سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1131) سوره ممتحنة (60) آیه 13 (2. حدیث)

 

شأن نزول

1) جمعى از فقراء مسلمین بودند که اخبار مسلمانان را براى یهود مى‏بردند و در مقابل آنها از میوه‏هاى درختان خود به آنان هدیه مى‏کردند، آیه فوق نازل شد و آنها را نهى کرد.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص445[1]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص415[2]؛ تفسیر نمونه، ج‏24، ص51

 

2) از ابن عباس روایت شده که عبد اللّه بن عمرو و زید بن حارث با عدّه‏اى از یهودیان طرح دوستى ریخته بودند که این آیة نازل گردید.

تفسیر ابن المنذر، ج1، ص107؛ الدر المنثور، ج‏6، ص212؛ نمونه بینات در شأن نزول آیات، ص805

حدیث

1) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

برای مرد مسلمان شایسته نیست که با شخص ذمّی (اهل کتاب) شریک شود، ویا اینکه سرمایه خود را برای تجارت به او بدهد ویا اینکه ودیعه‌ای نزد او امانت بگذارد و یا اینکه با وی دوستی کاملا صمیمی برقرار کند؛ به خاطر این سخن خداوند متعال که: «ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است» (ممتحنه/13).

فقه القرآن، ج2، ص68

وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ یُشَارِکَ الذِّمِّیَّ وَ لَا یُبْضِعَهُ بِبِضَاعَةٍ وَ لَا یُودِعَهُ وَدِیعَةً وَ لَا یُصَافِیَهُ مَوَدَّةً لِقَوْلِهِ تَعَالَى «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم‏».

تبصره:

احتمال دارد تطبیق حدیث امام صادق ع بر آیه مذکور، استنباط مرحوم راوندی باشد چرا که این حدیث بدون استناد پایانی‌اش به آیه فوق والبته با ذکر سند صحیح در قرب الإسناد، ص167[3] و الکافی، ج‏5، ص286[4] و من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص229 و تهذیب الأحکام، ج‏7، ص185 آمده است؛ و ضمنا پرهیز دادن فوق ظاهرا پرهیز استحبابی باشد نه وجوبی چرا که:

ب. هم خود مرحوم راوندی قبل از حدیث فوق، و هم مرحوم کلینی و شیخ طوسی بلافاصله بعد از حدیث فوق، حدیثی از امام صادق ع آورده‌اند که:

امیرالمومنین از شریک شدن با یهودی و نصرانی و مجوسی کراهت داشت مگر اینکه معامله حاضر و رودررویی باشد که مسلمانی هم در آنجا حضور داشته باشد.

فقه القرآن، ج‏2، ص67؛ الکافی، ج‏5، ص286؛ تهذیب الأحکام، ج‏7، ص185

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ص کَرِهَ مُشَارَکَةَ الْیَهُودِیِّ وَ النَّصْرَانِیِّ وَ الْمَجُوسِیِّ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً لَا یَغِیبُ عَنْهَا الْمُسْلِمُ.

 

2) الف. حدیثی بسیار طولانی از امام صادق ع روایت شده است که حضرت در ابتدای آن می‌فرمایند: اینها شرایع دین است برای هرکس که بخواهد بدان تمسک جوید و خداوند بخواهد وی را هدایت کند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[5] در فرازی از این حدیث آمده است:

و محبت اولیای خدا و قبول ولایت ایشان واجب است؛

و برائت جستن از دشمنانشان واجب است؛

و نیز از کسانی که به آل محمد ص ظلم کردند و پرده وی را دردیدند و از حضرت فاطمه ص فدک را غصب کردند و میراثش را از او منع کردند و حقوق وی و همسرش را غصب کردند و به آتش زدن خانه اش اهتمام ورزیدند و اساس ظلم را برپا کردند و سنت رسول الله ص را تغییر دادند؛

و نیز برائت جستن از ناکثین [پیمان‌شکنان، اصحاب جمل] و قاسطین [ظالمان، اصحاب معاویه] و مارقین [از دین بیرون‌شدگان، خوارج] واجب است؛

و برائت از انصاب و ازلام*، همان ائمه ضلالت و رهبران ستم همگی‌شان از اولینشان تا آخرین‌شان واجب است؛

و نیز برائت از اشقی الاولین و الآخرین، همان همتای پی‌کننده شتر ثمود، قاتل امیر المومنین ع واجب است؛

و برائت از جمیع قاتلان اهل بیت ع واجب است؛

و قبول ولایت مومنانی که بعد از پیامبر ص تغییر و تبدیلی [در دین خدا] ندادند واجب است مانند سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود کندی و عمار یاسر و جابر بن عبدالله انصاری و حذیفة‌بن یمان و ابوهیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و ابوایوب انصاری و عبدالله بن صامت و عبادة‌بن صامت و خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین و ابوسعید خدری و کسانی که راهی همچون راه آنها پیمودند و کاری همچون آنان کردند؛

و قبول ولایت از پیروان و اقتداکنندگان به ایشان و به هدایتشان واجب است ... .

* پی‌نوشت:

انصاب و ازلام تعبیر قرآنی‌ای است (مائده/90) که به ترتیب به معنای «بت‏هاى نصب شده» و «تیرهاى قرعه قمار» است. اما کسانی که صریحا نسبت به اهل بیت ع ابراز دشمنی می‌کنند را ناصبی گویند که غیر از «نواصب»، جمعِ «أنصاب» را هم برای آن به کار می‌برند. گویی امام صادق ع با این تعبیر به طور غیرمستقیم اشاره می‌کنند که الان که آن سنتهای جاهلی رخ بربسته، انصاب و ازلام واقعی و امروزی همین افرادی‌اند که اینکه پرچم دشمنی با اهل بیت پیامبر ص را بلند می‌کنند.

الخصال، ج‏2، ص607

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَیْثَمِ الْعِجْلِیُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِیُّ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُکَتِّبُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّائِغُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: هَذِهِ شَرَائِعُ الدِّینِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یَتَمَسَّکَ بِهَا وَ أَرَادَ اللَّهُ هُدَاه‏ ...

وَ حُبُّ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ الْوَلَایَةُ لَهُمْ وَاجِبَةٌ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَاجِبَةٌ؛

وَ مِنَ الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ ع وَ هَتَکُوا حِجَابَهُ فَأَخَذُوا مِنْ فَاطِمَةَ ع فَدَکَ وَ مَنَعُوهَا مِیرَاثَهَا وَ غَصَبُوهَا وَ زَوْجَهَا حُقُوقَهُمَا وَ هَمُّوا بِإِحْرَاقِ بَیْتِهَا وَ أَسَّسُوا الظُّلْمَ وَ غَیَّرُوا سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ وَاجِبَةٌ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْأَنْصَابِ وَ الْأَزْلَامِ أَئِمَّةِ الضَّلَالِ وَ قَادَةِ الْجَوْرِ کُلِّهِمْ أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ وَاجِبَةٌ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْقَى الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ شَقِیقِ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ قَاتِلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَاجِبَةٌ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ جَمِیعِ قَتَلَةِ أَهْلِ الْبَیْتِ ع وَاجِبَةٌ؛

وَ الْوَلَایَةُ لِلْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ لَمْ یُغَیِّرُوا وَ لَمْ یُبَدِّلُوا بَعْدَ نَبِیِّهِمْ ص وَاجِبَةٌ مِثْلِ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ وَ أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ وَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ الْکِنْدِیِّ وَ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ وَ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ‏ وَ أَبِی الْهَیْثَمِ بْنِ التَّیِّهَانِ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَیْفٍ وَ أَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّامِتِ وَ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ وَ خُزَیْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ ذِی الشَّهَادَتَیْنِ وَ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ وَ مَنْ نَحَا نَحْوَهُمْ وَ فَعَلَ مِثْلَ فِعْلِهِمْ؛

وَ الْوَلَایَةُ لِأَتْبَاعِهِمْ وَ الْمُقْتَدِینَ بِهِمْ وَ بِهُدَاهُمْ وَاجِبَةٌ ... .

ب. شیخ صدوق و ابن شعبه حرانی حدیثی را به عنوان پاسخی که امام رضا ع به درخواست مامون نوشته بود (وی از امام خواسته بود کل دستورات اسلام را به طور خلاصه مکتوب بفرماید) روایت کرده‌اند[6]. این روایت شباهت زیادی با حدیثی دارد که در بند الف از امام صادق ع روایت شد و فرازهایی از آن قبلا گذشت.[7] در فرازی از آن آمده است:

و محبت اولیاء الله واجب است؛

و نفرت داشتن از دشمنان خدا و برائت جستن از ایشان و از امامان آنها نیز واجب است ...

و در فراز دیگری از آن آمده است:

و واجب است بیزاری جستن از کسانی که بر آل محمد ص ظلم کردند و به بیرون کردن آنان اهتمام ورزیدند و ظلم بر ایشان را سنت گرداندند و سنت پیامبرشان ص را تغییر دادند؛

و بیزاری جستن از ناکثین [پیمان‌شکنان، اصحاب جمل] و قاسطین [ظالمان، اصحاب معاویه] و مارقین [از دین بیرون‌شدگان، خوارج] که پرده رسول الله ص را دریدند و بیعت امامشان را شکستند و آن زن را [از خانه و پس حجابش]‌ بیرون آوردند و با امیرالمومنین ع جنگیدند و شیعیان باتقوی را - که رحمت خداوند بر آنان بود - کشتند؛

و نیز بیزاری جستن از کسانی که خوبان را تبعید و آواره کردند و مطرودین ملعون [=کسانی که پیامبر آنان را طرد و لعن کرده‌ بود؛ که مقصود عاص و پسرش عمروعاص است] را پناه دادند و اموال را در میان اغنیا به گردش درآوردند [اشاره به نهی در آیه 7 سوره حشر] و نابخردانی مانند معاویه و عمروعاص که پیامبر آن دو را لعن کرده بود به کار گماشتند؛

و نیز بیزاری جستن از پیروان آنان و کسانی که با امیرالمومنین ع جنگیدند و مهاجران و انصار و صاحبان فضیلت و صلاحِ در میان پیشگامان را به شهادت رساندند؛

و نیز بیزاری جستن از کسانی که آن را که ناشایست بود ترجیح دادند و نیز از ابوموسی اشعری و پیروانش، «آنان که سعی‌شان در زندگی دنیا گم شده است در حالی که چنین حساب می‌کنند که خودشان‌ کار خوبی انجام می‌دهند؛ آنان کسانی‌اند که کفر ورزیدند به آیات پروردگارشان» و به ولایت امیرالمومنین ع ، «و به دیدار او [= خداوند]» کفر ورزیدند به اینکه به دیدار خداوند بروند بدون [پذیرش] امامتی که او تعیین فرموده، «پس اعمالشان دچار حبط و تباهی شد و برایشان ترازویی برقرار نکنیم.» (کهف/104-105)؛ که ایشان سگان اهل دوزخ‌اند؛

و برائت جستن از انصاب و ازلام*، همان ائمه ضلالت و رهبران ستم همگی‌شان از اولینشان تا آخرین‌شان واجب است؛

و نیز برائت از اشخاص شبیه به پی‌کننده شتر [ثمود]، اشقیای اولین و آخرین، و کسانی که به ولایت آنان تن می‌دهند؛

و نیز واجب است قبول ولایت امیرالمومنین ع و ولایت کسانی که بر شیوه پیامبر ص راه پیمودند و تغییر و تبدیلی [در دین خدا] ندادند مانند سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار یاسر و حذیفه یمانی و ابوهیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و عبادة بن صامت و ابوایوب انصاری و خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین و ابوسعید خدری و امثال ایشان که خداوند از ایشان راضی باشد و بر آنان رحمت کند،

و نیز قبول ولایت پیروان و رهروان راه آنان و هدایت‌شوندگان به هدایت ایشان و سالکان شیوه آنان که رضوان خداوند بر آنان باد، ... .

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص124 و 125-126

حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّیْسَابُورِیُّ الْعَطَّارُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِنَیْسَابُورَ فِی شَعْبَانَ سَنَةَ اثْنَتَیْنِ وَ خَمْسِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ النَّیْسَابُورِیُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ: سَأَلَ الْمَأْمُونُ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع أَنْ یَکْتُبَ لَهُ مَحْضَ الْإِسْلَامِ عَلَى سَبِیلِ الْإِیجَازِ وَ الِاخْتِصَارِ فَکَتَبَ ع لَه‏ ...

وَ حُبُّ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ تَعَالَى وَاجِبٌ وَ کَذَلِکَ بُغْضُ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ الْبَرَاءَةُ مِنْهُمْ وَ مِنْ أَئِمَّتِهِم‏ ...

وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ‏ الَّذِینَ‏ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ ص وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِهِمْ وَ سَنُّوا ظُلْمَهُمْ وَ غَیَّرُوا سُنَّةَ نَبِیِّهِمْ ص؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ‏ الَّذِینَ هَتَکُوا حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ نَکَثُوا بَیْعَةَ إِمَامِهِمْ وَ أَخْرَجُوا الْمَرْأَةَ وَ حَارَبُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ قَتَلُوا الشِّیعَةَ الْمُتَّقِینَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَاجِبَةٌ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِمَّنْ نَفَى الْأَخْیَارَ وَ شَرَّدَهُمْ‏ وَ آوَى الطُّرَدَاءَ اللُّعَنَاءَ وَ جَعَلَ الْأَمْوَالَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ وَ اسْتَعْمَلَ السُّفَهَاءَ مِثْلَ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لَعِینَیْ رَسُولِ اللَّهِ ص؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْیَاعِهِمْ وَ الَّذِینَ حَارَبُوا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ قَتَلُوا الْأَنْصَارَ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ أَهْلَ الْفَضْلِ وَ الصَّلَاحِ مِنَ السَّابِقِینَ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَهْلِ الِاسْتِیثَارِ وَ مِنْ أَبِی مُوسَى الْأَشْعَرِیِّ وَ أَهْلِ وَلَایَتِهِ‏ «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً؛ أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ‏» وَ بِوَلَایَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ «وَ لِقائِهِ‏» کَفَرُوا بِأَنْ لَقُوا اللَّهَ بِغَیْرِ إِمَامَتِهِ‏ «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً» فَهُمْ کِلَابُ أَهْلِ النَّارِ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْأَنْصَابِ‏ وَ الْأَزْلَامِ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ قَادَةِ الْجَوْرِ کُلِّهِمْ أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ؛

وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْبَاهِ عَاقِرِی النَّاقَةِ أَشْقِیَاءِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ مِمَّنْ یَتَوَلَّاهُمْ؛

وَ الْوَلَایَةُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ الَّذِینَ مَضَوْا عَلَى مِنْهَاجِ نَبِیِّهِمْ ع وَ لَمْ یُغَیِّرُوا وَ لَمْ یُبَدِّلُوا مِثْلِ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ وَ أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ وَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ وَ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ حُذَیْفَةَ الْیَمَانِیِّ وَ أَبِی الْهَیْثَمِ بْنِ التَّیِّهَانِ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَیْفٍ وَ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ وَ أَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ وَ خُزَیْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ ذِی الشَّهَادَتَیْنِ وَ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ وَ أَمْثَالِهِمْ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ؛

وَ الْوَلَایَةُ لِأَتْبَاعِهِمْ وَ أَشْیَاعِهِمْ وَ الْمُهْتَدِینَ بِهُدَاهُمْ وَ السَّالِکِینَ مِنْهَاجَهُمْ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِم‏ ...

در تحف العقول، فراز اولی که از این حدیث ذکر شد به همین ترتیب آمده (ص420)، اما از فراز دومی که به تفصیل در بالا ذکر شد فقط عبارت «وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَئِمَّةِ الضَّلَالِ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ الْمُوَالاةِ لِأَوْلِیَاءِ اللَّه‏» (ص422) آمده است.

 

3) امیرالمومنین ع خطبه‌ای دارد که به خطبه مخزون ویا خطبه قاصیه (این دومی تعبیری است که ابن شهرآشوب هنگام اشاره به فرازهایی از خطبه در خصوص نام این خطبه به کار برده است؛ ر.ک: مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج‏2، ص274[8]) معروف است و فرازی از آن قبلا گذشت.[9] در فراز دیگری (که از این فراز است که ایشان وارد بحث‌های مربوط به ظهور می‌شوند) آمده است:

همانا امر ما دشوار و فوق دشوار است که آن را تحمل نمی‌کند مگر فرشته‌ای مقرب یا پیامبری که رسالت هم داشته باشد یا بنده‌ای که خداوند قلبش را برای ایمان امتحان کرده باشد؛ ظرفیت حدیث ما را ندارد مگر دژ‌های نفوذناپذیر یا سینه‌های امانت‌دار یا عقل‌های استوار. شگفتا و سراسر شگفت‌آور! [از آنچه] بین جمادی و رجب [رخ خواهد داد].

مردی از ماموران حکومت وی برخاست و گفت: «ای امیرالمؤمنین (علیه السلام)! این تعجب از چیست»؟

فرمود: «و چرا تعجب نکنم؟ در حالی که قضا و قدر در میان شما پیشی گرفته و شما فهم عمیقی از مطلب ندارید. مگر صداهایی که بین آنها مرگ‌هایی باشد، درو کردن گیاهان و پخش شدن مردگان. شگفتا و سراسر شگفت‌آور! [از آنچه] بین جمادی و رجب [رخ خواهد داد].

همان شخص دوباره گفت: یا امیرالمومنین! این چه امر شگفت‌آوری است که همچنان در تعجب از آن مانده‌ای؟!

فرمود: چه چیزی شگفت‌آورتر از مردگانی است که سرهای زندگان را می‌زنند؟!

گفت: یا امیرالمومنین! کجا چنین چیزی رخ خواهد داد؟

فرمود: به کسی که دانه را شکافت و روح را آفرید؛ گویی بدانها می‌نگرم که در کوچه پس کوچه‌های کوفه نفوذ کرده‌اند و شمشیرهایشان را بر شانه‌هایشان نهاده‌اند و هرکس را که دشمن خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام) اوینند، می‌زنند؟ و این همان سخن خداوند است که می­فرماید: «ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور.» (ممتحنه/13).

مختصر البصائر، ص468

وَقَفْتُ عَلَى کِتَابٍ فِیهِ خُطَبٌ لِمَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ عَلَیْهِ خَطُّ السَّیِّدِ رَضِیِّ الدِّینِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ طَاوُسٍ مَا صُورَتُهُ: هَذَا الْکِتَابُ ذَکَرَ کَاتِبُهُ رَجُلَیْنِ بَعْدَ الصَّادِقِ ع فَیُمْکِنُ أَنْ یَکُونَ تَارِیخُ کِتَابَتِهِ بَعْدَ الْمِائَتَیْنِ مِنَ الْهِجْرَةِ لِأَنَّهُ ع انْتَقَلَ بَعْدَ سَنَةِ مِائَةٍ وَ أَرْبَعِینَ مِنَ الْهِجْرَةِ.

وَ قَدْ رَوَى بَعْضَ مَا فِیهِ عَنْ أَبِی رَوْحٍ فَرَجِ بْنِ فَرْوَةَ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع، وَ بَعْضَ مَا فِیهِ عَنْ غَیْرِهِمَا، ذَکَرَ فِی الْکِتَابِ الْمُشَارِ إِلَیْهِ خُطْبَةً لِمَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع تُسَمَّى الْمَخْزُونَ وَ هِیَ: ...

إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ، أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ، لَا یَعِی حَدِیثَنَا إِلَّا حُصُونٌ حَصِینَةٌ، أَوْ صُدُورٌ أَمِینَةٌ، أَوْ أَحْلَامٌ رَزِینَةٌ. یَا عَجَباً کُلَّ الْعَجَبِ بَیْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ».

فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ شُرْطَةِ الْخَمِیسِ: مَا هَذَا الْعَجَبُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟

قَالَ: «وَ مَا لِی لَا أَعْجَبُ! وَ قَدْ سَبَقَ الْقَضَاءُ فِیکُمْ وَ مَا تَفْقَهُونَ الْحَدِیثَ، إِلَّا صَوْتَاتٍ بَیْنَهُنَّ مَوْتَاتٌ، حَصْدُ نَبَاتٍ، وَ نَشْرُ أَمْوَاتٍ. یَا عَجَباً کُلَّ الْعَجَبِ بَیْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ»

قَالَ الرَّجُلُ أَیْضاً: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا هَذَا الْعَجَبُ الَّذِی لَا تَزَالُ تَعْجَبُ مِنْهُ؟

قَالَ: «ثَکِلَتِ الْآخَرَ أُمُّهُ، وَ أَیُّ عَجَبٍ یَکُونُ أَعْجَبَ مِنْ أَمْوَاتٍ یَضْرِبُونَ هَامَاتِ الْأَحْیَاءِ».

قَالَ: أَنَّى یَکُونُ ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟

قَالَ: «وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ قَدْ تَخَلَّلُوا سِکَکَ الْکُوفَةِ وَ قَدْ شَهَرُوا سُیُوفَهُمْ عَلَى مَنَاکِبِهِمْ، یَضْرِبُونَ کُلَّ عَدُوٍّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ص وَ لِلْمُؤْمِنِینَ، وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُور ...

از عبارت «الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ» تا پایان این فراز از خطبه مذکور[10] با سندی دیگر در تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص659 آمده است.[11]

 

4) در تفسیر نعمانی روایتی طولانی از امیرالمومنین ع درباره قرآن کریم و آیات مختلف آن آمده است که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[12] در فرازی دیگر آمده است:

.. و امّا آیاتی که تأویل آن همراه با تنزیل آن است، مانند این سخن خداوند متعال که «ای کسانی که ایمان آوردید تقوای الهی در پیش گیرید و با صادقان باشید» (توبه/119) پس کسی که این تنزیل [= آیه نازل شده] را از رسول الله ص شنید نیاز دارد که این صادقانی را که دستور داده شده به بودن همراه با آنها بشناسد و بر رسول الله هم واجب است که مخاطبان را بدیشان دلالت فرماید و آنگاه بر امت هم واجب است که امتثال امر کنند و مانند آن است آیه ....

و مانند آن است این سخن خداوند عز و جل که: « به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور.» (ممتحنه/13) و بر امّت واجب است که کسانی که این آیات در مورد آن‌ها نازل شده است بشناسند که آن‌ها چه کسانی هستند و خداوند بر چه کسانی غضب کرده است؟ تا آن‌ها را با اسم‌هایشان بشناسند و از آن‌ها بیزاری بجویند و به سرپرستی آنان تن ندهند که خداوند متعال فرمود: «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به آتش [دوزخ] دعوت می‌کنند و روز قیامت هم یاری نخواهند شد.» (قصص/41) و مانند آن در کتاب خدای تعالی زیاد است که دستور به اطاعت از برگزیدگان می‌دهد و آن‌ها را مدح می‌کند و به بیزاری از کسانی که با آن‌ها مخالفت کرده‌اند دستور می‌دهد.

و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آنچه بر او واجب شده بود به خوبی انجام داد و از دنیا نرفت تا اینکه برای امّت حال اولیای از اولوا الامر را بیان فرمود و بر آن‌ها تصریح کرد و از امّت در مورد گوش دادن به آن‌ها و اطاعت [از آن‌ها] بیعت گرفت و اسم کسانی که آن‌ها را از ولایتشان نهی کرده بود آشکار ساخت.

پس چقدر کم بودند کسانی که در مورد آن اطاعت کردند و چقدر زیاد بودند کسانی که نافرمانی کردند و به دنیا و زینت آن مایل شدند؛ پس وای بر آنان!

بحار الأنوار، ج‏90، ص78؛ تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج16، ص208

ما ورد عن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه فی أصناف آیات القرآن و أنواعها و تفسیر بعض آیاتها بروایة النعمانی و هی رسالة مفردة مدونة کثیرة الفوائد نذکرها من فاتحتها إلى خاتمتها

... وَ أَمَّا مَا تَأْوِیلُهُ مَعَ تَنْزِیلِهِ فَمِثْلُ قَوْلِهِ تَعَالَى «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» (توبه/119) فَیَحْتَاجُ مَنْ سَمِعَ هَذَا التَّنْزِیلَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنْ یَعْرِفَ هَؤُلَاءِ الصَّادِقِینَ الَّذِینَ أَمَرُوا بِالْکَیْنُونِیَّةِ مَعَهُمْ وَ یَجِبُ عَلَى الرَّسُولِ أَنْ یَدُلَّ عَلَیْهِمْ وَ یَجِبُ عَلَى الْأُمَّةِ حِینَئِذٍ امْتِثَالُ الْأَمْرِ وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُ تَعَالَى ...[13]

وَ مِثْلُ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (ممتحنه/13) فَوَجَبَ عَلَى الْأُمَّةِ أَنْ یَعْرِفُوا هَؤُلَاءِ الْمُنَزَّلَ فِیهِمْ هَذِهِ الْآیَاتُ مَنْ هُمْ وَ مَنْ غَضِبَ اللَّهِ عَلَیْهِمْ لِیُعْرَفُوا بِأَسْمَائِهِمْ حَتَّى یَتَبَرَّءُوا مِنْهُمْ وَ لَا یَتَوَلَّوْهُمْ؛ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ» (قصص/41) وَ مِثْلُ ذَلِکَ کَثِیرٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْأَمْرِ بِطَاعَةِ الْأَصْفِیَاءِ وَ نَعْتِهِمْ وَ التَّبَرِّی مِمَّنْ خَالَفَهُمْ.

وَ قَدْ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِمَّا وَجَبَ عَلَیْهِ وَ لَمْ یَمْضِ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى بَیَّنَ لِلْأُمَّةِ حَالَ الْأَوْلِیَاءِ مِنْ أُولِی الْأَمْرِ وَ نَصَّ عَلَیْهِمْ وَ أَخَذَ الْبَیْعَةَ عَلَى الْأُمَّةِ بِالسَّمْعِ لَهُمْ وَ الطَّاعَةِ وَ أَبَانَ لَهُمْ أَیْضاً أَسْمَاءَ مَنْ نَهَاهُمْ عَنْ وَلَایَتِهِمْ.

فَمَا أَقَلَّ مَنْ أَطَاعَ فِی ذَلِکَ وَ مَا أَکْثَرَ مَنْ عَصَى فِیهِ وَ مَالَ إِلَى الدُّنْیَا وَ زُخْرُفِهَا فَالْوَیْلُ لَهُمْ. ...

 

 


[1] . قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ....الآیة. نزلت فی ناس من فقراء المسلمین، کانوا یخبرون الیهود بأخبار المسلمین و یُواصِلونهم، فَیُصِیبونَ بذلک من ثمارهم. فنهاهم اللَّه تبارک و تعالى عن ذلک

[2] . «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» أی لا تتولوا الیهود و ذلک أن جماعة من فقراء المسلمین کانوا یخبرون الیهود أخبار المسلمین یتواصلون إلیهم بذلک فیصیبون من ثمارهم فنهى الله عن ذلک عن المقاتلین.

[3] . أَحْمَدُ وَ عَبْدُ اللَّهِ ابْنَا مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عن عَلِیّ بْن رِئَابٍ قال: وَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ: «لَا یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْکُمْ أَنْ یُشَارِکَ الذِّمِّیَّ، وَ لَا یُبْضِعَهُ بِضَاعَةً، وَ لَا یُودِعَهُ وَدِیعَةً، وَ لَا یُصَافِیَهُ الْمَوَدَّةَ».

[4] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ یُشَارِکَ الذِّمِّیَّ وَ لَا یُبْضِعَهُ بِضَاعَةً وَ لَا یُودِعَهُ وَدِیعَةً وَ لَا یُصَافِیَهُ الْمَوَدَّةَ.

[5] . در جلسه 405 حدیث1 https://yekaye.ir/al-ankaboot-29-8/ و

جلسه 1013 حدیث3 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-46/ و

جلسه 1079 حدیث19 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-2/

[6] . متن کامل آن در عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص121-126، و در تحف العقول، ص415-423

[7] . به طور خاص از عبارت «وَ الْبَرَاءَةُ» تا « فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْنا» در جلسه 678 حدیث 4 http://yekaye.ir/al-kahf-18-104/ گذشت و فرازهای دیگری از آن در جلسه 932 حدیث1 https://yekaye.ir/an-nesa-4-7/

و جلسه 1013، پاورقی 8 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-46/

و جلسه 1079 حدیث 20 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-2/

[8] . وَ قَوْلُهُ ع فِی خُطْبَةِ الْقَاصِیَةِ مِنْ قَوْلِهِ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ بَیْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ. وَ قَوْلُهُ ع وَ أَیُّ عَجَبٍ أَعْجَبُ مِنْ أَمْوَاتٍ یَضْرِبُونَ هَامَاتِ الْأَحْیَاءِ.)

[9]. جلسه 893، حدیث4 https://yekaye.ir/al-fajr-89-22/

[10]. البته به همراه چند جمله دیگر که در اصل خطبه با فاصله از این مطلب قرار گرفته است.

[11] . قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ صَالِحِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْجَارُودِ زِیَادُ بْنُ الْمُنْذِرِ عَمَّنْ سَمِعَ عَلِیّاً ع یَقُولُ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ بَیْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا هَذَا الْعَجَبُ الَّذِی لَا تَزَالُ تَتَعَجَّبُ مِنْهُ فَقَالَ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ وَ أَیُّ عَجَبٍ أَعْجَبُ مِنْ أَمْوَاتٍ یَضْرِبُونَ کُلَّ عَدُوٍّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَهْلِ بَیْتِهِ وَ ذَلِکَ تَأْوِیلُ هَذِهِ الْآیَةِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ فَإِذَا اشْتَدَّ الْقَتْلُ قُلْتُمْ مَاتَ أَوْ هَلَکَ أَوْ أَیَّ وَادٍ سَلَکَ وَ ذَلِکَ تَأْوِیلُ هَذِهِ الْآیَةِ «ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً».

و هذا التأویل یدل على الرجعة و قوله قلتم مات أو هلک یعنی القائم صلوات الله علیه و على آبائه الطیبین صلاة باقیة إلى یوم الدین‏

[12]. در جلسه 603 پاورقی 5 https://yekaye.ir/al-kahf-18-22/

و جلسه 606 حدیث3 https://yekaye.ir/al-kahf-18-25/

و جلسه 736 حدیث1 https://yekaye.ir/al-fater-35-36/

و آیه اول همین سوره یعنی جلسه 1131 حدیث 1 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01/

 

 


1131) سوره ممتحنة (60) آیه 13 (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا ت

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ

22 رجب 1446 4/11/1403

ترجمه

ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کرده‌اند از آخرت، آن گونه که قطع امید کرده‌اند کافران از اهل قبور.

اختلاف قرائت

قَوْمًا غَضِبَ[1]
عَلَیْهِمْ / عَلَیْهُمْ[2]
یَئِسوا / یَیِسوا

در عموم قراءات به همین صورت «یئسوا» قرائت شده است؛ اما در برخی قراءات غیرمشهور (عیسی) همزه به یاء تبدلی و به صورت «ییسوا» قرائت شده است.

همچنین در یکی از طرق قراءات عشر (طریق هبة الله از روایت ابن وردان از قرائت ابوجعفر ) همزه (هم در یَئِسوا و هم در یَئِس) به صورت تسهیل قرائت شده است و حمزه هم در وقف‌هایش همین طور قرائت کرده است

المغنی فی القراءات، ص1785[3]؛ معجم القراءات، ج9، ص432[4]

مِنَ الْآخِرَةِ[5]
الْکُفَّارُ / الکافِرُ

در عموم قراءات رایج به همین صورت جمع (کفار) قرائت شده است؛

اما در برخی قراءات شاذه (ابن أبی الزناد) به صورت مفرد (الکافِرُ) قرائت شده است که در این صورت، در معنای اسم جنس به کار رفته است.

معجم القراءات، ج9، ص432[6]؛ المغنی فی القراءات، ص1786[7]

نکات ادبی

تَتَوَلَّوْا

درباره ماده «ولی» و فعل «تولی» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد؛ جلسه 1130 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

قَوْماً

درباره ماده «قوم» در جلسه 366 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/ بحث شد و توضیحات تکمیلی درباره کلمه «قوم» در جلسه 1076 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-11-2/ تقدیم شد.

غَضِبَ

ماده «غضب» علاوه بر معنای رایج خشم گرفتن در معانی‌ای به کار رفته است همچون «غَضَب» به معنای دمل مادرزادی در پلک فوقانی؛ و یا «غَضْبَة» که هم به معنای پوست بز کوهی کهنسال وقتی کنده می‌شود به کار می‌رود و هم به معنای سنگ صلب متراکمی که از بدنه کوه بیرون زده باشد (کتاب العین، ج‏4، ص369[8]). بر این اساس،

ابن فارس بر این باور است که اصل آن بر شدت و قوت دلالت دارد و غضب هم آنجایی است که سخط و ناراحتی از چیزی شدت می‌گیرد؛ و به مار بزرگ هم «غضوب» گویند (وی همچنین اشاره می‌کند که وقتی در مورد غضب کردن بر شخصی مطرح می‌شود اگر آن شخص زنده باشد با حرف «ل‍» و اگر مرده باشد با حرف «ب‍» می‌آید (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص428[9]). مرحوم مصطفوی هم در همین مدار کلمات فوق تحلیل کرده و بر این باور است که اصل آن همین شدت به خرج دادن در قبال چیز دیگر است و غضب درانسان هم آن است که نفس به سمت حدتو شدت در قبال چیز دیگری حرکت کند و نقطه مقابل حلم و بردباری است؛ چرا که نفس از حالت اعتدال خارج می‌شود و حدیثی از امام باقر ع می‌آورند که غضب شعله‌ای از آتش است که شیطان در درون فرزند آدم برمی افروزد و هنگامی که کسی غضبناک می‌شود چشمهایش برافروخته می‌شود و رگهای گردنش متورم می‌گردد و شیطان در او وارد می‌شود؛ و البته توضیح می‌دهند که اینها مربوط به غضب ناحق است وگرنه غضبی که در راه حق و برای حق باشد ممدوح است مادام که به باطلی منجر نشود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص232[10]).

اما حسن جبل با توجه به کلماتی که گفته شد معنای محوری این ماده را منضم چیزی می‌داند بر یک حالت غلیظ یا حاد در باطنش که در ظاهرش بروز می‌یابد و سپس توضیح می دهند که «غَضَب» نقطه مقابل «رضا» است و عبارت است از اینکه نفس به خاطر امری که رخ داده مملو از حدت و تندی شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1588[11]).

مرحوم راغب هم غضب را به معنای فوران کردن خون قلب با اراده انتقام[12] می‌داند و به همین حدیثی که از امام باقر ع اشاره شد استشهاد می‌کند و تأکید می‌کند که وقتی این ماده در مورد خداوند به کار می‌رود: «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» (آل عمران/112)، «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی»‏ (طه/81)، «غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» (لمجادلة/14)، مقصود صرف همین انتقام گرفتن است نه چیزی بیش از آن (مفردات ألفاظ القرآن، ص608[13]). و مرحوم مصطفوی نیز بر این باور است که غضب از جانب خداوند همان مراتب شدت و حدت است که در قبال اعمال زشت و گناهان بندگان رخ می‌دهد؛ (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص232[14])

کلمه «غضب» به کلماتی همچون «سخط» و «کراهت» و «غیظ» و «حرد» نزدیک است؛ که تفاوتش با هریک از اینها قبلا اشاره شد. فقط یادآوری می‌شود که:

«سخط» نقطه مقابل «رضا» و به معنای «غضب شدیدی است که غالبا همراه با عقوبت کردن است» و در تفاوت آن با «غضب» (= خشم) گفته‌اند که «سخط»‌ غالبا از موضع بالا نسبت به پایین به کار می‌رود، اما «غضب» در مورد خشم هر یک از طرفین به کار برده می‌شود در واقع، در زبان عربی، سخط در مقابل رضا، غضب در مقابل رحمت، و کراهت (ناخشنودی) در مقابل حب (دوست داشتن) به کار می‌رود. و «سخط» اخص از هر دو واژه «غضب» و «کراهت»؛ و «کراهت» اعم از دوتای دیگر می‌باشد؛ به نحوی که] هم کراهتی می‌توان داشت که خالی از سخط و غضب باشد، و هم غضبی می‌توان داشت که خالی از سخط باشد؛ اما سخط در جایی است که علاوه بر اینکه کراهت و غضب در کار باشد، هیچ رضایتی هم وجود نداشته باشد.

جلسه 154 https://yekaye.ir/muhammad-047-28/

ماده «غیظ» در اصل به معنای سختی‌ای است که از جانب دیگری به شخص برسد و در استعمالات رایج، به معنای «غضب شدید» است که گویی حرارتی از درون تمام وجود آدمی را فراگیرد؛ و در تفاوت آن با «غضب» گفته‌اند که در مفهوم «غضب» نوعی تصمیم به ضرر زدن به دیگری هم نهفته است؛ لذا کلمه غیظ نسبت به خود به کار می‌رود (در فارسی هم می‌گوییم: از دست خودم غیظم گرفت) اما کلمه «غضب» در مورد خود به کار نمی‌رود. همچنین در غیظ «شدید بودن» و «درونی بودن» شرط است، اما غضب از این دو حیث اعم است. به علاوه، گفته‌اند غضب صرفا به معنای اراده انتقام و مجازات است، اما «غیظ» یک نوع هیجان درونی است که بویژه هنگام انتقام گرفتن به فوران درمی‌آید، و لذا، برخلاف غضب، در مورد خداوند به کار نمی‌رود.

جلسه 443 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-25/

ماده «حرد» هم اشاره شد که از نظر ابن فارس در اصل بر سه معنای مختلف دلالت دارد: «قصد»، «غضب» و «رویگردان شدن» و در تنها کاربرد قرآنی‌اش (وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرین‏؛ قلم/25) کسانی که آن ار ناظر به معنای غضب دانسته‌اند یا همچون راغب معتقدند که دو معنای اول با هم در این ماده لحاظ شده و در واقع به معنای منع کردنی است که همراه با شدت و غلظت باشد؛ و یا همچون مرحوم مصطفوی گفته‌اند معنای اصلی آن «رویگردان شدن» همراه با شدّت و حدّت است؛ یعنی صبح کردند در حالی که قصدشان این بود که از نیازمندان رویگردان شوند و اگر به آنها مواجه شدند با شدت و حدت آنها را کنار بزنند.

جلسه 491 https://yekaye.ir/al-qalam-68-25/

و عسکری هم ظاهرا «حَرْد» را اخص از غضب ویا به نحوی از آثار آن می‌داند یعنی می‌گوید عبارت است از اینکه انسان بر کسی غضب کند و به خاطر آن از کسی که بر او غضب کرده دور شود و به همین جهت است که در مورد خداوند به کار نمی‌رود؛ و البته این احتمال را مه داده که چون یک نحوه معنای قصد در «حرد» هست مقصود آن است که در غضب تا دورترین حد ممکن پیش رود (الفروق فی اللغة، ص124[15]).

این ماده علاوه بر کاربردش به صورت فعل ثلاثی مجرد (غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم؛ فتح/6، مجادله/14، ممتحنه/13) و مصدر (فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ؛ نحل/106)، به صورت «غضبان» (که می‌تواند صفت مشبهه یا صیغه مبالغه باشد) هم به کار رفته است: «رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» (اعراف/150 ، طه/56)؛ که برخی آن را به معنای کسی که سریع غضب می‌کند دانسته‌ و گفته‌اند که برخی آن را به معنای شدید الغضب می‌دانند (لسان العرب، ج‏1، ص649[16])؛ که در هر صورت معنای فاعلی می‌باشد؛ و البته این ماده به صورت اسم مفعول هم به کار رفته است: «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» (حمد/7).

همچنین این ماده یک بار در باب مفاعله (و البته به صورت اسم فاعل) نیز به کار رفته است: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» (انبیاء/87) که گفته شده به همان معنای «غضبان» است و از مصادیقی از باب مفاعله است که اقتضای اشتراک ندارد مانند أعقبت اللص (دزد را تعقیب کردم) یا سافرت؛ و البته برخی گفته‌اند می‌توان در آن هم طرفینی بودن را لحاظ کرد زیرا که هم او بر قومش عصبانی شده بود و هم با دعوتهای مکرر و سپس قهر کردنش قومش را غضبناک کرده بود؛ و لازم به ذکر است که در یک قرائت غیرمشهور (أبو اشرف)‌ به صورت «مُغضَباً» (یعنی اسم مفعول از باب افعال) هم قرائت شده است (البحر المحیط، ج‏7، ص461[17]).

درباره کاربردهای غضب الهی در قرآن، ذیل تدبر 3 توضیحات بیشتری خواهد آمد.

ماده «غضب» و مشتقات آن 24 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

یَئِسُوا / یَئِسَ

ماده «یئس» پیچیدگی‌هایی دارد که توجه ویژه‌ای می‌طلبد و عجیب این است که حسن جبل اصلا آن را در کتاب خویش نیاورده است. ابن فارس می‌گوید این تنها کلمه در زبان عربی است که در ابتدای کلمه «ی» و بعد از آن همزه بیاید (معجم مقاییس اللغه، ج‏6، ص153[18]). این ماده در برخی قراءات به صورت الف (یعنی بدون همزه) قرائت شده است مثلا (تایسوا؛ یوسف/87) و چنین کاربردی از این ماده در برخی قبایل عرب هم نقل شده است (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[19]) و خلیل این ماده را در امتداد ماده مهجور «أیس» (که نقطه مقابل «لیس» است و حتی این احتمال جدی است که «لیس» در اصل «لا أیس» بوده باشد) بحث کرده و هم او و هم دیگران مصادیقی را نشان داده‌اند که ماده «یأس» در برخی کلمات به صورت «أیس» به کار رفته است چنانکه وقتی ماده «یئس»‌ به باب افعال می‌رود (او را ناامید کردم) به صورت «آیَسْتُ فلاناً إِیَاساً» ویا «أَیْأَسْتُهُ فَاسْتَیْأَسَ» به کار می‌رود؛ و با اینکه کلمه «یأس» نقطه مقابل «رجاء» و به معنای ناامیدی است اما گاه در کاربرد فعلی به معنای «عَلِمَ» به کار رفته است مانند: «أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمیعاً» (رعد/31) (کتاب العین، ج‏7، ص330-331[20])؛ که اینها را جوهری (و به تبع وی فیومی) چنین توجیه می‌کند که قلب فعل «یئس» به صورت «أیس» مجاز است اما در مصدر خیر؛ و اینکه چرا مصدر باب افعال آن به صورت «إیاس» آمده [وزن فعال هم برای مصدر مفاعله به کار می‌رود مانند جدال] ،می‌گوید این در اصل با سکون یاء و مد همزه بوده (یعنی «ایئاس») [و از باب تسهیل در بیان چنین تلفظ شده است] و درباره کاربرد آن به معنای «عَلِمَ» از ابن عباس نقل می‌کنند که این لغت [= گویش] قبیله نخع است (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[21]؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص683[22]).

در هر صورت ابن فارس، همچون خلیل و فیومی، برای این ماده دو اصل قائل است: ‌یکی همان قطع امید کردن و دیگری دانستن (معجم مقاییس اللغه، ج‏6، ص153[23]). اما برخی همچون راغب و مرحوم مصطفوی کوشیده‌اند دومی را هم به اولی برگردانند. راغب می‌گوید یأس منتفی شدن طمع به چیزی است و در آیه 31 سوره رعد هم موضوع سخن آنها علم نبوده، بلکه همین که قطع طمع کردن و ناامید شدن مومنان از آن امر اقتضایش آن است که علم به انتفای آن مطلب حاصل شود؛ یعنی ثبوت یأس آنان همان ثبوت حصول علم به این است که آن واقعه رخ نخواهد داد (مفردات ألفاظ القرآن، ص892[24]). و مرحوم مصطفوی نیز همین تحلیل را پسندیده و تنها نکته اضافه‌ای که دارد این است که «یأس» در مقابل طمع و رجاء (امید) است یعنی توقع و انتظار از امر مورد نظر منقطع می‌گردد همان گونه که طمع و رجاء یک نحوه توقع و انتظاری برای حصول مقصود است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص8-10[25]).

این ماده در حالت ثلاثی مجرد بر وزن «یَئِس یَیْئِس» و «یَیْأُسُ» به کار می‌رود: «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ» (مائده/3) «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» (یوسف/87) (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[26]) که در خصوص زنان به معنای زنی که دیگر امیدی به وقوع حیض ندارد به کار می‌رود: «وَ اللاَّئی‏ یَئِسْنَ مِنَ الْمَحیضِ مِنْ نِسائِکُمْ» (طلاق/4).

این ماده علاوه بر ثلاثی مجرد، در باب استفعال هم به کار رفته است: «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» (یوسف/80) و «حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا» (یوسف/110) ولی در حدی که جستجو شد اهل لغت هیچ توضیحی درباره تفاوت این دو نداده‌اند و در میان 39 کتاب لغتی که در نرم افزار قاموس النور 2 موجود است فقط راغب (مفردات ألفاظ القرآن، ص892) و حمیری (شمس العلوم، ج‏11، ص7391[27]) به این دو آیه اشاره‌ای کرده و صرفا گفته‌اند که «استیئس» به معنای «یئس» می‌باشد؛ و البته برخی همچون جوهری هم بدون اشاره به این دو آیه همین جمله را گفته‌اند (تهذیب اللغة، ج‏13، ص97[28]).

از کاربردهای قرآنی دیگر این ماده کاربرد آن در وزن فعول (یؤوس) به عنوان صیغه مبالغه است: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُور» (هود/9)، «لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوط» (فصلت/49)؛ که به معنای کسی است که دچار یأس شدید شده است (مجمع البحرین، ج‏4، ص125[29]).

از کلماتی که به این کلمه نزدیک‌اند و همگی به معنای ناامید شدن‌ می‌باشند، «قنوط» (از ماده «قنط») و «خیبة» (از ماده «خیب») است. در تفاوت «قنوط» با «یأس» گفته‌اند که قنوط شدت مبالغه در یأس است و خود دو حرف «ق» و «ط» که از حروف جهر و شدت و استعلاء هستند بر این شدت دلالت دارند برخلاف سین و ساء در یأس که دلالت بر همس و رخوت دارد و لذاست که قنوط بعد از یأس آمده است: «لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ» (فصلت/49) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص8[30]؛ الفروق فی اللغة، ص240)

در تفاوت آن با «خیبة» هم گفته‌اند که خیبة تنها بعد از آرزو مطرح می‌شود زیرا به معنای امتناع نیل به آرزوست در حالی که «یأس» هم قبل و هم بعد از آرزو می‌تواند باشد و رجاء و یأس دو امر نقیض همدیگرند که پشت سر هم می‌آیند همان گونه که خیبة و ظفر (پیروزی) پشت سر هم می‌باشند و خائب کسی است که دیگر از آنچه آرزویش را داشته قطع امید کرده است (الفروق فی اللغة، ص240[31]).

ماده «یئس» و مشتقات آن 13 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْآخِرَةِ

در خصوص ماده «أخر» و کلمه «آخرة» ذیل آیه 6 همین سوره توضیحاتی گذشت؛ جلسه 1136 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-06/

الْکُفَّارُ

درباره ماده «کفر» و کلمه «کفار» ذیل آیه 10 توضیحات لازم گذشت؛ جلسه 1140 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/

أَصْحابِ

قبلا بیان شد که ماده «صحب» دلالت دارد بر نزدیک و قرین هم قرار گرفتن؛ و وقتی چیزی با چیز دیگر ملائم و سازگار شد تعبیر «استصحبه» به کار می‌برند و «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود، اعم از اینکه این ملازمت با بدن باشد یا با عنایت و اهتمام؛ و برخی هم معنای اصلی آن را معاشرتی که در مسیر دنیا، در برنامه‌های ظاهری یا باطنی، تداوم داشته باشد دانسته‌اند.

البته برخی از اهل لغت با اینکه رواج کاربرد «صاحب» در معنای «قرین» را قبول دارند، اما اصل این ماده را «حفظ کردن» می‌دانند که فقط در نسبت بین انسانها به کار می‌رود، و بر یک نوع انتفاع، دست کم در یکی از طرفین، دلالت دارد؛ برخلاف قرین که در نسبت بین اشیاء هم به کار می‌رود و بر صرف کنار هم قرار داشتن و در یک مسیر بودن دلالت دارد؛ و شاهدی بر اینکه در اصل ماده «صحب» معنای «حفظ» نهفته، آن است که عرب تعبیر «صحبک الله» را به معنای «خداوند حفظت کند» به کار می‌برند؛ چنانکه در «لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» (انبیاء/43) نیز ظاهرا در همین معنا به کار رفته است. هرچند که برخی این کلمه در این آیه را هم در همان معنای مصاحبت و همنشینی گرفته و گفته‌اند «إصحاب للشیء» به معنای منقاد و مطیع بودن در برابر آن چیز است؛ به نحوی که آن دیگری را صاحب وی می‌گرداند، و به همین مناسبت، مقصود در این آیه هم آن است که آنان را از جهت این معبودهای دروغینشان هیچ آرامش و راحتی و رفقی در کار نخواهد بود که مصاحب و همراه ایشان باشد ولی اغلب اهل لغت، این را در همان معنای حفظ کردن و جوار و پناه دادن دانسته‌اند؛ و خود همین مفهوم منقاد و مطیع بودن نیز دلالت بر نوعی حفاظت کردن از جانب شخص مقابل دارد.

راغب اصفهانی که اصل معنای این ماده را ملازمت و همراهی دانسته‌، توضیح داده‌ که این ماده در عرف در مواردی اطلاق می‌شود که این همراهی زیاد باشد، و این ماده دلالت بر طول همنشینی و ملازمت دارد و بدین جهت تعبیر «مصاحبت» و «اصطحاب» بلیغ‌تر از تعبیر «اجتماع» است: هر اصطحابی اجتماع است اما هر اجتماعی اصطحاب نیست؛ و چه‌بسا اینکه پیامبر را در مقام دفاع از اینکه ایشان دیوانه نیستند «صاحب» آنان خوانده‌اند (ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ، تکویر/22؛ ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ، اعراف/184؛ ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ، سبأ/46) بدین جهت باشد که وی مدتها در میان آنان زیسته و با آنان بوده و آنان ظاهر و باطن وی را می‌شناسند و در واقعا در او دیوانگی و جنونی ندیده بودند.

اما نکته قابل توجه این است که راغب اشاره می‌کند که این ماده هم در جایی که شخص مافوق و حاکم بر بقیه باشد (مانند صاحب الجیش) و هم در جایی که تحت سلطه قرار گرفته باشد (مانند صاحب الامیر) به کار می‌رود [به عنوان یک مثال قرآنی، می‌توان به «أَصْحابَ النَّارِ» اشاره کرد که هم در مورد جهنمیان که آتش بر آنان مسلط شده به کار رفته، مانند «وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّار (تغابن/10)؛ و هم در مورد فرشتگان موکل بر جهنم که بر آتش آن مسلط‌اند، مانند: «ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَة» (مدثر/31)]؛ و به همین جهت همراهی زیاد است که به مالک یک چیز و کسی که اختیار تصرف در چیزی را داشته باشد صاحب آن گفته می‌شود؛ اما با توجه به اینکه صاحب بدین معنا در قرآن کریم به کار نرفته است؛ بلکه عمده کاربردهایش در جایی است که به خاطر کثرت ملازمت و همراهی با کسی یا امری (أَصْحابُ مُوسى، أَصْحابَ السَّبْتِ، ‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، أَصْحابَ النَّارِ، أَصْحابِ السَّعیرِ، أَصْحابِ الْجَحیمِ، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ، أَصْحابِ مَدْیَنَ، أَصْحابِ الْقُبُورِ) ویا به مناسبت اینکه نام آنان با آن واقعه و یا آن چیز گره خورده (أَصْحابَ الْکَهْفِ، أَصْحابُ الْأُخْدُودِ، أَصْحابَ الرَّسِّ، أَصْحابَ السَّفینَةِ، أَصْحابُ الْأَعْراف، َ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ، أَصْحابُ الْحِجْرِ، أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ، أَصْحابَ الْیَمینِ، أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، أَصْحابُ الشِّمالِ) آنان را صاحب و اصحاب آن امر خوانده است، بتوان نظر کسانی که نوعی معنای حفظ را هم در این ماده دخیل دانسته‌اند ترجیح داد. ...

جلسه 966 http://yekaye.ir/an-nesa-4-36/

الْقُبُورِ

درباره ماده «قبر» قبلا بیان شد که ابن فارس بر این باور است که دلالت بر یک نحوه غموض (پیچیدگی) و تطامن (فرود آمدن) دارد، چنانکه از ابن درید نقل شده که «أرض قَبُور» به معنای زمینی است که غموض و پیچیدگی داشته باشد و «نَخْلَةٌ قَبُور» درخت خرمایی است که بارش درون ساخ و برگهایش باشد. مرحوم مصطفوی معنای اصل این ماده را پوشاندنی می‌داند که از جمیع جوانب مادی و معنوی شیء مورد نظر را بپوشاند و کلمه «قبر» را به معنای آنچه می‌پوشاند و مخفی می‌کند دانسته و بر این باور است که این کلمه از زیابنهای عبری و سریانی گرفته شده است. حسن جبل هم بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از یک نحوه تجوف (توخالی بودن) دائمی یا ممتد که آنچه را در داخلش است مخفی کند.

در هر صورت کلمه رایج از این ماده همان کلمه «قَبْر» است که هم مصدر فعل ثلاثی مجرد از این ماده است، و هم به موضعی که شخص را در آن دفن می‌کنند گفته می‌شود (که در آیه «وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِه» (توبه/84) هر دو می‌تواند مد نظر بوده باشد)، که این دومی به صورت «قبور» جمع بسته می‌شود: «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (فاطر/22)، «کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (ممتحنه/13)؛ و البته برای این موضع از کلمات «مَقْبَرَة» و «مَقْبُرَة» و گاه تسامحا «مَقْبِرَة» هم استفاده می‌شود که جمع آن «مقابر» است: «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/2) که برخی آن را در این آیه کنایه از مرگ دانسته‌اند، چنانکه کاربرد کلمه «قبر» در آیه «إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ» (عادیات/9) را کنایه از حال بعث دانسته‌ و گفته‌اند برخی این را کنایه از کشف باطن افراد دانسته‌اند با این توضیح که احوال انسان مادامی که در دنیاست مخفی و پوشیده است گویی که در قبر است و چون بمیرد و محشور شود از قبرش بیرون می‌آید یعنی از این وضعیت مخفی و جهالت بیرون می‌آید چنانکه در حدیث است که انسانها در خوابند و چون بمیرند بیدار می‌شوند و آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (فاطر/22) هم به همین معنا دلالت دارد یعنی اینان کسانی‌اند که در حکم مردگانند. ...

از کلماتی که به همین معنای قبر است و در قرآن کریم هم به کار رفته کلمه «جَدَث‏» است که قبلا درباره آن بحث شد و اشاره شد که در تفاوت آن با «قبر» گفته‌اند که ماده «قبر» بر دفن کردن و مخفی کردن و پوشاندن دلالت دارد و از این رو از آن اسم مکان (مقبرة) و مانند آن ساخته می‌شود، اما «جدث» همان موضع و مکانی است که قیر و مقبره در آن است و دیگر از آن اسم مکان ساخته نمی‌شود.

جلسه 1107 https://yekaye.ir/ababsa-80-21/

مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ

اینکه حرف «من» به چه معنای است و جار و مجرور در اینجا متعلق به چه چیزی است چند گونه می‌شود تحلیل کرد:

الف. «من» برای ابتدای غایت و جار و مجرور متعلق به فعل «یئس» است، که در این صورت مضاف محذوفی باید در تقدیر باشد، مثلا «من بعث أصحاب القبور»؛ و عبارت «قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» چنین ترجمه می‌شود: آنان از آخرت ناامید شدند همان گونه که کافران از برانگیخته شدن اهل قبور ناامید شدند. (ابن عباس، قتاده و حسن، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[32]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص413[33]؛ الکشاف، ج‏4، ص521[34]؛ المیزان، ج‏19، ص243[35])

ب. «من» بیانیه است و متعلق به «کفار» است؛ آنگاه عبارت مذکور این گونه ترجمه می‌شود: «آنان از آخرت ناامید شدند همان گونه که کافرانی که در زمره اهل قبورند ناامید شدند» که در این صورت آنچه از آن ناامید شده‌اند محذوف است، که می‌تواند «آخرت» یا «رحمت خدا» یا ... باشد (مجاهد، ابن جبیر، ابن زید، ابن عطیه، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص161[36]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص413[37]؛ الکشاف، ج‏4، ص521[38]؛ المیزان، ج‏19، ص243[39]).

ج. ...

 


[1] . قرأ أبو جعفر بإخفاء التنوین فی الغین (معجم القراءات، ج9، ص431).

[2] . تقدمت القراءة بضم الهاء وکسرها فی الآیة /7 من سورة الفاتحة، وانظر الآیة / 16 من سورة الرعد (معجم القراءات، ج9، ص432).

[3] . عیسی الکوفة: «قد ییسوا» بیاء خالصة مکسورة‌بدل الهمزة فی الحرفین

[4] . . انفرد الحنبلی عن هبة الله عن ابن وردان عن أبی جعفر بتسهیل الهمزة فیه حیث وقع، ولم یروه غیره. وکذا جاءت قراءة حمزة فی الوقف.

[5] . تقدمت القراءة المختلفة فیه من نقل الحرکة والترقیق والإمالة... وانظر الآیة /4/ من سورة البقرة فی الجزء الأول (معجم القراءات، ج9، ص432).

[6] . قراءة الجماعة «الکُفَّارُ» على الجمع. وقرأ ابن أبی الزناد «الکافِرُ» على الإفراد ، مراداً به الجنس.

[7] . ابن أبی الزناد «کما یئس الکافر» علی التوحید.

[8] . رجل غَضُوبٌ و غَضِبٌ و غُضُبَّةٌ و غُضُبٌّ أی کثیر الغضب شدیده. و ناقة غَضُوبٌ: عبوس. و الغَضَبُ: بخصة فی الجفن الأعلى خلقة. و الغَضْبَةُ: الصخرة الصلبة المتراکمة فی الجبل، المخالفة له، قال: «و غَضْبَةٍ فی هضبة ما أمنعا» و الغَضْبَةُ: جلد المسن من الوعول حین یسلخ.

[9] . الغین و الضاد و الباء أصلٌ صحیح یدلُّ على شدَّة و قُوّة. یقال: إنَّ الغَضْبة: الصَّخرة الصُّلبة. قالوا: و منه اشتُقَّ الغَضَب، لأنَّه اشتدادُ السُّخط. یقال: غَضِب یَغْضَبُ غَضَبَا، و هو غضبانُ و غَضُوب. و یقال: غَضِبْتُ لفلانٍ، إذا کان حیَّا؛ و غضبت به، إذا کان میّتا. قال دُرَید: «أنَّا غِضابٌ بمعبدِ» و یقال: إنَّ الغَضُوب: الحیَّة العظیمة.

[10] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو تشدّد فی قبال شی‏ء آخر. و من مصادیقه: تشدّد و تصلّب فی الصخرة فی مقابل من یستعملها. و تشدّد یتراءى فی الحیّة المقابلة، و کذا فی الناقة العبوس. و تشدّد و مقاومة فی الجنّة فی قبال العدوّ. و هکذا. و من ذلک الغَضَبُ: و هو تحرّک فی النفس الى حدّة و شدّة فی قبال شی‏ء آخر، و یقابله الحلم، و هو التعقّل و السکون. و فی الغَضَبِ: خروج النفس عن الاعتدال فی التعقّل و السکون، و حرکته الى جانب الحدّة و الشدّة و الاشتعال.

قَالَ الْبَاقِرُ ع: الْغَضَبُ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانَ تُوقَدُ فِی جَوْفِ ابْنِ آدَمَ، وَ إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ دَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ. هذا إذا کان الغضب فی الباطل. و أمّا إذا کان على الحقّ و للحقّ و فی اللَّه: فالغضب فیه ممدوح و حقّ ما دام لم یجرّ باطلا. . وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی‏- 7/ 150. وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ‏ - 7/ 154. وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ‏- 21/ 87. لِلَّذِینَ آمَنُوا .... الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ‏- 42/ 37 غَضَبُ النبىّ موسى (ص) کان فی اللَّه و بلحاظ انحراف قومه عن سبیل اللَّه، و غَضَبُ ذى النون کان فی اللَّه و لکنّه لم یصبر على أذى القوم و لم یحمل أعباء النبوّة فخرج عنهم مغاضبا. و غَضَبُ المؤمنین کان فی الحقّ و الصلاح حدوثا و لکنّ ادامته لم یکن بصلاح، و لهم أن یعفوا عن من علیه الغضب. و على أىّ حال فَالْغَضَبُ الممدوح: ما یکون على حقّ و فی حقّ و مستمرّا ما دام حقّا، فیدور مدار الحقّ، لا الحدّة النفسانیة.

[11] . انضمام الشیء علی غلیظ أو حاد فی باطنه یظهر جرمه أو أثره ... و منه الغضب: ‌ضد ارضا و هو امتلاء النفس بالحدة والجفاء لأمر ما

[12] . البته تفاوت ظریفی بین غضب و اراده انتقام هست که عسکری چنین توضیح می‌دهد: (الفرق) بین الغضب و ارادة الانتقام‏:‌أن الغضب معنى یقتضی العقاب من طریق جنسه من غیر توطین النفس علیه و لا یغیر حکمه، و لیس کذلک الارادة لأنها تقدمت فکانت عما توطن النفس على الفعل فاذا صحبت الفعل غیرت حکمه، و لیس کذلک الغضب، و أیضا فان المغضوب علیه من نظیر المراد و هو مستقل (الفروق فی اللغة، ص125).

[13] . الْغَضَبُ: ثوران دم القلب إرادة الانتقام، و لذلک‏ قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «اتَّقُوا الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جَمْرَةٌ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ، أَ لَمْ تَرَوْا إِلَى انْتِفَاخِ أَوْدَاجِهِ وَ حُمْرَةِ عَیْنَیْهِ» و إذا وصف اللّه تعالى به فالمراد به الانتقام دون غیره: قال فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ‏ [البقرة/ 90]، وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ [آل عمران/ 112]، و قال: وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی‏ [طه/ 81]، غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ [المجادلة/ 14]، و قوله: غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ‏ [الفاتحة/ 7]، قیل: هم الیهود «3». و الْغَضْبَةُ کالصّخرة، و الْغَضُوبُ: الکثیر الغضب. و توصف به الحیّة و النّاقة الضجور، و قیل: فلان غُضُبَّةٌ: سریع الغضب «4»، و حکی أنّه یقال: غَضِبْتُ لفلان: إذا کان حیّا و غَضِبْتُ به إذا کان میّتا.161

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (7. تدبر)

 

تدبر

1) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»

آن گونه که عموم مفسران گفته‌اند این آیه مربوط به بیعت زنان است که بعد از بیعت با مردان در فتح مکه و بر روی کوه صفا واقع شد (مجمع البیان، ج‏9، ص413[1]). شاید علت اینکه بدون اشاره‌ای به فتح مکه و بیعت مردان مستقیم سراغ بیعت زنان رفت این است که دو آیه قبل درباره زنانی بود که از کفار گریخته و به مسلمانان پیوسته بودند؛ یعنی بحث در خصوص زنانی است که تازه دارند مسلمان می‌شوند و لذا از بیعت آنان سخن گفت. به ویژه که طبق شأن نزول‌هایی که ذکر شده، امتحانی که در آن آیات در خصوص این زنان مهاجر مطرح شده همین بوده است که پای‌بندی خود به مفاد این بیعت را ابراز کنند. نکته جالب توجه در این مفاد این است که همه آنها سلبی است؛ یعنی از این زنان برای اینکه نشان دهند واقعا مسلمان‌اند خواسته نشده که کار خاصی انجام دهند؛ بلکه فقط خواسته شده برخی کارها را انجام ندهند که آن کارها عبارتند از شرک ورزیدن و دزدی و زناکاری و کشتن فرزندان خویش (که شامل سقط جنین هم می‌شود) و بچه‌ای که از آن شوهرش نیست به شوهر خویش نسبت دادن و هرگونه نافرمانی از پیامبر ص.

 

2) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ»

در آیات قرآن کریم اگرچه اشاراتی به بیعت مردان با پیامبر شده است (خصوص بیعت رضوان در آیات 10 و 18 سوره فتح)، اما هیچ اشاره‌ای به مفاد بیعت با مردان نشده است، در حالی که در اینجا مفاد بیعت با زنان مورد تصریح قرار گرفته است. چرا؟

الف. با توجه به اینکه پیوستن زنان مهاجر در آیات قبل، همگی مربوط به پیش از فتح مکه بوده و این آیه مربوط به بعد از فتح مکه است، چه‌بسا با آمدن این مطلب در این آیه، صرفا می‌خواهد نشان دهد که عهدهایی که پیامبر بعد از فتح مکه از زنان گرفت همان اموری است که قبل از فتح مکه همان‌ها را از زنان می‌خواسته است؛ و از این جهت است که اشاره‌ای به بیعت با مردان نشده است.

الف. شاید چون مفاد بیعت با مردان خیلی ساده‌تر و کم‌تر بوده است، چنانکه در حدیث 1 گذشت که هند می‌گوید: «تو از ما چیزی را می‌خواهی که ندیدیم از مردان بخواهی»! و مفسران در توضیح آن گفته‌اند رسول الله (صلی الله علیه و آله) در همان روز با مردان فقط بر اسلام و جهاد بیعت کرده بود.

نکته قابل تأمل انسان‌شناختی: تفاوت انسانها در نسبت با حکومت؟

اگر نقل فوق درست باشد، و آن را کنار نقلی بگذاریم که مدعی بود مفاد بیعتی که قبل از هجرت پیامبر ص به مدینه با مردان انجام شد عموما همین مواردی بود که در اینجا مطرح شد (حدیث6)، آنگاه شاید بتوان لوازمی را از این استخراج کرد، که شاید مهمترین لازمه‌اش این باشد که چه‌بسا بیعتی که در حکومت اسلامی از مردم گرفته می‌شود لزوما یکسان نیست؛ بیعتی که از مردان تازه‌مسلمان گرفته می‌شود با بیعتی که از مردانی که می‌خواهند حکومت را تاسیس کنند (بیعت با اهل مدینه قبل از هجرت) و نیز با مطلق زنان (چه هجرت‌کنندگان  که هجرتشان شاهدی بر جدیت دینداری‌شان است و چه زنان تازه مسلمان) متفاوت است. یعنی از مردان تازه مسلمان، یک بیعت حداقلی گرفته می‌شود که اسلام بیاورند و در جهاد (به عنوان نمونه بارز وضعیتهای اضطراری یک حکومت) پشت حکومت را خالی نگذارند؛ اما مردانی که می‌خواهند حکومت را تاسیس کنند (بیعت با اهل مدینه قبل از هجرت) باید تعهدات بیشتری بدهند. آنگاه اینکه چرا بیعت مطلق زنان (ولو زنان تازه مسلمان) از حیث این تعهدات باید همچون بیعت مردانی که خیلی جدی پای کار حکومتند باشد نیز می‌تواند تحلیل‌های جالبی را در تفاوت نسبت زنان و مردان با حکومت  در پی داشته باشد؛ از تحلیلهایی که این را با احترام بیشتر اسلام به زن تحلیل می‌کند مانند اینکه سرمایه‌گذاری دین روی زن جدی‌تر از مرد است و «سلامتِ زن از مفاسد، زمینه سلامت جامعه است» (تفسیر نور، ج‏9، ص594)، تا تحلیلهایی که این را مبتنی بر برتر دانستن مرد از زن تحلیل می‌کنند، مانند اینکه سخت‌گیری دین نسبت به زن بیشتر از مرد است

تبصره

این لوازم فعلا در حد یک احتمال اولیه است که البته قابل مناقشه هم هست؛ اما فعلا از تفصیل بیشتر خودداری می‌شود زیرا اولا فعلا تفاوت فوق صرفا مستند به دو نقل جزیی است، باید شواهد بیشتری جمع کرد که اصل این زمینه این احتمال در حد قابل قبولی اثبات شود و ثانیا حتی اگر نقل فوق قطعی شود باز تحلیل فوق صرفا یکی از احتمالات مساله است و احتمالات دیگری هم قابل فرض است، مانند آنچه در بند بعد خواهد آمد.

ب. بیعت، به ویژه متناسب با حکومت‌های آن زمان، با مردان یک کار عادی و طبیعی است، زیرا که مهمترین مساله یک حکومت، حفظ قلمروی خود و جنگ با دشمنان بود (شاهد بر اینکه این مهمترین مساله حکومتها بوده این است که برخلاف امروزه که عمده کارگزاران حکومت [= کارمندها] در نهادهای وابسته به قوای سه‌گانه‌اند و تعداد لشکریان یک حکومت درصد کمی از کارگزاران کل حکومت را تشکیل می‌دهد، در حکومتهای سنتی عمده کارگزاران حکومت لشکریان بودند و کارگزاران بقیه نهادها در چند نفر - یک یا حداکثر دو وزیر، استانداران، چند دبیر [= منشی] و یک قاضی‌القضاة و چند قاضی وابسته به حکومت- خلاصه می‌شد)؛ و آنچه نیاز به اشاره و تأکید کردن دارد بیعت با زنان است؛ لذا قدما توضیح می‌دادند که با توجه به اینکه زنها در جهاد نمی‌توانند یاری برسانند بیعت با آنان چه وجهی دارد (مثلا،ر.ک: مجمع البیان، ج‏9، ص415[2]).

ج. ...

 

3) «یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ ... فَبایِعْهُنَّ»

گرایش به کثرتِ آمار مسلمانان، شما را از ارزش‏ها غافل نکند و هر کس را نپذیرید (تفسیر نور، ج‏9، ص593).

 

4) «یُبایِعْنَکَ عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ»

در میان کارهای مختلف چرا در بیعت با زنان بر این 5 مورد (شرک و دزدی و زنا و قتل اولاد و بچه دیگری را به شوهر بستن)و با این ترتیب[3] تأکید شده است؟

الف. شرک تجاوز به حق الله است که ناظر به امور معنوی و ماورایی است و سپس سراغ دزدی و ... می‌رود که از حقوق مادی بین خود مردم است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص135[4])؛ به تعبیر دیگر، شرک ارتباط عبد و معبود را خدشه‌دار می‌کند، دزدی ارتباط انسان با مالکیت را، که برای ادامه زندگی [اجتماعی] ضروری است، و زنا، پاکی و طهارت زندگی [اجتماعی] را (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص374[5]).

ب. اولی از جنس عقاید و بقیه از جنس رفتار است و می‌خواهد نشان دهد که اولا «اصلاح عقاید، بر اصلاح رفتار مقدّم است؛ و ثانیا در حوزه رفتار، امنیّت از موضوعات مورد توجّه نظام اسلامى است: هم امنیّت مالى و اقتصادى (لا یَسْرِقْنَ)، هم امنیّت خانوادگى (لا یَزْنِینَ)، هم امنیّت جانى (لا یَقْتُلْنَ)، هم امنیّت حیثیّتى و عِرضى (لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ)،‌و هم امنیّت سیاسى، اجتماعى (لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ) (تفسیر نور، ج‏9، ص593-594).

ج. از رابطه انسان با خدا که پشتوانه اصلی اخلاق و پای‌بندی به وظایف است شروع می‌کند، سپس سراغ نهی از تجاوز به حقوق و اخلاق در ارتباطات بین مردم می‌رود. در اینجا به نظر می‌رسد امور را به ترتیب در سه گام فردی و خانوادگی و اجتماعی برای زنان مطرح می‌کند: از دزدی که تجاوز به آشکارترین حق مادی فردی (مالکیت) است و هیچ جامعه‌ای نیست که آن را روا بداند شروع می‌کند، سپس سراغ زنا و کشتن فرزندان و فرزند دیگری را به جای فرزند شوهر خود قرار دادن می‌رود که تخطی از حقوق خانوادگی انسانها است، و نهایتا سراغ مطلق دستورات پیامبر ص می‌رود که علی‌القاعده از حیث حاکم جامعه و ناظر به وظایف اجتماعی انسانهاست.

د. بعد از اشاره به شرک که اگر آمد دیگر عمل بی‌خاصیت می‌شود سراغ گناهان عملی رفت و به نظر می‌رسد ترتیب گناهان عملی‌ای که در این آیه مطرح شده از موارد کاملا عام به سمت مواردی که زنانه‌تر است می‌رود: دزدی کاملا عام است؛ زنا در هر دو است ولی چنانکه در تدبر 15 توضیح داده خواهد شد ذهنیتها در آن بیشتر به سمت زن متوجه می‌شود؛ در مورد کشتن فرزندان -به ویژه اگر سقط جنین باشد - علی‌القاعده زن است که باید بدان اقدام کند هرچند انجامش توسط مرد هم ممکن است؛ و بچه‌ی مردِ دیگری را به شوهر خویش بستن از گناهان صرفا و صرفا زنانه است.[6] البته مورد آخر چون یک نحوه اطلاقی در خصوص همه گناهان دارد در آخر آمده است.

ه. ...

 

5) «یُبایِعْنَکَ عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ»

اگر پیامبر در این محورها بیعت گرفت، یک پیامی دارد که در نهى از منکر، با تمام مظاهر منکر مبارزه کنید: اعتقادى «لا یُشْرِکْنَ»، اقتصادى «لا یَسْرِقْنَ»، جنسى «لا یَزْنِینَ»، خانوادگى «لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ»، اجتماعى. «لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ» (تفسیر نور، ج‏9، ص594).

 

6) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ ...»

زن، در نگاه اسلام موجودى مستقل، با اراده، انتخابگر و داراى شخصیّت حقیقى و حقوقى مستقل است، تا آنجا که در صدر اسلام، زنان مستقیماً با پیامبر اسلام گفتگو و اظهار نظر و بیعت مى‏کردند (تفسیر نور، ج‏9، ص593).

 

7) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ... یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ»

در آیه 10 خطاب را به مومنان قرار داد و فرمود وقتی زنان مومن نزد شما آمدند آنان را امتحان کنید؛ اما در این آیه که خطاب به پیامبر ص بود صحبتی از امتحان به میان نیاورد و فقط مواد بیعت را مشخص کرد. چرا؟

الف. چه‌بسا این عبارت دیگری از همان امتحان است، چنانکه ذیل آیه 10 در برخی از نقل‌ها ادعا شده بود که امتحانی که از آن زنان گرفته می‌شود همین بود که به این موارد صریحا اعتراف کنند (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص524[7]).

ب. چون آنجا موضوع بحث زنان مهاجر بودند که از شهر خود گریخته بودند و احتمال اینکه گریختن آنها ناشی از عوامل دیگر باشد زیاد بود، اما اینجا زنان درون منطقه اسلامی هستند و دیگر نیازی به امتحان نیست (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص524[8]).

ج. چه بسا این دو در طول هم باشند؛ یعنی وقتی زنی به جامعه اسلامی می‌آید در گام اول باید از وی امتحانی گرفته شود که آیا واقعا برای حفظ دینش آمده یا انگیزه دیگری دارد و این امتحان توسط مومنان انجام می‌شود؛ اما در گام بعد هر زنی - همچون هر مردی- موظف است که با پیامبر اکرم ص بیعت کند.

د. ...

 

8) «الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ»

دین از سیاست جدا نیست (بیعت، امرى سیاسى است.) (تفسیر نور، ج‏9، ص593).

 

9) «الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ ...»

ایمان به تنهایى کافى نیست، تعهد و بیعت بر عمل و اطاعت از پیامبر لازم است (تفسیر نور، ج‏9، ص594).

 

10) «عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً»

با اینکه نهی از شرک ورزیدن با تعبیر «أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ» کفایت می‌کند چرا به این تعبیر بسنده نکرد و کلمه «شَیْئاً» را هم آورد؟

الف. کلمه «شَیْئاً» نشان آن است که حتّى ذرّه‏اى از آن قابل اغماض نیست و می‌خواهد بگوید شرک به هیچ وجه قابل قبول نیست (تفسیر نور، ج‏9، ص594). یعنی پیامبر بر سر هر مطلبی کوتاه بیاید در مورد شرک ورزیدن کوتاه نخواهد آمد.

ب. اگرچه ظهور اولیه مقام بیعت کردن آن است که مقصود از شرک در اینجا شرک ظاهری (بت‌پرستی و امثال آن) باشد (المیزان، ج‏19، ص242[9])، اما با توجه به اینکه هر آیه‌ای ظاهر و باطنی دارد و برای هر مخاطبی در هر مرتبه وجودی‌ای که باشد پیامی دارد، چه بسا این آیه برای مخاطبان خود به تمام مراتب شرک خفی نیز دلالت داشته باشد؛ یعنی اولین بیعت هرکس در مقام مسلمان شدن این است که شرک خدا را در هر مرتبه‌ای کنار بگذارد.

ج. ...

 

11) «عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ»

چرا بعد از شرک که عمدتا ناظر به حوزه ایمان است، در میان مسائل عملی اولین مساله‌ای که مطرح شده دزدی مطرح شد؟

الف. در میان مواردی که مطرح شده دزدی شاید جهان‌شمول‌ترین رذیلت اخلاقی است که هیچ کس در ناصواب بودن آن مناقشه‌ای ندارد (شاید تنها رذیلتی که به لحاظ جهان‌شمولی و اهمیت مقدم بر آن باشد دروغگویی است، که در این فهرست اصلا نیامده است؛ و شاید وجه نیامدنش این است که بیعت گرفتن بر آن فایده‌ای ندارد؛ زیرا کسی که می‌خواهد دروغ بگوید در همین بیعت دادنش دروغ می‌گوید.)

ب. شاید حق ملکیت اولین حق در میان حقوق زمینی بشر باشد که مقدمه اعتبار کردن بقیه حقوق است. یعنی وقتی زندگی اجتماعی قرار است شکل بگیرد اولین حقی که مطرح می‌شود حق ملکیت است که کسی به محدوده ملکیت دیگری تجاوز نکند و همه حقوق بعدی به تبع این پیش می‌آیند؛ و این حق شاید مهمترین حقی است که تفاوت زندگی انسان با حیوان را به وضوح تمام نشان می‌دهد؛ یعنی از سویی هیچ جامعه‌ای در ضرورت آن و لزوم پرهیز از دزدی تردید ندارد و از سوی دیگر در عرصه حیوانات هیچ محملی ندارد.

ج. ...

 

12) «وَ لا یَسْرِقْنَ»

مقصود اولیه از این تعبیر همان خصوص دزدی معروف است یعنی مال کسی را مخفیانه و بدون رضایت وی برای خود برداشتن. اما این کلمه می تواند دلالت بر موارد دیگری هم داشته باشد؟

الف. هرگونه به ملکیت کسی تجاوز کردن، ولو آسیب رساندنی که شخص مال وی را برای خود برندارد.

ب. هرگونه به حق الناس (اعم از ملکیت) تجاوز کردن؛ مثلا دزدی از زمان و موقعیت و .. انسانها

ج. ...

و با توجه به اینکه مخاطب این بیعت زنان هستند و نیز با توجه به اینکه ظاهرا دزدی بیشتر از جانب مردان مطرح است، اینکه در بیعت با زنان بر دزدی تصریح شده است می‌تواند بر این موارد به نحو خاص نیز دلالت داشته باشد:

د. دزدی از اموال شوهر (المیزان، ج‏19، ص242[10])، به معنای تصرف در اموال وی و خرج کردن و یا بذل و بخشش آن بدون اجازه و رضایت او؛ که خصوصا در جایی که وی اجازه نداده و اگر خبردار شود ناراضی باشد بعید نیست صدق دزدی به نحو حقیقی بر وی بشود.

ه. در خصوص حقی شوهر با پرداخت مهریه و نفقه نسبت به مسائل جنسی زن پیدا کرده است؛ که اگر زنی به هر نحوی امور جنسی خودو را در اختیار مرد بیگانه قرار دهد (از صرف نشان دادن زیبایی‌های حرام تا برقراری هر حدی از روابط جنسی) می تواند مصداق دزدی باشد.

ز. ...

 

13) «وَ لا یَزْنینَ»

مقصود اولیه از تعبیر «زنا» همان رابطه جنسی خاص به نحو کامل بین زن و مردی است که همسر شرعی همدیگر نیستند؛ اما چنانکه برخی مفسران اشاره کرده‌اند بعید نیست معنای اعمی از این کلمه اراده شده باشد که هرگونه مقدماتی که ممکن است به زنا منجر شود را هم شامل شود مانند:

الف. دوستی مخفیانه دختر و پسر (آنچه به اسم دوست‌دختر و دوست‌پسر مطرح است و به ترتیب با عبارات «وَ لا مُتَّخِذی أَخْدان‏» (مائده/5) و «وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدان‏» (نساء/25)  در قرآن کریم در ردیف زناکاری مطرح، و از آنها نهی شده است) (المیزان، ج‏19، ص242[11]).

ب. نگاه حرام و دست زدن به نامحرم و هر اقدام حرامی از این جنس، چنانکه در حدیث نبوی از زنای هر عضوی از اعضای بدن سخن گفته شده است: «العینان تزنیان و الیدان تزنیان و الرّجلان تزنیان و الفرج یزنی» (نهج الفصاحة، ص583)؛ یعنی: چشمها زنا می‌کند و دستها زنا می‌کند و پاها زنا می‌کند و اندام جنسی هم زنا می‌کند (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص524[12]).

ج. ...

 

14) «وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ»

به نظر می‌رسد در عموم جوامع، وقتی از گناه دزدی سخن به میان می‌آید ذهنها در درجه اول سراغ مردان می رود و وقتی از زناکاری صحبت می‌شود ذهنها در درجه اول به سمت زنان می‌رود؛ و این ذهنیت در قرآن نیز به نحوی مورد قبول بوده است چنانکه وقتی می‌خواهد از مجازات این دو عمل صحبت کند در خصوص دزدی اول از مرد دزد و بعد از زن دزد سخن می‌گوید: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» (مائده/38) ولی در خصوص زنا اول از زن زناکار و بعد از مرد زناکار سخن می‌گوید: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی‏ فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة» (نور/2). با این وصف، چرا در آیه حاضر که در خصوص زنان است، دزدی قبل از زنا مطرح شد؟

الف. در تدبر 4.ج این احتمال مطرح شد که ترتیب گناهان عملی‌ای که در این آیه مطرح شده از موارد کاملا عام به سمت مواردی است که زنانه‌تر است، و در این حالت طبیعی است که دزدی بر زنا مقدم شود.

ب. در تدبر 12 موارد «د» به بعد اشاره شد که چه‌بسا مقصود اصلی دزدی‌هایی است که در مورد زنان مصداق پیدا می‌کند، که اگر چنین باشد دیگر تقدم آن بر زنا (که در مورد هم زن و هم مرد معنا دارد) طبیعی است.

ج. ...

 

15) «وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ»

در خصوص مقصود از این تعبیر، اغلب مفسران، اگرچه گفته‌اند این عنوان عام است و هرگونه کشتن فرزند را شامل می‌شود؛ اما به دو مورد خیلی شایع در آن روز اشاره کرده‌اند: زنده به گور کردن دختران و سقط جنین (مجمع البیان، ج‏9، ص414[13]؛ المیزان، ج‏19، ص242[14]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص524[15]).

اما به نظر می‌رسد بتوان مصادیق دیگری را نیز برای این نهی برشمرد مانند:

الف. کشتن فرزندان به خاطر فقر و نداری، که نمی‌توانیم روزی اینها را تأمین کنیم؛ و در جای دیگری مورد نهی قرار گرفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ» (انعام/151) و چه‌بسا هنوز نیز وجود دارد.

ب. کشتن فرزندان از ترس اینکه مبادا با داشتن این فرزند بعدا فقیر شویم و روزی خودمان را هم نتوانیم تأمین کنیم؛ و در جای دیگری مورد نهی قرار گرفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبیرا» (اسراء/31) و چه‌بسا هنوز نیز وجود دارد.

ج. انجام ندادن تربیت صحیح و کم‌کاری والدین در خصوص باورهای دینی فرزندان که عملا آنها را از حیات طیبه محروم می‌کند؛ چنانکه در حدیث نبوی، پدرانی که اهتمام به آموزش واجبات دینی به فرزندانشان ندارند بشدت مذمت شده‌، و بر حال فرزندان ایشان تأسف خورده‌اند (جامع الأخبار(للشعیری)، ص106: رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ نَظَرَ إِلَى بَعْضِ الْأَطْفَالِ فَقَالَ وَیْلٌ لِأَوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ آبَائِهِمُ الْمُشْرِکِینَ فَقَالَ لَا مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِینَ لَا یُعَلِّمُونَهُمْ شَیْئاً مِنَ الْفَرَائِضِ وَ إِذَا تَعَلَّمُوا أَوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُمْ بِعَرَضٍ یَسِیرٍ مِنَ الدُّنْیَا فَأَنَا مِنْهُمْ بَرِی‏ءٌ وَ هُمْ مِنِّی بِرَاءٌ.).

د. ...

 

16) «لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ»

حفظ آبروى مردم مهم است و ذرّه‏اى نباید خدشه دار شود. (تفسیر نور، ج‏9، ص594).

 

 


[1] . ثم ذکر سبحانه بیعة النساء و کان ذلک یوم فتح مکة لما فرغ النبی ص من بیعة الرجال و هو على الصفا جاءته النساء یبایعنه فنزلت هذه الآیة فشرط الله تعالى فی مبایعتهن أن یأخذ علیهن هذه الشروط.

[2] . و الوجه فی بیعة النساء مع أنهن لسن من أهل النصرة بالمحاربة هو أخذ العهد علیهن بما یصلح من شأنهن فی الدین و الأنفس و الأزواج و کان ذلک فی صدر الإسلام و لئلا ینفتق بهن فتق لما وضع من الأحکام فبایعهن النبی ص حسما لذلک

[3] . برخی صرفا اشاره کرده‌اند ترتیب اینها می تواند بر اساس این باشد که از قبیح‌تر شروع کرده است؛ یا از باب مواردی که برای آنها بدی‌اش آشکارتر بوده است: الثالث: ما وجه الترتیب فی الأشیاء المذکورة و تقدیم البعض منها على البعض فی الآیة؟ نقول: قدم الأقبح على ما هو الأدنى منه فی القبح، ثم کذلک إلى آخره، و قیل: قدم من الأشیاء المذکورة ما هو الأظهر فیما بینهم (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص524)؛ و البته وجوه دیگری هم می‌شود مطرح کرد مثلا به ترتیب مواردی که در عرف جهانی جدی‌تر است یا ترکیبی از این مولفه‌ها و برخی مولفه‌های دیگر.

[4] . یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ‏- 60/ 12. الشرک هو تجاوز الى حق اللّه تعالى و سرق من سلطانه و ملکوته و سعة حکومته و هذا فی الأمور المعنویّة و فی الاعتقادیّات، و السرق هو تجاوز الى حقوق النّاس و الأخذ ممّا تحت سلطتهم (الناس مسلّطون على أموالهم) و هذا فی الأمور الاجتماعیّة المادیّة. فالآیة الکریمة لاصلاح المعنى و الخارج.

[5] . و یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ‏- 60/ 12-.ذکر هذه الأمور فی ردیف واحد، فانّ بالشرک ینقطع الارتباط فیما بین العبد و المعبود، و بالسرقة ینقطع الارتباط فیما بین المرء و ما یتملّکه و یدّخره فی ادامة حیاته و بذلک یختلّ برنامج حیاته. و فی الزنا ینقطع استطابة الحیاة.

[6] . این سه مورد را می‌توان به نحوه ذکر خاص بعد از عام دانست که چون بسیار تکلف‌آ«یز است در متن ایوردم بدین بیان که:

زنا یک نحوه دزدی است (اولا همچون دزدی عملی مخفیانه است و ثانیا اگر زن شوهردار باشد که به طور واضح حق وی را سرقت کرده و اگر شوهردار نباشد باز به حق عفت عمومی جامعه دستبرد زده است)؛ و قتل اولاد (خصوصا اگر سقط جنین باشد) از عوارض مهم زناکاری است و مصادیق در زناکاری بسیار بیش از حالت عادی است؛ و بچه دیگری را به شوهر خود بستن هم امری است که به نحوی قتل فرزند از جایگاه واقعی خودش است

[7] . البحث الأول: قال تعالى: إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ و لم یقل: فامتحنوهن، کما قال فی المهاجرات و الجواب: من وجهین أحدهما: أن الامتحان حاصل بقوله تعالى: عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ إلى آخرة

[8] . و ثانیهما: أن المهاجرات یأتین من دار الحرب فلا اطلاع لهن على الشرائع، فلا بد من الامتحان، و أما المؤمنات فهن فی دار الإسلام و علمن الشرائع فلا حاجة إلى الامتحان.

[9] . و قوله: «عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً» أی من الأصنام و الأوثان و الأرباب، و هذا شرط لا غنى عنه لإنسان فی حال.

[10] . و قوله: «وَ لا یَسْرِقْنَ» أی لا من أزواجهن و لا من غیرهم و خاصة من أزواجهن کما یفیده السیاق

[11] . و قوله: «وَ لا یَزْنِینَ» أی باتخاذ الأخدان و غیر ذلک

[12] . وَ لا یَزْنِینَ یحتمل حقیقة الزنا و دواعیه أیضا على ما قال صلى اللَّه علیه و سلم: «الیدان تزنیان، و العینان تزنیان، و الرجلان و الفرج یصدق ذلک أو یکذبه»

[13] . «وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ» على وجه من الوجوه لا بالواد و لا بالإسقاط

[14] . و قوله: «وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ» بالوأد و غیره و إسقاط الأجنة.

[15] . و قوله: وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ أراد و أد البنات الذی کان یفعله أهل و الجاهلیة ثم هو عام فی کل نوع من قتل الولد و غیره.

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (8. ادامه تدبر)

 

 

17) «وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ»

ترجمه این عبارت این است که «و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاورند که آن را میان دستها و پاهای خود افترا بزنند». درباره مقصود از این تعبیر، عموما توضیح داده‌اند که مقصود آن است که به همسرانشان به دروغ، فرزندی که فرزند او نیست ملحق کنند (ابن عباس، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص414[1]؛ معانی القرآن، ج‏3، ص152[2]). اگرچه برخی مفسران نظرشان این است که مقصود در جایی است که زنی از راه زنا باردار شود و فرزند حاصل را به شوهر خودش نسبت دهد (المیزان، ج‏19، ص242[3])؛ اما به نظر می‌رسد اعم از این است و شامل هرگونه فرزندی را به شوهر خود نسبت دادن شامل شود، چنانکه از ابن عباس نقل شده که گفته است که گاه می‌شد زنی دختر به دنیا می‌آورد، ولی نوزاد پسر دیگری را به جای آن دختر به عنوان فرزند به شوهرش معرفی می‌کرد (الدر المنثور، ج‏6، ص210[4])؛ و حتی برخی گفته‌اند که چون نهی از زنا قبلش آید این شامل موارد زنا نمی‌شود و مواردی است که زن به هر دلیلی فرزند دیگری را به عنوان فرزندی که از شوهرش آورده به او معرفی می‌کند (مجمع البیان، ج‏9، ص414[5]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص524[6]) چنانکه مثلا برخی احتمال داده‌اند که مواردی است که زنی از همسر قبلی‌اش باردار بوده و به همسر بعدی نسبت دهد (کشف الاسرار، ج10، ص166[7]) و گفته شده در زمان جاهلیت عادت و روش زنان این بود که چون می‌دیدند کودکى را در سر راهى انداخته‏اند آن را برداشته به شوهر خود می‌گفتند: این فرزند من است (ترجمه فیض الاسلام، ج‏3، ص1095) به ویژه در مواردی که مردان گاه به سفرهای طولانی می‌رفتند و وقتی برمی‌گشتند همسرشان ادعا می‌کرد که در غیاب تو این فرزند به دنیا آمد؛ که البته دلیل اینها در خصوص عدم شمول بچه‌های ناشی از زنا، دلیل موجهی نیست زیرا اینها (نهی از زنا و نهی از بستن ولدالزنا به شوهر) دو حکم مستقل است (المیزان، ج‏19، ص242[8]) و به نظر می‌رسد هر دو (هم ولد الزنا و هم بچه‌های غیر آن) را شامل شود. و البته این قول هم مطرح است که حتی اعم از بستن فرزند به شوهر باشد، یعنی این بهتان شامل تهمت زدن به زنان پاکدامن و دروغ بستن بر مردم نیز بشود (به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص414[9]).

درباره اینکه چرا تعبیر «بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» آمد، عموما گفته‌اند مقصود افترا و بهتانی است که آنها به دست و پای خود بسته‌اند؛ و درباره مقصود از آن وجوه مختلفی گفته‌اند از جمله:

الف. چون بچه وقتی به دنیا می‌آید جلوی دست و پای مادرش بر زمین می‌افتد (مجمع البیان، ج‏9، ص414[10]؛ المیزان، ج‏19، ص242[11]).

ب. چون مادر وقتی بچه را می‌خواهد بغل کند با پاها برای گرفتن او جلو می‌رود و با دست او را می‌گیرد، پس بین دست و پاهای اوست (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص524[12]).

ج. یعنى فرزندى را که میان دست و پاى خود پرورده و علم به آن از انعقاد نطفه او دارند به دروغ به کسى غیر پدرش نبندند (ترجمه الهی قمشه‌ای؛ و ترجمه المیران، ج19، ص408؛ و ترجمه سید مهدی حجتی (گلی از بوستان خدا)).

د. شاید بین دستها و پاهاى آنها اشاره به اولادى باشد که از زنا پدید گردیده که بین دستهاى آنها کنایه باشد از شکم آنها و بین پاهاى آنها اشاره به محل تولد طفل باشد (مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج‏12، ص265؛ ترجمه فیض الاسلام، ج‏3، ص1095[13]؛ ترجمه مشکینی[14])

ه. کسانی که معنای عامی از آیه برداشت کرده‌اند این عبارت را این گونه ترجمه کرده‌اند:

ه.1. بهتانى که خود از پیش خود ساخته‏اند بر یکدیگر ننهند (ترجمه جلال الدین فارسی، ترجمه [زین العابدین] رهنما، ج‏4، ص322)

ه.2. هرگز افتراء و بهتان نگویند در پیشروى خود و در میان پاهاى خود (تفسیر روشن، ج‏16، ص127)

و. ...

 

18) «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»

درباره مقصود از این تعبیر، در برخی احادیث، تعهد به پرهیز از گناهان خاصی معرفی شده است، که عموما گناهانی‌اند که عمدتا مورد ابتلای زنان می‌باشند همچون جزع و فزع کردن در مصیبت‌ها و خلوت کردن با نامحرم و تبرج (خودنمایی) کردن در ملأ عام و ... (احادیث 8 تا 13) و به تبع آن برخی از قدمای مفسران نیز آیه را بر همین موارد منطبق کرده‌اند (مقاتل و کلبی، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص414[15]). اما حق این است که آن موارد از باب تأکید بوده است و آیه ظهور واضحی دارد که شامل مطلق واجبات دینی مانند نماز و زکات و سایر امور خیری است که زنان به انجام آن‌ها دستور داده شده‌اند (حدیث7) چرا که کلمه «معروف» نقطه مقابل «منکر» است و هر چیزی است که عقل و شرع بر وجوب با استحباب آن دلالت داشته باشد؛ و اصل معروف هر کار نیک و مطابق با تقوا و طاعت خداوند متعال است؛ و بلکه هر دستوری است که پیامبر ص بدهد، اعم از واجبات مذکور یا مواردی که شخص پیامبر ص به هر کس خاصی دستور دهد (مجمع البیان، ج‏9، ص414[16]).

 

19) «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»

اینکه بر پرهیز از معصیت خود پیامبر ص، و نه بر پرهیز از معصیت خداوند، تأکید کرد، دلالت آشکاری دارد که می‌خواهد بدین وسیله تثبیت کند که هر سنت و دستوری که شخص پیامبر ص هم مستقر کند باید مسلمانان رعایت کنند و در واقع معنایی اعم از معروف را شامل می‌شود (المیزان، ج‏19، ص242[17]). در واقع این تعبیر، شاید به نحوی خلاصه مفادی باشد که در سوره نساء در ضمن چند آیه آمد که فرمود:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً (59) ... (60) وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً (61) ... (62-63) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً (64) فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً (65) ... (66-79) مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً (80) ... (81-82) وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلاَّ قَلیلاً (83)

این آیات صراحت آشکاری دارند که امر به اطاعت از رسول و اولی‌الامر در ادامه اطاعت از خداست؛ و اگر در هر چیزی [از جمله در تشخیص مصداق اولی الامر) اختلاف شد باید به خدا و رسول مراجعه کنند. اما در این ارجاع منافقان می‌کوشند جلوی رجوع مردم به پیامبر ص را بگیرند [یعنی منافقان در مقابل دستورات خدا که صریحا در قرآن آمده، چاره‌ای ندارند، اما نفاقشان از اینجا معلوم می‌شود که مردم را به سمتی سوق می‌دهند که گمان کنند که می‌شود با رجوع به قرآن بی‌نیاز شد و نیازی به اطاعت از دستورات ویژه پیامبر ص نیست]؛ لذا خداوند در ادامه تصریح می‌کند که پیامبر فقط وظیفه پیام آوردن ندارد بلکه اصلا هر پیامبری که از جانب خداوند ارسال شد باید اطاعت شود و اطاعت از پیامبر عین اطاعت از خداست؛ و نهایتا از مسلمانان این انتظار را دارد که در هر مساله خاصی (که دیگر به خاطر خاص بودنش لزوما در قرآن یافت نمی‌شود) سراغ پیامبر ص و آن اولی الامری که قبلا اشاره شد بروند و اینجا دیگر حتی اسم رجوع الی الله (که مصداقش از نظر مخاطب علی القاعده رجوع به قرآن است) نمی‌آورد.

به نظر می‌رسد در این بیعت با زنان، کل این مفاد آیات فوق، در یک تعبیر «معصیت تو را نکنند» خلاصه شده است.

نکته تاریخی- تفسیری

در میان زنان مسلمانی[18] که قرآن از آنها یاد کرده است که در زمان پیامبر ص بوده‌اند دو مورد داریم که به نحوی اقدامشان رنجش پیامبر ص را در پی داشته است و جالب اینجاست که هر دو در میان زنان پیامبر ص بوده است.

یکی آیات 28-29 و 51 سوره احزاب است: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمیلاً؛ وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظیماً» (28-29) «تُرْجی‏ مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَیْکَ ذلِکَ أَدْنى‏ أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَ لا یَحْزَنَّ وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَلیما» (51) که برخورد بد آنها با پیامبر ص در خصوص انتظارات دنیوی‌ای که داشتند موجب شده پیامبر حدود یک ماه از همه آنها کناره‌گیری کند (بحث در مورد این آیات و شأن نزول آنها قبلا تقدیم شد در: https://yekaye.ir/al-ahzab-33-28/ و https://yekaye.ir/al-ahzab-33-29/ و https://yekaye.ir/al-ahzab-33-51/) و البته در اینجا مصداق تخلف از دستور پیامبر ص نبود.

مورد دوم که مشخصا مصداق تخلف از دستور پیامبر ص بود در 5 آیه ابتدایی سوره تحریم است که دو آیه ابتدایی‌اش از جنس همین ناراحت کردن پیامبر ص است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏؛ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ؛ قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ» (1-2) اما آیات بعد صریحا از تخلف دو تن از آنان (که در منابع شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که عایشه و حفصه بوده است) از دستوری که پیامبر ص داده بود گزارش می‌دهد: «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ» (3) غلاظ و شداد بودن این مطلب از دو آیه‌ای که بعدش آمده بخوبی فهمیده می‌شود که اولا برخلاف همه مواردی که وقتی کسی توبه می‌کندن خدا وعده بخشش می‌دهد اینجا نه‌تنها از چنین وعده‌ای خبری نیست، بلکه تأکید می‌شود که ولو توبه کنید باز قلبهایتان منحرف شده است: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ» (4) و ثانیا تهدید می‌کند که چه‌بسا پیامبر شما را طلاق دهد و به جای شما زنان مسلمان مومن و دارای صفات خوب بگیرد: «عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکاراً» (5) که کنایه می‌زند که شما این طور نیستید.

شاید ریشه همه اینها در همین باشد که آنان با اینکه زن پیامبر ص بودند بیعت‌شکنی کردند زیرا به «لا یعصینک فی معروف» که از مفاد بیعت پیامبر ص با زنان بود ملتزم نماندند، و در جای دیگر فرمود وقوع گناه از زنان پیامبر مجازاتی مضاعف دارد؛ همان گونه که مطیع پیامبر ص بودن پاداش دوبرابر برایشان دارد: «یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرا؛ وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَریما» (احزاب/31-32)

 

20) «فَبایِعْهُنَّ»

زنان در مسایل عقیدتى، اجتماعى، اخلاقى و سیاسى در کنار مردان هستند و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در پرتو وحى با آنان رفتار عادلانه داشت (تفسیر نور، ج‏9، ص594).

 

21) «فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ»

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مأمور به دعا و استغفار براى کسانى است که با او بیعت نمایند (تفسیر نور، ج‏9، ص595).

 

22) «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ»

توسّل به اولیاى خدا جایز و دعاى آنان مستجاب است وگرنه خداوند به پیامبرش دستور نمی‌داد که تو برای آنان استغفار کن (تفسیر نور، ج‏9، ص595).

 

23) «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ»

گرچه اسلام آوردن، کارهاى دوران کفر را مى‏پوشاند و محو مى‏کند ولى باز هم به دعاى پیامبر نیاز است (تفسیر نور، ج‏9، ص595).

 

24) «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ»

سوابق بد مردم، مانع دعا به آنان نشود (تفسیر نور، ج‏9، ص595).

 

25) «وَ اسْتَغْفِرْ ... إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیم‏»

رحمت و مغفرت خداوند پشتوانه استجابت دعاهاست (تفسیر نور، ج‏9، ص595).

 

26) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»

در این آیه بر مفاد بیعتی که زنان با پیامبر ص داشتند تأکید می‌شود و انتظار خدا از ایشان را در امور کاملا واضحی همچون شرک نورزیدن و دزدی و زنا نکردن معرفی می‌کند؛ و البته یک موردش را به اجمال گذاشته است: «وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ». در تدبر 19 توضیح داده شد که این مورد، که اطاعت از شخص پیامبر ص را طلب می‌کند مشخصا موردی است که مرز منافق و غیرمنافق را نمایان می‌کند. و حقیقت این است که آن طور که خود این زنانی که بیعت کرده‌اند گزارش کرده‌اند، بسیاری از زنان به این فقره از مفاد بیعت عمل نکردند؛ در حدیث شماره 10 مواردی نقل شد که وقتی پیامبر، یکی از دستوراتی که به خصوص زنان داد این بود که «إسعاد» [دم گرفتن و همراهی با زنی که نوحه‌سرایی می‌کند تا نوحه‌اش جانسوزتر شود] نکنند، برخی گفتند چون فلانی‌ها برای ما اسعاد کرده‌اند ما هم باید برای آنها اسعاد کنیم و لذا بیعت نکردند و بعد از اینکه اسعاد کردند برای بیعت آمدند! و در اولین روایتش راوی که یکی از همین زنانی است که بیعت کرده، می‌گوید غیر از من کسی به این عهد وفادار نماند. در اینجا به مورد دیگری اشاره می‌شود.

حکایت

ام عطیه می‌گوید: در بیعت از ما عهد گرفته شد که نوحه‌سرایی نکنیم، ولی کسی از ما به این عهد وفادار نماند غیر از پنج نفر: ام سلیم و ام علاء و دختر أبی‌سبرة و همسر معاذ و یک خانم دیگر (الدر المنثور، ج‏6، ص211[19]).

این گونه وقایع بخوبی نشان می‌دهد که پیامبر ص در میان چه کسانی زندگی می‌کرده است! وقتی توجه کنیم کسانی که با شخص پیامبر ص بیعت می‌کردند این گونه بودند - یعنی وجود سطوحی از رفتاری که در جای دیگر آن را علامت نفاق خواند، در بدنه عمومی مردم- آنگاه سطح انتظار خود را از مسلمانانی که در کنارشان زندگی می کنیم تعدیل خواهیم کرد.

شاید به همین جهت است که بلافاصله بعد از دستور بیعت، ایشان را سفارش به استغفار می‌کند و بر غفور و رحیم بودن خداوند اصرار می‌ورزد.

 


[1] . «وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ» أی بکذب یکذبنه فی مولود یوجد «بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» أی لا یلحقن بأزواجهن غیر أولادهم عن ابن عباس

[2] . و قوله: وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ؛ کانت المرأة تلتقط المولود، فتقول لزوجها: هذا ولدی منک. فذلک البهتان المفترى.

[3] . و قوله: «وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» و ذلک بأن یحملن من الزنا ثم یضعنه و ینسبنه إلى أزواجهن فإلحاقهن الولد کذلک بأزواجهن و نسبته إلیهم کذبا بهتان یفترینه بین أیدیهن و أرجلهن لأن الولد إذا وضعته أمه سقط بین یدیها و رجلیها.

[4] . و أخرج ابن المنذر من طریق ابن جریج عن ابن عباس فی قوله وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ قال کانت الحرة یولد لها الجاریة فتجعل مکانها غلاما

[5] . و قال الفراء کانت المرأة تلتقط المولود فتقول لزوجها هذا ولدی منک فذلک البهتان المفتری بین أیدیهن و أرجلهن و ذلک أن الولد إذا وضعته الأم سقط بین یدیها و رجلیها و لیس المعنى على نهیهن من أن یأتین بولد من الزنا فینسبنه إلى الأزواج لأن الشرط بنهی الزنا قد تقدم

[6] . و قوله: وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ نهى عن النمیمة أی لا تنم إحداهن على صاحبها فیورث القطیعة، و یحتمل أن یکون نهیا عن إلحاق الولد بأزواجهن. قال ابن عباس: لا تلحق بزوجها ولدا لیس منه، قال الفراء: کانت المرأة تلتقط المولود فتقول لزوجها: هذا ولدی منک فذلک البهتان المفترى بین أیدیهن و أرجلهن و ذلک أن الولد إذا رضعته الأم سقط بین یدیها و رجلیها، و لیس المعنى نهیهن عن الزنا، لأن النهی عن الزنا قد تقدم.

[7] . وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ و فرزندى از حرام نیارند، یا از شوى پیشین و شوى پسین را گویند که این از تو است بدروغ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ و نسبت آن فرزند در دست و پاى افکنند.

[8] . و لا یغنی عن هذا الشرط شرط الاجتناب عن الزنا لأنهما متغایران و کل مستقل بالنهی و التحریم.

[9] . و قیل البهتان الذی نهین عنه قذف المحصنات و الکذب على الناس و إضافة الأولاد إلى الأزواج على البطلان فی الحاضر و المستقبل من الزمان

[10] . و قال الفراء کانت المرأة تلتقط المولود فتقول لزوجها هذا ولدی منک فذلک البهتان المفتری بین أیدیهن و أرجلهن و ذلک أن الولد إذا وضعته الأم سقط بین یدیها و رجلیها و لیس المعنى على نهیهن من أن یأتین بولد من الزنا فینسبنه إلى الأزواج لأن الشرط بنهی الزنا قد تقدم

[11] . و قوله: «وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» و ذلک بأن یحملن من الزنا ثم یضعنه و ینسبنه إلى أزواجهن فإلحاقهن الولد کذلک بأزواجهن و نسبته إلیهم کذبا بهتان یفترینه بین أیدیهن و أرجلهن لأن الولد إذا وضعته أمه سقط بین یدیها و رجلیها.

[12] . الثانی: ما الفائدة فی قوله تعالى: بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ و ما وجهه؟ نقول: من قال المرأة إذا التقطت ولدا، فإنما التقطت بیدها، و مشت إلى أخذه برجلها، فإذا أضافته إلى زواجها فقد أتت ببهتان تفترینه بین یدیها و رجلیها، و قیل: یفترینه على أنفسهن، حیث یقلن: هذا ولدنا و لیس کذلک، إذ الولد ولد الزنا، و قیل: الولد إذا وضعته أمه سقط بین یدیها و رجلیها.

[13] . این سخن در بردارد دروغ بستن بر شکم را که در میان دستها است، و بر فروج را که در میان پاها است

[14] . به این ادعا که فرزند اوست که از میان شکم و پاهایشان بیرون آمد.

[15] . و قیل عنى بالمعروف النهی عن النوح و تمزیق الثیاب و جز الشعر و شق الجیب و خمش الوجه و الدعاء بالویل عن المقاتلین و الکلبی

[16] . «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» و هو جمیع ما یأمرهن به لأنه لا یأمر إلا بالمعروف و المعروف نقیض المنکر و هو کل ما دل العقل و السمع على وجوبه أو ندبه و سمی معروفا لأن العقل یعترف به من جهة عظم حسنه و وجوبه ... و الأصل أن المعروف کل بر و تقوى و أمر وافق طاعة الله تعالى.

[17] . و قوله: «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» نسب المعصیة إلى النبی ص دون الله مع أنها تنتهی إلیه تعالى لأن المراد أن لا یتخلفن بالمعصیة عن السنة التی یستنها النبی ص و ینفذها فی المجتمع الإسلامی فیکون ما سنه هو المعروف عند المسلمین و فی المجتمع الإسلامی. و من هنا یظهر أن المعصیة فی المعروف أعم من ترک المعروف کترک الصلاة و الزکاة و فعل المنکر کتبرجهن تبرج الجاهلیة الأولى.

[18] . اگر زنانی که اسلام نیاوردند را اضافه کنیم موارد دیگری هم در قرآن هست هست همچون زن ابولهب؛ اما چون هیچگاه با پیامبر ص بیعت نکرده‌اند تخصصا از این بحث خارج‌اند.

[19] . و اخرج ابن ابى شیبة و عبد بن حمید و ابن مردویه عن ام عطیة قالت أخذ علینا فی البیعة ان لا ننوح فما وفی منا لا خمسة ام سلیم وام العلاء و ابنة أبى سبرة امرأة ابى معاذ أو قال بنت أبى سبرة و امرأة معاذ و امرأة أخرى

و أخرج البخاری و مسلم و ابن مردویه عن ام عطیة قالت بایعنا رسول الله ص فقرأ علینا ان لا تشرکن بالله شیا و نهانا عن النیاحة فقبضت منا امرأة یدها فقالت یا رسول الله ان فلانة أسعدتنی و انا أرید ان أجزیها فلم یقل لها شیأ فذهبت ثم رجعت قالت فما وفت منا امرأة ام سلیم وام العلاء و بنت أبى سبرة امرأة معاذ أو بنت ابى سبرة و امرأة معاذ.

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (5. ادامه احادیث)

 

ج. یُبایِعْنَکَ عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ

4) سعدان‌بن‌مسلم روایت کرده است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «می‌دانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با زنان چگونه بیعت کرد»؟

گفتم: «خداوند عزّوجلّ و فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، بهتر می­دانند».

فرمودند: آن‌ها را اطراف خود جمع کرد. سپس ظرفی سنگی بِرامی* طلب کردند پس در آن آب و گلاب ریختند، سپس دستشان را در آن فرو بردند.

سپس فرمودند: «گوش فرا دهید، ای زنان! با شما بیعت می‌کنم که به خداوند در چیزی شرک نورزید و دزدی نکنید و زنا نکنید و فرزندان خود را نکشید و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاورید که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندید و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ شوهرتان** را نکنید. آیا می‌پذیرید»؟

گفتند: «آری»!

پس دستش را از ظرف درآورد و به آنان گفت: «دستتان را در این ظرف فرو ببرید»، آنان هم‌چنان کردند.

و دست رسول خدا (صلی الله علیه و آله) طیّب‌تر از آن بود که با دست زنی تماس برقرار کند که به او نامحرم باشد.

الکافی، ج‏5، ص526

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏: أَ تَدْرِی کَیْفَ بَایَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص النِّسَاءَ؟

قُلْتُ: اللَّهُ أَعْلَمُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ.

قَالَ جَمَعَهُنَّ حَوْلَهُ ثُمَّ دَعَا بِتَوْرِ بِرَامٍ*‏ فَصَبَّ فِیهِ نَضُوحاً ثُمَّ غَمَسَ یَدَهُ فِیهِ ثُمَّ قَالَ اسْمَعْنَ یَا هَؤُلَاءِ أُبَایِعُکُنَّ عَلَى أَنْ لَا تُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لَا تَسْرِقْنَ وَ لَا تَزْنِینَ وَ لَا تَقْتُلْنَ أَوْلَادَکُنَّ وَ لَا تَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ تَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیکُنَّ وَ أَرْجُلِکُنَّ وَ لَا تَعْصِینَ بُعُولَتَکُنَّ** فِی مَعْرُوفٍ؛ أَقْرَرْتُنَّ؟

قُلْنَ: نَعَمْ.

فَأَخْرَجَ یَدَهُ مِنَ التَّوْرِ، ثُمَّ قَالَ لَهُنَّ: اغْمِسْنَ أَیْدِیَکُنَّ. فَفَعَلْنَ.

فَکَانَتْ یَدُ رَسُولِ اللَّهِ ص الطَّاهِرَةُ أَطْیَبَ مِنْ أَنْ یَمَسَّ بِهَا کَفَّ أُنْثَى لَیْسَتْ لَهُ بِمَحْرَمٍ.

پی‌نوشت‌ها:

* «تَوْرِ» به معنای ظرفی است که برای نوشیدن آب استفاده می‌شده و  «بُرمة» که جمع آن «بِرام» است اسم سنگی است که در مناطق حجاز و یمن معروف است (النهایة) و برخی گفته‌اند «برام» نام کوهی است در حوالی بقیع، که از سنگ‌های آن برای ساختن ظروف استفاده می‌کردند.

** متن آیه تعبیر «یعصینک» است یعنی نافرمانی از شخص پیامبر ص. اگر اشتباهی در نقل رخ نداده و اصل سخن معصوم همین «لَا تَعْصِینَ بُعُولَتَکُنَّ» باشد شاید آوردن عدم عصیان از شوهر در کارهای معروف از باب این است که این مطلب یکی از دستوراتی است که پیامبر ص بدان دستور داده و تخلف از آن مصداق تخلف از دستور پیامبر ص باشد.

موید این مطلب آن است که در برخی از نقل‌هایی که در ادامه از کتب اهل سنت آمده، برخی از زنانی که حکایت بیعت خودشان را تعریف کرده‌اند اشاراتی دارند به اینکه پیامبر ص در خصوص شوهرهایشان هم سفارشهای خاص داشته است؛ مثلا:

5) از سلیمی دختر قیس نقل شده که گفته است:

من در میان زنان انصار به نزد رسول الله ص رفتم تا با ایشان بیعت کنم. پس هنگامی که با ما شرط کرد که به خدا شرک نورزیم و دزدی نکنیم و زنا نکنیم و فرزندانمان را نکشیم و بهتانی را نیاوریم که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندیم و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌اش را نکنیم و در حق شوهرانمان غل و غش نورزیم، با او بیعت کردیم.

سپس برگشتیم؛ به خانمی گفتم:‌برگرد و درباره غل و غش ورزیدن با شوهرانمان بپرس. پس او پرسید.

فرمودند: اینکه از مال او برداری و با آن غیر او را حمایت کنی.

الدر المنثور، ج‏6، ص209

و أخرج ابن سعد و أحمد و ابن مردویه عن سلیمى بنت قیس رضى الله عنها قالت:

جئت رسول الله ص أبایعه على الإسلام فی نسوة من الأنصار. فلما شرط علینا ان لا نشرک بالله شیا و لا نسرق و لا نزنی و لا نقتل أولادنا و لا نأتی ببهتان نفتریه بین أیدینا و أرجلنا و لا نعصیه فی معروف و لا تغششن أزواجکن، فبایعناه.

ثم انصرفنا؛ فقلت لامرأة: ارجعی، فاسألیه ما غش أزواجنا؟ فسألته.

فقال: تأخذ ماله فتحابى غیره به.

 

6) مفاد بیعتی که در این آیه در خصوص زنان مطرح شده است، ظاهرا مفادی بوده که در بیعتهای قبلی پیامبر ص هم بر همانها تأکید می‌شده است چنانکه در منابع شیعه و سنی روایت شده است که در پیمان عقبه (در دومین باری که جمعی از مردم مدینه (12 نفر) خدمت پیامبر ص در مکه رسیدند و اسلام آوردند) شبیه این بیعت انجام شده است:

الف. پس در سال بعد در ایام حج دوازده نفر از مردان انصار آمدند و با پیامبر ص دیدار داشتند و با ایشان بر اساس مفاد بیعت النساء بیعت کردند که به خدا شرک نورزند و دزدی نکنند و ... تا آخر آیه؛ سپس برگشتند.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص181

...[1] حَتَّى إِذَا کَانَ الْعَامُ الْمُقْبِلُ أَتَى الْمَوْسِمَ مِنَ الْأَنْصَارِ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا فَلَقُوا النَّبِیَّ ص فَبَایَعُوهُ عَلَى بَیْعَةِ النِّسَاءِ أَنْ لَا یُشْرِکُوا بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لَا یَسْرِقُوا إِلَى آخِرِهَا ثُمَّ انْصَرَفُوا.

ب. این مطلب در کتب اهل سنت از قول عبادة بن صامت چنین روایت شده است:

ما نزد پیامبر ص بودیم پس فرمود: با من بیعت کنید بر اینکه به خداوند شرک نورزید و دزدی نکنید و زنا نکنید - و آیه بیعت زنان را خواند- ؛ پس هرکس از شما به این وفا کرد پاداشش بر عهده خداست و هرکس به هریک از اینها [که تعهد کرده که انجام ندهد] اقدام کرد پس اگر در دنیا عقاب شد این کفاره او خواهد بود و اگر کسی مرتکب چیزی از اینها شد و خداوند بر او پوشاند پس به خدا برمی‌گردد که اگر بخواهد عذابش کند و اگر بخواهد ببخشاید.

الدر المنثور، ج‏6، ص209؛ منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج‏15، ص129[2]

و أخرج عبد بن حمید و ابن مردویه و البخاری و مسلم و النسائی و ابن المنذر عن عبادة بن الصامت قال:

کنا عند النبی ص فقال: بایعونی على ان لا تشرکوا بالله شیا و لا تسرقوا و لا تزنوا - و قرا آیة النساء -. فمن وفی منکم فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ و من أصاب من ذلک شیا فعوقب فی الدنیا فهو کفارة له و من أصاب من ذلک شیا فستره الله فهو إلى الله ان شاء عذبه و ان شاء غفر له.

د. وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ

7) عبدالله‌بن‌سنان گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره‌ی کلام خداوند عزّوجلّ: و لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ، پرسیدم. فرمود: «مقصود؛ نماز و زکات و امور خیری است که زنان را به انجام آن‌ها دستور داده است».

تفسیر القمی، ج‏2، ص364

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ».

قَالَ: هُوَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِنَّ مِنَ الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ مَا أَمَرَهُنَّ بِهِ مِنْ خَیْر.

در روایت 14 هم از منابع اهل سنت خواهد آمد از پیامبر ص نقل شده که در مورد «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» فرمودند: «فیما استطعتن و أطقتن».

 

د.1) روایات متعددی در شیعه و سنی نقل شده که مقصود از این عصیان نکردن از معروف، پرهیز از جزع و فزع کردنهای هنگام مصیبت است:

د. 1-1) در منابع شیعه:

8) عمروبن‌ابی‌المقدام گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «می‌دانید که خداوند در آیه: «و لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ: و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند» (ممتحنه/12) چه فرموده است»؟

گفتم: «نه»!

فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: هنگامی‌که من از دنیا رفتم، به خاطر من صورتت را نخراش، موهایت را آشفته و پریشان نساز و نفرین نکن و آه فراوان نکش». سپس فرمود: «این همان المَعْرُوفُ است که خداوند به آن امر فرموده است».

الکافی، ج‏5، ص527؛ معانی الأخبار، ص390[3]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ الْخُزَاعِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:‏ تَدْرُونَ مَا قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»؟

 قُلْتُ: لَا.

قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِفَاطِمَةَ ع إِذَا أَنَا مِتُّ فَلَا تَخْمِشِی عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَنْشُرِی [/تُرْخِی] عَلَیَّ شَعْراً وَ لَا تُنَادِی بِالْوَیْلِ وَ لَا تُقِیمِی عَلَیَّ نَائِحَةً.

قَالَ: ثُمَّ قَالَ: هَذَا الْمَعْرُوفُ الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

9) ابو ایوب از مردی از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که درباره‌ی این کلام خداوند عزّوجلّ «و لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ: و در هیچ [کار] معروفی نافرمانی‌ تو را نکنند» (ممتحنه/12) فرمودند:

معروف این است که زنان گریبان چاک ندهند، و برگونه‌های خود لطمه نزنند، و فریاد واویلا سر ندهند، و در کنار قبر باقی نمانند، و لباس سیاه نپوشند، و موهای خود را پریشان نکنند.

الکافی، ج‏5، ص527

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّاز عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»‏ قَالَ:

الْمَعْرُوفُ أَنْ لَا یَشْقُقْنَ جَیْباً وَ لَا یَلْطِمْنَ خَدّاً وَ لَا یَدْعُونَ وَیْلًا وَ لَا یَتَخَلَّفْنَ عِنْدَ قَبْرٍ وَ لَا یُسَوِّدْنَ ثَوْباً وَ لَا یَنْشُرْنَ شَعْراً.

اینکه این نهی پیامبر ص از جزع و فزع کردن زنان در مصیبت، تا چه مقدار مولوی و واجب، و چه مقدار ارشادی و قابل اغماض بوده، بحث فقهی جدی طلب می‌کند و در این زمینه حکایاتی از رفتار پیامبر ص در قسمت تدبر خواهد آمد.

د.1-2) در منابع اهل سنت

10) الف. از ام سلمه انصاری نقل شده که: زنی از زنان گفت: ما معروفی که سزاوار نیست تو در آن نافرمانی کنیم چیست؟

پیامبر ص فرمود: نوحه سر ندهید.

گفتم: یا رسول الله ص! فرزندان فلانی هنگام مصیبت عمویم مرا إسعاد* کردند و من ناچارم که برایشان جبران کنم. اما ایشان نپذیرفت و من چند بار اصرار کردم و به من فقط برای جبران آن اجازه داد و من دیگر نوحه‌سرایی نکردم؛ ولی هیچ زنی غیر از من نبود مگر اینکه باز نوحه سرایی کرد.

ب. از ابوملیح نقل شده که زنی از انصار برای بیعت با پیامبر ص آمد. وقتی حضرت با وی شرط کرد که به خداوند در چیزی شرک نورزد و دزدی نکند و زنا نکند، پذیرفت. وقتی فرمود: «و لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ: و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند» (ممتحنه/12) فرمود: اینکه نوحه سر ندهی.

او گفت: فلان خانم مرا إسعاد کرده، آیا اجازه می‌دهی إسعادش کنم و دیگر تکرار نکنم؟ حضرت اجازه نداد.

(در همانجا شبیه این واقعه از قول ام عطیه در مورد خودش نقل شده است)[4]

ج. مصعب بن نوح نقل کرده است که پیرزنی را دیدم از کسانی که با پیامبر ص بیعت کرده بود. گفت: پیامبر در زمره عهدهایی که از ما گرفت این بود که نوحه‌سرایی نکنیم و فرمود: این همان معروفی است که خداوند فرمود: «و لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ: و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند» (ممتحنه/12).

گفتم: یا رسول الله! عده‌ای وقتی مصیبتی بر من نازل شد مرا إسعاد کردند، و الان مصیبتی بر آنها نازل شده و من می‌خواهم آنها را إسعاد کنم. به من گفت: برو و کارشان را جبران کن.

سپس وی رفت و برگشت و بعدش بیعت کرد.

د. از یکی از زنان بیعت کرده، نقل شده که گفت:

از جمله اموری که پیامبر ص از ما عهد گرفت این بود که او را در هیچ معروفی نافرمانی نکنیم و صورت نخراشیم و گریبان چاک ندهیم، و فریاد واویلا سر ندهیم.

ه. از ابن عبدالله مزنی نقل شده است که:

جزء اموری که پیامبر از زنان عهد گرفت این بود که گریبان چاک ندهند، و صورت نخراشند، و فریاد واویلا سر ندهند، و سخن پریشان و ناشایست نگویند.

و. از انس نقل شده است که:‌ پیامبر هنگام بیعت با زنان از آنان عهد گرفت که نوحه‌سرایی نکنند.

گفتند: با رسول الله! زنانی در زمان جاهلیت ما را إسعاد کردند؛ آیا ما در اسلام إسعادشان نکنیم؟

پیامبر ص فرمودند: در اسلام إسعاد* نداریم و همین طور شطار** و عقر کردن*** و خَبَب**** و جَنَب*****؛ و کسی هم که غارت و چپاول کند از ما نیست.

ز. روایت شده است که پیامبر بعد از اینکه خواست از زنان عهد بگیرد که [در مصیبت] نوحه‌سرایی نکنند، زنی گفت: ما چاره‌ای جز نوحه‌سرایی نداریم [یعنی مصیبت گاه بقدری سخت است که خواه ناخواه به نوحه‌سرایی می‌افتیم.

حضرت فرمودند: اگر بناچار این کار را انجام می‌دهید پس صورت نخراشید و گریبان پاره نکنید و موها را نتراشید و فریاد واویلا سر ندهید و سخن ناروا بر زبان نیاورید و جز سخن حق نگویید.

الدر المنثور، ج‏6، ص210-211

الف. اخرج ابن سعد و أحمد و عبد بن حمید و الترمذی و حسنه و ابن ماجة و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و ابن مردویه عن أم سلمة الأنصاریة قالت قالت امرأة من النسوة ما هذا المعروف الذی لا ینبغی لنا ان نعصیک فیه؟

قال لا تنحن.

قلت: یا رسول الله ان بنى فلان أسعدونی على عمى و لا بد لی من قضائهن. فأبى علىّ، فعاودته مرارا، فاذن لی فی قضائهن؛ فلم أنح بعد. و لم یبق منا امرأة الا و قد ناحت غیرى.

ب. أخرج سعید بن منصور و ابن منیع و ابن سعد و ابن مردویه عن ابى الملیح قال:

جاءت امرأة من الأنصار تبایع النبی ص فلما شرط علیها أن لا تشرکن بالله شیأ و لا تسرقن و لا تزنین أقرت. فلما قال «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» قال: أن لا تنوحى.

فقالت: یا رسول الله ان فلانة أسعدتنی أ فأسعدها ثم لا أعود فلم یرخص لها. مرسل حسن الاسناد

ج. أخرج أحمد و عبد بن حمید و ابن سعد و ابن مردویه بسند جید عن مصعب بن نوح الأنصاری قال:

أدرکت عجوزا لنا کانت فیمن بایع النبی ص؛ قالت: أخذ علینا فیما أخذ أن لا تنحن؛ و قال: هو المعروف الذی قال الله «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ».

فقلت: یا نبى الله ان أناسا قد کانوا أسعدونی على مصائب أصابتنی و انهم قد أصابتهم مصیبة و أنا أرید ان أسعدهم.

قال: انطلقی فکافئیهم. ثم انها أتت فبایعته.

د. أخرج ابن سعد و ابن أبى حاتم و ابن مردویه عن أسید بن ابى أسید البراد عن امرأة من المبایعات قال:

کان فیما أخذ علینا رسول الله ص ان لا نعصیه فیه من المعروف و ان لا نخمش وجها و لا نشق جیبا و لا ندعو ویلا.

ه. أخرج ابن سعد و عبد بن حمید عن بکر بن عبد الله المزنی قال:

أخذ رسول الله ص على النساء فی البیعة ان لا یشققن جیبا و لا یخمشن وجها و لا یدعون ویلا و لا یقلن هجرا.

و. أخرج عبد الرزاق فی المصنف و أحمد و ابن مردویه عن أنس قال:

أخذ النبی ص على النساء حین بایعهن ان لا ینحن.

فقلن: یا رسول الله ان نساء أسعدتنا فی الجاهلیة أ فنسعدهن فی الإسلام؟

فقال النبی ص: لا إسعاد* فی الإسلام و لا شطار** و لا عقر*** فی الإسلام و لا خبب**** و لا جنب***** و من انتهب فلیس منا.

ز. أخرج عبد بن حمید عن الضحاک قال:

کان فیما أخذ على النساء من المعروف ان لا ینحن؛ فقالت امرأة: لا بد من النوح!

فقال رسول الله ص: ان کنتن لا بد فاعلات فلا تخمشن وجها و لا تخرقن ثوبا و لا تحلقن شعرا و لا تدعون بالویل و لا تقلن هجرا و لا تقلن الا حقا.

پی‌نوشتها

* إسعاد آن است که وقتی زنی در مصیبت نوحه‌سرایی می‌کند زن دیگری با او دم می‌گیرد تا نوحه‌اش جانگدازتر شود.

** شطار جمع شاطر است و به کسی گفته می‌شود که خانواده‌اش را از باب اذیت و آزار به حال خود رها کرده یا از روی خباثت آنان را به زحمت می‌اندازد (لسان العرب، ج‏4، ص408[5]).

*** عقر در اصل پی کردن شتر است بدین صورت که در حالی که ایستاده بود با شمشیر پاهایش را با ضربتی قطع می‌کردند و مقصود از حرمت عقر ظاهرا اشاره به سنتی جاهلی است که بر سر قبور مردگانشان شتر را پی می‌کردند (النهایة، ج‏3، ص271[6]).

**** خَبَب هم به معنای حلیه‌گری آمده است و هم به معنای اینکه کاری کنیم که اسم روی پاهای عقبش بایستد و پاهای جلو را بلند کند (فرهنگ ابجدی) البته در نقل‌های دیگر این کلمه به صورت «خَلَب» و «جَلَب» هم ثبت شده است؛ خَلَب به زبان‌بازی و با زبان چرب و نرم دیگران را فریب دادن گفته می‌شود (فرهنگ ابجدی؛ و جَلَب هم در اصل به معای سوق دادن و راندن چیزی است و گفته‌اند جَلّب منهی عنه می‌تواند در یکی از این دو معنا باشد: یکی اینکه کسی که مامور گردآوری زکات است در جایی بنشیند و زکات دهندگان را مجبور کند نزدش بیایند و دوم در مسابقه اسب‌دوانی شخصی مرتب بر سر اسبش فریاد بزند و اذیتش کند تا بتواند نفر اول شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص199[7])؛ و این معنای اخیر برای جلب در روایتی از امام صادق ع که در شرح همین حدیث نبوی آمده به نحوی مورد تایید قرار گرفته است (معانی الأخبار، ص274[8]).

***** جَنّب هم در دو معنا به کار رفته است. یکی اینکه در مسابقه اسب‌دوانی کسی اسب بدون سواری را همراه خود بدواند و به محض اینکه اسب خودش خسته و ناتوان شد بناگاه از روی اسب خود به روی آن اسب بدون سوار بپرد و دوم آن است که کسی که مامور جمع‌آوری زکات است در جایی دور از محل کسانی که باید زکات بدهند بنشیند و همه را مجبور کند برای دادن زکات نزد او بیایند (لسان العرب، ج‏1، ص277[9]).

د.2) علاوه بر مورد 7 که در منابع شیعه آمده بود، در منابع اهل سنت هم مواردی در این بیعت مطرح شده که در متن آیه نیامده و احتمالا مصداقهایی از همین معروف باشد.

11) عبدالله بن عمرو بن عاص نقل کرده است که أمیمة دختر رقیقة خدمت رسول الله ص آمد که بیعت کند.

حضرت فرمود: با تو بیعت می‌کنم بر اینکه به خداوند در چیزی شرک نورزی و دزدی نکنی و زنا نکنی و فرزندت را نکشی و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاوری که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندی و همچون تبرج دوره جاهلیت تبرج و خودنمایی نکنی.

الدر المنثور، ج‏6، ص209

و أخرج أحمد و ابن مردویه عن عمرو بن شعیب عن أبیه [محمد] عن جده [عبدالله بن عمرو بن عاص] رضى الله عنه قال:

جاءت أمیمة بنت رقیقة إلى رسول الله ص تبایعه على الإسلام.

فقال ص: أبایعک على أن لا تشرکی بالله شیأ و لا تسرقى و لا تزنى و لا تقتلی ولدک و لا تأتی ببهتان تفترینه بین یدیک و رجلیک و لا تبرجی تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏.

 

12) از أم عفیف حکایت شده که گفت:

رسول الله ص هنگامی که با زنان بیعت کرد از ما عهد گرفت که جز با مردان محرم گپ زدن نداشته باشیم.

در همینجا دو روایت دیگر در همین مضمون از حسن و أم عطیه نیز ذکر شده است

الدر المنثور، ج‏6، ص211

أخرج ابن مردویه عن أم عفیف قالت:

أخذ علینا رسول الله ص حین بایع النساء ان لا نحدث الرجال الا محرما.

و أخرج ابن سعد و عبد بن حمید عن الحسن رضى الله عنه قال:

کان فیما أخذ علیهن ان لا یخلون بالرجال الا أن یکون محرما و ان الرجل قد تلاطفه المرأة فیمذی فی فخذیه.

و أخرج ابن المنذر و ابن مردویه عن أم عطیة رضى الله عنها قالت:

کان فیما أخذ علیهن ان لا یخلون بالرجال الا أن یکون محرما فان الرجل قد یلاطف المرأة فیمذی فی فخذیه.

 

13) این روایت که در منابع اهل سنت آمده بین دو مورد فوق (جزع و فزع کردن و پرهیز از خلوت با نامحرم) در یک حدیث جمع شده است که عکرمه نقل کرده است:

هنگامی که آیه «إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ...» نازل شد فرمود: آن معروفی که نباید در آن عصیان شود این است که زن و مرد با هم در یک مکان تنها خلوت نکنند و زنان همچون زمان جاهلیت [در مصیبت‌ها] نوحه سر ندهند.

خوله دختر حکیم انصاری گفت: یا رسول الله! فلان خانم مراد إسعاد کرده و برادرش از دنیا رفته است و من می‌خواهم جبران کنم.

حضرت فرمود: اگر می‌خواهی چنین کنی برو و بعدش بیا و بیعت کن.

الدر المنثور، ج‏6، ص211

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن عکرمة رضى الله عنه قال لما نزلت هذه الآیة إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ قال فان المعروف الذی لا یعصى فیه أن لا یخلو الرجل و المرأة وحدانا و ان لا ینحن نوح الجاهلیة قال فقالت خولة بنت حکیم الأنصاریة یا رسول الله ان فلانة أسعدتنی و قد مات أخوها فانا أرید ان أجزیها قال فاذهبی فاجزیها ثم تعالی فبایعی.

و أخرجه ابن جریر و ابن مردویه عن عکرمة عن ابن عباس رضى الله عنهما موصولا.

 

ج. فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ 

14) الف. مفضّل روایت کرده است که به امام صادق (علیه السلام) گفتم: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هنگامی‌که زنان خواستند با او بیعت کنند چگونه [دست] زنان را مسح کرد؟

فرمود: ظرفی را که در آن وضو می‌گرفت طلب کرد و در آن آب ریخت. سپس دست راستش را در آن فرو برد پس هریک از آن زنان که می‌خواست با او بیعت کند، می‌فرمود: «دستت را در این آب فرو کن» و آن زن دستش را همچون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آن آب فرو می‌کرد و این‌گونه با آن زنان دست می‌داد.

الکافی، ج‏5، ص526

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ الْجَبَلِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ الْأَشَلِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: کَیْفَ مَاسَحَ رَسُولُ اللَّهِ ص النِّسَاءَ حِینَ بَایَعَهُنَّ؟

قَالَ: دَعَا بِمِرْکَنِهِ‏ الَّذِی کَانَ یَتَوَضَّأُ فِیهِ فَصَبَّ فِیهِ مَاءً. ثُمَّ غَمَسَ یَدَهُ الْیُمْنَى. فَکُلَّمَا بَایَعَ وَاحِدَةً مِنْهُنَّ، قَالَ: اغْمِسِی یَدَکِ فَتَغْمِسُ کَمَا غَمَسَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَکَانَ هَذَا مُمَاسَحَتَهُ إِیَّاهُنَّ.

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ مِثْلَهُ.

این مضمون با سندهای متفاوتی در کتب شیعه و سنی آمده است؛ مثلا:

ب. از عایشه روایت شده است که پیامبر ص با تکلم به این آیه «أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً...» با زنان بیعت می‌کرد و دست رسول الله ص با دست هیچ زنی تماس برقرار نکرد مگر زنی را که صاحب اختیارش بود.

مجمع البیان، ج‏9، ص415؛ صحیح البخاری، ج6، ص2637[10]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص209[11]

وَ رَوَى الزُّهْرِیُّ عَنْ عروة عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ کَانَ النَّبِیُّ ص یُبَایِعُ النِّسَاءَ بِالْکَلَامِ بِهَذِهِ الْآیَةِ وَ مَا مَسَّتْ یَدُ رَسُولِ اللَّهِ ص یَدَ امْرَأَةٍ [قَطُّ] إِلَّا امْرَأَةً یَمْلِکُهَا. رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ فِی الصَّحِیحِ.

ج. از اسماء بنت یزید روایت شده که گفت: من در جمع زنانی بودم که با پیامبر ص بیعت کردم. پس ایشان فرمود: من با شما دست نمی دهم ولیکن آن [عهدی] را که خداوند گرفته برعهده شما می‌گذارم.

الدر المنثور، ج‏6، ص209

و أخرج سعید بن منصور و ابن سعد و أحمد و ابن مردویه عن أسماء بنت یزید رضى الله عنها قالت بایعت النبی ص فی نسوة فقال انى لا أصافحکن و لکن آخذ علیکن ما أخذ الله

د. از أمیمة بنت رقیقة روایت شده است که من در جمع زنانی بودم که برای بیعت نزد رسول الله ص رفتیم. پس با ما عهد گرفت بر اساس آنچه در قرآن آمده است که به خدا شرک نورزیم و ...، تا اینکه فرمود «و تو را در هیچ [کار] معروفی نافرمانی نکنند» پس فرمود: در آنچه استطاعت و طاقتش را دارند.

گفتیم: خدا و رسولش به ما از خودمان مهربان‌ترند. یا رسول الله! آیا با ما دست نمی‌دهی؟

فرمود: من با زنان دست نمی‌دهم و سخنم به صد زن، همان سخنم به یک زن است.

الدر المنثور، ج‏6، ص209

و أخرج عبد الرزاق و سعید بن منصور و عبد بن حمید و ابن سعد و أحمد و الترمذی و صححه و النسائی و ابن ماجة و ابن جریر و ابن المنذر و ابن مردویه عن أمیمة بنت رقیقة قالت:

أتیت النبی ص فی نساء لنبایعه فأخذ علینا ما فی القرآن: ان لا نشرک بالله شیأ، حتى بلغ «وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» فقال: فیما استطعتن و أطقتن.

قلنا: الله و رسوله ارحم بنا من أنفسنا. یا رسول الله الا تصافحنا؟!

قال: انى لا أصافح النساء انما قولی لمائة امرأة کقولی لامرأة واحدة.

برای مشاهده روایات دیگری در همین موضوع از قول افراد دیگر، ر.ک: مجمع البیان، ج‏9، ص415[12]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص211[13]؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص469[14].

 


[1] . فصل فی هجرته ع‏: کَانَ النَّبِیُّ ص یَعْرِضُ نَفْسَهُ عَلَى قَبَائِلِ الْعَرَبِ فِی الْمَوْسِمِ فَلَقِیَ رَهْطاً مِنَ الْخَزْرَجِ فَقَالَ أَ لَا تَجْلِسُونَ أُحَدِّثْکُمْ قَالُوا بَلَى فَجَلَسُوا إِلَیْهِ فَدَعَاهُمْ إِلَى اللَّهِ وَ تَلَا عَلَیْهِمُ الْقُرْآنَ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ یَا قَوْمِ تَعَلَّمُوا وَ اللَّهِ إِنَّهُ النَّبِیُّ الَّذِی کَانَ یُوعِدُکُمْ بِهِ الْیَهُودُ فَلَا یَسْبِقَنَّکُمْ إِلَیْهِ أَحَدٌ فَأَجَابُوهُ وَ قَالُوا لَهُ إِنَّا قَدْ تَرَکْنَا قَوْمَنَا وَ لَا قَوْمَ بَیْنَهُمْ مِنَ الْعَدَاوَةِ وَ الشَّرِّ مِثْلُ مَا بَیْنَهُمْ وَ عَسَى أَنْ یَجْمَعَ اللَّهُ بَیْنَهُمْ بِکَ فَتَقَدَّمْ عَلَیْهِمْ وَ تَدْعُوهُمْ إِلَى أَمْرِکَ وَ کَانُوا سِتَّةَ نَفَرٍ قَالَ فَلَمَّا قَدِمُوا الْمَدِینَةَ فَأَخْبَرُوا قَوْمَهُمْ بِالْخَبَرِ فَمَا دَارَ حَوْلٌ إِلَّا وَ فِیهَا حَدِیثُ رَسُولِ اللَّهِ.

[2] . حتّى إذا کان العام المقبل وافى الموسم من الأنصار إثنى عشر رجلا فلقوه بالعقبة و هی العقبة الاولى فبایعوا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله على بیعة النساء و ذلک قبل أن تفترض علیهم الحرب. قال عبادة بن الصامت: بایعنا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله لیلة العقبة الاولى على أن لا نشرک باللّه شیئا و لا نسرق و لا نزنی و لا نقتل أولادنا و لا نأتی ببهتان نفتریه من بین أیدینا و أرجلنا و لا نعصیه فی معروف، فان وفیتم فلکم الجنّة، و إن غشیتم من ذلک شیئا فاخذتم بحدّه فی الدّنیا فهو کفارة له، و إن سترتم علیه یوم القیامة فأمرکم إلى اللّه عزّ و جلّ إن شاء عذّب و إن شاء غفر.

[3] . حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ رَاشِدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ أَوْ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ‏ فِی هَذِهِ الْآیَةِ...

[4] .  و أخرج ابن أبى شیبة و الطبرانی و الحاکم و صححه و ابن مردویه عن أم عطیة قالت لما نزلت إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ إلى قوله وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ قالت کان منه النیاحة یا رسول الله الا آل فلان فإنهم کانوا قد أسعدونی فی الجاهلیة فلا بد لی من ان أسعدهم قال لا آل فلان.

[5] . و شَطَرَ عن أَهله شُطُوراً و شُطُورَةً و شَطارَةً إِذا نَزَحَ عنهم و ترکهم مراغماً أَو مخالفاً و أَعیاهم خُبْثاً؛ و الشَّاطِرُ مأْخوذ منه و أُراه مولَّداً، و قد شَطَرَ شُطُوراً و شَطارَةً، و هو الذی أَعیا أَهله و مُؤَدِّبَه خُبْثا

[6] . «لا عَقْرَ فی الإسلام» کانوا یَعْقِرُون الإبلَ على قبور الموتى: أی ینحرونها و یقولون: إنّ صاحب القبر کان یَعْقِرُ للأضیاف أیام حیاته فتکافئه بمثل صنیعه بعد وفاته. و أصل العَقْر: ضرب قوائم البعیر أو الشاة بالسیف و هو قائم.

[7] . أصل الْجَلْبُ: سوق الشی‏ء. یقال: جَلَبْتُ جَلْباً، قال الشاعر: «و قد یَجْلِبُ الشی‏ء البعید الْجَوَالِبُ» و أَجْلَبْتُ علیه: صحت علیه بقهر. قال اللّه عزّ و جل: وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ‏ [الإسراء/ 64]، و الْجَلَبُ المنهی عنه فی‏ قَوْلِهِ‏ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «لَا جَلَبَ» قیل: هو أن یجلب المصّدّق أغنام القوم عن مرعاها فیعدها، و قیل: هو أن یأتی أحد المتسابقین بمن یجلب على فرسه، و هو أن یزجره و یصیح به لیکون هو السابق.

[8] . حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ رُشَیْدٍ عَنْ غِیَاثٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لَا جَلَبَ وَ لَا جَنَبَ وَ لَا شِغَارَ فِی الْإِسْلَامِ قَالَ الْجَلَبُ الَّذِی یُجْلَبُ مَعَ الْخَیْلِ یَرْکُضُ مَعَهَا وَ الْجَنَبُ الَّذِی یَقُومُ فِی أَعْرَاضِ الْخَیْلِ فَیَصِیحُ بِهَا وَ الشِّغَارُ کَانَ یُزَوِّجُ الرَّجُلُ فِی الْجَاهِلِیَّةِ ابْنَتَهُ بِأُخْتِه‏

[9] . و الجَنَبُ، بالتحریک: الذی نُهِیَ عنه أَن یُجْنَبَ خَلْفَ الفَرَسِ فَرَسٌ، فإذا بَلَغَ قُرْبَ الغایةِ رُکِبَ. و فی حدیث الزَّکاةِ و السِّباقِ: لا جَلَبَ و لا جَنَبَ. و هذا فی سِباقِ الخَیْل. و الجَنَبُ فی السباق، بالتحریک: أَن یَجْنُبَ فَرَساً عُرْیاً عند الرِّهانِ إلى فَرَسِه الذی یُسابِقُ عَلَیْهِ، فإذا فَتَر المَرْکُوبُ تحَوَّلَ إلى المَجْنُوبِ، و ذلک إذا خاف أَن یُسْبَقَ على الأَوَّلِ؛ و هو فی الزکاة: أَن یَنزِل العامِلُ بأَقْصَى مواضع أَصحاب الصدقة ثم یأْمُرَ بالأَموال أَن تُجْنَبَ إلیه أَی تُحْضَرَ فَنُهُوا عن ذلک. و قیل: هو أَن یُجْنِبَ رَبُّ المالِ بمالِه أَی یُبْعِدَه عن موضِعه، حتى یَحْتاجَ العامِلُ إلى الإِبْعاد فی اتِّباعِه و طَلَبِه‏.

[10] . حَدَّثَنَا مَحْمُودٌ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ: أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُرْوَةَ،...

[11] . أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و البخاری و ابن ماجة و ابن المنذر و ابن مردویه عن عائشة ان رسول الله ص کان یمتحن من هاجر الیه من المؤمنات بهذه الآیة یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ إلى قوله غَفُورٌ رَحِیمٌ فمن أقرت بهذا الشرط من المؤمنات قال لها رسول الله ص قد بایعتک کلاما و لا و الله ما مست یده ید امرأة قط فی المبایعة ما بایعهن الا بقوله قد بایعتک على ذلک.

[12] . وَ رُوِیَ أَنَّهُ ص کَانَ إِذْ بَایَعَ النِّسَاءَ دَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَغَمَسَ یَدَهُ فِیهِ ثُمَّ غَمَسْنَ أَیْدِیَهُنَّ فِیه‏

[13] . و أخرج ابن سعد و ابن مردویه عن عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده قال کان رسول الله ص إذا بایع النساء دعا بقدح من ماء فغمس یده فیه ثم یغمسن أیدیهن فکانت هذه بیعته.

[14] . فِی رِوَایَةِ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ لَمَّا بَایَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص النِّسَاءَ وَ أَخَذَ عَلَیْهِنَّ دَعَا بِإِنَاءٍ فَمَلَأَهُ ثُمَّ غَمَسَ یَدَهُ فِی الْإِنَاءِ ثُمَّ أَخْرَجَهَا فَأَمَرَهُنَّ أَنْ یُدْخِلْنَ أَیْدِیَهُنَّ فَیَغْمِسْنَ فِیهِ. وَ کَانَ ع یُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ یَرْدُدْنَ عَلَیْهِ السَّلَامَ وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ کَانَ یَکْرَهُ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ قَالَ أَتَخَوَّفُ أَنْ یُعْجِبَنِی صَوْتُهَا فَیَدْخُلَ مِنَ الْإِثْمِ عَلَیَّ أَکْثَرُ مِمَّا أَطْلُبُ مِنَ الْأَجْرِ.

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (4. شان نزول و احادیث

 

شأن نزول

1) آن گونه که علی بن ابراهیم ع بیان کرده (و در قسمت حدیث هم احادیثی از امام صادق ع و دیگران در تایید این مطلب خواهد آمد) این آیه در روز فتح مکه نازل شده است و قضیه چنین بود که رسول الله ص در مسجد نشستند و تا نماز ظهر و عصر با مردان بیعت کردند. سپس برای بیعت با زنان نشستند و قدح آبی گذاشتند و ایشان دستش را در آن کرد و به زنان فرمود: کسی که می‌خواهد بیعت کند دستش را در این قدح بگذارد زیرا من با زنان مصافحه نمی کنم. سپس آنچه از شروط بیعت که خداوند نازل کرده بود بر آنها خواندند و فرمودند: «بر اینکه به خداوند در چیزی شرک نورزند و دزدی نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاورند که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندند و در هیچ [کار] معروفی نافرمانی‌ تو را نکنند، پس با آنها بیعت کن» (ممتحنه/12).

آنگاه ام حکیم دختر حارث بن عبدالمطلب برخاست و گفت: یا رسول الله! این معروفی که خداوند به ما دستور داده که در آن نافرمانی تو را نکنیم چیست؟

فرمودند: اینکه [در عزا] صورت نخراشید و به گونه‌هایتان لطمه نزنید و گریبان پاره نکنید و لباس سیاه نپوشید و فریاد واویلا سر ندهید و سر قبرها باقی نمانید.

پس با رسول الله ص بر این شروط بیعت کردند.

تفسیر القمی، ج‏2، ص364

وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ‏ فِی قَوْلِهِ: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏» فَإِنَّهَا نَزَلَتْ یَوْمَ فَتْحِ مَکَّةَ وَ ذَلِکَ:

أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَعَدَ فِی الْمَسْجِدِ یُبَایِعُ الرِّجَالَ إِلَى صَلَاةِ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ. ثُمَّ قَعَدَ لِبَیْعَةِ النِّسَاءِ وَ أَخَذَ قَدَحاً مِنْ مَاءٍ فَأَدْخَلَ یَدَهُ فِیهِ. ثُمَّ قَالَ لِلنِّسَاءِ: مَنْ أَرَادَتْ أَنْ تُبَایِعَ فَلْتُدْخِلْ یَدَهَا فِی الْقَدَحِ فَإِنِّی لَا أُصَافِحُ النِّسَاءَ.

ثُمَّ قَرَأَ عَلَیْهِنَّ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ شُرُوطِ الْبَیْعَةِ عَلَیْهِنَّ، فَقَالَ: «عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ».

فَقَامَتْ أُمُّ حَکِیمٍ ابْنَةُ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَا الْمَعْرُوفُ الَّذِی أَمَرَنَا اللَّهُ بِهِ أَنْ لَا نَعْصِیَکَ فِیهِ؟

فَقَالَ: أَنْ لَا تَخْمِشْنَ وَجْهاً وَ لَا تَلْطِمْنَ خَدّاً وَ لَا تَنْتِفْنَ شَعْراً وَ لَا تُمَزِّقْنَ جَیْباً وَ لَا تُسَوِّدْنَ ثَوْباً وَ لَا تَدْعُوِنَّ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ وَ لَا تُقِیمِنَّ عِنْدَ قَبْرٍ.

فَبَایَعَهُنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى هَذِهِ الشُّرُوطِ.

 

2) از جابر بن عبدالله نقل شده که وقتی آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ» (ممتحنه/10) نازل شد، از رسول الله پرسیدند چگونه امتحان شوند؟ پس این آیه نازل شد که « یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً...» (ممتحنه/12)

الدر المنثور، ج‏6، ص211

و أخرج ابن مردویه عن جابر بن عبد الله فی قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ. قال کیف یمتحن؟ فانزل الله: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً الآیة

 

3) از ابن عباس نقل شده است که من نماز عید فطر را همراه با پیامبر اقامه کردم. سپس آیه نازل شد [یا: از منبر پایین آمد] و ایشان نزد زنان رفت و فرمود: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ» و تا آخر آیه را خواند. سپس فرمود: آیا شما بر این هستید؟

زنی گفت: بله.

الدر المنثور، ج‏6، ص209

و أخرج البخاری و مسلم و ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما قال:

شهدت الصلاة یوم الفطر مع النبی ص فنزل فاقبل حتى أتى النساء، فقال: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ حتى فرغ من الآیة کلها. ثم قال حین فرغ: أنتن على ذلک؟

قالت امرأة: نعم.

حدیث

الف. کل آیه

1) الف. روایت شده است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با زنان در [کوه] صفا بیعت کرد. عمر پایین‌تر از او ایستاده بود، هند [زن ابوسفیان] نقاب زده و خود را در میان زنان پنهان کرده بود، از ترس اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را بشناسد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «با شما بیعت می‌کنم که به خداوند شرک نورزید».

هند گفت: «تو از ما چیزی را می‌خواهی که ندیدیم از مردان بخواهی»! چرا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در همان روز با مردان فقط بر اسلام و جهاد بیعت کرده بود.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «و دزدی نکنید».

هند گفت: «ابوسفیان مردی خسیس است و من بارها از مال او برداشته‌ام، نمی‌دانم آن‌ها بر من حلال است یا نه»؟

ابوسفیان گفت: «مالی که پیش از این و در گذشته از آن تو شده است، بر تو حلال است».

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خندید، او را شناخت و به او فرمود: «تو هند هستی، دختر عتبه»؟

گفت: «بله! پس از آنچه گذشته است، بگذر و ما را ببخشای. خداوند از تو بگذرد».

سپس فرمود: «و زنا نکنید».

هند گفت: «مگر زن آزاد زنا می­کند»؟ پس عمربن‌خطّاب به خاطر آنچه میان او و هند در جاهلیّت گذشته بود، لبخند زد.

رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: «و فرزندانتان را مکشید».

هند گفت: «ما آنان را در کودکی تربیت کردیم و شما آنان را کشتید، پس شما و ایشان بهتر می‌دانید». پسرش حنظلة بن‌ابی‌سفیان به دست علی (علیه السلام) در جنگ بدر کشته شده بود. عمر آنقدر خندید که به پشت افتاد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) لبخند زد.

و هنگامی‌که فرمود: «و بهتان نزنید»، هند گفت: «به خدا سوگند! بهتان کار زشتی است و تو ما را جز به راه رشد و مکارم اخلاق دستور نمی‌دهی».

و هنگامی‌که آن حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمود: «در هیچ [کار] معروفی نافرمانی‌ام نکنید»، هند گفت: «اگر می­خواستیم از دستورات تو سرپیچی و نافرمانی کنیم، به این مجلس نمی­آمدیم و در حضور تو نمی­نشستیم».

مجمع البیان، ج‏9، ص414؛ کنز العرفان؛ ج1، ص385 (به نقل البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص358-359)

رُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ ص بَایَعَهُنَّ وَ کَانَ عَلَى الصَّفَا وَ کَانَ عُمَرُ أَسْفَلَ مِنْهُ وَ هِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ مُتَنَقِّبَةً مُتَنَکِّرَةً مَعَ النِّسَاءِ خَوْفاً أَنْ یَعْرِفَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص.

فَقَالَ ص: أُبَایِعُکُنَّ عَلَى أَنْ لَا تُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً.

فَقَالَتْ هِنْدٌ: إِنَّکَ لَتَأْخُذُ عَلَیْنَا أَمْراً مَا رَأَیْنَاکَ أَخَذْتَهُ عَلَى الرِّجَالِ؛ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ بَایَعَ الرِّجَالَ یَوْمَئِذٍ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ الْجِهَادِ فَقَطْ.

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: وَ لَا تَسْرِقْنَ.

فَقَالَتْ هِنْدٌ: إِنَّ أَبَا سُفْیَانَ رَجُلٌ مُمْسِکٌ وَ إِنِّی أَصَبْتُ مِنْ مَالِهِ هَنَاتٍ؛ فَلَا أَدْرِی أَ یَحِلُّ لِی أَمْ لَا؟

فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ: مَا أَصَبْتِ مِنْ مالی فِیمَا مَضَى وَ فِیمَا غَبَرَ فَهُوَ لَکِ حَلَالٌ.

فَضَحِکَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَرَفَهَا؛ فَقَالَ لَهَا: وَ إِنَّکِ لَهِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ.

قَالَتْ: نَعَمْ؛ فَاعْفُ عَمَّا سَلَفَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ عَفَا اللَّهُ عَنْکَ.

فَقَالَ ص: وَ لَا تَزْنِینَ.

فَقَالَتْ هِنْدٌ: أَ وَ تَزْنِی الْحُرَّةُ؟ فَتَبَسَّمَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ لِمَا جَرَى بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا فِی الْجَاهِلِیَّةِ.

فَقَالَ ص: وَ لَا تَقْتُلْنَ أَوْلَادَکُنَّ.

فَقَالَتْ هِنْدٌ: رَبَّیْنَاهُمْ صِغَاراً وَ قَتَلْتُمُوهُمْ کِبَاراً؛ فَأَنْتُمْ وَ هُمْ أَعْلَمُ. وَ کَانَ ابْنُهَا حَنْظَلَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ قَتَلَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع یَوْمَ بَدْرٍ. فَضَحِکَ عُمَرُ حَتَّى اسْتَلْقَى وَ تَبَسَّمَ النَّبِیُّ ص.

وَ لَمَّا قَالَ ص: وَ لَا تَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ، قَالَتْ هِنْدٌ: وَ اللَّهِ إِنَّ الْبُهْتَانَ قَبِیحٌ وَ مَا تَأْمُرُنَا إِلَّا بِالرُّشْدِ وَ مَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ.

وَ لَمَّا قَالَ: وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ، قَالَتْ هِنْدٌ: مَا جَلَسْنَا مَجْلِسَنَا هَذَا وَ فِی أَنْفُسِنَا أَنْ نَعْصِیَکَ فِی شَیْ‏ءٍ.

این واقعه با اندک تفاوتی در بسیاری از منابع اهل سنت هم آمده است از جمله:

تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص306-307[1]؛ معانی القرآن (للفراء)، ج3، ص152[2]؛ تاریخ الطبری، ج3، ص61-62[3]؛ تفسیر السمرقندی، ج3، ص440[4]؛ الکشف والبیان عن تفسیر القرآن (ثعلبی)، ج26، ص318[5]؛«تفسیر البغوی، ج5، ص75-76[6] و ...

 

2) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است:

هنگامی‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مکّه را فتح کرد، مردان بیعت کردند. سپس زنان آمدند تا با ایشان بیعت کنند. در آن هنگام خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل کرد: «ای پیامبر! هنگامی که زنان مومن نزد تو آمدند [که] با تو بیعت کنند بر اینکه به خداوند در چیزی شرک نورزند و دزدی نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بهتانی را نیاورند که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندند و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند، پس با آنها بیعت کن و برایشان از خداوند طلب آمرزش کن که همانا خداوند بسیار آمرزنده همواره مهربان است» (ممتحنه/12).

هند گفت: «فرزندانمان را ما در کوچکی تربیت کردیم، و شما در بزرگسالی آنان را کشتید».

و امّ‌حکیم بنت ‌حارث‌بن‌هشام که همسر عکرمة ‌بن ‌ابی‌جهل بود، گفت: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! آن معروفی که خداوند ما را به آن امر فرموده است و نباید تو را در آن نافرمانی کنیم، چیست»؟

فرمود: «[در عزا] بر گونه خود سیلی نزنید، و صورت خود را نخراشید، موهای خود را پریشان نکنید، گریبان چاک ندهید، لباس سیاه نپوشید و فریاد واویلا سر ندهید». سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر این امور با آنان بیعت کرد.

گفت: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! چگونه با تو بیعت کنیم»؟ فرمود: «من با زنان دست نمی‌دهم». کاسه‌ای از آب را طلب کرد، دستش را وارد آن کرد و درآورد و فرمود: «دستتان را وارد آب کنید، این چنین بیعت می‌کنید».

الکافی، ج‏5، ص527

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمَّا فَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَکَّةَ بَایَعَ الرِّجَالَ ثُمَّ جَاءَ النِّسَاءُ یُبَایِعْنَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَ‏ وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ‏ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَ‏ وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ‏ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏.»

فَقَالَتْ هِنْدٌ: أَمَّا الْوَلَدُ فَقَدْ رَبَّیْنَا صِغَاراً وَ قَتَلْتَهُمْ کِبَاراً.

وَ قَالَتْ أُمُّ حَکِیمٍ بِنْتُ الْحَارِثِ بْنِ هِشَامٍ وَ کَانَتْ عِنْدَ عِکْرِمَةَ بْنِ أَبِی جَهْلٍ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! مَا ذَلِکَ الْمَعْرُوفُ الَّذِی أَمَرَنَا اللَّهُ أَنْ لَا نَعْصِیَنَّکَ فِیهِ.

قَالَ ص: لَا تَلْطِمْنَ خَدّاً وَ لَا تَخْمِشْنَ وَجْهاً وَ لَا تَنْتِفْنَ شَعْراً وَ لَا تَشْقُقْنَ جَیْباً وَ لَا تُسَوِّدْنَ ثَوْباً وَ لَا تَدْعِینَ بِوَیْلٍ. فَبَایَعَهُنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى هَذَا.

فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ نُبَایِعُکَ؟

قَالَ ص: إِنَّنِی لَا أُصَافِحُ النِّسَاءَ. فَدَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَأَدْخَلَ یَدَهُ ثُمَّ أَخْرَجَهَا، فَقَالَ: أَدْخِلْنَ أَیْدِیَکُنَّ فِی هَذَا الْمَاءِ، فَهِیَ الْبَیْعَةُ.

روایت حضور هند در بیعت با پیامبر ص در منابع اهل سنت نیز با نقل‌های متعدد روایت شده است از جمله با سه نقل در الدر المنثور، ج‏6، ص209-210[7]

ب. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ

3) الف. زبیربن‌عوام (صحابی معروف) گوید: هنگامی که آیه «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ» نازل شد، شنیدم که رسول الله ص زنان را به بیعت فراخواند. و فاطمه‌بنت‌اسد، [مادر امیرالمؤمنین (علیه السلام)] اوّلین زنی بود که با رسول الله ص بیعت کرد.

شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار ع، ج‏3، ص214-215؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص306؛ تسلیة المجالس، ج‏1، ص159[8]

[السری‏] بن سهیل، باسناده عن الزبیر بن العوام، قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله یدعو النساء الى البیعة لما أنزل اللّه تعالى: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ» الآیة. قال: فکانت فاطمة بنت أسد بن هاشم أول امرأة بایعت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله.

ب. در منابع اهل سنت از امام صادق ع روایت شده است که:

فاطمه بنت اسد، مادر علی بن ابی‌طالب یازدهمین نفر بود، یعنی در سبقت گرفتن در اسلام، و از کسانی بود که در جنگ بدر حضور داشت.

و در این منبع، بلافاصله روایت فوق از زبیر با سند متصل آمده است.[9]

مقاتل الطالبیین، ص28-29

حدّثنی محمد بن الحسین الخثعمی قال: حدّثنا عباد بن یعقوب قال: أخبرنا عمرو بن ثابت، عن عبد الله بن یسار، عن جعفر بن محمد قال:

کانت فاطمة بنت أسد أم علی بن أبی طالب حادیة عشرة، یعنی فی السابقة إلى الإسلام، وکانت بدریة.

حدّثنی أحمد بن محمد بن سعید، قال: حدّثنا یحیى بن الحسن العلوی [عن حسین بن حسین اللؤلؤی] قال حدّثنا السّری بن سهل الجند نسابوری قال حدّثنا محمد بن عمرو ربیح عن جریر بن عبد الحمید عن مغیرة عن إبراهیم، عن الحسن البصری، عن الزبیر بن العوّام، قال:

سمعت النبی (ص) یدعوا النساء إلى البیعة حین أنزلت هذه الآیة «یا أیّها النبیّ إذا جاءک المؤمنات یبایعنک»، وکانت فاطمة بنت أسد أول امرأة بایعت رسول الله (ص) .

ج. همچنین از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:

فاطمه بنت‌اسد، مادر امیرالمومنین ع اوّلین زنی بود که از مکّه به مدینه به‌سوی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مهاجرت کرد، آن هم با پای پیاده؛ و او نیکوکارترین مردم در حق پیامبر ص بود...

الکافی، ج‏1، ص453

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ کَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَکَّةَ إِلَى الْمَدِینَةِ عَلَى قَدَمَیْهَا وَ کَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ- بِرَسُولِ اللَّهِ ص‏ ...

تبصره

البته در برخی منابع اهل سنت، با روایتی از قول یکی از تابعین (عاصم بن عمرو بن قتادة) ونه صحابه، سه نفر دیگر (مادر سعد بن معاذ و دو دختر یزید بن سکن به نامهای ام عامر و حواء) به عنوان اولین زنانی که بیعت کردند مطرح شده است (ر.ک: الدر المنثور، ج‏6، ص211[10])؛ که احتمال دارد مقصود وی، اولین زنان از انصار باشند؛ نه مطلق زنان. چون در برخی منابع اهل سنت نقل شده که وقتی حضرت به مدینه برگشتند هم بیعتی از زنان گرفتند.


[1] . لما فرغ النبی- صلى الله علیه وسلم من بیعة الرجال وهو جالس على الصفا، وعمر بن الخطاب- رضی الله عنه أسفل منه، فقال النبی- صلى الله علیه وسلم أبایعکن «على أن لا تشرکن بالله شیئا» وکانت هند بنت عتبة امرأة أبی سفیان منتقبة مع النساء فرفعت رأسها، فقالت: والله، إنک لتأخذ علینا أمرا ما رأیتک أخذته على الرجال، فقد أعطیناکه. فقال النبی- صلى الله علیه وسلم: وَلا یَسْرِقْنَ فقالت. والله، إنی لأصیب من مال أبی سفیان هنات، فما أدری أتحلهن لی أم لا؟ فقال أبو سفیان: نعم، ما أصبت من شیء فیما مضى وفیما غیر فهو لک حلال. فقال النبی- صلى الله علیه وسلم: وإنک لهند بنت عتبة. فقالت: نعم، فاعف عما سلف عفا الله عنک. ثم قال: وَلا یَزْنِینَ قالت: وهل تزنی الحرة؟ ثم قال: وَلا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ فقالت: ‌ربیناهم ‌صغارا وقتلتموهم کبارا، فأنتم وهم أعلم، فضحک عمر بن الخطاب حتى استلقى، ویقال إن النبی- صلى الله علیه وسلم ضحک من قولها، ثم قال: وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ والبهتان أن تقذف المرأة ولدا من غیر زوجها على زوجها، فتقول لزوجها هو منک ولیس منه. قالت: والله إن البهتان لقبیح، ولبعض التجاوز أمثل، وما تأمر إلا بالرشد ومکارم الأخلاق. ثم قال: وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ یعنی فی طاعة الله- تعالى- فیما نهى عنه النبی- صلى الله علیه وسلم عن النوح «وشد «1» الشعر» وتمزیق الثیاب، أو تخلو مع غریب فی حضر، ولا تسافر فوق ثلاثة أیام إلا مع ذی محرم ونحو ذلک. قالت هند: ما جلسنا فی مجلسنا هذا، وفی أنفسنا أن نعصیک فی شیء فأقر النسوة بما أخذ علیهن النبی- صلى الله علیه وسلم، فذلک قوله: «فَبایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ لما کان فی الشرک رَحِیمٌ فیما بقی.

[2] . وذکر أن النبی صلّى الله علیه لَمَّا افْتَتَحَ مَکَّةَ قَعَدَ عَلَى الصَّفَا وَإِلَى جَنْبِهِ عُمَرُ، فَجَاءَهُ النِّسَاءُ یُبَایِعْنَهُ وَفِیهِنَّ هِنْدُ بِنْتُ عُتْبَةَ، فَلَمَّا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى الله علیه: «لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً» یَقُولُ: لَا تَعْبُدْنَ الْأَوْثَانَ، وَلَا تَسْرِقْنَ، وَلَا تَزْنِینَ. قَالَتْ هِنْدٌ: وَهَلْ تَزْنِی الْحُرَّةُ؟ قَالَ: فَضَحِکَ عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ: لَا، لَعَمْرِی  مَا تَزْنِی الْحُرَّةُ. قَالَ: فَلَمَّا قَالَ: لَا تَقْتُلْنَ أَوْلَادَکُنَّ ، هَذَا فِیمَا کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ یَئِدُونَ، فَبُویِعُوا عَلَى أَلَّا یَفْعَلُوا، فَقَالَتْ هِنْدٌ: قَدْ ‌ربیناهم ‌صغارا، وقتلتموهم کِبَارًا. وقوله: وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ، کانت المرأة تلتقط المولود، فتقول لزوجها: هَذَا ولدی منک. فذلک البهتان المفترى

[3] . فَلَمَّا فَرَغَ رَسُولُ الله ص مِنْ بَیْعَةِ الرِّجَالِ بَایَعَ النِّسَاءَ، وَاجْتَمَعَ إِلَیْهِ نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءِ قُرَیْشٍ، فِیهِنَّ هِنْدُ بِنْتُ عُتْبَةَ، مُتَنَقِّبَةً مُتَنَکِّرَةً لِحَدَثِهَا وَمَا کَانَ مِنْ صَنِیعِهَا بِحَمْزَةَ، فَهِیَ تَخَافُ أَنْ یَأْخُذَهَا رَسُولُ الله ص بِحَدَثِهَا ذَلِکَ، فَلَمَّا دَنَوْنَ مِنْهُ لِیُبَایِعْنَهُ [قَالَ، رسول الله ص- فِیمَا بَلَغَنِی-: تُبَایِعْنَنِی عَلَى أَلا تُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئًا! فَقَالَتْ هِنْدٌ: وَاللَّهِ إِنَّکَ لَتَأْخُذُ عَلَیْنَا أَمْرًا مَا تَأْخُذُهُ عَلَى الرِّجَالِ وَسَنُؤْتِیکَهُ قَالَ: وَلا تَسْرِقْنَ، قَالَتْ: وَاللَّهِ إِنْ کُنْتُ لأُصِیبُ مِنْ مَالِ أَبِی سُفْیَانَ الْهَنَةَ وَالْهَنَةَ وَمَا ادرى اکان ذلک حلالی أَمْ لا! فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ- وَکَانَ شَاهِدًا لِمَا تَقُولُ: أَمَّا مَا أَصَبْتِ فِیمَا مَضَى فَأَنْتِ مِنْهُ فِی حِلٍّ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَإِنَّکِ لَهِنْدُ بِنْتُ عُتْبَةَ! فَقَالَتْ: أَنَا هِنْدُ بِنْتُ عُتْبَةَ، فَاعْفُ عَمَّا سَلَفَ عَفَا اللَّهُ عَنْکَ! قَالَ: وَلا تَزْنِینَ، قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَلْ تَزْنِی الْحُرَّةُ! قَالَ: وَلا تَقْتُلْنَ أَوْلادَکُنَّ، قَالَتْ: قَدْ رَبَّیْنَاهُمْ صِغَارًا، وَقَتَلْتَهُمْ یَوْمَ بَدْرٍ کِبَارًا، فَأَنْتَ وَهُمْ أَعْلَمُ! فَضَحِکَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مِنْ قَوْلِهَا حَتَّى اسْتَغْرَبَ. قَالَ: وَلا تَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ تَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیکُنَّ وَأَرْجُلِکُنَّ، قَالَتْ: وَاللَّهِ إِنَّ إِتْیَانَ الْبُهْتَانِ لَقَبِیحٌ، وَلَبَعْضُ التَّجَاوُزِ أَمْثَلُ قَالَ: وَلا تَعْصِینَنِی فِی مَعْرُوفٍ، قَالَتْ: مَا جَلَسْنَا هَذَا الْمَجْلِسَ وَنَحْنُ نُرِیدُ أَنْ نَعْصِیَکَ فِی مَعْرُوفٍ.

[4] . وذکر أن النبیّ صلى الله علیه وسلم لما فتح مکة، وفرغ من مبایعة الرجال، وهو على الصفا، وعمر بن الخطاب- رضی الله عنه أسفل منه، فبایع النساء على أن لا یشرکن بالله شیئاً، ولا یسرقن. فقالت هند، امرأة أبی سفیان: إنِّی قَدْ أصَبْتُ مِنْ مَالِ أبِی سُفْیَان، فَلَا أدْرِی أَحَلَالٌ أمْ لا؟ فقال أبو سفیان: نَعَمْ مَا أَصَبْتِ فِیمَا مَضَى وَفِیمَا غَبَرَ. فقال النبیّ صلى الله علیه وسلم: عَفَا الله عَمَّا سَلَف. وفی خبر آخر، أنها قالت: أرَأَیْتَ لَوْ لَمْ یُعْطِنِی مَا یَکْفِینِی وَلِوَلَدی، هَلْ یَحِلُّ لِی أَنْ آخُذَ مِنْ مَالِهِ؟ فقال النبیّ صلى الله علیه وسلم: «خُذِی مِنْ مَالِهِ مَا یَکْفِیکِ وَلِوَلَدِکِ بِالمَعْرُوفِ» . ثم قال: وَلا یَزْنِینَ فلما قال ذلک، قالت هند: أَوَتَزْنِی الحُرَّةُ؟ فضحک عمر عند ذلک، ثم قال: تَعَالَیْ وَلا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ یعنی: لا یقتلن بناتهن الصغار، فقالت هند: ‌ربیناهم ‌صغاراً أفنقتلهم کباراً؟ فتبسم النبیّ صلى الله علیه وسلم ثم قال: وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ یعنی: لا تجیء بصبی من غیر زوجها، فتقول للزوج: هو منک. فقالت هند: إنَّ البُهْتَانَ أَفْحَشُ وَمَا تَأْمُرْنَا إلَاّ بالرّشد. ثم قال عز وجل: وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ یعنی: فی طاعة مما أمر الله تعالى، ویقال: وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ یعنی: فیما نهیتهن عن النوح وتمزیق الثیاب، أو تخلو مع الأجنبی، أو نحو ذلک، فقالت هند: ما جَلَسْنَا هَذَا المَجْلِسِ وَفِی أَنْفُسِنَا أَنْ نَعْصِیکَ فِی شَیْءٍ ثم قال فَبایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ یعنی: إذا بایعن على ذلک، فاسأل الله لهن المغفرة لما کان فی الشرک. إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ غفور لهن ما کان فی الشرک رحیم فیما بقی.

[5] . «وذلک یوم فتح مکة لما فرغ رسول الله صلى الله علیه وسلم من بیعة الرجال وهو على الصفا (1)، وعمر بن الخطاب رضی الله عنه أسفل منه، وهو یُبایع النساء، بأمر رسول الله صلى الله علیه وسلم ویبلغهن عنه، وهند بنت عتبة امرأة أبی سفیان متنقبة متنکرة مع النساء خوفًا من النبی رضی الله عنه أن یعرفها، فقال النبی صلى الله علیه وسلم للنساء: "أبایعکن على أن لا تشرکن بالله شیئًا" فرفعت هند رأسها وقالت: إنک لتأخذ علینا أمرًا ما رأیناک أخذتَه على الرجال، وکان بایع الرجال یومئذ على الإسلام، والجهاد فقط، فقال النبی صلى الله علیه وسلم: "ولا تسرقن" فقالت هند: إنَّ أبا سفیان رجل شحیح وإنی أصبت من ماله هنات، فلا أدری أیحل لی أم لا؟ فقال أبو سفیان: ما أصبْتِ من شیء فیما مضى وفیما غَبر فهو لکِ حلال، فضحک رسول الله صلى الله علیه وسلم وعرفها، فقال لها: "وإنکِ لهند بنت عتبةَ؟ " قالت: نعم فاعف عمَّا سلف یا نبی الله عفى الله عنک، فقال النبی صلى الله علیه وسلم: "ولا تزنین"، فقالت هند رضی الله عنه: أوَ تزنی الحرةُ! ؟ فقال: "ولا تقتلن أولادکن" أی: لا یئدن الموؤدات ولا یسقطن الأجنة، فقالت هند رضی الله عنه: ربَّیناهم صغارًا وقتلتموهم کبارًا فأنتم وهم أعلم، وکان ابنها حنظلة بن أبی سفیان قد قتل یوم بدر، فضحک عمر رضی الله عنه حتى استلقى، فتبسم رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال: " {وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ} "، وهی أن تقذف ولدًا على فراش زوجها فتنسبه منه ولیس منه، فقالت هند: والله إنَّ البهتان لقبیح، ولا تأمرنا إلَّا بالرشد ومحاسن الأخلاق، فقال: " {وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ} " فقالت: ما جلسنا فی مجلسنا هذا وفی أنفسنا أن نعصیک فی شیء، فأقرَّ النسوة بما أخذ علیهنَّ.

[6] . «وَذَلِکَ یَوْمَ فَتْحِ مَکَّةَ لَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم مِنْ بَیْعَةِ الرِّجَالِ، وَهُوَ عَلَى الصَّفَا وَعُمَرُ بْنُ الخطاب أَسْفَلَ مِنْهُ، وَهُوَ یُبَایِعُ النِّسَاءَ بِأَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَیُبَلِّغُهُنَّ عَنْهُ، وَهِنْدُ بِنْتُ عُتْبَةَ امْرَأَةُ أَبِی سُفْیَانَ مُتَنَقِّبَةٌ مُتَنَکِّرَةٌ مَعَ النِّسَاءِ خَوْفًا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم أَنْ یَعْرِفَهَا فَقَالَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم أُبَایِعْکُنَّ عَلى أَنْ لَا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً، فَرَفَعَتْ هِنْدٌ رَأْسَهَا وَقَالَتْ: وَاللَّهِ إِنَّکَ لَتَأْخُذُ عَلَیْنَا أَمْرًا مَا رَأَیْنَاکَ أَخَذْتَهُ عَلَى الرِّجَالِ، وَبَایَعَ الرِّجَالَ یَوْمَئِذٍ عَلَى الْإِسْلَامِ وَالْجِهَادِ فَقَطْ، فَقَالَ النَّبِیُّ صلى الله علیه وسلم: «وَلَا یَسْرِقْنَ» ، فَقَالَتْ هِنْدٌ: إِنَّ أَبَا سُفْیَانَ رَجُلٌ شَحِیحٌ وَإِنِّی أَصَبْتُ مِنْ مَالِهِ هَنَاتٍ فَلَا أَدْرِی أَیَحِلُّ لِی أَمْ لَا؟ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانُ: مَا أَصَبْتِ مِنْ شَیْءٍ فِیمَا مَضَى وَفِیمَا غَبَرَ فَهُوَ لَکِ حَلَالٌ، فَضَحِکَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَعَرَفَهَا، فَقَالَ لَهَا: «وَإِنَّکِ لَهِنْدُ بِنْتُ عَتْبَةَ» ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، فَاعْفُ عَمَّا سَلَفَ عَفَا اللَّهُ عَنْکَ، فَقَالَ: وَلا یَزْنِینَ، فَقَالَتْ هِنْدٌ: أَوَ تَزْنِی الْحُرَّةُ؟ فَقَالَ: وَلا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ، فَقَالَتْ هِنْدٌ: رَبَّیْنَاهُنَّ صِغَارًا وَقَتَلْتُمُوهُمْ کِبَارًا فَأَنْتُمْ وَهُمْ أَعْلَمُ، وَکَانَ ابْنُهَا حَنْظَلَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ قَدْ قُتِلَ یَوْمَ بَدْرٍ، فَضَحِکَ عُمَرُ رضی الله عنه حَتَّى اسْتَلْقَى، وَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم، فَقَالَ: وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ، وَهِیَ أَنْ تَقْذِفَ وَلَدًا عَلَى زَوْجِهَا لَیْسَ مِنْهُ، قَالَتْ هِنْدٌ: وَاللَّهِ إِنَّ الْبُهْتَانَ لَقَبِیحٌ وَمَا تَأْمُرُنَا إِلَّا بِالرُّشْدِ وَمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ، فَقَالَ: وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ، قَالَتْ هِنْدٌ: مَا جَلَسْنَا مَجْلِسَنَا هَذَا وُفِی أَنْفُسِنَا أَنْ نَعْصِیَکَ فِی شَیْءٍ فَأَقَرَّ النِّسْوَةُ بِمَا أُخِذَ عَلَیْهِنَّ.

[7] . و أخرج سعید بن منصور و ابن سعد عن الشعبی رضى الله عنه قال کان رسول الله ص یبایع النساء و وضع على یده ثوبا فلما کان بعد کان یخبر النساء فیقرأ علیهن هذه الآیة یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ فإذا أقررن قال قد بایعتکن حتى جاءت هند امرأة أبى سفیان فلما قال وَ لا یَزْنِینَ قالت أ و تزنى الحرة لقد کنا نستحی من ذلک فی الجاهلیة فکیف بالإسلام فقال وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ قالت أنت قتلت آباءهم و توصینا بأبنائهم فضحک رسول الله ص فقال وَ لا یَسْرِقْنَ فقالت یا رسول الله انى أصبت من مال أبى سفیان فرخص لها

و أخرج ابن جریر و ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما ان رسول الله ص أمر عمر بن الخطاب رضى الله عنه فقال قل لهن ان رسول الله ص یبایعکن على ان لا تشرکن بالله شیا و کانت هند متنکرة فی النساء فقال لعمر قل لهن وَ لا یَسْرِقْنَ قالت هند و الله انى لأصیب من مال أبى سفیان الهنة فقال وَ لا یَزْنِینَ فقالت و هل تزنى الحرة فقال وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ قالت هند أنت قتلتهم یوم بدر قال وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ قال منعهن ان ینحن و کان أهل الجاهلیة یمزقن الثیاب و یخدشن الوجوه و یقطعن الشعور و یدعون بالویل و الثبور

و أخرج الحاکم و صححه عن فاطمة بنت عتبة ان أخاها أبا حذیفة أتى بها و بهند بنت عتبة رسول الله ص تبایعه فقالت أخذ علینا بشرط فقلت له یا ابن عم و هل علمت فی قومک من هذه الصفات شیا قال أبو حذیفة ایها فبایعیه فان بهذا یبایع و هکذا یشترط فقالت هند لا أبایعک على السرقة فانى أسرق من مال زوجی فکف النبی ص یده و کفت یدها حتى أرسل إلى أبى سفیان فتحلل لها منه فقال أبو سفیان اما الرطب فنعم و أما الیابس فلا و لا نعمة قالت فبایعناه

[8] . و کانت زوجته فاطمة بنت أسد رضی اللّه عنها شدیدة الحنوّ و الشفقة على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، و هی أحد الصالحات القانتات، و لمّا سمعت قول اللّه: (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ) «1» کانت أوّل امرأة بایعت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله هی.

[9] . همچنین در مناقب الخوارزمی، ص196 (به نقل از البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص359) چنین آمده است:

قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ قال: روى الزبیر بن العوام قال: سمعت رسول الله (صلى الله علیه و آله) یدعو النساء إلى البیعة حین نزلت هذه الآیة، و کانت فاطمة بنت أسد أم أمیر المؤمنین (علیه السلام) أول من بایعت.

[10] . و أخرج ابن سعد عن عاصم بن عمرو بن قتادة رضى الله عنه قال أول من بایع النبی ص أم سعد بن معاذ کبشة بنت رافع و ام عامر بنت یزید بن السکن و حواء بنت یزید بن السکن.

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (3. بقیه نکات ادبی)

 

بِبُهْتانٍ

قبلا بیان شد که ماده «بهت» در اصل به معنای گیج شدن (دَهِش) و حیرت به کار می‌رود. بر همین اساس، «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ« (بقرة/258) یعنی او را مبهوت و حیران و شگفت‌زده کرد؛ و قیامت هم چون یکدفعه سر می‌رسد کافران را گیج و مبهوت می‌سازد و فرصت هرگونه عکس‌العملی را از آنها می‌گیرد: «بَلْ تَأْتیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا یَسْتَطیعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» (انبیاء/40).

«بهتان« دروغی است که از شدت بیشرمانه بودنش شنونده را مبهوت می‌سازد. برخی گفته‌اند از این بابت به دروغ «بهتان» گویند که امری بی‌اساس را به واقعیت نسبت می‌دهند و موجب حیرت می‌گردد و شخص را دچار دهشت و شگفتی می‌کند؛ ویا به تعبیر دیگر، چون خود شخص از چنین تهمتی مبراست، با مشاهده اینکه وی را به آن امر متهم می‌کنند، گیج و متحیر می‌شود. و این معنا در عموم کاربردهای قرآنی این واژه مشاهده می‌شود: «أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً» (نساء/20) «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَریئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً» (نساء/112) «وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً» (احزاب/58). البته در آیه »وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَ‏» (ممتحنة/12) برخی گفته‌اند «بهتان» به کنایه از زناکاری به کار رفته؛ هرچند این احتمال را هم داده‌اند که مقصود انجام هر کار شنیعی با دست و پا باشد، یعنی گرفتن چیزی با دست که گرفتنش سزاوار نیست و رفتن به جایی با پا که رفتنش روا نباشد و باید افزود که واقعا بعید نیست همان توضیح اول درست‌تر، و بار کنایی این کلمه در خصوص زناکاری پررنگ باشد و شاید به همین مناسبت بوده که نه‌تنها در آیه فوق، بلکه هم در مورد تهمتی که به حضرت مریم س (قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظیماً؛ نساء/156) و نیز به یکی از زنان پیامبر ص (وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظیمٌ؛ نور/16) زده شد از این واژه استفاده شده باشد؛ اما هرچه باشد وجه مشترک همه اینها آن است که «بهتان» مطلبی است که شنونده و بویژه خود کسی که مورد تهمت قرار گرفته را کاملا گیج و شگفت‌زده می‌سازد.

با این توضیح تفاوت «کذب»‌ و «زور» و «بهتان» نیز معلوم می‌شود:

«کذب» مطلق دروغ و سخن خلاف واقع است، «زور» دروغی است که تزیین داده شده و در ظاهری نیکو بیان شده چنانکه از عمر نقل شده که «زورت یوم السقیفة کلاما: در روز سقیفه کلامی را مزورانه گفتم» و «بهتان» آن دروغی است که مواجهه با آن انسان را مبهوت و شگفت‌زده می‌کند (الفروق فی اللغة، ص38).

جلسه 947 https://yekaye.ir/an-nesa-4-20/

یَفْتَرینَهُ

درباره اصل ماده «فری» اغلب اهل لغت اتفاق نظر دارند که بر یک نحوه قطع کردن و شکافتن دلالت دارد (مثلا: کتاب العین، ج‏8، ص280-281[1])؛ لیکن با توجه به تنوع کلماتی که از این ماده درست شده تبیین‌های متفاوتی از این مساله ارائه شده است:

از نظر ابن فارس عمده کاربردهای مختلف این ماده بر همین معنای قطع کردن چیزی و متفرعات آن دلالت دارد و البته با توجه به برخی کاربردهای آن اصل دومی را نیز برای این ماده مطرح می‌کند که عبارت است از پوشاندن و ستر چیزی به وسیله یک شیء ضخیم؛ و البته تذکر می‌دهد که این ماده با ماده «فرء» (به صورت مهموز) متفاوت است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص496-498[2]

مرحوم مصطفوی بعد از اینکه اصل این ماده را «قطع کردنی همراه با اندازه‌گیری» (قطع مع تقدیر) معرفی کرده، کاربردهای مربوط به تلبس و پوشاندن و مانند اینها را مربوط به ماده «فرو» دانسته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص76[3]).

راغب نیز توضیح داده است که کلمه «الفَرْی» به معنای بریدن پوست براى زینت و یا اصلاح و استحکام چیزى است ولى «إِفْرَاء» بریدن براى فساد و خرابى است؛ و «افْتِرَاء» در هر دو فساد و صلاح به کار می‌رود ولى در مورد فساد بیشتر است و در قرآن در مورد دروغ و شرک و ستم به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص634[4]).

حسن جبل هم اصل این ماده را شکافتن یا جدا کردنی همراه با تهیه و تدارک دیدن (یعنی شکافتن یا جدا کردنی برای انجام یک کاری)[5] دانسته است؛ و از کاربردهای غیرمادی آن به تعبیر «فری الکذب و افتراه» اشاره کرده است که به معنای «از جانب خود درآوردن و برساختن» است و بر این باور است که تمام کاربردهای کلمه «افتراء» در قرآن به معنای برساختن (اختلاق) چیزی است که هیچ حقیقتی ندارد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1648).

عسکری هم وقتی در توضیح تفاوت کلمه «اختلق» و «افتری» بیان می‌کند که «افتری» یعنی مطلبی را به دروغ برید و از آن خبر داد و «اختلق» به معنای این است که چیزی را به نحو دروغ تقدیر نمود چرا که اصل «افتری» از «قطع» گرفته شده و اصل «خلق» از تقدیر و اندازه‌گیری (الفروق فی اللغة، ص38[6]).

در هر صورت از این ماده دو کلمه در قرآن استفاده شده است: کاربرد فراوان این ماده در قرآن در همین باب افتعال است (افتراء) که مرحوم مصطفوی توضیح داده که این باب دلالت دارد که کار را به اختیار و عمد انجام داده است، و همچون راغب معتقد است که این هم در مورد صلاح و هم فساد، هم راست و هم دروغ، به کار می‌رود؛ که البته عموم کاربردهای قرآنی‌اش ناظر به دروغ است و اشاره می‌کند همین که در موارد متعدد «کذب» به عنوان متعلق این ماده آمده است می‌تواند قرینه باشد که این دو با هم متباین‌اند؛

[که 21 مورد از کاربردهای آن همراه با کلمه کذب بوده است: «مَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» (آل عمران/94؛ صف/7)، «یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» (نساء/50؛ مائده/103؛ یونس/60 و 69؛ نحل/116)، «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» (انعام/21 و 93 و 144؛ اعراف/37؛ یونس/17؛ هود/18؛ کهف/15؛ عنکبوت/68)، «افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» (مومنون/38؛ سبأ/8؛ شوری/24)، «قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنا فی‏ مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها» (اعراف/89)، «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» (نحل/105)، «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‏» (طه/61)؛

و البته منحصر به این 21 مورد نیست، زیرا موارد متعدد دیگری هست که به جای کلمه «کذب» از کلمات نزدیک به آن استفاده شده است مانند کلمه «أفک» در 3 مورد: «إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْکٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ» (فرقان/4)، «بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِکَ إِفْکُهُمْ وَ ما کانُوا یَفْتَرُونَ» (احقاف/28)، «وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَرىً» (سبأ/43)، ویا کلمه «سحر» در آیه «قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً» (قصص/36)، ویا کلمه «بهتان» در آیه «وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» (ممتحنه/12)؛

هرچند این استدلال ایشان شاید قابل مناقشه باشد زیرا در برخی آیات به نظر می‌رسد این دو دقیقا به جای هم به کار رفته‌اند، مانند: «انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ» (انعام/24)]؛

و در مواردی هم که مطلق آمده است: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ‏» (یونس/38؛ هود/13 و 35؛ سجده/3؛ احقاف/8)، «قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ‏» (یونس/59)، «قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً‏» (قصص/36)، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِیماً» (نساء/48) و... عموما افتراء در قبال حق است به این معنا که شخص مفتری کاری را در قبال آنچه حق است می‌برد و اندازه‌گیری می‌کند ( (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص76-78[7]).

لازم به ذکر است که کاربرد این ماده در باب افتعال، علاوه بر کاربرد آن به صورت فعل، به صورت مصدر: «لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا افْتِراءً عَلَیْهِ» (انعام/138) «قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّه» (انعام/140) و به صورت اسم فاعل: «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرینَ» (اعراف/152)، «إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ» (هود/50)، و به صورت اسم مفعول: «فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیات» (هود/13)، «وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَرىً» (سبأ/43)، «قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً» (قصص/36)، هم مشاهده می‌شود.

کاربرد دیگر این ماده در قرآن کریم در کلمه «فَرِیّ» است که فقط در آیه «قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» (مریم/27) آمده است. راغب درباره آن اشاره می‌کند که معنای این کلمه «فَرِیّ» را برخی عظیم، و برخی عجیب، و برخی ساختگی می‌دانند و همگی اشاره به یک معناست (مفردات ألفاظ القرآن، ص635[8])؛ اما درباره نسبت آن با معنای قطع شدن توضیحی نمی‌دهد. این معنای امر عظیم و امر عجیب را از قدیم بسیاری از اهل لغت و مفسران برای این کلمه اشاره کرده‌اند (مثلا کتاب العین، ج‏8، ص281[9])؛ اما چنانکه حسن جبل هم تذکر داده ظاهرا هیچ تناسبی به این معنا با اصلی که برای این ماده اشاره شد یافت نمی‌شود؛ اما برخی کوشیده‌اند یک وجه ارتباطی بیابند؛ مثلا ابن فارس می‌گوید کاربردش در خصوص امر عجیب از این بابت است که گویی قطع کردنی را به نحو عجیبی انجام داده است (کأنَّه یَقْطع الشّى‏ءَ قطعاً عَجَبا) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص497[10])؛‌ یا مرحوم مصطفوی می‌گوید این کلمه بردن این ماده در وزن «فعیل» است یعنی آن چیزی که قطع شده با اندازه‌ای معین؛ یعنی این کاری که تو انجام داده‌ای گویی یک جریان رایجی را قطع کرده و چیزی را رقم زده که سابقه ندارد و این ساخته خاص توست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص78[11]).

ماده «فری» و مشتقات آن جمعا 61 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

لا یَعْصینَکَ

درباهر ماده «عصی»‌ به تفصیل قبلا بحث شد در:

جلسه 1072 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

مَعْرُوف

قبلا بیان شد که درباره اینکه ماده «عرف» در اصل بر چه چیزی دلالت دارد اهل لغت اختلاف دارند:

برخی همچون ابن فارس از ابتدا دو اصل متفاوت برای این ماده گرفته‌اند؛ یکی معنای پیاپی آمدن چیزی که اجزایش به هم وصل باشد، و کاربرد آن در اموری همچون یال اسب (عرف الفرس) و تاج خروس (عرف الدیک) یا زمین مرتفعی که بین دو دشت قرار گرفته (عرفه) را از مصادیق این معنا برمی‌شمرد؛ ‌و دیگری به معنای «سکون و طمأنینه» است که معرفت و عرفان و معروف را از این باب می‌داند از این جهت که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش می‌رسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و می‌ترسد، و «عَرف» به معنای بوی خوش را هم چون نفس انسان از تشمام بوی خوش به آرامش می‌رسد؛‌و عرفات را هم یا از این باب که آدم و حوا بعد از هبوط در این نقطه به همدیگر و به آرامش رسیدند؛ یا به خاطر اینکه جای کاملا شناخته‌شده‌ای است و افراد با هم تعارف (هم‌شناسی) حاصل می‌کنند چنین نامیده‌اند.

اما بسیاری کوشیده‌اند معنای واحدی بین این کلمات متعدد بیابند:

برخی همچون مرحوم مصطفوی اصل این ماده را ناظر به همان کلمه معرفت دانسته و گفته‌اند در اصل به معنای اطلاع بر چیزی و علم به خصوصیات و آثار آن است و سعی کرده‌اند بقیه مشتقات این ماده را هم به این معنا برگردانند که در بسیاری از آنها در موارد متعددی به نظر تکلف‌آمیز می‌رسد ...؛ راغب هم اگرچه ابتدا با توضیح معرفت و عرفان به عنوان ادراک چیزی با تفکر و تدبر در آثار آن شروع می‌کند؛ اما اصل معرفت را برگرفته از معنای به بوی خوش رسیدن که با «عَرَفْتُ» تعبیر می‌شود می‌داند چنانکه در خصوص تعبیر «عَرَّف» در آیه «وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم‏» (محمد/6) را هم احتمال اینکه به معنای اینکه آنان را با بوی خوش زینت داد و آراست مطرح کرده و هم احتمال اینکه با توصیف بهشت و آشنا کردن و معرفی آن به ایشان آنان را به بهشت رساند. اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از متمایز شدن قسمت اعلی یا ظاهر چیزی با خصیصه‌هایی که بر آن یا بر چیزی که در آن است دلالت کند؛ مانند تاج خروس یا یال اسب ... .

از کلمات پرکاربرد این ماده «معروف» است که برخی گفته‌اند اسمی است برای هر کاری که در عقل و شرع به عنوان کار نیک شناخته می‌شود، در قبال «منکر» که چیزی است که توسط عقل و شرع انکار شده است: «یَأْمُرُونَ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (آل عمران/104)، و «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (لقمان/17)، «وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً» (أحزاب/32)، «فَأَمْسِکُوهُنَ‏ بِمَعْرُوفٍ‏ أَوْ فارِقُوهُنَ‏ بِمَعْرُوفٍ‏» (طلاق/2)، «قَوْلٌ‏ مَعْرُوفٌ‏ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ» (بقرة/263)، و ظاهرا بر همین اساس (اینکه مورد استحسان عقل و شرع واقع شود) است که به میانه‌روی در بخشش هم «معروف» گفته شده: «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏» (نساء/6)، «إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ‏» (نساء/114)، «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏» (بقرة/241). البته کلمه «معروف» به معنای امر مشهور هم به کار می‌رود ودر تفاوت اینها گفته‌اند مشهور چیزی است که نزد جماعت بزرگی معروف باشد اما معروف اگر یک نفر هم آن را بشناسد معروف است؛ لذا می‌گویند «هذا معروفٌ عند زید» و نمی‌گویند «هذا مشهورٌ عند زید».

در آنجا به تفصیل درباره کاربردهای این ماده در کلمات مختلف در قرآن کریم بحث شد که برای رعایت اختصار در اینجا به همین مقدار بسنده می‌شود.

جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/

اسْتَغْفِرْ / غَفُورٌ

درباره ماده «غفر» و کلمه «غفور» ذیل آیه 6 همین سوره بحث شد.

جلسه 1136 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-05/

رَحیمٌ

درباره ماده «رحم» ذیل آیه 3 همین سوره بحث شد.

جلسه 1133 https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-03/

 


[1] . الْفَرْیُ: الشق .. خلقت الأدیم ثم فَرَیْتُهُ، إذا أعلمت علیه علامات المقاطع ثم قطعته. و فَرَیْتُ الشی‏ء بالسیف و بالشفرة: قطعته و شققته. و فَرَیْتُهُ: أصلحته. و الْفَرْیَةُ: الجلبة. و یقال: للرجل الشجاع: ما یَفْرِی أحد فَرْیَهُ، خفیفة، و من ثقل فقد غلط. و فَرَى یَفْرِی فلان [الکذب‏] إذا اختلقه. و الْفِرْیَةُ: الکذب و القذف. و الْفَرِیُّ: الأمر العظیم فی قوله: جل و عز: لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا». [و الْفَرِیَّةُ: المزادة] و فَرِیَّة وفراء: واسعة، فإذا قلت: مَفْرِیَّة فهی مشقوقة، و التَّفَرِّی: التشقق، و یقال: تبجست الأرض بالعیون و تَفَرَّتْ، قال زهیر: [رعوا ما رعوا من ظمئهم ثم أوردوا] غمارا تَفَرَّى بالسلاح و بالدم‏.

[2] . الفاء و الراء و الحرف المعتلّ عُظْمُ البابِ قَطْعُ الشى‏ء، ثم یفرَّع منه ما یقاربُه: من ذلک: فَرَیْتُ‏ الشى‏ء أفرِیه‏ فریاً، و ذلک قَطْعُکَه‏ لإصلاحه. قال ابن السِّکِّیت: فَرَى‏، إذا خَرَز. و أفریتُه، إذا أنتَ قَطَعْتَه للإفساد . قال فى‏ الفَرْى‏: «و لأنْتَ‏ تفرِى‏ ما خلقت و بع / ضُ القومِ یَخلُقُ ثم لا یَفْرِى‏ »

و من الباب: فلانٌ‏ یَفْرى‏ الفرىَ‏، إذا کان یأتى بالعَجَب، کأنَّه یَقْطع الشّى‏ءَ قطعاً عَجَبا. قال: «قد کنتِ تَفرِینَ به الفَریَّا» أى کنتِ تُکْثرین فیه القولَ و تعظِّمینه. و یقال: فَرَى‏ فلانٌ کذِباً یَفرِیه، إذا خَلَقَه. و تفرَّتِ الأرضُ بالعُیون: انبجَسَتْ. و الفَرَى‏: الجَبَان‏ ، سمِّى بذلک لأنَّه‏ فُرِى‏ عن الإقدام، أى قُطِع. و الفَرَى‏ أیضاً: مِثلُ‏ الفَرِىّ‏، و هو العَجَب. و الفَرَى‏: البَهْت وَ الدَّهَش، یقال‏ فَرِىَ‏ یَفْرَى‏ فَرًى‏. قال الشَّاعر : «و فَرِیتُ‏ من فَزَعٍ فلا / أَرمِى و قد ودَّعْت صاحبْ‏»

و من الباب‏ الفَرْوة التى تُلبَس. و قال قومٌ: إنَّما سمِّیت‏ فَروةً من قیاس آخَر، و هو التَّغطیة، لذلک سمِّیت‏ فَرْوةُ الرَّأس، و هى جلدتُه. و منه‏ الفَرْوة، و هى الغِنى‏ و الثَّروة. و الفَروةُ: کلُّ نباتٍ مجتمِعٍ إذا یَبِس. و فى الحدیث‏: «أنَّ الخَضِر جلَسَ على‏ فَرْوةٍ من الأرضِ فاخضرَّت».

فإنْ صحَّ هذا فالبابُ على قیاسین: أحدهما القطع، و الآخَر التَّغطیة و السَّترُ بشى‏ءٍ ثَخین.

و أمَّا المهموز فلیس من هذا القیاس و لا یقاس علیه غیرُه، و هو الفَرَأ: حمار الوَحْش، قال رسول اللَّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم لأبى سفیان‏: «کلُّ الصَّید فى جوف‏ الفَرَأ». و قال الشَّاعر : بِضربٍ کآذانِ‏ الفِراء.

[3] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو قطع مع تقدیر. و القیدان لازم أن یلاحظا فی موارد استعمال المادّة. و من مصادیقه: قطع مسافة و سیر مع تقدیر. و خرز مع نظم. و خلق فی قطع. و شقّ معیّن فی حدّ. و کذا الانبجاس. و الإصلاح أو الإفساد لیسا من قیود الأصل.

و أمّا مفاهیم- التلبّس و التغطیة و الجلدة مع الشعر و الثروة و ما یصنع من الجلود: فهی ممّا یتعلّق بالواوى- الفرو.

و أمّا مفاهیم العجب و الجبن: فتجوّز، بمناسبة محدودیّة و تجدّد أمر.

[4] . الْفَرْیُ‏: قطع الجلد للخرز و الإصلاح، و الْإِفْرَاءُ للإفساد، و الِافْتِرَاءُ فیهما، و فی الإفساد أکثر، و کذلک استعمل فی القرآن فی الکذب و الشّرک و الظّلم. نحو: وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِیماً [النساء/ 48]، انْظُرْ کَیْفَ‏ یَفْتَرُونَ‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏ [النساء/ 50]. و فی الکذب نحو: افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا [الأنعام/ 140]، وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏ [المائدة/ 103]، أَمْ یَقُولُونَ‏ افْتَراهُ‏* [السجدة/ 3]، وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ‏ یَفْتَرُونَ‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏ [یونس/ 60]، أَنْ‏ یُفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ [یونس/ 37]، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ‏ [هود/ 50].

[5] شق أو فصل مع تهیئة أو تهیؤ (أی شق أو فصل لصلاح)

[6] . (الفرق) بین قولک اختلق و قولک افترى‏: أن افترى قطع على کذب و أخبر به، و اختلق قدر کذبا و أخبر به لأن أصل افترى قطع و أصل اختلق قدر على ما ذکرنا.

[7] . و الِافْتِرَاءُ: افتعال و یدلّ على اختیار الفعل و قصده، سواء کان فی صلاح أو فساد، و فی کذب أو صدق، فإن هذه الأمور خارجة عن مفهوم الأصل.

فالافتراء فی مورد الکذب: کما فی-. فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏- 3/ 94. وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ‏- 6/ 21. أَفْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ- 34/ 8 أى جزّء و قدّر الکذبَ على اللَّه. فالکذب متعلّق الافتراء، و هو المبان المقدّر منه.فهذا الافتراء قبیح من جهتین: جهة الافتراء، و جهة الکذب.

و الافتراء المطلق: کما فی-. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ‏- 32/ 3. قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ‏- 10/ 59. قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً‏- 28/ 36. وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَرىً‏- 34/ 43. وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِیماً- 4/ 48 سبق أنّ الإذن: هو الاطّلاع مع الرضا. و السحر: هو الصرف الى ما هو خلاف الحقّ و الواقع. و الإفک: هو الصرف و القلب عن وجهه. و الشرک: هو نسبة أمر إلى غیر من هو له.

فیظهر من هذه الإطلاقات: أنّ الِافْتِرَاءَ فی قبال الحقّ، بمعنى أنّ المفترى انّما یقطع و یقدّر أمرا فی قبال الحقّ، و هذا بناء على عقیدته و علمه، و إن کان المفترى المقطوع حقّا فی الواقع و من حیث لا یتوجّه، کما فی مصداق السحر و الإفک المذکورین فی الآیتین.

. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ‏- 11/ 13. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ‏- 10/ 38 فانّ هذا القرآن الکریم إن کان مفترى من عند رسول اللَّه (ص)، و هو بشر مثلکم: فیمکن لکم أیضا أن تفتروا مثله، و أنتم تدّعون تفوّقا و فضیلة علیه من جمیع الجهات، و قد نزل القرآن على لسانکم.فلکم أن تأتوا بسورة مثله و هی مفتراة من عندکم. و قد قلنا إنّ القرآن الکریم معجز من جهة اللفظ و المعنى: أمّا من جهة اللفظ: فانّ کلماته قد اختیرت من بین الکلمات المترادفة و المتقاربة مفهوما، ما یکون أنسب و ألطف و أحسن فی مقام بیان المراد. و کذا جملاته من جهة رعایة الترکیب و التقدیم و التأخیر و التعبیر بالصیغ المختلفة و سائر قواعد البیان. و أمّا من جهة المعنى: فانّ مفاهیمه حقائق واقعیّة و أحکام متیقّنة و مطالب مسلّمة لا ریب فیها و لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ.

و أمّا ما یترتّب على الِافْتِرَاءِ من جهة الآثار الطبیعیّة و الإلهیّة: فهو سلب الاعتماد و الاطمینان فیما بین الناس عنه، و الانحراف عن الصدق و الحقّ، و إضلال أفکار الأفراد و سوقهم الى الباطل، و الانقطاع عن اللَّه عزّ و جلّ و الانحراف عن سبیله، و انقطاع الفیوضات الربانیّة و تجلیّات الرحمة و اللطف، و نزول العذاب و النقمة.

. قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرامِی وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ‏- 11/ 35. قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً- 46/ 8. وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ‏- 20/ 61. إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ‏- 7/ 152 فیتعقّب الإجرام فی الآیة الاولى، و الإجرام قطع النفس عن الحق باکتساب الإثم. و فقدان المعاونة و النصرة فی دفع الضرر فی الثانیة. و شمول العذاب فی الثالثة. و الغضب و الذلّة فی الرابعة.

[8] . و قوله: لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا [مریم/ 27]، قیل: معناه عظیما . و قیل: عجیبا . و قیل: مصنوعا . و کل ذلک إشارة إلى معنى واحد.

[9] . و الْفَرِیُّ: الأمر العظیم فی قوله: جل و عز: لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا».

[10] . و من الباب: فلانٌ‏ یَفْرى‏ الفرىَ‏، إذا کان یأتى بالعَجَب، کأنَّه یَقْطع الشّى‏ءَ قطعاً عَجَبا. قال: «قد کنتِ تَفرِینَ به الفَریَّا» أى کنتِ تُکْثرین فیه القولَ و تعظِّمینه. و یقال: فَرَى‏ فلانٌ کذِباً یَفرِیه، إذا خَلَقَه.

[11] . . قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا- 19/ 27 الفَرِیُّ فعیل: ما یکون قطیعا ذا تقدیر، أى إنّ هذا الأمر من أحدوثتک المقدّرة المجزّأة، و جریان قطیع مقدّر لم یکن له سابق، و هو من صنیعک بهذه الخصوصیّة.

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (2. نکات ادبی)

 

نکات ادبی

النَّبِیُّ

درباره کلمه «نبی» و اینکه اصل آن از ماده «نبأ» است یا از ماده «نبو»، به تفصیل قبلا بحث شد؛ در:

جلسه 1067 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02-2/

یُبایِعْنَکَ / فَبایِعْهُنَّ

اصل ماده «بیع» را عموما ناظر به همان معنای خرید و فروش دانسته‌اند؛ ابن فارس فقط به همین معنای این ماده اشاره کرده و دو معنای «بیع» و «شراء» را یکی دانسته و تفاوت جدی ای بین آنها قائل نیست (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص327[1])؛ و راغب توضیح می دهد که «بیع» همان فروش (دادن مثمن و گرفتن پول آن) است و «شراء» همان خرید (دادن پول و گرفتن مثمن) و البته ایشان هم می‌پذیرد که با توجه به اینکه چه چیزی را ثمن یا مثمن قرار دهیم گاه جای این دو عنوان عوض می‌شود چنانکه مثلا در داستان حضرت یوسف فرمود: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» (یوسف/20) [که باید ترجمه کنیم: «و او را به ثمن ناچیزی فروختند»] و یا از پیامبر ص روایت شده که فرموده است: «لَا یَبِیعَنَّ أَحَدُکُمْ عَلَى بَیْعِ أَخِیهِ» یعنی کسی روی خرید برادر دینی‌اش خرید نکند (مفردات ألفاظ القرآن، ص155[2]).

مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را پیمان بستن طرفینی و مبادله مال به مال، یعنی همان معامله‌ای که بین فروشنده (بایع) و خریدار (مشتری) رخ می دهد دانسته و فرق این دو (بیع و شراء) را در این دانسته است که آنکه معامله از جانب او شروع می‌شود بایع (فروشنده) است و آنکه طرف دوم معامله است مشتری می‌باشد؛ و تذکر داده است که در کاربردهای قرآنی هم کلمه «بیع» عموما به معنای اعم از خرید و فروش می‌آید: «یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ» (بقره/254)، «قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» (بقره/275)، «یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خِلالٌ» (ابراهیم/31)، «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور/37)، «إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْع‏» (جمعه/9) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص393).

حسن جبل هم اصل این ماده را به معنای انتقال آنچه در یک عرصه است به تمامه به عرصه دیگر دانسته است.[3] وی این قول را که این کلمه (چون هم بر خرید و هم بر فروش دلالت می‌کند] از اضداد باشد را رد می‌کند بدین بیان که محور این ماده بیرون بردن چیزی از یک عرصه است و این هم در خرید تحقق پیدا می‌کند و هم شراع، اگر آنچه بیرون می رود قیمت باشد بیع و خرید است و اگر آنچه بیرون می‌رود کالا باشد شراء و فروش است. وی با تاکید بر نکته که راغب در تفاوت خرید و فروش داده بود که بستگی دارد که چه چیزی را قیمت و چه چیزی را کالا قلمداد کنیم در تأیید آن اضافه می‌کند که اساسا خرید و فروش در ابتدای کار معامله کالا به کالا بوده است و پول بعدا وارد معامله شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص141[4]).

از کلمات جالب در این ماده وقتی است که به باب مفاعله (بیعت و مبایعه) می‌رود. مرحوم مصطفوی در توضیح آن گفته است که اضافه شدن حرف الف (بایَعَ) دلات بر استمرار دارد یعنی معامله‌ای که مستمر است و منقطع نمی‌گردد. اما نکته جالب این است که این باب هم برای خرید و فروش به کار رفته: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ... فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ» (توبه/111) و هم برای بیعت کردن با حاکم: «إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ» (فتح/10)، «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» (فتح/18)، «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى‏... فَبایِعْهُنَّ» (ممتحنه/12)؛ عمده اهل لغت در توجیه این دومی گفته‌اند که بیعت با سلطان هم یک نوع معامله با اوست، شخص در ازای دریافت امنیت و امکانات حکومتی‌ای که حاکم مهیا می‌کند متعهد به اطاعت کردن از وی می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص155[5]) و از این جهت که از جنس معاملاتی است که یک نحوه استمرار در آن شرط است از صیغه مفاعله برایش استفاده می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص393[6])؛ و به همین وزان، بیعت با خدا هم یعنی معامله‌ای با او که در ازای اطاعت از او بهشت را به دست می‌آورد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص141) و شاید به همین مناسبت است که در آیه 111 سوره توبه، هم بیع و اشتراء مطرح شد و هم به این معامله با تعبیر «بایعتم به» (که تعبیری است که برای بیعت کردن به کار می‌رود) اشاره گردید.

از کاربردهای دیگر این ماده کاربرد در باب تفاعل است: «وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ» (بقره/282)؛ که مرحوم مصطفوی در توضیح آن می‌گوید که حرف الف دلالت بر استمرار و باب تفاعل دلالت بر مطاوعه از جانب فاعل می‌کند؛ ‌یعنی آیه می‌فرماید وقتی معامله با طوع و رغبت از جانب طرفین انجام شد آنگاه شاهد بر آن بگیرید و آن را ثبت کنید (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص394[7]).

از کلمات دیگری که ظاهرا از این ماده است کلمه «بِیَع» است که جمع «بیعه» است و برای معابد مسیحیان و یهودیان به کار می‌رود: «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثیراً» (حج/40). مرحوم مصطفوی از برخی نقل می‌کند که این کلمه احتمالا معرّب باشد و خودش هم می‌گوید این احتمال بعید نیست که مشتق باشد و برگرفته از ماده «بی» یا کلمه «بیت» به معنای خانه باشد یا از «بیت کنست» که به معنای کنیسه است همان گونه که دو کلمه «بیت» و «بیت الحرام» به کعبه اطلاق می‌شود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص393[8]). اما حسن جبل توانسته آن را به همان اصل کلی برگرداند و در توجیه این کلمه می گوید که اینها مکانهایی است که انسانها خود را وقف عبادت، و در واقع، نفس خویش را با خداوند معامله می‌کنند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص141).

کلمه مبایعه (و ماده «بیع») به کلماتی همچون معاقده (ماده «عقد») و معامله (ماده «عمل») و معاهده (ماده «عهد») نزدیک است. در تفاوت اینها گفته‌انند معاقده، انشاء و ایجاد یک امر است؛ معاهده، التزام و تعهد بر عمل است؛ معامله، خود عمل و وقوع آن است؛ و مبایعه، عمل خاصی است که همان خرید و فروش است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص394[9]).

ماده «بیع» و مشتقات آن 15 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

لا یُشْرِکْنَ

قبلا بیان شد که ماده «شرک» در اصل به معنای مقارن هم قرار گرفتن، و نقطه مقابل تک و منفرد بودن است، و «شرکت» به معنای آن است که چیزی بین دو نفر (یا بیشتر) باشد و خاصِ یک نفر نباشد و برخی توضیح داده اند هر گونه مقارنتی بین دو یا چند نفر در چیزی یا در کاری به نحوی که هر یک سهمی و تاثیری در آن داشته باشد. و برخی تاکید آن را بر مفهوم مالکیت قرار داده و گفته‌اند «شرکت» و «مشارکت» به معنای مخلوط بودن دو مِلک و دارایی است، یعنی چیزی از آنِ دو نفر یا بیشتر باشد.

این ماده در قرآن کریم در باب‌های مفاعله (مشارکت، شریک کسی شدن: شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد، اسراء/67) ، إفعال (دیگری را شریک کردن و شرک ورزیدن: إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْل، اعراف/173؛ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ، بقره/221) و افتعال (اشتراک، و با هم شریک شدن: ٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ، صافات/33 و زخرف/39) به کار رفته است...

جلسه 740 http://yekaye.ir/al-fater-35-40/

لا یَسْرِقْنَ

درباره ماده «سرق» عموم کسانی که در خصوص اصل این ماده بحث کرده‌اند همان معنای مربوط به «دزدی» را محور قرار داده‌اند؛ چنانکه ابن فارس اصل این ماده را «گرفتن چیزى در خفا و پنهانى» دانسته است (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص154[10]) و راغب و مرحوم مصطفوی هم فقط قیدی بدان اضافه کرده و گفته‌اند «گرفتن چیزی در خفاء، که حق ندارد آن را برگیرد» (مفردات ألفاظ القرآن، ص408[11]؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص135[12])؛ و حسن جبل هم گفته است: «گرفتن چیزی از عمق جایگاه یا مکانش با ترفندی یا راهی مخفی به محلی دیگر[13] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1001).

آنچه فقط جای تأمل داشته باشد این است که دو کلمه دیگر از این ماده وجود دارد که در نگاه اول نسبت چندانی با این معنا ندارند. یکی کلمه «سَرَق» (جمع سَرَقة) به معنای قطعات حریر است، که جوهری (م393) از ابوعبید نقل کرده که صرفا برای حریر سفید به کار می‌رود؛ و نظر خودش این است که این کلمه معرب است و از زبان فارسی به عربی وارد شده است و اصل آن در فارسی «سره» است به معنای «خوب» (الصحاح، ج‏4، ص1496[14]) و ابن سیده (م458) هم همین تحلیل را پسندیده (المحکم و المحیط الأعظم، ج‏6، ص232) و پیش از این دو، ابن درید (م321) همین دیدگاه را در خصوص معرب بودن آن را از اصمعی نقل کرده است (جمهرة اللغة، ج‏2، ص718[15]). اما معرب بودن آن مقداری بعید به نظر می‌رسد زیرا این کلمه بقدری رواج دارد که خلیل در ذیل این مدخل، از این کلمه شروع کرده و گفته این به معنای بهترین نوع حریر می‌باشد و سرقت به معنای دزدی را صرفا در حد یک اشاره کوتاه آورده و سراغ کلمه «استراق» رفته که معنای آن را هم بیش از اینکه خصوص دزدی بداند یک نوع خدعه زدن در هنگام غفلت معرفی کرده است و درباره نسبت این دو نیز سخنی نگفته است (کتاب العین، ج‏5، ص76[16]). راغب و ابن فارس هم اگرچه به این کلمه اشاره کرده‌اند اما راغب که هم هیچ توضیح اضافه‌ای درباره‌اش نداده (مفردات ألفاظ القرآن، ص408[17]) و ابن فارس هم با بیان اینکه کاربرد آن در معنای حریر، حالت شاذ در کاربردهای این ماده است خود را از بحث بیشتر راحت کرده است (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص154[18]) و مرحوم مصطفوی هم که به اصل آن هم اشاره‌ای نکرده است؛ و حسن جیل هم با کمک گرفتن از کلمه دوم می‌خواهد این را توجیه کند که در ادامه خواهد آمد.

کلمه دیگر «سَرَق» به معنای ضعف در مفاصل است ‏(جمهرة اللغة، ج‏2، ص718[19])؛ که امثال خلیل و راغب و ابن فارس اصلا متعرض آن نشده‌اند؛ و مرحوم مصطفوی و حسن جبل وجهی که برای این کلمه آورده‌اند آن است که غایب بودن آن قوه‌ای است که باید در کار باشد؛ گویی کسی آن را برگرفته و دزدیده است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص135[20]) و البته حسن جبل کوشیده است کلمه «سرق» در معنای حریر را هم از این طریق به همان معنای اصلی برگرداند و مدعی شده است که چون پارچه حریر چون خیلی لطیف است گویی نخهای محکم را از آن برگرفته و دزدیده‌اند ( المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1002). البته وی هنگام تحلیل حرف به حرف این ماده توضیحی می‌دهد که هم قانع‌کننده‌تر است و هم شاید زمینه‌ای برای درک عمیق‌تری از اصل این ماده باشد. وی می‌گوید در حرف «س» یک نحوه نفوذ دقیق ممتد را می‌رساند و حرف «ر» هم برای استرسالی (رها کردنی) در امتداد است و حرف «ق» هم از یک نوع غلظتی که در عمق باشد حکایت دارد و ترکیب اینها را دال بر گرفتن از یک محل عمیقی با غلظت معرفی کرده و در مورد حریر هم گفته چیزی است که غلظتش را گرفته‌اند و لذا لطیف شده است. (همان، ص981-982).

در هر صورت، این ماده علاوه بر کاربردش در حالت ثلاثی مجرد - چه به صورت فعل: «إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْل‏» (یوسف/77) و چه به صورت اسم فاعل: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» (مائده/38) -، در باب افتعال هم به کار رفته است: «إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ» (حجر/18). ابن فارس و راغب صرفا گفته‌اند که استراق سمع به معنای مخفیانه گوش سپردن است (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص154[21]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص408[22])؛ از نظر حسن جبل یعنی لطافت به خود گرفتن تا کلامی را بگیرد[23] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1002) و مرحوم مصطفوی می‌گوید باب افتعال دلالت بر قصد و اختیار کاری دارد، پس استراق سمع یعنی سرقت را در کلام اختیار کردن، یعنی شنیدن دزدانه (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص135[24]). اما خلیل که از ابتدا مدل تحلیلی دیگری در پیش گرفته بود چنانکه اشاره شد استراق را به معنای «ختل» (خدعه زدنی مبتنی بر غفلت) دانسته و می‌گوید این شیاطینی که استراق سمع می‌کنند یعنی به آسمان نزدیک می‌شوند و می‌شنوند و سپس آن را پخش می‌کنند و خود کلمه «استراق» یعنی انسان خودش را از قومی حبس کند تا آنها بروند (کتاب العین، ج‏5، ص76[25]).

ماده «سرق» و مشتقات آن 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ که عموما در همین معنای دزدی و چیزی را مخفیانه گرفتن و به دست آوردن می‌باشد.

لا یَزْنینَ

ماده «زنی» یک معنای معروف دارد که همان نزدیکی کردن با زن به نحو غیرشرعی؛ و عموما هم گفته‌اند که کلمه «زنا» هم با الف مقصوره (زنی) به کار می‌رود و هم با الف ممدودة (زناء) (مثلا تهذیب اللغة، ج‏13، ص177[26]). برخی همچون راغب اصل ماده را در همین معنا ختم کرده‌اند و فقط تذکر داده‌اند که ماده دیگری داریم به صورت «زنأ» یعنی به جای حرف معتل اللام، مهموز اللام است که به معنای ضیق (تنگنا) است و کلمه «زناء» در هم خصوص کوه (با مضیقه و سختی از کوه بالا رفتن) به کار می‌رود و هم کسی که جلوی ادرار خود را بگیرد و خودش را به این جهت در تنگنا بیندازد اطلاق می‌گردد (مفردات ألفاظ القرآن، ص384[27]).

برخی همچون ابن فارس این دو ماده را در یک فضا دانسته و گفته‌اند بر چهار معنای متفاوت دلالت دارد که قابل ارجاع به هم نیستند: یکی همین زنای معروف، دوم تعبیر «زَنَأت فى الجبل»، سوم «زناء» به معنای «کوتاهِ» هر چیزی، و چهارم به معنای کسی که جلوی خودش در ادرار کردن می‌گیرد که روایت نبوی در این زمینه معروف است که پیامبر از نمازخواندن در حال «زناء‌» نهی کردند، یعنی در حالی که بول به وی فشار می‌آورد و وی جلوی ادرار خود را می‌گیرد (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص26-27[28]).

مرحوم مصطفوی با اینکه به این قول تمایل دارد اما بین حالت معتل و مهموز آن تفکیک کرده والبته می‌گوید بین این دو اشتقاق کبیر برقرار است و جامع اینها خروج از مسیر طبیعی و درست است زیرا هم بالا رفتن آنچنانی از کوه و هم کوتاه بودن از مقدار اصلی و هم جلوگیری از ادرار و بدین جهت تحت فشار واقع شدن همگی خلاق جریان اصلی است (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص373[29]).

به نظر می‌رسد این قرابت بین دو ماده «زنی» و «زنأ» (بخصوص که کلمه «زنا» با الف ممدوده «زناء» میز به کار می‌رود) ‌چیزی بیش از اشتقاق کبیر باشد، چنانکه امثال جوهری کلمات مربوط به این دو را ذیل یک مدخل بحث کرده و آن گونه که او از بسیاری از قدمای اهل لغت نقل کرده، ظاهرا در کاربردهای آن معنای «ضیق» (تنگنا) و معنای «دنو» (نزدیک شدن) غلبه دارد؛‌ وی بعد از اشاره به کاربرد معروف کلمه «زنا» در همان روابط نامشروع، از ابن سکیت نقل کرده که تعبیر «زَنَأ علیه» در جایی به کار می‌رود که بر کسی تنگ بگیرند و او را در ضیق قرار دهند؛ و از ابوعبیده هم نقل کرده که اصل معنای «زناء» ‌ضیق است و جلوگیری از ادرار هم از این جهت که موجب ضیق است چنین نامیده شده؛ و از ابوعمرو و فراء و اصمعی نقل می‌کند که «زَنَأْتُ إلى الشی‏ء» به معنای نزدیک شدن به آن است و حتی از ابوزید نقل می‌کند که وی این را به معنای پناه بردن به آن دانسته است (تهذیب اللغة، ج‏13، ص177-178[30])؛ و ابن منظور هم همین سبک را در پیش گرفته (یعنی هر دو را ذیل یک مدخل بحث کرده و نهایتا نتیجه‌گیری کرده که همزه در زناء همان «ی» بوده است (لسان العرب، ج‏14، ص359-360[31]).

حسن جبل نیز صرف نظر از اینکه اصلا به دوئیت این دو اشاره نکرده و هردو را ذیل ماده «زنی» بحث کرده، بعد از اشاره به کاربرد این ماده در خصوص «بئر زناء» (چاهی که قعر آن ضیق است) و «وعاء ‌زنّی» (ظرفی که تنگ است) و «زناء» به معنای خودداری کردن از ادرار، معنای محوری این ماده را عبارت می‌داند از «ضیق محل یا ظرفی از حیث آنچه (آن مایعی که) در آن هست به نحوی که نزدیک است آن (مایع) از آن بشدت بیرون بزند»[32]، مانند حال کسی که جلوی ادرار خود را گرفته یا چاه و ظرف زناء؛ و درباره وجه نسمیه آن عمل نامشروع به «زنا» هم می‌گوید تعبیر به لازمه شیء است از آن حیث که کسی که مرتکب این کار می شود مایعی را می‌خواهد دفع کند در حالی که برایش جایز نیست (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص922-923)؛

اما شاید با توجه به توضیحاتی که از جوهری نقل شد بتوان گفت وجه تسمیه‌ عمل «زنا» آن است که یک نحوه به هم نزدیک شدنی است که نوعی در تنگنا قرار گرفتن را برای طرفین در پی خواهد داشت؛ و تأکید بر ظرف و ماده‌ای در آن باشد با توجه به برخی کاربردهای دیگر این ماده که اشاره شد (هم تعبیر «زنأت فی الجبل» و هم تعبیر «زنأت الی الشیء») چندان وجه قابل دفاعی به نظر نمی‌رسد.

در هر صورت، کاربرد این این ماده قرآن کریم، علاوه بر کاربرد اسمی در کلمه «زنا»:‌ «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً» (اسراء/32) به صورت فعل: «وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتی‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ» (فرقان/68) «وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ» (ممتحنه/12)، به صورت اسم فاعل هم بوده است: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی‏ فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ ... الزَّانی‏ لا یَنْکِحُ إِلاَّ زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ» (نور/2-3).

ماده «زنی» و مشتقات آن همین 9 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

لا یَقْتُلْنَ

درباره ماده «قتل» به تفصیل قبلا بحث شد در:

جلسه 918 http://yekaye.ir/ale-imran-3-195/

 


1142) سوره ممتحنة (60) آیه 12 (1. آیه و ترجمه و قراءات)

 یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلی‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی‏ مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

18 جمادی‌الثانی 1446

ترجمه

ای پیامبر! هنگامی که زنان مومن نزد تو آمدند [که] با تو بیعت کنند بر اینکه به خداوند در چیزی شرک نورزند و دزدی نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بهتانی [= نسبت دادن دروغی] را نیاورند که آن را به افتراء میان دستها و پاهای خود ببندند و در هیچ [کار] شایسته‌ای نافرمانی‌ تو را نکنند، پس با آنها بیعت کن و برایشان از خداوند طلب آمرزش کن که همانا خداوند بسیار آمرزنده همواره مهربان است.

اختلاف قرائت

النَّبِیُّ إِذَا / النَّبِیءُ إِذَا / النَّبِیءُ وِذَا

در عموم قراءات به همین صورت «النَّبِیُّ إِذَا» قرائت شده است؛

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) اولا کلمه «النَّبِیُّ» به صورت مهموز اللام (النَّبِیءُ) قرائت شده است؛ و ثانیا کلمه بعدی هم به همین صورت «إِذَا» (به نحوی که همزه پایان «النبیء، به تحقیق؛ و همزه «إذا» به تسهیل تلفظ شده) و هم به صورت «وِذا» قرائت شده است.

معجم القراءات، ج9، ص430[1]

جاءَ کَ[2]
الْمُؤْمِنَاتُ[3]
شَیْئًا[4]
لَا یَقْتُلْنَ / لَا یُقَتِّلْنَ

این کلمه را عموما به صورت «َلَا یَقْتُلْنَ» (فعل ثلاثی مجرد) ‌قرائت کرده‌اند؛

اما در برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (قرائتی از حضرت علی ع و از أبوعبدالرحمن سلمی به صورت «لا یُقَتِّلْنَ» (باب تفعیل) قرائت شده است.

معجم القراءات، ج9، ص430[5]؛ المغنی فی القراءات، ص1785[6]

أَوْلَادَهُنَّ / أولادهُنَّه[7]
وَلَا یَأْتِینَ / وَلَا یَاتِینَ

در اکثر قراءات حرف دوم این کلمه به صورت همزه (لَا یَأْتِینَ) قرائت شده است؛

اما در روایتی از قرا‌ئت اهل بصره (ابوعمرو) و روایت ورش از قرائت نافع (مدینه) و برخی طرق قرائت عاصم (محمد بن حبیب شمونی از أعشى از شعبه) و برخی قراء عشره (ابوجعفر) و برخی قراءات غیرمشهور (أزرق و إصبهانی) به صورت الف «یَاتِینَ» قرائت شده است؛ و حمزه (از قراء کوفه) نیز در وقف به همین صورت قرائت کرده است.

معجم القراءات، ج9، ص430-431[8]

بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ / أیدیهُنّة[9]
وَأَرْجُلِهِنَّ / وأَرْجُلِهُنَّه[10]
فَبَایِعْهُنَّ / فَبَایِعْهُنَّه[11]
وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ / وَاسْتَغْفِر لَّهُنَّ / وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّه

در روایت سوسی از قرائت ابوعمرو (بصره) و نیز در برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن و یزیدی) حرف «ر» در «ل» ادغام می‌شود و به صورت «وَاسْتَغْفِر لَّهُنَّ» قرا‌تس می شود و در برخی طرق راوی دیگر ابوعمرو (دوری) نیز به همین صورت قرائت شده است.

معجم القراءات، ج9، ص431[12]

 


[1] . . قرأ نافع «النبیء» فیلتقی وصلا همزتان مضمومة فمکسورة، فیقرأ بتحقیق الأولى وبتسهیل الثانیة بَیْنَ بَیْنَ، وبإبدالها واواً خالصة مکسورة «النبیء وذا».

[2] . تقدمت الإمالة وحکم الهمزة فی الوقف فی الآیة الأولى من هذه السورة (معجم القراءات، ج9، ص430).

[3] . تقدمت القراءة بإبدال الهمزة واوا فی الآیة / 10 من هذه السورة (معجم القراءات، ج9، ص430).

[4] . تقدمت القراءة فیه عند الوقف فی الآیة / 123 من سورة البقرة، والآیة 3 من سورة الفرقان (معجم القراءات، ج9، ص430).

.[5] . قراءة الجماعة «ولایقتُلْنَ» بالتخفیف من «قَتَل».

. وقرأ علی بن أبی طالب والحسن وأبو عبد الرحمن السلمی «ولا یُقَتِّلْنَ» بالتشدید.

. وجاءت القراءة فی مختصر ابن خالویه «ولا تُقَتِّلْنَ» بالتاء فی أوله وشدّد التاء فی وسطه، ولعله تصحیف، وصوابه بالیاء.

[6] . السلمی و حسن و ابن المقسم «ولا یُقَتِّلْنَ أولادهنّ» بضم الیاء و فتح القاف و کسر التاء و التشدید.

[7] . . قرأ یعقوب بخلاف عنه بهاء السکت فی الوقف «أولادهُنَّه» (معجم القراءات، ج9، ص430).

[8] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأزرق و ورش والأصبهانی و محمد بن حبیب الشمونی عن الأعشى عن أبی بکر عن عاصم «ولایاتین» بإبدال الهمزة الفاً.

. وکذا جاءت قراءة حمزة فی الوقف.

وقراءة الجماعة بالفتح.

[9] . . قرأ یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السکت «أیدیهُنّة». والقراءة عنه بضم الهاء على مذهبه المعروف وقفاً و وصلاً سواء (معجم القراءات، ج9، ص431).

[10] . . قراءة یعقوب بخلاف عنه بهاء السکت فی الوقف «وأَرْجُلِهُنَّه» (معجم القراءات، ج9، ص431).

[11] . . قراءة یعقوب فی الوقف بهاء السکت «فبایعهُنّه» (معجم القراءات، ج9، ص431).

[12] . قراءة أبی عمرو من روایة السوسی بإدغام الراء فی اللام، ووافقه ابن محیصن والیزیدی.

. واختلف عنه من روایة الدوری.

وتقدم مثل هذا مراراً ، وانظر الآیة /19 من سورة.

. قرأ یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السکت «لهُنّه»

 


1141) سوره ممتحنة (60) آیه 11 وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ (شان نزول

 

شأن نزول

زهری از عایشه نقل کرده است که وقتی آیه قبل نازل شد که فرمود: «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا: و مطالبه کنید آنچه [برای زنان کافرشده‌تان] خرج کرده‌اید و آنها [مردان کافر] هم مطالبه کنند آنچه [برای زنان مسلمان‌شده‌شان] خرج کرده‌اند» (ممتحنه/10)، مسلمانان به کفار نوشتند که حکم خدا این است که اگر زنی از ما نزد شما آمد شما مهریه‌اش را به ما برگردانید و اگر زنی از ما به نزد شما آمد ما مهریه‌اش را به شما برگردانیم. آنها در پاسخ نوشتند: ما کسی از شما را نمی‌شناسیم که نزدمان آمده باشد [که بخواهیم مهریه‌اش را برگردانیم] اما اگر شما کسی نزدتان آمده پس مهریه‌اش را به ما برگردانید؛ پس این آیه نازل شد.

الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏18، ص69[1]

تفسیر القمی، ج‏2، ص: 363

قَالَ: وَ کَانَ سَبَبَ نُزُولِ ذَلِکَ- أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ کَانَتْ عِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَبِی أُمَیَّةَ بْنِ الْمُغِیرَةِ فَکَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ، وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِکِینَ فَنَکَحَهَا مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ یُعْطِیَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا

 

مفسران دیگری هم از شیعه و سنی این شأن نزول را از زهری روایت کرده‌اند، با این تفاوت که اشاره‌ای ندارند به اینکه او از عایشه نقل کرده است (مجمع البیان، ج‏9، ص412[2]؛ جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص49[3]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص208[4]).

برخی هم فقط اشاره کردند که وقتی آیه قبل نازل شد مشرکان از اینکه مهریه این زنان کافرشده را پس بدهند خودداری کردند و لذا این آیه 11 نازل شد (أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏5، ص206[5]).

لازم به ذکر است که مرحوم طبرسی از زهری نقل می‌کند که در مجموع شش نفر از زنان بودند که مرتد و کافر شدند به این قرار:

1) أم الحکم دختر أبوسفیان که همسرش عیاض بن شداد فهری بود.

2) فاطمةدختر أبی‌أمیة بن مغیرة (خواهر أم سلمة) که همسرش عمر بن خطاب بود.

3) بروع دختر عقبة که همسرش شماس بن عثمان بود.

4) عبدة دختر عبدالعزى بن فضلة؛ که بعد از شوهر مسلمانش، عمرو بن عبدود با وی ازدواج کرد.

5) هند دختر أبوجهل بن هشام که همسرش هشام بن عاص بن وائل بود.

6) کلثوم بنت جرول که همسر وی نیز عمر بن خطاب بود (مجمع البیان، ج‏9، ص413[6])

اما دیگران (برخی همچون طبری، با اشاره‌ای به وجود اختلاف نظر با زهری) از ابن زید (جامع البیان (طبری)، ج‏28، ص50[7]) و حسن بصری (الدر المنثور، ج‏6، ص209) نقل کرده‌اند که فقط یک زن (دختر ابوسفیان) بود که چنین کرد؛ که در روایت ابن زید به نام او اشاره‌ای نشده و در روایت حسن نام وی به جای أم حکم، حکم ذکر شده است. [8]

حدیث

1) از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که در توضیح این آیه فرمودند:

«اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان» پس به کافرانی ملحق شدند که در عهد و پیمان با شما هستند، از آن‌ها مهریه‌ی آن زن را درخواست کنید؛ و اگر از زنان آن‌ها کسی به شما ملحق شد، پس مهریه‌ی آن زن را به آن‌ها بدهید؛

[در ادامه مطلب زیر آمده که ظاهرا توضیح علی بن ابراهیم قمی است؛ نه ادامه حدیث]

و اما اینکه فرمود «اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان» می‌فرماید که اگر به کافرانی ملحق شدند که عهد و پیمانی بین شما و آنها وجود ندارد، آنگاه اگر [از آنان] غنیمتی به دست آوردید «پس به کسانی که زنانشان رفته‌اند مثل آنچه خرج کرده‌اند بدهید و تقوای خدایی را در پیش گیرید که شما به او مومن هستید.»

تفسیر القمی، ج‏2، ص363

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» فَلَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِکُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا وَ إِنْ لَحِقْنَ بِکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَیْ‏ءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا «ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُم‏».

وَ أَمَّا قَوْلُهُ «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» یَقُولُ: وَ إِنْ لَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ الَّذِینَ لَا عَهْدَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ فَأَصَبْتُمْ غَنِیمَةً «فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»‏.[9]

تبصره:

در نسخه کنونی تفسیر قمی این فرازی که روایت امام باقر ع است یکبار (با تفاوت مختصری در برخی تعابیر) در ابتدا آمده، سپس توضیح فوق که ظاهرا توضیح علی بن ابراهیم قمی (مولف کتاب) است آمده سپس شأن نزولش مطرح شده و نهایتا متن روایت به فوق صورت آمده است؛ اما ظاهرا نگارش روایت اول اشتباهی توسط ناسخ بوده است؛ زیرا در نقلی که تفسیر صافی (ج‏5، ص165[10]) و تفسیر برهان (ج‏5، ص356[11]) و بحار الأنوار (ج‏101، ص15[12]) و تفسیر نور الثقلین (ج‏5، ص306[13]) و تفسیر کنز الدقائق (ج‏13، ص211[14]) از تفسیر قمی شده است، در هیچیک خبری از روایت به صورت متن اولی که در تفسیر کنونی آمده نیست؛ بلکه همگی یا اول حدیث را به همین صورتی که در بالا ذکر شد آورده و سپس پاراگراف دوم را مستقیم از خود مرحوم قمی نقل کرده‌اند؛ ویا ابتدا این توضیح مرحوم قمی را آورده و سپس در ادامه (بعد از اشاره به شأن نزول مذکور یا بدون اشاره به آن) روایت را به همین صورتی که در متن آمد از امام باقر ع نقل کرده‌اند.

 

2) الف. روایت شده است که از امام باقر و امام صادق ع سوال شده که مردى همسرش به کفّار ملحق شده و خداوند عز و جل در کتابش مى‏فرماید: «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا: اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان به سوی کافران، آنگاه عقوبتی پس به کسانی که زنانشان رفته‌اند مثل آنچه خرج کرده‌اند بدهید»؛ معناى «عقوبت» در اینجا چیست؟

حضرت فرمودند: مردى که زنش رفته، در عقب زن دیگری غیر از او برود یعنى با این زن ازدواج نماید بر امام واجب است که مهریه زنى را که رفته است به مرد بپردازد.

سوال شد: چگونه مؤمنین، با این که ایشان هیچ عملى که موجب رفتن آن زن شده باشد مرتکب نشده‏اند، مهریه‌اش را به همسرش برگردانند و [آیا] بر مؤمنین لازم است که آنچه را که شوهرش برایش خرج کرده از غنائمى که مومنان بر آن دست یافته‌اند بدهند؟

فرمودند: امام مسلمین آن را بر شوهر وی برمی گرداند، اعم از آنکه مسلمانان غنیمتى از کفّار به دست آورده یا به دست نیاورده باشند؛ زیرا بر امام واجب است که از آنچه در دست دارد نیاز این مرد را برآورده سازد؛ و هنگامى که وقت تقسیم غنائم رسید امام علیه السّلام اختیار دارد که پرداخت سهم هرکسی را که قبل از تقسیم، به نیابت از آنها برداشته بود مانع شود [یعنی از سهم افرادی که در واقع باید از سهم آنان حق آن مرد را پرداخت می‌کرد، آن مقداری را که پرداخت کرده بردارد] و اگر بعد از آن چیزى از غنائم باقى ماند بین آنها تقسیم نماید و در صورتى که باقى نماند دیگر آنها نصیبى [از این غنایم جدید] ندارند.

علل الشرائع، ج‏2، ص517

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِیدٍ وَ غَیْرِهِ مِنْ أَصْحَابِ یُونُسَ عَنْ یُونُسَ عَنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلْتُ: رَجُلٌ لَحِقَتِ امْرَأَتُهُ بِالْکُفَّارِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ: «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا»؛ مَا مَعْنَى الْعُقُوبَةِ هَاهُنَا؟

قَالَ: إِنَّ الَّذِی ذَهَبَتِ امْرَأَتُهُ فَعَاقَبَ عَلَى امْرَأَةٍ أُخْرَى غَیْرِهَا یَعْنِی تَزَوَّجَهَا فَإِذَا هُوَ تَزَوَّجَ امْرَأَةً أُخْرَى غَیْرَهَا فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُعْطِیَهُ مَهْرَ امْرَأَتِهِ الذَّاهِبَةِ.

فَسَأَلْتُهُ: فَکَیْفَ صَارَ الْمُؤْمِنُونَ یَرُدُّونَ عَلَى زَوْجِهَا الْمَهْرَ بِغَیْرِ فِعْلٍ مِنْهُمْ فِی ذَهَابِهَا وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَنْ یَرُدُّوا عَلَى زَوْجِهَا مَا أَنْفَقَ عَلَیْهَا مِمَّا یُصِیبُ الْمُؤْمِنُونَ؟

قَالَ: یَرُدُّ الْإِمَامُ عَلَیْهِ أَصَابُوا مِنَ الْکُفَّارِ أَوْ لَمْ یُصِیبُوا لِأَنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُنْجِزَ حَاجَتَهُ مِنْ تَحْتِ یَدِهِ وَ إِنْ حَضَرَتِ الْقِسْمَةُ فَلَهُ أَنْ یَسُدَّ کُلَّ نَائِبَةٍ تَنُوبُهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ وَ إِنْ بَقِیَ بَعْدَ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ قَسَمَهُ بَیْنَهُمْ وَ إِنْ لَمْ یَبْقَ لَهُمْ شَیْ‏ءٌ فَلَا شَیْ‏ءَ لَهُمْ.

ب. شیخ طوسی نیز این حدیث را از امام صادق ع روایت کرده با این تفاوت که:

اولا: تعبیر حضرت در پاسخ معنای «العقوبة» بدین صورت است که «أَنْ یُعَقِّبَ الَّذِی ذَهَبَتِ امْرَأَتُهُ عَلَى امْرَأَةٍ غَیْرِهَا یَعْنِی یَتَزَوَّجُهَا بِعَقِبٍ: کسی که زنش رفته است تعقیب نماید آن را با زنی غیر از آن زن؛ یعنی در عقب وی با این زن ازدواج کند»؛

و ثانیا شروع پاسخ نهایی امام در تبیین چرای اینکه در هر صورت امام باید آن را به آن مرد پرداخت کند بدین صورت است که: «لِأَنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُجِیزَ جَمَاعَةً مِنْ تَحْتِ یَدِهِ: زیرا برعهده امام است که جماعتی را که زیر دستش هستند اجازه نماید [یعنی از طرف آنها از بیت المال بدهد و بعدا از حقوق آنها کسر کند].

تهذیب الأحکام، ج‏6، ص313

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ وَ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ لَحِقَتِ امْرَأَتُهُ بِالْکُفَّارِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِی کِتَابِهِ «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» مَا مَعْنَى الْعُقُوبَةِ هَاهُنَا؟

قَالَ: أَنْ یُعَقِّبَ الَّذِی ذَهَبَتِ امْرَأَتُهُ عَلَى امْرَأَةٍ غَیْرِهَا یَعْنِی یَتَزَوَّجُهَا بِعَقِبٍ فَإِذَا هُوَ تَزَوَّجَ امْرَأَةً أُخْرَى غَیْرَهَا فَإِنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُعْطِیَهُ مَهْرَهَا مَهْرَ امْرَأَتِهِ الذَّاهِبَةِ.

قُلْتُ: فَکَیْفَ صَارَ الْمُؤْمِنُونَ یَرُدُّونَ عَلَى زَوْجِهَا بِغَیْرِ فِعْلٍ مِنْهُمْ فِی ذَهَابِهَا وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَنْ یَرُدُّوا عَلَى زَوْجِهَا مَا أَنْفَقَ عَلَیْهَا مِمَّا یُصِیبُ الْمُؤْمِنِینَ؟

قَالَ: یَرُدُّ الْإِمَامُ عَلَیْهِ أَصَابُوا مِنَ الْکُفَّارِ أَوْ لَمْ یُصِیبُوا لِأَنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یُجِیزَ جَمَاعَةً مِنْ تَحْتِ یَدِهِ وَ إِنْ حَضَرَتِ الْقِسْمَةُ فَلَهُ أَنْ یَسُدَّ کُلَّ نَائِبَةٍ تَنُوبُهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ وَ إِنْ بَقِیَ بَعْدَ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ یَقْسِمُهُ بَیْنَهُمْ وَ إِنْ لَمْ یَبْقَ شَیْ‏ءٌ لَهُمْ فَلَا شَیْ‏ءَ عَلَیْهِ.

 


[1] . روى الزهری عن عروة عن عائشة رضی الله عنها قالت: حکم الله عز و جل بینکم فقال جل ثناؤه: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا فکتب إلیهم المسلمون: قد حکم الله عز و جل بیننا بأنه إن جاءتکم امرأة منا أن توجهوا إلینا بصداقها، و إن جاءتنا امرأة منکم وجهنا إلیکم بصداقها. فکتبوا إلیهم: أما نحن فلا نعلم لکم عندنا شیئا، فإن کان لنا عندکم شی فوجهوا به، فأنزل الله عز و جل: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا.

[2] . قال الزهری و لما نزلت هذه الآیة آمن المؤمنون بحکم الله و أدوا ما أمروا به من نفقات المشرکین على نسائهم و أبى المشرکون أن یقروا بحکم الله فیما أمرهم به من أداء نفقات المسلمین فنزل «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» أی أحد من أزواجکم «إِلَى الْکُفَّارِ» فلحقن بهم مرتدات «فَعاقَبْتُمْ» معناه فغزوتم و أصبتم من الکفار عقبى و هی الغنیمة فظفرتم و کانت العاقبة لکم ... «فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ» أی نساؤهم من المؤمنین «مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» من المهور علیهن من رأس الغنیمة و کذلک من ذهبت زوجته إلى من بینکم و بینه عهد فنکث فی إعطاء المهر فالذی ذهبت زوجته یعطى المهر من الغنیمة و لا ینقص شیئا من حقه بل یعطى کملا عن ابن عباس و الجبائی ...

[3] . حدثنی یونس، قال: أخبرنا أبن وهب، قال أخبرنی یونس، عن الزهری، قال: أقر المؤمنون بحکم الله، النکاح و أدوا ما أمروا به من نفقات المشرکین التی أنفقوا على نسائهم، و أبى المشرکون أن یقروا بحکم الله فیما فرض علیهم من أداء نفقات المسلمین، فقال الله للمؤمنین: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ فلو أنها ذهبت بعد هذه الآیة امرأة من أزواج المؤمنین إلى المشرکین، رد المؤمنون إلى زوجها النفقة التی أنفق علیها من العقب الذی بأیدیهم، الذی أمروا أن یردوه على المشرکین من نفقاتهم التی أنفقوا على أزواجهم اللاتی آمن و هاجرن، ثم ردوا إلى المشرکین فضلا. إن کان بقی لهم. و العقب: ما کان بأیدی المؤمنین من صداق نساء الکفار حین آمن و هاجرن.

[4] . و أخرج عبد بن حمید و أبو داود فی ناسخه و ابن جریر و ابن المنذر عن الزهری رضى الله عنه قال نزلت هذه الآیة [یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ...] و هم بالحدیبیة لما جاء النساء أمره ان یرد الصداق إلى أزواجهن و حکم على المشرکین مثل ذلک إذا جاءتهم امرأة من المسلمین ان یردوا الصدق إلى زوجها فاما المؤمنون فأقروا بحکم الله و أما المشرکون فأبوا ان یقروا فانزل الله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ إلى قوله مِثْلَ ما أَنْفَقُوا فأمر المؤمنون إذا ذهبت امرأة من المسلمین و لها زوج من المسلمین ان یرد الیه المسلمون صداق امرأته مما أمروا ان یردوا على المشرکین

[5] . روی أنه لما نزلت الآیة المتقدمة أبى المشرکون أن یؤدوا مهر الکوافر فنزلت.

[6] . و قال الزهری فکان جمیع من لحق بالمشرکین من نساء المؤمنین المهاجرین راجعات عن الإسلام ست نسوة:

أم الحکم بنت أبی سفیان کانت تحت عیاض بن شداد الفهری

و فاطمة بنت أبی أمیة بن المغیرة أخت أم سلمة کانت تحت عمر بن الخطاب فلما أراد عمر أن یهاجر أبت و ارتدت

و بروع بنت عقبة کانت تحت شماس بن عثمان

و عبدة بنت عبد العزى بن فضلة و زوجها عمرو بن عبد ود

و هند بنت أبی جهل بن هشام کانت تحت هشام بن العاص بن وائل

و کلثوم بنت جرول کانت تحت عمر

فأعطاهم رسول الله ص مهور نسائهم من الغنیمة

[7] . حدثنا ابن حمید، قال: ثنا سلمة، عن ابن إسحاق، قال: سألنا الزهری، عن هذه الآیة و قول الله فیها: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ النکاح الآیة، قال: یقول: إن فات أحدا منکم أهله إلى الکفار، و لم تأتکم امرأة تأخذون لها مثل الذی یأخذون منکم، فعوضوه من فی‏ء إن أصبتموه. و قال آخرون فی ذلک ما: حدثنی به یونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زید فی قوله: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ قال: خرجت امرأة من أهل الإسلام إلى المشرکین، و لم یخرج غیرها

[8] . و أخرج ابن أبى حاتم عن الحسن فی قوله وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ قال نزلت فی امرأة الحکم بنت أبى سفیان ارتدت فتزوجها رجل ثقفى و لم ترتد امرأة من قریش غیرها فأسلمت مع ثقیف حین أسلموا

[9] . در نسخه کنونی تفسیر قمی ابتدا روایت را به این صورت آورده است: « وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ فِی قَوْلِهِ: «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ یَعْنِی مَنْ یَلْحَقْنَ بِالْکُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِکُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا- وَ إِنْ لَحِقْنَ بِکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَیْ‏ءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا» در ادامه شأن نزول واقعه را مطرح می‌کند و دوباره همان روایتی که ابوجارود از امام باقر ع روایت کرده را با اندک اختلافی در تعبیر تکرار می‌کند؛ که علی‌القاعده این اشتباه ناسخ باشد؛ ‌زیرا در کتبی همچون تفسیر برهان و نورالثقلین و کنز الدقائق که عین متن تفسیر قمی را نقل کرده‌اند این فراز اضافی وجود ندارد. ادامه متنی که در تفسیر قمی آمده بدین صورت است:

قَالَ: وَ کَانَ سَبَبَ نُزُولِ ذَلِکَ- أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ کَانَتْ عِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَبِی أُمَیَّةَ بْنِ الْمُغِیرَةِ فَکَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ، وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِکِینَ فَنَکَحَهَا مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ یُعْطِیَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا

. وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ فَلَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِکُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا وَ إِنْ لَحِقْنَ بِکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَیْ‏ءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُم‏

[10] . القمّی عن الباقر علیه السلام یعنی وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ فلحقن بالکفار من أهل عهدکم فاسألوهم صداقها و إن لحقن بکم من نسائهم شی‏ء فأعطوهم صداقها ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ.

وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ ای سبقکم و انفلت منکم الیهم فَعاقَبْتُمْ قیل ای فجاءت عقبتکم ای نوبتکم من أداء المهر.

أقولُ: بل المعنى فتزوّجتم بأخرى عقیبها کما یأتی بیانه فَآتُوا ایها المؤمنون الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا القمّی یقول و ان لحقن بالکفّار الّذین لا عهد بینکم و بینهم فأصبتم غنیمة فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا.

[11] . و قال فی قوله تعالى: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ یقول: یلحقن بالکفار الذین لا عهد بینکم و بینهم، فأصبتم غنیمة فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ قال: و کان سبب [نزول‏] ذلک أن عمر بن الخطاب کانت عنده فاطمة بنت أبی أمیة بن المغیرة، فکرهت الهجرة معه، و أقامت مع المشرکین، فنکحها معاویة بن أبی سفیان، فأمر الله رسوله (صلى الله علیه و آله) أن یعطی عمر مثل صداقها.

[12] . وَ قَالَ [عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ] فِی قَوْلِهِ وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ یَقُولُ یَلْحَقْنَ بِالْکُفَّارِ الَّذِینَ لَا عَهْدَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ فَأَصَبْتُمْ غَنِیمَةً- فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ قَالَ وَ کَانَ سَبَبُ نُزُولِ ذَلِکَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ کَانَتْ عِنْدَهُ قَاطِبَةُ بِنْتُ أَبِی أُمَیَّةَ بْنِ الْمُغِیرَةِ فَکَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِکِینَ فَنَکَحَهَا مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ یُعْطِیَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا.

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ فَلَحِقْنَ بِالْکُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِکُمْ فَاسْأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا وَ إِنْ لَحِقْنَ بِکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَیْ‏ءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا- ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُم‏

[13] . و قال فی قوله: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ یقول: یعنى یلحقن بالکفار من أهل عقدکم فاسئلوهم صداقها، و ان لحقوا بکم من نسائهم شی‏ء فأعطوهم صداقها ذلکم حکم الله یحکم بینکم. و اما قوله: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ یقول: یلحقن بالکفار الذین لا عهد بینکم و بینهم فأصبتم غنیمة فآتوا الذین ذهبت أزواجهم مثل ما أنفقوا و اتقوا الله الذی أنتم به مؤمنون قال: و کان سبب نزول ذلک ان عمر بن الخطاب کانت عنده فاطمة بنت ابى امیة بن المغیرة، فکرهت الهجرة معه و أقامت مع المشرکین. فنکحها معاویة بن أبى سفیان، فأمر الله رسوله أن یعطى عمر مثل صداقها.

و فی روایة أبى الجارود عن أبى جعفر علیه السلام «وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ» فلحقن بالکفار من أهل عهدکم فاسئلوهم صداقها، و ان لحقن بکم من نسائهم شی‏ء فأعطوهم صداقها «ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ».

[14] . و فی تفسیر علیّ بن إبراهیم‏ : و قال علیّ بن إبراهیم فی قوله: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ‏، یعنی: إذا لحقت امرأة من المسلمین بالکفّار فعلى الکافر أن یردّ على المسلم‏

و [فی روایة أبی الجارود، عن أبی جعفر- علیه السّلام-]  قال‏ فی قوله- تعالى-: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ [إِلَى الْکُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ‏ یقول‏ : یعنی: من یلحقن بالکفّار من أهل عقدکم‏ ، فاسألوهم صداقها. و إن لحقن بکم من نسائهم شی‏ء، فأعطوهم صداقها . و أمّا قوله: وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ‏]  یقول: و إن لحقن‏  بالکفّار الّذین لا عهد بینکم و بینهم، فأصبتم غنیمة فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ‏.

قال: و کان سبب نزول ذلک أنّ عمر بن الخطّاب کانت عنده فاطمة بنت أبی‏  أمیّة بن المغیرة، فکرهت الهجرة معه و أقامت مع المشرکین، فنکحها معاویة بن أبی سفیان، فأمر اللّه رسوله أن یعطی عمر مثل صداقها.