیگر را مسخره می‌کنند؛ و واضح است که آنان همچون منافقان نیستند که مومنان را به خاطر ایمانشان مسخره کنند؛ بلکه اشاره به اخلاق زشتی است که این اخلاق در درجه اول خصلت کافران و منافقان است، اما برخی از مومنان هم بدان آلوده می‌شوند؛ و شاید بدین جهت است که قرآن با نارحتی در آخر آیه ابراز می‌دارد که «چه بعد است نام فسق بعد از ایمان آوردن» و می‌فرماید اگر کسی که به این رذیله متصف شد اگر توبه نکند در زمره ظالمان است؛ و ظالم بودن وصفی است که خداوند عموما آن را برای کافران (مثلا: وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُون‏؛ بقره/254) و منافقان (مثلا: أَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون‏؛ نور/50) دانسته است.

ثمره اخلاقی

با توجه به مقدمات فوق چه‌بسا بتوان گفت: مسخره کردن دیگران - حتی در جایی که مسخره‌کننده نمی‌خواهد دین و ایمان شخص مقابل را مسخره کند - بقدری زشت و دارای آثار مخرب است که انسان مسلمان و مومنی که مرتکب این عمل در حق برادر ویا خواهر ایمانی خود می‌شود اگر از این کاری که کرده توبه نکند به خاطر این عملش در عداد کافران و منافقان قرار خواهد گرفت.

 

9) «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ»

در تفسیر نور، در ذیل این آیه مطلبی با عنوان «ریشه‏هاى تمسخر» آمده که می‌خواهد برخی از عللی که قرآن کریم برای مسخره کردن برشمرده را گردآوری کند. خوبی بحث مذکور این است که مطلب را به صورت موضوعی (نه بر اساس کلیدواژه‌هایی خاص) تعقیب کرده؛ و به نظر می‌رسد اگر با این نگاه یکبار کل قرآن مرور شود بتوان موارد دیگری به فهرست ایشان افزود. در اینجا 8 موردی که آنجا مطرح شده (تفسیر نور، ج‏9، ص185-186) (با اصلاحات مختصری: که همه افزوده‌ها داخل کروشه است) تقدیم می‌شود تا انشاء الله زمینه باشد که موارد دیگر هم بدان افزوده شود.

ریشه‌های تمسخر

1. گاهى مسخره کردن برخاسته از ثروت است که قرآن مى‏فرماید: «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ، الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ» (همزه، 1- 2) واى بر کسى که به خاطر ثروتى که اندوخته است، در پیش رو یا پشت‏سر، از دیگران عیب‏جویى مى‏کند. [اگر آیه بعد نیز توجه شود: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَه‏» ریشه مسخره کردن ثروت‌اندوزی‌ای است که مبتنی بر دنیاطلبی و دل به دنیا خوش کردن است]

2. گاهى ریشه‏ى استهزا، علم و مدرک تحصیلى است که قرآن درباره این گروه مى‏فرماید:  «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (غافر/83) آنان به علمى که دارند شادند و کیفر آنچه را مسخره مى‏کردند، ایشان را فرا گرفت.

3. گاهى ریشه‏ى مسخره، توانایى جسمى است. کفّار مى‏گفتند: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» (فصّلت/15) کیست که قدرت و توانایى او از ما بیشتر باشد؟

4. گاهى انگیزه‏ى مسخره کردن دیگران، عناوین و القاب دهان پر کن اجتماعى است. کفّار فقرایى را که همراه انبیا بودند تحقیر مى‏کردند و مى‏گفتند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا» (هود/27) ما پیروان تو را جز افراد اراذل نمى‏بینیم.

5. گاهى به بهانه تفریح و سرگرمى، دیگران به تمسخر گرفته مى‏شوند.

6. گاهى طمع به مال و مقام، سبب انتقاد همراه با تمسخر از دیگران مى‏شود. گروهى، از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره‏ى زکات عیب‏جویى مى‏کردند، قرآن مى‏فرماید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ» (توبه/58) ریشه‏ى این انتقاد طمع است، اگر از همان زکات به خود آنان بدهى راضى مى‏شوند، ولى اگر ندهى همچنان عصبانى شده و عیب‏جویى مى‏نمایند.

7. گاهى ریشه‏ى مسخره، جهل و نادانى است. هنگامى که حضرت موسى براى حل اختلاف و درگیرى دستور کشتن گاو را داد، بنى‏اسرائیل گفتند: آیا ما را مسخره مى‏کنى؟ موسى علیه السلام گفت: «أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ» (بقره/67) به خدا پناه مى‏برم که از جاهلان باشم. یعنى مسخره برخاسته از جهل و نادانى است و من جاهل نیستم.

