1084) جمعبندی سوره حجرات (قسمت دوم)
تدبر
الف) مروری اجمالی بر کل آیات این سوره
شروع سوره حجرات توصیه به پیش نیفتادن بر خدا و رسول و رعایت تقواست، با تاکید بر اینکه خداوند شنوا و داناست؛ تاکیدی که در فرازهای پایانی سوره نیز دوباره جدی میشود، یعنی تاکید بر اینکه خداوند همه چیز در آسمانها و زمین و بلکه هر چیزی را میداند، غیب آسمانها و زمین را میداند و بینای نسبت به تمام اعمال ماست.
سپس میتوان یک دستهبندی سهگانه از حیث نوع برخورد کلامی افراد با پیامبر ص را مشاهده کرد: اول، کسانی که صدایشان را بر پیامبر ص بلند میکنند؛ که اینان گرفتار حبط عمل میشوند؛ دوم، کسانی که در محضر پیامبر صادیشان را پایین میآورند، که اینان از آزمون تقوای دل سربلند بیرون آمده و مشمول مغفرت و اجر عظیماند؛ و سوم، آنان که از پشت حجرهها پیامبر ص را صدا میکنند، که اغلب اینان افراد بیعقلاند؛ و اگر صبر کنند که پیامبر ص خارج شود برایشان بهتر است؛ و البته خداوند آنان را میبخشد.
در آیه بعد توصیه میکند که اگر فاسقی خبر مهمی آورد سریع ترتیب اثر ندهیم، بلکه بررسی کنیم که مبادا تصمیم عجولانه ما موجب زیان دیده عدهای بیگناه شود و برای ما فقط پشیمانی بماند.
در آیه بعد به حضور رسول الله میان ما اشاره شده و اینکه خداوند ایمان را محبوب و زینت دلهای ما قرار داده و کفر و فسوق و عصیان را مکروه ما؛ و این فضل و نعمتی از جانب خداوند است؛ که در آیات آخر تذکر میدهد که این هدایت شدن ما به ایمان منت خدا برماست نه منت ما بر خدا.
در دو آیه بعد سراغ آن دسته از افراد جامعه ایمانی میرود که به نزاع و جنگ با هم میپردازند و تذکر میدهد که شما با هم برادرید و نباید چنین باشید، بلکه باید با هم در صلح باشید و به قسط رفتار کنید؛ و اگر کسی که تعدی کرده از کار خویش برنگردد بقیه جامعه ایمانی هم باید دست به دست هم دهند و گروه متجاوز را سر جای خود بنشینانند.
در دو آیه بعد سراغ برخی رذایل اخلاقیای میرود که در جامعه دینی هم مشاهده میشود: ابتدا درباره تمسخر همدیگر، بویژه تمسخر در میان زنان، عیبجویی، و القاب زشت برای هم گذاشتن هشدار میدهد؛ سپس درباره بدگمانی، تجسس، و غیبت کردن.
در آیه بعد خطاب را از جامعه دینی متوجه کل مردم میکند و میفرماید: همهتان از یک زن و مرد آفریده شدهاید و خداست که شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله کرده؛ اما اینها مایه تفاخر نباید باشد؛ آنچه مایه برتری است تقواست.
در آیات بعد سراغ عدهای میرود که ادعای ایمان کرده بودند اما حقیقتا ایمان در دلشان وارد نشده و فقط اسلام آوردهاند. البته همینها هم اگر اطاعت خدا و رسولش را بکنند ذرهای از عملشان هدر نمیرود. آنگاه و بعد از اشاره به اینکه مومن واقعی کسی است که در ایمانش ذرهای تزلزل وارد نمیشود و با جان و مال در راه خدا جهاد میکند، میفرماید که نخواهید به خدا خبر دهید که آیا واقعا مومنین یا خیر زیرا او همه چیز را میداند و همین اسلام آوردنتان که شما را در مسیر ایمان آوردن قرار میدهد نیز منت خدا بر شماست نه منت شما بر خدا؛ و سوره را با تذکری به علم غیب خداوند و بصیرت وی به اعمال ما به پایان میبرد.
اما این موضوعات چه ارتباطی با هم دارند؟ در ابتدای سوره درباره اینکه غرض اصلی سوره چیست سه دیدگاه بیان شد، که دیدگاه سوم، که نظر نگارنده این بود این بود که:
«شاید بتوان گفت که مساله این سوره مدیریت پیوندها و ارتباطات اجتماعی است:
بحث را از جامعه دینی آغاز میکند که در جامعه دینی محور پیوندها باید ارتباط خاص با رسول الله که امام امت است باشد و انسانها نسبت به ایشان حرفشنوی داشته باشند؛ اما بلافاصله تذکر میدهد که این حرفشنوی نباید به صورت یک عادت در کل روابط جامعه دینی درآید تا حدی که اگر فاسقی هم خبر مهمی آورد بیتحقیق به وی اعتماد شود. سپس سراغ پیوندهایی که بین خود مؤمنین وجود دارد و در معرض آسیب است میرود و وضع مطلوب این پیوندها را برادری معرفی میکند (که یک نوع رابطه گرم بین انسانهاست؛ نه رابطه سردی در حد صرفا رعایت عدالت) که در چنین فضایی آیات تذکر میدهد که وقتی رابطه گرم شد از خطرات این گونه روابط غفلت نکنید، این طور نباشد که در چنین فضای عاطفی حرمتها شکسته شود، یا نقطه ضعفهای همدیگر را به رخ بکشید؛ این نقطه ضعفها را در همدیگر نبینید و اگر هم دیدید علنی نکنید. در گام بعد افق بحث را گستردهتر میکند و سراغ مطلب روابط انسانی (فراتر از جامعه دینی) میرود و تذکر میدهد که بالاخره انسانها تفاوت دارند (هم در خلقت و هم در اجتماع) و هدف این تفاوتها تعارف و به رسمیت شناختن همدیگر است نه برتریطلبی؛که معیار برتری فقط تقواست. در فراز بعدی میکوشد سیر حرکت از ارتباطات ساده اجتماعی (تعارف) به ارتباطات عمیق دینی را مطرح کند؛ لذا ابتدا حرکت از اسلام به ایمان، و سپس به توصیف مؤمن حقیقی میپردازد؛ و در این مسیر هشدار میدهد که مبادا این حرکت ایمانی موجب غرور شما شود و نسبت خود با خدا را فراموش کنید؛ و بدین ترتیب پایان سوره با این تذکر به مبدا سوره (که تذکر بر جلو نیفتادن از خدا و رسول بود) برمیگردد.»
با اینکه مطلب فوق غلط نیست؛ اما به نظر میرسد کامل نباشد؛ یعنی در توضیح فوق هم آیه اول از قلم افتاده، و هم درباره آیات پایانی تحلیل با متن آیات چندان سازگار نیست.
ب) تحلیل تفصیلی از فرازهای سوره حجرات[1]
اگر به آیه اول، و نیز تکرار معنای آن در آیات پایانی توجه کنیم شاید بتوان گفت این سوره دارد ایمان و تقوای اجتماعی را از حیث جلو افتادن شرح میدهد. ایمان یعنی جدی گرفتن خداوند و تعالیم او (= نبوت) در زندگی، و تقوا یعنی اینکه انسان خود را در این صراط مستقیم نگه دارد و لازمهاش این است که از خدا و رسولش نه جلو بیفتد و نه عقب بماند. شاید بتوان کل تعالیم دین را به این دو دسته تقسیم کرد:
الف. تعالیمی برای کسانی که عقب ماندهاند (یا ممکن است عقب بمانند)؛ یعنی در افق حیوانیت (شهوت و غضب) مانده و وارد فضای انسانیت نشدهاند؛ و هنوز دین برایشان توضیح اولیات انسانیت است. با این لحاظ شاید بتوان گفت سورههای مکی که مخاطبش عموما مشرکان است عموما برای کسانی است که عقب ماندهاند؛ و به آنان گفته میشود حرکت کنید؛ از جای خود برخیزید و به پیامبر ص ملحق شوید؛ و در این افق است که عمده بیانات درباره اعمال دینی بیاناتی کلی است و در مجموع بر سهله و سمحه بودن شریعت اصرار میشود.
ب. تعالیمی برای کسانی که جلو افتادهاند (یا ممکن است جلو بیفتند)؛ یعنی کسانی که زندگی در جامعه دینی را تجربه کردهاند و در زمره مسلمانان و مومنان محسوب میشوند، یعنی این گونه نیست که عقب مانده و به قافله دین نپیوسته باشند، اما کاملا تسلیم تعالیم خدا و رسول نیستند؛ بلکه اظهارنظرها و کارهایی میکنند که در محدوده دستورات خدا و رسول نیست و راه خود را میروند و از این جهت از خدا و رسول جلو میافتند.
در مقدمه بیان شد که نزول این سوره را در سال نهم هجرت و این سوره را 108مین سوره نازل شده بر پیامبر ص دانستهاند؛ از این رو، طبیعی است که جهتگیری اصلی این سوره برای کسانی است که سالهاست عضو جامعه مومنان شدهاند؛ و آن خطری که اینان را تهدید میکند جلو افتادن بر خدا و رسول است؛ در این فضا جلو افتادن یعنی شخص بر اساس نظر و سلیقه شخصی عمل کند؛ در حالی مومن باید برنامهاش را با دستورات پیامبر ص تنظیم کند.
اکنون فرازهای این سوره را از این زاویه بازخوانی کنیم:
1) آیه نخست (1) صورت مساله را بیان میکند: مساله ما در این سوره مومنان است از این حیث که از خدا و رسولش جلو میافتند و تقوایشان آسیب میبیند.
2) آیات بعدی (2-6) ناظر به جلو افتادن در مقام اظهارنظر است؛ از این منظر کسانی که در جامعه دینیاند سه دستهاند:
2.1) کسانی که نظر خود را بر پیامبر ص مقدم میدارند و با صدای بلند میخواهند صدای پیامبر ص را تحت الشعاع قرار داده، سخن خود را به کرسی بنشانند، که طبیعی است که اینان دچار حبط عمل شوند؛ یعنی چون عالما عامدا از خدا و رسول جلو میافتند، در حقیقت در صراط مستقیم دین گام برنمیدارند، پس بیراهه میروند و همه کارهایشان پوچ و باطل خواهد بود.
2.2) آنان که صدایشان و نظراتشان تحت الشعاع پیامبر ص است؛ ریشه این رویه در آنان آن است که نه فقط زبان، بلکه دل آنها - که پشت زبانشان است - از آزمون تقوا موفق بیرون آمده است؛ و لذا هم گناهانی اگر از آنان سر بزند مورد غفرت قرار میگیرد و هم به خاطر این پیرویشان اجر عظیم دارند.
2.3) افرادی که بدون اینکه از نظر پیامبر مطلع باشند از جانب خود اظهارنظر میکنند. اینها اگر صبر کنند تا پیام دین به گوششان برسد برایشان بهتر است؛ البته چون این از روی نفهمیشان بوده اگر وقتی موضع دین را فهمیدند تسلیم شوند خدا هم آنان را میبخشد. آیه بعد در مقام کسب اخبار مهم (از جمله خبر دین) است: میفرماید هرکس هر خبر مهمی آورد سریع اعتماد نکنید چرا که آثار سوءی دارد که منجر به پشیمانی میشود.
پس تا اینجا هشداری بود درباره اظهارنظر در دین: نظر خود را فوق نظر پیامبر ص قرار ندهید و از خودتان هم نظر ندهید؛ بلکه همواره منتظر شنیدن نظر پیامبر ص و تسلیم آن باشید؛ و البته اگر هم کسی آمد و به شما خبر داد [که مثلا نظر پیامبر ص چنین است] سریع قبول نکنید؛بلکه ابتدا بررسی کنید و مطمئن شوید مطلب همان طور است.
3) در اینجا (7-8) اولین پرانتز باز شده، بر این تاکید میشود که پیامبر ص بین شماست؛یعنی اولا فکر نکنید که دیگر پیامبر بین شما نیست و احکام دین را هرور دلتان خواست از جانب خودتان نظر دهید و دیگر رفع صوت بیموضوع شده باشد (توضیح بیشتر ذیل آیه 16، در جلسه 1081 حدیث5)؛ و ثانیا حواستان باشد درست است که پیامبر در میان شماست؛ اما محور اوست و این لطف خدا بر شماست که اهل ایمان شدهاید و از کفر و فسق و عصیان بیزارید..
4) آیات بعدی (9-12) سراغ مقام عمل میرود و برخی مصادیق جلو افتادن از رسول ص را برمیشمرد؛ یعنی برخی مصادیق مهم گناه، که در جامعه دینی رخ میدهد. این آیات به طور ضمنی تذکری میدهد که سطح انتظارتان از جامعه دینی را هم اصلاح کنید. درست است که دین آمده تا انسانها، خوب بشوند؛ اما این طور نیست که با آمدن دین و اسلام آوردن، انسانها خود به خود خوب بشوند و همه بدیها نابود شود؛ چرا که همان طور که در مقام نظر عدهای میخواستند سخن خود را به جای سخن پیامبر ص مستقر کنند؛ در مقام عمل هم افراد زیادی پیدا میشوند که میخواهند کار خودشان را بکنند.
در اینجا به سه دسته انحراف (= جلو افتادن) که در جامعه دینی رخ میدهد اشاره میکند:
4.1) قتال و جنگ در میان خود مسلمانان! وقتی عدهای در جامعه دینی، در نظر یا عمل تسلیم پیامبر ص نباشند و بخواهند سخن خود را بگویند یا کار خود را بکنند، طبیعی است که نزاع و درگیری به وقوع میپیوندد، و در اینجا میگوید اگر چنین شد چه کنید.
4.2.) حتی اگر درگیری مسلحانه هم رخ ندهد، چون فضای نفسانیات و پیروی از دلخواهها (= جلو افتادن) درون جامعه دینی هم وجود دارد، برخی همدیگر را مسخره و از هم عیبجویی میکنند و برای هم لقب میگذارند تا بدین وسیله، علاوه بر پیامبر ص، سایر افراد جامعه دینی - که رقیب خود میپندارند - را هم از میدان بدر کنند.
4.3) وقتی افراد نظر خودشان را مهمتر از نظر رسول الله ص بدانند، به ظن و گمانشان ترتیب اثر میدهند؛ یا با اینکه اسلام بدانها اجازه نداده، به خیال خود برای اینکه جلوی منکرات را بگیرند به تجسس و غیبت میپردازند.
و خداوند مومنان را از همه این اقدامات برحذر میدارد.
5) در اینجا (13) دومین پرانتز باز میشود: خطاب از اعضای جامعه دینی به کل جامعه بشریت منتقل میشود و به همه هشدار داده میشود که این تنوعی را که میبینید به خود ما برمیگردد؛ هم در افق خلق و هم در افق جعل؛ اما ضابطه شما برای برتری همان تقوا باشد؛ یعنی حفظ کردن خود در مسیری که واقعا صحیح است.
6) اکنون (14-18) که تکلیف افراد از حیث جلو افتادن، هم در مقام اظهار نظر و هم در مقام عمل معلوم شد، سراغ لایه عمیقتر انسانها، یعنی ایمان و جهتگیری درونی افراد میرود و همان جلو افتادن و تابع واقعی بودن را در این افق شرح میدهد: عدهای گمان میکنند با صرف ادعای مسلمانی، به ایمان دست یافته و واقعا همراه پیامبر ص گام برمیدارند؛ و حتی به خاطر آن بر پیامبر ص منت هم میگذارند! به اینها میگوید خیر، رسیدن ایمان به قلب مراحلی دارد که شما هنوز طی نکردهاید. البته اگر در مقام عمل نخواهید جلو یا عقب بیفتید و از خدا و رسولش اطاعت کنید خداوند هم هوای شما را خواهد داشت. سپس میفرماید مومنان واقعی (یعنی کسانی که در لایه عمیق وجودی خود نه جلو میافتند و نه عقب میمانند) آناناند که به خدا و رسول ایمان واقعی دارند (یعنی هم خدا را در زندگیشان کاملا جدی میگیرند، و هم تعالیم وی را به عنوان راهنمای عمل)، و ایمانشان هیچگاه به تزلزل نمیافتد و تمام تلاششان را (با جان و مال) در راه خدا به کار میگیرند. سپس هشدار میدهد که این لایه عمیق از وجود شما را، که به یک معنا به کل آفرینش گره خورده، خداوندی میداند که همه چیز در آسمانها و زمین را میداند، پس شما نخواهید این را به خدا تعلیم بدهید و از خدا و رسولش جلو بیفتید؛ بلکه بدانید که این خداوند است که غیب همه چیز و از جمله باطن همه اعمال شما را میداند.
ج) برخی نکات دیگر با نگاه کلی به آیات
1) اولین آیه این سوره به عبارت «إِنَّ اللَّهَ سمِیعٌ عَلِیم» ختم شد. چهبسا تذکر دادن به «سمیع» بودن خداوند، ناظر به کل بحث سوره باشد؛ یعنی اگر بپذیریم که محور این سوره، ارتباطات انسانی است؛ محور ارتباطات انسانی این است که انسان اهل گفتگو باشد؛ و برای اهل گفتگو بودن در قبال دیگران، مهمترین مساله این است که انسان گوش شنوایی داشته باشد؛ و در این سوره قرار است مهمترین ادب اهل گفتگو (یعنی شنوا بودن) را نسبت به رسول الله ص (عدم صدا بلند کردن در گفتگو) و نسبت به سایر مؤمنان (اعتنا به نقلهای مؤمنان و عدم اعتماد به نقل فاسق بدون تحقیق) و نسبت به عموم انسانها (تعارف) بیان دارد؛ از این رو، از باب ضرورت تخلق به اخلاق الله، در ابتدای سوره به صفت «شنوا» بودن خداوند اشاره کرد.
2) در ابتدای سوره (آیه 2) از حبط اعمالِ (یعنی نیست و نابود شدن تمام اعمالِ) انسانهایی سخن گفت که در محضر پیامبر ص صدایشان را از صدای ایشان بلندتر میکنند و آنان را با عبارت «الذین آمنوا» مخاطب قرار داد.
در آیه 14 درباره کسانی که هنوز ایمان به دلشان وارد نشده میفرماید که شما اگر از خدا و رسولش پیروی کنید ذرهای از اعمالتان را نمیکاهد. از اینکه میفرماید «اگر اطاعت کنید از اعمالتان نمیکاهد»، میتوان فهمید که اولا این فرض محتمل است که کسی یافت شود که از اعمالش کاسته شود (وگرنه این شرط لغو بود)؛ و ثانیا اگر کسی یافت شود که از اعمالش کاسته شود چنین نیست که صرفا به خاطر ایمان نداشتن به چنین حال و روزی رسیده باشد.
در واقع، این آیه نشان می دهد که خداوند از اعمال کسی میکاهد که در مقابل خدا و رسولش بایستد؛ و در آیه 2 توضیح داد که آثار شوم صدا بلند کردن در برابر خدا و رسولش در وجود شخص چنان عمیق است که کل اعمال آنان را نیست و نابود میکند؛ و واضح است که نیست و نابود شدن عمل، بالاترین درجه کاسته شدن از عمل است.
این نشان میدهد که میشود برخی از انسانها در مقطعی از زندگی شان با لفظ «الذین آمنوا» مورد خطاب خداوند قرار گیرند، اما به خاطر اینکه صدا بر پیامبر ص بلند کردهاند عاقبتشان از کسانی بدتر باشد که خداوند آنان را از اینکه ادعای ایمان آوردن بکنند نهی کرده است و گفته شما فقط بگویید اسلام آوردهایم و نگویید ایمان آوردیم.
ثمره معرفتشناسی دینی
در اهل سنت نظریهای رایج است با عنوان «نظریه عدالت صحابه»، که بر این باورند که هرکس که صحابه پیامبر ص باشد (و شرط صحابه بودن این میدانند که بعد از اسلام آوردن دست کم یکبار محضر پیامبر ص را درک کرده باشد) عدالت دارد و شابسته پیروی است. این آیه دلیل واضحی است بر بطلان این نظریه؛ و اثبات میکند که نه فقط درک محضر پیامبر ص در حالت مسلمانی، بلکه حتی اینکه خداوند کسی را با تعبیر «مومن» خطاب قرار دهد، هیچ ضمانتی برای عدالت و عاقبتبهخیری شخص نیست. ذیل آیه 2 [جلسه 1067، تدبر4] بیان شد که اینکه شیعه خلافت ابوبکر و عمر را قبول ندارد و علیه آنها موضع دارد به خاطر این نیست که معتقد باشد آنها کارهایی که حسن فعلی داشته باشد انجام ندادهاند؛ بلکه تمام حرف شیعه بر اساس آیه صریح قرآن این است که اگر کسی صدایش را بر پیامبر ص بلند کند، تمامی اعمال خود را حبط و تباه ساخته است؛ و اگر این مسأله در خصوص هرکس ثابت شود (که بر اساس معتبرترین منابع اهل سنت یعنی صحیح بخاری و مسلم، این مطلب در خصوص ابوبکر و عمر چندین بار، و مهمتر از همه در ساعات آخر عمر پیامبر ص رخ داده)، وقتی اعمالش حبط و تباه شد آن اعمال نمیتواند ذرهای برای وی مفید باشد؛ هرچند بسیاری از مردم وی را به خاطر آن اعمال مدح کنند.
3) در آیات اول، تقدم بر رسول الله ص و بویژه صدای خود را بر صدای رسول الله ص بلند کردن را بشدت مذمت کرد، و فروکاستن از صدای خویش در محضر پیامبر ص را ستود و از پشت دیوار صدا کردن (بدون رفتن در محضر رسول الله ص اظهارنظر کردن) را کاری خلاف عقل دانست. در همانجا توضیح دادیم که به نظر میرسد اینها تعابیری برای نحوه مواجهه ما با دین الهی است که پیامبر ص باید آن را به ما تعلیم دهد و ما در برابر آن مستمع باشیم، نه اینکه کاری کنیم که سخن پیامبر ص نادیده گرفته شود ویا تحت الشعاع سخن ما قرار گیرد (به طور خاص به تدبر 5 از آیه 4 و تدبر3 از آیه 5 توجه شود).
در آیات پایانی از ناصواب بودن ادعای ایمان برخی افراد و منت گذاشتن آنان به خاطر اسلام آوردنشان سخن گفت و اینکه کسی بخواهد به خداوند دینش را تعلیم دهد مذمت کرد.
بعید نیست این مذمت پایانی، بیانی از همان تذکر ابتدایی باشد؛ یعنی بسیاری از افراد که در ظاهر اسلام را قبول میکنند، این قبول کردنشان صرفا مبتنی بر منفعتطلبی ویا هوای نفس (=دلخواههای شخصی) است؛ نه مبتنی بر یک باور عمیق؛ از این رو، هرجا آموزههای دین با سلیقه و دلخواهشان ناهماهنگ باشد نهتنها بدان تن نمی دهند بلکه میکوشند با انواع توجیهات سخن پیامبر ص را تحت الشعاع قرار دهند و اگر لازم باشد خودشان دین را به خدا یاد دهند!!!
و با این وصف، آیات مبانی این سوره نیز همگی لوازم اجتماعی این ترجیح دادن نظر خود بر پیامبر ص است؛ یعنی این سوره میخواهد بفرماید کسانی که دینداریشان سلیقهای و مبتنی بر هوای نفس و رسیدن به دلخواههاست و از این رو صدای خود را بر پیامبر ص بلند میکنند تا تعالیم دین تحت الشعاع نظرات و دلخواههای خودشان قرار گیرد، همان کسانیاند که:
به خبر فاسق (وقتی مطابق با دلخواه هایشان هست) ترتیب اثر میدهند و علیه افرادی که خوششان نمیآید هر خبری را نشر میدهند،
اگر لازم شد به جنگ و نزاع با سایر مسلمانان میپردازند، و تا زور به میان نیاید، از تعدی کردن به دیگران باکی ندارند؛
اگر از کسی خوششان نیاید ویا گاهی صرفا بخاطر تفریح و خنداندن دیگران، براحتی آن شخص را مسخره میکنند، از او عیبجویی میکنند و برایش لقب میگذارند؛
به جای اینکه در دلشان محبت و خوشگمانی به مومنان باشد به همه بدگماناند، در کار دیگران تجسس میکنند و وقتی بدیای یافتند براحتی غیبت میکنند؛
تنوع جوامع و خردهفرهنگها را نه از زاویه تعارف، بلکه از زاویه تفاخر مینگرند و معیار برتری را وابستگیهای قومی و قبیلهای میدانند، نه تقوا؛
و با اینکه ایمان در دلشان وارد نشده ادعای ایمان میکنند و به خاطر همین اسلام آوردن نیمبندشان هم بر پیامبر ص و خدا منت میگذارند.
ریشه همه اینها این است که اسلام آوردنشان ظاهری است و واقعا ایمان در دلشان وارد نشده، و بیش از آنکه درصدد باشند که با کمک اسلام و پیروی از تعالیم آن به رستگاری حقیقی برسند، دنبال یک دین تفننیاند که دلخواههایشان را تامین کند.
نکته جامعهشناختی: تحلیلی از گسترش معنویت منهای دین
در جهان امروز شاهد گسترش معنویت منهای شریعت الهی هستیم؛ یعنی انسان در ایران و جهان افراد متعددی میبیند که ادعا میکنند معنویتی برای عالم قبول دارند و حتی به یک معنا خدا را هم قبول دارند، اما خدایی که قبول دارند فاقد ربوبیت تشریعی است؛ یعنی خدایی است که انسان را به حال خود رها کرده و فقط گاهی اوقات یک حال معنوی به او میدهد؛ اما هیچ برنامهای برای سعادت انسان ندارد و هیچ شریعتی نفرستاده است!
حقیقت این است که این معنویت منهای شریعت الهی، پدیده جدیدی نیست؛ بلکه همان بتپرستی قدیمی است که در چهره جدیدی بروز کرده؛ و در سوره حجرات دارد ظهور و نمادهای این بتپرستی را در درون جامعه دینی شرح میدهد. بتپرستان هم این گونه نبود که منکر خدا باشند؛ بلکه وجود یک خالق برای جهان و برخی پدیدههای مادی و حتی خودشان را قبول داشتند (عنکبوت/61[2] و 63[3]؛ لقمان/25[4]؛ زمر/38[5]؛ زخرف/87[6])، اما قبول نداشتند خداوند تدبیرگر عالم است و برای آنها توسط انسانی برنامه سعادت فرستاده است: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْء» (انعام/91). در حالی که اگر خدا واقعا خدای مهربان است امکان ندارد نسبت به سرنوشت انسان بیاعتنا باشد؛ و البته طبیعی است که پیمودن راه کمال با پیروی محض از دلخواهها شدنی نیست؛ و کسی که میخواهد راه کمال را بپیماید باید قبول کند که در بسیاری از شرایط خلاف دلخواه خود اقدام کند؛ از این روست که قبول شریعت مبتنی بر یک نگاه عاقبتاندیشانه است؛ و رواج معنویتهای منهای دین، نهتنها به معنای بازگشت دوباره انسان غربزده به دین نیست، بلکه تداوم و تلاش برای تثبیت همان نگاه دینستیزانه و دینگریزانهای است که با رنسانس شروع شد.
4) اشاره شد که در آیات اول، ارتباطات انسان با رسول الله ص مورد توجه بود؛ و از انسانها میخواست که نسبت به سخنان ایشان خاضع باشند و گوش شنوایی داشته باشند. با توجه به فضایی که به خاطر روابط ایمانی برقرار میشود طبیعی است که عمل به این دستور در ارتباطات بین خود مؤمنان نیز طنینانداز شود؛ یعنی وقتی آن ادب نسبت به رسول الله ص در جانها جای گرفت، این ادب نسبت به سایر مؤمنان هم شیوع پیدا میکند؛ شاید از این رو بلافاصله (آیه 6) و اولین نکتهای که در روابط بین خود مومنان هشدار میدهد این است که مبادا این روحیه پذیرش کلام در جامعه ایمانی بقدری شیوع پیدا کند که حتی اگر فاسقی هم خبر مهمی آورد بدون درنگ قبول کنید؛ بلکه باید بررسی کنید.
در واقع، استماع سخن (که مورد تأکید قرآن کریم است: فَبَشِّرْ عِبادِ؛ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه؛ زمر/17-18) به معنای باز بودن آغوش انسان برای ارتباطات سالم اجتماعی است؛ نه لزوما پذیرش مفاد سخنی که بیان میشود و ترتیب اثر دادن به آن، ولو آن سخن از سوی کسی بیان شود که عضوی از جامعه دینی است (با توجه به شأن نزول آیه 6 معلوم میشد که مقصود از فاسق در این آیه، کسی نیست که فسقش از پیش معلوم باشد؛ زیرا اگر چنین بود فرستادن وی توسط پیامبر ص برای چنان ماموریتی نامعقول بود؛ و اتفاقا به خاطر همین خبری که آورد خداوند وی را فاسق خواند).
جالبتر اینکه در آخرین فراز روابط بین مومنان (آیه12) از سوءظن داشتن و تجسس برحذر میدارد. یعنی نباید در این تبین و بررسی بقدری افراط شود که کار به سوءظن و تجسس در احوال افراد کشیده شود.
پس کنار هم گذاشتن این آیات به ما میگوید که وظیفه انسان مومن، در خصوص پیامبر ص [و به تبع وی، امام معصوم ع] این است که همواره در برابر نظر وی فروتن و آماده پذیرش باشد؛ اما در قبال سایر مومنان، از سویی باید از سوءظن و تجسس خودداری کند، و از سوی دیگر، اگر توسط فردی از همین جامعه دینی خبری داده شد که موجب سوءظن به دیگران شد باید بررسی شود و بلافاصله بر اساس خبر وی حکم صادر نشود. به تعبیر دیگر، در غیرمعصوم، اگرچه اصل اولی بر عدم سوء ظن داشتن است، اما این در خصوص احوالات شخصی خود افراد است، ولی در جایی که یکی از این افراد خبر مهمی درباره دیگر افراد جامعه دینی میدهد که قبول آن مستلزم درگیری ویا طردی نسبت به آن افراد خواهد بود با این خبرش باید با سوءظن مواجه شد و تا بررسی درستی انجام نشده بدان خبر ترتیب اثر نداد.
