سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1139) سوره ممتحنة (60) آیه 9 إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ ...(تدب

 

تدبر

تدبر 1 ذیل آیه قبل کاملا به اینجا هم مربوط می‌باشد https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-08/ اما بقیه موارد:

 

1) «إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ ... أَنْ تَوَلَّوْهُمْ»

اسلام به هیچ عنوان از قاعده عدل و انصاف کوتاه نمی‌آید حتی در قبال کافر حربی و دشمنی که دارد آزار می‌رساند. اگر ما را رابطه داشتن با کسانی که با ما می‌جنگند و آزار می‌رسانند نهی می‌کند بلافاصله قید می‌زند که نهی‌تان کرده از اینکه با آنان رابطه ولایی برقرار کنید؛ نه اینکه هرگونه رابطه‌ای و نه اینکه در حق‌ آنان عدالت و انصاف را رعایت کنید.[1]

لذا مضمون این آیه کاملا همراه است با مضمون آیه‌ای که می‌فرمود: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا» (مائده/2) یا «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏» (مائده/8).

 

2) «یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ  ... أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ»

«ظلم، حرام است خواه مستقلًا باشد و خواه با حمایت و مشارکت. آرى حامیانِ کفّار حربى، شریک جرم آنها هستند» (تفسیر نور، ج‏9، ص586).

 

3) «إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ و أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

واضح است که کسانی که به جنگ‌افروزی علیه مسلمانان بی‌پناه می‌پرداخته‌اند یا در آواره کردن آنان نقش داشته‌اند یا پشتیبانی‌هایی از آن جنگ‌افروزان و آواره‌کنندگان داشته‌اند، همگی ظالم هستند (چنانکه در تدبر 2 هم یکی از مفسران صریحا همین معنا را به آیه نسبت داد)؛ با این حال در خصوص آنها فقط به نهی کردن از ارتباط ولایی با آنها بسنده کرد و نفرمود که خود آنها ظالم‌اند؛ ولی در خصوص کسانی که با این ظالمان ارتباط ولایی برقرار می‌کنند تصریح کرد که اینان هستند که ظالم‌اند. چرا؟

الف. شاید بدین جهت که موضوع این سوره هشدارهایی در خصوص وضعیت مردم درون جامعه دینی است؛ یعنی محل بحث، و خطاب و هشدارش به خود مسلمانان است لذا بر ظالم بودن کسانی که درون جامعه اسلامی هستند تأکید کرد. یعنی شاید اساسا دین نیامده تا ظالم بودن دسته اول را تبیین کند. هر کس عقل سلیم یا فطرت داشته باشد این را می‌فهمد. اما ظالم خواندن دسته دوم در حد فهم یا جرات متوسط بشری نیست و قرآن باید آن را جا بیندازد. ادعایی است که شاید ما جز به استناد سخن خداوند حاضر به پذیرش آن نبودیم.

ب. شاید می‌خواهد بگوید ظلمی که به خاطر همراهی برخی مسلمانان با کفار حربی در خصوص بقیه مسلمانان می‌شود بمراتب شدیدتر از ظلمی است که خود آن کفار در حق مسلمانان مرتکب می‌شوند.

ج. ...

تطبیق بر جریانات روز

وقتی امروز اسرائیل این چنین مردم غزه و لبنان را آواره می‌کند[2] و آمریکا و برخی کشورهای اروپایی انواع پشتیبانی‌های نظامی و غیرنظامی از او انجام می‌دهند و برخی شرکت‌های اقتصادی کالاهای مورد نیاز این اقدامات آنها را تأمین می‌کنند و ...، واضح است که:

اولا هر کس درصدد برقراری رابطه ولایی با اینها برمی‌آید مورد نهی صریح این آیه قرار می‌گیرد؛ و

ثانیا به نص این آیه این کسانی که به رابطه ولایی با این کفار اقدام می‌کنند و عملا زمینه به ثمر رسیدن اقدامات آن کفار در حق مردم مظلوم فلسطین و لبنان را فراهم می‌آورند ظلم‌شان بر آن مردم کمتر از ظلم خود اسرائیل نیست.[3]

 

4) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّین‏ ... إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ ...»

حساب کفّار بى‏آزار از کفّار آزاررسان جداست (تفسیر نور، ج‏9، ص585).

 

5) «إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ»

آیه نهی خود را در خصوص کسانی برد که «در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند» و «شما را از دیارتان بیرون راندند» و «بر بیرون کردن‌تان [همدیگر را] پشتیبانی کردند». آیا اگر کسی فقط یکی از این سه کار را انجام داده باشد (یعنی فقط با ما جنگیده باشد اما در بیرون کردن ما از دیارمان مستقیما مشارکتی نداشته؛ یا فقط در بیرون کردن ما مشارکت داشته، اما مستقیما وارد جنگ با ما نشده و ...) مشمول نهی از ارتباط با او هستیم؟ یا می‌توان با چنین کسی رابطه ولایی برقرار کرد؟

ظاهرا اقتضای تنقیح مناط این است که کسی هریک از اینها را انجام داده باشد، مشمول این نهی است.

اما اگر چنین است چرا از تعبیر «أو» استفاده نکرد که مساله کاملا واضح باشد و نیاز به تنقیح مناط نباشد؟

الف. قرآن فقط در مقام بیان قانون نیست؛ ‌بلکه در مقام فرهنگ‌سازی و ارائه قواعد کلی زندگی هم هست. شاید آوردن حرف «و» به جای «أو»‌بدین جهت باشد که می‌خواهد نشان دهد نهی من از رابطه با دیگران یک اصل اولی نیست؛ ‌بلکه در خصوص انسانهایی است که واقعا مریض‌القلب هستند و بنا بر دشمنی دارند؛ لذا با آوردن «و» دارد اوصاف متعددی از آنها را پشت سر هم ردیف می‌کند که مبادا مخاطب گمان کند با هر اقدامی از هر کافری می‌شود با او رابطه سلبی شدید برقرار کرد. موید این مطلب آن است که برخی از صحابه و تابعین شأن نزول آیه قبل را (که حدی از رابطه با کافرانی که دشمنی نکرده بودند را اجازه می‌داد) مربوط به گروهی از بنی هاشم، از جمله عباس که در جنگ بدر به اجبار آمدند دانستند. به تعبیر دیگر، اگرچه در حالت عادی با کافری که فقط به جنگ با مسلمانان اقدام کرده هم نباید رابطه ولایی برقرار کرد؛ اما مقصود کافری است که اگر در اخراج مسلمانان و ... اقدامی نکرده، از باب این بوده که موقعیتش را نداشته است؛ وگرنه اگر امکان و موقعیتش را داشت دو کار دیگر را هم انجام می‌داد.

ب. ...

 

6) «الَّذینَ ... أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ»

مقصود از «ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ» چیست؟

الف. اغلب مفسران و مترجمان تعبیر «ظاهر» را به معنای مظاهره و پشتیبانی از همدیگر و حرف «علی» را به معنای «بر علیه» و نقطه مقابلِ «له» دانسته‌اند؛ اما معانی دیگری هم می‌تواند مد نظر باشد؛ از جمله:

ب. فعل «ظاهر» به معنای آشکار کردن باشد و حرف «علی» به معنای «درباره» و «در مورد» باشد؛ چنانکه برخی مترجمان عبارت را چنین ترجمه کرده‌اند: «در اقدام خود عداوت خود را ظاهر و آشکار نمودند» (ترجمه نوبری). در این صورت آیه می‌خواهد بفرماید کسانی که نه‌تنها در بیرون راندن شما از سرزمینتان اقدام کردند بلکه این اقدامشان را کاملا علنی کردند و بدان افتخار نمودند.

ج. ...

 

7) «وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

ظلم صرفا آن نیست که خود شخص مستقیما حقی از دیگران را تضییع کند؛ بلکه اگر با کسانی که اهل تضییع حق دیگران هستند رابطه ولایی برقرار کند ظالم است.

اما چرا نفرمود «فَأُولئِکَ ظالِمُونَ»؛ ‌بلکه هم ضمیر فصل (هُم) آورد و هم «ال‍» (که ورودش بر خبر دلالت بر حصر دارد)؟

الف. این تعبیر از باب قصر إفراد است (یعنی حصری است که می‌خواهد گروه خاص و معینی را بیرون از موضوع کند نه اینکه موضوع را منحصر به موضوع مطرح شده، نماید)؛ یعنی می‌خواهد بفرماید فقط کسانی که رابطه ولایی با با چنین کافران حربی‌ای است که به قتل و غارت و آواره کردن مسلمانان اقدام کردند ظالم‌اند؛ نه کسانی که رابطه ولایی با هرگونه کافری برقرار کردند (المیزان، ج‏19، ص234[4]).

ب. تعابیری که برای حصر به کار می‌رود در بسیاری از موارد دلالت بر تأکید شدید دارد (المیزان، ج‏19، ص234[5])؛ یعنی گویی ظلمی که اینها انجام می‌دهند چنان شدید است که با وجود اینها گویی کس دیگری ظالم نیست.

ج. ...

 

 

 


[1]. آًای قرائتی چنین نوشته‌اند: «یعنی حتّى اگر مظلوم شدید، دوستى با کفّار را قطع کنید نه آن که دست از نیکى بردارید. (نهى از دوستى است نه چیز دیگر) (تفسیر نور، ج‏9، ص586). اما تحلیل درستی به نظر نمی‌رسد. معلوم نیست نیکی کردن به کافر حربی روا باشد. بله؛ باید عدل و انصاف را رعایت کرد اما در آن قبل استثنای نیکی کردن را شامل کسانی دانست که با ما نمی‌جنگند.

[2] . حدود یک سال قبل شاخه نظامی حماس بدون هماهنگی با ایران و لبنان و حتی دبیر کل حماس (اسماعیل هنیه) عملیاتی در اسرائیل انجام داد به نام طوفان الاقصی؛ که از ابتدای شکل‌گیری اسرائیل تاکنون بی‌سابقه بود. این عمیلات بهانه‌ای شد برای اینکه اسرائیل یک قتل عام واضح و آشکار را در غزه رقم بزند. تا امروز که این یادداشت را می‌نویسم آمار کشته‌شدگان از مردم بی دفاع غزه از رقم 40000 و آمار مجروحان از رقم 100000 عبور کرده است و از جمعیت کمتر از دو و نیم میلیونی غزه، طبق آمارهای رسمی سازمان تعداد آورگان از 2 میلیون نفر عبور کرده است. در گزارشی که حدود دو سه هفته قبل منتشر شد بیش از 70 درصد ساحتمانهای غزه منهدم شده است و تقریبا از تاسیسات آنجا چیزی نمانده و در چند هفته اخیر اسرائیل ارتباط نهادهای سازمان ملل با بیمارستانها را هم منع کررده و رسما به بمباران بیمارستانها و تاسیسات اولیه آنها اقدام کرده است.

از حدود یکی دو ماه قبل شبیه این حمله را نسبت به لبنان شروع کرده است؛ فقط برای اینکه اوج وحشیگری‌اش معلوم شود اشاره می‌کنم که چهار هزار پیجر که در دست نیروهای مردمی حزب الله بود را یکباره منفجر کرد که عمده این افراد چشمها و دستهایشان بشدت آسیب دید و علاوه بر بمباران روزانه مناطق مختلف جنوب لبنان به سبکی شبیه بمباران غزه (که دارد همه چیز را نابود می‌کند) محلی را که سید حسن نصر الله در آن بود با بیش از 80 بمب یک تُنی (بمب های سنگرشکن ‌GBU) بمباران کرد (یعنی 80 تن مهمات جنگی فقط برای یک نفر) و بعدا که پیکر سید را سالم پیدا کردند دیدند که وی در اثر استنشاق گاز سمی به شهادت رسیده است که این نشان می‌دهد که احتمالا همراه اینها از بمبهای شیمیایی هم استفاده کرده است.

[3] . جالب است که همان طور که حقیر در زمانی این آیات را بحث می‌کنم که بیش از یک سال است غزه و لبنان مورد هجوم وحشیانه اسرائیل قرار گرفته است؛ آقای قرائتی هم در چند دهه قبل در شبیه چنین موقعیتی مشغول بحث از این آیات بوده است؛ ایشان ذیل این آیه نوشته‌اند:

«امروز که تفسیر این آیه را مى‏نویسم، اسرائیل به مناطق مسلمان‏نشین از زمین و آسمان هجوم کرده، آنان را از وطن خود اخراج مى‏کند و جمعى را به شهادت مى‏رساند. طبق فرمان این آیه بر تمام مسلمانان واجب است که با رژیم صهیونیستى قطع رابطه کنند و آنان را دوست نگیرند. این آیه نیز از آیات سیاسى قرآن است» (تفسیر نور، ج‏9، ص586). تفسیر نور اول بار در فاصله سالهای 1374 تا 1376 منتشر شده است

[4] . و قوله: «وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» قصر إفراد أی المتولون لمشرکی مکة و من ظاهرهم على المسلمین هم الظالمون المتمردون عن النهی دون مطلق المتولین للکفار

[5] . أو تأکید للنهی عن تولیهم.

 


1139) سوره ممتحنة (60) آیه 9 إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ (حدیث)

حدیث

1) از امام باقر ع از پدرشان از جدشان روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:

همنشینی با بدان سوء ظن به خوبان را به ارث می‌گذارد؛ و همنشینی با خوبان، بدان را به خوبان ملحق می‌سازد و همنشینی بدکاران [= افراد فاجر] با نیکوکاران [= ابرار]، آن بدکاران را به نیکوکاران ملحق می‌سازد. پس هرکس امر وی بر شما مشتبه شد و دینش را ندانستید به همنشینانش بنگرید؛ پس اگر اهل دین خدا بودند او بر دین خداست و اگر بر غیر دین خدا بودند حظ و بهره‌ای از دین خدا ندارد.

همانا رسول الله می‌فرمود:

کسی که به خدا و روز آخرت ایمان دارد نباید که با کافری برادری کند و با بدکاری همنشین شود و کسی که با کافری برادری کند یا با بدکاری همنشین شود کافر بدکار است!

صفات الشیعة، ص6

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ:

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع: مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْیَارِ وَ مُجَالَسَةُ الْأَخْیَارِ تُلْحِقُ الْأَشْرَارَ بِالْأَخْیَارِ وَ مُجَالَسَةُ الْفُجَّارِ لِلْأَبْرَارِ تُلْحِقُ الْفُجَّارَ بِالْأَبْرَارِ فَمَنِ اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِینِ اللَّهِ فَهُوَ عَلَى دِینِ اللَّهِ وَ إِنْ کَانُوا عَلَى غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلَا حَظَّ لَهُ فِی دِینِ اللَّهِ؛

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَقُولُ: مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلَا یُؤَاخِیَنَّ کَافِراً وَ لَا یُخَالِطَنَّ فَاجِراً وَ مَنْ آخَى کَافِراً أَوْ خَالَطَ فَاجِراً کَانَ کَافِراً فَاجِراً.

 

2) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

شخصی که با آنکه از ما عیبجویی می‌کند همنشین شود یا کسی را که کینه‌ ما را به دل دارد مدح کند یا به وصلت با کسی اقدام کند که رابطه‌اش را با ما قطع کرده یا به قطع رابطه با کسی اقدام کند که به ما وصل می‌شود یا ولایت کسی که دشمن ماست بپذیرد یا با ولی ما دشمنی کند، پس به خدایی که «سبع مثانی و قرآن عظیم» (حجر/87) را نازل کرده است کفر ورزیده است.

الأمالی( للصدوق)، ص56

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ سُلَیْمَانَ بْنِ مُقْبِلٍ الْمَدِینِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

مَنْ جَالَسَ لَنَا عَائِباً أَوْ مَدَحَ لَنَا قَالِیاً أَوْ وَاصَلَ لَنَا قَاطِعاً أَوْ قَطَعَ لَنَا وَاصِلًا أَوْ وَالَى لَنَا عَدُوّاً أَوْ عَادَى لَنَا وَلِیّاً فَقَدْ کَفَرَ بِالَّذِی أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیم‏

ب. از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

شخصی که به وصلت با کسی اقدام کند که رابطه‌اش را با ما قطع کرده یا به قطع رابطه با کسی اقدام کند که به ما وصل است یا مدح کسی را گوید که از ما عیبجویی می‌کند یا مخالف ما را احترام و اکرام کند نه او از ماست و نه ما از اوییم.

صفات الشیعة، ص7

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ:

مَنْ وَاصَلَ لَنَا قَاطِعاً أَوْ قَطَعَ لَنَا وَاصِلًا أَوْ مَدَحَ لَنَا عَائِباً أَوْ أَکْرَمَ لَنَا مُخَالِفاً فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ.[1]

 

3) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

کسی که ولایت دشمنان خدا را بپذیرد پس با اولیای خدا دشمنی ورزیده است؛ و کسی که با اولیای خدا دشمنی بورزد با خداوند تبارک و تعالی دشمنی ورزیده است و بر خداوند است که وی را در آتش جهنم وارد کند.

صفات الشیعة، ص7

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَکِّلُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ:

مَنْ وَالَى أَعْدَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى أَوْلِیَاءَ اللَّهِ وَ مَنْ عَادَى أَوْلِیَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُدْخِلَهُ فِی نَارِ جَهَنَّمَ.[2]

 

4) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

همانا از میان کسانی که مودت ما اهل بیت را در پیش گرفته‌اند کسانی هستند که لعنت آنان بر شیعیان ما شدیدتر از دجال است!

گفتم: یا ابن رسول الله! به چه جهت؟

فرمود: به خاطر موالات با دشمنان ما و دشمنی با اولیای ما؛ زیرا وقتی چنین شود حق با باطل مخلوط می‌گردد و امر مشتبه می‌شود و دیگر مومن از منافق شناخته نمی‌شود.

صفات الشیعة، ص8

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَکِّلُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْخَزَّازِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ:

إِنَّ مِمَّنْ یَتَّخِذُ مَوَدَّتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لَمَنْ هُوَ أَشَدُّ لَعْنَةً عَلَى شِیعَتِنَا مِنَ الدَّجَّالِ!

فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! بِمَا ذَا؟

قَالَ: بِمُوَالاةِ أَعْدَائِنَا وَ مُعَادَاةِ أَوْلِیَائِنَا إِنَّهُ إِذَا کَانَ کَذَلِکَ اخْتَلَطَ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ اشْتَبَهَ الْأَمْرُ فَلَمْ یُعْرَفْ مُؤْمِنٌ مِنْ مُنَافِقٍ.

5) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی که کافری را دوست بدارد خدا را مورد بغض و کینه قرار داده است و کسی که بغض کافری را داشته باشد خدا را دوست داشته است.

سپس فرمودند: دوست دشمن خدا، دشمن خداست.

الأمالی( للصدوق)، ص605؛ صفات الشیعة، ص9[3]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْفَزَارِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

مَنْ أَحَبَّ کَافِراً فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَ کَافِراً فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ.

ثُمَّ قَالَ ع: صَدِیقُ عَدُوِّ اللَّهِ عَدُوُّ اللَّهِ.

 

6) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

ناصبی کسی نیست که [صریحا] نسبت به ما نَصب (مخالفت و دشمنی) بورزد زیرا کسی را پیدا نمی‌کنی که بگوید من بغض محمد و آل محمد ص را به دل دارم؛ ولیکن ناصبی کسی که است عَلَم نصب را علیه شما بلند کند در حالی که می‌داند شما ولایت ما را پذیرفته‌اید و از دشمنان ما تبری می‌جویید.

و فرمودند: کسی که دشمن ما را سیر کند ولیّ ما را کُشته است.

معانی الأخبار، ص365؛ صفات الشیعة، ص9[4]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

لَیْسَ النَّاصِبُ مَنْ نَصَبَ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لِأَنَّکَ لَا تَجِدُ أَحَداً یَقُولُ أَنَا أُبْغِضُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ؛ وَ لَکِنَّ النَّاصِبَ مَنْ نَصَبَ لَکُمْ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّکُمْ تَتَوَلَّوْنَا أَوْ تَتَبَرَّءُونَ مِنْ أَعْدَائِنَا.

وَ قَالَ ع: مَنْ أَشْبَعَ عَدُوّاً لَنَا فَقَدْ قَتَلَ وَلِیّاً لَنَا.

ب. شیخ صدوق همین مضمون را با دو سند دیگر از امام صادق ع روایت کرده است با اندک تفاوتی؛ که امام ع فرموده باشند:

ناصبی کسی نیست که [صریحا] نسبت به ما نَصب (مخالفت و دشمنی) بورزد زیرا مردی را پیدا نمی‌کنی که بگوید من [ناصبی هستم] بغض محمد و آل محمد ص را به دل دارم؛ ولیکن ناصبی کسی که است عَلَم نصب را علیه شما بلند کند در حالی که می‌داند شما ولایت ما را پذیرفته‌اید و اینکه شما از شیعیان مایید.

علل الشرائع، ج‏2، ص601؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص207[5]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَیْسَ النَّاصِبُ مَنْ نَصَبَ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لِأَنَّکَ لَا تَجِدُ رَجُلًا یَقُولُ أَنَا أُبْغِضُ [النَّاصِبُ] مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ لَکِنَّ النَّاصِبَ مَنْ نَصَبَ لَکُمْ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّکُمْ تَتَوَلَّوْنَّا [تَتَوَالَوْنَا] وَ أَنَّکُمْ مِنْ شِیعَتِنَا.

 

7) الف. از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:

همانا رسول الله ص از [قبول کردن] زبد* مشرکین نهی کردند و مقصودشان هدیه‌های اهل حرب [کسانی که در جنگ با مسلمانان‌اند] بود.

* زَبَد هم به معنای «کَرِه‌‌ای که از شیر گرفته می‌شود» به کار می‌رود و هم به معنای «کف روی آب». البته این کلمه به عنوان جمع «زبده» به معنای «بهترین و نیکوترینِ هر چیزى» هم به کار می‌رود.

الجعفریات، ص82؛ النوادر (للراوندی)، ص33

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع:

أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَهَى عَنْ زَبْدِ الْمُشْرِکِینَ یُرِیدُ هَدَایَا أَهْلِ الْحَرْبِ.

ب. از امام صادق ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

اگر مومنی مرا به غذای [درست شده از] یک تکه سردست گوسفند دعوت کند اجابتش خواهم کرد، و این [اجابت دعوت مومن] از دین است؛ و اگر مشرک یا منافقی مرا به غذای [درست شده از] یک شتر ذبح شده دعوت کند اجابتش نخواهم کرد و این هم از دین است؛ خداوند عز و جل مرا برحذر داشته است از هدایای مشرکان و منافقان و غذاهای آنها.

الکافی، ج‏6، ص274

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْخِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

لَوْ أَنَّ مُؤْمِناً دَعَانِی إِلَى طَعَامِ ذِرَاعِ شَاةٍ لَأَجَبْتُهُ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ الدِّینِ؛ وَ لَوْ أَنَّ مُشْرِکاً أَوْ مُنَافِقاً دَعَانِی إِلَى طَعَامِ جَزُورٍ مَا أَجَبْتُهُ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ الدِّینِ. أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِی زَبْدَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ طَعَامَهُمْ.

ج. حکایت

8) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

عرب در جاهلیت دو گروه بودند: حِلّ و حُمس. حمس، قریش بود و بقیه عرب، حلّ محسوب می‌شدند؛ و کسی از حل نبود مگر اینکه حرمی‌ای [= یک نفر از اهل حرم] از حمس داشت؛ و کسی که حرمی‌ای از حمس نداشت به او اجازه نمی‌دادند که طواف کند مگر برهنه. رسول الله ص حرمیِ عیاض بن حمار مجاشعی بود؛ و عیاض شخصی با جایگاهی عظیم، و در زمان جاهلیت، قاضی اهل عکاظ بود. روال عیاض این بود که وقتی وارد مکه می‌شد لباسهای گناهان و زشت‌کاریها را از تن درمی‌آورد و لباس رسول الله ص را به خاطر طاهر بودنش می‌گرفت و می‌پوشید و با آن طواف خانه خدا را انجام می داد و سپس وقتی از طواف فارغ می‌شد آنها را به رسول الله ص برمی‌گرداند. چون رسول الله ص [بر اهل مکه] پیروز شد عیاض با هدیه‌ای خدمت رسول الله ص رسید ولی رسول الله ص هدیه وی را نپذیرفت و فرمود: عیاض! اگر مسلمان شوی هدیه‌ات را می‌پذیرم زیرا خداوند مرا از قبول هدایای مشرکین بازداشته است. عیاض بعد از آن مسلمان شد و اسلام خوبی داشت و خدمت رسول الله ص هدیه‌ای فرستاد و پیامبر ص از او قبول کرد.

