1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت نهم: تدبر: عیب جویی و لقب گذا
ج. وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ
11) «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ»
ابتدا مومنان را از تمسخر همدیگر برحذر داشت، و سپس «و از خودتان عیبجویی نکنید»؛ و در ادامه فرمود: «و القاب [زشت] بر همدیگر نگذارید». شاید کسی گمان کند که این دو تعبیر اخیر بر همان مسخره کردن دلالت دارند و فقط دارد تکرار میکند. اما این خلاف بلاغت است و از این رو اغلب مفسران سعی کردهاند وجه تفاوت اینها را بیان کنند:
الف. محور تفاوت در دو فعل مسخره کردن و لمز (عیبجویی کردن) است. آنگاه تفاوت در این است که:
الف.1. این سه مورد به ترتیب از عام به خاص است: مسخره کردن عامترین حالت است، سپس لمز است که هر مسخره کردنی است که رو در رو باشد ولو با اشاره[1]؛ و سپس لقب گذاشتن است که حالت خاصی از این مسخره کردنِ رو در روست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص233-234[2])
الف.2. مسخره کردن با هر بهانه و در حضور و غیاب ممکن است و بیشتر صبغه مادی دارد، اما لمز و عیبجویی ناظر به یافتن عیبی واقعی در شخص مقابل و به رخ کشدن آن است؛ و لقب زشت گذاشتن هم اگرچه با هر بهانهای ممکن است اما بسیاری از اوقات کسی که شخصی را با لقب زشتی که بدان معروف شده لزوما قصد تمسخر وی را ندارد؛ از این رو به نظر میرسد نسبت اینها عام و خاص من وجه است، نه عام و خاص مطلق؛ در واقع اگرچه هرسه اینها به نحوی به تمسخر کردن برمیگردند اما در هریک از زاویهای مورد تاکید است: اولی خود مسخره کردن و خندیدن به دیگران مورد توجه بوده، دومی اینکه درصدد یافتن و آشکار کردن عیب دیگران باشیم مورد توجه است (صرف نظر از اینکه با این کارمان قصد تمسخر هم داشته باشیم یا خیر)، و سومی اینکه از القاب زشت در مورد دیگران استفاده کنیم مورد توجه است (ولو این استفاده کاملا به عنوان یک عادت اجتماعی انجام شود و نه قصد تمسخر باشد و نه عیبی واقعی در او باشد).
الف.3. ...
ب. تفاوت اینها در متعلق آنهاست؛ در اولی متعلق تمسخر را با تعبیری ناظر به «دیگران» مطرح کرد و در دومی با تعبیری ناظر به «خودتان»، و سومی در گذاشتن «لقب»؛ آنگاه:
ب.1. در گام اول با تعبیر «چهبسا آنان از شما بهتر باشند» خواست شدت بد بودن این را گوشزد کند؛ در مرتبه دوم با عبارت «انفسکم» آورد که مرتبه پایینتری است؛ و در اینجا مخاطب را همانند خود افراد (نه بهتر از آنها) معرفی کرد (مفاتیح الغیب، ج28، ص108[3]).
البته به نظر میرسد تعبیر «شاید از شما بهتر باشند» تعبیری ضعیفتر از «خودتان» است؛ زیرا در اولی به هر حال شخص دیگر در مقام مقایسه با گوینده است اما در دومی گویی دیگریای در کار نیست و شخص با خودش چنین میکند.
