1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت سوم: شان نزول)

 

شأن نزول

الف. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ

شأن نزول این آیه مطابق نظر عموم مفسران این است که:

پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله در حدیبیه با مشرکین مکّه مصالحه کرد بر اینکه اگر از اهل مکّه کسى نزد ایشان آمد او را به مکّه برگردانند و اگر کسى از اصحاب رسول خدا (ص) نزد اهل مکّه آمد پس او براى مردم مکّه باشد و او را بر نگردانند و بر این مطلب عهدنامه‏اى نوشتند و آن را مهر کردند. خانمی که مسلمان شده بود، بعد از اتمام نگارش عهدنامه و قبل از اینکه پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله از حدیبیه راه بیفتد نزد مسلمانان آمد.

شوهرش (یا طبق برخی نقل‌ها، برادرش) که کافر بود، دنبال وی آمد و گفت: اى محمّد! زن مرا بمن برگردان زیرا که شما شرط کردید که هر کس از ما نزد تو آید بما برگردانى و هنوز این عهدنامه خشک نشده است. پس آیه نازل شد که «ای کسانی که ایمان آوردند، هنگامی که زنان مومن، در حالی که مهاجرند نزد شما آمدند» از سرزمین کفر به سرزمین اسلام «پس آنان را امتحان کنید ...».

از ابن عباس و دیگران نقل شده که: امتحان و آزمایش آنها چنین بود که ایشان را سوگند می‌دادند که به خاطر بغض نسبت به شوهرشان ویا تمایل به اینکه از شهر خودشان به یک شهر دیگر بروند و یا به خاطر دنیاطلبی هجرت نکرده‌اند؛ و مهاجرت ننموده‏اند مگر به دوستی خدا و پیامبر او (ص).

پس رسول خدا (ص) آن خانم را سوگند داد که از بغض شوهرش و یا عشق به یکى از مردان ما بیرون نیامده و جز به خاطر تمایل به اسلام از آنان جدا نشده است. پس او با کلمه مقدس لا اله الا الله به این مضمون سوگند یاد کرد. پس رسول الله (ص) به وی [= شوهر کافرش] مهریه او و آنچه که برای او هزینه کرده بود پرداخت کرد و او را به مکّه برنگردانید. و سپس یکی از مسلمانان با او ازدواج کرد.

و روال رسول خدا (ص) این بود که هر کس از مردان که نزد وی می‌آمد او را برمى‏گردانید ولى هر زنى که می‌آمد او را امتحانش می‌کرد و نگه می‌داشت و مهریه او را به شوهرانشان مى‏پرداخت.

گزارش فوق مشخصا بر اساس روایاتی است که در مجمع البیان، ج‏9، ص410-411[1]؛ أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص444[2] و الدر المنثور، ج‏6، ص207-208[3] ذکر شده تقدیم شد. این مضمون بدون اشاره به نام آن خانمی که پناهنده شد، در متون شیعه در تفسیر القمی، ج‏2، ص362-363[4] و فقه القرآن، ج‏2، ص133[5]، و در متون اهل سنت در همان أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص445[6] از زهری، و الدر المنثور، ج‏6، ص206-208[7] از زهری و ابراهیم نخعی و عروة بن زبیر و مجاهد و قتاده و عکرمه هم نقل شده است.

 اما در همان سه منبع اول درباره اینکه آن زن چه کسی بوده و شوهرش کی بوده و چه کسی سراغش آمده و بعد از مسلمان شدن با چه کسی ازدواج کرده اختلافاتی نقل شده است؛ که لحن مرحوم طبرسی چنین است که بعید نیست همه این خانمها، نه لزوما اولین نفر، بلکه در مجموع جزء کسانی باشند که مصداق این آیه بوده‌اند

1) سبیعه بنت حرث اسلمیّه؛ و همسرش مسافر از قبیله بنی‌مخزوم بوده است (به نقل ابن عباس، در مجمع البیان و أسباب نزول القرآن، ص444[8]  و الدر المنثور)

2) سبیعه (یا سعیده) بنت حرث اسلمیّه ؛ و همسرش صیفى بن راهب بوده است (به نقل مقاتل، در مجمع البیان و الدر المنثور[9]).

3) أم کلثوم بنت عقبة بن أبى معیط، که به اشاره‌ای به اسم همسرش نشده ولی کسی که سراغش آمده بود برادرش ولید بود (به نقل جبائی در مجمع البیان، و نقل مسور بن مخزمه و مروان حکم[10] و عبدالله بن أبی أحمد[11] و ابن شهاب[12] در الدر المنثور) و از قول خود این خانم نقل شده که سپس پیامبر ص مرا به عقد زید بن حارثه درآورد[13] (به نقل واقدی، در الدر المنثور).

4) أمیمة دختر بُشر [یا:‌ بُسر] از قبیله بنی‌عمرو بن عوف، همسر أبى‌حسان ثابت بن دحداحه بوده است که بعد از پناهنده شدن به مسلمانان با سهل بن حنیف ازدواج کرد و عبدالله بن سهل را به دنیا آورد (به نقل زهری، در مجمع البیان، و به نقل یزید بن أبی‌حبیب، در الدر المنثور[14]).

5) زینب دختر رسول الله ص که شوهرش أبی العاص بن الربیع بود ولی بعد از مدتی خود ابوالعاص هم مسلمان شد و پیامبر ص زینب را دوباره به برگرداند. (به نقل شعبی، در مجمع‌البیان)[15].

ب. وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ

درباره شأن نزول این فراز از آیه موارد زیر مطرح شده است:

الف. عمر بن خطاب دو زنى را که در مکّه داشت و مشرکه بودند: قرینه دختر امیّة بن مغیره، و ام کلثوم دختر عمرو بن جرول خزاعیه‏اى، مادر عبد اللَّه بن عمر؛ که وی هر دو را طلاق داد قرینه با معاویه بن ابى سفیان، و ام کلثوم با ابو جهم حذافة بن غانم (که از خویشاوندانش بود) ازدواج کرد و بر شرک خود در مکّه باقى ماندند (نقل زهری، در مجمع البیان، ج‏9، ص411 و جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص47[16]؛ نقل ابن شهاب در الدر المنثور، ج‏6، ص207-208[17]).

ب. همسر طلحة بن عبید اللَّه، خانمی بود به نام اروى دختر ربیعة بن حرث بن عبد المطلب، که نزد خویشاوندان کافر ماند. پس اسلام میان آنها جدایى انداخت. سپس مسلمان شد و به مدینه آمد و بعد از طلحه با خالد بن سعید بن عاص بن امیّه ازدواج کرد (به نقل زهری در مجمع البیان، ج‏9، ص411[18] و جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص47[19]؛ به نقل طلحه در الدر المنثور، ج‏6، ص208[20]).

البته این موارد تناسب دارد که ذیل آیه بعد هم بیاید که در آنجا موارد دیگری هم ذکر شده است.

ج. وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا

از شعبی نقل شده که زینب همسر ابن مسعود هم از زمره کسانی است که مشمول این فراز آیه واقع شد (الدر المنثور، ج‏6، ص208[21]).

 


[1] . قال ابن عباس: صالح رسول الله ص بالحدیبیة مشرکی مکة على أن من أتاه من أهل مکة رده علیهم و من أتى أهل مکة من أصحاب رسول الله ص فهو لهم و لم یردوه علیه و کتبوا بذلک کتابا و ختموا علیه فجاءت سبیعة بنت الحرث الأسلمیة مسلمة بعد الفراغ من الکتاب و النبی ص بالحدیبیة. فأقبل زوجها مسافر من بنی مخزوم - و قال مقاتل: هو صیفی ابن الراهب - فی طلبها و کان کافرا. فقال: یا محمد اردد علی امرأتی فإنک قد شرطت لنا أن ترد علینا منا و هذه طینة الکتاب لم تجف بعد. فنزلت الآیة: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ» من دار الکفر إلى دار الإسلام «فَامْتَحِنُوهُنَّ». قال ابن عباس: امتحانهن أن یستحلفن ما خرجت من بغض زوج و لا رغبة عن أرض إلى أرض و لا التماس دنیا و ما خرجت إلا حبا لله و لرسوله فاستحلفها رسول الله ص ما خرجت بغضا لزوجها و لا عشقا لرجل منا و ما خرجت إلا رغبة فی الإسلام. فحلفت بالله الذی لا إله إلا هو على ذلک. فأعطى رسول الله ص زوجها مهرها و ما أنفق علیها و لم یردها علیه؛ فتزوجها عمر بن الخطاب. فکان رسول الله ص یرد من جاءه من الرجال و یحبس من جاءه من النساء إذا امتحن و یعطی أزواجهن مهورهن.

قال الزهری: و لما نزلت هذه الآیة و فیها قوله «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» طلق عمر بن الخطاب امرأتین کانتا له بمکة مشرکتین قرنیة بنت أبی أمیة بن المغیرة فتزوجها بعده معاویة بن أبی سفیان و هما على شرکهما بمکة و الأخرى أم کلثوم بنت عمرو بن جرول الخزاعیة أم عبد الله بن عمر فتزوجها أبو جهم بن حذافة بن غانم رجل من قومه و هما على شرکهما؛

و کانت عند طلحة بن عبد الله أروى بنت ربیعة بن الحرث بن عبد المطلب ففرق بینهما الإسلام حین نهى القرآن عن التمسک بعصم الکوافر و کان طلحة قد هاجر و هی بمکة عند قومها کافرة. ثم تزوجها فی الإسلام بعد طلحة خالد بن سعید بن العاص بن أمیة و کانت ممن فرت إلى رسول الله ص من نساء الکفار فحبسها و زوجها خالدا

و أمیمة بنت بشر کانت عند ثابت بن الدحداحة ففرت منه و هو یومئذ کافر إلى رسول الله ص فزوجها رسول الله سهل بن حنیف فولدت عبد الله بن سهل

قال الشعبی و کانت زینب بنت رسول الله ص امرأة أبی العاص بن الربیع فأسلمت و لحقت بالنبی ص فی المدینة و أقام أبو العاص مشرکا بمکة ثم أتى المدینة فأمنته زینب ثم أسلم فردها علیه رسول الله

و قال الجبائی لم یدخل فی شرط صلح الحدیبیة إلا رد الرجال دون النساء و لم یجر للنساء ذکر و أن أم کلثوم بنت عقبة بن أبی معیط جاءت مسلمة مهاجرة من مکة فجاء أخواها إلى المدینة فسألا رسول الله ص ردها علیهما فقال رسول الله ص إن الشرط بیننا فی الرجال لا فی النساء فلم یردها علیهما قال الجبائی و إنما لم یجر هذا الشرط فی النساء لأن المرأة إذا أسلمت لم تحل لزوجها الکافر فکیف ترد علیه و قد وقعت الفرقة بینهما.

[2] . قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ.... الآیة.

قال ابن عباس: إن مشرکی مکة صالحوا رسول اللَّه ص، عامَ الحُدَیْبیة، على أن مَن أتاه من أهل مکةَ ردَّه إلیهم، و من أتى أهلَ مکةَ من أصحابه فهو لهم، و کتبوا بذلک الکتاب و ختموه. فجاءت سُبَیْعَةُ بنت الحارث الأسْلَمیةُ بعدَ الفراغ من الکتاب- و النبیُّ ص بالحُدَیْبِیة- فأقبل زوجها، و کان کافراً، فقال: یا محمد، ارْدد علیّ امرأتی، فإنک قد شرطت لنا أن تَرُدَّ علینا مَن أتاک منا، و هذه طینةُ الکتاب لم تَجِفَّ بعد. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیة.

در تعلقیه ذیل این نقل واحدی در همین صفجه آمده است:

و قد أخرج البخاری فی الشروط (2711، 2712) عن مروان و المسور عن أصحاب رسول اللَّه ص حدیثاً یؤید هذا المعنى مع اختلاف الصحابیة فعند البخاری أن الصحابیة هی أم کلثوم بنت عقبة، و أثر ابن عباس الذی ذکره المصنف هنا فیه أن الصحابیة سبیعة بنت الحارث الأسلمیة. و یؤید أثر ابن عباس ما ذکره الحافظ ابن حجر فی الإصابة نقلًا عن الفاکهی: أن سبیعة بنت الحارث أول امرأة أسلمت بعد صلح الحدیبیة إثر العقد و طی الکتاب و لم تخف فنزلت آیة الامتحان [انظر الإصابة 4/ 524- 525].

[3] . و أخرج ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما فی قوله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ إلى قوله عَلِیمٌ حَکِیمٌ قال کان امتحانهن ان یشهدن ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله فإذا علموا ان ذلک حق منهن لم یرجعوهن إلى الکفار و أعطى بعلها فی الکفار الذین عقد لهم رسول الله ص صداقه الذی أصدقها و أحلهن للمؤمنین إذا آتوهن أجورهن و نهى المؤمنین ان یدعوا المهاجرات من أجل نسائهم فی الکفار و کانت محنة النساء ان رسول الله ص أمر عمر بن الخطاب رضى الله عنه فقال قل لهن ان رسول الله ص بایعکن على ان لا تشرکن بِاللَّهِ شَیْئاً و کانت هند بنت عتبة بن ربیعة التی شقت بطن حمزة متنکرة فی النساء فقالت انى ان أتکلم یعرفنی و ان عرفنی قتلنی و انما تنکرت فرقا من رسول الله ص فسکت النسوة التی مع هند و أبین ان یتکلمن فقالت هند و هی متنکرة کیف یقبل من النساء شیأ لم یقبله من الرجال فنظر الیها رسول الله ص و قال لعمر رضى الله عنه قل لهن وَ لا یَسْرِقْنَ قالت هند و الله انى لأصیب من أبى سفیان الهنة ما أدرى أ یحلهن أم لا قال أبو سفیان ما أصبت من شی مضى أو قد بقی فهو لک حلال فضحک رسول الله ص و عرفها فدعاها فاتته فأخذت بیده فعاذت به فقال أنت هند فقالت عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ فصرف عنها رسول الله ص. ...

و أخرج ابن أبى اسامة و البزار و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و ابن مردویه بسند حسن عن ابن عباس رضى الله عنهما فی قوله إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ و لفظ ابن المنذر انه سئل بم کان النبی ص یمتحن النساء قال کانت المرأة إذا جاءت النبی ص حلفها عمر رضى الله عنه بالله ما خرجت رغبة بأرض عن أرض و بالله ما خرجت من بغض زوج و بالله ما خرجت التماس دنیا و بالله ما خرجت الا حبا لله و رسوله

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن عکرمة رضى الله عنه قال یقال لها ما جاء بک عشق رجل منا و لا فرار من زوجک ما خرجت الا حبا لله و رسوله

[4] . وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ قَالَ: إِذَا لَحِقَتْ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ بِالْمُسْلِمِینَ تُمْتَحَنُ بِأَنْ تحَلْفِ بِاللَّهِ أَنَّهُ لَمْ یَحْمِلْهَا عَلَى اللُّحُوقِ بِالْمُسْلِمِینَ بُغْضُهَا لِزَوْجِهَا الْکَافِرِ وَ لَا حُبُّهَا لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ إِنَّمَا حَمَلَهَا عَلَى ذَلِکَ الْإِسْلَامُ، و إِذَا حَلَفَتْ عَلَى ذَلِکَ قَبْلَ إِسْلَامِهَا.

ثُمَّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا یَعْنِی یَرُدُّ الْمُسْلِمُ عَلَى زَوْجِهَا الْکَافِرِ صَدَاقَهَا ثُمَّ یَتَزَوَّجُهَا الْمُسْلِمُ وَ هُوَ قَوْلُهُ: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَ‏

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ یَقُولُ: مَنْ کَانَتْ عِنْدَهُ امْرَأَةٌ کَافِرَةٌ یَعْنِی عَلَى غَیْرِ مِلَّةِ الْإِسْلَامِ وَ هُوَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ فَلْیَعْرِضْ عَلَیْهَا الْإِسْلَامَ فَإِنْ قَبِلَتْ فَهِیَ امْرَأَتُهُ، وَ إِلَّا فَهِیَ بَرِیئَةٌ مِنْهُ فَنَهَى اللَّهُ أَنْ یُمْسِکَ بِعِصْمَتِهَا

وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ یَعْنِی إِذَا لَحِقَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بِالْکُفَّارِ فَعَلَى الْکَافِرِ أَنْ یَرِدَ عَلَى الْمُسْلِمِ صَدَاقَهَا، فَإِنْ لَمْ یَفْعَلِ الْکَافِرُ وَ غَنِمَ الْمُسْلِمُونَ غَنِیمَةً أُخِذَ مِنْهَا قَبْلَ الْقِسْمَةِ صَدَاقُ الْمَرْأَةِ اللَّاحِقَةِ بِالْکُفَّار

[5] . سبب نزول هذه الآیة أن المهادنة لما وقعت بین النبی ع و بین قریش بالحدیبیة فرت بعدها امرأة من المشرکین و خرجت إلى رسول الله مسلمة فجاء زوجها و قال ردها علی فنزلت فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ. و ما جرى للنساء ذکر و إنما ضمن أن یرد الرجال فأمر الله أن تمتحن المهاجرة بالشهادتین فإن کانت مؤمنة رد صداقها و لا ترد هی علیه إذ هی لا تحل له و لا هو یحل لها و هذا فی القرآن للتوکید

[6] . أخبرنا الحسن بن محمد الفارسی، حدَّثنا محمد بن عبد اللَّه بن الفضل، أخبرنا أحمد بن محمد بن الحسن الحافظ، حدَّثنا محمد بن یحیى، حدَّثنا حسن بن الرَّبیع بن الخشاب، حدَّثنا ابن إدریس، قال: قال محمد بن إسحاق: حدَّثنی الزُّهْرِی، قال:  دخلتُ على عُروةَ بن الزبیر، و هو یکتبُ کتاباً إلى ابن هُنَیْدَةَ صاحب الولید بن عبد الملک، یسأله عن قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ... الآیة. قال: فکتب إلیه: إن رسول اللَّه ص صالح قریشاً یومَ الحُدَیْبِیَة على أن یَرُدَّ علیهم مَن جاء بغیر إذنِ وَلِیّه، فلما هاجرن النساءُ أبى اللَّه تعالى أن یُرْدَدْنَ إلى المشرکین إذا هُنَّ امتُحِنَّ، فعرفوا أنهن إنما جِئْنَ رغبةً فی الإسلام، بردِّ صدقاتِهن إلیهم إذا احتُبِسْنَ عنهم، إن هم رَدُّوا على المسلمین صدقةَ من حُبِسْنَ من نسائهم. قال: ذلکم حکم اللَّه یحکم بینکم. فأمسک رسول اللَّه ص النساءَ، و ردَّ الرجال.

در تعلیقه این کتاب درباره این روایت آمده است: مرسل، و عزاه فی الدر (6/ 206) لابن إسحاق و ابن سعد و ابن المنذر

[7] . و أخرج عبد بن حمید و أبو داود فی ناسخه و ابن جریر و ابن المنذر عن الزهری رضى الله عنه قال نزلت هذه الآیة و هم بالحدیبیة لما جاء النساء أمره ان یرد الصداق إلى أزواجهن و حکم على المشرکین مثل ذلک إذا جاءتهم امرأة من المسلمین ان یردوا الصدق إلى زوجها فاما المؤمنون فأقروا بحکم الله و أما المشرکون فأبوا ان یقروا فانزل الله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ إلى قوله مِثْلَ ما أَنْفَقُوا فأمر المؤمنون إذا ذهبت امرأة من المسلمین و لها زوج من المسلمین ان یرد الیه المسلمون صداق امرأته مما أمروا ان یردوا على المشرکین.

و أخرج ابن اسحق و ابن سعد و ابن المنذر عن عروة بن الزبیر رضى الله عنه انه سئل عن هذه الآیة فکتب ان رسول الله ص کان صالح قریشا یوم الحدیبیة على ان یرد على قریش من جاء فلما هاجر النساء أبى الله ان یرددن إلى المشرکین إذا هن امتحن بممعنة الإسلام فعرفوا انهن انما جئن رغبة فیهن و أمر یرد صداقهن إلیهم إذا حبس عنهم و انهم یرودا على المسلمین صدقات من حبسوا عنهم من نسائهم ثم قال ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فامسک رسول الله ص النساء و رد الرجال و لو لا الذی حکم الله به من هذا الحکم رد النساء کما رد الرجال و لو لا الهدنة و العهد أمسک النساء و لم یرد لهن صداقا.

و أخرج الفریابی و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر عن مجاهد فی قوله إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ قال سلوهن ما جاء بهن فان کان جاء بهن غضب على أزواجهن أو غیرة أو سخط و لم یؤمن فارجعوهن إلى أزواجهن و ان کن مؤمنات بالله فأمسکوهن و آتوهن أجورهن من صدقتهن و انکحوهن ان شئتم و أصدقوهن و فی قوله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ قال أمر أصحاب النبی ص بطلاق نساءهن کوافر بمکة قعدن مع الکفار وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا قال ما ذهب من أزواج أصحاب محمد ص إلى الکفار فلیعطهم الکفار صدقاتهن و لیمسکوهن و ما ذهب من أزواج الکفار إلى أصحاب محمد ص کمثل ذلک هذا فی صلح کان بین قریش و بین محمد ص وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ الذین لیس بینکم و بینهم عهد فَعاقَبْتُمْ أصبتم مغنما من قریش أو غیرهم فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا صدقاتهن عوضا.

و أخرج عبد بن حمید عن عکرمة رضى الله عنه قال خرجت امرأة مهاجرة إلى المدینة فقیل لها ما أخرجک بغضک لزوجک أم أردت الله و رسوله قالت بل الله و رسوله فانزل الله فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ فان تزوجها رجل من المسلمین فلیرد إلى زوجها الأول ما أنفق علیها.

و أخرج عبد بن حمید و أبو داود فی ناسخه و ابن جریر و ابن المنذر عن قتادة رضى الله عنه فی قوله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ قال هذا حکم حکمه الله بین أهل الهدى واهل الضلالة فَامْتَحِنُوهُنَّ قال کانت محنتهن ان یحلفن بالله ما خرجن لنشوز و لا خرجن الا حبا للإسلام و حرصا علیه فإذا فعلن ذلک قبل منهن و فی قوله وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا قال کن إذا فررن من أصحاب النبی ص إلى الکفار الذین بینهم و بین النبی ص عهد فتزوجن بعثوا بمهورهن إلى أزواجهن من المسلمین و إذا فررن من المشرکین الذین بینهم و بین النبی عهد فنکحوهن بعثوا بمهورهن إلى أزواجهن من المشرکین فکان هذا بین أصحاب النبی ص و بین أصحاب العهد من الکفار و فی قوله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ یقول إلى کفار قریش لیس بینهم و بین أصحاب النبی ص عهد یأخذونهم به فَعاقَبْتُمْ و هی الغنیمة إذا غنموا بعد ذلک ثم نسخ هذا الحکم و هذا العهد فی براءة فنبذا إلى کل ذى عهد عهده.

و أخرج سعید بن منصور و ابن المنذر عن ابراهیم النخعی رضى الله عنه فی قوله إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ الآیة قال کان بینهم و بین رسول الله ص عهد و کانت المرأة إذا جاءت إلى رسول الله ص امتحنوها ثم یردون على زوجها ما أنفق علیها فان لحقت امرأة من المسلمین بالمشرکین فغنم المسلمون ردوا على صاحبها ما أنفق علیها قال الشعبی ما رضى المشرکون بشی‏ء ما رضوا بهذه الآیة و قالوا هذا النصف.

[8] . قال ابن عباس: إن مشرکی مکة صالحوا رسول اللَّه ص، عامَ الحُدَیْبیة، على أن مَن أتاه من أهل مکةَ ردَّه إلیهم، و من أتى أهلَ مکةَ من أصحابه فهو لهم، و کتبوا بذلک الکتاب و ختموه. فجاءت سُبَیْعَةُ بنت الحارث الأسْلَمیةُ بعدَ الفراغ من الکتاب- و النبیُّ ص بالحُدَیْبِیة- فأقبل زوجها، و کان کافراً، فقال: یا محمد، ارْدد علیّ امرأتی، فإنک قد شرطت لنا أن تَرُدَّ علینا مَن أتاک منا، و هذه طینةُ الکتاب لم تَجِفَّ بعد. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیة.

[9] . و أخرج ابن أبى حاتم عن مقاتل رضى الله عنه قال کان بین رسول الله ص و بین أهل مکة عهد شرط فی ان یرد النساء فجاءت امرأة تسمى سعیدة و کانت تحت صیفی بن الراهب و هو مشرک من أهل مکة و طلبوا ردها فانزل الله إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الآیة.

[10] . و أخرج البخاری و أبو داود فی ناسخه و البیهقی فی السنن عن مروان بن الحکم و المسور بن مخرمة قالا لما کاتب رسول الله ص سهیل بن عمر و على قضیة المدة یوم الحدیبیة کان مما اشترط سهیل ان لا یأتیک منا أحد و ان کان على دینک الا رددته إلینا فرد رسول الله ص أبا جندل بن سهیل و لم یأت رسول الله ص أحد من الرجال الا رده فی تلک المدة و ان کان مسلما ثم جاء المؤمنات مهاجرات و کانت أم کلثوم بنت عقبة بن أبى معیط ممن خرج إلى رسول الله ص و هی عاتق فجاء أهلها یسألون رسول الله ص ان یرجعها إلیهم حتى أنزل الله فی المؤمنات ما أنزل.

[11] . و أخرج الطبرانی و ابن مردویه بسند ضعیف عن عبد الله بن أبى أحمد رضى الله عنه قال هاجرت أم کلثوم بنت عقبة بن أبى معیط فی الهدنة فخرج أخواها عمارة و الولید حتى قدما على رسول الله ص و کلماه فی أم کلثوم ان یردها إلیهما فنقض الله العهد بینه و بین المشرکین خاصة فی النساء و منعهن ان یرددن إلى المشرکین و أنزل الله آیة الامتحان.

[12] . و أخرج ابن سعد عن ابن شهاب رضى الله عنه قال کان المشرکون قد شرطوا على رسول الله ص یوم الحدیبیة ان من جاء من قبلنا و ان کان على دینک رددته إلینا و من جاءنا من قبلک لم تردده إلیک فکان یرد إلیهم من جاء من قبلهم یدخل فی دینه فلما جاءت أم کلثوم بنت عقبة بن ابى معیط مهاجرة جاء أخواها یرید ان یخرجاها و یرداها إلیهم فانزل الله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الآیة إلى قوله وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا قال هو الصداق وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ الآیة قال هی المرأة تسلم فیرد المسلمون صداقها إلى الکفار و ما طلق المسلمون من نساء الکفار عندهم فعلیهم ان یردوا صداقهن إلى المسلمین فان أمسکوا صداقا من صداق المسلمین مما فارقوا من نساء الکفار أمسک المسلمون صداق المسلمات اللاتی جئن من قبلهم.

[13] . و أخرج ابن درید فی أمالیه حدثنا أبو الفضل الریاشی عن ابن أبى رجاء عن الواقدی قال فخرجت أم کلثوم بنت عقبة بن أبى معیط بآیات نزلت فیها قالت فکنت أول من هاجر إلى المدینة فلما قدمت قدم أخى الولید على فنسخ الله العقد بین النبی ص و بین المشرکین فی شأنى و نزلت فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ ثم أنکحنی النبی ص زید بن حارثة فقلت أ تزوجنی بمولاک فانزل الله وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ثم قتل زید فأرسل إلى الزبیر احبسنی على نفسک قلت نعم فنزلت وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ

[14] . و أخرج ابن أبى حاتم عن یزید بن أبى حبیب رضى الله عنه انه بلغه انه نزلت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الآیة فی امرأة أبى حسان بن الدحداحة و هی أمیمة بنت بسر امرأة من بنى عمرو بن عوف و ان سهل بن حنیف تزوجها حین فرت إلى رسول الله ص فولدت له عبد الله بن سهل.

[15] . قال الشعبی و کانت زینب بنت رسول الله ص امرأة أبی العاص بن الربیع فأسلمت و لحقت بالنبی ص فی المدینة و أقام أبو العاص مشرکا بمکة ثم أتى المدینة فأمنته زینب ثم أسلم فردها علیه رسول الله

[16] . حدثنا ابن حمید، قال: ثنا سلمة، عن محمد بن إسحاق، قال: و قال الزهری: لما نزلت هذه الآیة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ إلى قوله: وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ النکاح کان ممن طلق عمر بن الخطاب رضی الله عنه امرأته قریبة ابنة أبی أمیة بن المغیرة، فتزوجها بعده معاویة بن أبی سفیان، و هما على شرکهما بمکة.

[17] . و أخرج ابن مردویه عن ابن شهاب رضى الله عنه قال بلغنا ان الممتحنة أنزلت فی المدة التی ماد فیها رسول الله ص کفار قریش من أجل العهد الذی کان بین رسول الله ص و بین کفار قریش فی المدة فکان یرد على کفار قریش ما أنفقوا على نسائهم اللاتی یسلمن و یهاجرن و بعولتهن کفار و لو کانوا حربا لیست بین رسول الله ص و بینهم مدة عهد لم یردوا إلیهم شیأ مما أنفقوا و قد حکم الله للمؤمنین على أهل المدة من الکفار بمثل ذلک الحکم قال الله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ فطلق عمر بن الخطاب رضى الله عنه امرأته بنت أبى أمیة بن المغیرة من بنى مخزوم فتزوجها معاویة بن أبى سفیان و بنت جرول من خزاعة فزوجها رسول الله ص لأبی جهم بن حذیفة العدوى و جعل ذلک حکما حکم به بین المؤمنین و بین المشرکین فی مدة العهد التی کانت بینهم فأقر المؤمنون بحکم الله فأدوا ما أمروا به من نفقات المشرکین التی أنفقوا على نسائهم و أبى المشرکون ان یقروا بحکم الله فیما فرض علیهم من أداه نفقات المسلمین فقال الله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ فإذا ذهبت بعد هذه الآیة امرأة من أزواج المؤمنین إلى المشرکین رد المؤمنون إلى أزواجها النفقة التی أنفق علیها من العقب الذی بأیدیهم الذی أمروا ان یردوه إلى المشرکین من نفقاتهم التی أنفقوا على أزواجهن اللاتی آمن و هاجرن ثم ردوا إلى المشرکین فضلا ان کان لهم

و أخرج ابن أبى شیبة و عبد بن حمید عن مجاهد رضى الله عنه وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ قال الرجل تلحق امرأته بدار الحرب فلا یعتد بها من نسائه و أخرج ابن أبى شیبة عن سعید بن جبیر رضى الله عنه مثله

و أخرج ابن منیع من طریق الکلبی عن أبى صالح عن ابن عباس رضى الله عنهما قال أسلم عمر بن الخطاب و تأخرت امرأته فی المشرکین فانزل الله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ

و أخرج الطبرانی و أبو نعیم و ابن عساکر عن یزید بن الأخنس رضى الله عنه انه لما أسلم أسلم معه جمیع أهله الا امرأة واحدة أبت ان تسلم فانزل الله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ فقیل له قد أنزل الله انه فرق بینها و بین زوجها لا ان تسلم فضرب لها أجل سنة فلما مضت السنة الا یوما جلست تنظر الشمس حتى إذا دنت للغروب أسلمت.

و أخرج سعید بن منصور و ابن المنذر عن ابراهیم النخعی رضى الله عنه فی قوله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ قال نزلت فی المرأة من المسلمین تلحق بالمشرکین فتکفر فلا یمسک زوجها بعصمتها قد برئ منها.

[18] . قال الزهری: و لما نزلت هذه الآیة و فیها قوله «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» طلق عمر بن الخطاب امرأتین کانتا له بمکة مشرکتین قرنیة بنت أبی أمیة بن المغیرة فتزوجها بعده معاویة بن أبی سفیان و هما على شرکهما بمکة و الأخرى أم کلثوم بنت عمرو بن جرول الخزاعیة أم عبد الله بن عمر فتزوجها أبو جهم بن حذافة بن غانم رجل من قومه و هما على شرکهما؛

و کانت عند طلحة بن عبد الله أروى بنت ربیعة بن الحرث بن عبد المطلب ففرق بینهما الإسلام حین نهى القرآن عن التمسک بعصم الکوافر و کان طلحة قد هاجر و هی بمکة عند قومها کافرة. ثم تزوجها فی الإسلام بعد طلحة خالد بن سعید بن العاص بن أمیة و کانت ممن فرت إلى رسول الله ص من نساء الکفار فحبسها و زوجها خالدا.

به نظر می‌رسد عبارت «و کانت ممن فرت إلى رسول الله ص من نساء الکفار فحبسها و زوجها خالدا» تصحیفی در نسخه رخ داده باشد. زیرا چنانکه در پادرقی بعد می‌بینید طبری همین عبارت «و کان طلحة قد هاجر و هی بمکة على دین قومها، ثم تزوجها فی الإسلام بعد طلحة خالد بن سعید بن العاص بن أمیة بن عبد شمس» را دارد و سپس جمله بعدی‌اش واضح است که درباره أمیمه است نه همین خانم.

[19] . و طلحة بن عبید الله بن عثمان بن عمرو التیمی کانت عنده أروى بنت ربیعة بن الحرث بن عبد المطلب، ففرق بینهما الإسلام حین نهى القرآن عن التمسک بعصم الکوافر، و کان طلحة قد هاجر و هی بمکة على دین قومها، ثم تزوجها فی الإسلام بعد طلحة خالد بن سعید بن العاص بن أمیة بن عبد شمس. و کان ممن فر إلى رسول الله ص من نساء الکفار ممن لم یکن بینه و بین رسول الله ص عهد فحبسها و زوجها رجلا من المسلمین أمیمة بنت بشر الأنصاریة، ثم إحدى نساء بنی أمیة بن زید من أوس الله، کانت عند ثابت بن الدحداحة، ففرت منه، و هو یومئذ کافر إلى رسول الله ص، فزوجها رسول الله ص سهل بن حنیف أحد بنی عمرو بن عوف، فولدت عبد الله بن سهل.

[20] . و أخرج ابن أبى حاتم عن طلحة رضى الله عنه قال لما نزلت وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ طلقت امرأتی اروى بنت ربیعة و طلق عمر قریبة بنت أبى أمیة وام کلثوم بنت جرول الخزاعیة

[21] . و أخرج عبد بن حمید عن عامر الشعبی رضى الله عنه قال کانت زینب امرأة ابن مسعود من الذین قالوا له وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا.

 


1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت دوم: نکات ادبی)

 

نکات ادبی

آمَنُوا / الْمُؤْمِناتُ / بِإیمانِهِنَّ / مُؤْمِناتٍ

درباره ماده «أمن» و کلمه «مؤمن» ذیل آیه 1 همین سوره بحث شد.

جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

مُهاجِراتٍ

درباره ماده «هجر» قبلا بیان شد که برخی همچون ابن فارس بر این باورند که این ماده، در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد؛ یکی «قطع» و «قطیعه» است، که در این معنا نقطه مقابل «وصل» است، چنانکه «هجران» به معنای جدایی و فراق می‌باشد؛ و دیگری محکم کردن و بستن چیزی، چنانکه «هجار» طنابی است که با آن شتر نر را مهار می‌کنند و «فحل مهجور» شتری است که بر او افسار و زمام گذاشته باشند؛ اما امثال راغب نشان داده‌اند که معنای دوم هم به همان معنای اول برمی گردد؛ چرا که با این کار امکان مهجور و جدا کردن حیوان از آنچه خود حیوان می‌خواهد میسر می‌شود.

بدین ترتیب اصل معنای ماده «هجر» درگیر شدن با دیگری و جدا شدن از اوست، خواه این قطع ارتباط، با بدن باشد یا با زبان یا با دل؛ چنانکه «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ» (نساء/34) منظور جدایی جسمانی است؛ ولی در آیه «إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» (فرقان/30) منظور جدایی و رها کردن قلبی (شاید هم قلبی و هم زبانی) است؛ و در آیه «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلا» (مزمل/10) به نظر می‌رسد هر سه مد نظر باشد.

به تعبیر دیگر، این ماده دلالت دارد بر رها کردن و جدایی در جایی که ارتباطی بین آنها وجود داشته است؛ [چنانکه «مهاجر» کسی است که از سرزمینی که مدتها در آن زندگی کرده جدا شود]؛ و نه هرگونه ترک و جدایی، بلکه ترک کردنی که از روی بغض و ناراحتی [و یا همراه با اینها] باشد، چنانکه وقتی با نارحتی از شنیدن ادامه سخن کسی روی گردان می‌شوی تعبیر «هجرتَ الرجل» را به کار می‌برند...

این ماده وقتی به باب مفاعله می‌رود (مهاجرت) یک نوع استمرار را با خود دارد؛ و موید این مطلب آن است که

در قرآن کریم، وقتی در خصوص مسائل عادی اجتماعی: «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلا» (مزمل/10) ، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/5) و یا خانوادگی: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ» (نساء/34) وقتی دستور جدایی می‌آید با صیغه ثلاثی مجرد است؛

اما وقتی مساله هجرت دینی و از مسیر باطل جدا شدن و در مسیر حق قرار گرفتن مطرح می‌شود، از باب مفاعله استفاده می‌شود که به طور ضمنی استمرار و همیشگی بودن این حرکت به سوی مقصد الهی را در خود دارد؛ مانند «أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها» (نساء/97) ، «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا» (انفال/72) «وَ مَنْ یُهاجِرْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثیراً وَ سَعَةً وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِه‏» (نساء/100) «وَ الَّذینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» (نحل/41) و نیز رواج خود کلمه «مهاجر» (نساء/100؛ و بویژه تعبیر: قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی‏، عنکبوت/26) و «مهاجرین» (توبه/100 و 117؛ نور/22؛ احزاب/6؛ حشر/8؛ ممتحنه/10) و «مهاجرات» (ممتحنه/10).

جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/

فَامْتَحِنُوهُنَّ

درباره ماده «محن» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که در اصل بر سه معنای متفاوت دلالت دارد:‌ یکی همین معنای رایج آزمودن و امتحان کردن (اختبار) [= بررسی کردنی که صحت و سقم خبری را به دست آورد]؛ دوم به معنای عطا کردن و چیزی را به کسی بخشیدن، چنانکه گفته می‌شود «أتیتُه فما مَحَننی شیئًا: سراغش رفتم اما چیزی به من نبخشید»؛ و سوم به معنای زدن، چنانکه «محنه سوطاً» یعنی او را شلاقی زد.

اما به نظر می‌رسد که محور اصلی این ماده همان معنای اول باشد؛ یعنی آزمودن و امتحان کردنی که با این کار بخواهد چیزی را معلوم کند، تا حدی که برخی آن را معادل «ابتلاء» دانسته‌اند. به تعبیر دیگر، برخی گفته‌اند ماده «محن» بر یک نحوه آزمودن و خبر کسب کردنی است که حاصل یک نحوه رویه و جدیت در عمل است و تفاوتش با ماده‌های «فتن» و «بلی» و «خبر» نیز در همین دو قید «خبر گرفتن» و «وجود یک رویه معین» است؛ درحالی که کلمه «اختبار» به معنای خبر گرفتنی است که با هر وسیله‌ای حاصل شود؛ و در «افتنان» یک نحوه ایجاد اختلال و اضطرابی برای تحصیل مطلوب در کار است؛ ‌و در ماده «بلو» و کلمه «ابتلاء» هم یک نحوه زیر و رو کردن و تحول نهفته است.

شاید بهترین تعبیر درباره این ماده آن است که این ماده دلالت دارد بر شدت برملا شدن حقیقت چیزی با ازاله کردن آنچه وی را مشوب کرده و پوشانده است؛ و به همین مناسبت کاربردش در مورد «زدن» یک نوع استفاده مجازی است که فقط بر شدت عملی که در این ماده نهفته است استفاده شده؛ و در خصوص عطا کردن هم شاید بتوان گفت همین معنا به صورت مجازی برای «رساندن به چیزی» به کار رفته؛ اما یک احتمال قویتر این است که اینجا قلبی رخ داده است؛ یعنی عطا کردن معنای ماده «منح» است؛ که گاه این تعبیر را به صورت مقلوب به کار می‌برند و «محن» بیان می‌کنند.

این ماده در قرآن کریم فقط در همین باب افتعال و تنها در 2 آیه به کار رفته است؛ یکی همین آیه؛ و دیگری آیه «أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏» (حجرات/3).

جلسه 1068 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/

الْکُفَّار / الْکَوافِرِ

قبلا بیان شد که ماده «کفر» دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن می‌کند؛ به کشاورز «کافر» گفته می‌شود چون دانه را در دل خاک مخفی می‌کند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را می‌پوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را می‌پوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است) [البته در زبان فارسی، حکم کردن به کفر شخص دیگری را «تکفیر» می‌گوییم که در زبان عربی تعبیر «إکفار» بدین معناست]. و کفر، هم در نقظه مقابل ایمان به کار می‌رود زیرا «حق را می‌پوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر»‌ و به معنای «ناسپاسی» به کار می‌رود زیرا نعمت را می‌پوشاند.

در خصوص این مطلب اخیر، راغب اصفهانی توضیح داده که در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار می‌رود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بی‌دینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار می‌رود و «کُفُور» در هر دو با هم به کار می‌رود.

بر اساس توضیحات ایشان اگر بخواهیم با توجه به این دو معنای ناسپاسی (کفران نعمت) و بی‌دینی، مشتقات این ماده را دسته بندی کنیم باید بگوییم:

الف. «کفران» غالبا برای ناسپاسی نعمت به کار می‌رود، و کسی که زیاد کفران نعمت می‌کند، «کَفور» است و«کَفّار» بلیغ‌تر از «کَفور» است، و غالبا برای جمع بستن کسی که کفران نعمت می‌کند از تعبیر «کَفَرَة» استفاده می‌شود.

ب. «کُفر» غالبا برای بی‌دینی به کار می‌رود، و کسی که منکر خدا یا نبوت یا شریعت است «کافر» است که جمع آن «کُفّار» است.

و توجه شود که اینها معانی پراستعمال است وگرنه چنانکه اشاره شد برای «زارع» و کشاورز هم تعبیر «کافر» به کار می‌رود و لذا «کُفّار» که جمع «کافر» است در آیه 20 سوره حدید، می‌تواند به معنای «زُرّاع» (کشاورزان)‌ باشد و می‌تواند به همان معنای مخالفان اسلام باشد.

لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار می‌رود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار می‌رود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/256) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/137-138؛ منافقون/1-3). همچنین در حدیثی آمده است که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار)» (که دو قسم می‌شد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن)، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.

جلسه 205 http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/

همچنین بیان شد که که کلمه «کافر» هم به صورت جمع سالم جمع بسته می‌شود (کافرون و کافرات) و هم به صورت جمع مکسر، که در حالت جمع مکسر به سه صورت «کُفَّار» و «کَفَرَة» و «کِفار» و در خصوص زنان کافر به صورت «کَوافِر» می‌آید: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» (ممتحنه/10)؛ که از این حالات مختلف، در قرائت حفص از عاصم، فقط به صورت «کافرات» و «کِفار» در قرآن کریم به کار نرفته است.

جلسه 1128 https://yekaye.ir/ababsa-80-42/

حِلٌّ / یَحِلُّونَ

قبلا بیان شد که ماده «حلل» را در اصل به معنای «گشودن» و «باز کردن» (باز کردن گره؛ طه/27) دانسته‌اند؛ و «حلال» (در مقابل «حرام») را از این جهت حلال گفته‌اند که وقتی چیزی حلال است، گویی گره آن را گشوده و در آن اجازه تصرف داده‌ شده است. «فرود آمدن و در جایی اقامت کردن» را هم «حلول» (و مکان آن را «محل») گویند از این جهت که وقتی مسافر در جایی فرود می‌آید بارهایش را باز می‌کند؛ و کم‌کم در مورد هر نزول و جای گرفتنی به کار رفته است.

به زن و شوهر هم «حلیله» و «حلیل» (جمع آن: «حلائل»؛ نساء/23) می‌گویند از این جهت که هر یک بر دیگری حلال شده است؛ برخی گفته‌اند از این جهت هریک حق دارد لباس دیگری را بگشاید و مرحوم طبرسی علاوه بر این دو احتمال، احتمال سومی را مطرح کرده که چون هریک از آنها در بستر و نزد دیگری حلول می‌کند. برخی گفته‌اند: علاوه بر زن و شوهر، به هر همنشینی حلیل و حلیله گویند از این جهت که در یک محل قرار گرفته‌اند.

«محله» هم مکانی است که یک گروهی در آنجا جای گرفته‌اند.

جلسه 331 http://yekaye.ir/al-balad-90-2/

أَنْفَقُوا / أَنْفَقْتُمْ

درباره ماده «نفق» قبلا بیان شد که برخی گفته‌اند این ماده در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی در معنای از بین رفتن و منقطع شدن، و دیگری در معنای مخفی کردن؛ هر چند که اغلب این دو معنا را به یک معنا ارجاع داده‌اند و گفته‌اند اصل این ماده به معنای سپری شدن ویا از بین رفتنی که ناشی از جریان یافتن و تمام شدن چیزی باشد.

بدین ترتیب، وجه تسمیه «انفاق» (خرج کردن) آن است که پول انسان با خرج کردن تمام می‌شود. و «نفقه» (= خرجی) اسم چیزی است که انفاق و خرج می‌شود...

جلسه 408  http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/

لا جُناحَ عَلَیْکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «جنح» را در اصل به معنای میل و انحراف دانسته‌اند و برخی گفته‌اند به میل و رغبت به کاری یا به چیزی یا به سمت و سویی گفته می‌شود و تفاوت سه واژه «میل» و «جنح» و «رغبت» این است که «میل» عنوانی مطلق است ولی «جنح» میلی است که همراه با عمل باشد و «رغبت» که میلی است که همراه با علاقه و گرایش درونی باشد. از این توضیح بخوبی معلوم می‌شود که وقتی قرآن در مورد دشمنان تعبیر «جنح للسلم» و نه تعبیر «رغب الی السلم» را به کار می‌برد (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّه؛ انفال/41) منظور صرفا ابراز تمایل به صلح نیست؛ بلکه گونه‌ای از تمایل به صلح است که با عمل آنها واقعی بودنش را نشان دهد.

«جَناح» را به بال پرندگان می‌گویند از این جهت که به دو سو میل می‌کند (طائِرٍ یطیرُ بِجَناحَیهِ؛ انعام/38) و به پهلوی انسان و گاه به نحو استعاری به دست انسان هم به این مناسبت «جَناح» گفته می‌شود (وَ اضْمُمْ یدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ، طه/22؛ اضْمُمْ إِلَیکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْب، قصص/32)؛ هرچند برخی بر این باورند که استعمال آن در مورد دست، مجازی نیست، و وجه تسمیه دست به «جناح» آن است که انسان به وسیله آن به سوی چیزی متمایل می‌شود.

«جُناح» به گناه می‌گویند از این جهت که از راه حق منحرف شده است و تعبیر «لا جُناحَ عَلَیکُمْ» و تعابیر مشابه آن 25 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

جلسه 701 http://yekaye.ir/al-fater-35-1/

أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ

قبلا بیان شد که ماده «نکح» هم برای «پیمان ازدواج» به کار می‌رود و هم برای «عمل نزدیکی کردن». برخی همچون مرحوم طبرسی بر این باورند که اصل آن برای عمل نزدیکی کردن بوده، و به مناسبت برای ازدواج هم به کار رفته؛ در مقابل امثال ابن فارس و راغب بر این باورند که این ماده در اصل به معنای عقد و پیمان ازدواج است؛ و نه نزدیکی کردن، و بعدا به نحو استعاری برای جماع و نزدیکی به کار رفته است؛ بویژه که با توجه به وجود حیا در انسان تمامی اسمهای ناظر به جماع، ابتدا به نحو کنایی در خصوص این کار استفاده شده است. شاهد قرآنی بر اینکه «نکاح» لزوما به معنای نزدیکی کردن نیست، این آیه شریفه است که: «إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُن» (احزاب/49) چرا که از نکاحی صحبت کرده که قبل از تماس به طلاق منجر شده است. چنانکه آیه «وَ ابْتَلُوا الْیتامی‏ حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیهِمْ أَمْوالَهُمْ» (نساء/6) نیز صرف بلوغ جنسی نیست، بلکه بلوغ اجتماعی‌ای است که شخص آمادگی ازدواج و تشکیل خانواده را پیدا می‌کند؛ و شاهد دیگری بر این مدعا هم که اصل نکاح ناظر به پیوند زناشویی، و نه عمل جنسی بوده، و کاربردش در عمل جنسی به نحو استعاره‌ای بوده، آن است که علی‌رغم شباهت عمل جنسی در حیوانات با انسان، ظاهرا تعبیر «نکاح» فقط در مورد عمل انسان (و نه عمل بین خود حیوانات) به کار می‌رود.

 

کاربرد این ماده به صورت ثلاثی مجرد (نَکَحَ ینْکِحُ نِکاحاً) به معنای «ازدواج کردن» است که هم برای مرد «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساء» (نساء/22) هم برای زن «حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیرَهُ» (بقره/230)‌ و هم برای خود پیمان ازدواج «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ» (بقره/235) به کار می‌رود؛ ...

جلسه 928 http://yekaye.ir/an-nesa-4-3/

أُجُورَهُنَّ

قبلا بیان شد که ماده «أجر» را در اصل در دو معنا دانسته‌اند: یکی در معنای پاداش و کرایه‌ای که برای کاری داده می‌شود؛ و دوم در معنای پانسمان کردن و درست کردن استخوان شکسته؛ و البته چه بسا بتوان این دو را این گونه به هم برگرداند که گویی اجرتی که به کارگر می‌دهند چیزی است که مشکلات و شکستگی‌ای که در زندگی‌اش پیش آمده را جبران و رفع می‌کند.

فعل ثلاثی مجرد این به صورت «أَجَرَ یأْجُرُ» است (عَلی‏ أَنْ تَأْجُرَنی‏ ثَمانِی حِجَجٍ؛ قصص/27) و اگرچه مصدر آن به صورت «أَجْر» رایج است (إِنَّ اللَّهَ لا یضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ؛ توبه/120 و هود/115 و یوسف/90)؛ اما برخی «إجاره» (بر وزن فعاله) را نیز مصدر ثلاثی مجرد دانسته‌اند (همانند تجارت) که مصدر باب افعال آن «ایجار» می‌شود که به معنای اجاره دادن است و هم به صورت یک مفعولی و هم به صورت دومفعولی (آجرت الزید الدار) به کار می‌رود. «أُجاره» اسم است برای آنچه از اجرت که در عمل داده می‌شود و با توجه به اینکه «أجر» به صورت «أجور» ‌جمع بسته می‌شود (إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یوْمَ الْقِیامَة؛ آل عمران/185)‌ بعید نیست که از معنای مصدری به صورت حاصل مصدر و اسم تبدیل شده باشد؛ و یکی از کاربردهای رایج «أجر» کاربرد آن در خصوص مهریه زنان است: «فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً» (نساء/24) هرچند برخی این را کاربردی کنایی و استعاری دانسته‌اند. ...

جلسه 951 https://yekaye.ir/an-nesa-4-24/

لا تُمْسِکُوا

قبلا بیان شد که ماده «مسک» را برخی در اصل به معنای «حبس کردن» دانسته‌اند، مانند «أَمَّنْ هذَا الَّذی یَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ» (ملک/21) یا «فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ» (نساء/15)؛

و برخی معنای اصلی آن را «درآویختن به چیزی» (وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِر؛ ممتحنه/10) ویا «حفظ کردن آن» (وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ‏؛ حج/65) معرفی کرده‌اند؛

و برخی هم تلفیقی از این دو معنا را، یعنی «حبس کردن»ی که همراه با «حفظ کردن» باشد، که نقطه مقابل رها گذاشتن (إرسال) است، دانسته اند.

این ماده وقتی به باب إفعال می‌رود، دلالت بر نگهداشتنی دارد که فاعل آن مورد توجه خاص است، یعنی زاویه اقدام کردن شخص برای نگهداشتن بیشتر مورد توجه است الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ‏؛ بقره/229) که اسم فاعل آن «مُمسِک» است (فَلا مُمْسِکَ لَها، فاطر/2؛ ٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ، زمر/38)

اما وقتی به باب تفعیل می‌رود، عمدتاً نگه داشته شدن از زاویه مفعول (آنچه حفظ و نگه داشته می‌شود) مورد توجه است؛ چنانکه «وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» (اعراف/170) به معنای کسانی است که خودشان را مقید به ضوابط کتاب آسمانی می‌کنند.

و وقتی به باب استفعال می‌رود به معنای درصدد حفظ و تمسک کردن به چیزی برآمدن می‌باشد «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏» (التحقیق، ج‏11، ص111) که اسم فاعل آن «مستمسِک» می‌شود (أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ‏؛ زخرف/21).

جلسه 702  http://yekaye.ir/al-fater-35-2/

بِعِصَمِ

قبلا بیان شد که ماده «عصم» را در اصل به معنای «منع کردن» یا امساک (خودداری) دانسته؛ و برخی گفته‌اند به معنای «حفظ» کردنی است که همراه با «دفاع» و (دفع کردن امور بیگانه) باشد و برخی هم گفته‌اند این واژه سه معنای «امساک» (خودداری) و «منع» (جلوگیری) و «ملازمت» (همراهی) را با هم دارد...

«عصمة» هم هر چیزی است که بدان «اعتصام» جویند، و «عصمت پیامبران» هم به معنای آن است که آنها چنان خود را در پناه خداوند قرار داده‌اند که وی آنها را از افتادن در گناه حفظ می‌کند. البته در قرآن کریم کلمه «عصمة» تنها یکبار و آن هم به صورت جمع مکسر: «عِصَم» و در مورد پیوند ازدواج برای زنان به کار رفته است: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» (ممتحنة/10) و ظاهرا به این جهت به این پیوند «عصمة» گفته‌اند که زنی که ازدواج می‌کند تحت حفظ و حمایت شوهرش قرار می‌گیرد و شوهر مانع از هرگونه مزاحمتی از جانب دیگران برای وی می‌شود (معنای «لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» این است که به پیمان ازدواج با زنان کافرتان دیگر تمسک نجویید؛ یعنی همان که مسلمان و کافر نمی‌توانند همسر همدیگر باشند).

جلسه 436 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-17/

سْئَلُوا / وَ لْیَسْئَلُوا

قبلا بیان شد که ماده «سءل» در اصل به معنای درخواست و طلب کردن چیزی از کسی به کار می‌رود. مصدر آن «سؤال» (قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ؛ ص/24) در فارسی نیز بسیار رایج است؛ و تفاوتش با «طلب» در این است که طلب یک امر نفسانی است که چه‌بسا ممکن است به مرتبه اظهار کردن نرسد. همچنین ماده «سول» (به معنای حاجتی که نفس برای رسیدن بدان حرص می‌ورزد) - که برخی آن را به صورت «سؤل» ثبت کرده‌اند و کلمه «تسویل» (زینت دادن و آراستن کار زشت) از آن می‌آید - نیز چه بسا در اصل به همین «سأل» برگردد. همچنین باید این ماده و ماده «سیل» که دلالت بر جریان و امتداد دارد نیز تفاوت گذاشت.

برخی توضیح داده‌اند که با ماده «سأل» می‌توان هر چیزی را مورد درخواست قرار داد: ‌اعم از خبر، مال، عطاء، علم و ... . اما برخی خواسته‌اند کل این درخواستها را در دو قسم قرار داده‌اند؛ یعنی گفته‌اند هرآنچه با کلمه «سأل» مورد درخواست قرار می‌گیرد، یا درخواست معرفت، و یا هر چیزی است که به معرفت منجر شود؛ و یا درخواست مال و هر چیزی که مال منجر شود؛ و البته توضیح داده‌اند که در جایی که «سوال» در مقام درخواست معرفت است، منحصر به جایی که انسان چیزی را نمی‌داند و می‌خواهد بفهمد نیست؛ و دیگران هم توضیح داده‌اند که اساساً تفاوت «سوال» و «استفهام» این است که در استفهام، مساله اصلی طلب فهم است؛ اما سوال می‌تواند با انگیزه‌های دیگری باشد مثلا مواردی که خداوند سوال می‌کند؛ که گاه برای ساکت کردن و خاموش کردن کسانی است که باور غلطی دارند: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاس‏ ...» (مائده/116) یا « وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتی‏ کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ...» (اعراف/163) ویا از باب بازخواست است «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ» ‏(تکویر/8) ، «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» (انبیاء/23) و ...؛ با این حال به نظر می‌رسد مواردی هست که لزوما به این دو برنمی‌گردد، بلکه مطلق درخواست برای انجام کاری است: «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ یَسیراً» (احزاب/14).

فعل «سأل» از افعالی دو مفعولی است: «أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» (مومنون/72) ، «لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» (عنکبوت/61؛ لقمان/25؛ زمر/38؛ زخرف/9) هرچند گاه برای مفعول دومش از حروف «ب» ، «من» و «عن» استفاده می‌شود؛ که درباره تفاوت اینها توضیح داده شد.

جلسه 926 https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/

حُکْمُ / یَحْکُمُ / حَکیمٌ

درباره ماده «حکم» و کلمه «حکیم» ذیل آیه 5 همین سوره بحث شد؛‌جلسه 1135 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-05/

 


1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت اول: متن و ترجمه و قراءات)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ

28 ربیع الثانی 1446 11/8/1403

ترجمه

ای کسانی که ایمان آوردند، هنگامی که زنان مومن، در حالی که مهاجرند، نزد شما آمدند، پس آنان را امتحان کنید، خداوند به ایمان آنها داناترست؛ پس اگر آنان را مومن تشخیص دادید پس آنان را به نزد کافران [= شوهران کافرشان] برنگردانید؛ نه اینان برای آنان حلال‌اند و نه آنان برای اینان حلال می‌شوند؛ و آنچه را خرج [این زنان] کرده‌اند به آنان [= شوهران کافرشان] بپردازید؛ و باکی بر شما نیست که اینان را به همسری درآورید وقتی که اجرت‌هایشان [= مهریه‌هایشان] را به خودشان بپردازید؛ و به عصمت‌های زنان کافر [= پیوندهای زناشویی‌تان با آنان، که آنان را از وقوع در فحشا حفظ می‌کرد] دیگر تمسک نجویید؛ و مطالبه کنید آنچه [برای زنان کافرشده‌تان] خرج کرده‌اید و آنها [مردان کافر] هم مطالبه کنند آنچه [برای زنان مسلمان‌شده‌شان] خرج کرده‌اند. این حکم خداوند است که بین شما حکم می‌کند و خداوند دانای باحکمت است.

اختلاف قرائت

جَاءَ کُم[1]
الْمُؤْمِنَاتُ / الْمُومِنَاتُ

در روایت ورش از نافع (مدینه) و روایتی از قرائت ابوعمرو (بصره) و طریقی (طریق محمد بن حبیب از اعشی) از روایت شعبه از عاصم (کوفه) و  برخی قراءات عشر (ابوجعفر) و قراءات عیرمشهور دیگری (قرائت أزرق و أصبهانی)؛ و نیز در قرائت حمزه (کوفه) در هنگام وقف، همزه این کلمه به صورت «و» قرائت شده است: «الْمُومِنَاتُ»

اما در بقیه قراءات به همین صورت همزه «الْمُؤْمِنَاتُ» قرائت شده است.

معجم القراءات، ج9، ص425[2]

مُهَاجِرَاتٍ / مُهَاجِرَاتٌ

در عموم قراءات مشهور این کلمه منصوب (مُهَاجِرَاتٍ) قرائت شده است که حال محسوب می‌شود؛

اما در برخی قراءات غیرمشهور (ابن خالویه) به صورت مرفوع (مُهَاجِرَاتٌ) قرائت شده است که در این صورت بدل برای «مؤمنات» می‌باشد (معجم القراءات، ج9، ص425[3]؛ المغنی فی القراءات، ص1784).

فَامْتَحِنُوهُنَّ / فَامْتَحِنُوهُنَّهْ[4]
أَعْلَمُ بِإِیمَنِهِنَّ / أَعْلَم بِّإِیمَنِهِنَّ[5]
بِإِیمَنِهِنَّ / بِإِیمَنِهِنَّه[6]
عَلِمْتُمُوهُنَّ / عَلِمْتُمُوهُنَّه[7]
فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ / فلا تَرْجِعُوهُنَّهُ[8]
إِلَى الْکُفَّارِ[9]
الْکُفَّارِ لَا / الْکُفَّار لَّا[10]
هنَّ / هنَّه[11]
لا هُنَّ حِلٌ لهم / لا هُنَّ یَحِلّان لهم / لا هُنَّ یَحْلِلْنَ لهم

این عبارت در عموم قراءات مشهور به همین صورت «لا هُنَّ حِلٌ لهم» قرائت شده است؛

اما در قراءات غیرمشهور (طلحه) هم به صورت «لا هُنَّ یَحِلّان لهم» و هم به صورت «لا هُنَّ یَحْلِلْنَ لهم» نیز قرائت شده است (معجم القراءات، ج9، ص426[12]). البته بوازازی قرائت طلحه را (به روایت ابن غزوان) این گونه گزارش می‌دهد که وی به جای «لا هُنَّ حِلٌ لهم» به صورت «لا یَحْلِلْنَ لهم» قرائت می‌کرده است (که با توجه به اینکه تمرکز توضیحات وی بر کلمه «یحللن» است ممکن است حذف «هنّ» سهو القلم باشد) (المغنی فی القراءات، ص1784).

 لَهُنَّ / لَهُنَّه[13]
وَلَا جُنَاحَ[14]
تَنکِحُوهُنَّ / تَنکِحُوهُنَّه[15]
آتَیْتُمُوهُنَّ / آتَیْتُمُوهُنّه[16] 
أُجُورَهُنَّ / أُجُورَهُنَّه[17]
لَا تُمْسِکُوا / لا تُمَسِّکوا / لا تَمَسَّکُوا / لا تَمْسِکوا 

در اکثر قراءات این کلمه در باب افعال و به صورت «لَا تُمْسِکُوا» قرائت شده است که در آیات دیگر قرآن با تعابیر «فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ» (بقره/229) و «وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً» (بقره/231) و «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ» (احزاب/37) تناسب دارد.

اما در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و برخی قراءات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن و یزیدی) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن جبیر و أعرج و أبوالعالیة و مفضل و روایتی از قرائت ابن مجاهد) در باب تفعیل و به صورت «لا تُمَسِّکوا» قرائت شده است که در آیات دیگر قرآن با تعبیر «وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ» (اعراف/170) تناسب دارد.

در روایتی (معاذ) از قرائت اهل بصره (أبوعمرو (غیر از روایت ایوب از وی) و روایتی (عبدالحمید) از قرائت شام (ابن عامر) و برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن عباس و عکرمه و ابن ابی لیلی و ابن یعمر و أبوحیوة) این کلمه در باب تفعل و به صورت «لا تَمَسَّکُوا» قرائت شده است که در اصل «لا تَتَمَسَّکُوا» بوده که یکی از «ت»‌های آن حذف شده است.

همچنین حسن (از قراء اربعه عشر) ‌قرائت دیگری از این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد «لا تَمْسِکوا» دارد.

مجمع البیان، ج‏9، ص410[18]؛ معجم القراءات، ج9، ص427[19]؛ المغنی فی القراءات، ص1785

وَ سْئَلُوا / وَ سَلُوا

در اکثر قراءات به همین صورت «وَ سْئَلُوا» قرائت شده است؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و برخی قراءات کوفی (کسائی) و برخی قراءات عشر (خلف) و اربعه عشر (ابن محیصن) فتحه به حرف سین منتقل و همزه حذف شده و به صورت «وَ سَلُوا» قرائت شده است؛ و در قرائت حمزه (از قراءات کوفه) نیز در هنگام وقف بدین صورت قرائت می‌شود.

معجم القراءات، ج9، ص427-428[20]

یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ / یَحْکُم بَّیْنَکُمْ[21]

 


[1] . . تقدمت فیه قراءة الإمالة، والوقف فی الآیة الأولى من هذه السورة. (معجم القراءات، ج9، ص425)

[2] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأزرق وورش والأصبهانی ومحمد بن حبیب الشمونی عن الأعشى عن أبی بکر عن عاصم «المومنات» بإبدال الهمزة واوا. . وکذا قراءة حمزة فی الوقف.  . وقراءة الجماعة بالهمز «المؤمنات».

[3] . قراءة الجماعة «مهاجراتٍ» بالنصب على الحال.  وقرئ «مهاجراتٌ» بالرفع على البدل من «المؤمناتُ».

[4] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «فَامْتَحِنُوهُنَّهْ» (معجم القراءات، ج9، ص425).

[5] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام المیم فی الباء بخلاف، ویسمیه بعضهم إخفاء، ولعله الصواب (معجم القراءات، ج9، ص425).

[6] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «بإیمانهنَّة» (معجم القراءات، ج9، ص425).

[7] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «علمتموهُنَّهْ» (معجم القراءات، ج9، ص425).

[8] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «فلا تَرْجِعُوهُنَّهُ» (معجم القراءات، ج9، ص426).

[9] . قرأه بالإمالة أبو عمرو والدوری عن الکسائی وابن ذکوان بروایة الصوری.

والتقلیل عن الأزرق وورش.

والباقون بالفتح ، وهی روایة الأخفش عن ابن ذکوان.

وللسوسی حالة الوقف الإمالة والفتح والتقلیل (معجم القراءات، ج9، ص426).

[10] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام الراء فی اللام بخلاف (معجم القراءات، ج9، ص426)

[11] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت، بخلاف عنه «... هنَّهْ» (معجم القراءات، ج9، ص426).

[12] . کذا قراءة الجماعة «لاهُنَّ حِلٌّ لهم».  وقرأ طلحة «لاهُنَّ یحلان لهم». وقرأ طلحة أیضاً «ولا هُنَّ یَحْلِلْنَ لهم».

[13] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «لهنه» (معجم القراءات، ج9، ص426).

[14] . قراءة حمزة بمد «لا» بخلف عنه قدراً لایبلغ حد الإشباع، فهو مد متوسط.

وقراءة الباقین بالقصر، وهو الوجه الثانی لحمزة.

. وتقدم مثل هذا فی «لاریب» فی سورة البقرة (معجم القراءات، ج9، ص426).

[15] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «أن تنکحوهنه» (معجم القراءات، ج9، ص426).

[16] .  قرأ یعقوف فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «آتیتموهُنَّه» (معجم القراءات، ج9، ص426).

[17] . قرأ یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «أجورهنَّة» (معجم القراءات، ج9، ص427).

[18] . قرأ أهل البصرة و لا تمسکوا بالتشدید و الباقون «وَ لا تُمْسِکُوا» بالتخفیف. .... حجة من قرأ «لا تُمْسِکُوا» قوله فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً و أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ؛ و حجة من قال «و لا تمسکوا» قوله وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ یقال أمسکت بالشی‏ء و مسکت به و تمسکت به.

[19] . قرأ الجمهور «وَلَا تُمْسِکُوا» مضارع «أَمْسَکَ»، وهی اختیار أبی عبید

. وقرأ مجاهد بخلاف عنه وابن جبیر والحسن والأعرج ویعقوب والیزیدی وأبو العالیه ومعاذ عن أبی عمرو والمفضل «ولا تُمَسِّکوا»، مشدداً من «مَسَّک» المضعف.

. وقرأ الحسن أیضاً وابن أبی لیلى وابن عامر فی روایة عبد الحمید وأبو عمرو فی روایة معاذ، وابن عباس وعکرمة وابن یعمر وأبو حیوة «لا تَمَسَّکُوا» بفتح الثلاثة، مضارع: تَمَسَّک محذوف الثانی من «تتمسَّکوا».

. وقرأ الحسن أیضاً «ولا تَمْسِکوا» بکسر السین مضارع: مَسِک.

[20] . قرأ ابن کثیر والکسائی وخلف وابن محیصن بنقل حرکة الهمزة إلى السین الساکنة وحذف الهمزة «وسَلُوا» وکذا جاءت قراءة حمزة فی الوقف.

. وقراءة الباقین بالهمز «واسألوا».

[21] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام المیم فی الیاء، وبالإظهار. ویسمیه بعض المتقدمین إخفاء، وهو الصواب (معجم القراءات، ج9، ص428).

 


1139) سوره ممتحنة (60) آیه 9 إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ (حدیث)

حدیث

1) از امام باقر ع از پدرشان از جدشان روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:

همنشینی با بدان سوء ظن به خوبان را به ارث می‌گذارد؛ و همنشینی با خوبان، بدان را به خوبان ملحق می‌سازد و همنشینی بدکاران [= افراد فاجر] با نیکوکاران [= ابرار]، آن بدکاران را به نیکوکاران ملحق می‌سازد. پس هرکس امر وی بر شما مشتبه شد و دینش را ندانستید به همنشینانش بنگرید؛ پس اگر اهل دین خدا بودند او بر دین خداست و اگر بر غیر دین خدا بودند حظ و بهره‌ای از دین خدا ندارد.

همانا رسول الله می‌فرمود:

کسی که به خدا و روز آخرت ایمان دارد نباید که با کافری برادری کند و با بدکاری همنشین شود و کسی که با کافری برادری کند یا با بدکاری همنشین شود کافر بدکار است!

صفات الشیعة، ص6

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ:

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع: مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْیَارِ وَ مُجَالَسَةُ الْأَخْیَارِ تُلْحِقُ الْأَشْرَارَ بِالْأَخْیَارِ وَ مُجَالَسَةُ الْفُجَّارِ لِلْأَبْرَارِ تُلْحِقُ الْفُجَّارَ بِالْأَبْرَارِ فَمَنِ اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِینِ اللَّهِ فَهُوَ عَلَى دِینِ اللَّهِ وَ إِنْ کَانُوا عَلَى غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلَا حَظَّ لَهُ فِی دِینِ اللَّهِ؛

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَقُولُ: مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلَا یُؤَاخِیَنَّ کَافِراً وَ لَا یُخَالِطَنَّ فَاجِراً وَ مَنْ آخَى کَافِراً أَوْ خَالَطَ فَاجِراً کَانَ کَافِراً فَاجِراً.

 

2) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

شخصی که با آنکه از ما عیبجویی می‌کند همنشین شود یا کسی را که کینه‌ ما را به دل دارد مدح کند یا به وصلت با کسی اقدام کند که رابطه‌اش را با ما قطع کرده یا به قطع رابطه با کسی اقدام کند که به ما وصل می‌شود یا ولایت کسی که دشمن ماست بپذیرد یا با ولی ما دشمنی کند، پس به خدایی که «سبع مثانی و قرآن عظیم» (حجر/87) را نازل کرده است کفر ورزیده است.

الأمالی( للصدوق)، ص56

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ سُلَیْمَانَ بْنِ مُقْبِلٍ الْمَدِینِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

مَنْ جَالَسَ لَنَا عَائِباً أَوْ مَدَحَ لَنَا قَالِیاً أَوْ وَاصَلَ لَنَا قَاطِعاً أَوْ قَطَعَ لَنَا وَاصِلًا أَوْ وَالَى لَنَا عَدُوّاً أَوْ عَادَى لَنَا وَلِیّاً فَقَدْ کَفَرَ بِالَّذِی أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیم‏

ب. از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

شخصی که به وصلت با کسی اقدام کند که رابطه‌اش را با ما قطع کرده یا به قطع رابطه با کسی اقدام کند که به ما وصل است یا مدح کسی را گوید که از ما عیبجویی می‌کند یا مخالف ما را احترام و اکرام کند نه او از ماست و نه ما از اوییم.

صفات الشیعة، ص7

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ:

مَنْ وَاصَلَ لَنَا قَاطِعاً أَوْ قَطَعَ لَنَا وَاصِلًا أَوْ مَدَحَ لَنَا عَائِباً أَوْ أَکْرَمَ لَنَا مُخَالِفاً فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ.[1]

 

3) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

کسی که ولایت دشمنان خدا را بپذیرد پس با اولیای خدا دشمنی ورزیده است؛ و کسی که با اولیای خدا دشمنی بورزد با خداوند تبارک و تعالی دشمنی ورزیده است و بر خداوند است که وی را در آتش جهنم وارد کند.

صفات الشیعة، ص7

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَکِّلُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ:

مَنْ وَالَى أَعْدَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى أَوْلِیَاءَ اللَّهِ وَ مَنْ عَادَى أَوْلِیَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُدْخِلَهُ فِی نَارِ جَهَنَّمَ.[2]

 

4) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

همانا از میان کسانی که مودت ما اهل بیت را در پیش گرفته‌اند کسانی هستند که لعنت آنان بر شیعیان ما شدیدتر از دجال است!

گفتم: یا ابن رسول الله! به چه جهت؟

فرمود: به خاطر موالات با دشمنان ما و دشمنی با اولیای ما؛ زیرا وقتی چنین شود حق با باطل مخلوط می‌گردد و امر مشتبه می‌شود و دیگر مومن از منافق شناخته نمی‌شود.

صفات الشیعة، ص8

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَکِّلُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْخَزَّازِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ:

إِنَّ مِمَّنْ یَتَّخِذُ مَوَدَّتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لَمَنْ هُوَ أَشَدُّ لَعْنَةً عَلَى شِیعَتِنَا مِنَ الدَّجَّالِ!

فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! بِمَا ذَا؟

قَالَ: بِمُوَالاةِ أَعْدَائِنَا وَ مُعَادَاةِ أَوْلِیَائِنَا إِنَّهُ إِذَا کَانَ کَذَلِکَ اخْتَلَطَ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ اشْتَبَهَ الْأَمْرُ فَلَمْ یُعْرَفْ مُؤْمِنٌ مِنْ مُنَافِقٍ.

5) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی که کافری را دوست بدارد خدا را مورد بغض و کینه قرار داده است و کسی که بغض کافری را داشته باشد خدا را دوست داشته است.

سپس فرمودند: دوست دشمن خدا، دشمن خداست.

الأمالی( للصدوق)، ص605؛ صفات الشیعة، ص9[3]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْفَزَارِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

مَنْ أَحَبَّ کَافِراً فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَ کَافِراً فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ.

ثُمَّ قَالَ ع: صَدِیقُ عَدُوِّ اللَّهِ عَدُوُّ اللَّهِ.

 

6) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

ناصبی کسی نیست که [صریحا] نسبت به ما نَصب (مخالفت و دشمنی) بورزد زیرا کسی را پیدا نمی‌کنی که بگوید من بغض محمد و آل محمد ص را به دل دارم؛ ولیکن ناصبی کسی که است عَلَم نصب را علیه شما بلند کند در حالی که می‌داند شما ولایت ما را پذیرفته‌اید و از دشمنان ما تبری می‌جویید.

و فرمودند: کسی که دشمن ما را سیر کند ولیّ ما را کُشته است.

معانی الأخبار، ص365؛ صفات الشیعة، ص9[4]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

لَیْسَ النَّاصِبُ مَنْ نَصَبَ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لِأَنَّکَ لَا تَجِدُ أَحَداً یَقُولُ أَنَا أُبْغِضُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ؛ وَ لَکِنَّ النَّاصِبَ مَنْ نَصَبَ لَکُمْ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّکُمْ تَتَوَلَّوْنَا أَوْ تَتَبَرَّءُونَ مِنْ أَعْدَائِنَا.

وَ قَالَ ع: مَنْ أَشْبَعَ عَدُوّاً لَنَا فَقَدْ قَتَلَ وَلِیّاً لَنَا.

ب. شیخ صدوق همین مضمون را با دو سند دیگر از امام صادق ع روایت کرده است با اندک تفاوتی؛ که امام ع فرموده باشند:

ناصبی کسی نیست که [صریحا] نسبت به ما نَصب (مخالفت و دشمنی) بورزد زیرا مردی را پیدا نمی‌کنی که بگوید من [ناصبی هستم] بغض محمد و آل محمد ص را به دل دارم؛ ولیکن ناصبی کسی که است عَلَم نصب را علیه شما بلند کند در حالی که می‌داند شما ولایت ما را پذیرفته‌اید و اینکه شما از شیعیان مایید.

علل الشرائع، ج‏2، ص601؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص207[5]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَیْسَ النَّاصِبُ مَنْ نَصَبَ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لِأَنَّکَ لَا تَجِدُ رَجُلًا یَقُولُ أَنَا أُبْغِضُ [النَّاصِبُ] مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ لَکِنَّ النَّاصِبَ مَنْ نَصَبَ لَکُمْ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّکُمْ تَتَوَلَّوْنَّا [تَتَوَالَوْنَا] وَ أَنَّکُمْ مِنْ شِیعَتِنَا.

 

7) الف. از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:

همانا رسول الله ص از [قبول کردن] زبد* مشرکین نهی کردند و مقصودشان هدیه‌های اهل حرب [کسانی که در جنگ با مسلمانان‌اند] بود.

* زَبَد هم به معنای «کَرِه‌‌ای که از شیر گرفته می‌شود» به کار می‌رود و هم به معنای «کف روی آب». البته این کلمه به عنوان جمع «زبده» به معنای «بهترین و نیکوترینِ هر چیزى» هم به کار می‌رود.

الجعفریات، ص82؛ النوادر (للراوندی)، ص33

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع:

أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَهَى عَنْ زَبْدِ الْمُشْرِکِینَ یُرِیدُ هَدَایَا أَهْلِ الْحَرْبِ.

ب. از امام صادق ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

اگر مومنی مرا به غذای [درست شده از] یک تکه سردست گوسفند دعوت کند اجابتش خواهم کرد، و این [اجابت دعوت مومن] از دین است؛ و اگر مشرک یا منافقی مرا به غذای [درست شده از] یک شتر ذبح شده دعوت کند اجابتش نخواهم کرد و این هم از دین است؛ خداوند عز و جل مرا برحذر داشته است از هدایای مشرکان و منافقان و غذاهای آنها.

الکافی، ج‏6، ص274

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْخِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

لَوْ أَنَّ مُؤْمِناً دَعَانِی إِلَى طَعَامِ ذِرَاعِ شَاةٍ لَأَجَبْتُهُ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ الدِّینِ؛ وَ لَوْ أَنَّ مُشْرِکاً أَوْ مُنَافِقاً دَعَانِی إِلَى طَعَامِ جَزُورٍ مَا أَجَبْتُهُ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ الدِّینِ. أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِی زَبْدَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ طَعَامَهُمْ.

ج. حکایت

8) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

عرب در جاهلیت دو گروه بودند: حِلّ و حُمس. حمس، قریش بود و بقیه عرب، حلّ محسوب می‌شدند؛ و کسی از حل نبود مگر اینکه حرمی‌ای [= یک نفر از اهل حرم] از حمس داشت؛ و کسی که حرمی‌ای از حمس نداشت به او اجازه نمی‌دادند که طواف کند مگر برهنه. رسول الله ص حرمیِ عیاض بن حمار مجاشعی بود؛ و عیاض شخصی با جایگاهی عظیم، و در زمان جاهلیت، قاضی اهل عکاظ بود. روال عیاض این بود که وقتی وارد مکه می‌شد لباسهای گناهان و زشت‌کاریها را از تن درمی‌آورد و لباس رسول الله ص را به خاطر طاهر بودنش می‌گرفت و می‌پوشید و با آن طواف خانه خدا را انجام می داد و سپس وقتی از طواف فارغ می‌شد آنها را به رسول الله ص برمی‌گرداند. چون رسول الله ص [بر اهل مکه] پیروز شد عیاض با هدیه‌ای خدمت رسول الله ص رسید ولی رسول الله ص هدیه وی را نپذیرفت و فرمود: عیاض! اگر مسلمان شوی هدیه‌ات را می‌پذیرم زیرا خداوند مرا از قبول هدایای مشرکین بازداشته است. عیاض بعد از آن مسلمان شد و اسلام خوبی داشت و خدمت رسول الله ص هدیه‌ای فرستاد و پیامبر ص از او قبول کرد.

الکافی، ج‏5، ص142

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

کَانَتِ الْعَرَبُ فِی الْجَاهِلِیَّةِ عَلَى فِرْقَتَیْنِ الْحُلِّ وَ الْحُمْسِ فَکَانَتِ الْحُمْسُ قُرَیْشاً وَ کَانَتِ الْحُلُّ سَائِرَ الْعَرَبِ فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَ الْحُلِّ إِلَّا وَ لَهُ حَرَمِیٌّ مِنَ الْحُمْسِ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ حَرَمِیٌّ مِنَ الْحُمْسِ لَمْ یُتْرَکْ أَنْ یَطُوفَ بِالْبَیْتِ إِلَّا عُرْیَاناً وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَرَمِیّاً لِعِیَاضِ بْنِ حِمَارٍ الْمُجَاشِعِیِّ وَ کَانَ عِیَاضٌ رَجُلًا عَظِیمَ الْخَطَرِ وَ کَانَ قَاضِیاً لِأَهْلِ عُکَاظٍ فِی الْجَاهِلِیَّةِ فَکَانَ عِیَاضٌ إِذَا دَخَلَ مَکَّةَ أَلْقَى عَنْهُ ثِیَابَ الذُّنُوبِ وَ الرَّجَاسَةِ وَ أَخَذَ ثِیَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص لِطُهْرِهَا فَلَبِسَهَا وَ طَافَ بِالْبَیْتِ ثُمَّ یَرُدُّهَا عَلَیْهِ إِذَا فَرَغَ مِنْ طَوَافِهِ. فَلَمَّا أَنْ ظَهَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَتَاهُ عِیَاضٌ بِهَدِیَّةٍ فَأَبَى رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ یَقْبَلَهَا وَ قَالَ: یَا عِیَاضُ لَوْ أَسْلَمْتَ لَقَبِلْتُ هَدِیَّتَکَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَبَى لِی زَبْدَ الْمُشْرِکِینَ. ثُمَّ إِنَّ عِیَاضاً بَعْدَ ذَلِکَ أَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ فَأَهْدَى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص هَدِیَّةً فَقَبِلَهَا مِنْهُ.

ب. ابراهیم کرخی روایت کرده است:

از امام صادق ع درباره شخصی پرسیدم که زمین حاصلخیز بزرگی داشت و وقتی جشن مهرگان [16 تا 21 ماه مهر] و نوروز می‌شد [ایرانیان زرتشتی] هدایایی برای وی می‌آوردند که برعهده‌شان نبود [یعنی جزء مالیات و جزیه نبود] و بدین وسیله به او تقرب می‌جستند.

فرمود: آیا آنان نماز نمی‌گزاردند؟ [یعنی مگر موحد نیستند و در دین خود عبادت خدا انجام نمی‌دهند؟]

گفتم:‌بله.

فرمود: پس هدیه‌شان را باید قبول کند و جبران نماید؛ که همانا رسول الله ص می‌فرمود: اگر برایم پاچه‌ گوسفندی هدیه آورند قبول خواهم کرد و این از دین است؛ و اگر کافر یا منافقی برای بار شتری هدیه آورد قبول نمی‌کنم و این هم از دین است؛ خداوند عز و جل مرا برحذر داشته است از هدایای مشرکان و منافقان و غذاهای آنها.

الکافی، ج‏5، ص141؛ تهذیب الأحکام، ج‏6، ص378؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص300

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْخِیِّ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ تَکُونُ لَهُ الضَّیْعَةُ الْکَبِیرَةُ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْمِهْرَجَانِ أَوِ النَّیْرُوزِ أَهْدَوْا إِلَیْهِ الشَّیْ‏ءَ لَیْسَ هُوَ عَلَیْهِمْ یَتَقَرَّبُونَ بِذَلِکَ إِلَیْهِ.

فَقَالَ: أَ لَیْسَ هُمْ مُصَلِّینَ؟

قُلْتُ: بَلَى.

قَالَ: فَلْیَقْبَلْ هَدِیَّتَهُمْ وَ لْیُکَافِهِمْ؛

فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: لَوْ أُهْدِیَ إِلَیَّ کُرَاعٌ لَقَبِلْتُ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ الدِّینِ؛ وَ لَوْ أَنَّ کَافِراً أَوْ مُنَافِقاً أَهْدَى إِلَیَ‏ وَسْقاً مَا قَبِلْتُ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ الدِّینِ؛ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِی زَبْدَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ طَعَامَهُمْ.

ج. محمد بن مسلم می‌گوید: از امام صادق ع پرسیدم درباره شخصی که مالش را در راه خدا وصیت کرده بود.

فرمودند: برای هرکس که وی وصیت کرده بدهید ولو که یهودی یا مسیحی باشد که همانا خداوند عز و جل می‌فرماید: «پس کسی که آن [وصیت میت] را بعد از اینکه شنید عوض کند پس قطعا گناهش بر عهده کسانی است که آن را عوض می‌کنند (بقره/181).

الکافی، ج‏7، ص14؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص200؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص77؛ المقنع (للصدوق)، ص481؛ تهذیب الأحکام، ج‏9، ص202؛ الإستبصار، ج‏4، ص128؛ عوالی اللئالی، ج‏3، ص271

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ أَوْصَى بِمَالِهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.

 فَقَالَ: أَعْطِهِ لِمَنْ أَوْصَى لَهُ بِهِ وَ إِنْ کَانَ یَهُودِیّاً أَوْ نَصْرَانِیّاً إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ».

 

9) الف. از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

در دار الحرب (کشور غیرمسلمانی که هیچ معاهده‌ای با کشور اسلامی ندارد و در موقعیت جنگی در قبال همدیگرند) کسی زندگی نمی‌کند مگر فاسقی که من از او بری الذمه هستم.

الجعفریات، ص82

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

لَا یَنْزِلُ دَارَ الْحَرْبِ إِلَّا فَاسِقٌ بَرِئَتْ مِنْهُ الذِّمَّةُ.

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنْ کُلِّ مُسْلِمٍ نَزَلَ مَعَ مُشْرِکٍ فِی دَارِ الْحَرْبِ.

البته حدیث فوق ناظر به حالت عادی است که یک نحوه مودتی بین آن شخص با جامعه کافر برقرار باشد وگرنه در شرایط خاص حکمش فقر می‌کند؛ چنانکه در سوال و جوابی از امام صادق ع به این نکته اشاره شده است:

ب. حماد سمندی روایت کرده است که به امام صادق ع عرض کردم: من در بلاد شرک وارد می‌شوم [و آنجا زندگی می‌کنم] و نزد ما کسانی هستند که می‌گویند: اگر در آنجا بمیری با آنها [= در زمره آنها] محشور خواهی شد.

فرمودند: حماد! هنگامی که آنجا هستی، آیا امر ما را یاد می‌کنی و بدان دعوت می نمایی؟!

گفتم: بله.

فرمود: وقتی در این شهرها - شهرهای اسلامی- هستی، آیا امر ما را یاد می‌کنی و بدان دعوت می نمایی؟!

گفتم: نه. [ظاهرا از باب تقیه امکان این کار برایش فراهم نبوده است].

فرمود: قطعا اگر تو در آنجا بمیری سپس بتنهایی به عنوان یک امت محشور می‌شوی و نورت پیشاپیش تو حرکت خواهد کرد.

رجال الکشی، ص344: الأمالی (للطوسی)، ص46[6]

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ النَّهْدِیُّ الْکُوفِیُّ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ حَکِیمٍ الدُّهْنِیِّ، عَنْ شَرِیفِ بْنِ سَابِقٍ التَّفْلِیسِیِّ، عَنْ‏ حَمَّادٍ السَّمَنْدَرِیِّ، قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): إِنِّی أَدْخُلُ بِلَادَ الشِّرْکِ، وَ إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا یَقُولُ: إِنْ مِتَّ ثَمَّ، حُشِرْتَ مَعَهُمْ.

قَالَ: فَقَالَ [لی]: یَا حَمَّادُ، إِذَا کُنْتَ ثَمَّ، تَذْکُرُ أَمْرَنَا وَ تَدْعُو إِلَیْهِ؟

قَالَ: قُلْتُ: بَلَى [نَعَمْ].

قَالَ: فَإِذَا کُنْتَ فِی هَذِهِ الْمُدُنِ- مُدُنِ الْإِسْلَامِ- تَذْکُرُ أَمْرَنَا وَ تَدْعُو إِلَیْهِ؟

قَالَ: قُلْتُ: لَا.

فَقَالَ لِی: إِنَّکَ إِنْ مِتَّ ثَمَّ، حُشِرْتَ أُمَّةً وَحْدَکَ، وَ سَعَى نُورُکَ بَیْنَ یَدَیْکَ.

 


[1] . این مضمون به صورت مصداقی هم در روایات توضیح داده شده است؛ مثلا در الدعوات (للراوندی) (ص230) آمده است:

وَ قَالَ الْبَاقِرُ ع لِجَابِرِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ لَا تَسْتَعِنْ بِعَدُوٍّ [لَنَا] فِی حَاجَةٍ وَ لَا تَسْتَطْعِمْهُ وَ لَا تَسْأَلْهُ شَرْبَة.

[2] . این حدیث هم که در التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام (ص: 618) آ«ده در همین راستا قابل توجه است:

قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع ذَمَّ اللَّهُ تَعَالَى هَذَا الظَّالِمَ الْمُعْتَدِی [مِنَ «2» الْمُخَالِفِینَ‏] وَ هُوَ عَلَى خِلَافِ مَا یَقُولُ منطوی [مُنْطَوٍ]، و الْإِسَاءَةِ إِلَى الْمُؤْمِنِینَ مُضْمِرٌ، فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ [الْمُنْتَحِلِینَ لِمَحَبَّتِنَا] وَ إِیَّاکُمْ وَ الذُّنُوبَ الَّتِی قَلَّ مَا أَصَرَّ عَلَیْهَا صَاحِبُهَا إِلَّا أَدَّاهُ إِلَى الْخِذْلَانِ الْمُؤَدِّی إِلَى الْخُرُوجِ عَنْ وَلَایَةِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ الطَّیِّبِینَ مِنْ آلِهِمَا، وَ الدُّخُولِ فِی مُوَالاةِ أَعْدَائِهِمَا، فَإِنَّ مَنْ أَصَرَّ عَلَى ذَلِکَ فَأَدَّى خِذْلَانُهُ إِلَى الشَّقَاءِ الْأَشْقَى مِنْ مُفَارَقَةِ وَلَایَةِ سَیِّدِ أُولِی النُّهَى، فَهُوَ مِنْ أَخْسَرِ الْخَاسِرِینَ.

قَالُوا: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَا الذُّنُوبُ الْمُؤَدِّیَةُ إِلَى الْخِذْلَانِ الْعَظِیمِ؟

قَالَ: ظُلْمُکُمْ لِإِخْوَانِکُمُ الَّذِینَ هُمْ لَکُمْ فِی تَفْضِیلِ عَلِیٍّ ع، وَ الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ، وَ إِمَامَةِ مَنِ انْتَجَبَهُ [اللَّهُ‏] مِنْ ذُرِّیَّتِهِ مُوَافِقُونَ وَ مُعَاوَنَتُکُمُ النَّاصِبِینَ عَلَیْهِمْ، وَ لَا تَغْتَرُّوا بِحِلْمِ اللَّهِ عَنْکُمْ، وَ طُولِ إِمْهَالِهِ لَکُمْ، فَتَکُونُوا کَمَنْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ

[3] . سند این حدیث در صفات الشیعه بدین صورت آمده است: حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:

[4] . سند این حدیث در صفات الشیعه بدین صورت آمده است: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع

[5] . سند این حدیث در ثواب الاعمال بدین صورت است: أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ [عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ‏] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: و دوتا تفاوت در عبارت دارد که داخل کروشه گذاشته‌ایم.

[6] . سند شیخ طوسی تا مرحوم کشی چنین است: أَخْبَرَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْمُغِیرَةِ، قَالَ: أَخْبَرَنِی حَیْدَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ نُعَیْمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ...

 


1139) سوره ممتحنة (60) آیه 9 إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ ...(تدب

 

تدبر

تدبر 1 ذیل آیه قبل کاملا به اینجا هم مربوط می‌باشد https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-08/ اما بقیه موارد:

 

1) «إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ ... أَنْ تَوَلَّوْهُمْ»

اسلام به هیچ عنوان از قاعده عدل و انصاف کوتاه نمی‌آید حتی در قبال کافر حربی و دشمنی که دارد آزار می‌رساند. اگر ما را رابطه داشتن با کسانی که با ما می‌جنگند و آزار می‌رسانند نهی می‌کند بلافاصله قید می‌زند که نهی‌تان کرده از اینکه با آنان رابطه ولایی برقرار کنید؛ نه اینکه هرگونه رابطه‌ای و نه اینکه در حق‌ آنان عدالت و انصاف را رعایت کنید.[1]

لذا مضمون این آیه کاملا همراه است با مضمون آیه‌ای که می‌فرمود: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا» (مائده/2) یا «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏» (مائده/8).

 

2) «یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ  ... أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ»

«ظلم، حرام است خواه مستقلًا باشد و خواه با حمایت و مشارکت. آرى حامیانِ کفّار حربى، شریک جرم آنها هستند» (تفسیر نور، ج‏9، ص586).

 

3) «إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ و أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

واضح است که کسانی که به جنگ‌افروزی علیه مسلمانان بی‌پناه می‌پرداخته‌اند یا در آواره کردن آنان نقش داشته‌اند یا پشتیبانی‌هایی از آن جنگ‌افروزان و آواره‌کنندگان داشته‌اند، همگی ظالم هستند (چنانکه در تدبر 2 هم یکی از مفسران صریحا همین معنا را به آیه نسبت داد)؛ با این حال در خصوص آنها فقط به نهی کردن از ارتباط ولایی با آنها بسنده کرد و نفرمود که خود آنها ظالم‌اند؛ ولی در خصوص کسانی که با این ظالمان ارتباط ولایی برقرار می‌کنند تصریح کرد که اینان هستند که ظالم‌اند. چرا؟

الف. شاید بدین جهت که موضوع این سوره هشدارهایی در خصوص وضعیت مردم درون جامعه دینی است؛ یعنی محل بحث، و خطاب و هشدارش به خود مسلمانان است لذا بر ظالم بودن کسانی که درون جامعه اسلامی هستند تأکید کرد. یعنی شاید اساسا دین نیامده تا ظالم بودن دسته اول را تبیین کند. هر کس عقل سلیم یا فطرت داشته باشد این را می‌فهمد. اما ظالم خواندن دسته دوم در حد فهم یا جرات متوسط بشری نیست و قرآن باید آن را جا بیندازد. ادعایی است که شاید ما جز به استناد سخن خداوند حاضر به پذیرش آن نبودیم.

ب. شاید می‌خواهد بگوید ظلمی که به خاطر همراهی برخی مسلمانان با کفار حربی در خصوص بقیه مسلمانان می‌شود بمراتب شدیدتر از ظلمی است که خود آن کفار در حق مسلمانان مرتکب می‌شوند.

ج. ...

تطبیق بر جریانات روز

وقتی امروز اسرائیل این چنین مردم غزه و لبنان را آواره می‌کند[2] و آمریکا و برخی کشورهای اروپایی انواع پشتیبانی‌های نظامی و غیرنظامی از او انجام می‌دهند و برخی شرکت‌های اقتصادی کالاهای مورد نیاز این اقدامات آنها را تأمین می‌کنند و ...، واضح است که:

اولا هر کس درصدد برقراری رابطه ولایی با اینها برمی‌آید مورد نهی صریح این آیه قرار می‌گیرد؛ و

ثانیا به نص این آیه این کسانی که به رابطه ولایی با این کفار اقدام می‌کنند و عملا زمینه به ثمر رسیدن اقدامات آن کفار در حق مردم مظلوم فلسطین و لبنان را فراهم می‌آورند ظلم‌شان بر آن مردم کمتر از ظلم خود اسرائیل نیست.[3]

 

4) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّین‏ ... إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ ...»

حساب کفّار بى‏آزار از کفّار آزاررسان جداست (تفسیر نور، ج‏9، ص585).

 

5) «إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ»

آیه نهی خود را در خصوص کسانی برد که «در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند» و «شما را از دیارتان بیرون راندند» و «بر بیرون کردن‌تان [همدیگر را] پشتیبانی کردند». آیا اگر کسی فقط یکی از این سه کار را انجام داده باشد (یعنی فقط با ما جنگیده باشد اما در بیرون کردن ما از دیارمان مستقیما مشارکتی نداشته؛ یا فقط در بیرون کردن ما مشارکت داشته، اما مستقیما وارد جنگ با ما نشده و ...) مشمول نهی از ارتباط با او هستیم؟ یا می‌توان با چنین کسی رابطه ولایی برقرار کرد؟

ظاهرا اقتضای تنقیح مناط این است که کسی هریک از اینها را انجام داده باشد، مشمول این نهی است.

اما اگر چنین است چرا از تعبیر «أو» استفاده نکرد که مساله کاملا واضح باشد و نیاز به تنقیح مناط نباشد؟

الف. قرآن فقط در مقام بیان قانون نیست؛ ‌بلکه در مقام فرهنگ‌سازی و ارائه قواعد کلی زندگی هم هست. شاید آوردن حرف «و» به جای «أو»‌بدین جهت باشد که می‌خواهد نشان دهد نهی من از رابطه با دیگران یک اصل اولی نیست؛ ‌بلکه در خصوص انسانهایی است که واقعا مریض‌القلب هستند و بنا بر دشمنی دارند؛ لذا با آوردن «و» دارد اوصاف متعددی از آنها را پشت سر هم ردیف می‌کند که مبادا مخاطب گمان کند با هر اقدامی از هر کافری می‌شود با او رابطه سلبی شدید برقرار کرد. موید این مطلب آن است که برخی از صحابه و تابعین شأن نزول آیه قبل را (که حدی از رابطه با کافرانی که دشمنی نکرده بودند را اجازه می‌داد) مربوط به گروهی از بنی هاشم، از جمله عباس که در جنگ بدر به اجبار آمدند دانستند. به تعبیر دیگر، اگرچه در حالت عادی با کافری که فقط به جنگ با مسلمانان اقدام کرده هم نباید رابطه ولایی برقرار کرد؛ اما مقصود کافری است که اگر در اخراج مسلمانان و ... اقدامی نکرده، از باب این بوده که موقعیتش را نداشته است؛ وگرنه اگر امکان و موقعیتش را داشت دو کار دیگر را هم انجام می‌داد.

ب. ...

 

6) «الَّذینَ ... أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ»

مقصود از «ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ» چیست؟

الف. اغلب مفسران و مترجمان تعبیر «ظاهر» را به معنای مظاهره و پشتیبانی از همدیگر و حرف «علی» را به معنای «بر علیه» و نقطه مقابلِ «له» دانسته‌اند؛ اما معانی دیگری هم می‌تواند مد نظر باشد؛ از جمله:

ب. فعل «ظاهر» به معنای آشکار کردن باشد و حرف «علی» به معنای «درباره» و «در مورد» باشد؛ چنانکه برخی مترجمان عبارت را چنین ترجمه کرده‌اند: «در اقدام خود عداوت خود را ظاهر و آشکار نمودند» (ترجمه نوبری). در این صورت آیه می‌خواهد بفرماید کسانی که نه‌تنها در بیرون راندن شما از سرزمینتان اقدام کردند بلکه این اقدامشان را کاملا علنی کردند و بدان افتخار نمودند.

ج. ...

 

7) «وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

ظلم صرفا آن نیست که خود شخص مستقیما حقی از دیگران را تضییع کند؛ بلکه اگر با کسانی که اهل تضییع حق دیگران هستند رابطه ولایی برقرار کند ظالم است.

اما چرا نفرمود «فَأُولئِکَ ظالِمُونَ»؛ ‌بلکه هم ضمیر فصل (هُم) آورد و هم «ال‍» (که ورودش بر خبر دلالت بر حصر دارد)؟

الف. این تعبیر از باب قصر إفراد است (یعنی حصری است که می‌خواهد گروه خاص و معینی را بیرون از موضوع کند نه اینکه موضوع را منحصر به موضوع مطرح شده، نماید)؛ یعنی می‌خواهد بفرماید فقط کسانی که رابطه ولایی با با چنین کافران حربی‌ای است که به قتل و غارت و آواره کردن مسلمانان اقدام کردند ظالم‌اند؛ نه کسانی که رابطه ولایی با هرگونه کافری برقرار کردند (المیزان، ج‏19، ص234[4]).

ب. تعابیری که برای حصر به کار می‌رود در بسیاری از موارد دلالت بر تأکید شدید دارد (المیزان، ج‏19، ص234[5])؛ یعنی گویی ظلمی که اینها انجام می‌دهند چنان شدید است که با وجود اینها گویی کس دیگری ظالم نیست.

ج. ...

 

 

 


[1]. آًای قرائتی چنین نوشته‌اند: «یعنی حتّى اگر مظلوم شدید، دوستى با کفّار را قطع کنید نه آن که دست از نیکى بردارید. (نهى از دوستى است نه چیز دیگر) (تفسیر نور، ج‏9، ص586). اما تحلیل درستی به نظر نمی‌رسد. معلوم نیست نیکی کردن به کافر حربی روا باشد. بله؛ باید عدل و انصاف را رعایت کرد اما در آن قبل استثنای نیکی کردن را شامل کسانی دانست که با ما نمی‌جنگند.

[2] . حدود یک سال قبل شاخه نظامی حماس بدون هماهنگی با ایران و لبنان و حتی دبیر کل حماس (اسماعیل هنیه) عملیاتی در اسرائیل انجام داد به نام طوفان الاقصی؛ که از ابتدای شکل‌گیری اسرائیل تاکنون بی‌سابقه بود. این عمیلات بهانه‌ای شد برای اینکه اسرائیل یک قتل عام واضح و آشکار را در غزه رقم بزند. تا امروز که این یادداشت را می‌نویسم آمار کشته‌شدگان از مردم بی دفاع غزه از رقم 40000 و آمار مجروحان از رقم 100000 عبور کرده است و از جمعیت کمتر از دو و نیم میلیونی غزه، طبق آمارهای رسمی سازمان تعداد آورگان از 2 میلیون نفر عبور کرده است. در گزارشی که حدود دو سه هفته قبل منتشر شد بیش از 70 درصد ساحتمانهای غزه منهدم شده است و تقریبا از تاسیسات آنجا چیزی نمانده و در چند هفته اخیر اسرائیل ارتباط نهادهای سازمان ملل با بیمارستانها را هم منع کررده و رسما به بمباران بیمارستانها و تاسیسات اولیه آنها اقدام کرده است.

از حدود یکی دو ماه قبل شبیه این حمله را نسبت به لبنان شروع کرده است؛ فقط برای اینکه اوج وحشیگری‌اش معلوم شود اشاره می‌کنم که چهار هزار پیجر که در دست نیروهای مردمی حزب الله بود را یکباره منفجر کرد که عمده این افراد چشمها و دستهایشان بشدت آسیب دید و علاوه بر بمباران روزانه مناطق مختلف جنوب لبنان به سبکی شبیه بمباران غزه (که دارد همه چیز را نابود می‌کند) محلی را که سید حسن نصر الله در آن بود با بیش از 80 بمب یک تُنی (بمب های سنگرشکن ‌GBU) بمباران کرد (یعنی 80 تن مهمات جنگی فقط برای یک نفر) و بعدا که پیکر سید را سالم پیدا کردند دیدند که وی در اثر استنشاق گاز سمی به شهادت رسیده است که این نشان می‌دهد که احتمالا همراه اینها از بمبهای شیمیایی هم استفاده کرده است.

[3] . جالب است که همان طور که حقیر در زمانی این آیات را بحث می‌کنم که بیش از یک سال است غزه و لبنان مورد هجوم وحشیانه اسرائیل قرار گرفته است؛ آقای قرائتی هم در چند دهه قبل در شبیه چنین موقعیتی مشغول بحث از این آیات بوده است؛ ایشان ذیل این آیه نوشته‌اند:

«امروز که تفسیر این آیه را مى‏نویسم، اسرائیل به مناطق مسلمان‏نشین از زمین و آسمان هجوم کرده، آنان را از وطن خود اخراج مى‏کند و جمعى را به شهادت مى‏رساند. طبق فرمان این آیه بر تمام مسلمانان واجب است که با رژیم صهیونیستى قطع رابطه کنند و آنان را دوست نگیرند. این آیه نیز از آیات سیاسى قرآن است» (تفسیر نور، ج‏9، ص586). تفسیر نور اول بار در فاصله سالهای 1374 تا 1376 منتشر شده است

[4] . و قوله: «وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» قصر إفراد أی المتولون لمشرکی مکة و من ظاهرهم على المسلمین هم الظالمون المتمردون عن النهی دون مطلق المتولین للکفار

[5] . أو تأکید للنهی عن تولیهم.

 


1139) سوره ممتحنة (60) آیه 9 إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ ...

إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

18 ربیع الثانی 1446

ترجمه

تنها خداوند شما را برحذر می‌دارد در خصوص کسانی که در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند و شما را از دیارتان بیرون راندند و بر بیرون کردن‌تان [همدیگر را] پشتیبانی کردند، از اینکه به سرپرستی آنان تن دهید و هرکس به سرپرستی آنان تن دهد پس آنان‌ همان ستمگران‌اند.

اختلاف قرائت

یَنهَنکُمُ[1]
مِّن دِیَرِکُمْ[2]
إخْرَاجِکُمْ[3]
أَن تَوَلَّوهُمْ / أَنْ تَّوَلَّوْهُم[4]

نکات ادبی

یَنْهاکُمُ

درباره ماده «نهی» ذیل آیه قبل بحث شد؛ جلسه 1138، https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-08/

قاتَلُوکُمْ

درباره ماده «قتل» ذیل آیه قبل بحث شد؛ جلسه 1138، https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-08/

الدِّینِ

درباره ماده «دین» ذیل آیه قبل بحث شد؛ جلسه 1138، https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-08/

أَخْرَجُوکُمْ / إِخْراجِکُمْ

درباره ماده «خرج» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد، جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

دِیارِکُمْ

درباره ماده «دور» و کلمه «دیار» ذیل آیه قبل بحث شد؛ جلسه 1138، https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-08/

ظاهَرُوا

قبلا بیان شد که درباره ماده «ظهر» برخی گفته‌اند در اصل بر «آشکار شدن» در مقابل «در باطن قرار داشتن» [ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ؛ أنعام/151] دلالت می‌کند؛ اما به نظر می‌رسد حق با کسانی باشد که بر این باورند که در این ماده دو معنای «قوت» و «بروز» (= ظهور و آشکار شدن)‌ لحاظ شده است، بویژه که ظاهرا اصل این ماده از کلمه «ظَهر» به معنای قسمت پشت انسان و حیوان (در مقابل «بطن»: شکم) گرفته شده که دو معنای قوت و آشکار بودن را در خود جمع کرده است: «الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ» (انشراح/3)؛ و نیز جمع آن: ‌ظهور، مثلا: «ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما» (انعام/146)، و این دو نکته در مورد «ظَهر: پشتِ» حیوان واضح‌تر است که هم تحمل بار سنگین دارد و هم آَشکار است، در مقابل «بطن: شکم»شان که غالبا در زیر قرار می‌گیرد و مخفی است.

در هر صورت در استعمالات مختلف این واژه، گاه معنای آشکار شدن بیشتر غلبه دارد، مثل «ظُهر» که از این جهت ظهر نامیده می‌شود که آَشکارترین و روشن‌ترین وقت روز است (حینَ تُظْهِرُونَ: هنگامی که به وقت ظهر می‌رسید، روم/18)؛ و گاه معنای «قوت» غلبه دارد، مانند «ظهیر» به معنای پشتیبان (سبأ/22، تحریم/4)؛ و گاه یک کلمه مستقلا در هر یک از این دو معنا، به کار رفته: مثلا کلمه «ظاهر» هم در معنای «آشکار» (وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ‏؛ أنعام/120) استفاده شده، و هم به معنای کسی که با قوت «غلبه کرده» و پیروز شده است. (فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ‏: پیروز شدند؛ صف/14)؛ ویا فعل «ظَهَرَ» که هم به معنای «آشکار شدن» است (ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ؛ أنعام/151) و هم به معنای «غلبه یافتن» (إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُم، کهف/20)؛ و یا فعل «أظهَرَ»، که هم در معنای «آشکار کردن» به کار رفته (یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ، غافر/26)، و هم در معنای «غلبه دادن». (لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه، توبه/33).

همچنین به خاطر اینکه به «پشت» انسان، «ظَهر» می‌گویند، به هر چیزی که بی‌اعتنایی کند و اصطلاحا انسان پشت سر بیندازد  «ظِهرىّ» (وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا؛ هود/92) می‌گویند؛ و «مظاهره» (ظاهَرَ، یُظاهِرُ) نیز به معنای به حمایت و پشتیبانی کردن (الَّذینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتاب، احزاب/26)، و «تَظاهُر» (تَظاهَرَ، یَتَظاهَرُ) هم به معنای پشتیبانی و حمایت طرفینی (وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْه، تحریم/4) می‌باشد. ضمنا کلمه «ظهار» و فعل «تظاهرون» (احزاب/4) اشاره به یک سنت جاهلی دارد...

جلسه 444 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-26/

تَوَلَّوْهُمْ / یَتَوَلَّهُمْ

درباره ماده «ولی» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد، جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

الظَّالِمُونَ

قبلا بیان شد که ماده «ظلم» در اصل بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی ظلمت و تاریکی در مقابل نور و روشنایی؛ و دیگری قرار دادن چیزی در غیر جایگاه اصلی خود، که ظلم و ستم از این معنای دوم است؛ و معنای دوم آن (قرار ندادن چیزی در جای خود) بقدری عام است که حتی در مورد زمینی که در محصول مناسب نمی‌دهد هم به کار رفته است: «کِلْتَا الْجَنَّتَینِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیئاً» (کهف/33). در این میان، مرحوم مصطفوی معتقد است معنای اول هم به این معنای دوم برمی‌گردد، با این توجیه که اصل در عالم بر نور و روشنایی است و ظلمت و تاریکی، نبودن این اصل در جایگاه خود است.

«ظُلْمَة» که جمع آن «ظلمات» می‌شود را خداوند برای اشاره به جهل و شرک و فسق به کار برده است؛ همان گونه که برای مقابلات اینها از تعبیر «نور» استفاده کرده است. و گاه تعبیر «در ظلمات بودن» و «کوری» به جای هم به کار می‌رود چنانکه در جایی می‌فرماید: «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ»‏ (أنعام/122) و در جای دیگر می‌فرماید: «کَمَنْ هُوَ أَعْمی»‏ (رعد/19) و یا در جایی می‌فرماید: «وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ»‏(أنعام/39) و در جای دیگر می‌فرماید: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْی» (بقرة/18).

همچنین تعبیر «أَظْلَمَ» (إِذا أَظْلَمَ عَلَیهِمْ قامُوا؛ بقره/20) به معنای «در ظلمت واقع شدن» است؛ و با اینکه به باب افعال رفته اما ظاهرا فعل لازم است و شاهدش اینکه اسم فاعل آن «مُظلِم» به معنای کسی است که در ظلمت واقع شده است (وَ آیةٌ لَهُمُ اللَّیلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهار فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ‏؛ یس/37؛ کَأَنَّما أُغْشِیتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیلِ مُظْلِماً، یونس/27) البته تعبیر «أظلم» به عنوان صفت تفضیلی هم در قرآن کریم به کار رفته است (هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی؛‏ نجم/52) چنانکه فقط تعبیر «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن‏: چه کسی ظالمتر است از کسی که» 15 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

کلمه «ظالم» واضح است که در معنای ظلم و تجاوز از حق به کار می‌رود، و چون تجاوز از حق عام است هر کسی که مرتکب هر گناه کوچک یا بزرگی شده باشد، شامل می‌شود...

جلسه 720 http://yekaye.ir/al-fater-35-20/

شأن نزول

شأن نزولی که ذیل آیه 1 بیان شد را بسیاری تا این آیه شامل دانسته‌اند.

از مجاهد نقل شده که این آیه درباره کفار مکه نازل شده است (الدر المنثور، ج‏6، ص205[5]).

 


[1] . انظر الإمالة فیه فی الآیة السابقة. معجم القراءات، ج9، ص424

[2] . تقدمت الإمالة فیه فی الآیة السابقة. معجم القراءات، ج9، ص424

[3] . قراءة الأزرق وورش بترقیق الراء. معجم القراءات، ج9، ص424

[4] . قرأ البزی بخلاف عنه بتشدید التاء، وکذا ابن فلیح «أَنْ تَّوَلَّوْهُم». معجم القراءات، ج9، ص425

[5] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن مجاهد فی قوله «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ» قال «أَنْ تستغفروا لهم و تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ» هم الَّذِینَ آمَنُوا بمکة وَ لَمْ یُهاجِرُوا

و أخرج ابن المنذر عن مجاهد فی قوله إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ قال کفار أهل مکة.

 


1138) سوره ممتحنة (60) آیه 8 لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ

 

حدیث

1) ابوجعفر روایت کرده که:

امام رضا ع فرمودند: اینکه کسی قوم و قبیله خود را، هرچند که کافر باشند، دوست بدارد جای هیچ ملامتی ندارد.

به ایشان عرض کردم: [پس چرا] خداوند می فرماید: «نمی‌یابی قومى را که به خدا و روز دیگر ایمان داشته باشند ولی مودت داشته باشند با کسانی که با خدا و رسولش مخالفت کرده‌اند...» (مجادله/22).

فرمودند: مطلب آن گونه که تو گمان کردی نیست. مقصودم کسی بود که به خاطر خدا نسبت به آنان بغض دارد و مودت ندارد؛ ولی به آنها غذا می‌دهد در حالی که به سایر مردم غذایی نمی‌دهد [کنایه از اینکه خوش‌رفتاری و ادامه به معاشرت با آنها و حتی نیکوکاری در حق آنها غیر از مودت داشتن نسبت به آنهاست].

السرائر، ج‏3، ص576

من جامع البزنطی صاحب الرضا ع‏ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ:

لَا لَوْمَ عَلَى مَنْ أَحَبَّ قَوْمَهُ وَ إِنْ کَانُوا کُفَّاراً!

 فَقُلْتُ لَهُ: یَقُولُ اللَّهُ «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» الْآیَةَ.

فَقَالَ: لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ إِنَّهُ یُبْغِضُهُ فِی اللَّهِ وَ لَا یَوَدُّهُ وَ یَأْکُلُهُ وَ لَا یُطْعِمُهُ غَیْرُهُ مِنَ النَّاس‏.

 

2) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

با نیکویی در گفتار و زیبایی در رفتارها، درصدد اصلاح دشمنان بودن، ساده‌تر است از اینکه بخواهیم از طریق مضمضه کردن جنگ با آنها ملاقات و بر آنها غلبه کنیم.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص334؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص57

قال امیرالمؤمنین ع:

الِاسْتِصْلَاحُ لِلْأَعْدَاءِ بِحُسْنِ الْمَقَالِ وَ جَمِیلِ الْأَفْعَالِ أَهْوَنُ مِنْ مُلَاقَاتِهِمْ وَ مُغَالَبَتِهِمْ بِمَضِیضِ الْقِتَالِ (82/ 2).

 

3) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

اگر بین تو و دشمنت قراری گذاشته شد که صلحی منعقد گردید و تو بدان متعهد گشتی پس به عهدت وفا کن و در حق آنچه که بر ذمه‌ات آمده امانتداری کن و خودت را سپری قرار بده بین خویش و عهدی که با او بسته‌ای [ظاهرا کنایه از این است که تا پای جانت بر سر عهدت بمان].

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص334؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص162

قال امیرالمؤمنین ع:

إِنْ وَقَعَتْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ قِصَّةٌ عَقَدْتَ بِهَا صُلْحاً وَ أَلْبَسْتَهُ بِهَا ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةٌ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ مَا أَعْطَیْتَ مِنْ عَهْدِکَ (9/ 3).

 

4) امیرالمومنین ع هنگام انتصاب مالک اشتر به حکومت مصر عهدنامه‌ای خطاب به ایشان نوشتند که فرازهایی از آن در جلسات قبل گذشت.[1] در فراز دیگری از آن آمده است:

و از صلحى که دشمن تو را بدان خوانَد، و رضاى خدا در آن بُوَد، روى متاب؛ که صلح، سربازان تو را آسایش رساند و از اندوه‏هایت برهاند و شهرهایت ایمن ماند. لیکن دوراندیش باش در نهایت دوراندیشی، با دشمن خود پس از صلح، که بسا دشمن به نزدیکى گراید تا غفلتى یابد؛ پس دور اندیش شو! و به راه خوش‌گمانى مرو، و اگر با دشمنت پیمانى نهادى و در ذمه خود او را امان دادى به عهد خویش وفا کن و آنچه را بر ذمه دارى ادا. و خود را چون سپرى برابر پیمانت بر پا؛ چه اینکه مردم، با همه هواهاى گونه‏گون که دارند، و رأیهاى مخالف یکدیگر که در میان آرند، بر هیچ چیز از واجبهاى خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد سخت همداستان نباشند. و مشرکان نیز جدا از مسلمانان وفاى به عهد را میان خود لازم مى‏شمردند، چه زیان پایان ناگوار پیمان شکنى را بردند. پس در آنچه به عهده گرفته‏اى خیانت مکن و پیمانى را که بسته‏اى مشکن و دشمنت را که- در پیمان توست- مفریب که جز نادان بدبخت بر خدا دلیرى نکند. و خدا پیمان و زینهار خود را امانى قرار داده، و از در رحمت به بندگان رعایت آن را بر عهده همگان نهاده، و چون حریمى استوارش ساخته تا در استوارى آن بیارمند و رخت به پناه آن کشند. پس در پیمان نه خیانتى توان کرد، و نه فریبى داد، و نه مکرى پیش آورد، و پیمانى مبند که آن را تأویلى توان کرد- یا رخنه‏اى در آن پدید آورد-. و چون پیمانت استوار شد و عهدت برقرار- راه خیانت مپوى- و براى به هم زدنش خلاف معنى لفظ را مجوى، و مبادا سختى پیمانى که بر عهده‏ات فتاده و عهد خدا آن را بر گردنت نهاده، سر بردارد و تو را- به ناحق- بر به هم زدن آن پیمان وادارد، که شکیبایى کردنت در کار دشوارى که گشایش آن را امیدوارى، و پایان نیکویى‏اش را در انتظار، بهتر از مکرى است که از کیفر آن ترسانى، و این که خدا تو را چنان بازخواست کند که درخواست بخشش او را در دنیا و آخرتت نتوانى.

نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه53 (اقتباس از ترجمه شهیدی، ص338-339)؛ تحف العقول، ص145؛ دعائم الإسلام، ج‏1، ص367

و من کتاب له ع کتبه للأشتر النخعی [رحمه الله‏] لما ولاه علی مصر و أعمالها حین اضطرب أمر أمیرها محمد بن أبی بکر، و هو أطول عهد کتبه و أجمعه للمحاسن.

... وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ و لِلَّهِ فِیهِ رِضًا فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ وَ أَمْناً لِبِلَادِکَ وَ لَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ [عَدُوٍّ لَکَ‏] عَدُوِّکَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْ‏ءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ وَ لَا تَخِیسَنَّ بِعَهْدِکَ وَ لَا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ فَإِنَّهُ لَا یَجْتَرِئُ عَلَی اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِیٌّ وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ‏ وَ حَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَی مَنَعَتِهِ وَ یَسْتَفِیضُونَ إِلَی جِوَارِهِ فَلَا إِدْغَالَ وَ لَا مُدَالَسَةَ وَ لَا خِدَاعَ فِیهِ وَ لَا [تَعْقِدْهُ‏] تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَی لَحْنِ [الْقَوْلِ‏] قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَ التَّوْثِقَةِ، وَ لَا یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللَّهِ إِلَی طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَی ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللَّهِ طِلْبَةٌ لَا [تَسْتَقِیلُ‏] تَسْتَقْبِلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَ لَا آخِرَتَکَ.

 

5) از امام باقر ع روایت شده است که فرمودند:

با منافق با زبانت بساز* و مودت و دوستی‌ات را خالصانه نسبت به مومن قرار بده و اگر یهودی‌ای اقدام به نشست و برخاست با تو کرد نیکو همنشینی برای او باش.

*پی نوشت: «مصانعه» در زبان عربی به برخوردی می‌گویند که انسان با مسامحه و مدارا سعی می‌کند موضع اصلی خود را شفاف، و بر آن اصرار نکند و در ظاهر با موضع طرف مقابل همراهی کند. در فارسی تعبیر «با فلانی بساز» در همین معنا به کار می‌رود.

الزهد، ص22؛ الأمالی (للمفید)، ص185[2]؛ تحف العقول، ص292

مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ کُلَیْبٍ الْأَسَدِیِّ عَنْ حَسَنِ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِنِ وَ إِنْ جَالَسَکَ یَهُودِیٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَه‏.

عین همین مضمون را شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه (ج‏4، ص404)[3] و الأمالی(ص628)[4] و شیخ مفید در  الإختصاص (ص230)[5] با سندی متفاوت از امام صادق ع روایت کرده‌اند.

 

تدبر

1) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»

این آیه و آیه بعد به یک معنا شرح و تفصیلی است برای نهی وارد شده در آیه اول این سوره؛ و متناسب با اینکه تمرکز بحث را روی دوگانه «الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ» و «الَّذینَ قاتَلُوکُم‏» قرار دهیم یا دوگانه «أنْ تَبَرُّوهُمْ» و «أَنْ تَوَلَّوْهُم‏»، این شارح آیه اول بودن را دو گونه می‌توان تحلیل کرد (و بعید نیست که هر دو مستقلا مد نظر بوده باشد).

الف. در آنجا مسلمانان را از مودت با کافرانی که به دشمنی با مسلمانان اقدام می‌کنند برحذر داشت؛ اینجا توضیح می‌دهد که آن کسانی که در بلاد کفر هستند (به ویژه افرادی که خویشاوند مسلمانان هستند و مسلمانان یک نحوه تعلق عاطفی بدانان دارند) بر دو قسم‌اند. برخی هیچ گونه اقدامی علیه مسلمانان انجام ندادند که رابطه خویشاوندی با اینها را حفظ کردن و نیکی کردن در حق اینها اشکالی ندارد؛ ولی برخی به جنگ با مسلمانان پرداختند و به‌گونه‌ای هستند که اگر بتوانند برای نابودی مسلمانان هر کاری انجام می‌دهند که در آیه بعد تأکید می‌کند اینهاست که مقصود اصلی از آن نهی بودند (المیزان، ج‏19، ص234[6]) و چه‌بسا حتی برّ و نیکی هم در حق آنها نباید کرد.

ب. در آنجا خداوند مسلمانان را از تولی کفار برحذر داشت و در اینجا اجازه برّ و نیکی به آنان را می‌دهد نه اجازه تولی را (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[7])؛ چنانکه در آیه بعد هم تصریح کرده که خداوند در خصوص کسانی که با شما جنگیدند نهی‌تان می‌کند از اینکه نسبت بدانان تولی داشته باشید.

 

2) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»

درباره اینکه مقصود از این «الَّذِینَ» چه کسانی است در قسمت شأن نزول دیدگاه‌های متعددی بیان شد؛ که با هم منافاتی ندارند؛ یعنی می‌توان گفت فضای آیه ناظر به کسانی است که در بلاد کفر زندگی می‌کنند، که در یک دسته‌بندی کلی هم مسلمانانی را شامل می‌شود که وظیفه هجرت داشتند اما هجرت نکرده‌اند و در میان کفار مانده‌اند؛ و هم کافرانی که یا به خاطر عهد و پیمانی که با مسلمانان بسته‌اند یا به هر دلیل دیگر، در اقدامات جنگی علیه مسلمانان مشارکت نداشته‌اند.

 مرحوم طبرسی بعد از نقل دیدگاه‌های متفاوت چنین جمع‌بندی می‌کنند که وجه مشترک همه این دیدگاهها که موجب اجماعی در علمای اسلام شده این است که اصل نیکی کردن در حق خویشاوندانی از شخص که در بلاد کفر زندگی می‌کنند حرام نیست؛ البته بین علما در خصوص اینکه آیا می‌شود صدقات واجب (مانند زکات و فطره و کفارات) را به آنها پرداخت کرد اختلاف نظر است و علمای شیعه این را جایز نمی‌دانند (مجمع البیان، ج‏9، ص408-409[8]).

تبصره:

از ابن عباس و حسن بصری و قتاده و دیگران نقل شده است که این آیه که ابتدا به مسلمانان اجازه می‌داد با خویشاوندان کافرشان رابطه برقرار کنند، با آیه «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (توبة/5) نسخ شده است (مجمع البیان، ج‏9، ص408[9])؛ اما چنانکه برخی مفسران توضیح داده‌اند چنین نسخی قابل قبول نیست؛ زیرا این آیه ناظر به کافران اهل ذمه و معاهَد و امثالهم است که تعهد دارند اقدامی علیه مسلمانان نکنند؛ در حالی که آیه سوره توبه ناظر به کفار اهل حرب و مشرکانی است که در مقام جنگ با مسلمانان هستند (المیزان، ج‏19، ص234[10])؛‌ و اتفاقا عدم رابطه با آن کفار در آیه بعد هم مورد تأکید بوده است.

 

3) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ»

 اسلام دین نیکى و عدالت است، حتّى نسبت به کفّار[ی که دست به دشمنی و آزار مسلمانان نمی‌زنند]  (تفسیر نور، ج‏9، ص585). برخی از این آیه استفاده کرده‌اند که اگرچه در اسلام برقراری رابطه ولایی (دوستی همراه با قبول سرپرستی) با کفار و مشرکان ممنوع است، اما در حق آنان می توان نیکوکاری داشت و اسلام نیکوکاری را در حق مسلمان و مشرک قبول دارد (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[11]).

 

4) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ ...»

ذیل آیه 2 (تدبر 2 و با ارجاع به احادیث متعدد) بیان شد که در تعامل با دشمن باید بسیار محتاط بود و دشمن را، هر اندازه ناتوان باشد، نباید کوچک شمرد و اگر انسان بخواهد به تعامل با دشمنش بپردازد اولا باید با حزم و دوراندیشی کامل، نه بر اساس اعتماد به او، اقدام کند و باید ابتدا مطمئن باشد که می‌تواند حق خود را از او بگیرد.

در اینجا هم دقت کنید که نفرمود که اگر اینها اهل جنگ نیستند خیلی خوب است بروید با آنها رابطه برقرار کنید و به آنها نیکی کنید؛ بلکه می‌فرماید شما را نهی نمی‌کند از اینکه در حق آنها نیکی کنید. یعنی تشویق نمی‌کند فقط منع را برمی‌دارد. شاید می‌خواهد توجه دهد که حتی با کسانی از کفار که با آنها صلح کرده‌اید بعد از صلح هم باید جانب احتیاط را با او بشدت رعایت کرد که مبادا دشمن همین صلح ابزاری برای غافلگیر کردن وی به کار گرفته باشد (احادیث 3 و 4).

 

5) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ ... أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ»

اینکه خداوند به ما را اجازه دهد در حق کفاری که با ما جنگ نکرده‌اند نیکی کنیم، وجهی دارد؛ اما مقصود از اینکه به ما اجازه دهد با آنان با قسط رفتار کنیم، چیست؟ مگر عدالت ورزیدن یک قاعده عمومی نیست و مگر نباید با همه با عدل و داد رفتار کنیم؟ مگر در آیه «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏» (مائده/8) خود خداوند از ما نخواسته که حتی در حق کسانی که با ما بد کرده‌اند عدالت را رعایت کنیم؟ پس مقصود از اینکه در خصوص این افراد به ما اجازه داده که نسبت به آنان قسط بورزیم چیست؟

الف. مقصود همان عدالت ورزیدن است (مجمع البیان، ج‏9، ص409) و اثبات شیء‌ نفی ما عدا نمی‌کند و اینجا در مقام این نیست که بگوید به دیگران قسط نورزید؛‌ بلکه تذکر می‌دهد که نهی از قبول ولایت کفار به این معنا نیست که در خصوص آنان رعایت عدالت را نکنید.

ب. معنای «قسط» در اینجا «سهم» است نه عدالت؛ یعنی [این آیه توضیحی برای همان نیکی ورزیدن است و] می‌فرماید به آنان قسط و سهمی از خوردنی‌ها [و سایر بخشش‌هایی که در روابط خویشاوندی رایج است] بدهید (به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص409[12]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[13]).

ج. ...

 

6) «وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»

ابتدا فرمود «قسط بورزید» و سپس فرمود «خداوند کسانی که قسط می‌ورزند دوست دارد»؛ از این سبک قرآن یک نکته تربیتی می‌توان استخراج کرد:

«با اعلام محبت الهى، انگیزه‏ها را [برای انجام عمل] بالا ببرید» (تفسیر نور، ج‏9، ص585).

 

 

 


[1] . جلسه 83، حدیث3 https://yekaye.ir/an-nisa-004-59/

و جلسه 147، حدیث2 https://yekaye.ir/yusuf-012-053/ (این فراز ابتدایی نامه است)

و جلسه 406، حدیث4 https://yekaye.ir/al-ankaboot-29-9/

و جلسه 761، حدیث2 https://yekaye.ir/ya-seen-36-14/

و جلسه 1077، حدیث26 و تدبر 14 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-12-1/

و جلسه 1134، پاورقی 34 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04/#_ftn34

[2] . سند شیخ مفید چنین است: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ الْقُمِّیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَن‏عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَان ‏عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی‏ ع.

[3] . وَ رَوَى ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ ع یَا إِسْحَاقُ صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِنِ وَ إِنْ جَالَسَکَ یَهُودِیٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَهُ.

[4] . حَدَّثَنَا أَبِی رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع یَا إِسْحَاقُ صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِنِ وَ إِنْ جَالَسَکَ یَهُودِیٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَهُ.

[5] . َ قَالَ الصَّادِقُ ع لِإِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ یَا إِسْحَاقُ صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِنِ وَ إِنْ جَالَسَکَ یَهُودِیٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَه‏.

[6] . فی هذه الآیة و التی تتلوها توضیح للنهی الوارد فی أول السورة، و المراد بالذین لم یقاتلوا المؤمنین فی الدین و لم یخرجوهم غیر أهل مکة ممن لم یقاتلوهم و لم یخرجوهم من دیارهم من المشرکین من أهل المعاهدة، و البر و الإحسان، و الأقساط المعاملة بالعدل، و «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» بدل من «الَّذِینَ» إلخ، و قوله: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» تعلیل لقوله: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» إلخ. و المعنى: لا ینهاکم الله بقوله: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ» عن أن تحسنوا و تعاملوا بالعدل الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم لأن ذلک منکم أقساط و الله یحب المقسطین.

[7] . و المعنى: لا ینهاکم عن مبرة هؤلاء، و إنما ینهاکم عن تولی هؤلاء، و هذا رحمة لهم لشدتهم فی العداوة

[8] . و الذی علیه الإجماع أن بر الرجل من یشاء من أهل الحرب قرابة کان أو غیر قرابة لیس بمحرم و إنما الخلاف فی‏ إعطائهم مال لزکاة و الفطرة و الکفارات فلم یجوزه أصحابنا و فیه خلاف بین الفقهاء.

[9] . و قیل إن المسلمین استأمروا النبی ص فی أن یبروا أقرباءهم من المشرکین و ذلک قبل أن یؤمروا بقتال جمیع المشرکین فنزلت هذه الآیة و هی منسوخة بقوله فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ عن ابن عباس و الحسن و قتادة

[10] . قیل: إن الآیة منسوخة بقوله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»: التوبة: 5، و فیه أن الآیة التی نحن فیها لا تشمل بإطلاقها إلا أهل الذمة و أهل المعاهدة و أما أهل الحرب فلا، و آیة التوبة إنما تشمل أهل الحرب من المشرکین دون أهل المعاهدة فکیف تنسخ ما لا یزاحمها فی الدلالة.

[11] . و المعنى: لا ینهاکم عن مبرة هؤلاء، و إنما ینهاکم عن تولی هؤلاء، و هذا رحمة لهم لشدتهم فی العداوة، و قال أهل التأویل: هذه الآیة تدل على جواز البر بین المشرکین و المسلمین، و إن کانت الموالاة منقطعة.

[12] . «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» أی العادلین و قیل یحب الذین یجعلون لقراباتهم قسطا مما فی بیوتهم من المطعومات

[13] . و قوله تعالى: وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ قال ابن عباس یرید بالصلة و غیرها إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ یرید أهل البر و التواصل، و قال مقاتل: أن توفوا لهم بعهدهم و تعدلوا.

 


1138) سوره ممتحنة (60) آیه 8 لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ

لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ

11 ربیع‌الثانی 1446 24/7/1403

ترجمه

خداوند شما را برحذر نمی‌دارد در خصوص کسانی که نه در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند و نه شما را از دیارتان بیرون راندند، که بدانان نیکی، و با آنان به عدل رفتار کنید؛ که قطعا خداوند عدالت‌پیشگان را دوست دارد.

اختلاف قرائت

لَا یَنهَاکُم[1]
مِن دِیَرکُمْ[2]
تُقْسِطُوا / تُقْصِطُوا

در اکثر قراءات این کلمه را با حرف «س» قرائت کرده‌اند؛

اما در طریقی (طریق ابن جبیر از أعشی) از روایت شعبه از عاصم به صورت «ص» (تُقْصِطُوا) قرائت کرده است.

(معجم القراءات، ج9، ص424)[3]

إِلَیْهِمْ[4]

نکات ادبی

یَنْهاکُمُ

درباره ماده «نهی»[5] برخی اصل این ماده را در همان معنای رایج نهی کردن [بازداشتن و مانع شدن] دانسته‌اند؛ مثلا راغب آن را عبارت می‌داند از «زجر» [= بازداشتن با جدیت] (مفردات ألفاظ القرآن، ص826[6]) ویا مرحوم مصطفوی آن را عبارت می‌داند از اینکه ترک چیزی را از کسی بخواهیم (نقطه مقابل «أمر»)؛ از نظر وی، هر چیزی را بخواهند بازدارند، آن نقطه بازداشتن آن، نهایت آن محسوب می‌شود و لذا به آن «انتها» و «نهایت» گفته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص264[7]). ابن فارس معنای اصلی این ماده را به غایت و بلوغ رسیدن می‌داند و توضیح می‌دهد که «نهایت» هر چیزی غایت آن است و کاربرد آن در معنای «بازداشتن» از این جهت است که وقتی «نهی» می‌کنید و مخاطب نهی را می‌پذیرد و بازمی‌ایستد، در حقیقت، آنجا را پایان کار خود قرار داده است. وی کاربرد آن در کلمات «النَّهْی» و «النِّهْی» به معنای برکه (غدیر)‌ را از این باب دانسته که آب در آن به غایت مقصدش می‌رسد و تنها کلمه‌ای از این ماده که آن را بی‌ربط به این اصل معنا معرفی کرده «نُهاء» به معنای بلور است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص359-360[8])؛ اما حسن جبل تبیینی از اصل این ماده ارائه داده که علاوه بر اینکه با تک تک حروف آن سازگاری داشته باشد کاربردهای آن در اموری همانند برکه و بلور و ... را نیز تبیین کند. وی معنای محوری این ماده را عبارت دانسته است از: حبس شدن چیزی در مکانش و متوقف شدنش در آن به نحوی که نتواند قدمی از آن فراتر بردارد.[9] این معنا که در برکه کاملا معلوم است؛ همچنین در شتر «ناهیة» هم شتری است که به اوج چاقی‌اش رسیده است؛ بلور هم حالتی است که به خاطر شفافیتش انسان گمان می‌کند که آب و سایر اشیاء از آن رد می‌شود در حالی که آنها را نگه می‌دارد و مانع عبور می‌شود. وی توضیح می‌دهد که نهی از مقابل امر هم در اصل حبس شدن و بازایستادن در یک حد خاصی است و درخواست این است که از آغاز کردن یا ادامه دادن کاری خودداری شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2270).

به عقل «نُهیة» گفته می‌شود از این جهت که انسان را از ورود در بدیها بازمی‌دارد، که جمع آن، «نُهی» می‌باشد: «إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏» (طه/54 و 128)‏ (مفردات ألفاظ القرآن، ص827؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص359[10]) و یا بدین جهت که رسیدن به نهایت معارف در عرصه مورد نظر است که کسی که از آن بهره‌مند است سزاوار است که نظر وی به عنوان نظر نهایی قبول شود (الفروق فی اللغة، ص77[11])؛ و خود کلمه «نهیَه» (شبیه «لقمه») به معنای آن چیزی است که نهی به وسیله آن انجام می‌شود، و از این رو برخی معتقدند که می‌تواند به معنای اعم از عقل (در معانی‌ای همچون علم و عزم و بصیرت و ... هم به کار رود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص265[12]).

این ماده علاوه بر استعمالات فراوان آن در فعل ثلاثی مجرد (مانند: یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر، آل عمران/104؛ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ، لقمان/17؛ أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ، اعراف/22؛ أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا، هود/62؛ أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمینَ، حجر/70؛ لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ ... إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّین‏، ممتحنه/8-10) که در صیغه اسم فاعل هم به کار رفته است: «الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَر» (توبه/112)؛

به باب افتعال هم رفته که به معنای مطاوعه و قبول کردن نهی و دست برداشتن از آن چیزی است که مورد نهی واقع شده است، که به یک معنا دلالت دارد بر به نهایت آن چیز رسیدن دارد و از آن حد تجاوز نکردن: «قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ» ‏(أنفال/38)، «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» (مریم/46)، «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ‏» (شعراء/116)، - که در این باب نیز در صیغه اسم فاعل هم به کار رفته است: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ‏» (مائدة/91) (مفردات ألفاظ القرآن، ص827[13])، که این قبول نهی و به انتهاء رسیدن می‌تواند اختیاری باشد (مانند همین آیه قبل) و می تواند طبیعی باشد چنانکه درباره محدوده خانه و امثالهم تعبیر «منتها»ی آن به کار می‌رود و در قرآن هم کلمه «سِدْرَةِ الْمُنْتَهى» (نجم/14) را داریم [و در آیه «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى»‏ (نجم/42) شاید هر دو وجه قابل پیاده شدن باشد]؛ و از همین تعبیر است که کلمه «نهایت» به معنای پایان محدوده چیزی به کار رفته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص265-266[14])؛ که تفاوت «نهایت» و «آخر»‌را در این دانسته‌اند که «آخر» در مقابل «أول» است و هر دو اسم‌اند، اما «نهایت» مصدر است و برای جایی که محل انقطاع چیزی است به کار می‌رود و نقطه مقابلش «مبتدأ» است (الفروق فی اللغة، ص289-290[15])؛ یعنی به نظر می‌رسد در مبتدا و منتها یک نگاه پویا در کار است و نحوه حرکت لحاظ می‌شود که یکی پایان و دیگری آغاز آن است در حالی که در اول و آخر یک نگاه ایستا در کار است.

و همچنین در باب تفاعل هم استفاده شده است که برای قبول نهی طرفینی است و برخی گفته‌اند این سیغه دلالت بر امتداد و استمرار دارد [یعنی کسی که نهی را قبول می‌کند و این را ادامه می دهد نه اینکه دوباره به ارتکاب عمل برگردد] « لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ .... کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ» (مائده/79) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص266[16]).

این ماده و مشتقات آن 56 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

لَمْ یُقاتِلُوکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «قتل» در اصل بر میراندن (إماته) دلالت دارد و در فارسی معادل «کُشتن» است. این ماده، به ماده «موت» (مرگ) بسیار نزدیک است؛ یعنی در هردو جدا شدن روح از بدن مد نظر است؛ اما با هم تفاوتی هم دارند: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» ‏(آل عمران/144) و در تفاوت این دو گفته‌اند وقتی به عمل عامل توجه شود، «قتل» گفته می‌شود و وقتی خود زوال حیات مد نظر است «موت» گویند؛ و یا اینکه قتل به عملی گویند که با آن موت حاصل می‌شود، اما موت به وضعیتی که حاصل شده گویند. برخی هم گفته‌اند موت صرفِ زوال حیات است، اما قتل، زایل کردن بنیه حیوانیِ موجود زنده است و حتما باید فعل انسان باشد؛ از این جهت حتی به کار کسی که دیگری را زندانی کند و مانع دسترسی او به غذا و ... شود تا او بمیرد هم تعبیر «قتل» به کار می‌برند.

این ماده در حالت عادی ثلاثی مجرد متعدی است: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» (بقره/251) و مصدر آن «قتل» است (الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ، بقره/191)؛ وقتی به باب مفاعله (مقاتله، قتال) می‌رود (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فیهِ قُلْ قِتالٌ فیهِ کَبیر، بقره/217؛ وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ، بقرة/193؛ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا، حشر/12؛ قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ‏، توبة/123؛ وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ‏ [النساء/ 74) به معنای پیکار و جنگیدن است، یا از این باب که جنگیدن، زمینه قتل دیگران را فراهم می‌کند ویا از این جهت که به اقتضای این صیغه که دلالت بر استمرار دارد، جنگیدن موجب قتل مستمر می‌شود؛ و در این حالت، گاه معنای «کشتن» و به قتل رساندن غلبه دارد: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُون» (توبه/30 و منافقون/4) و گاه اصل جنگیدن و مبارزه مسلحانه: «قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ» (آل عمران/167) یا «إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُم» (بقره/246) «حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُم» (نساء/90). ...

جلسه 918 http://yekaye.ir/ale-imran-3-195/

الدِّینِ

قبلا بیان شد که ماده (و حتی خود کلمه «دین») در معانی متعددی به کار رفته است، تا جایی که ابن جوزی فقط 10 معنا برای این کلمه را در کاربردهای قرآنی برشمرده است: از نظر او کلمه دین در آیه «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» به معنای «جزاء»، و در آیه  و «أرسله بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ» به معنای [خصوص دین] «اسلام»، و در آیه «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» به معنای «عدل، و در آیه «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» به معنای طاعت، و در آیه «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» به معنای توحید، و در آیه «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» به معنای «حکم» و در آیه «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ» به معنای «حد»، و در آیه «یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» به معنای حساب، و در آیه «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» به معنای عاقبت، و در آیه «ذلِکَ دِینُ الْقَیِّم» به معنای «ملت» [= کیش و آیین] استفاده شده است؛ که البته واضح است برخی از اینها نه معنای لغوی، بلکه ناظر به مصداق مورد نظر از این کلمه در آیه مذکور است.

اما عموم اهل لغت این معانی متعدد را به طور کلی در دو حوزه معنایی دانسته‌اند: یکی در معنای بدهی و قرض و دیگری در معنای طاعت و حکم و جزا و مانند آن. برخی مانند راغب اصفهانی ظاهرا اصراری بر اینکه این دو را به هم برگردانند ندارند؛ اما بسیاری کوشیده‌اند یکی از این دو را مبنای اصلی این ماده معرفی کنند.

غالبا اصل این ماده را نوعی تسلیم شدن (انقیاد) و ذلیل شدن در برابر چیزی دانسته‌ و گفته‌اند که مصدر «دین» هم به معنای «طاعت» است و دان یدین در جایی به کار می‌رود که کسی در برابر دیگری منقاد و مطیع باشد. به تعبیر دیگر، اصل این ماده دلالت دارد بر اطاعت و تسلیم شدن و خضوع در مقابل یک برنامه یا مقررات معین؛ و نزدیک است به معانی‌ای همچون طاعت و تعبد و محکومیت و مقهوریت و تسلیم در برابر امری ویا حکمی و یا قانونی و یا مجازاتی؛ و وجه تسمیه «دَین» به معنای بدهی و قرض (تداینتم بدَین؛ بقره/282) را این دانسته‌اند که بدهی یک نوع ذلت برای بدهکار می‌آورد و یا گفته‌اند وقتی این ماده از حیث خود برنامه‌ای که ارائه شده لحاظ شود اسم مصدر «دین» استفاده می‌شود که برای حکم و جزاء و حساب و امور مانند آن به کار می‌رود؛ ولی وقتی از جانب کسی که این حکم و جزا در موردش اعمال می‌شود به کار می‌رود مصدر «دَین» است و در معانی طاعت و ذلت و بدهی و مانند آن استفاده می‌شود.

در همین حوزه معنایی غیر از بدهی، برخی همچون راغب بر این باورند که اصل معنای «دین» همان طاعت و جزاست؛ و کاربردش در خصوص شریعت و مذهب کاربرد استعاری است از این جهت که در شریعت اطاعت و انقیاد موضوعیت دارد؛ چنانکه این معنای تسلیم و اطاعت در آیاتی همچون «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ‏» (نساء/125) «وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ‏» (نساء/146) بروز دارد و بر این اساس مقصود از «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»‏ (بقرة/256) اشاره به این است که این تسلیم و انقیاد باید با اخلاص و رغبت درونی باشد؛ نه صرف اقدام ظاهری. در مقابل، اغلب کاربرد کلمه «دین» در معنای شریعت و مذهب را هم ذیل همان معنای حقیقی طاعت مورد بررسی قرار داده‌اند، ‌چنانکه به عبد و کنیز نیز «مَدین» و «مدینة» گویند چون در برابر مولای خود ذلیل و مطیعند. بر اساس توضیح آنها در بسیاری از موارد کلمه «دین» هم به معنای طاعت می‌تواند گرفته شود، و هم به معنای حکم و شریعت و آیین، و هم به معنای جزا؛ چنانکه در خصوص تعبیر «یوم الدین» (که بار در قرآن کریم به کار رفته) ویا در خصوص آیه «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ»‏ (یوسف/76) هر سه احتمال مطرح شده است؛ و حتی برخی احتمال داده‌اند که اساسا چون حقیقت دین در قیامت آشکار می‌شود و آنجاست که همه تحت انقیاد و خضوع کامل در برابر احکام الهی هستند از آن روز به  «یوم الدین» تعبیر شده باشد.

در مقابل، برخی معنای بدهکاری و یا بردگی را (که اشاره شد مدین و مدینه به معنای عبد و کنیز است) محور اصلی تحلیل این ماده قرار داده و گفته‌اند معنای محوری این ماده «حقی برای دیگری است که با قوت و تمکنی شدید ذمه‌ای را برعهده شخص مورد نظر بار می‌کند» و «دین» به معنای شریعت و آیین و نیز به معنای حساب و کتاب و جزا را هم از همین باب دانسته‌اند...

اشاره شد که گاه «دین» به وضوح به معنای «شریعت» و آیین به کار رفته است؛ در تفاوت آنها گفته‌اند که از این جهت شریعت گفته می‌شود که راهی است که قرار است پیموده شود (شارع= جاده) اما از این جهت، دین می‌گویند که قرار است با آن خداوند اطاعت شود؛ برای همین شریعت به خود افرادی که از آن پیروی می‌کنند نسبت داده نمی‌شود؛ اما دین نسبت داده می‌شود (نمی‌گویند شریعت زید و عمرو، اما می‌گویند دین زید و عمرو) که این بیشترین کاربردهای ماده «دین» در قرآن کریم است و غیر از یک مورد که به صورت فعل از آمده: «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِ»‏ (توبة/29) همواره به صورت کلمه «دین» (که مرحوم مصطفوی آن را اسم مصدر و ابن فارس آن را مصدر می‌داند) به کار رفته است؛ ‌مانند: «حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ» (بقره/217) «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏» (آل عمران/19) «أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ‏» (آل عمران/83) «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ»‏ (آل عمران/85) «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ‏» (نساء/125) «یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ» (نساء/171) «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِبا» (اعراف/51) «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی‏ وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دینا» (مائده/3) «فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ» (توبه/11) «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» (توبه/122) «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» (شوری/13) «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه» (فتح/28؛ صف/9) و ...

و گاه در معنای جزا و پاداش به کار رفته و اصلا نمی‌توان آن را به معنای شریعت و آیین گرفت؛ مانند «مدین» (به معنای «مجزی» کسی که جزا داده شده است) در آیات «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدینُونَ» (صافات/53) ...؛

ولی در بسیاری از موارد کلمه «دین» هم به معنای حکم و شریعت و آیین، و هم به معنای جزا می‌تواند گرفته شود، مانند آیات «وَ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّینُ واصِباً أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ» (نحل/52) «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دینَهُمُ الْحَقَّ» (نور/25) «وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ» (ذاریات/6) «فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ» (تین/7) «أَ رَأَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ» (ماعون/1)؛ و حتی می‌تواند علاوه بر اینها به معنای اصلی «طاعت» باشد؛ مانند اینکه در خصوص آیه «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ»‏ (یوسف/76) وحتی در خصوص تعبیر «یوم الدین» (که غالبا آن را به معنای روز جزا می‌گیرند و در تدبرها درباره‌اش توضیح بیشتر خواهد آمد) هر سه احتمال مطرح شده است و حتی برخی احتمال داده‌اند که اساسا چون حقیقت دین در قیامت آشکار می‌شود و آنجاست که همه تحت انقیاد و خضوع کامل در برابر احکام الهی هستند از آن روز به  «یوم الدین» تعبیر شده باشد.

جلسه 1023 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-56/

دِیارِکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «دور» در اصل به معنای احاطه کردن و حدقه زدن چیزی پیرامون چیز دیگر است؛ «دایره» خطی است که به داخل خود احاطه دارد؛ و خانه را به اعتبار اینکه با دیوار دور آن احاطه شده «دار» می‌گویند که جمع آن «دِیار» می‌شود. با اینکه در زبان عربی کاربرد «دار دنیا» در مقابل «دار آخرت» رایج است، اما جالب است که در قرآن کریم نه کلمه «دار» و نه هیچیک از مشتقات آن به صورت ناظر به دنیا مطرح نشده (حداکثر این است که از برخی مشتقات آن، برای اشاره به خانه‌های برخی افراد استعمال شده است) و همواره ناظر به آخرت است، خواه به نحو کلی (الدار الاخرة)، خواه بهشت (مثلا الدار السلام) و خواه جهنم (مثلا الدار البوار).

جلسه161 http://yekaye.ir/al-ankabut-029-64/

تَبَرُّوهُمْ

قبلا بیان شد که برخی برای ماده «برر» چهار اصل مستقل قائلند؛ یعنی بر این باورند که این ماده به کار رفته است در: معنای صدق، برای حکایت از یک صدا، نقطه مقابل «بحر: دریا»، و برای اشاره به نوعی از گیاهان («بُرّ» به معنای گندم؛ واحد آن: بُرّة)؛ اما به نظر می‌رسد حق با کسانی است که همه این کاربردها را به یک معنای اصلی برمی‌گردانند و آن «گشایش و وسعت» است: «بَرّ» به معنای خشکی، ‌عرصه وسیعی است در مقابل گستره دریا؛ «بِرّ» توسع و گشادگی در انجام کار نیک است، که هم به خدا نسبت داده می‌شود (طور/28) و هم به بنده؛ چنانکه برّ به والدین یعنی با آنان با گشایش و گشاده‌دستی برخورد کردن (وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ؛ مریم/14)؛ و از این جهت که صدق، نمونه بارزی از عمل خوبی است که گشایش به همراه می‌آورد، به آن هم «بِرّ» گفته شده؛ به گندم «بُرّ» گفته شده بدین جهت که گسترده‌ترین چیزی است که در تغذیه مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ و تعبیر فلانی «هرّ» را از «بِرّ» تشخیص نمی‌دهد صرفا دو صوت نیست؛ بلکه یعنی کسی را که در حق او نیکی و بِرّ انجام می‌دهد از کسی که به او بدی می‌کند تمییز نمی‌دهد؛ و البته «بَربَرة» به معنای «زیاد حرف زدن» ظاهرا حکایت از صوت است [شبیه اینکه در فارسی می‌گوییم فلانی وِروِر می‌کند].

«بِرّ» به معنای نیکوکاری، مصدر است (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون؛ آل عمران/92) و اسم فاعل آن «بارّ» است که جمعِ آن «أبرار» می‌شود؛ و وقتی به صورت «بَرّ» بیان شود (إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ؛‏ طور/28) بلیغ‌تر است؛ همان گونه که توصیف کسی به اینکه او «عدل» است بلیغتر است از اینکه بگوییم عادل است؛ و ظاهرا «بَرَرة» (کِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/16) هم جمعِ «بَرّ» می‌باشد.

جلسه 916 http://yekaye.ir/ale-imran-3-193/

أَنْ تَبَرُّوهُمْ

به لحاظ جایگاه نحوی این عبارت در موضع جر، و بدل از «الذین» است (بدل اشتمال) و تقدیر کلام این است که: «لا ینهاکم الله عن أن تبروا الذین لم یقاتلوکم‏» (مجمع البیان، ج‏9، ص409[17]).

تُقْسِطُوا / الْمُقْسِطینَ

قبلا بیان شد که ماده «قسط» از ماده‌هایی است که در دو معنای متضاد به کار رفته است: هم در معنای «عدل» و هم در معنای «جور و ستم». وقتی به صورت «قِسط» ویا در باب إفعال «أقْسَطَ یُقْسِطُ» به کار می‌رود به معنای «عدل» است؛ و وقتی به صورت «قَسط» و یا در حالت ثلاثی مجرد «قَسَطَ یَقْسِطُ» به کار می‌رود در معنای «جور» است؛ لذا برخی این را این گونه تعبیر کرده‌اند که «قَسَطَ» قسط دیگری را گرفتن و لذا «ستم» است و «أقَسَط» قسط دیگری را دادن، و لذا «عدل» است؛ و این ضابطه در تشخیص دو معنای قسط، در تمام موارد استعمالی آن در قرآن کریم مشاهده می‌شود و حتی اسم فاعل اگر از ثلاثی مجرد درست شود (= قاسط)، به معنای «ستمگر» است (وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا؛ جن/15) و اگر از باب افعال درست شود (= مُقسِط)، به معنای عادل و عدل‌گستر است (وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین؛ حجرات/9).

البته کلمه «قِسط» تفاوت اندکی با عدل دارد؛ «قِسط» به معنای نصیب و سهمی است که بر اساس عدل به شخص می‌رسد و «إقساط» (باب افعال) به معنای «قسط را در حق دیگران رعایت کردن» می‌باشد. به تعبیر دیگر، «قِسط» ناظر به مقام اجرا و پیاده شدن عدل است که گاه به نحو خاص در مورد تقسیم عادلانه سهم افراد به کار می‌رود، و شاهد بر اینکه معنای این دو تفاوتی با هم دارد، این است که گاه در قرآن کریم، توصیه به قسط را بعد از عدل مطرح کرده است «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا» (حجرات/9).

جلسه 249 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-29/

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیه اقوال متعددی نقل شده است که اهم آنها بدین قرار است:

1) الف. از ابن عباس (و مقاتل و کلبی) نقل شده که این آیه در مورد قبیله‌های خزاعه و بنی‌مدلج نازل شد که با رسول الله ص مصالحه کرده بودند که نه وارد جنگ با ایشان شوند و نه به ایشان کمک و یاری برسانند (مجمع البیان، ج‏9، ص408[18]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[19]).

ب. از حسن بصری و ابوصالح نقل شده که این آیه در مورد قبیله‌های خزاعه و بنی حارث بن کعب و کنانه و مزینه و سایر قبایل عرب نازل شد که [با اینکه مسلمان نبودند] پشتیبان رسول الله ص و علاقمند به ایشان و به غلبه ایشان بودند (البحر المحیط، ج‏10، ص156[20]).

 

2) الف. از عبدالله بن زبیر نقل شده که: قُتَیْلَة دختر عبدالعزی (همسر سابق ابوبکر که مشرک بود و در مکه مانده بود) نزد دخترش (اسماء بنت ابی‌بکر) آمد و هدایایی (روغن و ...) ‌برایش آورده بود. اما اسماء نه آن هدیه‌ها را قبول کرد و نه حتی اجازه داد که وی وارد منزلش شود؛ و شخصی را سراغ عایشه (یعنی خواهرش که همسر پیامبر ص بود) فرستاد که از رسول الله ص برای من در این مورد سوال کن. وی سوال کرد و این آیه نازل شد که:‌ «خداوند شما را برحذر نمی‌دارد در خصوص کسانی که نه در [امر]‌ دین با شما پیکار نکردند ...». پس پیامبر به وی فرمود که هدیه او را بپذیر و او را منزلت راه بده. (أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص444[21]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص205[22]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص156[23]). و همچنین از عبدالله بن زبیر نقل شده که این آیه در مورد بچه‌ها و زنان کافر بوده است (البحر المحیط، ج‏10، ص156[24]).

ب. از خود اسماء بنت ابی‌بکر این واقعه بدین صورت نقل شده که: مادرم در زمانی که مشرک بود و ما با مشرکان معاهده‌ای داشتیم سراغم آمد، از پیامبر ص سوال کردم که آیا با او ارتباط (صله رحم) برقرار کنم؛ خداوند این آیه را نازل کرد و پیامبر فرمود: بله، با مادرت ارتباط داشته باش (الدر المنثور، ج‏6، ص205[25]).

ج. از ابن عباس و حسن بصری و قتاده نقل شده که مسلمانان از رسول الله درخواست کردند که بتوانند با خویشاوندان مشرکشان رابطه خویشاوندی را حفظ کنند و این آیه نازل شد (مجمع البیان، ج‏9، ص408[26]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[27]).

 

3) الف. از قتاده و مجاهد نقل شده است که مقصود از اینها کسانی بودند که درمکه ایمان آوردند ولی مهاجرت نکردند (مجمع البیان، ج‏9، ص408[28]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص205[29])؛ و در واقع به خاطر اینکه هجرت را که بر آنان واجب بود ترک کردند در جایگاه بدی قرار گرفته‌اند (البحر المحیط، ج‏10، ص156[30])؛ و از ابن زبیر هم نقل شده که در مورد مطلق مومنانی است که هجرت نکردند اعم از اهل مکه و غیر آنها (مجمع البیان، ج‏9، ص408[31]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص156[32]).

ب. از نحاس و ثعلبی نقل شده که این آیه در مورد مومنان مستضعفی است که توان مهاجرت نداشتند (البحر المحیط، ج‏10، ص156[33]).

 

4) از ابن عباس [و نیز قره همدانی و عطیه عوفی] نقل شده که درباره گروهی از بنی هاشم، از جمله عباس [عموی پیامبر ص که تا فتح مکه مسلمان نشد] بود که در جنگ بدر به اجبار آمدند (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[34]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص156[35]).

 

5) گفته شده است که درباره کسانی از کفار قریش نازل شد که به جنگ نیامدند و خروج نکردند و بدی‌ای از آنها [در حق مسلمانان] ظاهر نشد (البحر المحیط، ج‏10، ص156[36]).

 


[1] . قراءة الإمالة عن حمزة والکسائی وخلف.

. وبالفتح والتقلیل الأزرق وورش

. والباقون بالفتح. (معجم القراءات، ج9، ص424)

[2] . قرأه بالإماله أبو عمرو والدوری عن الکسائی وابن ذکوان بروایة الصوری.

. وقرأ بالتقلیل الأزرق وورش

وقراءة الباقین بالفتح ، وهی روایة الأخفش عن ابن ذکوان (معجم القراءات، ج9، ص424)

[3] . قراءة الجماعة بالسین «وتقسطوا».

. وقرأ ابن جبیر عن الأعشى عن أبی بکر عن عاصم «تقصطوا» بالصاد.

[4] . تقدمت القراءة فیه بضم الهاء وکسرها ، وانظر الآیة 9 من سورة الحشر، والآیة / 28 من سورة النمل (معجم القراءات، ج9، ص424)

[5] . این ماده قبلا در جلسه 361 http://yekaye.ir/al-alaq-96-15/ بحث شد که اکنون تکمیل می‌شود.

 

 


1137) سوره ممتحنة (60) آیه 7 عَسَی اللَّهُ ...(احادیث و تدبر)

 

حدیث

1) ذیل آیه 4 حدیثی از امام باقر ع مطرح شد که خداوند به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و به مؤمنان دستور داد تا زمانی‌که قوم ایشان کافر هستند، از آنان برائت بجویند؛ و سپس آیات 4 و 5 را تلاوت کردند و فرمودند: خداوند ولایت مومنان از آنها را قطع کرد و نسبت به آنان دشمنی نشان دادند. در ادامه آن آمده است:

پس خداوند فرمود: «چه‌بسا خداوند بین شما و بین آن کسانی از آنان که [با آنان] دشمنی ورزیدید دوستی برقرار کند»؛ پس هنگامی که اهل مکه اسلام آوردند اصحاب رسول الله ص با آنها درآمیختند و با آنان ازدواج کردند.[1]

تفسیر القمی، ج‏2، ص362

... فَقَالَ: «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة»ً؛ فَلَمَّا أَسْلَمَ أَهْلُ مَکَّةَ خَالَطَهُمْ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ نَاکَحُوهُمْ.

 

2) در کتب اهل سنت (و به تبع آن در برخی کتب شیعه) با سندهای متعدد روایت شده است که:

الف. حضرت علی ع به پیامبر گفتند: یا رسول الله ص! آیا مهدی از ما ائمه هدی است یا از غیر ماست؟

فرمودند: از ماست؛ به واسطه ما دین ختم می‌شود همان طور که به واسطه ما آغاز شد؛ و [مردم] به واسطه ما از گمراهی فتنه نجات داده می‌شوند همان گونه که از گمراهی شرک نجات داده شدند؛ و بعد از دشمنی [ناشی از] فتنه‌ها به واسطه ما خداوند بین دلها در دین الفت بیندازد همان گونه که خداوند بعد از دشمنی [ناشی از] شرک بین دلها و دین‌شان الفت برقرار کرد.

الفتن (لنعیم بن حماد)، ج1، ص370

حَدَّثَنَا الْوَلِیدُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَوْشَبٍ، سَمِعَ مَکْحُولًا، یُحَدِّثُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، رضی الله عنه قَالَ:

قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، الْمَهْدِیُّ مِنَّا أَئِمَّةَ الْهُدَى، أَمْ مِنْ غَیْرِنَا؟

قَالَ: «بَلْ مِنَّا، بِنَا یُخْتَمُ الدِّینُ کَمَا بِنَا فُتِحَ، وَبِنَا یُسْتَنْقَذُونَ مِنْ ضَلَالَةِ الْفِتْنَةِ کَمَا اسْتُنْقِذُوا مِنْ ضَلَالَةِ الشِّرْکِ، وَبِنَا یُؤَلِّفُ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ فِی الدِّینِ بَعْدَ عَدَاوَةِ الْفِتْنَةِ کَمَا أَلَّفَ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَدِینِهِمْ ‌بَعْدَ ‌عَدَاوَةِ ‌الشِّرْکِ»

ب. نعیم بن حماد همین مضمون را با دو سند دیگر و اندک تفاوتی در عبارات نقل کرده است (الفتن، ج1، ص370[2]).

ج. طبرانی همین مطلب را با سندی دیگر عینا نقل کرده است؛ فقط در پایانش دارد که:

حضرت علی ع عرض کرد: آیا [آن مردمی که در آخرالزمان به وسیله ما نجات می‌یابند] مومن‌اند یا کافران؟

پیامبر ص فرمود: فتنه‌زده و کافر.

المعجم الأوسط (للطبرانی)، ج1، ص56

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ خَالِدِ بْنِ حَیَّانَ قَالَ: نا مُحَمَّدُ بْنُ سُفْیَانَ الْحَضْرَمِیُّ قَالَ: نا ابْنُ لَهِیعَةَ، عَنْ أَبِی زُرْعَةَ عَمْرِو بْنِ جَابِرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ،

أَنَّهُ قَالَ لِلنَّبِیِّ ص: أَمِنَّا الْمَهْدِیُّ أَمْ مِنْ غَیْرِنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ؟

قَالَ: «بَلْ مِنَّا، بِنَا یَخْتِمُ اللَّهُ کَمَا بِنَا فَتَحَ، وَبِنَا یُسْتَنْقَذُونَ مِنَ الشِّرْکِ، وَبِنَا یُؤَلِّفُ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ بَعْدَ عَدَاوَةٍ بَیِّنَةٍ، کَمَا بِنَا أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ‌بَعْدَ ‌عَدَاوَةِ ‌الشِّرْکِ».

قَالَ عَلِیٌّ: أَمُؤْمِنُونَ أَمْ کَافِرُونَ؟

فَقَالَ: «مَفْتُونٌ وَکَافِرٌ».

لَمْ یَرْوِ هَذَا الْحَدِیثَ عَنْ أَبِی زُرْعَةَ عَمْرِو بْنِ جَابِرٍ إِلَّا ابْنُ لَهِیعَةَ، تَفَرَّدَ بِهِ: مُحَمَّدُ بْنُ سُفْیَانَ

د. سلمی شافعی این گفتگو را چنین روایت کرده است:

حضرت علی ع به پیامبر گفتند: یا رسول الله ص! آیا مهدی از ما آل محمد است یا از غیر ماست؟

فرمودند: از ماست؛ به واسطه ما دین ختم می‌شود همان طور که به واسطه ما آغاز شد؛ و [مردم] به واسطه ما از فتنه‌ها نجات داده می‌شوند همان گونه که از شرک نجات داده شدند؛ و به واسطه ما خداوند بین دلهایشان بعد از دشمنی [ناشی از] فتنه‌ها برادری برقرار می‌کند همان گونه که خداوند بعد از دشمنی [ناشی از] شرک بین دلهایشان الفت برقرار کرد، و به واسطه ما بعد از دشمنی [ناشی از] فتنه برادر می‌شوند همان گونه که بعد از دشمنی [ناشی از] شرک در دینشان برادر شدند.

عقد الدرر فی أخبار المنتظر وهو المهدی علیه السلام، ص214

عن أمیر المؤمنین اعلی بن أبی طالب علیه السلام، قال: قلت یا رسول الله، أمنا آل محمد المهدی، أو من غیرنا؟

فقال رسول الله ص: بل منا، یختم الله به الدین، کما فتحه بنا، وبنا ینقذون من الفتن، کما أنقذوا من الشرک، وبنا یؤلف الله بین قلوبهم بعد عداوة الفتنة إخواناً، کما ألف بین قلوبهم ‌بعد ‌عداوة ‌الشرک، وبنا یصبحون بعد عداوة الفتنة إخواناً، کما أصبحوا ‌بعد ‌عداوة ‌الشرک إخواناً فی دینهم.

این حدیث در کتب شیعه در کشف الغمة فی معرفة الأئمة (ج‏2، ص473 و 484[3]) و شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام (ج‏3، ص384[4]) و التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن، ص177[5] آمده است.

تدبر

1) «عَسَی اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»

خداوند بعد از اینکه در آیات قبل با شدّت و حدّت از مسلمانان خواست که هرگونه رابطه دوستی با کفار را کنار بگذارند و حضرت ابراهیم ع ویارانش را در این زمینه به عنوان اسوه معرفی کرد و حتی همان مقدار وعده حضرت ابراهیم ع به پدرش برای استغفار وی را هم از این اسوه بودن وی خارج کرد (که نشان می‌دهد خداوند با چه غلظتی از مسلمانان تبری جستن و ابراز عداوت با کفار را - ولو خویشاوندشان باشد- انتظار دارد) یک دفعه در این آیه ورق را کاملا برمی‌گرداند و ابراز امیدواری می‌کند که خداوند بین شما و این کسانی که با آنان - به دستور خدا- دشمنی ورزیدید رابطه دوستی و مودت برقرار کند! و از معدود آیاتی است که فراز پایانی‌اش (که به یک معنا برهان بر محتوای آیه است) را با دو تعبیر مستقل آورده است: هم خداوند قدیر است و هم غفور رحیم است. شاید از این جهت است که وقتی مخاطب، بعد از آیات قبل، این آیه را می‌بیند با خودش می پرسد: «آیا واقعا ممکن است خدا این کار را بکند»؛ که پاسخش این است که بله، خدا هر کاری می‌تواند بکند! و مخاطب می‌پرسد: «آخر چرا؟»‌ و خداوند می فرماید: چون خداوند غفور و رحیم است.

این تغییر شدید لحن چه توحیهی دارد؟ این مقدار تقریبا واضح است (و عموم مفسران هم توضیح داده‌اند) که این مودت در آینده دلالتی دارد که آنان مسلمان خواهند شد و کفر که مانع دوستی بین آنان بود برداشته می‌شود؛ آنگاه آوردن این وعده از این بابت است که:

الف. چه‌بسا خداوند می‌خواهد مانع شکل‌گیری یک رویه تند در ذهن مخاطب شود که بنای اسلام بر عداوت و نزاع است. یعنی در ابتدای شکل‌گیری جامعه اسلامی لازم است با بیانات غلاظ و شداد مرز مسلمانی از کفر واضح شود و هرگونه ارتباطات عاطفی قطع شود؛ اما چون ممکن است برخی افراد برداشت خشونت‌ورزانه از این دستورات اسلام پیدا کنند، بلافاصله تأکید می‌کند که امید است که همین عداوت به مودت تبدیل شود و این هم در قدرت خداست و هم اقتضای غفران و رحمت خدا این است که بنای روابط عاطفی شما با دیگران را بر همان مودت قرار دهد. یعنی می‌خواهد بفرماید: «عداوت، اصل نیست، بلکه یک ضرورت عارضى است و باید شرایط را عادّى کنیم» (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

ب. این آیه به مسلمانان که به خاطر قطع رابطه با خویشاوندان کافر احساس کمبود و خلاء عاطفى مى‏کردند، پیام مى‏دهد که در آینده جبران خواهد شد و بسیارى از آنان به اسلام گرایش پیدا مى‏کنند (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

ج. ...

 

2) «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة»ً

ظهور اولیه حرف «مِن» در «منهم» این است که «مِن» تبعیضیه باشد، یعنی «چه بسا خدا میان شما و پاره‏اى از دشمنانتان دوستى پدید آورد» (ترجمه طاهری)؛ که در این صورت خدا می خواهد بفرماید قرار نیست انتظار نداشته باشید با همه دشمنانتان لزوما دوست شوید، برخی چنان کفر و عناد در وجودشان ریشه دارد که به هیچ عنوان اسلام نمی‌آورند که مانع دوستی شما برداشته شود.

اما محال نیست «مِن» بیانیه باشد (یعنی با همه دشمنانتان)، که در این صورت چه بسا می‌خواهد بفرماید در میان کافران از اسلام آوردن هیچکس ناامید نباشید، بلکه خداوند ممکن است هریک از این دشمنان جدی شما را هدایت کند و این دشمنی شما به دوستی تبدیل شود؛ و در یک کلام «از هدایت کفّار مأیوس نشوید» (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

 

3) «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة»ً

دگرگونى دلها و ایجاد مودّت‏ها به دست خداست (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

 

4) «تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ... عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة»ً

شما از دوستى و مودّت مخفیانه با کفّار دست بردارید، خداوند مودّت واقعى را جایگزین مى‏کند (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

 

5) «عَسَی اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»

بعد از اینکه فرمود که خدا بین شما و دشمنانتان مودت برقرار کند، نفرمود چون خداوند حکیم و علیم است و بهتر می‌داند مصلحت چیست. بلکه محور را اول بر این گذاشت که خداوند قدیر است؛ و سپس اینکه او غفور و رحیم است؛ شاید می‌خواهد در جمله اول بفرماید «از تبدیل عداوت به مودّت تعجب نکنید که خداوند بر هر کارى قادر است» (تفسیر نور، ج‏9، ص584)، هر کاری بخواهد می‌تواند بکند ولو شما از حکمت آن سر در نیاورید؛ و نباید این طور باشید که چون حکمت کاری را نمی‌دانید و بلکه آن را غیرحکیمانه می‌دانید لزوما امکان رخ دادنش را از خدا انکار کنید؛

و با جمله دوم چه‌بسا می‌خواهد بگوید که نباید آن دستورات غلاظ و شداد در آیات قبل بر ضرورت ابراز دشمنی با کافران را طوری بفهمید که غفاریت و رحمت خداست را دست کم بگیرید؛ خیر غفاریت و رحمت او بشدت بر غضبش غلبه دارد و با همین غفاریت و رحمت می‌تواند با اسلام آوردن‌شان گذشته آنان را بپوشاند و با رحمت با آنان برخورد کند؛ و در یک کلام نشان دهد که «بدرفتارى‏هاى گذشته کفّار نسبت به مسلمانان نیز قابل عفو و اغماض است» (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

 

6) «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»

بخشش خداوند برخاسته از رحمت اوست (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

 

 

 


[1] . در ادامه در تفسیر قمی آمده است: «وَ تَزَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُمَّ حَبِیبٍ بِنْتَ أَبِی سُفْیَانَ بْنِ حَرْبٍ.» و این فراز خیلی عجیب است و احتمال دارد توضیح افزوده‌ای از جانب خود مرحوم قمی باشد؛ زیرا واضح است که ازدواج پیامبر ص با ام حبیبة سالها قبل از فتح مکه بوده است و وی مدتها قبل از پدرش مسلمان شده بود؛ شاید این را به عنوان شاهدی آورده که هرکس از آنان مسلمان می‌شد براحتی ازدواج با آنها جایز می‌شد ولو دختر ابوسفیان باشد.

[2] . حَدَّثَنَا الْوَلِیدُ، وَرِشْدِینُ، عَنِ ابْنِ لَهِیعَةَ، عَنْ إِسْرَائِیلَ بْنِ عَبَّادٍ، عَنْ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ، رضی الله عنه، عَنِ النَّبِیِّ ص، وَابْنُ لَهِیعَةَ، عَنْ أَبِی زُرْعَةَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ، عَنِ عَلِیٍّ، عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: «بِنَا یُخْتَمُ الدِّینُ کَمَا بِنَا فُتِحَ، وَبِنَا یُسْتَنْقَذُونَ مِنَ الشِّرْکِ» ، وَقَالَ أَحَدُهُمَا: «مِنَ الضَّلَالَةِ، وَبِنَا یُؤَلِّفُ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ بَعْدَ عَدَاوَةِ الشِّرْکِ» ، وَقَالَ أَحَدُهُمَا: «الضَّلَالَةِ وَالْفِتْنَةِ».

[3] . وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ مِنَّا آلَ مُحَمَّدٍ الْمَهْدِیُّ أَمْ مِنْ غَیْرِنَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا بَلْ مِنَّا یَخْتِمُ اللَّهُ بِهِ الدِّینَ کَمَا فَتَحَ بِنَا وَ بِنَا یُنْقَذُونَ مِنَ الْفِتَنِ [الْفِتْنَةِ] کَمَا أُنْقِذُوا مِنَ الشِّرْکِ وَ بِنَا یُؤَلِّفُ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ بَعْدَ عَدَاوَةِ الْفِتْنَةِ إِخْوَاناً کَمَا أَلَّفَ بَیْنَهُمْ بَعْدَ عَدَاوَةِ الشِّرْکِ وَ بِنَا یُصْبِحُونَ بَعْدَ عَدَاوَةِ الْفِتْنَةِ إِخْوَاناً کَمَا أَصْبَحُوا بَعْدَ عَدَاوَةِ الشِّرْکِ إِخْوَاناً فِی دِینِهِمْ.

قال هذا حدیث حسن عال رواه الحفاظ فی کتبهم فأما الطبرانی فقد ذکره فی المعجم الأوسط و أما أبو نعیم فرواه فی حلیة الأولیاء و أما عبد الرحمن بن حماد فقد ساقه فی عوالیه.

[4] . و عن علی علیه السلام، أنه قال لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: أمنّا المهدی أم غیرنا؟ قال: بل منّا. بنا یختم الدین کما افتتح بنا، و بنا یؤلف اللّه بین قلوبهم بعد عداوة [الفتنة] کما ألف بنا بین قلوبهم بعد عداوة الشرک.

[5] . حدّثنا نعیم، حدّثنا الولید عن علی بن حوشب سمع مکحولا یحدّث عن علی بن أبی طالب، قال: «قلت: یا رسول اللّه المهدی منّا أئمة الهدى أم من غیرنا؟ قال: بل منّا، بنا یختم الدین، کما بنا فتح، و بنا یستنقذون من ضلالة الفتنة کما استنقذوا من ضلالة الشرک، و بنا یؤلّف اللّه بین قلوبهم فی الدین بعد عداوة الفتنة، کما ألّف اللّه بین قلوبهم و دینهم بعد عداوة الشرک.

 


1137) سوره ممتحنة (60) آیه 7 عَسَی اللَّهُ ...

عَسَی اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ

6 ربیع‌الثانی 1446 19/7/1403

ترجمه

چه‌بسا خداوند بین شما و بین آن کسانی از آنان که [با آنان] دشمنی ورزیدید دوستی برقرار کند و خداوند تواناست و خداوند بسیار آمرزنده و رحیم است.

اختلاف قرائت

عَسَى[1]
قَدِیر[2]

نکات ادبی

عَسَی

«عسی» کلمه‌ای است که برای اظهار امید و آرزو بیان می‌شود و وقتی در مورد خداوند به کار می‌رود، برای تقویت حالت رجاء و امید به خداوند است و بدین معناست که نسبت به خداوند چنین امیدی می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص567)

جلسه 183 https://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

عادَیْتُمْ

درباره ماده «عدو» ذیل آیه 4 همین سوره بحث شد؛ جلسه 1134 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04-2/

مَوَدَّةً

درباره ماده «ودد» ذیل آیه 2 همین سوره بحث شد؛ جلسه 1132 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-02/

قَدیرٌ

درباره ماده «قدر» قبلا بحث شد: جلسه 786 http://yekaye.ir/ya-seen-36-38/

غَفُورٌ

درباره ماده «غفر» و کلمه «غفور» ذیل آیه قبل بحث شد؛ جلسه 1136 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-05/

رَحیمٌ

درباره ماده «رحم» ذیل آیه 3 همین سوره بحث شد؛ جلسه 1133 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-03/

شأن نزول

ناظر به شأن نزول این آیه آمده است وقتی آیه «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‏ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُم‏ ...» (ممتحنه/4) نازل شد مومنان به خاطر خدا به دشمنی با خویشاوندان مشرک خویش روی آوردند و دشمنی و برائت خود از ایشان را آشکار نمودند و وقتی شدت و حدیت مومنین در این امر معلوم شد خداوند این آیه «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً» (ممتحنه/6) را نازل کرد و کاری کرد که بسیاری از آنان اسلام آوردند پس با هم رفت و آمد برقرار کردند و ازدواج نمودند.

اما در برخی از کتب تفسیری در ادامه این شأن نزول چنین آمده است:

و رسول الله ص با ام حبیبه دختر ابوسفیان ازدواج کرد و وقتی خبر به ابوسفیان رسید گفت: او شیرمردی است که نمی‌توان بینی او را به خاک مالید (أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص443[3]؛ الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏4، ص99[4] و ج9، ص293-294[5]).

بسیاری از مفسران این واقعه را بدون فراز آخر (ازدواج با دختر ابوسفیان) نقل کرده‌اند (مثلا مرحوم طبرسی مطلب را از قتاده نقل می‌کند و ظاهرا خودش هم قبول می‌کند؛ ر.ک: مجمع البیان، ج‏9، ص408[6])؛ و به نظر می‌رسد فراز آخر این مطلب، نه شأن نزول تاریخی این آیه، بلکه تطبیقی از جانب مفسران مذکور باشد[7]، و به‌ویژه نقل این شأن نزول از قول ابن عباس، چه‌بسا ساخته دستگاه بنی‌امیه بوده که وجهه مثبتی برای ابوسفیان بسازد؛ زیرا به لحاظ تاریخی واضح است که:

ام حبیبه کسی بود که به خاطر آزار اهل مکه، از جمله خود ابوسفیان، همراه با همسرش و عده‌ای دیگر به حبشه هجرت کردند؛ و بعد از درگذشت همسرش چون کسی را نداشت پیامبر با او ازدواج کرد، یعنی در فضای امتداد دشمنی پیامبر ص با ابوسفیان بود که این ازدواج رخ داد نه در فضای برقراری مودت بین آنها؛ و این دشمنی بقدری شدید بود که وقتی در جریان تجدید صلح حدیبیه، ابوسفیان که هنوز مشرک بود به مدینه آمد وقتی نزد دخترش‌ ام حبیبه رفت، او پدرش را مشرک و نجس خواند و اجازه نداد که وی بر جای رسول خدا(ص) بنشیند و رسول الله ص هم حاضر به گفتگو با وی نشد (سیرة ابن هشام، ج2، ص396[8])؛ در حالی که در ابتدای شأن نزول می‌گوید به خاطر اسلام آوردن باب رفت و آمد و نکاح باز شد؛ که این ناظر به ازدواج‌هایی است که بعد از فتح مکه رخ داد.

چیزی که این احتمال (ساخته دستگاه بنی‌امیه بودن این فراز پایانی) را تقویت می‌کند این است که در منابع اهل سنت از قول ابوهریره و دیگران روایت شده است که اصلا این آیه در شأن ابوسفیان نازل شد چون او اولین کسی است که برای اقامه دین خدا با مرتدان جنگید!!! (الدر المنثور، ج‏6، ص205‏[9]).

اینکه این چنین شأن نزولی به لحاظ تاریخی نادرست است مورد اذعان برخی از مفسران بزرگ اهل سنت (مانند ابن عطیه، و به تبع وی، ابوحیان) هم بوده است و ایشان تصریح می‌کند که اینکه این احادیث را از قول ابن عباس آورده‌اند نیز جای تعجب دارد زیرا او بخوبی می‌دانسته که این ازدواج سالها قبل از فتح مکه رخ داده است (البحر المحیط، ج‏10، ص156[10]).

 


[1] . . قراءة الإمالة فی الوقف عن حمزة والکسائی وخلف. والفتح والتقلیل عن الأزرق وورش والدوری عن أبی عمرو. وتقدم مثل هذا فی سورة النساء الآیة / 84 ، والأعراف/ 129. (معجم القراءات، ج9، ص424).

[2] . . ترقیق الراء عن الأزرق وورش بخلاف (معجم القراءات، ج9، ص424).

[3] . [423] قوله عز و جل: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ [6].

یقول اللَّه تعالى للمؤمنین: لقد کان لکم فی إبراهیمَ و من معه، من الأنبیاء و الأولیاء، اقتداءٌ بهم فی معاداة ذوی قَرَاباتِهم من المشرکین، فلما نزلت هذه الآیة عادى المؤمنین أقرباءهم المشرکین فی اللَّه، و أظهروا لهم العداوة و البراءة، و علم اللَّه تعالى شدَّة وجد المؤمنین بذلک، فأنزل اللَّه: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً. ثم فعل ذلک بأن أسلم کثیر منهم، و صاروا لهم أولیاءَ و إخواناً، فخالطوهم و ناکحوهم، و تزوج رسول اللَّه ص أم حَبِیبَةَ بنت أبی سفیانَ بن حَرْب. فلان لهم أبو سفیان، و بلغه ذلک [و هو مشرک‏] فقال: ذاک الفَحْلُ لا یُقْرَعُ أنْفُه.

[4] . قال المفسرون: ائتمرت قریش بأن یفتنوا المؤمنین عن دینهم فوثبت کل قبیلة على محمد فیها من المسلمین یؤذونهم و یعذبونهم فأفتن ما أفتن و عصم اللّه منهم من شاء و منع اللّه رسوله بعمّه أبی طالب فلما رأى رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم ما بأصحابه و لم یقدر على منعهم و لم یؤمر بعد بالجهاد أمرهم بالخروج إلى أرض الحبشة و قال: «إن بها ملکا صالحا لا یظلم و لا یظلم عنده أحد» «1» [105].

فأخرجوا إلیه حتى یجعل اللّه للمسلمین فرجا و أراد به النجاشی و اسمه أصحمة و هو الحبشة عطیة فإنما النجاشی اسم الملک کقوله قیصر و کسرى فخرج إلیها سرا عشرون رجلا و أربع نسوة و هم عثمان بن عفان و امرأته رقیة بنت رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم و الزبیر بن العوام و ابن مسعود و عبد الرحمن بن عوف و أبو حذیفة بن عتبة و امرأته سهلة بنت سهیل بن عمرو و مصعب بن عمیر و أبو سلمة بن عبد الأسد و امرأته أم سلمة بنت أبی أمیة و عثمان بن مظعون و عامر بن ربیعة و امرأته لیلى بنت أبی خیثمة و حاطب بن عمرو و سهیل بن البیضاء فخرجوا إلى البحر و أخذوا سفینة إلى أرض الحبشة بنصف دینار و ذلک فی رجب فی السنة الخامسة من مبعث رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم و هذه الهجرة الأولى، ثم خرج جعفر بن أبی طالب و تتابع المسلمون إلیها و کان جمیع من هاجر إلى الحبشة من المسلمین إثنین و ثمانین رجلا سوى النساء و الصبیان فلما علمت قریش بذلک وجّهوا عمرو بن العاص و صاحبه بالهدایا إلى النجاشی و إلى بطارقته لیردهم إلیه فیعصمهم اللّه و قد ذکرت هذه القصة فی سورة آل عمران، فلما انصرف عمرو و أقام المسلمون هناک بخیر دار و أحسن جوار إلى أن هاجر رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم هجرته إلى المدینة و ذلک فی سنة ستة من الهجرة کتب رسول اللّه (علیه السلام) إلى النجاشی على یدی عمرو بن أمیة الضمری یزوجه أم حبیبة بنت أبی سفیان و کانت هاجرت مع زوجها فمات زوجها و بعث إلیه من عنده من المسلمین.

فأرسل النجاشی إلى أم حبیبة جاریة لها یقال لها أبرهة فزوجها حطیئة رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم إیاها و أعطتها أوضاحا لها سرورا بذلک و أمر بها أن یوکل من زوجها فوکلت خالد بن الولید بن العاص حتى أنکحها على صداق أربعمائة دینار و کان الخاطب لرسول اللّه النجاشی فدعا النجاشی بأربعمائة دینار و أخذها إلى أم حبیبة على یدی أبرهة فلما جاءتها بها أعطتها منها خمسین دینارا فقالت أبرهة: قد أمرنی الملک أن لا آخذ منک شیئا فإن أرد الذی أخذت منک و أنا صاحبة دهن الملک و ثیابه و قد صدقت محمدا رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم و آمنت به و حاجتی إلیک أن تقرأه منّی السلام قالت: نعم، و قد أمر الملک نساءه أن یبعثن إلیک بما عندهن من عود و عنبر و کان رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم یراه علیها و عندها فلا ینکره، فقالت: أم حبیب: فخرجنا فی سفینتین و بعث النجاشی معنا الملاحین «1» حتى قدمنا الجار ثم رکبنا الظهر إلى المدینة فوجدنا رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم.

بخیبر فخرج من خرج إلیه و أقمت بالمدینة حتى قدم رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم فدخلت علیه و کان یسألنی عن النجاشی و قرأت علیه من أبرهة السلام فرد رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم و قال: «لا أدری أنا بفتح خیبر أشد أم بقدوم جعفر» «2» [106] و أنزل اللّه تعالى عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً یعنی أبا سفیان مودة بتزویج أم حبیبة [فقیل لأبی سفیان و هو یومئذ مشرک یحارب النبی صلى اللّه علیه و سلّم: إنّ محمّدا قد نکح ابنتک قال: ذاک الفحل لا یقرع أنفه‏]

[5]. فلما نزلت هذه الآیة عادى المؤمنون أقرباءهم المشرکین فی الله و أظهروا لهم العداوة و البراءة فعلم سبحانه شدّة وجد المؤمنین بذلک فأنزل الله سبحانه: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ أیها المؤمنون وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ من مشرکی مکّة مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ یفعل الله ذلک بأن أسلم کثیر منهم فصاروا لهم أولیاء و إخوانا و خالطوهم و ناکحوهم‏

و تزوّج رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم أم حبیبة بنت أبی سفیان بن حرب فلان لهم أبو سفیان و کانت أم حبیبة تحت عبد الله بن جحش بن ذیاب، و کانت هی و زوجها من مهاجری الحبشة، فنظر بوجهها و حاولها أن تتابعه فأبت و صبرت على دینها، و مات زوجها على النصرانیة، فبعث رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم الى النجاشی فیها لیخطبها علیه، فقال النجاشی لأصحابه: من أولى بها؟

قالوا: خالد بن سعید بن العاص، قال: فزوّجها من نبیّکم، ففعل و مهرها النجاشی أربعمائة دینار، و ساق ألیها مهرها، و یقال بل خطبها رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم الى عثمان بن عفان فلما زوّجه أیاها بعث الى النجاشی فیها، فساق عنه و بعث بها إلیه فبلغ ذلک أبا سفیان و هو یومئذ مشرک فقال: ذاک الفحل لا یقرع أنفه.

[6] . «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ» أی من کفار مکة «مَوَدَّةً» بالإسلام قال مقاتل لما أمر الله سبحانه المؤمنین بعداوة الکفار عادوا أقرباءهم فنزلت هذه الآیه

[7] . این نکته در تفسیر قمی هم آمده است که در پاورقی ذیل حدیث اول درباره‌اش توضیح داده خواهد شد.

[8] . ثُمَّ خَرَجَ أَبُو سُفْیَانَ حَتَّى قَدِمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص الْمَدِینَةَ، فَدَخَلَ ‌عَلَى ‌ابْنَتِهِ ‌أُمِّ ‌حَبِیبَةَ بِنْتِ أَبِی سُفْیَانَ، فَلَمَّا ذَهَبَ لِیَجْلِسَ عَلَى فِرَاشِ رَسُولِ اللَّهِ ص طَوَتْهُ عَنْهُ، فَقَالَ: یَا بُنَیَّةُ، مَا أَدْرِی أَرَغِبْتُ بِی عَنْ هَذَا الْفِرَاشِ أَمْ رَغِبْتُ بِهِ عَنِّی؟ قَالَتْ: بَلْ هُوَ فِرَاشُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَأَنْتَ رَجُلٌ مُشْرِکٌ نَجَسٌ، وَلَمْ أُحِبَّ أَنْ تَجْلِسَ عَلَى فِرَاشِ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: وَاَللَّهِ لَقَدْ أَصَابَکَ یَا بُنَیَّةُ بَعْدِی شَرٌّ. ثُمَّ خَرَجَ حَتَّى أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص فَکَلَّمَهُ، فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْهِ شَیْئًا...

[9] . أخرج ابن أبى حاتم عن ابن شهاب ان رسول الله ص استعمل أبا سفیان بن حرب على بعض الیمن فلما قبض رسول الله ص اقبل فلقى ذا الخمار مرتدا فقاتله فکان أول من قاتل فی الردة و جاهد عن الدین قال ابن شهاب و هو فیمن أنزل الله فیه عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً

و أخرج ابن مردویه عن ابن شهاب عن ابى سلمة بن عبد الرحمن عن أبى هریرة قال أول من قاتل اهل الردة على اقامة دین الله أبو سفیان بن حرب و فیة نزلت هذه الآیة عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر و ابن عدى و ابن مردویه و البیهقی فی الدلائل و ابن عساکر من طریق الکلبی عن ابى صالح عن ابن عباس فی قوله عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً قال کانت المودة التی جعل الله بینهم تزویج النبی ص ام حبیبة بنت ابى سفیان فصارت ام المؤمنین و صار معاویة خال المؤمنین

و اخرج ابن مردویه من وجه آخر عن ابن عباس عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً قال نزلت فی تزویج النبی ص ابنته ام حبیبة فکانت هذه مودة بینه و بینه.

[10] . و روی أنه لما نزلت هذه الآیة، عزم المسلمون على إظهار عداوات أقربائهم الکفار، و لحقهم هم لکونهم لم یؤمنوا حتى یتوادوا، فنزل عَسَى اللَّهُ الآیة مؤنسة و مرجئة، فأسلم الجمیع عام الفتح و صاروا إخوانا. و من ذکر أن هذه المودة هی تزویج النبی ص أم حبیبة بنت أبی سفیان، و أنها کانت بعد الفتح فقد أخطأ، لأن تزویجها کان وقت هجرة الحبشة، و هذه الآیات سنة ست من الهجرة، و لا یصح ذلک عن ابن عباس إلا أن یسوقه مثالا، و إن کان متقدما لهذه الآیة، لأنه استمر بعد الفتح کسائر ما نشأ من المودات، قاله ابن عطیة.