1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِ
بسم الله الرحمن الرحیم
1077) سوره حجرات (49)، آیه 12
یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ
19 ربیعالثانی-10 رجب 1444
ترجمه
ای کسانی که ایمان آوردهاند، بسیار از گمان [یا: از بسیاری از گمانها] اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمانها گناه است و [در کار مردم] تجسس نکنید و برخی از شما غیبت برخی را نکنند؛ آیا یکی از شما دوست دارد که از گوشت برادرش که مرده، بخورد؛ قطعاً از آن کراهت دارید؛ و تقوای الهی پیشه کنید، که بهیقین خداوند بسیار اهل توبه و رحیم است.
اختلاف قرائت
کَثیراً[1]
وَ لا تَجَسَّسُوا / وَ لَا تَّجَسَّسُوا / وَ لا تَحَسَّسُوا
عموما این را به همین صورت «وَ لا تَجَسَّسُوا» قرائت کردهاند؛
اما در برخی از روایات از قرائات سبعه (طریقی از روایت بزی از قرائت ابن کثیر) و نیز برخی قراءات اربعة عشر (ابن محیصن) و غیرمشهور (ابن فلیح) با تشدید تاء و به صورت «وَ لَا تَّجَسَّسُوا» قرائت کردهاند؛
و در برخی قرائات غیرمشهور دیگر (روایتی از قرائت حسن؛ و نیز قرائت أبورزین و ضحاک و ابن یعمر و أبورجاء و ابن سیرین و ابنعباس) به صورت «وَ لا تَحَسَّسُوا» قرائت شده است؛ و در تفاوت تجسس و تحسس گفتهاند تجسس جستجو از امر مخفی و پنهان است اما تحسس جستجو کردن چیزی است که میشناسیم.
مجمع البیان، ج9، ص205[2]؛ معجم القراءات ج9، ص86-87[3]
أَنْ یأْکُلَ / أَنْ یاکُلَ [4]
أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ / أَنْ یأْکُل لَّحْمَ[5]
مَیتاً / مَیتاً»
در اغلب قراءات به صورت «مَیتاً» قرائت شده است؛
اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و برخی از قراء عشره (ابوجعفر و روایت رویس از یعقوب) و برخی قراء اربعة عشر (روایتی از ابن محیصن) و برخی قراءات غیرمشهور (شیبه و مجاهد) به صورت «مَیتاً» قرائت شده است.
معجم القراءات ج9، ص87[6]
فَکَرِهْتُمُوهُ
در اغلب قراءات مشهور به همین صورت فعل ثلاثی مجرد معلوم «فَکَرِهْتُمُوهُ» قرائت شده است؛
اما در برخی قراءات غیرمشهور (أبوسعید خدری و أبوحیوة و ضحاک و جحدری) به صورت فعل مجهول از باب تفعیل «فَکُرِّهْتُمُوهُ» قرائت شده است؛ که به معنای آن است که بر کراهت از آن آفریده شده و مجبور شدهاید.
معجم القراءات ج9، ص88[7]
نکات ادبی
اجْتَنِبُوا
درباره ماده «جنب» قبلا بیان شد که برخی همچون ابن فارس بر این باورند که این ماده در اصل در دو معنا به کار میرود: یکی به معنای ناحیه [= منطقهای که شیء در آن حضور دارد]، که اصطلاح «جَناب» از همین معنا اخذ شده [در فارسی تعبیر «عالیجناب» رایج است]؛ و در همین فضاست تعبیر استعاری «قَعَد فلانٌ جَنْبَةً» که در جایی که شخص از دیگران جدا شود و عزلت پیشه کند به کار میرود؛ و کلمه «جَنب» به معنای «پهلو»ی انسان نیز از همین معناست؛ و دوم به معنای «بُعد» و «دوری»؛ که [کلمه «اجتناب» که در فارسی هم رایج است ناظر به همین معناست] و کلمه «جَنَابت» در اصل به همین معنای «دوری و بعد» بوده و اطلاق کلمه «جُنُب» [که معنای لغویاش «دور» است] بر شخص «محتلم» (وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِری سَبیلٍ حَتَّی تَغْتَسِلُوا، نساء/43؛ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا، مائده/6) را از این باب دانستهاند که به خاطر وضعیتی که بر او عارض شده باید از نماز و مسجد و ... دوری گزیند و اجتناب کند.
اما اغلب بر این باورند که اصل این ماده واحد است؛ اما اینکه این معنای واحد چه بوده محل اختلاف است:
حسن جبل چنین توضیح داده که اصل این ماده دلالت دارد بر ناحیه بیرونی هر چیزی که به خاطر شدت و غلظتی که دارد اندرون شیء را که خالی است حفظ میکند، و به همین مناسبت بر پهلوی انسان اطلاق شده، همان گونه که به دو طرف یک دشت که آن دشت را احاطه کرده «جانبیه» (دو طرف و دو جانب آن) گویند؛ و با توجه به اینکه این ماده دلالت بر سمت بیرونی شیء دارد به همین مناسبت در معنای بعد و فاصله گرفتن به کار رفته است.
راغب معتقد است اصل کلمه «جَنْب» در خصوص عضوی از بدن (= «پهلو»ی انسان) بوده: «وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً» (یونس/12) که جمع آن «جُنوب» است: «فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ» (توبة/35)، و «تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» (سجدة/16)، «الَّذینَ یذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِم» (آل عمران/191)، «فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِکُمْ» (نساء/103) «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها» (حج/36) سپس به صورت استعاری برای آن سمتی که سمت این عضو است به کار گرفته شده، و «جَنب» به معنای مطلق «پهلو» و «کنار» رایج شده: [«عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللَّهِ» (زمر/56)]، همان گونه که «یمین» که اسم دست راست بوده، برای اشاره به جهت راست به کار رفته است؛ از این رو تعبیر «وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» (نساء/36) به معنای همنشینی است که در کنار و نزدیک انسان باشد، (که البته برخی آن را استعاره از همسر نیز دانستهاند).
مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل این ماده بر میل و به سوی چیزی متمایل شدن، به معنای اینکه چیزی را در کنار خود بگذارد و از آن رویگردان شود، دلالت دارد؛ و «جَنبِ» هر چیزی آن قسمت بیرون از آن است که متصل به آن باشد؛ همان گونه که «طرفِ» هر چیزی، منتها الیه داخلی یک چیز است؛ و به این بیان است که «جانب» به معنای چیزی است که در جنب و کنار چیزی واقع شده باشد: «وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِی» (قصص/44) ، «وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ» (قصص/46) «أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ» (اسراء/68) ، «واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیمَن» (طه/80) «یقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ» (صافات/8).
شاید تعبیر «کنار» در فارسی بهترین معادل آن باشد که هم بر «پهلو» دلالت میکند و هم در ترکیبهایی مانند «کنارهگیری» بر دوری و فاصله گرفتن.
با این اوصاف معلوم میشود فعل «جَنُبَ یجنُبُ» به معنای «کنار گذاشتن» است که ملازم است با دوری گزیدن و فاصله گرفتن: «وَ اجْنُبْنی وَ بَنِی أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» (ابراهیم/35) و «جُنُب» به معنای «دور» میباشد «وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا یشْعُرُونَ» (قصص/11)؛ البته برخی توضیح دادهاند که اسم فاعل این فعل در حالت ثلاثی مجرد، هم به صورت «جانب» و هم به صورت «جُنُب» به کار میرود، و به معنای غریب و بیگانه است، چنانکه میگویند: «رَجلٌ جانِبٌ» و «رَجلٌ جُنُبٌ»؛ و کلمه «أجنبی» نیز از همین معنا اخذ شده است.
و این ماده وقتی به باب تفعیل میرود ظاهرا دلالت بر شدت کنار گذاشتن و فاصله گرفتن میکند: «وَ یتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی... وَ سَیجَنَّبُهَا الْأَتْقَی» (اعلی/11و17)
و وقتی به باب افتعال میرود دلالت بر آن دارد که این کنار گذاشتن با طوع و رغبت انجام شده است: «وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یعْبُدُوها» (زمر/17) «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» (نحل/36) ، «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (حج/30) «اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنّ» (حجرات/12) «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» (نساء/31) «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ فَاجْتَنِبُوهُ» (مائده/90) «الَّذینَ یجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِش» (شوری/37؛ نجم/32).
جلسه 966 https://yekaye.ir/an-nesa-4-36/
کَثیراً
به لحاظ نحوی میتواند تمییز باشد ویا مفعول
متعلق به فعل و عمل باشد یا به مفعول و معمول: از ظن زیاد بپرهیزید یا از برخی از ظنها بپرهیزید؟
الظَّنِّ
ماده «ظن» از آن دسته از موادی است که پیچیدگی خاصی دارد و محل اختلاف جدی قرار گرفته است. بسیاری از اهل لغت از ابتدا کار را راحت کرده و گفته اند که این ماده بر دو اصل متفاوت دلالت دارد: یکی به معنای یقین و دیگری به معنای شک؛ و آیاتی همچون آیه «الَّذِینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ» (بقره/249)را در زمره اول، و بسیاری از آیات دیگر [مثلا «قُلْتُمْ ما نَدْری مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیقِنینَ» (جاثیه/32)] را در زمره معنای دوم به حساب میآورند (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص462[8]؛ کتاب العین، ج8، ص152[9]؛ تهذیب اللغة، ج14، ص260[10]). حقیقت این است که این مطلب که ظن در این دو معنا به کار میرود، به نحوی مورد قبول عموم اهل لغت بوده و حتی در احادیث اهل بیت ع هم مورد توجه قرار گرفته (ر.ک حدیث ...) اما بحث بر سر این است که به لحاظ لغوی آیا این دو معنا به یک معنای مشترک برگشت میکند که آن اصل این ماده باشد یا خیر؛ و اگر برگشت میکند آن معنا چیست که میتواند هم در مواردی که یقین نیست به کار رود و هم در مواردی که یقین هست.
در این میان، بسیاری از پژوهشگران معنای گمان و عدم یقین را معنای اصلی این ماده دانستهاند، مثلا مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل واحد در این ماده، اعتقاد ضعیف غیرقطعی است که یقینی که مستند به دلیل قاطعی باشد در آن یافت نمیشود و غالبا مخالف واقع در میآید، و به این لحاظ است که پیروی از آن مذموم است، هرچند که موافق واقع درآید (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص180[11]). این گونه افراد وقتی به آیاتی میرسند که این کلمه در آنها دلالت واضحی بر معنای یقین دارد [مانند آیه249 سوره بقره که قبلا ذکر شد، ویا آیاتی همچون «وَ رَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» (کهف/53) و «إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیهْ» (الحاقة/20) و «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ» (قیامت/28) و «جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحیطَ بِهِمْ» (یونس/22)] یا ادعا میکنند که در اینجا «ظن» در معنای مطلق اعتقاد به کار رفته ولی به درجه یقین مستند به درک قاطع نرسیده (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص181[12]) که تکلفآمیز بودن این سخن کاملا واضح و خلاف ظاهر آیات فوق است؛ ویا بدون هیچ توضیحی صرفا بیان میکنند که این کلمه گاهی به معنای «یقین» هم به کار میرود (مثلا در: الصحاح، ج6، ص2160[13]؛ المصباح المنیر، ج2، ص387[14]).
در این میان شاید از بهترین تحلیلها تحلیل راغب اصفهانی باشد که حسن جبل آن را تکمیل کرده است؛ راغب میگوید: «ظن» اسمی است برای آنچه که از اماره [= نشانه] ای حاصل شود، که اگر آن اماره قوی باشد به حد علم میرسد و اگر آن اماره بسیار ضعیف باشد از حد توهّم تجاوز نمیکند؛ و هر گاه آن ظن قوی باشد ویا تصور شود که قوی است با إنّ (مشدّده) و إن (مخفّفه) به کار میرود، و اگر ظنّ و گمان ضعیف باشد با حرف «أن» [و «أنّ»] که مخصوص سخن و عمل منفی و معدوم است به کار میرود مثلا در آیه «الَّذِینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» (بقره/46) ظن قوی است که به یقین نزدیک شده؛ اما در آیه «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ» (قیامت/28) و آیه «أَ لا یظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُون » (مطفّفین/4) دلالت بر نهایت ذمّ و سرزنش دارد و معنای آیه اخیر این است که آیا ظنّ و گمانی هم درباره برانگیخته میشوند ندارد؛ که اشاره دارد نشانههای برانگیختهشدن پس از مرگ کاملا آشکار است. یا در آیه «وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیها» (یونس/24) دلالت دارد که آنها از شدّت آزمندی و آرزومداری خود را در حکم عالم میپنداشتند؛ یا در آیه «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ» (انبیاء/87) منظور ظن در حد توهم است (مفردات ألفاظ القرآن، ص539[15]).