ب.2. ( تمام مواردی که در تدبر 12 مطرح خواهد شد میتوان تبینی برای این حالت باشد)
12) «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ»
اینکه انسان اهل مراقبه و محاسبه باشد و عیوب خویش را رصد و شناسایی کند قطعا کار خوبی است و واضح است که عیبجویی مذموم آنجاست که انسان درصدد کشف و ابراز عیب دیگران برآید. با توجه به اینکه خود فعل «لمز» هم عملا ناظر به شخص دیگر است، چرا در قرآن کریم این تعبیر ناظر به خود مطرح شده و فرموده است «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُم» (حجرات/11)؟
الف. آوردن کلمه «انفسکم» به منزله اشاره به حکمت این نهی است (المیزان، ج18، ص322[4])؛ و مقصود این است که عیبجویى از مردم، در حقیقت عیبجویى از خود است. (تفسیر نور، ج9، ص187) یعنی کل مؤمنان را به منزله نفس واحد قلمداد کرده که عیبجویی از همدیگر به مثابه عیبجویی از خودشان است (ابن عباس و قتاده؛ به نقل از مجمع البیان، ج9، ص204[5]؛ الکشاف، ج4، ص369[6]؛ البحر المحیط، ج9، ص517[7]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص234[8])؛ چنانکه شبیه این کاربرد در جای دیگری با تعبیر «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُم« (نساء/25) یا «اقْتُلُوا أَنْفُسَکُم» (بقره/54؛ نساء/66) مشاهده میشود. به تعبیر دیگر، با توجه به اخوتی که در آیه قبل در میان مسلمانان برقرار شده است عیب برادر به برادرش برمیگردد و کسی که عیب برادرش را بیان کند در واقع عیب خویش را بیان کرده است (مفاتیح الغیب، ج28، ص109[9])
ب. چهبسا میخواهد بگوید نقل عیب دیگران، عامل کشف عیوب خود است. (تفسیر نور، ج9، ص187) یعنی از دیگران عیبجویی نکنید که آنان هم از شما عیبجویی خواهند کرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص747[10]) و با این عملتان باب عیبجویی در جامعه را باز میکنید و با توجه به اینکه در هرکس بالاخره عیبی وجود دارد، همین موجب میشود که عیوب خودتان هم آشکار شود (مفاتیح الغیب، ج28، ص109[11]).
ج. چهبسا میخواهد افراد فاسق را از بحث خارج کند؛ یعنی عیب کسانی که مانند خودتان متدیناند را آشکار نکنید؛ اما بیان عیب فاسق- بویژه اگر بازدارنده وی یا دیگران از انجام آن کار باشد- مشکلی ندارد (مجمع البیان، ج9، ص202[12]؛ الکشاف، ج4، ص369[13]؛ البحر المحیط، ج9، ص517-518[14]).
د. چهبسا «انفسکم» قرینه باشد که نهی «لاتلمزوا» اشاره به لازمه عمل است، نه خود عمل؛ یعنی مقصود این است که کاری انجام نکنید که در معرض عیب گرفتن دیگران قرار گیرید؛ زیرا کسی که کاری انجام دهد که از او عیبجویی کنند به منزله کسی است که از خودش عیبجویی کرده است (الکشاف، ج4، ص369[15]؛ البحر المحیط، ج9، 518[16]).
ه. چهبسا «انفسکم» به مثابه کل مجموعی در نظر گرفته شده و مراد این است که از تک تک خودتان در مجموع عیبجویی نکنید؛ به این بیان که اگر تک تک شما به عیبجویی روی آورد هریک از شما همان طور که عیبجویی کرده مورد عیبجویی هم واقع شده است؛ پس از خودتان عیبجویی کردهاید (مفاتیح الغیب، ج28، ص109[17]).
و. ...
د. وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ
13) «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»
لقب نامی است غیر از نام اصلی انسان (که از ابتدا بدان نام نامیده شده بود)؛ و مفسران از صحابه تاکنون اتفاق نظر دارند که نهی این آیه ناظر به مواردی است که خود شخص از این نامیده شدن کراهت دارد و یک نحوه تحقیر برایش محسوب میشود، مانند اینکه:
قبلا کافر یا یهودی بوده باشد و الان او را با تعبیر «ای کافر» یا «ای یهودی» خطاب کنند (به نقل از ابن مسعود و قتاده و عکرمه و حسن بصری و مجاهد)؛
یا در گذشته مرتکب کاری شده و از آن توبه کرده اما امروز با اشاره به همان کار لقبی به او بدهند (به نقل از ابن عباس)؛
یا با تعابیر توهینآمیزی مانند «کره خر» و «توله سگ» و ... کسی را صدا بزنند (به نقل از عطاء)؛
وگرنه در مواردی که شخص لقب خوبی دارد و بدان افتخار هم میکند این نهی اصلا شامل وی نمیشود (مجمع البیان، ج9، ص204[18]؛ المیزان، ج18، ص322[19]؛ الکشاف، ج4، ص369-370[20]؛ البحر المحیط، ج9، ص518[21]؛ الدر المنثور، ج6، ص91-92[22]).
