1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت نهم: تدبر: عیب جویی و لقب گذا

 

ج. وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ

11) «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ»

ابتدا مومنان را از تمسخر همدیگر برحذر داشت، و سپس «و از خودتان عیب‌جویی نکنید»؛ و در ادامه فرمود: «و القاب [زشت] بر همدیگر نگذارید». شاید کسی گمان کند که این دو تعبیر اخیر بر همان مسخره کردن دلالت دارند و فقط دارد تکرار می‌کند. اما این خلاف بلاغت است و از این رو اغلب مفسران سعی کرده‌اند وجه تفاوت اینها را بیان کنند:

الف. محور تفاوت در دو فعل مسخره کردن و لمز (عیب‌جویی کردن) است. آنگاه تفاوت در این است که:

الف.1. این سه مورد به ترتیب از عام به خاص است: مسخره کردن عامترین حالت است، سپس لمز است که هر مسخره کردنی است که رو در رو باشد ولو با اشاره[1]؛ و سپس لقب گذاشتن است که حالت خاصی از این مسخره کردنِ رو در روست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص233-234[2])

الف.2. مسخره کردن با هر بهانه و در حضور و غیاب ممکن است و بیشتر صبغه مادی دارد، اما لمز و عیب‌جویی ناظر به یافتن عیبی واقعی در شخص مقابل و به رخ کشدن آن است؛ و لقب زشت گذاشتن هم اگرچه با هر بهانه‌ای ممکن است اما بسیاری از اوقات کسی که شخصی را با لقب زشتی که بدان معروف شده لزوما قصد تمسخر وی را ندارد؛ از این رو به نظر می‌رسد نسبت اینها عام و خاص من وجه است، نه عام و خاص مطلق؛ در واقع اگرچه هرسه اینها به نحوی به تمسخر کردن برمی‌گردند اما در هریک از زاویه‌ای مورد تاکید است: اولی خود مسخره کردن و خندیدن به دیگران مورد توجه بوده، دومی اینکه درصدد یافتن و آشکار کردن عیب دیگران باشیم مورد توجه است (صرف نظر از اینکه با این کارمان قصد تمسخر هم داشته باشیم یا خیر)، و سومی اینکه از القاب زشت در مورد دیگران استفاده کنیم مورد توجه است (ولو این استفاده کاملا به عنوان یک عادت اجتماعی انجام شود و نه قصد تمسخر باشد و نه عیبی واقعی در او باشد).

الف.3. ...

ب. تفاوت اینها در متعلق آنهاست؛ در اولی متعلق تمسخر را با تعبیری ناظر به «دیگران» مطرح کرد و در دومی با تعبیری ناظر به «خودتان»، و سومی در گذاشتن «لقب»؛ آنگاه:

ب.1. در گام اول با تعبیر «چه‌بسا آنان از شما بهتر باشند» خواست شدت بد بودن این را گوشزد کند؛ در مرتبه دوم با عبارت «انفسکم» آورد که مرتبه پایین‌تری است؛ و در اینجا مخاطب را همانند خود افراد (نه بهتر از آنها) معرفی کرد (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص108[3]).

البته به نظر می‌رسد تعبیر «شاید از شما بهتر باشند» تعبیری ضعیف‌تر از «خودتان» است؛ زیرا در اولی به هر حال شخص دیگر در مقام مقایسه با گوینده است اما در دومی گویی دیگری‌ای در کار نیست و شخص با خودش چنین می‌کند.

ب.2. ( تمام مواردی که در تدبر 12 مطرح خواهد شد می‌توان تبینی برای این حالت باشد)

 

12) «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ»

اینکه انسان اهل مراقبه و محاسبه باشد و عیوب خویش را رصد و شناسایی کند قطعا کار خوبی است و واضح است که عیب‌جویی مذموم آنجاست که انسان درصدد کشف و ابراز عیب دیگران برآید. با توجه به اینکه خود فعل «لمز» هم عملا ناظر به شخص دیگر است، چرا در قرآن کریم این تعبیر ناظر به خود مطرح شده و فرموده است «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُم» (حجرات/11)؟

الف. آوردن کلمه «انفسکم» به منزله اشاره به حکمت این نهی است (المیزان، ج‏18، ص322[4])؛ و مقصود این است که عیب‏جویى از مردم، در حقیقت عیب‏جویى از خود است. (تفسیر نور، ج‏9، ص187) یعنی کل مؤمنان را به منزله نفس واحد قلمداد کرده که عیب‌جویی از همدیگر به مثابه عیب‌جویی از خودشان است (ابن عباس و قتاده؛ به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص204[5]؛ الکشاف، ج‏4، ص369[6]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص517[7]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص234[8])؛‌ چنانکه شبیه این کاربرد در جای دیگری با تعبیر «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُم‏« (نساء/25) یا «اقْتُلُوا أَنْفُسَکُم‏» (بقره/54؛ نساء/66) مشاهده می‌شود. به تعبیر دیگر، با توجه به اخوتی که در آیه قبل در میان مسلمانان برقرار شده است عیب برادر به برادرش برمی‌گردد و کسی که عیب برادرش را بیان کند در واقع عیب خویش را بیان کرده است (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص109[9])

ب. چه‌بسا می‌خواهد بگوید نقل عیب دیگران، عامل کشف عیوب خود است. (تفسیر نور، ج‏9، ص187) یعنی از دیگران عیب‌جویی نکنید که آنان هم از شما عیب‌جویی خواهند کرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص747[10]) و با این عملتان باب عیب‌جویی در جامعه را باز می‌کنید و با توجه به اینکه در هرکس بالاخره عیبی وجود دارد، همین موجب می‌شود که عیوب خودتان هم آشکار شود (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص109[11]).

ج. چه‌بسا می‌خواهد افراد فاسق را از بحث خارج کند؛ یعنی عیب کسانی که مانند خودتان متدین‌اند را آشکار نکنید؛ اما بیان عیب فاسق- بویژه اگر بازدارنده وی یا دیگران از انجام آن کار باشد- مشکلی ندارد (مجمع البیان، ج‏9، ص202[12]؛ الکشاف، ج‏4، ص369[13]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص517-518[14]).

د. چه‌بسا «انفسکم» قرینه باشد که نهی «لاتلمزوا» اشاره به لازمه عمل است، نه خود عمل؛ یعنی مقصود این است که کاری انجام نکنید که در معرض عیب‌ گرفتن دیگران قرار گیرید؛ زیرا کسی که کاری انجام دهد که از او عیب‌جویی کنند به منزله کسی است که از خودش عیب‌جویی کرده است (الکشاف، ج‏4، ص369[15]؛ البحر المحیط، ج‏9، 518[16]).

ه. چه‌بسا «انفسکم» به مثابه کل مجموعی در نظر گرفته شده و مراد این است که از تک تک خودتان در مجموع عیب‌جویی نکنید؛ به این بیان که اگر تک تک شما به عیب‌جویی روی آورد هریک از شما همان طور که عیب‌جویی کرده مورد عیب‌جویی هم واقع شده است؛ پس از خودتان عیب‌جویی کرده‌اید (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص109[17]).

و. ...

 

د. وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ

13) «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»

لقب نامی است غیر از نام اصلی انسان (که از ابتدا بدان نام نامیده شده بود)؛ و مفسران از صحابه تاکنون اتفاق نظر دارند که نهی این آیه ناظر به مواردی است که خود شخص از این نامیده شدن کراهت دارد و یک نحوه تحقیر برایش محسوب می‌شود، مانند اینکه:

قبلا کافر یا یهودی بوده باشد و الان او را با تعبیر «ای کافر» یا «ای یهودی» خطاب کنند (به نقل از ابن مسعود و قتاده و عکرمه و حسن بصری و مجاهد)؛

یا در گذشته مرتکب کاری شده و از آن توبه کرده اما امروز با اشاره به همان کار لقبی به او بدهند (به نقل از ابن عباس)؛

یا با تعابیر توهین‌آمیزی مانند «کره خر» و «توله سگ» و ... کسی را صدا بزنند (به نقل از عطاء)؛

‌وگرنه در مواردی که شخص لقب خوبی دارد و بدان افتخار هم می‌کند این نهی اصلا شامل وی نمی‌شود (مجمع البیان، ج‏9، ص204[18]؛ المیزان، ج‏18، ص322[19]؛ الکشاف، ج‏4، ص369-370[20]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص518[21]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص91-92[22]).

باید گفت شأن نزولی هم که گذشت موید این معناست و شاهد مهم دیگر آن است که در برخی احادیث توصیه شده که برای خودتان و فرزندانتان کنیه بگذارید و وجهش را این دانسته‌اند که شخص با این کنیه معروف شود تا دیگر کسی لقب زشتی برای او نگذارد (حدیث17) و حتی گفته‌ شده یکى از کارهاى مبارک رسول خدا صلى الله علیه و آله پس از بعثت تغییر نام افراد و مناطقى بود که داراى نام زشت بودند (اسد الغابة، ج3، ص76؛ ج4، ص362؛ به نقل از تفسیر نور، ج9، ص186[23]).

 

14) «لا یَسْخَرْ ... وَ لا تَلْمِزُوا ... لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»

چرا در دو جمله قبل، از فعل ثلاثی مجرد «لا یسخر ... لا تلمزوا» استفاده کرد، اما در خصوص لقب گذاشتن بر همدیگر، از باب تفاعل؟

الف. «تَنابَزُوا» [باب تفاعل] براى کار طرفینى است؛ [شاید می‌خواهد نشان دهد] بد صدا زدن، یک طرفه باقى نمى‏ماند، دیر یا زود مسئله به دو طرف کشیده مى‏شود. (تفسیر نور، ج‏9، ص187). در واقع، وقتی کسی از دیگری عیبی را برملا می‌کند شاید طرف مقابل نتواند عیبی در او بیابد، اما لقب توهین آمیز گذاشتن بر دیگران هیچ زحمتی ندارد (براحتی می‌توان کسی را خر و گاو خطاب کرد)؛ از این رو، عیبجویی لزوما از جانب طرف مقابل تکرار نمی‌شود اما لقب گذاشتن غالبا با انجام آن از سوی طرف مقابل همراه می‌شود (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص109[24]).

ب. در مسخره کردن و عیب‌جویی غالبا یکی از طرفین به این کار مبادرت می‌کند و باید همو را مواخذه کرد؛ اما در لقب گذاشتن (مخصوصا آنجایی که حالت توهین‌آمیز بدون سابقه‌ای در شخص باشد؛ مانند به کار بردن تعابیری همچون «کره خر» و ...) افراد خیلی سریع در مقام مقابله به مثل برمی‌آیند؛ از این رو به طرفین نسبت به این کار هشدار داد، که دلالت ضمنی دارد که اگر طرف مقابل شما به این کار اقدام نمود سزاوار نیست شما به همین روش به او پاسخ دهید. در واقع، درست است که در بسیاری از شرایط، اگر به کسی ظلم بشود وی حق دارد به اندازه ظلمی که شده مقابله به مثل کند و در این گونه موارد صرفا تذکر داده شده که در مقابله به مثل، از حدی که آنان مرتکب شدند تجاوز نکنید (مثلا در قتال: «وَ قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا» (بقره/190) یا: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏» (مائده/8))، اما به کار بردن القاب توهین‌آمیز (= فحاشی کردن) به گونه‌ای است که اگر مقابله به مثل شود عموما به ادامه یافتن و شدت گرفتن منجر می‌شود؛ و از این رو، اقتضا دارد که در اینجا طرفین را از همان ابتدا نهی کنند؛ یعنی حتی اگر طرف مقابل هم چنین کرد، تو نکن.

ج. چه‌بسا وجهش این باشد که در اولی (مسخره کردن) با تعبیری که در ادامه آورد («قوم من قوم» و «نساء من نساء») به وضوح بر این وضعیت متقابل اشاره کرد؛ در دومی (عیب‌جویی) کلمه «أنفسکم» را آورد که در عین حال که به نحوی بر وضعیت متقابل اشاره دارد، دیگران را به مثابه خود شخص در نظر می‌گیرد و نکته جدیدی اضافه می‌کند؛ شاید چون دیگر نکته‌ای نمانده بود، اقتضای بلاغت این بوده که در اینجا دیگر کلمه‌ای ناظر به این وضعیت اضافه نکند و فقط صیغه فعل را دال بر کار طرفینی قرار دهد.

د. ...

 

15) «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»

حکایت

ابو بصیر روایت کرده است:

روزى خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدم بعد از اینکه به سن پیرى رسیده بودم. وقتی بر ایشان وارد شدم نفس نفس می‌زدم. فرمودند: ابومحمد! این نفس نفس زدن چیست؟

گفتم: فدایت شوم. سنم زیاد شده و استخوانهایم سست گردیده و مرگم نزدیک شده است در حالی که نمی‌دانم سرانجامم در آخرت چه خواهد بود.

فرمود: ابو محمّد! تو چنین حرفی می‌زنى؟

عرض کردم: فدایت شوم چرا نگویم؟

فرمود: مگر نمی‌دانى خداوند تبارک و تعالى جوانان شما را گرامى میدارد و از پیرمردان حیا می‌کند!

عرض کردم: چطور جوانان را گرامى میدارد و از پیرمردان حیا می‌کند؟

فرمود:جوانان شما را گرامى میدارد از اینکه آنها را عذاب نماید و از پیر مردان شما حیا می‌کند که از آنان حساب بکشد. خوشحال شدى‌؟

گفتم: آقا باز هم بفرمائید؛ اینان به ما لقبى داده‌اند که کمر ما را شکسته‌ و دلهای ما را میرانده و به واسط? آن، حاکمان خون ما را حلال می‌دانند به واسط? حدیثى که فقهاى آنها نقل کرده‌اند.

فرمود:منظورت لقب رافضى است‌؟

عرض کردم: بلى.

فرمود: نه به خدا سوگند که آن نام را ایشان براى شما نگذاشته‌اند، بلکه خداوند شما را چنین نامید. مگر نمیدانى که هفتاد نفر از بنى اسرائیل در دربار فرعون دین او را پذیرفته بودند؛‌اما وقتى گمراهی فرعون و بر هدایت بودن موسی ع برایشان معلوم شد فرعون را رفض (رها) کردند و به موسى پیوستند و در میان سپاه موسى اینها از تمام سپاهیان کوشش بیشتر در عبادت و فعالیت داشتند جز اینکه آنها فرعون را رفض (رها) کرده بودند. پس خداوند به حضرت موسى ع وحى کرد که این اسم را در تورات براى ایشان ثبت کن که من این را ارزانی‌شان داشتم. سپس خداوند همین اسم را ذخیره نمود تا شما را بدان نامید هنگامی که شما نیز فرعون و هامان و سپاهیان آن دو را رفض (رها) کردید و پیرو حضرت محمّد ص و آل محمّد ع شدید. خوشحالت کردم‌؟

گفتم: فدایت شوم باز بفرمائید...

الإختصاص، ص104

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَتِّیلٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ النَّهَاوَنْدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ أَبِی سُلَیْمٍ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ:

أَتَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بَعْدَ أَنْ کَبِرَتْ سِنِّی وَ قَدْ أَجْهَدَنِیَ النَّفَسُ. فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا هَذَا النَّفَسُ؟

فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ کَبِرَ سِنِّی وَ رَقَّ عَظْمِی وَ اقْتَرَبَ أَجَلِی مَعَ أَنِّی لَسْتُ أَدْرِی مَا أَصِیرُ إِلَیْهِ فِی آخِرَتِی.

فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّکَ لَتَقُولُ هَذَا الْقَوْلَ؟

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ کَیْفَ لَا أَقُولُهُ؟

فَقَالَ: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یُکْرِمُ الشَّبَابَ مِنْکُمْ وَ یَسْتَحْیِی مِنَ الْکُهُولِ؟!

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ کَیْفَ یُکْرِمُ الشَّبَابَ مِنَّا وَ یَسْتَحْیِی مِنَ الْکُهُولِ؟

قَالَ یُکْرِمُ الشَّبَابَ مِنْکُمْ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی مِنَ الْکُهُولِ أَنْ یُحَاسِبَهُمْ فَهَلْ سَرَرْتُکَ؟!

قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ زِدْنِی فَإِنَّا قَدْ نُبِزْنَا نَبْزاً انْکَسَرَتْ لَهُ ظُهُورُنَا وَ مَاتَتْ لَهُ أَفْئِدَتُنَا وَ اسْتَحَلَّتْ بِهِ الْوُلَاةُ دِمَاءَنَا فِی حَدِیثٍ رَوَاهُ فُقَهَاؤُهُمْ هَؤُلَاءِ.

قَالَ فَقَالَ: الرَّافِضَةَ؟

قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: لَا وَ اللَّهِ مَا هُمْ سَمَّوْکُمْ بَلِ اللَّهُ سَمَّاکُمْ. أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ کَانَ مَعَ فِرْعَوْنَ سَبْعُونَ رَجُلًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَدِینُونَ بِدِینِهِ فَلَمَّا اسْتَبَانَ لَهُمْ ضَلَالُ فِرْعَوْنَ وَ هُدَى مُوسَى رَفَضُوا فِرْعَوْنَ وَ لَحِقُوا بِمُوسَى فَکَانُوا فِی عَسْکَرِ مُوسَى أَشَدَّ أَهْلِ ذَلِکَ الْعَسْکَرِ عِبَادَةً وَ أَشَدَّهُمُ اجْتِهَاداً إِلَّا انَّهُمْ رَفَضُوا فِرْعَوْنَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى أَنْ أَثْبِتْ لَهُمْ هَذَا الِاسْمَ فِی التَّوْرَاةِ فَإِنِّی قَدْ نَحَلْتُهُمْ ثُمَّ ذَخَرَ اللَّهُ هَذَا الِاسْمَ حَتَّى‏ سَمَّاکُمْ بِهِ إِذْ رَفَضْتُمْ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا وَ اتَّبَعْتُمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ. فَهَلْ سَرَرْتُکَ؟

قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ زِدْنِی‏! ...

 

 


[1] . درباره اینکه «لمز» مسخره کردن رودر روست به این توضیحات مرحوم طبرسی و فخر رازی می‌توان توجه کرد:

و اللمز العیب فی المشهد و الهمز العیب فی المغیب و قیل أن اللمز یکون باللسان و بالعین و بالإشارة و الهمز لا یکون إلا باللسان و قیل معناه و لا یلعن بعضکم بعضا عن الضحاک. (مجمع البیان، ج‏9، ص204)

المسألة الخامسة: إن قیل قد ذکرتم أن هذا إرشاد للمؤمنین إلى ما یجب أن یفعله المؤمن عند حضوره بعد الإشارة إلى ما یفعله فی غیبته، لکن قوله تعالى: وَ لا تَلْمِزُوا قیل فیه بأنه العیب خلف الإنسان و الهمز هو العیب فی وجه الإنسان، نقول لیس کذلک بل العکس أولى، و ذلک لأنا إذا نظرنا إلى قلب الحروف دللن على العکس، لأن لمز قلبه لزم و همز قلبه هزم، و الأول: یدل على القرب، و الثانی: على البعد، فإن قیل اللمز هو الطعن و العیب فی الوجه کان أولى مع أن کل واحد/ قیل بمعنى واحد. (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص109)

[2] . . وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ‏- 104/ 1 ذکر الهمز أوّلا ثمّ بعده اللمز أنسب: فانّ التعییب بالغیب أخفّ و أسهل، بخلاف التعییب مواجهة، فهو أشدّ و أقوى، و ذکر الأعمّ و الأخفّ أوّلا ثمّ ذکر الأخصّ و الأشدّ أنسب و أولى...

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ .... وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ‏- 49/ 11 السخر أعمّ موردا ثمّ بعده اللمز، و بعده التنابز بالألقاب، فانه تصریح باللسان فی التعییب حضورا أو کالحضور، فانّ اللقب تثبیت العیب و إدامته، و لیس کاللمز المحدود بمحیط اللمز زمانا و مکانا.

[3] . المسألة الثانیة: قال فی الدرجة العالیة التی هی نهایة المنکر عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ کسرا له و بغضا لنکره، و قال فی المرتبة الثانیة لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ جعلهم کأنفسهم لما نزلوا درجة رفعهم اللّه درجة و فی الأول جعل المسخور منه خیرا، و فی الثانی جعل المسخور منه مثلا، و فی قوله عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ حکمة و هی أنه وجد منهم النکر الذی هو مفض إلى الإهمال و جعل نفسه خیرا منهم کما فعل إبلیس حیث لم یلتفت إلى آدم و قال: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ [الأعراف: 12] فصار هو خیرا.

[4] . و قوله: «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ» اللمز- على ما قیل- التنبیه على المعایب، و تعلیق اللمز بقوله: «أَنْفُسَکُمْ» للإشارة إلى أنهم مجتمع واحد بعضهم من بعض فلمز الواحد منهم غیره فی الحقیقة لمز نفسه فلیجتنب من أن یلمز غیره کما یکره أن یلمزه غیره، ففی قوله:  «أَنْفُسَکُمْ» إشارة إلى حکمة النهی.

[5] . «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ» أی لا یطعن بعضکم على بعض کما قال تعالى وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ لأن المؤمنین کنفس واحدة فکأنه إذا قتل أخاه قتل نفسه عن ابن عباس و قتاده.

[6] . و قیل: معناه لا یعب بعضکم بعضا، لأنّ المؤمنین کنفس واحدة، فمتى عاب المؤمن المؤمن فکأنما عاب نفسه.

[7] . و اللمز بالقول و الإشارة و نحوه مما یفهمه آخر، و الهمز لا یکون إلا باللسان، و المعنى: لا یعب بعضکم بعضا، کما قال: فاقتلوا أنفسکم، کأن المؤمنین نفس واحدة، إذ هم إخوة کالبنیان یشد بعضه بعضا، و کالجسد إذا اشتکى منه عضو تداعى سائره بالسهر و الحمى.

[8] . و التعبیر بقوله- أَنْفُسَکُمْ: إشارة الى أنّ المؤمنین إخوان و کنفس واحدة، بل کلّ فرد من الناس عبد للّه، و الناس کلّهم عباده یشترکون فی  العبودیّة، و فی الحظوظ و التألّمات.

[9] . المسألة الرابعة: قوله تعالى: وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ فیه وجهان أحدهما: أن عیب الأخ عائد إلى الأخ فإذا عاب عائب نفسا فکأنما عاب نفسه

[10] . «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ‏» (الحجرات/11] أی: لا تلمزوا الناس فیلمزونکم، فتکونوا فی حکم من لمز نفسه.

[11] . و ثانیهما: هو أنه إذا عابه و هو لا یخلو من عیب یحاربه المعیب فیعیبه فیکون هو بعیبه حاملا للغیر على عیبه و کأنه هو العائب نفسه و على هذا یحمل قوله تعالى: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ [النساء: 29] أی أنکم إذا قتلتم نفسا قتلتم فتکونوا کأنکم قتلتم أنفسکم.

[12] . الهمز و اللمز العیب و الغض من الناس فاللمز هو الرمی ‌بالعیب لمن لا یجوز أن یؤذی بذکره و هو المنهی عنه فأما ذکر عیب الفاسق فلیس بلمز و قد ورد فی الحدیث قولوا فی الفاسق ما فیه کی یحذره الناس

[13] . المعنى: و خصوا أیها المؤمنون أنفسکم بالانتهاء عن عیبها و الطعن فیها، و لا علیکم أن تعیبوا غیرکم ممن لا یدین بدینکم و لا یسیر بسیرتکم، ففی الحدیث عن رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم: «اذکروا الفاجر بما فیه کى یحذره الناس» و عن الحسن رضى اللّه عنه فی ذکر الحجاج: أخرج إلى بنانا قصیرة قلما عرقت فیها الأعنة فی سبیل اللّه ثم جعل یطبطب شعیرات له و یقول: یا أبا سعید یا أبا سعید، و قال لما مات: اللهم أنت أمته فاقطع سنته، فإنه أتانا أخیفش أعیمش یخطر فی مشیته و یصعد المنبر حتى تفوته الصلاة، لا من اللّه یتقى و لا من الناس یستحى: فوقه اللّه و تحته مائة ألف أو یزیدون، لا یقول له قائل: الصلاة أیها الرجل الصلاة أیها الرجل، هیهات دون ذلک السیف و السوط.

[14] . و مفهوم أنفسکم أن له أن یعیب غیره، مما لا یدین بدینه. ففی الحدیث: «اذکروا الفاجر بما فیه کی یحذره الناس».

[15] . و قیل: معناه لا تفعلوا ما تلمزون به، لأن من فعل ما استحق به اللمز فقد لمز نفسه حقیقة.

[16] . قیل: المعنى لا تفعلوا ما تلمزون به، لأن من فعل ما استحق اللمز، فقد لمز نفسه.

[17] . و یحتمل وجها آخر ثالثا و هو أن تقول لا تعیبوا أنفسکم أی کل واحد منکم فإنکم إن فعلتم فقد عبتم أنفسکم، أی کل واحد عاب کل واحد فصرتم عائبین من وجه معیبین من وجه، و هذا الوجه هاهنا ظاهر و لا کذلک فی قوله تعالى: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ.

[18] . «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» جمع اللقب و هو اسم غیر الذی سمی به الإنسان و قیل هو کل اسم لم یوضع له و إذا دعی به یکرهه فأما إذا کان لا یسوؤه و لا یکرهه فلا بأس فیه مثل الفقیه و القاضی و قیل هو قول الرجل للرجل یا کافر یا فاسق یا منافق عن قتادة و عکرمة و قیل کان الیهودی و النصرانی یسلم فیقال له بعد ذلک یا یهودی أو یا نصرانی فنهوا عن ذلک عن الحسن و قیل هو أن یعمل إنسان شیئا من القبیح ثم یتوب منه فیعیر بما سلف منه عن ابن عباس

[19] . و قوله: «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ» النبز بالتحریک هو اللقب، و یختص- على ما قیل- بما یدل على ذم فالتنابز بالألقاب ذکر بعضهم بعضا بلقب السوء مما یکرهه کالفاسق و السفیه و نحو ذلک.

[20] . و التنابز بالألقاب: التداعی بها: تفاعل من نبزه، و بنو فلان یتنابزون و یتنازبون و یقال: النبز و النزب: لقب السوء و التلقیب المنهی عنه، و هو ما یتداخل المدعوّ به کراهة لکونه تقصیرا به و ذمّا له و شینا، فأما ما یحبه مما یزینه و ینوّه به فلا بأس به. روى عن النبی صلى اللّه علیه و سلم: «من حق المؤمن على أخیه أن یسمیه بأحب أسمائه إلیه» و لهذا کانت التکنیة من السنة و الأدب الحسن. قال عمر رضى اللّه عنه: أشیعوا الکی فإنها منبهة. و لقد لقب أبو بکر بالعتیق و الصدّیق، و عمر بالفاروق، و حمزة بأسد اللّه، و خالد بسیف اللّه. و قلّ من المشاهیر فی الجاهلیة و الإسلام من لیس له لقب، و لم تزل هذه الألقاب الحسنة فی الأمم کلها من العرب و العجم تجرى فی مخاطباتهم و مکاتباتهم من غیر نکیر. ...

[21] . وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ: اللقب إن دل على ما یکرهه المدعو به، کان منهیا، و أما إذا کان حسنا، فلا ینهى عنه. و ما زالت الألقاب الحسنة فی الأمم کلها من العرب و العجم تجری فی مخاطباتهم و مکاتباتهم من غیر نکیر. و روی أن بنی سلمة کانوا قد کثرت فیهم الألقاب، فنزلت الآیة بسبب ذلک. و فی الحدیث: «کنوا أولادکم». قال عطاء: مخافة الألقاب. و عن عمر: «أشیعوا الکنى فإنها سنة». انتهى، و لا سیما إذا کانت الکنیة غریبة، لا یکاد یشترک فیها أحد مع من تکنى بها فی عصره، فإنه یطیر بها ذکره فی الآفاق، و تتهادى أخباره الرفاق، کما جرى فی کنیتی بأبی حیان، و اسمی محمد. فلو کانت کنیتی أبا عبد اللّه أو أبا بکر، مما یقع فیه الاشتراک، لم أشتهر تلک الشهرة، و أهل بلادنا جزیرة الأندلس کثیرا ما یلقبون الألقاب، حتى قال فیهم أبو مروان الطنبی: «یا أهل أندلس ما عندکم أدب / بالمشرق الأدب النفاخ بالطیب‏ / یدعى الشباب شیوخا فی مجالسهم / و الشیخ عندکم یدعى بتلقیب‏» فمن علماء بلادنا و صالحیهم من یدعى الواعی و باللص و بوجه نافخ، و کل هذا یحرم تعاطیه. قیل: و لیس من هذا قول المحدثین سلیمان الأعمش و واصل الأحدب و نحوه مما تدعو الضرورة إلیه، و لیس فیه قصد استخفاف و لا أذى. قالوا: و قد قال ابن مسعود لعلقمة: و تقول أنت ذلک یا أعور. و قال ابن زید: أی لا یقول أحد لأحد یا یهودی بعد إسلامه، و لا یا فاسق بعد توبته، و نحو ذلک. و تلاحى ابن أبی حدرد و کعب بن مالک، فقال له مالک: یا أعرابی، یرید أن یبعده من الهجرة، فقال له الآخر: یا یهودی، یرید المخاطبة للیهود فی یثرب.

[22] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن عطاء وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال ان یسمیه بغیر اسم الإسلام یا خنزیر یا کلب یا حمار

و أخرج ابن جریر عن ابن عباس وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال التنابز بالألقاب ان یکون الرجل عمل السیئات ثم تاب منها و راجع الحق فنهى الله ان یعیر بما سلف من عمله

و أخرج عبد بن حمید و ابن أبى حاتم عن ابن مسعود وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال ان یقول إذا کان الرجل یهودیا فاسلم یا یهودی یا نصرانی یا مجوسی و یقول للرجل المسلم یا فاسق

و أخرج عبد الرزاق عن الحسن فی الآیة قال کان الیهودی یسلم فیقال له یا یهودی فنهوا عن ذلک

و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر عن قتادة وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال لا تقل لأخیک المسلم یا فاسق یا منافق

و أخرج عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر عن عکرمة وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال هو قول الرجل للرجل یا فاسق یا منافق

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن أبى العالیة فی الآیة قال هو قول الرجل لصاحبه یا فاسق یا منافق

و أخرج عبد بن حمید و ابن جریر عن مجاهد وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال یدعى الرجل بالکفر و هو مسلم.

[23]. در نرم افزار الشامله دو نسخه از کتاب اسدالغابة موجود است؛ یکی نسخه 8 جلدی (نشر دار الکتب العلمیة؛ الطبعة الأولى، 1415ه.ق) و دیگری نسخه 6 جلدی (دار الفکر بیروت، 1409ه.ق) که در آدرس ذکر شده در تفسیر نور در هیچ یک از این دو کتاب مطلب مذکور یافت نشد.

[24] . المسألة السادسة: قال تعالى: وَ لا تَنابَزُوا و لم یقل لا تنبزوا، و ذلک لأن اللماز إذا لمز فالملموز قد لا یجد فیه فی الحال عیبا یلمزه به، و إنما یبحث و یتبعه لیطلع منه على عیب فیوجد اللمز من جانب، و أما النبز فلا یعجز کل واحد عن الإتیان به، فإن من نبز غیره بالحمار و هو ینبزه بالثور و غیره، فالظاهر أن النبز یفضی فی الحال إلى التنابز و لا کذلک اللمز.

