سوره حجرات (49)، آیه10 (قسمت سوم: تدبر (1))

 

تدبر

1) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»

بعد از اینکه در آیه قبل از ضرورت برقرار کردن صلح و آشتی بین مؤمنان سخن گفت در این آیه به فلسفه آن اشاره می‌کند و می‌فرماید در واقع مؤمنان برادر یکدیگرند؛ و لذاست که نباید بین آنان جنگ و درگیری واقع شود و اگر واقع شد هم حتما باید میان دو برادرتان آشتی دهید؛ و سپس تاکید می‌کند که تقوای الهی پیشه کنید؛ امید است که شما مورد رحمت قرار گیرید.

در این سوره به نظر می‌رسد دو آیه هست که به روابط بین عموم انسانها اشاره دارد: ‌یکی این آیه که در آن رابطه بین جامعه اسلامی (به تعبیر قرآن: مؤمنان) از جنس رابطه اخوت معرفی می‌گردد؛ و دیگری آیه 13 (یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا) که در آنجا به رابطه بین کل انسانها (ناس) - نه فقط مؤمنان، بلکه حتی رابطه مسلمانها با غیرمسلمانها؛ و حتی الگوی رابطه پیشنهادی بین خود غیرمسلمانها - می‌پردازد و این رابطه از جنس رابطه تعارفی (= هم‌شناسی) معرفی می‌شود؛‌ که درباره این رابطه اخیر در همانجا ان شاء الله به تفصیل بحث خواهد شد.

 

2) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»

در یک نگاه کلان، رابطه برادری را به دو قسم برادری تکوینی (جایی که پدر یا مادر مشترکی در متن طبیعت کار باشد) و برادری تشریعی (جایی که بر اساس حکم اعتباری شرعی، دو نفر برادر هم قلمداد شود) می‌توان تقسیم کرد؛ که البته رابطه اینها عموم و خصوص من وجه است؛ در اغلب موارد برادر تکوینی و برادر تشریعی بر هم منطبق است؛ اما مثلا اگر کسی ولدالزنا باشد برادر تکوینی‌اش برادر شرعی‌اش نیست؛ ویا مثلا کسی که برادر رضاعی شخص دیگر است (یعنی به خاطر خوردن از شیر مادر وی، برادر او محسوب شده) ویا فرزندان دو زن و مرد متفاوت، که آن زن و مرد با هم ازدواج کنند به نحوی برادر شرعی همدیگر محسوب می‌شوند هرچند برادر تکوینی نیستند. (لازم به ذکر است که کلمه «إخوة» در اینجا به معنای اعم از برادری و خواهری به کار رفته است؛ که چون در زبان فارسی کلمه‌ای که چنین دلالتی داشته باشد نداریم ما کلمه «برادری» را در ادامه به همین معنای اعم استفاده می‌کنیم).

به نظر می‌رسد که مقصود از برادری‌ای که در این آیه بین مؤمنان مطرح می‌شود می‌تواند هریک از این دو باشد:

الف. برادری تشریعی

الف.1. از نظر علامه طباطبایی، «آیه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» متضمن جعل تشریعی برادری بین مؤمنان است که آثار شرعی خود را دارد؛ و این جعل یک جعل اعتباری است که آثار آن تابع اعتبار اعتبارکننده (=شارع) است. یعنی گمان نشود که برادری شرعی صرفا منحصر به برادر رضاعی و مانند آن است؛ بلکه شارع همان طور که بر اثر شیر خوردن از یک زن، جعل برادری کرده است، بین کل مؤمنان هم برادری را جعل کرده است؛ و همان طور که احکام شرعی مترتب بر برادری طبیعی لزوما با احکام شرعی مترتب بر برادری رضاعی یکی نیست و به اعتبار شارع برمی‌گردد (مثلا با اینکه در هر دو مورد، ازدواج بین خواهر و برادر حرام است؛ اما در اولی از همدیگر ارث می‌برند، در حالی که در دومی ارث نمی‌برند)؛ و برای برادری دینی هم احکام شرعی خاصی وجود دارد که در برخی احادیث تحت عنوان حقوق برادر دینی بدانها اشاره شده است؛ و از این رو، در خصوص این برادری و حقوق مترتب بر آن نیاز نیست که این را صرفا یک مجازگویی‌ای بدانیم.» (المیزان، ج‏18، ص315-317[1])

الف.2. از این جهت که طبق احادیث متعدد پیامبر ص پدر این امت است (تا حدی که همسران ایشان طبق آیه قرآن به منزله مادران این امت معرفی شده‌اند: وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ؛ احزاب/6)[2]؛ و بدین ترتیب از نظر شریعت اسلام تمام مؤمنان فرزند پیامبر ص و برادر همدیگر محسوب می‌شوند.

الف.3. ...

ب. برادری تکوینی

ب.1. با توجه به اینکه در نکات ادبی اشاره شد که غالبا تعبیر «إِخْوَان» بیشتر برای دوستان و «إِخْوَة» بیشتر برای برادرانی که در ولادت مشترکند به کار می‌رود، کاربرد آن در اینجا می‌تواند کاربردی استعاری باشد برای اشاره به برادری تکوینی. یعنی قرآن کریم با استفاده از واژه‌ای که غالبا برای برادری تکوینی استفاده می‌شود می‌خواهد بگوید شما باید این برادری ایمانی را همچون برادری تکوینی ببینید. (اقتباس از مفاتیح الغیب، ج‏28، ص106[3])

ب.2. اگر به احادیث طینت توجه کنیم (که طینت مؤمنان واحد، و برگرفته از طینت اهل بیت ع است) آنگاه چه‌بسا بتوان گفت همان احادیث که پیامبر ص و علی ع را پدران این امت معرفی می‌کنند، بیان یک حقیقت تکوینی (ناظر به طینت انسان) است و بدین ترتیب در خصوص مؤمنان واقعی، واقعا برادری تکوینی بین مؤمنان برقرار است؛ البته با این توجه که عالم تکوین منحصر در عالم ماده و دنیا نیست و مراتب دیگر وجود واقعی (از جمله عالم ذر) را هم شامل می‌شود. (اقتباس از تفسیر الصافی، ج‏5، ص51-52[4])

ب.3. از نعمت‏هاى الهى که خداوند در قرآن برشمرده است، ایجاد الفت میان دل‏هاى مسلمانان است: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ: به یاد آورید نعمت خدا بر شما را که شما با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‏هاى شما الفت برقرار کرد (آل عمران/103). از این آیه سوره حجرات فهمیده می‌شود که آن الفتی که خداوند تکوینا بین مسلمانان ایجاد کرده فقط در حد برطرف شدن نزاع تاریخی اوس و خزرج نبود؛ بلکه چنان الفتی است که همه مومنان را برادر یکدیگر گردانده است.

ب.4. چون به پدر و مادر واحد (آدم و حواء) برمی‌گردند لذا همه با هم برادرند (اقتباس از زجاج، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص200[5])

تبصره: این قول نمی تواند در ذیل این آیه قول قابل اعتنایی باشد؛‌ زیرا بر اساس این قاعده کل انسانها با هم برادر می‌شوند نه فقط مؤمنان؛ در حالی که در این آیه، تعبیر «اخوة» ناظر به رابطه بین برادران ایمانی (و نه بین مطلق انسانها) ‌به کار رفته است.

ب.5. ...

 

3) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»

رابطه بین مؤمنان، رابطه اخوت (خواهری و برادری) است.

اخوت (خواهری و برادری) در قرآن

در نکات ادبی اشاره شد که کلمه «اخوت» به معنای اعم از خواهری و برادری است؛ یعنی هم به رابطه بین برادران و هم بین خواهران و هم بین برادران و خواهران اصلاق می‌شود و بهترین شاهد بر این مدعا هم آیه «وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن‏: پس اگر «اخوه»ای بودند اعم از زنان و مردان، پس سهم مذکر همانند سهم دو مونث است» (نساء/176) و نیز آیه «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُس: و اگر متوفی «اخوه»ای [= برادر یا خواهری] داشت پس سهم مادر او یک ششم می‌شود‏ (نساء/11)» است که به وضوح برای این معنای عام به کار رفته است.

قرآن کریم بحث اخوت را از همین وضعیت عادی تکوینی (نسبت بین فرزندانِ والدین مشترک) شروع کرده، اما آن را به بسیاری از پیوندهای بین انسانها تعمیم داده است؛ به طوری که از 96 باری که از این ماده استفاده کرده، تنها یک مورد آن در مورد روابط بین انسانها نیست؛ یعنی آیه: «وَ ما نُریهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلاَّ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» (زخرف/48).

مروری بر آیات مربوط به اخوت در قرآن کریم ابعاد زیبا و متنوعی از این تعمیم را نشان می‌دهد که درس‌های فراوانی برای فهم روابط اجتماعی بین انسانها دارد و در اینجا ابتدا خلاصه‌ای از مطلب (بدون ذکر آیات مربوطه) تقدیم می‌شود و سپس همان مطلب به طور مفصل همراه با تک تک آیات مربوطه تقدیم می‌شود:

در یک تقسیم کلی، اخوتِ (= خواهر-برادری) را می‌توان به دو قسم اخوت تکوینی (اخوتی که به خاطر وجود والد مشترک به نحو تکوینی رقم خورده است)‌ و غیرتکوینی تقسیم کرد.

در خصوص اخوت تکوینی مطلب از این قرار است که اسلام این اخوت را به رسمیت شناخته و احکام متعددی در مسائل مربوط به ارث و محرمیت و در مورد آن بیان فرموده؛ و البته در جایی تاکید کرده که در قضاوت‌های دنیوی نباید این برادری ما را تحت تاثیر قرار دهد؛ اما در مجموع آن را کم‌اهمیت‌تر از پیوندهای دینی می‌داند؛ یعنی با اینکه اصل آن را به رسمیت شناخته، اما هشدار می‌دهد که مبادا این برادری تکوینی (همچون سایر پیوندهای خانوادگی) روابط عمیق دینی شما را تحت الشعاع خود قرار بدهد. خود این اخوت تکوینی را از حیث بقای اخرویش می‌شود بر دو قسم تقسیم کرد؛ در واقع می‌توان گفت این رابطه برادری تکوینی به لحاظ عمق وجودی‌اش [که در آخرت متجلی می‌شود] و ذیل سنت الهیِ «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقین: دوستان صمیم در آن روز با همدیگر دشمنند؛ مگر تقواپیشگان‏» (زخرف/67)، ‌بر دو قسم خواهد بود: برخی از برادریها تحت رابطه الهی به پیوندی عمیق و جاودانه تبدیل می‌شود؛ و برخی از برادری‌ها که در حد رابطه دنیوی باقی می‌ماند، در آخرت مانند همه رابطه‌های دنیوی به عدم رابطه [یا حتی رابطه دشمنی] تبدیل می‌شود. نهایتا مصادیق رابطه اخوتی که در بحثهای قرآنی مورد توجه قرار گرفته است (که هریک حاوی درسهای فراوانی است) به ترتیب تاریخی عبارتند از: هابیل و قابیل؛ یوسف و برادرانش؛ موسی و خواهرش؛ موسی و هارون؛ و شاید بتوان به موارد فوق این مورد هم حضرت مریم به عنوان تلویحی به عنوان برادر هارون خطاب قرار گرفته است را به این موارد افزود.

اما در مورد اخوتِ (= خواهر-برادریِ) غیرتکوینی، باید گفت که برخلاف تصور رایج، چنین اخوتی صرفا در میان مومنان مطرح نشده؛ از این رو خود این برادری را به چند قسم می‌توان تقسیم کرد:

- اخوت درون جامعه ایمانی؛ که خود این هم درباره چگونگی شکل‌گیری‌اش و هم تداومش و هم ثمراتی که بر آن مترتب شده نکات قرآنی متعددی یافت می‌شود: از سویی بیان می‌کند که خداوند است که این اخوت را بین شما برقرار کرد؛ و از سوی دیگر در فضاهای مختلف می‌خواهد که مومنان همدیگر را برادر دینی هم ببینند؛ و با هم به عنوان برادر دینی رفتار کنند و به اقتضائات آن تن دهند؛ که اگر چنین کنید اگر بین شما کدورتی بماند خدا در قیامت آن را رفع خواهد کرد.

- اخوت درون جامعه اسلامی (برادری مومن با منافق!)؛

- اخوت پیامبران با امت‌هایشان (در موارد متعددی در قرآن کریم پیامبران به عنوان برادر قومی که به سویش مبعوث شد معرفی شده‌اند (حتی اگر اصلا از آن قوم و قبیله هم نبودند؛ مانند حضرت لوط؛ که بر طبق روایات کاملا از بیرون بر آنها وارد شد و البته از آنان زن گرفت و پیوند خویشاوندی سببی با آنها برقرار کرد). جالب اینجاست که برخلاف انتظار، تمام مواردی که پیامبری برادر امتش معرفی شده مواردی بوده که امتش ایمان نیاوردند و در قرآن کریم در خصوص هیچ یک از پیامبرانی که امتش به وی ایمان آوردند (یعنی حضرت یونس؛ و پیامبران بنی‌اسرائیل ]از حضرت موسی ع تا حضرت عیسی ع] و پیامبر اکرم ص) هیچگاه تعبیری که دلالت بر برادری بین آنها و امتشان داشته باشد به کار نرفته است؛ شاید از این باب که وقتی امتی دعوت پیامبرش را پذیرفت آن پیامبر همچون پدر آن امت می‌شود که بسیار رابطه‌ای عمیقتر از برادری است؛ و در قرآن کریم به طور تلویحی و در احادیث به طور صریح بدین مطلب اشاره شده است. به هر حال پیامبرانی که در قرآن کریم از آنان به عنوان برادر قومشان یاد شده است به ترتیب تاریخی عبارتند از: نوح، هود، صالح، لوط، و شعیب.

- و آخرین دسته‌ای که در این عرصه می‌توان برشمرد، اخوت در میان بدهاست؛ ‌که سه مورد در قرآن کریم یافت می‌شود: خواهر بودن امتهای جهنمی، برادری با شیاطین، و برادری منافق با کافر.

اکنون تفصیل مطلب (بیان مطالب فوق همراه با آیات مربوط به آن)

 


[1] . کلام فی معنى الإخوة

و اعلم أن قوله: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» جعل تشریعی لنسبة الإخوة بین المؤمنین لها آثار شرعیة و حقوق مجعولة، و قد تقدم فی بعض المباحث المتقدمة أن من الأبوة و البنوة و الأخوة و سائر أنواع القرابة ما هو اعتباری مجعول یعتبره الشرائع و القوانین لترتیب آثار خاصة علیه کالوراثة و الإنفاق و حرمة الازدواج و غیر ذلک، و منها ما هو طبیعی بالانتهاء إلى صلب واحد أو رحم واحدة أو هما.

و الاعتباری من القرابة غیر الطبیعی منها فربما یجتمعان کالأخوین المتولدین بین الرجل و المرأة عن نکاح مشروع، و ربما یختلفان کالولد الطبیعی المتولد من زنا فإنه لیس ولدا فی الإسلام و لا یلحق بمولده و إن کان ولدا طبیعیا، و کالداعی الذی هو ولد فی بعض القوانین و لیس بولد طبیعی.

و اعتبار المعنى الاعتباری و إن کان لغرض ترتیب آثار حقیقته علیه کما یؤخذ أحد القوم رأسا لهم لیکون نسبته إلیهم نسبة الرأس إلى البدن فیدبر أمر المجتمع و یحکم بینهم و فیهم کما یحکم الرأس على البدن.

لکن لما کان الاعتبار لمصلحة مقتضیة کان تابعا للمصلحة فإن اقتضت ترتیب جمیع آثار الحقیقة ترتبت علیه جمیعا و إن اقتضت بعضها کان المترتب على الموضوع الاعتباری ذلک البعض کما أن القراءة مثلا جزء من الصلاة و الجزء الحقیقی ینتفی بانتفائه الکل مطلقا لکن القراءة لا ینتفی بانتفائها الصلاة إذا کان ذلک سهوا و إنما تبطل الصلاة إذا ترکت عمدا.

و لذلک أیضا ربما اختلفت آثار معنى اعتباری بحسب الموارد المختلفة کجزئیة الرکوع حیث تبطل الصلاة بزیادته و نقیصته عمدا و سهوا بخلاف جزئیة القراءة کما تقدم فمن الجائز أن یختلف الآثار المترتبة على معنى اعتباری بحسب الموارد المختلفة لکن لا تترتب الآثار الاعتباریة إلا على موضوع اعتباری کالإنسان یتصرف فی ماله لکن لا بما أنه إنسان بل بما أنه مالک و الأخ یرث أخاه فی الإسلام لا لأنه أخ طبیعی یشارک المیت فی الوالد أو الوالدة أو فیهما- فولد الزنا کذلک و لا یرث أخاه الطبیعی- بل یرثه لأنه أخ فی الشریعة الإسلامیة.

و الإخوة من هذا القبیل فمنها أخوة طبیعیة لا أثر لها فی الشرائع و القوانین و هی اشتراک إنسانین فی أب أو أم أو فیهما، و منها أخوة اعتباریة لها آثار اعتباریة و هی فی الإسلام أخوة نسبیة لها آثار فی النکاح و الإرث، و أخوة رضاعیة لها آثار فی النکاح دون الإرث، و أخوة دینیة لها آثار اجتماعیة و لا أثر لها فی النکاح و الإرث، و سیجی‏ء قول الصادق ع: المؤمن أخو المؤمن، عینه و دلیله، لا یخونه، و لا یظلمه و لا یغشه، و لا یعده عدة فیخلفه.

و قد خفی هذا المعنى على بعض المفسرین فأخذ إطلاق الإخوة فی کلامه تعالى على المؤمنین إطلاقا مجازیا من باب الاستعارة بتشبیه الاشتراک فی الإیمان بالمشارکة فی أصل التوالد لأن کلا منهما أصل للبقاء إذ التوالد منشأ الحیاة، و الإیمان منشأ البقاء الأبدی فی الجنان، و قیل: هو من باب التشبیه البلیغ من حیث انتسابهم إلى أصل واحد هو الإیمان الموجب للبقاء الأبدی.

[2] . در برخی قراءات غیرمشهور از این آیه، عبارت «و هو أب لهم» هم در خصوص پیامبر ص آمده است؛ مثلا ر.ک:‌ تفسیر القمی، ج‏1، ص278.

[3] . المسألة الأولى: قوله تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ قال بعض أهل اللغة الأخوة جمع الأخ من النسب و الإخوان جمع الأخ من الصداقة، فاللّه تعالى قال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تأکیدا للأمر و إشارة إلى أن ما بینهم ما بین الأخوة من النسب و الإسلام کالأب، قال قائلهم: «أبی الإسلام لا أب [لی‏] سواه / إذا افتخروا بقیس أو تمیم‏».

[4] . إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ... و عن الباقر علیه السلام المؤمن أخ المؤمن لأبیه و امّه لأنّ اللّه خلق المؤمنین من طینة الجنّة و اجرى‏ فی صورهم من ریح الجنّة فلذلک هم اخوة لاب و امّ. و فی البصائر عن الصادق علیه السلام انّه سئل عن تفسیر هذا الحدیث انّ المؤمن ینظر بنور اللّه فقال انّ اللّه خلق المؤمن من نوره و صبغهم من رحمته و أخذ میثاقهم لنا بالولایة على معرفته یوم عرّفهم نفسه فالمؤمن أخ المؤمن لأبیه و امّه أبوه النّور و امّه الرحمة و انّما ینظر بذلک النور الذی خلق منه. أقولُ: و وجه آخر لاخوة المؤمنین انتسابهم الى النبیّ و الوصیّ فقد ورد انّه صلّى اللّه علیه و آله قال انا و انت یا علی أبوا هذه الامة و وجه آخر انتسابهم الى الایمان الموجب للحیاة الابدیّة فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ.

[5] . قال الزجاج سمی المؤمنین إذا کانوا متفقین فی دینهم إخوة لاتفاقهم فی الدین و رجوعهم إلى أصل النسب لأنهم لأم واحدة و هی حواء.

 


1075) سوره حجرات (49)، آیه10 (قسمت دوم: احادیث (5) اصلاح ذات الب

 

ب. فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ

28) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است:

صدقه‌ای که خدا آن را دوست دارد، اصلاح میان مردم است که میانشان به هم خورده و نزدیک‌کردن آن‌هاست به هم زمانی که آن‌ها از هم دوری گزیده‌اند.

الکافی، ج‏2، ص209

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ أَبِی طَلْحَةَ عَنْ حَبِیبٍ الْأَحْوَلِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

صَدَقَةٌ یُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلَاحٌ‏ بَیْنِ‏ النَّاسِ‏ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبٌ بَیْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا.

- عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ مِثْلَهُ.

 

29) الف. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است:

آشتی دادن میان دو شخص را بیشتر دوست دارم از اینکه دو سکه طلا صدقه بدهم.

ب. از مفضّل نقل‌شده که امام‌صادق (علیه السلام) فرمود:

«هرگاه میان دو نفر از شیعیان ما نزاعی دیدی، از مال من برای برطرف‌کردنش مصرف کن».

ج. ابوحنیفه سابق الحاج گوید:

مفضّل از کنار ما می‌گذشت؛ من و دامادم بر سر ارثی مشاجره می‌کردیم. ساعتی ایستاد و سپس گفت: «بیایید به خانه»!

نزد او رفتیم و با چهار صد درهم میان ما آشتی داد و از خودش آن پول را به ما پرداخت کرد. وقتی خیالش از پایان یافتن نزاع ما جمع شد، گفت: «بدانید که این پول مال خود من نیست ولی امام صادق (علیه السلام) به من فرموده، هنگامی‌که دو تن از شیعیان با هم در چیزی نزاع دارند میان آنان آشتی بدهم و از مال او عوض دهم، و این از مال آن حضرت است».

الکافی، ج‏2، ص209

الف. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیى‏، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّد عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَأَنْ أُصْلِحَ بَیْنَ اثْنَیْنِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِدِینَارَیْنِ.

ب. عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ مُفَضَّلٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏:

إِذَا رَأَیْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ مِنْ شِیعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِی‏ .

ج. ابْنُ سِنَانٍ عَنْ أَبِی حَنِیفَةَ سَابِقِ الْحَاجِ‏ قَالَ:

مَرَّ بِنَا الْمُفَضَّلُ وَ أَنَا وَ خَتَنِی‏ نَتَشَاجَرُ فِی مِیرَاثٍ. فَوَقَفَ عَلَیْنَا سَاعَةً؛ ثُمَّ قَالَ لَنَا: تَعَالَوْا إِلَى الْمَنْزِلِ. فَأَتَیْنَاهُ؛ فَأَصْلَحَ بَیْنَنَا بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ، فَدَفَعَهَا إِلَیْنَا مِنْ عِنْدِهِ؛ حَتَّى إِذَا اسْتَوْثَقَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا مِنْ صَاحِبِهِ، قَالَ: أَمَا إِنَّهَا لَیْسَتْ مِنْ مَالِی، وَ لَکِنْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَرَنِی إِذَا تَنَازَعَ رَجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِنَا فِی شَیْ‏ءٍ أَنْ أُصْلِحَ بَیْنَهُمَا وَ أَفْتَدِیَهَا مِنْ مَالِهِ؛ فَهَذَا مِنْ مَالِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع.

 

30) الف. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است:

کسی‌که میان دیگران آشتی برقرار می‌کند [اگر مجبور شود برای این‌کار، سخن غیر واقعی بگوید] دروغگو به‌شمار نیاید.

ب. از معاویه ‌بن ‌وهب یا معاویه ‌بن‌ عمار نقل شده است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: از قول من چنین و چنان را درباره‌ی چند چیز - که بدانها امر فرمود- ابلاغ کن.

گفتم: من از قول شما این‌ها را ابلاغ می‌کنم و از جانب خودم نیز هم آنچه را به من فرمودی و هم مطالبی غیر از آن را می‌گویم.

 فرمود: «بله، زیرا اصلاح‌کننده در آنچه گوید دروغگو نباشد. چرا که این سخنانش برای صلح و آشتی برقرار کردن است و دروغ نیست».

الکافی، ج‏2، ص210

الف. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْمُصْلِحُ لَیْسَ بِکَاذِبٍ‏ .

ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ أَوْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ:

أَبْلِغْ عَنِّی کَذَا وَ کَذَا فِی أَشْیَاءَ أَمَرَ بِهَا.

قُلْتُ: فَأُبَلِّغُهُمْ عَنْکَ وَ أَقُولُ عَنِّی مَا قُلْتَ لِی وَ غَیْرَ الَّذِی قُلْتَ.

قَالَ: نَعَمْ إِنَّ الْمُصْلِحَ لَیْسَ بِکَذَّابٍ إِنَّمَا هُوَ الصُّلْحُ لَیْسَ بِکَذِب.‏

 

31) الف. از امام رضا ع با سند متصل از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

بعد از انجام واجبات هیچکس عملی بهتر از آشتی دادن مردم انجام نداده است؛ سخن خوبی می‌گوید و آرزوی خوبی می‌کند.

و نیز فرمودند: اصلاح ذات البین و آشتی دادن بین افراد برتر از یک سال نماز و روزه است.

الأمالی (للطوسی)، ص522

أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ أَبُو مُحَمَّدٍ الْبَیْهَقِیُّ الشَّعْرَانِیُّ بِجُرْجَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَبُو مُوسَى الْمُجَاشِعِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ). قَالَ الْمُجَاشِعِیُّ: وَ حَدَّثَنَاهُ الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، عَنْ أَبِیهِ مُوسَى، عَنْ أَبِیهِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ):

مَا عَمِلَ امْرُؤٌ عَمَلًا بَعْدَ إِقَامَةِ الْفَرَائِضِ خَیْراً مِنْ إِصْلَاحٍ بَیْنَ النَّاسِ، یَقُولُ خَیْراً وَ یَتَمَنَّى خَیْراً...

قَالَ: وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) یَقُولُ: إِصْلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْم‏.

ب. از امام کاظم متن دو وصیت‌نامه از امیرالمومنین ع روایت شده است؛ ‌که در فرازی از وصیت‌نامه دوم امیرالمومنین ع، از رسول الله ص روایت شده که ایشان فرمودند:

آشتی برقرار کردن بین افراد برتر از یک سال نماز و روزه است؛‌ و آن چیزی که دین را نابود و ریشه‌کن می کند نزاع انداختن بین افراد است؛ و لا قوة الا بالله العلی العظیم. ...

الکافی، ج‏7، ص51

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: بَعَثَ إِلَیَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع بِوَصِیَّةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هِیَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ...[1]

وَ کَانَتِ الْوَصِیَّةُ الْأُخْرَى مَعَ الْأُولَى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ...[2]

فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ أَنَّ الْمُبِیرَةَ الْحَالِقَةَ لِلدِّینِ فَسَادُ ذَاتِ الْبَیْنِ؛ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم‏؛ ...[3]

ج. این فراز از وصیت‌نامه ایشان با اندکی تفاوت در نهج‌البلاغه نیز آمده است:

... شما دو نفر [امام حسن و امام حسین ع] و همه فرزندان و خانواده‌ام و هرکس که این وصیت‌نامه‌ام به او برسد را سفارش می‌کنم به تقوای الهی و نظم در کارتان و آشتی بین خودتان؛ که همانا من از جد شما [= رسول الله ص]‌شنیدم که فرمود: «آشتی برقرار کردن بین افراد برتر از یک سال نماز و روزه است؛»...

نهج‌البلاغه، نامه 47

...أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا ص یَقُولُ: صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَام‏...[4]

 


[1] . هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ وَ قَضَى بِهِ فِی مَالِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِیٌّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ لِیُولِجَنِی بِهِ الْجَنَّةَ وَ یَصْرِفَنِی بِهِ عَنِ النَّارِ وَ یَصْرِفَ النَّارَ عَنِّی یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ أَنَّ مَا کَانَ لِی مِنْ مَالٍ بِیَنْبُعَ یُعْرَفُ لِی فِیهَا وَ مَا حَوْلَهَا صَدَقَةٌ وَ رَقِیقَهَا غَیْرَ أَنَّ رَبَاحاً وَ أَبَا نَیْزَرَ وَ جُبَیْراً عُتَقَاءُ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَیْهِمْ سَبِیلٌ فَهُمْ مَوَالِیَّ یَعْمَلُونَ فِی الْمَالِ خَمْسَ حِجَجٍ وَ فِیهِ نَفَقَتُهُمْ وَ رِزْقُهُمْ وَ أَرْزَاقُ أَهَالِیهِمْ وَ مَعَ ذَلِکَ مَا کَانَ لِی بِوَادِی الْقُرَى کُلُّهُ مِنْ مَالٍ- لِبَنِی فَاطِمَةَ وَ رَقِیقُهَا صَدَقَةٌ وَ مَا کَانَ لِی بِدَیْمَةَ وَ أَهْلُهَا صَدَقَةٌ غَیْرَ أَنَّ زُرَیْقاً لَهُ مِثْلُ مَا کَتَبْتُ لِأَصْحَابِهِ وَ مَا کَانَ لِی بِأُذَیْنَةَ وَ أَهْلُهَا صَدَقَةٌ وَ الْفُقَیْرَیْنِ کَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ صَدَقَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ إِنَّ الَّذِی کَتَبْتُ مِنْ أَمْوَالِی هَذِهِ صَدَقَةٌ وَاجِبَةٌ بَتْلَةٌ حَیّاً أَنَا أَوْ مَیِّتاً یُنْفَقُ فِی کُلِّ نَفَقَةٍ یُبْتَغَى بِهَا وَجْهُ اللَّهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ وَجْهِهِ وَ ذَوِی الرَّحِمِ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ بَنِی الْمُطَّلِبِ وَ الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ فَإِنَّهُ یَقُومُ عَلَى ذَلِکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ یَأْکُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یُنْفِقُهُ حَیْثُ یَرَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی حِلٍّ مُحَلَّلٍ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ فَإِنْ أَرَادَ أَنْ یَبِیعَ نَصِیباً مِنَ الْمَالِ فَیَقْضِیَ بِهِ الدَّیْنَ فَلْیَفْعَلْ إِنْ شَاءَ وَ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ وَ إِنْ شَاءَ جَعَلَهُ سَرِیَّ الْمِلْکِ وَ إِنَّ وُلْدَ عَلِیٍّ وَ مَوَالِیَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ إِنْ کَانَتْ دَارُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ غَیْرَ دَارِ الصَّدَقَةِ فَبَدَا لَهُ أَنْ یَبِیعَهَا فَلْیَبِعْ إِنْ شَاءَ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ وَ إِنْ‏ بَاعَ فَإِنَّهُ یَقْسِمُ ثَمَنَهَا ثَلَاثَةَ أَثْلَاثٍ فَیَجْعَلُ ثُلُثاً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ثُلُثاً فِی بَنِی هَاشِمٍ وَ بَنِی الْمُطَّلِبِ وَ یَجْعَلُ الثُّلُثَ فِی آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ إِنَّهُ یَضَعُهُ فِیهِمْ حَیْثُ یَرَاهُ اللَّهُ وَ إِنْ حَدَثَ بِحَسَنٍ حَدَثٌ وَ حُسَیْنٌ حَیٌّ فَإِنَّهُ إِلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ إِنَّ حُسَیْناً یَفْعَلُ فِیهِ مِثْلَ الَّذِی أَمَرْتُ بِهِ حَسَناً لَهُ مِثْلُ الَّذِی کَتَبْتُ لِلْحَسَنِ وَ عَلَیْهِ مِثْلُ الَّذِی عَلَى الْحَسَنِ وَ إِنَّ لِبَنِی [ابْنَیْ‏] فَاطِمَةَ مِنْ صَدَقَةِ عَلِیٍّ مِثْلَ الَّذِی لِبَنِی عَلِیٍّ وَ إِنِّی إِنَّمَا جَعَلْتُ الَّذِی جَعَلْتُ لِابْنَیْ فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَکْرِیمَ حُرْمَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَعْظِیمَهُمَا وَ تَشْرِیفَهُمَا وَ رِضَاهُمَا وَ إِنْ حَدَثَ بِحَسَنٍ وَ حُسَیْنٍ حَدَثٌ فَإِنَّ الْآخِرَ مِنْهُمَا یَنْظُرُ فِی بَنِی عَلِیٍّ فَإِنْ وَجَدَ فِیهِمْ مَنْ یَرْضَى بِهُدَاهُ وَ إِسْلَامِهِ وَ أَمَانَتِهِ فَإِنَّهُ یَجْعَلُهُ إِلَیْهِ إِنْ شَاءَ وَ إِنْ لَمْ یَرَ فِیهِمْ بَعْضَ الَّذِی یُرِیدُهُ فَإِنَّهُ یَجْعَلُهُ إِلَى رَجُلٍ مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ یَرْضَى بِهِ فَإِنْ وَجَدَ آلَ أَبِی طَالِبٍ قَدْ ذَهَبَ کُبَرَاؤُهُمْ وَ ذَوُو آرَائِهِمْ فَإِنَّهُ یَجْعَلُهُ إِلَى رَجُلٍ یَرْضَاهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ إِنَّهُ یَشْتَرِطُ عَلَى الَّذِی یَجْعَلُهُ إِلَیْهِ أَنْ یَتْرُکَ الْمَالَ عَلَى أُصُولِهِ وَ یُنْفِقَ ثَمَرَهُ حَیْثُ أَمَرْتُهُ بِهِ مِنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ وَجْهِهِ وَ ذَوِی الرَّحِمِ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ بَنِی الْمُطَّلِبِ وَ الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ لَا یُبَاعُ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَا یُوهَبُ وَ لَا یُورَثُ وَ إِنَّ مَالَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَى نَاحِیَتِهِ وَ هُوَ إِلَى ابْنَیْ فَاطِمَةَ وَ إِنَّ رَقِیقِیَ الَّذِینَ فِی صَحِیفَةٍ صَغِیرَةٍ الَّتِی کُتِبَتْ لِی عُتَقَاءُ هَذَا مَا قَضَى بِهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فِی أَمْوَالِهِ هَذِهِ الْغَدَ مِنْ یَوْمَ قَدِمَ مَسْکِنَ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ الدَّارِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ لَا یَحِلُّ لِامْرِئٍ مُسْلِمٍ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یَقُولَ فِی شَیْ‏ءٍ قَضَیْتُهُ مِنْ مَالِی وَ لَا یُخَالِفَ فِیهِ أَمْرِی مِنْ قَرِیبٍ أَوْ بَعِیدٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ وَلَائِدِیَ اللَّائِی أَطُوفُ عَلَیْهِنَّ السَّبْعَةَ عَشَرَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتُ أَوْلَادٍ مَعَهُنَّ أَوْلَادُهُنَّ وَ مِنْهُنَّ حَبَالَى وَ مِنْهُنَّ مَنْ لَا وَلَدَ لَهُ فَقَضَایَ فِیهِنَّ إِنْ حَدَثَ بِی حَدَثٌ أَنَّهُ مَنْ کَانَ مِنْهُنَّ لَیْسَ لَهَا وَلَدٌ وَ لَیْسَتْ بِحُبْلَى فَهِیَ عَتِیقٌ لِوَجْهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَیْهِنَّ سَبِیلٌ وَ مَنْ کَانَ مِنْهُنَّ لَهَا وَلَدٌ أَوْ حُبْلَى فَتُمْسَکُ عَلَى وَلَدِهَا وَ هِیَ مِنْ حَظِّهِ فَإِنْ مَاتَ وَلَدُهَا وَ هِیَ حَیَّةٌ فَهِیَ عَتِیقٌ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَیْهَا سَبِیلٌ هَذَا مَا قَضَى بِهِ عَلِیٌّ فِی مَالِهِ الْغَدَ مِنْ یَوْمَ قَدِمَ مَسْکِنَ.

شَهِدَ أَبُو شِمْرِ بْنُ أَبْرَهَةَ وَ صَعْصَعَةُ بْنُ صُوحَانَ وَ یَزِیدُ بْنُ قَیْسٍ وَ هَیَّاجُ بْنُ أَبِی هَیَّاجٍ وَ کَتَبَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ بِیَدِهِ- لِعَشْرٍ خَلَوْنَ مِنْ جُمَادَى الْأُولَى سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِینَ.

[2] . أَوْصَى أَنَّهُ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ «إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ». ثُمَّ إِنِّی أُوصِیکَ یَا حَسَنُ وَ جَمِیعَ أَهْلِ بَیْتِی وَ وُلْدِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ رَبِّکُمْ «وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»

[3] . انْظُرُوا ذَوِی أَرْحَامِکُمْ فَصِلُوهُمْ یُهَوِّنِ اللَّهُ عَلَیْکُمُ الْحِسَابَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْأَیْتَامِ فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لَا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ فَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ مَنْ عَالَ یَتِیماً حَتَّى یَسْتَغْنِیَ أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِذَلِکَ الْجَنَّةَ کَمَا أَوْجَبَ لآِکِلِ مَالِ الْیَتِیمِ النَّارَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ فَلَا یَسْبِقُکُمْ إِلَى الْعَمَلِ بِهِ أَحَدٌ غَیْرُکُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی جِیرَانِکُمْ فَإِنَّ النَّبِیَّ ص أَوْصَى بِهِمْ وَ مَا زَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ فَلَا یَخْلُو مِنْکُمْ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا وَ أَدْنَى مَا یَرْجِعُ بِهِ مَنْ أَمَّهُ أَنْ یُغْفَرَ لَهُ مَا سَلَفَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا خَیْرُ الْعَمَلِ إِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی الزَّکَاةِ فَإِنَّهَا تُطْفِئُ غَضَبَ رَبِّکُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّ صِیَامَهُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ فَشَارِکُوهُمْ فِی مَعَایِشِکُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فَإِنَّمَا یُجَاهِدُ رَجُلَانِ إِمَامٌ هُدًى أَوْ مُطِیعٌ لَهُ مُقْتَدٍ بِهُدَاهُ اللَّهَ اللَّهَ فِی ذُرِّیَّةِ نَبِیِّکُمْ فَلَا یُظْلَمُنَّ بِحَضْرَتِکُمْ وَ بَیْنَ ظَهْرَانَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَى الدَّفْعِ عَنْهُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی أَصْحَابِ نَبِیِّکُمُ الَّذِینَ لَمْ یُحْدِثُوا حَدَثاً وَ لَمْ یُؤْوُوا مُحْدِثاً فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَوْصَى بِهِمْ وَ لَعَنَ الْمُحْدِثَ مِنْهُمْ وَ مِنْ غَیْرِهِمْ وَ الْمُؤْوِیَ لِلْمُحْدِثِ اللَّهَ اللَّهَ فِی النِّسَاءِ وَ فِیمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَإِنَّ آخِرَ مَا تَکَلَّمَ بِهِ نَبِیُّکُمْ ع أَنْ قَالَ أُوصِیکُمْ بِالضَّعِیفَیْنِ النِّسَاءِ وَ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمُ الصَّلَاةَ الصَّلَاةَ الصَّلَاةَ لَا تَخَافُوا فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ یَکْفِکُمُ اللَّهُ مَنْ آذَاکُمْ وَ بَغَى عَلَیْکُمْ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً کَمَا أَمَرَکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلِّیَ اللَّهُ أَمْرَکُمْ شِرَارَکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ عَلَیْکُمْ یَا بَنِیَّ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ التَّبَارِّ وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّقَاطُعَ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّفَرُّقَ وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ حَفِظَکُمُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ وَ حَفِظَ فِیکُمْ نَبِیَّکُمْ أَسْتَوْدِعُکُمُ اللَّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَیْکُمُ السَّلَامَ وَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَ بَرَکَاتِهِ.

ثُمَّ لَمْ یَزَلْ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَتَّى قُبِضَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ رَحْمَتُهُ فِی ثَلَاثِ لَیَالٍ مِنَ الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ لَیْلَةَ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ سَنَةَ أَرْبَعِینَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ کَانَ ضُرِبَ لَیْلَةَ إِحْدَى وَ عِشْرِینَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَان‏.

[4] . امام صادق ع در حکایتی که از پدرشان امام باقر ع نقل می‌کنند (الکافی، ج‏1، ص247-248) که سخنی درباره اطلاق این آیه دارند که به علت ابهامی که در متن حدیث بود صرفا در پاورقی به اصل آن اشاره می‌شود:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ قَالَ: بَیْنَا أَبِی جَالِسٌ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ إِذَا اسْتَضْحَکَ حَتَّی اغْرَوْرَقَتْ عَیْنَاهُ دُمُوعاً؛ ثُمَّ قَالَ: هَلْ تَدْرُونَ مَا أَضْحَکَنِی؟

قَالَ: فَقَالُوا: لَا.

 قَالَ: زَعَمَ ابْنُ عَبَّاسٍ أَنَّهُ مِنَ‏ «الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ‏ ثُمَّ اسْتَقامُوا». فَقُلْتُ لَهُ: هَلْ رَأَیْتَ الْمَلَائِکَةَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ تُخْبِرُکَ بِوَلَایَتِهَا لَکَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مَعَ الْأَمْنِ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْحُزْنِ؟

قَالَ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَقُولُ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» وَ قَدْ دَخَلَ فِی هَذَا جَمِیعُ الْأُمَّةِ.

فَاسْتَضْحَکْتُ. ثُمَّ قُلْتُ: صَدَقْتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ! أَنْشُدُکَ اللَّهَ هَلْ فِی حُکْمِ اللَّهِ جَلَّ ذِکْرُهُ اخْتِلَافٌ؟

قَالَ فَقَالَ: لَا.

فَقُلْتُ: مَا تَرَی فِی رَجُلٍ ضَرَبَ رَجُلًا أَصَابِعَهُ بِالسَّیْفِ حَتَّی سَقَطَتْ؛ ثُمَّ ذَهَبَ وَ أَتَی رَجُلٌ آخَرُ فَأَطَارَ کَفَّهُ؛ فَأُتِیَ بِهِ إِلَیْکَ وَ أَنْتَ قَاضٍ؛ کَیْفَ أَنْتَ صَانِعٌ؟

قَالَ: أَقُولُ لِهَذَا الْقَاطِعِ أَعْطِهِ دِیَةَ کَفِّهِ؛ وَ أَقُولُ لِهَذَا الْمَقْطُوعِ صَالِحْهُ عَلَی مَا شِئْتَ؛ وَ أَبْعَثُ بِهِ إِلَی ذَوَیْ عَدْلٍ.

قُلْتُ: جَاءَ الِاخْتِلَافُ فِی حُکْمِ اللَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ وَ نَقَضْتَ الْقَوْلَ الْأَوَّلَ؛ أَبَی اللَّهُ عَزَّ ذِکْرُهُ أَنْ یُحْدِثَ فِی خَلْقِهِ شَیْئاً مِنَ الْحُدُودِ وَ لَیْسَ تَفْسِیرُهُ فِی الْأَرْضِ؛ اقْطَعْ قَاطِعَ الْکَفِّ أَصْلًا ثُمَّ أَعْطِهِ دِیَةَ الْأَصَابِعِ؛ هَکَذَا حُکْمُ اللَّهِ لَیْلَةً یَنْزِلُ فِیهَا أَمْرُهُ إِنْ جَحَدْتَهَا بَعْدَ مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَدْخَلَکَ اللَّهُ النَّارَ کَمَا أَعْمَی بَصَرَکَ یَوْمَ جَحَدْتَهَا عَلَی ابْنِ أَبِی طَالِبٍ.

قَالَ: فَلِذَلِکَ عَمِیَ بَصَرِی؟

قَالَ؛ وَ مَا عِلْمُکَ بِذَلِکَ فَوَ اللَّهِ إِنْ عَمِیَ بَصَرِی‏ إِلَّا مِنْ صَفْقَةِ جَنَاحِ الْمَلَکِ.

قَالَ: فَاسْتَضْحَکْتُ ثُمَّ تَرَکْتُهُ یَوْمَهُ ذَلِکَ لِسَخَافَةِ عَقْلِهِ؛ ثُمَّ لَقِیتُهُ فَقُلْتُ: یَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا تَکَلَّمْتَ بِصِدْقٍ مِثْلِ أَمْسِ. قَالَ لَکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع: إِنَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ فِی کُلِّ سَنَةٍ وَ إِنَّهُ یَنْزِلُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ أَمْرُ السَّنَةِ وَ إِنَّ لِذَلِکَ الْأَمْرِ وُلَاةً بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص. فَقُلْتَ مَنْ هُمْ؟ فَقَالَ: أَنَا وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِی أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ. فَقُلْتَ: لَا أَرَاهَا کَانَتْ إِلَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ. فَتَبَدَّی لَکَ الْمَلَکُ الَّذِی یُحَدِّثُهُ. فَقَالَ: کَذَبْتَ یَا عَبْدَ اللَّهِ! رَأَتْ عَیْنَایَ‏ الَّذِی حَدَّثَکَ بِهِ عَلِیٌّ وَ لَمْ تَرَهُ عَیْنَاهُ وَ لَکِنْ وَعَی قَلْبُهُ وَ وَقَرَ فِی سَمْعِهِ‏. ثُمَّ صَفَقَکَ بِجَنَاحِهِ فَعَمِیتَ.

قَالَ: فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: مَا اخْتَلَفْنَا فِی شَیْ‏ءٍ فَحُکْمُهُ إِلَی اللَّهِ.

 فَقُلْتُ لَهُ: فَهَلْ حَکَمَ اللَّهُ فِی حُکْمٍ مِنْ حُکْمِهِ بِأَمْرَیْنِ؟

قَالَ: لَا.

فَقُلْتُ: هَاهُنَا هَلَکْتَ وَ أَهْلَکْتَ.

 


1075) سوره حجرات (49)، آیه10 (قسمت دوم: احادیث (4) پیمان اخوت)

 

- پیمان اخوت در پی نزول این آیه

23) الف. از ابن‌عباس روایت شده است:

زمانی‌که آیه «إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوةٌ: در واقع مؤمنان برادرند» (حجرات/10) نازل شد، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) میان مسلمانان با یکدیگر پیمان برادری برقرار کرد؛ پس بین ابوبکر و عمر، عثمان و عبدالرحمن و ... برادری برقرار کرد تا اینکه بین همه اصحاب خویش متناسب با منزلت و جایگاهشان برادری برقرار کرد. سپس خطاب به علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) فرمود: تو برادر من هستی و من برادر تو.

ب. همچنین از حذیفه بن یمان روایت شده است:

رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله میان انصار و مهاجر برادری دینی برقرار ساخت. حضرت هرکس را با همانندش برادر می‌کرد. سپس دست علی بن ابی طالب علیه السّلام را گرفت و فرمود: این برادر من است.

حذیفه ادامه داد: پس رسول خدا سرور فرستادگان و پیشوای پرهیزگاران و فرستاد? پروردگار جهانیان است؛ کسی است که در میان خلایق شبیه و مانندی ندارد و علی بن ابی طالب برادر او است.

الأمالی (للطوسی)، ص587

الف. أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو حَامِدٍ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ، وَ أَحْمَدُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ الثَّقَفِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ النَّوْفَلِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ‏ الْحَارِثِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، قَالَ:

لَمَّا نَزَلَتْ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» آخَی رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ، فَآخَی بَیْنَ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ، وَ بَیْنَ عُثْمَانَ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، وَ بَیْنَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ حَتَّی آخَی بَیْنَ أَصْحَابِهِ أَجْمَعِهِمْ عَلَی قَدْرِ مَنَازِلِهِمْ.

ثُمَّ قَالَ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): أَنْتَ أَخِی، وَ أَنَا أَخُوکَ.

ب. أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُطَّلِبِ الشَّیْبَانِیُّ سَنَةَ سِتَّ عَشْرَةَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ- وَ فِیهَا مَاتَ-، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ بِشْرٍ بِالْکُوفَةِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مَنْصُورُ بْنُ أَبِی نُوَیْرَةَ الْأَسَدِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ شَمِرٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْأَعْلَی، عَنْ سَعْدِ بْنِ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ:

آخَی رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) بَیْنَ الْأَنْصَارِ وَ الْمُهَاجِرِینَ أُخُوَّةَ الدِّینِ، وَ کَانَ یُؤَاخِی بَیْنَ الرَّجُلِ وَ نَظِیرِهِ، ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فَقَالَ: هَذَا أَخِی.

قَالَ حُذَیْفَةُ: فَرَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) سَیِّدُ الْمُرْسَلِینَ، وَ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ، وَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ، الَّذِی لَیْسَ لَهُ فِی الْأَنَامِ شِبْهٌ وَ لَا نَظِیرٌ، وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَخُوهُ.

 

24) ابوهارون می‌گوید: سراغ ابوسعید خدری رفتم و گفتم آیا تو در جنگ بدر حضور داشتی؟

گفت: آری!

[سپس از وی درباره داستان بدگویی‌هایی که از علی ع نزد فاطمه س شد و از گفتگویی که بین پیامبر ص و فاطمه س رد و بدل شد سوال کرد تا این فراز که:]

پیامبر (صلی الله علیه و آله) به فاطمه فرمود: ای فاطمه! علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) هشت فضیلت دندان‌شکن دارد که به احدی از گذشتگان و آیندگان داده نشده است: علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) برادر من در دنیا و آخرت است و کسی جز او چنین نیست؛ ... .

الإرشاد، ج‏1، ص36

أَخْبَرَنِی أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْمُظَفَّرِ الْبَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ بَشِیرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَی عَنْ قَیْسٍ عَنْ أَبِی هَارُونَ قَالَ:

أَتَیْتُ أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِیَّ رَحِمَهُ اللَّهُ فَقُلْتُ لَهُ هَلْ شَهِدْتَ بَدْراً قَالَ نَعَمْ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ لِفَاطِمَةَ ...[1]

فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص‏ یَا فَاطِمَةُ إِنَّ لِعَلِیٍّ ثَمَانِیَةَ أَضْرَاسٍ قَوَاطِعَ لَمْ تُجْعَلْ لِأَحَدٍ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ هُوَ أَخِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ لَیْسَ ذَلِکَ لِغَیْرِهِ مِنَ النَّاسِ...[2]

 

25) ابن شهر آشوب در کتاب مناقب خویش فصلی را به اخوت امیرالمؤمنین ع با پیامبر ص اختصاص،‌ و توضیح داده است که ایشان از سه جهت برادر رسول الله ص است:

اول به دلیل روایتی که دلالت دارد که نور پیامبر ص و امیرالمؤمنین ع همواره در میان پدران نیکوسرشت و مادران پاکدامن منتقل می‌شد؛ و

دوم از این جهت که ابوطالب و فاطمه بنت اسد (پدر و مادر حضرت علی ع) سرپرستی پیامبر ص را از کودکی عهده‌دار شدند و طبق روایات کسی که سرپرستی کسی را از کودکی عهده‌دار شود همچون پدرش است و نیز روایاتی که عمو را همچون پدر معرفی کرده چنانکه در مورد حضرت ابراهیم ع هم برای عمویش آذر در قرآن کریم از تعبیر «أبیه» استفاده شده است؛ و

سومین مورد -که محل اصلی بحث اینجاست- آن است که رسول الله در موقعیتهای مختلف صریحا بین خود و حضرت علی ع پیوند برادری برقرار کردند: مهمترین آنها

- یکی در روز بیعت عشیره است (که پیامبر ص در ابتدای دعوت خویش عشیره خود را جمع کرد و اسلام را برآنها عرضه کرد و جز حضرت علی ع کسی اسلام نیاورد) که در آن موقع تنها حضرت علی با او بیعت کرد بر این اساس که برادر او در دو سرا (دنیا و آخرت) باشد؛ و

- دیگری در جنگ خیبر بود که حضرت تعبیر «انت اخی و وصیی» را در مورد حضرت علی ع به کار برد؛ و

- از همه مشهورتر در روزی بود که پیوند برادری بین مسلمانان برقرار کرد و علی ع را برادر خود خواند. (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج‏2، ص184-185).[3]

سپس ابن شهر آشوب فهرستی از ذکر این پیوند اخوت امیرالمؤمنین ع با پیامبر ص مبتنی بر منابع اهل سنت می‌آورد که در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌شود:

الف. و روایت شده است که پیامبر ص در لشکرگاه بود و هفتصد و چهل نفر از مردانش پیرامونش بودند که جبرئیل نازل شد و گفت: خداوند متعال بین فرشتگان و نیز بین من و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و دردائیل و راحیل اخوت برقرار کرده است. پس پیامبر ص بین اصحابش اخوت برقرار کرد.

ب. و خطیب خوارزمی در کتابش با اسناد خود از ابن مسعود روایت کرده که پیامبر ص فرمود: اولین کسی که علی بن ابی‌طالب را به برادری گرفت اسرافیل بود، سپس جبرئیل.

ج. در تاریخ بلاذری و سلامی و غیر اینها از ابن عباس و دیگران روایت شده است که زمانی‌که آیه «إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوةٌ: در واقع مؤمنان برادرند» (حجرات/10) نازل شد، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) میان افراد شبیه و مثل هم پیمان برادری برقرار کرد؛ پس بین ابوبکر و عمر، و بین عثمان و عبدالرحمن و بین سعد بن أبی وقاص و سعید بن زید، و بین طلحه و زبیر، و بین ابوعبیده و سعد بن معاذ، و بین مصعب بن عمیر و ابوایوب انصاری، و بین ابوذر و ابن مسعود، و بین سلمان و حذیفه، و بین حزمه و زید بن حارثه، و بین ابی‌الدرداء و بلال، و بین جعفر طیار و معاذ بن جبل، و بین مقداد و عمار، و بین عایشه و حفصه، و بین زینب بنت جحش و میمونة، و بین ام‌سلمه و صفیه پیوند اخوت* برقرار کرد تا اینکه بین همه اصحاب خویش متناسب با منزلت و جایگاهشان برادری برقرار کرد. سپس خطاب به علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) فرمود: تو برادر من هستی و من برادر تو.

* پی‌نوشت: توجه شود که برخلاف زبان فارسی که دو کلمه «برادری» و «خواهری» در مقابل هم است و به جای هم نمی‌شود به کار رود، کلمه «اخوّت» و «إخوة» وقتی به صورت مطلق به کار می‌رود می‌تواند در معنای اعم از برادری و خواهری استفاده شود؛‌ چنانکه در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً» (نساء/176). از این رو کاربرد کلمه «اخوت» ‌در خصوص پیوند بین زنان به معنای «پیوند خواهری» می‌باشد. توضیح بیشتر در ذیل کلمه «أخوة» در نکات ادبی گذشت.

د. محمد بن اسحاق روایت کرده است: پیامبر ص بین اصحابش اعم از مهاجران و انصار دونفر دو نفر پیوند اخوت برقرار کرد؛ ‌سپس دست علی بن ابی‌طالب را گرفت و فرمود: این برادر من است!

ه. ترمذی و سمعانی و نطنزی از عمر و زید بن ابی‌اوفی [در نسخه بدل:‌ زید بن حارثه] روایت کرده‌اند که رسول الله ص بین اصحابش پینود اخوت برقرار کرد. سپس علی ع با چشمانی اشک‌آلود سراغ پیامبر ص آمد و گفت:‌یا رسول الله! بین تمام اصحابت پیوند برادری برقرار کردی و بین من با هیچکس چنین پیوندی برقرار نکردی. پیامبر ص فرمود: تو برادر من در دنیا و آخرتی.

ز. احمد بن حنبل در کتاب فضائل این روایت را چنین نقل کرده است که [پیامبر ص فرمود:] همانا تو را به خاطر خودم نگه داشتم؛ تو برادر منی و من برادر تو؛

ح. و در همین کتاب به روایت زید بن اوفی این جملات را هم در ادامه آورده است: به کسی که مرا به حق مبعوث فرمود سوگند، که کار تو را به تاخیر نینداختم جز برای خودم؛ و تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست.

ط. خوارزمی در کتاب الاربعین خود از ابورافع روایت کرده است که همانا رسول الله ص نگاهی به علی ع انداخت و فرمود: تو برادر من در دنیا و آخرت و وزیر و وارث من هستی.

ی. در کتاب اعتقاد اهل السنة از مخدوج بن زید ذهلی روایت شده است که: همانا پیامبر ص وقتی بین مسلمانان اخوت برقرار کرد دست علی ع را گرفت و بر سینه‌اش گذاشت و فرمود: ای علی! تو نسبت به من و من نسبت به تو همچون نسبت بین موسی و هارون هستیم.

ک. شیخ اهل سنت قاضی ابوعمرو با اسناد خود از شرحبیل در ضمن روایتی نقل کرده است که: پس علی ع به رسول الله ص عرض کرد: پس من یا رسول الله چطور؟ برادر من کیست؟ فرمود: به کسی که مرا به حق مبعوث فرمود سوگند، که کار تو را به تاخیر نینداختم جز برای خودم؛ و تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست و تو برادر من هستی در دنیا و آخرت.

ل. در کتاب فضائل العشرة از ابن عباس روایت شده است که پیامبر ص فرمودند: هنگامی که روز قیامت شود از باطن عرش نداد داده شود: ای محمد! چه پدر خوبی است پدرت ابراهیم؛ و چه برادر خوبی است برادرت علی بن ابی‌طالب.

م. سمعانی در کتاب «فضائل» خویش از ابوصلت اهوازی با اسناد خود از جابر [بن عبدالله انصاری] روایت کرده است که: همانا پیامبر ع نگاهش به علی ع افتاد و فرمود: این برادر من و همنشین من است و کسی است که خداوند به او نزد فرشتگانش مباهات می‌کند و کسی است که با سلام وارد بهشت می‌شود.

ن. فردوس دیلمی از حذیفه روایت کرده است که پیامبر ص فرمود: علی ع برادر و پسرعموی من است.

س. در کتاب مناقب (ابن مغازلی) از ابواسحاق عدل روایت شده که ابویحیی می‌گفت: علی ع بر منبری ننشست [یعنی خطبه‌ای نخواند] مگر اینکه در آن فرمود: من بنده خدا و برادر رسول الله ص هستم و بعد از من کسی چنین سخنی نگوید مگر اینکه کذاب و دروغگو باشد.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص185-186

الف. رُوِیَ أَنَّهُ کَانَ النَّبِیُّ ص بِالنُّخَیْلَةِ وَ حَوْلَهُ سَبْعُمِائَةٍ وَ أَرْبَعُونَ رَجُلًا؛ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ وَ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی آخَی بَیْنَ الْمَلَائِکَةِ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَ مِیکَائِیلَ وَ بَیْنَ إِسْرَافِیلَ وَ بَیْنَ عَزْرَائِیلَ وَ بَیْنَ دَرْدَائِیلَ وَ بَیْنَ رَاحِیلَ. فَآخَی النَّبِیُّ بَیْنَ أَصْحَابِهِ.

ب. وَ رَوَی خَطِیبُ خُوَارِزْمَ فِی کِتَابِهِ بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ النَّبِیٌّ: أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَخاً إِسْرَافِیلُ ثُمَّ جَبْرَائِیلُ. الْخَبَرَ.

ج. تَارِیخِ الْبَلاذِرِیِّ وَ السَّلَامِیِّ وَ غَیْرِهِمَا عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ غَیْرِهِ لَمَّا نَزَلَ قَوْلُهُ تَعَالَی «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» آخَی رَسُولُ اللَّهِ بَیْنَ الْأَشْکَالِ وَ الْأَمْثَالِ فَآخَی بَیْنَ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ بَیْنَ عُثْمَانَ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ بَیْنَ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ وَ سَعِیدِ بْنِ زَیْدٍ وَ بَیْنَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرِ وَ بَیْنَ أَبِی عُبَیْدَةَ وَ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ- وَ بَیْنَ مُصْعَبِ بْنِ عُمَیْرٍ وَ أَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ وَ بَیْنَ أَبِی ذَرٍّ وَ ابْنِ مَسْعُودٍ وَ بَیْنَ سَلْمَانَ وَ حُذَیْفَةَ وَ بَیْنَ حَمْزَةَ وَ زَیْدِ بْنِ حَارِثَةَ وَ بَیْنَ أَبِی الدَّرْدَاءِ وَ بِلَالٍ وَ بَیْنَ جَعْفَرٍ الطَّیَّارِ وَ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ وَ بَیْنَ الْمِقْدَادِ وَ عَمَّارٍ وَ بَیْنَ عَائِشَةَ وَ حَفْصَةَ وَ بَیْنَ زَیْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ وَ مَیْمُونَةَ وَ بَیْنَ أُمِّ سَلَمَةَ وَ صَفِیَّةَ حَتَّی آخَی بَیْنَ أَصْحَابِهِ بِأَجْمَعِهِمْ عَلَی قَدْرِ مَنَازِلِهِمْ ثُمَّ قَالَ أَنْتَ أَخِی وَ أَنَا أَخُوکَ یَا عَلِیُّ.

د. مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ قَالَ: آخَی النَّبِیُّ بَیْنَ أَصْحَابِهِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ أَخَوَیْنِ أَخَوَیْنِ. ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ قَالَ: وَ هَذَا أَخِی.

ه. تَارِیخِ الْبَلاذِرِیِّ قَالَ عَلِیٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ آخَیْتَ بَیْنَ أَصْحَابِکَ وَ تَرَکْتَنِی فَقَالَ أَنْتَ أَخِی أَ مَا تَرْضَی أَنْ تُدْعَی إِذَا دُعِیتُ وَ تَکْسَی إِذَا کُسِیتُ وَ تَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِذَا دَخَلْتُ قَالَ بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ.

و. التِّرْمِذِیُّ وَ السَّمْعَانِیُّ وَ النَّطَنْزِیُّ أَنَّهُ قَالَ عُمَرُ وَ زَیْدُ بْنُ أَبِی أَوْفَی [نسخه بدل: زید بن حارثة] : آخَی رَسُولُ اللَّهِ بَیْنَ أَصْحَابِهِ؛ فَجَاءَ عَلِیٌّ تَدْمَعُ عَیْنَاهُ؛ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ آخَیْتَ بَیْنَ أَصْحَابِکَ وَ لَمْ تُوَاخِ‏ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَحَدٍ؟! فَقَالَ النَّبِیُّ ع: أَنْتَ أَخِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.

ز. وَ فِی فَضَائِلِ أَحْمَدَ: إِنَّمَا تَرَکْتُکَ لِنَفْسِی أَنْتَ أَخِی وَ أَنَا أَخُوکَ.

ح. وَ فِیهِ بِرِوَایَةِ زَیْدِ بْنِ أَوْفَی: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ مَا أَخَّرْتُکَ إِلَّا لِنَفْسِی وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی.

ط. الْأَرْبَعِینِ عَنِ الْخُوَارِزْمِیِّ قَالَ أَبُو رَافِعٍ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ الْتَفَتَ إِلَی عَلِیٍّ فَقَالَ: أَنْتَ أَخِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ وَزِیرِی وَ وَارِثِی.

ی. اعْتِقَادِ أَهْلِ السُّنَّةِ رَوَی مَخْدُوجُ بْنُ زَیْدٍ الذُّهْلِیُّ: أَنَّ النَّبِیَّ ص لَمَّا آخَی بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ فَوَضَعَهَا عَلَی صَدْرِهِ وَ قَالَ: یَا عَلِیُّ أَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی الْخَبَرَ.

ک. شَیْخُ السُّنَّةِ الْقَاضِی أَبُو عَمْرٍو بِإِسْنَادِهِ عَنْ شُرَحْبِیلَ فِی خَبَرٍ إِنَّ عَلِیّاً ع قَالَ: فَأَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ! مَنْ أَخِی؟ قَالَ: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ مَا أَخَّرْتُکَ إِلَّا لِنَفْسِی؛ وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی؛ وَ أَنْتَ أَخِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.

ل. وَ فِی فَضَائِلِ الْعَشَرَةِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ النَّبِیُّ ع: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نُودِیتُ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ یَا مُحَمَّدُ نِعْمَ الْأَبُ أَبُوکَ إِبْرَاهِیمُ وَ نِعْمَ الْأَخُ أَخُوکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.

م. فَضَائِلِ السَّمْعَانِیِّ رَوَی أَبُو الصَّلْتِ الْأَهْوَازِیُّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ طَاوُسٍ عَنْ جَابِرٍ: أَنَّ النَّبِیَّ رَأَی عَلِیّاً فَقَالَ: هَذَا أَخِی وَ صَاحِبِی وَ مَنْ بَاهَی اللَّهُ بِهِ مَلَائِکَتَهُ وَ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ بِسَلَامٍ.

ن. فِرْدَوْسِ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ حُذَیْفَةَ قَالَ النَّبِیُّ ع: عَلِیٌّ أَخِی وَ ابْنُ عَمِّی.

س. الْمَنَاقِبِ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ الْعَدْلِ قَالَ أَبُو یَحْیَی: مَا جَلَسَ عَلِیٌّ عَلَی الْمِنْبَرِ إِلَّا قَالَ: أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی إِلَّا کَذَّابٌ.

 

26) ابن شهر آشوب (م588) بعد از ذکر واقعه اخوت امیرالمؤمنین ع و پیامبر در منابع اهل سنت، دو روایت از کتب شیعی می‌آورد؛ که روایت اول را بدون سند آورده است، ولی کراجکی (م449) با سند متصل در کنز الفوائد، (ج‏2، ص180[4]) آن را با تفصیل بیشتری ذکر کرده است؛ و روایت دوم را به نقل از کتاب سلوة الشیعة نوشته فنجکردی نیشابوری (م503/513) آورده است؛ که در متن چاپ شده امروزی این کتاب، روایت دوم یافت نشد؛ ولی همان روایت اول (بدون بیت دوم از اشعار آن) در سلوة الشیعة (ص93) موجود است.

الف. از امام صادق ع روایت شده است که [امیرالمؤمنین ع فرمودند:] وقتی رسول الله ص بین صحابه پیوند اخوت برقرار کرد و کسی را برادر علی ع قرار نداد من به پیامبر ص عرض کردم که چرا برای من برادری قرار ندادید؟

پیامبر ص فرمودند: تو را برای خودم برگزیدم؛ تو برادر منی و من برادر توام در دنیا و آخرت.

پس اشک در دیدگان علی ع حلقه زد و این شعر را سرود:

تو را به جان خویش پاس می‌دارم ای برگزیده‌ای که خداوند رحمان ما را به وسیله او از تاریکی نادانی (بدَرآورْد و) راه نمود؛

و جانم را فدایت می‌کنم و این جان چه ارزشی دارد در پیشگاه کسی که همه اصل و فرع من از او روییده است؛

و کسی که از آنگاه که کودک و نوجوان نو رسیده بودم مرا بود، و گام به گام نزد خود مرا پرورش داد؛

و کسی که نیای او نیای من، و برادر پدرش برادر پدر من، و زاد و رود او زاد و رود من، و دخترش همسر من است؛

و کسی که هنگامی که میان حاضران پیمان برادری می‌بست مرا فراخواند و با من پیمان برادری بست و پاره‌ای از ارج و برتری مرا هویدا فرمود؛

ارج و برتری تو راست، ای آخرین فرستادگان! من تا زنده‌ام سپاسگزارِ به تمامت رسانیدنِ عطا و نعمتی هستم که ارزانی داشتی.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص186-187؛ سلوة الشیعة، ص93 (ترجمه ابیات به غیر از بیت دوم برگرفته از همین کتاب (به کوشش جویا جهانبخش) ص116).

الصَّادِقُ ع: وَ لَمَّا آخَی رَسُولُ اللَّهِ بَیْنَ الصَّحَابَةِ وَ تَرَکَ عَلِیّاً فَقَالَ لَهُ فِی ذَلِکَ؛

فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ: إِنَّمَا اخْتَرْتُکَ لِنَفْسِی أَنْتَ أَخِی وَ أَنَا أَخُوکَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.

فَبَکَی عَلِیٌّ عِنْدَ ذَلِکَ وَ قَالَ‏:

أَقِیکَ بِنَفْسِی أَیُّهَا الْمُصْطَفَی الَّذِی / هَدَانَا بِهِ الرَّحْمَنُ مِنْ عَمَهِ الْجَهْلِ‏

وَ أَفْدِیکَ حَوْبَائِی وَ مَا قَدْرُ مُهْجَتِی / لِمَنْ أَنْتَمِی مِنْهُ إِلَی الْفَرْعِ وَ الْأَصْلِ

وَ مَنْ ضَمَّنِی مُذْ [إذ] کُنْتُ طِفْلًا وَ یَافِعاً / وَ أَنْعَشَنِی بِالْبِرِّ وَ الْعَلِّ وَ النَّهْلِ

وَ مَنْ جَدُّهُ جَدِّی وَ مَنْ عَمُّهُ عَمِّی / وَ مَنْ أَهْلُهُ أُمِّی [ابْنِی] وَ مَنْ بِنْتُهُ أَهْلِی‏

وَ مَنْ حِینَ آخَی بَیْنَ مَنْ کَانَ حَاضِراً / دَعَانِی وَ آخَانِی وَ بَیَّنَ مِنْ فَضْلِی‏

لَکَ الْفَضْلُ [الْخَیْرُ] إِنِّی مَا حَیِیتُ لَشَاکِرٌ / لِإِتْمَامِ مَا أُولِیتُ یَا خَاتَمَ الرُّسُلِ.

ب. از جابر بن عبداله انصاری روایت شده است که شنیدم علی ع این شعر را سرود و رسول الله ص داشت گوش می‌داد. علی ع سرود:

من برادر مصطفی هستم و شکی در نَسَب من راه ندارد؛ که با او پرورش یافتم و دو نوه او فرزندان من‌اند

نیای من و نیای رسول الله یکی بود؛ و فاطمه همسر من است و این سخن گزافی نیست

و خدا را سپاسگزارم که شریکی ندارد؛ همان که در حق بنده‌اش نیکوکار است و تا ابد باقی است.

پس رسول الله ص لبخندی زد و فرمود: راست گفتی.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص187

الْفَنْجَکْرُدِیُّ فِی سَلْوَةِ الشِّیعَةِ؛ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیُّ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیّاً یُنْشِدُ وَ رَسُولُ اللَّهِ یَسْمَعُ‏:

أَنَا أَخُو الْمُصْطَفَی لَا شَکَّ فِی نَسَبِی / مَعَهُ رُبِّیتُ وَ سِبْطَاهُ هُمَا وَلَدِی‏

جَدِّی وَ جَدُّ رَسُولِ اللَّهِ مُنْفَرِدٌ / وَ فَاطِمُ زَوْجَتِی لَا قَوْلُ ذِی فَنَدٍ

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ شُکْراً لَا شَرِیکَ لَهُ / الْبِرُّ بِالْعَبْدِ وَ الْبَاقِی بِلَا أَمَدٍ

 قَالَ: فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ قَالَ صَدَقْتَ.

 

27) عاملی نباطی درمقام برشمردن فضایل امیرالمؤمنین ع به حدیثی نبوی[5] اشاره می‌کند که:

وقتی آیه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ: در واقع مؤمنان برادرند» (حجرات/10) و آیه «إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ: برادرانه بر تخت‌هایی روبروی هم‌اند» (حجر/47) نازل شد جبرئیل گفت: ای محمد! اینها اصحاب تویند؛ خداوند متعال به تو دستور می‌دهد که در زمین بین آنها برادری برقرار کنی همان طور که خداوند بین آنها در آسمان برادری برقرار کرده است.

من [= رسول الله ص] گفتم: من آنها را نمی‌شناسم. [یعنی نمی‌دانم خداوند بین کدام آنها با همدیگر برادری برقرار کرده است]

جبرئیل گفت: من کنار تو می‌ایستم؛ هرگاه مؤمنی را بلند کردی به تو می‌گویم فلانی را [به عنوان برادر وی] بلند کن که او مؤمن است؛ و هرگاه کافری را [= کسی را که قلباً کافر است ولو اظهار مسلمانی کرده] بلند کردی به تو می‌گویم فلانی را [به عنوان برادر وی] بلند کن که او هم کافر است؛ و اینچنین بین آنها برادری برقرار کن.

چون چنین کرد ضجه منافقان برخاست و خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: «ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی‏ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ: قرار نبوده که خداوند مؤمنان را بر این [حال و روزی] که شما بر آن هستید رها سازد، تا اینکه خبیث را از طیّب [= پاک] جدا کند» (آل عمران/179).

پس وقتی پیامبر برقراری اخوت در خصوص علی ع را - البته به دستور جبرئیل- عقب انداخت علی ع ناراحت شد؛ پس خداوند متعال به پیامبرش فرمود: همانا او را برای تو ذخیره کرده بودم و بین شما دو نفر در زمین و آسمان برادری برقرار کردم.

 الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج‏2، ص24

لما نزلت «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» و نزلت «إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» قال جبرائیل: هم أصحابک یا محمد! أمرک الله تعالی أن تواخی بینهم فی الأرض کما واخی الله بینهم فی السماء.

فقلت: إنی لا أعرفهم.

قال: أنا قائم بإزائک کلما أقمت مؤمنا، قلت لک: أقم فلانا فإنه مؤمن؛ و کلما أقمت کافرا، قلت لک: أقم فلانا فإنه کافر، فواخ بینهما.

فلما فعل ذلک ضج المنافقون؛ فأنزل الله تعالی «ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی‏ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ».

فحزن علی ع إذ أخره بأمر جبرائیل؛ فأنزل الله تعالی إلیه: إنما خبأته لک و آخیت بینکما فی السماء و الأرض.

 


[1] . وَ قَدْ جَاءَتْهُ ذَاتَ یَوْمٍ تَبْکِی وَ تَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَیَّرَتْنِی نِسَاءُ قُرَیْشٍ بِفَقْرِ عَلِیٍّ فَقَالَ لَهَا النَّبِیُّ ص أَ مَا تَرْضَیْنَ یَا فَاطِمَةُ أَنِّی زَوَّجْتُکِ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَکْثَرَهُمْ عِلْماً إِنَّ اللَّهَ اطَّلَعَ إِلَى أَهْلِ الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهُمْ أَبَاکِ فَجَعَلَهُ نَبِیّاً وَ اطَّلَعَ إِلَیْهِمْ ثَانِیَةً فَاخْتَارَ مِنْهُمْ بَعْلَکِ فَجَعَلَهُ وَصِیّاً وَ أَوْحَى إِلَیَّ أَنْ أُنْکِحَکِ إِیَّاهُ. أَ مَا عَلِمْتِ یَا فَاطِمَةُ أَنَّکِ بِکَرَامَةِ اللَّهِ إِیَّاکِ زَوَّجْتُکِ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً فَضَحِکَتْ فَاطِمَةُ ع وَ اسْتَبْشَرَتْ

[2] . وَ أَنْتِ یَا فَاطِمَةُ سَیِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ زَوْجَتُهُ وَ سِبْطَا الرَّحْمَةِ سِبْطَایَ وُلْدُهُ وَ أَخُوهُ الْمُزَیَّنُ بِالْجَنَاحَیْنِ فِی الْجَنَّةِ یَطِیرُ مَعَ الْمَلَائِکَةِ حَیْثُ یَشَاءُ وَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ آخِرُ النَّاسِ عَهْداً بِی وَ هُوَ وَصِیِّی وَ وَارِثُ الْأَوْصِیَاء.

[3] . فصل فی الإخوة

صارا أخوین من ثلاثة أوجه:

أولها لِقَوْلِهِ ع لَا زَالَ یَنْقُلُهُ مِنَ الْآبَاءِ الْأَخَایِرِ الْخَبَرَ.

و الثانی أن فاطمةبنت أسد ربته حتى قال هذه أمی و کان عند أبی طالب من أعز أولاده رباه فی صغره و حماه فی کبره و نصره باللسان و المال و السیف و الأولاد و الهجرة و الأب أبوان أب ولادة و أب إفادة ثم إن العم والد قوله تعالى حکایة عن یعقوب ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی الآیة و إسماعیل کان عمه و قوله تعالى حکایة إبراهیم‏ وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ قال الزجاج أجمع النسابة أن اسم أبی إبراهیم تارخ‏

و الثالث آخاه فی عدة مواضع- یوم بیعة العشیرة حین لم یبایعه أحد بایعه علی على أن یکون له أخا فی الدارین و قال فی مواضع کثیرة منها یوم خیبر أنت أخی و وصیی و فی یوم المؤاخاة ما ظهر عند الخاص و العام صحته و قد رواه ابن بطة من ستة طرق‏

[4] . حَدَّثَنِی الْقَاضِی السُّلَمِیُّ قَالَ أَخْبَرَنِی الْعَتَکِیُّ قَالَ أَخْبَرَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ صَفْوَةَ الْمِصِّیصِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ‏ حَمْزَةَ النَّوْفَلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ جَعْفَرٍ الْهَاشِمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: آخَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَیْنَ أَصْحَابِهِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ آخَیْتَ بَیْنَ أَصْحَابِکَ وَ تَرَکْتَنِی فَرْداً لَا أَخَ لِی فَقَالَ إِنَّمَا أَخَّرْتُکَ لِنَفْسِی أَنْتَ أَخِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَقُمْتُ وَ أَنَا أَبْکِی مِنَ الْجَذَلِ وَ السُّرُورِ فَأَنْشَأْتُ أَقُولُ‏

أَقِیکَ بِنَفْسِی أَیُّهَا الْمُصْطَفَى الَّذِی / هَدَانَا بِهِ الرَّحْمَنُ مِنْ عَمَهِ الْجَهْلِ‏

وَ أَفْدِیکَ حَوْبَائِی وَ مَا قَدْرُ مُهْجَتِی / لِمَنْ أَنْتَمِی مَعَهُ إِلَى الْفَرْعِ وَ الْأَصْلِ‏

وَ مَنْ جَدُّهُ جَدِّی وَ مَنْ عَمُّهُ أَبِی / وَ مَنْ أَهْلُهُ ابْنِی وَ مَنْ بِنْتُهُ أَهْلِی‏

وَ مَنْ ضَمَّنِی إِذْ کُنْتُ طِفْلًا وَ یَافِعاً / وَ أَنْعَشَنِی بِالْبِرِّ وَ الْعَلِّ وَ النَّهْلِ‏

وَ مَنْ حِینَ آخَى بَیْنَ مَنْ کَانَ حَاضِراً / دَعَانِی فَآخَانِی وَ بَیَّنَ مِنْ فَضْلِی‏

لَکَ الْخَیْرُ إِنِّی مَا حَیِیتُ لَشَاکِرٌ / لِإِحْسَانِ مَا أَوْلَیْتَ یَا خَاتَمَ الرُّسُل‏

[5]. به اصل این روایت در بحث از شأن نزول آیه 179 سوره آل عمران اشاره شد (https://yekaye.ir/ale-imran-3-179/) و اکنون متن کامل آن تقدیم می شود.

 


1075) سوره حجرات (49)، آیه10 (قسمت دوم: احادیث (3) حق مومن بر مو

 

- حق مؤمن بر مؤمن

16) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

مؤمن [طبق برخی نقل‌ها: مسلمان] بر برادرش 30 حق دارد که جز با ادای آنها یا گذشت حق‌دار از آنها، بری الذمه نشود:

1.    از لغزشش درگذرد، و

2.    به اشکش رحم آورد، و

3.    عورتش [= کنایه از هر عیبی از او] را بپوشاند و

4.    خطای او را نادیده بگیرد، و

5.    عذرش را بپذیرد، و

6.    در غیبتش از او دفاع کند، و

7.    پیوسته خیرخواهش باشد، و

8.    دوستی او را حفظ‍‌ کند، و

9.    بدانچه وی متعهد شده و بر عهده گرفته پای‌بند باشد، و

10.      در بیماریش عیادتش کند، و

11.      بر سر مرده‌اش [= در تشییع جنازه‌اش] حضور یابد، و

12.      دعوتش را بپذیرد، و

13.      هدیه‌اش را قبول کند و

14.      صله‌اش را عوض دهد، و

15.      نعمتش را قدردانی کند، و

16.      خوب یاریش کند، و

17.      همسرش را [در غیاب او] حفظ و نگهداری کند، و

18.      حاجتش را برآورد و

19.      درخواستش را به انجام رساند، و

20.      عطسه‌اش را «خیر باشد» گوید، و

21.      گمشده‌اش رهنمائی کند، و

22.      سلامش را جواب دهد و

23.      با او بخوبی سخن گوید و

24.      انعامش را به نیکی رساند، و

25.      سوگندش را باور کند، و

26.      او را دوست بدارد و با او دشمنی نکند [در نقل دیگر: ‌با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمن باشد] و

27.      یاریش کند چه ظالم باشد و چه مظلوم: و یاری او در ظالم بودنش به این است که او را از ظلم یازدارد، و یاری او در مظلوم بودنش این است که او را در گرفتن حقش کمک کند؛ و

28.      او را تسلیم [دشمن] نکند، و

29.      خوار نسازد، و

30.      هر خوبی‌ای را که برای خود دوست دارد برای او نیز دوست بدارد و هر بدی که برای خود ناپسند می‌دارد، برای او نیز ناپسند دارد.

سپس علی ع فرمود: شنیدم که رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله) می‌فرمود:

گاه شود که کسی از شما از حق برادرش چیزی کم گذارد و روز قیامت از او مطالبه شود و به نفع او [یا علیه آن کس] حکم شود.

کشف الریبة (شهید ثانی)، ص77؛ کنز الفوائد، ج‏1، ص306[1]

أَخْبَرَنَا الشَّیْخُ السَّعِیدُ الْمَبْرُورُ نُورُ الدِّینِ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ الْعَالِی الْمَیْسِیُّ قُدِّسَ سِرُّهُ وَ نُوِّرَ قَبْرُهُ إِجَازَةً عَنْ شَیْخِهِ الْمَرْحُومِ الْمَغْفُورِ شَمْسِ الدِّینِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُؤَذِّنِ الْجَزِّینِیِّ عَنِ الشَّیْخِ ضِیَاءِ الدِّینِ عَلِیٍّ وَلَدِ الْإِمَامِ الْعَلَّامَةِ الْمُحَقِّقِ السَّعِیدِ شَمْسِ الدِّینِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الشَّهِیدِ مُحَمَّدِ بْنِ مَکِّیٍّ عَنْ وَالِدِهِ الْمَذْکُورِ عَنِ السَّیِّدِ عَمِیدِ الدِّینِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ الشَّیْخِ فَخْرِ الدِّینِ وَلَدِ الشَّیْخِ الْإِمَامِ الْفَاضِلِ‏ الْعَلَّامَةِ مُحْیِی الْمَذْهَبِ جَمَالِ الدِّینِ الْحَسَنِ بْنِ یُوسُفَ بْنِ الْمُطَهَّرِ عَنْ وَالِدِهِ الْمَذْکُورِ عَنْ جَدِّهِ السَّعِیدِ سَدِیدِ الدِّینِ یُوسُفَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْمُطَهَّرِ عَنِ الشَّیْخِ الْمُحَقِّقِ نَجْمِ الدِّینِ جَعْفَرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ الْحِلِّیِّ جَمِیعاً عَنِ السَّیِّدِ مُحْیِی الدِّینِ أَبِی حَامِدٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ زُهْرَةَ الْحِلِّیِّ عَنِ الشَّرِیفِ الْفَقِیهِ عِزِّ الدِّینِ أَبِی الْحَرْثِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْحُسَیْنِیِّ الْبَغْدَادِیِّ عَنِ الشَّیْخِ قُطْبِ الدِّینِ أَبِی الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ هِبَةِ اللَّهِ الرَّاوَنْدِیِّ عَنِ الشَّیْخِ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْمُحْسِنِ الْحَلَبِیِّ عَنِ الشَّیْخِ الْفَقِیهِ أَبِی الْفَتْحِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکَرَاجُکِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّیْرَفِیِّ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاضِی أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْجِعَابِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ مِنْ وُلْدِ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ ع قَالَ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

لِلْمُؤْمِنِ [لِلْمُسْلِمِ] عَلَی أَخِیهِ ثَلَاثُونَ حَقّاً لَا بَرَاءَةَ لَهُ مِنْهَا إِلَّا بِأَدَائِهَا أَوْ الْعَفْوِ:

یَغْفِرُ زَلَّتَهُ وَ یَرْحَمُ عَبْرَتَهُ وَ یَسْتُرُ عَوْرَتَهُ وَ یُقِیلُ عَثْرَتَهُ وَ یَقْبَلُ مَعْذِرَتَهُ وَ یَرُدُّ غِیبَتَهُ وَ یُدِیمُ نَصِیحَتَهُ وَ یَحْفَظُ خُلَّتَهُ وَ یَرْعَی ذِمَّتَهُ‏ وَ یَعُودُ مَرْضَتَهُ وَ یَشْهَدُ مَیْتَتَهُ وَ یُجِیبُ دَعْوَتَهُ وَ یَقْبَلُ هَدِیَّتَهُ وَ یُکَافِئُ صِلَتَهُ وَ یَشْکُرُ نِعْمَتَهُ وَ یُحْسِنُ نُصْرَتَهُ وَ یَحْفَظُ حَلِیلَتَهُ وَ یَقْضِی حَاجَتَهُ وَ یَشْفَعُ مَسْأَلَتَهُ وَ یُسَمِّتُ عَطْسَتَهُ وَ یُرْشِدُ ضَالَّتَهُ وَ یَرُدُّ سَلَامَهُ وَ یُطَیِّبُ کَلَامَهُ وَ یُبِرُّ إِنْعَامَهُ وَ یُصَدِّقُ إِقْسَامَهُ وَ یُوَالِیهِ وَ لَا یُعَادِیهِ وَ یَنْصُرُهُ ظَالِماً وَ مَظْلُوماً فَأَمَّا نُصْرَتُهُ ظَالِماً فَیَرُدُّهُ عَنْ ظُلْمِهِ وَ أَمَّا نُصْرَتُهُ مَظْلُوماً فَیُعِینُهُ عَلَی أَخْذِ حَقِّهِ وَ لَا یُسْلِمُهُ وَ لَا یَخْذُلُهُ وَ یُحِبُّ لَهُ مِنَ الْخَیْرِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ وَ یَکْرَهُ لَهُ مِنَ الشَّرِّ مَا یَکْرَهُ لِنَفْسِهِ.

ثُمَّ قَالَ ع: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ: إِنَّ أَحَدَکُمْ لَیَدَعُ مِنْ حُقُوقِ أَخِیهِ شَیْئاً فَیُطَالَبُ [یُطَالِبُهُ] بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَیُقْضَی لَهُ [و] عَلَیْهِ.

 

- حسین بن سعید اهوازی (متوفی قرن 3) در کتاب «المؤمن» (ص40-45) بابی باز کرده است با عنوان «باب حق المؤمن علی أخیه‏» و در آنجا 14 حدیث آورده است و مرحوم کلینی (م329) هم در کافی (ج2، ص169-174)‌ بابی با همین عنوان باز کرده که 16 حدیث در آن آورده است که مواردی که در این دو کتاب مشترکا آمده در اینجا تقدیم می‌شود.

 

17) الف. از معلّی بن خنیس نقل شده است که به امام صادق ع عرض کردم: حق مسلمان بر مسلمان [حق مؤمن بر مؤمن] چیست‌؟

فرمود: هفت حق واجب است که هیچیک از آنها نیست مگر اینکه بر او واجب است چنانچه یکی از آن حقوق را پایمال کند از ولایت خداوند خارج گشته و ترک طاعت او کرده است و نزد خداوند هیچ حظ‍‌ و بهره‌ای نخواهد داشت.

عرض کردم: ‌فدایت شوم؛ آنها چیستند؟

فرمود: همانا من نسبت به تو دلسوزم، می‌ترسم ضایع کنی و حفظ‍‌ و رعایت ننمایی؛ بدانی و عمل نکنی.

اظهار داشتم: قوه‌ای نیست مگر به خداوند متعال.

فرمود: [اولین و] و ساده‌ترین حقوق این است که آن چه را برای خود دوست داری برای او دوست داشته باشی و آنچه برای خود ناپسند می‌دانی برای او هم ناپسند دانی.

و حق دوم اینکه او را با جان و مال و زبان و دست و پایت یاری کنی؛

و حق سوم اینکه در مسیر خوشنودی او گام برداری و از ناراحت کردنش اجتناب نموده و دستورش را اطاعت کنی.

و حق چهارم اینکه چشم و راهنما و آئینه او باشی.

و حق پنجم مبادا تو سیر باشی و او گرسنه، تو سیراب و او تشنه، تو پوشیده باشی و او برهنه باشد!

و حق ششم اینکه اگر تو خدمتکار داشته باشی و او بدون خادم باشد، خادم خود را نزد او بفرستی تا لباس‌هایش را بشوید، خوراکش را آماده سازد، بستر او را مرتب نماید.

و حق هفتم سوگند او را تصدیق، دعوتش را اجابت کنی، در مریضی‌ عیادتش نمایی، و در تشییع جنازه‌اش حاضر شوی، و اگر مطلع شدی که خواسته‌ای دارد بر انجام آن مبادرت کنی، و مجبورش نکنی که از تو درخواست نماید؛ بلکه خودت ابتداءا به انجام آن مبادرت نمایی.

اگر چنین کنی ولایتت را به ولایت او و ولایت او را به ولایتت پیوسته نموده‌ای. [= رابطه ولایی بین شما برقرار می‌شود.]

ب. از معلی بن خنیس ظاهرا همین روایت به طور مختصرتری با سند دیگری هم ذکر شده است که جمله پایانی‌اش چنین است:

اگر چنین کنی ولایتت را به ولایت او و ولایت او را به ولایت خداوند عز و جل پیوسته نموده‌ای.

الکافی، ج‏2، ص169 و 174؛ المؤمن، ص40[2]

الف. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ الْهَجَرِیِّ عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ: مَا حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَی الْمُسْلِمِ؟ [مَا حَقُّ الْمُؤْمِنِ عَلَی الْمُؤْمِنِ؟]

قَالَ لَهُ: سَبْعُ حُقُوقٍ وَاجِبَاتٍ مَا مِنْهُنَّ حَقٌّ إِلَّا وَ هُوَ عَلَیْهِ وَاجِبٌ إِنْ ضَیَّعَ مِنْهَا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ وِلَایَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ لَمْ یَکُنْ لِلَّهِ فِیهِ مِنْ نَصِیبٍ.

قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هِیَ؟

قَالَ: یَا مُعَلَّی إِنِّی عَلَیْکَ شَفِیقٌ أَخَافُ أَنْ تُضَیِّعَ وَ لَا تَحْفَظَ وَ تَعْلَمَ وَ لَا تَعْمَلَ!

قَالَ قُلْتُ لَهُ‏: لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏.

قَالَ: أَیْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ تَکْرَهَ لَهُ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِکَ؛

وَ الْحَقُّ الثَّانِی أَنْ تَجْتَنِبَ سَخَطَهُ وَ تَتَّبِعَ مَرْضَاتَهُ وَ تُطِیعَ أَمْرَهُ؛

وَ الْحَقُّ الثَّالِثُ أَنْ تُعِینَهُ بِنَفْسِکَ وَ مَالِکَ وَ لِسَانِکَ وَ یَدِکَ وَ رِجْلِکَ؛

وَ الْحَقُّ الرَّابِعُ أَنْ تَکُونَ عَیْنَهُ وَ دَلِیلَهُ وَ مِرْآتَهُ؛

وَ الْحَقُّ الْخَامِسُ أَنْ لَا تَشْبَعَ وَ یَجُوعُ وَ لَا تَرْوَی وَ یَظْمَأُ وَ لَا تَلْبَسَ وَ یَعْرَی؛

وَ الْحَقُّ السَّادِسُ أَنْ یَکُونَ لَکَ خَادِمٌ وَ لَیْسَ لِأَخِیکَ خَادِمٌ فَوَاجِبٌ أَنْ تَبْعَثَ خَادِمَکَ فَیَغْسِلَ ثِیَابَهُ وَ یَصْنَعَ طَعَامَهُ وَ یَمْهَدَ فِرَاشَهُ؛

وَ الْحَقُّ السَّابِعُ أَنْ تُبِرَّ قَسَمَهُ‏ وَ تُجِیبَ دَعْوَتَهُ وَ تَعُودَ مَرِیضَهُ وَ تَشْهَدَ جَنَازَتَهُ وَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ حَاجَةً تُبَادِرُهُ إِلَی قَضَائِهَا وَ لَا تُلْجِئُهُ أَنْ یَسْأَلَکَهَا وَ لَکِنْ تُبَادِرُهُ مُبَادَرَةً.

فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ وَصَلْتَ وَلَایَتَکَ بِوَلَایَتِهِ وَ وَلَایَتَهُ بِوَلَایَتِکَ.

ب. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ رَفَعَهُ عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ.

فَقَالَ: سَبْعُونَ حَقّاً لَا أُخْبِرُکَ إِلَّا بِسَبْعَةٍ فَإِنِّی عَلَیْکَ مُشْفِقٌ أَخْشَی أَلَّا تَحْتَمِلَ.

فَقُلْتُ بَلَی إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

فَقَالَ لَا تَشْبَعُ وَ یَجُوعُ وَ لَا تَکْتَسِی وَ یَعْرَی وَ تَکُونُ دَلِیلَهُ وَ قَمِیصَهُ الَّذِی یَلْبَسُهُ‏ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَتَکَلَّمُ بِهِ وَ تُحِبُّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ إِنْ کَانَتْ لَکَ جَارِیَةٌ بَعَثْتَهَا لِتَمْهَدَ فِرَاشَهُ وَ تَسْعَی فِی حَوَائِجِهِ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ وَصَلْتَ وَلَایَتَکَ بِوَلَایَتِنَا وَ وَلَایَتَنَا بِوَلَایَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

18) از عیسی بن ابی منصور روایت کرده است:

من و عبد الله بن ابی یعفور و عبد الله بن طلحه در محضر امام صادق ع بودیم که حضرت بدون مقدمه فرمود:

ای فرزند ابی یعفور! رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده است: شش خصلت است که هر کس متصّف به آن باشد در محضر خداوند عزّ و جلّ‌ و در سمت راست [عرش] خدا قرار دارد.

ابن ابی یعفور عرضه داشت: فدایت گردم، آن خصلت‌ها چیست‌؟

حضرت فرمود: شخص مسلمان آنچه را که برای عزیزترین خانواده‌اش دوست می‌دارد برای برادر [ایمانی] خود نیز دوست بدارد، و برایش ناپسند بدارد آن چه را که برای عزیزترین اهل خویش ناپسند می‌دارد و در ولایت [متقابل بین خودشان] خیرخواه او باشد.

