سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1141) سوره ممتحنة (60) آیه 11 وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ (تدبر)

 

تدبر

1) «إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»

آیه قبل در مقام بیان وظیفه مسلمانان در حمایت از زنان مسلمانی بود که به مسلمانان پیوستند ولی شوهرانشان بر کفر باقی مانده بودند و این آیه در مقام بیان وظیفه مسلمانان در حمایت از مردان مسلمانی است که زنانشان بر کفر باقی مانده یا به کفار پیوسته‌اند.

البته ظاهرا در آیه قبل، حکم کلی برای طرفین بیان شده بود؛ یعنی هم از مسلمانان خواسته شده بود که اگر زنی از کفار برگشت و به آنان پیوست نگذارند شوهر سابقش در خصوص هزینه‌هایی که برای زندگی زناشویی‌شان (به طور خاص مهریه‌ای) که متحمل شده، متضرر شود؛ و هم به کفار دستور داده بود که آنها هم همین اقدام را در خصوص زنانی که به کفار می‌پیوندند رعایت کنند؛ اما ؛ چنانکه در شأن نزول اشاره شد ظاهرا کفار به حالت دوم که به ضرر خودشان بود تن نمی‌دادند و ظاهرا در این فضا این آیه نازل شد که اکنون که آنان بدین امر تن نمی‌دهند اگر از اموال کفار به غنیمت به دست شما افتاد، از این غنایم، هزینه‌های آن مردان مسلمانی که متضرر شده‌اند پرداخت کنید (تفسیر القمی، ج‏2، ص363[1]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص412[2]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص207-208[3]؛ المیزان، ج‏19، ص241[4])

البته مفسران با توجه به برخی کلمات آیه معانی دیگری هم از این آیه استفاده کرده‌اند که در ادامه تقدیم می‌شود.

 

2) «إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ»

مقصود از عبارت «شیءای از زنانتان» چیست؟

الف. مراد «أحَدٌ من أزواجکم: یکی از زنان شما» است (اغلب مترجمان این چنین ترجمه کرده‌اند). در این صورت، چرا این چنین تعبیر شده؟

الف.1. گفتن «شى‏ء» بجاى «أحد» براى تحقیر و کوچک داشتن زنى است که کافر شده، نزد کفّار رود (ترجمه فیض الاسلام).

الف.2. ...

ب. مراد مهریه و هزینه‌هایی است که برای آن زن شده است (حجة التفاسیر، ج‏6، ص368[5]؛ ترجمه‌های رضایی[6] و طاهری[7] و یاسری[8])

ج. چیزی از زنانتان از دست رفت، به همان معنای اصلی‌اش است یعنی بخشی از وجود زنتان از دست رفت و همین که او از اسلام بیرون شده از دست رفتن بخشی از وجود اوست.

د. مراد «چیزی از بابت زنانتان» است که اعم از مهریه باشد؛ یعنی با رفتن این زنان به نزد کفار، از بابت این زنان چیزی (محبوبی یا ... ) از دست شما رفته است که داغش بر دل شما سنگینی می‌کند

ه. ...

 

3) «إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ ...»

منظور از تعبیر «فعاقبتم» چیست؟

الف. جمله خبری باشد؛ آنگاه معنایش این است که:

الف.1. عِقاب و مؤاخذه‌ای کردید، انتقامی گرفتید، در مقام بازخواست برآمدید، و در یک کلام: در جنگ غنیمتی از کفار به دست آوردید و به جبران آن از کفار اقدام کردید (زهری، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص412[9]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص165[10]). در واقع مقصود این است که «در آن جنگ عاقبت براى شما شد و غنیمتى به دست آوردید» (ترجمه یاسری) و این قول اغلب مفسران و مترجمان است و در تدبر 1 گذشت.

الف.2. زن دیگری را جایگزین آنها کردید (مؤرج، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص412[11]) یعنی بعد از آنها با زن دیگری ازدواج کردید، به این زن هم همانند مهریه‌ای که به زن قبلتان - که از دستتان رفته- بدهید (تفسیر الصافی، ج‏5، ص165[12]).

الف.3. عاقب به معنای «فجاءت عقبتکم» باشد؛ یعنی اکنون نوبت مهریه دادن شما شد (به نقل از تفسیر الصافی، ج‏5، ص165[13]) یعنی به کسانی که زنانشان رفته‌اند مانند آن مهریه‌ای که پرداخت کرده بودند بدهید همان گونه که بر عهده آنهاست که برای کسانی از شما که زنانشان رفته‌اند مانند آنچه شما پرداخت کرده‌اید به شما بدهند (علی بن عیسی، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص412[14]) به تعبیر دیگر، می‌خواهد بفرماید: نوبت مهریه پرداختن شماست و حال که مشرکین آن را تأدیه نمى‏کنند بر شما است که معادل مهریه‏اى که شوهران (به چنین زنان مرتد) پرداخته اندازه ما بین خودتان جمع آورى کرده به آنان بپردازید (ترجمه نوبری).

الف.4. مقابله به مثلی کردید که زنان کفار در اختیار شما قرار گرفتند خواه به اینکه اسیر شما شدند یا اینکه ایمان آوردند و به سوی شما هجرت کردند (علی بن عیسی، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص412[15])

الف.5. ...

ب. جمله خبری در معنای انشاء است؛ یعنی می‌خواهد بفرماید:

ب.1. آن گاه شما نیز در مقام انتقام و قصاص (عمل مقابله بمثل) برآئید (ترجمه کاویانپور).

ب.2. وى را تعاقب نموده و از پى آن روید اگر او بازگشت بشما ننمود بدانید که عاقبت ظفر از شما است، و از غنیمتى که بدست آوردید بدهید به کسانى که زنهایشان رفته‏اند (مخزن العرفان). در واقع دستوری است به تعقیب کردن کفار و می‌خواهد بیان کند که «تعقیب کفّار براى حفظ اموال مسلمانان و جبران خسارت آنان جایز است» (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

ب.3. ...

 

4) «إِنْ فاتَکُمْ ... فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا ...مِثْلَ ما أَنْفَقُوا»

حق باید به حق‏دار برسد، گرچه با تأخیر باشد (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

5) «إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ

براى گرفتن حق خود اقدام کنید (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

6) «إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا»

آنچه به خاطر ایمان، از فرد مسلمان فوت مى‏شود، گاه باید توسّط نظام اسلامى جبران شود (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

7) «فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

در گرفتن حق، پرهیزکارى و کنترل خود لازم است (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

8) «فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

مسایل مالى، لغزشگاه است تقوا و خداترسى لازم است (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

9) «فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

هم خسارت دیده در ادعاى خسارت تقوا داشته باشد و بیش از آنچه خسارت کرده، مطالبه نکند و هم جامعه در پرداخت آن طفره نرود (تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

10) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»

نشانه‏ و اقتضای ایمان واقعى، تقواست (المیزان، ج‏19، ص242[16]؛ تفسیر نور، ج‏9، ص592).

 

 

 


[1] . وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ یَعْنِی إِذَا لَحِقَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بِالْکُفَّارِ فَعَلَى الْکَافِرِ أَنْ یَرِدَ عَلَى الْمُسْلِمِ صَدَاقَهَا، فَإِنْ لَمْ یَفْعَلِ الْکَافِرُ وَ غَنِمَ الْمُسْلِمُونَ غَنِیمَةً- أُخِذَ مِنْهَا قَبْلَ الْقِسْمَةِ- صَدَاقُ الْمَرْأَةِ اللَّاحِقَةِ بِالْکُفَّارِ

وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ یَقُولُ وَ إِنْ لَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ الَّذِینَ لَا عَهْدَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ فَأَصَبْتُمْ غَنِیمَةً فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا- وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ‏

قَالَ: وَ کَانَ سَبَبَ نُزُولِ ذَلِکَ- أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ کَانَتْ عِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَبِی أُمَیَّةَ بْنِ الْمُغِیرَةِ فَکَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ، وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِکِینَ فَنَکَحَهَا مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ یُعْطِیَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا

. وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ فَلَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِکُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا- وَ إِنْ لَحِقْنَ بِکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَیْ‏ءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُم‏.

[2] . قال الزهری و لما نزلت هذه الآیة آمن المؤمنون بحکم الله و أدوا ما أمروا به من نفقات المشرکین على نسائهم و أبى المشرکون أن یقروا بحکم الله فیما أمرهم به من أداء نفقات المسلمین فنزل «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» أی أحد من أزواجکم «إِلَى الْکُفَّارِ» فلحقن بهم مرتدات «فَعاقَبْتُمْ» معناه فغزوتم و أصبتم من الکفار عقبى و هی الغنیمة فظفرتم و کانت العاقبة لکم

[3] . و أخرج ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما فی قوله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ... و فی قوله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ الآیة یعنى ان لحقت امرأة من المهاجرین بالکفار أمر رسول الله ص ان یعطى من الغنیمة مثل ما أنفق

و أخرج ابن أبى شیبة و عبد بن حمید عن مجاهد رضى الله عنه وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ ان امرأة من أهل مکة أتت المسلمین فعوضوا زوجها و ان امرأة من المسلمین أتت المشرکین فعوضوا زوجها و ان امرأة من المسلمین ذهبت إلى من لیس له عهد من المشرکین فَعاقَبْتُمْ فأصبتم غنیمة فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا یقول آتوا زوجها من الغنیمة مثل مهرها

و أخرج عبد بن حمید و أبو داود فی ناسخه و ابن جریر و ابن المنذر عن الزهری رضى الله عنه قال نزلت هذه الآیة [یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ...] و هم بالحدیبیة لما جاء النساء أمره ان یرد الصداق إلى أزواجهن و حکم على المشرکین مثل ذلک إذا جاءتهم امرأة من المسلمین ان یردوا الصدق إلى زوجها فاما المؤمنون فأقروا بحکم الله و أما المشرکون فأبوا ان یقروا فانزل الله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ إلى قوله مِثْلَ ما أَنْفَقُوا فأمر المؤمنون إذا ذهبت امرأة من المسلمین و لها زوج من المسلمین ان یرد الیه المسلمون صداق امرأته مما أمروا ان یردوا على المشرکین

[4] . قوله تعالى: «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» إلخ، قال الراغب: الفوت بعد الشی‏ء عن الإنسان بحیث یتعذر إدراکه، قال تعالى: «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ». انتهى. و فسر المعاقبة و العقاب بمعنى الوصول و الانتهاء إلى عقبى الشی‏ء، و المراد عاقبتم من الکفار أی أصبتم منهم غنیمة و هی عقبى الغزو، و قیل: عاقب بمعنى عقب، و قیل: عاقب مأخوذ من العقبة بمعنى النوبة.

و الأقرب أن یکون المراد بالشی‏ء المهر و «مِنْ» فی «مِنْ أَزْواجِکُمْ» لابتداء الغایة و «إِلَى الْکُفَّارِ» متعلق بقوله: «فاتَکُمْ» و المراد بالذین ذهبت أزواجهم، بعض المؤمنین و إلیهم یعود ضمیر «أَنْفَقُوا».

و المعنى: و إن ذهب و انفلت منکم إلى الکفار مهر من أزواجکم بلحوقهن بهم و عدم ردهم ما أنفقتم من المهر إلیکم فأصبتم منهم بالغزو غنیمة فأعطوا المؤمنین الذین ذهبت أزواجهم إلیهم مما أصبتم من الغنیمة مثل ما أنفقوا من المهر.

و فسرت الآیة بوجوه أخرى بعیدة عن الفهم أغمضنا عنها.

[5] . و اگر از شما مسلمانان چیزى (مهرى) از بابت زنهاتان که بسوى کفار فرار کرده‏اند فوت شود (یعنى آن مهر بدست شما نیاید

[6] . و اگر چیزى از (مهریه) همسران شما به سوى کفّار از دست شما رفت‏

[7] . و اگر مهریه‏اى از همسران شما [با رفتن آنان‏] به سوى کفار، از دستتان رفت

[8] . و اگر فوت شود از شما چیزى از مهر زنهایتان که به کفر باقى مانده به سوى کفار رفتند و نتوانستید مهر او را از کفار بگیرید

[9] . قال الزهری و لما نزلت هذه الآیة آمن المؤمنون بحکم الله و أدوا ما أمروا به من نفقات المشرکین على نسائهم و أبى المشرکون أن یقروا بحکم الله فیما أمرهم به من أداء نفقات المسلمین فنزل «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» أی أحد من أزواجکم «إِلَى الْکُفَّارِ» فلحقن بهم مرتدات «فَعاقَبْتُمْ» معناه فغزوتم و أصبتم من الکفار عقبى و هی الغنیمة فظفرتم و کانت العاقبة لکم ...

«فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ» أی نساؤهم من المؤمنین «مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» من المهور علیهن من رأس الغنیمة و کذلک من ذهبت زوجته إلى من بینکم و بینه عهد فنکث فی إعطاء المهر فالذی ذهبت زوجته یعطى المهر من الغنیمة و لا ینقص شیئا من حقه بل یعطى کملا عن ابن عباس و الجبائی

و قیل معناه إن فاتکم أحد من أزواجکم إلى الکفار الذین بینکم و بینهم عهد فغنمتم فأعطوا زوجها صداقها الذی کان ساق إلیها من الغنیمة ثم نسخ هذا الحکم فی براءة فنبذ إلى کل ذی عهد عهده عن قتادة.

[10] . القمّی یقول و ان لحقن بالکفّار الّذین لا عهد بینکم و بینهم فأصبتم غنیمة فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا.

أقولُ: کأنّه جعل معنى فَعاقَبْتُمْ فأصبتم من الکفّار عقبى ای غنیمة یعنی فأتوا بدل الفائت من الغنیمة قال و قال سبب نزول ذلک انّ عمر بن الخطّاب کانت عنده فاطمة بنت أبی امیّة بن المغیرة فکرهت الهجرة معه و أقامت مع المشرکین فنکحها معاویة بن أبی سفیان فأمر اللَّه رسوله ان یعطی عمر مثل صداقها.

[11] . و قیل معناه فخلفتم من بعدهم و صار الأمر عن مؤرج؛ و قیل إن عقب و عاقب مثل صغر و صاغر بمعنى عن الفراء

[12] . أقولُ: بل المعنى فتزوّجتم بأخرى عقیبها کما یأتی بیانه فَآتُوا ایها المؤمنون الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا

[13] . وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ ای سبقکم و انفلت منکم الیهم فَعاقَبْتُمْ قیل ای فجاءت عقبتکم ای نوبتکم من أداء المهر.

[14] . و قال علی بن عیسى معناه فأعطوا الذین ذهبت أزواجهم مثل ما أنفقوا من المهور کما علیهم أن یردوا علیکم مثل ما أنفقتم لمن ذهب من أزواجکم

[15] . و قیل عاقبتم بمصیر أزواج الکفار إلیکم إما من جهة سبی أو مجیئهن مؤمنات عن علی بن عیسى

[16] . و قوله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ» أمر بالتقوى، و توصیفه تعالى بالموصول و الصلة لتعلیل الحکم فإن من مقتضى الإیمان بالله تقواه

 


1141) سوره ممتحنة (60) آیه 11 وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ (نکات ادب

 

نکات ادبی

فاتَکُمْ

درباره ماده «فوت» اتفاق نظر است که دلالت بر یک نحوه جدایی و دور بودن و از دست دادن دارد: ابن فارس توضیح می‌دهد که اصل این ماده نقطه مقابل ادراک چیزی و وصول به آن است (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص457[1])، و راغب می‌گوید یک نحوه دور بودنی است که ادراک آن متعذر باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص646).

اختلاف نظری که هست در این است که این ماده در خصوص چه نوع جدایی و انفصالی به کار می‌رود؛ انفصالی که مسبوق به یک اتصال بوده، یا انفصالی که انعدام محض باشد؛ از یک سو، حسن جبل معتقد است که با توجه به اینکه حرف «ف» دلالت بر یک نحوه دور کردن و نفی و طرد به کار می‌رود و حرف «ت» برای یک نحوه فشار دادن با دقت، و و ترکیب این دو با حرف «و» دلالت بر یک نحوه جدایی و دور شدن و به هم نچسبیدن دارد، این ماده در اصل به معنای جدایی و دور بودن چیزی است که در اصل به هم چسبیده بوده مانند وضعیت یک انگشت در قبال انگشت کناری‌اش[2] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1622)؛ اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که معنای محوری این ماده انعدام چیزی به نحوی که دیگر وجود نداشته باشد و درک نشود و تفاوت آن با کلماتی مانند انعدام («عدم») و «موت» و «فنا» را در این است که این کلمات دلالت بر معدوم شدن بعد از وجود دارند؛ اما «فوت» دلالت بر عدم دارد قبل از اینکه اصلا وجود داشته باشد. ایشان بقدری بر این معنای انعدام مصرند که از نظر ایشان، معانی‌ای هماند دوری از درک و عدم امکان وصول، از لوازم این معناست نه اصل معنای آن (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص165[3]).

با اینکه نگاهی به کاربردهای این ماده در حالت ثلاثی مجرد، انسان را به نظر حسن جبل متمایل‌تر می سازد: چرا که هم در کاربرد آن به صورت فعل در سه آیه «لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ» (آل عمران/153) «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» (حدید/23) و «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ» (ممتحنه/11) و هم در کاربرد آن به صورت مصدر در آیه «وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَریبٍ» (سبأ/51) این ماده ناظر به وضعیتی است که انسان چیزی را داشته و از دست داده است (نه اینکه از اول هیچ چیزی در کار نباشد)، اما مرحوم مصطفوی اغلب این موارد را تأییدی برای نظر خود دانسته است؛ وی در خصوص آیه 11 سوره ممتحنه توضیحی نداده، اما در سه مورد دیگر، تقابل این کلمه را به ترتیب با کلمات «إصابت» و «ایتاء» (دادن) و «أخذ» را شاهد بر این گرفته که فوت انعدامی است که موجب می‌شود وصول و ادراکی رخ ندهد، زیرا از نظر ایشان این سه کلمه در قبال انعدام است! (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص165[4]). عجیب‌تر اینکه خود ایشان در ذیل ماده «ضیع»، وقتی می‌خواهد از تفاوت ضایع شدن با کلماتی همچون فقدان و هلاکت و فوت و فنا سخن بگوید، معنای اصلی ماده «فوت» را همین خارج شدن از سلطه و از دسترس شخص معرفی کرده است (قبلا در جلسه 611 http://yekaye.ir/al-kahf-18-30/ در این باره توضیح داده شد[5]).

کاربرد دیگر این ماده در قرآن کریم کاربرد آن در باب تفاعل است؛ اغلب این طور توضیح داده‌اند که  از آنجا که خود کلمه «فوت» به معنای فاصله بین دو چیز است که آنها را از هم جدا و دسترسی‌ناپذیر به هم می‌کند، «تفاوت» بین دو چیز به معنای شدت دور بودن بین آنهاست (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص457[6]؛ المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1622). این توضیح در خصوص کاربردهای رایج کلمه «تفاوت» خوب است؛ اما در کاربرد قرآنی آن در آیه «الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ» (ملک/3) چندان معنای مفیدی به دست نمی‌دهد. راغب این را این طور توضیح داده که چیزی که مایه خروج آن از اقتضای حکمت است در آن یافت نمی‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص646[7])؛ و مرحوم طبرسی هم تفاوت را به معنای اختلاف و اضطراب گرفته (مجمع البیان، ج‏10، ص483[8]) و می‌گوید مقصود از آیه این است که هیچ اختلاف و تناقضی که کار را از مدار حکمت بیرون ببرد در آن نمی‌بینی؛ یعنی اگرچه افعال خداوند در صورتها و هیأتهایشان متفاوتند اما در حکیمانه بودن برابرند، و احتمال دیگری که برای این آیه مطرح کرده این است که در آفرینش خداوند هیچ عیب و اعوجاجی نمی‌بینی بلکه کل آن با همه عظمتش مستقیم و مساوی است (مجمع البیان، ج‏10، ص484[9])؛ و مرحوم عسکری هم در فرق بین «تفاوت» و «اختلاف» می‌گوید تفاوت همواره مذموم است و لذا در این آیه از خداوند نفی شده اما اختلاف لزوما مذموم نیست چنانکه ایجاد آن به خدا هم نسبت داده می‌شود مانند: «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» (مومنون/80) [و شاید شاهد بهتر از آن، این آیه باشد: «وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ» (روم/22)]؛ زیرا تفاوت اختلافی است که بر اساس سنتها رقم نخورده باشد و دلالت بر جهل فاعلش دارد (الفروق فی اللغة، ص150[10]). اما به نظر می‌رسد همه این توضیحات اگرچه دارد معنای خوبی برای کاربرد آن در این آیه می تراشد اما از آن معنایی که برای تفاوت در لغت ارائه کردند فاصله می‌گیرد.

مرحوم مصطفوی، با اینکه در خصوص خود ماده، به نظر می‌رسد توضیحشان قانع‌کننده نبود، اما در خصوص «تفاوت» توضیحی می‌دهند که با آیه تناسب خوبی دارد. ایشان ابتدا می‌گویند باب تفاعل دلالت بر مطاوعه‌ای در مفاعله دارد، یعنی اختیار استمرار در حصول فوت، به معنای فوتِ [= از دست رفتن و نبودن] خصوصیتی در چیزی در قبال چیزی دیگر، به نحوی که آن خصوصیت در آن شیء مقابل فوت نشده باشد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص165[11]). آنگاه درباره این آیه توضیح می‌دهند که این کلمه در معنای عرفی کلمه «تفاوت» که یک نحوه افتراق و جدایی است نمی‌باشد، بلکه مقصود از «ما تَرى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» این است که آفرینش خداوند رحمان طوری است که هیچ کمال و خصوصیتی که لازمه هر چیزی است از آن فوت نمی‌شود تا ضعف و نقص و فتوری در این آفرینش راه یابد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص166[12]).

ماده «فوت» و مشتقات آن همین 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شَیْ‏ءٌ

درباره این کلمه ذیل آیه 4 همین سوره توضیحاتی گذشت.

جلسه 1134 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04-2/

أَزْواجِکُمْ / أَزْواجُهُمْ

قبلا بیان شد که ماده «زوج» در اصل بر مقارنت و اینکه چیزی قرین چیز دیگری شود، وبه تعبیر دیگر، تداخل بین دو چیز به طوری که با هم مختلط و مرتبط و درهم‌تنیده شوند، به کار می‌رود؛ و به مناسبت همین مقارنت است که به هریک از زن و شوهر، وقتی در قبال همسرش در نظر گرفته شود «زوج» گفته می‌شود.

در واقع، این ماده در اصل برای مقارنت اشیای مشابه به کار رفته است، چون تشابه یک نحوه مقارنت بین دو چیز ایجاد می‌کند: (وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَت،تکویر/7؛ احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یعْبُدُونَ، صافات/22)؛ و بدین مناسبت بتدریج در مورد یک صنف ویا نوع که افرادش با هم در نوعیت ویا صنف مربوطه شباهت دارند هم به کار رفته است: (لا تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إِلی‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ، حجر/88؛ وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ، ص/58).

نکته جالبی که اغلب اهل لغت تذکر داده‌اند این است که «زوج» به «واحد» اطلاق می‌شود نه به «دوتا»؛ یعنی اگرچه در حساب، زوج در مقابل فرد و به معنای عددی است که قابل تقسیم بر دو باشد، اما در استعمالات رایج زبان عربی، به تنها یکی از دو چیزی که قرین همدیگرند «زوج» گفته می‌شود (اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ، بقره/35؛ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیرَهُ، بقره/230؛ وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ، نساء/20) و وقتی بخواهند به هر دو با هم اشاره کنند باید از تعبیر «زوجین» استفاده کنند (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَینِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی، ؛ قیامت/39؛ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَینِ اثْنَین، هود/40)؛ مثلا وقتی گفته شود زوجِ کبوتری را دیدم، به معنای این نیست که دوتا کبوتر را دیدم، بلکه به معنای آن است که کبوتری را دیدم که می‌دانم کبوتر دیگری هست که همسرِ اوست؛ پس زوج نه به معنای «دو چیز» بلکه به معنای هر چیزی است که قرینی و همتایی [یا مقابلی] داشته باشد؛ از این رو وقتی که می‌فرماید «وَ مِنْ کُلِّ شَی‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَینِ» ‏(ذاریات/49) ضرورتاً معنایش این نیست که از هر چیزی دو چیز هست یا هر چیزی مذکر و مونث دارد؛ بلکه بدین معناست که هر چیزی که آفریدیم زوج است از این جهت که ضد یا مشابه یا همتا و یا دست کم ترکیبی - مثلا ترکیب از ماده و صورت، یا جوهر و عرض یا ... - دارد. در واقع، زوجیتِ زوج حکایت از آن دارد که در تحقق و سامان یافتنش نیازمند ترکیب و یک نحوه رابطه متقابل با قرین خویش است و شاید بدین معناست که خداوند همه چیز را زوج آفریده و تنها خودش است که زوج نیست و هیچ زوجی ندارد.

جمع کلمه «زوج»، «أزواج» است که با توضیحات فوق معلوم می‌شود که ضرورتاً به معنای «دوتا»ها نیست، بلکه یا به معنای «همسر»ها (رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا، فرقان/74؛ أَسَرَّ النَّبِی إِلی‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً، تحریم/3) و یا به عنوان مطلقِ «قرین‌»ها و اموری که با هم مشابه‌اند می‌باشد؛ چنانکه در مورد آیه «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ‏» (صافات/22) گفته‌اند به معنای «قرین‌ها»ی [=همنشینانِ] آنهاست که در کارهایشان بدانها اقتدا می‌کردند (مفردات ألفاظ القرآن، ص385) ویا در مورد آیه «وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً» (واقعه/7) گفته‌اند به معنای اصنافی است که با همدیگرند، همان طور که به دو لنگه کفش «زوجان» گفته می‌شود.

بدین ترتیب در مورد کاربردهای «زوج» در قرآن باید دقت ویژه‌ای مبذول داشت، چنانکه برخی بر این باورند که در آیه «أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ» (حج/5) زوج به معنای «رنگ» است از این جهت که همواره قرین هر چیزی است؛ و یا کاربرد آن در آیه «أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّی»‏ (طه/53) به معنای انواع متشابه و در آیه «مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ» (لقمان/10) و آیه «ثَمانِیةَ أَزْواجٍ» (أنعام/143)‌به معنای اصناف (صنف‌های گوناگون) می‌تواند باشد و یا در آیه «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» ‏(تکویر/7) می‌تواند بدین معنا باشد که هر پیروی‌کننده‌ای قرین و همنشینِ (بهشتی یا جهنمیِ) آن کسی می‌شود که پیرویش را می‌کرده است. خلاصه اینکه این واژه، ظرفیتهای معنایی فراوانی دارد و در صورت ارائه شواهد کافی، در همین آیات چه‌بسا بتوان برخی دیگر از ظرفیت‌های معنایی این کلمه را استخراج کرد.

جلسه 784 http://yekaye.ir/ya-seen-36-36/

الْکُفَّارِ

درباره ماده «کفر» و کلمه «کفار» ذیل آیه قبل توضیحات لازم گذشت.

جلسه 1140 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/

فَعاقَبْتُمْ

ماده «عقب»[13] از مواردی است که مشتقات بسیار زیادی دارد تا حدی که ابن فارس نتوانسته همه را ذیل یک اصل گرد آورد و بر این باور است که این ماده در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای اینکه چیزی عقب بماند و بعد از چیز دیگر بیاید؛ و دیگری در معنای بلندی و شدت و صعوبت  (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص77[14])، که مثال بارز دومی را عَقَبَه: «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ؛ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَة» (بلد/11-12) (راه صعب‌العبور در کوه که بالا رفتن از آن پرمشقت است) دانسته است که از نظر وی برای هر چیزی که در آن علو و شدتی باشد به کار می‌رود؛ و کلماتی مانند عُقاب (هم به معنای مواد سختی که وقتی چاهی را حفر می‌کنند برای محکم شدن جداره چاه بین آجرها می‌گذارند؛ و هم به معنای پرنده شکاری معروف) و ... را به این دومی برگردانده است (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص84-85[15]).

اما بسیاری از اهل لغت معنایی نزدیک به معنای اول را مبنا قرار داده و کوشیده‌اند این چند مورد را هم به آن برگردانند:

راغب که بر مفهوم پشت چیزی بودن در این ماده تأکید دارد، عَقَبَة را به معنای مسیر پردست‌انداز (وعر) در کوه معرفی کرده است [که ظاهرا اشاره به اینکه کوهنورد پشت سر هم با فراز و نشیب مواجه می‌شود] و وجه تسمیه عُقاب را این می‌داند که برای شکار پشت سر هم فرود می‌آید (مفردات ألفاظ القرآن، ص576[16]).

مرحوم طبرسی هم که اصل معنای این ماده را از همان کلمه «عقب» (به معنای قسمت پشت پا؛ پاشنه پا) دانسته و همین پشت هم بودن را محور معنای این ماده دانسته (مجمع البیان، ج‏1، ص414[17])، در خصوص وجه تسمیه عَقَبَة توضیح می‌دهد که راهی است که بالا رفتن از آن دشوار است و نیار به آن است که شدت در پی ضیق و مخاطره بیاید و و این احتمال را هم از دیگران مطرح کرده که در اصل یک گذرگاه خیلی تنگ در قله کوه بوده که مردم ناچار بوده‌اند پشت سر هم [یکی یکی] از آن عبور کنند (مجمع البیان، ج‏10، ص746[18]).

مرحوم مصطفوی اصل این ماده را وقوع چیزی در پشت سر چیزی و متصل به آن دانسته و تفاوتش را با «خَلف» در این می‌داند که «خلف» پشت سر بودنی است اعم از اینکه متصل باشد یا منفصل؛ و همچون اغلب اهل لغت مثال بارز این مفهوم را کاربردش در خصوص پاشنه پا دانسته و وجه تسمیه عَقَبَة را هم این دانسته که شبیه پاشنه پا در قسمت انتهایی و اطراف کوه واقع شده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[19]). وی در جای دیگر مطلب را این گونه توضیح می دهد که «عَقَبَة» آن چیزی است که از وجود راههای ممتد صعب‌العبور در کوه حاصل می‌آید و معنای امتداد از فتحه‌های پشت سر هم این کلمه درمی‌آید و صعوبت هم به اقتضای کوه است زیرا چیزی که در کوه به نحو متعاقب حاصل می‌شود در زمین هموار رخ نمی‌دهد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص226[20]).

حسن جبل هم اصل این ماده را ملحق شدن غلیظ به آخر چیزی یا پشت سر آن دانسته به نحوی که در آن فروروند و آن را امتداد دهد[21] و وجه تسمیه عَقَبَة را هم این دانسته که کوه بلند و صعب‌العبوری است که بر مسیری که افراد در حال گذر از آن است واقع شده و برای پیمودن مسیر افراد ناچارند از آن عبور کنند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1496).

کلمات عقب (با سه وزن: عَقِب و عُقْب و عُقُب) و «عقبى» و «عقبان» و «عاقبة» و «عقبة» و «عَقَب» همگی به معنای پشت و چیزی که در پشت قرار گرفته، می‌باشند. عَقِب و عُقْب و عُقُب همگی صفت مشبهه‌اند (به ترتیب شبیه خشن و صُلب و جُنُب) که به معنای چیزی‌اند که متصف به تأخر و عقب ماندن شده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص227-228[22])؛ و استعمال این کلمه (جمع آن «أَعْقَاب») به معنای پشت پا (پاشنه پا) بسیار شایع است: «یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ» (بقره/143)؛ و راغب توضیح اده که تعبیر «رجع علی عقبیه» که در آیات «انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئا» (آل عمران/144)، «نَکَصَ عَلى‏ عَقِبَیْهِ» (انفال/48)، «فَکُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ‏ تَنْکِصُونَ»‏ (مؤمنون/66)، «نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ» (انعام/71) به کار رفته، به معنای این است که کسی خم شود و برگردد گویی روی پاشنه پای خود برگشته است؛ این کلمه به صورت استعاری برای فرزند و نسلی که در ادامه انسان می‌آید به کار گرفته می‌شود: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی‏ عَقِبِهِ‏» (زخرف/28) (مفردات ألفاظ القرآن، ص575[23])؛ و تفاوت «عَقِب» و «ولد» در این است که اولی را تنها برای فرزندان بعد از وفات شخص به کار می‌برند (الفروق فی اللغة، ص277[24]).

خلیل و ابن فارس بر این باورند که «عاقبة» هر چیزی پایان آن است، که خلیل توضیح می‌دهد گاه این کلمه بدون «ة» (به صورت:‌ عاقب) می‌آید و به صورتهای عَواقِب‏ و عُقُبا‏ و عُقَّب جمع بسته می‌شود (کتاب العین، ج‏1، ص179[25]؛ معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص79[26])؛ اما مرحوم مصطفوی بیان می‌کند که کلمه «عاقبت» به معنای چیزی است که در عقب چیزی حاصل می‌شود و «عقبی» (مونث معنوی کلمه عقبان) اسم یا صفت مونثی است که مذکر ندارد (شبیه حبلی) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[27]). راغب بر این باور است که کلمات مانند «عُقْب» و «عُقبی» برای عاقبت خوب به کار می‌رود: «خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً» (کهف/44)، «أُولئِکَ لَهُمْ‏ عُقْبَى‏ الدَّارِ» (رعد/22) «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» (رعد/24) و کلمه «عاقبة» اگر به صورت مطلق بیاید برای عاقبت خوب: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ» (اعراف/128؛ قصص/88)، و اگر به صورت مضاف بیاید، برای عاقبت بد است: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّه‏» (روم/10)، «فَکانَ‏ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ» (حشر/17) (مفردات ألفاظ القرآن، ص575[28]). باید گفت اگرچه این ادعا (خصوصا دومی) شواهد قرآنی فراوانی دارد، مثلا: «انْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ» (یونس/39؛ قصص/40)، «کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ» (آل عمران/137؛ انعام/11؛ نحل/36؛ زخرف/25)، «کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمینَ» (اعراف/84؛ نمل/69)، «کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدینَ» (اعراف/86 و 103)، «قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ کانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکینَ» (روم/42)، «أَ وَ [ف‍َ] لَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ...» (روم/9؛ فاطر/44؛ غافر/21 و 82؛ محمد/10)، «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعینَ» (نمل/51)، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً» (طلاق/9)، اما موارد خلاف این هم وجود دارد؛ هم در خصوص «عقبی» که علاوه بر عاقبت خوب برای عاقبت بد هم به کار رفته است، مانند «وَ لا یَخافُ عُقْباها» (شمس/15) و «تِلْکَ عُقْبَى الَّذینَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْکافِرینَ النَّارُ» (رعد/35)؛ و هم در خصوص «عاقبت» به نحو مضاف که آن هم علاوه بر عاقبت بد، برای عاقبت خوب نیز به کار رفته است: «الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (حج/41)، «وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (لقمان/22). البته کلمه «العاقبة» به نحو مطلق فقط در مورد عاقبت خوب استفاده شده است؛ هرچند عسکری در همین مورد هم معتقد است که ضرورت ندارد که حتما برای عاقبت خوب به کار رود و توضیح می‌دهد که اگر با حرف «ل» بیاید عاقبت خوب است که له شخص است و اگر با حرف «علی» بیاید برای عاقبت بد است که علیه شخص است (الفروق فی اللغة، ص234-235[29])؛ و در قرآن همه موارد که مثبت آمده چون با حرف «ل» است.

اشاره شد که «عاقبت» به معنای پایان کار است؛ تفاوتش با «انتهاء» [و نهایت] و «حد» در این است که «انتهاء» به محلی که چیزی به تمام می‌شود گویند و نقطه مقابل ابتداء است و «حد» چیزی است که محدود را از غیر خودش متمایز می‌کند، در حالی که عاقبت چیزی است که از سبب مقدم بر خویش حاصل آمده است و به یک معنا امتداد و برآیند حاصل از خود شیء است (الفروق فی اللغة، ص290-291[30]).

کاربرد این ماده در فعل ثلاثی مجرد به صورت «عقِب» و «عقَب» رایج است (در همین آیه 11 سوره ممتحنه در برخی قرائتهای غیرمشهور به همین صورت قرائت شده است)؛ اما کاربردهای متعددی از آن در ابواب ثلاثی مزید (مفاعله و افعال و تفصیل) وجود دارد. مرحوم مصطفوی بر این باور است که همه اینها (یعنی عقاب و معاقبه، و إعقاب و تعقیب) دلالت دارد بر اینکه چیزی مترتب و جاری و متعاقب چیز دیگری قرار گیرد؛ در مفاعله، توجه اصلی به جهت استمرار کار است؛ در افعال، تمرکز بر نسبت کار با فاعل و صدور کار از وی؛ و در تفعیل، بر جهت وقوع فعل و تعلقش به مفعول (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص226[31])

بدین ترتیب، وقتی به باب مفاعله می‌رود (معاقبة و عقاب) دلالت بر استمرار تعقب دارد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[32]) یعنی نتیجه سوء و جزای عمل مستمرا جاری می‌شود، چنانکه عقاب استمرار پیدا می‌کند تا جایی که جزا به طور کامل داده شود (همان، ص226[33]) و راغب هم تأکید می‌کند که این وزن همواره برای عقوبت و عذاب کردن به کار می‌رود: «وَ إِنْ‏ عاقَبْتُمْ‏ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ‏ بِهِ‏» (نحل/126)، «وَ مَنْ‏ عاقَبَ‏ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ‏ بِهِ»‏ (حج/60)، «اللَّه شَدیدُ الْعِقابِ» (در 14 آیه از جمله بقره/196 و 211)، «إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلیمٍ» (فصلت/43)، «إِنَّ رَبَّکَ سَریعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحیمٌ» (انعام/165 و 168)، «إِنْ کُلٌّ إِلاَّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ» (ص/14)، «أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ» (رعد/32، غافر/5) (مفردات ألفاظ القرآن، ص575[34])؛ و ابن فارس هم توضیح می‌دهد که اساسا عقوبت را بدین جهت عقوبت نامیده‌اند که در پی گناه می‌آید (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص78[35]). عسکری هم در تفاوت عقاب و عذاب گفته که عقاب خبر از استحقاق شخص برای عذاب می‌دهد زیرا دلالت دارد که این در عقب کار وی بوده است، اما عذاب می‌تواند بر اساس استحقاق باشد یا بدون استحقاق و از روی ظلم (الفروق فی اللغة، ص234-235[36]). همچنین تفاوتش با انتقام در این است که انتقام به سلب نعمت با عذاب گویند اما عقاب جزای جرم با عذاب است (الفروق فی اللغة، ص235[37]).

وقتی این ماده به باب افعال می‌رود: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَه‏» (توبه/77) راغب می‌گوید به معنای چیزی را برای کسی به ارث گذاشتن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص576[38])، اما مرحوم مصطفوی در اینجا توضیح می‌دهد که تأکید بر صدور جزای اعمال از جانب خداوند بوده است که از این صیغه در این آیه استفاده شده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص226[39]).

وقتی به باب تفعیل می‌رود، تاکید بر خود فعل است و به معنای چیزی [یا کسی] را بعد از چیز دیگری آوردن ویا قرار دادن است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص225[40] و 227[41])؛ و بر همین اساس راغب توضیح می‌دهد که در آیه «لَهُ‏ مُعَقِّباتٌ‏ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ‏» (رعد/11) مقصود فرشتگانی‌اند که پیاپی بر او وارد می‌شوند و محافظ اویند. البته ابن فارس از ابوزیاد نقل می‌کند که اصل کلمه «معقِّبات» به خانمهایی می‌گفتند که پشت شترهایی که می‌خواستند بر آبشخوری وارد شوند می‌ایستادند و همین که یک شتری بیرون می‌رفت شتر دیگر را به جای آن وارد می‌کردند (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص80[42]). همچنین راغب در توضیح مقصود از «لا مُعَقِّبَ‏ لِحُکْمِهِ»‏ (رعد/41) می‌گوید که هیچکس نمی‌تواند وی را پی‌جویی کند و از کار او جستجو نماید چنانکه زمانی که در مورد حکم یک قاضی پی‌جویی انجام شود می‌گویند «عَقَّبَ‏ الحاکم على حکم من قبله» و می‌تواند نهی مردم باشد از اینکه بخواهند دنبال یافتن حکمتهای مخفی خدا بروند چنانکه ما را از تعقیب سرّ قدر نهی کرده‌اند و مقصود از آن در آیه «أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّب‏»‏ (نمل/10؛ قصص/31) این است که حضرت موسی ع به پشت سرش التفاتی نکرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص575-576[43]).

ماده «عقب» و مشتقاتش 80 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

أَنْفَقُوا

درباره ماده «نفق» ذیل آیه قبل توضیحات لازم گذشت.

جلسه 1140 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/

اتَّقُوا

قبلا بیان شد که ماده «وقی» از معدود کلماتی است که تقریبا هیچ اختلاف نظر جدی درباره اصل آن مشاهده نشد و تحلیل اغلب اهل لغت درباره آن بسیار به هم نزدیک است:

راغب معنای آن را حفظ چیزی از آنچه آن را اذیت می‌کند یا بدان ضرر می‌رساند معرفی کرده؛ ابن فارس گفته که دلالت دارد بر دفع چیزی از چیزی به وسیله غیر خودش؛ حسن جبل معنای محوری آن را حفظ از اذیت و ضرر با گرفتن مانعی در ورای خویش معرفی کرده؛ و مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را حفظ چیزی از خلاف و عصیان در خارج و در مقام عمل دانسته است همان گونه که عفت حفظ نفس از تمایلات و شهوات نفسانیه است. وی توضیح می‌دهد که تقوی به اختلاف مواردش تفاوت می‌کند اما جامع همه آنها چیزی است که شخص را از انجام محرمات باز می‌دارد و نقطه مقابل آن فجور است که درآمدن از حالت اعتدال و جریان طبیعی معروف است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) « أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» (ص/28).

از کلمات بسیار شایع از این ماده کلمه «تَقْوی» است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ» (بقره/197)، «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هار» (توبه/109)، که به معنای قرار دادن خود در «وقایه»‌ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن می‌رود، و به همین مناسبت است که «تقوا» و «ترس از خدا» گاه به جای هم به کار می‌رود که این از باب لازمه شیء است نه معنای آن؛ و در شرع به معنای حفظ خویش از انجام گناه متداول شده است. شهید مطهری در گفتارهایی که در شرح جایگاه تقوی در نظام معارف اسلام داشته، تذکر می‌دهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشه‌نشینی و عزلت را القا می‌کند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش می‌شود و انسان را از گناه نگه می‌دارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد می‌کنند. این کلمه در اصل به صورت «وَقْوَى» (مصدر بر وزن «فَعلَی») بوده است که به خاطر فتحه، «و» به «تـ» ابدال شده است. همچنین «تُقَاة» (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، آل عمران/28؛ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، آل عمران/102) که کلمه «تقیه» هم از همین اخذ شده در اصل همانند کلمه «تهمت» بر وزن فُعَلَة (تُقَوَة) بوده که فتحه بر روی واو ثقیل بوده به بدین صورت تبدیل شده است.

این ماده هم به صورت ثلاثی مجرد و هم ثلاثی مزید در قرآن به کار رفته است. در باب ثلاثی مجرد به همان معنای «حفظ و صیانت کردن چیزی از چیزی» است که به صورت دو مفعولی می‌آید: «قِنا عَذابَ النَّارِ» (بقره/201 و آل عمران/16 و 191)، «جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ» (نحل/81)، «وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَه» (غافر/9)، «فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا» (غافر/45)، «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحریم/6)؛ که در معدود مواردی در این باب به صورت فعل مجهول هم به کار رفته است: «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/9 و تغابن/16).

اما در ابواب ثلاثی مزید کاربرد بسیار رایج آن در باب افتعال است به صورت «اتَّقى»‏ (که در اصل به صورت «اِوتَقَیَ» بوده و واو در تاء ادغام شده و فتحه آخر کلمه چون بر یاء ثقیل بوده، حذف شده است): «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى»‏ (نجم/32) چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) می‌دهد، به معنای اختیار کردن تقوا و عمل به اقتضای آن است، پس «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر ساده‌تر: تقوی داشته باش: و «اتَّقِ اللَّهَ» (بقره/206؛ احزاب/1و37) یعنی بین خودت و خداوند وقایه و حفاظی قرار بده. فعل مذکور یک مفعولی است که اگر بخواهد مفعول دوم بگیرد نیاز به حرف جر دارد و گفته‌اند تعبیر «اتَّقَى فلانٌ بکذا» وقتی است که شخصی چیزی را برای حفظ و نگهداری خویش سپر قرار دهد؛ چنانکه در آیه «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (زمر/24) گفته شده که دلالت بر شدت عذاب آنان دارد که نشان می‌دهد تنها چیزی که دارند که خود را از عذاب نگه دارند صورت خویش است! البته در مجموع در این ماده معنای نگه داشتن خویش از چیزی لحاظ شده است؛ و برخی تفاوت مهم این ماده و ماده «خشی» را در همین دانسته‌اند که در خشیت صرف ترس مد نظر است اما در اتقاء اینکه انسان از چیزی که می‌ترسد خود را حفظ کند مورد توجه است...

جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/

مُؤْمِنُونَ

درباره ماده «أمن» و کلمه «مؤمن» ذیل آیه 1 همین سوره بحث شد.

جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

 


 


1141) سوره ممتحنة (60) آیه 11 وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ (ترجمه و

وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ

3 جمادی‌الثانیه 1446 16/9/1403

ترجمه

اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان به سوی کافران، آنگاه عقوبتی کردید [= عِقاب و مؤاخذه‌ای کردید و در جنگ غنیمتی از کفار به دست آوردید] پس به کسانی که زنانشان رفته‌اند مثل آنچه خرج کرده‌اند بدهید و تقوای خدایی را در پیش گیرید که شما به او مومن هستید.

 

اختلاف قرائت

وَإِن فَاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ  / وَإِن فَاتَکُمْ أحَدٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ

در عموم قراءات مطابق مصحف عثمانی به همین صورت «وَ إِن فَاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ» آمده است؛

اما در قرائت ابن مسعود، به جای «شیء»، به صورت «أحد» قرائت شده و این فراز آیه به صورت «وَ إِن فَاتَکُمْ أحَدٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ» آمده است.

معجم القراءات، ج9، ص428[1]؛ المغنی فی القراءات، ص1785

إِلَى الْکُفَّارِ [2]
فَعَاقَبْتُمْ / فعَقَّبْتُم / فَأَعْقَبْتُم / فعَقَبْتُم / فعَقِبْتُم 

این کلمه در اغلب قراءات مشهور به همین صورت «فَعَاقَبْتُمْ» (بر وزن مفاعله) قرائت شده است؛ که به معنای «أصبتم عقبی منهم» است یعنی چیزی از آنها به دست آوردید.

در برخی قراءات اربعه عشر (حسن و أعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (مجاهد و زهری و أعرج و عکرمة و حمید و أبو حیوة و زعفرانی و حُمَید و علقمة و نخعی و ابن عباس وعائشة) به صورت «فعَقَّبْتُم» (باب تفعیل) قرائت شده است؛ که معنای آن در این باب «رجّع» است؛‌ یعنی به آنان ارجاع دادید.

در برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (مجاهد و أبیّ‌بن کعب و عکرمة) به صورت «فَأَعْقَبْتُم» (باب افعال) قرائت شده است؛ یعنی همان کاری را با آنها بکنید که با شما کردند.

در قرائت ابن مسعود و برخی از همین قاریان غیرمشهور (زهری و أعرج و أبو حیوة و نخعی) و قراءات غیرمشهور دیگر (یحیی بن یعمر و روایتی از ابن وثاب) به صورت «فعَقَبْتُم» (ثلاثی مجرد) قرائت شده است؛ که به معنای «غنمتم» می‌باشد.

در برخی از همین قاریان غیرمشهور (زهری و نخعی) و برخی قراءات غیرمشهور دیگر (مسروق و شقیق بن سلمة و معاذ و أبوعمران جونی) به صورت «فعَقِبْتُم» (ثلاثی مجرد اما هم وزن با فعل غنمتم) قرائت شده است؛ که به همان معنای «غنمتم» می‌باشد.

معجم القراءات، ج9، ص428-429[3]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص410[4]؛ المغنی فی القراءات، ص1785؛ الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج‏9، ص296[5]

مُؤْمِنُونَ / مُومِنُونَ[6]

 


[1] . . کذا قراءة الجماعة «... شیء من أزواجکم».

. وقرأ عبد الله بن مسعود «وإن فاتکم أحد من أزواجکم»

[2] . . تقدمت الإمالة فیه فی الآیة السابقة.  (معجم القراءات، ج9، ص428)

[3] . قرأ الجمهور «فعاقبتم بالألف على وزن فاعلتم ، ومعناه: فغنمتم.

. وقرأ مجاهد والزهری والأعرج وعکرمة وحمید وأبو حیوة والزعفرانی وعلقمة والأعمش والحسن والنخعی وابن عباس وعائشة «فعَقَّبْتُم» بشد القاف، وهو الأَبْلَغُ عند الزجاج.

وقرأ النخعی والأعرج وأبو حیوة والزهری وابن وثاب بخلاف عنه ویحیى بن یعمر والنخعی وابن مسعود «فَعَقَبْتُم» مفتوح القاف مخففاً، وهو جید فی اللغة عند الزجاج، ومعناه صارت لکم عقبى الغلبة، أی: غنمتم.

وقرأ مسروق والنخعی والزهری وشقیق بن سلمة ومعاذ القارئ وأبو عمران الجونی «فَعَقِبتُم» بکسر القاف، ومعناه غنمتم، وهو أجود هذه الوجوه فی اللغة عند الزجاج.

. وقرأ مجاهد والحسن وأبی بن کعب وعکرمة «فَأَعْقَبْتُم» بالهمز على وزن «أَفْعَلَ»، وفسره أبو حاتم فقال : صنعتم بهم مثل ما صنعوا بکم.

[4] . و فی الشواذ قراءة الأعرج فعقبتم بالتشدید و قراءة النخعی و الزهری و یحیى بن یعمر بخلاف فعقبتم خفیفة القاف من غیر ألف و قراءة مسروق فعقبتم بکسر القاف من غیر ألف و القراءة المشهورة «فَعاقَبْتُمْ» و قرأ مجاهد فأعقبتم

قال ابن جنی روینا عن قطرب قال «فَعاقَبْتُمْ» أصبتم عقبى منهن یقال عاقب الرجل شیئا إذا أخذ شیئا و أنشد لطرفة: " فعقبتم بذنوب غیر مر" جمع مرة فسروه على أعطیتم و عدتم و قال فی قوله وَ لَمْ یُعَقِّبْ لم یرجع و حکی عن الأعمش أنه قال عقبتم غنمتم و قد یجوز أن یکون عقبتم بوزن غنمتم و بمعناه جمیعا و روی أیضا بیت طرفة فعقبتم بکسر القاف و حکى أبو عوانة عن المغیرة قال قرأت على إبراهیم «فَعاقَبْتُمْ» فأخذها علىّ فعقبتم خفیفة و معنى أعقبتم صنعتم بهم مثل ما صنعوا بکم.

توضیحی درباره این جمله که قرمز کرده‌ام:

توجه کنید که نگفت «فأخذها عنی» بلکه گفت «فأخذها علیّ» یعنی با من موافقت نکرد، شبیه قول ابن عمر که در تفسیر ثعلبی نقل شده که عطیه میگوید نزد ابن عمر ضعف را به فتح خواندم و او به ضم خواند و گفت: « إنّی قرأتها على رسول الله ص فأخذها علیّ کما أخذتها علیک»، و منظور از ابراهیم همان ابراهیم نخعی است و در طبقه مشایخ مغیرة حساب میشود نه شاگردان او.

[5] . فَعاقَبْتُمْ قراءة العامة بالألف و أختاره أبو عبیدة و أبو حاتم، و قرأ إبراهیم و حمید و الأعرج فعقّبتم مشددا، و قرأ مجاهد فأعقبتم على وزن أفعلتم و قال: صنعتم بهم کما صنعوا بکم، و قرأ الزهری «فعقبتم» خفیفة بغیر ألف، و قرأ فعقِبتم کسر القاف خفیفة و قال: غنمتم. و کلها لغات بمعنى واحد یقال: عاقب و عقّب و عقب و عقب و أعقب و یعقب و اعتقب و تعاقب إذا غنم.

[6] . . تقدمت القراءة بإبدال الهمزة واواً ، وانظر الآیة /223 من سورة البقرة. (معجم القراءات، ج9، ص429)

 


1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت هفتم: ادامه تدبر)

 

ج. وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ

17) «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ»

درباره اینکه مقصود از این تعبیر چیست، ظهور اولیه این است که می‌فرماید «به عقد ازدواجی که قبلا با زنان کافر بسته‌اید تمسک نجویید و آن را باطل شده بدانید؛ با این توضیح که اصل کلمه «عصمت»، چنانکه در نکات ادبی توضیح داده شد، به معنای منع و حفاظت کردن است و پیمان ازدواج را از این جهت به «عصمة» تعبیر کرده‌اند که با این پیمان زن در محدوده منع و حفاظت شوهرش است (مجمع البیان، ج‏9، ص412[1]) و «امساک عصمت» یعنی باقی ماندن مرد بر پیمان زوجیتی که قبلا برقرار شده بود؛ و این آیه می‌فرماید بعد از مسلمان شدن مرد، در صورتی که همسرش کافر ماند، مرد باید وی را رها کند (المیزان، ج‏19، ص241[2])؛ و این تفسیر در احادیث هم مورد قبول و استناد بوده است (حدیث15).

اما این تعبیر ظرفیت برداشت‌های دیگری هم دارد، از جمله:

الف. مسلمانان را برحذر می‌دارد که رویه زندگی خود را بر اساس عهد و پیمانهایی که بین کفار رایج است تنظیم کنند، و به نحوی تأکید بر پرهیز از تن دادن و هرگونه تمسک به ولایت کفار است که در آیات قبل محل بحث بود (از باب نمونه، به حدیث 16 مراجعه شود).

ب. برخی ترجمه کرده‌اند: «مانع نشوید از برنامه‏هاى زنهاى کافرات، بخاطر اینکه آنها محفوظ و در عصمت باشند» (تفسیر روشن، ج‏16، ص126). گویی یک نحوه تأکید است بر آزادی زنان در انتخاب دین، و این گونه نیست که چون اینها همسر شما بوده‌اند شما به خاطر حفظ و صیانت شوهری‌تان در قبال آنها، آنها را مجبور به مسلمان شدن کنید.

ج. برخی ترجمه کرده‌اند: «و هرگز متوسل به حفاظت از کافران مشوید» (گلى از بوستان خدا، ص550). گویی می‌خواهد بفرماید که عصمت و حفظ کافران برای شما چنان موضوعیت پیدا نکند که یکی از مستمسک اصلی شما در تصمیم‌گیری‌ها این باشد که آنان را حفظ کنید؛ یعنی باز از لوازم پرهیز از روابط بسیار صمیمی با کفار، که شخص خود را موظف به حفظ و صیانت از آنها ببیند.

د. ...

 

18) «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ»

کفر، کلید جدایى است و مسائلى از قبیل ازدواج و عشق به همسر و فرزند و سابقه زندگى مانع جدایى نیست (تفسیر نور، ج‏9، ص591).

 

19) «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ»

اشاره شد معنای اصلی این فراز از آیه آن است که «به عقد ازدواجی که قبلا با زنان کافر بسته‌اید تمسک نجویید و آن را باطل شده بدانید». (معانی دیگری که ذیل تدبر 17 مطرح شد احتمالاتی در عرض این معنا هستند و مخصوصا با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در معنا، حتی قبول قطعی آنها مستلزم کنار گذاشتن این ظهور اولیه نیست).

این آیه از قدیم بحثی را بین مفسران و نیز فقها رقم زده است که آیا این خروج از کفر، و مسلمان شدنی که موجب برهم خوردن پیمان ازدواج می‌شود، شامل چه کفری می‌شود. قدر متیقن آیه، که شأن نزولش هم این را تقویت می‌کند، شرک است؛ یعنی اگر زن و مردی مشرک باشند و یکی از آنها مسلمان شود بر همدیگر حرام خواهند شد.

اما برخی از مفسران و فقها بر این باورند که کافر اعم از مشرک و اهل کتاب است، و لذا اگر زوجین مسیحی یا یهودی باشند نیز با اسلام آوردن یکی و عدم قبول دیگری، مرد باید زن خود را آزاد بگذارد که راه خودش را برود (مثلا: المیزان، ج‏19، ص241[3]). برخی اتفاقا همین که علی‌رغم شأن نزول مذکور قرآن، این را هم در اینجا و هم در فراز قبلی (فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ) از تعبیر «کافر» استفاده کرد، شاهدی بر این دانسته‌اند که ضرورت جدا شدن زن و مردی که یکی از آنها مسلمان می‌شود، اعم از مشرکان است؛ با این توضیح که کفاری که آیه ناظر به آنها نازل شد مشرک بودند؛ و همین که خداوند از تعبیر «مشرک» استفاده نکرد و از تعبیر «کافر» استفاده کرد نشان می‌دهد که مورد، مخصص نیست و دلالت دارد که می‌خواهد حکم را در مورد هرگونه کافری (اعم از مشرک و اهل کتاب) بیان کند (مجمع البیان، ج‏9، ص411-412[4]؛ المقنعة، ص500[5]).

چیزی که در مقابل این برداشت است این است که آیه «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ: امروز چیزهاى پاکیزه براى شما حلال شد، و طعام کسانى که به آنها کتاب آسمانى داده شده براى شما حلال، و طعام شما هم براى آنها حلال است، و نیز زنان پاکدامن از مؤمنان و زنان پاکدامن از کسانى که پیش از شما به آنها کتاب آسمانى داده شده، هر گاه مهر آنها را پرداخته باشید در حالى که پاکدامن باشید نه اهل زنا و نه رفیق‏باز در نهان.» (مائده/5) ظهور واضحی دارد که ازدواج با اهل کتاب جایز است؛ و ظاهرا اگر ازدواج جدید بین یک مسلمان با یک نفر از اهل کتاب جایز باشد، به طریق اولی وقتی ازدواجی از قبل بین دو اهل کتاب برقرار باشد و یکی از آنها مسلمان شود آن ازدواج می‌تواند به قوت خود باقی بماند.[6]

در این فضا برخی به روایاتی تمسک کرده‌اند که بیان می‌دارد که آیه سوره مائده توسط این آیه و نیز آیه «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ» (بقره/221) نسخ[7] شده است (حدیث1) در حالی که بر این سخن اشکال گرفته شده که اولا آیه سوره بقره مربوط به مشرکان است و آیه سوره مائده مربوط به اهل کتاب و موضوع این دو کاملا با هم متفاوتند و معنی ندارد که یکی ناسخ دیگری باشد؛ ثانیا آیه سوره ممتحنه در مقام تخفیف [ساده گرفتن] و امتنان است و این مقام با نسخ شدن سازگار نیست؛ و ثالثا سوره مائده آخرین سوره‌ای است که نازل شده در حالی که سوره بقره اولین سوره نازل شده در مدینه است و سوره ممتحنه هم قبل از فتح مکه نازل شده، لذا اگر قرار باشد بین اینها نسبت نسخ باشد، باید آیه سوره مائده ناسخ آیه سوره ممتحنه باشد، نه بالعکس (المیزان، ج‏2، ص204[8]؛ و ج5، ص205[9]).

در هر صورت این مساله به لحاظ بحث فقهی، و به ویژه با توجه به احادیث متوعی که ذیل این آیات آمده، معرکه آرای فقهاست و قول مشهور در فقهای شیعه این است که ازدواج دائم با زن اهل کتاب اشکال دارد ولی ازدواج موقت اشکال ندارد و لذا آیه سوره مائده که بعد از این آیه ناظرل شده ناظر به جواز ازدواج موقت است و با حرمتی که در این آیه آمده بود و ناظر به ازدواج دائم بود منافاتی ندارد. با توجه به پیچیدگی‌های این بحث، و نیز ارتباط جدی‌تر این مساله با آیه 5 سوره مائده، در اینجا به همین مقدار بسنده خواهد شد و ان شاء الله بحث تفصیلی‌تر ذیل آن آیه خواهد آمد. در اینجا فقط یادآوری می‌شود که اساسا به خاطر همین پیچیدگی‌هاست که افراد اجازه ندارند هر برداشتی که به ذهنشان می‌رسد سریع مبنای عمل قرار دهند و در مقام عمل، برای غیرمجتهد ضرورت تقلید از مجتهد پیش می‌آید و کسی که مجتهد نیست باید به فتوای مجتهد خویش عمل کند.

 

د) وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا[10]

20) «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا»

اگر زن مسلمانى کافر شد و به کفّار پیوست، مهریّه‏اى که هزینه کرده‏اید از کفّار بگیرید و اگر زن کافرى به مسلمانان پیوست، مهریّه‏اى که کافر پرداخت کرده به او بدهید (مجمع البیان، ج‏9، ص412[11]؛ المیزان، ج‏19، ص241[12]).

این نشان می دهد حفظ حقوق، طرفینى است، حق شما و حق کفّار نباید نایده گرفته شود (تفسیر نور، ج‏9، ص591).

نکته تخصصی انسان‌شناسی: محدوده کمّی کرامت انسان

در میان فقهای شیعه اختلاف است که آیا کرامتی که اسلام برای انسان قائل است، برای مطلق انسان است یا برای خصوص مومنان و مسلمانان است؟ بسیاری از فقها بر این باورند که کافر هیچ گونه حرمت و کرامتی ندارد و در خصوص غیرمسلمان، اصل بر عدم کرامت است مگر دلیل خاصی اقامه شود. در مقابل برخی از فقهای شیعه بوده‌اند که ظاهرا معتقد بوده‌اند که مطلق انسان از نظر اسلام کرامت دارد؛ و این نفی کرامت است که دلیل خاص می‌خواهد. احتمالا آنان مواردی که اسلام دستور به قتل و اسیر کردن (هرگونه هتک حرمت کافران) داده را ناظر به وضعیت خاص می‌دانسته‌اند (مثلا ناظر به فضای جنگ است و در خصوص کافر حربی است که وارد جنگ با مسلمانان شده است) و از این رو، در شرایط عادی، اکرام غیرمسلمان را جایز و بلکه مستحب شمرده‌اند (البته این اکرام نباید به گونه‌ای باشد که گمان شود بی‌دینی و کفرورزیدنش محترم است؛ چرا که قطعا خود کفر هیچ احترامی ندارد)؛ چنانکه مثلا شهید ثانی جواز وقف بر غیرمسلمانان (در غیر از مواردی که به تقویت دینی آنها بیانجامد ویا در مصارف حرام مثل شرابخواری و ... استفاده کنند) را با استناد به اینکه آنان هم از بنی‌آدم هستند که مورد اکرام واقع شده‌اند بیان کرده است (الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، ج‌3، ص180‌[13]).

چه‌بسا کسی این آیه (با تأکید بر فرازهای «وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا» و «وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا») را از مویدات عمومیت کرامت انسانها برشمرد؛ چرا که به حق شوهران کافری که زنشان از آنها جدا شده است توجه کرده؛ یعنی در عین حال که پیوند زناشویی آنها با مسلمانان را باطل می‌کند، اما در مقام جبران حقوقی که آنان برای این ازدواج متحمل شده‌اند (خصوصا مهریه) برمی‌آید؛ در حالی که اگر هیچ کرامتی برای کافر قبول نداشت می‌تانست بگوید که چون وی کرامت ندارد حالا که متضرر شده اموالش هم هیچ حرمتی ندارد و هیچ حقی هم برای وی به رسمیت نمی‌شناسیم.

اما در این مدعا می‌توان مناقشه کرد که این حکم به نفع کافران، نه از باب قبول کرامت ایشان، بلکه صرفا از باب تنظیم روابط دنیوی متقابل باشد؛ که اگر این را به آنها ندهیم، توجیه فرامذهبی و بین‌المللی‌ای برای دریافت حق شوهرانی که زنانشان کافر و از آنها جدا شده، نداریم.

در واقع، به نظر می‌رسد انسان یک کرامت پیشینی و اعطایی از جانب خداوند (به اقتضای آیه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلا»؛ اسراء/70) دارد که تا قبل از اینکه به مرحله بلوغ عقلی و تصمیم‌گیری برسد اقتضای مورد اکرام و احترام واقع شدن دارد. اما وقتی به این مرحله رسید باید خودش مسیر زندگی خودش را انتخاب کند و اگر مسیر کریمانه کمال و قرب الهی را برگزید کرامتش را حفظ کرده و بر دیگران اکرام وی لازم می‌گردد. اما اگر خودش مسیر کفرورزیدن و نفی کرامت خویش را برگزید دیگر کرامتی ندارد که نیاز به اکرام وی باشد. البته چه بسا در خصوص کسی که جاهل قاصر است و در حد درک فطری خویش اقتضاءات کرامت خویش را رعایت می‌کند نیز بتوان جواز و بلکه ضرورت این مورد اکرام شدن را ادعا کرد.

لازم به ذکر است که بحث فوق ناظر به اصل اولیه در موضوع بود و غیر از فضای اقتضاءات ثانوی‌ای است که سهولت و گسترش ارتباطات و تعاملات ما با غیرمسلمانها (که اگر ما احترام نکنیم مورد بی‌احترامی قرار خواهیم گرفت) پیش آورده است.

 

21) «... وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ... وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا»

در مورد حق زنان، در مورد ازدواج دوم، کلمه «أُجُورَهُنَّ» به کار رفت؛ در حالی که در خصوص ازدواج اول آنها از ماده «نفق» استفاده شد. چرا؟[14]

الف. کلمه «أُجُورَهُنَّ» ناظر به حق زن است و حق خاصی که وی در ازدواج از همان ابتدا می‌تواند تمامش را مطالبه کند مهریه است؛ اما فعل «نفق» ناظر به هزینه‌هایی است که مرد انجام داده است و در اولی حق زن موضوعیت دارد و در دومی حق مرد.

ب. کلمه «أُجُورَهُنَّ» در مورد ازدواج دوم، ظهورش در مهریه است؛ در حالی که فعل «نفق» در ازدواج اول، کلمه «نفقه» را به ذهن خطور می‌دهد که اعم از مهریه است. چه‌بسا می‌خواهد بدین جهت است که در خصوص ازدواج اول روابط تمام شده و می‌خواهد تأکید کند که حق آن کسی که زنش از وی جدا شده از بین نرود لذا مطلق هزینه‌های مرد برای زن را برشمرد، اما در ازدواج دوم، مساله از زاویه زنی است که تازه می‌خواهند زندگی مشترک را شروع کنند و اینجا طبیعی است که تأکید فقط بر اصل مهریه باشد.

ج. ...

 

ج. ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ

22)‌ «ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ»

احکام خداوند، که برای حکم کردن بین انسانها آمده است، هم برخاسته از علم خداوند است و هم حکمت او؛ توجه به این دو در کنار هم ما را از یک افراط (معتزله و روشنفکرمآبان) و تفریط (اشاعره) می‌رهاند؛ یعنی می‌فهمیم که:

الف. احکام الهی مبتنی بر مصالح و مفاسد واقعی است، نه اینکه گزاف باشد و هیچ منطقی بر آنها حاکم نباشد (برخلاف نظر اشاعره)؛ و از این روست که پی‌جویی و تلاش برای فهم فلسفه احکام، اقدامی معقول و رواست.

ب. با اینکه پی‌جویی فلسفه احکام رواست، در عین حال به خاطر برخورداری از پشتوانه علم و حکمت خداوند، که اصلا قابل مقایسه با علم و حکمت بشری نیست، می‌دانیم احکام شریعت بهترین احکام برای زندگی است، هرچند که ما پی به فلسفه آنها نبریم (برخلاف نظر برخی معتزله و روشنفکرمآبان)؛ پس این گونه نیست که فقط زمانی یک حکم را باید قبول کنیم که فلسفه آن حکم برای ما معلوم باشد؛ و اگر در مورد حکمی آن را نامعقول (در حد فهم و نظر فعلی‌مان) قلمداد کردیم مجاز باشیم آن را زیر سوال ببریم؛ زیرا آنچه به نظر ما می‌رسد مبتنی بر محدودیتهایی است که بر همه شناختهای بشری حاکم است و می‌دانیم اگر خداوند حکمی داده فراتر از این محدودیتهاست.

 

23) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ»

هم این حکم خداست که نباید صرفا به خاطر اینکه برخی زنان از بلاد کفر فرار کرده‌اند بدانها اعتماد کرد و برای اینکه معلوم شود واقعا برای خدا هجرت کرده‌اند باید آنان را امتحان کرد، حکم خداست؛

و هم اینکه اگر آنان واقعا مومن بودند هم باید از آنان حمایت کرد و براحتی به ازدواج با آنان اقدام نمود و حتی خسارتی را که به خاطر جدا شدنشان به کفار تحمیل می‌شود باید جبران نمود.

اگر طبق تدبر 22 فراز پایانی این آیه می‌خواهد ما را از افراط و تفریط مصون بدارد، آیه می‌خواهد بفرماید:

نه باید چنان به دیگران خوش‌بین بود که هر زنی را که از کفار گریخت و به ما پیوست بی‌هیچ بررسی از خودمان به حساب آوریم؛

و نه باید در قبال آنها چنان بدبین بود که بعد از امتحان شدنشان هم از ازدواج با آنان و برقراری رابطه بسیار خوب با آنان، و پرداخت هزینه‌هایی که به خاطر آن فرار برعهده‌شان آمده، پرهیز کنیم.

 

 

 


[1] . «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» أی لا تمسکوا بنکاح الکافرات و أصل العصمة المنع و سمی النکاح عصمة لأن المنکوحة تکون فی حبال الزوج و عصمته.

[2] . و قوله: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» العصم جمع عصمة و هی النکاح الدائم یعصم المرأة و یحصنها، و إمساک العصمة إبقاء الرجل- بعد ما أسلم- زوجته الکافرة على زوجیتها فعلیه بعد ما أسلم أن یخلی عن سبیل زوجته الکافرة سواء کانت مشرکة أو کتابیة.

[3] . و قوله: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» العصم جمع عصمة و هی النکاح الدائم یعصم المرأة و یحصنها، و إمساک العصمة إبقاء الرجل- بعد ما أسلم- زوجته الکافرة على زوجیتها فعلیه بعد ما أسلم أن یخلی عن سبیل زوجته الکافرة سواء کانت مشرکة أو کتابیة.

[4] . ثم قال سبحانه «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ» یعنی فی الظاهر «فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ» أی لا تردوهن إلیهم «لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ» و هذا یدل على وقوع الفرقة بینهما بخروجها مسلمة و إن لم یطلق المشرک... «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» أی لا تمسکوا بنکاح الکافرات و أصل العصمة المنع و سمی النکاح عصمة لأن المنکوحة تکون فی حبال الزوج و عصمته و فی هذا دلالة على أنه لا یجوز العقد على الکافرة سواء کانت حربیة أو ذمیة و على کل حال لأنه عام فی الکوافر و لیس لأحد أن یخص الآیة بعابدة الوثن لنزولها بسببهن لأن المعتبر بعموم اللفظ لا بالسبب.

[5] . و نکاح الکافرة محرم بسبب کفرها سواء کانت عابدة وثن أو مجوسیة أو یهودیة أو نصرانیة. قال الله عز و جل وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ» و قال تعالى «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» و الیهودیة و النصرانیة کافرتان باتفاق أهل الإسلام.

[6] . البته علامه طباطبایی ظاهرا این اولویت را قبول ندارد و در مقام تفاوت این دو آیه در جایی بیان می‌کند که این آیه ناظر به نگه داشتن است اما آیه سوره مائده ناظر به نکاح ابتدایی با اهل کتاب و می‌شود اولی حرام شود ولی دومی جایز! (متن نظر ایشان در دو پاورقی بعد آمده است).

[7] . درباره وقوع نسخ در این آیه از جهات مختلفی (غیر از این جهت) نیز مطالبی مطرح شده که لزوما ربطی به نسخ فوق ندارد؛ یعنی هرکس منکر نسخ در این آیه باشد لزوما ناظر به نسخ فوق بحث نکرده است؛ مثلا در فقه القرآن، ج‏2، ص133 آمده است:

و فی هذه الآیة أحکام کثیرة منها ما هو باق و منها ما قد سقط و کثیر من الناس یدعون النسخ فیما قد سقط کامتحان المهاجرة و رد الصداق على الکافر و لیس فی شی‏ء من ذلک نسخ و إنما هی أحکام تبعت الهجرة و الهدنة التی کانت فلما انقضى زالت تلک الأحکام و ما کان کذلک لم یکن نسخا. و قال الحسن معنى قوله تعالى وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ اقطعوا عصمة الکفار و لا تتمسکوا بها قال کان فی صدر الإسلام تکون المسلمة تحت الکافر و الکافرة تحت المسلم فنسخت هذه الآیة ذلک و هذا لیس بنسخ على الحقیقة لأن الله لم یأمر بالأول فیکون نهیه عنه نسخا و إنما کان للأول بقاء على الحالة الأولة غیرته الشریعة بحکم هذه الآیة کما غیرت کثیرا من سنن الجاهلیة.

[8] . فقد ظهر من هذا البیان على طوله: أن ظاهر الآیة أعنی قوله تعالى: وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ، قصر التحریم على المشرکات و المشرکین من الوثنیین دون أهل الکتاب. و من هنا یظهر: فساد القول بأن الآیة ناسخة لآیة المائدة و هی قوله تعالى «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ» الآیة: المائدة- 6. أو أن الآیة أعنی قوله تعالى: وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ، و آیة الممتحنة أعنی قوله تعالى: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ:» الممتحنة- 10، ناسختان لآیة المائدة، و کذا القول بأن آیة المائدة ناسخة لآیتی البقرة و الممتحنة.

وجه الفساد: أن هذه الآیة أعنی آیة البقرة بظاهرها لا تشمل أهل الکتاب و آیة المائدة لا تشمل إلا الکتابیة فلا نسبة بین الآیتین بالتنافی حتى تکون آیة البقرة ناسخة لآیة المائدة أو منسوخة بها، و کذا آیة الممتحنة و إن أخذ فیها عنوان الکوافر و هو أعم من المشرکات و یشمل أهل الکتاب، فإن الظاهر أن إطلاق الکافر یشمل الکتابی بحسب التسمیة بحیث یوجب صدقه علیه انتفاء صدق المؤمن علیه کما یشهد به قوله تعالى «مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ:» البقرة- 98 إلا أن ظاهر الآیة کما سیأتی إن شاء الله العزیز أن من آمن من الرجال و تحته زوجة کافرة یحرم علیه الإمساک بعصمتها أی إبقاؤها على الزوجیة السابقة إلا أن تؤمن فتمسک بعصمتها، فلا دلالة لها على النکاح الابتدائی للکتابیة.

و لو سلم دلالة الآیتین أعنی: آیة البقرة و آیة الممتحنة على تحریم نکاح الکتابیة ابتداء لم تکونا بحسب السیاق ناسختین لآیة المائدة، و ذلک لأن آیة المائدة واردة مورد الامتنان و التخفیف، على ما یعطیه التدبر فی سیاقها، فهی آبیة عن المنسوخیة بل التخفیف المفهوم منها هو الحاکم على التشدید المفهوم من آیة البقرة، فلو بنی على النسخ کانت آیة المائدة هی الناسخة.

على أن سورة البقرة أول سورة نزلت بالمدینة بعد الهجرة، و سورة الممتحنة نزلت بالمدینة قبل فتح مکة و سورة المائدة آخر سورة نزلت على رسول الله ناسخة غیر منسوخة و لا معنى لنسخ السابق اللاحق.

[9] . قوله تعالى: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ»، الإتیان فی متعلق الحکم بالوصف أعنی ما فی قوله: «الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ» من غیر أن یقال: من الیهود و النصارى مثلا أو یقال: من أهل الکتاب، لا یخلو من إشعار بالعلیة و اللسان لسان الامتنان، و المقام مقام التخفیف و التسهیل، فالمعنى: أنا نمتن علیکم بالتخفیف و التسهیل فی رفع حرمة الازدواج بین رجالکم و المحصنات من نساء أهل الکتاب لکونهم أقرب إلیکم من سائر الطوائف غیر المسلمة، و هم أوتوا الکتاب و أذعنوا بالتوحید و الرسالة بخلاف المشرکین و الوثنیین المنکرین للنبوة، و یشعر بما ذکرنا أیضا تقیید قوله: «أُوتُوا الْکِتابَ» بقوله: «مِنْ قَبْلِکُمْ» فإن فیه إشعارا واضحا بالخطط و المزج و التشریک.

و کیف کان لما کانت الآیة واقعة موقع الامتنان و التخفیف لم تقبل النسخ بمثل قوله تعالى: «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ»: (البقرة: 221) و قوله تعالى: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ»: (الممتحنة: 10) و هو ظاهر.

على أن الآیة الأولى واقعة فی سورة البقرة، و هی أول سورة مفصلة نزلت بالمدینة قبل المائدة: و کذا الآیة الثانیة واقعة فی سورة الممتحنة، و قد نزلت بالمدینة قبل الفتح، فهی أیضا قبل المائدة نزولا، و لا وجه لنسخ السابق للاحق مضافا إلى ما ورد: أن المائدة آخر ما نزلت على النبی ص فنسخت ما قبلها، و لم ینسخها شی‏ء.

على أنک قد عرفت فی الکلام على قوله تعالى: «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ»: الآیة (البقرة: 221) فی الجزء الثانی من الکتاب أن الآیتین أعنی آیة البقرة و آیة الممتحنة أجنبیتان من الدلالة على حرمة نکاح الکتابیة.

و لو قیل بدلالة آیة الممتحنة بوجه على التحریم کما یدل على سبق المنع الشرعی ورود آیة المائدة فی مقام الامتنان و التخفیف- و لا امتنان و لا تخفیف لو لم یسبق منع- کانت آیة المائدة هی الناسخة لآیة الممتحنة لا بالعکس لأن النسخ شأن المتأخر، و سیأتی فی البحث الروائی کلام فی الآیة الثانیة

[10]. آقای قرائتی از این عبارات آیه « إِذا جاءَکُمُ ... مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ... آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا ... وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا» برداشت کرده‌اند:

پذیرفتن پناهنده، در اسلام پذیرفته شده است، به شرط آنکه اوّلًا افراد آزمایش شوند، ثانیاً مسئله مالى یا زیبایى و زشتى در پناه دادن مطرح نباشد، ثالثاً هزینه‏اى را که کفّار پرداخت کرده‏اند به آنان بپردازند و کفّار حق مطالبه دارند (تفسیر نور، ج‏9، ص591).

اما واضح است که این برداشت قابل مناقشه است؛‌ زیرا اولا آیه در خصوص زنان مهاجر است و همان زمان این حکم در مورد مردان مهاجر پیاده نمی‌شد؛ ثانیا چنانکه در تدبرهای قبل اشاره شد ناظر به وضعیت «هدنه» است نه هرگونه طلب پناهندگی؛ یعنی معلوم نیست برای قبول پناهندگی افراد (مثلا مسلمانانی که به خاطر فشار و اذیت در فرانسه به ایران پناهنده می‌شوند) نیاز به این سه گام باشد.

[11] . «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ» أی إن لحقت امرأة منکم بأهل العهد من الکفار مرتدة فاسألوهم ما أنفقتم من المهر إذا منعوها و لم یدفعوها إلیکم کما یسألونکم مهور نسائهم إذا هاجرن إلیکم و هو قوله «وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا»

[12] . و قوله: «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا» ضمیر الجمع فی «وَ سْئَلُوا» للمؤمنین و فی «لْیَسْئَلُوا» للکفار أی إن لحقت امرأة منکم بالکفار فاسألوهم ما أنفقتم لها من مهر و لهم أن یسألوا مهر من لحقت بکم من نسائهم.

[13] . ... کما یجوز الوقف على أهل الذمة. لأن‌ الوقف على کنائسهم و شبهها وقف على مصالحهم، للفرق. فإن الوقف على المساجد مصلحة للمسلمین، و هی مع ذلک طاعة و قربة، فهی جهة من جهات المصالح المأذون فیها، بخلاف الکنائس، فإن الوقف علیها وقف على جهة خاصة من مصالح أهل الذمة لکنها معصیة، لأنها إعانة لهم على الاجتماع إلیها للعبادات المحرمة، و الکفر، بخلاف الوقف علیهم أنفسهم. لعدم استلزامه المعصیة بذاته، إذ نفعهم من حیث الحاجة، و أنهم عباد الله، و من جملة بنی آدم المکرمین...

[14] . آقای قرائتی که این را مطرح کرده پاسخ خودش چنین است: با توجّه به پنج موردى که کلمه «أُجُورَهُنَّ» در قرآن آمده است، به نظر مى‏رسد کلمه «اجر» براى زنان بیوه و ازدواج دوم آنها است (تفسیر نور، ج‏9، ص588). اول کلمه «أُجُورَهُنَّ» 6 بار در قرآن آمده است (البته جمعا در 5 آیه). ثانیا غیر از این آیه هیچکدام ظهور قوی‌ای ندارد در اینکه موردش ناظر به زن بیوه باشد و بلکه یک موردش که اصلا مربوط به «متعه» است. آیاتی که این کلمه در آنها آمده بدین قرار است:

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً (نساء/24)

وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (نساء/25)

الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ (مائده/5)

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتی‏ آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاَّتی‏ هاجَرْنَ مَعَکَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فی‏ أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً (احزاب/50)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (ممتحنه/10)

أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى‏ (طلاق/6)

 


1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت ششم: تدبر)

 

الف.یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ

2) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ»

زنان در انتخاب دین و انجام وظایف دینى تابع شوهر نیستند و حتّى مى‏توانند براى حفظ دین خود [از شوهر کافرشان جدا شوند] و هجرت نمایند (تفسیر نور، ج‏9، ص589).

 

3) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ»

درباره اینکه این امتحان کردن چگونه بوده است دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده است از جمله:

الف. همین بود که علنا شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و حضرت محمد ص رسول الله ص است؛‌یعنی شهادتین را رسما بر زبان جاری سازند (ابن عباس، به نقل مجمع البیان، ج‏9، ص411[1]).

ب. سوگند بخورند که فقط به خاطر دین و رغبت به اسلام و دوست داشتن خدا و رسولش هجرت کرده‌اند نه به خاطر بغض نسبت به همسر ویا به دست آوردن دنیا (ابن عباس و قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏9، ص411[2]).

ج. به همان مطالبی که در دو آیه بعد می‌آید باید تعهد می‌دادند (یعنی اینکه شرک نورزند و دزدی نکنند و مرتکب زنا نشوند و فرزندانشان را نکشند [= سقط نکنند] و فرزند دیگری را [با خدعه] به شوهرشان نبندند و در هیچ کار معروفی عصیان پیامبر ص را نکنند) (عاشه، به نقل مجمع البیان، ج‏9، ص411[3]).

د. ...

 

4) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ»

برخی مفسران بحث کرده‌اند که آیا این امتحان کردن واجب است یا مستحب؛ و مثلا از قول واحدی نقل کرده‌اند که وی این را مستحب می‌دانست (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص522[4]).

شاید بهتر آن باشد که بپرسیم آیا این حکم یک حکم همیشگی است و شامل مهاجرتهای امروزی از بلاد کفر به بلاد اسلام هم می‌شود یا خیر؟ ظاهرا برخی بر همین اساس این حکم را منسوخ می‌‌دانند؛ اما دیگران گفته‌اند که نسخی در اینجا رخ نداده و این حکم ناظر به فضایی است که وضعیت هجرت و آن حالت تزلزل و شدتی که تا قبل از فتح مکه در جامعه اسلامی وجود داشت برقرار باشد [چنانکه بعد از فتح مکه دیگر این امتحان کردن منتفی شود]؛ و هرگاه آن شرایط باشد حکمش همین خواهد بود (فقه القرآن، ج‏2، ص133[5]).

 

5) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ»

اسلام این احکام برای زنان را منوط به امتحان کردن ایشان فرموده است. این نشان می‌‌دهد که احتمال وجود انگیزه‌های دیگری در کار بوده است که این امتحان را لازم آورده است. درباره اینکه آن گزینه‌های محتمل چه بوده، چنانکه در شأن نزول هم گذشت، مفسران عموما مسائل شخصی مانند بغض نسبت به شوهرشان و نزاع زن و شوهری ویا تمایل عشقی به یکی از مسلمانان ویا سایر تمایلات دنیاطلبانه شخصی مانند اینکه دلشان می‌خواهد از شهر خودشان به یک شهر دیگر بروند و ... را مطرح کرده‌اند (همچنین تفسیر القمی، ج‏2، ص362-363[6]؛ اما می‌تواند امور اجتماعی و حکومتی نیز بوده باشد چنانکه برخی از معاصران گزینه‌هایی دیگری را هم مطرح کرده‌اند، مانند اینکه مبادا جاسوس باشند (مثلا ترجمه الهی قمشه‌ای[7]؛ تفسیر نور، ج‏9، ص589[8]) هرچند اگر امتحان کردن منحصر به نحوه امتحان‌کردنهایی باشد که در تدبر3 مطرح شد (و نیز با توجه به نکته‌ای که در تدبر 7 خواهد آمد) این احتمال بعید به نظر می‌رسد.

 

6) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ»

 وقتی خداوند از مسلمانان می‌خواهد این زنان هجرت‌کرده را امتحان کنند، یعنی این احتمال جدی است که آنان با انگیزه دیگری هجرت کرده باشند و واقعا ایمان نیاورده باشند. پس چرا از همان ابتدا درباره آنان با تعبیر «مؤمنات» سخن گفت؟

الف. چون خودشان با ادای ایمان و مسلمانی آمده بودند و بدین تظاهر می‌کردند (مجمع البیان، ج‏9، ص411[9]؛ المیزان، ج‏19، ص240[10]) و هنوز کاری منافی ایمان از آنان سر نزده است (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص522[11]).

ب. به خاطر اینکه اغلب آنان که می‌آمدند واقعا ایمان داشتند و از باب غلبه آنان را چنین خوانده است.

ج. چه‌بسا دارد ادبی را آموزش می‌دهد که: «با دید مثبت به مردم نگاه کنید» (تفسیر نور، ج‏9، ص589). یعنی برخلاف اغلب فضاهای امتحان کردن‌های دنیوی، که از ابتدا فرض را بر فریبکاری و متقلب بودن همه می‌گذارند و سخت گیری‌های فراوانی می‌کنند مگر اینکه شخص بتواند خلاف آن را ثبات کند، می‌خواهد رویه متفاوتی را تثبیت کند که حتی آنجا که می‌خواهید شخصی را امتحان کنید پیشاپیش بنا بر صحت بگذارید و تنها اگر در امتحان مردود شد از قبول ادعایش دست بردارید.

د. ...

 

7) «فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ»

با اینکه هیچ مسلمانی شک در علم خدا به همه امور ندارد چرا این تعبیر «اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ» را آورد؟

الف. بسیاری از مفسران اشاره کرده‌اند که از این تعبیر استفاده می‌شود که ایمان واقعی را حقیقتا خدا می‌داند و معلوم نیست با این امتحان‌های ظاهری قابلیت بررسی کردن داشته باشد و این امتحان فقط برای حکم ظاهری است (مجمع البیان، ج‏9، ص411[12]؛ المیزان، ج‏19، ص240[13]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص522[14]).

تبصره

این نشان می‌دهد که تعبیر «مؤمنات» در خصوص اینها به همان معنای «مسلمانی» است؛ و این از مواردی است که بخوبی نشان می‌دهد که در قرآن کریم همواره مؤمن به معنای کسی که ایمان در دلش وارد شده و جایگاهی فراتر از اسلام ظاهری دارد به کار نمی‌رود.

ب. [غیرمستقیم نشان دهد که] در برخورد با افراد، ما مأمور به ملاک‏هاى ظاهرى هستیم، نه وسواس و سوءظن (تفسیر نور، ج‏9، ص589).

ج. [شاید می‌‌خواهد تأکید کند که] علم خداوند به امور، از ما سلب مسئولیّت نمى‏کند (تفسیر نور، ج‏9، ص589).

د. ...

 

8) «فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ»

با توجه به تدبرهای 3 و 7 معلوم است که این امتحان حداکثر یک ظن و گمانی را درباره ایمان آن زنان ایجاد می‌کند، نه علم یقینی. پس چرا نفرمود: «فإن ظننتم» و از تعبیر علم استفاده کرد؟

الف. به نظر می‌رسد تعبیر «علم» در قرآن کریم اعم از مواردی است که حتما مطلب به صورت صددرصد یقینی باشد؛ بلکه در قرآن کریم هرجا انسان با استناد به قواعدی به حکم ظاهری برسد آن هم در حکم علم است.

نکته تخصصی اصول فقه: اعتبار قیاس

برخی از اهل سنت خواسته‌اند با تمسک به همین آیه بگویند که چون با صرف قسم خوردن افراد صرفا ظن و گمانی به ایمان آنها حاصل می‌شود نه علم یقینی، پس این گونه ظن و گمانها مورد امضای شارع است و با تمسک به این آیه از قیاس فقهی هم دفاع کرده‌اند (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص523[15]). در پاسخ باید گفت مذمت پیروی از ظن در قرآن کریم: (مانند: وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً؛ یونس/36) که گاه آن را در مقابل «علم» قرار داده است (وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئا، نجم/28) ظنی است که صرفا یک گمانه‌زنی غیرمعتبر باشد؛ وگرنه در بسیاری از موارد ظنونی داریم که اگرچه به حد یقین نمی‌رسد اما در عرف عقلا مورد استناد قرار می‌گیرد؛ که نمونه بارز آن ظن در موضوع احکام شرعی است (مثلا برای اینکه حکم کنیم یک لباسی پاک است نیاز نیست که علم یقینی داشته باشیم؛ یا نمونه معروفش هنگام وقوع شک در نماز است که با ظن می‌توان از موقعیت شک خارج شد و نیاز نیست که حتما به حد یقین برسد). و مخالفت شیعه با قیاس فقهی بدین جهت است که آن را ظن معتبر نمی‌داند؛ بلکه از جنس گمانه‌زنی‌هایی است که اگر درست درآید صرفا اتفاقی است.

ب. ...

 

9) «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ»

استفاده از تعبیر «مؤمنات» در این فراز از آیه، علاوه بر اینکه نشان می‌دهد آنها از این امتحان موفق درآمده‌اند، وجه و فلسفه حکم عدم برگرداندن آنان به کفار را هم نشان می‌دهد که چون اینان مومن و آنان کافرند و علقه زوجیت بین مومن و کافر نمی تواند باقی بماند (المیزان، ج‏19، ص240[16]). به لحاظ ادبی هم آمدن حرف «ف» در ابتدای جمله دوم بخوبی همین نکته را نشان می‌دهد؛ که معلوم شود این حکم (که نباید آنان را نزد کفار برگردانید) صرفا یک حکم تعبدی نیست؛ و نکات متعددی از آن قابل استخراج است؛ مانند:

الف. نقش ایمان در مسایل خانوادگى و زناشویى بسیار مهم است. اگر زنِ کافرى مؤمن شد، او را به شوهر کافرش برنگردانید زیرا همسر کافر محیط خانواده را ناسالم مى‏کند (تفسیر نور، ج‏9، ص589).

ب. سلطه و حکومت کافر بر مسلمان از هر جهت ممنوع است، خواه سیاسى و اجتماعى باشد که در جای دیگر فرمود: «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ‏ سَبِیلًا» (نساء/141)، و خواه خانوادگى باشد که این آیه مى‏فرماید: زن مسلمان نباید تحت امر شوهر کافر باشد (تفسیر نور، ج‏9، ص589).

ج. جامعه و محیط در فرد مؤثر است. ممکن است محیط کفر، زن مسلمان را در خود هضم کند، پس او را به کفّار برنگردانید (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

د. کفرِ یکى از طرفین ازدواج، منجر به طلاق قهرى مى‏شود (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

ه. ...

 

10) «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ»

از اینکه فرمود «إِلَى الْکُفَّارِ» و نفرمود: «الى زوجه»، شاید بتوان نتیجه گرفت:

 به علاقه شخصى مرد به همسر قانع نشوید، ممکن است شوهر، زن را دوست داشته باشد ولى جامعه فاسد بر روح زن فشار وارد کند (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

 

ب. لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ

11) «لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ»

این دو جمله در کنار هم کنایه از این است که با کفر پیوند زوجیت منقطع می‌گردد (المیزان، ج‏19، ص240[17])[18] و در واقع از هر دو طرف بر هم حرام می‌شوند. اینکه از زنان شروع کرد علی‌القاعده به خاطر این است که موضوع بحث این زنانی بودند که از شورهان کافرشان گریخته‌اند؛ اما چرا مساله را از زاویه زنان به صورت اسم (حلّ) آورد اما از زاویه مردان به صورت فعل «یحلون»؟ البته خود تفنن در عبارت بر زیبایی کلام می‌افزاید؛ اما این نکته غیر از تفنن در عبارت چه دلالتی می‌توانند داشته باشد؟

الف. کاربرد اسم در مقام خبر دلالت بر یک حالت قطعیت دارد، اما فعل، آن هم فعل مضارع یک نحوه نرمشی در وقوع واقعه دارد؛ شاید می‌خواهد بگوید از زاویه زنان مومن برای آن مردان، چنان مسأله قطعی است که اصلا بر آن مردان حلال نیست و ونباید شما اندک اجازه‌ای بدان شوهران سابق بدهید که بخواهند سراغ این زنان بیایند؛ اما از زاویه آن مردان برای این زنان، بدین قاطعیت نیست، بله، آن مردان فعلا بر این زنان حلال نمی‌باشند ولی می‌دانیم که اگر آن مردان از کفرشان دست بردارند آنگاه برای این زنان چنان حلال می‌شوند که اگر این زنان خودشان مایل باشند و هنوز ازدواج نکرده باشند دیگر نیازی به عقد جدید نیست.

ب. ...

 

12) «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ و آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا»

برخی از مفسران از این آیه برداشت کرده‌اند:

حق مالکیّت و حقوق مالى کفّار غیر حربى محفوظ است (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

مقصودشان علی‌القاعده این است که این زنان چون مؤمن شده‌اند دیگر نباید مجبور کرد که به نزد شوهران سابقشان برگردند و درست است که دیگر اینها بر هم حلال نیستند، اما این دلیل نمی‌شود که اسلام حقوق آن شوهران سابق را - ولو کافرند - نادیده بگیرد. آنان مهریه‌ای پرداخت کرده‌اند که این زن همواره همسرش باشد، اکنون که اسلام حکم به رهایی زن از آن شوهر می‌دهد باید آن مهریه‌ای که وی پرداخت کرده را بدهد.

البته با توجه به اینکه این آیه ناظر به وضعیت «هدنه» (صلحی که معلوم نیست چندان پایدار باشد) است، اینکه بتوان این سخن را به عنوان یک حکم فقهی برای شرایط عادی بیان کرد (که مثلا حتی در شرایط کنونی اگر زنی مسلمان شد و از یکی از کشورهای کفر گریخت و به یک کشور اسلامی پناهنده شد آیا حکومت آن کشور وظیفه‌ای دارد که مهریه وی به شوهر کافرش را پرداخت کند یا خیر)، جای بحث دارد، چنانکه از برخی از قدمای مفسران نقل شده که این حکم را کاملا ناظر به شرایط هدنه می‌دانستند (فقه القرآن، ج‏2، ص133[19]؛ و نیز زهری، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص412[20]).

 

13) «وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»

هر ازدواجى، مهریّه جداگانه دارد. مهریّه قبلى که شوهر کافر داده است [به او] بپردازید و براى ازدواج دوّم که خودتان اقدام مى‏کنید باید مهریّه جداگانه بدهید (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

 

14) «إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ... و لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ»

سابقه کفر یک تازه مسلمان، مانع ازدواج با او نیست (تفسیر نور، ج‏9، ص590).

 

15) «فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ ... و لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ ...»

تعبیر «و لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ ...» نشان می‌‌دهد که مانعی برای ازدواج با این زنان مومنی که شوهر داشتند ولی مهاجرت کردند نیست (المیزان، ج‏19، ص241[21]). در واقع، می‌توان گفت شوهر داشتن برای زنی که اسلام آورده ولی شوهرش کافر مانده، مانعی برای نکاح و ازدواج او با یک مسلمان نیست. البته باید عده‌اش را به پایان برساند؛ اما دیگر طلاق گرفتن و ... ندارد.

نکته تخصصی اسلام‌شناسی (مساله بردگی 3)

قبلا درباره بردگی در اسلام توضیحاتی گذشت (جلسه 342، تدبرهای 5 و 6 http://yekaye.ir/al-balad-90-13/) و به برخی از شبهات آن (به ویژه درباره زنانی که به کنیزی گرفته می‌شوند) پاسخ داده شد (جلسه 950، تدبر10 https://yekaye.ir/an-nesa-4-23/ و جلسه 951، تدبر3 http://yekaye.ir/an-nesa-4-24/)؛ و مخصوصا در جلسه 952 (تدبر 10 https://yekaye.ir/an-nesa-4-25/) بیان شد که در آیه 25 سوره نساء برای صاحب کنیز تعبیری را به کار می‌برد که وی را جزء اهل و خانواده وی حساب می‌کند.

اکنون در تکمله آنها می‌افزاییم که اگر این ضابطه‌ای که در این آیه بیان شد (داشتن شوهر کافر، مانع نکاح با مسلمان نیست) درست فهم شود، معلوم می‌شود که وقتی زنان شوهردار در جنگ مسلمانان با کافران حربی اسیر می‌شوند، کسی که صاحب اختیار آن زن می‌شود، در منطق قرآنی «أهل» او (عضو خانواده و همچون همسر او) قلمداد می‌شود، نکاح وی با او، بسیار شبیه این نکاح با زن مسلمانی است که شوهردار بوده و شوهرش کافر مانده است.

 

16) «إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»

از زن بودن و تنهایى و غربت و تازه مسلمان بودن دیگران سوء استفاده نکنید (تفسیر نور، ج‏9، ص591).

 

 


[1] . ثم اختلفوا فی الامتحان على وجوه (أحدها) أن الامتحان أن یشهدن أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله عن ابن عباس.

[2] . (و ثانیها) ما روی عن ابن عباس أیضا فی روایة أخرى أن امتحانهن أن یحلفن ما خرجن إلا للدین و الرغبة فی الإسلام و لحب الله و رسوله و لم یخرجن لبغض زوج و لا لالتماس دنیا و روی ذلک عن قتادة.

[3] . (و ثالثها) أن امتحانهن بما فی الآیة التی بعد و هو أن لا یشرکن بالله شیئا و لا یسرقن و لا یزنین الآیة عن عائشة.

[4] . و فی الآیة مباحث: الأول: قوله: فَامْتَحِنُوهُنَّ أمر بمعنى الوجوب أو بمعنى الندب أو بغیر هذا و ذلک، قال الواحدی: هو بمعنى الاستحباب.

[5] . و فی هذه الآیة أحکام کثیرة منها ما هو باق و منها ما قد سقط و کثیر من الناس یدعون النسخ فیما قد سقط کامتحان المهاجرة و رد الصداق على الکافر و لیس فی شی‏ء من ذلک نسخ و إنما هی أحکام تبعت الهجرة و الهدنة التی کانت فلما انقضى زالت تلک الأحکام و ما کان کذلک لم یکن نسخا.

[6] . وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ قَالَ: إِذَا لَحِقَتْ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ بِالْمُسْلِمِینَ تُمْتَحَنُ بِأَنْ تحَلْفِ بِاللَّهِ أَنَّهُ لَمْ یَحْمِلْهَا عَلَى اللُّحُوقِ بِالْمُسْلِمِینَ بُغْضُهَا لِزَوْجِهَا الْکَافِرِ وَ لَا حُبُّهَا لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ إِنَّمَا حَمَلَهَا عَلَى ذَلِکَ الْإِسْلَامُ، و إِذَا حَلَفَتْ عَلَى ذَلِکَ قَبْلَ إِسْلَامِهَا.

[7]. ایشان چنین ترجمه کرده است: اى کسانى که ایمان آورده‏اید، زنانى که به عنوان اسلام و ایمان (از دیار خود) هجرت کرده و به سوى شما آمدند (ممکن است جاسوس باشند).

[8] . ایشان به عنوان یکی از تدبرهای برگرفته از این فراز آیه نوشته‌اند: هر کجا که خطر جاسوسى و امثال آن هست، گزینش و آزمایش لازم است.

[9] . لما قطع سبحانه الموالاة بین المسلمین و الکافرین بین حکم النساء المهاجرات و أزواجهن فقال «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ» بالإیمان أی استوصفوهن الإیمان و سماهن مؤمنات قبل أن یؤمن لأنهن اعتقدن الإیمان

[10] . فقوله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ» سماهن مؤمنات قبل امتحانهن و العلم بإیمانهن لتظاهرهن بذلک.

[11] . و اعلم أنه تعالى سماهن مؤمنات لصدور ما یقتضی الإیمان و هو کلمة الشهادة، منهن، و لم یظهر منهن ما هو المنافی له، أو لأنهن مشارفات لثبات إیمانهن بالامتحان و الامتحان و هو الابتلاء بالحلف، و الحلف لأجل غلبة الظن بإیمانهن، و کان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم یقول للممتحنة: «باللَّه الذی لا إله إلا هو ما خرجت من بغض زوج، باللَّه ما خرجت رغبة من أرض إلى أرض، باللَّه ما خرجت التماس دنیا، باللَّه ما خرجت إلا حبا للَّه و لرسوله».

[12] . «اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ» أی کنتم تعلمون بالامتحان ظاهر إیمانهن و الله یعلم حقیقة إیمانهن فی الباطن

[13] . و قوله: «فَامْتَحِنُوهُنَّ» أی اختبروا إیمانهن بما یظهر به ذلک من شهادة و حلف یفید العلم و الوثوق، و فی قوله: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ» إشارة إلى أنه یجزی فی ذلک العلم العادی و الوثوق دون الیقین بحقیقة الإیمان الذی هو تعالى أعلم به علما لا یتخلف عنه معلومه.

[14] . و اعلم أنه تعالى سماهن مؤمنات لصدور ما یقتضی الإیمان و هو کلمة الشهادة، منهن، و لم یظهر منهن ما هو المنافی له، أو لأنهن مشارفات لثبات إیمانهن بالامتحان و الامتحان و هو الابتلاء بالحلف، و الحلف لأجل غلبة الظن بإیمانهن، و کان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم یقول للممتحنة: «باللَّه الذی لا إله إلا هو ما خرجت من بغض زوج، باللَّه ما خرجت رغبة من أرض إلى أرض، باللَّه ما خرجت التماس دنیا، باللَّه ما خرجت إلا حبا للَّه و لرسوله» و قوله: اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ منکم و اللَّه یتولى السرائر: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ العلم الذی هو عبارة عن الظن الغالب بالحلف و غیره.

... الثانی: ما الفائدة فی قوله: اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ و ذلک معلوم من غیر شک؟ نقول: فائدته بیان أن لا سبیل إلى ما تطمئن به النفس من الإحاطة بحقیقة إیمانهن، فإن ذلک مما استأثر به علام الغیوب.

[15] . البحث الرابع: کیف سمى الظن علما فی قوله: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ؟ نقول: إنه من باب أن الظن الغالب و ما یفضی إلیه الاجتهاد، و القیاس جار مجرى العلم، و أن صاحبه غیر داخل فی قوله: وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ [الإسراء: 36].

[16] . و قوله: «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ» ذکرهم بوصف الإیمان للإشارة إلى أنه السبب للحکم و انقطاع علقة الزوجیة بین المؤمنة و الکافر.

[17] . و قوله: «لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ» مجموع الجملتین کنایة عن انقطاع علقة الزوجیة، و لیس من توجیه الحرمة إلیهن و إلیهم فی شی‏ء.

[18] فخر رازی درباره چرایی این دوطرفه بودن نکته‌ای نوشته که به نظر می‌رسد شبهه‌ای مطرح کرده که هیچ پاسخی برایش ندارد و در متن به طور ضمنی این شبهه پاسخ داده می‌شود. متن وی این است:

الثالث: ما الفائدة فی قوله: وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ و یمکن أن یکون فی أحد الجانبین دون الآخر؟

نقول: هذا باعتبار الإیمان من جانبهن و من جانبهم إذ الإیمان من الجانبین شرط للحل و لأن الذکر من الجانبین مؤکد لارتفاع الحل، و فیه من الإفادة مالا یکون فی غیره، فإن قیل: هب أنه کذلک لکن یکفی قوله: فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لأنه لا یحل أحدهما للآخر فلا حاجة إلى الزیادة علیه و المقصود هذا لا غیر، نقول: التلفظ بهذا اللفظ لا یفید ارتفاع الحل من الجانبین بخلاف التلفظ بذلک اللفظ و هذا ظاهر (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص522)

[19] . و فی هذه الآیة أحکام کثیرة منها ما هو باق و منها ما قد سقط و کثیر من الناس یدعون النسخ فیما قد سقط کامتحان المهاجرة و رد الصداق على الکافر و لیس فی شی‏ء من ذلک نسخ و إنما هی أحکام تبعت الهجرة و الهدنة التی کانت فلما انقضى زالت تلک الأحکام و ما کان کذلک لم یکن نسخا.

[20] . «وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا» أی و آتوا أزواجهن الکفار ما أنفقوا علیهن من المهر عن ابن عباس و مجاهد و قتادة قال الزهری لو لا الهدنة لم یرد إلى المشرکین الصداق کما کان یفعل قبل.

[21] . و قوله: «وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» رفع المانع من نکاح المؤمنات المهاجرات إذا أوتین أجورهن و الأجر المهر.

 


1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت پنجم: بقیه احادیث)

 

ج. وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ

15) الف. از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که درباره‌ی کلام خداوند متعال که می‌فرماید:«و لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الکَوافِرِ: و به عصمت‌های زنان کافر دیگر تمسک نجویید» (ممتحنه/10)، فرمودند:

هرکس زنی کافر یعنی غیر مسلمان دارد و خود او مسلمان است، باید اسلام را به او عرضه دارد؛ اگر پذیرفت، او همسرش باشد و اگر نپذیرفت، آن زن از وی بری و دور است و خداوند از اینکه به عصمت وی تمسک جوید [= به همسری با او ادامه دهد] نهی کرده است.

تفسیر القمی، ج‏2، ص363

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» یَقُولُ:

مَنْ کَانَتْ عِنْدَهُ امْرَأَةٌ کَافِرَةٌ یَعْنِی عَلَى غَیْرِ مِلَّةِ الْإِسْلَامِ وَ هُوَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ فَلْیَعْرِضْ عَلَیْهَا الْإِسْلَامَ فَإِنْ قَبِلَتْ فَهِیَ امْرَأَتُهُ، وَ إِلَّا فَهِیَ بَرِیئَةٌ مِنْهُ فَنَهَى اللَّهُ أَنْ یُمْسِکَ بِعِصْمَتِهَا.

ب. از عبدالله بن سنان روایت شده است که امام صادق ع فرمودند:

اگر زنی مسلمان شود و شوهرش بر غیر اسلام باقی بماند بین آن دو جدایی انداخته شود.

و از امام صادق ع درباره مردی سوال کردم که هجرت کرد و زنش را در میان مشرکان رها کرد؛ سپس بعد از مدتی آن زن [هم اسلام آورد و] به وی پیوست. آیا می‌تواند او را بر اساس همان ازدواج اول به همسری خود نگه دارد یا عصمت [= پیوند زناشویی] آنان گسسته می‌شود؟

فرمود: او را نگه دارد و او زنش است.

الکافی، ج‏5، ص435

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِذَا أَسْلَمَتِ امْرَأَةٌ وَ زَوْجُهَا عَلَى غَیْرِ الْإِسْلَامِ فُرِّقَ بَیْنَهُمَا.

قَالَ: وَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ هَاجَرَ  وَ تَرَکَ امْرَأَتَهُ فِی الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَحِقَتْ بَعْدَ ذَلِکَ بِهِ؛ أَ یُمْسِکُهَا بِالنِّکَاحِ الْأَوَّلِ أَوْ تَنْقَطِعُ عِصْمَتُهَا؟

قَالَ: بَلْ یُمْسِکُهَا وَ هِیَ امْرَأَتُهُ‏ .

شبیه این پرسش و پاسخ اخیر در همین آدرس بین حلبی و امام صادق ع جداگانه روایت شده است.[1]

 

16) فرازی از خطبه‌ای از امیرالمومنین ع در جلسه 555 (حدیث1 در https://yekaye.ir/al-ahzab-33-67/) و جلسه256 (حدیث1 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-36 ) گذشت که در آن، این فراز از آیه را در سیاقی توضیح می‌دهند که به نظر می‌رسد معنایی متفاوت با معنای اولیه‌ای که عموم مفسران از آن برداشت کرده‌اند مد نظر داشته‌اند. با توجه به اهمیت این نکته حدیث مذکور دوباره تقدیم می‌شود:

در زمان حکومت امیرالمومنین ع روزی عید غدیر با روز جمعه مصادف گردید، حدود 5 ساعت از طلوع روز گذشته بود که حضرت منبر رفتند و خطبه‌ای خواندند که به تفصیل روایت شده است. در فرازی از آن خطبه شروع کردند به معرفی این روز و اینکه چه اتفاقاتی در آن افتاده و چه فضیلتهایی دارد تا اینجا که:

... و همین طور می‌فرمود: این روز چنین است و این روز چنان است؛ پس خود را در محضر خدای عز و جل ببینید، و تقوای الهی در پیش گیرید، و به او گوش دهید، و از او اطاعت کنید،

و از مکر برحذر باشید، و به او خدعه نزنید،

و باطن خویش را تفتیش کنید، و با دو پهلو سخن گفتن حقیقت را مخفی نکنید،

و به خداوند با اذغان به وحدت او و اطاعت از کسانی که به شما دستور پیروی از آنها را داده تقرب جویید،

و «به پیوندهاى کافران متمسّک نشوید» (ممتحنه/10)،

و گمراهی، شما را از مسیر اصلی منحرف نکند که از راه رشد بازمانید با پیروی از کسانی که گمراه شدند و گمراه کردند، که خداوند متعال از قول گروهی که از آنان با مذمت یاد کرده، فرموده است «ما از سرکردگان و بزرگان‌مان فرمان بردیم، پس ما را از راه [راست] به گمراهی کشاندند» (احزاب/67)؛

و نیز فرمود «و هنگامى که آنها در میان آتش با هم به محاجّه و ستیز برمى ‏خیزند» (غافر/47) «پس ضعیفان به کسانى که استکبار ورزیده‏ اند گویند: همانا ما دنباله ‏رو شما بودیم، پس آیا شما دفع ‏کننده بخشى از آتش از ما توانید بود؟» (غافر/47؛ ابراهیم/21) «گویند اگر خدا ما را هدایت می‌کرد حتما شما را هدایت می‌کردیم» (ابراهیم/21)[2].

آیا می‌دانید «استکبار (کبرورزیدن)» چیست؟ آن عبارت است از ترک اطاعت آن کسی که به اطاعتش دستور داده شده‌اند و خود را برتر دیدن نسبت به کسی که به پیروی او فراخوانده شده‌اند؛

و قرآن بسیار در این زمینه سخن گفته است، که اگر تدبرکننده‌ای در آن تدبر کند، او را [از چنین کاری] برحذر می‌دارد و اندرز می‌دهد.

مصباح المتهجد، ج‏2، ص756؛ إقبال الأعمال، ج‏1، ص463؛ المصباح للکفعمی، ص699

أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُکْبَرِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ الْخُرَاسَانِیُّ الْحَاجِبُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ هَارُونَ أَبُو عُمَرَ  الْمَرْوَزِیُّ وَ قَدْ زَادَ عَلَى الثَّمَانِینَ سَنَةً قَالَ حَدَّثَنَا الْفَیَّاضُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الطَّرَسُوسِیُ‏  بِطُوسَ سَنَةَ تِسْعٍ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ وَ قَدْ بَلَغَ التِّسْعِینَ‏ أَنَّهُ شَهِدَ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ ...[3]

وَ هُوَ یَذْکُرُ فَضْلَ الْیَوْمِ وَ قِدَمَهُ. فَلَمْ یَزَلْ ع یَقُولُ هَذَا یَوْمُ هَذَا یَوْمُ، فَرَاقِبُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اتَّقُوهُ وَ اسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوهُ،

وَ احْذَرُوا الْمَکْرَ وَ لَا تُخَادِعُوهُ،

وَ فَتِّشُوا ضَمَائِرَکُمْ وَ لَا تُوَارِبُوهُ،

وَ تَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ بِتَوْحِیدِهِ وَ طَاعَةِ مَنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُطِیعُوهُ،

«وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ»،

وَ لَا یُجَنِّحُ بِکُمُ الْغَیُّ فَتَضِلُّوا عَنْ سَبِیلِ الرَّشَادِ بِاتِّبَاعِ أُولَئِکَ الَّذِینَ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا، قَالَ اللَّهُ عَزَّ مِنْ قَائِلٍ فِی طَائِفَةٍ ذَکَرَهُمْ بِالذَّمِّ فِی کِتَابِهِ: «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً»،

وَ قَالَ تَعَالَى: «وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ» «فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» «قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ».

أَ فَتَدْرُونَ الِاسْتِکْبَارُ مَا هُوَ؟ هُوَ تَرْکُ الطَّاعَةِ لِمَنْ أُمِرُوا بِطَاعَتِهِ وَ التَّرَفُّعُ عَلَى مَنْ نَدَبُوا إِلَى مُتَابَعَتِهِ.

وَ الْقُرْآنُ یَنْطِقُ مِنْ هَذَا عَنْ کَثِیرٍ أَنْ تُدَبِّرَهُ مُتَدَبِّرٌ زَجْرَهُ وَ وَعْظَه‏.

 


[1] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ هَاجَرَ وَ تَرَکَ امْرَأَتَهُ مَعَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَحِقَتْ بِهِ بَعْدُ أَ یُمْسِکُهَا بِالنِّکَاحِ الْأَوَّلِ أَوْ تَنْقَطِعُ عِصْمَتُهَا؟ قَالَ: یُمْسِکُهَا وَ هِیَ امْرَأَتُهُ‏ .

[2] . در اینجا دو آیه که نیمی از آنها مشترکند در کنار هم قرار گرفته که ممکن است اشتباه از راوی بوده باشد و امام ع یکی از این دو را به صورت کامل قراست فرموده باشد. متن کامل این دو آیه بدین قرار است:

وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصیباً مِنَ النَّارِ (47) قالَ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فیها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ (غافر/48)

وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمیعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحیص‏ (ابراهیم/21)

[3] . وَ بِحَضْرَتِهِ جَمَاعَةٌ مِنْ خَاصَّتِهِ قَدِ احْتَبَسَهُمْ لِلْإِفْطَارِ وَ قَدْ قَدَّمَ إِلَى مَنَازِلِهِمْ الطَّعَامَ وَ الْبِرَّ وَ الصِّلَاتِ وَ الْکِسْوَةَ حَتَّى الْخَوَاتِیمَ وَ النِّعَالَ وَ قَدْ غَیَّرَ مِنْ أَحْوَالِهِمْ وَ أَحْوَالِ حَاشِیَتِهِ وَ جُدِّدَتْ لَهُ آلَةٌ غَیْرُ الْآلَةِ الَّتِی جَرَى الرَّسْمُ بِابْتِذَالِهَا قَبْلَ یَوْمِهِ

 


1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت چهارم: احادیث)

 

حدیث

1) علی‌رغم وجود آیه «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ ... وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ» (مائده/5)، احادیث متعددی آمده است که مضمونشان این است که ازدواج با اهل کتاب جایز نیست و حرمت مذکور مستند به این آیه سوره ممتحنه شده است؛ ویا این آیه ناسخ آیه سوره مائده معرفی شده است؛ مثلا:

الف. زراره گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ازدواج با اهل کتاب، شایسته نیست».

گفتم: «فدایت شوم! در کجای [قرآن] این نوع ازدواج حرام دانسته شده است»؟

فرمود: «براساس این کلام خداوند تبارک‌وتعالی: «و لاتُمْسِکُوا بِعِصَمِ الکَوافِرِ».

الکافی، ج‏5، ص358؛ تهذیب الأحکام، ج7، ص297؛ الإستبصار، ج3، ص179

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ:

زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا یَنْبَغِی نِکَاحُ أَهْلِ الْکِتَابِ.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ أَیْنَ تَحْرِیمُهُ؟

قَالَ: قَوْلُهُ «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ».

ب. زراره گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی کلام خداوند تعالی که فرمود: «[حلال است بر شما ...] و زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما کتاب آسمانی به آنان داده شده» (مائده/5) پرسیدم.

فرمود: این آیه با آیه «و لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الکَوافِرِ» نسخ شده است.

الکافی، ج‏5، ص358؛ تهذیب الأحکام، ج7، ص298؛ الإستبصار، ج3، ص179؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص47[1]؛

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ»؟

فَقَالَ: هَذِهِ مَنْسُوخَةٌ بِقَوْلِهِ «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِر».

شبیه همین تعبیر از امام صادق ع نیز روایت شده است (تفسیر العیاشی، ج‏1، ص296[2]). و در مجمع البیان، ج‏3، ص251[3] همین حدیث از امام باقر ع روایت شده با این تفاوت که حضرت در پاسخ، آیه «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ» (بقره/221) را هم در کنار این آیه سوره ممتحنه به عنوان ناسخ آیه سوره مائده مطرح می‌کنند.

ج. از امام صادق ع از پدرانشان از حضرت امیر ع روایت شده که فرمودند:

خداوند زنان اهل کتاب را زمانی برای مسلمانان حلال کرد که زنان مسلمان کم بودند؛ هنگامی‌که زنان مسلمان زیاد شدند، خدای عزّوجلّ فرمود: «و با زنان مشرک، تا ایمان نیاورده‌اند، ازدواج نکنید!» (بقره/221) و فرمود: « و به عصمت‌های زنان کافر [= پیوندهای زناشویی‌تان با آنان] دیگر تمسک نجویید» و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نهی فرمود که مرد مسلمان درحالی‌که زن مسلمان پیدا می‌کند با زن غیرمسلمان ازدواج کند و نیز نباید مرد مشرک با زن مسلمان ازدواج کند.

دعائم الإسلام، ج‏2، ص249-250

رُوِّینَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ص أَنَّهُ قَالَ: إِنَّمَا أَحَلَّ اللَّهُ نِسَاءَ أَهْلِ الْکِتَابِ لِلْمُسْلِمِین إِذَا کَانَ فِی نِسَاءِ الْإِسْلَامِ قِلَّةٌ فَلَمَّا کَثُرَ الْمُسْلِمَاتُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ» وَ قَالَ «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِر» وَ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ یَتَزَوَّجَ الْمُسْلِمُ غَیْرَ الْمُسْلِمَةِ وَ هُوَ یَجِدُ مُسْلِمَةً وَ لَا یَنْکِحِ الْمُشْرِکُ مُسْلِمَة.

ظهور اولیه این آیه سوره ممتحنه و نیز آیه سوره بقره ناظر به مشرکان است و آیه سوره مائده ناظر به اهل کتاب، و از این رو، این احادیث و نیز احادیثی که ظاهرا دلالت بر جواز چنین ازدواجی دارند بحثهای جدی‌ای بین فقها رقم زده است. از این رو، در اینجا به احادیث مربوط به اینکه آیا اساسا ازدواج مسلمان با اهل کتاب جایز است یا نه، و اگر یکی از زوجین اهل کتاب، مسلمان شد و دیگری نشد، آیا همانند جایی که یکی از زوجین مشرک مسلمان می‌شود عقد آن دو باطل می‌شود یا خیر، نمی‌پردازیم؛ و ان‌شاء الله این گونه احادیث ناظر به ازدواج با اهل کتاب ذیل همان آیه سوره مائده بحث خواهد شد. در اینجا فقط به احادیثی می‌پردازیم که ناظر به ازدواج با مشرک باشد.

با توجه به اینکه این آیه فرازهای مختلفی دارد که احادیث متفاوتی را ناظر به آن می‌شود در نظر گرفت، احادیث آن در چند فراز تقدیم می‌شود:

الف.یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ

درباره اینکه پیامبر ص چگونه زنان مهاجر را امتحان می‌کرد چند گونه روایت شده است؛ که ممکن است هریک از اینها در موقعیتی رخ داده باشد:

2) از ابن عباس سوال شد که رسول الله ص چگونه زنان را امتحان می‌کرد؟

گفت: امتحانشان به این بود که از آنان می‌خواست به خداوند سوگند یاد کنند که هجرتشان به خاطر ناراحتی از همسرشان نبوده است؛ و سوگند یاد کنند که هجرتشان به خاطر تمایل به این سرزمین و دوست نداشتن آن سرزمین نبوده است؛ و سوگند یاد کنند که هجرتشان برای به دست آوردن دنیا نبوده است؛ و سوگند یاد کنند که جز به خاطر دوست داشتن خدا و رسولش هجرت نکرده‌اند.

جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص44؛ مجمع البیان، ج‏9، ص411[4]؛ مجموعة ورام، ج‏1، ص302[5]

حدثنا أبو کریب، قال: ثنا یونس بن بکیر، عن قیس بن الربیع، عن الأغر بن الصباح، عن خلیفة بن حصین، عن أبی نصر الأسدی، قال: سئل ابن عباس: کیف کان امتحان رسول الله ص النساء؟

قال: کان یمتحنهن بالله ما خرجت من بغض زوج، و بالله ما خرجت رغبة عن أرض إلى أرض، و بالله ما خرجت التماس دنیا، و بالله ما خرجت إلا حبا لله و رسوله.[6]

اینکه مضمون امتحان پیامبر ص از زنان چنین سوگند دادنی بوده را برخی دیگر همچون قتاده و عکرمه نیز روایت کرده‌اند (جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص44-45[7])؛ در این میان نقل مجاهد قابل تأمل است؛

ب. طبق روایت مجاهد محور امتحان در این موضوع صرف سوگند دادن نبوده؛ بلکه این گونه نقل کرده که:

پیامبر ص می‌فرمود از آنها سوال کنند چه چیزی آنان را به اینجا آورده است. اگر معلوم می‌شد که به خاطر دعوای با همسرانشان یا نارحتی از او و غیره آمده‌اند و واقعا ایمان نیاورده‌اند می‌فرمود آنان را به همسرانشان برگردانند.

جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص44

حدثنی محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عیسى و حدثنی الحرث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، جمیعا عن ابن أبی نجیح، عن مجاهد، قوله: فَامْتَحِنُوهُنَّ قال: سلوهن ما جاء بهن فإن کان جاء بهن غضب على أزواجهن، أو سخطة، أو غیره، و لم یؤمن، فارجعوهن إلى أزواجهن.

 

3) همچنین از ابن عباس نقل شده است که امتحانشان این بود که شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و حضرت محمد ص بنده و فرستاده اوست.

جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص44؛ مجمع البیان، ج‏9، ص411

حدثنی محمد بن سعد، قال: ثنی أبى، قال: ثنی عمی، قال: ثنی أبی، عن أبیه أب جد سعد، عن ابن عباس، قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ إلى قوله: عَلِیمٌ حَکِیمٌ کان امتحانهن أن یشهدن أن لا إله إلا الله، و ان محمدا عبده و رسوله.

 

4) از عایشه نقل شده است امتحانشان به همان تعهداتی بود که در آیه 12 مطرح می‌شود؛ یعنی تعهد دهند که به خداوند شرک نورزند و دزدی نکنند و رابطه نامشروع برقرار نکنند و ...

مجمع البیان، ج‏9، ص411؛ جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص44[8]

أن امتحانهن بما فی الآیة التی بعد و هو أن لا یشرکن بالله شیئا و لا یسرقن و لا یزنین الآیة؛ عن عائشه.

 

5) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

سزاوار نیست عرب بادیه‌نشینی که اقدام به هجرت نکرده  با خانمی که هجرت کرده ازدواج کند و او را از سرزمین هجرت بیرون ببرد و وی را به تعرب بعد الهجره گرفتار سازد مگر اینکه آن عرب سنت و حجت را خوب شناخته باشد و در این زمین هجرت مدتی اقامت کرده باشد که در این صورت خودش هم مهاجر است.

النوادر(للأشعری)، ص128؛ المقنع (للصدوق)، ص318

صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ حَمَّادٍ جَمِیعاً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا یَصْلُحُ لِلْأَعْرَابِیِّ أَنْ یَنْکِحَ الْمُهَاجَرَةَ یَخْرُجُ بِهَا مِنْ أَرْضِ الْهِجْرَةِ فَیَتَعَرَّبُ بِهَا إِلَّا أَنْ یَکُونَ قَدْ عَرَفَ‏ السُّنَّةَ وَ الْحُجَّةَ [الهیئة] وَ إِنْ أَقَامَ بِهَذَا فِی أَرْضِ الْهِجْرَةِ فَهُوَ مُهَاجِر.

 

ب. لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ

7) علی بن جعفر می‌گوید:

از برادرم (امام کاظم ع) درباره زنی سوال کردم که مسلمان شده بود و مدتی بعد شوهرش هم مسلمان شد؛ آیا آن زن برای آن مرد حلال است؟

فرمود: آن مرد مادامی که آن زن ازدواج نکرده سزاوارترین شخص برای اوست؛ ‌ولیکن آن زن هم اختیار دارد که آنچه را خودش بخواهد [که همسر آن شوهر قبلی بماند یا با دیگری ازدواج کند] انتخاب کند.

قرب الإسناد، ص250؛ مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص132[9]

عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ الْعَلَوِیُّ، عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَخِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَال‏: ...

وَ سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ أَسْلَمَتْ ثُمَّ أَسْلَمَ زَوْجُهَا، أَ تَحِلُّ لَهُ؟

قَالَ: «هُوَ أَحَقُّ بِهَا مَا لَمْ تَتَزَوَّجْ، وَ لَکِنَّهَا تُخَیَّرُ فَلَهَا مَا اخْتَارَتْ».

وَ سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ أَسْلَمَتْ قَبْلَ زَوْجِهَا، وَ تَزَوَّجَتْ غَیْرَهُ، مَا حَالُهَا؟

قَالَ:  «هِیَ لِلَّذِی تَزَوَّجَتْ، وَ لَا تُرَدُّ عَلَى الْأَوَّلِ».

 

8) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

همانا در مورد اهل کتاب و همه کسانی که تحت ذمه مسلمانان هستند این گونه است که اگر یکی از زن و شوهر مسلمان شود همچنان بر ازدواج سابق خود باقی می‌مانند ولی آن شوهر حق ندارد همسرش را از دار الاسلام به سرزمینهای دیگر بیرون ببرد؛ و نیز شب همراه زنش بیتوته نکند ولی روزها نزد زنش برود. اما در مورد مشرکانی همانند مشرکان مکه و دیگران، تا زمانی که عده به پایان رسد هنوز همسر همدیگر محسوب می‌شوند [یعنی زن باید عده نگه دارد و مرد هم مخارج وی را بدهد] آنگاه اگر اول زم مسلمان شده بود و سپس مرد هم تا پیش از پایان عِدّه مسلمان شد آن زن زن اوست؛ ولی اگر بعد از پایان عده مسلمان نشد آن زن از وی جدا می‌شود و آن مرد حقی نسبت به وی ندارد؛ و همچنین هست هرکسی که تحت ذمه مسلمانان نباشد؛ و همچنین سزاوار نیست که مسلمان با زن یهودی و نصرانی ازدواج کند، در حالی که زن مسلمانی، اعم از آزاد یا کنیز، [برای ازدواج] می‌تواند پیدا کند.

الکافی، ج‏5، ص358؛ تهذیب الأحکام، ج‏7، ص302؛ الإستبصار، ج‏3، ص183

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

إِنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ وَ جَمِیعَ مَنْ لَهُ ذِمَّةٌ إِذَا أَسْلَمَ أَحَدُ الزَّوْجَیْنِ فَهُمَا عَلَى نِکَاحِهِمَا، وَ لَیْسَ لَهُ أَنْ یُخْرِجَهَا مِنْ دَارِ الْإِسْلَامِ إِلَى غَیْرِهَا وَ لَا یَبِیتَ مَعَهَا وَ لَکِنَّهُ یَأْتِیهَا بِالنَّهَارِ. فَأَمَّا الْمُشْرِکُونَ مِثْلُ مُشْرِکِی الْعَرَبِ وَ غَیْرِهِمْ فَهُمْ عَلَى نِکَاحِهِمْ إِلَى انْقِضَاءِ الْعِدَّةِ، فَإِنْ أَسْلَمَتِ الْمَرْأَةُ ثُمَّ أَسْلَمَ الرَّجُلُ قَبْلَ انْقِضَاءِ عِدَّتِهَا فَهِیَ امْرَأَتُهُ؛ وَ إِنْ لَمْ یُسْلِمْ إِلَّا بَعْدَ انْقِضَاءِ الْعِدَّةِ فَقَدْ بَانَتْ مِنْهُ وَ لَا سَبِیلَ لَهُ عَلَیْهَا؛ وَ کَذَلِکَ جَمِیعُ مَنْ لَا ذِمَّةَ لَهُ. وَ لَا یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یَتَزَوَّجَ یَهُودِیَّةً وَ لَا نَصْرَانِیَّةً وَ هُوَ یَجِدُ مُسْلِمَةً حُرَّةً أَوْ أَمَةً.

ب. منصور بن حازم می‌گوید: از امام صادق ع درباره مرد مجوسی [زرتشتی] یا مشرکی که اهل کتاب نیست سوال کردم که همسری دارد و آنگاه آن مرد یا همسرش مسلمان می‌شوند.

فرمودند: باید صبر کنند تا عده آن زن تمام شود؛ اگر طرف دیگر هم قبل از اینکه عده به پایان برسد مسلمان شد همان ازدواج قبلی برقرار خواهد بود؛ ولی اگر عده به پایان رسید و مسلمان نشد آن زن از وی جدا می‌شود.

الکافی، ج‏5، ص436

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ‏ حَازِمٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ مَجُوسِیٍّ أَوْ مُشْرِکٍ مِنْ غَیْرِ أَهْلِ الْکِتَابِ کَانَتْ تَحْتَهُ امْرَأَةٌ فَأَسْلَمَ أَوْ أَسْلَمَتْ؟

قَالَ: یُنْتَظَرُ بِذَلِکَ انْقِضَاءُ عِدَّتِهَا وَ إِنْ هُوَ أَسْلَمَ أَوْ أَسْلَمَتْ قَبْلَ أَنْ تَنْقَضِیَ عِدَّتُهَا فَهُمَا عَلَى نِکَاحِهِمَا الْأَوَّلِ وَ إِنْ هُوَ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّى تَنْقَضِیَ الْعِدَّةُ فَقَدْ بَانَتْ مِنْهُ.

ج. از امام صادق ع روایت درباره حکم امیرالمومنین ع درباره زن مجوسی (زرتشتی)ای که قبل از اینکه با شوهرش همبستر شوند مسلمان شد فرمودند که امیرالمومنین ع از شوهر وی خواست که مسلمان شود؛ اما شوهرش نپذیرفت؛ پس امیرالمومنین ع دستور داد که [جدا شوند و] آن مرد نصف مهریه زن را پرداخت کند و فرمود: قرار نیست با اسلام جز عزت اضافه شود.

توضیح:‌

در ازدواج مسلمانان، اگر زنی قبل از همبستر شدن طلاق داده شود نصف مهریه را دریافت می‌کند. در واقع حضرت توضیح می‌دهند درست است که به خاطر مشرک بودن شوهرش باید از هم جدا شوند اما قرار نیست چون آن زن مسلمان شده حقی از او از بین برود. البته فتوای فقها در این زمینه متفاوت است خصوصا که برخی فقها این حدیث را مبتنی بر تقیه دانسته‌اند.

الکافی، ج‏5، ص436

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ فِی مَجُوسِیَّةٍ أَسْلَمَتْ قَبْلَ أَنْ یَدْخُلَ بِهَا زَوْجُهَا؛ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لِزَوْجِهَا: أَسْلِمْ؛ فَأَبَى زَوْجُهَا أَنْ یُسْلِمَ. فَقَضَى لَهَا عَلَیْهِ نِصْفَ الصَّدَاقِ وَ قَالَ: لَمْ یَزِدْهَا الْإِسْلَامُ إِلَّا عِزّاً.

 

9) فضیل‌بن‌یسار گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: همسرم خواهری دارد که معرفت به عقیده‌ی ما دارد [= شیعه است] و در بصره، تعداد کسانی که با ما هم عقیده هستند، اندک است. آیا من او را به ازدواج کسی درآوریم که این عقیده را قبول ندارد؟

فرمود: خیر؛ و ارزشی در این کار نیست، زیرا خداوند عزّوجلّ فرمود: «پس آنان را به کافران ارجاع ندهید؛ نه اینان برای آنان حلال‌اند و نه آنان برای اینان حلال می‌شوند» (ممتحنه/10).

الکافی، ج‏5، ص349؛ عوالی اللئالی، ج‏3، ص341

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى الْحَنَّاطِ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّ لِامْرَأَتِی أُخْتاً عَارِفَةً عَلَى رَأْیِنَا وَ لَیْسَ عَلَى رَأْیِنَا بِالْبَصْرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ فَأُزَوِّجُهَا مِمَّنْ لَا یَرَى رَأْیَهَا؟

قَالَ: لَا وَ لَا نِعْمَةَ [وَ لَا کَرَامَةَ]؛ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: «فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُن»‏.

تبصره:

بصره از مناطقی بوده که ناصبی‌ها (= کسانی که با حضرت علی ع و امامان از عترت پیامبر ص دشمنی می‌ورزند و ایشان را مورد توهین قرار می‌دهند) در آن فراوان بوده‌اند؛ و البته ناصبی با سُنّی (= کسی که امامت را از فروع دین می‌داند و اصراری ندارد که حضرت علی ع جانشین بلافصل پیامبر ص باشد) متفاوت است. مسلمان بودن شخص ناصبی را بسیاری از علمای اهل سنت هم قبول ندارند و استناد امام صادق ع به این آیه که تعبیر «کفار» را به کار می‌برد نشان می‌دهد که مقصود امام ع چنین کسانی بوده است. مرحوم کلینی نیز این حدیث را در ضمن احادیثی که از ازدواج با ناصبی‌ها نهی کرده آورده است؛ برخی از احادیث دیگری که در همین باب کافی (قبل و بعد از حدیث فوق) آمده در شماره بعد می‌آید.

 

10) الف. فضیل بن یسار می‌گوید: از امام صادق ع پرسیدم: آیا با زن ناصبی ازدواج کنم؟

فرمودند: خیر؛ و هیچ خیری در آن نیست.

گفتم:‌ فدایتان شوم. به خدا سوگند این حرف را زدم اما اگر خانه‌ای پر از پول هم برایم بیاورد چنین ازدواجی نمی‌کنم.

الکافی، ج‏5، ص348

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ رِبْعِیٍّ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ لَهُ الْفُضَیْلُ: أَتَزَوَّجُ النَّاصِبَةَ؟

قَالَ: لَا وَ لَا کَرَامَةَ!

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ؛ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَقُولُ لَکَ هَذَا وَ لَوْ جَاءَنِی بِبَیْتٍ مَلْآنَ دَرَاهِمَ مَا فَعَلْتُ.

ب. باز فضیل بن یسار می‌گوید: از امام صادق ع درباره ازدواج ناصبی پرسیدم.

فرمودند: نه؛ به خدا سوگند که حلال نیست.

دوباره سوال کردم و گفتم: فدایتان شوم درباره ازدواج مردهایشان چه می‌فرمایید؟

فرمود: آیا با زنی که معرفت [به امام ع] دارد [= شیعه است]؟

گفتم: ‌معرفت [به امام ع] دارد.

فرمود: زنی را که معرفت [به امام ع] دارد تنها نزد مردی باید باشد که او هم معرفت [به امام ع] دارد.

الکافی، ج‏5، ص350

حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ نِکَاحِ النَّاصِبِ؟

فَقَالَ: لَا وَ اللَّهِ مَا یَحِلُّ.

قَالَ فُضَیْلٌ: ثُمَّ سَأَلْتُهُ مَرَّةً أُخْرَى؛ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا تَقُولُ فِی نِکَاحِهِمْ؟

قَالَ: وَ الْمَرْأَةُ عَارِفَةٌ؟

قُلْتُ: عَارِفَةٌ.

قَالَ: إِنَّ الْعَارِفَةَ لَا تُوضَعُ إِلَّا عِنْدَ عَارِفٍ.

ج. ظاهرا همین روایت فضیل را شیخ طوسی بدین گونه آورده است که:

فضیل بن یسار می‌گوید: از امام باقر ع درباره زنی که معرفت [به امام ع] دارد پرسیدم که آیا او را به ازدواج با مرد ناصبی درآورم؟

فرمود: خیر؛ زیرا ناصبی کافر است.

گفتم: آیا به ازدواج با مردی درآورم که ناصبی نیست اما معرفت [به امام ع] هم ندارد؟

فرمود: [ازدواج کردن چنان زنی با] غیر از چنین کسی را بیشتر دوست دارم.

تهذیب الأحکام، ج‏7، ص303؛ الإستبصار، ج‏3، ص184

عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ سِنْدِیٍّ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمَرْأَةِ الْعَارِفَةِ هَلْ أُزَوِّجُهَا النَّاصِبَ؟

قَالَ: لَا لِأَنَّ النَّاصِبَ کَافِرٌ.

قَالَ: فَأُزَوِّجُهَا الرَّجُلَ غَیْرَ النَّاصِبِ وَ لَا الْعَارِفِ؟

فَقَالَ: غَیْرُهُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْهُ.

د. فضیل بن یسار روایت کرده که نزد امام صادق ع سخن از ناصبی‌ها به میان آمد فرمودند:

نه با آنها ازدواج کنید و نه گوشتی که آنها ذبح کرده‌اند بخورید و نه با آنها در یک خانه زندگی کنید.

تهذیب الأحکام، ج‏7، ص303؛ الإستبصار، ج‏3، ص184

وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: ذُکِرَ النَّاصِبُ؛

فَقَالَ: لَا تُنَاکِحْهُمْ وَ لَا تَأْکُلْ ذَبِیحَتَهُمْ وَ لَا تَسْکُنْ مَعَهُمْ.

د. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

سزاوار مردان مسلمان شما نیست که با زن ناصبی ازدواج کنند ویا دخترشان را به ازدواج با مرد ناصبی درآورند و نه اینکه دخترشان را نزد چنین کسی مطرح نمایند.

من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص408

رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ سُلَیْمَانَ الْحَمَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ مِنْکُمْ أَنْ یَتَزَوَّجَ النَّاصِبِیَّةَ وَ لَا یُزَوِّجَ ابْنَتَهُ نَاصِباً وَ لَا یَطْرَحَهَا عِنْدَهُ.

 

11) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

مومن با ناصبی‌ای که به ناصبی بودن معروف است ازدواج نمی‌کند.

الکافی، ج‏5، ص348؛ تهذیب الأحکام، ج‏7، ص302؛ الإستبصار، ج‏3، ص183

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا یَتَزَوَّجِ‏ الْمُؤْمِنُ‏ النَّاصِبَةَ الْمَعْرُوفَةَ بِذَلِکَ.

ب. از امام باقر ع روایت شده است که فرمودند:

شخصی بر امام سجاد ع وارد شد و گفت: آن زن شیبانی شما از خوارج است و حضرت علی ع را دشنام می‌دهد؛ اگر دلتان می‌خواهد که خودتان بشنوید می‌توانم کاری کنم که خودتان مستقیم خبردار شوید.

فرمود: بله.

گفت؛: فردا وقتی می‌خواهید مثل همیشه بیرون بروید، برگردید و در گوشه‌ای از خانه مخفی شوید.

فردا که شد حضرت در گوشه‌ای از خانه مخفی شد؛ آن شخص آمد و با آن زن سخن گفت و برای حضرت آن وضعیت وی آؤکار گردید. پس او را طلاق داد، در حالی که خیلی از او خوشش می‌آمد.

الکافی، ج‏5، ص351؛ تهذیب الأحکام، ج‏7، ص303؛ الإستبصار، ج‏3، ص184

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

دَخَلَ رَجُلٌ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ: إِنَّ امْرَأَتَکَ الشَّیْبَانِیَّةَ خَارِجِیَّةٌ تَشْتِمُ عَلِیّاً ع؛ فَإِنْ سَرَّکَ أَنْ أُسْمِعَکَ مِنْهَا ذَاکَ أَسْمَعْتُکَ.

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَإِذَا کَانَ غَداً حِینَ تُرِیدُ أَنْ تَخْرُجَ کَمَا کُنْتَ تَخْرُجُ فَعُدْ فَاکْمُنْ‏ فِی جَانِبِ الدَّارِ.

قَالَ: فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ کَمَنَ فِی جَانِبِ الدَّارِ فَجَاءَ الرَّجُلُ فَکَلَّمَهَا فَتَبَیَّنَ مِنْهَا ذَلِکَ فَخَلَّى سَبِیلَهَا؛ وَ کَانَتْ تُعْجِبُهُ.

ج. مالک بن اعین می‌گوید: بر امام باقر ع وارد شدم در حالی که ردایی به رنگ شدیدا شرخ پوشیده بود؛ وقتی وارد شدم لبخندی زدم.

فرمود: گویی من نمی‌دانم چرا خندیدی؟ به خاطر این لباسی که بر من است خندیدی! این خانم ثقفی مرا به پوشیدنش مجبور کرد؛ من او را خیلی دوست دارم و او هم مرا ناچار کرد که این را بپوشم. سپس فرمود: ما در چنین لباسی نماز نمی‌خوانیم و شما هم در لباسی که چنین از رنگ قرمز اشباع شده نماز نخوانید.

مالک می‌گوید: بعد از مدتی بر ایشان وارد شدم و آن زن را طلاق داده بود. فرمود: شنیدم از حضرت علی ع تبری می‌جوید و من کسی نیستم که این زن را نزد خودم نگه دارم در حالی که از آن حضرت تبری می‌جوید.

الکافی، ج‏6، ص447

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ بُرَیْدٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ عَلَیْهِ مِلْحَفَةٌ حَمْرَاءُ جَدِیدَةٌ شَدِیدَةُ الْحُمْرَةِ. فَتَبَسَّمْتُ حِینَ دَخَلْتُ.

فَقَالَ: کَأَنِّی أَعْلَمُ لِمَ ضَحِکْتَ؟! ضَحِکْتَ مِنْ هَذَا الثَّوْبِ الَّذِی هُوَ عَلَیَّ! إِنَّ الثَّقَفِیَّةَ أَکْرَهَتْنِی عَلَیْهِ وَ أَنَا أُحِبُّهَا فَأَکْرَهَتْنِی عَلَى لُبْسِهَا. ثُمَّ قَالَ إِنَّا لَا نُصَلِّی فِی هَذَا وَ لَا تُصَلُّوا فِی الْمُشْبَعِ الْمُضَرَّجِ.

قَالَ: ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ قَدْ طَلَّقَهَا. فَقَالَ: سَمِعْتُهَا تَبَرَّأُ مِنْ عَلِیٍّ ع فَلَمْ یَسَعْنِی أَنْ أُمْسِکَهَا وَ هِیَ تَبَرَّأُ مِنْهُ.

د. ابوجارود حکایت مفصلی شبیه حکایت فوق روایت کرده که نزد امام باقر ع رفته بوده و زیراندازی نزد ایشان بوده که توجه وی را جلب کرده؛ بعد از مدتی می‌رود و آن را نمی‌بیند. از حضرت پرس و جو می‌کند.

حضرت می‌فرماید: آن مال أمّ علی [که قبلا حضرت با وی ازدواج کرده] بود ولی او عقیده خوارج را داشت؛ یک شب تا صبح دورش چرخیدم که از این عقیده برگردد و تولی امیرالمومنین ع  را بپذیرد وی قبول نکرد؛ صبح طلاقش دادم.

الکافی، ج‏6، ص477

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْمِیثَمِیِّ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع ...[10] فَقَالَ لِی إِنَّ ذَلِکَ الْمَتَاعَ کَانَ لِأُمِّ عَلِیٍّ [و هی امْرَأَةٌ لَهُ] وَ کَانَتْ تَرَى رَأْیَ الْخَوَارِجِ فَأَدَرْتُهَا لَیْلَةً إِلَى الصُّبْحِ أَنْ تَرْجِعَ عَنْ رَأْیِهَا وَ تَتَوَلَّى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَامْتَنَعَتْ عَلَیَّ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ طَلَّقْتُهَا.

ه. روایت شده که قومی از اهل خراسان از ماوراء النهر نزد امام صادق ع آمدند. ایشان فرمودند:

آیا با اهل بلادتان [که ناصبی هستند] دست می‌دهید [= گرم می‌گیرید] و با آنان ازدواج می‌کنید؟ قطعا چنین است که اگر با آنان دست بدهید دستگیره‌ای از دستگیره‌های اسلام جدا شوند و اگر با آنان ازدواج کنید حجاب بین شما و خداوند عز و جل هتک شود.

الکافی، ج‏5، ص352

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

 أَنَّهُ أَتَاهُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ مِنْ وَرَاءِ النَّهْرِ فَقَالَ لَهُمْ: تُصَافِحُونَ أَهْلَ بِلَادِکُمْ وَ تُنَاکِحُونَهُمْ؟ أَمَا إِنَّکُمْ إِذَا صَافَحْتُمُوهُمْ انْقَطَعَتْ عُرْوَةٌ مِنْ عُرَى الْإِسْلَامِ وَ إِذَا نَاکَحْتُمُوهُمْ انْهَتَکَ الْحِجَابُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

12) عبدالله بن سنان می‌گوید: از امام صادق ع درباره ناصبی‌ای که ناصبی بودن و دشمنی‌اش معلوم است سوال کردم که آیا مومن می‌تواند با وی ازدواج کند در حالی که می‌تواند او را از عقیده‌اش برگرداند ولی او نمی‌تواند این را از عقیده‌اش برگرداند؟

فرمودند: مرد مومن با زن ناصبی ازدواج نکند و مرد ناصبی با زن مومن ازدواج نکند و زن مومن با مرد مستضعف [مستضعف فکری؛ کسی که انکارش نسبت به امامت، از روی ناآگاهی است نه عناد] ازدواج نکند.

النوادر(للأشعری)، ص131[11]؛ تهذیب الأحکام، ج‏7، ص303؛ الإستبصار، ج‏3، ص183؛ الکافی، ج‏5، ص349[12]

النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ‏ بْنِ سِنَانٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ النَّاصِبِ الَّذِی [قد] عُرِفَ نَصْبُهُ وَ عَدَاوَتُهُ، هَلْ یُزَوِّجُهُ الْمُؤْمِنُ[13] وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَى رَدِّهِ [وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ بِرَدِّهِ]؟

قَالَ: لَا یَتَزَوَّجُ الْمُؤْمِنُ النَّاصِبِیَّةَ [نَاصِبَةً] وَ لَا یَتَزَوَّجُ النَّاصِبُ الْمُؤْمِنَةَ [مُؤْمِنَةً] وَ لَا یَتَزَوَّجُ الْمُسْتَضْعَفُ مُؤْمِنَةً.

 

13) ‌الف. زراره می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم: آیا با زن مرجئه یا خوارج ازدواج کنم؟

فرمود: خیر؛ بلکه سراغ زنان ساده‌دل برو. [یعنی زنانی که اگر شیعه نیستند بر اساس عناد و ... نیست؛ بلکه به خاطر بی‌اطلاعی و ساده بودن‌شان است].

گفتم: ‌به خدا سوگند زنی نیست که یا مومن است یا کافر؟ [یعنی حد وسطی وجود ندارد].

فرمود: پس آنهایی را که خدا استثناء کرده چه می‌شود؟ سخن خداوند عز و جل از صخن تو درست‌تر است که فرمود: «مگر مستضعفان از مردان و زنانی که چاره‌ای نمی‌یابند و به راه راه‌یافته نمی‌شوند» (نساء/98).

الکافی، ج‏5، ص348؛ تهذیب الأحکام، ج‏7، ص304

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ الطَّائِیِّ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: أَتَزَوَّجُ بِمُرْجِئَةٍ أَوْ حَرُورِیَّةٍ؟

قَالَ: لَا، عَلَیْکَ بِالْبُلْهِ مِنَ النِّسَاءِ.

قَالَ زُرَارَةَ: فَقُلْتُ: وَ اللَّهِ مَا هِیَ إِلَّا مُؤْمِنَةٌ أَوْ کَافِرَةٌ!

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: وَ أَیْنَ أَهْلُ ثَنْوَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏؟  قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِکَ‏« إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا».

ب. زاراه می‌‌گوید: به امام باقر ع عرض کردم: خداوند کار شما را به سامان رساند. می‌ترسم که ازدواج برای من جایز نباشد؛ یعنی از کسانی که بر این امر [= شیعه] نیستند.

فرمود: چه چیزی تو را از زنان ساده‌دل باز می‌دارد؟! و فرمود: آنان زنان مستضعفی هستند که نه ناصبی‌اند و نه آنچه شما بر آن هستید می‌شناسند.

الکافی، ج‏5، ص349

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ حَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ! إِنِّی أَخَافُ أَنْ لَا یَحِلَّ لِی أَنْ أَتَزَوَّجَ؛ یَعْنِی مِمَّنْ لَمْ یَکُنْ عَلَى أَمْرِهِ.

قَالَ: وَ مَا یَمْنَعُکَ مِنَ الْبُلْهِ مِنَ النِّسَاءِ؟ وَ قَالَ: هُنَ‏ الْمُسْتَضْعَفَاتُ اللَّاتِی لَا یَنْصِبْنَ وَ لَا یَعْرِفْنَ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ.

این گفتگوی زراره با امام باقر ع در همین باب از کتاب کافی با دو روایت دیگر (حدیث7[14] و حدیث12[15]) نیز نقل شده است که یکی از آنها شامل بحثهای دیگری هم هست که از بحث حاضر خارج است. همچنین روایتی هم از گفتگوی حمران بن اعین (برادر زراره) آورده (حدیث9[16]) که وی اصل این سوال را درباره یکی از خانواده‌اش (که احتمالا همین برادرش بوده) از امام صادق ع می‌پرسد و همین توصیه امام را نقل می‌کند و شیخ صدوق هم تفصیل آن گفتگوی اول را به همین صورت از قول حمران درباره بکی از خانواده اش می‌آورد (من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص408[17]).

 

14) الف. عبدالله بن سنان روایت کرده است که پدرم از امام صادق ع سوال کرد درباره ازدواج با زن یهودی و مسیحی و من گوش می‌دادم.

فرمودند: ازدواج با این دو را بیش از ازدواج با ناصبی دوست دارم؛ ولی علت اینکه دوست ندارم مرد مسلمان با زن یهودی یا مسیحی ازدواج کند ترس از این است که مبادا فرزندش را یهودی یا مسیحی کند.

الکافی، ج‏5، ص351

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سَأَلَهُ أَبِی - وَ أَنَا أَسْمَعُ - عَنْ نِکَاحِ الْیَهُودِیَّةِ وَ النَّصْرَانِیَّةِ؟

فَقَالَ: نِکَاحُهُمَا أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ نِکَاحِ النَّاصِبِیَّةِ؛ وَ مَا أُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ یَتَزَوَّجَ الْیَهُودِیَّةَ وَ لَا النَّصْرَانِیَّةَ مَخَافَةَ أَنْ یَتَهَوَّدَ وَلَدُهُ أَوْ یَتَنَصَّرَ.

ب. ابوبصیر هم از امام صادق ع روایت کرده است که فرمودند:

ازدواج زن یهودی یا مسیحی بهتر - یا فرمودند خوبتر- است از ازدواج مرد و زن ناصبی.

الکافی، ج‏5، ص351

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

تَزَوُّجُ الْیَهُودِیَّةِ وَ النَّصْرَانِیَّةِ أَفْضَلُ - أَوْ قَالَ - خَیْرٌ مِنْ تَزَوُّجِ النَّاصِبِ وَ النَّاصِبِیَّةِ.

 

 


 


1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت سوم: شان نزول)

 

شأن نزول

الف. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ

شأن نزول این آیه مطابق نظر عموم مفسران این است که:

پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله در حدیبیه با مشرکین مکّه مصالحه کرد بر اینکه اگر از اهل مکّه کسى نزد ایشان آمد او را به مکّه برگردانند و اگر کسى از اصحاب رسول خدا (ص) نزد اهل مکّه آمد پس او براى مردم مکّه باشد و او را بر نگردانند و بر این مطلب عهدنامه‏اى نوشتند و آن را مهر کردند. خانمی که مسلمان شده بود، بعد از اتمام نگارش عهدنامه و قبل از اینکه پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله از حدیبیه راه بیفتد نزد مسلمانان آمد.

شوهرش (یا طبق برخی نقل‌ها، برادرش) که کافر بود، دنبال وی آمد و گفت: اى محمّد! زن مرا بمن برگردان زیرا که شما شرط کردید که هر کس از ما نزد تو آید بما برگردانى و هنوز این عهدنامه خشک نشده است. پس آیه نازل شد که «ای کسانی که ایمان آوردند، هنگامی که زنان مومن، در حالی که مهاجرند نزد شما آمدند» از سرزمین کفر به سرزمین اسلام «پس آنان را امتحان کنید ...».

از ابن عباس و دیگران نقل شده که: امتحان و آزمایش آنها چنین بود که ایشان را سوگند می‌دادند که به خاطر بغض نسبت به شوهرشان ویا تمایل به اینکه از شهر خودشان به یک شهر دیگر بروند و یا به خاطر دنیاطلبی هجرت نکرده‌اند؛ و مهاجرت ننموده‏اند مگر به دوستی خدا و پیامبر او (ص).

پس رسول خدا (ص) آن خانم را سوگند داد که از بغض شوهرش و یا عشق به یکى از مردان ما بیرون نیامده و جز به خاطر تمایل به اسلام از آنان جدا نشده است. پس او با کلمه مقدس لا اله الا الله به این مضمون سوگند یاد کرد. پس رسول الله (ص) به وی [= شوهر کافرش] مهریه او و آنچه که برای او هزینه کرده بود پرداخت کرد و او را به مکّه برنگردانید. و سپس یکی از مسلمانان با او ازدواج کرد.

و روال رسول خدا (ص) این بود که هر کس از مردان که نزد وی می‌آمد او را برمى‏گردانید ولى هر زنى که می‌آمد او را امتحانش می‌کرد و نگه می‌داشت و مهریه او را به شوهرانشان مى‏پرداخت.

گزارش فوق مشخصا بر اساس روایاتی است که در مجمع البیان، ج‏9، ص410-411[1]؛ أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص444[2] و الدر المنثور، ج‏6، ص207-208[3] ذکر شده تقدیم شد. این مضمون بدون اشاره به نام آن خانمی که پناهنده شد، در متون شیعه در تفسیر القمی، ج‏2، ص362-363[4] و فقه القرآن، ج‏2، ص133[5]، و در متون اهل سنت در همان أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص445[6] از زهری، و الدر المنثور، ج‏6، ص206-208[7] از زهری و ابراهیم نخعی و عروة بن زبیر و مجاهد و قتاده و عکرمه هم نقل شده است.

 اما در همان سه منبع اول درباره اینکه آن زن چه کسی بوده و شوهرش کی بوده و چه کسی سراغش آمده و بعد از مسلمان شدن با چه کسی ازدواج کرده اختلافاتی نقل شده است؛ که لحن مرحوم طبرسی چنین است که بعید نیست همه این خانمها، نه لزوما اولین نفر، بلکه در مجموع جزء کسانی باشند که مصداق این آیه بوده‌اند

1) سبیعه بنت حرث اسلمیّه؛ و همسرش مسافر از قبیله بنی‌مخزوم بوده است (به نقل ابن عباس، در مجمع البیان و أسباب نزول القرآن، ص444[8]  و الدر المنثور)

2) سبیعه (یا سعیده) بنت حرث اسلمیّه ؛ و همسرش صیفى بن راهب بوده است (به نقل مقاتل، در مجمع البیان و الدر المنثور[9]).

3) أم کلثوم بنت عقبة بن أبى معیط، که به اشاره‌ای به اسم همسرش نشده ولی کسی که سراغش آمده بود برادرش ولید بود (به نقل جبائی در مجمع البیان، و نقل مسور بن مخزمه و مروان حکم[10] و عبدالله بن أبی أحمد[11] و ابن شهاب[12] در الدر المنثور) و از قول خود این خانم نقل شده که سپس پیامبر ص مرا به عقد زید بن حارثه درآورد[13] (به نقل واقدی، در الدر المنثور).

4) أمیمة دختر بُشر [یا:‌ بُسر] از قبیله بنی‌عمرو بن عوف، همسر أبى‌حسان ثابت بن دحداحه بوده است که بعد از پناهنده شدن به مسلمانان با سهل بن حنیف ازدواج کرد و عبدالله بن سهل را به دنیا آورد (به نقل زهری، در مجمع البیان، و به نقل یزید بن أبی‌حبیب، در الدر المنثور[14]).

5) زینب دختر رسول الله ص که شوهرش أبی العاص بن الربیع بود ولی بعد از مدتی خود ابوالعاص هم مسلمان شد و پیامبر ص زینب را دوباره به برگرداند. (به نقل شعبی، در مجمع‌البیان)[15].

ب. وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ

درباره شأن نزول این فراز از آیه موارد زیر مطرح شده است:

الف. عمر بن خطاب دو زنى را که در مکّه داشت و مشرکه بودند: قرینه دختر امیّة بن مغیره، و ام کلثوم دختر عمرو بن جرول خزاعیه‏اى، مادر عبد اللَّه بن عمر؛ که وی هر دو را طلاق داد قرینه با معاویه بن ابى سفیان، و ام کلثوم با ابو جهم حذافة بن غانم (که از خویشاوندانش بود) ازدواج کرد و بر شرک خود در مکّه باقى ماندند (نقل زهری، در مجمع البیان، ج‏9، ص411 و جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص47[16]؛ نقل ابن شهاب در الدر المنثور، ج‏6، ص207-208[17]).

ب. همسر طلحة بن عبید اللَّه، خانمی بود به نام اروى دختر ربیعة بن حرث بن عبد المطلب، که نزد خویشاوندان کافر ماند. پس اسلام میان آنها جدایى انداخت. سپس مسلمان شد و به مدینه آمد و بعد از طلحه با خالد بن سعید بن عاص بن امیّه ازدواج کرد (به نقل زهری در مجمع البیان، ج‏9، ص411[18] و جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص47[19]؛ به نقل طلحه در الدر المنثور، ج‏6، ص208[20]).

البته این موارد تناسب دارد که ذیل آیه بعد هم بیاید که در آنجا موارد دیگری هم ذکر شده است.

ج. وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا

از شعبی نقل شده که زینب همسر ابن مسعود هم از زمره کسانی است که مشمول این فراز آیه واقع شد (الدر المنثور، ج‏6، ص208[21]).

 


[1] . قال ابن عباس: صالح رسول الله ص بالحدیبیة مشرکی مکة على أن من أتاه من أهل مکة رده علیهم و من أتى أهل مکة من أصحاب رسول الله ص فهو لهم و لم یردوه علیه و کتبوا بذلک کتابا و ختموا علیه فجاءت سبیعة بنت الحرث الأسلمیة مسلمة بعد الفراغ من الکتاب و النبی ص بالحدیبیة. فأقبل زوجها مسافر من بنی مخزوم - و قال مقاتل: هو صیفی ابن الراهب - فی طلبها و کان کافرا. فقال: یا محمد اردد علی امرأتی فإنک قد شرطت لنا أن ترد علینا منا و هذه طینة الکتاب لم تجف بعد. فنزلت الآیة: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ» من دار الکفر إلى دار الإسلام «فَامْتَحِنُوهُنَّ». قال ابن عباس: امتحانهن أن یستحلفن ما خرجت من بغض زوج و لا رغبة عن أرض إلى أرض و لا التماس دنیا و ما خرجت إلا حبا لله و لرسوله فاستحلفها رسول الله ص ما خرجت بغضا لزوجها و لا عشقا لرجل منا و ما خرجت إلا رغبة فی الإسلام. فحلفت بالله الذی لا إله إلا هو على ذلک. فأعطى رسول الله ص زوجها مهرها و ما أنفق علیها و لم یردها علیه؛ فتزوجها عمر بن الخطاب. فکان رسول الله ص یرد من جاءه من الرجال و یحبس من جاءه من النساء إذا امتحن و یعطی أزواجهن مهورهن.

قال الزهری: و لما نزلت هذه الآیة و فیها قوله «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» طلق عمر بن الخطاب امرأتین کانتا له بمکة مشرکتین قرنیة بنت أبی أمیة بن المغیرة فتزوجها بعده معاویة بن أبی سفیان و هما على شرکهما بمکة و الأخرى أم کلثوم بنت عمرو بن جرول الخزاعیة أم عبد الله بن عمر فتزوجها أبو جهم بن حذافة بن غانم رجل من قومه و هما على شرکهما؛

و کانت عند طلحة بن عبد الله أروى بنت ربیعة بن الحرث بن عبد المطلب ففرق بینهما الإسلام حین نهى القرآن عن التمسک بعصم الکوافر و کان طلحة قد هاجر و هی بمکة عند قومها کافرة. ثم تزوجها فی الإسلام بعد طلحة خالد بن سعید بن العاص بن أمیة و کانت ممن فرت إلى رسول الله ص من نساء الکفار فحبسها و زوجها خالدا

و أمیمة بنت بشر کانت عند ثابت بن الدحداحة ففرت منه و هو یومئذ کافر إلى رسول الله ص فزوجها رسول الله سهل بن حنیف فولدت عبد الله بن سهل

قال الشعبی و کانت زینب بنت رسول الله ص امرأة أبی العاص بن الربیع فأسلمت و لحقت بالنبی ص فی المدینة و أقام أبو العاص مشرکا بمکة ثم أتى المدینة فأمنته زینب ثم أسلم فردها علیه رسول الله

و قال الجبائی لم یدخل فی شرط صلح الحدیبیة إلا رد الرجال دون النساء و لم یجر للنساء ذکر و أن أم کلثوم بنت عقبة بن أبی معیط جاءت مسلمة مهاجرة من مکة فجاء أخواها إلى المدینة فسألا رسول الله ص ردها علیهما فقال رسول الله ص إن الشرط بیننا فی الرجال لا فی النساء فلم یردها علیهما قال الجبائی و إنما لم یجر هذا الشرط فی النساء لأن المرأة إذا أسلمت لم تحل لزوجها الکافر فکیف ترد علیه و قد وقعت الفرقة بینهما.

[2] . قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ.... الآیة.

قال ابن عباس: إن مشرکی مکة صالحوا رسول اللَّه ص، عامَ الحُدَیْبیة، على أن مَن أتاه من أهل مکةَ ردَّه إلیهم، و من أتى أهلَ مکةَ من أصحابه فهو لهم، و کتبوا بذلک الکتاب و ختموه. فجاءت سُبَیْعَةُ بنت الحارث الأسْلَمیةُ بعدَ الفراغ من الکتاب- و النبیُّ ص بالحُدَیْبِیة- فأقبل زوجها، و کان کافراً، فقال: یا محمد، ارْدد علیّ امرأتی، فإنک قد شرطت لنا أن تَرُدَّ علینا مَن أتاک منا، و هذه طینةُ الکتاب لم تَجِفَّ بعد. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیة.

در تعلقیه ذیل این نقل واحدی در همین صفجه آمده است:

و قد أخرج البخاری فی الشروط (2711، 2712) عن مروان و المسور عن أصحاب رسول اللَّه ص حدیثاً یؤید هذا المعنى مع اختلاف الصحابیة فعند البخاری أن الصحابیة هی أم کلثوم بنت عقبة، و أثر ابن عباس الذی ذکره المصنف هنا فیه أن الصحابیة سبیعة بنت الحارث الأسلمیة. و یؤید أثر ابن عباس ما ذکره الحافظ ابن حجر فی الإصابة نقلًا عن الفاکهی: أن سبیعة بنت الحارث أول امرأة أسلمت بعد صلح الحدیبیة إثر العقد و طی الکتاب و لم تخف فنزلت آیة الامتحان [انظر الإصابة 4/ 524- 525].

[3] . و أخرج ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما فی قوله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ إلى قوله عَلِیمٌ حَکِیمٌ قال کان امتحانهن ان یشهدن ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله فإذا علموا ان ذلک حق منهن لم یرجعوهن إلى الکفار و أعطى بعلها فی الکفار الذین عقد لهم رسول الله ص صداقه الذی أصدقها و أحلهن للمؤمنین إذا آتوهن أجورهن و نهى المؤمنین ان یدعوا المهاجرات من أجل نسائهم فی الکفار و کانت محنة النساء ان رسول الله ص أمر عمر بن الخطاب رضى الله عنه فقال قل لهن ان رسول الله ص بایعکن على ان لا تشرکن بِاللَّهِ شَیْئاً و کانت هند بنت عتبة بن ربیعة التی شقت بطن حمزة متنکرة فی النساء فقالت انى ان أتکلم یعرفنی و ان عرفنی قتلنی و انما تنکرت فرقا من رسول الله ص فسکت النسوة التی مع هند و أبین ان یتکلمن فقالت هند و هی متنکرة کیف یقبل من النساء شیأ لم یقبله من الرجال فنظر الیها رسول الله ص و قال لعمر رضى الله عنه قل لهن وَ لا یَسْرِقْنَ قالت هند و الله انى لأصیب من أبى سفیان الهنة ما أدرى أ یحلهن أم لا قال أبو سفیان ما أصبت من شی مضى أو قد بقی فهو لک حلال فضحک رسول الله ص و عرفها فدعاها فاتته فأخذت بیده فعاذت به فقال أنت هند فقالت عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ فصرف عنها رسول الله ص. ...

و أخرج ابن أبى اسامة و البزار و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و ابن مردویه بسند حسن عن ابن عباس رضى الله عنهما فی قوله إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ و لفظ ابن المنذر انه سئل بم کان النبی ص یمتحن النساء قال کانت المرأة إذا جاءت النبی ص حلفها عمر رضى الله عنه بالله ما خرجت رغبة بأرض عن أرض و بالله ما خرجت من بغض زوج و بالله ما خرجت التماس دنیا و بالله ما خرجت الا حبا لله و رسوله

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن عکرمة رضى الله عنه قال یقال لها ما جاء بک عشق رجل منا و لا فرار من زوجک ما خرجت الا حبا لله و رسوله

[4] . وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ قَالَ: إِذَا لَحِقَتْ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ بِالْمُسْلِمِینَ تُمْتَحَنُ بِأَنْ تحَلْفِ بِاللَّهِ أَنَّهُ لَمْ یَحْمِلْهَا عَلَى اللُّحُوقِ بِالْمُسْلِمِینَ بُغْضُهَا لِزَوْجِهَا الْکَافِرِ وَ لَا حُبُّهَا لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ إِنَّمَا حَمَلَهَا عَلَى ذَلِکَ الْإِسْلَامُ، و إِذَا حَلَفَتْ عَلَى ذَلِکَ قَبْلَ إِسْلَامِهَا.

ثُمَّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا یَعْنِی یَرُدُّ الْمُسْلِمُ عَلَى زَوْجِهَا الْکَافِرِ صَدَاقَهَا ثُمَّ یَتَزَوَّجُهَا الْمُسْلِمُ وَ هُوَ قَوْلُهُ: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَ‏

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ یَقُولُ: مَنْ کَانَتْ عِنْدَهُ امْرَأَةٌ کَافِرَةٌ یَعْنِی عَلَى غَیْرِ مِلَّةِ الْإِسْلَامِ وَ هُوَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ فَلْیَعْرِضْ عَلَیْهَا الْإِسْلَامَ فَإِنْ قَبِلَتْ فَهِیَ امْرَأَتُهُ، وَ إِلَّا فَهِیَ بَرِیئَةٌ مِنْهُ فَنَهَى اللَّهُ أَنْ یُمْسِکَ بِعِصْمَتِهَا

وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ یَعْنِی إِذَا لَحِقَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بِالْکُفَّارِ فَعَلَى الْکَافِرِ أَنْ یَرِدَ عَلَى الْمُسْلِمِ صَدَاقَهَا، فَإِنْ لَمْ یَفْعَلِ الْکَافِرُ وَ غَنِمَ الْمُسْلِمُونَ غَنِیمَةً أُخِذَ مِنْهَا قَبْلَ الْقِسْمَةِ صَدَاقُ الْمَرْأَةِ اللَّاحِقَةِ بِالْکُفَّار

[5] . سبب نزول هذه الآیة أن المهادنة لما وقعت بین النبی ع و بین قریش بالحدیبیة فرت بعدها امرأة من المشرکین و خرجت إلى رسول الله مسلمة فجاء زوجها و قال ردها علی فنزلت فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ. و ما جرى للنساء ذکر و إنما ضمن أن یرد الرجال فأمر الله أن تمتحن المهاجرة بالشهادتین فإن کانت مؤمنة رد صداقها و لا ترد هی علیه إذ هی لا تحل له و لا هو یحل لها و هذا فی القرآن للتوکید

[6] . أخبرنا الحسن بن محمد الفارسی، حدَّثنا محمد بن عبد اللَّه بن الفضل، أخبرنا أحمد بن محمد بن الحسن الحافظ، حدَّثنا محمد بن یحیى، حدَّثنا حسن بن الرَّبیع بن الخشاب، حدَّثنا ابن إدریس، قال: قال محمد بن إسحاق: حدَّثنی الزُّهْرِی، قال:  دخلتُ على عُروةَ بن الزبیر، و هو یکتبُ کتاباً إلى ابن هُنَیْدَةَ صاحب الولید بن عبد الملک، یسأله عن قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ... الآیة. قال: فکتب إلیه: إن رسول اللَّه ص صالح قریشاً یومَ الحُدَیْبِیَة على أن یَرُدَّ علیهم مَن جاء بغیر إذنِ وَلِیّه، فلما هاجرن النساءُ أبى اللَّه تعالى أن یُرْدَدْنَ إلى المشرکین إذا هُنَّ امتُحِنَّ، فعرفوا أنهن إنما جِئْنَ رغبةً فی الإسلام، بردِّ صدقاتِهن إلیهم إذا احتُبِسْنَ عنهم، إن هم رَدُّوا على المسلمین صدقةَ من حُبِسْنَ من نسائهم. قال: ذلکم حکم اللَّه یحکم بینکم. فأمسک رسول اللَّه ص النساءَ، و ردَّ الرجال.

در تعلیقه این کتاب درباره این روایت آمده است: مرسل، و عزاه فی الدر (6/ 206) لابن إسحاق و ابن سعد و ابن المنذر

[7] . و أخرج عبد بن حمید و أبو داود فی ناسخه و ابن جریر و ابن المنذر عن الزهری رضى الله عنه قال نزلت هذه الآیة و هم بالحدیبیة لما جاء النساء أمره ان یرد الصداق إلى أزواجهن و حکم على المشرکین مثل ذلک إذا جاءتهم امرأة من المسلمین ان یردوا الصدق إلى زوجها فاما المؤمنون فأقروا بحکم الله و أما المشرکون فأبوا ان یقروا فانزل الله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ إلى قوله مِثْلَ ما أَنْفَقُوا فأمر المؤمنون إذا ذهبت امرأة من المسلمین و لها زوج من المسلمین ان یرد الیه المسلمون صداق امرأته مما أمروا ان یردوا على المشرکین.

و أخرج ابن اسحق و ابن سعد و ابن المنذر عن عروة بن الزبیر رضى الله عنه انه سئل عن هذه الآیة فکتب ان رسول الله ص کان صالح قریشا یوم الحدیبیة على ان یرد على قریش من جاء فلما هاجر النساء أبى الله ان یرددن إلى المشرکین إذا هن امتحن بممعنة الإسلام فعرفوا انهن انما جئن رغبة فیهن و أمر یرد صداقهن إلیهم إذا حبس عنهم و انهم یرودا على المسلمین صدقات من حبسوا عنهم من نسائهم ثم قال ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فامسک رسول الله ص النساء و رد الرجال و لو لا الذی حکم الله به من هذا الحکم رد النساء کما رد الرجال و لو لا الهدنة و العهد أمسک النساء و لم یرد لهن صداقا.

و أخرج الفریابی و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر عن مجاهد فی قوله إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ قال سلوهن ما جاء بهن فان کان جاء بهن غضب على أزواجهن أو غیرة أو سخط و لم یؤمن فارجعوهن إلى أزواجهن و ان کن مؤمنات بالله فأمسکوهن و آتوهن أجورهن من صدقتهن و انکحوهن ان شئتم و أصدقوهن و فی قوله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ قال أمر أصحاب النبی ص بطلاق نساءهن کوافر بمکة قعدن مع الکفار وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا قال ما ذهب من أزواج أصحاب محمد ص إلى الکفار فلیعطهم الکفار صدقاتهن و لیمسکوهن و ما ذهب من أزواج الکفار إلى أصحاب محمد ص کمثل ذلک هذا فی صلح کان بین قریش و بین محمد ص وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ الذین لیس بینکم و بینهم عهد فَعاقَبْتُمْ أصبتم مغنما من قریش أو غیرهم فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا صدقاتهن عوضا.

و أخرج عبد بن حمید عن عکرمة رضى الله عنه قال خرجت امرأة مهاجرة إلى المدینة فقیل لها ما أخرجک بغضک لزوجک أم أردت الله و رسوله قالت بل الله و رسوله فانزل الله فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ فان تزوجها رجل من المسلمین فلیرد إلى زوجها الأول ما أنفق علیها.

و أخرج عبد بن حمید و أبو داود فی ناسخه و ابن جریر و ابن المنذر عن قتادة رضى الله عنه فی قوله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ قال هذا حکم حکمه الله بین أهل الهدى واهل الضلالة فَامْتَحِنُوهُنَّ قال کانت محنتهن ان یحلفن بالله ما خرجن لنشوز و لا خرجن الا حبا للإسلام و حرصا علیه فإذا فعلن ذلک قبل منهن و فی قوله وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا قال کن إذا فررن من أصحاب النبی ص إلى الکفار الذین بینهم و بین النبی ص عهد فتزوجن بعثوا بمهورهن إلى أزواجهن من المسلمین و إذا فررن من المشرکین الذین بینهم و بین النبی عهد فنکحوهن بعثوا بمهورهن إلى أزواجهن من المشرکین فکان هذا بین أصحاب النبی ص و بین أصحاب العهد من الکفار و فی قوله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ یقول إلى کفار قریش لیس بینهم و بین أصحاب النبی ص عهد یأخذونهم به فَعاقَبْتُمْ و هی الغنیمة إذا غنموا بعد ذلک ثم نسخ هذا الحکم و هذا العهد فی براءة فنبذا إلى کل ذى عهد عهده.

و أخرج سعید بن منصور و ابن المنذر عن ابراهیم النخعی رضى الله عنه فی قوله إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ الآیة قال کان بینهم و بین رسول الله ص عهد و کانت المرأة إذا جاءت إلى رسول الله ص امتحنوها ثم یردون على زوجها ما أنفق علیها فان لحقت امرأة من المسلمین بالمشرکین فغنم المسلمون ردوا على صاحبها ما أنفق علیها قال الشعبی ما رضى المشرکون بشی‏ء ما رضوا بهذه الآیة و قالوا هذا النصف.

[8] . قال ابن عباس: إن مشرکی مکة صالحوا رسول اللَّه ص، عامَ الحُدَیْبیة، على أن مَن أتاه من أهل مکةَ ردَّه إلیهم، و من أتى أهلَ مکةَ من أصحابه فهو لهم، و کتبوا بذلک الکتاب و ختموه. فجاءت سُبَیْعَةُ بنت الحارث الأسْلَمیةُ بعدَ الفراغ من الکتاب- و النبیُّ ص بالحُدَیْبِیة- فأقبل زوجها، و کان کافراً، فقال: یا محمد، ارْدد علیّ امرأتی، فإنک قد شرطت لنا أن تَرُدَّ علینا مَن أتاک منا، و هذه طینةُ الکتاب لم تَجِفَّ بعد. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیة.

[9] . و أخرج ابن أبى حاتم عن مقاتل رضى الله عنه قال کان بین رسول الله ص و بین أهل مکة عهد شرط فی ان یرد النساء فجاءت امرأة تسمى سعیدة و کانت تحت صیفی بن الراهب و هو مشرک من أهل مکة و طلبوا ردها فانزل الله إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الآیة.

[10] . و أخرج البخاری و أبو داود فی ناسخه و البیهقی فی السنن عن مروان بن الحکم و المسور بن مخرمة قالا لما کاتب رسول الله ص سهیل بن عمر و على قضیة المدة یوم الحدیبیة کان مما اشترط سهیل ان لا یأتیک منا أحد و ان کان على دینک الا رددته إلینا فرد رسول الله ص أبا جندل بن سهیل و لم یأت رسول الله ص أحد من الرجال الا رده فی تلک المدة و ان کان مسلما ثم جاء المؤمنات مهاجرات و کانت أم کلثوم بنت عقبة بن أبى معیط ممن خرج إلى رسول الله ص و هی عاتق فجاء أهلها یسألون رسول الله ص ان یرجعها إلیهم حتى أنزل الله فی المؤمنات ما أنزل.

[11] . و أخرج الطبرانی و ابن مردویه بسند ضعیف عن عبد الله بن أبى أحمد رضى الله عنه قال هاجرت أم کلثوم بنت عقبة بن أبى معیط فی الهدنة فخرج أخواها عمارة و الولید حتى قدما على رسول الله ص و کلماه فی أم کلثوم ان یردها إلیهما فنقض الله العهد بینه و بین المشرکین خاصة فی النساء و منعهن ان یرددن إلى المشرکین و أنزل الله آیة الامتحان.

[12] . و أخرج ابن سعد عن ابن شهاب رضى الله عنه قال کان المشرکون قد شرطوا على رسول الله ص یوم الحدیبیة ان من جاء من قبلنا و ان کان على دینک رددته إلینا و من جاءنا من قبلک لم تردده إلیک فکان یرد إلیهم من جاء من قبلهم یدخل فی دینه فلما جاءت أم کلثوم بنت عقبة بن ابى معیط مهاجرة جاء أخواها یرید ان یخرجاها و یرداها إلیهم فانزل الله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الآیة إلى قوله وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا قال هو الصداق وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ الآیة قال هی المرأة تسلم فیرد المسلمون صداقها إلى الکفار و ما طلق المسلمون من نساء الکفار عندهم فعلیهم ان یردوا صداقهن إلى المسلمین فان أمسکوا صداقا من صداق المسلمین مما فارقوا من نساء الکفار أمسک المسلمون صداق المسلمات اللاتی جئن من قبلهم.

[13] . و أخرج ابن درید فی أمالیه حدثنا أبو الفضل الریاشی عن ابن أبى رجاء عن الواقدی قال فخرجت أم کلثوم بنت عقبة بن أبى معیط بآیات نزلت فیها قالت فکنت أول من هاجر إلى المدینة فلما قدمت قدم أخى الولید على فنسخ الله العقد بین النبی ص و بین المشرکین فی شأنى و نزلت فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ ثم أنکحنی النبی ص زید بن حارثة فقلت أ تزوجنی بمولاک فانزل الله وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ثم قتل زید فأرسل إلى الزبیر احبسنی على نفسک قلت نعم فنزلت وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ

[14] . و أخرج ابن أبى حاتم عن یزید بن أبى حبیب رضى الله عنه انه بلغه انه نزلت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الآیة فی امرأة أبى حسان بن الدحداحة و هی أمیمة بنت بسر امرأة من بنى عمرو بن عوف و ان سهل بن حنیف تزوجها حین فرت إلى رسول الله ص فولدت له عبد الله بن سهل.

[15] . قال الشعبی و کانت زینب بنت رسول الله ص امرأة أبی العاص بن الربیع فأسلمت و لحقت بالنبی ص فی المدینة و أقام أبو العاص مشرکا بمکة ثم أتى المدینة فأمنته زینب ثم أسلم فردها علیه رسول الله

[16] . حدثنا ابن حمید، قال: ثنا سلمة، عن محمد بن إسحاق، قال: و قال الزهری: لما نزلت هذه الآیة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ إلى قوله: وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ النکاح کان ممن طلق عمر بن الخطاب رضی الله عنه امرأته قریبة ابنة أبی أمیة بن المغیرة، فتزوجها بعده معاویة بن أبی سفیان، و هما على شرکهما بمکة.

[17] . و أخرج ابن مردویه عن ابن شهاب رضى الله عنه قال بلغنا ان الممتحنة أنزلت فی المدة التی ماد فیها رسول الله ص کفار قریش من أجل العهد الذی کان بین رسول الله ص و بین کفار قریش فی المدة فکان یرد على کفار قریش ما أنفقوا على نسائهم اللاتی یسلمن و یهاجرن و بعولتهن کفار و لو کانوا حربا لیست بین رسول الله ص و بینهم مدة عهد لم یردوا إلیهم شیأ مما أنفقوا و قد حکم الله للمؤمنین على أهل المدة من الکفار بمثل ذلک الحکم قال الله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ فطلق عمر بن الخطاب رضى الله عنه امرأته بنت أبى أمیة بن المغیرة من بنى مخزوم فتزوجها معاویة بن أبى سفیان و بنت جرول من خزاعة فزوجها رسول الله ص لأبی جهم بن حذیفة العدوى و جعل ذلک حکما حکم به بین المؤمنین و بین المشرکین فی مدة العهد التی کانت بینهم فأقر المؤمنون بحکم الله فأدوا ما أمروا به من نفقات المشرکین التی أنفقوا على نسائهم و أبى المشرکون ان یقروا بحکم الله فیما فرض علیهم من أداه نفقات المسلمین فقال الله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ فإذا ذهبت بعد هذه الآیة امرأة من أزواج المؤمنین إلى المشرکین رد المؤمنون إلى أزواجها النفقة التی أنفق علیها من العقب الذی بأیدیهم الذی أمروا ان یردوه إلى المشرکین من نفقاتهم التی أنفقوا على أزواجهن اللاتی آمن و هاجرن ثم ردوا إلى المشرکین فضلا ان کان لهم

و أخرج ابن أبى شیبة و عبد بن حمید عن مجاهد رضى الله عنه وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ قال الرجل تلحق امرأته بدار الحرب فلا یعتد بها من نسائه و أخرج ابن أبى شیبة عن سعید بن جبیر رضى الله عنه مثله

و أخرج ابن منیع من طریق الکلبی عن أبى صالح عن ابن عباس رضى الله عنهما قال أسلم عمر بن الخطاب و تأخرت امرأته فی المشرکین فانزل الله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ

و أخرج الطبرانی و أبو نعیم و ابن عساکر عن یزید بن الأخنس رضى الله عنه انه لما أسلم أسلم معه جمیع أهله الا امرأة واحدة أبت ان تسلم فانزل الله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ فقیل له قد أنزل الله انه فرق بینها و بین زوجها لا ان تسلم فضرب لها أجل سنة فلما مضت السنة الا یوما جلست تنظر الشمس حتى إذا دنت للغروب أسلمت.

و أخرج سعید بن منصور و ابن المنذر عن ابراهیم النخعی رضى الله عنه فی قوله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ قال نزلت فی المرأة من المسلمین تلحق بالمشرکین فتکفر فلا یمسک زوجها بعصمتها قد برئ منها.

[18] . قال الزهری: و لما نزلت هذه الآیة و فیها قوله «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» طلق عمر بن الخطاب امرأتین کانتا له بمکة مشرکتین قرنیة بنت أبی أمیة بن المغیرة فتزوجها بعده معاویة بن أبی سفیان و هما على شرکهما بمکة و الأخرى أم کلثوم بنت عمرو بن جرول الخزاعیة أم عبد الله بن عمر فتزوجها أبو جهم بن حذافة بن غانم رجل من قومه و هما على شرکهما؛

و کانت عند طلحة بن عبد الله أروى بنت ربیعة بن الحرث بن عبد المطلب ففرق بینهما الإسلام حین نهى القرآن عن التمسک بعصم الکوافر و کان طلحة قد هاجر و هی بمکة عند قومها کافرة. ثم تزوجها فی الإسلام بعد طلحة خالد بن سعید بن العاص بن أمیة و کانت ممن فرت إلى رسول الله ص من نساء الکفار فحبسها و زوجها خالدا.

به نظر می‌رسد عبارت «و کانت ممن فرت إلى رسول الله ص من نساء الکفار فحبسها و زوجها خالدا» تصحیفی در نسخه رخ داده باشد. زیرا چنانکه در پادرقی بعد می‌بینید طبری همین عبارت «و کان طلحة قد هاجر و هی بمکة على دین قومها، ثم تزوجها فی الإسلام بعد طلحة خالد بن سعید بن العاص بن أمیة بن عبد شمس» را دارد و سپس جمله بعدی‌اش واضح است که درباره أمیمه است نه همین خانم.

[19] . و طلحة بن عبید الله بن عثمان بن عمرو التیمی کانت عنده أروى بنت ربیعة بن الحرث بن عبد المطلب، ففرق بینهما الإسلام حین نهى القرآن عن التمسک بعصم الکوافر، و کان طلحة قد هاجر و هی بمکة على دین قومها، ثم تزوجها فی الإسلام بعد طلحة خالد بن سعید بن العاص بن أمیة بن عبد شمس. و کان ممن فر إلى رسول الله ص من نساء الکفار ممن لم یکن بینه و بین رسول الله ص عهد فحبسها و زوجها رجلا من المسلمین أمیمة بنت بشر الأنصاریة، ثم إحدى نساء بنی أمیة بن زید من أوس الله، کانت عند ثابت بن الدحداحة، ففرت منه، و هو یومئذ کافر إلى رسول الله ص، فزوجها رسول الله ص سهل بن حنیف أحد بنی عمرو بن عوف، فولدت عبد الله بن سهل.

[20] . و أخرج ابن أبى حاتم عن طلحة رضى الله عنه قال لما نزلت وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ طلقت امرأتی اروى بنت ربیعة و طلق عمر قریبة بنت أبى أمیة وام کلثوم بنت جرول الخزاعیة

[21] . و أخرج عبد بن حمید عن عامر الشعبی رضى الله عنه قال کانت زینب امرأة ابن مسعود من الذین قالوا له وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا.

 


1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت دوم: نکات ادبی)

 

نکات ادبی

آمَنُوا / الْمُؤْمِناتُ / بِإیمانِهِنَّ / مُؤْمِناتٍ

درباره ماده «أمن» و کلمه «مؤمن» ذیل آیه 1 همین سوره بحث شد.

جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

مُهاجِراتٍ

درباره ماده «هجر» قبلا بیان شد که برخی همچون ابن فارس بر این باورند که این ماده، در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد؛ یکی «قطع» و «قطیعه» است، که در این معنا نقطه مقابل «وصل» است، چنانکه «هجران» به معنای جدایی و فراق می‌باشد؛ و دیگری محکم کردن و بستن چیزی، چنانکه «هجار» طنابی است که با آن شتر نر را مهار می‌کنند و «فحل مهجور» شتری است که بر او افسار و زمام گذاشته باشند؛ اما امثال راغب نشان داده‌اند که معنای دوم هم به همان معنای اول برمی گردد؛ چرا که با این کار امکان مهجور و جدا کردن حیوان از آنچه خود حیوان می‌خواهد میسر می‌شود.

بدین ترتیب اصل معنای ماده «هجر» درگیر شدن با دیگری و جدا شدن از اوست، خواه این قطع ارتباط، با بدن باشد یا با زبان یا با دل؛ چنانکه «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ» (نساء/34) منظور جدایی جسمانی است؛ ولی در آیه «إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» (فرقان/30) منظور جدایی و رها کردن قلبی (شاید هم قلبی و هم زبانی) است؛ و در آیه «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلا» (مزمل/10) به نظر می‌رسد هر سه مد نظر باشد.

به تعبیر دیگر، این ماده دلالت دارد بر رها کردن و جدایی در جایی که ارتباطی بین آنها وجود داشته است؛ [چنانکه «مهاجر» کسی است که از سرزمینی که مدتها در آن زندگی کرده جدا شود]؛ و نه هرگونه ترک و جدایی، بلکه ترک کردنی که از روی بغض و ناراحتی [و یا همراه با اینها] باشد، چنانکه وقتی با نارحتی از شنیدن ادامه سخن کسی روی گردان می‌شوی تعبیر «هجرتَ الرجل» را به کار می‌برند...

این ماده وقتی به باب مفاعله می‌رود (مهاجرت) یک نوع استمرار را با خود دارد؛ و موید این مطلب آن است که

در قرآن کریم، وقتی در خصوص مسائل عادی اجتماعی: «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلا» (مزمل/10) ، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/5) و یا خانوادگی: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ» (نساء/34) وقتی دستور جدایی می‌آید با صیغه ثلاثی مجرد است؛

اما وقتی مساله هجرت دینی و از مسیر باطل جدا شدن و در مسیر حق قرار گرفتن مطرح می‌شود، از باب مفاعله استفاده می‌شود که به طور ضمنی استمرار و همیشگی بودن این حرکت به سوی مقصد الهی را در خود دارد؛ مانند «أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها» (نساء/97) ، «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا» (انفال/72) «وَ مَنْ یُهاجِرْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثیراً وَ سَعَةً وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِه‏» (نساء/100) «وَ الَّذینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» (نحل/41) و نیز رواج خود کلمه «مهاجر» (نساء/100؛ و بویژه تعبیر: قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی‏، عنکبوت/26) و «مهاجرین» (توبه/100 و 117؛ نور/22؛ احزاب/6؛ حشر/8؛ ممتحنه/10) و «مهاجرات» (ممتحنه/10).

جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/

فَامْتَحِنُوهُنَّ

درباره ماده «محن» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که در اصل بر سه معنای متفاوت دلالت دارد:‌ یکی همین معنای رایج آزمودن و امتحان کردن (اختبار) [= بررسی کردنی که صحت و سقم خبری را به دست آورد]؛ دوم به معنای عطا کردن و چیزی را به کسی بخشیدن، چنانکه گفته می‌شود «أتیتُه فما مَحَننی شیئًا: سراغش رفتم اما چیزی به من نبخشید»؛ و سوم به معنای زدن، چنانکه «محنه سوطاً» یعنی او را شلاقی زد.

اما به نظر می‌رسد که محور اصلی این ماده همان معنای اول باشد؛ یعنی آزمودن و امتحان کردنی که با این کار بخواهد چیزی را معلوم کند، تا حدی که برخی آن را معادل «ابتلاء» دانسته‌اند. به تعبیر دیگر، برخی گفته‌اند ماده «محن» بر یک نحوه آزمودن و خبر کسب کردنی است که حاصل یک نحوه رویه و جدیت در عمل است و تفاوتش با ماده‌های «فتن» و «بلی» و «خبر» نیز در همین دو قید «خبر گرفتن» و «وجود یک رویه معین» است؛ درحالی که کلمه «اختبار» به معنای خبر گرفتنی است که با هر وسیله‌ای حاصل شود؛ و در «افتنان» یک نحوه ایجاد اختلال و اضطرابی برای تحصیل مطلوب در کار است؛ ‌و در ماده «بلو» و کلمه «ابتلاء» هم یک نحوه زیر و رو کردن و تحول نهفته است.

شاید بهترین تعبیر درباره این ماده آن است که این ماده دلالت دارد بر شدت برملا شدن حقیقت چیزی با ازاله کردن آنچه وی را مشوب کرده و پوشانده است؛ و به همین مناسبت کاربردش در مورد «زدن» یک نوع استفاده مجازی است که فقط بر شدت عملی که در این ماده نهفته است استفاده شده؛ و در خصوص عطا کردن هم شاید بتوان گفت همین معنا به صورت مجازی برای «رساندن به چیزی» به کار رفته؛ اما یک احتمال قویتر این است که اینجا قلبی رخ داده است؛ یعنی عطا کردن معنای ماده «منح» است؛ که گاه این تعبیر را به صورت مقلوب به کار می‌برند و «محن» بیان می‌کنند.

این ماده در قرآن کریم فقط در همین باب افتعال و تنها در 2 آیه به کار رفته است؛ یکی همین آیه؛ و دیگری آیه «أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏» (حجرات/3).

جلسه 1068 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/

الْکُفَّار / الْکَوافِرِ

قبلا بیان شد که ماده «کفر» دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن می‌کند؛ به کشاورز «کافر» گفته می‌شود چون دانه را در دل خاک مخفی می‌کند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را می‌پوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را می‌پوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است) [البته در زبان فارسی، حکم کردن به کفر شخص دیگری را «تکفیر» می‌گوییم که در زبان عربی تعبیر «إکفار» بدین معناست]. و کفر، هم در نقظه مقابل ایمان به کار می‌رود زیرا «حق را می‌پوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر»‌ و به معنای «ناسپاسی» به کار می‌رود زیرا نعمت را می‌پوشاند.

در خصوص این مطلب اخیر، راغب اصفهانی توضیح داده که در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار می‌رود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بی‌دینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار می‌رود و «کُفُور» در هر دو با هم به کار می‌رود.

بر اساس توضیحات ایشان اگر بخواهیم با توجه به این دو معنای ناسپاسی (کفران نعمت) و بی‌دینی، مشتقات این ماده را دسته بندی کنیم باید بگوییم:

الف. «کفران» غالبا برای ناسپاسی نعمت به کار می‌رود، و کسی که زیاد کفران نعمت می‌کند، «کَفور» است و«کَفّار» بلیغ‌تر از «کَفور» است، و غالبا برای جمع بستن کسی که کفران نعمت می‌کند از تعبیر «کَفَرَة» استفاده می‌شود.

ب. «کُفر» غالبا برای بی‌دینی به کار می‌رود، و کسی که منکر خدا یا نبوت یا شریعت است «کافر» است که جمع آن «کُفّار» است.

و توجه شود که اینها معانی پراستعمال است وگرنه چنانکه اشاره شد برای «زارع» و کشاورز هم تعبیر «کافر» به کار می‌رود و لذا «کُفّار» که جمع «کافر» است در آیه 20 سوره حدید، می‌تواند به معنای «زُرّاع» (کشاورزان)‌ باشد و می‌تواند به همان معنای مخالفان اسلام باشد.

لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار می‌رود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار می‌رود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/256) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/137-138؛ منافقون/1-3). همچنین در حدیثی آمده است که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار)» (که دو قسم می‌شد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن)، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.

جلسه 205 http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/

همچنین بیان شد که که کلمه «کافر» هم به صورت جمع سالم جمع بسته می‌شود (کافرون و کافرات) و هم به صورت جمع مکسر، که در حالت جمع مکسر به سه صورت «کُفَّار» و «کَفَرَة» و «کِفار» و در خصوص زنان کافر به صورت «کَوافِر» می‌آید: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» (ممتحنه/10)؛ که از این حالات مختلف، در قرائت حفص از عاصم، فقط به صورت «کافرات» و «کِفار» در قرآن کریم به کار نرفته است.

جلسه 1128 https://yekaye.ir/ababsa-80-42/

حِلٌّ / یَحِلُّونَ

قبلا بیان شد که ماده «حلل» را در اصل به معنای «گشودن» و «باز کردن» (باز کردن گره؛ طه/27) دانسته‌اند؛ و «حلال» (در مقابل «حرام») را از این جهت حلال گفته‌اند که وقتی چیزی حلال است، گویی گره آن را گشوده و در آن اجازه تصرف داده‌ شده است. «فرود آمدن و در جایی اقامت کردن» را هم «حلول» (و مکان آن را «محل») گویند از این جهت که وقتی مسافر در جایی فرود می‌آید بارهایش را باز می‌کند؛ و کم‌کم در مورد هر نزول و جای گرفتنی به کار رفته است.

به زن و شوهر هم «حلیله» و «حلیل» (جمع آن: «حلائل»؛ نساء/23) می‌گویند از این جهت که هر یک بر دیگری حلال شده است؛ برخی گفته‌اند از این جهت هریک حق دارد لباس دیگری را بگشاید و مرحوم طبرسی علاوه بر این دو احتمال، احتمال سومی را مطرح کرده که چون هریک از آنها در بستر و نزد دیگری حلول می‌کند. برخی گفته‌اند: علاوه بر زن و شوهر، به هر همنشینی حلیل و حلیله گویند از این جهت که در یک محل قرار گرفته‌اند.

«محله» هم مکانی است که یک گروهی در آنجا جای گرفته‌اند.

جلسه 331 http://yekaye.ir/al-balad-90-2/

أَنْفَقُوا / أَنْفَقْتُمْ

درباره ماده «نفق» قبلا بیان شد که برخی گفته‌اند این ماده در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی در معنای از بین رفتن و منقطع شدن، و دیگری در معنای مخفی کردن؛ هر چند که اغلب این دو معنا را به یک معنا ارجاع داده‌اند و گفته‌اند اصل این ماده به معنای سپری شدن ویا از بین رفتنی که ناشی از جریان یافتن و تمام شدن چیزی باشد.

بدین ترتیب، وجه تسمیه «انفاق» (خرج کردن) آن است که پول انسان با خرج کردن تمام می‌شود. و «نفقه» (= خرجی) اسم چیزی است که انفاق و خرج می‌شود...

جلسه 408  http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/

لا جُناحَ عَلَیْکُمْ

قبلا بیان شد که ماده «جنح» را در اصل به معنای میل و انحراف دانسته‌اند و برخی گفته‌اند به میل و رغبت به کاری یا به چیزی یا به سمت و سویی گفته می‌شود و تفاوت سه واژه «میل» و «جنح» و «رغبت» این است که «میل» عنوانی مطلق است ولی «جنح» میلی است که همراه با عمل باشد و «رغبت» که میلی است که همراه با علاقه و گرایش درونی باشد. از این توضیح بخوبی معلوم می‌شود که وقتی قرآن در مورد دشمنان تعبیر «جنح للسلم» و نه تعبیر «رغب الی السلم» را به کار می‌برد (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّه؛ انفال/41) منظور صرفا ابراز تمایل به صلح نیست؛ بلکه گونه‌ای از تمایل به صلح است که با عمل آنها واقعی بودنش را نشان دهد.

«جَناح» را به بال پرندگان می‌گویند از این جهت که به دو سو میل می‌کند (طائِرٍ یطیرُ بِجَناحَیهِ؛ انعام/38) و به پهلوی انسان و گاه به نحو استعاری به دست انسان هم به این مناسبت «جَناح» گفته می‌شود (وَ اضْمُمْ یدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ، طه/22؛ اضْمُمْ إِلَیکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْب، قصص/32)؛ هرچند برخی بر این باورند که استعمال آن در مورد دست، مجازی نیست، و وجه تسمیه دست به «جناح» آن است که انسان به وسیله آن به سوی چیزی متمایل می‌شود.

«جُناح» به گناه می‌گویند از این جهت که از راه حق منحرف شده است و تعبیر «لا جُناحَ عَلَیکُمْ» و تعابیر مشابه آن 25 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

جلسه 701 http://yekaye.ir/al-fater-35-1/

أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ

قبلا بیان شد که ماده «نکح» هم برای «پیمان ازدواج» به کار می‌رود و هم برای «عمل نزدیکی کردن». برخی همچون مرحوم طبرسی بر این باورند که اصل آن برای عمل نزدیکی کردن بوده، و به مناسبت برای ازدواج هم به کار رفته؛ در مقابل امثال ابن فارس و راغب بر این باورند که این ماده در اصل به معنای عقد و پیمان ازدواج است؛ و نه نزدیکی کردن، و بعدا به نحو استعاری برای جماع و نزدیکی به کار رفته است؛ بویژه که با توجه به وجود حیا در انسان تمامی اسمهای ناظر به جماع، ابتدا به نحو کنایی در خصوص این کار استفاده شده است. شاهد قرآنی بر اینکه «نکاح» لزوما به معنای نزدیکی کردن نیست، این آیه شریفه است که: «إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُن» (احزاب/49) چرا که از نکاحی صحبت کرده که قبل از تماس به طلاق منجر شده است. چنانکه آیه «وَ ابْتَلُوا الْیتامی‏ حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیهِمْ أَمْوالَهُمْ» (نساء/6) نیز صرف بلوغ جنسی نیست، بلکه بلوغ اجتماعی‌ای است که شخص آمادگی ازدواج و تشکیل خانواده را پیدا می‌کند؛ و شاهد دیگری بر این مدعا هم که اصل نکاح ناظر به پیوند زناشویی، و نه عمل جنسی بوده، و کاربردش در عمل جنسی به نحو استعاره‌ای بوده، آن است که علی‌رغم شباهت عمل جنسی در حیوانات با انسان، ظاهرا تعبیر «نکاح» فقط در مورد عمل انسان (و نه عمل بین خود حیوانات) به کار می‌رود.

 

کاربرد این ماده به صورت ثلاثی مجرد (نَکَحَ ینْکِحُ نِکاحاً) به معنای «ازدواج کردن» است که هم برای مرد «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساء» (نساء/22) هم برای زن «حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیرَهُ» (بقره/230)‌ و هم برای خود پیمان ازدواج «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ» (بقره/235) به کار می‌رود؛ ...

جلسه 928 http://yekaye.ir/an-nesa-4-3/

أُجُورَهُنَّ

قبلا بیان شد که ماده «أجر» را در اصل در دو معنا دانسته‌اند: یکی در معنای پاداش و کرایه‌ای که برای کاری داده می‌شود؛ و دوم در معنای پانسمان کردن و درست کردن استخوان شکسته؛ و البته چه بسا بتوان این دو را این گونه به هم برگرداند که گویی اجرتی که به کارگر می‌دهند چیزی است که مشکلات و شکستگی‌ای که در زندگی‌اش پیش آمده را جبران و رفع می‌کند.

فعل ثلاثی مجرد این به صورت «أَجَرَ یأْجُرُ» است (عَلی‏ أَنْ تَأْجُرَنی‏ ثَمانِی حِجَجٍ؛ قصص/27) و اگرچه مصدر آن به صورت «أَجْر» رایج است (إِنَّ اللَّهَ لا یضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ؛ توبه/120 و هود/115 و یوسف/90)؛ اما برخی «إجاره» (بر وزن فعاله) را نیز مصدر ثلاثی مجرد دانسته‌اند (همانند تجارت) که مصدر باب افعال آن «ایجار» می‌شود که به معنای اجاره دادن است و هم به صورت یک مفعولی و هم به صورت دومفعولی (آجرت الزید الدار) به کار می‌رود. «أُجاره» اسم است برای آنچه از اجرت که در عمل داده می‌شود و با توجه به اینکه «أجر» به صورت «أجور» ‌جمع بسته می‌شود (إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یوْمَ الْقِیامَة؛ آل عمران/185)‌ بعید نیست که از معنای مصدری به صورت حاصل مصدر و اسم تبدیل شده باشد؛ و یکی از کاربردهای رایج «أجر» کاربرد آن در خصوص مهریه زنان است: «فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً» (نساء/24) هرچند برخی این را کاربردی کنایی و استعاری دانسته‌اند. ...

جلسه 951 https://yekaye.ir/an-nesa-4-24/

لا تُمْسِکُوا

قبلا بیان شد که ماده «مسک» را برخی در اصل به معنای «حبس کردن» دانسته‌اند، مانند «أَمَّنْ هذَا الَّذی یَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ» (ملک/21) یا «فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ» (نساء/15)؛

و برخی معنای اصلی آن را «درآویختن به چیزی» (وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِر؛ ممتحنه/10) ویا «حفظ کردن آن» (وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ‏؛ حج/65) معرفی کرده‌اند؛

و برخی هم تلفیقی از این دو معنا را، یعنی «حبس کردن»ی که همراه با «حفظ کردن» باشد، که نقطه مقابل رها گذاشتن (إرسال) است، دانسته اند.

این ماده وقتی به باب إفعال می‌رود، دلالت بر نگهداشتنی دارد که فاعل آن مورد توجه خاص است، یعنی زاویه اقدام کردن شخص برای نگهداشتن بیشتر مورد توجه است الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ‏؛ بقره/229) که اسم فاعل آن «مُمسِک» است (فَلا مُمْسِکَ لَها، فاطر/2؛ ٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ، زمر/38)

اما وقتی به باب تفعیل می‌رود، عمدتاً نگه داشته شدن از زاویه مفعول (آنچه حفظ و نگه داشته می‌شود) مورد توجه است؛ چنانکه «وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» (اعراف/170) به معنای کسانی است که خودشان را مقید به ضوابط کتاب آسمانی می‌کنند.

و وقتی به باب استفعال می‌رود به معنای درصدد حفظ و تمسک کردن به چیزی برآمدن می‌باشد «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏» (التحقیق، ج‏11، ص111) که اسم فاعل آن «مستمسِک» می‌شود (أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ‏؛ زخرف/21).

جلسه 702  http://yekaye.ir/al-fater-35-2/

بِعِصَمِ

قبلا بیان شد که ماده «عصم» را در اصل به معنای «منع کردن» یا امساک (خودداری) دانسته؛ و برخی گفته‌اند به معنای «حفظ» کردنی است که همراه با «دفاع» و (دفع کردن امور بیگانه) باشد و برخی هم گفته‌اند این واژه سه معنای «امساک» (خودداری) و «منع» (جلوگیری) و «ملازمت» (همراهی) را با هم دارد...

«عصمة» هم هر چیزی است که بدان «اعتصام» جویند، و «عصمت پیامبران» هم به معنای آن است که آنها چنان خود را در پناه خداوند قرار داده‌اند که وی آنها را از افتادن در گناه حفظ می‌کند. البته در قرآن کریم کلمه «عصمة» تنها یکبار و آن هم به صورت جمع مکسر: «عِصَم» و در مورد پیوند ازدواج برای زنان به کار رفته است: «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» (ممتحنة/10) و ظاهرا به این جهت به این پیوند «عصمة» گفته‌اند که زنی که ازدواج می‌کند تحت حفظ و حمایت شوهرش قرار می‌گیرد و شوهر مانع از هرگونه مزاحمتی از جانب دیگران برای وی می‌شود (معنای «لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» این است که به پیمان ازدواج با زنان کافرتان دیگر تمسک نجویید؛ یعنی همان که مسلمان و کافر نمی‌توانند همسر همدیگر باشند).

جلسه 436 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-17/

سْئَلُوا / وَ لْیَسْئَلُوا

قبلا بیان شد که ماده «سءل» در اصل به معنای درخواست و طلب کردن چیزی از کسی به کار می‌رود. مصدر آن «سؤال» (قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ؛ ص/24) در فارسی نیز بسیار رایج است؛ و تفاوتش با «طلب» در این است که طلب یک امر نفسانی است که چه‌بسا ممکن است به مرتبه اظهار کردن نرسد. همچنین ماده «سول» (به معنای حاجتی که نفس برای رسیدن بدان حرص می‌ورزد) - که برخی آن را به صورت «سؤل» ثبت کرده‌اند و کلمه «تسویل» (زینت دادن و آراستن کار زشت) از آن می‌آید - نیز چه بسا در اصل به همین «سأل» برگردد. همچنین باید این ماده و ماده «سیل» که دلالت بر جریان و امتداد دارد نیز تفاوت گذاشت.

برخی توضیح داده‌اند که با ماده «سأل» می‌توان هر چیزی را مورد درخواست قرار داد: ‌اعم از خبر، مال، عطاء، علم و ... . اما برخی خواسته‌اند کل این درخواستها را در دو قسم قرار داده‌اند؛ یعنی گفته‌اند هرآنچه با کلمه «سأل» مورد درخواست قرار می‌گیرد، یا درخواست معرفت، و یا هر چیزی است که به معرفت منجر شود؛ و یا درخواست مال و هر چیزی که مال منجر شود؛ و البته توضیح داده‌اند که در جایی که «سوال» در مقام درخواست معرفت است، منحصر به جایی که انسان چیزی را نمی‌داند و می‌خواهد بفهمد نیست؛ و دیگران هم توضیح داده‌اند که اساساً تفاوت «سوال» و «استفهام» این است که در استفهام، مساله اصلی طلب فهم است؛ اما سوال می‌تواند با انگیزه‌های دیگری باشد مثلا مواردی که خداوند سوال می‌کند؛ که گاه برای ساکت کردن و خاموش کردن کسانی است که باور غلطی دارند: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاس‏ ...» (مائده/116) یا « وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتی‏ کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ...» (اعراف/163) ویا از باب بازخواست است «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ» ‏(تکویر/8) ، «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» (انبیاء/23) و ...؛ با این حال به نظر می‌رسد مواردی هست که لزوما به این دو برنمی‌گردد، بلکه مطلق درخواست برای انجام کاری است: «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ یَسیراً» (احزاب/14).

فعل «سأل» از افعالی دو مفعولی است: «أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» (مومنون/72) ، «لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» (عنکبوت/61؛ لقمان/25؛ زمر/38؛ زخرف/9) هرچند گاه برای مفعول دومش از حروف «ب» ، «من» و «عن» استفاده می‌شود؛ که درباره تفاوت اینها توضیح داده شد.

جلسه 926 https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/

حُکْمُ / یَحْکُمُ / حَکیمٌ

درباره ماده «حکم» و کلمه «حکیم» ذیل آیه 5 همین سوره بحث شد؛‌جلسه 1135 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-05/

 


1140) سوره ممتحنة (60) آیه 10 (قسمت اول: متن و ترجمه و قراءات)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ

28 ربیع الثانی 1446 11/8/1403

ترجمه

ای کسانی که ایمان آوردند، هنگامی که زنان مومن، در حالی که مهاجرند، نزد شما آمدند، پس آنان را امتحان کنید، خداوند به ایمان آنها داناترست؛ پس اگر آنان را مومن تشخیص دادید پس آنان را به نزد کافران [= شوهران کافرشان] برنگردانید؛ نه اینان برای آنان حلال‌اند و نه آنان برای اینان حلال می‌شوند؛ و آنچه را خرج [این زنان] کرده‌اند به آنان [= شوهران کافرشان] بپردازید؛ و باکی بر شما نیست که اینان را به همسری درآورید وقتی که اجرت‌هایشان [= مهریه‌هایشان] را به خودشان بپردازید؛ و به عصمت‌های زنان کافر [= پیوندهای زناشویی‌تان با آنان، که آنان را از وقوع در فحشا حفظ می‌کرد] دیگر تمسک نجویید؛ و مطالبه کنید آنچه [برای زنان کافرشده‌تان] خرج کرده‌اید و آنها [مردان کافر] هم مطالبه کنند آنچه [برای زنان مسلمان‌شده‌شان] خرج کرده‌اند. این حکم خداوند است که بین شما حکم می‌کند و خداوند دانای باحکمت است.

اختلاف قرائت

جَاءَ کُم[1]
الْمُؤْمِنَاتُ / الْمُومِنَاتُ

در روایت ورش از نافع (مدینه) و روایتی از قرائت ابوعمرو (بصره) و طریقی (طریق محمد بن حبیب از اعشی) از روایت شعبه از عاصم (کوفه) و  برخی قراءات عشر (ابوجعفر) و قراءات عیرمشهور دیگری (قرائت أزرق و أصبهانی)؛ و نیز در قرائت حمزه (کوفه) در هنگام وقف، همزه این کلمه به صورت «و» قرائت شده است: «الْمُومِنَاتُ»

اما در بقیه قراءات به همین صورت همزه «الْمُؤْمِنَاتُ» قرائت شده است.

معجم القراءات، ج9، ص425[2]

مُهَاجِرَاتٍ / مُهَاجِرَاتٌ

در عموم قراءات مشهور این کلمه منصوب (مُهَاجِرَاتٍ) قرائت شده است که حال محسوب می‌شود؛

اما در برخی قراءات غیرمشهور (ابن خالویه) به صورت مرفوع (مُهَاجِرَاتٌ) قرائت شده است که در این صورت بدل برای «مؤمنات» می‌باشد (معجم القراءات، ج9، ص425[3]؛ المغنی فی القراءات، ص1784).

فَامْتَحِنُوهُنَّ / فَامْتَحِنُوهُنَّهْ[4]
أَعْلَمُ بِإِیمَنِهِنَّ / أَعْلَم بِّإِیمَنِهِنَّ[5]
بِإِیمَنِهِنَّ / بِإِیمَنِهِنَّه[6]
عَلِمْتُمُوهُنَّ / عَلِمْتُمُوهُنَّه[7]
فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ / فلا تَرْجِعُوهُنَّهُ[8]
إِلَى الْکُفَّارِ[9]
الْکُفَّارِ لَا / الْکُفَّار لَّا[10]
هنَّ / هنَّه[11]
لا هُنَّ حِلٌ لهم / لا هُنَّ یَحِلّان لهم / لا هُنَّ یَحْلِلْنَ لهم

این عبارت در عموم قراءات مشهور به همین صورت «لا هُنَّ حِلٌ لهم» قرائت شده است؛

اما در قراءات غیرمشهور (طلحه) هم به صورت «لا هُنَّ یَحِلّان لهم» و هم به صورت «لا هُنَّ یَحْلِلْنَ لهم» نیز قرائت شده است (معجم القراءات، ج9، ص426[12]). البته بوازازی قرائت طلحه را (به روایت ابن غزوان) این گونه گزارش می‌دهد که وی به جای «لا هُنَّ حِلٌ لهم» به صورت «لا یَحْلِلْنَ لهم» قرائت می‌کرده است (که با توجه به اینکه تمرکز توضیحات وی بر کلمه «یحللن» است ممکن است حذف «هنّ» سهو القلم باشد) (المغنی فی القراءات، ص1784).

 لَهُنَّ / لَهُنَّه[13]
وَلَا جُنَاحَ[14]
تَنکِحُوهُنَّ / تَنکِحُوهُنَّه[15]
آتَیْتُمُوهُنَّ / آتَیْتُمُوهُنّه[16] 
أُجُورَهُنَّ / أُجُورَهُنَّه[17]
لَا تُمْسِکُوا / لا تُمَسِّکوا / لا تَمَسَّکُوا / لا تَمْسِکوا 

در اکثر قراءات این کلمه در باب افعال و به صورت «لَا تُمْسِکُوا» قرائت شده است که در آیات دیگر قرآن با تعابیر «فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ» (بقره/229) و «وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً» (بقره/231) و «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ» (احزاب/37) تناسب دارد.

اما در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و برخی قراءات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن و یزیدی) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن جبیر و أعرج و أبوالعالیة و مفضل و روایتی از قرائت ابن مجاهد) در باب تفعیل و به صورت «لا تُمَسِّکوا» قرائت شده است که در آیات دیگر قرآن با تعبیر «وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ» (اعراف/170) تناسب دارد.

در روایتی (معاذ) از قرائت اهل بصره (أبوعمرو (غیر از روایت ایوب از وی) و روایتی (عبدالحمید) از قرائت شام (ابن عامر) و برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن عباس و عکرمه و ابن ابی لیلی و ابن یعمر و أبوحیوة) این کلمه در باب تفعل و به صورت «لا تَمَسَّکُوا» قرائت شده است که در اصل «لا تَتَمَسَّکُوا» بوده که یکی از «ت»‌های آن حذف شده است.

همچنین حسن (از قراء اربعه عشر) ‌قرائت دیگری از این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد «لا تَمْسِکوا» دارد.

مجمع البیان، ج‏9، ص410[18]؛ معجم القراءات، ج9، ص427[19]؛ المغنی فی القراءات، ص1785

وَ سْئَلُوا / وَ سَلُوا

در اکثر قراءات به همین صورت «وَ سْئَلُوا» قرائت شده است؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و برخی قراءات کوفی (کسائی) و برخی قراءات عشر (خلف) و اربعه عشر (ابن محیصن) فتحه به حرف سین منتقل و همزه حذف شده و به صورت «وَ سَلُوا» قرائت شده است؛ و در قرائت حمزه (از قراءات کوفه) نیز در هنگام وقف بدین صورت قرائت می‌شود.

معجم القراءات، ج9، ص427-428[20]

یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ / یَحْکُم بَّیْنَکُمْ[21]

 


[1] . . تقدمت فیه قراءة الإمالة، والوقف فی الآیة الأولى من هذه السورة. (معجم القراءات، ج9، ص425)

[2] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأزرق وورش والأصبهانی ومحمد بن حبیب الشمونی عن الأعشى عن أبی بکر عن عاصم «المومنات» بإبدال الهمزة واوا. . وکذا قراءة حمزة فی الوقف.  . وقراءة الجماعة بالهمز «المؤمنات».

[3] . قراءة الجماعة «مهاجراتٍ» بالنصب على الحال.  وقرئ «مهاجراتٌ» بالرفع على البدل من «المؤمناتُ».

[4] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «فَامْتَحِنُوهُنَّهْ» (معجم القراءات، ج9، ص425).

[5] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام المیم فی الباء بخلاف، ویسمیه بعضهم إخفاء، ولعله الصواب (معجم القراءات، ج9، ص425).

[6] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «بإیمانهنَّة» (معجم القراءات، ج9، ص425).

[7] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «علمتموهُنَّهْ» (معجم القراءات، ج9، ص425).

[8] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «فلا تَرْجِعُوهُنَّهُ» (معجم القراءات، ج9، ص426).

[9] . قرأه بالإمالة أبو عمرو والدوری عن الکسائی وابن ذکوان بروایة الصوری.

والتقلیل عن الأزرق وورش.

والباقون بالفتح ، وهی روایة الأخفش عن ابن ذکوان.

وللسوسی حالة الوقف الإمالة والفتح والتقلیل (معجم القراءات، ج9، ص426).

[10] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام الراء فی اللام بخلاف (معجم القراءات، ج9، ص426)

[11] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت، بخلاف عنه «... هنَّهْ» (معجم القراءات، ج9، ص426).

[12] . کذا قراءة الجماعة «لاهُنَّ حِلٌّ لهم».  وقرأ طلحة «لاهُنَّ یحلان لهم». وقرأ طلحة أیضاً «ولا هُنَّ یَحْلِلْنَ لهم».

[13] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «لهنه» (معجم القراءات، ج9، ص426).

[14] . قراءة حمزة بمد «لا» بخلف عنه قدراً لایبلغ حد الإشباع، فهو مد متوسط.

وقراءة الباقین بالقصر، وهو الوجه الثانی لحمزة.

. وتقدم مثل هذا فی «لاریب» فی سورة البقرة (معجم القراءات، ج9، ص426).

[15] . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «أن تنکحوهنه» (معجم القراءات، ج9، ص426).

[16] .  قرأ یعقوف فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «آتیتموهُنَّه» (معجم القراءات، ج9، ص426).

[17] . قرأ یعقوب فی الوقف بهاء السکت بخلاف عنه «أجورهنَّة» (معجم القراءات، ج9، ص427).

[18] . قرأ أهل البصرة و لا تمسکوا بالتشدید و الباقون «وَ لا تُمْسِکُوا» بالتخفیف. .... حجة من قرأ «لا تُمْسِکُوا» قوله فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً و أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ؛ و حجة من قال «و لا تمسکوا» قوله وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ یقال أمسکت بالشی‏ء و مسکت به و تمسکت به.

[19] . قرأ الجمهور «وَلَا تُمْسِکُوا» مضارع «أَمْسَکَ»، وهی اختیار أبی عبید

. وقرأ مجاهد بخلاف عنه وابن جبیر والحسن والأعرج ویعقوب والیزیدی وأبو العالیه ومعاذ عن أبی عمرو والمفضل «ولا تُمَسِّکوا»، مشدداً من «مَسَّک» المضعف.

. وقرأ الحسن أیضاً وابن أبی لیلى وابن عامر فی روایة عبد الحمید وأبو عمرو فی روایة معاذ، وابن عباس وعکرمة وابن یعمر وأبو حیوة «لا تَمَسَّکُوا» بفتح الثلاثة، مضارع: تَمَسَّک محذوف الثانی من «تتمسَّکوا».

. وقرأ الحسن أیضاً «ولا تَمْسِکوا» بکسر السین مضارع: مَسِک.

[20] . قرأ ابن کثیر والکسائی وخلف وابن محیصن بنقل حرکة الهمزة إلى السین الساکنة وحذف الهمزة «وسَلُوا» وکذا جاءت قراءة حمزة فی الوقف.

. وقراءة الباقین بالهمز «واسألوا».

[21] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام المیم فی الیاء، وبالإظهار. ویسمیه بعض المتقدمین إخفاء، وهو الصواب (معجم القراءات، ج9، ص428).