احادیث جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت10:جنگ صفین درمنابع اهل سنت-2)

ب‍. تردید افتادن در لشکر معاویه

این حدیث را برخی از صحابه و تابعین که در لشکر معاویه بودند هم می‌دانستند و بعد از شهادت عمار به همین جهت به تردید افتادند؛ به همین مناسبت صرفا به چند روایت که در مسند احمد - که از معتبرترین و قدیمی‌ترین کتب روایی اهل سنت، و نوشته احمد بن حنبل رئیس فرقه حنبلی (یکی از چهار فرقه اصلی اهل سنت- بسنده می‌شود:

40) عبدالله بن حارث می‌گوید: من در لشکر معاویه بودم که در حال بازگشت از جنگ صفین بودیم. عبدالله پسر عمروعاص به پدرش گفت: پدرجان! آیا نشنیدی که رسول الله ص به عمار می‌گفت: خوشا به سعادتت ای پسر سمیه! همانا «الفئة الباغیه: جماعت ستمگر» تو را به شهادت می‌رسانند؟!

عمروعاص به معاویه گفت: نمی‌شنوی این چه می‌گوید؟

معاویه گفت: دائما مایه آبروریزی ما می‌شوی؟! مگر ما او را کشتیم؟! همانا کسانی که او را به میدان جنگ آوردند او را کشتند!

مسند أحمد، ج11، ص42، ح6499

حدثنا أبو معاویة، حدثنا الأعمش، عن عبد الرحمن بن زیاد، عن عبد الله بن الحارث، قال:

إنی لأسیر مع معاویة فی منصرفه من صفین، بینه وبین عمرو بن العاص، قال: فقال عبد الله بن عمرو بن العاص: یا أبت، ما سمعت رسول الله ص یقول لعمار: " ویحک یا ابن سمیة تقتلک الفئة الباغیة "؟

قال: فقال عمرو لمعاویة: ألا تسمع ما یقول هذا؟

فقال معاویة: لا تزال تأتینا بهنة أنحن قتلناه؟ إنما قتله الذین جاءوا به!

تبصره: شعیب أرنؤوط که از معروفترین و سخت‌گیرترین حدیث‌شناسان معاصر اهل سنت است در تعلیقه‌ای که بر این حدیث در همینجا دارد ابتدا تصریح می‌کند که إسناد این حدیث صحیح است و سپس برای آن سندهای مختلف دیگری از سایر کتابهای معتبر اهل سنت برمی‌شمرد که این را به 13 نفر از صحابه ارجاع می‌دهند و همگی بر اساس معیارهای سخت‌گیرانه وی صحیح محسوب می‌شوند و در پایانش از قول ابن حجر عصقلانی (نویسنده فتح الباری شرح صحیح البخاری) نقل می‌کند که: این حدیث (به خاطر پیش‌بینی‌ای که در آن شده) از شواهد نبوت است و در آن فضیلتی آشکار برای علی ع و عمار است و ردی است بر ناصبی‌هایی که گمان می‌کنند علی ع در جنگهایی که انجام داد بر صواب نبوده است.[1]

سایر اسناد این روایت در منابع اهل سنت:

با دو سند دیگر در مسند أحمد ج11، ص522[2] و با سندی دیگر در مسند أحمد، ج29، ص316[3]

المستدرک على الصحیحین (للحاکم)، ج2، ص168[4] (که ذهبی تعلیقه زده که این حدیث بنابر مبنای بخاری و مسلم صحیح است)

مصنف عبد الرزاق، ج10، ص278[5]

با چهار سند در السنن الکبرى (النسائی)، ج7، ص468-469[6]

مصنف ابن أبی شیبة، ج21، ص533[7]

با سه سند در مسند أبی یعلى الموصلی، ج13، ص123[8] و ص330[9] و ص333-334[10] (که حسین سلیم أسد (محقق کتاب) در پایان اولی و سومی تاکید می‌کند که إسنادش صحیح است)

المعجم الکبیر للطبرانی، ج19، ص330[11]

البدء والتاریخ، ج5، ص40[12]

الطبقات الکبرى، ج3، ص191[13]

السنن الکبرى للبیهقی، ج8، ص328[14]

البدایة والنهایة، ج6، ص240[15]

 

41) مصداق دیگری از این واقعه (ایجاد تردید در لشکر معاویه به خاطر شهادت عمار) را زهری با سند خود از هُنی (غلام عمر بن خطاب) هم نقل می‌کند که وی گفته است:

من ابتدا همراه معاویه و در مقابل علی ع بودم. اصحاب معاویه هم می‌گفتند: به خدا سوگند که ما عمار را نخواهیم کشت؛ که اگر او را بکشیم همان گونه خواهیم بود که می‌گویند [یعنی ما مصداقِ «الفئة الباغیه: جماعت ستمگر» خواهیم بود]. پس در جنگ صفین داشتم به کشته شدگان نگاه می‌کردم که چشمم به عمار خورد. سراغ عمروعاص آمدم و او بر تختش نشسته بود. صدایش کردم. گفت چه می‌خواهی؟

گفتم می‌خواهم با تو صحبت کنم. پس از جایش برخاست. گفتم: درباره عمار یاسر چه شنیده‌ای؟

گفت: رسول الله ص در موردش فرمود:‌او را «الفئة الباغیه: جماعت ستمگر» خواهند کشت.

گفتم: به خدا سوگند که او کشته شد!

گفت: قطعا این طور نیست.

گفتم: خودم با چشمهای خودم دیدم که در میان کشتگان بود.

گفت: با هم برویم و به من نشانش بده!

پس وی را آنجا بردم و او اندکی آنجا ایستاد و دیدم که رنگ از رخسارش پرید. سپس برگشت و گفت: همانا کسی که وی را به میدان جنگ آورد او را کشته است.

الطبقات الکبیر (زهری م230)، ج3، ص234

قال: أخبرنا خالد بن مَخْلَدٍ قال: حدّثنی سلیمان بن بلال قال: حدّثنی جعفر بن محمّد قال: سمعتُ رجلًا من الأنصار یحدّث أبى عن هُنی مولى عمر بن الخطّاب، قال:

کنتُ أول شئٍ مع معاویة على علی فکان أصحاب معاویة یقولون: لا والله لا نقتل عمّارًا أبدًا، إنْ قتلناه فنحن کما یقولون. فلمّا کان یوم صفّین ذهبتُ أنْظُرُ فی القتلى فإذا عمّار بن یاسر مقتول.

فقال هُنی فجئتُ إلى عمرو بن العاص وهو على سریره؛ فقلت: أبا عبد الله!

قال: ما تشاء؟

قلتُ: انْظُرْ أکلّمْکَ، فقامَ إلی؛ فقلت: عمّار بن یاسر ما سمعتَ فیه؟

فقال: قال رسول الله ص تقتله الفئة الباغیة.

فقلت: هو ذا والله مقتولٌ.

فقال: هذا باطل.

فقلت: بَصُرَ به عینى مقتولٌ.

قال: فانْطَلِقْ فَأرِنِیه.

فذهبتُ به فأوقفته علیه فساعةَ رآه انتُقع لونه، ثمّ أعرض فی شقّ وقال: إنّما قَتَلَه الذی خَرَجَ به.

 

42) دو واقعه فوق (روایات 40 و 41) در این روایت از حنظلة بن خویلد که در بسیاری از کتب اهل سنت آمده جمع شده است. وی می‌گوید:

من نزد معاویه بودم که دو نفر آمدند که در مورد سر عمار با هم نزاع می‌کردند و هریک مدعی بود که من او را کشتم. عبدالله پسر عمروعاص گفت: پیشنهاد می‌کنم که هریک از شما به نفع دیگری کنار بکشد زیرا من از رسول الله ص شنیدم (یا: پدرم از رسول الله ص شنیده است) که می‌فرمود: «الفئة الباغیه: جماعت ستمگر» او را به قتل می‌رسانند!

معاویه [خطاب به عمروعاص] گفت: آیا نمی‌خواهی شر این [پسر] دیوانه‌ات را از سر ما کم کنی؟! اصلا تو چرا با ما آمده‌ای؟!

گفت؛ پدرم شکایت مرا به رسول الله ص برد و رسول الله ص به او فرمود: مادام که پدرت زنده است از او اطاعت کن و خلافش رفتار نکن؛ پس من همراه شما آمدم اما نمی‌جنگم.

مسند أحمد، ج11، ص523 و ص96[16]؛ السنن الکبرى (النسائی)، ج7، ص468[17]؛ مصنف ابن أبی شیبة، ج21، ص520[18]؛ الطبقات الکبیر، ج3، ص234[19]

6929 - حَدَّثَنَا یزِیدُ بْنُ هَارُونَ، أَخْبَرَنَا الْعَوَّامُ، حَدَّثَنِی أَسْوَدُ بْنُ مَسْعُودٍ، عَنْ حَنْظَلَةَ بْنِ خُوَیلِدٍ الْعَنْزِی، قَالَ: بَینَمَا أَنَا عِنْدَ مُعَاوِیةَ، إِذْ جَاءَهُ رَجُلَانِ یخْتَصِمَانِ فِی رَأْسِ عَمَّارٍ، یقُولُ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا: أَنَا قَتَلْتُهُ.

فَقَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرٍو: لِیطِبْ بِهِ أَحَدُکُمَا نَفْسًا لِصَاحِبِهِ، فَإِنِّی سَمِعْتُ - یعْنِی - رَسُولَ اللهِ ص [قَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ أَحْمَدَ] : " کَذَا قَالَ أَبِی: یعْنِی رَسُولَ اللهِ ص " یقُولُ: " تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ ".

فَقَالَ مُعَاوِیةُ: أَلَا تُغْنِی عَنَّا مَجْنُونَکَ یا عَمْرُو؟ فَمَا بَالُکَ مَعَنَا؟

قَالَ: إِنَّ أَبِی شَکَانِی إِلَى رَسُولِ اللهِ ص، فَقَالَ لِی رَسُولُ اللهِ ص: " أَطِعْ أَبَاکَ مَا دَامَ حَیا، وَلَا تَعْصِهِ " فَأَنَا مَعَکُمْ وَلَسْتُ أُقَاتِلُ.

‌‌

 

 

 


[1]. إسناده صحیح، عبد الرحمن بن زیاد، ویقال: ابن أبی زیاد وثقه ابن معین وابن حبان والعجلی، روى له النسائی فی "الخصائص"، وبقیة رجاله ثقات==رجال الشیخین. أبو معاویة: هو محمد بن خازم الضریر، وعبد الله بن الحارث: هو ابن نوفل، له رؤیة، وهو ابن هند أخت معاویة.

وأخرجه ابن سعد فی "الطبقات" 3/253، والنسائی فی "خصائص علی" (167) ، من طریق أبی معاویة، بهذا الإسناد.

وأخرجه النسائی فی "خصائص علی" (168) ، والطبرانی فی "الکبیر" 19، ص(759) من طریق أسباط بن محمد، عن الأعمش، به.

وأخرجه البزار (3281) عن عمرو بن یحیى ومحمد بن خلف، عن المعتمر بن سلیمان، عن لیث -هو ابن أبی سلیم-، عن مجاهد، عن عبد الله بن عمرو، بقول النبی صلى الله علیه وسلم: "تقتل عمارا الفئة الباغیة".

وقد نقله ابن کثیر فی "تاریخه" 7/270 عن هذا الموضع من "المسند"، وقال: ثم رواه أحمد عن أبی نعیم، عن سفیان الثوری، عن الأعمش نحوه.

تفرد به أحمد بهذا السیاق من هذا الوجه. وهذا التأویل الذی سلکه معاویة بعید، ثم لم ینفرد عبد الله بن عمرو بهذا الحدیث، بل قد روی من وجوه أخر.

قلنا: ومن طریق أبی نعیم سیورده أحمد برقم (6500) و (6926) ، وسیکرره برقم (6927).

وأورده الهیثمی مطولا فی "المجمع" 7/240-241، ثم قال: رواه الطبرانی وأحمد باختصار، وأبو یعلى بنحو الطبرانی والبزار بقوله: "تقتل عمارا الفئة الباغیة" عن عبد الله بن عمرو وحده، ورجال أحمد وأبی یعلى ثقات.

وأورده الهیثمی أیضا 9/296، ونسبه إلى الطبرانی وحده! وقال: ورجاله ثقات.

وسیرد المرفوع منه ضمن قصة برقم (6538) و (6929).

وذکر الحافظ فی "الفتح" 1/543 أنه رواه جماعة من الصحابة، منهم قتادة بن النعمان، وأم سلمة عند مسلم، وأبو هریرة عند الترمذی، وعبد الله بن عمرو بن العاص عند النسائی، وعثمان بن عفان، وحذیفة، وأبو أیوب، وأبو رافع،== وخزیمة بن ثابت، ومعاویة، وعمرو بن العاص، وأبو الیسر، وعمار نفسه، وکلها عند الطبرانی وغیره، وغالب طرقها صحیحة أو حسنة، وفیه عن جماعة آخرین یطول عدهم.

قلنا: سیرد عند أحمد من هذه الأحادیث: حدیث خزیمة بن ثابت 5/214، 215.

وحدیث أبی سعید الخدری 3/5 و22 و28 و91 و5/306.

وحدیث عمرو بن العاص 4/197، 199.

وحدیث أم سلمة 6/289، 300، 311، 315.

وأما حدیث أبی هریرة، فهو عند الترمذی (3800) ، وأبی یعلى (6524).

وحدیث معاویة هو عند الحمیدی (606) ، وعبد الرزاق (1845) ، وأبی یعلى (7364).

وحدیث أبی قتادة هو عند مسلم (2915).

وحدیث عمرو بن حزم عند أبی یعلى (7175) و (7346) ، والحاکم 2/155.

وحدیث حذیفة عند البزار (2689).

وحدیث أبی أیوب عند الطبرانی فی "الکبیر" (4030).

وحدیث أبی رافع عند الطبرانی فی "الکبیر" (954).

وحدیث أبی الیسر عند الطبرانی فی "الکبیر" 19، ص(382) و (383).

وحدیث معاویة عند الطبرانی فی "الکبیر" 19، ص(758) و (759) و (932).

وحدیث ابن مسعود عند الخطیب 8/275.

وقول الحافظ: رواه قتادة بن النعمان؛ وهم منه، رده هو نفسه فی شرحه لحدیث البخاری (447).

قال الحافظ: وفی هذا الحدیث علم من أعلام النبوة، وفضیلة ظاهرة لعلی ولعمار، ورد على النواصب الزاعمین أن علیا لم یکن مصیبا فی حروبه.

[2]. 6926 - حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ دُکَیْنٍ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی زِیَادٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْحَارِثِ، قَالَ: إِنِّی لَأُسَایِرُ عَبْدَ اللهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَمُعَاوِیَةَ، فَقَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرٍو لِعَمْرٍو: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: " تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ " - یَعْنِی عَمَّارًا - فَقَالَ عَمْرٌو لِمُعَاوِیَةَ: اسْمَعْ مَا یَقُولُ هَذَا، فَحَدَّثَهُ، فَقَالَ: أَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ؟ إِنَّمَا قَتَلَهُ مَنْ جَاءَ بِهِ.

6927 - حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ یَعْنِی الضَّرِیرَ، حَدَّثَنَا الْأَعْمَشُ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی زِیَادٍ، فَذَکَرَ نَحْوَهُ

[3]. 17778 - حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ ابْنِ طَاوُسٍ، عَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ، فَقَالَ: قُتِلَ عَمَّارٌ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " تَقْتُلُهُ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ "، فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا یُرَجِّعُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِیَةَ، فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ: مَا شَأْنُکَ؟ قَالَ: قُتِلَ عَمَّارٌ، فَقَالَ مُعَاوِیَةُ: قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ، فَمَاذَا؟ قَالَ عَمْرٌو: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: " تَقْتُلُهُ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ " فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ: دُحِضْتَ فِی بَوْلِکَ، أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ؟ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِیٌّ وَأَصْحَابُهُ، جَاءُوا بِهِ حَتَّى أَلْقَوْهُ بَیْنَ رِمَاحِنَا، - أَوْ قَالَ: بَیْنَ سُیُوفِنَا

[4]. 2663 - أخبرنا أبو عبد الله محمد بن علی الصنعانی، ثنا إسحاق بن إبراهیم بن عباد، أنبأ عبد الرزاق، أنبأ معمر، عن عبد الله بن طاوس، عن أبی بکر بن محمد بن عمر بن حزم، عن أبیه، قال: لما قتل عمار بن یاسر رضی الله عنه، دخل عمرو بن حزم على عمرو بن العاص، فقال: قتل عمار، وقد قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: «تقتله الفئة الباغیة» فقام عمرو بن العاص فزعا حتى دخل على معاویة، فقال له معاویة: ما شأنک؟ قال: قتل عمار، فقال معاویة: قتل عمار فماذا؟ فقال عمرو: سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول: «تقتله الفئة الباغیة» فقال له معاویة: دحضت فی بولک، أو نحن قتلناه، إنما قتله علی وأصحابه، جاءوا به حتى ألقوه بین رماحنا - أو قال: بین سیوفنا - «هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین، ولم یخرجاه بهذه السیاقة» [التعلیق - من تلخیص الذهبی] على شرط البخاری ومسلم

[5]. [21501] أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ ابْنِ طَاوُسٍ، عَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ، عَنْ أَبِیهِ أَخْبَرَهُ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِی، فَقَالَ: قُتِلَ عَمَّارٌ، وَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - یَقُولُ: "تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ"، فَقَامَ عَمْرٌ ویُرَجِّعُ فَزِعًا حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِیَةَ، فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ: مَا شَأْنُکَ؟ فَقَالَ: قُتِلَ عَمَّارٌ! فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ: قُتِلَ عَمَّارٌ، فَمَاذَا؟! قَالَ عَمْرٌو: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - یَقُولُ: "تَقتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ"، فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ: دُحِضْتَ فِی بَوْلِکَ، أَنَحْنُ.

[6]. 8497 - أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ قَالَ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنِ الْعَوَّامِ بْنِ حَوْشَبٍ، عَنْ رَجُلٍ، مِنْ بَنِی شَیْبَانَ، عَنْ حَنْظَلَةَ بْنِ سُوَیْدٍ قَالَ: " جِیءَ بِرَأْسِ عَمَّارٍ، فَقَالَ: عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرٍو سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ»

8498 - أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ قُدَامَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا جَرِیرٌ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «تَقْتُلُ عَمَّارًا الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ». قَالَ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ: خَالَفَهُ أَبُو مُعَاوِیَةَ، فَرَوَاهُ عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْحَارِثِ

 8499 - أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا الْأَعْمَشُ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْحَارِثِ، قَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرٍو نَحْوَهُ. خَالَفَهُ سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ فَقَالَ: عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی زِیَادٍ

8500 - أَخْبَرَنَا عَمْرُو بْنُ مَنْصُورٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی زِیَادٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ: إِنِّی لَأُسَایِرُ عَبْدَ اللهِ بْنَ عَمْرٍو وَعَمْرَو بْنَ الْعَاصِ وَمُعَاوِیَةَ فَقَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرٍو سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ عَمَّارًا» فَقَالَ عَمْرٌو لِمُعَاوِیَةَ «أَتَسْمَعُ مَا یَقُولُ هَذَا؟ فَحَذَفَهُ» قَالَ: «نَحْنُ قَتَلْنَاهُ؟ إِنَّمَا قَتَلَهُ مَنْ جَاءَ بِهِ، لَا تَزَالُ دَاحِضًا فِی بَوْلِکَ.

[7]. 40684 - حدثنا یحیى بن آدم قال: حدثنا ورقاء عن عمرو بن دینار عن زیاد مولى عمرو بن (العاص) عن (عمرو بن (العاص)) قال: قال رسول اللَّه -صلى اللَّه علیه وسلم-: "تقتل عمارا الفئة الباغیة".

[8]. 7175 - حدثنا إسحاق بن أبی إسرائیل، وإبراهیم بن محمد بن عرعرة، ونسخته عن نسخة إبراهیم، قالا: حدثنا عبد الرزاق، أخبرنا معمر، عن ابن طاوس، عن أبی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم، عن أبیه قال: دخل عمرو بن حزم على عمرو بن العاص فقال: قتل عمار، وقد قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: «تقتله الفئة الباغیة»، فدخل عمرو على معاویة، فقال: قتل عمار قال معاویة: قتل عمار، فماذا؟ قال: سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول: «تقتله الفئة الباغیة»، قال: دحضت فی بولک، أونحن قتلناه، إنما قتله علی وأصحابه. [حکم حسین سلیم أسد] : إسناده صحیح

[9]. 7346 - حدثنا إبراهیم بن محمد بن عرعرة، حدثنا عبد الرزاق، حدثنا معمر، عن ابن طاوس، عن أبی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم، عن أبیه قال: دخل عمرو بن حزم على عمرو بن العاص قال: قتل عمار وقد قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: «تقتله الفئة الباغیة»، فدخل عمرو على معاویة، فقال: قتل عمار فقال: معاویة: قتل عمار، فماذا؟ قال: سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول: «تقتله الفئة الباغیة»، قال: دحضت فی بولک أنحن قتلناه؟ إنما قتله علی وأصحابه.

[10]. 7351 - حدثنا إسماعیل بن موسى ابن بنت السدی، حدثنا أسباط بن محمد، عن الأعمش، عن [ص:334] عبد الرحمن بن أبی زیاد، عن عبد الله بن الحارث بن نوفل قال: رجعت مع معاویة من صفین فکان معاویة وأبو الأعور السلمی یسیرون من جانب، ورأیته یسیرون من جانب، فکنت بینهم لیس أحد غیری، فکنت أحیانا أوضع إلى هؤلاء، وأحیانا أوضع إلى هؤلاء، فسمعت عبد الله بن عمرو یقول لأبیه: أبة، أما سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول لعمار حین یبنی المسجد: «إنک لحریص على الأجر»، قال: أجل، قال: «وإنک من أهل الجنة، ولتقتلک الفئة الباغیة»، قال: بلى، قد سمعته، قال: فلم قتلتموه؟ قال: فالتفت إلی معاویة فقال: یا أبا عبد الرحمن، ألا تسمع ما یقول هذا، قال: أما سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول لعمار وهو یبنی المسجد: «ویحک، إنک لحریص على الأجر , ولتقتلک الفئة الباغیة؟»، قال: بلى قد سمعته، قال: فلم قتلتموه؟ قال: ویحک ما تزال تدحض فی بولک، أونحن قتلناه؟ إنما قتله من جاء به. [حکم حسین سلیم أسد] : إسناده جید.

[11]. 758 - حدثنا عبید بن غنام، ثنا محمد بن عبد الله بن نمیر، ثنا أسباط بن محمد، عن الأعمش، عن عبد الرحمن بن أبی زیاد، عن عبد الله بن الحارث، أن عمرو بن العاص، قال لمعاویة: یا أمیر المؤمنین أما سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول حین کان یبنی المسجد لعمار: «إنک لحریص على الجهاد، وإنک لمن أهل الجنة، ولتقتلک الفئة الباغیة» ، قال: بلى، قال: فلم قتلتموه؟ قال: «والله ما تزال تدحض فی بولک، أنحن قتلناه؟، إنما قتله الذی جاء به».

[12]. ذکر إخباره فی الغیوب: فمن ذلک قوله لعمار بن یاسر یقتلک الفئة الباغیة فقتله أهل الشام بصفین وذکر عمرو بن العاص ذلک لمعاویة فقال ما تزال تأتینا بهنةٍ تدحض بها فی بولک أنحن قتلناه إنما قتله علی حین جاء به

[13]. قال: أخبرنا أبو معاویة الضریر عن الأعمش عن عبد الرحمن بن زیاد عن عبد الله بن الحارث قال: إننی لأسیر مع معاویة فی منصرفه عن صفین بینه وبین عمرو بن العاص قال: فقال عبد الله بن عمرو: یا أبت [سمعت رسول الله - صلى الله علیه وسلم - یقول لعمار ویحک یا ابن سمیة تقتلک الفئة الباغیة؟] قال: فقال عمرو لمعاویة: ألا تسمع ما یقول هذا؟ قال فقال معاویة: ما تزال تأتینا بهنة تدحض بها فی بولک. أنحن قتلناه؟ إنما قتله الذین جاؤوا به.

[14]. 16790 - أخبرنا أبو الحسین علی بن محمد بن عبد الله بن بشران , وأبو محمد عبد الله بن یحیى بن عبد الجبار السکری ببغداد , قالا: أنبأ إسماعیل بن محمد الصفار، ثنا أحمد بن منصور، ثنا عبد الرزاق، أنبأ معمر، عن ابن طاوس، عن أبی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم، عن أبیه، , قال: لا أدری أکان مع أبیه , أو أخبره أبوه، قال: لما قتل عمار رضی الله عنه قام عمرو بن حزم فدخل على عمرو بن العاص فقال: قتل عمار , وقد قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: " تقتله الفئة الباغیة " , فقام عمرو منتقعا لونه فدخل على معاویة فقال: قتل عمار، فقال معاویة: قتل عمار فماذا؟ قال عمرو: سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول: " تقتله الفئة الباغیة " , قال: فقال معاویة: دحضت فی بولک , أو نحن قتلناه؟ إنما قتله علی وأصحابه , جاءوا به حتى ألقوه بین رماحنا , أو قال: سیوفنا. لفظ حدیث السکری وفی روایة ابن بشران قال: فقام عمرو فزعا یرتجع حتى دخل على معاویة , فقال معاویة: ما شأنک؟ فقال: قتل عمار , ثم ذکره

[15]. وقال الإمام أحمد: ثنا أبو معاویة، ثنا الأعمش، عن عبد الرحمن بن زیاد، عن عبد الله بن الحرث بن نوفل، قال: إنی لأسیر مع معاویة منصرفه من صفین، بینه وبین عمرو بن العاص، فقال عبد الله بن عمرو یا أبة، أما سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول لعمار: ویحک یا ابن سمیة تقتلک الفئة الباغیة؟ قال: فقال عمرو لمعاویة: ألا تسمع ما یقول هذا؟ فقال معاویة: لا یزال یأتینا بهنة (3) ، أو نحن قتلناه؟ إنما قتله من جاءوا به * ثم رواه أحمد عن أبی نعیم عن الثوری عن الأعمش عن عبد الرحمن بن أبی زیاد فذکر مثله.

فقول معاویة: إنما قتله من قدمه إلى سیوفنا، تأویل بعید جدا، إذ لو کان کذلک لکان أمیر الجیش هو القاتل للذین یقتلون فی سبیل الله، حیث قدمهم إلى سیوف الأعداء.

[16]. 6538 - حَدَّثَنَا یَزِیدُ، أَخْبَرَنَا الْعَوَّامُ، حَدَّثَنِی أَسْوَدُ بْنُ مَسْعُودٍ، عَنْ حَنْظَلَةَ بْنِ خُوَیْلِدٍ الْعَنْبرِیِّ قَالَ: بَیْنَمَا أَنَا عِنْدَ مُعَاوِیَةَ، إِذْ جَاءَهُ رَجُلَانِ یَخْتَصِمَانِ فِی رَأْسِ عَمَّارٍ، یَقُولُ: کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَنَا قَتَلْتُهُ، فَقَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرٍو: لِیَطِبْ بِهِ أَحَدُکُمَا نَفْسًا لِصَاحِبِهِ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: " تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ "، قَالَ مُعَاوِیَةُ: فَمَا بَالُکَ مَعَنَا؟ قَالَ: إِنَّ أَبِی شَکَانِی إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: " أَطِعْ أَبَاکَ مَا دَامَ حَیًّا، وَلَا تَعْصِهِ " فَأَنَا مَعَکُمْ وَلَسْتُ أُقَاتِلُ.

‌‌إسناده حسن. أسود بن مسعود -ونسبته العنزی کما فی "التاریخ الکبیر" 1/448-449، و"الجرح والتعدیل" 2/293، و"تهذیب الکمال" 3/230، ووقع فی "تهذیب التهذیب" و"التقریب": العنبری-: وثقه ابن معین، وذکره ابن حبان فی "الثقات"، ووثقه الحافظ فی "التقریب" وقد روى له ولحنظلة شیخه النسائی فی "الخصائص". وحنظلة بن خویلد: وثقه ابنُ معین، وسماه شعبة فی روایته -فیما ذکره البخاری فی "التاریخ الکبیر" 3/39- حنظلة بن سوید، وذکره ابن حبان فی "الثقات" إلا أنه فرق بین حنظلة بن خویلد، وحنظلة بن سوید، جعلهما اثنین، قال المعلمی فی حاشیته على "التاریخ الکبیر": حنظلة یمکن أن یکون خویلد.

[17]. 8496 - أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ سُلَیْمَانَ قَالَ: حَدَّثَنَا یَزِیدُ قَالَ: أَخْبَرَنَا الْعَوَّامُ، عَنِ الْأَسْوَدِ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنْ حَنْظَلَةَ بْنِ خُوَیْلِدٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ مُعَاوِیَةَ، فَأَتَاهُ رَجُلَانِ یَخْتَصِمَانِ فِی رَأْسِ عَمَّارٍ یَقُولُ: «کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَنَا قَتَلْتُهُ» فَقَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرٍو لِیَطِبْ بِهِ أَحَدُکُمَا نَفْسًا لِصَاحِبِهِ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ» قَالَ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ: خَالَفَهُ شُعْبَةُ فَقَالَ: عَنِ الْعَوَّامِ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ حَنْظَلَةَ بْنِ سُوَیْدٍ.

[18]. 40651 - حدثنا یزید بن هارون قال: (أخبرنا) العوام بن حوشب قال: حدثنی أسود بن مسعود عن حنظلة بن خویلد (العنزی) قال: إنی لجالس عند معاویة إذ أتاه رجلان یختصمان فی رأس عمار، کل واحد منهما یقول: أنا قتلته، قال عبد اللَّه بن عمرو: (لیطب) به أحدکما نفسا لصاحبه، فإنی سمعت رسول اللَّه -صلى اللَّه علیه وسلم- یقول: "تقتله الفئة الباغیة"، فقال معاویة: ألا تغنی عنا مجنونک یا عمرو، فما بالک معنا؟ قال: إنی معکم ولست أقاتل، إن أبی شکانی إلى رسول اللَّه -صلى اللَّه علیه وسلم-، فقال رسول اللَّه -صلى اللَّه علیه وسلم-: "أطع أباک ما دام حیًا ولا تعصه"، فأنا معکم، ولست أقاتل.

صحیح؛ أخرجه أحمد (6538)، والنسائی (8549)، وابن سعد 3، ص253، والبخاری فی التاریخ 3، ص39، والمزی 7، ص437، وأبو نعیم فی الحلیة 7، ص198، والطبرانی 19، ص(759)، والبزار (3281).

[19]. قال: أخبرنا یزید بن هارون عن العوّام بن حَوْشَب قال: حدّثنی أسود بن مسعود عن حَنْظلة بن خُویلد العَنَزیّ قال: بینا نحن عند معاویة إذ جاءه رجلان یختصمان فی رأس عمّار، یقول کلّ واحد منهما أنا قتلتُه، فقال عبد الله بن عمرو: لیَطبْ به أحدُکما نفسًا لصاحبه، فإنّى سمعت رسول الله، - صلى الله علیه وسلم -، یقول: تقتله الفئة الباغیة. قال فقال معاویة: ألا تُغْنى عنّا مَجْنُونَک یا عَمرو فما بالک مَعَنا؟ قال: إنّ أبى شکانى إلى رسول الله، - صلى الله علیه وسلم -، فقال: أطعْ أباکَ حَیًّا ولا تعصه، فأنا معکم ولستُ أقاتلُ.

 

 


احادیث جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت9:جنگ صفین درمنابع اهل سنت-1)

 

2) جنگ صفین و شهادت عمار به دست الفئة الباغیة

آ. اصل خبر شهادت وی:

شهادت عمار در جنگ صفین یکی از وقایعی بود که بخوبی مرز حق و باطل را مشخص کرد زیرا پیامبر در موقعیتهای مختلفی پیش بینی کرده بود که «الفئة الباغیة: جماعت ستمگر» عمار را به قتل می‌رسانند. این حدیث نبوی بقدری در منابع اهل سنت پرتکرار است که سیوطی در کتاب «الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة» (ص283-284)، که به گردآوری احادیثی که در کتب اهل سنت به نحو متواتر آمده اختصاص دارد، این حدیث را از 25 نفر از اصحاب روایت کرده است؛ که شاید روایتی مانند این که به علت تکرار فراوان در منابع اهل سنت خود آنها به تواتر آن اذعان کرده باشند کم باشد (نقل این حدیث نبوی از این تعداد از صحابه در میان روایات همان کتاب نیز کم نظیر است). احمد بن حنبل در کتاب «المسند» خود (که جزء صحاح سته اهل سنت به شمار می‌آورد) در 18 موضع (یعنی با 18 سند متفاوت) این حدیث نبوی را در کتاب خویش روایت کرده است و محقق مسند احمد (شعیب أرنؤوط؛ که از معروفترین حدیث‌شناسان معاصر اهل سنت است) علاوه بر اینکه ذیل برخی از این موارد بر صحیح بودن سند آنها تاکید دارد، در ذیل اولین نقل وی، 15 سند مختلف از کتابهای معتبر اهل سنت برای این حدیث برشمرده که بر اساس معیارهای سخت‌گیرانه وی حدیث صحیح محسوب می‌شوند و نسائی نیز در کتاب السنن الکبرى (ج7، ص466-468) که جزء صحاح سته است نیز بابی با عنوان «ذِکْرُ قَوْلِ النَّبِی ص: «عَمَّارٌ تَقْتُلُهُ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیةُ» گشوده و 11 روایت نقل کرده است.

ما در اینجا ابتدا این روایت را به نقل معتبرترین کتب اهل سنت (صحیح بخاری و مسلم) می‌آوریم؛ سپس برخی از نقل‌ها که حاوی نکات خاصی است اضافه می‌کنیم:

38) عکرمه می‌گوید: ابن عباس به من و پسرش علی گفت سراغ ابوسعید خدری بروید و از او حدیثی بیاموزید. ما سراغش رفتیم و داشت دیواری را درست می‌کرد. پس ردایش را برگرفت و برای ما احادیثی بیان کرد تا رسید به حکایت بنای مسجد [مسجد النبی] و گفت:

ما خشتهای سنگین را یکی یکی می‌آوردیم و عمار دوتا دوتا می‌آورد؛ پس پیامبر ص او را دید و خاک را از سر و صورت او زدود و فرمود: آفرین بر تو ای عمار که «الفئة الباغیة: جماعت ستمگر» تو را به شهادت می‌رسانند؛ در حالی که تو آنان را به بهشت می‌خوانی و آنان تو را به جهنم می‌خوانند. و عمار گفت: به خداوند پناه می‌برم از فتنه‌ها.

صحیح البخاری، ج1، ص172، ح436؛ و ج3، ص1035، ح2657[1]

حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ مُخْتَارٍ قَالَ: حَدَّثَنَا خَالِدٌ الْحَذَّاءُ، عَنْ عِکْرِمَةَ: قَالَ لِی ابْنُ عَبَّاسٍ وَلِابْنِهِ عَلِی: انْطَلِقَا إِلَى أَبِی سَعِیدٍ، فَاسْمَعَا مِنْ حَدِیثِهِ، فَانْطَلَقْنَا، فَإِذَا هُوَ فِی حَائِطٍ یصْلِحُهُ، فَأَخَذَ رِدَاءَهُ فَاحْتَبَى، ثُمَّ أَنْشَأَ یحَدِّثُنَا، حَتَّى أَتَى ذِکْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَال:

کُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَینِ لَبِنَتَینِ، فرآه النَّبِی ص، فَینْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَیقُولُ: «وَیحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ، یدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَیدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ». قَالَ: یقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بالله من الفتن.[2]

 

39) الف. ابوسعید خدری روایت شده که می‌گفت: کسی که از من بهتر است (منظورش اباقتاده بود) به من خبر داد که رسول الله ص هنگامی که عمار مشغول کندن خندق بود سراغش می‌رفت و دستی بر سرش می‌کشید و می‌فرمود: آه بر تو ای فرزند سمیه؛ همانا «فئةٌ باغیة: جماعتی ستمگر» تو را خواهند کشت.

مسلم سپس این روایت را با سندهای دیگری می‌آورد و می‌گوید که در این سندهای اخیر به جای «بؤسَ: آه بر»، «ویسَ: ای وای به خاطر» آمده است.

صحیح مسلم، ج8، ص185، ح2915

حَدَّثَنَا ‌مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، ‌وَابْنُ بَشَّارٍ (وَاللَّفْظُ لِابْنِ الْمُثَنَّى)، قَالَا: حَدَّثَنَا ‌مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا ‌شُعْبَةُ، عَنْ ‌أَبِی مَسْلَمَةَ قَالَ: سَمِعْتُ ‌أَبَا نَضْرَةَ یحَدِّثُ عَنْ ‌أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی قَالَ: أَخْبَرَنِی ‌مَنْ هُوَ خَیرٌ مِنِّی: أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص قَالَ لِعَمَّارٍ حِینَ جَعَلَ یحْفِرُ الْخَنْدَقَ، وَجَعَلَ یمْسَحُ رَأْسَهُ وَیقُولُ: بُؤْسَ ابْنِ سُمَیةَ، تَقْتُلُکَ فِئَةٌ بَاغِیةٌ.

وَحَدَّثَنِی ‌مُحَمَّدُ بْنُ مُعَاذِ بْنِ عَبَّادٍ الْعَنْبَرِی، ‌وَهُرَیمُ بْنُ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَا: حَدَّثَنَا ‌خَالِدُ بْنُ الْحَارِثِ. (ح) وَحَدَّثَنَا ‌إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، ‌وَإِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، ‌وَمَحْمُودُ بْنُ غَیلَانَ، ‌وَمُحَمَّدُ بْنُ قُدَامَةَ قَالُوا: أَخْبَرَنَا ‌النَّضْرُ بْنُ شُمَیلٍ، کِلَاهُمَا عَنْ ‌شُعْبَةَ، عَنْ ‌أَبِی مَسْلَمَةَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ نَحْوَهُ، غَیرَ أَنَّ فِی حَدِیثِ النَّضْرِ: أَخْبَرَنِی مَنْ هُوَ خَیرٌ مِنِّی ‌أَبُو قَتَادَةَ. وَفِی حَدِیثِ خَالِدِ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ: أُرَاهُ یعْنِی أَبَا قَتَادَةَ. وَفِی حَدِیثِ خَالِدٍ وَیقُولُ: وَیسَ. أَوْ یقُولُ: یا وَیسَ ابْنِ سُمَیةَ.

ب. مسلم در ادامه با سه سند متفاوت از ام سلمه روایت می‌کند که:

رسول الله ص به عمار فرمود: «الفئة الباغیة: جماعت ستمگر» تو را به شهادت می‌رسانند.

صحیح مسلم، ج8، ص186، ح2916

وَحَدَّثَنِی ‌مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ جَبَلَةَ، حَدَّثَنَا ‌مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ. (ح) وَحَدَّثَنَا ‌عُقْبَةُ بْنُ مُکْرَمٍ الْعَمِّی، ‌وَأَبُو بَکْرِ بْنُ نَافِعٍ قَالَ عُقْبَةُ: حَدَّثَنَا، وَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَخْبَرَنَا ‌غُنْدَرٌ، حَدَّثَنَا ‌شُعْبَةُ قَالَ: سَمِعْتُ ‌خَالِدًا یحَدِّثُ عَنْ ‌سَعِیدِ بْنِ أَبِی الْحَسَنِ، عَنْ ‌أُمِّهِ، عَنْ ‌أُمِّ سَلَمَةَ: «أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص قَالَ لِعَمَّارٍ: تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ.»

وَحَدَّثَنِی ‌إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، أَخْبَرَنَا ‌عَبْدُ الصَّمَدِ بْنُ عَبْدِ الْوَارِثِ، حَدَّثَنَا ‌شُعْبَةُ، حَدَّثَنَا ‌خَالِدٌ الْحَذَّاءُ، عَنْ ‌سَعِیدِ بْنِ أَبِی الْحَسَنِ، ‌وَالْحَسَنِ، عَنْ ‌أُمِّهِمَا عَنْ ‌أُمِّ سَلَمَةَ، عَنِ النَّبِی ص بِمِثْلِه.

وَحَدَّثَنَا ‌أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی شَیبَةَ، حَدَّثَنَا ‌إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنِ ‌ابْنِ عَوْنٍ، عَنِ ‌الْحَسَنِ، عَنْ ‌أُمِّهِ، عَنْ ‌أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص: «تَقْتُلُ عَمَّارًا الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ.»

این حدیث از این اصحاب در منابع زیر (از منابع متقدم و معتبر اهل سنت) آمده است:

از ام سلمه در الجامع (معمر بن راشد)، ج11، ص239[3]؛

از عبدالله بن ابی الهذیل و عمار و ام سلمه و ابوسعید خدری و ابوقتاده در مسند أبی داود الطیالسی، ج1، ص517[4]؛ و ج2، ص39[5]؛ ج3، ص174[6] و ص622[7] و ص655[8] ؛

از ام سلمه در مصنف عبد الرزاق، ج10، ص278[9]؛

از ام سلمه و ابوسعید خدری و عمرو عاص در مسند ابن الجعد (م230)، ص182[10] و ص245[11] و ص246[12]؛

از ام سلمه در سؤالات ابن أبی شیبة لابن المدینی، ص84-85[13]؛

از ام سلمه و عبدالله بن ابی الهذیل در الطبقات الکبیر، ج1، ص207[14] و ج3، ص233[15] (و نیز از بسیاری دیگر از صحابه؛ که چون برخی مواردش بعدا به تفصیل هم می‌آید در اینجا مجدد نیاوردم).

از ام سلمه در مصنف ابن أبی شیبة، ج21، ص522[16] (و نیز از بسیاری دیگر از صحابه؛ که چون برخی مواردش بعدا به تفصیل هم می‌آید در اینجا مجدد نیاوردم).

از ام سلمه در مسند إسحاق بن راهویه، ج4، ص110[17] و ص145[18]

از ابوسیعد خدری و عمرو عاص و ابن سیرین در مسند أحمد، ج17، ص319[19]؛ و ج18، ص368-369[20]؛ و ج29، ص301[21]؛ و ج37، ص297[22] و ص298[23]؛ و ج39، ص479[24]؛ و ج44، ص83[25]؛ و ج44، ص189[26] و ص255[27] و ص279[28] (و نیز از بسیاری دیگر از صحابه؛ که چون برخی مواردش بعدا به تفصیل هم می‌آید در اینجا مجدد نیاوردم).

از ابوهریره در سنن الترمذی، ج5، ص669 (البانی ذیل آن به صحیح بودن سند تصریح کرده است.)[29]

از ام سلمه و ابوسعید خدری و ابوقتاده و عبدالله بن عمر و عبدالله بن حارث و عبدالله بن عمروعاص و عمروعاص در السنن الکبرى (للنسائی)، ج7، ص466-468[30].

از ابوسعید خدری در أنساب الأشراف للبلاذری، ج1، ص168[31]

 

 


[1]. حدثنا إبراهیم بن موسى: أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْوَهَّابِ: حَدَّثَنَا خَالِدٌ، عَنْ عِکْرِمَةَ: أن ابن عباس قال له ولعلی بن عبد الله: ائتیا أبا سعید فاسمعا من حدیثه، فأتیناه وهو وأخوه فی حائط لهما یسقیانه، فلما رآنا جاء فاحتبى وجلس، فقال: کنا ننقل لبن المسجد لبنة لبنة، وکان عمار ینقل لبنتین لبنتین، فمر به النبی صلى الله علیه وسلم ومسح عن رأسه الغبار، وقال: (ویح عمار، تقتله ‌الفئة ‌الباغیة، عمار یدعوهم إلى الله، ویدعونه إلى النار).

[2]. در جریان این ماجرا ظاهرا حضرت علی ع رجزی می‌خوانده است که عثمان آن را طعنه به خود می دیده است. این هشام واقعه را چنین روایت کرده است:

«‌‌(إخْبَارُ الرَّسُولِ لِعَمَّارٍ بِقَتْلِ الْفِئَةِ الْبَاغِیَةِ لَهُ) : قَالَ: فَدَخَلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ، وَقَدْ أَثْقَلُوهُ بِاللَّبِنِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلُونِی، یَحْمِلُونَ عَلَیَّ مَا لَا یَحْمِلُونَ. قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ زَوْجُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: فَرَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَنْفُضُ وَفْرَتَهُ بِیَدِهِ، وَکَانَ رَجُلًا جَعْدًا، وَهُوَ یَقُولُ: وَیْحَ ابْنَ سُمَیَّةَ، لَیْسُوا بِاَلَّذِینَ یَقْتُلُونَکَ، إنَّمَا تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ.

‌‌(ارْتِجَازُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فِی بِنَاءِ الْمَسْجِدِ) : وَارْتَجَزَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَوْمئِذٍ: لَا یَسْتَوِی مَنْ یَعْمُرُ الْمَسَاجِدَا ... یَدْأَبُ فِیهِ قَائِمًا وَقَاعِدًا... وَمَنْ یُرَى عَنْ الْغُبَارِ حَائِدًا [1]. قَالَ ابْنُ هِشَامٍ: سَأَلْتُ غَیْرَ وَاحِدٍ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ بِالشِّعْرِ، عَنْ هَذَا الرَّجَزِ، فَقَالُوا: بَلَغَنَا أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ارْتَجَزَ بِهِ، فَلَا یُدْرَى: أَهُوَ قَائِلُهُ أَمْ غَیْرُهُ.

‌‌(مَا کَانَ بَیْنَ عَمَّارٍ وَأَحَدِ الصَّحَابَةِ مِنْ مُشَادَّةٍ) : قَالَ ابْنُ إسْحَاقَ: فَأَخَذَهَا عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ، فَجَعَلَ یَرْتَجِزُ بِهَا. قَالَ ابْنُ هِشَامٍ: فَلَمَّا أَکْثَرَ، ظَنَّ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ إنَّمَا یُعَرِّضُ بِهِ، فِیمَا حَدَّثَنَا زِیَادُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْبَکَّائِی، عَنْ ابْنِ إسْحَاقَ، وَقَدْ سَمَّى ابْنُ إسْحَاقَ الرَّجُلَ [2].

‌‌(وَصَاةُ الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِعَمَّارٍ) : قَالَ ابْنُ إسْحَاقَ: فَقَالَ: قَدْ سَمِعْتُ مَا تَقُولُ مُنْذُ الْیَوْمِ یَا بن سُمَیَّةَ، وَاَللَّهِ إنِّی لَأُرَانِی سَأَعْرِضُ هَذِهِ الْعَصَا لِأَنْفِکَ. قَالَ: وَفِی یَدِهِ عَصًا. قَالَ: فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ قَالَ: مَا لَهُمْ وَلِعَمَّارٍ، یَدْعُوهُمْ إلَى الْجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ إلَى النَّارِ، إنَّ عَمَّارًا جِلْدَةٌ مَا بَیْنَ عَیْنِیَّ وَأَنْفِی، فَإِذَا بَلَغَ ذَلِکَ مِنْ الرَّجُلِ فَلَمْ یُسْتَبْقَ فَاجْتَنِبُوهُ. (سیرة ابن هشام، ج1، ص496-497)

‌‌تعلیقات محقق کتاب سیره ابن هشام:

[1] حائدا: مائلا.

[2] قَالَ السهیلیّ: «وَقد سمى ابْن إِسْحَاق الرجل، وَکره ابْن هِشَام أَن یُسَمِّیه کی لَا یذکر أحدا من أَصْحَاب رَسُول الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بمکروه، فَلَا یَنْبَغِی أبدا الْبَحْث عَن اسْمه». وَقَالَ أَبُو ذَر: «وَقد سمى ابْن إِسْحَاق الرجل فَقَالَ: إِن هَذَا الرجل هُوَ عُثْمَان بن عَفَّان رضى الله عَنهُ» وَفِی الْمَوَاهِب اللدنیة: أَنه عُثْمَان بن مَظْعُون

[3]. 20426 - أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَمَّنْ سَمِعَ الْحَسَنَ، یُحَدِّثُ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، قَالَتْ: لَمَّا کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابُهُ یَبْنُونَ الْمَسْجِدَ، جَعَلَ أَصْحَابُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَحْمِلُ کُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ یَحْمِلُ لَبِنَتَیْنِ، عَنْهُ لَبِنَةً، وَعَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَبِنَةً، فَقَامَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَمَسَحَ ظَهْرَهُ، وَقَالَ: «یَا ابْنَ سُمَیَّةَ، لِلنَّاسِ أَجْرٌ وَلَکَ أَجْرَانِ، وَآخِرُ زَادِکَ شَرْبَةٌ مِنْ لَبَنٍ، وَتَقْتُلُکَ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ.

[4]. ح37- حَدَّثَنَا ‌أَبُو دَاوُدَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا ‌وُهَیْبٌ ، عَنْ ‌دَاوُدَ بْنِ أَبِی هِنْدٍ ، عَنْ ‌أَبِی نَضْرَةَ ، عَنْ ‌أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ ، «أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمَّا حَفَرَ الْخَنْدَقَ، وَکَانَ النَّاسُ یَحْمِلُونَ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ نَاقِهٌ مِنْ وَجَعٍ کَانَ بِهِ، فَجَعَلَ یَحْمِلُ لَبِنَتَیْنِ لَبِنَتَیْنِ، قَالَ أَبُو سَعِیدٍ: فَحَدَّثَنِی أَصْحَابِی أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْ رَأْسِهِ وَیَقُولُ: وَیْحَکَ یَا ابْنَ سُمَیَّةَ، تَقْتُلُکَ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ.

وَرُوِیَ هَذَا الْحَدِیثُ عَنْ أَبِی نَضْرَةَ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ، عَنْ أَبِی قَتَادَةَ.

[5]. 684 - حَدَّثَنَا ‌أَبُو دَاوُدَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا ‌شُعْبَةُ، عَنْ ‌أَبِی التَّیَّاحِ ، عَنْ ‌عَبْدِ اللهِ بْنِ أَبِی الْهُذَیْلِ الْعَنَزِیِّ «أَنَّ ‌عَمَّارًا رَضِیَ اللهُ عَنْهُ کَانَ یَنْقُلُ مَعَهُمْ - یَعْنِی الصَّخْرَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: وَیْحَکَ یَا ابْنَ سُمَیَّةَ، تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ».

وَرَوَى هَذَا الْحَدِیثَ عَبْدُ الْوَارِثِ عَنْ أَبِی التَّیَّاحِ عَنِ ابْنِ أَبِی الْهُذَیْلِ عَنْ عَمَّارٍ أَنَّ النَّبِیَّ - صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - قَالَ: وَیْحَکَ یَا ابْنَ سُمَیَّةَ.

[6]. 1703 - حَدَّثَنَا ‌أَبُو دَاوُدَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا ‌شُعْبَةُ ، قَالَ: أَخْبَرَنِی ‌أَیُّوبُ ، ‌وَخَالِدٌ الْحَذَّاءُ ، عَنِ ‌الْحَسَنِ ، قَالَ: أَخْبَرَتْنَا ‌أُمُّنَا ، عَنْ ‌أُمِّ سَلَمَةَ ، زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فِی عَمَّارٍ: تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ.

[7]. 2282 - حَدَّثَنَا ‌أَبُو دَاوُدَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا ‌وُهَیْبٌ ، عَنْ ‌دَاوُدَ ، عَنْ ‌أَبِی نَضْرَةَ ، عَنْ ‌أَبِی سَعِیدٍ «، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمَّا حَفَرَ الْخَنْدَقَ، کَانَ النَّاسُ یَحْمِلُونَ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ نَاقِهٌ مِنْ وَجَعٍ کَانَ بِهِ، فَجَعَلَ یَحْمِلُ لَبِنَتَیْنِ لَبِنَتَیْنِ، قَالَ أَبُو سَعِیدٍ: فَحَدَّثَنِی أَصْحَابِی أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْ رَأْسِهِ، وَیَقُولُ: وَیْحَکَ ابْنَ سُمَیَّةَ، تَقْتُلُکَ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ.

[8]. 2316 - حَدَّثَنَا ‌أَبُو دَاوُدَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا ‌شُعْبَةُ ، عَنْ ‌عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ ، عَنْ ‌أَبِی هِشَامٍ ، عَنْ ‌أَبِی سَعِیدٍ ، «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فِی عَمَّارٍ: تَقْتُلُکَ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ.

[9]. [21500] أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَمَّنْ سَمِعَ الْحَسَنَ، یُحَدِّثُ عَنْ أُمِّهِ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: لَمَّا کَانَ النَّبِی - صلى الله علیه وسلم - وَأَصْحَابُهُ یَبْنُونَ الْمَسْجِدَ، جَعَلَ أَصْحَابُ النَّبِیِّ - صلى الله علیه وسلم - یَحْمِلُ کُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ یَحْمِلُ لَبِنَتَیْنِ؟ عَنْهُ لَبِنَةً، وَعَنِ النَّبِیِّ - صلى الله علیه وسلم - لَبِنَةً، فَقَامَ النَّبِیُّ - صلى الله علیه وسلم - إِلَیْهِ، فَمَسَحَ ظَهْرَه، وَقَالَ: "یَا ابْنَ سُمَیَّةَ، لِلنَّاسِ أَجْرٌ، وَلَکَ أَجْرَانِ، وَآخِرُ زَادِکَ شَرْبَةٌ مِنْ لَبَنٍ، وَتَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ".

[10]. 1175 - حَدَّثَنَا أَبُو مُوسَى هَارُونُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، نا أَبُو دَاوُدَ الطَّیَالِسِیُّ، عَنْ شُعْبَةَ قَالَ: أنا أَیُّوبُ، وَخَالِدٌ، عَنِ الْحَسَنِ قَالَ: حَدَّثَتْنَا أُمُّنَا، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِعَمَّارٍ: «تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ»

[11]. 1621 - حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، وَأَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، وَعَلِیُّ بْنُ مُسْلِمٍ قَالُوا: نَا أَبُو دَاوُدَ، نَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا هِشَامٍ، یُحَدِّثُ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «تَقْتُلُ عَمَّارًا ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ»

[12]. 1622 - حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ، نَا أَبِی، نَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، نَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ، عَنْ رَجُلٍ، مِنْ أَهْلِ مِصْرَ أَنَّ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ، أَهْدَى إِلَى نَاسٍ هَدَایَا فَفَضَلَ عَمَّارًا، فَقِیلَ لَهُ: فَقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «تَقْتُلُهُ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ»

[13]. قَالَ أبی عبد الله بن جَعْفَر قَالَ شُعْبَة مَاتَت أُمِّی فجائنی التَّیْمِیّ وَابْن عون فَحدث التَّیْمِیّ عَن أبی نضره بِحَدِیث فَقَالَ ابْن عون قد رَأَیْت أَبَا نضره فَقَالَ لَهُ التَّیْمِیّ رَأَیْت أَبَا نضره قد سَمِعت علیا یَقُول أَنا لَا أحفظ عَن خَالِد عَن سعید ابْن أبی الْحسن الا هَذَا الحَدِیث یَعْنِی حَدِیث أم سلمه تقتل عمار الفئه الباغیه.

[14]. قال أبو التّیّاح: فحدّثنى ابن أبى الهُذیل أن عمّارًا کان رجلًا ضابطًا وکان یحمل حجریْن حجریْن فقال رسول اللَّه، -صلى اللَّه علیه وسلم-: وَیْهًا ابنَ سُمَیّة تَقْتُلُکَ ‌الفِئَةُ ‌البَاغِیةُ.

[15]. قال: أخبرنا إسحاق بن الأزرق قال: أخبرنا عوف الأعرابى عن الحسن عن أمّه عن أمّ سلمى قالت: سمعتُ النّبیّ، - صلى الله علیه وسلم -، یقول: تَقْتُلُ عمّارًا الفِئَةُ الباغیة.

[16]. 40657 - حدثنا ابن علیة عن ابن عون عن الحسن عن أمه عن أم سلمة قالت: قال رسول اللَّه -صلى اللَّه علیه وسلم-: "یقتل (عمارا) الفئة الباغیة"

[17]. 1877 - أَخْبَرَنَا أَزْهَرُ السَّمَّانُ، عَنِ ابْنِ عَوْنٍ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ أُمِّهِ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: کَانَ عَمَّارٌ یَنْقُلُ اللَّبَنَ فِی بِنَاءِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى وَارَى الْغُبَارُ شَعْرَ صَدْرِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ عَمَّارًا تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ»

[18]. 1918 - أَخْبَرَنَا أَزْهَرُ السَّمَّانُ، عَنِ ابْنِ عَوْنٍ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ أُمِّهِ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: " مَا رَأَیْتُ فَنَسِیتُ فَإِنِّی لَمْ أَنْسَ أَنِّی رَأَیْتُهُ یُعَاطِیهِمُ اللَّبَنَ یَوْمَ الْخَنْدَقِ وَهُوَ یَقُولُ: «إِنَّ الْخَیْرَ خَیْرُ الْآخِرَةِ فَاغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَالْمُهَاجِرَةِ» فَمَرَّ عَمَّارٌ فَقَالَ: «وَیْحًا لَکَ یَا ابْنَ سُمَیَّةَ، تَقْتُلُکَ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ»

[19]. 11221 - حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ دَاوُدَ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ، عَنْ أَبِی هِشَامٍ ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِعَمَّارٍ: " تَقْتُلُکَ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ "

[20]. 11861 - حَدَّثَنَا مَحْبُوبُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ خَالِدٍ، عَنْ عِکْرِمَةَ، أَنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ قَالَ لَهُ وَلِابْنِهِ عَلِیٍّ: انْطَلِقَا إِلَى أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ فَاسْمَعَا مِنْ حَدِیثِهِ قَالَ: فَانْطَلَقْنَا فَإِذَا هُوَ فِی حَائِطٍ لَهُ، فَلَمَّا رَآنَا أَخَذَ رِدَاءَهُ فَجَاءَنَا فَقَعَدَ، فَأَنْشَأَ یُحَدِّثُنَا، حَتَّى أَتَى عَلَى ذِکْرِ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، قَالَ: کُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً وَعَمَّارُ بْنُ یَاسرٍ یَحْمِلُ لَبِنَتَیْنِ لَبِنَتَیْنِ، قَالَ: فَرَآهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَجَعَلَ یَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَیَقُولُ: " یَا عَمَّارُ أَلَا تَحْمِلُ لَبِنَةً کَمَا یَحْمِلُ أَصْحَابُکَ؟ "، قَالَ: إِنِّی أُرِیدُ الْأَجْرَ مِنَ اللهِ، قَالَ: فَجَعَلَ یَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَیَقُولُ: " وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ " قَالَ: فَجَعَلَ عَمَّارٌ یَقُولُ أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنَ الْفِتَنِ.

[21]. 17766 - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا. وحَجَّاجٌ قَالَ: أَخْبَرَنَا شُعْبَةُ ، أَخْبَرَنَا عَمْرُو بْنُ دِینَارٍ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ یُحَدِّثُ أَنَّ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ أَهْدَى إِلَى نَاسٍ هَدَایَا، فَفَضَّلَ عَمَّارَ بْنَ یَاسِرٍ، فَقِیلَ لَهُ، فَقَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: " تَقْتُلُهُ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ "

[22]. 22609 - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِی مَسْلَمَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا نَضْرَةَ یُحَدِّثُ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: أَخْبَرَنِی مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِعَمَّارٍ حِینَ جَعَلَ یَحْفِرُ الْخَنْدَقَ وَجَعَلَ یَمْسَحُ رَأْسَهُ وَیَقُولُ: " بُؤْسَ ابْنِ سُمَیَّةَ تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ "

[23]. 22610 - حَدَّثَنَا حَسَنُ بْنُ یَحْیَى مِنْ أَهْلِ مَرْوَ، أَخْبَرَنَا النَّضْرُ بْنُ شُمَیْلٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِی مَسْلَمَةَ، عَنْ أَبِی نَضْرَةَ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: أَخْبَرَنِی مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی أَبُو قَتَادَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ: " تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ ".

[24]. ص42 - حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ ابْنِ طَاوُسٍ، عَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو بْنِ حَزْمٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ، دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ، فَقَالَ: قُتِلَ عَمَّارُ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " تَقْتُلُهُ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ ".

[25]. 26482 - حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی عَدِیٍّ، عَنِ ابْنِ عَوْنٍ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ أُمِّهِ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، قَالَتْ: مَا نَسِیتُ قَوْلَهُ یَوْمَ الْخَنْدَقِ وَهُوَ یُعَاطِیهِمُ اللَّبَنَ، وَقَدْ اغْبَرَّ شَعْرُ صَدْرِهِ، وَهُوَ یَقُولُ: " اللهُمَّ إِنَّ الْخَیْرَ خَیْرُ الْآخِرَهْ فَاغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَالْمُهَاجِرَهْ " قَالَ: فَرَأَى عَمَّارًا، فَقَالَ: " وَیْحَهُ ابْنُ سُمَیَّةَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ " قَالَ: فَذَکَرْتُهُ لِمُحَمَّدٍ یَعْنِی ابْنَ سِیرِینَ فَقَالَ: عَنْ أُمِّهِ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، أَمَا إِنَّهَا کَانَتْ تُخَالِطُهَا، تَلِجُ عَلَیْهَا

[26]. 26563 - حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ دَاوُدَ الطَّیَالِسِیُّ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ خَالِدٍ الْحَذَّاءِ، وَأَیُّوبَ ، عَنِ الْحَسَنِ، قَالَ: حَدَّثَتْنَا أُمُّنَا، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِعَمَّارٍ: " تَقْتُلُکَ ‌الْفِئَةُ ‌الْبَاغِیَةُ "

[27]. 26650 - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، قَالَ: سَمِعْتُ خَالِدًا، یُحَدِّثُ عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی الْحَسَنِ، عَنْ أُمِّهِ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِعَمَّارٍ: " تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ ".

[28]. 26680 - حَدَّثَنَا مُعَاذٌ، حَدَّثَنَا ابْنُ عَوْنٍ، عَنْ الْحَسَنِ ، عَنْ أُمِّهِ ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، قَالَتْ: مَا نَسِیتُهُ یَوْمَ الْخَنْدَقِ وَقَدِ اغْبَرَّ صَدْرُهُ وَهُوَ یُعَاطِیهِمُ اللَّبَنَ، وَیَقُولُ: " اللهُمَّ إِنَّ الْخَیْرَ خَیْرُ الْآخِرَهْ فَاغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَالْمُهَاجِرَهْ " قَالَ: فَأَقْبَلَ عَمَّارٌ، فَلَمَّا رَآهُ قَالَ: " وَیْحَکَ ابْنَ سُمَیَّةَ، تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ " قَالَ: فَحَدَّثْتُهُ مُحَمَّدًا، فَقَالَ: " عَنْ أُمِّهِ؟ أَمَا إِنَّهَا قَدْ کَانَتْ تَلِجُ عَلَى أَمِّ الْمُؤْمِنِینَ "

[29]. 3800 - حَدَّثَنَا أَبُو مُصْعَبٍ الْمَدِینِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِیزِ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ العَلَاءِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَبْشِرْ یَا عَمَّارُ تَقْتُلُکَ ‌الفِئَةُ ‌البَاغِیَةُ»

وَفِی البَابِ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، وَعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو، وَأَبِی الیَسَرِ، وَحُذَیْفَةَ وهَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ غَرِیبٌ مِنْ حَدِیثِ العَلَاءِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ. ‌‌[حکم الألبانی] : صحیح.

 

 


احادیث جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت8: جنگ جمل در منابع اهل سنت-6)

 

ت‍. سایر پیش‌بینی‌ها درباره شهادت دیگران در جنگهای امیرالمؤمنین ع

در منابع اهل سنت در احادیثی نبوی وعده کشته شدن در راه خدا و به بهشت رفتن برای برخی دیگر از کسانی که در رکاب امیرالمؤمنین ع به شهادت رسیدند آمده است؛ که همه آنها نیز مویدی بر حقانیت امیرالمؤمنین ع در این جنگ و باطل بودن دشمنانش است؛ که برای پرهیز از طولانی شدن فقط دو مورد (یکی بیانی کلی؛ و دیگری در خصوص یکی از تابعین) تقدیم می‌شود:

35) در کتب اهل سنت از سه نفر از تابعین (امام باقر ع و محمد بن مطلب و زید بن حسن) نقل شده است:

در جنگهای حضرت علی ع از اصحاب بدر [= کسانی که در جنگ بدر در رکاب پیامبر ص شرکت کرده بودند] هفتاد نفر در رکاب ایشان شهید شدند؛

و از کسانی که در بیعت تحت شجره شرکت جسته بودند [بیعت رضوان، که در آیه 18 سوره فتح بدان اشاره شده است] هفتصد نفر از اصحاب رسول الله ص در رکاب ایشان شهید شدند؛

و از میان تابعین سه نفر از کسانی شهید شدند که رسول الله ص بر بهشتی بودن آنان شهادت داده بود؛ ‌یعنی اویس قرنی و زید بن صوحان و جندبِ خوبی‌ها؛

اویس قرنی در پیاده‌نظام در جنگ صفین به شهادت رسید و زید بن صوحان در جنگ جمل.

تاریخ دمشق لابن عساکر، ج19، ص442؛ مختصر تاریخ دمشق، ج9، ص146[1]

أخبرنا أبو عبد الله البلخی أنا أبو غالب محمد بن الحسن بن أحمد الباقلانی أنا أبو علی بن شاذان أنا أحمد بن إسحاق بن نیخاب نا إبراهیم بن الحسین الکسائی نا عقبة بن مکرم الکوفی نا یونس عن عمرو بن شمر عن جابر عن محمد بن علی ومحمد بن المطلب وزید بن حسن قالوا:

شهد مع علی بن أبی طالب فی حربه من أصحاب بدر سبعون رجلا؛

وشهد معه ممن بایع تحت الشجرة سبع مائة رجل فیما لا یحصى من أصحاب رسول الله ص؛

وشهد معه من ‌التابعین ثلاثة بلغنا أن رسول الله ص ‌شهد ‌لهم ‌بالجنة: أویس القرنی وزید بن صوحان وجندب الخیر؛ فأما أویس القرنی فقتل فی الرجالة یوم صفین؛ وأما زید بن صوحان فقتل یوم الجمل.

 

36) زید بن صوحان یکی از تابعین است که محضر رسول الله ص را درک نکرد؛ اما در رکاب امیرالمؤمنین ع بود و در جنگ جمل به شهادت رسید. رسول الله ص سالها قبل از به دینا آمدن وی درباره‌اش پیش‌بینی‌ای کرده بود که ابن عساکر با سندهای متعدد به برخی از آنها اشاره کرده است که در اینجا تقدیم می‌شود:

الف و ب و ج. با سندهای متعدد از رسول الله ص روایت شده که فرمودند: کسی که دلش می‌خواهد به مردی بنگرد که برخی از اعضای بدنش در رفتن به بهشت بر او سبقت می‌گیرند به زید بن صوحان بنگرد.

ابویعلی (یکی از افرادی که در یکی از سلسله‌های نقل این حدیث نبوی است) بعد از ذکر این حدیث می‌گفت: دستان زید در جهاد با مشرکان قطع شد و سالها بعد از آن زندگی کرد تا اینکه در جنگ جمل به شهادت رسید.

د. از حارث اعور نقل شده است که یکی از کسانی که رسول الله ص [بدون اینکه هیچگاه او را ببیند] از او یاد می‌کرد «زیدٌ الخیر» (زید خوبی‌ها) بود که همان زید بن صوحان است و رسول الله ص می‌فرمود: بعد از من مردی از تابعین هست که همان زید خوبی‌هاست و برخی از اعضای بدنش در رفتن به بهشت بیست سال بر او سبقت می‌گیرند. وی دستانش در جنگ نهاوند قطع شد سپس بیست سال زندگی کرد تا اینکه در جنگ جمل در رکاب علی ع به شهادت رسید و پیش از اینکه کشته شود [به امیرالمؤمنین ع] گفت که همانا من دستی را دیدم که از آسمان بیرون آمد و به من اشاره می‌کرد که بالا بیا و ای امیرالمؤمنین من بدان ملحق خواهم شد؛ پس مرا با همین خونم دفن کنید که من می‌خواهم [در روز قیامت با این پیکر خونین] با این قوم مخاصمه کنم.

ه. از ابی فروه نقل شده که در مسیری همراه با پیامبر ص بودندو پیامبر که کاروان را سوق می‌داد در جایی فرود آمد و فرمود: «زیدٌ و ما زیدٌ؟ جندب و ما جندب؟» [زید؛‌و زید کیست؟! جندب؛ و جندب کیست؟]. سپس فرمود: دو مرد از امتم که یکی از آنان برخی از اعضای بدنش در رفتن به بهشت بر او سبقت می‌گیرد سپس بقیه بدنش در بهشت بدان ملحق می‌شوند؛ و دیگری کسی است که بین حق و باطل جدایی می‌افکند؛ و جندب همان کسی است که آن ساحر در کوفه [که ولید، که از سوی عثمان حاکم کوفه شده بود، برای وی موقعیتی فراهم کرده بود و وی در مسجد کوفه نمایش سحر می‌داد] را به هلاکت رساند.

و. هشام به محمد می‌گوید: زید بن صوحان دستش در یکی از فتوحات عراق قطع شد و او در حالی که خون فوران می‌زد لبخند می‌زد. یکی از همراهانش گفت: این چه جای لبخند زدن است! زید گفت: دردی است که به من رسید و ثوابی که خداوند بابت آن می‌دهد آن را کاملا زایل می‌کند؛ آیا این درد را با جزع و فزع کردنی که هیچ فایده‌ای ندارد و در برگشت آنچه از دست رفته اثری ندارد، همراه کنم؟ در حالی که این لبخند من تسلیتی است برای مؤمنانی که مرا می‌بینند. وی گفت: قطعا تو به کار خویش در محضر خداوند عالمتری.

ز. اعمش از ابراهیم روایت کرده که زید بن صوحان حدیثی می‌گفت: اعرابی‌ای به او گفت:‌حدیث تو مرا به تعجب وامی دارد و دست تو مرا به رشک و تردید میاندازد! گفت: آیا نمی‌بینی چپ است؟ گفت: به خدا سوگند نمی‌دانم راست را قطع می‌کنید یا چپ را! زید گفت: خداوند راست گفته است که فرموده: «اعراب در کفر و نفاق شدیدترند و سزاوارترند که حدود آنچه را خداوند بر رسولش نازل فرموده ندانند» (توبه/97) و اعمش به یاد می‌آورد که دستان زید در جنگ نهاوند قطع شد.

تاریخ دمشق لابن عساکر، ج19، ص435-437؛ مختصر تاریخ دمشق، ج9، ص143-144[2]

الف. [4541] أخبرناه عالیا على الصواب أبو المظفر بن القشیری أنبأ أبو سعد الجنزرودی أنا أبو عمرو بن حمدان وأخبرناه أبو سهل محمد بن إبراهیم أنبأ إبراهیم بن منصور أنبأ أبو بکر بن المقرئ قالا أنا أبو یعلى نا إبراهیم بن سعید نا حسین بن محمد عن الهذیل بن بلال عن عبد الرحمن بن مسعود العبدی عن علی قال قال رسول الله ص من سره أن ینظر إلى رجل یسبقه (وقال ابن المقرئ سبقه) بعض أعضائه إلى الجنة فلینظر إلى زید بن صوحان.

 [4542] رواه الخطیب عن أبی الحسین بن أبی نصر عن یوسف بن القاسم عن أبی یعلى ورواه أیضا عن أبی طالب الدسکری عن ابن المقرئ عن أبی یعلى وقال قطعت ید زید فی جهاده المشرکین وعاش بعد ذلک دهرا حتى قتل یوم الجمل؛

ب. وروى هذا الحدیث عمرو بن مهران الشیبانی الخصاف عن الهذیل بن بلال؛ ورواه عمرو بن محمد السمرقندی البحیری عن إبراهیم بن سعید عن حسین بن الرماحس بدلا من الهذیل؛ أخبرناه أبو عبد الله محمد بن غانم بن أحمد أنبأ عبد الرحمن بن محمد بن إسحاق أنبأ أبی أنا سهل بن السری البخاری نا عمر بن محمد البحیری نا إبراهیم بن سعید الجوهری نا حسین بن محمد المروزی نا حسین بن الرماحس عن عبد الرحمن بن مسعود العبدی قال سمعت علیا یقول قال رسول الله ص من سره أن ینظر إلى من یسبقه بعض أعضائه إلى الجنة فلینظر إلى زید بن صوحان.

ج. [4543] قال حسین بن الرماحس وحدثتنی أم الأسود بنت زید بن صوحان أن زید بن صوحان حدثها عن علی عن النبی ص بذلک؛

د. أنبأنا أبو الغنائم بن أنبأ محمد بن علی بن الحسن نا محمد بن جعفر مناولة أنبأ عبد العزیز بن یحیى نا المغیرة بن محمد ثنا أبو محکم نا [ص436] هشام بن محمد عن أبی مخنف عن عبد الرحمن بن عبید أنا الکنود عن الحارث الأعور قال کان ممن ذکره رسول الله ص زید الخیر وهو زید بن صوحان قال رسول الله ص: سیکون بعدی رجل من التابعین وهو زید الخیر یسبقه بعض أعضائه إلى الجنة بعشرین سنة [4544] فقطعت یده الیسرى بنهاوند ثم عاش بعد ذلک عشرین سنة ثم قتل یوم الجمل بین یدی علی وقال قبل أن یقتل إنی قد رأیت یدا خرجت من السماء تشیر إلی أن تعال وأنا لاحق بها یا أمیر المؤمنین فادفنونی فی دمی فإنی مخاصم القوم.

ه. أنبأنا أبو سعد المطرز وأبو علی الحداد قالا أنبأ أبو نعیم الحافظ نا أحمد بن محمد بن سنان نا أبو العباس السراج نا محمد بن الصباح نا جریر عن أبی فروة أو غیره قال بلغنی أنهم کانوا فی مسیر مع النبی ص فنزل رسول الله ص یسوق بهم فقال: زید وما زید؟! جندب وما جندب؟! ثم قال رجلین من أمتی أحدهما یسبقه بعض جسده إلى الجنة ثم یتبعه سائر جسده إلى الجنة وأما الآخر فیفرق بین الحق والباطل؛ وجندب هو الذی قتل الساحر بالکوفة.

و. [4545] أنبأنا أبو سعد بن البغدادی نا عبد الرحمن بن محمد بن إسحاق أنا الحسن بن محمد بن یوة أنا أحمد بن محمد بن عمر العبدی نا أبو بکر بن أبی الدنیا حدثنی الحسین بن عبد الرحمن عن هشام بن محمد أن زید بن صوحان أصیبت یده فی بعض فتوح العراق فتبسم والدماء تشجب فقال له رجل من قومه ما هذا موضع [ص437] تبسم فقال زید ألم حل یفوته ثواب الله علیه أفأردفه بألم الجزع الذی لا جدوى فیه ولا دریکة لفائت معه وفی تبسمی تعزیة لبعض المؤتسین من المؤمنین فقال الرجل أنا أنت أعلم بالله منی.[3]

ز. أنبأنا أبو طالب بن یوسف وأبو نصر بن البنا قالا قرئ على أبی محمد الجوهری عن أبی عمر بن حیویة أنا أحمد بن معروف نا الحسین بن الفهم نا محمد بن سعد أنا یعلى بن عبید نا الأعمش عن إبراهیم قال کان زید بن صوحان یحدث فقال أعرابی: إن حدیثک لیعجبنی وإن یدک لتریبنی! فقال: أو ما تراها الشمال؟ فقال: والله ما أدری الیمین تقطعون أم الشمال؟ فقال زید: صدق الله «الأعراب أشد کفرا ونفاقا وأجدر أن لا یعلموا حدود ما أنزل الله على رسوله». فذکر الأعمش أن ید زید قطعت یوم نهاوند.[4]

 

37) پیش‌بینی شهادت عمار توسط «الفئة الباغیة: جماعت ستمگر» در حدیث نبوی بقدری معروف بوده که عمار در جنگهای حضرت امیر ع به عنوان یک شاخص برای تشخیص حق و باطل محسوب می‌شده است. اگرچه این شاخص مشخصا در جنگ صفین و با به شهادت رسیدن وی کاملا عیان شد، اما در جنگ جمل هم کارکرد خود را داشت؛ لذا اگرچه این حدیث نبوی به تفصیل در احادیث مربوط به جنگ صفین خواهد آمد اما اینجا و در انتهای احادیث مربوط به جنگ جمل مناسب است به کارکرد این شاخص در این جنگ نیز اشاره شود:

الف. دینوری در وقایع جنگ جمل نقل می‌کند:

زبیر هنگامی که فهمید عمار در لشکر علی ع است در خصوص اقدامی که کرده بود [= شرکت در جنگ علیه حضرت علی ع] دچار تردید شد به خاطر این سخن رسول الله ص که به عمار فرموده بود که «تو را «الفئة الباغیة: جماعت ستمگر» به قتل می‌رسانند.»

الأخبار الطوال (دینوری م282) ص147

قالوا: وان الزبیر لما علم ان عمارا مع على رضى الله عنه ارتاب بما کان فیه، لقول رسول الله ص: الحق مع عمار، وتقتلک الفئة الباغیة.

ب. ابن کثیر در بیان وقایع جنگ جمل نقل می‌کند:

از جمله کسانی که در این جنگ رودرروی همدیگر قرار گرفتند زبیر و عمار بودند؛ عمار سعی می‌کرد با نیزه زبیر را بزند و زبیر ضربات او را دفع می‌کرد و به او می‌گفت: ای ابایقظان [= کنیه عمار]؛ آیا مرا می‌کُشی؟! و او می‌گفت: نه ای اباعبدالله [= کنیه زبیر].

و علت اینکه زبیر دائم سعی می‌کرد از مبارزه و کشتن وی خود را کنار بکشد این سخن رسول الله ص بود که به عمار فرموده بود که «تو را «الفئة الباغیة: جماعت ستمگر» به قتل می‌رسانند.» وگرنه توانایی زبیر برای غلبه بر عمار بیش از توانایی عمار برای غلبه بر وی بود.

البدایة والنهایة، ج10، ص455-456

وَکَانَ فِی جُمْلَةِ مَنْ تَبَارَزَ الزُّبَیرُ وَعَمَّارٌ، فَجَعَلَ عَمَّارٌ یحُوزُهُ بِالرُّمْحِ، وَالزُّبَیرُ کَافٌ عَنْهُ، وَیقُولُ لَهُ: أَتَقْتُلُنِی یا أَبَا الْیقْظَانِ؟ فَیقُولُ: لَا یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ.

وَإِنَّمَا تَرَکَهُ الزُّبَیرُ لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص: «تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ» وَإِلَّا فَالزُّبَیرُ أَقْدَرُ عَلَیهِ مِنْهُ عَلَیهِ.

ج. و باز ابن کثیر نقل می‌کند که:

گفته شده است که هنگامی که زبیر فهمید عمار در لشکر علی ع است، با توجه به اینکه شنیده بود که رسول الله ص به عمار فرموده بود که «تو را «الفئة الباغیة: جماعت ستمگر» به قتل می‌رسانند»، از ادامه جنگ منصرف شد از ترس اینکه مبادا در آن جنگ عمار کشته شود.

و ابن کثیر ادامه می‌دهد: و به نظر من حدیثی که روایت کردیم اگرچه حدیث صحیحی بود اما غیر از او کسی از این جنگ منصرف نشد؛ و بعید است که وی کفاره سوگندش را داده باشد و سپس در جنگ حاضر شده و با علی ع جنگیده باشد؛ والله اعلم.

البدایة والنهایة، ج10، ص461

وَقَدْ قِیلَ: إِنَّهُ إِنَّمَا رَجَعَ عَنِ الْقِتَالِ لَمَّا رَأَى عَمَّارًا مَعَ عَلِی، وَقَدْ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ، ص، یقُولُ لِعَمَّارٍ: «تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ». فَخَشِی أَنْ یقْتَلَ عَمَّارٌ فِی هَذَا الْیوْمِ.

وَعِنْدِی أَنَّ الْحَدِیثَ الَّذِی أَوْرَدْنَاهُ إِنْ کَانَ صَحِیحًا عَنْهُ فَمَا رَجَعَهُ سِوَاهُ، وَیبْعُدُ أَنْ یکَفِّرَ عَنْ یمِینِهِ ثُمَّ یحْضُرُ بَعْدَ ذَلِکَ وَیقَاتِلَ عَلِیا. وَاللَّهُ أَعْلَمُ.

د. بلاذری با سند خود نقل می‌کند:

هنگامی که زبیر رویگردان شد و بنا نداشت که دست به شمشیر ببرد عمار یاسر با نیزه راه را بر اوبست و گفت: کجا می‌روی ای ابوعبدالله؟! به خدا می‌دانم که آدم ترسویی نبوده‌ای اما به نظرم می‌رسد به شک افتادی. زبیر گفت: بله همین طور است؛ و راه خود را گرفت و رفت تا اینکه در وادی السباع فرود آمد و ابن جرموز وی را به قتل رساند.

أنساب الأشراف للبلاذری، ج2، ص259، ح324

وَحَدَّثَنِی خَلَفُ بْنُ سَالِمٍ، وأحمد (بْن إِبْرَاهِیمَ) الدَّوْرَقِی، أَنْبَأَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِیرٍ: عَنْ جُوَیرِیةَ بْنِ أَسْمَاءَ قَالَ: بَلَغَنِی أَنَّ الزُّبَیرَ حَیثُ وَلَّى وَلَمْ یکُنْ بَسَطَ یدَهُ بِسَیفٍ اعْتَرَضَهُ عَمَّارُ بْنُ یاسِرٍ بِالرُّمْحِ وَقَالَ: إِلَى أَینَ ترید یا أبا عَبْدِ اللَّهِ، وَاللَّهِ مَا أَنْتَ بِجَبَانٍ وَلَکِنِّی أَحْسَبُکَ شَکَکْتَ. قَالَ: هُوَ ذَلِکَ، وَمَضَى حَتَّى نَزَلَ بِوَادِی السِّبَاعِ؛ فَقَتَلَهُ ابْنُ جُرْمُوز.

 

 


[1]. حدث جابر عن محمد بن علی ومحمد بن المطلب وزید بن حسن قالوا: شهد مع علی بن أبی طالب فی حربه من أصحاب بدر سبعون رجلاً، وشهد معه ممن بایع تحت الشجرة سبع مئة رجل فیما لا یحصى من أصحاب رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وشهد معه من التابعین ثلاثة بلغنا أن رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شهد لهم بالجنة: أویس القرنی، وزید بن صوحان، وجندب الخیر: فأما أویس القرنی فقتل فی الرجالة یوم صفین، وأما زید بن صوحان فقتل یوم الجمل.

[2]. قتل زید بن صوحان یوم الجمل مع علی بن أبی طالب سنة ست وثلاثین.

وعن الحارث الأعور قال: کان ممن ذکره رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ زید الخیر، وهو زید بن صوحان. قال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: سیکون بعدی رجل من التابعین وهو زید الخیر یسبقه بعض أعضائه إلى الجنة بعشرین سنة، فقطعت یده الیسرى بنهاوند، ثم عاش بعد ذلک عشرین سنة، ثم قتل [ص144] یوم الجمل بین یدی علی، وقال قبل أن یقتل: إنی رأیت یداً خرجت من السماء تشیر إلی أن تعال، وأنا لاحق بها یا أمیر المؤمنین، فادفنونی فی دمی: فإنی مخاصمٌ القوم.

وحدث جماعة من الرواة قال: کانوا فی مسیر مع النبی صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فنزل رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یسوق بهم، فقال: زید وما زید! جندب، وما جندب! ثم قال: رجلان من أمتی أحدهما یسبقه بعض جسده إلى الجنة ثم یتبعه سائر جسده إلى الجنة، وأما الآخر فیفرق بین الحق والباطل، وجندب هو الذی قتل الساحر بالکوفة.

حدث هشام بن محمد: أن زید بن صوحان أصیبت یده فی بعض فتوح العراق، فتبسم والدماء تشخب، فقال له رجل من قومه: ما هذا موضع تبسم! فقال زید: ألم حل یفوته ثواب الله عز وجل علیه، أفأردفه بألم الجزع الذی لا جدوى فیه، ولا دریکة لفائت معه؟ وفی تبسمی تعزیة لبعض المؤتسین من المؤمنین. فقال الرجل: أنت أعلم بالله منی.

[3]. این واقعه در «الصبر والثواب علیه لابن أبی الدنیا» (ص71) نیز آمده است:

حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ مُحَمَّدٍ، أَنَّ زَیْدَ بْنَ صُوحَانَ، أُصِیبَتْ یَدَهُ فِی بَعْضِ فُتُوحِ الْعِرَاقِ، فَتَبَسَّمَ وَالدِّمَاءُ تَشْخُبُ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ: مَا هَذَا مَوْضِعُ تَبَسُّمٍ فَقَالَ زَیْدٌ: «أَلَمٌ حَلَّ هَوَّنَهُ ثَوَابُ اللَّهِ عَلَیْهِ، أَفَأَرْدُفُهُ بِأَلَمِ الْجَزَعِ الَّذِی لَا جَدْوَى فِیهِ، وَلَا دَرِیکَةَ لِفَائِتٍ مَعَهُ؟ وَفِی تَبَسُّمِی عَزِیَّةٌ لِبَعْضِ الْمُؤْتَسِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» فَقَالَ الرَّجُلُ: أَنْتَ أَعْلَمُ بِاللَّهِ مِنِّی.

[4]. این مطالب را هم ابن عساکر در ادامه درباره احترام و جایگاه زید آورده که چون حدیث نبود نیاوردم:

أخبرنا أبو البرکات الأنماطی أنا أبو الفضل بن خیرون أنا أبو القاسم بن بشران أنا أبو علی بن الصواف نا محمد بن عثمان بن أبی شیبة نا المنجاب بن الحارث أنا إبراهیم بن یوسف حدثنی رجل من عبد القیس قال وقد قال رجل منا شعرا یذکر فیه دعوة رسول الله ص لعبد القیس ویعد الوفد ویسمیهم فقال * منا صحار والأشج کلاهما * حقا یصدق قاله المتکلم سبقا الوفود إلى النبی مهیلا * بالخیر فوق الناجیات الرسم فی عصبة من عبد قیس أوجفوا * طوعا إلیه وحدهم لم یکلم واذکر بنی الجارود إن محلهم * من عبد قیس فی المکان الأعظم ثم ابن سوار على عدائه * بذ الملوک بسؤدد وتکرم وکفى بزید حین یذکر فعله * طوبى لذلک من صریع مکرم * * ذاک الذی سبقت لطاعة ربه * منه الیمین إلى جنان الأنعم فدعا النبی لهم هنالک دعوة * مقبولة بین المقام وزمزم فمحمد یوم الحساب شهیدنا * ولنا البراءة من عذاب جهنم [ص438] فأولاک قومی إن سألت تحبری * فی الناس طرا مثلهم لم یعلم إلا قریشا لا أحاشی غیرهم * لهم الفضائل فی الکتاب المحکم * یعنی بزید زید بن صوحان.

أخبرنا أبو القاسم بن السمرقندی أنا أبو الفضل بن البقال أنا أبو الحسین بن بشران أنا أبو عمرو بن السماک نا حنبل بن إسحاق نا الحمیدی نا سفیان عن عمار الدهنی قال کان عمر یرحل زید بن صوحان ویطأ على ذراع راحلته ویقول هکذا فاصنعوا به.

أنبأنا أبو الغنائم محمد بن علی أنبأ محمد بن علی الحسن الحسنی نا محمد بن العباس الحذاء نا أحمد بن محمد الأحمسی نا الحسین بن حمید نا أبو سلمة التبوذکی نا حماد بن سلمة نا أبو التیاح عن عبد الله بن أبی الهذیل أن وفد أهل الکوفة قدموا على عمر فقال عمر یا أهل الکوفة أنتم کنز الإسلام إن استمدکم أهل البصرة أمددتموهم وإن استمدکم أهل الشام أمددتموهم ثم جعل عمر یرحل لزید بن صوحان بیده ویقول یا أهل الکوفة هکذا فاصنعوا بزید.

قال ونا الحسین نا هدبة نا حماد بن سلمة بهذا رواه عفان بن مسلم عن حماد وأنبأنا أبو الغنائم عن محمد بن علی بن الحسین نا علی بن محمد بن الفضل الدهقان نا محمد بن علی بن السمین نا محمد بن زید الرطاب نا إبراهیم بن محمد الثقفی حدثنی أبو إسماعیل حفص بن عمر أنا شریک عن جابر وإبراهیم بن عثمان وشعبة عن الحکم بن عتیبة أن زید بن صوحان کان عند عمر فقام إلیه عمر وهو یرید أن یرکب دابته فأمسک برکابه ثم قال لمن حضره هکذا فاصنعوا بزید وإخوته وأصحابه

قال إبراهیم وحدثنیه شهاب بن عباد نا محمد بن فضیل عن الأجلح عن ابن أبی الهذیل قال دعا عمر زید بن صوحان فضفنه على الرحل کما تضفنون أمراءکم ثم التفت [ص439] إلى الناس فقال اصنعوا هذا بزید وأصحاب زید.

 


احادیث جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت7: جنگ جمل در منابع اهل سنت-5)


پ‍. محاجه با طلحه

33) درباره احتجاج حضرت علی ع با طلحه در روایات شماره 30 و 32 از أنساب الأشراف بلاذری و تاریخ طبری این گفتگو را بین حضرت علی ع و طلحه نقل کردیم که علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پرده‌اش نگه داشته‌ای و زن رسول الله ص را آورده‌ای که به وسیله آن بجنگی؟! آیا با من بیعت نکردی؟! (و این گفتگو در منابع دیگر اهل سنت هم آمده است؛ مثلا: البدء والتاریخ، 5، ص213[1]؛ البدایة والنهایة، 10، ص457[2]) و اشاره شد که طلحه در پاسخ حضرت گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود! و توضیح دادیم که وی در این سخنش صداقت نداشت؛ ‌زیرا در تاریخ مسلم است که حضرت علی ع از هیچکس به زور بیعت نگرفت و کسانی مثل سعد وقاص و عبدالله بن عمر که نخواستند بیعت کنند، بیعت نکردند، و کسی آنان را مجبور نکرد؛ و این مطلبی است که بسیاری از بزرگان اهل سنت هم بر ان تصریح کرده‌اند که «أما بیعتهم کرها فباطل» (العواصم من القواصم، ص301)

اکنون می‌افزاییم که در برخی از منابع اهل سنت، فراز دیگری از این احتجاج را بدین صورت نقل کرده‌اند که:

الف. رفاعة بن إیاس بن نذیر از پدرش از جدش روایت کرده است که خودم شنیدم که در جنگ جمل علی ع به طلحه گفت:

ای طلحه! تو را به خدا سوگند می‌دهم؛ آیا نشنیدی که رسول الله ص [درباره من] فرمود: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ: خدایا دوست بدار کسی که به ولایت او تن دهد؛ و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند»؟!

طلحه گفت: ‌بله؛ پس به یادش آورد و برگشت.

مسند البزار (البحر الزخار)، 3، ص171، ح958؛ البدایة والنهایة، 10، ص461

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدَةَ، قَالَ: نا الْحُسَینُ بْنُ الْحَسَنِ، قَالَ: نا رِفَاعَةُ بْنُ إِیاسَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیا، رَحِمَهُ اللَّهُ، یقُولُ: یوْمَ الْجَمَلِ لِطَلْحَةَ: أَنْشُدُکَ اللَّهَ یا طَلْحَةُ أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ: " اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ؟ قَالَ: بَلَى قَالَ: فَذَکَرَهُ وَانْصَرَفَ.

ب. ابن العربی این مطلب را چنین روایت کرده است:

و سپس علی ع طلحه را مخاطب قرار داد و گفت: در طلب چه آمده‌ای؟

گفت: خون عثمان.

گفت: خداوند هریک از ما را که در ریختن خون عثمان نقش داشت بکشد! آیا نشنیدی که رسول الله ص می‌فرمود: «اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله: خدایا دوست بدار کسی که به ولایت او تن دهد؛ و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند؛ و یاری کن کسی را که یاریش کند و خوار نما کسی که در خوار کردنش بکوشد»؟!؛ و تو اولین کسی هستی که با من بیعت کردی و بیعتت را شکستی.

العواصم من القواصم، ص301

روى قوم أن البیعة لما تمت لعلی، استأذن طلحة والزبیر علیا فی الخروج إلى مکة... ونادى علی طلحة من بعد، ما تطلب؟

قال: دم عثمان.

قال: قتل الله أولانا بدم عثمان. ألم تسمع النبی - ص - یقول: " اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله" وأنت أول من بایعنی ونکث!

تبصره: ابن العربی این کتاب را در دفاع از صحابه نوشته؛ وی مطالب مختلفی را که علیه صحابه مطرح است نقل می‌کند و پاسخ می‌دهد. جالب اینجاست که در داستان جنگ جمل اینها نقل می‌کند اما برای این مطالبی که گذشت هیچ پاسخ و مناقشه و توجیهی نمی‌آورد.

 

34) الف. ابن داود دینوری (م282) بعد از اینکه واقعه ملاقات حضرت علی ع با زبیر و منصرف شدن زبیر را نقل می‌کند و بر این باور است وی به سخن فرزندش عبدالله گوش نداد و از میدان جنگ بیرون رفت، ادامه می‌دهد:

طلحه هم چون دید زبیر از ادامه جنگ منصرف شده او هم تصمیم گرفت برگردد اما مروان حکم (که در لشکر خود اصحاب جمل بود) متوجه قصد او شد و تیری به سوی او پرتاب کرد که در ران وی نشست و بقدری خون از او رفت که کشته شد.

الأخبار الطوال، ص147-148

قالوا: ثم ان علیا دنا من صفوف اهل البصره، وارسل الى الزبیر یسأله، لیدنو، فیکلمه بما یرید، واقبل الزبیر حتى دنا من على رضى الله عنه، فوقفا جمیعا بین الصفین حتى اختلفت اعناق فرسیهما، فقال له على: ناشدتک الله یا أبا عبد الله، هل تذکر یوما مررنا انا وأنت برسول الله ص ویدی فی یدک، فقال لک رسول الله ص: اتحبه؟، قلت: نعم، یا رسول الله، فقال لک: اما انک تقاتله، وأنت له ظالم...؟، فقال الزبیر: نعم، انا ذاکر له. ثم انصرف على الى قومه، وقال لأصحابه: احملوا على القوم، فقد أعذرنا الیهم، فحمل بعضهم على بعض، فاقتتلوا. بالقنا والسیوف. واقبل الزبیر حتى دنا من ابنه عبد الله وبیده الرایة العظمى، فقال: یا بنى، انا منصرف، قال: وکیف یا أبت؟، قال: ما لی فی هذا الأمر من بصیره، وقد اذکرنی على امرا، قد کنت غفلت عنه، فانصرف یا بنى معى، فقال عبد الله: والله لا ارجع او یحکم الله بیننا. فترکه الزبیر، ومضى نحو البصره لیتحمل منها، ویمضى نحو الحجاز.

ویقال: ان طلحه لما علم بانصراف الزبیر هم ان ینصرف، فعلم مروان بن الحکم ما یریده، فرماه بسهم، فوقع فی رکبته، فنزف حتى مات.

ب. قضیه کشته شدن طلحه با تیری از جانب مروان حکم (که عضوی از همین لشکر جمل بود) از مطالبی است که در اغلب منابع اهل سنت نقل شده است. در اینجا فقط چند روایت که بلاذری آورده اشاره می‌شود:

- از نافع نقل شده که مروان در جنگ جمل متوجه شکافی در زره طلحه شد پس تیری به سوی او انداخت و وی را به قتل رساند.

- قیس بن ابی‌حازم می‌گوید: مروان حکم در روز جمل می‌گفت: به خدا سوگند بعد از امروز دیگر از کسی به عنوان قاتل عثمان انتقامم را نخواهم گرفت. پس طلحه را مورد هدف تیر خود قرار داد و تیر بر ران وی اصابت کرد و خون بشدت سرازیر شد به نحوی که تا رانش را می‌بستند باد می‌کرد. پس گفت: رهایش کنید [یعنی پانسمان کردن زخم را]؛ این تیری بود که خداوند فرستاد؛ خدایا این انتقام عثمان را از من بگیر تا راضی شود.

- عوف می‌گوید: بن من خبر دادند که مروان حکم در جنگ جمل طلحه را هدف تیر خود قرار داد در حالی که کنار عایشه ایستاده بود و تیر به پایش خورد و سپس گفت: به خدا سوگند بعد از تو دیگر دنبال قاتل عثمان نخواهم بود. طلحه به یکی از غلامانش گفت: مرا به جایی منتقل کن [که مداوایم کنند]. گفت: نمی‌دانم کجا ببرمت. طلحه گفت: به خدا سوگند این تیری است که خدا آن را فرستاد؛ خدایا انتقام عثمان را از من بگیر تا راضی شود! سپس سرش را روی سنگی گذاشت تا جان داد.

- از عبدالملک مروان نقل شده که می‌گفت: اگر امیرالمؤمنین مروان به من خبر نداده بود که او بود که طلحه را به قتل رساند، احدی از فرزندان طلحه را به انتقام خون عثمان زنده نمی‌گذاشتم؛ چرا که او سختگیرترین مردم بر عثمان بود تا اینکه عثمان کشته شد.

- از ابن سیرین نقل شده است که: وقتی طلحه داشت در جنگ جمل در میان مردم جولان می‌داد مروان حکم او را با تیری هدف قرار داد و کشت.

- ابومحنف روایت کرده است که مروان در کنار طلحه می‌جنگید؛ وقتی دید که مردم فراری شدند گفت: به خدا سوگند امروز کاری کنم که بعد از امروز دیگر بابت خون عثمان انتقام نخواهم گرفت چرا که الان کسی از من به او نزدیکتر نیست؛ پس تیری روانه طلحه کرد که به پایش خورد و آن را شکافت؛ و یکی از غلامان طلحه قاطری آورد و وی را سوار آن کرد و طلحه مرتب می‌گفت: آیا هیچ جایی نیست که من بتوانم فرود آیم؟ وی می‌گفت: الان این قوم به ما می‌رسند. پس گفت: ندیدم شیخی از این ضایعتر به مرگ افتد؛ پس وی را به خانه‌ای از خانه‌های بنی سعد بردند و او مرد و آنجا دفن شد.

- اسماعیل بن قیس می‌گوید: مروان تیری به طلحه زد که به رانش خورد و وی مرد.

أنساب الأشراف للبلاذری، ج10، ص126-127

حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مُحَمَّدٍ النَّاقِدُ وَمُحَمَّدُ بْنُ سعد قالا: ثنا رَوْحُ بْنُ عُبَادَةَ عَنِ ابْنِ عَوْنٍ عَن نافع قَالَ: رأى مروان فرجة فِی درع طَلْحَة یوْم الجمل فرماه بسهم فقتله.

حَدَّثَنَا عبد الله بن محمد بن أبی شیبة أَبُو بَکْرٍ، ثنا وَکِیعٌ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی خَالِدٍ عَنْ قَیسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ قَالَ: قَالَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَکَمِ یوْمَ الْجَمَلِ: لا أَطْلُبُ أَحَدًا بِثَأْرِی فِی عُثْمَانَ بَعْدَ الْیوْمِ، فَرَمَى طَلْحَةُ بِسَهْمٍ فَأَصَابَ رُکْبَتَهُ فَکَانَ الدَّمُ یسِیلُ، فَإِذَا أَمْسَکُوا رُکْبَتَهُ انْتَفَخَتْ، فَقَالَ: دَعُوهُ فَإِنَّمَا هُوَ سَهْمٍ أَرْسَلَهُ اللَّهُ، اللَّهُمَّ خُذْ لِعُثْمَانَ مِنِّی حَتَّى یرْضَى.

حَدَّثَنِی أَبُو بَکْرٍ الأَعْینُ، ثنا رَوْحُ بْنُ عُبَادَةَ عَنْ عَوْفٍ الأَعْرَابِی أَنَّ مَرْوَانَ رَمَى طَلْحَةَ یوْمَ الْجَمَلِ وَهُوَ وَاقِفٌ إِلَى جَنْبِ عَائِشَةَ فَأَصَابَ سَاقَهُ وَقَالَ: وَاللَّهِ لا أَطْلُبُ قَاتِلَ عُثْمَانَ بَعْدَکَ أَبَدًا، فَقَالَ طَلْحَةُ لِمَوْلًى لَهُ: أَلْقِنِی مَکَانًا فَقَالَ: مَا أَدْرِی أَینَ أُلْقِیکَ، فَقَالَ طَلْحَةُ: هَذَا وَاللَّهِ سَهْمٌ أَرْسَلَهُ اللَّهُ، اللَّهُمَّ خُذْ مِنِّی لِعُثْمَانَ حَتَّى یرْضَى ثُمَّ وَسَّدَ حَجَرًا فَمَاتَ.

حَدَّثَنِی عَبَّاس بْن هِشَام الکلبی عن أبیه عَنْ عَوَانَةَ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: قَالَ عَبْدُ الْمَلِکِ بْن مروان: لولا أن أَمِیر الْمُؤْمِنِینَ مروان أَخْبَرَنِی أنه هُوَ قتل طَلْحَة مَا ترکت من ولد طَلْحَة أحدا إِلا قتلته بعثمان، فهو کَانَ أشد النَّاس عَلَیهِ حَتَّى قتل.

حَدَّثَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، ثنا حَمَّاد بْن زَید، ثنا قرة بْن خَالِد، أنبأ مُحَمَّد بْن سیرین أن مروان رمى طَلْحَة لما جال النَّاس یوْم الجمل بسهم فأصابه فقتله.

قَالَ أَبُو مخنف فِی روایته: أحیط بطلحة یوْم الجمل فجعل یقُول: اللَّهُمَّ اعط عُثْمَان منی حَتَّى یرضى، ومروان یقاتل مَعَهُ فلما رأى مروان النَّاس قد انهزموا، قَالَ: وَاللَّه لا أطلب ثأری بعثمان بعد الْیوْم أبدا فما کنت إِلَیهِ أقرب منی الساعة، فانتحى لطلحة بسهم فأصاب بِهِ ساقه فأثخنه، وأتى طَلْحَة مولى لَهُ ببغلة فرکبها وجعل یقُول لمولاه: أما من موضع أقدر عَلَى النزول فِیهِ؟ فیقول: لا، قد لحقک القوم. فیقول: مَا رأیت مصرع شیخ أضیع، ثُمَّ صار فِی دار من دور بنی سَعْد فمات بِهَا ودفن.

حَدَّثَنِی الْحُسَین بْن علی الأسود، أنبأ حَمَّاد بْن أسامة عَن إِسْمَاعِیل بْن قَیس قَالَ: رمى مروان طَلْحَة بسهم فأصابه فِی رکبته فمات.

این واقعه از افراد مختلفی در منابع متعدد اهل سنت روایت شده است؛ از منابعی که قبل از بلاذری این را روایت کرده‌اند می‌توان به الطبقات الکبیر (زهری م230)، ج3، ص204[3]؛ تاریخ خلیفة بن خیاط (م240) ص181[4] (وی در همین کتاب، 185-186 نقلی می‌آورد که مروان بعد از تیرانداختن به سوی طلحه رو به ابان پسر عثمان کرد و گفت: برخی از قاتلان پدرت را کشتیم[5])؛ الجامع لعلوم الإمام أحمد (م241)، ج4، ص341[6]؛ المعارف (ابن قتیبه دینوری م276) ج1، ص229[7]؛ المعرفة والتاریخ (الفسوی م277)، ج3، ص312[8]؛ التاریخ الکبیر لابن أبی خیثمة (م279) ج2، ص76[9]

تبصره: با اینکه این روایت بخوبی نشان می‌دهد که ادعای طلحه در خونخواهی ا عثمان ادعایی دروغین بوده و هم او و هم مروان حکم افراد قدرت‌طلبی بودند که به خاطر رسیدن به قدرت بر امیرمؤمنان شورش کردند و طبق نقلهای خود اهل سنت موجب کشته شدن بیش از بیست هزار نفر در جنگ جمل شدند؛ متاسفانه باب توجیه این اقدامات در علمای اهل سنت بقدری باز است که باور کردنی نیست. یعنی آنها نه‌تنها از این روایات و اتمام حجتهای حضرت علی ع بر طلحه به گناهکار بودن طلحه اذعان نمی‌کنند، بلکه حتی مروان را هم در کشتن طلحه گناهکار نمی‌دانند! مثلا سعید بن محمد السناری (از علمای معاصر اهل سنت) در تعلیقه‌ای که بر مسند أبی یعلى (ج1، ص569) نوشته بعد از اشاره واقعه فوق می‌گوید: «وکان مروان مجتهدًا متأولًا، مثله مثل أبى الغادیة الجهنى قاتل عمار بن یاسر - رضى الله عن الجمیع - فهؤلاء قوم سبقت لهم من ربهم الحسنى، فالقاتل والمقتول کلاهما فی جنات ونهر، فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر: و مروان مجتهد و اهل تاویل بود؛ پس حکایت وی همچون حکایت ابوالغادیه جهنی قاتل عمار یاسر است که خداوند از همه آنان راضی باشد؛ اینان قومی بودند که خوبی از جانب خداوند به سوی آنان سقت گرفت؛ پس قاتل و مقتول هر دو در باغهای بهشتند؛ در جایگاهی صدق نزد خداوندی مقتدر»!

 

 


[1]. ثم سار علی حتى أتى طلحة فقال جئت ‌بعرس ‌رسول الله صلى الله علیه وسلم وخبأت عرسک فی بیتک واستعرت الحرب.

[2]. فَلَمَّا رَکِبَ الْجَیْشَانِ، وَتَرَاءَى الْجَمْعَانِ، طَلَبَ عَلِیٌّ الزُّبَیْرَ، وَطَلْحَةَ، لِیُکَلِّمَهُمَا، فَاجْتَمَعُوا حَتَّى الْتَفَّتْ أَعْنَاقُ خُیُولِهِمْ، فَیُقَالُ: إِنَّهُ قَالَ لَهُمَا: إِنِّی أَرَاکُمَا قَدْ جَمَعْتُمَا خَیْلًا وَرِجَالًا وَعَدَدًا، فَهَلْ أَعْدَدْتُمَا عُذْرًا یَوْمَ الْقِیَامَةِ کَذَلِکَ؟ فَاتَّقِیَا اللَّهَ، وَلَا تَکُونَا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکَاثًا، أَلَمْ أَکُنْ أَخَاکُمَا فِی دِینِکُمَا، تُحَرِّمَانِ دَمِی وَأُحَرِّمُ دَمَکُمَا، فَهَلْ مِنْ حَدَثٍ أَحَلَّ لَکُمَا دَمِی؟ فَقَالَ طَلْحَةُ: أَلَّبْتَ عَلَىَّ عُثْمَانَ. فَقَالَ عَلِیٌّ: {یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ} [النور: 25] ثُمَّ قَالَ: لَعَنَ اللَّهُ قَتَلَةَ عُثْمَانَ. ثُمَّ قَالَ: یَا طَلْحَةُ، أَجِئْتَ بِعِرْسِ رَسُولِ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، تَقَاتِلُ بِهَا، وَخَبَّأْتَ عِرْسَکَ فِی الْبَیْتِ! أَمَا بَایَعْتَنِی؟ قَالَ: بَایَعْتُکَ وَالسَّیْفُ عَلَى عُنُقِی.

[3]. قال: أخبرنا رَوْح بن عُبادة قال: أخبرنا عوف قال: بلغنى أنّ مَروان بن الحکم رمى طَلحة یوم الجمل وهو واقف إلى جنب عائشة بسهم فأصاب ساقه ثمّ قال: والله لا أطلبُ قاتِلَ عثمان بعدک أبدًا. فقال طلحة لمَوْلًى له: ابْغنى مکانًا، قال: لا أقدِرُ علیه، قال: هذا والله سهم أرسله الله، اللهُمّ خُذْ لعثمان منى حتَّى ترضى. ثمّ وَسّدَ حجرًا فمات.

قال: أخبرنا رَوْح بن عُبادة قال: أخبرنا ابن عون عن نافع قال: کان مَروان مع طَلحة فی الخیل فرأى فُرْجة فی درع طلحة فرماه بسهمٍ فقتله.

قال محمّد بن سعد: أخبرنی من سمع أبا حُباب الکلبیّ یقول حدّثنی شیخ من کلب قال: سمعتُ عبد الملک بن مروان یقول لولا أنّ أمیر المؤمنین مروان أخبرنی أنّه هو الذی قتل طلحة ما ترکتُ من ولد طلحة أحدًا إلّا قتلته بعثمان بن عفّان.

قال: أخبرنا أبو أُسامة عن إسماعیل بن أبی خالد قال: أخبرنی قیس بن أبی حازم قال: رمى مروان بن الحکم طلحة یوم الجمل فی رُکبته فجعل الدّم یغذو یسیل فإذا أمسکوه اسْتَمْسَکَ وإذا ترکوه سال، قال: والله ما بَلَغَت إلینا سهامُهم بَعْدُ، ثمّ قال: دَعُوه فإنّما هو سهمٌ أرسله الله. فمات.

[4]. وفیهَا قتل طَلْحَة بْن عبید اللَّه فِی المعرکة أَصَابَهُ سهم غرب فَقتله.

وَحَدَّثَنَا معَاذ بْن هِشَام قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ قَتَادَةَ عَن الْجَارُود بْن أَبِی سیرة قَالَ نظر مَرْوَان بْن الحکم إِلَى طَلْحَة بْن عبید اللَّه یَوْم الْجمل فَقَالَ لَا أطلب بِثَأْرِی بعد الْیَوْم فَرَمَاهُ بِسَهْم فَقتله.

حَدَّثَنَا من سمع جوَیْرِیة بْن أَسمَاء عَن یحیى بْن سعید عَن عَمه أَن مَرْوَان رمى طَلْحَة بِسَهْم فَقتله.

[5]. حَدَّثَنَا مُعَاذُ بْنُ هِشَامٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَن قَتَادَة عَن الْجَارُود بْن أَبِی سُبْرَة الْهُذلِیّ قَالَ نظر مَرْوَان بْن الحکم إِلَى طَلْحَة بْن عبید اللَّه یَوْم الْجمل فَقَالَ لَا أطلب بِثَأْرِی بعد الْیَوْم فَرَمَاهُ بِسَهْم فَقتله.

فَحَدثنی أَبُو عَبْد الرَّحْمَن الْقرشِی عَن حَمَّاد بْن زید عَن قُرَّة بْن خَالِد عَن ابْن سِیرِین قَالَ رمی طَلْحَة بِسَهْم فَأصَاب ثغرة نَحره قَالَ فَأقر مَرْوَان أَنه رَمَاه قَالَ وَحَدَّثَنِی جوَیْرِیة بْن أَسمَاء عَن یحیى بْن سعید عَن عَمه قَالَ رمى مَرْوَان طَلْحَة بْن عبید اللَّه بِسَهْم ثمَّ الْتفت إِلَى أبان بْن عُثْمَان فَقَالَ قد کَفَیْنَاک بعض قتلة أَبِیک.

عَبْد الرَّحْمَن بْن مهْدی عَن حَمَّاد بْن زید عَن یحیى بْن سعید قَالَ قَالَ طَلْحَة ... نَدِمت ندامة الکسعی لما شریت رضى بَنِی جرم برغمی اللَّهُمَّ خُذ لعُثْمَان منی حَتَّى ترْضى.

حَدَّثَنَا عَن إِسْمَاعِیل بْن أَبِی خَالِد عَن قیس قَالَ رمی طَلْحَة یَوْم الْجمل بِسَهْم فِی رکبته فَکَانُوا إِذا أمسکوها انتفخت وَإِذا أرسلوها نبعت فَقَالَ دَعُوهَا فَإِنَّهُ سهم أرْسلهُ اللَّه وَانْهَزَمَ النَّاس وَقتل مِنْهُم مقتلة عَظِیمَة.

[6]. وهذا طلحة بن عبید اللَّه انتزع له مروان بن الحکم سهمًا وهو معهم واقف یوم الجمل فی الصفِّ وقال: لا اطلب بدم عثمان أحدًا غیرک. فرماه بسهم فقتله

[7]. ولما قدم «البصرة» لقتال «علیّ» شهد «یوم الجمل» ، فنظر إلیه «‌مروان ‌ابن ‌الحکم» ، وکان یحقد علیه ما کان منه من أمر «عثمان» - رضى الله عنه- ‌فرماه ‌بسهم، فأصاب ساقه، فشکّها «3» بجنب الفرس، فاعتنق هادیه- یعنى: عنق الفرس- وقال: تاللَّه ما رأیت مصرع أشیاخ أضیع. ومات، فدفن بقنطرة قرّة.

[8]. وأخرج یعقوب بن سفیان بسند صحیح عن قیس بن أبی حازم أن مروان بن الحکم رأى طلحة فی الخیل فقال: هذا أعان على عثمان فرماه بسهم فی رکبته، فما زال الدم یسیح حتى مات.

[9]. حَدَّثَنا عَمْرو بْنُ مَرْزُوق، قال: حدثنا عِمْرَان الْقَطَّان، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ الْجَارُودِ بْنِ أَبِی سَبْرَةَ الْهُذَلِیِّ، قَالَ: نَظَرَ مَرْوَان إِلَى طَلْحَةَ یَوْمَ الْجَمَلِ، فَقَالَ: لا أَطْلُبُ بِثَأْرِی بَعْدَ الْیَوْمِ ‌فَرَمَاهُ ‌بِسَهْمٍ فَقَتَلَهُ.

 


احادیث جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت 6: جنگ جمل در منابع اهل سنت-

 

31) طبری روایت قتاده از احتجاج امیرالمؤمنین ع با طلحه و زبیر را با طول و تفصیل بیشتری آورده است:

علی ع در محلی قرار گرفت و می‌خواست با طلحه و زبیر و عایشه دیدار کند و آنان نیز دنبال فرصتی بودند که با علی ع دیدار کنند؛ پس روز پنج شنبه نیمه جمادی الآخر سال 36 در کنار قصر عبیدالله بن زیاد به هم رسیدند.

وقتی دو لشکر به هم نزدیک شدند زبیر به صورت مسلح و سوار بر اسب از لشکر بیرون آمد. به علی ع گفتند: این زبیر است. علی ع فرمود: از میان این دو نفر [= طلحه و زبیر] وی سزاوارتر است به اینکه خدا را به یادش آورم و او هم متذکر شود؛ اما طلحه هم ‌بیرون آمد.

پس علی ع به سوی آن دو راه افتاد و بقدری به آنان نزدیک شد که گردن اسب‌هایشان به هم می‌رسید. علی ع فرمود: شما دو نفر را چه می‌شود که سلاح و لشکر پیاده و سواره آماده کرده‌اید؟! اگر این آماده کردنتان از باب عذر و بهانه‌ای است که نزد خدا دارید پس تقوای همان خدا را در پیش گیرید و همچون آن زنی نباشید «که نخ خود را پس از ریسیدن و محکم بافتن، از هم مى‏گسست» (نحل/92). آیا من برادر دینی شما نبودم؟! شما ریختن خون مرا حلال می‌شمرید در حالی که من ریختن خونتان را حرام می‌دانم! آیا گناهی از من سر زده است که ریختن خونم حلال شده؟!

طلحه گفت: تو مردم را علیه عثمان شوراندی!

علی ع در پاسخ این آیه را تلاوت کردند: «آن روز خدا جزاى شایسته آنان را به طور کامل مى‏دهد و خواهند دانست که خدا همان حقیقت آشکار است.» (نور/25). سپس فرمودند: ای طلحه! خون عثمان را از من طلب می‌کنی؟! خداوند قاتلان عثمان را لعنت کند!

ای زبیر! آیا به یاد می‌آوری که روزی همراه با رسول الله ص از محله بنی غمن می‌گذشتی و نگاه ایشان به من افتاد و لبخندی به من زد و من هم لبخندی به ایشان زدم و تو گفتی: پسر ابوطالب از غرور و تکبرش دست برنمی‌دارد؛ و ایشان فرمود: این طور نگو! در او غرور و تکبری نیست؛ ولی بدان که تو با او خواهی جنگید در حالی که تو نسبت به او ظالم هستی.

زبیر گفت: به خدا سوگند راست می‌گویی! و اگر یادم بود اصلا وارد این مسیر نمی‌شدم؛ به خدا سوگند که با تو نخواهم جنگید.

پس علی ع به میان اصحابش برگشت و فرمود: اما زبیر در پیشگاه خداوند با من عهد کرد که با شما نجنگد.

و زبیر هم نزد عایشه برگشت و گفت: تا کنون در هیچ جایگاهی قرار نگرفتم که واقعا تکلیف خودم را درست شناخته باشم غیر از این بار که اینجا آمدم.

عایشه گفت: اکنون چه می‌کنی؟

گفت: می‌خواهم آنان را رها کنم و بروم.

پسرش عبدالله گفت: بین این دو لشکر نزاع راه انداخته‌ای و وقتی که شمشیرهایشان را برای همدیگر تیز کرده‌اند می‌خواهی رهایشان کنی و بروی! نه این طور نیست؛ بلکه پرچمهای علی بن ابی‌طالب را دیدی و فهمیدی که جوانانی جان برگف آنها را بلند کرده‌اند و مرگ در پیش روست!

گفت: اما من سوگند یاد رده‌ام که با او نجنگم و گفتگویی که بینشان رد و بدل شده بود را بازگو کرد.

عبدالله بن زبیر گفت: مشکل سوگند خوردن با کفاره دادن حل می‌شود؛ کفاره سوگندت را بده و وارد میدان جنگ شو.

پس وی غلامش را که مکحول نام داشت خواند و وی را [به عنوان کفاره] آزاد کرد.

اینجا بود که عبدالرحمن بن سلیمان تیمی چنین سرود:

همچون امروز ندیدم برادری از برادران که کاری از این عجیب‌تر انجام دهد؛ کفاره برای سوگندش می‌دهد تا به معصیت خداوند اقدام کند!

و یکی از شعرای آنان هم چنین پاسخش را داد:

مکحول را برای صیانت از دین خود آزاد کرد؛ و این کفاره‌ای بود در قبال سوگندی که خورده بود؛ چرا که آثار بد پیمان‌شکنی [= پیمان شکنی با طلحه و عایشه] داشت بر رخسارش آشکار می‌شد!

تاریخ الطبری، ج4، ص501-502

حدثنا عُمَرُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ الْهُذَلِی، عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: سَارَ عَلِی مِنَ الزَّاوِیةِ یرِیدُ طَلْحَةَ وَالزُّبَیرَ وَعَائِشَةَ، وَسَارُوا مِنَ الْفُرْضَةِ یرِیدُونَ عَلِیا، فَالْتَقَوْا عِنْدَ مَوْضِعِ قَصْرِ عُبَیدِ اللَّهِ بْنِ زِیادٍ فِی النِّصْفِ مِنْ جُمَادَى الآخِرَةِ سَنَةَ سِتٍّ وَثَلاثِینَ یوْمَ الْخَمِیسِ.

فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ خَرَجَ الزُّبَیرُ عَلَى فَرَسٍ عَلَیهِ سِلاحٌ، فَقِیلَ لِعَلِی: هَذَا الزُّبَیرُ، قَالَ: أَمَا إِنَّهُ أَحْرَى الرَّجُلَینِ إِنْ ذُکِّرَ بِاللَّهِ أَنْ یذْکُرَهُ، وَخَرَجَ طَلْحَةُ.

فَخَرَجَ إِلَیهِمَا عَلِی، فَدَنَا مِنْهُمَا حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمْ، فَقَالَ عَلِی: لَعَمْرِی لَقَدْ أَعْدَدْتُمَا سِلاحًا وَخَیلا وَرِجَالا، إِنْ کُنْتُمَا أَعْدَدْتُمَا عِنْدَ اللَّهِ عُذْرًا فَاتَّقِیا اللَّهَ سُبْحَانَهُ، وَلا تَکُونَا «کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً» أَلَمْ أَکُنْ أَخَاکُمَا فِی دِینِکُمَا، تُحَرِّمَانِ دَمِی وَأُحَرِّمُ دَمَاءَکُمَا! فَهَلْ مِنْ حَدَثٍ أَحَلَّ لَکُمَا دَمِی؟

قَالَ طَلْحَةُ: أَلَّبْتَ النَّاسَ عَلَى عُثْمَانَ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ!

قَالَ عَلِی: «یوْمَئِذٍ یوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ»، یا طَلْحَةُ، تَطْلَبُ بِدَمِ عُثْمَانَ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ! فَلَعَنَ اللَّهُ قَتَلَةَ عُثْمَانَ. یا زُبَیرُ، أَتَذْکُرُ یوْمَ مَرَرْتَ مع رسول الله ص فِی بَنِی غَنْمٍ، فَنَظَرَ إِلَی فَضَحِکَ وَضَحِکْتُ إِلَیهِ، فَقُلْت: لا یدَعُ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ زهوه، فقال لک رسول الله ص: صَهْ، إِنَّهُ لَیسَ بِهِ زَهْوٌ، وَلَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ؟]

فَقَالَ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، وَلَوْ ذَکَرْتُ مَا سِرْتُ مَسِیرِی هَذَا، وَاللَّهِ لا أُقَاتِلُکَ أَبَدًا.

فَانْصَرَفَ عَلِی إِلَى أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: أَمَّا الزُّبَیرُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّهَ عَهْدًا أَلا یقَاتِلَکُمْ، وَرَجَعَ الزُّبَیرُ إِلَى عَائِشَةَ فَقَالَ لَهَا: مَا کُنْتُ فِی مَوْطِنٍ مُنْذُ عَقِلْتُ إِلا وَأَنَا أَعْرِفُ فِیهِ أَمْرِی غَیرَ مَوْطِنِی هَذَا، قَالَتْ: فَمَا تُرِیدُ أَنْ تَصْنَعَ؟

قَالَ: أُرِیدُ أَنْ أَدَعَهُمْ وَأَذْهَبُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ: جَمَعْتَ بَینَ هَذَینِ الْغَارَینِ، حَتَّى إِذَا حَدَّدَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أَرَدْتَ أَنْ تَتْرُکَهُمْ وَتَذْهَبَ! أَحْسَسْتَ رَایاتِ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ، وَعَلِمْتَ أَنَّهَا تَحْمِلُهَا فِتْیةٌ أَنْجَادٌ، قَالَ: إِنِّی قَدْ حَلِفْتُ أَلا أُقَاتِلَهُ، وَأَحْفَظُهُ مَا قَالَ لَهُ، فَقَالَ: کَفِّرْ عَنْ یمِینِکَ، وَقَاتِلْهُ، فَدَعَا بِغُلامٍ لَهُ یقَالُ لَهُ مَکْحُولٌ، فَأَعْتَقَهُ.

فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سُلَیمَانَ التَّیمِی:

لَمْ أَرَ کَالْیوْمِ أَخَا إِخْوَانِ ... أَعْجَبُ مِنْ مُکَفِّرِ الأَیمَانِ... بِالْعِتْقِ فِی مَعْصِیةِ الرَّحْمَنِ.

وَقَالَ رَجُلٌ مِنْ شُعَرَائِهِمْ:

یعْتِقُ مَکْحُولا لِصَوْنِ دِینِهِ ... کَفَّارَةً لِلَّهِ عَنْ یمِینِهِ... وَالنَّکْثُ قَدْ لاحَ عَلَى جَبِینِهِ.

گزارش این واقعه با تفصیلی بسیار شبیه مطالب فوق، علاوه بر قتاده، از قول ابوجروة مازنی در المستدرک على الصحیحین للحاکم (ج3، ص413؛ ح5575[1]) و دلائل النبوة بیهقی (ج6، ص414-415[2]) و البدایة والنهایة ابن کثیر (ج9، ص190[3] و ج10، ص457[4]) نیز روایت شده است.

 

32) از دیگر تابعینی که این واقعه را در منابع اهل سنت روایت کرده، زهری است:

الف. بلاذری واقعه را از قول وی چنین نقل می‌کند:

هنگامی که علی ع و اصحاب جمل در مقابل هم ایستادند علی ع با اسب از لشکر خود بیرون آمد و زبیر را صدا کرد.

پس این دو به هم رسیدند و علی فرمود: چه چیزی تو را اینجا آورد؟

گفت: بدینجا آمدم چون تو را شایسته این مقام نمی‌دیدم و تو از ما سزاوارتر به آن نیستی!

علی ع فرمود: آیا بعد از قتل عثمان سزاوارتر نبودم؟ [کنایه از اینکه پس چرا آن موقع با من بیعت کردی؟!] ما تو را فرزندان عبدالمطلب حساب می‌کردیم تا اینکه فرزند بدکار تو بزرگ شد و بین ما و تو فاصله انداخت.

سپس مطالبی را بر وی برشمرد که بر او سنگین آمد و به یادش آورد که رسول الله ص بر آن دو می‌گذشت و به علی ع گفته بود: این پسر عمه‌ات چه می‌گوید؟ او با تو خواهد جنگید در حالی که نسبت به تو ظالم است.

پس زبیر از او روی گرداند و گفت: من قطعا با تو نخواهم جنگید.

و نزد پسرش عبدالله بن زبیر برگشت و به او گفت: من توجیهی برای شرکت در این جنگ ندارم!

گفت: این طور نیست! بلکه وقتی به دیدار علی ع رفتی و پرجمهای آنان را دیدی و دانستی که مرگ در پیش روست ترسیدی!

گفت: اما من سوگند خورده‌ام که با او نجنگم.

گفت: برای سوگندت کفاره‌ای بده و غلامت سرجس را آزاد کن. پس زبیر وی را آزاد کرد و در صف آنان ایستاد!

أنساب الأشراف للبلاذری، ج2، ص255، ح319

حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الدَّوْرَقِی، عَنْ وَهْبِ بْنِ جَرِیرِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ یونُسَ بْنِ یزِیدَ، عَنِ الزُّهْرِی قَالَ لَمَّا وَقَفَ عَلِی وَأَصْحَابُ الْجَمَلِ، خَرَجَ عَلِی (عَلَى) فَرَسِهِ فَدَعَا الزُّبَیرَ فَتَوَاقَفَا فَقَالَ لَهُ عَلِی: مَا جَاءَ بِکَ؟ قَالَ: جَاءَ بِی أَنِّی لا أَرَاکَ لِهَذَا الأَمْرِ أَهْلا وَلا أَوْلَى بِهِ مِنَّا.

فَقَالَ عَلِی: لَسْت أَهْلا لَهَا بَعْدَ عُثْمَانَ؟ قَدْ کُنَّا نَعُدُّکَ مِنْ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُکَ ابْنَ السُّوءِ فَفَرَّقَ بَینَنَا وَبَینَکَ وَعَظُمَ عَلَیهِ أَشْیاءُ وذکر أن النبی ص مَرَّ عَلَیهِمَا فَقَالَ لِعَلِی: مَا یقُولُ ابْنُ عَمَّتِکَ؟ لَیقَاتِلَنَّکَ وَهُوَ لَکَ ظَالِمٌ.

فَانْصَرَفَ عَنْهُ الزُّبَیرُ وَقَالَ: فَإِنِّی لا أُقَاتِلُکَ. وَرَجَعَ إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیرِ فَقَالَ: مَا لی فی هذا الحرب (من) بَصِیرَةٌ!!

فَقَالَ: لا وَلَکِنَّکَ جَبُنْتَ عَنْ لِقَاءِ عَلِی حِینَ رَأَیتَ رَایاتِهِ فَعَرَفْتَ أَنَّ تَحْتَهَا الْمَوْتُ. قَالَ: فَإِنِّی قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لا أُقَاتِلَهُ.

قَالَ: فَکَفِّرْ عَنْ یمِینِکَ بِعِتْقِ غُلامِکَ سرجس. فأعتقه وقام فی الصف معهم.

ب. طبری با سند خود عین همین مطالب را از زهری روایت کرده است؛ فقط در ابتدایش این مطلب را اضافه دارد که:

... و خبر کشته شدن آن هفتاد نفر همراهیان عبدی توسط اصحاب جمل در بصره به علی ع رسید؛ پس وی با دوازده هزار نفر عازم بصره شد و می‌فرمود:

وای از این مصیبتی که بر ربیعه نازل شد؛ آن ربیعه‌ای که حرف‌شنوا و مطیع بود؛ در آن سالی که برایش بدترین سال بود.

چون به هم رسیدند علی ع سوار بر اسب بیرون آمد و زبیر را صدا کرد....

[و در پایانش این را اضافه می‌کند که:]

و علی ع به زبیر می‌گفت: آیا خون عثمان را از من طلب می‌کنی در حالی که خودت او را کشتی؟! خداوند امروز بر هریک از ما که بدتر است آنچه را که ناخوش می‌دارد مسلط فرماید.

و علی ع به طلحه می‌گفت:

علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پرده‌اش نگه داشته‌ای و زن رسول الله ص را آورده‌ای که به وسیله آن بجنگی؟! آیا با من بیعت نکردی؟!

طلحه گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود!

تاریخ الطبری، ج4، ص508-509

حدثنا أبی أبو خَیثَمَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِیرِ بْنِ حازم، قال: سمعت أبی قال: سمعت یونس بْنَ یزِیدَ الأَیلِی، عَنِ الزُّهْرِی، فِی قِصَّةٍ ذَکَرَهَا مِنْ خَبَرِ عَلِی وَطَلْحَةَ وَالزُّبَیرِ وَعَائِشَةَ فِی مَسِیرِهِمُ الَّذِی نَحْنُ فِی ذِکْرِهِ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ قَالَ: وَبَلَغَ الْخَبَرُ عَلِیا- یعْنِی خَبَرَ السَّبْعِینَ الَّذِینَ قُتِلُوا مَعَ الْعَبْدِی بِالْبَصْرَةِ- فَأَقْبَلَ- یعْنِی عَلِیا- فِی اثْنَی عَشَرَ أَلْفًا، فَقَدِمَ الْبَصْرَةَ، وَجَعَلَ یقُولُ:

یا لَهْفَ نَفْسِی عَلَى رَبِیعَهْ... رَبِیعَةَ السَّامِعَةَ الْمُطِیعَهْ... سَنَتُهَا کَانَتْ بِهَا الْوَقِیعَهْ.

فَلَمَّا تَوَاقَفُوا خَرَجَ عَلِی عَلَى فَرَسِهِ، فَدَعَا الزُّبَیرَ، فَتَوَاقَفَا، فَقَالَ عَلِی لِلزُّبَیرِ: مَا جَاءَ بِکَ؟ قَالَ: أَنْتَ، وَلا أَرَاکَ لِهَذَا الأَمْرِ أَهْلا، وَلا أَوْلَى بِهِ مِنَّا.

فَقَالَ عَلِی: لَسْتَ لَهُ أَهْلا بَعْدَ عثمان! قَدْ کُنَّا نَعُدُّکَ مِنْ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى بَلَغَ ابْنُکَ ابْنَ السُّوءِ فَفَرَّقَ بَینَنَا وَبَینَکَ، وَعَظَّمَ عَلَیهِ أَشْیاءَ، فَذَکَرَ أَنَّ النَّبِی ص مَرَّ عَلَیهِمَا فَقَالَ لِعَلِی: مَا یقُولُ ابْنُ عَمَّتِکَ؟ لَیقَاتِلَنَّکَ وَهُوَ لَکَ ظَالِمٌ] فَانْصَرَفَ عَنْهُ الزُّبَیرُ، وَقَالَ: فَإِنِّی لا أُقَاتِلُکَ فَرَجَعَ إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ: مَا لِی فِی هَذِهِ الْحَرْبِ بَصِیرَةٌ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ: إِنَّکَ قَدْ خَرَجْتَ عَلَى بَصِیرَةٍ، وَلَکِنَّکَ رَأَیتَ رَایاتِ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ، وَعَرَفْتَ أَنَّ تَحْتَهَا الْمَوْتَ، فَجَبُنْتَ فأحفظه حَتَّى أَرْعَدَ وَغَضِبَ، وَقَالَ: وَیحَکَ! إِنِّی قَدْ حَلَفْتُ لَهُ أَلا أُقَاتِلَهُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ: کَفِّرْ عَنْ یمِینِکَ بِعِتْقِ غُلامِکَ سَرْجِسَ، فَأَعْتَقَهُ، وَقَامَ فِی الصَّفِّ مَعَهُمْ.

وَکَانَ عَلِی قَالَ لِلزُّبَیرِ: أَتَطْلُبُ مِنِّی دَمَ عُثْمَانَ وَأَنْتَ قَتَلْتَهُ! سَلَّطَ اللَّهُ عَلَى أَشَدِّنَا عَلَیهِ الْیوْمَ مَا یکْرَهُ.

وَقَالَ عَلِی: یا طَلْحَةُ، جئت بعرس رسول الله ص تُقَاتِلُ بِهَا وَخَبَّأْتَ عُرْسَکَ فِی الْبَیتِ! أَمَا بَایعْتَنِی!

قَالَ: بَایعْتُکَ وَعَلَى عُنُقِی اللُّجُّ.

 


[1]. حَدَّثَنَا بِذَلِکَ أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَطَرٍ الْعَدْلُ الْمَأْمُونُ مِنْ أَصْلِ کِتَابِهِ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَوَّارٍ الْهَاشِمِیُّ، ثَنَا مِنْجَابُ بْنُ الْحَارِثِ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْأَجْلَحِ، حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ یَزِیدَ الْفَقِیرِ قَالَ مِنْجَابٌ: وَسَمِعْتُ فَضْلَ بْنَ فَضَالَةَ، یُحَدِّثُ بِهِ جَمِیعًا، عَنْ أَبِی حَرْبِ بْنِ أَبِی الْأَسْوَدِ الدِّیلِیِّ، قَالَ: شَهِدْتُ عَلِیًّا وَالزُّبَیْرَ، لَمَّا رَجَعَ الزُّبَیْرُ عَلَى دَابَّتِهِ یَشُقُّ الصُّفُوفَ، فَعَرَضَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ، فَقَالَ: مَا لَکَ؟ فَقَالَ: ذَکَرَ لِی عَلِیٌّ حَدِیثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ» فَلَا أُقَاتِلُهُ، قَالَ: وَلِلْقِتَالِ جِئْتَ؟ إِنَّمَا جِئْتَ لِتُصْلِحَ بَیْنَ النَّاسِ وَیُصْلِحُ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ بِکَ، قَالَ: قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لَا أُقَاتِلَ، قَالَ: فَأَعْتِقْ غُلَامَکَ جِرْجِسَ وَقِفْ حَتَّى تُصْلِحَ بَیْنَ النَّاسِ، قَالَ: فَأَعْتَقَ غُلَامَهُ جِرْجِسَ وَوَقَفَ فَاخْتَلَفَ أَمَرُ النَّاسِ، فَذَهَبَ عَلَى فَرَسِهِ «وَقَدْ رُوِیَ إِقْرَارُ الزُّبَیْرِ لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا بِذَلِکَ مِنْ غَیْرِ هَذِهِ الْوُجُوهِ وَالرِّوَایَاتِ.

[2]. أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرٍ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَاضِی، أَخْبَرَنَا أَبُو عَمْرِو بْنُ مَطَرٍ، أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ عَبْدُ اللهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَوَّارٍ الْهَاشِمِیُّ الْکُوفِیُّ، حَدَّثَنَا منجاب ابن الْحَارِثِ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ الْأَجْلَحِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی، عَنْ یَزِیدَ الْفَقِیرِ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: وَسَمِعْتُ الْفَضْلَ بْنَ فَضَالَةَ یُحَدِّثُ أَبِی عَنِ أَبِی حَرْبِ بن الأسود الدّئلیّ عَنْ أَبِیهِ، دَخَلَ حَدِیثُ أَحَدِهِمَا فِی حَدِیثِ صَاحِبِهِ، قَالَ: لَمَّا دَنَا عَلِیٌّ وَأَصْحَابُهُ مِنْ طَلْحَةَ، وَالزُّبَیْرِ، وَدَنَتِ الصُّفُوفُ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ، خَرَجَ عَلِیٌّ وَهُوَ عَلَى بَغْلَةِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وسلم فَنَادَى: ادْعُوا لِیَ الزُّبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ فَإِنِّی عَلِیٌّ فَدُعِیَ لَهُ الزُّبَیْرُ فَأَقْبَلَ حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمَا، فَقَالَ عَلِیٌّ: یَا زُبَیْرُ نَشَدْتُکَ بِاللهِ أَتَذْکُرُ یَوْمَ مَرَّ بِکَ رَسُولُ اللهِ صلى الله علیه وسلم وَنَحْنُ فِی مَکَانِ کَذَا وَکَذَا؟ فَقَالَ: یَا زُبَیْرُ تُحِبُّ عَلِیًّا؟ فَقُلْتُ: أَلَا أُحِبُّ ابْنَ خَالِی وَابْنَ عَمِّی وَعَلَى دِینِی، فَقَالَ: یَا عَلِیُّ أَتُحِبُّهُ؟ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ أَلَا أُحِبُّ ابْنَ عَمَّتِی وَعَلَى دِینِی، فَقَالَ: یَا زُبَیْرُ أَمَا وَاللهِ لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ، قَالَ: بَلَى وَاللهِ لَقَدْ نَسِیتُهُ مُنْذُ سَمِعْتُهُ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ثُمَّ ذَکَرْتُهُ الْآنَ وَاللهِ لَا أُقَاتِلُکَ فَرَجَعَ الزُّبَیْرُ عَلَى دَابَّتِهِ یَشُقُّ الصُّفُوفَ فَعَرَضَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللهِ بْنُ الزُّبَیْرِ، فَقَالَ: مَا لَکَ؟ فَقَالَ: ذَکَّرَنِی عَلِیٌّ حَدِیثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ فَلَا أُقَاتِلُهُ. قَالَ: َلِلْقِتَالِ جِئْتَ إِنَّمَا جِئْتَ تُصْلِحُ بَیْنَ النَّاسِ وَیُصْلِحُ اللهُ هَذَا الْأَمْرَ، قَالَ: قَدْ حَلَفْتُ أَلَّا أُقَاتِلَهُ، قَالَ: فَأَعْتِقْ غُلَامَکَ جِرْجِسَ وَقِفْ حَتَّى تَصْلُحَ بَیْنَ النَّاسِ فَأَعْتِقْ غُلَامَهُ وَوَقَفَ فَلَمَّا اخْتَلَفَ أَمْرُ النَّاسِ ذَهَبَ عَلَى فَرَسِهِ.

[3]. وَقَدْ أَسْنَدَهُ الْحَافِظُ الْبَیْهَقِیُّ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ فَقَالَ: أَنَا أَبُو بَکْرٍ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَاضِی، ثَنَا أَبُو عَمْرِو بْنُ مَطَرٍ، أَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَوَّارٍ الْهَاشِمِیُّ الْکُوفِیُّ، ثَنَا مِنْجَابُ بْنُ الْحَارِثِ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْأَجْلَحِ، ثَنَا أَبِی، عَنْ یَزِیدَ الْفَقِیرِ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: وَسَمِعْتُ فَضْلَ بْنَ فَضَالَةَ یُحَدِّثُ أَبِی، عَنْ أَبِی حَرْبِ بْنِ أَبِی الْأَسْوَدِ الدِّیلِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، دَخَلَ حَدِیثَ أَحَدِهِمَا فِی حَدِیثِ صَاحِبِهِ، قَالَ: لَمَّا دَنَا عَلِیٌّ وَأَصْحَابُهُ مِنْ طَلْحَةَ وَالزُّبَیْرِ، وَدَنَتِ الصُّفُوفُ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ، خَرَجَ عَلِیٌّ وَهُوَ عَلَى بَغْلَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَنَادَى: ادْعُوا لِیَ الزُّبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ، فَإِنِّی عَلِیٌّ. فَدُعِیَ لَهُ الزُّبَیْرُ فَأَقْبَلَ حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمَا، فَقَالَ عَلِیٌّ: یَا زُبَیْرُ، نَاشَدْتُکَ بِاللَّهِ «أَتَذْکُرُ یَوْمَ مَرَّ بِکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَکَانَ کَذَا وَکَذَا فَقَالَ: " یَا زُبَیْرُ، تُحِبُّ عَلِیًّا؟ " فَقُلْتَ: أَلَا أُحِبُّ ابْنَ خَالِی وَابْنَ عَمِّی وَعَلَى دِینِی؟ فَقَالَ: " یَا عَلِیٌّ، أَتَحِبُّهُ؟ " فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَا أُحِبُّ ابْنَ عَمَّتِی وَعَلَى دِینِی؟ فَقَالَ: " یَا زُبَیْرُ أَمَا وَاللَّهِ لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ» فَقَالَ الزُّبَیْرُ: بَلَى. وَاللَّهِ لَقَدْ نَسِیتُهُ مُنْذُ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ثُمَّ ذَکَرْتُهُ الْآنَ، وَاللَّهِ لَا أُقَاتِلُکَ. فَرَجَعَ الزُّبَیْرُ عَلَى دَابَّتِهِ یَشُقُّ الصُّفُوفَ، فَعَرَضَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ فَقَالَ: مَالَکَ؟ فَقَالَ: ذَکَّرَنِی عَلِیٌّ حَدِیثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، سَمِعْتُهُ وَهُوَ یَقُولُ: «لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ». فَلَا أُقَاتِلُهُ. فَقَالَ: وَلِلْقِتَالِ جِئْتَ؟! إِنَّمَا جِئْتَ تُصْلِحُ بَیْنَ النَّاسِ، وَیُصْلِحُ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ. قَالَ: قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لَا أُقَاتِلَهُ. قَالَ: فَأَعْتِقَ غُلَامَکَ جِرْجِسَ، وَقِفْ حَتَّى تُصْلِحَ بَیْنَ النَّاسِ. فَأَعْتَقَ غُلَامَهُ وَوَقَفَ، فَلَمَّا اخْتَلَفَ أَمْرُ النَّاسِ ذَهَبَ عَلَى فَرَسِهِ.

[4]. فَلَمَّا رَکِبَ الْجَیْشَانِ، وَتَرَاءَى الْجَمْعَانِ، طَلَبَ عَلِیٌّ الزُّبَیْرَ، وَطَلْحَةَ، لِیُکَلِّمَهُمَا، فَاجْتَمَعُوا حَتَّى الْتَفَّتْ أَعْنَاقُ خُیُولِهِمْ، فَیُقَالُ: إِنَّهُ قَالَ لَهُمَا: إِنِّی أَرَاکُمَا قَدْ جَمَعْتُمَا خَیْلًا وَرِجَالًا وَعَدَدًا، فَهَلْ أَعْدَدْتُمَا عُذْرًا یَوْمَ الْقِیَامَةِ کَذَلِکَ؟ فَاتَّقِیَا اللَّهَ، وَلَا تَکُونَا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکَاثًا، أَلَمْ أَکُنْ أَخَاکُمَا فِی دِینِکُمَا، تُحَرِّمَانِ دَمِی وَأُحَرِّمُ دَمَکُمَا، فَهَلْ مِنْ حَدَثٍ أَحَلَّ لَکُمَا دَمِی؟ فَقَالَ طَلْحَةُ: أَلَّبْتَ عَلَىَّ عُثْمَانَ. فَقَالَ عَلِیٌّ: {یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ} [النور: 25] ثُمَّ قَالَ: لَعَنَ اللَّهُ قَتَلَةَ عُثْمَانَ. ثُمَّ قَالَ: یَا طَلْحَةُ، أَجِئْتَ بِعِرْسِ رَسُولِ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، تَقَاتِلُ بِهَا، وَخَبَّأْتَ عِرْسَکَ فِی الْبَیْتِ! أَمَا بَایَعْتَنِی؟ قَالَ: بَایَعْتُکَ وَالسَّیْفُ عَلَى عُنُقِی. وَقَالَ لِلزُّبَیْرِ: مَا أَخْرَجَکَ؟ قَالَ: أَنْتَ، وَلَا أَرَاکَ بِهَذَا الْأَمْرِ أَوْلَى بِهِ مِنِّی. فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: أَتَذْکُرُ یَوْمَ «مَرَرْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فِی بَنِی غَنْمٍ فَنَظَرَ إِلَیَّ وَضَحِکَ وَضَحِکْتُ إِلَیْهِ، فَقُلْتَ: لَا یَدَعُ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ زَهْوَهُ. فَقَالَ لَکَ رَسُولُ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " إِنَّهُ لَیْسَ بِمَزْهُوٍّ لَتُقَاتِلَنَّهُ، وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ» " فَقَالَ الزُّبَیْرُ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، وَلَوْ ذَکَرْتُ مَا سِرْتُ مَسِیرِی هَذَا وَوَاللَّهِ لَا أُقَاتِلُکَ.

 


احادیث مربوط به جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت پنجم: جنگ جمل در منا

 

ب‍. پیش‌بینی درباره زبیر که منجر به انصراف وی از جنگ شد

پیش‌بینی‌های پیامبر ص در مورد جنگ جمل در منابع اهل سنت منحصر به این واقعه که مربوط به عایشه است نمی‌شود؛‌ بلکه حضرت خطاب به زبیر هم پیش‌بینی‌ای کرد؛ که همان پیش‌بینی را حضرت علی ع قبل از شروع جنگ به زبیر یادآوری کرد که موجب شد زبیر از جنگ کنار بکشد. در اینجا برخی از روایات مذکور در کتب اهل سنت در این باب تقدیم می‌شود:

29) حاکم نیشابوری با 5 سند مختلف (از برخی از تابعین همچون ابوالحرب بن ابی‌الاسود دوئلی و اسماعیل بن حازم و ابوجروة مازنی) ‌روایت کرده است که:

حضرت علی ع پیش از جنگ جمل به زبیر فرمود: آیا به یاد می‌آوری روزی که من و تو در زیر سایبان جماعتی از انصار بودیم و رسول الله ص به تو فرمود: آیا علی ع را دوست داری؟

گفتی: و چرا دوست نداشته باشم؟

فرمود: اما بدان که تو روزی بر او خروج [قیام مسلحانه] می‌کنی در حالی که تو ظالم هستی؟!

زبیر گفت: ‌بله؛ ولی فراموش کرده بودم.

(و بر طبق اغلب نقل‌ها بعد از این دیدار وی از ادامه جنگ با امیرالمؤمنین ع منصرف شد. البته در برخی از نقل‌ها آمده که پسرش وی را دوباره منصرف کرد اما به محض اینکه جنگ شروع شد وی کنار کشید.)

حاکم نیشابوری سپس تصریح می‌کند که تعداد راویانی که این واقعه را نقل کرده‌اند بسیار بیش از این است که ما آوردیم.

المستدرک على الصحیحین للحاکم، ج3، ص412-414؛ ح5573[1] و 5574 و 5575[2] و 5576[3] و 5577[4]

5574 - أَخْبَرَنِی أَبُو الْحُسَینِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ تَمِیمٍ الْقَنْطَرِی، بِبَغْدَادَ، ثَنَا أَبُو قِلَابَةَ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ مُحَمَّدِ الرَّقَاشِی، ثَنَا أَبُو عَاصِمٍ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ الرَّقَاشِی، عَنْ جَدِّهِ عَبْدِ الْمَلِکِ، عَنْ أَبِی حَرْبِ بْنِ أَبِی الْأَسْوَدِ الدِّیلِی، قَالَ:

شَهِدْتُ الزُّبَیرَ خَرَجَ یرِیدُ عَلِیا، فَقَالَ لَهُ عَلِی أَنْشُدُکَ اللَّهَ: هَلْ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ: «تُقَاتِلُهُ ‌وَأَنْتَ ‌لَهُ ‌ظَالِمٌ»؟

فَقَالَ: لَمْ أَذْکُرْ، ثُمَّ مَضَى الزُّبَیرُ مُنْصَرِفًا.

«هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ»، عَنْ أَبِی حَرْبِ بْنِ أَبِی الْأَسْوَدِ فَقَدْ رَوَى عَنْهُ یزِیدُ بْنُ صُهَیبٍ الْفَقِیرُ وَفَضَلُ بْنُ فَضَالَةَ فِی إِسْنَادٍ وَاحِدٍ. [التعلیق - من تلخیص الذهبی] صحیح

همین واقعه علاوه بر اینکه:

از همین افراد در کتب مهمی همچون سیر أعلام النبلاء ذهبی (ج1، ص59[5]) و دلائل النبوة بیهقی (ج6، ص415[6]) و البدایة والنهایة ابن کثیر (ج9، ص191[7] و ج10، ص458-460[8]) روایت شده،

همچنین از قتاده و زهری (در شماره‌های بعد)، و نیز

از مردی از بنی‌حیه در مصنف ابن أبی شیبة (ج21، ص510، ح40631[9])، و

از اسود بن قیس در مصنف ابن أبی شیبة (ج21، ص511، ح40632[10]) و سیر أعلام النبلاء (ج1، ص58[11]) و تاریخ الإسلام ذهبی (ج3، ص489[12])، و نیز

در کتب تفسیری مهم اهل سنت همچون تفسیر زمخشری (الکشاف، ج2، ص212[13]) و فخر رازی (مفاتیح الغیب، ج15، ص474[14]) روایت شده است.

البته نقلی که در مستدرک، و دلائل النبوه، و البدایة والنهایة، از قول ابوجروة مازنی آمده بسیار طولانی‌تر و بسیار شبیه نقلی است که در شماره 31 از قول قتاده خواهد آمد.[15]

 

- قتاده از تابعینی است که از قول او واقعه اتمام حجت حضرت علی ع بر زبیر با استناد به حدیث نبوی، هم به صورت مختصر و هم مفصل روایت شده است. برخی از نقل‌هایی که از او شده مختصر و مشابه نقل فوق است (مثلا در الجامع لمعمر بن راشد، ج11، ص241[16] و مصنف عبد الرزاق، ج10، ص279[17]؛ أنساب الأشراف للبلاذری، ج2، ص251، ح313[18]؛ دلائل النبوة للبیهقی، ج6، ص414[19] و البدایة والنهایة، ج9، ص190[20]). در اینجا به برخی دیگر از نقل‌های از وی که اندکی تفصیلی‌تر است بر اساس قدیمی‌ترین کتب اهل سنت اشاره می‌کنیم:

30) الف. از قتاده روایت شده است که: هنگامی که [پیش از شروع جنگ جمل] علی ع و طلحه و زیبر به هم رسیدند، علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پرده‌اش نگه داشته‌ای و زن رسول الله ص را آورده‌ای که با آن بجنگی؟! وای بر تو! آیا با من بیعت نکردی؟!

طلحه گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود! [و البته وی در این سخنش صداقت نداشت؛ ‌زیرا در تاریخ مسلم است که حضرت علی ع از هیچکس به زور بیعت نگرفت و کسانی مثل سعد وقاص و عبدالله بن عمر که نخواستند بیعت کنند، بیعت نکردند، و کسی آنان را مجبور نکرد].

سپس علی ع به زبیر گفت: زبیر! نزدیکتر بیا! پس بقدری به هم نزدیک شدند که گردن اسب‌هایشان به هم می‌رسید و فرمود: وای بر تو ای زبیر! آیا نشنیدی که رسول الله ص به من می‌فرمود: اما بدان که این پسرعمه‌ات بر تو ستم می‌کند و در حالی که ظالم است قصد جنگ با تو می‌کند؟

زبیر گفت: ‌بله؛ به خدا راست گفتی. پس از لشکر به سمت مدینه بیرون آمد و در وادی السباع به دست ابن جرموز کشته شد.

أنساب الأشراف للبلاذری، ج2، ص251، ح313

حَدَّثَنِی بَکْرُ بْنُ الْهَیثَمِ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ: عَنْ قَتَادَةَ قَالَ:...[21] فَلَمَّا تَوَاقَفُوا قَالَ عَلِی لِطَلْحَةَ: خَبَّأْتَ عِرْسَکَ فِی خِدْرِهَا وَجِئْتَ بِعِرْسِ رَسُولِ اللَّهِ ص تُقَاتِلُ بِهَا، وَیحَکَ أَمَا بَایعْتَنِی؟

قَالَ: بَایعْتُکَ والسیف على عنقی.

ثم قال (علی للزبیر) : یا زبیر قف بنا حجرة فَتَوَاقَفَا حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ فَرَسَیهِمَا فَقَالَ: وَیحَکَ یا زُبَیرُ أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ لِی: أَمَا إِنَّ ابْنَ عَمَّتِکَ هَذَا سَیبْغِی عَلَیکَ وَیرِیدُ قِتَالَکَ ظَالِمًا؟

قَالَ: اللَّهُمَّ بَلَى. فَخَرَجَ مِنَ الْعَسْکَرِ مُتَوَجِّهًا إِلَى الْمَدِینَةِ فَقَتَلَهُ ابْنُ جُرْمُوزٍ بِوَادِی السباع.

بلاذری شبیه همین مطلب را با اندک تفاوتی در عبارات، علاوه بر قتاده، از ابوالعلاء ضبی (همان ص252 ح314) نیز نقل می‌کند.[22]

ب. وی در نقل دیگری از قتاده نیز همین مطالب را نقل می‌کند و درباره چرایی کشتن وی این توضیح را از قول وی اضافه می‌کند که:

وقتی زبیر از صحنه جنگ دور شد در مسیرش احنف او را دید و گفت: عجب از زبیر! بین دو لشکر از مسلمانان جنگ راه انداخت و سپس جان خود را نجات داد و الان می‌خواهد سراغ خانواده‌اش برود!

اینجا بود که ابن جرموز و اصحابش وی را تعقیب کردند و وی مرتب می‌گفت: مبادا از دستتان بگریزد؛ تا اینکه راه را بر او بستند و او را کشتند؛ و ابن جرموز سر وی را نزد علی ع برد و ایشان دستور داد که همراه بدنش در همان وادی السباع دفن شود.

أنساب الأشراف، ج2، ص258، ح322

وحدثنی بَکْرُ بْنُ الْهَیثَمِ، حَدَّثَنَا أَبُو حَکِیمٍ الصَّنْعَانِی، عَنْ مَعْمَرٍ عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: لَمَّا اقْتَتَلُوا یوْمَ الْجَمَلِ کَانَتِ الدَّبْرَةُ عَلَى أَصْحَابِ الْجَمَلِ، فَأَفْضَى عَلِی إِلَى النَّاحِیةِ الَّتِی فِیهَا الزُّبَیرُ، فلما واجهه قال له: یا أبا عبد الله أتقاتلنی بعد بیعتی، و (بعد) ما سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فی قتالک لی ظالما؟

فاستحیا (الزبیر) وَانْسَلَّ عَلَى فَرَسِهِ مُنْصَرِفًا إِلَى الْمَدِینَةِ.

فَلَمَّا صَارَ بِسَفَوَانَ، لَقِیهُ رَجُلٌ مِنْ مُجَاشِعٍ یقَالُ لَهُ: النعرُ بْنُ زمامٍ فَقَالَ لَهُ: أَجِرْنِی. قَالَ النعرُ: أَنْتَ فِی جِوَارِی یا حَوَارِی رَسُولِ الله.

فقال الأحنف: وا عجبا الزُّبَیر لَفَّ بَینَ غَارَینِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ثُمَّ قَدْ نَجَا بِنَفْسِهِ وَهُوَ الآنَ یرِیدُ أَهْلَهُ. فَأَتْبَعَهُ ابْنُ جُرْمُوزٍ وَأَصْحَابُهُ وَهُوَ یقُولُ: أُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ أَنْ یفُوتَکُمْ. فَشَدُّوا عَلَیهِ فَقَتَلُوهُ، وَأَتَى ابْنُ جُرْمُوزٍ عَلِیا بِرَأْسِهِ فَأَمَرَ أَنْ یدْفَنَ مع جسده بوادی السباع.

 

 

 

 


[1]. أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ حَمْدَانَ الْجَلَّابُ، بِهَمْدَانَ، ثَنَا عُثْمَانُ بْنُ خَزَرْزَاذَ الْأَنْطَاکِیُّ، ثَنَا رَبِیعَةُ بْنُ الْحَارِثِ، حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ الْعَابِدُ، ثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی حَازِمٍ قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ لِلزُّبَیْرِ: أَمَا تَذْکُرُ یَوْمَ کُنْتُ أَنَا وَأَنْتَ فِی سَقِیفَةِ قَوْمٍ مِنَ الْأَنْصَارِ، فَقَالَ لَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَتُحِبُّهُ؟» فَقُلْتُ: وَمَا یَمْنَعُنِی؟ قَالَ: «أَمَا إِنَّکَ سَتَخْرُجُ عَلَیْهِ وَتُقَاتِلُهُ وَأَنْتَ ظَالِمٌ» قَالَ: فَرَجَعَ الزُّبَیْرُ. التعلیق - من تلخیص الذهبی: الحدیث فیه نظر.

[2]. حَدَّثَنَا بِذَلِکَ أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَطَرٍ الْعَدْلُ الْمَأْمُونُ مِنْ أَصْلِ کِتَابِهِ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَوَّارٍ الْهَاشِمِیُّ، ثَنَا مِنْجَابُ بْنُ الْحَارِثِ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْأَجْلَحِ، حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ یَزِیدَ الْفَقِیرِ قَالَ مِنْجَابٌ: وَسَمِعْتُ فَضْلَ بْنَ فَضَالَةَ، یُحَدِّثُ بِهِ جَمِیعًا، عَنْ أَبِی حَرْبِ بْنِ أَبِی الْأَسْوَدِ الدِّیلِیِّ، قَالَ: شَهِدْتُ عَلِیًّا وَالزُّبَیْرَ، لَمَّا رَجَعَ الزُّبَیْرُ عَلَى دَابَّتِهِ یَشُقُّ الصُّفُوفَ، فَعَرَضَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ، فَقَالَ: مَا لَکَ؟ فَقَالَ: ذَکَرَ لِی عَلِیٌّ حَدِیثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ» فَلَا أُقَاتِلُهُ، قَالَ: وَلِلْقِتَالِ جِئْتَ؟ إِنَّمَا جِئْتَ لِتُصْلِحَ بَیْنَ النَّاسِ وَیُصْلِحُ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ بِکَ، قَالَ: قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لَا أُقَاتِلَ، قَالَ: فَأَعْتِقْ غُلَامَکَ جِرْجِسَ وَقِفْ حَتَّى تُصْلِحَ بَیْنَ النَّاسِ، قَالَ: فَأَعْتَقَ غُلَامَهُ جِرْجِسَ وَوَقَفَ فَاخْتَلَفَ أَمَرُ النَّاسِ، فَذَهَبَ عَلَى فَرَسِهِ «وَقَدْ رُوِیَ إِقْرَارُ الزُّبَیْرِ لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا بِذَلِکَ مِنْ غَیْرِ هَذِهِ الْوُجُوهِ وَالرِّوَایَاتِ.

[3]. أَخْبَرَنِی أَبُو الْوَلِیدِ الْإِمَامُ، وَأَبُو بَکْرِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَا: ثَنَا الْحَسَنُ بْنُ سُفْیَانَ، ثَنَا قَطَنُ بْنُ بَشِیرٍ، ثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الرَّقَاشِیُّ، حَدَّثَنِی جَدِّی، عَنْ أَبِی جَرْوَةَ الْمَازِنِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیًّا، وَالزُّبَیْرَ، وَعَلِیٌّ یَقُولُ لَهُ: أَنْشَدْتُکَ بِاللَّهِ یَا زُبَیْرُ، أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِنَّکَ تُقَاتِلُنِی وَأَنْتَ ظَالِمٌ لِی» ؟ قَالَ: بَلَى، وَلَکِنِّی نَسِیتُ.

[4]. حَدَّثَنَاهُ أَبُو بَکْرِ بْنُ إِسْحَاقَ الْإِمَامُ، أَنَا بِشْرُ بْنُ مُوسَى، ثَنَا خَالِدُ بْنُ یَزِیدَ الْعُرَنِیُّ، ثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الرَّقَاشِیُّ، عَنْ جَدِّهِ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ سَلَمَةَ، عَنْ أَبِی جَرْوَةَ الْمَازِنِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیًّا، وَهُوَ یناشِدُ الزُّبَیْرَ، یَقُولُ لَهُ: نَشَدْتُکَ بِاللَّهِ یَا زُبَیْرُ، أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِنَّکَ تُقَاتِلُنِی وَأَنْتَ لِی ظَالِمٌ» قَالَ: بَلَى، وَلَکِنْ نَسِیتُ.

[5]. قَالَ عَبْدُ اللهِ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عَبْدِ المَلِکِ الرَّقَاشِیُّ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ أَبِی جَرْوٍ المَازِنِیِّ قَالَ: شَهِدْتُ عَلِیّاً وَالزُّبَیْرَ حِیْنَ تَوَاقَفَا، فَقَالَ عَلِیٌّ: یَا زُبَیْرُ! أَنْشُدُکَ اللهَ، أَسَمِعْتَ رَسُوْلَ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ- یَقُوْلُ: (إِنَّکَ تُقَاتِلُنِی وَأَنْتَ لِی ظَالِمٌ). قَالَ: نَعَمْ، وَلَمْ أَذْکُرْهُ إِلَاّ فِی مَوْقِفِی هَذَا، ثُمَّ انْصَرَفَ

[6]. وَأَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْإِمَامُ أَبُو الْوَلِیدِ، حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ سُفْیَانَ، حَدَّثَنَا قَطَنُ بْنُ بشیر، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الرَّقَاشِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَدِّی وَهُوَ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِی جَرْوٍ الْمَازِنِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیًّا وَالزُّبَیْرَ، وَعَلِیٌّ یَقُولُ لَهُ: نَشَدْتُکَ بِاللهِ یَا زُبَیْرُ أَمَا سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «إِنَّکَ تُقَاتِلُنِی وَأَنْتَ لِی ظَالِمٌ» ، قَالَ: بَلَى، وَلَکِنِّی نسیت.

[7]. قَالَ الْبَیْهَقِیُّ: وَأَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، أَنَا الْإِمَامُ أَبُو الْوَلِیدِ، ثَنَا الْحَسَنُ بْنُ سُفْیَانَ، ثَنَا قُطْنُ بْنُ نُسَیْرٍ، ثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الرَّقَاشِیُّ، ثَنَا جَدِّی وَهُوَ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِی جَرْوَةَ الْمَازِنِیِّ قَالَ: «سَمِعْتُ عَلِیًّا وَالزُّبَیْرَ وَعَلِیٌّ یَقُولُ لَهُ: نَاشَدْتُکَ اللَّهَ یَا زُبَیْرُ، أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ إِنَّکَ تُقَاتِلُنِی وَأَنْتَ لِی ظَالِمٌ؟ قَالَ: بَلَى وَلَکِنِّی نَسِیتُ». وَهَذَا غَرِیبٌ کَالسِّیَاقِ الَّذِی قَبِلَهُ.

[8]. رَوَاهُ الْحَافِظُ أَبُو یَعْلَى الْمَوْصِلِیُّ: حَدَّثَنَا أَبُو یُوسُفَ یَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الدَّوْرَقِیُّ، حَدَّثَنَا أَبُو عَاصِمٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مُسْلِمٍ الرَّقَاشِیِّ، عَنْ جَدِّهِ عَبْدِ الْمَلِکِ، عَنْ أَبِی جَرْوٍ الْمَازِنِیِّ قَالَ: «شَهِدْتُ عَلِیًّا وَالزُّبَیْرَ حِینَ تَوَاقَفَا - یَعْنِی یَوْمَ الْجَمَلِ - فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: یَا زُبَیْرُ، أَنْشُدُکَ اللَّهَ، أَسَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: إِنَّکَ تُقَاتِلُنِی وَأَنْتَ لِی ظَالِمٌ؟ " قَالَ: نَعَمْ، وَلَمْ أَذْکُرْهُ إِلَّا فِی مَوْقِفِی هَذَا. ثُمَّ انْصَرَفَ».

وَقَدْ رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ، عَنِ الْحَاکِمِ، عَنْ أَبِی الْوَلِیدِ الْفَقِیهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سُفْیَانَ، عَنْ قَطَنِ بْنِ نُسَیْرٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مُسْلِمٍ الرَّقَاشِیِّ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ أَبِی جَرْوٍ الْمَازِنِیِّ، عَنْ عَلِیٍّ وَالزُّبَیْرِ بِهِ.

[9]. حدثنا یعلى بن عبید عن إسماعیل بن أبی خالد عن عبد السلام رجل من بنی حیة قال: خلا علی بالزبیر یوم الجمل فقال: أنشدک باللَّه کیف سمعت رسول اللَّه -صلى اللَّه علیه وسلم- یقول وأنت (لاوٍ) یدی فی سقیفة بنی فلان: "لتقاتلنه وأنت ظالم له، ثم لینصرن علیک"، قال: (قد) سمعتُ، لا جرم لا أقاتلک.

[10]. حدثنا یزید بن هارون قال: (حدثنا) شریک عن الأسود بن قیس قال: حدثنی من رأى الزبیر یقعص الخیل بالرمح قعصا، (فثوب) به علی: (یا عبد اللَّه) یا عبد اللَّه، قال: (فأقبل) حتى (التقت) أعناق دوابهما، قال: فقال (له) علی: أنشدک باللَّه، أتذکر یوم (أتانا) النبی -صلى اللَّه علیه وسلم- وأنا أناجیک فقال: "أتناجیه، فواللَّه لیقاتلنک (یوما) وهو لک ظالم"، قال: فضرب الزبیر وجه دابته فانصرف.

[11]. الدُّوْلَابِیُّ فِی (الذُّرِّیَّةِ الطَّاهِرَةِ) : حَدَّثَنَا الدَّقِیْقِیُّ، حَدَّثَنَا یَزِیْدُ، سَمِعْتُ شَرِیْکاً، عَنِ الأَسْوَدِ بنِ قَیْسٍ، حَدَّثَنِی مَنْ رَأَى الزُّبَیْرَ یَقْتَفِی آثَارَ الخَیْلِ قَعْصاً بِالرُّمْحِ، فَنَادَاهُ عَلِیٌّ: یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ! فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ حَتَّى الْتَفَّتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمَا، فَقَالَ: أَنْشُدُکَ بِاللهِ، أَتَذْکُرُ یَوْمَ کُنْتُ أُنَاجِیْکَ، فَأَتَانَا رَسُوْلُ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ- فَقَالَ: (تُنَاجِیْهِ! فَوَاللهِ ‌لَیُقَاتِلَنَّکَ ‌وَهُوَ ‌لَکَ ‌ظَالِمٌ). قَالَ: فَلَمْ یَعْدُ أَنْ سَمِعَ الحَدِیْثَ، فَضَرَبَ وَجْهَ دَابَّتِهِ وَذَهَبَ.

[12]. وَقَالَ شَرِیکٌ، عَنِ الْأَسْوَدِ بْنِ قَیْسٍ: حَدَّثَنِی مَنْ رَأَى الزُّبَیْرَ یَوْمَ الْجَمَلِ، وناداه علیّ یأبا عَبْدِ اللَّهِ، فَأَقْبَلَ حَتَّى الْتَقَتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمَا، فَقَالَ: أَنْشُدُکَ باللَّه، أَتَذْکُرُ یَوْمَ کُنْتُ أُنَاجِیکَ، فَأَتَانَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «تناجیه فو الله ‌لَیُقَاتِلَنَّکَ ‌وَهُوَ ‌لَکَ ‌ظَالِمٌ». قَالَ: فَلَمْ یَعْدُ أَنْ سَمِعَ الْحَدِیثَ، فَضَرَبَ وَجْهَ دَابَّتَهُ وَانْصَرَفَ.

[13]. وروى «أن الزبیر کان یسایر النبی صلى الله علیه وسلم یوماً، إذ أقبل علىّ رضى الله عنه، فضحک إلیه الزبیر فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم کیف حبک لعلّى؟ فقال یا رسول الله، بأبى أنت وأمى، إنى أحبه کحبی لوالدی أو أشدّ حبا. قال: فکیف أنت إذا سرت إلیه تقاتله».

[14]. وَرُوِیَ أَنَّ الزبیر کان یُسَامِرُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمًا إِذْ أَقْبَلَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّه عَنْهُ، فَضَحِکَ إِلَیْهِ الزُّبَیْرُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّه: «کَیْفَ حُبُّکَ لِعَلِیٍّ، فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّه أُحِبُّهُ کَحُبِّی لِوَلَدِی أَوْ أَشَدَّ فَقَالَ: «کَیْفَ أَنْتَ إِذَا سِرْتَ إِلَیْهِ تُقَاتِلُهُ»

[15]. این فراز از نقل‌های این سه کتاب در پاورقی همانجا خواهد آمد.

[16]. 20430 - أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: لَمَّا وَلَّى الزُّبَیْرُ یَوْمَ الْجَمَلِ، بَلَغَ عَلِیًّا فَقَالَ: لَوْ کَانَ ابْنُ صَفِیَّةَ یَعْلَمُ أَنَّهُ عَلَى حَقٍّ مَا وَلَّى، قَالَ: وَذَلِکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَقِیَهُمَا فِی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ فَقَالَ: «أَتُحِبُّهُ یَا زُبَیْرُ؟» فَقَالَ: وَمَا یَمْنَعُنِی، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَکَیْفَ أَنْتَ إِذَا ‌قَاتَلْتَهُ ‌وَأَنْتَ ‌ظَالِمٌ ‌لَهُ؟» قَالَ: فَیَرَوْنَ أَنَّهُ إِنَّمَا وَلَّى لِذَلِکَ.

[17]. [21504] أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنْ قَتَادَةَ قَالَ: لَمَّا وَلَّى الزُّبَیْرُ یَوْمَ الْجَمَلِ، بَلَغَ عَلِیًّا، فَقَالَ: لَوْ کَانَ ابْنُ صفِیَّةَ یَعْلَمُ أَنَّهُ عَلَى حَقِّ مَا وَلَّى، قَالَ: وَذَلکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - لَقِیهمَا فِی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ، فَقَالَ: "أَتُحِبُّهُ یَا زُبَیْرُ؟ " فَقَالَ: وَمَا یَمْنَعُنِی؟! فَقَالَ النَّبِیُّ - صلى الله علیه وسلم -: "فَکَیْفَ أَنْتَ إِذَا قَاتَلْتَهُ وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ؟! " قَالَ: فَیَرَوْنَ أَنَّهُ إِنَّمَا وَلَّى لِذَلِکَ.

[18]. حَدَّثَنِی بَکْرُ بْنُ الْهَیْثَمِ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ: عَنْ قَتَادَةَ قَالَ: رَأَتِ امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ عَلِیًّا فَقَالَتْ: کَأَنَّهُ قَدْ کُسِرَ ثُمَّ جُبِرَ، وَرَأَتْ طَلْحَةَ فَقَالَتْ: کَأَنَّ وَجْهَهُ دِینَارٌ هِرَقْلِیٌّ، وَرَأَتِ الزُّبَیْرَ فَقَالَتْ: کَأَنَّهُ أَرْقَمُ یَتَلَمَّظُ. فَلَمَّا تَوَاقَفُوا قَالَ عَلِیٌّ لِطَلْحَةَ: [خَبَّأْتَ عِرْسَکَ فِی خِدْرِهَا وَجِئْتَ بِعِرْسِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تُقَاتِلُ بِهَا، وَیْحَکَ أَمَا بَایَعْتَنِی؟] قَالَ بَایَعْتُکَ والسیف على عنقی. ثم قال (علی للزبیر) : یا زبیر قف بنا حجرة فَتَوَاقَفَا حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ فَرَسَیْهِمَا فَقَالَ: وَیْحَکَ یَا زُبَیْرُ أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ لِی: [أَمَا إِنَّ ابْنَ عَمَّتِکَ هَذَا سَیَبْغِی عَلَیْکَ وَیُرِیدُ قِتَالَکَ ظَالِمًا؟] قَالَ: اللَّهُمَّ بَلَى. فَخَرَجَ مِنَ الْعَسْکَرِ مُتَوَجِّهًا إِلَى الْمَدِینَةِ فَقَتَلَهُ ابْنُ جُرْمُوزٍ بِوَادِی السباع

[19]. أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ بْنُ بِشْرَانَ بِبَغْدَادَ، أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّفَّارُ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنْصُورٍ الرَّمَادِیُّ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: لَمَّا وَلَّى زُبَیْرُ یَوْمَ الْجَمَلِ بَلَغَ عَلِیًّا- رَضِیَ اللهُ عَنْهُ- فَقَالَ: لَوْ أَنَّ ابْنَ صَفِیَّةَ یَعْلَمُ أَنَّهُ عَلَى حَقٍّ مَا وَلَّى وَذَاکَ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَقِیَهُمَا فِی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ فَقَالَ: «أَتُحِبُّهُ یَا زُبَیْرُ» ؟ فَقَالَ: وَمَا یَمْنَعُنِی؟ فَقَالَ: «فَکَیْفَ بِکَ إِذَا قَاتَلْتَهُ وَأَنْتَ ظَالِمٌ لَهُ» ؟ قَالَ: فَیرَوْنَ أَنَّهُ إِنَّمَا وَلَّى لِذَلِکَ. هَذَا مُرْسَلٌ؛ وَقَدْ رُوِیَ مَوْصُولًا مِنْ وَجْهٍ آخَرَ: (در بندهای بعدی خواهد آمد)

[20]. قَالَ عَبْدُ الرَّزَّاقِ: أَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ قَتَادَةَ قَالَ: لَمَّا وَلَّى الزُّبَیْرُ یَوْمَ الْجَمَلِ بَلَغَ عَلِیًّا، فَقَالَ: لَوْ کَانَ ابْنُ صَفِیَّةَ یَعْلَمُ أَنَّهُ عَلَى حَقٍّ مَا وَلَّى، وَذَلِکَ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَقِیَهُمَا فِی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ، فَقَالَ: «أَتُحِبُّهُ یَا زُبَیْرُ؟ " فَقَالَ: وَمَا یَمْنَعُنِی؟ قَالَ: " فَکَیْفَ بِکَ إِذَا ‌قَاتَلْتَهُ ‌وَأَنْتَ ‌ظَالِمٌ ‌لَهُ؟» قَالَ: فَیَرَوْنَ أَنَّهُ إِنَّمَا وَلَّى لِذَلِکَ وَهَذَا مُرْسَلٌ مِنْ هَذَا الْوَجْهِ. وَقَدْ أَسْنَدَهُ الْحَافِظُ الْبَیْهَقِیُّ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ فَقَالَ....

[21]. رَأَتِ امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ عَلِیًّا فَقَالَتْ: کَأَنَّهُ قَدْ کُسِرَ ثُمَّ جُبِرَ، وَرَأَتْ طَلْحَةَ فَقَالَتْ: کَأَنَّ وَجْهَهُ دِینَارٌ هِرَقْلِیٌّ، وَرَأَتِ الزُّبَیْرَ فَقَالَتْ: کَأَنَّهُ أَرْقَمُ یَتَلَمَّظُ.

[22]. حَدَّثَنِی إِسْحَاقُ بْنُ أَبِی إِسْرَائِیلَ، حَدَّثَنَا رِفَاعَةُ بْنُ إِیَاسٍ أَبُو الْعَلاءِ الضَّبِّیُّ، حَدَّثَنَا أَبِی عن أبیه (قال:) أَنَّ عَلِیًّا دَعَا الزُّبَیْرَ فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ آمِنٌ ابْرُزْ إِلَیَّ أُکَلِّمُکَ. فَبَرَزَ لَهُ بَیْنَ الصَّفَّیْنِ حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ دَابَّتَیْهِمَا، فَقَالَ: یَا زُبَیْرُ أَنْشُدُکَ اللَّهَ أَخَرَجَ نَبِیُّ اللَّهِ یَمْشِی وَخَرَجْنَا مَعَهُ فَقَالَ [لَکَ: یَا زُبَیْرُ تُقَاتِلُهُ ظَالِمًا وَضَرَبَ کَتِفَکَ؟!!! فَقَالَ: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ: أَفَجِئْتَ تُقَاتِلُنِی؟ فَرَجَعَ عَن قِتَالِهِ وَسَارَ مِنَ الْبَصْرَةِ لَیْلَةً فَنَزَلَ مَاءٍ لِبَنِی مُجَاشِعٍ فَلَقِیَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ یُقَالُ لَهُ: ابْنُ جُرْمُوزٍ فَقَتَلَهُ.

 


احادیث مربوط به جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت چهارم: جنگ جمل در من

 

28) ابن اثیر این واقعه را از زبان صاحب شتری که جنگ جمل بر محور آن شتر بود چنین روایت کرده است:

عُرَنِی روایت کرده است:

من سوار بر شترم در مسیری بودم که سواره‌ای سراغم آمدو گفت: شترت را می‌فروشی؟

گفتم: بله.

گفت: چند؟

گفتم: هزار درهم.

گفت: تو دیوانه‌ای؟

گفتم: چرا؟ این شتری است که با آن کسی را دنبال نکردم مگر اینکه به او رسیدم؛ و کسی مرا دنبال نکرد مگر اینکه وی را جا گذاشتم.

گفت: می‌دانی این را برای چه کسی می‌خواهیم؟ برای ام المؤمنین عایشه!

گفتم: پس بدون پول آن را بردار.

گفت: نه همراه ما به کاروان بیا و آنجا شتری همراه با پولت به تو می‌دهیم.

همراه او رفتم؛ یک شتر مَهره‌ای* همراه با چهارصد یا ششصد درهم به من دادند و گفتند: ای برادر عُرَنِیه‌ای! آیا می‌توانی راهنمای مسیر ما باشی؟!

گفتم: من از بهترین راهنماها هستم.

گفتند: پس راه بیفت.

پس با آنها به راه افتادم و از هیچ وادی‌ای نمی‌گذشتیم مگر اینکه درباره‌اش از من می‌پرسیدند؛ تا اینکه در حوأب اطراق کردیم که آنجا یک برکه است و سگان بر ما پارس کردند. گفتند: این چه برکه‌ای است؟

گفتم: این برکه حوأب است.

بناگاه عایشه با صدای بلند شیون سر داد که انا لله و انا الیه راجعون؛ همانا آن منم! خودم از رسول الله ص شنیدم در حالی که همه همسرانش نزد او بودند که فرمود: نمی‌دانم کدامتان است که سگان حوأب بر او پارس خواهند کرد؟!

پس به بازوی شتر زد و آن را خواباند و گفت: مرا برگردانید؛‌به خدا سوگند من آن کسی هستم که به برکه حوأب مربوط می‌شود. پس یک شبانه روز آنجا زمین‌گیر شدند و عبدالله بن زبیر مرتب به او می‌گفت: دروغ گفتند؛ اما او زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت: نجاتم دهید! نجاتم دهید!.

* نَاقَةً مَهْرِیةً؛ یعنی شتر ماده‌ای منسوب به شهر مهره یا قبلیه مهرة بن حیدان. به نقل از لغت‌نامه دهخدا.

الکامل فی التاریخ، ج2، ص573

قَالَ الْعُرَنِی: بَینَمَا أَنَا أَسِیرُ عَلَى جَمَلٍ إِذْ عَرَضَ لِی رَاکِبٌ فَقَالَ: أَتَبِیعُ جَمَلَکَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: بِکَمْ؟ قُلْتُ: بِأَلْفِ دِرْهَمٍ. قَالَ: أَمْجَنُونٌ أَنْتَ؟ قُلْتُ: وَلِمَ؟ وَاللَّهِ مَا طَلَبْتُ عَلَیهِ أَحَدًا إِلَّا أَدْرَکْتُهُ، وَلَا طَلَبَنِی وَأَنَا عَلَیهِ أَحَدٌ إِلَّا فُتُّهُ. قَالَ: لَوْ تَعْلَمُ لِمَنْ نُرِیدُهُ! إِنَّمَا نُرِیدُهُ لِأُمِّ الْمُؤْمِنِینَ عَائِشَةَ! فَقُلْتُ: خُذْهُ بِغَیرِ ثَمَنٍ. قَالَ: بَلْ تَرْجِعُ مَعَنَا إِلَى الرَّحْلِ فَنُعْطِیکَ نَاقَةً وَدَرَاهِمَ. قَالَ: فَرَجَعْتُ مَعَهُ فَأَعْطَوْنِی نَاقَةً مَهْرِیةً وَأَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ أَوْ سِتَّمِائَةٍ، وَقَالُوا لِی: یا أَخَا عُرَینَةَ هَلْ لَکَ دِلَالَةٌ بِالطَّرِیقِ؟ قُلْتُ: أَنَا مِنْ أَدِلِّ النَّاسِ. قَالُوا: فَسِرْ مَعَنَا.

فَسِرْتُ مَعَهُمْ فَلَا أَمُرُّ عَلَى وَادٍ إِلَّا سَأَلُونِی عَنْهُ، حَتَّى طَرَقْنَا الْحَوْأَبَ، وَهُوَ مَاءٌ، فَنَبَحَتْنَا کِلَابُهُ، فَقَالُوا: أَی مَاءٍ هَذَا؟ فَقُلْتُ: هَذَا مَاءُ الْحَوْأَبِ. فَصَرَخَتْ عَائِشَةُ بِأَعْلَى صَوْتِهَا وَقَالَتْ: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ، إِنِّی لَهِیهْ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ وَعِنْدَهُ نِسَاؤُهُ: «لَیتَ شِعْرِی أَیتُکُنَّ تَنْبَحُهَا کِلَابُ الْحَوْأَبِ!»

ثُمَّ ضَرَبَتْ عَضُدَ بَعِیرِهَا فَأَنَاخَتْهُ وَقَالَتْ: رُدُّونِی، أَنَا وَاللَّهِ صَاحِبَةُ مَاءِ الْحَوْأَبِ.

فَأَنَاخُوا حَوْلَهَا یوْمًا وَلَیلَةً، فَقَالَ لَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیرِ: إِنَّهُ کَذِبَ، وَلَمْ یزَلْ بِهَا وَهِی تَمْتَنِعُ؛ فَقَالَ لَهَا: النَّجَاءَ النَّجَاءَ!

تکمله:

با توجه به اینکه واقعه پارس کردن سگان حوأب بر عایشه در مسیر جنگ جمل، مایه طعنی بر عایشه است، برخی از بزرگان اهل سنت از قدیم و جدید سعی کرده‌اند در اسناد این واقعه مناقشه کنند؛ اما البانی، یکی از حدیث‌شناسان معاصر و معروف در میان اهل سنت، کتابی دارد به نام «سلسلة الأحادیث الصحیحة وشیء من فقهها وفوائدها». وی در این کتاب حدود 10 صفحه (ج1، ص846-855) درباره اعتبار حدیث نبوی «أیتکن تنبح علیها ‌کلاب ‌الحوأب: کدام یک از شما زنان است که سگان حوأب بر او پارس می‌کنند» بحث کرده و بعد از اینکه سخنان برخی از بزرگترین حدیث‌شناسان اهل سنت (ابن حبان، حاکم، ذهبی، ابن کثیر و ابن حجر) در صحیح بودن اسناد این حدیث را نقل می‌کند با استدلالهای متعدد رجالی اشکالات کسانی را که خواسته‌اند این حدیث را ضعیف بشمرند با قاطعیت پاسخ می‌دهد و از اینکه مناقشات آنها چقدر ضعیف است ابراز تعجب می‌کند.[1]

 


[1]. أخرجه أحمد (6 / 52) عن یحیى وهو ابن سعید، و (6 / 97) عن شعبة، وأبو إسحاق الحربی فی " غریب الحدیث " (5 / 78 / 1) عن عبدة، وابن حبان فی " صحیحه " (1831 - موارد) عن وکیع وعلی بن مسهر وابن عدی فی " الکامل " (ق 223 / 2) عن ابن فضیل، والحاکم (3 / 120) عن یعلى بن عبید، کلهم عن إسماعیل بن أبی خالد عن قیس بن أبی حازم أن عائشة لما أتت على الحوأب سمعت نباح الکلاب، فقالت: " ما أظننی إلا راجعة، إن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لنا: (فذکره). فقال لها الزبیر: ترجعین عسى الله عز وجل أن یصلح بک بین الناس "» [847] هذا لفظ شعبة. ومثله لفظ یعلى بن عبید.

ولفظ یحیى قال: " لما أقبلت عائشة بلغت میاه بنی عامر لیلا نبحت الکلاب، قالت: أی ماء هذا؟ قالوا: ماء الحوأب، قالت: ما أظننی إلا أنی راجعة، فقال بعض من کان معها، بل تقدمین فیراک المسلمون فیصلح الله ذات بینهم، قالت: إن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لها ذات یوم: کیف بإحداکن تنبح ... ".

قلت: وإسناده صحیح جدا، رجاله ثقات أثبات من رجال الستة: الشیخین والأربعة رواه السبعة من الثقات عن إسماعیل بن أبی خالد وهو ثقة ثبت کما فی " التقریب ". وقیس بن أبی حازم مثله، إلا أنه قد ذکر بعضهم فیه کلاما یفید ظاهره أنه مجروح، فقال الذهبی فی " المیزان ": " ثقة حجة کاد أن یکون صحابیا، وثقه ابن معین والناس.

وقال علی ابن عبد الله عن یحیى بن سعید منکر الحدیث، ثم سمى له أحادیث استنکرها، فلم یصنع شیئا، بل هی ثابتة، لا ینکر له التفرد فی سعة ما روى، من ذلک حدیث کلاب الحوأب، وقال یعقوب السدوسی: تکلم فیه أصحابنا، فمنهم من حمل علیه، وقال: له مناکیر، والذین أطروه عدوها غرائب، وقیل: کان یحمل على علی رضی الله عنه. إلى أن قال یعقوب: والمشهور أنه کان یقدم عثمان، ومنهم من جعل الحدیث عنه من أصح الأسانید. وقال إسماعیل بن أبی خالد: کان ثبتا، قال: وقد کبر حتى جاوز المائة وخرف.

قلت: أجمعوا على الإحتجاج به، ومن تکلم فیه فقد آذى نفسه، نسأل الله العافیة وترک الهوى، فقد قال معاویة بن صالح عن ابن معین: کان قیس أوثق من الزهری ".

قلت: وقد تأول الحافظ فی " التهذیب " قول یحیى بن سعید وهو القطان: " منکر الحدیث " بأن مراده الفرد المطلق [848] قلت: فإن صح هذا التأویل فیه، وإلا فهو مردود لأنه جرح غیر مفسر، لاسیما وهو معارض لإطباق الجمیع على توثیقه والإحتجاج به، وفی مقدمتهم صاحبه إسماعیل بن أبی خالد، فقد وصفه بأنه ثبت کما تقدم ولا یضره وصفه إیاه بأنه خرف، لأن الظاهر أنه لم یحدث فی هذه الحالة، ولذلک احتجوا به مطلقا، ولئن کان حدث فیها، فإسماعیل أعرف الناس به، فلا یروی عنه والحالة هذه، وعلى هذا فالحدیث من أصح الأحادیث، ولذلک تتابع الأئمة على تصحیحه قدیما وحدیثا.

الأول: ابن حبان فقد أخرجه فی صحیحه کما سبق.

الثانی: الحاکم بإخراجه إیاه فی " المستدرک " کما تقدم ولم یقع فی المطبوع منه التصریح بالتصحیح منه، ولا من الذهبی، فالظاهر أنه سقط من الطابع أو الناسخ، فقد نقل الحافظ فی " الفتح " (13 / 45) عن الحاکم أنه صححه، وهو اللائق به لوضوح صحته.

الثالث: الذهبی فقد قال فی ترجمة السیدة عائشة من کتابه العظیم " سیر النبلاء" (ص 60 بتعلیق الأستاذ الأفغانی) : " هذا حدیث صحیح الإسناد، ولم یخرجوه ".

الرابع: الحافظ ابن کثیر، فقال فی " البدایة " بعد أن عزاه کالذهبی لأحمد فی " المسند ": " وهذا إسناد على شرط الشیخین، ولم یخرجوه ".

الخامس: الحافظ ابن حجر فقد قال فی " الفتح " بعد أن عزاه لأحمد وأبی یعلى والبزار: " وصححه ابن حبان والحاکم، وسنده على شرط الصحیح " [849]

فهؤلاء خمسة من کبار أئمة الحدیث صرحوا بصحة هذا الحدیث، وذلک ما یدل علیه النقد العلمی الحدیثی کما سبق تحقیقه، ولا أعلم أحدا خالفهم ممن یعتد بعلمهم ومعرفتهم فی هذا المیدان سوى یحیى بن سعید القطان فی کلمته المتقدمة، وقد عرفت جواب الحافظین الذهبی والعسقلانی علیه، فلا نعیده.

إلا أن العلامة القاضی أبا بکر بن العربی رحمه الله تعالى جاء فی کتابه " العواصم من القواصم "، کلام قد یدل ظاهره أنه یذهب إلى إنکار هذا الحدیث ویبالغ فی ذلک أشد المبالغة، فقال فی " عاصمة " (ص 161) : " وأما الذی ذکرتم من الشهادة على ماء الحوأب، فقد بؤتم فی ذکرها بأعظم حرب، ما کان شیء مما ذکرتم، ولا قال النبی صلى الله علیه وسلم ذلک الحدیث، ولا جرى ذلک الکلام، ولا شهد أحد بشهادتهم، وقد کتبت شهادتهم بهذا الباطل، وسوف تسألون ".

ویشیر بقوله " الشهادة " إلى ما کان ذکره من قبل فی " قاصمة " (ص 148) : " فجاؤا إلى ماء الحوأب، ونبحت کلابه، فسألت عائشة؟ فقیل لها: هذا ماء الحوأب، فردت خطامها عنه، وذلک لما سمعت النبی صلى الله علیه وسلم یقول: " أیتکن صاحبة الجمل الأدبب التی تنبحها کلاب الحوأب، فشهد طلحة والزبیر أنه لیس هذا ماء الحوأب، وخمسون رجلا إلیهم، وکانت أول شهادة زور دارت فی الإسلام ".

قلت: ونحن وإن کنا نوافقه على إنکار ثبوت تلک الشهادة، فإنها مما صان الله تبارک وتعالى أصحابه صلى الله علیه وسلم منها، لاسیما من کان منهم من العشرة المبشرین بالجنة کطلحة والزبیر، فإننا ننکر علیه قوله " ولا قال النبی صلى الله علیه وسلم ذلک الحدیث "! کیف وهو قد ثبت عنه صلى الله علیه وسلم بالسند الصحیح فی عدة مصادر من کتب السنة المعروفة عند أهل العلم؟ ! [850] ولعل عذره فی ذلک أنه حین قال ذلک لم یکن مستحضرا للحدیث أنه وارد فی شیء من المصادر، بل لعله لم یکن قد اطلع علیها أصلا، فقد ثبت عن غیر واحد من العلماء المغاربة أنه لم یکن عندهم علم ببعض الأصول الهامة من تألیف المشارقة، فهذا ابن حزم مثلا لا یعرف الترمذی وابن ماجه ولا کتابیهما! وقد تبین لی أن الحافظ عبد الحق الإشبیلی مثله فی ذلک، فإنه لا علم عنده أیضا بسنن ابن ماجه، ولا بمسند الإمام أحمد، فقد رأیته یکثر العزو لأبی یعلى والبزار، ولا یعزو لأحمد وابن ماجه إطلاقا. وذلک فی کتابه " الأحکام الکبرى " الذی أنا فی صدد تحقیقه بإذن الله تعالى. فلیس من البعید أن أبا بکر بن العربی مثلهما فی ذلک، وإن کان رحل إلى الشرق، والله أعلم.

ولکن إذا کان ما ذکرته من العذر محتملا بالنسبة إلى أبی بکر بن العربی فما هو عذر الکاتب الإسلامی الکبیر الأستاذ محب الدین الخطیب الذی علق على کلمة ابن العربی فی " العاصمة " بقوله:" ... وأن الکلام الذی نسبوه إلى النبی صلى الله علیه وسلم وزعموا أن عائشة ذکرته عند وصولهم إلى ذلک الماء - لیس له موضع فی دواوین السنة المعتبرة ... "! کذا قال: وکأنه عفى الله عنا وعنه، لم یتعب نفسه فی البحث عن الحدیث فی دواوین السنة المعتبرة، بل وفی بعض کتب التاریخ المعتمدة مثل " البدایة " لابن کثیر، لو أنه فعل هذا على الأقل، لعرف موضع الحدیث فی تلک الدواوین المعتبرة أو بعضها على الأقل، ولکنه أخذ یحسن الظن بابن العربی ویقلده، فوقع فی إنکار هذا الحدیث الصحیح وذلک من شؤم التقلید بغیر حجة ولا برهان.

بید أن هذا مع بعده عن الصواب، والإنحراف عن التحقیق العلمی الصحیح، فإنه هین بجانب قول صدیقنا الأستاذ سعید الأفغانی فی تعلیقه على قول الحافظ الذهبی المتقدم فی " سیر النبلاء ": " هذا حدیث صحیح الإسناد ": " فی النفس من صحة هذا الحدیث شیء، ولأمر ما أهمله أصحاب الصحاح [851] وفی" معجم البلدان " مادة (حوءب) أن صاحبة الخطاب سلمى بنت مالک الفزاریة وکانت سبیة وهبت لعائشة، وهی المقصودة بخطاب الرسول الذی زعموه، وقد ارتدت مع طلحة، وقتلت فی حروب الردة، ومن العجیب أن یصرف بعض الناس هذه القصة إلى السیدة عائشة إرضاء لبعض الأهواء العصبیة ".

وفی هذا الکلام مؤاخذات:

الأولى: یظن الأستاذ الصدیق أن إهمال أصحاب (الصحاح) لحدیث ما إنما هو لعلة فیه. وهذا خطأ بین عند کل من قرأ شیئا من علم المصطلح، وتراجم أصحاب (الصحاح) ، فإنهم لم یتعمدوا جمع کل ما صح عندهم، فی " صحاحهم "، والإمام مسلم منهم قد صرح بذلک فی " صحیحه "، (کتاب الصلاة) ، وما أکثر الأحادیث التی ینص الإمام البخاری على صحتها أو حسنها مما یذکره الترمذی عنه فی " سننه "وهو لم یخرجها فی " صحیحه ".

 الثانیة: هذا إن کان یعنی بـ (الصحاح) الکتب الستة، لکن هذا الإطلاق غیرصحیح، لأن السنن الأربعة من الکتب الستة لیست من (الصحاح) لا استصطلاحا، ولا واقعا، فإن فیها أحادیث کثیرة ضعیفة والترمذی ینبه على ضعفها فی غالب الأحیان. وإن کان یعنی ما هو أعم من ذلک فلیس بصحیح، فقد عرفت من تخریجنا المتقدم أن ابن حبان أخرجه فی " صحیحه "، والحاکم فی " المستدرک على الصحیحین ".

 الثالثة: وثوقه بما جاء فی " معجم البلدان " بدون إسناد، ومؤلفه لیس من أهل العلم بالحدیث، وعدم وثوقه بمسند الإمام أحمد، وقد ساق الحدیث بالسند الصحیح، ولا بتصحیح الحافظ النقاد الذهبی له!!

الرابعة: جزمه أن صاحبة الخطاب سلمى بنت مالک ... بدون حجة ولا برهان سوى الثقة العمیاء بمؤلف " المعجم "، وقد أشرنا إلى حاله فی هذا المیدان [852] وبمثل هذه الثقة لا یجوز أن یقال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لسلمى بنت مالک کذا وکذا!!

الخامسة: إن الخبر الذی ذکره ووثق به لا یصح من قبل إسناده بل واه جدا، فقد قال الأستاذ الخطیب بعد الذی نقلناه عنه آنفا من الکلام على هذا الحدیث. " ولو کنا نستجیز نقل الأخبار الواهیة لنقلنا فی معارضة هذا الخبر خبرا آخر نقله یاقوت فی " معجم البلدان " (مادة حوأب) عن سیف بن عمر التمیمی أن المنبوحة من کلاب الحوأب هی أم زمل سلمى ... وهذا الخبر ضعیف، والخبر الذی أوردوه عن عائشة أو هى منه ". کذا قال! (خلطوا عملا صالحا وآخر سیئا عسى الله أن یتوب علیهم).

السادسة: قوله: " إرضاء لبعض الأهواء ". وکأنه یشیر بذلک إلى الشیعة الذین یبغضون السیدة عائشة رضی الله عنها ویفسقونها إن لم یکفروها بسبب خروجها یوم الجمل، ولکن من هم الذین أشار إلیهم بقوله " بعض الناس "،؟ أهو الإمام أحمد الذی وقف الأستاذ على إسناده للحدیث؟ أم الذهبی الذی صححه أم هو یحیى بن سعید القطان شیخ الإمام أحمد وهو من الثقات الأثبات، لاسیما وقد تابعه ستة آخرون من الثقات کما تقدم؟ أم إسماعیل بن أبی خالد وهو مثله کما عرفت، أم شیخه قیس بن أبی حازم وهو مثله فی الثقة والضبط، غیر أنه قیل: إنه کان یحمل على علی رضی الله عنه. فهو إذن من شیعة عائشة رضی الله عنها، فلا یعقل أن یروی عنها ما لا أصل له مما فیه ارضاء لمن أشار إلیهم الأستاذ!

وللحدیث شاهد یزداد به قوة، وهو من حدیث ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لنسائه [853] " لیت شعری أیتکن صاحبة الجمل الأدبب تخرج فینبحها کلاب الحوأب، یقتل عن یمینها وعن یسارها قتلى کثیر، ثم تنجو بعد ما کادت ". رواه البزار ورجاله " ثقات ". کذا قال الهیثمی فی " مجمع الزوائد " (7 / 234) والحافظ فی " فتح البارى" (13 / 45). لکن أورده ابن أبی حاتم فی " العلل " (2 / 426) من طریق الأشج عن عقبة بن خالد عن ابن قدامة - یعنی عصام! - عن عکرمة عن ابن عباس به. وقال: " قال أبی: لم یرو هذا الحدیث غیر عصام، وهو حدیث منکر لا یروى من طریق غیره ". قلت: عصام هذا قال ابن أبی حاتم فی " الجرح والتعدیل " (3 / 2 / 25) عن أبیه " کوفی لا بأس به ". وکذا قال أبو زرعة وأبو داود. وقال ابن معین " صالح ". وقال النسائی: " ثقة ". وذکره ابن حبان فی " الثقات ". قلت: ولم یضعفه أحد، فمثله حجة، وسائر الرواة ثقات أیضا، وذلک ما صرح به الهیثمی والحافظ فالسند صحیح، فلا وجه عندی لقول أبی حاتم " حدیث منکر "، إلا إن کان یعنی به أنه حدیث [854] «غریب فرد، ویؤیده قوله عقبه: " لا یروى من طریق غیره ". فإن کان أراد هذا فلا إشکال، وإن أراد التضعیف فلا وجه له، لاسیما وهو موافق لحدیث عائشة الصحیح، فأین النکارة؟ ! وجملة القول أن الحدیث صحیح الإسناد، ولا إشکال فی متنه خلافا لظن الأستاذ الأفغانی، فإن غایة ما فیه أن عائشة رضی الله عنها لما علمت بالحوأب کان علیها أن ترجع، والحدیث یدل أنها لم ترجع! وهذا مما لا یلیق أن ینسب لأم المؤمنین.

وجوابنا على ذلک أنه لیس کل ما یقع من الکمل یکون لائقا بهم، إذ لا عصمة إلا لله وحده. والسنی لا ینبغی له أن یغالی فیمن یحترمه حتى یرفعه إلى مصاف الأئمة الشیعة المعصومین! ولا نشک أن خروج أم المؤمنین کان خطأ من أصله ولذلک همت بالرجوع حین علمت بتحقق نبؤة النبی صلى الله علیه وسلم عند الحوأب، ولکن الزبیر رضی الله عنه أقنعها بترک الرجوع بقوله " عسى الله أن یصلح بک بین الناس " ولا نشک أنه کان مخطئا فی ذلک أیضا. والعقل یقطع بأنه لا مناص من القول بتخطئة إحدى الطائفتین المتقاتلتین اللتین وقع فیهما مئات القتلى ولا شک أن عائشة رضی الله عنها المخطئة لأسباب کثیرة وأدلة واضحة، ومنها ندمها على خروجها، وذلک هو اللائق بفضلها وکمالها، وذلک مما یدل على أن خطأها من الخطأ المغفور بل المأجور.

قال الإمام الزیلعی فی " نصب الرایة " (4 / 69 - 70) : " وقد أظهرت عائشة الندم، کما أخرجه ابن عبد البر فی " کتاب الإستیعاب "عن ابن أبی عتیق وهو عبد الله بن محمد بن عبد الرحمن بن أبی بکر الصدیق قال: قالت عائشة لابن عمر: یا أبا عبد الرحمن ما منعک أن تنهانی عن مسیری؟ قال: رأیت رجلا غلب علیک - یعنی ابن الزبیر - فقالت: أما والله لو نهیتنی ما خرجت انتهى. [855] ولهذا الأثر طریق أخرى، فقال الذهبی فی " سیر النبلاء " (78 - 79) : " وروى إسماعیل بن علیة عن أبی سفیان بن العلاء المازنی عن ابن أبی عتیق قال: قالت عائشة: إذا مر ابن عمر فأرنیه، فلما مر بها قیل لها: هذا ابن عمر، فقالت: یا أبا عبد الرحمن ما منعک أن تنهانی عن مسیری؟ قال: رأیت رجلا قد غلب علیک. یعنی ابن الزبیر ". وقال أیضا: " إسماعیل بن أبی خالد عن قیس قال: قالت عائشة وکانت تحدث نفسها أن تدفن فی بیتها، فقالت: إنی أحدثت بعد رسول الله صلى الله علیه وسلم حدثا، ادفنونی مع أزواجه، فدفنت بالبقیع رضی الله عنها. قلت: تعنی بالحدث مسیرها یوم الجمل، فإنها ندمت ندامة کلیة، وتابت من ذلک على أنها ما فعلت ذلک إلا متأولة قاصدة للخیر، کما اجتهد طلحة بن عبد الله والزبیر بن العوام وجماعة من الکبار رضی الله عن الجمیع ".

وأخرج البخاری فی صحیحه عن أبی وائل قال: ولما بعث علی عمارا والحسن إلى الکوفة لیستنفرهم خطب عمار فقال: إنی لأعلم أنها زوجته فی الدنیا والآخرة، ولکن الله ابتلاکم لتتبعوه أو إیاها ". یعنی عائشة. وکانت خطبته قبل وقعة الجمل لیکفهم عن الخروج معها رضی الله عنها.

 


احادیث مربوط به جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت سوم: جنگ جمل در مناب

ب.2. احادیث خاص جنگ‌های جمل و صفین و نهروان در منابع اهل سنت

تا اینجا به برخی از احادیث نبوی‌ای که در کتب اهل سنت به صورت کلی به این سه جنگ امیرالمؤمنین ع اشاره کرده بود ارائه شد. اما جالب این است که در هریک از این سه جنگ، حداقل یک واقعه وجود دارد که در خود منابع اهل سنت حدیثی نبوی درباره وقوع آن واقعه آمده است که همه آنها تاییدی بر حقانیت امیرالمؤمنین ع در این جنگها، و باطل و منحرف بودن دشمنان ایشان است. با توجه به اینکه ذکر تمامی آن احادیث خارج از مجال این بحث است در اینجا نیز تنها برخی از احادیثی که در کتب اهل سنت آمده و بزرگان اهل سنت بر اساس مبانی خود بر صحیح بودن آن تاکید کرده‌اند اشاره می‌شود:

1) جنگ جمل

آ. پارس کردن سگهای حوأب بر عایشه

جستجوی خود عبارت «کلاب حوأب» در نرم‌افزار الشامله (نسخه رجب 1443 که مشتمل بر 8073 کتاب از 3049 مولف است) 259 جواب می‌آورد. البته احادیثی که بر این معنا دلالت دارد بسیار بیش از این است؛ چنانکه در ادامه مواردی را خواهید دید که لزوما این ترکیب در آنها به کار نرفته؛ اما بوضوح درباره این واقعه است.

21) نعیم بن حماد (متوفی 228) این واقعه را از چندین نفر از صحابه بدین صورت روایت کرده است:

الف. ‌عایشه و ابراهیم تیمی جداگانه روایت کرده‌اند که:

پیامبر ص خطاب به همسرانش فرمود: کدام از شماست که سگان حوأب بر او پارس خواهند کرد؟!»

پس چون عایشه [در مسیر جنگ جمل] از منطقه حوأب می‌گذشت سگان بر او پارس کردند. وی پرسید اینجا کجاست؟ گفتند برکه حوأب است.

گفت: من باید برگردم.

به وی گفتند: ای ام المؤمنین! تو آمده‌ای بین دو گروه از مردم صلح برقرار کنی! [و وی را از برگشتن منصرف کردند!]

الفتن لنعیم بن حماد، ج1، ص83

حَدَّثَنَا یزِیدُ بْنُ هَارُونَ، عَنِ ابْنِ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ قَیسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ، عَنْ عَائِشَةَ، رَضِی اللَّهُ عَنْهَا، عَنِ النَّبِی ص،

وَالْعَوَّامُ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ التَّیمِی، عَنِ النَّبِی ص،

أَنَّهُ قَالَ لِأَزْوَاجِهِ: «أَیتُکُنَّ الَّتِی تَنْبَحُهَا ‌کِلَابُ ‌الْحَوْأَبِ؟»

فَلَمَّا مَرَّتْ عَائِشَةُ نَبَحَتِ الْکِلَابُ، فَسَأَلَتْ عَنْهُ فَقِیلَ لَهَا: هَذَا مَاءُ الْحَوْأَبِ، قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا رَاجِعَةً.

قِیلَ لَهَا: یا أُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، إِنَّمَا تُصْلِحِینَ بَینَ النَّاسِ.

ب. از طاووس یمانی روایت شده است که:

رسول الله ص خطاب به زنانش فرمود: «کدام از شماست که سگان فلان برکه بر او پارس خواهند کرد؟! مبادا آن شخص تو باشی ای حمیراء!» یعنی عایشه.

الفتن لنعیم بن حماد، ج1، ص84

حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ ابْنِ طَاوُسٍ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِنِسَائِهِ:

«أَیتُکُنَّ الَّتِی تَنْبَحُهَا کِلَابُ مَاءِ کَذَا وَکَذَا، إِیاکِ یا حُمَیرَاءُ» یعْنِی عَائِشَةَ.

 (سیوطی این حدیث را از همین‌جا نقل می‌کند و تاکید می‌کند که سندش صحیح است؛ ر.ک: جمع الجوامع المعروف بـ «الجامع الکبیر»، ج23، ص728)

ج. از ابن مسعود و حذیفه روایت شده است که در جایی نشسته بودند. زنی سوار بر شتر از مقابل آنان گذشت در حالی که مرتکب خطایی شده بود.

یکی از آنان به دیگری گفت: آیا این همان است [که رسول الله ص فرموده بود]؟

دیگری گفت: خیر. همانا آن که چنین بود درباره‌اش علامت واضحی هست؛ و مقصودش عایشه بود.

الفتن لنعیم بن حماد، ج1، ص84

حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنِ ابْنِ عُیینَةَ، عَنْ عَمَّارٍ الدُّهْنِی، عَنْ أَبِی الْهُذَیلِ:

أَنَّ ابْنَ مَسْعُودٍ، وَحُذَیفَةَ، کَانَا جَالِسَینِ، وَمُرَّ بِامْرَأَةٍ عَلَى جَمَلٍ قَدْ أَحْدَثَتْ حَدَثًا.

فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: لَهِی هِی؟

فَقَالَ الْآخَرُ: «لَا، إِنَّ حَوْلَ تِلْکَ بَارِقَةً» یعْنُونَ عَائِشَةَ رَضِی اللَّهُ عَنْهَا.

 

22) در بسیاری از کتب معتبر اهل سنت واقعه فوق به شرح زیر از قول قیس بن حازم روایت شده و بزرگان حدیث‌شناس اهل سنت بر صحیح بودن سند این واقعه تاکید کرده‌اند. واقعه به نقل حاکم نیشابوری چنین است:

الف. قیس بن حازم روایت کرده است: وقتی عایشه در مسیرش به سرزمین بنی‌عامر رسید سگانی بر او پارس کردند.

او گفت: نام این برکه چیست؟

گفتند: حوأب.

گفت: من باید برگردم.

زبیر گفت؛ الان نه! تو جلو بیفت تا مردم تو را ببینند و خداوند بین مردم [به واسطه تو] صلح برقرار کند!

گفت: من باید برگردم؛ ‌زیرا از رسول الله ص شنیدم که می‌فرمود: یکی از شما چه روز و حالی خواهد داشت هنگامی که سگان حوأب بر او پارس کنند؟

المستدرک على الصحیحین (للحاکم)، ج3، ص129؛ ح4613

حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ یعْقُوبَ الْحَافِظُ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْعَبْدِی، ثنا یعْلَى بْنُ عُبَیدٍ، ثنا إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ قَیسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ، قَالَ:

لَمَّا بَلَغَتْ عَائِشَةُ رَضِی اللَّهُ عَنْهَا بَعْضَ دِیارِ بَنِی عَامِرٍ نَبَحَتْ عَلَیهَا الْکِلَابُ، فَقَالَتْ: أَی مَاءٍ هَذَا؟

قَالُوا: الْحَوْأَبُ.

قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا رَاجِعَةً.

فَقَالَ الزُّبَیرُ: لَا بَعْدُ، تَقَدَّمِی وَیرَاکِ النَّاسُ، وَیصْلِحُ اللَّهُ ذَاتَ بَینِهِمْ.

قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا رَاجِعَةً سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ: «کَیفَ بِإِحْدَاکُنَّ إِذْ نَبَحَتْهَا ‌کِلَابُ ‌الْحَوْأَبِ».

این واقعه بدین صورت در منابع زیر نیز آمده است:

- مسند إسحاق بن راهویه (م238)، ج3، ص891، ح1569[1]

- مسند أحمد، ج40، ص299، ح24254[2]؛ و ج41، ص197، ح24654[3] (شعیب أرنؤوط که از سخت‌گیرترین علمای حدیث‌شناس معاصر در میان اهل سنت است در ذیل این دو حدیث تاکید کرده است که این دو هردو به لحاظ سندی صحیح می‌باشند[4])

- مسند أبی یعلى، ج8، ص282، ح4868 (بر اساس نسخه تحقیق حسین أسد؛ که وی که حدیث‌شناس است تاکید کرده که اسناد این حدیث صحیح است[5])

- صحیح ابن حبان، ج6، ص41[6]

- دلائل النبوة للبیهقی، ج6، ص410 (وی این روایت را با دو سند مختلف آورده است[7])

ب. بلاذری همین واقعه را نقل می‌کند و ادامه می‌دهد:

عایشه وقتی متوجه شد آنجا منطقه حوأب است انا لله و انا الیه راجعون گفت و با قاطعیت تصمیم گرفت برگردد. اما عبدالله بن زبیر نزد او آمد و گفت: دروغ می‌گوید کسی که گمان می‌کند اینجا برکه حوأب است؛ و پنجاه نفر از قبیله بنی‌عامر آورد که شهادت دادند و سوگند خوردند که عبدالله بن زبیر راست می‌گوید!

أنساب الأشراف للبلاذری، ج2، ص224

وَسَارَ طَلْحَةُ وَالزُّبَیرُ وَعَائِشَةُ فِیمَنِ اجْتَمَعَ إِلَیهِمْ مِنَ النَّاسِ فَخَرَجُوا فِی ثَلاثَةِ آلافٍ، مِنْهُمْ مِنْ أهل المدینة ومکة تسعمائة. وَسَمِعَتْ عَائِشَةُ فِی طَرِیقِهَا نُبَاحَ کِلابٍ فَقَالَتْ: مَا یقَالُ لِهَذَا الْمَاءِ الَّذِی نَحْنُ بِهِ؟

قَالُوا: الْحَوْأَبُ.

فَقَالَتْ: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ راجعون ردّونی رُدُّونِی فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُول اللَّهِ ص یقُولُ: وَعِنْدَهُ نِسَاؤُهُ: «أَیتُکُنَّ ینْبَحُهَا کِلابُ الْحَوْأَبِ» وَعَزَمَتْ عَلَى الرُّجُوعِ.

فَأَتَاهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیرِ فَقَالَ: کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ هَذَا الْمَاءَ الْحَوْأَبُ. وَجَاءَ بِخَمْسِینَ مِنْ بَنِی عَامِرٍ فَشَهِدُوا وَحَلَفُوا عَلَى صِدْقِ عَبْدِ الله.

 

23) الف. ابن ابی شیبه (م235) ابتدا همین واقعه را از قول اسماعیل بن قیس ذکر می‌کند، با این تفاوت مختصر که بیان می‌کند که کسانی که می‌خواستند وی را منصرف کنند طلحه و زبیر بودند

مصنف ابن أبی شیبة، ج7، ص536، ح37771

أَبُو أُسَامَةَ، قَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ، عَنْ قَیسٍ، قَالَ:

لَمَّا بَلَغَتْ عَائِشَةُ بَعْضَ مِیاهِ بَنِی عَامِرٍ لَیلًا نَبَحَتِ الْکِلَابُ عَلَیهَا، فَقَالَتْ: أَی مَاءٍ هَذَا؟ قَالُوا: مَاءُ الْحَوْأَبِ، فَوَقَفَتْ فَقَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا رَاجِعَةً، فَقَالَ لَهَا طَلْحَةُ، وَالزُّبَیرُ: مَهْلًا رَحِمَکَ اللَّهُ، بَلْ تَقْدُمِینَ فَیرَاکَ الْمُسْلِمُونَ فَیصْلِحُ اللَّهُ ذَاتَ بَینِهِمْ، قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا رَاجِعَةً، إِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لَنَا ذَاتَ یوْمٍ: کَیفَ بِإِحْدَاکُنَّ تَنْبَحُ عَلَیهَا ‌کِلَابُ ‌الْحَوْأَبِ.

ب. سپس روایت دیگری از همین اسماعیل نقل می‌کند که عایشه در هنگام احتضار می‌گفت: مرا در کنار زنان پیامبر دفن کنید زیرا من بعد از وی مرتکب خطای بدی شدم.

مصنف ابن أبی شیبة، ج7، ص536، ح37772

أَبُو أُسَامَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ، عَنْ قَیسٍ، قَالَ: قَالَتْ عَائِشَةُ لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ: ادْفِنُونِی مَعَ أَزْوَاجِ النَّبِی عَلَیهِ السَّلَامُ فَإِنِّی کُنْتُ أَحْدَثْتُ بَعْدَهُ حَدَثًا.

ج. برای اینکه مقصود از این جمله وی بهتر معلوم شود خوب است به این نقلی که ابن عبد ربه اندلسی (م328) از ابن شیبه دارد (و اکنون در متن مصنف ابن ابی شیبه موجود نیست) توجه شود:

وی از ابن ابی شیبه نقل می‌کند که أم أوفی عبادیه بعد از واقعه جمل بر عایشه وارد شد و پرسید: ای ام المؤمنین! چه می‌گویی درباره زنی که پسر خردسال خود را به قتل برساند؟

عایشه گفت: جهنم بر او واجب می‌شود.

گفت: چه می‌گویی در مورد زنی که بیست هزار تن از پسران بزرگسالش را در یکجا به قتل برساند.

عایشه: این دشمن خدا را از اینجا دور کنید!

و عایشه در زمان حکومت معاویه از دنیا رفت در حالی که حدود 70 سال داشت و به او گفتند: آیا تو را در کنار رسول الله ص دفن کنیم؟

گفت: خیر؛‌من بعد از او مرتکب خطای بدی شدم؛ پس مرا در کنار خواهرانم در بقیع دفن کنید.

و مقصودش این سخن رسول الله ص به او بود که به او گفته بود: ای حمیراء! گویی می‌بینم که سگان حوأب بر تو پارس می‌کنند؛ و تو با علی ع به جنگ برمی‌خیزی در حالی که تو نسبت به او ظالم هستی.

العقد الفرید، ج5، ص79

أبو بکر بن أبی شیبة قال...

قال: ودخلت أمّ أوفى العبادیة على ‌عائشة بعد وقعة الجمل فقالت لها: یا أم المؤمنین، ما تقولین فی امرأة قتلت ابنا لها صغیرا؟

قالت: وجبت لها النار!

قالت: فما تقولین فی امرأة قتلت من أولادها الاکابر عشرین ألفا فی صعید واحد؟

قالت: خذوا بید عدوّة الله!

وماتت ‌عائشة فی أیام معاویة وقد قاربت السبعین؛ وقیل لها: تدفنین مع رسول الله ص؟

قالت: لا، إنی ‌أحدثت ‌بعده حدثا، فادفنونی مع إخوتی بالبقیع.

وقد کان النبی ص قال لها: یا حمیراء، کأنی بک ینبحک کلاب الحوأب، تقاتلین علیا وأنت له ظالمة.

د. ذهبی نیز بعد از اینکه این سخنان عایشه قبل از وفاتش را نقل می‌کند و تاکید می‌کند که اینها دلالت بر ندامت کلی وی در این مساله داشت (قُلْتُ: تَعْنِی بِالحَدَثِ: مَسِیرَهَا یوْمَ الجَمَلِ، فَإِنَّهَا نَدِمَتْ نَدَامَةً کُلِّیةً؛ سیر أعلام النبلاء، ج2، ص193[8])، روایت دیگری از ابن ابی عتیق می‌آورد که:

عایشه به اطرافیانش گفته بود: ‌هرگاه از جایی می‌گذشتیم که ابن عمر آنجا بود به من اطلاع دهید.

یکبار به وی گفت: ابن عمر آنجاست.

عایشه به او گفت: ای ابوعبدالرحمن، چرا سراغم نیامدی که مرا از رفتن در این مسیر (جنگ جمل) نهی کنی؟!

گفت: دیدم مردی بر تو غلبه کرده بود [و تو کاملا تابع او شده بودی]؛ و منظورش ابن زبیر بود.

سیر أعلام النبلاء، ج2، ص193 و ج3، ص211؛ تاریخ الإسلام، ج4، ص246 ؛ و ج5، ص457[9]

رَوَى إِسْمَاعِیلُ بنُ عُلَیةَ، عَنْ أَبِی سُفْیانَ بنِ العَلَاءِ المَازِنِی، عَنِ ابْنِ أَبِی عَتِیقٍ، قَالَ:

قَالَتْ ‌عَائِشَةُ: إِذَا مَرَّ ابْنُ عُمَرَ، فَأَرُوْنِیهِ.

فَلَمَّا مَرَّ بِهَا، قِیلَ لَهَا: هَذَا ابْنُ عُمَرَ.

فَقَالَتْ: یا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، مَا ‌مَنَعَکَ ‌أَنْ ‌تَنْهَانِی ‌عَنْ ‌مَسِیرِی؟

قَالَ: رَأَیتُ رَجُلاً قَدْ غَلَبَ عَلَیکِ. یعْنِی: ابْنَ الزُّبَیرِ.

این گفتگوی وی با ابن عمر در آثار زیر هم نقل شده است:

الأسامی والکنى (أبو أحمد الحاکم)، ج4، ص144[10]؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص910[11]؛ تاریخ دمشق لابن عساکر، ج31، ص110[12]

 

- بیهقی نیز بعد از اینکه با دو سند مختلف همان واقعه خبردار شدن عایشه از پارس سگان حوأب را نقل می‌کند که آدرس سخن وی در شماره 22 گذشت، چند روایت زیر را هم می‌آورد:

24) از ام سلمه روایت می‌کند که رسول الله ص یکبار از خروجِ (= شورش مسلحانه‌ی) برخی از همسرانش که همان ام‌المؤمنین‌ها هستند سخن گفت. عایشه خندید.

رسول الله ص فرمود: ای حمیراء! مبادا او تو باشی؛‌ سپس به علی ع روی کرد و فرمود: اگر کار او به تو افتاد و تو بر او مسلط شدی، با او مدارا کن!

دلائل النبوة (للبیهقی)، ج6، ص411

أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْجُنَیدُ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ نَصْرٍ، حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیمٍ الْفَضْلُ بْنُ دُکَینٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ الْوَرْدِ، عَنْ عَمَّارٍ الدُّهْنِی، عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِی الْجَعْدِ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ:

ذکر النبی ص خُرُوجَ بَعْضِ نِسَائِهِ أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِینَ؛ فَضَحِکَتْ عَائِشَةُ.

فَقَالَ ص: انْظُرِی یا حُمَیرَاءُ أَنْ لَا تَکُونِی أَنْتَ! ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى عَلِی فَقَالَ: یا عَلِی وُلِّیتَ مِنْ أَمْرِهَا شَیئًا فَارْفُقْ بِهَا.

 

25) حذیفه قبل از خروج عایشه از دنیا رفته است؛ و ابوالطفیل و عمرو بن ضلیع از قول او نقل کرده‌اند که حدیثی درباره شورش مسلحانه یکی از زنان رسول الله ص نقل می‌کرد.

ابوالطفیل می‌گوید: من و عمرو یکبار سراغ حذیفه رفتیم؛ او به ما گفت: اگر به شما بگویم که با مادرتان در سپاهی مسلحانه خواهید جنگید و او با شمشیر شما را می‌زند می‌دانم که باور نخواهید کرد!

دلائل النبوة (للبیهقی)، ج6، ص411

قُلْتُ: وَحُذَیفَةُ بْنُ الْیمَانِ تُوُفِّی قَبْلَ مَسِیرِهَا. وَکَانَ قَدْ أَخْبَرَنَا الطُّفَیلُ وَعَمْرُو بْنُ ضَلِیعٍ بِمَسِیرِ إِحْدَى أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِینَ فِی کَتِیبَةٍ وَلَا یقُولُهُ إِلَّا عَنْ سَمَاعٍ. أَخْبَرَنَاهُ عَلِی بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدَانَ، أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُبَیدٍ، حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ عَلِی، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ رَجَاءٍ، أَخْبَرَنَا هَمَّامُ بْنُ یحْیى، حَدَّثَنَا قَتَادَةُ، عَنْ أَبِی الطُّفَیلِ، قَالَ:

انْطَلَقْتُ أَنَا وَعَمْرٌو إِلَى حُذَیفَةَ فَذَکَرَ الْحَدِیثَ؛ وَقَالَ فِیهِ: لَوْ حَدَّثْتُکُمْ أَنَّ أُمَّ أَحَدِکُمْ تَغْزُوهُ فِی کَتِیبَةٍ تَضْرِبُهُ بِالسَّیفِ مَا صَدَّقْتُمُونِی.

رَوَاهُ أَیضًا أَبُو الزَّاهِرِیةِ عَنْ حُذَیفَةَ.

 

26) الف. قیس بن حازم از عایشه نقل کرده است که می‌گفت:

دلم می‌خواست عزادار ده تا پسر مثل پسران حارث بن هشام می‌شدم اما مسیری که [برای رفتن به جنگ جمل] رفتم را نمی‌رفتم.

ب. و از عروه روایت کرده که عایشه [بعد از این واقعه] می‌گفت: دلم می‌خواست مرده بودم و کاملا به فراموشی سپرده می‌شدم.

دلائل النبوة (للبیهقی)، ج6، ص411-412

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، أَخْبَرَنَا الْحَسَنُ بْنُ یعْقُوبَ الْعَدْلُ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْعَبْدِی، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَوْنٍ، أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِیلُ ابْنُ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ قَیسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: وَدِدْتُ أنی ثکلت عَشَرَةً مِثْلَ وَلَدِ الْحَارِثِ بْنِ هِشَامٍ وَأَنِّی لَمْ أَسِرْ مَسِیرِی الَّذِی سِرْتُ.

أَخْبَرَنَا أَبُو طَاهِرٍ الْفَقِیهُ، أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرٍ الْقَطَّانُ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یوسُفَ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یوسُفَ، قَالَ: ذَکَرَ سُفْیانُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: لوددت إذا مِتُّ وَکُنْتُ نَسْیا مَنْسِیا.

ج. این ابراز ناراحتی عایشه در بسیاری از منابع اهل سنت با سندهای مختلف از عایشه روایت شده است؛ و اگر به نقلی که ابن ابی شیبه و بلاذری به سند دیگری از او آورده‌اند توجه کنیم منظور وی بهتر معلوم می‌شود:

عایشه می‌گفت: اینکه مرا از پیمودن مسیر بصره [که به جنگ جمل منتهی شد] بازمی‌ماندم برایم دوست‌داشتنی‌تر بود از اینکه از رسول الله ص ده پسر همچون پسران حارث بن هشام می‌داشتم.

مصنف ابن أبی شیبة، ج7، ص542، ح37811؛ أنساب الأشراف (للبلاذری م279)، ج10، ص183[13]؛ الأخبار الطوال (دینوری، م282) ص147[14]

یعْلَى بْنُ عُبَیدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ عَلِی بْنِ عَمْرٍو الثَّقَفِی، قَالَ: قَالَتْ ‌عَائِشَةُ:

لَأَنْ أَکُونَ جَلَسْتُ [حبست] عَنْ مَسِیرِی کَانَ أَحَبَّ إِلَی مِنْ أَنْ یکُونَ لِی عَشَرَةٌ مِنْ رسول الله ص ‌مِثْلُ ‌وَلَدِ ‌الْحَارِثِ ‌بْنِ ‌هِشَامٍ.

 

27) از عایشه روایت شده است که: روال رسول الله ص این بود که یک روز در سال تمام همسران وی از صبح تا شب نزد وی جمع می‌شدند. یکبار که در چنین موقعیتی همه جمع بودیم رسول الله ص فرمود: آن کسی از شما زودتر به من ملحق می‌شود که دستی بلندتر از بقیه دارد.

ما دستهایمان را اندازه گفتیم که ببینیم دست چه کسی بلندتر است و سوده دستش از همه بلندتر بود. اما وقتی زینب [به عنوان اولین همسر پیامبر پس از وی] از دنیا رفت فهمیدیم مقصود ایشان بلندتر بودن دست، بلند بودن در کار خیر و صدقه بود؛ و زینب عادت داشت که نخ می‌ریسید و خرج جنگهای رسول الله ص می‌کرد که با آن لباس‌هایشان را می‌دوختند و از آن در جنگهایشان استفاده می‌کردند.

و در همان روز بود که فرمود: چگونه خواهد بود حال و روز یکی از شما وقتی که سگان حوأب براو پارس کنند.

المعجم الأوسط (للطبرانی)، ج6، ص233

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی، نا یزِیدُ بْنُ مَوْهَبٍ، ثَنَا یحْیى بْنُ زَکَرِیا بْنِ أَبِی زَائِدَةَ، عَنْ مُجَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِی، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ:

کَانَ یوْمٌ مِنَ السَّنَةِ تَجَمَّعَ فِیهِ نِسَاءُ النَّبِی ص عِنْدَهُ یوْمًا إِلَى اللَّیلِ.

قَالَتْ: وَفِی ذَلِکَ الْیوْمِ قَالَ: «أَسْرَعُکُنَّ لُحُوقًا أَطْوَلُکُنَّ یدًا». قَالَتْ: فَجَعَلْنَا نَتَذَارَعُ بَینَنَا أَینَا أَطْوَلُ یدَینِ، قَالَتْ: فَکَانَتْ سَوْدَةُ أَطْوَلُهُنَّ یدًا، فَلَمَّا تُوُفِّیتْ زَینَبُ عَلِمْنَا أَنَّهَا کَانَتْ أَطْوَلَهُنَّ یدًا فِی الْخَیرِ وَالصَّدَقَةِ، قَالَتْ: وَکَانَتْ زَینَبُ تَغْزِلُ الْغَزْلَ، وَتُعْطِیهِ سَرَایا النَّبِی ص یخِیطُونَ بِهِ، وَیسْتَعِینُونُ بِهِ فِی مَغَازِیهِمْ.

قَالَتْ: وَفِی ذَلِکَ الْیوْمِ قَالَ: «کَیفَ بِإِحْدَاکُنَّ تَنْبَحُ عَلَیهَا ‌کِلَابُ ‌الْحَوْأَبِ.

 

 


[1]. أَخْبَرَنَا جَرِیرٌ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ قَیْسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ، قَالَ: أَقْبَلَتْ عَائِشَةُ فَمَرَّتْ بِبَعْضِ مِیَاهِ ابْنِ عَامِرٍ فَنَبَحَتِ الْکِلَابُ عَلَیْهَا فَقَالَتْ: مَا هَذَا؟ فَقَالُوا: مَاءُ الْحَوْأَبِ. فَقَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا رَاجِعَةً. فَقَالُو لَهَا: تَقْدَمِینَ فَیَرَاکِ الْمُسْلِمُونَ فَتُصْلَحُ ذَاتُ بَیْنِهِمْ. فَقَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا رَاجِعَةً فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «کَأَنِّی بِإِحْدَاکُنَّ تَنْبَحُ عَلَیْهَا کِلَابُ الْحَوْأَبِ»

[2]. حَدَّثَنَا یَحْیَى، عَنْ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا قَیْسٌ قَالَ لَمَّا أَقْبَلَتْ عَائِشَةُ بَلَغَتْ مِیَاهَ بَنِی عَامِرٍ لَیْلًا نَبَحَتِ الْکِلَابُ، قَالَتْ: أَیُّ مَاءٍ هَذَا؟ قَالُوا: مَاءُ الْحَوْأَبِ قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا أَنِّی رَاجِعَةٌ فَقَالَ بَعْضُ مَنْ کَانَ مَعَهَا: بَلْ تَقْدَمِینَ فَیَرَاکِ الْمُسْلِمُونَ، فَیُصْلِحُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ ذَاتَ بَیْنِهِمْ، قَالَتْ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَنَا ذَاتَ یَوْمٍ: " کَیْفَ بِإِحْدَاکُنَّ تَنْبَحُ عَلَیْهَا کِلَابُ الْحَوْأَبِ؟.

[3]. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ قَیْسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ، أَنَّ عَائِشَةَ، قَالَتْ: لَمَّا أَتَتْ عَلَى الْحَوْأَبِ سَمِعَتْ نُبَاحَ الْکِلَابِ، فَقَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا رَاجِعَةٌ، إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَنَا: " أَیَّتُکُنَّ تَنْبَحُ عَلَیْهَا کِلَابُ الْحَوْأَبِ؟ "، فَقَالَ لَهَا الزُّبَیْرُ: تَرْجِعِینَ عَسَى الله عَزَّ وَجَلَّ أَنْ یُصْلِحَ بِکِ بَیْنَ النَّاسِ‌‌

[4]. إسناده صحیح، رجاله ثقات رجال الشیخین. یحیى: هو ابن سعید القطان، وإسماعیل: هو ابن أبی خالد، وقیس: هو ابن أبی حازم. وقد نقل المِزِّی فی "تهذیب الکمال" فی ترجمة قیسِ بنِ أبی حازم عن ابن المدینی قولَه: قال لی یحیى بنُ سعید (یعنی القطان) : قیسُ بن أبی حازم منکر الحدیث، ثم ذکر له یحیى أحادیث مناکیر، منها حدیث کلاب الحَوْأَب. قال الحافظ فی "تهذیبه": مراد القطان بالمنکر: الفرد المطلق. وقال فی "الفتح" 13/55: سنده على شرط الصحیح.

وأخرجه ابن أبی شیبة 15/259-260، وإسحاق بن إبراهیم الحربی فی "غریب الحدیث" 2/403، والبزار فی "مسنده" (3275) (زوائد) ، وأبو یعلى (4868) ، وابن حبان (6732) ، وابن عدی فی "الکامل" 4/1627، والحاکم فی "المستدرک" 3/120، والبیهقی فی "دلائل النبوة" 6/410- 411 من طرق عن إسماعیل بن أبی خالد، بهذا الإسناد. وسکت عنه الحاکم والذهبی.

وجاء عند ابن أبی شیبة أنَّ طلحة والزبیر هما اللذان قالا لها: بل تَقْدَمین ... وسیرد فی الروایة (24654) أن الذی کلمها فی ذلک هو الزبیر.

وذکره الهیثمی فی "المجمع" 7/234، وقال: رواه أحمد وأبو یعلى والبزار، ورجال أحمد رجالُ الصحیح.

[5]. حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ صَالِحٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَیْلٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ قَیْسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ قَالَ: مَرَّتْ عَائِشَةُ بِمَاءٍ لِبَنِی عَامِرٍ یُقَالُ لَهُ الْحَوْأَبُ، فَنَبَحَتْ عَلَیْهِ الْکِلَابُ، " فَقَالَتْ: مَا هَذَا؟ قَالُوا: مَاءٌ لِبَنِی عَامِرٍ. فَقَالَتْ: رُدُّونِی رُدُّونِی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «کَیْفَ بِإِحْدَاکُنَّ إِذَا نَبَحَتْ عَلَیْهَا ‌کِلَابُ ‌الْحَوْأَبِ؟» ‌‌[حکم حسین سلیم أسد] : إسناده صحیح

[6]. أَخبَرنا عِمْرَانُ بْنُ مُوسَى بْنِ مُجَاشِعٍ، قَالَ: حَدثنا عُثْمَانُ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ، قَالَ: حَدثنا وَکِیعٌ، وَعَلِیُّ بْنُ مُسْهِرٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ قَیْسِ بن أبی حازم، قَالَ: لَمَّا أَقْبَلَتْ عَائِشَةُ مَرَّتْ بِبَعْضِ مِیَاهِ بَنِی عَامِرٍ طَرَقَتْهُمْ لَیْلاً، فَسَمِعَتْ نُبَاحَ الْکِلَابِ، فَقَالَتْ: أَیُّ مَاءٍ هَذَا؟ قَالُوا: مَاءُ الْحَوْأَبِ، قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَاّ رَاجِعَةً، قَالُوا: مَهْلاً یَرْحَمُکِ اللهُ، تَقْدَمِینَ فَیَرَاکِ الْمُسْلِمُونَ، فَیُصْلِحُ اللهُ بِکِ، قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَاّ رَاجِعَةً، إِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلى الله عَلَیه وسَلم یَقُولُ: "کَیْفَ بِإِحْدَاکُنَّ تَنْبَحُ عَلَیْهَا کِلَابُ الْحَوْأَبِ.

[7]. أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ الزُّبَیْرَ بْنَ عَبْدِ الْوَاحِدِ، یَقُولُ: سَمِعْتُ عَبْدَانَ الْأَهْوَازِیَّ یَقُولُ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ الْعَبَّاسِ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ قَیْسٍ أَنَّ عَائِشَةَ لَمَّا أَتَتْ عَلَى الْحَوْأَبِ سَمِعَتْ نُبَاحَ الْکِلَابِ فَقَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا رَاجِعَةً إِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَنَا: «أَیَّتُکُنَّ تَنْبَحُ عَلَیْهَا ‌کِلَابُ ‌الْحَوْأَبِ» ؟ فَقَالَ الزُّبَیْرُ: تَرْجِعِینَ لَعَلَّ اللهَ أَنْ یُصْلِحَ بِکِ بَیْنَ النَّاسُ.

وَأَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ عَالِیًا، حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الشَّیْبَانِیُّ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْعَبْدِیُّ، حَدَّثَنَا یَعْلَى بْنُ عُبَیْدٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ قَیْسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ، قَالَ: لَمَّا بَلَغَتْ عَائِشَةُ بَعْضَ دِیَارَ بَنِی عَامِرٍ نَبَحَتْ عَلَیْهَا ‌کِلَابُ ‌الْحَوْأَبِ، فَقَالَتْ: أَیُّ مَاءٍ هَذَا؟ قَالُوا: الْحَوْأَبِ، قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِی إِلَّا رَاجِعَةً سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «کَیْفَ بِإِحْدَاکُنَّ إِذَا نَبَحَتْهَا کِلَابُ الْحَوْأَبِ» ؟ فَقَالَ الزُّبَیْرُ: لَا بَعْدُ تَقَدُّمِی وَیَرَاکِ النَّاسُ وَیُصْلِحُ اللهُ ذَاتَ بَیْنَهُمْ.

[8]. إِسْمَاعِیْلُ بنُ أَبِی خَالِدٍ: عَنْ قَیْسٍ، قَالَ: قَالَتْ ‌عَائِشَةُ - وَکَانَتْ تُحَدِّثُ نَفْسَهَا أَنْ تُدْفَنَ فِی بَیْتِهَا - فَقَالَتْ: إِنِّی أَحْدَثْتُ بَعْدَ رَسُوْلِ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ- حَدَثاً، ادْفِنُوْنِی مَعَ أَزْوَاجِهِ. فَدُفِنَتْ بِالبَقِیْعِ - رَضِیَ اللهُ عَنْهَا.

قُلْتُ: تَعْنِی بِالحَدَثِ: مَسِیْرَهَا یَوْمَ الجَمَلِ، فَإِنَّهَا نَدِمَتْ نَدَامَةً کُلِّیَّةً، وَتَابَتْ مِنْ ذَلِکَ، عَلَى أَنَّهَا مَا فَعَلَتْ ذَلِکَ إِلَاّ مُتَأَوِّلَةً، قَاصِدَةً لِلْخَیْرِ، کَمَا اجْتَهَدَ طَلْحَةُ بنُ عُبَیْدِ اللهِ، وَالزُّبَیْرُ بنُ العَوَّامِ، وَجَمَاعَةٌ مِنَ الکِبَارِ - رَضِیَ اللهُ عَنِ الجَمِیْعِ -.

[9]. قَالَ ابْنُ عُلَّیَّةَ، عَنْ أَبِی سُفْیَانَ بْنِ الْعَلاءِ الْمَازِنِیِّ، عَنِ ابْنِ أَبِی عَتِیقٍ قَالَ: قَالَتْ ‌عَائِشَةُ: إِذَا مَرَّ ابْنُ عُمَرَ فَأَرْوَنِیهِ، فَلَمَّا مَرَّ قِیلَ لَهَا: هَذَا ابْنُ عُمَرَ، قَالَتْ: یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ مَا ‌مَنَعَکَ ‌أَنْ ‌تَنْهَانِی ‌عَنْ ‌مَسِیرِی؟ قَالَ: رَأَیْتُ رَجُلًا قَدْ غَلَبَ عَلَیْکَ وَظَنَنْتُ أَنَّکِ لَا تُخَالِفَینِهِ- یَعْنِی ابْنَ الزُّبَیْرِ- قَالَتْ: أَمَا إِنَّکَ لَوْ نَهَیْتَنِی مَا خَرَجْتُ- تعنی مَسِیرَهَا فِی فِتْنَةِ یَوْمِ الْجَمَلِ.

[10]. أخبرنا أبو العباس الثَّقَفِی، حدثنا سُلَیمان بن خالِد بن صبح مولى سَهل بن حنیف أبو عُمَر الرَّقِّی، حدثنا ابن عُلَیَّة، عن أبی سُفیان بن العلَاء، عن ابن أبی عَتِیق قالَ: قالَت ‌عائِشَةُ: إِذا مَرَّ ابنُ عُمَر فَأَرُونِیهِ، فَلَما مَرَّ، قِیلَ لَها: هَذا ابنُ عُمَر، قالَت: یا أَبا عَبدِ الرَّحمَنِ، ما ‌مَنَعَکَ ‌أَن ‌تَنهانِی ‌عَن ‌مَسِیرِی؟ قالَ: رَأَیتُ رَجُلاً غَلَبَ عَلَیکِ، وَظَنَنتُ أَن لَا تُخالِفِیهِ، یَعنِی ابنَ الزُّبَیر، قالَت: أَما إِنَّکَ لَوً نَهَیتَنِی ما خَرَجتُ.

[11]. حَدَّثَنَا عَبْدُ الرحمن بن یحیى، حدثنا أحمد بن سعید، حدثنا إسحاق بن إبراهیم ابن النُّعْمَانِ بِالْقَیْرَوَانِ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مروان البغدادی بالإسکندریة، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْمَدِینِیِّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ، قَالَ: مَکَثَ عَامِرُ بْنُ عَبْدِ الله ابن الزُّبَیْرِ بَعْدَ قَتْلِ أَبِیهِ حَوْلا لا یَسْأَلُ أَحَدًا لِنَفْسِهِ شَیْئًا إِلا الدُّعَاءَ لأَبِیهِ وَرَوَى إِسْمَاعِیلُ بْنُ عُلَیَّةَ، عَنْ أَبِی سُفْیَانَ بْنِ الْعَلاءِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عَتِیقٍ، قَالَ قَالَتْ ‌عَائِشَةُ: إِذَا مَرَّ ابْنُ عُمَرَ فَأَرُونِیهِ، فَلَمَّا مَرَّ ابْنُ عُمَرَ قَالُوا: هَذَا ابْنُ عُمَرَ. فَقَالَتْ: یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، مَا ‌مَنَعَکَ ‌أَنْ ‌تَنْهَانِی ‌عَنْ ‌مَسِیرِی؟ قَالَ: رَأَیْتُ رَجُلا قَدْ غَلَبَ عَلَیْکِ، وَظَنَنْتُ أَنَّکِ لا تُخَالِفِینَهُ- یَعْنِی ابْنَ الزُّبَیْرِ. قَالَتْ: أَمَا إِنَّکَ لَوْ نَهَیْتَنِی مَا خَرَجْتُ.

[12]. کتب إلی أبو عبد الله محمد بن أحمد بن إبراهیم الرازی أخبرنا أبو محمد عبد الرحمن بن أبی الحسن بن إبراهیم أنبأ سهل بن بشر قالا أنا أبو الحسن محمد بن الحسین بن محمد بن الطفال أنا القاضی أبو الطاهر محمد بن أحمد بن عبد الله نا محمد بن عبدوس هو ابن کامل نا سلیمان بن عمر الرقی نا إسماعیل بن علیة عن أبی سفیان بن العلاء أخی أبی عمرو بن العلاء عن ابن أبی عتیق قال قالت ‌عائشة لابن عمر ما ‌منعک ‌أن ‌تنهانی ‌عن ‌مسیری قال رأیت رجلا قد استولى على أمرک وظننت أنک تخالفیه یعنی ابن الزبیر قالت أما أنک لو نهیتنی ما خرجت.

[13]. وَحَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الدَّوْرَقِیُّ، ثنا یَعْلَى بْنُ عُبَیْدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی خَالِدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَمْرٍو الثَّقَفِیِّ قَالَ: قَالَت ‌عَائِشَة: لأن أکون حبست عَن مسیری إِلَى البصرة أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یَکُونَ لِی عَشْرَةُ بَنِینَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ‌مثل ‌ولد ‌الْحَارِث ‌بْن ‌هِشَام أَوْ قَالَت: مثل ولد عَبْد الرَّحْمَنِ بْن الْحَارِث بْن هِشَام.

[14]. قالت عائشة: وددت لو قعدت فی بیتى ولم اخرج فی هذا الوجه لکان ذلک أحب الى من عشره اولاد، لو رزقتهن من رسول الله ص على فضل عبد الرحمن بن الحارث بن هشام وعقله وزهده.

 


1074) حجرات/9: احادیث مربوط به جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت اول)

ب. جنگهای امیرالمؤمنین ع

6) این حدیث نبوی اخیر که من بر تنزیل جنگیدم و علی ع بر تاویل در کتب اهل سنت هم مکرر آمده است مثلا:

ابوسعید خدری می‌گوید: با رسول الله ص بودیم که نعلین ایشان پاره شد و حضرت علی ع آن را گرفت تا درست کند. رسول الله ص چند قدمی رفت و سپس فرمود: همانا از میان شما مردی هست که بر تأویل قرآن می‌جنگد همان طور که من بر تنزیل قرآن می‌جنگیدم.

پس عده‌ای جلو آمدند [ظاهرا منظورشان این بوده که بگویند مقصود ما هستیم]؛ که حضرت فرمود: لیکن او کسی است که دارد به نعلین وصله می‌زند.

علی ع که آمد وی را به این خبر بشارت دادیم؛ اما او سری بلند نکرد [=برایش عادی بود]؛ گویی چیزی بود که قبلا خودش از رسول الله ص شنیده بودم.

أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج4، ص107

«أَنْبَأَنَا أَبُو الْقَاسِم یحْیى بْنُ أَسْعَدَ بْنِ یحْیى بْنِ بَوْشٍ، کِتَابَةً، أَنْبَأَنَا أَبُو طَالِبٍ عَبْدُ الْقَادِرِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْقَادِرِ بْنِ یوسُفَ، أَنْبَأَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِی، أَنْبَأَنَا أَبُو الْحُسَینِ مُحَمَّدُ بْنُ الْمُظَفَّرِ بْنِ مُوسَى الْحَافِظُ، أَنْبَأَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ طَازَادَ الْمَوْصِلِی، حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ الْحُسَینِ الْخَوَّاصُ، عَنْ عُفَیفِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ فِطْرِ بْنِ خَلِیفَةَ، عَنْ أَبِی الطُّفَیلِ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ، قَالَ:

کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِ ص فَانْقَطَعَ شِسْعُهُ، فَأَخَذَهَا عَلِی یصْلِحُهَا، فَمَضَى رَسُولُ اللهِ ص فَقَالَ:

إِنَّ مِنْکُمْ رَجُلا یقَاتِلُ عَلَى تَأْوِیلِ الْقُرْآنِ، کَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِیلِهِ.

فَاسْتَشْرَفَ لَهَا الْقَوْمُ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ص لَکِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ.

فَجَاءَ فَبَشَّرْنَاهُ بِذَلِکَ؛ فَلَمْ یرْفَعْ بِهِ رَأْسًا، کَأَنَّهُ شَیءٌ قَدْ سَمِعَهُ مِنَ النَّبِی ص.

 

7) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

در جنگ حضرت علی ع برای اهل قبله برکتی بود؛‌ و اگر حضرت علی ع با آنها نمی‌جنگید کسی بعد از ایشان نمی‌دانست که در چنین مواردی چه باید کرد؟!

تهذیب الأحکام، ج‏6، ص145

الصَّفَّار عَنِ الْحَجَّالِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَینِ اللُّؤْلُؤِی عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ ع یقُولُ:

کَانَ فِی قِتَالِ عَلِی ع عَلَی أَهْلِ الْقِبْلَةِ بَرَکَةٌ وَ لَوْ لَمْ یقَاتِلْهُمْ عَلِی ع لَمْ یدْرِ أَحَدٌ بَعْدَهُ کَیفَ یسِیرُ فِیهِمْ.

تذکر:

این نکته فقط نظر امام صادق ع و شیعیان نیست؛‌ بلکه مورد تاکید اهل سنت هم بوده و بسیاری از بزرگانشان همچون ابوحنیفه و... بدین تصریح کرده‌اند؛ مثلا عبدالقاهر جرجانی (م471) می‌گوید:

حضرت علی ع امامی برای شناخت نحوه جنگ با تجاوزگران داخلی شد؛ زیرا که او با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگید؛ و ابوحنیفه همواره می‌گفت: اگر علی بن ابی طالب ع نبود نمی‌دانستیم در جنگ با تجاوزگران داخلی چگونه باید عمل کرد.

درج الدرر فی تفسیر الآی والسور، ج2، ص583

صار علی رضی الله عنه إماما فی معرفة قتال أهل البغی؛ لأنّه قتل ‌الناکثین والباغین ‌والمارقین، وقد قال أبوحنیفة رحمه الله: لولا علی بن أبی طالب لما عرفنا قتال أهل البغی.

 

ب.1. اشاره کلی به این جنگها در احادیث نبوی در منابع اهل سنت

این مطلب که امیرالمؤمنین ع با سه گروه از مسلمانان با عناوین ناکثین (پیمان‌شکنان) و قاسطین (تجاوزگران) و مارقین (از دین بیرون‌شدگان) جهاد خواهد کرد از وعده‌هایی بود که رسول الله ص پیش‌بینی کرده بود و در منابع اهل سنت هم اصل این حدیث نبوی بارها و از قول تعدادی از صحابه نقل شده است تا حدی که ابن عبدالبر قرطبی بعد از نقل برخی از این روایات می‌نویسد:

و برای این احادیث طرق وسندهای صحیحی است که ما در جای خود آن را آوردیم و این مطلب از علی (علیه‌السّلام) و از ابن مسعود واز ابوایوب الانصاری، روایت شده است که آن حضرت مامور شده است به جنگ نمودن با ناکثین و قاسطین و مارقین؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود: من چاره‌ای نداشتم جز جنگ با آن‌ها یا کفر به آن چه که خداوند نازل کرده بود! (الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص1117[1]؛ در منابع شیعه، حدیث شماره60) در اینجا پاره‌ای از مواردی که این حدیث نبوی در کتب اهل سنت با سندهای متصل از صحابه (خود حضرت علی ع، ابوایوب انصاری، ابوسعید خدری، خزیمة ذوالشهادین، ابن مسعود، ابن عباس، أم سلمه، عمار یاسر، عبدالله بن عمر و مسروق) نقل شده تقدیم می‌شود:

- خود حضرت علی ع

8) الف. از حضرت علی ع روایت شده است:

رسول الله ص با من عهد کرد که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم.

مسند البزار (البحر الزخار)، ج3، ص26؛ مسند أبی یعلى، ج1، ص499[2]؛ المعجم الأوسط للطبرانی، ج8، ص213[3]؛ تاریخ بغداد، ج9، ص300[4]؛ تاریخ دمشق (لابن عساکر) ج42، ص468[5]؛ أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج4، ص107[6]

حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ یعْقُوبَ، قَالَ: نا الرَّبِیعُ بْنُ سَعْدٍ، قَالَ: نا سَعِیدُ بْنُ عُبَیدٍ، عَنْ عَلِی بْنِ رَبِیعَةَ، عَنْ عَلِی، قَالَ:

عَهِدَ إِلَی رَسُولُ اللهِ ص، فِی قِتَالِ ‌النَّاکِثِینَ، وَالْقَاسِطِینَ، ‌وَالْمَارِقِینَ.

ب. این سخن پیامبر ص به حضرت علی ع در منابع شیعی هم بدین صورت روایت شده است که حضرت علی ع فرمود:

به من دستور داده شد که با ناکثین (پیمان‌شکنان) و قاسطین (تجاوزگران) و مارقین (از دین بیرون‌شدگان) بجنگم و من آنچه را به من دستور داده شده بود انجام دادم. اما ناکثین همان اهل بصره و سایر اصحاب جمل‌اند؛ اما مارقین همان خوارج‌اند؛ و اما قاسطین اهل شام و سایر لشکریان معاویه‌اند.

دعائم الإسلام، ج‏1، ص388؛ مناقب آل أبی طالب ع، ج‏3، ص217

وَ عَنْ عَلِی ص أَنَّهُ قَالَ:

أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ‏ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ فَفَعَلْتُ مَا أُمِرْتُ بِهِ. فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَهُمْ أَهْلُ الْبَصْرَةِ وَ غَیرُهُمْ مِنْ أَصْحَابِ الْجَمَلِ؛ وَ أَمَّا الْمَارِقُونَ فَهُمُ الْخَوَارِجُ؛ وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَهُمْ أَهْلُ الشَّامِ وَ غَیرُهُمْ مِنْ أَحْزَابِ مُعَاوِیةَ.

ج. همچنین از ابوالاسود دوئلی نقل شده است که:

امیرالمؤمنین ع فرمود: من پا در رکاب گذاشته و عازم عراق بودم که عبدالله بن سلام به من گفت:

به سراغ اهل عراق نرو؛ چرا که اگر به سراغ آنان بروی دم شمشیر آن به تو می‌خورد.

علی ع گفت: به خدا سوگند که رسول الله ص این را به من گفته بود.

ابوالاسود گفت: به خود گفتم: تا امروز ندیده بودم شخص جنگجویی را که با مردم این‌چنین سخن گوید!

صحیح ابن حبان، ج6، ص42

أَخبَرنا الْفَضْلُ بْنُ الْحُبَابِ، قَالَ: حَدثنا إِبْرَاهِیمُ بْنُ بَشَّارٍ الرَّمَادِی، قَالَ: حَدثنا سُفْیانُ، قَالَ: حَدثنا عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ أَعْینَ، عَنْ أَبِی حَرْبِ بْنِ أَبِی الأَسْوَدِ الدُّؤَلِی، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ قَالَ:

قَالَ لِی عَبْدُ اللهِ بْنُ سَلَامٍ وَقَدْ وَضَعْتُ رِجْلَی فِی الْغَرْزِ وَأَنَا أُرِیدُ الْعِرَاقَ: لَا تَأْتِ أَهْلَ الْعِرَاقِ، فَإِنَّکَ إِنْ أَتَیتَهُمْ أَصَابَکَ ذَنَبُ السَّیفِ بِهَا.

قَالَ عَلِی: وَایمُ اللهِ، لَقَدْ قَالَهَا لِی رَسُولُ اللهِ صَلى الله عَلَیه و [آله و] سَلم.

قَالَ أَبُو الأَسْوَدِ: فَقُلْتُ فِی نَفْسِی، مَا رَأَیتُ کَالْیوْمِ رَجُلاً مُحَارِبًا یحَدِّثُ النَّاسَ بِمِثْلِ هَذَا.

 

9) عامر بن واثله می‌گوید: من در روز شورا (شورایی که عمر برای تعیین جانشین خود قرار داد) در آن خانه بودم و شنیدم که علی ع می‌گوید: با شما احتجاجی می‌کنم که نه عرب و نه عجم‌تان نتواند اشکالی بر آن بگیرد.

[سپس شروع کردند با تعبیر «شما را به خدا سوگند می‌دهم؛ آیا این طور نبود که...» برخی از فضایل خود را برشمردند؛ تا به این جمله رسیدند که:

شما را به خدا سوگند می‌دهم؛ آیا در میان شما غیر از من کسی هست که بر زبان پیامبر در مورد او این سخن جاری شده باشد که وی با ناکثین و قاسطین و مارقین می‌جنگد؟

گفتند: خیر.

مناقب علی ع (لابن المغازلی، م483)، ص170

أخبرنا أبو طاهر محمد بن علی بن محمد البیع البغدادی، أخبرنا أبو أحمد عبید الله بن محمد بن أحمد بن أبی مسلم الفرضی، حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید المعروف بابن عقدة الحافظ، حدثنا جعفر بن محمد بن سعید الأحمسی، حدثنا نصر وهو ابن مزاحم، حدثنا الحکم بن مسکین، حدثنا أبو الجارود وابن طارق عن عامر بن واثلة، وأبو ساسان وأبو حمزة عن أبی إسحاق السبیعی عن عامر بن واثلة قال:

کنت مع علی علیه السلام فی البیت یوم الشورى فسمعت علیاً یقول له: لأحتجن علیکم بما لا یستطیع عربیکم ولا عجمیکم یغیر ذلک. ثم قال: أنشدکم بالله أیها النفر جمیعاً،...[7]

قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد یقاتل ‌الناکثین، والقاسطین، ‌والمارقین على لسان النبی ص غیری؟

قالوا: اللهم لا.[8]

 

- ابوایوب انصاری / عمار

10) عقاب بن ثعلبه می‌گوید: ابوایوب انصاری در دوران خلافت عمر برایم نقل کرد که:

رسول الله ص به علی بن ابی‌طالب ع دستور داد که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگد.

المستدرک على الصحیحین (للحاکم)، ج3، ص150؛ تاریخ دمشق (لابن عساکر)، ج42، ص472[9]

حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ أَحْمَدُ بْنُ یعْقُوبَ الثَّقَفِی، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِی بْنِ شَبِیبٍ الْمَعْمَرِی، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ حُمَیدٍ، ثنا سَلَمَةُ بْنُ الْفَضْلِ، حَدَّثَنِی أَبُو زَیدٍ الْأَحْوَلُ، عَنْ عِقَابِ بْنِ ثَعْلَبَةَ:

حَدَّثَنِی أَبُو أَیوبَ الْأَنْصَارِی، فِی خِلَافَةِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ قَالَ: أَمَرَ رَسُولُ اللهِ ص عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ بِقِتَالِ ‌النَّاکِثِینَ، وَالْقَاسِطِینَ، ‌وَالْمَارِقِینَ.

 

11) از ابوایوب انصاری روایت شده است:

شنیدم که رسول الله ص به علی بن ابی‌طالب می‌فرمود: تو با ناکثین و قاسطین و مارقین در راه‌ها و نهروان‌ها [= کنار نهرها] و نخلستانها خواهی جنگید.

ابوایوب می‌گوید: من گفتم:‌یا رسول الله! همراه با چه کسی با این اقوام بجنگیم؟

فرمود: همراه با علی بن ابی‌طالب.

المستدرک على الصحیحین (للحاکم)، ج3، ص150

حَدَّثَنَاهُ أَبُو بَکْرِ بْنُ بَالَوَیهِ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ یونُسَ الْقُرَشِی، ثنا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ الْخَطَّابِ، ثنا عَلِی بْنُ غُرَابِ بْنِ أَبِی فَاطِمَةَ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ، عَنْ أَبِی أَیوبَ الْأَنْصَارِی رَضِی اللهُ عَنْهُ، قَالَ:

سَمِعْتُ النَّبِی ص یقُولُ لِعَلِی بْنِ أَبِی‌طَالِبٍ: «تُقَاتِلُ ‌النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ، ‌وَالْمَارِقِینَ بِالطُّرُقَاتِ، وَالنَّهْرَوَانَاتِ، وَبِالشَّعَفَاتِ».

قَالَ أَبُو أَیوبَ: قُلْتُ یا رَسُولَ اللهِ، مَعَ مَنْ تُقَاتِلُ هَؤُلَاءِ الْأَقْوَامِ؟

قَالَ: «مَعَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ».

ب. مخنف بن سلیم می‌گوید: [قبل از جنگ نهروان] در صنعای یمن به دیدار ابوایوب انصاری رفتیم و این در حالی بود که اسبان خود را علف می‌داد.

به او گفتم: ‌ای ابا ایوب! همراه رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با مشرکان جنگیدی، سپس آمده‌ای و با مسلمانان می‌جنگی؟!

ابوایوب در پاسخ گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من دستور داده با ناکثان و قاسطان و مارقان نبرد کنم. پس با ناکثین و قاسطین جنگیدم و ان شاء الله با مارقین در نخلستان‌ها، در راه‌ها، در نهروان‌ها [= کنار نهرها] خواهم جنگید؛ در حالی که نمی‌دانم آنان کیستند؟!

المعجم الکبیر للطبرانی، ج4، ص172؛ تاریخ دمشق (لابن عساکر)، ج42، ص471[10] و473؛ أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج4، ص107[11]

حَدَّثَنَا الْحُسَینُ بْنُ إِسْحَاقَ التُّسْتَرِی، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ الصَّبَّاحِ الْجَرْجَرَائِی، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ کَثِیرٍ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِیرَةَ، عَنْ أَبِی صَادِقٍ، عَنْ مِحْنَفِ بْنِ سُلَیمٍ، قَالَ:

أَتَینَا أَبَا أَیوبَ الْأَنْصَارِی وَهُوَ یعْلِفُ خَیلًا لَهُ بصعنبى، فَقُلْنَا عِنْدَهُ، فَقُلْتُ لَهُ: أَبَا أَیوبَ قَاتَلْتُ الْمُشْرِکِینَ مَعَ رَسُولِ اللهِ ص، ثُمَّ جِئْتَ تُقَاتِلُ الْمُسْلِمِینَ؟!

قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ ص أَمَرَنِی بِقِتَالِ ثَلَاثَةٍ ‌النَّاکِثِینَ، وَالْقَاسِطِینَ، ‌وَالْمَارِقِینَ، فَقَدْ قَاتَلْتُ ‌النَّاکِثِینَ، وَقَاتَلْتُ الْقَاسِطِینَ، وَأَنَا مُقَاتِلٌ إِنْ شَاءَ اللهُ الْمَارِقِینَ بِالشُّعُفَاتِ بِالطُّرُقَاتِ بِالنَّهْرَاواتِ؛ وَمَا أَدْرِی مَا هُمْ؟!

 

12) از علقمه و اسود نقل شده است:

هنگامی که ابوایوب از صفّین بازمی گشت، به دیدارش رفتیم و گفتیم: ‌ای ابا ایوب! خدای تعالی تو را گرامی داشت که محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به خانه‌ات قدم نهاد و ناقه‌اش کنار خانه تو به زمین نشست و این همه به سبب موقعیت ویژه تو بود و دیگران از این منزلت بی‌نصیب ماندند. حالا چه شده است که شمشیرت روی شانه خود گذاشته‌ای و با گویندگان «لا اله الا الله» می‌جنگی؟!

ابو ایوب در پاسخ به این ضرب‌المثل متمسّک شد که: «انّ الرائد لا یکذب اهله: راهنمای کاروان به اهل آن دروغ نمی‌گوید.»

سپس ادامه داد: همانا رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ما دستور داد که همراه با علی ع با سه گروه بجنگیم: با ناکثان و قاسطان و مارقان. با ناکثان که همان اصحاب جمل و طلحه و زبیر بودند نبرد کردیم؛ و با قاسطان هم که اکنون از مبارزه با آنان برگشتیم، یعنی معاویه و عمرو عاص؛ و اما مارقان؛ آنانند که در راهها، در نخلستانها، و در نهروان‌ها [کنار نهرها] هستند؛ و به خدا سوگند که نمی‌دانم آنان کجایند؛ اما ان شاء الله با آنان نیز مبارزه خواهیم کرد.

ابوایوب ادامه داد: من شنیدم که رسول الله ص به عمار می‌فرمود:

ای عمار! همانا جماعتی تجاوزگر تو را خواهند کشت در حالی که تو آن موقع همراه حق هستی و حق با توست.

ای عمار! اگر دیدی علی ع به یک وادی رفت و مردم به وادی دیگری رفتند تو با علی ع برو؛ که او هرگز تو را به گمراهی نمی‌کشاند و هرگز از هدایت بیرونت نبرد.

ای عمار! کسی که شمشیری حمایل کند که با آن علی ع را علیه دشمنش یاری کند خداوند در روز قیامت برایش گردن‌بندهایی از مروارید حمایل کند؛ و کسی که شمشیری حمایل کند که با آن دشمن علی ع را علیه او یاری کند خداوند در روز قیامت برایش گردن‌بندهایی از آتش حمایل کند.

گفتیم: فلانی! بس است؛ بس است!

تاریخ بغداد، ج15، ص243؛ تاریخ دمشق (لابن عساکر)، ج42، ص472؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج1، ص292

أَخْبَرَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِی بْنِ عَبْدِ اللهِ الْمُقْرِئُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یوسُفَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْمَطِیرِی، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْمُؤَدِّبُ، بِسُرَّ مَنْ رَأَى، قَالَ: حَدَّثَنَا الْمُعَلَّى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، بِبَغْدَادَ، قَالَ: حَدَّثَنَا شَرِیکٌ، عَنْ سُلَیمَانَ بْنِ مِهْرَانَ الأَعْمَشُ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ، عَنْ عَلْقَمَةَ وَالأَسْوَدِ، قَالا:

أَتَینَا أَبَا أَیوبَ الأَنْصَارِی عِنْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ صِفِّینَ، فَقُلْنَا لَهُ: یا أَبَا أَیوبَ، إِنَّ اللَّهَ أَکْرَمَکَ بِنُزُولِ مُحَمَّدٍ ص وَبِمَجِیءِ نَاقَتِهِ تَفَضُّلا مِنَ اللهِ وَإِکْرَامًا لَکَ، حَتَّى أَنَاخَتْ بِبَابِکَ دُونَ النَّاسِ، ثُمَّ جِئْتَ بِسَیفِکَ عَلَى عَاتِقِکَ تَضْرِبُ بِهِ أَهْلَ لا إِلَهَ إِلا اللهُ؟

فَقَالَ: یا هَذَا، إِنَّ الرَّائِدَ لا یکْذِبُ أَهْلَهُ، وَإِنَّ رَسُولَ اللهِ ص أَمَرَنَا بِقِتَالِ ثَلاثَةٍ مَعَ عَلِی: بِقِتَالِ ‌النَّاکِثِینَ، وَالْقَاسِطِینَ، ‌وَالْمَارِقِینَ، فَأَمَّا النَّاکِثُونَ: فَقَدْ قَاتَلْنَاهُمْ أَهْلَ الْجَمَلِ طَلْحَةَ وَالزُّبَیرَ، وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ: فَهَذَا مُنْصَرَفُنَا مِنْ عِنْدِهِمْ، یعْنِی: مُعَاوِیةَ وَعَمْرًا، وَأَمَّا الْمَارِقُونَ: فَهُمْ أَهْلُ الطَّرْفَاوَاتِ، وَأَهْلُ السُّعَیفَاتِ، وَأَهْلُ النُّخَیلاتِ، وَأَهْلُ النَّهْرَوَانَاتِ، وَاللهُ مَا أَدْرِی أَینَ هُمْ، وَلَکِنْ لا بُدَّ مِنْ قِتَالِهِمْ إِنْ شَاءَ اللهُ.

قَالَ: وَسَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ص یقُولُ لِعَمَّارٍ: یا عَمَّارُ، تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ وَأَنْتَ إِذْ ذَاکَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ.

یا عَمَّارَ بْنَ یاسِرٍ، إِنْ رَأَیتَ عَلِیا قَدْ سَلَکَ وَادِیا وَسَلَکَ النَّاسُ وَادِیا غَیرَهُ فَاسْلُکْ مَعَ عَلِی، فَإِنَّهُ لَنْ یدْلِیکَ فِی رَدًى، وَلَنْ یخْرِجَکَ مِنْ هُدًى.

یا عَمَّارُ، مَنْ تَقَلَّدَ سَیفًا أَعَانَ بِهِ عَلِیا عَلَى عَدُوِّهِ قَلَّدَهُ اللهُ یوْمَ الْقِیامَةِ وِشَاحَینِ مِنْ دُرٍّ، وَمَنْ تَقَلَّدَ سَیفًا أَعَانَ بِهِ عَدُوَّ عَلِی عَلَیهِ قَلَّدَهُ اللهُ یوْمَ الْقِیامَةِ وِشَاحَینِ مِنْ نَارٍ.

قُلْنَا: یا هَذَا، حَسْبُکَ رَحِمَکَ اللهُ، حَسْبُکَ رَحِمَکَ اللهُ.

از خود عمار در شماره‌های 19 و 20 روایاتی خواهد آمد.

 

- ابوسعید خدری

13) از ابوسعید خدری نقل شده است که رسول خدا به ما دستور داد تا با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگیم.

سؤال کردیم: ‌ای رسول خدا! به ما دستور دادی که با این‌ها بجنگیم، در رکاب چه کسی باشیم؟

فرمود: در رکاب علی بن ابی‌طالب باشید، که عمار نیز در رکاب او شهید خواهد شد.

تاریخ دمشق (لابن عساکر)، ج42، ص471؛ البدایة والنهایة، ج7، ص305؛ أسد الغابة، ج4، ص107[12]

 أخبرنا أبو سعد إسماعیل بن أبی صالح وأبو منصور أحمد بن علی بن محمد قالا أنا أحمد بن علی بن عبد الله أنا محمد بن عبد الله الحافظ أنا أبو جعفر محمد بن علی بن دحیم الشیبانی نا الحسن بن الحکم الحبری نا إسماعیل بن أبان نا إسحاق بن إبراهیم الأزدی عن أبی هارون العبدی عن أبی سعید الخدری قال:

أَمَرَنَا رَسُولُ اللهِ ص ‌بِقِتَالِ ‌النَّاکِثِینَ ‌وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِینَ، فَقُلْنَا: یا رَسُولَ اللهِ ص أَمَرْتَنَا بِقِتَالِ هَؤُلاءِ فَمَعْ مَنْ؟

فَقَالَ: مَعَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ، مَعَهُ یقْتَلُ عَمَّارُ بْنُ یاسِرٍ.

 

- خزیمة ذوالشهادتین 

14) از ابن ابی‌لیلی نقل شده است که من در صفین بودم، مردی را سواره دیدم که صورت خود را با عمامه اش پوشانده بود؛ اما ریشش از زیر عمامه بیرون آمده بود، دیدم که او بشدت می‌جنگند و از چپ و راست به مردم حمله می‌کند. گفتم: ‌ای شیخ! از چپ و راست با مردم می‌جنگی؟

عمامه اش را کنار زد و سپس گفت: از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که می‌گفت: در رکاب علی بجنگ و بجنگ. و من خزیمة بن ثابت انصاری هستم.

موضح اوهام الجمع والتفریق (خطیب بغدادی)، ج1، ص265

اَخْبَرَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِی الْجَوْهَرِی، اَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُظَفَّرِ، اَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیمَانَ الْوَاسِطِی، حَدَّثَنَا ابوسَعِیدٍ عَبْدُ الرَّحَمْنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْحَارِثِی، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ حَمَّادٍ الْقَنَّادُ، حَدَّثَنَا اَسْبَاطُ بْنُ نَصْرٍ، عَنِ السُّدِّی، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ ابی‌لَیلَی، قَالَ:

کُنْتُ بِصِفِّینَ، فَرَاَیتُ رَجُلا رَاکِبًا مُلْتَثِمًا، قَدْ اَخْرَجَ لِحْیتَهُ مِنْ تَحْتِ عِمَامَتِهِ، فَرَاَیتُهُ یقَاتِلُ النَّاسَ قِتَالا شَدِیدًا یمِینًا، وَشِمَالا، فَقُلْتُ: یا شَیخُ، تُقَاتِلُ النَّاسَ یمِینًا، وَشِمَالا؟

فَحَسَرَ عَنْ عِمَامَتِهِ، ثُمّ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) یقُولُ: قَاتِلْ مَعَ عَلِی، وَقَاتِلْ. وَاَنَا خُزَیمَةُ بْنُ ثَابِتٍ الاَنْصَارِی.

قَالَ الْخَطِیبُ: وَلَیسَ فِی الصَّحَابَةِ مَنِ اسْمُهُ خُزَیمَةُ وَاسْمُ أَبِیهِ ثَابِتٌ سِوَى ذِی الشَّهَادَتَینِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ.

 

 


[1]. ولهذه الأخبار طرق صحاح قد ذکرناها فِی موضعها. وروى من حدیث علی، ومن حدیث ابْن مَسْعُود، ومن حدیث أَبِی أَیُّوب الأَنْصَارِیّ أَنَّهُ أمر بقتال ‌الناکثین والقاسطین ‌والمارقین. وروى عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ: مَا وجدت إلا القتال أو الکفر بما أنزل الله.

[2]. حدّثنا إسماعیل بن موسى، حدّثنا الربیع بن سهلٍ، عن سعید بن عبید، عن على بن ربیعة، قال: سمعت علیًا، على منبرکم هذا، یقول: "عهد إِلى النبی - صلى الله علیه وسلم - أن أقاتل الناکثین، والقاسطین، والمارقین.

[3]. حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ أَبِی حُصَیْنٍ قَالَ: نا جَعْفَرُ بْنُ مَرْوَانَ السَّمُرِیُّ قَالَ: نا حَفْصُ بْنُ رَاشِدٍ، عَنْ یَحْیَى بْنِ سَلَمَةَ بْنِ کُهَیْلٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی صَادِقٍ، عَنْ رَبِیعَةَ بْنِ نَاجِدٍ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیًّا، یَقُولُ: «أُمِرْتُ بِقِتَالِ ‌النَّاکِثِینَ، وَالْقَاسِطِینَ، ‌وَالْمَارِقِینَ»

[4]. أَخْبَرَنِی الأَزْهَرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُظَفَّرِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ ثَابِتٍ، قَالَ: وَجَدْتُ فِی کِتَابِ جَدِّی مُحَمَّدِ بْنِ ثَابِتٍ: حَدَّثَنَا أَشْعَثُ بْنُ الْحَسَنِ السُّلَمِیُّ، عَنْ جَعْفَرٍ الأَحْمَرِ، عَنْ یُونُسَ بْنِ أَرْقَمَ، عَنْ أَبَانَ، عَنْ خُلَیْدٍ الْعَصْرِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیًّا یَقُولُ یَوْمَ النَّهْرَوَانِ: أَمَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص " بِقِتَالِ ‌النَّاکِثِینَ، ‌وَالْمَارِقِینَ، وَالْقَاسِطِینَ.

[5]. أخبرنا أبو القاسم زاهر بن طاهر أنا أبو سعد الأدیب أنا السید أبو الحسن محمد بن علی بن الحسین نا محمد بن أحمد الصوفی نا محمد بن عمرو الباهلی نا کثیر بن یحیى نا أبو عوانة عن أبی الجارود عن زید بن علی بن الحسین بن علی عن أبیه عن جده عن علی قال أمرنی الله رسول (صلى الله علیه وسلم) بقتال الناکثین والمارقین والقاسطین

أخبرنا أبو الفرج سعید بن أبی الرجاء أنا منصور بن الحسین وأحمد بن محمود قالا أنا أبو بکر بن المقرئ نا إسماعیل بن عباد البصری ببغداد نا عباد بن یعقوب نا الربیع بن سهل الفزاری عن سعید بن عبید عن علی بن ربیعة قال سمعت علیا یقول عهد إلی رسول الله (صلى الله علیه وسلم) أن أقاتل الناکثین والقاسطین والمارقین

أخبرنا أبو المظفر بن القشیری أنا أبو سعد الجنزرودی أنا أبو عمرو بن حمدان ح وأخبرناه أبو سهل بن سعدویة أنا إبراهیم بن منصور سبط بحرویة أنا أبو بکر بن المقرئ قالا أنا أبو یعلى الموصلی نا إسماعیل بن موسى نا الربیع بن سهل عن سعید بن عبید عن علی بن ربیعة قال سمعت علیا على منبرکم هذا یقول عهد ألی النبی (صلى الله علیه وسلم) أن قاتل الناکثین والقاسطین والمارقین

أخبرنا أبو سعد إسماعیل بن أحمد بن عبد الملک الفقیه وأبو نصر أحمد بن علی بن محمد بن أسماعیل قالا أنا أبو بکر أحمد بن علی بن عبد الله بن خلف أنا محمد بن عبد الله الحافظ أنا أبو الحسن محمد بن أحمد بن تمیم الحنظلی بقنطرة برذان نا محمد بن الحسن بن عطیة بن سعد العوفی حدثنی أبی حدثنی عمی [469] عمرو بن عطیة بن سعد عن أخیة الحسن بن عطیة بن سعد عن بن عطیة حدثنی جدی سعد بن جنادة عن علی قال أمرت بقتل ثلاثة القاسطین والناکثین والمارقین فأما القاسطون فأهل الشام وأما الناکثون فذکرهم وأما المارقون فاهل النهروان یعنی الحروریة

أخبرنا أبو القاسم بن السمرقندی أنا أبو القاسم عبد الله بن الحسن بن محمد أنا أبو الحسن محمد بن عثمان بن محمد بن عثمان نا محمد بن نوح بن عبد الله الجندیسابوری نا هارون بن إسحاق نا أبو غسان عن جعفر أحسبه الأحمر عن عبد الجبار الهمدانی عن أنس بن عمرو عن أبیه عن علی قال أمرت بقتال ثلاثة المارقین والقاسطین والناکثین

أخبرنا أبو القاسم عبد الصمد بن محمد بن عبد الله أنا أبو الحسن علی بن محمد بن أحمد أنا أبو الحسن أحمد بن محمد بن موسى أنا أبو العباس بن عقدة نا الحسن بن عبید بن عبد الرحمن الکندی نا بکار بن بشر نا حمزة الزیات عن الأعمش عن إبراهیم عن علی وعن أبی سعید التیمی عن علی قال أمرت بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین

اخبرنا أبو القاسم بن السمرقندی أنا إسماعیل بن مسعدة أنا حمزة بن یوسف نا عبد الله بن عدی نا أحمد بن جعفر البغدادی بحلب نا سلیمان بن سیف نا عبید الله بن موسى نا فطر عن حکیم بن جبیر عن إبراهیم بن علقمة عن علی قال أمرت بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین

أخبرنا أبو الحسن علی بن أحمد بن قبیس نا وأبو النجم بدر بن عبد الله الشیحی أنا أبو بکر أحمد بن علی بن ثابت أخبرنی الأزهری نا محمد بن المظفر نا محمد بن أحمد بن ثابت قال وجدت فی کتاب جدی محمد بن ثابت أنا أشعث بن الحسن السلمی عن جعفر الأحمر عن یونس بن أرقم عن أبان عن خلید القصری قال سمعت أمیر المؤمنین علیا یقول یوم النهروان أمرنی رسول الله (صلى الله علیه وسلم) بقتال الناکثین والمارقین والقاسطین.

[6]. وَأَنْبَأَنَا أَبُو الْفَضْلِ بْنُ أَبِی الْحَسَنِ، بِإِسْنَادِهِ، عَنْ أَبِی یَعْلَى: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا الرَّبِیعُ بْنُ سَهْلٍ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ عُبَیْدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ رَبِیعَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیًّا عَلَى مِنْبَرِکُمْ هَذَا یَقُولُ: " عَهِدَ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِینَ.

[7]. أفیکم أحدٌ وحد الله قبلی؟ قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحدٌ له أخٌ مثل أخی جعفر الطیار فی الجنة مع الملائکة غیری؟ قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحدٌ له عمٌ مثل عمی حمزة أسد الله وأسد رسوله سید الشهداء غیری؟ قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة بنت محمد سیدة نساء أهل الجنة غیری؟ قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد له سبطان مثل سبطی الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنة غیری؟ قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد ناجى رسول الله صلى الله علیه وسلم عشر مرات یقدم بین یدی نجواه صدقة قبلی؟ قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد قال له رسول الله صلى الله علیه وسلم: ((من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه، لیبلغ الشاهد منکم الغائب)) غیری؟. قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد قال له رسول الله صلى الله علیه وسلم: ((اللهم ائتنی بأحب الخلق إلیک وإلی، وأشدهم حباً لک وحباً لی یأکل معی من هذا الطائر))، فأتاه فأکل معه غیری؟. قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد قال له رسول الله صلى الله علیه وسلم: ((لأعطین الرایة غداً رجلاً یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله، لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه)) إذ رجع غیری منهزماً، غیری؟ قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد قال فیه رسول الله صلى الله علیه وسلم لبنی ولیعة: ((لتنتهن أو لأبعثن إلیکم رجلاً کنفسی، طاعته کطاعتی، ومعصیته کمعصیتی یغشاکم بالسیف))، غیری؟. قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد قال رسول الله صلى الله علیه وسلم فیه: ((کذب من زعم أنه یحبنی ویبغض هذا)) غیری؟. قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد سلم علیه فی ساعة واحدة ثلاثة آلاف من الملائکة فیهم جبریل، ومیکائیل، وإسرافیل، حیث جئت بالماء إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم من القلیب غیری؟. قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد قال له جبریل: هذه هی المواساة، فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم: ((إنه منی وأنا منه))، فقال له جبریل: وأنا منکما، غیری؟ قالوا: اللهم لا. قال: فأنشدکم بالله هل فیکم أحد نودی فیه من السماء: لا سیف إلا ذو الفقار، ولا فتى إلا علی. غیری؟ قالوا: اللهم لا.

[8]. این حدیث به تفصیل در منابع شیعه هم آمده است که فرازهایی از آن قبلا در جلسه 623، حدیث4 https://yekaye.ir/al-kahf-18-51/ و جلسه 977، حدیث6 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-10/ و جلسه 755 پاورقی 11 https://yekaye.ir/ya-seen-36-8/#_ftn11 گذشت.

[9]. سند ابن عساکر متفاوت است: قال: ونا محمد بن عبد الله نا أبو بکر محمد بن أحمد بن بالویة نا الحسن بن علی بن شبیب المعمری نا محمد بن حمید نا سلمة بن الفضل حدثنی أبو زید الأحول عن عتاب بن ثعلبة حدثنی أبو أیوب الأنصاری فی خلافة عمر بن الخطاب قال أمرنی رسول الله (ص) بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین مع علی بن أبی طالب

[10]. ابن عساکر در اولین آدرس فقط تا عبارت «بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین.» را آورده اما در آدرس دوم کامل است؛‌هرچند عباراتش اندک تفاوتی دارد بدین صورت:

أخبرنا أبو القاسم بن السمرقندی أنا إسماعیل بن مسعدة أنا حمزة بن یوسف أنا عبد الله بن عدی نا علی بن سعید بن بشیر نا محمد بن الصباح الجرجانی وعلی بن مسلم قالا نا محمد بن کثیر نا الحارث بن حصیرة عن أبی صادق عن مخنف بن سلیم قال أتینا أبا أیوب الأنصاری وهو یعلف خیلا له بصفینا فقلنا قاتلت المشرکین بسیفک مع رسول الله (ص) ثم جئت تقاتل المسلمین قال إن رسول الله (ص) أمرنی بقتل ثلاثة الناکثین والقاسطین والمارقین فقد قاتلت الناکثین والقاسطین وأنا مقاتل إن شاء الله المارقین بالسبعات بالطرقات بالنهر وانات وما أدری أین هو؟

[11]. وی نیز فقط قسمتی از روایت را آورده بدین بیان:

قَالَ: وَأَخْبَرَ الْحَکَمُ، أَنْبَأَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ حَمْشَادَ الْعَدْلُ، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْحُسَینِ بْنِ دِیزِیلَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ الْخَطَّابِ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ کَثِیرٍ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِیرَةَ، عَنْ أَبِی صَادِقٍ، عَنْ مِخْنَفِ بْنِ سُلَیْمٍ، قَالَ: أَتَیْنَا أَبَا أَیُّوبَ الأَنْصَارِیَّ، فَقُلْنَا: قَاتَلْتَ بِسَیْفِکَ الْمُشْرِکِینَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ جِئْتَ تُقَاتِلُ الْمُسْلِمِینَ؟ قَالَ: أَمَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص بِقَتْلِ النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِینَ.

[12]. شروع سند وی چنین است: أَنْبَأَنَا أَرْسلانُ بْنُ بعانَ الصُّوفِیُّ، حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ أَحْمَدُ بْنُ طَاهِرِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ أَبِی سَعِیدٍ الْمِیهَنِیُّ، أَنْبَأَنَا أَبُو بَکْرٍ أَحْمَدُ بْنُ خَلَفٍ الشِّیرَازِیُّ، أَنْبَأَنَا الْحَاکِمُ أَبُو عَبْدِ اللهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ،

 


1074) حجرات/9: احادیث مربوط به جنگهای امیرالمومنین ع (قسمت دوم)

 

- ابن مسعود / أم سلمه

15) الف. از ابن مسعود روایت شده است:

همانا رسول الله ص به جنگیدن با ناکثین و قاسطین و مارقین دستور داد.

المعجم الکبیر للطبرانی، ج10، ص91؛ المسند (للشاشی)، ج1، ص342[1]؛ العلل الواردة فی الأحادیث النبویة (الدارقطنی)، ج5، ص148[2]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هِشَامٍ الْمُسْتَمْلِی، ثنا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ صَالِحٍ، ثنا عَائِذُ بْنُ حَبِیبٍ، ثنا بُکَیرُ بْنُ رَبِیعَةَ، ثنا یزِیدُ بْنُ قَیسٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللهِ [بن مسعود] قَالَ:

«أَمَرَ رَسُولُ اللهِ ص بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِینَ»

ب. از ابن مسعود روایت شده است:

رسول الله ص به منزل أم سلمه رفت و علی ع به سراغ ایشان رفت. رسول الله ص فرمود:

ای أم سلمه! به خدا سوگند که این کسی است که بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین خواهد جنگید.

تاریخ دمشق (لابن عساکر)، ج42، ص470؛ البدایة والنهایة، ج7، ص305

أخبرنا أبو سعد إسماعیل بن أحمد بن عبد الملک وأبو نصر أحمد بن علی بن محمد قالا أنا أبو بکر بن خلف أنا الحاکم أبو عبد الله نا الإمام أبو بکر أحمد بن إسحاق الفقیه أنا الحسن بن علی نا زکریا بن یحیى الحرار المقرئ نا إسماعیل بن عباد المقرئ نا شریک عن منصور عن إبراهیم عن علقمة عن عبد الله قال:

خرج رسول الله (ص) فأتى منزل أم سلمة فجاء علی فقال رسول الله (ص):

یا أم سلمة هذا والله قاتل القاسطین والناکثین والمارقین بعدی.

 

16) ابن مسعود روایت کرده است:

یکبار پیامبر اکرم ص از منزل [همسرش] زینب بنت جحش بیرون آمد و به خانه [همسر دیگرش] أم سلمه رفت که آن روز نوبت وی بود که پیامبر به خانه‌اش برود. اندکی نگذشته بود که علی ع آمد و آهسته در زد. پیامبر ص صدای در را شنید اما أم سلمه متوجه نشد.

رسول الله ص به أم سلمه فرمود: ‌بلند شو و در را باز کن.

وی گفت: یا رسول الله! این چه کسی است که به خاطر قدومش باید در باز شود؟! آیا با همین بازوان برهنه به استقبالش بروم در حالی که دیروز آیه‌ای در کتاب الله نازل شده بود [درباره اینکه زنان پیامبر از پس پرده با مردان سخن بگویند]؟!

رسول الله ص به حالتی که به نظر می‌رسید عصبانی شده فرمود: اطاعت از رسول الله ص اطاعت از خداست؛ و کسی که رسول الله ص را عصیان کند خدا را عصیان کرده است! همانا پشت در کسی ایستاده که نه سبکسر است و نه بی‌حیا؛ خدا و رسولش را دوست دارد و تا اهل منزل آماده نباشند پا داخل نگذارد.

أم سلمه می‌گوید: پس بلند شدم و در حالی که خرامان راه می‌رفتم می‌گفتم: به به! خوش به حال کسی که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند.

پس در را باز کردم که وی در را گرفت [با دستش مانع باز شدن کامل در شد] تا وقتی که دیگر صدایی نشنید و متوجه شد که من در حجابم اجازه ورود گرفت و وارد شد.

رسول الله ص فرمود: أم سلمه! آیا او را می‌شناسی؟!

گفتم: بله یا رسول الله! این علی بن ابی‌طالب است.

فرمود: درست گفتی! او مردی است که دوستم دارم؛ گوشتش از گوشت من و خونش از خون من است و او حافظ خانه من است؛ بشنو و شهادت بده که او بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین خواهد جنگید و اوست که وصیتهای مرا عمل خواهد کرد؛ پس بشنو و شهادت بده و به خدا سوگند که اوست که سنت مرا احیا می‌کند. پس بشنو و شهادت بده که اگر بنده‌ای هزار سال بعد از هزار سال و هزار سال بین رکن و مقام خدا را عبادت کند سپس در حالی که علی بن ابی طالب و عترت مرا مبغوض می‌دارد خداوند را ملاقات کند خداوند او را به صورت در آتش جهنم بیفکند.

تاریخ دمشق (لابن عساکر)، ج42، ص470-471

أنبانا أبو بکر محمد بن عبید الله بن نصر بن الزاغونی أنا أبو الحسن بن الحسین بن علی بن أیوب أنا أبو علی الحسن بن أحمد بن إبراهیم بن شاذان أنا أبو بکر أحمد بن کامل بن خلف بن شجرة نا القاسم بن العباس المعسری زکریا بن یحیى الحرار المقرئ نا إسماعیل بن عباد نا شریک عن منصور عن إبراهیم عن علقمة عن عبد الله قال:

خرج رسول الله (ص) من بیت زینب بنت جحش وأتى بیت أم سلمة فکان یومها من رسول الله (ص) فلم یلبث أن جاء علی فدق الباب دقا خفیفا فانتبه النبی (ص) للدق وأنکرته أم سلمة فقال رسول الله (ص): قومی فافتحی له!

قالت: یا رسول الله ص من هذا الذی من خطره ما یفتح له الباب أتلقاه بمعاصمی وقد نزلت فی ایة من کتاب الله بالأمس؟

فقال لها کهیئة المغضب إن طاعة الرسول طاعة الله ومن عصى رسول الله (ص) فقد عصى الله إن بالباب رجلا لیس بعرق ولا علق [لیس بِنَزِقٍ وَ لَا خَرِق‏] یحب الله ورسوله لم یکن لیدخل حتى ینقط الوطئ.

قال فقمت وأنا أختال فی مشیتی وأنا أقول بخ بخ من ذا الذی یحب الله ورسوله وبحبه الله ورسوله.

ففتحت الباب فأخذ بعضادتی الباب حتى إذا لم یسمع حسا ولا حرکة وصرت فی خدری، استأذن فدخل.

فقال رسول الله (ص): یا أم سلمة أتعرفونه؟

قالت نعم یا رسول الله ص هذا علی بن أبی طالب.

قال صدقتت سید أحبه لحمه من لحمی ودمه من دمی وهو عیبة بیتی اسمعی واشهدی وهو قاتل الناکثین والقاسطین والمارقین من بعدی فاسمعی وأشهدی وهو قاضی عداتی فاسمعی واشهدی وهو والله یحیی سنتی فاسمعی واشهدی لو أن عبدا عبد الله ألف عام بعد ألف عام وألف عام بین الرکن والمقام ثم لقی الله مبغضا لعلی بن أبی طالب وعترتی أکبه الله على منخریه یوم القیامة فی نار جهنم.

این واقعه در کتب شیعه در کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص91-92[3] و بحار الأنوار، ج‏39، ص267-268 با اندک تفاوتهایی در عبارات آمده است. و شبیه این مضمون را ابن عباس هم روایت کرده که در ادامه خواهد آمد.

 

- ابن عباس / أم ‌سلمه

17) اعمش از سعید بن جبیر نقل کرده است که:

یکبار ما نزد ابن عباس در کنار زمزم در مکه بودیم که مردی شامی آمد و به ابن عباس گفت که وی در میان کسانی زندگی می‌کرده که حضرت علی ع را لعن کرده و از او تبری می‌جویند؛ ‌و برای تحقیق درباره حضرت علی ع آمده و اینکه چرا او با مسلمانان جنگید و خون مسلمانان را بر زمین ریخت؟! ابن‌عباس در فرازی از گفتگویش با وی گفت:

و به تو خبر می‌دهم که یکبار رسول الله ص در منزل ام‌سلمه بود که علی ع آمد و می‌خواست سراغ پیامبر ص برود و خیلی آهسته در زد. پیامبر ص صدای در او را شنید [اما أم سلمه متوجه نشد] و به أم سلمه فرمود: ‌بلند شو و در را باز کن.

وی گفت: یا رسول الله! این چه کسی است که به خاطر قدومش باید من با این زیبایی‌ها و زیورهایی که دارم [یعنی بدون حجاب] به استقبالش بروم؟

 در حالی که دیروز آیه‌ای در کتاب الله نازل شده بود [درباره اینکه زنان پیامبر از پس پرده با مردان سخن بگویند؛‌احراب/53]؟!

رسول الله ص فرمود: اطاعت از من اطاعت از خداوند عز و جل است، چنانکه خداوند فرمود: «و کسی که از رسول اطاعت کرد پس قطعا از خداوند اطاعت کرده است» (نساء/80)؛ أم سلمه! ‌بلند شو! همانا پشت در کسی ایستاده که نه سبکسر است و نه بی‌حیا و نه اهل عجله در کار خویش؛ خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند. أم سلمه! اگر در را بر او باز کنی او تا اهل منزل آماده نباشند پا داخل نگذارد.

و همین طور هم شد. وی تا أم سلمه از پشت در کنار نرفت و حجاب نکرد وارد نشد؛ پس چون احساس کرد که اکنون کسی پشت در نیست به آرامی در را هل داد و وارد شد و به پیامبر ص سلام کرد و ایشان جواب سلام وی را داد و فرمود: أم سلمه! این را می‌شناسی؟!

گفت: بله یا رسول الله! این علی بن ابی‌طالب است.

رسول الله ص فرمود: درست گفتی! او علی است؛ کسی که گوشتش با گوشت من و خونش با خون درآمیخته است و نسبت او به من همچون نسبت هارون به موسی است جز اینکه بعد از من پیامبری نیست. أم سلمه! این علی آقایی بزرگوار و قبله آمال مسلمانان و امیر مؤمنان است؛ او محل اسرار و علم من و همان دری است که بدان پناه برند؛ او وصی من بر اهل بیتم و خوبان امتم است؛ او برادر من در دنیا و آخرت و همراه من در آن جایگاه نورانی رفیع است؛ أم سلمه! شهادت بده که او با ناکثین و قاسطین و مارقین خواهد جنگید.

ابن عباس ادامه داد: و این جنگ او برای رضای خدا بود؛ و در آن صلاح امت و خشم اهل ضلالت است.

المحاسن والمساوئ (بیهقی، م320)، ص19؛ سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، (عصامی، م1111)، ج3، ص10-12

أبو عثمان قاضی الری عن الأعمش عن سعید بن جبیر قال:

کان عبد الله بن عباس بمکة یحدث على شفیر زمزم ونحن عنده، فلما قضى حدیثه قام إلیه رجل فقال: یا ابن عباس! إنی امرؤ من أهل الشام من أهل حمص، إنهم یتبرأون من علی بن أبی طالب، رضوان الله علیه، ویلعنونه!

فقال ابن عباس:...[4]؛ وإنی أخبرک أن رسول الله، ص، کان عند أم سلمة بنت أبی أمیة إذ أقبل علی علیه السلام، یرید الدخول على النبی ص، فنقر نقراً خفیاً. فعرف رسول الله ص نقره، فقال: یا أم سلمة قومی فافتحی الباب.

فقالت: یا رسول الله ص من هذا الذی یبلغ خطره أن استقبله بمحاسنی ومعاصمی؟

فقال: یا أم سلمة إن طاعتی طاعة الله جل وعز، قال: «مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» قومی یا أم سلمة فإن بالباب رجلاً لیس بالخرق ولا النزق ولا بالعجل فی أمره یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله، یا أم سلمة إنه إن تفتحی الباب له فلن یدخل حتى یخفى علیه الوطء.

فلم یدخل حتى غابت عنه وخفی علیه الوطء، فلما لم یحس لها حرکة دفع الباب ودخل فسلم على النبی، ص، فردّ علیه السلام وقال: یا أم سلمة هل تعرفین هذا؟

قالت: نعم هذا علی بن أبی طالب.

فقال رسول الله ص نعم هذا علی سیط لحمه بلحمی ودمه بدمی وهو منی به منزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی؛ یا أم سلمة، هذا علی سید مبجَّل مؤمَّل المسلمین وأمیر المؤمنین وموضع سرّی وعلمی وبابی الذی أُوِی إلیه، وهو الوصی على أهل بیتی وعلى الأخیار من أمتی، وهو أخی فی الدنیا والآخرة وهو معی فی السّناء الأعلى، اشهدی یا أم سلمة أن علیاً یقاتل ‌الناکثین والقاسطین ‌والمارقین. قال ابن عباس: وقتلهم لله رضىً وللأمة صلاحٌ ولأهل الضلالة سخط.

روایت اعمش از این واقعه با تفاوتهای مختصری در عبارات و با اسناد مختلف در منابع شیعه نیز آمده است؛ از جمله در: المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام (طبری م326)، ص295؛ شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام (ابن حیون م363)، ج‏2، ص197-201؛ التحصین لأسرار ما زاد من کتاب الیقین، ص564-566؛ الیقین باختصاص مولانا علی علیه السلام بإمرة المؤمنین (ابن طاووس)، ص331-334[5]

 

18)‌ در منابع شیعه از قول امام صادق ع حکایتی از أم سلمه آمده که بسیار به حکایت فوق نزدیک است؛ و احتمال دارد همان باشد. آن حکایت چنین است:

به أم سلمه همسر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گزارش دادند که یکى از کسان او اشکالاتی به حضرت على علیه السّلام می‌گیرد و در مورد ایشان بی‌ادبی می‌کند.

أم سلمه او را خواست و گفت: فرزندم! به من گفته‌اند که تو به حضرت على علیه السّلام اشکال می‌گیری و به او دشنام مى‌دهى!

گفت: آرى مادر جان.

گفت: مادر به عزایت بنشیند! بنشین تا حدیثی را که از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شنیدم، برایت بگویم آنگاه هرکار خواستی بکن!

ما زنان پیامبر ص بودیم [پیامبر هر شبانه روز نزد یکی از ما می‌آمد] و این واقعه مربوط به شب و روزی است که پیامبر ص در خانه من بود. پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درحالى‌که دستى در دست على علیه السّلام و دستى بر شانه او داشت، بر من وارد شد و فرمود: أم سلمه! لطفا از اتاق بیرون برو و ما را تنها بگذار. من خارج شدم و آنان آرام به گفتگو پرداختند به طوری که صداى آنان مى‌آمد، اما نمی‌فهمیدم چه می‌گویند. نزدیک ظهر بود که پشت در رفتم و گفتم: اى پیامبر خدا! اجازه مى‌دهى وارد شوم‌؟

فرمود: نه.

من رنگ از رخسارم پرید که مبادا از من ناراحت شده ویا آیه‌اى درباره من فرود آمده باشد.

پس از اندکى بار دوم اجازه ورود خواستم. باز فرمود: نه.

دلهره‌ام بیشتر شد و بعد از مدتی براى بار سوم رخصت خواستم.

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: أم سلمه! بفرما.

آنگاه که به درون رفتم و دیدم که على علیه السّلام روبروى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دوزانو نشسته بود و مى‌گفت: اى پیامبر خدا پدر و مادرم فدایت باد. اگر چنین یا چنان شود، چه دستوری می‌دهید؟

فرمود: دستور می‌دهم که صبر کنی!

على تکرار کرد. پیامبر دوباره فرمود: صبر کن!

دفعه سوم که على علیه السّلام تکرار کرد، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى على، اى برادرم، هرگاه چنین کنند شمشیر از غلاف درآور و بر شانه گذار و بى‌پروا پیش رو و ضربه بزن تا اینکه به من برسی در حالی که خون آنان از شمشیرت می‌چکد.

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آنگاه رو به من کرد و فرمود: اى أم سلمه چرا چنین گرفته و ناراحتى‌؟

گفتم: یا رسول الله! چون مرا رد کردید و برگشت دادید.

فرمود: من تو را برنگرداندم به‌خاطر اینکه از تو ناراحت بوده باشم؛ که همانا تو در چشم خدا و پیامبرش شایسته‌اى. لیکن زمانی می‌خواستی وارد شوی که جبرییل سمت راست من بود و على ع سمت چپ من، و جبرییل از رخدادهاى پس از وفات من مى‌گفت و از من مى‌خواست آنها را براى على ع بازگویم.

اى أم سلمه! بشنو و شهادت بده که این على بن ابى طالب ع برادر من در دنیا و آخرت است.

اى أم سلمه! بشنو و شهادت بده که این على بن ابى طالب ع وزیر من در دنیا و وزیر من در آخرت است.

اى أم سلمه! بشنو و شهادت بده که این على بن ابى طالب ع پرچمدار من در دنیا و حمل کننده پرچم من فردا در روز قیامت است.

اى أم سلمه! بشنو و شهادت بده که این على بن ابى طالب ع وصىّ‌ و خلیف? من پس از من مى‌باشد و بعد از من وعده‌هایم را عملى نموده و [مخالفین را در روز قیامت] از اطراف حوض دور خواهد کرد.

اى أم سلمه! بشنو و شهادت بده که این على بن ابى طالب ع سید مسلمانان و امام متّقین و پیشواى پیشانى سفیدان خوش‌سیما است، او به هلاکت رساننده ناکثین و قاسطین و مارقین است.

عرض کردم: اى رسول خدا ناکثین [بیعت‌شکنان] چه کسانند؟

فرمود: کسانی که در مدینه با او بیعت کنند و در بصره بیعت او را بشکنند

گفتم: قاسطین [ستمگران] کیانند؟

فرمود: معاویه و یاران او از اهل شام.

گفتم: مارقین [از دین خارج‌شوندگان] چه کسانند؟

فرمود: اصحاب نهروان!

آن شخص به أم سلمه گفت: گرهی را از من گشودی خداوند گره از کارت بگشاید. به خدا سوگند دیگر تا ابد علی ع را دشنام نخواهم داد.

الأمالی( للصدوق)، ص380-381؛ معانی الأخبار، ص204

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی الصَّیرَفِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ:

بَلَغَ أُمَّ سَلَمَةَ زَوْجَةَ النَّبِی ص أَنَّ مَوْلًى لَهَا یتَنَقَّصُ [ینْتَقِصُ‏] عَلِیاً ع وَ یتَنَاوَلُهُ.

فَأَرْسَلَتْ إِلَیهِ فَلَمَّا أَنْ صَارَ إِلَیهَا قَالَتْ لَهُ یا بُنَی بَلَغَنِی أَنَّکَ تَتَنَقَّصُ [تَنْتَقِصُ‏] عَلِیاً وَ تَتَنَاوَلُهُ؟

قَالَ لَهَا نَعَمْ یا أُمَّاهْ!

قَالَتِ اقْعُدْ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ حَتَّى أُحَدِّثَکَ بِحَدِیثٍ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ ص ثُمَّ اخْتَرْ لِنَفْسِکَ. إِنَّا کُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ ص تِسْعَ نِسْوَةٍ وَ کَانَتْ لَیلَتِی وَ یوْمِی مِنْ رَسُولِ اللهِ ص فَدَخَلَ النَّبِی ص وَ هُوَ مُتَهَلِّلٌ أَصَابِعَهُ فِی أَصَابِعِ عَلِی وَاضِعاً یدَهُ عَلَیهِ فَقَالَ: یا أُمَّ سَلَمَةَ اخْرُجِی مِنَ الْبَیتِ وَ أَخْلِیهِ لَنَا. فَخَرَجْتُ وَ أَقْبَلَا یتَنَاجَیانِ أَسْمَعُ الْکَلَامَ وَ مَا أَدْرِی مَا یقُولَانِ حَتَّى إِذَا قُلْتُ قَدِ انْتَصَفَ النَّهَارُ فَأَتَیتُ الْبَابَ فَقُلْتُ أَدْخُلُ یا رَسُولَ اللهِ؟

قَالَ لَا!

فَکَبَوْتُ کَبْوَةً شَدِیدَةً مَخَافَةَ أَنْ یکُونَ رَدَّنِی مِنْ سَخْطَةٍ [سَخَطِهِ‏] أَوْ نَزَلَ فِی شَی‏ءٌ مِنَ السَّمَاءِ. ثُمَّ لَمْ أَلْبَثْ أَنْ أَتَیتُ الْبَابَ الثَّانِیةَ فَقُلْتُ: أَدْخُلُ یا رَسُولَ اللهِ؟

قَالَ لَا.

فَکَبَوْتُ کَبْوَةً أَشَدَّ مِنَ الْأُولَى. ثُمَّ لَمْ أَلْبَثْ حَتَّى أَتَیتُ الْبَابَ الثَّالِثَةَ فَقُلْتُ أَدْخُلُ یا رَسُولَ اللهِ؟

فَقَالَ ادْخُلْ یا أُمَّ سَلَمَةَ!

فَدَخَلْتُ وَ عَلِی ع جَاثٍ بَینَ یدَیهِ وَ هُوَ یقُولُ: فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی یا رسول الله ص إِذَا کَانَ کَذَا وَ کَذَا فَمَا تَأْمُرُنِی؟ قَالَ: آمُرُکَ بِالصَّبْرِ! ثُمَّ أَعَادَ عَلَیهِ الْقَوْلَ الثَّانِیةَ؛ فَأَمَرَهُ بِالصَّبْرِ! فَأَعَادَ عَلَیهِ الْقَوْلَ الثَّالِثَةَ؛ فَقَالَ لَهُ: یا عَلِی یا أَخِی إِذَا کَانَ ذَاکَ مِنْهُمْ فَسُلَّ سَیفَکَ وَ ضَعْهُ عَلَى عَاتِقِکَ وَ اضْرِبْ بِهِ قُدُماً قُدُماً حَتَّى تَلْقَانِی وَ سَیفُکَ شَاهِرٌ یقْطُرُ مِنْ دِمَائِهِمْ.

ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَی؛ فَقَالَ لِی: وَ اللهِ مَا هَذِهِ الْکَئَابَةُ یا أُمَّ سَلَمَةَ؟

قُلْتُ لِلَّذِی کَانَ مِنْ رَدِّکَ لِی یا رَسُولَ اللهِ!

فَقَالَ لِی: وَ اللهِ مَا رَدَدْتُکِ مِنْ مَوْجِدَةٍ وَ إِنَّکِ لَعَلَى خَیرٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ لَکِنْ أَتَیتِنِی وَ جَبْرَئِیلُ عَنْ یمِینِی وَ عَلِی عَنْ یسَارِی وَ جَبْرَئِیلُ یخْبِرُنِی بِالْأَحْدَاثِ الَّتِی تَکُونُ مِنْ بَعْدِی وَ أَمَرَنِی أَنْ أُوصِی بِذَلِکِ عَلِیاً.

یا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِی وَ اشْهَدِی هَذَا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع أَخِی فِی الدُّنْیا وَ أَخِی فِی الْآخِرَةِ.

یا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِی وَ اشْهَدِی هَذَا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَزِیرِی فِی الدُّنْیا وَ وَزِیرِی فِی الْآخِرَةِ.

یا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِی وَ اشْهَدِی هَذَا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ حَامِلُ لِوَائِی فِی الدُّنْیا وَ حَامِلُ لِوَائِی غَداً فِی الْقِیامَةِ.

یا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِی وَ اشْهَدِی هَذَا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی وَ قَاضِی عِدَاتِی وَ الذَّائِدُ عَنْ حَوْضِی.

یا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِی وَ اشْهَدِی هَذَا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ سَیدُ الْمُسْلِمِینَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَ قَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ.

قُلْتُ یا رسول الله ص مَنِ النَّاکِثُونَ؟

قَالَ الَّذِینَ یبَایعُونَهُ بِالْمَدِینَةِ وَ ینْکُثُونَ بِالْبَصْرَةِ.

قُلْتُ مَنِ الْقَاسِطُونَ؟

قَالَ مُعَاوِیةُ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ.

قُلْتُ مَنِ الْمَارِقُونَ؟

قَالَ أَصْحَابُ النَّهْرَوَانِ.

فَقَالَ مَوْلَى‏ أُمِّ سَلَمَةَ: فَرَّجْتِ عَنِّی فَرَّجَ اللهُ عَنْکِ وَ اللهِ لَا سَبَبْتُ عَلِیاً أَبَداً.

 

- عمار یاسر

19) هند بن عمرو می‌گوید: از عمار شنیدم که می‌گفت:

رسول الله ص به من دستور داد که همراه با علی ع با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم.

الکنى والأسماء (للدولابی، م310)، ج1، ص360

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِی بْنِ عَفَّانَ قَالَ:، ثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَطِیةَ قَالَ:، ثَنَا أَبُو الْأَرْقَمِ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ، عَنْ أَبِی الرَّبِیعِ الْکِنْدِی، عَنْ هِنْدَ بْنِ عَمْرٍو قَالَ:

سَمِعْتُ عَمَّارًا یقُولُ: «أَمَرَنِی رَسُولُ اللهِ ص أَنْ أُقَاتِلَ مَعَ عَلِی ‌الْنَاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ ‌وَالْمَارِقِینَ.»

تذکر: کشته شدن عمار در مبارزه با قاسطین شاخصی برای شناسایی حق و باطل شد و در خصوص این مطلب در قسمت احادیث خاص جنگ صفین احادیث متعددی خواهد آمد (شماره 29 به بعد)

 

 


[1]. «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زُهَیْرِ بْنِ حَرْبٍ، نا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ أَبُو الصَّلْتِ، نا عَائِذُ بْنُ حَبِیبٍ، نا بَکْرُ بْنُ رَبِیعَةَ، وَکَانَ ثِقَةً، نا یَزِیدُ بْنُ قَیْسٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَعَلَى آلِهِ وَسَلَّمَ عَلِیًّا أَنْ یُقَاتِلَ ‌النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ ‌وَالْمَارِقِینَ»

[2]. «وَسُئِلَ عَنْ حَدِیثِ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ أَمَرَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِقِتَالِ ‌النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ ‌وَالْمَارِقِینَ. فَقَالَ: یَرْوِیهِ مُسْلِمٌ الْأَعْوَرُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ. وَخَالَفَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَمْرٍو الْفُقَیْمِیُّ فَرَوَاهُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَلِیٍّ. وَمِنْهُمْ مَنْ أَرَسَلَهُ عَنْهُ، وَهُوَ الصَّحِیحُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَلِیٍّ مرسلا»

[3]. وَ مِنْ کِتَابِ ابْنِ خَالَوَیْهِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِیٍّ ع حُبُّکَ إِیمَانٌ وَ بُغْضُکَ نِفَاقٌ وَ أَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مُحِبُّکَ وَ أَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ النَّارَ مُبْغِضُکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهَ أَهْلًا لِذَلِکَ فَأَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ وَ لَا نَبِیَّ بَعْدِی.

وَ مِنْهُ أَیْضاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ بَیْتِ زَیْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ حَتَّى أَتَى بَیْتَ أُمِّ سَلَمَةَ فَجَاءَ دَاقٌّ فَدَقَّ الْبَابَ فَقَالَ یَا أُمَّ سَلَمَةَ قُومِی فَافْتَحِی لَهُ قَالَتْ فَقُلْتُ وَ مَنْ هَذَا یَا رَسُولَ اللَّهِ الَّذِی بَلَغَ مِنْ خَطَرِهِ أَنْ أَفْتَحَ لَهُ الْبَابَ وَ أَتَلَقَّاهُ بِمَعَاصِمِی وَ قَدْ نَزَلَتْ فِی بِالْأَمْسِ آیَاتٌ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ فَقَالَ یَا أُمَّ سَلَمَةَ إِنَّ طَاعَةَ الرَّسُولِ طَاعَةُ اللَّهِ وَ إِنَّ مَعْصِیَةَ الرَّسُولِ مَعْصِیَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنَّ بِالْبَابِ لَرَجُلًا [رَجُلًا] لَیْسَ بِنَزِقٍ وَ لَا خَرِقٍ وَ مَا کَانَ لِیَدْخُلَ مَنْزِلًا حَتَّى لَا یَسْمَعَ حِسّاً وَ هُوَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قَالَتْ فَفَتَحْتُ الْبَابَ فَأَخَذَ بِعِضَادَتَیِ الْبَابِ ثُمَّ جِئْتُ حَتَّى دَخَلْتُ الْخِدْرَ فَلَمَّا أَنْ لَمْ یَسْمَعْ وَطْئِی دَخَلَ ثُمَّ سَلَّمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ یَا أُمَّ سَلَمَةَ وَ أَنَا مِنْ وَرَاءِ الْخِدْرِ أَ تَعْرِفِینَ هَذَا قُلْتُ نَعَمْ هَذَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ هُوَ أَخِی سَجِیَّتُهُ سَجِیَّتِی السَّجِیَّةُ الْخُلُقُ وَ الطَّبِیعَةُ وَ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِی وَ دَمُهُ مِنْ دَمِی یَا أُمَّ سَلَمَةَ هَذَا قَاضِی عِدَاتِی مِنْ بَعْدِی فَاسْمَعِی وَ اشْهَدِی یَا أُمَّ سَلَمَةَ هَذَا وَلِیِّی مِنْ بَعْدِی فَاسْمَعِی وَ اشْهَدِی یَا أُمَ‏ سَلَمَةَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا عَبَدَ اللَّهَ أَلْفَ سَنَةٍ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ وَ لَقِیَ اللَّهَ مُبْغِضاً لِهَذَا أَکَبَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى وَجْهِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ.

وَ قَدْ رَوَاهُ الْخَطِیبُ فِی کِتَابِ الْمَنَاقِبِ وَ فِیهِ زِیَادَةٌ: وَ دَمُهُ مِنْ دَمِی وَ هُوَ عَیْبَةُ عِلْمِی اسْمَعِی وَ اشْهَدِی هُوَ قَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ مِنْ بَعْدِی اسْمَعِی وَ اشْهَدِی هُوَ وَ اللَّهِ مُحْیِی سُنَّتِی اسْمَعِی وَ اشْهَدِی لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبَدَ اللَّهَ أَلْفَ عَامٍ مِنْ بَعْدِ أَلْفِ عَامٍ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ ثُمَّ لَقِیَ اللَّهَ مُبْغِضاً لِعَلِیٍّ أَکَبَّهُ اللَّهُ عَلَى مَنْخِرَیْهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ.

[4]. فقال: بل لعنهم الله فی الدنیا والآخرة وأعد لهم عذاباً مهیناً، ألِبُعد قرابته من رسول الله، صلى الله علیه وسلم، وأنه لم یکن أول ذکران العالمین إیماناً بالله ورسوله وأول من صلى ورکع وعمل بأعمال البر؟ قال الشامی: إنهم والله ما ینکرون قرابته وسابقته غیر أنهم یزعمون أنه قتل الناس. فقال ابن عباس: ثکلتهم أمهاتهم! إن علیاً أعرف بالله عز وجل وبرسوله وبحکمهما منهم، فلم یقتل إلا من استحق القتل. قال: یا ابن عباس إن قومی جمعوا لی نفقة وأنا رسولهم إلیک وأمینهم ولا یسعک أن تردنی بغیر حاجتی، فإن القوم هالکون فی أمره ففرّج عنهم فرّج الله عنک. فقال ابن عباس: یا أخا أهل الشام إنما مثل علی فی هذه الأمة فی فضله وعلمه کمثل العبد الصالح الذی لقیه موسى، علیه السلام، لما انتهى إلى ساحل البحر فقال له: هل أتّبعک على أن تعلمنی مما علمت رشداً؟ قال العالم: إنک لن تستطیع معی صبراً، وکیف تصبر على ما لم تحط به خبراً؟ قال موسى: ستجدنی إن شاء الله صابراً ولا أعصی لک أمراً. قال له العالم: ألم أقل لک إنک لن تستطیع معی صبراً فإن اتبعتنی فلا تسألنی عن شیء حتى أحدث لک منه ذکراً. فانطلقا حتى إذا رکبا فی السفینة خرقها، وکان قد خرقها لله جل وعز رضىً ولأهلها صلاحاً، وکان عند موسى، علیه السلام، سخطاً وفساداً فلم یصبر موسى وترک ما ضمن له فقال: أخرقتها لتغرق أهلها؟ لقد جئت شیئاً إمراً! قال له العالم: ألم أقل لک إنک لن تستطیع معی صبراً؟ قال موسى: لا تؤاخذنی بما نسیت ولا ترهقنی من أمری عسراً. فکف عنه العالم، فانطلقا حتى إذا لقیا غلاماً فقتله، وکان قتله لله جل وعز رضىً ولأبویه صلاحاً، وکان عند موسى، علیه السلام، ذنباً عظیماً، قال موسى ولم یصبر: أقتلت نفساً زکیة بغیر نفس؟ لقد جئت شیئاً نکراً! قال العالم: ألم أقل لک إنک لن تستطیع معی صبراً؟ قال: إن سألتک عن شیء بعدها فلا تصاحبنی، قد بلغت من لدنی عذراً. فانطلقا حتى إذا أتیا أهل قریة استطعما أهلها فأبوا أن یضیفوهما فوجدا فیها جداراً یرید أن ینقض فأقامه، وکان إقامته لله عز وجل رضىً وللعالمین صلاحاً، فقال: لو شئت لاتخذت علیه أجراً، قال: هذا فراق بینی وبینک. وکان العالم أعلم بما یأتی موسى، علیه السلام، وکبر على موسى الحق وعظم إذ لم یکن یعرفه هذا وهو نبی مرسل من أولی العزم ممن قد أخذ الله جل وعز میثاقه على النبوة، فکیف أنت یا أخا أهل الشام وأصحابک؟ إن علیاً، رضی الله عنه، لم یقتل إلا من کان یستحل قتله

[5]. حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ أَحْمَدُ بْنُ هِشَامٍ الطَّبَرِیُّ بِطَبَرِسْتَانَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ نَسِیمٍ الْقُرَشِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ یَحْیَى بْنِ یَعْلَى عَنِ الْأَعْمَشِ؛

وَ حَدَّثَنِی أَیْضاً جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاهِرٍ الرَّازِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی [عَنْ أَبِیهِ‏] أبی‏ دَاهِرِ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَبَایَةَ الْأَسَدِیِّ قَالَ:

بَیْنَمَا ابْنُ عَبَّاسٍ یُحَدِّثُ النَّاسَ بِمَکَّةَ عَلَى شَفِیرِ زَمْزَمَ فَلَمَّا قَضَى حَدِیثَهُ نَهَضَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنَ الْمَلَإِ فَقَالَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ إِنِّی رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ أَعْوَانُ کُلِّ ظَالِمٍ إِلَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ مِنْهُمْ فَسَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ قَالَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ إِنَّمَا جِئْتُکَ لِأَسْأَلَکَ عَنْ عَلِیٍّ ع وَ قِتَالِهِ أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ لَمْ یَکْفُرُوا بِقِبْلَةٍ وَ لَا قُرْآنٍ وَ لَا بِحَجٍّ وَ لَا بِصِیَامِ شَهْرِ رَمَضَانَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ سَلْ عَمَّا یَعْنِیکَ وَ لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا یَعْنِیکَ فَقَالَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا جِئْتُ أَضْرِبُ إِلَیْکَ مِنْ حِمْصَ لِحَجٍّ وَ لَا لِعُمْرَةٍ وَ لَکِنِّی جِئْتُکَ لِأَسْأَلَکَ لِتَشْرَحَ لِی أَمْرَ عَلِیٍّ ع وَ قِتَالِهِ أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَقَالَ وَیْحَکَ إِنَّ عِلْمَ الْعَالِمِ صَعْبٌ وَ لَا یَحْتَمِلُ وَ لَا تَقَبْلُهُ الْقُلُوبُ إِلَّا قَلْبُ مَنْ عَصَمَهُ‏ اللَّهُ إِنَّ مَثَلَ عَلِیٍّ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ کَمَثَلِ مُوسَى وَ الْعَالِمِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ‏ قَالَ‏ وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ فَکَانَ مُوسَى ع یَرَى أَنَّ جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ قَدْ أُثْبِتَتْ لَهُ کَمَا تَرَوْنَ أَنْتُمْ أَنَّ عُلَمَاءَکُمْ أَثْبَتُوا لَکُمْ جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ فَلَمَّا انْتَهَى مُوسَى إِلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ لَقِیَ الْعَالِمَ فَاسْتَنْطَقَهُ فَأَقَرَّ لَهُ بِفَضْلِ عِلْمِهِ وَ لَمْ یَحْسُدْهُ کَمَا حَسَدْتُمْ أَنْتُمْ عَلِیّاً فِی عِلْمِهِ فَ قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً فَعَلِمَ الْعَالِمُ أَنَّ مُوسَى لَا یُطِیقُ صُحْبَتَهُ وَ لَا یَصْبِرُ عَلَى عِلْمِهِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ‏ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً فَعَلِمَ أَنَّ مُوسَى لَمْ یَصْبِرْ عَلَى عِلْمِهِ فَقَالَ لَهُ‏ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً فَرَکِبَا فِی السَّفِینَةِ فَخَرَقَهَا الْعَالِمُ وَ کَانَ فِی‏ خَرْقِهَا لِلَّهِ رِضًى وَ لِمُوسَى سَخَطاً وَ لَقِیَ الْغُلَامُ فَقَتَلَهُ وَ کَانَ قَتْلُهُ لِلَّهِ رِضًى وَ لِمُوسَى سَخَطاً ثُمَّ أَقَامَ الْحَائِطَ فَکَانَ إِقَامَتُهُ لِلَّهِ رِضًى وَ لِمُوسَى سَخَطاً کَذَلِکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع لَمْ یَقْتُلْ إِلَّا مَنْ کَانَ قَتْلُهُ لِلَّهِ رِضًى وَ لِأَهْلِ الْجَهَالَةِ مِنَ النَّاسِ سَخَطاً اجْلِسْ أُخْبِرْکَ الَّذِی سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَایَنْتُهُ أُخْبِرُکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص تَزَوَّجَ زَیْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ فَأَوْلَمَ‏ وَ کَانَتْ وَلِیمَتُهُ الْحَیْسَ‏ فَکَانَ یَدْعُو عَشَرَةً عَشَرَةً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَکَانُوا إِذَا أَصَابُوا طَعَامَ النَّبِیِّ ص‏ اسْتَأْنَسُوا إِلَى حَدِیثِهِ وَ اشْتَهَوُا النَّظَرَ إِلَى وَجْهِهِ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَشْتَهِی أَنْ یُخَفِّفُوا عَنْهُ فَیَخْلُو لَهُ الْمَنْزِلِ لِأَنَّهُ کَانَ حَدِیثَ عَهْدٍ بِعُرْسٍ وَ کَانَ مُحِبّاً لِزَیْنَبَ وَ کَانَ یَکْرَهُ أَذَى الْمُؤْمِنِینَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِیهِ قُرْآناً [وَ ذَلِکَ‏] قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى‏ طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ‏ الْآیَةَ فَکَانُوا إِذَا أَصَابُوا طَعَاماً لَمْ یَلْبَثُوا أَنْ یَخْرُجُوا قَالَ فَمَکَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ لَیَالِیهِنَّ ثُمَّ تَحَوَّلْ إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ بِنْتِ أَبِی أُمَیَّةَ وَ کَانَتْ لَیْلَتَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ صَبِیحَةَ یَوْمِهَا فَلَمَّا تَعَالَى النَّهَارُ انْتَهَى عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ إِلَى الْبَابِ فَدَقَّهُ دَقّاً خَفِیفاً عَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ ص دَقَّهُ وَ أَنْکَرَتْ أُمُّ سَلَمَةَ قَالَ یَا أُمَّ سَلَمَةَ قُومِی فَافْتَحِی‏ الْبَابَ‏ قَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هَذَا الَّذِی بَلَغَ مِنْ خَطَرِهِ أَنْ أَفْتَحَ لَهُ الْبَابَ وَ قَدْ نَزَلَ فِینَا بِالْأَمْسِ حَیْثُ یَقُولُ‏ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ‏ مَنِ الَّذِی بَلَغَ مِنْ خَطَرِهِ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى مَحَاسِنِی وَ مَعَاصِمِی فَقَالَ لَهَا نَبِیُّ اللَّهِ ص کَهَیْئَةِ الْمُغْضَبِ مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ قُومِی وَ افْتَحِی لَهُ الْبَابَ فَإِنَّ بِالْبَابِ رَجُلًا لَیْسَ بِالْخَرِقِ وَ لَا بِالنَّزِقِ وَ لَا بِالْعَجِلِ فِی أَمْرِهِ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ یَا أُمَّ سَلَمَةَ إِنَّهُ آخِذٌ بِعِضَادَتَیِ الْبَابِ فَلَیْسَ بِفَاتِحِهِ حَتَّى تَتَوَارِی‏ وَ لَا دَاخِلَ الْبَیْتِ‏ حَتَّى تَغِیبَ عَنْهُ الْوَطْءُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقَامَتْ أُمُّ سَلَمَةَ وَ هِیَ لَا تَدْرِی مَنْ بِالْبَابِ غَیْرَ أَنَّهَا قَدْ حَفِظَتِ الْمَدْحَ فَمَشَتْ نَحْوَ الْبَابِ وَ هِیَ تَقُولُ بَخْ بَخْ لِرَجُلٍ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَفَتَحَتْ وَ أَمْسَکَ عَلِیٌّ ع بِعِضَادَتَیِ الْبَابِ فَلَمْ یَزَلْ قَائِماً حَتَّى غَابَ عَنْهُ الْوَطْءُ وَ دَخَلَتْ أُمُّ سَلَمَةَ خِدْرَهَا فَفَتَحَ الْبَابَ وَ دَخَلَ فَسَلَّمَ عَلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا أُمَّ سَلَمَةَ هَلْ تَعْرِفِینَهُ فَقَالَتْ نَعَمْ فَهَنِیئاً لَهُ هَذَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ صَدَقْتِ یَا أُمَّ سَلَمَةَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِی وَ دَمُهُ مِنْ دَمِی وَ هُوَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَیْرَ أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی یَا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِی وَ اشْهَدِی هَذَا عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَیِّدُ الْمُسْلِمِینَ وَ عَیْبَةُ عِلْمِی وَ بَابِیَ الَّذِی أُوتَى مِنْهُ وَ الْوَصِیُّ عَلَى الْأَمْوَاتِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی وَ الْخَلِیفَةُ عَلَى الْأَحْیَاءِ مِنْ أُمَّتِی أَخِی فِی الدُّنْیَا وَ قَرِینِی فِی الْآخِرَةِ وَ مَعِی فِی السَّنَامِ الْأَعْلَى اشْهَدِی یَا أُمَّ سَلَمَةَ إِنَّهُ یُقَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ فَقَالَ الشَّامِیُّ فَرَّجْتَ عَنِّی فَرَّجَ اللَّهُ عَنْک‏.