1085) سوره عبس (80)

بسم الله الرحمن الرحیم

10 ذی‌الحجه 1444

مقدمه

آخرین سوره‌ای که بحث شد سوره حجرات بود که سوره‌ای مدنی بود و با اینکه تعداد آیات آن کم بود، اما هم احادیث فراوانی ذیل آیاتش قابل ارائه بود و هم خود آیات بسیار بحث‌برانگیز بود و بحث آن حدود یک سال و نیم (ابتدای رجب 1443 تا روز عرفه 1444) به طول انجامید. دیدیم که محور اصلی سوره حجرات تنظیم روابط صحیح اجتماعی در جامعه دینی و بلکه بین مطلق انسانها بود و با بحثی درباره ادعای ایمان از جانب برخی از مسلمانان درون جامعه دینی و نپذیرفتن این ادعا از سوی خدا و فرق گذاشتن بین مومن و مسلمان و توضیح مومن واقعی و هشدار نسبت به منت گذاشتن به خاطر مسلمانی به پایان رسید. اکنون دوباره سراغ سوره عبس به عنوان یکی از سوره‌های مکی می‌رویم که شروع آن هم یک بحث ارتباطی در جامعه دینی است و البته همچون اغلب سوره‌های مکی اولین و ضروری‌ترین باورها و نیازهای انسان برای جدی گرفتن زندگی بر مدار دین را مد نظر قرار می‌دهد.

از پروردگار متعال خواهانم که مرا جزء مؤمنان واقعی قرار دهد و از هرگونه اقدام به ظلم و تعدی مصون بدارد و با یاوری خاصی از جانب خود، ورود و خروج مرا در این مسیر، ورود و خروج صدق قرار دهد؛ و حق را بر قلمم چنان جاری سازد که جایی برای سخن باطل یا ورود آن نماند؛ که خودش ما را به چنین دعا کردنی دستور داده، و وعده فرموده که اگر کسی مؤمن باشد [و این گونه سراغ خدا برود]، از این قرآن یکسره شفا و رحمت بر او نازل شود؛ و اگر در زمره ظالمین باشد، از این قرآن جز خسارت بهره‌ای نبرد:

قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً؛

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً (اسراء/80-82)

با توجه به تخصصی بودن برخی از بحثها به کسانی که فرصت کافی برای مطالعه کل محتویات ارائه شده در اینجا را ندارند یادآوری می‌کنم که علاوه بر کانال اصلی بحث در ایتا (https://eitaa.com/yekaye) کانال دیگری با عنوان «یک آیه در روز- گزیده» در همین پیام‌رسان ایتا راه اندازی کرده‌ام (https://eitaa.com/yekAaye) که صرفا گزیده‌ای از این کانال که جنبه کاربردی بیشتری دارد و قیل و قال کمتری در آن است در آنجا بارگذاری می‌شود؛ و ان شاء الله این مطالب گزیده در پیام‌رسان بله (https://ble.ir/yekaye) و تلگرام (https://t.me/yekAaye) نیز بارگذاری خواهد شد.

 

معرفی سوره ‌عبس

- نام سوره

این سوره در مصحف و در اغلب کتب تفسیری و حدیثی سوره «عَبَسَ» می‌نامند (التحریر والتنویر، ج30، ص101[1])، چون با کلم? «عَبَسَ» (به معنای چهره درهم کشید) آغاز شده است.

نام دیگرش سوره «سَفَرة» (به معنای سفیران) است که برگرفته از آیه 15 (بِأَیْدی سَفَرَةٍ) می‌باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص661[2]).

نام دیگرش سوره «الأعمی» است که برگرفته از آیه 2 (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى) می‌باشد (تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص587[3]).

برخی از متاخران از نام سوره «الصاخة» (برگرفته از آیه 33: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ) را هم برای آن یاد کرده‌اند (روح المعانی، ج15، ص241[4]) که ابن عاشور این را قول خفاجی (شهاب‌الدین احمد بن محمد بن عمر خفاجى مصرى (977 - 1069ق)، ادیب، قاضی، و فقیه اهل سنت) می‌داند (التحریر والتنویر، چ30، ص101[5]).

همچنین ابن عاشور ادعا می‌کند که ابن العربی (م 543) در کتاب أحکام القرآن از این سوره به عنوان سوره «ابْنِ أُمِّ مَکْتُوم» هم یاد کرده است (التحریر والتنویر، ج30، ص101[6])، که وی همان نابینایی است که ادعا می‌شود شأن نزول آیات اول درباره وی بوده است؛ اما در احکام القرآن اگرچه در ابتدای این سوره، حکایت ابن ام مکتوم مطرح شده (أحکام القرآن، ج4، ص362) اما چنین نامیدنی در کلمات وی یافت نشد.[7]

- مکی یا مدنی

از ابن عباس و ابن زبیر و ضحاک روایت شده است که این سوره در مکه نازل شده است (الدر المنثور، ج‏6، ص314[8]؛ التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267[9]‏) و نظر عموم مفسران این است که سوره ‌عبس و کل آیات آن مکی می‌باشد؛ و برخی بر این سخن ادعای اجماع کرده‌اند (الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏20، ص211[10]؛ روح المعانی، ج15، ص241[11]؛ التحریر والتنویر، ج30، ص101[12]).

- جایگاه سوره ‌عبس در بین سوره‌ها

این سوره جزء سور «مفصلات» (جدا شده‌ها) است (درباره این تقسیم در ابتدای سوره واقعه توضیحاتی گذشت (جلسه 967 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-0/#_ftn5)؛ و در زمره اواسط سوره‌های «مفصل» دانسته‌اند (التحریر و التنویر، ج30، ص101[13])

این سوره در ترتیب مصحف، 80مین سوره، است که بعد از سوره نازعات و قبل از سوره تکویر واقع شده است (جمال القراء وکمال الاقراء، ص92[14])؛ و به لحاظ ترتیب نزول، هم در روایت ابن عباس (الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص42[15])، و هم در روایت جابر بن یزید (الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص96[16]) 24مین سوره (بعد از سوره نجم و قبل از سوره قدر) معرفی شده است؛ و از زاویه‌ای دیگر، تاریخ نزول آن را ما بین هجرت مسلمین به حبشه و واقعه معراج پیامبر معرفی کرده‌اند (حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج1، ص32[17]).

- تعداد آیات 

تعداد آیات آن، بر اساس نسخه‌های کوفی (که امروزه به خط عثمان طه در بلاد مشرق اسلامی رایج است) و حجازی (مکی و مدنی اخیر) 42 آیه، بر اساس نسخه بصری [و مدنی اخیر] 41 آیه و بر اساس نسخه‌های شامی و مدنی اول 40 آیه می‌باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص661[18]؛ التحریر و التنویر، ج30، ص101[19]) (در جلسه446 درباره چرایی اختلاف در تعداد آیات سوره‌ها توضیح داده شد: yekaye.ir/al-muzzammil-73-1-2)

تفاوت در سه محل است؛ یعنی در محل کلمات « طَعَامِهِ» و «لِأَنْعامِکُمْ» و «الصَّاخَّةُ»؛ بدین بیان که:

عبارت «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ؛ أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» در همه نسخه‌ها به صورت دو آیه روایت شده است؛ اما در نسخه یزید (مدنی اول) به صورت یک آیه روایت شده؛

عبارت «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ؛ فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ؛ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ» در نسخه‌ شامی یک آیه است؛ در نسخه بصری و یزید (مدنی اول) دو آیه است؛ یعنی عبارت «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ؛ فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» یک آیه و بقیه‌اش آیه دیگر است؛ اما در نسخه‌های کوفی و حجازی (مکی و مدنی اخیر) عبارت مذکور سه آیه است.

مجمع البیان، ج‏10، ص661[20]؛ شرح طیبة النشر (للنویری)، ج2، ص611[21]؛ روح المعانی، ج15، ص241[22]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص284[23]

تعداد کلمات و حروف 

تعداد کلمات این سوره را 133 کلمه؛ اما تعداد حرفهایش را 533 حرف دانسته‌اند (روض الجنان، ج‏20، ص144[24]).

اما بر اساس شمارش با نرم‌افزار Word تعداد حروف آن 560 حرف است (که احتمال دارد حروفی که تلفظ نمی‌شوند [همانند حرف الف در کلماتی همچون «الذکرى»‏ و «استغنى‏»] در شمارش مشهور لحاظ نشده باشد)؛ و تعداد کلمات (بدون احتساب بسم الله الرحمن الرحیم) 151 کلمه است (که با توجه به اینکه نرم‌افزار مذکور حروف و ضمایر متصل (مانند «فَتَنْفَعَهُ») را کلمه مستقلی حساب نمی‌کند، عدد کلمات خیلی بیشتر باید باشد و لذا عدد 133 جای تعجب دارد).

- فضیلت و اهمیت سوره 

1) الف. از ابىّ کعب روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

هرکس سورة عبس را بخواند، روز قیامت بیاید در حالی که چهره‌اش خندان و بشارت‌یافته باشد.

مجمع البیان، ج‏10، ص661؛ روض الجنان، ج‏20، ص144[25]

أبی بن کعب عن النبی ص قال: و من قرأ سورة عبس جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر.

این حدیث نبوی با تکمله‌ای به دو صورت دیگر هم روایت شده است:

ب. هرکس این سوره را بخواند، روز قیامت از قبرش بیرون می‌آید در حالی که چهره‌اش خندان و بشارت‌یافته باشد، و هرکس آن را در پوست آّویی بنویسد و آن را [به گردنش] بیاویزد به هر سمتی که روی آورد جز خوبی نبیند.

ج. هرکس سوره عبس را بسیار بخواند، روز قیامت بیرون می‌آید در حالی که چهره‌اش خندان و بشارت‌یافته باشد، و هرکس آن را در پوست آّویی بنویسد و آن را به خود بیاویزد به هر سمتی که روی آورد جز با خوبی مواجه نشود.

خواص القرآن، ص155؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص581

روی عن النبی (صلى الله علیه و آله)، أنه قال: «من قرأ هذه السورة خرج من قبره یوم القیامة ضاحکا مستبشرا، و من کتبها فی رق غزال و علقها لم یر إلا خیرا أینما توجه».

و قال رسول الله (صلى الله علیه و آله): «من أکثر قراءتها خرج یوم القیامة و وجهه ضاحکا مستبشرا، و من کتبها فی رق غزال و علقها علیه لم یلق إلا خیرا أینما توجه».

 

2) از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:

کسى که سوره عبس و «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ» (سوره تکویر) را بخواند، تحت حمایت خاص خداوند در بهشت خواهد بود و زیر سایه خدا و کرامت او در بهشتش و این کار بر خداوند دشوار نیست اگر خدا بخواهد.

 ثواب الأعمال، ص121؛ مجمع البیان، ج‏10، ص661؛ خواص القرآن، ص155

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَن‏ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ سُورَةَ عَبَسَ وَ تَوَلَّى وَ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ کَانَ تَحْتَ [جَنَاحِ][26] اللَّهِ مِنَ الْجِنَانِ [تحت جناح الله و فی جنانه][27] وَ فِی ظِلِّ اللَّهِ وَ کَرَامَتِهِ [و] فِی جِنَانِهِ وَ لَا یَعْظُمُ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

 

3) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

هنگامی که مسافری این را در راهش بخواند وی را از هر آنچه که در راهش در آن سفر با آن مواجه شود کفایت کند.

خواص القرآن، ص155؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص581

و قال الصادق (علیه السلام): «إذا قرأها المسافر فی طریقه یکفى ما یلیه فی طریقه فی ذلک السفر».

 

علاوه بر موارد فوق، خواص دیگری در برخی کتب برای این دو سوره ذکر شده است که ذکر نشده این روایات از کیست؛ اما با توجه به اینکه سنخ این روایات غالبا از معصوم است، یک مورد از کتب شیعه و یک مورد از کتب اهل سنت در این باب تقدیم می‌شود:

4) در برخی کتب شیعی درباره این سوره نقل شده است:

کسی که آن را حمل کند در راهش خوبی به او برسد و از آنچه نگرانش کرده کفایت شود؛ و کسی که آن را بر چشمه‌ای که آبش خشک شده سه روز و هر روز هفت بار بخواند چشمه پر آب شود؛ و کسی که آن را بر مدفونی که [محل قبر] او را گم کرده بخواند خداوند متعال او را به سمت وی راهنمایی کند.

المصباح للکفعمی، ص459؛ خواص القرآن، ص155

مَنْ حَمَلَهَا أَصَابَ الْخَیْرَ فِی طَرِیقِهِ وَ کُفِیَ مَا أَهَمَّهُ وَ مَنْ قَرَأَهَا عَلَى عَیْنٍ قَدْ نَضَبَتْ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعاً غَزُرَتْ وَ مَنْ قَرَأَهَا عَلَى مَدْفُونٍ ضَلَّ عَنْهُ أَرْشَدَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْه‏

 

5) در برخی کتب اهل سنت درباره این سوره نقل شده است:

کسی که آن را بر پوستی بنویسد و با خود حمل کند هیچ راهی را نرود مگر اینکه خوبی ببیند و از عاقبت آن راه کفایت شود؛ و اگر آن در جزیی از مهریه زن باکره‌ای نوشته شود و بر او آویخته گردد از کید مکاران و ستم ستمگران کفایت شود و کار خوب را دوست بدارد.

الزیادة والإحسان فی علوم القرآن، ج2، ص410

‌‌سورة (عبس): من کتبها فی رق وحملها لم یسلک طریقا إلا رأى خیرا، وکفى عاقبة الطریق، وإن کتبت فی قطعة من صداق بکر وعلقها علیه، کفى کید الکائدین، وبغی الباغین، وأحب فعل الخیر.

- غرض سوره و مروری بر محتوای کلی آن 

1) علامه طباطبایی پس از اشاره به اینکه درباره مخاطب عتاب اولیه این سوره، که آیا مقصود خود پیامبر ص است یا شخصی از بنی‌امیه، دو دسته روایت وجود دارد، توضیح می‌دهند که هرچه باشد غرض سوره، عتاب کسى است که ثروتمندان را بر ضعفاء و مساکین از مؤمنین مقدم مى‏دارد، اهل دنیا را احترام مى‏کند و اهل آخرت را خوار مى‏شمارد، بعد از این عتاب اشاره‌ای می‌شود به اینکه وضعیت آفرینش انسان و اینکه در تدبیر امورش سراپا نیازمند خداوند است و با این حال به نعمت پروردگار و تدبیر عظیم او کفران مى‏ورزد، و در آخر سخن را با هشداری به برانگیخته شدن و جزای او به پایان می‌برد (المیزان، ج‏20، ص199[28]).

 

2) در حدی که جستجو شد اغلب مفسران بیان کلی‌ای درباره مفاد این سوره و اینکه بخواهند محوری برای کل سوره بیان کنند نداشتند؛ حداکثر این است که اشاره کنند که ابتدای این سوره درباره برخورد نامناسبی است که با یک فرد نابینا رخ داده؛ و بقیه سوره درباره حوادث قیامت و بیان نعمتهای خداوند است (مثلا: تفسیر نور، ج‏10، ص382[29]). برخی مفسران شیعه (همچون مرحوم طبرسی) و سنی (همچون آلوسی) نیز به این نکته اشاره کرده‌اند چون سوره قبلی بحث را با انذار و هشدار نسبت به کسی که نگران وضعیت آخرتش است پایان برد، این سوره را با بیان انذار کسانی که امیدی به اسلامشان می‌رود و رویگردانی از کسی که می‌ترسد (مجمع البیان، ج‏10، ص661[30]) یا به تعبیر دیگر، بیان اینکه این انذار به چه کسی سود می‌رساند و برای چه کسانی بی‌فایده است شروع کرد (روح المعانى، ج‏15، ص241[31]). البته مقصود اینها از سوره قبلی، سوره نازعات است که سوره قبلی در ترتیب مصحف است، اما اگر بر اساس ترتیب نزول هم نگاه کنیم، آیات پایانی سوره نجم هم که ظاهرا آخرین سوره نازل شده پیش از این سوره است نیز ناظر به همین مساله انذار است (هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى‏؛ نجم/56).

 

3) اگر بخواهیم یک نگاه کلی به این سوره داشته باشیم باید گفت این سوره با اشاره به واقعه‌ای شروع می‌شود که در آن مواجهه‌ای رخ داده است از جانب یک فرد متدین، که وی در مواجهه با با فردی که احساس بی‌نیازی می‌کرده و فردی که مشتاق بوده، دو برخورد متفاوت داشته؛ برای اولی اهتمام ورزیده اما نسبت به دومی رغبت چندانی نشان نداده است؛ و به خاطر این نوع مواجهه‌اش مورد عتاب واقع شده است. بعد از این عتاب این مطرح می‌شود که اساسا این قرآن برای تذکر آمده است وبا اشاره‌ای به نحوه نزول آن از جانب خداوند، انسان را که - به جای تذکر گرفتن از سیر زندگی خویش که از نطفه شروع و به قبر و حشر ختم می‌شود- در غفلت بسر می‌برد شدیدا مذمت می‌کند؛ و از او می‌خواهد که به همین طعام خویش بنگرد که خداوند با چه روندی آن را برای بهره‌وری او مهیا کرده است؛ و آنگاه هشدار می‌دهد به وقوع قیامت، که در آنجا این روابط صمیمانه دنیوی که بر مدار نگاه دینی رقم نخورده، به فرار از همدیگر منجر می‌شود و هرکس در گروی ایمان داشتن یا نداشتن، و نیز در گروی عمل خویش است و انسانها بر همین اساس سفیدرو و سیاه‌رو محشور می‌شوند.

با این توصیف چه‌بسا بتوان گفت محور این سوره هشداری است به انسان، که در روابط و مواجهه‌اش با دیگر انسانها را تا چه اندازه بر مدار نگاه آخرت‌اندیشانه تنظیم کرده است:

بحث را با عتابی نسبت به نمونه‌ای از تنظیم رابطه با دیگران که بر اساس معادلات دنیوی تنظیم شده آغاز می‌کند؛ و بعد از تذکری به چگونگی نزول قرآن (به عنوان مهمترین ابزار هدایت تشریعی)، توجه انسان را جلب می‌کند اولا به سیر وجودی خویش از نطفه تا مرگ، و ثانیا به اینکه نظام عالم دست به دست هم داده تا طعام وی (آنچه تکوینا برای ادامه یافتن حیات دنیوی او لازم است) مهیا شود؛ و در پایان با تذکری به وقوع قیامت و برچیده شدن روابط اجتماعی دنیوی و قرار گرفتن انسانها در دو دسته سفیدبخت و تیره‌بخت عملا از وی خواسته است که این وضعیت اخروی را مبنای جهت‌گیریهای خود قرار دهد.

 

 

 


[1] . سمیت هَذِه الصُّورَة فِی الْمَصَاحِفِ وَکُتُبِ التَّفْسِیرِ وَکُتُبِ السُّنَّةِ «سُورَةَ عبس». وَفِی أحکام ابْنِ الْعَرَبِیِّ» عَنْوَنَهَا «سُورَةَ ابْنِ أُمِّ مَکْتُومٍ» . وَلَمْ أَرَ هَذَا لِغَیْرِهِ. وَقَالَ الْخَفَاجِیُّ: تُسَمَّى «‌سُورَةَ ‌الصَّاخَّةِ» . وَقَالَ الْعَیْنِیُّ فِی «شَرْحِ صَحِیحِ الْبُخَارِیِّ» تُسَمَّى «سُورَةَ السَّفَرَةِ» ، وَتُسَمَّى سُورَةَ «الْأَعْمَى» ، وَکُلُّ ذَلِکَ تَسْمِیَةٌ بِأَلْفَاظٍ وَقَعَتْ فِیهَا لَمْ تَقَعْ فِی غَیْرِهَا مِنَ السُّوَرِ أَوْ بِصَاحِبِ الْقِصَّةِ الَّتِی کَانَتْ سَبَبَ نُزُولِهَا. وَلَمْ یَذْکُرْهَا صَاحِبُ «الْإِتْقَانِ» فِی السُّوَرِ الَّتِی لَهَا أَکْثَرُ مِنَ اسْمٍ وَهُوَ عَبَسَ.

[2] . (80) سورة عبس مکیة و آیاتها ثنتان و أربعون (42) و تسمى سورة السفرة مکیة.

[3] . سورة الأعمى مکیة عددها اثنتان وأربعون آیة کوفى

[4] . ‌‌سورة عبس: وتسمى ‌سورة ‌الصاخة وسورة السفرة وسمیت فی غیر کتاب سورة الأعمى

[5] . وَقَالَ الْخَفَاجِیُّ: تُسَمَّى «‌سُورَةَ ‌الصَّاخَّةِ»

[6] . وَفِی «أحکام ابْنِ الْعَرَبِیِّ» عَنْوَنَهَا «‌سُورَةَ ‌ابْنِ ‌أُمِّ ‌مَکْتُومٍ» . وَلَمْ أَرَ هَذَا لِغَیْرِهِ.

[7] . و در حد جستجوی ما چنین نامیدنی تنها در کتاب آثار ابن بادیس (ج3، ص158) یافت شد که عباراتش چنین است:

«قال: عبس بالقول تساعد ... ما نرجوه فیک. هذا تعریض للنبی- صلى الله علیه وسلم- بما خاطبه الله تعالى فی سورة ابن أم مکتوم، وتخویف له بما یلحقه أن قصر مع هذا المسکین من العتاب واللوم، واحتجاج علیه بالقرآن، وإلزام له بالقبول والإتیان، وهذا تهجم عظیم، وتجاسر شدید، لا یقدم علیه عامة المؤمنین، فکیف بمن یزعم أنه خاصة العارفین.

[8] . (سورة عبس مکیة) أخرج ابن الضریس و النحاس و ابن مردویه و البیهقی فی الدلائل عن ابن عباس قال نزلت سورة عبس بمکة و أخرج ابن مردویه عن ابن الزبیر مثله.

[9] . سورة عبس‏: مکیة فی قول ابن عباس و الضحاک، و هی اثنتان و أربعون آیة فی الکوفی و المدنیین و احدى و أربعون فی البصری

[10] . سورة عبس مکیة فی قول الجمیع وهی إحدى و أربعون آیة.

[11] . وهی مکیة لا خلاف

[12] . وَفِی «أحکام ابْنِ الْعَرَبِیِّ» عَنْوَنَهَا «‌سُورَةَ ‌ابْنِ ‌أُمِّ ‌مَکْتُومٍ» . وَلَمْ أَرَ هَذَا لِغَیْرِهِ. ... وَهِیَ مَکِّیَّةٌ بِالِاتِّفَاقِ. وَقَالَ فِی «الْعَارِضَةِ» : لَمْ یُحَقِّقِ الْعُلَمَاءُ تَعْیِینَ النَّازِلِ بِمَکَّةَ مِنَ النَّازِلِ بِالْمَدِینَةِ فِی الْجُمْلَةِ وَلَا یُحَقَّقُ وَقْتُ إِسْلَامِ ابْنِ أُمِّ مَکْتُومٍ اهـ. وَهُوَ مُخَالِفٌ لِاتِّفَاقِ أَهْلِ التَّفْسِیرِ عَلَى أَنَّهَا مَکِّیَّةٌ فَلَا مُحَصَّلَ لِکَلَامِ ابْنِ الْعَرَبِیِّ.

[13] . وَهِیَ أُولَى السُّوَرِ مِنْ أَوَاسِطِ الْمُفَصَّلِ

[14] . ثم النازعات، وتسمى سورة الساهرة، وسورة الطامة، ثمَّ (عبس) وتسمى سورة السفرة، ثم (إذا الشمس کورت) ویقال لها: سورة التکویر، وتسمى

أیضاً (کُوِّرَتْ)

[15] . وقال ابن الضر یس فِی فَضَائِلِ الْقُرْآنِ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی جعفر الرازی أنبأنا عمرو بْنُ هَارُونَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ عَطَاءٍ الْخُرَاسَانِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: "کَانَتْ إِذَا أنزلت فاتحة الکتاب بِمَکَّةَ کُتِبَتْ بِمَکَّةَ ثُمَّ یَزِیدُ اللَّهُ فِیهَا مَا شَاءَ وَکَانَ أَوَّلَ مَا أَنْزَلَ مِنَ الْقُرْآنِ: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ثُمَّ ن ثُمَّ یا أیها المزمل ثم یا أیها الْمُدَّثِّرُ ثُمَّ تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ ثُمَّ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ثُمَّ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى ثُمَّ وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى ثُمَّ وَالْفَجْرِ ثُمَّ وَالضُّحَى ثُمَّ أَلَمْ نَشْرَحْ ثُمَّ وَالْعَصْرِ ثُمَّ وَالْعَادِیَّاتِ ثُمَّ إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ ثُمَّ أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ثُمَّ أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ ثُمَّ قُلْ یا أیها الْکَافِرُونَ ثُمَّ أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ ثُمَّ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ثُمَّ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ثُمَّ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثُمَّ وَالنَّجْمِ ثُمَّ ‌عَبَسَ ثُمَّ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ثُمَّ وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ثُمَّ وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ ثُمَّ والتین ثُمَّ لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ ثُمَّ الْقَارِعَةُ ثُمَّ لَا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ ثُمَّ وَالْمُرْسَلَاتِ ثُمَّ ق ثُمَّ لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ ثُمَّ وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ ثُمَّ اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ ثُمَّ ص ثُمَّ الْأَعْرَافُ ثُمَّ قُلْ أُوحِیَ ثُمَّ یس ثُمَّ الْفُرْقَانُ ثُمَّ الْمَلَائِکَةُ ثم کهیعص ثم طه ثُمَّ الْوَاقِعَةُ ثُمَّ طسم الشُّعَرَاءِ ثُمَّ طس ثُمَّ الْقَصَصُ ثُمَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ ثُمَّ یُونُسَ ثُمَّ هَودٌ ثُمَّ یُوسُفَ ثُمَّ الحجر ثم الأنعام ثم الصافات ثم لقمان ثم سبأ ثم الزمر ثم حم الْمُؤْمِنِ ثُمَّ حم السَّجْدَةِ ثُمَّ حم عسق ثُمَّ حم الزُّخْرُفِ ثُمَّ الدُّخَانِ ثُمَّ الْجَاثِیَةِ ثُمَّ الْأَحْقَافِ ثُمَّ الذَّارِیَاتُ ثُمَّ الْغَاشِیَةُ ثُمَّ الْکَهْفُ ثُمَّ النَّحْلُ ثُمَّ إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا ثُمَّ سُورَةُ إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ الأنبیاء ثم المؤمنین ثُمَّ تَنْزِیلُ السَّجْدَةِ ثُمَّ الطَّوْرُ ثُمَّ تَبَارَکَ الْمُلْکِ ثُمَّ الْحَاقَّةُ ثُمَّ سَأَلَ ثُمَّ عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ ثُمَّ النَّازِعَاتُ ثُمَّ إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ ثُمَّ إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ ثم الروم ثم الْعَنْکَبُوتُ ثُمَّ وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ فَهَذَا مَا أَنْزَلَ الله بمکة.

ثم أُنْزِلَ بِالْمَدِینَةِ سُورَةُ الْبَقَرَةِ ثُمَّ الْأَنْفَالِ ثُمَّ آلِ عِمْرَانَ ثُمَّ الْأَحْزَابِ ثُمَّ الْمُمْتَحَنَةِ ثُمَّ النِّسَاءِ ثُمَّ إِذَا زُلْزِلَتِ ثُمَّ الْحَدِیدِ ثُمَّ الْقِتَالِ ثُمَّ الرَّعْدِ ثُمَّ الرَّحْمَنِ ثُمَّ الْإِنْسَانِ ثُمَّ الطَّلَاقِ ثُمَّ لَمْ یَکُنْ ثُمَّ الْحَشْرِ ثُمَّ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ ثُمَّ النُّورِ ثُمَّ الْحَجِّ ثُمَّ الْمُنَافِقُونَ ثُمَّ الْمُجَادَلَةِ ثُمَّ الْحُجُرَاتِ ثُمَّ التَّحْرِیمِ ثُمَّ الْجُمْعَةِ ثُمَّ التَّغَابُنِ ثُمَّ الصَّفِّ ثُمَّ الْفَتْحِ ثُمَّ الْمَائِدَةِ ثُمَّ بَرَاءَةٍ

[16] . وَقَالَ أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ أَبْیَضَ فِی جُزْئِهِ الْمَشْهُورِ: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ عُبَیْدُ الِلَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَعْیَنَ الْبَغْدَادِیُّ حَدَّثَنَا حَسَّانُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْمَانِیُّ حَدَّثَنَا أُمَیَّةُ الْأَزْدِیُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ زَیْدٍ قَالَ: أَوَّلُ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْقُرْآنِ بِمَکَّةَ: {اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ} ثُمَّ: {نْ وَالْقَلَمِ} ثُمَّ: {یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ} ثم: {یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ} ثُمَّ: {الْفَاتِحَةَ} ثُمَّ: {تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ} ثُمَّ: {إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ} ثُمَّ: {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَى} ثُمَّ: {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَى} ثُمَّ: {وَالْفَجْرِ} ثُمَّ: {وَالضُّحَى} ثُمَّ: {أَلَمْ نَشْرَحْ} ثُمَّ: {وَالْعَصْرِ} ثُمَّ: {وَالْعَادِیَاتِ} ثُمَّ {الْکَوْثَرَ} ثُمَّ: {أَلْهَاکُمُ} ثُمَّ: {أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ} ثُمَّ: {الْکَافِرُونَ} ثُمَّ: {أَلَمْ تَرَ کَیْفَ} ثُمَّ: {قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ} ثُمَّ: {قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ} ثُمَّ: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ} ثُمَّ: {وَالنَّجْمِ} ثُمَّ: {‌عَبَسَ} ثُمَّ: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً} ثُمَّ: {وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا} ثُمَّ: {الْبُرُوجِ} ثُمَّ: {وَالتِّینِ} ثُمَّ: {لِإِیلافِ} ثُمَّ: {الْقَارِعَةُ} ثُمَّ: {الْقِیَامَةِ} ثُمَّ: {وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ} ثُمَّ: {وَالْمُرْسَلاتِ} ثُمَّ: {ق} [ص97] ثُمَّ: {الْبَلَدُ} ثُمَّ: {الطَّارِقُ} ثُمَّ: {اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ} ثُمَّ: {ص} ثُمَّ: {الْأَعْرَافَ} ثُمَّ: {الْجِنَّ} ثُمَّ: {یس} ثم: {الفرقان} ثم: {الملائکة} ثم: {کهیعص} ثُمَّ: {طه} ثُمَّ: {الْوَاقِعَةَ} ثُمَّ: {الشُّعَرَاءَ} ثُمَّ: {طس سُلَیْمَانَ} ثُمَّ: {طسم} {الْقِصَصِ} ثُمَّ: {بَنِی إِسْرَائِیلَ} ثُمَّ التَّاسِعَةَ یَعْنِی: {یُونُسَ} ثُمَّ: {هَودٌ} ثُمَّ: {یُوسُفَ} ثُمَّ: {الْحِجْرُ} ثم: {الأنعام} ثم: {الصافات} ثم: {لقمان} ثم: {سبأ} ثم: {الزمر} ثم: {حم} {المؤمن} ثم: {حم السَّجْدَةِ} ثُمَّ حم: {الزُّخْرُفِ} ثُمَّ حم: {الدُّخَانِ} ثُمَّ حم: {الْجَاثِیَةِ} ثُمَّ حم: {الْأَحْقَافِ} ثُمَّ: {الذاریات} ثم: {الغاشیة} ثم: {الکهف} ثُمَّ حم: {عسق} ثُمَّ: {تَنْزِیلَ السَّجْدَةِ} ثُمَّ: {الْأَنْبِیَاءَ} ثُمَّ: {النَّحْلَ أَرْبَعِینَ وَبَقِیَّتَهَا بِالْمَدِینَةِ} ثُمَّ: {إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا} ثُمَّ: {الطَّوْرَ} ثُمَّ: {الْمُؤْمِنُونَ} ثُمَّ: {تَبَارَکَ} ثُمَّ: {الْحَاقَّةَ} ثُمَّ: {سَأَلَ} ثُمَّ: {عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ} ثُمَّ: {وَالنَّازِعَاتِ} ثُمَّ: {إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ} ثُمَّ: {إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ} ثم: {الروم} ثم: {الْعَنْکَبُوتَ} ثُمَّ: {وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ} فَذَاکَ مَا أُنْزِلَ بِمَکَّةَ.

وَأُنْزِلَ بِالْمَدِینَةِ سُورَةَ الْبَقَرَةِ ثُمَّ: {آلَ عِمْرَانَ} ثُمَّ: {الْأَنْفَالَ} ثُمَّ: {الْأَحْزَابَ} ثُمَّ: {الْمَائِدَةَ} ثُمَّ: {الْمُمْتَحَنَةَ} ثُمَّ: {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ} ثُمَّ: {النُّورِ} ثُمَّ: {الْحَجِّ} ثُمَّ: {الْمُنَافِقُونَ} ثُمَّ: {الْمُجَادَلَةِ} ثُمَّ: {الْحُجُرَاتِ} ثُمَّ: {التَّحْرِیمِ} ثُمَّ: {الْجُمْعَةِ} ثُمَّ: {التَّغَابُنَ} ثُمَّ: {سَبَّحَ الْحَوَارِیِّینَ} ثُمَّ: {الْفَتْحَ} ثم: {التوبة} وخاتمة الْقُرْآنِ.

[17] . 80 سوره عبس است (و هر سه حرف آن مفتوح است) و تاریخ نزول آن ما بین هجرت مسلمین به حبشه و اسراء است و بعد از سوره نجم نازل شد.

[18] . عدد آیها: اثنتان و أربعون آیة حجازی کوفی و إحدى و أربعون بصری و أربعون شامی و المدنی الأول.

[19] . وَعَدَدُ آیِهَا عِنْدَ الْعَادِّینَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ وَأَهْلِ مَکَّةَ وَأهل الْکُوفَة اثْنَتَانِ وَأَرْبَعُونَ، وَعِنْدَ أَهْلِ الْبَصْرَةِ إِحْدَى وَأَرْبَعُونَ وَعِنْدَ أَهْلِ الشَّامِ أَرْبَعُونَ.

[20] . اختلافها: ثلاث آیات «وَ لِأَنْعامِکُمْ» حجازی کوفی «إِلى‏ طَعامِهِ» غیر یزید «الصَّاخَّةُ» غیر الشامی.

[21] . ‌‌سورة «‌عبس» [مکیة، أربعون دمشقى، وآیة بصرى، وحمصى، واثنتان حجازى- إلا ‌یزید- وکوفى. خلافها ثلاث: ‌إلى ‌طعامه [24] ترکها ‌یزید، ولأنعمکم [32] حجازى وکوفى، الصّآخة [33] ترکها دمشقى] (6).

(6) ما بین المعقوفین زیادة من ط من شرح الجعبرى.

[22] . وآیها اثنتان وأربعون فی الحجازی والکوفی، وإحدى وأربعون فی البصری، وأربعون فی الشامی والمدنی الأول.

[23] . سورة عبس‏؛ و تسمّى سورة السّفرة مکّیّة عدد آیها اثنتان و أربعون آیة حجازیّ کوفیّ و احدى و أربعون بصری و أربعون شامیّ و المدنیّ الأوّل اختلافها ثلاث آیات وَ لِأَنْعامِکُمْ إِلى‏ طَعامِهِ و الصَّاخَّةُ

[24] . سوره عبس: این سورت مکّى است و چهل و یک آیت است به عدد بصریان و چهل و دو عدد کوفیان و مدنیان، و صد و سى و سه کلمت است و پانصد و سى و سه حرف است.

[25] . و روایت است از ابىّ کعب که رسول- علیه السّلام- گفت: هر که او سورة عبس بر خواند، روز قیامت روى او خندان و روشن باشد.

[26]. این کلمه در مجمع نیامده است.

[27] . در خواص القرآن بدین صورت آمده است.

[28] . وردت الروایات من طرق أهل السنة أن الآیات نزلت فی قصة ابن أم مکتوم الأعمى دخل على النبی ص و عنده قوم من صنادید قریش یناجیهم فی أمر الإسلام فعبس النبی عنه فعاتبه الله تعالى بهذه الآیات و فی بعض الأخبار من طرق الشیعة إشارة إلى ذلک.

و فی بعض روایات الشیعة أن العابس المتولی رجل من بنی أمیة کان عند النبی ص فدخل علیه ابن أم مکتوم فعبس الرجل و قبض وجهه فنزلت الآیات: و سیوافیک تفصیل البحث عن ذلک فی البحث الروائی التالی إن شاء الله تعالى.

و کیف کان الأمر فغرض السورة عتاب من یقدم الأغنیاء و المترفین على الضعفاء و المساکین من المؤمنین فیرفع أهل الدنیا و یضع أهل الآخرة ثم ینجر الکلام إلى الإشارة إلى هوان أمر الإنسان فی خلقه و تناهیه فی الحاجة إلى تدبیر أمره و کفره مع ذلک بنعم ربه و تدبیره العظیم لأمره و تتخلص إلى ذکر بعثه و جزائه إنذارا و السورة مکیة بلا کلام.

[29] . سیماى سوره عَبس‏: گرچه شأن نزول آیات اولیه این سوره، برخورد نامناسبى است که با یک فرد نابینا صورت گرفته، امّا محور مطالب آن، همانند دیگر سوره‏هاى مکّى، معاد و حوادث تکان دهنده قیامت و سرنوشتِ مؤمنان و کافران در آن روز است. بیان گوشه‏اى از نعمت‏هاى خداوند به انسان و کفران و ناسپاسى او در برابر این نعمت‏ها، بخشى دیگر از آیات این سوره را تشکیل مى‏دهد.

[30] . لما ختم الله سبحانه تلک السورة بذکر إنذاره من یخشى القیامة افتتح هذه السورة بذکر إنذاره قوما یرجو إسلامهم و إعراضه عمن یخشى فقال ...

[31] . لما ذکر سبحانه فیما قبلها إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها [النازعات: 45] ذکر عز و جل فی هذه من ینفعه الإنذار و من لم ینفعه فقال عز من قائل: ...

 


1084) جمعبندی سوره حجرات (قسمت دوم)

 

تدبر

الف) مروری اجمالی بر کل آیات این سوره 

شروع سوره حجرات توصیه به پیش نیفتادن بر خدا و رسول و رعایت تقواست، با تاکید بر اینکه خداوند شنوا و داناست؛ تاکیدی که در فرازهای پایانی سوره نیز دوباره جدی می‌شود، یعنی تاکید بر اینکه خداوند همه چیز در آسمانها و زمین و بلکه هر چیزی را می‌داند، غیب آسمانها و زمین را می‌داند و بینای نسبت به تمام اعمال ماست.

سپس می‌توان یک دسته‌بندی سه‌گانه از حیث نوع برخورد کلامی افراد با پیامبر ص را مشاهده کرد: اول، کسانی که صدایشان را بر پیامبر ص بلند می‌کنند؛ که اینان گرفتار حبط عمل می‌شوند؛ دوم، کسانی که در محضر پیامبر صادیشان را پایین می‌آورند، که اینان از آزمون تقوای دل سربلند بیرون آمده و مشمول مغفرت و اجر عظیم‌اند؛ و سوم، آنان که از پشت حجره‌ها پیامبر ص را صدا می‌کنند، که اغلب اینان افراد بی‌عقل‌اند؛ ‌و اگر صبر کنند که پیامبر ص خارج شود برایشان بهتر است؛ و البته خداوند آنان را می‌بخشد.

در آیه بعد توصیه می‌کند که اگر فاسقی خبر مهمی آورد سریع ترتیب اثر ندهیم، بلکه بررسی کنیم که مبادا تصمیم عجولانه ما موجب زیان دیده عده‌ای بیگناه شود و برای ما فقط پشیمانی بماند.

در آیه بعد به حضور رسول الله میان ما اشاره شده و اینکه خداوند ایمان را محبوب و زینت دلهای ما قرار داده و کفر و فسوق و عصیان را مکروه ما؛ و این فضل و نعمتی از جانب خداوند است؛ که در آیات آخر تذکر می‌دهد که این هدایت شدن ما به ایمان منت خدا برماست نه منت ما بر خدا.

در دو آیه بعد سراغ آن دسته از افراد جامعه ایمانی می‌رود که به نزاع و جنگ با هم می‌پردازند و تذکر می‌دهد که شما با هم برادرید و نباید چنین باشید، بلکه باید با هم در صلح باشید و به قسط رفتار کنید؛ و اگر کسی که تعدی کرده از کار خویش برنگردد بقیه جامعه ایمانی هم باید دست به دست هم دهند و گروه متجاوز را سر جای خود بنشینانند.

در دو آیه بعد سراغ برخی رذایل اخلاقی‌ای می‌رود که در جامعه دینی هم مشاهده می‌شود: ابتدا درباره تمسخر همدیگر، بویژه تمسخر در میان زنان، عیب‌جویی، و القاب زشت برای هم گذاشتن هشدار می‌دهد؛ سپس درباره بدگمانی، تجسس، و غیبت کردن.

در آیه بعد خطاب را از جامعه دینی متوجه کل مردم می‌کند و می‌فرماید: همه‌تان از یک زن و مرد آفریده شده‌اید و خداست که شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله کرده؛ اما اینها مایه تفاخر نباید باشد؛ آنچه مایه برتری است تقواست.

در آیات بعد سراغ عده‌ای می‌رود که ادعای ایمان کرده بودند اما حقیقتا ایمان در دلشان وارد نشده و فقط اسلام آورده‌اند. البته همین‌ها هم اگر اطاعت خدا و رسولش را بکنند ذره‌ای از عملشان هدر نمی‌رود. آنگاه و بعد از اشاره به اینکه مومن واقعی کسی است که در ایمانش ذره‌ای تزلزل وارد نمی‌شود و با جان و مال در راه خدا جهاد می‌کند، می‌فرماید که نخواهید به خدا خبر دهید که آیا واقعا مومنین یا خیر زیرا او همه چیز را می‌داند و همین اسلام آوردنتان که شما را در مسیر ایمان آوردن قرار می‌دهد نیز منت خدا بر شماست نه منت شما بر خدا؛ و سوره را با تذکری به علم غیب خداوند و بصیرت وی به اعمال ما به پایان می‌برد.

اما این موضوعات چه ارتباطی با هم دارند؟ در ابتدای سوره درباره اینکه غرض اصلی سوره چیست سه دیدگاه بیان شد، که دیدگاه سوم، که نظر نگارنده این بود این بود که:

«‌شاید بتوان گفت که مساله این سوره مدیریت پیوندها و ارتباطات اجتماعی است:

بحث را از جامعه دینی آغاز می‌کند که در جامعه دینی محور پیوندها باید ارتباط خاص با رسول الله که امام امت است باشد و انسانها نسبت به ایشان حرف‌شنوی داشته باشند؛ اما بلافاصله تذکر می‌دهد که این حرف‌شنوی نباید به صورت یک عادت در کل روابط جامعه دینی درآید تا حدی که اگر فاسقی هم خبر مهمی آورد بی‌تحقیق به وی اعتماد شود. سپس سراغ پیوندهایی که بین خود مؤمنین وجود دارد و در معرض آسیب است می‌رود و وضع مطلوب این پیوندها را برادری معرفی می‌کند (که یک نوع رابطه گرم بین انسانهاست؛ نه رابطه سردی در حد صرفا رعایت عدالت) که در چنین فضایی آیات تذکر می‌دهد که وقتی رابطه گرم شد از خطرات این گونه روابط غفلت نکنید، این طور نباشد که در چنین فضای عاطفی حرمتها شکسته شود، یا نقطه ضعفهای همدیگر را به رخ بکشید؛ این نقطه ضعفها را در همدیگر نبینید و اگر هم دیدید علنی نکنید. در گام بعد افق بحث را گسترده‌تر می‌کند و سراغ مطلب روابط انسانی (فراتر از جامعه دینی) می‌رود و تذکر می‌دهد که بالاخره انسانها تفاوت دارند (هم در خلقت و هم در اجتماع) و هدف این تفاوتها تعارف و به رسمیت شناختن همدیگر است نه برتری‌طلبی؛‌که معیار برتری فقط تقواست. در فراز بعدی می‌کوشد سیر حرکت از ارتباطات ساده اجتماعی (تعارف) به ارتباطات عمیق دینی را مطرح کند؛ لذا ابتدا حرکت از اسلام به ایمان،‌ و سپس به توصیف مؤمن حقیقی می‌پردازد؛ و در این مسیر هشدار می‌دهد که مبادا این حرکت ایمانی موجب غرور شما شود و نسبت خود با خدا را فراموش کنید؛ و بدین ترتیب پایان سوره با این تذکر به مبدا سوره (که تذکر بر جلو نیفتادن از خدا و رسول بود) برمی‌گردد.»

با اینکه مطلب فوق غلط نیست؛ اما به نظر می‌رسد کامل نباشد؛ ‌یعنی در توضیح فوق هم آیه اول از قلم افتاده، و هم درباره آیات پایانی تحلیل با متن آیات چندان سازگار نیست.

ب) تحلیل تفصیلی از فرازهای سوره حجرات[1]

اگر به آیه اول، و نیز تکرار معنای آن در آیات پایانی توجه کنیم شاید بتوان گفت این سوره دارد ایمان و تقوای اجتماعی را از حیث جلو افتادن شرح می‌دهد. ایمان یعنی جدی گرفتن خداوند و تعالیم او (= نبوت) در زندگی، و تقوا یعنی اینکه انسان خود را در این صراط مستقیم نگه دارد و لازمه‌اش این است که از خدا و رسولش نه جلو بیفتد و نه عقب بماند. شاید بتوان کل تعالیم دین را به این دو دسته تقسیم کرد:

الف. ‌تعالیمی برای کسانی که عقب مانده‌اند (یا ممکن است عقب بمانند)؛‌ یعنی در افق حیوانیت (شهوت و غضب) مانده و وارد فضای انسانیت نشده‌اند؛ و هنوز دین برایشان توضیح اولیات انسانیت است. با این لحاظ شاید بتوان گفت سوره‌های مکی که مخاطبش عموما مشرکان است عموما برای کسانی است که عقب مانده‌اند؛ ‌و به آنان گفته می‌شود حرکت کنید؛ از جای خود برخیزید و به پیامبر ص ملحق شوید؛ و در این افق است که عمده بیانات درباره اعمال دینی بیاناتی کلی است و در مجموع بر سهله و سمحه بودن شریعت اصرار می‌شود.

ب. تعالیمی برای کسانی که جلو افتاده‌اند (یا ممکن است جلو بیفتند)؛ یعنی کسانی که زندگی در جامعه دینی را تجربه کرده‌اند و در زمره مسلمانان و مومنان محسوب می‌شوند، یعنی این گونه نیست که عقب مانده و به قافله دین نپیوسته باشند، اما کاملا تسلیم تعالیم خدا و رسول نیستند؛ بلکه اظهارنظرها و کارهایی می‌کنند که در محدوده دستورات خدا و رسول نیست و راه خود را می‌روند و از این جهت از خدا و رسول جلو می‌افتند.

در مقدمه بیان شد که نزول این سوره را در سال نهم هجرت و این سوره را 108مین سوره نازل شده بر پیامبر ص دانسته‌اند؛ از این رو، طبیعی است که جهت‌گیری اصلی این سوره برای کسانی است که سالهاست عضو جامعه مومنان شده‌اند؛ و آن خطری که اینان را تهدید می‌کند جلو افتادن بر خدا و رسول است؛ در این فضا جلو افتادن یعنی شخص بر اساس نظر و سلیقه شخصی عمل کند؛ در حالی مومن باید برنامه‌اش را با دستورات پیامبر ص تنظیم کند.

اکنون فرازهای این سوره را از این زاویه بازخوانی کنیم:

1) آیه نخست (1) صورت مساله را بیان می‌کند: مساله ما در این سوره مومنان است از این حیث که از خدا و رسولش جلو می‌افتند و تقوایشان آسیب می‌بیند.

2) آیات بعدی (2-6) ناظر به جلو افتادن در مقام اظهارنظر است؛ از این منظر کسانی که در جامعه ‌دینی‌اند سه دسته‌اند:

2.1) کسانی که نظر خود را بر پیامبر ص مقدم می‌دارند و با صدای بلند می‌خواهند صدای پیامبر ص را تحت الشعاع قرار داده، سخن خود را به کرسی بنشانند، که طبیعی است که اینان دچار حبط عمل شوند؛ ‌یعنی چون عالما عامدا از خدا و رسول جلو می‌افتند، در حقیقت در صراط مستقیم دین گام برنمی‌دارند، پس بیراهه می‌روند و همه کارهایشان پوچ و باطل خواهد بود.

2.2) آنان که صدایشان و نظراتشان تحت الشعاع پیامبر ص است؛ ریشه این رویه در آنان آن است که نه فقط زبان، بلکه دل آنها - که پشت زبانشان است - از آزمون تقوا موفق بیرون آمده است؛ و لذا هم گناهانی اگر از آنان سر بزند مورد غفرت قرار می‌گیرد و هم به خاطر این پیرویشان اجر عظیم دارند.

2.3) افرادی که بدون اینکه از نظر پیامبر مطلع باشند از جانب خود اظهارنظر می‌کنند. اینها اگر صبر کنند تا پیام دین به گوششان برسد برایشان بهتر است؛ البته چون این از روی نفهمی‌شان بوده اگر وقتی موضع دین را فهمیدند تسلیم شوند خدا هم آنان را می‌بخشد. آیه بعد در مقام کسب اخبار مهم (از جمله خبر دین) است: می‌فرماید هرکس هر خبر مهمی آورد سریع اعتماد نکنید چرا که آثار سوءی دارد که منجر به پشیمانی می‌شود.

پس تا اینجا هشداری بود درباره اظهارنظر در دین: نظر خود را فوق نظر پیامبر ص قرار ندهید و از خودتان هم نظر ندهید؛ بلکه همواره منتظر شنیدن نظر پیامبر ص و تسلیم آن باشید؛ و البته اگر هم کسی آمد و به شما خبر داد [که مثلا نظر پیامبر ص چنین است] سریع قبول نکنید؛‌بلکه ابتدا بررسی کنید و مطمئن شوید مطلب همان طور است.

3) در اینجا (7-8) اولین پرانتز باز شده، بر این تاکید می‌شود که پیامبر ص بین شماست؛‌یعنی اولا فکر نکنید که دیگر پیامبر بین شما نیست و احکام دین را هرور دلتان خواست از جانب خودتان نظر دهید و دیگر رفع صوت بی‌موضوع شده باشد (توضیح بیشتر ذیل آیه 16، در جلسه 1081 حدیث5)؛ و ثانیا حواستان باشد درست است که پیامبر در میان شماست؛ اما محور اوست و این لطف خدا بر شماست که اهل ایمان شده‌اید و از کفر و فسق و عصیان بیزارید..

4) آیات بعدی (9-12) سراغ مقام عمل می‌رود و برخی مصادیق جلو افتادن از رسول ص را برمی‌شمرد؛ یعنی برخی مصادیق مهم گناه، که در جامعه دینی رخ می‌دهد. این آیات به طور ضمنی تذکری می‌دهد که سطح انتظارتان از جامعه دینی را هم اصلاح کنید. درست است که دین آمده تا انسانها، خوب بشوند؛ اما این طور نیست که با آمدن دین و اسلام آوردن، انسانها خود به خود خوب بشوند و همه بدیها نابود شود؛ چرا که همان طور که در مقام نظر  عده‌ای می‌خواستند سخن خود را به جای سخن پیامبر ص مستقر کنند؛ در مقام عمل هم افراد زیادی پیدا می‌شوند که می‌خواهند کار خودشان را بکنند.

در اینجا به سه دسته انحراف (= جلو افتادن) که در جامعه دینی رخ می‌دهد اشاره می‌کند:

4.1) قتال و جنگ در میان خود مسلمانان! وقتی عده‌ای در جامعه دینی، در نظر یا عمل تسلیم پیامبر ص نباشند و بخواهند سخن خود را بگویند یا کار خود را بکنند، طبیعی است که نزاع و درگیری به وقوع می‌پیوندد، و در اینجا می‌گوید اگر چنین شد چه کنید.

4.2.) حتی اگر درگیری مسلحانه هم رخ ندهد، چون فضای نفسانیات و پیروی از دلخواه‌ها (= جلو افتادن) درون جامعه دینی هم وجود دارد، برخی همدیگر را مسخره و از هم عیب‌جویی می‌کنند و برای هم لقب می‌گذارند تا بدین وسیله، علاوه بر پیامبر ص، سایر افراد جامعه دینی - که رقیب خود می‌پندارند - را هم از میدان بدر کنند.

4.3) وقتی افراد نظر خودشان را مهمتر از نظر رسول الله ص بدانند، به ظن و گمانشان ترتیب اثر می‌دهند؛ یا با اینکه اسلام بدانها اجازه نداده، به خیال خود برای اینکه جلوی منکرات را بگیرند به تجسس و غیبت می‌پردازند.

و خداوند مومنان را از همه این اقدامات برحذر می‌دارد.

5) در اینجا (13) دومین پرانتز باز می‌شود: خطاب از اعضای جامعه دینی به کل جامعه بشریت منتقل می‌شود و به همه هشدار داده می‌شود که این تنوعی را که می‌بینید به خود ما برمی‌گردد؛ هم در افق خلق و هم در افق جعل؛ اما ضابطه شما برای برتری همان تقوا باشد؛ یعنی حفظ کردن خود در مسیری که واقعا صحیح است.

6) اکنون (14-18) که تکلیف افراد از حیث جلو افتادن، هم در مقام اظهار نظر و هم در مقام عمل معلوم شد، سراغ لایه عمیقتر انسانها، یعنی ایمان و جهت‌گیری درونی افراد می‌رود و همان جلو افتادن و تابع واقعی بودن را در این افق شرح می‌دهد: عده‌ای گمان می‌کنند با صرف ادعای مسلمانی، به ایمان دست یافته و واقعا همراه پیامبر ص گام برمی‌دارند؛ و حتی به خاطر آن بر پیامبر ص منت هم می‌گذارند! به اینها می‌گوید خیر، رسیدن ایمان به قلب مراحلی دارد که شما هنوز طی نکرده‌اید. البته اگر در مقام عمل نخواهید جلو یا عقب بیفتید و از خدا و رسولش اطاعت کنید خداوند هم هوای شما را خواهد داشت. سپس می‌فرماید مومنان واقعی (یعنی کسانی که در لایه عمیق وجودی خود نه جلو می‌افتند و نه عقب می‌مانند) آنان‌اند که به خدا و رسول ایمان واقعی دارند (یعنی هم خدا را در زندگی‌شان کاملا جدی می‌گیرند، و هم تعالیم وی را به عنوان راهنمای عمل)، و ایمانشان هیچگاه به تزلزل نمی‌افتد و تمام تلاششان را (با جان و مال) در راه خدا به کار می‌گیرند. سپس هشدار می‌دهد که این لایه عمیق از وجود شما را، که به یک معنا به کل آفرینش گره خورده، خداوندی می‌داند که همه چیز در آسمانها و زمین را می‌داند، پس شما نخواهید این را به خدا تعلیم بدهید و از خدا و رسولش جلو بیفتید؛ بلکه بدانید که این خداوند است که غیب همه چیز و از جمله باطن همه اعمال شما را می‌داند.

ج) برخی نکات دیگر با نگاه کلی به آیات

1) اولین آیه این سوره به عبارت «إِنَّ اللَّهَ سمِیعٌ عَلِیم‏» ختم شد. چه‌بسا تذکر دادن به «سمیع» بودن خداوند، ناظر به کل بحث سوره باشد؛ یعنی اگر بپذیریم که محور این سوره، ارتباطات انسانی است؛ محور ارتباطات انسانی این است که انسان اهل گفتگو باشد؛ و برای اهل گفتگو بودن در قبال دیگران، مهمترین مساله این است که انسان گوش شنوایی داشته باشد؛ و در این سوره قرار است مهمترین ادب اهل گفتگو (یعنی شنوا بودن) را نسبت به رسول الله ص (عدم صدا بلند کردن در گفتگو) و نسبت به سایر مؤمنان (اعتنا به نقلهای مؤمنان و عدم اعتماد به نقل فاسق بدون تحقیق) و نسبت به عموم انسانها (تعارف) بیان ‌دارد؛ از این رو، از باب ضرورت تخلق به اخلاق الله، در ابتدای سوره به صفت «شنوا» بودن خداوند اشاره کرد.

 

2) در ابتدای سوره (آیه 2) از حبط اعمالِ (یعنی نیست و نابود شدن تمام اعمالِ) انسانهایی سخن گفت که در محضر پیامبر ص صدایشان را از صدای ایشان بلندتر می‌کنند و آنان را با عبارت «الذین آمنوا» مخاطب قرار داد.

در آیه 14 درباره کسانی که هنوز ایمان به دلشان وارد نشده می‌فرماید که شما اگر از خدا و رسولش پیروی کنید ذره‌ای از اعمالتان را نمی‌کاهد. از اینکه می‌فرماید «اگر اطاعت کنید از اعمالتان نمی‌کاهد»، می‌توان فهمید که اولا این فرض محتمل است که کسی یافت شود که از اعمالش کاسته شود (وگرنه این شرط لغو بود)؛ و ثانیا  اگر کسی یافت شود که از اعمالش کاسته شود چنین نیست که صرفا به خاطر ایمان نداشتن به چنین حال و روزی رسیده باشد.

در واقع، این آیه نشان می دهد که خداوند از اعمال کسی می‌کاهد که در مقابل خدا و رسولش بایستد؛ و در آیه 2 توضیح داد که آثار شوم صدا بلند کردن در برابر خدا و رسولش در وجود شخص چنان عمیق است که کل اعمال آنان را نیست و نابود می‌کند؛ و واضح است که نیست و نابود شدن عمل، بالاترین درجه کاسته شدن از عمل است.

این نشان می‌دهد که می‌شود برخی از انسانها در مقطعی از زندگی شان با لفظ «الذین آمنوا» مورد خطاب خداوند قرار گیرند، اما به خاطر اینکه صدا بر پیامبر ص بلند کرده‌اند عاقبتشان از کسانی بدتر باشد که خداوند آنان را از اینکه ادعای ایمان آوردن بکنند نهی کرده است و گفته شما فقط بگویید اسلام آورده‌ایم و نگویید ایمان آوردیم.

ثمره معرفت‌شناسی دینی

در اهل سنت نظریه‌ای رایج است با عنوان «نظریه عدالت صحابه»، که بر این باورند که هرکس که صحابه پیامبر ص باشد (و شرط صحابه بودن این می‌دانند که بعد از اسلام آوردن دست کم یکبار محضر پیامبر ص را درک کرده باشد) عدالت دارد و شابسته پیروی است. این آیه دلیل واضحی است بر بطلان این نظریه؛ و اثبات می‌کند که نه فقط درک محضر پیامبر ص در حالت مسلمانی، بلکه حتی اینکه خداوند کسی را با تعبیر «مومن» خطاب قرار دهد، هیچ ضمانتی برای عدالت و عاقبت‌به‌خیری شخص نیست. ذیل آیه 2 [جلسه 1067، تدبر4] بیان شد که اینکه شیعه خلافت ابوبکر و عمر را قبول ندارد و علیه آنها موضع دارد به خاطر این نیست که معتقد باشد آنها کارهایی که حسن فعلی داشته باشد انجام نداده‌اند؛ بلکه تمام حرف شیعه بر اساس آیه صریح قرآن این است که اگر کسی صدایش را بر پیامبر ص بلند کند، تمامی اعمال خود را حبط و تباه ساخته است؛ و اگر این مسأله در خصوص هرکس ثابت شود (که بر اساس معتبرترین منابع اهل سنت یعنی صحیح بخاری و مسلم، این مطلب در خصوص ابوبکر و عمر چندین بار، و مهمتر از همه در ساعات آخر عمر پیامبر ص رخ داده)، وقتی اعمالش حبط و تباه شد آن اعمال نمی‌تواند ذره‌ای برای وی مفید باشد؛ هرچند بسیاری از مردم وی را به خاطر آن اعمال مدح کنند.

 

3) در آیات اول، تقدم بر رسول الله ص و بویژه صدای خود را بر صدای رسول الله ص بلند کردن را بشدت مذمت کرد، و فروکاستن از صدای خویش در محضر پیامبر ص را ستود و از پشت دیوار صدا کردن (بدون رفتن در محضر رسول الله ص اظهارنظر کردن) را کاری خلاف عقل دانست. در همانجا توضیح دادیم که به نظر می‌رسد اینها تعابیری برای نحوه مواجهه ما با دین الهی است که پیامبر ص باید آن را به ما تعلیم دهد و ما در برابر آن مستمع باشیم، نه اینکه کاری کنیم که سخن پیامبر ص نادیده گرفته شود ویا تحت الشعاع سخن ما قرار گیرد (به طور خاص به تدبر 5 از آیه 4 و تدبر3 از آیه 5 توجه شود).

در آیات پایانی از ناصواب بودن ادعای ایمان برخی افراد و منت گذاشتن آنان به خاطر اسلام آوردنشان سخن گفت و اینکه کسی بخواهد به خداوند دینش را تعلیم دهد مذمت کرد.