باید گفت شأن نزولی هم که گذشت موید این معناست و شاهد مهم دیگر آن است که در برخی احادیث توصیه شده که برای خودتان و فرزندانتان کنیه بگذارید و وجهش را این دانستهاند که شخص با این کنیه معروف شود تا دیگر کسی لقب زشتی برای او نگذارد (حدیث17) و حتی گفته شده یکى از کارهاى مبارک رسول خدا صلى الله علیه و آله پس از بعثت تغییر نام افراد و مناطقى بود که داراى نام زشت بودند (اسد الغابة، ج3، ص76؛ ج4، ص362؛ به نقل از تفسیر نور، ج9، ص186[23]).
14) «لا یَسْخَرْ ... وَ لا تَلْمِزُوا ... لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»
چرا در دو جمله قبل، از فعل ثلاثی مجرد «لا یسخر ... لا تلمزوا» استفاده کرد، اما در خصوص لقب گذاشتن بر همدیگر، از باب تفاعل؟
الف. «تَنابَزُوا» [باب تفاعل] براى کار طرفینى است؛ [شاید میخواهد نشان دهد] بد صدا زدن، یک طرفه باقى نمىماند، دیر یا زود مسئله به دو طرف کشیده مىشود. (تفسیر نور، ج9، ص187). در واقع، وقتی کسی از دیگری عیبی را برملا میکند شاید طرف مقابل نتواند عیبی در او بیابد، اما لقب توهین آمیز گذاشتن بر دیگران هیچ زحمتی ندارد (براحتی میتوان کسی را خر و گاو خطاب کرد)؛ از این رو، عیبجویی لزوما از جانب طرف مقابل تکرار نمیشود اما لقب گذاشتن غالبا با انجام آن از سوی طرف مقابل همراه میشود (مفاتیح الغیب، ج28، ص109[24]).
ب. در مسخره کردن و عیبجویی غالبا یکی از طرفین به این کار مبادرت میکند و باید همو را مواخذه کرد؛ اما در لقب گذاشتن (مخصوصا آنجایی که حالت توهینآمیز بدون سابقهای در شخص باشد؛ مانند به کار بردن تعابیری همچون «کره خر» و ...) افراد خیلی سریع در مقام مقابله به مثل برمیآیند؛ از این رو به طرفین نسبت به این کار هشدار داد، که دلالت ضمنی دارد که اگر طرف مقابل شما به این کار اقدام نمود سزاوار نیست شما به همین روش به او پاسخ دهید. در واقع، درست است که در بسیاری از شرایط، اگر به کسی ظلم بشود وی حق دارد به اندازه ظلمی که شده مقابله به مثل کند و در این گونه موارد صرفا تذکر داده شده که در مقابله به مثل، از حدی که آنان مرتکب شدند تجاوز نکنید (مثلا در قتال: «وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا» (بقره/190) یا: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى» (مائده/8))، اما به کار بردن القاب توهینآمیز (= فحاشی کردن) به گونهای است که اگر مقابله به مثل شود عموما به ادامه یافتن و شدت گرفتن منجر میشود؛ و از این رو، اقتضا دارد که در اینجا طرفین را از همان ابتدا نهی کنند؛ یعنی حتی اگر طرف مقابل هم چنین کرد، تو نکن.