پس ابن ابی یعفور گریست و گفت: چگونه در ولایت [متقابل بین خودشان] خیرخواه او باشد؟

فرمود: ای فرزند ابی یعفور! هنگامی مؤمن در چنان منزلتی باشد که آنچه مورد اهتمام اوست وی را هم برمی‌انگیزاند. اگر او را خوشحال دید به خاطر خوشحالی او شاد، و اگر او را محزون یافت به خاطر حزن او غمگین می‌شود و چنانچه توان گشایشی برایش باشد از او رفع مشکل می‌نماید وگرنه برایش دعا می‌کند.

سپس امام صادق ع فرمود: سه چیز برای شماست و سه چیز هم برای ما: این که فضایل ما را بشناسید، پشت سر ما قدم بردارید و منتظر عاقبت کار ما باشید. کسی که چنین باشد در محضر خداوند قرار دارد، پس دیگرانی که در مرحله‌ای پایین باشند از نور این افراد استفاده می‌نمایند. و امّا آن اشخاصی که در سمت راست [عرش] خدا قرار دارند، اگر افراد پایین‌تر ایشان را بنگرند زندگی برایشان گوارا نخواهد شد، به جهت برتری‌ای که در ایشان می‌بینند.

ابن ابی یعفور اظهار داشت: ایشان را چه می‌شود که [آنها را] نمی‌بینند در حالی که آنان در سمت راست [عرش] الهی قرار دارند!؟

حضرت فرمود: ای فرزند ابی یعفور! آنان به نور الهی‌ محجوبند، آیا حدیث رسول خدا صَلَّی اللَّهُ‌ عَلَیْهِ‌ وَ آلِهِ‌ وَ سَلَّمَ‌ به تو نرسیده است که می‌فرمود: همانا خداوند را در سمت راست عرش آفریدگانی است در پیشگاه خدا و سمت راست [عرش] خداوند می‌باشند، صورت‌هایشان از برف سفیدتر و از خورشید تابناک تابنده‌تر است، پس سوال‌کننده‌ای می‌پرسد که اینان چه کسانی هستند؟ پاسخ داده می‌شود اینان کسانی‌اند که در [ذیل] جلال خداوند همدیگر را دوست می‌داشتند.

الکافی، ج‏2، ص172-173[3]؛ المؤمن، ص41

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ عِیسَی بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَا وَ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ طَلْحَةَ، فَقَالَ ابْتِدَاءً مِنْهُ: یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ! قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص «سِتُّ خِصَالٍ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَانَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ»

فَقَالَ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ: وَ مَا هُنَّ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟

قَالَ: یُحِبُّ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ لِأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِأَعَزِّ أَهْلِهِ وَ یَکْرَهُ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ لِأَخِیهِ مَا یَکْرَهُ لِأَعَزِّ أَهْلِهِ وَ یُنَاصِحُهُ الْوَلَایَةَ.

فَبَکَی ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ وَ قَالَ: کَیْفَ یُنَاصِحُهُ الْوَلَایَةَ؟

قَالَ: یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ! إِذَا کَانَ مِنْهُ بِتِلْکَ الْمَنْزِلَةِ بَثَّهُ هَمَّهُ‏، ففَرِحَ لِفَرَحِهِ إِنْ هُوَ فَرِحَ، وَ حَزِنَ لِحُزْنِهِ إِنْ هُوَ حَزِنَ، وَ إِنْ کَانَ عِنْدَهُ مَا یُفَرِّجُ عَنْهُ فَرَّجَ عَنْهُ، وَ إِلَّا دَعَا اللَّهَ لَهُ.

قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: ثَلَاثٌ لَکُمْ وَ ثَلَاثٌ لَنَا؛ أَنْ تَعْرِفُوا فَضْلَنَا وَ أَنْ تَطَئُوا عَقِبَنَا وَ أَنْ تَنْتَظِرُوا عَاقِبَتَنَا؛ فَمَنْ کَانَ هَکَذَا کَانَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَسْتَضِیئُ بِنُورِهِمُ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْهُمْ؛‏ وَ أَمَّا الَّذِینَ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّهُمْ یَرَاهُمْ مَنْ دُونَهُمْ لَمْ یَهْنِئْهُمُ الْعَیْشُ مِمَّا یَرَوْنَ مِنْ فَضْلِهِمْ.

فَقَالَ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ: مَا لَهُمْ لَا یَرَوْنَ وَ هُمْ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ؟

قَالَ: یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ! إِنَّهُمْ مَحْجُوبُونَ بِنُورِ اللَّهِ. أَ مَا بَلَغَکَ الحَدِیثُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَقُولُ «إِنَّ لِلَّهِ خَلْقاً عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ [/ الْمُؤْمِنِینَ] بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ وُجُوهُهُمْ أَبْیَضُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَضْوَأُ مِنَ الشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ. یَسْأَلُ السَّائِلُ: مَا هَؤُلَاءِ؟ فَیُقَالُ: هَؤُلَاءِ الَّذِینَ تَحَابُّوا فِی جَلَالِ اللَّهِ» .

 

19) از امام صادق ع نقل شده است که فرمودند:

الف. مؤمن برادر مؤمن، دیدبان و راهنمای او است، پس به او خیانت نمی‌کند و او را خوار نمی‌‌سازد. و از جمله حقوق مسلمان بر مسلمان این است که نباید او سیر و برادرش گرسنه، او سیراب و برادرش تشنه، او پوشیده و برادرش برهنه باشد؛ و حقّ‌ مسلمان بر برادر مسلمانش چقدر عظیم است؟!

ب. و فرمود: آنچه را که برای خود دوست می‌داری برای برادر مسلمانت دوست بدار، چنانچه نیازمند شدی از او کمک بخواه؛ و اگر او از تو درخواستی داشت عطایش کن و [حتی با نیت] خوب او را آزرده خاطر مگردان، و او هم به به خاطر تو آزرده نشود. پشتیبان او باش که او هم پشتیبان تو می‌باشد، اگر از نزد تو غایب گردد در غیابش حافظ‍‌ [آبرو و موقعیّت] او باش؛و اگر حضور داشته باشد از او دیدن کن و تجلیلش نما و گرامیش دار، چرا که او از تو و تو از او هستی؛ و اگر خسته و درمانده است رهایش نکن تا وقتی که آرامش یابد؛ و اگر خیری به او رسید شکر خدا گوی؛ و چنانچه [به نیازی] مبتلا شد، به او عطا کن و از طرف وی قبول مسئولیت کن و او را یاری نما.

ج. و اگر شخصی به برادرش بگوید تف بر تو! ولایت بین این دو منقطع می‌گردد؛ و اگر بگوید تو دشمن منی یکی از آن دو کافر شده‌اند؛ و اگر او را [بی‌دلیل] متهم سازد ایمان در قلبش از بین می‌رود چنانکه نمک در آب از بین می‌رود.

د. و نیز فرمود: همانا مؤمن چنان برای اهل آسمان نور می‌دهد و می‌درخشد که ستارگان آسمان برای اهل زمین می‌درخشند.

ه. و فرمود: همانا مؤمن ولی خداست؛ او را یاری می‌کند و برای او کار انجام می‌دهد و بر او جز حق نمی‌گوید و از غیر او نمی‌ترسد.

الکافی، ج‏2، ص170[4]؛ المؤمن، ص42[5]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الف. حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَی الْمُسْلِمِ أَنْ لَا یَشْبَعَ وَ یَجُوعُ أَخُوهُ وَ لَا یَرْوَی وَ یَعْطَشُ أَخُوهُ وَ لَا یَکْتَسِیَ وَ یَعْرَی أَخُوهُ فَمَا أَعْظَمَ حَقَّ الْمُسْلِمِ عَلَی أَخِیهِ الْمُسْلِمِ؛

ب. وَ قَالَ: أَحِبَّ لِأَخِیکَ الْمُسْلِمِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ إِذَا احْتَجْتَ فَسَلْهُ وَ إِنْ سَأَلَکَ فَأَعْطِهِ لَا تَمَلَّهُ خَیْراً وَ لَا یَمَلَّهُ لَکَ‏. کُنْ لَهُ ظَهْراً [ظَهِیراً] فَإِنَّهُ لَکَ ظَهْرٌ [ظَهِیر] إِذَا غَابَ فَاحْفَظْهُ فِی غَیْبَتِهِ وَ إِذَا شَهِدَ فَزُرْهُ وَ أَجِلَّهُ وَ أَکْرِمْهُ فَإِنَّهُ مِنْکَ وَ أَنْتَ مِنْهُ فَإِنْ کَانَ عَلَیْکَ عَاتِباً فَلَا تُفَارِقْهُ‏ حَتَّی تَسْأَلَ سُمَیْحَتَهُ‏ [تَسُلَّ سَخِیمَتَهُ] وَ إِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ إِنِ ابْتُلِیَ فَاعْضُدْهُ وَ إِنْ تُمُحِّلَ لَهُ فَأَعِنْهُ‏.

ج. وَ إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِیهِ أُفٍّ انْقَطَعَ مَا بَیْنَهُمَا مِنَ الْوَلَایَةِ وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّی کَفَرَ أَحَدُهُمَا فَإِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْإِیمَانُ فِی قَلْبِهِ‏ کَمَا یَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ.

د. وَ قَالَ بَلَغَنِی أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَزْهَرُ نُورُهُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا تَزْهَرُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ؛

ه. وَ قَال:َ إِنَّ الْمُؤْمِنَ وَلِیُّ اللَّهِ یُعِینُهُ‏ وَ یَصْنَعُ لَهُ وَ لَا یَقُولُ عَلَیْهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ لَا یَخَافُ غَیْرَهُ.

 

20) از امام صادق ع (نقل شده است که) فرمود:

[به خدا سوگند!] که خداوند به چیزی برتر از ادای حقّ‌ مؤمن پرستش نگردیده است.

الکافی، ج‏2، ص170؛ المؤمن، ص42

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

[و الله] مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْ‏ءٍ أَفْضَلَ مِنْ أَدَاءِ حَقِّ الْمُؤْمِنِ.

 

21) ابان بن تغلب گوید: با امام صادق علیه السّلام طواف می‌کردم که مردی از اصحاب به من برخورد و از من می‌خواست همراه او بروم که حاجتی دارد. او به من اشاره کرد و من کراهت داشتم امام صادق علیه السّلام را رها کنم و با او بروم.

باز در میان طواف به من اشاره کرد و امام صادق علیه السّلام او را دید، به من فرمود: ای ابان! این تو را می‌خواهد؟

عرض کردم: آری.

فرمود: او کیست‌؟

گفتم: مردی از اصحاب ماست.

فرمود: او بر همان باوری است که تو بر آن هستی [یعنی او هم امامت را قبول دارد]؟

عرض کردم: آری.

فرمود: پس نزدش برو.

عرض کردم: طواف را بشکنم‌؟

فرمود: آری.

گفتم: اگر چه طواف واجب باشد؟

فرمود: آری.

ابان گوید: پس همراه او رفتم و سپس خدمت حضرت رسیدم و پرسیدم به من از حق مؤمن بر مؤمن خبر ده.

فرمود: ای ابان این موضوع را کنار گذار و بر آن وارد مشو.

عرض کردم: قربانت گردم! چرا!

سپس همواره تکرار کردم و به او اصرار نمودم تا فرمود: ای ابان نیمی از اموالت را به او می‌دهی؟!

سپس به من نگریست و چون دید که چه حالی به من دست داد، فرمود: ای ابان! مگر نمی‌دانی که خدای عز و جل کسانی را که دیگران را بر خود ترجیح داده‌اند یاد فرموده‌ است؟ [اشاره به آیه «وَ یُؤْثِرُونَ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَة: و [آنها را در اموال خود] بر خود ترجیح می‏دهند هر چند خودشان گرفتار فقر و نیاز باشند» (حشر/9)]

عرض کردم: قربانت گردم! چر!

فرمود: اما وقتی تو نیمی از اموالت را به او می‌دهی هنوز او را بر خود ترجیح نداده‌ای؛ چرا که تو و او برابر شده‌اید! زمانی او را بر خود ترجیح داده‌ای که از نصف دیگر هم به او بدهی!

الکافی، ج‏2، ص171-172

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ صَاحِبِ الْکِلَلِ‏ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ:

کُنْتُ أَطُوفُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَعَرَضَ لِی رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا کَانَ سَأَلَنِی الذَّهَابَ مَعَهُ فِی حَاجَةٍ؛ فَأَشَارَ إِلَیَّ. فَکَرِهْتُ أَنْ أَدَعَ‏ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَذْهَبَ إِلَیْهِ.

فَبَیْنَا أَنَا أَطُوفُ إِذْ أَشَارَ إِلَیَّ أَیْضاً؛ فَرَآهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع؛ فَقَالَ: یَا أَبَانُ! إِیَّاکَ یُرِیدُ هَذَا؟

قُلْتُ: نَعَمْ!

قَالَ: فَمَنْ هُوَ؟

قُلْتُ: رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا.

قَالَ: هُوَ عَلَی مِثْلِ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ؟

قُلْتُ: نَعَمْ!

قَالَ: فَاذْهَبْ إِلَیْهِ!

قُلْتُ: فَأَقْطَعُ الطَّوَافَ؟!

قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ: وَ إِنْ کَانَ طَوَافَ الْفَرِیضَةِ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَذَهَبْتُ مَعَهُ. ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَیْهِ بَعْدُ؛ فَسَأَلْتُهُ، فَقُلْتُ: أَخْبِرْنِی عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَی الْمُؤْمِنِ.

فَقَالَ: یَا أَبَانُ! دَعْهُ لَا تَرِدْهُ!

قُلْتُ: بَلَی! جُعِلْتُ فِدَاکَ! فَلَمْ أَزَلْ أُرَدِّدُ عَلَیْهِ.

فَقَالَ: یَا أَبَانُ! تُقَاسِمُهُ شَطْرَ مَالِکَ؟

ثُمَّ نَظَرَ إِلَیَّ فَرَأَی مَا دَخَلَنِی؛ فَقَالَ: یَا أَبَانُ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ ذَکَرَ الْمُؤْثِرِینَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ؟

قُلْتُ: بَلَی جُعِلْتُ فِدَاکَ!

فَقَالَ: أَمَّا إِذَا أَنْتَ قَاسَمْتَهُ، فَلَمْ تُؤْثِرْهُ بَعْدُ؛ إِنَّمَا أَنْتَ وَ هُوَ سَوَاءٌ! إِنَّمَا تُؤْثِرُهُ إِذَا أَنْتَ أَعْطَیْتَهُ مِنَ النِّصْفِ الْآخَرِ.

 

22) محمد بن عجلان گوید: خدمت امام صادق علیه السّلام بودم که مردی در آمد و سلام کرد.

حضرت از او پرسید: برادرانت که از آنها جدا شدی چگونه بودند؟

او ستایش نیکو کرد و آنها را از بدی مبرا دانست و مدح بسیار نمود.

حضرت به او فرمود: ثروتمندانشان از فقرایشان چگونه عیادت کنند؟

عرض کرد: اندک.

فرمود: نگاه و توجه ثروتمندانشان به فقرایشان چگونه است‌؟

عرض کرد: اندک.

فرمود: دستگیری و پیوند توانگرانشان نسبت به فقرایشان در آنجا که دستشان می‌رسد چگونه است‌؟

عرض کرد: شما اخلاق را ذکر می‌کنید که در میان کسانی که نزد ما هستند کمیاب است.

فرمود: پس چگونه آنها گمان می‌کنند که شیعه‌اند؟!

الکافی، ج‏2، ص173

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلَانَ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَدَخَلَ رَجُلٌ فَسَلَّمَ. فَسَأَلَهُ: کَیْفَ مَنْ خَلَّفْتَ مِنْ إِخْوَانِکَ؟

قَالَ: فَأَحْسَنَ الثَّنَاءَ وَ زَکَّی وَ أَطْرَی.

 فَقَالَ لَهُ: کَیْفَ عِیَادَةُ أَغْنِیَائِهِمْ عَلَی فُقَرَائِهِمْ؟

فَقَالَ: قَلِیلَةٌ!

قَالَ: وَ کَیْفَ مُشَاهَدَةُ أَغْنِیَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِمْ؟

قَالَ: قَلِیلَةٌ!

قَالَ: فَکَیْفَ صِلَةُ أَغْنِیَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِمْ فِی ذَاتِ أَیْدِیهِمْ؟

فَقَالَ: إِنَّکَ لَتَذْکُرُ أَخْلَاقاً قَلَّ مَا هِیَ فِیمَنْ عِنْدَنَا!

قَالَ فَقَالَ: فَکَیْفَ تَزْعُمُ‏ هَؤُلَاءِ أَنَّهُمْ شِیعَةٌ؟![6]

 


[1] . سه مورد متن مرحوم کراجکی با متن شهید ثانی تفاوت داشت که عبارات کراجکی را داخل کروشه نوشتم. سند مرحوم کراجکی دقیقا همان است که در سلسله سند شهید نیز آمده است.

[2] . در نقل کتاب المومن اندک تفاوتهایی در عبارات هست که در اینجا تقدیم می‌شود:

عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا حَقُّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ؟

قَالَ: إِنِّی عَلَیْهِ شَفِیقٌ إِنِّی أَخَافُ أَنْ تَعْلَمَ وَ لَا تَعْمَلَ وَ تُضَیِّعَ وَ لَا تَحْفَظَ!

قَالَ فَقُلْتُ: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

قَالَ: لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ سَبْعَةُ حُقُوقٍ وَاجِبَةٍ وَ لَیْسَ مِنْهَا حَقٌّ إِلَّا وَ هُوَ وَاجِبٌ عَلَى أَخِیهِ إِنْ ضَیَّعَ مِنْهَا حَقّاً خَرَجَ مِنْ وَلَایَةِ اللَّهِ وَ تَرَکَ طَاعَتَهُ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ فِیهَا نَصِیبٌ:

أَیْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ أَنْ تَکْرَهَ لَهُ مَا تَکْرَهُهُ لِنَفْسِکَ؛

وَ الثَّانِی أَنْ تُعِینَهُ بِنَفْسِکَ وَ مَالِکَ وَ لِسَانِکَ وَ یَدَیْکَ وَ رِجْلَیْکَ؛

وَ الثَّالِثُ أَنْ تَتَّبِعَ رِضَاهُ وَ تَجْتَنِبَ سَخَطَهُ وَ تُطِیعَ أَمْرَهُ؛

وَ الرَّابِعُ أَنْ تَکُونَ عَیْنَهُ وَ دَلِیلَهُ وَ مِرْآتَهُ؛

وَ الْخَامِسُ أَنْ لَا تَشْبَعَ وَ یَجُوعَ وَ تَرْوَى وَ یَظْمَأَ وَ تَکْتَسِیَ وَ یَعْرَى؛

وَ السَّادِسُ أَنْ یَکُونَ لَکَ خَادِمٌ وَ لَیْسَ لَهُ خَادِمٌ‏ وَ لَکَ امْرَأَةٌ تَقُومُ عَلَیْکَ وَ لَیْسَ لَهُ امْرَأَةٌ تَقُومُ عَلَیْهِ أَنْ تَبْعَثَ خَادِمَکَ یَغْسِلُ ثِیَابَهُ وَ یَصْنَعُ طَعَامَهُ وَ یُهَیِّئُ فِرَاشَهُ؛

وَ السَّابِعُ أَنْ تُبِرَّ قَسَمَهُ وَ تُجِیبَ دَعْوَتَهُ وَ تَعُودَ مَرْضَتَهُ وَ تَشْهَدَ جَنَازَتَهُ وَ إِنْ کَانَتْ لَهُ حَاجَةٌ تُبَادِرُ مُبَادَرَةً إِلَى قَضَائِهَا وَ لَا تُکَلِّفْهُ أَنْ یَسْأَلَکَهَا.

فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ وَصَلْتَ وَلَایَتَکَ بِوَلَایَتِهِ وَ وَلَایَتَهُ بِوَلَایَتِکَ.

و عن المعلى‏ مثله و قال فی حدیثه: فإذا جعلت ذلک وصلت ولایتک بولایته‏ و ولایته بولایة الله عز و جل‏ .

[3] . شبیه این مضمون که امام به خاطر نگرانی از عمل نکردن ابتدا از گفتن مطلب سرباز می‌زنند این روایت هم در الکافی، ج‏2، ص170 آمده است:

عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَیْفٍ عَنْ أَبِیهِ سَیْفٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: کَتَبَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا یَسْأَلُونَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَشْیَاءَ وَ أَمَرُونِی أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ حَقِّ الْمُسْلِمِ عَلَى أَخِیهِ فَسَأَلْتُهُ فَلَمْ یُجِبْنِی فَلَمَّا جِئْتُ لِأُوَدِّعَهُ فَقُلْتُ سَأَلْتُکَ فَلَمْ تُجِبْنِی فَقَالَ إِنِّی أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا إِنَّ مِنْ أَشَدِّ مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ ثَلَاثاً إِنْصَافَ الْمَرْءِ مِنْ نَفْسِهِ حَتَّى لَا یَرْضَى لِأَخِیهِ مِنْ نَفْسِهِ إِلَّا بِمَا یَرْضَى لِنَفْسِهِ مِنْهُ وَ مُوَاسَاةَ الْأَخِ فِی الْمَالِ وَ ذِکْرَ اللَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ لَیْسَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَکِنْ عِنْدَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَیَدَعُهُ.

[4] . در الکافی، ج‏2، ص171 روایت دیگری هم آمده است که به این خیلی نزدیک است و محتمل است دو نقل از یک روایت باشد:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ أَبِی الْمَأْمُونِ الْحَارِثِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا حَقُّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ قَالَ إِنَّ مِنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ الْمَوَدَّةَ لَهُ فِی صَدْرِهِ وَ الْمُوَاسَاةَ لَهُ فِی مَالِهِ وَ الْخَلَفَ لَهُ فِی أَهْلِهِ وَ النُّصْرَةَ لَهُ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ وَ إِنْ کَانَ نَافِلَةٌ فِی الْمُسْلِمِینَ‏ وَ کَانَ غَائِباً أَخَذَ لَهُ بِنَصِیبِهِ وَ إِذَا مَاتَ الزِّیَارَةَ إِلَى قَبْرِهِ وَ أَنْ لَا یَظْلِمَهُ وَ أَنْ لَا یَغُشَّهُ وَ أَنْ لَا یَخُونَهُ وَ أَنْ لَا یَخْذُلَهُ وَ أَنْ لَا یُکَذِّبَهُ وَ أَنْ لَا یَقُولَ لَهُ أُفٍّ وَ إِذَا قَالَ لَهُ أُفٍّ فَلَیْسَ بَیْنَهُمَا وَلَایَةٌ وَ إِذَا قَالَ لَهُ أَنْتَ عَدُوِّی فَقَدْ کَفَرَ أَحَدُهُمَا وَ إِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْإِیمَانُ فِی قَلْبِهِ کَمَا یَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ.

[5] . نقل کتاب مومن در فراز «ب» (و با این عبارت که با عبارت کافی تفاوت می‌کند) تمام می‌شود: وَ إِنِ ابْتُلِیَ فَأَعْطِهِ وَ تَحَمَّلْ عَنْهُ وَ أَعِنْهُ.

[6] . در همینجا بعد از روایت فوق 4 روایت دیگر هم آمده است که مضمون فوق را تایید می کند:

11- أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ الشِّیعَةَ عِنْدَنَا کَثِیرٌ فَقَالَ فَهَلْ یَعْطِفُ الْغَنِیُّ عَلَى الْفَقِیرِ وَ هَلْ یَتَجَاوَزُ الْمُحْسِنُ عَنِ الْمُسِی‏ءِ وَ یَتَوَاسَوْنَ فَقُلْتُ لَا فَقَالَ لَیْسَ هَؤُلَاءِ شِیعَةً- الشِّیعَةُ مَنْ یَفْعَلُ هَذَا.

12- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ فُضَیْلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ص یَقُولُ‏ عَظِّمُوا أَصْحَابَکُمْ وَ وَقِّرُوهُمْ وَ لَا یَتَجَهَّمُ‏ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ لَا تَضَارُّوا وَ لَا تَحَاسَدُوا وَ إِیَّاکُمْ وَ الْبُخْلَ کُونُوا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلِصِینَ.

الکافی، ج‏2، ص174

13- أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ‏ أَبَانٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ أَ یَجِی‏ءُ أَحَدُکُمْ إِلَى أَخِیهِ فَیُدْخِلُ یَدَهُ فِی کِیسِهِ فَیَأْخُذُ حَاجَتَهُ فَلَا یَدْفَعُهُ فَقُلْتُ مَا أَعْرِفُ ذَلِکَ فِینَا فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَلَا شَیْ‏ءَ إِذاً قُلْتُ فَالْهَلَاکُ إِذاً فَقَالَ إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ یُعْطَوْا أَحْلَامَهُمْ بَعْدُ .

15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ لَا یَظْلِمُهُ وَ لَا یَخْذُلُهُ وَ لَا یَخُونُهُ وَ یَحِقُّ عَلَى الْمُسْلِمِینَ الِاجْتِهَادُ فِی التَّوَاصُلِ وَ التَّعَاوُنُ عَلَى التَّعَاطُفِ‏ وَ الْمُوَاسَاةُ لِأَهْلِ الْحَاجَةِ وَ تَعَاطُفُ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ حَتَّى تَکُونُوا کَمَا أَمَرَکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- رُحَمَاءَ بَیْنَکُمْ‏ مُتَرَاحِمِینَ مُغْتَمِّینَ لِمَا غَابَ عَنْکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ عَلَى مَا مَضَى عَلَیْهِ مَعْشَرُ الْأَنْصَارِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص.

 


1075) سوره حجرات (49)، آیه10 (قسمت دوم: احادیث (2))

 

 

8) الف. از امام صادق (علیه السلام)روایت شده است که فرمودند:

روح‌ها همچون سربازان در آرایش جنگی‌اند که با همدیگر مواجه می‌شوند؛ پس بو می‌کشند همانند اسبانی که همدیگر را می‌بویند؛ پس آنجا که تعارف و هم‌شناسی‌ای حاصل شود انس و الفت رخ می‌دهد و آنجا که تناکر و ناهم‌شناسی حاصل شود جدایی رخ می‌دهد؛‌ و اگر مؤمنی به مسجدی بیاید که در آن مردم فراوانی باشند که جز یک مؤمن در آنها نباشد پس این مؤمن روحش به سوی آن مؤمن مایل می‌گردد تا اینکه که نزد او بنشیند.

ب. و باز از ایشان از روایت شده است که فرمودند:

برای هر چیزی، چیزی است که راحتی‌بخش آن است و بدان آرام گیرد؛ و همانا مؤمن راحتی‌بخش مؤمن است همان طور که پرنده‌ به ناز و کرشمه جفت خود راحتی و آرام گیرد.

المؤمن، ص39؛ أعلام الدین فی صفات المؤمنین‏، ص440

الف. وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ تَلْتَقِی فَتَتَشَامُّ کَمَا تَتَشَامُّ الْخَیْلُ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ وَ لَوْ أَنَّ مُؤْمِناً جَاءَ إِلَی مَسْجِدٍ فِیهِ أُنَاسٌ کَثِیرٌ لَیْسَ فِیهِمْ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لَمَالَتْ رُوحُهُ إِلَی ذَلِکَ الْمُؤْمِنِ حَتَّی یَجْلِسَ إِلَیْهِ.

ب. وَ عَنْهُ ع قَالَ:

لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ شَیْ‏ءٌ یَسْتَرِیحُ إِلَیْهِ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ یَسْتَرِیحُ إِلَی أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ کَمَا یَسْتَرِیحُ الطَّیْرُ إِلَی شَکْلِهِ‏.

 

9) الف. از امام صادق (علیه السلام)روایت شده است که فرمودند:

مؤمن برادر مؤمن است چشم و راهنمای اوست، نه به او خیانت می‌کند و نه ستم می‌رساند و نه با او دغلبازی می‌کند و نه به او وعده می‌دهد که تخلّف کند.

ب. باز از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:

مسلمان برادر مسلمان است، چشم و آینه و راهنمای اوست، نسبت به او خیانت نمی‌کند و نیرنگ نمی‌ورزد و ستم نمی‌کند و به او دروغ نمی‌گوید و از او غیبت نمی‌کند.

ج. ربعی می‌گوید از فضیل بن یسار شنیدم که امام صادق ع می‌فرمود:

مسلمان برادر مسلمان است، به او ستم نمی‌کند و او را خوار نمی‌نماید و غیبتش را نمی‌کند و به او خیانت نمی‌کند و او را [از خواسته‌ای که دارد] محروم نمی‌نماید.

ربعی ادامه داد: شخصی از اهل مدینه از من پرسید که درست شنیده‌ام که تو از فضیل شنیده‌ای که چنین روایت کرده است. گفتم بله. او گفت: من خودم از امام صادق ع شنیدم که:

مسلمان برادر مسلمان است، به او ستم نمی‌کند و با او دغلبازی نمی‌کند و او را خوار نمی‌نماید و غیبتش را نمی‌کند و به او خیانت نمی‌کند و او را [از خواسته‌ای که دارد] محروم نمی‌نماید.

[ظاهرا آن شخص می‌خواسته به ربعی تذکر دهد که تو یا فضیل در این روایتتان عبارت «و با او دغلبازی نمی‌کند» را فراموش کرده‌اید].

الکافی، ج‏2، ص166-167

الف. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ عَیْنُهُ وَ دَلِیلُهُ لَا یَخُونُهُ وَ لَا یَظْلِمُهُ وَ لَا یَغُشُّهُ وَ لَا یَعِدُهُ عِدَةً فَیُخْلِفَهُ.

ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ مُثَنًّی الْحَنَّاطِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ هُوَ عَیْنُهُ وَ مِرْآتُهُ وَ دَلِیلُهُ لَا یَخُونُهُ وَ لَا یَخْدَعُهُ وَ لَا یَظْلِمُهُ وَ لَا یَکْذِبُهُ وَ لَا یَغْتَابُهُ.

ج. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی:

 عَنْ رِبْعِیٍّ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

 الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ لَا یَظْلِمُهُ وَ لَا یَخْذُلُهُ وَ لَا یَغْتَابُهُ وَ لَا یَخُونُهُ وَ لَا یَحْرِمُهُ.

قَالَ رِبْعِیٌّ: فَسَأَلَنِی رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا بِالْمَدِینَةِ فَقَالَ: سَمِعْت فُضَیْلًا یَقُولُ ذَلِکَ. قَالَ فَقُلْتُ لَهُ نَعَمْ. فَقَالَ: فَإِنِّی سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ لَا یَظْلِمُهُ وَ لَا یَغُشُّهُ وَ لَا یَخْذُلُهُ وَ لَا یَغْتَابُهُ وَ لَا یَخُونُهُ وَ لَا یَحْرِمُهُ.

 

10) الف. از رسول الله ص روایت شده است که ایشان فرمودند:

مسلمان برادر مسلمان است، به او ستم روا نمی‌دارد و او را تسلیم [حوادث] نمی‌کند. هرکس در پی برآوردن نیاز برادرش باشد، خدا نیاز او را بر می‌آورد. و هرکس اندوهی را از مسلمانی دور کند، خدا در برابر، اندوهی از اندوه‌های روز قیامت را از او دور خواهد کرد. و هرکس مسلمانی را بپوشاند، خدا در قیامت او را خواهد پوشاند.

و این روایت در صحیح بخاری و صحیح مسلم‌ [= مهمترین و معتبرترین منابع اهل سنت] نیز آمده است.

مجمع البیان، ج‏9، ص200؛ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص41؛ عوالی اللئالی، ج‏1، ص128

و روی الزهری عن سالم عن أبیه أن رسول الله ص قال:

الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ لَا یَظْلِمُهُ وَ لَا یُسْلِمُهُ، وَ مَنْ کَانَ فِی حَاجَةِ أَخِیهِ کَانَ اللَّهُ فِی حَاجَتِهِ، وَ مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُسْلِمٍ کُرْبَةً فَرَّجَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ کُرْبَةً مِنْ کروب [کُرُبَاتِ] یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ مَنْ ستر [سَرَّ] مُسْلِماً یستره [سَرَّهُ] اللَّهُ تَعَالَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

أورده البخاری و مسلم فی صحیحیهما.

ب. از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که در پی برآوردن حاجت برادر مسلمان مؤمن خویش است، خداوند پیگیر حاجت خود او خواهد بود مادامی که وی در پی برآوردن حاجت برادرش است.

الأمالی (للطوسی)، ص97

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّلْتِ الْأَهْوَازِیُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ عُقْدَةَ الْحَافِظُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ خَالِدٍ أَبُو حَفْصٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْمَدَنِیِّ، قَالَ:

سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع یَقُولُ: مَنْ کَانَ فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ الْمُسْلِمِ، کَانَ اللَّهُ فِی حَاجَتِهِ مَا کَانَ فِی حَاجَةِ أَخِیهِ.

ج. از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:

در نیکی رساندن به برادران خود با یک دیگر مسابقه گذارید تا از اهل معروف باشید؛ که همانا بهشت را دری است به نام «معروف» که جز کسی که در زندگی دنیا کار معروفی [نیکی‌ای در حق دیگران] انجام داده باشد داخل آن نشود؛ همانا بنده در راه برآوردن حاجت برادر مؤمن خود گام بردارد و خدای عز و جل دو فرشته بر او گمارد، یکی در طرف راست و دیگری در جانب چپ او که برایش از پروردگار آمرزش خواهند و برای روا شدن حاجت او دعا کنند.

سپس فرمود: به خدا سوگند رسول الله ص هنگامی که مؤمن حاجتمند به حاجتش برسد از خود آن شخص خوشحال‌تر می‌شود. [یعنی شما با برآورده کردن حاجت یک مؤمن، بیش از آنکه آن مؤمن را خوشحال کنید، رسول الله ص را خوشحال کرده‌اید]

الکافی، ج‏2، ص195

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

تَنَافَسُوا فِی الْمَعْرُوفِ لِإِخْوَانِکُمْ وَ کُونُوا مِنْ أَهْلِهِ فَإِنَّ لِلْجَنَّةِ بَاباً یُقَالُ لَهُ الْمَعْرُوفُ لَا یَدْخُلُهُ إِلَّا مَنِ اصْطَنَعَ الْمَعْرُوفَ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا؛ فَإِنَّ الْعَبْدَ لَیَمْشِی فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ فَیُوَکِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مَلَکَیْنِ وَاحِداً عَنْ یَمِینِهِ وَ آخَرَ عَنْ شِمَالِهِ یَسْتَغْفِرَانِ لَهُ رَبَّهُ وَ یَدْعُوَانِ بِقَضَاءِ حَاجَتِهِ.

ثُمَّ قَالَ: وَ اللَّهِ لَرَسُولُ اللَّهِ ص أَسَرُّ بِقَضَاءِ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ إِذَا وَصَلَتْ إِلَیْهِ مِنْ صَاحِبِ الْحَاجَةِ.

د. اسماعیل بن عمار روایت کرده است که به امام صادق ع عرض کردم: فدایت شوم! آیا مؤمن برای مؤمن (مای?) رحمت است‌؟

فرمود: آری!

عرض کردم: چگونه‌؟!

فرمود:هر مؤمنی که برادر ایمانیش برای درخواست و حاجتی به نزد او بیاید، آن رحمتی است که از جانب خداوند به سوی او سوق داده و موجب آن شده است، پس اگر خواست? او را بر آورد، در حقیقت آن رحمت را پذیرفته، و اگر او را رد کرد در حالی که می‌توانست خواسته‌اش را برآورده سازد، فقط آن رحمتی را که خداوند سوق داده و موجب آن شده بود، قبول نکرده است. و خداوند عز و جل این رحمت را تا روز قیامت ذخیره می‌کند تا اینکه آن مؤمن نیازمند حکم‌کننده در خصوص آن باشد، اگر بخواهد آن را برای خود بردارد و یا به دیگری ببخشد.

ای اسماعیل! آن مرد مؤمن در حالی که در روز قیامت در مورد این رحمت الهی اختیار دارد، آیا به نظر تو آن را به چه کسی خواهد داد؟!

عرض کردم: فدایت شوم! گمان نمی‌کنم که آن را به دیگران واگذارد.

حضرت فرمود: گمان مکن، بلکه یقین داشته باش که او این از خود دور نخواهد ساخت.

ای اسماعیل! هر کس که برادر ایمانیش برای خواسته‌ای نزد او بیاید، و او توانائی برآورده ساختن آن را داشته باشد ولی برنیاورد، خداوند ماری را بر او چیره کند که انگشت او را بگزد تا روز قیامت، اعم از اینکه آمرزیده شده باشد و معذب.

الکافی، ج‏2، ص193-194

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَمَّارٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: جُعِلْتُ فِدَاکَ! الْمُؤْمِنُ رَحْمَةٌ عَلَی الْمُؤْمِنِ.

قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ: وَ کَیْفَ ذَاکَ؟

قَالَ: أَیُّمَا مُؤْمِنٍ أَتَی أَخَاهُ فِی حَاجَةٍ فَإِنَّمَا ذَلِکَ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ سَاقَهَا إِلَیْهِ وَ سَبَّبَهَا لَهُ. فَإِنْ قَضَی حَاجَتَهُ کَانَ قَدْ قَبِلَ الرَّحْمَةَ بِقَبُولِهَا وَ إِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَی قَضَائِهَا فَإِنَّمَا رَدَّ عَنْ نَفْسِهِ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ سَاقَهَا إِلَیْهِ وَ سَبَّبَهَا لَهُ وَ ذَخَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْکَ الرَّحْمَةَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ حَتَّی یَکُونَ الْمَرْدُودُ عَنْ حَاجَتِهِ هُوَ الْحَاکِمَ فِیهَا إِنْ شَاءَ صَرَفَهَا إِلَی نَفْسِهِ وَ إِنْ شَاءَ صَرَفَهَا إِلَی غَیْرِهِ. یَا إِسْمَاعِیلُ! فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ الْحَاکِمُ فِی رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ قَدْ شُرِعَتْ لَهُ فَإِلَی مَنْ تَرَی یَصْرِفُهَا؟

قُلْتُ: لَا أَظُنُّ یَصْرِفُهَا عَنْ نَفْسِهِ.

قَالَ: لَا تَظُنَّ وَ لَکِنِ اسْتَیْقِنْ؛ فَإِنَّهُ لَنْ یَرُدَّهَا عَنْ نَفْسِهِ، یَا إِسْمَاعِیلُ! مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ فِی حَاجَةٍ یَقْدِرُ عَلَی قَضَائِهَا فَلَمْ یَقْضِهَا لَهُ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ شُجَاعاً یَنْهَشُ إِبْهَامَهُ فِی قَبْرِهِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَغْفُوراً لَهُ أَوْ مُعَذَّباً.

 

11) از رسول الله ص وصایایی به امیرالمؤمنین ع روایت شده است. در فرازی از این وصایا آمده است:

تا یک میل برو و از مریضی عیادت کن؛ تا سه میل برو و دعوتی را اجابت کن؛ تا چهار میل برو و کسی که به خاطر خدا برادرش شده‌ای را زیارت کن؛ تا 5 میل برو و کسی را که کمک می‌خواهد را اجابت کن؛ تا شش میل برو و مظلومی را یاری نما. و بر تو باد به استغفار.

یک میل مسیری کمتر از 1 کیلومتر است؛ در واقع هر سه میل یک فرسخ و هر فرسخ بین 5 تا 5.5 کیلومتر است)

من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص361؛ مجمع البیان، ج‏9، ص201؛ مکارم الأخلاق، ص438؛ النوادر (للراوندی)، ص5

رَوَی حَمَّادُ بْنُ عَمْرٍو وَ أَنَسُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ- عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ لَهُ: یَا عَلِیُّ أُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَلَا تَزَالُ بِخَیْرٍ مَا حَفِظْتَ وَصِیَّتِی‏...

سِرْ مِیلًا عُدْ مَرِیضاً سِرْ مِیلَیْنِ شَیِّعْ جَنَازَةً سِرْ ثَلَاثَةَ أَمْیَالٍ أَجِبْ دَعْوَةً سِرْ أَرْبَعَةَ أَمْیَالٍ زُرْ أَخاً فِی اللَّهِ سِرْ خَمْسَةَ أَمْیَالٍ أَجِبِ الْمَلْهُوفَ سِرْ سِتَّةَ أَمْیَالٍ انْصُرِ الْمَظْلُوم‏ وَ عَلَیْکَ بِالاسْتِغْفَار.

 

11) فضیل‌بن‌یسار گوید: شنیدم امام باقر (علیه السلام) فرمود:

چند مسلمان برای سفر از شهر بیرون رفتند؛ امّا راه را گم کردند و سخت تشنه شدند و کفن پوشیدند و به بُن درخت­ها چسبیدند. پرمردی نزدشان آمد که لباس سفیدی به تن داشت. گفت: «برخیزید، باکی بر شما نیست، این آب است.» پس برخاستند و آب نوشیدند تا سیراب شدند. به او گفتند: «رحمت خدا بر تو باد، تو کیستی؟»

گفت: من از آن جنیانی هستم که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بیعت کردند؛ من خود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می­فرمود: «مؤمن برادر مؤمن است، چشم او و راهنمای اوست» پس نباید در حضور من شما تلف شوید.

الکافی، ج‏2، ص167؛ المؤمن، ص43

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْبَصْرِیِّ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:

إِنَّ نَفَراً مِنَ الْمُسْلِمِینَ خَرَجُوا إِلَی سَفَرٍ لَهُمْ فَضَلُّوا الطَّرِیقَ فَأَصَابَهُمْ عَطَشٌ شَدِیدٌ. فَتَکَفَّنُوا [فَتَیَمَّمُوا] وَ لَزِمُوا أُصُولَ الشَّجَرِ فَجَاءَهُمْ شَیْخٌ وَ عَلَیْهِ ثِیَابٌ بِیضٌ؛ فَقَالَ: قُومُوا فَلَا بَأْسَ عَلَیْکُمْ فَهَذَا الْمَاءُ.

فَقَامُوا وَ شَرِبُوا وَ ارْتَوَوْا [فَأُرْوُوا]. فَقَالُوا: مَنْ أَنْتَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ؟

فَقَالَ: أَنَا مِنَ الْجِنِّ الَّذِینَ بَایَعُوا رَسُولَ اللَّهِ ص إِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: «الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ عَیْنُهُ وَ دَلِیلُهُ». فَلَمْ تَکُونُوا تَضَیَّعُوا بِحَضْرَتِی.

 

12) الف. حفص‌بن‌بختری گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) بودم و مردی بر آن حضرت وارد شد.

ایشان به من فرمود: «دوستش داری»؟

گفتم: «آری»!

به من فرمود: «چرا دوستش نداشته باشی با اینکه برادر توست، و شریک تو در دینت، و یاور تو در برابر دشمنت؛ و روزی او بر عهده کسی غیر توست».

الکافی، ج‏2، ص166

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لِی: تُحِبُّهُ؟

فَقُلْتُ: نَعَمْ.

فَقَالَ لِی: وَ لِمَ لَا تُحِبُّهُ وَ هُوَ أَخُوکَ وَ شَرِیکُکَ فِی دِینِکَ وَ عَوْنُکَ عَلَی عَدُوِّکَ وَ رِزْقُهُ عَلَی غَیْرِکَ.

ب. عبدالمؤمن انصاری می‌گوید: بر امام کاظم ع وارد شدم و محمد بن عبدالله جعفی نزد حضرت بود و من به او لبخند زدم.

به من فرمود: «دوستش داری»؟

گفتم: «آری»! و جز این نیست که به خاطر شما او را دوست دارم.

فرمود: او برادر توست؛ مؤمن برادر پدری و مادری مؤمن است؛ لعنت بر کسی که برادرش را متهم کند؛ ‌لعنت بر کسی که در حق برادرش دغلبازی کند؛ لعنت بر کسی که خیرخواه برادرش نباشد؛ لعنت بر کسی که نسبت به برادرش چیزی را ویژه خود قرار دهد [به نحوی که برادرش را از آن محروم سازد]؛ لعنت بر کسی که خود را دور از دسترس برادرش قرار دهد؛ لعنت بر کسی که غیبت برادرش را کند.

أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص125

وَ عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَی الْکَاظِمِ ع وَ عِنْدَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْجُعْفِیُّ؛ فَتَبَسَّمْتُ فِی وَجْهِهِ.

فَقَالَ: أَ تُحِبُّهُ؟

فَقُلْتُ: نَعَمْ؛ وَ مَا أَحْبَبْتُهُ إِلَّا فِیکُمْ.

فَقَالَ: هُوَ أَخُوکَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ لِأُمِّهِ؛ مَلْعُونٌ مَنِ اتَّهَمَ أَخَاهُ مَلْعُونٌ مَنْ غَشَّ أَخَاهُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ لَمْ یَنْصَحْ أَخَاهُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنِ اسْتَأْثَرَ عَلَی أَخِیهِ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنِ احْتَجَبَ عَنْ أَخِیهِ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنِ اغْتَابَ أَخَاهُ.

ج. از امام سجاد ع روایت شده است:

همانا خداوند متعال فریشه‌ای شدیدتر از نیکویی در حق برادران واجب نکرده است؛‌و خداوند احدی را شدیدتر از کسی عذاب نکند که آن کس به برادرش به چشم غیردوستانه بنگرد؛ پس خوشا به حال کسی که خداوند متعال به وی برای ادای حق برادرانش توفیق دهد.

أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص125

وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع:

إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَمْ یَفْتَرِضْ فَرِیضَةً أَشَدَّ مِنْ بِرِّ الْإِخْوَانِ وَ مَا عَذَّبَ اللَّهُ أَحَداً أَشَدَّ مِمَّنْ یَنْظُرُ إِلَی أَخِیهِ بِعَیْنٍ غَیْرِ وَادَّةٍ فَطُوبَی‏ لِمَنْ وَفَّقَهُ اللَّهُ تَعَالَی لِأَدَاءِ حَقِّ الْمُؤْمِنِ.

د. و از اهل بیت ع روایت شده است:

بنده‌ای حقیقت ایمانش کامل نشود مگر اینکه برادر مؤمن خویش را دوست بدارد.

عدة الداعی، ص186؛ بحار الأنوار، ج‏71، ص236؛ مستدرک الوسائل، ج‏12، ص235

وَ عَنْهُمْ ع: لَا یُکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ حَتَّی یُحِبَّ أَخَاه‏ [المؤمن].

 

13) از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

مؤمن آینه برادر مؤمنش است؛ وقتی از او غایب است خیرخواه اوست و وقتی نزد اوست آنچه را که او خوش نمی‌دارد از او دور می‌کند و در مجلس برای او جا باز می‌کند.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص197

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

الْمُؤْمِنُ مِرْآةٌ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ یَنْصَحُهُ إِذَا غَابَ عَنْهُ وَ یَمِیطُ عَنْهُ مَا یَکْرَهُ إِذَا شَهِدَ وَ یُوَسِّعُ لَهُ فِی الْمَجْلِسِ.

 

14) از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

کسی که لطمه‌ای را که بر آبروی برادر مسلمانش وارد می‌شود دفع کند قطعا بهشت بر او واجب می‌شود.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص198

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ رَدَّ عَنْ عِرْضِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ الْبَتَّةَ.

 

15) سعید بن زید می‌گوید یکبار کمیل را دیدم و از او درخواست کردم از فضایل امیرالمؤمنون ع برایم بگوید. وی گفت آیا دلت می‌خواهد وصایایی که یک روز حضرت به من فرمود و از تمام آنچه در دنیا بهتر است برایت بازگو کنم. گفتم بله.

کمیل شروع کرد. در فرازی از این وصایا آمده است:

ای کمیل! نگران نباش که رازت دانسته نشود! ... ای کمیل، عیبی ندارد که برادرت را بر راز خود آگاه سازی، امّا برادر تو کیست‌؟ برادر تو آن کس است که به وقت سختی و محنت تو را وامنهد، و در هنگام گرفتاری از تو کناره نگیرد، و آنجا که از او درخواست کنی با تو خدعه نورزد ،و تو و کارت را رها نسازد تا او را از آن آگاه کنی، پس چنانچه کج و معوج باشد اصلاحش کند. ای کمیل! مؤمن آین? مؤمن است، او را به دقّت می‌نگرد و برانداز می‌کند تا حاجتش را برطرف و حالش را نیکو نماید. ای کمیل! مؤمنان برادرند؛ و نزد برادر چیزی مهمتر از برادرش برتر نیست. ای کمیل! اگر برادرت را دوست نداری برادرش نیستی! ...

بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص26

أَخْبَرَنَا الشَّیْخُ أَبُو الْبَقَاءِ إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْبَصْرِیُّ بِقِرَاءَتِی عَلَیْهِ فِی الْمُحَرَّمِ سَنَةَ سِتَّ عَشْرَةَ وَ خَمْسِمِائَةٍ بِمَشْهَدِ مَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع‏ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو طَالِبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عُتْبَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ الدُّبَیْلِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ کَثِیرٍ الْعَسْکَرِیُّ قَالَ: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ الْمُفَضَّلِ أَبُو سَلَمَةَ الْأَصْفَهَانِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنِی رَاشِدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ وَائِلٍ الْقُرَشِیُّ قَالَ: حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حَفْصٍ الْمَدَنِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ زَیْدِ بْنِ أَرْطَاةَ قَالَ:

لَقِیتُ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ فَضْلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ أَ لَا أُخْبِرُکَ بِوَصِیَّةٍ أَوْصَانِی بِهَا یَوْماً هِیَ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الدُّنْیَا بِمَا فِیهَا؟ فَقُلْتُ بَلَی قَالَ: قَالَ لِی عَلِیٌّ یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَاد...

یَا کُمَیْلُ لَا بَأْسَ بِأَنْ لَا یُعْلَمَ سِرُّکَ ... [یَا کُمَیْلُ لَا بَأْسَ بِأَنْ تُعْلِمَ أَخَاکَ سِرَّک‏][1] یَا کُمَیْلُ [منْ‏] أَخُوکَ أَخُوکَ الَّذِی لَا یَخْذُلُکَ عِنْدَ الشِّدَّةِ وَ لَا یَغْفُلُ عَنْکَ عِنْدَ الْجَرِیرَةِ وَ لَا یَخْدَعُکَ حِینَ تَسْأَلُهُ وَ لَا یَتْرُکُکَ وَ أَمْرَکَ حَتَّی یَعْلَمَهُ فَإِنْ کَانَ مُمِیلًا أَصْلَحَهُ یَا کُمَیْلُ الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِنِ یَتَأَمَّلُهُ وَ یَسُدُّ فَاقَتَهُ وَ یُجَمِّلُ حَالَتَهُ یَا کُمَیْلُ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ وَ لَا شَیْ‏ءَ آثَرُ عِنْدَ کُلِّ أَخٍ مِنْ أَخِیهِ یَا کُمَیْلُ إِذَا لَمْ تُحِبَّ أَخَاکَ فَلَسْتَ أَخَاه‏.

این فراز از وصیت ایشان در تحف العقول، ص173 نیز آمده است که البته عبارات آنجا تفاوتهای مختصری با اینجا دارد.[2]

 


[1]. این فراز داخل کروشه در متن چاپ شده بشارة المصطفی نیست؛ اما هم در تحف آمده و هم در نقلی که در بحارالانوار (ج‏74، ص269) از کتاب بشارة المصطفی آمده است موجود است.

[2] . وصیته ع لکمیل بن زیاد مختصرة:

یَا کُمَیْلُ لَا بَأْسَ أَنْ تُعْلِمَ أَخَاکَ سِرَّکَ وَ مَنْ أَخُوکَ أَخُوکَ الَّذِی لَا یَخْذُلُکَ عِنْدَ الشَّدِیدَةِ وَ لَا یَقْعُدُ عَنْکَ عِنْدَ الْجَرِیرَةِ وَ لَا یَدَعُکَ حَتَّى تَسْأَلَهُ وَ لَا یَذَرُکَ وَ أَمْرَکَ حَتَّى تُعْلِمَهُ فَإِنْ کَانَ مُمِیلًا فَأَصْلِحْهُ؛ یَا کُمَیْلُ الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِنِ لِأَنَّهُ یَتَأَمَّلُهُ فَیَسُدُّ فَاقَتَهُ وَ یُجْمِلُ حَالَتَهُ؛ یَا کُمَیْلُ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ وَ لَا شَیْ‏ءَ آثَرُ عِنْدَ کُلِّ أَخٍ مِنْ أَخِیهِ؛ یَا کُمَیْلُ إِنْ لَمْ تُحِبَّ أَخَاکَ فَلَسْتَ أَخَاه‏.

 


1075) سوره حجرات (49)، آیه10 (قسمت دوم: احادیث (1))

 

حدیث

الف. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ

1) از امام صادق(علیه السّلام) روایت شده است که پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله) در حجة الوداع در منی در مسجد خیف خطبه ایراد فرمودند. ابتدا حمد و ثنای الهی را به جای آوردند و سپس فرمودند:

خداوند دلشاد کند بنده‌ای را که سخن مرا بشنود و آن را درک و حفظ کند، سپس آن را به کسی که نشنیده برساند، که ای بسا کسی که فقه‌ای [= نکته عمیقی] را حمل کند ولی خودش فقیه [= عمیق و نکته‌فهم] نیست و ای بسا کسی که فقه‌ای را به کسی که از او فقیه‌تر است حمل کند.

سه چیز است که دل مرد مسلمان در آنها خیانت نمی‌کند: اخلاص عمل برای خدا و خیرخواهی نسبت به رهبران مسلمانان و همراهی دائمی با جماعت آنان، زیرا که دعوت آنان [= رهبران] شامل همه کسانی است که پشت سر آنهایند.

مسلمانان برادرند و خون‌های آنان برابر است و کمترین آنها می‌تواند از سوی آنان تعهّد بدهد*؛ و آنان در برابر غیرشان یک دست واحدند.

* پی‌نوشت: منظور از تعهد دادن این است که اگر در جنگ یک سرباز معمولی به دشمن امان بدهد، همه باید امان او را محترم بشمارند.

الکافی، ج‏1، ص403؛ الخصال، ج‏1، ص149؛ الأمالی (للمفید)، ص187-188؛تفسیر القمی، ج‏1، ص173[1]

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص خَطَبَ النَّاسَ فِی مَسْجِدِ الْخَیْفِ فَقَالَ:

نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَیْرُ فَقِیهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ. ثَلَاثٌ لَا یُغِلُّ عَلَیْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِیطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ. الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَکَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ یَسْعَی بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ...

- وَ رَوَاهُ أَیْضاًعَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ مِثْلَهُ وَ زَادَ فِیهِ «وَ هُمْ یَدٌ عَلَی مَنْ سِوَاهُمْ» وَ ذَکَرَ فِی حَدِیثِهِ أَنَّهُ خَطَبَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ- بِمِنًی فِی مَسْجِدِ الْخَیْفِ.

ناظر به این حدیث حکایتی روایت شده است که ان شاء الله در بخش تدبر (تدبر14) خواهد آمد.

 

2) الف. از امام صادق ع از پدرشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

مؤمنان برادرند؛ حوایج همدیگر را برآورده می‌کنند؛ و به خاطر اینکه حوایج همدیگر را برآورده می‌کنند خداوند حاجات آنان را در روز قیامت برآورده می‌کند.

الأمالی (للمفید)، ص150

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو حَفْصٍ عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّیْرَفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ الْکَاتِبُ الْإِسْکَافِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَی الْأَشْعَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ زَیْدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ یَقْضِی بَعْضُهُمْ حَوَائِجَ بَعْضٍ فَبِقْضَاءِ بَعْضِهِمْ حَوَائِجَ بَعْضٍ یَقْضِی اللَّهُ حَوَائِجَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَة.

شبیه همین مضمون به عنوان حدیث قدسی‌ای که گوینده‌اش خود خداست در مصادقة الإخوان (صدوق)، ص54[2] نیز روایت شده است.

ب. از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

مؤمنان برادرند؛ حاجات همدیگر را برآورده می‌کنند؛ پس چون حاجات همدیگر را برآورده کردند حاجات خودشان نیز برآورده می‌شود.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص197

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ یَقْضُونَ حَوَائِجَ بَعْضِهِمْ بَعْضاً [یَقْضِی بَعْضُهُمْ حَوَائِجَ بَعْضٍ‏] فَإِذَا قَضَی حَوَائِجَ بَعْضٍ قُضِیَ لَهُمْ حَاجَاتُهُمْ.[3]

 

3) روایت شده است که رسول الله ص در فرازی از خطبه معروفشان در حجة الوداع فرمودند:

ای مردم! در واقع مؤمنان برادرند. و برای هیچ مؤمنی [تصرف در] مال برادرش حلال نیست جز با رضایت خاطر او.

تحف العقول، ص34

خطبته صلی اللّه علیه و آله فی حجة الوداع

أَیهَا النَّاسُ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» وَ لَا یحِلُّ لِمُؤْمِنٍ مَالُ أَخِیهِ إِلَّا مِنْ طِیبِ نَفْسٍ مِنْهُ.

 

4) از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

هرگاه یکی از شما با برادری در راه خدا برادری کرد پس با او تندی نکند و او را گول نزند و با وی مراء نکند؛‌ یعنی [جدال و] مخالفت نکند.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص198

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

إِذَا آخَی أَحَدُکُمْ أَخاً فِی اللَّهِ فَلَا یُحَادَّهُ وَ لَا یُدَارِهِ وَ لَا یُمَارَّهُ یَعْنِی لَا یُخَالِفْهُ.

 

5) الف. از امام صادق (علیه السلام)روایت شده است که فرمودند:

درواقع مؤمنان برادر یکدیگرند؛ [همچون برادرانی که] فرزندان یک پدر و مادر [می‌باشند]؛ و اگر رگی در یکی از ایشان آسیبی ببیند، دیگران نیز به خاطر او به شب خواب ندارند.

الکافی، ج‏2، ص165

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ بَنُو أَبٍ وَ أُمٍ‏ وَ إِذَا ضَرَبَ عَلَی رَجُلٍ مِنْهُمْ عِرْقٌ سَهِرَ لَهُ الْآخَرُونَ.

ب. و باز از امام صادق (علیه السلام)روایت شده است که فرمودند:

به خدا سوگند [مؤمن] هرگز مؤمن نخواهد بود مگر اینکه نسبت به برادرش همچون یک پیکر باشد، به طوری که وقتی رگی از آن آسیب ببیند تمام رگها بدان روی می‌آورند [= به خاطر آن درگیر، و برای رفع آن آسیب، همکاری می‌کنند].

المؤمن، ص39

وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ [الْمُؤْمِنُ‏] مُؤْمِناً أَبَداً حَتَّی یَکُونَ لِأَخِیهِ مِثْلَ الْجَسَدِ إِذَا ضَرَبَ عَلَیْهِ عِرْقٌ وَاحِدٌ تَدَاعَتْ لَهُ سَائِرُ عُرُوقِهِ‏.[4]

ج. و باز از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

مؤمنین در نیکی کردن و ترحم ورزیدن و مهربانی کردن‌شان با همدیگر همچون یک پیکرند که هنگامی که جزیی از آن ناراحت شود بقیه آن پیکر با شب بیدارماندن و تب کردن بدان روی آورند.

المؤمن، ص39

وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْمُؤْمِنُونَ فِی تَبَارِّهِمْ وَ تَرَاحُمِهِمْ وَ تَعَاطُفِهِمْ کَمَثَلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَکَی تَدَاعَی لَهُ سَائِرُهُ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمَّی‏.

د. از امام صادق (علیه السلام)روایت شده است که فرمودند:

مؤمن برادر مؤمن است؛ همانند یک پیکر واحد، که اگر جزیی از آن به درد بیاید، بقیه پیکرش آن درد را احساس می‌کند؛‌و روح‌های آنان از روحی واحد است؛ و همانا روح مؤمن، اتصالش به روح خداوند شدیدتر است از اتصال پرتو خورشید به آن.

الکافی، ج‏2، ص166؛ المؤمن، ص38

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏:

الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ کَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِنِ اشْتَکَی شَیْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِکَ فِی سَائِرِ جَسَدِهِ وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا.

 

6) الف. ابوحمزه ثمالی از امام باقر (علیه السلام)روایت کرده است:

مؤمن برادر پدر و مادری مؤمن است، زیرا خدای عزّوجلّ مؤمنین را از سرشت بهشتی آفرید و از نسیم بهشت در پیکرشان دمید، از این جهت مؤمنین برادر پدر و مادری یکدیگرند.

الکافی، ج‏2، ص166؛ المؤمن، ص39

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَیْلٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

 الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ‏ طِینَةِ الْجِنَانِ وَ أَجْرَی فِی صُوَرِهِمْ مِنْ رِیحِ الْجَنَّةِ [الجنان] فَلِذَلِکَ هُمْ إِخْوَةٌ لِأَبٍ وَ أُمٍّ.

ب. در جای دیگر تعبیری که ابوحمزه از امام باقرع می‌آورند چنین است:

از طینت بهشتنهای آسمانها آفرید و از نسیم رحمت خویش در آنها دمید.

الأصول الستة عشر، ص219؛ المحاسن، ج‏1، ص134

عَنْهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّیَّارِیِّ وَ حَسَنِ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ؛ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِینَةِ جِنَانِ السَّمَاوَاتِ وَ أَجْرَی فِیهِمْ مِنْ رَوْحِ رَحْمَتِهِ؛ فَلِذَلِکَ هُوَ أَخُوهُ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ.

ج. و در جایی دیگر روایت ابوحمزه از امام باقرع چنین است:

مؤمن برادر پدر و مادری مؤمن است، زیرا خداوند طینت آنها را از هفت آسمان که همان طینت بهشتهاست آفرید؛

سپس این آیه را تلاوت کردند: «و رحماء بینهم: بین آنان پیوند رَحِمی هست» (فتح/29) و آیا رَحِم جز کسی است که نیکوکار و دائما اهل ارتباط باشد؟‍!

و در حدیث دیگر آمده است: و بین آنها از نسیم رحمت خویش جاری ساخت.

المحاسن، ج‏1، ص134

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ لِأَنَّ اللَّهَ خَلَقَ طِینَتَهُمَا مِنْ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ هِیَ مِنْ طِینَةِ الْجِنَانِ.

ثُمَّ تَلَا «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»؛ فَهَلْ یَکُونُ الرَّحِمُ إِلَّا بَرّاً وَصُولًا؟

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ: وَ أَجْرَی فِیهِمَا مِنْ رَوْحِ رَحْمَتِهِ.

د. جابر جعفی گوید:

در محضر امام باقر (علیه السلام) بودم که بناگاه غمگین شدم، به حضرت (علیه السلام) عرض کردم: فدایت شوم. گاه بدون اینکه مصیبتی به من برسد یا امری برایم رخ دهد، محزون می‌شوم، تا حدی که خانواده و دوستم اثرش را در رخسارم مشاهده می‌کنند.

فرمود: آری ای جابر! همانا خداوند عزّوجلّ مؤمنین را از طینت بهشت آفرید و از نسیم روح خویش در آن‌ها جاری ساخت، از این روست که مؤمن برادر پدر و مادری مؤمن است، پس هرگاه به روحی از آن روح‌ها در شهری اندوهی برسد، این یکی هم اندوهگین می‌شود، زیرا از اوست.