 


1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت هفتم: تدبر: مراتب ایمان)

تدبر

نگاه کلی به آیه و نسبتش با آیات قبل و بعد

1) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

در این سوره بعد از آیات اولیه که به رابطه مومنان با پیامبر ص پرداخت سراغ روابط مختلف بین خود مومنان رفت. در آیه قبل از اخوت بین مومنان و از ضرورت اصلاح ذات البین در میان برادران ایمانی سخن گفت؛ و در این آیه و آیه بعد سراغ اقداماتی می‌رود که می‌تواند روابط مومنان با هم را خدشه‌دار کند و بین آنان جدایی و نزاع پدید آورد (مجمع البیان، ج‏9، ص204[1]). به نظر می‌رسد محور این آیه، آن دسته از اموری است که در ظاهر در میان مومنان هست و در حضور همدیگر رخ می‌دهد: «مسخره کردن همدیگر، از همدیگر عیب گرفتن و روی همدیگر لقب گذاشتن» و در آیه بعدی سراغ مواردی می‌رود که ظاهر و آشکار نیست و در غیاب همدیگر رخ می‌دهد: « بدگمانی، تجسس کردن و غیبت کردن».

در هر آیه سه مورد را برشمرده و به نظر می‌رسد دست کم در آیه محل بحث این سه در طول هم باشد:

مسخره کردن در جایی است که مومن برادرش را به چشم کرامت و اجلال نمی نگرد و او را حقیر می‌شمرد؛ این موجب می‌شود که براحتی به عیب‌جویی از او برآید و بقدری پیش رود که حتی لقب زشت بر او بگذارد؛ یعنی عیبی که ابتداءا فقط در زمان و مکان خاصی از او می‌دید با گذاشتن لقب به یک امر تثبیت شده برای او تبدیل کند (برگرفته از مفاتیح الغیب، ج‏28، ص107-108[2]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص234[3])

اینجاست که هشدار می‌دهد این رویه موجب می‌گردد با اینکه اینان در جامعه دینی بوده و متصف به ایمان بوده‌اند اکنون متصف به فسق هم بشوند؛ و خیلی زشت است که نام فسق بر کسی مستقر شود که قبلا به شرافت ایمان نائل آمده بود؛ و اگر افرادی که چنین می‌کنند از رویه خود برنگردند و توبه نکنند حتما در زمره ظالمان خواهند بود.

 

الف. یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا

2) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

این آیه به برخی از رذایل اخلاقی در ارتباطات اجتماعی می‌پردازد که متاسفانه در جامعه مومنان هم رخ می‌دهد : مسخره کردن همدیگر، بویژه مسخره کردن‌هایی که حالت قومیتی پیدا می‌کنند یا مسخره کردن‌هایی که در میان زنان رواج دارد، عیب‌جویی از همدیگر، روی هم لقب گذاشتن و همدیگر را با القاب زشت و ناروا صدا کردن؛ و این گونه کارها را آلوده شدن به فسق و نام فسق را خریدن بعد از ایمان آوردن می‌داند؛ که اگر کسی که مرتکب این امور شده توبه نکند این فسقش او را در زمره ظالمان قرار می‌دهد.

جالب اینجاست که این آیه مخاطب خود را «کسانی که ایمان آورده‌اند» قرار داده است؛ و در فرازهای پایانی هم این فسق‌ها را فسقی بعد از ایمان معرفی کرده است!

نکته تخصصی انسان‌شناسی: مراتب داشتن ایمان و پدیده‌ای به نام مومن فاسق!

اینها نشان می‌دهد که اگرچه اقتضای اولیه ایمان، انجام عمل صالح است؛ و خود این نهی نشان می‌دهد که «ایمان، با مسخره‏کردن بندگان خدا سازگار نیست» (تفسیر نور، ج‏9، ص187)؛ اما در عین حال نشان می‌دهد که این گونه نیست که هرکس متصف به نام ایمان شد دیگر آدمی کاملا مبرا از هر گونه فسق و گناهی باشد؛ یعنی کاملا امکان دارد بعد از ایمان آوردن و وارد مرتبه ایمان شدن، انسان متصف به عملی فاسقانه شود که خداوند بناچار بگوید ای کسانی که ایمان آوردید، این فسق را مرتکب نشوید!

دقت کنید: این آیه در همین سوره‌ای آمده است که در آیات بعد، بین «ایمان آوردن» و «اسلام آوردن» فرق گذاشته است؛ و به اعراب بادیه‌نشین می‌گوید شما اسلام آورده‌اید اما هنوز ایمان در دلتان وارد نشده است (آیه 14). بر اساس ضابطه مربوط به «مفهوم مخالف» با کنار هم قرار دادن این دو آیه می‌توان نتیجه گرفت که: ممکن است انسانی از مرتبه اسلام فراتر رفته و ایمان وارد دلش شده باشد اما هنوز مرتکب چنین گناهانی شود.

علت اصلی وقوع این پدیده عجیب (که هم ایمان در دل باشد و هم مرتکب فسق شود)،این است که ایمان یک واقعیت صفر و یکی نیست؛ ایمان امری ذومراتب است و مراتبی از آن با مراتبی از فسق و ظلم قابل جمع شدن است؛ لذا نباید از همه کسانی که مومن نامیده‌ می‌شوند انتظار عصمت و گناه نکردن داشت؛ و با دیدن یک گناه و فسق از کسی او را از دایره مومنان بیرون قلمداد کرد؛ و یا گمان کرد که هر جا خطاب «یا ایها الذین آمنوا» آمده ویا درباره «مومنین» سخنی گفته شده اینان افراد خاصی از جامعه اسلامی‌اند، و کسانی را که مرتکب فسق می‌شوند شامل نمی‌شود. در تدبر 19 توضیحات بیشتری خواهد آمد.

 

 


[1] . لما أمر سبحانه بإصلاح ذات البین و نهى عن التفرق عقب ذلک بالنهی عن أسباب الفرقة من السخریة و الازدراء بأهل الفقر و المسکنة و نحو ذلک فقال «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ

[2] . و قد بینا أن السورة للإرشاد بعد إرشاد فبعد الإرشاد إلى ما ینبغی أن یکون علیه المؤمن مع اللّه تعالى و مع النبی صلى اللّه علیه و سلم و مع من یخالفهما و یعصیهما و هو الفاسق، بین ما ینبغی أن یکون علیه المؤمن مع المؤمن، و قد ذکرنا أن المؤمن إما أن یکون حاضرا و إما أن یکون غائبا، فإن کان حاضرا فلا ینبغی أن یسخر منه و لا یلتفت إلیه بما ینافی التعظیم، و فی الآیة إشارة إلى أمور ثلاثة مرتبة بعضها دون بعض و هی السخریة و اللمز و النبز، فالسخریة هی أن لا ینظر الإنسان إلى أخیه بعین الإجلال و لا یلتفت إلیه و یسقطه عن درجته، و حینئذ لا یذکر ما فیه من المعایب، و هذا کما قال بعض الناس تراهم إذا ذکر عندهم عدوهم یقولون هو دون أن یذکر، و أقل من أن یلتفت إلیه، فقال لا تحقروا إخوانکم و لا تستصغروهم الثانی: هو اللمز و هو ذکر ما فی الرجل من العیب فی غیبته و هذا دون الأول، لأن فی الأول لم یلتفت إلیه و لم یرض بأن یذکره أحد و إنما جعله مثل المسخرة الذی لا یغضب له و لا علیه الثالث: هو النبز و هو دون الثانی، لأن فی هذه المرتبة یضیف إلیه وصفا ثابتا فیه یوجب بغضه و حظ منزلته، و أما النبز فهو مجرد التسمیة و إن لم یکن فیه و ذلک لأن اللقب الحسن و الاسم المستحسن إذا وضع لواحد و علق علیه لا یکون معناه موجودا فإن من یسمى سعدا و سعیدا قد لا یکون کذلک، و کذا من لقب إمام الدین و حسام الدین لا یفهم منه أنه کذلک و إنما هو علامة و زینة، و کذلک النبز بالمروان و مروان الحمار لم یکن کذلک و إنما کان ذلک سمة و نسبة، و لا یکون اللفظ مرادا إذا لم یرد به الوصف کما أن الأعلام کذلک، فإنک إذا قلت لمن سمی بعبد اللّه أنت عبد اللّه فلا تعبد غیره، و ترید به وصفه لا تکون قد أتیت باسم علمه إشارة، فقال لا تتکبروا فتستحقروا إخوانکم و تستصغروهم بحیث لا تلتفتوا إلیهم أصلا و إذا نزلتم عن هذا من النعم إلیهم فلا تعیبو [هم‏] طالبین حط درجتهم و الغض عن منزلتهم، و إذا ترکتم النظر فی معایبهم و وصفهم بما یعیبهم فلا تسموهم بما یکرهونه و لا تهولوا هذا لیس بعیب یذکر فیه إنما هو اسم یتلفظ به من غیر قصد إلى بیان صفة.

[3] . السخر أعمّ موردا ثمّ بعده اللمز، و بعده التنابز بالألقاب، فانه تصریح باللسان فی التعییب حضورا أو کالحضور، فانّ اللقب تثبیت العیب و إدامته، و لیس کاللمز المحدود بمحیط اللمز زمانا و مکانا. و التعبیر بقوله- أَنْفُسَکُمْ: إشارة الى أنّ المؤمنین إخوان و کنفس واحدة، بل کلّ فرد من الناس عبد للّه، و الناس کلّهم عباده یشترکون فی العبودیّة، و فی الحظوظ و التألّمات.

 


1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت ششم: ادامه احادیث)

 

د. وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ

15) ا‌بن ابی عبّاد می‌گوید: روزی از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که اشعار زیر را می‌خواند با اینکه آن جناب کم شعر می‌خواند:

همه ما آرزو داریم که اجل طولانی شود / که مرگ است که آرزوها را بر باد می‌دهد

ادعاهای باطل «مُنی» [این کلمه هم به معنای مرگ است و هم به معنای آرزو و در اینجا ایهام دارد] تو را نفریبد / و میانه‌روی در پیش گیر و بهانه‌جوییها را کنار بگذار

که همانا دنیا مایه سایه‌ای زودگذر است / که سواری اندکی در آن می‌آرمد و سپس می‌رود

عرض کردم: «عزتتان مستدام! این اشعار از کیست»؟

فرمود: «متعلّق به شخصی از عراق شما است».

عرض کردم: «ابوالعتاهیه* این شعر را برای ما خواند و گفت از من است».

فرمود: «اسم او را بگو از ذکر این لقبهای ناپسند پرهیز کن! که خداوند می‌فرماید: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ شاید آن مرد از این لقب خوشش نیاید».

* ابو العتاهیه یعنی پدر حماقت و نادانی

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص177

حَدَّثَنَا الْحَاکِمُ أَبُو عَلِیٍّ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الصَّوْلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ أَبِی عَبَّادٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَوْماً یُنْشِدُ وَ قَلِیلًا مَا کَانَ یُنْشِدُ شِعْراً.

«کُلُّنَا نَأْمُلُ مَدّاً فِی الْأَجَلِ / وَ الْمَنَایَا هُنَّ آفَاتُ الْأَمَلِ‏ / لَا تَغُرَّنَّکَ أَبَاطِیلُ الْمُنَى / وَ الْزَمِ الْقَصْدَ وَ دَعْ عَنْکَ الْعِلَلَ /  إِنَّمَا الدُّنْیَا کَظِلٍّ زَائِلٍ‏ / حَلَّ فِیهِ رَاکِبٌ ثُمَّ رَحَلَ‏»

 فَقُلْتُ: لِمَنْ هَذَا؟ أَعَزَّ اللَّهُ الْأَمِیرَ.

فَقَالَ: لِعِرَاقِیٍّ لَکُمْ.

قُلْتُ: أَنْشَدَنِیهِ أَبُو الْعَتَاهِیَةِ لِنَفْسِهِ.

فَقَالَ: هَاتِ اسْمَهُ وَ دَعْ عَنْکَ هَذَا إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى یَقُولُ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» وَ لَعَلَّ الرَّجُلَ یَکْرَهُ هَذَا.

 

16) ابان‌بن‌تغلب گوید: من نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که مردی از اهالی یمن بر آن حضرت (علیه السلام) وارد شده و سلام کرد، آن حضرت (علیه السلام) جواب سلام وی را داده و فرمود: «مرحبا ای سعد».

آن مرد گفت: «مادر مرا به این اسم نامیده، و کمتر کسی آن را می‌داند»!

امام (علیه السلام) فرمود: «راست گفتی ای سعد المولی».

مرد گفت: «قربانت گردم! این لقب من است».

امام (علیه السلام) فرمود: «[نگو لقب زیرا] هیچ خیری در لقب نیست؛ خداوند تبارک‌وتعالی در قرآن فرموده: وَلا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ. و القاب بر همدیگر نگذارید؛ چه بد نامی است فسوق [= پلیدکاری] بعد از [اتصاف به] ایمان.» (حجرات/11).

الخصال، ج‏2، ص489؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص255؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص352؛ فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، ص98

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ وَ غَیْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الصَّنْعَانِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ وَ قَالَ لَهُ: مَرْحَباً بِکَ یَا سَعْدُ.

فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: بِهَذَا الِاسْمِ سَمَّتْنِی أُمِّی وَ مَا أَقَلَّ مَنْ یَعْرِفُنِی بِهِ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: صَدَقْتَ یَا سَعْدُ الْمَوْلَى.

فَقَالَ الرَّجُلُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ بِهَذَا کُنْتُ أُلَقَّبُ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا خَیْرَ فِی اللَّقَبِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمان»‏ ...[1]

 

17) معمر بن خثیم می‌گوید: امام باقر ع به من فرمود: کنیه‌ات چیست؟

گفتم:  تاکنون کنیه‌ای برای خود نگذاشته‌ام وقتی نه فرزندی دارم و نه همسری! [مقصودش این است که فرزندی ندارم که کنیه «ابو...» در موردم صادق باشد]

فرمود: چه چیزی مانع می‌شود از این امر؟ [ظاهرا مقصود این است که این چه پاسخی است؛‌زیرا در عرب برای کنیه گذاشتن حتما نیازی نیست که فرزند داشته باشد]

گفتم: به خاطر حدیثی که از حضرت علی ع برای ما گفته‌اند.

فرمود: آن چیست؟

گفتم: به ما گفته‌اند که علی ع فرموده کسی که کنیه‌ای بگذارد و واقعا اهلیت آن را نداشته باشد أبو جعر است. [جعر به مدفوع خشکیده حیوانات درنده می‌گویند]

فرمود: چه زشت و ناروا؛ این چنین سخنی از حضرت علی ع نیست. همانا ما برای فرزندانمان از همان کودکی کنیه‌ای می‌گذاریم تا مبادا لقبی رویشان گذاشته شود.

الکافی، ج‏6، ص19-20؛ تهذیب الأحکام، ج‏7، ص438

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ خُثَیْمٍ عَنْ مَعْمَرِ بْنِ خُثَیْمٍ قَالَ:

قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع: مَا تُکَنَّى؟!

قَالَ قُلْتُ: مَا اکْتَنَیْتُ بَعْدُ وَ مَا لِی مِنْ وَلَدٍ وَ لَا امْرَأَةٍ وَ لَا جَارِیَةٍ!

قَالَ: فَمَا یَمْنَعُکَ مِنْ ذَلِکَ؟

قَالَ: قُلْتُ: حَدِیثٌ‏ بَلَغَنَا عَنْ عَلِیٍّ ع.

قَالَ وَ مَا هُوَ؟

قُلْتُ: بَلَغَنَا عَنْ عَلِیٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: مَنِ اکْتَنَى وَ لَیْسَ لَهُ أَهْلٌ فَهُوَ أَبُو جَعْرٍ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: شَوْهٌ لَیْسَ هَذَا مِنْ حَدِیثِ عَلِیٍّ ع إِنَّا لَنُکَنِّی أَوْلَادَنَا فِی صِغَرِهِمْ مَخَافَةَ النَّبَزِ أَنْ یَلْحَقَ بِهِم‏.

 

18) عمرو بن نعمان جعفی می‌گوید: امام صادق ع دوستی داشت که هر جا می‌رفت از او جدا نمی‌شد. یکبار با ایشان در بازار کفاشان راه می‌رفتند و غلام سندی (اهل سند در هندوستان) وی دنبالشان می‌آمد. آن مرد سه بار برگشت و غلامش را ندید. وقتی بار چهارم او را دید گفت: ای مادر به حرام؛ کجا بودی؟

امام صادق ع دستش بلند کرد و به پیشانی خود زد و گفت:‌ سبحان الله! به مادرش نسبت ناسزا می‌دهی؟ من فکر می‌کردم که آدم پرهیزگاری هستی در حالی که ورع و پرهیزکاری‌ای در تو نیست!

گفت: فدایت شوم! مادر او زن سندی مشرکی است.

فرمود: آیا نمی‌دانی که هر امتی ازدواجی دارند؟! از من دور شو.

عمرو بن نعمان می‌گوید: و دیگر ندیدم که با ایشان هم‌قدم شود تا اینکه مرگ بین آنها جدایی افکند.

و در روایت دیگری فرمایش ایشان چنین آمده: هر امتی ازدواجی دارند که بدان طریق از زناکاری فاصله می‌گیرند.

الکافی، ج‏2، ص324

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ نَضْرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ الْجُعْفِیِّ قَالَ:

کَانَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع صَدِیقٌ لَا یَکَادُ یُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَکَاناً. فَبَیْنَمَا هُوَ یَمْشِی مَعَهُ فِی الْحَذَّاءِینَ، وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ سِنْدِیٌّ یَمْشِی خَلْفَهُمَا، إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ یُرِیدُ غُلَامَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، فَلَمْ یَرَهُ. فَلَمَّا نَظَرَ فِی الرَّابِعَةِ، قَالَ: یَا ابْنَ الْفَاعِلَةِ أَیْنَ کُنْتَ؟!

قَالَ فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَدَهُ فَصَکَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ تَقْذِفُ أُمَّهُ قَدْ کُنْتُ أَرَى أَنَّ لَکَ وَرَعاً فَإِذَا لَیْسَ لَکَ وَرَعٌ.

فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِیَّةٌ مُشْرِکَةٌ.

فَقَالَ: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِکُلِّ أُمَّةٍ نِکَاحاً؟ تَنَحَّ عَنِّی!

قَالَ: فَمَا رَأَیْتُهُ یَمْشِی مَعَهُ حَتَّى فَرَّقَ الْمَوْتُ بَیْنَهُمَا.

- وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَى: إِنَّ لِکُلِّ أُمَّةٍ نِکَاحاً یَحْتَجِزُونَ بِهِ مِنَ الزِّنَا.

 

ه. بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ

19) از ابوسعید خدری نقل شده است که ما زمان رسول الله یک معیاری برای یک «صاع» [حدود سه کیلوگرم] از خرما یا گندم یا جو یا کشک داشتیم. وقتی معاویه به مکه آمد گفت:‌به نظر من دو مد از گندم شام معادل یک صاع خرماست؛ و این در زمان عثمان بود.

اما از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد [مقدار] زکات فطره سوال شد. حضرت فرمود: «یک صاع (معادل سه‌کیلوگرم) گندم».

کسی گفت: «نصف صاع هم اشکالی ندارد».

حضرت فرمود: «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمان: چه بد اسمی است فسق بعد از ایمان»

[ظاهرا مقصود ایشان این است که یک‌صاع داده شود و همه‌ی مسلمانان به این دستور ایمان آورده و عمل کرده‌اند دیگر شایسته نیست با عمل به بدعت معاویه که می‌گفت به نظر من نصف‌صاع از گندم کفایت می‌کند عملی بر خلاف دین انجام دهید.]

فقه القرآن، ج‏1، ص261-262

مسألة: رَوَى أَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ کُنَّا نُخْرِجُ إِذَا کَانَ فِینَا رَسُولُ اللَّهِ صَاعاً مِنْ تَمْرٍ أَوْ طَعَامٍ أَوْ شَعِیرٍ أَوْ أَقِطٍ فَقَدِمَ مُعَاوِیَةُ حَاجّاً فَقَالَ أَرَى مُدَّیْنِ مِنْ سَمْرَاءِ الشَّامِ یَعْدِلُ صَاعاً مِنْ تَمْرٍ؛ و ذلک فی عهد عثمان.‏

فَقَالَ عَلِیٌّ ع وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْفِطْرَةِ، فَقَالَ: صَاعٌ مِنْ طَعَامٍ.

قِیلَ: أَوْ نِصْفُ صَاعٍ.

قَالَ: بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ.

 

20) از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

دشنام دادن به مومن، فسوق است؛ و جنگیدن با او، کفر؛ و خوردن گوشتش، معصیت؛ و حرمت مالش، همچون حرمت خون اوست.

الکافی، ج‏2، ص360؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص377؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص240[2]؛ الإختصاص، ص343

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ‏ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ کُفْرٌ وَ أَکْلُ لَحْمِهِ مَعْصِیَةٌ وَ حُرْمَةُ مَالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِه‏.

 

و. وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

21) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

هیچ ظلمی شدیدتر از ظلمی نیست که مظلوم در آن یاوری جز خداوند عز و جل نداشته باشد.

ب. و از امام باقر ع روایت شده است که وقتی امام سجاد ع در بستر وفات آرمیدند مرا به سینه خود چسباندند و فرمودند: پسرم! تو را به چیزی توصیه می‌کنم که پدرم وقتی که زمان وفاتش رسید مرا بدان توصیه کرد و پدرش او را چنین توصیه کرده بود: فرمود: پسرم برحذر باش از ظلم به کسی که در برابر تو جز خداوند یاوری ندارد.

 الکافی، ج‏2، ص331

الف. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ صَبِیحٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَا مِنْ مَظْلِمَةٍ أَشَدَّ مِنْ مَظْلِمَةٍ لَا یَجِدُ صَاحِبُهَا عَلَیْهَا عَوْناً إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.

ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ عَنْ عِیسَى بْنِ بَشِیرٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

لَمَّا حَضَرَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ: یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی ع حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ. قَالَ: یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ.

 

 


[1] . روایات متعددی بویژه از امیرالمومنین ع روایت شده است که ایشان در کنار یک سلسله توصیه‌های اخلاقی، با ذکر همین آیه نسبت به لقب گذاشتن بر همدیگر هشدار می‌دهند. از این جهت که در اینها هیچ شرح و توضیحی برای این آیه نیاورده است آنها را صرفا در پاورقی نقل می‌کنیم:

1) خطبته ع المعروفة بالدیباج‏: ... لَا تَفَاخَرُوا بِالْآبَاءِ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ وَ لَا تَمَازَحُوا وَ لَا تَغَاضَبُوا وَ لَا تَبَاذَخُوا... (تحف العقول، ص151)

2) قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو الطَّیِّبِ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّحْوِیُّ التَّمَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ قَالَ حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا هِشَامٌ عَنْ أَبِی مِخْنَفٍ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ قَالَ: إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع خَطَبَ ذَاتَ یَوْمٍ- فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ ص ثُمَّ قَالَ:

أَیُّهَا النَّاسُ اسْمَعُوا مَقَالَتِی وَ عُوا کَلَامِی إِنَّ الْخُیَلَاءَ مِنَ التَّجَبُّرِ [وَ التَّجَبُّرَ مِنَ النَّخْوَةِ] ، وَ النَّخْوَةَ مِنَ التَّکَبُّرِ، وَ إِنَّ الشَّیْطَانَ عَدُوٌّ حَاضِرٌ یَعِدُکُمُ الْبَاطِلَ، أَلَا إِنَّ الْمُسْلِمَ أَخُو الْمُسْلِمِ، فَ لا تَنابَزُوا، وَ لَا تَخَاذَلُوا، فَإِنَّ شَرَائِعَ الدِّینِ وَاحِدَةٌ، وَ سُبُلَهُ قَاصِدَةٌ، مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ، وَ مَنْ تَرَکَهَا مَرَقَ، وَ مَنْ فَارَقَهَا مُحِقَ، ... (الأمالی (للمفید)، ص234؛ تحف العقول، ص203؛ الأمالی (للطوسی)، ص11)

3) مِنْ کِتَابِ مَطَالِبِ السَّئُولِ، لِمُحَمَّدِ بْنِ طَلْحَةَ مِنْ کَلَامِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع‏:

وَ قَالَ ع اللَّهْوُ یُسْخِطُ الرَّحْمَنَ وَ یُرْضِی الشَّیْطَانَ وَ یُنْسِی الْقُرْآنَ عَلَیْکُمْ بِالصِّدْقِ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّادِقِینَ الْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ دِینَهُ جَانِبُوا الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبُ الْإِیمَانِ وَ الصَّادِقُ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ کَرَامَةٍ وَ الْکَاذِبُ عَلَى شَفَا هَلْکٍ وَ هَوْنٍ قُولُوا الْحَقَّ تُعْرَفُوا بِهِ وَ اعْمَلُوا الْحَقَّ تَکُونُوا مِنْ أَهْلِهِ وَ أَدُّوا الْأَمَانَةَ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَکُمْ وَ لَا تَخُونُوا مَنْ خَانَکُمْ وَ صِلُوا أَرْحَامَ مَنْ قَطَعَکُمْ وَ عُودُوا بِالْفَضْلِ عَلَى مَنْ حَرَمَکُمْ أَوْفُوا إِذَا عَاهَدْتُمْ وَ اعْدِلُوا إِذَا حَکَمْتُمْ لَا تَفَاخَرُوا بِالْآبَاءِ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ وَ لَا تَحَاسَدُوا وَ لَا تَبَاغَضُوا وَ لَا تَقَاطَعُوا وَ أَفْشُوا السَّلَامَ وَ رُدُّوا التَّحِیَّةَ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ ارْحَمُوا الْأَرْمَلَةَ وَ الْیَتِیمَ وَ أَعِینُوا الضَّعِیفَ وَ الْمَظْلُومَ وَ أَطِیبُوا الْمَکْسَبَ وَ أَجْمِلُوا فِی الطَّلَبِ. (بحارالأنوار، ج75، ص9)

4) و من خطبة له ع یصف فیها المتقین: ... لَا یَحِیفُ عَلَى مَنْ یُبْغِضُ وَ لَا یَأْثَمُ فِیمَا یُحِبُّ وَ لَا یَدَّعِی مَا لَیْسَ لَهُ وَ لَا یَجْحَدُ حَقّاً هُوَ عَلَیْهِ یَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ یُشْهَدَ بِهِ عَلَیْهِ لَا یُضِیعُ مَا اسْتُحْفِظَ عَلَیْهِ وَ لَا یُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ وَ لَا یَبْغِی عَلَى أَحَدٍ وَ لَا یَهُمُّ بِالْحَسَدِ وَ لَا یُضَارُّ بِالْجَارِ وَ لَا یَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ ... (کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص852؛ نهج البلاغة، خطبه 193؛ صفات الشیعة، ص25)

[2] . حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ کُفْرٌ وَ أَکْلُ لَحْمِهِ مَعْصِیَةُ اللَّهِ.

 


1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت پنجم: حدیث)

حدیث

الف. یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا

1) جمیل بن دراج می‌گوید من در محضر امام صادق ع بودم ... طیار وارد شد و از امام صادق ع پرسید: «فدایت شوم! دیده‌اید که خداوند در بسیاری از جاهایی که لزوما در مقام خطاب قرار دادن مؤمنان [به معنای خاص کلمه] نیست، مخاطب را با تعبیر «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» مورد خطاب قرار می‌دهد؛ آیا منافقان هم در این خطاب داخل هستند»؟

فرمود: «آری! منافقان و نیز گمراهان و هرکسی که در ظاهر به اسلام اعتراف دارد، داخل در آن است».

الکافی، ج‏8، ص274

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: ...[1]

فَدَخَلَ عَلَیْهِ الطَّیَّارُ فَسَأَلَهُ وَ أَنَا عِنْدَهُ؛ فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ رَأَیْتَ قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» فِی غَیْرِ مَکَانٍ مِنْ مُخَاطَبَةِ الْمُؤْمِنِینَ؛ أَ یَدْخُلُ فِی هَذَا الْمُنَافِقُونَ؟

قَالَ: نَعَمْ، یَدْخُلُ فِی هَذَا الْمُنَافِقُونَ وَ الضُّلَّالُ وَ کُلُّ مَنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ.

 

ب. لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ

2) در روایتی، امام سجاد ع انواع گناهان را از حیث آثاری که دارند توضیح می‌دهند[2]؛ در فرازی از آن می‌فرمایند:

و گناهانی که نقمت و سختی را نازل می‌کنند عبارتند از معصیت کسی که به ستم بودن عملش آگاه است؛ دست بلند کردن بر روی مردم و مسخره کردن و استهزای آنان.

معانی الأخبار، ص270؛ عدة الداعی و نجاح الساعی، ص213

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا خَالِدٍ الْکَابُلِیَّ یَقُولُ سَمِعْتُ زَیْنَ الْعَابِدِینَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ: الذُّنُوبُ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمَ ...[3]

وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ عِصْیَانُ الْعَارِفِ بِالْبَغْیِ وَ التَّطَاوُلُ عَلَى النَّاسِ وَ الِاسْتِهْزَاءُ بِهِمْ‏ وَ السُّخْرِیَّةُ مِنْهُم ...[4]

 

3) از رسول الله ص روایت شده است:

دروغگو دروغ نمی‌گوید مگر به خاطر پستی‌ای که در وجود خویش می‌یابد؛ و اصل و ریشه مسخره کردن، اطمینان و تکیه کردن به اهل دروغ‌گویی است.

الإختصاص، ص232

وَ قَالَ النَّبِیُّ ص:

لَا یَکْذِبُ الْکَاذِبُ إِلَّا مِنْ مَهَانَةِ نَفْسِهِ وَ أَصْلُ السُّخْرِیَّةِ الطُّمَأْنِینَةُ إِلَى أَهْلِ الْکَذِب‏.

 

4) از امیرالمؤمنین ع روایت شده است:

نیزه‌ی زبان دارای سوزشی بیشتر [برنده‌تر] از نیزه جنگی است

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص223؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص318

قال امیرالمؤمنین ع:

طَعْنُ اللِّسَانِ أَمَضُّ [أمضی] مِنْ طَعْنِ السِّنَانِ.

 

5) الف. یکبار ابوذر خدمت پیامبر ص شرفیاب می‌شوند و حضرت وصایایی به وی می‌فرمایند که برخی از آنها قبلا گذشت.[5]

در فرازی از این روایت ابوذر می‌گوید: گفتم: یا رسول الله! آیا ما به خاطر سخنی که بر زبانمان جاری می‌شود مواخذه می‌شویم؟

فرمود: ابوذر! و آیا به صورت افتادن مردم در آتش جز محصول کِشت و زراعتی است که زبانهایشان انجام داده است؟ تو مادام که ساکتی سالمی؛ اما همین که سخن گفتی یا به نفع توست یا علیه تو.

ابوذر! همانا گاه شخصی به گفتن یک کلمه‌ای که مورد رضایت خداوند - جل ثنائه- است، زبان می‌گشاید؛ پس رضوان خداوند تا روز قیامت برای او نوشته می‌شود؛ و گاه کسی سخنی را در مجلسی بر زبان می‌آورد تا دیگران را بخنداند، پس به اندازه فاصله بین زمین و آسمان در جهنم سقوط می‌کند.

الأمالی (للطوسی)، ص537؛ مکارم الأخلاق، ص470

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الطُّوسِیُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا رَجَاءُ بْنُ یَحْیَى بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَبَرْتَائِیُّ الْکَاتِبُ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ ثَلَاثِ مِائَةٍ وَ فِیهَا مَاتَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمُّ، عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی ذُبَیٍّ الْهُنَائِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو حَرْبِ بْنُ أَبِی الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِیُّ، عَنْ أَبِیهِ أَبِی الْأَسْوَدِ، قَالَ: قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی ذَرٍّ جُنْدَبِ بْنِ جُنَادَةَ فَحَدَّثَنِی أَبُو ذَرٍّ، قَالَ: دَخَلْتُ ذَاتَ یَوْمٍ فِی صَدْرِ نَهَارِهِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فِی مَسْجِدِهِ، فَلَمْ أَرَ فِی الْمَسْجِدِ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَّا رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) إِلَى جَانِبِهِ جَالِسٌ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسْجِدِ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَوْصِنِی بِوَصِیَّةٍ یَنْفَعُنِی اللَّهُ بِهَا. ...

قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّا لَنُؤْخَذُ بِمَا تَنْطِقُ بِهِ أَلْسِنَتُنَا؟

قَالَ: یَا أَبَا ذَرٍّ، وَ هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ، إِنَّکَ لَا تَزَالُ سَالِماً مَا سَکَتَّ، فَإِذَا تَکَلَّمْتَ کُتِبَ لَکَ أَوْ عَلَیْکَ. یَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّ الرَّجُلَ یَتَکَلَّمُ بِالْکَلِمَةِ مِنْ رِضْوَانِ اللَّهِ (جَلَّ ثَنَاؤُهُ) فَیُکْتَبُ لَهُ بِهَا رِضْوَانُهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَتَکَلَّمُ بِالْکَلِمَةِ فِی الْمَجْلِسِ لِیُضْحِکَهُمْ بِهَا فَیَهْوِی فِی‏ جَهَنَّمَ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.

این حدیث نبوی با عبارات دیگری هم در برخی منابع دیگر روایت شده است؛ از جمله:

ب. گاه شخصی سخنی بر زبان می‌آورد که با آن همنشینانش را بخنداند پس سقوطی می‌کند بیش از فاصله تا ثریا.

بحار الأنوار، ج‏69، ص257؛ مرآة العقول، ج‏10، ص351

قال رسول الله ص:

إِنَّ الرَّجُلَ لَیَتَکَلَّمُ بِالْکَلِمَةِ لِیُضْحِکَ بِهَا جُلَسَاءَهُ فَیَهْوِی بِهَا أَبْعَدَ مِنَ الثُّرَیَّا

ج. و گاه یکی از شما زبان به گفتن سخنی می‌گشاید که آن را صرفا برای این می‌گوید که اهل مجلس را بخنداند، پس به اندازه فاصله بین زمین و آسمان سقوط می‌کند؛ و آن مقدار که انسان به خاطر زبانش دچار لغزش می‌شود بیش از آن مقدار است که به خاطر قدم برداشتن بلغزد.

مجموعة ورام، ج‏1، ص9

وَ عَنْهُ ص:

إِنَّ أَحَدَکُمْ لَیَتَکَلَّمُ بِالْکَلِمَةِ لَا یَقُولُهَا إِلَّا لِیُضْحِکَ بِهَا أَهْلَ الْمَجْلِسِ فَیَهْوِی بِهَا أَبْعَدَ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَیَزِلُّ عَنْ لِسَانِهِ أَکْثَرَ مِمَّا یَزِلُّ عَنْ قَدَمِه‏

د. خنده دو قسم است: خنده‏ای است که خدا آن را دوست دارد و خنده‏ای است که خدا آن را دشمن دارد:

اما خنده‏اى که خدا آن را دوست دارد، آن است که انسان به روى برادر خویش از شوق دیدار وى لبخند زند؛

اما خنده‏اى که که خداوند متعال آن را دشمن دارد آن است که انسان به گفتن سخنی به ستم ویا باطل زبان بگشاید تا بخندد یا بخنداند؛ که به سبب‏ آن به اندازه [مسافتی که پیمودنش] هفتاد پاییز [طول می‌کشد] در جهنم سرنگون رود.

نهج الفصاحة (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، ص553

قال رسول الله ص:

الضّحک ضحکان: ضحک یحبّه اللَّه و ضحک یمقته اللَّه. فأمّا الضّحک الّذی یحبّه اللَّه فالرّجل یکشر فی وجه أخیه شوقا إلى رؤیته، و أمّا الضّحک الّذی یمقته اللَّه تعالى فالرّجل یتکلّم بالکلمة الجفاء و الباطل لیضحک أو یضحک، یهوى بها فی جهنّم سبعین خریفا.

 

6) از امیرالمؤمنین ع روایت شده است:

برحذر باش از اینکه به مردم طعنه بزنی و خودت را پست و حقیر کنی؛ که گناه خویش را عظیم می‌کنی و از ثواب و خیر محروم می‌شوی.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص223

قال امیرالمؤمنین ع:

إِیَّاکَ أَنْ تَکُونَ عَلَى النَّاسِ طَاعِناً وَ لِنَفْسِکَ مُدَاهِناً فَتَعْظُمَ عَلَیْکَ الْحَوْبَةُ وَ تُحْرَمَ الْمَثُوبَةَ.

 

7) از امام صادق ع روایت شده است: نسبت به برادرت ابراز شماتت و سرزنش مکن؛ که خداوند بر او رحم می‌کند [آنچه مایه شماتت شده را از او برمی دارد] و آن را به جانب تو سرازیر می‌گرداند.

و فرمود: کسی که برادرش را به خاطر مصیبتی که بر او وارد شده شماتت کند از دنیا بیرون نرود مگر اینکه [به همان چیزی که مایه شماتت او شد] مبتلا گردد.

الکافی، ج‏2، ص359

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

لَا تُبْدِی الشَّمَاتَةَ لِأَخِیکَ فَیَرْحَمَهُ اللَّهُ وَ یُصَیِّرَهَا بِکَ.

وَ قَالَ: مَنْ شَمِتَ بِمُصِیبَةٍ نَزَلَتْ بِأَخِیهِ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى یُفْتَتَنَ.

 

8) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که مؤمنی را ، مسکین و نیازمند باشد یا نباشد، تحقیر کند همواره خداوند تحقیرکننده و درهم‌کوبنده او خواهد بود تا اینکه از آن تحقیری که در حق او بود برگردد [ویا توبه کند].

الکافی، ج‏2، ص351؛ المحاسن، ج‏1، ص97[6]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ حَقَّرَ مُؤْمِناً مِسْکِیناً أَوْ غَیْرَ مِسْکِینٍ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَاقِراً لَهُ مَاقِتاً حَتَّى یَرْجِعَ عَنْ مَحْقَرَتِهِ إِیَّاهُ [أَوْ یَتُوبَ].

ب. از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

خداوند عز و جل می‌فرماید: به دشمنی رودررو با من برخاسته است کسی که بنده مؤمن را خوار و ذلیل کند.

الکافی، ج‏2، ص352

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ‏ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: قَدْ نَابَذَنِی مَنْ أَذَلَّ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنَ.

 

 ج. وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ

9) عربی بادیه‌نشین از رسول الله ص درخواست کرد که سفارشی به ایشان بکنند. فرمودند:

بر تو باد به رعایت تقوای الهی؛ پس اگر کسی از تو به خاطر چیزی که در می‌داند در تو هست عیب‌جویی کرد، تو در خصوص چیزی که می‌دانی در او هست از او عیب‌جویی نکن؛ که وبالش گردن او را بگیرد و پاداشش برای تو باشد.

مجموعة ورام، ج‏1، ص111وَ قَالَ أَعْرَابِیٌّ لِرَسُولِ اللَّهِ ص أَوْصِنِی. فَقَالَ ص:

عَلَیْکَ بِتَقْوَى اللَّهِ، فَإِنِ امْرُؤٌ عَیَّرَکَ بِشَیْ‏ءٍ یَعْلَمُهُ فِیکَ، فَلَا تُعَیِّرْهُ بِشَیْ‏ءٍ تَعْلَمُهُ فِیهِ، یَکُنْ وَبَالُهُ عَلَیْهِ وَ أَجْرُهُ لَکَ‏.

 

10) الف. از امام صادق ع روایت شده است که: کسی که مؤمنی را توبیخ و نکوهش کند خداوند در دنیا و آخرت او را توبیخ و نکوهش نماید.

ب. و نیز فرمودند: کسی که برادرش را به نحوی ملاقات کند که وی را توبیخ و نکوهش کند خداوند در دنیا و آخرت او را توبیخ و نکوهش نماید.

الکافی، ج‏2، ص356

الف. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ أَنَّبَ مُؤْمِناً أَنَّبَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.

ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ لَقِیَ أَخَاهُ بِمَا یُؤَنِّبُهُ أَنَّبَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.

 

11) الف. از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

کسی که خبری امری زشت و ناروا را پخش کند همانند کسی است که آن را ابتداءا انجام داده است؛ و کسی که از مؤمنی به خاطر چیزی مورد عیب‌جویی قرار دهد، نمی‌میرد مگر اینکه مرتکب آن شود.

ب. همچنین از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی که از مؤمنی به خاطر گناهی مورد عیب‌جویی قرار دهد، نمی‌میرد مگر اینکه مرتکب آن شود.

الکافی، ج‏2، ص356؛ المحاسن، ج‏1، ص104[7]

الف. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً کَانَ کَمُبْتَدِئِهَا وَ مَنْ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِشَیْ‏ءٍ لَمْ یَمُتْ حَتَّى یَرْکَبَهُ.

ب. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ لَمْ یَمُتْ حَتَّى یَرْکَبَهُ.

 

12) از امام باقر ع روایت شده است که فرمودند:

در عیب شخص همین بس که در مردم عیبی را ببیند که همان را در خوش نمی‌بیند؛ یا مردم را در مورد امری مورد عیب‌جویی قرار دهد که نمی‌تواند ترکش کند یا همنشین خود را در آنچه به وی ربطی ندارد بیازارد.

الکافی، ج‏2، ص460

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

...[8] وَ کَفَى بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا یَعْمَى عَنْهُ مِنْ نَفْسِهِ أَوْ یُعَیِّرَ النَّاسَ بِمَا لَا یَسْتَطِیعُ تَرْکَهُ أَوْ یُؤْذِیَ جَلِیسَهُ بِمَا لَا یَعْنِیهِ.

در همین منبع، عین همین مطلب با سند دیگری از امام سجاد از رسول الله ص، و با دو سند دیگر از امام باقر ع نیز روایت شده است.[9]

 

13) از امام صادق ع روایت شده که امیرالمومنین ع فرمودند:

کار برادرت را همواره بر وجه نیکو حمل کن تا اینکه چیزی [= دلیلی] بیاید که بر [این گمانِ] تو نسبت به او غلبه کند؛ و در مورد سخنی که از دهان برادرت بیرون آمده گمان بد مبر، مادامی که محمل خوبی می‌توانی برایش پیدا کنی.

الکافی، ج‏2، ص362؛ الأمالی( للصدوق)، ص304[10]

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِد عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی کَلَامٍ لَهُ: ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى یَأْتِیَکَ مَا یَغْلِبُکَ مِنْهُ وَ لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلًا.

 

14) از امام رضا ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

همانا موسی بن عمران ع دستش را بالا برد و به درگاه خدا دعا کرد و گفت: پروردگارا! کجا رفتی اذیت شدم؟! [ظاهرا مرادش این بوده که چرا دعا می‌کنیم و دعایمان مستجاب نمی‌شود]

پس خداوند متعال وحی کرد: ای موسی همانا در میان لشکر تو «غماز» (کسی که با گوشه و کنایه و مخفیانه از دیگران عیب‌جویی می‌کند) هست.

گفت: پروردگارا! او را به من معرفی کن!

پس خداوند وحی کرد: من از غماز بدم می‌آید؛‌ چگونه خودم غمازی کنم؟!

صحیفة الإمام الرضا علیه السلام، ص55

أَخْبَرَنَا الشَّیْخُ الْإِمَامُ الْأَجَلُّ الْعَالِمُ الزَّاهِدُ الرَّاشِدُ أَمِینُ الدِّینِ ثِقَةُ الْإِسْلَامِ أَمِینُ الرُّؤَسَاءِ أَبُو عَلِیٍّ الْفَضْلُ بْنُ الْحَسَنِ الطَّبْرِسِیُّ أَطَالَ اللَّهُ بَقَاءَهُ فِی یَوْمِ الْخَمِیسِ غُرَّةِ شَهْرِ اللَّهِ الْأَصَمِّ رَجَبٍ سَنَةَ تِسْعٍ وَ عِشْرِینَ وَ خَمْسِمِائَةٍ قَالَ أَخْبَرَنَا الشَّیْخُ الْإِمَامُ السَّعِیدُ الزَّاهِدُ أَبُو الْفَتْحِ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ هَوَازِنَ الْقُشَیْرِیُّ أَدَامَ اللَّهُ عِزَّهُ قِرَاءَةً عَلَیْهِ دَاخِلَ الْقُبَّةِ الَّتِی فِیهَا قَبْرُ الرِّضَا ع غُرَّةَ شَهْرِ اللَّهِ الْمُبَارَکِ رَمَضَانَ سَنَةَ إِحْدَى وَ خَمْسِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنِی الشَّیْخُ الْجَلِیلُ الْعَالِمُ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَاتِمِیُّ الزُّوزَنِیُّ قِرَاءَةً عَلَیْهِ سَنَةَ اثْنَتَیْنِ وَ خَمْسِینَ وَ أَرْبَعِمِائَةٍ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ الزُّوزَنِیُّ بِهَا قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ حَفَدَةِ الْعَبَّاسِ بْنِ حَمْزَةَ النَّیْشَابُورِیِّ سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِیُّ بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی سَنَةَ سِتِّینَ وَ مِائَتَیْنِ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ تِسْعِینَ وَ مِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ‏ حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع‏ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّهُ وَ رَفَعَ یَدَیْهِ فَقَالَ: یَا رَبِّ! أَیْنَ ذَهَبْتَ؛ أُوذِیتُ!

فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ: یَا مُوسَى إِنَّ فِی عَسْکَرِکَ غَمَّازاً!

فَقَالَ: یَا رَبِّ! دُلَّنِی عَلَیْهِ!

فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ: أَنِّی أُبْغِضُ الْغَمَّازَ؛ فَکَیْفَ أَغْمِزُ؟!

 

 


[1] . سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ إِبْلِیسَ أَ کَانَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَمْ کَانَ یَلِی شَیْئاً مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ فَقَالَ لَمْ یَکُنْ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ لَمْ یَکُنْ یَلِی شَیْئاً مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ وَ لَا کَرَامَةَ فَأَتَیْتُ الطَّیَّارَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا سَمِعْتُ فَأَنْکَرَهُ وَ قَالَ وَ کَیْفَ لَا یَکُونُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ»

[2] . فرازی از آن قبلا در جلسه 1042 حدیث3.ب گذشت: https://yekaye.ir/al-waqiah-56-75/

[3] . الْبَغْیُ عَلَى النَّاسِ وَ الزَّوَالُ عَنِ الْعَادَةِ فِی الْخَیْرِ وَ اصْطِنَاعِ الْمَعْرُوفِ وَ کُفْرَانُ النِّعَمِ وَ تَرْکُ الشُّکْرِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُورِثُ النَّدَمَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قِصَّةِ قَابِیلَ حِینَ قَتَلَ أَخَاهُ هَابِیلَ فَعَجَزَ عَنْ دَفْنِهِ «فَسَوَّلَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ» وَ تَرْکُ صِلَةِ الْقَرَابَةِ حَتَّى یَسْتَغْنُوا وَ تَرْکُ الصَّلَاةِ حَتَّى یَخْرُجَ وَقْتُهَا وَ تَرْکُ الْوَصِیَّةِ وَ رَدِّ الْمَظَالِمِ وَ مَنْعُ الزَّکَاةِ حَتَّى یَحْضُرَ الْمَوْتُ وَ یَنْغَلِقَ اللِّسَانُ

[4] . ْ وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تَدْفَعُ الْقِسَمَ إِظْهَارُ الِافْتِقَارِ وَ النَّوْمُ عَنِ الْعَتَمَةِ وَ عَنْ صَلَاةِ الْغَدَاةِ وَ اسْتِحْقَارُ النِّعَمِ وَ شَکْوَى الْمَعْبُودِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ اللَّعِبُ بِالْقِمَارِ وَ تَعَاطِی مَا یُضْحِکُ النَّاسَ مِنَ اللَّغْوِ وَ الْمِزَاحِ وَ ذِکْرُ عُیُوبِ النَّاسِ وَ مُجَالَسَةُ أَهْلِ الرَّیْبِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلَاءَ تَرْکُ إِغَاثَةِ الْمَلْهُوفِ وَ تَرْکُ مُعَاوَنَةِ الْمَظْلُومِ وَ تَضْیِیعُ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُدِیلُ الْأَعْدَاءَ  الْمُجَاهَرَةُ بِالظُّلْمِ وَ إِعْلَانُ الْفُجُورِ وَ إِبَاحَةُ الْمَحْظُورِ وَ عِصْیَانُ الْأَخْیَارِ وَ الِانْطِبَاعُ‏  لِلْأَشْرَارِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ وَ الْیَمِینُ الْفَاجِرَةُ وَ الْأَقْوَالُ الْکَاذِبَةُ وَ الزِّنَاءُ وَ سَدُّ طُرُقِ الْمُسْلِمِینَ وَ ادِّعَاءُ الْإِمَامَةِ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تَقْطَعُ الرَّجَاءَ الْیَأْسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ الثِّقَةُ بِغَیْرِ اللَّهِ وَ التَّکْذِیبُ بِوَعْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُظْلِمُ الْهَوَاءَ السِّحْرُ وَ الْکِهَانَةُ وَ الْإِیمَانُ بِالنُّجُومِ وَ التَّکْذِیبُ بِالْقَدَرِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تَکْشِفُ الْغِطَاءَ الِاسْتِدَانَةُ  بِغَیْرِ نِیَّةِ الْأَدَاءِ وَ الْإِسْرَافُ فِی النَّفَقَةِ عَلَى الْبَاطِلِ وَ الْبُخْلُ عَلَى الْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ وَ ذَوِی الْأَرْحَامِ وَ سُوءُ الْخُلُقِ وَ قِلَّةُ الصَّبْرِ وَ اسْتِعْمَالُ الضَّجَرِ  وَ الْکَسَلِ وَ الِاسْتِهَانَةُ بِأَهْلِ الدِّینِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تَرُدُّ الدُّعَاءَ سُوءُ النِّیَّةِ وَ خُبْثُ السَّرِیرَةِ وَ النِّفَاقُ مَعَ الْإِخْوَانِ وَ تَرْکُ التَّصْدِیقِ بِالْإِجَابَةِ وَ تَأْخِیرُ الصَّلَوَاتِ الْمَفْرُوضَاتِ حَتَّى تَذْهَبَ أَوْقَاتُهَا وَ تَرْکُ التَّقَرُّبِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْبِرِّ وَ الصَّدَقَةِ وَ اسْتِعْمَالُ الْبَذَاءِ وَ الْفُحْشِ فِی الْقَوْلِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تَحْبِسُ غَیْثَ السَّمَاءِ جَوْرُ الْحُکَّامِ فِی الْقَضَاءِ وَ شَهَادَةُ الزُّورِ وَ کِتْمَانُ الشَّهَادَةِ وَ مَنْعُ الزَّکَاةِ وَ الْقَرْضِ وَ الْمَاعُونِ وَ قَسَاوَةُ الْقُلُوبِ عَلَى أَهْلِ الْفَقْرِ وَ الْفَاقَةِ وَ ظُلْمُ الْیَتِیمِ وَ الْأَرْمَلَةِ وَ انْتِهَارُ السَّائِلِ وَ رَدُّهُ بِاللَّیْلِ.

[5] . جلسه 328، حدیث3 http://yekaye.ir/al-hajj-22-23/

و جلسه 336، حدیث1 http://yekaye.ir/al-balad-90-7/

و جلسه 585، حدیث1 http://yekaye.ir/al-kahf-18-4/

و جلسه 923، حدیث7 http://yekaye.ir/ale-imran-3-200/

و جلسه 947، حدیث6.ب https://yekaye.ir/an-nesa-4-20/

و جلسه 955، حدیث4.ب. https://yekaye.ir/an-nea-4-28/

و جلسه 1072، حدیث 12 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

[6] . عَنْهُ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْمُثَنَّى عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا تُحَقِّرُوا مُؤْمِناً فَقِیراً فَإِنَّهُ مَنْ أَحْقَرَ مُؤْمِناً فَقِیراً وَ اسْتَخَفَّ بِهِ حَقَّرَهُ اللَّهُ وَ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ مَاقِتاً لَهُ حَتَّى یَرْجِعَ عَنْ مَحْقَرَتِهِ أَوْ یَتُوبَ

[7] . عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَلِیِ‏ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً کَانَ کَمُبْتَدِئِهَا وَ مَنْ عَیَّرَ مُسْلِماً بِذَنْبٍ لَمْ یَمُتْ حَتَّى یَرْکَبَهُ.

[8] . إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَ إِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْیُ

[9] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَفَى بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا یَعْمَى عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أَنْ یُؤْذِیَ جَلِیسَهُ بِمَا لَا یَعْنِیهِ.

- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُخْتَارٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: کَفَى بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یَتَعَرَّفَ مِنْ عُیُوبِ النَّاسِ مَا یَعْمَى عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِ نَفْسِهِ أَوْ یَعِیبَ عَلَى النَّاسِ أَمْراً هُوَ فِیهِ لَا یَسْتَطِیعُ التَّحَوُّلَ عَنْهُ إِلَى غَیْرِهِ أَوْ یُؤْذِیَ جَلِیسَهُ بِمَا لَا یَعْنِیهِ.

- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ أَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَعْرَجِ وَ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ص قَالا إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْیُ وَ کَفَى بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یَنْظُرَ فِی عُیُوبِ غَیْرِهِ مَا یَعْمَى عَلَیْهِ مِنْ عَیْبِ نَفْسِهِ أَوْ یُؤْذِیَ جَلِیسَهُ بِمَا لَا یَعْنِیهِ أَوْ یَنْهَى النَّاسَ عَمَّا لَا یَسْتَطِیعُ تَرْکَهُ.

[10] . متن روایت در امالی صدوق کاملتر است:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ وَقَفَ نَفْسَهُ مَوْقِفَ التُّهَمَةِ فَلَا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ وَ مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ وَ کُلُّ حَدِیثٍ جَاوَزَ اثْنَیْنِ فَشَا وَ ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى یَأْتِیَکَ مِنْهُ مَا یَغْلِبُکَ وَ لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلًا وَ عَلَیْکَ بِإِخْوَانِ الصِّدْقِ فَأَکْثِرْ مِنِ اکْتِسَابِهِمْ فَإِنَّهُمْ عُدَّةٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ جُنَّةٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ وَ شَاوِرْ فِی حَدِیثِکَ الَّذِینَ یَخَافُونَ اللَّهَ وَ أَحِبَّ الْإِخْوَانَ عَلَى قَدْرِ التَّقْوَى وَ اتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ إِنْ أَمَرْنَکُمْ بِالْمَعْرُوفِ فَخَالِفُوهُنَّ کَیْلَا یَطْمَعْنَ مِنْکُمْ فِی الْمُنْکَرِ.

 


1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت چهارم: شان نزول)

 

شأن نزول

الف. یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍعَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ

1) از ابن عباس روایت شده است که این فراز از آیه درباره ثابت بن قیس بن شماس[1] نازل شد که گوشش سنگین بود و هنگامی‌که نزد رسول اللّه (ص) می‏آمد برایش جا باز می‏کردند که در کنار حضرت بنشیند و بتواند بشنود.

روزی وارد مجلس شد و هر کس در جایی نشسته بود. پا بر گردن مردم می‏گذاشت و جلو می‏رفت و داد می‏زد: جا باز کنید! جا باز کنید!

مردی بدو گفت اینجا جا هست بنشین.

ثابت با حالتى خشمناک پشت سر او نشست. همین که هوا روشن شد پرسید آن مرد کیست؟

آن مرد اسم خود را گفت.

ثابت گفت پسر فلان زن؟ و نام مادر آن مرد را برد که در جاهلیت بدنام بود؛ و آن مرد از شرم سر به زیر انداخت.

پس این آیه نازل گردید: «ای مؤمنان، جمعی جمعی دیگر را مسخره نکنند که چه بسا اینان از آنان بهتر باشند».

مجمع البیان، ج‏9، ص202[2]؛ أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص409[3]؛ ترجمه اسباب نزول، ص208؛

 تبصره: این حکایت با افزوده‌ای در شأن نزول آیه 13 هم خواهد آمد؛ که ظاهرا دلالت دارد این چند آیه با هم (یا با فاصله بسیار کم از هم) نازل شده باشند.

 

2) الف. از ضحاک و مقاتل نقل شده است که این سخن خداوند «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ» در مورد قومی از بنی‌تمیم نازل شد که فقرای در میان اصحاب پیامبر ص مانند بلال و سلمان و عمار و خباب و صهیب و ابن‌فهیرة و سالم مولی ابوحذیفه را مسخره می‌کردند.

الدر المنثور، ج‏6، ص91[4]؛ تفسیر الثعلبی، ج9، ص80؛ تفسیر البغوی، ج7، ص343[5]

 

3) و نیز گفته شده است که عکرمه پسر ابوجهل مسلمان شد؛ و [با توجه به حدیث نبوی‌ای که ابوجهل را فرعون این امت خوانده بود] برخی به او می‌گفتند: «پسر فرعون این امت»! و او ناراحت شد و از آنان شکوه کرد و این آیه نازل شد.

البحر المحیط فی التفسیر، ج‏9، ص517[6]

 

ب. وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ

4) از انس روایت شده است که این قسمت از آیه درباره برخی از زنان پیغمبر (ص) نازل شد که أم سلمه را مسخره می‏کردند؛ و قضیه از این قرار بود که ام سلمه یک تکه پارچه کتان سفید بکمر خود بسته بود که دو طرف آن از پشت سرش آویخته بود و موقع راه رفتن بزمین کشیده می‌شد، عایشه (دختر ابو بکر) به حفصه (دختر عمر) گفت: این چیه که پشت  خودش می‌کشد؟! گویی زبان سگ آویزان شده است! و بدین گونه مسخره‏اش کردند.

مجمع البیان، ج‏9، ص202-203[7]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص517[8]

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص409[9]؛ ترجمه اسباب نزول، ص209

 

5)‌ الف. [طبق نقل واحدی] از انس، و [طبق نقل مرحوم طبرسی] از حسن بصری روایت شده است که شأن نزول این آیه آن بود که برخی از زنان پیامبر (ص) أم سلمه را به لحاظ کوتاه‏قدی‏اش مسخره می‌کردند و با دست با حالتی مسخره‌آلود اشاره می‌کردند که چقدر او کوتاه‌قد است.

مجمع البیان، ج‏9، ص203[10]؛ أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص409[11]؛ ترجمه اسباب نزول، ص209

ب. مقاتل این مطلب را از خود عایشه نقل می‌کند که:

من ام سلمه را به خاطر کوتاه‌قد بودنش مسخره می‌کردم که این آیه نازل شد.

تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص95[12]

ج. ابوحیان علاوه بر اینکه مطلب فوق را از انس روایت کرده، از عایشه نیز روایت کرده که:

من زینب بنت خزیمه [=یکی از همسران پیامبر ص] را به خاطر کوتاه‌قد بودنش مسخره می‌کردم؛ و این آیه نازل شد.

البحر المحیط، ج‏9، ص517[13]

 

6) الف. از عکرمه از ابن عباس روایت شده است که صفیه دختر حیی‌بن‌اخطب [یکی از همسران پیامبر ص] نزد پیامبر (ص) آمد و شکایت کرد که برخی از زنان پیامبر ص [در نقلی:‌عایشه] او را سرزنش می‏کنند و می‏گویند: ای یهودیة دختر یهودیها!

پیامبر (ص) فرمود: چرا در جواب نگفتی پدرم هارون است و عمویم موسی و شوهرم محمد ص.

و این فراز از آیه بدین مناسبت نازل گردید.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص409-410[14]؛ ترجمه اسباب نزول، ص209؛ البحر المحیط، ج‏9، ص517[15]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص204[16]

ب. در منابع شیعه این واقعه با طول و تفصیل بیشتری آمده است:

این آیه درباره‌ی صفیه دختر حیّی‌بن‌اخطب همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نازل شده است که عایشه و حفصه او را اذیّت می‌کردند و دشنام می‌دادند و او را یهودی‌زاده خطاب می‌کردند. صفیه نیز از این رفتار آن‌ها نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گلایه کرد.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «آیا تو به آن‌ها پاسخ نمی‌دهی»؟

صفیه پرسید: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! چه پاسخی به آن‌ها بدهم»؟

آن حضرت فرمود: «بگو: جدّم حضرت هارون نبی الله (علیه السلام) و عمویم حضرت موسی کلیم الله (علیه السلام) و همسرم حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) است. پس چه چیزی را در مورد من عار می‌شمرید»؟

صفیه به آن‌ها چنین پاسخ داد.

آن دو گفتند: «این پاسخ را رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به تو یاد داده است».

آن گاه خداوند در این باره آیه را نازل فرمود: یَا أَیُّهَا الذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَومٍ» تا آنجا که فرمود «ولا تَلمِزُوا أَنفُسَکُمْ ولا تَنَابَزُوا بِالأَلقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الفُسُوقُ بَعْدَ الإِیمَانِ».

تفسیر القمی، ج2، ص321-322[17]

 

ج. وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ

7) ابن ضحاک از پدرش و عموهایش روایت کرده است که وقتی پیغمبر (ص) بر ما (در مدینه) وارد شد اشخاص یکدیگر را با لقب‏هایی صدا می‏کردند؛ و هیچیک از ما نبود مگر اینکه دویا سه اسم این‌چنین داشت و به رسول اللّه (ص) خبر دادند که اشخاصی که مخاطب قرار می‌گیرند این لقب‌ها را خوش ندارند! آیه نازل شد: «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص410[18]؛ ترجمه اسباب نزول، ص209؛ الدر المنثور، ج‏6، ص91[19]

 

8) الف. از حسن بصری نقل شده است که گاه یهودی‌ای مسلمان می‌شد اما همچنان وی را با تعبیر «ای یهودی» مخاطب قرار می‌دادند و این آیه آنها را از این کار برحذر داشت.

الدر المنثور، ج‏6، ص91[20]

ب. تفصیل ماجرا به نقل مقاتل چنین است:

کعب بن مالک انصاری در محل تقسیم آإ ایستاده بود و بین او و عبدالله بن حدرد أسلمی نزاعی رخ می‌دهد. وی به او می‌گوید: ای عرب بادیه‌نشین! و عبدالله هم به او می‌گوید: ای یهودی.

سپس عبدالله نزد رسول الله ص رفت و ماجرا را تعریف کرد. پیامبر ص به او فرمود: احتمالا تو هم به او گفتی: ای یهودی!

گفت: ‌بله؛ وقتی او مرا به من لقب عرب بادیه‌نشین داد، در حالی که من از مهاجران هستم.