ج. چهبسا وجهش این باشد که در اولی (مسخره کردن) با تعبیری که در ادامه آورد («قوم من قوم» و «نساء من نساء») به وضوح بر این وضعیت متقابل اشاره کرد؛ در دومی (عیبجویی) کلمه «أنفسکم» را آورد که در عین حال که به نحوی بر وضعیت متقابل اشاره دارد، دیگران را به مثابه خود شخص در نظر میگیرد و نکته جدیدی اضافه میکند؛ شاید چون دیگر نکتهای نمانده بود، اقتضای بلاغت این بوده که در اینجا دیگر کلمهای ناظر به این وضعیت اضافه نکند و فقط صیغه فعل را دال بر کار طرفینی قرار دهد.
د. ...
15) «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»
حکایت
ابو بصیر روایت کرده است:
روزى خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدم بعد از اینکه به سن پیرى رسیده بودم. وقتی بر ایشان وارد شدم نفس نفس میزدم. فرمودند: ابومحمد! این نفس نفس زدن چیست؟
گفتم: فدایت شوم. سنم زیاد شده و استخوانهایم سست گردیده و مرگم نزدیک شده است در حالی که نمیدانم سرانجامم در آخرت چه خواهد بود.
فرمود: ابو محمّد! تو چنین حرفی میزنى؟
عرض کردم: فدایت شوم چرا نگویم؟
فرمود: مگر نمیدانى خداوند تبارک و تعالى جوانان شما را گرامى میدارد و از پیرمردان حیا میکند!
عرض کردم: چطور جوانان را گرامى میدارد و از پیرمردان حیا میکند؟
فرمود:جوانان شما را گرامى میدارد از اینکه آنها را عذاب نماید و از پیر مردان شما حیا میکند که از آنان حساب بکشد. خوشحال شدى؟
گفتم: آقا باز هم بفرمائید؛ اینان به ما لقبى دادهاند که کمر ما را شکسته و دلهای ما را میرانده و به واسط? آن، حاکمان خون ما را حلال میدانند به واسط? حدیثى که فقهاى آنها نقل کردهاند.
فرمود:منظورت لقب رافضى است؟
عرض کردم: بلى.
فرمود: نه به خدا سوگند که آن نام را ایشان براى شما نگذاشتهاند، بلکه خداوند شما را چنین نامید. مگر نمیدانى که هفتاد نفر از بنى اسرائیل در دربار فرعون دین او را پذیرفته بودند؛اما وقتى گمراهی فرعون و بر هدایت بودن موسی ع برایشان معلوم شد فرعون را رفض (رها) کردند و به موسى پیوستند و در میان سپاه موسى اینها از تمام سپاهیان کوشش بیشتر در عبادت و فعالیت داشتند جز اینکه آنها فرعون را رفض (رها) کرده بودند. پس خداوند به حضرت موسى ع وحى کرد که این اسم را در تورات براى ایشان ثبت کن که من این را ارزانیشان داشتم. سپس خداوند همین اسم را ذخیره نمود تا شما را بدان نامید هنگامی که شما نیز فرعون و هامان و سپاهیان آن دو را رفض (رها) کردید و پیرو حضرت محمّد ص و آل محمّد ع شدید. خوشحالت کردم؟
گفتم: فدایت شوم باز بفرمائید...
الإختصاص، ص104
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَتِّیلٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ النَّهَاوَنْدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ أَبِی سُلَیْمٍ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ:
أَتَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بَعْدَ أَنْ کَبِرَتْ سِنِّی وَ قَدْ أَجْهَدَنِیَ النَّفَسُ. فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا هَذَا النَّفَسُ؟
فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ کَبِرَ سِنِّی وَ رَقَّ عَظْمِی وَ اقْتَرَبَ أَجَلِی مَعَ أَنِّی لَسْتُ أَدْرِی مَا أَصِیرُ إِلَیْهِ فِی آخِرَتِی.
فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّکَ لَتَقُولُ هَذَا الْقَوْلَ؟
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ کَیْفَ لَا أَقُولُهُ؟
فَقَالَ: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یُکْرِمُ الشَّبَابَ مِنْکُمْ وَ یَسْتَحْیِی مِنَ الْکُهُولِ؟!
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ کَیْفَ یُکْرِمُ الشَّبَابَ مِنَّا وَ یَسْتَحْیِی مِنَ الْکُهُولِ؟
قَالَ یُکْرِمُ الشَّبَابَ مِنْکُمْ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی مِنَ الْکُهُولِ أَنْ یُحَاسِبَهُمْ فَهَلْ سَرَرْتُکَ؟!
قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ زِدْنِی فَإِنَّا قَدْ نُبِزْنَا نَبْزاً انْکَسَرَتْ لَهُ ظُهُورُنَا وَ مَاتَتْ لَهُ أَفْئِدَتُنَا وَ اسْتَحَلَّتْ بِهِ الْوُلَاةُ دِمَاءَنَا فِی حَدِیثٍ رَوَاهُ فُقَهَاؤُهُمْ هَؤُلَاءِ.
قَالَ فَقَالَ: الرَّافِضَةَ؟
قُلْتُ: نَعَمْ.
قَالَ: لَا وَ اللَّهِ مَا هُمْ سَمَّوْکُمْ بَلِ اللَّهُ سَمَّاکُمْ. أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ کَانَ مَعَ فِرْعَوْنَ سَبْعُونَ رَجُلًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَدِینُونَ بِدِینِهِ فَلَمَّا اسْتَبَانَ لَهُمْ ضَلَالُ فِرْعَوْنَ وَ هُدَى مُوسَى رَفَضُوا فِرْعَوْنَ وَ لَحِقُوا بِمُوسَى فَکَانُوا فِی عَسْکَرِ مُوسَى أَشَدَّ أَهْلِ ذَلِکَ الْعَسْکَرِ عِبَادَةً وَ أَشَدَّهُمُ اجْتِهَاداً إِلَّا انَّهُمْ رَفَضُوا فِرْعَوْنَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى أَنْ أَثْبِتْ لَهُمْ هَذَا الِاسْمَ فِی التَّوْرَاةِ فَإِنِّی قَدْ نَحَلْتُهُمْ ثُمَّ ذَخَرَ اللَّهُ هَذَا الِاسْمَ حَتَّى سَمَّاکُمْ بِهِ إِذْ رَفَضْتُمْ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا وَ اتَّبَعْتُمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ. فَهَلْ سَرَرْتُکَ؟
قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ زِدْنِی! ...
[1] . درباره اینکه «لمز» مسخره کردن رودر روست به این توضیحات مرحوم طبرسی و فخر رازی میتوان توجه کرد:
و اللمز العیب فی المشهد و الهمز العیب فی المغیب و قیل أن اللمز یکون باللسان و بالعین و بالإشارة و الهمز لا یکون إلا باللسان و قیل معناه و لا یلعن بعضکم بعضا عن الضحاک. (مجمع البیان، ج9، ص204)
المسألة الخامسة: إن قیل قد ذکرتم أن هذا إرشاد للمؤمنین إلى ما یجب أن یفعله المؤمن عند حضوره بعد الإشارة إلى ما یفعله فی غیبته، لکن قوله تعالى: وَ لا تَلْمِزُوا قیل فیه بأنه العیب خلف الإنسان و الهمز هو العیب فی وجه الإنسان، نقول لیس کذلک بل العکس أولى، و ذلک لأنا إذا نظرنا إلى قلب الحروف دللن على العکس، لأن لمز قلبه لزم و همز قلبه هزم، و الأول: یدل على القرب، و الثانی: على البعد، فإن قیل اللمز هو الطعن و العیب فی الوجه کان أولى مع أن کل واحد/ قیل بمعنى واحد. (مفاتیح الغیب، ج28، ص109)
[2] . . وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ- 104/ 1 ذکر الهمز أوّلا ثمّ بعده اللمز أنسب: فانّ التعییب بالغیب أخفّ و أسهل، بخلاف التعییب مواجهة، فهو أشدّ و أقوى، و ذکر الأعمّ و الأخفّ أوّلا ثمّ ذکر الأخصّ و الأشدّ أنسب و أولى...
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ .... وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ- 49/ 11 السخر أعمّ موردا ثمّ بعده اللمز، و بعده التنابز بالألقاب، فانه تصریح باللسان فی التعییب حضورا أو کالحضور، فانّ اللقب تثبیت العیب و إدامته، و لیس کاللمز المحدود بمحیط اللمز زمانا و مکانا.
[3] . المسألة الثانیة: قال فی الدرجة العالیة التی هی نهایة المنکر عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ کسرا له و بغضا لنکره، و قال فی المرتبة الثانیة لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ جعلهم کأنفسهم لما نزلوا درجة رفعهم اللّه درجة و فی الأول جعل المسخور منه خیرا، و فی الثانی جعل المسخور منه مثلا، و فی قوله عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ حکمة و هی أنه وجد منهم النکر الذی هو مفض إلى الإهمال و جعل نفسه خیرا منهم کما فعل إبلیس حیث لم یلتفت إلى آدم و قال: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ [الأعراف: 12] فصار هو خیرا.
[4] . و قوله: «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ» اللمز- على ما قیل- التنبیه على المعایب، و تعلیق اللمز بقوله: «أَنْفُسَکُمْ» للإشارة إلى أنهم مجتمع واحد بعضهم من بعض فلمز الواحد منهم غیره فی الحقیقة لمز نفسه فلیجتنب من أن یلمز غیره کما یکره أن یلمزه غیره، ففی قوله: «أَنْفُسَکُمْ» إشارة إلى حکمة النهی.
[5] . «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ» أی لا یطعن بعضکم على بعض کما قال تعالى وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ لأن المؤمنین کنفس واحدة فکأنه إذا قتل أخاه قتل نفسه عن ابن عباس و قتاده.
[6] . و قیل: معناه لا یعب بعضکم بعضا، لأنّ المؤمنین کنفس واحدة، فمتى عاب المؤمن المؤمن فکأنما عاب نفسه.
[7] . و اللمز بالقول و الإشارة و نحوه مما یفهمه آخر، و الهمز لا یکون إلا باللسان، و المعنى: لا یعب بعضکم بعضا، کما قال: فاقتلوا أنفسکم، کأن المؤمنین نفس واحدة، إذ هم إخوة کالبنیان یشد بعضه بعضا، و کالجسد إذا اشتکى منه عضو تداعى سائره بالسهر و الحمى.
[8] . و التعبیر بقوله- أَنْفُسَکُمْ: إشارة الى أنّ المؤمنین إخوان و کنفس واحدة، بل کلّ فرد من الناس عبد للّه، و الناس کلّهم عباده یشترکون فی العبودیّة، و فی الحظوظ و التألّمات.
[9] . المسألة الرابعة: قوله تعالى: وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ فیه وجهان أحدهما: أن عیب الأخ عائد إلى الأخ فإذا عاب عائب نفسا فکأنما عاب نفسه
[10] . «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ» (الحجرات/11] أی: لا تلمزوا الناس فیلمزونکم، فتکونوا فی حکم من لمز نفسه.
[11] . و ثانیهما: هو أنه إذا عابه و هو لا یخلو من عیب یحاربه المعیب فیعیبه فیکون هو بعیبه حاملا للغیر على عیبه و کأنه هو العائب نفسه و على هذا یحمل قوله تعالى: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ [النساء: 29] أی أنکم إذا قتلتم نفسا قتلتم فتکونوا کأنکم قتلتم أنفسکم.
[12] . الهمز و اللمز العیب و الغض من الناس فاللمز هو الرمی بالعیب لمن لا یجوز أن یؤذی بذکره و هو المنهی عنه فأما ذکر عیب الفاسق فلیس بلمز و قد ورد فی الحدیث قولوا فی الفاسق ما فیه کی یحذره الناس
[13] . المعنى: و خصوا أیها المؤمنون أنفسکم بالانتهاء عن عیبها و الطعن فیها، و لا علیکم أن تعیبوا غیرکم ممن لا یدین بدینکم و لا یسیر بسیرتکم، ففی الحدیث عن رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم: «اذکروا الفاجر بما فیه کى یحذره الناس» و عن الحسن رضى اللّه عنه فی ذکر الحجاج: أخرج إلى بنانا قصیرة قلما عرقت فیها الأعنة فی سبیل اللّه ثم جعل یطبطب شعیرات له و یقول: یا أبا سعید یا أبا سعید، و قال لما مات: اللهم أنت أمته فاقطع سنته، فإنه أتانا أخیفش أعیمش یخطر فی مشیته و یصعد المنبر حتى تفوته الصلاة، لا من اللّه یتقى و لا من الناس یستحى: فوقه اللّه و تحته مائة ألف أو یزیدون، لا یقول له قائل: الصلاة أیها الرجل الصلاة أیها الرجل، هیهات دون ذلک السیف و السوط.
[14] . و مفهوم أنفسکم أن له أن یعیب غیره، مما لا یدین بدینه. ففی الحدیث: «اذکروا الفاجر بما فیه کی یحذره الناس».
[15] . و قیل: معناه لا تفعلوا ما تلمزون به، لأن من فعل ما استحق به اللمز فقد لمز نفسه حقیقة.
[16] . قیل: المعنى لا تفعلوا ما تلمزون به، لأن من فعل ما استحق اللمز، فقد لمز نفسه.
[17] . و یحتمل وجها آخر ثالثا و هو أن تقول لا تعیبوا أنفسکم أی کل واحد منکم فإنکم إن فعلتم فقد عبتم أنفسکم، أی کل واحد عاب کل واحد فصرتم عائبین من وجه معیبین من وجه، و هذا الوجه هاهنا ظاهر و لا کذلک فی قوله تعالى: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ.
[18] . «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» جمع اللقب و هو اسم غیر الذی سمی به الإنسان و قیل هو کل اسم لم یوضع له و إذا دعی به یکرهه فأما إذا کان لا یسوؤه و لا یکرهه فلا بأس فیه مثل الفقیه و القاضی و قیل هو قول الرجل للرجل یا کافر یا فاسق یا منافق عن قتادة و عکرمة و قیل کان الیهودی و النصرانی یسلم فیقال له بعد ذلک یا یهودی أو یا نصرانی فنهوا عن ذلک عن الحسن و قیل هو أن یعمل إنسان شیئا من القبیح ثم یتوب منه فیعیر بما سلف منه عن ابن عباس
[19] . و قوله: «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ» النبز بالتحریک هو اللقب، و یختص- على ما قیل- بما یدل على ذم فالتنابز بالألقاب ذکر بعضهم بعضا بلقب السوء مما یکرهه کالفاسق و السفیه و نحو ذلک.
[20] . و التنابز بالألقاب: التداعی بها: تفاعل من نبزه، و بنو فلان یتنابزون و یتنازبون و یقال: النبز و النزب: لقب السوء و التلقیب المنهی عنه، و هو ما یتداخل المدعوّ به کراهة لکونه تقصیرا به و ذمّا له و شینا، فأما ما یحبه مما یزینه و ینوّه به فلا بأس به. روى عن النبی صلى اللّه علیه و سلم: «من حق المؤمن على أخیه أن یسمیه بأحب أسمائه إلیه» و لهذا کانت التکنیة من السنة و الأدب الحسن. قال عمر رضى اللّه عنه: أشیعوا الکی فإنها منبهة. و لقد لقب أبو بکر بالعتیق و الصدّیق، و عمر بالفاروق، و حمزة بأسد اللّه، و خالد بسیف اللّه. و قلّ من المشاهیر فی الجاهلیة و الإسلام من لیس له لقب، و لم تزل هذه الألقاب الحسنة فی الأمم کلها من العرب و العجم تجرى فی مخاطباتهم و مکاتباتهم من غیر نکیر. ...
[21] . وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ: اللقب إن دل على ما یکرهه المدعو به، کان منهیا، و أما إذا کان حسنا، فلا ینهى عنه. و ما زالت الألقاب الحسنة فی الأمم کلها من العرب و العجم تجری فی مخاطباتهم و مکاتباتهم من غیر نکیر. و روی أن بنی سلمة کانوا قد کثرت فیهم الألقاب، فنزلت الآیة بسبب ذلک. و فی الحدیث: «کنوا أولادکم». قال عطاء: مخافة الألقاب. و عن عمر: «أشیعوا الکنى فإنها سنة». انتهى، و لا سیما إذا کانت الکنیة غریبة، لا یکاد یشترک فیها أحد مع من تکنى بها فی عصره، فإنه یطیر بها ذکره فی الآفاق، و تتهادى أخباره الرفاق، کما جرى فی کنیتی بأبی حیان، و اسمی محمد. فلو کانت کنیتی أبا عبد اللّه أو أبا بکر، مما یقع فیه الاشتراک، لم أشتهر تلک الشهرة، و أهل بلادنا جزیرة الأندلس کثیرا ما یلقبون الألقاب، حتى قال فیهم أبو مروان الطنبی: «یا أهل أندلس ما عندکم أدب / بالمشرق الأدب النفاخ بالطیب / یدعى الشباب شیوخا فی مجالسهم / و الشیخ عندکم یدعى بتلقیب» فمن علماء بلادنا و صالحیهم من یدعى الواعی و باللص و بوجه نافخ، و کل هذا یحرم تعاطیه. قیل: و لیس من هذا قول المحدثین سلیمان الأعمش و واصل الأحدب و نحوه مما تدعو الضرورة إلیه، و لیس فیه قصد استخفاف و لا أذى. قالوا: و قد قال ابن مسعود لعلقمة: و تقول أنت ذلک یا أعور. و قال ابن زید: أی لا یقول أحد لأحد یا یهودی بعد إسلامه، و لا یا فاسق بعد توبته، و نحو ذلک. و تلاحى ابن أبی حدرد و کعب بن مالک، فقال له مالک: یا أعرابی، یرید أن یبعده من الهجرة، فقال له الآخر: یا یهودی، یرید المخاطبة للیهود فی یثرب.
[22] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن عطاء وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال ان یسمیه بغیر اسم الإسلام یا خنزیر یا کلب یا حمار
و أخرج ابن جریر عن ابن عباس وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال التنابز بالألقاب ان یکون الرجل عمل السیئات ثم تاب منها و راجع الحق فنهى الله ان یعیر بما سلف من عمله
و أخرج عبد بن حمید و ابن أبى حاتم عن ابن مسعود وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال ان یقول إذا کان الرجل یهودیا فاسلم یا یهودی یا نصرانی یا مجوسی و یقول للرجل المسلم یا فاسق
و أخرج عبد الرزاق عن الحسن فی الآیة قال کان الیهودی یسلم فیقال له یا یهودی فنهوا عن ذلک
و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر عن قتادة وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال لا تقل لأخیک المسلم یا فاسق یا منافق
و أخرج عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر عن عکرمة وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال هو قول الرجل للرجل یا فاسق یا منافق
و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن أبى العالیة فی الآیة قال هو قول الرجل لصاحبه یا فاسق یا منافق
و أخرج عبد بن حمید و ابن جریر عن مجاهد وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ قال یدعى الرجل بالکفر و هو مسلم.
[23]. در نرم افزار الشامله دو نسخه از کتاب اسدالغابة موجود است؛ یکی نسخه 8 جلدی (نشر دار الکتب العلمیة؛ الطبعة الأولى، 1415ه.ق) و دیگری نسخه 6 جلدی (دار الفکر بیروت، 1409ه.ق) که در آدرس ذکر شده در تفسیر نور در هیچ یک از این دو کتاب مطلب مذکور یافت نشد.
[24] . المسألة السادسة: قال تعالى: وَ لا تَنابَزُوا و لم یقل لا تنبزوا، و ذلک لأن اللماز إذا لمز فالملموز قد لا یجد فیه فی الحال عیبا یلمزه به، و إنما یبحث و یتبعه لیطلع منه على عیب فیوجد اللمز من جانب، و أما النبز فلا یعجز کل واحد عن الإتیان به، فإن من نبز غیره بالحمار و هو ینبزه بالثور و غیره، فالظاهر أن النبز یفضی فی الحال إلى التنابز و لا کذلک اللمز.