اگر کسی به وی اشکال کند که این ضابطه (ظن قوی با «إن» و ظن ضعیف با «أن» میآید) لزوما درست نیست زیرا در آیاتی نظیر «وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ» (ص/24) یا «وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَینا لا یرْجَعُونَ» (قصص/39) برای ظن قوی و حتی علم به کار رفته است، شاید با توضیحات ایشان بتوان این گونه دفاع کرد که در این موارد خواسته اشاره کند که آنان در جایی ادعای علم و گمان قوی نمودهاند که شواهد و أمارات بسیار اندکی بر مدعایشان وجود داشته و واقعا جای علم و یقین نبوده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص539[16]).
با این توضیحات شاید تبیین حسن جبل برای این ماده از همه بهتر باشد؛ وی بعد از اینکه توضیح داده که حرف «ظ» دلالت دارد بر یک نحوه غلظت و نفوذ و حرف «ن» دلالت دارد بر یک نحوه امتداد یافتن لطیف چیزی در باطن، کنار هم قرار گرفتن این دو را دال بر نفوذ چیزی مهم در باطن چیزی میداند و سپس با بررسی موارد استعمال آن میگوید «معنای محوری این ماده عبارت است از توقع وجود چیزی مهم (در باطن امری) به خاطر امارهای قوی بر آن؛ ... ظن یک اعتقاد قلبی است مبتنی بر أمارات و نشانهها ویا مبتنی بر بحث و نظر، لیکن گاه برخلاف انتظار درمیآید و این احتمالِ برخلاف انتظار رخ دادنش ناشی از این است که برگرفته از أمارات یا بحث [نه استدلال یقینی] است؛ و این دو از عرصههایی هستند که اشتباه در آنها راه دارد.» (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1373[17]). در واقع ظن آن توقع و حالت نفسانیای است که جایی به کار میرود که خود شخص به نظرش میآید ویا ادعا میکند که امارهها و نشانههای مهمی برای چنین توقعی دارد؛ ولو که آن نشانهها واقعا نتوانند واقعا از آن توقع پشتیبانی کنند. وی در ادامه توضیح میدهد که چون این مساله یک امر مشکک است میتواند درجات مختلفی داشته باشد؛ از درجهای که بسیار به یقین و علم نزدیک شده (که به همین جهت برخی آن را به عنوان یک معنای این کلمه قلمداد کردهاند) تا درجهای که صرفا یک ترجیح نفسانی بدون شواهد قابل اعتناست. از این رو هم در مورد ظنونی که بعدا معلوم میشود که بجا بوده استفاده میشود « وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا» (یوسف/42)، و هم در مورد ظنونی که بعدا معلوم میشود نابجا بوده است، مانند: « بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ ینْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلی أَهْلیهِمْ أَبَدا» (فتح/12) و «وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ کَذِبا» (جن/5) و « إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یحُور» (انشقاق/14). حسن جبل سپس بحث مفصلی درباره مواردی در قرآن کریم که ظاهرا «ظن» به معنای «یقین» به کار رفته ارائه میدهد و توجیهات مختلفی که در این باب شده به چالش میکشد (بویژه این دیدگاه که کلماتی در زبان عربی وجود دارد که بر دو معنای ضد همدیگر دلالت دارند مخالفت میکند) و این چالش را که ایمان با شک و ظن جمع نمیشود با توجه به مراتب داشتن ایمان چنین پاسخ میدهد که مراتبی از ایمان با مراتب بالایی از ظن (که به یقین نزدیک میشود) میتواند جمع شود (همان، ص1374-1381).
همچنین برخی تفاوت ظن با یقین (در مواردی که ظن به معنای یقین است) در این دانستهاند که ظن در مواردی به کار میرود که علم و یقین مورد نظر، با بحث و نظر حاصل شده باشد نه با مشاهده و دیدن، که آیه شریفه «وَ رَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً» (کهف/53) بوضوح این تحلیل را رد میکند.
در هر صورت اغلب کاربردهای قرآنی این کلمه با بار منفی است و در بسیاری از موارد در مقابل علم و معرفت و حق و یقین به کار رفته است، مانند: «وَ مِنْهُمْ أُمِّیونَ لا یعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلاَّ أَمانِی وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یظُنُّونَ» (بقره/78) یا « یظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیةِ» (آل عمران/154) یا «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّن وَ ما قَتَلُوهُ یقیناً» (نساء/157) یا «وَ ما یتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیئاً» (یونس/36) (که مضمون این دو آیه در آیه «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیئاً» (نجم/28) جمع شده است) یا «وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یظُنُّونَ» (جاثیه/24) یا «ما نَدْری مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیقِنینَ» (جاثیه/32)؛ «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» (احزاب/10)، «وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْداکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرینَ» (فصلت/23)، «وَ یعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ» (فتح/6)، «اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» (حجرات/12)
هرچند در معدود مواردی هم بوضوح در معنای مثبت و با تایید (که این ظن به امر صحیحی تعلق گرفته) به کار رفته است، که این موارد عبارتند از: «الَّذینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیهِ راجِعُونَ» (بقره/46)، « قالَ الَّذینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ» (بقره/249)، «إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیهْ» (حاقه/20)، «أَ لا یظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ» (مطففین/4)، «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یحُورَ» (انشقاق/14) «وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ» (ص/24)، «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحیصٍ» (فصلت/48)، «وَ وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ باسِرَةٌ، تَظُنُّ أَنْ یفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ ... وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ» (قیامت/24-28)
و در مواردی هم هست که دلالت واضحی بر همین معنای کمتر از یقین (صرف احتمال بیشتر دادن) دارد که با همین وضعیتش مورد تایید واقع شده است، مانند: «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَیهِما أَنْ یتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ یقیما حُدُودَ اللَّهِ» (بقره/230) «وَ ضاقَتْ عَلَیهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیه» (توبه/118) «وَ ما ظَنُّ الَّذینَ یفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ یوْمَ الْقِیامَة» (یونس/60)، «وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّک» (یوسف/42)، «فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ» (صافات/87)؛ و ان شاء الله در قسمت تدبر درباره این بحث خواهیم کرد که با چنین تنوع مواضع قرآنی در خصوص «ظن» بالاخره چه مقیاسی برای تشخیص ظن خوب از ظن بد هست؟
شاید اگر به تفاوت این کلمه با کلمات مشابه آن (تصور، شک، حسبان [= گمان]، علم و جهل) توجه شود معنای دقیق آن بهتر معلوم گردد:
تفاوت «ظن» با «تصور» در این است که ظن از حالات قلبی است که هنگامی که برخی از أمارات و نشانهها ظاهر شود پیدا میشود و آن ترجیح دادن یکی از دو طرف است، که با کم و زیاد شدن أمارات کم و زیاد میشود، و نیز هم در خصوص اموری که [به طور محسوس] درک میشود به کار میرود و هم در اموری که [به طور محسوس] درک نمیشود، اما «تصور» و ماده «صور» فقط در خصوص اموری که مدرک است به کار میرود؛ و شاهد بر این مدعا هم آن است که اموری مانند علم و قدرت که [به طور محسوس] درک نمیشود تصور هم نمیشود (الفروق فی اللغة، ص91[18]).
تفاوت «ظن» با «شک» در این است که اصل ماده «شکک» به معنای اموری را در درون چیزی جمع کردن است، و «شک« جمع شدن دو چیز در ضمیر است؛ از این رو در جایی به کار میرود که احتمال طرفین یکسان باشد، اما «ظن» قوت گرفتن یک معنا در نفس است بدون اینکه به حد کاملا اطمینانبخش برسد و در جایی است که یکی از طرفین ترجیح دارد؛ و در شک هیچ اماره و دلیلی برای هیچ یک از طرفین لازم نیست و گویی بین نقیضین ایستاده، اما ظن جایی است که اماره و شاهدی بر تقویت یکی از طرفین در کار است (الفروق فی اللغة، ص91[19])
تفاوت «ظن» با «حسبان» [= گمان] در این است که «ظن» بک نوع اعتقاد است اما «حسبان» لزوما یک نحوه اعتقاد نیست؛ و اصل «حسبان» از ماده «حسب» و حساب کردن میآید؛ که چون تعبیر «أحسبه باظن» (بر اساس ظن چنین حساب و گمان میکنم که...» رایج بوده کم کم «ظن» به معنای «گمان کردن» رایج شده است (الفروق فی اللغة، ص92[20])
تفاوت «ظن» با «علم» در این است که کسی که به چیزی ظن دارد در موردش محتمل است که واقع برخلاف ظن او باشد اما علم [وقوع] معلوم را قطعی میکند؛ از این رو در قرآن در آیه «إِنْ هُمْ إِلَّا یظُنُّونَ» «ظن» به معنای شک به کار رفته است [در مقابل علم]. (الفروق فی اللغة، ص93[21])
تفاوت «ظن» با «جهل» در این است که جاهل خودش را عالم حساب میکند و از نظر خودش، واقع برخلاف آنچه باور دارد نیست؛ اما «ظان» (کسی که ظن دارد) چنین نیست و خودش احتمال امیدهد که واقع برخلاف نظر وی باشد (الفروق فی اللغة، ص93[22])[23]
کلمه «ظن» مصدر ثلاثی مجرد است: «ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ» (فتح/12)، که گاه در معنای اسمی به کار میرود و به همین جهت جمع بسته میشود (کتاب العین، ج8، ص152[24]) مانند: «تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»
اسم فاعل از این ماده «ظانّ» به معنای کسی است که نسبت به چیزی دچار ظن و گمان شده است: «وَ یعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ» (فتح/6)؛ و به کسی که به همگان بدگمان است «ظَنون» گفته میشود (کتاب العین، ج8، ص152[25])
«ظنة» به معنای «اتهام» است و «ظنین» به معنای کسی است که مورد اتهام واقع میشود (کتاب العین، ج8، ص152[26]) و در قرائت اهل بصره (ابوعمر) و مکه (ابن کثیر) و برخی از قراء کوفه (کسائی) آیه 24 سوره تکویر به صورت «وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیبِ بِظَنینٍ» قرائت شده است.
ماده «ظنن» و مشتقات آن (بر اساس روایت حفص از قرائت عاصم و صرف نظر از قرائتهای دیگری همچون مورد فوق) 69 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
إِثْمٌ
قبلا بیان شد که درباره ماده «أثم» اهل لغت اتفاق نظر دارند که اصل معنای آن به یک نحوه کُندی (بطء) و به تاخیر انداختن دلالت دارد؛ چنانکه به شتری که از قافله شتران عقب بماند «ناقة آثِمةٌ» گویند و تعبیر «ذوالإثم» را برای کسی که در انجام خیر کوتاهی و تعلل میکند به کار میبرند؛ و شاید به این مناسبت بوده که برخی «إثم» را نه مطلق تاخیر و کندی، بلکه کندی و تاخیر در انجام کار خوب دانستهاند؛ و برخی هم گفتهاند کندیای است که ناشی از سنگین بودن و یا بار سنگینی است که بر دوش شخص گذاشته شده باشد. بر همین اساس، گفته شده که اساسا «اِثْم» تعبیری است برای کارهایی که ثواب را به عقب میاندازد و ظاهرا به همین مناسبت است که گاه برای اشاره به مطلق «گناه» به کار رفته است: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیهِ» (بقره/173) «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذینَ یکْسِبُونَ الْإِثْمَ سَیجْزَوْنَ بِما کانُوا یقْتَرِفُونَ» (انعام/120) «إِنِّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» (مائده//27) ؛ و گاه مستقیما به معنای «خمر (= شراب) به کار میرود و آیه «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْی بِغَیرِ الْحَقِّ» (اعراف/33) را بر همین معنا تطبیق کردهاند، برخی با این توجیه که چون انسان را در گناه میاندازد و برخی هم وجهش را به اصل لغت برگردانده و گفتهاند که چون شراب یک حالت خماری و سنگینی میآورد ویا چون موجب تعلل و تقصیر ورزیدن شخص از انجام وظایفش میگردد؛ و البته برخی هم بر این باورند که گاه عرب برای «کذب: دروغگویی» هم مستقیما تعبیر «إثم» را به کار میبرد؛ از این جهت که آن را مصداق بارز اثم میداند.
در هر صورت چنانکه برخی تذکر دادهاند این معنای کند کردن و به تاخیر انداختن، ظرافت خاصی را در کاربردهای قرآنی این کلمه منعکس میسازد؛ مثلا در آیه «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ» (بقرة/206) اشاره دارد که عزتطلبی و خودبزرگبینی وی را از انجام کار خیر به تعلل واداشت؛ ویا در مورد شراب و قمار: «یسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/219) نشان میدهد این دو انسان را از انجام کارهای خیر عقب میاندازد؛ و یا در موارد متعدد «إثم» را در کنار «عدوان» (تجاوز از حد) آورده «تَظاهَرُونَ عَلَیهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوان» (بقره/85) «وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/2) ، «وَ تَری کَثیراً مِنْهُمْ یسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/62) «یتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوان» (مجادله/8) که گویی به ترتیب به تفریط و افراط اشاره دارد؛ و در جای دیگر آن را در عرض فواحش آورده: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْی بِغَیرِ الْحَقِّ» (اعراف/33) [و نیز: «الَّذینَ یجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» (شوری/37 و نجم/32)] که فواحش اقدام بر گناه، و إثم تعلل ورزیدن در انجام کارهای لازم است؛ و در آیه «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً» (انسان/24) اطاعت از کفار را ابتدا موجب تعلل ورزیدن در انجام کار درست و سپس موجب کفر ورزیدن معرفی کرده است؛ ویا در آیه «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً» (بقره/182) دو امر نگران کننده درباره وصیتکننده یکی انحراف و تمایل نابجای وی به برخی از وراث است؛ و دیگری قصور و کم گذاشتن وی برای برخی دیگر؛ و یا در بحث شهادت کسی که برای شهادت دادن حاضر نمیشود «فَإِنْ عُثِرَ عَلی أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً» (مائده/107) همین تعلل ورزیدنش گناه است.
همچنین راغب با استناد حدیثی نبوی که فرموده باشد «الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ إِلَیهِ النَّفْسُ، وَ الْإِثْمُ مَا حَاکٍ فِی صَدْرِکَ» «إِثْم» را نقطه مقابل «بِرّ» دانسته و شاید بتوان آیه «تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/2) را هم موید این دانست.
چنانکه اشاره شد کلمه «إثم» در معنای گناه هم به کار میرود و از این جهت با کلماتی مانند «خطأ» ، «ذنب» ، «جرم» ، «معصیت» و «وزر» نزدیک است؛ اما تفاوتشان به است که:
«إثم» در جایی است که تنبلی و کمکاری ناشی از نوعی تعمد در کار است و دلالت بر «تقصیر» (= کوتاهی ورزیدن، چرا که تقصیر از «قصر» به معنای «کوتاهی» میآید) دارد؛ اما:
در «خطأ» لزوما تعمدی در کار نیست؛ هرچند که بقدری در مورد گناهان به کار رفته که گاه تعبیر «خاطی» (لا یأْکُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ؛ حاقه/37) و «خطایا» (نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ؛ بقره/58) برای اشاره به گناهکار و گناهان به کار میرود؛ و البته تقابل «خطا» و «اثم» در این آیه بوضوح مشاهده میشود: «وَ مَنْ یکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِینا» (نساء/112)
ماده «ذنب» در اصل به معنای دنباله و دم (قسمت رذل و پست هر چیزی) است؛ و به گناه از این جهت «ذنب» گفته میشود که یا یک رذالت و پستیای است ویا از این جهت دنباله ناپسندی (از مذمت دیگران تا عقوبت) در پی دارد.
ماده «جرم» را در اصل به معنای «قطع کردن» میدانند، و از این جهت به گناه «جُرم» گفته میشود که شخص را از آنچه انجامش برعهده او واجب است قطع و جدا میکند.
در «معصیت» و ماده «عصی»، مخالفت کردن شخص با نهی مولا مورد اهتمام است.
و در «وزر» تاکید بر سنگینی است که بار گناه بر دوش انجام دهندهاش تحمیل میکند.
همچنین در قرآن کریم برای «گناه» از تعابیر «ذنب» و «إثم» و «جرم» و «عصیان» و «خطا» استفاده شده؛ اما در بحث عبرتگیری از عاقبت گناهکاران، فقط اصطلاح «مجرم» را به کار برده است؛ و برای چرایی این احتمالاتی بیان شد.
جلسه 992 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-25/