بعید نیست این مذمت پایانی، بیانی از همان تذکر ابتدایی باشد؛ یعنی بسیاری از افراد که در ظاهر اسلام را قبول می‌کنند، این قبول کردنشان صرفا مبتنی بر منفعت‌طلبی ویا هوای نفس (=دلخواه‌های شخصی) است؛ نه مبتنی بر یک باور عمیق؛ از این رو، هرجا آموزه‌های دین با سلیقه و دلخواهشان ناهماهنگ باشد نه‌تنها بدان تن نمی دهند بلکه می‌کوشند با انواع توجیهات سخن پیامبر ص را تحت الشعاع قرار دهند و اگر لازم باشد خودشان دین را به خدا یاد دهند!!!

و با این وصف، آیات مبانی این سوره نیز همگی لوازم اجتماعی این ترجیح دادن نظر خود بر پیامبر ص است؛ یعنی این سوره می‌خواهد بفرماید کسانی که دینداریشان سلیقه‌ای و مبتنی بر هوای نفس و رسیدن به دلخواه‌هاست و از این رو صدای خود را بر پیامبر ص بلند می‌کنند تا تعالیم دین تحت الشعاع نظرات و دلخواه‌های خودشان قرار گیرد، همان کسانی‌اند که:

به خبر فاسق (وقتی مطابق با دلخواه هایشان هست) ترتیب اثر می‌دهند و علیه افرادی که خوششان نمی‌آید هر خبری را نشر می‌دهند،

اگر لازم شد به جنگ و نزاع با سایر مسلمانان می‌پردازند، و تا زور به میان نیاید، از تعدی کردن به دیگران باکی ندارند؛

اگر از کسی خوششان نیاید ویا گاهی صرفا بخاطر تفریح و خنداندن دیگران، براحتی آن شخص را مسخره می‌کنند، از او عیب‌جویی می‌کنند و برایش لقب می‌گذارند؛

به جای اینکه در دلشان محبت و خوش‌گمانی به مومنان باشد به همه بدگمان‌اند، در کار دیگران تجسس می‌کنند و وقتی بدی‌ای یافتند براحتی غیبت می‌کنند؛

تنوع جوامع و خرده‌فرهنگها را نه از زاویه تعارف، بلکه از زاویه تفاخر می‌نگرند و معیار برتری را وابستگی‌های قومی و قبیله‌ای می‌دانند، نه تقوا؛

و با اینکه ایمان در دلشان وارد نشده ادعای ایمان می‌کنند و به خاطر همین اسلام آوردن نیم‌بندشان هم بر پیامبر ص و خدا منت می‌گذارند.

ریشه همه اینها این است که اسلام آوردنشان ظاهری است و واقعا ایمان در دلشان وارد نشده، و بیش از آنکه درصدد باشند که با کمک اسلام و پیروی از تعالیم آن به رستگاری حقیقی برسند، دنبال یک دین تفننی‌اند که دلخواه‌هایشان را تامین کند.

نکته جامعه‌شناختی: تحلیلی از گسترش معنویت منهای دین

در جهان امروز شاهد گسترش معنویت‌ منهای شریعت الهی هستیم؛ یعنی انسان در ایران و جهان افراد متعددی می‌بیند که ادعا می‌کنند معنویتی برای عالم قبول دارند و حتی به یک معنا خدا را هم قبول دارند، اما خدایی که قبول دارند فاقد ربوبیت تشریعی است؛ ‌یعنی خدایی است که انسان را به حال خود رها کرده و فقط گاهی اوقات یک حال معنوی به او می‌دهد؛ اما هیچ برنامه‌ای برای سعادت انسان ندارد و هیچ شریعتی نفرستاده است!

حقیقت این است که این معنویت منهای شریعت الهی، پدیده جدیدی نیست؛ بلکه همان بت‌پرستی قدیمی است که در چهره جدیدی بروز کرده؛ و در سوره حجرات دارد ظهور و نمادهای این بت‌پرستی را در درون جامعه دینی شرح می‌دهد. بت‌پرستان هم این گونه نبود که منکر خدا باشند؛ بلکه وجود یک خالق برای جهان و برخی پدیده‌های مادی و حتی خودشان را قبول داشتند (عنکبوت/61[2] و 63[3]؛ لقمان/25[4]؛ زمر/38[5]؛ زخرف/87[6])، اما قبول نداشتند خداوند تدبیرگر عالم است و برای آنها توسط انسانی برنامه سعادت فرستاده است: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَیْ‏ء» (انعام/91). در حالی که اگر خدا واقعا خدای مهربان است امکان ندارد نسبت به سرنوشت انسان بی‌اعتنا باشد؛ و البته طبیعی است که پیمودن راه کمال با پیروی محض از دلخواه‌ها شدنی نیست؛ و کسی که می‌خواهد راه کمال را بپیماید باید قبول کند که در بسیاری از شرایط خلاف دلخواه خود اقدام کند؛ از این روست که قبول شریعت مبتنی بر یک نگاه عاقبت‌اندیشانه است؛ و رواج معنویت‌های منهای دین، نه‌تنها به معنای بازگشت دوباره انسان غربزده به دین نیست، بلکه تداوم و تلاش برای تثبیت همان نگاه دین‌ستیزانه و دین‌گریزانه‌ای است که با رنسانس شروع شد.

 

4) اشاره شد که در آیات اول، ارتباطات انسان با رسول الله ص مورد توجه بود؛ و از انسانها می‌خواست که نسبت به سخنان ایشان خاضع باشند و گوش شنوایی داشته باشند. با توجه به فضایی که به خاطر روابط ایمانی برقرار می‌شود طبیعی است که عمل به این دستور در ارتباطات بین خود مؤمنان نیز طنین‌انداز شود؛ یعنی وقتی آن ادب نسبت به رسول الله ص در جانها جای گرفت، این ادب نسبت به سایر مؤمنان هم شیوع پیدا می‌کند؛ شاید از این رو بلافاصله (آیه 6) و اولین نکته‌ای که در روابط بین خود مومنان هشدار می‌دهد این است که مبادا این روحیه پذیرش کلام در جامعه ایمانی بقدری شیوع پیدا کند که حتی اگر فاسقی هم خبر مهمی آورد بدون درنگ قبول کنید؛‌ بلکه باید بررسی کنید.

در واقع، استماع سخن (که مورد تأکید قرآن کریم است: فَبَشِّرْ عِبادِ؛ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه‏؛ زمر/17-18) به معنای باز بودن آغوش انسان برای ارتباطات سالم اجتماعی است؛ نه لزوما پذیرش مفاد سخنی که بیان می‌شود و ترتیب اثر دادن به آن، ولو آن سخن از سوی کسی بیان شود که عضوی از جامعه دینی است (با توجه به شأن نزول آیه 6 معلوم می‌شد که مقصود از فاسق در این آیه، کسی نیست که فسقش از پیش معلوم باشد؛‌ زیرا اگر چنین بود فرستادن وی توسط پیامبر ص برای چنان ماموریتی نامعقول بود؛ و اتفاقا به خاطر همین خبری که آورد خداوند وی را فاسق خواند).

جالب‌تر اینکه در آخرین فراز روابط بین مومنان (آیه12) از سوء‌ظن داشتن و تجسس برحذر می‌دارد. یعنی نباید در این تبین و بررسی بقدری افراط شود که کار به سوء‌ظن و تجسس در احوال افراد کشیده شود.

پس کنار هم گذاشتن این آیات به ما می‌گوید که وظیفه انسان مومن، در خصوص پیامبر ص [و به تبع وی، امام معصوم ع] این است که همواره در برابر نظر وی فروتن و آماده پذیرش باشد؛ اما در قبال سایر مومنان، از سویی باید از سوء‌ظن و تجسس خودداری کند، و از سوی دیگر، اگر توسط فردی از همین جامعه دینی خبری داده شد که موجب سوء‌ظن به دیگران شد باید بررسی شود و بلافاصله بر اساس خبر وی حکم صادر نشود. به تعبیر دیگر، در غیرمعصوم، اگرچه اصل اولی بر عدم سوء ظن داشتن است، اما این در خصوص احوالات شخصی خود افراد است، ولی در جایی که یکی از این افراد خبر مهمی درباره دیگر افراد جامعه دینی می‌دهد که قبول آن مستلزم درگیری ویا طردی نسبت به آن افراد خواهد بود با این خبرش باید با سوء‌ظن مواجه شد و تا بررسی درستی انجام نشده بدان خبر ترتیب اثر نداد.

 

5) در آیات 4 و 5 فرمود: «إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛ وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ». وقتی آدم این آیات را می‌بیند ابتدا به ذهنش می‌رسد چه ربطی به ما دارد. الان که رسول الله ص در میان ما نیست که صدا کردن ایشان از ورای حجره‌ها مصداقی پیدا کند؛ اما در آیه 7 می‌فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ». آیا این آیه نمی‌خواهد شبهه فوق را حل کند؟ (در ذیل این آیه [جلسه 1072، تدبر2] گفتیم که با توجه به آیه «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ» (توبه/105) کاملا محتمل است که این آیه 7 سوره حجرات هم خطاب به ما باشد). در همین آیه 7 ادامه می دهد «لَوْ یطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ: اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا [خودتان] به دردسر می‌افتید». این را ضمیمه کنید به آنچه در آیه 16 فرمود: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ؟» و باز این را ضمیمه کنید به این نکته که در آیات قبل و بعد این (یعنی آیات 14 تا 17) در مقام بیان این است که خیلی‌ها که ادعای ایمان دارند مومن واقعی نیستند و فقط نام اسلام را بر دوش می‌کشند؛ مومن واقعی به خدا و رسولش واقعا ایمان دارند!

به نظر می‌رسد این سوره در این فراز و فرودها می‌خواهد بفرماید: زمانی انسان واقعا مومن است که حضور رسول الله ص و پیام الهی در زندگی‌اش را جدی بگیرد (آیه 7) و تمام برنامه‌های خود در مدار آن تنظیم کند، نه اینکه بخواهد رسول الله ص از دلخواه‌های او اطاعت کند (آیه7)؛ بقدری جدی بگیرد که بداند هر موضعی که دارد می‌گیرد، اگر این موضعش خلاف رسول الله ص باشد که حبط تمام اعمالش را در پی دارد (آیه3) و اگر برگرفته از تعالیم رسول الله ص نباشد از پشت دیوار صدا زدن رسول الله ص (آیه 4) و تعلیم دادن دین خود به خداست (آیه16)! آیا بی‌ادبانه‌تر و نامعقول‌تر از این دو رفتاری متصور است؟

ثمره اخلاقی

بسیاری از اوقات می‌شود که مطلبی به ذهنمان می‌رسد و به بهانه روشنفکری و آزاداندیشی می‌کوشیم آن را چنان مطرح کنیم که همه قبول کنند؛ بدون اینکه مراجعه‌ای بی‌تعصب به آیات و روایات داشته و بررسی‌ای کرده باشیم که آیا این دیدگاه ما چه نسبتی با آموزه‌های دینی دارد؟ در واقع در این موقعیت، دانسته یا ندانسته، صدای خود را فوق آموزه‌های دین قرار می‌دهیم و عملا داریم تعالیم دین را تحت الشعاع نظرات شخصی خود می‌گردانیم.

اگر واقعا چنین می‌کنیم، از منظر این آیات، آیا واقعا جزء انسانهای فرهیخته‌ایم، یا انسانهای بی‌ادب و بی‌عقل (آیه 4)؟!

 

 


[1] . علی‌رغم تلاش فراوانی که انجام شد تا ارتباط بین کل آیات توجیه شود اما هنوز آنچه نوشته شد در خصوص ارتباط فراز پایانی (از آیه 13 به بعد) با کل سوره بیشتر جنبه ذوقی و حدسی دارد که قابل مناقشه است. در مقدمه در اولین پاورقی از بحث تعداد آیات، اشاره شد که بر اساس روایاتی تعداد آیات سوره حجرات بسیار بیش از این است که اکنون در دست ماست؛ که اگر این قول درست باشد آنگاه شاید بتوان فهمید که چرا این توجیه ارائه شده چندان دلچسب نیست. البته در همانجا به تفصیل بیان شد که قبول این احادیث، محمل خاصی دارد و اگر برداشت کسی از آنها این باشد که قرآن تحریف شده است قطعا برداشت ناصوابی است که با شواهد فراوان دیگر می‌توان نشان داد که هیچ گونه دستکاری‌ای در الفاظ قرآن توسط هیچ بشری صورت نگرفته است و قرآنی که نزد ماست تماما (و با رعایت تمام حروف و اعراب) از جانب خداوند متعال نازل شده است.

[2] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ‏

[3] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏

[4] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏

[5] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی‏ بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ‏

[6] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُون‏.

 


1084) جمعبندی سوره حجرات (قسمت اول)

 

متن آیات

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ.

إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ.

إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ؛

فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ.

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتی‏ تَبْغی‏ حَتَّى تَفی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ؛

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ.

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ.

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ؛

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ.

قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ.

یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ.

إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ.

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر رحیم

ای کسانی که ایمان آوردند [خودتان را /چیزی را] در پیشگاه خداوند و رسولش جلو نیندازید و در برابر خداوند تقوا پیشه کنید؛ چرا که خداوند شنوا و دانای مطلق است.

ای آن کسانی که ایمان آوردند، صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای همدیگر، با صدای بلند با او سخن مگویید، تا در حالی که شما احساس نمی‌کنید اعمالتان نابود شود!

همانا کسانی که صداهایشان را نزد رسول الله ص فرومی‌کاهند، همانان‌اند که خداوند دلهایشان را برای تقوا امتحان کرده؛ برایشان مغفرت و پاداشی عظیم است.

بی‌تردید آنان که از پسِ حجره‌ها تو را صدا می‌زنند، اکثرشان تعقل نمی‌ورزند.

و اگر آنان صبر می‌کردند تا [تو خود] به نزد آنان درآیی، مسلماً برایشان بهتر می‌بود؛ و خداوند بسیار بامغفرت و رحیم است.

ای آن کسانی که ایمان آوردند! اگر فاسقی برای شما خبر [قابل توجهی] آورد پس بررسی کنید [یا: درنگ نمایید] که [مبادا] با عده‌ای به‌نادانی برخورد کنید [= به آنان آسیب برسانید]، آنگاه بر آنچه کرده‌اید پشیمان شوید.

و بدانید که همانا [آنکه] در [میان] شماست پیامبر خدا [است]؛ اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا [خودتان] به دردسر می‌افتید؛ ولیکن خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست و کفر و فسوق [= پلیدکاری] و عصیان [= سرکشی] را نزدتان ناپسند نمود؛ آنان‌اند که راشدین [= رشدیافتگان] اند.

[به خاطر] تفضلی است از جانب خداوند، و نعمتی [از جانب او]؛ و خداوند بسیار دانا و حکیم است.

و اگر دو طایفه از مؤمنان به قتال پرداختند پس بین آن دو آشتی افکنید. پس اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کرد، با آن که تجاوز می‌کند بجنگید، تا به امر خدا برگردد؛ پس اگر بازگشت، بین آن دو به عدل آشتی دهید، و دادگری بورزید که همانا خداوند اهل قِسط را دوست دارد.

در واقع مؤمنان برادرند؛ پس میان دو برادرتان آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید؛ امید است که شما مورد رحمت قرار گیرید.

ای کسانی که ایمان آوردند! قومی قوم دیگر را مسخره نکند، چه‌بسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و زنانی هم زنانی دیگر را، چه‌بسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و از خودهایتان [= از یکدیگر] عیب‌جویی نکنید، و القاب [زشت] بر همدیگر نگذارید؛ چه بد نامی است این فسوق [= پلیدکاری] بعد از آن [اتصاف به] ایمان؛ و کسی که توبه نکند، پس آنان‌اند که ظالمان‌اند.

ای کسانی که ایمان آورده‌اند! بسیار از گمان [یا: از بسیاری از گمان‌ها] اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمان‌ها گناه است، و [در کار مردم] تجسس نکنید، و برخی از شما غیبت برخی را نکنند؛ آیا یکی از شما دوست دارد که از گوشت برادرش که مرده، بخورد؛ قطعاً از آن کراهت دارید؛ و تقوای الهی پیشه کنید، که به‌یقین خداوند بسیار اهل توبه و رحیم است.

ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است. بی‌شک خداوند بسیار دانا و خبره است.

اعراب بادیه‌نشین گفتند: ایمان آوردیم. ‌بگو: ایمان نیاورده‌اید ولکن بگویید اسلام آوردیم، و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است؛ و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید از عمل‌هایتان چیزی کم نمی‌کند؛ بی‌شک خداوند آمرزنده مهربان است.

در حقیقت مؤمنان فقط کسانی‌اند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند، آنگاه شک و تردیدی نورزیده‌اند و با اموالشان و جان‌هایشان در راه خدا جهاد کردند؛ آنان هستند که راستگویان‌اند.

بگو آیا خدا را به دینتان آگاه می‌کنید [به خدا دینتان را تعلیم می‌دهید]، در حالی که خداوند می‌داند آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است و خداوند به هر چیزی داناست.

بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.

مسلما خداوند است که غیب آسمانها و زمین را می‌داند و خداوند [است که] بدانچه می‌کنید بیناست.

حدیث

درباره فضیلت و جایگاه این سوره احادیثی در اولین جلسه‌ای که بحث از این سوره را آغاز کردیم گذشت (جلسه 1065) که مروری بر مضامین آنها قبل از تدبر در کلیت سوره، ان شاء الله ما در فهم کلیت این سوره کمک کند:

امام صادق ع مداومت بر خواندن سوره حجرات را به مثابه زیارت پیامبر اکرم  معرفی کردند (حدیث1)؛ و خود پیامبر اکرم ص -بنا به نقل شیعه و سنی- پاداشی به تعداد مطیعان و عصیان‌گران خداوند (یا ده برابر تعداد آنها) را بر خواندن این سوره مترتب دانستند (حدیث2)؛ و در روایات دیگری از پیامبر علاوه بر این، همراه داشتن این سوره موجب ایمن شدن انسان در جنگها و باز شدن باب همه خوبیها بر انسان معرفی شده (حدیث3) و این خاصیت ایمن شدن، در حدیثی از امام صادق ع، برای ایمن شدن از دست شیطانی که دنبال انسان است ویا به نحو خاص برای هرگونه ترس و بلایی که ممکن است بر یک زن وارد شود (بویژه حفظ زن از سقط شدن جنین ویا جاری شدن شیرش) نیز مطرح شده است.

درباره وجه این احادیث در همان مقدمه این احتمال مطرح شد که:

«ظاهرا هدف سوره تربیت جامعه اسلامی برای شکل‌گیری امت واحد ذیل شخصیت نبی اکرم ص است؛ پس کسی که بر این سوره (و در واقع بر رعایت مضامین آن) مداومت ورزد جزء ‌زائران حضرت محمد ص محسوب می‌شود (حدیث1)؛ و شاید چون نسبتش را با تمام انسانهای اهل طاعت و معصیت اصلاح می‌کند، از باب اینکه کسی که حسنه‌ای بیاورد ده برابر پاداش می‌گیرد (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛ انعام/160) ده برابر تعداد همه افراد مطیع و عاصی ثواب می‌برد (حدیث2)؛ و چون تکلیف مؤمنان را در درگیری‌ها و نزاعها و مطلق روابط اجتماعی معلوم کرده، درآویختن به این سوره و آویختن آن به خود، انسان را در نزاعها حفظ می‌کند و درب همه خوبی‌ها را در جامعه باز می‌کند (حدیث3)؛ و چون با اصلاح رابطه خود با پیامبر اکرم ص و با سایر مؤمنان، ذیل امت محمدی ص قرار می‌گیرد، از شیاطین جن هم حفظ می‌شود؛ و زایندگی (حفظ جنین) و توان پرورش‌دهندگی‌اش (جاری شدن شیر خشک شده) برقرار و تثبیت می‌گردد (حدیث4).»

 


1083) سوره حجرات (49)، آیه 18 (حدیث و تدبر)

 

حدیث

1) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند که می‌فرماید «[خداوند] عالم غیب و شهادت [است]» (انعام/73؛ توبه/94 و 105؛ و ...) سوال شد.

فرمودند: غیب چیزی است که نبوده است؛ و شهادت آن چیزی است که موجود است.

معانی الأخبار، ص146

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» فَقَالَ:

الْغَیْبُ مَا لَمْ یَکُنْ وَ الشَّهَادَةُ مَا قَدْ کَان‏.

 

2) ابن مسکان می‌گوید: از امام صادق ع سوال کردم درباره اینکه خداوند تبارک و تعالی آیا مکان را می‌دانست پیش از اینکه مکان را بیافریند یا علم او هنگامی است که آن را آفرید و بعد از آفرینشش است؟

فرمود: خداوند برتر است؛ بلکه همواره به مکان عالم بوده است قبل از اینکه آن را ایجاد کند همانند علم وی بدان بعد از ایجاد کردنش؛ و علمش به همه اشیاء‌ نیز شبیه علم او به مکان است.

التوحید (للصدوق)، ص137

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ مَنْصُورُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْأَصْفَهَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَ کَانَ یَعْلَمُ الْمَکَانَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْمَکَانَ أَمْ عَلِمَهُ عِنْدَ مَا خَلَقَهُ وَ بَعْدَ مَا خَلَقَهُ؟

فَقَالَ: تَعَالَى اللَّهُ بَلْ لَمْ یَزَلْ عَالِماً بِالْمَکَانِ قَبْلَ تَکْوِینِهِ کَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ مَا کَوَّنَهُ وَ کَذَلِکَ عِلْمُهُ بِجَمِیعِ الْأَشْیَاءِ کَعِلْمِهِ بِالْمَکَانِ.

 

3) الف. از امام صادق ع از پدرشان روایت شده که فرمودند:

همانا خداوند متعال علمی خاص و علمی عام دارد. اما علم خاص او همان علمی است که نه فرشتگان مقربش و نه پیامبران مرسل خویش را بدان آگاه نکرده است؛ و اما علم عامش همان علمی است که فرشتگان مقربش و پیامبران مرسل خویش را بدان آگاه کرده و از جانب رسول الله ص به ما رسیده است.

التوحید (للصدوق)، ص138

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ:

إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَى عِلْماً خَاصّاً وَ عِلْماً عَامّاً فَأَمَّا الْعِلْمُ الْخَاصُّ فَالْعِلْمُ الَّذِی لَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ وَ أَمَّا عِلْمُهُ الْعَامُّ فَإِنَّهُ عِلْمُهُ الَّذِی أَطْلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ وَ قَدْ وَقَعَ إِلَیْنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص.

ب. وباز از امام باقر ع روایت شده است:

همانا خداوند دو علم دارد:‌علمی که بذل می‌کند و علمی که آن را نگه می‌دارد. اما علمی که بذل می‌کند پس چیزی از آن نیست که فرشتگان و پیامبرانش بدانند مگر اینکه ما هم می‌دانیم؛ و اما علمی که نگه‌داشته شده است پس آن چیزی است که نزد خداوند عز و جل در أمّ الکتاب است و هنگامی که بیرون آید نافذ می‌گردد.

الکافی، ج‏1، ص255-256

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ ضُرَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:

إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ‏ مَکْفُوفٌ. فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْ‏ءٍ تَعْلَمُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا نَحْنُ نَعْلَمُهُ؛ وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أُمِّ الْکِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ.

 

4) هشام بن حکم روایتی از گفتگوی امام صادق ع با زندیقی را روایت کرده است. فرازی از آن گفتگو چنین است:

زندیق گفت: آیا می‌گویی او سمیع [شنوا] و بصیر [بینا] است؟

امام صادق ع فرمود: او سمیعو بصیر است؛‌شنواست بدون هیچ عضوی و بیناست بدون هیچ ابزاری؛ ‌بلکه به نفس خود می‌شنود و به نفس خود می‌بیند و وقتی می‌گویم به نفس خود می‌شنود منظورم این نیست که او چیزی است و نفس چیز دیگری است؛ بلکه منظورم از نفس همان خود است، همان گونه که می‌گوییم: خودم، هنگامی که مورد سوال واقع می‌شوم و [می‌گوییم] خودت، هنگامی که وقتی سوال می‌کنی و می‌خواهم چیزی را به تو تفهیم کنم؛ و مرجع من در تمام اینها چیزی نیست جز اینکه او شنوای بینای عالم خبیر است بدون اختلافی و در ذات و اختلافی در معنا.

الکافی، ج‏1، ص109

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ فِی‏ حَدِیثِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَنَّهُ قَالَ لَهُ: أَ تَقُولُ إِنَّهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: هُوَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ سَمِیعٌ بِغَیْرِ جَارِحَةٍ وَ بَصِیرٌ بِغَیْرِ آلَةٍ بَلْ یَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ یُبْصِرُ بِنَفْسِهِ. وَ لَیْسَ قَوْلِی إِنَّهُ سَمِیعٌ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَیْ‏ءٌ وَ النَّفْسُ شَیْ‏ءٌ آخَرُ وَ لَکِنِّی أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِی إِذْ کُنْتُ مَسْئُولًا وَ إِفْهَاماً لَکَ إِذْ کُنْتَ سَائِلًا فَأَقُولُ یَسْمَعُ بِکُلِّهِ لَا أَنَّ کُلَّهُ لَهُ بَعْضٌ لِأَنَّ الْکُلَّ لَنَا لَهُ بَعْضٌ وَ لَکِنْ أَرَدْتُ إِفْهَامَکَ وَ التَّعْبِیرُ عَنْ نَفْسِی وَ لَیْسَ مَرْجِعِی فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَّا أَنَّهُ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ الْعَالِمُ الْخَبِیرُ بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ وَ لَا اخْتِلَافِ مَعْنًى.

 

5) محمد بن مسلم روایت کرده است که امام باقر ع در وصف خداوند فرمود: همانا او واحد و صمد است، تک معناست نه دارای معانی متعدد مختلف.

گفتم: فدایت شوم! قومی از اهل عراق گمان می‌کنند که شنیدن او [به وسیله چیزی] غیر از آنچیزی است که با آن می‌بیند و دیدنش با چیزی غیر از آن است که با آن می‌شنود. [یعنی همچون ما برای دیدن و شنیدن از ابزار و آلات مختلف استفاده می‌کند].

فرمود: دروغ گفتند و الحاد ورزیدند و خدا را تشبیه کردند و خداوند برتر از اینهاست. همانا او شنوای بیناست؛ با آنچه می‌بیند می‌شنود و با آنچه می‌شنود می‌بیند.

گفتم: گمان می‌کنند که او بناست بر اساس آنچه تعقلش می‌کنند.

فرمود: خداوند برتر از این است؛ همانا کسی تعقل می‌کند که ویژگی مخلوقات را داشته باشد و خداوند چنین نیست.

الکافی، ج‏1، ص108

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ فِی صِفَةِ الْقَدِیمِ: إِنَّهُ وَاحِدٌ صَمَدٌ أَحَدِیُّ الْمَعْنَى لَیْسَ بِمَعَانِی کَثِیرَةٍ مُخْتَلِفَةٍ.

قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ یَزْعُمُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ أَنَّهُ یَسْمَعُ بِغَیْرِ الَّذِی یُبْصِرُ وَ یُبْصِرُ بِغَیْرِ الَّذِی یَسْمَعُ.

قَالَ فَقَالَ: کَذَبُوا وَ أَلْحَدُوا وَ شَبَّهُوا تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ إِنَّهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ یَسْمَعُ بِمَا یُبْصِرُ وَ یُبْصِرُ بِمَا یَسْمَعُ.

قَالَ قُلْتُ: یَزْعُمُونَ أَنَّهُ بَصِیرٌ عَلَى مَا یَعْقِلُونَهُ.

قَالَ فَقَالَ: تَعَالَى اللَّهُ إِنَّمَا یَعْقِلُ مَا کَانَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ وَ لَیْسَ اللَّهُ کَذَلِکَ.

تدبر

1) «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

به نظر می‌رسد این آیه تعلیلی برای مطالبی است که بیان شد، که این تعلیل، می‌تواند ناظر باشد به:

الف. آیه قبل،‌ یعنی اگر طاعت و معصیت و کفر و ایمان داشته باشید خداوندی که غیب همه چیز را می‌داند و بر تمام آنچه می‌کنید آگاه است از آن خبر دارد (مجمع البیان، ج‏9، ص209[1]

ب. فرازهای پایانی (آیه 14-17)، یعنی اینکه این اعراب ادعای ایمان کردند و خداوند فرمود که ایمان در دل شما وارد نشده، حالا تأکید می‌کند که خدایی که غیب همه امور را می‌داند و بر تمام کارهای که در آشکار و نهان می‌کنید آگاه است. چگونه ضمایر شما بر او مخفی باشد و صدق و کذب شما را متوجه نشود (الکشاف، ج‏4، ص379[2]).

ج. کل سوره، یعنی تمام آن امر و نهی‌هایی که در این سوره شد و حقایقی که در آن بیان شد از جمله اینکه برخی ایمانشان در حد ادعاست و برخی ایمان واقعی دارند، همه اینها بر اساس علم خداوندی است که غیب همه چیز را می‌داند و بر تمام کارهایی که می‌کنید آگاه است (المیزان، ج‏18، ص331[3]). به عبارت دیگر، سوره را با توصیه به تقوا و هشدار به اینکه خداوند شنوا و علیم است آغاز کرد و در پایان تذکر می‌دهد که مواظب باشید که در محضر خدایی هستید که خداوندی است که غیب همه چیز را می‌داند و بر تمام کارهایی که می‌کنید آگاه است (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص: 119[4]).

د. کل معارف قرآن باشد با همین تحلیل فوق.

 

2) «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»

خداوند غیب آسمانها و زمین را می‌داند. این تعبیر، تذکر می‌دهد که «در آسمان‏ها و زمین، اسرار نهفته و نامکشوف بسیارى است (تفسیر نور، ج‏9، ص202)؛ و جدی گرفتن این تذکر، نیاز انسان به دین و هدایت الهی را بیشتر می‌کند. از این جهت این سوره که بحث را با خطاب قرار دادن مومنان به رعایت تقوا شروع کرد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ» (‌حجرات/1) و با تذکر به اینکه خداوند غیب آسمانها و زمین را می‌داند به پایان برد؛ شبیه است به ابتدای سوره بقره، تقواپیشگان را کسانی معرفی کرد که ایمان به غیب دارند: «هُدىً لِلْمُتَّقین‏؛ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب‏» (بقره/2-3).

 

3) «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

در مدار توحید، ارزشها بر اساس تظاهر، منّت وشعار نیست، بلکه بر اساس اخلاص قلبى است که آگاهى بر آن مخصوص خداست: خداوندى که غیب و پنهان هستى را مى‏داند، چگونه ایمان درونى ما را نمى‏داند؟ (تفسیر نور، ج‏9، ص202)

 

4) «اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

از علم خداوند به بصیرت تعبیر شده است. این نشان می‌دهد علم او، اجمالى، سطحى، یک جانبه، قابل تردید و موقّت نیست (اقتباس از تفسیر نور، ج‏9، ص202[5]).

 

5) «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

انگیزه‏هاى پنهان بشر، گاهى به مراتب پیچیده‏تر از غیب آسمان‏ها و زمین است؛ جالب اینجاست که در مورد آسمان‏ها، واژه «یَعْلَمُ» به کار رفته و در مورد عمل انسان‏ها، واژه «بَصِیرٌ» آمده است. (تفسیر نور، ج‏9، ص202)

ثمره اخلاقی

اگر انسان به علم و بصیرت خداوند ایمان داشته باشد، در رفتار و گفتار خود دقّت مى‏کند. (اگر بدانیم از روزنه‏اى فیلم ما را مى‏گیرند و یا صداى ما را ضبط مى‏کنند، در کلمات وحرکات خود دقّت بیشترى مى‏کنیم.) (تفسیر نور، ج‏9، ص202)

 

6)‌ «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

وقتی کسی غیب آسمانها و زمین را می‌داند معلوم است که همه اعمال ما را هم می‌داند، پس چرا در اینجا این جمله دوم را آورد؟

الف. چه‌بسا می‌خواهد تأکید کند که ابعاد نهان انسان چه‌بسا از غیب آسمانها و زمین پیچیده‌تر است (تدبر5).

ب. اگرچه این ذکر خاص بعد از عام است، اما به یک لحاظ می‌تواند دو مطلب متفاوت باشد؛ و آن اینکه وقتی می‌گویند فلانی به غیب علم دارد تلقی اولیه افراد این است که او هم از آن امور غایب است و کسی که غایب است اگر به چیزی علم دارد، علمش غیر از طریق دیدن است، در اینجا می‌خواهد این شبهه را در مورد خداوند نفی کند که او در عین حال که به غیب علم دارد، اما بصیر و بیناست و همه کارها و جهت‌گیریهایتان (حتی آنچه شما آن را کاملا در درون خود مخفی می‌کنید) را مستقیما می‌بیند؛ و اتفاقا با این تعبیر، آن قول کسانی که علم خدا صرفا در افق کلیات می‌دانند و علم او به جزییات را منکرند رد کند (التحریر و التنویر، ج‏26، ص227[6]).

ج. چون موضوع بحث این سوره روابط انسانها و اعمال انسان بود؛ از این رو، این فراز آخر مطلب اصلی است و فراز اول آیه مقدمه آن است؛ یعنی مسأله اصلی این است که خداوند به همه اعمال شما بیناست و آنگاه به عنوان مقدمه‌اش می‌فرماید این همان خدایی است که غیب آسمانها و زمین را می‌داند پس مطمئن باشید که به همه اعمال آشکار و پنهان شما آگاهی کامل دارد.

د. ...

 

7) «إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»

در آیه 16 فرمود که «خداوند  آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است می‌داند و خداوند به هر چیزی داناست». اما در اینجا فرمود: «خداوند غیب آسمانها و زمین را می‌داند و خداوند بدانچه می‌کنید بیناست».

در واقع در آیه 16 مطلب را در هر دو زاویه کاملا عامتر بیان کرد: در فراز اول آنجا، از علم خدا به هرچه در آسمانها و زمین است سخن گفت، اما در این آیه از علم خدا فقط درباره غیب آسمانها و زمین؛ و در فراز دوم، هم آنجا از علم خدا به همه چیز، و اینجا فقط از بینایی خداوند به عمل ما. چرا؟

(امری که مسأله را پیچیده‌تر می‌کند این است که عبارت آیه 16 بعد از این بود که آنان را مذمت کرد که «بگو آیا خدا را به دینتان آگاه می‌کنید [به خدا دینتان را تعلیم می‌دهید]»؛ و آگاهی خداوند از حقیقت دینداری انسانها، از جنس آگاهی او به غیب و بصیرت او به اعمال انسانهاست (که با آیه 17 تناسب بیشتری دارد)؛  اما آیه 18 بعد از این بود که در آیه قبل آنان را از منت گذاشتن برحذر داشت و هدایت به ایمان را منتی از جانب خداوند دانست (که این یک آگاهی ساده و عمومی است که برای اشاره به آگاهی خدا به این، همان مقدار توضیحی که در آیه 16 آمده بود، کافی بود.)

الف. شاید این از باب ذکر خاص بعد از عام باشد که آگاهی و اشراف خداوند به ما را ملموس‌تر و جدی‌تر می‌کند؛ که آمادگی ما را برای اینکه مراقب باورها و اندیشه‌هایمان باشیم بیشتر می‌کند. یعنی در آیه 16 یک مبنایی که هر مسلمانی و موحدی بدان باور دارد را بیان کرد که تذکر خداوند را جدی بگیریم؛ و در این مرحله، مقداری مطلب را دقیقتر کرد که آن جدی گرفتن حضور و احاطه خدا بر ما تقویت شود.

ب. ...

اگر تحلیل دیگری به ذهن شما خطور می‌کند لطفا در قسمت دیدگاه (پایین همین صفحه) بگذارید تا دیگران هم استفاده کنند.

 

 

 


[1] . «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» من طاعة و معصیة و إیمان و کفر.

[2] . و هذا بیان لکونهم غیر صادقین فی دعواهم، یعنى أنه عزّ و جل یعلم کل مستتر فی العالم و یبصر کل عمل تعملونه فی سرکم و علانیتکم، لا یخفى علیه منه شی‏ء، فکیف یخفى علیه ما فی ضمائرکم و لا یظهر على صدقکم و کذبکم، و ذلک أنّ خاله مع کل معلوم واحدة لا تختلف.

[3] . قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» ختم للسورة و تأکید یعلل و یؤکد به جمیع ما تقدم فی السورة من النواهی و الأوامر و ما بین فیها من الحقائق و ما أخبر فیها عن إیمان قوم و عدم إیمان آخرین فالآیة تعلل بمضمونها جمیع ذلک.

[4] . و آخر السورة مع التئامه بما قبله فیه تقریر ما فی أول السورة، و هو قوله تعالى: لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ [الحجرات: 1] فإنه لا یخفى علیه سر، فلا تترکوا خوفه فی السر و لا یخفى علیه علن فلا تأمنوه فی العلانیة، و الحمد للّه وحده و الصلاة و السلام على من لا نبی بعده.

[5] . عبارت وی چنین است: علم خداوند همراه با بصیرت او است. علم او، اجمالى، سطحى، یک جانبه، قابل تردید و موقّت نیست.

[6] . و جملة وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ معطوف على جملة إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عطف الأخص على الأعم لأنه لما ذکر أنه یعلم الغیب و کان شأن الغائب أن لا یرى عطف علیه علمه بالمبصرات احتراسا من أن یتوهّموا أن اللّه یعلم خفایا النفوس و ما یجول فی الخواطر و لا یعلم المشاهدات نظیر قول کثیر من الفلاسفة: إنّ الخالق یعلم الکلیات و لا یعلم الجزئیات، و لهذا أوثر هنا وصف بَصِیرٌ.

 


1083) سوره حجرات (49)، آیه 18 (إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ ...)

بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ

28 ذی‌القعده 1444

ترجمه

مسلما خداوند است که غیب آسمانها و زمین را می‌داند و خداوند [است که] بدانچه می‌کنید بیناست.

اختلاف قرائت

بَصیرٌ / خَبیرٌ

اختلاف قرائتی که موافق مصاحف عثمانی در اینجا وجود دارد فقط  در خصوص ترقیق یا عدم ترقیق حرف راء است (معجم القراءات ج9، ص93[1]

اما قرائتی از اعمش روایت شده که به جای «بصیر» کلمه «خبیر» را قرائت می‌کرده است (المغنی فی القراءات، ص1703[2])، که احتمالا قرائت مطابق با مصحف ابن مسعود باشد.

تَعْمَلُونَ / یَعْمَلُونَ

این کلمه در اغلب قرائات به صورت فعل مخاطب (تَعْمَلُونَ) قرائت شده است؛ که در این صورت عطف است به تعبیر «لا تمنوا»؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و روایتی از قرائت کوفه (روایت أبان از عاصم، و نیز روایت حمزه بن قاسم از حفص از عاصم) و برخی قرائات اربعه عشر (ابن محیصن) و برخی قراءات غیرمشهور (أعمش و طلحه و عیسی) به صورت فعل غایب «یَعْمَلُونَ» قرائت شده است؛ که وجه این را مرحوم طبرسی امتداد کاربرد غایب در آیه 15 «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا»‌، و قرطبی ردی بر ادعای «قالت الاعراب» (آیه14) دانسته‌اند.

تبصره: قرطبی قرائت اخیر را قرائت اهل بصره (ابو عمرو) نیز دانسته؛ اما با توجه به اینکه کس دیگری چنین مطلبی را نگفته واضح است که وی استباه کرده و برخی همچون عبداللطیف خبیر (مؤلف معجم القراءات) نیز این خطای وی را گوشزد کرده‌اند.

مجمع البیان، ج‏9، ص208[3]؛ المغنی فی القراءات، ص1703[4]؛ الجامع لأحکام القرآن، ج‏16، ص350[5]؛ الکشف و البیان (ثعلبی)، ج‏9، ص92[6]؛ معجم القراءات ج9، ص93[7]

نکات ادبی

یعْلَمُ / تَعْمَلُونَ

درباره ماده «علم» قبلا در آیه 1 و 16 همین سوره توضیحاتی گذشت:

جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/

جلسه 1081 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/

غَیبَ

درباره ماده «غیب» ذیل آیه 12 همین سوره توضیحاتی گذشت:

جلسه 1077 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-12/

السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

چنانچه ذیل آیه 16 هم بیان شد (جلسه 1081 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/) قبلا درباره کلمه السَّماواتِ و ریشه آن و تفاوت کلمه «سماء» با کلماتی مانند «رفعت» و «ارتفاع»، «علو» «صعود» «رقی» و «فوق» در جلسه 1041 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/ و درباره الْأَرْضِ هم قبلا در جلسه 781 http://yekaye.ir/ya-seen-36-33/ بحث شد.

بَصیرٌ

درباره ماده «بصر» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد:‌ یکی به معنای علم به چیزی است چنانکه وقتی می‌گویند «بصرت بالشیء» یعنی نسبت بدان علم و بصیرت پیدا کردم و خود «بصر» به معنای چشم به کار می‌رود و وقتی چیزی را ببینند تعبیر «أبصرته» را به کار می‌برند؛ و «بصیرة» به معنای زره و سنگر گرفتن هم ناظر به همین معناست؛ معنای دوم به معنای غلظتی است که در چیزی هست چنانکه تعبیر «بُصرِ» کوه و آسمان و دیوار و مانند آن به کار می‌رود و «بَصرَه» به معنای سنگ سست ویا زمین گچی است؛ و گفته‌اند شهر «بصره» را هم به همین جهت بصره نامیدند که وقتی مسلمانان آن را فتح کردند برای عمر نامه نوشتند که ما در «أرضاً بَصْرَةً» فرود آمدیم؛ و این اسم برای آنجا ماند.

اما بسیاری کوشیده‌اند یک معنای جامعی برای این ماده بیابند:

اغلب این معنای جامع را ناظر به دیدن دانسته‌اند؛ مثلا راغب محور معنای این ماده را دیدن قرار داده و در خصوص کاربردهای دیگر آن هم معقتد است که یک نحوه به مسأله دیدن گره می‌خورد مسأله زمین «بصرة»، زمینی است که خاک نرم و گچ‌مانند دارد به طوری که از دور به چشم می‌آید و ...؛ و مرحوم مصطفوی هم این را به معنای علمی می‌داند که با نظر کردن حاصل می‌شود، خواه نظر کردن [ظاهری] چشم و خواه نظر کردن [باطنی] قلب؛ و همین دو مؤلفه (نظر + علم) را ممیزه این ماده از دو کلمه «نظر» و «علم» می‌داند که «نظر» مقید به علم نیست: «وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» (اعراف/198) و «علم» هم مقید به «نظر» و دیدن نیست؛ اما «بصر» جایی است که این دو مؤلفه با هم لحاظ شده باشد و کاربرد آن در معنای غلظت هم شاید بدین جهت بوده که همواره اول چیزی که به چشم می‌آید جسم است که غلظتی دارد و کاربردش در خصوص سنگهای نرم و گچی هم به خاطر آن سفیدی‌ای است که در آنها هست و به چشم می‌آید.

اما حسن جبل این معنای محوری را «امساک (نگه داشتن) یا التقاط (درهم‌آمیختن) در اثنای یک امر جمع‌شده ویا ممتد» معرفی کرده چنانکه در دیدن همه صورتها در چشم جمع می‌شود و بصیرت به معنای زره هم همین است و در خصوص سنگهای نرم هم در واقع سنگریزه‌هایی درون گِل احاطه و نگه داشته شده است.

البته اغلب اتفاق نظر دارند که عموم کاربردهای قرآنی این ماده ناظر به همان دیدن و درک کردن است. برخی گفته‌اند کلمه «بَصَر» (که جمع آن «أبصار» است) به خود چشم (که عمل دیدن را انجام می‌دهد) و نیز به قوه بینایی اطلاق می‌گردد؛ مانند «کَلَمْحِ الْبَصَرِ» (نحل/77) و «وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ» (أحزاب/10)« فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ»‏ (أحقاف/26) -هرچند که مقصود دیدن با چشم باطن‌بین باشد؛ مانند «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» (ق/22) یا «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى»‏ (نجم/17) - ولی به درک قلبی و قوه درک قلبی علاوه بر «بصر» از تعبیر «بصیرة» هم استفاده می‌شود: «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»‏ (یوسف/108) «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» (قیامة/14) که جمع آن «بصائر» است: «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُم» (انعام/104) و برای دیدن غالبا از فعل «أبصر» استفاده می‌شود اما برای درک قلبی هم از «ابصر» استفاده می‌شود و هم فعل ثلاثی مجرد (بصر) و گفته‌اند حتی آنجا که فعل «بصر» که برای دیدن به کار می‌رود غالبا زمانی است که مسأله در افق حس محدود نشود و درک قلبی‌ای هم همراهش باشد: «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا» (سجدة/12) «وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ‏» (یونس/43) «وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ»‏ (لصافات/179) «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ‏» (طه/96) (مفردات ألفاظ القرآن، ص127-128[7]) هرچند برخی فرق این دو را در این می‌دانند که «ابصار» بر نظر کردن دقیق که با یک نحوه اشراف همراه و نتیجه‌اش حصول علم و معرفت باشد اطلاق می‌گردد و متعدی است در حالی که «بصر» [و نیز کلمه «بصیر»] لازم است و دلالت بر یک نحوه ثبوت و استمرار دارد؛ و به همین مناسبت است که کلمه «مبصر» و ابصار در مورد خداوند به کار نمی‌رود (إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ اعراف/201) اما «بصیر» و «بصر» برای خداوند به کار می‌رود...

اشاره شد که ماده «بصر» به یک نحوه به معنای «علم» دلالت دارد؛ تفاوت «بصر» و «علم» را در عام بودن علم نسبت به بصر معرفی کردند؛ خوب است اشاره کنیم که تفاوت «بصیرت» و «علم» را هم در این دانسته‌اند که بصیرت تکامل علم و معرفت به چیزی است؛ و لذا کلمه «بصیرت» هم برای خداوند به کار نمی‌رود.

جلسه 1052 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-85/

همچنین درباره تفاوت «سمع» و «بصر» و «علم» هم ذیل آیه اول همین سوره توضیحاتی گذشت:

جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/

 


[1] . قرأ بترقیق الراء الأزرق وورش بخلاف عنهما.

[2] . الأعمش: «خبیر بما»، بدل «بصیر».

[3] . قرأ ابن کثیر یعملون بالیاء و الباقون بالتاء. الحجة: وجه التاء أن قبله خطابا و هو قوله «لا تَمُنُّوا» و وجه الیاء أن قبله غیبة و هو قوله «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا».

[4] . «یعلمون» بالیاء: مکی، و ابان، و حمزة بن القاسم عن حفص.

[5] . قرأ ابن کثیر و ابن محیصن و أبو عمرو بالیاء على الخبر، ردّا على قوله: «قالت الأعراب». الباقون بالتاء على الخطاب.

[6] . قرأ ابن کثیر، و الأعمش، و طلحة، و عیسى (بالیاء)، غیرهم (بالتاء).

[7] . تَعْمَلُونَ. قرأ ابن کثیر وأبان عن عاصم وابن محیصن «یعْمَلُونَ» بیاء الغیبة، وذکرها القرطبی قراءة لأبی عمرو، وهو سبق قلم منه. وقرأ الجمهور بتاء الخطاب «تَعْمَلُونَ».

 


1082) سوره حجرات (49)، آیه17 (تدبر)

 

تدبر

1) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»

در آیه14 سخن از این بود که عده‌ای ادعای ایمان کردند و خداوند به پیامبرش دستور داد که به آنها بگوید آنها فقط اسلام آورده‌اند و هنوز ایمان در دلهایشان وارد نشده است؛ و البته همین اسلام هم بی‌خاصیت نیست؛ بلکه در همین حد هم اگر اطاعت خدا و رسول در پیش گیرند بهره‌اش را می‌برند. سپس در دو آیه توضیح داد چه کسانی ایمان حقیقی دارند و آن عده را به خاطر اینکه به خیال خود می‌خواهند خدا را از دینداری‌شان آگاه کنند مذمت کرد.

اکنون بحث را بر سر اسلام آوردن برد.

این آیه را می‌توان ناظر به افراد و موضع‌گیری‌های آنها که در آیات قبل بیان شد فهمید و هم می‌توان مستقل دانست (و بارها بیان شد که همه این معانی می‌تواند مد نظر بوده باشد)؛ یعنی:

- ناظر به همان کسانی باشد که در آیات قبل مورد توجه بودند، و می‌خواهد بیان کند که آنها ابتدا ادعای ایمان کردند و خداوند به آنها فرمود که ایمان به دل شما وارد نشده و ما فقط در حد اسلام آوردن از شما قبول می‌کنیم. در مرحله بعد اینها همین اسلام آوردن را هم مایه منت گذاشتن قرار دادند! در واقع اینها دو مرحله مذمت شدند:‌ اولاً شما ایمان ندارید و فقط اسلام دارید؛‌ ثانیاً به خاطر اینکه برای همین اسلام آوردنشان هم منت می‌گذارند. (این تفسیر با گزارش سنی از شأن نزول آیه سازگارتر است، مثلا: التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[1]؛ هرچند در برخی تفاسیر شیعه هم همین گونه شرح داده شده است؛ از جمله مجمع البیان، ج‏9، ص209[2]؛ تفسیر کنز الدقائق، ج‏12، ص362[3]؛ تفسیر نور، ج‏9، ص201[4]).

- مطلب مستقلی باشد (که این با گزارش شیعی از شأن نزول آیه سازگارتر است)، و می‌خواهد بیان کند که عده‌ای از مسلمانان گمان می‌کنند لطفی در حق خدا و رسول کرده‌اند که اسلام آورده‌اند و برای همین با اسلام آوردنشان منت می‌گذارند؛ و خداوند این ذهینت را تخطئه می‌کند.

و همین که در آیه 13 از ادعای ایمان آوردن آنان مطرح شد، اما در این آیه از «منت گذاشتن‌شان به خاطر اسلام آوردنشان» بحث می‌شود، می‌تواند مؤیدی بر هر دو باشد: بر اساس اینکه این ناظر به آیه مذکور است می‌خواهد بفرماید آنان ادعای ایمان کردند اما خداوند فرمود که آنچه شما دارید فقط در حد اسلام آوردن است؛ اکنون هم می‌خواهد نشان دهد در واقع نه به خاطر ایمان بلکه با همین چیزی که دارند (یعنی اسلام آوردن) منت می‌گذارند (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[5])؛ و در صورتی که مطلبی مستقل باشد می‌خواهد با این تغییر در عبارت نشان دهد که آنان که ادعای ایمان کردند غیر از این افرادی هستند که با اسلام آوردنشان منت می‌گذارند.

در هر دو حالت فوق، تخطئه‌ای که در این آیه آمده نیز چند وجه می‌تواند داشته باشد:

الف. همین اسلامی که دارید منتی از جانب خداوند بر شماست نه منتی از شما بر خدا و رسول؛ که خود این هم می‌تواند از جهات متعدد باشد:

الف.1. پیامبر فقط وظیفه تبلیغ و رساندن پیام داشته است؛ لذا توجیهی ندارد که به خاطر پذیرش پیام او بر وی منت بگذارید (المیزان، ج‏18، ص330[6]).

الف.2. شما نیستید که لطف کرده‌اید که اسلام آورده‌اید که حالا بر پیامبر منت می‌گذارید، بلکه خداست که بر شما لطف کرده که شما را به این وادی وارد و از منافع دنیوی و اخروی آن بهره‌مند نموده است (المیزان، ج‏18، ص330).

الف.3. ...

ب. صرف اسلام آوردن ارزش منت گذاشتن ندارد؛ آنچه ارزش منت گذاشتن دارد ایمان است نه اسلام؛ و ایمان هم منت خدا بر شماست که با این اسلام آوردن شما را به سمت ایمان هدایت کرد (المیزان، ج‏18، ص330[7]).

ج. ...

 

2) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا»

با اینکه اینان عمل منت گذاشتن را انجام داده‌اند و علی‌القاعده باید با فعل ماضی از عمل آنان یاد شود، چرا با فعل مضارع به کار آنها اشاره کرد؟

الف. برای اینکه حال آنان را نشان دهد که چگونه با کاری که انجام نداده‌اند دارند منت می‌گذارند، شبیه کاربرد فعل مضارع است در آیه «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا» (بقره/212) (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[8]).

ب. فعل مضارع دلالت بر یک نحوه استمرار فعل و تداوم آن در زمان حال دارد؛ شاید بدین طریق می‌خواهد به وجود یک رویه‌ای در رفتار ایشان اشاره کند؛ یعنی این طور نبوده که یکبار منت گذاشته و تمام شده باشد؛‌بلکه رویه‌شان این است که در هر مناسبتی و دائما بخاطر اسلام آوردنشان منت می‌گذارند.

ج. ...

 

3) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ»

منّت نهادن بر پیامبر، در حقیقت منّت گذاردن بر خداست (خداوند پاسخ منّت بر پیامبرش را آنگونه مى‏دهد که گویا منّت بر او گذاشته‏اند)؛ و خداوند به اسلام و ایمان و عبادت ما احتیاج و نیازى ندارد (تفسیر نور، ج‏9، ص201).

نکته تخصصی جامعه‌شناسی: رابطه منت و اطاعت

با اینکه واضح است که ما چون در درک راه سعادت بتنهایی ناتوانیم نیاز به دین الهی داریم که راه سعادت را به ما نشان دهد، چه می‌شود که عده‌ای گمان می‌کنند که پیامبر ص است که به اسلام آوردن ما محتاج است؟

به نظر می‌رسد ریشه این مسأله در نگاه صرفا دنیوی به پذیرش دین است. می‌دانیم که اساسا دینداری مستلزم کرنش و خضوع انسانها در قبال دعوت یک شخص خاص (پیامبر، کاهن، و ...) است، به نحوی که هرچه او گفت تسلیم باشند. می‌دانیم که این تسلیم بودن، خواه ناخواه یک قدرت و اقتدار ویژه در زندگی دنیوی برای آن شخص ایجاد می‌کند، که از منظر دنیوی محض، رسیدن به چنین قدرتی آرزوی تمام دنیامداران است.

در نگاه دنیامدارانه، طبیعی است که اگر ما به کسی قدرت بدهیم ماییم که بر او منت گذاشته‌ایم. این در خصوص قدرتهای سیاسی بسیار واضح است: کسانی که با رأی یا حمایت عده‌ای از مردم به قدرت می‌رسند قدرت خود را وامدار ایشان می‌دانند، و از این رو، آنان بر وی منت دارند. در نظامات دنیوی در این زمینه اگر تفاوتی باشد در نحوه جبران آن منت است، مثلا در نظام‌های اریستوکراسی (اشراف‌سالاری) چون آن عده‌ای که زمینه‌ساز رسیدن وی به قدرت بودند (که در تعبیر قرآنی به عنوان «ملأ» از آنها یاد می‌شود) کاملا محدود و معین‌اند و نقش نسبتا مستقیمی در به قدرت رسیدن حاکم دارند، حاکم در ازای قدرتی که به او بخشیده‌اند آنان را در این قدرت سهیم می‌کند. اما در نظام‌های دموکرسی چون تعداد افرادی که در بخشیدن قدرت به حاکم بسیار زیادند حاکمان عملا به جای اینکه سهم معینی از قدرت را به حامیان خود بدهند سعی می‌کنند اقداماتی را به نفع حامیان خود انجام دهند ویا با وعده و وعید آنان را همچنان از خود راضی نگهدارند ویا ...، و خلاصه به هر طریقی شده آنان را راضی نموده و پایگاه اجتماعی خود را حفظ کنند. در واقع، اگر افراد خود را موظف به اطاعت از یک حاکم می‌کنند و عملا به وی قدرت می‌دهند، آن حاکم هم عملا خود را موطف به منت‌کشی از آنان می‌کند؛ با این تفاوت که مثلا در نظامات آریستوکراسی این منت‌کشی صرفا نسبت به طبقه اشراف انجام می‌شود (از این روست که حتی کسی مثل فرعون، وقتی حضرت موسی ع را رقیب قدرت خویش می‌بیند به منت‌کشی از ملأ اقدام می‌کند و به آنها می‌گوید شما چه دستوری می‌دهید: «یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُون‏» (اعراف/110) «یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُون‏» (شعراء/35))، اما در نظامات دموکراسی این منت‌کشی نسبت به عموم جامعه انجام می‌شود.

اما مسأله بسیار مهم این است که کسی که واقعا از طرف خداوند ماموریتی برای خود قائل باشد از این قاعده خارج است؛ زیرا هدف اصلی‌اش کسب قدرت نیست، بلکه کمک کردن به مردم است برای رسیدن به سعادت حقیقی خود. اما مشکل در اینجاست که وی اگر بخواهد آن تعالیم خداوند توسط مردم عمل شود چاره‌ای ندارد جز اینکه مردم را به اطاعت از خویش بخواند (عبارت «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ: تقوای الهی در پیش گیرید و از من اطاعت کنید» ترجیع‌بند سخن تمام پیامبران در سوره شعراست که در آیات 108 و 110 و 126 و 131 و 144 و 150 و 163 و 179 تکرار شده است)، و اجابت مخاطبان خود بخود زمینه قدرت را برای آنان فراهم می‌آورد و از این جهت در ظاهر کارهای آنها شبیه کارهای قدرت‌طلبان می‌شود، لذا همواره دشمنان پیامبران، همواره ایشان را به قدرت‌طلبی متهم می‌کرده‌اند: «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُریدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» (مومنون/24).

آنچه این معضل را دوچندان می‌کند این است که همواره، در فقدان انبیاء (همانند حکایت سامری) و بویژه بعد از درگذشت آنان، عده‌ای از دنیامداران همان شریعت الهی را ابزاری برای کسب قدرت قرار می‌دهند؛ واقعه‌ای که در تمام دین‌های قبلی رخ داد و در اسلام هم تکرار شد. و آنچه باز کار را سخت‌تر می‌کند این است که گاه برخی از عالمان دین به این قدرت‌طلبی از راه دین اقدام می‌کنند؛ چنانکه قرآن کریم صریحا این را هم در مورد سامری (طه/78-98) و هم در مورد علمای بعدی یهود و نصاری حکایت کرده: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه‏» (توبه/31)؛ و پیامبر اکرم ص نیز در مورد انحراف و دنیامداری برخی از علما پس از خویش هشدارهای فراوانی داده است. و البته از آن سو همواره علمایی هم بوده‌اند که در مقابل این انحرافات می‌ایستاده‌اند و واقعا برای رضای خدا - و نه برای رسیدن به قدرت- مردم را به دینداری دعوت می‌کرده‌اند.

اینجاست که کار، هم بر دعوت‌کنندگان واقعی دین و هم بر مخاطبان سخت می‌شود: مدعیان دروغین خود را همچون مدعیان واقعی جلوه می‌دهند و بلکه علمای واقعی را قدرت‌طلب معرفی می‌کنند و مخاطب هم درمی‌ماند که کدام از اینان که با ادعای اقامه دین از ما حمایت می‌خواهند، هدف اصلی‌شان، به قدرت رسیدن و کسب منافع دنیوی است، و کدام هدفشان برپایی خود دین و رساندن انسانها به سعادت؟

شاید این آیه یک راهکاری برای تشخیص به ما می‌دهد:

خداوند به پیامبرش می‌فرماید در برابر منت گذاشتن آنان بر خود بگو که منت نگذارید، بلکه اگر منتی باشد از جانب خداست آن هم در خصوص هدایت شما به ایمان.

اکنون آن کس که دارد به دین دعوت می‌کند وقتی با منت گذاشتن پیروانش مواجه می‌شود به سمت سهم دادن به آنها و کوتاه آمدن از احکام شریعت مطابق مذاق مخاطبان گام برمی‌دارد یا همچنان بر ارائه تعالیم شریعت الهی آن گونه که واقعا در متن شریعت آمده است - هرچند مخاطبان خوششان نیاید - اصرار می‌ورزد (حتی اگر در عمل، بخاطر مشکلات اجرایی از عهده اجرای احکام شریعت برنیاید)؟

اگر وی دیندار شدن مخاطبان را منتی بر خود ببیند و آنگاه به اقتضای این رفتار خاصی مرتکب شود (مانند اینکه بکوشد علمای دیگر را صرفا از این بابت که شمار پیروان را می‌کاهند از میدان بدر کند، ویا حتی اندکی بخاطر دل مخاطبان در تبیین احکام شریعت تصرف کند، ویا ...) معلوم است که وی هدفش کسب قدرت است نه رساندن مردم به سعادت. اما اگر در این گونه موقعیتهای خطیر همچنان از مسیر تقوا خارج نشود در مسیر هادیان حقیقی دین گام برمی‌دارد. شاید احادیثی که از رسول الله ص و امام صادق ع آمده که اگر کسی به نام دین دست به قیام بزند و مردم را به خویش دعوت کند در حالی که می‌داند در میان مردم عالمتر از او وجود دارد شخص گمراه است (الکافی، ج‏5، ص27[9]؛ الغیبة للنعمانی، ص115[10]) هشداری بوده برای پرهیز از این گونه قدرت‌طلبی‌هایی که در لوای دعوت به دین انجام می‌شود.