الکافی، ج‏2، ص166؛ المؤمن، ص38-39؛ المحاسن، ج‏1، ص133

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ:

تَقَبَّضْتُ [تَنَفَّسْتُ] بَیْنَ یَدَیْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! رُبَّمَا حَزِنْتُ مِنْ غَیْرِ مُصِیبَةٍ تُصِیبُنِی أَوْ أَمْرٍ یَنْزِلُ بِی حَتَّی یَعْرِفَ ذَلِکَ أَهْلِی فِی وَجْهِی وَ صَدِیقِی.

فَقَالَ: نَعَمْ یَا جَابِرُ! إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ طِینَةِ الْجِنَانِ وَ أَجْرَی فِیهِمْ مِنْ رِیحِ رُوحِهِ؛ فَلِذَلِکَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ؛ فَإِذَا أَصَابَ رُوحاً مِنْ تِلْکَ الْأَرْوَاحِ فِی بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدَانِ حُزْنٌ حَزِنَتْ هَذِهِ لِأَنَّهَا مِنْهَا.

 

7) از معاویه ‌بن‌عمار نقل شده است:

به امام صادق (علیه السلام) گفتم: «فدایت شوم! این حدیث که از شما شنیدم چه معنا دارد»؟

فرمود: «چه حدیثی»؟

گفتم: «اینکه مؤمن به نور خدا می‌نگرد».

فرمود: «ای معاویه، همانا خداوند مؤمنین را از نور خود آفرید و آنها را در رحمت خود رنگ کرد و از آنان برای ما پیمان بر ولایت گرفت بر معرفت او آن روزی که خود را به آنان شناساند. پس، مؤمن برادر پدر و مادری مؤمن است، پدرش نور است و مادرش رحمت، و همانا به آن نوری که از آن آفریده شده می‌نگرد».

بصائر الدرجات، ج‏1، ص80؛ فضائل الشیعة (صدوق)، ص27[5]

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُعَاوِیَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عِیسَی بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا الْحَدِیثُ الَّذِی سَمِعْتُهُ مِنْکَ مَا تَفْسِیرُهُ.

قَالَ: وَ مَا هُوَ؟

قَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ.

فَقَالَ: یَا مُعَاوِیَةُ! إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ نُورِهِ وَ صَبَغَهُمْ فِی رَحْمَتِهِ وَ أَخَذَ مِیثَاقَهُمْ لَنَا بِالْوَلَایَةِ عَلَی مَعْرِفَتِهِ یَوْمَ عَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ. فَالْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَ أُمُّهُ الرَّحْمَةُ وَ إِنَّمَا یَنْظُرُ بِذَلِکَ النُّورِ الَّذِی خُلِقَ مِنْهُ.

شبیه این گفتگو بین سلیمان جعفری و امام رضا ع نیز رد و بدل شده است؛ ‌ر.ک: بصائر الدرجات، ج‏1، ص80[6]؛ المحاسن، ج‏1، ص131[7]؛ مختصر البصائر، ص404

 


[1]. فَکَانَ مِنْ قَوْلِهِ (صلی الله علیه و آله) بِمِنًى أَنْ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ:...

فَلَمَّا کَانَ آخِرُ یَوْمٍ مِنْ أَیَّامِ التَّشْرِیقِ أَنْزَلَ: اللَّهُ إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص نُعِیَتْ إِلَیَّ نَفْسِی- ثُمَّ نَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً فِی مَسْجِدِ الْخَیْفِ فَاجْتَمَعَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ- ثُمَّ قَالَ نَصَرَ اللَّهُ امْرَأً، سَمِعَ مَقَالَتِی- فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا، فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَیْرُ فَقِیهٍ، وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ، ثَلَاثٌ لَا یُغِلُّ عَلَیْهِنَّ- قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أخلص [إِخْلَاصُ‏] الْعَمَلِ لِلَّهِ، وَ النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ وَ لزم [لُزُومُ‏] جَمَاعَتِهِمْ- فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِیطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ، الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَکَافَأُ دِمَاؤُهُمْ، یَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ وَ هُمْ یَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ.

[2]. عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ تَعَالَى الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ یَقْضِی بَعْضُهُمْ حَوَائِجَ بَعْضٍ وَ أَقْضِی حَوَائِجَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

[3]. در همین الجعفریات (الأشعثیات)، ص198 این حدیث هم قابل توجه است:

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ ضَمِنَ لِأَخِیهِ الْمُسْلِمِ حَاجَةً لَهُ لَمْ یَنْظُرِ اللَّهُ لَهُ فِی حَاجَةٍ حَتَّى یَقْضِیَ حَاجَةَ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ.

[4]. در همین المؤمن، ص38 نیز آمده است:

وَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع أَنَّهُ قَالَ: الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ‏ کَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِذَا سَقَطَ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ تَدَاعَى سَائِرُ الْجَسَدِ.

[5] . وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ [= أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی عَبَّادُ بْنُ سُلَیْمَانَ] عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ عَنْتَمَةَ بْنِ أَسْلَمَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ الدُّهْنِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا الْحَدِیثُ الَّذِی سَمِعْتُهُ مِنْکَ مَا تَفْسِیرُهُ قَالَ وَ مَا هُوَ قُلْتُ إِنَّ الْمُؤْمِنَ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ فَقَالَ یَا مُعَاوِیَةُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ نُورِهِ وَ صَنَعَهُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ اتَّخَذَ مِیثَاقَهُمْ لَنَا فِی الْوَلَایَةِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ یَوْمَ عَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ فَالْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَ أُمُّهُ الرَّحْمَةُ إِنَّمَا یَنْظُرُ بِذَلِکَ النُّورِ الَّذِی خُلِقَ مِنْهُ.

[6] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى عَنْ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ ع‏ قَالَ یَا سُلَیْمَانُ اتَّقِ فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ فَسَکَتَ حَتَّى أَصَبْتُ خَلْوَةً فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ سَمِعْتُکَ تَقُولُ اتَّقِ فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ یَا سُلَیْمَانُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ نُورِهِ وَ صَبَغَهُمْ فِی رَحْمَتِهِ وَ أَخَذَ مِیثَاقَهُمْ لَنَا بِالْوَلَایَةِ وَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَ أُمُّهُ الرَّحْمَةُ وَ إِنَّمَا یَنْظُرُ بِذَلِکَ النُّورِ الَّذِی خُلِقَ مِنْهُ.

[7] . أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: قَالَ لِی یَا سُلَیْمَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ نُورِهِ وَ صَبَغَهُمْ فِی رَحْمَتِهِ وَ أَخَذَ مِیثَاقَهُمْ لَنَا بِالْوَلَایَةِ فَالْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَ أُمُّهُ الرَّحْمَةُ فَاتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ الَّذِی خُلِقَ مِنْه‏

 


1075) سوره حجرات (49)، آیه10 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَ

بسم الله الرحمن الرحیم

1075) سوره حجرات (49)، آیه10

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

26 محرم- 4 ربیع الاول 1444

ترجمه

در واقع مؤمنان برادرند؛ پس میان دو برادرتان آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید؛ امید است که شما مورد رحمت قرار گیرید.

اختلاف قرائت

المؤمنون / المؤمنون[1]
أَخَوَیکُمْ / إخْوَتِکُمْ /إخْوانِکُمْ / أخَواتِکم (؟)

این کلمه در اکثر قرائات به صورت تثنیه (أَخَوَیکُمْ) قرائت شده است؛

اما در برخی از قراءات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن) و برخی روایات شاذ از قراء سبعه (روایت یحیی بن حارث و ثعلبی از قرائت ابن عامر شامی؛ و روایت عبدالوهاب [عبدالوارث؟!] از ابی‌عمرو بصری) و نیز برخی قراءات غیرمشهور (قرائت أبی بن کعب و زید بن علی و ابن سیرین و نصر بن عاصم و أبو العالیة و الجحدری و سعید بن جبیر و النقاش عن ابن ذکوان و معاویة وسعید بن المسیب و قتادة و ابن یعمر و ابن أبی عبلة) به صورت جمع مکسر (إخْوَتِکُمْ) قرائت شده است؛

و نیز در برخی قراءات اربعه عشر (روایتی از حسن) و و برخی روایات غیرمشهور از قراء سبعه (باز روایت عبدالوهاب [عبدالوارث؟!] از ابی‌عمرو بصری) و برخی قراءات غیرمشهور دیگر (قرائت زید بن ثابت و الجحدری و ثابت البنانی و حماد بن سلمة و ابن سیرین و ابن مسعود و السلمی ‌و عبد الرحمن بن أبی بکرة و الشعبی و علی بن أبی طالب و أبورزین) به صورت جمع سالم (إخْوانِکُمْ) قرائت شده است.

همچنین قرائتی به صورت «أخَواتِکم» هم در برخی کتب ذکر شده؛ که آن را اصلا معتبر ندانسته‌اند.

مجمع البیان، ج‏9، ص198[2]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص516[3]؛ معجم القراءات ج 9، ص83-84[4]

نکات ادبی

الْمُؤْمِنُونَ

در آیه 7 بحث شد.

إِخْوَةٌ /أَخَوَیکُمْ

کلمه «أخ» به معنای برادر که مثنای آن «أَخَوَان» و جمع آن به دو صورت «إِخْوَة» و «إِخْوَان» و مونث آن (خواهر) به صورت «أُخت» و «أُخْتَان» و «أَخَوَات» به کار می‌رود از کلمات معروفی است که تحلیل ریشه آن در میان اهل لغت محل اختلاف است. برخی همچون ابن‌فارس بر این باورند که اساسا سه حرف «أ خ و» در عربی هیچ گونه اصالتی ندارد؛ و از نظر او اصل این ماده «وخی» است (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص70[5]) که دلالت بر سیر و قصد و اراده دارد (معجم مقاییس اللغه، ج‏6، ص95[6]). خلیل هم تحلیل مفصلی ارائه داده است که چگونه قلب حروف عله به همزه در کلمه «أخ» و مشتقات آن رخ داده است (کتاب العین، ج‏4، ص319-320[7]). به هر حال ماده «وخی» چنانکه اشاره شد دلالت بر چیز خاصی (و نه امور دیگر) را قصد کردن دارد (کتاب العین، ج‏4، ص319[8]) و در تفاوت «اراده» و «توخی» گفته‌اند که «وخی» ‌راه قصد شده مستقیم است و چیزی را «توخی» کردن به معنای این بوده که آن را مسیر و راه خود قرار دادم و سپس در مطلق قصد و اراده کردن هر چیزی به کار رفته است (الفروق فی اللغة، ص119[9]) و غیر از «أخ» و مشتقاتش کلمه دیگری از این ماده نداریم که در قرآن کریم به کار رفته باشد.

در مقابل بسیاری از علمای لغت این دو ماده را مستقل بحث کرده و اصل کلمه «أخ» را ماده «أ خ و» معرفی کرده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص68؛ الصحاح، ج‏6، ص2264[10]؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص8[11]؛ المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص517) و حداکثر این است که گفته‌اند فعل «تأخّیتُ» به معنای قصد کردم است و این کلمه (که ظاهرا از همین ماده «أخو» است) احتمال دارد به نحوی مأخوذ از «وخی»‌باشد و بین این دو ماده اشتقاق اکبر برقرار باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص50[12]) و وموید دیگری که بر این ارتباط می‌توان یافت این است که در لهجه طی برای جاری کردن عقد اخوت به جای «آخیتُ» از تعبیر «واخیتُ» استفاده می‌شود. (کتاب العین، ج‏4، ص319)

از کلماتی که از همین ماده «أخو» هست کلمه «أُخَیة» است که گفته‌اند میخ یا چوبی است که در دیوار بوده و افسار چارپایان را بدان می‌بسته‌اند (کتاب العین، ج‏4، ص319[13]) (برخی گفته‌اند طنابی بوده که یک سویه‌اش را در زمین فرو می‌کرده‌اند و سویه دیگرش چیز سختی مانند چوب یا... داشته که افسار حیوان را بدان می‌بسته‌اند؛ المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص517). برخی همچون حسن جبل همین را معنای اصلی ماده «أخو» دانسته‌اند و گفته‌اند اصل این ماده دلالت دارد بر دستگیره ویا چیزی مانند آن که چیز دیگری بدان محکم می‌شود همانند «أخیة» که افسار چارپا را بدان محکم می‌بندند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص517[14]). اما بسیاری دیگر از اهل لغت (مانند راغب اصفهانی و مرحوم مصطفوی) همان کلمه «أخ» (برادر) را محور اصلی این ماده دانسته‌ و گفته‌اند که اصل این ماده به کسی گفته می‌شود که در ولادت لااقل از طریق یکی از ابوین با دیگری مشارکت داشته باشد و به همین مناسبت به هرکسی که یک نحوه مشارکت جدی در قبیله یا دین یا صنعت یا معامله یا دوستی و سایر مناسبات داشته باشد اطلاق می‌شود چنانکه در آیه «لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ» (آل عمران/156) یا « أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتاب‏» (حشر/11) به خاطر مشارکتشان در کفر و نفاق، إخوان نامیده شده‏اند؛ یا در آیه «إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» (حجر/47) دلالت بر عدم هرگونه ناسازگاری در میان ایشان در بهشت دارد. یا تعابیری همچون «یا أُخْتَ هارُونَ‏» (مریم/28) [که خطاب به حضرت مریم گفته شد] به معنای خواهر وی در صلاح و شایستگی است نه خواهر نسبی؛ همان طور که تعبیر «أَخا عادٍ» (أحقاف/21)، «وَ إِلی‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالحاً» (أعراف/73) «وَ إِلی‏ عادٍ أَخاهُمْ هوداً» (أعراف/65)، «وَ إِلی‏ مَدْینَ أَخاهُمْ شعیباً» (أعراف/85) ناظر به مهربانی‌ برادرانه‌ای است که آن پیامبر در حق قوم خود داشته است، ویا در آیه «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» (اسراء/27) اهل اسراف و تبذیر چون از حد اعتدال و عدالت خارج شده‌اند در ردیف شیطان قرار گرفته‌ و همچون برادران وی معرفی شده‌اند؛ ویا در آیه «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیةٍ إِلَّا هِی أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها» (زخرف/48) این آیه را خواهر آیه قبل خوانده بدین جهت که از حیث درستی و آشکارکنندگی و صدق همانند همدیگر بوده‌اند: و یا در آیه «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» (الأعراف/38) به خاطر شدت پیوندشان به همدیگر آنان را خواهران همدیگر خوانده‌است؛ و از همه معروفتر آیاتی همچون «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10) و «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً» (حجرات/12) مؤمنان را برادران دینی هم خوانده است. اینان توضیح می‌دهند که کلمه «تَأَخَّیتُ» هم که به معنای قصد کردن است دلالت بر یک نحوه «هم هدف بودن» دارد که به صورت استعاره برگرفته از همان قصد و هدف مشترک برادر برای برادر دیگر است. و وجه تسمیه «أَخِیة» به معنای حلقه و ریسمانی که حیوان را با آن به زمین می‏بندند نیز به خاطر همان معنی ملازمت و همراهی است که در بین برادران هست (مفردات ألفاظ القرآن، ص68[15]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص48-50[16])

کلم «أخ» به همراه 5 کلمه دیگر («أب»، «حم»، «هن»، «فم»، «ذو») شش کلمه‌ای هستند که هروقت به صورت مضاف به کار روند اعرابشان به حرف (آ ی و) است نه حرکت؛ و درباره سایر مشتقات کلمه «أخ» هم بحثهای جالب توجهی وجود دارد:

کلمه «أخت» که بوضوح مؤنث «أخ» است یعنی خواهر؛ برخی گفته‌اند حرف (ت) در آخر کلمه اخت‏ عوض حرف محذوف اصلی آن [= تاء تانیث] است (مفردات ألفاظ القرآن، ص68) توضیح مطلب این است که این کلمه چون مونث «أخو» است در اصل «اَخُة» بوده ولی به خاطر وجود تاء ‌تانیث، حرف خ مفتوح شده است چون اساسا تاء تانیث بر حرف مفتوح تکیه دارد (أخَة) و ضمه خ به حرف قبل از آن منتقل شده و خودش ساکن شده (اُخْة) و تاء تانیث هم به صورت حرف اصلی (ت) درآمده که اعراب روی آن قرار می‌گیرد (کتاب العین، ج‏4، ص320[17]؛ الصحاح، ج‏6، ص2264[18]) و جالب اینجاست که هم برای «آخ» و هم برای «أخت» وقتی یاء نسبت بیاید به صورت «أخوی» ادا می‌شود چنانکه جمع آن «أخَوات» می‌شود هرچند که از یونس برای «أخت» به صورت «أختی» (به معنای «منسوب به خواهر»؛ نه به معنای «خواهرم») هم نقل شده است (الصحاح، ج‏6، ص2264[19]).

گفتیم که برای جمع «أخ» هم «إِخْوَة» و هم «إِخْوَان» به کار می‌رود. یک تفاوت مهم بین «إِخْوَة» و «إِخْوَان» در این است که «إِخْوَة» شامل دو نفر هم می‌شود، مانند آیه «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُس‏» (نساء/11) ولی «إِخْوَان» برای سه‌نفر به بالاست و برای دو نفر از تعبیر «أخَوان» استفاده می‌شود. اما به لحاظ معنایی در تفاوت اینها اغلب بر این باورند که «إِخْوَان» بیشتر برای دوستان و «إِخْوَة» بیشتر برای برادرانی که در ولادت مشترکند به کار می‌رود (الصحاح، ج‏6، ص2264[20]) و البته هریک از اینها در جای دیگری هم به کار می‌رود مانند «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10)، و «أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ» (نور/61) (البحر المحیط، ج‏9، ص516[21])؛ و مرحوم مصطفوی بر این باور است که کلمه «إِخْوَة» برای مراحل اولیه برادری است؛ اما جایی که این پیوند محبت‌آمیز و الفت به اوج خود رسیده باشد از تعبیر «إِخْوَان» استفاده می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص49[22])؛ اما کاربرد این کلمات در آیاتی نظیر «إِخْوانُ لُوط» (ق/13) (برای اشاره به قوم حضرت لوط) ویا: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی‏ قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ» (بقره/220) و «إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» (آل عمران/103) و «فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّین‏» (توبه/11) و «فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّین‏» (احزاب/5) به نظر می‌رسد اعبتار این تحلیل را به چالش بکشد. اما خلیل هم همانند سایرین بر این باور است که وقتی برادران در پدر مشترک باشند از تعبیر «إِخْوَة» استفاده می‌شود و اگر این‌چنین نباشند [یعنی فقط در مادر مشترک باشند؛ یا اصلا در ولادت هیچ اشتراکی نداشته باشند؟] از تعبیر «إِخْوَان» استفاده می‌شود (کتاب العین، ج‏4، ص320[23]) که در این صورت ظاهرا برعکس تحلیل مرحوم مصطفوی می‌شود و وقتی قرآن از تعبیر «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ» استفاده کرده شاید دلالت ضمنی داشته باشد به حدیث نبوی «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» (علل الشرائع، ج‏1، ص127)؛ که چون پیامبر ص و امیرالمؤمنین ع پدران این امتند پس همه مؤمنان با هم برادر پدری محسوب می‌شوند.

همچنین به نظر می‌رسد این کلمه (همچون اغلب کلمات عربی) وقتی به صورت جمع به کار می‌رود برای اعم از مذکر و مونث می‌باشد؛ و شاید به عنوان یک قاعده بتوان گفت که به طور خاص کلمه «إِخْوَة» برای مجموع خواهر و برادران به کار می‌رود؛ مانند آیه «وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن‏» (نساء/176) ولی ظاهرا وقتی «إخوان» استفاده می‌شود خصوص برادران مد نظر است و شاید به همین جهت است که در این گونه موارد مستقلا «أخوات» هم تاکید می‌شود: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ... لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ... أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنی‏ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنی‏ أَخَواتِهِن» (نور.31) یا «لا عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُم‏» (نور/61)؛ هرچند در مواردی ممکن است به دلالت التزامی‌همان گونه که حتی کلمه «رجال» ‌شامل زنان هم می‌شود (رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ؛ نور/37) کلمه «أخوان» شامل خواهران هم بشود: «لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الْإیمانِ... قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ... أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه‏» (توبه/23-24).

کلمه «أخ» و مشتقات آن 96 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

فَأَصْلِحُوا

در آیه 9 بحث شد

اتَّقُوا

در آیه 1 بحث شد

تُرْحَمُونَ

قبلا بیان شد که ماده «رحم» در اصل دلالت بر معانی‌ای همچون رقت و و عطوفت و مهربانی (= رأفت) می‌کند؛ و به تعبیر دیگر، دلالت بر «رقت قلب همراه با احسان کردن» می‌کند؛ که گاه ممکن است در مورد «احسان کردن بدون لحاظ رقت قلب» به کار رود (مثلا وقتی در مورد خداوند به کار می‌رود) و یا «رقت قلب بتنهایی».

البته مرحوم مصطفوی بین کلمات مربوط به این معنا تفاوت ظریفی قائل است و می‌گوید:

آنچه در قلب پیدا می‌شود حالت رقت است (که رقت نقطه مقابل غلظت [و قساوت] است)،

سپس لطف حاصل می‌شود (که نوعی دقت و و توجه به خصوصیات است)،

سپس عطوفت (که به معنای تمایل و جلب شدن توجه است)،

سپس حنه (شوق و رغبت)،

سپس محبت (دوست داشتن)،

سپس شفقت (مهربانی ورزیدن)،

سپس رأفت (که شدت یافتن شفقت است)،

و در نهایت به رحمت می‌رسد؛

که احسان و نعمت بخشیدن هم مصادیقی از رحمت ورزیدن است؛

درواقع، رحمت، ‌تجلی رأفت، و ظهور شوق و شفقت است، و مربوط به مقام ابراز نسبت به چیز خاصی است که در آن خیر و صلاح مخاطب لحاظ می‌شود، ولو خود مخاطب آن را خوش ندارد، مانند خوراندن دوای تلخ به مریض.

همچنین تذکر می‌دهد که اصل این ماده با اختلاف در هیئات در زبان عبری، و نیز نزدیک به آن در زبان‌های سریانی و آرامی‌هم وجود دارد؛ اما این موجب نمی‌شود که برخلاف آنچه برخی ادعا کرده‌اند کلمه «رحمان» لزوما از زبان عبری وارد زبان عربی شده باشد.

در تفاوت «رئوف» (مهربان) با «رحمن» و «رحیم» هم گفته شده که در «رأفت» رقت قلب بیشتری از «رحمت» وجود دارد؛ لذا کلمه رأفت هیچگاه در موردی که با کراهت توام باشد به کار نمی‌رود؛ اما «رحمت» گاه با کراهت توام است. (آنچه در پزشک است، «رحمت» است؛ نه «رأفت» وگرنه هیچگاه آمپول تجویز نمی‌کرد!)

اگرچه برای کسی که رحم می‌کند، کلمه «راحم» به کار رفته است و خداوند بهترین رحم‌کنندگان (خَیرُ الرَّاحِمینَ؛ مؤمنون/118) و بلکه رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگان (أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ؛ اعراف/151، یوسف/64 و 42، انبیاء/83) معرفی شده است؛ اما برای این منظور دو کلمه «رحمان» و «رحیم» در قرآن کریم بویژه در مورد خداوند شیوع فراوان دارد که قبلا در این باره به تفصیل توضیحاتی گذشت.

یکی از نکات مهم در تحلیل ماده «رحم» و کلمه «رحمت» این است که آیا این ماده در مقابل کلمه «عذاب» است یا خیر؟

به نظر می‌رسد دو گونه رحمت در قرآن کریم مورد بحث قرار گرفته است. یک رحمت که خوشایند افرادی است که مشمول آن واقع می‌شوند، و نقطه مقابل عذاب است: «یعَذِّبُ مَنْ یشاءُ وَ یرْحَمُ مَنْ یشاءُ» (عنکبوت/21)، «عَسی‏ رَبُّکُمْ أَنْ یرْحَمَکُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرینَ حَصیراً» (اسراء/8)، «إِنْ یشَأْ یرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یشَأْ یعَذِّبْکُمْ» (اسراء/54) «یرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یخافُونَ عَذابَهُ» (اسراء/57)، «أُولئِکَ یئِسُوا مِنْ رَحْمَتی‏ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ» (عنکبوت/23)، «بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ» (حدید/13)، «یدْخِلُ مَنْ یشاءُ فی‏ رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیماً» (انسان/31)، «وَسِعْتَ کُلَّ شَی‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ ... وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیمِ» (غافر/7)؛

و یک رحمت عام، که همه چیز را دربرگرفته، و در یک نگاه عمیق، حتی عذاب (أَخافُ أَنْ یمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ؛ مریم/45) و ضلالت (قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّی إِذا رَأَوْا ما یوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ؛ مریم/75) هم از آن ریشه گرفته است. گویی آن رحمت عمومی، وقتی می‌خواهد تجلی نهایی خود را نشان دهد و با رضایت مخاطب همراه باشد، خاص شده است: «عَذابی‏ أُصیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَی‏ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذینَ یتَّقُونَ» (اعراف/156)

با توجه به عمویت بیشتر کلمه «رحمن» عده‌ای آن رحمت عمومی‌را «رحمانیت» خداوند دانسته؛ و آن رحمت خاص شده را «رحیمیت» خداوند معرفی کرده‌اند، بویژه که در قرآن کریم اگرچه از کفر کافران به رحمانیت خداوند هم سخن به میان آمده (وَ هُمْ یکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ؛ رعد/30؛ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ، انبیاء/36) اما چنانکه در آیات فوق اشاره شد «رحمانیت» او نسبت به کافران هم مطرح شده، در حالی که رحیمیت او خاص مؤمنان معرفی شده است. (هُوَ الَّذی ... کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً؛ احزاب/43: تقدیم «مؤمنین» بر «رحیم» دلالت بر حصر دارد).

«رَحِم» (جمعِ آن: «الأرحام») نیز همانند «رحیم» صفت مشبهه است (که البته استمرار و تاکید کلمه کمتر از «رحیم» است) و به معنای کسی است که رحمت همواره به وی پابرجاست؛ که مصداق اتم آن خویشاوندان است (لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُم؛ ممتحنه/6)؛ و نزدیکترین خویشاوندان که چنین رحمتی بر انسان دارد، مادر است؛ و به همین مناسبت بر محلی از بدن مادر که محل شکل‌گیری و رشد فرزند است، «رَحِم» گفته می‌شود (ما خَلَقَ اللهُ فی‏ أَرْحامِهِنَّ، بقره/228؛ ُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ، آل‌عمران/6؛ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیین، انعام/143 و 144؛ َ یعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ، لقمان/34).

البته برخی مسأله را از آن سو توضیح داده و گفته‌اند «رَحِم» (که به صورت «رَحْم»، «رِحْم» و «رِحِم» نیز تلفظ شده) عضوی در بدن زن است که نطفه را نگه می‌دارد تا جنین شود و رشد کند و به صورت بچه به دنیا بیاید؛ و چون «خویشاوندی نسبی» نهایتا به «رَحِمِ واحد» منتهی می‌شود، از این خویشاوندی به «رَحِم» تعبیر می‌شود و به خویشاوندان (کسی که دارای پیوند خویشاوندی است) أولوا الأرحام (صاحبان رحم‌ها، برخورداران از خویشاوندی) (أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ؛ انفال/75 و احزاب/6) گفته می‌شود.

برخی کلمه «رُحْم» (وَ أَقْرَبَ رُحْماً؛ کهف/81) را عیناً مشابه «رَحِم» دانسته‌اند که به نحو استعاری برای خویشاوندی به کار گرفته شده (مفردات ألفاظ القرآن، ص347)؛ اما دیگران بر این باورند که «الرُّحْم»» (یا: الرُّحُم] مصدر، و به همان معنای «الرَّحْمة» است و وقتی می‌گویند «ما أقرب رُحمَ فلانٌ» به معنای این است که: فلانی چقدر فرد مهربان و نیکوکاری (ذا مَرْحَمَةٍ و بِرٍّ) است» و بر این اساس، تعبیر «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» در این آیه، به این معنا می‌شود که نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان‌تر از آن پسرکی بود که خضر او را به قتل رساند.

مصدر معروف این ماده «رحمت» است که در نگارش قرآنی هم با «ت» (ِ أُولئِکَ یرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّه، بقره/218؛ إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ، اعراف/56؛ ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّک، مریم/2) و هم با «ة» (کَتَبَ عَلی‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، انعام/12؛ وَ رَبُّکَ الْغَنِی ذُو الرَّحْمَةِ، انعام/133) نوشته می‌شود؛ اما علاوه بر آن، کلمه «مَرْحَمَةِ» هم به عنوان مصدر میمی‌این ماده به کار رفته است است (تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ؛ بلد/17) که آن هم به معنای «رحمت» می‌باشد. (در زبان فارسی نیز تعبیر «مرحمت فرمایید» متداول است.)

جلسه 1 http://yekaye.ir/fatehat-alketab-1-1/

 


[1]. سبقت القراءة فیه بإبدال همزة واوا، وانظر الآیة /222 من سورة البقرة، و/99 من سورة یونس (معجم القراءات ج 9، ص83)

[2]. قرأ یعقوب فأصلحوا بین إخوتکم بالتاء علی الجمع و هو قراءة ابن سیرین و الباقون «بَینَ أَخَوَیکُمْ» علی التثنیة لقوله «طائِفَتانِ» و فی الشواذ قراءة زید بن ثابت و الحسن إخوانکم بالألف و النون علی الجمع.

[3] . و قرأ الجمهور: بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ مثنى، لأن أقل من یقع بینهم الشقاق اثنان، فإذا کان الإصلاح لازما بین اثنین، فهو ألزم بین أکثر من اثنین. و قیل: المراد بالأخوین: الأوس و الخزرج.

و قرأ زید بن ثابت، و ابن مسعود، و الحسن: بخلاف عنه و الجحدری، و ثابت البنانی، و حماد بن سلمة، و ابن سیرین: بین إخوانکم جمعا، بالألف و النون،

و الحسن أیضا، و ابن عامر فی روایة، و زید بن علیّ، و یعقوب: بین إخوتکم جمعا، على وزن غلمة.

و روى عبد الوهاب عن أبی عمرو القراءات الثلاث.

[4]. قرأ الجمهور «بین أخویکم» مثنی، وهی روایة عبد الوارث عن أبی عمرو، وهشام بن عمار عن سوید عن أیوب عن یحیی بن عامر.

. وقرأ زید بن ثابت والحسن بخلاف عنه والجحدری وثابت البنانی وحماد بن سلمة وابن سیرین وابن مسعود والسلمی وعبد الرحمن بن أبی بکرة وعبد الوارث عن أبی عمرو وابن سیرین والشعبی وعلی بن أبی طالب وأبو رزین «بین إخوانکم» جمعا بالألف والنون. قال ابن عطیة: «وهی حسنة لأن الأکثر من جمع الأخ فی الدین ونحوه من غیر النسب إخوان».

. وقرأ الحسن أیضا وأبی بن کعب وزید بن علی ویعقوب وابن سیرین ونصر بن عاصم وأبو العالیة والجحدری وسعید بن جبیر وابن عامر فی روایة یحیی بن الحارث والثعلبی عنه، وعبد الوارث عن أبی عمرو والنقاش عن بن ذکوان ومعاویة وسعید بن المسیب وقتادة وابن یعمر وابن أبی عبلة «بین إخوتکم» جمعا علی وزن غِلمَة. وقال الأصبهانی : «وذکر بعضهم عن ابن عامر «بین إخوتکم» بالتاء، وهو غلط عظیم، وله [لاأدری من یقصد الناقل أو ابن عامر] فی قراءته عجائب وتخالیط لاتوصف، لأنه لم یکن یقرأ بها، وأخذها سماعة من طریق سقیم، وروایة ضعیفة، وکان أهل الشام ینکرون ذلک علیه، ویقولون فیه أشیاء لا أحب ذکرها، والله یعفو عنا وعنه».

. وقرئ «أخواتکم» قال العکبری: «حکاه الأهوازی فی الموضح ولیس بشیء».

[5]. أخو: الهمزة و الخاء و الواو لیس بأصلٍ؛ لأنّ الهمزة عندنا مبدلة من واو، و قد ذکرت فی کتاب الواو بشرحها، و کذلک الآخِیة.

[6]. وخی‏: الواو و الخاء و الحرف المعتلّ: کلمةٌ تدلُّ علی سَیرٍ و قصد. یقال: وخَت النّاقة تَخِی وَخْیاً. قال: «یتْبَعْنَ وَخْی عَیهَلٍ نِیافِ» و هذا وَخْی فُلانٍ،‌ای سَمْتُه. و ما أدرِی أینَ وخی،‌ای توجَّهَ

[7]. و حد تألیف الخاء مع الهمزة: (الأخ)، و کان أصل تألیف بنائه علی بناء فعل بثلاث حرکات، و کذلک: (الأب)، فاستثقلوا ذلک و فیها ثلاثة أشیاء: حرف و صوت و صرف، فربما ألقوا الواو و الیاء لصرفها و أبقوا منها الصوت فاعتمد الصوت علی حرکة ما قبله فإذا کانت الحرکة فتحة صار الصوت معها ألفا لیفة، و إن کانت ضمة صار معها واو لینة، و إن کانت کسرة صار معها یاء لینة، فاعتمد صوت واو الأخ علی فتحة فصار معها ألفا لینة: (أخا)، و کذلک (أبا) کألف رمی و غزا و نحوهما. ثم ألقوا الألف استخفافا لکثرة استعمالهم إیاها و بقیت الخاء علی حرکتها فجرت علی وجوه النحو لقصر الاسم. فإذا لم یضیفوه قووه بالتنوین، و إذا أضافوه لم یحسن التنوین فقووه بالمد فی حالات الإضافة، فإذا ثنوا قالوا أخوان و أبوان، لأن الاسم متحرک الحشو فلم تصر حرکته خلفا من الواو و الساقطة کما صارت حرکة الدال فی الید، و حرکة المیم فی الدم، فقالوا یدان و دمان، لأن حشوهما ساکن فصار تحرک الدال و المیم خلفا من الحرف الساقط، فقالوا: دمان و یدان، و جاء فی الشعر دمیان، قال: «فلو أنا علی حجر ذبحنا /جری الدمیان بالخبر الیقین» و إنما قالوا: دمیان علی الدماء کقولک: دمی وجه فلان أشد الدماء، فحرک الحشو، و کذلک قالوا إخوان، و هم الإخوة إذا کانوا لأب، و هم الإخوان إذا لم یکونوا لأب.

[8]. التَّوَخِّی: أن تیمم أمرا فتقصد قصده. و تقول: وَخَّی یوَخِّی تَوْخِیةً، من قولک: تَوَخَّیتُ أمر کذا‌ای تیممته من دون ما سواه، و إذا قلت: وَخَّیتُ فقد عدیت الفعل إلی غیره.

[9]. (الفرق) بین الإرادة و التوخی‏: أن التوخی مأخوذ من الوخی و هو الطریق القاصد المستقیم و توخیت الشی‏ء مثل تطرقته جعلته طریقی ثم استعمل فی الطلب و الارادة توسعا، و الاصل ما قلناه.

[10]. الأَخُ أصله أَخَوٌ بالتحریک، لأنه جمع علی آخاء مثل آباء، و الذاهب منه واوٌ، لأنَّک تقول فی التثنیة أَخَوَانِ، و بعض العرب یقول أَخَانِ علی النقص. و یجمع أیضاً علی إخْوَانٍ، مثل خَرَبٍ و خِرْبَانٍ، و علی إخْوَةٍ و أُخْوَةٍ عن الفرّاء. و قد یتَّسَعُ فیه فیراد به الاثْنَانِ کقوله تعالی: فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ. و هذا کقولک: إنَّا فَعَلْنا، و نحن فعلنا، و أنتما اثْنَانِ. و أکثر ما یستعمل الإخوانُ فی الأصدقاءِ، و الإخوةُ فی الولادةِ. و قد جُمع بالواو و النون، قال الشاعر : «و کان بَنُو فَزَارَةَ شَرَّ قومٍ /و کنتُ لهم کشَرِّ بَنِی الأَخِینَا» و لا یقال أَخُو و لا أَبُو إلّا مضافاً، تقول: هذا أَبُوکَ و أَخُوکَ، و مررت بأَبِیکَ و أَخِیکَ، و رأیت أَباکَ و أَخاکَ. و کذلک حَمُوکَ، و هَنُوکَ، و فُوکَ، و ذو مَالٍ. فهذه ستّة أسماءٍ لا تکون مُوَحَّدَةً إلّا مضافةً. و إعرابها فی الواو و الیاء و الألف، لأنَّ الواو فیها و إن کانت من نفس الکلمة ففیها دلیلٌ علی الرفع، و فی الیاء دلیل علی الخفض، و فی الألف دلیل علی النصب.

و یقال: ما کنتَ أَخاً و لقد أَخَوْتَ تَأْخُو أُخُوَّةً.

و یقال: أُخْتٌ بَینَةُ الأُخُوَّةِ أیضاً.

و إنَّما قالوا أُخْتٌ بالضم لیدلّ علی أنَّ الذاهب منه واوٌ، و صَحَّ ذلک فیها دون الأَخِ لأجل التاء التی ثَبَتَتْ فی الوصل و الوقف، کالاسم الثلاثی.

و النسبة إلی الأَخِ أَخَوِی. و کذلک إلی الأُخْتِ؛ لأنَّک تقول أَخَوَاتٌ. و کان یونس یقول أُخْتِی، و لیس بقیاس.

و آخَاهُ مُؤَاخَاةً و إخَاءً. و العامّة تقول: و اخّاهُ.

و تقول: لا أَخَا لَکَ بفلانٍ،‌ ای هو لیس لک بِأَخٍ.

و تآخَیا علی تَفَاعَلَا.

و تَأَخَّیتُ أَخاً،‌ای اتخذت أَخاً.

و تَأَخَّیتُ الشی‏ء أیضاً مثل تَحَرَّیتُهُ.

و الآخِیةُ، بالمدّ و التشدید: واحدة الأَوَاخِی.

قال ابن السکیت: و هو أن یدْفَنَ طَرَفَا قِطعةٍ من الحبل فی الأرض و فیه عُصَیةٌ أو حُجَیرٌ، فیظهر منه مثل عُرْوَةٍ تُشَدُّ إلیه الدابّة. و قد أَخَّیتُ للدابّة تَأْخِیةً.

و الآخِیةُ أیضاً: الحُرْمَةُ و الذِمَّةُ. تقول: لفلان أَوَاخی و أسبابٌ تُرْعَی.

 


احادیث جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت13:جنگ صفین درمنابع اهل سنت-5)

 

ث‍‍. گناه عدم همراهی با حضرت علی ع در جنگ‌های ایشان بویژه صفین

47) ابی عشاقه می‌گوید: از عمار شنیدم که می‌گفت:

از رسول الله شنیدم که فرمود: ای علی! تو با «الفئة الباغیه: جماعت ستمگر» خواهی جنگید در حالی که تو بر حق هستی؛ و کسی که آن روز تو را یاری نکند از من نیست.

تاریخ دمشق (لابن عساکر)، ج42، ص473؛ مختصر تاریخ دمشق، ج18، ص56؛ جامع الأحادیث (سیوطی) ج23، ص331

أخبرنا أبو الحسن سعد الخیر بن محمد أنا أحمد بن محمد بن أحمد بن موسى أنا محمد بن أحمد بن عبد الرحمن الذکوانی أنا أبو أحمد محمد بن أحمد العسال نا أبو یحیى الرازی وهو عبد الرحمن بن محمد بن سالم نا عبد الله بن جعفر المقدسی نا ابن وهب عن ابن لهیعة عن أبی عشاقة عن عمار بن یاسر قال:

سمعت النبی (ص) یقول: یا علی ستقاتلک الفئة الباغیة وأنت على الحق؛ فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منی.

 

48) در احادیث 40 به بعد (بویژه حدیث43) دیدیم که این احادیث نبوی درباره اینکه عمار را «فئه باغیه» می‌کشند برای خیلی از افراد در همان جنگ حقانیت علی ع را اثبات کرد و به نفع ایشان وارد جنگ شدند. حقیقت این است که اینکه این حدیث فضایی ایجاد کردم که معلوم شد- مطابق حدیث شماره 47 - وظیفه همگان است که در این چنگ به یاری امیرالمؤمنین باشند بقدری مهم بود که بسیاری از بزرگان صحابه و تابعین، بعدا از اینکه با حضرت علی در این جهاد شرکت نکرده بودند ابراز تاسف ویا توبه کردند؛ مثلا:

الف. در کتب اهل سنت با سندی که صحیح می‌دانند نقل شده که عبدالله بن عمر در هنگام احتضار می‌گفت:

در زندگی‌ام برای چیزی تاسف نخوردم به اندازه تاسف بر آن چیزی که از این آیه [آیه9 سوره حجرات] فهمیده می‌شد؛ ‌یعنی اینکه آن گونه که خداوند دستور داده بود همراه با علی ع در جنگ با «الفئة الباغیه: جماعت ستمگر» حاضر نشدم.

الدر المنثور، ج‏6، ص90؛ الطبقات الکبیر، ج4، ص174؛ المعرفة والتاریخ، ج3، ص84؛ أنساب الأشراف، ج2، ص179؛ المعجم الکبیر للطبرانی، ج13، ص145؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص1117؛ أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج4، ص102؛ سیر أعلام النبلاء، ج3، ص231

أخرج الحاکم و البیهقی و صححه عن ابن عمر قال: ما وجدت فی نفسی من شی ما وجدت من هذه الآیة انی لم أقاتل هذه الفئة الباغیة کما أمرنی الله.

ب. و از عامر نقل شده که مسروق (مسروق بن اجدع همدانی، از صحابه یا تابعین، م63) از اینکه به پیشگاه خداوند از اینکه علی ع را تنها گذاشته بود (همراه با علی ع در جنگ حاضر نشده بود) استغفار می‌کرد.

ج. از شعبی نقل شده که مسروق نمرد مگر اینکه دائما انگشت ندامت می‌گزید به خاطر آنچه در خصوص همراهی علی ع از دست داده بود.

التاریخ الکبیر لابن أبی خیثمة، ج3، ص126؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص1117[1]؛ أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج4، ص102[2]

4099- حَدَّثَنَا ابْنُ الأَصْبَهَانِی، قال: أخبرنا شَرِیک، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ عَامِرٍ، قَالَ: مَا مَاتَ مَسْرُوقٌ حَتَّى اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْ تخلِّیه عَنْ علی.

4102- حَدَّثَنَا عَبْد الرَّحْمَن بْنُ صالح، قال: حدثنا نوح بن دراج، قال: حدثنا مُجَالِد، عَنِ الشَّعْبِی، قَالَ: مَا مَاتَ مَسْرُوقٌ حَتَّى عضَّ یدَیه نَدَامَةً عَلَى مَا فَاتَهُ مِنْ علی.

 


[1]. ویروى من وجوه، عَنْ حَبِیب بْن أَبِی ثَابِت، عَنِ ابْن عُمَر أَنَّهُ قَالَ: مَا آسى على شیء إلا أنی لم أقاتل مع على الفئة الباغیة. وقال الشَّعْبِیّ: ‌مَا ‌مات ‌مسروق ‌حتى تاب إلى الله عن تخلّفه عن القتال مع علی. ولهذه الأخبار طرق صحاح قد ذکرناها فِی موضعها.

[2]. وَقَالَ أَبُو عُمَرَ: رَوَى مِنْ وُجُوهٍ عَنْ حَبِیبِ بْنِ أَبِی ثَابِتٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، أَنَّهُ قَالَ: " مَا آمَنُ عَلَى شَیْءٍ إِلا أَنِّی لَمْ أُقَاتِلْ مَعَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ الْفِئَةَ الْبَاغِیَةَ ". وقَالَ الشَّعْبِیّ: ‌ما ‌مات ‌مسروق ‌حتَّى تاب إِلَى اللَّه تَعَالى من تخلفه عَنِ القتال مَعَ علیّ.

 


احادیث جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت12:جنگ صفین درمنابع اهل سنت-4)

 

ت‍. سایر وعده‌های رسول الله ص به بهشتی بودن عمار

- در روایت قبل از امیرالمؤمنین ع نقل شد که وعده پیامبر ص به بهشتی بودن عمار منحصر به یکبار و دوبار نبوده است بلکه در مواطن متعددی این وعده را داده‌اند. معروفترین وعده که قبلا با اسناد مختلف اشاره شد وعده در هنگام بنای مسجد النبی بود. در اینجا از باب نمونه دو مورد دیگر از این وعده‌های رسول الله ص به شهادت عمار که در منابع اهل سنت آمده تقدیم می‌شود:

- در زمان شکنجه شدن عمار در مکه

45) الف. از عمرو بن میمون روایت شده است که مشرکان [مکه] عمار را با آتش شکنجه می‌دادند و رسول الله ص بر او می‌گذشت و دستی بر سر او می‌کشید و می‌فرمود: «ای آتش سرد و سلامت شو» (انبیاء/69) بر عمار همان گونه که بر ابراهیم چنین شدی؛ ولی [نه این مشرکان، بلکه] «الفئة الباغیه: جماعت ستمگر» تو را به قتل می‌رسانند.»

ب. همچنین از عثمان بن عفان و یوسف مکی و ابن عون روایت شده است که رسول الله ص بارها بر عمار یاسر و پدرش [یاسر] و مادرش [سمیه] که به دست مشرکان مکه شکنجه می‌شدند گذشت و به آنان فرمود: صبر پیشه کنید؛ خدایا خاندان یاسر را بیامرز؛ و می‌دانم که آمرزیده‌ای؛

یا می‌فرمود: ای خاندان عمار بر شما بشارت باد که وعده‌گاه شما بهشت است.

ج. و از ابن عون روایت شده که پیامبر ص بر عمار گذشت و دید که [به خاطر عذاب وجدان] می‌گرید. فرمود: آیا کفار تو را گرفتند و در آب [تا حد خفه شدن] فروبردند و نگهداشتند و تو چنین و چنان [سخنانی که کافران راضی شوند و از تو دست بردارند] گفتی؟ [ناراحت نباش] و اگر باز هم سراغت آمدند همانها را به آنها بگو.

الطبقات الکبیر، ج3، ص230؛ تاریخ الإسلام (ذهبی)، ج3، ص571-572[1]؛ أنساب الأشراف للبلاذری، ج1، ص167[2]

الف. قال: أخبرنا یحیى بن حمّاد قال: أخبرنا أبو عَوَانَة عن أبی بَلْج عن عمرو بن میمون قال: أحرق المشرکون عمّار بن یاسر بالنّار قال: فکان رسول الله ص یمُرّ به ویمِرّ یده على رأسه فیقول: «یانَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا» [الأنبیاء/69] على عمّار کما کنت على إبراهیم، تَقْتُلُکَ ‌الفِئَةُ ‌الباغیة.

ب. قال: أخبرنا مسلم بن إبراهیم وعمرو بن الهیثم أبو قطن قالا: أخبرنا القاسم بن الفضل قال: أخبرنا عمرو بن مرّة الجَمَلى عن سالم بن أبی الجعد عن عثمان بن عفّان قال: أقبلتُ أنا ورسول الله ص آخذٌ بیدى نَتَماشى فی البطحاء حتَّى أتینا على أبى عمّار وعمّار وأمّه وهم یعَذَّبون، فقال ساسر: الدّهْرُ هَکَذا، فقال له النّبی ص: اصْبِرْ، اللهمّ اغْفِرْ لآلِ یاسر وقد فَعَلْتَ.

قال: أخبرنا مسلم بن إبراهیم قال: أخبرنا هشام الدّسْتُوائی قال: أخبرنا أبو الزّبیر أنّ النّبی ص مَرّ بآل عمّار وهم یعذَّبون فقال لهم: أبْشِروا آلَ عمّار فإنّ مَوْعِدَکم الجنّة.

قال: أخبرنا الفضل بن عَنْبَسَة قال: أخبرنا شعبة عن أبی بشر عن یوسف المکی أنّ النّبی ص مرّ بعمّار وأبى عمّار وأمّه وهم یعَذَّبون فی البطحاء فقال: أبْشِروا یا آل عمّار فإنّ موعدکم الجَنّة.

ج. قال: أخبرنا إسماعیل بن إبراهیم عن ابن عون عن محمّد أنّ النّبی ص لقى عمّارًا وهو یبکى فجعل یمسح عن عینیه وهو یقول: أخَذَکَ الکُفّارُ فَغَطّوک فی الماء فقلت کذا وکذا، فإن عادوا فقل ذاک لهم.

 

- در اینکه آخرین جرعه وی از دنیا و قبل از رفتن به بهشت، شیر است

46) الف. از ابوالبختری روایت شده است که:

عمار در جنگ صفین گفت: مقداری شیر برایم بیاورید که بنوشم؛ که همانا رسول الله ص فرموده بود: آخرین جرعه‌ای که از دنیا می‌نوشی جرعه‌ای از شیر است. پس شیری برایش آوردند و آن را نوشید و دوباره پا به میدان گذاشت تا به شهادت رسید.

مسند أحمد، ج31، ص172، ح18880؛ مصنف ابن أبی شیبة، ج21، ص534[3]؛ الطبقات الکبیر، ج3، ص238[4]؛ أنساب الأشراف للبلاذری، ج1، ص172[5]

حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، حَدَّثَنَا سُفْیانُ، عَنْ حَبِیبِ بْنِ أَبِی ثَابِتٍ، عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِی قَالَ:

قَالَ عَمَّارٌ یوْمَ صِفِّینَ: ائْتُونِی بِشَرْبَةِ لَبَنٍ، فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ ص قَالَ: " آخِرُ شَرْبَةٍ تَشْرَبُهَا مِنَ الدُّنْیا شَرْبَةُ لَبَنٍ "، فَأُتِی بِشَرْبَةِ لَبَنٍ فَشَرِبَهَا ثُمَّ تَقَدَّمَ فَقُتِلَ.

تبصره: شعیب أرنؤوط (محقق کتاب) در تعلیقه‌ای طولانی اظهار می‌دارد که این حدیث صحیح است هرچند با این سندش قابل مناقشه است، و در ادامه نام دهها منبع معتبر از اهل سنت را می‌آورد که این روایت با سندهای صحیح در آن آمده است (مسند أحمد، ج31، ص172-174).[6]

ب. زهری (و برخی دیگر از کتب روایی و تاریخی اهل سنت) پس از نقل روایت فوق، روایات زیر را هم درباره عمار می‌آورد:

- عبدالرحمن بن أبزی می‌گوید: در مسیر جنگ صفین عمار در کنار شط فرات دعا می‌کرد و می‌گفت: خدایا اگر بدانم رضایت تو از من به این است که خودم را از بالای این کوه به پایین پرتاب کنم قطعا این کار را خواهم کرد؛ و اگر بدانم رضایت تو از من به این است که آتشی عظیم روشن کنم و خود را در آن بیفکنم قطعا چنین کنم؛ خدایا! اگر بدانم رضایت تو از من به این است که خود را در آب بیندازم و غرق کنم قطعا چنین کنم. من به این جنگ نیامدم مگر به خاطر اینکه رضایت تو را می‌خواستم؛ و من به تو امیدوارم پس مرا ناامید مگردان و من رضایت تو را می‌خواهم.

- ربیعة بن ناجد می‌گفت: در صفین شنیدم که عمار چنین می‌گفت: بهشت زیر برق شمشیرهاست؛ و تشنه به آب می‌رسد؛ و آب هم روی خود را گشاده است. امروز دوستانم حضرت محمد ص و حزب او را ملاقات می‌کنم؛ سوگند که من در رکاب رسول الله ص سه بار با این پرچم [پرچم معاویه که در دست عمروعاص بود] جنگیدم و این بار هم که بار چهارم است همانند آن قبلی‌هاست.

- ابومروان اسلمی روایت کرده است: در جنگ صفین در میان مردم ایستاده بودیم که دیدیم عمار بن یاسر از لشکر بیرون آمد - و آفتاب در حال غروب بود- و می‌گفت: کیست که به سوی خداوند برود؟ تشنه دارد به آب می‌رسد؛ بهشت زیر سایه شمشیرهاست؛ و امروز دوستانم را ملاقات می‌کنم؛ حضرت محمد ص و حزب او را ملاقات می‌کنم.

- از لؤلؤة، کنیز أمّ الحَکَم، دختر عمار روایت شده است: روزی که عمار به شهادت رسید پرچم به دست هاشم بن عتبة بود؛ و بسیاری از لشکر علی ع تا عصر آن روز شهید شده بودند؛ پس عمار از پشت سر به هاشم نزدیک شد و از او پیشی گرفت و خورشید در حال غروب بود؛ و همراه عمار ظرفی از شیر بود و چون خورشید مخفی شد وی آن را نوشید و گفت: از رسول الله ص شنیدم که فرمود: آخرین توشه‌ات از دنیا ظرفی از شیر خواهد بود. سپس پیش رفت و جنگید تا به شهادت رسید و آن هنگام 94 ساله بود.

الطبقات الکبیر، ج3، ص238-239

قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی یعقوب بن عبد الله القُمّی عن جعفر بن أبى المغیرة عن سعید بن عبد الرّحمن بن أبْزى عن أبیه عن عمّار بن یاسر أنّه قال وهو یسیر إلى صفّین على شطّ الفرات: اللهمّ إنّهُ لَوْ أعْلَمُ أنّه أرضى لک عنى أنْ أرمى بنفسى من هذا الجبل فأتَرَدّى فأسْقُطَ فعلتُ، ولو أعلمُ أنّه أرضى لک عنى أنْ أوقد نارًا عظیمة فأقعَ فیها فعلتُ، اللهُمّ لو أعلم أنّه أرضى لک عنّى أنْ ألقىَ نفسى فی الماء فأُغْرِقَ نفسى فعلتُ، فإنى لا أُقاتل إلّا أرید وَجهک، وأنا أرجو أنْ لا تُخَیبَنى، وأنا أریدُ وَجْهَکَ.

قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی من سمع سلمة بن کُهیل یخبرُ عن أبی صادق عن ربیعة بن ناجد قال: سمعتُ عمّار بن یاسر هو بصفّین یقول: الجنّةُ تحت البارقة، والظّمْآنُ یرِدُ الماءَ، والماءُ مورود، الیوم ألْاقَى الأحِبّةَ محمّدًا وحِزْبَه، لقد قاتلتُ صاحبَ هذه الرایة ثلاثًا برسول الله وهذه الرابعة کإحداهنّ.

قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی هاشم بن عاصم عن المنذر بن جَهْم قال: حدّثنی أبو مروان الأسلمی قال: شهدتُ صفّین مع النّاس، فبینا نحن وقوف إذ خرج عمّار بن یاسر وقد کادت الشمس أن تغرب وهو یقول: من رائحٌ إلى الله، الظّمآنُ یرِدُ الماءَ، الجَنّةُ تحت أطراف العوالى، الیوم ألْقى الأحِبّة: الیومَ ألْقى محمّدًا وحزْبَه.

قالَ: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبد الله بن أبی عُبیدة عن أبیه عن لؤلؤة مولاة أمّ الحَکَم بنت عمّار بن یاسر قالت: لمّا کان الیوم الذی قُتل فیه عمّار، والرّایة یحْملها هاشم بن عُتبة، وقد قُتل أصحابُ علی ذلک الیوم حتَّى کانت العصر، ثمّ تَقَرّبَ عَمّارٌ من وراء هاشم یقدّمه وقد جَنَحَت الشمس للغروب، ومع عَمّار ضَیحٌ من لَبَنٍ، فکان وجوبُ الشمس أن یفْطِرَ، فقال حین وَجَبَت الشمس وشَرِبَ الضّیحَ: سمعتُ رسول الله ص یقول: آخر زادک من الدّنیا ضَیحٌ من لَبَنٍ، قال: ثمّ اقتربَ فقاتل حتَّى قُتل، وهو یومئذٍ ابن أربع وتسعین سنة.

 


[1]. وقال أَبُو بَلْج عن عَمْرو بْن میمون قَالَ: أحرق المشرکون عمّار بْن یاسر بالنار، فکان الرسول صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یمّر به ویُمرّ یدَه على رأسه فیقول: «یَا نارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاماً على عمّار کما کُنْتِ على إبراهیم، تقتلک الفئة الباغیة».

رواه ابن سعد، عن یحیى بْن حمّاد، أنبأ أَبُو عُوانة، عَنْهُ. وَقَالَ الْقَاسِمُ بْنُ الْفَضْلِ: ثنا عمرو بن مرة، عن سالم بن أَبِی الْجَعْدِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ قَالَ: أَقْبَلْتُ أَنَا، وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ آخِذٌ بِیَدِی نَتَمَاشَى فِی الْبَطْحَاءِ حَتَّى أَتَیْنَا عَلَى أَبِی عَمَّارٍ، وَعَمَّارٍ، وَأُمِّهِ، وَهُم یُعَذَّبُونَ، فَقَالَ یَاسِرٌ: الدَّهْرُ هَکَذَا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اصْبِرْ، اللَّهمّ اغْفِرْ لآل یاسر، وقد فعلت».

کذا رواه مُسْلِمُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، وَمُوسَى بْنُ إِسْمَاعِیلَ، وَأَبُو قَطَنٍ عَمْرُو بْنُ الْهَیْثَمِ، عَنِ الْقَاسِمِ، وَهُوَ الْحَدَّانِیُّ ، وَرَوَاهُ مُعْتَمِرُ بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنِ الْقَاسِمِ الْحَدَّانِیِّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ، عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ. وَقَالَ هِشَامٌ الدَّسْتُوَائِیُّ: ثَنَا أَبُو الزُّبَیْرِ أَنّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَّ بِآلِ عَمَّارٍ وَهُمْ یُعَذَّبُونَ، فَقَالَ: «أَبْشِرُوا آلَ عَمَّارٍ، فَإِنَّ مَوْعِدَکُمُ الْجَنَّةُ». مُرْسَلٌ.

وَقَالَ ابْنُ سِیرِینَ: لَقِیَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَمَّارًا وَهُوَ یَبْکِی، فَجَعَلَ یَمْسَحُ عَنْ عَیْنَیْهِ وَیَقُولُ: «أَخَذَکَ الْکُفَّارُ فَغَطُّوکَ فِی النَّارِ، فَقُلْتُ کَذَا وَکَذَا، فَإِنْ عَادُوا فَقُلْ ذَاکَ لَهُمْ». قُلْتُ: حِینَ تَکَلَّمَ یَعْنِی بِالْکُفْرِ، فَرُخِّصَ لَهُ فِی ذَلِکَ لِأَنَّهُ مُکْرَهٌ.

[2]. 397- وَحَدَّثَنَا خَلَفُ بْنُ هِشَامٍ الْبَزَّازُ، ثنا أَبُو عَوَانَةَ، أنبأ أَبُو بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ، قَالَ: ‌أَحْرَقَ ‌الْمُشْرِکُونَ ‌عَمَّارَ بْنَ یَاسِرٍ بِالنَّارِ، فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَمُرُّ بِهِ، فَیَمُرُّ یَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ فَیَقُولُ: «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاماً» على عَمَّارٍ کَمَا کُنْتِ عَلَى إِبْرَاهِیمَ. تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَا عَمَّارُ.

[3]. 40685 - حدثنا وکیع عن سفیان عن حبیب عن أبی البختری قال: لما کان یوم صفین واشتدت الحرب دعا عمار بشربة لبن فشربها، وقال: إن رسول اللَّه -ص- قال لی: "إن آخر شربة تشربها من الدنیا شربة لبن".

[4]. قال: أخبرنا وکیع بن الجرّاح قال: أخبرنا سفیان عن حبیب بن أبی ثابت عن أبى البَخْترى قال: قال عمّار یومَ صفّین: ائتُونى بشرْبة لَبَنٍ فإنّ رسول الله ص قال لی إنّ آخرَ شَرْبَة تَشْرَبها من الدنیا شربةُ لَبَنٍ. فأُتىَ بلبن فشربه ثمّ تقدّم فقُتل.

قال: أخبرنا الفضل بن دُکین أخبرنا سفیان عن حبیب بن أبی ثابت عن أبی البَخْتریّ قال: أُتى عمّار یومئذ بلَبَنٍ فضحک وقال: قال لی رسول الله ص إنّ آخِرَ شَرابٍ تشربُه لَبَنٌ حتَّى تموت.

[5]. 413- حَدَّثَنَا عَمْرٌو النَّاقِدُ، ثنا وَکِیعٌ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنْ حَبِیبِ بْنِ أَبِی ثَابِتٍ، عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ، قَالَ: أَتَى عَمَّارٌ یَوْمَ صِفِّینَ بِلَبَنٍ، فَضَحِکَ وَقَالَ: [قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ آخِرَ شَرَابٍ تَشْرَبُهُ حَتَّى تَمُوتَ شَرْبَةُ لَبَنٍ] ».

414- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ هِشَامِ بْنِ بَهْرَامَ، ثنا وَکِیعٌ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنْ حَبِیبٍ، عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ قَالَ: قَالَ عَمَّارٌ یوم صفّین: «ایتونی بِشَرْبَةِ لَبَنٍ، [فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: إِنَّ ‌آخِرَ ‌شَرْبَةٍ ‌تَشْرَبُهَا فِی الدُّنْیَا شَرْبَةُ لَبَنٍ] ». فَأَتَى بِلَبَنٍ، فَشَرِبَهُ. ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ. رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ.

[6]. حدیث صحیح، وهذا إسناد ضعیف لانقطاعه، أبو البختری: وهو سعید بن فیروز لم یدرک عمار بن یاسر، قال ابن سعد: یروی عن الصحابة، ولم یسمع من کبیر أحد، وبقیة رجاله ثقات رجال الشیخین. وکیع: هو ابن الجراح، وسفیان: هو الثوری.

وأخرجه ابن سعد 3/257، وابن أبی شیبة 15/302، وابن أبی عاصم فی "الآحاد والمثانی" (272) ، والبیهقی فی "دلائل النبوة" 6/421 من طریق وکیع، بهذا الإسناد.

وأخرجه ابن سعد کذلک 3/257، والحاکم 3/389، والبیهقی فی "الدلائل" 2/552 و6/421 من طرق عن سفیان الثوری، به، وصححه الحاکم على شرط الشیخین، ووافقه الذهبی! وفاتهما أن یعلاه بالانقطاع.

وأخرجه أبو یعلى (1626) ، وأبو نعیم فی "الحلیة" 1/141 من طریق خالد بن عبد الله- وهو الواسطی- عن عطاء بن السائب، عن میسرة- وهو ابن یعقوب بن أبی جمیلة- وأبو البختری، أن عماراً یوم صفین جعل یقاتل فلا یقتل، فیجیء إلى علی، فیقول: یا أمیر المؤمنین، ألیس هذا یوم کذا وکذا هو؟ فیقول: أذهب عنک. فقال ذلک مراراً، ثم أُتی بلبنٍ فَشرِبَهُ. فقال عمار: إن هذه لآخر شربة أشربها من الدنیا، ثم تقدم فقاتل حتى قتل.

قلنا: میسرة أدرک عماراً، فقد کان صاحب رایة علی، روى عنه جمع، وذکره ابن حبان فی "الثقات"، إلا أن فی طریقه خالد بن عبد الله الواسطی، وقد سمع من عطاء بعد الاختلاط.

وأخرجه بنحوه مطولَا ابن أبی عاصم فی "الآحاد والمثانی" (271) ، وأبو یعلى (1614) ، والبیهقی فی "الدلائل" 6/421 من طریق الماجشون یعقوب ابن أبی سلمة، وابن سعد 3/258، والحاکم 3/385 من طریق عبد الله بن أبی عبیدة، کلاهما عن أبی عبیدة بن محمد بن عمار بن یاسر عن مولاة لعمار، هی- عند الحاکم وابن سعد- لؤلؤة مولاة أم الحکم بنت عمار بن یاسر، ولم نقع لها على ترجمة. وأبو عبیدة بن محمد بن عمار بن یاسر وثقه ابن معین وعبد الله بن أحمد، واختلف قول أبی حاتم فیه، قال مرة: منکر الحدیث، وقال أخرى: صحیح الحدیث.

وأخرجه البزار فی "البحر الزخار" (1432) وهو فی "کشف الأستار" (2691) (زوائد) من طریق عیسى بن مسلم: وهو أبو داود الأعمى، عن عبد الأعلى بن عامر الثعلبی، عن عبد الله بن شریک العامری، عن مسلم بن مخراق، عن مخراق مولى حذیفة، عن عمار نحوه.

قلنا: مخراق مولى حذیفة لم نجد له ترجمة، ومسلم بن مخراق ذکره المِزِّی تمییزاً، روى عنه جمع، وذکره ابن حبان فی "الثقات"، وعیسى بن مسلم وعبد الأعلى بن عامر ضعیفان.

وأخرجه الحاکم 3/389- ومن طریقه البیهقی فی "الدلائل" 2/552- من طریق حرملة بن یحیى، عن عبد الله بن وهب، عن إبراهیم بن سعد، عن أبیه، عن جده: وهو إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف، قال: سمعتُ عمار بن یاسر بصفین فی الیوم الذی قتل فیه وهو ینادی: أزلفت الجنة، وزوجت الحور العین، الیوم نلقى حبیبنا محمداَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، عهد إلیَّ أن آخر زادک من الدنیا ضیح من لبن.

قلنا: وهذا إسناد صحیح، رجاله ثقات رجال الشیخین غیر حرملة بن یحیى، فقد أخرج له مسلم، وهو ثقة وقد أکثر الروایة عن ابن وهب، وانفرد عنه بأحادیث، ولا یضره ذلک، فقد قال ابن عدی: وقد تبحرت حدیث حرملة وفتشته الکثیر، فلم أجد فیه ما یجب أن یضعف من أجله، ورجل یکون حدیث ابن وهب کله عنده، فلیس ببعید إن یغرب على غیره کتباً ونسخاً.

قلنا: وبهذا الإسناد یصح الحدیث، وقد صححه الحاکم ووافقه الذهبی إلا أنهما قالا: على شرط الشیخین! وفاتهما أن حرملة لم یرو له سوى مسلم.

 


احادیث جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت11:جنگ صفین درمنابع اهل سنت-3)

 

43) مصداق دیگری از این واقعه (ایجاد تردید در لشکر معاویه به خاطر شهادت عمار) خزیمة بن ثابت است که برخی نقل‌های مربوط به وی در اینجا تقدیم می‌شود:

 الف. محمد بن عماره، نوه خزیمة بن ثابت می‌گوید:

پدربزرگم [=خزیمة بن ثابت] از زمان جنگ جمل سلاحش را بیرون نیاورده بود تا اینکه عمار در جنگ صفین کشته شد؛ آنگاه بود که شمشیرش را برکشید و جنگید تا کشته شد. می‌گفت: از رسول الله ص شنیدم که می‌فرمود: عمار را «الفئة الباغیه: جماعت ستمگر» به شهادت می‌رسانند.

مسند أحمد، ج36، ص198، ح21873؛ مصنف ابن أبی شیبة، ج21، ص533، ح40683[1]

حَدَّثَنَا یونُسُ، وَخَلَفُ بْنُ الْوَلِیدِ، قَالَا: حَدَّثَنَا أَبُو مَعْشَرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ بْنِ خُزَیمَةَ بْنِ ثَابِتٍ، قَالَ:

مَا زَالَ جَدِّی، کَافًّا سِلَاحَهُ یوْمَ الْجَمَلِ حَتَّى قُتِلَ عَمَّارٌ بِصِفِّینَ، فَسَلَّ سَیفَهُ، فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ. قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ص یقُولُ: " تَقْتُلُ عَمَّارًا ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیةُ ".

ب. زهری این واقعه را با طول و تفصیل بیشتری از قول عماره پسر خزیمة بن ثابت می‌آورد. وی گفته است:

خزیمة بن ثابت جنگ جمل را شاهد بود اما شمشیرش را از غلاف درنیاورد [= وارد جنگ نشد] و در جنگ صفین هم حاضر بود و می‌گفت من هرگز شمشیرم را از نیام برنکشم تا اینکه عمار کشته شود و ببینم چه کسی او را می‌کشد؛ چرا که از رسول الله ص شنیدم که می‌فرمود: عمار را «الفئة الباغیه: جماعت ستمگر» به شهادت می‌رسانند. پس چون عمار کشته شد، خزیمه گفت: الان گمراهی آشکار شد؛ و وارد میدان جنگ شد و جنگید تا به شهادت رسید.

و کسی که عمار را کشت ابوغاذیة مزنی بود که وی را با نیزه‌ای هدف قرار داد و وی در آن روز در حالی که بر کجاوه‌ای سوار بود می‌جنگید؛ و او در سن 94 سالگی به شهادت رسید. پس چون بر زمین افتاد مرد دیگری رسید و سرش را برید و بین آن دو نزاعی درگرفت و هریک می‌گفتند که من او را کشتم. عمروعاص گفت: به خدا سوگند دارند بر سر جهنم رفتن نزاع می‌کنند! و معاویه این را شنید؛ چون آن دو نفر رفتند به عمروعاص گفت: چنین موضعگیری‌ای از تو عجیب است؛ اینان جانشان را فدای ما می‌کنند و تو می‌گویی بر سر جهنم رفتن نزاع می‌کنند؟!

عمرو گفت: ‌به خدا سوگند که همین طور است؛ به خدا سوگند خودت هم می‌دانی و من واقعا دلم می‌خواست بیست سال قبل مرده بودم و اینجا نبودم.

و از ابن ابی عون هم روایت شده که می‌گفت: عمار در سن 91 سالگی به شهادت رسید و تولدش قبل از پیامبر ص بود؛ و سه نفر به وی هجوم آوردند: عُقبة بن عامر جُهَنی و عمر بن حارث خولانی و شریک بن سَلَمَة مرادی؛ همه با هم به او حمله کردند و او می‌گفت: اگر ما را بزنید که تا نخلستان‌هاى هجر (نام شهری است در یمن یا بحرین)، عقب برویم همچنان می‌دانم که من بر حقم و شما بر باطلید؛ پس آنان با هم به وی حمله کردند و او را به شهادت رساندند. و برخی از مردم بر این گمانند که عقبة‌بن عامر وی را به قتل رساند و این همان کسی است که به امر عثمان عمار را کتک زده بود

‌‌الطبقات الکبیر، ج3، ص239-240

أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبد الله بن الحارث بن الفُضیل عن أبیه عن عُمارة بن خُزیمة بن تابت قال:

شهِدَ خُزیمة بن ثابت الجمل وهو لا یسُلّ سیفًا، وشَهِدَ صفّین وقال: أنا لا أصلُ أبدًا حتَّى یقتَل عمّارٌ فأنْظُرَ مَن یقْتلُه، فإنّى سمعتُ رسول الله ص یقول تقتُلُهُ الفئَةُ الباغیة. قال فلمّا قُتل عمّار بن یاسر قال خُزیمة: قد بانت لی الضّلالة. واقترب فقاتل حتَّى قُتل.

وکان الّذى قتل عمّار بن یاسر أبو غادیة المُزَنى، طعنه برمح فسقط وکان یومئذ یقاتل فی محَفَّة، فقُتل یومئذٍ وهو ابن أربع وتسعین سنة. فلمّا وقع أکبّ علیه رجلٌ آخر فاحتزّ رأسه، فأقبلا یختصمان فیه، کلاهما یقول أنا قتلتُه. فقال عمرو بن العاص: والله إنْ یختصمان إلّا فی النّار. فسمعها منه معاویة، فلمّا انصرف الرجلان قال معاویة لعمرو بن العاص: ما رأیتُ مثلَ ما صنعتَ، قومٌ بَذَلوا أنْفُسَهم دونَنَا تَقولُ لهما إنّکما تختصمان فی النّار، فقال عمرو: هو والله ذاک، والله إنّک لَتَعْلَمُه وَلَوَدِدْتُ أنّى مِتّ قبل هذه بعشرین سنة.

قال: أخبرنا محمّد بن عمر قال: أخبرنا عبد الله بن جعفر عن ابن أبی عون قال: قُتل عمارٌ، رحمه الله، وهو ابن إحدى وتسعین سنة، وکان أقدَمَ فی المیلاد من رسول الله ص وکان أقْبَلَ إلیه ثلاثَةُ نفر: عُقبة بن عامر الجُهَنی وعمر بن الحارث الخولانی وشَریک بن سَلَمَة المرادی، فانْتَهَوْا إلیه جمیعًا وهو یقول: والله لو ضربتمونا حتَّى تَبْلُغوا بنا سَعَفَاتِ هَجَرَ لعلمتُ أنّا على حَقّ وأنْتُم على باطل. فحَمَلوا علیه جمیعًا فقتلوه. وزعم بعض النّاس أنّ عقبة بن عامر هو الذی قتل عمّارًا، وهو الّذى کان ضَرَبه حین أمَرَه عثمان بن عفّان. ویقال بل الّذى قتله عمر بن الحارث الخولانی.

ج. به مناسبت این جملات اخیر عمار بی‌مناسبت نیست که به این تعبیرش که در جاهای دیگر روایت شده هم اشاره شود:

زهری با دو سند مختلف از عبدالله بن سلمة روایت کرده است که:

عمار یاسر را در جنگ صفین دیدم که پیرمردی گندمگون بود که شمشیر به دست می‌غرید؛ نگاهش به عمروعاص افتاد که پرچم به دست او بود و گفت: این پرچمی است که سه بار در رکاب رسول الله ص با آن چنگیدم و این دفعه چهارم است؛ به خدا سوگند اگر ما را بزنند که تا نخلستان‌هاى هجر (نام شهری است در یمن یا بحرین)، عقب برویم همچنان می‌دانم که ما بر حقیم و آنان در گمراهی‌اند.

و این مضمون را با سه سند دیگر از قول برخی دیگر از حاضران در جنگ صفین هم روایت کرده است.

الطبقات الکبیر، ج3، ص237-239

قال: أخبرنا أبو داود الطیالسی قال: أخبرنا شُعبة قال: أنبأنا عمرو بن مُرّة قال: سمعتُ عبد الله بن سلمة یقول: رأیتُ عمّار بن یاسر یوم صفّین شیخًا آدم فی یده الحَرْبَةُ، وإنّها لَتَرْعَدُ، فنظر إلى عمرو بن العاص ومعه الرّایة فقال: إنّ هذه رایة قد قاتلتُ بها مع رسول الله ص ثلاثَ مَرّاتٍ وهذه الرابعة، والله لو ضربونا حتَّى یبَلّغونا سَعَفَاتِ هَجَرَ لَعَرَفْتُ أنّ مَصْلَحَتَنَا على الحقِّ وأنّهم على الضّلالة.

قال: أخبرنا یحیى بن عبّاد قال: أخبرنا شعبة قال: حدّثنی عمرو بن مُرّة قال: سمعتُ عبد الله بن سلمة قال: رأیتُ عمّار بن یاسر یوم صفّین شیخًا آدم طُوالًا والحربة بیده، وإدّ یده لَتَرْعَشُ وهو یقول: والذى نفسى بیده لو ضربونا حتَّى یبلّغونا سَعَفَاتِ هجر لعرفتُ أنّ مصلحتنا على الحقّ وأنّهم على الباطل. قال، وبیده الرّایة، فقال: إنّ هذه الرّایة قد قاتلتُ بها بین یدى رسول الله ص مرّتین وإنّ هذه لَلثَّالِثَة

قال: أخبرنا الفضل بن دُکین قال: أخبرنا موسى بن قیس الحضرمى عن سلمة بن کُهَیل قال: قال عمّار بن یاسر یومَ صفّین: الجنَّة تحتَ البارقة، الظّمْآنُ قد یرِدُ الماءَ الماءُ مَوْرُودٌ، الیومَ ألْقَى الأحِبّةَ محمّدًا وحِزْبه، والله لو ضربونا حتَّى یبلّغونا سعفات هَجَرَ لعلمتُ أنّا على حقّ وأنّهم على باطل، والله لقد قاتلتُ بهذه الرّایة ثلاث مرّات مع رسول الله ص وما هذه المرّة بأبَرّهنّ ولا أتْقَاهُنّ.

قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی یعقوب بن عبد الله القُمّی عن جعفر بن أبى المغیرة عن سعید بن عبد الرّحمن بن أبْزى عن أبیه عن عمّار بن یاسر أنّه قال وهو یسیر إلى صفّین على شطّ الفرات: اللهمّ إنّهُ لَوْ أعْلَمُ أنّه أرضى لک عنى أنْ أرمى بنفسى من هذا الجبل فأتَرَدّى فأسْقُطَ فعلتُ، ولو أعلمُ أنّه أرضى لک عنى أنْ أوقد نارًا عظیمة فأقعَ فیها فعلتُ، اللهُمّ لو أعلم أنّه أرضى لک عنّى أنْ ألقىَ نفسى فی الماء فأُغْرِقَ نفسى فعلتُ، فإنى لا أُقاتل إلّا أرید وَجهک، وأنا أرجو أنْ لا تُخَیبَنى، وأنا أریدُ وَجْهَکَ.

قال: أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی من سمع سلمة بن کُهیل یخبرُ عن أبی صادق عن ربیعة بن ناجد قال: سمعتُ عمّار بن یاسر هو بصفّین یقول: الجنّةُ تحت البارقة، والظّمْآنُ یرِدُ الماءَ، والماءُ مورود، الیوم ألْاقَى الأحِبّةَ محمّدًا وحِزْبَه، لقد قاتلتُ صاحبَ هذه الرایة ثلاثًا برسول الله ص وهذه الرابعة کإحداهنّ.

 

پ‍. آگاهی قاتلان عمار به گناه خود

44) زهری از قول افراد متعددی واقعه به شهادت رساندن عمار را آورده است؛ که نشان می‌دهد قاتلان وی با علم به حدیث نبوی مذکور به این عمل شنیع اقدام کردند. طبق اسناد وی کلثوم بن جبر روایت کرده است:

من در قریه قصب نزد عبدالأعلی پسر عبدالله بن عامر* بودم که به او خبر دادم ابوغادیه جهنی اذن ورود می‌خواهد. عبدالأعلی گفت: وارد شود. وی وارد شد در حالی که او جامه‌های کوتاهی بر تن داشت؛ و وی شخصی بلندقامت با قیافه‌ای متفاوت بود که گویی از این امت نیست. وقتی نشست تعریف کرد که من [شخصا] ‌با رسول الله ص بیعت کردم.

گفتم:‌با همین دستت؟

گفت: ‌بله؛ و وی در روز [بیعت] عقبه (بیعتی که عده‌ای از اهل مدینه قبل از هجرت رسول الله ص با ایشان انجام دادند) برایمان خطبه‌ای خواند و فرمودند: ای مردم! همانا خونتان و اموالتان بر همدیگر حرام است تا زمانی که پروردگارتان را ملاقات کنید همانند حرمت امروز در این ماه [حرام] در این سرزمین حرم. آیا مطلب را به شما رساندم. گفتیم: بله. فرمود: خدایا شاهد باش. سپس فرمود: مواظب باشید که بعد از من کافر نشوید که همدیگر را بکشید.

سپس مطالب دیگری برایمان تعریف کرد تا بدینجا رسید که گفت ما عمار را در میان خودمان خیلی مهربان و دوست‌داشتنی می‌دانستیم تا زمانی که در مسجد قبا بودم و دیدم می‌گوید: این نعثل همان عثمان است.** پس به دور و بر خودم نگاه کردم و اگر یارانی پیدا می‌کردم او را چنان زیر لگد می‌گرفتم که کشته شود و با خودم گفتم: خدایا مرا بر عمار مسلط کن. پس در جنگ صفین دیدمش که در زمره اولین شجاعان سپاه قرار دارد. در اواسط صفین بود که یکبار دیدم وی بی‌پناه مانده است پس با نیزه‌ام ضربه‌ای به ران پایش وارد کردم؛‌از درد به خود پیچید و کلاهخود را لحظه‌ای از سر برداشت پس صربه‌ای زدم و سرش از تن جدا کردم.

راوی می‌گوید: آدمی گمراهتر از او در عمرم ندیده‌ام. خودش از پیامبر ص آن سخنان را شنیده بود و آنگاه به قتل عمار اقدام کرد.

ابوغادیه آبی خواست. در لیوانی شیشه‌ای برایش آب آوردند؛ از نوشیدن آن خودداری کرد تا در قدحی برایش آب آوردند. شخصی که بالای سر امیر ایستاده بود گفت: از این دستها در تعجبم! در خصوص نوشیدن آب در لیوان شیشه‌ای ورع پیشه می‌کند اما در کشتن عمار ورع ندارد!

زهری سپس با سند دیگری روایت می‌کند که ابوغادیه گفت: شنیدم که عمار یاسر درباره عثمان بدگویی می‌کند و در مدینه او را دشنام می‌دهد؛ با خودم قرار گذاشتم که او را بکشم و گفتم: اگر خداوند فرصتش را برایم فراهم آورد حتما او را خواهم کشت. در اثتای جنگ موقعیتی پیش آمد و به وی حمله کردم و نیزه‌ای بر ران وی فرو کردم و او بر زمین افتاد و وی را کشتم.

و خبر به عمروعاص دادند: گفت از رسول الله ص شنیدم که می‌فرمود: قاتل (کسی که با او می‌جنگد) و سلب‌کننده او (کسی که بعد از کشتنش اموال وی را به غنیمت می‌برد) در آتشند.

به عمروعاص گفته شد: خوب: تو خودت با او جنگیدی.

پاسخ داد: همانا فرموده بود کسی که با او بجنگد و اموالش را به غنیمت ببرد. [یعنی من فقط با او جنگیدم ولی اموالش را به غنیمت نبردم؛‌ پس مشمول حدیث پیامبر ص نمی‌شوم!!!]

زهری در ادامه روایت دیگری هم آورده است که:

چون جنگ در دو صف به وقوع پیوست و داشتند به فنا می‌رفتند، معاویه گفت: این روزی است که اعراب در آن به فنا می‌رود، مگر آن که سبکی‌ آن بنده آنان را دریابد*** و مقصودش عمار بن یاسر بود. و این نبرد شدید سه شبانه‌روز ادامه داشت که آخرش لیلة الهریر**** بود و چون روز سوم شد عمار به هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص که پرچم را به دست داشت گفت: حمله کن پدر و مادرم به فدایت.

هاشم گفت: ای عمار، خدا تو را بیامرزد. تو مردی هستی که از جنگ اندک هراسی نداری و من هم با پرچم آرام آرام خیز برمی دارم که با این روش بدانچه می‌خواهم برسم؛ و اگر من بترسم از هلاک شدن ایمن نخواهم بود [کنایه از اینکه اگر حمله نمی‌کنم از روی ترس نیست]. پس مادام چنین می‌کرد تا اینکه موقعیتی پیش آمد و حمله کرد و عمار هم در گردان خود برخاست و گردان ذوالکلاء هم به سوی او حمله‌ور شدند، پس با یکدیگر جنگیدند و همه کشته شدند و دو گردان ریشه کن شدند. و حوی سکسکی و ابوغادیه مزنی با هم به سوی عمار یورش آوردند و او را کشتند. از ابوغادیه سوال شد که چگونه او را کشتید؟ گفت: چون با گردان خود به ما نزدیک شد و ما هم در گردان خودمان به سراغش رفتیم بیرون آمد و مبارز طلبید؛ پس مردی از اهالی سکاسک به مقابلش رفت و شمشیرهایشان درهم‌پیچید و عمار آن سکسکی را کشت و دوباره مبارز طلبید و من سراغش رفتم و دو ضربه بین ما رد و بد شد و دستش ضعیف شده بود، ضربه ای دیگر به او زدم و افتاد، پس با شمشیر او را زدم تا جان داد. و مردم ندا دادند: ابوالیقظان [= کنیه عمار] را کشتى، خدا تو را بکشد! گفتم: بروید پی کارتان، که به خدا قسم، برای من مهم نیست که اصلا کی هستی و به خدا قسم آن زمان او را نمی‌شناختم.

محمد ین منتشر گفت: ای ابوالغادیه! دشمنت روز قیامت مازُنْدَرُ خواهد بود (یعنی شخصی قوی هیکل)؛ و او خندید چرا که ابوالغادیه پیرمردی درشت‌اندام بود.

و علی ع وقتی عمار به شهادت رسید فرمود: همانا هر مسلمانی که کشته شدن عمار بر او ناگوار نباشد و به خاطر این مصیبت دردی عظیم احساس نکند انسانی غیررشید است؛ خداوند عمار را رحمت کند روزی که اسلام آورد و خداوند عمار را رحمت کند روزی که کشته شد و خداوند عمار را رحمت کند روزی که زنده برانگیخته خواهد شد؛ همانا بارها عمار را دیدم که از اصحاب رسول الله ص چهارنفر کنارش نبود مگر اینکه عمار چهارمی آنها بود و پنج نفر کنار رسول الله ص نبود مگر اینکه عمار پنجمی آنان بود؛ و احدی از قدیمی‌های اصحاب رسول الله ص شک ندارد که [بنا به وعده رسول الله ص] بهشت بر عمار واجب شده بود آن هم نه یک بار و دوبار [یعنی رسول الله ص چندین بار این سخن را تکرار کرده بود] ؛ ‌پس بهشت بر عمار گوارا باشد. و گفته شده که عمار همراه حق است و حق با اوست و عمار هرجا حق بگردد همان سو می‌گردد و قاتل عمار در جهنم است.

پی‌نوشت‌ها:

* عبدالله بن عامر والی عثمان در بصره بود که حضرت علی ع او را عزل کرد و او در تجهیز سپاه جمل علیه حضرت علی ع نقش جدی داشت و بعدا یکی از فرماندهان معاویه در جنگ صفین و نیز جنگ با امام حسن ع شد و معاویه دوباره حکومت بصره را به وی سپرد. (ر.ک: ویکی شیعه؛ عبدالله بن عامر)

** نعثل اسم یهودی پیری در مدینه بود که عایشه و برخی از محاصره کنندگان عثمان، وی را نعثل خطاب می‌کردند کنایه از اینکه با این کارهایش از دین اسلام برگشته و شبیه یهودیان شده است. برای مشاهده منابع اهل سنت درباره نعثل نامیده شدن عایشه، ر.ک: http://alhassanain.org/arabic/?com=content&id=4329

*** إلا أنْ تُدرکهم فیه خِفّةُ العَبْدِ: ظاهرا مقصودش از این جمله آن است که: مگر اینکه امثال عمار یاسر از این هجومهای شدید و تهییج رزمندگان سپاه علی ع علیه ما دست بردارند.

**** لیلة الهریر، شبی بود که در جنگ صفین نبرد به اوج خود رسید و فردایش به پیشنهاد عمروعاص لشکر معاویه قرآن‌ها را بر سر نیزه زدند و تقاضای حکمیت کردند.

‌‌الطبقات الکبیر، ج3، ص240-242

قال: أخبرنا عفّان بن مسلم ومسلم بن إبراهیم وموسى بن إسماعیل قالوا: أخبرنا ربیعة بن کلثوم بن جَبْر قال: حدّثنی أبى قال: کنْتُ بواسِطِ القَصَبِ عند عبد الأعلى بن عبد الله بن عامر فقلتُ: الإذْنَ، هذا أبو غادیة الجُهنى. فقال عبد الأعلى: أدْخِلوه، فَدَخَلَ علیه مُقَطّعاتٌ لَهُ فإذا رجلٌ طُوال ضَرْبٌ من الرجال کأَنّه لیس من هذه الأمّة، فلمّا أن قعد قال: بایعتُ رسول الله ص قلتُ: بیمینک؟ قال: نعم، وخَطَبَنا رسول الله ص یوم العَقَبَة فقال. یا أیها النّاس ألا إنّ دماءکم وأموالکم حرامٌ علیکم إلى أن تَلْقَوْا ربّکم کحُرْمَةِ یوْمکم هذا فی شهرکم هذا فی بَلَدِکم هذا، ألا هَلْ بَلّغْتُ؟ فقلنا: نعم، فقال: اللهُمّ اشْهَدْ، ثمّ قال: ألا لا تَرْجعوا بعدى کُفّارًا یضْرِبُ بعضکم رِقابَ بعض، قال ثمّ أتْبَعَ ذا فقال: إنّا کُنّا نَعُدّ عمّار بن یاسر فینا حَنانًا، فبینا أنا فی مسجد قُباءَ إذ هو یقول: ألا إنّ نَعْثَلًا هذا لعثمان، فألْتَفِتُ فلو أجِدُ علیه أعْوانًا لَوَطِئْتُه حتَّى أقْتُله، قال قلت اللهُمّ إنّک إنْ تَشأُ تُمَکّنّى من عمّار، فلمّا کان یوم صفّین أقبل یستنّ أوّلَ الکتیبة رجلًا حتَّى إذا کان بین الصفّین فأبْصَرَ رجلٌ عَوْرَةً فطعنه فی رکبته بالرمح فعثر فانکشف المِغْفَرُ عنْه، فضربتُه فإذا رأس عمّار. قال: فلم أرَ رجلًا أبْینَ ضَلالَةً عندی منه، إنّه سمع من النّبی، علیه السلام، ما سمع ثمّ قَتَلَ عَمّارًا.

قال واستسقى أبو غادیة فأُتى بماء فی زُجاجٍ فأبَى أن یشرب فیها، فأُتىَ بماءٍ فی قَدَحٍ فَشَرب، فقال رجلٌ على رأس الأمیر قائمٌ بالنّبطیة: أوى ید کفتا یتَوَرّعُ عن الشراب فی زجاج ولم یتورّع عن قتل عمّار.

قال: أخبرنا عفّان بن مسلم قال: أخبرنا حمّاد بن سلمة قال: أخبرنا أبو حفص وکلثوم بن جَبْر عن أبی غادیة قال: سمعتُ عمّار بن یاسر یقع فی عثمان یشْتِمُه بالمدینة قال: فتوعّدتُه بالقتل قلت: لئنْ أمکننى الله منک لأفْعَلَنّ. فلمّا کان یومُ صفّین جَعَلَ عمّار یحمل على النّاس، فقیل هذا عمّارٌ، فرأیتُ فُرْجة بین الرّئَتَین وبین الساقین، قال فحملتُ علیه فطعنتُه فی رکبته، قال: فوقع فقتلتُه. فقیل قتلت عمّار بن یاسر. وأُخبر عمرو بن العاص فقال: سمعتُ رسول الله ص یقول إنّ قاتله وسالبه فی النّار، فقیل لعمرو بن العاص: هو ذا أنت تُقاتله، فقال: إّنما قال قاتله وسالبه.

قال: أخبرنا محمّد بن عمر وغیره قالوا: لمّا استلحم القتالُ بصفّین وکادوا یتفانَوْنَ قال معاویة: هذا یومٌ تفانى فیه العرب إلا أنْ تُدرکهم فیه خِفّةُ العَبْدِ، یعنی عمّار بن یاسر، قال وکان القتال الشدید ثلاثةَ أیام ولیالیهنّ، آخرُهن لیلةُ الهَریر، فلمّا کان الیومُ الثالث قال عمّار لهاشم بن عتبة بن أبی وقّاص ومعه اللّواءُ یومئذٍ: احْمِلْ فِدَاکَ أبى وأمّى! فقال هاشم: یا عمّار رحمک الله إنّک رجلٌ تَسْتَخِفّکَ الحَرْبُ وإنى إنّما أزحفُ باللّواء زَحفًا رَجاءَ أن أبلغَ بذلک ما أرید، وإنى إن خَفَفْتُ لم آمَنِ الهَلَکَةَ. فَلَمْ یزَلْ به حتَّى حَمَلَ فَنَهَضَ عمّار فی کتیبته فنهض إلیه ذو الکلاع فی کتیبته فاقتتلوا فقُتلا جمیعًا واستُؤصِلت الکتیبتان، وَحَمَلَ على عمّار حُوَی السّکسَکِی وأبو الغادیة المُزَنی وقَتَلاه، فقیل لأبى الغادیة: کیفَ قَتَلْتَه؟ قال: لمّا دَلَفَ إلینا فی کتیبته ودلفنا إلیه، نادى هل من مُبارزٍ، فَبَرَزَ إلیه رجلٌ من السکاسک فاضطربا بسیفیهما فقَتَلَ عمّارٌ السّکسکی، ثمّ نادى مَنْ یبارِز، فَبَرَزَ إلیه رجُل من حِمْیرَ فاضطربا بسیفیهما فقتل عمّار الحمیری وأثْخَنَه الحمیری، ونادى مَنْ یبارِزُ، فبرزتُ إلیه فاختلفنا ضَرْبَتَین، وقد کانت یده ضَعُفَتْ فأنْتَحى علیه بضربة أُخرى فسقط فضربتُه بسیفى حتَّى بَرَدَ. قال ونادى النّاسُ: قتلتَ أبا الیقْظان قَتَلَک الله! فقلت اذْهَبْ إلیکَ فوالله ما أُبالى من کنتَ، وبالله ما أعرفُه یومئذٍ. فقال له محمّد بن المنْتَشِر: یا أبا الغادیة خَصْمُک یوم القیامة مازُنْدَرُ، یعنی ضخمًا، قال فضحک، وکان أبو الغادیة شیخًا کبیرًا جسیمًا أدْلَمَ، قال: وقال علی حین قُتل عمّار: إنّ امْرأ من المسلمین لم یعْظُمْ علیه قَتْلُ ابن یاسر وتَدْخُل به علیه المصیبةُ الموجعةُ لَغیرُ رَشیدٍ، رَحِمَ الله عمّارًا یومَ أسْلَمَ، ورحم الله عمّارًا یومَ قُتِلَ، ورحم الله عمّارًا یومَ یبْعَثُ حیا، لقد رأیتُ عمّارًا وما یذْکَرُ من أصحاب رسول الله ص أربعةٌ إلّا کان رابعًا ولا خمسةٌ إلّا کان خامسًا، وما کان أحدٌ من قدماء أصحاب رسول الله ص یشکّ أنّ عمّارًا قد وَجَبَتْ له الجنّة فی غیر موطن ولا اثنین، فهَنیئًا لعمّار بالجنّة، ولقد قیل إنّ عمّارًا مع الحقّ والحقّ معه، یدورُ عمّار مع الحقّ أینما دار، وقاتلُ عمّار فی النّار.

 

 


[1]. حدثنا علی بن حفص عن أبی معشر عن محمد بن عمارة بن خزیمة بن ثابت قال: ما زال جدی کافا سلاحه یوم صفین ویوم الجمل حتى قتل عمار، فلما قتل سل سیفه وقال: سمعت رسول اللَّه -صلى اللَّه علیه وسلم- یقول: "تقتل عمارا ‌الفئة ‌الباغیة"، فقاتل حتى قتل.