8. گاهى سرچشمه تمسخر، ریاکارى و بهانه‏گیرى و شخصیت‏شکنى است. «یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ» (توبه/79)

 

10) «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ»

حکایت

نقل شده که ابن عباس درباره این سخن مجرمان در قرآن کریم که: «یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها: ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ صغیره و کبیره‌ای (=هیچ کوچک و بزرگی) نیست که فروگذار کرده باشد» (کهف/49) گفته است:

مقصود از صغیره، لبخند تمسخرآلود به مومن است؛ و مقصود از کبیره، قهقهه زدن در چنین موقعیتی است.

مجموعة ورام، ج‏1، ص113

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها»:

الصَّغِیرَةُ التَّبَسُّمُ بِالاسْتِهْزَاءِ بِالْمُؤْمِنِ وَ الْکَبِیرَةُ الْقَهْقَهَةُ بِذَلِک.‏

 

 


 

[10] .  آقای قرائتی نکته‌ای دارد که در تدبر3 آوردیم و ممکن است کسی بخواهد همان نکته را در اینجا هم بیاورد به این بیان که: «لا تسخروا» دلالت ضمنی دارد که شما مسخره‏کننده هستید؛ و چنین نفرمود، زیرا کسى که مردم را از توهین به دیگران باز مى‏دارد نباید در شیوه‏ى سخنش توهین باشد. (تفسیر نور، ج‏9، ص187). اما به نظر می‌رسد که این نکته را نتوان اینجا آورد زیرا در عبارات بعد خطاب مستقیم شده و اگر عبارت «لا تسخروا» در اینجا چنین دلالتی داشته باشد دلالتش در «لا تلمزوا» و «لا تنابزوا» هم خواهد بود.

[11] . و قوله: «عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ» و «عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ» حکمة النهی. و المستفاد من السیاق أن الملاک رجاء کون المسخور منه خیرا عند الله من الساخر سواء کان الساخر رجلا أو امرأة و کذا المسخور منه فتخصیص النهی فی اللفظ بسخریة القوم من القوم و سخریة النساء من النساء لمکان الغلبة عادة.

[12] . عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا: أی المسخور منهم، خَیْراً مِنْهُمْ: أی من الساخرین بهم. و هذه الجملة مستأنفة، وردت مورد جواب المستخبر عن العلة الموجبة لما جاء النهی عنه، أی ربما یکون المسخور منه عند اللّه خیرا من الساخر، لأن العلم بخفیات الأمور إنما هو للّه تعالى. و عن ابن مسعود: لو سخرت من کلب، خشیت أن أحول کلبا.

[13] . و یمکن أن یقال المراد من قوله أَنْ یَکُونُوا یصیروا فإن من استحقر إنسانا لفقره أو وحدته أو ضعفه لا یأمن أن یفتقر هو و یستغنی الفقیر، و یضعف هو و یقوى الضعیف.

[14] . بقرة/14 وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ

بقرة/15 اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فی‏ طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ

بقرة/212 زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ

نساء/140 وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی‏ حَدیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْکافِرینَ فی‏ جَهَنَّمَ جَمیعاً

مائدة/57 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ

مائدة/58 وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ

أنعام/5 فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

أنعام/10 وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

توبة/58 وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ

توبة/64 یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فی‏ قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ

توبة/65 وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ

توبة/79 الَّذینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعینَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ فِی الصَّدَقاتِ وَ الَّذینَ لا یَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ

هود/8 وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ ما یَحْبِسُهُ أَلا یَوْمَ یَأْتیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

هود/38 وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ

رعد/32 وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَمْلَیْتُ لِلَّذینَ کَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ

حجر/11 وَ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

نحل/34 فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

کهف/56 وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی‏ وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً

کهف/106 ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتی‏ وَ رُسُلی‏ هُزُواً

أنبیاء/36 وَ إِذا رَآکَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ

أنبیاء/41 وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

مؤمنون/110 فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْری وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ

فرقان/41 وَ إِذا رَأَوْکَ إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً

شعراء/6 فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتیهِمْ أَنْبؤُا ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

روم/10 ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ

لقمان/6 وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ

یس/30 یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

صافات/12 بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ

صافات/14 وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ

ص/63 أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ

زمر/48 وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

زمر/56 أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فی‏ جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرینَ

غافر/83 فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

زخرف/7 وَ ما یَأْتیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

جاثیة/9 وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ

جاثیة/33 وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

جاثیة/35 ذلِکُمْ بِأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ

أحقاف/26 وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فیهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

القلم/11 هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ

همزة/1 وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ

[15] . زمر/56 أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فی‏ جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرینَ