1122) سوره عبس (80) آیه 36 وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ (قسمت سوم: تد

 

تدبر

سه تدبر نخستی که ذیل آیه 34 (جلسه 1120 https://yekaye.ir/ababsa-80-34) گذشت، ناظر به این آیه هم می‌باشد. نکات دیگر:

1) «[یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ] ... وَ صاحِبَتِهِ ...»

یکی از کسانی که انسان روز قیامت از او فرار می‌کند همسرش است؛ جالب اینجاست که شدیدترین مصداق دوست داشتن، عشق است که بین زن و مرد رخ می‌دهد و آن عشقی که از منظر دینی مورد تأیید و تأکید است عشق زن و شوهر است؛ شاید این تعبیر نشان می‌دهد که شدت هول و ترس قیامت به نحوی است که کسانی که در دنیا چه‌بسا عاشق همدیگر هم بوده‌اند، هم از هم فرار می‌کنند.

البته این در جایی است که این عشق در مسیر الهی قرار نگرفته باشد؛ وگرنه اگر این پیوند عمیق در مسیر عبودیت قرار گرفته باشد افراد مشمول این آیه نمی‌شوند؛ چنانکه در مورد خانواده چهار نفره امیرالمومنین ع و حضرت زهرا و حسن و حسین ع، قرآن کریم صریحا می‌فرماید که به خاطر اخلاص و عبودیتشان در جریان اطعام مسکین و یتیم و اسیر (انسان/7-9) خداوند آنان را از شر آن روز ایمن فرمود: « فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُورا» (انسان/11)؛ و این مطلب جزء قطعیات معارف قرآنی است که عده‌ای از مومنان (اولیاء الله، مخلَصین) ‌به مقامی می‌رسند که هیچ ترس و اندوهی از مواقف قیامت متوجه آنان نمی‌شود: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛ الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ؛ لَهُمُ الْبُشْری‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ لا تَبْدیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ» (یونس/64)، چرا که اصلا آنان را در آن موقف احضار نمی‌کنند: «فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ؛ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ» (صافات/128)؛ و معلوم است که در مورد کسی که در قیامت هیچ ترس و نگرانی ندارد و اصلا در آن موقف احضار نشود، فرار از همسر و فرزند معنا ندارد.

البته فرار از همسر و فرزند، به معنای همسر و فرزندی که اساسا در مسیر خدا نبوده حتی در مورد چنین اشخاصی فرض دارد (همانند حضرت نوح؛ ر.ک: جلسه 1120، حدیث3 https://yekaye.ir/ababsa-80-34/#_ftnref15 )؛ که آن هم منافاتی ندارد با اینکه گفته شود برای حضرت نوح هیچ ترس و نگرانی‌ای در صحرای محضر نیست و او را آنجا احضار نمی‌کنند. (توضیح بیشتر در تدبر 2 خواهد آمد).

 

2) «[یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ] ... وَ صاحِبَتِهِ ...»

در قرآن کریم برای اشاره به همسر انسان، هم از تعبیر «زوج» استفاده شده است و هم از تعبیر «صاحبة» (البته در حالتی که فقط زن بودن آن همسر مورد توجه بوده است از تعبیر «امرأة» [امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ؛ تحریم/10] و در حالت جمع از تعبیر «نساء» [مانند: نِساءَ النَّبِیِّ؛ احزاب/30] هم استفاده شده است).

در این آیه که بحث فرار و جدایی از همسر در قیامت مطرح است (و نیز در جایی که شخص حاضر می‌شود همسرش را فدای خودش کند تا نجات یابد؛ معارج/12) از تعبیر «صاحبة» استفاده شد؛

اما در موارد دیگری که همراهی بین زوجین در مرتبه وجودی قیامت مد نظر است از تعبیر «زوج» استفاده شده است، چه این همراهی، قبل از دنیا باشد: «یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّة» (بقره/39؛ اعراف/19)؛ یا بعد از دنیا، خواه هردو جهنمی باشند: «احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ» (صافات/22)، خواه بهشتی: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ» (رعد/23)، «رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتی‏ وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ» (غافر/8)، «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ» (زخرف/70)؛

و اساسا از همسران بهشتی (اعم از اینکه همسر دنیوی شخص بوده، یا نبوده و در آخرت به تزویج انسان درآمده: وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عین‏؛ دخان/54 و طور/20)، همواره با تعبیر «زوج» یاد شده است: «لَهُمْ فیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» (بقره/25)، «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فی‏ ظِلالٍ عَلَی الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ» (یس/56)؛ و برای اشاره به همسران بهشتی از تعابیری همانند صاحبة و امرأة و نساء و ... استفاده نشده است (البته این غیر از استفاده از تعابیری است که بر ویژگی خاصی از آنان تاکید دارد، مانند: حُورٌ عین‏؛ قاصِراتُ الطَّرْف‏، فُرُشٍ مَرْفُوعَة و ... ).

جالب است که در مورد خداوند هم هرگاه بحث از این است که او همسری ندارد، از تعبیر «صاحبة» استفاده شده است، نه زوج: «أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ» (انعام/101)، «مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً» (جن/3).

اگر توجه کنیم که در کلمه «صاحبة» تأکید اصلی بر «مصاحبت و هم‌نشینی» است (نکات ادبی همین آیه) اما کلمه «زوج» در اصل بر مقارنت و تداخل بین دو چیز به طوری که با هم مختلط و مرتبط و درهم‌تنیده شوند، به کار می‌رود (جلسه 784 http://yekaye.ir/ya-seen-36-36/)؛ شاید بتوان نتیجه گرفت که ازدواجی که در این دنیا رخ می‌دهد دو گونه است: یکی ازدواجی که در حد مصاحبت و همنشینی می‌ماند؛ که این گونه ازدواجهاست که در قیامت زن و شوهر از هم فرار می‌کنند و حاضرند برای نجات خود همدیگر را فدا کنند؛ و دوم ازدواجی که در آن پیوند روحی عمیقی بین زوجین برقرار می‌شود، که اگر این پیوند برقرار شد، وقتی پرده‌ها کنار رفت معلوم می‌شود که این دو همواره با هم بوده‌اند؛ حتی در جهنم: «تَبَّتْ یَدا أَبی‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ ... وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» (مسد/4).

بحث تخصصی خانواده‌شناسی: محوریت خانواده بر «عشق» یا «مصاحبت بالمعروف»

اگرچه یک مولفه مهم و مطلوب در خانواده آن است که پیوند عمیق عاطفی‌ای به نام عشق بین زوجین برقرار شود، و این در حد خویش می‌تواند یک زندگی شیرین دنیوی را رقم بزند و از نظر اسلام نیز وجود آن بین زوجین امری ممدوح است، و چه‌بسا در مواردی، ریشه پیدایش آن، همان لطف و عنایت الهی است که اگر کسی اقدام به ازدواج کند شامل حالش می‌شود: «جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة» (روم/21)؛ و چنین خانواده‌ای، اگر عبودیت را بتمامه رعایت کنند برترین خانواده خواهند بود (ر.ک: تدبر1)؛ اما از نظر اسلام، این رابطه برای ایجاد و بقای نهاد خانواده، اگرچه مفید است، لکن نه شرط لازم است و نه شرط کافی برای یک خانواده اسلامی؛ یعنی این گونه نیست که اگر رابطه به این حد نرسید یا در این حد نماند، پیوند خانوادگی بی‌ارزش، و به هم زدن آن مطلوب شود:

شرط لازم نیست، زیرا ممکن است چنین پیوند عمیق روحی بین زن و شوهر برقرار نشود، یا اگر هم در اول برقرار شده، در ادامه از بین برود؛ در عین حال آنها بتوانند به مصاحبت با همدیگر و زندگی مشرکشان در دنیا ادامه دهند؛ و با توجه به قداست بنیاد خانواده، اصرار و ضرورتی برای گسستن این پیوند در دنیا نیست؛ و اساسا اینجاست که اسلام برای زن و شوهری که ارتباط روحی و عاطفی بین‌شان فروکش کرده و تمایل به جدایی از هم دارند، «امساک به معروف» را جدایی و فراق مقدم می‌کند: «فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْریحٌ بِإِحْسان» (بقره/229)، «فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» (بقره/231) «فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف‏» (طلاق/2)؛ که اوج مصادیق چنین خانواده‌ای را - که علی‌رغم تضاد بنیادین زن و شوهر به طلاق منجر نشد - در نمونه‌هایی همچون پیوندهای زناشویی حضرت نوح ع و حضرت لوط ع و فرعون (تحریم/10-11)، و چه‌بسا برخی همسران پیامبر اکرم ص (تحریم/3-5) و برخی همسران ائمه اطهار ع (مانند امام حسن ع و جعده، یا امام جواد ع و أمّ فضل) مشاهده می‌کنیم؛

و شرط کافی نیست، زیرا ممکن است چنین پیوند عمیق بین زن و شوهر برقرار باشد، اما هردو با هم جهنمی شوند: «احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ» (صافات/22)، که شاید مصداق معروف قرآنی آن ابولهب و همسرش باشند که با هم مسیر سقوط در جهنم را می‌پیمایند (مسد/1-4).

ظاهرا شرط لازم و کافی برای ادامه دادن زندگی مشترک بین زن و شوهر، تراضی بالمعروف و معاشرت بالمعروف و در یک کلام مصاحبت بالمعروف است: «فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوف» (بقره/233)، «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف» (نساء/19)، «وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ» (طلاق/6)، همان توصیه‌ای که در ارتباط با پدر و مادر (ولو مشرک باشند) شده است: «صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً» (لقمان/15)؛ تعبیر دیگر این وضعیت، «صلح» و آشتی (أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْر؛ نساء /128) است که در میانه عشق‌ورزی و عدالت‌ورزی قرار دارد؛ طرفین چه‌بسا عاشق همدیگر نباشند، اما صرفا همچون دو شریک (شریک زندگی!) نیستند که بخواهند همه چیز را صرفا بر مدار عدالت جستجو کنند و اگر لازم شد با هر زور و ترفندی حق خود را از حلقوم طرف مقابل بیرون کشند؛ بلکه حقوق متقابل خود را در فضای «معروف» [= آنچه در عرف ستودنی و قابل احترام است] پی‌گیری می‌کنند: «لَهُنَّ مِثْلُ الَّذی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوف»‏(بقره/228) و مراتبی از گذشت را در قبال هم در پیش می‌گیرند؛ و اگر گاهی بین‌شان نزاعی رخ داد زود به آشتی رو می‌آورند.

البته تأکید می‌شود که اینکه این وضعیت «صلح» و آشتی - که نه به افق عشق‌ورزی می‌رسد و نه در حد عدالت‌ورزی خشک فروکاسته می‌شود - شرط لازم و کافی برای تداوم زندگی خانوادگی است، بدین معنا نیست که الگوی آرمانی خانواده در اسلام در همین حد باشد؛ الگوی آرمانی خانواده در اسلام آن است که زوجین بکوشند، زیر سایه عبودیت، مودت و رحمتی را که خداوند پس از خطبه عقد بدانان هدیه داد، روز به روز شکوفاتر کنند و به حد عشق‌ورزی برسانند. پس عشق بین اعضای خانواده، اگر در سایه عبودیت باشد، خانواده را آرمانی‌ترین خانواده در اسلام قرار می‌دهد، و به تبع خود، عالی‌ترین روابط را بین والدین و فرزندان رقم می‌زند؛ و بدین جهت است که الگوی برتر خانواده در اسلام همان اصحاب کساء هستند؛ که عمده توصیف بهشت در سوره انسان، بهشتی است که برای این خانواده میها شده است (همچنین: ر.ک: تدبر1).

تبصره:

اینکه برخی زوجین در جهنم با هم هستند بدین معنا نیست که در آنجا از باهم‌بودن خرسندند؛ بلکه احتمالا شبیه پیوند عمیق بین دوستان بسیار صمیمیِ غیرمتقی‌ای است که به دشمنی تبدیل می‌شود: «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقین‏» (زخرف/67) ویا شبیه پیوند عمیق بین پیشوایان و پیروان باطل، که در عین اینکه این پیوند عمیقشان در دنیا موجب شده که در قیامت نیز با هم‌ باشند و از هم جدا نشوند، اما از هم بیزاری می‌جویند و دلشان می‌خواهد بتوانند از هم جدا شوند: «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ‏؛ وَ قالَ الَّذینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا» (بقره/167-168). از این رو، این آیه - چنانکه در تدبر 1 اشاره شد- می‌تواند شامل زن و شوهر جهنمی‌ای بشود که در همین دنیا در ضلالتشان با هم پیوند عمیق داشته‌اند؛ یعنی آنها هم آنجا می‌کوشند از هم فرار کنند، اما عملا با هم محشور می‌شوند.

 

3) «[یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ] ... وَ بَنیهِ»

تعبیر «بنیه» را بسیاری از مترجمان (مثلا: مشکینی و فولادوند و گرمارودی) و تفاسیر (مثلا: التبیان، ج‏10، ص277؛ مجمع البیان، ج‏10، ص668) به همان معنای «پسران» (اولاد ذکور) دانسته‌اند؛ و البته بسیاری از مترجمان (مثلا: مکارم شیرازی و انصاریان و الهی قمشه‌ای) و تفاسیر (مثلا: مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏20، ص225) به معنای مطلق فرزندان (اولاد)؛ و به نظر می‌رسد هر دو وجهی دارد و می‌تواند مستقلا هردو مراد شده باشد:

وجه اینکه مقصود «پسران» باشد این است که چرا از کلمه «بنیه»، که جمع «ابن» استفاده کرد که به معنای «پسر» است، نه «اولاده» که جمع «ولد» است و به مطلق فرزند (اعم از دختر یا پسر) اطلاق می‌شود؛ و در این معنا تاکید بر کمک خواستن است که انسانها غالبا در سختی‌ها وقتی می‌خواهند کمک بگیرند اگر سراغ فرزندشان هم بروند سراغ پسرانشان می‌روند.

و وجه اینکه مقصود «فرزندان» باشد این است که در بسیاری از اوقات، از باب تغلیب، در حالت جمع، کلمه مذکر به معنای اعم از مذکر و مونث به کار می‌رود که بارزترین مثال آن آیه «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور/37) است؛ و در این معنا تاکید بر تعلق داشتن است؛ که انسان به مطلق فرزندانش تعلق خاطر دارد؛ و وقتی از فرزندش می‌گریزد نشان می‌دهد که چقدر مشغولیت و هراس در آنجا شدید است.

 

4) «[یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ] ... وَ بَنیهِ»

آخرین کسی از نزدیکان که انسان از او فرار می‌کند فرزندانش است. به نظر می‌رسد دلبستگی هرکس به فرزندش بیش از بقیه باشد؛ و بسیاری از افراد فرزندان خویش را امتداد وجود خویش به حساب می‌آورند؛ لذا اینکه انسان فرزند خود را در دنیا بر خویش در زمینه‌های مختلف مقدم کند یک پدیده بسیار شایع در جوامع انسانی است؛ تا حدی که بسیاری از افراد را می‌بینیم که به لحاظ اخلاق اجتماعی بسیار بدکارند، آزار و اذیتشان را از کسی دریغ نمی‌کنند و برای منافع خویش هر بلایی را بر سر دیگران می‌آورند اما همین افراد وقتی نوبت به فرزندانشان می‌شود همه چیز خود را فدای فرزندان خویش می‌کنند (شاید نمونه بارز چنین افرادی معاویه باشد؛ که با آن همه ظلمی که در حق عموم جامعه انجام داد همه هم و غم‌اش این بود که حکومتش را به فرزندش برساند).

با این اوصاف، وقتی در عرصه قیامت بیان می‌شود که انسان از فرزند خویش هم فرار می‌کند می‌توان فهمید که چه اوضاع دشواری در پیش روست.

 

5) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ؛ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ؛ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ»

در این آیات افرادی از نزدیکان، که انسان از آنها فرار می‌کند را به این ترتیب برشمرد: برادر، مادر، پدر، همسر، و فرزندان. فلسفه چنین برشمردنی چیست؟

الف. این ترتیب از باب مبالغه است (تفسیر الصافی، ج‏5، ص288[1])؛ یعنی هرچه جلوتر می‌رود میزان تعلق قلبی شدیدتر است؛ گویی آیه می‌خواهد بفرماید: روزی که آدمی فرار می‌کند از برادرش، بلکه از مادرش، بلکه از پدرش، بلکه از همسرش، بلکه از فرزندانش؛ بویژه که در آیه بعد، علت مساله را شدت گرفتاری و مشغولیت خود شخص معرفی کرد (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61[2]؛ الکشاف، ج‏4، ص705[3]).

ب. می‌تواند این ترتیب، با لحاظ‌های مختلف باشد: اول برادر را گفت که در مقام معاونت و قوت بر همه مقدم است؛ بعد مادر را گفت که از جهت شدت تعلق مقدم است؛ و در آخر همسر و فرزندان را گفت که انسان به خاطر رفق و مدارایی که به آنها دارد آخر از همه مشکلاتش را با آنها در میان می‌گذارد (اقتباس از التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص57[4]).

ج. چه‌بسا از حیث میزان مسئولیتش در قبال آنهاست، که هر چه جلوتر می‌رود مسئولیت در قبال آنها بیشتر می‌شود؛ و از آنها فرار می‌کند از این جهت که مبادا از وی عدم ادای حق خود را مطالبه کنند (اقتباس از مجمع البیان، ج‏10، ص668[5]).

د. اینان کسانی‌اند که انسان در دنیا از مشکلات به سوی اینها فرار می‌کرد، و بدین‌ها پناه می‌برد (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61)؛ در این پناه‌جویی، به‌ویژه در زمانه میان‌سالی، سراغ برادر رفتن، حتی بر مادر و پدر مقدم است، زیرا بسیاری از افراد شرم دارند از اینکه علی‌رغم این همه زحماتی که پدر و مادرشان در کودکی و نوجوانی برایشان کشیده‌اند در سنین بالا هم برای آنها مزاحمت ایجاد کنند، و با برادرشان راحت‌ترند؛ در مرتبه بعد مادر است که به خاطر مهربانی شدیدش، انسانها راحت‌تر از پدر می‌توانند با وی دردهای خود را به میان بگذارند؛ در مرحله بعد همسر است و آخرین مرحله فرزندان؛ چرا که انسان همواره حالت سرپرستی‌ای نسبت به فرزند خود احساس می‌کند و کسی که همواره تکیه‌گاه فرزندش بوده، شرم دارد از اینکه فرزندش تکیه‌گاه او شود. و این آیات می‌خواهد بفرماید روز قیامت همه چیز زیر و رو می‌شود؛‌ یعنی هرکس که در درجه اول به سوی او فرار می‌کرد، در قیامت اول از او فرار می‌کند!

ه. ...

 

 

 


[1] . وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ لاشتغاله بشأنه و علمه بأنّهم لا ینفعونه او للحذر من مطالبتهم بما قصّر فی حقّهم و تأخیر الاحبّ فالاحبّ للمبالغة کأنّه قیل یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ بل من أُمِّهِ وَ أَبِیهِ بل من صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ.

[2] . المسألة الثانیة: المراد أن الذین کان المرء فی دار الدنیا یفر إلیهم و یستجیر بهم، فإنه یفر منهم فی دار الآخرة، ذکروا فی فائدة الترتیب کأنه قیل: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ بل من أبویه فإنهما أقرب من الأخوین بل من الصاحبة و الولد، لأن تعلق القلب بهما أشد من تعلقه بالأبوین. ثم إنه تعالى لما ذکر هذا الفرار أتبعه بذکر سببه...

[3] . یَفِرُّ منهم ... و لعلمه أنهم لا یغنون عنه شیئا، و بدأ بالأخ، ثم بالأبوین لأنهما أقرب منه، ثم بالصاحبة و البنین لأنهم أقرب و أحب، کأنه قال: یفرّ من أخیه، بل من أبویه، بل من صاحبته و بنیه.

[4] . یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ‏- 80/ 34.الترتیب بلحاظ المعاونة و القوّة، حیث إنّ الأخ أقدم، ثمّ الأم من جهة شدّة التعلّق، ثمّ الأب، ثمّ الصاحبة و البنون و الرفقة. و مع هذا یکون الفرار من الأخ فی المرتبة الاولى: فانّ یوم القیامة لا یشفع‏ أحد لأحد إلّا باذنه، و هو مالک یوم الدین، و الناس کلّهم فقراء محتاجون لا یملکون شیئا، و لا یدفعون عن نازلة.

[5] . و قیل یفر منهم حذرا من مطالبتهم إیاه بما بینه و بینهم من التبعات و المظالم و قیل لعلمه بأنهم لا ینفعونه و لا یغنون عنه شیئا.

 


1122) سوره عبس (80) آیه 36 وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ (قسمت دوم: اح

 

حدیث

تمامی احادیثی که ذیل آیه 34 (جلسه 1120 https://yekaye.ir/ababsa-80-34) گذشت، مربوط به این آیه هم می‌باشد. اما احادیث دیگر:

1) مرحوم بحرانی در تفسیر روایی خود حدیثی را بدین صورت از کتاب بستان الواعظین آورده است:

[قتاده از حسن بصری روایت کرده که] یکی از همسران رسول الله ص از ایشان پرسید: یا رسول الله! آیا روز قیامت مردی به فکر نزدیکان صمیمی‌اش هست؟

فرمودند: سه موقعیت است که کسی از کسی یاد نکند: هنگام [برپا داشتن] ترازوی اعمال، تا ببیند که آیا ترازوی سنگین شد یا سبک؟ و هنگام [عبور از] صراط، تا ببیند از آن می‌گذرد یا خیر؟ و هنگام [دادن] نامه اعمال، تا ببیند آیا به دست راستش نامه عملش را می‌گیرد یا به دست چپ؟

پس این سه موقعیتی است که احدی یادی از دوست صمیمی و دوست نزدیک و خویشاوند و رفیق و فرزندان و والدینش نکند؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود: «برای هرکس از ایشان در آن روز گرفتاری‌ای است که او را کفایت کند» (عبس/37) که هر کسی از شدتی امور ترسناک عظیمی که می‌بیند از دیگری غافل و فقط به خود مشغول است؛ از خداوند متعال می‌خواهیم که این را به رحمتش بر ما سهل، و با مهربانی و لطفش بر ما آسان گرداند.

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص586؛ بستان الواعظین، ص70[1]

[روی قَتَادَة عَن الْحسن الْبَصْرِیّ رَضِی الله] عن رسول الله (صلی الله علیه و آله)، أنه قال له بعض أهله، یا رسول الله، هل یذکر الرجل یوم القیامة حمیمه [هَل یفکر ... فِی حمیمه]؟

فَقَالَ رَسُول الله ص: ‌ثَلَاثَة ‌مَوَاطِن لَا یذکر فِیهَا أحد أحدا: عِنْد الْمِیزَان حَتَّی ینظر أیثقل مِیزَانه أم یخف؟ وَ عند الصِّرَاط حَتَّی ینظر أَیجوزُ أم لَا؟ وَعند الصُّحُف حَتَّی ینظر أبیمینه یَأْخُذ الصَّحِیفَة أم بِشمَالِهِ.

فَهَذِهِ ‌ثَلَاثَة ‌مَوَاطِن لَا یذکر فِیهَا أحد حمیمه وَلَا صدیقه وَلَا حَبِیبه وَلَا قَرِیبه وَلَا بنیه وَلَا وَالِدیهِ وَذَلِکَ قَول الله تبَارک وَتَعَالَی «لکل امْرِئ مِنْهُم یَوْمئِذٍ شَأْن یُغْنِیه» (عبس/37) [هُوَ] مشغول بنفسه عن غیره من شدة ما یری من الأهوال العظام [من شدَّة الْأَهْوَال الْعِظَام]، نسأل [أسأَل] الله تعالی أن یسهلها لنا برحمته، و یهونها علینا برأفته و لطفه.

اما به نظر می‌رسد از عبارت «فَهَذِهِ ‌ثَلَاثَة ‌مَوَاطِن: پس این سه موقعیتی است» به بعد، توضیحات ابن جوزی (مولف بستان الواعظین) باشد؛ نه ادامه حدیث نبوی؛ چرا که علاوه بر اینکه در سایر منابع اهل سنت، مانند تفسیر یحیی بن سلام (ج1، ص318[2]) و أصول السنة (لابن أبی زمنین؛ ص169[3]) این حدیث با عین همین روایات به عنوان گفتگوی بین عایشه و رسول الله ص تا همینجا روایت شده است؛ بلکه در سایر روایات نزدیک به این نیز مطلب تا همینجا آمده است؛ مثلا حدیث بعدی:

 

2) الف. روایت شده است که یکبار عایشه به یاد جهنم افتاد و گریست. پیامبر ص پرسید: چرا گریه می‌کنی؟

گفت: یا رسول الله! به یاد جهنم افتادم و گریه‌ام گرفت. آیا شما در روز قیامت همسرانت را یاد می‌کنی؟

فرمودند: سه موقعیت است که کسی از کسی یاد نکند: هنگامی که ترازوی اعمال گذاشته شود، تا وقتی که بداند آیا وزن اعمالش سنگین شد یا سبک؟ و هنگام [دادن] نامه [اعمال]، هنگامی که گفته شود «بیایید و کتابم را بخوانید» (حاقه/19) تا ببیند نامه [عمل] اش کجا قرار داده می‌شود: به دست راستش؟ یا به دست چپش؟ یا از پشت سرش؟ هنگام [عبور از] صراط، هنگامی که روی جهنم نهاده شود تا بفهمد که آیا نجات پیدا می‌کند یا خیر؟

سنن أبی داود، ج4، ص385؛ التبصرة (لابن الجوزی)، ج2، ص198-199[4]؛ الاعتقاد (للبیهقی)، ص210[5]

حَدَّثَنَا ‌یَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ‌وَحُمَیْدُ بْنُ مَسْعَدَةَ أَنَّ ‌إِسْمَاعِیلَ بْنَ إِبْرَاهِیمَ حَدَّثَهُمْ قَالَ: أَخْبَرَنَا ‌یُونُسُ ، عَنِ ‌الْحَسَنِ ، عَنْ ‌عَائِشَةَ أَنَّهَا ذَکَرَتِ النَّارَ فَبَکَتْ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: مَا یُبْکِیکِ؟

قَالَتْ: ذَکَرْتُ النَّارَ فَبَکَیْتُ، فَهَلْ تَذْکُرُونَ أَهْلِیکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: أَمَّا فِی ‌ثَلَاثَةِ ‌مَوَاطِنَ فَلَا یَذْکُرُ أَحَدٌ أَحَدًا، ‌عِنْدَ ‌الْمِیزَانِ حَتَّی یَعْلَمَ أَیَخِفُّ مِیزَانُهُ أَوْ یَثْقُلُ؟ وَعِنْدَ الْکِتَابِ حِینَ یُقَالُ «هَاؤُمُ اقْرَءُوا کِتَابِیَهْ» حَتَّی یَعْلَمَ أَیْنَ یَقَعُ کِتَابُهُ أَفِی یَمِینِهِ، أَمْ فِی شِمَالِهِ، أَمْ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ؟ وَعِنْدَ الصِّرَاطِ إِذَا وُضِعَ بَیْنَ ظَهْرَیْ جَهَنَّمَ [حَتَّی یَعْلَمَ أَیَنْجُو أَمْ لا یَنْجُو]؟

تبصره1: عبارت «حَتَّی یَعْلَمَ أَیَنْجُو أَمْ لا یَنْجُو» در سنن أبی داود و الاعتقاد بیهقی نیامده است؛ که احتمالا اشتباه ناسخ باشد. ضمنا این روایت با سند متفاوت و اندک تفاوتی در عبارات در التفسیر الوسیط واحدی (ج2، ص350-351)[6] و تفسیر السمعانی (ج2، ص166)[7] نیز آمده است.

تبصره2: اگر این نقل از عایشه درست باشد شاید بر اساس همان منابع اهل سنت مقصود پیامبر ص این بوده است که من در آن موقعیت برای تو کاری نمی‌کنم؛ زیرا:

  • اولا در حدیثی که در منابع معتبر اهل سنت آمده و بزرگان آنها (مانند البانی)‌به صحیح بودنش تصریح کرده‌اند آورده‌اند که پیامبر ص به برخی از افراد وعده داد که برای شفاعت کردن اتفاقا مرا در همین گونه مواقف جستجو کنید:

ب. انس بن مالک گوید: از رسول الله ص درخواست کردم که روی قیامت مرا شفاعت کند.

فرمود: این کار را خواهم کرد.

گفتم: یا رسول الله ص! کجا شما را بیابم؟

فرمود: اول جایی که خواستی دنبال من بگردی بر صراط باشد.

گفتم: اگر بر صراط شما را نیافتم؟

فرمود: پس در [جایی که] ترازوی اعمال [برپا می‌شود] مرا جستجو کن.

گفتم: اگر نزد ترازو نیافتم؟

فرمود: پس مرا در کنار حوض [کوثر] جستجو کن؛ که این سه موقفی است که حتما من در آنجا حضور خواهم داشت.

سنن الترمذی، ج4، ص621

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الصَّبَّاحِ الهَاشِمِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا بَدَلُ بْنُ المُحَبَّرِ قَالَ: حَدَّثَنَا حَرْبُ بْنُ مَیْمُونٍ الأَنْصَارِیُّ أَبُو الخَطَّابِ قَالَ: حَدَّثَنَا النَّضْرُ بْنُ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: سَأَلْتُ النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و [آله و] سلم أَنْ یَشْفَعَ لِی یَوْمَ القِیَامَةِ.

فَقَالَ: «أَنَا فَاعِلٌ».

قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَیْنَ أَطْلُبُکَ؟

قَالَ: «اطْلُبْنِی أَوَّلَ مَا تَطْلُبُنِی عَلَی الصِّرَاطِ».

قَالَ: قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ أَلْقَکَ عَلَی الصِّرَاطِ؟

قَالَ: «‌فَاطْلُبْنِی ‌عِنْدَ ‌المِیزَانِ».

قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ أَلْقَکَ عِنْدَ المِیزَانِ؟

قَالَ: «فَاطْلُبْنِی عِنْدَ الحَوْضِ فَإِنِّی لَا أُخْطِئُ هَذِهِ الثَّلَاثَ المَوَاطِنَ.» [حکم الألبانی: صحیح].

  • ثانیا چنانکه قبلا به تفصیل و مستند به منابع اهل سنت بیان شد (https://yekaye.ir/about-the-wars-of-imam-ali/#_Toc111283934) پیامبر اکرم ص به عایشه هشدار شدید داده بودند که مبادا کسی باشی که سگان حوأب بر تو پارس کنند؛ و در جریان حرکت وی برای جنگ جمل این واقعه برای او رخ داد و او همواره از اینکه به جنگ با علی ع اقدام کرده بود ابراز پشیمانی می‌کرد؛
  • و باز در احادیث اهل سنت پیامبر اکرم هم برای صراط و هم برای میزان و هم برای حوض کوثر علی ع را حاضر و در مسیر درست معرفی کرده است؛ که در اینجا فقط دو مورد را که ناظر به حوض و صراط است و در دو حدیث مشترک است بر اساس منابع اهل سنت تقدیم شود:

ج. از سلمان فارسی روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

اولین کسی که روز قیامت بر سر حوض کوثر بر من وارد می‌شود همان است که اولین نفر از شما بود که اسلام آورد یعنی علی بن ابی‌طالب.

التاریخ الکبیر (لابن أبی خیثمة)، ص175

حَدثنَا عبد السَّلَام بن صَالح، قَالَ: نَا عبد الرَّزَّاق، قَالَ: أَنا الثَّوْریّ، عَن سَلمَة بن کهیل، عَن أبی صَادِق، عَن علیم الْکِنْدِیّ، عَن سلمَان قَالَ:

قَالَ رَسُول الله صلی الله عَلَیْهِ و [آله و] سلم: أول النَّاس ورودًا علی ‌الْحَوْض یَوْم الْقِیَامَة أولکم إسلاماً ‌عَلیّ ‌بن ‌أبی ‌طَالب.

ب. ابونعیم با چهار سند از حذیفه روایت کرده که از رسول الله پرسیدند: آیا علی ع را به جانشینی خود نمی‌گذاری؟

فرمود:‌ اگر ولایت علی ع را بپذیرید او را هدایت‌گری هدایت‌یافته خواهید یافت که شما را بر راه مستقیم حرکت خواهد داد.

و در نقل دیگر این طور است که پیامبر ص فرمودند:

اگر به خلافت علی ع تن دهید، که نمی‌بینم چنین کنید، او را هدایت‌گری هدایت‌یافته خواهید یافت که شما را بر راهی کاملا روشن حرکت خواهد داد.

حلیة الأولیاء، ج1، ص64

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ، ثَنَا أَبُو حُصَیْنٍ الْوَادِعِیُّ، ثَنَا یَحْیَی بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ، ثَنَا شَرِیکٌ، عَنْ أَبِی الْیَقْظَانِ، عَنْ أَبِی وَائِلٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ، قَالَ: قَالُوا: یَا رَسُولَ اللهِ أَلَا تَسْتَخْلِفُ عَلِیًّا؟ قَالَ: «إِنْ ‌تُوَلُّوا ‌عَلِیًّا ‌تَجِدُوهُ ‌هَادِیًا مَهْدِیًّا، یَسْلُکُ بِکُمُ الطَّرِیقَ الْمُسْتَقِیمَ»

رَوَاهُ النُّعْمَانُ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ الْجَنَدِیُّ، عَنِ الثَّوْرِیِّ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ نَحْوِهِ.

حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ، ثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ وُهَیْبٍ الْغَزِّیُّ، ثَنَا ابْنُ أَبِی السَّرِیِّ، ثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، ثَنَا النُّعْمَانُ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ الْجَنَدِیُّ، عَنْ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ و [آله و] سلم: «‌إِنْ ‌تَسْتَخْلِفُوا ‌عَلِیًّا، وَمَا أَرَاکُمْ فَاعِلِینَ، تَجِدُوهُ هَادِیًا مَهْدِیًّا، یَحْمِلُکُمْ عَلَی الْمَحَجَّةِ الْبَیْضَاءِ»

رَوَاهُ إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَرَاسَةَ، عَنِ الثَّوْرِیِّ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللهُ تَعَالَی عَنْهُ حَدَّثَنَا نَذِیرُ بْنُ جُنَاحٍ الْقَاضِی، ثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مِهْرَانَ، ثَنَا أَبِی، ثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَرَاسَةَ، عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ عَلِیٍّ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ و [آله و] سلم مِثْلَهُ

ابن جزری در مناقب الأسد الغالب علی بن أبی طالب (ص33) بعد از اینکه سند این حدیث را از خودش تا حذیفه نقل می‌کند تصریح می‌کند که تمام رجال این حدیث موثق‌اند.[8]

تبصره:‌ چگونگی جعل حدیث

کسانی که در فن حدیث کار کرده‌اند می‌دانند که یکی از روشهای مهم جعل حدیث این است که جاعل حدیث یک فرازی از سخن پیامبر ص که معتبر و معروف است را می‌آورده و فرازهای دیگری خودش بدان اضافه می‌کرده تا فرازهای جعلی هم مورد قبول واقع شود؛ و این حدیث از آن دسته احادیثی است که به طور واضح این بلا بر سرش آمده است و همین جعلیات است که نمی‌گذارد اهل سنت به واقع مطلب آگاه شوند.

حدیث فوق، ولو ابونعیم اصفهانی (م430) با سند متصل نقل کرده و ابن جوزی (م833) هم تمام رجال آن را مورد وثوق دانسته است، در منابع اهل سنت چندان بازتاب ندارد. در عوض حدیث دیگری در منابع اهل سنت بازتاب بیشتری دارد و حتی در مستدرک بر صحیحین حاکم نیشابوری (کتابی که احادیثی را که بر مبنای صحیح بخاری و صحیح مسلم معتبر است اما آن دو نیاورده‌اند) ذکر شده است که همین مطلب را دارد با دو فراز اضافیِ پیش از آن!

در مستدرک با سندی که از طریق فضیل بن مزروق به ابواسحاق واز او به زید بن یثیع و از او از قول علی ع مطلب این گونه بازگو شده است که گویی پیامبر چنین فرموده است:

اگر ولایت ابوبکر را بپذیرید او را زاهد در دنیا و مایل به آخرت خواهید یافت؛ و اگر ولایت عمر را بپذیرید او را شخصی قوی و امین خواهید یافت که در راه خدا از سرزنش سرزنش‌گران باکی ندارد؛ و اگر ولایت علی ع را بپذیرید او را هدایت‌گری هدایت‌یافته خواهید یافت که شما را بر راه مستقیم حرکت خواهد داد.

المستدرک علی الصحیحین (للحاکم) ج3، ص73

حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَفَّانَ، وَأَخْبَرَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْجَوْهَرِیُّ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ خُزَیْمَةَ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَفَّانَ الْعَامِرِیُّ، ثنا زَیْدُ بْنُ الْحُبَابِ، ثنا فُضَیْلُ بْنُ مَرْزُوقٍ الرُّوَاسِیُّ، ثنا أَبُو إِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ و [آله و] سلم:

«إِنْ تُوَلُّوا أَبَا بَکْرٍ تَجِدُوهُ زَاهِدًا فِی الدُّنْیَا، رَاغِبًا فِی الْآخِرَةِ، وَإِنْ تُوَلُّوا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِیًّا أَمِینًا، لَا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ تَعَالَی لَوْمَةُ لَائِمٍ، وَإِنْ ‌تُوَلُّوا ‌عَلِیًّا ‌تَجِدُوهُ ‌هَادِیًا مَهْدِیًّا یَسْلُکُ بِکُمُ الطَّرِیقَ».

هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ " وَشَاهِدَهُ حَدِیثُ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ.

خود حاکم جمله آخر این حدیث را نیاورده اما در برخی منابع اهل سنت این جمله آخر را هم دارد: «وهرگز چنین نخواهید کرد.»

مسند البزار (البحر الزخار)، ج3، ص32

حَدَّثَنَا حَفْصُ بْنُ عَمْرٍو الرَّبَالِیُّ، قَالَ: نا زَیْدُ بْنُ الْحُبَابِ، قَالَ: نا فُضَیْلُ بْنُ مَرْزُوقٍ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ ‌عَلِیِّ ‌بْنِ ‌أَبِی ‌طَالِبٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ و [آله و] سلم: إِنْ تُوَلُّوا أَبَا بَکْرٍ تَجِدُوهُ زَاهِدًا فِی الدُّنْیَا رَاغِبًا فِی الْآخِرَةِ، وَإِنْ تُوَلُّوا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِیًّا أَمِینًا لَا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ، وَإِنْ تُوَلُّوا عَلِیًّا تَجِدُوهُ هَادِیًا مَهْدِیًّا یَسْلُکُ بِکُمُ ‌الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ، وَلَنْ تَفْعَلُوا.

اگر این نقل با نقل قبلی که ابونعیم و ابن جزری آورده بودند مقایسه شود مشاهده می‌شود که سند این روایت از همین فضیل بن مزروق (متوفی 160)، از سند آن دو جدا می‌شود. در سه سند مورد استفاده ابونعیم، راوی مطلب را از حذیفه نقل می‌کند و در یکی از خود حضرت علی ع است؛ و اتفاقا وقتی حاکم می‌خواهد بگوید این حدیث صحیحی است شاهد بر آن را حدیث حذیفه معرفی می‌کند، که ظاهرا بقدری مشهور بوده که حاکم نیاز ندیده به متن آن اشاره کند.

این فضیل بن مزروق - چنانکه ابن حبان (متوفی 354) که خودش از رجالیون اهل سنت است می‌گوید - از کسانی بوده است که احادیث صحیحی را از افراد مورد وثوق می‌گرفت و خودش در آن اضافاتی می‌کرد و جالب اینجاست که همین حدیث را به این صورت به عنوان نمونه‌ای از احادیث وی می‌آورد (فُضَیْل بن مَرْزُوق ... مُنکر الحَدِیث جدا کَانَ مِمَّن یخطئ علی الثِّقَات ...؛ المجروحین لابن حبان، ج2، ص209[9]).

به‌خوبی معلوم می‌شود که حدیث معروف نبوی که در ضرورت جانشینی حضرت علی ع بوده، و حتی پیش‌بینی شده مردم بدان تن نخواهند داد، در قرن اول بسیار مشهور بوده است؛ تا اینکه یک جاعل حرفه‌ای حدیث در قرن دوم - که اندکی بعد از زوال حکومت بنی‌امیه از دنیا رفته - این جعل را انجام می‌دهد، یعنی اولا نقل این مطلب را از خود حضرت علی ع به جای نقل از حذیفه قرار می‌دهد، که این نقل، کمتر از نقل حذیفه معروف بوده است (زیرا در زمان بنی‌امیه نقل از حضرت علی ع جرم بزرگی بود؛ و ابونعیم هم که در قرن 5 می‌زیسته سه سندش از طریق حذیفه است) و از این رو احتمالا محدثان خیلی کمتری آن را شنیده‌اند و لذا ظرفیت بیشتری برای دخل و تصرف دارد؛ و ثانیا با افزودن مطلب مذکور چنین وانمود می‌شود که اصلا خود حضرت علی ع از پیامبر ص حدیث آورده که پیامبر ص به نحوی به دست گرفتن ولایت توسط ابوبکر و عمر پیش از علی ع را مطرح کرده است[10] که این در فضای عمومی آن زمان که می‌خواسته‌اند فضاسازی کنند که علی ع هم خلافت شیخین را قبول داشته مقبولیت بیشتری پیدا می کرده است![11]

 


[1] . اختلافات مختصری بین دو متن هست که نسخه بستان را داخل کروشه قرار داده شده است.

[2] . نا سَعِیدٌ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنِ الْحَسَنِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَهْلِهِ، قَالَ یَحْیَى: أَخْبَرَنِی صَاحِبٌ لِی، عَنْ هِشَامٍ، عَنِ الْحَسَنِ أَنَّهَا عَائِشَةُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ هَلْ ‌یَذْکُرُ ‌الرَّجُلُ ‌یَوْمَ ‌الْقِیَامَةِ حَمِیمَهُ؟ فَقَالَ: " ثَلاثَةُ مَوَاطِنَ لا یَذْکُرُ فِیهَا أَحَدٌ حَمِیمَهُ: عِنْدَ الْمِیزَانِ حَتَّى یَنْظُرَ أَیَثْقُلُ مِیزَانُهُ أَمْ یَخِفُّ، وَعِنْدَ الصِّرَاطِ حَتَّى یَنْظُرَ أَیَجُوزُ أَوْ لا یَجُوزُ، وَعِنْدَ الصُّحُفِ حَتَّى یَنْظُرَ أَیُعْطَى کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ أَمْ بِشِمَالِهِ.

[3] . وَحَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِی دَاوُدَ، عَنْ یَحْیَى قَالَ: حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ أَبِی عَرُوبَةَ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ اَلْحَسَنِ اَلْبَصْرِیِّ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَهْلِهِ: یَا رَسُول اَللَّهِ، أَیَذْکُرُ ‌اَلرَّجُلُ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ حَمِیمَهُ؟ فَقَالَ: ‌ثَلَاثَةُ ‌مَوَاطِنَ لَا یَذْکُرُ فِیهَا أَحَدٌ حَمِیمَهُ، عِنْدَ اَلْمِیزَانِ حَتَّى یَنْظُرَ أَیَثْقُلُ مِیزَانُهُ أَوْ یَخِفُّ، وَعِنْدَ اَلصِّرَاطِ حَتَّى یَنْظُرَ أَیَجُوزُ أَمْ لَا یَجُوزُ، وَعِنْدَ اَلصُّحُفِ حَتَّى یَنْظُرَ أَبِیَمِینِهِ یَأْخُذُ صَحِیفَتَهُ أَمْ بِشِمَالِهِ»

[4] . أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی طَاهِرٍ بِسَنَدِهِ عن یونس بن عبید عن الْحَسَنِ قَالَ: بَیْنَا عَائِشَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ بَکَتْ [أنها ذکرت النارَ فبکت]؛ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: مَا یُبْکِیکِ؟

قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! هَلْ تَذْکُرُونَ أَهْلِیکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: أَمَّا فِی ‌ثَلاثَةِ ‌مَوَاطِنَ فَلا یَذْکُرُ أَحَدٌ أَحَدًا: عِنْدَ الْمِیزَانِ حِینَ یُوضَعُ حَتَّى یَعْلَمَ أَتَثْقُلُ مَوَازِینُهُ أَمْ تَخِفُّ، وَعِنْدَ الْکِتَابِ حِینَ یُقَالُ {هَاؤُمُ اقرءوا کتابیه} حَتَّى یَعْلَمَ أَیْنَ یَقَعُ کِتَابَهُ فِی یَمِینِهِ أَوْ فِی شِمَالِهِ أَوْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ. وَعِنْدَ الصِّرَاطِ حِینَ یُوضَعُ بَیْنَ ظَهْرَیْ جَهَنَّمَ حَتَّى یَعْلَمَ أَیَنْجُو أَمْ لا یَنْجُو.

[5] . أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِیٍّ الرُّوذْبَارِیُّ، أنا أَبُو بَکْرِ بْنُ دَاسَةَ، ثنا أَبُو دَاوُدَ، ثنا یَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، وَحُمَیْدُ بْنُ مَسْعَدَةَ، أَنَّ إِسْمَاعِیلَ بْنَ إِبْرَاهِیمَ، حَدَّثَهُمْ قَالَ: أنا یُونُسُ، وَقَالَ یَعْقُوبُ: عَنْ یُونُسَ، وَهَذَا حَدِیثُهُ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، وَعَنْ أَبِیهَا، أَنَّهَا ذَکَرَتِ النَّارَ فَبَکَتْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " مَا یُبْکِیکِ؟ قَالَتْ: ذَکَرْتُ النَّارَ فَبَکَیْتُ فَهَلْ تَذْکُرُونَ أَهْلِیکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " أَمَّا فِی ‌ثَلَاثَةِ ‌موَاطِنَ فَلَا یَذْکُرُ أَحَدٌ أَحَدًا ‌عِنْدَ ‌الْمِیزَانِ حَتَّى یَعْلَمَ أَیَخِفُّ مِیزَانُهُ أَمْ یَثْقُلُ، وَعِنْدَ الْکِتَابِ حِینَ یُقَالُ: {هَاؤُمُ اقْرءُوا کِتَابِیَهْ} حَتَّى یَعْلَمَ أَیْنَ یَقَعُ کِتَابُهُ أَفِی یَمِینِهِ أَمْ فِی شِمَالِهِ أَمْ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ، وَعِنْدَ الصِّرَاطِ إِذَا وُضِعَ بَیْنَ ظَهْرَیْ جَهَنَّمَ.

[6] . «أَخْبَرَنَا مَنْصُورُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْبَزَّازُ، أنا أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْحِیرِیُّ، أنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بَشَّارٍ، أنا عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، أنا أَبِی، أنا عِصَامُ بْنُ طُلَیْقٍ، عَنْ دَاوُدَ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَائِمًا فِی حِجْرِی، فَقَطَرَتْ دُمُوعِی عَلَى خَدِّهِ فَاسْتَیْقَظَ، فَقَالَ: مَا یُبْکِیکِ؟ فَقُلْتُ: ذَکَرْتُ الْقِیَامَةَ وَهَوْلَهَا، فَهَلْ تَذْکُرُونَ أَهَالِیکُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «أَمَّا فِی ‌ثَلاثَةِ ‌مَوَاطِنَ لا یَذْکُرُ أَحَدٌ فِیهَا أَحَدًا إِلَّا نَفْسَهُ، ‌عِنْدَ ‌الْمِیزَانِ حَتَّى یَعْلَمَ أَیَخِفُّ مِیزَانُهُ أَمْ یَثْقُلُ، وَعِنْدَ الصُّحُفِ حَتَّى یَعْلَمَ أَیَأْخُذُ صَحِیفَتَهُ بِیَمِینِهِ أَمْ بِشِمَالِهِ، وَعِنْدَ الصِّرَاطِ حَتَّى یُجَاوِزَهُ.

[7] . ویروى عَن عَائِشَة - رَضِی الله عَنْهَا - أَنَّهَا قَالَت: " کَانَ رَسُول الله نَائِما ذَات یَوْم، وَرَأسه فِی حجری، فَبَکَیْت، فقطرت دموعی على خَدّه؛ فانتبه رَسُول الله فَقَالَ: مَالک؟ قلت: ذکرت الْقِیَامَة وأهوالها، فَهَل یذکر أحد أحدا یَوْمئِذٍ؟ فَقَالَ: أما فِی ثَلَاثَة مَوَاطِن فَلَا: عِنْد الْمِیزَان حَتَّى یعلم أیثقل مِیزَانه أم یخف، وَعند تطایر الصُّحُف حَتَّى یعلم أَن صَحِیفَته تُوضَع فِی یَمِینه أَو [فِی] شِمَاله، وعَلى الصراط.

[8]. قرئ على الشیخ أبی علی بن هبل الصالحی بجامع دمشق وأنا أسمع عن أبی الحسن بن البخاری أخبرنا أحمد بن محمد القاضی فی کتابه أنا أبو علی الحداد أنا أحمد بن عبد الله الحافظ حدثنا سلیمان بن أحمد أنا عبد الله بن وهیب أنا محمد بن أبی السری أنا عبد الرزاق أنا النعمان بن أبی شیبة الجندی عن سفیان الثوری عن أبی إسحاق عن زید بن یثیع عن حذیفة قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم إن تستخلفوا علیا وما أراکم فاعلین تجدوه هادیا مهدیا یحملکم على المحجة البیضاء. حدیث حسن الإسناد رجاله موثقون. وقد رواه أیضا إبراهیم بن هراسة عن الثوری به ورواه شریک عن أبی الیقظان عن أبی وائل عن حذیفة قال قالوا یا رسول الله ألا تستخلف علینا قال إن ‌تولوا ‌علیا تجدوه هادیا مهدیا یسلک بکم الطریق ‌المستقیم.

[9] . فُضَیْل بن مَرْزُوق من أهل الْکُوفَة یروی عَن عَطِیَّة وَذَوِیهِ روى عَنهُ الْعِرَاقِیُّونَ مُنکر الحَدِیث جدا کَانَ مِمَّن یخطئ على الثِّقَات ویروی عَن عَطِیَّة الموضوعات وَعَن الثِّقَات الْأَشْیَاء المستقیمة فَاشْتَبَهَ أمره وَالَّذِی عِنْدِی أَن کل مَا روى عَن عَطِیَّة من الْمَنَاکِیر یلزق ذَلِک کُله بعطیة وَیبرأ فُضَیْل مِنْهَا وَفِیمَا وَافق الثِّقَات من الرِّوَایَات عَن الْأَثْبَات یکون محتجا بِهِ وَفِیمَا انْفَرد على الثِّقَات مَا لم یُتَابع عَلَیْهِ یتنکب عَنْهَا فِی الِاحْتِجَاج بهَا على حسب مَا ذَکرْنَاهُ من هَذَا الْجِنْس فِی کتاب شَرَائِط الْأَخْبَار وَأَرْجُو أَن فِیمَا ذکرت فِیهِ مَا یسْتَدلّ بِهِ على مَا وَرَاءه إِن شَاءَ الله سَمِعت الْحَنْبَلِیّ یَقُول سَمِعت أَحْمَد بْن زُهَیْر یَقُول سُئِلَ یَحْیَى بْن معِین عَن فُضَیْل بن مَرْزُوق فَقَالَ ضَعِیف قَالَ أَبُو حَاتِم رَوَى الْفُضَیْلُ بْنُ مَرْزُوقٍ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَنْ النَّبِی صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ إِنْ تُؤَمِّرُوا أَبَا بَکْرٍ تَجِدُوهُ أَمِینًا زَاهِدًا فِی الدُّنْیَا رَاغِبًا فِی الآخِرَةِ وَإِنْ تُؤَمِّرُوا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِیًّا أَمِینًا لَا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ وَإِنْ تُؤَمِّرُوا عَلِیًّا وَلا أَظُنُّکُمْ فَاعِلِینَ تَجِدُوهُ هَادِیًا مَهْدِیًّا یَسْلُکُ بِکُمُ الطَّرِیقَ رَوَاهُ عَنْهُ زَیْدُ بْنُ الْحباب.

[10] . فقط این جاعل ناشی‌گری‌ای کرده و جمله «هرگز چنین نخواهید کرد» را در انتهایش گذاشته است که در نقل‌های بعدی توسط بقیه راویانی که حواسشان جمع بوده این فراز هم حذف شده که پارادوکسی در خود حدیث مشاهده نشود!

[11]. یک مدل دیگر از جعلی که روی این حدیث انجام شده بود را یافتم که دیگر فرصت بررسی آن نیست:

«مناقب الأسد الغالب علی بن أبی طالب لابن الجزری» (ص34):

«أخبرنا به على التمام شیخنا العلامة أبو بکر محمد بن أحمد بن محمد الشریشی مشافهة عن الإمام أبی جعفر أحمد بن إبراهیم بن الزبیر أنا أبو الحسن الغافقی إجازة أنا عبد الله بن محمد الحجری أنا محمد بن الحسین الحافظ ثنا أبو علی الصدفی أنا عبد الله بن محمد بن إسماعیل أنا أبو عمر الطلمنکی إجازة أنا أحمد بن محمد بن مفرج ثنا محمد بن أیوب بن الصموت ثنا أبو بکر أحمد بن عمرو الحافظ ثنا عبد الله بن وضاح الکوفی ثنا یحیى بن الیمان ثنا إسرائیل عن أبی الیقظان عن أبی الیقظان عن أبی وائل عن حذیفة قال قالوا یا رسول الله ألا تستخلف علینا قال إنی إن أستخلف علیکم فتعصون خلیفتی ینزل علیکم العذاب قالوا ألا تستخلف أبا بکر قال إن تستخلفوه تجدوه ضعیفا فی بدنه قویا فی أمر الله قالوا ألا تستخلف عمر قال إن تستخلفوه تجدوه قویا فی بدنه قویا فی أمر الله قالوا ألا تستخلف علیا قال إن تستخلفوه ولن تفعلوا یسلک بکم الطریق المستقیم وتجدوه هادیا مهدیا»

 


1122) سوره عبس (80) آیه 36 وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ (قسمت اول)

وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ

10 رجب 1445

ترجمه

[روزی که آدمی فرار می‌کند از برادرش، و مادرش و پدرش،] و همسرش، و فرزندانش؛

اختلاف قرائت

بَنیهِ / بَنیهِی

در عموم قراءات الفظ کلمه «بَنیهِ» در حالت وقف و وصل تفاوتی ندارد؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) در هنگام وصل به صورت «بَنیهِی» تلفظ می‌شود.

معجم القراءات ج 10، ص314[1]

نکات ادبی

صاحِبَتِهِ

قبلا بیان شد که ماده «صحب» دلالت دارد بر نزدیک و قرین هم قرار گرفتن؛ و وقتی چیزی با چیز دیگر ملائم و سازگار شد تعبیر «استصحبه» به کار می‌برند؛ «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود، اعم از اینکه این ملازمت با بدن باشد یا با عنایت و اهتمام؛ و برخی هم معنای اصلی آن را معاشرتی که در مسیر دنیا، در برنامه‌های ظاهری یا باطنی، تداوم داشته باشد دانسته اند.

البته برخی از اهل لغت با اینکه رواج کاربرد «صاحب» در معنای «قرین» را قبول دارند، اما اصل این ماده را «حفظ کردن» می‌دانند که فقط در نسبت بین انسانها به کار می‌رود، و بر یک نوع انتفاع، دست کم در یکی از طرفین، دلالت دارد؛ برخلاف قرین که در نسبت بین اشیاء هم به کار می‌رود و بر صرف کنار هم قرار داشتن و در یک مسیر بودن دلالت دارد؛ و شاهدی بر اینکه در اصل ماده «صحب» معنای «حفظ» نهفته، آن است که عرب تعبیر «صحبک الله» را به معنای «خداوند حفظت کند» به کار می‌برند؛ چنانکه در «لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» (انبیاء/43) نیز ظاهرا در همین معنا به کار رفته است. هرچند که برخی این کلمه را در آیه «وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» (نساء/36) نیز به همان معنای مصاحبت و همنشینی گرفته و گفته‌اند «إصحاب للشیء» به معنای منقاد و مطیع بودن در برابر آن چیز است؛ به نحوی که آن دیگری را صاحب وی می‌گرداند، و به همین مناسبت، مقصود در این آیه هم آن است که آنان را از جهت این معبودهای دروغینشان هیچ آرامش و راحتی و رفقی در کار نخواهد بود که مصاحب و همراه ایشان باشد؛ ولی اغلب اهل لغت، این را در همان معنای حفظ کردن و جوار و پناه دادن دانسته‌اند؛ و خود همین مفهوم منقاد و مطیع بودن نیز دلالت بر نوعی حفاظت کردن از جانب شخص مقابل دارد.

راغب اصفهانی که اصل معنای این ماده را ملازمت و همراهی دانسته‌، توضیح داده‌ که این ماده در عرف در مواردی اطلاق می‌شود که این همراهی زیاد باشد، و این ماده دلالت بر طول همنشینی و ملازمت دارد و بدین جهت تعبیر «مصاحبت» و «اصطحاب» بلیغ‌تر از تعبیر «اجتماع» است: هر اصطحابی اجتماع است اما هر اجتماعی اصطحاب نیست؛ و چه‌بسا اینکه پیامبر را در مقام دفاع از اینکه ایشان دیوانه نیستند «صاحب» آنان خوانده‌اند (ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ، تکویر/22؛ ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ، اعراف/184؛ ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ، سبأ/46) بدین جهت باشد که وی مدتها در میان آنان زیسته و با آنان بوده و آنان ظاهر و باطن وی را می‌شناسند و در واقعا در او دیوانگی و جنونی ندیده بودند.

اما نکته قابل توجه این است که راغب اشاره می‌کند که این ماده هم در جایی که شخص مافوق و حاکم بر بقیه باشد (مانند صاحب الجیش) و هم در جایی که تحت سلطه قرار گرفته باشد (مانند صاحب الامیر) به کار می‌رود [به عنوان یک مثال قرآنی، می‌توان به «أَصْحابَ النَّارِ» اشاره کرد که هم در مورد جهنمیان که آتش بر آنان مسلط شده به کار رفته، مانند «وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّار (تغابن/10)؛ و هم در مورد فرشتگان موکل بر جهنم که بر آتش آن مسلط‌اند، مانند: «ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَة» (مدثر/31)]؛ و به همین جهت همراهی زیاد است که به مالک یک چیز و کسی که اختیار تصرف در چیزی را داشته باشد صاحب آن گفته می‌شود؛ اما با توجه به اینکه صاحب بدین معنا در قرآن کریم به کار نرفته است؛ بلکه عمده کاربردهایش در جایی است که به خاطر کثرت ملازمت و همراهی با کسی یا امری (أَصْحابُ مُوسی، أَصْحابَ السَّبْتِ، ‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، أَصْحابَ النَّارِ، أَصْحابِ السَّعیرِ، أَصْحابِ الْجَحیمِ، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ، أَصْحابِ مَدْیَنَ، أَصْحابِ الْقُبُورِ) ویا به مناسبت اینکه نام آنان با آن واقعه و یا آن چیز گره خورده (أَصْحابَ الْکَهْفِ، أَصْحابُ الْأُخْدُودِ، أَصْحابَ الرَّسِّ، أَصْحابَ السَّفینَةِ، أَصْحابُ الْأَعْراف، َ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ، أَصْحابُ الْحِجْرِ، أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ، أَصْحابَ الْیَمینِ، أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، أَصْحابُ الشِّمالِ) آنان را صاحب و اصحاب آن امر خوانده است، بتوان نظر کسانی که نوعی معنای حفظ را هم در این ماده دخیل دانسته‌اند ترجیح داد.

این ماده به صورت فعل تنها در باب مفاعله در قرآن کریم به کار رفته است (صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً، لقمان/15؛ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنی، کهف/76) و ظاهرا وقتی به باب مفاعله می‌رود دلالت بر طرفینی بودن این مصاحبت دارد؛ و برخی بر اساس همین احتمال بوده که گفته‌اند علت اینکه زنِ شوهردار را «صاحبة»ی شوهرش - و نه «مُصاحَبَة» - گفته شده (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ‏، عبس/34-36؛ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ‏، معارج/12-11؛ وَ أَنَّهُ تَعالی‏ جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً؛ جن/3؛ َ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ، انعام/101) همین تاکید بر یک طرفه بودن نیاز به مصاحبت است؛ یعنی زوجه به فطرتش و به اقتضای جریان معیشتش نیازمند به صحبت و تعلق به همسرش است؛ اما زوج به طبیعت خویش و به اقتضای وظایف و جریان امورش که تلاش و کسب روزی برای معیشت خانواده برعهده‌اش است، چنین نیست که دائما اهتمام و فکرش مشغول همسرش باشد و به مصاحبت وی مشغول شود.

جلسه 966 http://yekaye.ir/an-nesa-4-36/

بَنیهِ

اصل کلمه «ابن» به معنای فرزند پسر را،

که مونث آن «ابْنَة» (أُریدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْن‏؛ قصص/27)

و «بنت» (جمع آن: «بنات» مانند: وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاَّتی‏ هاجَرْنَ مَعَک‏؛ احزاب/50) است،

معتل اللام دانسته‌اند، چرا که در جمع به صورت «أَبْنَاء» (اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَه‏؛ غافر/25)

و در حالت تصغیر به صورت «بُنَیٌّ» (مانند: یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی‏ إِخْوَتِکَ‏، یوسف/5؛ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ، صافات/102؛ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ، لقمان/13؛ یا بُنَیَّ لا تعبُد الشیطان، مریم/44) به کار می‌رود؛ و عموما آن را به صورت «بنو» می‌دانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص147[2]).

درباره اینکه آیا بین اصل ماده «بنو» و «بنی» اختلافی هست یا خیر، بین اهل لغت اختلاف است؛ قبلا (در جلسه 602 https://yekaye.ir/al-kahf-18-21/) مبتنی بر این فرض که اینها متفاوت باشند در خصوص ماده «بنی» در کاربردهای مربوط به بنا کردن و بنیان و ... توضیحاتی دادیم.[3]

اکنون به سراغ کاربردهای این ماده در کلماتی مانند «ابن» و «بنت» می‌رویم.

ابن فارس این دو ماده را کاملا از هم متمایز دانسته‌ معنای اصلی ماده «بنو» تولد چیزی از چیز دیگر همانند فرزند انسان دانسته است و توضیح داده که عرب بر این معنا متفرعات فراوانی دارد و چیزهای فراواانی را به «ابنِ» فلان چیز تعبیر می‌کند؛ و دهها مثال برای این می‌آورد که معروفترین مصادیق قرآنی‌اش:

«ابن سبیل» (پسر راه؛ مسافر) است و مثالهای دیگرش:

«ابن ذُکاء» (=پسر روشنایی: بامداد)،

«ابن تُرنا» (= پسر بی‌عفتی؛ شخص لئیم و پست‌فطرت)،

«ابن‏ ثَأْداءَ» (پسر کنیز؛ شخص عاجز و احمق)،

«ابن‏ الماء» (پسر آب؛ پرنده)

«ابن‏ جَلَا» (پسر درخنشدگی: صبح)،

«ابن‏ مُلمّة» (پسر حادثه: کسی که حادثه تلخی بر او وارد شود و سالم بماند)،

«ابن‏ أحْذَار: پسر احتیاطها؛ محتاط)،

«ابن‏ أَقْوال» (پسر سخنها: لجباز)، ‏

«ابنُ‏ الفَلاةِ» (پسر بیابان: بیابانگرد)،

«ابن‏ غَبْراء» (پسر گرد و خاک: فقیری که جز زمین و خاک آن خانه و مأوایی ندارد)،

«ابنُ‏ لیل» (پسر شب: شب‌نورد)،

«ابنُ‏ عَمَل» (پسر عمل: کسی که کاری را که عهده دار می‌شود با جدیت انجام می‌دهد)،

«ابن‏ مدینة» (پسر شهر: کسی که شهر را خوب می‌شناسد)،

«ابن‏ بجدَتِها» (پسر باطن چیزی، کسی که حقیقت آن چیز را خوب می‌شناسد)،

«ابن‏ خَلَاوَة» (پسر خلوتکده؛ کسی که ربطی به موضوع مورد نظر ندارد)،

«ابن‏ حَبَّة» (پسر دانه: نان)، «ابن‏ نعامة» (پسرِ پا: راه) و ... (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص303-305[4]).

اما به نظر می‌رسد بسیاری از اهل لغت که درصدد یافتن معنای واحد بین مواد هستند تمایل دارند که خاستگاه ماده «بنو» را به همان معنای «بنی» برگردانند؛ مثلا:

راغب با اینکه تاکید دارد که اصل «ابن»، «بنو» است، با این حال وجه تسمیه پسر به «ابن» را این می‌داند که بنائی برای پدرش است یا اینکه چون پدرش او را بنیان نهاده و خداوند وی را همچون بنایی در ایجاد وی قرار داده است؛ و این تنوع کاربردهایی را که ابن فارس برشمرد از این باب می‌داند که برای هز چیزی که از حهتی از چیزی یا از تربیت آن یا با تفقد و کثرت خدمت بدان ویا با قیام به امر آن حاصل شود تعبیر «پسرِ» آن را به کار می‌برند مانند ابن الحرب، ابن السبیل، ابن اللیل، ابن العلم، و یا به کسی که همه هم و غمش شکم ویا شهوتش باشد می‌گویند «ابن بطنه» ویا «ابن فرجه»، یا به کسی که فکر فردایش نیست می‌گویند «ابن یومه»؛ و احتمال می‌دهد اینکه در قرآن اشاره شده گه یهودیان عزیر و مسیحیان حضرت عیسی را ابن الله گفته‌اند «وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ، وَ قالَتِ النَّصاری‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏» (توبة/30) از همین باب باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص147[5]

و ظاهرا همین توسعه معنایی در خصوص «بنت» هم هست؛ همانند:

«بنت بَخْرٍ» و «بنت مخر» (=دختر بخار: ابرهای سفید)،

«بنات أَوْبَر» (دختران پشم: قارچ دنبلان)،

«بِنتُ یَوْم‏» (دختر یک روز: وصف افعی‌ای که وقتی نیش بزند یک روزه شخص را می‌کشد؛ کتاب الجیم، ج‏3، ص30[6]

«بناتُ بَرْح‏» (دختران حادثه های عظیم: حوادث دهشتناک) و ...

حسن جبل نیز با اینکه قبول دارد که در کاربرد مشتقات «بنی» و «بنو» دو معنا (یکی ناظر به بنا کردن و دیگری ناظر به فرزند) وجود دارد و در قرآن کریم براحتی با نگاه به سیاق می‌توان فهمید کدام از این دو معنا مد نظر است، اما معتقد است که معنای اصلی هر دو عبارت است از یکی زیادیِ قوی‌ای که برای چیزی پدید می‌آید و آن را استوار و پابرجا می‌کند یا بزرگ می‌سازد و امتدادی در جسم او رقم می‌زند[7]؛ و وجه تسمیه فرزند به «ابن» هم این است که پسر امتداد پدرش است و از او نشأت گرفته و نسل او را امتداد می‌دهد و برپا می‌دارد[8] (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص180-181).

مرحوم مصطفوی هم با اینکه دو عنوان مستقل بدینها اختصاص داده است اما با ادعای اینکه از ماده «بنو» هیچ فعل و صفتی مشتق نشده، این احتمال را ترجیح می‌دهد که کلمه «ابن» و «بنت» هم از ماده «بنی» باشد (که عسکری هم این را به عنوان یک احتمال مطرح و قضاوتی نکرده است؛ الفروق فی اللغة، ص276[9]) و کسره حرف اول این دو را هم مویدی بر اینکه حرف محذوف آخر آنها «ی» باشد دانسته و می‌گوید جز کلمه «بنویّ» (منسوب به ابن) چیزی که دلالت کند اصل اینها «و» است وجود ندارد و در همین هم ممکن است نقل از یاء به واو رخ داده باشد شبیه کلمه «علوی». و بر همین اساس هم می‌گوید بعید نیست که اصلا اطلاق «ابن» بر فرزند هم به مناسبت مفهوم بناء باشد زیرا ابن به نحوی بنای بنا شده توسط پدرش است؛ و این مطلب که اصل ماده «أب» هم دلالت بر تربیت و تعذیه داشت را موید دیگری بر این مدعا می‌گیرند؛ و بر همین اساس کلماتی مانند ابن العلم و ابن الدنیا و ...، و حتی «ابن الله» که یهودیان و مسیحیان به کار می‌بردند را همانند راغب تحلیل می‌کنند هرچند تذکر می‌دهند که در خصوص این دو، مسیحیان و یهودیان احتمالا می‌خواسته‌اند بگویند عزیر و مسیح ساخته و پرداخته خاص خدا هستند و کم کم به همان مفهوم فرزند خدا منتقل شده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص369-370[10]).

البته تحلیل اولیه ایشان در خصوص اینکه «ابن» و «بنت» از ماده «بنی» (نه «بنو») است نه‌تنها برخلاف نظر اغلب اهل لغت است، بلکه شواهد خلاف آن بسیار بیش از آن چیزی است که ایشان برشمرده‌اند؛ یعنی چنانکه خلیل علاوه بر حالت منسوب (بنوی) به مصدر «بنوت» (پسر کسی بودن) و فعل «تبنّی» (ادعای کردن اینکه فلان کس پسر من است) اشاره دارد (کتاب العین، ج‏8، ص380[11]).

در هر صورت همزه ابتدای «ابن» را همزه وصل دانسته‌اند (مانند: عیسَی ابْنَ مَرْیَم‏) که بسیاری از اوقات برای تسهیل در تلفظ (بویژه در حالت جمع سالم و کاربردش در خصوص مونث) می‌افتد و به صورت بنون، بنین، بنت و بنات به کار می‌رود: «وَ خَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْم» (انعام/100)،‏ «أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ» (طور/39) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص370[12])، که در حالت جمع سالم مذکر وقتی به صورت مضاف قرار بگیرد حرف «ن» هم می‌افتد؛ مانند «بَنی‏ إِسْرائیلَ»، «یا بَنی‏ آدَمَ» (اعراف/26)، «صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» (عبس/36)، «یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی‏ لَکُمُ الدِّینَ» (بقره/132)، «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیه‏» (یوسف/87).

در مورد کلمه «بنت» هم حسن جبل بر این باور است که اصل آن «بِنو» یا «بِنی» بوده که حرف «و» یا «ی» به «ت» تبدیل شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص180[13]

که اگر چنین باشد جزء معدود مواردی است که باید گفت ساخت مونث این کلمه بر مذکر آن مقدم بوده است؛ هرچند احتمال دیگر این است که کلمه «ابن» ابتدا به صورت «إبنة» مونث شده و این همزه ابتدایی که همزه وصل بوده برای تسهیل افتاده است و به صورت «بنة» و بعدا در نگارش به صورت «بنت» درآمده است.

کلمه «ابن» به «ولد» بسیار نزدیک است و عسکری تفاوت کلمه «ولد» و «ابن» را در این دانسته‌اند که «ولد» ناظر به حیثیت تولد یافتن است، و خود ولد هم برای مذکر و هم برای مونث به کار می‌رود و این تعبیر را حتی برای حیوانات هم به کار می‌برند؛ اما در «ابن» بیشتر برای نسبت دادن کسی به کسی استفاده می‌شود و کاری به حیثیت تولد ندارند، لذا ولد هم برای والد و هم برای مولود به کار می‌رود و چنانکه وقتی برای کسی که فرزندی ندارد و بچه‌ای از او تولد نیافته است کنیه می‌گذارند براحتی از تعبیر «ابو» فلان استفاده می‌کنند اما تعبیر «والد» خیر؛ و از آن سو تعبیر «ابن» را برای هرگونه انتسابی ولو به اشیاء و کیفیات مادی استفاده می‌کنند و در آن یک نحوه اختصاص و مداومت در همنشینی لحاظ می‌شود، چرا که در اصل ماده آن (بنی؛ بنا و ساختمان) یک نحوه تالیف و اتصال نهفته است؛ اما در هیچ یک از آنها از تعبیر «ولد فلان» استفاده نمی‌شود (الفروق فی اللغة، ص276[14]).[15]

در حالت عادی چنانکه عسکری بیان کرد «ابن» برای فرزند مذکر (پسر) و «بنت» برای فرزند مونث (دختر)‌به کار می‌رود و جمع اینها به ترتیب ابناء (یا بنون) و بنات است؛ اما به نظر می‌رسد قاعده اذا اجتمعا افتراق و اذا افتراقا اجتمعا در اینجا نیز صادق باشد؛ یعنی دلالت کلمه ابناء (یا بنون) بر پسران در صورتی است که هردو کلمه با هم بیایند مانند: «خَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ» (انعام/100)؛ وگرنه در بسیاری از مواردی که بتنهایی می‌آید بوضوح شامل مجموع فرزندان اعم از دختر و پسر می‌شود، مانند: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» (شعراء/88) یا تعابیر «بنی اسرائیل» و «بنی آدم» که به وضوح شامل زنان جامعه یهودی و زنان جامعه بشری هم می‌شود؛ و از این رو در آیه محل بحث «وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» (عبس/36) نیز اگرچه بسیاری از مترجمان معروف قرآن این را به پسران ترجمه کرده‌اند؛ اما به نظر می‌رسد همانند آیه 88 سوره شعراء، اینجا نیز اعم از پسران و دختران باشد. و این منافاتی با نظر مرحوم عسکری ندارد که در تفاوت «ولد» و «ابن» اولی را شامل هر دو و دومی را فقط مخصوص پسر می‌دانست؛‌ زیرا وقتی به نحو مفرد بیاید حتما متمایز است.

ماده «بنو» در معنای فرزند و مشتقات آن 146 بار در قرآن کریم به کار رفته است که اگر این ماده و ماده «بنی» در معنای بنا کردن را یکی بدانیم (بویژه بر مبنای کسانی که اساسا در مورد فرزند هم ماده اصلی را «بنی» می‌دانستند) مشتقات آن 166 مورد خواهد بود.

 


[1] . القراءة عن ابن کثیر حالها کحال أخیه، وبنیه، «بنیهی» بیاء فی الوصل.

[2] . و (ابْنٌ) أصله: بنو، لقولهم فی الجمع:أَبْنَاءٌ، و فی التصغیر: بُنَیٌّ، قال تعالى: یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ‏ [یوسف/5]، یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ‏ [الصافات/102]، یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ‏ [لقمان/13]، یا بُنَیَّ لا تعبُد الشیطان.

... .و قال تعالى: إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی‏ [هود/ 45]، إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ‏ [یوسف/ 81]، و جمع ابْن: أَبْنَاء و بَنُون، قال عزّ و جل: وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً [النحل/ 72]، و قال عزّ و جلّ: یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ [یوسف/ 67]، یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ [الأعراف/ 31]، یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ‏ [الأعراف/ 27]، و یقال فی مؤنث ابن: ابْنَةٌ و بِنْتٌ، و قوله تعالى: هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ‏ [هود/ 78]، و قوله: لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍ‏ [هود/ 79]، فقد قیل: خاطب بذلک أکابر القوم و عرض علیهم بناته لا أهل قریته کلهم، فإنه محال أن یعرض بنات له قلیلة على الجمّ الغفیر، و قیل: بل أشار بالبنات إلى نساء أمته، و سماهنّ بَنَاتٍ له لکون کلّ نبیّ بمنزلة الأب لأمته، بل لکونه أکبر و أجل الأبوین لهم کما تقدّم فی ذکر الأب، و قوله تعالى: وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ‏ [النحل/ 57]، هو قولهم عن اللّه: إنّ الملائکة بنات اللّه.

شاید این احتمالی که راغب اصفهانی درباره مقصود حضرت لوط از دخترانم مطرح کرده، با توجه به توسعه‌ای باشد که در معنای «ابن» و «بنت» هست که در ادامه متن خواهیم دید که بسیاری از امور را با تعبیر ابن فلان یا بنت فلان تعبیر می‌کنند، هرچند این تعبیر آنان «لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍ»‏ [هود/ 79] به خاطر اینکه هرگونه حقی را در این زمینه از خودشان نفی کردند این احتمال را تضعیف می‌کند.

[3] . آنجا بیان شد که ماده «بنی» در اصل به معنای «چیزی را به چیزی منضم کردن» است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص303) به منظور اینکه بنایی با شکل و هیئت خاصی حاصل شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص344) که عموما در معنای بنا کردن و ساختمان‌سازی به کار می‌رود.

هم «بِناء» و هم «بُنْیَان» مصدر هستند که به صورت اسم هم به کار می‌روند؛ و در این صورت اسم هستند برای چیزی که بنا می‌شود (الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءًا، بقره/22؛ فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِد، نحل/26) (أساس البلاغة، ص52).

درباره «بنیان» برخی گفته‌اند که واحدی است که جمع ندارد [یعنی واحد و جمعش یکسان است] (کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ‏، صف/4؛ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّه، توبه/109) (مفردات ألفاظ القرآن، ص147) و برخی گفته‌اند این کلمه «جمع» است و مفردش «بنیانة» است [همانند تمر و تمره] (المحیط فی اللغة، ج‏10، ص405)

لازم به ذکر است که «بنیان» گاه به طور خاص معنای «دیوار» (الحائط؛ الجدار) هم به کار می‌رود (کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ‏؛ مجمع البحرین، ج‏1، ص63) و بعید نیست که در این آیه هم به همین معنا باشد.

«مَبنیّ» اسم مفعول از «بنی» است [= بنا شده] که وقتی در وصف ساختمانی به کار می‌رود منظور ساختمان برافراشته و چشم‌نواز است (تاج العروس، ج‏19، ص221) و مونث آن «مَبْنِیَّة» می‌شود (لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ؛ زمر/20)

ماده «بنی» و مشتقات آن جمعاً 20 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

[4] . الباء و النون و الواو کلمةٌ واحدة، و هو الشئ یتولَّد عن الشئ، کابنِ الإِنسان و غیره. و أصل بنائه‏ بنو، و النِّسْبة إلیه‏ بَنَوىٌ‏، و کذلک النسبة إلى‏ بِنْتَ‏ و إِلى‏ بُنَیَّات‏ الطَّریق. فأصل الکلمة ما ذکرناه، ثم تفرِّع العرب فتسمِّى أشیاءَ کثیرةً بابن کذا، و أشیاءٌ غیرها بُنِّیتْ‏ کذا، فیقولون‏ ابن‏ ذُکاء الصُّبح، و ذُکاءُ الشَّمْس، لأنَّها تذکُو کما تذکو النَّار. قال:* و ابنُ‏ ذُکاءَ کامِنٌ فى کَفْرِ *و ابن‏ تُرْنا: اللَّئیم. قال أبو ذؤیب: فإنَ‏ ابن‏ تُرْنا إذا جئتکم‏ / یُدَافعُ عَنِّى قَوْلًا بَریحا» شدیداً من بَرَّحَ به. و ابن‏ ثَأْداءَ : ابن‏ الأَمَة. و ابن‏ الماء: طائر. قال: «وردتُ اعتِسَافاً و الثُّریَّا کأنَّها / على قِمّةِ الرّأس‏ ابنُ‏ ماءٍ مُحَلِّقُ‏» و ابن‏ جَلَا: الصُّبح، قال: «أنا ابنُ‏ جَلَا و طلَّاعُ الثَّنَایا / متى أَضَعِ العِمامةَ یَعْرِفُونِى‏» و یقال للذى تَنْزِلُ به المِلمَّة به المِلمَّة  فیکشفها: ابن‏ مُلمّة؛ و للحَذِر: ابن‏ أحْذَار. و منه قول النابغة : «بلِّغ زیاداً و حَیْنُ المَرْءِ یدرکُه‏ / فلو تَکَیَّسْتَ أو کنتَ‏ ابنَ‏ أَحْذار» و یقال لِلَّجَّاج: ابن‏ أَقْوال‏ ، و للذى یتعسَّف المفاوز: ابنُ‏ الفَلاةِ، و للفقیر الذى لا مأوَى له غیرُ الأرضِ و تُرَابِها: ابن‏ غَبْراء. قال طَرَفَة: «رأیت‏ بنِى‏ غَبْرَاءَ لا یُنکِرونَنِى‏ / و لا أهلُ هَذَاکَ الطِّرَافِ الممدَّدِ» و للمسافر: ابن‏ السَّبیل. و ابنُ‏ لیلٍ: صاحبُ السُّرى. و ابنُ‏ عَمَلٍ: صاحب العملِ الجادُّ فیه. قال الرَّاجز: * یا سعد یابنَ عَمَلٍ یا سَعْدُ * و یقولون: هو ابن‏ مدینةٍ إذا کان عالماً بها ، و ابن‏ بجدَتِها  أى عالِمٌ بها و بجدّة الأمر: دِخْلتَه. و یقولون للکریمِ الآباءِ و الأمَّهاتِ هو ابنُ‏ إحداها . و یقال للبَرِئ من الأمر هو ابن‏ خَلَاوَةَ، و للخبز ابن‏ حَبَّة، و للطریق‏ ابن‏ نعامة. و ذلک أنَّهم یسمُّون الرِّجْل نَعامة. قال:* و ابنُ‏ النَّعامةِ یوم ذلِکِ مَرْکَبى‏ *و فى المثل: «ابنُکَ‏ ابنُ‏ بُوحِکَ» أى ابنُ نَفْسِک الذى وَلدْتَه. و یقال للَّیلة التى یطلُع فیها القمر: فَحْمةُ ابنِ‏ جَمِیر. و قال: «نهارُهُمُ لیْلٌ بَهیمٌ و لیلُهمْ‏ / و إن کان بَدْراً فحمةُ ابنِ‏ جمِیرِ» یصِفُ قوماً لُصوصا. و ابن‏ طَابٍ: عِذْقٌ بالمدینة . و سائر ما ترکنا ذکره من هذا الباب فهو مفرَّقٌ فى الکتاب، فترکنا کراهة التطویل.

و مما شذَّ عن هذا الأصل المِبناة النِّطْع. قال الشاعر : «على ظَهْرِ مَبْنَاةٍ جَدیدٍ سُیورُهَا / یَطُوف بها وَسْطَ اللَّطیمةِ بائِع‏»

[5] . و (ابْنٌ) أصله: بنو، لقولهم فی الجمع:أَبْنَاءٌ، و فی التصغیر: بُنَیٌّ، قال تعالى: یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ‏ [یوسف/5]، یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ‏ [الصافات/102]، یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ‏ [لقمان/13]، یا بُنَیَّ لا تعبُد الشیطان، و سمّاه بذلک لکونه بناء للأب، فإنّ الأب هو الذی بناه و جعله اللّه بناء فی إیجاده، و یقال لکلّ ما یحصل من جهة شی‏ء أو من تربیته، أو بتفقده أو کثرة خدمته له أو قیامه بأمره: هو ابْنُهُ، نحو: فلان ابْنُ الحرب، و ابْنُ السبیل للمسافر، و ابْنُ اللیل، و ابْنُ العلم، قال الشاعر: «أولاک بَنُو خیر و شرّ کلیهما» و فلان ابْنُ بطنه و ابْنُ فرجه: إذا کان همّه مصروفا إلیهما، و ابْنُ یومه: إذا لم یتفکّر فی غده. قال تعالى: وَ قالَتِ الْیَهُودُ: عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ، وَ قالَتِ النَّصارى‏: الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏ [التوبة/30].

[6] . و قال: الأَفعى بِنتُ یَوْم أَى لا یلْبَث الذى تَنْهَشُه إِلا یومًا،

[7] . زیادة قویة تنشأ للشیء فتقیمه و تنصبه أو تعظمه و تمد جرمه

[8] . الابن امتداد لابیه ناشیء منه یمد ذریته و یقیمها

[9] . و قیل أصل الابن التألیف و الاتصال من قولک بنیته و هو مبنی و أصله بنى و قیل بنوء.

[10] . أنّ مادّة بَنَوٌ لم یشتق منها فعل أو صفة، و قد رأیت أنّ مق- صرّح بأن بنو کلمة واحدة. هذا إذا قلنا بأنّ ابنا أصله بنو، و أمّا إذا قلنا بأنّ أصله بنى: فتنتفى تلک الکلمة الواحدة أیضا.

و الّذى یظهر لنا: هو رجوع هذه الکلمة الى مادّة بنى یائیّا، و أنّ الکسرة فی ابن و بنت تدلّ على الیاء المحذوفة، و لا دلیل لنا على أصالة الواو إلّا فی کلمة بنوىّ منسوبا، مع إمکان النقل من الیاء- کما هو المضبوط فی باب النسب فیقال علوىّ، و ظواهر سائر صیغة توافق الیاء. و أیضا لیس ببعید أن یکون هذا الإطلاق بمناسبة مفهوم البناء، و أنّ الابن مصنوع لأبیه فی الظاهر- کما مرّ عن- مف، أیضا. و یؤیّد هذا المعنى کون الأب بمعنى التربیة و الغذو- کما مرّ، و هذا یناسب بأن یکون الابن بمعنى المصنوع و المبنىّ و من البناء.

فعلم من هذا أنّ اطلاق- ابن العلم، ابن الدنیا، ابن الحرب، و أمثالها، على الحقیقة، و المعنى: من ربّاه و صنعه العلم، و من صنعته و بنته الدنیا، و من هو مصنوع تحت تربیة الحرب و بنائها، و هکذا أمثالها.

وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ‏- 2/ 177.أى من کان تحت جریان السبیل.

وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ‏- 9/ 30.أى تحت حکومته و صنعه و تربیته الخاصّة.

وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ‏- 5/ 18.أى ممّن صنعه و ربّاه خصوصا.

وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏- 9/ 30.أى من مصنوع اللّه الخاصّ. و بهذا یظهر معنى ما فی کتب العهدین: من أنّ المسیح ابن اللّه. و قد اشتبه على بعضهم- ظاهر هذا اللفظ، و ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً.

قع- [بن‏] ابن، نجل، ولد، طفل، مواطن، ساکن، عضو.

 [باناه‏] بنى، شیّد، أنشأ، أسّس، کوّن.

فهذا المعنى حقیقة مفهوم لفظ الابن. و ان کان معناه الخاصّ هو الولد، و هو مراد اکثر الیهود و النصارى من قولهم- عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ‏، و الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏- فحملوا هذه الکلمة و کذلک کلمة الأب فی العهدین على مفهومهما الخاصّ و ضلّوا عن الحقیقة و أضلّوا کثیرا.

[11] . و الْبُنُوَّةُ: مصدر الابن، و یقال: تَبَنَّیْتُهُ إذا ادعیت بنوته .. و النسبة إلى (الأبناء): بنوی، و إن شئت فأبناوی، نحو أعرابی ینسب إلى الأعراب.

[12] . ثمّ إنّ همزة ابن للوصل، و تسقط إذا سهل التلفّظ بدون الهمزة- کما فی بنون‏ و بنین و بنىّ و بنت و بنات.

الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا- 18/ 46.وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ‏- 5/ 27.أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ‏- 52/ 39.یا بَنِی إِسْرائِیلَ* ...، یا بَنِی آدَمَ* ...، یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ‏

[13] . والبنت أصلها بِنو أو بِنی بالکسر أبدلو من واوها أو یاءها تاء

[14] . (الفرق) بین الولد و الابن‏: أن الابن یفید الاختصاص و مداومة الصحبة و لهذا یقال ابن الفلاة لمن یداوم سلوکها و ابن السرى لمن یکثر منه، و تقول تبنیت ابنا اذا جعلته خاصا بک، و یجوز أن یقال إن قولنا هو ابن فلان یقتضی أنه منسوب الیه و لهذا یقال الناس بنو آدم لأنهم منسوبون‏ الیه و کذلک بنو اسرائیل، و الابن فی کل شی‏ء صغیر فیقول الشیخ للشاب یا بنی و یسمی الملک رعیته الأبناء و کذلک أنبیاء من بنی اسرائیل کانوا یسمون أممهم أبناءهم و لهذا کنی الرجل بأبی فلان و إن لم یکن له ولد على التعظیم، و الحکماء و العلماء یسمون المتعلمین أبناءهم و یقال لطالبی العلم أبناء العلم و قد یکنى بالابن کما یکنى بالأب کقولهم ابن عرس و ابن نمرة و ابن آوى و بنت طبق و بنات نعش و بنات وردان، و قیل أصل الابن التألیف و الاتصال من قولک بنیته و هو مبنی و أصله بنى و قیل بنوء و لهذا جمع على أبناء فکان بین الأب و الابن تألیف. و الولد یقتضی الولادة و لا یقتضیها الابن و الابن یقتضی أبا و الولد یقتضی والدا، و لا یسمى الانسان والدا الا اذا صار له ولد و لیس هو مثل الأب لأنهم یقولون فی التکنیة أبو فلان و إن لم یلد فلانا و لا یقولون فی هذا والد فلان الا أنهم قالوا فی الشاة والد فی حملها قبل أن تلد و قد ولدت اذا ولدت، و یقال الابن للذکر و الولد للذکر و الأنثى.

[15] . این تفاوت در جلسه 984 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-17/ اندکی متفاوت توضیح داده شد.


1121) سوره عبس (80) آیه 35 وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ

وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ

4 رجب 1445 26/10/1402

ترجمه

[روزی که آدمی فرار می‌کند از برادرش،] و مادرش و پدرش،

اختلاف قرائت

أُمِّهِ وَ أَبیهِ

در عموم قراءات ضمیر «ه» در هر دو مورد به صورت مجرور تلفظ شده است؛

اما در قرائتی غیرمعروف (أبو إیاس جؤیّة) ضمیر مذکور به صورت مضمون قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص313[1]

وَ أَبیهِ

در عموم قراءات الفظ کلمه «أبیه» در حالت وقف و وصل تفاوتی ندارد؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) در هنگام وصل به صورت «أبیهی» تلفظ می‌شود.

معجم القراءات ج 10، ص313[2]

نکات ادبی

أُمِّهِ

قبلا بیان شد که در ماده «امم» هم معنای «اصل» و «مرجع» نهفته است و هم معنای «قصد کردن». برخی اصل را معنای اصل و مرجع قرار داده و بر این باورند که در زبان عربی هر چیزی که سایر اموری که در پی آن می‌آید بدان ضمیمه شود «اُمّ» [در فارسی: مام، مادر] خوانده می‌شود (فَرَجَعْناکَ إِلی‏ أُمِّکَ، طه/40؛ فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ، قارعه/9)، چنانکه به مکه و هر شهری که شهرهای دیگر حول آن شکل گرفته باشند «أمّ القری‏» (انعام/92؛ شوری/7) گفته می‌شود و هم به لوح محفوظ که منشأ نزول قرآن است و همه آیات قرآن از آنجا سرچشمه می‌گیرد «أُمُّ الْکِتاب»‏ (یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب‏؛ رعد/39) گفته می‌شود و هم به آیات محکم که متشابهات بدان برمی‌گردد (َ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتاب‏؛ آل‌عمران/7).

اما برخی «قصد کردن به نحوی خاص» را محور اصلی این ماده قلمداد کرده‌اند چنانکه فعل «أمَّ» به معنای «قصد کردن» می‌باشد (وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرام‏؛ مائده/2) و بر این باورند که «اُمّ» نیز بدین جهت به معنای اصل و مرجع به کار می‌رود که مورد قصد و توجه (= مقصود) واقع می‌شود، و «أمام» هم که به معنای پیش رو و جلو می‌باشد (بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ؛ قیامة/5) از این جهت است که سمت جلو سمتی است که همواره مورد توجه شخص می‌باشد.

از این ماده همچنین کلمات «أُمَّةً» (جمع آن «اُمَم»، که در معانی‌ای همچون «دین» ، جماعتی که امر واحدی آنها را در کنار هم جمع کرده باشد، و «زمان») و «إمام» (جمع آن: أَئِمَّة) نیز به کار رفته است که درباره آنها به تفصیل بحث شد. «أُمِّیّ» هم به کسی گویند که خواندن و نوشتن نمی‌داند (وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلَّا أَمانِیَ،؛ بقرة/78؛ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ‏، جمعه/2)؛ هر چند برخی گفته‌اند از این جهت که منسوب است به امتی که آنان اهل نوشتن نبوده‌اند؛ و برخی هم گفته‌اند که اساساً مقصود از «أمی» (بویژه در آیه الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیّ ...، اعراف/157؛ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ، اعراف/158) کسی که در أم‌القری زندگی می‌کند و منسوب به این کلمه است.

جلسه 759 https://yekaye.ir/ya-seen-36-12/

أَبیهِ

قبلا بیان شد که اغلب بر این باورند که ماده «أبو» در اصل دلالت دارد بر تربیت و غذا دادن، و به همین مناسبت به «پدر» که تربیت و تامین غذای فرزند را عهده‌دار است، «أب» می‌گویند: «إِنَّ لَهُ أَباً شَیخاً کَبیراً» (یوسف/78)، ولی مرحوم مصطفوی این ماده را دال بر تربیت، اعم از تربیت مادی و معنوی دانسته، و راغب هم بر این باور است که با توجه به این نقشی که پدر در رشد و تربیت فرزند دارد، هرکسی که نقش تربیتی‌ای در قبال شخص ایفا کند، «أب» نامیده می‌شود و به همین جهت است که این کلمه در مورد پروردگار، معلم، پیامبر، جد و عمو به کار رفته است

جلسه 936 https://yekaye.ir/an-nesa-4-11/

ضمنا ذیل آیه 31 همین سوره گذشت که زمخشری «أب» به معنای پدر را در اشتقاق کبیر به «أبّ» مرتبط دانسته و از سوی دیگر ادعا کرده که «أبّ» و «أمّ» در یک فضای معنایی مرتبط هستند: «اُمّ» که به معنای مادر است برگرفته از ماده «أمَّ» است که به معنای «قصد کردن» می‌باشد، و «أبّ» هم که با «أب» مرتبط است و برای چراگاه به کار می‌رود بدین مناسبت است که چراگاه، قصد می‌شود و برای علف سراغش می‌روند؛ و حسن جبل هم ظاهرا از این جهت به زمخشری نزدیک است یعنی اگرچه دو ماده «أبب» و «أبو» را مستقل بحث کرده، اما بر ارتباط وثیقی بین این دو تأکید کرده است و گفته است که در کلمه «أبّ» به معنای چراگاه هم می‌بینیم که غذای دام است و از این جهت به معنای غذا دادنی که در «أب» به معنای پدر است کاملا مرتبط است.

جلسه 1117 https://yekaye.ir/ababsa-80-31/

حدیث

تمامی احادیثی که ذیل آیه 34 (جلسه 1120 https://yekaye.ir/ababsa-80-34) گذشت، مربوط به این آیه هم می‌باشد. اما احادیث دیگر:

1) در منابع اهل سنت روایت شده است که پیامبر اکرم ص یکبار نگاهش به بچه‌های خردسال افتاد و فرمود: وای بر فرزندان آخر الزمان از دست پدرانشان!

سوال شد: آیا از دست پدران مشرکشان؟

فرمود: خیر، از دست پدران مومنشان! چرا که چیزی از واجبات را بدانها یاد نمی‌دهند و هنگامی که خود آن فرزندان به یادگیری اقدام می‌کنند آنان را بازمی‌دارند و برای آنان به بهره ناچیزی از دنیا راضی می‌شوند؛ من از آنان بیزارم و آنان هم از من بیزارند!

جامع الأخبار (للشعیری)، ص106

رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ نَظَرَ إِلَی بَعْضِ الْأَطْفَالِ فَقَالَ: وَیْلٌ لِأَوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ!

فَقِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! مِنْ آبَائِهِمُ الْمُشْرِکِینَ؟

فَقَالَ: لَا، مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِینَ! لَا یُعَلِّمُونَهُمْ شَیْئاً مِنَ الْفَرَائِضِ وَ إِذَا تَعَلَّمُوا أَوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُمْ بِعَرَضٍ یَسِیرٍ مِنَ الدُّنْیَا؛ فَأَنَا مِنْهُمْ بَرِی‏ءٌ وَ هُمْ مِنِّی بِرَاءٌ.

 

2) در منابع اهل سنت از عبدالله بن مسعود روایت شده است که پیامبر اکرم ص فرمودند:

بر مردم زمانی خواهد آمد که دینداری دینش سالم نمی‌ماند مگر اینکه با دینش از شهری به شهر دیگر و از کوهی به کوه دیگری و از سوراخی به سوراخ دیگر فرار کند همانند روباهی که مکر می‌ورزد.

گفتند: این چه زمانی است یا رسول الله ص؟!

فرمودو: زمانی که معیشت جز با معصیت خداوند متعال به دست نیاید! هنگامی که زمانه چنین شد هلاکت فرد به دست پدر و مادرش است؛ اگر پدر و مادر نداشته باشد به دست همسر و فرزندانش؛ و اگر آنها نباشند به دست خویشاوندانش!

گفتند: چگونه چنین چیزی رخ می‌دهد یا رسول الله ص!

فرمود: او را به خاطر تنگدستی سرزنش می‌کنند به حدی که با تکلف به انجام آنچه توانش را ندارد اقدام می‌کند تا جایی که در مسیر هلاکت قرار گیرد [= از راه نامشروع تحصیل درآمد کند].

إحیاء علوم الدین، ج2، ص232؛ کنز العمال، ج11، ص154؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏10، ص47[3]؛ روح المعانی (تفسیر آلوسی)، ج14، ص321[4]؛ جامع الأحادیث (سیوطی)، ج23، ص456[5]

و روی عبد الله ابن مسعود أنه صلی الله علیه و [آله و] ‌سلم قال:

سیَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَسْلَمُ لِذِی دِینٍ دِینُهُ إِلَّا مَنْ فَرَّ بِدِینِهِ مِنْ قریة الی قریة، وَمِنْ شَاهِقٍ إِلَی شَاهِقٍ، وَمِنْ جُحْرٍ إِلَی جُحْرٍ، کالثعلب الذی یروغ.

قیل له: ومتی ذلک یا رسول الله؟

قال: إذا لَمْ تُنَلِ الْمَعِیشَةُ إِلَّا بمعاصی الله تعالی ...[6] إِذَا کَانَ ذَلِکَ الزَّمَانُ کَانَ هَلَاکُ الرَّجُلِ عَلَی یَد أَبَوَیْهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ أَبَوَانِ فعلی یَدَیْ زَوْجَتِهِ وَوَلَدِهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ فعَلَی یَدَیْ قَرَابَتِهِ»

قَالُوا: وکَیْفَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ الله ص؟!

قال: یُعَیِّرُونَهُ بِضِیقِ الید فیتکلف ما لا یطیق حتی یورده ذلک موارد الهلکة.

بیهقی در الزهد الکبیر (ص183[7]) و ابن بطال در شرح صحیح البخاری (ج10، ص205[8]) شبیه همین حدیث را با سند متصل از طریق ابوهریره هم روایت کرده است.

 

3) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:[9]

بزرگترین گناهان کبیره هفت تاست: شرک به خداوند عظیم، و کشتن جانی که خداوند آن را حرام کرده است مگر به حق، و خوردن مال یتیم، و عاق والدین شدن، و تهمت به زنان پاکدامن، و فرار در جبهه جنگ، و انکار آنچه خداوند نازل فرموده است.

[سپس حضرت ظلم‌هایی را که به اهل بیت شد بارزترین مصداق اینها معرفی می‌کننداز جمله می‌فرمایند:]

... و اما «عاق والدین شدن» پس خداوند متعال در کتابش نازل فرمود که: همانا پیامبر به مومنان از خودشان نزدیک‌تر است و همسرانش [همچون] مادران آنهایند» (احزاب/6) و خود هو پدر آنهاست، ولی آنان با فرزندان و خویشاوندان وی چنان رفتار کردند که عاق او شدند...

تهذیب الأحکام، ج‏4، ص150؛ تفسیر فرات الکوفی، ص103[10]؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص237[11]

أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ ابْنُ عُقْدَةَ الْحَافِظُ الْهَمْدَانِیُّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ زِیَادٍ وَ هُوَ الْوَشَّاءُ الْخَزَّازُ وَ هُوَ ابْنُ بِنْتِ إِلْیَاسَ وَ کَانَ وَقَفَ ثُمَّ رَجَعَ فَقَطَعَ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عُمَرَ الْخَثْعَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ وَ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ عَنْ أَبِی الصَّامِتِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَکْبَرُ الْکَبَائِرِ سَبْعٌ الشِّرْکُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَکْلُ أَمْوَالِ الْیَتَامَی وَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ إِنْکَارُ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ...[12]

‏وَ أَمَّا عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فِی کِتَابِهِ- النَّبِیُّ أَوْلی‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏ وَ هُوَ أَبٌ لَهُمْ فَعَقُّوهُ فِی ذُرِّیَّتِهِ وَ فِی قَرَابَتِهِ...[13]

تدبر

سه تدبر نخستی که ذیل آیه 34 (جلسه 1120 https://yekaye.ir/ababsa-80-34) گذشت، ناظر به این آیه هم می‌باشد. نکات دیگر:

1) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ ... أُمِّهِ وَ أَبیهِ»

روز قیامت انسان از مادر و پدرش هم فرار می‌کند؟ چرا؟

متناسب با آنچه در اولین تدبر آیه قبل گذشت، این موارد قابل ذکر است:

الف. به خاطر اینکه در آن شرایط هولناک خودش چنان گرفتار است که حتی فرصت توجه و پرداختن مادر و پدر خود را ندارد؛ از این رو، از دست همان کسانی که هر وقت مشکلی پیش می‌آمد سراغشان می‌رفت، فرار می‌کند.

ب. ترس از اینکه مبادا پدر و مادرش بگویند حق نیکی ما (که خداوند به تو دستور داده بود) را ادا نکردی (الکشاف، ج‏4، ص705)، ویا جبران ظلم و یا قصور و تقصیری را که در حق آنها روا داشته مطالبه کنند.

ج. فرار می‌کند تا آنها این وضعیت خوار و ذلیل شدن و عقابهای وی را نبینند و رسوایی وی را نفهمند.

د. [به خاطر عجله و برای خلاصی هرچه زودتر از عرصه قیامت می‌گریزد؛ یعنی] می‏گریزد تا به کار خود برسد و تکلیفش زودتر روشن شود.

ه. به خاطر اینکه می‌داند که نه آنها می‌تواند نفعی به او برسانند، و نه او می‌تواند به آنها سودی بدهد.

و. ممکن است خود وی از مومنان باشد و پدر و مادرش از جهنمیان، و آنگاه فرار می‌کند برای اینکه:

و.1. علی‌رغم پیوند نسبی و سببی‌شان در دنیا، مدار ارتباط حقیقی‌شان بر اساس ایمان بوده، دشمنی خواهد بود که این حقیقت در آنجا آشکار می‌شود، لذا از آنها فرار می‌کند (جلسه قبل https://yekaye.ir/1402/10/ababsa-80-34/، حدیث3).

و.2. نمی‌خواهد آن خواری و ذلتی که بر آنها نازل شده را ببیند.

ز. خود دیدن اینکه پدر ومادرش در عذاب و گرفتاری‌اند یک عذاب است؛ پس از آنها فرار می‌کند که گرفتاری آنها را نبیند.

ح. چه‌بسا هر دو از جهنمیان باشند، و چون هر دوستی‌ای در غیر تقواپیشگان به دشمنی تبدیل می‌شود (الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ؛ زخرف/67) این نزدیک بودن آنان هم به فرار از هم تبدیل شده باشد.

ط. چه‌بسا ناظر به خانواده‌هایی باشد که پیوند خانوادگی در آنها عمیق نیست؛ و عملا کدروتهای فراوانی در کار است و در باطن از هم فراری‌اند؛ که این باطن روز قیامت آشکار می‌شود و شخص که در این دنیا عملا ارتباط صمیمی و عمیقی با پدر و مادر خود نداشت معلوم می‌شود که همواره از آنها فرار می‌کرد.

ی. ...

 

2) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ ... أُمِّهِ وَ أَبیهِ»

انسان در قیامت از پدر و مادر دنیوی و مادی‌اش فرار می‌کند، اما پدر و مادر معنوی‌ای هم دارد که نه‌تنها از او فرار نمی‌کند، بلکه تمام توجهش به او و شفاعت است؛ درباره پدر بودن پیامبر اکرم ص (و حضرت علی ع) برای این امت که علاوه بر دلالت ضمنی آیه «النَّبِیُّ أَوْلی‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏» (و بلکه دلالت صریح آن بر اساس برخی قراءات که تعبیر «و هو أب لهم» را هم دارد: معجم القراءات، ج7، ص250-251؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص175[14]‏؛ و حدیث3)، در شیعه و سنی روایات متعددی آمده است، درباره مادری هم یکی از وجوهی که درباره تسمیه پیامبر به «أمّی» (الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّی‏؛ اعراف/157) بیان شده این است که او نسبت به امت خویش از مادر مهربان‌تر است چنانکه در روز قیامت وقتی همه از مادرشان و مادر هم طفلش فرار می‌کند او دست کمک خویش برای امتش می‌گشاید (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص231[15]).

 

3) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ ... أُمِّهِ وَ أَبیهِ»

چرا در مقام فرار کردن، فرار از مادر را بر پدر مقدم کرد؟

الف. چه‌بسا به ترتیب مسئولیتی است که در قبال افراد داریم. در میان اعضای خانواده از کسی که کمترین مسئولیت را در قبالش داریم شروع شده و هرکس که در قبال او مسئولیت بیشتری داشته باشیم بعدتر آمده است؛ یعنی نه فقط از برادر، بلکه از مادر، بلکه از پدر، بلکه از همسر، و بلکه از فرزند خویش فرار می‌کند و حاضر نیست هیچ مسئولیتی را حتی در قبال نزدیکترین افراد به خویش که بیشترین مسئولیت را نسبت بدانها داشت بپذیرد.

تبصره: تفاوت ظریف بین احترام به والدین و اطاعت از آنها

همه می‌دانیم که در اسلام توصیه‌های فراوانی در خصوص احترام گذاشتن به والدین مطرح شده و از این جهت بر احترام مادر بیش از پدر تاکید شده است. اما برخلاف تصور رایج، این تلازمی ندارد که وظیفه شرعی ما در اطاعت کردن مادر بیش از پدر باشد؛ ‌بلکه در این زاویه ظاهرا برعکس است؛ ‌یعنی در عین حال که در مقام احترام گذاشتن و دلجویی و خوشحال کردن و حق داشتن، مادر اولویت جدی دارد (مثلا این حدیث که خداوند دو بار به حضرت موسی سفارش مادرش را کرد و بار سوم سفارش پدرش را کرد و فرمود: دوسوم نیکی‌ات به مادرت باشد و یک سوم به پدرت؛ ر.ک: الأمالی (للصدوق)، ص511[16]؛ یا در رساله حقوق امام سجاد ع، حضرت در میان خویشاوندان اولین و مهمترین حق را از آن مادر، و پس از آن پدر، معرفی می‌کند؛ ر.ک: الخصال، ج‏2، ص565[17])‏؛ اما در مقام اطاعت کردن، پدر تقدم دارد، چنانکه از طرفی فقها، مستند به احادیث متعدد، بین لزوم احترام گذاشتن به والدین و اطاعت کردن از آنها تفکیک کرده‌اند؛ و از طرف دیگر، در مواردی پدر بر فرزند خود ولایت دارد که در این موارد اطاعت از او واجب می‌شود، در حالی که چنین ولایتی به طور عادی برای مادر ثابت نیست، هرچند که رعایت حق او و احترام به او در جای خود واجب است.

اصل این تفاوت بین اولویتِ «احترام به یکی» و اولویتِ «اطاعت از دیگری»،

از سویی شاید ناشی از تفاوتی است که بین زن و مرد وجود دارد که اساسا وقتی قرار به انتخاب و امتیاز گذاشتن بین زن و مرد باشد، زن از زاویه محبت، و مرد از زاویه عزت، ترجیح داده می‌شود (چنانکه وقتی امیرالمومنین ع از پیامبر ص سوال کرد: مرا بیشتر دوست داری یا فاطمه را؟ حضرت فرمود: فاطمه نزد من محبوبتر است و تو نزد من عزیزتری؛ ر.ک: مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص331[18]

و از سوی دیگر شاید ریشه در رابطه حقوقی‌ای داشته باشد که در دنیا به خاطر قوامیت پدر در خانواده مطرح است، و اتفاقا همین تفاوت دو رویکرد (که در احترام، مادر؛ و در اطاعت، پدر مقدم است) بخوبی نشان می‌دهد که قوامیت مرد در خانواده صرفا یک مساله حقوقی است که بار ارزشی ندارد و در اسلام معیار برتری ارزشی فقط تقواست، همانند بسیاری از تفاوتهای حقوقی دیگری که به رسمیت می‌شناسیم اما دلالت ندارد که فردی که حقوق کمتری دارد به لحاظ ارزش انسانی پایین‌تر باشد؛، چنانکه ممکن است کسی فرمانده لشکری باشد که برخی از مجاهدان آن لشکر، نزد خداوند مقام معنوی‌ای بمراتب بالاتر از او داشته باشند.

با این توضیح، تقدم دادن مادر به پدر در مقام فرار کردن از دست او، شاید از حیث مسئولیت خاص (ضرورت اطاعت کردن) است که این مسئولیت نسبت به پدر بیشتر است؛ بر این اساس که سیر این آیات سیر آسان به مشکل باشد؛ یعنی اول از برادر نام برد که حق و احترامش به اندازه حق و احترام مادر نیست؛ سپس سراغ پدر رفت که اطاعت از او مهمتر از اطاعت از مادر بوده؛ سپس سراغ همسر و فرزندان می‌رود که در آنها بحث ادای نفقه واجب هم مطرح است و مسئولیت در قبال آنها اضافه‌تر و دشوارتر می‌شود.

ب. چه‌بسا از این جهت که، مادر، هم به خاطر عاطفی‌تر (و به این جهت: زودرنج‌تر) بودن، و هم به خاطر زحمتی که در بارداری و شیردهی فرزندانشان متحمل می‌شود مراعات حقش و نرنجاندنش در دنیا بسیار سخت‌تر از مراعات حق پدر باشد؛ از این رو، انسان برای اینکه از پاسخگویی احتمالی در برابر قصور و تقصیرها نجات یابد، فرار کردن از مادرش (که احتمالا تضییع حق بیشتری نسبت به او رخ داده باشد)‌ برایش اولویت می‌یابد!

تبصره

این تحلیل اگر در کل سیاق دیده شود قابل مناقشه است؛ چرا که مراعات حق برادر ساده‌تر از مادر است در حالی که طبق ضابطه فوق (فرار از کسی اولویت دارد که احتمالا تضییع حق بیشتری نسبت به او رخ داده) باید بعد از این دو ذکر می‌شد؛ اما بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، می‌توان معنا را بدون سیاق نیز مورد توجه قرار داد؛ و لذا این احتمال کاملا منتفی نیست.

ج. چه‌بسا می‌خواهد شدت سختی را نشان دهد، که وضع را کاملا معکوس می‌کند، به طوری که مادر عموما از پدر مهربان‌تر است، ولی آنجا شدت سختی و ترس به حدی است که، علی‌رغم مهربانتر بودن مادر، انسان از مادرش زودتر فرار می‌کند تا از پدرش.

تبصره

این تحلیل نیز اگر در کل سیاق دیده شود شبیه توضیحی که در مورد قبل گذشت قابل مناقشه است؛ چرا که برادر را قبل از مادر ذکر کرد، و علی القاعده مهربانی و دلسوزی مادر و بلکه پدر، از برادر هم بیشتر است. اما همان پاسخی که قبلا بیان شد اینجا نیز صادق است.

د. ...

 

 

 

 


[1] . وقرأ أبو إیاس جؤیّة «وأمِّهُ وأبیهُ» بضم الهاء فیهما .

[2] . قراءة ابن کثیر فی الوصل «وأبیهی» بوصل الهاء بیاء. والجماعة قراءتهم بهاء مکسورة «أبیهِ».

[3] . روى ابن مسعود عنه ص أنه قال سیأتی على الناس زمان لا یسلم لذی دین دینه إلا من فر من قریة إلى قریة و من شاهق إلى شاهق أو جحر الی جحر کالثعلب الرواغ قیل و متى ذلک یا رسول الله قال إذا لم تنل المعیشة إلا بمعاصی الله سبحانه فإذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على ید أبویه فإن لم یکن له أبوان فعلى ید زوجته و ولده و إن لم یکن فعلى ید قرابته قالوا کیف ذلک یا رسول الله قال یعیرونه بالفقر و ضیق الید فیکلفونه ما لا یطیقه حتى یورده ذلک موارد الهلکة.

[4] . روی عنه صلّى الله تعالى علیه وسلم «یأتی زمان على أمتی یکون فیه ‌هلاک ‌الرجل على ید زوجه وولده یعیرانه بالفقر فیرکب مراکب السوء فیهلک.

[5] . «یأتى على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه إلا من فر من شاهق إلى شاهق أو من جحر إلى جحر کالثعلب بأشباله وذلک فى آخر الزمان إذا لم تنل المعیشة إلا بمعصیة الله فإذا کان کذلک حلت العزبة یکون فى ذلک الزمان هلاک الرجل على یدى أبویه إن کان له أبوان فإن لم یکن له أبوان فعلى یدى زوجته وولده فإن لم تکن له زوجة ولا ولد فعلى ید الأقارب والجیران یعیرونه بضیق المعیشة ویکلفونه ما لا یطیق حتى یورد نفسه الموارد التى یهلک فیها (أبو نعیم فى الحلیة والبیهقى فى الزهد، والخلیلى، والرافعى عن ابن مسعود)

أخرجه أبو نعیم فى الحلیة (2/118) ، والبیهقى فى الزهد الکبیر (2/183، رقم 439) ، والرافعى (2/21) . وأخرجه أیضًا: الحارث فى بغیة الباحث (2/773، رقم 774) ، والدیلمى (5/447، رقم 8697)

[6]. در احیاء علوم الدین این فراز اضافی را دارد که در سایر منابعی که آدرس دادیم ندارد:

فإذا کان ذلک الزمان حلت العزوبة! قالوا: وکیف یا رسول الله وقد أمرتنا بالتزویج؟!

[7] . أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ بْنُ بِشْرَانَ، أَنْبَأَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمِصْرِیُّ، ثنا جَامِعُ بْنُ سَوْدَةَ، ثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْلَمَةَ بْنِ قَعْنَبٍ، ثنا الْمُبَارَکُ بْنُ فَضَالَةَ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَسْلَمُ لِذِی دِینٍ دِینُهُ إِلَّا مَنْ هَرَبَ بِدِینِهِ مِنْ شَاهِقٍ إِلَى شَاهِقٍ، وَمِنْ جُحْرٍ إِلَى جُحْرٍ، فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ الزَّمَانُ لَمْ تُنَلِ الْمَعِیشَةُ إِلَّا بِسَخَطِ اللَّهِ، فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ کَانَ هَلَاکُ الرَّجُلِ عَلَى یَدَیْ زَوْجَتِهِ وَوَلَدِهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ وَلَا وَلَدٌ کَانَ هَلَاکُهُ عَلَى یَدَیْ أَبَوَیْهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ أَبَوَانِ کَانَ هَلَاکُهُ عَلَى یَدَیْ قَرَابَتِهِ أَوِ الْجِیرَانِ» قَالُوا: کَیْفَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «یُعَیِّرُونَهُ بِضِیقِ الْمَعِیشَةِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یُورِدُ نَفْسَهُ الْمَوَارِدَ الَّتِی تَهْلِکُ فِیهَا نَفْسُهُ»

[8] . وذکر على بن معبد عن عبد الله بن المبارک عن مبارک بن فضالة، عن الحسن یرفعه إلى رسول الله (صلى الله علیه وسلم) قال: (یأتى على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه، إلا من فرّ بدینه من شاهق إلى شاهق وحجر إلى حجر، فإذا کان کذلک لم تنل المعیشة إلا بمعصیة الله، فإذا کان کذلک حلت العزلة، قالوا: یا رسول الله، کیف تحل العزلة وأنت تأمرنا بالتزویج؟ قال: إذا کان کذلک کان هلاک الرجل على یدى أبویه، فإن لم یکن له أبوان کان هلاکه على یدى زوجته، فإن لم تکن له زوجة کان هلاکه على یدى ولده، فإن لم یکن له ولد کان هلاکه على یدى القرابات والجیران. قالوا: وکیف ذلک یا رسول الله؟ قال: یعیرونه بضیق المعیشة ویکلفونه ما لا یطیق، فعند ذلک یورد نفسه الموارد التى یهلک فیها.

[9]. این روایت قبلا در جلسه 425 حدیث4 نیز گذشت https://yekaye.ir/1396/03/al-ahzab-33-6/

[10] . فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْفَزَارِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَکْبَرُ الْکَبَائِرِ سَبْعٌ...

[11] . عن معاذ بن کثیر عن أبی عبد الله ع قال یا معاذ الکبائر سبع فینا أنزلت و منا استخفت، و أکبر الکبائر الشرک بالله، و قتل النفس الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ و عقوق الوالدین و قذف المحصنات و أکل مال الیتیم، و الفرار من الزحف و إنکار حقنا أهل البیت، فأما الشرک بالله فإن الله قال فینا ما قال، و قال رسول الله ص ما قال، فکذبوا الله و کذبوا رسوله، و أما قتل النفس الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ فقد قتلوا الحسین بن علی ع و أصحابه، و أما عقوق الوالدین فإن الله قال فی کتابه «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏» و هو أب لهم فقد عقوا رسول الله ص فی ذریته و أهل بیته، و أما قذف المحصنات فقد قذفوا فاطمة ع على منابرهم، أما أکل مال الیتیم فقد ذهبوا بفیئنا فی کتاب الله، و أما الفرار فی الزحف- فقد أعطوا أمیر المؤمنین ع بیعتهم غیر کارهین- ثم فروا عنه و خذلوه، و أما إنکار حقنا فهذا مما لا یتعاجمون فیه «1» و فی خبر آخر التعرب بعد الهجرة

[12] . فَأَمَّا الشِّرْکُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ فَقَدْ بَلَغَکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِینَا وَ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَرَدُّوهُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ أَمَّا قَتْلُ النَّفْسِ الْحَرَامِ فَقَتْلُ الْحُسَیْنِ ع وَ أَصْحَابِهِ وَ أَمَّا أَکْلُ أَمْوَالِ الْیَتَامَى فَقَدْ ظُلِمْنَا فَیْئَنَا وَ ذَهَبُوا بِهِ

[13] . وَ أَمَّا قَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ فَقَدْ قَذَفُوا فَاطِمَةَ ع عَلَى مَنَابِرِهِمْ وَ أَمَّا الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ فَقَدْ أَعْطَوْا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع الْبَیْعَةَ طَائِعِینَ غَیْرَ مُکْرَهِینَ ثُمَّ فَرُّوا عَنْهُ وَ خَذَلُوهُ- وَ أَمَّا إِنْکَارُ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ أَنْکَرُوا حَقَّنَا وَ جَحَدُوا لَهُ وَ هَذَا مِمَّا لَا یَتَعَاجَمُ فِیهِ أَحَدٌ وَ اللَّهُ یَقُولُ إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً.

[14] . و قوله: النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏. قال: نزلت و هو أب لهم و أزواجه أمهاتهم، فجعل الله المؤمنین أولاد رسول الله ص و جعل رسول الله أباهم لمن لم یقدر أن یصون نفسه- و لم یکن له مال و لیس له على نفسه ولایة- فجعل الله تبارک و تعالى لنبیه ص الولایة على المؤمنین من أنفسهم

[15] . قیل أمی منسوبة إلى أمته یعنی جماعة عامة و العامة لا تعلم الکتابة. و یقال سمی بذلک لأنه من العرب و تدعى العرب الأمیون قوله هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ و قیل لأنه یقول یوم القیامة أمتی أمتی و قیل لأنه الأصل و هو بمنزلة الأم یرجع الأولاد إلیها و منه أم القرى و قیل لأنه لأمته بمنزلة الوالدة الشفیقة بولدها فإذا نودی فی القیامة یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ تمسک بأمته.

[16] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ الْخَزَّازِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ع قَالَ: قَالَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ یَا رَبِّ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِی فَقَالَ یَا رَبِّ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِی ثَلَاثاً قَالَ یَا رَبِّ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِأُمِّکَ قَالَ یَا رَبِّ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِأُمِّکَ قَالَ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِأَبِیکَ قَالَ فَکَانَ یُقَالُ لِأَجْلِ ذَلِکَ إِنَّ لِلْأُمِّ ثُلُثَیِ الْبِرِّ وَ لِلْأَبِ الثُّلُثَ.

[17] . ثُمَّ یَخْرُجُ الْحُقُوقُ مِنْکَ إِلَى غَیْرِکَ مِنْ ذَوِی الْحُقُوقِ الْوَاجِبَةِ عَلَیْکَ فَأَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حُقُوقُ أَئِمَّتِکَ ثُمَّ حُقُوقُ رَعِیَّتِکَ ثُمَّ حُقُوقُ رَحِمِکَ فَهَذِهِ حُقُوقٌ تَتَشَعَّبُ مِنْهَا حُقُوقٌ فَحُقُوقُ أَئِمَّتِکَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ سَائِسِکَ بِالسُّلْطَانِ ثُمَّ حَقُّ سَائِسِکَ بِالْعِلْمِ ثُمَّ حَقُّ سَائِسِکَ بِالْمِلْکِ وَ کُلُّ سَائِسٍ إِمَامٌ وَ حُقُوقُ رَعِیَّتِکَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالسُّلْطَانِ ثُمَّ حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْعِلْمِ فَإِنَّ الْجَاهِلَ رَعِیَّةُ الْعَالِمِ ثُمَّ حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْمِلْکِ مِنَ الْأَزْوَاجِ وَ مَا مَلَکَتِ الْأَیْمَانُ وَ حُقُوقُ رَعِیَّتِکَ کَثِیرَةٌ مُتَّصِلَةٌ بِقَدْرِ اتِّصَالِ الرَّحِمِ فِی الْقَرَابَةِ وَ أَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ أُمِّکَ ثُمَّ حَقُّ أَبِیکَ ثُمَّ حَقُّ وَلَدِکَ ثُمَّ حَقُّ أَخِیکَ ثُمَّ الْأَقْرَبُ فَالْأَقْرَبُ وَ الْأَوْلَى فَالْأَوْلَى ثُمَّ حَقُّ مَوْلَاکَ الْمُنْعِمِ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ مَوْلَاکَ الْجَارِیَةِ نِعْمَتُهُ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ ذَوِی الْمَعْرُوفِ لَدَیْکَ ثُمَّ حَقُّ مُؤَذِّنِکَ لِصَلَاتِکَ ثُمَّ حَقُّ إِمَامِکَ فِی صَلَاتِکَ ثُمَّ حَقُّ جَلِیسِکَ ثُمَّ حَقُّ جَارِکَ ثُمَّ حَقُّ صَاحِبِکَ ثُمَّ حَقُّ شَرِیکِکَ ثُمَّ حَقُّ مَالِکَ ثُمَّ حَقُّ غَرِیمِکَ الَّذِی تُطَالِبُهُ ثُمَّ حَقُّ غَرِیمِکَ الَّذِی یُطَالِبُکَ ثُمَّ حَقُّ خَلِیطِکَ ثُمَّ حَقُّ خَصْمِکَ الْمُدَّعِی عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ خَصْمِکَ الَّذِی تَدَّعِی عَلَیْهِ ثُمَّ حَقُّ مُسْتَشِیرِکَ ثُمَّ حَقُّ الْمُشِیرِ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُ‏ مُسْتَنْصِحِکَ ثُمَّ حَقُّ النَّاصِحِ لَکَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَکْبَرُ مِنْکَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْکَ ثُمَّ حَقُّ سَائِلِکَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ سَأَلْتَهُ ثُمَّ حَقُّ مَنْ جَرَى لَکَ عَلَى یَدَیْهِ مَسَاءَةٌ بِقَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ عَنْ تَعَمُّدٍ مِنْهُ أَوْ غَیْرِ تَعَمُّدٍ ثُمَّ حَقُّ أَهْلِ مِلَّتِکَ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ أَهْلِ ذِمَّتِکَ ثُمَّ الْحُقُوقُ الْجَارِیَةُ بِقَدْرِ عِلَلِ الْأَحْوَالِ وَ تَصَرُّفِ الْأَسْبَابِ فَطُوبَى لِمَنْ أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى قَضَاءِ مَا أَوْجَبَ عَلَیْهِ مِنْ حُقُوقِهِ وَ وَفَّقَهُ لِذَلِکَ وَ سَدَّدَه

[18] . قُوتِ الْقُلُوبِ عَنْ أَبِی طَالِبٍ الْمَکِّیِّ وَ الْأَرْبَعِینِ عَنْ أَبِی صَالِحٍ الْمُؤَذِّنِ وَ فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ عَنْ أَحْمَدَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ سُفْیَانَ وَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِی الجَحَّافِ عَنْ جُمَیْعٍ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّهُ قَالَ عَلِیٌّ لِلنَّبِیِّ ص لَمَّا جَلَسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ فَاطِمَةَ وَ هُمَا مُضْطَجِعَانِ أَیُّنَا أَحَبُّ إِلَیْکَ أَنَا أَوْ هِیَ فَقَالَ ص هِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ وَ أَنْتَ أَعَزُّ عَلَیَّ مِنْهَا.

همچنین در کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص325 چنین آمده است:

قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع یَا رَسُولَ اللَّهِ أَیُّمَا أَحَبُّ إِلَیْکَ أَنَا أَمْ فَاطِمَةُ قَالَ فَاطِمَةُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ أَنْتَ أَعَزُّ عَلَیَّ مِنْهَا وَ کَأَنِّی بِکَ وَ أَنْتَ عَلَى حَوْضِی تَذُودُ عَنْهُ النَّاسَ وَ إِنَّ عَلَیْهِ لَأَبَارِیقَ مِثْلَ عَدَدِ نُجُومِ السَّمَاءِ وَ أَنْتَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ فَاطِمَةُ وَ عَقِیلٌ وَ جَعْفَرٌ فِی الْجَنَّةِ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ أَنْتَ مَعِی وَ شِیعَتُکَ فِی الْجَنَّةِ ثُمَّ قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ لَا یَنْظُرُ أَحَدُهُمْ فِی قَفَاءِ صَاحِبِهِ.

 


1121) سوره عبس (80) آیه 35 وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ

وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ

4 رجب 1445 26/10/1402

ترجمه

[روزی که آدمی فرار می‌کند از برادرش،] و مادرش و پدرش،

اختلاف قرائت

أُمِّهِ وَ أَبیهِ

در عموم قراءات ضمیر «ه» در هر دو مورد به صورت مجرور تلفظ شده است؛

اما در قرائتی غیرمعروف (أبو إیاس جؤیّة) ضمیر مذکور به صورت مضمون قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص313[1]

وَ أَبیهِ

در عموم قراءات الفظ کلمه «أبیه» در حالت وقف و وصل تفاوتی ندارد؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) در هنگام وصل به صورت «أبیهی» تلفظ می‌شود.

معجم القراءات ج 10، ص313[2]

نکات ادبی

أُمِّهِ

قبلا بیان شد که در ماده «امم» هم معنای «اصل» و «مرجع» نهفته است و هم معنای «قصد کردن». برخی اصل را معنای اصل و مرجع قرار داده و بر این باورند که در زبان عربی هر چیزی که سایر اموری که در پی آن می‌آید بدان ضمیمه شود «اُمّ» [در فارسی: مام، مادر] خوانده می‌شود (فَرَجَعْناکَ إِلی‏ أُمِّکَ، طه/40؛ فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ، قارعه/9)، چنانکه به مکه و هر شهری که شهرهای دیگر حول آن شکل گرفته باشند «أمّ القری‏» (انعام/92؛ شوری/7) گفته می‌شود و هم به لوح محفوظ که منشأ نزول قرآن است و همه آیات قرآن از آنجا سرچشمه می‌گیرد «أُمُّ الْکِتاب»‏ (یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب‏؛ رعد/39) گفته می‌شود و هم به آیات محکم که متشابهات بدان برمی‌گردد (َ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتاب‏؛ آل‌عمران/7).

اما برخی «قصد کردن به نحوی خاص» را محور اصلی این ماده قلمداد کرده‌اند چنانکه فعل «أمَّ» به معنای «قصد کردن» می‌باشد (وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرام‏؛ مائده/2) و بر این باورند که «اُمّ» نیز بدین جهت به معنای اصل و مرجع به کار می‌رود که مورد قصد و توجه (= مقصود) واقع می‌شود، و «أمام» هم که به معنای پیش رو و جلو می‌باشد (بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ؛ قیامة/5) از این جهت است که سمت جلو سمتی است که همواره مورد توجه شخص می‌باشد.

از این ماده همچنین کلمات «أُمَّةً» (جمع آن «اُمَم»، که در معانی‌ای همچون «دین» ، جماعتی که امر واحدی آنها را در کنار هم جمع کرده باشد، و «زمان») و «إمام» (جمع آن: أَئِمَّة) نیز به کار رفته است که درباره آنها به تفصیل بحث شد. «أُمِّیّ» هم به کسی گویند که خواندن و نوشتن نمی‌داند (وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلَّا أَمانِیَ،؛ بقرة/78؛ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ‏، جمعه/2)؛ هر چند برخی گفته‌اند از این جهت که منسوب است به امتی که آنان اهل نوشتن نبوده‌اند؛ و برخی هم گفته‌اند که اساساً مقصود از «أمی» (بویژه در آیه الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیّ ...، اعراف/157؛ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ، اعراف/158) کسی که در أم‌القری زندگی می‌کند و منسوب به این کلمه است.

جلسه 759 https://yekaye.ir/ya-seen-36-12/

أَبیهِ

قبلا بیان شد که اغلب بر این باورند که ماده «أبو» در اصل دلالت دارد بر تربیت و غذا دادن، و به همین مناسبت به «پدر» که تربیت و تامین غذای فرزند را عهده‌دار است، «أب» می‌گویند: «إِنَّ لَهُ أَباً شَیخاً کَبیراً» (یوسف/78)، ولی مرحوم مصطفوی این ماده را دال بر تربیت، اعم از تربیت مادی و معنوی دانسته، و راغب هم بر این باور است که با توجه به این نقشی که پدر در رشد و تربیت فرزند دارد، هرکسی که نقش تربیتی‌ای در قبال شخص ایفا کند، «أب» نامیده می‌شود و به همین جهت است که این کلمه در مورد پروردگار، معلم، پیامبر، جد و عمو به کار رفته است

جلسه 936 https://yekaye.ir/an-nesa-4-11/

ضمنا ذیل آیه 31 همین سوره گذشت که زمخشری «أب» به معنای پدر را در اشتقاق کبیر به «أبّ» مرتبط دانسته و از سوی دیگر ادعا کرده که «أبّ» و «أمّ» در یک فضای معنایی مرتبط هستند: «اُمّ» که به معنای مادر است برگرفته از ماده «أمَّ» است که به معنای «قصد کردن» می‌باشد، و «أبّ» هم که با «أب» مرتبط است و برای چراگاه به کار می‌رود بدین مناسبت است که چراگاه، قصد می‌شود و برای علف سراغش می‌روند؛ و حسن جبل هم ظاهرا از این جهت به زمخشری نزدیک است یعنی اگرچه دو ماده «أبب» و «أبو» را مستقل بحث کرده، اما بر ارتباط وثیقی بین این دو تأکید کرده است و گفته است که در کلمه «أبّ» به معنای چراگاه هم می‌بینیم که غذای دام است و از این جهت به معنای غذا دادنی که در «أب» به معنای پدر است کاملا مرتبط است.

جلسه 1117 https://yekaye.ir/ababsa-80-31/

حدیث

تمامی احادیثی که ذیل آیه 34 (جلسه 1120 https://yekaye.ir/ababsa-80-34) گذشت، مربوط به این آیه هم می‌باشد. اما احادیث دیگر:

1) در منابع اهل سنت روایت شده است که پیامبر اکرم ص یکبار نگاهش به بچه‌های خردسال افتاد و فرمود: وای بر فرزندان آخر الزمان از دست پدرانشان!

سوال شد: آیا از دست پدران مشرکشان؟

فرمود: خیر، از دست پدران مومنشان! چرا که چیزی از واجبات را بدانها یاد نمی‌دهند و هنگامی که خود آن فرزندان به یادگیری اقدام می‌کنند آنان را بازمی‌دارند و برای آنان به بهره ناچیزی از دنیا راضی می‌شوند؛ من از آنان بیزارم و آنان هم از من بیزارند!

جامع الأخبار (للشعیری)، ص106

رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ نَظَرَ إِلَی بَعْضِ الْأَطْفَالِ فَقَالَ: وَیْلٌ لِأَوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ!

فَقِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! مِنْ آبَائِهِمُ الْمُشْرِکِینَ؟

فَقَالَ: لَا، مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِینَ! لَا یُعَلِّمُونَهُمْ شَیْئاً مِنَ الْفَرَائِضِ وَ إِذَا تَعَلَّمُوا أَوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُمْ بِعَرَضٍ یَسِیرٍ مِنَ الدُّنْیَا؛ فَأَنَا مِنْهُمْ بَرِی‏ءٌ وَ هُمْ مِنِّی بِرَاءٌ.

 

2) در منابع اهل سنت از عبدالله بن مسعود روایت شده است که پیامبر اکرم ص فرمودند:

بر مردم زمانی خواهد آمد که دینداری دینش سالم نمی‌ماند مگر اینکه با دینش از شهری به شهر دیگر و از کوهی به کوه دیگری و از سوراخی به سوراخ دیگر فرار کند همانند روباهی که مکر می‌ورزد.

گفتند: این چه زمانی است یا رسول الله ص؟!

فرمودو: زمانی که معیشت جز با معصیت خداوند متعال به دست نیاید! هنگامی که زمانه چنین شد هلاکت فرد به دست پدر و مادرش است؛ اگر پدر و مادر نداشته باشد به دست همسر و فرزندانش؛ و اگر آنها نباشند به دست خویشاوندانش!

گفتند: چگونه چنین چیزی رخ می‌دهد یا رسول الله ص!

فرمود: او را به خاطر تنگدستی سرزنش می‌کنند به حدی که با تکلف به انجام آنچه توانش را ندارد اقدام می‌کند تا جایی که در مسیر هلاکت قرار گیرد [= از راه نامشروع تحصیل درآمد کند].

إحیاء علوم الدین، ج2، ص232؛ کنز العمال، ج11، ص154؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏10، ص47[3]؛ روح المعانی (تفسیر آلوسی)، ج14، ص321[4]؛ جامع الأحادیث (سیوطی)، ج23، ص456[5]

و روی عبد الله ابن مسعود أنه صلی الله علیه و [آله و] ‌سلم قال:

سیَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَسْلَمُ لِذِی دِینٍ دِینُهُ إِلَّا مَنْ فَرَّ بِدِینِهِ مِنْ قریة الی قریة، وَمِنْ شَاهِقٍ إِلَی شَاهِقٍ، وَمِنْ جُحْرٍ إِلَی جُحْرٍ، کالثعلب الذی یروغ.

قیل له: ومتی ذلک یا رسول الله؟

قال: إذا لَمْ تُنَلِ الْمَعِیشَةُ إِلَّا بمعاصی الله تعالی ...[6] إِذَا کَانَ ذَلِکَ الزَّمَانُ کَانَ هَلَاکُ الرَّجُلِ عَلَی یَد أَبَوَیْهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ أَبَوَانِ فعلی یَدَیْ زَوْجَتِهِ وَوَلَدِهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ فعَلَی یَدَیْ قَرَابَتِهِ»

قَالُوا: وکَیْفَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ الله ص؟!

قال: یُعَیِّرُونَهُ بِضِیقِ الید فیتکلف ما لا یطیق حتی یورده ذلک موارد الهلکة.

بیهقی در الزهد الکبیر (ص183[7]) و ابن بطال در شرح صحیح البخاری (ج10، ص205[8]) شبیه همین حدیث را با سند متصل از طریق ابوهریره هم روایت کرده است.

 

3) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:[9]

بزرگترین گناهان کبیره هفت تاست: شرک به خداوند عظیم، و کشتن جانی که خداوند آن را حرام کرده است مگر به حق، و خوردن مال یتیم، و عاق والدین شدن، و تهمت به زنان پاکدامن، و فرار در جبهه جنگ، و انکار آنچه خداوند نازل فرموده است.

[سپس حضرت ظلم‌هایی را که به اهل بیت شد بارزترین مصداق اینها معرفی می‌کننداز جمله می‌فرمایند:]

... و اما «عاق والدین شدن» پس خداوند متعال در کتابش نازل فرمود که: همانا پیامبر به مومنان از خودشان نزدیک‌تر است و همسرانش [همچون] مادران آنهایند» (احزاب/6) و خود هو پدر آنهاست، ولی آنان با فرزندان و خویشاوندان وی چنان رفتار کردند که عاق او شدند...

تهذیب الأحکام، ج‏4، ص150؛ تفسیر فرات الکوفی، ص103[10]؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص237[11]

أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ ابْنُ عُقْدَةَ الْحَافِظُ الْهَمْدَانِیُّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ زِیَادٍ وَ هُوَ الْوَشَّاءُ الْخَزَّازُ وَ هُوَ ابْنُ بِنْتِ إِلْیَاسَ وَ کَانَ وَقَفَ ثُمَّ رَجَعَ فَقَطَعَ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عُمَرَ الْخَثْعَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ وَ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ عَنْ أَبِی الصَّامِتِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَکْبَرُ الْکَبَائِرِ سَبْعٌ الشِّرْکُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَکْلُ أَمْوَالِ الْیَتَامَی وَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ إِنْکَارُ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ...[12]

‏وَ أَمَّا عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فِی کِتَابِهِ- النَّبِیُّ أَوْلی‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏ وَ هُوَ أَبٌ لَهُمْ فَعَقُّوهُ فِی ذُرِّیَّتِهِ وَ فِی قَرَابَتِهِ...[13]

تدبر

سه تدبر نخستی که ذیل آیه 34 (جلسه 1120 https://yekaye.ir/ababsa-80-34) گذشت، ناظر به این آیه هم می‌باشد. نکات دیگر:

1) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ ... أُمِّهِ وَ أَبیهِ»

روز قیامت انسان از مادر و پدرش هم فرار می‌کند؟ چرا؟

متناسب با آنچه در اولین تدبر آیه قبل گذشت، این موارد قابل ذکر است:

الف. به خاطر اینکه در آن شرایط هولناک خودش چنان گرفتار است که حتی فرصت توجه و پرداختن مادر و پدر خود را ندارد؛ از این رو، از دست همان کسانی که هر وقت مشکلی پیش می‌آمد سراغشان می‌رفت، فرار می‌کند.

ب. ترس از اینکه مبادا پدر و مادرش بگویند حق نیکی ما (که خداوند به تو دستور داده بود) را ادا نکردی (الکشاف، ج‏4، ص705)، ویا جبران ظلم و یا قصور و تقصیری را که در حق آنها روا داشته مطالبه کنند.

ج. فرار می‌کند تا آنها این وضعیت خوار و ذلیل شدن و عقابهای وی را نبینند و رسوایی وی را نفهمند.

د. [به خاطر عجله و برای خلاصی هرچه زودتر از عرصه قیامت می‌گریزد؛ یعنی] می‏گریزد تا به کار خود برسد و تکلیفش زودتر روشن شود.

ه. به خاطر اینکه می‌داند که نه آنها می‌تواند نفعی به او برسانند، و نه او می‌تواند به آنها سودی بدهد.

و. ممکن است خود وی از مومنان باشد و پدر و مادرش از جهنمیان، و آنگاه فرار می‌کند برای اینکه:

و.1. علی‌رغم پیوند نسبی و سببی‌شان در دنیا، مدار ارتباط حقیقی‌شان بر اساس ایمان بوده، دشمنی خواهد بود که این حقیقت در آنجا آشکار می‌شود، لذا از آنها فرار می‌کند (جلسه قبل https://yekaye.ir/1402/10/ababsa-80-34/، حدیث3).

و.2. نمی‌خواهد آن خواری و ذلتی که بر آنها نازل شده را ببیند.

ز. خود دیدن اینکه پدر ومادرش در عذاب و گرفتاری‌اند یک عذاب است؛ پس از آنها فرار می‌کند که گرفتاری آنها را نبیند.

ح. چه‌بسا هر دو از جهنمیان باشند، و چون هر دوستی‌ای در غیر تقواپیشگان به دشمنی تبدیل می‌شود (الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ؛ زخرف/67) این نزدیک بودن آنان هم به فرار از هم تبدیل شده باشد.

ط. چه‌بسا ناظر به خانواده‌هایی باشد که پیوند خانوادگی در آنها عمیق نیست؛ و عملا کدروتهای فراوانی در کار است و در باطن از هم فراری‌اند؛ که این باطن روز قیامت آشکار می‌شود و شخص که در این دنیا عملا ارتباط صمیمی و عمیقی با پدر و مادر خود نداشت معلوم می‌شود که همواره از آنها فرار می‌کرد.

ی. ...

 

2) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ ... أُمِّهِ وَ أَبیهِ»

انسان در قیامت از پدر و مادر دنیوی و مادی‌اش فرار می‌کند، اما پدر و مادر معنوی‌ای هم دارد که نه‌تنها از او فرار نمی‌کند، بلکه تمام توجهش به او و شفاعت است؛ درباره پدر بودن پیامبر اکرم ص (و حضرت علی ع) برای این امت که علاوه بر دلالت ضمنی آیه «النَّبِیُّ أَوْلی‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏» (و بلکه دلالت صریح آن بر اساس برخی قراءات که تعبیر «و هو أب لهم» را هم دارد: معجم القراءات، ج7، ص250-251؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص175[14]‏؛ و حدیث3)، در شیعه و سنی روایات متعددی آمده است، درباره مادری هم یکی از وجوهی که درباره تسمیه پیامبر به «أمّی» (الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّی‏؛ اعراف/157) بیان شده این است که او نسبت به امت خویش از مادر مهربان‌تر است چنانکه در روز قیامت وقتی همه از مادرشان و مادر هم طفلش فرار می‌کند او دست کمک خویش برای امتش می‌گشاید (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص231[15]).

 

3) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ ... أُمِّهِ وَ أَبیهِ»

چرا در مقام فرار کردن، فرار از مادر را بر پدر مقدم کرد؟

الف. چه‌بسا به ترتیب مسئولیتی است که در قبال افراد داریم. در میان اعضای خانواده از کسی که کمترین مسئولیت را در قبالش داریم شروع شده و هرکس که در قبال او مسئولیت بیشتری داشته باشیم بعدتر آمده است؛ یعنی نه فقط از برادر، بلکه از مادر، بلکه از پدر، بلکه از همسر، و بلکه از فرزند خویش فرار می‌کند و حاضر نیست هیچ مسئولیتی را حتی در قبال نزدیکترین افراد به خویش که بیشترین مسئولیت را نسبت بدانها داشت بپذیرد.

تبصره: تفاوت ظریف بین احترام به والدین و اطاعت از آنها

همه می‌دانیم که در اسلام توصیه‌های فراوانی در خصوص احترام گذاشتن به والدین مطرح شده و از این جهت بر احترام مادر بیش از پدر تاکید شده است. اما برخلاف تصور رایج، این تلازمی ندارد که وظیفه شرعی ما در اطاعت کردن مادر بیش از پدر باشد؛ ‌بلکه در این زاویه ظاهرا برعکس است؛ ‌یعنی در عین حال که در مقام احترام گذاشتن و دلجویی و خوشحال کردن و حق داشتن، مادر اولویت جدی دارد (مثلا این حدیث که خداوند دو بار به حضرت موسی سفارش مادرش را کرد و بار سوم سفارش پدرش را کرد و فرمود: دوسوم نیکی‌ات به مادرت باشد و یک سوم به پدرت؛ ر.ک: الأمالی (للصدوق)، ص511[16]؛ یا در رساله حقوق امام سجاد ع، حضرت در میان خویشاوندان اولین و مهمترین حق را از آن مادر، و پس از آن پدر، معرفی می‌کند؛ ر.ک: الخصال، ج‏2، ص565[17])‏؛ اما در مقام اطاعت کردن، پدر تقدم دارد، چنانکه از طرفی فقها، مستند به احادیث متعدد، بین لزوم احترام گذاشتن به والدین و اطاعت کردن از آنها تفکیک کرده‌اند؛ و از طرف دیگر، در مواردی پدر بر فرزند خود ولایت دارد که در این موارد اطاعت از او واجب می‌شود، در حالی که چنین ولایتی به طور عادی برای مادر ثابت نیست، هرچند که رعایت حق او و احترام به او در جای خود واجب است.

اصل این تفاوت بین اولویتِ «احترام به یکی» و اولویتِ «اطاعت از دیگری»،

از سویی شاید ناشی از تفاوتی است که بین زن و مرد وجود دارد که اساسا وقتی قرار به انتخاب و امتیاز گذاشتن بین زن و مرد باشد، زن از زاویه محبت، و مرد از زاویه عزت، ترجیح داده می‌شود (چنانکه وقتی امیرالمومنین ع از پیامبر ص سوال کرد: مرا بیشتر دوست داری یا فاطمه را؟ حضرت فرمود: فاطمه نزد من محبوبتر است و تو نزد من عزیزتری؛ ر.ک: مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص331[18]

و از سوی دیگر شاید ریشه در رابطه حقوقی‌ای داشته باشد که در دنیا به خاطر قوامیت پدر در خانواده مطرح است، و اتفاقا همین تفاوت دو رویکرد (که در احترام، مادر؛ و در اطاعت، پدر مقدم است) بخوبی نشان می‌دهد که قوامیت مرد در خانواده صرفا یک مساله حقوقی است که بار ارزشی ندارد و در اسلام معیار برتری ارزشی فقط تقواست، همانند بسیاری از تفاوتهای حقوقی دیگری که به رسمیت می‌شناسیم اما دلالت ندارد که فردی که حقوق کمتری دارد به لحاظ ارزش انسانی پایین‌تر باشد؛، چنانکه ممکن است کسی فرمانده لشکری باشد که برخی از مجاهدان آن لشکر، نزد خداوند مقام معنوی‌ای بمراتب بالاتر از او داشته باشند.

با این توضیح، تقدم دادن مادر به پدر در مقام فرار کردن از دست او، شاید از حیث مسئولیت خاص (ضرورت اطاعت کردن) است که این مسئولیت نسبت به پدر بیشتر است؛ بر این اساس که سیر این آیات سیر آسان به مشکل باشد؛ یعنی اول از برادر نام برد که حق و احترامش به اندازه حق و احترام مادر نیست؛ سپس سراغ پدر رفت که اطاعت از او مهمتر از اطاعت از مادر بوده؛ سپس سراغ همسر و فرزندان می‌رود که در آنها بحث ادای نفقه واجب هم مطرح است و مسئولیت در قبال آنها اضافه‌تر و دشوارتر می‌شود.

ب. چه‌بسا از این جهت که، مادر، هم به خاطر عاطفی‌تر (و به این جهت: زودرنج‌تر) بودن، و هم به خاطر زحمتی که در بارداری و شیردهی فرزندانشان متحمل می‌شود مراعات حقش و نرنجاندنش در دنیا بسیار سخت‌تر از مراعات حق پدر باشد؛ از این رو، انسان برای اینکه از پاسخگویی احتمالی در برابر قصور و تقصیرها نجات یابد، فرار کردن از مادرش (که احتمالا تضییع حق بیشتری نسبت به او رخ داده باشد)‌ برایش اولویت می‌یابد!

تبصره

این تحلیل اگر در کل سیاق دیده شود قابل مناقشه است؛ چرا که مراعات حق برادر ساده‌تر از مادر است در حالی که طبق ضابطه فوق (فرار از کسی اولویت دارد که احتمالا تضییع حق بیشتری نسبت به او رخ داده) باید بعد از این دو ذکر می‌شد؛ اما بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، می‌توان معنا را بدون سیاق نیز مورد توجه قرار داد؛ و لذا این احتمال کاملا منتفی نیست.

ج. چه‌بسا می‌خواهد شدت سختی را نشان دهد، که وضع را کاملا معکوس می‌کند، به طوری که مادر عموما از پدر مهربان‌تر است، ولی آنجا شدت سختی و ترس به حدی است که، علی‌رغم مهربانتر بودن مادر، انسان از مادرش زودتر فرار می‌کند تا از پدرش.

تبصره

این تحلیل نیز اگر در کل سیاق دیده شود شبیه توضیحی که در مورد قبل گذشت قابل مناقشه است؛ چرا که برادر را قبل از مادر ذکر کرد، و علی القاعده مهربانی و دلسوزی مادر و بلکه پدر، از برادر هم بیشتر است. اما همان پاسخی که قبلا بیان شد اینجا نیز صادق است.

د. ...

 

 

 

 


[1] . وقرأ أبو إیاس جؤیّة «وأمِّهُ وأبیهُ» بضم الهاء فیهما .

[2] . قراءة ابن کثیر فی الوصل «وأبیهی» بوصل الهاء بیاء. والجماعة قراءتهم بهاء مکسورة «أبیهِ».

[3] . روى ابن مسعود عنه ص أنه قال سیأتی على الناس زمان لا یسلم لذی دین دینه إلا من فر من قریة إلى قریة و من شاهق إلى شاهق أو جحر الی جحر کالثعلب الرواغ قیل و متى ذلک یا رسول الله قال إذا لم تنل المعیشة إلا بمعاصی الله سبحانه فإذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على ید أبویه فإن لم یکن له أبوان فعلى ید زوجته و ولده و إن لم یکن فعلى ید قرابته قالوا کیف ذلک یا رسول الله قال یعیرونه بالفقر و ضیق الید فیکلفونه ما لا یطیقه حتى یورده ذلک موارد الهلکة.

[4] . روی عنه صلّى الله تعالى علیه وسلم «یأتی زمان على أمتی یکون فیه ‌هلاک ‌الرجل على ید زوجه وولده یعیرانه بالفقر فیرکب مراکب السوء فیهلک.

[5] . «یأتى على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه إلا من فر من شاهق إلى شاهق أو من جحر إلى جحر کالثعلب بأشباله وذلک فى آخر الزمان إذا لم تنل المعیشة إلا بمعصیة الله فإذا کان کذلک حلت العزبة یکون فى ذلک الزمان هلاک الرجل على یدى أبویه إن کان له أبوان فإن لم یکن له أبوان فعلى یدى زوجته وولده فإن لم تکن له زوجة ولا ولد فعلى ید الأقارب والجیران یعیرونه بضیق المعیشة ویکلفونه ما لا یطیق حتى یورد نفسه الموارد التى یهلک فیها (أبو نعیم فى الحلیة والبیهقى فى الزهد، والخلیلى، والرافعى عن ابن مسعود)

أخرجه أبو نعیم فى الحلیة (2/118) ، والبیهقى فى الزهد الکبیر (2/183، رقم 439) ، والرافعى (2/21) . وأخرجه أیضًا: الحارث فى بغیة الباحث (2/773، رقم 774) ، والدیلمى (5/447، رقم 8697)

[6]. در احیاء علوم الدین این فراز اضافی را دارد که در سایر منابعی که آدرس دادیم ندارد:

فإذا کان ذلک الزمان حلت العزوبة! قالوا: وکیف یا رسول الله وقد أمرتنا بالتزویج؟!

[7] . أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ بْنُ بِشْرَانَ، أَنْبَأَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمِصْرِیُّ، ثنا جَامِعُ بْنُ سَوْدَةَ، ثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْلَمَةَ بْنِ قَعْنَبٍ، ثنا الْمُبَارَکُ بْنُ فَضَالَةَ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَسْلَمُ لِذِی دِینٍ دِینُهُ إِلَّا مَنْ هَرَبَ بِدِینِهِ مِنْ شَاهِقٍ إِلَى شَاهِقٍ، وَمِنْ جُحْرٍ إِلَى جُحْرٍ، فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ الزَّمَانُ لَمْ تُنَلِ الْمَعِیشَةُ إِلَّا بِسَخَطِ اللَّهِ، فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ کَانَ هَلَاکُ الرَّجُلِ عَلَى یَدَیْ زَوْجَتِهِ وَوَلَدِهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ وَلَا وَلَدٌ کَانَ هَلَاکُهُ عَلَى یَدَیْ أَبَوَیْهِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ أَبَوَانِ کَانَ هَلَاکُهُ عَلَى یَدَیْ قَرَابَتِهِ أَوِ الْجِیرَانِ» قَالُوا: کَیْفَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «یُعَیِّرُونَهُ بِضِیقِ الْمَعِیشَةِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یُورِدُ نَفْسَهُ الْمَوَارِدَ الَّتِی تَهْلِکُ فِیهَا نَفْسُهُ»

[8] . وذکر على بن معبد عن عبد الله بن المبارک عن مبارک بن فضالة، عن الحسن یرفعه إلى رسول الله (صلى الله علیه وسلم) قال: (یأتى على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه، إلا من فرّ بدینه من شاهق إلى شاهق وحجر إلى حجر، فإذا کان کذلک لم تنل المعیشة إلا بمعصیة الله، فإذا کان کذلک حلت العزلة، قالوا: یا رسول الله، کیف تحل العزلة وأنت تأمرنا بالتزویج؟ قال: إذا کان کذلک کان هلاک الرجل على یدى أبویه، فإن لم یکن له أبوان کان هلاکه على یدى زوجته، فإن لم تکن له زوجة کان هلاکه على یدى ولده، فإن لم یکن له ولد کان هلاکه على یدى القرابات والجیران. قالوا: وکیف ذلک یا رسول الله؟ قال: یعیرونه بضیق المعیشة ویکلفونه ما لا یطیق، فعند ذلک یورد نفسه الموارد التى یهلک فیها.

[9]. این روایت قبلا در جلسه 425 حدیث4 نیز گذشت https://yekaye.ir/1396/03/al-ahzab-33-6/

[10] . فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْفَزَارِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَکْبَرُ الْکَبَائِرِ سَبْعٌ...

[11] . عن معاذ بن کثیر عن أبی عبد الله ع قال یا معاذ الکبائر سبع فینا أنزلت و منا استخفت، و أکبر الکبائر الشرک بالله، و قتل النفس الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ و عقوق الوالدین و قذف المحصنات و أکل مال الیتیم، و الفرار من الزحف و إنکار حقنا أهل البیت، فأما الشرک بالله فإن الله قال فینا ما قال، و قال رسول الله ص ما قال، فکذبوا الله و کذبوا رسوله، و أما قتل النفس الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ فقد قتلوا الحسین بن علی ع و أصحابه، و أما عقوق الوالدین فإن الله قال فی کتابه «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏» و هو أب لهم فقد عقوا رسول الله ص فی ذریته و أهل بیته، و أما قذف المحصنات فقد قذفوا فاطمة ع على منابرهم، أما أکل مال الیتیم فقد ذهبوا بفیئنا فی کتاب الله، و أما الفرار فی الزحف- فقد أعطوا أمیر المؤمنین ع بیعتهم غیر کارهین- ثم فروا عنه و خذلوه، و أما إنکار حقنا فهذا مما لا یتعاجمون فیه «1» و فی خبر آخر التعرب بعد الهجرة

[12] . فَأَمَّا الشِّرْکُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ فَقَدْ بَلَغَکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِینَا وَ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَرَدُّوهُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ أَمَّا قَتْلُ النَّفْسِ الْحَرَامِ فَقَتْلُ الْحُسَیْنِ ع وَ أَصْحَابِهِ وَ أَمَّا أَکْلُ أَمْوَالِ الْیَتَامَى فَقَدْ ظُلِمْنَا فَیْئَنَا وَ ذَهَبُوا بِهِ

[13] . وَ أَمَّا قَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ فَقَدْ قَذَفُوا فَاطِمَةَ ع عَلَى مَنَابِرِهِمْ وَ أَمَّا الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ فَقَدْ أَعْطَوْا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع الْبَیْعَةَ طَائِعِینَ غَیْرَ مُکْرَهِینَ ثُمَّ فَرُّوا عَنْهُ وَ خَذَلُوهُ- وَ أَمَّا إِنْکَارُ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ أَنْکَرُوا حَقَّنَا وَ جَحَدُوا لَهُ وَ هَذَا مِمَّا لَا یَتَعَاجَمُ فِیهِ أَحَدٌ وَ اللَّهُ یَقُولُ إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً.

[14] . و قوله: النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏. قال: نزلت و هو أب لهم و أزواجه أمهاتهم، فجعل الله المؤمنین أولاد رسول الله ص و جعل رسول الله أباهم لمن لم یقدر أن یصون نفسه- و لم یکن له مال و لیس له على نفسه ولایة- فجعل الله تبارک و تعالى لنبیه ص الولایة على المؤمنین من أنفسهم

[15] . قیل أمی منسوبة إلى أمته یعنی جماعة عامة و العامة لا تعلم الکتابة. و یقال سمی بذلک لأنه من العرب و تدعى العرب الأمیون قوله هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ و قیل لأنه یقول یوم القیامة أمتی أمتی و قیل لأنه الأصل و هو بمنزلة الأم یرجع الأولاد إلیها و منه أم القرى و قیل لأنه لأمته بمنزلة الوالدة الشفیقة بولدها فإذا نودی فی القیامة یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ تمسک بأمته.

[16] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ الْخَزَّازِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ع قَالَ: قَالَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ یَا رَبِّ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِی فَقَالَ یَا رَبِّ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِی ثَلَاثاً قَالَ یَا رَبِّ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِأُمِّکَ قَالَ یَا رَبِّ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِأُمِّکَ قَالَ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِأَبِیکَ قَالَ فَکَانَ یُقَالُ لِأَجْلِ ذَلِکَ إِنَّ لِلْأُمِّ ثُلُثَیِ الْبِرِّ وَ لِلْأَبِ الثُّلُثَ.

[17] . ثُمَّ یَخْرُجُ الْحُقُوقُ مِنْکَ إِلَى غَیْرِکَ مِنْ ذَوِی الْحُقُوقِ الْوَاجِبَةِ عَلَیْکَ فَأَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حُقُوقُ أَئِمَّتِکَ ثُمَّ حُقُوقُ رَعِیَّتِکَ ثُمَّ حُقُوقُ رَحِمِکَ فَهَذِهِ حُقُوقٌ تَتَشَعَّبُ مِنْهَا حُقُوقٌ فَحُقُوقُ أَئِمَّتِکَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ سَائِسِکَ بِالسُّلْطَانِ ثُمَّ حَقُّ سَائِسِکَ بِالْعِلْمِ ثُمَّ حَقُّ سَائِسِکَ بِالْمِلْکِ وَ کُلُّ سَائِسٍ إِمَامٌ وَ حُقُوقُ رَعِیَّتِکَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالسُّلْطَانِ ثُمَّ حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْعِلْمِ فَإِنَّ الْجَاهِلَ رَعِیَّةُ الْعَالِمِ ثُمَّ حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْمِلْکِ مِنَ الْأَزْوَاجِ وَ مَا مَلَکَتِ الْأَیْمَانُ وَ حُقُوقُ رَعِیَّتِکَ کَثِیرَةٌ مُتَّصِلَةٌ بِقَدْرِ اتِّصَالِ الرَّحِمِ فِی الْقَرَابَةِ وَ أَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ أُمِّکَ ثُمَّ حَقُّ أَبِیکَ ثُمَّ حَقُّ وَلَدِکَ ثُمَّ حَقُّ أَخِیکَ ثُمَّ الْأَقْرَبُ فَالْأَقْرَبُ وَ الْأَوْلَى فَالْأَوْلَى ثُمَّ حَقُّ مَوْلَاکَ الْمُنْعِمِ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ مَوْلَاکَ الْجَارِیَةِ نِعْمَتُهُ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ ذَوِی الْمَعْرُوفِ لَدَیْکَ ثُمَّ حَقُّ مُؤَذِّنِکَ لِصَلَاتِکَ ثُمَّ حَقُّ إِمَامِکَ فِی صَلَاتِکَ ثُمَّ حَقُّ جَلِیسِکَ ثُمَّ حَقُّ جَارِکَ ثُمَّ حَقُّ صَاحِبِکَ ثُمَّ حَقُّ شَرِیکِکَ ثُمَّ حَقُّ مَالِکَ ثُمَّ حَقُّ غَرِیمِکَ الَّذِی تُطَالِبُهُ ثُمَّ حَقُّ غَرِیمِکَ الَّذِی یُطَالِبُکَ ثُمَّ حَقُّ خَلِیطِکَ ثُمَّ حَقُّ خَصْمِکَ الْمُدَّعِی عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ خَصْمِکَ الَّذِی تَدَّعِی عَلَیْهِ ثُمَّ حَقُّ مُسْتَشِیرِکَ ثُمَّ حَقُّ الْمُشِیرِ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُ‏ مُسْتَنْصِحِکَ ثُمَّ حَقُّ النَّاصِحِ لَکَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَکْبَرُ مِنْکَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْکَ ثُمَّ حَقُّ سَائِلِکَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ سَأَلْتَهُ ثُمَّ حَقُّ مَنْ جَرَى لَکَ عَلَى یَدَیْهِ مَسَاءَةٌ بِقَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ عَنْ تَعَمُّدٍ مِنْهُ أَوْ غَیْرِ تَعَمُّدٍ ثُمَّ حَقُّ أَهْلِ مِلَّتِکَ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ أَهْلِ ذِمَّتِکَ ثُمَّ الْحُقُوقُ الْجَارِیَةُ بِقَدْرِ عِلَلِ الْأَحْوَالِ وَ تَصَرُّفِ الْأَسْبَابِ فَطُوبَى لِمَنْ أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى قَضَاءِ مَا أَوْجَبَ عَلَیْهِ مِنْ حُقُوقِهِ وَ وَفَّقَهُ لِذَلِکَ وَ سَدَّدَه

[18] . قُوتِ الْقُلُوبِ عَنْ أَبِی طَالِبٍ الْمَکِّیِّ وَ الْأَرْبَعِینِ عَنْ أَبِی صَالِحٍ الْمُؤَذِّنِ وَ فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ عَنْ أَحْمَدَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ سُفْیَانَ وَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِی الجَحَّافِ عَنْ جُمَیْعٍ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّهُ قَالَ عَلِیٌّ لِلنَّبِیِّ ص لَمَّا جَلَسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ فَاطِمَةَ وَ هُمَا مُضْطَجِعَانِ أَیُّنَا أَحَبُّ إِلَیْکَ أَنَا أَوْ هِیَ فَقَالَ ص هِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ وَ أَنْتَ أَعَزُّ عَلَیَّ مِنْهَا.

همچنین در کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص325 چنین آمده است:

قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع یَا رَسُولَ اللَّهِ أَیُّمَا أَحَبُّ إِلَیْکَ أَنَا أَمْ فَاطِمَةُ قَالَ فَاطِمَةُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ أَنْتَ أَعَزُّ عَلَیَّ مِنْهَا وَ کَأَنِّی بِکَ وَ أَنْتَ عَلَى حَوْضِی تَذُودُ عَنْهُ النَّاسَ وَ إِنَّ عَلَیْهِ لَأَبَارِیقَ مِثْلَ عَدَدِ نُجُومِ السَّمَاءِ وَ أَنْتَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ فَاطِمَةُ وَ عَقِیلٌ وَ جَعْفَرٌ فِی الْجَنَّةِ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ أَنْتَ مَعِی وَ شِیعَتُکَ فِی الْجَنَّةِ ثُمَّ قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ لَا یَنْظُرُ أَحَدُهُمْ فِی قَفَاءِ صَاحِبِهِ.

 


1120) سوره عبس (80) آیه 34 یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ

آیات محل بحث، آیاتی‌اند که به مناسبت در بسیاری از ادعیه و زیارات بدانها اشاره شده است؛ از جمله:

5) یکی از زیارات رسول الله ص که توسط امام صادق ع تعلیم داده شده، زیارتی طولانی است که بعد از اتمام زیارت نمازی دارد و بعد از تسبیحات حضرت زهرا س، حضرت این دعا را آغاز می‌کنند که:

خدایا: تو به پیامبرت حضرت محمد ص فرمودی «و اگر آنها هنگامی که به خویشتن ستم کردند نزد تو می‏آمدند، آن گاه از خداوند آمرزش می‏خواستند و رسول خدا نیز برای آنها طلب آمرزش می‏کرد بی‏تردید خدا را بسیار توبه‏پذیر و رحیم می‏یافتند.» (نساء/64) و من زمان پیامبرت را درک نکردم؛ خدایا پس من او را زیارت می‌کنم در حالی که ...

در فرازی از این دعای پایان زیارت آمده است:

و به کرم وجه تو پناه می‌برم از اینکه مرا در جایگاه خواری و ذلت قرار دهی، در روزی که پرده‌ها دریده شود و اسرار و عیوب در آن آشکار گردد و بر تن‌ها رعشه افتد، روز حسرت و ندامت، روز قحطی و بیچارگی، روز نزدیک‌شدن، روز زیانکاری، روز جدایی، روز جزاء، روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است، روز دمیدن [در صور]، روزی که آن زلزله‏ همه چیز را به لرزه درمی‏آورد و به دنبالش حادثه دومین رخ می‏دهد، یوم پخش شدن، روز عرضه شدن، روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان می‌ایستند، روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و فرزندانش، روزی که می‌شکافد زمین و اطراف آسمان، روزی که هرکسی می‌آید و از خود دفاع می‌کند، روزی که به خداوند برمی‌گردند پس آنان را بدانچه کرده‌اند آگاه می‌سازد، روزی که هیچ یاری برای یار خود کفایت نکند و یاری نشوند مگر کسی که خداوند رحم کند که همانا او شکست‌ناپذیر و رحیم است، روزی که به سوی عالم آشکار و پنهان برگردند، روزی که به سوی خداوند که مولای حقیقی آنهاست برگردند، روزی که از قبرهای خود شتابان بیرون می‏آیند، گویی به سوی نشانه‏ای نصب شده به سرعت حرکت می‏کنند، وگویی ملخ‏هایی پراکنده‏اند، گردن کشیده و چشم دوخته می‏روند به سوی دعوت‏کننده، به سوی خدا، روز واقعه، روزی که این زمین سخت لرزانده شود، روزی که آسمان همانند فلز گداخته شود و کوه‏ها همانند پشم رنگین گردد و هیچ دوست صمیمی از دوست خود نپرسد، روز شاهد و مشهود، روزی که فرشتگان صف به صف خواهند بود...

إقبال الأعمال، ج‏2، ص606-607؛ المزار (للشهید الاول)، ص18-19

وَ فِی حَدِیثٍ عَنِ الصَّادِقِ ع وَ ذَکَرَ زِیَارَةَ النَّبِیِّ ص‏ ...

فَإِذَا فَرَغْتَ فَسَبِّحْ تَسْبِیحَ الزَّهْرَاءِ ع وَ قُلْ اللَّهُمَّ إِنَّکَ قُلْتَ لِنَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ ص «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً» وَ لَمْ أَحْضُرَ زَمَانَ رَسُولِکَ ع اللَّهُمَّ وَ قَدْ زُرْتُهُ ...[7]

... وَ أَعُوذُ بِکَرَمِ وَجْهِکَ أَنْ تُقِیمَنِی مَقَامَ الْخِزْیِ وَ الذُّلِّ، یَوْمَ تُهْتَکُ فِیهِ الْأَسْتَارُ وَ تَبْدُو فِیهِ الْأَسْرَارُ وَ الْفَضَائِحُ [الْکِبَارُ] وَ تُرْعَدُ فِیهِ الْفَرَائِصُ، «یَوْمَ الْحَسْرَةِ» وَ النَّدَامَةِ، یَوْمَ الْأَفِکَةِ، «یَوْمَ الْآزِفَةِ»، «یَوْمُ التَّغابُنِ «یَوْمُ الْفَصْلِ»، یَوْمَ الْجَزَاءِ، یَوْماً «کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ»، یَوْمَ النَّفْخَةِ، «یَوْمُ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ، تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ»، یَوْمَ النَّشْرِ، یَوْمَ الْعَرْضِ، «یَوْمُ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، «یَوْمُ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ، وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ»، «یَوْمُ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ» وَ أَکْنَافُ السَّمَاءِ، «یَوْمُ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها»، یَوْمَ یُرَدُّونَ «إِلَی اللَّهِ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا»، «یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ، إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ»، [یَوْمَ یُرَدُّونَ إِلی‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ]، یَوْمَ «یُرَدُّونَ إِلَی اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ»، «یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً کَأَنَّهُمْ إِلی‏ نُصُبٍ یُوفِضُونَ»، وَ «کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ مُهْطِعِینَ إِلَی الدَّاعِ» إِلَی اللَّهِ، یَوْمَ الْوَاقِعَةِ، یَوْمَ تُرَجُّ «الْأَرْضُ رَجًّا»، «یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً»، یَوْمَ الشَّاهِدِ وَ الْمَشْهُودِ، یَوْمَ تَکُونُ الْمَلَائِکَةُ «صَفًّا صَفًّا» ...[8]



 

 

6) از امام صادق ع زیارتی برای امیرالمومنین ع نقل شده که روایت شده حضرت خضر هم امیرالمومنین را با همین عبارات زیارت می‌کرده است. در فرازی از این زیارت آمده است:

سرورم! با آمدن در کنار قبر برادر پیامبرت که صلوات خدا بر او بود متعرض رحمت تو شدن و به تو پناه آوردم که مرا از نقمت و خشم خود پناه دهی؛ و نیز از تکانه‌هایی در روزی که لغزشها فراوان گردد، روزی که دلها و دیدگان زیر و رو شود، روزی که برخی صورتها درخشان و برخی سیاه شود، روز نزدیک‌شدنی‌ای که دلها در حالی که خشم خود را فرو برده‌اند به حنجره رسند، روز حسرت و ندامت، روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است، روزی که نوزاد در آن پیر شود و هر زن شیردهی بچه‌ای را که شیرش می‌دادند رها کند، روزی که چشمها خیره گردد و هرکس بدانچه از پیش فرستاده مشغول شود و هرکسی از خودش دفاع کند و هر مجرمی دنبال راه خلاصی بگردد، ...

المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص234-235

مِنْ کِتَابِ الْأَنْوَارِ، وَ قِیلَ: إِنَّ الْخَضِرَ عَلَیْهِ السَّلَامُ زَارَ بِهَا. وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ یُوسُفَ الْکُنَاسِیِّ وَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ جَمِیعاً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: إِذَا أَرَدْتَ الزِّیَارَةَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَاغْتَسِلْ حَیْثُ تَیَسَّرَ لَکَ، وَ قُلْ حِینَ تَعْزِمُ: ...

ثُمَّ انْکَبَّ عَلَی الْقَبْرِ وَ أَنْتَ تَقُولُ:

یَا سَیِّدِی تَعَرَّضْتُ لِرَحْمَتِکَ بِلُزُومِی لِقَبْرِ أَخِی رَسُولِکَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ عَائِذاً، لِتُجِیرَنِی مِنْ نِقَمِکَ وَ سَخَطِکَ، وَ مِنْ زَلَازِلِ یَوْمٍ تَکْثُرُ فِیهِ الْعَثَرَاتُ، یَوْمٍ تُقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَارُ، یَوْمٍ تَبْیَضُّ فِیهِ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ فِیهِ وُجُوهٌ، یَوْمِ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِرِ کاظِمِینَ، یَوْمِ الْحَسْرَةِ وَ النَّدَامَةِ. «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ» «یَوْمٍ مِقْدَارُهُ خَمْسُونَ أَلْفَ سَنَةٍ»، یَوْمٍ یَشِیبُ فِیهِ الْوَلِیدُ، «وَ تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ»، «یَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ»، وَ تُشْغَلُ کُلُّ نَفْسٍ بِمَا قَدَّمَتْ، وَ «تُجَادِلُ کُلُّ نَفْسٍ عَنْ نَفْسِهَا»، وَ یَطْلُبُ کُلُّ ذِی جُرْمٍ الْخَلَاصَ....

 

 

7) حضرت امیرالمومنین ع مناجاتی در مسجد کوفه داشته‌اند که این گونه آغاز می‌شود:

خدایا! از تو امان می‌خواهم «روزی که مال و فرزندان نفعی ندهد مگر کسی که قلب سلیمی نزد خدا بیاورد» (شعراء/88-89)؛

و از تو امان می‌خواهم «روزی که ستمگر پشت دست‏های خود را می‏گزد، گوید: ای کاش همراه پیامبر راهی را در پیش می‏گرفتم» (فرقان/27)؛

و از تو امان می‌خواهم روزی که «تبهکاران از سیمایشان شناخته می‏شوند و از پیشانی و پایشان بگیرند» (رحمن/41)؛

و از تو امان می‌خواهم روزی که «هیچ پدری به کار فرزندش نمی‏آید، و هیچ فرزندی [نیز] به کار پدرش نخواهد آمد، همانا وعده خدا حقّ است» (لقمان/33)؛

و از تو امان می‌خواهم «روزی که ستمکاران را عذرخواهی‏شان سود نمی‏بخشد، و برای آنهاست لعنت و برای آنهاست آن سرای ناخوشایند» (غافر/52)؛

و از تو امان می‌خواهم «روزی که کسی برای کسی هیچ اختیاری ندارد و در آن روز، فرمان از آنِ خداست؛ (انفطار/19)؛

و از تو امان می‌خواهم «روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و فرزندانش، برای هرکس از ایشان در آن روز گرفتاری‌ای است که او را کفایت کند» (عبس/34-37)؛ ...

المزار (للشهید الاول)، ص 248؛ البلد الأمین و الدرع الحصین، ص319

مناجات أمیر المؤمنین علیه السلام‏

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ؛

وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلی‏ یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا؛

وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ؛

وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ شَیْئاً وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ؛

وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ؛

وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ؛

وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیه‏ ...

 

8) دعایی است که سید بن طاووس آن را بدون سند از کتاب رضی آوی روایت کرده که به دعای شیخ معروف است. در فرازی از این دعا آمده است:

پروردگارا! پس چه کسی به فریادم برسد اگر که تو به فریادم نرسی؟ و چه کسی مرا پناه دهد اگر تو پناهم ندهی؟ و چه کسی مرا از آنان نجات دهد اگر تو نجاتم ندهی؟ و با چه وسیله‌ای دشمنم را دفع کنم در جالی که زبانم به لکنت افتاده و بیانم سست و برهانم ضعیف و ترازوی اعمالم سبک شده است در «روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و فرزندانش، برای هرکس از ایشان در آن روز گرفتاری‌ای است که او را کفایت کند» (عبس/34-37) اگر که تو آنان را از من راضی نکنی و آن هنگامی که - پروردگارا - عدل تو همه خلایق را در برگرفته است؛ پس برای درد من چه دوایی است غیر از فضل تو؛ برآورنده آرزویی جز سمت تو نمی‌بینم و واگذار شونده‌ای جز بر تو ندارم و راهی جز به سوی تو برایم نمانده است و چاره‌ای جز تو ندارم؛ و بنده فراری هنگام آشکار شدن حقایق جز به سوی مولایش به کجا می‌تواند فرار کند؟ ...

المجتنی من الدعاء المجتبی (سید بن طاووس)، ص 34؛ البلد الأمین، ص430

فصل فیما نذکره من الدعاء المعروف بدعاء الشیخ‏

رَأَیْنَاهُ فِی الْکِتَابِ الَّذِی أَشَرْنَا إِلَیْهِ لِلرَّضِیِّ الْآوِیِّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ بِهَذَا اللَّفْظِ ...

... یَا رَبِّ فَمَنْ یُغِیثُنِی هُنَاکَ إِنْ لَمْ تُغِثْنِی وَ مَنْ یُجِیرُنِی إِنْ لَمْ تُجِرْنِی وَ مَنْ یُنْقِذُنِی مِنْهُمْ إِنْ لَمْ تُنْقِذْنِی وَ بِمَا ذَا أَدْفَعُ خَصْمِی وَ قَدْ کَلَّ لِسَانِی وَ قَلَّ بَیَانِی وَ ضَعُفَ بُرْهَانِی وَ خَفَّ مِیزَانِی «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» إِنْ لَمْ تُرْضِهِمْ عَنِّی وَ إِذَا عَمَّ الْخَلَائِقَ یَا رَبِّ عَدْلُکَ فَمَا لِدَائِی دَوَاءٌ إِلَّا فَضْلُکَ لَا أَرَی الْمُؤَمَّلَ إِلَّا إِلَیْکَ وَ الْمُعَوَّلَ إِلَّا عَلَیْکَ وَ لَا مَذْهَبَ لِی عَنْکَ وَ لَا بُدَّ لِی مِنْکَ وَ أَیْنَ مَفَرُّ الْعَبْدِ الْآبِقِ عِنْدَ الْحَقَائِقِ إِلَّا إِلَی مَوْلَاه‏ ..

 

روایات دیگری هست که چون نسبتش با آیه 37 بیشتر بود ذیل آیه 37 خواهد آمد ان شاء الله.

 

 

تدبر

1) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ»

اولین ویژگی که برای قیامت برشمرد این است که انسان از برادرش (و پدر و مادر و همسر و فرزندانش) فرار می‌کند. درباره چرا چنین فراری رخ می‌دهد، تحلیل‌های متعددی شده است.

علامه طباطبایی با توجه به آیه پایانی اینها یعنی آیه 37: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» وجه مطلب را این می‌داند که اینان نزدیکان وی هستند که در زندگی انسان وقتی مشکلی پیش می‌آمد به اینان پناه می‌برد و از آنان کمک می‌جوید؛ ولی شدت هول و ترس قیامت چنان هرکسی را احاطه می‌کند که دیگر فرصت پرداختن به دیگران را ندارد و از همه فرار می‌کند تا فقط به مشکل خودش رسیدگی کند، و با توجه به آیه 37 بقیه دیدگاههایی که مطرح شده را بی‌دلیل و لذا غیرقابل اعتنا معرفی می‌کند (المیزان، ج‏20، ص210[1])، اما به نظر می‌رسد این نتیجه اخیر سخن ایشان (بی‌اعتنایی به سایر توجیهات برای این فرار) چندان قابل قبول نباشد؛ زیرا هم برخی مفسران مبتنی بر همین آیه 37 توجیهات دیگری کرده‌اند (مثلا مساله را نه ناشی از ترس و هول، بلکه صرفا عجله برای اینکه کار خودش زودتر معلوم شود، دانسته‌اند، مانند قول «د»)، و هم اینکه اگر بخواهیم با استناد به سیاق سخن بگوییم اینکه تناسب مساله با «فرار کردن» که در خود آیه آمده مهمتر است از تناسب آن با «مشغولیت به خویش» که در چند آیه بعدتر آمده است؛ و بسیاری از مفسران از قدیم با توجه به استفاده از تعبیر «فرار» وجه اصلی آیه را این دانسته‌اند که فرار می‌کند که مبادا در حق این نزدیکان خویش ظلمی انجام داده باشد و آنها بخواهند حق خود را از وی مطالبه کنند.

از این رو، به نظر می‌رسد منحصر کردن علت فرار در یکی از این امور قابل توجیه نیست و هم این دو و هم وجوه دیگری که برخی گفته‌اند هر یک می‌تواند توجیه‌گر این فرار باشد؛ بویژه که محتمل است دلیل فرار افراد از خویشان خود متفاوت باشد، یعنی آیه از فرار از خویشان سخن گفته، اما نفرموده که همه به یک دلیل فرار می‌کنند؛ از این رو وجوه متعددی برای این فرار می‌تواند در کار باشد از جمله:

الف. به خاطر اینکه در آن شرایط هولناک خودش چنان گرفتار است که فرصت پرداختن به دیگران، ولو نزدیکان خود را ندارد؛ از این رو، از دست همان کسانی که هر وقت مشکلی پیش می‌آمد سراغشان می‌رفت، فرار می‌کند برای اینکه لااقل از مزاحمت آنها راحت شود و مورد تقاضای دیگران قرار نگیرد (حدیث1؛ مجمع البیان، ج‏10، ص668[2]؛ المیزان، ج‏20، ص210، مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61[3]؛ الکشاف، ج‏4، ص705[4]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص410[5]، التبیان، ج‏10، ص277[6]؛ تفسیر نور، ج‏10، ص390[7]).

اشکالی که بر این قول وارد است این است که اگر مساله این است که هرکسی به کار خویش مشغول و گرفتار است، اقتضای کلام این نبود که بگوید هرکس از نزدیکان خود فرار می‌کند، بلکه مثلا این بود که بگوید بدانها اعتنایی نمی‌کند؛ و شاید بر همین اساس است که برخی گفته‌اند مراد از فرار در اینجا نه لزوما دور شدن، بلکه فرار از هرگونه قبول مسئولیتی در قبال خویشان باشد، یعنی فرار از قبول مولات همدیگر شبیه مفاد آیه «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا» (بقرة/166) اشاره شده؛ یا فرار از یاری دادن وی، شبیه مفاد آیه «یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً» (دخان/41) یا رها کردن هرگونه سوال و احوال‌پرسی از حال همدیگر، شبیه مفاد آیه «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً» (معارج/10) (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61[8]).

ب. ترس از اینکه مبادا برادرش (و بقیه) جبران ظلم و یا قصور و تقصیری را که در حق آنها روا داشته مطالبه کنند (قتاده، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص317[9]). این قولی است که مختار اصلی بسیاری از مفسران بوده است (مثلا: التبیان، ج‏10، ص277[10]، جامع البیان (طبری)، ج‏30، ص39[11]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص61[12]، البحر المحیط، ج‏10، ص411[13])؛ و بسیاری از مفسران هم دست کم در حد یک قول بدان کرده‌اند (مثلا در: مجمع البیان، ج‏10، ص668[14]؛ الکشاف، ج‏4، ص705[15]؛ تفسیر نور، ج‏10، ص390[16]

ج. فرار می‌کند تا دیگران این وضعیت خوار و ذلیل شدن و عقابهای وی را نبینند (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص277[17]) و رسوایی وی را نفهمند (تفسیر نور، ج‏10، ص390[18])

د. [به خاطر عجله و برای خلاصی هرچه زودتر از عرصه قیامت می‌گریزد؛ یعنی] می‏گریزد تا به کار خود برسد و تکلیفش زودتر روشن شود (تفسیر نور، ج‏10، ص390).

ه. به خاطر اینکه می‌داند که نه کسی می‌تواند نفعی به او برساند، و نه او می‌تواند به دیگری سودی بدهد (التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص277[19]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص668[20]).

و. ممکن است خود وی از مومنان باشد و نزدیکانش از جهنمیان، و آنگاه فرار می‌کند برای اینکه:

و.1. علی‌رغم پیوند نسبی و سببی‌شان در دنیا، مدار ارتباط حقیقی‌شان بر اساس ایمان بوده، دشمنی خواهد بود که این حقیقت در آنجا آشکار می‌شود و لذا از آنها فرار می‌کند (برگرفته از مجمع البیان، ج‏10، ص668).

و.2. نمی‌خواهد آن خواری و ذلتی که بر آنها نازل شده را ببیند (مجمع البیان، ج‏10، ص668[21]).

و.3. فرار می‌کند که مبادا به سرنوشتشان گرفتار شود (به نقل از تفسیر نمونه، ج‏26، ص158)

ز. خود دیدن این نزدیکان شخص در عذاب و گرفتاری‌اند یک عذاب است؛ پس از آنها فرار می‌کند که گرفتاری آنها را نبیند (به نقل جامع البیان (طبری)، ج‏30، ص39[22]).

ح. چه‌بسا هر دو از جهنمیان باشند، و چون هر دوستی‌ای در غیر تقواپیشگان به دشمنی تبدیل می‌شود (الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ؛ زخرف/67) این نزدیک بودن آنان هم به فرار از هم تبدیل شده باشد.

ط. چه‌بسا ناظر به خانواده‌هایی باشد که پیوند خانوادگی در آنها عمیق نیست؛ و عملا کدروتهای فراوانی در کار است و در باطن از هم فراری‌اند؛ که این باطن روز قیامت آشکار می‌شود و شخص که در این دنیا عملا ارتباط صمیمی و عمیقی با اعضای خانواده خود نداشت معلوم می‌شود که همواره از از آنها فرار می‌کرد.

ی. ...

 

2) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ ...»

قیامت، روز فرار است. فرار برادر از برادر، فرزند از پدر و مادر، مرد از همسر، پدر از پسر (تفسیر نور، ج‏10، ص390)

 

3) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ ...»

روابط خویشاوندی، در قیامت گسسته می‏شود (تفسیر نور، ج‏10، ص390)

نکته تخصصی خانواده‌شناسی: اصالت خانواده؟!

اگر توجه کنیم که آخرت باطن دنیاست، میزان حقیقی بودن امور را با تجلی‌شان در آخرت می‌توان تشخیص داد؛ چنانکه یکی از مهمترین ادله علامه طباطبایی و شهید مطهری برای اثبات اصالت جامعه (علاوه بر اصالت فرد) ‌این است که در روز قیامت علاوه بر حشر و حسابرسی فردی (وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّة؛ انعام/94)، با حشر و حسابرسی امت‌ها هم مواجهیم: «فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهید» (نساء/41)، «وَ نَزَعْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَکُمْ» (قصص/75)، «وَ تَری‏ کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی‏ إِلی‏ کِتابِهَا» (جاثیه/28)، و ... . بر همین اساس می‌توان پرسید که آیا خانواده هم اصالت دارد؟

اگر فقط ما باشیم و این آیه باید گفت: خیر؛ زیرا این آیه از فرار اعضای خانواده از هم در قیامت سخن می‌گوید.

اما مروری بر مجموع آیات قرآن کریم نشان می‌دهد که این نتیجه‌گیری بیش از حد عجولانه است؛ زیرا:

اولا خداوند هم در مورد بهشتیان (جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ، رعد/22؛ هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فی‏ ظِلالٍ عَلَی الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ، یس/56) و هم در مورد جهنمیان (احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ؛ صافات/ 22) از با هم بودن برخی خانواده‌ها سخن گفته است؛ و

ثانیا فرار و تنفر افراد از همدیگر لزوما دلیل نمی‌شود که وحدت‌شان در آنجا را حفظ نکنند؛ چنانکه با اینکه امتهایی داریم که کل امت جهنمی‌اند، در عین حال بین خود آنها در جهنم نزاع است: «قالَ ادْخُلُوا فی‏ أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّی إِذَا ادَّارَکُوا فیها جَمیعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ» (اعراف/38) و با اینکه هر امتی در قیامت تابع امام خود است: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم‏» (اسراء/71)، و امام باطل است که قوم پیرو خویش را با خود به جهنم می‌برد: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ» (هود/98)، در عین حال در همان جهنم این تابعان و متبوعان از هم تبری می‌جویند هرچند دیگر فایده‌ای ندارد: «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ؛ وَ قالَ الَّذینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا کَذلِکَ یُریهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجینَ مِنَ النَّارِ» (بقره/167-166)؛ و این فایده نداشتنش هم صرفا به این معناست که راه نجاتی نمی‌یابند، نه اینکه وحدت و اصالت اجتماعی‌‌شان از بین برود و آنجا با هم نباشند و مشترکا عذاب نشوند.

شاید بتوان این گونه گفت که خانواده در منطق قرآن همانند امت اصالت دارد، اما نه هر خانواده‌ای، بلکه خانواده‌هایی که چنان ارتباط خانوادگی در آنان شدید شده باشد که ارتباط کاملا وثیقی در ایمان یا کفر بین آنها برقرار کرده باشد، که حشر مشترک بین آنان را رقم بزند؛ شاید بر این اساس است که در قرآن کریم هم از اصحاب کساء‌به عنوان یک خانواده بهشتی مهم یاد شده است (سوره انسان، آیات 7-22) و هم از خانواده ابولهب به عنوان یک خانواده مهم جهنمی (سوره مسد)؛ چنانکه اصالت داشتن «امت» لزوما به معنای اصالت داشتن هر جامعه‌ای نیست.

تبصره: اصالت جامعه یا امت؟!

بین بزرگان اندیشه اسلامی اختلاف است که آیا علاوه بر اصالت فرد، جامعه هم اصالت دارد یا خیر؟ علامه طباطبایی و شهید مطهری بر این باور بودند که بله، و آیت الله مصباح یزدی بر این باور بود که خیر. وقتی ادله طرفین را بررسی می‌کنیم به نظر می‌رسد مشکل لفظی است: آنچه اصالت دارد جمعیتی است که «امت» شده باشد؛ نه «ملت» (nation) یا جامعه (society) و صرف کسانی که در یک زمان و مکان جغرافیایی کنار هم قرار گرفته باشند. در واقع، آنچه جامعه می‌دانیم گاه «امت» است که یک وحدت عقیدتی آنان را به هم گره زده است، نه حتی استقرار در یک زمان و مکان واحد، چنانکه هر مسلمان معتقدی جزء‌امت اسلامی است و هر یهودی ملتزم به یهودیت جزء امت یهود و ...، خواه الان زندگی کند یا قرنها پیش و خواه در هر جای دنیا باشد؛ و گاه «ملت» (nation) یا جامعه (society) است، که صرفا قرار گرفتن در یک مکان و زمان مشترک آنان را عضو یک جامعه کرده است، ولو که برخی از افرادی که عنوان یک جامعه بر آنان صدق می‌کند بشدت با هم دشمن باشند، مانند ملت عراق، ملت افعانستان، جامعه ترک‌زبانان، و ... . از این رو، همان ضابطه‌ای که برخی جامعه‌های دنیوی را در آخرت به عنوان یک امت محشور می‌کند و برخی را خیر، با همان ضابطه، برخی خانواده‌ها و روباط خانوادگی دنیوی را در آخرت هم خانواده می‌باشند و برخی را خیر.

 

4) «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ»

این آیات (33 تا 36) در مقام بیان این است که وقتی قیامت برپا می‌شود بقدری وضع خطیر می‌شود که اعضای خانواده (برادر و پدر و مادر و همسر و فرزند) به عنوان نزدیکترین افرادی که هر شخص در زندگی‌اش دارد نیز از هم فرار می‌کنند. درباره اینکه چرا اینها را با این ترتیب بیان کرد ذیل آیات بعد نکاتی بیان خواهد شد؛ اما سوال این است که چرا در میان همه اعضای خانواده، از برادر شروع کرد؟

الف. در خانواده سه گونه رابطه هست: رابطه والدین و فرزندان، رابطه زوجین با هم، و رابطه خواهر-برادری؛ و به نظر می‌رسد در میان روابط بین اعضای خانواده، برادری معنایی دارد که در عین اینکه شدت روابط صمیم خانوادگی را نشان می‌دهد، دلالت واضحی بر اینکه طرفین در یک رتبه‌اند دارد؛ تا حدی که وقتی می‌خواهد از ضرورت رابطه صمییم بین مومنان سخن بگوید تعبیر «برادری» را می‌آورد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُم‏» (حجرات/10). و به نظر می‌رسد برای شروع اشاره به فرار کردن همگان از همدیگر، تناسب دارد سخن را از جایی شروع کنیم که هم رابطه صمیمی است و هم طرفین در وضعیت برابری به سر می‌برند. به تعبیر دیگر، شاید این آیات تفصیل آیه « الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ» (زخرف/67) باشد که عمومی ترین حالت برای صمیمیت بین افراد این است که از هر دو سو رابطه یکسان باشد. به تعبیر دیگر، در مقایسه با روابط اجتماعی با روابط خانوادگی، برادری نزدیک‌ترین رابطه به رابطه‌های قراردادی اجتماعی است (در رابطه والدین و فرزندان یک نحوه تفوق و زیردستی طبیعی هست؛ و در رابطه زوجین هم یک کارویژه‌های کاملا متمایز که طبیعت در آنها ودیعه گذاشته است و جابجا کردنی نیست).

ب. مفهوم برادری در میان مفاهیم مربوط به خانواده، نزدیکتر مفهوم برای معنای تعاون و یاری کردن است (در مفهوم پدری بیشتر معنای سرپرستی هست و در مادری بیشتر محبت بی‌دریغ، و در زوجین هم مشارکت در پیمودن یک مسیر) و اینجا انتظاری که افراد دارند با برادری تناسب بیشتری دارد تا با بقیه روابط.

ج. ...

 

این مورد را شک دارم:

5) ‌«یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ»

چرا این فرار را با فعل مضارع تعبیر کرد؟

الف. فعل مضارع دلالت بر یک نحوه استمرار دارد؛ گویی چنان بین آنها نفرت ایجاد می‌شود که دیگر حاضر نیستند لحظه‌ای همدیگر را تحمل کنند؟

ب. ...

 

 

 

 


1120) سوره عبس (80) آیه 34 یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ

حدیث

1) دیلمی نقل می‌کند که در خبر صحیح از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که فرمودند:

همانا خلایق هنگامی که قیامت و دقّت حساب و دردناکی عذابش را مشاهده کنند، پدر در این روز به فرزندش درمی‌آویزد و می‌گوید: «فرزندم! در دنیا هم و غم من تو بودی؛ آیا تو را بزرگ نکردم، از دسترنج خودم تو را غذا و طعام ندادم و تو را نپوشاندم و حکمتها و آداب به تو نیاموختم؟ آیا آیات قرآن را به تو درس ندادم؟ آیا از فامیل خودم برای تو همسر خوبی نیافتم و تزویج‎ نکردم؟ آیا هزینه زندگی تو و همسرت را تا زنده بودم تأمین نکردم و بعد از مرگ هم با گذاشتن امووال فراوان برایت تو را بر خود ترجیح ندادم».

فرزند می‌گوید: «پدرم! درست می‌فرمایی، اکنون خواسته‎ی شما چیست»؟

پدر می‌گوید: «پسرم! همانا ترازوی عملم سبک است، و بدی‌هایم بر خوی‌هایم فزونی یافته است، فرشتگان گفته‌اند اگر یک حسنه‌ی دیگر داشته باشی خوبی‌هایت از بدی‌ها سنگین‌تر می‌شود. اکنون از تو می‌خواهم یک حسنه از کردار نیک خویش به من ببخشی تا در این روزی که اهمیتش عظیم است میزان خوبی‌هایم به‌واسطه‎ی آن سنگین‎ شود».

فرزند به پدر می‌گوید: «نه، به خدا حاضر نمی‌شوم پدر جان! خود من هم از همان چیزی می‌ترسم که تو از آن می‌ترسیدی، من توان اینکه چیزی از حسناتم را به تو ببخشم ندارم».

سپس پدر می‌رود درحالی‎که پشیمان و گریان است بر آن خدمتهایی که در دنیا به فرزندش کرده بود.

و همین‌طور مادر نیز فرزندش را در این روز ملاقات می‌کند و می‌گوید: «فرزندم! آیا رحم من جایگاه تو نبود»؟ می‌گوید: «بلی، ای مادر»!

مادر می‌گوید: «آیا پستانم برای تو وسیله‎ی آشامیدنی نبود»؟

می‌گوید: بلی، مادرم»!

سپس مادر می‌گوید: «پسرم! گناهانم بر دوشم سنگینی می‌کند؛ از تو می‌خواهم که یکی از گناهانم را تو تحمّل ‎کنی.»

می‌گوید: «ای مادر، از من دور شو! که من خودم به اندازه کافی گرفتاری دارم.»

سپس مادر اشک‌ریزان از او جدا می‌شود؛ این است تأویل گفته‎ی خداوند متعال: «هیچ خویشاوندی میان آنها در آن روز نخواهد بود و و از (حال) یکدیگر نمی‏پرسند.» (مؤمنون/101)

فرمود: و مرد هم به همسرش متوسّل ‎می‌شود و می‌گوید: «فلانی من چطور همسری بودم برای تو در دنیا»؟

زن، او را به خوبی می‌ستاید و می‎گوید: «تو شوهر خوبی بودی برایم».

سپس مرد به او می‌گوید: «من فقط یک حسنه از تو می‌خواهم شاید به واسطه‎ی آن نجات یابم از این باریک‌بینی حساب و سبکی ترازو و عبور از صراط که می‌بینی».

زن به‌همسرش می‌گوید: «نه به خدا! من طاقت این را ندارم؛ من هم مانند تو از سرنوشت امروزم بیمناکم».

پس شوهر با دلی غمگین و سرگردان از کنار زن می‌رود. و این در تأویل گفته‎ی خداوند متعال چنین آمده است: «و اگر [شخص] گرانباری، دیگری را برای برداشتن بارَش بخواند چیزی از آن برداشته نشود هر چند از خویشان باشد» (فاطر/18)؛ یعنی نفسی که گرانبار از گناه شده، از اهل و خویشان خود می‌خواهد که چیزی از بار او و گناهان او بردارند، اما ایشان باری از او برنمی‌دارند؛ بلکه حال و روز آنان در روز قیامت چنین است که هرکسی می‌گوید: «خودم، خودم»، آنچنان که خداوند متعال می‌فرماید: «روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و فرزندانش، برای هرکس از ایشان در آن روز چنین گرفتاری‌ای است که او را کفایت کند» (عبس/34-37).

إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص56-57

فَفِی الْخَبَرِ الصَّحِیحِ عَنِ النَّبِیِّ ص: أَنَّ الْخَلَائِقَ إِذَا عَایَنُوا الْقِیَامَةَ وَ دِقَّةَ الْحِسَابِ وَ أَلِیمَ الْعَذَابِ فَإِنَّ الْأَبَ یَوْمَئِذٍ یَتَعَلَّقُ بِوَلَدِهِ فَیَقُولُ: أَیْ بُنَیَّ کُنْتُ لَکَ فِی دَارِ الدُّنْیَا أَ لَمْ أُرَبِّکَ وَ أُغَذِّیکَ وَ أُطْعِمُکَ مِنْ کَدِّی وَ أُکْسِیکَ وَ أُعَلِّمُکَ الْحِکَمَ وَ الْآدَابَ وَ أُدَرِّسُکَ آیَاتِ الْکِتَابِ وَ أُزَوِّجُکَ کَرِیمَةً مِنْ قَوْمِی وَ أَنْفَقْتُ عَلَیْکَ وَ عَلَی زَوْجَتِکَ فِی حَیَاتِی وَ آثَرْتُکَ عَلَی نَفْسِی بِمَالِی بَعْدَ وَفَاتِی؟

فَیَقُولُ: صَدَقْتَ فِیمَا قُلْتَ یَا أَبِی فَمَا حَاجَتُکَ؟

فَیَقُولُ: یَا بُنَیَّ إِنَّ مِیزَانِی قَدْ خَفَّتْ وَ رَجَحَتْ سَیِّئَاتِی عَلَی حَسَنَاتِی وَ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَحْتَاجُ کِفَّةُ حَسَنَاتِکَ إِلَی حَسَنَةٍ وَاحِدَةٍ حَتَّی ترجع [تَرْجِحَ‏] بِهَا وَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَهَبَ لِی حَسَنَةً وَاحِدَةً أُثَقِّلُ بِهَا مِیزَانِی فِی هَذَا الْیَوْمِ الْعَظِیمِ خَطَرُهُ.

قَالَ: فَیَقُولُ الْوَلَدُ: لَا وَ اللَّهِ یَا أَبَتِ! إِنِّی أَخَافُ مِمَّا خِفْتَهُ أَنْتَ وَ لَا أُطِیقُ أُعْطِیکَ مِنْ حَسَنَاتِی شَیْئاً.

قَالَ: فَیَذْهَبُ عَنْهُ الْأَبُ بَاکِیاً نَادِماً عَلَی مَا کَانَ أَسْدَی إِلَیْهِ فِی‏ دَارِ الدُّنْیَا.

وَ کَذَلِکَ قِیلَ الْأُمُّ تَلْقَی وَلَدَهَا فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ فَتَقُولُ: یَا بُنَیَّ! أَ لَمْ یَکُنْ بَطْنِی لَکَ وِعَاءً؟

فَیَقُولُ: بَلَی یَا أُمَّاهْ.

فَتَقُولُ: أَ لَمْ یَکُنْ ثَدْیَیَّ لَکَ سِقَاءً؟

 فَیَقُولُ: بَلَی یَا أُمَّاهْ!

فَتَقُولُ لَهُ: إِنَّ ذُنُوبِی أَثْقَلَتْنِی فَأُرِیدُ أَنْ تَحْمِلَ عَنِّی ذَنْباً وَاحِداً.

فَیَقُولُ: إِلَیْکَ عَنِّی یَا أُمَّاهْ! فَإِنِّی مَشْغُولٌ بِنَفْسِی.

فَتَرْجِعُ عَنْهُ بَاکِیَةً وَ ذَلِکَ تَأْوِیلُ قَوْلِهِ تَعَالَی «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ».

قَالَ: وَ یَتَعَلَّقُ الزَّوْجُ بِزَوْجَتِهِ فَیَقُولُ: یَا فُلَانَةُ أَیَّ زَوْجٍ کُنْتُ لَکِ فِی الدُّنْیَا؟

فَتُثْنِی عَلَیْهِ خَیْراً وَ تَقُولُ: نِعْمَ الزَّوْجُ کُنْتَ لِی.

فَیَقُولُ لَهَا: أَطْلُبُ مِنْکِ حَسَنَةً وَاحِدَةً لَعَلِّی أَنْجُو بِهَا مِمَّا تَرَیْنَ مِنْ دِقَّةِ الْحِسَابِ وَ خِفَّةِ الْمِیزَانِ وَ الْجَوَازِ عَلَی الصِّرَاطِ.

فَتَقُولُ لَهُ: لَا وَ اللَّهِ إِنِّی لَا أُطِیقُ ذَلِکَ وَ إِنِّی لَأَخَافُ مِثْلَ مَا تَخَافُهُ أَنْتَ.

فَیَذْهَبُ عَنْهَا بِقَلْبٍ حَزِینٍ حَیْرَانَ وَ ذَلِکَ وَرَدَ فِی تَأْوِیلِ قَوْلِهِ تَعَالَی: «وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی»‏ یَعْنِی أَنَّ النَّفْسَ الْمُثْقَلَةَ بِالذُّنُوبِ تَسْأَلُ أَهْلَهَا وَ قَرَابَتَهَا أَنْ یَحْمِلُوا عَنْهَا شَیْئاً مِنْ حَمْلِهَا وَ ذُنُوبِهَا فَإِنَّهُمْ لَا یَحْمِلُونَهُ؛ بَلْ یَکُونُ حَالُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَفْسِی نَفْسِی کَمَا قَالَ تَعَالَی: «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ».

 

2) شخصی خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و می‌گوید در کتاب خداوند شک کرده‌ام و آیاتی را بیان می‌کند که از نظر خودش با هم ناسازگار است و حضرت پاسخ ایشان را یکی یکی می‌دهد؛ که فرازهایی از این روایت قبلا گذشت.[1] و این فراز هم قبلا بر اساس سند و متنی که در توحید صدوق (ص260-261) بود گذشت (در جلسه193، حدیث2 http://yekaye.ir/fussilat-041-21/)؛ و اینک بر اساس سند و متن تفسیر عیاشی (که از آن گفتگوی طولانی، فقط همین فراز را روایت کرده و هم چینش و هم برخی عبارات آن متفاوت است) تقدیم می‌شود:

ابومعمر سعدی روایت کرده است: شخصی سراغ حضرت علی ع آمد و گفت: یا امیرالمومنین! من در مورد کتاب نازل شده خداوند شک کرده‌ام.

حضرت فرمود: مادرت به عزایت بنشیند؛ چگونه در کتاب نازل شده خداوند شک کردی؟

گفت: چون چنین یافتم که فقراتی از این کتاب فقرات دیگر را تکذیب می‌کند و فقراتی از آن فقرات دیگر را نقض می‌کند.

حضرت فرمود: آنچه که در آن شک کردی را بگو.

وی گفت: زیرا خداوند می‌فرماید: «روزی که روح و ملائکه به صف قیام می‌کنند و سخن نمی‌گویند مگر کسی که خداوند رحمان به او اذن داده باشد و سخن صواب خواهد گفت» (نبأ/38)؛ ولی در جایی که اینان را به نطق درمی‌آورد می‌فرماید: «گفتند به خدا سوگند ما مشرک نبوده‌ایم» (انعام/23) و می‌فرماید: «روز قیامت برخی به برخی کفر می‌ورزند و برخی برخی دیگر را لعن می‌کنند» (عنکبوت/25) و می‌فرماید: «این مطلب حقی است که اهل نار با هم در خصومت‌ و نزاع‌اند» (ص/64) و می‌فرماید: «نزد من خصومت و نزاع نکنید» (ق/28) و می‌فرماید: «امروز بر دهانهایشان مهر می‌زنیم و دست‌هایشان سخن می‌گویند و پاهایشان به آنچه کسب کرده‌اند شهادت می‌دهند» (یس/65)؛ یکبار می‌گوید سخن می‌گویند، یکبار سخن نمی‌گویند؛ یکبار پوستها و دستها و پاهایشان سخن می‌گویند، و یکبار سخن نمی‌گویند مگر کسی که خداوند رحمان به او اذن داده باشد و سخن صواب خواهد گفت». آخر اینها چطور است ای امیرالمومنین!

حضرت علی ع فرمود: اینها همگی در یک موطن و موقعیت نیستند؛ بلکه مواطن و موقعیتهایی در کار است در آن روزی است که «مقدارش پنجاه هزار سال است» (معارج/4)؛ خداوند عز و جل خلایق را در موطنی جمع می‌کند که با هم آشنا می‌شوند، پس برخی با برخی سخن می‌گویند و برخی برای برخی استغفار می‌کنند؛ که اینها کسانی بودند که در سرای دنیا نسبت به پیامبران اطاعت و پیروی‌ای داشتند و در کارهای نیک و تقوا به هم یاری می‌رساندند؛ ولی اهل معصیت همدیگر را لعن می‌کنند، همان کسانی که در سرای دنیا گناهان از اینان سر می‌زد و در سرای دنیا در ظلم و دشمنی به هم یاری می‌رساندند اعم از مستکبران و مستضعفان که همدیگر را لعن می‌کنند و به هم کفر می‌ورزند؛

پس در مواطنی جمع می‌شوند که از همدیگر فرار می‌کنند و این همان سخن خداوند است که «روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و فرزندانش» (عبس/36-34) چرا که بر ظلم و دشمنی در سرای دنیا به هم یاری می‌رساندند، «برای هرکس از ایشان در آن روز چنین گرفتاری‌ای است که او را کفایت کند» (عبس/37)

سپس در موطنی دوباره گرد هم می‌آیند و گریه می‌کنند به نحوی که اگر صدایشان برای اهل دنیا آشکار می‌شد همه خلق از معیشت‌شان باز می‌ماندند و کوهها [از هول این وضعیت] تکه‌تکه می‌شد مگر که خدا بخواهد؛ پس همچنان می‌گریند تا حدی که خون می‌گریند؛

سپس در موقعیتی دیگر جمع می‌شوند و از آنها خواسته می‌شود سخن بگویند پس می‌گویند: «به خدا سوگند پروردگارا ما مشرک نبودیم» و بدانچه عمل کردند اقرار نمی‌کنند، پس خداوند بر دهانهای آنان مهر می‌زند و دستها و پاها و پوستهای بدن [یا: اندام‌های جنسی] آنان به سخن درمی‌آیند؛ سخن می‌گویند و هریک به معصیتی که از او سر زده بود شهادت می‌دهد؛ سپس مهر از زبانهایشان برداشته می‌شود پس به پوست‌های بدن [یا: اندام‌های جنسی] خویش می‌گویند: «چرا علیه ما شهادت دادید؟» آنان می‌گویند: «خدایی ما را به سخن گفتن درآورد که هر چیزی را به سخن درآورد» (فصلت/21)؛

سپس در موطنی جمع می‌شوند که در آن از همه خلایق خواسته می‌شود سخن بگویند پس احدی سخنی نمی‌گوید «مگر آنکه خداوند رحمان اذن دهد و سخن صواب خواهد گفت»؛

 سپس در موطنی جمع می‌شوند که در آن به مخاصمه با همدیگر برمی‌خیزند؛ و حق هرکس از دیگری بازپس گرفته می‌شود و این حق است؛ و همه اینها قبل از حساب است؛ که وقتی درگیر حساب شدند هرکسی بدانچه مربوط به خودش است مشغول می‌شود؛ و از خداوند برکت آن روز را می‌خواهیم.

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص357-358؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص242-243

عَنْ أَبِی مَعْمَرٍ السَّعْدِیِّ قَالَ: أَتَی عَلِیّاً ع رَجُلٌ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی شَکَکْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ وَ کَیْفَ شَکَکْتَ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ لِأَنِّی وَجَدْتُ الْکِتَابَ یُکَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ یَنْقُضُ بَعْضُهُ بَعْضاً.

قَالَ: فَهَاتِ الَّذِی شَکَکْتَ فِیهِ.

فَقَالَ: لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» وَ یَقُولُ حَیْثُ اسْتُنْطِقُوا: «قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ»، وَ یَقُولُ «یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» وَ یَقُولُ «إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» وَ یَقُولُ «لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ» وَ یَقُولُ «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» فَمَرَّةً یَتَکَلَّمُونَ، وَ مَرَّةً لَا یَتَکَلَّمُونَ، وَ مَرَّةً یَنْطِقُ الْجُلُودُ وَ الْأَیْدِی وَ الْأَرْجُلُ، وَ مَرَّةً «لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» فَأَنَّی ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟

فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع: إِنَّ ذَلِکَ لَیْسَ فِی مَوْطِنٍ وَاحِدٍ هِیَ فِی مَوَاطِنَ فِی ذَلِکَ‏ الْیَوْمِ الَّذِی «مِقْدَارُهُ خَمْسُونَ أَلْفَ سَنَةٍ» فَجَمَعَ اللَّهُ الْخَلَائِقَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ فِی مَوْطِنٍ یَتَعَارَفُونَ فِیهِ، فَیُکَلِّمُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ یَسْتَغْفِرُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ، أُولَئِکَ الَّذِینَ بَدَتْ مِنْهُمُ الطَّاعَةُ مِنَ الرُّسُلِ وَ الْأَتْبَاعِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی‏ فِی دَارِ الدُّنْیَا، وَ یَلْعَنُ أَهْلُ الْمَعَاصِی بَعْضُهُمْ بَعْضاً، [من] الَّذِینَ بَدَتْ مِنْهُمُ الْمَعَاصِی فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ تَعَاوَنُوا عَلَی الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ الْمُسْتَکْبِرُونَ مِنْهُمْ وَ الْمُسْتَضْعَفُونَ یَلْعَنُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ یُکَفِّرَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً؛

ثُمَّ یَجْمَعُونَ فِی مَوَاطِنَ یَفِرُّ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ» إِذَا تَعَاوَنُوا عَلَی الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ فِی دَارِ الدُّنْیَا «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»؛

ثُمَّ یُجْمَعُونَ فِی مَوْطِنٍ یَبْکُونَ فِیهِ؛ فَلَوْ أَنَّ تِلْکَ الْأَصْوَاتُ بَدَتْ لِأَهْلِ الدُّنْیَا لَأَذْهَلَتْ جَمِیعَ الْخَلَائِقِ عَنْ مَعَایِشِهِمْ وَ صَدَعَتِ الْجِبَالَ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ. فَلَا یَزَالُونَ یَبْکُونَ حَتَّی یَبْکُونَ الدَّمَ؛

ثُمَّ یَجْتَمِعُونَ فِی مَوْطِنٍ یُسْتَنْطَقُونَ فِیهِ، فَیَقُولُونَ «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ» وَ لَا یُقِرُّونَ بِمَا عَمِلُوا، فَیُخْتَمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَ یُسْتَنْطَقُ الْأَیْدِی وَ الْأَرْجُلُ وَ الْجُلُودُ، فَتَنْطِقُ فَتَشْهَدُ بِکُلِّ مَعْصِیَةٍ بَدَتْ مِنْهُمْ ثُمَّ یُرْفَعُ الْخَاتَمُ عَنْ أَلْسِنَتِهِمْ، فَیَقُولُونَ لِجُلُودِهِمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلِهِمْ: «لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا» فَتَقُولُ «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ»؛

ثُمَّ یُجْمَعُونَ فِی مَوْطِنٍ یُسْتَنْطَقُ فِیهِ جَمِیعُ الْخَلَائِقِ فَلَا یَتَکَلَّمُ أَحَدٌ «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً»؛

وَ یَجْتَمِعُونَ فِی مَوْطِنٍ یَخْتَصِمُونَ فِیهِ؛ وَ یُدَانُ لِبَعْضِ الْخَلَائِقِ مِنْ بَعْضٍ وَ هُوَ الْقَوْلُ، وَ ذَلِکَ کُلُّهُ قَبْلَ الْحِسَابِ فَإِذَا أُخِذَ بِالْحِسَابِ شُغِلَ کُلٌّ بِمَا لَدَیْهِ؛ نَسْأَلُ اللَّهَ بَرَکَةَ ذَلِکَ الْیَوْمِ.

 

3) از امام رضا ع روایت شده است که از امام کاظم از امام صادق ع از امام باقر ع از امام سجاد ع از امام حسین (علیه السلام) روایت کرده‌اند که:

حضرت علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) در مسجد جامع کوفه بود که مردی از اهل شام بلند شد و سوالاتی پرسید. یکی از سوالاتی که پرسید این بود که گفت: ای امیرالمؤمنین (علیه السلام)! برایم بگو مقصود از این سخن خداوند عز و جل که فرمود «روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و فرزندانش» (عبس/36-34) چه کسانی‌اند؟

فرمود: «هابیل از [برادرش] قابیل فرار می‌کند؛ و آن کسی ‎که از مادرش فرار می‌کند، موسی (علیه السلام) است؛ و آن شخصی‎که از پدرش می‌گریزد، ابراهیم (علیه السلام) است؛ و آن شخصی‎که از همسر خویش گریزان است، لوط (علیه السلام) است؛ و آن شخصی‎که از پسر خویش می‌گریزد، نوح (علیه السلام) است که از فرزند خویش کنعان فرار می‌کند».

الخصال، ج‏1، ص318

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَصْرِیُّ بِإِیلَاقٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَبَلَةَ الْوَاعِظُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ الطَّائِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع قَالَ:

کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع بِالْکُوفَةِ فِی الْجَامِعِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَسَأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ فَکَانَ فِیمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ: أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ، وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ» مَنْ هُمْ؟

فَقَالَ ع: قَابِیلُ یَفِرُّ مِنْ هَابِیلَ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أُمِّهِ مُوسَی وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمُ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ صَاحِبَتِهِ لُوطٌ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنِ ابْنِهِ نُوحٌ یَفِرُّ مِنِ ابْنِهِ کَنْعَانَ.

شیخ صدوق متن کامل این گفتگو را با همین سند در عیون أخبار الرضا علیه السلام (ج‏1، ص245)[2] و علل الشرائع (ج‏2، ص596)[3] روایت کرده است؛ با این تفاوت که اولا این سوال را نه سوال همین شخص شامی، بلکه سوالی که یک نفر دیگر در آن مجلس پرسید معرفی نموده است؛ و ثانیا در عیون اخبار الرضا ع بعد از این جمله امیرالمومنین ع که «وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمُ» این جمله را اضافه دارد: «یَعْنِی الْأَبَ الْمُرَبِّیَ لَا الْوَالِدَ: یعنی پدری که او را بزرگ کرده بود نه پدر واقعی وی» که، اگر چه برخی همچون فیض ظاهرا آن را جزیی از کلام امام دانسته‌اند (تفسیر الصافی، ج‏5، ص288[4])، ولی به احتمال زیاد این جمله توضیحی از جانب خود شیخ صدوق است؛ چنانکه وی در همین کتاب خصال بعد از آوردن این حدیث توضیح زیر را اضافه کرده است:

«نویسنده کتاب می‌گوید: همانا موسی از مادرش فرار می‌کند از ترس اینکه مبادا در ادای حق وی کوتاهی کرده باشد؛ و ابراهیم ع از پدر مشرکی که او را بزرگ کرده بود فرار می‌کند نه از پدر واقعی‌اش، و او همان تارخ است.»[5]

همچنین مرحوم شیبانی (قرن7) در نهج البیان عن کشف معانی القرآن (ج‏5، ص320)[6] این حدیث را بدون سند ذکر کرده و بعد از اشاره به فرار موسی از مادرش نوشته است: «و قیل: من جاریة فرعون الّتی سلّم إلیها لمّا التقطه آل فرعون قبل تسلیمه إلی أمّه، و کانت کافرة: و گفته شده که از آن کنیز فرعون، که وقتی خاندان فرعون موسی را از آب گرفتند، تا پیش از اینکه به مادرش بدهند، به او سپرده بودند».

 

4) الف. روایت شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این آیات را خواندند و چنین توضیح فرمودند:

«روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و فرزندانش» (عبس/36-34) مگر از ولایت علیّ‎بن‎ابی‌طالب (علیه السلام)؛ که همانا او فرار نمی‌کند [از] کسی‎ که ولایت او را داشته باشد و دشمنی نمی‎ورزد با کسی‎ که او را دوست داشته ‎باشد و دوست نمی‎دارد کسی را که از او نفرت دارد.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص154

أَبُو هُرَیْرَة: سَمِعْتُ أَبَا الْقَاسِمِ ع یَقُولُ:

«یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ، وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ» إِلَّا مِنْ وَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ لَا یَفِرُّ مَنْ وَالاهُ وَ لَا یُعَادِی مَنْ أَحَبَّهُ وَ لَا یُحِبُّ مَنْ أَبْغَضَهُ. الْخَبَرَ.

ب. فرات کوفی این روایت را به طور کاملتر چنین نقل کرده است:

روایت شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این آیات را خواندند و چنین توضیح فرمودند: «روزی که فرار می‌کند آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و فرزندانش» (عبس/36-34) مگر کسی‎ که به ولایت علیّ‎بن‎ابی‌طالب (علیه السلام) تولی جوید؛ که همانا او فرار نمی‌کند [از] کسی‎ که ولایت او را داشته باشد و دشمنی نمی‎ورزد با کسی‎ که او را دوست داشته ‎باشد و دوست نمی‎دارد کسی را که از او نفرت دارد؛ و دوستی نمی‌ورزد با کسی که با او دشمن باشد. برای علی ع در بهشت کاخی از یاقوت سرخ است که دو سوم این کاخ با انواع یاقوت و جواهر، مرصع گردیده است؛ و بالکنی دارد که با تسبیح و تقدیس و تحمید و تمجیدش شناخته می‌شود. و سقفی هم دارد؛ می‌دانی چیست؟

راوی گفت: نمی‌دانم یا رسول الله!

فرمود: همان عرش است؛ و زمینش زعفران است که خداوند به او دستور داده: «باش»، و او موجود شده است؛ در آن سکنی نگزیند جز علی ع و اصحابش؛ و من و علی در سرای واحدی هستیم؛ و علی با حق است و غیر او با باطل است.

تفسیر فرات الکوفی، ص539

قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَلَوِیُّ [قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُ‏] مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا الْقَاسِمِ یَقُولُ فِی هَذِهِ الْآیَةِ: «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ» إِلَّا مَنْ تَوَلَّی بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَإِنَّهُ لَا یَفِرُّ مَنْ وَالاهُ وَ لَا یُعَادِی مَنْ أَحَبَّهُ وَ لَا یُحِبُّ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ لَا یَوَدُّ مَنْ عَادَاهُ .عَلِیٌّ لَهُ فِی الْجَنَّةِ قَصْرٌ مِنْ یَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ [أَسْفَلُهَا مِنْ زَبَرْجَدٍ أَخْضَرَ وَ أَعْلَاهَا مِنْ یَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ] [وَسَطُهَا أَحْمَرُ] وَ ثُلُثَا الْقَصْرِ مُرَصَّعٌ بِأَنْوَاعِ الْیَاقُوتِ وَ الْجَوْهَرُ، عَلَیْهِ شَرَفٌ یُعْرَفُ بِتَسْبِیحِهِ وَ تَقْدِیسِهِ وَ تَحْمِیدِهِ وَ تَمْجِیدِهِ، لَهُ سَقْفٌ؛ یَا أَبَا هُرَیْرَةَ! مَا هُوَ؟

قَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ مَا أَدْرِی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟

قَالَ: هُوَ الْعَرْشُ وَ أَرْضُهُ الزَّعْفَرَانُ، قَالَ لَهُ الرَّحْمَنُ: کُن، فَکَانَ؛ لَا یَسْکُنُهُ إِلَّا عَلِیٌّ وَ أَصْحَابُهُ؛ وَ أَنَا وَ عَلِّیٌ فِی دَارٍ وَاحِدَةٍ؛ وَ عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ غَیْرُهُ مَعَ الْبَاطِلِ.

تبصره:

این توضیح اخیر پیامبر ص که معروفیت بالکن این قصر (جایی که از بالا بر همه چیز مشرف می‌شود) را به حمد و تسبیح‌گویی آن دانسته، آشکار می‌کند که این قصر و زیبایی‌های آن مشتمل بر حقایقی عظیم و ملکوتی است که نباید در حد یک تلقی صرفا مادی فروکاسته شود.

 

 

 

 

 


[1] . جلسه86، حدیث3 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/ ؛

جلسه132، حدیث5 http://yekaye.ir/yunus-010-007/؛ که در جلسه 533 پاورقی 6 تکرار شد https://yekaye.ir/al-ahzab-33-44/

جلسه160، پاورقیِ حدیث1 https://yekaye.ir/al-araf-007-51/

جلسه193، حدیث2 http://yekaye.ir/fussilat-041-21/ ؛

جلسه381، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/

جلسه 429، حدیث2 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-10/

جلسه450، حدیث3 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-5/

جلسه 634، حدیث1 https://yekaye.ir/al-kahf-18-53/ که در جلسه 1077، حدیث1 تکرار شد https://yekaye.ir/al-hujurat-49-12-1/

[2] . حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَصْرِیُّ بِإِیلَاقَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَبَلَةَ الْوَاعِظُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع قَالَ: کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع بِالْکُوفَةِ فِی الْجَامِعِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ أَشْیَاءَ فَقَالَ سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتا ...

ثُمَّ جَلَسَ وَ قَامَ رَجُلٌ آخَرُ سَأَلَهُ وَ تَعَنَّتَهُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» مَنْ هُمْ فَقَالَ ع قَابِیلُ یَفِرُّ مِنْ هَابِیلَ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أُمِّهِ مُوسَى وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمُ یَعْنِی الْأَبَ الْمُرَبِّیَ لَا الْوَالِدَ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ صَاحِبَتِهِ لُوطٌ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنِ ابْنِهِ نُوحٌ یَفِرُّ مِنِ ابْنِهِ کَنْعَان‏.

[3] . در سند این روایت در علل الشرایع، پدر عبدالله بن احمد طائی که راوی از امام رضا ع است افتاده است:

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَصْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَبَلَةَ الْوَاعِظُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع قَالَ: کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع بِالْکُوفَةِ فِی الْجَامِعِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ أَشْیَاءَ فَقَالَ سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتا ...

ثُمَّ جَلَسَ وَ قَامَ رَجُلٌ آخَرُ فَسَأَلَهُ وَ تَعَنَّتَهُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ مَنْ هُمْ فَقَالَ قَابِیلُ یَفِرُّ مِنْ هَابِیلَ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أُمِّهِ مُوسَى وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمُ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنْ صَاحِبَتِهِ لُوطٌ وَ الَّذِی یَفِرُّ مِنِ ابْنِهِ نُوحٌ یَفِرُّ مِنِ ابْنِهِ کَنْعَان‏.

[4] . فی العیون عن الرضا علیه السلام قال قام رجل یسأل أمیر المؤمنین علیه السلام هذه الآیة من هُم قال قابیل یفرّ من هابیل علیهما السلام و الذی یفرّ من امّه موسى علیه السلام و الذی یفرّ من أبیه ابراهیم علیه السلام یعنی الأب المربّی لا الوالد و الذی یفرّ من صاحبه لوط و الذی یفرّ من ابنه نوح علیه السلام و ابنه کنعان. و فی الخصال عن الحسین بن علیّ علیهما السلام مثله بدون قوله یعنی الأب المربّی لا الوالی.

[5] . قال مصنف هذا الکتاب رضی الله عنه إنما یفر موسى من أمه خشیة أن یکون قصر فیما وجب علیه من حقها و إبراهیم إنما یفر من الأب المربی المشرک لا من الأب الوالد و هو تارخ.‏

[6] . قیل: إنّ رجلا سأل علیّا- علیه السّلام- بجامع الکوفة عن هذه الآیة، فقال- علیه السّلام-: یفرّ هابیل من قابیل. و إبراهیم من آزر. و موسى من أمّه، و قیل: من جاریة فرعون الّتی سلّم إلیها لمّا التقطه آل فرعون قبل تسلیمه إلى أمّه، و کانت کافرة. و لوط من صاحبته. و نوح من ابنه کنعان.

 

 


1120) سوره عبس (80) آیه 34 یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ

یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ

25 جمادی‌الثانی 1445 18/10/1402

ترجمه

روزی که آدمی فرار می‌کند از برادرش،

اختلاف قرائت

یَفِرُّ / یَفَرُّ / یُفَرُّ

در قراءات مشهور به همین صورت «یَفِرُّ» قرائت شده است؛

اما در قرائتی غیرمعروف (ابوالسمال) به صورت یَفَرُّ قرائت شده است که صرفا گویش دیگری از همان است؛

اما توسط همین ابوالسمال قرائتی به صورت مجهول «یُفَرُّ» نیر روایت شده است.

المغنی فی القراءات، ص1892[1]

یَفِرُّ[2]
الْمَرْءُ / المَرْ / المُرء

این کلمه در حالت وصل در عموم قراءات مشهور به همین صورت «الْمَرْءُ» قرائت شده است؛

فقط در قرائتی غیرمعروف (ابن أبی إسحاق) به صورت «المُرْءُ» قرائت شده است؛

اما در حالت وقف در قرائت حمزه (از قراء کوفه) و روایت هشام از قرائت ابن عامر (شام) به صورت «المَرْ» قرائت می‌شود که در اصل این طور بوده که در هنگام وقف همزه می‌افتاده و حرکتش به ما قبل منتقل می‌شده (المَرُ) و بعد به خاطر وقف همین هم ساکن شده است؛ که البته حرف راء را در این دو قرائت در حالت وقف می‌توان به صورت روم و اشمام هم خواند.

معجم القراءات ج 10، ص313[3]

مِنْ أَخیهِ / مِنَ خیه / من أخیهی / من أخیهُ

در اغلب قراءات به همین صورت «مِنْ أَخیهِ» قرائت شده است؛

اما در قرائتی از اهل مدینه (روایت ورش از قرائت نافع) حرکت همزه به حرف قبل منتقل شده و همزه ساقط می‌شود به صورت «مِنَ خیه»؛

و در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) در هنگام وصل حرف آخر به جای کسره به صورت یاء قرائت می‌شود به صورت «من أخیهی»

و در قرائتی غیرمعروف (أبو إیاس جؤیّة) حرف «ه» به جای کسره به صورت مضموم قرائت شده است: «من أخیهُ»

معجم القراءات ج 10، ص313[4]

نکات ادبی

یَوْمَ

درباره ماده «یوم» قبلا بیان شد که اصل معنایش را زمان از طلوع آفتاب تا غروب دانسته‌اند که البته گاه برای اشاره به هر مدت معینی از زمان به کار می‌رود؛ و البته گاه به نحو استعاره‌ای برای اشاره به یک واقعه ناگوار و مصیبت هم به کار می‌رود چنانکه گفته می‌شود:‌ نعم الأخ فلان فی الیوم [که ظاهرا در اینجا نیز در اصل اشاره به زمان وقوع آن واقعه است] و یا به روزی که سختی‌ها و مصائب زیاد باشد می‌گویند یوم ذووالایام؛ و شاید همین امر موجب شده است که برخی اصل این ماده را به معنای یک مقدار محدود و معین از زمان، وبه تعبیر دیگر، یک مقدار متصل و محدود از زمان دانند؛ نه لزوما بازه زمانی صبح تا مغرب.

در تفاوت «یوم» با «نهار» (در فارسی هر دو را با تعبیر «روز» ‌یاد می‌کنیم) گفته‌اند که «نهار» اسم برای روشنایی‌ای است که با تابش خورشید همه جا را فرا می‌گیرد نه اسم خود این وقت؛ اما «یوم» اسم این زمانی است که این روشنایی همه‌جا پخش می‌شود؛ ولذا اهل لغت گفته‌اند وقتی گفته شود «سِرْتُ یوماً» گوینده می‌خواهد مقدار زمانی را که پیمودنش طول کشیده بیان کند؛ اما وقتی گفته شود «سرت نهارا» مقصود گوینده مدت زمانی که طول کشیده نیست بلکه مقصودش این است که این پیمودن در روشنایی روز انجام شده است؛ برخی افزوده‌اند که بازه زمانی «یوم» اعم از «نهار» است؛ «نهار» از ابتدای طلوع خورشید تا غروب آن است که دقیقا نقطه مقابل شب (لیل) است؛ ولی «یوم» اعم از این است و علاوه بر این، گاه به معنای کل شبانه‌روز ویا مطلق یک زمان معین نیز به کار می‌رود.

و با توجه به اینکه این کلمه درباره هر گونه وقت محدودی هم به کار می‌رود خوب است اشاره کنیم که:

تفاوتش با «وقت» در این است که وقت زمانی است که با یک کار و یا یک حادثه یا جریان محدود شده باشد؛

و تفاوتش با «حین» در این است که «حین» یک قطعه محدود اما مبهم از زمان است.

در کاربردهای قرآنی، این کلمه،

گاهی به معنای همان بازه زمانی طلوع آفتاب تا غروب نقطه مقابل «لیل») آمده است: «سیرُوا فیها لَیالِی وَ أَیاماً آمِنینَ» (سبأ/18) یا «سَخَّرَها عَلَیهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیةَ أَیامٍ حُسُوماً» (حاقة/7)

گاهی به معنای کل شبانه روز: «إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً» (اعراف/163) «هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یوْمٍ مَعْلُومٍ» (شعراء/155)

گاه روزی که به نحو خاصی معین شده: «یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ» (آل عمران/155 و 166) «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی‏ مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ» (توبه/108) «تَسْتَخِفُّونَها یوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یوْمَ إِقامَتِکُمْ» (نحل/80)

گاه زمان صدور کلام (امروز) «الْیوْمَ یئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی‏» (مائده/3)

و از رایجترین کاربردهای این کلمه در قرآن کریم برای اشاره به «روز قیامت» است که علاوه بر تعبیر «یوْمُ الْقِیامَة» (که 70 بار تکرار شده) تعابیری مانند «الْیوْمِ الْآخِر» (26 بار) «یوْمُ الدِّین‏» (13 بار) «یوْمُ الْفَصْلِ» (6 بار) «ِیوْمِ الْحِساب» (4 بار) «َ یوْمَ الْجَمْعِ» (2 بار) و نیز کلمه «یوم» با انواع توضیحات دیگر که معلوم می‌شود مقصود قیامت است (مثلا «یوْمٌ لا بَیعٌ فیهِ وَ لا خِلالٌ‏» (ابراهیم/31) «یوْمَ لا ینْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون‏» (شعراء/88) و ...) به کار رفته است؛ و با توجه به برچیده شدن وضعیت خورشید در روز قیامت (وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، قیامت/9؛ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، تکویر/1) واضح است که مقصود از روز در این آیات بازه زمانی طلوع آفتاب تا غروب آن نمی‌باشد؛ چنانکه آیاتی همچون «یوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» (توبه/36) «الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیامٍ» (اعراف/54؛ یونس/3؛ هود/7؛ حدید/4) که مقدم بر آفرینش خورشید است؛ و نیز آیاتی همچون «إِنَّ یوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون‏» (حج/47) و «تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیهِ فی‏ یوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَة» (معارج/4) که از روزی هزار ساله ویا پنجاه هزار ساله سخن به میان می‌آورد بخوبی می‌توان فهمید که این تعبیر روز برای روز قیامت اشاره به یک حقیقت ماورای روزهای عادی دنیوی است؛ که اگرچه بر اساس توصیفاتی که از قیامت شده یک نحوه امتدادی دارد، اما امتدادش با امتداد رایج در زمان ما که با مقیاس گردش زمین به دور خود و به دور خورشید سنجیده می‌شود تفاوتهای بنیادینی دارد.

این کلمه گاهی با «إذ»‌ ترکیب می‌شود و که می‌تواند معرب یا مبنی باشد که اگر مبنی باشد به خاطر اضافه شدن «إذ» ‌به آن است، چنانکه مثلا در آیه «فَذلِکَ یوْمَئِذٍ یوْمٌ عَسیرٌ» (مدثر/9) برخی آن را مبنی و در محل رفع دانسته‌اند؛‌ و در قرآن کریم غیر از دو مورد که به صورت مجرور «یوْمِئِذٍ» ‌آمده (وَ مِنْ خِزْی یوْمِئِذٍ، هود/66؛ لَوْ یفْتَدی مِنْ عَذابِ یوْمِئِذٍ بِبَنیهِ، معارج/11) در بقیه موارد (48 مورد) به صورت منصوب «یوْمَئِذٍ»؛ که اکثریت این موارد نصبش به خاطر ظرف زمان بودنش است.

جلسه 1017 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-50/

یَفِرُّ

درباره ماده «فرر»[5] با توجه به کاربردهای متنوع آن در معانی‌ای همچون فرار کردن و گریختن (مفرّ: ‌محلی که بدانجا می‌گریزند)، نمایان کردن دندانها ویا ما فی الضمیر («فَرَرْتُ عن أسنان الدابة» یعنی دندانهای حیوان را نشان داد؛ و «افْتَرَّ عن ثغره إذا تبسم» یعنی وقتی لبخند زد دندانهایش را نشان داد؛ و « فَرَّ عما فی نفسه» یعنی درونش را آشکار کرد)، فَرفَره به معنای سبکی و سبکسری، و «فُرار» به معنای گوساله (بچه گارو)، و ... (کتاب العین، ج‏8، ص255-256[6]

برخی همچون ابن فارس از اینکه بتوانند همه این معانی را به یک اصل برگردانند منصرف شده و از سه اصل متفاوت برای این ماده سخن گفته‌اند: یکی انکشاف و هر چیزی که به معنای آشکار کردن چیزی باشد؛ دومی نام گونه‌ای از حیوان (بچه گاو)، و سومی دلالت بر خفت و سبکسری؛ و فرار کردن و گریختن را ضمن معنای اول معرفی کرده‌اند (معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص438-439[7])؛ و به نظر می‌رسد که راغب هم بدین تحلیل متمایل است؛ زیرا معنای اصلی این ماده را آشکار کردن دندان حیوان معرفی کرده و فرار را هم از همین باب دانسته و به کلمات مربوط به دو معنای دیگری که ابن فارس برشمرده هیچ اشاره‌ای نکرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص627[8]

اما برخی سعی کرده‌اند همه این معانی را به یکی برگردانند:

مرحوم مصطفوی با جدی‌تر قلمداد کردن جایگاه کلمه «فرار» و گریختن، اصل این ماده را حرکت سریعی که به منظور خلاصی یافتن از ابتلا ویا برای انکشاف ابتلاء انجام شود دانسته، و در تفاوت آن با «هرب» گفته است که «هرب» مطلق حرکت سریع از مقصدی یا به سوی مقصدی است، در حالی که «فرر» حرکت سریعی است که هدفش رهایی یافتن یا انکشاف بلاء است؛ و وجه تسمیه بچه الاغ و گاو و آهو به «فَرِیر» و «فُرَار» - که صیغه مبالغه از این ماده است- را این دانسته که دائم از این سو به آن سو می‌روند و هیچ در جایی آرام و قرار پیدا نمی‌کنند؛ و وجه کاربرد آن در خصوص نمایان شدن دندانها در هنگام خنده را این دانسته‌اند که خنده نشان‌دهنده انکشاف و درآمدن از شدت و تنگنا و حرکت به سمت گشایش و سرور و انبساط است؛ و کاربردش برای نمایان کردن دندان حیوانات را هم پرده برداری و کشف عمر آن و پی بردن به خصوصیات و احوال آنهاست که یک اقدام سریع برای کشف وضعیت اوست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص56-57[9]).

حسن جبل هم با توجه به این کاربردها و نیز تحلیلی که از تک تک حروف این ماده ارائه می‌دهد معنای محوری این ماده را دور کردنی با خفت دانسته است که یک نحوه استمرار از باب تکرار یا دوام داشته باشد؛ بر این اساس باز کردن دهان حیوان برای دیدن دندانهایش یا باز شدن دهان برای خنده را از این باب می‌داند یا تسمیه بچه برخی حیوانات به «فَرِیر» و «فُرَار» را از باب اینکه از بدن مادرشان جدا شده‌اند دانسته و بر این باور است که کاربردش در خصوص گریختن هم از این جهت است که یک نحوه دور شدن با خفت و خواری و سرعت است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم،1645-1647[10]).

بیشترین کاربرد این ماده، در قرآن کریم، به صورت فعل ثلاثی مجرد و مصدر آن در همین معنای «گریختن و خود را از دام خطر رهانیدن» است، خواه این فراری که به قصد خلاصی انجام می‌شود بجا باشد یا غیرمفید، واقعی باشد یا در حد آرزو و تخیل: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» (کهف/18)، «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ» (شعراء/21)، «إِنْ یُریدُونَ إِلاَّ فِراراً» (احزاب/13)، «قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ» (احزاب/16)، «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ» (ذاریات/50)[11]، «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقیکُمْ» (جمعه/8)، «فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی‏ إِلاَّ فِراراً» (نوح/6)، «فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ» (مدثر/51)، « یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ» (عبس/34) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص57[12]).

غیر از این موارد، تنها یکبار این ماده به صورت «مَفَرّ» آمده است: «یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ» (قیامت/10) و گفته‌اند کلمه «مفرّ» هم به معنای «محل فرار، گریزگاه» می‌تواند باشد، هم به معنای «وقت فرار»، و هم به معنای مصدری (خود فرار کردن)؛ و در این آیه هر سه معنا محتمل است (مفردات ألفاظ القرآن، ص628[13]).

ماده «فرر» چنانکه ملاحظه شد، 11 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الْمَرْءُ

قبلا بیان شد که سه ماده «مری» و «مرو» و «مرء» به هم نزدیکند و گاه بین معانی اینها و اینکه یک کلمه از کدام از این سه مشتق شده، بین اهل لغت اختلاف می‌شود.

اما درباره کلماتی که به ماده «مرء» برمی‌گردند نیز برخی همچون ابن فارس از اینکه بتوانند وجه جمعی بین مشتقات مختلف آن بیابند اظهار عجز کرده‌اند. کلمات قرآنی از این ماده، یکی «مَرْء و إمرَأ» است که به معنای مرد به کار می‌رود در مقابل «مَرْأَة، إمرأة» به معنای زن؛ و دیگری «مریئاً» است که تنها یکبار در قرآن به کار رفته است: «فَکُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً» (نساء/4). برخی همچون مرحوم مصطفوی اصل معنای «مرء» را همین گوارایی و دلپسندی طعام دانسته‌اند که «مَریئ» ناظر است و گفته‌اند «مِری» (عضو بلع غذا که به معده متصل می‌شود) را هم به این جهت «مری» گفته‌اند که غذا را با سهولت و راحتی پایین می‌فرستد؛ و بر این باورند که کلمات «مَرْء» به معنای «مرد» - و سپس کاربرد آن به صورت مونث: «مَرْأَة» - از زبانهای سریانی و آرامی به زبان عربی وارد شده و از آن مشتقاتی مانند «مروّت» (یا: مروءت») ساخته شده است؛ و راغب هم مروءت را به معنای کمال مردانگی دانسته‌ همان طور که رجولیت به معنای کمال رجل بودن است. و به نظر می‌رسد این تحلیل قابل دفاع است چرا که امثال ابن فارس هم تصریح کرده‌اند که از مصدر «مُرُوَّة» هیچ فعلی به کار نرفته است.

البته ورود کلمه «مَرْء» از زبانهای مذکور لزوما به این معنا نیست که نتوان هیچ نسبتی بین این کلمه و ماده عربی «مرء» یافت، و این با توجه به تفاوت کلمه «رجل» و «مرء» قابل فهم است، در «رجل» صرف مذکر بودن، در مقابل جنس مونث مد نظر است، اما «مَرء» در مورد مردی به کار می‌رود که نوعی باصفا و دلپسند بودن (گوارایی) در او لحاظ شده است (هرچند که مرأة« به خاطر برخورداری از علامت تأنیث، دلالتش بر مونث بودن پررنگ است و به همین جهت در مقابل «رجل» به کار می‌رود)؛ یا به تعبیر دیگر، «رجل» به نحوی دلالت بر قوت در انجام کارها دارد و از این جهت در مدح افراد گفته می‌شود: «انه رَجُلٌ» (در فارسی می‌گوییم: او مرد است و کار مردانه می‌کند) ولی «مرء» بیشتر ناظر به ادب شخص است چنانکه «مروّت» به ادب شخص ناظر است.

ضمنا توجه شود که اگرچه همان طور که «مَرْأَة» و «إمرأة» برای زن به کار می‌رود: «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتان» (بقره/282) ، «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْران» (آل عمران/35)، واژه‌های «مَرء» و «إمرأ» هم در درجه اول برای «مرد» به کار می‌رود: « ما یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه» (بقره/102) ، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» (مریم/28) ، «یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ ... وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» (عبس/36) اما کاربرد آن به معنای مطلق انسان (اعم از مرد و زن) نیز بسیار شایع است: «أَنَّ اللَّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» (انفال/24) ، «یوْمَ ینْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یداه» (نبأ/40) ، «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» (نور/11) ، «کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ» (طور/21) «أَ یطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یدْخَلَ جَنَّةَ نَعیمٍ» (معارج/38) ، «بَلْ یریدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یؤْتی‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً» (مدثر/52) ، «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یوْمَئِذٍ شَأْنٌ یغْنیهِ» (عبس/37) و البته استفاده از لفظ مذکر، وقتی اعم از مذکر و مونث مد نظر است در زبان عربی عادی است، چنانکه حتی گاه «رجل» که اساساً برای مرد استفاده شده را برای مطلق از مردن و زن به کار می‌برند:‌ «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه» (نور/37).

جلسه 929 https://yekaye.ir/an-nesa-4-4/

أَخیهِ

قبلا بیان شد که کلمه «أخ» به معنای برادر که مثنای آن «أَخَوَان» و جمع آن به دو صورت «إِخْوَة» و «إِخْوَان» و مونث آن (خواهر) به صورت «أُخت» و «أُخْتَان» و «أَخَوَات» به کار می‌رود از کلمات معروفی است که تحلیل ریشه آن در میان اهل لغت محل اختلاف است. برخی همچون ابن‌فارس بر این باورند که اساسا سه حرف «أ خ و» در عربی هیچ گونه اصالتی ندارد؛ و از نظر او اصل این ماده «وخی» است که دلالت بر سیر و قصد و اراده دارد. خلیل هم تحلیل مفصلی ارائه داده است که چگونه قلب حروف عله به همزه در کلمه «أخ» و مشتقات آن رخ داده است. به هر حال ماده «وخی» چنانکه اشاره شد دلالت بر چیز خاصی (و نه امور دیگر) را قصد کردن دارد و در تفاوت «اراده» و «توخی» گفته‌اند که «وخی» ‌راه قصد شده مستقیم است و چیزی را «توخی» کردن به معنای این بوده که آن را مسیر و راه خود قرار دادم و سپس در مطلق قصد و اراده کردن هر چیزی به کار رفته است و غیر از «أخ» و مشتقاتش کلمه دیگری از این ماده نداریم که در قرآن کریم به کار رفته باشد.

در مقابل، بسیاری از علمای لغت این دو ماده را مستقل بحث کرده و اصل کلمه «أخ» را ماده «أ خ و» معرفی کرده‌اند و حداکثر این است که گفته‌اند فعل «تأخّیتُ» به معنای قصد کردم است و این کلمه (که ظاهرا از همین ماده «أخو» است) احتمال دارد به نحوی مأخوذ از «وخی» ‌باشد و بین این دو ماده اشتقاق اکبر برقرار باشد و وموید دیگری که بر این ارتباط می‌توان یافت این است که در لهجه طی برای جاری کردن عقد اخوت به جای «آخیتُ» از تعبیر «واخیتُ» استفاده می‌شود.

از کلماتی که از همین ماده «أخو» هست کلمه «أُخَیة» است که گفته‌اند میخ یا چوبی است که در دیوار بوده و افسار چارپایان را بدان می‌بسته‌اند (برخی گفته‌اند طنابی بوده که یک سویه‌اش را در زمین فرو می‌کرده‌اند و سویه دیگرش چیز سختی مانند چوب یا... داشته که افسار حیوان را بدان می‌بسته‌اند). برخی همچون حسن جبل همین را معنای اصلی ماده «أخو» دانسته‌اند و گفته‌اند اصل این ماده دلالت دارد بر دستگیره ویا چیزی مانند آن که چیز دیگری بدان محکم می‌شود همانند «أخیة» که افسار چارپا را بدان محکم می‌بندند. اما بسیاری دیگر از اهل لغت (مانند راغب اصفهانی و مرحوم مصطفوی) همان کلمه «أخ» (برادر) را محور اصلی این ماده دانسته‌ و گفته‌اند که اصل این ماده به کسی گفته می‌شود که در ولادت لااقل از طریق یکی از ابوین با دیگری مشارکت داشته باشد و به همین مناسبت به هرکسی که یک نحوه مشارکت جدی در قبیله یا دین یا صنعت یا معامله یا دوستی و سایر مناسبات داشته باشد اطلاق می‌شود چنانکه در آیه «لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ» (آل عمران/156) یا « أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتاب‏» (حشر/11) به خاطر مشارکتشان در کفر و نفاق، إخوان نامیده شده‏اند؛ یا در آیه «إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» (حجر/47) دلالت بر عدم هرگونه ناسازگاری در میان ایشان در بهشت دارد. یا تعابیری همچون «یا أُخْتَ هارُونَ‏» (مریم/28) [که خطاب به حضرت مریم گفته شد] به معنای خواهر وی در صلاح و شایستگی است نه خواهر نسبی؛ همان طور که تعبیر «أَخا عادٍ» (أحقاف/21)، «وَ إِلی‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالحاً» (أعراف/73) «وَ إِلی‏ عادٍ أَخاهُمْ هوداً» (أعراف/65)، «وَ إِلی‏ مَدْینَ أَخاهُمْ شعیباً» (أعراف/85) ناظر به مهربانی‌ برادرانه‌ای است که آن پیامبر در حق قوم خود داشته است، ویا در آیه «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» (اسراء/27) اهل اسراف و تبذیر چون از حد اعتدال و عدالت خارج شده‌اند در ردیف شیطان قرار گرفته‌ و همچون برادران وی معرفی شده‌اند؛ ویا در آیه «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیةٍ إِلَّا هِی أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها» (زخرف/48) این آیه را خواهر آیه قبل خوانده بدین جهت که از حیث درستی و آشکارکنندگی و صدق همانند همدیگر بوده‌اند: و یا در آیه «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» (الأعراف/38) به خاطر شدت پیوندشان به همدیگر آنان را خواهران همدیگر خوانده‌است؛ و از همه معروفتر آیاتی همچون «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10) و «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً» (حجرات/12) مؤمنان را برادران دینی هم خوانده است. اینان توضیح می‌دهند که کلمه «تَأَخَّیتُ» هم که به معنای قصد کردن است دلالت بر یک نحوه «هم هدف بودن» دارد که به صورت استعاره برگرفته از همان قصد و هدف مشترک برادر برای برادر دیگر است. و وجه تسمیه «أَخِیة» به معنای حلقه و ریسمانی که حیوان را با آن به زمین می‏بندند نیز به خاطر همان معنی ملازمت و همراهی است که در بین برادران هست.

کلم «أخ» به همراه 5 کلمه دیگر («أب»، «حم»، «هن»، «فم»، «ذو») شش کلمه‌ای هستند که هروقت به صورت مضاف به کار روند اعرابشان به حرف (آ ی و) است نه حرکت؛ و درباره سایر مشتقات کلمه «أخ» (همانند «أخت»، «إِخْوَة» و «إِخْوَان» هم بحثهای جالب توجهی وجود دارد که چون به این آیه ارتباط ندارد در اینجا تکرار نمی‌شود.

جلسه 1075 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-10/

 


[1] . القراءة المعروفة: «یَوْمَ یَفِرُّ» بفتح الیاء و کسر الفاء.

ابوالسمال: بفتح الیاء و الفاء. و عنه: بضم الیاء و فتح الفاء.

[2] . . رقق الأزرق وورش الراء بخلاف عنهما (معجم القراءات ج 10، ص312)

[3] . . فیه لحمزة وهشام فی الوقف نقل حرکة الهمزة إلى الراء مع حذف الهمزة ، المَرُ: ثم فی الوقف: المَرْ

.ویجوز مع هذا النقل الإشمام والرَّوْم ، وتقدَّم هذا فی الآیة / 40 من سورة النبأ

وقرأ ابن أبی إسحاق «المُرء» بضم المیم، وضعّفها أبو حاتم، ولا یجوز له ذلک فهی لغة مسموعة.

. وقراءة الجماعة بفتح المیم.

[4] . قرأ ورش بنقل حرکة الهمزة إلى النون قبلها وحذف الهمزة «مِنَ خیه»

. وقرأ ابن کثیر فی الوصل «من أخیهی» بوصل الهاء بیاء.

والجماعة قرأوا بهاء مکسورة «من أخیهِ».

وقرأ أبو إیاس جؤیّة «من أخیهُ» بضم الهاء.

[5] . قبلا در جلسه 369 https://yekaye.ir/al-qiyamah-75-10/  خیلی مختصر درباره این ماده بحثی ارائه شد که اکنون تکمیل می‌گردد.

[6] . الْفِرَار و الْمَفَرُّ لغتان، و قیل: بل الْمَفَرُّ: المهرب، و هو الموضع الذی یهرب إلیه. و رجل فَرُورٌ و فَرُورَةٌ من الْفِرَارِ. و رجل فَرٌّ و رجلان فَرٌّ و رجال فَرٌّ لا یثنى و لا یجمع. و الْفَرُّ: مصدر فَرَرْتُ عن أسنان الدابة، أی: کشفت عنها. و افْتَرَّ عن ثغره إذا تبسم. و فَرَّ فلان عما فی نفسه، و فُرَّ عن هذا الأمر، أی: فتشه. و الْفَرْفَرَةُ: الطیش و الخفة، و رجل فَرْفَارٌ، و امرأة فَرْفَارَةٌ. و ما زال فلان فی أُفُرَّة شر من فلان، [أی: فی أول‏]. و الْفَرُّ: الرجل الفار، و أَفْرَرْتُهُ: ألجأته إلى الفرار. و الْفُرْفُورُ: الحمل السمین، و الْفُرَارُ: ولد النعجة.

[7] . الفاء و الراء أصول ثلاثة: فالأوّل الانکشاف و ما یقاربُهُ من الکَشْف عن الشَّی‏ء، و الثانى جنسٌ من الحیوان، و الثالث دالٌّ على خِفّة و طَیْش.

فالأوّل قولهم: فَرّ عن أسنانه. و افتَرَّ الإنسان، إذا تبسَّمَ. قال: «یفترُّ مِنْک عن الواضحا / تِ إذْ غیرُک القَنِح الأثْعَلُ»

و یقولون فى الأمثال: «هو الجوادُ عینُه فُرِارُه» أى یغنیک مَنظرُه من مَخْبَره. و کأنَّ معنَى هذا إنَّ نَظَرَک إلیه یُغنیک عن أن تَفُرَّه، أى تکشفَه و تبحثَ عن أسْنانِه. و یقولون: أَفرَّ المُهرُ، إذا دنا أن یُفَرَّ جَذَعاً. و أفَرَّت الإبلُ للإثناء إفراراً، إذا ذهبَتْ رَواضِعُها و أثْنَتْ. و یقولون: فُرَّ فلاناً عمَّا فى نفسه، أى فتِّشْه. و فُرَّ عن الأمر: ابحثْ. و من هذا القیاس و إن کانا متباعدَین فى المعنى: الفِرار، و هو الانکشاف؛ یقال فَرَّ یَفِرّ، و المَفَرُّ المصدر. و المَفَرّ: الموضع یُفَرُّ إلیه. و الفرّ: القَوم الفارُّون. یقال فَرٌّ جمع فارّ، کما یقال صَحْبٌ جمع صاحب، و شَرْبٌ جمع شارب.

و الأصل الثانى: الفَرِیر: ولد البقرة. و یقال الفُرَار من ولد المَعْز: ما صَغُر جسمُه، واحده فَرِیرٌ، کرَخْل و رُخال، و ظئر و ظُؤار.

و الثالث: الفَرْفَرة: الطَّیْش و الخِفَّة. یقال: رجلٌ فَرْفارٌ و امرأةٌ فرفارة. و الفَرفارة: شجرة.

[8] . أصل الْفَرِّ: الکشف عن سنّ الدّابّة. یقال: فَرَرْتُ فِرَاراً، و منه: «فَرَّ الدّهرُ جذعا»، و منه: الِافْتِرَارُ، و هو ظهور السّنّ من الضّحک، و فَرَّ عن الحرب فِرَاراً. قال تعالى: فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ‏ [الشعراء/ 21]، و قال: فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ [المدثر/ 51]، فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً [نوح/ 6]، لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ‏ [الأحزاب/ 16]، فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ‏ [الذاریات/ 50]، و أَفْرَرْتُهُ: جعلته فَارّاً، و رجل‏ فَرٌّ و فَارٌّ.

[9] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الحرکة السریعة مدبرا للتخلّص عن إبتلاء أو لانکشاف إبتلاء.

و الفرق بینها و بین الهرب: أنّ الهرب مطلق الحرکة السریعة، من مقصد أو الى مقصد.

و أمّا الفَرِیرُ و الفُرَارُ: کالشریف و الشجاع، بمناسبة کون ولد الحمار أو البقرة أو الظبى، فارّا دائما غیر مستقرّ و لا طمأنینة له.

و أما ظهور السنّ من الضحک: فانّه انکشاف عن مضیقة و شدّة، و حرکة الى سعة و سرور و انبساط.

و کذلک الِافْتِرَارُ لکشف السنّ من الدوابّ: فهو لکشف التخلّص و الانکشاف فی امتداد زمان عمرها، و المعرفة بخصوصیات أحوالها، فهذا لکشف حرکة سریعة فی التخلّص و الانکشاف.فیلاحظ فی مصادیق الأصل: الهرب، و التخلّص.

[10] . مباعدة بخفة مع استرسالٍ تکرارٍ أو دوام؛ کالفصل بین مشفری الدابة برفعهما أو ازاحتمهما للکشف عن اسنانها و التکرار هنا إعاده کشفهما للزومهما موضعیهما، و کانفراج ما بین الشفتین عند الشحک، و التکرار کثرة وقوع ذلک، و ...

[11] . فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ‏- 51/ 50.أى فِرّوا من مَضیق عالم المادّة و محدودیّتها و من ابتلاءات الحیاة الدنیا و من الخسران و من سوء العاقبة و من المحجوبیّة و ظلمة الباطن و الجهل و من الأعمال السیّئة و الأخلاق و العقائد الباطلة الفاسدة، و کلّ هذه الأمور توجب سخطا و غضبا و عذابا من اللَّه الواحد القهّار.و هذا الفرار فی الدنیا: یتعاقبه الفرار الى اللَّه تعالى فی یوم القیامة. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص58)

[12] . فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ‏- 26/ 21.قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ‏- 33/ 16.لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً- 18/ 18.یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ- 75/ 10.فیراد فیها الهرب من خوف أو وحشة أو رعب أو إبتلاء، حتّى یحصل التخلّص منها و ینکشف الغمّ و المضیقة. سواء کان الفرار صحیحا لازما: کما فی الآیة الاولى. أو غیر صحیح و غیر مفید: کما فی الثانیة. أو بتصوّر و تخیّل: کما فی الثالثة. أو تکون الوحشة و الاضطراب بحیث تمنع عن الفرار أیضا: کما فی الرابعة.

[13] . و الْمَفَرُّ: موضع الفرار، و وقته، و الفرار نفسه، و قوله: أَیْنَ الْمَفَرُّ [القیامة/ 10]، یحتمل ثلاثتها.


1119) سوره عبس (80) آیه 33 فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ

فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ

21 جمادی‌الثانی 1445 14/10/1402

ترجمه

پس هنگامی که آن صیحه [فریاد] گوش‏خراش [کَرکننده] در رسد؛

اختلاف قرائت

جاءَتِ[1]

نکات ادبی

جاءَتِ

قبلا بیان شد که ماده «جیء» به معنای «آمدن» است؛ و در زبان عربی برای «آمدن» از دو تعبیر «جاء» و «أتی» استفاده می‌کنند که در تفاوت این دو گفته‌اند: «جاء» اعم است، چرا که «اتیان»‌ آمدن با سهولت است، اما «مجیء» مطلقِ آمدن است؛ و یا اینکه «إتیان» در جایی که قصد آمدن باشد ولی آمدن و به مقصد رسیدن حاصل نشده باشد هم به کار می‌رود اما «مجیء» در جایی است که رسیدن حاصل شده باشد. برخی هم گفته‌اند که «جاء» در اصل کلام تامی بوده که نیازمند صله نبوده (فلانی آمد)، اما «أتی» نیازمند صله بوده (فلانی فلان چیز را آورد) ولی تدریجا در معنای همدیگر به کار رفته است. و برخی هم بر این باورند که «جاء» غالبا در مورد ذوی العقول و آنچه به آنها منسوب می‌شود و از روی اختیار رخ می‌دهد گفته می‌شود در حالی که «أتی» غالبا چنین نیست.

جلسه 893 http://yekaye.ir/al-fajr-89-22/

الصَّاخَّةُ

این کلمه را عموما از ماده «صخخ» و به معنای صوتی دانسته‌اند که چنان شدید باشد که گوش را کر کند (کتاب العین، ج‏4، ص135[2]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص282[3]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص667[4]) و درباره این ماده حداکثر افزوده‌اند که شدت صدایی است از جانب موجودی که نطق دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص476[5]) (که البته همین هم می‌تواند محل مناقشه باشد چنانکه ابن فارس یکی از استعمالات این ماده را در خصوص صدایی که از برخورد یک سنگ به یک صخره به گوش رسد، دانسته است)؛ ویا اینکه صوت شدیدی است از این جهت که در گوش و دل اثرش را باقی می‌گذارد چرا که حرف صاد از حروف «صفیر» است و بر صوت دلالت دارد و تشدید آن دلالت بر شدت دارد و حرف «خ» هم دلالت بر نفوذ دارد و از این رو این ماده دلالت دارد بر یک صیحه شدید و امر هولناکی که موجب اضطراب شدید شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص200[6]).

البته حسن جبل با همین تحلیل تک تک حروف آن (که البته وی می‌گوید حرف صاد دلالت بر یک امتداد یافتن با قوت و غلظت دارد، و حرف «خ» دلالت بر تخلخل در چیزی و در کنار هم قرار گرفتن اینها دلالت دارد بر نفوذ یا دخول با قوت و صلابت و تیزی در خلال یک چیز نرم و سست) و نیز با توجه به برخی کاربردهای دیگر این ماده که خلیل و ابن فارس هم بدانها اشاره کرده‌اند (مانند اینکه وقتی کسی با شدت به صخره‌ای ضربه بزند می‌گویید صدای «صخّ» شنیدم؛ ‌ویا وقتی کلاغ با منقارش بر پشت شتر می‌زند که تعبیر «یصخّ» به کار می‌برند[7]) معنای محوری این ماده را ورود با شدّت و حدّتِ شیء تیزی در درون جسمی نرم و به هم پیوسته همانند ورود منقار کلاغ به پشت شتر[8] معرفی کرده‌ و کاربردش در خصوص صوت را هم به خاطر همین شدت نفوذ آن در گوش و اثر شدید و مخربی که بر گوش دارد دانسته‌ است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1200)؛ و شبیه این از زجاج هم نقل شده که وی اصل ماده «صخخ» را با شدت ضربه زدن دانسته، و از این جهت که این صدا بشدت به گوش ضربه می‌زند چنین نامیده شده است (به نقل از مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61[9]).

احتمال دیگری که برای این ماده شاید مطرح شود این است که از ماده «صوخ» [یا صیخ»] باشد که به معنای شنیدن است، چنانکه تعبیر «أَصاخَ له و إِلیه» در جایی که کسی به چیزی گوش می‌دهد به کار می‌رود (الطراز الأول، ج‏5، ص147[10])؛ و زمخشری هم بر همین مبنا بر این باور است که تسمیه نفخ صور به «صاخة» نوعی مجاز و از این باب است که مردم همگی بدان گوش می‌سپارند (الکشاف، ج‏4، ص705[11]) و در نگاه اول شاید به نظر برسد که مرحوم طبرسی نیز چنین تحلیلی دارد چرا که وجه تسمیه صاخه را چنین توضیح داده که این صیحه قیامت هم از این جهت «صاخه» نامیده شده است که افراد چنان بدان گوش می‌سپارند که چیزی نمانده که گوششان کر شود، اما ظاهرا ایشان و بقیه اهل لغت، فعل «صاخ» را تغییر یافته از همین «صخّ» می‌دانند، چرا که در حدی که جستجو شد اغلب کتب لغت (غیر از الطراز الاول) مدخل مستقلی برای ماده «صوخ» بازنکرده‌اند و خود مرحوم طبرسی هم که در ادامه، این قول را هم نقل می‌کند که وجه اصلی کلمه صاخه همین گوش دادن خلایق به آن باشد، توضیح می‌دهد که اصل «صاخ» همان «صخّ» بوده است که حرف مشدد به حروف عله تبدیل شده است و چنین تبدیلی در حروف مشدد در زبان عربی زیاد رخ می‌دهد چنانکه به جای «تظننت»، «تظنیت»، و به جای « تقضض البازی» (به معنای) «تقضی البازی» به کار می‌برند (مجمع البیان، ج‏10، ص668[12]).

در هر صورت (چه از ماده «صخخ» باشد یا «ضوخ»)، از این ماده تنها همین کلمه «صاخة» در قرآن کریم به کار رفته است که معنای فریاد گوش‌خراشی است که شنوایی انسان را بشدت به خود متوجه می‌کند.

حدیث

ذیل آیه 28 (جلسه 1114 حدیث7 https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانسته‌اند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کرده‌اند. که در آنجا آمد: «الصَّاخَّةُ» یعنی قیامت. اما احادیث دیگر:

1) از عبدالله بن عمر روایت شده است که از رسول الله ص درباره علی بن ابی‌طالب ع سوال کردیم. ایشان ناراحت شدند و فرمودند: چه می‌شود که عده‌ای نزد من از کسی بدگویی می‌کنند که نزد خداوند جایگاهی همچون جایگاه من و مقامی همچون مقام من دارد جز اینکه پیامبر نیست؛ همانا کسی که علی ع را دوست داشته باشد ... [و فضایل فراوانی برای دوستدار علی برشمردند از جمله اینکه:]

آگاه باشید! کسی که علی ع را دوست بدارد خداوند در سایه عرش خویش همراه با صدیقین و شهداء و صالحین بر او سایه می‌افکند و او را از فزع اکبر (انبیاء/103) و از اوضاع هولناک آن فریاد گوش‌خراش (عبس/33) ایمن بدارد ...

مائة منقبة من مناقب أمیر المؤمنین و الأئمة، ص65؛ تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص825[13]

حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْغِطْرِیفِ الْجُرْجَانِیُ‏ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو خَلِیفَةَ الْفَضْلُ بْنُ صال [حُبَابٍ‏] الْجُمَحِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ عَنْ نَافِعٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْنَا رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَغَضِبَ وَ قَالَ:

مَا بَالُ أَقْوَامٍ یَذْکُرُونَ مَنْ لَهُ مَنْزِلَةٌ عِنْدَ اللَّهِ کَمَنْزِلَتِی وَ مَقَامٌ کَمَقَامِی إِلَّا النُّبُوَّةَ؛ أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِیّاً فَقَدْ أَحَبَّنِی‏ ...

أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِیّاً ع أَظَلَّهُ اللَّهُ فِی [ظِلِ‏] عَرْشِهِ مَعَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ آمَنَهُ مِنَ «الْفَزَعِ الْأَکْبَرِ» وَ أَهْوَالِ [یَوْمِ‏] «الصَّاخَّة»...

اصل این حدیث با سندی متفاوت در بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص37 هم آمده[14]؛ که البته این فراز را ندارد.

 

2) در فرازی از حدیث امیرالمومنین ع که به حدیث «معرفت امام به نورانیت» معروف است آمده است:

ای سلمان! منم پدر هر مرد و زن مومنی! ای سلمان! منم آن طامه کبری [هنگامه بزرگ] (نازعات/34)! منم آن أزفه [نزدیک شدنی]‌ هنگامی که نزدیک شد (نجم/57)؛ منم آن حاقه [واقع‌شدنی] (حاقه/1)؛ منم آن قارعه [درهم‌کوبنده] (قارعه/1)؛ منم آن غاشیه [فرو پوشاننده و فراگیر] (غاشیه/1)؛ منم آن صاخه [فریاد گوش‌خراش] (‌عبس/33)؛ منم آن محنت و رنج نازل شده ...

مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، ص258

و من هذا الباب ما رواه سلمان، و أبو ذر، عن أمیر المؤمنین علیه السّلام أنه قال: من کان ظاهره فی ولایتی أکثر من باطنه خفّت موازینه؛ یا سلمان لا یکمل المؤمن إیمانه حتی یعرفنی بالنورانیة ...

یا سلمان، أنا أبو کل مؤمن و مؤمنة، یا سلمان، أنا الطامة الکبری، أنا الآزفة إذا أزفت، أنا الحاقة، أنا القارعة، أنا الغاشیة، أنا الصاخة، أنا المحنة النازلة ...

تدبر

1) «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ»

در آیات قبل، سخن از کفران نعمت انسان بود و سپس اشاره‌ای به نعمتهایی که خداوند در اختیار انسان و چارپایانش قرار داده است. چرا یکدفعه سراغ بحث قیامت رفت؟

الف. در آیات قبل از تدبیر عام ربوبی که انسان در آن بسر می‌برد سخن گفت که اقتضای آن انجام وظیفه عبودیت در انسان بود و این اشاره به پایان آن تدبیر است که دیگر مقام آن است که انسان جزای عمل خویش را دریافت کند (المیزان، ج‏20، ص210[15]).

ب. در آیات قبل دلایلی بر توحید و قدرت خداوند بر معاد و انواع نعمتهایی که به انسان داده سخن گفته شد که اقتضای آنها این است که انسان عاقل از اطاعت خداوند تمرد نکند، اکنون به سراغ بحث از اوضاع هولناک قیامت رفت چرا که انسان وقتی اینها را بشنود ترسی در دلش پدید می‌آید که وی را به تأمل بیشتر در این واقعیاتی که اقتضای ایمان دارد وادار می‌کند و او را به اینکه کفر و تکبر و .. را کنار گذارد سوق می‌دهد (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص60[16]).

ج. [شاید می‌خواهد نشان دهد که در نگاه دینی معاش و معاد انسان کاملا به هم پیوسته است؛ از این رو] در آیات قبل، از معاش بحث شد و در این آیات از معاد گفتگو می‏شود (تفسیر نور، ج‏10، ص390).

د. ...

 

2) «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ»

عموما مقصود از آمدن «صاخه» را وقوع قیامت دانسته‌اند؛ اما درباره اینکه چرا آن را به صاخه تعبیر کرد چند احتمال مطرح شده است:

الف. از ماده «صخ» است به معنای فریاد گوش‌خراشی است که گوش را کر می‌کند؛ که اشاره دارد به:

الف.1. نفخ صور (المیزان، ج‏20، ص210[17])، که اگرچه می‌تواند اشاره به نفخ صور اول باشد از حیث تاکید بر کر‌کننده بودنش (که اقتضایش این است که مخاطبی باشد که گوشش اذیت شود)؛ اما در حدی که جستجو شد کسانی که در خصوص اینکه کدام نفخ صور است اظهارنظر کرده‌اند، با توجه به آیات بعد، آن را ناظر به نفخ صور دوم، که مقدمه حشر همگان است، دانسته‌اند (مثلا: التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص277[18]؛ مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61).

الف.2. مراد از «صاخه» ناله و فریاد گوش خراش مردم است در آن روز (تفسیر نور، ج‏10، ص389[19]).

ب. از ماده «صخخ» است اما به معنای حادثه شدید و بزرگ و درهم‌کوبنده‌ای است که موجب اضطراب و اختلال در همگان می‌شود به نحوی که دیگر هرکس تنها دلمشغولی‌اش خودش می‌شود و از غیر قطع امید می‌کند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص200[20]).

ج. از ماده «صوخ» است به معنای شنیدن، و آن را صاخه نامیده‌اند که همه مردم با تمام وجود بدان گوش می‌سپارند (تفسیر الصافی، ج‏5، ص287[21]) و از غیر آن غافل می‌شوند؛ یعنی تعبیر بسیار فصیحی است که دلالت دارد که از طرفی حیث همه بدان گوش می‌سپارند و از طرف دیگر همه را از دنیا کر و شنوای آخرت می‌کند (البحر المحیط، ج‏10، ص410[22]).

د. ...

 

3) ‌«فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ»

اشاره شد که عموما مقصود از آمدن «صاخه» را وقوع قیامت دانسته‌اند؛ و اینکه صاخه یا صدای گوش‌خراش است یا خود همان استماعی است که رخ می‌دهد و هرچه باشد با صدا و شنوایی تناسب دارد. اما چرا از تعبیر «آمدن» برای «صاخه» استفاده کرد نه از تعابیری عام مانند «وقع» یا از تعابیری متناسب با صدا مانند «سمعتم» یا ... ؟

الف. شاید از این جهت که تعبیر «آمدن» ‌برای جدی گرفتن یک واقعه برای مخاطب اثرگذارتر است، از این رو که نمی‌خواهد فقط بگوید این واقعه رخ می‌دهد بلکه می‌خواهد بفرماید که این واقعه سراغ شما خواهد آمد و گریزی از آن نخواهید داشت.

ب. شاید می‌خواهد بر تغییری که قرار است نسبت به وضع قبل رخ دهد تأکید کند؛ یعنی صرفا یک حادثه رخ نمی‌دهد بلکه وضعیت کاملا جدیدی خواهد آمد که اقتضایش تغییر در همه محاسبات و همه امور است؛ چنانکه در آیات بعد هم سراغ فرار هرکس از نزدیکترین و صمیمی‌ترین نزدیکان خویش می‌رود.

ج. شاید می‌خواهد بر واقعیت خود صاخه (صدای گوش‌خراش) تأکید کند چرا که خود صدا پدیده‌ای است که کاملا با حرکت و آمدن گره خورده است. یعنی اگر تعابیری مثل «سمعتم» می‌آمد تأکید کلام بر مخاطب صدا بود، ولی وقتی تعبیر «جاء» آمد بر اینکه واقعا نفخ صور و صدای حاصل از آن یک واقعیت عینی است و حتما صدایی به سوی شما خواهد آمد تأکید می‌شود، در مقابل اینکه ممکن است برخی گمان کنند اینها صرفا یک تعابیر استعاری است و واقعا برای ورود در عرصه قیامت تغییر خاص عینی و واقعی‌ای در جهان رخ نمی‌دهد.

د. این تعبیر ظرفیت برخی معانی باطنی و تأویلی که برای آیه برشمرده شده را نیز باز می‌کند. اگر یکی از معانی تأویلی این آیه، حضرت امیرالمومنین ع باشد (حدیث2) آنگاه چه‌بسا می‌خواهد بگوید اگر در دنیا صدای حضرت علی ع در میان هیاهوی غوغاسالاران گم شد وقتی قیامت برپاشود همان وقتی است که تنها صدایی که همه صد و همه فقط بدان گوش می‌سپارند صدای علی ع است چرا که صدای او همان صدای حق محض است و از خود سخنی ندارد؛ و شاید از این روست که محبان علی ع اصل از این صاخه آزاری نمی‌بینند (حدیث1) چرا که آنها در زندگی دنیا با او مأنوس بوده‌اند و در همین دنیا سخن او برایشان لذت‌بخش‌ترین صداها بوده است.

ه. ...

 

 

 


[1] . . تقدمت القراءة فیه من حیث الإمالة، وحکم الهمز فی الوقف، فی الآیة /2 من هذه السورة. (معجم القراءات ج 10، ص312)

[2] . الصَّاخَّةُ: صیحة تَصُخُّ الآذانَ فتصمها، و یقال: هی الأمر العظیم، یقال: رماه الله بِصَاخَّةٍ، أی: بداهیة و أمر عظیم. و الغراب یَصُخُّ بمنقاره فی دَبَرِ البعیر، أی: یطعن فیه.

[3] . الصاد و الخاء أصلٌ یدلُّ على صوتٍ من الأصوات. من ذلک الصَّاخَّة یقال إنَّها الصَّیحةُ تُصِمُّ الآاذن. و یقال ضَرَبْت الصخرةَ بحجرٍ فسمعتُ لها صَخًّا. و یقال صَخَّ الغُرَابُ بمنقارِهِ فى دَبَرة البَعیر، إذا طَعَن.

[4] . و الصاخة الصاکة لشدة صوتها الآذان فتصمها.

[5] . الصَّاخَّةُ: شدّة صوت ذی النّطق، یقال: صَخَّ یَصِخُّ صَخّاً فهو صَاخٌّ. قال تعالى: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ [عبس/ 33]، و هی عبارة عن القیامة حسب المشار إلیه بقوله: یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ [الأنعام/ 73]، و قد قلب عنه: أَصَاخَ یُصِیخُ.

[6] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الصوت الشدید و نظیره الّذی یؤثّر فی الاذن و القلب. فانّ الصاد من حروف الصفیر و یدلّ على الصوت، و التشدید یدلّ على الشدّة، و الخاء یدلّ على النفوذ. و حقیقة الصوت هو تموّج فی الهواء، و نظیره التموّج الحاصل فی الفضاء المعنویّ بحوادث تحدث فی المحیط و تؤثّر فی القلوب اضطرابا و مفاجأة. فالأصل یشمل الصیحة الشدیدة، و الداهیة العظمى المواجهة، محسوسة، أو معقولة، توجب قرعا و اضطرابا.

[7] . الغراب یصخ بمنقاره فی دبرة البعیر أی یطعن (دبرة البعیر مکان فی ظهره عقره الرحل)

[8] . دخول الشیء الحاد فی جرم الشیء الملتحم الرخو بشدة و حدة کدخول المنقار فی دبرة البعیر

[9] .  قال الزجاج: أصل الصخ فی اللغة الطعن و الصک، یقال صخ رأسه بحجر أی شدخه و الغراب یصخ بمنقاره فی دبر البعیر أی یطعن، فمعنى الصاخة الصاکة بشدة صوتها للآذان.

[10] . صوخ‏: أَصاخَ له و إِلیه إِصاخَةً: استَمَعَ، و صاخَ کباعَ نادرةٌ.

[11] . یقال: صخّ لحدیثه، مثل: أصاخ له، فوصفت النفخة بالصاخة مجازا، لأنّ الناس یصخون لها.

[12] . «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» یعنی صیحة القیامة عن ابن عباس؛ سمیت بذلک لأنها تصخ الآذان أی تبالغ فی إسماعها حتى تکاد تصمها؛ و قیل لأنها یصخ لها الخلق أی یستمع و قد قلب حرف التضعیف یاء لکراهیة التضعیف فقالوا صاخ کما قالوا تظنیت فی تظننت و تقضی البازی فی تقضض.

[13] . الشَّیْخُ الصَّدُوقُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ بَابَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ‏ بْنُ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْأَصْفَهَانِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ الطُّوسِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو رَجَاءٍ قُتَیْبَةَ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ زَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ الرَّحْمَنِ السَّرَّاجُ عَنْ نَافِعٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْنَا رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَغَضِبَ ص وَ قَالَ مَا بَالُ أَقْوَامٍ یَذْکُرُونَ مَنْ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَةٌ وَ مَقَامٌ کَمَنْزِلَتِی وَ مَقَامِی إِلَّا النُّبُوَّةَ أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِیّاً فَقَدْ أَحَبَّنِی ... أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِیّاً أَظَلَّهُ اللَّهُ فِی ظِلِّ عَرْشِهِ مَعَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ آمَنَهُ یَوْمَ الْفَزَعِ الْأَکْبَرِ مِنْ أَهْوَالِ الصَّاخَّة ...

[14] . قَالَ: أَخْبَرَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو النَّجْمِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ بْنِ عِیسَى الرَّازِیُّ بِالرَّیِّ فِی دَرْبِ زَامَهْرَانَ بِمَسْجِدِ الْغَرْبِیِّ فِی صَفَرٍ سَنَةَ عَشَرَةٍ وَ خَمْسِمِائَةٍ قِرَاءَةً عَلَیْهِ قَالَ: حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو سَعِیدٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ النَّیْسَابُورِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ عَقِیلُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ قِرَاءَةً عَلَیْهِ فِی شُهُورِ سَنَةِ سِتٍّ وَ عِشْرِینَ وَ أَرْبَعِمِائَةٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ الْحُسَیْنُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدِ الْکِرْمَانِیُّ الْخَطِیبُ بِشِیرَازَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ سَنَةَ سِتٍّ وَ ثَمَانِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ حَبَشَةَ الْعَبْدِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا رَحْبَةُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ خَالِدِ بْنِ فَرْقَدٍ النَّخَعِیُّ الْبَلْخِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ البغلانی قَالَ: حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَیْدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ السَّرَّاجِ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَال‏

[15] . قوله تعالى: «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» إشارة إلى ما ینتهی إلیه ما ذکر من التدبیر العام الربوبی للإنسان بما أن فیه أمرا ربوبیا إلهیا بالعبودیة یقضیه الإنسان أولا یقضیه و هو یوم القیامة الذی یوفى فیه الإنسان جزاء أعماله.

[16] . و اعلم أنه تعالى لما ذکر هذه الأشیاء و کان المقصود منها أمورا ثلاثة: أولها: الدلائل الدالة على التوحید و ثانیها: الدلائل الدالة على القدرة على المعادو ثالثها: أن هذا الإله الذی أحسن إلى عبیده بهذه الأنواع العظیمة من الإحسان، لا یلیق بالعاقل أن یتمرد عن طاعته و أن یتکبر على عبیده أتبع هذه الجملة بما یکون مؤکدا لهذه الأغراض و هو شرح أهوال القیامة، فإن الإنسان إذا سمعها خاف فیدعوه ذلک الخوف إلى التأمل فی الدلائل و الإیمان بها و الإعراض عن الکفر، و یدعوه ذلک أیضا إلى ترک التکبر على الناس، و إلى إظهار التواضع إلى کل أحد، فلا جرم ذکر القیامة: فقال: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ.

[17] . و الصاخة: الصیحة الشدیدة التی تصم الأسماع من شدتها، و المراد بها نفخة الصور.

[18] . قوله «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» قال ابن عباس: هی القیامة. و قیل: هی النفخة الثانیة التی یحیا عندها الناس. و قال الحسن: الصاخة هی التی یصیخ لها الخلق، و هی النفخة الثانیة. و الصاخة هی الصاکة بشدة صوتها الآذان فتصمها، صخ یصخ صیخاً، فهو صاخ. و قد قلبها المضاعف باکراهه التضعیف، فقال: أصاخ یصیخ اصاخة قال الشاعر: «یصیخ للنبأة أسماعه / إصاخة الناشد للمنشد» و مثله تظنیت، و الأصل تظننت.

[19] . «صاخه» به معناى صداى وحشتناکى است که نزدیک است گوش را کر کند. مراد از آن، یا صیحه‏ى برپا شدن قیامت است و یا ناله و فریاد گوش خراش مردم در آن روز.

[20] . فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ‏- 80/ 33. أی حادثة شدیدة عالیة قارعة، توجب اضطرابا و اختلالا بحیث یکون اهتمام کلّ امرئ فی تخلّص نفسه، و لا یرى ناصرا، و لا یجدی معین، فانّ کلّ أحد یشاهد ما فی نفسه و یرى صحیفة أعماله، و یدرک بالعیان تحوّل محیط حیاته، و تبدّل ما کان له من الوسائل و العلائق-. یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ.

[21] . فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ ای النفخة وصفت بها مجازاً لأنّ الناس یضجّون لها.

[22] . الصَّاخَّةُ: اسم من أسماء القیامة یصم نبأها الآذان، تقول العرب: صختهم الصاخة و نابتهم النائبة، أی الداهیة. و قال أبو بکر بن العربی: الصاخة هی التی تورث الصمم، و أنها لمسمعة، و هذا من بدیع الفصاحة، کقوله: «أصمهم سرّهم أیام فرقتهم / فهل سمعتم بسرّ یورث الصمما» و قول الآخر: أصم بک الناعی و إن کان أسمعا و لعمر اللّه إن صیحة القیامة مسمعه تصم عن الدنیا و تسمع أمور الآخرة. انتهى.

 


1118) سوره عبس (80) آیه 32 مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ

مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ

11 جمادی‌الثانی 1445 4/10/1402

ترجمه

[تا] متاعی [= بهره‌ای، مایه استفاده‌ای] باشد برای شما و برای چارپایانتان.

اختلاف قرائت

لِأَنْعامِکُمْ[1]

نکات ادبی

مَتاعاً

قبلا بیان شد که ماده «متع» در اصل بر منفعت و بهره‌وری دلالت دارد؛ و در تفاوتش با نفع، برخی گفته‌اند نفعی است که مدتی ادامه داشته باشد و برخی گفته‌اند نفع و منفعتی است که همراه با لذت و رفع حاجت باشد، مخصوصا اگر انسان لذتش را زود درک کند مانند لذت پولدار شدن؛ در حالی که نفع در جایی که برای رسیدن به لذت باید صبر کرد نیز به کار می‌رود.

«متاع»، هم به معنای مصدری به کار می‌رود (به معنای بهره‌مند شدن و نفع بردن)، و هم به معنای آن چیزی که مورد بهره‌وری قرار می‌گیرد، که به هر چیزی که به نحوی از آن بتوان استفاده کرد اطلاق می‌شود و در بسیاری از آیات قرآن هر دو می‌تواند مد نظر بوده باشد: (قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ‏؛ نساء/77) و جمع آن «أَمْتِعَة» (أَمْتِعَتِکُمْ؛ نساء/102) می‌باشد.

«مُتْعَة» نیز به معنای چیزی است که برای رفع نیاز استفاده می‌شود و به نحو اصطلاحی، با دو تعبیر «متعه نکاح» و «متعه حج» مواجهیم؛ که اولی همان است که «ازدواج موقت» نامیده می‌شود که تفاوت مهمش با ازدواج عادی این است که زمانش معلوم است و با پایان زمان، بدون طلاق از هم جدا می‌شوند [و در قرآن کریم با تعبیر «استمتع» از آن یاد شده «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُ» (نساء/24)]؛ و و دومی آن است که انسان عمره را به حج ملحق کند «فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ‏» (بقرة/196) و از خلیفه دوم روایت شده است که «مُتْعَتَانِ کَانَتَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَأَنَا أَنْهَى عَنْهُمَا وَأُعَاقِبُ عَلَیْهِمَا: دو متعه در زمان پیامبر رایج بود اما من از آن دو نهی کردم و هرکس انجامش دهد مجازاتش می‌کند».

همچنین به طور اصطلاحی، دو کلمه «متعه» و «متاع» هم به صورت اسم (مثلا: وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ‏؛ بقرة/241) وهم به صورت فعل (مثلا: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏؛ بقرة/236) در مورد چیزی که به زن مطلقه می‌دهند تا در ایامی که عده نگه می‌دارد مخارجش تامین باشد نیز گفته می‌شود.

جلسه 518 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-28/

به لحاط نحوی برای منصوب بودن «متاعا» چند وجه گفته شده است:

الف. مفعول مطلق است (إعراب القرآن (نحاس)، ج‏5، ص96[2]؛)، که دو گونه تحلیل برای همین حالت بیان شده است:

الف.1. مصدر موکد برای کلمه «أنبتنا» در آیات قبل است، از این جهت که انبات اشیاء بهره‌مند ساختن (إمتاع) است برای جمیع موجودات زنده (زجاج، به نقل مفاتیح الغیب، ج‏31، ص60[3]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص386[4])

الف.2. مفعول مطلق برای فعل محذوفی که در اصل چنین بوده است: «متّعکم بذلک متاعا» (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏30، ص248[5]).

ب. مفعول عادی، که اغلب فعلش را محذوف دانسته‌اند؛ یعنی در اصل چنین بوده که ما اینها را آفریدیم یا چنین کردیم برای بهره‌مندی شما (معانی القرآن (فراء)، ج‏3، ص238[6]؛ إعراب القرآن الکریم، ج‏3، ص421[7]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص386[8]).

لِأَنْعامِکُمْ

قبلا بیان شد که معنای محوری ماده «نعم» نرمی و رقت در چیزی و خالی بودن آن از خشونت و غلظت است؛ و ظاهرا با توجه به کلمه «نعمت» بوده که بسیاری توضیح داده‌اند که اصل این ماده دلالت دارد بر برخورداری از رفاه (ترفّه) و خوشایند بودن معیشت (طیب العیش) و «بر وفق مراد بودن» امور؛ اما در واقع، نعمت را هم به همین جهت نعمت گفته‌اند که وضعیتی است که با نرمی و لطافت همراه؛ و از سختی و غلظت به دور است. از این ماده مشتقات فراوانی ساخته شده است، مانند «نَعْمَة» (با فتحه ن) «وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ‏» (دخان/27)، «نِعمت» (با کسره ن) «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (نحل/18)، «نَعِیم» «جَنَّاتُ النَّعِیمِ‏» (قلم/34)، «نَعَّمَ، تنعیم» «فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ‏» (فجر/15)، «أنعَمَ، إِنْعَام» «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ‏» (فاتحة/7)، «نَعْمَاء» «وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ‏» (هود/10)، «ناعم» «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ» (غاشیة/8)، «نِعْمَ» «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ» (ص/44)، «نِعِمَّا» «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ» (بقره/271)، «نَعَمْ» «فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا: نَعَمْ» (أعراف/44)؛ که قبلا به تفصیل درباره تمام آنها صحبت شد.

یکی از آن مشتقات «نَعَم» است که برخی آن را به معنای شتر دانسته، از این جهت که برخورداری از آن برای عرب نعمت بزرگی بوده؛ و گفته‌اند که جمع آن را که «أنعام» است، درباره چهارپایان اهلی (مشخصا شتر و گاو و گوسفند) به کار می‌برند «وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً» (أنعام/142) و تاکید کرده‌اند زمانی این برای چارپایان اهلی به کار می‌رود که حتما در میانشان شتر وجود داشته باشد؛ اما به نظر می‌رسد که اگرچه احتمالا اصل این کلمه را ابتدا برای «شتر» استفاده کرده باشند، اما تدریجا حتی مفرد آن (نَعَم) را برای مطلق چارپایان اهلی به کار برده باشند چنانکه اغلب، آیه «مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ» (مائده/95) را مختص شتر ندانسته‌اند؛ و دیگران هم این کلمه را شامل حال همه بهائم دانسته‌اند.

جلسه 458 http://yekaye.ir/al-qalam-68-34/

حدیث

تمام احادیثی که ذیل آیه 27 (جلسه 1113 https://yekaye.ir/ababsa-80-27/) گذشت به این آیه نیز مربوط می‌شود؛ اما احادیث دیگر:

1) از امام حسن عسکری ع از پدرانشان روایت شده است که شخصی از امام رضا ع درباره تفسیر «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» سوال کرد.

ایشان فرمودند پدرم از پدرشان از جدشان از امام باقر ع از زین العابدین ع از پدرش روایت کرده که شخصی سراغ امیرالمومنین ع آمد و همین سوال را کرد و ایشان در پاسخ فرمودند: ...

و فرمود: رب العالمین یعنی مالک آنها و آفریدگارشان و کسی که روزی آنان را از آنجا که می‌دانند و نمی‌دانند سوی آنان سوق می‌دهد؛ پس روزی، قسمت قرار داده ‌شده، و سراغ آدم می‌آید در هر موقعیتی از موقعیتهای دنیا که باشد؛ نه تقوای تقواپیشگان آن را زیاد می‌کند و نه فجور فاجران آن را می‌کاهد؛ و بین این و آن، حجابی است که وی آن را بطلبد، به نحوی که اگر کسی از روزی خویش فرار کند روزی به دنبالش افتد همان طور که مرگ به دنبال افراد می‌افتد ...

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص282؛ التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری ع، ص30-31؛ علل الشرائع، ج‏2، ص417؛ بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، ص213

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْأَسْتَرْآبَادِیُّ الْمُفَسِّرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَیَّارٍ عَنْ أَبَوَیْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ:

جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» مَا تَفْسِیرُهُ؟

فَقَالَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنِ الْبَاقِرِ عَنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ مَا تَفْسِیرُهُ فَقَالَ: ...[9]

وَ قَالَ ع رَبُّ الْعَالَمِینَ مَالِکُهُمْ وَ خَالِقُهُمْ وَ سَائِقُ أَرْزَاقِهِمْ إِلَیْهِمْ مِنْ حَیْثُ یَعْلَمُونَ وَ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ فَالرِّزْقُ مَقْسُومٌ وَ هُوَ یَأْتِی ابْنَ آدَمَ عَلَى أَیِّ سِیرَةٍ سَارَهَا مِنَ الدُّنْیَا لَیْسَ تَقْوَى مُتَّقٍ بِزَائِدِهِ وَ لَا فُجُورُ فَاجِرٍ بِنَاقِصِهِ وَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ سِتْرٌ وَ هُوَ طَالِبُهُ فَلَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ یَفِرُّ مِنْ رِزْقِهِ لَطَلَبَهُ رِزْقُهُ کَمَا یَطْلُبُهُ الْمَوْت‏...

 

2) الف. قبلا فرازهای متعددی از حدیث معروف توحید مفضل که از امام صادق ع روایت شده تقدیم شد.[10] در فراز دیگری از این حدیث آمده است:

ای مفضل! اولین عبرت و دلیل بر باری تعالی نحوه تدارک دیدن این عالم و همبستگی اجزاء و نظم آن است بدان صورتی که هست؛ که اگر در این عالم با فکر خویش تامل کنی و با عقل خویش بررسی نمایی آن را همچون خانه بنا شده‌ای می‌یابی که در آن جمیع آنچه بندگانش بدان نیاز دارند آماده شده است؛ پس آسمان همچون سقف برافراشته است و زمین همچون بساطی پهن شده و ستارگان همچون چراغهایی نورافشانی می‌کنند و جواهر همچون ذخیره‌هایی در خزانه ذخیره شده شده‌اند و هر چیزی در آن برای کار خویش آماده شده است؛ و انسان همچون سرور این خانه است و همه آنچه در آن است به وی واگذار شده و انواع گیاهان برای مصرف آماده شده و انواع حیوانات را در مصالح و منافع خویش به کار گرفته است ...

توحید المفضل، ص47

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: ...

... یَا مُفَضَّلُ أَوَّلُ الْعِبَرِ وَ الدَّلَالَةِ عَلَى الْبَارِی جَلَّ قُدْسُهُ تَهْیِئَةُ هَذَا الْعَالَمِ وَ تَأْلِیفُ أَجْزَائِهِ وَ نَظْمُهَا عَلَى مَا هِیَ عَلَیْهِ؛ فَإِنَّکَ إِذَا تَأَمَّلْتَ الْعَالَمَ بِفِکْرِکَ وَ خَبَرْتَهُ بِعَقْلِکَ وَجَدْتَهُ کَالْبَیْتِ الْمَبْنِیِّ الْمُعَدِّ فِیهِ جَمِیعُ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ عِبَادُهُ: فَالسَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ کَالسَّقْفِ، وَ الْأَرْضُ مَمْدُودَةٌ کَالْبِسَاطِ، وَ النُّجُومُ مُضِیئَةٌ کَالْمَصَابِیحِ، وَ الْجَوَاهِرُ مَخْزُونَةٌ کَالذَّخَائِرِ، وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فِیهَا لِشَأْنِهِ مُعَدٌّ؛ وَ الْإِنْسَانُ کَالْمَلِکِ ذَلِکَ الْبَیْتِ وَ الْمُخَوَّلِ جَمِیعَ مَا فِیهِ وَ ضُرُوبُ النَّبَاتِ مُهَیَّأَةٌ لِمَآرِبِهِ وَ صُنُوفُ الْحَیَوَانِ مَصْرُوفَةٌ فِی مَصَالِحِهِ وَ مَنَافِعِهِ ...[11]

 

تدبر

تذکر: این آیه عینا در سوره نازعات (آیه 33) هم آمده است. اما تدبرهای مربوط به این آیه:

1) «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ»

در این سوره، بعد از اینکه از انسان خواست که به طعامش بنگرد که چگونه باران بارید و زمین شکافت و دانه‌ها و درخت انگور و سبزیجات و درختان زیتون و خرما و انواع درختان انبوه و انواع میوه و علوفه را در آن رویاند، می‌فرماید تا اینها متاع و مایه استفاده‌ای باشد برای شما و برای چارپایانتان.

در واقع اگر دسته‌بندی موجودات زنده به سه دسته کلی گیاه و حیوان و انسان توجه کنیم، به انسان که خوراکش از گیاه و حیوان است تذکر می‌دهد که ببین با چه ساز و کار پیچیده‌ای گیاهان را رویانیدیم که هم مایه استفاده مستقیم شما باشد و هم مایه استفاده حیواناتی که مورد تغذیه و انواع استفاده‌های شما قرار می‌گیرد؛ و اینکه ابتدای این آیات به نحو غایب درباره انسان سخن گفت و در این آیه فضای سخن را به حالت خطاب درآورد می‌تواند برای تاکید بر این منتی باشد که بر انسان نهاده است، خواه از جانب این تدبیر پیچیده و خواه از جانب این نعمتهایی که در این فرایند به انسان داده است (المیزان، ج‏20، ص210[16]).

 

2) «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ»

چرا با اینکه شروع این فراز با آیه «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ» بود که خطابش به انسان است در فرازهای مختلفش از خوردنیهای حیوانات هم (مانند قضب و أبّ) سخن گفت و نهایتا اینها را متاعی هم برای انسان و هم برای چارپایان دانست؟

الف. [شاید می‌خواهد بگوید:] اگر ملاکهاى معنوى نباشد، انسان و حیوان در کامیابى از غذا و طبیعت، در یک ردیفند (تفسیر نور، ج‏10، ص389).

ب. آیات قبل، خطابی بود به انسانی که کفر می‌ورزد؛ و کسی که کفر بورزد در حقیقتش فطرت الهی و نفخه روح در خویش را نادیده گرفته است و چنین کسی تفاوتی با حیوان ندارد؛ اما اگر در همین وضع کاملا مشابه حیوانش تأمل کند می‌بیند که چگونه خداوند او همه حیوانات را با انواع نعمتها بهره‌مند کرده است. یعنی حتی اگر در حد حیوان هم به نعمتهایی که خدا به او داده بنگرد دست از کفران نعمت برمی‌دارد؛ چه رسد که در افق انسانیت خود قرار بگیرد.

ج. ...

 

3) «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ»

این فراز در ادامه آیاتی آمد که انسان را به خاطر کفرورزی‌اش مذمت می‌کرد؛ و در ادامه‌اش آیاتی می‌آید که هشدار به قیامت و حشر و تعیین تکلیف همگان است. بر این اساس برخی بر این باورند که مقصود از ذکر اینها سه مطلب بوده است: (1) دلالتشان بر توحید؛ (2) دلائلی دال بر قدرت بر معاد؛ (3) این خدایی که با چنین احسان عظیمی به بندگانش نیکی کرده هیچ عاقلی سزاوار نمی‌بیند که او را تمرد کند (مفاتیح الغیب (للفخر الرازی)، ج‏31، ص61[17]).

 

4) «أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ ...شَقَقْنَا الْأَرْضَ ... فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا ... مَتاعاً لَکمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ‏»

ریزش باران و رویش انواع گیاهان و درختان، هدفمند است؛ و فراهم شدن غذا براى انسان و حیوانات، یکى از حکمت‏هاى آن است (تفسیر نور، ج‏10، ص389).

 

 

 


 

[9] . الْحَمْدُ لِلَّهِ هُوَ أَنْ عَرَّفَ عِبَادَهُ بَعْضَ نِعَمِهِ عَلَیْهِمْ جُمَلًا إِذْ لَا یَقْدِرُونَ عَلَى مَعْرِفَةِ جَمِیعِهَا بِالتَّفْصِیلِ لِأَنَّهَا أَکْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى أَوْ تُعْرَفَ فَقَالَ لَهُمْ قُولُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَیْنَا رَبُّ الْعَالَمِینَ وَ هُمُ الْجَمَاعَاتُ مِنْ کُلِّ مَخْلُوقٍ مِنَ الْجَمَادَاتِ وَ الْحَیَوَانَاتِ وَ أَمَّا الْحَیَوَانَاتُ فَهُوَ یَقْلِبُهَا فِی قُدْرَتِهِ وَ یَغْذُوهَا مِنْ رِزْقِهِ وَ یُحَوِّطُهَا بِکَنَفِهِ وَ یُدَبِّرُ کُلًّا مِنْهَا بِمَصْلَحَتِهِ وَ أَمَّا الْجَمَادَاتُ فَهُوَ یُمْسِکُهَا بِقُدْرَتِهِ وَ یُمْسِکُ الْمُتَّصِلَ مِنْهَا أَنْ یَتَهَافَتَ وَ یُمْسِکُ الْمُتَهَافِتَ مِنْهَا أَنْ یَتَلَاصَقَ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ یُمْسِکُ الْأَرْضَ أَنْ تَنْخَسِفَ إِلَّا بِأَمْرِهِ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ.

[10]. ذیل آیه 25 همین سوره (حدیث 1 جلسه 1111 https://yekaye.ir/ababsa-80-25/) مواردی که قبلا آمده بود اشاره شده است. البته آنچه در آنجا و نیز در آیات 26 و 27 و 28 و 29 و 30 و 31 آمده را هم باید به آن فهرست اضافه کرد.

[11] . فَفِی هَذَا دَلَالَةٌ وَاضِحَةٌ عَلَى أَنَّ الْعَالَمَ مَخْلُوقٌ بِتَقْدِیرٍ وَ حِکْمَةٍ وَ نِظَامٍ وَ مُلَائَمَةٍ وَ أَنَّ الْخَالِقَ لَهُ وَاحِدٌ وَ هُوَ الَّذِی أَلَّفَهُ وَ نَظَّمَهُ بَعْضاً إِلَى بَعْضٍ جَلَّ قُدْسُهُ وَ تَعَالَى جَدُّهُ وَ کَرُمَ وَجْهُهُ وَ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ تَعَالَى عَمَّا یَقُولُ الْجَاحِدُونَ وَ جَلَّ وَ عَظُمَ عَمَّا یَنْتَحِلُهُ الْمُلْحِدُون‏...