سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1128) سوره عبس (80) آیه 42 أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ

أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ

28 شعبان 1445 19/12/1402

ترجمه

آنان‌اند که همان کفرپیشگان گنه‌پیشه‌اند.

نکات ادبی

الْکَفَرَةُ

درباره ماده «کفر» ذیل آیه 17 همین سوره توضیحات لازم گذشت (جلسه https://yekaye.ir/ababsa-80-17/).

در اینجا فقط اضافه می‌کنیم که کلمه «کافر» هم به صورت جمع سالم جمع بسته می‌شود (کافرون و کافرات) و هم به صورت جمع مکسر، که در حالت جمع مکسر به سه صورت «کُفَّار» و «کَفَرَة» و «کِفار» و در خصوص زنان کافر به صورت «کَوافِر» می‌آید (لسان العرب، ج‏5، ص145[1]؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص535[2])؛ که از این حالات مختلف، در قرائت حفص از عاصم، فقط به صورت «کافرات» و «کِفار» در قرآن کریم به کار نرفته است.

الْفَجَرَةُ

قبلا بیان شد که ماده «فجر» در اصل به معنای گشودگی در چیزی، و یا شکافتن و حصول شکاف گسترده در چیزی می‌باشد. برخی توضیح داده‌اند که «فجر» شکافی است که همراه با آشکار شدن چیزی باشد. به صبح «فجر» می‌گویند (یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ؛ بقره/187)، چون شب را می‌شکافد، و از این شکاف نور آشکار می‌شود.

«فجور» [یکی از مصدرهای فعل فَجَرَ] دریدن پرده دیانت و تقوی است؛ و «فاجر» به معنای کسی است که پرده‌دری می‌کند که جمع آن «فُجَّار» (إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ‏/ انفطار/14) و «فَجَرَة» (أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ؛ عبس/42) است و به خاطر کثرت استعمال این ماده در شکافتن و باز کردن باب گناهان (بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ، قیامة/5)، کلمه «فجور»، به نحو خاص در مورد گناه استفاده می‌شود، به نحوی که هرکسی که از حق فاصله بگیرد، «فاجر» خوانده می‌شود؛ و بیشترین کاربرد آن در مورد «دروغگو»، و نیز کسی است که اهل زنا و لواط می‌باشد.

جلسه 782 http://yekaye.ir/ya-seen-36-34/

حدیث

ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» [قترة] یعنی فقر و نداری‌ای از خیر و ثواب. «أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَة». اما احادیث دیگر:

1) از امام باقر ع روایتی طولانی نقل شده است که وضعیت کافر حقیقی از لحظه مرگ تا عالم قبر و ورود در محشر و نهایتا وضعیتش در جهنم را توضیح می‌دهند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[3] در فرازی دیگر ابتدای برانگیخته شدن وی از قبر را چنین توصیف می‌کند:

چون صیحه قیامت سر داده شود قبرش آتشی را شعله‌ور کند و او گوید: وای بر من که قبرم آتشی را شعله‌ور کرده است. پس منادی ندا دهد: بدان که ویل و خواری به تو نزدیک شد؛ از آتش قبر به سوی آتشی برو که خاموش نشود. پس از قبرش بیرون آید در حالی که چهره اش سیاه، و چشمانش کبود، و بینی‌اش بلند، و دست و بالش بسته، و سرش افکنده است و دزدکی نگاه می‌کند؛ پس عمل خبیثش نزد وی آید و گوید: به خدا سوگند تو را نشاختم جز به اینکه در طاعت خداوند، کُند، و در معصیت او، سریع بودی. تو در دنیا بر من سوار بودی و من امروز می‌خواهم همان طور که تو سوارم بودی سوارت شوم و تو را به سوی آتش چهنم پیش ببرم. سپس بر شانه‌های او بنشیند و [همچون سوارکاری که با پای خود به اسب می‌زند] به پشت او لگد زند تا وی را به انتهای جهنم برساند.

الإختصاص، ص361

سَعِیدُ بْنُ جَنَاحٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَوْفُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ قَبْضَ رُوحِ الْکَافِر ...

فَإِذَا کَانَتْ صَیْحَةُ الْقِیَامَةِ اشْتَعَلَ قَبْرُهُ نَاراً فَیَقُولُ لِیَ الْوَیْلُ إِذَا اشْتَعَلَ قَبْرِی نَاراً فَیُنَادِی مُنَادٍ أَلَا الْوَیْلُ قَدْ دَنَا مِنْکَ وَ الْهَوَانُ قُمْ مِنْ نِیرَانِ الْقَبْرِ إِلَى نِیرَانٍ لَا تُطْفَأُ فَیَخْرُجُ مِنْ قَبْرِهِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ قَدْ طَالَ خُرْطُومُهُ وَ کُسِفَ بَالُهُ مُنَکَّساً رَأْسُهُ یُسَارِقُ النَّظَرَ فَیَأْتِیهِ عَمَلُهُ الْخَبِیثُ فَیَقُولُ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُکَ إِلَّا کُنْتَ عَنْ طَاعَةِ اللَّهِ مُبْطِئاً وَ إِلَى مَعْصِیَتِهِ مُسْرِعاً قَدْ کُنْتَ تَرْکَبُنِی فِی الدُّنْیَا فَأَنَا أُرِیدُ أَنْ أَرْکَبَکَ الْیَوْمَ کَمَا کُنْتَ تَرْکَبُنِی وَ أَقُودُکَ إِلَى النَّارِ قَالَ ثُمَّ یَسْتَوِی عَلَى مَنْکِبَیْهِ فَیَرْکَلُ قَفَاهُ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى عَجُزَةِ جَهَنَّم‏.

 

2) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

همانا روز قیامت نور در بین مردم به آندازه ایمانشان تقسیم می‌شود و سهم منافق را هم می‌دهند و نورش به اندازه انگشت کوچک پای چپش است که همان هم [خاموش] پوشیده می‌شود. پس [منافق] می‌گوید: «لحظه‌ای بمانید تا از نور شما بهره‌ای گیریم؛ گفته مى‏شود: به پشت سرتان بازگردید و نورى بجویید.» (حدید/13) یعنی همانجایی که نور تقسیم می‌شد. پس برمی‌گردند ولی آن دیوار بین آنها زده می‌شود. پس از پشت دیوار «ندایشان  مى‏دهند: آیا در دنیا با شما نبودیم؟ گویند: آرى، و لکن شما خود را به هلاکت افکندید و مترصد بودید و شک کردید و آرزوها شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا در رسید، و آن فریبنده شما را درباره خدا فریب داد. پس امروز نه از شما و نه از کسانى که کفر ورزیدند فدیه پذیرفته نمى‏شود، جایگاه شما آتش است، آنجا براى شما سزاوارتر است و بد جاى بازگشتى است.» (حدید/13-15)

سپس فرمود: ابومحمد! به خدا سوگند که خداوند این را به یهود و نصاری نفرمود؛ بلکه مقصودش اهل قبله بود.

الزهد، ص93

الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّد عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

إِنَّ النَّاسَ یُقَسَّمُ بَیْنَهُمُ النُّورُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى قَدْرِ إِیمَانِهِمْ وَ یُقَّسَمُ [یَقْسِمُهُ‏] لِلْمُنَافِقِ فَیَکُونُ نُورُهُ عَلَى قَدْرِ إِبْهَامِ رِجْلِهِ الْیُسْرَى [فَیُطْفَأُ] فَیُعْطَى نُورُهُ فَیَقُولُ مَکَانَکُمْ حَتَّى أَقْتَبِسَ «مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» یَعْنِی حَیْثُ قُسِمَ النُّورُ. قَالَ: فَیَرْجِعُونَ فَیُضْرَبُ بَیْنَهُمُ السُّورُ. قَالَ: فَیُنَادُونَهُمْ مِنْ وَرَاءِ السُّورِ «أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ؟ قالُوا بَلى‏ وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ. فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.»

ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! أَمَا وَ اللَّهِ مَا قَالَ اللَّهُ لِلْیَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ لَکِنَّهُ عَنَى أَهْلَ الْقِبْلَة.

 

3) این مضمون که «ظلم، ظلمات روز قیامت است» با سندهای متعدد در معتبرترین منابع اهل سنت (همچون صحیح البخاری، ج3، ص129[4]؛ صحیح مسلم، ج4، ص1996[5]؛ مسند أحمد، ج10، ص89[6])، و نیز در منابع شیعه (عوالی اللئالی، ج‏1، ص149 و 364[7]؛ بحار الأنوار، ج‏7، ص229؛ جامع الأخبار(للشعیری)، ص155[8]؛ مجموعة ورام، ج‏1، ص56[9]؛ نهج الفصاحة، ص164)، با تعابیر مختلف از رسول الله ص روایت شده است؛ که در اینجا یکی از آن روایات که تقدیم می‌شود:

الف. از رسول الله ص روایت شده است که فرمودند:

ظلم، ظلمات روز قیامت است؛ و از ناسزاگویی بپرهیزید که خداوند گفتن و شنیدن آن را دوست ندارد؛ و از شُحّ [= بخل و حرص] بپرهیزید که همین بود که گذشتگانتان را هلاک کرد، آنان را به قطع کردن [پیوند خویشاوندی] واداشت و آنان قطع کردند وآنان را به بخل واداشت و آنان بخل ورزیدند و آنان را به فجور واداشت و آنان فجور ورزیدند.

مسند أحمد، ج11، ص26؛ مسند أبی داود الطیالسی، ج4، ص30[10]؛ صحیح ابن حبان، ج11، ص579[11]؛ السنن الکبرى للبیهقی، ج10، ص411[12]

حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی عَدِیٍّ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْحَارِثِ، عَنْ أَبِی کَثِیرٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ص یَقُولُ:

الظُّلْمُ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَإِیَّاکُمْ وَالْفُحْشَ، فَإِنَّ اللهَ لَا یُحِبُّ الْفُحْشَ، وَلَا التَّفَحُّشَ، وَإِیَّاکُمْ والشُّحَّ، فَإِنَّ الشُّحَّ أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، أَمَرَهُمْ بِالْقَطِیعَةِ، فَقَطَعُوا، وَأَمَرَهُمْ بِالْبُخْلِ، فَبَخِلُوا، وَأَمَرَهُمْ بِالْفُجُورِ، فَفَجَرُوا

ب. همچنین در وصایای لقمان به فرزندش آمده است:

فرزندم: به خاطر ظلم کردن به احدی خوشحال نشو بلکه برای ظلمِ کسی که بر او ظلم کردی ناراحت باش؛ فرزندم: ظلم ظلمات است و روز قیامت سراسر حسرت است و هرگاه قدرتت تو را به ظلم بر کسی که پایین‌تر از توست فراخواند قدرت خداوند بر خویش را به یاد آور!

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص72

مِنْ وَصِیَّةِ لُقْمَانَ لِابْنِهِ قَالَ:

... یَا بُنَیَّ لَا تَفْرَحْ عَلَى ظُلْمِ أَحَدٍ بَلِ احْزَنْ عَلَى ظُلْمِ مَنْ ظَلَمْتَهُ یَا بُنَیَّ الظُّلْمُ ظُلُمَاتٌ وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حَسَرَاتٌ وَ إِذَا دَعَتْکَ الْقُدْرَةُ عَلَى ظُلْمِ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَاذْکُرْ قُدْرَةَ اللَّهِ عَلَیْک‏.

 

4) از امام باقرع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

کسی که شهادتی را کتمان کند یا در جایی برود شهادت دهد که به خاطر شهادت دادنش خون انسان مسلمانی هدر رود یا مال وی به چپاول رود روز قیامت وی را بیاورند در حالی که برای چهره‌اش تا جایی که چشم می‌بیند ظلمت است و در چهره‌اش خراشیدگی‌ای است که همه خلایق وی را به اسم خود و نَسَبش می‌شناسند.

سپس امام باقر ع افزودند: آیا ندیده‌ای که خداوند تبارک  وتعالی می‌فرماید: «و شهادت را به خاطر خدا بدهید».

الکافی، ج‏7، ص380-381؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص58؛ تهذیب الأحکام، ج‏6، ص276؛ الأمالی (للصدوق)، ص482

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَنْ کَتَمَ شَهَادَةً أَوْ شَهِدَ بِهَا لِیُهْدِرَ لَهَا بِهَا دَمَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَوْ لِیَزْوِیَ مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ ظُلْمَةٌ مَدَّ الْبَصَرِ وَ فِی وَجْهِهِ کُدُوحٌ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِهِ وَ مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِیُحْیِیَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِهِ.

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: أَ لَا تَرَى أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ: «وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّه‏».

 

5) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

شرابخوار را روز قیامت بیاورند در حالی که چهره‌اش سیاه است؛ بدنش به حالت شل و افتاده است؛ زبانش از دهان بیرون افتاده و فریاد می‌زند العطش العطش.

الکافی، ج‏6، ص397

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

شَارِبُ الْخَمْرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَأْتِی مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مَائِلًا شِقُّهُ مُدْلِعاً لِسَانَهُ یُنَادِی: الْعَطَشَ الْعَطَشَ.

اینکه شرابخوار سیه‌رو محشور می‌شود در روایات متعددی با طول و تفصیل‌های بیشتری آمده است؛ از جمله در

الکافی، ج‏6، ص396[13]؛ تهذیب الأحکام، ج‏9، ص103[14]؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص243[15] و همین حدیث فوق با طول و تفصیل بیشتری از امام صادق ع از قول رسول الله ص در الأمالی( للصدوق)، ص416-417[16] روایت شده است.

 

6) از امام حسن ع از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:

یکبار عده‌ای از یهودیان نزد پیامبر ص آمدند و داناترینشان از ایشان سوالاتی پرسید. از جمله سوالاتش این بود که: به من خبر بده که به چه علتی خداوند عز و جل این نمازهای پنجگانه را در پنج وقت از ساعات روز و شب بر امتت واجب کرده است؟

پیامبر ص تک تک آنها را توضیح دادند و در خصوص نماز عشاء فرمودند:

و اما نماز عشای پایان شب؛ زیرا قبر ظلمتی دارد و روز قیامت هم ظلمتی و پروردگارم این نماز را به من دستور داد تا قبر را نورانی کند و به من و امتم نور بر صراط عطا فرماید و قدمی به سوی انجام نماز شب برداشته نشود مگر اینکه خداوند عز و جل بدن آن نمازگزار را بر آتش جهنم حرام کند و این همان نمازی است که خداوند متعال برای پیامبران پیش از من هم برگزید.

علل الشرائع، ج‏2، ص337؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص213

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:

جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَسَأَلَهُ أَعْلَمُهُمْ عَنْ مَسَائِلَ فَکَانَ فِیمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ فَرَضَ هَذِهِ الْخَمْسَ صَلَوَاتٍ فِی خَمْسِ مَوَاقِیتَ عَلَى أُمَّتِکَ فِی سَاعَاتِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ؟ فَقَالَ النَّبِیُّ ص:

جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ إِلَى النَّبِیِّ ص فَسَأَلَهُ أَعْلَمُهُمْ عَنْ مَسَائِلَ فَکَانَ مِمَّا سَأَلَهُ أَنَّهُ قَالَ أَخْبِرْنِی‏ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذِهِ الْخَمْسَ الصَّلَوَاتِ فِی خَمْسِ مَوَاقِیتَ عَلَى أُمَّتِکَ فِی سَاعَاتِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَقَالَ النَّبِیُّ ص: ...[17]

وَ أَمَّا صَلَاةُ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ فَإِنَّ لِلْقَبْرِ ظُلْمَةً وَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ظُلْمَةً أَمَرَنِی رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ وَ أُمَّتِی بِهَذِهِ الصَّلَاةِ لِتُنَوِّرَ الْقَبْرَ وَ لِیُعْطِیَنِی وَ أُمَّتِیَ النُّورَ عَلَى الصِّرَاط وَ مَا مِنْ قَدَمٍ مَشَتْ إِلَى صَلَاةِ الْعَتَمَةِ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَسَدَهَا عَلَى النَّارِ وَ هِیَ الصَّلَاةُ الَّتِی اخْتَارَهَا اللَّهُ تَعَالَى وَ تَقَدَّسَ ذِکْرُهُ لِلْمُرْسَلِینَ قَبْلِی ...[18]

تدبر

1) «أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»

«کفرة» جمع کافر و «فجرة» جمع فاجر است. در این آیه پایانی می‌فرماید آن کسانی که بر آنان غباری است و چهره‌هایشان سیه‌چرده است همان کافرپیشگان گنه‌پیشه‌اند؛ و چنانچه اغلب مفسران گفته‌اند اولی اشاره به فساد عقیده دارد و دومی اشاره به فساد عمل. (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[19]؛ تفسیر نور، ج‏10، ص391[20]) یعنی از حیث دینداری کافر و از حیث اعمال فاجر و گناهکارند (مجمع البیان، ج‏10، ص669[21]؛ المیزان، ج‏20، ص210[22]).

اما چرا درباره آنان که چهره هایشان تابناک بود نفرمود چگونه بوده‌اند و چکار کرده‌اند اما در مورد اینان فرمود؟

الف. آوردن این فراز در خصوص گروه دوم، به این جهت است که:

الف.1. سخن در مقام انذار و هشدار دادن است (المیزان، ج‏20، ص211[23])؛ چون فضای کلی سوره فضای انذار است و اقتضای انذار این است که مخاطب بداند چرا اینان این گونه سیه‌رو شدند که بکوشد تا از این دسته نباشد؛

الف.2. یک احتمال این است که این «اولئک» دلالت داشته باشد بر همان کسانی که از همه نزدیکان خود فرار می‌کردند. یعنی از آیه 33 به بعد دارد افرادی را توصیف می‌کند که از همه کس فراری‌اند و این به خاطر گرفتاری شدیدی است که دارند؛ بعد با یک جمله معترضه، عملا دسته‌بندی‌ای از انسانها در قیامت ارائه می‌شود که در آنجا با دو چهره مواجهیم: یکی چهره‌های تابناک و دیگری چهره های غبارگرفته سیه‌چرده؛ و این آیه آخر می‌خواهد بفرماید آنان که از همه نزدیکانشان فراری بودند همین انسانهای غبارگرفته سیه‌چرده هستند که کافران گنهکارند نه عموم افراد.

الف.3. ...

ب. عدم تصریح به گروه اول، می‌تواند علاوه بر نکات فوق، جهت اضافی‌ای هم داشته باشد مانند اینکه:

ب.1. اقتضای رحمت واسعه خدا این است که دقیقا مصداق را معین نکند تا همه شوق داشته باشند که بلکه فضل خدا شامل حال آنان شود و سفیدرو محشور شوند.

ب.2. اگرچه به قرینه تقابل با این آیه معلوم است که آنان اهل ایمان و عمل صالح هستند، اما اقتضای نگه داشتن افراد بین خوف و رجا این است دقیقا معلوم نشود که اینها چه کسانی‌اند که شخص به خود مغرور نشود.

ب.3. ...

 

2) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ... و وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»

در اولین تدبر ذیل آیه 40 اشاره شد که به نظر می‌رسد این دسته‌بندی را چندگونه می‌توان فهمید: (1) به صورت تقسیم ثنایی؛ یعنی همه افراد از این دو حال خارج نیستند؛ (2) به صورت تقسیم طیفی و بیان دو سر طیف؛ (3) به صورت تقسیم ثلاثی؛ (4) اصلا هدف ارائه یک تقسیم منطقی نیست بلکه توجه دادن به دو گروه خیلی مهم در قیامت است که موضوعیت خاص دارند؛ و همانجا وعده داده شد درباره تقسیم ثلاثی در این آیه بحث کنیم. برای اینکه این تقسیم بهتر معلوم شود ابتدا به شبهه‌ای که خوارج و مرجئه مشترکا ذیل این آیه مطرح کرده‌اند اشاره می‌شود:

شبهه خوارج و مرجئه با استناد به این آیه:

مرجئه (کسانی که عمل را شرط ایمان نمی‌دانند و معتقدند که با انجام همه گناهان کبیره هم ذره‌ای خدشه در ایمان شخص وارد نمی‌شود!) و خوارج (کسانی که می‌گویند اگر کسی گناه کبیره کرد از مسلمانی خارج است، و کافر می‌شود) هر دو متفقا گفته‌اند که این آیات دلالت دارد که اهل قیامت بر دو قسم‌اند: اهل ثواب و اهل عقاب، و اهل عقاب کافرانند؛ اما در ادامه:

مرجئه می‌گویند: دلیل داریم که هر مسلمانی که گناهکار باشد کافر نیست، پس با استناد به این آیه که اهل عقاب را کافران معرفی کرد معلوم می‌شود که گناهکار (ولو مرتکب کبیره) اهل ثواب است و عقابی ندارد؛ و

خوارج می‌گویند: دلیل داریم که کسی که مرتکب گناهان کبیره شود عقاب دارد، و چون آیه می‌فرماید کسی که عقاب دارد کافر است پس هر گناهکار مرتکب کبیره کافر است. (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61).

پاسخ شبهه

خلاصه پاسخی که به هر دو داده شده این است که در اینجا فقط به دو گروه اشاره کرد و اثبات شیء‌نفی ما عدا نمی‌کند که گروه سومی در کار نباشد (همان[24])؛ اما می‌شود همین سخن را دست کم دو گونه تبیین کرد: یکی همان گزینه (2) که قبلا گذشت؛ یعنی این آیات دارد دو سر طیف را توضیح می‌دهد نه همه افراد را و بین این دو طیف گروههای دیگری هستند.

گزینه دیگر این است که همینجا عملا به نحو خیلی ظریفی تفکیک کرد بین چهار گروه. توضیح اینکه نسبت کلمه «فجرة» با «کفرة» را دو گونه می‌توان فهمید؛ و در هر دو حالت چهارگروه قابل تصور است:

الف. اولی به مثابه قید تفسیری برای دومی باشد، یعنی این آیه دارد توضیح می‌دهد که این کافران اساسا فاجرند. اما چون «ال» دارد لزوما نمی‌توان گفت کل کافران فاجرند وبالعکس[25]؛‌یعنی کاملا محتمل است «ال» تعریف باشد و مقصود خصوص این افرادی باشد که هم غبار بر چهره دارند و هم خود چهره‌شان سیه‌چرده است.

ب. به مثابه قید احترازی، یعنی کافران بر دو قسم‌اند: کافران فاجر و کافران غیرفاجر؛ و همچنین فاجران بر دو قسم‌اند فاجران کافر و فاجران غیرکافر؛ آنگاه این آیه فقط درباره کافران فاجر است و درباره کافران غیرفاجر و فاجران غیرکافر سخنی نگفته است. و خود آوردن دو تعبیر «غبار بر چهره‌آنان است» و «سیه‌چردگی چهره آنان را فراگرفته» در دو آیه قبل مویدی است که دو حیثیت کفر و فجور مستقلا موجب عذاب است. یعنی آیات عملا افراد را به سه دسته تقسیم کرده است: کسانی که چهره‌ای درخشان دارند که اینان علی‌القاعده مومنانی‌اند که اهل عمل صالح بوده‌اند؛ دسته دیگر کسانی که هم غبار دارند و هم سیه‌چرده‌اند و اینان کافران فاجرند و دسته سوم کسانی که یا غبار برچهره دارند ویا سیه‌چرده‌اند و اینان کافران غیرفاجر یا فاجران غیرکافر می‌باشند. (اقتباس از التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278-279[26] و مجمع البیان، ج‏10، ص669[27]).

 

3) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ، تَرْهَقُها قَتَرَةٌ، أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»

آلودگی به [کفر]‌ و گناه در دنیا، سبب آلودگی چهره در قیامت می‏شود؛ و [کفر] و گناه، باعث می‏شود که چهره پاک الهی انسان، با نقابی زشت و سیاه پوشیده شود. (تفسیر نور، ج‏10، ص391).

 

 

 


[1] . و الجمع کُفَّار و کَفَرَة و کِفارٌ مثل جائع و جِیاعٍ و نائم و نِیَامٍ؛ قال القَطامِیّ: «و شُقَّ البَحْرُ عن أَصحاب موسى، / و غُرِّقَتِ الفَراعِنةُ الکِفَارُ» و جمعُ الکافِرَة کَوافِرُ.

[2] . وَ هُوَ (کَافِرٌ) و (کَفَرَةٌ) و (کُفَّارٌ) و (کَافِرُونَ) و الأُنْثَى (کَافِرَةٌ) و (کَافِراتٌ) و (کَوَافِرُ)

[3] . در جلسه326 (حدیث3) http://yekaye.ir/al-hajj-22-21/  که قسمتی از آن در جلسه 905، حدیث5 https://yekaye.ir/ale-imran-3-182/ بیان شد.

در جلسه 349 (حدیث1) http://yekaye.ir/al-balad-90-20/  آخرین مرحله استقرار کافر در جهنم بیان شد.

در جلسه 554 حدیث3 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-66/  اولین مرحله ورود او در جهنم بیان شد.

[4] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِیزِ المَاجِشُونُ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دِینَارٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: «الظُّلْمُ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ القِیَامَةِ»

[5] . حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ حَاتِمٍ، حَدَّثَنَا شَبَابَةُ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ الْمَاجِشُونُ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ دِینَارٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص: «إِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْلَمَةَ بْنِ قَعْنَبٍ، حَدَّثَنَا دَاوُدُ یَعْنِی ابْنَ قَیْسٍ، عَنْ عُبَیْدِ اللهِ بْنِ مِقْسَمٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص، قَالَ: «اتَّقُوا الظُّلْمَ، فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَاتَّقُوا الشُّحَّ، فَإِنَّ الشُّحَّ أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، حَمَلَهُمْ عَلَى أَنْ سَفَکُوا دِمَاءَهُمْ وَاسْتَحَلُّوا مَحَارِمَهُمْ».

[6] . حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَاصِمٍ، عَنْ عَطَاءٍ یَعْنِی ابْنَ السَّائِبِ، عَنْ مُحَارِبٍ یَعْنِی ابْنَ دِثَارٍ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص: " یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِیَّاکُمْ وَالظُّلْمَ، فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ "

[7] . وَ قَالَ ص الظُّلْمُ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَة

[8] . وَ قَالَ ص: إِیَّاکُمْ وَ الظُّلْمَ فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

[9] . عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ یَرْفَعُهُ قَالَ ص: اتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ

[10] . حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، وَالْمَسْعُودِیُّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْحَارِثِ، یُحَدِّثُ عَنْ أَبِی کَثِیرٍ الزُّبَیْدِیِّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِیَّاکُمْ وَالظُّلْمَ، فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَإِیَّاکُمْ وَالْفُحْشَ، فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفُحْشَ وَلَا التَّفَحُّشَ، وَإِیَّاکُمْ وَالشُّحَّ، فَإِنَّهُ أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، أَمَرَهُمْ بِالْقَطِیعَةِ فَقَطَعُوا، وَأَمَرَهُمْ بِالْبُخْلِ فَبَخِلُوا، وَأَمَرَهُمْ بِالْفُجُورِ فَفَجَرُوا»

[11] . أَخْبَرَنَا أَبُو یَعْلَى، قَالَ: حَدَّثَنَا بُنْدَارٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا بن أَبِی عَدِیٍّ، وَأَبُو دَاوُدَ، قَالَا: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ، عَنْ أَبِی کَثِیرٍ الزُّبَیْدِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: "إِیَّاکُمْ وَالظُّلْمَ، فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَإِیَّاکُمْ وَالْفُحْشَ، فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفُحْشَ وَلَا التَّفَحُّشَ، وَإِیَّاکُمْ وَالشُّحَّ، فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمُ الشُّحُّ أَمَرَهُمْ بِالْقَطِیعَةِ، فَقَطَعُوا أَرْحَامَهُمْ، وَأَمَرَهُمْ بِالْفُجُورِ، فَفَجَرُوا وَأَمَرَهُمْ بِالْبُخْلِ فَبَخِلُوا

[12] . أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ فُورَکٍ , أنبأ عَبْدُ اللهِ بْنُ جَعْفَرٍ , ثنا یُونُسُ بْنُ حَبِیبٍ , ثنا أَبُو دَاوُدَ , ثنا شُعْبَةُ , وَالْمَسْعُودِیُّ , عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ , قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللهِ بْنَ الْحَارِثِ یُحَدِّثُ , عَنْ أَبِی کَثِیرٍ الزُّبَیْدِیِّ , عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ , قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص: " إِیَّاکُمْ وَالظُّلْمَ , فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ , وَإِیَّاکُمْ وَالْفُحْشَ , فَإِنَّ اللهَ لَا یُحِبُّ الْفُحْشَ وَلَا التَّفَحُّشَ , وَإِیَّاکُمْ وَالشُّحَّ , فَإِنَّهُ أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ , أَمَرَهُمْ بِالْقَطِیعَةِ فَقَطَعُوا , وَأَمَرَهُمْ بِالْبُخْلِ فَبَخِلُوا , وَأَمَرَهُمْ بِالْفُجُورِ فَفَجَرُوا

[13] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: یُؤْتَى شَارِبُ الْخَمْرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُدْلِعاً لِسَانَهُ یَسِیلُ لُعَابُهُ عَلَى صَدْرِهِ وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَسْقِیَهُ مِنْ طِینَةِ خَبَالٍ أَوْ قَالَ مِنْ بِئْرِ خَبَالٍ قَالَ قُلْتُ وَ مَا بِئْرُ خَبَالٍ قَالَ بِئْرٌ یَسِیلُ فِیهَا صَدِیدُ الزُّنَاة.

[14] . مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: یَأْتِی شَارِبُ الْخَمْرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُدْلِعاً لِسَانَهُ یَسِیلُ لُعَابُهُ عَلَى صَدْرِهِ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنْ یَسْقِیَهُ مِنْ بِئْرِ خَبَالٍ قَالَ قُلْتُ وَ مَا بِئْرُ خَبَالٍ قَالَ بِئْرٌ یَسِیلُ فِیهِ صَدِیدُ الزُّنَاةِ.

[15] . أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ: یَجِی‏ءُ مُدْمِنُ الْخَمْرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مَائِلًا شَفَتُهُ یَسِیلُ لُعَابُهُ مَشْدُودَةً نَاصِیَتُهُ إِلَى إِبْهَامِ قَدَمَیْهِ خَارِجَةً یَدُهُ مِنْ صُلْبِهِ فَیَفْزَعُ مِنْهُ أَهْلُ الْجَمْعِ إِذْ رَأَوْهُ مُقْبِلًا عَلَى الْحِسَابِ.

[16] .  حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ أَبِی مَسْرُوقٍ النَّهْدِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ عَنِ الْخَمْرِ فَقَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ أَوَّلَ مَا نَهَانِی عَنْهُ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ مُلَاحَاةِ الرِّجَالِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَعَثَنِی رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ وَ لِأَمْحَقَ الْمَعَازِفَ وَ الْمَزَامِیرَ وَ أُمُورَ الْجَاهِلِیَّةِ وَ أَوْثَانَهَا وَ أَزْلَامَهَا وَ أَحْدَاثَهَا أَقْسَمَ رَبِّی جَلَّ جَلَالُهُ فَقَالَ لَا یَشْرَبُ عَبْدٌ لِی خَمْراً فِی الدُّنْیَا إِلَّا سَقَیْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِثْلَ مَا شَرِبَ مِنْهَا مِنَ الْحَمِیمِ مُعَذَّباً بَعْدُ أَوْ مَغْفُوراً لَهُ وَ قَالَ ع لَا تُجَالِسُوا شَارِبَ الْخَمْرِ وَ لَا تُزَوِّجُوهُ وَ لَا تَتَزَوَّجُوا إِلَیْهِ وَ إِنْ مَرِضَ فَلَا تَعُودُوهُ وَ إِنْ مَاتَ فَلَا تُشَیِّعُوا جَنَازَتَهُ إِنَّ شَارِبَ الْخَمْرِ یَجِی‏ءُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ مَائِلًا شِدْقُهُ سَائِلًا لُعَابُهُ دَالِعاً لِسَانُهُ مِنْ قَفَاهُ.

 

 


1127) سوره عبس (80) آیه 41 تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

26 شعبان 1445 17/12/1402

ترجمه

سیه‌چردگی آن [چهره‌ها] را می‌پوشاند [= پریشانی آن چهره‌ها را دربرگرفته است]

اختلاف قرائت

تَرْهَقُها / یَرْهَقُها

این کلمه را عموما به صورت «تَرْهَقُها» قرائت کرده‌اند (مفرد مونث غایب)، که چون فاعل آن «قَتَرَةٌ» مونث مجازی است فعلش هم مونث آمده است؛ اما در قرائتی شاذ به صورت «یَرْهَقُها» قرائت شده است؛ از باب اینکه مونث بودن فاعل، مونث حقیقی نیست.

 معجم القراءات ج 10، ص315[1]

قَتَرَة

این کلمه را عموما به صورت «قَتَرَة» قرائت کرده‌اند، که حرف تاء مفتوح است؛ اما در قرائتی غیرمشهور (ابن ابی ‌عبلة) به صورت «قَتْرَة» قرائت شده است، که حرف تاء ساکن است.

معجم القراءات ج 10، ص315[2]؛ المغنی فی القراءات، ص1892[3]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص411[4]

نکات ادبی

تَرْهَقُها

قبلا بیان شد که ابن‌فارس بر این باور است که ماده «رهق» در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی در معنای اینکه چیزی روی چیز دیگر را بپوشاند، و دوم در معنای عجله و تاخیر؛ و دو آیه «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) «فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جن/13) را به ترتیب بر این دو معنا تطبیق داده‌اند.

اما اغلب معنای اصلی را همان معنای اول دانسته‌اند هرچند توضیحات مختلفی از این مطلب ارائه شده:

مرحوم طبرسی بر این باور است که این ماده غالبا در جایی به کار می‌رود که چیزی به چیز دیگری برسد و او را بپوشاند. راغب در همین فضا مثال آورده است که مثلا تعبیر «أَرْهَقْتُ الصّلاة» که به معنای «نمازم را به تاخیر انداختم» از این باب است که وقت بعدی می‌آید و وقت این نماز را می‌پوشاند؛ اما مرحوم مصطفوی بر بار منفی این کلمه تاکید کرده‌ و معتقد است اصل این ماده در مورد «پوشاندن با امری ناخوشایند» به کار می‌رود (نه مطلق پوشاندن) و مفاهیمی مانند عجله و تاخیر و ... هم از مصادیق امور ناخوشایندی است که چیز دیگری را می‌پوشاند.

جلسه 508 https://yekaye.ir/al-qalam-68-43/

قَتَرَةٌ

با توجه به اینکه ماده «قتر» هم در خصوص کلماتی مانند «قُتْر» که به معنای تنگنا و سختگیری زیادی در هزینه کردن است (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ اسراء/100) به کار رفته هم در کلماتی مانند «قُتَار» که به معنای دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنهاست (کتاب العین، ج‏5، ص125[5]) درباره اینکه اصل ماده «قتر» چیست بین اهل لغت اختلاف شدیدی است:

برخی معنای محوری آن را عمدتا ناظر به نوعی مضیقه و تنگنا دانسته‌اند، چنانکه از نظر ابن فارس این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه جمع شدن و مضیق شدن، و «قَتَر»‌ به معنای غبار هم وقتی در مورد انسان به کار می‌رود: «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) در حقیقت آن بلا و سختی‌ای است که روی انسان را می‌پوشاند (معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص55[6])؛ و از نظر مرحوم مصطفوی، دلالت دارد بر یک نحوه مضیق شدن در عمل، و وی تفاوتش را تضییق را در همین دانسته‌ که تضییق، عام است، اما تقتیر، خاص عمل؛ و نیز از نظر وی، «قتر» نقطه مقابل اسراف و توسعه است که اسراف عمل خارج از حد متعارف است و توسعه بسط یافتن در قبال مضیق شدن؛ چنانکه «قُتْرَة» که به معنای «ما یُقتَر به» است پناهگاه تنگ و مضیقی است که صیاد در آنجا مخفی می‌شود و معانی‌ای همچون دود و غبار هم کاربرد مجازی از این ماده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص210[7]).

اما حسن جبل معنای محوری آن را نفوذ چیزی که به خاطر تنگی منفذش این نفوذ، اندک و ضعیف است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1735[8]).

راغب نیز بعد از اینکه بیان می‌کند که «قَتْر» به معنای کم گذاشتن در هزینه‌ها و دقیقا نقطه مقابل اسراف است: «وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» (فرقان/67) و به شخصی که چنین باشد «قَتُور» (وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ الإسراء/100) و «مُقْتِر» (مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ؛ بقره/236) گویند، اصل این ماده را در کلماتی مانند قُتَار و قَتَر می‌داند که دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنها می‌باشد‌ و وجه تسمیه مقتر این است که گویی از کباب فقط قتار و دودش به وی می‌رسد و تعبیر «قَتَر»‌ (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/41) هم آن دود و سیاهی‌ای است که صورت را دربرمی‌گیرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص655[9]) هرچند برخی که اصل این ماده را تنگنا دانسته بودند کلمات «قَتَر» و«قَتَرَة» را اسم یا مصدر به معنای آنچه از در مضیقه قرار گرفتن حاصل می‌شود دانسته‌اند که آن حالت شدت و مضیقه‌ای است که در چهره‌های ایشان در آن شرایط نمایان می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص211[10]).

در هر صورت کلمه «قَتَرَةٌ» را برخی در لغت به معنای ظلمت دود معرفی کرده‌اند (مجمع البیان، ج‏10، ص667[11]) که به یک نحو هر دو معنا را شامل می‌شود و لذا در مقام تفسیر آیه (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/41) هم احتمال اینکه به معنای سیاهی‌ای که هنگام در معرض آتش قرار گرفتن حاصل می‌شود دانسته‌اند و هم غباری که بر چهره بنشیند و در این حالت دوم از قول زید بن اسلم تفاوت آن با کلمه «غبار» (که در آیه قبل آمد) در این معرفی شده که غبار در خصوص آن چیزهایی است که از آسمان بر زمین می‌آید و «قترة» آن چیزی است که از زمین به آسمان برود. (مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص669[12]).

ماده «قتر» و مشتقات آن همین 5 بار در قرآن کریم آمده است.

حدیث

ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» [قترة] یعنی فقر و نداری‌ای از خیر و ثواب.».

همچنین حدیث4 ذیل آیه 37 (جلسه 1123 https://yekaye.ir/ababsa-80-37) و اغلب احادیث ذیل آیه 40 (جلسه 1126 https://yekaye.ir/ababsa-80-40/) مربوط به این آیه هم می‌باشد.

 اما احادیث دیگر:

1) الف. از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

هیچ چیزی [در عالم] نیست مگر اینکه چیزی در هم‌ارزش با آن هست غیر از خداوند عز و جل که هیچ چیزی معادل او نیست و لا اله الا الله که چیزی معادل آن نیست و قطره اشکی از خوف خداوند که چیزی مثل آن نیست و اگر بر چهره و رخسار سرازیر شود هرگز تا ابد سیه‌چردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص3

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَیْسَ شَیْ‏ءٌ إِلَّا وَ لَهُ شَیْ‏ءٌ یَعْدِلُهُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا یَعْدِلُهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِنَّهُ لَا یَعْدِلُهَا شَیْ‏ءٌ وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَیْسَ لَهَا مِثَالٌ فَإِنْ سَالَتْ عَلَى وَجْهِهِ لَمْ یَرْهَقْهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ بَعْدَهَا أَبَداً.

این حدیث نبوی با عبارات دیگری هم در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص121 روایت شده است.[13]

ب. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

چیزی نیست مگر اینکه وزن و پیمانه‌ای دارد [= قابل اندازه‌گیری است] مگر اشک که قطره‌ای از آن دریاهایی از آتش [جهنم] را خاموش می‌کند و اگر چشم از اشک پر شد هرگز سیه‌چردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند و اگر [اشک] سرازیر شد خداوند وی را بر آتش حرام کند و اگر گریه‌کننده‌ای در میان امتی [از خوف خدا] بگرید، آن امت مورد رحمت قرار می‌گیرد.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص167؛ الکافی، ج‏2، ص482

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدُّمُوعَ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ بِحَاراً مِنْ نَارٍ وَ إِذَا اغْرَوْرَقَتِ الْعَیْنُ بِمَائِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ فَإِذَا فَاضَتْ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ بَاکِیاً بَکَى فِی أُمَّةٍ لَرُحِمُوا.

همین مضمون با تفصیل بیشتری در حدیث دیگری در همین الکافی، ج‏2، ص482[14] آمده است و شبیه همین مضمون فوق در الزهد (ص76) [15] و در تفسیر العیاشی (ج‏2، ص122)[16] از امام باقر ع نیز روایت شده است.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است:

مومنی نیست که آبرویش را برای برادر مومنش بذل نماید مگر اینکه خداوند رخسار وی را بر آتش حرام کند و روز قیامت سیه‌چردگی و ذلت به وی نرسد؛

و مومنی نیست که از هزینه کردن آبرو برای برادر مومن بخل ورزد در حالی که آبرویی بیش از وی داشته باشد مگر اینکه در دنیا و آخرت سیه‌چردگی و ذلت با وی تماس برقرار کند و حرارت آتش روز قیامت به رخسارش برسد؛ خواه [نهایتا] عذاب شود یا مورد مغفرت قرار گیرد.

الأمالی (للطوسی)، ص670

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَلِیُّ بْنُ حُبْشِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ: حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى، وَ جَعْفَرُ بْن عِیسَى بْنِ یَقْطِینٍ، قَالا: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَبِی غُنْدَرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ:

مَا مِنْ مُؤْمِنٍ بَذَلَ جَاهَهُ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ عَلَى النَّارِ، وَ لَمْ یَمَسَّهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ،

وَ أَیُّمَا مُؤْمِنٍ بَخِلَ بِجَاهِهِ عَلَى أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ وَ هُوَ أَوْجَهُ جَاهاً مِنْهُ إِلَّا مَسَّهُ قَتَرٌ وَ ذِلَّةٌ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ، وَ أَصَابَتْ وَجْهَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَفَحَاتُ النِّیرَانِ، مُعَذَّباً کَانَ أَوْ مَغْفُوراً لَهُ.[17]

تدبر

1) «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»

با توجه به معانی‌ای که در نکات ادبی برای «قَتَرَة» بیان شد درباره مقصود از این آیه می‌توان گفت:

الف. با توجه به اینکه «قترة» به معنای ظلمت و تاریکی دود است (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[18]) مقصود سیاه‌رو بودن آنان است (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[19]). که این می‌تواند اشاره باشد به:

الف.1. سیاهی‌ای که ناشی از سوختنی است که به خاطر در معرض آتش قرار گرفتن حاصل می‌شود (مجمع البیان، ج‏10، ص669[20]).

الف.2. سیاهی حاصل از دود آتش جهنم، که صورتهای آنان را تیره و تار می‌کند.

الف.3. سیاهی و ظلمتی است که آنان را فرامی‌گیرد (المیزان، ج‏20، ص210[21]) که باطن باورها و اعمالشان در دنیاست که در آنجا ظاهر می‌شود. (در احادیث ذیل آیه بعد خواهد آمد که ظلم، ظلمات روز قیامت است).

ب. مقصود آن است که شدت و ذلت چهره‌های آنان را می‌پوشاند (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[22]).

ج. مقصود غباری است که چهره های آنها را در برمی‌گیرد (البحر المحیط، ج‏10، ص411[23])؛ که در این صورت به طور خاص باید توضیح داد که چه تفاوتی با آیه قبل دارد که در تدبر بعد اشاره خواهد شد.

د. ...

 

2) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»

در آیه قبل به اینکه بر صورتهای آنان غباری اشاره کرد و در این آیه به اینکه آن صورتها را «قترة» دربرگرفته و پوشانده است؛ تفاوت این دو تعبیر برای اشاره به چه نکته‌ای است؟

الف. «غبرة» گرد و خاکی است که از آسمان به زمین پایین می‌آید و «قترة» گرد و غباری است که از زمین به آسمان می‌رود (زید بن اسلم، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص669[24] و البحر المحیط، ج‏10، ص411[25])؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

الف.1. این غبارها از بالا و پایین آنان را در برمی‌گیرد.

الف.2. مسیرشان از هر طرف تیره و تار است و راه نجاتی پیدا نمی‌کنند.

الف.3. ...

ب. «غبرة» گرد و خاکی است که [از بیرون] روی چهره انسان بنشیند و «قترة» آن سیه‌چردگی خود چهره است؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

ب.1. از بیرون که غبار روی آنان می‌نشیند و از درون هم غم و اندوه چهره‌شان را عبوس کرده است (البحر المحیط، ج‏10، ص411[26])

ب.2. هم از بیرون وضعیتشان تیره و تار می‌شود و هم از درون جز تیرگی چیزی ندارند؛ و لذا از درون و بیرون سرگردانند.

ب.3. به قرینه آیه بعد که اینان را «کافر» و «فاجر» خواند، چه‌بسا غبار، که یک نحوه انفصالی از آنان دارد، ظهور اعمال و فجور آنها باشد و سیه‌چردگی صورت، که یک نحوه اتحادی با آنها دارد، ظهور کفرورزیدن و عمق باطنی‌شان باشد (اقتباس از مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61[27]).

ب.4. ...[28]

ج. «غبرة» گرد و خاک زمین است و «قترة» دود، که شاید قول الف که می‌گفت اولی از آسمان به زمین می‌آید و دومی از زمین به آسمان، منظورش همین بوده باشد؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

ج.1. وضعیت اینها درست نقطه مقابل گروه قبل است: آنان خود چهره هایشان نورانی و تابناک بود؛ اینها نه‌تنها خود چهره‌هایشان نوری ندارد بلکه از بیرون هم با غبار و دود تیره و تار‌تر شده است.

ج.2. ...

د. ...

 

 

 


[1] . قراءة الجماعة «ترهقها» بالتاء.  وقرئ «یرهقها» بالیاء لأن التأنیث غیر حقیق.

[2] . قرأ الجمهور «قَتَرة» بفتح التاء. وقرأ ابن أبی عبلة «قَتْرَة» بسکون التاء.

[3] . ابن ابی ‌عبلة: «تَرْهَقُها قَتْرَةٌ» باسکان التاء.

[4] . و قرأ الجمهور: قترة، بفتح التاء؛ و ابن أبی عبلة: بإسکانها.

[5] . القُتْرُ: الرمقة فی النفقة، و یقال: فلان لا ینفق علیهم إلا رمقة، أی مساک‏ رمق. و هو یُقَتِّرُ علیهم، فهو مُقَتِّرٌ و قَتُورٌ، و أَقْتَرَ الرجلُ، فهو مُقْتِرٌ إذا أقل فهو مقل. و القُتَارُ: ریح اللحم المشوی و المحرق، و ریح العود الذی یحرق فیذکى به، و العظم و نحوه. و التَّقْتِیرُ: تهییج القُتَار. و القُتْرَةُ: هی الناموس یقتتر فیها الرامی. و القُتْرَةُ: کثبة من بعر أو حصى تکون قُتَراً قُتَراً. و القَتَرَةُ: ما یغشى الوجه من غبرة الموت و الکرب، یقال: غشیته قَتَرَةٌ و قَتَرٌ، کله واحد. و أبو قِتْرَةٍ: کنیة إبلیس. و ابن قِتْرَةٍ: حیة لا ینجو سلیمها. و القَاتِرُ من الرحال و السروج إذا وضع على الظهر أخذ مکانه لا یتقدم و لا یتأخر و لا یمیل. و القِتْرُ: سهام صغار هذلیة، و یقال: أغالیک إلى عشر أو أکثر فذاک القِتْرُ. و تقول: کم جعلتم قِتْرَکُمْ. و یقال: هی القطنة التی یرمى بها الهدف، أو هی القصبة. و تقول هذیل: أکل حتى اقْتَرَّ، فی الناس و غیرهم، و الاقْتِرَارُ الشبع. و الإبل تَقْتَرُّ بأبوالها قلیلا قلیلا. و القَتِیرُ: الشیب.

[6] . القاف و التاء و الراء أصلٌ صحیح یدلُّ على تجمیعٍ و تضییقٍ. من ذلک القُتْرة: بیت الصَّائد؛ و سمِّی قُترةً لضیقِهِ و تجمُّع الصَّائد فیه؛ و الجمع قُتَر. و الإقْتار: التَّضییق. یقال: قَتَرَ الرّجلُ على أهله یَقتُر، و أقْتَر و قَتَّر. قال اللَّه تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا. و من الباب: القَتَر: ما یَغْشَى الوجهَ من کَرْب. قال اللَّه تعالى: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ. و القَتَر: الغُبار. و القَاتِر من الرجال: الحسَنُ الوقوعِ على ظَهْر البعیر. و هو من الباب، لأنَّه إذا وقع وُقوعاً حَسَنا ضَمَّ السَّنام. فأمَّا القُتَار فالأصل عندنا أنَّ صیادَ الأسدِ کان یُقتِّر فی قُتْرتِه بلحمٍ یَجِدُ الأسدُ ریحَهُ فیُقْبِل إلى الزُّبْیة، ثمَّ سمِّیت ریحُ اللَّحمِ المشویِّ کیف کان قُتَاراً. قال طرَفة: «و تَنادَى القومُ فی نادِیهِمُ / أ قُتَارٌ ذاکَ أم رِیحُ قُطُرْ» و قَتَّرت للأسد، إذا وضعتَ له لحماً یجد قُتارَه. قال ابن السِّکِّیت: قتَر اللَّحمُ یَقْتُر: ارتفَع دخانُه، و هو قَاتِر. و من الباب القتیر، و هو رءوس الحَلَق فی السَّردِ. و الشَّیبُ یسمِّى قتیراً تشبیهاً برءوس المسامیر فی البیاضِ و الإضاءة. و أمَّا القُتْر فالجانب، و لیس من هذا لأنَّه من الإبدال، و هو القُطْر، و قد ذُکر. و مما شذَّ عن هذا الباب: ابن قِتْرة: حیّة خبیثةٌ، إلى الصِّغر ما هُو. کذا قال الفراء. قال: کأنَّه إنما سمِّی بالسَّهم الذی لا حدیدة فیه، یقال له قِتْرَة، و الجمع قِتْر.

[7] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو التضیّق فی العمل، فی إنفاق أو غیره. و یقابله الإسراف و التوسعة.

و الإسراف: هو العمل الخارج المتجاوز عن الحدّ الملحوظ عقلا أو عرفا.

و التوسعة: البسط و التکثیر فی قبال التضییق.

و التضییق: أعمّ من أن یکون فی مادّىّ أو معنوىّ، فی مکان أو غیره، و هذا بخلاف التَّقْتِیرِ، فإنّه مختصّ بالعمل...

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً- 17/ 100.فانّ التضیّق فی أفکاره و أخلاقه و أعماله یوجب الاتّصاف بصفات کالبخل و الإمساک و الحسد و التقیّد بحدود مادّیّة و قیود ظاهریّة و شهوات نفسانیّة و علائق دنیویّة. فالإنسان بطبیعته الأوّلیّة البدنیّة قتور، أى مائل الى تضییق نفسه بقیود مادّیّة و تمایلات و علائق دنیویّة، و لا یختار لنفسه الانطلاق، و العیش الروحانی المنبسط، و سعة القلب.

وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً- 25/ 67.أى لا یتجاوزون عن حدّ العدل و لا یضیّقون فی إنفاقهم، و لا یزالون‏ یراعون الاعتدال.

لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ‏- 2/ 236. أى إذا أردتم طلاق زوجة غیر ممسوسة أو زوجة تریدون أن تفرضوا و تقدّروا لها فریضة و مهرا و لمّا فرضتم حین العقد مار، بل فوّضتم تعیینه الى زمان بعد العقد: فلا جناح علیکم فی التطلیق، و لکم حینئذ أن تعطوا متعة أى مهرا مفروضا بمقدار وسع الرجل، و یکون هذا الإعطاء بالمعروف. فحرف أو- فی: «ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً » بمعناه التردید، و لیس بمعنى الواو للجمع، و لا بمعنى إلّا للاستثناء. و بهذا یظهر لطف التعبیر بصیغة الجحد الدالّ على النفی فی الماضی: فی تحقّق عدم المسّ. و بصیغة المضارع الدالّ على التقدیر المستقبل المتوقّع. و قوله مَتِّعُوهُنَّ: یرتبط بلزوم التقدیر و الفرض، و ناظر الى جهة تعیین مقدار الفریضة المفوّضة. و الجملة معطوفة على قوله لا جُناحَ، أى على مجموع الجملة السابقة، و الجملة کانت فی مقام بیان عدم الجناح فی الطلاق فقط فی الصورتین. ثمّ یستدرک حکم لزوم إعطاء المتعة و المهر بعد الطلاق. و تذکر فی التفاسیر للآیة احتمالات ضعیفة خارجة عن الحقّ.

[8] . نفاذ الشیء بقلة أو ضعف لضیق منفذه.

[9] . الْقَتْرُ: تقلیل النّفقة، و هو بإزاء الإسراف، و کلاهما مذمومان، قال تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً [الفرقان/ 67]. و رجل قَتُورٌ و مُقْتِرٌ، و قوله: وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً [الإسراء/ 100]، تنبیه على ما جبل علیه الإنسان من البخل، کقوله: وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ [النساء/ 128]، و قد قَتَرْتُ الشی‏ء و أَقْتَرْتُهُ و قَتَّرْتُهُ، أی: قلّلته. و مُقْتِرٌ: فقیر، قال: وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏ [البقرة/ 236]، و أصل ذلک من الْقُتَارِ و الْقَتَرِ، و هو الدّخان الساطع من الشِّواء و العود و نحوهما، فکأنّ الْمُقْتِرَ و الْمُقَتِّرَ یتناول من الشی‏ء قُتاره، و قوله: تَرْهَقُها قَتَرَةٌ [عبس/ 41]، نحو: غَبَرَةٌ و ذلک شبه دخان یغشى الوجه من الکذب. و الْقُتْرَةُ: ناموس الصائد الحافظ لقُتار الإنسان، أی: الریح، لأنّ الصائد یجتهد أن یخفی ریحه عن الصّید لئلّا یندّ، و رجل قَاتِرٌ: ضعیف کأنّه قَتَرَ فی الخفّة کقوله: هو هباء، و ابن قِتْرَةَ: حیّة صغیرة خفیفة، و الْقَتِیرُ: رءوس مسامیر الدّرع. و القُتْرَةُ فعلة بمعنى ما یقتر به، فانّها مکان مضیّق لنفس الصائد، و یضیّق به الصید أیضا. و کذلک القُتَارُ: ما یقتر به مع الامتداد، بوجود الألف، فانّ الأثر المعنوىّ الحاصل من التقتیر فی العمل یغشى الوجه الظاهری و الروحانی، و یوجب ظلمة و حجابا و مضیقة. و أمّا الدخان و الغبار و الریح: فمعانی مجازیّة تشبیها. و أمّا الرحل المتّصل على ظهر البعیر: فانّه یوجب تضیّقا له فی الحرکة.

[10] . لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ- 10/ 26.وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- 80/ 41. القَتَرُ و القَتَرَةُ: بمعنى ما یتحصّل من التضیّق، و التاء للزیادة و التحقیق، و یناسب فی مورد الکفرة، و القَتَرُ اسم، أو مصدر فی الأصل. هذا فی الوجوه الظاهریّة المادّیّة: و أمّا فی الوجوه الباطنیّة و الروحانیّة: فیرى فیها تضیّق و شدّة و سوء حال و تعب و ظلمة، فی قبال البهجة و السرور و الانبساط و التوسّع و النورانیّة.

[11] . و القترة ظلمة الدخان و منه القتار ریح الشواء لأنها کالدخان.

[12] . «تَرْهَقُها» أی تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أی سواد أو کسوف عند معاینة النار و قیل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلى الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلى السماء عن زید بن أسلم‏.

[13] . عن الفضیل بن یسار قال سمعت أبا جعفر ع یقول: قال رسول الله ص ما من عبد اغرورقت عیناه بمائها- إلا حرم الله ذلک الجسد على النار، و ما فاضت عین من خشیة الله- إلا لم یرهق ذلک الوجه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ

[14] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ وَ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ عَیْنٍ إِلَّا وَ هِیَ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا عَیْناً بَکَتْ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ وَ مَا اغْرَوْرَقَتْ عَیْنٌ بِمَائِهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَائِرَ جَسَدِهِ عَلَى النَّارِ وَ لَا فَاضَتْ عَلَى خَدِّهِ فَرَهِقَ ذَلِکَ الْوَجْهَ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ . وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدَّمْعَةُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُطْفِئُ بِالْیَسِیرِ مِنْهَا الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ فَلَوْ أَنَّ عَبْداً بَکَى فِی أُمَّةٍ لَرَحِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْکَ الْأُمَّةَ بِبُکَاءِ ذَلِکَ الْعَبْدِ.

[15] . فَضَالَةُ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ غَیْلَانَ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع یَقُولُ: مَا مِنْ عَیْنٍ اغْرَوْرَقَتْ فِی دُمُوعِهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ إِلَّا حَرَّمَهَا عَلَى النَّارِ فَإِنْ سَالَتْ دُمُوعُهَا عَلَى خَدِّ صَاحِبِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ إِلَّا الدُّمُوعُ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا بَکَى فِی أُمَّةٍ فَقَطَرَتْ مِنْهُ دَمْعَةٌ لَرُحِمُوا بِبُکَائِهِ

[16] . عن محمد بن مروان عن رجل عن أبی جعفر ع قال ما من شی‏ء إلا و له وزن أو ثواب إلا الدموع، فإن القطرة تطفئ البحار من النار، فإذا اغرورقت عیناه بمائها- حرم الله عز و جل سائر جسده على النار، و إن سالت الدموع على خدیه لم یرهق وجهه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ و لو أن عبدا بکى فی أمة لرحمها الله‏

[17] .  این سه روایت را هم شاید بتوان به وجهی بدین آیه مرتبط دانست:

وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ کَانَ یَغْسِلُ یَدَهُ مِنَ الْغَمَرِ ثُمَّ یَمْسَحُ بِهَا وَجْهَهُ وَ رَأْسَهُ قَبْلَ أَنْ یَمْسَحَهَا بِالْمِنْدِیلِ ثُمَّ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِمَّنْ لَا یَرْهَقُ وُجُوهُهُمْ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ» (مکارم الأخلاق، ص139)

عَنْهُ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ عَمَّنْ شَهِدَ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِی ع یَوْمَ قَدِمَ الْمَدِینَةَ تَغَدَّى مَعَهُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا غَسَلَ یَدَیْهِ مِنَ الْغَمَرِ مَسَحَ بِهِمَا رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ قَبْلَ أَنْ یَمْسَحَهُمَا بِالْمِنْدِیلِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِمَّنْ لَا یَرْهَقُ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّة. (المحاسن، ج‏2، ص426)

قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع مَنْ خَرَجَ فِی حَاجَةٍ وَ مَسَحَ وَجْهَهُ بِمَاءِ الْوَرْدِ لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّة. (مصادقة الإخوان (صدوق)، ص52)

[18] . «تَرْهَقُها» أی تغشاها «قَتَرَةٌ» و هی ظلمة الدخان، و منه قترة الصائد موضعه الذی یدخن فیه للتدفی به.

[19] . و أخرج ابن أبی حاتم من طریق عطاء الخراسانی عن ابن عباس قَتَرَةٌ قال سواد الوجوه‏

[20] . «تَرْهَقُها» أی تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أی سواد أو کسوف عند معاینة النار

[21] . قوله تعالی: «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» أی یعلوها و یغشاها سواد و ظلمة، و قد بین حال الطائفتین فی الآیات الأربع ببیان حال وجوههما لأن الوجه مرآة القلب فی سروره و مساءته.

[22] . و أخرج ابن أبی حاتم و ابن المنذر من طریق علی عن ابن عباس فی قوله مُسْفِرَةٌ قال مشرقة و فی قوله تَرْهَقُها قَتَرَةٌ قال تغشاها شدة و ذلة

[23] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أی غبار.

[24] . و قیل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلی الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلی السماء عن زید بن أسلم

[25] . و قال زید بن أسلم: الغبرة: ما انحطت إلی الأرض، و القترة: ما ارتفعت إلی السماء.

[26] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أی غبار. و الأولى ما یغشاه من العبوس عند الهم، و الثانیة من غبار الأرض. و قیل: غَبَرَةٌ: أی من تراب الأرض، و قترة: سواد کالدخان

[27] . و کأن اللّه تعالی جمع فی وجوههم بین السواد و الغبرة، کما جمعوا بین الکفر و الفجور، و اللّه أعلم.

[28] . فخر رازی تحلیل خودش این است که می‌خواهد بگوید اینها در ترسناکترین حالت بسر می‌برند؛ یعنی همچون سیاهپوست زنگی‌ای که صورتش را هم غبار پوشانده باشد؛ اما این تعبیر صرف نظر از توهینی که به مردم زنگبار دارد واقعا دلالت بر ترسناکی خاصی ندارد. لذا در متن نیاوردم. عبارت وی چنین است: قال المبرد: الغبرة ما یصیب الإنسان من الغبار، و قوله: تَرْهَقُها أی تدرکها عن قرب، کقولک رهقت الجبل إذا لحقته بسرعة، و الرهق عجلة الهلاک، و القترة سواد کالدخان، و لا یری أوحش من اجتماع الغبرة و السواد فی الوجه، کما تری وجوه الزنوج إذا اغبرت (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61).

 


1127) سوره عبس (80) آیه 41 تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

26 شعبان 1445

ترجمه

سیه‌چردگی آن [چهره‌ها] را می‌پوشاند [= پریشانی آن چهره‌ها را دربرگرفته است]

اختلاف قرائت

تَرْهَقُها / یَرْهَقُها

این کلمه را عموما به صورت «تَرْهَقُها» قرائت کرده‌اند (مفرد مونث غایب)، که چون فاعل آن «قَتَرَةٌ» مونث مجازی است فعلش هم مونث آمده است؛ اما در قرائتی شاذ به صورت «یَرْهَقُها» قرائت شده است؛ از باب اینکه مونث بودن فاعل، مونث حقیقی نیست.

 معجم القراءات ج 10، ص315[1]

قَتَرَة

این کلمه را عموما به صورت «قَتَرَة» قرائت کرده‌اند، که حرف تاء مفتوح است؛ اما در قرائتی غیرمشهور (ابن ابی ‌عبلة) به صورت «قَتْرَة» قرائت شده است، که حرف تاء ساکن است.

معجم القراءات ج 10، ص315[2]؛ المغنی فی القراءات، ص1892[3]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص411[4]

نکات ادبی

تَرْهَقُها

قبلا بیان شد که ابن‌فارس بر این باور است که ماده «رهق» در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی در معنای اینکه چیزی روی چیز دیگر را بپوشاند، و دوم در معنای عجله و تاخیر؛ و دو آیه «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) «فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جن/13) را به ترتیب بر این دو معنا تطبیق داده‌اند.

اما اغلب معنای اصلی را همان معنای اول دانسته‌اند هرچند توضیحات مختلفی از این مطلب ارائه شده:

مرحوم طبرسی بر این باور است که این ماده غالبا در جایی به کار می‌رود که چیزی به چیز دیگری برسد و او را بپوشاند. راغب در همین فضا مثال آورده است که مثلا تعبیر «أَرْهَقْتُ الصّلاة» که به معنای «نمازم را به تاخیر انداختم» از این باب است که وقت بعدی می‌آید و وقت این نماز را می‌پوشاند؛ اما مرحوم مصطفوی بر بار منفی این کلمه تاکید کرده‌ و معتقد است اصل این ماده در مورد «پوشاندن با امری ناخوشایند» به کار می‌رود (نه مطلق پوشاندن) و مفاهیمی مانند عجله و تاخیر و ... هم از مصادیق امور ناخوشایندی است که چیز دیگری را می‌پوشاند.

جلسه 508 https://yekaye.ir/al-qalam-68-43/

قَتَرَةٌ

با توجه به اینکه ماده «قتر» هم در خصوص کلماتی مانند «قُتْر» که به معنای تنگنا و سختگیری زیادی در هزینه کردن است (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ اسراء/100) به کار رفته هم در کلماتی مانند «قُتَار» که به معنای دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنهاست (کتاب العین، ج‏5، ص125[5]) درباره اینکه اصل ماده «قتر» چیست بین اهل لغت اختلاف شدیدی است:

برخی معنای محوری آن را عمدتا ناظر به نوعی مضیقه و تنگنا دانسته‌اند، چنانکه از نظر ابن فارس این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه جمع شدن و مضیق شدن، و «قَتَر»‌ به معنای غبار هم وقتی در مورد انسان به کار می‌رود: «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) در حقیقت آن بلا و سختی‌ای است که روی انسان را می‌پوشاند (معجم مقاییس اللغه، ج‏5، ص55[6])؛ و از نظر مرحوم مصطفوی، دلالت دارد بر یک نحوه مضیق شدن در عمل، و وی تفاوتش را تضییق را در همین دانسته‌ که تضییق، عام است، اما تقتیر، خاص عمل؛ و نیز از نظر وی، «قتر» نقطه مقابل اسراف و توسعه است که اسراف عمل خارج از حد متعارف است و توسعه بسط یافتن در قبال مضیق شدن؛ چنانکه «قُتْرَة» که به معنای «ما یُقتَر به» است پناهگاه تنگ و مضیقی است که صیاد در آنجا مخفی می‌شود و معانی‌ای همچون دود و غبار هم کاربرد مجازی از این ماده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص210[7]).

اما حسن جبل معنای محوری آن را نفوذ چیزی که به خاطر تنگی منفذش این نفوذ، اندک و ضعیف است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1735[8]).

راغب نیز بعد از اینکه بیان می‌کند که «قَتْر» به معنای کم گذاشتن در هزینه‌ها و دقیقا نقطه مقابل اسراف است: «وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» (فرقان/67) و به شخصی که چنین باشد «قَتُور» (وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ الإسراء/100) و «مُقْتِر» (مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ؛ بقره/236) گویند، اصل این ماده را در کلماتی مانند قُتَار و قَتَر می‌داند که دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنها می‌باشد‌ و وجه تسمیه مقتر این است که گویی از کباب فقط قتار و دودش به وی می‌رسد و تعبیر «قَتَر»‌ (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/41) هم آن دود و سیاهی‌ای است که صورت را دربرمی‌گیرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص655[9]) هرچند برخی که اصل این ماده را تنگنا دانسته بودند کلمات «قَتَر» و«قَتَرَة» را اسم یا مصدر به معنای آنچه از در مضیقه قرار گرفتن حاصل می‌شود دانسته‌اند که آن حالت شدت و مضیقه‌ای است که در چهره‌های ایشان در آن شرایط نمایان می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص211[10]).

در هر صورت کلمه «قَتَرَةٌ» را برخی در لغت به معنای ظلمت دود معرفی کرده‌اند (مجمع البیان، ج‏10، ص667[11]) که به یک نحو هر دو معنا را شامل می‌شود و لذا در مقام تفسیر آیه (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/41) هم احتمال اینکه به معنای سیاهی‌ای که هنگام در معرض آتش قرار گرفتن حاصل می‌شود دانسته‌اند و هم غباری که بر چهره بنشیند و در این حالت دوم از قول زید بن اسلم تفاوت آن با کلمه «غبار» (که در آیه قبل آمد) در این معرفی شده که غبار در خصوص آن چیزهایی است که از آسمان بر زمین می‌آید و «قترة» آن چیزی است که از زمین به آسمان برود. (مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص669[12]).

ماده «قتر» و مشتقات آن همین 5 بار در قرآن کریم آمده است.

حدیث

ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» [قترة] یعنی فقر و نداری‌ای از خیر و ثواب.».

همچنین حدیث4 ذیل آیه 37 (جلسه 1123 https://yekaye.ir/ababsa-80-37) و اغلب احادیث ذیل آیه 40 (جلسه 1126 https://yekaye.ir/ababsa-80-40/) مربوط به این آیه هم می‌باشد.

 اما احادیث دیگر:

1) الف. از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

هیچ چیزی [در عالم] نیست مگر اینکه چیزی در هم‌ارزش با آن هست غیر از خداوند عز و جل که هیچ چیزی معادل او نیست و لا اله الا الله که چیزی معادل آن نیست و قطره اشکی از خوف خداوند که چیزی مثل آن نیست و اگر بر چهره و رخسار سرازیر شود هرگز تا ابد سیه‌چردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص3

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَیْسَ شَیْ‏ءٌ إِلَّا وَ لَهُ شَیْ‏ءٌ یَعْدِلُهُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا یَعْدِلُهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِنَّهُ لَا یَعْدِلُهَا شَیْ‏ءٌ وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَیْسَ لَهَا مِثَالٌ فَإِنْ سَالَتْ عَلَى وَجْهِهِ لَمْ یَرْهَقْهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ بَعْدَهَا أَبَداً.

این حدیث نبوی با عبارات دیگری هم در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص121 روایت شده است.[13]

ب. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

چیزی نیست مگر اینکه وزن و پیمانه‌ای دارد [= قابل اندازه‌گیری است] مگر اشک که قطره‌ای از آن دریاهایی از آتش [جهنم] را خاموش می‌کند و اگر چشم از اشک پر شد هرگز سیه‌چردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند و اگر [اشک] سرازیر شد خداوند وی را بر آتش حرام کند و اگر گریه‌کننده‌ای در میان امتی [از خوف خدا] بگرید، آن امت مورد رحمت قرار می‌گیرد.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص167؛ الکافی، ج‏2، ص482

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدُّمُوعَ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ بِحَاراً مِنْ نَارٍ وَ إِذَا اغْرَوْرَقَتِ الْعَیْنُ بِمَائِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ فَإِذَا فَاضَتْ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ بَاکِیاً بَکَى فِی أُمَّةٍ لَرُحِمُوا.

همین مضمون با تفصیل بیشتری در حدیث دیگری در همین الکافی، ج‏2، ص482[14] آمده است و شبیه همین مضمون فوق در الزهد (ص76) [15] و در تفسیر العیاشی (ج‏2، ص122)[16] از امام باقر ع نیز روایت شده است.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است:

مومنی نیست که آبرویش را برای برادر مومنش بذل نماید مگر اینکه خداوند رخسار وی را بر آتش حرام کند و روز قیامت سیه‌چردگی و ذلت به وی نرسد؛

و مومنی نیست که از هزینه کردن آبرو برای برادر مومن بخل ورزد در حالی که آبرویی بیش از وی داشته باشد مگر اینکه در دنیا و آخرت سیه‌چردگی و ذلت با وی تماس برقرار کند و حرارت آتش روز قیامت به رخسارش برسد؛ خواه [نهایتا] عذاب شود یا مورد مغفرت قرار گیرد.

الأمالی (للطوسی)، ص670

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَلِیُّ بْنُ حُبْشِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ: حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى، وَ جَعْفَرُ بْن عِیسَى بْنِ یَقْطِینٍ، قَالا: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَبِی غُنْدَرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ:

مَا مِنْ مُؤْمِنٍ بَذَلَ جَاهَهُ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ عَلَى النَّارِ، وَ لَمْ یَمَسَّهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ،

وَ أَیُّمَا مُؤْمِنٍ بَخِلَ بِجَاهِهِ عَلَى أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ وَ هُوَ أَوْجَهُ جَاهاً مِنْهُ إِلَّا مَسَّهُ قَتَرٌ وَ ذِلَّةٌ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ، وَ أَصَابَتْ وَجْهَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَفَحَاتُ النِّیرَانِ، مُعَذَّباً کَانَ أَوْ مَغْفُوراً لَهُ.[17]

تدبر

1) «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»

با توجه به معانی‌ای که در نکات ادبی برای «قَتَرَة» بیان شد درباره مقصود از این آیه می‌توان گفت:

الف. با توجه به اینکه «قترة» به معنای ظلمت و تاریکی دود است (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[18]) مقصود سیاه‌رو بودن آنان است (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[19]). که این می‌تواند اشاره باشد به:

الف.1. سیاهی‌ای که ناشی از سوختنی است که به خاطر در معرض آتش قرار گرفتن حاصل می‌شود (مجمع البیان، ج‏10، ص669[20]).

الف.2. سیاهی حاصل از دود آتش جهنم، که صورتهای آنان را تیره و تار می‌کند.

الف.3. سیاهی و ظلمتی است که آنان را فرامی‌گیرد (المیزان، ج‏20، ص210[21]) که باطن باورها و اعمالشان در دنیاست که در آنجا ظاهر می‌شود. (در احادیث ذیل آیه بعد خواهد آمد که ظلم، ظلمات روز قیامت است).

ب. مقصود آن است که شدت و ذلت چهره‌های آنان را می‌پوشاند (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[22]).

ج. مقصود غباری است که چهره های آنها را در برمی‌گیرد (البحر المحیط، ج‏10، ص411[23])؛ که در این صورت به طور خاص باید توضیح داد که چه تفاوتی با آیه قبل دارد که در تدبر بعد اشاره خواهد شد.

د. ...

 

2) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»

در آیه قبل به اینکه بر صورتهای آنان غباری اشاره کرد و در این آیه به اینکه آن صورتها را «قترة» دربرگرفته و پوشانده است؛ تفاوت این دو تعبیر برای اشاره به چه نکته‌ای است؟

الف. «غبرة» گرد و خاکی است که از آسمان به زمین پایین می‌آید و «قترة» گرد و غباری است که از زمین به آسمان می‌رود (زید بن اسلم، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص669[24] و البحر المحیط، ج‏10، ص411[25])؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

الف.1. این غبارها از بالا و پایین آنان را در برمی‌گیرد.

الف.2. مسیرشان از هر طرف تیره و تار است و راه نجاتی پیدا نمی‌کنند.

الف.3. ...

ب. «غبرة» گرد و خاکی است که [از بیرون] روی چهره انسان بنشیند و «قترة» آن سیه‌چردگی خود چهره است؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

ب.1. از بیرون که غبار روی آنان می‌نشیند و از درون هم غم و اندوه چهره‌شان را عبوس کرده است (البحر المحیط، ج‏10، ص411[26])

ب.2. هم از بیرون وضعیتشان تیره و تار می‌شود و هم از درون جز تیرگی چیزی ندارند؛ و لذا از درون و بیرون سرگردانند.

ب.3. به قرینه آیه بعد که اینان را «کافر» و «فاجر» خواند، چه‌بسا غبار، که یک نحوه انفصالی از آنان دارد، ظهور اعمال و فجور آنها باشد و سیه‌چردگی صورت، که یک نحوه اتحادی با آنها دارد، ظهور کفرورزیدن و عمق باطنی‌شان باشد (اقتباس از مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61[27]).

ب.4. ...[28]

ج. «غبرة» گرد و خاک زمین است و «قترة» دود، که شاید قول الف که می‌گفت اولی از آسمان به زمین می‌آید و دومی از زمین به آسمان، منظورش همین بوده باشد؛ که در این صورت، چه‌بسا می‌خواهد بفرماید که:

ج.1. وضعیت اینها درست نقطه مقابل گروه قبل است: آنان خود چهره هایشان نورانی و تابناک بود؛ اینها نه‌تنها خود چهره‌هایشان نوری ندارد بلکه از بیرون هم با غبار و دود تیره و تار‌تر شده است.

ج.2. ...

د. ...

 

 

 


[1] . قراءة الجماعة «ترهقها» بالتاء.  وقرئ «یرهقها» بالیاء لأن التأنیث غیر حقیق.

[2] . قرأ الجمهور «قَتَرة» بفتح التاء. وقرأ ابن أبی عبلة «قَتْرَة» بسکون التاء.

[3] . ابن ابی ‌عبلة: «تَرْهَقُها قَتْرَةٌ» باسکان التاء.

[4] . و قرأ الجمهور: قترة، بفتح التاء؛ و ابن أبی عبلة: بإسکانها.

[5] . القُتْرُ: الرمقة فی النفقة، و یقال: فلان لا ینفق علیهم إلا رمقة، أی مساک‏ رمق. و هو یُقَتِّرُ علیهم، فهو مُقَتِّرٌ و قَتُورٌ، و أَقْتَرَ الرجلُ، فهو مُقْتِرٌ إذا أقل فهو مقل. و القُتَارُ: ریح اللحم المشوی و المحرق، و ریح العود الذی یحرق فیذکى به، و العظم و نحوه. و التَّقْتِیرُ: تهییج القُتَار. و القُتْرَةُ: هی الناموس یقتتر فیها الرامی. و القُتْرَةُ: کثبة من بعر أو حصى تکون قُتَراً قُتَراً. و القَتَرَةُ: ما یغشى الوجه من غبرة الموت و الکرب، یقال: غشیته قَتَرَةٌ و قَتَرٌ، کله واحد. و أبو قِتْرَةٍ: کنیة إبلیس. و ابن قِتْرَةٍ: حیة لا ینجو سلیمها. و القَاتِرُ من الرحال و السروج إذا وضع على الظهر أخذ مکانه لا یتقدم و لا یتأخر و لا یمیل. و القِتْرُ: سهام صغار هذلیة، و یقال: أغالیک إلى عشر أو أکثر فذاک القِتْرُ. و تقول: کم جعلتم قِتْرَکُمْ. و یقال: هی القطنة التی یرمى بها الهدف، أو هی القصبة. و تقول هذیل: أکل حتى اقْتَرَّ، فی الناس و غیرهم، و الاقْتِرَارُ الشبع. و الإبل تَقْتَرُّ بأبوالها قلیلا قلیلا. و القَتِیرُ: الشیب.

[6] . القاف و التاء و الراء أصلٌ صحیح یدلُّ على تجمیعٍ و تضییقٍ. من ذلک القُتْرة: بیت الصَّائد؛ و سمِّی قُترةً لضیقِهِ و تجمُّع الصَّائد فیه؛ و الجمع قُتَر. و الإقْتار: التَّضییق. یقال: قَتَرَ الرّجلُ على أهله یَقتُر، و أقْتَر و قَتَّر. قال اللَّه تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا. و من الباب: القَتَر: ما یَغْشَى الوجهَ من کَرْب. قال اللَّه تعالى: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ. و القَتَر: الغُبار. و القَاتِر من الرجال: الحسَنُ الوقوعِ على ظَهْر البعیر. و هو من الباب، لأنَّه إذا وقع وُقوعاً حَسَنا ضَمَّ السَّنام. فأمَّا القُتَار فالأصل عندنا أنَّ صیادَ الأسدِ کان یُقتِّر فی قُتْرتِه بلحمٍ یَجِدُ الأسدُ ریحَهُ فیُقْبِل إلى الزُّبْیة، ثمَّ سمِّیت ریحُ اللَّحمِ المشویِّ کیف کان قُتَاراً. قال طرَفة: «و تَنادَى القومُ فی نادِیهِمُ / أ قُتَارٌ ذاکَ أم رِیحُ قُطُرْ» و قَتَّرت للأسد، إذا وضعتَ له لحماً یجد قُتارَه. قال ابن السِّکِّیت: قتَر اللَّحمُ یَقْتُر: ارتفَع دخانُه، و هو قَاتِر. و من الباب القتیر، و هو رءوس الحَلَق فی السَّردِ. و الشَّیبُ یسمِّى قتیراً تشبیهاً برءوس المسامیر فی البیاضِ و الإضاءة. و أمَّا القُتْر فالجانب، و لیس من هذا لأنَّه من الإبدال، و هو القُطْر، و قد ذُکر. و مما شذَّ عن هذا الباب: ابن قِتْرة: حیّة خبیثةٌ، إلى الصِّغر ما هُو. کذا قال الفراء. قال: کأنَّه إنما سمِّی بالسَّهم الذی لا حدیدة فیه، یقال له قِتْرَة، و الجمع قِتْر.

[7] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو التضیّق فی العمل، فی إنفاق أو غیره. و یقابله الإسراف و التوسعة.

و الإسراف: هو العمل الخارج المتجاوز عن الحدّ الملحوظ عقلا أو عرفا.

و التوسعة: البسط و التکثیر فی قبال التضییق.

و التضییق: أعمّ من أن یکون فی مادّىّ أو معنوىّ، فی مکان أو غیره، و هذا بخلاف التَّقْتِیرِ، فإنّه مختصّ بالعمل...

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً- 17/ 100.فانّ التضیّق فی أفکاره و أخلاقه و أعماله یوجب الاتّصاف بصفات کالبخل و الإمساک و الحسد و التقیّد بحدود مادّیّة و قیود ظاهریّة و شهوات نفسانیّة و علائق دنیویّة. فالإنسان بطبیعته الأوّلیّة البدنیّة قتور، أى مائل الى تضییق نفسه بقیود مادّیّة و تمایلات و علائق دنیویّة، و لا یختار لنفسه الانطلاق، و العیش الروحانی المنبسط، و سعة القلب.

وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً- 25/ 67.أى لا یتجاوزون عن حدّ العدل و لا یضیّقون فی إنفاقهم، و لا یزالون‏ یراعون الاعتدال.

لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ‏- 2/ 236. أى إذا أردتم طلاق زوجة غیر ممسوسة أو زوجة تریدون أن تفرضوا و تقدّروا لها فریضة و مهرا و لمّا فرضتم حین العقد مار، بل فوّضتم تعیینه الى زمان بعد العقد: فلا جناح علیکم فی التطلیق، و لکم حینئذ أن تعطوا متعة أى مهرا مفروضا بمقدار وسع الرجل، و یکون هذا الإعطاء بالمعروف. فحرف أو- فی: «ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً » بمعناه التردید، و لیس بمعنى الواو للجمع، و لا بمعنى إلّا للاستثناء. و بهذا یظهر لطف التعبیر بصیغة الجحد الدالّ على النفی فی الماضی: فی تحقّق عدم المسّ. و بصیغة المضارع الدالّ على التقدیر المستقبل المتوقّع. و قوله مَتِّعُوهُنَّ: یرتبط بلزوم التقدیر و الفرض، و ناظر الى جهة تعیین مقدار الفریضة المفوّضة. و الجملة معطوفة على قوله لا جُناحَ، أى على مجموع الجملة السابقة، و الجملة کانت فی مقام بیان عدم الجناح فی الطلاق فقط فی الصورتین. ثمّ یستدرک حکم لزوم إعطاء المتعة و المهر بعد الطلاق. و تذکر فی التفاسیر للآیة احتمالات ضعیفة خارجة عن الحقّ.

[8] . نفاذ الشیء بقلة أو ضعف لضیق منفذه.

[9] . الْقَتْرُ: تقلیل النّفقة، و هو بإزاء الإسراف، و کلاهما مذمومان، قال تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً [الفرقان/ 67]. و رجل قَتُورٌ و مُقْتِرٌ، و قوله: وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً [الإسراء/ 100]، تنبیه على ما جبل علیه الإنسان من البخل، کقوله: وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ [النساء/ 128]، و قد قَتَرْتُ الشی‏ء و أَقْتَرْتُهُ و قَتَّرْتُهُ، أی: قلّلته. و مُقْتِرٌ: فقیر، قال: وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏ [البقرة/ 236]، و أصل ذلک من الْقُتَارِ و الْقَتَرِ، و هو الدّخان الساطع من الشِّواء و العود و نحوهما، فکأنّ الْمُقْتِرَ و الْمُقَتِّرَ یتناول من الشی‏ء قُتاره، و قوله: تَرْهَقُها قَتَرَةٌ [عبس/ 41]، نحو: غَبَرَةٌ و ذلک شبه دخان یغشى الوجه من الکذب. و الْقُتْرَةُ: ناموس الصائد الحافظ لقُتار الإنسان، أی: الریح، لأنّ الصائد یجتهد أن یخفی ریحه عن الصّید لئلّا یندّ، و رجل قَاتِرٌ: ضعیف کأنّه قَتَرَ فی الخفّة کقوله: هو هباء، و ابن قِتْرَةَ: حیّة صغیرة خفیفة، و الْقَتِیرُ: رءوس مسامیر الدّرع. و القُتْرَةُ فعلة بمعنى ما یقتر به، فانّها مکان مضیّق لنفس الصائد، و یضیّق به الصید أیضا. و کذلک القُتَارُ: ما یقتر به مع الامتداد، بوجود الألف، فانّ الأثر المعنوىّ الحاصل من التقتیر فی العمل یغشى الوجه الظاهری و الروحانی، و یوجب ظلمة و حجابا و مضیقة. و أمّا الدخان و الغبار و الریح: فمعانی مجازیّة تشبیها. و أمّا الرحل المتّصل على ظهر البعیر: فانّه یوجب تضیّقا له فی الحرکة.

[10] . لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ- 10/ 26.وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- 80/ 41. القَتَرُ و القَتَرَةُ: بمعنى ما یتحصّل من التضیّق، و التاء للزیادة و التحقیق، و یناسب فی مورد الکفرة، و القَتَرُ اسم، أو مصدر فی الأصل. هذا فی الوجوه الظاهریّة المادّیّة: و أمّا فی الوجوه الباطنیّة و الروحانیّة: فیرى فیها تضیّق و شدّة و سوء حال و تعب و ظلمة، فی قبال البهجة و السرور و الانبساط و التوسّع و النورانیّة.

[11] . و القترة ظلمة الدخان و منه القتار ریح الشواء لأنها کالدخان.

[12] . «تَرْهَقُها» أی تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أی سواد أو کسوف عند معاینة النار و قیل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلى الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلى السماء عن زید بن أسلم‏.

[13] . عن الفضیل بن یسار قال سمعت أبا جعفر ع یقول: قال رسول الله ص ما من عبد اغرورقت عیناه بمائها- إلا حرم الله ذلک الجسد على النار، و ما فاضت عین من خشیة الله- إلا لم یرهق ذلک الوجه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ

[14] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ وَ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ عَیْنٍ إِلَّا وَ هِیَ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا عَیْناً بَکَتْ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ وَ مَا اغْرَوْرَقَتْ عَیْنٌ بِمَائِهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَائِرَ جَسَدِهِ عَلَى النَّارِ وَ لَا فَاضَتْ عَلَى خَدِّهِ فَرَهِقَ ذَلِکَ الْوَجْهَ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ . وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدَّمْعَةُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُطْفِئُ بِالْیَسِیرِ مِنْهَا الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ فَلَوْ أَنَّ عَبْداً بَکَى فِی أُمَّةٍ لَرَحِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْکَ الْأُمَّةَ بِبُکَاءِ ذَلِکَ الْعَبْدِ.

[15] . فَضَالَةُ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ غَیْلَانَ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع یَقُولُ: مَا مِنْ عَیْنٍ اغْرَوْرَقَتْ فِی دُمُوعِهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ إِلَّا حَرَّمَهَا عَلَى النَّارِ فَإِنْ سَالَتْ دُمُوعُهَا عَلَى خَدِّ صَاحِبِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ کَیْلٌ إِلَّا الدُّمُوعُ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا بَکَى فِی أُمَّةٍ فَقَطَرَتْ مِنْهُ دَمْعَةٌ لَرُحِمُوا بِبُکَائِهِ

[16] . عن محمد بن مروان عن رجل عن أبی جعفر ع قال ما من شی‏ء إلا و له وزن أو ثواب إلا الدموع، فإن القطرة تطفئ البحار من النار، فإذا اغرورقت عیناه بمائها- حرم الله عز و جل سائر جسده على النار، و إن سالت الدموع على خدیه لم یرهق وجهه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ و لو أن عبدا بکى فی أمة لرحمها الله‏

[17] .  این سه روایت را هم شاید بتوان به وجهی بدین آیه مرتبط دانست:

وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ کَانَ یَغْسِلُ یَدَهُ مِنَ الْغَمَرِ ثُمَّ یَمْسَحُ بِهَا وَجْهَهُ وَ رَأْسَهُ قَبْلَ أَنْ یَمْسَحَهَا بِالْمِنْدِیلِ ثُمَّ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِمَّنْ لَا یَرْهَقُ وُجُوهُهُمْ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ» (مکارم الأخلاق، ص139)

عَنْهُ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ عَمَّنْ شَهِدَ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِی ع یَوْمَ قَدِمَ الْمَدِینَةَ تَغَدَّى مَعَهُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا غَسَلَ یَدَیْهِ مِنَ الْغَمَرِ مَسَحَ بِهِمَا رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ قَبْلَ أَنْ یَمْسَحَهُمَا بِالْمِنْدِیلِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِمَّنْ لَا یَرْهَقُ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّة. (المحاسن، ج‏2، ص426)

قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع مَنْ خَرَجَ فِی حَاجَةٍ وَ مَسَحَ وَجْهَهُ بِمَاءِ الْوَرْدِ لَمْ یَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّة. (مصادقة الإخوان (صدوق)، ص52)

[18] . «تَرْهَقُها» أی تغشاها «قَتَرَةٌ» و هی ظلمة الدخان، و منه قترة الصائد موضعه الذی یدخن فیه للتدفی به.

[19] . و أخرج ابن أبی حاتم من طریق عطاء الخراسانی عن ابن عباس قَتَرَةٌ قال سواد الوجوه‏

[20] . «تَرْهَقُها» أی تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أی سواد أو کسوف عند معاینة النار

[21] . قوله تعالی: «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» أی یعلوها و یغشاها سواد و ظلمة، و قد بین حال الطائفتین فی الآیات الأربع ببیان حال وجوههما لأن الوجه مرآة القلب فی سروره و مساءته.

[22] . و أخرج ابن أبی حاتم و ابن المنذر من طریق علی عن ابن عباس فی قوله مُسْفِرَةٌ قال مشرقة و فی قوله تَرْهَقُها قَتَرَةٌ قال تغشاها شدة و ذلة

[23] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أی غبار.

[24] . و قیل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلی الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلی السماء عن زید بن أسلم

[25] . و قال زید بن أسلم: الغبرة: ما انحطت إلی الأرض، و القترة: ما ارتفعت إلی السماء.

[26] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أی غبار. و الأولى ما یغشاه من العبوس عند الهم، و الثانیة من غبار الأرض. و قیل: غَبَرَةٌ: أی من تراب الأرض، و قترة: سواد کالدخان

[27] . و کأن اللّه تعالی جمع فی وجوههم بین السواد و الغبرة، کما جمعوا بین الکفر و الفجور، و اللّه أعلم.

[28] . فخر رازی تحلیل خودش این است که می‌خواهد بگوید اینها در ترسناکترین حالت بسر می‌برند؛ یعنی همچون سیاهپوست زنگی‌ای که صورتش را هم غبار پوشانده باشد؛ اما این تعبیر صرف نظر از توهینی که به مردم زنگبار دارد واقعا دلالت بر ترسناکی خاصی ندارد. لذا در متن نیاوردم. عبارت وی چنین است: قال المبرد: الغبرة ما یصیب الإنسان من الغبار، و قوله: تَرْهَقُها أی تدرکها عن قرب، کقولک رهقت الجبل إذا لحقته بسرعة، و الرهق عجلة الهلاک، و القترة سواد کالدخان، و لا یری أوحش من اجتماع الغبرة و السواد فی الوجه، کما تری وجوه الزنوج إذا اغبرت (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61).

 


1126) سوره عبس (80) آیه 40 وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَ

 وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ

ترجمه

و چهره‌هایی [رخسارهایی] در آن روز هست که بر آنها غباری است؛

نکات ادبی

وُجُوهٌ 

درباره کلمه «وُجُوهٌ» ذیل آیه 38 توضیحات لازم گذشت. جلسه 1124 https://yekaye.ir/ababsa-80-38/

یَوْمَئِذٍ

درباره کلمه «یوم» و ترکیب آن با «إذ» ذیل آیه 34 (جلسه 1120) توضیحاتی گذشت.

غَبَرَةٌ

قبلا بیان شد که در مورد ماده «غبر»، ابن فارس بر این باور است که در اصل بر دو معنای متغایر دلالت دارد: یکی باقی ماندن، و دیگری رنگ تیره؛ و «غبار» را هم به خاطر این رنگ تیره‌اش غبار نامیده‌اند؛ اما بسیاری از اهل لغت، معنای اصلی این ماده را همان معنای اول می‌دانند، یعنی آن چیزی که بعد از گذشتن و رفتن چیزهایی که همراهش است، برجای می‌ماند، و گفته‌اند وجه تسمیه «غبار» هم آن است که بعد از برخاستن گرد و خاک، بر روی اشیاء باقی می‌ماند؛ و به مناسبت رنگ تیره آن، برای اشاره به رنگ تیره هم به کار رفته است.

بدین ترتیب، تفاوتش با کلماتی مانند «بقاء» و «مکث» (= درنگ کردن) این است که دو شرط دارد: یکی اینکه از جمله و در زمره امور دیگری بوده باشد؛ و دوم اینکه از آن امورِ همراه خود بازمانده و جدا شده باشد.

اسم فاعل این ماده «غابر» می‌باشد که در قرآن کریم 7 بار به صورت «الْغابِرینَ» به کار رفته و در تمامی موارد، در مورد زن حضرت لوط ع است که در میان قومش باقی ماند و با آنان به عذاب مبتلا شد.

«غَبَرَة» از غُبار گرفته شده، به معنای غباری است که بر روی چیزی نشسته باشد ویا به معنای چیزی است که به رنگ غبار (رنگ تیره) در آمده باشد و در آیه «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ» (عبس/40) راغب آن را کنایه از اینکه از شدت غم، رنگ رخسارشان تغییر کرده، دانسته؛ و آن را شبیه آیه «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» (نحل/58) قلمداد کرده‌؛ ولی مرحوم مصطفوی آن را همان باقی ماندن غبار بر رخسار آنان دانسته‌ که منظور غبار تعلقات مادی و دنیوی است که باطنش در قیامت مجسم گردیده است؛ و این معنا مناسبت دارد با محجوب و ظلمانی بودن رخساره آنان؛ که تقابل آن با آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» (عبس/38) مؤید این معنا می‌باشد.

جلسه 854 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-83/

حدیث

ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ».

همچنین حدیث4 ذیل آیه 37 (جلسه 1123 https://yekaye.ir/ababsa-80-37) مربوط به این آیه هم می‌باشد. اما احادیث دیگر:

1) در منابع اهل سنت از امام صادق ع از پدرشان از جدشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

روز قیامت کافر تا گردنش غرق در عرق می‌شود سپس غباری بر چهره‌هایشان می‌نشیند و این همان سخن خداوند است که فرمود: «و چهره‌هایی [رخسارهایی] در آن روز هست که بر آنها غباری نشسته است؛»

 تفسیر ابن أبی حاتم، ج10، ص3400؛ تفسیر ابن کثیر، ج8، ص327؛ الدر المنثور، ج‏6، ص317

حَدَّثَنَا أَبِی، حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ عُثْمَانَ الْعَسْکَرِیُّ، حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدٌ مَوْلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «یُلْجِمُ الْکَافِرَ الْعَرَقُ ثُمَّ تَقَعُ الْغَبَرَةُ عَلَى وُجُوهِهِمْ» قَالَ فَهُوَ قَوْلُهُ: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَة».[1]

 

2) حسین بن عبدالله جندب روایت کرده که پدرم نامه‌ای برای امام رضا ع نوشته بود و از ایشان تقاضا کرده بود که مطالبی برایش بنویسند که بر علم و فهمش اضافه شود و وی را در مسیر تقرب قرار دهد. در فرازی از پاسخ امام رضا ع آمده است:

بر خداوند است که ولیّ ما را در حالی محشور فرماید که چهره‌اش تابناک و برهانیش نورانی و حجتش نزد خداوند عظیم باشد؛ [و بر خداوند است که] دشمن ما روز قیامت بیاید در حالی که چهره اش سیاه، و حجتش در پیشگاه خداوند باطل و نابود باشد.

تفسیر فرات الکوفی، ص284

قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْفَزَارِیُّ مُعَنْعَناً عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ قَالَ: أَخْرَجَ [خرج‏] إِلَیْنَا صَحِیفَةً فَذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ کَتَبَ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ [الرضا ع‏]: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی قَدْ کَبِرْتُ وَ ضَعُفْتُ وَ عَجَزْتُ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا کُنْتُ أَقْوَى عَلَیْهِ فَأُحِبُّ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْ تُعَلِّمَنِی کَلَاماً یُقَرِّبُنِی مِنْ رَبِّی [بِرَبِّی‏] وَ یَزِیدُنِی فَهْماً وَ عِلْماً.

فَکَتَبَ إِلَیْهِ: قَدْ [وَ قَدْ] بَعَثْتُ إِلَیْکَ بِکِتَابٍ فَاقْرَأْهُ وَ تَفَهَّمْهُ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً لِمَنْ أَرَادَ اللَّهُ شِفَاهُ وَ هُدًى لِمَنْ أَرَادَ اللَّهُ هُدَاهُ فَأَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏. لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ وَ اقْرَأْهَا عَلَى صَفْوَانَ وَ آدَم‏ ...

حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ یَبْعَثَ وَلِیَّنَا مُشْرِقاً وَجْهُهُ نَیِّراً بُرْهَانُهُ عَظِیماً عِنْدَ اللَّهِ حُجَّتُهُ [حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ‏] یَجِی‏ءَ عَدُوُّنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُدْحَضَةً عِنْدَ اللَّهِ حُجَّتُه‏.

 

3) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

کسی که کاری برای فخرفروشی به دیگران انجام دهد روز قیامت سیاه‌چهره محشور می‌شود.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص255

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ النَّوْفَلِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ رَفَعَهُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

مَنْ صَنَعَ شَیْئاً لِلْمُفَاخَرَةِ حَشَرَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَسْوَدَ الْوَجْهِ.[2]

 

4) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

هر مومنی که از مومن دیگر چیزی را که بدان نیاز دارد دریغ ورزد در حالی که می‌تواند خودش یا از طریق کس دیگری نیاز وی را برآورده کند خداوند روز قیامت وی را برپا دارد در حالی که چهره اش سیاه شده و چشمانش کبود [کنایه از کور] و دستانش به گردن زنجیر شده است و گفته شود: این همان خیانتکاری است که به خداوند و رسولش خیانت کرد؛ سپس دستور داده شود که وی را به جهنم ببرند.

الکافی، ج‏2، ص367؛ المحاسن، ج‏1، ص100[3]؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص240

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِیعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ فُرَاتِ بْنِ أَحْنَفَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَیُّمَا مُؤْمِنٍ مَنَعَ مُؤْمِناً شَیْئاً مِمَّا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ مِنْ عِنْدِ غَیْرِهِ أَقَامَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ مَغْلُولَةً یَدَاهُ إِلَى عُنُقِهِ فَیُقَالُ هَذَا الْخَائِنُ الَّذِی خَانَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثُمَّ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ.

 

5) آیه ناظر به غباری است که روز قیامت بر چهره است. در برخی روایات فرموده‌اند غبار بر چهره فلان‌کسان. اگرچه یک ظهور اولیه این روایات این است که حضرت می‌خواهد بفرماید که ثمره کارشان جز گرد و خاک کردن و حاصلی نبردن چیزی نیست اما چه‌بسا اشاره باشد که اینان عملی مرتکب می‌شوند که روز قیامت هم غبار بر چهره‌شان خواهد بود.

الف. ابومرهف روایت کرده است که امام باقر ع فرمودند: غبار بر [چهره] کسی که آن را برانگیزاند! که «محاضیر» [جمع مِحضار؛ ‌به معنای اسبان تیزرو] هلاک شدند.

عرض کردم: فدایت شوم! محاضیر چیست؟

فرمود: عجله کنندگان! [= کسانی که برای ظهور موعود نهایی عجله می‌کنند و انتظار دارند قبل از موعدش واقع شود] همانا آنان نمی‌خواهند مگر کسی که خود را بر آنان عرضه می‌کند [= کنایه از اینکه به خاطر این عجله ناصوابشان، هرکس بیاید و ادعایی کند سریع قبول می‌کنند].

سپس فرمود: ای ابومرهف! همانا آنان [قدرتمنداران دشمن شیعه] هیچ دفعه‌ای نیست که قصد چپاول و غارت شما را ‌کنند مگر اینکه خداوند برایشان مشغولیتی ایجاد می‌کند.

سپس حضرت سر به زیر افکند و تاملی کرد و دوباره فرمود: ای ابومرهف!

گفتم: بفرمایید.

فرمود: آیا گمان می‌کنی کسانی که خویش را صرفا برای خداوند عز و جل نگه داشته‌اند خداوند برایشان فرجی قرار ندهد؟ به خدا سوگند که حتما حتما خداوند برایشان فرجی قرار می‌دهد.

الکافی، ج‏8، ص273

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ حَفْصِ بْنِ عَاصِمٍ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِی الْمُرْهِفِ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْغَبَرَةُ عَلَى مَنْ أَثَارَهَا؛ هَلَکَ الْمَحَاضِیرُ.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا الْمَحَاضِیرُ؟

قَالَ: الْمُسْتَعْجِلُونَ أَمَا إِنَّهُمْ لَنْ یُرِیدُوا إِلَّا مَنْ یَعْرِضُ لَهُمْ.

ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا الْمُرْهِفِ أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ یُرِیدُوکُمْ بِمُجْحِفَةٍ  إِلَّا عَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ بِشَاغِلٍ.

ثُمَّ نَکَتَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فِی الْأَرْضِ؛ ثُمَ‏ قَالَ: یَا أَبَا الْمُرْهِفِ!

قُلْتُ: لَبَّیْکَ.

قَالَ: أَ تَرَى قَوْماً حَبَسُوا أَنْفُسَهُمْ عَلَى اللَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ لَا یَجْعَلُ اللَّهُ لَهُمْ فَرَجاً؟! بَلَى وَ اللَّهِ لَیَجْعَلَنَّ اللَّهُ لَهُمْ فَرَجاً.

ب. روایتی بسیار شبیه این را نعمانی در قالب گفتگوی ابومرف با امام صادق ع (به جای امام باقر ع) آورده است؛ که چه‌بسا همین واقعه باشد و در یکی از این دو روایت اشتباهی رخ داده باشند. روایت نعمانی چنین است:

ابومرهف روایت کرده است که امام صادق ع فرمودند: «محاضیر» هلاک شدند.

عرض کردم: محاضیر چیست؟

فرمود: عجله کنندگان! ولی مقربون* نجات یافتند؛ و دژ بر پایه‌های خود استوار بماند. فرش خانه‌هایتان باشید** که همانا غبار بر [چهره] کسی که آن را برانگیزاند! و همانا آنان [قدرتمنداران دشمن شیعه] درصدد حمله و آسیب‌زدن به شما برنمی‌آیند، مگر اینکه خداوند برایشان مشغولیتی ایجاد می‌کند، مگر کسی که خودش کاری به کار آنان داشته باشد.

سپس حضرت سر به زیر افکند و تاملی کرد و دوباره فرمود: ای ابومرهف!

* این کلمه می‌تواند الْمُقَرَّبونَ (نزدیک‌شدگان) یا الْمُقَرِّبونَ (نزدیک‌کنندگان) باشد، مرحوم مجلسی اولی را به معنای کسانی که تسلیم و راضی به قضای الهی هستند و بر خدا اعتراض نمی‌کنند [= مقربان درگاه الهی] دانسته، و دومی را فرج و وعده خدا را نزدیک می‌دانند ولو عجله نمی‌کنند (مرآة العقول، ج‏13، ص292[4] و ج26، ص324[5])؛ یک احتمال دیگر این است که در هردو مقصود کسانی باشند که به جای خیالبافی، با انجام وظایف درست انسان منتظِر، عملا ظهور را نزدیک می‌کنند که به آنان از این جهت که با این کارشان به ظهور نزدیک می‌شوند، مقرَّب، و از آن جهت که با عملشان ظهور را نزدیک می‌کنند، مقرِّب گفته شود.

** ظاهرا این تعبیر کنایه از این است که با هر ندا و هیاهویی راه نیفتید و در فتنه‌ها از منزلتان بیرون نیایید و دنبال هرکس که مدعی شد نروید؛ بلکه تا می‌توانید از کسانی که ادعاهای چنین و چنان می‌کنند کناره بگیرید.

الغیبة للنعمانی، ص196-197

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الصَّبَّاحِ بْنِ الضَّحَّاکِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِی الْمُرْهِفِ قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: هَلَکَتِ الْمَحَاضِیرُ!

قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا الْمَحَاضِیرُ؟

قَالَ: الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ نَجَا الْمُقَرَّبُونَ وَ ثَبَتَ الْحِصْنُ عَلَى أَوْتَادِهَا کُونُوا أَحْلَاسَ بُیُوتِکُمْ. فَإِنَّ الْغَبَرَةَ عَلَى مَنْ أَثَارَهَا وَ إِنَّهُمْ لَا یُرِیدُونَکُمْ بِجَائِحَةٍ إِلَّا أَتَاهُمُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ إِلَّا مَنْ تَعَرَّضَ لَهُمْ.

تذکر

احادیثی ذیل تدبر 3 خواهد آمد و همچنین که ذیل دو آیه بعد می‌آید تا حدودی به این آیه نیز می‌توان مرتبط دانست.

تدبر

1) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ... وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ»

بعد از اینکه فرمود در آن روز هرکسی از نزدیک‌ترین نزدیکان خود فرار می‌کند؛ هرکس مشغولیتی دارد که وی را از توجه به غیر بی‌نیاز کرده است؛ دسته‌بندی‌ای از انسانها در آن صحنه به عمل می‌آورد: کسانی که چهره‌هایشان تابان است، خندان و بشارت‌جویان‌اند؛ و کسانی که چهره‌هایشان غبارگرفته و ذلت، آن را فراگرفته است.

به نظر می‌رسد این دسته‌بندی را چندگونه می‌توان فهمید:

الف. به صورت تقسیم ثنایی است؛ یعنی همه افراد از این دو حال خارج نیستند. در این صورت:

الف.1. به احتمال زیاد ناظر به پایان حساب و کتاب است که تکلیف همه معلوم شده است و نهایتا افراد یا بهشتی شده‌اند که چهره‌هایشان درخشان و خندان است؛ یا جهنمی که چهره‌هایشان غبارآلود و ذلت‌بار است.

الف.2. اما اگر ناظر به مواقف اولیه ویا کل مراحل حسابرسی باشد، ظاهرا چاره‌ای نیست که هریک از این دو را به صورت طیفی و تشکیکی بدانیم؛ یعنی وقتی افراد در محشر احضار می‌شوند یا چهره‌هایی درخشان دارند یا تاریک؛ و البته هر یک از درخشان و تاریک بودن ذومراتب است.

ب. به صورت تقسیم طیفی است؛ یعنی دو سر طیف را بیان کرده است و بسیاری از افراد هستند که لزوما یکی از این دو نیستند، بلکه بین این دو طیف قرار می‌گیرند؛ که در این صورت هم می‌تواند ناظر به مواقف اولیه و مراحل حسابرسی باشد هم پایان حساب و کتاب.

ج. البته با توجه به اینکه آیه بعدی را به عنوان قید توضیحی بدانیم یا احترازی، می‌شود این تقسیم را اساسا ثلاثی قلمداد کرد که توضیح بیشتر ذیل همان آیه خواهد آمد؛ ان شاء الله.

د. [مقصود آیه لزوما نه تقسیم ثنایی است و نه ثلاثی، بلکه می‌خواسته مطلبی را خیلی عمیق به مخاطب تبلیغ و تفهیم کند و] « از بهترین شیوه‏های تبلیغ، مقایسه است» (تفسیر نور، ج‏10، ص391).

ه. ...

 

2) «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ»

مقصود از این بودن غبار روی چهره چیست؟

الف. همان سیاه‌رو شدن است (تفسیر القمی، ج‏2، ص406[6]) که در آیات دیگر فرمود: وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» (زمر/60) و «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُون‏» (آل عمران/106)؛ که اغلب این را سیه‌چردگی‌ای دانسته اند که وقتی کسی به غم و اندوه شدید مبتلا شود صورتش چنان می‌شود (مجمع البیان، ج‏10، ص668[7]؛ المیزان، ج‏20، ص210[8]) و کنایه از این است که از شدت غم، رنگ رخسارشان تغییر کرده، شبیه آیه «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» (نحل/58) (مفردات ألفاظ القرآن، ص601[9]).

ب. همان باقی ماندن غبار بر رخسار آنان است‌ (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[10]) که چه‌بسا منظور غبار تعلقات مادی و دنیوی است که باطنش در قیامت مجسم گردیده است؛ و این معنا مناسبت دارد با محجوب و ظلمانی بودن رخساره آنان؛ و تقابل آن با آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» (عبس/38) مؤید این معنا می‌باشد ( التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص231[11])

ج. ...

 

3) «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ»

در عین حال که این غبار بر چهره‌ها تجسم یک باطنی در آنهاست، اما اگر به مساله بسیار مهم «خافِضَةٌ رافِعَة» بودن قرآن توجه کنیم که همه چیز در قیامت زیر و رو می‌شود و برترها پست‌ و پست‌ها برتر می‌شوند، آنگاه چه‌بسا بتوان گفت آنان که در دنیا غبارآلود بودند سرافراز و آنان که در ظاهر سرافراز بودند غبارآلود می‌شوند؛ و شاید بدین جهت است که وقتی از امیرالمومنین ع از اوصاف مومنان حقیقی و شیعیان سوال می‌شود یکی از ویژگی‌هایشان را این معرفی می‌کنند که بر چهره‌هایشان غبار خاشعان است: «عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ»:

الف. روایت شده است عده‌ای دنبال امیرالمومنین راه افتادند.

حضرت به سوی ایشان برگشت و پرسید: شما بر چه [باوری] هستید؟

گفتند: شیعیان توییم یا امیرالمومینن!

فرمود: چرا سیمای شیعیان را در شما نمی‌بینم؟

گفتند: سیمای شیعیان چگونه است؟

فرمود: زردی چهره‌ها از شب‌زنده‌داری، لاغر و به پشت چسبیده بودن شکمها از روزه‌داری، خشکیده بودن لبها از [کثرت] دعا، بر آنان است غبار خاشعان.

صفات الشیعة (للصدوق)، ص11

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ السِّنْدِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ:

قَوْمٌ تَبِعَ [تَبِعُوا] أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِمْ قَالَ: مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ؟

قَالُوا: شِیعَتُکَ؛ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ!

قَالَ: مَا لِی لَا أَرَى عَلَیْکُمْ سِیمَاءَ الشِّیعَةِ؟

قَالُوا: وَ مَا سِیمَاءُ الشِّیعَةِ؟

قَالَ: صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ، خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیَامِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ، عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ.

این مضمون با سندهای متفاوت و اندک تفاوتی در عبارات در صفات الشیعة (للصدوق)، ص 17[12] و الأمالی (للطوسی)، ص216[13]و الإرشاد (للمفید)، ج‏1، ص 237-238[14] آمده است و در یکی از خطبه‌های امیرالمومنین هم وقتی حضرت بعد از جریان قبول حکمیت، در مقام تاسف خوردن بر از دست دادن یاران واقعی خود هستند می‌فرمایند:

ب. کجایند مردمى که به اسلامشان خواندند، و آن را پذیرفتند؟ و قرآن خواندند، و معنى آن را به گوش دل شنفتند؛ به کارزارشان برانگیختند، و آنان همچون ماده شتر که به بچّه خود روى آرد، شیفته آن گردیدند؛ شمشیرها از نیام برآوردند، و گروه گروه، و صف در صف روى به اطراف زمین کردند. بعضى نجات یافتند، و بعضى مردند. نه مژده زنده ماندنِ زندگان را شنفتند، و نه آنان را بر مردگان تعزیت گفتند. چشمانشان از گریه تباه، شکمهاشان از روزه لاغر و به پشت چسبیده. لبهاشان از دعا خشک، و پژمرده گردیده، رنگها زرد از شب زنده‏دارىِ [بسیار]، بر رخسارشان گرد فروتنى پدیدار.

نهج‌البلاغه، خطبه 121؛ ترجمه سید جعفر شهیدی

و من خطبة له ع بعد لیلة الهریر و قد قام إلیه رجل من أصحابه فقال نهیتنا عن الحکومة ثم أمرتنا بها، فلم ندر أی الأمرین أرشد؟ فصفق ع إحدى یدیه على الأخرى ثم قال:‏

... أَیْنَ الْقَوْمُ الَّذِینَ دُعُوا إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوهُ، وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ، وَ هِیجُوا إِلَى الْجِهَادِ فَوَلِهُوا، وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلَادِهَا، وَ سَلَبُوا السُّیُوفَ أَغْمَادَهَا، وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَ صَفّاً صَفّاً، بَعْضٌ هَلَکَ وَ بَعْضٌ نَجَا، لَا یُبَشَّرُونَ بِالْأَحْیَاءِ، وَ لَا یُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى، مُرْهُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکَاءِ، خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیَامِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ، صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ، عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ...

 

 

 


[1] . در منابع اهل سنت این حدیث هم آمده که می‌تواند به این آیه مربوط شود ولی چون راوی ابوهریره است و در روایات شیعه مویدی برایش یافت نشد در متن نیاوردم:

حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَخِی عَبْدُ الحَمِیدِ، عَنِ ابْنِ أَبِی ذِئْبٍ، عَنْ سَعِیدٍ المَقْبُرِیِّ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ ص ، قَالَ: " یَلْقَى إِبْرَاهِیمُ أَبَاهُ آزَرَ یَوْمَ القِیَامَةِ، وَعَلَى وَجْهِ آزَرَ قَتَرَةٌ وَغَبَرَةٌ، فَیَقُولُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ: أَلَمْ أَقُلْ لَکَ لاَ تَعْصِنِی، فَیَقُولُ أَبُوهُ: فَالیَوْمَ لاَ أَعْصِیکَ، فَیَقُولُ إِبْرَاهِیمُ: یَا رَبِّ إِنَّکَ وَعَدْتَنِی أَنْ لاَ تُخْزِیَنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ، فَأَیُّ خِزْیٍ أَخْزَى مِنْ أَبِی الأَبْعَدِ؟ فَیَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: " إِنِّی حَرَّمْتُ الجَنَّةَ عَلَى الکَافِرِینَ، ثُمَّ یُقَالُ: یَا إِبْرَاهِیمُ، مَا تَحْتَ رِجْلَیْکَ؟ فَیَنْظُرُ، فَإِذَا هُوَ بِذِیخٍ مُلْتَطِخٍ، فَیُؤْخَذُ بِقَوَائِمِهِ فَیُلْقَى فِی النَّارِ. صحیح البخاری (4/ 139)

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حَمْشَاذَ الْعَدْلُ، ثنا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِسْحَاقَ الْقَاضِی، ثنا إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی أُوَیْسٍ، حَدَّثَنِی أَخِی أَبُو بَکْرٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی ذِئْبٍ، عَنْ سَعِیدٍ الْمَقْبُرِیِّ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: " یَلْقَى إِبْرَاهِیمُ أَبَاهُ آزَرَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَعَلَى وَجْهِ آزَرَ قَتَرَةٌ وَغَبَرَةٌ، فَیَقُولُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ: أَلَمْ أَقُلْ لَکَ لَا تَعْصِنِی؟ فَیَقُولُ أَبُوهُ: فَالْیَوْمَ لَا أَعْصِیکَ فَیَقُولُ إِبْرَاهِیمُ: یَا رَبِّ إِنَّکَ وَعَدْتَنِی أَنْ لَا تُخْزِیَنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ، فَأَیُّ خِزْیٍ أَخْزَى مِنْ أَبِی الْأَبْعَدِ؟ فَیَقُولُ اللَّهُ: إِنِّی حَرَّمْتُ الْجَنَّةَ عَلَى الْکَافِرِینَ. ثُمَّ یَقُولُ: یَا إِبْرَاهِیمُ مَا تَحْتَ رِجْلَیْکَ، فَیَنْظُرُ، فَإِذَا هُوَ بِذِبْحٍ مُتَلَطِّخٌ فَیُؤْخَذُ بِقَوَائِمِهِ فَیُلْقَى فِی النَّارِ «هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّیْخَیْنِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ» المستدرک على الصحیحین للحاکم (2/ 260) [التعلیق - من تلخیص الذهبی: على شرط البخاری ومسلم]

[2] . احادیث دیگری هم می‌توان یافت که به این آیات مربوط باشد اما چون ذیل آیات دیگری ان شاء الله خواهد آمد از آوردن آنها در اینجا خودداری کردیم. از باب نمونه این احادیث در ذیل آیات مربوطه:

تفسیر العیاشی: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ «کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً» قَالَ أَ مَا تَرَى الْبَیْتَ إِذَا کَانَ اللَّیْلُ کَانَ أَشَدَّ سَوَاداً مِنْ خَارِجٍ فَکَذَلِکَ وُجُوهُهُمْ تَزْدَادُ سَوَاداً.

تفسیر فرات بن إبراهیم: الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: یُحْشَرُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ شِیعَةُ عَلِیٍّ رِوَاءً مَرْوِیِّینَ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ وَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ظَامِئِینَ ثُمَّ قَرَأَ ی«َوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ».

[3] . عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ فُرَاتِ بْنِ أَحْنَفَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَیُّمَا مُؤْمِنٍ مَنَعَ مُؤْمِناً شَیْئاً مِمَّا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ مِنْ عِنْدِ غَیْرِهِ أَقَامَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَیْنَاهُ مَغْلُولَةً یَدَاهُ إِلَى عُنُقِهِ فَیُقَالُ هَذَا الْخَائِنُ الَّذِی خَانَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثُمَّ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّار.

[4] . و نجا المقربون بفتح الراء فإنهم أهل التسلیم و الانقیاد لا یعترضون على الله تعالى فیما یقضی علیهم أو بکسر الراء أی الذین یقولون الفرج قریب و لا یستبطئونه.

[5] . قوله علیه السلام:" و نجا المقربون" بفتح الراء- فإنهم لا یستعجلون لرضاهم‏ بقضاء ربهم، و علمهم بأنه تعالى لا یفعل بهم إلا الحسن الجمیل،- أو بکسرها- أی الذین یرجون الفرج، و یقولون الفرج قریب.

[6] . قَوْلُهُ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ یُرِیدُ «مُسْوَدَّةٌ»

[7] . «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ» أی سواد و کآبة للهم‏

[8] . قوله تعالی: «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ» هی الغبار و الکدورة و هی سیماء الهم و الغم.

[9] . و من الغُبَارِ اشتقّ الْغَبَرَةُ: و هو ما یعلق بالشی‏ء من الغُبَارِ و ما کان على لونه، قال: وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ  [عبس/ 40]، کنایة عن تغیّر الوجه للغمّ، کقوله: ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا* [النحل/ 58]، یقال: غَبَرَ غَبْرَةً، و اغْبَرَّ و اغْبَارَّ.

[10] . ثم قال «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» أی یکون علی تلک الوجوه غبار و جمعه غبرة.

[11] . وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- 80/ 40.

الغَبَرَةُ: بفتحتین، ما یتخلّف و یبقى من جملة شی‏ء منبسطة، و الانبساط یستفاد من الفتحتین، و المراد ما یتخلّف من آثار التعلّق بالدنیا و المادّة، على النفس بعد مفارقة الحیاة الدنیا. و هذا المعنى یناسب الکفر و هو الستر و المحجوبیّة. کما أنّ القتور و هو التضیّق یناسب الفجور و هو التمایل عن الحقّ، فانّ الإنسان کلّما مال عن الحقّ و النور فقد وقع فی مضیق الظلمة و القتور.و یدلّ على هذا المعنى مقابلتها بآیة:وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ.أى مضیئة، و هذا إذا کانت منوّرة بنور الحقّ.

[12] . حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَکِّلُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: خَرَجَ عَلِیٌّ ع ذَاتَ یَوْمٍ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ فَقَالَ مَنْ أَنْتُمْ وَ مَا اجْتِمَاعُکُمْ فَقُلْنَا قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ مَا لِی لَا أَرَى سِیمَاءَ الشِّیعَةِ عَلَیْکُمْ فَقُلْنَا وَ مَا سِیمَاءُ الشِّیعَةِ فَقَالَ ع صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ عُمْشُ الْعُیُونِ مِنْ مَخَافَةِ اللَّهِ ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الصِّیَامِ عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ

[13] . وَ رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) خَرَجَ ذَاتَ لَیْلَةٍ مِنَ الْمَسْجِدِ، وَ کَانَتْ لَیْلَةً قَمْرَاءَ، فَأَتَى الْجَبَّانَةَ، وَ لَحِقَهُ جَمَاعَةٌ یَقْفُونَ أَثَرَهُ، فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ: مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا: شِیعَتُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، فَتَفَرَّسَ فِی وُجُوهِهِمْ ثُمَّ قَالَ: فَمَا لِی لَا أَرَى عَلَیْکُمْ سِیمَاءَ الشِّیعَةِ! قَالُوا: وَ مَا سِیمَاءُ الشِّیعَةِ، یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ: صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ، عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکَاءِ، حُدْبُ الظُّهُورِ مِنَ الْقِیَامِ، خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیَامِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ، عَلَیْهِمْ غُبْرَةُ الْخَاشِعِینَ.

[14] . مَا رَوَاهُ نَقَلَةُ الْآثَارِ أَنَّهُ خَرَجَ ذَاتَ لَیْلَةٍ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ کَانَتْ لَیْلَةً قَمْرَاءَ فَأَمَّ الْجَبَّانَةَ وَ لَحِقَهُ جَمَاعَةٌ یَقْفُونَ أَثَرَهُ فَوَقَفَ ثُمَّ قَالَ مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا نَحْنُ شِیعَتُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَتَفَرَّسَ فِی وُجُوهِهِمْ ثُمَّ قَالَ فَمَا لِی لَا أَرَى عَلَیْکُمْ سِیمَاءَ الشِّیعَةِ قَالُوا وَ مَا سِیمَاءُ الشِّیعَةِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکَاءِ حُدْبُ الظُّهُورِ مِنَ الْقِیَامِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ‏ الصِّیَامِ ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِین‏

 


1125) سوره عبس (80) آیه 39 ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (تدبر)

 

تدبر

1)‌ «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»

این گروه اول در قیامت خندان و شاد و بشارت‌یافته‌اند؛ چرا چنین حالی به آنان دست می‌دهد؟

الف. به خاطر مشاهده اموری است که در آنجا برایشان مهیا شده است (مجمع البیان، ج‏10، ص668[1]؛ التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[2]؛ المیزان، ج‏20، ص210[3]).

ب. به خاطر رهایی از زندان دنیا و اتصال به عالم قدس و رضوان (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61[4])

ج. به خاطر اینکه بدون مشکل از حسابرسی عبور کردند و خیالشان از اینکه به کرامت و رضوان همیشگی از جانب خداوند دست می‌یابند راحت شد (کلبی، به نقل از مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61[5]). یعنی خود رهایی از جهنم و رسیدن به بهشت، در آن موقف خطرناک، چنان عظیم است که در قرآن کریم همین را اوج رستگاری دانسته است: «إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فاز» (آل عمران/185) و آنان چون از این وضعیت سالم درآمدند چنین خوشحالند.

د. ...

 

2)‌ «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»

در نکات ادبی گذشت که این دو کلمه به احتمال قوی، مربوط به «وجوه» در آیه قبل می‌باشند (اعم از اینکه خبر دوم و سوم باشند، یا «ضاحِکَةٌ» خبر دوم باشد و «مُسْتَبْشِرَةٌ» صفت برای آن). مساله این است که با اینکه خنده و شادی در درجه اول وصف خود انسان است، چرا اینها را در وصف «وجوه» آورد؟

الف. این تعبیر کنایی است و مقصود صاحبان آن وجوه است (مجمع البیان، ج‏10، ص668[6]؛ التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[7]).

ب. چون صورت انسان، آئینه سیرت اوست و شادی و غم درونی او در چهره‏اش ظاهر می‏گردد (تفسیر نور، ج‏10، ص391).

ج. ...

 

3) «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»

برای خوشحال و خرسند بودن آنان در آن وضعیت، از این دو تعبیر ضحک (خندان) و استبشار (بشارت‌یافته) استفاده کرد. چنانکه در نکات ادبی گذشت این دو کلمه به لحاظ نحوی دست کم دو گونه قابل تحلیل‌اند؛ که هریک از این دو دلالت خاصی می‌تواند داشته باشد:

الف. هر دو کلمه، خبر دوم و سوم باشند برای «وجوه». اگر این گونه باشد، آنگاه این دو خبر را در یک آیه مستقلا آوردن احتمالا دلالت دارد که این دو، دو حیث خاص هستند برای آن بهشتیان. این دو حیث چه می‌توانند باشند؟

الف.1. چه‌بسا این دو (خندان و بشار‌ت‌یافته بودن) به ترتیب حمل بر دو قوه نظری و عملی می‌شود (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61[8])؛ شاید با این توضیح که در تحلیل فلسفی انسان‌شناسی، ضحک و خنده را ناشی از تعجب، و تعجب را ناشی از ادراک دانسته‌اند و با این توضیح، ضحک مربوط به قوه نظری می‌شود؛ و استبشار، شادی‌ای است که ناشی از بشارت یافتن است و بشارت هم همیشه در جایی است که قرار است برای شخص عملی انجام شود و از این رو به قوه عملی برگردد.

الف.2. چه‌بسا این دو به خاطر رسیدن به یک منفعت و درک یک بزرگ‌داشت باشد (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61[9])؛‌ چون به او نفعی رسیده می‌خندد و چون وی را بزرگ‌داشته‌اند احساس استبشار و بشارت‌یافتگی می‌کند.

الف.3. ...

ب. «ضاحِکَةٌ» خبر دوم باشد برای «وجوه»؛ و «مُسْتَبْشِرَةٌ» صفت برای «ضاحِکَةٌ». در این صورت مراد این است که این خنده، خنده ناشی از بشارت‌یافتگی است؛ یعنی ما انواعی از خنده‌ها می‌توانیم داشته باشیم و آیه دارد توضیح می‌دهد این چگونه خنده‌ای است؛ در این صورت آیه می‌خواهد بفرماید:

ب.1. خنده‏های قیامت، بر اساس بشارت به آینده‏ای روشن است. (تفسیر نور، ج‏10، ص391)

ب.2. ...

 

4) «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»

این گروه اول در قیامت خندان و شادند؛ و برای شادی‌شان از تعبیر «مُسْتَبْشِرَةٌ» استفاده کرد. چرا؟

الف. چون «مُسْتَبْشِرَةٌ» شادیِ ناشی از دریافت بشارت است؛ یعنی می‌خواهد اشاره کند که در آن اوضاع و احوالی که هرکس بشدت نگران و به فکر خویش است و به هیچکس توجه ندارد، کسی هست که به فکر اینهاست و به آنان چنان بشارتی می‌دهد که خنده سراسر چهره‌شان را فرامی‌گیرد.

ب. در نکات ادبی در تفاوت بشارت با کلمات دیگری همچون «بشاشت» در دلالت بر شادی، این تفاوت را دارد که بشارت و مژده دادن در جایی است که اول بار خبر شادمان‌کننده‌ای برای شخص بیاورد؛ وگرنه وقتی دوباره همان خبر را بگویند دیگر بشارت گفته نمی‌شود؛ شاید می‌خواهد بفرماید که علی‌رغم این همه وعده‌هایی که در دنیا به آنها داده شده بود، اما جدید و ابتدایی بودنش از باب این است که:

ب.1. خداوند متعال فرمود: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون‏: هیچ کس نمى‏داند چه چیز از آنچه روشنى‏بخش دیدگان است به [پاداش‏] آنچه انجام مى‏دادند براى آنان پنهان شده است» (سجده/17)؛ و وقتی این نعمتهایی که در دنیا توان درکش را نداشتند در اختیار آنان قرار می‌گیرد، اولین بار است که وی را بشارت دادند.

ب.2. امیرالمومنین ع فرمودند: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ مِنَ الدُّنْیَا سَمَاعُهُ أَعْظَمُ مِنْ عِیَانِهِ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ مِنَ الْآخِرَةِ عِیَانُهُ أَعْظَمُ مِنْ سَمَاعِه‏: هر چیزی در دنیا شنیدنش بزرگتر از دیدنش است و هر چیزی در آخرت دیدنش برگتر از شنیدنش است؛ از این رو، آنچه در آنجا می‌بینند بقدری عظیم‌تر از آن چیزی است که شنیده بودند که گویی اول بار است از آن خبردار می‌شوند.

ب.3. چون همواره در دنیا در مقام خوف و رجا بودند، هیچگاه خبر دریافت نعمتهای بهشتی برایشان قطعی نمی‌شد که خوف آنان زایل شود؛ از این رو دریافت آن خبر به نحوی که کاملا خوف را از آنان زایل کند اولین بار است که برای آنان واقع شده است.

ج. چون «مُسْتَبْشِرَةٌ» به معنای باخبر شدن از مطلب شادی است که از آن بشره و پوست صورت شکفته شود (تفسیر نور، ج‏10، ص391). یعنی می‌خواهد بفرماید این اندازه این شادی در آنان اثر دارد که در ظاهرشان هم کاملا منعکس می‌شود.

د. ...

 

5) «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»

این آیات، مردم را در قیامت به دو دسته تقسیم می‏کند: اهل سعادت و اهل شقاوت، که هر دو گروه با سیما و چهره‏شان شناخته می‏شوند. به قرینه اینکه آیات بعد را مربوط به صورتِ اهل کفر و فجور دانست، معلوم می‌شود که این خندان و شاد بودن مربوط به صورتِ اهل ایمان و تقواست. (تفسیر نور، ج‏10، ص391[10])

 

6) «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»

حکایت

علی پسر حسین بن عون از قول پدرش روایت کرده است که:

به عیادت سید حمیری* رفتم در همان مریضی‌ای که در آن جان سپرد و دیدم که به خود می‌پیچد و عده‌ای از همسایگانش آنجا حضور داشتند که از عثمانیه** بودند. سید بسیار زیبارو بود با پیشانی‌ای گشاده، یکدفعه در چهره‌اش یک نقطه سیاهی پدید آمد مانند نقطه‌ای که با جوهر گذاشته شود؛ سپس دائما رو به تزاید و رشد بود تا اینکه سیاهی‌اش تمام صورت وی را دربرگرفت. غم شیعیانی را که در آنجا حاضر بودند در برگرفت و ناصبی‌ها *** شروع به خوشحالی و سرزنش کردند؛ اما دیری نپایید که در همان مکان در صورتش نوری سفید آشکار شد و دایما آن نیز فزونی گرفت و رشد کرد تا اینکه چهره‌اش تابناک و نورانی شد و دیدیم که سید، خندان و بشارت‌یافته چهره‌اش درخشید و این اشعار را سرود:

دروغ گفتند کسانی که گمان می‌کردند که علی دوستدارش را از شر و سختی نجات نمی‌دهد؛

به پروردگارم سوگند که الان وارد بهشت عدن شدم و خداوند بدیهایم را بر من بخشید

پس امروز بشارت دهید به اهل ولایت علی ع و کسانی که تا هنگام مرگ بر ولایتش باقی ماندند

و بعد از ولایت فرزندانش را یکی پس از دیگری به صورت معین پذیرفتند.

سپس این جملات را گفت: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ: شهادت می‌دهم که حقا و حقا خدایی جز الله نیست و شهادت می‌دهم که حقا و حقا محمد رسول خداست و شهادت می‌دهم که حقا و حقا علی امیرمومنان است؛ شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست.» سپس دیدگانش را بست، گویی روح او شعله‌ای بود که خاموش شد یا سنگریزه‌ای که بر زمین افتاد.

علی پسر حسین بن عون افزود: پدرم حسین بن عون، - اذینه هم شاهد است - به من گفت: الله اکبر؛ کسی که شاهد بوده همچون کسی نیست که شاهد نبوده باشد؛ فضیل بن یسار به من خبر داد - وگرنه ساکت می‌ماندم - از قول امام باقر ع و امام صادق ع که هر دو فرمودند: بر روحی که از بدن مفارقت می‌کند حرام است مگر اینکه پنج تن را ببیند؛ محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین را ببیند به نحوی که یا چشمش به جمال آنها روشن شود [= خوشحال شود] یا چشمش بسوزد [= از نارحتی حالش بد شود]. به هر حال این صحبت او [سید حمیری] در میان مردم پخش شد و به خدا سوگند موافق و مخالف بر [تشییع و دفن] جنازه وی حاضر شدند.

* سید اسماعیل حِمیَری (105-173 قمری) از بزرگترین شاعران عرب که در ابتدا به مذهب کیسانی معتقد بود اما بعدا به حضور جعفر صادق رسید و مستبصر شد و با اشعارش خدمات گرانقدری به گسترش تفکر شیعی نمود.

** عثمانیه گروهی از مردم‌اند (اغلب از پیروان معاویه) که عثمان را خلیفه مظلوم می‌دانستند و حضرت علی ع را کافر و خارج از دین قلمداد می‌نمودند.

*** ناصبی به کسانی می‌گویند که خود را مسلمان می‌دانند اما با اهل بیت پیامبر ص و ائمه اطهار ع دشمن‌اند و به این دشمنی‌شان افتخار می‌کنند. ائمه اطهار ع و به تبع ایشان، علمای شیعه بین اینها با عموم اهل سنت تفاوت می‌گذارند و در عین اینکه عموم اهل سنت را بدون تردید مسلمان می‌دانند، ناصبی‌ها را کافر می‌شمرند.

الأمالی (للطوسی)، ص627-628؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص414؛ بحار الأنوار، ج‏6، ص193؛ الفصول المهمة فی أصول الأئمة، ج‏1، ص320-321

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ السَّدُوسِیُّ بِ سِیرجَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَوْنِ بْنِ أَبِی حَرْبِ بْنِ أَبِی الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِیِّ، عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَوْنٍ، قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى السَّیِّدِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحِمْیَرِیِّ عَائِداً فِی عِلَّتِهِ الَّتِی مَاتَ فِیهَا، فَوَجَدْتُهُ یُسَاقُ بِهِ، وَ وَجَدْتُ عِنْدَهُ جَمَاعَةً مِنْ جِیرَانِهِ، وَ کَانُوا عُثْمَانِیَّةً، وَ کَانَ السَّیِّدُ جَمِیلَ الْوَجْهِ، رَحْبَ الْجَبْهَةِ، عَرِیضَ مَا بَیْنَ السَّالِفَتَیْنِ‏ ، فَبَدَتْ فِی وَجْهِهِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ مِثْلُ النُّقْطَةِ مِنَ الْمِدَادِ، ثُمَّ لَمْ تَزَلْ تَزِیدُ وَ تَنْمِی حَتَّى طَبَقَتْ وَجْهَهُ [بِسَوَادِهَا] - یَعْنِی اسْوِدَاداً- فَاغْتَمَّ لِذَلِکَ مَنْ حَضَرَهُ مِنَ الشِّیعَةِ، فَظَهَرَ مِنَ النَّاصِبَةِ سُرُورٌ وَ شَمَاتَةٌ، فَلَمْ یَلْبَثْ بِذَلِکَ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّى بَدَتْ فِی ذَلِکَ الْمَکَانِ مِنْ وَجْهِهِ لُمْعَةٌ بَیْضَاءُ، فَلَمْ تَزَلْ تَزِیدُ أَیْضاً وَ تَنْمِی حَتَّى أَسْفَرَ وَجْهُهُ وَ أَشْرَقَ، وَ افْتَرَّ السَّیِّدُ ضَاحِکاً [مُسْتَبْشِراً]، وَ أَنْشَأَ یَقُولُ:

کَذَبَ الزَّاعِمُونَ أَنَّ عَلِیّاً / لَنْ یُنْجِیَ مُحِبَّهُ مِنْ هَنَاةٍ

قَدْ وَ رَبِّی دَخَلْتُ جَنَّةَ عَدْنٍ‏ / وَ عَفَا لِی الْإِلَهُ عَنْ سَیِّئَاتِی‏

فَأَبْشِرُوا الْیَوْمَ أَوْلِیَاءَ عَلِیٍ‏ / وَ تَوَلَّوْا عَلِیّاً حَتَّى الْمَمَاتِ‏ [وَ تَوَالَوُا الْوَصِیَّ حَتَّى الْمَمَاتِ‏]

ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ تَوَلَّوْا بَنِیهِ‏ / وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ بِالصِّفَاتِ‏

ثُمَّ أَتْبَعَ قَوْلَهُ هَذَا:" أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ" ثُمَّ أَغْمَضَ عَیْنَیْهِ بِنَفْسِهِ، فَکَأَنَّمَا کَانَتْ رُوحُهُ ذُبَالَةً  طَفِئَتْ، أَوْ حَصَاةً سَقَطَتْ.

قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ: قَالَ لِی أَبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَوْنٍ وَ کَانَ أُذَیْنَةُ حَاضِراً، فَقَالَ: اللَّهُ أَکْبَرُ، مَا مَنْ شَهِدَ کَمَنْ لَمْ یَشْهَدْ، أَخْبَرَنِی- وَ إِلَّا فَصَمَّتَا- الْفُضَیْلُ بْنُ یَسَارٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ عَنْ جَعْفَرٍ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) أَنَّهُمَا قَالا: حَرَامٌ عَلَى رُوحٍ أَنْ تُفَارِقَ جَسَدَهَا حَتَّى تَرَى الْخَمْسَةَ، حَتَّى تَرَى مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَیْناً (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ) بِحَیْثُ تَقَرُّ عَیْنُهَا، أَوْ تُسْخَنَ عَیْنُهَا، فَانْتَشَرَ هَذَا الْقَوْلُ فِی النَّاسِ، فَشَهِدَ جَنَازَتَهُ وَ اللَّهِ الْمُوَافِقُ وَ الْمُفَارِقُ.

تبصره

مرحوم مجلسی در بحار‌الانوار این روایت را به همین صورت از کشف الغمه و امالی شیخ طوسی، و شیخ حر عاملی در الفصول المهمه آن فقط از کشف الغمه نقل کرده؛ اما در نسخه‌های چاپ شده کنونی از امالی و کشف الغمه، در وصف خال سید، بعد از کلمه «ضاحکا»، کلمه «مستبشرا»‌ را ندارد؛ که احتمالا از قلم‌افتادگی ناسخ باشد. ضمنا این واقعه به صورت مختصرتر در مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص224 نیز روایت شده است[11].

 

 

 


[1] . «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» من سرورها و فرحها بما أعد لها من الثواب و أراد بالوجوه أصحاب الوجوه.

[2] . و قوله «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» أی من فرحها بما أعددنا لها من الثواب تکون ضاحکة مسرورة. و الضحک [و] الاستبشار و إن أضیف إلی الوجه، فالمراد به أصحاب الوجوه.

[3] . قوله تعالی: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» بیان لانقسام الناس یومئذ إلی قسمین: أهل السعادة و أهل الشقاء، و إشارة إلی أنهم یعرفون بسیماهم فی وجوههم و إسفار الوجه إشراقه و إضاءته فرحا و سرورا و استبشاره تهلله بمشاهدة ما فیه البشری.

[4] . و عندی أنه بسبب الخلاص من علائق الدنیا و الاتصال بعالم القدس و منازل الرضوان و الرحمة ضاحکة.

[5] . قال الکلبی: یعنی بالفراغ من الحساب مستبشرة فرحة بما نالت من کرامة اللّه و رضاه.

[6] . «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» من سرورها و فرحها بما أعد لها من الثواب و أراد بالوجوه أصحاب الوجوه.

[7] . و قوله «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» أی من فرحها بما أعددنا لها من الثواب تکون ضاحکة مسرورة. و الضحک [و] الاستبشار و إن أضیف إلی الوجه، فالمراد به أصحاب الوجوه.

[8] . و أما الضاحکة و المستبشرة، فهما محمولتان علی القوة النظریة و العملیة ...

[9] . و أما الضاحکة و المستبشرة، فهما محمولتان ... أو علی وجدان المنفعة و وجدان التعظیم.

[10] . این آیات، مردم را در قیامت به دو دسته تقسیم می‏کند: اهل سعادت و اهل شقاوت، که هر دو گروه با سیما و چهره‏شان شناخته می‏شوند.

صورتِ اهل ایمان و تقوا، شاد و خندان است. (به قرینه اینکه صورتِ اهل کفر و فجور، دود آلود است)

[11] . و لما احتضر السید الحمیری‏ بدت فی وجهه نکتة سوداء فجعلت تنمی حتى طبقت وجهه فاغتم لذلک من حضره من الشیعة و ظهرت من الناصبة شماتة ثم بدت فی ذلک المکان لمعة بیضاء حتى أسفر وجهه و أشرق و أفتر ضاحکا و أنشأ یقول‏

کذب الزاعمون أن علیا / لم ینج محبه من هنات‏

کذبوا قد دخلت جنة عدن‏ / و عفانی الإله عن سیئاتی‏

فأبشروا الیوم أولیاء علی‏ / و توالوا الوصی حتى الممات‏

ثم من بعده توالوا بنیه‏ / واحدا بعد واحد بالصفات‏

ثم قال‏

أحب الذی من مات من أهل وده‏ / تلقاه بالبشرى لدى الموت یضحک‏

و من کان یهوى غیره من عدوه‏ / فلیس له إلا إلى النار مسلک‏

القصیدة ثم قال أشهد أن لا إله إلا الله حقا حقا و أشهد أن محمدا رسول الله صدقا صدقا و أشهد أن علیا ولی الله رفقا رفقا ثم غمض عینیه لنفسه فکأنما کانت روحه ذبالة  طفیت أو حصاة سقطت.

 


1125) سوره عبس (80) آیه 39 ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (احادیث)

 

حدیث

ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: سپس خداوند عز و جل کسانی که تولای امیرالمومنین را پذیرفتند و از دشمنانش تبری جستند را یاد کرد و فرمود: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ؛ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ».

همچنین حدیث4 ذیل آیه 37 (جلسه 1123 https://yekaye.ir/ababsa-80-37) مربوط به این آیه هم می‌باشد. اما احادیث دیگر:

1) حدیث 1 ذیل آیه قبل روایتی نبوی بود که پیامبر ص مصداق اصلی این دو آیه را اصحاب کساء و حمزه و جعفر ع معرفی کرد. در ادامه آن آمده است:

ضاحِکَةٌ [= خندان‌] یعنی به‌سبب خشنودی خداوند از ما خوشحالیم؛ مُسْتَبْشِرَةٌ [شاد و بشارت‌یافته‌] به‌جهت ثوابی که خدا به ما وعده ‎دادهاست.

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، ص423

أَخْبَرَنَا عَقِیلُ بْنُ الْحُسَیْنِ أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْجُمَحِیُّ بِمَکَّةَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْبَغَوِیُّ حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ ثَابِتٍ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ قَوْلِهِ: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ قَالَ: یَا أَنَسُ هِیَ وُجُوهُنَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَنَا وَ عَلِیٌّ وَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ فَاطِمَةُ...

 ... «ضاحِکَةٌ» فَرْحَانَةٌ بِرِضَا اللَّهِ عَنَّا «مُسْتَبْشِرَةٌ» بِثَوَابِ اللَّهِ الَّذِی وَعَدَنَا.

 

2) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

هرکس سورة عبس را بخواند، روز قیامت بیاید در حالی که چهره‌اش خندان و بشارت‌یافته باشد.

المصباح للکفعمی، ص449

عَنِ النَّبِیِّ ص‏مَنْ قَرَأَهَا [= سورة عَبَسَ‏] جَاءَ فِی الْقِیَامَةِ ضَاحِکاً مُسْتَبْشِراً.

شبیه این حدیث در ابتدای این سوره گذشت: جلسه 1085، حدیث1 https://yekaye.ir/ababsa-80-00/

 

3) ‌مطلب زیر را چون ابن شهر آشوب می‌گوید من خودم بین چند واقعه جمع کرده‌ام ترجمه نکردم:

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص204

کِتَابِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِی مُعَاوِیَةَ الضَّرِیرِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ سُمَیٍّ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ وَ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ فِی تَفْسِیرِ ابْنِ جَرِیحٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ» وَ قَدْ دَخَلَتِ الرِّوَایَاتُ بَعْضُهَا فِی بَعْضٍ:

أَنَّ النَّبِیَّ ص انْتَبَهَ مِنْ نَوْمِهِ فِی بَیْتِ أُمِّ هَانِی فَزِعاً فَسَأَلَتْهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ: یَا أُمَّ هَانِی إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَرَضَ عَلَیَّ فِی مَنَامِی الْقِیَامَةَ وَ أَهْوَالَهَا وَ الْجَنَّةَ وَ نَعِیمَهَا وَ النَّارَ وَ مَا فِیهَا وَ عَذَابَهَا فَاطَّلَعْتُ فِی النَّارِ فَإِذَا أَنَا بِمُعَاوِیَةَ وَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ قَائِمَیْنِ فِی حَرِّ جَهَنَّمَ تَرْضَخُ رُءُوسَهُمَا الزَّبَانِیَةُ بِحِجَارَةٍ مِنْ جَمْرِ جَهَنَّمَ یَقُولُونَ لَهُمَا هَلْ آمَنْتُمَا بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ؟ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَیَخْرُجُ عَلِیٌّ مِنْ حِجَابِ الْعَظَمَةِ ضَاحِکاً مُسْتَبْشِراً وَ یُنَادِی: حُکِمَ لِی وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ! فَذَلِکَ قَوْلُهُ «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ»؛ فَیُبْعَثُ الْخَبِیثُ إِلَى النَّارِ وَ یَقُومُ عَلِیٌّ فِی الْمَوْقِفِ یَشْفَعُ فِی أَصْحَابِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ شِیعَتِهِ.

 

4) الف. روایت شده است که هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به حضرت فاطمه خبر شهادت فرزندش امام حسین ع و سختی‌هایی که بر وی وارد می‌شود را بازگو کرد، حضرت فاطمه س بشدت گریست و عرض کرد: پدرجان! این چه موقع خواهد بود؟

فرمود: در زمانی که نه من هستم و نه تو و نه علی ع.

پس گریه وی شدت گرفت و عرض کرد: پدرجان! آیا کسی بر وی گریه و عزاداری می‌کند؟

پیامبر ص فرمود: فاطمه! زنان امتم بر زنان اهل بیتم گریه کنند و مردان امتم بر مردان مردان اهل بیتم گریه کنند و نسل بعد از نسل هر سال مجالس عزا برپادارند و چون روز قیامت شود تو برای زنان شفاعت کنی و من برای مردان و هرکس از ایشان که بر مصیبت‌های وارد شده بر حسین ع بگرید دستش را بگیریم و در بهشت وارد کنیم.

ای فاطمه! هر چشمی فردای قیامت گریان است غیر از چشمی که در مصیبت حسین (علیه السلام) گریه کند، که صاحب آن چشم، «خندان و و بشارت‌یافته‌» (عبس/39) است به نعمت‌های بهشت.

بحارالأنوار، ج44، ص292-293؛ ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار، ج‏1، ص190

أَقُولُ رَأَیْتُ فِی بَعْضِ تَأْلِیفَاتِ بَعْضِ الثِّقَاتِ مِنَ الْمُعَاصِرِینَ رُوِیَ:

أَنَّهُ لَمَّا أَخْبَرَ النَّبِیُّ ص ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ بِقَتْلِ وَلَدِهَا الْحُسَیْنِ وَ مَا یَجْرِی عَلَیْهِ مِنَ الْمِحَنِ‏، بَکَتْ فَاطِمَةُ بُکَاءً شَدِیداً وَ قَالَتْ: یَا أَبَهْ! مَتَی یَکُونُ ذَلِکَ؟

قَالَ: فِی زَمَانٍ خَالٍ مِنِّی وَ مِنْکِ وَ مِنْ عَلِیٍّ!

فَاشْتَدَّ بُکَاؤُهَا وَ قَالَتْ: یَا أَبَهْ! فَمَنْ یَبْکِی عَلَیْهِ وَ مَنْ یَلْتَزِمُ بِإِقَامَةِ الْعَزَاءِ لَهُ؟

فَقَالَ النَّبِیُّ: یَا فَاطِمَةُ إِنَّ نِسَاءَ أُمَّتِی یَبْکُونَ عَلَی نِسَاءِ أَهْلِ بَیْتِی وَ رِجَالَهُمْ یَبْکُونَ عَلَی رِجَالِ أَهْلِ بَیْتِی وَ یُجَدِّدُونَ الْعَزَاءَ جِیلًا بَعْدَ جِیلٍ فِی کُلِّ سَنَةٍ. فَإِذَا کَانَ الْقِیَامَةُ تَشْفَعِینَ أَنْتِ لِلنِّسَاءِ وَ أَنَا أَشْفَعُ لِلرِّجَالِ. وَ کُلُّ مَنْ بَکَی مِنْهُمْ عَلَی مُصَابِ الْحُسَیْنِ أَخَذْنَا بِیَدِهِ وَ أَدْخَلْنَاهُ الْجَنَّةَ.

یَا فَاطِمَةُ! کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا عَیْنٌ بَکَتْ عَلَی مُصَابِ الْحُسَیْنِ؛ فَإِنَّهَا ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعِیمِ الْجَنَّةِ.

ب. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

حضرت فاطمه س از زمانی که رسول الله وفات کردند خندان و شاد [= بشارت‌یافته] دیده نشد.

کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص498

رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ: مَا رُئِیَتْ فَاطِمَةُ ع ضَاحِکَةً مُسْتَبْشِرَةً مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى قُبِضَتْ.

ج. از ابوذر روایت شده است که یکبار دیدم سلمان و بلال خدمت پیامبر ص رسیدند و سلمان خود را بر پای پیامبر ص انداخت و آن را می‌بوسید.

پیامبر ص وی را از این کار بازداشت و فرمود: سلمان: با من چنان کن که عجم‌ها با پادشاهانشان می‌کنند؛ من بنده‌ای از بندگان خدا هستم، از آنچه بندگان می‌خورند می‌خورم؛ و همچون بندگان بر زمین می‌نشینم.

سلمان عرض کرد: سرورم! شما را به خدا سوگند می‌دهم که برایم از فضیلت حضرت فاطمه س در روز قیامت بگویی!

پس پیامبر خندان و شاد [بشارت‌یافته] به او رو کرد و فرمود:

به کسی که جانم به دست اوست سوگند، همانا او دختری است که روز قیامت سوار بر مرکبی شترمانند خواهد بود که سر آن، از خشیت خداست؛ و چشمانش از نور خدا؛ و افسارش [یا: جلالت قدر و آراستگی‌اش] از جلال خدا، و گردنش از بهاء [نور پرابهت] خدا، و کوهانش از رضوان خدا، و دنباله‌اش از قدس خدا و پاهایش از مجد خداست؛ وقتی راه می‌رود تسبیح می‌گوید و هنگامی که صدا کند تقدیس گوید.

بر او هودجی از نور است که در آن هودج دخترى انسان‌وار وحوری‌منش و ارجمند است که جمع و آفریده و ساخته شده از سه صنف: ابتدایش از مشک ناب و میانه‌اش از عنبر اشهب و آخرش از زعفران قرمز، که با آب حیات آمیخته شده، که اگر آب دهان در هفت دریاى شور بیندازد شیرین مى‌شود و اگر ناخن انگشت کوچک خود را به جانب سرای دنیا بیرون آورد خورشید و ماه تحت‌الشعاع قرار گیرند.

جبرئیل طرف راست او و میکائیل طرف چپ او و على علیه السّلام پیشاپیش او و حسن و حسین پشت سرش هستند؛ و خداوند است که مراقب و نگهبان اوست.

پس از عرصه قیامت گذر می‌کند که بناگاه ندائى از جانب خداوند جل جلاله بلند مى‌شود: مردم! چشم‌ها فروخوابانید و سر به زیر اندازید؛ این دختر [حضرت] محمد ص، پیامبر شما و همسر على ع امامتان و مادر حسن و حسین است که از صراط‍‌ رد مى‌شود.

و بر سرش دو تکه چادر سفید است. وقتى وارد بهشت شود و به آنچه خداوند از کرامت برایش آماده کرده است می‌نگرد و بخواند: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ حمد از آن خداوندى است که غم‏ها را از ما بزدود، حقّا که پروردگار ما آمرزنده و قدرشناس است. همان خدایى که ما را از فضل خویش در خانه اقامتگاه دائمى جاى داد که نه رنجى در آن به ما مى‏رسد و نه خستگى به ما دست مى‏دهد» (فاطر/34-35).

پس خداوند به او وحى کند: اى فاطمه! از من بخواه تا به تو عطا کنم و به پیشگاه من آرزو کن تا خشنودت کنم.

پس او می‌گوید: الهى! تو آرزوى من و بالاتر از آرزوى منى؛ از تو درخواست می‌کنم که دوستدار من و دوستدار خاندانم را به آتش جهنم عذاب نکنى.

فرمود: پس خداوند به او وحى می‌کند: اى فاطمه! به عزت و جلال و مقام ارجمندم، من دو هزار سال قبل از آفرینش آسمانها و زمین عهد کرده بودم که دوستدار تو و دوستدار خاندانت را به آتش جهنم عذاب نکنم.

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص473-474؛ کنز جامع الفوائد، ص419 (نسخه خطی؛ به نقل از بحار الأنوار، ج‏27، ص139)

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الشَّعْرَانِیِّ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ عَبْدِ الْبَاقِی عَنْ عَمْرِو بْنِ سِنَانٍ الْمَنْبِجِیِّ عَنْ حَاجِبِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ وَکِیعِ بْنِ الْجَرَّاحِ عَنْ سُلَیْمَانَ الْأَعْمَشِ عَنِ ابْنِ ظَبْیَانَ عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ:

رَأَیْتُ سَلْمَانَ وَ بِلَالًا یُقْبِلَانِ إِلَى النَّبِیِّ ص؛ إِذْ انْکَبَّ سَلْمَانُ عَلَى قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص یُقَبِّلُهَا.

فَزَجَرَهُ النَّبِیُّ ص عَنْ ذَلِکَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ: یَا سَلْمَانُ لَا تَصْنَعْ بِی مَا تَصْنَعُ الْأَعَاجِمُ بِمُلُوکِهَا. أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ آکُلُ مِمَّا یَأْکُلُ الْعَبِیدُ وَ أَقْعُدُ کَمَا یَقْعُدُ الْعَبِیدُ.

فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ: یَا مَوْلَایَ سَأَلْتُکَ بِاللَّهِ إِلَّا أَخْبَرْتَنِی بِفَضْلِ  فَاطِمَةَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

قَالَ فَأَقْبَلَ النَّبِیُّ ص ضَاحِکاً مُسْتَبْشِراً ثُمَّ قَالَ:

وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّهَا الْجَارِیَةُ الَّتِی تَجُوزُ فِی عَرْصَةِ الْقِیَامَةِ عَلَى نَاقَةٍ رَأْسُهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ عَیْنَاهَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خِطَامُهَا مِنْ جَلَالِ اللَّهِ وَ عُنُقُهَا مِنْ بَهَاءِ اللَّهِ وَ سَنَامُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللَّهِ وَ ذَنَبُهَا مِنْ قُدْسِ اللَّهِ وَ قَوَائِمُهَا مِنْ مَجْدِ اللَّهِ إِنْ مَشَتْ سَبَّحَتْ وَ إِنْ رَغَتْ قَدَّسَتْ؛

عَلَیْهَا هَوْدَجٌ مِنْ نُورٍ، فِیهِ جَارِیَةٌ إِنْسِیَّةٌ حُورِیَّةٌ عَزِیزَةٌ؛ جُمِعَتْ فَخُلِقَتْ وَ صُنِعَتْ وَ مُثِّلَتْ ثَلَاثَةُ أَصْنَافٍ، فَأَوَّلُهَا مِنْ مِسْکٍ أَذْفَرَ وَ أَوْسَطُهَا مِنَ الْعَنْبَرِ الْأَشْهَبِ وَ آخِرُهَا مِنَ الزَّعْفَرَانِ الْأَحْمَرِ؛ عُجِنَتْ بِمَاءِ الْحَیَوَانِ لَوْ تَفَلَتْ تَفْلَةً فِی سَبْعَةِ أَبْحُرٍ مَالِحَةٍ لَعَذُبَتْ وَ لَوْ أَخْرَجَتْ ظُفُرَ خِنْصِرِهَا إِلَى دَارِ الدُّنْیَا لَغَشِیَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ.

جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِهَا وَ مِیکَائِیلُ عَنْ شِمَالِهَا وَ عَلِیٌّ أَمَامَهَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَرَاءَهَا وَ اللَّهُ یَکْلَؤُهَا وَ یَحْفَظُهَا.

فَیَجُوزُونَ فِی عَرْصَةِ الْقِیَامَةِ، فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ: مَعَاشِرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ وَ نَکِّسُوا رُءُوسَکُمْ هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ نَبِیِّکُمْ زَوْجَةُ عَلِیٍّ إِمَامِکُمْ أُمِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ.

فَتَجُوزُ الصِّرَاطَ وَ عَلَیْهَا رَیْطَتَانِ بَیْضَاوَتَانِ. فَإِذَا دَخَلَتْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ نَظَرَتْ إِلَى مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَهَا مِنَ الْکَرَامَةِ قَرَأَتْ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ‏ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ».

قَالَ: فَیُوحِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهَا: یَا فَاطِمَةُ! سَلِینِی أُعْطِکِ وَ تَمَنِّی عَلَیَّ أُرْضِکِ.

فَتَقُولُ: إِلَهِی! أَنْتَ الْمُنَى وَ فَوْقَ الْمُنَى أَسْأَلُکَ أَنْ لَا تُعَذِّبَ مُحِبِّی وَ مُحِبَّ عِتْرَتِی بِالنَّارِ.

فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهَا: یَا فَاطِمَةُ! وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَقَدْ آلَیْتُ عَلَى نَفْسِی مِنْ قَبْلِ أَنْ أَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ بِأَلْفَیْ عَامٍ أَنْ لَا أُعَذِّبَ مُحِبِّیکَ وَ مُحِبِّی عِتْرَتِکَ بِالنَّار.

 

5) روایتی را ابن شاذان با سند خویش از طریق اهل بیت ع از پیامبر اکرم ص روایت کرده است که در فرازی از این روایت آمده است: کسی که دوست دارد خداوند را در حالی ملاقات کند که «خندان و بشارت‌یافته» (عبس/39) است، پس ولایت علی بن موسی الرضا ع را بپذیرد. متن کامل این روایت بدین شرح است:

امیرالمومنین ع فرمودند که برادرم رسول الله ص به من فرمود:

کسی که خوشحال می‌شود از اینکه خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که به او رو کرده و از او روگردان نیست، پس ولایت علی ع را بپذیرد؛

و کسی که خوشحال می‌شود از اینکه خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که از او راضی است، پس ولایت فرزندش حسن ع را بپذیرد؛

و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که هیچ ترسی بر او نیست، پس ولایت فرزندش حسین ع را بپذیرد؛

و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که گناهانش را از او زدوده و وی را خالص کرده‌اند، پس ولایت علی بن حسین، [امام] سجاد ع را بپذیرد؛

و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که چشمم روشن شده، پس ولایت [امام] محمد باقر ع را بپذیرد؛

و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که سبکبار است، پس ولایت جعفر صادق ع را بپذیرد؛

و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که پاک و پاکیزه شده است، پس ولایت موسی کاظم ع را بپذیرد؛

و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که خندان و بشارت‌یافته است، پس ولایت [امام] علی بن موسی الرضا ع را بپذیرد؛

و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که درجاتش رفیع شده و سیئاتش به حسنات تبدیل شده، پس ولایت [امام] محمد جواد ع را بپذیرد؛

و کسی که دوست دارد خداوند متعال حسابرسی آسانی برایش انجام دهد، پس ولایت [امام] علی الهادی ع را بپذیرد؛

و کسی که خوشحال می‌شود از اینکه خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که از رستگاران است، پس ولایت [امام] حسن عسکری ع را بپذیرد؛

و کسی که خوشحال می‌شود از اینکه خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که ایمانش کامل و اسلامش نیکو باشد، پس ولایت حجت صاحب زمان قائم مهدی محمد بن حسن را بپذیرد؛

که اینان چراغهای شب تار و امامان هدایت و پرچم‌های تقوایند؛ پس هرکس آنان را دوست بدارد و ولایتشان را بپذیرد من در پیشگاه خداوند ضامن بهشت برایش خواهم بود.

الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص166؛ الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیهما السلام (لابن شاذان القمی)، ص207[1]

بِالْإِسْنَادِ یَرْفَعُهُ إِلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا یَرْفَعُهُ إِلَى النَّسَبِ الطَّاهِرِ الزَّکِیِّ إِلَى سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ لِی أَبِی قَالَ أَخِی رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى مُقْبِلًا عَلَیْهِ غَیْرَ مُعْرِضٍ عَنْهُ فَلْیُوَالِ عَلِیّاً؛

وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ فَلْیُوَالِ ابْنَهُ الْحَسَنَ ع؛

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ لَا خَوْفَ عَلَیْهِ فَلْیُوَالِ ابْنَهُ الْحُسَیْنَ ع؛

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ یُمَحِّصُ عَنْهُ ذُنُوبَهُ فَلْیُوَالِ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ السَّجَّادَ ع؛

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ قَرِیرُ عَیْنٍ فَلْیُوَالِ مُحَمَّدَ الْبَاقِرَ ع؛

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ خَفِیفُ الظَّهْرِ فَلْیُوَالِ جَعْفَرَ الصَّادِقَ ع؛

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ طَاهِرٌ مُطَهَّرٌ فَلْیُوَالِ مُوسَى الْکَاظِمَ ع؛

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ ضَاحِکٌ مُسْتَبْشِرٌ فَلْیُوَالِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع؛

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ وَ قَدْ رُفِعَتْ دَرَجَاتُهُ وَ بُدِّلَتْ سَیِّئَاتُهُ حَسَنَاتٍ فَلْیُوَالِ مُحَمَّدَ الْجَوَادَ ع؛

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُحَاسِبَهُ اللَّهُ حِسَاباً یَسِیراً فَلْیُوَالِ عَلِیَّ الْهَادِی؛

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ مِنَ الْفَائِزِینَ فَلْیُوَالِ الْحَسَنَ الْعَسْکَرِیَّ؛

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ وَ قَدْ کَمُلَ إِیمَانُهُ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ فَلْیُوَالِ الْحُجَّةَ صَاحِبَ الزَّمَانِ الْقَائِمَ الْمُنْتَظَرَ الْمَهْدِیَّ م‏ح‏م‏د بْنَ الْحَسَنِ؛

فَهَؤُلَاءِ مَصَابِیحُ الدُّجَى وَ أَئِمَّةُ الْهُدَى وَ أَعْلَامُ الْتُّقَى فَمَنْ أَحَبَّهُمْ وَ تَوَلَّاهُمْ کُنْتُ ضَامِناً لَهُ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ.

 

6) حبّه عرنى گوید: همراه امیر مؤمنان على علیه السّلام به پشت کوفه رفتیم، [جایی که به صحرای نجف رسیدیم]. حضرتش در وادى السلام ایستاد. گویا گروهى را مورد خطاب قرار داد. من نیز با آن حضرت ایستادم تا اینکه خسته شدم و نشستم تا اینکه حوصله‌ام سر رفت. دوباره برخاستم و ایستادم تا حدی که باز خسته شدم و نشستم تا آن‌که از نشستن هم خسته شدم، سپس برخاستم و رداى خود را برچیدم و گفتم: اى امیر مؤمنان! من از خستگی ناشی از زیاد ایستادن برای شما نگرانم، ای کاش ساعتى استراحت کنید. و رداى خود را پهن کردم تا حضرتش بر آن بنشیند.

به من فرمود: اى حبه! آیا [گمان می‌کنی] این ایستادن جز براى سخن گفتن ویا انس با بنده‌اى مؤمن بوده است؟!

گفتم: اى امیر مؤمنان! آیا اینجا حضور دارند [یا: آیا مى‌توان با آن‌ها سخن گفت‌]؟

فرمود: آرى، و اگر براى تو پرده برداشته مى‌شد، آن‌ها را مى‌دیدى که حلقه به حلقه مشغول گفتگویند.

گفتم: با چهره‌هایی غمگین و عبوس یا خندان و بشارت‌یافته؟

فرمود: بلکه «خندان و بشارت‌یافته» (عبس/39)؛ پس هیچ مؤمنى که در بقعه‌ای از بقاع زمین نمی‌میرد مگر اینکه به روح او گفته مى‌شود: به وادى السلام ]که در صحرای نجف است] ملحق شو! و به راستى که این‌جا، قطعه‌اى از بهشت عدن است.

زاد المعاد، ص486-487

رُوِیَ بِسَنَدٍ مُعْتَبَرٍ عَنْ حَبَّةَ الْعُرَنِیِّ أَنَّهُ قَالَ:

خَرَجْتُ مَعَ الْإِمَامِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَى ظَهْرِ الْکُوفَةِ، فَحَیْثُ وَصَلْنَا إِلَى صَحْرَاءِ النَّجَفِ وَقَفَ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِوَادِی السَّلَامِ کَأَنَّهُ یُخَاطِبُ جَمَاعَةً، وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ حَتَّى عَیِیتُ ثُمَّ جَلَسْتُ‏ بَعْدَ ذَلِکَ حَتَّى مَلِلْتُ، ثُمَّ نَهَضْتُ وَ وَقَفْتُ حَتَّى عَجَزْتُ ثُمَّ جَلَسْتُ حَتَّى سَئِمْتُ الْجُلُوسَ، فَنَهَضْتُ وَ جَمَعْتُ رِدَائِی وَ قُلْتُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْشَى عَلَیْکُمْ مِنَ التَّعَبِ مِنْ کَثْرَةِ الْوُقُوفِ، فَلَوِ اسْتَرَحْتَ سَاعَةً، ثُمَّ أَلْقَیْتُ رِدَائِی لِیَجْلِسَ عَلَیْهِ، فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: وَ هَلْ هَذَا الْوُقُوفُ إِلَّا لِلْحَدِیثِ مَعَ مُؤْمِنٍ أَوِ الْأُنْسِ مَعَ مُؤْنِسٍ؟ قُلْتُ: هَکَذَا أَرْوَاحُ الْمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ: نَعَمْ، لَوْ کُشِفَ لَکَ الْغِطَاءُ لَرَأَیْتَهُمْ حَلَقاً حَلَقاً یَتَحَادَثُونَ.

قُلْتُ: بِوُجُوهٍ کَئِیبَةٍ عَبُوسَةٍ أَمْ ضَاحِکَةٍ مُسْتَبْشِرَةٍ؟

قَالَ: بَلْ ضَاحِکَةٍ مُسْتَبْشِرَةٍ، فَمَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَمُوتُ فِی بُقْعَةٍ مِنْ بِقَاعِ الْأَرْضِ إِلَّا قِیلَ لِرُوحِهِ الْتَحِقِ بِوَادِی السَّلَامِ الَّذِی فِی صَحْرَاءِ النَّجَفِ، وَ هِیَ بُقْعَةٌ مِنْ جَنَّةِ عَدْن‏.

این روایت عینا با سند در الکافی، ج‏3، ص243[2] و به تبع آن در بسیاری از کتب روایی ما آمده است، با این تفاوت که سوالی که در روایت فوق به این صورت بیان شد که «گفتم: با چهره‌هایی غمگین و عبوس یا خندان و بشارت‌یافته؟» بدین صورت آمده است که «گفتم: آنها جسمند یا روح‌؟» و به تبع، پاسخ حضرت هم این است که «روح‌اند» (فَقُلْتُ أَجْسَامٌ أَمْ أَرْوَاحٌ؟ فَقَالَ: أَرْوَاحٌ). و در ادامه همان توضیحات فوق آمده است.

 

7)  از امام صادق ع از پدرشان روایت شده که امام علی (علیه السلام) فرمودند:

هرکس مسجدی را احترام کند، خداوند را ملاقات کند در روزی که ملاقات می‌کند درحالی‎که خندان و بشارت‌یافته است و نامه‎ی عملش را به‌دست راستش می‎دهد.

المحاسن، ج‏1، ص54

عَنْهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ:

مَنْ وَقَّرَ مَسْجِداً لَقِیَ اللَّهَ یَوْمَ یَلْقَاهُ ضَاحِکاً مُسْتَبْشِراً وَ أَعْطَاهُ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ.

 


[1] . بِالْإِسْنَادِ- یَرْفَعُهُ- إِلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: قَالَ لِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ، عَنْ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: قَالَ لِی أَخِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:

مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَیْهِ، غَیْرُ مُعْرِضٍ عَنْهُ، فَلْیَتَوَلَّ عَلِیّاً.

وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُ، فَلْیَتَوَلَّ الْحَسَنَ عَلَیْهِ السَّلَامُ.

وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ قَدْ مُحِّصَ ذُنُوبُهُ، فَلْیَتَوَلَّ الْحُسَیْنَ عَلَیْهِ السَّلَامُ.

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُ، فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ.

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُ قَرِیرَ الْعَیْنِ، فَلْیَتَوَلَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَاقِرَ.

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ کِتَابُهُ بِیَمِینِهِ، فَلْیَتَوَلَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ.

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ طَاهِراً مُطَهَّراً، فَلْیَتَوَلَّ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ الْکَاظِمَ.

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، ضَاحِکاً مُسْتَبْشِراً، فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا.

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ وَ قَدْ رُفِعَتْ دَرَجَاتُهُ، وَ بُدِّلَتْ سَیِّئَاتُهُ حَسَنَاتٍ، فَلْیَتَوَلَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْجَوَادَ.

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً، فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ الزَّکِیَّ.

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ مِنَ الْفَائِزِینَ، فَلْیَتَوَلَّ الْحَسَنَ الْعَسْکَرِیَّ.

وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ وَ قَدْ کَمَلَ إِیمَانُهُ، وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ، فَلْیَتَوَلَّ الْخَلَفَ الْحُجَّةَ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَسَنِ صَاحِبَ الزَّمَانِ الْمُنْتَظَرَ، فَهَؤُلَاءِ مَصَابِیحُ الدُّجَى، وَ أَئِمَّةُ التُّقَى، أَعْلَامُ الْهُدَى، وَ مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ تَوَلَّاهُمْ، کُنْتُ ضَامِناً لَهُ الْفَوْزَ بِالْجَنَّة

[2] . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ الْمُرْتَجِلِ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ ذَرِیحٍ الْمُحَارِبِیِّ عَنْ عُبَادَةَ الْأَسَدِیِّ عَنْ حَبَّةَ الْعُرَنِیِّ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى الظَّهْرِ فَوَقَفَ بِوَادِی السَّلَامِ کَأَنَّهُ مُخَاطِبٌ لِأَقْوَامٍ فَقُمْتُ بِقِیَامِهِ حَتَّى أَعْیَیْتُ ثُمَّ جَلَسْتُ حَتَّى مَلِلْتُ ثُمَّ قُمْتُ حَتَّى نَالَنِی مِثْلُ مَا نَالَنِی أَوَّلًا ثُمَّ جَلَسْتُ حَتَّى مَلِلْتُ ثُمَّ قُمْتُ وَ جَمَعْتُ رِدَائِی فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ أَشْفَقْتُ عَلَیْکَ مِنْ طُولِ الْقِیَامِ فَرَاحَةَ سَاعَةٍ ثُمَّ طَرَحْتُ الرِّدَاءَ لِیَجْلِسَ عَلَیْهِ فَقَالَ لِی یَا حَبَّةُ إِنْ هُوَ إِلَّا مُحَادَثَةُ مُؤْمِنٍ أَوْ مُؤَانَسَتُهُ قَالَ قُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِنَّهُمْ لَکَذَلِکَ قَالَ نَعَمْ وَ لَوْ کُشِفَ لَکَ لَرَأَیْتَهُمْ حَلَقاً حَلَقاً مُحْتَبِینَ یَتَحَادَثُونَ. فَقُلْتُ أَجْسَامٌ أَمْ أَرْوَاحٌ؟ فَقَالَ: أَرْوَاحٌ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَمُوتُ فِی بُقْعَةٍ مِنْ بِقَاعِ الْأَرْضِ إِلَّا قِیلَ لِرُوحِهِ الْحَقِی بِوَادِی السَّلَامِ وَ إِنَّهَا لَبُقْعَةٌ مِنْ جَنَّةِ عَدْنٍ.

 


1125) سوره عبس (80) آیه 39 ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (قسمت اول)

ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ

14 شعبان 1445 5/12/1402

ترجمه

 خندان و  شاد [بشارت‌یافته] اند.

اختلاف قرائت

مُسْتَبْشِرَةٌ[1]

نکات ادبی

ضاحِکَةٌ

درباره ماده «ضحک» قبلا بیان شد که ابن فارس اصل آن را به معنای انکشاف و آشکار شدن دانسته‌، چنانکه «الضَّحُوک» به معنای راه آشکار و و اضح است و بر این باورست که خندیدن را «ضحک» گویند یا از این باب که وجه خندان حالت گشودگی و انبساط می‌یابد و یا از این باب که در خنده سفیدیِ دندانهای انسان نمایان می‌شود [فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها؛ نمل/19]، چنانکه به دندانهای جلو که هنگام خنده نمایان می‌شود «الضَّاحکة» گویند. اما مرحوم مصطفوی اصل این ماده را اثری که انبساط شدید در ظاهر شخص نمایان می‌شود دانسته‌ (مانند خنده)، چنانکه اثری که انقباض شدید در آدمی پیدا می‌شود را «بکاء: گریه» گویند. راغب هم بین این دو جمع کرده، گفته‌است که «ضحک» گشادگی وجه و آشکار شدن دندانهاست که در اثر شادی درونی رخ می‌دهد.

این ماده وقتی به باب افعال می‌رود متعدی می‌شود به معنای «خنداندن»: «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى»‏ (نجم/43)؛ و از آنجا که هنگام مسخره کردن کسی، به او می‌خندند، کلمه «ضحک» به نحو استعاری برای مسخره کردن هم به کار می‌رود: «فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا إِذا هُمْ مِنْها یَضْحَکُونَ» (زخرف/47) «إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ» (مطففین/29) و گاه این کلمه برای مطلق شادی و سرور به کار می‌رود «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» (عبس/39)...

جلسه 858 https://yekaye.ir/hood-11-71/

مُسْتَبْشِرَةٌ

از معروفترین کاربردهای ماده «بشر»[2] کلمه «بَشَر» به معنای انسان است که هم برای مفرد و هم برای جمع به کار می‌رود و نیز کلمه «بشرة» به معنای ظاهر پوست انسان است که جمع آن هم به صورت «بَشَر» می‌باشد (کتاب العین، ج‏6، ص259[3])؛ که شاید توجه به همین دو کلمه مهمترین مبنای تحلیل این ماده قرار گرفته است. ابن فارس با تاکید بر همین دو کلمه اصل این ماده را به معنای «ظهور چیزی همراه با حُسن و جمال» دانسته و ‌وجه تسمیه انسان به بشر را هم ظهور [جلوه‌گری و نمایان بودن خاص انسانها در میان موجودات] و توضیح داده که «بشیر» هم در اصل به معنای «خوش‌سیما» بوده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص251[4]). حسن جبل هم با اشاره به دو کلمه و البته توجه به تک تک حروف این ماده (که حرف «ب» برای یک نحوه جمع شدن سستی است که یک پیوستگی‌ای در آن باشد؛ و «ش» برای پخش شدن است که این دو با هم دلالت بر یک نحوه پخش شدن لطیف در ظاهر جسم دارد؛ و حرف «ر» هم برای یک نحوه استرسال و امتداد یافتن است ودلالت دارد که این حالت پخش لطیف امتداد پیدا می‌کند) معنای محوری آن را انتشار گسترده‌ای در ظاهر چیزی دانسته است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص126). مرحوم مصطفوی هم اصل آن را «یک نحوه انبساط طبیعی خاص و گشادگی در سیما که به نحو تکوینی در چهره نمایان شود» معرفی کرده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص275).

با اینکه تحلیل‌ها در مقام بیان اصل این ماده به هم نزدیک است؛ اما وقتی در مقام توضیح خود کلمات «بشر» و «بشرة» برمی‌آیند اختلافات شدید می‌شود. مثلا راغب محور معنا را «بَشَرَة» به معنای قسمت بیرونی پوست (در مقابل أَدَمَة، که قسمت درونی و زیرین پوست) دانسته و وجه تسمیه انسان به «بشر» را این معرفی کرده که چون پوستش نمایان است (برخلاف حیوانات که غالبا پوستشان با مو یا پشم پوشیده شده) و بر این باور است که در قرآن کریم هم هرجا خداوند تعبیر بشر را در مورد انسان به کار برده، انسان را از حیث جسم و ظاهر مادیش مد نظر قرار داده است، مانند «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً» (فرقان/54)، و «إِنِّی خالِقٌ‏ بَشَراً مِنْ طِینٍ» (ص/71)، و کفار هم هرجا می‌خواستند بیان کنند که پیامبران تفاوتی با ما ندارند بر همین بشر بودنشان تاکید می‌کردند، مانند «إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ‏ الْبَشَرِ» (مدثر/25)، «أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ» (قمر/24)، «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» (یس/15)، «أَ نُؤْمِنُ‏ لِبَشَرَیْنِ‏ مِثْلِنا» (مؤمنون/47)، «فَقالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنا» (تغابن/6)؛ و بر همین اساس هم خود پیامبران وقتی می‌خواهند به اینکه از نظر ظاهری مثل بقیه‌اند اعتراف کنند [و اگر تفاوتی دارند در امری ماورایی است] از این کلمه استفاده می‌کنند: «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیّ» (کهف/110)، «قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه»ِ (ابراهیم/11) و وقتی فرشتگان هم به شکل انسان ظاهر می‌شدند (مثلا برای حضرت مریم) همین تعبیر «شبیه بشر شدن» در مورد آنها به کار برده شده است «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا» (مریم/17)، و حضرت مریم هم که خواست بگوید هیچ انسانی با من تماس ظاهری و جسمانی برقرار نکرده از همین کلمه استفاده کرد  «لَمْ یَمْسَسْنِی‏ بَشَرٌ» (مریم/20) و زنان مصری هم وقتی خواستند بگویند که حضرت یوسف فوق این انسان مادی است گفتند: «ما هذا بَشَراً» (یوسف/31). وی حتی برخی دیگر از کلمات این ماده را با همین مبنا شرح می‌دهد مثلا می‌گوید علت اینکه از عمل جماع به کنایه به «مباشره» تعبیر می‌شود: «وَ لا تُبَاشِرُوهُنَ‏ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ ... فَالْآنَ‏ بَاشِرُوهُنَ» (بقرة/187) این است که حاصل ارتباطی است که پوست افراد با هم تماس برقرار می‌شود ویا وقتی می‌خواهند بگویند فلانی فضیلت ظاهر و باطن را جمع کرده ویا بین نرمی و خشونت جمع کرده می‌گویند «فلان مُؤْدَم‏ مُبْشَرٌ» و به «أَدَمَة» و «بَشَرَة» اشاره می‌کنند و «بشارت» (= مژده دادن) را هم از این جهت بشارت گفته‌اند که هنگام خوشحالی خون در چهره همچون آب در درخت پخش می‌شود و این موجب انبساط در پوست صورت شخص می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص124-125[5]). اما ابن فارس چنانکه دیدیم هر دو معنای بشر و بشره را به همان معنای ظهور برگرداند و هیچیک را بر اساس دیگری شرح نداد.

مرحوم مصطفوی نیز بعد از توضیحی که درباره ماده «بشر» داد گفت «بَشَر» همین حالت انبساط وجه طبیعی انسان است که شبیه حالت پیش از تبسم است و به خاطر همین حالت انسان در ظاهرش از بقیه حیوانات متمایز می‌شود از این رو خود کلمه «بَشَر» صفت مشبهه است و به معنای کسی است که یک گشاده‌رویی طبیعی تکوینی دارد و به همین مناسبت اسمی برای نوع انسان قرار گرفته است. وی بعد از اینکه توضیحات مذکور از ابن فارس را به عنوان مویداتی برای نظر خود می‌آورد وجه تسمیه کلمه «بشرة» را یک کاربرد مجازی قلمداد می‌کند از این جهت که ظهور انسان در پوست اوست؛ و حتی بشارت را هم به معنای انبساط خاطر را به دیگری منتقل کردن معرفی می‌کند و سپس می‌کوشد تمام آیاتی که راغب به نحوی به تاکید بر بعد ظاهری انسان معرفی کرده بود، به همین حالت انبساط و طلاقت و گشودگی انسان برگرداند، که چون برخی مواردش واقعا تکلف‌آمیز است از ذکر آنها صرف نظر می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص275-277[6])

حسن جبل هم با اینکه نظر راغب را چندان بعید نمی‌داند اما نظرش این است که تحلیل دقیقتر درباره بشر به معنای انسان تاکید بر پخش شدن و گسترده شدن است و شاهد مهم بر این مدعای خود را آیه «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُون‏» (روم/20) معرفی می‌کند که چنانکه زمخشری هم توضیح داده حرف «إذا» در اینجا برای دلالت بر وقوع دفعی است و می‌خواهد بگوید همین که بشر شدید بلافاصله پخش و منتشر شدید؛ و معتقد است که عموم کاربردهای بشر در قرآ» یک نحوه بر «بنی‌آدم» بودن وی دلالت دارد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص126-127).

قبلا (جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/) هم در تفاوت «ناس» با «بشر» از عسکری نقل شد که «ناس» کلمه‌ای است که فقط برای جمع به کار می‌رود اما «بشر» هم برای واحد و هم برای جمع به کار می‌رود؛ و در کلمه بشر (که به نحو ضمنی دلالت بر بشارت دارد) توجهی به حسن هیئت است و انسانها را به خاظر اینکه از همه حیوانات زیباترند بشر نامیده‌اند و ممکن است وجه کلمه بشر بر ظهور باشد از این جهت که از «بشرة» (پوست که ظاهر است گرفته شده است؛ اما در «ناس» که از «نوس» گرفته شده بیشتر، یک نحوه تحرک مد نظر است (الفروق فی اللغة، ص260[7]).

این ماده وقتی به باب مفاعله می‌رود به معنای تماس مستقیم و بی‌واسطه با چیزی است چنانکه وقتی می‌گویند خودش مباشرت این کار را برعهده گرفت این معا بخوبی واضح است؛ و اشاره شد که کاربرد این فعل در خصوص جماع در آیه «وَ لا تُبَاشِرُوهُنَ‏ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ ... فَالْآنَ‏ بَاشِرُوهُنَ» (بقرة/187) هم ناشی از آن است که بشره‌ها و پوستهای طرفین به هم می‌رسد (کتاب العین، ج‏6، ص259[8]).

از کلمات معروف دیگر از این ماده، کاربرد آن در معنای «بِشَارة» [= بشارت؛ خبر خوب به کسی دادن] است. خود کلمه «بشارت» را هم مصدر ثلاثی مجرد دانسته اند و هم به معنای خود آن چیزی که بدان بشارت داده می‌شود و «بشری» اسمی است که از این ماده و در همین معنای اخیر ساخته شده است؛ اما وقتی به صورت «بَشارت» تلفظ شود به معنای زیبایی است و از این کلمه تعبیر «امرأة بَشِیرة» ‌ساخته شده است (کتاب العین، ج‏6، ص259[9])؛ و ظاهرا به همین مناسبت است که گفته‌اند کلمه «بشیر» در اصل به معنای فرد خوش‌سیما بوده است.

در هر صورت خبر مسرت‌بخش را «بِشَارَة» و «بُشْرَى» می‌گویند که فقط دومی در قرآن کریم به کار رفته است: «لَهُمُ‏ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» (یونس/64)، «لا بُشْرى‏ یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ» (فرقان/22)، «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ‏ بِالْبُشْرى» (هود/69)، «یا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ» (یوسف/19)، «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى‏» (أنفال/10)، «یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِه» (اعراف/57؛ نمل/63) (مفردات ألفاظ القرآن، ص125-126[10])؛ هرچند برخی درباره اینکه «بشری» اسم باشد یا مصدر مرددند زیرا این وزن هم در خصوص اسم به کار می‌رود (مثل بهمی که اسم یک گیاه است) و هم مصدر (مانند رجعی که به معنای رجوع کردن است) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص277[11])

 از این ماده و در این معنای بشارت، هم در حالت ثلاثی مجرد و هم در ابواب افعال و تفعیل و استفعال در قرآن کریم به کار رفته است:

وقتی به باب استفعال می‌رود «وَ یَسْتَبْشِرُونَ‏ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ» (آل عمران/170)، «یَسْتَبْشِرُونَ‏ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ» (آل عمران/171)، و «وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ» (حجر/67) به معنای شادی و خوشحالی است که با دریافت خبر مسرت‌بخش برای شخص حاصل می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص125[12]).

اما در خصوص سه حالت اول (بَشَرَ، أبشر، بشّر)، تفاوت اینها را چنین گفته اند که در حالت ثلاثی مجرد به معنای مطلق بشارت دادن است، بدون هیچ لحاظ خاصی؛ اما در خصوص دو مورد بعدی نظر مرحوم مصطفوی این است که باب افعال برای تاکید بر نسبت فعل به فاعل و قیام وی بدان کار است که طبیعتا مفعول هم حاصل می‌شود: «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی‏ کُنْتُمْ تُوعَدُون‏» (فصلت/30)، اما در باب تفعیل تاکید بر تعلق فعل به مفعول و وقوع فعل در آن است هرچند که به تبع قیام آن به فاعل هم در کار است: «لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ‏ بِغُلامٍ عَلِیمٍ قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی‏ عَلى‏ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ‏ تُبَشِّرُونَ‏ قالُوا بَشَّرْناکَ‏ بِالْحَقِ» (حجر/53- 54). پس أبشر در جایی است که توجه اصلی بر بشارت‌دهنده و قیام بشارت به اوست؛ ولی بشّر در جایی است که توجه اصلی بر وقوع این بشارت است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص278[13])؛ البته راغب در تفاوت اینها فقط بدین اشاره کرده است که این ماده در باب افعال هم به صورت لازم و هم متعدی به کار می‌رود (حالت لازم آن برای معنای مطاوعه و قبول است، مثلا گفته شود بشّرته فأبشر)؛ اما باب تفعیل برای تکثیر است (مفردات ألفاظ القرآن، ص125[14]؛ کتاب العین، ج‏6، ص259[15]) و لازم به ذکر است کاربردهای این کلمه در این ابواب در قراءات مختلف با هم متفاوت است؛ چنانکه مثلا در قرائت عاصم هیج مورد ثلاثی مجرد مشاهده نمی‌شود و اغلب موارد این کلمه در باب تفعیل به کار رفته (همه موارد غیر از آیه 30 فصلت که در بالا اشاره شد)، اما در بسیاری از قراء سبع در موارد متعددی به صورت ثلاثی مجرد به کار رفته و در قرائت ابن مسعود هم تمام موارد در باب افعال آمده است (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏3، ص130[16]) و مثلا در آیه «أَنَّ اللَّهَ یبشرُکَ بِیَحْیى‏» (آل عمران/39) این کلمه به هر سه صورت یُبَشِّرُکَ و یَبْشُرُکَ‏  و یُبْشِرُکَ قرائت شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص125).

اسم فاعل این ماده به تبع ابواب فوق، به صورت‌های بَشِیر و مُبْشَر و مُبَشِّر و مُسْتَبْشِر به کار رفته است؛ که در آخری به معنای کسی است که خبر خوشی را دریافت کرده است «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» (عبس/39)؛ اما در سه‌تای اول به معنای کسی است که حامل خبر خوشی است و می‌خواهد این خبر را به دیگران برساند (مفردات ألفاظ القرآن، ص126[17])؛ در تفاوت آنها گفته‌اند که «بَشِیر» بر وزن فعیل دلالت بر ثبوت نسبت دارد، یعنی کسی که بشارت دادن برای او ثابت است و شأن اوست که بشارت دهد: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحیمِ‏» (بقره/119)، «أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشیرٍ وَ لا نَذیر» (مائده/19)7 «فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً» (یوسف/96)، «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ‏ مُبَشِّراتٍ» (روم/46). اما در «مُبَشِّر» تاکید بر وقوع بشارت و رساندن بشارت به مخاطب است: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ» (بقره/213)،  «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ» (انعام/48)، «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیرا» (اسراء/105)؛ و «مُبْشِر» در جایی است که خود وقوع بشارت محل تاکید بوده است نه بشارت دهنده (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص278[18])؛‌ چنانکه اگر قرار بود برای فرشتگان در آیه «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی‏ کُنْتُمْ تُوعَدُون‏» (فصلت/30) تعبیری بیاید احتمالا «مُبْشِر» خوانده می‌شدند نه «مبشّر».

از کلماتی که به «بشر» نزدیک است و تحلیل آن در فهم معای بشارت موثر است کلمه «بشاشت» (حوش رویی) است؛ در تفاوت این دو گفته‌اند: «بشر» آن اولین خوشحالی‌ای است که با دیدار کسی که به دیدارش می‌رسی در چهره‌ات نمایان می‌شود و بشارت و مژده دادن هم در جایی است که اولین کس خبر شادمان‌کننده‌ای برایت بیاورد؛ وگرنه وقتی دوباره آن خبر را برایت بگویند دیگر بشارت گفته نمی‌شود؛ اما «بشاشت» (از ماده «بشش») اظهار خوشحالی در برابر هر کسی است که با او دیدار می‌کنید خواه اول بار باشد یا بعد از مدتی باز این خوشحالی ابراز شود (الفروق فی اللغة، ص259[19]).

ماده «بشر» و مشتقات آن 123 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ

این دو کلمه، وابسته به آیه قبل‌اند و به لحاظ نحوی هم می‌تواند خبر برای کلمه «وجوه» است و هم صفت برای «مسفرة»؛ هرچند به لحاظ معنایی، حالت دوم بسیار بعید است (دست کم فعلا معنای محصلی برای آن به ذهن نویسنده خطور نمی‌کند)؛ اما در حالت اول که «خبر» برای «وجوه باشد؛ دست کم دو حالت فرض دارد:

الف. خبر دوم و سوم باشند

ب. «ضاحِکَةٌ» خبر دوم باشد و «مُسْتَبْشِرَةٌ» صفت برای آن.

ثمره این تحلیلها در تدبرهای 2 و 3 خواهد آمد.

 


[1] . رقق الأزرق وورش الراء (معجم القراءات ج 10، ص315).

 


1124) سوره عبس (80) آیه 38 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (احادیث

 

ب.3. زائران امام حسین ع بلکه هر مومنی که به زیارت مومنی برود

8) الف. از امام سجاد روایتی طولانی نقل شده که بعد از شهادت امام حسین ع حضرت زینب برای دلداری ایشان واقعه‌ای را از قول ام ایمن حکایت کردند که یکبار پیامبر اکرم ص به منزل حضرت فاطمه می‌آید و اصحاب کساء در آنجا جمع بودند و حکایاتی بین ایشان رد و بدل می‌شود تا به اینجا که جبرئیل حکایت به شهادت رسیدن امام حسین ع را برای پیامبر نقل می‌کند و توضیح می‌دهد تا به این فراز می‌رسد که:

پس فرشتگان بدن‌هاى ایشان را با آن آبهای بهشتی شستشو داده و حلّه‌های بهشتی را به تن آنها کرده و با آن عطرها حنوطشان نموده و صف به صف بر ایشان نماز مى‌خواند؛ سپس خداوند گروهى از امّتت را که کفار ایشان را نمى‌شناسند و در خون این شهداء نه به گفتار و نه به کردار و نه به نیت نقشی نداشته‌اند برمی‌انگیزاند تا بدنهای آنان را دفن، و براى قبر سیّد الشّهداء در آن سرزمین علامتی نصب کنند تا براى اهل حق نشانه‌اى و براى اهل ایمان سببى براى رستگارى باشد و در هر روز و شب از هر آسمانى صد هزار فرشته گرداگرد آن طواف کرده و بر آن حضرت صلوات فرستند و نزد قبرش تسبیح خدا گفته و براى زائرین آن جناب طلب آمرزش کرده و اسامى هرکسی از امّتت را که با قصد قربت به سوی خدا و به سویی تو [=پیامبر]  برای زیارت آن حضرت می‌آیند ثبت کنند و نیز اسامی پدران و خویشاوندان و شهرهاى ایشان را، و در صورتهاى ایشان با قلمی از نور عرش الهى نقش زنند: این شخص زائر قبر بهترینِ شهداء و فرزند بهترینِ انبیاء مى‌باشد. چون روز قیامت شود، در چهره‌های آنها، از اثر این قلم نورى ساطع شود که چشم‌ها را بپوشاند و بدان شناخته ‌شوند، و گویا تو اى محمّد را می‌بینم بین من و میکائیلی، و علىّ پیشاپیش ماست و همراهمان ملائکة الله هستند، در حدی که تعدادشان به شماره نیاید و بوسیله همین نورى که در صورت‌هاى ایشان هست، آنها را از بین خلائق دریافته و جدا مى‌کنیم تا خداوند ایشان را از هول و سختى‌هاى آن روز نجات مى‌دهد و این حکم خدا و عطای اوست در حق کسانى که قبر تو اى محمّد باشند یا قبر برادرت یا قبر دو سبط‍ [= نوه]‌ تو، و در این زیارت جز خداى عز و جلّ‌ را قصد نکرده باشند.

و البته گروهى از مردم که مستحق لعنت و غضب الهى هستند خواهند آمد که در محو کردن این قبر مى‌کوشند تا اثری از آن باقی نماند ولى خداوند تبارک و تعالی راهی برای ایشان بدین مقصود قرار نداده است.

کامل الزیارات، ص265

حَدَّثَنِی أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عِیسَى عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ هِلَالٍ الطَّائِیُّ الْبَصْرِیُّ ره قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عُثْمَانَ سَعِیدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلَّامِ بْنِ یَسَارٍ [سَیَّارٍ] الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْوَاسِطِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عِیسَى بْنُ أَبِی شَیْبَةَ الْقَاضِی قَالَ حَدَّثَنِی نُوحُ بْنُ دَرَّاجٍ قَالَ حَدَّثَنِی قُدَامَةُ بْنُ زَائِدَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع‏: ... حَدَّثَتْنِی أُمُّ أَیْمَنَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص زَارَ مَنْزِلَ فَاطِمَةَ ع فِی یَوْمٍ مِنَ الْأَیَّام‏ ... إِذْ هَبَطَ عَلَیَّ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یَا مُحَمَّد ...

...  فَغَسَّلُوا جُثَثَهُمْ بِذَلِکَ الْمَاءِ وَ أَلْبَسُوهَا الْحُلَلَ وَ حَنَّطُوهَا بِذَلِکَ الطِّیبِ وَ صَلَّتِ الْمَلَائِکَةُ صَفّاً صَفّاً عَلَیْهِم‏ ثُمَّ یَبْعَثُ اللَّهُ قَوْماً مِنْ أُمَّتِکَ لَا یَعْرِفُهُمُ الْکُفَّارُ لَمْ یَشْرَکُوا فِی تِلْکَ الدِّمَاءِ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ وَ لَا نِیَّةٍ فَیُوَارُونَ أَجْسَامَهُمْ وَ یُقِیمُونَ رَسْماً لِقَبْرِ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ بِتِلْکَ الْبَطْحَاءِ یَکُونُ عَلَماً لِأَهْلِ الْحَقِّ وَ سَبَباً لِلْمُؤْمِنِینَ إِلَى الْفَوْزِ وَ تَحُفُّهُ مَلَائِکَةٌ مِنْ کُلِّ سَمَاءٍ مِائَةُ أَلْفِ مَلَکٍ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ- وَ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ وَ یَطُوفُونَ عَلَیْهِ وَ یُسَبِّحُونَ اللَّهَ عِنْدَهُ وَ یَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لِمَنْ زَارَهُ وَ یَکْتُبُونَ أَسْمَاءَ مَنْ یَأْتِیهِ زَائِراً مِنْ أُمَّتِکَ مُتَقَرِّباً إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ إِلَیْکَ بِذَلِکَ وَ أَسْمَاءَ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ بُلْدَانِهِمْ وَ یُوسِمُونَ فِی وُجُوهِهِمْ بِمِیسَمِ نُورِ عَرْشِ اللَّهِ: هَذَا زَائِرُ قَبْرِ خَیْرِ الشُّهَدَاءِ وَ ابْنِ خَیْرِ الْأَنْبِیَاءِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ سَطَعَ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ ذَلِکَ الْمِیسَمِ نُورٌ تُغْشَى مِنْهُ الْأَبْصَارُ- یَدُلُّ عَلَیْهِمْ وَ یُعْرَفُونَ بِهِ وَ کَأَنِّی بِکَ یَا مُحَمَّدُ بَیْنِی وَ بَیْنَ مِیکَائِیلَ وَ عَلِیٌّ أَمَامَنَا وَ مَعَنَا مِنْ مَلَائِکَةِ اللَّهِ مَا لَا یُحْصَى عَدَدُهُمْ وَ نَحْنُ نَلْتَقِطُ مِنْ ذَلِکَ الْمِیسَمِ فِی وَجْهِهِ مِنْ بَیْنِ الْخَلَائِقِ حَتَّى یُنْجِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ هَوْلِ ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ شَدَائِدِهِ وَ ذَلِکَ حُکْمُ اللَّهِ وَ عَطَاؤُهُ لِمَنْ زَارَ قَبْرَکَ یَا مُحَمَّدُ أَوْ قَبْرَ أَخِیکَ أَوْ قَبْرَ سِبْطَیْکَ لَا یُرِیدُ بِهِ غَیْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏؛ وَ سَیَجْتَهِدُ أُنَاسٌ مِمَّنْ حَقَّتْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَةُ مِنَ اللَّهِ وَ السَّخَطُ- أَنْ یَعْفُوا رَسْمَ ذَلِکَ الْقَبْرِ وَ یَمْحُوا أَثَرَهُ فَلَا یَجْعَلُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَهُمْ إِلَى ذَلِکَ سَبِیلا.

ب. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی که برادرش را در راه خدا و به خاطر خدا زیارت کند روز قیمت می‌آید در حالی که در لباسهایی از نور قدم برمی‌دارند و بر چیزی نمی‌گذرند مگر اینکه او را روشن می‌کنند تا اینکه در پیشگاه خداوند بایستند. پس خداوند عز و جل فرماید: آفرین! آفرین! و هنگامی که خداوند آفرین گوید، عطیه خاص خود را بر آنان مبذول می‌دارد.

الکافی، ج‏2، ص177

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النَّهْدِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِی اللَّهِ وَ لِلَّهِ جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَخْطِرُ بَیْنَ قَبَاطِیَّ مِنْ نُورٍ وَ لَا یَمُرُّ بِشَیْ‏ءٍ إِلَّا أَضَاءَ لَهُ حَتَّى یَقِفَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ: مَرْحَباً! وَ إِذَا قَالَ مَرْحَباً، أَجْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ الْعَطِیَّة.

 

ب.4. اهل نماز شب

9) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

کسی که نمازش در شب زیاد باشد [= زیاد نماز شب بخواند] چهره اش در روز نیکو می‌شود.

من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص474

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَنْ کَثُرَ صَلَاتُهُ بِاللَّیْلِ حَسُنَ وَجْهُهُ بِالنَّهَارِ.

ب. مطلب فوق بدین صورت هم از پیامبر اکرم ص روایت شده است که فرموده باشند:

کسی که نماز شب بخواند چهره اش در روز نیکو می‌شود.

علل الشرائع، ج‏2، ص363؛ تهذیب الأحکام، ج‏2، ص119؛ المحاسن، ج‏1، ص53

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ الرَّازِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ رَفَعَهُ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَنْ صَلَّى بِاللَّیْلِ حَسُنَ وَجْهُهُ بِالنَّهَارِ.

مطلب فوق به همین صورت اخیر در المقنع (للصدوق)، ص131 از امام صادق ع روایت شده است.[1]

 

ب.5. سایر اعمال صالح

10) از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

روز قیامت جماعتی تحت سایه عرش برانگیخته می‌شوند در حالی که چهره‌هایشان از نور و جامه‌هایشان هم از نور است. پس خلایق به محضر آنان مشرف می‌شوند و می‌گویند: اینان پیامبرند؟!

منادی‌ای از تحت عرش ندا می‌دهد: اینان پیامبر نیستند.

و می‌گویند: اینان شهدایند؟!

منادی‌ای از تحت عرش ندا می‌دهد: اینان شهدا نیستند؛ ولیکن اینان مردمانی بودند که [در حساب و کتاب کردن] بر مومنان آسان می‌گرفتند و به شخص بدهکاری که در تنگنا قرار گرفته مهلت می‌دادند تا گشایشی برایش حاصل شود.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص145؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص154

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ سَدِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

یُبْعَثُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَوْمٌ تَحْتَ ظِلِّ الْعَرْشِ وَ وُجُوهُهُمْ مِنْ نُورٍ وَ رِیَاشُهُمْ مِنْ نُورٍ جُلُوسٌ عَلَى کَرَاسِیَّ مِنْ نُورٍ.

قَالَ فَتَشَرَّفَ لَهُمُ الْخَلَائِقُ فَیَقُولُونَ: هَؤُلَاءِ الْأَنْبِیَاءُ؟!

فَیُنَادِی مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ أَنْ لَیْسَ هَؤُلَاءِ بِأَنْبِیَاءَ!

قَالَ: فَیَقُولُونَ: هَؤُلَاءِ شُهَدَاءُ؟

فَیُنَادِی مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ: لَیْسَ هَؤُلَاءِ بِشُهَدَاءَ؛ وَ لَکِنْ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَانُوا یُیَسِّرُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ یُنْظِرُونَ الْمُعْسِرَ حَتَّى یُیَسَّرَ.

 

11) الف. از امام صادق ع روایتی نقل شده که دعاهای امیرالمومنین ع هنگام وضو را بیان می‌کنند. در فرازی از آن روایت آمده است:

سپس صورتش را شست و فرمود: خدایا صورتم را سفید گردان روزی که چهره‌ها در آن سیاه می‌شوند و چهره‌ام را سیاه مکن روزی که چهره‌ها در آن سفید می‌شوند...

الکافی، ج‏3، ص70-71؛ الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص69

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ قَاسِمٍ الْخَزَّازِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَاعِدٌ وَ مَعَهُ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ إِذْ قَالَ یَا مُحَمَّدُ ائْتِنِی بِإِنَاءٍ مِنْ مَاءٍ ...[2]

ثُمَّ غَسَلَ وَجْهَهُ فَقَالَ اللَّهُمَّ بَیِّضْ‏ وَجْهِی‏یَوْمَ تَسْوَدُّ فِیهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِی یَوْمَ تَبْیَضُّ فِیهِ الْوُجُوهُ ...[3]

ب. البته این فراز از دعای وضو در سند دیگری از این روایت به صورت زیر نقل شده است:

سپس صورتش را شست و فرمود: خدایا صورتم را سفید گردان «روزی که چهره‌هایی سفید می‌شوند و چهره‌هایی سیاه»  (آل عمران/106)، و چهره‌ام را سیاه مکن «روزی که چهره‌هایی سفید می‌شوند و چهره‌هایی سیاه»  (آل عمران/106)،

المحاسن، ج‏1، ص: 45

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَیْنَمَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَاعِدٌ وَ مَعَهُ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ إِذْ قَالَ یَا مُحَمَّدُ ایتِنِی بِإِنَاءٍ فِیهِ مَاءٌ أَتَوَضَّأْ مِنْهُ ...[4]

ثُمَّ غَسَلَ وَجْهَهُ وَ قَالَ: اللَّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهِی «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِی «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» ...[5]

توجه شود که روایات فروانی داریم درباره اینکه چهره بهشتیان در بهشت نورانی است؛ اما چون آیه ناظر به موقف قیامت است آنها را در اینجا نیاوردیم.[6]

 


[1] . قال أبو عبد الله- علیه السلام-: من صلى باللیل حسن وجهه بالنهار

[2] . فَأَتَاهُ بِهِ فَصَبَّهُ بِیَدِهِ الْیُمْنَى عَلَى یَدِهِ الْیُسْرَى ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی‏ جَعَلَ الْمَاءَ طَهُوراً وَ لَمْ یَجْعَلْهُ نَجِساً ثُمَّ اسْتَنْجَى فَقَالَ اللَّهُمَّ حَصِّنْ فَرْجِی وَ أَعِفَّهُ وَ اسْتُرْ عَوْرَتِی وَ حَرِّمْهَا عَلَى النَّارِ ثُمَّ اسْتَنْشَقَ فَقَالَ اللَّهُمَّ لَا تُحَرِّمْ عَلَیَّ رِیحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ یَشَمُّ رِیحَهَا وَ طِیبَهَا وَ رَیْحَانَهَا ثُمَّ تَمَضْمَضَ فَقَالَ اللَّهُمَّ أَنْطِقْ لِسَانِی بِذِکْرِکَ وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَرْضَى عَنْهُ.

[3] . ثُمَّ غَسَلَ یَمِینَهُ فَقَالَ اللَّهُمَّ أَعْطِنِی کِتَابِی بِیَمِینِی وَ الْخُلْدَ بِیَسَارِی‏ ثُمَّ غَسَلَ شِمَالَهُ فَقَالَ اللَّهُمَّ لَا تُعْطِنِی کِتَابِی بِشِمَالِی وَ لَا تَجْعَلْهَا مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِی وَ أَعُوذُ بِکَ‏ مِنْ مُقَطَّعَاتِ النِّیرَانِ ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ فَقَالَ اللَّهُمَّ غَشِّنِی بِرَحْمَتِکَ وَ بَرَکَاتِکَ وَ عَفْوِکَ‏ ثُمَّ مَسَحَ عَلَى رِجْلَیْهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ ثَبِّتْ‏ قَدَمَیَّ عَلَى الصِّرَاطِ یَوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْأَقْدَامُ وَ اجْعَلْ سَعْیِی فِیمَا یُرْضِیکَ عَنِّی ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى مُحَمَّدٍ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ مَنْ تَوَضَّأَ بِمِثْلِ مَا تَوَضَّأْتُ وَ قَالَ مِثْلَ مَا قُلْتُ خَلَقَ اللَّهُ لَهُ مِنْ کُلِّ قَطْرَةٍ مَلَکاً یُقَدِّسُهُ وَ یُسَبِّحُهُ وَ یُکَبِّرُهُ وَ یُهَلِّلُهُ وَ یَکْتُبُ لَهُ ثَوَابَ ذَلِکَ.

[4] . لِلصَّلَاةِ فَأَکْفَأَ بِیَدِهِ ثُمَّ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْمَاءَ طَهُوراً وَ لَمْ یَجْعَلْهُ نَجِساً ثُمَّ اسْتَنْجَى فَقَالَ اللَّهُمَّ حَصِّنْ فَرْجِی وَ أَعِفَّهُ وَ اسْتُرْ عَوْرَتِی وَ حَرِّمْنِی عَلَى النَّارِ ثُمَّ تَمَضْمَضَ فَقَالَ اللَّهُمَّ لَقِّنِّی حُجَّتِی یَوْمَ أَلْقَاکَ وَ أَنْطِقْ لِسَانِی بِذِکْرِکَ ثُمَّ اسْتَنْشَقَ وَ قَالَ اللَّهُمَّ لَا تَحْرِمْنِی رِیحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ یَشَمُّ رِیحَهَا وَ طِیبَهَا.

[5] . ثُمَّ غَسَلَ یَدَهُ الْیُمْنَى فَقَالَ اللَّهُمَّ أَعْطِنِی کِتَابِی بِیَمِینِی وَ الْخُلْدَ بِیَسَارِی ثُمَّ غَسَلَ یَدَهُ الْیُسْرَى فَقَالَ اللَّهُمَّ لَا تُعْطِنِی کِتَابِی بِیَسَارِی وَ لَا تَجْعَلْهَا مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِی وَ أَعُوذُ بِکَ مِنْ مُقَطَّعَاتِ النِّیرَانِ ثُمَّ مَسَحَ عَلَى رَأْسِهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ غَشِّنِی بِرَحْمَتِکَ وَ بَرَکَاتِکَ وَ عَفْوِکَ ثُمَّ مَسَحَ عَلَى قَدَمَیْهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ ثَبِّتْنِی عَلَى الصِّرَاطِ یَوْمَ تَزِلُّ الْأَقْدَامُ وَ اجْعَلْ سَعْیِی فِیمَا یُرْضِیکَ عَنِّی ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى مُحَمَّدٍ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ مَنْ تَوَضَّأَ مِثْلَ وُضُوئِی وَ قَالَ مِثْلَ قَوْلِی خَلَقَ‏ اللَّهُ لَهُ مِنْ کُلِّ قَطْرَةٍ مَلَکاً یُقَدِّسُهُ وَ یُسَبِّحُهُ وَ یُکَبِّرُهُ فَیَکْتُبُ اللَّهُ لَهُ ثَوَابَ ذَلِکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة.

[6] . از باب نمونه: «حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى قَالَ حَدَّثَنِی سَعِیدُ بْنُ جَنَاح‏ عَنْ عَوْفٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ جُرْدٌ مُرْدٌ مُکَحَّلِینَ مُکَلَّلِینَ مُطَوَّقِینَ مُسَوَّرِینَ مُخَتَّمِینَ نَاعِمِینَ مَحْبُورِینَ مُکَرَّمِینَ یُعْطَى أَحَدُهُمْ قُوَّةَ مِائَةِ رَجُلٍ فِی الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ الشَّهْوَةِ وَ الْجِمَاعِ قُوَّةُ غِذَائِهِ قُوَّةُ مِائَةِ رَجُلٍ فِی الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ یَجِدُ لَذَّةَ غِذَائِهِ مِقْدَارَ أَرْبَعِینَ سَنَةً وَ لَذَّةَ عَشَائِهِ مِقْدَارَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَدْ أَلْبَسَ اللَّهُ وُجُوهَهُمُ النُّورَ وَ أَجْسَادَهُمُ الْحَرِیرَ بِیضَ الْأَلْوَانِ صُفْرَ الْحُلِیِّ خُضْرَ الثِّیَابِ.« (الإختصاص، ص358)

 


1124) سوره عبس (80) آیه 38 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (تدبر)

 

تدبر

1) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ»

کلمه «مُسْفِرَةٌ» به معنای چیزی است که پرده از رویش کنار رفته و زیبایی و درخشش آشکار شده است؛ و از این رو از همان ابتدا مفسران «مسفرة» را به «مشرقة» و «مضیئه» (= نورانی) تفسیر کرده‌اند (مثلا: التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[1]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص668[2]؛ و نیز ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[3]).

بعد از اینکه در آیات قبل فرمود در آن روز هرکسی از نزدیک‌ترین نزدیکان خود فرار می‌کند و هرکس مشغولیتی دارد که وی را از توجه به غیر بی‌نیاز کرده است، در این آیه دسته‌بندی‌ای از انسانها در آن صحنه به عمل می‌آورد: دسته اول کسانی‌اند که چهره‌هایشان تابان است، و معلوم است اینان انسانهایی بودند که اهل ایمان و تقوی بودند.

البته در این آیه تصریحی به اینکه اینان اهل ایمان و تقوی بودند، نشده؛ اما این نکته از تقابل این آیه با آیه 42 نتیجه می‌شود؛ زیرا در آن آیه گروه مقابل اینها را «کفره فجره» (کفرپیشگان اهل فجور) معرفی کرد؛ پس اینان در مقابل آن کفر، ایمان؛ و در مقابل فجور، تقوی دارند.

این آیه بخوبی نشان می‌دهد که ایمان و تقوا، که ویژگی‌هایی ناظر به جان و روح آدمی است؛ در بدن و ظاهر آدمی هم تاثیر می‌گذارد و اینان در قیامت با چهره‌هایی درخشان و تابان ظاهر می‌شوند؛ و با توجه به اینکه هرچه در آخرت است، ظهور باطن همین دنیاست؛ معلوم می‌شود که این نور همین الان در چهره این افراد واقعا وجود دارد (حدیث9)؛ و البته این نورانی بودن ذومراتب است؛ اما برخی مراتب آن در برخی از اولیاء الله چنان است که در همین دنیا نیز بسیاری از انسانها متوجه نورانی بودن چهره آنان می‌شوند؛ اما آنجا که پرده‌ها کنار می‌رود حقیقت این نورانیت هم در اینان و هم در بقیه افرادی که این قدر نورانیت شدید نداشته‌اند جلوه‌ای انکار‌ناپذیر دارد.

 

2) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ»

چرا اولین نکته‌ای که درباره اینها گفت تابان بودن چهره‌هایشان بود. البته یک احتمال این است که خود «وجوه» کنایه از صاحبان این وجوه باشد؛ چنانکه در خصوص دو وصفی که در ادامه و به عنوان صفات بعدی این «وجوه» آمده (ضحک و استبشار) مفسران گفته‌اند که مقصود خندانو شاد بودن صاحبان این چهره‌هاست (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[4]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص668[5])؛ اما احتمال قوی‌تر این است که نورانی و تابان بودن خود وجوه مد نظر باشد؛ آنگاه چرا از نورانی بودن وجوه سخن گفت؛ ونه مثلا از نورانی بودن کل وجودشان یا ...؟

الف. چهره و صورت، اولین محلی است که در مواجهه با افراد به چشم می‌آید. شاید می‌خواهد به شدت معروف و آشکار بودن اینان به نورانیت اشاره کند که با اینکه سیمایشان تابان است مطلب را آغاز کرد (اقتباس از المیزان، ج‏20، ص210[6]) ویا بدین جهت که فرشتگان با دیدن چهره‌شان آنها را تشخیص دهند و بین این مومنان با کافران تفاوت بگذارند (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص278[7]).

ب. چون صورت آینه قلب است در خوشحالی و ناراحتی (المیزان، ج‏20، ص210[8])؛‌ یعنی خوشحالی و ناراحتی در درجه اول در رخسار شخص نمایان می‌شود.

ج. این آیات، مردم را در قیامت به دو دسته تقسیم می‏کند: اهل سعادت و اهل شقاوت، که هر دو گروه با سیما و چهره‏شان شناخته می‏شوند (تفسیر نور، ج‏10، ص391).

ج. ...

 

3) «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ»

این آیه می‌فرماید چهره‌هایی در آن روز تابناک [نمایان و درخشان] است. اما چرا آنان چنین‌اند؟

در احادیث به برخی از امور که موجب نورانیت چهره شده اشاره شده است؛ مانند: جزء اولیاء خاص الله بودن (حدیث1)، شیعه واقعی پیامبر ص و امیرالمومنین ع بودن (احادیث2-5)، و عالِم حقیقی و درآورنده انسانها از ظلمت جهل بودن (حدیث6)، زایر امام حسین ع، بلکه زیارت کننده برادر دینی و اهل دوستی در راه خدا بودن (احادیث 7-8)، اهل نماز شب بودن (حدیث8)، با دیگران مدارا کردن و سخت‌گیری نکردن بر بدهکار (حدیث9) و ... .

به نظر می‌رسد اینها نه موارد انحصاری بلکه نمونه هایی از جهت‌گیریها و کارهای خوبی است که چون در وجود افراد مستقر بوده در قیامت ظهور می‌کند. در واقع، چه‌بسا بتوان گفت باطن نیکی‌ها نور است؛ که این نور در قیامت که محل ظهور باطن است در چهره افراد صاحب آن نیکی‌ها ظهور می‌کند.

برخی مفسران عوامل دیگری را هم برای این نورانیت چهره‌ها مطرح کرده‌اند؛ مانند اثر وضو (ضحاک، به نقل مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61؛ که این مطلب چه‌بسا از حدیث11 هم قابل استنباط باشد)، یا اینکه خلاصی از علائق دنیا و تبعات آن اتصال به عالم قدس و منازل رضوان و رحمت منجر به این تابناکی می‌شود (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61)، یا این جبران غبارهایی است که در راه خدا در دنیا بر چهره‌شان می‌نشست (به نقل مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61[9])؛ و ...؛ که به نظر می‌رسد در راستای همان مطلب فوق قابل تحلیل باشد.

 

 

 


[1] . ثم قسم تعالی احوال العصاة و المؤمنین، فقال (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ) أی مکشوفة مضیئة، فالاسفار الکشف عن ضیاء من قولهم: أسفر الصبح إذا أضاء، و سفرت المرأة إذا کشفت عن وجهها، و منه السفر، لأنه یکشف عن أمور تظهر به، قال توبة الحمیری: «و کنت إذا فاجأت لیلی تبرقعت / فقد رابنی منها الغداة سفورها» أی کشفها قناعها.

[2] . ثم قسم سبحانه أحوال الناس فی ذلک الیوم فقال «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» أی مشرقة مضیئة

[3] . و أخرج ابن أبی حاتم و ابن المنذر من طریق علی عن ابن عباس فی قوله مُسْفِرَةٌ قال مشرقة

[4] . و قوله «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» أی من فرحها بما أعددنا لها من الثواب تکون ضاحکة مسرورة. و الضحک [و] الاستبشار و إن أضیف إلی الوجه، فالمراد به أصحاب الوجوه،

[5] . «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» من سرورها و فرحها بما أعد لها من الثواب و أراد بالوجوه أصحاب الوجوه.

[6] . قوله تعالی: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» بیان لانقسام الناس یومئذ إلی قسمین: أهل السعادة و أهل الشقاء، و إشارة إلی أنهم یعرفون بسیماهم فی وجوههم و إسفار الوجه إشراقه و إضاءته فرحا و سرورا و استبشاره تهلله بمشاهدة ما فیه البشری.

[7] . فأما الاسفار و الاشراف فیجوز ان یکون للوجوه خاصة بما جعل اللَّه فیها من النور، لتفرق الملائکة بین المؤمنین و الکفار.

[8]  . و قد بین حال الطائفتین فی الآیات الأربع ببیان حال وجوههما لأن الوجه مرآة القلب فی سروره و مساءته.

[9] . فوصف السعداء بقوله تعالی: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38) ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39) مسفرة مضیئة متهللة، من أسفر الصبح إذا أضاء، و عن ابن عباس من قیام اللیل لما روی من کثرت صلاته باللیل، حسن وجهه بالنهار، و عن الضحاک، من آثار الوضوء، و قیل: من طول ما اغبرت فی سبیل اللّه، و عندی أنه بسبب الخلاص من علائق الدنیا و الاتصال بعالم القدس و منازل الرضوان و الرحمة ضاحکة، قال الکلبی: یعنی بالفراغ من الحساب مستبشرة فرحة بما نالت من کرامة اللّه و رضاه، و اعلم أن قوله: مسفرة إشارة إلی الخلاص عن هذا العالم و تبعاته/ و أما الضاحکة و المستبشرة، فهما محمولتان علی القوة النظریة و العملیة، أو علی وجدان المنفعة و وجدان التعظیم.

 


1124) سوره عبس (80) آیه 38 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (احادیث

 

 

5) الف. از امام باقر ع روایت شده است که:

رسول الله ص فرمودند: همانا بر سمت راست عرش جماعتی هستند که چهره‌هایشان نورانی است بر منابری از نور که پیامبران به حال آنان غبطه می‌خورند در حالی که پیامبر و شهید نیستند.

گفتند: ای پیامبر خدا! و چه چیزی مایه قرب بیشتر آنان به خدا شده است در حالی که از پیامبران و شهدا نیستند؟

فرمودند: آنان شیعیان علی ع هستند و علی ع امامشان است.

ب. این حدیث با سند دیگری هم آمده با این عبارت که فرمودند: پیامبران و رسولان به حال آنان غبطه می‌خورند.

گفته شد: چقدر منزلت اینان عظیم است!

فرمودند: اینان به خدا سوگند شیعیان علی ع هستند و او امامشان است.

المحاسن، ج‏1، ص181-182

الف. عَنْهُ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ قَوْماً وُجُوهُهُمْ مِنْ نُورٍ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ یَغْبِطُهُمُ النَّبِیُّونَ لَیْسُوا بِأَنْبِیَاءَ وَ لَا شُهَدَاءَ.

فَقَالُوا: یَا نَبِیَّ اللَّهِ وَ مَا ازْدَادُوا هَؤُلَاءِ مِنَ اللَّهِ إِذَا لَمْ یَکُونُوا أَنْبِیَاءَ وَ لَا شُهَدَاءَ إِلَّا قُرْباً مِنَ اللَّهِ؟

قَالَ: أُولَئِکَ شِیعَةُ عَلِیٍّ وَ عَلِیٌّ إِمَامُهُمْ.