5) در آیات 4 و 5 فرمود: «إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛ وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ». وقتی آدم این آیات را میبیند ابتدا به ذهنش میرسد چه ربطی به ما دارد. الان که رسول الله ص در میان ما نیست که صدا کردن ایشان از ورای حجرهها مصداقی پیدا کند؛ اما در آیه 7 میفرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ». آیا این آیه نمیخواهد شبهه فوق را حل کند؟ (در ذیل این آیه [جلسه 1072، تدبر2] گفتیم که با توجه به آیه «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ» (توبه/105) کاملا محتمل است که این آیه 7 سوره حجرات هم خطاب به ما باشد). در همین آیه 7 ادامه می دهد «لَوْ یطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ: اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا [خودتان] به دردسر میافتید». این را ضمیمه کنید به آنچه در آیه 16 فرمود: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ؟» و باز این را ضمیمه کنید به این نکته که در آیات قبل و بعد این (یعنی آیات 14 تا 17) در مقام بیان این است که خیلیها که ادعای ایمان دارند مومن واقعی نیستند و فقط نام اسلام را بر دوش میکشند؛ مومن واقعی به خدا و رسولش واقعا ایمان دارند!
به نظر میرسد این سوره در این فراز و فرودها میخواهد بفرماید: زمانی انسان واقعا مومن است که حضور رسول الله ص و پیام الهی در زندگیاش را جدی بگیرد (آیه 7) و تمام برنامههای خود در مدار آن تنظیم کند، نه اینکه بخواهد رسول الله ص از دلخواههای او اطاعت کند (آیه7)؛ بقدری جدی بگیرد که بداند هر موضعی که دارد میگیرد، اگر این موضعش خلاف رسول الله ص باشد که حبط تمام اعمالش را در پی دارد (آیه3) و اگر برگرفته از تعالیم رسول الله ص نباشد از پشت دیوار صدا زدن رسول الله ص (آیه 4) و تعلیم دادن دین خود به خداست (آیه16)! آیا بیادبانهتر و نامعقولتر از این دو رفتاری متصور است؟
ثمره اخلاقی
بسیاری از اوقات میشود که مطلبی به ذهنمان میرسد و به بهانه روشنفکری و آزاداندیشی میکوشیم آن را چنان مطرح کنیم که همه قبول کنند؛ بدون اینکه مراجعهای بیتعصب به آیات و روایات داشته و بررسیای کرده باشیم که آیا این دیدگاه ما چه نسبتی با آموزههای دینی دارد؟ در واقع در این موقعیت، دانسته یا ندانسته، صدای خود را فوق آموزههای دین قرار میدهیم و عملا داریم تعالیم دین را تحت الشعاع نظرات شخصی خود میگردانیم.
اگر واقعا چنین میکنیم، از منظر این آیات، آیا واقعا جزء انسانهای فرهیختهایم، یا انسانهای بیادب و بیعقل (آیه 4)؟!
[1] . علیرغم تلاش فراوانی که انجام شد تا ارتباط بین کل آیات توجیه شود اما هنوز آنچه نوشته شد در خصوص ارتباط فراز پایانی (از آیه 13 به بعد) با کل سوره بیشتر جنبه ذوقی و حدسی دارد که قابل مناقشه است. در مقدمه در اولین پاورقی از بحث تعداد آیات، اشاره شد که بر اساس روایاتی تعداد آیات سوره حجرات بسیار بیش از این است که اکنون در دست ماست؛ که اگر این قول درست باشد آنگاه شاید بتوان فهمید که چرا این توجیه ارائه شده چندان دلچسب نیست. البته در همانجا به تفصیل بیان شد که قبول این احادیث، محمل خاصی دارد و اگر برداشت کسی از آنها این باشد که قرآن تحریف شده است قطعا برداشت ناصوابی است که با شواهد فراوان دیگر میتوان نشان داد که هیچ گونه دستکاریای در الفاظ قرآن توسط هیچ بشری صورت نگرفته است و قرآنی که نزد ماست تماما (و با رعایت تمام حروف و اعراب) از جانب خداوند متعال نازل شده است.
[2] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ
[3] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ
[4] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ
[5] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ
[6] . وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُون.