1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (6. تدبر)

 

تدبر

1) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ»

این آیه از آیاتی است که ترکیب نحوی آن ظرفیت چندین معنای متفاوت را برای آن ایجاد کرده است؛ که همگی میتواند مد نظر بوده باشد و هریک ثمره‌ای و نکته‌ای دارد. خداوند خطاب به مومنین می‌کند و می‌فرماید:

الف. ناظر به دو جمله اول (لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ + تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ):

الف.1. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید از این جهت که به آنان ابراز دوستی کنید، ...؛ یعنی خود ابراز دوستی کردن یک نوع قبول ولایت آنان است. یعنی آیه می‌خواهد بفرماید « جامعه ایمانی حق ندارد با دشمنان خدا، رابطه دوستانه و صمیمانه داشته باشد؛ و ایمان به خداوند با برقراری پیوند دوستی با دشمن خدا سازگار نیست.» (تفسیر نور، ج9، ص573)

الف.2. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید که به آنان ابراز دوستی کنید، ...؛ یعنی از ثمرات تن دادن به ولایت آنان، ابراز دوستی با آنان و دوست شدن با آنان است.

الف.3. ...

ب. ناظر به نسبت جمله سوم [قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ] با دو جمله قبل:

 ب.1. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید در حالی که بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند؛ یعنی کفر ورزیدن عده‌ای دلیل کافی است که شما به ولایت آنان تن ندهید.

ب.2. به آنان ابراز دوستی نکنید، در حالی که بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند؛ یعنی کفر ورزیدن عده‌ای دلیل کافی است که شما با آنان طرح دوستی نریزید و ابراز دوستی نکنید.

ب.3. دشمنی کفّار با شما به خاطر ایمان شما به خداست (تفسیر نور، ج9، ص574).

ب.4. ...

ج. ناظر به جمله چهارم [یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ ...] نسبت به جملات قبل

ج.1. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید در حالی که پیامبر و شما را بیرون می‌کنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ یعنی اخراج پیامبر ص و شما دلیل کافی است که شما به ولایت آنان تن ندهید.

ج.2. به آنان ابراز دوستی نکنید، در حالی که پیامبر و شما را بیرون می‌کنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ یعنی اخراج پیامبر ص و شما دلیل کافی است که شما با آنان طرح دوستی نریزید و ابراز دوستی نکنید.

ج.3. بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند در حالی که پیامبر و شما را بیرون می‌کنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ یعنی علامت کفرورزی آنها نسبت به حق همین اخراج پیامبر ص و شماست.

ج.4. ...

د. ناظر به دو فراز خود جمله چهارم [یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ + أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ]

د.1. شما و رسول را [از شهر و دیارتان] اخراج می‌کنند به خاطر اینکه به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید.

د.2. شما و رسول را اخراج می‌کنند از اینکه به خداوند، پروردگارتان، ایمان ‌آورید! یعنی مانع می‌شوند از اینکه ایمان به خداوند بیاورید.

د.3. شما و رسول را اخراج می‌کنند تا به خداوند، پروردگارتان، ایمان نیاورید.

د.4. کفّار تنها در عقیده مخالف شما نیستند، بلکه کمر به حذف شما بسته‌اند (تفسیر نور، ج9، ص574).

د.5. ...

ه. جمله پنجم [إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی] می‌تواند ناظر به جملات قبل باشد؛‌ یا مقدم باشد برای جملات بعد؛ که صورت دوم را ذیل فرازهای بعدی بررسی می‌کنیم؛ اما در صورت اول (که ناظر به جملات قبل باشد) این معانی متصور است:

ه.1. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید.

ه.2. به آنان ابراز دوستی نکنید، اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید.

ه.3. پیامبر و شما را بیرون می‌کنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید. یعنی همین که ببینند شما برای جهاد خدا و طلب رضایت او گام برمی‌دارید شما را از شهر و دیارتان [یا از باقی ماندن بر ایمانتان] بیرون می‌کنند

ه.4. ...

و.  جمله ششم [تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ] نسبت به جملات قبل:

و.1. اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید، پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید! یعنی در مقام مواخذه است که چگونه از طرفی ادعای می‌کنید برای جهاد و طلب رضایت خدا بیرون آمده‌اید و از طرف دیگر با آنان سر و سرّ دوستانه دارید.(این بر آن مبناست که جمله «إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ ...» ناظر به بعدش باشد).

و.2. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید ... که پنهانی بدانان ابراز دوستی کنید! (یعنی تاکیدی بر جمله دوم باشد)

و.3. تفسیر جمله دوم باشد؛ یعنی ابتدا فرمود «تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ: به آنان ابراز دوستی می‌کنید» بعد در برابر این اعتراض که ما کی و کجا چنین کاری کردیم، می‌فرماید: «تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» یعنی پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید! وما از این پنها‌کاری شما باخبریم.

و.4. پیامبر و شما را بیرون می‌کنند ... در حالی که شما پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید؛ که کاملا در مقام مواخذه است.

و.5. شما به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید در عین حال پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید؛ که کاملا در مقام مواخذه است.

و.6. ...

ز. نسبت جمله هفتم [وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ] با جملات قبل؛ ظهور اولیه‌اش این است که ناظر به جمله قبلی است اما می‌تواند ناظر به جملات دیگر هم باشد؛ لذا این معانی برایش متصور است:

ز.1. پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید! درحالی که در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم.

ز.2. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید ... درحالی که در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم.

ز.3. به آنان ابراز دوستی می‌کنید ... در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم.

ز.4. اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید، ... در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم.

ز.5. ...

ح. مرجع ضمیر «ه« در جمله آخر [مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ]

ح.1. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید ... و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.

ح.2. به آنان ابراز دوستی می‌کنید ... و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.

ح.3. پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید ... و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است

ح.4. ...

 

2) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ»

در تدبر قبل، حدود 25 احتمال برای معنای این آیه مطرح شد؛ یعنی خداوند در این آیه حداقل 25 مطلب متفاوت را در یک فراز بیان کرده، که اگر می‌خواست آنها را یکی یکی و مستقل بیان کند حجم بسیار بیشتری اختصاص می‌یافت و دست کم باید این گونه می‌فرمود:

دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید که به آنان ابراز دوستی کنید، خواه این ابراز دوستی نتیجه آن ولایت باشد یا ریشه آن ولایت؛ و دلیلی هم برای اینکه به ولایت آنان تن ندهید و هم برای اینکه به آنان ابراز دوستی نکنید این است که اولا آنان بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند؛ و ثانیا آنان پیامبر و شما را بیرون می‌کنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ والبته یک علامت کفرورزی آنها نسبت به آن حق، همین اخراج پیامبر ص و شماست. آنان هم شما و رسول را [از شهر و دیارتان] اخراج می‌کنند به خاطر اینکه به خداوند، پروردگارتان، ایمان می‌آورید؛ هم مانع می‌شوند از اینکه ایمان به خداوند بیاورید؛ بلکه اساسا شما و رسول را اخراج می‌کنند تا به خداوند، پروردگارتان، ایمان نیاورید.

بدین ترتیب شما اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید، باید نه دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار دهید؛ و نه به آنان ابراز دوستی کنید؛ هرچند آنان همین که ببینند شما برای جهاد خدا و طلب رضایت او گام برمی‌دارید شما را از شهر و دیارتان [یا از باقی ماندن بر ایمانتان] بیرون می‌کنند.

اما چگونه از طرفی ادعای می‌کنید برای جهاد و طلب رضایت خدا بیرون آمده‌اید و از طرف دیگر با آنان سر و سرّ دوستانه دارید؛ آیا وقتی به شما هشدار دادم که به آنان ابراز دوستی نکنید، می‌گویید ما کی و کجا چنین کاری کردیم؟ شما پنهانی بدانان ابراز دوستی کردید! و نمی‌شود که از سویی ادعا کنید که به خداوند، که پروردگارتان است، ایمان می‌آورید در عین حال پنهانی بدانان ابراز دوستی کنید؛ درحالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم؛ هم نسبت به این ابراز دوستی‌تان و هم نسبت به اینکه دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار می‌دهید و هم نسبت به اینکه آیا واقعا برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید یا خیر؛ که در هر صورت من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم؛ و هرکس از شما که هریک این کارها (تن دادن به ولایت دشمن من و خودتان، یا ابراز دوستی آشکار یا پنهان نسبت به آنان) را انجام دهد پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.

تازه،ه اینها در حد احتمالاتی بود که صرفا بر اساس روابط نحوی به ذهن نگارنده رسید؛ وگرنه اگر از حیث خود واژگان و کاربردهای محتمل برای هریک اضافه شود که بسیار بیشتر می‌شود. و این یکی از ظرافتهای قرآن کریم است که توانسته معانی بسیار فراوانی را در حجمی اندک به مخاطب منتقل کند.

 

3) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ»

خداوند به مومنان می‌فرماید دشمن من و دشمن خودتان را ولیّ قرار ندهید. این عطف در این آیه  چه معنایی دارد؟

الف. غالبا ترکیب عطفی در جایی می‌آید که مطلب دوم غیر از مطلب اول باشند؛ مثلا وقتی می‌گوییم با زید و عمر ولیّ نگیرید؛ عمرو غیر از زید است، یعنی نه رابطه ولایی با عمرو برقرار کنید و نه با زید. در این صورت، با توجه به اینکه هیچ آدم عاقلی به ولایت دشمن خودش تن نمی‌دهد در مرتبه دوم آوردن «دشمن خودتان» چه‌بسا دلالت دارد که می‌خواهد هشدار دهد که دشمن خدا از دشمن خودتان برای شما بدتر است.

ب. گاهی ترکیب عطفی برای جایی می‌آید که هردو با هم مد نظرند. مثلا وقتی گفته شود اشکال ندارد با زید بتنهایی یا با عمرو به‌تنهایی دوست شوی اما با زید و عمرو (وقتی با هم هستند) دوست نشو؛ احتمال این کاربرد در این آیه تقریبا منتفی است؛ یعنی قطعا خدا نمی‌گوید اگر کسی فقط دشمن خدا باشد اشکال ندارد با وی رابطه ولایی برقرار کنی و تنها در صورتی رابطه ولایی برقرار کن که دشمن خودت هم باشد!

ج. اما احتمال قوی‌تر که چه‌بسا ظهور اصلی آیه، که با شأن نزول هم تناسب دارد، این است که عطف در اینجا عطف تفسیری است؛ یعنی نباید با دشمن خدا رابطه ولایی داشته باشید زیرا که دشمن خدا در حقیقت دشمن شما مؤمنان نیز هست. البته برخی از اینکه کلمه «عَدُوِّی» قبل از «عَدُوَّکُمْ» آمده است، نتیجه گرفته‌اند که: گرچه کفّار دشمن ما هستند، ولی دلیل اصلی متارکه ی ما با آنان، دشمنی آنها با خداست. (تفسیر نور، ج9، ص573).

 اما چه کسی واقعا دشمن خدا و دشمن ماست؟ برای پاسخ درست به این سوال بهتر است بحثی درباره کاربردهای این کلمه در قرآن کریم داشته باشیم:

دشمن در قرآن کریم

در نکات ادبی گذشت که ماده «عدو» 106 بار در قرآن کریم به کار رفته است. اگر از کاربردهای آن در باب افتعال (اعتداء، معتدی) و تفعل (تعدی) و برخی کاربردهای ثلاثی مجرد آن (مانند: «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُ») - که بیشتر دلالت بر تجاوز کردن از حد دارد تا دشمنی ورزیدن- و برخی صیغه‌های خاص (مانند العادیات، که به معنای اسبهایی است که با سرعت حرکت می‌کنند) صرف نظر کنیم، این ماده در کلماتی که معنای دشمنی در آنها پررنگ‌تر است (مانند «عدو» و «عداوة» و فعل «عادی» و ...) 71 بار به کار رفته است؛ که از این موارد هم بسیاری یا ناظر به کسی است که در جبهه حق و دشمن بدکاران است، مانند آیه: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً» (قصص/8)، که تخصصا از بحث ما خارج است، یا صرف اقدامات در برابر دشمن یا اصل وجود دشمن است که وجود دشمن را مفروض می‌گیرد و از خود آن نمی‌توان فهمید چه کسی دشمن است، مانند آیه: «فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا» (توبه/83). همچنین در قرآن کریم از دشمنی‌هایی بین انسانها سخن به میان آمده که صرفا خبر از وقوع یک رابطه دشمنی است و لزوما ناظر به تشخیص دشمن نیست، مانند: «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ» (بقره/36 و اعراف/24)[1] 

اما در خصوص دشمنهایی که باید دشمنی آنان را جدی گرفت در یک تقسیم کلی می‌توان سراغ مواردی رفت که برخی به عنوان «دشمن خدا» مطرح‌اند و برخی به عنوان «دشمن انسان» (اعم از اینکه دشمن عموم انسانها معرفی شده باشند یا دشمن مومنان یا ...)؛ البته غیر از همین آیه محل بحث (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ؛ ممتحنه/1) آیه دیگری داریم که این دو دشمن در کنار هم مطرح شده‌اند:

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (60)

و آیه‌ای داریم که دشمن خدا و دشمن حضرت موسی ع یکی معرفی شده است:

أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لی‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ (طه/39)

که این دو آیه اخیر قرینه خوبی است که این عطف در آیه محل بحث هم عطف تفسیری است.

الف. مواردی که به عنوان دشمن خدا مطرح شده‌اند:

-        همگی اینها کافران‌اند؛ اعم از کافران عنود جهنمی:

§         فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُود ... فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ ... وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُون‏ ... وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏ ... وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ (فصلت/13-19)

§         وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ؛ فَلَنُذیقَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا عَذاباً شَدیداً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ؛ ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فیها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (فصلت/26-28)

§         وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهیمَ لَأَوَّاهٌ حَلیمٌ (توبه/114)

§         قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ ... مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرینَ (بقره/97-98)

-        یا کافرانی که از روی جهل و نفهمی به دشمنی با خدا روی آورده‌اند:

§         وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (انعام/108)

ب. مواردی که به عنوان دشمن انسان مطرح شده‌اند:
ب.1. شیطان:

مهمترین دشمنی که در قرآن کریم مطرح است شیطان است؛ که:

-        گاهی به صورت کلی به اصل دشمنی وی هشدار داده شده است:

§         یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (بقره/168)

§         یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (بقره/208)

§         وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (انعام/142)

§         أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (یس/60)

§         وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (زخرف/62)

§         وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ (اعراف/22)

§         إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعیرِ (فاطر/6)

§         وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً (کهف/50)

-        و گاه به برخی از مکرها و فتنه‌گریهای وی اشاره کرده و به این دشمنی هشدار داده است:

§         قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ (یوسف/5)

§         وَ قُلْ لِعِبادی یَقُولُوا الَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبیناً (اسراء/53)

§         فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏ (طه/117)

§         وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحی‏ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً (انعام/112)

ب.2. بت‌ها و معبودهای دروغین

§         قالَ أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ؛ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ؛ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لی‏ إِلاَّ رَبَّ الْعالَمینَ (شعراء/75-77)

§         وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجیبُ لَهُ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُون‏؛ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرینَ (احقاف/5-6)

ب.3. کافران

-        کافران در یک آیه دشمن آشکار مومنان معرفی شده‌اند [و جالب است که چنانکه دیدیم در 8 مورد شیطان «عدو مبین» معرفی شده و تنها 1 مورد کافران با این وصف معرفی شده‌اند:]

§         وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکافِرینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبیناً (نساء/101)

-        و در آیات دیگر از انواع دشمنی کافران (که در ادبیات قرآن ظالم و مجرم هستند) با مومنان سخن گفته است؛ که در این میان برخی به صورت کلی است مانند:

§         ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغیظُ الْکُفَّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ (توبه/120)

§         وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ ... إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (ممتحنه/1-2)

§         وَ قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ ... وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمینَ (بقره/190-193)

§         وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلا ... وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمینَ وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصیراً؛ وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَة ...(فرقان/27-32)

-        وبرخی به صورت مصداقی؛ چنانکه گاه از مشرکان نام برده شده:

§         لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (مائده/82)

-        گاه از اقوام مختلف مانند قوم حضرت ابراهیم ع:

§         قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‏ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً (ممتحنه/4)

-        ویا فرعون و فرعونیان:

§         قالُوا أُوذینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (اعراف/129)

§         قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی‏ وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی‏ فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (اعراف/150)

§         وَ جاوَزْنا بِبَنی‏ إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ (یونس/90)

§         یا بَنی‏ إِسْرائیلَ قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ وَ واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ (طه/80)

-        یا در میان خود بنی‌اسرائیل:

§         یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنی‏ إِسْرائیلَ وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذینَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرینَ (صف/14)

-        و یا اهل کتاب نسبت به مومنان:

§         أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ أُوتُوا نَصیباً مِنَ الْکِتابِ یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ یُریدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبیل‏؛‌ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفى‏ بِاللَّهِ نَصیراً (نساء/44-45)

§         قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ ... وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ؛ وَ تَرى‏ کَثیراً مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (مائده/60-62)

ب.4. منافقان

§         إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُون‏ ... یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (منافقون/4)

ج.5. برخی از نزدیکان

-        یک ضابطه کلی دیگر هم هست که ممکن است بسیاری از نزدیکان ما در باطن دشمن ما باشند ولو خودشان متوجه نباشند؛ در این زمینه دست کم دو آیه وجود دارد که نشان می دهد هرگونه دوستی و رابطه‌ای اگر بر مدار تقوا نباشد می‌تواند در باطن و حقیقت خویش دشمنی باشد:

§         الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ (زخرف/67)

§         یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (تغابن/14)

اگر بخواهیم آیات فوق را در چند جمله خلاصه کنیم: مهمترین دشمنی که باید دشمنی وی را جدی گرفت و با او دشمنی ورزید شیطان است و در میان انسانها کسانی که به عنوان دشمن خدا معرفی شده‌اند کافران‌اند و در معرفی آنان که به عنوان دشمن ما مطرح‌اند، صرف نظر از معبودهای دروغین و شیطان، بیش از همه با تعبیر کافران مواجهیم (که البته در ادبیات قرآنی، کافر منحصر به افراد مشرک یا ملحد نیست، بلکه هرکس زیر بار حق و حقیقت دینی نرود از جمله بسیاری از اهل کتاب کافر محسوب می‌شوند) و سپس منافقان (که منافقان هم در جایی مصداق کسانی که به خدا و رسولش کفر می‌ورزند معرفی شده‌اند: «فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقینَ فِئَتَیْنِ ... وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواء» (نساء/88-89)، «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبیلاً؛ بَشِّرِ الْمُنافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیماً» (نساء/137-138) «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ کُسالى‏» (توبه/54) «یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فی‏ قُلُوبِهِمْ ... لا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ» (توبه/64-66) « إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ ... ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا» (منافقون/1-3))؛ و غیر از اینها یکجا اشاره کرده که هر دوستی‌ای که بر مبنایی غیر از تقوا باشد روز قیامت که باطن امور آشکار می‌شود دشمنی خواهد بود؛ و احتمالا به همین مناسبت است که هشدار داده که مواظب باشید که برخی از همسران و فرزندان شما هم دشمن شما هستند.

پس در یک کلام، در پاسخ این سوال که چه کسی واقعا دشمن خدا و دشمن ماست و باید او را دشمن حساب کرد، باید گفت هرکس که کفر بورزد ویا دوستی و ارتباطی که با او برقرار می‌کنیم در مسیری غیر از مسیر تقوای الهی باشد.

خداوند در این آیه ما را از تن دادن به ولایت این گونه اشخاص و ابراز دوستی بدانان نهی می‌کند؛ و البته این بدان معنا نیست که امکان دوستی با آنها کاملا منتفی است؛ بلکه در همین سوره تذکر داده خواهد شد که چه‌بسا خداوند خودش بین شما و آنها دوستی برقرار کند؛ که واضح است که با آن همه انکار علی القاعده مقصود این است که خداوند توفیق دهد آنان از کفرورزی‌ و مسیر غیرتقوا بیرون آیند و همین موجب مغفرت آنان و جواز دوستی با آنان شود:

عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (ممتحنه/7)

که ان شاء الله درباره این مطلب ذیل همین آیه بحث تفصیلی ارائه خواهد شد.

تبصره

لازم به ذکر است که در احادیث نبوی علاوه بر شیاطین و کافران و ... که بیرون از انسان هستند، نفس اماره انسان هم به عنوان یک دشمن درونی که از همه دشمنان خطرناک‌تر است معرفی شده است (أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک؛ عدة الداعی، ص314‏)؛ که اگر مناط دشمنی با دیگران کفرورزی و عدم تقوا در آنها باشد واضح است که علت این دشمن‌ترین دشمن معرفی شدن آن این است که اوست که انسان را به سمت کفرورزی و عدم رعایت تقوا سوق می‌دهد.

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (5. حدیث)

 

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایتی طولانی درباره انواع آیات قرآن آمده است. حضرت در ابتدای این روایت اشاره‌ای می‌کنند که در آیات قرآن کریم ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، خاص و عام، و ... وجود دارد ...

سپس در فرازی دیگر درباره این قسم اخیر توضیح می‌دهند که:

همانا در کتاب خداوند متعالی آیاتی هست که لفظش خاص ویا عام است؛ و در میان آنها آیاتی هست که لفظش خاص و معنایش عام است، و آیاتی که لفظش عام است و خداوند عموم را اراده کرده و همین طور در مورد خاص؛

سپس به بیان مصادیقی از هریک می‌پردازند و به عنوان یکی از مواردی که ظاهرش عام و معنایش خاص است می‌فرمایند:

و این سخن خداوند متعال که «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ»، این در مورد حاطب بن ابی‌بلتعه نازل شده و او فقط یک نفر بود؛ پس لفظ آیه عام است ومعنایش خاص است هرچند در مورد کل مردم جاری می‌شود [یعنی اگر کس دیگری هم این کار را بکند مشمول این مواخذه واقع می‌گردد].

بحار الأنوار، ج‏90، ص23-24

ما ورد عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه فی أصناف آیات القرآن و أنواعها و تفسیر بعض آیاتها بروایة النعمانی و هی رسالة مفردة مدونة کثیرة الفوائد نذکرها من فاتحتها إلی خاتمتها ...

وَ لَقَدْ سَأَلَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ- شِیعَتُهُ عَنْ مِثْلِ هَذَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَنْزَلَ الْقُرْآنَ عَلَی سَبْعَةِ أَقْسَامٍ کُلٌّ مِنْهَا شَافٍ کَافٍ وَ هِیَ أَمْرٌ وَ زَجْرٌ وَ تَرْغِیبٌ وَ تَرْهِیبٌ وَ جَدَلٌ وَ مَثَلٌ وَ قِصَصٌ وَ فِی الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ مُحْکَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُقَدَّمٌ وَ مُؤَخَّرٌ وَ عَزَائِمُ وَ رُخَصٌ وَ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ وَ فَرَائِضُ وَ أَحْکَامٌ وَ مُنْقَطِعٌ وَ مَعْطُوفٌ وَ مُنْقَطِعٌ غَیْرُ مَعْطُوفٍ وَ حَرْفٌ مَکَانَ حَرْفٍ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ خَاصٌّ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ عَامٌّ مُحْتَمِلُ الْعُمُومِ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ وَاحِدٌ وَ مَعْنَاهُ جَمْعٌ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ جَمْعٌ وَ مَعْنَاهُ وَاحِد ...

فَقَالَ إِنَّ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی آیَاتٍ لَفْظُهَا الْخُصُوصُ وَ الْعُمُومُ وَ مِنْهُ آیَاتٌ لَفْظُهَا لَفْظُ الْخَاصِّ وَ مَعْنَاهُ عَامُّ وَ مِنْ ذَلِکَ لَفْظٌ عَامٌّ یُرِیدُ بِهِ اللَّهُ تَعَالَی الْعُمُومَ وَ کَذَلِکَ الْخَاصُّ أَیْضاً فَأَمَّا مَا ظَاهِرُهُ الْعُمُومُ وَ مَعْنَاهُ الْخُصُوصُ فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ ...

وَ قَوْلِهِ تَعَالَی «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» نَزَلَتْ فِی حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ وَ هُوَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَلَفْظُ الْآیَةِ عَامٌّ وَ مَعْنَاهَا خَاصٌّ وَ إِنْ کَانَتْ جَارِیَةً فِی النَّاس‏. ...

 

2) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

سه چیز اگر در کسی باشد طعم ایمان را چشیده است:

کسی که خدا و رسولش نزد او دوست‌داشتنی‌تر از هر کس دیگری باشد؛

و کسی که هر شخصی را که دوست دارد وی را جز به خاطر خداوند متعال دوست ندارد؛

و کسی که افتاده شدن در آتش برایش دوست‌داشتنی‌تر باشد از اینکه به کفر برگردد بعد از اینکه خداوند وی را از آن نجات داده است.

روضة الواعظین، ج‏2، ص417-418؛ مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص123

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ:

ص ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ وَجَدَ طَعْمَ الْإِیمَانِ مَنْ کَانَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا؛ وَ مَنْ کَانَ یُحِبُّ الْمَرْءَ لَا یُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ؛ وَ مَنْ کَانَ یُلْقَى فِی النَّارِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یَرْجِعَ إِلَى الْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنْهُ.

این روایت به همین صورت در منابع اهل سنت از انس بن مالک از پیامبر ص روایت شده است؛ ر.ک: صحیح مسلم، ج1، ص66[1]؛ مسند أحمد، ج20، ص167[2].

ب. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

کسی که خوشحال می‌شود که طعم ایمان را بچشد، هر شخصی [هر بنده خدایی] را که دوست دارد وی را جز به خاطر خداوند متعال دوست نداشته باشد.

شرح فارسى شهاب الأخبار، ص178؛ نهج الفصاحة، ص741

قال رسول الله ص:

مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَجِدَ طَعْمَ الْإِیمَانِ، فَلْیُحِبَّ الْمَرْءَ [الْعَبْدَ] لَا یُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ تعالى.

این روایت به همین صورت در منابع اهل سنت از انس بن مالک از پیامبر ص روایت شده است؛ ر.ک: مسند أحمد، ج13، ص347[3]

 

3) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

وقتی خواستی بدانیکه آیا در تو خیری هست به قلبت نگاه کن؛ پس اگر چنان است که اهل طاعت خداوند را دوست دارد و اهل معصیت او را دشمن دارد در تو خیر است و خداوند دوستت دارد؛ و اگر از اهل طاعت خداوند متنفر است و اهل معصیت او را دوست دارد خیری در تو نیست و خداوند تو را دشمن می‌دارد؛ و هرکس همراه کسی است که دوست دارد.

ب. وباز از ایشان روایت شده است که فرمودند:

اگر شخصی دیگری را به خاطر خدا دوست بدارد خداوند به خاطر این محبتش به وی پاداش دهد هرچند که آن شخص مورد محبت واقع شده در علم خداوند از جهنمیان باشد؛ و اگر شخصی از دیگری به خاطر خدا متنفر باشد خداوند به خاطر این دشمنی‌اش به وی پاداش دهد هرچند که آن شخص مورد دشمنی واقع شده در علم خداوند از بهشتیان باشد.

الکافی، ج‏2، ص126-127

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ الْعَرْزَمِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِیکَ خَیْراً فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِکَ فَإِنْ کَانَ یُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ یُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَفِیکَ خَیْرٌ وَ اللَّهُ یُحِبُّکَ وَ إِنْ کَانَ یُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ یُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَلَیْسَ فِیکَ خَیْرٌ وَ اللَّهُ یُبْغِضُکَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ.

ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِد عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْوَاسِطِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبَانٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى حُبِّهِ إِیَّاهُ وَ إِنْ کَانَ الْمَحْبُوبُ فِی عِلْمِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَبْغَضَ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى بُغْضِهِ إِیَّاهُ وَ إِنْ کَانَ الْمُبْغَضُ فِی عِلْمِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّة.

 

4) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

کسی که با دشمنان خداوند رابطه دوستی و ولایی برقرار کند با اولیای خدا دشمنی کرده است و کسی که با اولیای خدا دشمنی کند با خداوند تبارک و تعالی دشمنی کرده است و بر خداوند عز و جل است که وی را در آتش جهنم وارد کند.

صفات الشیعة، ص7

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَکِّلُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ:

مَنْ وَالَى أَعْدَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى أَوْلِیَاءَ اللَّهِ وَ مَنْ عَادَى أَوْلِیَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُدْخِلَهُ فِی نَارِ جَهَنَّمَ.

 

5) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

کسی که معصیت‌کاری را دوست بدارد خودش معصیت‌کار است و کسی که اطاعت‌پیشه‌ای را دوست بدارد خودش اطاعت‌پیشه است؛ و کسی که به ظالمی یاری رساند خودش ظالم است و کسی که عادلی را خوار کند خودش ظالم است...

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص235

حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ نُعَیْمٍ الشَّاذَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَدَانِیِّ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ:

مَنْ أَحَبَّ عَاصِیاً فَهُوَ عَاصٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُطِیعاً فَهُوَ مُطِیعٌ وَ مَنْ أَعَانَ ظَالِماً فَهُوَ ظَالِمٌ وَ مَنْ خَذَلَ عَادِلًا فَهُوَ ظَالِم‏ ...[4] و [5]

 

6) از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

در مورد کسی که با دشمنی می‌ورزد هرگز برای هیچ حاجتی کمک نخواه و از او تقاضای خوردنی و نوشیدنی نکن زیرا که چنان کسی قرار بوده که جاودانه در جهنم باشد و این مومن [که از او چنین تقاضایی کرده] بر او عبور خواهد کرد و او خواهد گفت: ای مومن! آیا من در حق تو چنین و چنان نکردم؟ و وی از او خچالت بکشد و او را از آتش نجات دهد؛ و همانان مومن، مومن نامیده شده است زیرا بر خدا امانش را ابراز می‌کند و خداوند امان دادن وی را امضا می‌کند.

مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص99

عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع:

... وَ لَا تَسْتَعِنْ بِعَدُوٍّ لَنَا فِی حَاجَةٍ وَ لَا تَسْتَطْعِمْهُ وَ لَا تَسْأَلْهُ شَرْبَةً أَمَا إِنَّهُ لَیُخَلَّدُ فِی النَّارِ فَیَمُرُّ بِهِ الْمُؤْمِنُ فَیَقُولُ یَا مُؤْمِنُ أَ لَسْتُ فَعَلْتُ بِکَ کَذَا وَ کَذَا فَیَسْتَحِی مِنْهُ فَیَسْتَنْقِذُهُ مِنَ النَّارِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً لِأَنَّهُ یُؤْمِنُ عَلَى اللَّهِ فَیُجِیزُ اللَّهُ أَمَانَهُ.

 

7) امام صادق ع نامه‌ای به شیعیان نوشته و خواسته بودند که هر روز بعد از نمازهایشان آن را مرور کنند. توضیحاتی درباره این نامه و فرازهایی از آن قبلا گذشت.[6] در فراز دیگری از این نامه آمده است:

و کسانی که از ولایت آنها و اطاعت آنها نهی شده است همان امامان گمراهی هستند که قضای الهی بر این تعلق گرفته است که در دنیا حکومت بر اولیاء الله، که همان امامان از خاندان حضرت محمد ص هستند، داشته باشند و در حکومتشان به معصیت خداوند و معصیت پیامبرش اقدام کنند تا کلمه عذاب بر آنان محقق گردد و تا این امر به نهایتش برسد که شما همراه با پیامبر خدا حضرت محمد ص و پیامبران پیش از وی باشید؛ پس تدبر کنید بر آنچه خداوند در کتابش برای شما حکایت کرد درباره ابتلائاتی که پیامبران و پیروان مومنشان بدانها گرفتار شدند سپس از خداوند بخواهید که به شما صبر در بلا، در خوشی و ضرر و سختی و راحتی عنایت فرماید شبیه آنچه به آنان عنایت کرد.

و شما را برحذر می‌دانم از کشمکش [بیهوده] با اهل باطل و بر شما باد به هدایت صالحان و وقار و آرامش و بردباری و خشوع و ورعی که از حرمتهای الهی دارند و راستگویی و وفا و تلاش جدی‌شان برای خدا در عمل به طاعت خداوند؛ که اگر شما چنین نباشید نزد پروردگارتان به جایگاه صالحان پیش از خود قرار نخواهید رسید؛

و بدانید که همانا خداوند وقتی خیر بنده‌ای را بخواهد شرح صدری نسبت به اسلام برایش قرار می دهد؛ پس هنگامی که این را به وی عطا فرماید زبان او به حق نطق می‌کند و دلش بدان پیوند می‌خورد و بر اساس آن عمل می‌کند پس هرگاه خداوند همه اینها [= سخن و یپوند قلبی و عمل] را برای او جمع کند اسلامش به تمامیت می‌رسد و اگر در این حال بمیرد نزد خداوند مسلمان حقیقی خواهد بود؛ و اگر خداوند خیر بنده‌ای را نخواهد او را به حال خویش واگذارد و سینه‌اش بر او تنگ و دچار حرج خواهد بود پس اگر سخن حقی بر زبانش جاری شود دلش بدان پیوند نخورد و وقتی دلش بدان پیوند نخورد خداوند توفیق عمل بدان را به وی ندهد و وقتی اینها در وی جمع شود و وی در این حال بمیرد نزد خداوند از منافقان باشد و آن سخن حقی که بر زبان وی جاری شده ولی دلش بدان پیوند نخورده و بر اساس آن عمل نکرده است حجتی علیه وی در روز قیامت باشد؛

پس تقوای الهی پیشه کنید و از او بخواهید به شما شرح صدر نسبت به اسلام بدهد و زبانتان را بر گفتن حق ناطق گرداند تا زمانی که شما را توفی فرماید شما بر این حال باشید و اینکه بازگشت شما را بازگشت صالحان پیش از شما قرار دهد و هیچ قدرتی جز به خداوند نیست و حمد خدایی را که پروردگار جهانیان است...

الکافی، ج‏8، ص13

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُ‏  قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَفْصٍ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ‏  عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّهُ کَتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَی أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِیهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا فَکَانُوا یَضَعُونَهَا فِی مَسَاجِدِ بُیُوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاةِ نَظَرُوا فِیهَا؛

قَالَ وَ حَدَّثَنِی‏  الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ الصَّحَّافِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَی أَصْحَابِهِ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ ...

وَ الَّذِینَ نَهَی اللَّهُ عَنْ وَلَایَتِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ وَ هُمْ أَئِمَّةُ الضَّلَالَةِ الَّذِینَ قَضَی اللَّهُ أَنْ یَکُونَ لَهُمْ دُوَلٌ فِی الدُّنْیَا عَلَی أَوْلِیَاءِ اللَّهِ الْأَئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ یَعْمَلُونَ فِی دُولَتِهِمْ بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ وَ مَعْصِیَةِ رَسُولِهِ ص لِیَحِقَّ عَلَیْهِمْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ وَ لِیَتِمَّ أَنْ تَکُونُوا مَعَ نَبِیِّ اللَّهِ مُحَمَّدٍ ص وَ الرُّسُلِ مِنْ قَبْلِهِ فَتَدَبَّرُوا مَا قَصَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فِی کِتَابِهِ مِمَّا ابْتَلَی بِهِ أَنْبِیَاءَهُ وَ أَتْبَاعَهُمُ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ سَلُوا اللَّهَ أَنْ یُعْطِیَکُمُ الصَّبْرَ عَلَی الْبَلَاءِ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ مِثْلَ الَّذِی أَعْطَاهُمْ؛

وَ إِیَّاکُمْ وَ مُمَاظَّةَ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ عَلَیْکُمْ بِهُدَى الصَّالِحِینَ وَ وَقَارِهِمْ وَ سَکِینَتِهِمْ وَ حِلْمِهِمْ وَ تَخَشُّعِهِمْ وَ وَرَعِهِمْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ صِدْقِهِمْ وَ وَفَائِهِمْ وَ اجْتِهَادِهِمْ لِلَّهِ فِی الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ فَإِنَّکُمْ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ذَلِکَ لَمْ تُنْزَلُوا عِنْدَ رَبِّکُمْ مَنْزِلَةَ الصَّالِحِینَ قَبْلَکُمْ؛

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَإِذَا أَعْطَاهُ ذَلِکَ أَنْطَقَ‏ لِسَانَهُ بِالْحَقِّ وَ عَقَدَ قَلْبَهُ عَلَیْهِ فَعَمِلَ بِهِ فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ لَهُ ذَلِکَ تَمَّ لَهُ إِسْلَامُهُ وَ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ إِنْ مَاتَ عَلَى ذَلِکَ الْحَالِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ حَقّاً وَ إِذَا لَمْ یُرِدِ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً وَکَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ کَانَ صَدْرُهُ ضَیِّقاً حَرَجاً فَإِنْ جَرَى عَلَى لِسَانِهِ حَقٌّ لَمْ یُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَیْهِ وَ إِذَا لَمْ یُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَیْهِ لَمْ یُعْطِهِ اللَّهُ الْعَمَلَ بِهِ فَإِذَا اجْتَمَعَ ذَلِکَ عَلَیْهِ حَتَّى یَمُوتَ وَ هُوَ عَلَى تِلْکَ الْحَالِ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْمُنَافِقِینَ وَ صَارَ مَا جَرَى عَلَى لِسَانِهِ مِنَ الْحَقِّ الَّذِی لَمْ یُعْطِهِ اللَّهُ أَنْ یُعْقَدَ قَلْبُهُ عَلَیْهِ وَ لَمْ یُعْطِهِ الْعَمَلَ بِهِ حُجَّةً عَلَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ سَلُوهُ أَنْ یَشْرَحَ صُدُورَکُمْ لِلْإِسْلَامِ وَ أَنْ یَجْعَلَ أَلْسِنَتَکُمْ تَنْطِقُ بِالْحَقِّ حَتَّى یَتَوَفَّیکُمْ وَ أَنْتُمْ عَلَى ذَلِکَ وَ أَنْ یَجْعَلَ مُنْقَلَبَکُمْ مُنْقَلَبَ الصَّالِحِینَ قَبْلَکُمْ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین‏. ...

 

8) از امام صادق ع روایت شده است:

گروهی از آنان که به حضرت موسی ع ایمان آورده بودند [با خود] گفتند: ای کاش به لشکر فرعون برویم و آنجا باشیم و از دنیای او بهره‌مند شویم و هرگاه که بدانچه از ظهور حضرت موسی ع امید داریم واقع شد نزد او بیاییم. پس چون هنگامی شد که موسی ع و آنان که با او بودند در فرار از فرعون به سمت دریا به راه افتادند آنان نیز سوار بر مرکبهای خود شدند و سرعت گرفتند تا به موسی ع و لشکر وی ملحق شوند و با آنها باشند؛ پس خداوند فرسته‌ای را برانگیخت که به روی مرکبهای آنها می‌زد و آنان را به سمت لشکر فرعون برگرداند و در زمره کسانی قرار گرفتند که همراه با فرعون غرق شدند.

الکافی، ج‏5، ص109؛ الزهد، ص65[7]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هِشَامٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ قَوْماً مِمَّنْ آمَنَ بِمُوسَى ع قَالُوا لَوْ أَتَیْنَا عَسْکَرَ فِرْعَوْنَ وَ کُنَّا فِیهِ وَ نِلْنَا مِنْ دُنْیَاهُ فَإِذَا کَانَ الَّذِی نَرْجُوهُ مِنْ ظُهُورِ مُوسَى ع صِرْنَا إِلَیْهِ فَفَعَلُوا فَلَمَّا تَوَجَّهَ مُوسَى ع وَ مَنْ مَعَهُ إِلَى الْبَحْرِ هَارِبِینَ مِنْ فِرْعَوْنَ رَکِبُوا دَوَابَّهُمْ وَ أَسْرَعُوا فِی السَّیْرِ لِیَلْحَقُوا بِمُوسَى ع وَ عَسْکَرِهِ فَیَکُونُوا مَعَهُمْ فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَکاً فَضَرَبَ وُجُوهَ دَوَابِّهِمْ فَرَدَّهُمْ إِلَى عَسْکَرِ فِرْعَوْنَ فَکَانُوا فِیمَنْ غَرِقَ مَعَ فِرْعَوْنَ.

 

9) روایت شده است که منصور، خایفه عباسی به امام صادق ع نوشت: چرا با ما حشر و نشر نداری آن گونه که بقیه مردم با ما رفت و آمد می‌کنند؟

حضرت جوابش فرمود: نه چیزی نزد ما هست که به خاطر آن از تو بترسیم و نه چیزی از امر آخرت نزد تو هست که به خاطر آن امیدی به تو داشته باشیم؛ و نه تو در نعمتی هستی که بخواهیم به تو تهنیت بگوییم و نه در سختی‌ و مصیبتی قرار گرفته‌ای که بخواهیم به تو تسلیت بگوییم؛ پس چه کاری با تو داریم که نزدت بیاییم؟

دوباره نامه نوشت: با ما مصاحبت کن که ما را نصیحت کنی.

حضرت در پاسخ نوشت: کسی که دنیا را بخواهد تو را نصیحت نمی‌کند و کسی که آخرت را بخواهد با تو مصاحبت نمی‌کند!

منصور گفت: به خداوند سوگند که متمایز نمود نزد من جایگاه مردم را، کسانی که دنیا را می‌خواهند از کسانی که آخرت را می‌خواهند و اینکه خودش از کسانی است که آخرت را می‌خواهد و نه دنیا را.

کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏2، ص209

وَ قَالَ ابْنُ حُمْدُونٍ کَتَبَ الْمَنْصُورُ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ: لِمَ لَا تَغْشَانَا کَمَا یَغْشَانَا سَائِرُ النَّاسِ؟

فَأَجَابَهُ: لَیْسَ لَنَا مَا نَخَافُکَ مِنْ أَجْلِهِ وَ لَا عِنْدَکَ مِنْ أَمْرِ الْآخِرَةِ مَا نَرْجُوکَ لَهُ وَ لَا أَنْتَ فِی نِعْمَةٍ فَنُهَنِّیَکَ وَ لَا تَرَاهَا نَقِمَةً فَنُعَزِّیَکَ بِهَا فَمَا نَصْنَعُ عِنْدَکَ؟

قَالَ فَکَتَبَ إِلَیْهِ‏: تَصْحَبُنَا لِتَنْصَحَنَا.

فَأَجَابَهُ ع: مَنْ أَرَادَ الدُّنْیَا لَا یَنْصَحُکَ وَ مَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ لَا یَصْحَبُکَ.

فَقَالَ الْمَنْصُورُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ مَیَّزَ عِنْدِی مَنَازِلَ النَّاسِ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیَا مِمَّنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ أَنَّهُ مِمَّنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ لَا الدُّنْیَا.

 

حکایت

10) علی بن ابی‌حوزه می‌گوید: من دوستی داشتم که جزء ‌کاتبان دربار بنی‌امیه بود. به من گفت برایش از امام صادق ع اجازه ملاقات بگیرم. اجازه گرفتم و ایشان اجازه داد. بر حضرت وارد شد و سلام کرد و نشست و گفت: فدایت شوم. من در تشکیلات این قوم بودم و از دنیای اینها مال فراوانی به دست آورده‌ام و در به دست آوردنش هم چشمانم را بستم [کنایه از اینکه رعایت حلال  حرام را نمی‌کردم.]

امام صادق ع فرمود:  اگر بنی‌امیه کسانی را نمی‌یافتند که کتابت آنها را انجام دهد و مالیات و هزینه‌ها را گردآوری کند و به جای آنها بجنگد و در جماعات آنها حاضر شود حق ما را سلب نمی‌کردند؛ و اگر مردم آنها را با آنچه در دستشان است ترک می‌کردند چیزی جز آنچه [از قبل] در دستشان بوده است نمی‌یافتند.

آن جوان گفت: فدایت شوم! آیا راه گریزی دارم؟

فرمود: اگر بگویم انجام می‌دهی؟

گفت: انجام می‌دهم.

فرمود: تمام آنچه از کار کردن در دربار آنان به دست آوردی را از مال خود بیرون آور؛ صاحب هرکدام را که می‌شناسی مالش را به وی برگردان و آن را که نمی‌شناسی از طرف او صدقه بده و من برایت در برابر خداوند عز و جل بهشت را تضمین می‌کنم.

آن جوان مدتی طولانی سر به زیر افکند سپس گفت: فدایت شوم؛ ‌چنین خواهم کرد.

ابن ابی حمزه می‌گوید: آن جوان همراه ما به کوفه برگشت و چیزی بر زمین نبود مگر اینکه از زندگی خود بیرون آورد حتی لباسی را که بر تن داشت. پس من آنها را برایش تقسیم کردم و برایش لباسی خریدیم و همراه با خرجی‌ای نزد وی فرستادیم. چند ماهی نگذشته بود که مریض شد و مرتب به عیادتش می‌رفتیم. یک روز بر او وارد شدم و او در حال احتضار بود. چشمانش را باز کرد و به من گفت:‌علی! به خدا سوگند که صاحب تو به عهدش وفا کرد. و سپس از دنیا رفت و ما امر [کفن و دفن] وی را عهده‌دار شدیم.

سپس از کوفه بیرون آمدم تا اینکه دوباره خدمت امام صادق ع رسیدم. چون حضرت چشمش به من افتاد فرمود: علی! به خدا سوگند که به عهدمان برای همنشین تو وفا کردیم.

گفتم: فدایت شوم؛‌ راست می‌گویی! به خدا سوگند هنگام مرگش همین را به من گفت.

الکافی، ج‏5، ص106

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ:

کَانَ لِی صَدِیقٌ مِنْ کُتَّابِ بَنِی أُمَیَّةَ فَقَالَ لِی اسْتَأْذِنْ لِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنْتُ لَهُ عَلَیْهِ فَأَذِنَ لَهُ. فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ سَلَّمَ وَ جَلَسَ ثُمَّ قَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! إِنِّی کُنْتُ فِی دِیوَانِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَأَصَبْتُ مِنْ دُنْیَاهُمْ مَالًا کَثِیراً وَ أَغْمَضْتُ فِی مَطَالِبِهِ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ لَا أَنَّ بَنِی أُمَیَّةَ وَجَدُوا مَنْ یَکْتُبُ لَهُمْ وَ یَجْبِی لَهُمُ الْفَیْ‏ءَ وَ یُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ یَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا وَ لَوْ تَرَکَهُمُ النَّاسُ وَ مَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا وَجَدُوا شَیْئاً إِلَّا مَا وَقَعَ فِی أَیْدِیهِمْ.

قَالَ فَقَالَ الْفَتَى: جُعِلْتُ فِدَاکَ فَهَلْ لِی مَخْرَجٌ مِنْهُ؟

قَالَ: إِنْ قُلْتُ لَکَ تَفْعَلُ؟

قَالَ: أَفْعَلُ.

قَالَ لَهُ: فَاخْرُجْ مِنْ جَمِیعِ مَا اکْتَسَبْتَ فِی دِیوَانِهِمْ فَمَنْ عَرَفْتَ مِنْهُمْ رَدَدْتَ عَلَیْهِ مَالَهُ وَ مَنْ لَمْ تَعْرِفْ تَصَدَّقْتَ بِهِ وَ أَنَا أَضْمَنُ لَکَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَنَّةَ.

قَالَ: فَأَطْرَقَ الْفَتَى رَأْسَهُ طَوِیلًا ثُمَّ قَالَ: قَدْ فَعَلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ.

قَالَ ابْنُ أَبِی حَمْزَةَ: فَرَجَعَ الْفَتَى مَعَنَا إِلَى الْکُوفَةِ فَمَا تَرَکَ شَیْئاً عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا خَرَجَ مِنْهُ حَتَّى ثِیَابَهُ الَّتِی کَانَتْ عَلَى بَدَنِهِ. قَالَ: فَقَسَمْتُ لَهُ قِسْمَةً وَ اشْتَرَیْنَا لَهُ ثِیَاباً وَ بَعَثْنَا إِلَیْهِ بِنَفَقَةٍ. قَالَ: فَمَا أَتَى عَلَیْهِ إِلَّا أَشْهُرٌ قَلَائِلُ حَتَّى مَرِضَ فَکُنَّا نَعُودُهُ. قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ یَوْماً وَ هُوَ فِی السَّوْقِ قَالَ فَفَتَحَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ لِی: یَا عَلِیُّ وَفَى لِی وَ اللَّهِ صَاحِبُکَ. قَالَ: ثُمَّ مَاتَ فَتَوَلَّیْنَا أَمْرَهُ.

فَخَرَجْتُ حَتَّى دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع. فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیَّ قَالَ: یَا عَلِیُّ وَفَیْنَا وَ اللَّهِ لِصَاحِبِکَ.

قَالَ: فَقُلْتُ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ! هَکَذَا وَ اللَّهِ قَالَ لِی عِنْدَ مَوْتِهِ.

 


[1] . «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى. وَابْنُ بَشَّارٍ. قَالَا: حدثنا محمد بن جعفر. حدثنا شعبة قال: سَمِعْتُ قَتَادَةَ یُحَدِّثُ عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: قَالَ رسول الله صلى الله علیه وسلم: "ثلاث مَنْ کُنَّ فِیهِ ‌وَجَدَ ‌طَعْمَ ‌الإِیمَانِ. مَنْ کان یحب المرء لا یحب إِلَّا لِلَّهِ. وَمَنْ کَانَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا. وَمَنْ کَانَ أَنْ یُلْقَى فِی النَّارِ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یَرْجِعَ فِی الْکُفْرِ بَعْدَ أَنْ أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنْهُ"»

[2] . «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ. وَحَجَّاجٌ، قَالَ: حَدَّثَنِی شُعْبَةُ، قَالَ: سَمِعْتُ قَتَادَةَ یُحَدِّثُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله علیه وسلم: " ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ ‌وَجَدَ ‌طَعْمَ ‌الْإِیمَانِ: مَنْ کَانَ یُحِبُّ الْمَرْءَ لَا یُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ، وَمَنْ کَانَ اللهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَمَنْ کَانَ أَنْ یُلْقَى فِی النَّارِ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یَرْجِعَ فِی الْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْقَذَهُ اللهُ مِنْهُ»

[3] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ - یَعْنِی ابْنَ جَعْفَرٍ - وَهَاشِمٌ، قَالَا: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ؛ قَالَ هَاشِمٌ: أَخْبَرَنِی یَحْیَى بْنُ أَبِی سُلَیْمٍ، سَمِعْتُ عَمْرَو بْنَ مَیْمُونٍ، وقَالَ مُحَمَّدٌ: عَنْ أَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، عَنِ النَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم، أَنَّهُ قَالَ: " مَنْ أَحَبَّ - وَقَالَ هَاشِمٌ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَجِدَ طَعْمَ الْإِیمَانِ، فَلْیُحِبَّ الْمَرْءَ لَا یُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ»

[4] . ٌ إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ وَ لَا یَنَالُ أَحَدٌ وَلَایَةَ اللَّهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِبَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ایتُونِی بِأَعْمَالِکُمْ لَا بِأَحْسَابِکُمْ وَ أَنْسَابِکُمْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُون‏

[5] . در همین راستا این حدیث در عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص: 69 هم قابل توجه است:

وَ رُوِیَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى الصَّادِقِ ع رَجُلٌ فَمَتَّ لَهُ بِالْأَیْمَانِ أَنَّهُ مِنْ أَوْلِیَائِهِ فَوَلَّى عَنْهُ بِوَجْهِهِ فَدَارَ الرَّجُلُ إِلَیْهِ وَ عَاوَدَ الْیَمِینَ فَوَلَّى عَنْهُ فَأَعَادَ الْیَمِینَ ثَالِثَةً فَقَالَ لَهُ ع یَا هَذَا مِنْ أَیْنَ مَعَاشُکَ فَقَالَ إِنِّی أَخْدُمُ السُّلْطَانَ وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَکَ مُحِبٌّ فَقَالَ ع رَوَى أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَیْنَ الظَّلَمَةُ أَیْنَ أَعْوَانُ أَعْوَانِ الظَّلَمَةِ أَیْنَ مَنْ بَرَى لَهُمْ قَلَماً أَیْنَ مَنْ لَاقَ لَهُمْ دَوَاةً أَیْنَ مَنْ جَلَسَ مَعَهُمْ سَاعَةً فَیُؤْتَى بِهِمْ جَمِیعاً فَیُؤْمَرُ بِهِمْ أَنْ یُضْرَبَ عَلَیْهِمْ بِسُورٍ مِنْ نَارٍ فَهُمْ فِیهِ حَتَّى یَفْرُغَ النَّاسُ مِنَ الْحِسَابِ ثُمَّ یُرْمَى بِهِمْ إِلَى النَّار

و نیز این روایت در تفسیر القمی، ج‏1، ص176

حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ حَدَّثَنِی هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْمٍ مِنَ الشِّیعَةِ یَدْخُلُونَ فِی أَعْمَالِ السُّلْطَانِ وَ یَعْمَلُونَ لَهُمْ- وَ یُحِبُّونَهُمْ وَ یُوَالُونَهُمْ، قَالَ لَیْسَ هُمْ مِنَ الشِّیعَةِ وَ لَکِنَّهُمْ مِنْ أُولَئِکَ- ثُمَّ قَرَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَذِهِ الْآیَةَ لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ إِلَى قَوْلِهِ وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ قَالَ الْخَنَازِیرُ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَ الْقِرَدَةُ عَلَى لِسَانِ عِیسَى‏

[6] . در جلسه175، حدیث2 http://yekaye.ir/sad-38-28/  و

جلسه202، حدیث1 http://yekaye.ir/ale-imran-003-31/  و

جلسه 456، حدیث3 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-11/  و

جلسه490، حدیث3 http://yekaye.ir/alqalam-68-24/ و

جلسه 531 حدیث3 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-42/  و

جلسه 550، پاورقی2 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-62/ و

جلسه 704، حدیث2 http://yekaye.ir/al-fater-35-4/ و

جلسه 909، حدیث2 https://yekaye.ir/ale-imran-3-186/

جلسه 1081، حدیث5 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/

و ذیل آیه 27 سوره نمل که هنوز ناقص است: https://yekaye.ir/an-naml-027-75/

[7] . متن روایت در کتاب الزهد بدین صورت است:

النَّضْرُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ قَوْماً مِمَّنْ آمَنَ بِمُوسَى ع قَالُوا لَوْ أَتَیْنَا عَسْکَرَ فِرْعَوْنَ وَ کُنَّا فِیهِ وَ نِلْنَا مِنْ دُنْیَاهُ فَإِذَا کَانَ الَّذِی نَرْجُوهُ مِنْ ظُهُورِ مُوسَى صِرْنَا إِلَیْهِ فَفَعَلُوا فَلَمَّا تَوَجَّهَ مُوسَى وَ مَنْ مَعَهُ هَارِبِینَ رَکِبُوا دَوَابَّهُمْ وَ أَسْرَعُوا فِی السَّیْرِ لِیُوَافُوا مُوسَى وَ مَنْ مَعَهُ فَیَکُونُوا مَعَهُمْ فَبَعَثَ اللَّهُ مَلَائِکَةً فَضَرَبَتْ وُجُوهَ دَوَابِّهِمْ فَرَدَّتْهُمْ إِلَى عَسْکَرِ فِرْعَوْنَ فَکَانُوا فِیمَنْ غَرِقَ مَعَ فِرْعَوْن‏.

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (2. نکات ادبی)

 

نکات ادبی

أَنْ تُؤْمِنُوا

عبارت «أَنْ تُؤْمِنُوا» مفعول لاجله است یعنی شما را اخراج می‌کنند به خاطر ایمانتان یا به خاطر ناراحتی از ایمانتان (البحر المحیط، ج‏10، ص153[1]).

وَ قَدْ کَفَرُوا ...

جمله «قد کفروا ...» حال است که می‌تواند حال باشد برای «عدو» یا برای ضمیر «هم» در «تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ» (مجمع البیان، ج‏9، ص404[2]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص152-153[3]).

عَدُوِّی / عَدُوَّکُمْ

در خصوص ماده «عدو»[4]، صرف نظر از حسن جبل که اصرار وی بر اینکه معنای کلمه را از دل معانی‌ای که برای تک تک حروف آن باور دارد استخراج کند وی را به تکلف فراوانی در خصوص این ماده انداخته است[5]، تقریبا عموم اهل لغت اتفاق نظر دارند که این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه تجاوز از حد؛ مثلا خلیل می‌گوید فعل «عَدَا یَعْدُو عَدْواً و عُدُوّاً» به معنای تعدی در امر است یعنی تجاوز از حدی که باید بدان حد بسنده شود، و حتی تعبیر «ما عدا» یا «عدا» را هم که برای استثنا کردن می‌آید (مانند: «ما رأیت أحدا ما عَدَا زیدا» یا «ما رأیت أحدا عَدَا زید») بدین معنا می‌داند که این مستثنی منه از آن امر مورد استثناء تجاوز و عبور کرده است (کتاب العین، ج‏2، ص213[6])؛ یا ابن فارس نیر تاکید می‌کند همه کاربردهای این ماده به همین معنای تجاوز و گذر کردن از حد خود و پیشی گرفتن در جایی که سزاوار است بدانجا بسنده شود دلالت دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص249[7]). و راغب توضیح می‌دهد که «عَدْو» تجاوز و نقطه مقابل التیام یافتن است، که گاهی در دل است که همان عداوت و دشمنی می‌شود، و گاهی در راه رفتن است که «عَدْو» (دویدن) می‌باشد و و گاهی به خاطر اجزای آن محل است چنانکه به مکانی که پستی و بلندی داشته باشد و اجزایش متلائم نباشند ذوعداء گفته می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص553[8]) و مرحوم مصطفوی هم اصل معنای این ماده را تجاوز به حقوق دیگران می‌داند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص75[9]). عسگری نیز با اینکه با توجه به کاربرد این ماده به صورت «عُدوَة» در خصوص لبه و حاشیه یک سرزمین (إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی‏؛ أنفال/42)، یک نحوه میل و انحراف یا دور شدن از جای اصلی را در این ماده پررنگ می‌کند اما این را هم به همان معنای تجاوز مرتبط می‌کند و توضیح می‌دهد گویی کسی که تجاوز می‌کند گویی از حد وسط خویش دور می‌شود (الفروق فی اللغة، ص124[10]) گویی کسی که تعدی می‌کند، به سمت لبه حق خود می‌رود و از آن گذر می‌کند. لازم به ذکر است که کلمه «العُدْوَة» در این آیه به صورت «العِدْوَة» (با ع مکسور) نیز قرائت شده است (کتاب العین، ج‏2، ص216)[11]؛ هرچند مرحوم مصطفوی این کلمه «عدوة» را هم به همان معنای دشمنی و تعدی برمی‌گرداند و بر این باور است که این کلمه بر وزن «فُعلَة» به معنای «ما یفعل به» است و در این آیه هم مراد از آن نقطه‌ای است که تعدی و عداوت و حمله علیه دشمن از آن نقطه آغاز می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص79[12]).

فعل ثلاثی مجرد این ماده به صورت «عَدَا یَعْدُو» می‌باشد: «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (کهف/28) یا «قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ» (نساء/154) یا «الْقَرْیَةِ الَّتی‏ کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْت‏» (اعراف/163)، و مصدر ثلاثی مجرد رایج آن به دو صورت «عَدْواً» (فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ، انعام/108؛ وَ جاوَزْنا بِبَنی‏ إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً، یونس/90) و «عُدُوّاً» می‌باشد، که این دومی در قرائتی از همین آیه 108 سوره انعام به کار رفته است به صورت: «فَیَسُبُّوا اللَّهَ‏ عُدُوّاً بِغَیْرِ عِلْمٍ» (کتاب العین، ج‏2، ص213[13]). و البته دیگران تذکر داده‌اند که «عدوان» [فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمینَ، بقره/193؛ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ، قصص/28] و «عَداء» (تهذیب اللغة، ج‏3، ص69[14]؛ المحیط فی اللغة، ج‏2، ص122[15]) و  «عَداوة» (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا؛ مائده/82) (شمس العلوم، ج‏7، ص4411[16]) نیز مصدرهای دیگر برای فعل ثلاثی مجرد این ماده است.

این ماده هم در مورد امور قلبی و درونی - مانند «عداوت» به معنای دشمنی: «بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاء» (ممتحنه/4) و هم در مورد امور ظاهری و مادی (مانند «عَدْو» به معنای تندتر از معمول راه رفتن، دویدن) به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص554). به این ترتیب «عادی» هم کسی است که ظالمانه از حق خودش تجاوز می‌کند: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» (بقره/173؛ انعام/145) یا «فَمَنِ ابْتَغی‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» (معارج/31) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص249[17])؛ و هم در مورد اسبانی که با سرعت می‌دوند: «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً» (عادیات/1) به کار می‌رود.

در خصوص کلمه «عَدُوّ» (دشمن)، این کلمه بر وزن «فعول» است همچون «عَفُوّ»، که چون این وزن برای مصدر به کار می‌رود این کلمه برای جمع هم همانند واحد به کار می‌رود (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص516[18]) و‌برخی توضیح داده‌اند که این کلمه به صورت اسم هم به همین صورت «عَدُوّ» برای مفرد و تثنیه و جمع، و هم برای مذکر و مونث به کار می‌رود یعنی گفته می‌شود: «هو و هی و هما و هم و هن لک‏ عَدُوٌّ»؛ چنانکه در قرآن کریم هم چنین کاربردی مشاهده می‌شود مانند:‌ «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لی‏ إِلاَّ رَبَّ الْعالَمینَ» (شعراء/77) و هم به صورت متفاوت یعنی: الرجلان‏ عَدُوَّاک‏، و الرجال‏ أَعْدَاؤُک‏. و المرأتان‏ عَدُوَّتَاک‏، و النسوة عَدُوَّاتُک و برای جمع آن علاوه بر «الأَعْدَاء» (مثلا: وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّار؛ ‌فصلت/19) به صورت‌های «العِدَی»‏ و «العُدَی»‏ و «العُدَاة» و «الأَعَادِی» نیز به کار می‌رود ( کتاب العین، ج‏2، ص216[19]؛ معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص252[20]). همچنین درباره این کلمه برخی تذکر داده‌اند دشمنی دو گونه است؛ یعنی این کلمه هم در خصوص کسی به کار می‌رود که عالما و عامدا به دشمنی با کسی اقدام می‌کند، مانند: «فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ‏ عَدُوٍّ لَکُمْ‏» (نساء/92)، «جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍ‏ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ‏» (فرقان/31)، «عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِ‏» (أنعام/112)؛ و هم در خصوص کسی که ولو عالما عامدا اقدام نکرده اما کارش به نحوی است که اثر اذیت‌کننده بر شخص مورد نظر می‌گذارد، مانند: « فَإِنَّهُمْ‏ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ‏» (شعراء/77)، و قوله فی الأولاد: عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ‏» (تغابن/14) (مفردات ألفاظ القرآن، ص553[21]).

اما در ابواب ثلاثی مزید این ماده در قرآن کریم در بابهای افتعال (فَمَنِ اعْتَدی‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی‏ عَلَیْکُم؛‌بقره/194) و مفاعله (یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة؛ ممتحنه/7) و تفعّل (مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ؛ طلاق/1) به کار رفته است؛ که در باب مفاعله که واضح است که دلالت بر دشمنی طرفینی دارد؛ اما درباره دو مورد دیگر توضیح خاصی نداده‌اند و ظاهرا در این دو مورد نیز مطاوعه‌ای در کار نابشد بلکه باز تعدی کردن به دیگران مد نظر است چنانکه برخی اشاره کرده‌اند که «اعتداء» تجاوز از حق است؛ که از آن اسم فاعل هم استفاده شده است: «وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُ‏ الْمُعْتَدِینَ»‏ (بقرة/190) (مفردات ألفاظ القرآن، ص554[22]) و فعل «تعدّی» هم علاوه بر کاربردهای قرآنی‌اش، در نحو هم معروف است (فعل متعدی) و برخی بر این باورند که این تعبیر ابتدا برای فعلی که از مفعول خود به مفعول دیگر تجاوز می‌کرده (افعال دو مفعولی مانند «ظن» در جمله ظن عمرو بکرا خالدا) به کار می‌رفته کتاب العین، ج‏2، ص216[23]) و احتمالا به همین مناسبت در مورد هر فعلی که از فاعل تجاوز کند و دارای مفعول باشد به کار رفته است.

این ماده به لحاظ معنایی به کلماتی همچون تجاوز و عتوّ (سرکشی) و طغیان و جور (ستم) و ظلم و بغی و بغض و شنآن و مخاصمه و مناواة نزدیک است؛ در تفاوت آن با تجاوز و عتوّ (سرکشی) و طغیان و جور (ستم) و ظلم و بغی، مرحوم مصطفوی بر این باور است که در ماده «عدو» دو معنای «تجاوز کردن» و «ناظر به حق دیگران بودن» لحاظ شده و به خاطر این دو قید با بقیه متفاوت است:

در تجاوز (ماده «جوز») عبور و مرور از نقطه خاص و معینی مورد تاکید است؛

در «عتو» تجاوز از حد در طریق شر و فساد؛

در طغیان (ماده «طغی») تجاوز از حد در امری ناپسند همراه با قهر و غلبه؛

 در «جور» متمایل شدن به چیزی و توجه بدان؛

در «ظلم» ضایع کردن حق و مطلق عدم ادای آنچه حق  است؛

و در «بغی» طلب شدید و اراده اکد.

وی همچنین بر این باور است که ماده «بغی» در برای دو کلمه ولایت («ولی») و صداقت («صدق») است از این جهت که هم ولیّ و هم صدیق از حقوق شخص مورد ولایت و صدیق خود حمایت و حفاظت می‌کنند؛ که تقابل ولایت و عداوت در برخی آیات بوضوح مشاهده می‌شود مانند «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» (کهف/50)، «فَإِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ» (فصلت/34)، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» (ممتحنه/1) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص75[24])

همچنین عسکری در تفاوت آن با بغض و شنآن و مخاصمه و مناواة بر این باور است که:

عداوت دوری از نصرت و نقطه مقابل ولایت است و در واقع فرار از حالت نصرت است اما «بغض» قصد خوار و حقیر کردن و نقطه مقابل محبت است:‌ «بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاء» (ممتحنه/4)؛

همچنین عداوت یک نوع قصد به بدی کردن در حق شخصی است که مورد عداوت قرار می‌گیرد؛ اما شنآن (ماده «شنء») عیبجویی بر فعل دیگری به خاطر سابقه عداوت است

و مخاصمه («خصم») هم عمدتا در مقام سخن است در حالی که دشمنی عمدتا از افعال دل است و انسان می‌تواند با کسی مخاصمه کند در حالی که دشمنی ندارد یا دشمن وی باشد اما اقدام به مخاصمه نکند

مناوأة نسبت به دیگری هم برخاستن شدید به سمت او در جنگ و درگیری و خصومت است که از ماده «نوء» است که به معنای برخاستن همراه با سنگینی و مشقت است: «ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَة« (قصص/76) (الفروق فی اللغة، ص124-125[25]).

این ماده و مشتقات آن 106 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

أَوْلِیاءَ

درباره ماده «ولی» قبلا بیان شد که:

برخی گفته‌اند که اصل آن، دلالت بر «قرب» و نزدیکی می‌کند، چنانکه تعبیر «تَبَاعَدَ بعد وَلْی» یعنی بعد از نزدیکی دور شد. برخی دقت بیشتری به خرج داده‌اند که نه به هرگونه قرب و نزدیکی، بلکه دلالت دارد بر وقوع چیزی در ورای چیز دیگر (که وراء، اعم از جلو یا پشت سر است) در حالی که رابطه‌ای بین آنها باشد، و در واقع، «قرب» و نزدیکی لازمه و اثر این معناست، نه اصل آن؛ به تعبیر دیگر، به معنای اتصال دو چیز است بدون اینکه فاصله‌ای بین آنها باشد؛ و این استعاره گرفته می‌شود برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، نصرت، اعتقاد، و ...؛ چنانکه فعل «ولی یلی» - که کاربرد رایج آن به صورت «وَلِیَ یَلِی» است، اما ندرتاً به صورت «وَلَی یَلِی» هم به کار رفته است- در جایی به کار می‌رود که چیزی در پس چیز دیگری باشد «قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ» (توبه/123) ویا در پی او بیاید؛ و حتی برخی اگرچه کلمه «وَلْی» را به همان معنای «قُرْب» دانسته‌اند، اما اشاره کرده‌اند که برخی این کلمه را هم به معنای «حصول امر دومی بعد از امر اول بدون فاصله» دانسته‌اند ...

این ماده وقتی به باب تفعل برود به معنای پذیرش ولایت است؛ در این حالت کلمه «متولی» نیز همانند «ولیّ» در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار می‌رود؛ یعنی هم در خصوص کسی که «ولایت و سرپرستی کس دیگری» را می‌پذیرد تا عهده‌دار امور او شود: «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ» (اعراف/196)، «وَ إِذا تَوَلَّی سَعی‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها» (بقره/205) ، «یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی» (نساء/115) و هم در مورد کسی به کار می‌رود که «ولایت ولیّ‌ای بر خود» را پذیرفته است: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/56).

و اگر با حرف اضافه «عن» بیاید (چه صریحا و چه در تقدیر) به معنای اعراض کردن و رویگردان می‌باشد؛ که این اعراض کردن گاهی با جسم است و گاهی با گوش ندادن و بی‌اعتنایی کردن: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا» (نجم/29) ، «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّی حینٍ» (صافات/174) «أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْه‏» (انفال/20). البته ظاهر کلام برخی از محققان این است که چه‌بسا خود کلمه «تولی» (بدون حرف عن، حتی در تقدیر) بتواند بر اساس همان معنای اصلی‌اش به نحوی بر معنای اعراض و رویگردانی دلالت کند، بدین جهت که در پشت سر دیگری قرار گرفتن می‌تواند به معنای خروج از برنامه وی قلمداد شود که با توجه به کثرت فراوان کاربرد «تولی» بدون «عن» در معنای اعراض، - مانند «قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّل» (نور/54)، «إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطان‏» (آل عمران/134) ، « عَبَسَ وَ تَوَلَّی» (عبس/1)- این احتمال بعید نیست و اگر چنین باشد چه‌بسا اساساً ماده «ولی» از مواد متضاد باشد؛ یعنی از موادی باشد که در دو مفهوم ضد هم به کار می‌روند (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار می‌رود و هم در معنای ظلم) و آنگاه چه‌بسا نه‌تنها در باب تفعّل، بلکه در باب تفعیل هم همین قاعده برقرار باشد؛ و نه‌تنها تشخیص کاربرد آن در معنای رویگردان شدن، بلکه تشخیص کاربرد آن در معنای روی آوردن، به کمک قرینه‌ها باشد...

جلسه 961 https://yekaye.ir/an-nesa-4-33/

تُلْقُونَ

قبلا بیان شد که از نظر ابن فارس اصل ماده «لقی» یا «لقو» به معنای «به دیدار هم نائل شدن» و «به هم رسیدن» (ملاقات و توافی) است و راغب هم این را به معنای «در مقابل هم قرار گرفتن» و «با هم برخورد کردن» (مقابله و مصادفه) معرفی کرده است[26] (جلسه 227 http://yekaye.ir/al-baqarah-2-37/ ) و از نظر مرحوم مصطفوی در این ماده دو قید لحاظ شده است: «مقابل هم بودن» و «ارتباط داشتن»؛ و دیدار و مواجهه و به هم رسیدن، از آثار این معناست[27] (جلسه 132 http://yekaye.ir/yunus-010-007/ ) و همانجا درباره برخی از کاربردهای قرآنی این ماده بویژه در بابهای تفعل و استفعال نکاتی اشاره شد. در اینجا می‌افزاییم:

این ماده وقتی به باب افعال می‌رود (القاء) به معنای انداختن چیزی است؛ و برخی از حیث ارتباطش با معنای ماده توضیح داده‌اند اصل این انداختن از آن جهتی بود که با آن مواجه می‌شده و بعدا برای هر گونه انداختنی به کار رفته است: «قالُوا یا مُوسی‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ‏؛ قالَ أَلْقُوا» (أعراف/116)، «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ»‏([طه/39)، «وَ أَلْقَتْ ما فِیها وَ تَخَلَّتْ» (انشقاق/4) (مفردات ألفاظ القرآن، ص746[28]). فیومی بر این باور است که وقتی مفعول آن «قول»‌ باشد و با تعبیر «إلیه» بیاید (أَلْقَیْتُ إِلَیْهِ الْقَوْلَ وَ بِالْقَوْلِ) به معنای ابلاغ کردن آن سخن است [فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ؛‏ نحل/86] و وقتی از تعبیر «عَلَیْهِ» استفاده شود به معنای املاء کردن و تعلیم دادن است [إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا؛ مزمل/5] و گاهی هم به معنای قرار دادن چیزی روی چیزی می‌باشد مانند «أَلْقَیْتُ الْمَتَاعَ عَلَی الدَّابَّة» (المصباح المنیر ، ج‏2، ص699[29])؛ اما به نظر می‌رسد در همه اینها همان معنای انداختن لحاظ شده و به نحو استعاری این دلالتها را پیدا کرده است؛ ‌چنانکه راغب تعابیر «أَلْقَیْتُ إلیک قولا، و سلاما، و کلاما، و مودّة» (تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ؛ ممتحنة/1) را در یک راستا می‌بیند؛ و در خصوص آیه 5 سوره مزمل هم مطلب را صرفا اشاره به بار نبوت و وحی قلمداد می‌کند؛ چنانکه تعبیر «ألقی السمع» هم به معنای گوش دادن با تمام وجود (أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ؛ ق/37) یا تعبیر «فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً؛ طه/70) هم اشاره شدت تحت تاثیر قرار گرفتن آنهاست که گویی بی‌اختیار به زمین افتادند (مفردات ألفاظ القرآن، ص746[30]).

تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ ... 

به لحاظ نحوی برای جایگاه جمله «تلقون ...» چند تحلیل می‌توان ارائه داد:

الف. کلام در کلمه «اولیاء» تمام شده باشد؛ آنگاه این جمله می‌تواند جمله تفسیری برای ماقبل باشد که دیگر محلی از اعراب ندارد؛ و یا جمله استینافیه باشد؛ و در این حالت اخیر، می‌تواند حرف «أ» در تقدیر باشد یعنی می‌فرماید: آنان را اولیاء ‌نگیرید؛ آیا بدانان ابراز دوستی می‌کنید ...»

ب. بخشی از جمله قبل باشد؛ که در این صورت می‌تواند:

ب.1. حال باشد برای فاعل «تتخذوا» (به نقل از زمخشری).

ب.2. صفت باشد برای «اولیاء» (به نقل از فراء).

مجمع البیان، ج‏9، ص404[31]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص57[32]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص516[33]

این دو حالت اخیر را حوفی و زمخشری مطرح کرده‌اند و ابوحیان بر آنها اشکال گرفته که به لحاظ معنایی این تحلیل درست نیست؛ زیرا چه حال باشد یا صفت، یک نحوه تقیید می‌کند یعنی گویی ولی قرار دادن کفار فقط در حالی که (یا موضوف به اینکه) بدانان ابراز دوستی شود نهی شده باشد در حالی که ظهور آیه بخوبی این است که این نهی مطلق است؛‌یعنی ولی قرار دادن کفار مورد نهی است چه به آنان ابراز دوستی بشود یا خیر (البحر المحیط، ج‏10، ص152[34]). که شاید بتوان چنین پاسخ داد که اساسا ولی قرار دادن کسی تلازم دارد با ابراز دوستی (اعم از آشکار یا مخفیانه)، وگرنه صرف برقراری ارتباط با کفار که در آن هیچ دوستی‌ای در کار نباشد (مانند معامله تجاری با آنان) لزوما مورد نهی نیست؛ و از این رو، این قید بیان وضعیت حقیقت ولایت است و بودنش تقییدی بیش از معنای اصلی نمی‌آورد بلکه قید تفسیری است.

 بِالْمَوَدَّةِ = بِ‍ + الْمَوَدَّةِ

حرف «ب» در اینجا را می‌توان:

الف. باء ‌زائده دانست برای تاکید؛ یعنی کلمه «مودة» در مقام مفعول و تقدیر کلام این بوده «تلقون إلیهم المودة»

ب. باء سببیت (برای ‌تعلیل) دانست؛‌ که در این صورت مفعول «تلقون» محذوف، و باء متعلق بدان باشد و تقدیر کلام این است که: «تلقون إلیهم ما تریدون بالمودة التی بینکم و بینهم» یا «تلقون إلیهم أخبار رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله) بسبب المودّة الّتی بینکم و بینهم» (مجمع البیان، ج‏9، ص404[35]؛ أمالی المرتضی، ج‏2، ص101[36]؛ ریاض السالکین، ج‏1، ص187[37]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص57[38])

ج. از حوفی نقل شده که بصریون آن را متعلق به مصدری که فعل «تریدون» بر آن دلالت می‌کند دانسته‌اند شبیه تعبیر «وَ مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» (حج/25) که به معنای «إرادته بإلحاد» دانسته‌اند؛ و فخر رازی هم تنها همین وجه را پسندیده (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص516[39]). اما ابوحیان اشکال کرده که بر این اساس «بِالْمَوَدَّةِ» باید متعلق به مصدر باشد یعنی به صورت «إلقاؤهم بالمودّة» اما این مناسب نیست زیرا هم در آن حذف مصدر (که موصول است) رخ داده و هم حذف خبر (چون إلقاؤهم» مبتداست و جار و مجرور پس از آن متعلق به خبر محذوف می‌شود) (البحر المحیط، ج‏10، ص152[40]).

الْمَوَدَّةِ

قبلا بیان شد که ماده «ودد» در اصل دلالت دارد بر «محبت» و «آرزو»ی چیزی را داشتن. ابن‌فارس بر این باور است که وقتی مصدر «وُدّ» به کار رود به معنای محبت است و وقتی مصدر «وَدَادة» به کار رود به معنای آرزو (تمنی) است. اما به نظر راغب، علت اینکه این ماده با مشتقات مختلف خود در هر دو معنا به کار می‌رود، از این جهت است که «آرزو»، طلب کردن آن چیزی است که انسان «دوست دارد»؛ و متناسب با قرائن باید تشخیص دهیم که آروز کردن بیشتر مد نظر بوده یا دوست داشتن؛ چنانکه مثلا در آیاتی «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» (روم/21)، «سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (مریم/96) ، «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‏» (شوری/23) معنای محبت مد نظر است؛ اما در آیاتی نظیر «وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ‏» (آل عمران/69)، «رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ‏» (حجر/2)، «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ‏» (آل عمران/118) ، «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ‏» (بقرة/109)، «تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ‏» (أنفال/7)، «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ» (نساء/89؛ ممتحنه/2)، «یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ‏» (معارج/11) معنای آرزو کردن غلبه دارد. عسکری هم معتقد است «حبّ» در جایی است که هم میلی در کار باشد و هم به اقتضای حکمت باشد، اما «ود» فقط شرطش این است که «میل»ی در کار باشد و لذاست که هم برای محبتهای صحیح و هم برای آرزوهای ناروا به کار می‌رود...

جلسه 475 https://yekaye.ir/al-qalam-68-9/

الْحَقِّ

قبلا بیان شد که اصل ماده «حقق» را برخی محکم کردن چیزی و صحتِ آن، و برخی مطابقت و موافقت (چنانکه به محور و پاشنه درب که درب با تکیه بر آن و بر مدار آن حرکت می‌کند «مطابقة رجل الباب فی حقّه» می‌گویند) و برخی ثبوتی که همراه با مطابقت با واقع باشد، دانسته‌اند. (إِنَّهُ لَحَقٌّ؛ یونس/53 و ذاریات/23)

«حق» نقطه مقابل «باطل» است و در قرآن کریم هم مکرر این تقابل مشاهده می‌شود مثلا «لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ» (انفال/8) و البته بین حق و ضلالت هم در قرآن تقابلی یافت می‌شود «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ» (یونس/32) و توضیح داده‌اند که این تقابل از آن جهت است که باطل چیزی است که ثبوتی ندارد؛ و ضلالت هم آن چیزی است که از جایگاه و مسیر اصلی خود خارج و منحرف شده باشد.

راغب اصفهانی بر این باور است که «حق»‌ بر چهار وجه اطلاق می‌گردد:

یکم: به کسی که چیزی را ایجاد می‌کند به سبب آنچه حکمت اقتضا دارد: « فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ‏ الْحَقُ‏ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِ‏ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ‏» (یونس/32).

دوم: به آنچه ایجاد شده، از این جهت که به اقتضای حکمت بوده است: «ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِ‏» (یونس/5) ، «وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌ‏ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ‏ لَحَقٌ‏» (یونس/53)، «و لَیَکْتُمُونَ‏ الْحَقَ‏» (بقرة/146) ، و «الْحَقُ‏ مِنْ رَبِّکَ» (بقرة/147)

سوم: به اعتقاد به چیزی که آن چیز واقعا مطابق با آن اعتقاد باشد: «فَهَدَی اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ» (بقره/213)

چهارم: به کار و سخنی که به حسب آنچه واجب و لازم بوده و نیز به قدر واجب و در وقتی که لازم بوده واقع شده، چنانکه می‌گوییم «فعلک حقٌ و قولک حقٌ»: «کَذلِکَ‏ حَقَّتْ‏ کَلِمَةُ رَبِّکَ» ([یونس/33) ، «و حَقَ‏ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» (سجده/13)؛چنانکه اساساً تعبیر «حق» ‌به عنوان هر آن چیزی که واجب و لازم بوده نیز به کار رفته است: «وَ کانَ‏ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏» (روم/47) ، «کَذلِکَ‏ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ‏» (یونس/103)

و به نظر می‌رسد مورد دیگری هم باید به فهرست فوق اضافه کنیم؛ و آن جایی است که «حق» به عنوان یک امر حقوقی و اعتباری به کار می‌رود که جامعه ویا شریعت چیزی را «حق» کسی می‌داند ولی آن حق این گونه نیست که متن واقع باشد، بلکه در مقام عمل قابل سلب شدن است، و بدین جهت آن را اعتباری گویند، مانند: «و لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ ... فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً» (بقره/282) یا «آتِ ذَا الْقُرْبی‏ حَقَّهُ» (اسراء/26 و روم/38) یا «کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِه‏» (انعام/141) یا «وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات/19) ...

«حقیقت» را گفته‌اند به معنای چیزی است که حق مطلب به آن برمی‌گردد  و به تعبیر دیگر، حقیقتِ هر چیزی، نهایت آن و اصلِ آن که مشتمل بر آن است، می‌باشد، چنانکه در روایات درباره «حقیقة ایمان» و «حقیقة ...» (مثلا: لِکُلِ‏ حَقٍ‏ حَقِیقَةٌ، فَمَا حَقِیقَةُ إِیمَانِکَ؟) تعابیر فراوانی وارد شده است. و البته بتدریج کلمه «حقیق» در تمامی معانی‌ای که «حق» در مورد آنها به کار می‌رود (یعنی چیزی که ثبات و وجود دارد؛ ‌اعتقادی که با حق مطابق است؛ و کار و سخنی که در جای درست خود قرار دارد) ‌به کار رفته است.

جلسه 866 https://yekaye.ir/hood-11-79/

 

یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ

جمله «یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ» را می‌توان:

الف. جمله استینافیه گرفت که تفسیر «کفرهم» است؛

ب. حال دانست برای ضمیر «کفروا» (البحر المحیط، ج‏10، ص153[41]).

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (3. ادامه نکات ادبی)

ابْتِغاءَ

قبلا در مورد ماده «بغی» بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای «طلب کردن» و «درصدد برآمدن»؛ چنانکه گفته می‌شود «بغیت الشیء» به معنای آن است که آن چیز را طلب کردم و درصددش برآمدم؛ ویا وقتی گفته می‌شود «ما ینبغی لک أن تفعل کذا» یعنی سزاوار تو نیست که چنین کاری کنی؛ یعنی نباید در طلب آن کار برآیی. و دیگری به معنای نوعی «فساد» [= تجاوز] چنانکه وقتی زخم و جراحت رو به فساد بگذارد می‌گویند «بغی الجرح» و مصادیق دیگر این معنا هم از همین تعبیر برآمده است.

اما دیگران بر این باورند که معنای اصلی همان طلب کردن است، اما طلب کردنی شدید که بیش از حد متعارف باشد:

- این مطلب را راغب چنین توضیح داده که اصل این ماده به معنای درصدد تجاوز و خارج شدن از حالت معمولی برآمدن است، خواه این خارج شدن حاصل شود یا خیر؛ وتعبیر «بَغَیتُ الشی‏ء» نه صرف طلب کردن، بلکه طلب کردن چیزی است بیش از آنچه لازم است. که اگر این خروج از حالت عدل به احسان باشد، خوب و ممدوح است؛ و اگر خروج از حق به باطل باشد، مذموم و به معنای تجاوز است؛ و به کار رفتن تعبیر «بغیر الحق» در آیه «یبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ» (یونس/23؛ شوری/22) را شاهد بر این آورده‌اند که خود «بَغی» لزوما بار منفی ندارد، و بغی بناحق است که مذموم است.

- مرحوم مصطفوی هم چنین توضیح داده که اصل این ماده تنها دلالت بر «طلب شدید و اراده اکید» دارد و تنها در صورتی که حرف «علی» بدان ضمیمه شود (فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً، نساء/34؛ إِنَّما بَغْیکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ، یونس/23؛ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِی عَلَیهِ لَینْصُرَنَّهُ اللهُ، حج/60؛ إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی‏ فَبَغی‏ عَلَیهِمْ، قصص/76؛ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی‏ بَعْضُنا عَلی‏ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَینَنا بِالْحَق، ص/22؛ إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیبْغی‏ بَعْضُهُمْ عَلی‏ بَعْضٍ، ص/24؛ فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری‏ فَقاتِلُوا الَّتی‏ تَبْغی‏ حَتَّی تَفی‏ءَ إِلی‏ أَمْرِ اللهِ، حجرات/9) و یا در موارد منع و تحریم به کار رفته باشد (إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْی بِغَیرِ الْحَقِّ، اعراف/33؛ ینْهی‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْی، نحل/90) ویا هر گونه قرینه‌ لفظی یا مقامی دیگری در کلام باشد (مثلا: َ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً، یونس/90؛ وَ الَّذینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْی هُمْ ینْتَصِرُونَ، شوری/39؛ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ، جاثیه/17؛ِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بقره/173 و انعام/145 و نحل/115)، دلالت بر تعدی و تجاوز از حد می‌کند؛ و اگر خالی از هر قرینه‌ای باشد به معنای هرگونه طلب شدید است: «وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ... وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ» (قصص/77) «قالُوا یا أَبانا ما نَبْغی‏ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَینا» (یوسف/65) «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» (اسراء/66).

این ماده اگرچه ظاهرا به خودی خود دلالتی بر معنای مذموم یا ممدوح ندارد؛ اما:

وقتی به صورت ثلاثی مجرد می‌آید، غالبا با بار منفی و به معنای تجاوز کردن است؛ ... اما وقتی به ابواب ثلاثی مزید می‌رود (باب افتعال و انفعال) بار منفی خود را از دست می‌رود و براحتی هم برای طلب‌کردنها ممدوح (ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ، بقره/265)؛ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللهِ، بقره/272) و هم برای طلب کردنهای مذموم (فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ، آل عمران/7) و هم طلب‌کردنهایی که حکم اخلاقی ندارند و از این جهت خنثی هستند (مِمَّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُه، رعد/17؛ وَ الَّذینَ یبْتَغُونَ الْکِتابَ[50] مِمَّا مَلَکَتْ أَیمانُکُمْ، نور/33؛ وَ مَنِ ابْتَغَیتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَیکَ، احزاب/51؛ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقاً فِی الْأَرْضِ، انعام/35؛ وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ؛ نساء/104) به کار می‌رود.

راغب به این نکته که «بغی» غالبا در معنای مذموم به کار می‌رود؛ ولی بار معنایی مثبت یا منفی ابتغاء کاملا ناظر به متعلقش است، اشاره کرده، و گفته ابتغاء در باب افتعال دلالت بر کوشش و اجتهاد در طلب می‌کند. در واقع، معنای شدت را نه ناشی از خود لفظ، بلکه صرفا وقتی به باب افتعال وارد شود در آن دخیل دانسته ‌است؛ اما مرحوم مصطفوی که معنای شدت را در اصل این ماده دخیل می‌داند، بر این باور است که چون باب افتعال دلالت بر مطاوعه و پذیرش درونی دارد، پس ابتغاء در جایی به کار می‌رود که این طلب شدید از روی اراده و رغبت و پذیرش درونی شخص باشد.

و در مورد تفاوت ورود این ماده در باب افتعال با باب انفعال (ینبغی) هم وی معتقد است که این باب دلالت بر انفعال و منفعل بودن و اثر پذیرفتن دارد و در جایی است که کار برعهده شخص مقابل تحمیل و لازم می‌شود؛ نه اینکه صرفا خودش با میل و رغبت درصدد آن برآید و از این رو، در فارسی به «سزاوار است» ترجمه می‌شود. راغب هم توضیح داده که این حالت دو صورت دارد: گاهی به صورتی است که آن فاعل برای انجام فعل مسخر است (اراده‌ای از خود ندارد و این امکان برایش نیست که از آن تخلف کند) مثلا می‌گویند: « النارُ ینْبَغِی أن تحرق الثوب: آتش سزاوار است که لباس را بسوزاند» که ظاهرا آیه «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغِی لَهُ»‏ (یس/69) در این معناست؛ و گاهی از باب درخواست از اهلیت و شایستگی‌ای است که در خود او هست، مثلا می‌گویند «فلانٌ ینْبَغِی أن یعطی لکرمه: فلانی با توجه به بزرگواری‌اش سزاوار است که ببخشد» که آیه «وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا ینْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی»‏ (ص/35) ظاهرا در این معناست.

جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/

مَرْضاتی

قبلا بیان شد که اگرچه افعال ماضی و مضارع این ماده به صورت «رضی یرضی» می باشد اما عموم اهل لغت ماده اصلی این کلمه را «رضو» - و نه «رضی» - دانسته‌اند به قرینه کلمه «رضوان»؛ و در هر صورت، این ماده نقطه مقابل «سخط» (خشم گرفتن و ناراحت شدن) است. و از این جهت شاید بتوان آن را معادل خشنودی دانست و برخی توضیح داده اند که «فرح» به معنای مطلق سرور و خشنودی است؛ اما «رضایت» به معنای موافقت میل است با آنچه جریان می یابد و شخص با آن مواجه می شود. که این هم در مورد خداوند نسبت به بنده مصداق دارد (که معنایش این است که بنده را در حالتی ببیند که همواره به اوامر الهی عمل می کند) و هم در مورد بنده نسبت به خداوند (که آنچه خداوند برایش مقدر کرده را ناخوش ندارد): «رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (مائده/119؛ توبه/100؛ مجادله/29) ...

«مرضاة» هم مصدر میمی است که حرف «ة» به آن اضافه شده و دلالت بر رضایت دائمی دارد: «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» (بقره/247 و 265؛ نساء/114) «تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ» (تحریم/1) ...

جلسه 845 http://yekaye.ir/ale-imran-3-174-2/

إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی

جواب جمله شرطیه را محذوف دانسته‌اند که مطالب قبلی بر آن دلالت دارد و در اصل این طور بوده است: « إن کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی فلا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء» و درباره منصوب بودن کلمات جهاد و ابتغاء چند وجه مطرح شده است:

الف. مفعول له است برای خرجتم؛ یعنی خرجتم لاجل جهادی ...

ب. مصدری است که در موضع حال قرار گرفته است؛ یعنی خرجتم مجاهدین فی سبیلی مبتغین مرضاتی.

مجمع البیان، ج‏9، ص404[42]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص153[43]

تُسِرُّونَ

قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که اصل ماده «سرر» در معنای مخفی کردن و آن بُعد «خالصِ» از هر چیزی به کار می‌رود و  «سرور» به معنای خوشحالی نیز از این جهت سرور گفته‌اند که شخص مسرور خالی از حزن و وضعیت نامطلوب است. به تعبیر دیگر، اصل معنا همان «مخفی کردن» است؛ آنگاه معنای «خالص» یا از این باب به کار رفته که «خالصِ» هر چیزی همان حقیقت باطنی و اصلی آن چیز است که از تطورات ظاهری مصون می‌باشد و مخفی و دور از دسترس است و «سرور» هم انبساط خاطر باطنی شخص می‌باشد؛ و یا اینکه به نحو استعاره‌ای برای «خالص» به کار رفته چنانکه می‌گویند فلانی «سرّ» قوم خویش است [یعنی کاملا خالصانه خود را وقف آنها کرده چنانکه اسرارشان را با او در میان می‌گذارند] و به همین ترتیب، «سرور» را نیز از این جهت سرور گفته‌اند که شادمانی‌ای در درون انسان است و انسان در خود آن را می‌پوشاند. و «مسرور»‌ اسم مفعول است یعنی «کسی که خوشحال شده، شادمان» (وَ یَنْقَلِبُ إِلی‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً ... إِنَّهُ کانَ فی‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً؛ انشقاق/9 -13)

ما برخی با توجه به حروف اصلی این کلمه و تنوع کاربردهای این ماده بر این باورند که اصل این ماده به معنای فرو رفتن به عمق است که با امتداد و دقت همراه باشد، چنانکه به خط داخل کف دست و صورت و ‍یشانی «سُرّ» (أسرار) گویند، و یا قسمت عمیق حوض که آب در آن جمع می‌شود و نیز به سوراخ قنات که آب در آن جاری می گردد «سِرّه» گویند؛ و «سِرّ وادی» به وسط یک صحرا گویند که فرورفته‌ترین مکان آن است و چون آب به آن سمت می‌رود مرغوبترین قسمت آن حساب می‌شود. با این ملاحظه سّری که باید مخفی بماند از این جهت است که گویی در عمق شخص مخفی شده است؛ و «سرور» به معنای شادمانی هم چون در سینه پخش می‌شود و گشایشی است در باطن نفس امتداد می‌یابد.

در هر صورت، «سِرّ» به معنای «راز» و مطلبی است که انسان آن را پوشیده می‌دارد (یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی؛‏ طه/7) که جمع آن «أسرار» است (آیه 26 سوره محمد که در قرائت حفص (و اغلب قرائات اهل کوفه) به صورت «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ» قرائت می‌شود در بقیه قرائات به صورت «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَسْرارَهُمْ» قرائت شده است؛ مجمع‌البیان، ج9، ص159) و «سریرة» نیز به همان معنای «سِرّ» است که جمعِ آن «سرائر» می‌شود: «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ» (طارق/9)

بدین ترتیب نقطه مقابل «سِرّ» ، «علانیة: امر آشکار» است (یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ، بقره/77؛ ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً، نوح/9) و البته چون «سرّاء» از «سرور» گرفته شده و به معنای «خوشی» به کار می‌رود نقطه مقابل آن «ضرّاء: سختی و وضعیت پر از ضرر» می‌باشد: «الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ» (آل‌عمران/134)

تفاوت «سرّ» با «خفاء» و «مخفی کردن» می‌تواند این باشد که «سر» فقط در اموری که از عرصه حواس مخفی است به کار می‌رود؛ اما «خفا» هرگونه پنهان کردنی است و یا اینکه مخفی کردن حتما در برابر کس خاصی مد نظر است ولو که خود شیء اقتضای مخفی بودن نداشته باشد؛ اما در «سّر» خود شیء ‌اقتضای مخفی بودن دارد.

و تفاوتش با ماده «کنن» (أَکْنَنْتُمْ فی‏ أَنْفُسِکُم، بقره/235؛ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ، نمل/69) آن است که «اکنان» سِرّ را حفظ و صیانت کردن و به هیچ عنوان افشا نکردن است.

از ابوعبیده نقل شده که ظاهرا وی ماده «سرر» را از موادی که بر دو معنای متضاد هم دلالت می‌کنند قلمداد می‌کرده (مانند «قسط» که هم در معنای عدل به کار می‌رود و هم در معنای ظلم) و می‌گفته است که این ماده هم بر «مخفی کردن» و هم بر «آشکار کردن» دلالت دارد و به آیه «وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ» (یونس/54) استشهاد می‌نموده است؛ اما عموم اهل لغت بر او خرده گرفته‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص984) و مثلا فراء تفسیر وی از این آیه را خطا می‌دانسته و خود فراء این آیه را بدین معنا دانسته که رهبران گمراهی هنگامی که عذاب را دیدند پشیمانی خود را از زیردستانشان مخفی کردند. در مقابل هر دوی اینها راغب اصفهانی در حالی که اصرار دارد که «سرّ» به همان معنای مخفی کردن (و نه اظهار نمودن) است، توضیح داده که اساسا وقتی ماده «سرّ» به باب افعال می‌رود به معنای «در میان گذاشتن سرّ با دیگری» است چنانکه این مطلب در آیه «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلی‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً» (تحریم/3) کاملا واضح است [و یا در تعبیر «وَ أَسَرُّوا النَّجْوی» ‏طه/62 و انبیاء/3] و از آنجا که سرّی را با کسی در میان نهادن، مستلزم آشکار کردن آن سرّ نزد آن شخص است، از این جهت معنای اظهار کردن در آن پیدا می‌شود؛ چنانکه در آیه «تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» (ممتحنة/1) به معنای آن است که این منافقان اهل کتاب را از آن مودتی که مخفیانه نسبت به آنان دارند مطلع کردند و در واقع مودت مخفیانه‌شان نسبت به آنان را برای خود آنان اظهار نمودند. و موید نظر ایشان - که در همین «أسرّ» نیز معنای اصلی «مخفی کردن» است - آن است که کاربردِ عبارت «أسَرَّ فی نفسه» به معنای «در درون خود مخفی کردن» می‌باشد (فَیُصْبِحُوا عَلی‏ ما أَسَرُّوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ، مائده/52؛ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی‏ نَفْسِه، یوسف/77؛ تُسِرُّونَ إِلَیهِم بِالْمَوَدَّة؛ ممتحنه/1)

جلسه 826 http://yekaye.ir/ya-seen-36-76/

به لحاظ نحوی جمله «تسرون» را چند گونه می توان تحلیل کرد:

الف. جمله استینافیه است و مقصود این است که که شما مخفی می‌کنید در حالی که می دانستید که من هم به امور مخفی علم دارم و هم به امور آشکار و رسول هم بر این کار شما مطلع شد پس این کارتان هیچ فایده‌ای ندارد.

ب. از ابن عطیه نقل شده که «بدل» از «تلقون» است؛ که ابوحیان توضیح می‌دهد که در این صورت بدل اشتمال است؛ چون القا دو گونه آشکار و مخفی دارد.

ج. می‌تواند خبر برای مبتدای محذوف باشد که تقدیر کلام این بوده: «انتم تسرون ...» (البحر المحیط، ج‏10، ص153[44]).

 

وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ

ضمیر «ه» می‌تواند:

الف. به مصدر مؤوّل از فعل «تسرون» برگردد یعنی «من یفعل الاسرار».

ب. به مصدر مؤوّل از فعل «تتخذوا» برگردد؛‌ یعنی «من یفعل الاتخاذ ...» (البحر المحیط، ج‏10، ص153[56]).

ج. به مصدر مؤوّل از فعل «تلقون» برگردد، یعنی «من یفعل القاء» (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص517[57]).

ضَلَّ

قبلا بیان شد که ماده «ضلل» در اصل به معنای گم شدن و ضایع شدن و اینکه چیزی در غیرمسیری که سزاوارش است قرار بگیرد، چنانکه برای مرده‌ای که دفن می‌شود ویا شیری که در آب مستهلک می‌شود تعبیر «أُضِلّ المیّتُ» و «ضَلَّ اللّبَنُ فی الماء» به کار می‌رود. در واقع، «ضَلَال» به معنای عدول و خارج شدن از راه مستقیم (مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ انعام/39)، و ره به مقصود نیافتن، و نقطه مقابل هدایت است (فَمَنِ اهْتَدی‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها؛ إسراء/15) و به هر گونه منحرف شدن از راه گفته می‌شود خواه عمدی باشد یا سهوی، کوچک باشد یا بزرگ.

این تعبیری است که در قرآن کریم نه‌تنها در مورد کافران و منحرفان، بلکه گاه در مورد انبیاء و اولیاء - بویژه از زبان مخالفانشان - به کار رفته است؛ برخی همچون راغب وجهش را این دانسته‌اند که چون بر هرگونه بیرون رفتن از راه، و نه لزوما گناه، اطلاق می‌گردد، بدین مناسبت در مورد ایشان به کار رفته و برخی همچون مرحوم مصطفوی مساله را این گونه توضیح داده‌اند که این سخن، از منظر آن افرادی گفته شده که اینان را در مسیر خود نمی دیدند و از منظر آنان، این پیامبران از راه مورد نظر آنان منحرف شده‌اند.

این ماده به نحو ثلاثی مجرد، در معنای لازم (گمراه شدن) به کار می‌رود (إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ؛ ص/26) و برای معنای متعدی (گمراه کردن) به باب افعال (قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثیراً؛ مائده/77) و تفعیل می‌رود (أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ‏، فیل/2؛ یعنی آیا کید آنان را در وضعیت باطل و مایه گمراه کردن خودشان قرار نداد؟) که تقابل این دو معنا به خوبی در این آیه منعکس شده است: «أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبیلَ» (فرقان/17) ...

این ماده به مناسبت - و چه‌بسا به نحو استعاری - در معانی دیگری هم به کار می‌رود؛ چنانکه گفته‌اند در آیه «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسی‏» (طه/52)، «ضلّ» به معنی غافل شدن است (هیچ چیز از او گم نمی‌شود یعنی پروردگارم از چیزی غافل نمی‌شود).

جلسه 771 https://yekaye.ir/ya-seen-36-24/

سَواءَ

قبلا بیان شد که ماده «سوی» در اصل دلالت بر استقامت و اعتدال بین دو چیز می‌کند و از این ماده، مشتقات متعددی در قرآن کریم به کار رفته است. هم کلمه «مساوی» و «متساوی» معروف است (به معنای برابری و هم‌اندازه بودن)؛ که در قرآن به صورت فعل (ساوی، کهف/96) و نیز به صورت مصدر (سواء، آل‌عمران/64) به کار رفته است؛ و هم کلمه «استوی» در قرآن زیاد به کار رفته، که این دومی در حالت عادی در همان معنای برابری به کار رفته «لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ‏» (التوبة/ 19)، اما وقتی با حرف «علی» متعدی شود به معنای استیلاء، تسلط و اشراف پیدا کردن است مانند «الرحمن علی العرش استوی» (طه/5) (که گفته شده استفاده کلمه «استوی» در معنای «استیلاء»، بدین جهت است که نسبت همه آنچه تحت سیطره اوست، با او یکسان است).

کلمه «تسویه» نیز به معنای برابر و یکسان قرار دادن اجزای یک شیء و درواقع، طراحی حکیمانه و نظام‌مند و متعادل یک مخلوق است.

جلسه 134 http://yekaye.ir/ash-shams-091-07/

درباره منصوب بودن «سواء» متناسب با لازم یا متعدی دانستن فعل «ضلّ» دست کم دو وجه قابل ذکر است:

الف. اگر ضلّ متعدی است مفعول آن باشد.

ب. اگر «ضل» لازم است، ظرف باشد ((البحر المحیط، ج‏10، ص153[58]).

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 (4. شان نزول)

 

شأن نزول

در شأن نزول این آیه غالب مفسران گفته‌اند که این آیه درباره حاطب بن أبی‌بلتعة نازل شده است و حکایت از این قرار بود که زنی از کفار مکه به نام ساره که بشدت فقیر و نیازمند شده بود به مدینه آمد و بسیاری از مهاجران قریش که وی را می‌شناختند به وی کمک مالی کردند و قبل از اینکه به مکه برگردد حاطب بن ‌ابی‌بلتعه سراغش آمد. نامه‌ای به اهل مکّه نوشت و ده دینار به او داد که این نامه را مخفیانه به اهل مکه برساند و در نامه نوشته بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مردم دستور داده که آماده شوند که سراغ شما بیایند و مراقب باشید.

ساره به راه افتاد و جبرئیل بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نازل شد و جریان حاطب را به او خبر داد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) علیّ‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) و زبیربن‌عوّام [و در برخی نقل‌ها علاوه بر این دو: عمار و طلحه و مقداد و ابامرتد] را درپی ساره فرستاد و فرمود شما در منطقه منطقه باغستان خاخ به وی خواهید رسید و [طبق برخی نقل‌ها فرمود: «اگر نامه را به شما داد، او را رها سازید و در غیر این ‌صورت گردنش را بزنید».] آنها در همان منطقه به ساره رسیدند و گفتند: «نامه‌ای که نوشته شده و همراه توست کجاست»؟ ساره به خدا قسم یاد کرد که نامه‌ای با من نیست. کالاهایی که همراه او بود را تفتیش کردند و چیزی با او پیدا نکردند.

بقیه خواستند برگردند که علی ع فرمود: «به‌خدا سوگند! نه ما دروغ گفتیم و نه به ما دروغ گفته شده». و شمشیرش را درآورد و گفت: «به خدا سوگند یاد می‌کنم آن را غلاف نمی‌کنم تا نوشته را بیرون بیاوری یا بر سر تو فرود آید»! [طبق برخی از نقل‌ها: ساره گفت: «با این عهد و پیمان الهی که اگر نامه را به شما دادم مرا نکشید و دار نزنید و به مدینه برنگردانید». گفتند: «باشد»!] پس وی آن را از لای موهای بافته‌شده‌اش بیرون آورد، در نتیجه او را رها کردند. سپس به‌سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) برگشتند و نامه را به او دادند. [در برخی نقل‌ها آ«ده که: دیدند در آن نوشته است: «از حاطب‌بن‌ابی‌بلتعه به اهل مکّه؛ محمّد (صلی الله علیه و آله) رهسپار شده و من نمی‌دانم شما را قصد کرده یا غیر شما را؛ پس برحذر باشید»!] رسول خدا (صلی الله علیه و آله) [شخصی را] به‌سوی حاطب فرستاد [و او را احضار کرد] و او نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد. فرمود: «این نامه را می‌شناسی»؟! گفت: «بله»! فرمود: «پس چه چیز تو را بر این کار واداشت»؟ گفت: «سوگند به کسی که قرآن را بر تو نازل کرد! از زمانی‌که مسلمان شدم کفر نورزیدم و از زمانی‌که از آن‌ها جدا شده‌ام، آن‌ها را دوست نداشته‌ام و تاکنون در مواجهه با شما غل و غشی نورزیده‌ام. ولکن بقیه مهاجران هریک در مکّه کسی را دارد که مانع آزار خویشاوندانش شود، ولی من کسی را ندارم و نگران خانواده‌ام بودم؛ پس دوست داشتم نزد آن‌ها نفوذ و قدرتی پیدا کنم و می‌دانستم که خداوند عذاب و کیفرش را بر آن‌ها نازل می‌کند و نوشته‌ی من چیزی را از آن‌ها دور نمی‌سازد».

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را تصدیق فرمود و معذور داشت و خداوند نازل فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالمَوَدَّةِ.

در بسیاری از نقل ها در ادامه این ماجرا آمده است که عمر بن خطاب برخاست و گفت:‌ یا رسول الله! گردن این منافق را بزن! اما رسول الله ص فرمود: عمر! تو چه می‌دانی [که او منافق باشد]؟ تو از کجا می‌دانی که کسانی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند مورد مغفرت خداوند واقع نشوند؟

این واقعه به صورت فوق در بسیاری از کتب تفسیری شیعه (مجمع البیان، ج‏9، ص404-405[1] و تفسیر فرات الکوفی، ص479-480[2]) و اهل سنت (مانند تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج‏4، ص297-300[3] و التحریر و التنویر، ج‏28، ص: 116[4]) و نیز کتب شأن نزول آنها (أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص441-443[5]) و نیز نقل شده است؛ و در تعلیقات این کتاب اخیر اشاره شده است که این واقعه در کتابهای بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی و نسائی و بیهقی آمده است[6].

فقط در میان روایات شیعه برخی بدین نکته اشاره کرده‌اند که شروع این اقدام از جانب کفار مکه بوده است؛ ابراهیم قمی می‌نویسد: «قریش ترسان بودند از اینکه پیغمبر به آن‌ها یورش برد و نزد خاندان حاطب رفتند و از آن‌ها خواستند که با نامه‌ای از حاطب جویا شوند که آیا محمّد (صلی الله علیه و آله) قصد یورش به مکّه دارد؟ و او نوشت که؛ آری! و نامه را به زنی صفیّه نام داد و وی آن را در میان گیسوان خود نهاد و گذشت ... (تفسیر القمی، ج‏2، ص361-362[7])

هرچند برخی از مفسران معاصر به خاطر فراز پایانی آن در صحت این نقل تردید کرده‌اند، زیرا در برخی نقل‌ها کلام پیامبر ص به گونه‌ای نقل شده که گویی اهل بدر هرگناهی هم بکنند اشکالی ندارد (المیزان، ج‏19، ص234-239)؛ اما به نظر می‌رسد این اشکال لزوما وارد نباشد زیرا متن بسیاری از نقل‌ها طوری است که به نظر می‌رسد مقصود اصلی پیامبر از آن تعبیر این است که منافق بودن وی و اینکه حتما باید مجازات شود را به خاطر حضورش در جنگ بدر نفی کند و با اشاره به سابقه حضور وی در جنگ بدر بر صداقت وی در توجیه‌اش مهر تایید بزند.)

 


[1] . نزلت فی حاطب بن أبی بلتعة و ذلک أن سارة مولاة أبی عمرو بن صیفی بن هشام أتت رسول الله ص من مکة إلی المدینة بعد بدر بسنتین فقال لها رسول الله ص أ مسلمة جئت قالت لا قال أ مهاجرة جئت قالت لا قال فما جاء بک قالت کنتم الأصل و العشیرة و الموالی و قد ذهب موالی و احتجت حاجة شدیدة فقدمت علیکم لتعطونی و تکسونی و تحملونی قال فأین أنت من شبان مکة و کانت مغنیة نائحة قالت ما طلب منی بعد وقعة بدر فحث رسول الله ص علیها بنی عبد المطلب فکسوها و حملوها و أعطوها نفقة و کان رسول الله ص یتجهز لفتح مکة فأتاها حاطب بن أبی بلتعة و کتب معها کتابا إلی أهل مکة و أعطاها عشرة دنانیر عن ابن عباس و عشرة دراهم عن مقاتل بن حیان و کساها بردا علی أن توصل الکتاب إلی أهل مکة و کتب فی الکتاب: من حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مکة أن رسول الله ص یریدکم فخذوا حذرکم فخرجت سارة و نزل جبرائیل فأخبر النبی ص بما فعل فبعث رسول الله ص علیا و عمارا و عمر و الزبیر و طلحة و المقداد بن الأسود و أبا مرثد و کانوا کلهم فرسانا و قال لهم انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعینة معها کتاب من حاطب إلی المشرکین فخذوه منها فخرجوا حتی أدرکوها فی ذلک المکان الذی ذکره رسول الله ص فقالوا لها أین الکتاب فحلفت بالله ما معها من کتاب فنحوها و فتشوا متاعها فلم یجدوا معها کتابا فهموا بالرجوع فقال علی (ع) و الله ما کذبنا و لا کذبنا و سل سیفه و قال لها أخرجی الکتاب و إلا و الله لأضربن عنقک فلما رأت الجد أخرجته من ذؤابتها قد أخبأته فی شعرها فرجعوا بالکتاب إلی رسول الله ص فأرسل إلی حاطب فأتاه فقال له هل تعرف الکتاب قال نعم قال فما حملک علی ما صنعت قال یا رسول الله و الله ما کفرت منذ أسلمت و لا غششتک منذ نصحتک و لا أحببتهم منذ فارقتهم و لکن لم یکن أحد من المهاجرین إلا و له بمکة من یمنع عشیرته و کنت عریرا فیهم أی غریبا و کان أهلی بین ظهرانیهم فخشیت علی أهلی فأردت أن أتخذ عندهم یدا و قد علمت أن الله ینزل بهم بأسه و أن کتابی لا یغنی عنهم شیئا فصدقه رسول الله ص و عذره فقام عمر بن الخطاب و قال دعنی یا رسول الله أضرب عنق هذا المنافق فقال رسول الله ص و ما یدریک یا عمر لعل الله اطلع علی أهل بدر فغفر لهم فقال لهم اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم

و روی البخاری و مسلم فی صحیحیهما عن عبد الله بن أبی رافع قال سمعت علیا (ع) یقول بعثنا رسول الله ص أنا و المقداد و الزبیر و قال انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعینة معها کتاب فخرجنا و ذکر نحوه

[2] . قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ [قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتٌ‏] مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی قَوْلِهِ تَعَالَی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ قَالَ قَدِمَتْ سَارَةُ مَوْلَاةُ بَنِی هَاشِمٍ إِلَی الْمَدِینَةِ فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَتْ إِنِّی مَوْلَاتُکُمْ وَ قَدْ أَصَابَنِی جُهْدٌ وَ قَدْ أَتَیْتُکُمْ أَتَعَرَّضُ لِمَعْرُوفِکُمْ فَکُسِیَتْ وَ حُمِلَتْ وَ جُهِّزَتْ وَ عَمَدَهَا حَاطِبُ بْنُ أَبِی بَلْتَعَةَ أَخُو بَنِی أَسَدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّی فَکَتَبَ مَعَهَا کِتَاباً إِلَی أَهْلِ مَکَّةَ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ تُجَهَّزُوا وَ عَرَفَ حَاطِبٌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص‏ یُرِیدُ أَهْلَ مَکَّةَ فَکَتَبَ إِلَیْهِمْ یُحَذِّرُهُمْ وَ جَعَلَ لِسَارَةَ جُعْلًا عَلَی أَنْ تَکْتُمَ عَلَیْهِ وَ تُبَلِّغَ رِسَالَتَهُ فَفَعَلَتْ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع عَلَی نَبِیِّ اللَّهِ فَأَخْبَرَهُ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلَیْنِ مِنْ أَصْحَابِهِ فِی أَثَرِهَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ [ع‏] وَ زُبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ وَ أَخْبَرَهُمَا خَبَرَ الصَّحِیفَةِ فَقَالَ إِنْ أَعْطَتْکُمَا الصَّحِیفَةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهَا وَ إِلَّا فَاضْرِبُوا عُنُقَهَا فَلَحِقَا سَارَةَ فَقَالا أَیْنَ الصَّحِیفَةُ الَّتِی کُتِبَتْ مَعَکِ یَا عَدُوَّةَ اللَّهِ فَحَلَفَتْ بِاللَّهِ مَا مَعَهَا کِتَابٌ فَفَتَّشَاهَا فَلَمْ یَجِدَا مَعَهَا شَیْئاً فَهَمَّا بِتَرْکِهَا ثُمَّ قَالَ أَحَدُهُمَا وَ اللَّهِ مَا کَذَبْنَا وَ لَا کُذِبْنَا فَسَلَّ سَیْفَهُ وَ قَالَ أَحْلِفُ بِاللَّهِ لَا أَغْمِدُهُ حَتَّی یخرجون [یُخْرِجِی‏] الْکِتَابَ أَوْ یَقَعَ فِی رَأْسِکِ فَزَعَمُوا أَنَّهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ [ع‏] قَالَتْ فَلِلَّهِ عَلَیْکُمَا الْمِیثَاقُ إِنْ أَعْطَیْتُکُمَا الْکِتَابَ لَا تَقْتُلَانِی وَ لَا تُصَلِّبَانِی وَ لَا تَرُدَّانِی إِلَی الْمَدِینَةِ قَالا نَعَمْ فَأَخْرَجَتْهُ مِنْ شَعْرِهَا فَخَلَّیَا سَبِیلَهَا ثُمَّ رَجَعَا إِلَی النَّبِیِّ ص فَأَعْطَیَاهُ الصَّحِیفَةَ فَإِذَا فِیهَا مِنْ حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ إِلَی أَهْلِ مَکَّةَ إِنَّ مُحَمَّداً قَدْ نَفَرَ فَإِنِّی لَا أَدْرِی إِیَّاکُمْ أرید [أَرَادَ] أَوْ غَیْرَکُمْ فَعَلَیْکُمْ بِالْحَذَرِ فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَیْهِ فَأَتَاهُ فَقَالَ تَعْرِفُ هَذَا الْکِتَابَ یَا حَاطِبُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا حَمَلَکَ عَلَیْهِ فَقَالَ أَمَا وَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مَا کَفَرْتُ مُنْذُ آمَنْتُ وَ لَا أَجَبْتُهُمْ [أَحْبَبْتُهُمْ‏] مُنْذُ فَارَقْتُهُمْ وَ لَکِنْ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِکَ إِلَّا وَ أَنَّ بِمَکَّةَ الَّذِی یَمْنَعُ عَشِیرَتَهُ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَتَّخِذَ عِنْدَهُمْ یَداً وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ یُنْزِلُ بِهِمْ بَأْسَهُ وَ نَقِمَتَهُ وَ أَنَّ کِتَابِی لَا یُغْنِی عَنْهُمْ شَیْئاً فَصَدَّقَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَذَّرَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ [تَعَالَی‏] یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ.

[3] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ و ذلک

أن النبی- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- أمر الناس بالجهاد و عسکر، و کتب حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مکة. إن محمدا قد عسکر، و ما أراه ألا یریدکم فخذوا حذرکم و أرسل بالکتاب مع سارة مولاة أبی عمرو بن صیفی بن هاشم و کانت قد جاءت من مکة إلی المدینة فأعطاها حاطب بن أبی بلتعة عشرة دنانیر علی أن تبلغ کتابه أهل مکة و جاء جبریل، فأخبر النبی- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- بأمر الکتاب، و أمر حاطب فبعث رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- علی بن أبی طالب- علیه السلام-، و الزبیر بن العوام، و قال لهما: إن أعطتکما الکتاب عفوا خلیا سبیلها، و إن أبت فاضربا عنقها. فسارا حتی أدرکا بالحجفة و سألاها عن الکتاب فخلفت، ما معها کتاب، و قالت: لأنا إلی خیرکم أفقر منی إلی غیر ذلک.

فابتحثاها، فلم یجدا معها شیئا، فقال الزبیر لعلی بن أبی طالب- رضی اللّه عنهما- ارجع بنا، فإنا لا نری معها شیئا. فقال علی: و اللّه لأضربن عنقها، و اللّه ما کذب رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- «و لا کذبنا» «1» فقال الزبیر:

صدقت اضرب عنقها. فسل علی سیفه، فلما عرفت الجد منهما أخذت علیهما المواثیق، أ إن أعطیتکما الکتاب لا تقتلانی، و لا تسبیانی، و لا تردانی إلی محمد- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم-، و لتخلیان سبیلی فأعطیاها المواثیق، فاستخرجت الصحیفة من ذؤابتها «و دفعتها» فخلیا سبیلها «و أقبلا» بالصحیفة فوضعاها فی یدی رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- «فقرأها». فأرسل إلی حاطب بن أبی بلتعة، فقال له: أتعرف هذا الکتاب؟ قال: نعم. قال: فما حملک علی أن تنذر بنا عدونا؟ قال حاطب اعف عنی عفا اللّه عنک، فو الذی أنزل علیک الکتاب ما کفرت منذ أسلمت «و لا کذبتک» «4» منذ صدقتک، و لا أبغضتک منذ أحببتک، و لا والیتهم منذ عادیتهم، و قد علمت أن کتابی لا ینفعهم و لا یضرک فأعذرنی، جعلنی اللّه فداک فإنه لیس من أصحابک أحد إلا و له بمکة من یمنع ماله و عشیرته غیری و کنت حلیفا و لست من أنفس القوم، و کان حلفائی قد هاجروا کلهم، و کنت کثیر المال و الضیعة بمکة فخفت المشرکین علی مالی فکتبت إلیهم لأتوسل إلیهم بها و أتخذها عندهم مودة لأدفع عن مالی، و قد علمت أن اللّه منزل بهم خزیه و نقمته و لیس کتابی یغنی عنهم شیئا، فعرف رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- أنه قد صدق فیما قال، فأنزل اللّه- تعالی- عظة للمؤمنین أن یعودوا لمثل صنیع حاطب بن أبی بلتعة، فقال- تعالی-: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ یعنی الصحیفة وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یعنی القرآن یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ من مکة وَ إِیَّاکُمْ قد أخرجوا من دیارکم یعنی من مکة أَنْ تُؤْمِنُوا یعنی بأن آمنتم بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی فلا تلقوا إلیهم بالمودة تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ یعنی بالصحیفة فیها النصیحة وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ یعنی بما أسررتم فی أنفسکم من المودة و الولایة وَ ما أَعْلَنْتُمْ لهم من الولایة وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ یعنی و من یسر بالمودة إلی الکفار فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ یقول فقد أخطأ قصد طریق الهدی، و فی حاطب نزلت هذه الآیة «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ...» إلی آخر الآیة.

حدّثنا عبد اللّه قال: حدّثنی أبی قال: حدّثنا الهذیل عن المسیب، عن الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عباس قال: أقبلت سارة مولاة أبی عمرو بن صیفی بن هاشم ابن عبد مناف من مکة إلی المدینة المنورة، و رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- یتجهز لفتح مکة فلما رآها رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- قال: مالک، یا سارة؟ أ مسلمة جئت؟ قالت: لا. قال: أ فمهاجرة جئت؟ قالت: لا.

قال: فما حاجتک؟ قالت: کنتم الأصل و الموالی و العشیرة و قد ذهب موالی، و قد احتجت حاجة شدیدة فقدمت علیکم لتکسونی و تنفقوا علی و تحملونی. فقال النبی- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم-: فأین أنت من شباب أهل مکة- و کانت امرأة مغنیة نائحة- فقالت: یا محمد، ما طلب أحد منهم شیئا منذ کانت وقعة بدر «قال» فحث علیها رسول اللّه- صلی اللّه علیه [و آله] و سلم- بنی عبد المطلب و بنی هاشم فکسوها و أعطوها نفقة و حملوها، فلما أرادت الخروج إلی مکة أتاها حاطب ابن أبی بلتعة رجل من أهل الیمن حلیف للزبیر بن العوام فجعل لها جعلا علی أن تبلغ کتابه إلی آخر الحدیث

[4] . و اتفقوا علی أن الآیة الأولی نزلت فی شأن کتاب حاطب بن أبی بلتعة إلی‏ المشرکین من أهل مکة. روی البخاری من طریق سفیان بن عیینة عن عمرو بن دینار یبلغ به إلی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قصة کتاب حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مکة ثم قال: قال عمرو بن دینار: نزلت فیه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ [الممتحنة: 1] قال سفیان: هذا فی حدیث الناس لا أدری الآیة فی الحدیث أو قول عمرو. حفظته من عمرو و ما ترکت منه حرفا اه.

و فی «صحیح مسلم» و لیس فی حدیث أبی بکر و زهیر (من الخمسة الذین روی عنهم مسلم یروون عن سفیان بن عیینة) ذکر الآیة. و جعلها إسحاق (أی ابن إبراهیم أحد من روی عنهم مسلم هذا الحدیث) فی روایته من تلاوة سفیان اه. و لم یتعرض مسلم لروایة عمرو الناقد و ابن أبی عمر عن سفیان فلعلهما لم یذکرا شیئا فی ذلک.

و اختلفوا فی أن کتابه إلیهم أ کان عند تجهز رسول اللّه صلی اللّه علیه [و آله] و سلم للحدیبیة و هو قول قتادة و درج علیه ابن عطیة و هو مقتضی روایة الحارث عن علی بن أبی طالب عند الطبری، قال: لما أراد النبی‏ء صلی اللّه علیه [و آله] و سلم أن یأتی مکة أفشی فی الناس أنه یرید خیبر و أسرّ إلی ناس من أصحابه منهم حاطب بن أبی بلتعة أنه یرید مکة. فکتب حاطب إلی أهل مکة ... إلی آخره، فإنّ قوله: أفشی، أنه یرید خیبر یدل علی أن إرادته مکة إنما هی إرادة عمرة الحدیبیة لا غزو مکة لأن خیبر فتحت قبل فتح مکة. و یؤید هذا ما رواه الطبری أن المرأة التی أرسل معها حاطب کتابه کان مجیئها المدینة بعد غزوة بدر بسنتین:

و قال ابن عطیة: نزلت هذه السورة سنة ست.

و قال جماعة: کان کتاب حاطب إلی أهل مکة عند تجهّز رسول اللّه صلی اللّه علیه [و آله] و سلم لفتح مکة، و هو ظاهر صنیع جمهور أهل السّیر و صنیع البخاری فی کتاب المغازی من «صحیحه» فی ترتیبه للغزوات، و درج علیه معظم المفسرین.

و معظم الروایات لیس فیها تعیین ما قصده رسول اللّه صلی اللّه علیه [و آله] و سلم من تجهّزه إلی مکة أهو لأجل العمرة أم لأجل الفتح فإن کان الأصح الأول و هو الذی نختاره کانت السورة جمیعها نازلة فی مدة متقاربة فإن امتحان أم کلثوم بنت عقبة کان عقب صلح الحدیبیة، و یکون نزول السورة مرتبا علی ترتیب آیاتها و هو الأصل فی السور.

و علی القول الثانی یکون صدور السورة نازلا بعد آیات الامتحان و ما بعدها حتی‏ قال بعضهم: إن أول السورة نزل بمکة بعد الفتح، و هذا قول غریب لا ینبغی التعویل علیه.

[5] . قوله عز و جل: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ .... الآیة [1].

 «811»- قال جماعة المفسرین: نزلت فی حاطب بن أبی بَلْتَعَةَ، و ذلک: أن سَارَةَ مولاةَ أبی عمرو بن صیفی بن هاشم بن عبد مناف، أتت رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم من مکة إلى المدینة، و رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم یتجهز لفتح مکة، فقال لها: أ مسلمة جئت؟ قالت: لا، قال: فما جاء بک؟ قالت: أنتم [کنتم‏] الأهل و العشیرة و الموالی، و قد احتجت حاجة شدیدة فقدمت علیکم لتعطونی و تکسونی. قال لها: فأین أنتِ من شباب أهل مکة؟- و کانت مغنیة- قالت: ما طُلب منی شی‏ء؟ بعد وقعة بدر. فحث رسولُ اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم بنی عبد المطلب و بنی المطلب على إعطائها، فکسوها و حملوها و أعطوها. فأتاها حاطب بن أبی بلتعة، و کتب معها إلى أهل مکة و أعطاها عشرة دنانیر على أن توصل [الکتاب‏] إلى أهل مکة، و کتب فی الکتاب: من حاطب إلى أهل مکة: إن رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم یریدکم، فخذوا حِذْرَکُم. فخرجت سارة، و نزل جبریل علیه السلام، فأخبر النبی صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم بما فعل حاطب. فبعث رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم علیاً و عماراً و الزّبَیر و طلْحة و المِقْدَاد بن الأسْوَد و أبا مَرْثَد. و کانوا کلُّهم فرساناً، و قال لهم: انطلقُوا حتى تأتُوا رَوْضَة خَاخ، فإن بها ظعینةً معها کتابٌ من حاطبٍ إلى المشرکین فخذوه، و خلَّوا سبیلَها، فإن لم تدفعه إلیکم فاضربوا عنقها. فخرجوا حتى أدرکوها فی ذلک المکان، فقالوا لها: أین الکتابُ؟ فحلفتْ باللَّه ما معها [من‏] کتاب. ففتشوا متاعها، فلم یجدوا معها کتاباً. فهَمُّوا بالرجوع، فقال علی: و اللَّه ما کَذَبَنا، و لا کَذَّبْنا و سلَّ سیفَه و قال: أخرجی الکتابَ، و إلا و اللَّه لُأجَرِّدَنَّک و لأضرِبَنَّ عنقَک. فلما رأت الجِدَّ أخرجتْه من ذُؤابتها، و کانت قد خبأتْه فی شعرها، فخلُّوا سبیلها، و رجعوا بالکتاب إلى رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم، فأرسل رسولُ اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم إلى حاطب، فأتاه فقال له: هل تعرفُ الکتابَ؟ قال: نعم فقال: فما حملک على ما صنعتَ؟ فقال: یا رسول اللَّه، و اللَّه ما کفرتُ منذ أسلمتُ، و لا غششتُک منذ نصَحْتُک، و لا أحببتهم منذ فارقتهم، و لکن: لم یکن أحدٌ من المهاجرین إلا و له بمکةَ مَنْ یمنعُ عشیرتَه، و کنتُ غریباً فیهم، و کان أهلی بین ظَهْرَانِیهِمْ، فخشیتُ على أهلی، فأردت أن أتخذ عندهم یداً، و قد علمتُ أن اللَّه یُنزلُ بهم بأسَه، و [أن‏] کتابی لا یغنی عنهم شیئاً. فصدَّقه رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم و عذَرَه. فنزلت هذه السورة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ فقام عمر بن الخطاب فقال: دعنی یا رسول اللَّه أضرب عنق هذا المنافق، فقال رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم: و ما یدریک یا عمر، لعل اللَّه قد اطلع على أهل بدر فقال لهم: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم.

 «812»- أخبرنا أبو بکر أحمد بن الحسن بن عمرو أخبرنا محمد بن یعقوب، أخبرنا الربیع حدَّثنا الشافعی، أخبرنا سفیان بن عیینة، عن عمرو بن دینار، عن الحسن بن محمد [بن علی‏] عن عُبَیْد اللَّه بن أبی رافع، قال: سمعت علیاً یقول: بعثنا رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم: أنا و الزبیر، و المقداد [بن الأسود] قال: انطلقوا حتى تأتوا رَوْضَة خَاخ فإن بها ظعینة معها کتاب. [فخرجنا تَعَادَى بنا خیلُنا، فإذا نحن بِظَعِینَةٍ، فقلنا: أخرجی الکتاب. فقالت: ما معی کتابٌ‏]. فقلنا لها: لتُخْرِجن الکتابَ، أو لنُلْقِیَنَّ الثیابَ. فأخرجته من عِقَاصِها، فأتینا به رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم، فإذا فیه: مِنْ حاطب بن أبی بَلْتَعَةَ إلى أناس من المشرکین ممن [کان‏] بمکة، یُخبِرُ ببعض أمرِ النبی صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم، فقال: ما هذا یا حاطبُ؟ فقال: لا تَعجَلْ علیَّ، إنی کنت امرأً مُلْصَقاً فی قریش، و لم أکن من أنفُسِها، و کان مَنْ معک من المهاجرین لهم قَرَاباتٌ یَحمُون بها قَرَاباتِهم، و لم یکن لی بمکة قرابةٌ، فأحببتُ إذ فاتنی ذلک أن أتخذ عندهم یداً، و اللَّه ما فعلتُه شاکاً فی دِینی، و لا رضاً بالکفر بعد الإسلام. فقال رسول اللَّه صَلى اللّه علیه [و آله] و سلم: إنه قد صدق. فقال عمر: دعنی یا رسول اللَّه أضربْ عنقَ هذا المنافقِ. فقال: إنه قد شهد بدراً، و ما یُدْرِیکَ لعلَّ اللَّه اطَّلع على أهل بدر فقال: اعمَلُوا ما شئتم فقد غَفَرْتُ لکم. و نزلت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ الآیة.

[6] . رواه البخاری عن الحُمَیْدی.

و رواه مسلم عن أبی بکر بن أبی شَیْبَة، و جماعةٍ، کلُّهم عن سفیان

أخرجه البخاری فی الجهاد (3007) و فی المغازی (4274) و فی التفسیر (4890).

و أخرجه مسلم فی فضائل الصحابة (161/ 2494) ص 1941.

و أخرجه أبو داود فی الجهاد (2650) و الترمذی فی التفسیر (3305) و قال: حسن صحیح، و أخرجه النسائی فی التفسیر (605)، و البیهقی فی السنن (9/ 146) و زاد السیوطی نسبته فی الدر (6/ 202) لأحمد و الحمیدی و عبد بن حمید و أبی عوانة و ابن حبان و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و البیهقی و أبی نعیم کلاهما فی الدلائل، و الحدیث عند أحمد (1/ 79) من طریق عبید اللَّه بن أبی رافع به. [.....]

[7] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا- لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ- تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ نَزَلَتْ فِی حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ، وَ لَفْظُ الْآیَةِ عَامٌّ وَ مَعْنَاهُ خَاصٌّ، وَ کَانَ سَبَبُ ذَلِکَ‏

أَنَّ حَاطِبَ بْنَ أَبِی بَلْتَعَةَ کَانَ قَدْ أَسْلَمَ- وَ هَاجَرَ إِلَی الْمَدِینَةِ وَ کَانَ عِیَالُهُ بِمَکَّةَ وَ کَانَتْ قُرَیْشٌ تَخَافُ أَنْ یَغْزُوَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَصَارُوا إِلَی عِیَالِ حَاطِبٍ وَ سَأَلُوهُمْ أَنْ یَکْتُبُوا إِلَی حَاطِبٍ یَسْأَلُوهُ عَنْ خَبَرِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هَلْ یُرِیدُ أَنْ یَغْزُوَ مَکَّةَ فَکَتَبُوا إِلَی حَاطِبٍ یَسْأَلُونَ عَنْ ذَلِکَ- فَکَتَبَ إِلَیْهِمْ حَاطِبٌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یُرِیدُ ذَلِکَ، وَ دَفَعَ الْکِتَابَ إِلَی امْرَأَةٍ تُسَمَّی صَفِیَّةَ، فَوَضَعَتْهُ فِی قَرْنِهَا وَ مَرَّتْ، فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ الزُّبَیْرَ بْنَ الْعَوَّامِ فِی طَلَبِهَا فَلَحِقُوهَا، فَقَالَ لَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع: أَیْنَ الْکِتَابُ فَقَالَتْ: مَا مَعِی، فَفَتَّشُوهَا فَلَمْ یَجِدُوا مَعَهَا شَیْئاً، فَقَالَ الزُّبَیْرُ: مَا نَرَی مَعَهَا شَیْئاً- فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: وَ اللَّهِ مَا کَذَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا کَذَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَی جَبْرَئِیلَ ع وَ لَا کَذَبَ جَبْرَئِیلُ عَلَی اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ- وَ اللَّهِ لَتُظْهِرِنَّ لِیَ الْکِتَابَ- أَوْ لَأُورِدَنَّ رَأْسَکِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَتْ تَنَحَّیَا حَتَّی أُخْرِجَهُ- فَأَخْرَجَتِ الْکِتَابَ مِنْ قَرْنِهَا- فَأَخَذَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ جَاءَ بِهِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

یَا حَاطِبُ! مَا هَذَا فَقَالَ حَاطِبٌ وَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا نَافَقْتُ- وَ لَا غَیَّرْتُ وَ لَا بَدَّلْتُ وَ إِنِّی أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- وَ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَقّاً- وَ لَکِنْ أَهْلِی وَ عِیَالِی کَتَبُوا إِلَیَّ بِحُسْنِ صَنِیعِ قُرَیْشٍ إِلَیْهِمْ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُجَازِیَ قُرَیْشاً بِحُسْنِ مُعَاشَرَتِهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ- تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ إِلَی قَوْلِهِ لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَة

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 1 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی‏ سَبیلی‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ

16 محرم 1446 1/5/1404

ترجمه

ای کسانی که ایمان آورده‌اند! نگیرید دشمن من و دشمن خودتان را دوستانی، [که] به آنان ابراز دوستی کنید، در حالی که به‌یقین کفر ورزیدند بدانچه از حق که به سوی شما آمده، پیامبر و شما را بیرون می‌کنند [به خاطر این] که به خداوند، [که] پروردگارتان [است]، ایمان می‌آورید، اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمده‌اید، پنهانی بدانان ابراز دوستی می‌کنید [= با آنان سر و سرّ دوستانه دارید]، در حالی که من بدانچه مخفی ‌کردید و آنچه آشکارا انجام می‌دادید داناترم [یا: آگاه بودم] و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.

اختلاف قرائت

إِلَیْهِم / إِلَیْهُم

عموما این کلمه را به صورت «إِلَیْهِم» قرائت کرده‌اند؛ که در توضیحش گفته‌اند از این باب است که حرف «ه» بعد از یاء آمده است و از یاء اثرپذیرفته است؛

اما در برخی قراءات کوفه (حمزه) و نزد برخی قراء عشره (یعقوب) و قراءات غیرمشهور (مطوعی) به صورت «إِلَیْهُم» قراست کرده‌اند که گفته‌اند چون اصل این کلمه (إلی + هُم) به صورت مرفوع بوده است.

معجم القراءات ج 9، ص415[1]

بِمَا جَاءَکُم / لِمَا جاءکم

در عموم قرائات (از جمله در روایات معروف از قرائت عاصم) به همین صورت «بِمَا جَاءَکُم» قرائت شده است؛

اما در روایت غیرمشهور (معلی) از قرائت عاصم و یکی از قراءات غیرمشهور (جحدری) به صورت «لِمَا جاءکم» قرائت شده است؛ که به معنای «لأجل ماجاءکم» است.

معجم القراءات ج 9، ص415[2]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص153[3]

جَاءَکُم[4]
تُؤْمِنُوا / تُومِنُوا

در اغلب قراءات همزه «تُؤْمِنُوا» ادا می‌شود؛

اما در برخی قراءات سبع، یعنی در روایتی از قرائت مدینه (ورش از نافع) و روایتی از قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و برخی قراءات عشر (ابوجعفر) و قراءات غیرمشهور (ازرق و اصبهانی) همزه به واو تبدیل می‌شود و به صورت «تُومِنُوا» قرائت می‌شود.

معجم القراءات ج 9، ص415[5]

مَرْضاتی[6]
تُسِرُّونَ[7]
أَعْلَمُ بِمَا[8]
و أنَاْ أعلم / و أنا أعلم

در اغلب قراءات چه در حالت وصل با فتحه روی نون (یعنی به صورت «نَ» و بدون اینکه آن را به مد و به صورت «نا» تبدیل کنند) قرائت شده است، و حرف الف حرف زائده برای بیان حرکت است که تنها در هنگام وقف به کار می‌آید (یعنی فقط در وقف به صورت مد تلفظ می‌شود)؛

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و برخی از قراء عشره (ابوجعفر) چه در حالت وقف و چه در حالت وصل به صورت مد تلفظ می‌شود که این در لهجه بنی‌تمیم رایج بوده است.

معجم القراءات ج 9، ص416[9]

فَقَدْ ضَلَّ / فَقَد ضَّلَّ

در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و برخی قراءات کوفی (حمزه و کسائی) و روایتی از قرائت اهل مدینه (ورش از نافع) و برخی قراء عشر (خلف) حرف دال در ضاد ادغام می‌شود؛

اما در بقیه قرائات حرف «د» آشکارا و متمایز از حرف «ض» ادا می‌شود.

 معجم القراءات ج 9، ص416[10]

 


[1] . در این صفحه صرفا نوشته شده است: «تقدمت القراءة بضم الهاء وکسرها، وانظر الآیة /28 من سورة النحل، وکذا الآیة / من سورة الحشر.» در حالی که در سوره نحل آیه مذکور کلمه «إلیهم» را ندارد و این کلمه در آیه 43 این سوره آمده است با این توضیح: قرأ حمزه و یعقوب و المطوعی «إلیهُم» بضم الهاء علی الأصل.

و قراءة الجماعة «إلیهِم» بکسر الهاء لمجاورة الیاء.

[2] . قراءة الجمهور «بما جاءکم» وقرأ الجحدری والمعلى عن عاصم «لِمَا جاءکم» باللام مکان الباء، أی: لأجل ماجاءکم.

[3] . و قرأ الجمهور: بِما جاءَکُمْ، و الجحدری و المعلى عن عاصم: لما باللام مکان الباء، أی لأجل ما جاءکم.

[4] . . قراءة الإمالة عن حمزة وابن ذکوان. . وإذا وقف حمزة سهل الهمزة مع المد والقصر، وله أیضاً إبدالها ألفاً مع المد والقصر. وتقدم هذا کثیراً ، وانظر الآیة / 87 من سورة البقرة. (معجم القراءات ج 9، ص415)

[5] . . القراءة بإبدال الهمزة واواً تقدم کثیراً ، وانظر الآیة /88 من سورة البقرة ، والآیة / 185 من سورة الأعراف. ذیل آیه 88 سوره بقره نوشته شده است: قرأ أبوجعفر و الأزرق و ورش و الاصبهانی و أبوعمرو بخلاف عنه «یومنون» بإبدال الهمزة واوا. و بقیة‌القراء علی تحقیق الهمز «یومنون».

[6] . قرأه بإمالة الألف وقفاً ووصلاً الکسائی (معجم القراءات ج 9، ص416).

[7] . . قرأ الأزرق وورش بترقیق الراء بخلاف (معجم القراءات ج 9، ص416).

[8] . قرأ بادغام المیم فی الباء وبالإظهار أبو عمرو ویعقوب، ومضى البیان أنه إخفاء (معجم القراءات ج 9، ص416).

[9] . قرأ نافع وأبو جعفر «وأنا...» بمد الألف بعد النون، فی الوقف والوصل، وهی لغة تمیم.

. وقرأ الباقون بالقصر «أنَ ...» وهو الاسم عند البصریین، والألف زائدة لبیان الحرکة، وتثبت الألف فی الوقف.

[10] . . أدعم الدال فی الضاد ورش وأبو عمرو وابن عامر وحـمزة والکسائی وخلف وابن ذکوان

و قراءة الباقین بإظهار الدال.

ظاهرا این فهرست از این جهت که اسم ابن ذکوان را در کنار اسم ابن عامر آورده اشکالی دارد زیرا ابن ذکوان یکی از دو راوی معروف ابن عامر است و وقتی گفته شود قرائت ابن عامر چنین است یعنی دو راوی او (که دیگری هشام است) چنین روایت کرده‌اند. یک احتمال این است که ابن ذکوان هم خودش قرائت مستقل داشته است ولو در عشر هم معروف نشده (چنانکه خلف هم راوی حمزه است و هم خودش قرائت مستقلی در عشر دارد) و احتمال دوم این است که فقط این روایت از ابن عامر چنین است و اسم ابن عامر مستقلا اشتباه آمده است.

 


1130) سوره ممتحنة (60) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

 11 محرم 1446 27/4/1404

مقدمه

آخرین سوره‌ای که بحث شد سوره عبس بود که سوره‌ای مکی بود با آیاتی کوتاه؛ که بحث آن کمتر از یک سال (از عید قربان (10 ذی‌الحجه) 1444 تا نیمه رمضان 1445) به طول انجامید. چون بحث سفر حج پیش آمد و برای کسب آمادگی‌های لازم برای این فریضه مهم، بسیاری از کارهایم را متوقف کردم؛ که یکی از آنها همین وقتی بود که برای آماده کردن مطالب در اینجا صرف می‌شد. الحمدلله سفر حج با خوبی و خوشی به پایان رسید هرچند که معلوم نیست که بهره‌های لازم را از این سفر برده باشم؛ اما به عنایت و لطف خداوند خوش‌بینم. هم بحث سوره حجرات (به عنوان یک سوره مدنی؛ که قبل از سوره عبس مطرح شد) و هم بحث سوره عبس (به عنوان یک سوره مکی) ناظر به یک بحث ارتباطی در جامعه دینی بود و اکنون سراغ سوره ممتحنه می‌روم که باز یک سوره مدنی است که محور آن بنیادی‌ترین بحث ارتباطی در جامعه دینی است.

از پروردگار متعال خواهانم که مرا جزء مؤمنان واقعی قرار دهد و از هرگونه اقدام به ظلم و تعدی مصون بدارد و با یاوری خاصی از جانب خود، ورود و خروج مرا در این مسیر، ورود و خروج صدق قرار دهد؛ و حق را بر قلمم چنان جاری سازد که جایی برای سخن باطل یا ورود آن نماند؛ که خودش ما را به چنین دعا کردنی دستور داده، و وعده فرموده که اگر کسی مؤمن باشد [و این گونه سراغ خدا برود]، از این قرآن یکسره شفا و رحمت بر او نازل شود؛ و اگر در زمره ظالمین باشد، از این قرآن جز خسارت بهره‌ای نبرد:

قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً؛

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً (اسراء/80-82)

با توجه به تخصصی بودن برخی از بحثها به کسانی که فرصت کافی برای مطالعه کل محتویات ارائه شده در اینجا را ندارند یادآوری می‌کنم که علاوه بر کانال اصلی بحث در ایتا (https://eitaa.com/yekaye) کانال دیگری با عنوان «یک آیه در روز- گزیده» در همین پیام‌رسان ایتا راه اندازی کرده‌ام (https://eitaa.com/yekAaye) که صرفا احادیث و گزیده‌ای از مطالب این کانال که جنبه کاربردی بیشتری دارد و قیل و قال کمتری در آن است در آنجا بارگذاری می‌شود؛ و ان شاء الله این مطالب گزیده در پیام‌رسان بله (https://ble.ir/yekaye) و تلگرام (https://t.me/yekAaye) نیز بارگذاری خواهد شد.

معرفی سوره ممتحنه

- نام سوره

این سوره در مصحف و در اغلب کتب تفسیری و حدیثی سوره «مُمتَحنَة» می‌نامند. اما اینکه این کلمه را به صورت  «مُمتَحِنَة» یا «مُمتَحَنَة»  تلفظ کنیم، از نظر قرطبی قول مشهور این است که به کسرِ حاء «مُمتَحِنَة» خوانده‌ شود که اسم فاعل و به معنای «امتحان‌گیرنده» است؛ که به خاطر فعل «فَامْتَحِنُوهُنّ‏» که در آیه 10 این سوره آمده (که به پیامبر(ص) دستور داده شده تا زن‌های مهاجر را امتحان کند تا علت و انگیزه ترک شوهر و مهاجرتشان از مکه به مدینه معلوم شود و بر اساس آن درباره آنان تصمیم بگیرد) به نحو مجازی، انجام این فعل به این سوره نسبت داده شده است (چنانکه سوره توبه را چون عیوب منافقان را برملا می‌سازد مُبعَثِرِة یا فاضِحَة نیز خوانده‌اند)؛ هرچند که اشاره می‌کند که برخی هم این را به فتح حاء «مُمتَحَنَة» خوانده‌اند که در این صورت مقصود اشاره به آن خانمی است که آیه مذکور درباره او نازل شد (أم کلثوم بنت عقبة بن أبی‌معیط، همسر عبدالرحمن بن عوف) و پیامبر ص مامور به امتحان کردن وی شد (الجامع لأحکام القرآن، ج‏18، ص49[1]). ابن‌عاشور نیز از طرفی از سهیلی نقل می‌کند که وی تلفظ به صورت مکسور (اسم فاعل)‌ را نه فقط قول مشهور، بلکه نظر قطعی درباره تلفظ نام این سوره می‌داند، و از طرف دیگر از ابن حجر هم نقل می‌کند که وی تلفظ به صورت مفتوح (اسم مفعول) را تلفظ مشهور نام این سوره می‌داند! (التحریر و التنویر، ج‏28، ص115[2]). موید دیگری بر اینکه تلفظ آن به صورت مفتوح رایج بوده این است که در برخی از تفاسیر قدیمی (مانند تفسیر تستری که در قرن سوم نوشته شده) این سوره به عنوان «السورة التی یذکر فیها الممتحنة» یاد شده است (تفسیر التستری، ص167) که با اسم مفعول تناسب دارد و سخاوی (558-642 ق)، هم که متقدم بر قرطبی (م671) است هنگام ذکر نام این سوره صراحتا بر فتحه حاء تاکید می‌کند (جمال القراء، ج‏1، ص 200[3]).

نام‌های دیگری که برای این سوره ذکر شده، سوره «امتحان»[4] (به مناسبت همین آیه 10) و سوره «مَوَدَّة» است که خود این کلمه، سه بار در این سوره به کار رفته است (در آیات 1 و 7: تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ؛‏ تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّة؛ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً)؛ و یکبار دیگر هم به صورت فعل: (آیه2:َ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُون‏). (مجمع البیان، ج‏9، ص402[5]).[6]

- مکی یا مدنی

عموما بر این باورند که این سوره در مدینه نازل شده است و حتی از ابن‌عطیه نقل شده که در سال ششم هجری نازل شده است، به ویژه به خاطر آیات اول و آخرش که شأن نزول کاملا واضحی نزد عموم مفسران داشته است که قبل از فتح مکه بوده است؛ هرچند ابن عاشور یک قول ناظر به اینکه آیات ابتدایی این سوره بعد از فتح مکه نازل شده (بدون اینکه نامی از گوینده این قول بیاورد) مطرح می‌کند [و البته آن را نمی‌پذیرد] (التحریر و التنویر، ج‏28، ص116[7])؛ اما حتی بر مبنای این قول، چون عموما مبنای مکی و مدنی بودن را قبل و بعد از هجرت می‌دانند (نه لزوما نزول در مکه یا مدینه) باز این سوره جزء سور مدنی است و لذا بسیاری از مفسران درباره مدنی بودن این سوره ادعای اجماع کرده‌اند (مثلا: مجمع البیان، ج‏9، ص402[8]؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏18، ص49[9]؛ التحریر و التنویر، ج‏28، ص115[10]).

درباره این سوره هم ظاهر این است که جمیع آیاتش در یک مدت کوتاه و پشت سر هم نازل شده است و سوره هم بر اساس همین ترتیب نزول آیاتش مرتب شده؛ هرچند ابن‌عاشور اشاره به قولی می‌کند که بر این باور است که آیات ابتدایی سوره، بعد از آیات امتحان (آیه 10 به بعد) نازل شده است؛ و در میان قائلان این قول است که برخی معتقدند که این آیات بعد از فتح مکه نازل شده است (التحریر و التنویر، ج‏28، ص116[11]).

سیوطی این سوره را به عنوان نمونه بارزی از سوره‌هایی می‌داند که در مدینه نازل شده اما حکمش حکم مکی است زیرا مخاطب اصلی خود را اهل مکه قرار داده است (الإتقان فی علوم القرآن، ج‏1، ص83[12]).

- جایگاه سوره ‌ممتحنه در بین سوره‌ها[13]

این سوره در ترتیب مصحف، 60مین سوره، است که بعد از سوره حشر و قبل از سوره صف در جزء 28 قرآن کریم واقع شده است (جمال القراء، ج1، ص200[14])؛ ولی به لحاظ ترتیب نزول، هم در روایت ابن عباس و هم در روایتی از امیرالمومنین ع، بعد از سوره احزاب و قبل از سوره نساء معرفی شده است (مجمع البیان، ج‏10، ص612[15]؛ الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص42[16]) که در این صورت 90مین سوره نازل شده بر پیامبر ص می‌باشد. اما در روایت جابر بن یزید، بعد از سوره احزاب، ابتدا سوره مائده[17] و سپس سوره ممتحنه آمده است؛ و بعد از سوره ممتحنه، سوره «اذا جاء‌ نصر الله» آمده و در این ترتیب اخیر اصلا خبری از سوره نساء نیست! (الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص96[18]). البته ممکن است در نسخه یا نقلِ الإتقان اشتباهی رخ داده باشد زیرا ابن عاشور مبتنی بر همین خبر جابر بن یزید، نزول آن را بعد از سوره عقود (نام دیگر سوره مائده) و قبل از سوره نساء معرفی کرده و آن را 72مین سوره در ترتیب نزول دانسته است (التحریر و التنویر، ج‏28، ص117[19]). (در نقل ابن عباس، فقط سوره‌های مکی 86 سوره‌اند و سوره ممتحنه 5مین سوره‌ای است که در مدینه نازل شده یعنی بر اساس روایت ابن عباس این 91مین سوره نازل شده می‌باشد؛ اما در نقل جابر سوره‌های مکی 87 تاست و سوره ممتحنه 92مین سوره نازل‌شده می‌شود).

- تعداد آیات 

در مورد تعداد آیات آن، هیچ اختلافی وجود ندارد و همه بالاجماع قائلند که 13 آیه است (مجمع البیان، ج‏9، ص402[20]؛ جمال القراء، ج‏2، ص549[21]؛ التحریر و التنویر، ج‏28، ص115[22]).

تعداد کلمات و حروف 

قدمای مفسران همچون ثعلبی (قرن5) و ابوالفتوح رازی قرن (6) تعداد کلمات این سوره را 348 کلمه، و تعداد حرفهایش 1510 حرف دانسته‌اند (الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج‏9، ص290[23]؛ روض الجنان، ج‏19، ص147[24]).[25]

به نظر می‌رسد مبنای شمارش کلمات نزد قدما، نه کلمه در اصطلاح نحو (که به هریک از اسم و فعل و حرف، کلمه اطلاق می‌شود)، بلکه حروف و کلماتی است که به صورت متصل نوشته می‌شود (لذا نه فقط «آمنوا» یک کلمه است بلکه عباراتی مانند «یأیها»، «بسم»، «عَدُوّی» یا «إنّک» یک کلمه حساب می‌شود) چنانکه در شمارش با نرم‌افزار Word (که حروف متصل به هم را یک کلمه حساب می‌کند)، تعداد کلمات آن (مطابق با رسم مصحف عثمانی) 348 خواهد بود؛ بر این مبنا که کلمه «و» را (که حرف عطف است) نیز کلمه مستقل به حساب نیاوریم و به کلمه بعدی متصل کنیم (یعنی «وَعَدُوّکُم» در آیه اول هم یک کلمه حساب شود) [26].

در خصوص حروف هم بر اساس شمارش نرم‌افزار Wordبر اساس نحوه نگارش (رسم المصحف) مصحف عثمانی به عدد 1565 می‌رسیم که احتمال دارد این تفاوت با عدد مذکور توسط قدما ناشی از حساب نکردن حروف ناخوانا (مانند «ا» در «آمنوا») توسط قدما باشد.

- فضیلت و اهمیت سوره 

1) از رسول الله ص روایت شده است:

کسی که سوره ممتحنة را بخواند مردان و زنان مومن شفیعان او در روز قیامت خواهند بود.

مجمع البیان، ج‏9، ص402

أبی بن کعب قال قال رسول الله ص: و مَنْ ‌قَرَأَ ‌سُورَةَ ‌الْمُمْتَحِنَةِ کَانَ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ لَهُ شُفَعَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

این حدیث به همین صورت در منابع اهل سنت با سند متصل آمده است؛ مثلا الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏9، ص290[27]؛ التفسیر الوسیط (للواحدی)، ج4، ص281[28]؛ الکشاف، ج4، ص521

ب. مرحوم بحرانی از کتاب خواص القرآن این حدیث را با افزوده‌ای نقل می‌کند که آن افزوده مستقلا در حدیث دیگری (حدیث3) نیز آمده است. نقل ایشان چنین است:

کسی که این سوره را بخواند فرشتگان بر او صلوات فرستند و برایش استغفار کنند؛ و اگر در آن روز یا شبش بمیرد شهید محسوب می‌شود و مردان و زنان مومن شفیعان او در روز قیامت خواهند بود.

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص351

و من «خواص القرآن»: و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):

مَنْ قَرَأَها صَلَّتْ عَلَیْهِ الْمَلَائِکَة وَ اسْتَغْفَروا لَهُ، و إن مَاتَ فِی یَوْمِهِ أَوْ لَیْلَتِهِ مَاتَ شَهِیداً، وَ کَانَ الْمُؤْمِنُونَ و المؤمنات شُفَعَاؤَهُ یَوْمَ الْقِیَامَة.

 

2) الف. از امام سجاد ع روایت شده است:

کسی که سوره ممتحنة را در نمازهای واجب و مستحبی‌اش بخواند خداوند قلب او را برای ایمان امتحان کرده است و دیدگانش را برایش نورانی کند و هرگز فقر و دیوانگی بر بدن خودش و در فرزندانش اصابت نکند.

ثواب الأعمال، ص118؛ مجمع البیان، ج‏9، ص402؛ أعلام الدین، ص379

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ عَاصِمٍ الْخَیَّاطِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُمْتَحِنَةِ فِی فَرَائِضِهِ وَ نَوَافِلِهِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ نَوَّرَ لَهُ بَصَرَهُ وَ لَا یُصِیبُهُ فَقْرٌ أَبَداً وَ لَا جُنُونٌ فِی بَدَنِهِ وَ لَا فِی وُلْدِهِ.

ب. در نقل حسن بن فضل طبرسی (فرزند صاحب مجمع البیان) اشاره شده که در روایتی این عبارت در پایان این حدیث اضافه شده است که:

و نزد مردم [انسان و شخصیتی] پسندیده [= مورد احترام] خواهد بود.

مکارم الأخلاق، ص365

عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُمْتَحِنَةِ فِی فَرَائِضِهِ وَ نَوَافِلِهِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ نَوَّرَ لَهُ بَصَرَهُ وَ لَا یُصِیبُهُ فَقْرٌ أَبَداً وَ لَا جُنُونٌ فِی بَدَنِهِ وَ لَا فِی وُلْدِهِ؛

وَ فِی رِوَایَةٍ: وَ یَکُونُ مَحْمُوداً عِنْدَ النَّاسِ.

 

3) االف. از پیامبر ص روایت شده است:

کسی که این سوره را بخواند فرشتگان بر او صلوات فرستند و برایش استغفار کنند؛ و اگر در آن روز یا شبش بمیرد شهید محسوب می‌شود و مردان و زنان مومن شفیعان او در روز قیامت خواهند بود. وکسی که آن را بنویسد و سه روز متوالی آن را بنوشد مرض طحال برای او نمی‌ماند و در مدت زندگی‌اش ایمن شود از درد آن و بزرگ شدن آن و گرفتار باد شدن.*

* پی‌نوشت: مقصود از «وَ تَعَلّقَ الرِّیَاحَ» دقیقا معلوم نشد که آیا نوعی نفخ است که در طحال رخ می‌دهد (که در حد جستجوهای حقیر تعبیری درباره نفخ طحال یافت نشد و مرض رایج طحال همان بزرگ شدن بیش از اندازه آن است) یا اشاره کلی به نفخی است که در شکم رخ می‌دهد (نفخ معده یا نفخ روده) و احتمال ضعیف‌تر این است که اشاره به در امان ماندن یکی از بلایای طبیعی (تندبادها و طوفانهای سهمگین) باشد.

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص351

و من «خواص القرآن»: روی عن النبی (صلی الله علیه و آله) أنه قال:

مَنْ قَرَأَ هَذِهِ السَّورَة صَلَّتْ عَلَیْهِ الْمَلَائِکَة وَ اسْتَغْفَرَتْ لَهُ، وَ إِذَا مَاتَ فِی یَوْمِهِ أَوْ لَیْلَتِهِ مَاتَ شَهِیداً، وَ کَانَ الْمُؤْمِنُونَ شُفَعَاؤَهُ یَوْمَ الْقِیَامَة. وَ مَنْ کَتَبَهَا وَ شَرِبَهَا ثَلَاثَة أَیَّامٍ مُتَوَالِیَة لَمْ یَبْقَ لَهُ طُحَالٌ وَ أَمِنَ مِنْ وَجَعِهِ وَ زِیَادَتِهِ وَ تَعَلّقَ الرِّیَاحَ مُدَّة حَیَاتِهِ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی

ب. وی این فراز آخر را هم از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است:

کسی که به بیماری طحال مبتلا شود و بر او سخت آید این سوره را بنویسد و سه روز متوالی آب آن را بنوشد که به اذن خداوند متعال بیماری طحال او مرتفع گردد.

و قال الصادق (علیه السلام): «من بلی بالطحال و عسر علیه، یکتبها و یشربها ثلاثة أیام متوالیة، یزول عنه الطحال بإذن الله تعالی».

ج. این خاصیت اخیر در برخی کتب اهل سنت برای این سوره ذکر شده است بدون اینکه به گوینده این سخن اشاره کنند؛ مثلا در الدر النظیم فی خواص القرآن العظیم (نوشته ابومحمد عبدالله بن اسعد الیمینی الیافعی الشافعی، ‌768 - 698 ق)، ص102 ذیل مدخل «سورة الممتحنة» آمده است: «مَنْ کَتَبَهَا وَ شَرِبَهَا ثَلَاثَة أَیَّامٍ مُتَوَالِیَة أزالت عنه مرض الطحال بإذن الله تعالی».

- غرض سوره و مروری بر محتوای کلی آن 

1) علامه طباطبایی درباره کلیت این سوره صرفا اشاره می‌کند که این سوره متذکر رابطه ولایی و مودت بین مومنان با دشمنان خدا از کفار می‌شود و به‌شدت از آن نهی می‏کند، و شروع و پایان این سوره با این مضمون است و در میانه‌اش هم متعرض احکامی در باره زنان مهاجر و بیعت زنان شده است  (المیزان، ج‏19، ص226[29]).[30]

2) اگر سوره حجرات عمدتا ناظر به روابط درون جامعه اسلامی بود و سوره عبس ناظر به رابطه اولیه بین مسلمانان و مشرکان (که در مقام دعوت دیگران ظواهر را معیار قرار ندهند) و ناظر به زمانی بود که هنوز جامعه اسلامی شکل نگرفته بود، سوره ممتحنه درباره رابطه مسلمانان با غیرمسلمانان است وقتی که جامعه اسلامی شکل گرفته است. ابتدا و انتهای سوره تاکید بر این است که مبادا رابطه دوستی و ولایی با کافران و دشمنان خدا برقرار کنید؛ و حضرت ابراهیم را به عنوان اسوه این تبری جستن از کافران، که حتی از پدر کافر خود تبری جست، معرفی می‌کند؛ البته در میانه سوره تذکر می‌دهد که مقصود از این نهی، نه هرگونه ارتباط و نیکی کردن، بلکه ارتباط ولایی است وگرنه ارتباط عادی برقرار کردن و در حق کافرانی که بنای جنگ و دشمنی با شما را ندارند به نیکی و قسط برخورد کردن اشکالی ندارد چرا که اساسا خداوند رابطه بر اساس قسط و عدل را دست دارد. در آیات پایانی هم به طور خاص سراغ زنان می‌رود؛ و در جامعه‌ای که زن را چندان انسان حساب نمی‌کنند حساب ویژه‌ای برای ایمان آوردن آنان باز می‌کند؛ اولا اشاره‌ای دارد به زنانی که از کفار گریخته‌اند که آنان را امتحان کنید که آیا واقعا به خاطر ایمان آوردن از کافران گریخته‌اند یا مطلب دیگری در کار است و ثانیا از پیامبر می‌خواهد همان گونه که اگر زنانی برای بیعت کردن و متعهد شدن برای عضویت در جامعه اسلامی آمدند بر چه اساسی با آنان بیعت کند.

 

 

 


[1] . سورة الممتحنة مدنیة فی قول الجمیع، وهى ثلاث عشرة آیة الممتحنة (بکسر الحاء) أی المختبرة، أضیف الفعل إلیها مجازا، کما سمیت سورة" براءة" المبعثرة و الفاضحة، لما کشفت من عیوب المنافقین. و من قال فی هذه السورة: الممتحنة (بفتح الحاء) فإنه أضافها إلى المرأة التی نزلت فیها، وهی أم کلثوم بنت عقبة بن أبی معیط، قال الله تعالى: فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ [الممتحنة: 10] الآیة. وهی امرأة عبد الرحمن بن عوف، ولدت له إبراهیم بن عبد الرحمن.

[2] . عرفت هذه السورة فی کتب التفسیر و کتب السنة و فی المصاحف ب «سورة الممتحنة».

قال القرطبی: و المشهور على الألسنة النطق فی کلمة «الممتحنة» بکسر الحاء و هو الذی جزم به السّهیلی. و وجه التسمیة أنها جاءت فیها آیة امتحان إیمان النساء اللاتی یأتین من مکة مهاجرات إلى المدینة و هی آیة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ إلى قوله: بِعِصَمِ الْکَوافِرِ [الممتحنة: 10]. فوصف الناس تلک الآیة بالممتحنة لأنها شرعت الامتحان. و أضیفت السورة إلى تلک الآیة. و قال السهیلی: أسند الامتحان إلى السورة مجازا کما قیل لسورة براءة الفاضحة. یعنی أن ذلک الوصف مجاز عقلی.

و روی بفتح الحاء على اسم المفعول قال ابن حجر: و هو المشهور أی المرأة الممتحنة على أن التعریف تعریف العهد و المعهود أول امرأة امتحنت فی إیمانها، و هی أم کلثوم بنت عقبة بن أبی معیط امرأة عبد الرحمان بن عوف. (کما سمیت سورة قد سمع اللّه «سورة المجادلة» بکسر الدال). و لک أن تجعل التعریف تعریف الجنس، أی النساء الممتحنة.

[3] . ثم سورة الممتحنة- بفتح الحاء -، و الممتحنة: سبیعة بنت الحارث. و تسمّى أیضا سورة المودة و سورة الامتحان

[4] . در برخی از قدیمی‌ترین تفاسیر اساسا با این نام به سراغ تفسیر این سوره رفته‌اند مانند تفسیر مقاتل بن سلیمان (قرن دوم) که این گونه تفسیر این سوره را شروع می‌کند: «سورة الامتحان مدنیة عددها ثلاث عشرة آیة کوفیة» (تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج‏4، ص295)

[5] . سورة الممتحنة مدنیة و آیاتها ثلاث عشرة و قیل سورة الامتحان و قیل سورة المودة

[6] . ابن عاشور این مطلب را از الاتقان سیوطی نقل می‌کند و می‌گوید وی اینها را به جمال القراء ‌سخاوی نسبت می‌دهد اما سندش را نیاورده است (قال فی «الإتقان»: و تسمّى «سورة الامتحان»، «و سورة المودّة»، و عزا ذلک إلى کتاب «جمال القراء» لعلی السخاوی و لم یذکر سنده. التحریر و التنویر، ج‏28، ص115)؛ در حالی که اولا این مطلب به صراحت در جمال القراء و کمال الإقراء (ج‏1، ص 200) هنگام ذکر نامهای سوره‌ها بیان شده است (ثم الحشر، ثم سورة الممتحنة- بفتح الحاء -، و الممتحنة: سبیعة بنت الحارث. و تسمّى أیضا سورة المودة و سورة الامتحان‏) و ظاهرا بقدری این نام برای سخاوی جدی بوده که گاه در برخی از فصول بحث خود (مثلا آنجا که دارد آیات ناسخ و منسوخ در سوره‌ها را به ترتیب سوره‌ها برمی‌شمرد، ر.ک: جمال القراء، ج‏2، ص867) نام این سوره را اساسا به عنوان «سورة الامتحان» ذکر می‌کند. شاید مقصود سیوطی این است که سخاوی این نام را بدون سند ذکر کرده است؛ و ثانیا و مهمتر اینکه چنانکه آدرسش داده شد یک قرن قبل از علی بن محمد سخاوی (558-643)، مرحوم طبرسی (548-468) این را در تفسیر خود ذکر کرده است یعنی مطلب کاملا مشهوری بوده که سخاوی هم نیازی به ذکر سند نمی دیده است.

[7] . و اتفقوا على أن الآیة الأولى نزلت فی شأن کتاب حاطب بن أبی بلتعة إلى‏ المشرکین من أهل مکة. روى البخاری من طریق سفیان بن عیینة عن عمرو بن دینار یبلغ به إلى علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قصة کتاب حاطب بن أبی بلتعة إلى أهل مکة ثم قال: قال عمرو بن دینار: نزلت فیه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ [الممتحنة: 1] قال سفیان: هذا فی حدیث الناس لا أدری الآیة فی الحدیث أو قول عمرو. حفظته من عمرو و ما ترکت منه حرفا اه.

و فی «صحیح مسلم» و لیس فی حدیث أبی بکر و زهیر (من الخمسة الذین روى عنهم مسلم یروون عن سفیان بن عیینة) ذکر الآیة. و جعلها إسحاق (أی ابن إبراهیم أحد من روى عنهم مسلم هذا الحدیث) فی روایته من تلاوة سفیان اه. و لم یتعرض مسلم لروایة عمرو الناقد و ابن أبی عمر عن سفیان فلعلهما لم یذکرا شیئا فی ذلک.

و اختلفوا فی أن کتابه إلیهم أ کان عند تجهز رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم للحدیبیة و هو قول قتادة و درج علیه ابن عطیة و هو مقتضى روایة الحارث عن علی بن أبی طالب عند الطبری، قال: لما أراد النبی‏ء صلى اللّه علیه و سلّم أن یأتی مکة أفشى فی الناس أنه یرید خیبر و أسرّ إلى ناس من أصحابه منهم حاطب بن أبی بلتعة أنه یرید مکة. فکتب حاطب إلى أهل مکة ... إلى آخره، فإنّ قوله: أفشى، أنه یرید خیبر یدل على أن إرادته مکة إنما هی إرادة عمرة الحدیبیة لا غزو مکة لأن خیبر فتحت قبل فتح مکة. و یؤید هذا ما رواه الطبری أن المرأة التی أرسل معها حاطب کتابه کان مجیئها المدینة بعد غزوة بدر بسنتین:

و قال ابن عطیة: نزلت هذه السورة سنة ست.

و قال جماعة: کان کتاب حاطب إلى أهل مکة عند تجهّز رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم لفتح مکة، و هو ظاهر صنیع جمهور أهل السّیر و صنیع البخاری فی کتاب المغازی من «صحیحه» فی ترتیبه للغزوات، و درج علیه معظم المفسرین.

و معظم الروایات لیس فیها تعیین ما قصده رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم من تجهّزه إلى مکة أهو لأجل العمرة أم لأجل الفتح فإن کان الأصح الأول و هو الذی نختاره.

کانت السورة جمیعها نازلة فی مدة متقاربة فإن امتحان أم کلثوم بنت عقبة کان عقب صلح الحدیبیة، و یکون نزول السورة مرتبا على ترتیب آیاتها و هو الأصل فی السور.

و على القول الثانی یکون صدور السورة نازلا بعد آیات الامتحان و ما بعدها حتى‏ قال بعضهم: إن أول السورة نزل بمکة بعد الفتح، و هذا قول غریب لا ینبغی التعویل علیه.

[8] . سورة الممتحنة ... مدنیة و هی ثلاث عشرة آیة بالإجماع.

[9] . سورة الممتحنة مدنیة فی قول الجمیع،

[10] . و هذه السورة مدنیة بالاتفاق.

[11] . کانت السورة جمیعها نازلة فی مدة متقاربة فإن امتحان أم کلثوم بنت عقبة کان عقب صلح الحدیبیة، و یکون نزول السورة مرتبا على ترتیب آیاتها و هو الأصل فی السور.

و على القول الثانی یکون صدور السورة نازلا بعد آیات الامتحان و ما بعدها حتى‏ قال بعضهم: إن أول السورة نزل بمکة بعد الفتح، و هذا قول غریب لا ینبغی التعویل علیه.

[12] . مثال ما نزل بالمدینة و حکمه مکیّ: سورة الممتحنة؛ فإنّها نزلت بالمدینة مخاطبة لأهل مکة.

[13] . در ویکی شیعه ذیل مدخل سوره ممتحنه به نقل از دانشنامه قرآن و قرآن‌پژوهی، 1377ش، ج2 ص1255) بیان می‌کند که «این سوره جزو سوره‌های مُفَصّلات (دارای آیات کوتاه) است» که بوضوح اشتباه است و اتفاقا بسیاری از مفسران همچون ابن‌عاشور تاکید کرده‌اند که این سوره از سوره‌هایی است که آیات طولانی دارد.

[14] . ثم الحشر، ثم سورة الممتحنة- بفتح الحاء-، و الممتحنة: سبیعة بنت الحارث. و تسمّى أیضا سورة المودة و سورة الامتحان ، ثم‏ سورة الصف، و تسمّى سورة الحواریین.

[15] . حدثنا السید أبو الحمد مهدی بن نزار الحسینی القاینی قال أخبرنا الحاکم أبو القسم عبید الله بن عبد الله الحسکانی قال حدثنا أبو نصر المفسر قال حدثنی عمی أبو حامد إملاء قال حدثنی الفزاری أبو یوسف یعقوب بن محمد المقری قال حدثنا محمد بن یزید السلمی قال حدثنا زید بن موسى قال حدثنا عمرو بن هارون عن عثمان بن عطاء عن أبیه عن ابن عباس قال: أول ما أنزل بمکة (اقرأ باسم ربک) ثم (ن و القلم) ثم (المزمل) ثم (المدثر) ثم (تبت) ثم (إذا الشمس کورت) ثم (سبح اسم ربک الأعلى) ثم (و اللیل إذا یغشى) ثم (و الفجر) ثم (و الضحى) ثم (أ لم نشرح) ثم (و العصر) ثم (و العادیات) ثم (إنا أعطیناک الکوثر) ثم (ألهیکم التکاثر) ثم (أ رأیت) ثم (الکافرون) ثم (أ لم تر کیف) ثم (قل أعوذ برب الفلق) ثم (قل أعوذ برب الناس) ثم (قل هو الله أحد) ثم (و النجم) ثم (عبس) ثم (إنا أنزلناه) ثم (و الشمس) ثم (البروج) ثم (و التین) ثم (لإیلاف) ثم (القارعة) ثم (القیامة) ثم (الهمزة) ثم (و المرسلات) ثم (ق). ثم (لا أقسم بهذا البلد) ثم (الطارق) ثم (اقتربت الساعة) ثم (ص) ثم (الأعراف) ثم (قل أوحی) ثم (یس) ثم (الفرقان) ثم (الملائکة) ثم (کهیعص) ثم (طه) ثم (الواقعة) ثم (الشعراء) ثم (النمل) ثم (القصص) ثم (بنی إسرائیل) ثم (یونس) ثم (هود) ثم (یوسف) ثم (الحجر) ثم (الأنعام) ثم (الصافات) ثم (لقمان) ثم (القمر) ثم (سبأ) ثم (الزمر) ثم (حم المؤمن) ثم (حم السجدة) ثم (حمعسق) ثم (الزخرف) ثم (الدخان) ثم (الجاثیة) ثم (الأحقاف) ثم (الذاریات) ثم (الغاشیة) ثم (الکهف) ثم (النحل) ثم (نوح) ثم (إبراهیم) ثم (الأنبیاء) ثم (المؤمنون) ثم (الم تنزیل) ثم (الطور) ثم (الملک) ثم (الحاقة) ثم (ذو المعارج) ثم (عم یتساءلون) ثم (النازعات) ثم (انفطرت) ثم (انشقت) ثم (الروم) ثم (العنکبوت) ثم (المطففین) فهذه أنزلت بمکة و هی خمس و ثمانون سورة

ثم أنزلت بالمدینة (البقرة) ثم (الأنفال) ثم (آل عمران) ثم (الأحزاب) ثم (الممتحنة) ثم (النساء) ثم (إذا زلزلت) ثم (الحدید) ثم سورة (محمد) ثم (الرعد) ثم سورة (الرحمن) ثم (هل أتى) ثم (الطلاق) ثم (لم یکن) ثم (الحشر) ثم (إذا جاء نصر الله) ثم (النور) ثم (الحج) ثم (المنافقون) ثم (المجادلة) ثم (الحجرات) ثم (التحریم) ثم (الجمعة) ثم (التغابن) ثم سورة (الصف) ثم سورة (الفتح) ثم سورة (المائدة) ثم سورة (التوبة) فهذه ثمان و عشرون سورة

و قد رواه الأستاذ أحمد الزاهد بإسناده عن عثمان بن عطاء عن أبیه عن ابن عباس فی کتاب الإیضاح و زاد فیه و کانت إذا نزلت فاتحة سورة بمکة کتبت بمکة ثم یزید الله فیها ما یشاء بالمدینة

 


1129) جمعبندی سوره عبس (قسمت ششم: ادامه تدبر)

 

ج. آیات 17-32

3-1) مذمت انسان ناسپاس است که از دو زاویه می‌خواهد وی را وادار به تفکری کند که از این کفران بدر آید:

ابتدا در آیات 17 تا 23 مسیر آفرینش از ابتدا تا انتهای وی را گوشزد می‌‌کند که او ببیند در تمام مسیر در ید قدرت خداوند بوده است؛

سپس در آیات 24-32 به خوردنی‌ها - که ظاهرا مهمترین عامل برای بقای انسان است - توجه می‌دهد که ببین چگونه همه چیز را مهیا کرده تا خوراک برای تو قابل بهره‌برداری شود.

آوردن این آیات بعد از آن حکایت ابتدای سوره و آیاتی که درباره جایگاه قرآن است چه وجهی دارد؟

الف. شروع سوره با حکایت کسی بود که بزرگان مشرک قریش را بر فقرای مسلمان ترجیح می‌داد و این یک نحوه عُجب و خودبزرگ‌بینی است [به خاطر مال و ثروت؛ زیرا آن شخص چون ثروتمند بود خود و ثروتمندان را برتر از فقرا می‌دید] و در نتیجه کفرورزیدن در حق خداوند متعال است؛ و گویی در این آیات می‌خواهد بفرماید: چه جای عجب و خودبزرگ‌بینی است برای این انسانی که ابتدایش نطفه‌ای پست و انتهای کارش مرداری بدبوست و بین این دو هم [غذا می‌خورد و در نتیجه] فقط کثافتی [= مدفوع] را با خود این سو و آن سو می‌برد (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص56-57[1]).

ب. ...

 

3-2) «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ... أَماتَهُ ... أَنْشَرَهُ ... صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا؛ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا ...

هستی، مدرسه خداشناسی است، چه سیر تکاملی درون انسان و چه بیرون انسان (تفسیر نور، ج‏10، ص389).

 

3-3) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ ... کَلّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ؛ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی‏ طَعامِهِ ...»

مرگ بر این انسان ناسپاس؛ که ابتدا و انتها و مسیرش، یعنی حدوث و بقایش همه به دست تدبیر الهی است؛ و او در این میان دستور خدا را انجام نمی‌دهد؛ در حالی که فقط اگر غذای خویش به عنوان یکی از مظاهر تدبیر و رحمت خداوند بنگرد در گستره تدبیر و صنع لطیف خداوند چیزی می‌بیند که عقلش مبهوت می‌گردد (المیزان، ج‏20، ص205[2])

 

ج.1. آیات 18-23

3-4) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ ... کَلّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ»

قبلا بارها بیان شد که یک لفظ را می‌توان در معانی متعدد استفاده کرد. از مصادیق بارز این قاعده، آیات فوق است؛ در حالی که معنای جمله اول را به صورت دعایی و اینکه «الانسان» را به معنای جنس و مطلق انسان در نظر بگیریم، کاملا با آیات قبل و بعد تناسب دارد، اما یک حالت دیگر این است که این آیه را جمله خبری بدانیم و «الانسان» را انسان معینی بدانیم؛ که طبق احادیث آن امیرالمومنین ع است و خداوند می‌فرماید: او کشته شد و او را به شهادت رساندند؛ اما مگر چه کفری مرتکب شده بود؛ آیا می دانید خدا او را از چه آفریده بود؟ او را از نطفه‌ی [انبیاء] آفرید و سپس تقدیر ویژه‌ای را برای وی رقم زد و راهش را برای آن تقدیر آسان نمود؛ سپس وی را میراند و دوباره در رجعت زنده می‌کند تا آن کاری که قرار بود به انجام برساند و هنوز به انجام نرسانده را به انجام رساند (حدیث11).

آنگاه چه‌بسا تناسبش با آیات قبل هم جلوه دیگری پیدا کند:

اگر در آیات ابتدای سوره صحبت از چهره درهم‌کشیدن یکی از مسلمانان در حق یک فرد مستمند جویای حقیقت بود و ترجیح دادن ثروتمند مشرک بر یک مسلمان فقیر، این آیات می‌خواهد بفرماید که در همین یاران پیامبر کسی هم بود که هیچگاه ذره‌ای از عدالت‌ورزی خارج نشد و با فقرای مسلمان همدردی می‌کرد و در رساندن حق و حقیقت بر اساس ظاهر افراد عمل نمی‌کرد؛ اما نتوانستند او را تحمل کنند و چنین انسانی را تکفیر کردند و کشتند و البته او برمی‌گردد که کار ناتمام خویش را به اتمام رساند؛

و اگر در آیات قبل، سخن از حقیقت قرآن بود که کسانی باکرامت و نیکوکار حامل آن‌اند، برترین این افراد علی ع است که حقیقت قرآن را بتمامه از پیامبر ص دریافت کرد و نشستن حقیقت قرآن در جان وی بود که او را چنین انسانی گرداند.

ج.2. آیات 24-32

تدبر1 جلسه 1110 (https://yekaye.ir/ababsa-80-24/) نیز می‌تواند یک نگاه کلی به این آیات باشد که مجدد تکرار نمی‌شود و علاقمندان می توانند به همانجا مراجعه کنند.

3-5) در این آیات به خوردنی‌ها - که ظاهرا مهمترین عامل برای بقای انسان است - توجه می‌دهد که ببین چگونه همه چیز را مهیا کرده تا خوراک برای تو قابل بهره‌برداری شود.

خوردن آن چیزی است که امتداد یافتن بقای موجود زنده را تضمین می‌کند، از این رو ظاهرا هرموجود زنده‌ای خوراکی دارد (طبق احادیث، حتی فرشتگان مقرب الهی هم ارتزاقی دارند چنانکه در احادیث درباره حضرت جبرئیل آمده است که طعامش تسبیح و نوشیدنی‌اش تهلیل (لا اله الا الله گفتن) است: طَعَامُهُ التَّسْبِیحُ وَ شَرَابُهُ التَّهْلِیلُ؛ الإختصاص (للمفید)، ص45[3]) و تنها موجود زنده‌ای که بقای او وابسته به هیچ چیزی نیست و نیازی به هیچ خوراکی ندارد خداوند سبحان است.

توجه به همین ویژگی که در انسان هم هست بشدت می‌تواند جلوی کفرورزیدن انسان را بگیرد: اولا خود توجه به نیاز به طعام، شدت وابستگی و محتاج بودن انسان را نشان می‌دهد؛ و ثانیا توجه به اینکه این طعام او چگونه در نظام عالم آماده می‌شود و چگونه ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند تا نانی به کف انسان برسد برهان واضحی است که در اینکه ما در این عالم به حال خود رها شده نیستیم و پروردگاری داریم که تدبیر ما و تدبیر تمام شؤون ما را را عهده‌دار شده است، از جمله آماده‌سازی غذایی که تداوم بقای ما در گروی آن است.

 

3-6) ذیل آیه 24 (جلسه 1110، حدیث1 https://yekaye.ir/ababsa-80-24/) اشاره شد که یک مصداق بارز این طعام انسان، علمی است که دریافت می کند. اگر طعام را بر این مبنا مورد توجه قرار دهیم آنگاه آیات بعدی نیز دلالتی جدید خواهند داشت؛ یعنی چه‌بسا در این فضا این آیات می‌خواهند بفرمایند:

پس انسان به علمی که می‌خواهد دریافت کند و غذای روح خویش قرار دهد، بنگرد؛ که آن علم را از چه کسی و چگونه دریافت می‌کند؛ زیرا علم حقیقی این گونه حاصل شود که همانا ما علوم و دانشها و معارف مختلف را همچون آبشاری فروریخته‌ایم، چه فروریختنی؛ سپس سرزمینِ جان انسانهای مستعد را برای قبول آن شکافتیم، چه شکافتنی؛ پس در آن جانهای مستعد بذر آن علم را رویانیدیم، و برخی از این علمها میوه‌ای شیرین همچون انگور می‌شود و برخی همچون سبزهای چیدنی‌ای که باراه و بارها می‌روید و به افراد مختلف ثمر می‌دهد، و برخی همچون درخت زیتونی که مبارک است و عصاره و روغنش نور می‌دهد و برخی همچون درخت خرمایی تناور و پابرجا و برخی همچون باغهایی از درختان تنومند و تودرتو، و برخی همچون سایر میوه‌ها و حتی برخی از این دانشها که ما این گونه نازل می‌کنیم همچون چراگاه و مرتعی می‌شود که علاوه بر انسانهای پاک‌سرشت و تعالی، حتی انسانهایی که به خاطر دوری از معارف توحیدی همچون حیوان (و بلکه گمراهتر از حیوان اند] باز بتوانند از آن بهره‌گیرند. در واقع این علمی که ما آن را در جهان فروریخته‌ایم این گونه نیست که فقط مورد استفاده اولیای خدا باشد بلکه برخی که در حد چارپایان هستند هم از آن استفاده می‌کنند و استفاده آنها از این علم آنان را از حد چارپا بودن بیرون نمی‌آورد!

 

3-7) آین آیات تذکری داد که انسان به طعام خود بنگرد و ببیند چگونه خداوند آن مقدمات را مهیا کرد تا انواع دانه و میوه و سبزی و ... بروید و همه اینها متاعی برای شما و چارپایان شماست. با اینکه ابتدا انسان را مخاطب قرار داده بود که به طعام خود بنگرد ولی نهایتا وقتی خواست بگوید اینها متاعی برای شماست چارپایان را در کنار انسان برشمرد. این مطلب هم می‌تواند برای تذکر به شباهت انسان با حیوان باشد و هم تفاوت وی با آنها:

الف. از حیث تفاوت:

الف.1. به تفاوت خود با حیوانات پی ببرد و بفهمد که خداوند چقدر او را اکرام کرده است؛ اغلب موجودات تنوع غذایی بسیار محدودی دارند؛ برخی گوشتخوارند و برخی گیاهخوار؛ و در هر یک هم فقط طیف محدودی از گوشت یا گیاهان را می‌خورند. مهمتر از این، همه حیوانات از غذاهای آماده در طبیعت استفاده می‌کنند؛ اما خداوند انسان را طوری آفریده که عموما غذاهایش را باید آماده کند؛ یعنی برای غذای خود وقت می‌گذارد و تصرفاتی در متن خوراکی‌ها انجام می‌دهد تا آماده خوردن شوند. (توضیح بیشتر جلسه 1110 تدبر8 https://yekaye.ir/ababsa-80-24/)

الف.2. ...

ب. از حیث شباهت:

ب.1. اگر ملاکهاى معنوى نباشد، انسان و حیوان در کامیابى از غذا و طبیعت، در یک ردیفند (جلسه 1118 تدبر 2 https://yekaye.ir/ababsa-80-32/)

ب.2. آیات قبل، خطابی بود به انسانی که کفر می‌ورزد؛ و کسی که کفر بورزد در حقیقتش فطرت الهی و نفخه روح در خویش را نادیده گرفته است و چنین کسی تفاوتی با حیوان ندارد؛ اما اگر در همین وضع کاملا مشابه حیوانش تأمل کند می‌بیند که چگونه خداوند او همه حیوانات را با انواع نعمتها بهره‌مند کرده است. یعنی حتی اگر در حد حیوان هم به نعمتهایی که خدا به او داده بنگرد دست از کفران نعمت برمی‌دارد؛ چه رسد که در افق انسانیت خود قرار بگیرد (جلسه 1118 تدبر 2 https://yekaye.ir/ababsa-80-32/).

ب.3. ...

 

3-8) «أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ ...شَقَقْنَا الْأَرْضَ ... فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا ... مَتاعاً لَکمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ‏»

ریزش باران و رویش انواع گیاهان و درختان، هدفمند است؛ و فراهم شدن غذا براى انسان و حیوانات، یکى از حکمت‏هاى آن است (تفسیر نور، ج‏10، ص389).

د. آیات 33-42

4) در این آیات دوباره به سراغ برپایی قیامت می‌رود؛ و دو نکته را بیان می‌کند یکی اینکه در آن موقف هرکس دلمشغول خویش است و از نزدیکترین نزدیکانش هم فرار می‌‌کند و ختم کلام را به بیان دو چهره شاخص از انسانها در قیامت اختصاص می‌دهد: سفیدرویانِ خوش و خندان، و سیه‌رویانی که غبار هم بر رویشان نشسته؛ که توضیح می‌دهد این دسته اخیرند که در مقام عقیده و عمل به باطل گرویدند و نهایتا شکر خدا و حق عبودیت را بجا نیاوردند.

 اما چه ربطی بین این آیات و آیات قبل هست؟[4]

الف. در آیات قبل از تدبیر عام ربوبی که انسان در آن بسر می‌برد سخن گفت که اقتضای آن انجام وظیفه عبودیت در انسان بود و این اشاره به پایان آن تدبیر است که دیگر مقام آن است که انسان جزای عمل خویش را دریافت کند (المیزان، ج‏20، ص210).

ب. [شاید می‌خواهد نشان دهد که در نگاه دینی معاش و معاد انسان کاملا به هم پیوسته است؛ از این رو] در آیات قبل، از معاش بحث شد و در این آیات از معاد گفتگو می‏شود (تفسیر نور، ج‏10، ص390).

ج. در ادامه آن مذمت و تذکر به نعمتهای خدا بر انسان، این بار راه انذار در پیش گرفته شده است که اگر از باب شکر به انجام وظیفه عبودیت نمی‌پردازی از ترس جهنم به خود بیا و تصویری از وضعیتی که هرکسی از نزدیکترین نزدیکان خود فرار می‌کند ارائه می‌دهد شاید تا اینکه شخص بداند اگر با دیدن دنیا عبرت نگرفت، در آخرت کسی به کمکش نخواهد آمد؛ و این اعتقاد و عمل خود اوست که او را در زمره سفیدبختان یا سیه‌رویان قرار خواهد داد.

د. در آیات قبل بیان کرد که همه عالم و بسیاری از اموری که ما ارتباطی بین خودمان و آنها نمی‌بینیم (مانند زمین و باران و دانه و ...)، همه کاملا به ما مرتبط و در خدمت مایند و دست به دست هم دادند تا طعام ما را تامین کنند؛ و اکنون می‌فرماید وقتی قیامت برپا شود چنان هرکس دلمشغول اوضاع خویش است که حتی از کسانی که بیشترین ارتباط را با آنها داشت فرار می‌کند و این ارتباطات اگر بر مدار الهی شکل نگرفته باشد ذره‌ای به او کمک نخواهد کرد؛ و هرکسی خودش است و اعتقاد و عمل خویش.

ه. اگر احادیثی که ذیل آیات آخیر (آیات 38 تا 42) را مورد توجه قرار دهیم شاید این آیات در مجموع می‌خواهد ظاهر و باطن دنیا را نشان دهد: در ظاهر دنیا همه چیز به هم مرتبطند و نه فقط افراد خانواده و نزدیکان و دوستان و آشنایان، بلکه حتی زمین و آسمان و ابر و باران و دانه و درخت و ... هم با زندگی انسان کاملا مرتبطند؛ اما در باطن دنیا، ارتباط اصلی آنجایی است که بر مدار ولایت حق باشد، آنجا که این ولایت نباشد ویا عناد با ولی خدا در کار باشد، نه تنها دیگر آسمان و زمین بر او تنگ می‌آید بلکه حتی نزدیکترین نزدیکان شخص از وی فرار می‌کنند و شخص سیه‌رو و غبارآلود و بیچاره و مستاصل می‌ماند و آنجا که زندگی بر مدار ولایت حق بگردد، شخص سفیدرو و خوشحال و خندان خواهد بود.

ه. ...

 

ه. نگاه کلی به سوره

5) «عَبَسَ ... . تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»

این سوره با چهره درهم کشیدن در دنیا آغاز و با چهره دود آلوده شدن در قیامت پایان می‏یابد (تفسیر نور، ج‏10، ص391).

آیا احتمال دارد که بخواهد معنای کفرورزیدن را از آنچه در ذهنیت ماست توسعه دهد و نشان دهد حتی یک روی ترش کردن بر یک طالب هدایت و ترجیح دادن دیگری بر او، مصداق کفرورزیدن است؟ دقت کنید:

این سوره از یک اخم کردن بر یک طالب هدایت شروع شد و اخم‌کننده مورد مواخذه جدی واقع شد که چرا نسبت به کسی ثروتمند است ولی احساس نیاز نمی‌کند این قدر اهتمام دارید اما نسبت به کسی که خودش طالب حق است ولی وضع ظاهری‌اش خوب نیست این قدر اهتمام ندارید. سپس بعد از اینکه این را تذکری دانست برای کسی که بخواهد متذکر شود و اشاره کرد که اصل این تذکر در صحیفه‌های گرامی‌داشته است به دست سفیرانی گرامی، مذمت کرد انسان را که این‌قدر کفر می‌ورزد؛ سپس برای بازداشتن وی از این کفر ورزیدن، هم سابقه و لاحقه وی را گوشزد کرد و هم از او خواست به طعامش بنگرد که موجودات طبیعیت در چه فرایندی دست به دست هم داده اند تا غذای وی آماده شود؛ و نهایتا هشداری داد که قیامتی در پیش است که وی از نزدیکترین نزدیکان خود هم فرار خواهد کرد؛ و آنجا دو چهره شاخص‌اند: سفیدرویان و سیه‌رویان؛ که این آخریها همان کافران فاجرند.

یکبار دیگر فرازها را مرور کنیم:

مذمت شخص اخم‌کننده به طالب هدایت و ترجیح‌دهنده دیگری بر او ¬ مذمت کفرورزیدن انسان و هشدار به او با توجه به سابقه و لاحقه و طعامش ¬ هشداری به قیامت که انسان از نزدیکانش هم فرار می‌کند ¬ دو دسته مهم در قیامت و ختم کلام با سیه‌رویانی که کفرپیشه‌ بوده‌اند.

 

والسلام علیکم و رحمه الله

15 رمضان المبارک 1445

مطابق با میلاد امام حسن مجتبی علیه‌السلام

 


[1] . المسألة الأولی: اعلم أنه تعالی لما بدأ بذکر القصة المشتملة علی ترفع صنادید قریش علی فقراء المسلمین، عجب عباده المؤمنین من ذلک، فکأنه قیل: و أی سبب فی هذا العجب و الترفع مع أن أوله نطفة قذوة و آخره جیفة مذرة، و فیها بین الوقتین حمال عذرة، فلا جرم ذکر تعالی ما یصلح أن یکون علاجا لعجبهم، و ما یصلح أن یکون علاجا لکفرهم، فإن خلقة الإنسان تصلح لأن یستدل بها علی وجود الصانع، و لأن یستدل بها علی القول بالبعث و الحشر و النشر.

[2] . دعاء علی الإنسان و تعجیب من مبالغته فی الکفر بربوبیة ربه و إشارة إلی أمره حدوثا و بقاء فإنه لا یملک لنفسه شیئا من خلق و تدبیر بل الله سبحانه هو الذی خلقه من نطفة مهینة فقدره ثم السبیل یسره ثم أماته فأقبره ثم إذا شاء أنشره فهو سبحانه ربه الخالق له المدبر لأمره مطلقا و هو فی مدی وجوده لا یقضی ما أمره به ربه و لا یهتدی بهداه.

و لو نظر الإنسان إلی طعامه فقط و هو مظهر واحد من مظاهر تدبیره و غرفة من بحار رحمته رأی من وسیع التدبیر و لطیف الصنع ما یبهر عقله و یدهش لبه و وراء ذلک نعم لا تعد- و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها-. فستره تدبیر ربه و ترکه شکر نعمته عجیب و إن الإنسان لظلوم کفار و سیرون تبعة شکرهم و کفرهم من السرور و الاستبشار أو الکآبة و سواد الوجه.

این آیات نفرینی است بر این انسانی که کفر می‌ورزد و ابراز تعجب از شدت کفر ورزیدن وی به ربوبیت پروردگار؛ یعنی اشاره می‌کند به حالت وی در حدوث و بقایش که وی هیچ اختیاری و تدبیری برای اصل حدوث و بقای خود ندارد بلکه خداوند سبحان است که او را از نطفه پستی آفرید و سپس راه را برایش هموار کرد و سپس او را میراند و قبر کرد و سپس هرگاه بخواهد او را برنگیزاند؛ پس اوست که خالق او و تدبیرگر امر است و با این حال این انسان در این مسیر وجودش آنچه خدا به وی دستور داده را اجرا نمی‌کند و به هدایت خدا راه نمی‌رود؛ در حالی که اگر فقط به غذای خویش به عنوان یکی از مظاهر تدبیر و رحمت خداوند بنگرد در گستره تدبیر و صنع لطیف خداوند چیزی می‌بیند که عقلش مبهوت می‌گردد و این فقط یکی از نعمتهای خداوندی است که نعمتهایش به شمارش درنیاید؛ و در ادامه سراغ این خواهد رفت که این انسان بالاخره نهایت این شکرگذاری یا کفران خویش را خواهد دید.

و الآیات- کما تری- لا تأبی الاتصال بما قبلها سیاقا واحدا و إن قال بعضهم إنها نزلت لسبب آخر کما سیجی‏ء.

[3]. عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ لَمَّا بُعِثَ مُحَمَّدٌ ص أُمِرَ أَنْ یَدْعُوَ الْخَلْقَ ... فَکَتَبَ إِلَى یَهُودِ خَیْبَر ... َ فَلَمَّا وَصَلَ الْکِتَابُ إِلَیْهِمْ حَمَلُوهُ وَ أَتَوْا بِهِ رَئِیساً لَهُمْ یُقَالُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَام‏ ...

 قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ جَبْرَئِیلَ فِی زِیِّ الْإِنَاثِ أَمْ فِی زِیِّ الذُّکُورِ قَالَ فِی زِیِّ الذُّکُورِ لَیْسَ فِی زِیِّ الْإِنَاثِ قَالَ فَأَخْبِرْنِی مَا طَعَامُهُ وَ شَرَابُهُ قَالَ طَعَامُهُ التَّسْبِیحُ وَ شَرَابُهُ التَّهْلِیل‏.

[4] . موارد 1 و 2 عینا و مورد 3 به نحوی دیگر قبلا در جلسه 1119 تدبر 1 گذشت: https://yekaye.ir/ababsa-80-33/

 


1129) جمعبندی سوره عبس (قسمت پنجم: تدبر)

 

تدبر

ابتدا فرازهای اصلی این سوره توضیح داده می‌شود و برای هر فراز نکاتی بیان می‌شود؛ سپس نگاهی به کل سوره انداخته می‌شود. این سوره چهار فراز اصلی دارد که البته برخی از این فرازها را می‌توان به مجموعه‌های کوچکتری هم تقسیم کرد:

ابتدا حکایتی از یک کسی که معیارش در مقام ارتباط برقرار کردن برای هدایت اشتباه است مطرح می‌شود؛

سپس به جایگاه رفیع قرآن در هدایتگری اشاره می‌کند؛

سپس انسان ناسپاس را به تدبر درباره دو زاویه آفرینش و بقای وی فرامی‌خواند؛

و نهایتا به سراغ برپایی قیامت و دشواریهای آن و دو دسته انسانهای شاخص در آنجا می‌رود.

الف. آیات 1-10

1) این آیات بیان حکایت آن نابینایی است که می‌آید و مورد بی‌اعتنایی واضع می‌شود و خداوند کسی که به اعتنایی کرده را مذمت می‌کند که چرا تو برای افراد مستغنی‌ای که معمول نیست خودش چندان تمایل داشته باشد، وقت می‌گذاری؛ اما به کسی که خودش مشتاقانه به تو روی آورده اهتمام چندانی نداری؟ در خصوص این محور چون قبلا در جلسه 1096 توضیحاتی تقدیم شد دیگر وارد نمی‌شویم.

ب. آیات 11- 16

2-1) این آیات، قرآن کریم (یا خود همین آیات) را مایه تذکر می‌داند؛ اما نه برای هرکس، بلکه برای کسی که بخواهد متذکر شود؛ یعنی اگر خود شخص نخواهد کلام خدا هم نمی‌تواند تذکری در وی ایجاد کند.

 

2-2) سپس توضیحاتی درباره حقیقت قرآن می‌دهد که این حقیقت که سراسر مایه تذکر است در صحیفه‌هایی کرامت‌یافته و رفعت‌یافته و مطهر و به دست سفیرانی باکرامت بوده است؛ که نگاه جمعی به این آیات می‌تواند ما را به نکاتی جدید رهنمون شود، یعنی این قرآن کریم - که در نگاه اغلب ما حقیقت اولی و اصلی‌اش، آن معانی‌ای است که منتقل می‌کند - هم در صحیفه‌هایی مکرم است و هم به دست سفیرانی باکرامت؛ یعنی نه‌تنها معانی و معارف قرآن ارجمند و کرامت‌یافته است، بلکه هم صحیفه‌ها و آنچه قرآن بر آن نوشته می‌شود کرامت‌یافته است و هم کسانی که مقام سفارت و آوردن این الفاظ و معانی را دارند. چه‌بسا بتوان نتیجه گرفت که:

الف. آنچه مایه تذکر می‌شود صرفا ارجمندی و کرامت معانی و مفاهیم نیست؛ بلکه هر چیزی که به نحوی حامل آن است چه کاغذی که بخواهد بر آن نوشته شود و چه کسی که بخواهد این پیام را بیاورد، باید بهره‌ای از کرامت داشته باشد و مورد اکرام الهی واقع شده باشد. شاید بدین جهت است که احادیث متعددی از کسانی که به حقیقت قرآن راه یافته‌اند به «حملة القرآن» ‌تعبیر می‌کند و حاملان قرآن به کرامت قرآن چنان مکرم می‌شوند که برتر از همگان می‌گردند و آن حقیقت خلیفة‌اللهی که خداوند انسان را برای رسیدن به آن مقام آفرید در آنان متجلی می‌گردد (احادیث3-8؛ و حدیث2 در جلسه 1101 https://yekaye.ir/ababsa-80-15/).

شاید با این نگاه بتوان فهمید که چرا مهمترین چیزی که اهل بیت ع را ارزشمند می‌کند این است که حامل تمام حقیقت قرآن‌اند آن هم به نحو جدایی‌ناپذیر: «و إنهما لن یفترقاة؛ و از این رو مهجوریت آنان، مهجوریت قرآن است؛ و مهجوریت قرآن،هم مهجوریت آنان؛ و ما چون آنان را جدی نگرفته‌ایم این اندازه از حقیقت قرآن - که هیچ چیزی در آن فروگذاری نشده (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ء؛ انعام/38) و تبیان هر چیزی است (نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ء؛ نحل/89) و هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در این کتاب مبین است (لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مُبین‏؛‌ انعام/59) - محرومیم.

تبصره

البته این ارجمندی، نه برای هر حاملی، بلکه برای حامل واقعی است که حدود آن را رعایت می‌کند و آن را دوای مرضها و دردهای روحی خود قرار می‌دهد و هدفش از حمل قرآن بهره‌ی دنیوی نیست، وگرنه حملی که برای دنیاطلبی باشد صرفا وبال گردن حاملش خواهد بود (حدیث9).

ب. کرامت قرآن کریم به قدری عمیق و اصیل است که به کاغذی که بر آن نوشته می‌شود و کسی که آن را حمل می‌کند هم منتقل می‌شود؛ و از اینجا می‌توان به یک قاعده کلی رسید که هر کرامت عمیقی صرفا در محل حقیقی و معنوی و ماورایی خود نمی‌ماند و حتی به اشیای فیزیکی پیرامون خود سرایت می‌کند؛ و آنها نیز به تبع خود قرآن، نه‌تنها کرامت، بلکه رفعت و طهارت پیدا می‌کنند (فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ)؛ به همین جهت است که ما نه‌تنها معارف و خود آیات قرآن، بلکه مصحفی که قرآن در آن نوشته شده است را هم اکرام می‌کنیم؛ و اگر این معنا درست معلوم می‌شود آشکار می‌گردد که احترامی که شیعیان و بسیاری از مسلمانان سنی (غیروهابی) برای حرمها و قبور و پیامبر ص امامان و بزرگان دین قائلند به هیچ عنوان شرک‌ورزی نیست؛ بلکه همان گونه که کاغذ و جلدی که قرآن کریم را در برگرفته به تبع قرآن کرامت می‌یابد، زمینی هم که بدن ولی خدا را در برگرفته به تبع وجود وی کرامت و طهارت می‌یابد: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُم»‏ (فرازی از زیارت امام حسین ع به بیان امام صادق ع؛ مصباح المتهجد، ج‏2، ص723).

ج. ...

 

ج. آیات 17-32

3-1) مذمت انسان ناسپاس است که از دو زاویه می‌خواهد وی را وادار به تفکری کند که از این کفران بدر آید:

ابتدا در آیات 17 تا 23 مسیر آفرینش از ابتدا تا انتهای وی را گوشزد می‌‌کند که او ببیند در تمام مسیر در ید قدرت خداوند بوده است؛

سپس در آیات 24-32 به خوردنی‌ها - که ظاهرا مهمترین عامل برای بقای انسان است - توجه می‌دهد که ببین چگونه همه چیز را مهیا کرده تا خوراک برای تو قابل بهره‌برداری شود.

آوردن این آیات بعد از آن حکایت ابتدای سوره و آیاتی که درباره جایگاه قرآن است چه وجهی دارد؟

الف. شروع سوره با حکایت کسی بود که بزرگان مشرک قریش را بر فقرای مسلمان ترجیح می‌داد و این یک نحوه عُجب و خودبزرگ‌بینی است [به خاطر مال و ثروت؛ زیرا آن شخص چون ثروتمند بود خود و ثروتمندان را برتر از فقرا می‌دید] و در نتیجه کفرورزیدن در حق خداوند متعال است؛ و گویی در این آیات می‌خواهد بفرماید: چه جای عجب و خودبزرگ‌بینی است برای این انسانی که ابتدایش نطفه‌ای پست و انتهای کارش مرداری بدبوست و بین این دو هم [غذا می‌خورد و در نتیجه] فقط کثافتی [= مدفوع] را با خود این سو و آن سو می‌برد (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص56-57[1]).

ب. ...

 

3-2) «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ... أَماتَهُ ... أَنْشَرَهُ ... صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا؛ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا ...

هستی، مدرسه خداشناسی است، چه سیر تکاملی درون انسان و چه بیرون انسان (تفسیر نور، ج‏10، ص389).

 

3-3) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ ... کَلّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ؛ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی‏ طَعامِهِ ...»

مرگ بر این انسان ناسپاس؛ که ابتدا و انتها و مسیرش، یعنی حدوث و بقایش همه به دست تدبیر الهی است؛ و او در این میان دستور خدا را انجام نمی‌دهد؛ در حالی که فقط اگر غذای خویش به عنوان یکی از مظاهر تدبیر و رحمت خداوند بنگرد در گستره تدبیر و صنع لطیف خداوند چیزی می‌بیند که عقلش مبهوت می‌گردد (المیزان، ج‏20، ص205[2])

 

 


[1] . المسألة الأولی: اعلم أنه تعالی لما بدأ بذکر القصة المشتملة علی ترفع صنادید قریش علی فقراء المسلمین، عجب عباده المؤمنین من ذلک، فکأنه قیل: و أی سبب فی هذا العجب و الترفع مع أن أوله نطفة قذوة و آخره جیفة مذرة، و فیها بین الوقتین حمال عذرة، فلا جرم ذکر تعالی ما یصلح أن یکون علاجا لعجبهم، و ما یصلح أن یکون علاجا لکفرهم، فإن خلقة الإنسان تصلح لأن یستدل بها علی وجود الصانع، و لأن یستدل بها علی القول بالبعث و الحشر و النشر.

[2] . دعاء علی الإنسان و تعجیب من مبالغته فی الکفر بربوبیة ربه و إشارة إلی أمره حدوثا و بقاء فإنه لا یملک لنفسه شیئا من خلق و تدبیر بل الله سبحانه هو الذی خلقه من نطفة مهینة فقدره ثم السبیل یسره ثم أماته فأقبره ثم إذا شاء أنشره فهو سبحانه ربه الخالق له المدبر لأمره مطلقا و هو فی مدی وجوده لا یقضی ما أمره به ربه و لا یهتدی بهداه.

و لو نظر الإنسان إلی طعامه فقط و هو مظهر واحد من مظاهر تدبیره و غرفة من بحار رحمته رأی من وسیع التدبیر و لطیف الصنع ما یبهر عقله و یدهش لبه و وراء ذلک نعم لا تعد- و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها-. فستره تدبیر ربه و ترکه شکر نعمته عجیب و إن الإنسان لظلوم کفار و سیرون تبعة شکرهم و کفرهم من السرور و الاستبشار أو الکآبة و سواد الوجه.

این آیات نفرینی است بر این انسانی که کفر می‌ورزد و ابراز تعجب از شدت کفر ورزیدن وی به ربوبیت پروردگار؛ یعنی اشاره می‌کند به حالت وی در حدوث و بقایش که وی هیچ اختیاری و تدبیری برای اصل حدوث و بقای خود ندارد بلکه خداوند سبحان است که او را از نطفه پستی آفرید و سپس راه را برایش هموار کرد و سپس او را میراند و قبر کرد و سپس هرگاه بخواهد او را برنگیزاند؛ پس اوست که خالق او و تدبیرگر امر است و با این حال این انسان در این مسیر وجودش آنچه خدا به وی دستور داده را اجرا نمی‌کند و به هدایت خدا راه نمی‌رود؛ در حالی که اگر فقط به غذای خویش به عنوان یکی از مظاهر تدبیر و رحمت خداوند بنگرد در گستره تدبیر و صنع لطیف خداوند چیزی می‌بیند که عقلش مبهوت می‌گردد و این فقط یکی از نعمتهای خداوندی است که نعمتهایش به شمارش درنیاید؛ و در ادامه سراغ این خواهد رفت که این انسان بالاخره نهایت این شکرگذاری یا کفران خویش را خواهد دید.

و الآیات- کما تری- لا تأبی الاتصال بما قبلها سیاقا واحدا و إن قال بعضهم إنها نزلت لسبب آخر کما سیجی‏ء.

 


1129) جمعبندی سوره عبس (قسمت سوم: ادامه احادیث)

 

ج.1. آیات 17 تا 23 (هشدار به ناسپاسی انسان با توجه به ابتدا تا انتهایش)

10) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

در تعجبم از خودپسند فخرفروش؛ در حالی که از نطفه‌ای آفریده شده و نهایت کارش لاشه‌ای است و بین این دو هم نمی داند با او قرار است چه شود!

الکافی، ج‏2، ص329

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ عِیسَی بْنِ الضَّحَّاکِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ وَ إِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ یَعُودُ جِیفَةً وَ هُوَ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ لَا یَدْرِی مَا یُصْنَعُ بِه‏.[1]

ب. از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

فرزند آدم را چه به عجب و خودپسندی؟! ابتدایش نطفه‌ای گندیده است و انتهایش لاشه‌ای چرک و پلید؛ و در این میان هم کثافت [مدفوع] با خودش حمل می‌کند!

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص308؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص479

قال امیرالمومنین ع:

مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْعُجْبِ وَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ قَذِرَةٌ وَ هُوَ بَیْنَ ذَلِکَ یَحْمِلُ الْعَذَرَة.[2]

 

حدیث زیر که قبلا در جلسه 1103 به عنوان حدیث2.ج آمد نیز تقدیم می‌شود:

11) ابواسامه روایت کرده است: از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی این آیه «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ: خیر؛ هنوز آنچه دستور داد محقق نشده است» (عبس/23) پرسیدم و گفتم: فدایت شوم! چه زمانی وی را رسد که آن را محقق کند؟

فرمود: «آری! این در خصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل‎ شده‎ است؛ اینکه فرمود: «قُتِلَ الْإِنْسانُ: آن انسان کشته شد» یعنی امیرالمومنین ع؛ «مَا أَکْفَرَهُ» یعنی [چه چیزی موجب شد که] با او قتال کرد به اینکه او وی را به قتل رساند. سپس نَسَب امیرالمومنین را ذکر کرد، پس نَسَب آفرینش وی و این را که خداوند چه اکرامی در حق او کرد بیان نمود و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید؛ از نطفه»ی پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی؛ «سپس راه را برایش آسان کرد» یعنی راه هدایت را؛ «سپس وی را میراند» همچون میراندن پیامبران؛ «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

گفتم: منظور از اینکه فرمود «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند» چیست؟

فرمود: بعد از کشته‌شدنش آن مقدار که خداوند بخواهد درنگ می‌کند، سپس خداوند وی را برمی‌انگیزاند و این همان سخن خداست که «هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

و در ادامه فرمود: «هنوز محقق نشده است آنچه دستور داد» در حیاتش بعد از کشته‌شدنش در رجعت. [یعنی هنوز آنچه را در حیاتی که وی در رجعت و بعد از کشته شدنش بدان مأمور شده است محقق نکرده است].

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص740

مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ»، قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَتَى یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَقْضِیَهُ؟

قَالَ: نَعَمْ؛ نَزَلَتْ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَوْلُهُ «قُتِلَ الْإِنْسانُ» یَعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع؛ «ما أَکْفَرَهُ» یَعْنِی قَاتِلَهُ بِقَتْلِهِ إِیَّاهُ؛ ثُمَّ نَسَبَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ، فَقَالَ: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ نُطْفَةِ» الْأَنْبِیَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَیْرِ؛ «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» یَعْنِی سَبِیلَ الْهُدَى؛ «ثُمَّ أَماتَهُ» مَیْتَةَ الْأَنْبِیَاءِ؛ «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ».

قُلْتُ: مَا مَعْنَى قَوْلِهِ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؟

قَالَ: یَمْکُثُ بَعْدَ قَتْلِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ یَبْعَثَهُ اللَّهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؛ وَ قَوْلُهُ «لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ» فِی حَیَاتِهِ بَعْدَ قَتْلِهِ فِی الرَّجْعَةِ.

ج.2. آیات 24-32 (هشدار به ناسپاسی انسان با توجه به خوردنی‌هایش)

در جلسه 1113 حدیث 3 این بود که می‌تواند ناظر به کل این فراز باشد:

12) نعمانی رساله‌ای نوشته است مشتمل بر احادیثی از امیرالمومنین ع در توضیح و تفسیر آیات، که ظاهرا سند را انداخته است؛ مرحوم مجلسی آن را بتمامه در بحار الانوار آورده است و در پایان آن رساله سند دیگری بر آن احادیث از ابن قولویه ارائه کرده است. در فرازی از آن از امیرالمومنین ع روایت شده است:

و اما آن سببی که بقای خلق بخاطر آن است؛ پس خداوند متعال در کتابش بیان کرد که بقای خلق از چهار* وجه است: طعام و نوشیدنی، و لباس، و خانه، و آمیزشهای مربوط به بقای نسل، که در هریک نیاز به امر و نهی دارد. اما غذاها اصنافی از روییدنی‌ها [=گیاهان] و چارپایان است که خداوند خوردنشان را حلال‌ کرد؛ که خداوند متعال در خصوص روییدنی‌ها می‌فرماید: «همانا ما آب را ریختیم، [چه] ریختنی؛ سپس زمین را شکافتیم، [چه] شکافتنی؛ پس در آن رویانیدیم دانه‌ای؛ و [درخت] انگوری و سبزیجاتى؛ [درخت] زیتونی و [درخت] خرمایى؛ و باغ‏هایى انبوه؛ و میوه‏اى و مراتعی؛ براى برخوردارى شما و چهارپایانتان» (عبس/26-31).

*پی‌نوشت: اینکه «چهار وجه» فرمود ولی پنج مورد برشمرد از باب این است که خوردنی و نوشیدنی را یک محور قلمداد کرده‌است؛ چنانکه در ادامه حدیث اینها را با هم توضیح می‌دهد و سپس سراغ سه موضوع لباس و خانه و نکاح می‌رود؛ و این طور نیست که بحث مستقلی برای نوشیدنی‌ها باز کند.

بحار الأنوار، ج‏90، ص39

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدٌ الْأَشْعَرِیُّ الْقُمِّیُّ أَبُو الْقَاسِمِ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ هُوَ مُصَنِّفُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ ذِی النَّعْمَاءِ وَ الْآلَاءِ وَ الْمَجْدِ وَ الْعِزِّ وَ الْکِبْرِیَاءِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ عَلَى آلِهِ الْبَرَرَةِ الْأَتْقِیَاءِ رَوَى مَشَایِخُنَا عَنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْه‏ ...

 ... وَ أَمَّا السَّبَبُ الَّذِی بِهِ بَقَاءُ الْخَلْقِ فَقَدْ بَیَّنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ أَنَّ بَقَاءَ الْخَلْقِ مِنْ أَرْبَعِ وُجُوهٍ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ اللِّبَاسِ وَ الْکِنِّ وَ الْمَنَاکِحِ لِلتَّنَاسُلِ مَعَ الْحَاجَةِ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَى الْأَمْرِ وَ النَّهْی‏ فَأَمَّا الْأَغْذِیَةُ فَمِنْ أَصْنَافِ النَّبَاتِ وَ الْأَنْعَامِ الْمُحَلَّلِ أَکْلُهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِی النَّبَاتِ «أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا؛ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا؛ فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا؛ وَ عِنَباً وَ قَضْباً؛ وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا؛ وَ حَدائِقَ غُلْباً؛ وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا؛ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ» ...

همچنین می‌شود کل روایت 2.ب در جلسه 1118 که به صورت مجزا در ذیل آیات قبل هم گنجانده شد به اینجا منتقل کرد.

 


[1] . حدیث دیگری با همین مضمون در الکافی، ج‏2، ص328 نیز آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع:

عَجَباً لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَخُورِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً ثُمَّ هُوَ غَداً جِیفَةٌ.

[2]. این روایت از امیرالمومنین ع که در تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص311 آمده نیز در همین راستاست:

مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ وَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ لَا یَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لَا یَدْفَعُ حَتْفَهُ