ب. عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع نَحْوَهُ وَ اخْتَلَفَ فِیهِ بَعْضُ لَفْظِهِ:

قَالَ: یَغْبِطُهُمُ النَّبِیُّونَ وَ الْمُرْسَلُونَ.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا أَعْظَمَ مَنْزِلَةً هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ!

فَقَالَ: هَؤُلَاءِ وَ اللَّهِ شِیعَةُ عَلِیٍّ وَ هُوَ إِمَامُهُم‏.

ج. و در حدیث دیگری امام صادق ع روایت کرده‌اند که:

رسول الله ص فرمودند: در دست راست خدا - و خداوند هر دو دستش راست است- و در سمت راست عرش جماعتی هستند که چهراه‌هایشان از نور است؛ لباسهایشان از نور است؛ بر کرسی‌هایی از نور.

علی ع گفت: یا رسول الله ص! اینان چه‌کسانی‌اند؟

فرمود: شیعیان ما؛ و تو امامشان هستی.

قرب الإسناد، ص61

حَدَّثَنِی السِّنْدِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ‏عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: عَنْ یَمِینِ اللَّهِ- وَ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ- عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ قَوْمٌ عَلَى وُجُوهِهِمْ نُورٌ، لِبَاسُهُمْ مِنْ نُورٍ، عَلَى کَرَاسِیَّ مِنْ نُورٍ.

فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَنْ هَؤُلَاءِ؟

فَقَالَ لَهُ: شِیعَتُنَا وَ أَنْتَ إِمَامُهُمْ.

د. در فرازی از دعای ندبه (که این دعا را امام صادق ع به شیعیان یاد داده‌اند؛ ر.ک: جمال الأسبوع، ص553[1] و زاد المعاد، ص303[2]) آمده است که:

... سپس پیامبر اکرم ص به حضرت علی ع فرمودند: و تو برادر و وصی من هستی؛ گوشت تو از گوشت من و خون تو از خون من است؛ صلح با تو صلح با من و جنگ با تو جنگ با من است و ایمان با گوشت و خون تو آمیخته همان گونه که با گوشت و خون من آمیخته است؛ و فردا تو بر سر حوض همراه من خواهی بود و تو جانشین من هستی و تو دین [= بدهی] مرا ادا می‌کنی و وعده هایم را محقق می‌گردانی؛ و شیعیان تو بر مبنرهایی از نور هستند، چهره‌هایشان سفید، پیرامون من در بهشت در حالی که همسایگان من اند؛ و ای علی! اگر تو نبودی مومنان بعد از من شناخته نمی‌شدند....

المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص: 577؛ جمال الأسبوع، ص553

... ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَنْتَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وَارِثِی، لَحْمُکَ مِنْ لَحْمِی، وَ دَمُکَ مِنْ دَمِی، وَ سِلْمُکَ سِلْمِی، وَ حَرْبُکَ حَرْبِی، وَ الْإِیمَانُ مُخَالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ، کَمَا خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی، وَ أَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ مَعِی، وَ أَنْتَ خَلِیفَتِی، وَ أَنْتَ تَقْضِی دَیْنِی وَ تُنْجِزُ عِدَاتِی، وَ شِیعَتُکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّةِ وَ هُمْ جِیرَانِی، وَ لَوْ لَا أَنْتَ یَا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی...

این فراز از گفتگوی پیامبر ص با امام علی ع که در دعای ندبه آمده مستقلا از طریق جابر بن عبدااله انصاری نیز چنین روایت شده است:

هنگامی که حضرت علی ع بعد از فتح خیبر بر رسول الله ص وارد شدند پیامبر اکرم ص به او فرمودند: اگر خوف این نبود که طوایفی از امتم آنچه نصاری درباره عیسی بن مریم گفتند درباره تو بگویند امروز چیزی درباره‌ات می‌گفتم که از جماعتی رد نشوی مگر اینکه خاک زیر پایت و باقیمانده آبی که از دستت می‌چکد را برگیرند و بدان شفا جویند. ولیکن همین برای تو بس که تو از منی و من از تو؛ تو از من ارث می‌بری و من از تو؛ و همانا تو نسبت به من به منزله هارون به موسی هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست و تو هستی که ذمه مرا بری می‌کنی [= قرضهای مرا ادا می‌کنی] و بر سنت من مبارزه می‌نمایی و فردا تو بر سر حوض تو جانشین من هستی و اول کسی هستی که در کنار حوض بر من وارد می‌شود و تو اول کسی هستی که همراه با من خلعت بر تن می‌کند و اولین کس از امتم هستی که وارد بهشت می‌شود و همانا شیعیان تو بر مبنرهایی از نور هستند، با چهره‌هایشان سفید، پیرامون من که شفاعتشان می‌کنم؛ و فردا در بهشت همسایگان من‌اند؛ و همانا صلح با تو صلح با من است و سرّ تو سرّ من است و آشکار تو آشکار من است و خلوص سینه‌ات همچون خلوص من است و فرزندانت فرزندان من‌اند و همانا تو وعده مرا به انجام می‌رسانی و همانا حق با توست و حق بر زبان و قلب و بین دیدگان توست؛ و ایمان با گوشت و خونت آمیخته همان طور که با گوشت و خون من آمیخته است و همانا کسی که بغض تو را داشته باشد بر من در کنار حوض وارد نشود و کسی که تو را دوست داشته باشد هرگز از آن [= آمدن کنار حوض‌] محروم نماند تا اینکه همراه تو بر حوض وارد شود.

پس حضرت علی ع به سجده افتاد و سپس فرمود: حمد و سپاس خدایی را که با اسلام بر من منت گذاشت و قرآن را به من آموخت و مرا محبوب بهترین مووجودات خاتم پیامبران و سرور رسولان قرار داد که این هم از احسان و تفضل او بر من بود.

پس پیامبر ص فرمود: اگر تو نبودی مومنان بعد از من شناخته نمی‌شدند.

الأمالی( للصدوق)، ص96-97

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْبَغْدَادِیُّ الْحَافِظُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یَزِیدَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ ثَوَابٍ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ عَنْ کَادِحٍ یَعْنِی أبی [أَبَا] جَعْفَرٍ الْبَجَلِیَّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ لَهِیعَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ یَعْنِی ابْنَ زِیَادٍ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ یَسَارٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ:

لَمَّا قَدِمَ عَلِیٌّ ع عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بِفَتْحِ خَیْبَرَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَى لِلْمَسِیحِ عِیسَى بْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الْیَوْمَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ رِجْلَیْکَ وَ مِنْ فَضْلِ طَهُورِکَ یَسْتَشْفُوا بِهِ. وَ لَکِنْ حَسْبُکَ أَنْ تَکُونَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ تَرِثُنِی وَ أَرِثُکَ وَ أَنَّکَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ أَنَّکَ تُبْرِئُ ذِمَّتِی وَ تُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِی وَ أَنَّکَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِیفَتِی وَ أَنَّکَ أَوَّلُ مَنْ یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ وَ أَنَّکَ أَوَّلُ مَنْ یُکْسَى مَعِی وَ أَنَّکَ أَوَّلُ دَاخِلِ الْجَنَّةِ مِنْ أُمَّتِی وَ أَنَّ شِیعَتَکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی أَشْفَعُ لَهُمْ وَ یَکُونُوا غَداً فِی الْجَنَّةِ جِیرَانِی وَ أَنَّ حَرْبَکَ حَرْبِی وَ سِلْمَکَ سِلْمِی وَ أَنَّ سِرَّکَ سِرِّیَ وَ عَلَانِیَتَکَ عَلَانِیَتِی وَ أَنَّ سَرِیرَةَ صَدْرِکَ کَسَرِیرَتِی وَ أَنَّ وُلْدَکَ وُلْدِی وَ أَنَّکَ‏ تُنْجِزُ عِدَاتِی وَ أَنَّ الْحَقَّ مَعَکَ وَ أَنَّ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِکَ وَ قَلْبِکَ وَ بَیْنَ عَیْنَیْکَ الْإِیمَانُ مُخَالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَمَا خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ أَنَّهُ لَنْ یَرِدَ عَلَیَّ الْحَوْضَ مُبْغِضٌ لَکَ وَ لَنْ یَغِیبَ عَنْهُ مُحِبٌّ لَکَ حَتَّى یَرِدَ الْحَوْضَ مَعَکَ.

قَالَ: فَخَرَّ عَلِیٌّ ع سَاجِدا؛ً ثُمَّ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْعَمَ عَلَیَّ بِالْإِسْلَامِ وَ عَلَّمَنِی الْقُرْآنَ وَ حَبَّبَنِی إِلَى خَیْرِ الْبَرِیَّةِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ إِحْسَاناً مِنْهُ وَ فَضْلًا مِنْهُ عَلَیَّ.

قَالَ: فَقَالَ النَّبِیُّ ص: لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی.

این حدیث را عینا ابن هلال ثقفی (م283) با سند نزدیکتری در کتاب المعرفه خود (که سند و متن آن در مقدمه چاپ جدید الغارات (‏ج‏1، ص61) آمده است)[3] و طبری آملی (م326) در المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، (ص633-634)[4] و ابن حیون (م363) در شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج‏2، ص381- 382 و ص412 و بعد از شیخ صدوق (م391) نیز امثال کراجکی (م449) و دیگران نیز با سند متصل خویش از غیر طریق شیخ صدوق در کنز الفوائد (ج‏2، ص179)[5] و ... آورده‌اند.[6]

 

ب. برخی مصادیق دیگر

ب.1. علمای هدایتگر

6) از امام حسن عسکری روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:

هرکس از شیعیان ما که عالم به شریعت ما باشد و ضعفای شیعه را از ظلمت جهلشان به سوی نور علمی که ما وی را بدان مفتخر کرده‌ایم بیرون آورد روز قیامت بیاید در حالی که بر سرش تاجی از نور است که همگان را در آن عرصه‌ها روشن کند و به او خلعتهایی داده شود که کمترین آنها را کسی با دنیا بتمامه حاضر نیست معاوضه کند.

سپس منادی‌ای از جانب خداوند ندا می‌دهد ای بندگان خدا! این عالِم از زمره شاگردان آل محمد ص است؛ پس هرکه را که در دنیا از حیرت جهالت بیرون آورده، به نور او تشبُّث جوید، تا وی را از حیرت ظلمات این عرصه‌ها به تفرجگاه بهشت ببرد.

پس هرکس را که در دنیا خیری به او تعلیم داده بود یا از دلش قفل جهالتی را گشوده بود یا شبهه‌ای را برای وی واضح کرده بود، از آن ظلمات بیرون بَرَد.

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص16؛ التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص339

حَدَّثَنِی بِهِ السَّیِّدُ الْعَالِمُ الْعَابِدُ أَبُو جَعْفَرٍ مَهْدِیُّ بْنُ أَبِی حَرْبٍ الْحُسَیْنِیُّ الْمَرْعَشِیُ‏ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی الشَّیْخُ الصَّدُوقُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الدُّورْیَسْتِیُ‏ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی‏ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِی الشَّیْخُ السَّعِیدُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُ‏ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرُ الْأَسْتَرْآبَادِیُ‏ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو یَعْقُوبَ یُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَیَّارٍ وَ کَانَا مِنَ الشِّیعَةِ الْإِمَامِیَّةِ قَالا حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیُّ ع قَال‏: قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع:

مَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا عَالِماً بِشَرِیعَتِنَا، وَ أَخْرَجَ ضُعَفَاءَ شِیعَتِنَا مِنْ ظُلْمَةِ جَهْلِهِمْ إِلَى نُورِ الْعِلْمِ الَّذِی حَبَوْنَاهُ [بِهِ‏] جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ عَلَى رَأْسِهِ تَاجٌ مِنْ نُورٍ یُضِی‏ءُ لِأَهْلِ جَمِیعِ تِلْکَ الْعَرَصَاتِ، وَ [عَلَیْهِ‏] حُلَّةٌ لَا یَقُومُ لِأَقَلِّ سِلْکٍ مِنْهَا الدُّنْیَا بِحَذَافِیرِهَا.

ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ [مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏]: یَا عِبَادَ اللَّهِ هَذَا عَالِمٌ مِنْ بَعْضِ تَلَامِذَةِ آلِ مُحَمَّدٍ أَلَا فَمَنْ أَخْرَجَهُ فِی الدُّنْیَا مِنْ حَیْرَةِ جَهْلِهِ فَلْیَتَشَبَّثْ بِنُورِهِ، لِیُخْرِجَهُ مِنْ حَیْرَةِ ظُلْمَةِ هَذِهِ الْعَرَصَاتِ إِلَى نَزْهِ الْجِنَانِ.

فَیُخْرِجُ کُلَّ مَنْ کَانَ عَلَّمَهُ فِی الدُّنْیَا خَیْراً، أَوْ فَتَحَ عَنْ قَلْبِهِ مِنَ الْجَهْلِ قُفْلًا، أَوْ أَوْضَحَ لَهُ عَنْ شُبْهَة.[7]

 

ب.2. دوستداران در راه خدا

7) الف. همانا کسانی که در راه خدا همدیگر را دوست دارند روز قیامت بر منابری از نور خواهند بود که نور چهره‌هایشان و نور پیکرهایشان و نور منبرهایشان همه چیز را روشن می‌کند تا حدی که بدان شناخته می‌شوند؛ گفته می‌شود اینان دوستداران در راه خدا بودند.

الکافی، ج‏2، ص125

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

إِنَّ الْمُتَحَابِّینَ فِی اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ قَدْ أَضَاءَ نُورُ وُجُوهِهِمْ وَ نُورُ أَجْسَادِهِمْ وَ نُورُ مَنَابِرِهِمْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُعْرَفُوا بِهِ؛ فَیُقَالُ: هَؤُلَاءِ الْمُتَحَابُّونَ فِی اللَّهِ.

عین همین حدیث را جابر بن یزید جعفی از امام باقر ع (الأصول الستة عشر، ص223[8]؛ المحاسن، ج‏1، ص265[9]) و حسن بن علی بن فضال از امام کاظم ع (ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص152[10]) روایت کرده‌اند.

و اما احادیثی دیگر با همین مضمون:

ب. از امام باقر ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

همانا کسانی که در راه خدا همدیگر را دوست دارند روز قیامت بر زمینی از زبرجد سبز در سایه عرش خداوند در سمت راست او - که هر دو دستش راست است- خواهند بود؛‌چهره هایشان بسیار درخشان و نروانی‌تر از خورشیدی که طلوع کرده، هر فرشته مقرب و پیامبر مرسلی به حال آنان غبطه خورد. مردم می‌گویند: اینان کیانند؟ گفته می‌شود: اینان دوستداران در راه خدا هستند.

الکافی، ج‏2، ص126؛ المحاسن، ج‏1، ص264

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عُمَرَ بْنِ جَبَلَةَ الْأَحْمَسِیِّ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: الْمُتَحَابُّونَ فِی اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى أَرْضِ زَبَرْجَدَةٍ خَضْرَاءَ فِی ظِلِّ عَرْشِهِ عَنْ یَمِینِهِ - وَ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ - وُجُوهُهُمْ أَشَدُّ بَیَاضاً وَ أَضْوَأُ مِنَ الشَّمْسِ الطَّالِعَةِ؛ یَغْبِطُهُمْ بِمَنْزِلَتِهِمْ کُلُّ مَلَکٍ مُقَرَّبٍ وَ کُلُّ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ. یَقُولُ النَّاسُ: مَنْ هَؤُلَاءِ؟ فَیُقَالُ: هَؤُلَاءِ الْمُتَحَابُّونَ فِی اللَّهِ.

ج. ابن ابی منصور روایت کرده که: من و عبدالله بن طلحه و ابن بی یعفور در محضر امام صادق ع بودیم که ایشان خودشان شروع به صحبت کردند و فرمودند: ابن ابی یعفور! رسول الله ص فرمود: شش خصلت هست که در هر کس باشد در پیشگاه خداوند عز و جل و سمت راست خداوند باشد.

ابن ابی یعفور گفت: فدایتان شوم آنها چیستند؟

فرمود: شخص مسلمان برای برادرش آنچه را دوست داشته باشد که برای عزیزترینِ خانواده‌اش دوست دارد؛ و برای او چیزی را ناخوش بدارد که برای عزیزترینِ خانواده ناخوش می‌دارد؛ و در ولایت خیرخواه او باشد.

ابن ابی یعفور گریست و گفت: و چگونه در ولایت خیرخواه او باشد؟

فرمود: ابن ابی یعفور! هنگامی که نسبت به او چنان باشد هم و غم وی او را برمی انگیزاند؛ اگر او خوشحال باشد به خوشحالی او خوشحال شود؛ و اگر او ناراحت باشد به ناراحتی او ناراحت شود؛ و اگر نزد وی چیزی باشد که بتواند مشکل اورا رفع کند اقدام کند وگرنه برایش دعا می‌کند.

سپس امام صادق ع فرمود: سه تا برای شما و سه تا برای ما. اینکه فضل ما را بشناسید و پشت سر ما گام بردارید و منتظر عاقبت کار ما باشید. پس هرکس چنین باشد در پیشگاه خداوند عز و جل خواهد بود و به نور ایشان کسانی که پایین‌تر از ایشانند نور خواهند گرفت؛ و اما کسانی که در سمت راست خداوندند اگر کسانی که پایین‌تر از ایشانند آنها را ببینند به خاطر فضل و برتری‌ای که در اینها می‌بینند زندگی دیگر گوارایشان نخواهد بود!

ابن ابی یعفور گفت: چگونه آنها را نمی‌بینند در حالی که در سمت راست خداوند هستند؟!

فرمود: ابن ابی یعفور! آنان محجوب به نور خداوندند! آیا حدیث رسول الله ص به تو نرسیده است که می‌فرمود: همانا خداوند را در سمت راست عرش در پیشگاه خداوند و سمت راست خداوند آفریده‌هایی است که چهره‌هایشان از برف سفیدتر و از خورشید ظهرهنگام نورانی‌تر است؛ کسی پرسید: آنان کیستند؟ فرمود: آنان دوستداران در [مسیر]جلال خداوندند.

الکافی، ج‏2، ص172-173

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ عِیسَى بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَا وَ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ طَلْحَةَ؛ فَقَالَ ابْتِدَاءً مِنْهُ: یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ! قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: سِتُّ خِصَالٍ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَانَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ‏.

فَقَالَ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ: وَ مَا هُنَّ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟

قَالَ: یُحِبُّ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ لِأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِأَعَزِّ أَهْلِهِ وَ یَکْرَهُ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ لِأَخِیهِ مَا یَکْرَهُ لِأَعَزِّ أَهْلِهِ وَ یُنَاصِحُهُ الْوَلَایَةَ.

فَبَکَى ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ وَ قَالَ: کَیْفَ یُنَاصِحُهُ الْوَلَایَةَ؟

قَالَ: یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ! إِذَا کَانَ مِنْهُ بِتِلْکَ الْمَنْزِلَةِ بَثَّهُ هَمَّهُ‏ فَفَرِحَ لِفَرَحِهِ إِنْ هُوَ فَرِحَ وَ حَزِنَ لِحُزْنِهِ إِنْ هُوَ حَزِنَ وَ إِنْ کَانَ عِنْدَهُ مَا یُفَرِّجُ عَنْهُ فَرَّجَ عَنْهُ وَ إِلَّا دَعَا اللَّهَ لَهُ.

قَالَ: ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: ثَلَاثٌ لَکُمْ‏ وَ ثَلَاثٌ لَنَا. أَنْ تَعْرِفُوا فَضْلَنَا وَ أَنْ تَطَئُوا عَقِبَنَا وَ أَنْ تَنْتَظِرُوا عَاقِبَتَنَا؛ فَمَنْ کَانَ هَکَذَا کَانَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَسْتَضِی‏ءُ بِنُورِهِمْ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْهُمْ؛ وَ أَمَّا الَّذِینَ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّهُمْ یَرَاهُمْ مَنْ دُونَهُمْ لَمْ یَهْنِئْهُمُ الْعَیْشُ مِمَّا یَرَوْنَ مِنْ فَضْلِهِمْ.

فَقَالَ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ: وَ مَا لَهُمْ لَا یرَوْنَ وَ هُمْ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ؟

فَقَالَ: یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ! إِنَّهُمْ مَحْجُوبُونَ بِنُورِ اللَّهِ! أَ مَا بَلَغَکَ الْحَدِیثُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَقُولُ: إِنَّ لِلَّهِ خَلْقاً عَنْ یَمِینِ‏ الْعَرْشِ‏ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ وُجُوهُهُمْ‏ أَبْیَضُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَضْوَأُ مِنَ الشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ یَسْأَلُ السَّائِلُ: مَا هَؤُلَاءِ؟ فَیُقَالُ: هَؤُلَاءِ الَّذِینَ تَحَابُّوا فِی جَلَالِ اللَّهِ.

 


[1] . و اما دعاى ندبه‏ که مشتملست بر عقاید حقّه و تاسّف بر غیبت حضرت قائم بسند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که سنت است این دعاى ندبه را در چهار عید بخوانند ...

[2] . وَ أَمَّا دُعَاءُ النُّدْبَةِ الْمُشْتَمِلُ عَلَى الْعَقَائِدِ الْحَقَّةِ وَ التَّأَسُّفِ عَلَى غَیْبَتِهِ (عج) فَمَرْوِیٌّ بِسَنَدٍ مُعْتَبَرٍ عَنِ الْإِمَامِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذْ إِنَّ قِرَاءَتَهُ مَسْنُونَةٌ فِی الْأَعْیَادِ الْأَرْبَعَةِ أَیْ یَوْمَ الْجُمُعَةِ وَ یَوْمَ عِیدِ الْفِطْرِ وَ یَوْمَ عِیدِ الْأَضْحَى وَ یَوْمَ عِیدِ الْغَدِیرِ، وَ هُوَ:

[3] . فقد ذکر أبو إسحاق إبراهیم بن سعید الثّقفیّ فی کتاب المعرفة: حدّثنی الحسن بن الحسین المغربیّ و کان صالحا، قال: حدّثنا کادح بن جعفر البجلیّ و کان من الأبدال، عن أبی لهیعة، عن عبد الرّحمن بن زیاد؛ عن مسلم بن یسار عن جابر بن عبد اللَّه الأنصاریّ قال: لمّا قدم علیّ علیه السّلام على رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بفتح خیبر قال له رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: لو لا أن تقول فیک طوائف من أمّتی ما قالت النّصارى فی عیسى بن مریم لقلت فیک الیوم قولا لا تمرّ بملإ إلّا أخذوا من تراب رجلیک و من فضل طهورک فیستشفون به و لکن حسبک أن تکون منّی و أنا منک، ترثنی و أرثک، و أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبیّ بعدی، و انّک تؤدّی عنّی، و تقاتل على سنّتی، و انّک فی الآخرة غدا أقرب النّاس منّی، و انّک غدا على الحوض خلیفتی، و انّک أوّل من یرد علیّ الحوض غدا، و انّک أوّل من یکسى معی، و انّک أوّل من یدخل الجنّة من امّتى، و انّ شیعتک على منابر من نور مبیضّة وجوههم حولی، أشفع لهم و یکونون فی الجنّة جیرانی، و انّ حربک حربی، و انّ سلمک سلمی، و انّ سرّک سرّی، و انّ علانیتک علانیتی، و انّ سریرة صدرک کسریرة صدری، و انّ ولدک ولدی؛ و انّک منجز عدتی و انّ الحقّ معک، و انّ الحقّ على لسانک و فی قلبک و بین عینیک، و انّ الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی، و انّه لا یرد علیّ الحوض‏ مبغض لک، و لا یغیب عنه محبّ لک غدا حتّى یرد الحوض معک.

فخرّ علیّ علیه السّلام ساجدا ثمّ قال: الحمد للَّه الّذی منّ علیّ بالإسلام، و علّمنی القرآن، و حبّبنى إلى خیر البریّة خاتم النّبیّین و سیّد المرسلین؛ إحسانا منه إلیّ و فضلا منه علیّ.

فقال له النّبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عند ذلک: لو لا أنت یا علیّ لم یعرف المؤمنون بعدی.

[4] . وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْعُرَنِیُّ عَنْ کَادِحِ [بْنِ جَعْفَرٍ] عَنْ [عَبْدِ اللَّهِ‏] بْنِ لَهِیعَةَ، عَنْ مُسْلِمِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ، قَالَ:

لَمَّا قَدِمَ عَلِیٌّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) بِفَتْحِ خَیْبَرَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِی عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الْیَوْمَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا أَخَذُوا مِنْ تُرَابِ رِجْلَیْکَ وَ فَضْلِ طَهُورِکَ یَسْتَشْفُونَ بِهِ، وَ لَکِنْ حَسْبُکَ أَنْ تَکُونَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ تَرِثُنِی وَ أَرِثُکَ، وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ أَنَّکَ تُؤَدِّی ذِمَّتِی، وَ تُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِی، وَ أَنَّکَ غَداً فِی الْآخِرَةِ أَقْرَبُ النَّاسِ مِنِّی، وَ أَنَّکَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِیفَتِی، وَ أَنَّکَ أَوَّلُ مَنْ یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ غَداً، وَ أَنَّکَ أَوَّلُ مَنْ یُکْسَى مَعِی، وَ أَنَّکَ أَوَّلُ دَاخِلٍ الْجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِی، وَ أَنَّ شِیعَتَکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی أَشْفَعُ لَهُمْ، وَ یَکُونُونَ فِی الْجَنَّةِ جِیرَانِی، وَ أَنَّ حَرْبَکَ حَرْبِی وَ سِلْمَکَ سِلْمِی وَ سِرَّکَ سِرِّی وَ عَلَانِیَتَکَ عَلَانِیَتِی، وَ سَرِیرَةَ صَدْرِکَ کَسَرِیرَةِ صَدْرِی وَ أَنَّ وُلْدَکَ وُلْدِی، وَ أَنَّکَ مُنْجِزٌ عِدَاتِی، وَ أَنَّ الْحَقَّ مَعَکَ وَ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِی وَ فِی قَلْبِکَ وَ بَیْنَ عَیْنَیْکَ، وَ أَنَّ الْإِیمَانَ مُخَالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَمَا خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی، وَ أَنَّهُ لَا یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ غَداً مُبْغِضٌ لَکَ، وَ لَنْ یَغِیبَ عَنْهُ مُحِبٌّ لَکَ غَداً حَتَّى یَرِدَ الْحَوْضَ مَعَک‏.

[5] . وَ حَدَّثَنِی الْقَاضِی السُّلَمِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو حَفْصٍ الْعَتَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی سَعِیدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحَافِظُ قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو حُصَیْنٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْکُوفِیُ‏ قِرَاءَةً قَالَ حَدَّثَنَا عُبَادَةُ بْنُ زِیَادٍ الْأَزْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا کَادِحُ بْنُ جَعْفَرٍ الْعَابِدُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ لَهِیعَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ زِیَادٍ الْإِفْرِیقِیِّ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: لَمَّا قَدِمَ عَلِیٌّ ع عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بِفَتْحِ خَیْبَرَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِی الْمَسِیحِ ابْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الْیَوْمَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ وَ مِنْ فَضْلِ طَهُورِکَ فَاسْتَشْفَوْا بِهِ وَ لَکِنْ حَسْبُکَ أَنْ تَکُونَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ وَ تَرِثَنِی وَ أَرِثَکَ وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ أَنَّکَ تُبْرِئُ ذِمَّتِی وَ تُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِی وَ أَنْتَ غَداً فِی الْآخِرَةِ أَقْرَبُ النَّاسِ مِنِّی وَ أَنَّکَ أَوَّلُ مَنْ یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ وَ أَنَّکَ عَلَى الْحَوْضِ خَلِیفَتِی وَ أَنَّکَ أَوَّلُ مَنْ یُکْسَى مَعِی وَ أَنَّکَ أَوَّلُ دَاخِلِ الْجَنَّةِ مِنْ أُمَّتِی وَ أَنَّ شِیعَتَکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی أَشْفَعُ لَهُمْ وَ یَکُونُونَ غَداً فِی الْجَنَّةِ جِیرَانِی وَ أَنَّ حَرْبَکَ حَرْبِی وَ سِلْمَکَ سِلْمِی وَ أَنَّ سَرِیرَتَکَ سَرِیرَتِی وَ عَلَانِیَتَکَ عَلَانِیَتِی وَ أَنَّ وُلْدَکَ وُلْدِی وَ أَنَّکَ مُنْجِزٌ عِدَاتِی وَ أَنَّکَ عَلَى الْحَوْضِ وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْأُمَّةِ یَعْدِلُکَ عِنْدِی وَ أَنَّ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِکَ وَ فِی قَلْبِکَ وَ بَیْنَ عَیْنَیْکَ وَ أَنَّ الْإِیمَانَ خَالَطَ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَمَا خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ أَنَّهُ لَا یَرِدُ عَلَى الْحَوْضِ مُبْغِضٌ لَکَ وَ لَنْ یَغِیبَ عَنْهُ مُحِبٌّ لَکَ «1» حَتَّى یَرِدَ عَلَیَّ الْحَوْضَ مَعَکَ یَا عَلِیُّ فَخَرَّ عَلِیٌّ ع سَاجِداً ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلَیَّ بِالْإِسْلَامِ وَ عَلَّمَنِی الْقُرْآنَ وَ حَبَّبَنِی إِلَى خَیْرِ الْبَرِیَّةِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ إِحْسَاناً مِنْهُ إِلَیَّ وَ فَضْلًا مِنْهُ عَلَیَّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا عَلِیُّ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ بَعْدِی‏

[6] . احادیث با این مضمون که شیعیان با وجوه نورانی در قیامت محشور می‌شوند بسیار زیاد است که موارد فوق تنها مشتی از نمونه خروار بود و برخی دیگر ذیل آیه «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ‏» (آل عمران/106) ان شاء الله خواهد آمد؛ و از باب نمونه برخی دیگر در اینجا تقدیم می‌شود:

مثلا در خطبه الوسیله:

الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏8، ص: 25

 

همچنین در بشارة المصطفى لشیعة المرتضى (ط - القدیمة)، النص، ص: 155

[7]. این حدیث قبلا در جلسه 966، حدیث2 نیز گذشت: https://yekaye.ir/an-nesa-4-36/

[8] . قَالَ جَعْفَرٌ: وَ حَدَّثَنِی حُمَیْدُ بْنُ شُعَیْبٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ، قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ: إِنَّ الْمُتَحَابِّینَ فِی اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ قَدْ أَضَاءَ نُورُ وُجُوهِهِمْ وَ نُورُ أَجْسَادِهِمْ وَ نُورُ مَنَابِرِهِمْ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُعْرَفُونَ بِهِ، فَیُقَالُ: هَؤُلَاءِ الْمُتَحَابُّونَ فِی اللَّهِ.

[9] . عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ مُرْسَلًا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْمُتَحَابُّونَ فِی اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ قَدْ أَضَاءَ نُورُ وُجُوهِهِمْ [وَ] أَجْسَادِهِمْ وَ نُورُ مَنَابِرِهِمْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُعْرَفُوا بِالْمُتَحَابِّینَ فِی اللَّهِ

[10] . أَبِی ره عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ المتحابین [الْمُتَحَابُّونَ‏] فِی اللَّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ قَدْ أَضَاءَ نُورُ وُجُوهِهِمْ وَ أَجْسَادِهِمْ وَ نُورُ مَنَابِرِهِمْ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُعْرَفُوا أَنَّهُمُ الْمُتَحَابُّونَ فِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.