الکافی، ج‏5، ص142

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

کَانَتِ الْعَرَبُ فِی الْجَاهِلِیَّةِ عَلَى فِرْقَتَیْنِ الْحُلِّ وَ الْحُمْسِ فَکَانَتِ الْحُمْسُ قُرَیْشاً وَ کَانَتِ الْحُلُّ سَائِرَ الْعَرَبِ فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَ الْحُلِّ إِلَّا وَ لَهُ حَرَمِیٌّ مِنَ الْحُمْسِ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ حَرَمِیٌّ مِنَ الْحُمْسِ لَمْ یُتْرَکْ أَنْ یَطُوفَ بِالْبَیْتِ إِلَّا عُرْیَاناً وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَرَمِیّاً لِعِیَاضِ بْنِ حِمَارٍ الْمُجَاشِعِیِّ وَ کَانَ عِیَاضٌ رَجُلًا عَظِیمَ الْخَطَرِ وَ کَانَ قَاضِیاً لِأَهْلِ عُکَاظٍ فِی الْجَاهِلِیَّةِ فَکَانَ عِیَاضٌ إِذَا دَخَلَ مَکَّةَ أَلْقَى عَنْهُ ثِیَابَ الذُّنُوبِ وَ الرَّجَاسَةِ وَ أَخَذَ ثِیَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص لِطُهْرِهَا فَلَبِسَهَا وَ طَافَ بِالْبَیْتِ ثُمَّ یَرُدُّهَا عَلَیْهِ إِذَا فَرَغَ مِنْ طَوَافِهِ. فَلَمَّا أَنْ ظَهَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَتَاهُ عِیَاضٌ بِهَدِیَّةٍ فَأَبَى رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ یَقْبَلَهَا وَ قَالَ: یَا عِیَاضُ لَوْ أَسْلَمْتَ لَقَبِلْتُ هَدِیَّتَکَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَبَى لِی زَبْدَ الْمُشْرِکِینَ. ثُمَّ إِنَّ عِیَاضاً بَعْدَ ذَلِکَ أَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ فَأَهْدَى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص هَدِیَّةً فَقَبِلَهَا مِنْهُ.

ب. ابراهیم کرخی روایت کرده است:

از امام صادق ع درباره شخصی پرسیدم که زمین حاصلخیز بزرگی داشت و وقتی جشن مهرگان [16 تا 21 ماه مهر] و نوروز می‌شد [ایرانیان زرتشتی] هدایایی برای وی می‌آوردند که برعهده‌شان نبود [یعنی جزء مالیات و جزیه نبود] و بدین وسیله به او تقرب می‌جستند.

فرمود: آیا آنان نماز نمی‌گزاردند؟ [یعنی مگر موحد نیستند و در دین خود عبادت خدا انجام نمی‌دهند؟]

گفتم:‌بله.

فرمود: پس هدیه‌شان را باید قبول کند و جبران نماید؛ که همانا رسول الله ص می‌فرمود: اگر برایم پاچه‌ گوسفندی هدیه آورند قبول خواهم کرد و این از دین است؛ و اگر کافر یا منافقی برای بار شتری هدیه آورد قبول نمی‌کنم و این هم از دین است؛ خداوند عز و جل مرا برحذر داشته است از هدایای مشرکان و منافقان و غذاهای آنها.

الکافی، ج‏5، ص141؛ تهذیب الأحکام، ج‏6، ص378؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص300

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْخِیِّ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ تَکُونُ لَهُ الضَّیْعَةُ الْکَبِیرَةُ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْمِهْرَجَانِ أَوِ النَّیْرُوزِ أَهْدَوْا إِلَیْهِ الشَّیْ‏ءَ لَیْسَ هُوَ عَلَیْهِمْ یَتَقَرَّبُونَ بِذَلِکَ إِلَیْهِ.

فَقَالَ: أَ لَیْسَ هُمْ مُصَلِّینَ؟

قُلْتُ: بَلَى.

قَالَ: فَلْیَقْبَلْ هَدِیَّتَهُمْ وَ لْیُکَافِهِمْ؛

فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: لَوْ أُهْدِیَ إِلَیَّ کُرَاعٌ لَقَبِلْتُ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ الدِّینِ؛ وَ لَوْ أَنَّ کَافِراً أَوْ مُنَافِقاً أَهْدَى إِلَیَ‏ وَسْقاً مَا قَبِلْتُ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ الدِّینِ؛ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِی زَبْدَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ طَعَامَهُمْ.

ج. محمد بن مسلم می‌گوید: از امام صادق ع پرسیدم درباره شخصی که مالش را در راه خدا وصیت کرده بود.

فرمودند: برای هرکس که وی وصیت کرده بدهید ولو که یهودی یا مسیحی باشد که همانا خداوند عز و جل می‌فرماید: «پس کسی که آن [وصیت میت] را بعد از اینکه شنید عوض کند پس قطعا گناهش بر عهده کسانی است که آن را عوض می‌کنند (بقره/181).

الکافی، ج‏7، ص14؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص200؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص77؛ المقنع (للصدوق)، ص481؛ تهذیب الأحکام، ج‏9، ص202؛ الإستبصار، ج‏4، ص128؛ عوالی اللئالی، ج‏3، ص271

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ أَوْصَى بِمَالِهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.

 فَقَالَ: أَعْطِهِ لِمَنْ أَوْصَى لَهُ بِهِ وَ إِنْ کَانَ یَهُودِیّاً أَوْ نَصْرَانِیّاً إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ».

 

9) الف. از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

در دار الحرب (کشور غیرمسلمانی که هیچ معاهده‌ای با کشور اسلامی ندارد و در موقعیت جنگی در قبال همدیگرند) کسی زندگی نمی‌کند مگر فاسقی که من از او بری الذمه هستم.

الجعفریات، ص82

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

لَا یَنْزِلُ دَارَ الْحَرْبِ إِلَّا فَاسِقٌ بَرِئَتْ مِنْهُ الذِّمَّةُ.

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنْ کُلِّ مُسْلِمٍ نَزَلَ مَعَ مُشْرِکٍ فِی دَارِ الْحَرْبِ.

البته حدیث فوق ناظر به حالت عادی است که یک نحوه مودتی بین آن شخص با جامعه کافر برقرار باشد وگرنه در شرایط خاص حکمش فقر می‌کند؛ چنانکه در سوال و جوابی از امام صادق ع به این نکته اشاره شده است:

ب. حماد سمندی روایت کرده است که به امام صادق ع عرض کردم: من در بلاد شرک وارد می‌شوم [و آنجا زندگی می‌کنم] و نزد ما کسانی هستند که می‌گویند: اگر در آنجا بمیری با آنها [= در زمره آنها] محشور خواهی شد.

فرمودند: حماد! هنگامی که آنجا هستی، آیا امر ما را یاد می‌کنی و بدان دعوت می نمایی؟!

گفتم: بله.

فرمود: وقتی در این شهرها - شهرهای اسلامی- هستی، آیا امر ما را یاد می‌کنی و بدان دعوت می نمایی؟!

گفتم: نه. [ظاهرا از باب تقیه امکان این کار برایش فراهم نبوده است].

فرمود: قطعا اگر تو در آنجا بمیری سپس بتنهایی به عنوان یک امت محشور می‌شوی و نورت پیشاپیش تو حرکت خواهد کرد.

رجال الکشی، ص344: الأمالی (للطوسی)، ص46[6]

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ النَّهْدِیُّ الْکُوفِیُّ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ حَکِیمٍ الدُّهْنِیِّ، عَنْ شَرِیفِ بْنِ سَابِقٍ التَّفْلِیسِیِّ، عَنْ‏ حَمَّادٍ السَّمَنْدَرِیِّ، قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): إِنِّی أَدْخُلُ بِلَادَ الشِّرْکِ، وَ إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا یَقُولُ: إِنْ مِتَّ ثَمَّ، حُشِرْتَ مَعَهُمْ.

قَالَ: فَقَالَ [لی]: یَا حَمَّادُ، إِذَا کُنْتَ ثَمَّ، تَذْکُرُ أَمْرَنَا وَ تَدْعُو إِلَیْهِ؟

قَالَ: قُلْتُ: بَلَى [نَعَمْ].

قَالَ: فَإِذَا کُنْتَ فِی هَذِهِ الْمُدُنِ- مُدُنِ الْإِسْلَامِ- تَذْکُرُ أَمْرَنَا وَ تَدْعُو إِلَیْهِ؟

قَالَ: قُلْتُ: لَا.

فَقَالَ لِی: إِنَّکَ إِنْ مِتَّ ثَمَّ، حُشِرْتَ أُمَّةً وَحْدَکَ، وَ سَعَى نُورُکَ بَیْنَ یَدَیْکَ.

 


[1] . این مضمون به صورت مصداقی هم در روایات توضیح داده شده است؛ مثلا در الدعوات (للراوندی) (ص230) آمده است:

وَ قَالَ الْبَاقِرُ ع لِجَابِرِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ لَا تَسْتَعِنْ بِعَدُوٍّ [لَنَا] فِی حَاجَةٍ وَ لَا تَسْتَطْعِمْهُ وَ لَا تَسْأَلْهُ شَرْبَة.

[2] . این حدیث هم که در التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام (ص: 618) آ«ده در همین راستا قابل توجه است:

قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع ذَمَّ اللَّهُ تَعَالَى هَذَا الظَّالِمَ الْمُعْتَدِی [مِنَ «2» الْمُخَالِفِینَ‏] وَ هُوَ عَلَى خِلَافِ مَا یَقُولُ منطوی [مُنْطَوٍ]، و الْإِسَاءَةِ إِلَى الْمُؤْمِنِینَ مُضْمِرٌ، فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ [الْمُنْتَحِلِینَ لِمَحَبَّتِنَا] وَ إِیَّاکُمْ وَ الذُّنُوبَ الَّتِی قَلَّ مَا أَصَرَّ عَلَیْهَا صَاحِبُهَا إِلَّا أَدَّاهُ إِلَى الْخِذْلَانِ الْمُؤَدِّی إِلَى الْخُرُوجِ عَنْ وَلَایَةِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ الطَّیِّبِینَ مِنْ آلِهِمَا، وَ الدُّخُولِ فِی مُوَالاةِ أَعْدَائِهِمَا، فَإِنَّ مَنْ أَصَرَّ عَلَى ذَلِکَ فَأَدَّى خِذْلَانُهُ إِلَى الشَّقَاءِ الْأَشْقَى مِنْ مُفَارَقَةِ وَلَایَةِ سَیِّدِ أُولِی النُّهَى، فَهُوَ مِنْ أَخْسَرِ الْخَاسِرِینَ.

قَالُوا: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَا الذُّنُوبُ الْمُؤَدِّیَةُ إِلَى الْخِذْلَانِ الْعَظِیمِ؟

قَالَ: ظُلْمُکُمْ لِإِخْوَانِکُمُ الَّذِینَ هُمْ لَکُمْ فِی تَفْضِیلِ عَلِیٍّ ع، وَ الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ، وَ إِمَامَةِ مَنِ انْتَجَبَهُ [اللَّهُ‏] مِنْ ذُرِّیَّتِهِ مُوَافِقُونَ وَ مُعَاوَنَتُکُمُ النَّاصِبِینَ عَلَیْهِمْ، وَ لَا تَغْتَرُّوا بِحِلْمِ اللَّهِ عَنْکُمْ، وَ طُولِ إِمْهَالِهِ لَکُمْ، فَتَکُونُوا کَمَنْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ

[3] . سند این حدیث در صفات الشیعه بدین صورت آمده است: حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:

[4] . سند این حدیث در صفات الشیعه بدین صورت آمده است: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع

[5] . سند این حدیث در ثواب الاعمال بدین صورت است: أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ [عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ‏] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: و دوتا تفاوت در عبارت دارد که داخل کروشه گذاشته‌ایم.

[6] . سند شیخ طوسی تا مرحوم کشی چنین است: أَخْبَرَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْمُغِیرَةِ، قَالَ: أَخْبَرَنِی حَیْدَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ نُعَیْمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ...

 


1139) سوره ممتحنة (60) آیه 9 إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ ...

إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

18 ربیع الثانی 1446

ترجمه

تنها خداوند شما را برحذر می‌دارد در خصوص کسانی که در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند و شما را از دیارتان بیرون راندند و بر بیرون کردن‌تان [همدیگر را] پشتیبانی کردند، از اینکه به سرپرستی آنان تن دهید و هرکس به سرپرستی آنان تن دهد پس آنان‌ همان ستمگران‌اند.

اختلاف قرائت

یَنهَنکُمُ[1]
مِّن دِیَرِکُمْ[2]
إخْرَاجِکُمْ[3]
أَن تَوَلَّوهُمْ / أَنْ تَّوَلَّوْهُم[4]

نکات ادبی

یَنْهاکُمُ

درباره ماده «نهی» ذیل آیه قبل بحث شد؛ جلسه 1138، https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-08/

قاتَلُوکُمْ

درباره ماده «قتل» ذیل آیه قبل بحث شد؛ جلسه 1138، https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-08/

الدِّینِ

درباره ماده «دین» ذیل آیه قبل بحث شد؛ جلسه 1138، https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-08/

أَخْرَجُوکُمْ / إِخْراجِکُمْ

درباره ماده «خرج» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد، جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

دِیارِکُمْ

درباره ماده «دور» و کلمه «دیار» ذیل آیه قبل بحث شد؛ جلسه 1138، https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-08/

ظاهَرُوا

قبلا بیان شد که درباره ماده «ظهر» برخی گفته‌اند در اصل بر «آشکار شدن» در مقابل «در باطن قرار داشتن» [ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ؛ أنعام/151] دلالت می‌کند؛ اما به نظر می‌رسد حق با کسانی باشد که بر این باورند که در این ماده دو معنای «قوت» و «بروز» (= ظهور و آشکار شدن)‌ لحاظ شده است، بویژه که ظاهرا اصل این ماده از کلمه «ظَهر» به معنای قسمت پشت انسان و حیوان (در مقابل «بطن»: شکم) گرفته شده که دو معنای قوت و آشکار بودن را در خود جمع کرده است: «الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ» (انشراح/3)؛ و نیز جمع آن: ‌ظهور، مثلا: «ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما» (انعام/146)، و این دو نکته در مورد «ظَهر: پشتِ» حیوان واضح‌تر است که هم تحمل بار سنگین دارد و هم آَشکار است، در مقابل «بطن: شکم»شان که غالبا در زیر قرار می‌گیرد و مخفی است.

در هر صورت در استعمالات مختلف این واژه، گاه معنای آشکار شدن بیشتر غلبه دارد، مثل «ظُهر» که از این جهت ظهر نامیده می‌شود که آَشکارترین و روشن‌ترین وقت روز است (حینَ تُظْهِرُونَ: هنگامی که به وقت ظهر می‌رسید، روم/18)؛ و گاه معنای «قوت» غلبه دارد، مانند «ظهیر» به معنای پشتیبان (سبأ/22، تحریم/4)؛ و گاه یک کلمه مستقلا در هر یک از این دو معنا، به کار رفته: مثلا کلمه «ظاهر» هم در معنای «آشکار» (وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ‏؛ أنعام/120) استفاده شده، و هم به معنای کسی که با قوت «غلبه کرده» و پیروز شده است. (فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ‏: پیروز شدند؛ صف/14)؛ ویا فعل «ظَهَرَ» که هم به معنای «آشکار شدن» است (ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ؛ أنعام/151) و هم به معنای «غلبه یافتن» (إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُم، کهف/20)؛ و یا فعل «أظهَرَ»، که هم در معنای «آشکار کردن» به کار رفته (یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ، غافر/26)، و هم در معنای «غلبه دادن». (لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه، توبه/33).

همچنین به خاطر اینکه به «پشت» انسان، «ظَهر» می‌گویند، به هر چیزی که بی‌اعتنایی کند و اصطلاحا انسان پشت سر بیندازد  «ظِهرىّ» (وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا؛ هود/92) می‌گویند؛ و «مظاهره» (ظاهَرَ، یُظاهِرُ) نیز به معنای به حمایت و پشتیبانی کردن (الَّذینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتاب، احزاب/26)، و «تَظاهُر» (تَظاهَرَ، یَتَظاهَرُ) هم به معنای پشتیبانی و حمایت طرفینی (وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْه، تحریم/4) می‌باشد. ضمنا کلمه «ظهار» و فعل «تظاهرون» (احزاب/4) اشاره به یک سنت جاهلی دارد...

جلسه 444 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-26/

تَوَلَّوْهُمْ / یَتَوَلَّهُمْ

درباره ماده «ولی» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد، جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

الظَّالِمُونَ

قبلا بیان شد که ماده «ظلم» در اصل بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی ظلمت و تاریکی در مقابل نور و روشنایی؛ و دیگری قرار دادن چیزی در غیر جایگاه اصلی خود، که ظلم و ستم از این معنای دوم است؛ و معنای دوم آن (قرار ندادن چیزی در جای خود) بقدری عام است که حتی در مورد زمینی که در محصول مناسب نمی‌دهد هم به کار رفته است: «کِلْتَا الْجَنَّتَینِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیئاً» (کهف/33). در این میان، مرحوم مصطفوی معتقد است معنای اول هم به این معنای دوم برمی‌گردد، با این توجیه که اصل در عالم بر نور و روشنایی است و ظلمت و تاریکی، نبودن این اصل در جایگاه خود است.

«ظُلْمَة» که جمع آن «ظلمات» می‌شود را خداوند برای اشاره به جهل و شرک و فسق به کار برده است؛ همان گونه که برای مقابلات اینها از تعبیر «نور» استفاده کرده است. و گاه تعبیر «در ظلمات بودن» و «کوری» به جای هم به کار می‌رود چنانکه در جایی می‌فرماید: «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ»‏ (أنعام/122) و در جای دیگر می‌فرماید: «کَمَنْ هُوَ أَعْمی»‏ (رعد/19) و یا در جایی می‌فرماید: «وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ»‏(أنعام/39) و در جای دیگر می‌فرماید: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْی» (بقرة/18).

همچنین تعبیر «أَظْلَمَ» (إِذا أَظْلَمَ عَلَیهِمْ قامُوا؛ بقره/20) به معنای «در ظلمت واقع شدن» است؛ و با اینکه به باب افعال رفته اما ظاهرا فعل لازم است و شاهدش اینکه اسم فاعل آن «مُظلِم» به معنای کسی است که در ظلمت واقع شده است (وَ آیةٌ لَهُمُ اللَّیلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهار فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ‏؛ یس/37؛ کَأَنَّما أُغْشِیتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیلِ مُظْلِماً، یونس/27) البته تعبیر «أظلم» به عنوان صفت تفضیلی هم در قرآن کریم به کار رفته است (هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی؛‏ نجم/52) چنانکه فقط تعبیر «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن‏: چه کسی ظالمتر است از کسی که» 15 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

کلمه «ظالم» واضح است که در معنای ظلم و تجاوز از حق به کار می‌رود، و چون تجاوز از حق عام است هر کسی که مرتکب هر گناه کوچک یا بزرگی شده باشد، شامل می‌شود...

جلسه 720 http://yekaye.ir/al-fater-35-20/

شأن نزول

شأن نزولی که ذیل آیه 1 بیان شد را بسیاری تا این آیه شامل دانسته‌اند.

از مجاهد نقل شده که این آیه درباره کفار مکه نازل شده است (الدر المنثور، ج‏6، ص205[5]).

 


[1] . انظر الإمالة فیه فی الآیة السابقة. معجم القراءات، ج9، ص424

[2] . تقدمت الإمالة فیه فی الآیة السابقة. معجم القراءات، ج9، ص424

[3] . قراءة الأزرق وورش بترقیق الراء. معجم القراءات، ج9، ص424

[4] . قرأ البزی بخلاف عنه بتشدید التاء، وکذا ابن فلیح «أَنْ تَّوَلَّوْهُم». معجم القراءات، ج9، ص425

[5] . و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن مجاهد فی قوله «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ» قال «أَنْ تستغفروا لهم و تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ» هم الَّذِینَ آمَنُوا بمکة وَ لَمْ یُهاجِرُوا

و أخرج ابن المنذر عن مجاهد فی قوله إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ قال کفار أهل مکة.

 


1138) سوره ممتحنة (60) آیه 8 لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ

 

حدیث

1) ابوجعفر روایت کرده که:

امام رضا ع فرمودند: اینکه کسی قوم و قبیله خود را، هرچند که کافر باشند، دوست بدارد جای هیچ ملامتی ندارد.

به ایشان عرض کردم: [پس چرا] خداوند می فرماید: «نمی‌یابی قومى را که به خدا و روز دیگر ایمان داشته باشند ولی مودت داشته باشند با کسانی که با خدا و رسولش مخالفت کرده‌اند...» (مجادله/22).

فرمودند: مطلب آن گونه که تو گمان کردی نیست. مقصودم کسی بود که به خاطر خدا نسبت به آنان بغض دارد و مودت ندارد؛ ولی به آنها غذا می‌دهد در حالی که به سایر مردم غذایی نمی‌دهد [کنایه از اینکه خوش‌رفتاری و ادامه به معاشرت با آنها و حتی نیکوکاری در حق آنها غیر از مودت داشتن نسبت به آنهاست].

السرائر، ج‏3، ص576

من جامع البزنطی صاحب الرضا ع‏ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ:

لَا لَوْمَ عَلَى مَنْ أَحَبَّ قَوْمَهُ وَ إِنْ کَانُوا کُفَّاراً!

 فَقُلْتُ لَهُ: یَقُولُ اللَّهُ «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» الْآیَةَ.

فَقَالَ: لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ إِنَّهُ یُبْغِضُهُ فِی اللَّهِ وَ لَا یَوَدُّهُ وَ یَأْکُلُهُ وَ لَا یُطْعِمُهُ غَیْرُهُ مِنَ النَّاس‏.

 

2) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

با نیکویی در گفتار و زیبایی در رفتارها، درصدد اصلاح دشمنان بودن، ساده‌تر است از اینکه بخواهیم از طریق مضمضه کردن جنگ با آنها ملاقات و بر آنها غلبه کنیم.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص334؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص57

قال امیرالمؤمنین ع:

الِاسْتِصْلَاحُ لِلْأَعْدَاءِ بِحُسْنِ الْمَقَالِ وَ جَمِیلِ الْأَفْعَالِ أَهْوَنُ مِنْ مُلَاقَاتِهِمْ وَ مُغَالَبَتِهِمْ بِمَضِیضِ الْقِتَالِ (82/ 2).

 

3) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

اگر بین تو و دشمنت قراری گذاشته شد که صلحی منعقد گردید و تو بدان متعهد گشتی پس به عهدت وفا کن و در حق آنچه که بر ذمه‌ات آمده امانتداری کن و خودت را سپری قرار بده بین خویش و عهدی که با او بسته‌ای [ظاهرا کنایه از این است که تا پای جانت بر سر عهدت بمان].

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص334؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص162

قال امیرالمؤمنین ع:

إِنْ وَقَعَتْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ قِصَّةٌ عَقَدْتَ بِهَا صُلْحاً وَ أَلْبَسْتَهُ بِهَا ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةٌ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ مَا أَعْطَیْتَ مِنْ عَهْدِکَ (9/ 3).

 

4) امیرالمومنین ع هنگام انتصاب مالک اشتر به حکومت مصر عهدنامه‌ای خطاب به ایشان نوشتند که فرازهایی از آن در جلسات قبل گذشت.[1] در فراز دیگری از آن آمده است:

و از صلحى که دشمن تو را بدان خوانَد، و رضاى خدا در آن بُوَد، روى متاب؛ که صلح، سربازان تو را آسایش رساند و از اندوه‏هایت برهاند و شهرهایت ایمن ماند. لیکن دوراندیش باش در نهایت دوراندیشی، با دشمن خود پس از صلح، که بسا دشمن به نزدیکى گراید تا غفلتى یابد؛ پس دور اندیش شو! و به راه خوش‌گمانى مرو، و اگر با دشمنت پیمانى نهادى و در ذمه خود او را امان دادى به عهد خویش وفا کن و آنچه را بر ذمه دارى ادا. و خود را چون سپرى برابر پیمانت بر پا؛ چه اینکه مردم، با همه هواهاى گونه‏گون که دارند، و رأیهاى مخالف یکدیگر که در میان آرند، بر هیچ چیز از واجبهاى خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد سخت همداستان نباشند. و مشرکان نیز جدا از مسلمانان وفاى به عهد را میان خود لازم مى‏شمردند، چه زیان پایان ناگوار پیمان شکنى را بردند. پس در آنچه به عهده گرفته‏اى خیانت مکن و پیمانى را که بسته‏اى مشکن و دشمنت را که- در پیمان توست- مفریب که جز نادان بدبخت بر خدا دلیرى نکند. و خدا پیمان و زینهار خود را امانى قرار داده، و از در رحمت به بندگان رعایت آن را بر عهده همگان نهاده، و چون حریمى استوارش ساخته تا در استوارى آن بیارمند و رخت به پناه آن کشند. پس در پیمان نه خیانتى توان کرد، و نه فریبى داد، و نه مکرى پیش آورد، و پیمانى مبند که آن را تأویلى توان کرد- یا رخنه‏اى در آن پدید آورد-. و چون پیمانت استوار شد و عهدت برقرار- راه خیانت مپوى- و براى به هم زدنش خلاف معنى لفظ را مجوى، و مبادا سختى پیمانى که بر عهده‏ات فتاده و عهد خدا آن را بر گردنت نهاده، سر بردارد و تو را- به ناحق- بر به هم زدن آن پیمان وادارد، که شکیبایى کردنت در کار دشوارى که گشایش آن را امیدوارى، و پایان نیکویى‏اش را در انتظار، بهتر از مکرى است که از کیفر آن ترسانى، و این که خدا تو را چنان بازخواست کند که درخواست بخشش او را در دنیا و آخرتت نتوانى.

نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه53 (اقتباس از ترجمه شهیدی، ص338-339)؛ تحف العقول، ص145؛ دعائم الإسلام، ج‏1، ص367

و من کتاب له ع کتبه للأشتر النخعی [رحمه الله‏] لما ولاه علی مصر و أعمالها حین اضطرب أمر أمیرها محمد بن أبی بکر، و هو أطول عهد کتبه و أجمعه للمحاسن.

... وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ و لِلَّهِ فِیهِ رِضًا فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ وَ أَمْناً لِبِلَادِکَ وَ لَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ [عَدُوٍّ لَکَ‏] عَدُوِّکَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْ‏ءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ وَ لَا تَخِیسَنَّ بِعَهْدِکَ وَ لَا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ فَإِنَّهُ لَا یَجْتَرِئُ عَلَی اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِیٌّ وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ‏ وَ حَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَی مَنَعَتِهِ وَ یَسْتَفِیضُونَ إِلَی جِوَارِهِ فَلَا إِدْغَالَ وَ لَا مُدَالَسَةَ وَ لَا خِدَاعَ فِیهِ وَ لَا [تَعْقِدْهُ‏] تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَی لَحْنِ [الْقَوْلِ‏] قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَ التَّوْثِقَةِ، وَ لَا یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللَّهِ إِلَی طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَی ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللَّهِ طِلْبَةٌ لَا [تَسْتَقِیلُ‏] تَسْتَقْبِلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَ لَا آخِرَتَکَ.

 

5) از امام باقر ع روایت شده است که فرمودند:

با منافق با زبانت بساز* و مودت و دوستی‌ات را خالصانه نسبت به مومن قرار بده و اگر یهودی‌ای اقدام به نشست و برخاست با تو کرد نیکو همنشینی برای او باش.

*پی نوشت: «مصانعه» در زبان عربی به برخوردی می‌گویند که انسان با مسامحه و مدارا سعی می‌کند موضع اصلی خود را شفاف، و بر آن اصرار نکند و در ظاهر با موضع طرف مقابل همراهی کند. در فارسی تعبیر «با فلانی بساز» در همین معنا به کار می‌رود.

الزهد، ص22؛ الأمالی (للمفید)، ص185[2]؛ تحف العقول، ص292

مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ کُلَیْبٍ الْأَسَدِیِّ عَنْ حَسَنِ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِنِ وَ إِنْ جَالَسَکَ یَهُودِیٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَه‏.

عین همین مضمون را شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه (ج‏4، ص404)[3] و الأمالی(ص628)[4] و شیخ مفید در  الإختصاص (ص230)[5] با سندی متفاوت از امام صادق ع روایت کرده‌اند.

 

تدبر

1) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»

این آیه و آیه بعد به یک معنا شرح و تفصیلی است برای نهی وارد شده در آیه اول این سوره؛ و متناسب با اینکه تمرکز بحث را روی دوگانه «الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ» و «الَّذینَ قاتَلُوکُم‏» قرار دهیم یا دوگانه «أنْ تَبَرُّوهُمْ» و «أَنْ تَوَلَّوْهُم‏»، این شارح آیه اول بودن را دو گونه می‌توان تحلیل کرد (و بعید نیست که هر دو مستقلا مد نظر بوده باشد).

الف. در آنجا مسلمانان را از مودت با کافرانی که به دشمنی با مسلمانان اقدام می‌کنند برحذر داشت؛ اینجا توضیح می‌دهد که آن کسانی که در بلاد کفر هستند (به ویژه افرادی که خویشاوند مسلمانان هستند و مسلمانان یک نحوه تعلق عاطفی بدانان دارند) بر دو قسم‌اند. برخی هیچ گونه اقدامی علیه مسلمانان انجام ندادند که رابطه خویشاوندی با اینها را حفظ کردن و نیکی کردن در حق اینها اشکالی ندارد؛ ولی برخی به جنگ با مسلمانان پرداختند و به‌گونه‌ای هستند که اگر بتوانند برای نابودی مسلمانان هر کاری انجام می‌دهند که در آیه بعد تأکید می‌کند اینهاست که مقصود اصلی از آن نهی بودند (المیزان، ج‏19، ص234[6]) و چه‌بسا حتی برّ و نیکی هم در حق آنها نباید کرد.

ب. در آنجا خداوند مسلمانان را از تولی کفار برحذر داشت و در اینجا اجازه برّ و نیکی به آنان را می‌دهد نه اجازه تولی را (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[7])؛ چنانکه در آیه بعد هم تصریح کرده که خداوند در خصوص کسانی که با شما جنگیدند نهی‌تان می‌کند از اینکه نسبت بدانان تولی داشته باشید.

 

2) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»

درباره اینکه مقصود از این «الَّذِینَ» چه کسانی است در قسمت شأن نزول دیدگاه‌های متعددی بیان شد؛ که با هم منافاتی ندارند؛ یعنی می‌توان گفت فضای آیه ناظر به کسانی است که در بلاد کفر زندگی می‌کنند، که در یک دسته‌بندی کلی هم مسلمانانی را شامل می‌شود که وظیفه هجرت داشتند اما هجرت نکرده‌اند و در میان کفار مانده‌اند؛ و هم کافرانی که یا به خاطر عهد و پیمانی که با مسلمانان بسته‌اند یا به هر دلیل دیگر، در اقدامات جنگی علیه مسلمانان مشارکت نداشته‌اند.

 مرحوم طبرسی بعد از نقل دیدگاه‌های متفاوت چنین جمع‌بندی می‌کنند که وجه مشترک همه این دیدگاهها که موجب اجماعی در علمای اسلام شده این است که اصل نیکی کردن در حق خویشاوندانی از شخص که در بلاد کفر زندگی می‌کنند حرام نیست؛ البته بین علما در خصوص اینکه آیا می‌شود صدقات واجب (مانند زکات و فطره و کفارات) را به آنها پرداخت کرد اختلاف نظر است و علمای شیعه این را جایز نمی‌دانند (مجمع البیان، ج‏9، ص408-409[8]).

تبصره:

از ابن عباس و حسن بصری و قتاده و دیگران نقل شده است که این آیه که ابتدا به مسلمانان اجازه می‌داد با خویشاوندان کافرشان رابطه برقرار کنند، با آیه «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (توبة/5) نسخ شده است (مجمع البیان، ج‏9، ص408[9])؛ اما چنانکه برخی مفسران توضیح داده‌اند چنین نسخی قابل قبول نیست؛ زیرا این آیه ناظر به کافران اهل ذمه و معاهَد و امثالهم است که تعهد دارند اقدامی علیه مسلمانان نکنند؛ در حالی که آیه سوره توبه ناظر به کفار اهل حرب و مشرکانی است که در مقام جنگ با مسلمانان هستند (المیزان، ج‏19، ص234[10])؛‌ و اتفاقا عدم رابطه با آن کفار در آیه بعد هم مورد تأکید بوده است.

 

3) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ»

 اسلام دین نیکى و عدالت است، حتّى نسبت به کفّار[ی که دست به دشمنی و آزار مسلمانان نمی‌زنند]  (تفسیر نور، ج‏9، ص585). برخی از این آیه استفاده کرده‌اند که اگرچه در اسلام برقراری رابطه ولایی (دوستی همراه با قبول سرپرستی) با کفار و مشرکان ممنوع است، اما در حق آنان می توان نیکوکاری داشت و اسلام نیکوکاری را در حق مسلمان و مشرک قبول دارد (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[11]).

 

4) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ ...»

ذیل آیه 2 (تدبر 2 و با ارجاع به احادیث متعدد) بیان شد که در تعامل با دشمن باید بسیار محتاط بود و دشمن را، هر اندازه ناتوان باشد، نباید کوچک شمرد و اگر انسان بخواهد به تعامل با دشمنش بپردازد اولا باید با حزم و دوراندیشی کامل، نه بر اساس اعتماد به او، اقدام کند و باید ابتدا مطمئن باشد که می‌تواند حق خود را از او بگیرد.

در اینجا هم دقت کنید که نفرمود که اگر اینها اهل جنگ نیستند خیلی خوب است بروید با آنها رابطه برقرار کنید و به آنها نیکی کنید؛ بلکه می‌فرماید شما را نهی نمی‌کند از اینکه در حق آنها نیکی کنید. یعنی تشویق نمی‌کند فقط منع را برمی‌دارد. شاید می‌خواهد توجه دهد که حتی با کسانی از کفار که با آنها صلح کرده‌اید بعد از صلح هم باید جانب احتیاط را با او بشدت رعایت کرد که مبادا دشمن همین صلح ابزاری برای غافلگیر کردن وی به کار گرفته باشد (احادیث 3 و 4).

 

5) «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ ... أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ»

اینکه خداوند به ما را اجازه دهد در حق کفاری که با ما جنگ نکرده‌اند نیکی کنیم، وجهی دارد؛ اما مقصود از اینکه به ما اجازه دهد با آنان با قسط رفتار کنیم، چیست؟ مگر عدالت ورزیدن یک قاعده عمومی نیست و مگر نباید با همه با عدل و داد رفتار کنیم؟ مگر در آیه «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏» (مائده/8) خود خداوند از ما نخواسته که حتی در حق کسانی که با ما بد کرده‌اند عدالت را رعایت کنیم؟ پس مقصود از اینکه در خصوص این افراد به ما اجازه داده که نسبت به آنان قسط بورزیم چیست؟

الف. مقصود همان عدالت ورزیدن است (مجمع البیان، ج‏9، ص409) و اثبات شیء‌ نفی ما عدا نمی‌کند و اینجا در مقام این نیست که بگوید به دیگران قسط نورزید؛‌ بلکه تذکر می‌دهد که نهی از قبول ولایت کفار به این معنا نیست که در خصوص آنان رعایت عدالت را نکنید.

ب. معنای «قسط» در اینجا «سهم» است نه عدالت؛ یعنی [این آیه توضیحی برای همان نیکی ورزیدن است و] می‌فرماید به آنان قسط و سهمی از خوردنی‌ها [و سایر بخشش‌هایی که در روابط خویشاوندی رایج است] بدهید (به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص409[12]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[13]).

ج. ...

 

6) «وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»

ابتدا فرمود «قسط بورزید» و سپس فرمود «خداوند کسانی که قسط می‌ورزند دوست دارد»؛ از این سبک قرآن یک نکته تربیتی می‌توان استخراج کرد:

«با اعلام محبت الهى، انگیزه‏ها را [برای انجام عمل] بالا ببرید» (تفسیر نور، ج‏9، ص585).

 

 

 


[1] . جلسه 83، حدیث3 https://yekaye.ir/an-nisa-004-59/

و جلسه 147، حدیث2 https://yekaye.ir/yusuf-012-053/ (این فراز ابتدایی نامه است)

و جلسه 406، حدیث4 https://yekaye.ir/al-ankaboot-29-9/

و جلسه 761، حدیث2 https://yekaye.ir/ya-seen-36-14/

و جلسه 1077، حدیث26 و تدبر 14 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-12-1/

و جلسه 1134، پاورقی 34 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04/#_ftn34

[2] . سند شیخ مفید چنین است: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ الْقُمِّیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَن‏عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَان ‏عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی‏ ع.

[3] . وَ رَوَى ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ ع یَا إِسْحَاقُ صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِنِ وَ إِنْ جَالَسَکَ یَهُودِیٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَهُ.

[4] . حَدَّثَنَا أَبِی رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع یَا إِسْحَاقُ صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِنِ وَ إِنْ جَالَسَکَ یَهُودِیٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَهُ.

[5] . َ قَالَ الصَّادِقُ ع لِإِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ یَا إِسْحَاقُ صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِنِ وَ إِنْ جَالَسَکَ یَهُودِیٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَه‏.

[6] . فی هذه الآیة و التی تتلوها توضیح للنهی الوارد فی أول السورة، و المراد بالذین لم یقاتلوا المؤمنین فی الدین و لم یخرجوهم غیر أهل مکة ممن لم یقاتلوهم و لم یخرجوهم من دیارهم من المشرکین من أهل المعاهدة، و البر و الإحسان، و الأقساط المعاملة بالعدل، و «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» بدل من «الَّذِینَ» إلخ، و قوله: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» تعلیل لقوله: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» إلخ. و المعنى: لا ینهاکم الله بقوله: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ» عن أن تحسنوا و تعاملوا بالعدل الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم لأن ذلک منکم أقساط و الله یحب المقسطین.

[7] . و المعنى: لا ینهاکم عن مبرة هؤلاء، و إنما ینهاکم عن تولی هؤلاء، و هذا رحمة لهم لشدتهم فی العداوة

[8] . و الذی علیه الإجماع أن بر الرجل من یشاء من أهل الحرب قرابة کان أو غیر قرابة لیس بمحرم و إنما الخلاف فی‏ إعطائهم مال لزکاة و الفطرة و الکفارات فلم یجوزه أصحابنا و فیه خلاف بین الفقهاء.

[9] . و قیل إن المسلمین استأمروا النبی ص فی أن یبروا أقرباءهم من المشرکین و ذلک قبل أن یؤمروا بقتال جمیع المشرکین فنزلت هذه الآیة و هی منسوخة بقوله فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ عن ابن عباس و الحسن و قتادة

[10] . قیل: إن الآیة منسوخة بقوله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»: التوبة: 5، و فیه أن الآیة التی نحن فیها لا تشمل بإطلاقها إلا أهل الذمة و أهل المعاهدة و أما أهل الحرب فلا، و آیة التوبة إنما تشمل أهل الحرب من المشرکین دون أهل المعاهدة فکیف تنسخ ما لا یزاحمها فی الدلالة.

[11] . و المعنى: لا ینهاکم عن مبرة هؤلاء، و إنما ینهاکم عن تولی هؤلاء، و هذا رحمة لهم لشدتهم فی العداوة، و قال أهل التأویل: هذه الآیة تدل على جواز البر بین المشرکین و المسلمین، و إن کانت الموالاة منقطعة.

[12] . «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» أی العادلین و قیل یحب الذین یجعلون لقراباتهم قسطا مما فی بیوتهم من المطعومات

[13] . و قوله تعالى: وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ قال ابن عباس یرید بالصلة و غیرها إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ یرید أهل البر و التواصل، و قال مقاتل: أن توفوا لهم بعهدهم و تعدلوا.

 


1138) سوره ممتحنة (60) آیه 8 لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ

لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ

11 ربیع‌الثانی 1446 24/7/1403

ترجمه

خداوند شما را برحذر نمی‌دارد در خصوص کسانی که نه در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند و نه شما را از دیارتان بیرون راندند، که بدانان نیکی، و با آنان به عدل رفتار کنید؛ که قطعا خداوند عدالت‌پیشگان را دوست دارد.

اختلاف قرائت

لَا یَنهَاکُم[1]
مِن دِیَرکُمْ[2]
تُقْسِطُوا / تُقْصِطُوا

در اکثر قراءات این کلمه را با حرف «س» قرائت کرده‌اند؛

اما در طریقی (طریق ابن جبیر از أعشی) از روایت شعبه از عاصم به صورت «ص» (تُقْصِطُوا) قرائت کرده است.

(معجم القراءات، ج9، ص424)[3]

إِلَیْهِمْ[4]

نکات ادبی

یَنْهاکُمُ

درباره ماده «نهی»[5] برخی اصل این ماده را در همان معنای رایج نهی کردن [بازداشتن و مانع شدن] دانسته‌اند؛ مثلا راغب آن را عبارت می‌داند از «زجر» [= بازداشتن با جدیت] (مفردات ألفاظ القرآن، ص826[6]) ویا مرحوم مصطفوی آن را عبارت می‌داند از اینکه ترک چیزی را از کسی بخواهیم (نقطه مقابل «أمر»)؛ از نظر وی، هر چیزی را بخواهند بازدارند، آن نقطه بازداشتن آن، نهایت آن محسوب می‌شود و لذا به آن «انتها» و «نهایت» گفته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص264[7]). ابن فارس معنای اصلی این ماده را به غایت و بلوغ رسیدن می‌داند و توضیح می‌دهد که «نهایت» هر چیزی غایت آن است و کاربرد آن در معنای «بازداشتن» از این جهت است که وقتی «نهی» می‌کنید و مخاطب نهی را می‌پذیرد و بازمی‌ایستد، در حقیقت، آنجا را پایان کار خود قرار داده است. وی کاربرد آن در کلمات «النَّهْی» و «النِّهْی» به معنای برکه (غدیر)‌ را از این باب دانسته که آب در آن به غایت مقصدش می‌رسد و تنها کلمه‌ای از این ماده که آن را بی‌ربط به این اصل معنا معرفی کرده «نُهاء» به معنای بلور است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص359-360[8])؛ اما حسن جبل تبیینی از اصل این ماده ارائه داده که علاوه بر اینکه با تک تک حروف آن سازگاری داشته باشد کاربردهای آن در اموری همانند برکه و بلور و ... را نیز تبیین کند. وی معنای محوری این ماده را عبارت دانسته است از: حبس شدن چیزی در مکانش و متوقف شدنش در آن به نحوی که نتواند قدمی از آن فراتر بردارد.[9] این معنا که در برکه کاملا معلوم است؛ همچنین در شتر «ناهیة» هم شتری است که به اوج چاقی‌اش رسیده است؛ بلور هم حالتی است که به خاطر شفافیتش انسان گمان می‌کند که آب و سایر اشیاء از آن رد می‌شود در حالی که آنها را نگه می‌دارد و مانع عبور می‌شود. وی توضیح می‌دهد که نهی از مقابل امر هم در اصل حبس شدن و بازایستادن در یک حد خاصی است و درخواست این است که از آغاز کردن یا ادامه دادن کاری خودداری شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2270).

به عقل «نُهیة» گفته می‌شود از این جهت که انسان را از ورود در بدیها بازمی‌دارد، که جمع آن، «نُهی» می‌باشد: «إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏» (طه/54 و 128)‏ (مفردات ألفاظ القرآن، ص827؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص359[10]) و یا بدین جهت که رسیدن به نهایت معارف در عرصه مورد نظر است که کسی که از آن بهره‌مند است سزاوار است که نظر وی به عنوان نظر نهایی قبول شود (الفروق فی اللغة، ص77[11])؛ و خود کلمه «نهیَه» (شبیه «لقمه») به معنای آن چیزی است که نهی به وسیله آن انجام می‌شود، و از این رو برخی معتقدند که می‌تواند به معنای اعم از عقل (در معانی‌ای همچون علم و عزم و بصیرت و ... هم به کار رود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص265[12]).

این ماده علاوه بر استعمالات فراوان آن در فعل ثلاثی مجرد (مانند: یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر، آل عمران/104؛ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ، لقمان/17؛ أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ، اعراف/22؛ أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا، هود/62؛ أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمینَ، حجر/70؛ لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ ... إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّین‏، ممتحنه/8-10) که در صیغه اسم فاعل هم به کار رفته است: «الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَر» (توبه/112)؛

به باب افتعال هم رفته که به معنای مطاوعه و قبول کردن نهی و دست برداشتن از آن چیزی است که مورد نهی واقع شده است، که به یک معنا دلالت دارد بر به نهایت آن چیز رسیدن دارد و از آن حد تجاوز نکردن: «قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ» ‏(أنفال/38)، «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» (مریم/46)، «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ‏» (شعراء/116)، - که در این باب نیز در صیغه اسم فاعل هم به کار رفته است: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ‏» (مائدة/91) (مفردات ألفاظ القرآن، ص827[13])، که این قبول نهی و به انتهاء رسیدن می‌تواند اختیاری باشد (مانند همین آیه قبل) و می تواند طبیعی باشد چنانکه درباره محدوده خانه و امثالهم تعبیر «منتها»ی آن به کار می‌رود و در قرآن هم کلمه «سِدْرَةِ الْمُنْتَهى» (نجم/14) را داریم [و در آیه «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى»‏ (نجم/42) شاید هر دو وجه قابل پیاده شدن باشد]؛ و از همین تعبیر است که کلمه «نهایت» به معنای پایان محدوده چیزی به کار رفته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص265-266[14])؛ که تفاوت «نهایت» و «آخر»‌را در این دانسته‌اند که «آخر» در مقابل «أول» است و هر دو اسم‌اند، اما «نهایت» مصدر است و برای جایی که محل انقطاع چیزی است به کار می‌رود و نقطه مقابلش «مبتدأ» است (الفروق فی اللغة، ص289-290[15])؛ یعنی به نظر می‌رسد در مبتدا و منتها یک نگاه پویا در کار است و نحوه حرکت لحاظ می‌شود که یکی پایان و دیگری آغاز آن است در حالی که در اول و آخر یک نگاه ایستا در کار است.

و همچنین در باب تفاعل هم استفاده شده است که برای قبول نهی طرفینی است و برخی گفته‌اند این سیغه دلالت بر امتداد و استمرار دارد [یعنی کسی که نهی را قبول می‌کند و این را ادامه می دهد نه اینکه دوباره به ارتکاب عمل برگردد] « لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ .... کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ» (مائده/79) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص266[16]).

این ماده و مشتقات آن 56 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

لَمْ یُقاتِلُوکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «قتل» در اصل بر میراندن (إماته) دلالت دارد و در فارسی معادل «کُشتن» است. این ماده، به ماده «موت» (مرگ) بسیار نزدیک است؛ یعنی در هردو جدا شدن روح از بدن مد نظر است؛ اما با هم تفاوتی هم دارند: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» ‏(آل عمران/144) و در تفاوت این دو گفته‌اند وقتی به عمل عامل توجه شود، «قتل» گفته می‌شود و وقتی خود زوال حیات مد نظر است «موت» گویند؛ و یا اینکه قتل به عملی گویند که با آن موت حاصل می‌شود، اما موت به وضعیتی که حاصل شده گویند. برخی هم گفته‌اند موت صرفِ زوال حیات است، اما قتل، زایل کردن بنیه حیوانیِ موجود زنده است و حتما باید فعل انسان باشد؛ از این جهت حتی به کار کسی که دیگری را زندانی کند و مانع دسترسی او به غذا و ... شود تا او بمیرد هم تعبیر «قتل» به کار می‌برند.

این ماده در حالت عادی ثلاثی مجرد متعدی است: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» (بقره/251) و مصدر آن «قتل» است (الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ، بقره/191)؛ وقتی به باب مفاعله (مقاتله، قتال) می‌رود (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فیهِ قُلْ قِتالٌ فیهِ کَبیر، بقره/217؛ وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ، بقرة/193؛ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا، حشر/12؛ قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ‏، توبة/123؛ وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ‏ [النساء/ 74) به معنای پیکار و جنگیدن است، یا از این باب که جنگیدن، زمینه قتل دیگران را فراهم می‌کند ویا از این جهت که به اقتضای این صیغه که دلالت بر استمرار دارد، جنگیدن موجب قتل مستمر می‌شود؛ و در این حالت، گاه معنای «کشتن» و به قتل رساندن غلبه دارد: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُون» (توبه/30 و منافقون/4) و گاه اصل جنگیدن و مبارزه مسلحانه: «قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ» (آل عمران/167) یا «إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُم» (بقره/246) «حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُم» (نساء/90). ...

جلسه 918 http://yekaye.ir/ale-imran-3-195/

الدِّینِ

قبلا بیان شد که ماده (و حتی خود کلمه «دین») در معانی متعددی به کار رفته است، تا جایی که ابن جوزی فقط 10 معنا برای این کلمه را در کاربردهای قرآنی برشمرده است: از نظر او کلمه دین در آیه «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» به معنای «جزاء»، و در آیه  و «أرسله بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ» به معنای [خصوص دین] «اسلام»، و در آیه «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» به معنای «عدل، و در آیه «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» به معنای طاعت، و در آیه «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» به معنای توحید، و در آیه «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» به معنای «حکم» و در آیه «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ» به معنای «حد»، و در آیه «یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» به معنای حساب، و در آیه «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ» به معنای عاقبت، و در آیه «ذلِکَ دِینُ الْقَیِّم» به معنای «ملت» [= کیش و آیین] استفاده شده است؛ که البته واضح است برخی از اینها نه معنای لغوی، بلکه ناظر به مصداق مورد نظر از این کلمه در آیه مذکور است.

اما عموم اهل لغت این معانی متعدد را به طور کلی در دو حوزه معنایی دانسته‌اند: یکی در معنای بدهی و قرض و دیگری در معنای طاعت و حکم و جزا و مانند آن. برخی مانند راغب اصفهانی ظاهرا اصراری بر اینکه این دو را به هم برگردانند ندارند؛ اما بسیاری کوشیده‌اند یکی از این دو را مبنای اصلی این ماده معرفی کنند.

غالبا اصل این ماده را نوعی تسلیم شدن (انقیاد) و ذلیل شدن در برابر چیزی دانسته‌ و گفته‌اند که مصدر «دین» هم به معنای «طاعت» است و دان یدین در جایی به کار می‌رود که کسی در برابر دیگری منقاد و مطیع باشد. به تعبیر دیگر، اصل این ماده دلالت دارد بر اطاعت و تسلیم شدن و خضوع در مقابل یک برنامه یا مقررات معین؛ و نزدیک است به معانی‌ای همچون طاعت و تعبد و محکومیت و مقهوریت و تسلیم در برابر امری ویا حکمی و یا قانونی و یا مجازاتی؛ و وجه تسمیه «دَین» به معنای بدهی و قرض (تداینتم بدَین؛ بقره/282) را این دانسته‌اند که بدهی یک نوع ذلت برای بدهکار می‌آورد و یا گفته‌اند وقتی این ماده از حیث خود برنامه‌ای که ارائه شده لحاظ شود اسم مصدر «دین» استفاده می‌شود که برای حکم و جزاء و حساب و امور مانند آن به کار می‌رود؛ ولی وقتی از جانب کسی که این حکم و جزا در موردش اعمال می‌شود به کار می‌رود مصدر «دَین» است و در معانی طاعت و ذلت و بدهی و مانند آن استفاده می‌شود.

در همین حوزه معنایی غیر از بدهی، برخی همچون راغب بر این باورند که اصل معنای «دین» همان طاعت و جزاست؛ و کاربردش در خصوص شریعت و مذهب کاربرد استعاری است از این جهت که در شریعت اطاعت و انقیاد موضوعیت دارد؛ چنانکه این معنای تسلیم و اطاعت در آیاتی همچون «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ‏» (نساء/125) «وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ‏» (نساء/146) بروز دارد و بر این اساس مقصود از «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»‏ (بقرة/256) اشاره به این است که این تسلیم و انقیاد باید با اخلاص و رغبت درونی باشد؛ نه صرف اقدام ظاهری. در مقابل، اغلب کاربرد کلمه «دین» در معنای شریعت و مذهب را هم ذیل همان معنای حقیقی طاعت مورد بررسی قرار داده‌اند، ‌چنانکه به عبد و کنیز نیز «مَدین» و «مدینة» گویند چون در برابر مولای خود ذلیل و مطیعند. بر اساس توضیح آنها در بسیاری از موارد کلمه «دین» هم به معنای طاعت می‌تواند گرفته شود، و هم به معنای حکم و شریعت و آیین، و هم به معنای جزا؛ چنانکه در خصوص تعبیر «یوم الدین» (که بار در قرآن کریم به کار رفته) ویا در خصوص آیه «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ»‏ (یوسف/76) هر سه احتمال مطرح شده است؛ و حتی برخی احتمال داده‌اند که اساسا چون حقیقت دین در قیامت آشکار می‌شود و آنجاست که همه تحت انقیاد و خضوع کامل در برابر احکام الهی هستند از آن روز به  «یوم الدین» تعبیر شده باشد.

در مقابل، برخی معنای بدهکاری و یا بردگی را (که اشاره شد مدین و مدینه به معنای عبد و کنیز است) محور اصلی تحلیل این ماده قرار داده و گفته‌اند معنای محوری این ماده «حقی برای دیگری است که با قوت و تمکنی شدید ذمه‌ای را برعهده شخص مورد نظر بار می‌کند» و «دین» به معنای شریعت و آیین و نیز به معنای حساب و کتاب و جزا را هم از همین باب دانسته‌اند...

اشاره شد که گاه «دین» به وضوح به معنای «شریعت» و آیین به کار رفته است؛ در تفاوت آنها گفته‌اند که از این جهت شریعت گفته می‌شود که راهی است که قرار است پیموده شود (شارع= جاده) اما از این جهت، دین می‌گویند که قرار است با آن خداوند اطاعت شود؛ برای همین شریعت به خود افرادی که از آن پیروی می‌کنند نسبت داده نمی‌شود؛ اما دین نسبت داده می‌شود (نمی‌گویند شریعت زید و عمرو، اما می‌گویند دین زید و عمرو) که این بیشترین کاربردهای ماده «دین» در قرآن کریم است و غیر از یک مورد که به صورت فعل از آمده: «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِ»‏ (توبة/29) همواره به صورت کلمه «دین» (که مرحوم مصطفوی آن را اسم مصدر و ابن فارس آن را مصدر می‌داند) به کار رفته است؛ ‌مانند: «حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ» (بقره/217) «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏» (آل عمران/19) «أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ‏» (آل عمران/83) «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ»‏ (آل عمران/85) «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ‏» (نساء/125) «یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ» (نساء/171) «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِبا» (اعراف/51) «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی‏ وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دینا» (مائده/3) «فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ» (توبه/11) «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» (توبه/122) «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» (شوری/13) «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه» (فتح/28؛ صف/9) و ...

و گاه در معنای جزا و پاداش به کار رفته و اصلا نمی‌توان آن را به معنای شریعت و آیین گرفت؛ مانند «مدین» (به معنای «مجزی» کسی که جزا داده شده است) در آیات «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدینُونَ» (صافات/53) ...؛

ولی در بسیاری از موارد کلمه «دین» هم به معنای حکم و شریعت و آیین، و هم به معنای جزا می‌تواند گرفته شود، مانند آیات «وَ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّینُ واصِباً أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ» (نحل/52) «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دینَهُمُ الْحَقَّ» (نور/25) «وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ» (ذاریات/6) «فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ» (تین/7) «أَ رَأَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ» (ماعون/1)؛ و حتی می‌تواند علاوه بر اینها به معنای اصلی «طاعت» باشد؛ مانند اینکه در خصوص آیه «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ»‏ (یوسف/76) وحتی در خصوص تعبیر «یوم الدین» (که غالبا آن را به معنای روز جزا می‌گیرند و در تدبرها درباره‌اش توضیح بیشتر خواهد آمد) هر سه احتمال مطرح شده است و حتی برخی احتمال داده‌اند که اساسا چون حقیقت دین در قیامت آشکار می‌شود و آنجاست که همه تحت انقیاد و خضوع کامل در برابر احکام الهی هستند از آن روز به  «یوم الدین» تعبیر شده باشد.

جلسه 1023 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-56/

دِیارِکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «دور» در اصل به معنای احاطه کردن و حدقه زدن چیزی پیرامون چیز دیگر است؛ «دایره» خطی است که به داخل خود احاطه دارد؛ و خانه را به اعتبار اینکه با دیوار دور آن احاطه شده «دار» می‌گویند که جمع آن «دِیار» می‌شود. با اینکه در زبان عربی کاربرد «دار دنیا» در مقابل «دار آخرت» رایج است، اما جالب است که در قرآن کریم نه کلمه «دار» و نه هیچیک از مشتقات آن به صورت ناظر به دنیا مطرح نشده (حداکثر این است که از برخی مشتقات آن، برای اشاره به خانه‌های برخی افراد استعمال شده است) و همواره ناظر به آخرت است، خواه به نحو کلی (الدار الاخرة)، خواه بهشت (مثلا الدار السلام) و خواه جهنم (مثلا الدار البوار).

جلسه161 http://yekaye.ir/al-ankabut-029-64/

تَبَرُّوهُمْ

قبلا بیان شد که برخی برای ماده «برر» چهار اصل مستقل قائلند؛ یعنی بر این باورند که این ماده به کار رفته است در: معنای صدق، برای حکایت از یک صدا، نقطه مقابل «بحر: دریا»، و برای اشاره به نوعی از گیاهان («بُرّ» به معنای گندم؛ واحد آن: بُرّة)؛ اما به نظر می‌رسد حق با کسانی است که همه این کاربردها را به یک معنای اصلی برمی‌گردانند و آن «گشایش و وسعت» است: «بَرّ» به معنای خشکی، ‌عرصه وسیعی است در مقابل گستره دریا؛ «بِرّ» توسع و گشادگی در انجام کار نیک است، که هم به خدا نسبت داده می‌شود (طور/28) و هم به بنده؛ چنانکه برّ به والدین یعنی با آنان با گشایش و گشاده‌دستی برخورد کردن (وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ؛ مریم/14)؛ و از این جهت که صدق، نمونه بارزی از عمل خوبی است که گشایش به همراه می‌آورد، به آن هم «بِرّ» گفته شده؛ به گندم «بُرّ» گفته شده بدین جهت که گسترده‌ترین چیزی است که در تغذیه مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ و تعبیر فلانی «هرّ» را از «بِرّ» تشخیص نمی‌دهد صرفا دو صوت نیست؛ بلکه یعنی کسی را که در حق او نیکی و بِرّ انجام می‌دهد از کسی که به او بدی می‌کند تمییز نمی‌دهد؛ و البته «بَربَرة» به معنای «زیاد حرف زدن» ظاهرا حکایت از صوت است [شبیه اینکه در فارسی می‌گوییم فلانی وِروِر می‌کند].

«بِرّ» به معنای نیکوکاری، مصدر است (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون؛ آل عمران/92) و اسم فاعل آن «بارّ» است که جمعِ آن «أبرار» می‌شود؛ و وقتی به صورت «بَرّ» بیان شود (إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ؛‏ طور/28) بلیغ‌تر است؛ همان گونه که توصیف کسی به اینکه او «عدل» است بلیغتر است از اینکه بگوییم عادل است؛ و ظاهرا «بَرَرة» (کِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/16) هم جمعِ «بَرّ» می‌باشد.

جلسه 916 http://yekaye.ir/ale-imran-3-193/

أَنْ تَبَرُّوهُمْ

به لحاظ جایگاه نحوی این عبارت در موضع جر، و بدل از «الذین» است (بدل اشتمال) و تقدیر کلام این است که: «لا ینهاکم الله عن أن تبروا الذین لم یقاتلوکم‏» (مجمع البیان، ج‏9، ص409[17]).

تُقْسِطُوا / الْمُقْسِطینَ

قبلا بیان شد که ماده «قسط» از ماده‌هایی است که در دو معنای متضاد به کار رفته است: هم در معنای «عدل» و هم در معنای «جور و ستم». وقتی به صورت «قِسط» ویا در باب إفعال «أقْسَطَ یُقْسِطُ» به کار می‌رود به معنای «عدل» است؛ و وقتی به صورت «قَسط» و یا در حالت ثلاثی مجرد «قَسَطَ یَقْسِطُ» به کار می‌رود در معنای «جور» است؛ لذا برخی این را این گونه تعبیر کرده‌اند که «قَسَطَ» قسط دیگری را گرفتن و لذا «ستم» است و «أقَسَط» قسط دیگری را دادن، و لذا «عدل» است؛ و این ضابطه در تشخیص دو معنای قسط، در تمام موارد استعمالی آن در قرآن کریم مشاهده می‌شود و حتی اسم فاعل اگر از ثلاثی مجرد درست شود (= قاسط)، به معنای «ستمگر» است (وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا؛ جن/15) و اگر از باب افعال درست شود (= مُقسِط)، به معنای عادل و عدل‌گستر است (وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین؛ حجرات/9).

البته کلمه «قِسط» تفاوت اندکی با عدل دارد؛ «قِسط» به معنای نصیب و سهمی است که بر اساس عدل به شخص می‌رسد و «إقساط» (باب افعال) به معنای «قسط را در حق دیگران رعایت کردن» می‌باشد. به تعبیر دیگر، «قِسط» ناظر به مقام اجرا و پیاده شدن عدل است که گاه به نحو خاص در مورد تقسیم عادلانه سهم افراد به کار می‌رود، و شاهد بر اینکه معنای این دو تفاوتی با هم دارد، این است که گاه در قرآن کریم، توصیه به قسط را بعد از عدل مطرح کرده است «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا» (حجرات/9).

جلسه 249 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-29/

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیه اقوال متعددی نقل شده است که اهم آنها بدین قرار است:

1) الف. از ابن عباس (و مقاتل و کلبی) نقل شده که این آیه در مورد قبیله‌های خزاعه و بنی‌مدلج نازل شد که با رسول الله ص مصالحه کرده بودند که نه وارد جنگ با ایشان شوند و نه به ایشان کمک و یاری برسانند (مجمع البیان، ج‏9، ص408[18]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[19]).

ب. از حسن بصری و ابوصالح نقل شده که این آیه در مورد قبیله‌های خزاعه و بنی حارث بن کعب و کنانه و مزینه و سایر قبایل عرب نازل شد که [با اینکه مسلمان نبودند] پشتیبان رسول الله ص و علاقمند به ایشان و به غلبه ایشان بودند (البحر المحیط، ج‏10، ص156[20]).

 

2) الف. از عبدالله بن زبیر نقل شده که: قُتَیْلَة دختر عبدالعزی (همسر سابق ابوبکر که مشرک بود و در مکه مانده بود) نزد دخترش (اسماء بنت ابی‌بکر) آمد و هدایایی (روغن و ...) ‌برایش آورده بود. اما اسماء نه آن هدیه‌ها را قبول کرد و نه حتی اجازه داد که وی وارد منزلش شود؛ و شخصی را سراغ عایشه (یعنی خواهرش که همسر پیامبر ص بود) فرستاد که از رسول الله ص برای من در این مورد سوال کن. وی سوال کرد و این آیه نازل شد که:‌ «خداوند شما را برحذر نمی‌دارد در خصوص کسانی که نه در [امر]‌ دین با شما پیکار نکردند ...». پس پیامبر به وی فرمود که هدیه او را بپذیر و او را منزلت راه بده. (أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص444[21]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص205[22]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص156[23]). و همچنین از عبدالله بن زبیر نقل شده که این آیه در مورد بچه‌ها و زنان کافر بوده است (البحر المحیط، ج‏10، ص156[24]).

ب. از خود اسماء بنت ابی‌بکر این واقعه بدین صورت نقل شده که: مادرم در زمانی که مشرک بود و ما با مشرکان معاهده‌ای داشتیم سراغم آمد، از پیامبر ص سوال کردم که آیا با او ارتباط (صله رحم) برقرار کنم؛ خداوند این آیه را نازل کرد و پیامبر فرمود: بله، با مادرت ارتباط داشته باش (الدر المنثور، ج‏6، ص205[25]).

ج. از ابن عباس و حسن بصری و قتاده نقل شده که مسلمانان از رسول الله درخواست کردند که بتوانند با خویشاوندان مشرکشان رابطه خویشاوندی را حفظ کنند و این آیه نازل شد (مجمع البیان، ج‏9، ص408[26]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[27]).

 

3) الف. از قتاده و مجاهد نقل شده است که مقصود از اینها کسانی بودند که درمکه ایمان آوردند ولی مهاجرت نکردند (مجمع البیان، ج‏9، ص408[28]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص205[29])؛ و در واقع به خاطر اینکه هجرت را که بر آنان واجب بود ترک کردند در جایگاه بدی قرار گرفته‌اند (البحر المحیط، ج‏10، ص156[30])؛ و از ابن زبیر هم نقل شده که در مورد مطلق مومنانی است که هجرت نکردند اعم از اهل مکه و غیر آنها (مجمع البیان، ج‏9، ص408[31]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص156[32]).

ب. از نحاس و ثعلبی نقل شده که این آیه در مورد مومنان مستضعفی است که توان مهاجرت نداشتند (البحر المحیط، ج‏10، ص156[33]).

 

4) از ابن عباس [و نیز قره همدانی و عطیه عوفی] نقل شده که درباره گروهی از بنی هاشم، از جمله عباس [عموی پیامبر ص که تا فتح مکه مسلمان نشد] بود که در جنگ بدر به اجبار آمدند (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص521[34]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص156[35]).

 

5) گفته شده است که درباره کسانی از کفار قریش نازل شد که به جنگ نیامدند و خروج نکردند و بدی‌ای از آنها [در حق مسلمانان] ظاهر نشد (البحر المحیط، ج‏10، ص156[36]).

 


[1] . قراءة الإمالة عن حمزة والکسائی وخلف.

. وبالفتح والتقلیل الأزرق وورش

. والباقون بالفتح. (معجم القراءات، ج9، ص424)

[2] . قرأه بالإماله أبو عمرو والدوری عن الکسائی وابن ذکوان بروایة الصوری.

. وقرأ بالتقلیل الأزرق وورش

وقراءة الباقین بالفتح ، وهی روایة الأخفش عن ابن ذکوان (معجم القراءات، ج9، ص424)

[3] . قراءة الجماعة بالسین «وتقسطوا».

. وقرأ ابن جبیر عن الأعشى عن أبی بکر عن عاصم «تقصطوا» بالصاد.

[4] . تقدمت القراءة فیه بضم الهاء وکسرها ، وانظر الآیة 9 من سورة الحشر، والآیة / 28 من سورة النمل (معجم القراءات، ج9، ص424)

[5] . این ماده قبلا در جلسه 361 http://yekaye.ir/al-alaq-96-15/ بحث شد که اکنون تکمیل می‌شود.

 

 


1137) سوره ممتحنة (60) آیه 7 عَسَی اللَّهُ ...

عَسَی اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ

6 ربیع‌الثانی 1446 19/7/1403

ترجمه

چه‌بسا خداوند بین شما و بین آن کسانی از آنان که [با آنان] دشمنی ورزیدید دوستی برقرار کند و خداوند تواناست و خداوند بسیار آمرزنده و رحیم است.

اختلاف قرائت

عَسَى[1]
قَدِیر[2]

نکات ادبی

عَسَی

«عسی» کلمه‌ای است که برای اظهار امید و آرزو بیان می‌شود و وقتی در مورد خداوند به کار می‌رود، برای تقویت حالت رجاء و امید به خداوند است و بدین معناست که نسبت به خداوند چنین امیدی می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص567)

جلسه 183 https://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

عادَیْتُمْ

درباره ماده «عدو» ذیل آیه 4 همین سوره بحث شد؛ جلسه 1134 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04-2/

مَوَدَّةً

درباره ماده «ودد» ذیل آیه 2 همین سوره بحث شد؛ جلسه 1132 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-02/

قَدیرٌ

درباره ماده «قدر» قبلا بحث شد: جلسه 786 http://yekaye.ir/ya-seen-36-38/

غَفُورٌ

درباره ماده «غفر» و کلمه «غفور» ذیل آیه قبل بحث شد؛ جلسه 1136 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-05/

رَحیمٌ

درباره ماده «رحم» ذیل آیه 3 همین سوره بحث شد؛ جلسه 1133 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-03/

شأن نزول

ناظر به شأن نزول این آیه آمده است وقتی آیه «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‏ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُم‏ ...» (ممتحنه/4) نازل شد مومنان به خاطر خدا به دشمنی با خویشاوندان مشرک خویش روی آوردند و دشمنی و برائت خود از ایشان را آشکار نمودند و وقتی شدت و حدیت مومنین در این امر معلوم شد خداوند این آیه «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً» (ممتحنه/6) را نازل کرد و کاری کرد که بسیاری از آنان اسلام آوردند پس با هم رفت و آمد برقرار کردند و ازدواج نمودند.

اما در برخی از کتب تفسیری در ادامه این شأن نزول چنین آمده است:

و رسول الله ص با ام حبیبه دختر ابوسفیان ازدواج کرد و وقتی خبر به ابوسفیان رسید گفت: او شیرمردی است که نمی‌توان بینی او را به خاک مالید (أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص443[3]؛ الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏4، ص99[4] و ج9، ص293-294[5]).

بسیاری از مفسران این واقعه را بدون فراز آخر (ازدواج با دختر ابوسفیان) نقل کرده‌اند (مثلا مرحوم طبرسی مطلب را از قتاده نقل می‌کند و ظاهرا خودش هم قبول می‌کند؛ ر.ک: مجمع البیان، ج‏9، ص408[6])؛ و به نظر می‌رسد فراز آخر این مطلب، نه شأن نزول تاریخی این آیه، بلکه تطبیقی از جانب مفسران مذکور باشد[7]، و به‌ویژه نقل این شأن نزول از قول ابن عباس، چه‌بسا ساخته دستگاه بنی‌امیه بوده که وجهه مثبتی برای ابوسفیان بسازد؛ زیرا به لحاظ تاریخی واضح است که:

ام حبیبه کسی بود که به خاطر آزار اهل مکه، از جمله خود ابوسفیان، همراه با همسرش و عده‌ای دیگر به حبشه هجرت کردند؛ و بعد از درگذشت همسرش چون کسی را نداشت پیامبر با او ازدواج کرد، یعنی در فضای امتداد دشمنی پیامبر ص با ابوسفیان بود که این ازدواج رخ داد نه در فضای برقراری مودت بین آنها؛ و این دشمنی بقدری شدید بود که وقتی در جریان تجدید صلح حدیبیه، ابوسفیان که هنوز مشرک بود به مدینه آمد وقتی نزد دخترش‌ ام حبیبه رفت، او پدرش را مشرک و نجس خواند و اجازه نداد که وی بر جای رسول خدا(ص) بنشیند و رسول الله ص هم حاضر به گفتگو با وی نشد (سیرة ابن هشام، ج2، ص396[8])؛ در حالی که در ابتدای شأن نزول می‌گوید به خاطر اسلام آوردن باب رفت و آمد و نکاح باز شد؛ که این ناظر به ازدواج‌هایی است که بعد از فتح مکه رخ داد.

چیزی که این احتمال (ساخته دستگاه بنی‌امیه بودن این فراز پایانی) را تقویت می‌کند این است که در منابع اهل سنت از قول ابوهریره و دیگران روایت شده است که اصلا این آیه در شأن ابوسفیان نازل شد چون او اولین کسی است که برای اقامه دین خدا با مرتدان جنگید!!! (الدر المنثور، ج‏6، ص205‏[9]).

اینکه این چنین شأن نزولی به لحاظ تاریخی نادرست است مورد اذعان برخی از مفسران بزرگ اهل سنت (مانند ابن عطیه، و به تبع وی، ابوحیان) هم بوده است و ایشان تصریح می‌کند که اینکه این احادیث را از قول ابن عباس آورده‌اند نیز جای تعجب دارد زیرا او بخوبی می‌دانسته که این ازدواج سالها قبل از فتح مکه رخ داده است (البحر المحیط، ج‏10، ص156[10]).

 


[1] . . قراءة الإمالة فی الوقف عن حمزة والکسائی وخلف. والفتح والتقلیل عن الأزرق وورش والدوری عن أبی عمرو. وتقدم مثل هذا فی سورة النساء الآیة / 84 ، والأعراف/ 129. (معجم القراءات، ج9، ص424).

[2] . . ترقیق الراء عن الأزرق وورش بخلاف (معجم القراءات، ج9، ص424).

[3] . [423] قوله عز و جل: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ [6].

یقول اللَّه تعالى للمؤمنین: لقد کان لکم فی إبراهیمَ و من معه، من الأنبیاء و الأولیاء، اقتداءٌ بهم فی معاداة ذوی قَرَاباتِهم من المشرکین، فلما نزلت هذه الآیة عادى المؤمنین أقرباءهم المشرکین فی اللَّه، و أظهروا لهم العداوة و البراءة، و علم اللَّه تعالى شدَّة وجد المؤمنین بذلک، فأنزل اللَّه: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً. ثم فعل ذلک بأن أسلم کثیر منهم، و صاروا لهم أولیاءَ و إخواناً، فخالطوهم و ناکحوهم، و تزوج رسول اللَّه ص أم حَبِیبَةَ بنت أبی سفیانَ بن حَرْب. فلان لهم أبو سفیان، و بلغه ذلک [و هو مشرک‏] فقال: ذاک الفَحْلُ لا یُقْرَعُ أنْفُه.

[4] . قال المفسرون: ائتمرت قریش بأن یفتنوا المؤمنین عن دینهم فوثبت کل قبیلة على محمد فیها من المسلمین یؤذونهم و یعذبونهم فأفتن ما أفتن و عصم اللّه منهم من شاء و منع اللّه رسوله بعمّه أبی طالب فلما رأى رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم ما بأصحابه و لم یقدر على منعهم و لم یؤمر بعد بالجهاد أمرهم بالخروج إلى أرض الحبشة و قال: «إن بها ملکا صالحا لا یظلم و لا یظلم عنده أحد» «1» [105].

فأخرجوا إلیه حتى یجعل اللّه للمسلمین فرجا و أراد به النجاشی و اسمه أصحمة و هو الحبشة عطیة فإنما النجاشی اسم الملک کقوله قیصر و کسرى فخرج إلیها سرا عشرون رجلا و أربع نسوة و هم عثمان بن عفان و امرأته رقیة بنت رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم و الزبیر بن العوام و ابن مسعود و عبد الرحمن بن عوف و أبو حذیفة بن عتبة و امرأته سهلة بنت سهیل بن عمرو و مصعب بن عمیر و أبو سلمة بن عبد الأسد و امرأته أم سلمة بنت أبی أمیة و عثمان بن مظعون و عامر بن ربیعة و امرأته لیلى بنت أبی خیثمة و حاطب بن عمرو و سهیل بن البیضاء فخرجوا إلى البحر و أخذوا سفینة إلى أرض الحبشة بنصف دینار و ذلک فی رجب فی السنة الخامسة من مبعث رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم و هذه الهجرة الأولى، ثم خرج جعفر بن أبی طالب و تتابع المسلمون إلیها و کان جمیع من هاجر إلى الحبشة من المسلمین إثنین و ثمانین رجلا سوى النساء و الصبیان فلما علمت قریش بذلک وجّهوا عمرو بن العاص و صاحبه بالهدایا إلى النجاشی و إلى بطارقته لیردهم إلیه فیعصمهم اللّه و قد ذکرت هذه القصة فی سورة آل عمران، فلما انصرف عمرو و أقام المسلمون هناک بخیر دار و أحسن جوار إلى أن هاجر رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم هجرته إلى المدینة و ذلک فی سنة ستة من الهجرة کتب رسول اللّه (علیه السلام) إلى النجاشی على یدی عمرو بن أمیة الضمری یزوجه أم حبیبة بنت أبی سفیان و کانت هاجرت مع زوجها فمات زوجها و بعث إلیه من عنده من المسلمین.

فأرسل النجاشی إلى أم حبیبة جاریة لها یقال لها أبرهة فزوجها حطیئة رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم إیاها و أعطتها أوضاحا لها سرورا بذلک و أمر بها أن یوکل من زوجها فوکلت خالد بن الولید بن العاص حتى أنکحها على صداق أربعمائة دینار و کان الخاطب لرسول اللّه النجاشی فدعا النجاشی بأربعمائة دینار و أخذها إلى أم حبیبة على یدی أبرهة فلما جاءتها بها أعطتها منها خمسین دینارا فقالت أبرهة: قد أمرنی الملک أن لا آخذ منک شیئا فإن أرد الذی أخذت منک و أنا صاحبة دهن الملک و ثیابه و قد صدقت محمدا رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم و آمنت به و حاجتی إلیک أن تقرأه منّی السلام قالت: نعم، و قد أمر الملک نساءه أن یبعثن إلیک بما عندهن من عود و عنبر و کان رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم یراه علیها و عندها فلا ینکره، فقالت: أم حبیب: فخرجنا فی سفینتین و بعث النجاشی معنا الملاحین «1» حتى قدمنا الجار ثم رکبنا الظهر إلى المدینة فوجدنا رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم.

بخیبر فخرج من خرج إلیه و أقمت بالمدینة حتى قدم رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم فدخلت علیه و کان یسألنی عن النجاشی و قرأت علیه من أبرهة السلام فرد رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلّم و قال: «لا أدری أنا بفتح خیبر أشد أم بقدوم جعفر» «2» [106] و أنزل اللّه تعالى عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً یعنی أبا سفیان مودة بتزویج أم حبیبة [فقیل لأبی سفیان و هو یومئذ مشرک یحارب النبی صلى اللّه علیه و سلّم: إنّ محمّدا قد نکح ابنتک قال: ذاک الفحل لا یقرع أنفه‏]

[5]. فلما نزلت هذه الآیة عادى المؤمنون أقرباءهم المشرکین فی الله و أظهروا لهم العداوة و البراءة فعلم سبحانه شدّة وجد المؤمنین بذلک فأنزل الله سبحانه: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ أیها المؤمنون وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ من مشرکی مکّة مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ یفعل الله ذلک بأن أسلم کثیر منهم فصاروا لهم أولیاء و إخوانا و خالطوهم و ناکحوهم‏

و تزوّج رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم أم حبیبة بنت أبی سفیان بن حرب فلان لهم أبو سفیان و کانت أم حبیبة تحت عبد الله بن جحش بن ذیاب، و کانت هی و زوجها من مهاجری الحبشة، فنظر بوجهها و حاولها أن تتابعه فأبت و صبرت على دینها، و مات زوجها على النصرانیة، فبعث رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم الى النجاشی فیها لیخطبها علیه، فقال النجاشی لأصحابه: من أولى بها؟

قالوا: خالد بن سعید بن العاص، قال: فزوّجها من نبیّکم، ففعل و مهرها النجاشی أربعمائة دینار، و ساق ألیها مهرها، و یقال بل خطبها رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم الى عثمان بن عفان فلما زوّجه أیاها بعث الى النجاشی فیها، فساق عنه و بعث بها إلیه فبلغ ذلک أبا سفیان و هو یومئذ مشرک فقال: ذاک الفحل لا یقرع أنفه.

[6] . «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ» أی من کفار مکة «مَوَدَّةً» بالإسلام قال مقاتل لما أمر الله سبحانه المؤمنین بعداوة الکفار عادوا أقرباءهم فنزلت هذه الآیه

[7] . این نکته در تفسیر قمی هم آمده است که در پاورقی ذیل حدیث اول درباره‌اش توضیح داده خواهد شد.

[8] . ثُمَّ خَرَجَ أَبُو سُفْیَانَ حَتَّى قَدِمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص الْمَدِینَةَ، فَدَخَلَ ‌عَلَى ‌ابْنَتِهِ ‌أُمِّ ‌حَبِیبَةَ بِنْتِ أَبِی سُفْیَانَ، فَلَمَّا ذَهَبَ لِیَجْلِسَ عَلَى فِرَاشِ رَسُولِ اللَّهِ ص طَوَتْهُ عَنْهُ، فَقَالَ: یَا بُنَیَّةُ، مَا أَدْرِی أَرَغِبْتُ بِی عَنْ هَذَا الْفِرَاشِ أَمْ رَغِبْتُ بِهِ عَنِّی؟ قَالَتْ: بَلْ هُوَ فِرَاشُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَأَنْتَ رَجُلٌ مُشْرِکٌ نَجَسٌ، وَلَمْ أُحِبَّ أَنْ تَجْلِسَ عَلَى فِرَاشِ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: وَاَللَّهِ لَقَدْ أَصَابَکَ یَا بُنَیَّةُ بَعْدِی شَرٌّ. ثُمَّ خَرَجَ حَتَّى أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص فَکَلَّمَهُ، فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْهِ شَیْئًا...

[9] . أخرج ابن أبى حاتم عن ابن شهاب ان رسول الله ص استعمل أبا سفیان بن حرب على بعض الیمن فلما قبض رسول الله ص اقبل فلقى ذا الخمار مرتدا فقاتله فکان أول من قاتل فی الردة و جاهد عن الدین قال ابن شهاب و هو فیمن أنزل الله فیه عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً

و أخرج ابن مردویه عن ابن شهاب عن ابى سلمة بن عبد الرحمن عن أبى هریرة قال أول من قاتل اهل الردة على اقامة دین الله أبو سفیان بن حرب و فیة نزلت هذه الآیة عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر و ابن عدى و ابن مردویه و البیهقی فی الدلائل و ابن عساکر من طریق الکلبی عن ابى صالح عن ابن عباس فی قوله عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً قال کانت المودة التی جعل الله بینهم تزویج النبی ص ام حبیبة بنت ابى سفیان فصارت ام المؤمنین و صار معاویة خال المؤمنین

و اخرج ابن مردویه من وجه آخر عن ابن عباس عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً قال نزلت فی تزویج النبی ص ابنته ام حبیبة فکانت هذه مودة بینه و بینه.

[10] . و روی أنه لما نزلت هذه الآیة، عزم المسلمون على إظهار عداوات أقربائهم الکفار، و لحقهم هم لکونهم لم یؤمنوا حتى یتوادوا، فنزل عَسَى اللَّهُ الآیة مؤنسة و مرجئة، فأسلم الجمیع عام الفتح و صاروا إخوانا. و من ذکر أن هذه المودة هی تزویج النبی ص أم حبیبة بنت أبی سفیان، و أنها کانت بعد الفتح فقد أخطأ، لأن تزویجها کان وقت هجرة الحبشة، و هذه الآیات سنة ست من الهجرة، و لا یصح ذلک عن ابن عباس إلا أن یسوقه مثالا، و إن کان متقدما لهذه الآیة، لأنه استمر بعد الفتح کسائر ما نشأ من المودات، قاله ابن عطیة.

 


1137) سوره ممتحنة (60) آیه 7 عَسَی اللَّهُ ...(احادیث و تدبر)

 

حدیث

1) ذیل آیه 4 حدیثی از امام باقر ع مطرح شد که خداوند به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و به مؤمنان دستور داد تا زمانی‌که قوم ایشان کافر هستند، از آنان برائت بجویند؛ و سپس آیات 4 و 5 را تلاوت کردند و فرمودند: خداوند ولایت مومنان از آنها را قطع کرد و نسبت به آنان دشمنی نشان دادند. در ادامه آن آمده است:

پس خداوند فرمود: «چه‌بسا خداوند بین شما و بین آن کسانی از آنان که [با آنان] دشمنی ورزیدید دوستی برقرار کند»؛ پس هنگامی که اهل مکه اسلام آوردند اصحاب رسول الله ص با آنها درآمیختند و با آنان ازدواج کردند.[1]

تفسیر القمی، ج‏2، ص362

... فَقَالَ: «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة»ً؛ فَلَمَّا أَسْلَمَ أَهْلُ مَکَّةَ خَالَطَهُمْ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ نَاکَحُوهُمْ.

 

2) در کتب اهل سنت (و به تبع آن در برخی کتب شیعه) با سندهای متعدد روایت شده است که:

الف. حضرت علی ع به پیامبر گفتند: یا رسول الله ص! آیا مهدی از ما ائمه هدی است یا از غیر ماست؟

فرمودند: از ماست؛ به واسطه ما دین ختم می‌شود همان طور که به واسطه ما آغاز شد؛ و [مردم] به واسطه ما از گمراهی فتنه نجات داده می‌شوند همان گونه که از گمراهی شرک نجات داده شدند؛ و بعد از دشمنی [ناشی از] فتنه‌ها به واسطه ما خداوند بین دلها در دین الفت بیندازد همان گونه که خداوند بعد از دشمنی [ناشی از] شرک بین دلها و دین‌شان الفت برقرار کرد.

الفتن (لنعیم بن حماد)، ج1، ص370

حَدَّثَنَا الْوَلِیدُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَوْشَبٍ، سَمِعَ مَکْحُولًا، یُحَدِّثُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، رضی الله عنه قَالَ:

قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، الْمَهْدِیُّ مِنَّا أَئِمَّةَ الْهُدَى، أَمْ مِنْ غَیْرِنَا؟

قَالَ: «بَلْ مِنَّا، بِنَا یُخْتَمُ الدِّینُ کَمَا بِنَا فُتِحَ، وَبِنَا یُسْتَنْقَذُونَ مِنْ ضَلَالَةِ الْفِتْنَةِ کَمَا اسْتُنْقِذُوا مِنْ ضَلَالَةِ الشِّرْکِ، وَبِنَا یُؤَلِّفُ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ فِی الدِّینِ بَعْدَ عَدَاوَةِ الْفِتْنَةِ کَمَا أَلَّفَ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَدِینِهِمْ ‌بَعْدَ ‌عَدَاوَةِ ‌الشِّرْکِ»

ب. نعیم بن حماد همین مضمون را با دو سند دیگر و اندک تفاوتی در عبارات نقل کرده است (الفتن، ج1، ص370[2]).

ج. طبرانی همین مطلب را با سندی دیگر عینا نقل کرده است؛ فقط در پایانش دارد که:

حضرت علی ع عرض کرد: آیا [آن مردمی که در آخرالزمان به وسیله ما نجات می‌یابند] مومن‌اند یا کافران؟

پیامبر ص فرمود: فتنه‌زده و کافر.

المعجم الأوسط (للطبرانی)، ج1، ص56

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ خَالِدِ بْنِ حَیَّانَ قَالَ: نا مُحَمَّدُ بْنُ سُفْیَانَ الْحَضْرَمِیُّ قَالَ: نا ابْنُ لَهِیعَةَ، عَنْ أَبِی زُرْعَةَ عَمْرِو بْنِ جَابِرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ،

أَنَّهُ قَالَ لِلنَّبِیِّ ص: أَمِنَّا الْمَهْدِیُّ أَمْ مِنْ غَیْرِنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ؟

قَالَ: «بَلْ مِنَّا، بِنَا یَخْتِمُ اللَّهُ کَمَا بِنَا فَتَحَ، وَبِنَا یُسْتَنْقَذُونَ مِنَ الشِّرْکِ، وَبِنَا یُؤَلِّفُ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ بَعْدَ عَدَاوَةٍ بَیِّنَةٍ، کَمَا بِنَا أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ‌بَعْدَ ‌عَدَاوَةِ ‌الشِّرْکِ».

قَالَ عَلِیٌّ: أَمُؤْمِنُونَ أَمْ کَافِرُونَ؟

فَقَالَ: «مَفْتُونٌ وَکَافِرٌ».

لَمْ یَرْوِ هَذَا الْحَدِیثَ عَنْ أَبِی زُرْعَةَ عَمْرِو بْنِ جَابِرٍ إِلَّا ابْنُ لَهِیعَةَ، تَفَرَّدَ بِهِ: مُحَمَّدُ بْنُ سُفْیَانَ

د. سلمی شافعی این گفتگو را چنین روایت کرده است:

حضرت علی ع به پیامبر گفتند: یا رسول الله ص! آیا مهدی از ما آل محمد است یا از غیر ماست؟

فرمودند: از ماست؛ به واسطه ما دین ختم می‌شود همان طور که به واسطه ما آغاز شد؛ و [مردم] به واسطه ما از فتنه‌ها نجات داده می‌شوند همان گونه که از شرک نجات داده شدند؛ و به واسطه ما خداوند بین دلهایشان بعد از دشمنی [ناشی از] فتنه‌ها برادری برقرار می‌کند همان گونه که خداوند بعد از دشمنی [ناشی از] شرک بین دلهایشان الفت برقرار کرد، و به واسطه ما بعد از دشمنی [ناشی از] فتنه برادر می‌شوند همان گونه که بعد از دشمنی [ناشی از] شرک در دینشان برادر شدند.

عقد الدرر فی أخبار المنتظر وهو المهدی علیه السلام، ص214

عن أمیر المؤمنین اعلی بن أبی طالب علیه السلام، قال: قلت یا رسول الله، أمنا آل محمد المهدی، أو من غیرنا؟

فقال رسول الله ص: بل منا، یختم الله به الدین، کما فتحه بنا، وبنا ینقذون من الفتن، کما أنقذوا من الشرک، وبنا یؤلف الله بین قلوبهم بعد عداوة الفتنة إخواناً، کما ألف بین قلوبهم ‌بعد ‌عداوة ‌الشرک، وبنا یصبحون بعد عداوة الفتنة إخواناً، کما أصبحوا ‌بعد ‌عداوة ‌الشرک إخواناً فی دینهم.

این حدیث در کتب شیعه در کشف الغمة فی معرفة الأئمة (ج‏2، ص473 و 484[3]) و شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام (ج‏3، ص384[4]) و التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن، ص177[5] آمده است.

تدبر

1) «عَسَی اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»

خداوند بعد از اینکه در آیات قبل با شدّت و حدّت از مسلمانان خواست که هرگونه رابطه دوستی با کفار را کنار بگذارند و حضرت ابراهیم ع ویارانش را در این زمینه به عنوان اسوه معرفی کرد و حتی همان مقدار وعده حضرت ابراهیم ع به پدرش برای استغفار وی را هم از این اسوه بودن وی خارج کرد (که نشان می‌دهد خداوند با چه غلظتی از مسلمانان تبری جستن و ابراز عداوت با کفار را - ولو خویشاوندشان باشد- انتظار دارد) یک دفعه در این آیه ورق را کاملا برمی‌گرداند و ابراز امیدواری می‌کند که خداوند بین شما و این کسانی که با آنان - به دستور خدا- دشمنی ورزیدید رابطه دوستی و مودت برقرار کند! و از معدود آیاتی است که فراز پایانی‌اش (که به یک معنا برهان بر محتوای آیه است) را با دو تعبیر مستقل آورده است: هم خداوند قدیر است و هم غفور رحیم است. شاید از این جهت است که وقتی مخاطب، بعد از آیات قبل، این آیه را می‌بیند با خودش می پرسد: «آیا واقعا ممکن است خدا این کار را بکند»؛ که پاسخش این است که بله، خدا هر کاری می‌تواند بکند! و مخاطب می‌پرسد: «آخر چرا؟»‌ و خداوند می فرماید: چون خداوند غفور و رحیم است.

این تغییر شدید لحن چه توحیهی دارد؟ این مقدار تقریبا واضح است (و عموم مفسران هم توضیح داده‌اند) که این مودت در آینده دلالتی دارد که آنان مسلمان خواهند شد و کفر که مانع دوستی بین آنان بود برداشته می‌شود؛ آنگاه آوردن این وعده از این بابت است که:

الف. چه‌بسا خداوند می‌خواهد مانع شکل‌گیری یک رویه تند در ذهن مخاطب شود که بنای اسلام بر عداوت و نزاع است. یعنی در ابتدای شکل‌گیری جامعه اسلامی لازم است با بیانات غلاظ و شداد مرز مسلمانی از کفر واضح شود و هرگونه ارتباطات عاطفی قطع شود؛ اما چون ممکن است برخی افراد برداشت خشونت‌ورزانه از این دستورات اسلام پیدا کنند، بلافاصله تأکید می‌کند که امید است که همین عداوت به مودت تبدیل شود و این هم در قدرت خداست و هم اقتضای غفران و رحمت خدا این است که بنای روابط عاطفی شما با دیگران را بر همان مودت قرار دهد. یعنی می‌خواهد بفرماید: «عداوت، اصل نیست، بلکه یک ضرورت عارضى است و باید شرایط را عادّى کنیم» (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

ب. این آیه به مسلمانان که به خاطر قطع رابطه با خویشاوندان کافر احساس کمبود و خلاء عاطفى مى‏کردند، پیام مى‏دهد که در آینده جبران خواهد شد و بسیارى از آنان به اسلام گرایش پیدا مى‏کنند (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

ج. ...

 

2) «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة»ً

ظهور اولیه حرف «مِن» در «منهم» این است که «مِن» تبعیضیه باشد، یعنی «چه بسا خدا میان شما و پاره‏اى از دشمنانتان دوستى پدید آورد» (ترجمه طاهری)؛ که در این صورت خدا می خواهد بفرماید قرار نیست انتظار نداشته باشید با همه دشمنانتان لزوما دوست شوید، برخی چنان کفر و عناد در وجودشان ریشه دارد که به هیچ عنوان اسلام نمی‌آورند که مانع دوستی شما برداشته شود.

اما محال نیست «مِن» بیانیه باشد (یعنی با همه دشمنانتان)، که در این صورت چه بسا می‌خواهد بفرماید در میان کافران از اسلام آوردن هیچکس ناامید نباشید، بلکه خداوند ممکن است هریک از این دشمنان جدی شما را هدایت کند و این دشمنی شما به دوستی تبدیل شود؛ و در یک کلام «از هدایت کفّار مأیوس نشوید» (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

 

3) «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة»ً

دگرگونى دلها و ایجاد مودّت‏ها به دست خداست (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

 

4) «تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ... عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة»ً

شما از دوستى و مودّت مخفیانه با کفّار دست بردارید، خداوند مودّت واقعى را جایگزین مى‏کند (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

 

5) «عَسَی اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدیرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»

بعد از اینکه فرمود که خدا بین شما و دشمنانتان مودت برقرار کند، نفرمود چون خداوند حکیم و علیم است و بهتر می‌داند مصلحت چیست. بلکه محور را اول بر این گذاشت که خداوند قدیر است؛ و سپس اینکه او غفور و رحیم است؛ شاید می‌خواهد در جمله اول بفرماید «از تبدیل عداوت به مودّت تعجب نکنید که خداوند بر هر کارى قادر است» (تفسیر نور، ج‏9، ص584)، هر کاری بخواهد می‌تواند بکند ولو شما از حکمت آن سر در نیاورید؛ و نباید این طور باشید که چون حکمت کاری را نمی‌دانید و بلکه آن را غیرحکیمانه می‌دانید لزوما امکان رخ دادنش را از خدا انکار کنید؛

و با جمله دوم چه‌بسا می‌خواهد بگوید که نباید آن دستورات غلاظ و شداد در آیات قبل بر ضرورت ابراز دشمنی با کافران را طوری بفهمید که غفاریت و رحمت خداست را دست کم بگیرید؛ خیر غفاریت و رحمت او بشدت بر غضبش غلبه دارد و با همین غفاریت و رحمت می‌تواند با اسلام آوردن‌شان گذشته آنان را بپوشاند و با رحمت با آنان برخورد کند؛ و در یک کلام نشان دهد که «بدرفتارى‏هاى گذشته کفّار نسبت به مسلمانان نیز قابل عفو و اغماض است» (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

 

6) «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»

بخشش خداوند برخاسته از رحمت اوست (تفسیر نور، ج‏9، ص584).

 

 

 


[1] . در ادامه در تفسیر قمی آمده است: «وَ تَزَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُمَّ حَبِیبٍ بِنْتَ أَبِی سُفْیَانَ بْنِ حَرْبٍ.» و این فراز خیلی عجیب است و احتمال دارد توضیح افزوده‌ای از جانب خود مرحوم قمی باشد؛ زیرا واضح است که ازدواج پیامبر ص با ام حبیبة سالها قبل از فتح مکه بوده است و وی مدتها قبل از پدرش مسلمان شده بود؛ شاید این را به عنوان شاهدی آورده که هرکس از آنان مسلمان می‌شد براحتی ازدواج با آنها جایز می‌شد ولو دختر ابوسفیان باشد.

[2] . حَدَّثَنَا الْوَلِیدُ، وَرِشْدِینُ، عَنِ ابْنِ لَهِیعَةَ، عَنْ إِسْرَائِیلَ بْنِ عَبَّادٍ، عَنْ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ، رضی الله عنه، عَنِ النَّبِیِّ ص، وَابْنُ لَهِیعَةَ، عَنْ أَبِی زُرْعَةَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ، عَنِ عَلِیٍّ، عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: «بِنَا یُخْتَمُ الدِّینُ کَمَا بِنَا فُتِحَ، وَبِنَا یُسْتَنْقَذُونَ مِنَ الشِّرْکِ» ، وَقَالَ أَحَدُهُمَا: «مِنَ الضَّلَالَةِ، وَبِنَا یُؤَلِّفُ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ بَعْدَ عَدَاوَةِ الشِّرْکِ» ، وَقَالَ أَحَدُهُمَا: «الضَّلَالَةِ وَالْفِتْنَةِ».

[3] . وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ مِنَّا آلَ مُحَمَّدٍ الْمَهْدِیُّ أَمْ مِنْ غَیْرِنَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا بَلْ مِنَّا یَخْتِمُ اللَّهُ بِهِ الدِّینَ کَمَا فَتَحَ بِنَا وَ بِنَا یُنْقَذُونَ مِنَ الْفِتَنِ [الْفِتْنَةِ] کَمَا أُنْقِذُوا مِنَ الشِّرْکِ وَ بِنَا یُؤَلِّفُ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ بَعْدَ عَدَاوَةِ الْفِتْنَةِ إِخْوَاناً کَمَا أَلَّفَ بَیْنَهُمْ بَعْدَ عَدَاوَةِ الشِّرْکِ وَ بِنَا یُصْبِحُونَ بَعْدَ عَدَاوَةِ الْفِتْنَةِ إِخْوَاناً کَمَا أَصْبَحُوا بَعْدَ عَدَاوَةِ الشِّرْکِ إِخْوَاناً فِی دِینِهِمْ.

قال هذا حدیث حسن عال رواه الحفاظ فی کتبهم فأما الطبرانی فقد ذکره فی المعجم الأوسط و أما أبو نعیم فرواه فی حلیة الأولیاء و أما عبد الرحمن بن حماد فقد ساقه فی عوالیه.

[4] . و عن علی علیه السلام، أنه قال لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: أمنّا المهدی أم غیرنا؟ قال: بل منّا. بنا یختم الدین کما افتتح بنا، و بنا یؤلف اللّه بین قلوبهم بعد عداوة [الفتنة] کما ألف بنا بین قلوبهم بعد عداوة الشرک.

[5] . حدّثنا نعیم، حدّثنا الولید عن علی بن حوشب سمع مکحولا یحدّث عن علی بن أبی طالب، قال: «قلت: یا رسول اللّه المهدی منّا أئمة الهدى أم من غیرنا؟ قال: بل منّا، بنا یختم الدین، کما بنا فتح، و بنا یستنقذون من ضلالة الفتنة کما استنقذوا من ضلالة الشرک، و بنا یؤلّف اللّه بین قلوبهم فی الدین بعد عداوة الفتنة، کما ألّف اللّه بین قلوبهم و دینهم بعد عداوة الشرک.

 


1136) سوره ممتحنة (60) آیه 6 لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ

 

تدبر

1) «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»

بعد از اینکه مومنان را از ابراز دوستی با کافران برحذر داشت در آیه 4 حضرت ابراهیم و همراهیانش را در این زمینه به عنوان یک اسوه نیکو معرفی کرد که ببینید چگونه تبری جست. در این آیه دوباره بر اسوه بودن آنها تأکید می‌کند و تفاوتش با آیه 4 در این است که اولا اینجا اسوه بودن را مطلق آورد (نه صرفا در مسأله تبری)، یعنی همان طور که در تبری جستن او را اسوه خود قرار دهید در این گونه دعا کردن و روی آوردن و تضرع به درگاه خدا [که در آیه قبل گذشتن] هم اسوه‌تان باشد و ثانیا در اینجا توضیح می‌دهد که حضرت ابراهیم ع برای کسانی اسوه است که به خدا و روز قیامت امید و باور دارند. ظاهرا می‌خواهد بفرماید اگرچه ما وی را به عنوان أسوه برای همه شما معرفی کردیم اما در میان شما تنها چنین کسانی با چه ویژگی‌ای هستند که عملا اسوه بودن حضرت ابراهیم ع را جدی می‌گیرند و به وی اقتدا می‌کنند؛ به تعبیر دیگر، اسوه بودن حضرت ابراهیم ع فقط به درد چنین کسانی می‌خورد زیرا اسوه به درد کسی می‌خورد که به وی اقتدا کند؛ و تذکر می‌دهد که اگر کسی به این اسوه اقتدا نکرد و رویگردان شد خودش ضرر کرده است چرا که خداوند کاملا بی‌نیاز و ستوده مطلق است؛ یعنی اگر کاری را از ما خواسته نیازی نداشته است و خوب بودن وی تحت الشعاع رفتارهای بد ما تغییری نمی‌کند که به خاطر آن مذمت شود (اقتباس از المیزان، ج‏19، ص233[1]).

 

2)‌ «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ»

ذیل آیه 4 اشاره شد که اسوه بودن حضرت ابراهیم ع صرفا منحصر به مساله تبری نیست و یکی از شواهد مهم بر این ادعا همین آیه سوره ممتحنه مطرح شد. در احادیث برخی محورهایی که حضرت ابراهیم به عنوان اولین کسی که آن کار را انجام داد بیان شد، که علی‌القاعده در تمام آنها مقصود این بوده که او در این زمینه سزاوار است اسوه شما گردد. اکنون مناسبت دارد به ویژگی‌های حضرت ابراهیم ع در قرآن کریم که ظرفیت این را دارند که در آنها از وی تبعیت کنیم اشاره شود:

نکته تخصصی: اسوه بودن حضرت ابراهیم ع

1. بارزترین آن ظاهرا همین ویژگی تبری جستن از دشمنان خدا و معبودهای دروغین است که در آیه 4 بدان اشاره و بر اسوه بودن از این جهت تأکید شد و در آیات دیگری نیز مورد تاکید قرار گرفته است مانند: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنی‏ بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ» (زخرف/26).

مرحوم مصطفوی با مراجعه به آیات شش ویژگی‌های زیر را به عنوان صفات ممتاز حضرت ابراهیم ع یاد کرده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص25-26[2]) که با اصلاحاتی می‌توان به صورت زیر بیان کرد:

2. صرفا حق‌مدار و تسلیم محض خداوند بود، نه یهودی و نصرانی بود و نه مشرک: شاید می‌خواهد بگوید به هیچ عنوان به صورت جناحی عمل نکرد نه در جناح‌بازیهای موحدان و یکتاپرستان وارد شد و نه در جناح‌بازی‌های مشرکان و کافران: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکین‏» (آل عمران/67)[3].

3. در عین اینکه بردبار بود و در راه حق استقامت می‌ورزید اما اوّاه [= بسیار آه کشنده] و منیب هم بود، یعنی با خضوع و خشوع تمام متوجه نقاط ضعف خویش بود و مرتب به سوی خدا رجوع می‌کرد: «إِنَّ إِبْراهیمَ لَحَلیمٌ أَوَّاهٌ مُنیب‏» (هود/75)، «وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهیمَ لَأَوَّاهٌ حَلیمٌ» (توبه/114).

4. چنان زندگی کرد که شایسته سلام الهی (سلامتی همه‌جانبه در بدن و دل و ایمانش) شد: «سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهیمَ» (صافات/109).

5. به میثاق و عهد خویش وفا می‌کرد و بر حق استقامت می‌ورزید: «وَ إِبْراهیمَ الَّذی وَفَّى» (نجم/37).

6. نه‌تنها پیامبر بود بلکه از صدیقین در قول و عمل بود: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» (مریم/41).

7. به مرتبه‌ای رسید که خداوند ملکوت آسمانها و زمین را به او نشان داد و اهل یقین شد: «وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ» (75).

آقای قرائتی هم مواردی برشمرده (تفسیر نور، ج‏9، ص579[4]) که می‌توان با توجه به آنها 5 مورد دیگر به فهرست فوق اضافه کرد:

8. در معرض امتحان‌های سخت قرار گرفتن و موفّقیّت کامل در امتحان‏هاى سخت الهى. «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» (بقره/124).

9. خدمت به مسجد (مسجدالحرام) و پاکیزه و آماده کردن آن برای زائران و طواف‌کنندگان و نمازگزاران: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهیمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ» (بقره/125) و «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بی‏ شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْقائِمینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ» (حج/26).

10. به منزله یک امت بود، آن هم امتی فروتن و شکرگزار در برابر خدا و البته حق‌مدار و به دور از هرگونه شرک‌ورزیدن. «إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکینَ (120) شاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (121) وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ (122) ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ» (نحل/120-123).

11. دلیر و قهرمان بود؛ چرا که در یک جامعه بت‌پرست صریحا گفت: «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ: به خدا سوگند! براى بت‏هاى شما نقشه مى‏کشم» و تا آخر هم پای کار خویش ایستاد و حتی وقتی خواستند او را آتش بزنند از مواضع خود برنگشت: «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ (58) قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ (59) قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ (60) قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ (61) قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ (62) قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ (65) قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ (66) أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (67) قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ (68) قُلْنا یا نارُ کُونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهیمَ (69) وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرینَ» (انبیاء/57-70).

12. گذشت و ایثار داشتن؛ که به خاطر دستور خداوند حاضر شد فرزندش را قربانی کند: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ (103) وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ (106) وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ (107) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ» (صافات/102-108)

اما با مراجعه به آیات قرآن موارد دیگری را هم می‌شود به این فهرست افزود:

13. برخورداری از یک نگاه توحیدی که همه کارها را تنها در صورت قبولی در درگاه خدا قابل اعتنا می‌دانست و شریعت و برنامه الهی را بسیار جدی می‌گیرد و تسلیم محض خدا بود و مبرا از هرگونه شرک: «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ (127) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ (128) رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (129) وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ (130) إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ (131) وَ وَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (بقره/ 127-132). این توحید محض و دوری از هر عبادتی غیر از خدا در آیات دیگر هم مورد تاکید است مانند: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنی‏ وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» (ابراهیم/35) و دست کم در 7 آیه بر اینکه او مشرک نبوده است تاکید دارد: «مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ» (بقره/135؛ آل عمران/95؛ انعام/161؛ نحل/123) «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکین‏» (آل عمران/67) « إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکین‏» (انعام/79) «إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکینَ» (نحل/120)؛ همچنین حدیث8.

14. قلب خود را از همه بدیها و گناهان سالم نگه داشتن و با قلب سلیم به پیشگاه خدا رفتن: « وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ؛ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» (صافات/83-84) که در منطق قرآن تنها چیزی که واقعا در قیامت نفع می‌دهد همین قلب را سالم به پیشگاه الهی آوردن است: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ؛ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» (شعراء/88-89)

15. بر اساس حجت‌های الهی با دیگران بحث و گفتگو کردن: «وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ» (انعام/83).

16 میهمان‌نوازی: «هَلْ أَتاکَ حَدیثُ ضَیْفِ إِبْراهیمَ الْمُکْرَمینَ (24) إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (25) فَراغَ إِلى‏ أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ قالَ أَ لا تَأْکُلُونَ» (ذاریات/24-27)، همچنین حدیث3.

17. رشید بودن و رشدیافتگی بر اساس معیارهای الهی و دینی: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ» (انبیاء/51).

18. اهل جهاد بودن: «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ وَ فی‏ هذا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصیرُ» (حج/78). همچنین حدیث1 و 2.

19. اهل عمل و بصیرت بودن: «وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ» (ص/45)

20. پرهیز از غفلت و بشدت به یاد معاد بودن: «وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ ...؛ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ» (ص/46).

21. از برگزیدگان و از خوبان بودن: «وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ ...؛ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ» (ص/45-47).

 

3) «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»

الگوهاى الهى تاریخ مصرف ندارند (تفسیر نور، ج‏9، ص583).

 

4) «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»

نفرمود «فیه»، که فقط حضرت ابراهیم ع مد نظر باشد؛ بلکه فرمود «فیهم»، پس نه فقط پیامبران، بلکه یاران راستین آنها نیز براى ما الگو هستند (تفسیر نور، ج‏9، ص583).

 

5) «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ»

بستگانِ منحرفِ الگوها، دلیل موجهى بر ترک آنها نیست. در قرآن، کلمه «أُسْوَةٌ» براى پیامبر اسلام و حضرت ابراهیم به کار رفته است در حالى که هر دو نفر، دست کم یک عموی مشرک داشته‏اند (تفسیر نور، ج‏9، ص580[5] با اندکی اصلاح و تغییر).

 

6) «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ»

قبلا (آیه 4، تدبر2) اشاره شد که تنها مواردی که در قرآن تعبیر «أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» به کار رفته است یکی در مورد حضرت ابراهیم ع است و دیگری در مورد پیامبر اکرم ص؛ و اکنون می افزاییم که تعبیر «لمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ» یکبار در اینجا و ناظر به اسوه بودن حضرت ابراهیم ع به کار رفته است و یکبار در آیه «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیرا» (احزاب/21) و ناظر به اسوه بودن پیامبر اکرم ص.

اگر دقت کنید اسوه بودن دو پیامبر الهی را مطرح می‌کند برای کسانی که امید به توحید و معاد دارند. شاید می‌خواهد بگوید اگر کسی واقعا خدا و معاد را قبول داشت نه‌تنها حتما اصل نبوت را قبول خواهد کرد بلکه در عمل هم به این اعتقادش پای‌بند خواهد بود و پیامبران الهی را اسوه و مقتدای اعمال و رفتار خویش قرار خواهد دارد.

این ترکیب شاید دلالت دارد که شأن اصلی پیامبران الهی صرفا انتقال پیام به ذهن مخاطب نیست؛ بلکه اساسا خودشان باید الگوی تمام‌عیاری از تعالیمی که آورده‌اند باشند تا مخاطب با دیدن آنها به اعمال و رفتار آنها اقتدا کند.

درباره اینکه مقصود از تعبیر «یرجو» در اینجا چیست گفته اند: ظاهرا مقصود از رجاء ‌به خداوند، امید به ثواب الهی است که به خاطر ایمان به خدا به انسان می‌رسد و مقصود از رجای آخرت، امید به وعده‌های الهی است و آنچه از ثواب برای مومنان آماده کرده است و اینها کنایه از ایمان است (المیزان، ج‏19، ص233[6]).

اما اگر چنین است چرا از تعبیر «یرجو» استفاده کرد، نه از «یؤمن»؟

شاید می‌خواهد بگوید ایمانی واقعا ایمانی است که شخص واقعا امید به خدا و آخرت داشته باشد، که اگر این امید در کار باشد وی به پیروی از پیامبر و دستوراتی که او از جانب خداوند آورده اقدام می‌کند. و اینکه نقطه مقابل این انسان امیدوار به خدا و معاد را انسان رویگردان از اقتدا به پیامبران معرفی کرد دلالت دارد که رویگردانی افراد از اقتدا به پیامبران به خاطر ناامیدی آنان از خدا و معاد است که در حقیقت، در عدم باور جدی آنها به خداوند و آخرت ریشه دارد.

 

7) «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ»

در این آیه اسوه بودن حضرت ابراهیم ع و پیروانش برای کسانی معرفی شد که «به خدا و روز آخرت امید دارند». اما در آیه «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیرا» (احزاب/21) اسوه بودن پیامبر ص برای کسانی است که علاوه بر امید فوق، خداوند را هم زیاد یاد می‌کنند.

شاید بتوان نتیجه گرفت که کسی که اهل امید به خدا و روز آخرت است می‌تواند در حد حضرت ابراهیم ع و یارانش را اسوه قرار دهد؛ اما کسی که بخواهد اسوه خود را پیامبر اکرم ص قرار دهد، علاوه بر آن، باید تا می‌تواند همواره به یاد خدا بودن را در زندگی خود جدی بگیرد؛ چرا که بسیار می‌شود که انسان‌هایی مومن‌اند و به خدا و قیامت امید دارند اما مکرر غفلت‌ عارضشان می‌شود و این گونه نیست که همواره خدا را حاضر و ناظر خویش ببینند. چنین کسی افق وجودی‌اش شاید تا اقتدا به حضرت ابراهیم و پیروانش جواب دهد اما معلوم نیست تا آنجا که حضرت محمد ص می‌خواهد ما را بالا ببرد جواب دهد.

 

8) «ِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ»

ترکیب «کانَ» با فعل مضارع، نشان استمرار و ثبات است؛ ظاهرا می‌خواهد بگوید ایمانى ارزش دارد که ثابت و مستمر باشد (تفسیر نور، ج‏9، ص583).

 

9) «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»

تقابل نهادن «مَنْ یَتَوَلَّ: کسی که رویگردان می‌شود» در برابر «مَنْ کانَ یَرْجُوا: کسی که همواره امید دارد» نشان می‌دهد کسانی که از خدا و دین خدا رویگردان می‌شوند، به لحاظ روان‌شناختی انسان‌های عمیقا ناامید و مأیوس هستند، زیرا اگر بارقه‌هایی از امید هم در آنها باشد چون به خدا و زندگی جاودانه ایمان و امید ندارند، این امیدشان صرفا به اسباب دنیوی و در محدوده زندگی فانی دنیاست، که در صورتی که اندک تأملی کنند متوجه می‌شوند ارزش امید بستن ندارد.

نکته تخصصی: تقابل دینداری اصیل و نهیلیسم

کسی که به خدا و زندگی جاودانه امید نداشته باشد در دنیا هیچ چیزی نمی‌تواند پیدا کند که ارزش امید بستن داشته باشد، زیرا همه اسباب و علل دنیوی محدودند و همیشه جواب نمی‌دهند و خود دنیا هم فانی است و امکان بقای همیشگی در آن نیست. از این روست که چنین انسان‌هایی اگر اهل تأمل باشند به پوچگرایی می‌رسند و بسیاری از آنها دست به خودکشی می‌زنند؛ و واضح است که از مهمترین ریشه‌های خودکشی در افراد ناامیدی است.

از این نکته می‌توان نتیجه گرفت که:

«عقاید صحیح، زیر بناى الگوپذیرى [درست] در رفتار و اخلاق است. کسانى از الگوهاى صحیح بهره‏مند مى‏شوند که نور امید [به خدا و جاودانگی] در دلشان روشن باشد و کسانى پشت مى‏کنند که افراد مأیوس و به اصطلاح بریده هستند» (تفسیر نور، ج‏9، ص583).

 

10) «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ... وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»

اعراض مردم از الگوهاى الهى، به خداوند و اولیایش ضربه‏اى نمى‏زند (تفسیر نور، ج‏9، ص583).

 

11) «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»

 در تدبر 1 وجه آوردن این جمله در پایان آیه این معرفی شد که خداوند تذکر می‌دهد که اگر کسی به این اسوه اقتدا نکرد و رویگردان شد خودش ضرر کرده است چرا که خداوند کاملا بی‌نیاز و ستوده مطلق است؛ یعنی اگر کاری را از ما خواسته نیازی نداشته است و خوب بودن وی تحت الشعاع رفتارهای بد ما تغییری نمی‌کند که به خاطر آن مذمت شود.

این معنا بر این اساس است که «حمید» را به معنای اسم مفعول (= محمود، یعنی ستوده، کسی که مورد حمد و ستایش واقع شده) بگیریم؛ که اغلب مترجمان و مفسران همین را برگزیده‌اند؛ اما چنانکه در نکات ادبی اشاره شد «حمید» می‌تواند به معنای اسم فاعل (حامد: ستایشگر) باشد، که در این صورت این فراز پایانی ناظر به هر دو بخش آیه می‌شود، یعنی می‌خواهد بگوید  که خداوند کاملا بی‌نیاز است و در عین حال در قبال آنهایی که به وی امید دارند و به اسوه مذکور اقتدا می‌کنند حامد است و با دادن پاداش نیکو از آنان تشکر می‌کند (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص520[7]).

در میان مترجمان، مرحوم آیت الله مشکینی جزء معدود مترجمانی است که نه‌تنها به این دو معنا توجه کرده است، بلکه عملا توجه کرده که معنای اول هم می‌تواند ناظر به صفات خداوند باشد هم ناظر به افعال خدا و از این رو این فراز را این گونه ترجمه کرده است: «زیرا خداوند بى‏نیاز و ستوده صفات و ستایشگر و ستایش شده است».

 

 

 


[1] . قوله تعالى: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ» إلخ، تکرار حدیث الأسوة لتأکید الإیجاب و لبیان أن هذه الأسوة لمن کان یرجو الله و الیوم الآخر، و أیضا أنهم کما یتأسى بهم فی تبریهم من الکفار کذلک یتأسى بهم فی دعائهم و ابتهالهم.

و الظاهر أن المراد برجائه تعالى رجاء ثوابه بالإیمان به و برجاء الیوم الآخر رجاء ما وعد الله و أعد للمؤمنین من الثواب، و هو کنایة عن الإیمان.

و قوله: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» استغناء منه تعالى عن امتثالهم لأمره بتبریهم من الکفار و أنهم هم المنتفعون بذلک و الله سبحانه غنی فی ذاته عنهم و عن طاعتهم حمید فیما یأمرهم و ینهاهم إذ لیس فی ذلک إلا صلاح حالهم و سعادة حیاتهم.

[2]. وی در 7 فقره آورده ولی چنانکه مشاهده می‌کنید مورد هفتم و اولی به یکی برمی‌گردد:

و أمّا صفاته الممتازة الّتى ذکرت فی القرآن الکریم، فهی تستفاد من هذه الآیات:

1- ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً- 3/ 67.أى لم یکن على دین الیهود و لا على دین النصارى، مع أنّه کان مع الحقّ اتّفاقا، و کان موحّداً و مخلصّاً فی اللّه تعالى و مائلًا الیه و سالکاً سبیله، فهذا هو المطلوب المقصود.

2- إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ‏- 11/ 75.إنّه کان مع الحلم و الاستقامة، متوجّها الى جهات الضعف فی نفسه بحال الخشوع و الخشیة، و راجعا سائرا الیه تعالى.

3- سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ‏- 37/ 109. دعاء له بالسلامة فی بدنه و قلبه و إیمانه.

4- وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى‏- 53/ 37.أى وفى بمیثاقه و عهوده و استقام على الحقّ.

5- إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا- 19/ 41.أى من الصدّیقین فی القول و العمل و من الأنبیاء.

6- وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- 6/ 75.یأتى فی ملک.

7- بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ‏- 2/ 135.یأتى فی الحنف.

[3] . فرازهای متعدد این مضمون در7- 8 آیه دیگر نیز آمده است. 7 مورد صراحتا در مورد حضرت ابراهیم ع است:

(2) البقرة :  135 وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ‏

(3) آل‏عمران :  95 قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ‏

(4) النساء :  125 وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً

(6) الأنعام :  79 إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ‏

(6) الأنعام :  161 قُلْ إِنَّنی‏ هَدانی‏ رَبِّی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ‏

 (16) النحل :  120 إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکینَ‏

(16) النحل :  123 ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکین‏

و یک مورد زیر خطاب به پیامبر ص است اما می‌تواند از باب «اتبع ملة ابراهیم» باشد؛ چون دقیقا اقدام حضرت ابراهیم ع است که به پیامبر اکرم ص توصیه شده:

(10) یونس :  105 وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ‏

[4] . توجه شود مورد 8 که ایشان ذکر کرده ویژگی حضرت لوط است نه حضرت ابراهیم ع. متن ایشان بدین قرار است:

ویژگى‏هاى حضرت ابراهیم علیه السلام در قرآن:

1. موفّقیّت کامل در امتحان‏هاى سخت الهى. «فَأَتَمَّهُنَّ»

2. خدمت به مسجد. «طَهِّرا بَیْتِیَ»

3. تسلیم خدا بودن. «حَنِیفاً مُسْلِماً»

4. انابه به درگاه خدا و صبور و حلیم بودن. «إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ»

5. به منزله یک امت بود. «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً»

6. وفادار بود. «إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى»

7. دلیر و قهرمان بود. «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» به خدا سوگند! براى بت‏هاى شما نقشه مى‏کشم.

8. هجرت و مهاجرت. «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی»

9. گذشت و ایثار داشتن. «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ»

[5] . متن ایشان بدین صورت است: بستگانِ منحرفِ الگوها، دلیلى بر ترک آنها نیست. (در قرآن، کلمه «أُسْوَةٌ» براى پیامبر اسلام و حضرت ابراهیم به کار رفته است در حالى که عموى هر دو نفر، ناخلف بوده‏اند)

[6] . و الظاهر أن المراد برجائه تعالى رجاء ثوابه بالإیمان به و برجاء الیوم الآخر رجاء ما وعد الله و أعد للمؤمنین من الثواب، و هو کنایة عن الإیمان.

[7] . و الْحَمِیدُ قد یکون بمعنى الحامد، و بمعنى المحمود، فالمحمود أی یستحق الحمد من خلقه بما أنعم علیهم، و الحامد أی یحمد الخلق، و یشکرهم حیث یجزیهم بالکثیر من الثواب عن القلیل من الأعمال

 


1136) سوره ممتحنة (60) آیه 6 لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ

شأن نزول

در کتاب أسباب نزول القرآن (الواحدی) (ص443) نکته‌ای به عنوان شأن نزول این آیه آورده که صرف نظر از اینکه آیا واقعا برداشت وی است یا گزارش از واقعه‌ای که رخ داده، بیشتر با آیه بعد تناسب دارد (زیرا توضیح این است که وقتی این آیه نازل شد مومنان چه کردند و خداوند آیه بعدی را نازل کرد و چه ثمره‌ای بر آن مترتب شد) و آنجا خواهد آمد؛ ان شاء الله.

حدیث

ذیل آیه 4 همین سوره احادیثی درباره اسوه بودن حضرت ابراهیم ع تقدیم شد که مجدد تکرار نمی‌کنیم.

اما حدیثی در کتاب جعفریات آمده است که در شش مورد از حضرت ابراهیم ع یاد شده است به عنوان اولین کسی که کاری را انجام داد و بعدا آن کار سنت در میان بعدی‌ها شد. تک تک آن موارد (گاه با شرح و بسطی بیشتر) با سندهایی در کتب حدیثی دیگر آمده است. در ادامه ابتدا تک تک آن شش مورد به نقل از کتاب جعفریات تقدیم می‌شود و ذیل هریک از آن موارد، به سایر نقل‌هایی که ناظر به همان مورد آمده است، تقدیم می‌شود؛ و سپس چند حدیث دیگر می‌پردازیم که به سنت‌هایی اشاره می‌کند که حضرت ابراهیم ع آغاز کرده است و علی‌القاعده انتظار می‌رود او را اسوه خود بگیریم.

1) الف. از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

اولین کسی که در راه خدا جنگید حضرت ابراهیم خلیل بود هنگامی که روم حضرت لوط را اسیر کرد؛ پس ابراهیم به سوی آنان برای جهاد خارج شد تا اینکه توانست وی را از دست آنان نجات دهد.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص28

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ:

أَوَّلُ مَنْ قَاتَلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِبْرَاهِیمُ [الْخَلِیلُ] ع حَیْثُ أَسَرَتِ الرُّومُ لُوطاً فَنَفَرَ إِبْرَاهِیمُ حَتَّى اسْتَنْقَذَهُ مِنْ أَیْدِیهِمْ.

ب. عین همین فراز در النوادر (للراوندی)، ص23 آمده است.[1]

همچنین به روایات ج و د از بند 2 توجه کنید.‏

 

2) الف. در ادامه روایت امام صادق ع از امیرالمومنین ع آمده است:

و اولین کسی که پرچم به دست گرفت حضرت ابراهیم خلیل بود.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص28

وَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الرَّایَاتِ إِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ ع؛

ب. عین همین فراز در مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص299 آمده است.

ج. ابن حیون فراز شماره 1 و فراز فوق را در روایت واحدی از حضرت امیر ع بدین بیان روایت کرده است:

اولین کسی که در راه خدا جهاد کرد حضرت ابراهیم ع بود هنگامی که روم به ناحیه‌ای که حضرت لوط در آنجا بود پورش برد و آنجا را غارت کرد و لوط را به اسیری گرفت؛ خبرش به حضرت ابراهیم ع رسید پس به سوی آنان برای جهاد خارج شد تا اینکه توانست وی را از دست آنان نجات دهد؛ و او اولین کسی بود که پرچم درست کرد.

دعائم الإسلام، ج‏1، ص344

وَ عَنْ عَلِیٍّ ص أَنَّهُ قَالَ:

أَوَّلُ مَنْ جَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِبْرَاهِیمُ ع أَغَارَتِ الرُّومُ عَلَى نَاحِیَةٍ فِیهَا لُوطٌ ع فَأَسَرُوهُ فَبَلَغَ إِبْرَاهِیمَ ع الْخَبَرَ فَنَفَرَ فَاسْتَنْقَذَهُ مِنْ أَیْدِیهِمْ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ عَمِلَ الرَّایَاتِ ص

د. فراز شماره 1 و فراز فوق در ابتدا و انتهای روایتی که شیخ طوسی با سند متصل آورده آمده است. ایشان نیز با سند خویش از امام صادق ع از پدرشان این را روایت کرده‌اند که:

اولین کسی که در راه خدا جنگید حضرت ابراهیم خلیل بود هنگامی که روم حضرت لوط را اسیر کرد؛ پس ابراهیم به سوی آنان برای جهاد خارج شد تا اینکه توانست وی را از دست آنان نجات دهد.

و اولین کسی که تیری در راه خدا پرتاب کرد سعد بن ابی‌وقاص - لعنت الله علیه*- بود!

و اولین کسی که اسبی را در راه خدا زین کرد و سوار بر آن به جنگ دشمن رفت مقداد بن اسود -رحمة الله علیه- بود؛

و اولین کسی که در اسلام شهید شد مهجع بود؛

و اولین کسی که اسبش را در راه خدا پی کرد جعفر بن ابی‌طالب ذوالجناحین** بود که اسبش را پی کرد؛

و اولین کسی که پرچم به دست گرفت حضرت ابراهیم ع بود [با پرچم] لا اله الا الله.

پی‌نوشت:

* آوردن تعبیر لعنة الله علیه از حیث وضعیت نهایی اوست که در مقابل امیرالمومنین ع ایستاد نه از حیث تیری که در راه اسلام پرتاب کرد.

** ذوالجناحین یعنی دارای دو بال؛ و وجه تسمیه ایشان به این صفت آن است که وقتی خبر شهادت وی را به پیامبر دادند و به ایشان گفتند ابتدا دو دستان وی قطع شد و سپس شهید شد حضرت فرمودند خداوند به جای آن دو دست، دو بال به وی عطا فرمود که با آنها در بهشت پرواز کند.

تهذیب الأحکام، ج‏6، ص170

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّار عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ:

أَوَّلُ مَنْ قَاتَلَ إِبْرَاهِیمُ ع حَیْثُ أَسَرَتِ الرُّومُ لُوطاً ع فَنَفَرَ إِبْرَاهِیمُ ع حَتَّى اسْتَنْقَذَهُ مِنْ أَیْدِیهِمْ؛

وَ أَوَّلُ مَنْ رَمَى بِسَهْمٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ لَعَنَهُ اللَّهُ؛

وَ أَوَّلُ مَنِ ارْتَبَطَ فَرَساً فِی سَبِیلِ اللَّهِ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ رَحِمَهُ اللَّهُ؛

وَ أَوَّلُ شَهِیدٍ فِی الْإِسْلَامِ مِهْجَعٌ؛

وَ أَوَّلُ مَنْ عَرْقَبَ الْفَرَسَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع ذُو الْجَنَاحَیْنِ عَرْقَبَ فَرَسَهُ؛

وَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الرَّایَاتِ إِبْرَاهِیمُ ع لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ.

 

3) الف. در ادامه روایت امام صادق ع از امیرالمومنین ع، آمده است:

و اولین کسی که از میهمان به عنوان میهمان [بدون هیچ چشمداشتی] پذیرایی کرد حضرت ابراهیم ع بود.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص28

وَ أَوَّلُ مَنْ أَضَافَ الضَّیْفَ إِبْرَاهِیمُ.

ب. این فراز و فراز شماره 5 را شیخ طوسی با سند متصل از قول امام رضا ع از پدرانشان از امام علی ع روایت کرده است که متن کامل آن ذیل فراز 5 خواهد آمد.[2]

 

4) الف. در ادامه روایت امام صادق ع از امیرالمومنین ع، آمده است:

و اول کسی که ترید را ترید کرد* حضرت ابراهیم ع بود.

* پی‌نوشت: «ثرَدَ الخُبْزَ» یعنی نان را ریز ریز کرد و سپس با آب خورش [آب آبگوشت] خیس داد و سپس در وسط قدح ریخت (تاج العروس، ج‏4، ص372[3]) در فارسی به صورت «ترید» و «ترید کردن» تعبیر می‌شود.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص28

وَ أَوَّلُ مَنْ ثَرَدَ الثَّرِیدَ إِبْرَاهِیمُ؛

ب. این حدیث مرحوم برقی با سند خویش بدین صورت روایت کرده است:

اول کسی که ترید را ترید کرد حضرت ابراهیم ع بود و اول کسی که نان خشک را در خورش ترید کرد* هاشم [جد اعلای پیامبر ص] بود.

* پی‌نوشت: «هشم» به معنای شکستن چیز خشک است و «هشم الثرید» به معنای تکه‌تکه کردن نان و استفاده از آن در ترید کردن است.

المحاسن، ج‏2، ص402

عَنْهُ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ:

أَوَّلُ مَنْ ثَرَدَ الثَّرِیدَ إِبْرَاهِیمُ ع وَ أَوَّلُ مَنْ هَشَمَ الثَّرِیدَ هَاشِم‏.

ج. این مضمون ر با اندک تفاوتی در عبارات ابن حیون از خود پیامبر ص نقل کرده است (دعائم الإسلام، ج‏2، ص110[4]).

د. مرحوم کلینی این مضمون را بدین صورت از امام صادق روایت کرده که پیامبر ص فرمودند:

اولین کسی که تنوع بخشید [= چند غذا را برای پذیرایی آورد] حضرت ابراهیم ع بود  و اول کسی که نان خشک را در خورش ترید کرد هاشم بود.

الکافی، ج‏6، ص317

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ:

ص أَوَّلُ مَنْ لَوَّنَ إِبْرَاهِیمُ ع وَ أَوَّلُ مَنْ هَشَمَ الثَّرِیدَ هَاشِمٌ.

تبصره

شاید مقصود از تعبیر ترید کردن در روایات اول و دوم، نه صرف درست کردن غذا به صورت ترید، بلکه کنایه از پذیرایی گسترده از دیگران است؛ زیرا هم در کتاب جعفریات این روایت در امتداد عبارتی است که از میهمانی دادن حضرت ابراهیم ع سخن می‌گوید؛ و هم در روایت اخیر از تعبیر «لوّن» به جای «ثرد الثرید» استفاده شده که در فارسی می‌گوییم «سفره رنگارنگ چید»؛ و هم در خصوص هاشم هم معروف است که قحطی‌ای رخ داد و ایشان در آن قحطی ترید می‌کرد و به نیازمندان می‌داد و به خاطر همین هم به «هاشم» معروف شد (تاج العروس، ج‏17، ص755[5]) و خود همین تعبیر نشان می‌دهد که اصطلاح «هشم الترید» قبلا وجود داشته و چون وی این کار را فراوان انجام داده به وی لقب «هاشم» دادند.[6]

 

5) الف. در ادامه روایت امام صادق ع از امیرالمومنین ع، آمده است:

اولین کسی که موی سفید بر صورتش رویید حضرت ابراهیم ع بود. گفت: پروردگارا! این سپیدی چیست؟

فرمود: نور است.

گفت: پروردگارا! افزونش کن.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص28

وَ أَوَّلُ مَنْ شَابَ إِبْرَاهِیمُ؛ وَ قَالَ: وَ مَا هَذَا الشَّیْبُ یَا رَبِّ؟

قَالَ: نُورٌ.

قَالَ: رَبِّ زِدْنِی مِنْهُ؛

ب. مرحوم کلینی این حدیث را با سند خودش از امام صادق ع روایت کرده با این تفاوت مختصر که خداوند در پاسخ حضرت ابراهیم ع فرمود: نور و مایه وقار است (الکافی، ج‏6، ص492[7]).

ج. سپس حدیث دیگری از امام صادق ع روایت کرده است که فرمودند:

وضعیت چنین بود که محاسن مردم سپید نمی‌شد تا اینکه حضرت ابراهیم ع سپیدی‌ای در محاسن خویش دید. گفت: پروردگارا! این چیست؟

فرمود: این [علامت] وقار است.

گفت: پروردگارا! بر وقار من بیفزا!

الکافی، ج‏6، ص492

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ‏ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

کَانَ النَّاسُ لَا یَشِیبُونَ فَأَبْصَرَ إِبْرَاهِیمُ ع شَیْباً فِی لِحْیَتِهِ، فَقَالَ: یَا رَبِّ مَا هَذَا؟

فَقَالَ: هَذَا وَقَارٌ.

فَقَالَ: یَا رَبِّ زِدْنِی وَقَاراً.

د. شیخ صدوق از امام صادق ع همین مضمون را در گفتگوی حضرت ابراهیم ع با جبرئیل مطرح کرده است (من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص130[8]).

ه. شیخ طوسی با سند خود روایت زیر را از امام رضا ع از پدرانشان آورده است که مضمون این روایت و نیز روایت 3 را دربردارد؛ که امیرالمومنین ع فرمودند:

حضرت ابراهیم ع اولین کسی بود که از میهمان به عنوان میهمان [بدون هیچ چشمداشتی] پذیرایی کرد؛

و اولین بود کسی که موی سفید بر صورتش رویید. گفت: این چیست؟

به او گفته شد: وقار در دنیا و نوری در آخرت است.

الأمالی (للطوسی)، ص338

أَخْبَرَنَا ابْنُ الصَّلْتِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا ابْنُ عُقْدَةَ، قَالَ: أَخْبَرَنِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحُسَیْنِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ عَلِیٍّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ:

کَانَ إِبْرَاهِیمُ أَوَّلَ مَنْ أَضَافَ الضَّیْفَ،

وَ أَوَّلَ مَنْ شَابَ، فَقَالَ: مَا هَذَا؟

قِیلَ: وَقَارٌ فِی الدُّنْیَا، وَ نُورٌ فِی الْآخِرَةِ.

 

6) الف. در ادامه روایت امام صادق ع از امیرالمومنین ع، آمده است:

و اول کسی که ختنه کرد حضرت ابراهیم ع بود.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص28

وَ أَوَّلُ مَنِ اخْتَتَنَ إِبْرَاهِیمُ...[9]

ب. در همانجا حدیث بعدی که باز از امام صادق ع از پدرانش روایت شده چنین است که حضرت علی ع فرمودند:

به حضرت ابراهیم خلیل الرحمن گفته شد: خود را پاک و طاهر کن. پس وی ناخن‌هایش را گرفت.

دوباره به وی گفته شد: خود را پاک و طاهر کن. پس وی موهای زاید زیر بغل خویش را برکند.

دوباره به وی گفته شد: خود را پاک و طاهر کن. پس وی سر خویش را حلق کرد.

دوباره به وی گفته شد: خود را پاک و طاهر کن. پس وی ختنه کرد.

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ:

قِیلَ لِإِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ الرَّحْمَنِ: تَطَهَّرْ. فَأَخَذَ مِنْ أَظْفَارِهِ.

ثُمَّ قِیلَ لَهُ: تَطَهَّرْ. فَنَتَفَ تَحْتَ جَنَاحَیْهِ.

ثُمَّ قِیلَ لَهُ: تَطَهَّرْ. فَحَلَقَ هَامَتَهُ‏.

ثُمَّ قِیلَ لَهُ: تَطَهَّرْ. فَاخْتَتَنَ.

ج. این دو حدیث به همین صورت در النوادر (للراوندی)، ص23[10] و دعائم الإسلام، ج‏1، ص124[11] آمده است. فقط به جای «موی سرش را حلق کرد» آمده است «حَلَقَ عَانَتَهُ: موهای عانه (زیر شکم)‌اش را تراشید».

د. شخص زندیقی خدمت امام صادق ع می‌رسد و سوالاتی از امام ع می‌پرسد که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[12] در فرازی از این گفتگو امام ع می فرمایند:                      

مجوس [= زرتشتیان] روالشان این نبود که ختنه کنند در حالی که این از سنت‌های پیامبران بود و اولین کسی که این کار را انجام داد حضرت ابراهیم خلیل الله بود.

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص346

مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَةٍ أَنَّهُ قَال‏:

... وَ کَانَتِ الْمَجُوسُ لَا تَخْتِنُ [تَخْتَتِن‏] وَ هُوَ مِنْ سُنَنِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَوَّلُ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ اللَّه‏.

ه. از امام رضا ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت شده است که یکبار حضرت علی ع در مسجد جامع کوفه بود که شخصی از اهل شام برخاست و سوالاتی از حضرت پرسید که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[13] از جمله آن سوالات این بود:

و از ایشان پرسید درباره اولین کسی که به ختنه کردن دستور داد.

امیرالمومنین ع فرمود: حضرت ابراهیم ع.

... و از ایشان پرسید درباره اولین کسی که نعلین پوشید.

امیرالمومنین ع فرمود: حضرت ابراهیم ع.

علل الشرائع، ج‏2، ص596

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَصْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَبَلَةَ الْوَاعِظُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِیُّ [قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی][14] قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع قَالَ:

کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع بِالْکُوفَةِ فِی الْجَامِعِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ أَشْیَاء...

... وَ سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ مَنْ أُمِرَ بِالْخِتَانِ؟ قَالَ: إِبْرَاهِیمُ ع.

...[15] وَ سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ مَنْ لَبِسَ النَّعْلَیْنِ؟ فَقَالَ: إِبْرَاهِیمُ ع‏

شیخ صدوق همین حدیث را با همین سند در عیون أخبار الرضا ع (ج‏1، ص245) آورده است فقط سوال اول بدین صورت است که: «سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ مَا أُمِرَ بِالْخِتَانِ: اولین کسی که به ختنه کردن دستور داده شد».

 

7) در روایت جعفریات دیدیم که 6 مورد از مواردی که حضرت ابراهیم ع اول کسی بود که کاری را انجام داده بود روایت شد. مرحوم طبرسی روایت دیگری از امام صادق ع می‌آورد که در آن 7 مورد ذکر شده، که دو مورد (خمس دادن و نعلین پوشیدن)‌را بر موارد فوق اضافه دارد و یک مورد (ترید کردن) را ندارد. البته ایشان ابتدا نقلی از سعید بن جبیر (از اصحاب خاص امیرالمومنین ع) می‌آورد که در کتب اهل سنت نیز زیاد ذکر شده (مثلا ر.ک: شعب الإیمان، ج6، ص395[16]؛ الدر المنثور، ج‏1، ص115[17])، سپس می‌گوید در روایت امام صادق ع برخی موارد را دارد و برخی را ندارد. عبارت مجمع البیان بدین قرار است:

معروف است که سعید بن جبیر می‌گفت:

حضرت ابراهیم ع اولین کسی است که از میهمان به عنوان میهمان [بدون هیچ چشمداشتی] پذیرایی کرد؛

و اولین کسی است که ختنه کرد؛

و اولین کسی است که موهای سبیلش را کوتاه کرد و کفش پوشید؛

و اولین کسی است که که موی سفید بر صورتش دید گفت: پروردگارا! این چیست؟ فرمود: این وقار است. گفت: پروردگارا! وقارم را افزون کن.

و این مطلبی است که سکونی از امام صادق ع روایت کرده است با این تفاوت که در آن روایت معصوم ع تعبیر «اولین کسی است که موهای سبیلش را کوتاه کرد و کفش پوشید» را ندارد؛ و به جایش این موارد را دارد که:

و اول کسی که در راه خدا جنگید ابراهیم ع بود؛

و اول کسی که خمس اموالش را بیرون آورد ابراهیم ع بود؛

و اول کسی که نعلین پوشید ابراهیم ع بود؛

و اول کسی که پرچم به دست گرفت ابراهیم ع بود.

مجمع البیان، ج‏1، ص378

و کان سعید بن المسیب یقول: کان إبراهیم أول الناس أضاف الضیف؛

و أول الناس اختتن؛

و أول الناس قص شاربه و استحذى؛

و أول الناس رأى الشیب؛ فلما رآه قال: یا رب ما هذا؟ قال: هذا الوقار. قال: یا رب فزدنی وقارا.

وَ هَذَا أَیْضاً قَدْ رَوَاهُ السَّکُونِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع، وَ لَمْ یَذْکُرْ «وَ أَوَّلَ مَنْ قَصَّ شَارِبَهُ وَ اسْتَحْذَى» وَ زَادَ فِیهِ:

وَ أَوَّلُ مَنْ قَاتَلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِبْرَاهِیمُ؛

وَ أَوَّلُ مَنْ أَخْرَجَ الْخُمُسَ إِبْرَاهِیمُ؛

وَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ النَّعْلَیْنِ إِبْرَاهِیمُ؛

وَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الرَّایَاتِ إِبْرَاهِیم‏.

 

8) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

یک شب پیامبر اکرم ص که در منزل حضرت خدیجه* بودند مرا فراخواندند. وقتی نزد ایشان رفتم فرمودند: دنبال من بیا!

ایشان به راه افتادند و من هم دنبال ایشان رفتم و از خانه‌های مکه عبور می کردیم تا به کعبه رسیدیم و خداوند همه چشم‌ها را به خواب فرو برده بود. پس رسول الله ص به من فرمودند: علی جان!

گفتم: لبیک یا رسول الله ص!

فرمود: بر روی شانه من بالا برو [و بتها را بشکن.

گفتم: بلکه شما یا رسول الله ص بر شانه من بالا بروید و بتها را بشکنید.

فرمودند: خیر، تو بالا برو ای علی!] **

پس پیامبر ص خم شد و من بر شانه ایشان بالا رفتم و بتها را به زیر افکندم و پایین آمدم و به اتفاق از کبعه بیرون آمدیم تا به منزل حضرت خدیجه رسیدیم.

پیامبر ص به من فرمود: ای علی! اولین کسی که بتها را شکست جد تو حضرت ابراهیم ع بود و تو ای علی، آخرین کسی هستی که بتها را می‌شکنی.

چون صبح شد اهل مکه دیدند که بتهایشان سرنگون و فروافتاده است. گفتند: این کار را با خدایان ما نکردند مگر محمد ص و پسر عمویش. سپس دیگر هیچ بتی در کعبه برپا نشد.

پی‌نوشت:

* ظاهرا این واقعه در زمان فتح مکه رخ داده و اگر چنین باشد مقصود از آن، منزلی است که قبلا حضرت خدیجه در آن زندگی می‌کرده و از اموال وی بوده است.

** در نقل «فضایل» این فراز داخل کروشه را ندارد، که با توجه به اینکه دو کتاب از یک نفر است احتمال زیاد دارد افتادگی از متن توسط ناسخ بوده باشد.

الفضائل (لابن‌شاذان القمی)، ص97؛ الروضة فی فضائل أمیرالمؤمنین علی بن أبی‌طالب ع (لابن‌شاذان القمی)، ص31

وَ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ:

دَعَانِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ هُوَ بِمَنْزِلِ خَدِیجَةَ رض ذَاتَ لَیْلَةٍ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَیْهِ، قَالَ: اتَّبِعْنِی یَا عَلِیُّ.

فَمَا زَالَ یَمْشِی وَ أَنَا خَلْفَهُ، وَ نَحْنُ نَخْتَرِقُ دُرُوبَ مَکَّةَ، حَتَّى أَتَیْنَا الْکَعْبَةَ، وَ قَدْ أَنَامَ اللَّهُ تَعَالَى کُلَّ عَیْنٍ، فَقَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: یَا عَلِیُّ!

قُلْتُ: لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ.

قَالَ: اصْعَدْ یَا عَلِیُّ عَلَى [/فَوْقَ] کَتِفِی [وَ کَسِّرِ الْأَصْنَامَ.

قُلْتُ: بَلْ أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، اصْعَدْ فَوْقَ کَتِفِی وَ کَسِّرِ الْأَصْنَامَ.

قَالَ: بَلْ أَنْتَ اصْعَدْ یَا عَلِیُّ، وَ][18].

ثُمَّ انْحَنَى النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، فَصَعِدْتُ عَلَى [/فَوْقَ] کَتِفِهِ، فَقَلَبْتُ الْأَصْنَامَ عَلَى رُءُوسِهَا [/وَ أَقْلَبْتُ الْأَصْنَامَ عَلَى وُجُوهِهَا]، وَ نَزَلْتُ فَخَرَجْنَا مِنَ الْکَعْبَةِ [شَرَّفَهَا اللَّهُ تَعَالَى] حَتَّى أَتَیْنَا مَنْزِلَ خَدِیجَةَ رض.

فَقَالَ: یَا عَلِیُّ أَوَّلُ مَنْ کَسَرَ الْأَصْنَامَ جَدُّکَ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلَامُ ثُمَّ أَنْتَ یَا عَلِیُّ، آخِرُ مَنْ‏ کَسَرَهَا.

قَالَ: فَلَمَّا أَصْبَحَ أَهْلُ مَکَّةَ وَجَدُوا الْأَصْنَامَ مُنَکَّسَةً، مَقْلُوبَةً [/مَنْکُوسَةً مَکْبُوبَةً] عَلَى رُءُوسِهَا. فَقَالُوا: مَا فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِلَّا مُحَمَّدٌ وَ ابْنُ عَمِّهِ، ثُمَّ لَمْ یُقَمْ بَعْدَهَا فِی الْکَعْبَةِ صَنَم‏.

 

9) از امام صادق ع روایتی طولانی آمده است که حضرت ع نحوه تلبیه (لبیک گفتن) در حج را توضیح می‌دهند و در پایانش می‌فرمایند:

و بدان که آن چهار لبیکی که در اول کلام بود واجب است و همان توحید است و پیامبران آن گونه لبیک گفتند؛ و از [فراز] ذی المعارج [یعنی: لَبَّیْکَ ذَا الْمَعَارِجِ لَبَّیْکَ] را زیاد بگو چرا که رسول الله ص آن را زیاد می‌گفت؛ و اولین کسی که لبیک گفت حضرت ابراهیم ع بود که فرمود: همانا خداوند عز و جل شما را می‌خواند که حج خانه او را بجا آورید پس با لبیک گفتن اجابتش کنید؛ پس احدی نماند از کسانی که در پشت مردان و شکم زنان از آنان میثاق بر وفاداری گرفته شد مگر اینکه با لبیک گفتن اجابت کردند.

الکافی، ج‏4، ص336؛ تهذیب الأحکام، ج‏5، ص91-92[19]

عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ جَمِیعاً عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: التَّلْبِیَةُ لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ لَا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ ...[20]

وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا بُدَّ [لَکَ] مِنَ التَّلْبِیَاتِ الْأَرْبَعِ [الَّتِی کُنَّ] فِی أَوَّلِ الْکَلَامِ وَ هِیَ الْفَرِیضَةُ وَ هِیَ التَّوْحِیدُ وَ بِهَا لَبَّى الْمُرْسَلُونَ وَ أَکْثِرْ مِنْ ذِی الْمَعَارِجِ  فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یُکْثِرُ مِنْهَا وَ أَوَّلُ مَنْ لَبَّى إِبْرَاهِیمُ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَدْعُوکُمْ إِلَى أَنْ تَحُجُّوا بَیْتَهُ فَأَجَابُوهُ بِالتَّلْبِیَةِ فَلَمْ یَبْقَ أَحَدٌ أُخِذَ مِیثَاقُهُ بِالْمُوَافَاةِ فِی ظَهْرِ رَجُلٍ وَ لَا بَطْنِ امْرَأَةٍ إِلَّا أَجَابَ بِالتَّلْبِیَةِ.[21] و [22]

 

10) از امام صادق ع روایت شده که اولین کسی که از نعلین استفاده کرد حضرت ابراهیم ع بود.

الکافی، ج‏6، ص462

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ النَّعْلَیْنِ إِبْرَاهِیمُ ع.

در آخرین حدیث ذیل شماره 6 این مضمون از امیرالمومنین ع به نقل از امام رضا ع، و در حدیث 7 این مضمون از امام صادق ع نیز روایت شد.

 

11) مرحوم ابن قولویه در کتاب خویش با سندش از ابوالاشهب از خالد ربعی از شخصی روایت کرده که وی از کعب* شنیده که می‌گفته است:

اول کسی که قاتل حسین بن علی ع را لعنت کرد حضرت ابراهیم خلیل الرحمن ع بود که وی را لعنت کرد و به فرزندانش دستور داد که چنین کنند و بر آنان عهد و میثاق گرفت؛ سپس حضرت موسی بن عمران ع وی را لعنت کرد و به امتش دستور داد که چنین کنند؛ سپس حضرت داوود ع او را لعنت کرد و به بنی اسرائیل دستور داد که چنین کنند؛ سپس حضرت عیسی ع او را لعنت کرد و فراوان می‌گفت: ای بنی‌اسرائیل! قاتل وی را لعنت کنید و اگر زمان وی را درک کردید از [یاریِ]‌ وی زمین ننشینید چرا که شهیدی که همراه او شهید شود همانند شهید همراه پیامبران است که روی آورده و اصلا پشت به جبهه نمی‌کند و گویی که من بقعه او را می‌بینم و هیچ پیامبری نیست مگر اینکه کربلا را زیارت کرده و بر آن ایستاده است. و فرمود: همانا آن بقعه‌ای است که خیر فراوانی در آن هست و در آن ماه درخشانی دفن می شود.

کامل الزیارات، ص67

حَدَّثَنِی أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ النَّاقِدُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو هَارُونَ الْعِیسِیُّ [الْعَبْسِیُ‏] عَنْ أَبِی الْأَشْهَبِ جَعْفَرِ بْنِ حَنَانٍ [حَیَّانَ‏] عَنْ خَالِدٍ الرَّبَعِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَ کَعْباً یَقُولُ:

أَوَّلُ مَنْ لَعَنَ قَاتِلَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ لَعَنَهُ وَ أَمَرَ وُلْدَهُ بِذَلِکَ وَ أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَاقَ ثُمَّ لَعَنَهُ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَ أَمَرَ أُمَّتَهُ بِذَلِکَ ثُمَّ لَعَنَهُ دَاوُدُ وَ أَمَرَ بَنِی إِسْرَائِیلَ بِذَلِکَ ثُمَّ لَعَنَهُ عِیسَى وَ أَکْثَرَ أَنْ قَالَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْعَنُوا قَاتِلَهُ وَ إِنْ أَدْرَکْتُمْ أَیَّامَهُ فَلَا تَجْلِسُوا عَنْهُ فَإِنَّ الشَّهِیدَ مَعَهُ کَالشَّهِیدِ مَعَ الْأَنْبِیَاءِ مُقْبِلٍ غَیْرِ مُدْبِرٍ [مُقْبِلًا غَیْرَ مُدْبِرٍ] وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى بُقْعَتِهِ وَ مَا مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا وَ قَدْ زَارَ کَرْبَلَاءَ وَ وَقَفَ عَلَیْهَا وَ قَالَ إِنَّکِ لَبُقْعَةٌ کَثِیرَةُ الْخَیْرِ فِیکِ یُدْفَنُ الْقَمَرُ الْأَزْهَرُ.

پی‌نوشت:

کعب ظاهرا همان کعب الأحبار، عالم معروف یهودی است که مسلمان شد و در سال 32 یا 34 قمری از دنیا رفت. وی مورد توجه عمر بود و مطالب فراوانی را از تورات و ... نقل می‌کرد. در این سند، ابوالاشهب (که اهل سنت وی را معتبر می‌دانند) در سالهای 70-165 می‌زیسته است. درباره خالد بن ربعی اهل سنت اختلاف دارند برخی وی را تضعیف کرده‌اند (لسان المیزان، ج2، ص 374[23]) ولی امثال ابن حبان وی را در ثقاتش یاد کرده است (الثقات لابن حبان، ج4، ص200[24]). از آنجا خالد ربعی از عایشه روایت دارد کاملا طبیعی است که کعب الاحبار را درک کرده باشد و از او نقل کرده باشد. با اینکه کعب الاحبار متهم است که اسرائیلیات را وارد در فضای احادیث مسلمانان کرده است، اما با توجه به اینکه نقلی که وی انجام داده برخلاف فضایی است که در دستگاه حکومتی از او می خواستند از باب الفضل ما شهدت به الأعداء، احتمال صدقش زیاد است و احتمال دارد وی این مطلب را در کتب آسمانی قبلی دیده یا از برخی از صحابه که از پیامبر ص شنیده‌اند شنیده باشد.

 


 


1136) سوره ممتحنة (60) آیه 6 لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ

 لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ

30 ربیع‌الاول 1446 13/7/1403

ترجمه

حقیقتا برای شما در آنها اسوه خوبی هست برای کسی که به خداوند و روز دیگر ایمان دارد؛ و هرکس سرپیچی کند [روی گرداند] پس بی‌تردید تنها خداوند است که بی‌نیاز و ستوده است.

اختلاف قرائت

فیهمْ /  فیهمُ[1]
أُسْوَةً /إسْوَةً[2] 
فَإِنَّ اللهَ هُوَ / فَإِنَّ الله هُّوَ[3] 

نکات ادبی

أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ

درباره دو کلمه «أسوة» و «حسنة» ذیل آیه 4 همین سوره بحث شد.

جلسه 1134 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04/

یَرْجُوا

قبلا بیان شد که ماده «رجو» در اصل در دو معنای متفاوت به کار می‌رود: یکی در معنای امید و آرزو و انتظار رسیدن خبر خوش (که در این آیه در همین معناست)؛ و دیگری در معنای «کنار و طرف و حاشیه»ی چیزی (وَ الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها: فرشتگان در نواحی و اطراف آسمان مستقرند؛ الحاقة/17)؛ و با اینکه این کلمه در مقابل کلمه «خوف» است (خوف، انتظار امر ناخوشایند را داشتن است) اما اغلب اهل لغت بر این باورند که گاهی کلمه «رجا» در مورد خوف و نگرانی هم به کار می‌رود و آیه »ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً، نوح/13» را از این باب می‌دانند.

البته ماده «رجأ»  به معنای «تاخیر انداختن» (مثلا: تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُن‏؛ احزاب/53) را غالبا متمایز از «رجو» به معنای انتظار داشتن دانسته‌اند؛ هر چند برخی احتمال می‌دهند که این دو کلمه در اشتقاق کبیر به هم برگردند، چرا که انتظار کشیدن هم با نوعی تاخیر در وقوع واقعه مورد انتظار، همراه است؛ و بر همین اساس، در مورد برخی کلمات قرآنی که عده‌ای آن را از ماده «رجو» دانسته‌اند، احتمال اینکه از ماده «رجأ» به معنای تاخیر باشد هم مطرح شده است، چنانکه در آیات «أَرْجِهْ وَ أَخاهُ» (اعراف/11؛ شعراء/36) ، «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ‏» (توبه/106) - که در قرائتی دیگر، «مرجئون» هم خوانده شده- و «الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها» هر دو قول مطرح شده است.

در خصوص تعبیر «کانَ یَرْجُوا» هم اشاره شد که وقتی «کان» قبل از فعل مضارع بیاید دلالت بر استمرار و وجود یک وضعیت همیشگی‌ای در آن فعل می‌کند.

جلسه 402 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-5/

الْآخِرَ

قبلا بیان شد که ماده «أخر» را در اصل به معنای تخلف و عقب ماندن چیزی از مقارن خویش و نقطه مقابل «تقدم» (= پیشی گرفتن) دانسته‌اند؛ که کلمه تأخیر در فارسی کلمه‌ای آشناست.

از این ماده دو کلمه «آخَر» و «آخِر» معروف است که در فارسی به ترتیب، به معنای «آخری، پایانی» و «دیگر» به کار می‌رود.

درباره تفاوت این دو اغلب صرفا به این اشاره کرده‌اند که «آخَر» (مونث آن: «أخری») در مقابل «واحد» است و «آخِر» (مونث آن: «آخِرة») در مقابل «اول» (مونث آن: «أولی») است (عیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا، مائده/114؛ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ، واقعه/49؛ وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی‏، ضحی/4). مرحوم مصطفوی تفاوت را با توجه به وزن و صیغه آنها چنین توضیح داده‌ که «آخَر» بر وزن «أفعل» صیغه تفضیل است و دلالت بر شدت تاخر دارد، ولی «آخِر» بر وزن «فاعل» به معنای به صرف متاخر بودن از چیزی که ماقبل آن بوده دلالت دارد؛ البته به نظر می‌رسد توضیح ایشان و مصادیقی که به عنوان شاهد برمی‌شمرند، بویژه در خصوص «آخَر» با تکلف همراه، و چه‌بسا بالعکس باشد، بویژه که وجود معنای تفضیلی در «آخَر» و مونث آن: «أخری» - چنانکه در ادامه خواهد آمد - بیشتر اقتضای این را دارد که صرفا به بعدیت اشاره کند. عسکری هم توضیح داده که «آخَر» («أُخری»، دیگر) به معنای «دوم» در جایی به کار می‌رود که علاوه بر «مورد اول» و این گزینه، سوم و چهارم و .. هم برایش فرض داشته باشد؛ اما «آخِر» در جایی به کار می‌رود که گزینه دیگری در کار نباشد، مثلا در مقابل ربیع‌الاول، ربیع‌الآخِر گفته می‌شود؛ این سخن مویدات فراوانی در قرآن کریم دارد که در همانجا فهرست شد؛ و از آن سو، کلمه «آخِر» نیز عموما در مواردی به کار رفته که گزینه دیگری بین اول و آخر، در کار نیست؛ مثلا «تَکُونُ لَنا عیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا» (مائده/114) «آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ» (آل عمران/72) ، «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ» (حدید/1) (که با توجه به این نکته، نکته ظریفی در خصوص آیه «دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» (یونس/10) می‌توان استنباط کرد که تسبیح و حمد، آغاز وپایان بهشتیان است).

و در مورد تعبیرهای جمع این دو نیز،  «آخَرینَ» به معنای مطلقِ «دیگران» است: «عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضی‏ وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ» (مزمل/20) «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرینَ ... ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرینَ (مومنون/31 و42) ، «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ وَ یَأْتِ بِآخَرینَ» (نساء/133) و اگر گاه مانند دو تعبیر «ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرینَ» (شعراء/66؛ صافات/82) و «ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرینَ» (شعراء/172؛ صافات/136) که به ترتیب درباره قوم فرعون و قوم لوط است، منحصر در یک گروه دیگر می‌شود به خاطر قرائن مقامی، و نه اقتضای خود لفظ است؛ در حالی که کاربردهای کلمه (آخِرینَ) بخوبی نشان می‌دهد که اینها تنها گروه در مقابل «اولین» و ... هستند: «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلینَ؛ وَ قَلیلٌ مِنَ الْآخِرینَ» (واقعه/13-14) «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ» (واقعه/49) ، «أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلین‏؛ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرینَ» (مرسلات/16-17) «وَ اجْعَلْ لی‏ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ» (شعراء/84).

اما شاید درباره این تحلیل مناقشه شود، زیرا:

اولا (اگر «آخِرة» را مونث «آخِر» بگیریم) در مقابل «أولی» ، هم تعبیر «أخری» به کار رفته و هم تعبیر «آخرة»: (فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولی،‏نجم/25؛ قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُم، اعراف/38) پس «آخِر» و «آخَر» (که مذکر همین دو است) لزوما چنین تقابلی با هم ندارند.

و ثانیا درمقابل عالم دنیا که بر آن «النشأة الأولی» اطلاق شده (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَکَّرُون‏؛ واقعه/62)، برای آخرت هم تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْری‏» (وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْری؛ نجم/47) ‌اطلاق شده و هم تعبیر «النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ» (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ؛ عنکبوت/20) آمده است.

هرچند حق این است که در قبال 115 مورد کاربرد کلمه «الآخِرَة» در قرآن کریم، تنها 3 مورد آن در غیرِ عالم آخرت به کار رفته است: یکی «الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» (ص/7) و دوم «وَعْدُ الْآخِرَةِ» (اسراء/7 و104)؛ و نیز در قبال 26 مورد کاربرد تعبیر «الْیَوْمَ الْآخِر»، فقط یکبار تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْری» (نجم/47) برای اشاره به عالم آخرت آمده، آن هم در حالی که تعبیر «أُخْری» 26 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ و تقریبا در همه آنها «أُخْری»، «دیگری»ای است که سومی و چهارمی هم برایش فرض دارد؛ از این رو کاملا محتمل است که تحلیل مذکور درست باشد و فقط در تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْری» ملاحظه دیگری در کار باشد (مانند این ملاحظه که «النَّشْأَةَ برای اشاره به مراتب وجود است؛ واگر به عنوان عالم بنگریم، در برابر دنیا فقط یک عالم آخرت داریم؛ اما اگر به لحاظ مراتب وجودی بنگریم، مرتبه دنیا و مرتبه آخرت دو مرتبه  از مراتب وجودند، که مراتب دیگری هم غیر از آنها فرض دارد)؛ با این بیان، «آخِرت» به نحوی در مقابل «دنیا» به کار می‌رود که حالت سومی ندارد؛ و اینکه در اصطلاحات فنی، عالم برزخ (از مردن تا نفخ صور) را از عالم آخرت (از نفخ صور به بعد) متمایز می‌کنند؛ تعبیر دقیقی نیست، چنانکه در ادبیات دینی، دوره حیات برزخی را هم جزیی از عالم آخرت قرار داده‌اند؛ و به این لحاظ، برزخ، در وضعیت بینابین دنیا و آخرت قرار داشتن است، نه سومیِ دنیا و آخِرت. بله، اینکه عالم برزخ، یک مرتبه وجودی غیر از مرتبه طبیعت (دنیا) و مرتبه مجرد تام (عالم عقل، عالم قیامت) باشد و مراتب وجودی حتی به این سه‌تا نیز منحصر نباشد، با توجه به کاربرد «النَّشْأَةَ الْأُخْری» هیچ مشکلی ندارد.

همینجا خوب است که یادآوری شود که اگرچه کلمه «آخرت» وصف است و در موارد متعددی با موصوف‌هایی نظیر «النَّشْأَةَ» یا «الدار» آمده، اما در ادبیات قرآن، این وصف به عنوان اسم در مقابل «دنیا» (که آن هم وصف است و به صورت اسم رایج شده) و بدون موصوف رایج شده است (مثلا: آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً، بقره/201؛ منکم مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الْآخِرَةَ، آل عمران/152؛ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ، حج/11). در مورد چرایی مونث بودنش ظاهرا به خاطر مونث بودنِ موصوف محذوف آن است، (زیرا وقتی موصوف مذکور داشته، مانند تعبیر «الیوم الآخر»، آن هم مذکر آمده)؛ و آن محذوف می‌تواند «النشأة» (النشأة الآخرة، عنکبوت/20) یا «الدار» (الدار الآخرة، بقره/94) و مانند آن باشد. (جالب اینجاست که در قرآن کریم با اینکه سرای آخرت را خود حیات و زندگی خوانده «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» و بارها از تقابل «حیات دنیا« و «آخرت» سخن گفته [مثلا: َ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ، بقره/86؛ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلیلٌ، توبه/38؛ لَهُمُ الْبُشْری‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ، یونس/64] با این حال اصلا ترکیب «الْحَیاة الْآخِرَة» به کار نرفته است.)

نکته دیگر اینکه ترکیب «سرای آخرت» گاهی به صورت موصوف و وصفت و گاهی به صورت مضاف و مضاف الیه می‌آید «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ‏» (أنعام/32)، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» (یوسف/109) و گفته‌اند وقتی به صورت مضاف الیه می‌آید موصوفش در تقدیر است و مثلا «دار الحیاة الآخرة» بوده است ... .

جلسه 981 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-14/

یَتَوَلَّ

درباره ماده «ولی» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد.

جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

الْغَنِیُّ

قبلا بیان شد که ماده «غنی» وقتی به صورت کلمه و با الف مقصوره (غِنی) به کار می‌رود غالبا در معنای مال و ثروت است، و وقتی با الف ممدوده (غِناء) به کار می‌رود یک نوع صدای طرب‌انگیز است؛ و البته اگر با الف ممدوده به صورت مفتوح الغین ادا شود (غَناء) به معنای بی‌نیازی و کفایت است و از همان معنای اول است. اگرچه ابن فارس نتوانسته معنای واحدی برای آن بیابد و در خصوص آن، از دو اصل (یکی در معنای «کفایت» و دوم این «صوت» خاص) سخن گفته، اما برخی از اهل لغت این دومی را هم به آن اولی برگردانده‌اند؛ مثلا عسکری بر این باور است که چون همانند ثروت که نفس را بهره‌مند می‌سازد صوت غنایی هم بهره نفسانی به انسان می‌رساند چنین نامیده شده؛ یا حسن جبل بعد از اینکه توضیح داده که حرف «غ» برای یک نحوه تخلخل همراه با سستی به کار می‌رود و حرف «ن» بر یک امتداد لطیف در باطن دلالت دارد و حرف «ی» هم یک نحوه اتصال و امتداد را نشان می‌دهد و ترکیب اینها بر امتداد وجود چیزی لطیف به وفور در یک عرصه دلالت دارد، معنای محوری این ماده را «وجود کفایتی که یک عرصه‌ای را به نحو مطلوبی آباد می‌کند و امر آن را برپا می‌دارد» دانسته، چنانکه ثروت برای اغلب مردم چنین کارکردی دارد و یا مثال برپا ماندن در یک مکان، تعبیر « کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیها» (اعراف/92؛ هود/68 و 98) است. وی بیان می‌کند وجه تسمیه صدای غناء هم این است که یک صوت دارای رخوت و مطلوبیتی است که به وسیله آن عرصه‌ای، یعنی حنجره) آباد می‌شود، برخلاف صداهای نتراشیده و نخراشیده که به حنجره فشار می‌آورد. مرحوم مصطفوی نیز که اصل معنای این ماده را به معنای عدم احتیاج و نقطه مقابل فقر می‌داند و اموری همچون کفایت و إجزاء‌و ثروتمندی را از مصادیق آن به حساب می‌آورد، با اینکه کاربرد این ماده در خصوص صدای غنایی را برگرفته از کلمه «عناه» در زبان عبری (که به معنای ترنم و نغمه و صوت دلرباست) می‌داند، اما اذعان دارد که تناسبی بین این ماده و معنای عربی‌اش هست، که البته آن تناسب را به نحوی تکلف‌آمیز این گونه بیان کرده که استغناء و احساس بی‌نیازی منجر به طغیان و خودنمایی و تجاوز از حد می‌شود که از زمره اینها بلند کردن صداست؛ و البته در قرآن کریم ظاهرا در همان معنای این صوت استفاده نشده است.

در خصوص کلمه «غِنى» و «غَنیّ» برخی بر این باورند که این بر سه قسم است: یکی به معنای عدم هرگونه حاجت و نیاز است که فقط در مورد خدا به این معنا به کار می‌رود؛ دوم به معنای کم بودن نیازهای شخص است که مثلا در آیه «وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى»‏(لضحى/8) در این معنا به کار رفته، و سوم به معنای فراوانی مال و ثروت متناسب با تنوع خود مردم است که در آیاتی همچون «وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ»‏ (نساء/6)، «الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیاءُ» (توبة/93)، «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ» (آل عمران/181)، «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ‏» (بقرة/273) به کار رفته است. ...

این کلمه در وزن «فعیل» در معنای اسم فاعل (یا صفت مشبهه) نیز به کار رفته است که نقطه مقابل «فقیر» است:‌ «إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما» (نساء/135)؛ که اگرچه هم به صورت مفرد (مانند آیه قبل) و هم به صورت جمع (مثلا: یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف‏، بقره/273؛ إِنَّمَا السَّبیلُ عَلَى الَّذینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیاءُ، توبه/93) در قرآن در خصوص انسانها به کار رفته، اما کاربرد آن در مورد خداوند که فراوان است: «و اللَّهُ غَنِیٌّ حَلیمٌ» (بقره/263)، «اللَّه غَنِیٌّ حَمیدٌ» (بقره/267؛ لقمان/12؛ تغابن/6)، «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ» (آل عمران/97)، «فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَریمٌ« (نمل/40)، «إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» (زمر/7)؛ و چنانکه برخی توضیح داده‌اند کاربرد حقیقی آن تنها شایسته خداوند است.

کلمه «غِنی» به معنای مال و ثروت، به کلمات «جده» و «یسار» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند استفاده شایع از کلمه «غنی» در مورد مال و ثروت است؛ اما منحصر در آن نیست و برای هر چیزی که بتواند نیازی از انسان را مرتفع کند به کار می‌رود؛ برخلاف «جدة» که تنها در مورد مال و ثروت به کار می‌رود؛ و فرق «یسار» با این دو در آن است که «یسار» آن مقدار مال و ثروتی است که یک زندگی مطلوب با آن میسر می‌شود و کثرت در آن شرط نیست.

جلسه 1090 https://yekaye.ir/ababsa-80-05/

الْحَمیدُ

قبلا بیان شد که اگرچه برخی از اهل لغت «حمد» را معادل «ستایش» و «شکر» را معادل «سپاس» در فارسی دانسته‌اند؛ اما شاید حق با کسانی باشد که بر این باورند که «حمد» در زبان فارسی معادل ندارد؛ و در آن معنای «ستایش» (= مدح) و «سپاس» (= شکر) با هم جمع شده است. مدح (ستایش) عکس‌العمل در برابر مشاهده زیبایی و عظمت است که می‌تواند در امور غیراختیاری هم باشد (مثلا مدح قامت رعنا) در حالی که «حمد» فقط در مواردی است که اقدامی اختیاری رخ داده باشد؛ «شکر» (سپاس) در جایی است که نعمت در کار باشد؛ اما «حمد» منحصر به این نیست؛ زیرا شکر فقط بر افعال است؛ اما حمد هم در مورد افعال و هم در مورد صفات است. در واقع، شکر بر اساس نعمت است و حمد بر اساس حکمت؛ همچنین، نقطه مقابل حمد، «ذم» (سرزنش و مذمت کردن) است؛ ولی نقطه مقابل شکر، «کفران» و ناسپاسی است. پس «حمد» اعم از «شکر» و اخص از «مدح» است.

«حمید» صفت مشبهه از ماده «حمد» است که اگرچه غالبا آن را در معنای مفعولی (محمود، ستوده شده، کسی که مورد حمد قرار گرفته) دانسته‌اند ولی برخی احتمال این را که گاه در معنای اسم فاعل (حامد: ستاینده، حمد کننده) منتفی ندانسته‌اند.

جلسه 36 http://yekaye.ir/fateha-alketab-1-2/

إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ

«هو» ضمیر فصل است (که وقتی بین مبتدا و خبر می‌آید تاکیدی در جمله ایجاد می‌کند، گویی در زبان فارسی، به جای «الف ب است»‌بگوییم «این الف است که ب است») و «غنی» و «حمید» هر دو خبر إنّ، و در حقیقت خبر برای «الله» می‌باشند که چون «الـ» بر سر آنها وارد شده، دلالت بر حصر می‌کنند: تنها خداست که غنی است و تنها خداست که حمید است. البته می‌توان «حمید» را صفت برای «غنی» هم گرفت؛ آنگاه یعنی: تنها خداست که غنیِ حمید است.

جلسه 715 http://yekaye.ir/al-fater-35-15/

 


[1] . . تقدمت القراءة مراراً عن یعقوب بضم الهاء وعن غیره بکسرها (معجم القراءات، ج9، ص423).

[2] . . تقدمت القراءة بضم الهمزة وکسرها فی الآیة 4 من هذه السورة (معجم القراءات، ج9، ص423).

[3] . . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام الهاء فی الهاء (معجم القراءات، ج9، ص423).