تاریخ شیعه پر است از علمایی که بخاطر اینکه علی‌رغم اینکه مردم آنها را تنها گذاشته‌اند حاضر نشده‌اند ذره‌ای در احکام خداوند دست ببرند ویا از باب اینکه عالم دیگری را از خود برتر می‌دیده‌اند از تصدی مرجعیت و یا حتی تدریس و هر کار دیگری که یک نحوه اقبال مردم به آنان را در پی داشته کنار می‌کشیده‌اند.

ثمره اخلاقی

کسانی هم که اسلام آوردن خود را منتی بر دین می‌بیند، دین را صرفا از زاویه دنیاخواهی و دنیامداری تحلیل می‌کنند؛ آنان نیز مسلمانانی‌اند که حقیقتا ایمان در دلشان وارد نشده است. اگر برخی از عالمان آن چنان می‌لغزند این دسته از مردم هم که با منت گذاشتن خود، انتظارات ناروایی از دین و عالمان دینی رقم می‌زنند و می‌خواهند که احکام دین همواره به میل آنان باشد، در این انحراف مقصرند.

 

4) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا ... بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ»

در تدبر 2 اشاره شد که چرا با اینکه اینان منت گذاشته‌اند برای حکایت از اقدامشان، از فعل مضارع به جای فعل ماضی استفاده شد. اکنون می‌افزاییم اینکه منت خداوند بر اینان در خصوص هدایتشان به ایمان نیز با فعل مضارع بیان شد دلالت دارد بر اینکه:

الف. هنوز آنها ایمان نیاورده‌اند، ولی احتمالا به زودی ایمان خواهند آورد (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[11]).

ب. هنوز آنها ایمان نیاورده‌اند، ولی انتظار می‌رود که بزودی ایمان بیاورند.

ج. ...

 

5) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ

هدایت شدن به اسلام و پذیرش اسلام، نعمت بزرگ الهى و منّتى از جانب خداست (تفسیر نور، ج‏9، ص201).

منت‌ در قرآن کریم

ماده «منن» 27 بار (در 25 آیه) در قرآن کریم به کار رفته است، که 4 مورد آن ربطی به منت گذاشتن ندارد؛ بلکه درباره «منّ» به معنای ترنجبین (بقره/57؛‌ اعراف/160؛ طه/80) ویا «الْمَنُون‏» به معنای مرگ (طور/30) است.

اما بقیه موارد، را می‌توان در یک دسته‌بندی کلی در سه قسم قرار داد: مواردی در آن از منت گذاشتن بین انسانها سخن به میان آمده، مواردی که درباره منت بین خدا و انسان است، و مواردی که ظرفیت این را دارند که بر هریک از این دو منطبق شوند؛ از این موارد:

الف) 8 آیه به طور واضح ناظر به منت گذاشتن انسانها بر همدیگر است، که:

الف.1) در 6 آیه، منت گذاشتن، مذمت یا نهی شده است:

1.    «الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» (بقرة/262)

2.    «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ ...» (بقرة/264)

3.    «وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی‏ إِسْرائیلَ» (شعراء/22)

4.    «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» (‌حجرات/17)

5.    وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ» (مدثر/6)

الف.2) در 2 آیه، این منت گذاشتن، اجازه داده شده است، که معلوم است در این دو مورد مقصود از منت، لطف اضافی کردن در حق کسی است:

1.    «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» (ص/39)

2.    «فَإِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً» (محمد/4)

ب) 11 آیه ناظر به منت گذاشتن خدا بر انسانهاست، که:

ب.1) 7 مورد آن جایی است که خداوند خودش دارد ابراز می‌کند که منت گذاشته است:

1.    «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی‏ ضَلالٍ مُبینٍ» (آل‏عمران/164)

2.    «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً» (نساء/94)

3.    «قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» (ابراهیم/11)

4.    «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى؛ إِذْ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّکَ ما یُوحى‏؛‏ أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لی‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنی‏» (طه/37-39)

5.    «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ» (قصص/5)

6.    «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ» (صافات/114)

7.    «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» (‌حجرات/17)

ب.2) در 4 آیه انسانها امر خاصی را منت خدا بر خودشان یا دیگران می‌دانند:

1.    «وَ کَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرینَ» (أنعام/53)

2.    «قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخی‏ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ» (یوسف/90)

3.    «وَ أَصْبَحَ الَّذینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا» (قصص/82)

4.    «فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ» (طور/27)

ج) و نهایتا در 4 مورد هم اشاره به پاداش بهشتیان است که می‌فرماید آن پاداشی بی‌منت است، که این را هم می‌توان ذیل دسته اول (منت بین مردم) و هم در دسته دوم قرار داد. از این جهت در دسته دوم می‌رود که چون بحث اجر بهشتیان است در فضای نسبت بین خدا و انسانهاست و ظهورش این است که می‌خواهد بفرماید در بهشت هیچ منتی برای این پاداش بر شما نمی‌گذارند؛ اما با توجه به اینکه می‌دانیم خداوند در هرچه به ما دهد عملا منتی بر ما دارد چه‌بسا مقصود از پاداش بی‌منت، این است که در دریافت این پاداش منتی از جانب کسی (نه از جانب خداوند) بر آنها گذاشته نمی‌شود.

1.    «وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ» (قلم/3)

2.    «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» (فصلت/8)

3.    «إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» (انشقاق/25)

4.    «إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» (تین/6)

هدایت، تنها منت خود خدا بر انسان، و لذا مهمترین نعمت خداوند بر انسانها

اگر دقت کنیم می‌بینیم از این میان 11 آیه‌ای که ناظر به منت خدا بر انسانهاست؛ تمام 7 آیه‌ای که این منت از جانب خود خداوند مطرح شده به نحوی ناظر به هدایت انسانها بوده است: یا ناظر است به برانگیختن خود پیامبران و به امامت رسیدن و به ارث بردن زمین توسط ایشان (ابراهیم/11؛ قصص/5؛ صافات/114) و یا ناظر است به هدایت شدن مردم توسط پیامبران و دین الهی (آل‏عمران/164؛ نساء/94؛ ‌حجرات/17). حتی در یک مورد هم که از منتهای قبلی خود بر پیامبری سخن می‌گوید آن هم در راستای هدایت و نجات دادن وی بوده است (طه/37-39). البته 4 موردی که افراد به منت الهی توجه کرده‌اند دو موردش ناظر به منت خدا در برتری دادن برخی بر برخی دیگر بوده (أنعام/53؛ یوسف/90) و دو مورد دیگر ناظر به منت خدا در نجات آنها از عذاب دنیوی (قصص/82) یا اخروی (طور/27).

«این نشان مى‏دهد که مهم‏ترین نعمت‏ها [از منظر خود خداوند، که جا دارد خداوند به خاطر آن بر مردم منت نهد]، نعمت هدایت الهى، رهبرى معصوم و حکومت حقّ مى‏باشد.» (تفسیر نور، ج‏9، ص201)؛ هرچند از منظر خود انسانها نجات از عذاب الهی هم در ردیف هدایت شدن نعمت عظیمی است که کاملا آن را باید صرفا از جانب خداوند دید.

 

6) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ»

چرا در عبارت اخیر به جای کلمه اسلام، ایمان را گذاشت؟

الف. در آیات قبل معلوم شد که مرتبه ایمان پایین‌تر از مرتبه اسلام است؛ و با این تعبیر می‌خواهد بیان کند که اگر قرار به منت باشد، آنچه ارزش به رخ کشیدن دارد، ایمان است نه صرف اسلام آوردن (المیزان، ج‏18، ص330[12]).

ب. [می‌خواهد نشان دهد] مقصد نهایىِ تکامل انسان، ایمان است، نه تظاهر به اسلام (تفسیر نور، ج‏9، ص201).

ج. از باب همراهی با تعبیر خودشان که خود را مومن خواندند. یعنی می‌خواهد بگوید اگر فرض کنیم که شما آن گونه که خودتان ادعا کردید ایمان آورده‌اید این ایمانتان نعمتی از جانب خداوند بر شماست؛ و مؤید این معنا آن است که آیه را با تعبیر «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ختم کرد که نشان دهد که اگر واقعا در ادعایشان راست گفته باشند این تفضل خدا بر آنهاست نه تفضل آنها بر خدا (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[13]).

د. شاید می‌خواهد بفرماید که همین ورود در اسلام، گام نهادن در مسیر هدایت شدن به سمت ایمان است. به تعبیر دیگر، نشان دهد که اگرچه - چنانکه در آیه قبل فرمود- بین ایمان حقیقی و صرف ابراز مسلمانی تفاوت هست؛ اما همین اسلام آوردن هم مرتبه‌ نازلی از ایمان را در وجود آنها رقم زده است؛ و مقصود خداوند از اینکه به آنها فرمود «نگویید ایمان آوردیم بلکه بگویید اسلام آوردیم»، یک مسأله لفظی (تسمیه افراد به مسلمان یا مومن) نیست و مقصود ما این نیست که هرجا ایمان به دل وارد نشد کاربرد کلمه ایمان خطاست؛ چنانکه در همین سوره از افرادی که از باب تعدی به قتال با سایر مسلمانان می‌پردازند یا مسلمانان دیگر را مسخره می‌کنند و از آنان عیب‌جویی می‌کنند و آنان را با القاب زشت خطاب قرار می‌دهند و گمان بد می‌ورزند و تجسس و غیبت می‌کنند با تعابیر «مومنین» و «الذین آمنوا» یاد کرد.

ه. ...

 

7) «بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ»

چرا با اینکه در آیات قبل ایمان آوردن آنان را انکار کرد، در این آیه فرمود: خدا بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد؟

الف.‌ اولاً این متناسب با تعبیر خودشان است [یعنی می‌خواهد بیان کند که اگر قرار به منت باشد، آنچه ارزش به رخ کشیدن دارد، ایمان است نه صرف اسلام آوردن] نه بیان واقعیت (تفسیر کنز الدقائق، ج‏12، ص362).

ب. هدایت کردن لزوما به معنای این نیست که مخاطب هدایت شود (تفسیر کنز الدقائق، ج‏12، ص362[14]). یعنی خداوند خبر داد از لطف خودش که هدایت به ایمان را برای اینها فرستاده؛ اما این بدان معنا نیست که آنان حتما هدایت را پذیرا شده و به ایمان رسیده باشند.

ج. ...

 

8) «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ»

منت گذاشتن بخاطر ایمان حکایت از شدت جهالت و نفهمی افرادی دارد که این منت را می‌گذارند و اوج پارادوکسیکال بودن وضعیت آنان را می‌نمایاند؛ زیرا‌ اولاً ایمان یعنی اذعان به خداوندی که همه چیز از آن اوست؛‌و خود همین ایمان اقتضایش این است که انسان همه چیز را از خدا ببیند نه اینکه بر خدا و پیامبرش منت بگذارد؛ و‌ ثانیاً خود ایمان از حیث شخص مومن دلالت دارد بر اینکه نفس وی از جهالت رهایی و به زیور حق و صدق آراسته شده؛ ‌و چنین وضعیتی با منت گذاشتن بر سر دیگران ناسازگار است (اقتباس از مفاتیح الغیب، ج‏28، ص118[15])

 

9) «اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ»

چرا کلمه «ایمان» را با الف و لام آورد و به صورت نکره نیاورد؟

الف. این الف و لام، «ال‍» جنس است که می‌خواهد نشان دهد که ایمان یک حقیقت فی حد ذاته دارد که اینان صرفا بدان متلبس شده‌اند (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[16]).

ب. ...

 

10) مقصود از آوردن تعبیر «ان کنتم صادقین» چیست؟

الف. اشاره است به همان ادعای ایمانی که نموده بودند (مجمع البیان، ج‏9، ص209[17])؛ یعنی شما ادعای ایمان کردید و ادعایتان دروغ بود؛ اما اگر آن ادعایتان راست باشد باز هم خدا بر شما منت دارد نه شما بر پیامبر (البحر المحیط، ج‏9، ص525[18]).

ب. در اینجا دارد ادعای ایمان آنها را تصحیح می‌کند و می‌فرماید اگر راستگو باشید همین اسلام آوردنتان شما را در مسیر اینکه خدا شما را به ایمان برساند قرار می‌دهد.

ج. [می‌خواهد نشان دهد که] مسلمان واقعى خود را طلبکار خدا نمى‏داند؛ و نشانه‏ى ایمان صادقانه، خود را منّت‏دار خداوند دانستن است، نه منّت گذاشتن بر او (تفسیر نور، ج‏9، ص201).

د. ...

 

11) «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»

نمونه بارز کسانی که همه هستی و دارایی‌های خود را فدای اسلام کردند و تمام بار اسلام بر دوش آنان بود و بابت این خدماتشان به اسلام کوچکترین منتی بر پیامبر ص نگذاشتند امیرالمومنین ع است. مناسب است در اینجا حکایتی از گفتگویی که بین ابن ابی الحدید با یکی از دوستانش در گرفت و استادش درباره این گفتگو نظری داد تقدیم شود:

حکایت

ابن ابی الحدید بعد از توضیح فرازی از خطبه 106 نهج‌البلاغه - که امیرالمومنین ع در آن فراز به توصیف پیامبر ص و دعا برای ایشان پرداخته است - حکایت کرده که:

یکبار از استادم ابوجعفر نقیب، که شخصی دوری از هوای نفس و تعصب بود درباره این فراز سوال کردم و گفتم: من بر سخنان اصحاب و دیگران و خطبه‌هایشان احاطه دارم؛ اما ندیدم کسی از آنها همانند حضرت علی ع تعظیم و بزرگداشتی نسبت به رسول الله ص داشته باشند و همچون او برای ایشان دعا کنند؛ اما حضرت علی ع در نهج‌البلاغه و جاهای دیگر مطالب فراوانی دارد که دلالت بر اجلال فراوان و احترام شدید وی نسبت به رسول الله ص دارد؟

گفت: مگر بقیه صحابه سخن مدون آنچنانی‌ای دارند که از آن چگونگی موضع آنان در قبال پیامبر ص فهمیده شود؟ و از آنها مگر جز یک سلسله کلمات ابتدایی یافت می‌شود که محتوای عمیقی ندارد؟

سپس گفت: قطعا علی ع ایمانی قوی به رسول الله ص داشت و در تصدیق او به یقین کامل و ثابت رسیده است و در این امر قاطع و پیگیر بود و علاوه بر اینها رسول الله ص را به خاطر ارتباط نسبی‌ای که با ایشان داشت و تحت تربیت او بود و اینکه رسول الله ص وی را در میان اصحابش برگزیده بود بسیار دوست داشت و او را بر خود ترجیح می‌داد، چون آن دو همچون نفس واحدی بودند در دو بدن، با یک پدر و در یک خانه و با اخلاقی همانند هم؛ پس اگر او را تعظیم کند خود را تعظیم کرده است و اگر او را دعا کند برای خویش دعا کرده است؛ ‌و او همواره آرزو داشت که دعوت اسلام شرق و غرب را بگیرد چرا که زیبایی آن به وی می‌رسید و به او برمی‌گشت، پس چرا وی را تعظیم و اکرام نکند و در اعتلای کلمه وی نکوشد؟

به وی گفتم: ‌یکبار من و جعفر بن مکی شاعر با هم درباره همین حدیث گفتگو می‌کردیم و جعفر گفت: احدی همچون ابوطالب و فرزندانش را رسول الله ص را یاری نکرد. خود ابوطالب که کفالت و بزرگ کردن ایشان را عهده‌دار شد و وقتی دعوتش را اظهار کرد در برابر قریش که از او رویگردان شدند و می‌خواستند او را به قتل برسانند حمایت کرد؛ اما فرزندش جعفر که همراه با جماعتی از مسلمانان به حبشه هجرت کرد و دعوت وی را در آنجا منتشر ساخت؛ و اما علی ع که همانا او بود که ستون دین در مدینه را برافراشت. بعد از آن هم احدی در کشته شدن و خوار و آواره شدن بدان حدی دست نیافت که خاندان ابوطالب رسید؛ جعفر که در جنگ موته شهید شد، و علی ع هم بعد از آن همه رنجی که کشید و آرزوی مرگ کرد در کوفه به شهادت رسید و اگر هم کشته شدنش توسط ابن ملجم به تاخیر می‌افتد از فرط غم و غصه می‌مرد؛ سپس دو فرزندش با سم و شمشیر کشته شدند، و بقیه فرزندانش هم همراه برادرشان در کربلا شهید شدند و زنانشان بر مرکبهای بی‌پالان به عنوان اسیر تا شام برده شدند و بر ذریه و بازماندگانشان بعد از آن هم از کشته شدن و به دار آویخته شدن و آواره شدن در سرزمینها و خواری و زندان و تازیانه آن مقدار رسید که نتوان کنه آن را بیان کرد. واقعا در قبال یاری و محبت و بزرگداشت پیامبر با قول و فعلشان و این مصیبتهایی که کشیدند چه منفعتی به این خاندان رسید [تا کسی ادعا کند آنها به خاطر منافع دنیوی از پیامبر ص حمایت می‌کردند]؟

[نقیب] گفت: پس چرا به او نگفتی که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.» (‌حجرات/17) [کنایه از اینکه علاوه بر همه اینها آنها هیچ منتی بر پیامبر ص نگذاشتند].

سپس گفت: و چرا به او نگفتی که: بله، انصار وی را یاری کردند و جان خویش را در پیش او فدا نمودند و در موقعیتهای سخن متعددی پیشاپیش او به شهادت رسیدند و خصوصا در جنگ احد؛ اما بعدا در دادن حق او قصور ورزیدند و خود را بر ایشان ترجیح دادند و [به همین سبب] مشقتها و شدایدی بدانان رسید که بیانش به طول می‌انجامد و فقط یک واقعه حره* کفایت می‌کند؛ و آن روزی بود که در عرب مثل آن رخ نداده بود و به قومی چنین مصیبتی که آن روز به انصار وارد شد نرسیده است.

سپس گفت: همانا خداوند متعال دنیا را از بندگان صالح خویش و از اهل اخلاص دور کرده زیرا آن را پاداش عبادت آنان و ما به ازای مناسبی برای اخلاصشان نمی‌داند و پاداش آنان را به سرای دیگری غیر از این سرا ارجاع داده و در مثل چنین چیزی باید که مسابقه‌دهندگان مسابقه دهند.

* پی‌نوشت:

واقعه حره: بعد از رسیدن خبر شهادت امام حسین ع به مدینه، عده‌ای را فرستادند به شام که ببینند اوضاع چه خبر است؛ و آنان برگشتند و گفتند از نزد کسی می‌آییم که در ملا عام سگ بازی و شرابخواری می‌کند و ...؛ و مردم مدینه علیه حاکم منصوب یزید شوریدند و شهر را به دست گرفتند؛ یزید لشکری جرار علیه آنان فرستاد و آنان در جنگ شکست خوردند و فرمانده آن لشکر تا سه روز جان و مال و ناموس مردم را بر لشکریان خود حلال کرد! و در آن واقعه چندصدتن از انصار کشته شدند و مردم مدینه تا سالها بعد از آن واقعه هنگام ازدواج دادن دخترانشان اعلام می‌کردند که ما هیچ ضمانتی نمی‌کنیم که دخترمان باکره باشد.

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏7، ص174-176[19]

 

 

 


 


1082) سوره حجرات (49)، آیه17 (حدیث)

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیه منابع شیعه و سنی دو مطلب کاملا متفاوت را روایت کرده‌اند؛ که اگرچه به نظر می‌رسد روایت سنی بیش از آنکه شأن نزول باشد، تطبیقی است که توسط راویان بر آیه انجام شده است هرچند این احتمال نیز منتفی نیست که وجود این دو گزارش ناشی از این باشد که  این آیه دو بار و در دو موقعیت متفاوت نازل شده است:

1) گزارش شیعی شأن نزول این آیه را در جنگ خندق و در خصوص عثمان می‌داند که در چند روایت آمده است؛ یک روایت از آن ذیل آیه 15 همین سوره گذشت؛ در ادامه دو روایت دیگر از این گزارش تقدیم می‌شود:

الف. در کتاب مصباح الانوار شیخ طوسی با اسناد خویش روایتی از جابر بن عبدالله انصاری آمده است که من هنگام کندن خندق نزد رسول الله بودم در حالی که مردم و حضرت علی ع هم مشغول کندن بودند. پس پیامبر ص خطاب به علی ع فرمود: پدرم فدای کسی باد که می‌کَنَد و جبرائیل خاکها را از پیش روی او جاروب می‌کند و میکائیل کمکش می‌کند در حالی که تا پیش از این به احدی از خلایق کمک نکرده بود.

سپس پیامبر رو به عثمان بن عفان کرد و فرمود: تو هم بکَن!

عثمان عصبانی شد و گفت: محمد ص به این راضی نشده که به دست وی اسلام آوردیم و حالا ما را به کارگری دستور می‌دهد.

پس خداوند بر پیامبرش نازل فرمود که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو با اسلامتان بر من منت نگذارید؛ بلکه خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر واقعا از راستگویانید» (‌حجرات/17)

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص588

ذَکَرَ الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ مِصْبَاحِ الْأَنْوَارِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ رِجَالِهِ یَرْفَعُهُ إِلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی حَفْرِ الْخَنْدَقِ وَ قَدْ حَفَرَ النَّاسُ وَ حَفَرَ عَلِیٌّ ع فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ: ص بِأَبِی مَنْ یَحْفِرُ وَ جَبْرَائِیلُ یَکْنُسُ التُّرَابَ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ یُعِینُهُ مِیکَائِیلُ وَ لَمْ یَکُنْ یُعِینُ أَحَداً قَبْلَهُ مِنَ الْخَلْقِ.

ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّ ص لِعُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ: احْفِرْ! فَغَضِبَ عُثْمَانُ وَ قَالَ: لَا یَرْضَى مُحَمَّدٌ أَنْ أَسْلَمْنَا عَلَى یَدِهِ حَتَّى یَأْمُرَنَا بِالْکَدِّ.

فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِیِّهِ: «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ».

ب. علی بن ابراهیم قمی می‌گوید: این آیه در مورد عثمان در جنگ خندق نازل شد و قضیه از این قرار است که وی بر عمار گذشت در حالی که عمار مشغول کندن خندق بود و غبار از گودالی که او می‌کند برخاسته بود و عثمان آستین پیراهنش را جلوی بینی‌اش گرفت و عبور کرد و عمار این اشعار را سرود:

مساوی نیست کسی که مساجد را بنا می‌کند تا در آن رکوع و سجود انجام شود و کسی که از اینکه غبار رویش بنشیند دوری می‌گزیند و در حالی که منکر و معاند است رویگردان می‌شود.

عثمان به وی رو کرد و گفت: این فرزند زن سیاه‌پوست! مقصودت منم؟! سپس سراغ رسول الله ص رفت و به ایشان گفت: من به تو نیپوستیم که به ما دشنام دهند.

رسول الله ص فرمود: اگر می‌خواهی اسلامت را پس بگیر و برو. پس خداوند این آیه را نازل کرد که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو با اسلامتان بر من منت نگذارید؛ بلکه خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر واقعا از راستگویانید» (‌حجرات/17) یعنی راستگو نیستید.

تفسیر القمی، ج‏2، ص322[1]

2) گزارش سنی شأن نزول این واقعه را درباره کسانی می‌داند که نزد پیامبر ص آمدند و از اینکه بدون جنگ مسلمان شده بودند بر پیامبر ص منت می‌گذاشتند که به دو روایت مختصر و مفصل از این واقعه اشاره می‌شود:

الف. ابن ابی اوفی می‌گوید: عده‌ای از عرب نزد پیامبر ص آمدند و گفتند: یا رسول الله! ما اسلام آوردیم در حالی که با تو نجنگیدیم آنچنان که فلان و بهمان طایفه با تو جنگیدند؛ پس خداوند این آیه را نازل کرد که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند...»

شبیه این مطلب را از قول ابن عباس و سعید بن جبیر و حسن بصری آورده‌ و قوم مذکور را طائفه‌ای از بنی اسد و وقوع این واقعه را بعد از فتح مکه دانسته‌اند.

الدر المنثور، ج‏6، ص100-101[2]

ب. ابن کعب قرظی می‌گوید: ده رهط [«رهط» به گروه‌های سه تا ده نفری‌ای گویند که اصل و نسب واحدی داشته باشند] از بنی اسد در اوایل سال نهم بر رسول الله ص وارد شدند و در میان آنان حضرمی بن عامر و ضرار بن أزور و وابصة بن معبد و قتادة بن قائف و سلمة بن حبیش و نقادة بن عبدالله بن خلف و طلیحة بن خویلد بودند در حالی که رسول الله ص در مسجد و در میان اصحابش بود. سلام دادند و سخنگویشان گفت:

یا رسول الله ص! ما شهادت می‌دهیم که خداوند واحد است و شریکی ندارد و اینکه تو بنده و رسول اویی؛ و نزد تو آمدیم در حالی که هیچ سپاهی علیه ما نفرستادی و ما در سلم و صلح هستیم با کسانی که در ورای ما هستند، پس خداوند نازل فرمود: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند...»

الدر المنثور، ج‏6، ص101[3]

حدیث

1) فرازی از خطبه پیامبر اکرم ص در روز غدیر با این جمله شروع می‌شود که «معاشر الناس لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ» که چون متن آن به عنوان اولین حدیث ذیل آیه 15 (جلسه 1080 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15/) گذشت به همانجا مراجعه کنید.

 

2) امیرالمومنین ع هنگامی که به اقدام ایشان درخصوص برابرى در تقسیم غنائم‏ اعتراض کردند خطبه‌ای ایراد کردند که به عنوان حدیث 13 ذیل آیه 13 (جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-2/) تقدیم شد که در فرازی از آن فرمودند: «یَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ یَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِینَ أَ تَمُنُّونَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ بِإِسْلَامِکُمْ وَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ الْمَنُّ عَلَیْکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ». اما حضرت امیر در مقام اتمام حجت‌ با طلحه و زبیر در همان ابتدای پذیرش خلافت نیز بدین آیات استشهاد کردند که احتمال دارد خطبه فوق مربوط به همین حادثه باشد. در هر صورت، در اینجا دو روایت دیگر از این واقعه تقدیم می‌شود:

الف. روایت مفصلی را شیخ طوسی با سندهای متعدد ذکر کرده که در آن وقایع بلافاصله بعد از پذیرش خلافت توسط امیرالمومنین ع و برخی از خطبه‌ها و گفتگوهای بین حضرت و مخالفانشان در آن موقعیت را گزارش می‌کند. فراز ابتدایی این گفتگوها قبلا (به عنوان اولین حدیث در جلسه 921 https://yekaye.ir/ale-imran-3-199/) گذشت که در فرازی از آن حضرت تاکید می‌کند که من بیت المال را بالسویه تقسیم خواهم کرد زیرا معیار برتری در اسلام فقط تقواست و پاداش تقوا هم در آخرت است نه در دنیا:

پس شما ای مردم، بندگان مسلمان خدایید؛ و مال، مال خداست که بین شما به مساوات تقسیم خواهد شد؛ و هیچکس بر دیگری برتری‌ای ندارد مگر به تقوا، و همانا برای تقواپیشگان نزد خداوند بهترین جزا و بهترین ثواب است؛ و خداوند دنیا را جزای تقواپیشگان قرار نداد «و آنچه نزد خداوند است برای نیکان بهتر است».

 در ادامه روایت مذکور، و بعد از اینکه راوی گزارشی از بحثهایی که بین برخی از اصحاب امیرالمومنین ع و مخالفان امیرالمومنین ع درگرفت مطرح کرده[4]، آمده است:

پس عمار و ابوهیثم و رفاعه و ابوایوب و سهل بن حنیف جمع شدند و با مشورت به این نتیجه رسیدند که سراغ امیرالمومنین ع در قنات [= نام وادی‌ای نزدیک مدینه] بروند و ایشان را از مواضع این افراد باخبر سازند. پس سوار شدند و سراغ ایشان رفتند و از جمع شدن آن افراد و شکایت‌های آنان و ادعایشان در خصوص ناراحتی در قبال قتل عثمان به ایشان خبر دادند. ابوهیثم گفت: یا امیرالمومنین! در این امر تاملی فرما!

پس حضرت بر استر پیامبر ص سوار و وارد مدینه شد و بر منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت و خوبان و فضیلت‌مداران از اصحاب و مهاجران نزد ایشان گرد آمدند و به حضرت علی ع گفتند: آنان این پیشوا را خوش ندارند و امتیاز طلب می‌کنند و به خاطر این [مساواتی که برقرار کردی] خشمگین‌اند.

علی ع فرمود: هیچکس در این مال برتری‌ای ندارد. این کتاب الله است بین ما و شما، و این هم پیامبرتان حضرت محمد ص و سیره او. سپس با صدای بلند فرمودند:‌ ای جماعت انصار! آیا بر من [در نقل دیگری: بر خدا] به خاطر اسلامتان منت می‌گذارید؟! بلکه خداوند و رسولش‌اند که بر شما منت دارند، اگر واقعا راستگویید. من ابوالحسن مهترم*.

و از منبر پایین آمد و در گوشه‌ای از مسجد نشست و فرستاد که طلحه و زبیر را نزد وی بخوانند ...

* پی‌نوشت:

عبارت «من ابوالحسن مهترم» را در ترجمه «أَنَا أَبُو الْحَسَنِ الْقَرْمُ» برگزیدیم. معروف است که حضرت امیر ع وقتی عصبانی می‌شد و می‌خواست قاطعیت خود را در کاری نشان دهد از تعبیر «أَنَا أَبُو الْحَسَنِ» استفاده می‌کرد، و کلمه «قرم» هم به معنای شتر نر درشت‌اندام است که عرب آن را مجازا برای سرور و مهتر قوم به کار می‌برد.

الأمالی (للطوسی)، ص731

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الصَّلْتِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ، قَالَ:

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ صَالِحٍ الْهَمْدَانِیُّ أَبُو عَلِیٍّ مِنْ کِتَابِهِ فِی رَبِیعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ سَبْعِینَ، وَ أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى، قَالا: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرٍو، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْکَرِیمِ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ أَحْمَدَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِیُّ.

قَالَ أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ: وَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الْحَسَنِ الْعَلَوِیُّ الْحَسَنِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ النَّعْجَةِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو سُهَیْلٍ بْنُ مَالِکٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ أَوْسِ بْنِ الْحَدَثَانِ، قَالَ: لَمَّا وَلِیَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) أَسْرَعَ النَّاسُ إِلَى بَیْعَتِهِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ وَ جَمَاعَةُ النَّاس...

ثُمَّ الْتَفَتَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ، وَ هُوَ یَقُول‏: ... فَأَنْتُمْ أَیُّهَا النَّاسُ، عِبَادُ اللَّهِ الْمُسْلِمُونَ، وَ الْمَالُ مَالُ اللَّهِ یُقْسَمُ بَیْنَکُمْ بِالسَّوِیَّةِ، وَ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى، وَ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ اللَّهِ خَیْرُ الْجَزَاءِ وَ أَفْضَلُ الثَّوَابِ، لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ الدُّنْیَا لِلْمُتَّقِینَ جَزَاءً وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ،...

... فَاجْتَمَعَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ وَ أَبُو الْهَیْثَمِ وَ رِفَاعَةُ وَ أَبُو أَیُّوبَ وَ سَهْلُ بْنِ حُنَیْفٍ، فَتَشَاوَرُوا أَنْ یَرْکَبُوا إِلَى عَلِیٍّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) بِالْقَنَاةِ فَیُخْبِرُوهُ بِخَبَرِ الْقَوْمِ، فَرَکِبُوا إِلَیْهِ فَأَخْبَرُوهُ بِاجْتِمَاعِ الْقَوْمِ وَ مَا هُمْ فِیهِ مِنْ إِظْهَارِ الشَّکْوَى وَ التَّعْظِیمِ لِقَتْلِ عُثْمَانَ، وَ قَالَ لَهُ أَبُو الْهَیْثَمِ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، انْظُرْ فِی هَذَا الْأَمْرِ.

فَرَکِبَ بَغْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ، وَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ، وَ اجْتَمَعَ أَهْلُ الْخَیْرِ وَ الْفَضْلِ مِنَ الصَّحَابَةِ وَ الْمُهَاجِرِینَ، فَقَالُوا لِعَلِیٍّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): إِنَّهُمْ قَدْ کَرِهُوا الْأُسْوَةَ، وَ طَلَبُوا الْأَثَرَةَ، وَ سَخِطُوا لِذَلِکَ.

فَقَالَ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): لَیْسَ لِأَحَدٍ فَضْلٌ فِی هَذَا الْمَالِ، وَ هَذَا کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ، وَ نَبِیِّکُمْ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ سِیرَتِهِ. ثُمَّ صَاحَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: یَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ، أَ تَمُنُّونَ عَلَیَّ بِإِسْلَامِکُمْ- قَالَ أَحْمَدُ: عَلَى اللَّهِ بِإِسْلَامِکُمْ- بَلْ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ الْمَنُّ عَلَیْکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ، أَنَا أَبُو الْحَسَنِ الْقَرْمُ.

وَ نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ وَ جَلَسَ نَاحِیَةَ الْمَسْجِدِ، وَ بَعَثَ إِلَى طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرِ فَدَعَاهُمَا ...[5]

ب. روایت دیگر این واقعه در دو کتاب وقعة الجمل و شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید آمده است، بدین بیان:

پس از آن عمار یاسر به نزد ابوهیثم و ابوایوب و سهل بن حنیف و گروهى از مهاجر و انصار آمد و گفت: «آگاه باشید که از این چند نفر خبرهایى چنین و چنان درباره مخالفت و طعن آنها بر امیر المؤمنین علیه السّلام به ما رسیده است». پس همگى برخاستند و نزد امیر المؤمنین علیه السّلام رفتند و گفتند: «اى امیر مؤمنان در کار خود بنگر و با این طایفه قریشیان با شدت برخورد کن [که بیعت تو را شکسته‏اند و با امر تو مخالفت کرده‏اند] و پنهانى ما را به رها کردن تو فرا مى‏خوانند [خداوند تو را به آن چه‏ خشنود است هدایت کند و به طریق بندگیش ارشاد نماید]، این کار آنها به این جهت است که پیشوا را دوست ندارند و امتیازشان را از دست داده‌اند، چون میان آنها و عجمان [غیر عربها] به برابرى رفتار کرده‏اى، ناخشنود شدند و با دشمنت به مشورت نشستند و او را بزرگ شمردند و براى پراکنده ساختن جماعت مسلمانان و جلب توجه گمراهان، به خونخواهى عثمان تظاهر کردند؛ [اینک رأى قاطع و محکمی درباره آنان صادر فرما و ما علیه هر سرکش معاندى همراه تو هستیم»].

امیر المؤمنین علیه السّلام بیرون آمد و به مسجد داخل شد در حالى که لباس یکسره‏اى پوشیده و عباى قطرى بر دوش افکنده بود و شمشیرش را به کمر بسته و بر کمانش تکیه داشت و بر منبر رفت و بعد از حمد و ثناى خداى عز و جل و صلوات بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:

 «اى مردم! خداوند را سپاس گزاریم که پروردگار و معبود و ولىّ نعمت ماست، او که نعمتهایش را آشکار و پنهان بر ما ارزانى داشته، که این منتی از جانب اوست بدون آن که سخنى بر زبان رانده و یا توانى برای آن داشته باشیم، تا ببیند ما شکر می‌گزاریم یا کفران می‌ورزیم. پس هر کس را که شکرش به جا آرد فزونى دهد و آن را که کفران کند عذابش نماید. از میان مردمان کسى نزد خداوند جایگاهش برتر و وسیله‏اش نزدیک‏تر است که فرمان بردارترینشان نسبت به اوامر الهى و داناترین آنها به اطاعت پروردگار و مطیع‏ترین آنان نسبت به سنت پیامبرش محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم باشد و کتاب خدا را بیش از همه زنده نگه مى‏دارد. هیچ کس نزد ما فضیلتى ندارد مگر به طاعت خدا و رسولش صلّى اللّه علیه و آله و سلم. این کتاب خداست که پیش روى ماست و وصیت و سیره رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و سلم در میان ماست، و فقط نادانى که با حق عناد مى‏ورزد و راستى را انکار مى‏کند از آن بى خبر است خداى متعال مى‏فرماید: «ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است.» (‌حجرات/13). سپس با صداى بلند فریاد برداشت: «ای کسانی که ایمان آورده‌اند! از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولى الامرى که از شماست» (نساء/59) «و اگر روى برتابید خداوند کافران را دوست ندارد» (آل عمران/32). سپس فرمود: اى گروه مهاجرین و انصار آیا با اسلام آوردنتان بر خدا [و بر رسول الله ص] منت مى‏گذارید؟! «بلکه خدا بر شما منت مى‏گذارد که به ایمان هدایتتان کرد اگر از صادقان باشید». (‌حجرات/16).  سپس فرمود: من ابو الحسن هستم- و فقط وقتى به خشم مى‏آمد چنین مى‏گفت- و بدانید این دنیایى که در آرزوى آن هستید و به آن دل بسته‏اید و من به سبب آن بر شما خشم مى‏گیرم و خشنود مى‏شوم، خانه و منزلگاه شما نیست که براى آن آفریده شده‏اید، زندگى دنیا شما را نفریبد که از آن بر حذر داشته شده‏اید. پس با صبر بر طاعت الهى و گردن نهادن به حکمتهاى خداى- جلّ ثنائه- در پى کامل کردن نعمتهاى خداوندى بر خودتان باشید.

و امّا در این اموال کسى را بر کسى امتیازی نیست در حالی که خداوند تقسیم آن را معین فرموده و این مال خداست و شما بندگان مسلمان خدایید. این کتاب خداست که به آن اعتراف داریم و تسلیم او هستیم و وصیت پیامبر پیش روى ماست پس هر کس به آن راضى نشود به هر جا که خواهد رو کند زیرا بر کسی که به طاعت الهى گردن مى‏نهد و به احکام خداوند حکم مى‏کند حرجی نیست».

سپس از منبر پایین آمد و دو رکعت نماز گذارد.

وقعة الجمل، ص68؛ [نبرد جمل، ص63-65]؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏7، ص39-40

اخبار الامام علی علیه السّلام بنقض القوم بیعتهم‏

فجاء عمّار بن یاسر الى ابی الهیثم و ابی ایوب و سهیل بن حنیف و جماعة من المهاجرین و الانصار، و قال: اعلموا ان هؤلاء النفر قد بلغنا عنهم ما هو کذا و کذا من الخلاف و الطعن على أمیر المؤمنین علیه السّلام، فقاموا و أتوا الیه، و قالوا: یا أمیر المؤمنین انظر فی أمرک و عاتب قومک هذا الحیّ من قریش فأنهم قد [نقضوا بیعتهم لک و خالفوا أمرک‏]، و قد دعونا فی السّرّ الى رفضک، [فهداک اللّه الى مرضاته و أرشدک الى‏ عباده‏]، و ذلک لانهم کرهوا الاسوة، و فقدوا الأثرة، لما واسیت بینهم و بین الاعاجم، انکروا و استشاروا عدوّک و عظموه، و اظهروا الطلب فی دم عثمان فرقة للجماعة و تألیفا لاهل الضلالة، [فرأیک منهم سدید، و نحن معک على کل باغ عنید].

فخرج علیه السّلام و دخل المسجد مرتدیا بطاق، مؤتزرا ببرد قطری، متقلدا بسیفه، متنکبا على قوسه، فصعد المنبر، و قال بعد ان حمد اللّه عزّ و جلّ و اثنى علیه، و صلى على النبی صلّى اللّه علیه و اله و سلّم: اما بعد، ایها الناس، فإنا نحمد اللّه ربنا و الهنا و ولّینا و ولیّ النعم علینا، الذی اصبحت نعمته علینا ظاهرة، و باطنة امتنانا منه بغیر قول منّا و لا قوة لنشکر ام نکفر، فمن شکر زاده، و من کفر عذّبه، فأفضل النّاس عند اللّه منزلة و اقربهم من اللّه وسیلة اطوعهم لامره و اعلمهم بطاعته و اتبعهم لسنة [نبیه محمد رسوله‏] صلّى اللّه علیه و آله، و احیاهم لکتابه لیس لأحد عندنا فضل إلا بطاعة اللّه و طاعة رسوله صلّى اللّه علیه و اله و سلّم. هذا کتاب اللّه بین أظهرنا، و عهد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم و سیرته فینا، لا یجهل ذلک إلا جاهل معاند عن الحق منکر للصدق، قال اللّه تعالى: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». ثم انّه علیه السّلام صاح بأعلى صوته: [«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا] أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ».

ثم قال: یا معشر المهاجرین و الانصار، أ تمنون على اللّه [و رسوله‏] باسلامکم «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ». ثم قال علیه السّلام: انا ابو الحسن، (و کان لا یقولوها إلا اذا غضب). ثم قال: الا ان هذه الدنیا التی اصبحتم تتمنونها و ترغبون فیها، و اصبحت تغضبکم و ترضیکم لیست بدارکم و لا منزلکم الذی خلقتم له، فلا تغرّنکم [الحیوة الدّنیا] فقد حذرتموها فاستتموا نعم اللّه بالصبر لانفسکم على طاعة اللّه، و الذلّ لحکمه جلّ ثناؤه.

فأما هذا الفی‏ء فلیس لاحد على أحد فیه أثرة و قد فرغ اللّه من قسمته فهو مال اللّه، و انتم عباد اللّه المسلمون، و هذا کتاب اللّه به أقررنا و له اسلمنا، و عهد نبینا بین أظهرنا فمن لم یرض به فلیتول کیف شاء فانّ العامل بطاعة اللّه و الحاکم بحکم اللّه لا وحشة علیه.

ثم انه علیه السّلام نزل عن المنبر و صلّى رکعتین‏

 

3) روایت شده است که بعد از ایراد یکی از خطبه‌های امیرالمومنین ع مردى برخاست و گفت ما را از فتنه خبر ده! آیا آن را از رسول الله (ص) پرسیدى؟

امام فرمود: چون خدا این آیت را فرستاد: «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ»، دانستم تا رسول الله (ص) در میان ماست، فتنه نتواند برخاست. پرسیدم! اى رسول خدا، این فتنه‏اى که خدا تو را از آن خبر داده چیست؟

فرمود: «اى على! امّت من پس از من به زودى دچار فتنه گردند.»

گفتم: اى رسول خدا! روز احد که از مسلمانان گروهى به شهادت رسید، و شهادت نصیب من نگردید، بر من دشوار نمود، گفتى: اى على مژده باد تو را که شهادت به دنبالت خواهد بود. و به من فرمود: «سخن بدین منوال است، شکیبایى تو آن هنگام بر چه حال است؟» گفتم: اى رسول الله نه جاى شکیبایى کردن است، که جاى مژده شنیدن و شکر گزاردن است.

و فرمود: «اى على! پس از من، مردم به مالهاى خود فریفته شوند و به دین خویش بر خدا منّت نهند. رحمت پروردگار آرزو کنند، در حالی که از سطوت او خود را ایمن می‌بینند. با شبهه‏هاى دروغ و هوسهای غافلانه‌اى که در سر دارند حرام خدا را حلال شمارند: مى را نبیذ گویند، رشوه را هدیه خوانند و ربا را معامله دانند و [اینها را این گونه] حلال پندارند».

گفتم: یا رسول الله (ص)، آن زمان جایگاه آن مردم را چه بدانم؟ ارتداد یا فتنه؟

فرمود: فتنه!

نهج البلاغة، خطبه 156 (ترجمه شهیدى، ص156-157)

و قام إلیه رجل فقال: یا أمیر المؤمنین، أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله عنها؟

فقال علیه السلام: إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَیْنَ أَظْهُرِنَا. فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِی أَخْبَرَکَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا؟

فَقَالَ: یَا عَلِیُّ إِنَّ أُمَّتِی سَیُفْتَنُونَ بَعْدِی.

فَقُلْتُ: یَا رَسُولُ اللَّهِ! أَ وَ لَیْسَ قَدْ قُلْتَ لِی یَوْمَ أُحُدٍ حَیْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ حِیزَتْ‏ عَنِّی الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیَّ، فَقُلْتَ لِی: أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِکَ؟ فَقَالَ لِی: إِنَّ ذَلِکَ لَکَذَلِکَ فَکَیْفَ صَبْرُکَ إِذاً؟ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّکْرِ.

وَ قَالَ: یَا عَلِیُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ یَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ یَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ یَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْکَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِیَةِ فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَیْعِ.

قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ فَبِأَیِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ؟ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟

فَقَالَ: بِمَنْزِلَةِ فِتْنَة.

 

4) هشام بن سالم می‌گوید: من و ابن ابی یعفور و جماعتی از شیعیان مدینه قصد رفتن به حج کردیم و در ذی الحلیفه [= محل محرم شدن حاجیانی که از مدینه حرکت می‌کنند] آب نبود؛ پس در مدینه غسل کردیم و لباس احراممان را پوشیدیم و بر امام صادق ع وارد شدیم؛ فرمود که برای ما روغن [درخت] بان بیاورند و فرمود: این اشکالی ندارد؛ این یک نحوه مسح کردن است. پس با آن خود را چرب کردیم.

دُرُسْت [=راوی روایت] توضیح می‌دهد: آن عصاره‌ای است که هیچ چیزی در آن نیست [=خالص است].

سپس امام صادق ع فرمود: پیاده می‌روید؟

گفتیم: بله.

فرمود: خداوند شما را بر پاهایتان می‌بَرَد و خستگی‌تان را تسکین می‌دهد، و چنین کرد و چنین کند. پس هنگامی که خسته شدید هروله بروید! که همانا رسول الله ص بدین امر فرمود. سپس فرمود: وقتی هریک از شما برخاست بلند شدنش با ناز و کرشمه، و برکشیدن خود نباشد که گویی بر خداوند منت می‌گذارد؛ ‌سپس این آیه را تلاوت فرمود: «بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید» (‌حجرات/17).

و فرمود: به احدی از شما درد و رنجی نرسد ویا کوچکترین زخمی بر انگشتش واقع نشود مگر به خاطر گناهی [که مرتکب شده]، و آنچه خدا از آن درمی‌گذرد بیشتر است؛ سپس این آیه را تلاوت کردند: «و آنچه از مصیبت‏ها به شما رسد به خاطر آن چیزی است که خودتان کسب کرده‏اید، و از بسیارى نیز درمى‏گذرد» (شوری/30).

الأصول الستة عشر، ص288

وَ حَدَّثَنِی عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا بِالْمَدِینَةِ نُرِیدُ الْحَجَّ، قَالَ: وَ لَمْ یَکُنْ‏ بِذِی الْحُلَیْفَةِ مَاءٌ، قَالَ: فَاغْتَسَلْنَا بِالْمَدِینَةِ وَ لَبِسْنَا ثِیَابَ إِحْرَامِنَا وَ دَخَلْنَا عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ: فَدَعَا لَنَا بِدُهْنِ بَانٍ، ثُمَّ قَالَ: لَیْسَ بِهِ بَأْسٌ هَذَا الْمَسِیحُ.‏

قَالَ: فَادَّهَنَّا بِهِ.

قَالَ دُرُسْتُ: هُوَ عِصَارٌ لَیْسَ فِیهِ شَیْ‏ءٌّ.

قَالَ: ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: تَمْشُونَ؟

قَالَ: قُلْنَا: نَعَمْ.

قَالَ: فَقَالَ: حَمَلَکُمُ اللَّهُ عَلَى أَقْدَامِکُمْ، وَ سَکَّنَ عَلَیْکُمْ عُرُوقَکُمْ، وَ فَعَلَ بِکُمْ وَ فَعَلَ، إِذَا أُعْیِیتُمْ فَانْسِلُوا؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَمَرَ بِذَلِکَ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: إِذَا أَقَامَ أَحَدُکُمْ فَلَا یَتَمَطَّأَنَ‏ کَأَنَّهُ یَمُنُّ عَلَى اللَّهِ، قَالَ: ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏».

قَالَ: قَالَ: وَ لَا یَضْرِبُ عَلَى أَحَدِکُمْ عِرْقٌ وَ لَا یَنْکُتُ‏  إِصْبَعَهُ نَکْتَةً إِلَّا بِذَنْبٍ، وَ مَا یَعْفُو اللَّهُ أَکْثَرُ، قَالَ: ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ».

 

5) علی بن سوید می‌گوید: از امام کاظم ع درباره عجب سوال کردم. فرمودند:

فرمودند: عجب درجاتی دارد؛ از جمله اینکه برای بنده کار بدش زینت داده می‌شود و وی دچار عجب می‌گردد و چنین حساب می‌کند که کار خوبی کرده است (اشاره به آیات 103-104 سوره کهف)[6]؛ و از آن جمله اینکه خداوند به پروردگارش ایمان می‌آورد و بر خداوند عز و جل منت می‌گذارد در حالی که خداوند در این امر بر او منت داشته است.

الکافی، ج‏2، ص313؛ معانی الأخبار، ص243

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْعُجْبِ الَّذِی یُفْسِدُ الْعَمَلَ.

فَقَالَ: الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ یُزَیَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَیَرَاهُ حَسَناً فَیُعْجِبَهُ وَ یَحْسَبَ أَنَّهُ یُحْسِنُ صُنْعاً؛ وَ مِنْهَا أَنْ یُؤْمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ فَیَمُنَّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَیْهِ فِیهِ الْمَنُّ.

 


[1] . وَ قَوْلُهُ «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا» نَزَلَتْ فِی عَثْکَنَ یَوْمَ الْخَنْدَقِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ مَرَّ بِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ هُوَ یَحْفِرُ الْخَنْدَقَ وَ قَدِ ارْتَفَعَ الْغُبَارُ مِنَ الْحَفْرِ فَوَضَعَ کُمَّهُ عَلَى أَنْفِهِ وَ مَرَّ، فَقَالَ عَمَّارٌ: «لَا یَسْتَوِی مَنْ یَبْنِی الْمَسَاجِدَ / فَیُصَلِّی فِیهَا رَاکِعاً وَ سَاجِداً / کَمَنْ یَمُرُّ بِالْغُبَارِ حَائِداً / یُعْرِضُ عَنْهُ جَاحِداً مُعَانِداً»، فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ عَثْکَنُ فَقَالَ: یَا ابْنَ السَّوْدَاءِ إِیَّایَ تَعْنِی، ثُمَّ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ: لَمْ نَدْخُلْ مَعَکَ لِتُسَبَّ أَعْرَاضُنَا، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: قَدْ أَقَلْتُکَ إِسْلَامَکَ فَاذْهَبْ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ‏ «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» أَیْ لَسْتُمْ صَادِقِین‏.

[2] . أخرج ابن المنذر و الطبرانی و ابن مردویه بسند حسن عن عبد الله بن أبى أوفى ان أناسا من العرب قالوا یا رسول الله أسلمنا و لم نقاتلک کما قاتلک بنو فلان فانزل الله یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة

و أخرج النسائی و البزار و ابن مردویه عن ابن عباس قال جاءت بنو أسد إلى رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلّم فقالوا یا رسول الله أسلمنا و قاتلک العرب و لم نقاتلک فنزلت هذه الآیة یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا

و أخرج سعید بن منصور و عبد بن حمید و ابن المنذر و ابن مردویه و ابن جریر عن سعید بن جبیر قال أتى قوم من الاعراب من بنى أسد إلى النبی صلى الله علیه و [آله و] سلّم فقالوا جئناک و لم نقاتلک فانزل الله یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا

و أخرج ابن أبى‏حاتم و ابن مردویه عن الحسن قال لما فتحت مکة جاء ناس فقالوا یا رسول الله انا قد أسلمنا و لم نقاتلک کما قاتلک بنو فلان فانزل الله یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا.

[3] . و أخرج ابن سعد عن محمد بن کعب القرظی قال قدم عشرة رهط من بنى أسد على رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلّم فی أول سنة تسع و فیهم حضرمی بن عامر و ضرار بن الأزور و وابصة بن معبد و قتادة بن القائف و سلمة بن حبیش و نقادة بن عبد الله بن خلف و طلیحة بن خویلد و رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلّم فی المسجد مع أصحابه فسلموا و قال متکلمهم: یا رسول الله انا شهدنا ان الله وحده لا شریک له و انک عبده و رسوله و جئناک یا رسول الله و لم تبعث إلینا بعثا و نحن لمن وراءنا سلم. فانزل الله یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة.

[4] . برای مطالعه فراز ابتدایی همراه با ترجمه به https://yekaye.ir/ale-imran-3-199/#_ftnref7 مراجعه کنید. ادامه متن آنجا تا پیش از جملاتی که در متن آمده چنین است:

 

 


1082) سوره حجرات (49)، آیه17 یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا .

بسم الله الرحمن الرحیم

یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ

16 ذی‌القعده 1444

ترجمه

بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.

 

اختلاف قرائت

أَنْ أَسْلَمُوا / إن أسلموا / إسلامَهم

در قراءات رایج به صورت «أن أسلموا» قرائت شده است؛ یعنی اینکه اسلام آوردند را بر تو منت می‌گذارند

اما در قرائت ابن مسعود دو قرائت نقل شده است؛ یکی به لحاظ رسم المصحف، موافق با مصحف عثمانی اما به صورت «إن أسلموا»، که جمله به صورت شرطی معنا می‌شود، یعنی اگر اسلام بیاورند بر تو منت می‌گذارند؛

و دیگری موافق با معنای قرائت رایج اما مخالف با مصحف عثمانی به صورت «إسلامَهم»؛‌یعنی اسلام آوردنشان را بر تو منت می‌گذارند.

معجم القراءات ج9، ص91[1]؛ المغنی فی القراءات، ص1702[2]

عَلَیَّ / عَلَیَّهْ[3]
أَنْ هَداکُمْ / إِنْ هَداکُمْ / إِذْ هَداکُمْ

در قراءات رایج به همین صورت «أَنْ» قرائت شده است که تقدیر کلام «لأن» یا «بأن» است؛ یعنی خداوند بر شما منت دارد «برای اینکه» یا «به سبب اینکه» شما را به ایمان هدایت کرد؛

اما در قرائت زید بن علی و نیز روایتی از عاصم به صورت «إن» شرطیه آمده؛ یعنی خداوند بر شما منت دارد اگر که شما را به ایمان هدایت کرد (که چون طریق عاصم برای این روایت معلوم نشده برخی احتمال داده‌اند که این قرائت عاصم جحدری باشد نه عاصم معروف)

و در قرائت ابن مسعود به صورت «إذ» قرائت شده است؛ یعنی خداوند بر شما منت دارد هنگامی که شما را به ایمان هدایت کرد؛ و این قرائت به عبید بن عمیر و ابن خثیم هم نسبت داده شده است.

معجم القراءات ج9، ص92[4]؛ المغنی فی القراءات، ص1702[5]

هَداکُمْ[6] / هادکُمْ

در قرائات رایج به همین صورت «هداکم» از ریشه «هدی» است که به معنای «شما را هدایت کرد» می‌باشد؛

اما در قرائت ابن مسعود به صورت «هادکُمْ» است که آن را از ماده «هود» به معنای توبه و رجوع به حق و خیر دانسته‌اند، که معنایش «شما را توبه داد» می‌باشد.

معجم القراءات ج9، ص92[7]

لِلْإیمانِ / إلی الإسلام

در عموم قرائات به همین صورت «للإیمان» قرائت شده است؛ اما در قرائتی منسوب به عبید بن عمیر به صورت «إلی الإسلام» قرائت شده است.

المغنی فی القراءات، ص1702[8]

نکات ادبی

یمُنُّونَ / لا تَمُنُّوا / یمُنُّ

درباره ماده «منن» قبلا بیان شد که برخی گفته‌اند که در اصل بر دو معنا دلالت دارد: قطع کردن، و در حق کسی نیکی کردن و بر او منت گذاشتن. «مَنّ» و «مِنَّة» (=منت گذاشتن) را هم بر دو قسم دانسته‌اند «منت عملی»، یعنی عملا نعمتی را بر کسی ارزانی داشتن؛ که این امری بسیار ممدوح است که حقیقتا تنها از جانب خداوند انجام می‌شود (لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ‏، آل عمران/164؛ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ‏، نساء/94؛ وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ‏، صافات/114؛ یَمُنُّ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ، إبراهیم/11؛ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا، قصص/5)؛ و «منت قولی» یا کلامی، یعنی ابراز کردن اینکه من نیکی‌ای در حق تو کرده‌ام (وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی‏ إِسْرائیل‏، شعراء/22؛ یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُم‏، ‌حجرات/17؛ وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ، مدثر/6)، که امری قبیح است.

برخی معنای اصلی این ماده را همان «قطع کردن» دانسته‌اند و گفته‌اند «مِنّت» را از این جهت از این ماده ساخته‌اند که در جایی که در اصل نعمت دادن است [= منت فعلی]، بدین جهت است که نعمت بلایا را قطع می‌کند و در جایی که مایه کدورت در نعمت دادن است [= منت کلامی]، بدین جهت است که اثر نعمت و ضرورت تشکر از نعمت را قطع می‌نماید.

از کلماتی که ظاهرا از همین ماده می‌باشد «مَنّ» (حدود سه کیلو) است که برخی به همین مناسبت، اساساً «منت» را به معنای نعمت سنگین و وزین قلمداد کرده‌اند، هرچند برخی بر این باورند که این معنا ربطی به این ماده در زبان عربی ندارد و از کلماتی است که زبانهای دیگر وارد زبان عربی شده است (در زبان عبرى، این کلمه در این معنا به صورت «مانه» و در زبانهای سریانی و آرامى، این کلمه به صورت «منیا» تلفظ می‌شود).

از آنجا که در ماده «منن» نوعی معنای قطع کردن و نعمت دادن نهفته است، این کلمه به طور مجازی برای رها کردن بدون عوض (فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً، محمد/4) و انفاق کردن (هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ‏؛ ص/39) به کار می‌رود. «أجر غیرممنون» (فصلت/8؛ قلم/3؛ انشقاق/25؛ تین/6) به معنای پاداشی است که هیچگاه قطع نمی‌شود و نقصان نمی‌پذیرد، و ظاهرا به همین معناست که برخی آن را به معنای «بی‌حساب» [= غیرقابل شمارش] معنی کرده‌اند.

«منون» (نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُون؛ طور/30‏) را هم به معنای «دهر» (روزگار) دانسته‌اند و هم به معنای مرگ [مَنِیَّةِ]، از این جهت که از عدد [زندگان] می‌کاهد و هر گونه مددی را قطع می‌کند.

یکی از کاربردهای کلمه «مَنّ» در قرآن کریم (وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏؛ بقرة/57) ظاهرا اشاره به صمغ و شیره‌ خوراکی‌ای مانند ترنجبین است که از برخی از درختان ترشح می‌کند، و برخی این احتمال را داده‌اند که منظور از «من» و «سلوی» نه ترنجبین و مرغ بریان، بلکه مطلق نعمتهایی بوده که خداوند بر آنان نازل کرده که از جهت نعمت بودنش به آن «مَنّ» و از این جهت که مایه تسلی و آطمینان خاطر آنان می‌شده بدان «سلوی» گفته‌اند و عجیب اینجاست که برخی از اهل لغت با اینکه این کلمه را اساساً برگرفته از زبانهای عبری و سریانی می‌دانند نه‌تنها با این احتمال مخالفتی نکرده‌اند، بلکه با تخصیص آن به اموری همچون ترنجبین و سایر شیره‌های مترشح از درخت مخالفت کرده و آن را به معنای هر نعمتی که از آن متنعم شده‌اند معرفی کرده‌اند.

جلسه 835 https://yekaye.ir/ale-imran-3-164/

أَسْلَمُوا / إِسْلامَکُمْ

در آیه 14 همین سوره به تفصیل درباره ماده «سلم» و کلمه اسلام توضیح داده شد.

جلسه 1079 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-1/

أَنْ أَسْلَمُوا

عبارت «أَنْ أَسْلَمُوا» می‌تواند به عنوان مفعول «منّ» قلمداد شوند (یعنی اسلامشان را مایه منتی بر تو می‌دانند)، چنانکه در فراز بعدی به صورت واضح به صورت اسم درآمده و مفعول قرار گرفته است: «لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ»؛ و می‌توان آن را مفعول من أجله دانست؛ یعنی به خاطر اسلامشان بر تو منت می‌گذارند (البحر المحیط، ج‏9، ص525[9])؛ که در این صورت باید مورد اخیر (اسلامکم) را منصوب به نزع خافض (که حرف «ب» تعدیه در تقدیر باشد) دانست (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[10])؛ هرچند برخی گفته‌اند می‌توان فعلی در معنای «اعتداد» (آماده کردن) را هم تدر تقدیر دانست (تفسیر کنز الدقائق، ج‏12، ص362[11]).

اللهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ

با اینکه در زبان عربی اقتضای عادی این است که فاعل بعد از فعل بیاید اما اینجا که «الله» را مقدم داشت عملا جمله را به جمله اسمیه تبیدل کرد و مسند الیه را بر مسند فعلی ترجیح داد؛‌و این از باب تقویت و تأکید بر نقش‌آفرینی خداوند در این ماجراست (التحریر و التنویر، ج‏26، ص225[12])؛ یعنی بدانید که این خداوند است که بر شما منت دارد که ...

هَداکُمْ

قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که ماده «هدی» در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی راهنمایی کردن؛ و دیگری هدیه دادن، اما دیگران اصل معنا را همان «بیان راه رشد و امکان وصول کسی به چیزی را مهیا کردن ویا «راهنمایی کردنی که با لطف همراه باشد» دانسته‌اند؛ و توضیح داده‌اند که وقتی که در حالت ثلاثی مجرد به کار رود به معنای «هدایت» است، و وقتی در باب إفعال (أهدی) به کار رود، به معنای «هدیه دادن» می‌باشد؛ و چیزی که مؤید معنای واحد داشتن اینهاست، تفاوتی است که بین «هدیه» و «هبه» هست که «هدیه» آن چیزی است که با اهدای آن به نحوی به دریافت‌کننده هدیه تقرب می‌جوید [گویی خود را با هدیه به سوی گیرنده هدیه رهنمون شده است] در حالی که در «هبه» چنین اقتضایی نیست و از این رو، از الطاف خدا به بندگان، و حتی لطف یک رئیس به مرئوسش به «هبه» تعبیر می‌شود، اما «هدیه» در جایی است که بنده به پیشگاه خداوند یا یا مرئوس به رئیس و یا شخصی به شخص هم‌عرض خود چیزی پیشکش کند.

«هَدِىّ» و «هَدْى» (گوسفند قربانی) هم آن گوسفند (یا گاو یا شتر) است که سوق داده شده و قربه الی الله به بیت الله اهداء می‌شود؛ و البته از اخفش نقل شده که این کلمه جمعی است که واحدش همان «هدیه» است: «فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ» (بقرة/196) «هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ» (مائدة/95) «وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ» (مائدة/2) «وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً» (فتح/25) ولی کسانی که این کلمه را به همان معنای «هدایت» برگردانده‌اند گفته‌اند وجه تسمیه‌اش این است که آن قربانی را در مسیر خاصی حرکت می‌دهند تا به مقصد برسانند.

«هدایت» (و ماده «هدی») نقطه مقابل «ضلالت» (و ماده «ضلل») است؛ و در ماده «هدی» یک نوع مفهوم پیش افتادن برای هدایت کردن نهفته است؛ و «هادی» راهنمایی است که جلو می‌افتد و افراد را در پی خود راهنمایی می‌کند و ظاهرا به همین مناسبت است که به گردن «اسب» (که جلوترین عضو وی است)‌ «هادی» و یا به «عصا» که شخص ابتدا آن را بر زمین می‌زند و بعد قدم می‌گذارد «هادیة» گویند. به لحاظ لغوی ظاهرا تفاوتی بین «هُدَی» و «هِدایت» (که هر دو مصدر ثلاثی مجردند) وجود ندارد، هرچند که قرآن فقط از کلمه «هدی» استفاده کرده و آن را هم خاص هدایت‌های ناظر به انسان به کار برده است.

برخی گفته‌اند: هدایتی که خداوند برای انسان به کار می‌برد چهارگونه است:

یکی هدایتی که در هر موجود مخلوقی قرار داده شده است: «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏» (طه/50)

دوم هدایت مردم که انبیاء با زبان و آوردن پیامهای الهی انجام می‌دهند «هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ» (آل عمران/138) «وَ فی‏ نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ» (اعراف/154) «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» (انسان/3)

سوم: توفیقی که شامل حال برخی از افرادی می‌شود که زمینه هدایت شدن را دارند و در واقع، از هدایتی که به آنها رسیده بهره‌مند می‌شوند؛ مانند: «وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً»‏ (محمد/17)، «وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ‏» (تغابن/11) «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ‏» (یونس/9)، «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69»، «وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ» (بقرة/213»، «وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (بقره/213)

و چهارم: هدایتی که در آخرت انسانها را به مقصد نهایی‌شان می‌رساند: «سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ‏» (محمد/5)، «وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه‏» (اعراف/43).

و چنانکه اگر چنانکه برخی مفسران تفطن یافته‌اند توجه کنیم که هدایتی که توسط پیامبران و امامان انجام می‌شود بر دو قسم است، آنگاه درمی‌یابیم که باید قسم پنجمی را هم اضافه کنیم. در واقع، هدایت پیامبران و امامان یکی همان قسم دوم مذکور است که با رساندن پیام‌ها انجام می‌شود و از طریق درگیر شدن ذهن شخص شروع می‌گردد؛ و دیگری هدایتی است که با دستگیری کردن و حرکت دادن در مسیر و درگیر کردن روح و حقیقت وجودی او انجام می‌شود؛ و آن زمانی است که در قرآن کریم کلمه «هدایت» با «امر الله» ترکیب می‌شود «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (سجده/34 و أنبیاء/73) که چون اشاره به عالم «أمر» (در مقابل عالم خلق) دارد، یعنی هدایتی است از جنس عالم امر، که ناظر به وجهه ملکوتی اشیاء است؛ وجه چنین تفسیری از آیه این است که این موهیت (یعنی «هدایت به امر» را مترتب بر صبر و رسیدن آنان به مرتبه یقین برشمرد: «لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ‏» سجده/24) و رسیدن به چنین یقینی را هم با مشاهده ملکوت قرین فرمود: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (أنعام/75)، و «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ» (تکاثر/6).

نکته جالب توجه این است که اگر به تفاوت این کاربردهای هدایت توجه کنیم درمی‌یابیم که منافاتی بین اینکه گاه هدایت کردن را کار پیامبر می‌شمرد «وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏» (شورى/52) وگاه این هدایت کردن را از او نفی می‌کند: «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» (قصص/56)، «وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ» (روم/53) «لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» (بقرة/272) منافاتی وجود ندارد.

ویا گاهی از طرفی بر هدایت همگان توسط خداوند اصرار دارد: «أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاس‏» (بقره/185) «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ»‏(إنسان/3)، «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ» ‏(بلد/10) و از طرف دیگر از اینکه خداوند برخی از افراد را هرگز هدایت نمی‌کند سخن به میان می‌آورد: «کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ» (آل عمران/86) «ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»‏ (نحل/107)  «إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ» (زمر/3).

نکته دیگر اینکه افعالی مثل هدایت و تعلیم، از آنجا که دو سویه اعطاکننده و دریافت‌کننده دارند؛ در موقعیتهایی که اعطاء رخ می‌دهد اما دریافت‌کننده قبول نمی‌کند از حیث اعطاء تعبیر «هَدَاهُمْ و علّمهم» صادق است؛ و از حیث دریافت تعبیر «ما هَدَاهُمْ و لا علّمهم» و با این دو لحاظ است که گاهی در مورد یک گروه هم تعبیر «هدایتشان کردیم» و هم تعبیر «هدایتشان نکردیم» هردو به کار می‌رود: چنانکه در مورد ثمود در جایی می‌فرماید: «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى»‏ (فصلت/17) و در جای دیگر درباره مطلق کافران (که ثمود هم در همان دسته‌اند: «أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ» هود/68) فرمود: «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»‏ (نحل/107).

فعل «هدی»، گاهی مستقیما [دو] مفعول می‌گیرد [هرچند که گاه یک مفعولش حذف می‌شود]: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ»‏(فاتحة/6)؛ گاهی یکی از مفعول‌هایش با حرف «إلی» می‌آید: «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» ‏(آل عمران/101)؛ و گاهی با حرف «لـ»: «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمان‏» (‌حجرات/17)، که در آیه «قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏» (یونس/35) به نظر می‌رسد که حرف «الی» در همان معنای حرف «لـ» استفاده شده (زیرا بویژه در فراز دومش به جای «للحق» مجددا «الی الحق» آمده است).

و البته با حرف «فی» (أَمَّنْ یَهْدیکُمْ فی‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ؛ نمل/63) و «ب» (نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا، شوری/52؛ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ، اعراف/159 و 181؛ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، انبیاء/73، و سجده/24) و یا هردوی اینها (لِتَهْتَدُوا بِها فی‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، انعام/97) هم به کار رفته است که ظاهرا در معنای مفعولی نباشد.

در همانجا توضیح داده شد که از کلماتی که به این کلمه بسیار نزدیکند کلمات «رشد» و «تبیین» (بیان) و «نجات» است، و تفاوت هدایت با هریک از این کلمات تبیین شد که برای رعایت اختصار دیگر تکرار نمی‌شود.

جلسه 953 https://yekaye.ir/an-nesa-4-26/

لِلْإیمانِ

در آیه 14 همین سوره به تفصیل درباره ماده «أمن» و کلمه ایمان توضیح داده شد.

جلسه 1079 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-1/

صادِقینَ

در آیه 15 همین سوره به تفصیل درباره ماده «صدق» و کلمه صادق توضیح داده شد.

جلسه 1080 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15-1/

 


[1] . قرأ الجمهور «أن أسلموا» بفتح الهمزة. وقرأ ابن مسعود «إن أسلموا»، بکسر الهمزة. وقرأ عبد الله أیضا «... إسلامَهم».

[2] . القراءة المعروفة: «یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا»؛ فی حرف عبدالله: «یمُنُّونَ عَلَیکَ إسْلامهم» مکان «أسلَمُوا».

[3] . قرأ یعقوب فی الوقف بهاء السکت «عَلَیهْ» (معجم القراءات ج9، ص91)

[4] . قرأ الجمهور «أن هداکم.» بفتح الهمزة، علی تقدیر: لأن، أو بأن. وقرأ عاصم فی روایة «إن هداکم...» بکسر الهمزة، قال القرطبی: وفیه بُعْدٌ. ولم تذکر المراجع طریق هذه الروایة عن عاصم، وروایة حفص عنه هی قراءة الفتح، وکذا قراءة شعبة، ثم لعله عاصم الجحدری. وقرأ عبد الله بن مسعود وزید بن علی «إذ هداکم..»، جعلا « إذ» مکان «أن»، وکلاهما تعلیل.

[5] . القراءة المعروفة: «أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ» بفتح الهمزة و نون مخففة. عُبَید بن عمیر: «إذ» بکسر الهمزة و ذال معجمة بدل النون، «إلی الإسلام» مکان «الإیمان». [در تعلیقه نوشته این را نزد ابن عمیر نیافتم و فراء قاری این را ابن مسعود می‌داند و مرندی آن را به ابن خثیم نسبت داده. انظر: معانی القران للفراء (3/74) قرة عین القراء (ل/190ب)]. وافقه زید بن علی: فی «إن».

[6] . . وقرأ «هداکم» بالإمالة حمزة والکسائی وخلف. وبالفتح والتقلیل الأزرق وورش. والباقون بالفتح.

[7] . قراءة الجماعة «هداکم». وقرأ ابن مسعود «هادکم». کذا علی تقدیم الألف، ومعنی هاد الشیء أصلحه والهود: التوبة والرجوع إلی الحق والخیر، فلعل هذه القراءة مما ذکرت.

[8] . القراءة المعروفة: «أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ» بفتح الهمزة و نون مخففة. عُبَید بن عمیر: «إذ» بکسر الهمزة و ذال معجمة بدل النون، «إلی الإسلام» مکان «الإیمان». [در تعلیقه نوشته این را نزد ابن عمیر نیافتم و فراء قاری این را ابن مسعود می‌داند و مرندی آن را به ابن خثیم نسبت داده. انظر: معانی القران للفراء (3/74) قرة عین القراء (ل/190ب). عبارت معانی القرآن فقط ناظر به «إذ» است: و قوله: أَنْ هَداکُمْ، و فى قراءة عبد اللّه: إذ هداکم؛ و کتاب قرة عین القراء کتابی است که فقط نسخه خطی آن با خطی بسیار ناخوانا موجود است و تاکنون به صورت چاپی منتشر نشده است].

[9] . فإن أسلموا فی موضع المفعول، و لذلک تعدى إلیه فی قوله: قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ. و یجوز أن یکون أسلموا مفعولا من أجله، أی یتفضلون علیک بإسلامهم.

[10] . و أَنْ أَسْلَمُوا منصوب بنزع الخافض و هو باء التعدیة، یقال: منّ علیه بکذا، و کذلک قوله: لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ إلا أن الأول مطرد مع أَنْ و (أن) و الثانی سماعی و هو کثیر.

[11] . قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ: [أی: بإسلامکم‏] فنصب بنزع الخافض، أو تضمین الفعل معنى الاعتداد.

[12] . و تقدیم المسند إلیه على المسند الفعلی لإفادة التقویة مثل: هو یعطی الجزیل، کما مثّل به عبد القاهر.

 


1081) سوره حجرات (49)، آیه16 (6. تدبر)

 

تدبر

1) قل أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ

در نکات ادبی اشاره شد که «تعلیم» در اصل به معنای یاد دادن است ولی گاهی در معنای «اعلام» کردن به کار می‌رود و اتفاقا راغب اصفهانی همین آیه را مثال زد؛ از این رو این آیه از این جهت دست کم دو معنا می‌تواند داشته باشد و این دو معنا در کلام هم مترجمان و هم مفسران بازتاب داشته است، یعنی این آیه می‌تواند به معنای این باشد که:

الف. آیا دین و ایمان داشتن خودتان را به خداوند اعلام می‌کنید؟

این معنایی است که که اغلب مترجمان و مفسران این گونه فهم کرده‌اند (اغلب ترجمه‌ها، و در عموم تفسیرها، از باب نمونه: مجمع البیان، ج‏9، ص209[1]؛‌ البحر المحیط، ج‏9، ص524[2]؛ المیزان، ج‏18، ص330[3]؛ تفسیر نور، ج‏9، ص200[4])؛ که این برداشت ناشی از این مبناست که خود کلمه «تعلیم» دلالت بر مبالغه در رساندن علم به مخاطب دارد (چون صیغه تفعیل اقتضای قوتی در حصول فعل دارد) و این نشان می‌دهد که آنان برای قانع کردن پیامبر ص در خصوص خلوص ایمانشان به تکلف افتادند و مقصود این بوده که آیا با اظهار پیاپى دیانت خود، مى‏خواهید خدا را از دینداری خود باخبر سازید و آیه می‌خواهد بفرماید که نیاز نیست این قدر به تکلف و تکرار مدعای خود روی آورید؛ ‌زیرا خداوند  خلاف این را در وجود شما باخبر است، همان خدایی که همه چیز آسمانها و زمین را می‌داند و به هر چیزی آگاه است (التحریر و التنویر، ج‏26، ص224[5]).[6]

ب. آیا می‌خواهید به خداوند دین خودتان را تعلیم بدهید؟

این معنایی است که اندکی از مترجمان و مفسران این گونه ترجمه کرده‌اند، مانند ترجمه‌های معزی[7]، برزی[8]،  حلبی[9]، جلال‌الدین فارسی[10]، و ترجمه‌های تفاسیر احسن الحدیث (ج10، ص287)[11]، روشن (ج16، ص30)[12]؛ که همین ترجمه دو معنا می‌تواند داشته باشد. معنایی که ظاهرا مد نظر بسیاری از همین مترجمین بوده (چنانکه در توضیحات تفسیر احسن الحدیث هم مشاهده می‌شود) همان معنای الف است؛ یعنی تعلیم دادن به همان معنای صرف آگاه ساختن مخاطب از اصل دینداری خویش باشد؛ که اگر این باشد تفاوتش با ترجمه قبلی صرفا در عبارت‌پردازی است؛ اما یک معنای دیگری که برای این ترجمه محتمل است و بعید نیست که این هم مد نظر آیه شریفه باشد این است که مقصود از: جمله فوق این باشد که گویی خودتان را عالمتر از خدا به دین می‌دانید که برای خدا در خصوص احکام دین تعیین تکلیف می‌کنید و به جای اینکه احکام دینتان را از خدا و فرستاده او فرابگیرید، شما می‌خواهید به او تعلیم بدهید!

تبصره

حقیقت این است که اگر ظهور آیه را فی‌نفسه در نظر بگیریم دلالتش بر این معنا بیش از معنای الف است؛ و به نظر می‌رسد چون عموم مفسران به تفسیر آیه به تناسب سیاق اصرار داشته‌اند از این معنا غفلت کرده‌اند، در حالی که‌ اولاً بارها بیان شد که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، معتبر دانستن یک معنا بتنهایی دلیل کافی برای نادیده گرفتن یا کنار گذاشتن سایر معانی محتمل آیه نمی‌باشد؛ و‌ ثانیاً اینکه ما هر فراز آیه را بتنهایی در نظر بگیریم از نظر شخصی همچون علامه طباطبایی (که حتی در مباحث اصولی خود، امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا را قبول ندارد) چنان در فهم قرآن مفید است که در جایی تصریح کرده‌اند این نکته که برای هر فراز آیه، معنایی مستقل به رسمیت بشناسیم سری است که اسرار فراوانی تحت آن هست و قاعده‌ای است که باب معرفت‌های قرآنی را می‌گشاید (المیزان، ج‏1، ص260[13]).

 

2) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ»

تظاهر نزد پیامبر صلى الله علیه و آله در حقیقت تظاهر نزد خداست. با این‏که این گروه نزد رسول الله صلى الله علیه و آله تظاهر کردند، ولى قرآن مى‏فرماید: أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ ... (تفسیر نور، ج‏9، ص200).

 

3) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»

در تدبر 1 اشاره شد که یک معنای محتمل از عبارت «آیا می‌خواهید به خداوند دین خودتان را تعلیم بدهید» این است که می‌خواهد بفرماید که گویی خودتان را عالمتر از خدا به دین می‌دانید که برای خدا در خصوص احکام دین تعیین تکلیف می‌کنید و به او تعلیم می‌خواهید بدهید؟!

نکته تخصصی: درباره اخلاق دین‌شناسی

تردیدی نیست که مخاطب اصلی دین، عقل انسان است: «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَه ... ‏أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ: خداوند چون عقل را آفرید آن را به سخن درآورد و ... و سپس به او فرمود: تنها به تو امر ی‌کنم و تنها تو را نهی می‌کنم و تنها تو را عقاب می‌کنم و تنها به تو پاداش می‌دهم» (امام صادق ع، الکافی، ج‏1، ص10[14])؛ و سزاوار است که انسان همواره با عقل خویش با دین مواجه شود و اساسا این عقل است که فعل عبودیت را انجام می‌دهد: «قُلْتُ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ: ‌پرسیدم عقل چیست؟ ‌فرمود: آنچه با آن خداوند عبادت شود و بهشت به دست آید» (امام صادق ع، الکافی، ج‏1، ص11[15]).

اما گاه انسان عقل‌ورزی را با خیال‌پردازی و آرزواندیشی خلط می‌کند ویا عقل وی اسیر دلخواه‌ها و هوای نفس وی می‌گردد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیر: چه‌بسیار عقلی که اسیر است به دست هوای نفسی که امیر او شده است» (نهج‌البلاغه، حکمت211). و بسیاری از مشکلات دینداری انسان‌ها به این برمی‌گردد که نام این خیال‌پردازی و آرزواندیشی را عقل می‌نهند و آنگاه در برابر بسیاری از تعالیم دین می‌ایستند و می‌گویند عقل ما نظر دیگری دارد. نمونه بارز آن بسیاری از اظهارنظرهای افرادی است که می‌گویند فلان حکم دین خلاف عقل است یا اگر فلان حکم به این صورت باشد بهتر است (نمونه‌ای که امروزه بسیار رواج پیدا کرده اظهارنظرهای افراد است درباره حکم شرعی حجاب، که اصلا چه ضرورتی دارد زنان حجاب داشته باشند و اگر حجاب واجب نباشد و کاملا اختیاری باشد بهتر است و ...).

در حقیقت، همان عقلی که مخاطب اصلی دین است ما را به سوی دینداری سوق می‌دهد؛ مهمترین استدلال عقلی برای ضرورت تن دادن به دین و شریعت الهی این است که خود عقل می‌فهمد که زندگی‌اش نمی‌تواند محدود به دنیا باشد و باز خودش - بویژه اگر افق زندگی پس از مرگ و حتی احتمال وقوع آن را جدی بگیرد - می‌فهمد که با اینکه خوبی و بدی بسیاری از امور را تشخیص می‌دهد (= به اقتضای حسن و قبح عقلی) اما نمی‌تواند بتنهایی تمامی اقتضائات راه سعادت خود را به نحو دقیق و جامع دریابد؛ و از این روست که خود را نیازمند پیام الهی می‌بیند. پس محوریت احساس نیاز به پیام الهی در این است که عقل درک می‌کند که توانایی خودش برای تشخیص همه چیز کافی نیست و نیاز به راهنما دارد، آن هم راهنماییِ کسی که نه‌تنها به تمامی ابعاد و زوایای وجود انسان، بلکه به تمامی آسمانها و زمین که عرصه عمل انسان هستند، و در واقع، به هر چیزی کاملا آگاه است و اگر توصیه و رهنمودی دارد صددرصد برخاسته از آگاهی است.[16]

حالا وقتی این راهنمای الهی آمد، اگر شخصی در برابر راهنماییِ او مدعی شود که من خودم بهتر می‌فهمم، ویا اصرار داشته باشد که خداوند و  پیامبران و فرستادگان الهی نحوه درست دینداری و احکام دین را از او یاد بگیرند! آیا این ادعا برخاسته از عقل اوست یا خیال‌پردازی و آرزواندیشی و هوای نفس او؟!

ثمره اخلاقی

هرجا حکمی از احکام الهی بر مذاق ما خوش نیامد و به نظرمان رسید که بهتر است این حکم به طور دیگری باشد، بدانیم که از عقل پیروی نمی‌کنیم؛ زیرا اگر آن، حکم خدایی بوده که همه چیز آسمانها و زمین را می‌داند و بر همه چیز آگاه است، کسی که خلاف آن را بهتر می‌پندارند حتما بر اساس اطلاعات غلط یا دلخواههای نفسانی به چنین نظری رسیده است؛ اینجاست که معلوم می‌شود که با اینکه در اسلام بشدت تأکید شده است که عقل و ایمان از هم جدایی‌ناپذیرند: «الْإِیمَانُ وَ الْعَقْلُ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ وَ رَفِیقَانِ لَا یَفْتَرِقَانِ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى أَحَدَهُمَا إِلَّا بِصَاحِبِهِ: ایمان و عقل دو برادر همراه و دو رفیقی‌اند که از هم جدا نمی‌شوند؛ خداوند سبحان هیچیک را بدون همراهش قبول نمی‌کند» (امام علی ع، عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص65)؛ اما اعلام می‌دارد که ایمان واقعی زمانی است که انسان نه‌تنها به حکم خدا تن دهد بلکه در دلش هیچ اعتراضی بدان حکم وجود نداشته باشد و کاملا تسلیم باشد: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما: ولى چنین نیست، به پروردگارت قَسَم که ایمان نمى‏آورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کرده‏اى در دلهایشان احساس ناراحتى نکنند، و کاملًا سرِ تسلیم فرود آورند» (نساء/65).

پس هر جا دیدیم که دربرابر یک حکم شرع - ولو در دل- اعتراض داریم، نه‌تنها در ایمان خود شک کنیم، بلکه در اینکه از عقل خود کمک گرفته باشیم هم شک کنیم، چرا که نظر دادن برخلاف حکم خداوندی که همه چیز را می‌داند قطعا حاصل توهم و هوس است نه عقل، هرچند که بسیار رنگ و لعاب عقلی داشته باشد.

 

4) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»

با اینکه واضح است که این آیه ادامه سخنانی است که پیامبر ص باید به آن مدعیان دینداری می‌گفته، چرا در این آیه دوباره کلمه «قل» را تکرار کرد؟

الف. برای اینکه نشان دهد که این ادامه مطلبی است که به آن اعراب فرمود؛ یعنی چون بین آن کلام اول به اعراب «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» فاصله افتاد دوباره کلمه «قل» را تکرار کرد (التحریر و التنویر، ج‏26، ص224[17]).

ب. چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که این گونه هشدار دادن‌ها فقط وظیفه پیامبر نیست؛ بلکه وظیفه‌ای است که هم پیامبر باید به آن مدعیان دینداری بگوید، و هم وقتی این آیه را بر ما تلاوت می‌کند این «قل» را ما از جانب پیامبر ص می‌شنویم و ما هم باید این هشدار را به مدعیان دینداری بگوییم؛ و همین طور هرکسی که قرآن می‌خواند به دیگران می‌گوید که این هشدار را به مدعیان دینداری بگو.

ج. ...

 

5) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ»

اگر عرضه‏ى عقائد ریاکارانه باشد، جاى سرزنش وتوبیخ است، اما عرضه‏ى عقائد خود به اولیاى خدا، اگر براى ارزیابى واصلاح ویا کسب اطمینان باشد، بسیار پسندیده است، چنانکه حضرت عبدالعظیم حسنى عقائد خود را به امام هادى علیه السلام عرضه کرد [و در حدیث7 مثالهای دیگری هم از این عرضه افراد بر ائمه اطهار اشاره شد] (تفسیر نور، ج‏9، ص200).

 

6) «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»

در برابر خداوندى که همه چیز را مى‏داند، ادّعا و تظاهر نداشته باشیم (تفسیر نور، ج‏9، ص200).

 

7) «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»

می‌دانیم که دین حاوی معارف عمیق و دستوراتی برای در پیش گرفتن سبک پسندیده زندگی انسان است؛‌ یعنی اساسا دین امری ناظر به حقیقت انسان است؛ با توجه به این مقدمه، چرا وقتی می‌خواهد افراد را با استفهام انکاریِ «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» مواخذه کند، نفرمود خداوند به همه زوایای وجود انسان آگاه است و استدلال را ناظر به علم خداوند به آسمانها و زمین و علم او به همه چیز قرار داد؟

الف. از باب «چون که صد آمد نود هم پیش ماست»، می‌خواهد بفرماید وقتی خداوند همه آئمانها و زمین و بلکه همه چیز را می‌داند حتما اوضاع و احوال شما انسانها را هم کاملا می‌داند.

ب. شاید بدین خاطر است که غیرمستقیم تذکر دهد که انسان موجودی است که آفرینش همه آنچه در آسمانها و زمین است به خاطر اوست و همه آنها پیوند شدیدی با وجود انسان دارند به نحوی که تنها کسی همه امور مربوط به انسان را می‌داند که بر تمام آنچه در آسمانها و زمین است نیز احاطه داشته باشد. مؤید این مطلب آن است که خداوند نه‌تنها تصریح کرده که تمام آنچه را در زمین است برای انسان آفریده: «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً: اوست آن کسى که آنچه در زمین است، همه را براى شما آفرید» (بقره/29)، بلکه یکی از فلسفه‌های مهم آفرینش ستارگان در آسمان را زینت دادن آسمان‌ها برای تماشاکنندگان (ظاهرا یعنی برای ما انسانها که ساکن زمین هستیم و از زمین به بالا می‌نگریم)، معرفی کرده است: :إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ: ما آسمان این دنیا را به زیور ستارگان آراستیم» (صافات/6) و «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرین‏: و به یقین، ما در آسمان برجهایى قرار دادیم و آن را براى تماشاگران آراستیم» (حجر/16).

ثمره اخلاقی-معرفتی

بر اساس توضیح فوق، چه‌بسا با آوردن این جمله می‌خواهد تذکر دهد که ‌ای انسان! خودت را دست کم نگیر! بدان که وجود تو با کل آنچه در آسمانها و زمین است مرتبط است و از این رو تنها کسی می‌تواند برای تو برنامه زندگی بدهد که به همه چیزهایی که در آسمانها و زمین است علم داشته باشد؛ نه خودت و نه هیچ کس دیگری که علم کامل ندارد.

ثمره معرفت‌شناختی

در فلسفه غرب حدود دو سه قرن است که فضای نسبی‌گرایی معرفت‌شناختی رواج دارد با این بهانه که علم ما همواره ناقص است و لذا هیچگاه نمی‌توانیم به سخن نهایی و حقیقت قطعی دست یابیم. این کلمه حقی است که یراد بها الباطل! خلط بحثی که در این رویکرد نهفته است در این است که علم کامل با تک گزاره علمی خلط شده است؛ بله، در افق علم کامل به هر چیزی (از جمله انسان) این سخن کاملا درست است و جز خداوندی که همه چیز را می‌داند هیچکس نمی‌تواند ادعا کند که تحلیل کامل و جامعی از هر واقعیتی (مثلا از انسان) دارد و تمام زوایای آن واقعیت را درک کرده است؛ اما در افق تک گزاره‌ها قطعا امکان رسیدن به معرفت قطعی وجود دارد که اگر چنین امکانی وجود نداشته باشد حتی همین جمله که «همه چیز نسبی است» نیز پذیرفتنی نخواهد بود. نکته محل تأکید ما این است که این شکاکیتی که در فلسفه غرب مستقر شده در حقیقت ناشی از توجه به همین حقیقت ساده است که جز خداوند (یا کسی که خود خداوند از طریقی غیرمتعارف وی را از علم خویش برخوردار کرده باشد) هیچکس نمی‌تواند ادعای شناخت کامل و قطعی از انسان داشته باشد؛ و اتفاقا دقیقا به همین جهت است که نیاز به دینی الهی جدی می‌شود و هیچ دین دست‌ساز بشری توان ارائه راه مناسب زندگی به انسان را ندارد.

آنچه جای تعجب دارد این است که از همین حقیقتی که در فلسفه غرب کاملا مشهود شده به جای اینکه ضرورت مراجعه به خداوند و مبنا قرار دادن رهنمود او برای انسان را نتیجه بگیرند، توصیه به خودبسندگی عقل و معتبر دانستن و به رسمیت شمردنِ همه دین‌ها و آیین‌های ساخته بشر را نتیجه گرفته‌اند!

 

8) «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»

با اینکه تعبیر «آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است» دلالت بر «همه چیز» دارد، چرا بعد از اینکه فرمود «خداوند می‌داند آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است» ادامه داد که «و خداوند به هر چیزی داناست». آیا تکرار در اینجا رخ داده است؟

الف. [می‌خواهد بفرماید] خداوند، هم به وجود اشیا آگاه است وهم خصوصیّات هر چیزى را مى‏داند (تفسیر نور، ج‏9، ص200).

ب. شاید جمله دوم بیان دلیل برای جمله اول است: یعنی خداوند «آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است» می‌داند و این بدان جهت است که همه چیز را می‌داند. آنگاه اگر اشکال شود که چرا از ابتدا همین جمله دوم را نفرمود و چه نیازی به آوردن جمله اول بود یک پاسخش این است که اگر آن را نمی‌گفت تذکری که با آمدن آن جمله به انسان داده می‌شد (که در تدبر 7.ب اشاره شد) از دست می‌رفت.

ج. ...

 

ارتباط این آیه با آیات قبل و بعد

9) «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ وَ اللهُ یعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیمٌ»

در آیات قبل سخن از کسانی بود که ادعای ایمان می‌کردند در حالی که فقط اسلام آورده بودند و ایمان در دلشان وارد نشده بود و خداوند توضیح داد که ایمان واقعی چیست و چه کسانی‌اند که واقعا ایمان دارند. در این آیه تذکر می‌دهد که بیهوده در برابر پیامبر خدا ادعا و تظاهر به ایمان نکنید زیرا این ادعای شما در حقیقت ادعا کردن در پیشگاه خداوند است و گویی می‌خواهید خدا را از چیزی باخبر کنید که او نمی‌داند؛ در حالی که او نه‌تنها تمام زوایای وجودی شما علم دارد بلکه بر تمام آنچه در آسمانها و زمین است و تمام اشیاء ‌علم دارد و اتفاقا به خاطر چنین علمی است که تنها اوست که می‌تواند دین و روش زندگی مناسب را برای انسان ارائه دهد؛ زیرا که انسان اساسا موجودی است که وجودش به تمام آنچه در آسمانها و زمین آفریده شده مرتبط است (تدبر7).

آنگاه وقتی این نگاه در انسان تقویت شد و انسان فهمید که وجودش به تمام آنچه در آسمانها و زمین است مرتبط است و تنها خدایی که به همه اینها علم دارد می‌تواند برنامه زندگی به او بدهد، آنگاه بخوبی می‌فهمد که چه کوته‌بین‌اند انسانهایی که می‌پندارند با ایمان آوردن‌شان بر خداوند منتی دارد، و از این رو در آیه بعد تذکر می‌دهد که حتی برای همان اسلام آوردن ابتدایی هم اصلا سزاوار نیست که بر خداوند و پیامبرش منت بگذارید، بلکه ار صادقانه بنگرید درخواهید یافت که این خداوند است که حقیقتا بر شما انسانها منت گذاشته است که شما را به ایمان هدایت کرده است.

 

 

 


[1] . «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» أی أ تخبرون الله بالدین الذی أنتم‏ علیه و المعنى أنه سبحانه عالم بذلک فلا یحتاج إلى إخبارکم به و هذا استفهام إنکار و توبیخ أی کیف تعلمون الله بدینکم «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» لأن العالم لنفسه یعلم المعلومات کلها بنفسه فلا یحتاج إلى علم یعلم به و لا إلى من یعلمه کما أنه إذا کان قدیما موجودا فی الأزل لنفسه استغنى عن موجد أوجده.

[2] . قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ، هی منقولة من: علمت به، أی شعرت به، و لذلک تعدّت إلى واحد بنفسها و إلى الآخر بحرف الجر لما ثقلت بالتضعیف، و فی ذلک تجهیل لهم، حیث ظنوا أن ذلک یخفى على اللّه تعالى. ثم ذکر إحاطة علمه بما فی السموات و الأرض.

[3] . قوله تعالى: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» توبیخ للأعراب حیث قالوا: آمنا و لازمه دعوى الصدق فی قولهم و الإصرار على ذلک، و قیل: لما نزلت الآیة السابقة حلفت الأعراب أنهم مؤمنون صادقون فی قولهم: آمنا، فنزل: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» الآیة، و معنى الآیة ظاهر.

[4] . گروهى با سوگند به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله گفتند که ایمان ما صادقانه است. این آیه نازل شد که نیاز به سوگند نیست، خداوند به همه چیز آگاه است.

[5] . و التعلیم مبالغة فی إیصال العلم إلى المعلّم لأن صیغة التفعیل تقتضی قوة فی حصول الفعل کالتفریق و التفسیر، یقال: أعلمه و علّمه کما یقال: أنباه و نبّأه. و هذا یفید أنهم تکلفوا و تعسفوا فی الاستدلال على خلوص إیمانهم لیقنعوا به الرسول صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم الذی أبلغهم أن اللّه نفى عنهم رسوخ الإیمان بمحاولة إقناعه تدل إلى محاولة إقناع اللّه بما یعلم خلافه. و باء بِدِینِکُمْ زائدة لتأکید لصوق الفعل بمفعوله کقوله تعالى: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ و قول النابغة: لک الخیران وارت بک الأرض واحدا؛ و الاستفهام فی أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ مستعمل فی التوبیخ و قد أید التوبیخ بجملة الحال فی قوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ. و فی هذا تجهیل إذ حاولوا إخفاء باطنهم عن المطّلع على کل شی‏ء. و جملة وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ تذییل لأن کل شی‏ء أعم من ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ فإن اللّه یعلم صفاته و یعلم الموجودات التی هی أعلى من السماوات کالعرش.

[6] . فخر رازی معنایی در مفاتیح الغیب، ج‏28، ص117 معنایی را از این آیه برداشت کرده که هرچه تامل شد معلوم نشد که چگونه چنین برداشتی انجام داده است. عبارت وی چنین است: قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ؛ فإنه عالم به لا یخفى علیه شی‏ء، و فیه إشارة إلى أن الدین ینبغی أن یکون للّه و أنتم أظهرتموه لنا لا للّه، فلا یقبل منکم ذلک.

[7] . بگو آیا مى‏آموزید به خدا دین خویش را؟

[8] . بگو: «آیا دین خود را به خداوند مى‏شناسانید»؟

[9] . آیا دین خود را به خدا مى‏آموزید؟

[10] . بگو: آیا دینتان را به خدا مى‏آموزی

[11] . بگو: آیا دینتان را به خدا مى‏آموزید؟

[12] . آیا میخواهید دین خودتان را بخداوند تعلیم دهید؟

[13] . و من هنا یمکنک أن تستخرج منها فی المعارف القرآنیة قاعدتین: إحداهما: أن کل جملة وحدها، و هی مع کل قید من قیودها تحکی عن حقیقة ثابتة من الحقائق أو حکم ثابت من الأحکام کقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ» الأنعام- 91، ففیه معان أربع: الأول: قُلِ اللَّهُ، و الثانی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ‏، و الثالث: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ‏، و الرابع: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ‏. و اعتبر نظیر ذلک فی کل ما یمکن. و الثانیة: أن القصتین أو المعنیین إذا اشترکا فی جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد. و هذان سران تحتهما أسرار و الله الهادی.

[14] . أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ. فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْبِرْ. فَأَدْبَرَ. ثُمَّ قَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ.

[15] . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ. قَالَ قُلْتُ: فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ؟ فَقَالَ: تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ.

[16] . البته گاه انسان با اینکه چنین استدلال واضحی برای نیازمندی خود می‌بیند گاه به همین عقل هم مغرور و با آن احساس بی‌نیازی می‌کند که در واقع به خاطر داشتنش عقلش گمراه می‌شود! چنانکه در جلسه 1090 حدیث8 https://yekaye.ir/ababsa-80-05 /  خواهیم دید که امیرالمومنین ع در ادامه همان متنی که عقل را برترین زینت انسان معرفی می‌کند (وَ لَا جَمَالَ أَزْیَنُ مِنَ الْعَقْلِ) می‌فرماید:  وَ مَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ ضَلَّ وَ مَنِ اسْتَغْنَى بِعَقْلِهِ زَل.

[17]. أعید فعل قُلْ لیدل على أن المقول لهم هذا هم الأعراب الذین أمر أن یقول لهم لَمْ تُؤْمِنُوا إلى آخره، فأعید لمّا طال الفصل بین القولین بالجمل المتتابعة، فهذا متصل بقوله: وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ اتصال البیان بالمبین، و لذلک لم تعطف جملة الاستفهام. و جملة قُلْ معترضة بین الجملتین المبیّنة و المبیّنة. قیل: إنهم لمّا سمعوا قوله تعالى: قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا الآیة جاؤوا إلى النبی صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم و حلفوا أنهم مؤمنون فنزل قوله: «قل أ تعلمون اللّه بدینکم» و لم یرو بسند معروف و إنما ذکره البغوی تفسیرا و لو کان کذلک لوبّخهم اللّه على الأیمان الکاذبة کما وبّخ المنافقین فی سورة براءة بقوله وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ الآیة. و لم أر ذلک بسند مقبول، فهذه الآیة مما أمر رسول اللّه صلى اللّه علیه و [آله و] سلّم بأن یقوله لهم.

 


1081) سوره حجرات (49)، آیه16 (5. ادامه احادیث)

 

 

7) در عین اینکه تعلیم دین به خدا (و اولیای او) کاری نارواست؛ اما عرضه داشتن ایمان خویش بر آنان که حقیقت دین نزد آنان است امری کاملا صواب و جزء‌سیره اصحاب ائمه اطهار است که اینجا مناسب است به برخی اشاره شود:

الف. اسماعیل بن جابر

380ر .یو زمین همه چ ار منظر بن  می‌گوید: به امام باقر ع عرض کردم: می‌خواهم دینم را که بر اساس آن خداوند عز و جل را می‌پرستم بر شما عرضه کنم.

فرمود: عرضه کن!

گفتم: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست، واحد است و شریکی ندارد، و اینکه [حضرت] محمد ص بنده و فرستاده اوست، و اقرار می‌کنم به آنچه از جانب خداوند آورده است [یا: و اقرار می‌کنم که آنچه آورده از جانب خداوند است] و اینکه [حضرت] علی ع امامی بود که خداوند اطاعتش را واجب کرد، سپس بعد از او [امام] حسن ع امامی بود که خداوند اطاعتش را واجب کرد، سپس بعد از او [امام] حسین ع امامی بود که خداوند اطاعتش را واجب کرد، سپس بعد از او علی بن حسین ع امامی بود که خداوند اطاعتش را واجب کرد، تا اینکه امر به شما رسید؛ سپس گفتم: و تو همان هستی، خداوند رحمتش را بر تو فروفرستد.

فرمود: این همان دین [مورد قبول] خداوند و دین فرشتگانش است.

الکافی، ج‏1، ص188

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع: أَعْرِضُ عَلَیْکَ دِینِیَ الَّذِی أَدِینُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِه؟

قَالَ: فَقَالَ: هَاتِ!

قَالَ: فَقُلْتُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَنَّ عَلِیّاً کَانَ إِمَاماً فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ ثُمَّ کَانَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ إِمَاماً فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ ثُمَّ کَانَ بَعْدَهُ الْحُسَیْنُ إِمَاماً فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ ثُمَّ کَانَ بَعْدَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ إِمَاماً فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ حَتَّى انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَیْهِ. ثُمَّ قُلْتُ: أَنْتَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ.

قَالَ: فَقَالَ: هَذَا دِینُ اللَّهِ وَ دِینُ مَلَائِکَتِهِ.

ب. عمرو بن حریث می‌گوید:

بر امام صادق ع وارد شدم در حالی که در منزل برادرش عبدالله بود. گفتم: فدایت شوم! چه چیزی تو را به این منزل آورده است؟

فرمود: طلب فراغت و دوری از مزاحمتها.

گفتم: فدایت شوم! آیا دینم را که برایتان حکایت کنم.

فرمود: بله.

گفتم: خدا را با چنین دینی می‌پرستم که شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست، واحد است و شریکی ندارد، و اینکه [حضرت] محمد ص بنده و فرستاده اوست، و و اینکه قیامت حتما می‌آید و تردیدی در آن نیست و اینکه خداوند هرکس در قبرها باشد برمی‌انگیزاند و [شهادت می‌دهم بر وجود] اقامه نماز و دادن زکات و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا و ولایت علی ع امیرالمومنین ع بعد از رسول الله ص و ولایت حسن و حسین و ولایت علی بن حسین و ولایت محمد بن علی ع و شما بعد از او که صلوات خداوند بر همه آنها؛‌و اینکه همانا شما اماممان من هستید؛ بر این زنده‌ام و بر این می‌میرم و خدا را با چنین دینی می‌پرستم.

فرمود:‌ ای عمرو! به خداسوگند این همان دین [مورد قبول] خداوند و دین پدرانم است که من هم در سر و آشکار بدین دین خدا را می‌پرستم. پس تقوای الهی در پیش گیر و زبانت را جز از سخن نیک بازدار و نگو که من خودم هدایت شدم بلکه خداوند تو را هدایت کرد؛ پس شکر آنچه خداوند عز و جل برتو انعام فرموده را ادا کن و از کسانی نباش که وقتی روی می‌آورد در چشمش تیر زده می‌شود و وقتی پشت می‌کند از پشت نیزه می‌خورد* و مردم را بر شانه خودت سوار نکن که بعید نسیت که اگر مردم را بر شانه خویش سوار کنی ستون فقراتت را خرد کنند**.

الکافی، ج‏2، ص23

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ فِی مَنْزِلِ أَخِیهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا حَوَّلَکَ إِلَى هَذَا الْمَنْزِلِ؟

قَالَ: طَلَبُ النُّزْهَةِ.

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! أَ لَا أَقُصُّ عَلَیْکَ دِینِی؟

فَقَالَ: بَلَى.

قُلْتُ: أَدِینُ اللَّهَ بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءِ الزَّکَاةِ وَ صَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ حِجِّ الْبَیْتِ وَ الْوَلَایَةِ لِعَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الْوَلَایَةِ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ الْوَلَایَةِ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ الْوَلَایَةِ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ لَکَ مِنْ بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ وَ أَنَّکُمْ أَئِمَّتِی عَلَیْهِ أَحْیَا وَ عَلَیْهِ أَمُوتُ وَ أَدِینُ اللَّهَ بِهِ.

فَقَالَ: یَا عَمْرُو هَذَا وَ اللَّهِ دِینُ اللَّهِ وَ دِینُ آبَائِیَ الَّذِی أَدِینُ اللَّهَ بِهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ؛ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ کُفَّ لِسَانَکَ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ؛ وَ لَا تَقُلْ إِنِّی هَدَیْتُ نَفْسِی بَلِ اللَّهُ هَدَاکَ فَأَدِّ شُکْرَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عَلَیْکَ وَ لَا تَکُنْ مِمَّنْ إِذَا أَقْبَلَ طُعِنَ فِی عَیْنِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَ طُعِنَ فِی قَفَاهُ وَ لَا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَى کَاهِلِکَ فَإِنَّکَ أَوْشَکَ إِنْ حَمَلْتَ النَّاسَ عَلَى کَاهِلِکَ أَنْ یُصَدِّعُوا شَعَبَ کَاهِلِکَ.

پی‌نوشتها:

* ظاهرا مقصود از این تعبیر آن است که طوری رفتار کن که مردم پیش رو و پشت سرت خوبی تو را بگویند؛ که حالا منظور امام می‌تواند توصیه به این باشد که از اشراری نباش که مردم در حضو و غیبتشان آنان را مذمت می‌کنند یا یا توصیه به تقیه در برابر دشمنان باشد و توصیه به مطلق حسن معاشرت با مردم. (مرآة العقول، ج‏7، ص119[1])

** مقصود از این تعبیر آن است که به خاطر ترک تقیه ویا مدارای بیش از حد با مردم کاری نکن که متضرر شوی، یعنی مثلا ضمانت و یا تعهدی را در قبال آنان بپذیری که از عهده‌اش برنمی‌آیی ویا اینکه طوری برخورد کنی که آنان در اینکه تو طمع کنند که به میل آنها و برخلاف حق و یا برخلاف آنچه حلال است رفتار کنی (مرآة العقول، ج‏7، ص119[2]).

ج. ابن ابی یعفور می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم: می‌خواهم دینم را که بر اساس آن خداوند عز و جل را می‌پرستم بر شما عرضه کنم.

فرمود: عرضه کن!

گفتم: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست، و شهادت می‌دهم که [حضرت] محمد ص فرستاده اوست، و اقرار می‌کنم به آنچه از جانب خداوند آورده است. سپس امامان را برای وی توصیف کردم تا به امام باقر ع رسیدم و گفتم: و آنچه در مورد آنها گفتم را در مورد شما هم اقرار می‌کنم.

فرمود: تو را نهی می‌کنم از اینکه اسم مرا در میان مردم ببری.

ابان می‌گوید که ابن ابی یعفور چنین ادامه داد: علاوه بر مطالب فوق به ایشان عرض کردم که: و به نظرم می‌آید که آنان همان کسانی هستند که خداوند در قرآن درباره‌شان فرمود: و از خداوند اطاعت کنید و از رسول و اولی الامری که از شمایند» (نساء/59)

امام صادق ع فرمود: و آیه دیگری هم هست؛ آن را هم بخوان.

گفتم: فدایت شوم کدام آیه؟

فرمود: «جز این نیست که ولىّ شما خدا و رسول اوست و کسانى که ایمان آورده‏اند، آنها که نماز را برپا مى‏دارند و زکات مى‏دهند در حالى که در رکوعند». (مائده/55). و فرمود: خداوند تو را رحم کرده است [یا:‌ خداوند تو را رحمت کند].

گفتم: آیا می‌فرمایی که خداوند برای این امر بر من رحم کرده است!

فرمود: خداوند برای این امر بر تو رحم کرده است!

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص327

عن ابن أبی یعفور قال: قلت: لأبی عبد الله ع أعرض علیک دینی الذی أدین الله به؟

قال: هاته.

قلت: أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا ص رسول الله، و أقر بما جاء به من عند الله. قال: ثم وصفت له الأئمة حتى انتهیت إلى أبی جعفر، قلت: و أقر بک ما أقول فیهم.

فقال: أنهاک أن تذهب باسمی فی الناس.

قال أبان: قال ابن أبی یعفور: قلت له مع الکلام الأول: و أزعم أنهم الذین قال الله فی القرآن «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».

فقال أبو عبد الله: و الآیة الأخرى فاقرأ.

قال: قلت له: جعلت فداک أی آیة؟

قال: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» قال: فقال: رحمک الله.

قال: قلت: تقول رحمک الله على هذا الأمر؟!

قال: فقال: رحمک الله على هذا الأمر.

د. حسن بن زیاد می‌گوید: وقتی زید بن علی در کوفه قیام کرد در دلم تردیدی وارد شد. پس به مکه رفتم و سپس مدینه رفتم و بر امام صادق ع وارد شدم در حالی که بیمار بود، در بستر دراز کشیده بود و [از فرط ضعف و لاغری] بین پوست و استخوانش چیزی نبود. گفتم: دلم می‌خواهد دینم را بر شما عرضه کنم.

فرمود: حسن! من در تو مشکلی نمی‌بینم و تو نیازی به این نداری. سپس فرمود: عرضه کن!

گفتم: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست، و شهادت می‌دهم که [حضرت] محمد ص فرستاده خداست. و ایشان هم شبیه همین را با من گفت.

و گفتم: و من اقرار می‌کنم به همه آنچه که [حضرت] محمد بن عبدالله ص از جانب خداوند آورده است. ایشان ساکت ماند.

و گفتم: و شهادت می‌دهم که [حضرت] علی ع امام بعد از رسول الله ص است که اطاعتش واجب شده؛ کسی که در او شک دارد گمراه است و کسی که منکر او شود کافر است. و حضرت همچنان ساکت بود.

و گفتم: و شهادت می‌دهم که [امام] حسن ع و [امام] حسین ع همین منزلت را دارند، تا اینکه به خود ایشان [= امام صادق ع]‌ رسیدم و گفتم: و شهادت می‌دهم که تو هم همان منزلت امام حسن ع و امام حسین ع و امامان پیش از خود را داری.

فرمود: بس کن. فهمیدم چه می‌خواهی. چیزی نمی‌خواهی جز اینکه من تولی تو را بر این امر بپذیرم.

گفتم: اگر تولی مرا در این امر بپذیرید من به آنچه می‌خواسته‌ام رسیده‌ام.

فرمود: تو را تحت ولایت خود قرار دادم.

گفتم: ‌فدایت شوم. دلم می‌خواهم همینجا بمانم [زندگی را در همینجا ادامه دهم].

فرمود: چرا؟

گفتم: اگر زید و اصحابش پیروز شوند کسی بدحال‌تر از ما نزد آنان نخواهد بود [ظاهرا بدین خاطر که از ما شیعیان انتظار یاری داشتند و یاریشان نکردیم کینه ما را به دل گرفته‌اند] و اگر بنی امیه پیروز شوند نزد آنان نیز به همین منوال خواهیم بود [چون به هر حال ما را شیعه می‌دانند و لذا بین ما و زیدیه فرقی نمی‌گذارند].

فرمود: برگرد؛ جای نگرانی‌ای برای تو نیست، ‌نه از اینان و نه از آنان.

الأمالی (للمفید)، ص32

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو غَالِبٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الزُّرَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ  عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَطَّارِ عَنْ أَبِیهِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ‏:

لَمَّا قَدِمَ زَیْدُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفَةَ  دَخَلَ قَلْبِی مِنْ ذَلِکَ بَعْضُ مَا یَدْخُلُ؛ قَالَ: فَخَرَجْتُ إِلَى مَکَّةَ وَ مَرَرْتُ بِالْمَدِینَةِ؛ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ مَرِیضٌ. فَوَجَدْتُهُ عَلَى سَرِیرٍ مُسْتَلْقِیاً عَلَیْهِ وَ مَا بَیْنَ جِلْدِهِ وَ عَظْمِهِ شَیْ‏ءٌ.

فَقُلْتُ: إِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَعْرِضَ‏ عَلَیْکَ‏ دِینِی!

فَانْقَلَبَ عَلَى جَنْبِهِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَیَّ فَقَالَ: یَا حَسَنُ مَا کُنْتُ أَحْسَبُکَ إِلَّا وَ قَدِ اسْتَغْنَیْتَ عَنْ هَذَا. ثُمَّ قَالَ: هَاتِ!

فَقُلْتُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ. فَقَالَ ع مَعِی مِثْلُهَا.

فَقُلْتُ: وَ أَنَا مُقِرٌّ بِجَمِیعِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ص. قَالَ: فَسَکَتَ.

قُلْتُ: وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً إِمَامٌ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فُرِضَ طَاعَتُهُ مَنْ شَکَّ فِیهِ کَانَ ضَالًّا وَ مَنْ جَحَدَهُ کَانَ کَافِراً. قَالَ: فَسَکَتَ.

قُلْتُ: وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ع بِمَنْزِلَتِهِ حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَیْهِ ع. فَقُلْتُ: وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ بِمَنْزِلَةِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مَنْ تَقَدَّمَ مِنَ الْأَئِمَّةِ.

فَقَالَ: کُفَّ قَدْ عَرَفْتُ الَّذِی تُرِیدُ؛ مَا تُرِیدُ إِلَّا أَنْ أَتَوَلَّاکَ عَلَى هَذَا.

قَالَ: قُلْتُ: فَإِذَا تَوَلَّیْتَنِی عَلَى هَذَا فَقَدْ بَلَغْتُ الَّذِی أَرَدْتُ.

قَالَ: قَدْ تَوَلَّیْتُکَ‏ عَلَیْهِ.

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! إِنِّی قَدْ هَمَمْتُ بِالْمُقَامِ.

قَالَ: وَ لِمَ؟

قَالَ قُلْتُ: إِنْ ظَفِرَ زَیْدٌ أَوْ أَصْحَابُهُ فَلَیْسَ أَحَدٌ أَسْوَأَ حَالًا عِنْدَهُمْ مِنَّا وَ إِنْ ظَفِرَ بَنُو أُمَیَّةَ فَنَحْنُ عِنْدَهُمْ بِتِلْکَ الْمَنْزِلَةِ.

قَالَ فَقَالَ لِی: انْصَرِفْ لَیْسَ عَلَیْکَ بَأْسٌ مِنْ أُولَى وَ لَا مِنْ أُولَى.‏

ه. عبدالعظیم حسنی می‌گوید: بر سرورم حضرت امام هادی ع وارد شدم. چون چشمش به من افتاد فرمود: مرحبا به تو ‌ای ابوالقاسم. تو واقعا ولیّ ما هستی.

عرض کردم: یا ابن رسول الله! می‌خواهیم دینم را بر شما عرضه کنم؛ اگر مورد رضایت بود بر آن ثابت قدم بمانم تا وقتی که خداوند عز و جل را ملاقات کنم.

فرمود: ابوالقاسم! عرضه کن!

گفتم: من می‌گویم که خداوند متعال واحد است و چیزی همچون او نیست، از دو حد بیرون است هم از حد ابطال [که نتوان او را شناخت] و هم از حد تشبیه [که شبیه چیزی باشد]؛ و او نه جسم است و نه صورت و نه عرض و نه جوهر؛ ‌بلکه اوست که جسم را جسم کرده و صورتها را صورت بخشیده و جوهر و عرض‌ها را آفریده و او پروردگار هر چیزی  و مالک آن و جاعل و پدید آورنده آن است؛ و اینکه [حضرت] محمد ص بنده و رسول او و آخرین پیامبران است و پیامبری تا روز قیامت بعد از او نیست [و شریعت او آخرین شریعت‌هاست و شریعتی بعد از آن تا روز قیامت نخواهد بود] و می‌گویم که امام و خلیفه و ولیّ امر بعد از او امیرالمومنین علی بن ابی‌طالب است، سپس [امام] حسن ع، سپس [امام] حسین ع، سپس علی بن حسین ع، سپس محمد بن علی ع، سپس جعفر بن محمد ع، سپس موسی بن جعفر ع، سپس علی بن موسی ع، سپس محمد بن علی ع، سپس تو ‌ای مولای من.

فرمود: و بعد از من حسن فرزندم؛ ‌و اما چگونه خواهد بود حال مردم در مورد جانشین پس از او؟!

گفتم: چگونه خواهد بود‌ای مولای من؟

فرمود: چون شخص او را نمی‌بینند و برایشان جایز نیست که نامش را ببرند تا اینکه خروج کند و زمین را از عدل و قسط پر نماید همان گونه که از ظلم و جور پر شده است.

گفتم: من اقرار می‌کنم و می‌گویم که ولیّ آنها [= کسی که ولایت آنها را قبول کند] ولیّ خداست و دشمن آنان دشمن خداست و اطاعت آنان اطاعت خداست و معصیت آنان معصیت خداست؛ و می‌گویم که همانا معراج حق است و سوال در قبر حق است و بهشت حق است و جهنم حق است و صراط حق است و میزان [=برقراری ترازوی اعمال]  حق است و همانا قیامت خواهد آمد و تردیدی در آن نیست و همانا خداوند هرکه در قبرهاست برخواهد انگیخت و می‌گویم که همانا دستورات واجب بعد از ولایت، نماز است و زکات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر.

پس امام هادی ع فرمودند:‌ ای ابوالقاسم! به خدا سوگند این دین خداوند است که برای بندگانش پسندید؛‌ پس بر این ثابت قدم باشد که خداوند ثابت قدم گرداند تو را «با سخن ثابت در دنیا و در آخرت» (ابراهیم/27).

الأمالی( للصدوق)، ص338-340؛ کفایة الأثر، ص286-288؛ التوحید (للصدوق)، ص81-82؛ صفات الشیعة، ص48-50؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص379-380

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ جَمِیعاً قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو تُرَابٍ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى الرُّویَانِیُّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَلَمَّا بَصُرَ بِی قَالَ لِی: مَرْحَباً بِکَ یَا أَبَا الْقَاسِمِ! أَنْتَ وَلِیُّنَا حَقّاً.

قَالَ: فَقُلْتُ‏ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَعْرِضَ عَلَیْکَ دِینِی؛ فَإِنْ کَانَ مَرْضِیّاً ثَبَتُّ عَلَیْهِ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.

فَقَالَ: هَاتِ یَا أَبَا الْقَاسِمِ.

فَقُلْتُ: إِنِّی أَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى وَاحِدٌ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ خَارِجٌ مِنَ الْحَدَّیْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِیهِ وَ إِنَّهُ لَیْسَ بِجِسْمٍ وَ لَا صُورَةٍ وَ لَا عَرَضٍ وَ لَا جَوْهَرٍ، بَلْ هُوَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ وَ مُصَوِّرُ الصُّوَرِ وَ خَالِقُ الْأَعْرَاضِ وَ الْجَوَاهِرِ وَ رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ مَالِکُهُ وَ جَاعِلُهُ وَ مُحْدِثُهُ؛ وَ إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ فَلَا نَبِیَّ بَعْدَهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛ [وَ إِنَّ شَرِیعَتَهُ خَاتِمَةُ الشَّرَائِعِ فَلَا شَرِیعَةَ بَعْدَهَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛] وَ أَقُولُ: إِنَّ الْإِمَامَ وَ الْخَلِیفَةَ وَ وَلِیَّ الْأَمْرِ بَعْدَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع، ثُمَّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَیْنُ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ أَنْتَ یَا مَوْلَایَ.

فَقَالَ عَلِیٌّ ع: وَ مِنْ بَعْدِی الْحَسَنُ ابْنِی، فَکَیْفَ لِلنَّاسِ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ؟!

قَالَ: فَقُلْتُ: وَ کَیْفَ ذَاکَ یَا مَوْلَایَ؟

قَالَ: لِأَنَّهُ لَا یُرَى شَخْصُهُ وَ لَا یَحِلُّ ذِکْرُهُ بِاسْمِهِ حَتَّى یَخْرُجَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.

قَالَ: فَقُلْتُ: أَقْرَرْتُ وَ أَقُولُ إِنَّ وَلِیَّهُمْ وَلِیُّ اللَّهِ وَ عَدُوَّهُمْ عَدُوُّ اللَّهِ وَ طَاعَتَهُمْ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْصِیَتَهُمْ مَعْصِیَةُ اللَّهِ؛ وَ أَقُولُ: إِنَّ الْمِعْرَاجَ حَقٌّ وَ الْمُسَاءَلَةَ فِی الْقَبْرِ حَقٌّ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ الصِّرَاطَ حَقٌّ وَ الْمِیزَانَ حَقٌّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ إِنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ؛ وَ أَقُولُ: إِنَّ الْفَرَائِضَ الْوَاجِبَةَ بَعْدَ الْوَلَایَةِ الصَّلَاةُ وَ الزَّکَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ الْحَجُّ وَ الْجِهَادُ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ.

فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ع: یَا أَبَا الْقَاسِمِ!‏ هَذَا وَ اللَّهِ دِینُ اللَّهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ لِعِبَادِهِ؛ فَاثْبُتْ عَلَیْهِ أَثْبَتَکَ [/ثَبَّتَکَ] اللَّهُ «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ».

 


[1] . «و لا تکن ممن إذا أقبل» أی کن من الأخیار لیمدحک الناس فی وجهک و قفاک و لا تکن من الأشرار الذین یذمهم الناس فی حضورهم و غیبتهم أو أمر بالتقیة من المخالفین أو حسن المعاشرة مطلقا.

[2] . «و لا تحمل الناس على کاهلک» أی لا تسلط الناس على نفسک بترک التقیة أو لا تحملهم على نفسک بکثرة المداهنة و المداراة معهم بحیث تتضرر بذلک، کان یضمن لهم و یتحمل عنهم ما لا یطیق أو یطعمهم فی أن یحکم بخلاف الحق أو یوافقهم فیما لا یحل، و هذا أفید و إن کان الأول أظهر، و قال الفیروزآبادی: الکاهل کصاحب: الحارک، أو مقدم أعلى الظهر مما یلی العنق و هو الثلث الأعلى و فیه ست فقرا، و ما بین الکتفین أو موصل العنق فی الصلب، و قال: الصدع الشق فی شی‏ء صلب، و قال: الشعب بالتحریک بعد ما بین المنکبین.