سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (4. شان نزول و احادیث

 

شأن نزول

1) آن گونه که علی بن ابراهیم ع بیان کرده (و در قسمت حدیث هم احادیثی از امام صادق ع و دیگران در تایید این مطلب خواهد آمد) این آیه در روز فتح مکه نازل شده است و قضیه چنین بود که رسول الله ص در مسجد نشستند و تا نماز ظهر و عصر با مردان بیعت کردند. سپس برای بیعت با زنان نشستند و قدح آبی گذاشتند و ایشان دستش را در آن کرد و به زنان فرمود: کسی که می‌خواهد بیعت کند دستش را در این قدح بگذارد زیرا من با زنان مصافحه نمی کنم. سپس آنچه از شروط بیعت که خداوند نازل کرده بود بر آنها خواندند و فرمودند: «بر اینکه به خداوند در چیزی شرک نورزند و دزدی نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاورند که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندند و در هیچ [کار] معروفی نافرمانی‌ تو را نکنند، پس با آنها بیعت کن» (ممتحنه/12).

آنگاه ام حکیم دختر حارث بن عبدالمطلب برخاست و گفت: یا رسول الله! این معروفی که خداوند به ما دستور داده که در آن نافرمانی تو را نکنیم چیست؟

فرمودند: اینکه [در عزا] صورت نخراشید و به گونه‌هایتان لطمه نزنید و گریبان پاره نکنید و لباس سیاه نپوشید و فریاد واویلا سر ندهید و سر قبرها باقی نمانید.

پس با رسول الله ص بر این شروط بیعت کردند.

تفسیر القمی، ج‏2، ص364

وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ‏ فِی قَوْلِهِ: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏» فَإِنَّهَا نَزَلَتْ یَوْمَ فَتْحِ مَکَّةَ وَ ذَلِکَ:

أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَعَدَ فِی الْمَسْجِدِ یُبَایِعُ الرِّجَالَ إِلَى صَلَاةِ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ. ثُمَّ قَعَدَ لِبَیْعَةِ النِّسَاءِ وَ أَخَذَ قَدَحاً مِنْ مَاءٍ فَأَدْخَلَ یَدَهُ فِیهِ. ثُمَّ قَالَ لِلنِّسَاءِ: مَنْ أَرَادَتْ أَنْ تُبَایِعَ فَلْتُدْخِلْ یَدَهَا فِی الْقَدَحِ فَإِنِّی لَا أُصَافِحُ النِّسَاءَ.

ثُمَّ قَرَأَ عَلَیْهِنَّ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ شُرُوطِ الْبَیْعَةِ عَلَیْهِنَّ، فَقَالَ: «عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ».

فَقَامَتْ أُمُّ حَکِیمٍ ابْنَةُ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَا الْمَعْرُوفُ الَّذِی أَمَرَنَا اللَّهُ بِهِ أَنْ لَا نَعْصِیَکَ فِیهِ؟

فَقَالَ: أَنْ لَا تَخْمِشْنَ وَجْهاً وَ لَا تَلْطِمْنَ خَدّاً وَ لَا تَنْتِفْنَ شَعْراً وَ لَا تُمَزِّقْنَ جَیْباً وَ لَا تُسَوِّدْنَ ثَوْباً وَ لَا تَدْعُوِنَّ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ وَ لَا تُقِیمِنَّ عِنْدَ قَبْرٍ.

فَبَایَعَهُنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى هَذِهِ الشُّرُوطِ.

 

2) از جابر بن عبدالله نقل شده که وقتی آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ» (ممتحنه/10) نازل شد، از رسول الله پرسیدند چگونه امتحان شوند؟ پس این آیه نازل شد که « یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً...» (ممتحنه/12)

الدر المنثور، ج‏6، ص211

و أخرج ابن مردویه عن جابر بن عبد الله فی قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ. قال کیف یمتحن؟ فانزل الله: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً الآیة

 

3) از ابن عباس نقل شده است که من نماز عید فطر را همراه با پیامبر اقامه کردم. سپس آیه نازل شد [یا: از منبر پایین آمد] و ایشان نزد زنان رفت و فرمود: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ» و تا آخر آیه را خواند. سپس فرمود: آیا شما بر این هستید؟

زنی گفت: بله.

الدر المنثور، ج‏6، ص209

و أخرج البخاری و مسلم و ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما قال:

شهدت الصلاة یوم الفطر مع النبی ص فنزل فاقبل حتى أتى النساء، فقال: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ حتى فرغ من الآیة کلها. ثم قال حین فرغ: أنتن على ذلک؟

قالت امرأة: نعم.

حدیث

الف. کل آیه

1) الف. روایت شده است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با زنان در [کوه] صفا بیعت کرد. عمر پایین‌تر از او ایستاده بود، هند [زن ابوسفیان] نقاب زده و خود را در میان زنان پنهان کرده بود، از ترس اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را بشناسد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «با شما بیعت می‌کنم که به خداوند شرک نورزید».

هند گفت: «تو از ما چیزی را می‌خواهی که ندیدیم از مردان بخواهی»! چرا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در همان روز با مردان فقط بر اسلام و جهاد بیعت کرده بود.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «و دزدی نکنید».

هند گفت: «ابوسفیان مردی خسیس است و من بارها از مال او برداشته‌ام، نمی‌دانم آن‌ها بر من حلال است یا نه»؟

ابوسفیان گفت: «مالی که پیش از این و در گذشته از آن تو شده است، بر تو حلال است».

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خندید، او را شناخت و به او فرمود: «تو هند هستی، دختر عتبه»؟

گفت: «بله! پس از آنچه گذشته است، بگذر و ما را ببخشای. خداوند از تو بگذرد».

سپس فرمود: «و زنا نکنید».

هند گفت: «مگر زن آزاد زنا می­کند»؟ پس عمربن‌خطّاب به خاطر آنچه میان او و هند در جاهلیّت گذشته بود، لبخند زد.

رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: «و فرزندانتان را مکشید».

هند گفت: «ما آنان را در کودکی تربیت کردیم و شما آنان را کشتید، پس شما و ایشان بهتر می‌دانید». پسرش حنظلة بن‌ابی‌سفیان به دست علی (علیه السلام) در جنگ بدر کشته شده بود. عمر آنقدر خندید که به پشت افتاد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) لبخند زد.

و هنگامی‌که فرمود: «و بهتان نزنید»، هند گفت: «به خدا سوگند! بهتان کار زشتی است و تو ما را جز به راه رشد و مکارم اخلاق دستور نمی‌دهی».

و هنگامی‌که آن حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمود: «در هیچ [کار] معروفی نافرمانی‌ام نکنید»، هند گفت: «اگر می­خواستیم از دستورات تو سرپیچی و نافرمانی کنیم، به این مجلس نمی­آمدیم و در حضور تو نمی­نشستیم».

مجمع البیان، ج‏9، ص414؛ کنز العرفان؛ ج1، ص385 (به نقل البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص358-359)

رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ ص بَایَعَهُنَّ وَ کَانَ عَلَى الصَّفَا وَ کَانَ عُمَرُ أَسْفَلَ مِنْهُ وَ هِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ مُتَنَقِّبَةً مُتَنَکِّرَةً مَعَ النِّسَاءِ خَوْفاً أَنْ یَعْرِفَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص.

فَقَالَ ص: أُبَایِعُکُنَّ عَلَى أَنْ لَا تُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً.

فَقَالَتْ هِنْدٌ: إِنَّکَ لَتَأْخُذُ عَلَیْنَا أَمْراً مَا رَأَیْنَاکَ أَخَذْتَهُ عَلَى الرِّجَالِ؛ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ بَایَعَ الرِّجَالَ یَوْمَئِذٍ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ الْجِهَادِ فَقَطْ.

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: وَ لَا تَسْرِقْنَ.

فَقَالَتْ هِنْدٌ: إِنَّ أَبَا سُفْیَانَ رَجُلٌ مُمْسِکٌ وَ إِنِّی أَصَبْتُ مِنْ مَالِهِ هَنَاتٍ؛ فَلَا أَدْرِی أَ یَحِلُّ لِی أَمْ لَا؟

فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ: مَا أَصَبْتِ مِنْ مالی فِیمَا مَضَى وَ فِیمَا غَبَرَ فَهُوَ لَکِ حَلَالٌ.

فَضَحِکَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَرَفَهَا؛ فَقَالَ لَهَا: وَ إِنَّکِ لَهِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ.

قَالَتْ: نَعَمْ؛ فَاعْفُ عَمَّا سَلَفَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ عَفَا اللَّهُ عَنْکَ.

فَقَالَ ص: وَ لَا تَزْنِینَ.

فَقَالَتْ هِنْدٌ: أَ وَ تَزْنِی الْحُرَّةُ؟ فَتَبَسَّمَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ لِمَا جَرَى بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا فِی الْجَاهِلِیَّةِ.

فَقَالَ ص: وَ لَا تَقْتُلْنَ أَوْلَادَکُنَّ.

فَقَالَتْ هِنْدٌ: رَبَّیْنَاهُمْ صِغَاراً وَ قَتَلْتُمُوهُمْ کِبَاراً؛ فَأَنْتُمْ وَ هُمْ أَعْلَمُ. وَ کَانَ ابْنُهَا حَنْظَلَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ قَتَلَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع یَوْمَ بَدْرٍ. فَضَحِکَ عُمَرُ حَتَّى اسْتَلْقَى وَ تَبَسَّمَ النَّبِیُّ ص.

وَ لَمَّا قَالَ ص: وَ لَا تَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ، قَالَتْ هِنْدٌ: وَ اللَّهِ إِنَّ الْبُهْتَانَ قَبِیحٌ وَ مَا تَأْمُرُنَا إِلَّا بِالرُّشْدِ وَ مَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ.

وَ لَمَّا قَالَ: وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ، قَالَتْ هِنْدٌ: مَا جَلَسْنَا مَجْلِسَنَا هَذَا وَ فِی أَنْفُسِنَا أَنْ نَعْصِیَکَ فِی شَیْ‏ءٍ.

این واقعه با اندک تفاوتی در بسیاری از منابع اهل سنت هم آمده است از جمله:

تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص306-307[1]؛ معانی القرآن (للفراء)، ج3، ص152[2]؛ تاریخ الطبری، ج3، ص61-62[3]؛ تفسیر السمرقندی، ج3، ص440[4]؛ الکشف والبیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج26، ص318[5]؛«تفسیر البغوی، ج5، ص75-76[6] و ...

 

2) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است:

هنگامی‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مکّه را فتح کرد، مردان بیعت کردند. سپس زنان آمدند تا با ایشان بیعت کنند. در آن هنگام خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل کرد: «ای پیامبر! هنگامی که زنان مومن نزد تو آمدند [که] با تو بیعت کنند بر اینکه به خداوند در چیزی شرک نورزند و دزدی نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بهتانی را نیاورند که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندند و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند، پس با آنها بیعت کن و برایشان از خداوند طلب آمرزش کن که همانا خداوند بسیار آمرزنده همواره مهربان است» (ممتحنه/12).

هند گفت: «فرزندانمان را ما در کوچکی تربیت کردیم، و شما در بزرگسالی آنان را کشتید».

و امّ‌حکیم بنت ‌حارث‌بن‌هشام که همسر عکرمة ‌بن ‌ابی‌جهل بود، گفت: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! آن معروفی که خداوند ما را به آن امر فرموده است و نباید تو را در آن نافرمانی کنیم، چیست»؟

فرمود: «[در عزا] بر گونه خود سیلی نزنید، و صورت خود را نخراشید، موهای خود را پریشان نکنید، گریبان چاک ندهید، لباس سیاه نپوشید و فریاد واویلا سر ندهید». سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر این امور با آنان بیعت کرد.

گفت: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! چگونه با تو بیعت کنیم»؟ فرمود: «من با زنان دست نمی‌دهم». کاسه‌ای از آب را طلب کرد، دستش را وارد آن کرد و درآورد و فرمود: «دستتان را وارد آب کنید، این چنین بیعت می‌کنید».

الکافی، ج‏5، ص527

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمَّا فَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَکَّةَ بَایَعَ الرِّجَالَ ثُمَّ جَاءَ النِّسَاءُ یُبَایِعْنَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَ‏ وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ‏ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَ‏ وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ‏ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏.»

فَقَالَتْ هِنْدٌ: أَمَّا الْوَلَدُ فَقَدْ رَبَّیْنَا صِغَاراً وَ قَتَلْتَهُمْ کِبَاراً.

وَ قَالَتْ أُمُّ حَکِیمٍ بِنْتُ الْحَارِثِ بْنِ هِشَامٍ وَ کَانَتْ عِنْدَ عِکْرِمَةَ بْنِ أَبِی جَهْلٍ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! مَا ذَلِکَ الْمَعْرُوفُ الَّذِی أَمَرَنَا اللَّهُ أَنْ لَا نَعْصِیَنَّکَ فِیهِ.

قَالَ ص: لَا تَلْطِمْنَ خَدّاً وَ لَا تَخْمِشْنَ وَجْهاً وَ لَا تَنْتِفْنَ شَعْراً وَ لَا تَشْقُقْنَ جَیْباً وَ لَا تُسَوِّدْنَ ثَوْباً وَ لَا تَدْعِینَ بِوَیْلٍ. فَبَایَعَهُنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى هَذَا.

فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ نُبَایِعُکَ؟

قَالَ ص: إِنَّنِی لَا أُصَافِحُ النِّسَاءَ. فَدَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَأَدْخَلَ یَدَهُ ثُمَّ أَخْرَجَهَا، فَقَالَ: أَدْخِلْنَ أَیْدِیَکُنَّ فِی هَذَا الْمَاءِ، فَهِیَ الْبَیْعَةُ.

روایت حضور هند در بیعت با پیامبر ص در منابع اهل سنت نیز با نقل‌های متعدد روایت شده است از جمله با سه نقل در الدر المنثور، ج‏6، ص209-210[7]

ب. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ

3) الف. زبیربن‌عوام (صحابی معروف) گوید: هنگامی که آیه «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ» نازل شد، شنیدم که رسول الله ص زنان را به بیعت فراخواند. و فاطمه‌بنت‌اسد، [مادر امیرالمؤمنین (علیه السلام)] اوّلین زنی بود که با رسول الله ص بیعت کرد.

شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار ع، ج‏3، ص214-215؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص306؛ تسلیة المجالس، ج‏1، ص159[8]

[السری‏] بن سهیل، باسناده عن الزبیر بن العوام، قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله یدعو النساء الى البیعة لما أنزل اللّه تعالى: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ» الآیة. قال: فکانت فاطمة بنت أسد بن هاشم أول امرأة بایعت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله.

ب. در منابع اهل سنت از امام صادق ع روایت شده است که:

فاطمه بنت اسد، مادر علی بن ابی‌طالب یازدهمین نفر بود، یعنی در سبقت گرفتن در اسلام، و از کسانی بود که در جنگ بدر حضور داشت.

و در این منبع، بلافاصله روایت فوق از زبیر با سند متصل آمده است.[9]

مقاتل الطالبیین، ص28-29

حدّثنی محمد بن الحسین الخثعمی قال: حدّثنا عباد بن یعقوب قال: أخبرنا عمرو بن ثابت، عن عبد الله بن یسار، عن جعفر بن محمد قال:

کانت فاطمة بنت أسد أم علی بن أبی طالب حادیة عشرة، یعنی فی السابقة إلى الإسلام، وکانت بدریة.

حدّثنی أحمد بن محمد بن سعید، قال: حدّثنا یحیى بن الحسن العلوی [عن حسین بن حسین اللؤلؤی] قال حدّثنا السّری بن سهل الجند نسابوری قال حدّثنا محمد بن عمرو ربیح عن جریر بن عبد الحمید عن مغیرة عن إبراهیم، عن الحسن البصری، عن الزبیر بن العوّام، قال:

سمعت النبی (ص) یدعوا النساء إلى البیعة حین أنزلت هذه الآیة «یا أیّها النبیّ إذا جاءک المؤمنات یبایعنک»، وکانت فاطمة بنت أسد أول امرأة بایعت رسول الله (ص) .

ج. همچنین از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:

فاطمه بنت‌اسد، مادر امیرالمومنین ع اوّلین زنی بود که از مکّه به مدینه به‌سوی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مهاجرت کرد، آن هم با پای پیاده؛ و او نیکوکارترین مردم در حق پیامبر ص بود...

الکافی، ج‏1، ص453

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ کَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَکَّةَ إِلَى الْمَدِینَةِ عَلَى قَدَمَیْهَا وَ کَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ- بِرَسُولِ اللَّهِ ص‏ ...

تبصره

البته در برخی منابع اهل سنت، با روایتی از قول یکی از تابعین (عاصم بن عمرو بن قتادة) ونه صحابه، سه نفر دیگر (مادر سعد بن معاذ و دو دختر یزید بن سکن به نامهای ام عامر و حواء) به عنوان اولین زنانی که بیعت کردند مطرح شده است (ر.ک: الدر المنثور، ج‏6، ص211[10])؛ که احتمال دارد مقصود وی، اولین زنان از انصار باشند؛ نه مطلق زنان. چون در برخی منابع اهل سنت نقل شده که وقتی حضرت به مدینه برگشتند هم بیعتی از زنان گرفتند.


[1] . لما فرغ النبی- صلى الله علیه وسلم من بیعة الرجال وهو جالس على الصفا، وعمر بن الخطاب- رضی الله عنه أسفل منه، فقال النبی- صلى الله علیه وسلم أبایعکن «على أن لا تشرکن بالله شیئا» وکانت هند بنت عتبة امرأة أبی سفیان منتقبة مع النساء فرفعت رأسها، فقالت: والله، إنک لتأخذ علینا أمرا ما رأیتک أخذته على الرجال، فقد أعطیناکه. فقال النبی- صلى الله علیه وسلم: وَلا یَسْرِقْنَ فقالت. والله، إنی لأصیب من مال أبی سفیان هنات، فما أدری أتحلهن لی أم لا؟ فقال أبو سفیان: نعم، ما أصبت من شیء فیما مضى وفیما غیر فهو لک حلال. فقال النبی- صلى الله علیه وسلم: وإنک لهند بنت عتبة. فقالت: نعم، فاعف عما سلف عفا الله عنک. ثم قال: وَلا یَزْنِینَ قالت: وهل تزنی الحرة؟ ثم قال: وَلا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ فقالت: ‌ربیناهم ‌صغارا وقتلتموهم کبارا، فأنتم وهم أعلم، فضحک عمر بن الخطاب حتى استلقى، ویقال إن النبی- صلى الله علیه وسلم ضحک من قولها، ثم قال: وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ والبهتان أن تقذف المرأة ولدا من غیر زوجها على زوجها، فتقول لزوجها هو منک ولیس منه. قالت: والله إن البهتان لقبیح، ولبعض التجاوز أمثل، وما تأمر إلا بالرشد ومکارم الأخلاق. ثم قال: وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ یعنی فی طاعة الله- تعالى- فیما نهى عنه النبی- صلى الله علیه وسلم عن النوح «وشد «1» الشعر» وتمزیق الثیاب، أو تخلو مع غریب فی حضر، ولا تسافر فوق ثلاثة أیام إلا مع ذی محرم ونحو ذلک. قالت هند: ما جلسنا فی مجلسنا هذا، وفی أنفسنا أن نعصیک فی شیء فأقر النسوة بما أخذ علیهن النبی- صلى الله علیه وسلم، فذلک قوله: «فَبایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ لما کان فی الشرک رَحِیمٌ فیما بقی.

[2] . وذکر أن النبی صلّى الله علیه لَمَّا افْتَتَحَ مَکَّةَ قَعَدَ عَلَى الصَّفَا وَإِلَى جَنْبِهِ عُمَرُ، فَجَاءَهُ النِّسَاءُ یُبَایِعْنَهُ وَفِیهِنَّ هِنْدُ بِنْتُ عُتْبَةَ، فَلَمَّا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى الله علیه: «لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً» یَقُولُ: لَا تَعْبُدْنَ الْأَوْثَانَ، وَلَا تَسْرِقْنَ، وَلَا تَزْنِینَ. قَالَتْ هِنْدٌ: وَهَلْ تَزْنِی الْحُرَّةُ؟ قَالَ: فَضَحِکَ عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ: لَا، لَعَمْرِی  مَا تَزْنِی الْحُرَّةُ. قَالَ: فَلَمَّا قَالَ: لَا تَقْتُلْنَ أَوْلَادَکُنَّ ، هَذَا فِیمَا کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ یَئِدُونَ، فَبُویِعُوا عَلَى أَلَّا یَفْعَلُوا، فَقَالَتْ هِنْدٌ: قَدْ ‌ربیناهم ‌صغارا، وقتلتموهم کِبَارًا. وقوله: وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ، کانت المرأة تلتقط المولود، فتقول لزوجها: هَذَا ولدی منک. فذلک البهتان المفترى

[3] . فَلَمَّا فَرَغَ رَسُولُ الله ص مِنْ بَیْعَةِ الرِّجَالِ بَایَعَ النِّسَاءَ، وَاجْتَمَعَ إِلَیْهِ نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءِ قُرَیْشٍ، فِیهِنَّ هِنْدُ بِنْتُ عُتْبَةَ، مُتَنَقِّبَةً مُتَنَکِّرَةً لِحَدَثِهَا وَمَا کَانَ مِنْ صَنِیعِهَا بِحَمْزَةَ، فَهِیَ تَخَافُ أَنْ یَأْخُذَهَا رَسُولُ الله ص بِحَدَثِهَا ذَلِکَ، فَلَمَّا دَنَوْنَ مِنْهُ لِیُبَایِعْنَهُ [قَالَ، رسول الله ص- فِیمَا بَلَغَنِی-: تُبَایِعْنَنِی عَلَى أَلا تُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئًا! فَقَالَتْ هِنْدٌ: وَاللَّهِ إِنَّکَ لَتَأْخُذُ عَلَیْنَا أَمْرًا مَا تَأْخُذُهُ عَلَى الرِّجَالِ وَسَنُؤْتِیکَهُ قَالَ: وَلا تَسْرِقْنَ، قَالَتْ: وَاللَّهِ إِنْ کُنْتُ لأُصِیبُ مِنْ مَالِ أَبِی سُفْیَانَ الْهَنَةَ وَالْهَنَةَ وَمَا ادرى اکان ذلک حلالی أَمْ لا! فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ- وَکَانَ شَاهِدًا لِمَا تَقُولُ: أَمَّا مَا أَصَبْتِ فِیمَا مَضَى فَأَنْتِ مِنْهُ فِی حِلٍّ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَإِنَّکِ لَهِنْدُ بِنْتُ عُتْبَةَ! فَقَالَتْ: أَنَا هِنْدُ بِنْتُ عُتْبَةَ، فَاعْفُ عَمَّا سَلَفَ عَفَا اللَّهُ عَنْکَ! قَالَ: وَلا تَزْنِینَ، قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَلْ تَزْنِی الْحُرَّةُ! قَالَ: وَلا تَقْتُلْنَ أَوْلادَکُنَّ، قَالَتْ: قَدْ رَبَّیْنَاهُمْ صِغَارًا، وَقَتَلْتَهُمْ یَوْمَ بَدْرٍ کِبَارًا، فَأَنْتَ وَهُمْ أَعْلَمُ! فَضَحِکَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مِنْ قَوْلِهَا حَتَّى اسْتَغْرَبَ. قَالَ: وَلا تَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ تَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیکُنَّ وَأَرْجُلِکُنَّ، قَالَتْ: وَاللَّهِ إِنَّ إِتْیَانَ الْبُهْتَانِ لَقَبِیحٌ، وَلَبَعْضُ التَّجَاوُزِ أَمْثَلُ قَالَ: وَلا تَعْصِینَنِی فِی مَعْرُوفٍ، قَالَتْ: مَا جَلَسْنَا هَذَا الْمَجْلِسَ وَنَحْنُ نُرِیدُ أَنْ نَعْصِیَکَ فِی مَعْرُوفٍ.

[4] . وذکر أن النبیّ صلى الله علیه وسلم لما فتح مکة، وفرغ من مبایعة الرجال، وهو على الصفا، وعمر بن الخطاب- رضی الله عنه أسفل منه، فبایع النساء على أن لا یشرکن بالله شیئاً، ولا یسرقن. فقالت هند، امرأة أبی سفیان: إنِّی قَدْ أصَبْتُ مِنْ مَالِ أبِی سُفْیَان، فَلَا أدْرِی أَحَلَالٌ أمْ لا؟ فقال أبو سفیان: نَعَمْ مَا أَصَبْتِ فِیمَا مَضَى وَفِیمَا غَبَرَ. فقال النبیّ صلى الله علیه وسلم: عَفَا الله عَمَّا سَلَف. وفی خبر آخر، أنها قالت: أرَأَیْتَ لَوْ لَمْ یُعْطِنِی مَا یَکْفِینِی وَلِوَلَدی، هَلْ یَحِلُّ لِی أَنْ آخُذَ مِنْ مَالِهِ؟ فقال النبیّ صلى الله علیه وسلم: «خُذِی مِنْ مَالِهِ مَا یَکْفِیکِ وَلِوَلَدِکِ بِالمَعْرُوفِ» . ثم قال: وَلا یَزْنِینَ فلما قال ذلک، قالت هند: أَوَتَزْنِی الحُرَّةُ؟ فضحک عمر عند ذلک، ثم قال: تَعَالَیْ وَلا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ یعنی: لا یقتلن بناتهن الصغار، فقالت هند: ‌ربیناهم ‌صغاراً أفنقتلهم کباراً؟ فتبسم النبیّ صلى الله علیه وسلم ثم قال: وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ یعنی: لا تجیء بصبی من غیر زوجها، فتقول للزوج: هو منک. فقالت هند: إنَّ البُهْتَانَ أَفْحَشُ وَمَا تَأْمُرْنَا إلَاّ بالرّشد. ثم قال عز وجل: وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ یعنی: فی طاعة مما أمر الله تعالى، ویقال: وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ یعنی: فیما نهیتهن عن النوح وتمزیق الثیاب، أو تخلو مع الأجنبی، أو نحو ذلک، فقالت هند: ما جَلَسْنَا هَذَا المَجْلِسِ وَفِی أَنْفُسِنَا أَنْ نَعْصِیکَ فِی شَیْءٍ ثم قال فَبایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ یعنی: إذا بایعن على ذلک، فاسأل الله لهن المغفرة لما کان فی الشرک. إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ غفور لهن ما کان فی الشرک رحیم فیما بقی.

[5] . «وذلک یوم فتح مکة لما فرغ رسول الله صلى الله علیه وسلم من بیعة الرجال وهو على الصفا (1)، وعمر بن الخطاب رضی الله عنه أسفل منه، وهو یُبایع النساء، بأمر رسول الله صلى الله علیه وسلم ویبلغهن عنه، وهند بنت عتبة امرأة أبی سفیان متنقبة متنکرة مع النساء خوفًا من النبی رضی الله عنه أن یعرفها، فقال النبی صلى الله علیه وسلم للنساء: "أبایعکن على أن لا تشرکن بالله شیئًا" فرفعت هند رأسها وقالت: إنک لتأخذ علینا أمرًا ما رأیناک أخذتَه على الرجال، وکان بایع الرجال یومئذ على الإسلام، والجهاد فقط، فقال النبی صلى الله علیه وسلم: "ولا تسرقن" فقالت هند: إنَّ أبا سفیان رجل شحیح وإنی أصبت من ماله هنات، فلا أدری أیحل لی أم لا؟ فقال أبو سفیان: ما أصبْتِ من شیء فیما مضى وفیما غَبر فهو لکِ حلال، فضحک رسول الله صلى الله علیه وسلم وعرفها، فقال لها: "وإنکِ لهند بنت عتبةَ؟ " قالت: نعم فاعف عمَّا سلف یا نبی الله عفى الله عنک، فقال النبی صلى الله علیه وسلم: "ولا تزنین"، فقالت هند رضی الله عنه: أوَ تزنی الحرةُ! ؟ فقال: "ولا تقتلن أولادکن" أی: لا یئدن الموؤدات ولا یسقطن الأجنة، فقالت هند رضی الله عنه: ربَّیناهم صغارًا وقتلتموهم کبارًا فأنتم وهم أعلم، وکان ابنها حنظلة بن أبی سفیان قد قتل یوم بدر، فضحک عمر رضی الله عنه حتى استلقى، فتبسم رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال: " {وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ} "، وهی أن تقذف ولدًا على فراش زوجها فتنسبه منه ولیس منه، فقالت هند: والله إنَّ البهتان لقبیح، ولا تأمرنا إلَّا بالرشد ومحاسن الأخلاق، فقال: " {وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ} " فقالت: ما جلسنا فی مجلسنا هذا وفی أنفسنا أن نعصیک فی شیء، فأقرَّ النسوة بما أخذ علیهنَّ.

[6] . «وَذَلِکَ یَوْمَ فَتْحِ مَکَّةَ لَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم مِنْ بَیْعَةِ الرِّجَالِ، وَهُوَ عَلَى الصَّفَا وَعُمَرُ بْنُ الخطاب أَسْفَلَ مِنْهُ، وَهُوَ یُبَایِعُ النِّسَاءَ بِأَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَیُبَلِّغُهُنَّ عَنْهُ، وَهِنْدُ بِنْتُ عُتْبَةَ امْرَأَةُ أَبِی سُفْیَانَ مُتَنَقِّبَةٌ مُتَنَکِّرَةٌ مَعَ النِّسَاءِ خَوْفًا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم أَنْ یَعْرِفَهَا فَقَالَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم أُبَایِعْکُنَّ عَلى أَنْ لَا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً، فَرَفَعَتْ هِنْدٌ رَأْسَهَا وَقَالَتْ: وَاللَّهِ إِنَّکَ لَتَأْخُذُ عَلَیْنَا أَمْرًا مَا رَأَیْنَاکَ أَخَذْتَهُ عَلَى الرِّجَالِ، وَبَایَعَ الرِّجَالَ یَوْمَئِذٍ عَلَى الْإِسْلَامِ وَالْجِهَادِ فَقَطْ، فَقَالَ النَّبِیُّ صلى الله علیه وسلم: «وَلَا یَسْرِقْنَ» ، فَقَالَتْ هِنْدٌ: إِنَّ أَبَا سُفْیَانَ رَجُلٌ شَحِیحٌ وَإِنِّی أَصَبْتُ مِنْ مَالِهِ هَنَاتٍ فَلَا أَدْرِی أَیَحِلُّ لِی أَمْ لَا؟ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانُ: مَا أَصَبْتِ مِنْ شَیْءٍ فِیمَا مَضَى وَفِیمَا غَبَرَ فَهُوَ لَکِ حَلَالٌ، فَضَحِکَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَعَرَفَهَا، فَقَالَ لَهَا: «وَإِنَّکِ لَهِنْدُ بِنْتُ عَتْبَةَ» ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، فَاعْفُ عَمَّا سَلَفَ عَفَا اللَّهُ عَنْکَ، فَقَالَ: وَلا یَزْنِینَ، فَقَالَتْ هِنْدٌ: أَوَ تَزْنِی الْحُرَّةُ؟ فَقَالَ: وَلا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ، فَقَالَتْ هِنْدٌ: رَبَّیْنَاهُنَّ صِغَارًا وَقَتَلْتُمُوهُمْ کِبَارًا فَأَنْتُمْ وَهُمْ أَعْلَمُ، وَکَانَ ابْنُهَا حَنْظَلَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ قَدْ قُتِلَ یَوْمَ بَدْرٍ، فَضَحِکَ عُمَرُ رضی الله عنه حَتَّى اسْتَلْقَى، وَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم، فَقَالَ: وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ، وَهِیَ أَنْ تَقْذِفَ وَلَدًا عَلَى زَوْجِهَا لَیْسَ مِنْهُ، قَالَتْ هِنْدٌ: وَاللَّهِ إِنَّ الْبُهْتَانَ لَقَبِیحٌ وَمَا تَأْمُرُنَا إِلَّا بِالرُّشْدِ وَمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ، فَقَالَ: وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ، قَالَتْ هِنْدٌ: مَا جَلَسْنَا مَجْلِسَنَا هَذَا وُفِی أَنْفُسِنَا أَنْ نَعْصِیَکَ فِی شَیْءٍ فَأَقَرَّ النِّسْوَةُ بِمَا أُخِذَ عَلَیْهِنَّ.

[7] . و أخرج سعید بن منصور و ابن سعد عن الشعبی رضى الله عنه قال کان رسول الله ص یبایع النساء و وضع على یده ثوبا فلما کان بعد کان یخبر النساء فیقرأ علیهن هذه الآیة یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ فإذا أقررن قال قد بایعتکن حتى جاءت هند امرأة أبى سفیان فلما قال وَ لا یَزْنِینَ قالت أ و تزنى الحرة لقد کنا نستحی من ذلک فی الجاهلیة فکیف بالإسلام فقال وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ قالت أنت قتلت آباءهم و توصینا بأبنائهم فضحک رسول الله ص فقال وَ لا یَسْرِقْنَ فقالت یا رسول الله انى أصبت من مال أبى سفیان فرخص لها

و أخرج ابن جریر و ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما ان رسول الله ص أمر عمر بن الخطاب رضى الله عنه فقال قل لهن ان رسول الله ص یبایعکن على ان لا تشرکن بالله شیا و کانت هند متنکرة فی النساء فقال لعمر قل لهن وَ لا یَسْرِقْنَ قالت هند و الله انى لأصیب من مال أبى سفیان الهنة فقال وَ لا یَزْنِینَ فقالت و هل تزنى الحرة فقال وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ قالت هند أنت قتلتهم یوم بدر قال وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ قال منعهن ان ینحن و کان أهل الجاهلیة یمزقن الثیاب و یخدشن الوجوه و یقطعن الشعور و یدعون بالویل و الثبور

و أخرج الحاکم و صححه عن فاطمة بنت عتبة ان أخاها أبا حذیفة أتى بها و بهند بنت عتبة رسول الله ص تبایعه فقالت أخذ علینا بشرط فقلت له یا ابن عم و هل علمت فی قومک من هذه الصفات شیا قال أبو حذیفة ایها فبایعیه فان بهذا یبایع و هکذا یشترط فقالت هند لا أبایعک على السرقة فانى أسرق من مال زوجی فکف النبی ص یده و کفت یدها حتى أرسل إلى أبى سفیان فتحلل لها منه فقال أبو سفیان اما الرطب فنعم و أما الیابس فلا و لا نعمة قالت فبایعناه

[8] . و کانت زوجته فاطمة بنت أسد رضی اللّه عنها شدیدة الحنوّ و الشفقة على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، و هی أحد الصالحات القانتات، و لمّا سمعت قول اللّه: (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ) «1» کانت أوّل امرأة بایعت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله هی.

[9] . همچنین در مناقب الخوارزمی، ص196 (به نقل از البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص359) چنین آمده است:

قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ قال: روى الزبیر بن العوام قال: سمعت رسول الله (صلى الله علیه و آله) یدعو النساء إلى البیعة حین نزلت هذه الآیة، و کانت فاطمة بنت أسد أم أمیر المؤمنین (علیه السلام) أول من بایعت.

[10] . و أخرج ابن سعد عن عاصم بن عمرو بن قتادة رضى الله عنه قال أول من بایع النبی ص أم سعد بن معاذ کبشة بنت رافع و ام عامر بنت یزید بن السکن و حواء بنت یزید بن السکن.

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (5. ادامه احادیث)

 

ج. یُبایِعْنَکَ عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ

4) سعدان‌بن‌مسلم روایت کرده است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «می‌دانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با زنان چگونه بیعت کرد»؟

گفتم: «خداوند عزّوجلّ و فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، بهتر می­دانند».

فرمودند: آن‌ها را اطراف خود جمع کرد. سپس ظرفی سنگی بِرامی* طلب کردند پس در آن آب و گلاب ریختند، سپس دستشان را در آن فرو بردند.

سپس فرمودند: «گوش فرا دهید، ای زنان! با شما بیعت می‌کنم که به خداوند در چیزی شرک نورزید و دزدی نکنید و زنا نکنید و فرزندان خود را نکشید و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاورید که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندید و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ شوهرتان** را نکنید. آیا می‌پذیرید»؟

گفتند: «آری»!

پس دستش را از ظرف درآورد و به آنان گفت: «دستتان را در این ظرف فرو ببرید»، آنان هم‌چنان کردند.

و دست رسول خدا (صلی الله علیه و آله) طیّب‌تر از آن بود که با دست زنی تماس برقرار کند که به او نامحرم باشد.

الکافی، ج‏5، ص526

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏: أَ تَدْرِی کَیْفَ بَایَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص النِّسَاءَ؟

قُلْتُ: اللَّهُ أَعْلَمُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ.

قَالَ جَمَعَهُنَّ حَوْلَهُ ثُمَّ دَعَا بِتَوْرِ بِرَامٍ*‏ فَصَبَّ فِیهِ نَضُوحاً ثُمَّ غَمَسَ یَدَهُ فِیهِ ثُمَّ قَالَ اسْمَعْنَ یَا هَؤُلَاءِ أُبَایِعُکُنَّ عَلَى أَنْ لَا تُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لَا تَسْرِقْنَ وَ لَا تَزْنِینَ وَ لَا تَقْتُلْنَ أَوْلَادَکُنَّ وَ لَا تَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ تَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیکُنَّ وَ أَرْجُلِکُنَّ وَ لَا تَعْصِینَ بُعُولَتَکُنَّ** فِی مَعْرُوفٍ؛ أَقْرَرْتُنَّ؟

قُلْنَ: نَعَمْ.

فَأَخْرَجَ یَدَهُ مِنَ التَّوْرِ، ثُمَّ قَالَ لَهُنَّ: اغْمِسْنَ أَیْدِیَکُنَّ. فَفَعَلْنَ.

فَکَانَتْ یَدُ رَسُولِ اللَّهِ ص الطَّاهِرَةُ أَطْیَبَ مِنْ أَنْ یَمَسَّ بِهَا کَفَّ أُنْثَى لَیْسَتْ لَهُ بِمَحْرَمٍ.

پی‌نوشت‌ها:

* «تَوْرِ» به معنای ظرفی است که برای نوشیدن آب استفاده می‌شده و  «بُرمة» که جمع آن «بِرام» است اسم سنگی است که در مناطق حجاز و یمن معروف است (النهایة) و برخی گفته‌اند «برام» نام کوهی است در حوالی بقیع، که از سنگ‌های آن برای ساختن ظروف استفاده می‌کردند.

** متن آیه تعبیر «یعصینک» است یعنی نافرمانی از شخص پیامبر ص. اگر اشتباهی در نقل رخ نداده و اصل سخن معصوم همین «لَا تَعْصِینَ بُعُولَتَکُنَّ» باشد شاید آوردن عدم عصیان از شوهر در کارهای معروف از باب این است که این مطلب یکی از دستوراتی است که پیامبر ص بدان دستور داده و تخلف از آن مصداق تخلف از دستور پیامبر ص باشد.

موید این مطلب آن است که در برخی از نقل‌هایی که در ادامه از کتب اهل سنت آمده، برخی از زنانی که حکایت بیعت خودشان را تعریف کرده‌اند اشاراتی دارند به اینکه پیامبر ص در خصوص شوهرهایشان هم سفارشهای خاص داشته است؛ مثلا:

5) از سلیمی دختر قیس نقل شده که گفته است:

من در میان زنان انصار به نزد رسول الله ص رفتم تا با ایشان بیعت کنم. پس هنگامی که با ما شرط کرد که به خدا شرک نورزیم و دزدی نکنیم و زنا نکنیم و فرزندانمان را نکشیم و بهتانی را نیاوریم که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندیم و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌اش را نکنیم و در حق شوهرانمان غل و غش نورزیم، با او بیعت کردیم.

سپس برگشتیم؛ به خانمی گفتم:‌برگرد و درباره غل و غش ورزیدن با شوهرانمان بپرس. پس او پرسید.

فرمودند: اینکه از مال او برداری و با آن غیر او را حمایت کنی.

الدر المنثور، ج‏6، ص209

و أخرج ابن سعد و أحمد و ابن مردویه عن سلیمى بنت قیس رضى الله عنها قالت:

جئت رسول الله ص أبایعه على الإسلام فی نسوة من الأنصار. فلما شرط علینا ان لا نشرک بالله شیا و لا نسرق و لا نزنی و لا نقتل أولادنا و لا نأتی ببهتان نفتریه بین أیدینا و أرجلنا و لا نعصیه فی معروف و لا تغششن أزواجکن، فبایعناه.

ثم انصرفنا؛ فقلت لامرأة: ارجعی، فاسألیه ما غش أزواجنا؟ فسألته.

فقال: تأخذ ماله فتحابى غیره به.

 

6) مفاد بیعتی که در این آیه در خصوص زنان مطرح شده است، ظاهرا مفادی بوده که در بیعتهای قبلی پیامبر ص هم بر همانها تأکید می‌شده است چنانکه در منابع شیعه و سنی روایت شده است که در پیمان عقبه (در دومین باری که جمعی از مردم مدینه (12 نفر) خدمت پیامبر ص در مکه رسیدند و اسلام آوردند) شبیه این بیعت انجام شده است:

الف. پس در سال بعد در ایام حج دوازده نفر از مردان انصار آمدند و با پیامبر ص دیدار داشتند و با ایشان بر اساس مفاد بیعت النساء بیعت کردند که به خدا شرک نورزند و دزدی نکنند و ... تا آخر آیه؛ سپس برگشتند.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص181

...[1] حَتَّى إِذَا کَانَ الْعَامُ الْمُقْبِلُ أَتَى الْمَوْسِمَ مِنَ الْأَنْصَارِ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا فَلَقُوا النَّبِیَّ ص فَبَایَعُوهُ عَلَى بَیْعَةِ النِّسَاءِ أَنْ لَا یُشْرِکُوا بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لَا یَسْرِقُوا إِلَى آخِرِهَا ثُمَّ انْصَرَفُوا.

ب. این مطلب در کتب اهل سنت از قول عبادة بن صامت چنین روایت شده است:

ما نزد پیامبر ص بودیم پس فرمود: با من بیعت کنید بر اینکه به خداوند شرک نورزید و دزدی نکنید و زنا نکنید - و آیه بیعت زنان را خواند- ؛ پس هرکس از شما به این وفا کرد پاداشش بر عهده خداست و هرکس به هریک از اینها [که تعهد کرده که انجام ندهد] اقدام کرد پس اگر در دنیا عقاب شد این کفاره او خواهد بود و اگر کسی مرتکب چیزی از اینها شد و خداوند بر او پوشاند پس به خدا برمی‌گردد که اگر بخواهد عذابش کند و اگر بخواهد ببخشاید.

الدر المنثور، ج‏6، ص209؛ منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج‏15، ص129[2]

و أخرج عبد بن حمید و ابن مردویه و البخاری و مسلم و النسائی و ابن المنذر عن عبادة بن الصامت قال:

کنا عند النبی ص فقال: بایعونی على ان لا تشرکوا بالله شیا و لا تسرقوا و لا تزنوا - و قرا آیة النساء -. فمن وفی منکم فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ و من أصاب من ذلک شیا فعوقب فی الدنیا فهو کفارة له و من أصاب من ذلک شیا فستره الله فهو إلى الله ان شاء عذبه و ان شاء غفر له.

د. وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ

7) عبدالله‌بن‌سنان گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره‌ی کلام خداوند عزّوجلّ: و لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ، پرسیدم. فرمود: «مقصود؛ نماز و زکات و امور خیری است که زنان را به انجام آن‌ها دستور داده است».

تفسیر القمی، ج‏2، ص364

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ».

قَالَ: هُوَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِنَّ مِنَ الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ مَا أَمَرَهُنَّ بِهِ مِنْ خَیْر.

در روایت 14 هم از منابع اهل سنت خواهد آمد از پیامبر ص نقل شده که در مورد «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» فرمودند: «فیما استطعتن و أطقتن».

 

د.1) روایات متعددی در شیعه و سنی نقل شده که مقصود از این عصیان نکردن از معروف، پرهیز از جزع و فزع کردنهای هنگام مصیبت است:

د. 1-1) در منابع شیعه:

8) عمروبن‌ابی‌المقدام گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «می‌دانید که خداوند در آیه: «و لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ: و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند» (ممتحنه/12) چه فرموده است»؟

گفتم: «نه»!

فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: هنگامی‌که من از دنیا رفتم، به خاطر من صورتت را نخراش، موهایت را آشفته و پریشان نساز و نفرین نکن و آه فراوان نکش». سپس فرمود: «این همان المَعْرُوفُ است که خداوند به آن امر فرموده است».

الکافی، ج‏5، ص527؛ معانی الأخبار، ص390[3]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ الْخُزَاعِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:‏ تَدْرُونَ مَا قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»؟

 قُلْتُ: لَا.

قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِفَاطِمَةَ ع إِذَا أَنَا مِتُّ فَلَا تَخْمِشِی عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَنْشُرِی [/تُرْخِی] عَلَیَّ شَعْراً وَ لَا تُنَادِی بِالْوَیْلِ وَ لَا تُقِیمِی عَلَیَّ نَائِحَةً.

قَالَ: ثُمَّ قَالَ: هَذَا الْمَعْرُوفُ الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

9) ابو ایوب از مردی از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که درباره‌ی این کلام خداوند عزّوجلّ «و لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ: و در هیچ [کار] معروفی نافرمانی‌ تو را نکنند» (ممتحنه/12) فرمودند:

معروف این است که زنان گریبان چاک ندهند، و برگونه‌های خود لطمه نزنند، و فریاد واویلا سر ندهند، و در کنار قبر باقی نمانند، و لباس سیاه نپوشند، و موهای خود را پریشان نکنند.

الکافی، ج‏5، ص527

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّاز عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»‏ قَالَ:

الْمَعْرُوفُ أَنْ لَا یَشْقُقْنَ جَیْباً وَ لَا یَلْطِمْنَ خَدّاً وَ لَا یَدْعُونَ وَیْلًا وَ لَا یَتَخَلَّفْنَ عِنْدَ قَبْرٍ وَ لَا یُسَوِّدْنَ ثَوْباً وَ لَا یَنْشُرْنَ شَعْراً.

اینکه این نهی پیامبر ص از جزع و فزع کردن زنان در مصیبت، تا چه مقدار مولوی و واجب، و چه مقدار ارشادی و قابل اغماض بوده، بحث فقهی جدی طلب می‌کند و در این زمینه حکایاتی از رفتار پیامبر ص در قسمت تدبر خواهد آمد.

د.1-2) در منابع اهل سنت

10) الف. از ام سلمه انصاری نقل شده که: زنی از زنان گفت: ما معروفی که سزاوار نیست تو در آن نافرمانی کنیم چیست؟

پیامبر ص فرمود: نوحه سر ندهید.

گفتم: یا رسول الله ص! فرزندان فلانی هنگام مصیبت عمویم مرا إسعاد* کردند و من ناچارم که برایشان جبران کنم. اما ایشان نپذیرفت و من چند بار اصرار کردم و به من فقط برای جبران آن اجازه داد و من دیگر نوحه‌سرایی نکردم؛ ولی هیچ زنی غیر از من نبود مگر اینکه باز نوحه سرایی کرد.

ب. از ابوملیح نقل شده که زنی از انصار برای بیعت با پیامبر ص آمد. وقتی حضرت با وی شرط کرد که به خداوند در چیزی شرک نورزد و دزدی نکند و زنا نکند، پذیرفت. وقتی فرمود: «و لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ: و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند» (ممتحنه/12) فرمود: اینکه نوحه سر ندهی.

او گفت: فلان خانم مرا إسعاد کرده، آیا اجازه می‌دهی إسعادش کنم و دیگر تکرار نکنم؟ حضرت اجازه نداد.

(در همانجا شبیه این واقعه از قول ام عطیه در مورد خودش نقل شده است)[4]

ج. مصعب بن نوح نقل کرده است که پیرزنی را دیدم از کسانی که با پیامبر ص بیعت کرده بود. گفت: پیامبر در زمره عهدهایی که از ما گرفت این بود که نوحه‌سرایی نکنیم و فرمود: این همان معروفی است که خداوند فرمود: «و لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ: و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند» (ممتحنه/12).

گفتم: یا رسول الله! عده‌ای وقتی مصیبتی بر من نازل شد مرا إسعاد کردند، و الان مصیبتی بر آنها نازل شده و من می‌خواهم آنها را إسعاد کنم. به من گفت: برو و کارشان را جبران کن.

سپس وی رفت و برگشت و بعدش بیعت کرد.

د. از یکی از زنان بیعت کرده، نقل شده که گفت:

از جمله اموری که پیامبر ص از ما عهد گرفت این بود که او را در هیچ معروفی نافرمانی نکنیم و صورت نخراشیم و گریبان چاک ندهیم، و فریاد واویلا سر ندهیم.

ه. از ابن عبدالله مزنی نقل شده است که:

جزء اموری که پیامبر از زنان عهد گرفت این بود که گریبان چاک ندهند، و صورت نخراشند، و فریاد واویلا سر ندهند، و سخن پریشان و ناشایست نگویند.

و. از انس نقل شده است که:‌ پیامبر هنگام بیعت با زنان از آنان عهد گرفت که نوحه‌سرایی نکنند.

گفتند: با رسول الله! زنانی در زمان جاهلیت ما را إسعاد کردند؛ آیا ما در اسلام إسعادشان نکنیم؟

پیامبر ص فرمودند: در اسلام إسعاد* نداریم و همین طور شطار** و عقر کردن*** و خَبَب**** و جَنَب*****؛ و کسی هم که غارت و چپاول کند از ما نیست.

ز. روایت شده است که پیامبر بعد از اینکه خواست از زنان عهد بگیرد که [در مصیبت] نوحه‌سرایی نکنند، زنی گفت: ما چاره‌ای جز نوحه‌سرایی نداریم [یعنی مصیبت گاه بقدری سخت است که خواه ناخواه به نوحه‌سرایی می‌افتیم.

حضرت فرمودند: اگر بناچار این کار را انجام می‌دهید پس صورت نخراشید و گریبان پاره نکنید و موها را نتراشید و فریاد واویلا سر ندهید و سخن ناروا بر زبان نیاورید و جز سخن حق نگویید.

الدر المنثور، ج‏6، ص210-211

الف. اخرج ابن سعد و أحمد و عبد بن حمید و الترمذی و حسنه و ابن ماجة و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و ابن مردویه عن أم سلمة الأنصاریة قالت قالت امرأة من النسوة ما هذا المعروف الذی لا ینبغی لنا ان نعصیک فیه؟

قال لا تنحن.

قلت: یا رسول الله ان بنى فلان أسعدونی على عمى و لا بد لی من قضائهن. فأبى علىّ، فعاودته مرارا، فاذن لی فی قضائهن؛ فلم أنح بعد. و لم یبق منا امرأة الا و قد ناحت غیرى.

ب. أخرج سعید بن منصور و ابن منیع و ابن سعد و ابن مردویه عن ابى الملیح قال:

جاءت امرأة من الأنصار تبایع النبی ص فلما شرط علیها أن لا تشرکن بالله شیأ و لا تسرقن و لا تزنین أقرت. فلما قال «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» قال: أن لا تنوحى.

فقالت: یا رسول الله ان فلانة أسعدتنی أ فأسعدها ثم لا أعود فلم یرخص لها. مرسل حسن الاسناد

ج. أخرج أحمد و عبد بن حمید و ابن سعد و ابن مردویه بسند جید عن مصعب بن نوح الأنصاری قال:

أدرکت عجوزا لنا کانت فیمن بایع النبی ص؛ قالت: أخذ علینا فیما أخذ أن لا تنحن؛ و قال: هو المعروف الذی قال الله «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ».

فقلت: یا نبى الله ان أناسا قد کانوا أسعدونی على مصائب أصابتنی و انهم قد أصابتهم مصیبة و أنا أرید ان أسعدهم.

قال: انطلقی فکافئیهم. ثم انها أتت فبایعته.

د. أخرج ابن سعد و ابن أبى حاتم و ابن مردویه عن أسید بن ابى أسید البراد عن امرأة من المبایعات قال:

کان فیما أخذ علینا رسول الله ص ان لا نعصیه فیه من المعروف و ان لا نخمش وجها و لا نشق جیبا و لا ندعو ویلا.

ه. أخرج ابن سعد و عبد بن حمید عن بکر بن عبد الله المزنی قال:

أخذ رسول الله ص على النساء فی البیعة ان لا یشققن جیبا و لا یخمشن وجها و لا یدعون ویلا و لا یقلن هجرا.

و. أخرج عبد الرزاق فی المصنف و أحمد و ابن مردویه عن أنس قال:

أخذ النبی ص على النساء حین بایعهن ان لا ینحن.

فقلن: یا رسول الله ان نساء أسعدتنا فی الجاهلیة أ فنسعدهن فی الإسلام؟

فقال النبی ص: لا إسعاد* فی الإسلام و لا شطار** و لا عقر*** فی الإسلام و لا خبب**** و لا جنب***** و من انتهب فلیس منا.

ز. أخرج عبد بن حمید عن الضحاک قال:

کان فیما أخذ على النساء من المعروف ان لا ینحن؛ فقالت امرأة: لا بد من النوح!

فقال رسول الله ص: ان کنتن لا بد فاعلات فلا تخمشن وجها و لا تخرقن ثوبا و لا تحلقن شعرا و لا تدعون بالویل و لا تقلن هجرا و لا تقلن الا حقا.

پی‌نوشتها

* إسعاد آن است که وقتی زنی در مصیبت نوحه‌سرایی می‌کند زن دیگری با او دم می‌گیرد تا نوحه‌اش جانگدازتر شود.

** شطار جمع شاطر است و به کسی گفته می‌شود که خانواده‌اش را از باب اذیت و آزار به حال خود رها کرده یا از روی خباثت آنان را به زحمت می‌اندازد (لسان العرب، ج‏4، ص408[5]).

*** عقر در اصل پی کردن شتر است بدین صورت که در حالی که ایستاده بود با شمشیر پاهایش را با ضربتی قطع می‌کردند و مقصود از حرمت عقر ظاهرا اشاره به سنتی جاهلی است که بر سر قبور مردگانشان شتر را پی می‌کردند (النهایة، ج‏3، ص271[6]).

**** خَبَب هم به معنای حلیه‌گری آمده است و هم به معنای اینکه کاری کنیم که اسم روی پاهای عقبش بایستد و پاهای جلو را بلند کند (فرهنگ ابجدی) البته در نقل‌های دیگر این کلمه به صورت «خَلَب» و «جَلَب» هم ثبت شده است؛ خَلَب به زبان‌بازی و با زبان چرب و نرم دیگران را فریب دادن گفته می‌شود (فرهنگ ابجدی؛ و جَلَب هم در اصل به معای سوق دادن و راندن چیزی است و گفته‌اند جَلّب منهی عنه می‌تواند در یکی از این دو معنا باشد: یکی اینکه کسی که مامور گردآوری زکات است در جایی بنشیند و زکات دهندگان را مجبور کند نزدش بیایند و دوم در مسابقه اسب‌دوانی شخصی مرتب بر سر اسبش فریاد بزند و اذیتش کند تا بتواند نفر اول شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص199[7])؛ و این معنای اخیر برای جلب در روایتی از امام صادق ع که در شرح همین حدیث نبوی آمده به نحوی مورد تایید قرار گرفته است (معانی الأخبار، ص274[8]).

***** جَنّب هم در دو معنا به کار رفته است. یکی اینکه در مسابقه اسب‌دوانی کسی اسب بدون سواری را همراه خود بدواند و به محض اینکه اسب خودش خسته و ناتوان شد بناگاه از روی اسب خود به روی آن اسب بدون سوار بپرد و دوم آن است که کسی که مامور جمع‌آوری زکات است در جایی دور از محل کسانی که باید زکات بدهند بنشیند و همه را مجبور کند برای دادن زکات نزد او بیایند (لسان العرب، ج‏1، ص277[9]).

د.2) علاوه بر مورد 7 که در منابع شیعه آمده بود، در منابع اهل سنت هم مواردی در این بیعت مطرح شده که در متن آیه نیامده و احتمالا مصداقهایی از همین معروف باشد.

11) عبدالله بن عمرو بن عاص نقل کرده است که أمیمة دختر رقیقة خدمت رسول الله ص آمد که بیعت کند.

حضرت فرمود: با تو بیعت می‌کنم بر اینکه به خداوند در چیزی شرک نورزی و دزدی نکنی و زنا نکنی و فرزندت را نکشی و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاوری که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندی و همچون تبرج دوره جاهلیت تبرج و خودنمایی نکنی.

الدر المنثور، ج‏6، ص209

و أخرج أحمد و ابن مردویه عن عمرو بن شعیب عن أبیه [محمد] عن جده [عبدالله بن عمرو بن عاص] رضى الله عنه قال:

جاءت أمیمة بنت رقیقة إلى رسول الله ص تبایعه على الإسلام.

فقال ص: أبایعک على أن لا تشرکی بالله شیأ و لا تسرقى و لا تزنى و لا تقتلی ولدک و لا تأتی ببهتان تفترینه بین یدیک و رجلیک و لا تبرجی تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏.

 

12) از أم عفیف حکایت شده که گفت:

رسول الله ص هنگامی که با زنان بیعت کرد از ما عهد گرفت که جز با مردان محرم گپ زدن نداشته باشیم.

در همینجا دو روایت دیگر در همین مضمون از حسن و أم عطیه نیز ذکر شده است

الدر المنثور، ج‏6، ص211

أخرج ابن مردویه عن أم عفیف قالت:

أخذ علینا رسول الله ص حین بایع النساء ان لا نحدث الرجال الا محرما.

و أخرج ابن سعد و عبد بن حمید عن الحسن رضى الله عنه قال:

کان فیما أخذ علیهن ان لا یخلون بالرجال الا أن یکون محرما و ان الرجل قد تلاطفه المرأة فیمذی فی فخذیه.

و أخرج ابن المنذر و ابن مردویه عن أم عطیة رضى الله عنها قالت:

کان فیما أخذ علیهن ان لا یخلون بالرجال الا أن یکون محرما فان الرجل قد یلاطف المرأة فیمذی فی فخذیه.

 

13) این روایت که در منابع اهل سنت آمده بین دو مورد فوق (جزع و فزع کردن و پرهیز از خلوت با نامحرم) در یک حدیث جمع شده است که عکرمه نقل کرده است:

هنگامی که آیه «إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ...» نازل شد فرمود: آن معروفی که نباید در آن عصیان شود این است که زن و مرد با هم در یک مکان تنها خلوت نکنند و زنان همچون زمان جاهلیت [در مصیبت‌ها] نوحه سر ندهند.

خوله دختر حکیم انصاری گفت: یا رسول الله! فلان خانم مراد إسعاد کرده و برادرش از دنیا رفته است و من می‌خواهم جبران کنم.

حضرت فرمود: اگر می‌خواهی چنین کنی برو و بعدش بیا و بیعت کن.

الدر المنثور، ج‏6، ص211

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن عکرمة رضى الله عنه قال لما نزلت هذه الآیة إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ قال فان المعروف الذی لا یعصى فیه أن لا یخلو الرجل و المرأة وحدانا و ان لا ینحن نوح الجاهلیة قال فقالت خولة بنت حکیم الأنصاریة یا رسول الله ان فلانة أسعدتنی و قد مات أخوها فانا أرید ان أجزیها قال فاذهبی فاجزیها ثم تعالی فبایعی.

و أخرجه ابن جریر و ابن مردویه عن عکرمة عن ابن عباس رضى الله عنهما موصولا.

 

ج. فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ 

14) الف. مفضّل روایت کرده است که به امام صادق (علیه السلام) گفتم: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هنگامی‌که زنان خواستند با او بیعت کنند چگونه [دست] زنان را مسح کرد؟

فرمود: ظرفی را که در آن وضو می‌گرفت طلب کرد و در آن آب ریخت. سپس دست راستش را در آن فرو برد پس هریک از آن زنان که می‌خواست با او بیعت کند، می‌فرمود: «دستت را در این آب فرو کن» و آن زن دستش را همچون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آن آب فرو می‌کرد و این‌گونه با آن زنان دست می‌داد.

الکافی، ج‏5، ص526

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ الْجَبَلِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ الْأَشَلِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: کَیْفَ مَاسَحَ رَسُولُ اللَّهِ ص النِّسَاءَ حِینَ بَایَعَهُنَّ؟

قَالَ: دَعَا بِمِرْکَنِهِ‏ الَّذِی کَانَ یَتَوَضَّأُ فِیهِ فَصَبَّ فِیهِ مَاءً. ثُمَّ غَمَسَ یَدَهُ الْیُمْنَى. فَکُلَّمَا بَایَعَ وَاحِدَةً مِنْهُنَّ، قَالَ: اغْمِسِی یَدَکِ فَتَغْمِسُ کَمَا غَمَسَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَکَانَ هَذَا مُمَاسَحَتَهُ إِیَّاهُنَّ.

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ مِثْلَهُ.

این مضمون با سندهای متفاوتی در کتب شیعه و سنی آمده است؛ مثلا:

ب. از عایشه روایت شده است که پیامبر ص با تکلم به این آیه «أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً...» با زنان بیعت می‌کرد و دست رسول الله ص با دست هیچ زنی تماس برقرار نکرد مگر زنی را که صاحب اختیارش بود.

مجمع البیان، ج‏9، ص415؛ صحیح البخاری، ج6، ص2637[10]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص209[11]

وَ رَوَى الزُّهْرِیُّ عَنْ عروة عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ کَانَ النَّبِیُّ ص یُبَایِعُ النِّسَاءَ بِالْکَلَامِ بِهَذِهِ الْآیَةِ وَ مَا مَسَّتْ یَدُ رَسُولِ اللَّهِ ص یَدَ امْرَأَةٍ [قَطُّ] إِلَّا امْرَأَةً یَمْلِکُهَا. رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ فِی الصَّحِیحِ.

ج. از اسماء بنت یزید روایت شده که گفت: من در جمع زنانی بودم که با پیامبر ص بیعت کردم. پس ایشان فرمود: من با شما دست نمی دهم ولیکن آن [عهدی] را که خداوند گرفته برعهده شما می‌گذارم.

الدر المنثور، ج‏6، ص209

و أخرج سعید بن منصور و ابن سعد و أحمد و ابن مردویه عن أسماء بنت یزید رضى الله عنها قالت بایعت النبی ص فی نسوة فقال انى لا أصافحکن و لکن آخذ علیکن ما أخذ الله

د. از أمیمة بنت رقیقة روایت شده است که من در جمع زنانی بودم که برای بیعت نزد رسول الله ص رفتیم. پس با ما عهد گرفت بر اساس آنچه در قرآن آمده است که به خدا شرک نورزیم و ...، تا اینکه فرمود «و تو را در هیچ [کار] معروفی نافرمانی نکنند» پس فرمود: در آنچه استطاعت و طاقتش را دارند.

گفتیم: خدا و رسولش به ما از خودمان مهربان‌ترند. یا رسول الله! آیا با ما دست نمی‌دهی؟

فرمود: من با زنان دست نمی‌دهم و سخنم به صد زن، همان سخنم به یک زن است.

الدر المنثور، ج‏6، ص209

و أخرج عبد الرزاق و سعید بن منصور و عبد بن حمید و ابن سعد و أحمد و الترمذی و صححه و النسائی و ابن ماجة و ابن جریر و ابن المنذر و ابن مردویه عن أمیمة بنت رقیقة قالت:

أتیت النبی ص فی نساء لنبایعه فأخذ علینا ما فی القرآن: ان لا نشرک بالله شیأ، حتى بلغ «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» فقال: فیما استطعتن و أطقتن.

قلنا: الله و رسوله ارحم بنا من أنفسنا. یا رسول الله الا تصافحنا؟!

قال: انى لا أصافح النساء انما قولی لمائة امرأة کقولی لامرأة واحدة.

برای مشاهده روایات دیگری در همین موضوع از قول افراد دیگر، ر.ک: مجمع البیان، ج‏9، ص415[12]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص211[13]؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص469[14].

 


[1] . فصل فی هجرته ع‏: کَانَ النَّبِیُّ ص یَعْرِضُ نَفْسَهُ عَلَى قَبَائِلِ الْعَرَبِ فِی الْمَوْسِمِ فَلَقِیَ رَهْطاً مِنَ الْخَزْرَجِ فَقَالَ أَ لَا تَجْلِسُونَ أُحَدِّثْکُمْ قَالُوا بَلَى فَجَلَسُوا إِلَیْهِ فَدَعَاهُمْ إِلَى اللَّهِ وَ تَلَا عَلَیْهِمُ الْقُرْآنَ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ یَا قَوْمِ تَعَلَّمُوا وَ اللَّهِ إِنَّهُ النَّبِیُّ الَّذِی کَانَ یُوعِدُکُمْ بِهِ الْیَهُودُ فَلَا یَسْبِقَنَّکُمْ إِلَیْهِ أَحَدٌ فَأَجَابُوهُ وَ قَالُوا لَهُ إِنَّا قَدْ تَرَکْنَا قَوْمَنَا وَ لَا قَوْمَ بَیْنَهُمْ مِنَ الْعَدَاوَةِ وَ الشَّرِّ مِثْلُ مَا بَیْنَهُمْ وَ عَسَى أَنْ یَجْمَعَ اللَّهُ بَیْنَهُمْ بِکَ فَتَقَدَّمْ عَلَیْهِمْ وَ تَدْعُوهُمْ إِلَى أَمْرِکَ وَ کَانُوا سِتَّةَ نَفَرٍ قَالَ فَلَمَّا قَدِمُوا الْمَدِینَةَ فَأَخْبَرُوا قَوْمَهُمْ بِالْخَبَرِ فَمَا دَارَ حَوْلٌ إِلَّا وَ فِیهَا حَدِیثُ رَسُولِ اللَّهِ.

[2] . حتّى إذا کان العام المقبل وافى الموسم من الأنصار إثنى عشر رجلا فلقوه بالعقبة و هی العقبة الاولى فبایعوا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله على بیعة النساء و ذلک قبل أن تفترض علیهم الحرب. قال عبادة بن الصامت: بایعنا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله لیلة العقبة الاولى على أن لا نشرک باللّه شیئا و لا نسرق و لا نزنی و لا نقتل أولادنا و لا نأتی ببهتان نفتریه من بین أیدینا و أرجلنا و لا نعصیه فی معروف، فان وفیتم فلکم الجنّة، و إن غشیتم من ذلک شیئا فاخذتم بحدّه فی الدّنیا فهو کفارة له، و إن سترتم علیه یوم القیامة فأمرکم إلى اللّه عزّ و جلّ إن شاء عذّب و إن شاء غفر.

[3] . حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ رَاشِدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ أَوْ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ‏ فِی هَذِهِ الْآیَةِ...

[4] .  و أخرج ابن أبى شیبة و الطبرانی و الحاکم و صححه و ابن مردویه عن أم عطیة قالت لما نزلت إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ إلى قوله وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ قالت کان منه النیاحة یا رسول الله الا آل فلان فإنهم کانوا قد أسعدونی فی الجاهلیة فلا بد لی من ان أسعدهم قال لا آل فلان.

[5] . و شَطَرَ عن أَهله شُطُوراً و شُطُورَةً و شَطارَةً إِذا نَزَحَ عنهم و ترکهم مراغماً أَو مخالفاً و أَعیاهم خُبْثاً؛ و الشَّاطِرُ مأْخوذ منه و أُراه مولَّداً، و قد شَطَرَ شُطُوراً و شَطارَةً، و هو الذی أَعیا أَهله و مُؤَدِّبَه خُبْثا

[6] . «لا عَقْرَ فی الإسلام» کانوا یَعْقِرُون الإبلَ على قبور الموتى: أی ینحرونها و یقولون: إنّ صاحب القبر کان یَعْقِرُ للأضیاف أیام حیاته فتکافئه بمثل صنیعه بعد وفاته. و أصل العَقْر: ضرب قوائم البعیر أو الشاة بالسیف و هو قائم.

[7] . أصل الْجَلْبُ: سوق الشی‏ء. یقال: جَلَبْتُ جَلْباً، قال الشاعر: «و قد یَجْلِبُ الشی‏ء البعید الْجَوَالِبُ» و أَجْلَبْتُ علیه: صحت علیه بقهر. قال اللّه عزّ و جل: وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ‏ [الإسراء/ 64]، و الْجَلَبُ المنهی عنه فی‏ قَوْلِهِ‏ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «لَا جَلَبَ» قیل: هو أن یجلب المصّدّق أغنام القوم عن مرعاها فیعدها، و قیل: هو أن یأتی أحد المتسابقین بمن یجلب على فرسه، و هو أن یزجره و یصیح به لیکون هو السابق.

[8] . حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ رُشَیْدٍ عَنْ غِیَاثٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لَا جَلَبَ وَ لَا جَنَبَ وَ لَا شِغَارَ فِی الْإِسْلَامِ قَالَ الْجَلَبُ الَّذِی یُجْلَبُ مَعَ الْخَیْلِ یَرْکُضُ مَعَهَا وَ الْجَنَبُ الَّذِی یَقُومُ فِی أَعْرَاضِ الْخَیْلِ فَیَصِیحُ بِهَا وَ الشِّغَارُ کَانَ یُزَوِّجُ الرَّجُلُ فِی الْجَاهِلِیَّةِ ابْنَتَهُ بِأُخْتِه‏

[9] . و الجَنَبُ، بالتحریک: الذی نُهِیَ عنه أَن یُجْنَبَ خَلْفَ الفَرَسِ فَرَسٌ، فإذا بَلَغَ قُرْبَ الغایةِ رُکِبَ. و فی حدیث الزَّکاةِ و السِّباقِ: لا جَلَبَ و لا جَنَبَ. و هذا فی سِباقِ الخَیْل. و الجَنَبُ فی السباق، بالتحریک: أَن یَجْنُبَ فَرَساً عُرْیاً عند الرِّهانِ إلى فَرَسِه الذی یُسابِقُ عَلَیْهِ، فإذا فَتَر المَرْکُوبُ تحَوَّلَ إلى المَجْنُوبِ، و ذلک إذا خاف أَن یُسْبَقَ على الأَوَّلِ؛ و هو فی الزکاة: أَن یَنزِل العامِلُ بأَقْصَى مواضع أَصحاب الصدقة ثم یأْمُرَ بالأَموال أَن تُجْنَبَ إلیه أَی تُحْضَرَ فَنُهُوا عن ذلک. و قیل: هو أَن یُجْنِبَ رَبُّ المالِ بمالِه أَی یُبْعِدَه عن موضِعه، حتى یَحْتاجَ العامِلُ إلى الإِبْعاد فی اتِّباعِه و طَلَبِه‏.

[10] . حَدَّثَنَا مَحْمُودٌ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ: أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُرْوَةَ،...

[11] . أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و البخاری و ابن ماجة و ابن المنذر و ابن مردویه عن عائشة ان رسول الله ص کان یمتحن من هاجر الیه من المؤمنات بهذه الآیة یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ إلى قوله غَفُورٌ رَحِیمٌ فمن أقرت بهذا الشرط من المؤمنات قال لها رسول الله ص قد بایعتک کلاما و لا و الله ما مست یده ید امرأة قط فی المبایعة ما بایعهن الا بقوله قد بایعتک على ذلک.

[12] . وَ رُوِیَ أَنَّهُ ص کَانَ إِذْ بَایَعَ النِّسَاءَ دَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَغَمَسَ یَدَهُ فِیهِ ثُمَّ غَمَسْنَ أَیْدِیَهُنَّ فِیه‏

[13] . و أخرج ابن سعد و ابن مردویه عن عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده قال کان رسول الله ص إذا بایع النساء دعا بقدح من ماء فغمس یده فیه ثم یغمسن أیدیهن فکانت هذه بیعته.

[14] . فِی رِوَایَةِ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ لَمَّا بَایَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص النِّسَاءَ وَ أَخَذَ عَلَیْهِنَّ دَعَا بِإِنَاءٍ فَمَلَأَهُ ثُمَّ غَمَسَ یَدَهُ فِی الْإِنَاءِ ثُمَّ أَخْرَجَهَا فَأَمَرَهُنَّ أَنْ یُدْخِلْنَ أَیْدِیَهُنَّ فَیَغْمِسْنَ فِیهِ. وَ کَانَ ع یُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ یَرْدُدْنَ عَلَیْهِ السَّلَامَ وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ کَانَ یَکْرَهُ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ قَالَ أَتَخَوَّفُ أَنْ یُعْجِبَنِی صَوْتُهَا فَیَدْخُلَ مِنَ الْإِثْمِ عَلَیَّ أَکْثَرُ مِمَّا أَطْلُبُ مِنَ الْأَجْرِ.

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (3. بقیه نکات ادبی)

 

بِبُهْتانٍ

قبلا بیان شد که ماده «بهت» در اصل به معنای گیج شدن (دَهِش) و حیرت به کار می‌رود. بر همین اساس، «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ« (بقرة/258) یعنی او را مبهوت و حیران و شگفت‌زده کرد؛ و قیامت هم چون یکدفعه سر می‌رسد کافران را گیج و مبهوت می‌سازد و فرصت هرگونه عکس‌العملی را از آنها می‌گیرد: «بَلْ تَأْتیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا یَسْتَطیعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» (انبیاء/40).

«بهتان« دروغی است که از شدت بیشرمانه بودنش شنونده را مبهوت می‌سازد. برخی گفته‌اند از این بابت به دروغ «بهتان» گویند که امری بی‌اساس را به واقعیت نسبت می‌دهند و موجب حیرت می‌گردد و شخص را دچار دهشت و شگفتی می‌کند؛ ویا به تعبیر دیگر، چون خود شخص از چنین تهمتی مبراست، با مشاهده اینکه وی را به آن امر متهم می‌کنند، گیج و متحیر می‌شود. و این معنا در عموم کاربردهای قرآنی این واژه مشاهده می‌شود: «أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً» (نساء/20) «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَریئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً» (نساء/112) «وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً» (احزاب/58). البته در آیه »وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَ‏» (ممتحنة/12) برخی گفته‌اند «بهتان» به کنایه از زناکاری به کار رفته؛ هرچند این احتمال را هم داده‌اند که مقصود انجام هر کار شنیعی با دست و پا باشد، یعنی گرفتن چیزی با دست که گرفتنش سزاوار نیست و رفتن به جایی با پا که رفتنش روا نباشد و باید افزود که واقعا بعید نیست همان توضیح اول درست‌تر، و بار کنایی این کلمه در خصوص زناکاری پررنگ باشد و شاید به همین مناسبت بوده که نه‌تنها در آیه فوق، بلکه هم در مورد تهمتی که به حضرت مریم س (قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظیماً؛ نساء/156) و نیز به یکی از زنان پیامبر ص (وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظیمٌ؛ نور/16) زده شد از این واژه استفاده شده باشد؛ اما هرچه باشد وجه مشترک همه اینها آن است که «بهتان» مطلبی است که شنونده و بویژه خود کسی که مورد تهمت قرار گرفته را کاملا گیج و شگفت‌زده می‌سازد.

با این توضیح تفاوت «کذب»‌ و «زور» و «بهتان» نیز معلوم می‌شود:

«کذب» مطلق دروغ و سخن خلاف واقع است، «زور» دروغی است که تزیین داده شده و در ظاهری نیکو بیان شده چنانکه از عمر نقل شده که «زورت یوم السقیفة کلاما: در روز سقیفه کلامی را مزورانه گفتم» و «بهتان» آن دروغی است که مواجهه با آن انسان را مبهوت و شگفت‌زده می‌کند (الفروق فی اللغة، ص38).

جلسه 947 https://yekaye.ir/an-nesa-4-20/

یَفْتَرینَهُ

درباره اصل ماده «فری» اغلب اهل لغت اتفاق نظر دارند که بر یک نحوه قطع کردن و شکافتن دلالت دارد (مثلا: کتاب العین، ج‏8، ص280-281[1])؛ لیکن با توجه به تنوع کلماتی که از این ماده درست شده تبیین‌های متفاوتی از این مساله ارائه شده است:

از نظر ابن فارس عمده کاربردهای مختلف این ماده بر همین معنای قطع کردن چیزی و متفرعات آن دلالت دارد و البته با توجه به برخی کاربردهای آن اصل دومی را نیز برای این ماده مطرح می‌کند که عبارت است از پوشاندن و ستر چیزی به وسیله یک شیء ضخیم؛ و البته تذکر می‌دهد که این ماده با ماده «فرء» (به صورت مهموز) متفاوت است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص496-498[2]

مرحوم مصطفوی بعد از اینکه اصل این ماده را «قطع کردنی همراه با اندازه‌گیری» (قطع مع تقدیر) معرفی کرده، کاربردهای مربوط به تلبس و پوشاندن و مانند اینها را مربوط به ماده «فرو» دانسته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص76[3]).

راغب نیز توضیح داده است که کلمه «الفَرْی» به معنای بریدن پوست براى زینت و یا اصلاح و استحکام چیزى است ولى «إِفْرَاء» بریدن براى فساد و خرابى است؛ و «افْتِرَاء» در هر دو فساد و صلاح به کار می‌رود ولى در مورد فساد بیشتر است و در قرآن در مورد دروغ و شرک و ستم به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص634[4]).

حسن جبل هم اصل این ماده را شکافتن یا جدا کردنی همراه با تهیه و تدارک دیدن (یعنی شکافتن یا جدا کردنی برای انجام یک کاری)[5] دانسته است؛ و از کاربردهای غیرمادی آن به تعبیر «فری الکذب و افتراه» اشاره کرده است که به معنای «از جانب خود درآوردن و برساختن» است و بر این باور است که تمام کاربردهای کلمه «افتراء» در قرآن به معنای برساختن (اختلاق) چیزی است که هیچ حقیقتی ندارد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1648).

عسکری هم وقتی در توضیح تفاوت کلمه «اختلق» و «افتری» بیان می‌کند که «افتری» یعنی مطلبی را به دروغ برید و از آن خبر داد و «اختلق» به معنای این است که چیزی را به نحو دروغ تقدیر نمود چرا که اصل «افتری» از «قطع» گرفته شده و اصل «خلق» از تقدیر و اندازه‌گیری (الفروق فی اللغة، ص38[6]).

در هر صورت از این ماده دو کلمه در قرآن استفاده شده است: کاربرد فراوان این ماده در قرآن در همین باب افتعال است (افتراء) که مرحوم مصطفوی توضیح داده که این باب دلالت دارد که کار را به اختیار و عمد انجام داده است، و همچون راغب معتقد است که این هم در مورد صلاح و هم فساد، هم راست و هم دروغ، به کار می‌رود؛ که البته عموم کاربردهای قرآنی‌اش ناظر به دروغ است و اشاره می‌کند همین که در موارد متعدد «کذب» به عنوان متعلق این ماده آمده است می‌تواند قرینه باشد که این دو با هم متباین‌اند؛

[که 21 مورد از کاربردهای آن همراه با کلمه کذب بوده است: «مَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» (آل عمران/94؛ صف/7)، «یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» (نساء/50؛ مائده/103؛ یونس/60 و 69؛ نحل/116)، «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» (انعام/21 و 93 و 144؛ اعراف/37؛ یونس/17؛ هود/18؛ کهف/15؛ عنکبوت/68)، «افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» (مومنون/38؛ سبأ/8؛ شوری/24)، «قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنا فی‏ مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها» (اعراف/89)، «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» (نحل/105)، «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‏» (طه/61)؛

و البته منحصر به این 21 مورد نیست، زیرا موارد متعدد دیگری هست که به جای کلمه «کذب» از کلمات نزدیک به آن استفاده شده است مانند کلمه «أفک» در 3 مورد: «إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْکٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ» (فرقان/4)، «بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِکَ إِفْکُهُمْ وَ ما کانُوا یَفْتَرُونَ» (احقاف/28)، «وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَرىً» (سبأ/43)، ویا کلمه «سحر» در آیه «قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً» (قصص/36)، ویا کلمه «بهتان» در آیه «وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» (ممتحنه/12)؛

هرچند این استدلال ایشان شاید قابل مناقشه باشد زیرا در برخی آیات به نظر می‌رسد این دو دقیقا به جای هم به کار رفته‌اند، مانند: «انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ» (انعام/24)]؛

و در مواردی هم که مطلق آمده است: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ‏» (یونس/38؛ هود/13 و 35؛ سجده/3؛ احقاف/8)، «قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ‏» (یونس/59)، «قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً‏» (قصص/36)، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِیماً» (نساء/48) و... عموما افتراء در قبال حق است به این معنا که شخص مفتری کاری را در قبال آنچه حق است می‌برد و اندازه‌گیری می‌کند ( (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص76-78[7]).

لازم به ذکر است که کاربرد این ماده در باب افتعال، علاوه بر کاربرد آن به صورت فعل، به صورت مصدر: «لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا افْتِراءً عَلَیْهِ» (انعام/138) «قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّه» (انعام/140) و به صورت اسم فاعل: «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرینَ» (اعراف/152)، «إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ» (هود/50)، و به صورت اسم مفعول: «فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیات» (هود/13)، «وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَرىً» (سبأ/43)، «قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً» (قصص/36)، هم مشاهده می‌شود.

کاربرد دیگر این ماده در قرآن کریم در کلمه «فَرِیّ» است که فقط در آیه «قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» (مریم/27) آمده است. راغب درباره آن اشاره می‌کند که معنای این کلمه «فَرِیّ» را برخی عظیم، و برخی عجیب، و برخی ساختگی می‌دانند و همگی اشاره به یک معناست (مفردات ألفاظ القرآن، ص635[8])؛ اما درباره نسبت آن با معنای قطع شدن توضیحی نمی‌دهد. این معنای امر عظیم و امر عجیب را از قدیم بسیاری از اهل لغت و مفسران برای این کلمه اشاره کرده‌اند (مثلا کتاب العین، ج‏8، ص281[9])؛ اما چنانکه حسن جبل هم تذکر داده ظاهرا هیچ تناسبی به این معنا با اصلی که برای این ماده اشاره شد یافت نمی‌شود؛ اما برخی کوشیده‌اند یک وجه ارتباطی بیابند؛ مثلا ابن فارس می‌گوید کاربردش در خصوص امر عجیب از این بابت است که گویی قطع کردنی را به نحو عجیبی انجام داده است (کأنَّه یَقْطع الشّى‏ءَ قطعاً عَجَبا) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص497[10])؛‌ یا مرحوم مصطفوی می‌گوید این کلمه بردن این ماده در وزن «فعیل» است یعنی آن چیزی که قطع شده با اندازه‌ای معین؛ یعنی این کاری که تو انجام داده‌ای گویی یک جریان رایجی را قطع کرده و چیزی را رقم زده که سابقه ندارد و این ساخته خاص توست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص78[11]).

ماده «فری» و مشتقات آن جمعا 61 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

لا یَعْصینَکَ

درباهر ماده «عصی»‌ به تفصیل قبلا بحث شد در:

جلسه 1072 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

مَعْرُوف

قبلا بیان شد که درباره اینکه ماده «عرف» در اصل بر چه چیزی دلالت دارد اهل لغت اختلاف دارند:

برخی همچون ابن فارس از ابتدا دو اصل متفاوت برای این ماده گرفته‌اند؛ یکی معنای پیاپی آمدن چیزی که اجزایش به هم وصل باشد، و کاربرد آن در اموری همچون یال اسب (عرف الفرس) و تاج خروس (عرف الدیک) یا زمین مرتفعی که بین دو دشت قرار گرفته (عرفه) را از مصادیق این معنا برمی‌شمرد؛ ‌و دیگری به معنای «سکون و طمأنینه» است که معرفت و عرفان و معروف را از این باب می‌داند از این جهت که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش می‌رسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و می‌ترسد، و «عَرف» به معنای بوی خوش را هم چون نفس انسان از تشمام بوی خوش به آرامش می‌رسد؛‌و عرفات را هم یا از این باب که آدم و حوا بعد از هبوط در این نقطه به همدیگر و به آرامش رسیدند؛ یا به خاطر اینکه جای کاملا شناخته‌شده‌ای است و افراد با هم تعارف (هم‌شناسی) حاصل می‌کنند چنین نامیده‌اند.

اما بسیاری کوشیده‌اند معنای واحدی بین این کلمات متعدد بیابند:

برخی همچون مرحوم مصطفوی اصل این ماده را ناظر به همان کلمه معرفت دانسته و گفته‌اند در اصل به معنای اطلاع بر چیزی و علم به خصوصیات و آثار آن است و سعی کرده‌اند بقیه مشتقات این ماده را هم به این معنا برگردانند که در بسیاری از آنها در موارد متعددی به نظر تکلف‌آمیز می‌رسد ...؛ راغب هم اگرچه ابتدا با توضیح معرفت و عرفان به عنوان ادراک چیزی با تفکر و تدبر در آثار آن شروع می‌کند؛ اما اصل معرفت را برگرفته از معنای به بوی خوش رسیدن که با «عَرَفْتُ» تعبیر می‌شود می‌داند چنانکه در خصوص تعبیر «عَرَّف» در آیه «وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم‏» (محمد/6) را هم احتمال اینکه به معنای اینکه آنان را با بوی خوش زینت داد و آراست مطرح کرده و هم احتمال اینکه با توصیف بهشت و آشنا کردن و معرفی آن به ایشان آنان را به بهشت رساند. اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از متمایز شدن قسمت اعلی یا ظاهر چیزی با خصیصه‌هایی که بر آن یا بر چیزی که در آن است دلالت کند؛ مانند تاج خروس یا یال اسب ... .

از کلمات پرکاربرد این ماده «معروف» است که برخی گفته‌اند اسمی است برای هر کاری که در عقل و شرع به عنوان کار نیک شناخته می‌شود، در قبال «منکر» که چیزی است که توسط عقل و شرع انکار شده است: «یَأْمُرُونَ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (آل عمران/104)، و «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (لقمان/17)، «وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً» (أحزاب/32)، «فَأَمْسِکُوهُنَ‏ بِمَعْرُوفٍ‏ أَوْ فارِقُوهُنَ‏ بِمَعْرُوفٍ‏» (طلاق/2)، «قَوْلٌ‏ مَعْرُوفٌ‏ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ» (بقرة/263)، و ظاهرا بر همین اساس (اینکه مورد استحسان عقل و شرع واقع شود) است که به میانه‌روی در بخشش هم «معروف» گفته شده: «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏» (نساء/6)، «إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ‏» (نساء/114)، «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏» (بقرة/241). البته کلمه «معروف» به معنای امر مشهور هم به کار می‌رود ودر تفاوت اینها گفته‌اند مشهور چیزی است که نزد جماعت بزرگی معروف باشد اما معروف اگر یک نفر هم آن را بشناسد معروف است؛ لذا می‌گویند «هذا معروفٌ عند زید» و نمی‌گویند «هذا مشهورٌ عند زید».

در آنجا به تفصیل درباره کاربردهای این ماده در کلمات مختلف در قرآن کریم بحث شد که برای رعایت اختصار در اینجا به همین مقدار بسنده می‌شود.

جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/

اسْتَغْفِرْ / غَفُورٌ

درباره ماده «غفر» و کلمه «غفور» ذیل آیه 6 همین سوره بحث شد.

جلسه 1136 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-05/

رَحیمٌ

درباره ماده «رحم» ذیل آیه 3 همین سوره بحث شد.

جلسه 1133 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-03/

 


[1] . الْفَرْیُ: الشق .. خلقت الأدیم ثم فَرَیْتُهُ، إذا أعلمت علیه علامات المقاطع ثم قطعته. و فَرَیْتُ الشی‏ء بالسیف و بالشفرة: قطعته و شققته. و فَرَیْتُهُ: أصلحته. و الْفَرْیَةُ: الجلبة. و یقال: للرجل الشجاع: ما یَفْرِی أحد فَرْیَهُ، خفیفة، و من ثقل فقد غلط. و فَرَى یَفْرِی فلان [الکذب‏] إذا اختلقه. و الْفِرْیَةُ: الکذب و القذف. و الْفَرِیُّ: الأمر العظیم فی قوله: جل و عز: لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا». [و الْفَرِیَّةُ: المزادة] و فَرِیَّة وفراء: واسعة، فإذا قلت: مَفْرِیَّة فهی مشقوقة، و التَّفَرِّی: التشقق، و یقال: تبجست الأرض بالعیون و تَفَرَّتْ، قال زهیر: [رعوا ما رعوا من ظمئهم ثم أوردوا] غمارا تَفَرَّى بالسلاح و بالدم‏.

[2] . الفاء و الراء و الحرف المعتلّ عُظْمُ البابِ قَطْعُ الشى‏ء، ثم یفرَّع منه ما یقاربُه: من ذلک: فَرَیْتُ‏ الشى‏ء أفرِیه‏ فریاً، و ذلک قَطْعُکَه‏ لإصلاحه. قال ابن السِّکِّیت: فَرَى‏، إذا خَرَز. و أفریتُه، إذا أنتَ قَطَعْتَه للإفساد . قال فى‏ الفَرْى‏: «و لأنْتَ‏ تفرِى‏ ما خلقت و بع / ضُ القومِ یَخلُقُ ثم لا یَفْرِى‏ »

و من الباب: فلانٌ‏ یَفْرى‏ الفرىَ‏، إذا کان یأتى بالعَجَب، کأنَّه یَقْطع الشّى‏ءَ قطعاً عَجَبا. قال: «قد کنتِ تَفرِینَ به الفَریَّا» أى کنتِ تُکْثرین فیه القولَ و تعظِّمینه. و یقال: فَرَى‏ فلانٌ کذِباً یَفرِیه، إذا خَلَقَه. و تفرَّتِ الأرضُ بالعُیون: انبجَسَتْ. و الفَرَى‏: الجَبَان‏ ، سمِّى بذلک لأنَّه‏ فُرِى‏ عن الإقدام، أى قُطِع. و الفَرَى‏ أیضاً: مِثلُ‏ الفَرِىّ‏، و هو العَجَب. و الفَرَى‏: البَهْت وَ الدَّهَش، یقال‏ فَرِىَ‏ یَفْرَى‏ فَرًى‏. قال الشَّاعر : «و فَرِیتُ‏ من فَزَعٍ فلا / أَرمِى و قد ودَّعْت صاحبْ‏»

و من الباب‏ الفَرْوة التى تُلبَس. و قال قومٌ: إنَّما سمِّیت‏ فَروةً من قیاس آخَر، و هو التَّغطیة، لذلک سمِّیت‏ فَرْوةُ الرَّأس، و هى جلدتُه. و منه‏ الفَرْوة، و هى الغِنى‏ و الثَّروة. و الفَروةُ: کلُّ نباتٍ مجتمِعٍ إذا یَبِس. و فى الحدیث‏: «أنَّ الخَضِر جلَسَ على‏ فَرْوةٍ من الأرضِ فاخضرَّت».

فإنْ صحَّ هذا فالبابُ على قیاسین: أحدهما القطع، و الآخَر التَّغطیة و السَّترُ بشى‏ءٍ ثَخین.

و أمَّا المهموز فلیس من هذا القیاس و لا یقاس علیه غیرُه، و هو الفَرَأ: حمار الوَحْش، قال رسول اللَّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم لأبى سفیان‏: «کلُّ الصَّید فى جوف‏ الفَرَأ». و قال الشَّاعر : بِضربٍ کآذانِ‏ الفِراء.

[3] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو قطع مع تقدیر. و القیدان لازم أن یلاحظا فی موارد استعمال المادّة. و من مصادیقه: قطع مسافة و سیر مع تقدیر. و خرز مع نظم. و خلق فی قطع. و شقّ معیّن فی حدّ. و کذا الانبجاس. و الإصلاح أو الإفساد لیسا من قیود الأصل.

و أمّا مفاهیم- التلبّس و التغطیة و الجلدة مع الشعر و الثروة و ما یصنع من الجلود: فهی ممّا یتعلّق بالواوى- الفرو.

و أمّا مفاهیم العجب و الجبن: فتجوّز، بمناسبة محدودیّة و تجدّد أمر.

[4] . الْفَرْیُ‏: قطع الجلد للخرز و الإصلاح، و الْإِفْرَاءُ للإفساد، و الِافْتِرَاءُ فیهما، و فی الإفساد أکثر، و کذلک استعمل فی القرآن فی الکذب و الشّرک و الظّلم. نحو: وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِیماً [النساء/ 48]، انْظُرْ کَیْفَ‏ یَفْتَرُونَ‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏ [النساء/ 50]. و فی الکذب نحو: افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا [الأنعام/ 140]، وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏ [المائدة/ 103]، أَمْ یَقُولُونَ‏ افْتَراهُ‏* [السجدة/ 3]، وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ‏ یَفْتَرُونَ‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏ [یونس/ 60]، أَنْ‏ یُفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ [یونس/ 37]، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ‏ [هود/ 50].

[5] شق أو فصل مع تهیئة أو تهیؤ (أی شق أو فصل لصلاح)

[6] . (الفرق) بین قولک اختلق و قولک افترى‏: أن افترى قطع على کذب و أخبر به، و اختلق قدر کذبا و أخبر به لأن أصل افترى قطع و أصل اختلق قدر على ما ذکرنا.

[7] . و الِافْتِرَاءُ: افتعال و یدلّ على اختیار الفعل و قصده، سواء کان فی صلاح أو فساد، و فی کذب أو صدق، فإن هذه الأمور خارجة عن مفهوم الأصل.

فالافتراء فی مورد الکذب: کما فی-. فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏- 3/ 94. وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ‏- 6/ 21. أَفْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ- 34/ 8 أى جزّء و قدّر الکذبَ على اللَّه. فالکذب متعلّق الافتراء، و هو المبان المقدّر منه.فهذا الافتراء قبیح من جهتین: جهة الافتراء، و جهة الکذب.

و الافتراء المطلق: کما فی-. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ‏- 32/ 3. قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ‏- 10/ 59. قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً‏- 28/ 36. وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَرىً‏- 34/ 43. وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِیماً- 4/ 48 سبق أنّ الإذن: هو الاطّلاع مع الرضا. و السحر: هو الصرف الى ما هو خلاف الحقّ و الواقع. و الإفک: هو الصرف و القلب عن وجهه. و الشرک: هو نسبة أمر إلى غیر من هو له.

فیظهر من هذه الإطلاقات: أنّ الِافْتِرَاءَ فی قبال الحقّ، بمعنى أنّ المفترى انّما یقطع و یقدّر أمرا فی قبال الحقّ، و هذا بناء على عقیدته و علمه، و إن کان المفترى المقطوع حقّا فی الواقع و من حیث لا یتوجّه، کما فی مصداق السحر و الإفک المذکورین فی الآیتین.

. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ‏- 11/ 13. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ‏- 10/ 38 فانّ هذا القرآن الکریم إن کان مفترى من عند رسول اللَّه (ص)، و هو بشر مثلکم: فیمکن لکم أیضا أن تفتروا مثله، و أنتم تدّعون تفوّقا و فضیلة علیه من جمیع الجهات، و قد نزل القرآن على لسانکم.فلکم أن تأتوا بسورة مثله و هی مفتراة من عندکم. و قد قلنا إنّ القرآن الکریم معجز من جهة اللفظ و المعنى: أمّا من جهة اللفظ: فانّ کلماته قد اختیرت من بین الکلمات المترادفة و المتقاربة مفهوما، ما یکون أنسب و ألطف و أحسن فی مقام بیان المراد. و کذا جملاته من جهة رعایة الترکیب و التقدیم و التأخیر و التعبیر بالصیغ المختلفة و سائر قواعد البیان. و أمّا من جهة المعنى: فانّ مفاهیمه حقائق واقعیّة و أحکام متیقّنة و مطالب مسلّمة لا ریب فیها و لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ.

و أمّا ما یترتّب على الِافْتِرَاءِ من جهة الآثار الطبیعیّة و الإلهیّة: فهو سلب الاعتماد و الاطمینان فیما بین الناس عنه، و الانحراف عن الصدق و الحقّ، و إضلال أفکار الأفراد و سوقهم الى الباطل، و الانقطاع عن اللَّه عزّ و جلّ و الانحراف عن سبیله، و انقطاع الفیوضات الربانیّة و تجلیّات الرحمة و اللطف، و نزول العذاب و النقمة.

. قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرامِی وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ‏- 11/ 35. قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً- 46/ 8. وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ‏- 20/ 61. إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ‏- 7/ 152 فیتعقّب الإجرام فی الآیة الاولى، و الإجرام قطع النفس عن الحق باکتساب الإثم. و فقدان المعاونة و النصرة فی دفع الضرر فی الثانیة. و شمول العذاب فی الثالثة. و الغضب و الذلّة فی الرابعة.

[8] . و قوله: لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا [مریم/ 27]، قیل: معناه عظیما . و قیل: عجیبا . و قیل: مصنوعا . و کل ذلک إشارة إلى معنى واحد.

[9] . و الْفَرِیُّ: الأمر العظیم فی قوله: جل و عز: لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا».

[10] . و من الباب: فلانٌ‏ یَفْرى‏ الفرىَ‏، إذا کان یأتى بالعَجَب، کأنَّه یَقْطع الشّى‏ءَ قطعاً عَجَبا. قال: «قد کنتِ تَفرِینَ به الفَریَّا» أى کنتِ تُکْثرین فیه القولَ و تعظِّمینه. و یقال: فَرَى‏ فلانٌ کذِباً یَفرِیه، إذا خَلَقَه.

[11] . . قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا- 19/ 27 الفَرِیُّ فعیل: ما یکون قطیعا ذا تقدیر، أى إنّ هذا الأمر من أحدوثتک المقدّرة المجزّأة، و جریان قطیع مقدّر لم یکن له سابق، و هو من صنیعک بهذه الخصوصیّة.

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (2. نکات ادبی)

 

نکات ادبی

النَّبِیُّ

درباره کلمه «نبی» و اینکه اصل آن از ماده «نبأ» است یا از ماده «نبو»، به تفصیل قبلا بحث شد؛ در:

جلسه 1067 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02-2/

یُبایِعْنَکَ / فَبایِعْهُنَّ

اصل ماده «بیع» را عموما ناظر به همان معنای خرید و فروش دانسته‌اند؛ ابن فارس فقط به همین معنای این ماده اشاره کرده و دو معنای «بیع» و «شراء» را یکی دانسته و تفاوت جدی ای بین آنها قائل نیست (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص327[1])؛ و راغب توضیح می دهد که «بیع» همان فروش (دادن مثمن و گرفتن پول آن) است و «شراء» همان خرید (دادن پول و گرفتن مثمن) و البته ایشان هم می‌پذیرد که با توجه به اینکه چه چیزی را ثمن یا مثمن قرار دهیم گاه جای این دو عنوان عوض می‌شود چنانکه مثلا در داستان حضرت یوسف فرمود: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» (یوسف/20) [که باید ترجمه کنیم: «و او را به ثمن ناچیزی فروختند»] و یا از پیامبر ص روایت شده که فرموده است: «لَا یَبِیعَنَّ أَحَدُکُمْ عَلَى بَیْعِ أَخِیهِ» یعنی کسی روی خرید برادر دینی‌اش خرید نکند (مفردات ألفاظ القرآن، ص155[2]).

مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را پیمان بستن طرفینی و مبادله مال به مال، یعنی همان معامله‌ای که بین فروشنده (بایع) و خریدار (مشتری) رخ می دهد دانسته و فرق این دو (بیع و شراء) را در این دانسته است که آنکه معامله از جانب او شروع می‌شود بایع (فروشنده) است و آنکه طرف دوم معامله است مشتری می‌باشد؛ و تذکر داده است که در کاربردهای قرآنی هم کلمه «بیع» عموما به معنای اعم از خرید و فروش می‌آید: «یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ» (بقره/254)، «قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» (بقره/275)، «یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خِلالٌ» (ابراهیم/31)، «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور/37)، «إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْع‏» (جمعه/9) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص393).

حسن جبل هم اصل این ماده را به معنای انتقال آنچه در یک عرصه است به تمامه به عرصه دیگر دانسته است.[3] وی این قول را که این کلمه (چون هم بر خرید و هم بر فروش دلالت می‌کند] از اضداد باشد را رد می‌کند بدین بیان که محور این ماده بیرون بردن چیزی از یک عرصه است و این هم در خرید تحقق پیدا می‌کند و هم شراع، اگر آنچه بیرون می رود قیمت باشد بیع و خرید است و اگر آنچه بیرون می‌رود کالا باشد شراء و فروش است. وی با تاکید بر نکته که راغب در تفاوت خرید و فروش داده بود که بستگی دارد که چه چیزی را قیمت و چه چیزی را کالا قلمداد کنیم در تأیید آن اضافه می‌کند که اساسا خرید و فروش در ابتدای کار معامله کالا به کالا بوده است و پول بعدا وارد معامله شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص141[4]).

از کلمات جالب در این ماده وقتی است که به باب مفاعله (بیعت و مبایعه) می‌رود. مرحوم مصطفوی در توضیح آن گفته است که اضافه شدن حرف الف (بایَعَ) دلات بر استمرار دارد یعنی معامله‌ای که مستمر است و منقطع نمی‌گردد. اما نکته جالب این است که این باب هم برای خرید و فروش به کار رفته: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ... فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ» (توبه/111) و هم برای بیعت کردن با حاکم: «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» (فتح/10)، «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» (فتح/18)، «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏... فَبایِعْهُنَّ» (ممتحنه/12)؛ عمده اهل لغت در توجیه این دومی گفته‌اند که بیعت با سلطان هم یک نوع معامله با اوست، شخص در ازای دریافت امنیت و امکانات حکومتی‌ای که حاکم مهیا می‌کند متعهد به اطاعت کردن از وی می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص155[5]) و از این جهت که از جنس معاملاتی است که یک نحوه استمرار در آن شرط است از صیغه مفاعله برایش استفاده می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص393[6])؛ و به همین وزان، بیعت با خدا هم یعنی معامله‌ای با او که در ازای اطاعت از او بهشت را به دست می‌آورد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص141) و شاید به همین مناسبت است که در آیه 111 سوره توبه، هم بیع و اشتراء مطرح شد و هم به این معامله با تعبیر «بایعتم به» (که تعبیری است که برای بیعت کردن به کار می‌رود) اشاره گردید.

از کاربردهای دیگر این ماده کاربرد در باب تفاعل است: «وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ» (بقره/282)؛ که مرحوم مصطفوی در توضیح آن می‌گوید که حرف الف دلالت بر استمرار و باب تفاعل دلالت بر مطاوعه از جانب فاعل می‌کند؛ ‌یعنی آیه می‌فرماید وقتی معامله با طوع و رغبت از جانب طرفین انجام شد آنگاه شاهد بر آن بگیرید و آن را ثبت کنید (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص394[7]).

از کلمات دیگری که ظاهرا از این ماده است کلمه «بِیَع» است که جمع «بیعه» است و برای معابد مسیحیان و یهودیان به کار می‌رود: «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثیراً» (حج/40). مرحوم مصطفوی از برخی نقل می‌کند که این کلمه احتمالا معرّب باشد و خودش هم می‌گوید این احتمال بعید نیست که مشتق باشد و برگرفته از ماده «بی» یا کلمه «بیت» به معنای خانه باشد یا از «بیت کنست» که به معنای کنیسه است همان گونه که دو کلمه «بیت» و «بیت الحرام» به کعبه اطلاق می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص393[8]). اما حسن جبل توانسته آن را به همان اصل کلی برگرداند و در توجیه این کلمه می گوید که اینها مکانهایی است که انسانها خود را وقف عبادت، و در واقع، نفس خویش را با خداوند معامله می‌کنند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص141).

کلمه مبایعه (و ماده «بیع») به کلماتی همچون معاقده (ماده «عقد») و معامله (ماده «عمل») و معاهده (ماده «عهد») نزدیک است. در تفاوت اینها گفته‌انند معاقده، انشاء و ایجاد یک امر است؛ معاهده، التزام و تعهد بر عمل است؛ معامله، خود عمل و وقوع آن است؛ و مبایعه، عمل خاصی است که همان خرید و فروش است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص394[9]).

ماده «بیع» و مشتقات آن 15 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

لا یُشْرِکْنَ

قبلا بیان شد که ماده «شرک» در اصل به معنای مقارن هم قرار گرفتن، و نقطه مقابل تک و منفرد بودن است، و «شرکت» به معنای آن است که چیزی بین دو نفر (یا بیشتر) باشد و خاصِ یک نفر نباشد و برخی توضیح داده اند هر گونه مقارنتی بین دو یا چند نفر در چیزی یا در کاری به نحوی که هر یک سهمی و تاثیری در آن داشته باشد. و برخی تاکید آن را بر مفهوم مالکیت قرار داده و گفته‌اند «شرکت» و «مشارکت» به معنای مخلوط بودن دو مِلک و دارایی است، یعنی چیزی از آنِ دو نفر یا بیشتر باشد.

این ماده در قرآن کریم در باب‌های مفاعله (مشارکت، شریک کسی شدن: شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد، اسراء/67) ، إفعال (دیگری را شریک کردن و شرک ورزیدن: إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْل، اعراف/173؛ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ، بقره/221) و افتعال (اشتراک، و با هم شریک شدن: ٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ، صافات/33 و زخرف/39) به کار رفته است...

جلسه 740 http://yekaye.ir/al-fater-35-40/

لا یَسْرِقْنَ

درباره ماده «سرق» عموم کسانی که در خصوص اصل این ماده بحث کرده‌اند همان معنای مربوط به «دزدی» را محور قرار داده‌اند؛ چنانکه ابن فارس اصل این ماده را «گرفتن چیزى در خفا و پنهانى» دانسته است (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص154[10]) و راغب و مرحوم مصطفوی هم فقط قیدی بدان اضافه کرده و گفته‌اند «گرفتن چیزی در خفاء، که حق ندارد آن را برگیرد» (مفردات ألفاظ القرآن، ص408[11]؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص135[12])؛ و حسن جبل هم گفته است: «گرفتن چیزی از عمق جایگاه یا مکانش با ترفندی یا راهی مخفی به محلی دیگر[13] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1001).

آنچه فقط جای تأمل داشته باشد این است که دو کلمه دیگر از این ماده وجود دارد که در نگاه اول نسبت چندانی با این معنا ندارند. یکی کلمه «سَرَق» (جمع سَرَقة) به معنای قطعات حریر است، که جوهری (م393) از ابوعبید نقل کرده که صرفا برای حریر سفید به کار می‌رود؛ و نظر خودش این است که این کلمه معرب است و از زبان فارسی به عربی وارد شده است و اصل آن در فارسی «سره» است به معنای «خوب» (الصحاح، ج‏4، ص1496[14]) و ابن سیده (م458) هم همین تحلیل را پسندیده (المحکم و المحیط الأعظم، ج‏6، ص232) و پیش از این دو، ابن درید (م321) همین دیدگاه را در خصوص معرب بودن آن را از اصمعی نقل کرده است (جمهرة اللغة، ج‏2، ص718[15]). اما معرب بودن آن مقداری بعید به نظر می‌رسد زیرا این کلمه بقدری رواج دارد که خلیل در ذیل این مدخل، از این کلمه شروع کرده و گفته این به معنای بهترین نوع حریر می‌باشد و سرقت به معنای دزدی را صرفا در حد یک اشاره کوتاه آورده و سراغ کلمه «استراق» رفته که معنای آن را هم بیش از اینکه خصوص دزدی بداند یک نوع خدعه زدن در هنگام غفلت معرفی کرده است و درباره نسبت این دو نیز سخنی نگفته است (کتاب العین، ج‏5، ص76[16]). راغب و ابن فارس هم اگرچه به این کلمه اشاره کرده‌اند اما راغب که هم هیچ توضیح اضافه‌ای درباره‌اش نداده (مفردات ألفاظ القرآن، ص408[17]) و ابن فارس هم با بیان اینکه کاربرد آن در معنای حریر، حالت شاذ در کاربردهای این ماده است خود را از بحث بیشتر راحت کرده است (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص154[18]) و مرحوم مصطفوی هم که به اصل آن هم اشاره‌ای نکرده است؛ و حسن جیل هم با کمک گرفتن از کلمه دوم می‌خواهد این را توجیه کند که در ادامه خواهد آمد.

کلمه دیگر «سَرَق» به معنای ضعف در مفاصل است ‏(جمهرة اللغة، ج‏2، ص718[19])؛ که امثال خلیل و راغب و ابن فارس اصلا متعرض آن نشده‌اند؛ و مرحوم مصطفوی و حسن جبل وجهی که برای این کلمه آورده‌اند آن است که غایب بودن آن قوه‌ای است که باید در کار باشد؛ گویی کسی آن را برگرفته و دزدیده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص135[20]) و البته حسن جبل کوشیده است کلمه «سرق» در معنای حریر را هم از این طریق به همان معنای اصلی برگرداند و مدعی شده است که چون پارچه حریر چون خیلی لطیف است گویی نخهای محکم را از آن برگرفته و دزدیده‌اند ( المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1002). البته وی هنگام تحلیل حرف به حرف این ماده توضیحی می‌دهد که هم قانع‌کننده‌تر است و هم شاید زمینه‌ای برای درک عمیق‌تری از اصل این ماده باشد. وی می‌گوید در حرف «س» یک نحوه نفوذ دقیق ممتد را می‌رساند و حرف «ر» هم برای استرسالی (رها کردنی) در امتداد است و حرف «ق» هم از یک نوع غلظتی که در عمق باشد حکایت دارد و ترکیب اینها را دال بر گرفتن از یک محل عمیقی با غلظت معرفی کرده و در مورد حریر هم گفته چیزی است که غلظتش را گرفته‌اند و لذا لطیف شده است. (همان، ص981-982).

در هر صورت، این ماده علاوه بر کاربردش در حالت ثلاثی مجرد - چه به صورت فعل: «إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْل‏» (یوسف/77) و چه به صورت اسم فاعل: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» (مائده/38) -، در باب افتعال هم به کار رفته است: «إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ» (حجر/18). ابن فارس و راغب صرفا گفته‌اند که استراق سمع به معنای مخفیانه گوش سپردن است (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص154[21]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص408[22])؛ از نظر حسن جبل یعنی لطافت به خود گرفتن تا کلامی را بگیرد[23] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1002) و مرحوم مصطفوی می‌گوید باب افتعال دلالت بر قصد و اختیار کاری دارد، پس استراق سمع یعنی سرقت را در کلام اختیار کردن، یعنی شنیدن دزدانه (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص135[24]). اما خلیل که از ابتدا مدل تحلیلی دیگری در پیش گرفته بود چنانکه اشاره شد استراق را به معنای «ختل» (خدعه زدنی مبتنی بر غفلت) دانسته و می‌گوید این شیاطینی که استراق سمع می‌کنند یعنی به آسمان نزدیک می‌شوند و می‌شنوند و سپس آن را پخش می‌کنند و خود کلمه «استراق» یعنی انسان خودش را از قومی حبس کند تا آنها بروند (کتاب العین، ج‏5، ص76[25]).

ماده «سرق» و مشتقات آن 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ که عموما در همین معنای دزدی و چیزی را مخفیانه گرفتن و به دست آوردن می‌باشد.

لا یَزْنینَ

ماده «زنی» یک معنای معروف دارد که همان نزدیکی کردن با زن به نحو غیرشرعی؛ و عموما هم گفته‌اند که کلمه «زنا» هم با الف مقصوره (زنی) به کار می‌رود و هم با الف ممدودة (زناء) (مثلا تهذیب اللغة، ج‏13، ص177[26]). برخی همچون راغب اصل ماده را در همین معنا ختم کرده‌اند و فقط تذکر داده‌اند که ماده دیگری داریم به صورت «زنأ» یعنی به جای حرف معتل اللام، مهموز اللام است که به معنای ضیق (تنگنا) است و کلمه «زناء» در هم خصوص کوه (با مضیقه و سختی از کوه بالا رفتن) به کار می‌رود و هم کسی که جلوی ادرار خود را بگیرد و خودش را به این جهت در تنگنا بیندازد اطلاق می‌گردد (مفردات ألفاظ القرآن، ص384[27]).

برخی همچون ابن فارس این دو ماده را در یک فضا دانسته و گفته‌اند بر چهار معنای متفاوت دلالت دارد که قابل ارجاع به هم نیستند: یکی همین زنای معروف، دوم تعبیر «زَنَأت فى الجبل»، سوم «زناء» به معنای «کوتاهِ» هر چیزی، و چهارم به معنای کسی که جلوی خودش در ادرار کردن می‌گیرد که روایت نبوی در این زمینه معروف است که پیامبر از نمازخواندن در حال «زناء‌» نهی کردند، یعنی در حالی که بول به وی فشار می‌آورد و وی جلوی ادرار خود را می‌گیرد (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص26-27[28]).

مرحوم مصطفوی با اینکه به این قول تمایل دارد اما بین حالت معتل و مهموز آن تفکیک کرده والبته می‌گوید بین این دو اشتقاق کبیر برقرار است و جامع اینها خروج از مسیر طبیعی و درست است زیرا هم بالا رفتن آنچنانی از کوه و هم کوتاه بودن از مقدار اصلی و هم جلوگیری از ادرار و بدین جهت تحت فشار واقع شدن همگی خلاق جریان اصلی است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص373[29]).

به نظر می‌رسد این قرابت بین دو ماده «زنی» و «زنأ» (بخصوص که کلمه «زنا» با الف ممدوده «زناء» میز به کار می‌رود) ‌چیزی بیش از اشتقاق کبیر باشد، چنانکه امثال جوهری کلمات مربوط به این دو را ذیل یک مدخل بحث کرده و آن گونه که او از بسیاری از قدمای اهل لغت نقل کرده، ظاهرا در کاربردهای آن معنای «ضیق» (تنگنا) و معنای «دنو» (نزدیک شدن) غلبه دارد؛‌ وی بعد از اشاره به کاربرد معروف کلمه «زنا» در همان روابط نامشروع، از ابن سکیت نقل کرده که تعبیر «زَنَأ علیه» در جایی به کار می‌رود که بر کسی تنگ بگیرند و او را در ضیق قرار دهند؛ و از ابوعبیده هم نقل کرده که اصل معنای «زناء» ‌ضیق است و جلوگیری از ادرار هم از این جهت که موجب ضیق است چنین نامیده شده؛ و از ابوعمرو و فراء و اصمعی نقل می‌کند که «زَنَأْتُ إلى الشی‏ء» به معنای نزدیک شدن به آن است و حتی از ابوزید نقل می‌کند که وی این را به معنای پناه بردن به آن دانسته است (تهذیب اللغة، ج‏13، ص177-178[30])؛ و ابن منظور هم همین سبک را در پیش گرفته (یعنی هر دو را ذیل یک مدخل بحث کرده و نهایتا نتیجه‌گیری کرده که همزه در زناء همان «ی» بوده است (لسان العرب، ج‏14، ص359-360[31]).

حسن جبل نیز صرف نظر از اینکه اصلا به دوئیت این دو اشاره نکرده و هردو را ذیل ماده «زنی» بحث کرده، بعد از اشاره به کاربرد این ماده در خصوص «بئر زناء» (چاهی که قعر آن ضیق است) و «وعاء ‌زنّی» (ظرفی که تنگ است) و «زناء» به معنای خودداری کردن از ادرار، معنای محوری این ماده را عبارت می‌داند از «ضیق محل یا ظرفی از حیث آنچه (آن مایعی که) در آن هست به نحوی که نزدیک است آن (مایع) از آن بشدت بیرون بزند»[32]، مانند حال کسی که جلوی ادرار خود را گرفته یا چاه و ظرف زناء؛ و درباره وجه نسمیه آن عمل نامشروع به «زنا» هم می‌گوید تعبیر به لازمه شیء است از آن حیث که کسی که مرتکب این کار می شود مایعی را می‌خواهد دفع کند در حالی که برایش جایز نیست (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص922-923)؛

اما شاید با توجه به توضیحاتی که از جوهری نقل شد بتوان گفت وجه تسمیه‌ عمل «زنا» آن است که یک نحوه به هم نزدیک شدنی است که نوعی در تنگنا قرار گرفتن را برای طرفین در پی خواهد داشت؛ و تأکید بر ظرف و ماده‌ای در آن باشد با توجه به برخی کاربردهای دیگر این ماده که اشاره شد (هم تعبیر «زنأت فی الجبل» و هم تعبیر «زنأت الی الشیء») چندان وجه قابل دفاعی به نظر نمی‌رسد.

در هر صورت، کاربرد این این ماده قرآن کریم، علاوه بر کاربرد اسمی در کلمه «زنا»:‌ «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً» (اسراء/32) به صورت فعل: «وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتی‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ» (فرقان/68) «وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ» (ممتحنه/12)، به صورت اسم فاعل هم بوده است: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی‏ فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ ... الزَّانی‏ لا یَنْکِحُ إِلاَّ زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ» (نور/2-3).

ماده «زنی» و مشتقات آن همین 9 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

لا یَقْتُلْنَ

درباره ماده «قتل» به تفصیل قبلا بحث شد در:

جلسه 918 http://yekaye.ir/ale-imran-3-195/

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (1. آیه و ترجمه و قراءات)

 یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

18 جمادی‌الثانی 1446

ترجمه

ای پیامبر! هنگامی که زنان مومن نزد تو آمدند [که] با تو بیعت کنند بر اینکه به خداوند در چیزی شرک نورزند و دزدی نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاورند که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندند و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند، پس با آنها بیعت کن و برایشان از خداوند طلب آمرزش کن که همانا خداوند بسیار آمرزنده همواره مهربان است.

اختلاف قرائت

النَّبِیُّ إِذَا / النَّبِیءُ إِذَا / النَّبِیءُ وِذَا

در عموم قراءات به همین صورت «النَّبِیُّ إِذَا» قرائت شده است؛

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) اولا کلمه «النَّبِیُّ» به صورت مهموز اللام (النَّبِیءُ) قرائت شده است؛ و ثانیا کلمه بعدی هم به همین صورت «إِذَا» (به نحوی که همزه پایان «النبیء، به تحقیق؛ و همزه «إذا» به تسهیل تلفظ شده) و هم به صورت «وِذا» قرائت شده است.

معجم القراءات، ج9، ص430[1]

جاءَ کَ[2]
الْمُؤْمِنَاتُ[3]
شَیْئًا[4]
لَا یَقْتُلْنَ / لَا یُقَتِّلْنَ

این کلمه را عموما به صورت «َلَا یَقْتُلْنَ» (فعل ثلاثی مجرد) ‌قرائت کرده‌اند؛

اما در برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (قرائتی از حضرت علی ع و از أبوعبدالرحمن سلمی به صورت «لا یُقَتِّلْنَ» (باب تفعیل) قرائت شده است.

معجم القراءات، ج9، ص430[5]؛ المغنی فی القراءات، ص1785[6]

أَوْلَادَهُنَّ / أولادهُنَّه[7]
وَلَا یَأْتِینَ / وَلَا یَاتِینَ

در اکثر قراءات حرف دوم این کلمه به صورت همزه (لَا یَأْتِینَ) قرائت شده است؛

اما در روایتی از قرا‌ئت اهل بصره (ابوعمرو) و روایت ورش از قرائت نافع (مدینه) و برخی طرق قرائت عاصم (محمد بن حبیب شمونی از أعشى از شعبه) و برخی قراء عشره (ابوجعفر) و برخی قراءات غیرمشهور (أزرق و إصبهانی) به صورت الف «یَاتِینَ» قرائت شده است؛ و حمزه (از قراء کوفه) نیز در وقف به همین صورت قرائت کرده است.

معجم القراءات، ج9، ص430-431[8]

بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ / أیدیهُنّة[9]
وَأَرْجُلِهِنَّ / وأَرْجُلِهُنَّه[10]
فَبَایِعْهُنَّ / فَبَایِعْهُنَّه[11]
وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ / وَاسْتَغْفِر لَّهُنَّ / وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّه

در روایت سوسی از قرائت ابوعمرو (بصره) و نیز در برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن و یزیدی) حرف «ر» در «ل» ادغام می‌شود و به صورت «وَاسْتَغْفِر لَّهُنَّ» قرا‌تس می شود و در برخی طرق راوی دیگر ابوعمرو (دوری) نیز به همین صورت قرائت شده است.

معجم القراءات، ج9، ص431[12]

 


[1] . . قرأ نافع «النبیء» فیلتقی وصلا همزتان مضمومة فمکسورة، فیقرأ بتحقیق الأولى وبتسهیل الثانیة بَیْنَ بَیْنَ، وبإبدالها واواً خالصة مکسورة «النبیء وذا».

[2] . تقدمت الإمالة وحکم الهمزة فی الوقف فی الآیة الأولى من هذه السورة (معجم القراءات، ج9، ص430).

[3] . تقدمت القراءة بإبدال الهمزة واوا فی الآیة / 10 من هذه السورة (معجم القراءات، ج9، ص430).

[4] . تقدمت القراءة فیه عند الوقف فی الآیة / 123 من سورة البقرة، والآیة 3 من سورة الفرقان (معجم القراءات، ج9، ص430).

.[5] . قراءة الجماعة «ولایقتُلْنَ» بالتخفیف من «قَتَل».

. وقرأ علی بن أبی طالب والحسن وأبو عبد الرحمن السلمی «ولا یُقَتِّلْنَ» بالتشدید.

. وجاءت القراءة فی مختصر ابن خالویه «ولا تُقَتِّلْنَ» بالتاء فی أوله وشدّد التاء فی وسطه، ولعله تصحیف، وصوابه بالیاء.

[6] . السلمی و حسن و ابن المقسم «ولا یُقَتِّلْنَ أولادهنّ» بضم الیاء و فتح القاف و کسر التاء و التشدید.

[7] . . قرأ یعقوب بخلاف عنه بهاء السکت فی الوقف «أولادهُنَّه» (معجم القراءات، ج9، ص430).

[8] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأزرق و ورش والأصبهانی و محمد بن حبیب الشمونی عن الأعشى عن أبی بکر عن عاصم «ولایاتین» بإبدال الهمزة الفاً.

. وکذا جاءت قراءة حمزة فی الوقف.

وقراءة الجماعة بالفتح.

[9] . . قرأ یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السکت «أیدیهُنّة». والقراءة عنه بضم الهاء على مذهبه المعروف وقفاً و وصلاً سواء (معجم القراءات، ج9، ص431).

[10] . . قراءة یعقوب بخلاف عنه بهاء السکت فی الوقف «وأَرْجُلِهُنَّه» (معجم القراءات، ج9، ص431).

[11] . . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت «فبایعهُنّه» (معجم القراءات، ج9، ص431).

[12] . قراءة أبی عمرو من روایة السوسی بإدغام الراء فی اللام، ووافقه ابن محیصن والیزیدی.

. واختلف عنه من روایة الدوری.

وتقدم مثل هذا مراراً ، وانظر الآیة /19 من سورة.

. قرأ یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السکت «لهُنّه»

 


1141) سوره ممتحنة (60) آیه 11 وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ (شان نزول

 

شأن نزول

زهری از عایشه نقل کرده است که وقتی آیه قبل نازل شد که فرمود: «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا: و مطالبه کنید آنچه [برای زنان کافرشده‌تان] خرج کرده‌اید و آنها [مردان کافر] هم مطالبه کنند آنچه [برای زنان مسلمان‌شده‌شان] خرج کرده‌اند» (ممتحنه/10)، مسلمانان به کفار نوشتند که حکم خدا این است که اگر زنی از ما نزد شما آمد شما مهریه‌اش را به ما برگردانید و اگر زنی از ما به نزد شما آمد ما مهریه‌اش را به شما برگردانیم. آنها در پاسخ نوشتند: ما کسی از شما را نمی‌شناسیم که نزدمان آمده باشد [که بخواهیم مهریه‌اش را برگردانیم] اما اگر شما کسی نزدتان آمده پس مهریه‌اش را به ما برگردانید؛ پس این آیه نازل شد.

الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏18، ص69[1]

تفسیر القمی، ج‏2، ص: 363

قَالَ: وَ کَانَ سَبَبَ نُزُولِ ذَلِکَ- أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ کَانَتْ عِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَبِی أُمَیَّةَ بْنِ الْمُغِیرَةِ فَکَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ، وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِکِینَ فَنَکَحَهَا مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ یُعْطِیَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا

 

مفسران دیگری هم از شیعه و سنی این شأن نزول را از زهری روایت کرده‌اند، با این تفاوت که اشاره‌ای ندارند به اینکه او از عایشه نقل کرده است (مجمع البیان، ج‏9، ص412[2]؛ جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص49[3]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص208[4]).

برخی هم فقط اشاره کردند که وقتی آیه قبل نازل شد مشرکان از اینکه مهریه این زنان کافرشده را پس بدهند خودداری کردند و لذا این آیه 11 نازل شد (أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏5، ص206[5]).

لازم به ذکر است که مرحوم طبرسی از زهری نقل می‌کند که در مجموع شش نفر از زنان بودند که مرتد و کافر شدند به این قرار:

1) أم الحکم دختر أبوسفیان که همسرش عیاض بن شداد فهری بود.

2) فاطمةدختر أبی‌أمیة بن مغیرة (خواهر أم سلمة) که همسرش عمر بن خطاب بود.

3) بروع دختر عقبة که همسرش شماس بن عثمان بود.

4) عبدة دختر عبدالعزى بن فضلة؛ که بعد از شوهر مسلمانش، عمرو بن عبدود با وی ازدواج کرد.

5) هند دختر أبوجهل بن هشام که همسرش هشام بن عاص بن وائل بود.

6) کلثوم بنت جرول که همسر وی نیز عمر بن خطاب بود (مجمع البیان، ج‏9، ص413[6])

اما دیگران (برخی همچون طبری، با اشاره‌ای به وجود اختلاف نظر با زهری) از ابن زید (جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص50[7]) و حسن بصری (الدر المنثور، ج‏6، ص209) نقل کرده‌اند که فقط یک زن (دختر ابوسفیان) بود که چنین کرد؛ که در روایت ابن زید به نام او اشاره‌ای نشده و در روایت حسن نام وی به جای أم حکم، حکم ذکر شده است. [8]

حدیث

1) از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که در توضیح این آیه فرمودند:

«اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان» پس به کافرانی ملحق شدند که در عهد و پیمان با شما هستند، از آن‌ها مهریه‌ی آن زن را درخواست کنید؛ و اگر از زنان آن‌ها کسی به شما ملحق شد، پس مهریه‌ی آن زن را به آن‌ها بدهید؛

[در ادامه مطلب زیر آمده که ظاهرا توضیح علی بن ابراهیم قمی است؛ نه ادامه حدیث]

و اما اینکه فرمود «اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان» می‌فرماید که اگر به کافرانی ملحق شدند که عهد و پیمانی بین شما و آنها وجود ندارد، آنگاه اگر [از آنان] غنیمتی به دست آوردید «پس به کسانی که زنانشان رفته‌اند مثل آنچه خرج کرده‌اند بدهید و تقوای خدایی را در پیش گیرید که شما به او مومن هستید.»

تفسیر القمی، ج‏2، ص363

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» فَلَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِکُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا وَ إِنْ لَحِقْنَ بِکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَیْ‏ءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا «ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُم‏».

وَ أَمَّا قَوْلُهُ «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» یَقُولُ: وَ إِنْ لَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ الَّذِینَ لَا عَهْدَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ فَأَصَبْتُمْ غَنِیمَةً «فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»‏.[9]

تبصره:

در نسخه کنونی تفسیر قمی این فرازی که روایت امام باقر ع است یکبار (با تفاوت مختصری در برخی تعابیر) در ابتدا آمده، سپس توضیح فوق که ظاهرا توضیح علی بن ابراهیم قمی (مولف کتاب) است آمده سپس شأن نزولش مطرح شده و نهایتا متن روایت به فوق صورت آمده است؛ اما ظاهرا نگارش روایت اول اشتباهی توسط ناسخ بوده است؛ زیرا در نقلی که تفسیر صافی (ج‏5، ص165[10]) و تفسیر برهان (ج‏5، ص356[11]) و بحار الأنوار (ج‏101، ص15[12]) و تفسیر نور الثقلین (ج‏5، ص306[13]) و تفسیر کنز الدقائق (ج‏13، ص211[14]) از تفسیر قمی شده است، در هیچیک خبری از روایت به صورت متن اولی که در تفسیر کنونی آمده نیست؛ بلکه همگی یا اول حدیث را به همین صورتی که در بالا ذکر شد آورده و سپس پاراگراف دوم را مستقیم از خود مرحوم قمی نقل کرده‌اند؛ ویا ابتدا این توضیح مرحوم قمی را آورده و سپس در ادامه (بعد از اشاره به شأن نزول مذکور یا بدون اشاره به آن) روایت را به همین صورتی که در متن آمد از امام باقر ع نقل کرده‌اند.

 

2) الف. روایت شده است که از امام باقر و امام صادق ع سوال شده که مردى همسرش به کفّار ملحق شده و خداوند عز و جل در کتابش مى‏فرماید: «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا: اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان به سوی کافران، آنگاه عقوبتی پس به کسانی که زنانشان رفته‌اند مثل آنچه خرج کرده‌اند بدهید»؛ معناى «عقوبت» در اینجا چیست؟

حضرت فرمودند: مردى که زنش رفته، در عقب زن دیگری غیر از او برود یعنى با این زن ازدواج نماید بر امام واجب است که مهریه زنى را که رفته است به مرد بپردازد.

سوال شد: چگونه مؤمنین، با این که ایشان هیچ عملى که موجب رفتن آن زن شده باشد مرتکب نشده‏اند، مهریه‌اش را به همسرش برگردانند و [آیا] بر مؤمنین لازم است که آنچه را که شوهرش برایش خرج کرده از غنائمى که مومنان بر آن دست یافته‌اند بدهند؟

فرمودند: امام مسلمین آن را بر شوهر وی برمی گرداند، اعم از آنکه مسلمانان غنیمتى از کفّار به دست آورده یا به دست نیاورده باشند؛ زیرا بر امام واجب است که از آنچه در دست دارد نیاز این مرد را برآورده سازد؛ و هنگامى که وقت تقسیم غنائم رسید امام علیه السّلام اختیار دارد که پرداخت سهم هرکسی را که قبل از تقسیم، به نیابت از آنها برداشته بود مانع شود [یعنی از سهم افرادی که در واقع باید از سهم آنان حق آن مرد را پرداخت می‌کرد، آن مقداری را که پرداخت کرده بردارد] و اگر بعد از آن چیزى از غنائم باقى ماند بین آنها تقسیم نماید و در صورتى که باقى نماند دیگر آنها نصیبى [از این غنایم جدید] ندارند.

علل الشرائع، ج‏2، ص517

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِیدٍ وَ غَیْرِهِ مِنْ أَصْحَابِ یُونُسَ عَنْ یُونُسَ عَنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلْتُ: رَجُلٌ لَحِقَتِ امْرَأَتُهُ بِالْکُفَّارِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ: «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا»؛ مَا مَعْنَى الْعُقُوبَةِ هَاهُنَا؟

قَالَ: إِنَّ الَّذِی ذَهَبَتِ امْرَأَتُهُ فَعَاقَبَ عَلَى امْرَأَةٍ أُخْرَى غَیْرِهَا یَعْنِی تَزَوَّجَهَا فَإِذَا هُوَ تَزَوَّجَ امْرَأَةً أُخْرَى غَیْرَهَا فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُعْطِیَهُ مَهْرَ امْرَأَتِهِ الذَّاهِبَةِ.

فَسَأَلْتُهُ: فَکَیْفَ صَارَ الْمُؤْمِنُونَ یَرُدُّونَ عَلَى زَوْجِهَا الْمَهْرَ بِغَیْرِ فِعْلٍ مِنْهُمْ فِی ذَهَابِهَا وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَنْ یَرُدُّوا عَلَى زَوْجِهَا مَا أَنْفَقَ عَلَیْهَا مِمَّا یُصِیبُ الْمُؤْمِنُونَ؟

قَالَ: یَرُدُّ الْإِمَامُ عَلَیْهِ أَصَابُوا مِنَ الْکُفَّارِ أَوْ لَمْ یُصِیبُوا لِأَنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُنْجِزَ حَاجَتَهُ مِنْ تَحْتِ یَدِهِ وَ إِنْ حَضَرَتِ الْقِسْمَةُ فَلَهُ أَنْ یَسُدَّ کُلَّ نَائِبَةٍ تَنُوبُهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ وَ إِنْ بَقِیَ بَعْدَ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ قَسَمَهُ بَیْنَهُمْ وَ إِنْ لَمْ یَبْقَ لَهُمْ شَیْ‏ءٌ فَلَا شَیْ‏ءَ لَهُمْ.

ب. شیخ طوسی نیز این حدیث را از امام صادق ع روایت کرده با این تفاوت که:

اولا: تعبیر حضرت در پاسخ معنای «العقوبة» بدین صورت است که «أَنْ یُعَقِّبَ الَّذِی ذَهَبَتِ امْرَأَتُهُ عَلَى امْرَأَةٍ غَیْرِهَا یَعْنِی یَتَزَوَّجُهَا بِعَقِبٍ: کسی که زنش رفته است تعقیب نماید آن را با زنی غیر از آن زن؛ یعنی در عقب وی با این زن ازدواج کند»؛

و ثانیا شروع پاسخ نهایی امام در تبیین چرای اینکه در هر صورت امام باید آن را به آن مرد پرداخت کند بدین صورت است که: «لِأَنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُجِیزَ جَمَاعَةً مِنْ تَحْتِ یَدِهِ: زیرا برعهده امام است که جماعتی را که زیر دستش هستند اجازه نماید [یعنی از طرف آنها از بیت المال بدهد و بعدا از حقوق آنها کسر کند].

تهذیب الأحکام، ج‏6، ص313

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ وَ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ لَحِقَتِ امْرَأَتُهُ بِالْکُفَّارِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِی کِتَابِهِ «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» مَا مَعْنَى الْعُقُوبَةِ هَاهُنَا؟

قَالَ: أَنْ یُعَقِّبَ الَّذِی ذَهَبَتِ امْرَأَتُهُ عَلَى امْرَأَةٍ غَیْرِهَا یَعْنِی یَتَزَوَّجُهَا بِعَقِبٍ فَإِذَا هُوَ تَزَوَّجَ امْرَأَةً أُخْرَى غَیْرَهَا فَإِنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُعْطِیَهُ مَهْرَهَا مَهْرَ امْرَأَتِهِ الذَّاهِبَةِ.

قُلْتُ: فَکَیْفَ صَارَ الْمُؤْمِنُونَ یَرُدُّونَ عَلَى زَوْجِهَا بِغَیْرِ فِعْلٍ مِنْهُمْ فِی ذَهَابِهَا وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَنْ یَرُدُّوا عَلَى زَوْجِهَا مَا أَنْفَقَ عَلَیْهَا مِمَّا یُصِیبُ الْمُؤْمِنِینَ؟

قَالَ: یَرُدُّ الْإِمَامُ عَلَیْهِ أَصَابُوا مِنَ الْکُفَّارِ أَوْ لَمْ یُصِیبُوا لِأَنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُجِیزَ جَمَاعَةً مِنْ تَحْتِ یَدِهِ وَ إِنْ حَضَرَتِ الْقِسْمَةُ فَلَهُ أَنْ یَسُدَّ کُلَّ نَائِبَةٍ تَنُوبُهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ وَ إِنْ بَقِیَ بَعْدَ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ یَقْسِمُهُ بَیْنَهُمْ وَ إِنْ لَمْ یَبْقَ شَیْ‏ءٌ لَهُمْ فَلَا شَیْ‏ءَ عَلَیْهِ.

 


[1] . روى الزهری عن عروة عن عائشة رضی الله عنها قالت: حکم الله عز و جل بینکم فقال جل ثناؤه: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا فکتب إلیهم المسلمون: قد حکم الله عز و جل بیننا بأنه إن جاءتکم امرأة منا أن توجهوا إلینا بصداقها، و إن جاءتنا امرأة منکم وجهنا إلیکم بصداقها. فکتبوا إلیهم: أما نحن فلا نعلم لکم عندنا شیئا، فإن کان لنا عندکم شی فوجهوا به، فأنزل الله عز و جل: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا.

[2] . قال الزهری و لما نزلت هذه الآیة آمن المؤمنون بحکم الله و أدوا ما أمروا به من نفقات المشرکین على نسائهم و أبى المشرکون أن یقروا بحکم الله فیما أمرهم به من أداء نفقات المسلمین فنزل «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» أی أحد من أزواجکم «إِلَى الْکُفَّارِ» فلحقن بهم مرتدات «فَعاقَبْتُمْ» معناه فغزوتم و أصبتم من الکفار عقبى و هی الغنیمة فظفرتم و کانت العاقبة لکم ... «فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ» أی نساؤهم من المؤمنین «مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» من المهور علیهن من رأس الغنیمة و کذلک من ذهبت زوجته إلى من بینکم و بینه عهد فنکث فی إعطاء المهر فالذی ذهبت زوجته یعطى المهر من الغنیمة و لا ینقص شیئا من حقه بل یعطى کملا عن ابن عباس و الجبائی ...

[3] . حدثنی یونس، قال: أخبرنا أبن وهب، قال أخبرنی یونس، عن الزهری، قال: أقر المؤمنون بحکم الله، النکاح و أدوا ما أمروا به من نفقات المشرکین التی أنفقوا على نسائهم، و أبى المشرکون أن یقروا بحکم الله فیما فرض علیهم من أداء نفقات المسلمین، فقال الله للمؤمنین: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ فلو أنها ذهبت بعد هذه الآیة امرأة من أزواج المؤمنین إلى المشرکین، رد المؤمنون إلى زوجها النفقة التی أنفق علیها من العقب الذی بأیدیهم، الذی أمروا أن یردوه على المشرکین من نفقاتهم التی أنفقوا على أزواجهم اللاتی آمن و هاجرن، ثم ردوا إلى المشرکین فضلا. إن کان بقی لهم. و العقب: ما کان بأیدی المؤمنین من صداق نساء الکفار حین آمن و هاجرن.

[4] . و أخرج عبد بن حمید و أبو داود فی ناسخه و ابن جریر و ابن المنذر عن الزهری رضى الله عنه قال نزلت هذه الآیة [یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ...] و هم بالحدیبیة لما جاء النساء أمره ان یرد الصداق إلى أزواجهن و حکم على المشرکین مثل ذلک إذا جاءتهم امرأة من المسلمین ان یردوا الصدق إلى زوجها فاما المؤمنون فأقروا بحکم الله و أما المشرکون فأبوا ان یقروا فانزل الله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ إلى قوله مِثْلَ ما أَنْفَقُوا فأمر المؤمنون إذا ذهبت امرأة من المسلمین و لها زوج من المسلمین ان یرد الیه المسلمون صداق امرأته مما أمروا ان یردوا على المشرکین

[5] . روی أنه لما نزلت الآیة المتقدمة أبى المشرکون أن یؤدوا مهر الکوافر فنزلت.

[6] . و قال الزهری فکان جمیع من لحق بالمشرکین من نساء المؤمنین المهاجرین راجعات عن الإسلام ست نسوة:

أم الحکم بنت أبی سفیان کانت تحت عیاض بن شداد الفهری

و فاطمة بنت أبی أمیة بن المغیرة أخت أم سلمة کانت تحت عمر بن الخطاب فلما أراد عمر أن یهاجر أبت و ارتدت

و بروع بنت عقبة کانت تحت شماس بن عثمان

و عبدة بنت عبد العزى بن فضلة و زوجها عمرو بن عبد ود

و هند بنت أبی جهل بن هشام کانت تحت هشام بن العاص بن وائل

و کلثوم بنت جرول کانت تحت عمر

فأعطاهم رسول الله ص مهور نسائهم من الغنیمة

[7] . حدثنا ابن حمید، قال: ثنا سلمة، عن ابن إسحاق، قال: سألنا الزهری، عن هذه الآیة و قول الله فیها: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ النکاح الآیة، قال: یقول: إن فات أحدا منکم أهله إلى الکفار، و لم تأتکم امرأة تأخذون لها مثل الذی یأخذون منکم، فعوضوه من فی‏ء إن أصبتموه. و قال آخرون فی ذلک ما: حدثنی به یونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زید فی قوله: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ قال: خرجت امرأة من أهل الإسلام إلى المشرکین، و لم یخرج غیرها

[8] . و أخرج ابن أبى حاتم عن الحسن فی قوله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ قال نزلت فی امرأة الحکم بنت أبى سفیان ارتدت فتزوجها رجل ثقفى و لم ترتد امرأة من قریش غیرها فأسلمت مع ثقیف حین أسلموا

[9] . در نسخه کنونی تفسیر قمی ابتدا روایت را به این صورت آورده است: « وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ فِی قَوْلِهِ: «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ یَعْنِی مَنْ یَلْحَقْنَ بِالْکُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِکُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا- وَ إِنْ لَحِقْنَ بِکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَیْ‏ءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا» در ادامه شأن نزول واقعه را مطرح می‌کند و دوباره همان روایتی که ابوجارود از امام باقر ع روایت کرده را با اندک اختلافی در تعبیر تکرار می‌کند؛ که علی‌القاعده این اشتباه ناسخ باشد؛ ‌زیرا در کتبی همچون تفسیر برهان و نورالثقلین و کنز الدقائق که عین متن تفسیر قمی را نقل کرده‌اند این فراز اضافی وجود ندارد. ادامه متنی که در تفسیر قمی آمده بدین صورت است:

قَالَ: وَ کَانَ سَبَبَ نُزُولِ ذَلِکَ- أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ کَانَتْ عِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَبِی أُمَیَّةَ بْنِ الْمُغِیرَةِ فَکَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ، وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِکِینَ فَنَکَحَهَا مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ یُعْطِیَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا

. وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ فَلَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِکُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا وَ إِنْ لَحِقْنَ بِکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَیْ‏ءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُم‏

[10] . القمّی عن الباقر علیه السلام یعنی وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ فلحقن بالکفار من أهل عهدکم فاسألوهم صداقها و إن لحقن بکم من نسائهم شی‏ء فأعطوهم صداقها ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ.

وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ ای سبقکم و انفلت منکم الیهم فَعاقَبْتُمْ قیل ای فجاءت عقبتکم ای نوبتکم من أداء المهر.

أقولُ: بل المعنى فتزوّجتم بأخرى عقیبها کما یأتی بیانه فَآتُوا ایها المؤمنون الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا القمّی یقول و ان لحقن بالکفّار الّذین لا عهد بینکم و بینهم فأصبتم غنیمة فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا.

[11] . و قال فی قوله تعالى: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ یقول: یلحقن بالکفار الذین لا عهد بینکم و بینهم، فأصبتم غنیمة فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ قال: و کان سبب [نزول‏] ذلک أن عمر بن الخطاب کانت عنده فاطمة بنت أبی أمیة بن المغیرة، فکرهت الهجرة معه، و أقامت مع المشرکین، فنکحها معاویة بن أبی سفیان، فأمر الله رسوله (صلى الله علیه و آله) أن یعطی عمر مثل صداقها.

[12] . وَ قَالَ [عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ] فِی قَوْلِهِ وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ یَقُولُ یَلْحَقْنَ بِالْکُفَّارِ الَّذِینَ لَا عَهْدَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ فَأَصَبْتُمْ غَنِیمَةً- فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ قَالَ وَ کَانَ سَبَبُ نُزُولِ ذَلِکَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ کَانَتْ عِنْدَهُ قَاطِبَةُ بِنْتُ أَبِی أُمَیَّةَ بْنِ الْمُغِیرَةِ فَکَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِکِینَ فَنَکَحَهَا مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ یُعْطِیَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا.

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ فَلَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِکُمْ فَاسْأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا وَ إِنْ لَحِقْنَ بِکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَیْ‏ءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا- ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُم‏

[13] . و قال فی قوله: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ یقول: یعنى یلحقن بالکفار من أهل عقدکم فاسئلوهم صداقها، و ان لحقوا بکم من نسائهم شی‏ء فأعطوهم صداقها ذلکم حکم الله یحکم بینکم. و اما قوله: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ یقول: یلحقن بالکفار الذین لا عهد بینکم و بینهم فأصبتم غنیمة فآتوا الذین ذهبت أزواجهم مثل ما أنفقوا و اتقوا الله الذی أنتم به مؤمنون قال: و کان سبب نزول ذلک ان عمر بن الخطاب کانت عنده فاطمة بنت ابى امیة بن المغیرة، فکرهت الهجرة معه و أقامت مع المشرکین. فنکحها معاویة بن أبى سفیان، فأمر الله رسوله أن یعطى عمر مثل صداقها.

و فی روایة أبى الجارود عن أبى جعفر علیه السلام «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» فلحقن بالکفار من أهل عهدکم فاسئلوهم صداقها، و ان لحقن بکم من نسائهم شی‏ء فأعطوهم صداقها «ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ».

[14] . و فی تفسیر علیّ بن إبراهیم‏ : و قال علیّ بن إبراهیم فی قوله: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ‏، یعنی: إذا لحقت امرأة من المسلمین بالکفّار فعلى الکافر أن یردّ على المسلم‏

و [فی روایة أبی الجارود، عن أبی جعفر- علیه السّلام-]  قال‏ فی قوله- تعالى-: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ [إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ‏ یقول‏ : یعنی: من یلحقن بالکفّار من أهل عقدکم‏ ، فاسألوهم صداقها. و إن لحقن بکم من نسائهم شی‏ء، فأعطوهم صداقها . و أمّا قوله: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ‏]  یقول: و إن لحقن‏  بالکفّار الّذین لا عهد بینکم و بینهم، فأصبتم غنیمة فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ‏.

قال: و کان سبب نزول ذلک أنّ عمر بن الخطّاب کانت عنده فاطمة بنت أبی‏  أمیّة بن المغیرة، فکرهت الهجرة معه و أقامت مع المشرکین، فنکحها معاویة بن أبی سفیان، فأمر اللّه رسوله أن یعطی عمر مثل صداقها.

 


1141) سوره ممتحنة (60) آیه 11 وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ (تدبر)

 

تدبر

1) «إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»

آیه قبل در مقام بیان وظیفه مسلمانان در حمایت از زنان مسلمانی بود که به مسلمانان پیوستند ولی شوهرانشان بر کفر باقی مانده بودند و این آیه در مقام بیان وظیفه مسلمانان در حمایت از مردان مسلمانی است که زنانشان بر کفر باقی مانده یا به کفار پیوسته‌اند.

البته ظاهرا در آیه قبل، حکم کلی برای طرفین بیان شده بود؛ یعنی هم از مسلمانان خواسته شده بود که اگر زنی از کفار برگشت و به آنان پیوست نگذارند شوهر سابقش در خصوص هزینه‌هایی که برای زندگی زناشویی‌شان (به طور خاص مهریه‌ای) که متحمل شده، متضرر شود؛ و هم به کفار دستور داده بود که آنها هم همین اقدام را در خصوص زنانی که به کفار می‌پیوندند رعایت کنند؛ اما ؛ چنانکه در شأن نزول اشاره شد ظاهرا کفار به حالت دوم که به ضرر خودشان بود تن نمی‌دادند و ظاهرا در این فضا این آیه نازل شد که اکنون که آنان بدین امر تن نمی‌دهند اگر از اموال کفار به غنیمت به دست شما افتاد، از این غنایم، هزینه‌های آن مردان مسلمانی که متضرر شده‌اند پرداخت کنید (تفسیر القمی، ج‏2، ص363[1]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص412[2]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص207-208[3]؛ المیزان، ج‏19، ص241[4])

البته مفسران با توجه به برخی کلمات آیه معانی دیگری هم از این آیه استفاده کرده‌اند که در ادامه تقدیم می‌شود.

 

2) «إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ»

مقصود از عبارت «شیءای از زنانتان» چیست؟

الف. مراد «أحَدٌ من أزواجکم: یکی از زنان شما» است (اغلب مترجمان این چنین ترجمه کرده‌اند). در این صورت، چرا این چنین تعبیر شده؟

الف.1. گفتن «شى‏ء» بجاى «أحد» براى تحقیر و کوچک داشتن زنى است که کافر شده، نزد کفّار رود (ترجمه فیض الاسلام).

الف.2. ...

ب. مراد مهریه و هزینه‌هایی است که برای آن زن شده است (حجة التفاسیر، ج‏6، ص368[5]؛ ترجمه‌های رضایی[6] و طاهری[7] و یاسری[8])

ج. چیزی از زنانتان از دست رفت، به همان معنای اصلی‌اش است یعنی بخشی از وجود زنتان از دست رفت و همین که او از اسلام بیرون شده از دست رفتن بخشی از وجود اوست.

د. مراد «چیزی از بابت زنانتان» است که اعم از مهریه باشد؛ یعنی با رفتن این زنان به نزد کفار، از بابت این زنان چیزی (محبوبی یا ... ) از دست شما رفته است که داغش بر دل شما سنگینی می‌کند

ه. ...

 

3) «إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ ...»

منظور از تعبیر «فعاقبتم» چیست؟

الف. جمله خبری باشد؛ آنگاه معنایش این است که:

الف.1. عِقاب و مؤاخذه‌ای کردید، انتقامی گرفتید، در مقام بازخواست برآمدید، و در یک کلام: در جنگ غنیمتی از کفار به دست آوردید و به جبران آن از کفار اقدام کردید (زهری، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص412[9]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص165[10]). در واقع مقصود این است که «در آن جنگ عاقبت براى شما شد و غنیمتى به دست آوردید» (ترجمه یاسری) و این قول اغلب مفسران و مترجمان است و در تدبر 1 گذشت.

الف.2. زن دیگری را جایگزین آنها کردید (مؤرج، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص412[11]) یعنی بعد از آنها با زن دیگری ازدواج کردید، به این زن هم همانند مهریه‌ای که به زن قبلتان - که از دستتان رفته- بدهید (تفسیر الصافی، ج‏5، ص165[12]).

الف.3. عاقب به معنای «فجاءت عقبتکم» باشد؛ یعنی اکنون نوبت مهریه دادن شما شد (به نقل از تفسیر الصافی، ج‏5، ص165[13]) یعنی به کسانی که زنانشان رفته‌اند مانند آن مهریه‌ای که پرداخت کرده بودند بدهید همان گونه که بر عهده آنهاست که برای کسانی از شما که زنانشان رفته‌اند مانند آنچه شما پرداخت کرده‌اید به شما بدهند (علی بن عیسی، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص412[14]) به تعبیر دیگر، می‌خواهد بفرماید: نوبت مهریه پرداختن شماست و حال که مشرکین آن را تأدیه نمى‏کنند بر شما است که معادل مهریه‏اى که شوهران (به چنین زنان مرتد) پرداخته اندازه ما بین خودتان جمع آورى کرده به آنان بپردازید (ترجمه نوبری).

الف.4. مقابله به مثلی کردید که زنان کفار در اختیار شما قرار گرفتند خواه به اینکه اسیر شما شدند یا اینکه ایمان آوردند و به سوی شما هجرت کردند (علی بن عیسی، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص412[15])

الف.5. ...

ب. جمله خبری در معنای انشاء است؛ یعنی می‌خواهد بفرماید:

ب.1. آن گاه شما نیز در مقام انتقام و قصاص (عمل مقابله بمثل) برآئید (ترجمه کاویانپور).

ب.2. وى را تعاقب نموده و از پى آن روید اگر او بازگشت بشما ننمود بدانید که عاقبت ظفر از شما است، و از غنیمتى که بدست آوردید بدهید به کسانى که زنهایشان رفته‏اند (مخزن العرفان). در واقع دستوری است به تعقیب کردن کفار و می‌خواهد بیان کند که «تعقیب کفّار براى حفظ اموال مسلمانان و جبران خسارت آنان جایز است» (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

ب.3. ...

 

4) «إِنْ فاتَکُمْ ... فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا ...مِثْلَ ما أَنْفَقُوا»

حق باید به حق‏دار برسد، گرچه با تأخیر باشد (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

5) «إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ

براى گرفتن حق خود اقدام کنید (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

6) «إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا»

آنچه به خاطر ایمان، از فرد مسلمان فوت مى‏شود، گاه باید توسّط نظام اسلامى جبران شود (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

7) «فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

در گرفتن حق، پرهیزکارى و کنترل خود لازم است (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

8) «فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

مسایل مالى، لغزشگاه است تقوا و خداترسى لازم است (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

9) «فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

هم خسارت دیده در ادعاى خسارت تقوا داشته باشد و بیش از آنچه خسارت کرده، مطالبه نکند و هم جامعه در پرداخت آن طفره نرود (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

10) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»

نشانه‏ و اقتضای ایمان واقعى، تقواست (المیزان، ج‏19، ص242[16]؛ تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

 

 


[1] . وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ یَعْنِی إِذَا لَحِقَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بِالْکُفَّارِ فَعَلَى الْکَافِرِ أَنْ یَرِدَ عَلَى الْمُسْلِمِ صَدَاقَهَا، فَإِنْ لَمْ یَفْعَلِ الْکَافِرُ وَ غَنِمَ الْمُسْلِمُونَ غَنِیمَةً- أُخِذَ مِنْهَا قَبْلَ الْقِسْمَةِ- صَدَاقُ الْمَرْأَةِ اللَّاحِقَةِ بِالْکُفَّارِ

وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ یَقُولُ وَ إِنْ لَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ الَّذِینَ لَا عَهْدَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ فَأَصَبْتُمْ غَنِیمَةً فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا- وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ‏

قَالَ: وَ کَانَ سَبَبَ نُزُولِ ذَلِکَ- أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ کَانَتْ عِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَبِی أُمَیَّةَ بْنِ الْمُغِیرَةِ فَکَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ، وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِکِینَ فَنَکَحَهَا مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ یُعْطِیَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا

. وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ فَلَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِکُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا- وَ إِنْ لَحِقْنَ بِکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَیْ‏ءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُم‏.

[2] . قال الزهری و لما نزلت هذه الآیة آمن المؤمنون بحکم الله و أدوا ما أمروا به من نفقات المشرکین على نسائهم و أبى المشرکون أن یقروا بحکم الله فیما أمرهم به من أداء نفقات المسلمین فنزل «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» أی أحد من أزواجکم «إِلَى الْکُفَّارِ» فلحقن بهم مرتدات «فَعاقَبْتُمْ» معناه فغزوتم و أصبتم من الکفار عقبى و هی الغنیمة فظفرتم و کانت العاقبة لکم

[3] . و أخرج ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما فی قوله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ... و فی قوله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ الآیة یعنى ان لحقت امرأة من المهاجرین بالکفار أمر رسول الله ص ان یعطى من الغنیمة مثل ما أنفق

و أخرج ابن أبى شیبة و عبد بن حمید عن مجاهد رضى الله عنه وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ ان امرأة من أهل مکة أتت المسلمین فعوضوا زوجها و ان امرأة من المسلمین أتت المشرکین فعوضوا زوجها و ان امرأة من المسلمین ذهبت إلى من لیس له عهد من المشرکین فَعاقَبْتُمْ فأصبتم غنیمة فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا یقول آتوا زوجها من الغنیمة مثل مهرها

و أخرج عبد بن حمید و أبو داود فی ناسخه و ابن جریر و ابن المنذر عن الزهری رضى الله عنه قال نزلت هذه الآیة [یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ...] و هم بالحدیبیة لما جاء النساء أمره ان یرد الصداق إلى أزواجهن و حکم على المشرکین مثل ذلک إذا جاءتهم امرأة من المسلمین ان یردوا الصدق إلى زوجها فاما المؤمنون فأقروا بحکم الله و أما المشرکون فأبوا ان یقروا فانزل الله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ إلى قوله مِثْلَ ما أَنْفَقُوا فأمر المؤمنون إذا ذهبت امرأة من المسلمین و لها زوج من المسلمین ان یرد الیه المسلمون صداق امرأته مما أمروا ان یردوا على المشرکین

[4] . قوله تعالى: «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» إلخ، قال الراغب: الفوت بعد الشی‏ء عن الإنسان بحیث یتعذر إدراکه، قال تعالى: «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ». انتهى. و فسر المعاقبة و العقاب بمعنى الوصول و الانتهاء إلى عقبى الشی‏ء، و المراد عاقبتم من الکفار أی أصبتم منهم غنیمة و هی عقبى الغزو، و قیل: عاقب بمعنى عقب، و قیل: عاقب مأخوذ من العقبة بمعنى النوبة.

و الأقرب أن یکون المراد بالشی‏ء المهر و «مِنْ» فی «مِنْ أَزْواجِکُمْ» لابتداء الغایة و «إِلَى الْکُفَّارِ» متعلق بقوله: «فاتَکُمْ» و المراد بالذین ذهبت أزواجهم، بعض المؤمنین و إلیهم یعود ضمیر «أَنْفَقُوا».

و المعنى: و إن ذهب و انفلت منکم إلى الکفار مهر من أزواجکم بلحوقهن بهم و عدم ردهم ما أنفقتم من المهر إلیکم فأصبتم منهم بالغزو غنیمة فأعطوا المؤمنین الذین ذهبت أزواجهم إلیهم مما أصبتم من الغنیمة مثل ما أنفقوا من المهر.

و فسرت الآیة بوجوه أخرى بعیدة عن الفهم أغمضنا عنها.

[5] . و اگر از شما مسلمانان چیزى (مهرى) از بابت زنهاتان که بسوى کفار فرار کرده‏اند فوت شود (یعنى آن مهر بدست شما نیاید

[6] . و اگر چیزى از (مهریه) همسران شما به سوى کفّار از دست شما رفت‏

[7] . و اگر مهریه‏اى از همسران شما [با رفتن آنان‏] به سوى کفار، از دستتان رفت

[8] . و اگر فوت شود از شما چیزى از مهر زنهایتان که به کفر باقى مانده به سوى کفار رفتند و نتوانستید مهر او را از کفار بگیرید

[9] . قال الزهری و لما نزلت هذه الآیة آمن المؤمنون بحکم الله و أدوا ما أمروا به من نفقات المشرکین على نسائهم و أبى المشرکون أن یقروا بحکم الله فیما أمرهم به من أداء نفقات المسلمین فنزل «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» أی أحد من أزواجکم «إِلَى الْکُفَّارِ» فلحقن بهم مرتدات «فَعاقَبْتُمْ» معناه فغزوتم و أصبتم من الکفار عقبى و هی الغنیمة فظفرتم و کانت العاقبة لکم ...

«فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ» أی نساؤهم من المؤمنین «مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» من المهور علیهن من رأس الغنیمة و کذلک من ذهبت زوجته إلى من بینکم و بینه عهد فنکث فی إعطاء المهر فالذی ذهبت زوجته یعطى المهر من الغنیمة و لا ینقص شیئا من حقه بل یعطى کملا عن ابن عباس و الجبائی

و قیل معناه إن فاتکم أحد من أزواجکم إلى الکفار الذین بینکم و بینهم عهد فغنمتم فأعطوا زوجها صداقها الذی کان ساق إلیها من الغنیمة ثم نسخ هذا الحکم فی براءة فنبذ إلى کل ذی عهد عهده عن قتادة.

[10] . القمّی یقول و ان لحقن بالکفّار الّذین لا عهد بینکم و بینهم فأصبتم غنیمة فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا.

أقولُ: کأنّه جعل معنى فَعاقَبْتُمْ فأصبتم من الکفّار عقبى ای غنیمة یعنی فأتوا بدل الفائت من الغنیمة قال و قال سبب نزول ذلک انّ عمر بن الخطّاب کانت عنده فاطمة بنت أبی امیّة بن المغیرة فکرهت الهجرة معه و أقامت مع المشرکین فنکحها معاویة بن أبی سفیان فأمر اللَّه رسوله ان یعطی عمر مثل صداقها.

[11] . و قیل معناه فخلفتم من بعدهم و صار الأمر عن مؤرج؛ و قیل إن عقب و عاقب مثل صغر و صاغر بمعنى عن الفراء

[12] . أقولُ: بل المعنى فتزوّجتم بأخرى عقیبها کما یأتی بیانه فَآتُوا ایها المؤمنون الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا

[13] . وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ ای سبقکم و انفلت منکم الیهم فَعاقَبْتُمْ قیل ای فجاءت عقبتکم ای نوبتکم من أداء المهر.

[14] . و قال علی بن عیسى معناه فأعطوا الذین ذهبت أزواجهم مثل ما أنفقوا من المهور کما علیهم أن یردوا علیکم مثل ما أنفقتم لمن ذهب من أزواجکم

[15] . و قیل عاقبتم بمصیر أزواج الکفار إلیکم إما من جهة سبی أو مجیئهن مؤمنات عن علی بن عیسى

[16] . و قوله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ» أمر بالتقوى، و توصیفه تعالى بالموصول و الصلة لتعلیل الحکم فإن من مقتضى الإیمان بالله تقواه

 


1141) سوره ممتحنة (60) آیه 11 وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ (نکات ادب

 

نکات ادبی

فاتَکُمْ

درباره ماده «فوت» اتفاق نظر است که دلالت بر یک نحوه جدایی و دور بودن و از دست دادن دارد: ابن فارس توضیح می‌دهد که اصل این ماده نقطه مقابل ادراک چیزی و وصول به آن است (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص457[1])، و راغب می‌گوید یک نحوه دور بودنی است که ادراک آن متعذر باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص646).

اختلاف نظری که هست در این است که این ماده در خصوص چه نوع جدایی و انفصالی به کار می‌رود؛ انفصالی که مسبوق به یک اتصال بوده، یا انفصالی که انعدام محض باشد؛ از یک سو، حسن جبل معتقد است که با توجه به اینکه حرف «ف» دلالت بر یک نحوه دور کردن و نفی و طرد به کار می‌رود و حرف «ت» برای یک نحوه فشار دادن با دقت، و و ترکیب این دو با حرف «و» دلالت بر یک نحوه جدایی و دور شدن و به هم نچسبیدن دارد، این ماده در اصل به معنای جدایی و دور بودن چیزی است که در اصل به هم چسبیده بوده مانند وضعیت یک انگشت در قبال انگشت کناری‌اش[2] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1622)؛ اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که معنای محوری این ماده انعدام چیزی به نحوی که دیگر وجود نداشته باشد و درک نشود و تفاوت آن با کلماتی مانند انعدام («عدم») و «موت» و «فنا» را در این است که این کلمات دلالت بر معدوم شدن بعد از وجود دارند؛ اما «فوت» دلالت بر عدم دارد قبل از اینکه اصلا وجود داشته باشد. ایشان بقدری بر این معنای انعدام مصرند که از نظر ایشان، معانی‌ای هماند دوری از درک و عدم امکان وصول، از لوازم این معناست نه اصل معنای آن (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص165[3]).

با اینکه نگاهی به کاربردهای این ماده در حالت ثلاثی مجرد، انسان را به نظر حسن جبل متمایل‌تر می سازد: چرا که هم در کاربرد آن به صورت فعل در سه آیه «لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ» (آل عمران/153) «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» (حدید/23) و «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ» (ممتحنه/11) و هم در کاربرد آن به صورت مصدر در آیه «وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَریبٍ» (سبأ/51) این ماده ناظر به وضعیتی است که انسان چیزی را داشته و از دست داده است (نه اینکه از اول هیچ چیزی در کار نباشد)، اما مرحوم مصطفوی اغلب این موارد را تأییدی برای نظر خود دانسته است؛ وی در خصوص آیه 11 سوره ممتحنه توضیحی نداده، اما در سه مورد دیگر، تقابل این کلمه را به ترتیب با کلمات «إصابت» و «ایتاء» (دادن) و «أخذ» را شاهد بر این گرفته که فوت انعدامی است که موجب می‌شود وصول و ادراکی رخ ندهد، زیرا از نظر ایشان این سه کلمه در قبال انعدام است! (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص165[4]). عجیب‌تر اینکه خود ایشان در ذیل ماده «ضیع»، وقتی می‌خواهد از تفاوت ضایع شدن با کلماتی همچون فقدان و هلاکت و فوت و فنا سخن بگوید، معنای اصلی ماده «فوت» را همین خارج شدن از سلطه و از دسترس شخص معرفی کرده است (قبلا در جلسه 611 http://yekaye.ir/al-kahf-18-30/ در این باره توضیح داده شد[5]).

کاربرد دیگر این ماده در قرآن کریم کاربرد آن در باب تفاعل است؛ اغلب این طور توضیح داده‌اند که  از آنجا که خود کلمه «فوت» به معنای فاصله بین دو چیز است که آنها را از هم جدا و دسترسی‌ناپذیر به هم می‌کند، «تفاوت» بین دو چیز به معنای شدت دور بودن بین آنهاست (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص457[6]؛ المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1622). این توضیح در خصوص کاربردهای رایج کلمه «تفاوت» خوب است؛ اما در کاربرد قرآنی آن در آیه «الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ» (ملک/3) چندان معنای مفیدی به دست نمی‌دهد. راغب این را این طور توضیح داده که چیزی که مایه خروج آن از اقتضای حکمت است در آن یافت نمی‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص646[7])؛ و مرحوم طبرسی هم تفاوت را به معنای اختلاف و اضطراب گرفته (مجمع البیان، ج‏10، ص483[8]) و می‌گوید مقصود از آیه این است که هیچ اختلاف و تناقضی که کار را از مدار حکمت بیرون ببرد در آن نمی‌بینی؛ یعنی اگرچه افعال خداوند در صورتها و هیأتهایشان متفاوتند اما در حکیمانه بودن برابرند، و احتمال دیگری که برای این آیه مطرح کرده این است که در آفرینش خداوند هیچ عیب و اعوجاجی نمی‌بینی بلکه کل آن با همه عظمتش مستقیم و مساوی است (مجمع البیان، ج‏10، ص484[9])؛ و مرحوم عسکری هم در فرق بین «تفاوت» و «اختلاف» می‌گوید تفاوت همواره مذموم است و لذا در این آیه از خداوند نفی شده اما اختلاف لزوما مذموم نیست چنانکه ایجاد آن به خدا هم نسبت داده می‌شود مانند: «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» (مومنون/80) [و شاید شاهد بهتر از آن، این آیه باشد: «وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ» (روم/22)]؛ زیرا تفاوت اختلافی است که بر اساس سنتها رقم نخورده باشد و دلالت بر جهل فاعلش دارد (الفروق فی اللغة، ص150[10]). اما به نظر می‌رسد همه این توضیحات اگرچه دارد معنای خوبی برای کاربرد آن در این آیه می تراشد اما از آن معنایی که برای تفاوت در لغت ارائه کردند فاصله می‌گیرد.

مرحوم مصطفوی، با اینکه در خصوص خود ماده، به نظر می‌رسد توضیحشان قانع‌کننده نبود، اما در خصوص «تفاوت» توضیحی می‌دهند که با آیه تناسب خوبی دارد. ایشان ابتدا می‌گویند باب تفاعل دلالت بر مطاوعه‌ای در مفاعله دارد، یعنی اختیار استمرار در حصول فوت، به معنای فوتِ [= از دست رفتن و نبودن] خصوصیتی در چیزی در قبال چیزی دیگر، به نحوی که آن خصوصیت در آن شیء مقابل فوت نشده باشد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص165[11]). آنگاه درباره این آیه توضیح می‌دهند که این کلمه در معنای عرفی کلمه «تفاوت» که یک نحوه افتراق و جدایی است نمی‌باشد، بلکه مقصود از «ما تَرى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» این است که آفرینش خداوند رحمان طوری است که هیچ کمال و خصوصیتی که لازمه هر چیزی است از آن فوت نمی‌شود تا ضعف و نقص و فتوری در این آفرینش راه یابد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص166[12]).

ماده «فوت» و مشتقات آن همین 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شَیْ‏ءٌ

درباره این کلمه ذیل آیه 4 همین سوره توضیحاتی گذشت.

جلسه 1134 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04-2/

أَزْواجِکُمْ / أَزْواجُهُمْ

قبلا بیان شد که ماده «زوج» در اصل بر مقارنت و اینکه چیزی قرین چیز دیگری شود، وبه تعبیر دیگر، تداخل بین دو چیز به طوری که با هم مختلط و مرتبط و درهم‌تنیده شوند، به کار می‌رود؛ و به مناسبت همین مقارنت است که به هریک از زن و شوهر، وقتی در قبال همسرش در نظر گرفته شود «زوج» گفته می‌شود.

در واقع، این ماده در اصل برای مقارنت اشیای مشابه به کار رفته است، چون تشابه یک نحوه مقارنت بین دو چیز ایجاد می‌کند: (وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَت،تکویر/7؛ احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یعْبُدُونَ، صافات/22)؛ و بدین مناسبت بتدریج در مورد یک صنف ویا نوع که افرادش با هم در نوعیت ویا صنف مربوطه شباهت دارند هم به کار رفته است: (لا تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إِلی‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ، حجر/88؛ وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ، ص/58).

نکته جالبی که اغلب اهل لغت تذکر داده‌اند این است که «زوج» به «واحد» اطلاق می‌شود نه به «دوتا»؛ یعنی اگرچه در حساب، زوج در مقابل فرد و به معنای عددی است که قابل تقسیم بر دو باشد، اما در استعمالات رایج زبان عربی، به تنها یکی از دو چیزی که قرین همدیگرند «زوج» گفته می‌شود (اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ، بقره/35؛ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیرَهُ، بقره/230؛ وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ، نساء/20) و وقتی بخواهند به هر دو با هم اشاره کنند باید از تعبیر «زوجین» استفاده کنند (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَینِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی، ؛ قیامت/39؛ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَینِ اثْنَین، هود/40)؛ مثلا وقتی گفته شود زوجِ کبوتری را دیدم، به معنای این نیست که دوتا کبوتر را دیدم، بلکه به معنای آن است که کبوتری را دیدم که می‌دانم کبوتر دیگری هست که همسرِ اوست؛ پس زوج نه به معنای «دو چیز» بلکه به معنای هر چیزی است که قرینی و همتایی [یا مقابلی] داشته باشد؛ از این رو وقتی که می‌فرماید «وَ مِنْ کُلِّ شَی‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَینِ» ‏(ذاریات/49) ضرورتاً معنایش این نیست که از هر چیزی دو چیز هست یا هر چیزی مذکر و مونث دارد؛ بلکه بدین معناست که هر چیزی که آفریدیم زوج است از این جهت که ضد یا مشابه یا همتا و یا دست کم ترکیبی - مثلا ترکیب از ماده و صورت، یا جوهر و عرض یا ... - دارد. در واقع، زوجیتِ زوج حکایت از آن دارد که در تحقق و سامان یافتنش نیازمند ترکیب و یک نحوه رابطه متقابل با قرین خویش است و شاید بدین معناست که خداوند همه چیز را زوج آفریده و تنها خودش است که زوج نیست و هیچ زوجی ندارد.

جمع کلمه «زوج»، «أزواج» است که با توضیحات فوق معلوم می‌شود که ضرورتاً به معنای «دوتا»ها نیست، بلکه یا به معنای «همسر»ها (رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا، فرقان/74؛ أَسَرَّ النَّبِی إِلی‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً، تحریم/3) و یا به عنوان مطلقِ «قرین‌»ها و اموری که با هم مشابه‌اند می‌باشد؛ چنانکه در مورد آیه «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ‏» (صافات/22) گفته‌اند به معنای «قرین‌ها»ی [=همنشینانِ] آنهاست که در کارهایشان بدانها اقتدا می‌کردند (مفردات ألفاظ القرآن، ص385) ویا در مورد آیه «وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً» (واقعه/7) گفته‌اند به معنای اصنافی است که با همدیگرند، همان طور که به دو لنگه کفش «زوجان» گفته می‌شود.

بدین ترتیب در مورد کاربردهای «زوج» در قرآن باید دقت ویژه‌ای مبذول داشت، چنانکه برخی بر این باورند که در آیه «أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ» (حج/5) زوج به معنای «رنگ» است از این جهت که همواره قرین هر چیزی است؛ و یا کاربرد آن در آیه «أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّی»‏ (طه/53) به معنای انواع متشابه و در آیه «مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ» (لقمان/10) و آیه «ثَمانِیةَ أَزْواجٍ» (أنعام/143)‌به معنای اصناف (صنف‌های گوناگون) می‌تواند باشد و یا در آیه «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» ‏(تکویر/7) می‌تواند بدین معنا باشد که هر پیروی‌کننده‌ای قرین و همنشینِ (بهشتی یا جهنمیِ) آن کسی می‌شود که پیرویش را می‌کرده است. خلاصه اینکه این واژه، ظرفیتهای معنایی فراوانی دارد و در صورت ارائه شواهد کافی، در همین آیات چه‌بسا بتوان برخی دیگر از ظرفیت‌های معنایی این کلمه را استخراج کرد.

جلسه 784 http://yekaye.ir/ya-seen-36-36/

الْکُفَّارِ

درباره ماده «کفر» و کلمه «کفار» ذیل آیه قبل توضیحات لازم گذشت.

جلسه 1140 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/

فَعاقَبْتُمْ

ماده «عقب»[13] از مواردی است که مشتقات بسیار زیادی دارد تا حدی که ابن فارس نتوانسته همه را ذیل یک اصل گرد آورد و بر این باور است که این ماده در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای اینکه چیزی عقب بماند و بعد از چیز دیگر بیاید؛ و دیگری در معنای بلندی و شدت و صعوبت  (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص77[14])، که مثال بارز دومی را عَقَبَه: «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ؛ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَة» (بلد/11-12) (راه صعب‌العبور در کوه که بالا رفتن از آن پرمشقت است) دانسته است که از نظر وی برای هر چیزی که در آن علو و شدتی باشد به کار می‌رود؛ و کلماتی مانند عُقاب (هم به معنای مواد سختی که وقتی چاهی را حفر می‌کنند برای محکم شدن جداره چاه بین آجرها می‌گذارند؛ و هم به معنای پرنده شکاری معروف) و ... را به این دومی برگردانده است (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص84-85[15]).

اما بسیاری از اهل لغت معنایی نزدیک به معنای اول را مبنا قرار داده و کوشیده‌اند این چند مورد را هم به آن برگردانند:

راغب که بر مفهوم پشت چیزی بودن در این ماده تأکید دارد، عَقَبَة را به معنای مسیر پردست‌انداز (وعر) در کوه معرفی کرده است [که ظاهرا اشاره به اینکه کوهنورد پشت سر هم با فراز و نشیب مواجه می‌شود] و وجه تسمیه عُقاب را این می‌داند که برای شکار پشت سر هم فرود می‌آید (مفردات ألفاظ القرآن، ص576[16]).

مرحوم طبرسی هم که اصل معنای این ماده را از همان کلمه «عقب» (به معنای قسمت پشت پا؛ پاشنه پا) دانسته و همین پشت هم بودن را محور معنای این ماده دانسته (مجمع البیان، ج‏1، ص414[17])، در خصوص وجه تسمیه عَقَبَة توضیح می‌دهد که راهی است که بالا رفتن از آن دشوار است و نیار به آن است که شدت در پی ضیق و مخاطره بیاید و و این احتمال را هم از دیگران مطرح کرده که در اصل یک گذرگاه خیلی تنگ در قله کوه بوده که مردم ناچار بوده‌اند پشت سر هم [یکی یکی] از آن عبور کنند (مجمع البیان، ج‏10، ص746[18]).

مرحوم مصطفوی اصل این ماده را وقوع چیزی در پشت سر چیزی و متصل به آن دانسته و تفاوتش را با «خَلف» در این می‌داند که «خلف» پشت سر بودنی است اعم از اینکه متصل باشد یا منفصل؛ و همچون اغلب اهل لغت مثال بارز این مفهوم را کاربردش در خصوص پاشنه پا دانسته و وجه تسمیه عَقَبَة را هم این دانسته که شبیه پاشنه پا در قسمت انتهایی و اطراف کوه واقع شده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[19]). وی در جای دیگر مطلب را این گونه توضیح می دهد که «عَقَبَة» آن چیزی است که از وجود راههای ممتد صعب‌العبور در کوه حاصل می‌آید و معنای امتداد از فتحه‌های پشت سر هم این کلمه درمی‌آید و صعوبت هم به اقتضای کوه است زیرا چیزی که در کوه به نحو متعاقب حاصل می‌شود در زمین هموار رخ نمی‌دهد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص226[20]).

حسن جبل هم اصل این ماده را ملحق شدن غلیظ به آخر چیزی یا پشت سر آن دانسته به نحوی که در آن فروروند و آن را امتداد دهد[21] و وجه تسمیه عَقَبَة را هم این دانسته که کوه بلند و صعب‌العبوری است که بر مسیری که افراد در حال گذر از آن است واقع شده و برای پیمودن مسیر افراد ناچارند از آن عبور کنند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1496).

کلمات عقب (با سه وزن: عَقِب و عُقْب و عُقُب) و «عقبى» و «عقبان» و «عاقبة» و «عقبة» و «عَقَب» همگی به معنای پشت و چیزی که در پشت قرار گرفته، می‌باشند. عَقِب و عُقْب و عُقُب همگی صفت مشبهه‌اند (به ترتیب شبیه خشن و صُلب و جُنُب) که به معنای چیزی‌اند که متصف به تأخر و عقب ماندن شده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص227-228[22])؛ و استعمال این کلمه (جمع آن «أَعْقَاب») به معنای پشت پا (پاشنه پا) بسیار شایع است: «یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ» (بقره/143)؛ و راغب توضیح اده که تعبیر «رجع علی عقبیه» که در آیات «انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئا» (آل عمران/144)، «نَکَصَ عَلى‏ عَقِبَیْهِ» (انفال/48)، «فَکُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ‏ تَنْکِصُونَ»‏ (مؤمنون/66)، «نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ» (انعام/71) به کار رفته، به معنای این است که کسی خم شود و برگردد گویی روی پاشنه پای خود برگشته است؛ این کلمه به صورت استعاری برای فرزند و نسلی که در ادامه انسان می‌آید به کار گرفته می‌شود: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی‏ عَقِبِهِ‏» (زخرف/28) (مفردات ألفاظ القرآن، ص575[23])؛ و تفاوت «عَقِب» و «ولد» در این است که اولی را تنها برای فرزندان بعد از وفات شخص به کار می‌برند (الفروق فی اللغة، ص277[24]).

خلیل و ابن فارس بر این باورند که «عاقبة» هر چیزی پایان آن است، که خلیل توضیح می‌دهد گاه این کلمه بدون «ة» (به صورت:‌ عاقب) می‌آید و به صورتهای عَواقِب‏ و عُقُبا‏ و عُقَّب جمع بسته می‌شود (کتاب العین، ج‏1، ص179[25]؛ معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص79[26])؛ اما مرحوم مصطفوی بیان می‌کند که کلمه «عاقبت» به معنای چیزی است که در عقب چیزی حاصل می‌شود و «عقبی» (مونث معنوی کلمه عقبان) اسم یا صفت مونثی است که مذکر ندارد (شبیه حبلی) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[27]). راغب بر این باور است که کلمات مانند «عُقْب» و «عُقبی» برای عاقبت خوب به کار می‌رود: «خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً» (کهف/44)، «أُولئِکَ لَهُمْ‏ عُقْبَى‏ الدَّارِ» (رعد/22) «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» (رعد/24) و کلمه «عاقبة» اگر به صورت مطلق بیاید برای عاقبت خوب: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ» (اعراف/128؛ قصص/88)، و اگر به صورت مضاف بیاید، برای عاقبت بد است: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّه‏» (روم/10)، «فَکانَ‏ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ» (حشر/17) (مفردات ألفاظ القرآن، ص575[28]). باید گفت اگرچه این ادعا (خصوصا دومی) شواهد قرآنی فراوانی دارد، مثلا: «انْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ» (یونس/39؛ قصص/40)، «کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ» (آل عمران/137؛ انعام/11؛ نحل/36؛ زخرف/25)، «کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمینَ» (اعراف/84؛ نمل/69)، «کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدینَ» (اعراف/86 و 103)، «قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ کانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکینَ» (روم/42)، «أَ وَ [ف‍َ] لَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ...» (روم/9؛ فاطر/44؛ غافر/21 و 82؛ محمد/10)، «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعینَ» (نمل/51)، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً» (طلاق/9)، اما موارد خلاف این هم وجود دارد؛ هم در خصوص «عقبی» که علاوه بر عاقبت خوب برای عاقبت بد هم به کار رفته است، مانند «وَ لا یَخافُ عُقْباها» (شمس/15) و «تِلْکَ عُقْبَى الَّذینَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْکافِرینَ النَّارُ» (رعد/35)؛ و هم در خصوص «عاقبت» به نحو مضاف که آن هم علاوه بر عاقبت بد، برای عاقبت خوب نیز به کار رفته است: «الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (حج/41)، «وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (لقمان/22). البته کلمه «العاقبة» به نحو مطلق فقط در مورد عاقبت خوب استفاده شده است؛ هرچند عسکری در همین مورد هم معتقد است که ضرورت ندارد که حتما برای عاقبت خوب به کار رود و توضیح می‌دهد که اگر با حرف «ل» بیاید عاقبت خوب است که له شخص است و اگر با حرف «علی» بیاید برای عاقبت بد است که علیه شخص است (الفروق فی اللغة، ص234-235[29])؛ و در قرآن همه موارد که مثبت آمده چون با حرف «ل» است.

اشاره شد که «عاقبت» به معنای پایان کار است؛ تفاوتش با «انتهاء» [و نهایت] و «حد» در این است که «انتهاء» به محلی که چیزی به تمام می‌شود گویند و نقطه مقابل ابتداء است و «حد» چیزی است که محدود را از غیر خودش متمایز می‌کند، در حالی که عاقبت چیزی است که از سبب مقدم بر خویش حاصل آمده است و به یک معنا امتداد و برآیند حاصل از خود شیء است (الفروق فی اللغة، ص290-291[30]).

کاربرد این ماده در فعل ثلاثی مجرد به صورت «عقِب» و «عقَب» رایج است (در همین آیه 11 سوره ممتحنه در برخی قرائتهای غیرمشهور به همین صورت قرائت شده است)؛ اما کاربردهای متعددی از آن در ابواب ثلاثی مزید (مفاعله و افعال و تفصیل) وجود دارد. مرحوم مصطفوی بر این باور است که همه اینها (یعنی عقاب و معاقبه، و إعقاب و تعقیب) دلالت دارد بر اینکه چیزی مترتب و جاری و متعاقب چیز دیگری قرار گیرد؛ در مفاعله، توجه اصلی به جهت استمرار کار است؛ در افعال، تمرکز بر نسبت کار با فاعل و صدور کار از وی؛ و در تفعیل، بر جهت وقوع فعل و تعلقش به مفعول (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص226[31])

بدین ترتیب، وقتی به باب مفاعله می‌رود (معاقبة و عقاب) دلالت بر استمرار تعقب دارد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[32]) یعنی نتیجه سوء و جزای عمل مستمرا جاری می‌شود، چنانکه عقاب استمرار پیدا می‌کند تا جایی که جزا به طور کامل داده شود (همان، ص226[33]) و راغب هم تأکید می‌کند که این وزن همواره برای عقوبت و عذاب کردن به کار می‌رود: «وَ إِنْ‏ عاقَبْتُمْ‏ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ‏ بِهِ‏» (نحل/126)، «وَ مَنْ‏ عاقَبَ‏ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ‏ بِهِ»‏ (حج/60)، «اللَّه شَدیدُ الْعِقابِ» (در 14 آیه از جمله بقره/196 و 211)، «إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلیمٍ» (فصلت/43)، «إِنَّ رَبَّکَ سَریعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحیمٌ» (انعام/165 و 168)، «إِنْ کُلٌّ إِلاَّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ» (ص/14)، «أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ» (رعد/32، غافر/5) (مفردات ألفاظ القرآن، ص575[34])؛ و ابن فارس هم توضیح می‌دهد که اساسا عقوبت را بدین جهت عقوبت نامیده‌اند که در پی گناه می‌آید (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص78[35]). عسکری هم در تفاوت عقاب و عذاب گفته که عقاب خبر از استحقاق شخص برای عذاب می‌دهد زیرا دلالت دارد که این در عقب کار وی بوده است، اما عذاب می‌تواند بر اساس استحقاق باشد یا بدون استحقاق و از روی ظلم (الفروق فی اللغة، ص234-235[36]). همچنین تفاوتش با انتقام در این است که انتقام به سلب نعمت با عذاب گویند اما عقاب جزای جرم با عذاب است (الفروق فی اللغة، ص235[37]).

وقتی این ماده به باب افعال می‌رود: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَه‏» (توبه/77) راغب می‌گوید به معنای چیزی را برای کسی به ارث گذاشتن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص576[38])، اما مرحوم مصطفوی در اینجا توضیح می‌دهد که تأکید بر صدور جزای اعمال از جانب خداوند بوده است که از این صیغه در این آیه استفاده شده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص226[39]).

وقتی به باب تفعیل می‌رود، تاکید بر خود فعل است و به معنای چیزی [یا کسی] را بعد از چیز دیگری آوردن ویا قرار دادن است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[40] و 227[41])؛ و بر همین اساس راغب توضیح می‌دهد که در آیه «لَهُ‏ مُعَقِّباتٌ‏ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ‏» (رعد/11) مقصود فرشتگانی‌اند که پیاپی بر او وارد می‌شوند و محافظ اویند. البته ابن فارس از ابوزیاد نقل می‌کند که اصل کلمه «معقِّبات» به خانمهایی می‌گفتند که پشت شترهایی که می‌خواستند بر آبشخوری وارد شوند می‌ایستادند و همین که یک شتری بیرون می‌رفت شتر دیگر را به جای آن وارد می‌کردند (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص80[42]). همچنین راغب در توضیح مقصود از «لا مُعَقِّبَ‏ لِحُکْمِهِ»‏ (رعد/41) می‌گوید که هیچکس نمی‌تواند وی را پی‌جویی کند و از کار او جستجو نماید چنانکه زمانی که در مورد حکم یک قاضی پی‌جویی انجام شود می‌گویند «عَقَّبَ‏ الحاکم على حکم من قبله» و می‌تواند نهی مردم باشد از اینکه بخواهند دنبال یافتن حکمتهای مخفی خدا بروند چنانکه ما را از تعقیب سرّ قدر نهی کرده‌اند و مقصود از آن در آیه «أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّب‏»‏ (نمل/10؛ قصص/31) این است که حضرت موسی ع به پشت سرش التفاتی نکرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص575-576[43]).

ماده «عقب» و مشتقاتش 80 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

أَنْفَقُوا

درباره ماده «نفق» ذیل آیه قبل توضیحات لازم گذشت.

جلسه 1140 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/

اتَّقُوا

قبلا بیان شد که ماده «وقی» از معدود کلماتی است که تقریبا هیچ اختلاف نظر جدی درباره اصل آن مشاهده نشد و تحلیل اغلب اهل لغت درباره آن بسیار به هم نزدیک است:

راغب معنای آن را حفظ چیزی از آنچه آن را اذیت می‌کند یا بدان ضرر می‌رساند معرفی کرده؛ ابن فارس گفته که دلالت دارد بر دفع چیزی از چیزی به وسیله غیر خودش؛ حسن جبل معنای محوری آن را حفظ از اذیت و ضرر با گرفتن مانعی در ورای خویش معرفی کرده؛ و مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را حفظ چیزی از خلاف و عصیان در خارج و در مقام عمل دانسته است همان گونه که عفت حفظ نفس از تمایلات و شهوات نفسانیه است. وی توضیح می‌دهد که تقوی به اختلاف مواردش تفاوت می‌کند اما جامع همه آنها چیزی است که شخص را از انجام محرمات باز می‌دارد و نقطه مقابل آن فجور است که درآمدن از حالت اعتدال و جریان طبیعی معروف است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) « أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» (ص/28).

از کلمات بسیار شایع از این ماده کلمه «تَقْوی» است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ» (بقره/197)، «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هار» (توبه/109)، که به معنای قرار دادن خود در «وقایه»‌ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن می‌رود، و به همین مناسبت است که «تقوا» و «ترس از خدا» گاه به جای هم به کار می‌رود که این از باب لازمه شیء است نه معنای آن؛ و در شرع به معنای حفظ خویش از انجام گناه متداول شده است. شهید مطهری در گفتارهایی که در شرح جایگاه تقوی در نظام معارف اسلام داشته، تذکر می‌دهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشه‌نشینی و عزلت را القا می‌کند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش می‌شود و انسان را از گناه نگه می‌دارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد می‌کنند. این کلمه در اصل به صورت «وَقْوَى» (مصدر بر وزن «فَعلَی») بوده است که به خاطر فتحه، «و» به «تـ» ابدال شده است. همچنین «تُقَاة» (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، آل عمران/28؛ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، آل عمران/102) که کلمه «تقیه» هم از همین اخذ شده در اصل همانند کلمه «تهمت» بر وزن فُعَلَة (تُقَوَة) بوده که فتحه بر روی واو ثقیل بوده به بدین صورت تبدیل شده است.

این ماده هم به صورت ثلاثی مجرد و هم ثلاثی مزید در قرآن به کار رفته است. در باب ثلاثی مجرد به همان معنای «حفظ و صیانت کردن چیزی از چیزی» است که به صورت دو مفعولی می‌آید: «قِنا عَذابَ النَّارِ» (بقره/201 و آل عمران/16 و 191)، «جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ» (نحل/81)، «وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَه» (غافر/9)، «فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا» (غافر/45)، «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحریم/6)؛ که در معدود مواردی در این باب به صورت فعل مجهول هم به کار رفته است: «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/9 و تغابن/16).

اما در ابواب ثلاثی مزید کاربرد بسیار رایج آن در باب افتعال است به صورت «اتَّقى»‏ (که در اصل به صورت «اِوتَقَیَ» بوده و واو در تاء ادغام شده و فتحه آخر کلمه چون بر یاء ثقیل بوده، حذف شده است): «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى»‏ (نجم/32) چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) می‌دهد، به معنای اختیار کردن تقوا و عمل به اقتضای آن است، پس «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر ساده‌تر: تقوی داشته باش: و «اتَّقِ اللَّهَ» (بقره/206؛ احزاب/1و37) یعنی بین خودت و خداوند وقایه و حفاظی قرار بده. فعل مذکور یک مفعولی است که اگر بخواهد مفعول دوم بگیرد نیاز به حرف جر دارد و گفته‌اند تعبیر «اتَّقَى فلانٌ بکذا» وقتی است که شخصی چیزی را برای حفظ و نگهداری خویش سپر قرار دهد؛ چنانکه در آیه «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (زمر/24) گفته شده که دلالت بر شدت عذاب آنان دارد که نشان می‌دهد تنها چیزی که دارند که خود را از عذاب نگه دارند صورت خویش است! البته در مجموع در این ماده معنای نگه داشتن خویش از چیزی لحاظ شده است؛ و برخی تفاوت مهم این ماده و ماده «خشی» را در همین دانسته‌اند که در خشیت صرف ترس مد نظر است اما در اتقاء اینکه انسان از چیزی که می‌ترسد خود را حفظ کند مورد توجه است...

جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/

مُؤْمِنُونَ

درباره ماده «أمن» و کلمه «مؤمن» ذیل آیه 1 همین سوره بحث شد.

جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

 


 


1141) سوره ممتحنة (60) آیه 11 وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ (ترجمه و

وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ

3 جمادی‌الثانیه 1446 16/9/1403

ترجمه

اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان به سوی کافران، آنگاه عقوبتی کردید [= عِقاب و مؤاخذه‌ای کردید و در جنگ غنیمتی از کفار به دست آوردید] پس به کسانی که زنانشان رفته‌اند مثل آنچه خرج کرده‌اند بدهید و تقوای خدایی را در پیش گیرید که شما به او مومن هستید.

 

اختلاف قرائت

وَإِن فَاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ  / وَإِن فَاتَکُمْ أحَدٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ

در عموم قراءات مطابق مصحف عثمانی به همین صورت «وَ إِن فَاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ» آمده است؛

اما در قرائت ابن مسعود، به جای «شیء»، به صورت «أحد» قرائت شده و این فراز آیه به صورت «وَ إِن فَاتَکُمْ أحَدٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ» آمده است.

معجم القراءات، ج9، ص428[1]؛ المغنی فی القراءات، ص1785

إِلَى الْکُفَّارِ [2]
فَعَاقَبْتُمْ / فعَقَّبْتُم / فَأَعْقَبْتُم / فعَقَبْتُم / فعَقِبْتُم 

این کلمه در اغلب قراءات مشهور به همین صورت «فَعَاقَبْتُمْ» (بر وزن مفاعله) قرائت شده است؛ که به معنای «أصبتم عقبی منهم» است یعنی چیزی از آنها به دست آوردید.

در برخی قراءات اربعه عشر (حسن و أعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (مجاهد و زهری و أعرج و عکرمة و حمید و أبو حیوة و زعفرانی و حُمَید و علقمة و نخعی و ابن عباس وعائشة) به صورت «فعَقَّبْتُم» (باب تفعیل) قرائت شده است؛ که معنای آن در این باب «رجّع» است؛‌ یعنی به آنان ارجاع دادید.

در برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (مجاهد و أبیّ‌بن کعب و عکرمة) به صورت «فَأَعْقَبْتُم» (باب افعال) قرائت شده است؛ یعنی همان کاری را با آنها بکنید که با شما کردند.

در قرائت ابن مسعود و برخی از همین قاریان غیرمشهور (زهری و أعرج و أبو حیوة و نخعی) و قراءات غیرمشهور دیگر (یحیی بن یعمر و روایتی از ابن وثاب) به صورت «فعَقَبْتُم» (ثلاثی مجرد) قرائت شده است؛ که به معنای «غنمتم» می‌باشد.

در برخی از همین قاریان غیرمشهور (زهری و نخعی) و برخی قراءات غیرمشهور دیگر (مسروق و شقیق بن سلمة و معاذ و أبوعمران جونی) به صورت «فعَقِبْتُم» (ثلاثی مجرد اما هم وزن با فعل غنمتم) قرائت شده است؛ که به همان معنای «غنمتم» می‌باشد.

معجم القراءات، ج9، ص428-429[3]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص410[4]؛ المغنی فی القراءات، ص1785؛ الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏9، ص296[5]

مُؤْمِنُونَ / مُومِنُونَ[6]

 


[1] . . کذا قراءة الجماعة «... شیء من أزواجکم».

. وقرأ عبد الله بن مسعود «وإن فاتکم أحد من أزواجکم»

[2] . . تقدمت الإمالة فیه فی الآیة السابقة.  (معجم القراءات، ج9، ص428)

[3] . قرأ الجمهور «فعاقبتم بالألف على وزن فاعلتم ، ومعناه: فغنمتم.

. وقرأ مجاهد والزهری والأعرج وعکرمة وحمید وأبو حیوة والزعفرانی وعلقمة والأعمش والحسن والنخعی وابن عباس وعائشة «فعَقَّبْتُم» بشد القاف، وهو الأَبْلَغُ عند الزجاج.

وقرأ النخعی والأعرج وأبو حیوة والزهری وابن وثاب بخلاف عنه ویحیى بن یعمر والنخعی وابن مسعود «فَعَقَبْتُم» مفتوح القاف مخففاً، وهو جید فی اللغة عند الزجاج، ومعناه صارت لکم عقبى الغلبة، أی: غنمتم.

وقرأ مسروق والنخعی والزهری وشقیق بن سلمة ومعاذ القارئ وأبو عمران الجونی «فَعَقِبتُم» بکسر القاف، ومعناه غنمتم، وهو أجود هذه الوجوه فی اللغة عند الزجاج.

. وقرأ مجاهد والحسن وأبی بن کعب وعکرمة «فَأَعْقَبْتُم» بالهمز على وزن «أَفْعَلَ»، وفسره أبو حاتم فقال : صنعتم بهم مثل ما صنعوا بکم.

[4] . و فی الشواذ قراءة الأعرج فعقبتم بالتشدید و قراءة النخعی و الزهری و یحیى بن یعمر بخلاف فعقبتم خفیفة القاف من غیر ألف و قراءة مسروق فعقبتم بکسر القاف من غیر ألف و القراءة المشهورة «فَعاقَبْتُمْ» و قرأ مجاهد فأعقبتم

قال ابن جنی روینا عن قطرب قال «فَعاقَبْتُمْ» أصبتم عقبى منهن یقال عاقب الرجل شیئا إذا أخذ شیئا و أنشد لطرفة: " فعقبتم بذنوب غیر مر" جمع مرة فسروه على أعطیتم و عدتم و قال فی قوله وَ لَمْ یُعَقِّبْ لم یرجع و حکی عن الأعمش أنه قال عقبتم غنمتم و قد یجوز أن یکون عقبتم بوزن غنمتم و بمعناه جمیعا و روی أیضا بیت طرفة فعقبتم بکسر القاف و حکى أبو عوانة عن المغیرة قال قرأت على إبراهیم «فَعاقَبْتُمْ» فأخذها علىّ فعقبتم خفیفة و معنى أعقبتم صنعتم بهم مثل ما صنعوا بکم.

توضیحی درباره این جمله که قرمز کرده‌ام:

توجه کنید که نگفت «فأخذها عنی» بلکه گفت «فأخذها علیّ» یعنی با من موافقت نکرد، شبیه قول ابن عمر که در تفسیر ثعلبی نقل شده که عطیه میگوید نزد ابن عمر ضعف را به فتح خواندم و او به ضم خواند و گفت: « إنّی قرأتها على رسول الله ص فأخذها علیّ کما أخذتها علیک»، و منظور از ابراهیم همان ابراهیم نخعی است و در طبقه مشایخ مغیرة حساب میشود نه شاگردان او.

[5] . فَعاقَبْتُمْ قراءة العامة بالألف و أختاره أبو عبیدة و أبو حاتم، و قرأ إبراهیم و حمید و الأعرج فعقّبتم مشددا، و قرأ مجاهد فأعقبتم على وزن أفعلتم و قال: صنعتم بهم کما صنعوا بکم، و قرأ الزهری «فعقبتم» خفیفة بغیر ألف، و قرأ فعقِبتم کسر القاف خفیفة و قال: غنمتم. و کلها لغات بمعنى واحد یقال: عاقب و عقّب و عقب و عقب و أعقب و یعقب و اعتقب و تعاقب إذا غنم.

[6] . . تقدمت القراءة بإبدال الهمزة واواً ، وانظر الآیة /223 من سورة البقرة. (معجم القراءات، ج9، ص429)

 


1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت هفتم: ادامه تدبر)

 

ج. وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ

17) «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ»

درباره اینکه مقصود از این تعبیر چیست، ظهور اولیه این است که می‌فرماید «به عقد ازدواجی که قبلا با زنان کافر بسته‌اید تمسک نجویید و آن را باطل شده بدانید؛ با این توضیح که اصل کلمه «عصمت»، چنانکه در نکات ادبی توضیح داده شد، به معنای منع و حفاظت کردن است و پیمان ازدواج را از این جهت به «عصمة» تعبیر کرده‌اند که با این پیمان زن در محدوده منع و حفاظت شوهرش است (مجمع البیان، ج‏9، ص412[1]) و «امساک عصمت» یعنی باقی ماندن مرد بر پیمان زوجیتی که قبلا برقرار شده بود؛ و این آیه می‌فرماید بعد از مسلمان شدن مرد، در صورتی که همسرش کافر ماند، مرد باید وی را رها کند (المیزان، ج‏19، ص241[2])؛ و این تفسیر در احادیث هم مورد قبول و استناد بوده است (حدیث15).

اما این تعبیر ظرفیت برداشت‌های دیگری هم دارد، از جمله:

الف. مسلمانان را برحذر می‌دارد که رویه زندگی خود را بر اساس عهد و پیمانهایی که بین کفار رایج است تنظیم کنند، و به نحوی تأکید بر پرهیز از تن دادن و هرگونه تمسک به ولایت کفار است که در آیات قبل محل بحث بود (از باب نمونه، به حدیث 16 مراجعه شود).

ب. برخی ترجمه کرده‌اند: «مانع نشوید از برنامه‏هاى زنهاى کافرات، بخاطر اینکه آنها محفوظ و در عصمت باشند» (تفسیر روشن، ج‏16، ص126). گویی یک نحوه تأکید است بر آزادی زنان در انتخاب دین، و این گونه نیست که چون اینها همسر شما بوده‌اند شما به خاطر حفظ و صیانت شوهری‌تان در قبال آنها، آنها را مجبور به مسلمان شدن کنید.

ج. برخی ترجمه کرده‌اند: «و هرگز متوسل به حفاظت از کافران مشوید» (گلى از بوستان خدا، ص550). گویی می‌خواهد بفرماید که عصمت و حفظ کافران برای شما چنان موضوعیت پیدا نکند که یکی از مستمسک اصلی شما در تصمیم‌گیری‌ها این باشد که آنان را حفظ کنید؛ یعنی باز از لوازم پرهیز از روابط بسیار صمیمی با کفار، که شخص خود را موظف به حفظ و صیانت از آنها ببیند.

د. ...

 

18) «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ»

کفر، کلید جدایى است و مسائلى از قبیل ازدواج و عشق به همسر و فرزند و سابقه زندگى مانع جدایى نیست (تفسیر نور، ج‏9، ص591).

 

19) «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ»

اشاره شد معنای اصلی این فراز از آیه آن است که «به عقد ازدواجی که قبلا با زنان کافر بسته‌اید تمسک نجویید و آن را باطل شده بدانید». (معانی دیگری که ذیل تدبر 17 مطرح شد احتمالاتی در عرض این معنا هستند و مخصوصا با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در معنا، حتی قبول قطعی آنها مستلزم کنار گذاشتن این ظهور اولیه نیست).

این آیه از قدیم بحثی را بین مفسران و نیز فقها رقم زده است که آیا این خروج از کفر، و مسلمان شدنی که موجب برهم خوردن پیمان ازدواج می‌شود، شامل چه کفری می‌شود. قدر متیقن آیه، که شأن نزولش هم این را تقویت می‌کند، شرک است؛ یعنی اگر زن و مردی مشرک باشند و یکی از آنها مسلمان شود بر همدیگر حرام خواهند شد.

اما برخی از مفسران و فقها بر این باورند که کافر اعم از مشرک و اهل کتاب است، و لذا اگر زوجین مسیحی یا یهودی باشند نیز با اسلام آوردن یکی و عدم قبول دیگری، مرد باید زن خود را آزاد بگذارد که راه خودش را برود (مثلا: المیزان، ج‏19، ص241[3]). برخی اتفاقا همین که علی‌رغم شأن نزول مذکور قرآن، این را هم در اینجا و هم در فراز قبلی (فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ) از تعبیر «کافر» استفاده کرد، شاهدی بر این دانسته‌اند که ضرورت جدا شدن زن و مردی که یکی از آنها مسلمان می‌شود، اعم از مشرکان است؛ با این توضیح که کفاری که آیه ناظر به آنها نازل شد مشرک بودند؛ و همین که خداوند از تعبیر «مشرک» استفاده نکرد و از تعبیر «کافر» استفاده کرد نشان می‌دهد که مورد، مخصص نیست و دلالت دارد که می‌خواهد حکم را در مورد هرگونه کافری (اعم از مشرک و اهل کتاب) بیان کند (مجمع البیان، ج‏9، ص411-412[4]؛ المقنعة، ص500[5]).

چیزی که در مقابل این برداشت است این است که آیه «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ: امروز چیزهاى پاکیزه براى شما حلال شد، و طعام کسانى که به آنها کتاب آسمانى داده شده براى شما حلال، و طعام شما هم براى آنها حلال است، و نیز زنان پاکدامن از مؤمنان و زنان پاکدامن از کسانى که پیش از شما به آنها کتاب آسمانى داده شده، هر گاه مهر آنها را پرداخته باشید در حالى که پاکدامن باشید نه اهل زنا و نه رفیق‏باز در نهان.» (مائده/5) ظهور واضحی دارد که ازدواج با اهل کتاب جایز است؛ و ظاهرا اگر ازدواج جدید بین یک مسلمان با یک نفر از اهل کتاب جایز باشد، به طریق اولی وقتی ازدواجی از قبل بین دو اهل کتاب برقرار باشد و یکی از آنها مسلمان شود آن ازدواج می‌تواند به قوت خود باقی بماند.[6]

در این فضا برخی به روایاتی تمسک کرده‌اند که بیان می‌دارد که آیه سوره مائده توسط این آیه و نیز آیه «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ» (بقره/221) نسخ[7] شده است (حدیث1) در حالی که بر این سخن اشکال گرفته شده که اولا آیه سوره بقره مربوط به مشرکان است و آیه سوره مائده مربوط به اهل کتاب و موضوع این دو کاملا با هم متفاوتند و معنی ندارد که یکی ناسخ دیگری باشد؛ ثانیا آیه سوره ممتحنه در مقام تخفیف [ساده گرفتن] و امتنان است و این مقام با نسخ شدن سازگار نیست؛ و ثالثا سوره مائده آخرین سوره‌ای است که نازل شده در حالی که سوره بقره اولین سوره نازل شده در مدینه است و سوره ممتحنه هم قبل از فتح مکه نازل شده، لذا اگر قرار باشد بین اینها نسبت نسخ باشد، باید آیه سوره مائده ناسخ آیه سوره ممتحنه باشد، نه بالعکس (المیزان، ج‏2، ص204[8]؛ و ج5، ص205[9]).

در هر صورت این مساله به لحاظ بحث فقهی، و به ویژه با توجه به احادیث متوعی که ذیل این آیات آمده، معرکه آرای فقهاست و قول مشهور در فقهای شیعه این است که ازدواج دائم با زن اهل کتاب اشکال دارد ولی ازدواج موقت اشکال ندارد و لذا آیه سوره مائده که بعد از این آیه ناظرل شده ناظر به جواز ازدواج موقت است و با حرمتی که در این آیه آمده بود و ناظر به ازدواج دائم بود منافاتی ندارد. با توجه به پیچیدگی‌های این بحث، و نیز ارتباط جدی‌تر این مساله با آیه 5 سوره مائده، در اینجا به همین مقدار بسنده خواهد شد و ان شاء الله بحث تفصیلی‌تر ذیل آن آیه خواهد آمد. در اینجا فقط یادآوری می‌شود که اساسا به خاطر همین پیچیدگی‌هاست که افراد اجازه ندارند هر برداشتی که به ذهنشان می‌رسد سریع مبنای عمل قرار دهند و در مقام عمل، برای غیرمجتهد ضرورت تقلید از مجتهد پیش می‌آید و کسی که مجتهد نیست باید به فتوای مجتهد خویش عمل کند.

 

د) وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا[10]

20) «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا»

اگر زن مسلمانى کافر شد و به کفّار پیوست، مهریّه‏اى که هزینه کرده‏اید از کفّار بگیرید و اگر زن کافرى به مسلمانان پیوست، مهریّه‏اى که کافر پرداخت کرده به او بدهید (مجمع البیان، ج‏9، ص412[11]؛ المیزان، ج‏19، ص241[12]).

این نشان می دهد حفظ حقوق، طرفینى است، حق شما و حق کفّار نباید نایده گرفته شود (تفسیر نور، ج‏9، ص591).

نکته تخصصی انسان‌شناسی: محدوده کمّی کرامت انسان

در میان فقهای شیعه اختلاف است که آیا کرامتی که اسلام برای انسان قائل است، برای مطلق انسان است یا برای خصوص مومنان و مسلمانان است؟ بسیاری از فقها بر این باورند که کافر هیچ گونه حرمت و کرامتی ندارد و در خصوص غیرمسلمان، اصل بر عدم کرامت است مگر دلیل خاصی اقامه شود. در مقابل برخی از فقهای شیعه بوده‌اند که ظاهرا معتقد بوده‌اند که مطلق انسان از نظر اسلام کرامت دارد؛ و این نفی کرامت است که دلیل خاص می‌خواهد. احتمالا آنان مواردی که اسلام دستور به قتل و اسیر کردن (هرگونه هتک حرمت کافران) داده را ناظر به وضعیت خاص می‌دانسته‌اند (مثلا ناظر به فضای جنگ است و در خصوص کافر حربی است که وارد جنگ با مسلمانان شده است) و از این رو، در شرایط عادی، اکرام غیرمسلمان را جایز و بلکه مستحب شمرده‌اند (البته این اکرام نباید به گونه‌ای باشد که گمان شود بی‌دینی و کفرورزیدنش محترم است؛ چرا که قطعا خود کفر هیچ احترامی ندارد)؛ چنانکه مثلا شهید ثانی جواز وقف بر غیرمسلمانان (در غیر از مواردی که به تقویت دینی آنها بیانجامد ویا در مصارف حرام مثل شرابخواری و ... استفاده کنند) را با استناد به اینکه آنان هم از بنی‌آدم هستند که مورد اکرام واقع شده‌اند بیان کرده است (الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، ج‌3، ص180‌[13]).

چه‌بسا کسی این آیه (با تأکید بر فرازهای «وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا» و «وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا») را از مویدات عمومیت کرامت انسانها برشمرد؛ چرا که به حق شوهران کافری که زنشان از آنها جدا شده است توجه کرده؛ یعنی در عین حال که پیوند زناشویی آنها با مسلمانان را باطل می‌کند، اما در مقام جبران حقوقی که آنان برای این ازدواج متحمل شده‌اند (خصوصا مهریه) برمی‌آید؛ در حالی که اگر هیچ کرامتی برای کافر قبول نداشت می‌تانست بگوید که چون وی کرامت ندارد حالا که متضرر شده اموالش هم هیچ حرمتی ندارد و هیچ حقی هم برای وی به رسمیت نمی‌شناسیم.

اما در این مدعا می‌توان مناقشه کرد که این حکم به نفع کافران، نه از باب قبول کرامت ایشان، بلکه صرفا از باب تنظیم روابط دنیوی متقابل باشد؛ که اگر این را به آنها ندهیم، توجیه فرامذهبی و بین‌المللی‌ای برای دریافت حق شوهرانی که زنانشان کافر و از آنها جدا شده، نداریم.

در واقع، به نظر می‌رسد انسان یک کرامت پیشینی و اعطایی از جانب خداوند (به اقتضای آیه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلا»؛ اسراء/70) دارد که تا قبل از اینکه به مرحله بلوغ عقلی و تصمیم‌گیری برسد اقتضای مورد اکرام و احترام واقع شدن دارد. اما وقتی به این مرحله رسید باید خودش مسیر زندگی خودش را انتخاب کند و اگر مسیر کریمانه کمال و قرب الهی را برگزید کرامتش را حفظ کرده و بر دیگران اکرام وی لازم می‌گردد. اما اگر خودش مسیر کفرورزیدن و نفی کرامت خویش را برگزید دیگر کرامتی ندارد که نیاز به اکرام وی باشد. البته چه بسا در خصوص کسی که جاهل قاصر است و در حد درک فطری خویش اقتضاءات کرامت خویش را رعایت می‌کند نیز بتوان جواز و بلکه ضرورت این مورد اکرام شدن را ادعا کرد.

لازم به ذکر است که بحث فوق ناظر به اصل اولیه در موضوع بود و غیر از فضای اقتضاءات ثانوی‌ای است که سهولت و گسترش ارتباطات و تعاملات ما با غیرمسلمانها (که اگر ما احترام نکنیم مورد بی‌احترامی قرار خواهیم گرفت) پیش آورده است.

 

21) «... وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ... وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا»

در مورد حق زنان، در مورد ازدواج دوم، کلمه «أُجُورَهُنَّ» به کار رفت؛ در حالی که در خصوص ازدواج اول آنها از ماده «نفق» استفاده شد. چرا؟[14]

الف. کلمه «أُجُورَهُنَّ» ناظر به حق زن است و حق خاصی که وی در ازدواج از همان ابتدا می‌تواند تمامش را مطالبه کند مهریه است؛ اما فعل «نفق» ناظر به هزینه‌هایی است که مرد انجام داده است و در اولی حق زن موضوعیت دارد و در دومی حق مرد.

ب. کلمه «أُجُورَهُنَّ» در مورد ازدواج دوم، ظهورش در مهریه است؛ در حالی که فعل «نفق» در ازدواج اول، کلمه «نفقه» را به ذهن خطور می‌دهد که اعم از مهریه است. چه‌بسا می‌خواهد بدین جهت است که در خصوص ازدواج اول روابط تمام شده و می‌خواهد تأکید کند که حق آن کسی که زنش از وی جدا شده از بین نرود لذا مطلق هزینه‌های مرد برای زن را برشمرد، اما در ازدواج دوم، مساله از زاویه زنی است که تازه می‌خواهند زندگی مشترک را شروع کنند و اینجا طبیعی است که تأکید فقط بر اصل مهریه باشد.

ج. ...

 

ج. ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ

22)‌ «ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ»

احکام خداوند، که برای حکم کردن بین انسانها آمده است، هم برخاسته از علم خداوند است و هم حکمت او؛ توجه به این دو در کنار هم ما را از یک افراط (معتزله و روشنفکرمآبان) و تفریط (اشاعره) می‌رهاند؛ یعنی می‌فهمیم که:

الف. احکام الهی مبتنی بر مصالح و مفاسد واقعی است، نه اینکه گزاف باشد و هیچ منطقی بر آنها حاکم نباشد (برخلاف نظر اشاعره)؛ و از این روست که پی‌جویی و تلاش برای فهم فلسفه احکام، اقدامی معقول و رواست.

ب. با اینکه پی‌جویی فلسفه احکام رواست، در عین حال به خاطر برخورداری از پشتوانه علم و حکمت خداوند، که اصلا قابل مقایسه با علم و حکمت بشری نیست، می‌دانیم احکام شریعت بهترین احکام برای زندگی است، هرچند که ما پی به فلسفه آنها نبریم (برخلاف نظر برخی معتزله و روشنفکرمآبان)؛ پس این گونه نیست که فقط زمانی یک حکم را باید قبول کنیم که فلسفه آن حکم برای ما معلوم باشد؛ و اگر در مورد حکمی آن را نامعقول (در حد فهم و نظر فعلی‌مان) قلمداد کردیم مجاز باشیم آن را زیر سوال ببریم؛ زیرا آنچه به نظر ما می‌رسد مبتنی بر محدودیتهایی است که بر همه شناختهای بشری حاکم است و می‌دانیم اگر خداوند حکمی داده فراتر از این محدودیتهاست.

 

23) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ»

هم این حکم خداست که نباید صرفا به خاطر اینکه برخی زنان از بلاد کفر فرار کرده‌اند بدانها اعتماد کرد و برای اینکه معلوم شود واقعا برای خدا هجرت کرده‌اند باید آنان را امتحان کرد، حکم خداست؛

و هم اینکه اگر آنان واقعا مومن بودند هم باید از آنان حمایت کرد و براحتی به ازدواج با آنان اقدام نمود و حتی خسارتی را که به خاطر جدا شدنشان به کفار تحمیل می‌شود باید جبران نمود.

اگر طبق تدبر 22 فراز پایانی این آیه می‌خواهد ما را از افراط و تفریط مصون بدارد، آیه می‌خواهد بفرماید:

نه باید چنان به دیگران خوش‌بین بود که هر زنی را که از کفار گریخت و به ما پیوست بی‌هیچ بررسی از خودمان به حساب آوریم؛

و نه باید در قبال آنها چنان بدبین بود که بعد از امتحان شدنشان هم از ازدواج با آنان و برقراری رابطه بسیار خوب با آنان، و پرداخت هزینه‌هایی که به خاطر آن فرار برعهده‌شان آمده، پرهیز کنیم.

 

 

 


[1] . «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» أی لا تمسکوا بنکاح الکافرات و أصل العصمة المنع و سمی النکاح عصمة لأن المنکوحة تکون فی حبال الزوج و عصمته.

[2] . و قوله: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» العصم جمع عصمة و هی النکاح الدائم یعصم المرأة و یحصنها، و إمساک العصمة إبقاء الرجل- بعد ما أسلم- زوجته الکافرة على زوجیتها فعلیه بعد ما أسلم أن یخلی عن سبیل زوجته الکافرة سواء کانت مشرکة أو کتابیة.

[3] . و قوله: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» العصم جمع عصمة و هی النکاح الدائم یعصم المرأة و یحصنها، و إمساک العصمة إبقاء الرجل- بعد ما أسلم- زوجته الکافرة على زوجیتها فعلیه بعد ما أسلم أن یخلی عن سبیل زوجته الکافرة سواء کانت مشرکة أو کتابیة.

[4] . ثم قال سبحانه «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ» یعنی فی الظاهر «فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ» أی لا تردوهن إلیهم «لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ» و هذا یدل على وقوع الفرقة بینهما بخروجها مسلمة و إن لم یطلق المشرک... «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» أی لا تمسکوا بنکاح الکافرات و أصل العصمة المنع و سمی النکاح عصمة لأن المنکوحة تکون فی حبال الزوج و عصمته و فی هذا دلالة على أنه لا یجوز العقد على الکافرة سواء کانت حربیة أو ذمیة و على کل حال لأنه عام فی الکوافر و لیس لأحد أن یخص الآیة بعابدة الوثن لنزولها بسببهن لأن المعتبر بعموم اللفظ لا بالسبب.

[5] . و نکاح الکافرة محرم بسبب کفرها سواء کانت عابدة وثن أو مجوسیة أو یهودیة أو نصرانیة. قال الله عز و جل وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ» و قال تعالى «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» و الیهودیة و النصرانیة کافرتان باتفاق أهل الإسلام.

[6] . البته علامه طباطبایی ظاهرا این اولویت را قبول ندارد و در مقام تفاوت این دو آیه در جایی بیان می‌کند که این آیه ناظر به نگه داشتن است اما آیه سوره مائده ناظر به نکاح ابتدایی با اهل کتاب و می‌شود اولی حرام شود ولی دومی جایز! (متن نظر ایشان در دو پاورقی بعد آمده است).

[7] . درباره وقوع نسخ در این آیه از جهات مختلفی (غیر از این جهت) نیز مطالبی مطرح شده که لزوما ربطی به نسخ فوق ندارد؛ یعنی هرکس منکر نسخ در این آیه باشد لزوما ناظر به نسخ فوق بحث نکرده است؛ مثلا در فقه القرآن، ج‏2، ص133 آمده است:

و فی هذه الآیة أحکام کثیرة منها ما هو باق و منها ما قد سقط و کثیر من الناس یدعون النسخ فیما قد سقط کامتحان المهاجرة و رد الصداق على الکافر و لیس فی شی‏ء من ذلک نسخ و إنما هی أحکام تبعت الهجرة و الهدنة التی کانت فلما انقضى زالت تلک الأحکام و ما کان کذلک لم یکن نسخا. و قال الحسن معنى قوله تعالى وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ اقطعوا عصمة الکفار و لا تتمسکوا بها قال کان فی صدر الإسلام تکون المسلمة تحت الکافر و الکافرة تحت المسلم فنسخت هذه الآیة ذلک و هذا لیس بنسخ على الحقیقة لأن الله لم یأمر بالأول فیکون نهیه عنه نسخا و إنما کان للأول بقاء على الحالة الأولة غیرته الشریعة بحکم هذه الآیة کما غیرت کثیرا من سنن الجاهلیة.

[8] . فقد ظهر من هذا البیان على طوله: أن ظاهر الآیة أعنی قوله تعالى: وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ، قصر التحریم على المشرکات و المشرکین من الوثنیین دون أهل الکتاب. و من هنا یظهر: فساد القول بأن الآیة ناسخة لآیة المائدة و هی قوله تعالى «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ» الآیة: المائدة- 6. أو أن الآیة أعنی قوله تعالى: وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ، و آیة الممتحنة أعنی قوله تعالى: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ:» الممتحنة- 10، ناسختان لآیة المائدة، و کذا القول بأن آیة المائدة ناسخة لآیتی البقرة و الممتحنة.

وجه الفساد: أن هذه الآیة أعنی آیة البقرة بظاهرها لا تشمل أهل الکتاب و آیة المائدة لا تشمل إلا الکتابیة فلا نسبة بین الآیتین بالتنافی حتى تکون آیة البقرة ناسخة لآیة المائدة أو منسوخة بها، و کذا آیة الممتحنة و إن أخذ فیها عنوان الکوافر و هو أعم من المشرکات و یشمل أهل الکتاب، فإن الظاهر أن إطلاق الکافر یشمل الکتابی بحسب التسمیة بحیث یوجب صدقه علیه انتفاء صدق المؤمن علیه کما یشهد به قوله تعالى «مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ:» البقرة- 98 إلا أن ظاهر الآیة کما سیأتی إن شاء الله العزیز أن من آمن من الرجال و تحته زوجة کافرة یحرم علیه الإمساک بعصمتها أی إبقاؤها على الزوجیة السابقة إلا أن تؤمن فتمسک بعصمتها، فلا دلالة لها على النکاح الابتدائی للکتابیة.

و لو سلم دلالة الآیتین أعنی: آیة البقرة و آیة الممتحنة على تحریم نکاح الکتابیة ابتداء لم تکونا بحسب السیاق ناسختین لآیة المائدة، و ذلک لأن آیة المائدة واردة مورد الامتنان و التخفیف، على ما یعطیه التدبر فی سیاقها، فهی آبیة عن المنسوخیة بل التخفیف المفهوم منها هو الحاکم على التشدید المفهوم من آیة البقرة، فلو بنی على النسخ کانت آیة المائدة هی الناسخة.

على أن سورة البقرة أول سورة نزلت بالمدینة بعد الهجرة، و سورة الممتحنة نزلت بالمدینة قبل فتح مکة و سورة المائدة آخر سورة نزلت على رسول الله ناسخة غیر منسوخة و لا معنى لنسخ السابق اللاحق.

[9] . قوله تعالى: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ»، الإتیان فی متعلق الحکم بالوصف أعنی ما فی قوله: «الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ» من غیر أن یقال: من الیهود و النصارى مثلا أو یقال: من أهل الکتاب، لا یخلو من إشعار بالعلیة و اللسان لسان الامتنان، و المقام مقام التخفیف و التسهیل، فالمعنى: أنا نمتن علیکم بالتخفیف و التسهیل فی رفع حرمة الازدواج بین رجالکم و المحصنات من نساء أهل الکتاب لکونهم أقرب إلیکم من سائر الطوائف غیر المسلمة، و هم أوتوا الکتاب و أذعنوا بالتوحید و الرسالة بخلاف المشرکین و الوثنیین المنکرین للنبوة، و یشعر بما ذکرنا أیضا تقیید قوله: «أُوتُوا الْکِتابَ» بقوله: «مِنْ قَبْلِکُمْ» فإن فیه إشعارا واضحا بالخطط و المزج و التشریک.

و کیف کان لما کانت الآیة واقعة موقع الامتنان و التخفیف لم تقبل النسخ بمثل قوله تعالى: «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ»: (البقرة: 221) و قوله تعالى: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ»: (الممتحنة: 10) و هو ظاهر.

على أن الآیة الأولى واقعة فی سورة البقرة، و هی أول سورة مفصلة نزلت بالمدینة قبل المائدة: و کذا الآیة الثانیة واقعة فی سورة الممتحنة، و قد نزلت بالمدینة قبل الفتح، فهی أیضا قبل المائدة نزولا، و لا وجه لنسخ السابق للاحق مضافا إلى ما ورد: أن المائدة آخر ما نزلت على النبی ص فنسخت ما قبلها، و لم ینسخها شی‏ء.

على أنک قد عرفت فی الکلام على قوله تعالى: «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ»: الآیة (البقرة: 221) فی الجزء الثانی من الکتاب أن الآیتین أعنی آیة البقرة و آیة الممتحنة أجنبیتان من الدلالة على حرمة نکاح الکتابیة.

و لو قیل بدلالة آیة الممتحنة بوجه على التحریم کما یدل على سبق المنع الشرعی ورود آیة المائدة فی مقام الامتنان و التخفیف- و لا امتنان و لا تخفیف لو لم یسبق منع- کانت آیة المائدة هی الناسخة لآیة الممتحنة لا بالعکس لأن النسخ شأن المتأخر، و سیأتی فی البحث الروائی کلام فی الآیة الثانیة

[10]. آقای قرائتی از این عبارات آیه « إِذا جاءَکُمُ ... مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ... آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا ... وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا» برداشت کرده‌اند:

پذیرفتن پناهنده، در اسلام پذیرفته شده است، به شرط آنکه اوّلًا افراد آزمایش شوند، ثانیاً مسئله مالى یا زیبایى و زشتى در پناه دادن مطرح نباشد، ثالثاً هزینه‏اى را که کفّار پرداخت کرده‏اند به آنان بپردازند و کفّار حق مطالبه دارند (تفسیر نور، ج‏9، ص591).

اما واضح است که این برداشت قابل مناقشه است؛‌ زیرا اولا آیه در خصوص زنان مهاجر است و همان زمان این حکم در مورد مردان مهاجر پیاده نمی‌شد؛ ثانیا چنانکه در تدبرهای قبل اشاره شد ناظر به وضعیت «هدنه» است نه هرگونه طلب پناهندگی؛ یعنی معلوم نیست برای قبول پناهندگی افراد (مثلا مسلمانانی که به خاطر فشار و اذیت در فرانسه به ایران پناهنده می‌شوند) نیاز به این سه گام باشد.

[11] . «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ» أی إن لحقت امرأة منکم بأهل العهد من الکفار مرتدة فاسألوهم ما أنفقتم من المهر إذا منعوها و لم یدفعوها إلیکم کما یسألونکم مهور نسائهم إذا هاجرن إلیکم و هو قوله «وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا»

[12] . و قوله: «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا» ضمیر الجمع فی «وَ سْئَلُوا» للمؤمنین و فی «لْیَسْئَلُوا» للکفار أی إن لحقت امرأة منکم بالکفار فاسألوهم ما أنفقتم لها من مهر و لهم أن یسألوا مهر من لحقت بکم من نسائهم.

[13] . ... کما یجوز الوقف على أهل الذمة. لأن‌ الوقف على کنائسهم و شبهها وقف على مصالحهم، للفرق. فإن الوقف على المساجد مصلحة للمسلمین، و هی مع ذلک طاعة و قربة، فهی جهة من جهات المصالح المأذون فیها، بخلاف الکنائس، فإن الوقف علیها وقف على جهة خاصة من مصالح أهل الذمة لکنها معصیة، لأنها إعانة لهم على الاجتماع إلیها للعبادات المحرمة، و الکفر، بخلاف الوقف علیهم أنفسهم. لعدم استلزامه المعصیة بذاته، إذ نفعهم من حیث الحاجة، و أنهم عباد الله، و من جملة بنی آدم المکرمین...

[14] . آقای قرائتی که این را مطرح کرده پاسخ خودش چنین است: با توجّه به پنج موردى که کلمه «أُجُورَهُنَّ» در قرآن آمده است، به نظر مى‏رسد کلمه «اجر» براى زنان بیوه و ازدواج دوم آنها است (تفسیر نور، ج‏9، ص588). اول کلمه «أُجُورَهُنَّ» 6 بار در قرآن آمده است (البته جمعا در 5 آیه). ثانیا غیر از این آیه هیچکدام ظهور قوی‌ای ندارد در اینکه موردش ناظر به زن بیوه باشد و بلکه یک موردش که اصلا مربوط به «متعه» است. آیاتی که این کلمه در آنها آمده بدین قرار است:

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً (نساء/24)

وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (نساء/25)

الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ (مائده/5)

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتی‏ آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاَّتی‏ هاجَرْنَ مَعَکَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فی‏ أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً (احزاب/50)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (ممتحنه/10)

أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى‏ (طلاق/6)