پیامبر ص به او فرمود: شما دو نفر دیگر سراغ من نیایید مگر اینکه خداوند توبه شما را قبول کند.

آن دو خود را در مسجد در کنار منبر حبس کردند تا اینکه در مورد آنان نازل شد که «وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»

تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص95[21]

 

9) و نیز گفته شده است که در میان بنی‌سلمه لقب [بد]‌ گذاشتن روی همدیگر خیلی شایع شده بود و این آیه بدین سبب نازل شد.

البحر المحیط فی التفسیر، ج‏9، ص518[22]

 

 


[1] . این ثابت بن قیس چه کسی بود؟

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَیُّکُمْ وَقَى بِنَفْسِهِ نَفْسَ رَجُلٍ مُؤْمِنٍ الْبَارِحَةَ فَقَالَ عَلِیٌّ ع: أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ وَقَیْتُ بِنَفْسِی نَفْسَ ثَابِتِ‏ بْنِ‏ قَیْسِ‏ بْنِ شَمَّاسٍ الْأَنْصَارِیِ‏  فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صحَدِّثْ بِالْقِصَّةِ إِخْوَانَکَ الْمُؤْمِنِینَ، وَ لَا تَکْشِفْ عَنِ اسْمِ الْمُنَافِقِ الْمُکَایِدِ لَنَا، فَقَدْ کَفَاکُمَا اللَّهُ شَرَّهُ وَ أَخَّرَهُ لِلتَّوْبَةِ لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏ .

فَقَالَ عَلِیٌّ ع: بَیْنَا أَنَا أَسِیرُ فِی بَنِی فُلَانٍ بِظَاهِرِ الْمَدِینَةِ، وَ بَیْنَ یَدَیَّ- بَعِیداً مِنِّی ثَابِتُ بْنُ قَیْسٍ، إِذْ بَلَغَ بِئْراً عَادِیَةً عَمِیقَةً بَعِیدَةَ الْقَعْرِ، وَ هُنَاکَ رَجُلٌ‏  مِنَ الْمُنَافِقِینَ فَدَفَعَهُ لِیَرْمِیَهُ فِی الْبِئْرِ، فَتَمَاسَکَ ثَابِتٌ، ثُمَّ عَادَ فَدَفَعَهُ، وَ الرَّجُلُ لَا یَشْعُرُ بِی حَتَّى وَصَلْتُ إِلَیْهِ وَ قَدِ انْدَفَعَ ثَابِتٌ فِی الْبِئْرِ، فَکَرِهْتُ أَنْ أَشْتَغِلَ بِطَلَبِ الْمُنَافِقِ خَوْفاً عَلَى ثَابِتٍ (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص108)

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْجِعَابِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ الْعَبَّاسُ بْنُ الْمُغِیرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ أَحْمَدُ بْنُ مَنْصُورٍ الرَّمَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ عُفَیْرٍ  قَالَ حَدَّثَنِی ابْنُ لَهِیعَةَ عَنْ خَالِدِ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی هِلَالٍ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ‏ لَمَّا بَایَعَ النَّاسُ أَبَا بَکْرٍ دَخَلَ عَلِیٌّ ع وَ الزُّبَیْرُ وَ الْمِقْدَادُ بَیْتَ فَاطِمَةَ ع وَ أَبَوْا أَنْ یَخْرُجُوا فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ أَضْرِمُوا عَلَیْهِمُ الْبَیْتَ نَاراً  فَخَرَجَ الزُّبَیْرُ وَ مَعَهُ سَیْفُهُ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ عَلَیْکُمْ بِالْکَلْبِ فَقَصَدُوا نَحْوَهُ فَزَلَّتْ قَدَمُهُ وَ سَقَطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ وَقَعَ السَّیْفُ مِنْ یَدِهِ فَقَالَ‏ أَبُو بَکْرٍ اضْرِبُوا بِهِ الْحَجَرَ فَضُرِبَ بِسَیْفِهِ الْحَجَرُ حَتَّى انْکَسَرَ وَ خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع نَحْوَ الْعَالِیَةِ  فَلَقِیَهُ ثَابِتُ‏ بْنُ‏ قَیْسِ‏ بْنِ شَمَّاسٍ‏  فَقَالَ- مَا شَأْنُکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ فَقَالَ أَرَادُوا أَنْ یُحْرِقُوا عَلَیَّ بَیْتِی وَ أَبُو بَکْرٍ عَلَى الْمِنْبَرِ یُبَایَعُ لَهُ وَ لَا یَدْفَعُ عَنْ ذَلِکَ وَ لَا یُنْکِرُهُ فَقَالَ لَهُ ثَابِتٌ وَ لَا تُفَارِقُ کَفِّی یَدَکَ حَتَّى أُقْتَلَ دُونَکَ فَانْطَلَقَا جَمِیعاً حَتَّى عَادَا إِلَى الْمَدِینَةِ وَ إِذَا فَاطِمَةُ ع وَاقِفَةٌ عَلَى بَابِهَا وَ قَدْ خَلَتْ دَارُهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْقَوْمِ وَ هِیَ تَقُولُ لَا عَهْدَ لِی بِقَوْمٍ أَسْوَأَ مَحْضَراً مِنْکُمْ تَرَکْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص جِنَازَةً بَیْنَ أَیْدِینَا وَ قَطَعْتُمْ أَمْرَکُمْ بَیْنَکُمْ لَمْ تَسْتَأْمِرُونَا  وَ صَنَعْتُمْ بِنَا مَا صَنَعْتُمْ وَ لَمْ تَرَوْا لَنَا حَقّاً. (الأمالی (للمفید)، ص50)

و قد روی بإسناد آخر ذکره أن ثابت بن قیس بن شماس کان مع الجماعة الذین حضروا مع عمر فی بیت فاطمة ع و ثابت هذا أخو بنی الحارث بن الخزرج. (السقیفة و فدک، ص45؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏2، ص50)

قال الزبیر و حدثنا محمد بن موسى الأنصاری المعروف بابن مخرمة قال حدثنی إبراهیم بن سعد بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف الزهری قال‏ لما بویع أبو بکر و استقر أمره ندم قوم کثیر من الأنصار على بیعته و لام بعضهم بعضا و ذکروا علی بن أبی طالب و هتفوا باسمه و إنه فی داره لم یخرج إلیهم و جزع لذلک المهاجرون و کثر فی ذلک الکلام.... فلما اعتزلت الأنصار تجمع هؤلاء فقام سهیل بن عمرو فقال یا معشر قریش إن هؤلاء القوم قد سماهم الله الأنصار و أثنى علیهم فی القرآن فلهم بذلک حظ عظیم و شأن غالب و قد دعوا إلى أنفسهم و إلى علی بن أبی طالب و علی‏ فی بیته لو شاء لردهم فادعوهم إلى صاحبکم و إلى تجدید بیعته فإن أجابوکم و إلا قاتلوهم فو الله إنی لأرجو الله أن ینصرکم علیهم کما نصرتم بهم...

فلما بلغ الأنصار قول هؤلاء الرهط قام خطیبهم ثابت‏ بن‏ قیس‏ بن شماس فقال یا معشر الأنصار إنما یکبر علیکم هذا القول لو قاله أهل الدین من قریش فأما إذا کان من أهل الدنیا لا سیما من أقوام کلهم موتور فلا یکبرن علیکم إنما الرأی‏ و القول مع الأخیار المهاجرین فإن تکلمت رجال قریش و الذین هم أهل الآخرة مثل کلام هؤلاء فعند ذلک قولوا ما أحببتم و إلا فأمسکوا. (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏6، ص24)

[2] . نزل قوله «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ» فی ثابت بن قیس بن شماس و کان فی أذنه وقر و کان إذا دخل المسجد تفسحوا له حتی یقعد عند النبی فیسمع ما یقول فدخل المسجد یوما و الناس قد فرغوا من الصلاة و أخذوا مکانهم فجعل یتخطی رقاب الناس و یقول تفسحوا تفسحوا حتی انتهی إلی رجل فقال له أصبت مجلسا فاجلس فجلس خلفه مغضبا فلما انجلت الظلمة قال من هذا قال الرجل أنا فلان. فقال ثابت ابن فلانة؟ ذکر أما له کان یعیر بها فی الجاهلیة فنکس الرجل رأسه حیاء فنزلت الآیة عن ابن عباس.

[3] . قوله عز و جل: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ.. الآیة. نزلت فی ثابت بن قیس بن شماس، و ذلک أنه کان فی أذنیه وقر، فکان إذا أتی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم أوسعوا له حتی یجلس إلی جنبه فیسمع ما یقول، فجاء یوماً و قد أخذ الناس مجالسهم فجعل یتخطی رقاب الناس و یقول: تفسحوا تفسحوا، فقال له رجل: قد أصبت مجلساً فاجلس، فجلس ثابت مغضباً، فغمز الرجل فقال: من هذا؟ فقال: أنا فلان، فقال ثابت: ابن فلانة؟ و ذکر أمَّاً کانت له یعیر بها فی الجاهلیة، فنکس الرجل رأسه استحیاء، فأنزل اللَّه تعالی هذه الآیة.

[4] . أخرج ابن أبى حاتم عن مقاتل رضى الله عنه فی قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ قال نزلت فی قوم من بنى تمیم استهزؤا من بلال و سلمان و عمار و خباب و صهیب و ابن فهیرة و سالم مولى أبى حذیفة.

[5] . قال الضَّحّاک بن مُزاحِم: نَزَلتْ فی وفد بنی تمیم، کانوا یستهزئون بفقراء أصحاب النبی - صلى الله علیه وسلم -، مثل عمّار وخبّاب وبلال وصُهیب وسلمان وسالم مولى أبی حُذَیْفة، لِما رأوا من رَثاثة حالهم؛ فأنزل الله تعالى فی الذین آمنوا منهم: {یا أیُّها الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ}.

[6] . یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ: هذه الآیة و التی بعدها تأدیب للأمّة، لما کان فیه أهل الجاهلیة من هذه الأوصاف الذمیمة التی وقع النهی عنها. و قیل: نزلت بسبب عکرمة بن أبی جهل، کان یمشی بالنمیمة، و قد أسلم، فقال له قوم: هذا ابن فرعون هذه الأمة، فعز ذلک علیه و شکاهم، فنزلت.

[7] . و قوله «وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ» نزل فی نساء النبی ص سخرن من أم سلمة عن أنس و ذلک أنها ربطت حقویها بسبیبة و هی ثوب أبیض و سدلت طرفیها خلفها فکانت تجره فقالت عائشة لحفصة انظری ما ذا تجر خلفها کأنه لسان کلب فلهذا کانت سخریتهما

[8] . وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ: روی أن عائشة و حفصة، رضی اللّه تعالى عنهما، رأتا أم سلمة ربطت حقویها بثوب أبیض و سدلت طرفه خلفها، فقالت عائشة لحفصة: انظری إلى ما یجر خلفها، کأنه لسان کلب.

[9] . قوله تعالی: وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ. نزلت فی امرأتین من أزواج النبی صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم سَخِرَتَا من أمّ سَلَمَة و ذلک أنها ربطت حِقْوَیهَا- بِسَبَنِیة- و هی ثوب أبیض- و سدلت طرفها خلفها فکانت تجره، فقالت عائشة لحفصة: انظری [إلی‏] ما تجر خلفها کأنه لسان کلب! فهذا کان سخریتها.

[10] . و قیل أنها عیرتها بالقصر و أشارت بیدها أنها قصیرة عن الحسن

[11] . و قال أنس: نزلت فی نساء النبی صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم، عیرن أمّ سَلَمَةَ بالقصر.

[12] . وَلا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ «عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ» نزلت فی عائشة بنت أبی بکر- رضی الله عنهما- استهزأت من قصر أم سلمة بنت أبی أمیة

[13] . و عن عائشة، أنها کانت تسخر من زینب بنت خزیمة الهلالیة، و کانت قصیرة. و عن أنس: کان نساء النبی صلى اللّه علیه و سلم یعیرن أم سلمة بالقصر.

[14] . و قال عکرمة عن ابن عباس: إن صفیة بنت حُیی بن أخْطَب أتت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم فقالت: [یا رسول اللَّه‏] إن النساء یعیرننی و یقلن: یا یهودیة بنت یهودیین، فقال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم: هَلا قلتِ: إن أبی هارون، و إن عمی‌موسی، و إن زوجی محمد. فأنزل اللَّه تعالی هذه الآیة.

[15] . و قالت صفیة لرسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم: یعیرننی و یقلن یا یهودیة بنت یهودیین، فقال لها: هلا قلت إن أبی هارون، و إن عمی موسى، و إن زوجی محمد؟

[16] . روی أن صفیة بنت حیی بن أخطب جاءت إلى النبی ص تبکی فقال لها ما وراءک فقالت إن عائشة تعیرنی و تقول یهودیة بنت یهودیین فقال لها هلا قلت أبی هارون و عمی موسى و زوجی محمد ص‏ فنزلت الآیة عن ابن عباس.

[17] . وَ أَمَّا قَوْلُهُ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ» فَإِنَّهَا نَزَلَتْ فِی صَفِیَّةَ بِنْتِ حُیَیِّ بْنِ أَخْطَبَ، وَ کَانَتْ زَوْجَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ ذَلِکَ أَنَّ عَائِشَةَ وَ حَفْصَةَ کَانَتَا تُؤْذِیَانِهَا وَ تَشْتِمَانِهَا- وَ تَقُولَانِ لَهَا یَا بِنْتَ الْیَهُودِیَّةِ، فَشَکَتْ ذَلِکَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا: أَ لَا تُجِیبِنَّهُمَا؟ فَقَالَتْ: بِمَا ذَا یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: قُولِی أَبِی هَارُونُ نَبِیُّ اللَّهِ وَ عَمِّی مُوسَى کَلِیمُ اللَّهِ وَ زَوْجِی مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَمَا تُنْکِرَانِ مِنِّی؟ فَقَالَتْ لَهُمَا. فَقَالَتَا« هَذَا عَلَّمَکِ رَسُولُ اللَّهِ ص. فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِی ذَلِکَ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ» إِلَى قَوْلِهِ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمان‏».

[18] . قوله تعالی: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ.. الآیة.

[أخبرنا أحمد بن محمد بن إبراهیم المهرجانی‏] قال: أخبرنا أبو عبد اللَّه بن بطة قال: أخبرنا عبد اللَّه بن محمد بن عبد العزیز، قال: حدَّثنا إسحاق بن إبراهیم المَرْوزِی قال: حدَّثنا حفْص بن غِیاث، عن داود بن [أبی‏] هند، عن الشعبی، عن أبی جبیرة بن الضحاک، عن أبیه و عمومته، قالوا:

قدم علینا النبی صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم فجعل الرجل یدعو الرجل ینبزه، فیقال یا رسول اللَّه، إنه یکرهه. فنزلت: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ.

در تعلیقه‌اش آمده است:

أخرجه أبو داود فی الأدب (4962) و الترمذی فی التفسیر (3268) و قال: حسن صحیح، و أخرجه النسائی فی التفسیر (536).

و ابن ماجة فی الأدب (3741) و أحمد فی مسنده (4/ 260) و الحاکم فی المستدرک (2/ 463) و (4/ 281) و صححه و وافقه الذهبی.

و أخرجه ابن جریر (26/ 84) و الطبرانی فی الکبیر (22/ 389- 390).

و زاد السیوطی نسبته فی الدر (6/ 91) للبخاری فی الأدب المفرد و عبد بن حمید و أبی یعلی و ابن حبان و ابن المنذر و البغوی فی معجمه و الشیرازی فی الألقاب و ابن السنی فی عمل الیوم و اللیلة و ابن مردویه و البیهقی فی شعب الإیمان أ. ه.

قلت: ذکره الهیثمی‌فی مجمع الزوائد (7/ 111) و قال: رواه أبو یعلی و رجاله رجال الصحیح، وفاته عزو الحدیث للطبرانی.

[19] . أخرج أحمد و عبد بن حمید و البخاری فی الأدب و أبو داود و الترمذی و النسائی و ابن ماجة و أبو یعلى و ابن جریر و ابن المنذر و البغوی فی معجمه و ابن حبان و الشیرازی فی الألقاب و الطبرانی و ابن السنى فی عمل الیوم و اللیلة و الحاکم و صححه و ابن مردویه و البیهقی فی شعب الایمان عن ابى جبیرة بن الضحاک رضى الله عنه قال فینا نزلت فی بنى سلمة وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قدم رسول الله صلى الله علیه و سلم المدینة و لیس فینا رجل الا و له اسمان أو ثلاثة فکان إذا دعى أحدهم باسم من تلک الأسماء قالوا یا رسول الله انه یکره هذا الاسم فانزل الله وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ.‏

و أخرج ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما فی قوله وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال کان هذا الحی من الأنصار قل رجل منهم الا و له اسمان أو ثلاثة فربما دعا النبی صلى الله علیه و سلم الرجل منهم ببعض تلک الأسماء فیقال یا رسول الله انه یکره هذا الاسم فانزل الله وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ‏.

[20] . و أخرج عبد الرزاق عن الحسن فی الآیة قال کان الیهودی یسلم فیقال له یا یهودی فنهوا عن ذلک.

[21] . قال: وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ یقول لا یطعن بعضکم على بعض فإن ذلک معصیة وَلا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ وذلک أن کعب بن مالک الأنصاری کان یکون على المقسم فکان بینه وبین عبد الله بن الحدرد الأسلمی بعض الکلام، فقال له: یا أعرابی، فقال له عبد الله: یا یهودی. ثم انطلق عبد الله فأخبر النبی- صلى الله علیه وسلم- فقال «له» النبی- صلى الله علیه وسلم- لعلک قلت له: یا یهودی؟ قال: نعم قد قلت له ذلک إذا لقبنی أعرابیا وأنا مهاجر، فقال له النبی- صلى الله علیه وسلم-: لا تدخلا علی حتى ینزل الله توبتکما فأوثقا أنفسهما إلى ساریة المسجد إلى جنب المنبر، فأنزل الله- تعالى- فیهما «وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»

[22] . وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ: روی أن بنی سلمة کانوا قد کثرت فیهم الألقاب، فنزلت الآیة بسبب ذلک.

 


1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت سوم: ادامه نکات ادبی)

 

بِئْسَ

درباره ماده «بأس»[1] اغلب بر این باورند که در اصل به معنای شدت و سختی‌‌ای است که ناخوشایند است (کتاب العین، ج‏7، ص316[2]؛ معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص328[3]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص153؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص207[4]). اما حسن جبل هم معنای محوری این ماده را تندی یا خشکی‌ای که درون چیزی یا در محدوده آن پدید آمده باشد می‌داند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص118[5]) و عسکری هم اصل این ماده را به معنای «خوف» معرفی می‌کند؛ و هرچند به تفاوت آن با خوف اذعان دارد؛ اما این تفاوت را به طور واضحی بیان نمی‌کند؛ صرفا اشاره می‌کند که تعابیری همچون «لا بأس علیک» را نمی‌توان با «لا خوف علیک» جایگزین کرد و  یا اینکه «بأس» گاهی به معنای «إثم: گناه» می‌آید چنانکه «لا بأس بکذا» به معنای اینکه «این کار گناه ندارد» به کار می‌رود (الفروق فی اللغة، ص192[6]) ویا بیان داشته که «بأس» در خصوص اموری همچون سلاح و مانند آن به کار می‌رود و مجازا در معنای خوف به کار می‌رود (الفروق فی اللغة، ص238[7])

این ماده به عنوان اسم به سه صورت:

«بُؤْس» [در قرآن [در قرائت حفص از عاصم] اصلا به کار نرفته است] و

«بَأْس» [وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْس، بقره/177؛ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکیلاً، نساء/84؛ وَ یُذیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ، انعام/65؛ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا، انعام/148؛ لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدیداً مِنْ لَدُنْهُ، کهف/2؛ وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً، احزاب/18؛ وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ، نحل/81؛ وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ، انبیاء/80؛ فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ، انبیاء/12؛ فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکینَ، غافر/84؛ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا، غافر/85؛ فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا، غافر/29؛ عِباداً لَنا أُولی‏ بَأْسٍ شَدیدٍ، اسراء/5؛ قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدیدٍ، نمل/33؛ سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولی‏ بَأْسٍ شَدیدٍ، فتح/16؛ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ، حدید/25؛ ٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدیدٌ، حشر/14] و

«بَأْسَاء» [وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ‏، بقرة/177؛ْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا، بقره/214؛ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ، أنعام/42]

به کار می‌رود؛ درباره تفاوت اینها:

خلیل بر این باور است که «بأساء» اسمی است که هم برای جنگ و هم برای مشقت و ضرر به کار می‌رود (کتاب العین، ج‏7، ص316[8]

راغب معتقد است که «بُؤْس» بیشتر در خصوص فقر و جنگ به کار می‌رود، اما «بَأْس» و «بَأْسَاء» عمدتا در مقام خشم گرفتن و غلبه و قهر (مفردات ألفاظ القرآن، ص153[9])

ولی ابن فارس بر این باور است که «بَأس» در مورد جنگ و سختی‌های مربوط به جنگ و «بؤس» در مورد شدت و سختی مربوط به معیشت به کار می‌رود (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص328[10]).

مرحوم مصطفوی هم همراستا با ابن فارس چنین بیان داشته است که حرکت فتحه [بأس] بر انتساب محض دلالت دارد و این مناسب با ظهور و اختیار است مانند جنگ و عذاب [که اموری آشکار و اختیاری‌اند]؛ و کلمه «بأساء» ‌به اقتضای وزنش حالت شدیدتر از بأس است؛ اما حرکت  ضمه ظهور در بازگشت و نقض شدن [انتقاض] دارد که تناسب دارد با ثبوت در ذات و همواره ملازم چیزی بودن، آن گونه که در فقر و نیازمندی شدید و ابتلاء دیده می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص207[11]). وی همچنین با توجه به تقابل بأساء با ضراء در آیات متعدد توضیح می‌دهد که «بأساء» ناظر به شدت و سختی درونی است و ضراء شدت و سختی‌ای است که از بیرون بر شخص وارد می‌شود (همان، ص208[12])

«بَائِس» (وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقیرَ؛ حج/28) شخصی است که بلا و مصیبتیی بر او نازل شده که وی را سزاوار ترحم کرده است (کتاب العین، ج‏7، ص316[13]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص207[14])

این ماده وقتی به باب افتعال می‌رود (قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُون‏؛ یوسف/69) به معنای گرفتن و کسب «بؤس» است؛ یعنی غمگین و ناراحت شدن (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص328[15]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص153[16]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص207[17])

از کاربردهای معروف این ماده کاربرد آن به صورت «بِئْسَ» است که حالت اسم فعل دارد و نقطه مقابل «نِعْمَ» است (به معنای «چه بد» در مقابل «چه خوب») و دلالت بر بدبختی و دور شدن از خوبی دارد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص119[18]). این تعبیر غالبا به صورت مبنی بر نصب می‌آید (که تمام کاربردهای قرآنی‌اش بدین صورت است) و اما در زبان عرب گاه به صورت به صورت معرب (بئسوا و نعموا) به کار رفته است (کتاب العین، ج‏7، ص316[19]).

اگر کلمه‌ای که بعد از این کلمه می‌آید معرفه باشد مرفوع می‌شود؛ مانند بئس الرجلُ زیدٌ؛ که این در قرآن کریم بسیار شایع است: «ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ» (بقره/126)؛ «تُحْشَرُونَ إِلى‏ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ» (آل‌عمران/12)؛ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ» (حجرات/11)؛ ‌«مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمینَ» (آل‌عمران/151)؛ «فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» (هود/98)؛ «وَ أُتْبِعُوا فی‏ هذِهِ لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ» (هود/99)؛ «جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ» (ابراهیم/29)؛ «کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» (رعد/29)؛ «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ» (جمعه/5)؛ «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» (بقره/90)؛ «قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» (بقره/93)؛ «قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی‏ مِنْ بَعْدی» (اعراف/150)؛ «وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ» (آل عمران/187)؛ «حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ یا لَیْتَ بَیْنی‏ وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرینُ» (زخرف/38)؛ «وَ تَرى‏ کَثیراً مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» (مائده/62)؛ «لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ» (مائده/63)؛ «کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ» (مائده/79)؛ «تَرى‏ کَثیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ» (مائده/80)؛ «یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشیرُ» (حج/13)

و اگر کلمه بعد از آن نکره باشد منصوب می‌شود؛ مانند بئس رجلا؛ که در قرآن کریم یک مورد چنین به کار رفته است: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً» (رعد/50) (مفردات ألفاظ القرآن، ص153-154[20])

در مورد کلمه «بئیس» [أَخَذْنَا الَّذینَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِیسٍ‏؛ اعراف/165] خلیل بر این باور است که کلمه «بِئْسَ» (و نیز «نِعمَ») بخواهد به صورت نعت و صفت به کار رود به وزن فعیل (بئیس و نعیم) می‌رود (کتاب العین، ج‏7، ص316-317[21]) هرچند بسیاری بئیس را از همان بأس یا بؤس دانسته‌اند (مثلا مفردات ألفاظ القرآن، ص153[22]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص208[23])

ماده «بأس» و مشتقات آن جمعا 73 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الاِسْمُ

در خصوص کلمه «إسم» قبلا بیان شد که اگر مبنای کسانی که اشتقاق کبیر را قائلند و اصل کلمات را از دو حرف می‌دانند بپذیریم (که عموما حروف والی - یعنی حروف «و» «ا» «ی»- و حرف همزه را جزء‌حروف اصلی حساب نمی‌آورند) کلماتی که از ماده‌های «سمو» (مثل «سماء»)، «وسم» (مثل «متوسمین»)، «سوم» (مثل «سیماهم» و «تسیمون») و «سمم» (مثل «سمّ» و «سموم») و «سئم» [یا: «‌سؤم»] (مثل «یسئمون») و «أسم» (مثل «أسامه») را باید کاملا مرتبط با هم معنا کرد و از این رو، در خصوص کلمه «إسم» هم باید ارتباطش با همه اینها را لحاظ کرد [که در میان اینها، فقط آخرین مورد است که در قرآن هیچ مصداقی ندارد؛ ‌مگر اینکه «إسم» را از همین ماده بدانیم؛ که کسی یافت نشد که بدین سخن قائل شده باشد].

‌اما بر اساس مبنای رایج که سه حرف را محور ماده اصلی قرار می‌دهد در باب اینکه «إسم» مشتق از کدام ماده است اکثر اهل لغت بر این باورند که همزه ابتدایی «اسم» همزه وصل است و اصل این کلمه مشتق از ماده «سمو» است؛ فقط در این میان مرحوم مصطفوی در عین اینکه قبول دارد همزه ابتدایی «اسم» همزه وصل و برای تسهیل تلفظ است، بر این باور است که اصل «اسم» از کلمه «شما» در زبانهای آرامی‌و عبری وارد زبان عربی شده و ربطی به ماده «سمو» ندارد؛ و وقتی معرب شده حرف «ی» در انتهایش افزوده شده؛ و شاهد این مدعا را این دانسته که کلمه «إسم» در زبان عربی ‌به صورتهای «سِم» و «سُم» و «سَم» و «أُسْم» هم بیان شده است. چیزی که موضع ایشان را تضعیف می‌کند این است که ایشان خود «سمو» را هم از «شیما»ی آرامی‌می‌دانند و این شباهت «شیما» و «شما» کاملا می‌تواند شبیه شباهت «سمو» و «اسم» در عربی باشد؛‌ و شاهد ایشان هم برای مدعتیشان شاهد چندان قوی‌ای نیست.

البته در میان قدمای اهل کوفه بوده‌اند کسانی که اصل آن را از ماده «وسم» می‌دانستند؛ ‌اما این دیدگاه بشدت مورد نقد و طرد واقع شده است بدین بیان که اگر از این ماده بود باید اسم مصغر آن «وُسَیمٌ» گفته می‌شد، نه «سُمَی»؛ و جمع آن به صورت «أَوْسَام» می‌آمد، نه «اسماء» (که از این جهت شبیه «قِنْو» و «أَقْناء» است) و «اسامی»؛ و نامیدن یک نفر را با تعبیر «وَسَمْتُهُ» بیان می‌کردیم نه «أَسْمَیتُهُ». در 40 عنوان کتاب لغتی که در نرم‌افزارهای نور موجود است هیچیک بحث «اسم» را ذیل ماده «وسم» نیاورده‌اند و فقط یک مورد بود که ممکن است چنین برداشتی شود و آن هم کتاب ابن درید (م321) است (جمهرة اللغة، ج‏2، ص1074) که به نظر می‌رسد سخن وی نیز از این باب است که دو حرف «س» و «م» را محور قرار داده و تمام مشتقات فوق را یک جا مورد بحث قرار داده است. در واقع، در عنوان‌گذاری‌های متاخر این کتاب، کلمه «اسم» ذیل «وسم» قرار گرفته است؛ اما اگر این عنوان‌بندی‌ها و پاراگراف‌بندیهایی که توسط متاخرین روی کتاب انجام شده برداشته شود چنین برداشتی رخ نخواهد داد. (بویژه اگر اشتقاق کبیر را مبنا قرار دهیم بعید نیست سخن منسوب به کوفیان هم برقرار کردن نسبت بین «وسم» و «اسم» بوده باشد، نه لزوما این را ذیل آن بردن.)

درباره معنای اصلی ماده «سمو» گفته‌اند دلالت دارد بر علو؛ و به تعبیر دیگر، دلالت دارد بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن؛ و از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته می‌شود برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامی‌و عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته این احتمال منتفی نیست که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای دیگر به زبان عربی وارد شده باشد.

در هر صورت چنانکه اشاره شد اغلب اهل لغت «اسم» را برگرفته از ماده «سمو» که به معنای علو و رفعت و بالاتر بودن است می‌دانند؛ «اسم» هر چیز آن چیزی است که ذات و خود آن چیز را با آن می‌شناسند و درباره چرایی این وجه تسمیه گفته‌اند که چون به وسیله آن است که ذکر و یاد مسمی (آن چیزی که این اسم اوست) بالا می‌آید و شناخته می‌شود و تاکید کرده‌اند که دلالت اسم بر مسمی دلالت اشاره است نه دلالتی توصیفی؛ [یعنی اگر مثلا اسم یک نفر «زیبا»‌ است معلوم نیست که واقعا شخص زیبابی باشد] و اساسا در تفاوت «اسم» و «لقب» و «صفت» گفته‌اند که اسم آن چیزی است که بر یک معنای مفرد دلالت دارد و دلالتش دلالت اشاره است همانند عَلَم و پرچمی‌که نصب می‌شود تا فقط دلالت بر صاحب خود کند؛ اما «لقب» آن اسمی است که شخص مورد نظر بعد از نامیده شدن اولش بدان معروف می‌شود؛ اما «صفت» (یا «وصف») آن چیزی است که توضیحی درباره شخص مورد نظر می‌دهد و می‌تواند متصف به صدق و کذب شود؛ در حالی که در مورد اسم صدق و کذب معنی ندارد. البته می‌توان گفت تعبیر «صحیح» و «درست» (در مقابل «غلط» و «نادرست») به دو معنا به کار می‌رود؛ یک در همین کاربرد اشاره‌ای که در این معنا می‌توان گفت که فلان اسم یا لقب برای فلانی صحیح یا غلط است (به این معنا که واقعا این اسم اوست یا خیر) و دیگری معنایی که یک نحوه مباینت از موصوف خود دارد و حالت حکایتگری از (نه فقط اشاره به) موصوف خود دارد و او را شرح می‌دهد و از این جهت است که قابلیت صدق و کذب پیدا می‌کند.

این مسأله موجب شده که نه‌تنها بین مفسران بلکه بین اهل لغت هم بحث و بررسی‌های جدی‌ای در خصوص «اسماء الله» رخ دهد؛ که اسم در مورد خداوند به چه معناست؛ و ضمنا یکی از نکات بحث‌برانگیز درباره کلمه «اسم» این است که چرا در قرآن کریم هرف همزه ابتدایی آن هنگام اتصال به حرف «ب» در «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» افتاده است؛ که چون در این آیه محل نیاز نیست به همان بحث قبلی ارجاع می‌شود.

جلسه 1041 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/

الْفُسُوقُ

در آیه 6 بحث شد. جلسه 1071 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-06/

الْإیمان

در آیه 7 بحث شد. جلسه 1072 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ

«اسم» در اینجا می‌تواند به معنای «ذکر»  باشد، یعنی یاد کردن از دیگران (الکشاف، ج‏4، ص370[24])؛ وهم می‌تواند به معنای علامت باشد، یعنی علامت گذاشتن بر خود یا دیگران (المیزان، ج‏18، ص322[25])؛ با این مقدمه می‌گوییم:

الف. عبارت «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ» به لحاظ نحوی چندگونه قابل تحلیل است:

1) در اصل چنین بوده: الفسوق بئس الاسم بعد الایمان: یعنی «بئس الاسم» جمله فعلیه («بئس» فعل ماضی جامد برای انشاء ذم و «اسم» فاعل آن است) است، و خبر مقدم است برای «فسوق»، و «فسوق» متعلق ذم [المخصوص بالذم] و مبتدای موخر است؛ و آنگاه معنای جمله چنین می‌شود: این فسوق، بد اسمی است بعد از آن ایمان. (اعراب القرآن (نحاس)، ج‏4، ص143[26]؛ اعراب القرآن و بیانه، ج‏9، ص269[27]؛ الإعراب المفصل لکتاب الله المرتل، ج11، ص174[28])

2) در اصل چنین بوده: بِئْسَ الاِسْمُ [هو] الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ؛ یعنی «بئس الاسم» جمله معترضه باشد که محلی از اعراب ندارد، «فسوق» خبر برای مبتدای محذوف باشد و این جمله «هو الفسوق» حال برای «اسم»‌ باشد؛ و آنگاه معنای جمله چنین می‌شود: بد اسمی است، این چیزی که همان فسوق است بعد از آن ایمان. (الجدول فى اعراب القرآن، ج‏26، ص287[29]؛ اعراب القرآن و بیانه، ج‏9، ص269[30]؛ الإعراب المفصل لکتاب الله المرتل، ج11، ص174[31])

3) بِئْسَ [الشیء]، الاِسْمُ، الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ؛ یعنی مخصوص بالذم محذوف باشد و فسوق هم بدل از اسم باشد؛ و آنگاه معنای جمله چنین می‌شود: بدچیزی است این نام، این فسوق بعد از آن ایمان. (تعلیقه‌ی الجدول فى اعراب القرآن، ج‏26، ص287[32])

ب. در عبارت «بَعْدَ الْإیمانِ»، «بعد» ظرف زمان است؛ که می‌تواند متعلق باشد به:

4) فسوق (الجدول فى اعراب القرآن، ج‏26، ص287) یعنی این فسوق بعد از آن ایمان، بد نامی است.

5) بئس (الإعراب المفصل لکتاب الله المرتل، ج11، ص174[33]) یعنی بعد از ایمان آوردن، بد است این نام، این فسوق.

6) به محذوفی که حال است (اعراب القرآن و بیانه، ج‏9، ص269[34])، که:

6.1) هم می‌تواند حال برای «فسوق» باشد (الإعراب المفصل لکتاب الله المرتل، ج11، ص174)؛ یعنی بد است این نام، این فسوق، در حالی که این فسوق واقع شده باشد بعد از ایمان؛‌ که به لحاظ معنایی ظاهرا به معنای اول برمی‌گردد؛ و

6.2) می‌تواند حال برای «اسم» باشد، یعنی بد است این نام، این فسوق، در حالی که این نام (نامیدن یا نامیده شدن) واقع شده باشد بعد از ایمان.

کاربرد این معانی متفاوت در تدبر 16 بیان خواهد شد.

لَمْ یتُبْ

قبلا بیان شد که ماده «توب» در اصل به معنای رجوع و بازگشت می‌باشد که غالبا در مورد رجوع از گناه به کار می‌رود. وقتی این کلمه در مورد انسان به کار می‌رود به معنای رجوع انسان از گناهان به سوی خداست و لذا غالبا با حرف اضافه «الی» می‌آید (تاب الی الله)؛ اما وقتی در مورد خدا به کار می‌رود، با تعبیر «علی» می‌آید (تاب الله علی عبده) که به معنای این است که خداوند از موضع بالا و البته با فضل و رحمت و مغفرتش به جانب بنده‌اش برمی‌گردد. تعبیر «تاب الله علیه» را غالبا به معنای «خدا توبه‌اش را پذیرفت» دانسته‌اند و برخی آن را به معنای «اعطای توفیق توبه از جانب خداوند» معرفی کرده‌اند و حق این است که در هر دو معنا به کار می‌رود؛ و در قرآن کریم هم مواردی به وضوح در معنای اول (فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یتُوبُ عَلَیهِ؛ مائده/39) و مواردی به وضوح در معنای دوم (تابَ عَلَیهِمْ لِیتُوبُوا؛ توبه/118) و در مواردی دوبار در یک آیه و ظاهرا هربار به یکی از این دو معنا به کار رفته است (لَقَدْ تابَ اللهُ عَلَی النَّبِی وَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ فی‏ ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما کادَ یزیغُ قُلُوبُ فَریقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَیهِ؛ توبه/117).

جلسه 227 http://yekaye.ir/al-baqarah-2-37/

الظَّالِمُونَ

قبلا بیان شد که ماده «ظلم» در اصل بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی ظلمت و تاریکی در مقابل نور و روشنایی؛ و دیگری قرار دادن چیزی در غیر جایگاه اصلی خود، که ظلم و ستم از این معنای دوم است؛ و معنای دوم آن (قرار ندادن چیزی در جای خود) بقدری عام است که حتی در مورد زمینی که در محصول مناسب نمی‌دهد هم به کار رفته است: «کِلْتَا الْجَنَّتَینِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیئاً» (کهف/33). در این میان، مرحوم مصطفوی معتقد است معنای اول هم به این معنای دوم برمی‌گردد، با این توجیه که اصل در عالم بر نور و روشنایی است و ظلمت و تاریکی، نبودن این اصل در جایگاه خود است.

«ظُلْمَة» که جمع آن «ظلمات» می‌شود را خداوند برای اشاره به جهل و شرک و فسق به کار برده است؛ همان گونه که برای مقابلات اینها از تعبیر «نور» استفاده کرده است. و گاه تعبیر «در ظلمات بودن» و «کوری» به جای هم به کار می‌رود چنانکه در جایی می‌فرماید «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ»‏(أنعام/122) و در جای دیگر می‌فرماید «کَمَنْ هُوَ أَعْمی»‏ (رعد/19) و یا در جایی می‌فرماید «وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ»‏(أنعام/39) و در جای دیگر می‌فرماید «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْی» (بقرة/18).

همچنین تعبیر «أَظْلَمَ» (إِذا أَظْلَمَ عَلَیهِمْ قامُوا؛ بقره/20) به معنای «در ظلمت واقع شدن» است؛ و با اینکه به باب افعال رفته اما ظاهرا فعل لازم است و شاهدش اینکه اسم فاعل آن «مُظلِم» به معنای کسی است که در ظلمت واقع شده است (وَ آیةٌ لَهُمُ اللَّیلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهار فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ‏؛ یس/37؛ کَأَنَّما أُغْشِیتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیلِ مُظْلِماً، یونس/27) البته تعبیر «أظلم» به عنوان صفت تفضیلی هم در قرآن کریم به کار رفته است (هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی؛‏ نجم/52) چنانکه فقط تعبیر «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن‏: چه کسی ظالمتر است از کسی که» 15 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

کلمه «ظالم» واضح است که در معنای ظلم و تجاوز از حق به کار می‌رود، و چون تجاوز از حق عام است هر کسی که مرتکب هر گناه کوچک یا بزرگی شده باشد، شامل می‌شود.

جلسه 720 http://yekaye.ir/al-fater-35-20/

 


[1] . این ماده قبلا به صورت خیلی مختصر در جلسه149 http://yekaye.ir/al-anam-006-042/ اشاره شد و اکنون تفصیلا بحث می‌شود.

[2] . الْبَأْسُ: الحرب. و رجل بَئِسٌ، قد بَؤُسَ بَآسَةً، أی: شجاع. و الْبَأْسَاءُ: اسم للحرب، و المشقة، و الضرر.

[3] . الباء و الهمزة و السین أصلٌ واحد، الشِّدّةُ و [ما] ضارَعَها. فالبَأْس الشدّة فی الحَرْب. و رجلٌ ذُو بَأْسٍ و بَئِیسٌ‌ای شجاع. و قد بأس بأساً. فإِنْ نَعَتَّه بالبُؤْس قلت بَؤُسَ. و البُؤْس: الشّدَّة فی العَیش. و المبتئس المفتعل من الکَراهة و الحُزْن. قال: «ما یقْسِم اللَّه أقْبَلْ غیر مُبْتئِسٍ /مِنْه و أقْعُدْ کریماً ناعِمَ البالِ»

[4] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الشدّة فیما لا یلائم، و هذا المعنى یختلف باختلاف الصیغ و الموارد.

[5] . بئس: المعنی المحوری هو حدّةٌ أو جففٌ یخالط الجوف أو الحوزة؛ ‌کالفقر الشدید الذی عبر عنه بالعُدم و کالجوع بلذعه الجوف.

[6] . (الفرق) بین الضراء و البأساء: أن البأساء ضراء معها خوف و أصلها البأس و هو الخوف یقال لا بأس علیک ‌ای لا خوف علیک و سمیت الحرب بأسا لما فیها من الخوف و البائس الرجل اذا لحقه بأس و اذا لحقه بؤس أیضا و قال تعالی (فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یفْعَلُونَ) ‌ای لا یلحقک بؤس و یجوز أن یکون من البأس ‌ای لا یلحقک خوف بما فعلوا و جاء البأس بمعنی الاثم فی قولهم لا بأس بکذا ‌ای لا إثم فیه و یقال أیضا لا بأس فیه ‌ای هو جائز شائع.

[7] . (الفرق) بین الخوف و البأس و البؤس‏: أن البأس یجری علی العدة من السلاح و غیرها و نحوه قوله تعالی (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ) و یستعمل فی موضع الخوف مجازا فیقال لا بأس علیک و لا بأس فی هذا الفعل‌ای لا کراهة فیه.

[8] . الْبَأْسُ: الحرب. و رجل بَئِسٌ، قد بَؤُسَ بَآسَةً، أی: شجاع. و الْبَأْسَاءُ: اسم للحرب، و المشقة، و الضرر.

[9] . الْبُؤْسُ و الْبَأْسُ و الْبَأْسَاءُ: الشدة و المکروه، إلا أنّ البؤس فی الفقر و الحرب أکثر، و البأس و البأساء فی النکایة، نحو: «وَ اللهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا» (النساء/84)، «فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ» (الأنعام/42)، «وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ‏» (البقرة/177)، و قال تعالی: «بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ» (الحشر/14)، و قد بَؤُسَ یبْؤُسُ،

[10] . الباء و الهمزة و السین أصلٌ واحد، الشِّدّةُ و [ما] ضارَعَها. فالبَأْس الشدّة فی الحَرْب. و رجلٌ ذُو بَأْسٍ و بَئِیسٌ‌ای شجاع. و قد بأس بأساً. فإِنْ نَعَتَّه بالبُؤْس قلت بَؤُسَ. و البُؤْس: الشّدَّة فی العَیش. و المبتئس المفتعل من الکَراهة و الحُزْن. قال: «ما یقْسِم اللَّه أقْبَلْ غیر مُبْتئِسٍ /مِنْه و أقْعُدْ کریماً ناعِمَ البالِ»

[11] . فالبأس باعتبار حرکة الفتحة یدلّ على تحقّق الانتساب المحض، و هذا المعنى یناسب الظهور و الاختیار کالحرب و العذاب. و البؤس باعتبار حرکة الضمّة الظاهرة بالانتقاض: یدلّ على الثبوت فی الذات و اللزوم، کما فی الحاجة الشدیدة و الفقر الشدید و الابتلاء. و من هذا یعلم أنّ اللزوم و الثبوت فی بُؤْسٌ أَشَدُّ من صیغة بِئْسَ، فان ضمّ العین أنسب و أقرب الى أفعال الطبائع و الأوصاف النفسانیّة، کما فی شرف و حسن و شجع و کبر و قبح. کما أنّ الثبوت فی صیغة البئیس و البأساء بمقتضى وزنهما [فعیل، فعلاء] أشدّ من البأس.

[12] . مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ- 2/ 214.البؤس الثابت من داخله، من الشداید فی العیش و الابتلاءات النفسانیّة. و الضرّاء الحادثة من الخارج.

 [13] . و الْبَأْسَاءُ: اسم للحرب، و المشقة، و الضرر. و الْبَائِسُ: الرجل النازل به بلیة، أو عدم یرحم لما به، قد بَؤُسَ یبْؤُسُ بُؤساً و بُؤسَی،

[14] . وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ- 22/ 28.من عرض له البؤس و نزل به الضرّ.

[15] . و المبتئس المفتعل من الکَراهة و الحُزْن. قال: «ما یقْسِم اللَّه أقْبَلْ غیر مُبْتئِسٍ /مِنْه و أقْعُدْ کریماً ناعِمَ البالِ»

[16] . و «بِعَذابٍ بَئِیسٍ‏» (الأعراف/165)، فعیل من البأس أو من البؤس، «فَلا تَبْتَئِسْ» (هود/36)، أی: لا تلزم البؤس و لا تحزن، وفِی الْخَبَرِ أَنَّهُ عَلَیهِ السَّلَامُ: «کَانَ یکْرَهُ الْبُؤْسَ وَ التَّبَاؤُسَ وَ التَّبَؤُّسَ».أی: الضراعة للفقر، أو أن یجعل نفسه ذلیلا، و یتکلف ذلک جمیعا.

[17] . إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏- 12/ 69.الابتئاس أخذ البؤس و کسبه، من الافتعال، أى التحزّن و التکرّه و تکدّر العیش.

[18] . و من هذا بئس (ضد نِعمَ) فهی تدل علی الشقاء و الفراغ من الخیر کما أن نعم ضد ذلک.

[19] . و منه اشتقاق بِئْسَ، و هو نقیض صلح، یجری مجری نعم فی المصادر، إلا أنهم إذا صرفوه قالوا بئسوا و نعموا.

[20] . و «بِئْسَ» کلمة تستعمل فی جمیع المذام، کما أنّ نِعْمَ تستعمل فی جمیع الممادح، و یرفعان ما فیه الألف و اللام، أو مضافا إلی ما فیه الألف و اللام، نحو: بئس الرجل زید، و بئس غلام الرجل زید. و ینصبان النکرة نحو: بئس رجلا، «و لَبِئْسَ ما کانُوا یفْعَلُونَ‏» (المائدة/79)، أی: شیئا یفعلونه، قال تعالی: «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» (إبراهیم/29)، «و فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ‏» (النحل/29)، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» (الکهف/50)، «لَبِئْسَ ما کانُوا یصْنَعُونَ‏» (المائدة/63].

[21] . و منه اشتقاق بِئْسَ، و هو نقیض صلح، یجری مجری نعم فی المصادر، إلا أنهم إذا صرفوه قالوا بئسوا و نعموا، و إذا جعلوه نعتا قالوا: نعیم و بَئِیسٌ، کما یقرأ [قوله تعالی‏]:« بِعَذابٍ بَئِیسٍ» علی فعیل، و لغة لسفلی مضر: نعیم و بِئِیسٌ یکسرون الفاء فی فعیل إذا کان الحرف الثانی منه من حروف الحلق الستة، و بلغتهم کسر الضئین و رئیس و دهین، و أما من کسر کثیر، و أشباه ذلک من غیر حروف الحلق فإنهم ناس من أهل الیمن، و أهل الشحر، یکسرون کل فعیل و هو قبیح إلا فی الحروف الستة، و فیها أیضا یکسرون صدر کل فعل یجی‏ء علی بناء عمل، نحو قولک: شِهِد و سِعِد، و یقرءون: «وَ ما شِهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» و الْمَبْأَسَةُ: اسم للفقر. و هی التی عنی عدی بن زید حین قال:فی غیر مَبْأَسَةٍ.

[22] . و أصل: بئس: بَئِسَ، و هو من البؤس.

[23] . بِعَذابٍ بَئِیسٍ‏.عذاب من شأنه البؤس الثابت له.

[24] . الِاسْمُ هاهنا بمعنى الذکر، من قولهم: طار اسمه فی الناس بالکرم أو باللؤم، کما یقال: طار ثناؤه وصیته. و حقیقته: ما سما من ذکره و ارتفع بین الناس. ألا ترى إلى قولهم: أشاد بذکره، کأنه قیل: بئس الذکر المرتفع للمؤمنین بسبب ارتکاب‏ هذه الجرائر أن یذکروا بالفسق.

[25] . و قوله: «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ»

و المراد بالاسم فی «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ» الذکر کما یقال: شاع اسم فلان بالسخاء و الجود، و على هذا فالمعنى: بئس الذکر ذکر الناس- بعد إیمانهم- بالفسوق فإن الحری بالمؤمن بما هو مؤمن أن یذکر بالخیر و لا یطعن فیه بما یسوؤه نحو یا من أبوه کان کذا و یا من أمه کانت کذا.

و یمکن أن یکون المراد بالاسم السمة و العلامة و المعنى: بئست السمة أن یوسم الإنسان بعد الإیمان بالفسوق بأن یذکر بسمة السوء کان یقال لمن اقترف معصیة ثم تاب: یا صاحب المعصیة الفلانیة،

 

 


1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت دوم: ادامه نکات ادبی)

 

قَوْمٌ ... قَوْمٍ

درباره این ماده در آیه 6 بحث شد (جلسه 1071 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-06/). فقط در اینجا نکته‌ای را می‌افزاییم و آن این است که برخی از مفسران اهل لغت مانند ابوحیان به قرینه اینکه در این آیه قوم را در مقابل «نساء» به کلمه برده است «قوم» را به معنای «رجال» (مردان) دانسته؛ و شاهدی هم در اشعار جاهلی بر آن آورده؛ و بر اساس آنچه از زمخشری در راستای همین نظر نقل شده در ذهن آنها دو مفهوم «قیام» و «قوم»‌ به یک اصل برمی‌گشته با این توضیح زمخشری که کلمه «قوم» جمع مکسری برای کلمه «قائم» است، شبیه رکب و راکب. وی همچنین از زمخشری نقل کرده که کاربردش در تعابیری مانند «قوم فرعون» یا «قوم عاد» که شامل عموم زنان و مردان می‌شود از این باب بوده که مردان تصمیم گیر اصلی بوده‌اند و زنان تابع آنها بوده‌اند؛ و خود ابوحیان این احتمال را هم می‌دهد که از باب تغلیب باشد. (البحر المحیط، ج‏9، ص517[1])

این موید به نظر می‌رسد موید مهمی باشد چنانکه قطب الدین راوندی به عنوان اشکالی که برخی از معاندین بر این آیه گرفته‌اند این را نقل می‌کند که گفته‌اند وقتی تعبیر «قوم» آ«ده چرا دوباره «نساء» که جزیی از قومند ذکر شده؛ و پاسخ داده است که قوم در حقیقت فقط بر رجال اطلاق می‌گردد؛ و اگر زنانی باشند که در بین آنها هیچ مردی نباشد تعبیر «قوم» درباره آنها به کار نمی‌رود؛ و وجه تسمیه «مردان» به قوم هم این است که آنان «القائمون بالامور عند الشدائد» هستند؛ و «قوم» [که در اصل قَوَمَة بوده و برای تسهیل در بان به صورت قوم درآمده] جمع «قائم» است همانند تاجر و تجرة؛ مسافر و سفرة؛ ‌نائم و نومة؛ ‌زائر و زورة (الخرائج و الجرائح، ج‏3، ص1010-1011[2])

عَسی

قبلا بیان شد که «عسی» کلمه‌ای است که برای اظهار امید و آرزو [و بیان یک احتمال] بیان می‌شود.

جلسه 183 https://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

نِساءٌ ... نِساءٍ

قبلا بیان شد که کلمه «نساء» و هم‌خانواده‌هایش، یعنی «نِسْوَة» و «نِسْوَان» و «نِسُون» همگی لفظ جمعی است به معنای «زنان»، که لفظ مفردی از آنها در زبان عربی وجود ندارد. برخی گفته‌اند مفرد آن همان «المرأة» است که از لفظی دیگر است؛ همانند «قوم» که آن هم مفرد ندارد و مفردش «المرء» است: «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنّ» (حجرات/11).

از این چهار کلمه ظاهرا فقط دوتای آنها در قرآن به کار رفته است: «نسوة» که فقط 2 بار به کار رفته (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ؛ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیدِیهُنَ‏؛ یوسف/30و50) و بقیه موارد «نساء» بوده است. برخی در تفاوت این دو گفته‌اند کلمه «نسوة» به خاطر حرف «و» دلالت بر سقم و مرض، و بنوعی بار تحقیر آمیز دارد؛ اما کلمه «نساء» به خاطر حرف «الف» دلالت بر رفعت و عزت و کرامت دارد و هنگام یاد کردنِ با احترام از زنان این تعبیر به کار می‌رود.

در حدی که تفحص شد، هیچیک از اهل لغت این کلمه را به دو ماده «نسی» و «نسأ» برنگردانده‌اند، پس اگر بخواهیم در زبان عربی ماده‌ای برای آن قائل شویم، باید آن را از ماده «نسو» بدانیم؛ هرچند برخی اصل این واژه را وارد شده از زبانهای آرامی‌و سریانی و عبری می‌دانند؛ همان طور که کلمه «اولاء» (هولاء و اولئک) که آن هم جمع مذکری است که مفرد ندارد، برگرفته از زبانهای سریانی و آرامی‌می‌دانند. البته خود همین افراد هم بر این باورند که به هر حال، نسبتی بین این ماده و ماده‌های نزدیکش در عربی وجود دارد. مثلا ماده «نسأ» دلالت بر تاخیر دارد (نسأت المرأة، یعنی ایام حیض او به تاخیر افتاد) و چه‌بسا با توجه به برتری و تقدمی‌که مرد از حیث قوت بدنی بر زن دارد این واژه به کار رفته باشد. ویا اگر به تفاوت «ذکر» و «نسیان» توجه شود، و از سوی دیگر اینکه برای مرد (جنس مذکر) از واژه «ذَکَر» استفاده می‌شود؛ بعید نیست که کلمه «نساء» هم به نحوی به ماده «نسی» مرتبط بوده باشد؛ چنانکه در باب قرار دادن شهادت دو زن به جای یک مرد هم به نحوی به نسیان آنان (البته نه با ماده «نسی»، بلکه با ماده «ضلّ») اشاره شده است: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَینِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یکُونا رَجُلَینِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری‏» (بقره/282)

همچنین بعید نیست که در اشتقاق کبیر (ویا حتی از باب تقدیم و تاخیر حرف همزه در درون مشتقات یک ماده، همانند «ملائکه» که ریشه آن را ألک نیز دانسته‌اند)، بتوان بین کلمه «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «ناس» نیز ارتباطی برقرار کرد. بویژه بر مبنای کسانی که رکن اصلی کلمه در زبان عربی را دو حرف می‌دانند، که چنانکه در ذیل کلمه «رب» اشاره شد، در جایی که یک حرف از سه حرف اصلی، از حروف عله ویا همزه باشد، این احتمال بسیار تقویت می‌شود.

جلسه 926 https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/

لا تَلْمِزُوا

ماده «لمز» دلالت دارد بر عیبی را به کسی نسبت دادن (معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص209[3]) و برخی «در جستجوی عیب دیگران بودن» (عیب‌جویی) را هم در معنای آن وارد دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص747[4]). در این میان، برخی معنای محوری این ماده را - با توجه به اقتضائات تک تک حروف آن- عبارت دانسته‌اند از «دفع کردن در بدن با شدت و حدت» و البته تصریح کرده‌اند که این ماده عموما در همین معنای عیب‌ و ایراد گرفتن به کار می‌رود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2001[5]). و البته در تفاوت «عاب: عیب گرفت» و «لمز» گفته‌ شده که «لمز» عیب گرفتن کسی است به خاطر چیزی که در او هست؛ مثلا وقتی می‌فرماید «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ» (توبه/58) آنان بر پیامبر ص عیب می‌گرفتند که چرا اموالش را در غیر جایش قرار می‌دهد، همچنین عیب‌جویی می‌تواند با کلام و غیر کلام باشد اما «لمز» صرفا با سخن است (الفروق فی اللغة، ص44[6])؛ هرچند که از نظر ابوحیان، این نکته اخیر، ویژگی ماده «همز»[7] در مقابل ماده «لمز» است؛ یعنی از نظر او «لمز» با سخن و اشاره و سایر اموری است که مقصود را می‌رساند؛ اما «همز» همواره با زبان است (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏9، ص517[8]).

در واقع، در زبان عربی چند کلمه (همز و غمز و لمز و رمز) وجود دارد که همگی دلالت بر انتقال معنا به صورت اشاره‌ای و غیرصریح دارد که که غیر از «رمز» بقیه موارد زیر با بار معنایی منفی همراه است:

اگرچه راغب «لمز» را به معنای «غیبت کردن و عیب‌جویی نمودن» معرفی کرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص747[9]) که لازمه‌اش این است که شامل عیب‌جویی در غیاب شخص هم بشود؛ اما از نظر خلیل و مرحوم مصطفوی عیب‌جویی در غیاب ویژگی «همز» است و از کلمه «لمز» ‌برای اشاره به عیب افراد در حضور آنها به کار می‌رود؛ از نظر ایشان تفاوت این کلمات در این است که «غمز» اشاره به عیب افراد است با چشم و ابرو؛ «لمز» نیز همانند غمز اشاره‌ای عیب‌جویانه و البته حضوری است ولو با کلام باشد؛ «همز» همانند لمز است اما در پشت سر و غیاب شخص است (کتاب العین، ج‏7، ص372[10]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص267[11]؛ ج‏10، ص233[12]). به نظر می‌رسد مهمترین مرحوم مصطفوی برای تفاوت گذاشتن بین همز و لمز این نکته لغوی باشد که حرف «ل» که از حروف «جهر: آشکار» است دلالت بر شدت می‌کند ولی حرف «ه» که از حروف «هَمس: خفا و سستی» است دلالت بر رخوت و پنهانی بودن؛ لذا عیب‌جویی «لمز» شدیدتر از «همز» است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص282)؛ و نتیجه گرفته که «لمز» عیب‌جویی آشکار است و «همز»‌ عیب‌جویی در غیاب شخص. عسکری نیز اگرچه همین دیدگاه را قبول دارد (که همز، بیان مخفیانه عیب است، و لمز، بیان آشکار)؛ اما از مبرد سخنی می‌آورد که ظاهرا همین ضابطه لفظی را به طور دیگری شرح می‌دهد: همز آن است که انسان از شخصی عیب‌جویی کند با سخنی قبیح به طوری که وی نمی‌شنود ویا اینکه با نحوه بیانش او را برانگیزاند و بفریبد برای انجام امری قبیح که متوجهش نیست، اما لمز انجام این کار به نحو آشکارتر است؛ لذا خداوند اقدامات شیاطین را «هَمَزاتِ الشَّیاطِین» (مؤمنون/97) خوانده است، نه «لَمَزاتِ الشَّیاطِین»؛ و از آن سو مذمت کردن علنی صدقه دادن را که به نحوی هدفش بازداشتن از انجام کار است با تعبیر «لمز» یاد کرده است: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ» (توبه/58) و «الَّذینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعینَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ فِی الصَّدَقات‏» (توبه/79) (الفروق فی اللغة، ص44[13]).

با توجه به اینکه عمل «لمز» عملا ناظر به شخص دیگر است درباره اینکه چرا در قرآن کریم این تعبیر ناظر به خود مطرح شده و فرموده است «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُم» (حجرات/11) مفسران احتمالات مختلفی را مطرح کرده‌اند که ان‌شاء الله در قسمت تدبر بیان خواهد شد.

کلمه «لُمَزَةٌ» (وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ؛ همزة/1). هم صیغه مبالغه از این ماده است شبیه «لمّاز»، که دلالت بر کسی که زیاد عیب‌جویی می‌کند دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص747[14])

این ماده و مشتقاتش تنها همین 4 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

أَنْفُسَکُمْ

قبلا بیان شد که اگرچه همگان اذعان دارند که کلمه «نَفْس» به معنای «خود» در مورد هر چیزی به کار می‌رود؛ اما درباره خاستگاه این کلمه اختلاف است. ابن‌فارس معنای اصلی این ماده را «خروج هوا» (خواه در درون بدن یا در محوطه بیرون) دانسته‌ که «تنفس» به معنای خروج هوا از درون محوطه خالی [سینه] است و ... چون هر نَفْسی، قوامش به نفس کشیدن است «نَفْس» نامیده می‌شود.

اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده، بر آن چیزی دلالت می‌کند موجب تعین و تشخص یک موجود از غیرش می‌شود (= خود) و هر موجودی که «خود» و «هویت»ی متمایز از دیگری برایش فرض شود، تعبیر «نفس» در موردش صادق خواهد بود؛ و وجه تسمیه «خون» به «نفس» را هم این می‌داند که در صورت خروجش، انسان جان می‌دهد. در همین راستاست سخن راغب که معنای اول کلمه «نَفْس» را «روح» معرفی کرده، و بر این باور است که «نَفَس» را از این جهت نفَس گفته‌اند که همانند غذایی برای روح (نَفْس) است و با قطعش، ‌روح از بدن منقطع می‌شود.

علامه طباطبایی نیز بر این باور است که ریشه اصلی این کلمه در همین معناست؛ یعنی ابتدا حالت تاکید بر خود هر چیزی داشت (مثلا نفس انسان، نفس سنگ، ...، به معنای خود انسان، خود سنگ، ... بود) و بدین مناسبت بر هر چیزی، به جای کلمه «خودِ» اطلاق ‌شد، حتی به خود خدا (انعام/12؛ آل‌عمران/28؛ مائده/116) و تدریجا استفاده‌اش در مورد انسان (که موجودی مرکب از روح و بدن است) شیوع پیدا کرد و گاه هر دو معنا در یک عبارت جمع می‌شد مانند «کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» (هر انسانی از خودش دفاع می‌کند؛ نحل/111) و بعدا در مورد روح انسان که دارای علم و حیات است به کار رفت؛ و البته اگرچه در اصطلاحات علمی‌برای سایر موجودات ذی‌شعور (مانند حیوان و جن و فرشته) به کار می‌رود، اما در عرف چنین کاربردی رایج نیست و در قرآن هم به این معانی به کار نرفته است.

برای «نَفْس»، دو جمع مکسر معروف است: «نُفوس» و «أنفُس»؛ مرحوم مصطفوی بر این باور است که اولی (رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فی‏ نُفُوسِکُمْ، اسراء/25؛ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ، تکویر/7) برای جمع کثرت (یعنی برای وقتی که تعداد افراد زیاد باشد)، و دومی‌(إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْل، بقره/54؛ نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ، آل عمران/61؛ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، اعراف/23) برای جمع قِلّت (یعنی برای وقتی که تعداد افراد کم باشد، است؛ و البته به نظر می‌رسد در تعبیر «أنفس» مفهوم «خود» (که برای تاکید به کار می‌رود) پررنگ‌تر از مفهوم نفس به معنای روح است؛ و شاید از این روست که در قرآن کریم مواردی که کاملا کثرت در کار بوده، اما تاکید بر «خود» (و نه «روح») بوده از تعبیر «أنفس» استفاده شده است؛ مثلا: «إِنْ تُبْدُوا ما فی‏ أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّه» (بقره/284) «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُک» (نساء/64) «الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یؤْمِنُونَ» (انعام/12 و 20) و ....(یادآوری می‌شود که جمع «نَفَس» «أنفاس» می‌باشد؛ که البته تعبیر أنفاس در قرآن به کار نرفته است).

در مورد نفس آدمی، چهار کلمه روح، نفس، مهجة و ذات به کار می‌رود. در تفاوت اینها گفته‌اند:

«مهجة» به معنای خون خالص انسان است که با خروجش روح از بدن خارج شود؛ و نظر خلیل این است که مهجة، خونی است که در قلب جریان دارد.

«نفس» به معنای مطلق «خود» است که هم برای اشاره به روح (در موجودات دارای روح) و هم برای اشاره به ذات و هم برای تاکید بر خویشتن هرچیزی به کار می‌رود؛ که این از قرائن کلام فهمیده می‌شود مثلا وقتی گفته می‌شود «خرجت نفسه» یعنی روحش از بدن مفارقت کرد؛ اما وقتی گفته می‌شود «جائنی زیدٌ نفسه» یعنی زید، خودش نزد من آمد؛ و در واقع، وقتی تعبیر نفس به کار می‌رود که به یک نحوه، بُعد اختصاصی چیزی مد نظر باشد.

اما کلمه «ذات» به کلمه «شیء» (چیز) خیلی نزدیک است با این تفاوت که اصل در ذات آن بوده که به صورت مضاف به کار رود (ذات انسان، ذات جوهر، و ...)

و در کلمه «روح» مفهوم حیات خیلی پررنگ است.

جلسه 926 https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/

لا تَنابَزُوا

ماده «نبز» را عموما به معنای لقب و قلب دادن دانسته‌اند که کلمه «نَبْز» هم در معنای اسمی (= لقب) و هم در معنای مصدری (لقب دادن) به کار رفته است (کتاب العین، ج‏7، ص375[15]؛ الصحاح، ج‏3، ص897[16]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص788[17]) و عموما در جایی که لقبی از باب مذمت داده شود به کار می‌رود و از این رو برخی از آن «قذف باللقب: لقبی را با اهامت به سوی کسی پرتاب کردن» تعبیر کرده‌اند (مجمع البیان، ج‏9، ص202[18])

البته مرحوم مصطفوی اصل این ماده را به معنای «خواندن به بدی» [کسی را با تعبیر بد مخاطب قرار دادن] می‌داند و بر این باور است که تفسیر آن به «لقب دادن»‌ با تسامح بوده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص26[19]) و حسن جبل هم معنای محوری این ماده را «چسیبدنی خشن به ظاهر چیزی که از خودش نشأت گرفته» معرفی کرده که وجه کاربردش در خصوص لقب بد دادن از این باب بوده که لقب ناپسندی را با خشونت و به زور به کسی می‌چسبانند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2151[20])

این ماده وقتی به باب تفاعل می‌رود دلالت بر اقدام طرفینی دارد «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» (حجرات/11)؛ یعنی که طرفین روی همدیگر لقب بگذارند؛ که اصل در اینجا هم «لا تتنابزوا» بوده است که یکی از دو تاء افتاده همان گونه که گاه در مقام استفهام که بعد از آن فعلی در باب افعال بیاید یکی از دو همزه می‌افتد و سقوط تاء در این موارد اولی است زیرا هر دو در یک کلمه‌اند. (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص109-110[21]) و این گونه موارد در قرآن فراوان است مانند «تنزل الملائکة و الروح» (قدر/4).

این ماده تنها همین یک بار در قرآن کریم به کار رفته است.

بِالْأَلْقابِ

ماده «لقب» را در اصل به معنای نامی غیر از نام اولیه کسی که با آن نام وی را بخوانند دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏5، ص172[22]). ‌برخی هیچ تفاوتی بین این ماده و ماده «نبز» نگذاشته‌اند (معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص261[23])؛ اما دیگران برخی توضیح داده‌اند که در لقب - برخلاف اسم عَلَم اولیه‌ای که برای اشخاص گذاشته می‌شود - معنا نیز مد نظر قرار می‌گیرد؛ و بر دو قسم است: لقبی از باب تشریف و احترام برای کسی گذاشته می‌شود مانند القاب سلاطین؛ و لقبی که از باب «نبز» است که در آیه مورد بحث نهی شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص744[24]). در واقع، از منظر اینان، اولا لقب، مطلق لفظی است که برای مدح یا ذم کسی استفاده می‌شود (برخلاف نبز که فقط برای ذم است) و ثانیا این وجه مدح یا ذم در آن لحاظ شده، برخلاف اسم که فقط برای تعیین مسماست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص219[25]).

البته عسکری به تبع برخی از قدما همچون مبرد، تاکید دارد که مساله اصلی در لقب (و نیز در نبز) اشاعه و مشهور بودن آن شخص به آن وصف است [نه لزوما مقام مدح یا ذم باشد]؛ و در خصوص آیه «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» هم وجه نهی را این معرفی می‌کند که برخی از مسلمانان قبلا یه عنوان مسیحی یا یهودی معروف بودند و برخی از افراد وقتی می‌خواستند آنان را صدا کنند با تعابیری همچون «ای یهودی» یا «ای نصرانی» آنان را خطاب قرار می‌دادند و قرآن از این نهی کرد. (الفروق فی اللغة، ص20-21[26]). که البته بین دو این دو تحلیل لزوما منافاتی نیست؛ یعنی در هر صورت وقتی چنین تعبیر شایعی را برای خطاب قرار دادن آن مسلمان به کار می‌بردند به نحوی تحقیر و توهین به وی هم به حساب می‌آمده است؛ و این نکته مذمت‌بار بودن حتما در آیه مد نظر است؛ وگرنه اینکه معلوم است آیه ما را از اینکه کسی را با لقبی که مایه خشنودی او شود خطاب قرار دهیم نهی نمی‌کند.

ماده «لقب» نیز تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

 


[1] . و قوم مرادف رجال، کما قال تعالى: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»، و لذلک قابله هنا بقوله: وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ، و فی قول زهیر: «و ما أدری و سوف إخال أدری / أقوم آل حصن أم نساء» و قال الزمخشری: و هو فی الأصل جمع قائم، کصوم و زور فی جمع صائم و زائر. انتهى و لیس فعل من أبنیة الجموع إلا على مذهب أبی الحسن فی قوله: إن رکبا جمع راکب. و قال أیضا الزمخشری: و أما قولهم فی قوم فرعون و قوم عاد: هم الذکور و الإناث، فلیس لفظ القوم بمتعاط للفریقین، و لکن قصد ذکر الذکور و ترک ذکر الإناث، لأنهن توابع لرجالهن. انتهى. و غیره یجعله من باب التغلیب و النهی.

[2] . باب فی مطاعن المخالفین فی القرآن‏: قالوا إن فی القرآن تفاوتا کقوله لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ «6» ففی هذا تکریر بغیر فائدة فیه لأن قوله قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ یغنی عن قوله نِساءٌ مِنْ نِساءٍ فالنساء یدخلن فی قوم یقال هؤلاء قوم فلان للرجال و للنساء من عشیرته. الجواب أن قوم لا یقع فی حقیقة اللغة إلا على الرجال و لا یقال‏ للنساء التی لیس فیهن رجل هؤلاء قوم فلان و إنما سمی الرجال قوما لأنهم هم القائمون بالأمور عند الشدائد الواحد قائم کتاجر و تجرة و مسافر و سفرة و نائم و نومة و زائر و زورة و یدل علیه قول زهیر «و ما أدری و سوف أخال أدری / أ قوم آل حصن أم نساء؟»

[3] . اللام و المیم و الزاء کلمةٌ واحدة، و هی اللَّمْز، و هو العَیب. یقال لَمَزَ یلمِزُ لَمْزاً. قال اللَّه تعالی: وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ‏ و رجل لَمَّازٌ و لُمَزَة،‌ای عَیاب.

[4] . اللَّمْزُ: الاغتیاب و تتبّع المعاب. یقال: لَمَزَهُ یلْمِزُهُ و یلْمُزُهُ. قال تعالی: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ» (التوبة/58)، «الَّذِینَ یلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ‏» (التوبة/79).

[5] . الدفع فی البدن بشدة و حدة.

[6] . (الفرق) بین قولک عابه و بین قولک لمزه‏: ان اللمز هو أن یعیب الرجل بشی‏ء یتهمه فیه و لهذا قال تعالی (وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ)‌ای یعیبک و یتهمک أنک تضعها فی غیر موضعها، و لا یصح اللمز فیما لا تصح فیه التهمة، و العیب یکون بالکلام و غیره یقال عاب الرجل بهذا القول و عاب الاناء بالکسر له و لا یکون اللمز إلا قولا.

[7] . درباره این ماده قبلا در جلسه 477 https://yekaye.ir/al-qalam-68-11/ بحث شد.

[8] . و اللمز بالقول و الإشارة و نحوه مما یفهمه آخر، و الهمز لا یکون إلا باللسان.

[9] . اللَّمْزُ: الاغتیاب و تتبّع المعاب. یقال: لَمَزَهُ یلْمِزُهُ و یلْمُزُهُ. قال تعالی: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ» (التوبة/58)، «الَّذِینَ یلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ‏» (التوبة/79).

[10] . اللَّمْزُ، کالغمز [فی الوجه‏] تَلْمِزُهُ بفیک بکلام خفی، و قوله [تعالی‏]: وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ»، أی: یحرک شفتیه بالطلب. و رجل لُمَزَةٌ: یعیبک فی وجهک لا من خلفک، و هو من اللَّمْزِ. و رجل هُمَزَةٌ: یعیبک من خلفک.

[11] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة [الغمز] هو اشارة الى شی‏ء بجفن أو حاجب أو عین فی مقام التعییب و التضعیف ... و الفرق بینها و بین اللمز و الهمز و الرمز و الطنز:

أنّ اللَّمْزَ کالغمز فی المواجهة و لو بکلام خفىّ.

و الهَمْزَ: کاللمز فی غیر المواجهة، بل بالغیب.

و الطَّنْزَ: کلمة باستهزاء اشارة.

و الرَّمْزَ: اشارة بالشفتین أو غیرهما مطلقا.

[12] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو ما یقرب من الغمز، کما مرّ فی الغمز: فانّ الغمز هو اشارة الى شی‏ء بجفن أو حاجب أو عین فی مقام التعییب و التضعیف. و اللمز کالغمز فی المواجهة، کما أنّ الهمز هو تعییب فی غیر المواجهة بل بالغیب. و أمّا تفسیر المادّة بالعیب و النمیمة و الدفع: فتقریبیّ.

[13] . (الفرق) بین الهمز و اللمز: قال المبرد الهمز هو أن یهمز الانسان بقول قبیح من حیث لا یسمع أو یحثه و یوسده علی أمر قبیح‌ای یغریه به، و اللمز أجهر من الهمز، و فی القرآن (هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ) و لم یقل لمزات، لأن مکایدة الشیطان خفیة، قال الشیخ رحمه الله: المشهور عند الناس ان اللمز العیب سرا، و الهمز العیب بکسر العین و قال قتادة (یلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ) یطعن علیک و هو دال علی صحة القول الأول.

[14] . و رجل لَمَّازٌ و لُمَزَةٌ: کثیر اللّمز، قال تعالی: «وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» (الهمزة/1).

[15] . النَّبْزُ: مصدر النَّبَزِ، و هو اسم کاللقب، و التَّنْبِیزُ: التسمیة. و الأسماء علی وجهین: أسماءُ نَبْزٍ کزید و عمرو. و أسماءُ عَامٍّ مثل فرس و دار و رجل و نحو ذلک.

[16] . النَّبَزُ بالتحریک: اللقَب، و الجمع الأَنْبازُ. و النَّبْزُ بالتسکین: المصدر. تقول: نَبزَهُ ینْبِزُهُ نَبْزاً،‌ای لقَّبه. و فلان ینَبِّزُ بالصِبْیان،‌ای یلقّبهم، شدِّد للکثرة. و تَنَابَزُوا بالألقاب،‌ای لقَّبَ بعضُهم بعضاً.

[17] . النَّبْزُ: التَّلْقِیب. قال اللّه تعالی: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ‏» (الحجرات/11).

[18] . و النبز القذف باللقب یقال نبزته أنبزه

[19] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الدعوة السیّئة، و سبق فی اللقب: إنّه اسم یدلّ على مدح أو ذمّ. فالنبز مصدرا لیس بمعنى التلقیب، و التعبیر به مسامحة فی تفسیر المعنى.

[20] . المعنی المحوری:‌ عُرُوّ خشنٍ ظاهراَ الشیء (ناشینا عنه) ... منه النبز ... نبزه: لقّبه بلفب خشن شدید علیه یلصق به.

[21] . و الأصل فی قوله تعالى: وَ لا تَنابَزُوا لا تتنابزوا أسقطت إحدى التاءین، کما أسقط فی الاستفهام إحدى الهمزتین فقال: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ [البقرة: 6] و الحذف هاهنا أولى لأن تاء الخطاب و تاء الفاعل حرفان من جنس واحد فی کلمة و همزة الاستفهام کلمة برأسها و همزة أنذرتهم أخرى و احتمال حرفین فی کلمتین أسهل من احتماله فی کلمة، و لهذا وجب الإدغام فی قولنا: مد، و لم یجب فی قولنا امدد، و [فی‏] قولنا: مر، [دون‏] قوله: أمر ربنا.

[22] . اللَّقَبُ: نبز اسم غیر ما سمی به، و قول الله- عز و جل-: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»،‌ای لا تدعوا الرجل إلا بأحب الأسماء إلیه.

[23] . اللام و القاف و الباء کلمةٌ واحدة. اللَّقَب: النَّبَزُ، واحدٌ. و لقَّبْته تلقیباً قال اللَّه تعالی: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ‏.

[24] . اللَّقَبُ: اسم یسمی به الإنسان سوی اسمه الأول، و یراعی فیه المعنی بخلاف الأعلام، و لمراعاة المعنی فیه قال الشاعر: «و قلما أبصرت عیناک ذا لَقَبٍ / إلّا و معناه إن فتشت فی لَقَبِهِ» و اللَّقَبُ ضربان: ضرب علی سبیل التشریف کَأَلْقَابِ السّلاطین، و ضرب علی سبیل النّبز، و إیاه قصد بقوله: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ‏» (الحجرات/11).

[25] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو اللفظ الّذى یسمّى به شخص لمدح أو ذمّ، فالنظر فی اللقب الى هذه الجهة، بخلاف الاسم، فانّه لتعیین المسمّى فقط. وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ‏- 49/ 11 النبز مصدرا بمعنى الدعوة بلقب سوء. و النبز: هو اللَّقَبُ السیّئ. و اللقب مطلق لمدح أو ذمّ. فانّ التعییب و التنقیص للمؤمنین یوجب اختلافا بین أهل الایمان، و یوجد تفرقة بین الإخوة المؤمنین، و اختلالا فی وحدتهم و جمعیّتهم، و إهانة و تقبیحا لعباد اللَّه.و هذا من أحسن الضوابط الأخلاقیّة الاجتماعیّة و الفردیّة.

[26] . [الفرق بین الاسم و التسمیة و الاسم و اللقب‏]: فالفرق بین الاسم و التسمیة و الاسم و اللقب أن الاسم فیما قال ابن السراج ما دل علی معنی مفرد شخصا کان أو غیر شخص. و فیما قال أبو الحسن علی بن عیسی رحمه الله کلمة تدل علی معنی دلالة الاشارة و اشتقاقه من السمو و ذلک أنه کالعلم ینصب لیدل علی صاحبه. و قال أبو العلاء المازنی رحمه الله الاسم قول دال علی المسمی غیر مقتض لزمان من حیث هو اسم. و الفعل ما اقتضی زمانا أو تقدیره من حیث هو فعل. قال و الاسم اسمان اسم محض و هو قول دال دلالة الاشارة و اسم صفة و هو قول دال دلالة الافادة. و قال علی بن عیسی التسمیة تعلیق الاسم بالمعنی علی جهة الابتداء. و قال أبو العلاء اللقب ما غلب علی المسمی من اسم علم بعد اسمه الاول فقولنا زید لیس بلقب لانه أصل فلا لقب الا علم و قد یکون علم لیس بلقب. و قال النحویون: الاسم الاول هو الاسم المستحق بالصورة مثل رجل و ظبی و حائط و حمار. و زید هو اسم ثان. و اللقب ما غلب علی المسمی من اسم ثالث. و أما النبز فان المبرد قال هو اللقب الثابت قال و المنابزة الاشاعة باللقب یقال لبنی فلان نبز یعرفون به اذا کان لهم لقب‏ ذائع شائع و منه قوله تعالی (وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ) و کان هذا من أمر الجاهلیة فنهی الله تعالی عنه. و قیل النبز ذکر اللقب یقال نبز و نزب کما یقال جذب و جبذ و قالوا فی تفسیر الآیة هو أن یقول للمسلم یا یهودی أو یا نصرانی فینسبه الی ما تاب منه.

 


1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت اول: ترجمه؛ اختلاف قراءات؛ نک

بسم الله الرحمن الرحیم

سوره حجرات (49)، آیه11

یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

7 ربیع‌الاول 1444 

ترجمه

ای کسانی که ایمان آوردند! قومی قوم دیگر را مسخره نکند، چه‌بسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و زنانی هم زنانی دیگر را، چه‌بسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و از خودهایتان [= از یکدیگر] عیب‌جویی نکنید، و القاب [زشت] بر همدیگر نگذارید؛ چه بد نامی است این فسوق [= پلیدکاری] بعد از آن [اتصاف به] ایمان؛ و کسی که توبه نکند پس آنان‌اند که ظالمان‌اند.

اختلاف قرائت

عَسی - عَسی / عَسَوْا - عَسَینَ

اختلافی که بین قراء سبعه ناظر به این کلمه وجود دارد مربوط به اماله و یا با فتح و یا به تقلیل خواندن این کلمه است؛ اما در هر صورت این کلمه را به صورت فعل تامه (در همه حالات به صورت «عسی») قرائت کرده‌اند؛

اما در قرائت ابن مسعود و عبدالله بن أبی به صورت فعل ناقصه قرائت شده است؛‌یعنی در اینجا که ناظر به جمع مذکر است به صورت «عَسَوْا أَنْ یکُونُوا» و در فراز بعدی که ناظر به جمع مونث است به صورت «عَسَینَ أن یکُنَّ» قرائت شده است.

البحر المحیط، ج‏9، ص517[1]؛ معجم القراءات ج 9، ص85[2]

خَیْراً[3]
مِنْهُنَّ / مِنْهُنَّه[4]
لا تَلْمِزُوا /  لا تَلْمُزُوا

اغلب این کلمه را به صورت «وَ لا تَلْمِزُوا» (میم مکسور) قرائت کرده‌اند؛

اما در برخی از قرائات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن)‌ و روایت عبید از قرائت ابی‌عمرو (بصره) و برخی قراءات غیرمشهور (أعرج) به صورت «وَ لا تَلْمُزُوا» قرائت شده است؛ و گفته‌ شده اینکه میم این فعل مضارع به صورت مضموم یا مکسور بیاید دو گویش مختلف در عرب است.

و در یکی از روایات غیرمشهور از عاصم (عبد بن حمید)، قرائت این کلمه به فتح نیز روایت شده است.

البحر المحیط فی التفسیر، ج‏9، ص517[5]؛ معجم القراءات ج 9، ص85[6]؛ الکامل المفصل فی القراءات الاربعة عشر، ص516[7]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص91[8]

لا تَنابَزُوا / لا تَّنابَزُوا

در اغلب قراءات به همین صورت «وَ لا تَنابَزُوا» قراءت شده است؛

اما در روایتی از قرائت اهل مکه (طریقی از روایت بزی از ابن‌کثیر) و نیز برخی از قراءات اربعة‌عشر (ابن محیصن) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن فلیح) در حالت وصل «لا» به فعل، به صورت تاء ‌مشدد: «وَ لا تَّنابَزُوا» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 9، ص85[9]

 بِالْأَلْقابِ بِئْسَ / بِالْأَلْقاب بِّئْسَ[10]

بِئْسَ / بیسَ

در اکثر قراءات به همین صورت «بِئْسَ» قرائت شده است؛

اما در روایت ورش از قرائت نافع (مدینه) و نیز روایتی از ابوعمرو (بصره) و برخی از قرائات عشر (ابوجعفر) و طریقی (طریق محمد بن شمونی از اعشی از ورش) از روایت شعبه از عاصم (کوفه) و برخی روایات غیرمشهور (أصبهانی و أزرق) و نیز در قرائت حمزه (کوفه) در هنگام وقف، با ابدال همزه به «ی» به صورت «بیس» ‌قرائت شده است.

معجم القراءات ج9، ص86[11]

لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ / لَمْ یتُب فَّأُولئِکَ[12]

 

نکات ادبی

لا یسْخَرْ

ماده «سخر» عمدتا در دو معنا استعمال شده است؛‌ یکی تسخیر و کسی یا چیزی را تحت اراده خود گرفتن (که برخی مثل خلیل این به خدمت گرفتن مد نظر در این ماده را مقید به «بدون اجر و بها» معرفی کرده‌اند و به عنوان شاهد بحث خود می‌گویند تعبیر «تَسَخَّرْتُ دابةً لفلان» یعنی بدون اجرت سوار مرکب وی شدم؛ کتاب العین، ج‏4، ص196[13])؛ و دیگری استهزاء و مسخره کردن و به ریشخند گرفتن.

برخی مانند خلیل تلاشی برای ارجاع این دو معنا به همدیگر نکرده‌اند؛ اما اغلب اهل لغت سعی کرده‌اند اینها را به یک معنا برگردانند:

ابن فارس اساسا یک معنای جامع برای هر دو ذکر می‌کند و می‌گوید اصل این ماده دلالت بر حقیر و ذلیل شدن دارد؛ تسخیر کسی یا چیزی شدن یعنی در برابر او ذلیل و حقیر و رام شدن؛ و مسخره کردن هم یک نحوه حقیر و ذلیل کردن است (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص144[14]).

در مقابل بقیه عموما معنای اول را به نحوی اصل قرار داده و معنای دوم را به آن برگردانده‌اند:

حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده تسلیم شدنی آسان و بدون مقاومت است که مستلزم نوعی خفت و خواری می‌باشد؛ چنانکه در مورد کشتی که به خاطر قدرتش و ضعف مقاومت آب براحتی در دریا حرکت می‌کند گفته می‌شود «سخرتُ السفینة»؛ و به خاطر این خفت و خواری‌ای که لازمه چنین تسلیم شدنی است، این کلمه در معنای مسخره کردن به کار رفته است [گویی کسی که دیگری را مسخره می‌کند او را با خفت و خواری تسلیم دلخواه خود کرده است] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص973[15]).

از نظر راغب اصفهانی معنای تسخیر، سوق دادن چیزی به غرضی خاص است به صورت قهری، و آیاتی همچون «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏» (الجاثیة/13)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَینِ‏» (إبراهیم/33)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ» (إبراهیم/33)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ‏» (إبراهیم/32)، کقوله: «سَخَّرْناها لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ‏» (الحج/36)، «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا» (الزخرف/13) را شاهد بر این مدعا می‌آورد؛ و مسخره کردن را هم از این باب می‌داند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص402[16])

مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل واحد در این ماده حکم کردن و مقدر کردنِ قهری و جبری است خواه به صورت تشریعی یا تکوینی؛ و اطاعت و ذلیل شدن در برابر امر و تکلیف کردن بدانچه می‌خواهد و به کار گرفتن بدون اجرت همگی از لوازم این معناست، نه اصل آن. وی حتی معنای استهزاء و مانند آن را از لوازم این ماده برمی‌شمرد که در موارد متعددی که ظهور اولیه آیه در همین معنای مسخره کردن است نیز سعی می‌کند این آیات را به همان معنایی که محور ماده دانسته برگرداند؛ مثلا در خصوص آیات «فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ‏» (توبه/ 79)، «وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ‏ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ‏» (هود/38)، «وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا» (بقره/212)، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (انعام/10) توضیح می‌دهد که مراد از اینجا حکم کردن و سخن و انتقاد است از آنچه متعلق به آنان است و در نوعی از حالات و اعمالشان بر خلاف آنها بودند و به قهر و تحمیل می‌خواستند آنها را همانند خویش کنند و این معنا اعم از استهزاء و عیب‌جویی و غلبه و تکلیف است؛ و مراد مطلق حکم و سخن آنان در مورد اینان است به هر وجه و منظوری که باشد بلکه حتی اگر نظر خاصی نداشته و سخن لغو باشد.»  (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص76-77[17]) که این معنایی بسیار بعید به نظر می‌رسد.

ایشان توضیح می‌دهد که کاربرد این ماده در باب تفعیل دلالت بر مبالغه و ملاحظه تعلق فعل به مفعول را دارد؛ ‌یعنی نگاه در آن ناظر به جهت وقوع است نه جهت صدور: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّى» (رعد/2) «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ؛ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» (ابراهیم/32-33)، «وَ هُوَ الَّذی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْکَ مَواخِرَ فیهِ» (نحل/12)، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ وَ کُنَّا فاعِلینَ» (انبیاء/79) «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَکُمْ فیها خَیْرٌ ... کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (حج/36)

اما در صیغه ثلاثی مجرد آن دلالت بر مطلق حکم قولی یا عملی به قهر و غلبه ظاهری یا معنوی دارد (مانند: «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا» (بقره/212)، «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (انعام/10)، «وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ» (هود/38)]‌ و عموما با حرف «من» متعدی می‌شود که دلالت دارد که این حکم یا سخن درباره حال یا وصف یا خصوصیت یا عملی از متعلق است نه در مطلق مفهوم آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص76[18]).

درباره اینکه وقتی این ماده به باب استفعال برود چه معنایی پیدا می‌کند اقوال متعددی بیان شده است؛ مثلا ذیل آیه «وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ» برخی گفته‌اند «سخر» و «استسخر» به یک معناست؛ و نیز گفته شده همان معنای طلب را دارد یعنی برخی از برخی تقاضا می‌کنند که آن را آشکارا مسخره کنند، و نیز گفته شده به معنای «آن را مسخره می‌شمرند» است؛ چنانکه تعبیر «استقبحه» یا «استحسنه» به معنای چیزی را قبیح یا حسن دانستن است (مجمع البیان، ج‏8، ص687[19])؛ و نیز گفته شده در همان معنای طلب است ولی مقصود از این آیه نه طلب از دیگران، بلکه این است که از خودشان طلب می‌کنند که درباره آن آیت آنچه موافق تمایلاتشان است بیان کنند و آن را تضعیف نمایند؛ گویی وظیفه خود می‌بینند که آیات خداوند را مسخره کنند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص77[20])

کلمه «سُخْرِیًّ» (وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا؛ زخرف/32) به معنای منسوب به «سخر» است خواه همچون مرحوم مصطفوی بگوییم یعنی مورد و متعلق تسخیر قرار می‌دهند؛ و کلمه «سِخریّ» («فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا، مؤمنون/110؛ وَ قالُوا ما لَنا لا نَری‏ رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا، ص/62- 63) نیز به معنای منسوب به «سخر» است اما بر وزن «فِعلة» که دلالت بر نوع خاصی از «سخر» دارد؛ مرحوم مصطفوی تاکید دارد که هیچکدام اینها در معنای مصدری نیستند؛ و هم وی و هم راغب اصفهانی بر این باورند که این کلمات می‌توانند در هر دو معنا (به زور در خدمت خود گرفتن؛ و مسخره کردن) به کار روند؛ هرچند که به قرینه سیاق می‌تواند یک معنا برجسته‌تر شود چنانکه در آیه اول به قرینه ادامه آیه: «وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ» (المؤمنون/110) دلالت بر معنای دوم اقوی می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص402[21]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص77[22])

همچنین چنانکه قبلا (جلسه 637 http://yekaye.ir/al-kahf-18-56/) بیان شد در تفاوت «استهزاء» با «سُخریه» (= مسخره کردن) دو وجه مطرح شده است. یکی اینکه در مسخره کردن حتما فعلی یا چیزی در شخص مورد نظر هست که به خاطر آن وی مسخره می‌شود؛ اما در استهزاء لزوما چنین نیست، و شاید واقعا هیچ نکته‌ای در شخصی نباشد اما او را مورد استهزاء قرار دهند. دوم اینکه «مسخره کردن» از آنجا که از ماده «سخر» گرفته شده، در آن نوعی سلطه‌جویی و به تسخیر درآوردن شخص مد نظر است. (الفروق فی اللغة، ص249[23])

ماده «سخر» و مشتقات آن 42 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

 

 


[1] . و قرأ عبد اللّه و أبی: عسوا أن یکونوا، و عسین أن یکن، فعسى ناقصة، و الجمهور: عسى فیهما تامّة، و هی لغتان: الإضمار لغة تمیم، و ترکه لغة الحجاز.

[2] . قراءة الإمالة عن حمزة والکسائی وخلف. والفتح والتقلیل للدوری عن أبی عمرو والأزرق و ورش. والباقون بالفتح. وقرأ عبد الله بن مسعود وأبی بن کعب «عَسَوْا أن یکونوا...»

قراءة الجماعة «عسی». وتقدمت الإمالة فیه فی صدر الآیة. وقرأ عبد الله بن مسعود وأبی بن کعب و «عَسَینَ أن یکُنَّ خیراً منهن».

[3] . قرأ الأزرق وورش بترقیق الراء (معجم القراءات ج 9، ص85)

[4] . قرأ یعقوب فی الوقف بهاء السکت « مِنْهُنَّه». (معجم القراءات ج 9، ص85)

[5] . وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ: ضم المیم فی تلمزوا، الحسن و الأعرج و عبید عن أبی عمرو. و قال أبو عمرو: هی عربیة و الجمهور بالکسر.

[6] . قرأ الجمهور بکسر المیم «وَ لا تَلْمِزُوا». وقرأ الحسن والأعرج وعبید عن أبی عمرو ویعقوب « وَ لا تَلْمُزُوا» بضم المیم. وقال أبو عمرو : «هی عربیة». وسبق فی الآیة 587 من سورة التوبة مثل هذا.

[7] . قرأ یعقوب «وَ لا تَلْمُزُوا» بضم المیم و  وافقه الحسن و قرأ الباقون « وَ لا تَلْمِزُوا» بکسرها و فتح حرف المضارعه و ضم المیم و کسرها لغتان فی المضارع

[8] . و أخرج عبد بن حمید عن عاصم رضى الله عنه انه قرأ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ بنصب التاء و کسر المیم.

[9] . قرأ البزی بخلاف عنه وابن فلیح وابن محیصن «وَ لا تَّنابَزُوا» بتشدید التاء فی الوصل

. وقراءة الجماعة «وَ لا تَنابَزُوا» بتاء خفیفة.

[10] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام الباء فی الباء وبالإظهار. (معجم القراءات ج9، ص86)

[11] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأصبهانی والأزرق وورش ومحمد بن حبیب الشمونی عن الأعشی عن أبی بکر عن عاصم «بیس» بإبدال الهمزة یاء؛ وکذا قرأ حمزة فی الوقف.

وقراءة الجماعة بتحقیق الهمز «بِئْسَ»

[12] . . قرأ أبو عمرو والکسائی وهشام وخلاد بخلاف عنهما و ابن‌ذکوان بخلاف عنه أیضا بإدغام الباء فی الفاء.

. وذکر صاحب العنوان أن خلادا خالف أصله هنا وأظهر الباء. (معجم القراءات ج9، ص86)

[13] . سَخِرَ منه و به، أی: استهزأ. و السُّخْرِیةُ: مصدر فی المعنیین جمیعا، و هو السُّخْرِی أیضا و یکون نعتا کقولک: هم لک سِخْرِی و سُخْرِیةٌ، مذکر و مؤنث [من ذکر قال: سِخْرِی، و من أنث قال: سُخْرِیةٌ] «1». و السُّخَرَةُ: الضحکة، و أما السُّخْرَةُ فما تَسَخَّرْتَ من خادم و دابة بلا أجر و لا ثمن. تقول: هم لک سُخْرَةً و سُخْرِیاً. قال الله جل و عز: فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا حَتَّی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی، أی: سُخْرِیةً، من تَسَخُّرِ الخَوَلِ و ما سواه، و سِخْرِیاً فی الاستهزاء. سَخَرَتِ السفنُ: أطاعت و طاب لها السیر. قال :سَوَاخِرُ فی سواء الیم تحتفز و قد سَخَّرَهَا اللهُ لخلقه تَسْخِیراً، و تَسَخَّرْتُ دابةً لفلان: رکبتها بغیر أجر.

[14] . السین و الخاء و الراء أصلٌ مطّرد مستقیم یدلُّ علی احتقار و استذلال. من ذلک قولنا سَخَّر اللَّه عزّ و جلّ الشی‏ء، و ذلک إذا ذلَّلَه لأمره و إرادته. قال اللَّه جلّ ثناؤه: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏. و یقال رجل سُخْرةُ: یسَخَّر فی العمل، و سُخْرةٌ أیضا، إذا کان یسْخَر منه. فإن کان هو یفعل ذلک قلت سُخَرة، بفتح الخاء و الراء. و یقال سُفُنٌ سواخِرُ مَوَاخِرُ. فالسَّواخر: المُطِیعة الطیبة الرِّیح.و المواخر: التی تمخَر الماء تشُقّه. و من الباب: سَخِرت منه، إذا هزئت به. و لا یزالون یقولون: سخِرت به، و فی کتاب اللَّه تعالی: فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ‏

[15] . «انقیاد بیسر مع عدم مقاومة؛‌ و یلزم ذلک خفة.» کما تجری السفینة و تتحرک بیسر لقوتها و ضعف مقاومة الماء فی الظرف الموصوف؛ و من الانقیاد مع عدم المقاومة و هو خفة حال و قدر قالوا «سخر منه (تعب) (و من مصادره: سُخریّا بالکسر و الضم): هزئ (و هذا بعبر عن الاستخفاف و عدم التقدیر) «لا یسخر قوم من قوم» (حجرات/11) «فاتخذتموهم سخریا حتی أنسوکم ذکری» (مؤمنون/110) ...

[16] . التَّسْخِیرُ: سیاقة إلی الغرض المختصّ قهرا، قال تعالی: «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏» (الجاثیة/13)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَینِ‏» (إبراهیم/33)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ» (إبراهیم/33)، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ‏» (إبراهیم/32)، کقوله: «سَخَّرْناها لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ‏» (الحج/36)، «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا» (الزخرف/13)، فَالْمُسَخَّرُ هو المقیض للفعل، و السُّخْرِی: هو الذی یقهر فَیتَسَخَّرُ بإرادته، قال: «لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا» (الزخرف/32)، و سَخِرْتُ منه، و اسْتَسْخَرْتُهُ لِلْهُزْءِ منه، قال تعالی: «إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ‏» (هود/38)، «بَلْ عَجِبْتَ وَ یسْخَرُونَ‏» (الصافات/12)، و قیل:رجل سُخَرَةٌ: لمن سَخِرَ، و سُخْرَةٌ لمن یسْخَرُ منه، و السُّخْرِیةُ و السِّخْرِیةُ: لفعل الساخر.

و قوله تعالی: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا» (المؤمنون/110)، و سِخْرِیا، فقد حمل علی الوجهین علی التّسخیر، و علی السّخریة قوله تعالی: «وَ قالُوا ما لَنا لا نَری‏ رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا» (ص/62- 63). و یدلّ علی الوجه الثانی قوله بعد: «وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ» (المؤمنون/110).

[17] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الحکم و التقدیر مع القهر تکوینا أو تشریعا، یقال سخّر اللّه الشمس و القمر و السماء و الأرض، إذا جعلها تحت حکمه و قهرها بتقدیره تکوینا. و من لوازم هذا المعنى الإطاعة، و الاستذلال تحت الامر، و الارادة و التکلیف بما یریده، و الاستعمال مجّانا و بلا اجرة...

. فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ‏- 9/ 79.. وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ‏- 11/ 38.. قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ‏- 11/ 38.. وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا- 2/ 212.. فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ- 6/ 10. فیراد الحکم و القول و الانتقاد ممّا یتعلّق بهم و فی نوع من حالاتهم و أعمالهم‏ خلاف ما کانوا علیه، و بالقهر و التحمیل. و هذا المعنى أعمّ من الهزء و الانتقاد و التعییب و التذلیل و القهر و التکلیف، و المراد مطلق الحکم و القول فیهم بأیّ جهة و بایّ منظور، بل لو کان بدون نظر، کما أنّ بعض أفراد الناس من عادتهم القول و التکلّم لغوا...

. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ...،. وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ‏ ...،. وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ ...،. وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ* ...،. وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ ...،. أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ‏ ...،. أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏ ...،. وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ‏ ...،. إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ‏ ...،. فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ.یراد الحکم و التقدیر فی شی‏ء مع قهر تکوینا. و من آثار هذا المعنى: الطاعة و المحکومیّة الصرفة تحت الإرادة و الأمر.

و لا یخفى أنّ هذا التسخیر و التسخّر: من آیات النظم فی الخلقة، و من دلائل‏ کمال القدرة و العلم و الحکمة فی العالم.

. وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ‏- 16/ 12. و أیضا إنّ هذا التسخّر فی مجموعة العالم الکبیر، من الأرض و الجبال و الریح و ما فی الأرض و السماء و النجوم و الشمس و القمر: من آیات توحید إرادة اللّه، و توحید سلطانه و نفوذه، و توحید حکمه و تقدیره-. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ‏

[18] . و صیغة التفعیل تدلّ على المبالغة و یلاحظ فیها جهة تعلّق الفعل الى المفعول به، أی یکون النظر فیها الى جهة الوقوع لا الصدور.

و أمّا صیغة المجرّد من المادّة: فهی تدلّ على مطلق الحکم قولا أو عملا بالقهر ظاهریّ أو معنویّ. فیقال: سَخِرَ یَسْخَرُ سَخْراً و سُخْراً و سُخْرِیّاً، و سخر منه یسخر منه و اسْتَسْخَرَ فهو سَاخِرٌ و مُسْتَسْخِرٌ.

و الاستعمال بکلمة- من: یدلّ على أنّ الحکم و القول فی حال أو صفة أو خصوصیّة أو عمل من المتعلّق، لا فی مطلق مفهومه.

فظهر أنّ حقیقة المادّة غیر مطلق القهر أو التکلیف أو التذلیل أو الهزء أو غیرها، و لا بدّ من ملاحظة القیود.

[19] . «وَ إِذا رَأَوْا آیَةً» من آیات الله و معجزة مثل انشقاق القمر و غیرها «یَسْتَسْخِرُونَ» أی یستهزءون و یقولون هذا عمل السحر و سخر و استسخر بمعنى واحد و قیل معناه یستدعی بعضهم بعضا إلى إظهار السخریة و قیل معناه یعتقدونه سخریة کما تقول استقبحه أی اعتقده قبیحا و استحسنه أی اعتقده حسنا

[20] . وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ‏- 37/ 14.أی یطلبون من أنفسهم أن یقولوا فی تلک الآیة ما یوافق تمایلهم و یضعّفوها. فکأنّ من شأنه و من أهم وظائفه أن یسخر ممّا یرى من آیات اللّه تعالى، و هو یعترف فی الآخرة بقوله:. وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ‏.

[21] . و السُّخْرِی: هو الذی یقهر فَیتَسَخَّرُ بإرادته، قال: «لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا» (الزخرف/32)، ...و قوله تعالی: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا» (المؤمنون/110)، و سِخْرِیا، فقد حمل علی الوجهین علی التّسخیر، و علی السّخریة قوله تعالی: «وَ قالُوا ما لَنا لا نَری‏ رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا» (ص/62- 63). و یدلّ علی الوجه الثانی قوله بعد: «وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ» (المؤمنون/110).

[22] . وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا- 43/ 32.أی منسوبا الى السخر، بأن یکون موردا و متعلّقا به، فیحکم فیه و یستعمل و یتّخذه أجیرا و عاملا على تقدیر و مقاولة. و لا یبعد أن یکون السخریّ منسوبا الى السخرة على فعلة بمعنى ما یسخر به، و یحذف التاء فی النسبة.

. فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی‏- 23/ 110. أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ- 38/ 63. و الکلمة منسوبة الى السخرة على فعلة و هو یدلّ على نوع من السخر، و ذلک فی مورد التحقیر و الاستهزاء. فظهر أنّ الکلمتین لیستا من صیغ المصادر، بل من الصیغ المنسوبة.

[23] . (الفرق) بین الاستهزاء و السخریة: أن الانسان یستهزأ به من غیر أن یسبق منه فعل یستهزأ به من أجله، و السخر یدل علی فعل یسبق من المسخور منه و العبارة من اللفظین تدل عن صحة ما قلناه و ذلک أنک تقول استهزأت به فتعدی الفعل منک بالباء و الباء للالصاق کأنک ألصقت به استهزاءا من غیر أن یدل علی شی‏ء وقع الاستهزاء من أجله و تقول سخرت منه فیقتضی ذلک من وقع السخر من أجله کما تقول تعجبت منه فیدل ذلک علی فعل وقع التعجب من أجله و یجوز أن یقال أصل سخرت منه التسخیر و هو تذلیل الشی‏ء و جعلک ایاه منقادا فکأنک اذا سخرت منه جعلته کالمنقاد لک و دخلت من للتبعیض لأنک لم تسخره کما تسخر الدابة و غیرها و انما خدعته عن بعض عقله، و بنی الفعل منه علی فعلت لأنه بمعنی عنیت، و هو أیضا کالمطاوعة و المصدر السخریة کأنها منسوبة الی السخرة مثل العبودیة و اللصوصیة و أما قوله تعالی (لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا) فانما هو بعث الشی‏ء المسخر و لو وضع موضع المصدر جاز، و الهزء یجری مجری العبث و لهذا جاز هزأت مثل عبثت فلا یقتضی معنی التسخیر فالفرق بینهما بین.

 

 


سوره حجرات (49)، آیه10 (قسمت سوم: تدبر (3) صلح و آشتی در قرآن)

 

 

4) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»

امروزه براى اظهار علاقه، کلمات رفیق، دوست، هم شهرى و هم وطن بکار مى‏رود، امّا اسلام کلمه برادر را بکار برده و، رابطه‏ى مؤمنان با یکدیگر را همچون رابطه‏ى دو برادر دانسته که در این تعبیر نکاتى نهفته است، از جمله:

الف) دوستى دو برادر، عمیق و پایدار است.

ب) دوستى دو برادر، متقابل است، نه یک سویه.

ج) دوستى دو برادر، بر اساس فطرت و طبیعت است، نه جاذبه‏هاى مادى و دنیوى.

د) دو برادر در برابر بیگانه، یگانه‏اند وبازوى یکدیگر.

ه) اصل و ریشه دو برادر یکى است.

و) توجّه به برادرى مایه‏ى گذشت و چشم‏پوشى است.

ز) در شادى او شاد و در غم او غمگین است. (تفسیر نور، ج‏9، ص179)

جالب اینجاست که برادرى نسبى، روزى گسسته خواهد شد: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ» (مومنون/101)، ولى برادرى دینى حتّى در قیامت پایدار است: «إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» (حجر/47) (تفسیر نور، ج‏9، ص181).

 

5) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»

اسلام مومنان را برادر همدیگر معرفی می‌کند، و برادرى بر اساس ایمان، مشروط به سنّ، شغل، سواد و درآمد نیست؛ و این یعنی در جامعه ایمانی هیچ کس، خود را برتر از دیگران نداند. آرى، میان والدین و فرزند برترى است، ولى میان برادران، برابرى است. (تفسیر نور، ج‏9، ص183)

 

6) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»

چرا تعبیر برادر بودن مؤمنان را با ادات «إنما» آورد؟

الف. این ادات در اینجا برای تاکید است؛ آنگاه:

الف.1. می‌خواهد نشان دهد که ایمان دینی همه را چنان گرد هم می‌آورد که همچون برادر می‌شوند.

الف.2. ...

ب. این ادات برای حصر است؛ آنگاه:

ب.1. این به عنوان مقدمه‌ای است برای دستور بعدی، یعنی: «فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ». گویی می‌خواهد بفرماید نسبت بین شما مؤمنان چیزی جز نسبت برادری نیست؛ از این رو اگر دو تا برادر با هم نزاع کردند بقیه هم چون برادر آنان هستند باید بکوشند که بین آن دو برادرشان صلح برقرار سازند (المیزان، ج‏18، ص315[1]).

ب.2. رابطه برادرى، در گرو ایمان است. (مسائل اقتصادى، سیاسى، نژادى، جغرافیایى، تاریخى و ... نمى‏تواند در مردم روح برادرى به وجود آورد.) جانِ گرگان و سگان از هم جداست / متّحد، جان‏هاى شیران خداست‏ (تفسیر نور، ج‏9، ص183).

به تعبیر دیگر، این حصر دلالت دارد که برادری صرفا بین مؤمنان است نه بین مؤمن و کافر؛ چنانکه می‌دانیم اگر دو برادر مسلمان و کافر داشته باشیم از جانب کافر برادری قطع است و وی از برادر مؤمنش ارث نمی‌برد؛ و این ضابطه حتی بین انسان و برادری که ولدالزنا باشد هم برقرار است؛‌یعنی با اینکه به لحاظ طبیعی و ژنتیک برادرش محسوب می‌شود اما از نظر اسلام این برادری منتفی است و از هم ارث نمی برند (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏28، ص107[2])

نقد: به نظر می‌آید اگرچه اصل این مطلب (که برادری معتبر در اسلام، صرفا بین مؤمنان است) می‌تواند با اندکی تسامح درست باشد، اما در اینکه بتوان این نکته را از این آیه استظهار نمود می‌توان مناقشه کرد؛‌ زیرا «إنما» وقتی در معنای ادات حصر به کار می‌رود کلمه بعد از خود را در کلمه دوم منحصر می‌سازد نه بالعکس؛ ‌یعنی ساختار : «إنما الف ب» به معنای «لا الف إلا ب» است؛ در حالی که در معنایی که آقایان قرائتی و فخر رازی استفاده کرده‌اند به صورت ساختار «لا ب إلا الف» بوده است؛ و ظاهرا «إنما» چنین دلالتی ندارد.

ب.3. ...

 

7) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ»

از امتیازات اسلام آن است که اصلاحات را از ریشه شروع مى‏کند. مثلا مى‏فرماید: «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً» (یونس/65)، تمام عزّت براى خداست، چرا به خاطر کسب عزّت به سراغ این و آن مى‏روید؟ یا مى‏فرماید: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً» (بقره/165) تمام قدرت‏ها از اوست، چرا هر ساعتى دور یک نفر مى‏چرخید!؟ در این آیه نیز مى‏فرماید: همه‏ى مؤمنان با یکدیگر برادرند، بعد مى‏فرماید: اکنون که همه برادر هستید، قهر و جدال چرا؟ همه با هم دوست باشید. بنابراین براى اصلاح رفتار فرد و جامعه باید مبناى فکرى و اعتقادى آنان را اصلاح کرد. (تفسیر نور، ج‏9، ص180)

 

8) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ»

در واقع مؤمنان برادرند؛ پس میان دو برادرتان آشتی دهید.

اهمیت صلح و آشتی در اسلام

اسلام اهتمام ویژه‌ای به برقراری صلح و آشتی بین انسانها دارد؛ و توصیه به اصلاح و آشتی بین خود افراد را در ردیف توصیه به تقوا و اطاعت از خدا و رسولش قرار داده است: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ: پس تقوای الهی پیشه کنید و رابطه بین خودتان را اصلاح کنید [= بین خودتان صلح و آشتی برقرار نمایید] و از خداوند و رسولش اطاعت کنید، اگر که مومن هستید» (انفال/1)؛ و علاوه بر توصیه‌های اکید به برقرار کردن صلح و آشتی بین مردم: «... مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ، وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً: ...کسى که دستور صدقه یا کار نیک یا اصلاح و آشتی در میان مردم می‌دهد؛ و هر که براى طلب خشنودى خداوند چنین کند به زودى او را پاداشى بزرگ خواهیم داد.» (نساء/114)، هم در خصوص آشتی درون خانواده و هم در آشتی دادن گروههایی در جامعه دینی که با هم وارد نزاع می‌شوند، اهتمام ویژه‌ای دارد:

- در افق خانواده، وقتی بیم نشوز از جانب زن هست و تدبیرهای اولیه فایده‌ای ندارد، می‌فرماید: «وَ اللاَّتی‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُن‏ ...؛ وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُریدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما: و در مورد زنی که از سرکشی او می‌ترسید ...؛ و اگر بیم داشتید که کاملا از هم جدا شوند، پس داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برانگیزید، که اگر قصد اصلاح و آشتی داشته باشند خداوند میان آن دو، توفیقی می‌دهد» (نساء/34-35)؛ و وقتی بیم نشوز از جانب مرد است، می‌فرماید: «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ: و اگر زنى از سرکشى یا اعراض شوهرش بیم داشته باشد، برای آن دو اشکالی ندارد که به نوعى در میان خودشان [(هر چند به گذشت از پاره‏اى از حقوقشان] صلح و آشتى نمایند، و اساسا صلح بهتر است‏» (نساء/128)؛

- و در افق جامعه دینی، در همین آیات سوره حجرات سه بار پیاپی تأکید دارد که بین دو گروهی که به قتال برخاسته‌اند حتما صلح و آشتی برقرار کنید، و هم آنان باید خود را همچون برادر ببینند و هم شما همچون برادر آنان به میانجی‌گری وارد شوید: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما؛ فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما ... فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ ...؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُم‏: و اگر دو طایفه از مؤمنان به قتال پرداختند پس بین آن دو آشتی افکنید؛ پس اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کرد، ... پس اگر بازگشت، بین آن دو به عدل آشتی دهید، ... در واقع مؤمنان برادرند؛ پس میان دو برادرتان آشتی دهید» (حجرات/9-10).

 این صلح و آشتی بقدری در اسلام موضوعیت دارد که نه‌تنها بعد از انجام واجبات، برترین عمل انسانی شمرده شده و ثوابش بیش از ثواب یک سال نماز و روزه معرفی گردیده است (حدیث31)، بلکه براى اصلاح کردن و آشتی دادن، احکام ویژه‏اى قرار داده است، از جمله:[3]

الف. دروغ که از گناهان کبیره است، اگر براى آشتى واصلاح گفته شود، دروغ محسوب نمی‌شود (حدیث30).

ب. نجوا کردن و درگوشى سخن گفتن، که از اعمال شیطانی قلمداد شده (إِنَّمَا النَّجْوى‏ مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذینَ آمَنُوا؛ مجادله/10)، اگر براى اصلاح و آشتى دادن باشد، منعى ندارد: «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ: در بسیارى از نجواهای آنان خیرى نیست، جز آنهایى که دستور صدقه یا کار نیک یا اصلاح و آشتی در میان مردم دهند» (نساء/114).

ج. با این‏که عمل به سوگند، واجب و شکستن آن حرام است، امّا اگر کسى سوگند یاد کند که دست به اصلاح و آشتى دادن میان دو نفر نزند، اسلام این سوگند را بی‌خاصیت شمرده [و عملا شکستن آن را مجاز مى‏داند]: «وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاس‏: و خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهید که نیکى و تقوا و اصلاح میان مردم انجام ندهید»؛ که امام صادق ع ذیل این آیه فرمودند: یعنی مبادا وقتی از شما خواستند که بین مردم آشتی برقرار کنید بگویید من سوگند خورده‌ام که چنین نکنم. (الکافی، ج‏2، ص210[4])

د. با این‏که عمل به وصیّت، واجب، و ایجاد تغییر در وصیت افراد حرام است، امّا اگر عمل به وصیّت، موجب ظلمی می‌شود و میان افرادى فتنه و کدورت مى‏آورد، اسلام اجازه مى‏دهد که وصیّت ترک شود به نحوی که بین افراد صلح و آشتی برقرار شود: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ: پس هر که از انحراف یا از گناه وصیت کننده بترسد، پس میان آنها [یعنی میان ورثه و اهل وصیت، با تغییر دادن وصیت] اصلاح و آشتی‌ای برقرار نماید بر او گناهى نیست.» (این توضیح از امام باقر ع برای این آیه است؛ ر.ک: الکافی، ج‏7، ص21[5]).

ه. اگر کسی چند همسر دارد و نمی تواند به لحاظ روحی و عاطفی بین آنها عدالت برقرار کند، حداقل وظیفه دارد که تقوا را چنان رعایت کند و به گونه‌ای عمل کند که بین آنها صلح و آشتی برقرار باشد تا مورد مغفرت الهی قرار گیرد: «وَ لَنْ تَسْتَطیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحیماً:  و شما هر چند هم که حرص بورزید هرگز نمى‏توانید میان زن‏ها [از حیث تمایل باطنى] عدالت بورزید، پس [حداقل در وظایف ظاهرى] یکسره از یکى از آنها روى نگردانید تا او را همانند زنى بلاتکلیف رها نمایید؛ و اگر صلح و سازش برقرار کنید و تقوا ورزید مسلّما خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.» (نساء/129)

 

9) «إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا»

براى برقرارى صلح وآشتى، از کلمات محبّت‏آمیز و انگیزه‏آور استفاده کنیم (تفسیر نور، ج‏9، ص183).

 

10) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ»

با اینکه جنگ بین دو طائفه (جمعیتی فراوان) بود و هم در آیه قبل از تعبیر جمع (اقتتلوا) استفاده کرد، و هم در اینجا (مومنون؛ إخوة)، چرا مجددا از تعبیر «مثنی» (أَخَوَیکُمْ) استفاده کرد؟

الف. چون هر نزاعی دو طرف دارد؛ [و در آیه قبل هم اگرچه به خاطر کثرتشان از تعبیر «اقتتلوا» استفاده کرد اما با تعابیر «طائفتان» و «بینهما» و «احدیهما علی الاخری» بر دوییت اینان تاکید کرد] به علاوه که می‌خواهد شما را به عنوان شخص ثالث میانجی مطرح کند «دو برادرتان» و همه اینها تناسب دارد که از تعبیر مثنی در خصوص طرفین نزاع استفاده شود (اقتباس از مجمع البیان، ج‏9، ص200[6])

ب. می‌خواهد نشان دهد که نیاز نیست که حتما نزاع بین دو طائفه باشد و حتما کار به قتال بکشد که شما وظیفه میانجی‌گری را عهده‌دار شوید؛ بلکه اگر بین دو نفر از مسلمانان هم هرگونه نزاعی (نه حتی در حد قتال) رخ داد شما موظفید به اصلاح آنان اقدام کنید. (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص106[7])

ج. ...

 

11) «فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ»

چرا فرمود «بَینَ أَخَوَیکُمْ: بین برادرانتان» و نفرمود «بَینَ الأَخَوَین: بین این دو برادر»؟

الف. می‌خواهد تاکید کند که نه‌فقط آنان با هم برادرند بلکه شما هم با آنان برادرید و همین برادری شماست که اقتضایش این است که در مساله ورود پیدا کنید و بین آن دو آشتی دهید (المیزان، ج‏18، ص315[8]).

در واقع، با یک تعبیر لطیف هم بر برادر بودن طرفین نزاع تاکید کرد (که همین باید مانع از ادامه دادن نزاع توسط خود آنان شود)؛

و هم بر برادر بودن سایر افراد جامعه اسلامی با آنان (که همه باید وسط میدان بیایند و نگویند نزاع آنان چه ربطی به ما دارد)؛

تا معلوم شود «جلوگیرى از نزاع و اقدام براى اصلاح و برقرارى صلح، وظیفه‏ى همه است، نه گروهى خاص؛ و اصلاح کننده نیز خود را برادر طرفین درگیر بداند» (تفسیر نور، ج‏9، ص183).

ب. ...

 

12) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

بعد از توصیه به برقراری اصلاح، به تقوا توصیه کرد. شاید بدین جهت است که می‌خواهد تذکر دهد که:

اصلاح و آشتى دادن، آفاتى دارد که باید مراقب بود. (تفسیر نور، ج‏9، ص184)

شاید آیه «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً» (نساء/128) بتواند به تفسیر بهتر این آیه کمک کند. در آنجا نیز اگرچه توصیه به صلح و آشتی داده است اما در ادامه توضیح داده که اما هر نفسی در محضر «شح» خویش است؛ یعنی هرکس خودخواه است و این خودخواهی نمی گذارد که صلح و آشتی منصفانه‌ای برقرار شود؛ و از این رو، وقتی هر نفسی «شح» خویش را طلب می‌کند، و تقوا هم در حقیقت همین نگه داشتن شح نفس خویش است: « فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطیعُوا وَ أَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون‏» (تغابن/16)؛ و اگر واقعا می‌خواهیم صلح و آشتی برقرار شود باید تقوا را در این میان خیلی جدی رعایت کنیم.

 

13) «فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»

هم برقراری صلح و صفا و هم رعایت تقوا می‌تواند مقدّمه‏ى برای نزول رحمت الهى شود. (اقتباس از تفسیر نور، ج‏9، ص184)

اساسا در قرآن کریم اصلاح و آشتى دادن، سبب دریافت بخشودگى و رحمت از جانب خداوند شمرده شده است: «إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً» (نساء/129) و هر کس واسطه‏گرى خوبى میان مسلمانان انجام دهد، پاداشِ در شأن دریافت خواهد کرد: «مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها» (نساء/85) (تفسیر نور، ج‏9، ص182).

 

14) «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما ... فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَینَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا ...؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»

در آیه قبل ابتدا صرفا فرمود «فَأَصْلِحُوا بَینَهُما»؛ در گام دوم فرمود «فَأَصْلِحُوا بَینَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا»؛ و اکنون در این آیه مى‏فرماید: «فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ». وجه این تفاوت تعابیر (که اول بار مطلق آورد، بار دوم اصلاح را با قسط همراه کرد، و بار سوم با تقوا) چیست؟

الف. اینها هریک توضیح و تفصیل قبلی و یک گام به جلو است؛ ابتدا بر اصل برقراری صلح تاکید می‌کند؛ سپس اینکه این صلح و آشتی در مدار عدل و قسط باشد؛ و سپس اینکه در برقرارى صلح، از خدا بترسید؛ یعنی اگر شما را به عنوان میانجى پذیرفتند، خدا را در نظر بگیرید و حکم دهید، نه آنکه اصلاح شما، عملا مایه‏ى ظلم و ستم به یکى از طرفین ویا محور آن، جلب منفعتی برای خود شما باشد، تا رفع خصومت بین آن دو. (اقتباس از تفسیر نور، ج‏9، ص180)

ب. در آیه قبل ناظر به اصلاح در جایی بود که جنگ و قتال رخ داده؛ و در چنین موقعیتی همه سعی می‌کنند که آتش فتنه را فروبخوابانند؛ لذا تاکیدی بر رعایت تقوا ضرورت نداشت؛ اما این آیه عام و ناظر به هر نزاعی بین دو نفر است؛ و در اینجا گاه افراد میانجی به حساسیت مساله چندان توجه ندارند و بی‌مبالاتی می‌ورزند و لذا اصرار دارد که حتما تقوا را رعایت کنید. (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص106-107[9])

ج. [در آیه قبل خطاب اصلی متوجه کسانی بود که در مقام اصلاح و آشتی دادن هستند؛ اما] تعبیر «اتقوا الله» در اینجا  هم ناظر به آشتی دهندگان است و هم ناظر به دو گروه متخاصم (المیزان، ج‏18، ص315[10])؛ یعنی همه شما برای اینکه اصلاح به خوبی انجام شود و مشمول رحمت الهی شوید تقوا را در نظر بگیرید.

د. بر اساس آنچه در جلسه قبل تدبر 18 بیان شد، در آیه قبل چه‌بسا گام اول ناظر به ابتدای قتال است که صلح و آشتی دادن مومنان و جلوی قتل و خونریزی را گرفتن (ولو با گذشتن از برخی از حقوق) موضوعیت دارد؛ گام دوم در جایی است که گروه سرکش با زور سرجایش نشانده شده؛ و اینجا دیگر باید عدالت رعایت شود و حق مظلوم بازستانده شود؛ آنگاه در این آیه به یک ضابطه کلی در هر دو مورد اشاره می‌کند و آن رعایت تقواست در مقام آشتی دادن؛ یعنی کسی که می‌خواهد به وظیفه میانجی‌گری اقدام کند، هم در گام اول و هم در گام دومی که بیان شد باید بر اساس رعایت تقوای الهی و خود را در محضر خدا دیدن، دست به اقدام برای آشتی بزند؛ نه بر اساس جلب منفعتی برای خود یا تعصبات حزبی و جناحی و ... .

ه. ...

 

15) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»

قرار دادن این آیه در کنار آیه «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیُطِیعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (توبه/71) می‌تواند حاوی نکات زیبایی در حوزه ارتباطات مومنان باشد.

در این آیه، رابطه بین مومنان رابطه برادری معرفی شده است که اهتمام به این رابطه با ایجاد صلح و آشتی بین برادران و رعایت تقوا، انسان را در معرض رحمت خداوند قرار می‌دهد؛ و

در آیه سوره توبه رابطه بین مومنان رابطه ولایی (ولایت متقابل) معرفی شده، که این رابطه رواج امر به معروف و نهی از منکر و اقامه نماز و پرداخت زکات و اطاعت از خدا و رسول را در میان آنان به همراه دارد؛ و این منجر به آن می‌شود که مورد رحمت الهی واقع شوند.

می‌توان گفت رابطه ولایی بین مومنان همان رابطه اخوت بین ایشان است؛ و شاید بر همین اساس بتوان گفت مهمترین نمود کنش اصلاحی بین برادران ایمانی همین امر به معروف و نهی از منکر و اقامه نماز و پرداخت زکات و اطاعت از خدا و رسول است؛ یعنی چون فضای ایمانی موجب پیوند برادری بین آنها شده است، پس اگر نزاعی بین آنان واقع شود با رجوع به دستورات الهی و ذیل سایه عبودیت خدا و اطاعت از خدا و رسولش مرتفع می‌گردد.

تنها تفاوتی که بین این دو آیه است این است که در اولی مشمول رحمت شدن را با تعبیر «لعل» آورده اما در دومی با حرف «س»؛ شاید می‌خواهد نشان دهد که اگر برادری ورزیدید و اصلاح بین خودتان کردید صرفا زمینه‌ای برای رحمت را ایجاد کردید و معلوم نیست قطعا مشمول رحمت شوید؛ اما اگر کاملا روابطتتان را ذیل شریعت تعریف کردید یعنی امر به معروف و نهی از منکر و اقامه نماز و پرداخت زکات و اطاعت از خدا و رسول در میان شما مستقر شد بدانید که حتما و خیلی سریع مشمول رحمت الهی خواهید شد.

 

16) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»

ناظر به حدیث1 و تحلیلی که درباره ضرورت برادری بین مومنان شده این حکایت قابل تامل است:

حکایت

سفیان ثورى به مردى قریشى از اهل مکه گفت: ما را نزد جعفر بن محمد [= امام صادق علیه السلام] ببر.

آن مرد گوید: او را خدمتش بردم که دیدیم آن حضرت بر مرکب خویش سوار شده [و عازم جایی] است.

سفیان به ایشان عرض کرد: یا اباعبداللَّه! حدیث سخنرانى پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله را در مسجد خیف براى ما باز گو!

فرمود: اکنون که سوار شده‏ام، بگذار دنبال کارم بروم، وقتى آمدم برایت می‌گویم.

عرض کرد:

تقاضا میکنم بحق قرابتى که با پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله دارى، که همین الان برایم بازگویی.

حضرت پیاده شد. سفیان عرض کرد: امر بفرمائید برایم دوات و کاغذى بیاورند تا آن را بنویسم. حضرت دوات و کاغذ خواست و سپس فرمود بنویس:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏؛ این است خطبه رسول الله صلّى اللَّه علیه و آله در مسجد خیف‏:

خداوند دلشاد کند بنده‌ای را که سخن مرا بشنود و آن را درک و حفظ کند، سپس آن را به کسی که نشنیده برساند، که ای بسا کسی که فقه‌ای [= نکته عمیقی] را حمل کند ولی خودش فقیه [= عمیق و نکته‌فهم] نیست و ای بسا کسی که فقه‌ای را به کسی که از او فقیه‌تر است حمل کند.

سه چیز است که دل مرد مسلمان در آنها خیانت نمی‌کند: اخلاص عمل برای خدا و خیرخواهی نسبت به رهبران مسلمانان و همراهی دائمی با جماعت آنان، زیرا که دعوت آنان [= رهبران] شامل همه کسانی است که پشت سر آنهایند.

مومنان برادرند و خون‌های آنان برابر است و کمترین آنها می‌تواند از سوی آنان تعهّد بدهد؛ و آنان در برابر غیرشان یک دست واحدند.

سفیان این حدیث را نوشت و بر امام عرضه کرد، سپس حضرت سوار شد و من و سفیان آمدیم.

در بین راه سفیان به من گفت: باش تا در این حدیث نظرى کنم.

به او گفتم: به خدا سوگند که امام صادق ع چیزى را به گردنت گذاشت که هرگز از عهده آن برنیایى.

گفت: آن چیست؟

گفتم: اینکه فرمود: «سه چیز است که دل مرد مسلمان در آنها خیانت نمی‌کند: اخلاص عمل برای خدا»؛ اینکه معلوم است؛ اما در ادامه فرمود «و خیرخواهی نسبت به رهبران مسلمانان». آیا این رهبران که خیرخواهى آنها بر ما واجب است کیانند؟ آیا مقصود معاویة بن ابى سفیان و یزید بن معاویه و مروان بن حکم و کسانى است که شهادتشان نزد ما پذیرفته نیست و نماز خواندن پشت سرشان جایز نیست ؟ و اینکه فرمود «و همراهی دائمی با جماعت آنان»، آیا کدام جماعت از مسلمانان است؟ آیا مقصود مرجئى است که می‌گوید: کسى که نماز نخواند و روزه نگیرد و غسل جنابت نکند و کعبه را خراب کند و با مادرش نزدیکى کند، ایمان جبرئیل و میکائیل را دارد؟! یا قَدَرى است که عقیده دارد آنچه خداى عز و جل خواهد واقع نمی‌شود و آنچه شیطان بخواهد واقع می‌شود؟! یا حرورى [= خوارج] است که از على بن ابى طالب علیه السلام بیزارى می‌جوید و به کفر آن حضرت شهادت می‌دهد؟! آیا جَهْمى است که عقیده دارد هر چه هست، همان شناختن خداى یکتاست و ایمان چیزى جز این نیست؟!

سفیان گفت: واى بر تو، خود آنان [= شیعیان  پیروان خود امام صادق ع در این زمینه] چه می‌گویند؟

گفتم: آنها می‌گویند: همانا به خدا سوگند که على بن ابى طالب علیه السلام امام و رهبری است که خیرخواهیش بر ما لازم است، و جماعتى که باید با آنها همراه بود، اهل بیت او هستند.

سفیان نوشته را پاره کرد و گفت: این خبر را به کسى نگو.

الکافی، ج‏1، ص403-404

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ قُرَیْشٍ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ قَالَ:

قَالَ سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ: اذْهَبْ بِنَا إِلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ.

قَالَ: فَذَهَبْتُ مَعَهُ إِلَیْهِ فَوَجَدْنَاهُ قَدْ رَکِبَ دَابَّتَهُ. فَقَالَ لَهُ سُفْیَانُ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! حَدِّثْنَا بِحَدِیثِ خُطْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی مَسْجِدِ الْخَیْفِ.

قَالَ: دَعْنِی حَتَّی أَذْهَبَ فِی حَاجَتِی فَإِنِّی قَدْ رَکِبْتُ فَإِذَا جِئْتُ حَدَّثْتُکَ.

فَقَالَ: أَسْأَلُکَ بِقَرَابَتِکَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَمَّا حَدَّثْتَنِی.

قَالَ فَنَزَلَ فَقَالَ لَهُ سُفْیَانُ: مُرْ لِی بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ حَتَّی أُثْبِتَهُ. فَدَعَا بِهِ.

ثُمَّ قَالَ: اکْتُبْ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛

خُطْبَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی مَسْجِدِ الْخَیْفِ:

نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ یَا أَیُّهَا النَّاسُ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَیْسَ بِفَقِیهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلَاثٌ لَا یُغِلُّ عَلَیْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِیطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ. الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَکَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ یَدٌ عَلَی مَنْ سِوَاهُمْ یَسْعَی بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ.

فَکَتَبَهُ سُفْیَانُ ثُمَّ عَرَضَهُ عَلَیْهِ وَ رَکِبَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ جِئْتُ أَنَا وَ سُفْیَانُ. فَلَمَّا کُنَّا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ قَالَ لِی: کَمَا أَنْتَ حَتَّی أَنْظُرَ فِی هَذَا الْحَدِیثِ.

فَقُلْتُ لَهُ: قَدْ وَ اللَّهِ أَلْزَمَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ رَقَبَتَکَ شَیْئاً لَا یَذْهَبُ مِنْ رَقَبَتِکَ أَبَداً.

فَقَالَ: وَ أَیُّ شَیْ‏ءٍ ذَلِکَ؟

فَقُلْتُ لَهُ: «ثَلَاثٌ لَا یُغِلُّ عَلَیْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ: إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ» قَدْ عَرَفْنَاهُ؛ «وَ النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ»؛ مَنْ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةُ الَّذِینَ یَجِبُ عَلَیْنَا نَصِیحَتُهُمْ؟ مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ وَ یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ وَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَکَمِ وَ کُلُّ مَنْ لَا تَجُوزُ شَهَادَتُهُ عِنْدَنَا وَ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ خَلْفَهُمْ؟! وَ قَوْلُهُ «وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ»؛ فَأَیُّ الْجَمَاعَةِ؟ مُرْجِئٌ یَقُولُ: مَنْ لَمْ یُصَلِّ وَ لَمْ یَصُمْ وَ لَمْ یَغْتَسِلْ مِنْ جَنَابَةٍ وَ هَدَمَ الْکَعْبَةَ وَ نَکَحَ أُمَّهُ فَهُوَ عَلَی إِیمَانِ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ؟! أَوْ قَدَرِیٌّ یَقُولُ: لَا یَکُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَکُونُ مَا شَاءَ إِبْلِیسُ؟! أَوْ حَرُورِیٌّ یَتَبَرَّأُ مِنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ شَهِدَ عَلَیْهِ بِالْکُفْرِ؟! أَوْ جَهْمِیٌّ یَقُولُ: إِنَّمَا هِیَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ وَحْدَهُ لَیْسَ الْإِیمَانُ شَیْ‏ءٌ غَیْرُهَا؟!

قَالَ: وَیْحَکَ؛ وَ أَیَّ شَیْ‏ءٍ یَقُولُونَ؟

فَقُلْتُ: یَقُولُونَ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع وَ اللَّهِ الْإِمَامُ الَّذِی یَجِبُ عَلَیْنَا نَصِیحَتُهُ، وَ لُزُومُ جَمَاعَتِهِمْ أَهْلُ بَیْتِهِ!

قَالَ: فَأَخَذَ الْکِتَابَ فَخَرَقَهُ؛ ثُمَّ قَالَ: لَا تُخْبِرْ بِهَا أَحَداً.

 


 

[3] . توجه به 4 مورد اول را مرهون تفسیر نور، ج‏9، ص182 هستم.

[4] . عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ» قَالَ: إِذَا دُعِیتَ لِصُلْحٍ بَیْنَ اثْنَیْنِ فَلَا تَقُلْ عَلَیَّ یَمِینٌ أَلَّا أَفْعَلَ.

[5] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُوقَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ». قَالَ: نَسَخَتْهَا الْآیَةُ الَّتِی بَعْدَهَا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ». قَالَ: یَعْنِی الْمُوصَى إِلَیْهِ إِنْ خَافَ جَنَفاً مِنَ الْمُوصِی فِیمَا أَوْصَى بِهِ إِلَیْهِ مِمَّا لَا یَرْضَى اللَّهُ بِهِ مِنْ خِلَافِ الْحَقِّ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ أَیْ عَلَى الْمُوصَى إِلَیْهِ أَنْ یُبَدِّلَهُ إِلَى الْحَقِّ وَ إِلَى مَا یَرْضَى اللَّهُ بِهِ مِنْ سَبِیلِ الْخَیْرِ.

[6] . «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» فی الدین یلزم نصرة بعضهم بعضا «فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ» أی بین کل رجلین تقاتلا و تخاصما و معنى الاثنین یأتی على الجمع لأن تأویله بین کل أخوین یعنی فأنتم إخوة للمتقاتلین فأصلحوا بین الفریقین أی کفوا الظالم عن المظلوم و أعینوا المظلوم «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» فی ترک العدل و الإصلاح أو فی منع الحقوق «لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» أی لکی ترحموا.

[7] . ثم قال تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ تتمیما للإرشاد و ذلک لأنه لما قال: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا [الحجرات: 9] کان لظان أن یظن أو لمتوهم أن یتوهم أن ذلک عند اختلاف قوم، فأما إذا کان الاقتتال بین اثنین فلا تعم المفسدة فلا یؤمر بالإصلاح، و کذلک الأمر بالإصلاح هناک عند الاقتتال، و أما إذا کان دون الاقتتال کالتشاتم و التسافه فلا یجب الإصلاح فقال: بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ و إن لم تکن الفتنة عامة و إن لم یکن الأمر عظیما کالقتال بل لو کان بین رجلین من المسلمین أدنى اختلاف فاسعوا فی الإصلاح.

[8] . و قوله: «فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ» و لم یقل: فأصلحوا بین الأخوین من أوجز الکلام و ألطفه حیث یفید أن المتقاتلتین بینهما أخوة فمن الواجب أن یستقر بینهما الصلح و سائر المؤمنین إخوان للمتقاتلتین فیجب علیهم أن یسعوا فی الإصلاح بینهما.

[9] . المسألة الثانیة: عند إصلاح الفریقین و الطائفتین لم یقل اتقوا، و قال هاهنا اتقوا مع أن ذلک أهم؟ نقول الفائدة هو أن الاقتتال بین طائفتین یفضی إلى أن تعم المفسدة و یلحق کل مؤمن منها شی‏ء و کل یسعى فی الإصلاح لأمر نفسه فلم یؤکد بالأمر بالتقوى، و أما عند تخاصم رجلین لا یخاف الناس ذلک و ربما یزید بعضهم تأکد الخصام بین الخصوم لغرض فاسد فقال: فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ أو نقول قوله فَأَصْلِحُوا إشارة إلى الصلح، و قوله وَ اتَّقُوا اللَّهَ/ إشارة إلى ما یصونهم عن التشاجر، لأن من اتقى اللّه شغله تقواه عن الاشتغال بغیره، و لهذا قال النبی صلى اللّه علیه و سلم: «المسلم من سلم الناس من لسانه و [یده‏]» لأن المسلم یکون منقادا لأمر اللّه مقبلا على عباد اللّه فیشغله عیبه عن عیوب الناس و یمنعه أن یرهب الأخ المؤمن، و إلیه أشار النبی صلى اللّه علیه و سلم: «المؤمن من یأمن جاره بوائقه» یعنی اتق اللّه فلا تتفرغ لغیره.

[10] . و قوله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» موعظة للمتقاتلتین و المصلحین جمیعا.

 


سوره حجرات (49)، آیه10 (قسمت سوم: تدبر (2) اخوت در قرآن)

 

3) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»

رابطه بین مؤمنان، رابطه اخوت (خواهری و برادری) است.

 

 

اخوت (خواهری و برادری) در قرآن

مقدمه.

خلاصه مطلب...

بیان تفصیلی مطلب (بیان مطالب فوق همراه با آیات مربوط به آن)

الف. اخوتِ (= خواهر-برادریِ) تکوینی..

الف.1. احکام دنیوی این اخوت...

- در ارث:

- محرمیت و حرمت نگاه و رابطه‌های اقتصادی و اجتماعی مترتب بر محرمیت.

الف.2. کم‌اهمیت‌تر بودن این اخوت از پیوندهای دینی

الف.3. اقسام این اخوت از حیث بقای اخروی

الف.3-1: رابطه ماندگار.

الف.3-2: رابطه فانی

الف.4. مصادیق قرآنی این اخوت

الف.4-1. هابیل و قابیل

الف.4-2. یوسف و برادرانش

الف.4-3. موسی و خواهرش

الف.4-4. موسی و برادرش

الف.4-5. مریم و هارون؟

ب. اخوتِ (= خواهر-برادریِ) غیرتکوینی

ب.1. اخوت درون جامعه ایمانی

ب.2. اخوت درون جامعه اسلامی (برادری مومن با منافق!)

ب.3. اخوت پیامبران با امت‌هایشان

ب.2-1. نوح.

ب.2-2. هود

ب.2-3. صالح

ب.2-4. لوط.

ب.2-5. شعیب

ب.4. اخوت در میان بدها:

ب.4-1. خواهر بودن امتهای جهنمی!

ب.4-2. برادری با شیاطین

ب.4-3. برادری منافق با کافر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اخوت (خواهری و برادری) در قرآن 

مقدمه

در نکات ادبی اشاره شد که کلمه «اخوت» به معنای اعم از خواهری و برادری است؛ یعنی هم به رابطه بین برادران و هم بین خواهران و هم بین برادران و خواهران اصلاق می‌شود و بهترین شاهد بر این مدعا هم آیه «وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن‏: پس اگر «اخوه»ای بودند اعم از زنان و مردان، پس سهم مذکر همانند سهم دو مونث است» (نساء/176) و نیز آیه «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُس: و اگر متوفی «اخوه»ای [= برادر یا خواهری] داشت پس سهم مادر او یک ششم می‌شود‏ (نساء/11)» است که به وضوح برای این معنای عام به کار رفته است.

قرآن کریم بحث اخوت را از همین وضعیت عادی تکوینی (نسبت بین فرزندانِ والدین مشترک) شروع کرده، اما آن را به بسیاری از پیوندهای بین انسانها تعمیم داده است؛ به طوری که از 96 باری که از این ماده استفاده کرده، تنها یک مورد آن در مورد روابط بین انسانها نیست؛ یعنی آیه: «وَ ما نُریهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلاَّ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» (زخرف/48).

مروری بر آیات مربوط به اخوت در قرآن کریم ابعاد زیبا و متنوعی از این تعمیم را نشان می‌دهد که درس‌های فراوانی برای فهم روابط اجتماعی بین انسانها دارد و در اینجا ابتدا خلاصه‌ای از مطلب (بدون ذکر آیات مربوطه) تقدیم می‌شود و سپس همان مطلب به طور مفصل همراه با تک تک آیات مربوطه تقدیم می‌شود.

 

خلاصه مطلب 

در یک تقسیم کلی، اخوتِ (= خواهر-برادری) را می‌توان به دو قسم اخوت تکوینی (اخوتی که به خاطر وجود والد مشترک به نحو تکوینی رقم خورده است)‌ و غیرتکوینی تقسیم کرد.

در خصوص اخوت تکوینی مطلب از این قرار است که اسلام این اخوت را به رسمیت شناخته و احکام متعددی در مسائل مربوط به ارث و محرمیت و در مورد آن بیان فرموده؛ و البته در جایی تاکید کرده که در قضاوت‌های دنیوی نباید این برادری ما را تحت تاثیر قرار دهد؛ اما در مجموع آن را کم‌اهمیت‌تر از پیوندهای دینی می‌داند؛ یعنی با اینکه اصل آن را به رسمیت شناخته، اما هشدار می‌دهد که مبادا این برادری تکوینی (همچون سایر پیوندهای خانوادگی) روابط عمیق دینی شما را تحت الشعاع خود قرار بدهد. خود این اخوت تکوینی را از حیث بقای اخرویش می‌شود بر دو قسم تقسیم کرد؛ در واقع می‌توان گفت این رابطه برادری تکوینی به لحاظ عمق وجودی‌اش [که در آخرت متجلی می‌شود] و ذیل سنت الهیِ «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقین: دوستان صمیم در آن روز با همدیگر دشمنند؛ مگر تقواپیشگان‏» (زخرف/67)، ‌بر دو قسم خواهد بود: برخی از برادریها تحت رابطه الهی به پیوندی عمیق و جاودانه تبدیل می‌شود؛ و برخی از برادری‌ها که در حد رابطه دنیوی باقی می‌ماند، در آخرت مانند همه رابطه‌های دنیوی به عدم رابطه [یا حتی رابطه دشمنی] تبدیل می‌شود. نهایتا مصادیق رابطه اخوتی که در بحثهای قرآنی مورد توجه قرار گرفته است (که هریک حاوی درسهای فراوانی است) به ترتیب تاریخی عبارتند از: هابیل و قابیل؛ یوسف و برادرانش؛ موسی و خواهرش؛ موسی و هارون؛ و شاید بتوان به موارد فوق این مورد هم حضرت مریم به عنوان تلویحی به عنوان برادر هارون خطاب قرار گرفته است را به این موارد افزود.

اما در مورد اخوتِ (= خواهر-برادریِ) غیرتکوینی، باید گفت که برخلاف تصور رایج، چنین اخوتی صرفا در میان مومنان مطرح نشده؛ از این رو خود این برادری را به چند قسم می‌توان تقسیم کرد:

- اخوت درون جامعه ایمانی؛ که خود این هم درباره چگونگی شکل‌گیری‌اش و هم تداومش و هم ثمراتی که بر آن مترتب شده نکات قرآنی متعددی یافت می‌شود: از سویی بیان می‌کند که خداوند است که این اخوت را بین شما برقرار کرد؛ و از سوی دیگر در فضاهای مختلف می‌خواهد که مومنان همدیگر را برادر دینی هم ببینند؛ و با هم به عنوان برادر دینی رفتار کنند و به اقتضائات آن تن دهند؛ که اگر چنین کنید اگر بین شما کدورتی بماند خدا در قیامت آن را رفع خواهد کرد.

- اخوت درون جامعه اسلامی (برادری مومن با منافق!)؛

- اخوت پیامبران با امت‌هایشان (در موارد متعددی در قرآن کریم پیامبران به عنوان برادر قومی که به سویش مبعوث شد معرفی شده‌اند (حتی اگر اصلا از آن قوم و قبیله هم نبودند؛ مانند حضرت لوط؛ که بر طبق روایات کاملا از بیرون بر آنها وارد شد و البته از آنان زن گرفت و پیوند خویشاوندی سببی با آنها برقرار کرد). جالب اینجاست که برخلاف انتظار، تمام مواردی که پیامبری برادر امتش معرفی شده مواردی بوده که امتش ایمان نیاوردند و در قرآن کریم در خصوص هیچ یک از پیامبرانی که امتش به وی ایمان آوردند (یعنی حضرت یونس؛ و پیامبران بنی‌اسرائیل ]از حضرت موسی ع تا حضرت عیسی ع] و پیامبر اکرم ص) هیچگاه تعبیری که دلالت بر برادری بین آنها و امتشان داشته باشد به کار نرفته است؛ شاید از این باب که وقتی امتی دعوت پیامبرش را پذیرفت آن پیامبر همچون پدر آن امت می‌شود که بسیار رابطه‌ای عمیقتر از برادری است؛ و در قرآن کریم به طور تلویحی و در احادیث به طور صریح بدین مطلب اشاره شده است. به هر حال پیامبرانی که در قرآن کریم از آنان به عنوان برادر قومشان یاد شده است به ترتیب تاریخی عبارتند از: نوح، هود، صالح، لوط، و شعیب.

- و آخرین دسته‌ای که در این عرصه می‌توان برشمرد، اخوت در میان بدهاست؛ ‌که سه مورد در قرآن کریم یافت می‌شود: خواهر بودن امتهای جهنمی، برادری با شیاطین، و برادری منافق با کافر.

بیان تفصیلی مطلب (بیان مطالب فوق همراه با آیات مربوط به آن) 
الف. اخوتِ (= خواهر-برادریِ) تکوینی 
الف.1. احکام دنیوی این اخوت 

اسلام این اخوت را به رسمیت شناخته و احکام متعددی بر آن بار کرده است:

- در ارث:

یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‏ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی‏ بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَریضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً (نساء/11)

وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى‏ بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَلیمٌ (نساء/12)

یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ (نساء/176)

- محرمیت و حرمت نگاه و رابطه‌های اقتصادی و اجتماعی مترتب بر محرمیت

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمَّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاَّتی‏ أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ وَ رَبائِبُکُمُ اللاَّتی‏ فی‏ حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاَّتی‏ دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحیماً (نساء/23)

وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنی‏ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنی‏ أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (نور/31)

لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَریضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمیعاً أَوْ أَشْتاتاً فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَکَةً طَیِّبَةً کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (نور/61)

لا جُناحَ عَلَیْهِنَّ فی‏ آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ وَ اتَّقینَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیداً (أحزاب/55)

- در قضاوت نباید این برادری ما را تحت تاثیر قرار دهد:

إِنَّ هذا أَخی‏ لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنیها وَ عَزَّنی‏ فِی الْخِطابِ (ص/23)

الف.2. کم‌اهمیت‌تر بودن این اخوت از پیوندهای دینی 

با اینکه دیدیم که اسلام اصل این اخوت را به رسمیت شناخته، اما هشدار می‌دهد که مبادا این برادری تکوینی (همچون سایر پیوندهای خانوادگی) روابط عمیق دینی شما را تحت الشعاع خود قرار بدهد:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإیمانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (توبة/23)

قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی‏ سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ (توبة/24)

لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (مجادلة/22)

الف.3. اقسام این اخوت از حیث بقای اخروی 

در واقع می‌توان گفت این رابطه برادری تکوینی به لحاظ عمق وجودی‌اش [که در آخرت متجلی می‌شود) و ذیل سنت الهیِ «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقین: دوستان صمیم در آن روز با همدیگر دشمنند؛ مگر تقواپیشگان‏» (زخرف/67) ‌بر دو قسم خواهد بود:

الف.3-1: رابطه ماندگار

برخی از برادریها تحت رابطه الهی به پیوندی عمیق و جاودانه تبدیل می‌شود:

وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (أنعام/87)

الف.3-2: رابطه فانی

برخی از برادری‌ها که در حد رابطه دنیوی باقی می‌ماند، در آخرت مانند همه رابطه‌های دنیوی به عدم رابطه [یا حتی رابطه دشمنی] تبدیل می‌شود:

یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیه‏؛ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخیهِ (معارج/11-12)

یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ (عبس/34)

الف.4. مصادیق قرآنی این اخوت 

مصادیق رابطه اخوتی که در بحثهای قرآنی مورد توجه قرار گرفته است (که هریک حاوی درسهای فراوانی است) به ترتیب تاریخی عبارتند از:

الف.4-1. هابیل و قابیل

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ (مائدة/30)

فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ قالَ یا وَیْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی‏ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمینَ (مائدة/31)

الف.4-2. یوسف و برادرانش

قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ (یوسف/5)

لَقَدْ کانَ فی‏ یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسَّائِلینَ (یوسف/7)

إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفی‏ ضَلالٍ مُبینٍ (یوسف/8)

وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (یوسف/58)

وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونی‏ بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبیکُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلینَ (یوسف/59)

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (یوسف/63)

قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ (یوسف/64)

وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغی‏ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسیرٌ (یوسف/65)

وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (یوسف/69)

فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فی‏ رَحْلِ أَخیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ (یوسف/70)

فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فی‏ دینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ (یوسف/76)

قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی‏ نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (یوسف/77)

یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ (یوسف/87)

قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (یوسف/89)

قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخی‏ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ (یوسف/90)

وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بی‏ إِذْ أَخْرَجَنی‏ مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی‏ وَ بَیْنَ إِخْوَتی‏ إِنَّ رَبِّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ (یوسف/100)

الف.4-3. موسی و خواهرش

إِذْ تَمْشی‏ أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ مَنْ یَکْفُلُهُ فَرَجَعْناکَ إِلى‏ أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنینَ فی‏ أَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ یا مُوسى‏ (طه/40)

وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (قصص/11)

الف.4-4. موسی و برادرش

قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسی‏ وَ أَخی‏ فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ (مائدة/25)

قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ (أعراف/111)

وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی‏ فی‏ قَوْمی‏ وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ (أعراف/142)

وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی‏ مِنْ بَعْدی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی‏ وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی‏ فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (أعراف/150)

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی‏ وَ لِأَخی‏ وَ أَدْخِلْنا فی‏ رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ (أعراف/151)

وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ (یونس/87)

وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِیًّا (مریم/53)

هارُونَ أَخی‏ (طه/30)

اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتی‏ وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری (طه/42)

ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ (مؤمنون/45)

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزیراً (فرقان/35)

قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ (شعراء/36)

وَ أَخی‏ هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعی‏ رِدْءاً یُصَدِّقُنی‏ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (قصص/34)

قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ (قصص/35)

الف.4-5. مریم و هارون؟

شاید بتوان به موارد فوق این مورد هم حضرت مریم به عنوان تلویحی به عنوان برادر هارون خطاب قرار گرفته است را به این موارد افزود:

یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا (مریم/28)

ب. اخوتِ (= خواهر-برادریِ) غیرتکوینی 

برخلاف تصور رایج، چنین اخوتی صرفا در میان مومنان مطرح نشده؛ از این رو خود این برادری را به چند قسم می‌توان تقسیم کرد:

ب.1. اخوت درون جامعه ایمانی 

خدا این اخوت را بین شما برقرار کرد:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (آل‏عمران/103)

و در فضاهای مختلف می‌خواهد که مومنان همدیگر را برادر دینی هم ببینند؛ و با هم به عنوان برادر دینی رفتار کنند و به اقتضائات آن تن دهند:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (حجرات/10)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ (حجرات/12)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلى‏ الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى‏ بِالْأُنْثى‏ فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْ‏ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلیمٌ (بقرة/178)

فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى‏ قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ (بقرة/220)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّى لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فی‏ قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ یُحْیی‏ وَ یُمیتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ (آل‏عمران/156)

فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (توبة/11)

ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً (أحزاب/5)

وَ الَّذینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِالْإیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فی‏ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحیمٌ (حشر/10)

که اگر چنین کنید اگر بین شما کدورتی بماند خدا آن را رفع خواهد کرد:

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ (حجر/47)

ب.2. اخوت درون جامعه اسلامی (برادری مومن با منافق!) 

الَّذینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (آل‏عمران/168)

قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً (أحزاب/18)

ب.3. اخوت پیامبران با امت‌هایشان 

در موارد متعددی در قرآن کریم پیامبران به عنوان برادر قومی که به سویش مبعوث شد معرفی شده‌اند (حتی اگر اصلا از آن قوم و قبیله هم نبودند؛ مانند حضرت لوط؛ که بر طبق روایات کاملا از بیرون بر آنها وارد شد و البته از آنان زن گرفت و پیوند خویشاوندی سببی با آنها برقرار کرد). جالب اینجاست که برخلاف انتظار، تمام مواردی که پیامبری برادر امتش معرفی شده مواردی بوده که امتش ایمان نیاوردند و در قرآن کریم در خصوص هیچ یک از پیامبرانی که امتش به وی ایمان آوردند (یعنی حضرت یونس؛ و پیامبران بنی‌اسرائیل ]از حضرت موسی ع تا حضرت عیسی ع] و پیامبر اکرم ص) هیچگاه تعبیری که دلالت بر برادری بین آنها و امتشان داشته باشد به کار نرفته است؛ شاید از این باب که وقتی امتی دعوت پیامبرش را پذیرفت آن پیامبر همچون پدر آن امت می‌شود که بسیار رابطه‌ای عمیقتر از برادری است؛ و در قرآن کریم به طور تلویحی (النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ؛ احزاب/6) و در احادیث به طور صریح (أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة؛ عیون أخبار الرضا ع، ج‏2، ص85) بدین مطلب اشاره شده است. به هر حال پیامبرانی که در قرآن کریم از آنان به عنوان برادر قومشان یاد شده است به ترتیب تاریخی عبارتند از:

ب.2-1. نوح

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (شعراء/106)

ب.2-2. هود

وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (أعراف/65)

وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ (هود/50)

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ (شعراء/124)

وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ (أحقاف/21)

ب.2-3. صالح

وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوها تَأْکُلْ فی‏ أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (أعراف/73)

وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَریبٌ مُجیبٌ (هود/61)

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (شعراء/142)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَریقانِ یَخْتَصِمُونَ (نمل/45)

ب.2-4. لوط

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ (شعراء/161)

وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (ق/13)

ب.2-5. شعیب

وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمیزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ (أعراف/85)

وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمیزانَ إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحیطٍ (هود/84)

وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدینَ (عنکبوت/36)

ب.4. اخوت در میان بدها: 

ب.4-1. خواهر بودن امتهای جهنمی!

قالَ ادْخُلُوا فی‏ أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فیها جَمیعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ (أعراف/38)

ب.4-2. برادری با شیاطین

إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏؛ وَ إِخْوانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فی‏ الغَیِّ ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ (أعراف/201-202)

إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (إسراء/27)

ب.4-3. برادری منافق با کافر

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطیعُ فیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (حشر/11)